عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۲
هر روز به حسن بیشتر خواهی بود
هر لحظه به جلوهای دگر خواهی بود
هرگز رخ خویشتن به کس ننمایی
تا خواهی بود جلوهگر خواهی بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۴
در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!
مشرک چه کند یا ثنوی اینت عجب!
آنجا که تویی فناءِ محضاند همه
واینجا که منم همه تویی اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۵
آن دیده که توحید قوی میبیند
در عین فناءِ من توی میبیند
پیوسته ز سرِّ کار نابینا باد
چشمی که درین میان دوی میبیند
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۸
دل خستهٔ سال و بستهٔ ماه نماند
فانی شد و از نیک و بد آگاه نماند
از بس که فرو رفت به اندیشهٔ تو
اندیشهٔ غیر را در او راه نماند
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۹
چون باز دلم غمِ ترا زقّه نهاد
بر پردهٔ چرخ هفتمش شقّه نهاد
ز اندیشهٔ هر دو کون آزادی، رست
کاندیشهٔ هر دو کون در حقّه نهاد
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱
ماییم که نیست غیر ما، اینْت کمال!
مشغول جمال خویشتن، اینْت جمال!
میپنداری ما به تو اندر نگریم
خود کی بینیم غیر خود، اینْت محال!
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۲
چون ما به وجود خود هویدا باشیم
چون ما به وجود خود هویدا باشیم
تو هیچ نهیی ولیک میپنداری
تو هیچ نهیی ولیک میپنداری
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۳
ما را باشی بهْ که هوا را باشی
وین خلقِ ضعیفِ مبتلا را باشی
از بیخبری تو خویش رایی جمله
ما جمله ترا اگر تو ما را باشی
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۴
عمرت که میان جان و تن گرداند
یا قطرهٔ تو دُرِّ عدن گرداند
پیوسته تو میگریزی و حضرتِ ما
خواهد که تو را چو خویشتن گرداند
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۵
با خویش همیشه عشقِ خود میبازیم
وز خویشتن و جمالِ خود مینازیم
از خویش چو هیچ کس دگر نیست پدید
یک لحظه به هیچ کس نمیپردازیم
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۶
از عالمِ بیچون به سکون باید شد
خود را سوی خویش رهنمون باید شد
یک ذرّه اگر باشد و ما آن دانیم
یک لحظه ز خود بدان برون باید شد
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۷
ماییم که جز درگهِ ما درگه نیست
گرچه همه ماییم کسی آگه نیست
از خود تو به صد هزار فرسنگی دور
وز هستی ما، تا به تو، مویی ره نیست
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۸
ای آن که بلی گوی الست از مایی
در هر دو جهان بلند و پست از مایی
بندیش که ما ترا چو ماییم همه
به زانکه تو خویش را، چو هست از مایی
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۹
آن چیز کزو عالم و آدم بینم
در هجده هزار عالم آن کم بینم
میپنداری که تو تویی نی تو تویی
برخیز ز راه تات محرم بینم
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۰
ماییم که با ما نبود هیچ روا
چون هیچ نباشد نبود هیچ سزا
تو هیچ مباش تا نباشد هیچت
چون هیچ نباشی نبود هیچ ترا
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۱
با اینهمه اختلاف و تمییز که هست
ماییم همه جز همه آن نیز که هست
اسرارِ وجود ماست هرچیز که بود
اطوارِ شهود ماست هرچیز که هست
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱
صد دریا نوش کرده اندر عجبیم
تا چون دریا از چه سبب خشک لبیم
از خشک لبی همیشه دریا طلبیم
ما دریاییم خشک لب زین سببیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳
زین بحر که در سینهٔ ما پیدا گشت
از پرتو آن چشم جهان بینا گشت
آن قطره –کزین پیش دلش میگفتی
امروز به خون غرقه شد و دریا گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴
دل گفت که ما چو قطرهای مسکینیم
در عمر کجا کنار دریا بینیم
آن قطره که این گفت، چو در دریا رفت
فریاد برآورد که ما خود اینیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵
تا چشم دلم به نور حق بینا گشت
در دیدهٔ او دو کون ناپیدا گشت
گویی که دلم ز شوق این بحر عظیم
از تن به عرق برون شد و دریا گشت