عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۸
هر جان که به نور قدس پیش اندیش است
از خویش برون نیست همه در خویش است
یک ذرّه خیالِ غیر در باطن تو
تخم دو هزارکوه آتش بیش است
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۹
چون نیست ترا کار ز سودا بیرون
زان افتادی ز پرده شیدا بیرون
ای قطرهٔ افتاده به صحرا بیرون
از بهر چه آمدی ز دریا بیرون
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۰
گر پرده ز روی کار بر میداری!
اندر پس پرده لعبت بیکاری
یا هر چه که هست در جهان آینه است!
با آینهٔ جمله تویی پنداری
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۲
هر جانی را که غرق انعام بود
در عالم بینهایت آرام بود
صد قرن اگر گام زنی در ره او
چون درنگری نخستمین گام بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۴
چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت
ور راه ز پس قطع کنی پایانت
صد راه ز هر ذرّه همی برخیزد
تا خود به کدام ره درافتد جانت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۶
گر برخیزد ز پیش چشم تو منی
بینی تو که بر محض فنا مفتتنی
حق مستغنیست لیک چون درنگری
چون نیست جز او، از که بود مستغنی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۷
آن را که به چشم کشف پیداست یقین
او در ره مستقیم داناست بدین
گرچند هزار گونه راهست چو موی
زان جملهٔ مو، یک رسن راست ببین
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۸
بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی
تا تو ز حجاب هر دو عالم برهی
این شعبدهٔ لطیف را بر چه نهی
هم حقّه از او پُر است و هم حقّه تهی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۷۹
میپنداری که حق هویدا گردد
یا پنهانیست کاشکارا گردد
چون پیدا اوست و غیر او پیدا نیست
چون غیری نیست بر که پیدا گردد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۰
هر دیده که اسرار جهان مطلق دید
جُزْو از کُل و کُل ز کُلِّ کُلْ مشتق دید
چه جُزْو و چه کُل چون همه باید حق دید
تا حق بنبینی همه نتوان حق دید
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۱
تا چند ازین نقش برآورده که هست
تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست
گر برخیزد ز پیش این پرده که هست
ناکرده شود به حکم هر کرده که هست
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۲
آنجا که زمین را فلکی بینی تو
بسیار زمان چو اندکی بینی تو
هرگاه که این دایره از دور استاد
حالی ازل و ابد یکی بینی تو
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۳
هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت
مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت
ما را ازل و ابد یکیست ای درویش!
ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۴
آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز
چون شمع فرو گداخت در سوز و گداز
کلّی دلش از عالم جزوی بگرفت
یک نعره زد و به عالم کل شد باز
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۵
هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا
از یکدیگر چرا جداییم بیا
بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست
فریاد همی زند که ماییم بیا
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۶
دل را نه ز آدم و نه حواست نسب
جان را نه زمین نه آسمان است طلب
نه زَهره که باد بگذرانم بر لب
نه صبر که تن زنم، زهی کار عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۷
عشق آمد و نام کفر و ایمان نگذاشت
هر پنداری که بود پنهان نگذاشت
چون درنگریست پردهٔ غیب بدید
یک ذرّه خیالِ غیر در جان نگذاشت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۹
آن دل که ز شوق نور اکبر میتافت
وز حق طلبی چو شمع انور میتافت
چون نیک نگاه کرد یک حضرت دید
کز هر چیزی به نوع دیگر میتافت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۰
از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب
خون گشت دلم از چو تو دلدار عجب
بس کز همه عالمت بجستم شب و روز
تو خود همه عالمی زهی کار عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۱
یارب چه نهان چه آشکارا که تویی
نه عقل رسد نه علم آنجا که تویی
آخر بگشای بر دل بسته دری
تا غرقه شوم در آن تماشا که تویی