عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۹
جانت به گُوِ تنی در افتاد و برفت
جمشید به گلخنی در افتاد و برفت
از مُوْت و حیات چند پرسی آخر
خورشید به روزنی در افتاد و برفت
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۱
در فرع کجا مشبّهی افتاده است
افلاک ز یکدگر فرو آسایند
چون در نگری حقّه تهی افتاده است
یک ره همه از سفر فروآسایند
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۳
هر چند که نیستی کمت خواهد بود
صد ساله برای یک دمت خواهد بود
یک روزه وجود را که بنیاد منی است
تا روز قیامت عدمت خواهد بود
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۴
چون هستی را نیست کسی اولیتر
بازی که توداری مگسی اولیتر
زان نیست همی شوند هستان، که همه
هستند به نیستی بسی اولیتر
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۵
ای بس که دل تو بیم دارد در پیش
ز آنست که دل دو نیم دارد در پیش
چندین به وجودِ اندک تن بمناز
چون جان عدمِ عظیم دارد در پیش
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۶
درویشی چیست مست و مفلس بودن
بیخود خود را ز خویش مونس بودن
انگشت به لب باز نهادن جاوید
همچون ناخن زنده و بیحس بودن
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۷
جز بیذاتی لایق درویشان نیست
جز بیصفتی در صفت ایشان نیست
تو نیز ز هر دو کون درویش بباش
کاین راه رهِ عاقبت اندیشان نیست
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۸
با درویشان، «کن و مکن» نتوان گفت
جز از عدمِ بی سر و بن نتوان گفت
گر در فقری، زخود فنا گرد وبدانک
در فقر ز ما و من سخن نتوان گفت
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۲۹
خلقان همه در آینهای مینگرند
مشغول خودند و ز آینه بیخبرند
کس آینه مینبیند از خلق جهان
در آینه از آینه بر میگذرند
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۰
درها به فنا گشادهاند، اینت عجب!
بر هیچ قرار دادهاند، اینت عجب!
پنداشت که مانهایم و پندار وجود
در دیدهٔ ما نهادهاند، اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۲
دعوی وجود از سر مستی شوم است
از عین عدم خویش پرستی شوم است
پیش و پس سایه آفتابست مدام
گر سایه نفس زند ز هستی شوم است
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۵
در عشق مرا چون عدم محض فزود
از هستی خویشم عدم محض ربود
چون جان و دلم در عدم محض غنود
کونین مرا چون عدم محض نمود
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۶
چون در ره این کار مرا دید فزود
آمد غم کار و دیدهٔ دید ربود
چشم دل دوربین درین بحر محیط
چندان که فرو دید، فرا دید نبود
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۷
از بس که در آثار نمیبینم من
جز پردهٔ پندار، نمیبینم من
از بس که به قعر نیستی در رفتم
گم گشتم و دیار نمیبینم من
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۸
هیچم همه تا با خود و با خویشتنم
هستم همه تا با خود و با جان و تنم
تا میماند از «من» من یک مویی
مویی نشود پدید چیزی که منم
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۳۹
نه فخر ز سرفرازیم میآید
نه عار ز حیله سازیم میآید
چندان که به سِرِّ کار در مینگرم
مانند خیال بازیم میآید
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۰
من ماندهام و لیک بی من منییی
فارغ شده از تیرگی و روشنییی
چون حاصل شد مرا ز من ایمنییی
نه دوستیم بماند نه دشمنییی
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۲
اول همه نیستی است تا اول کار
و آخر همه نیستیست تا روز شمار
بر شش جهتم چو نیستی شد انباز
من چون ز میانه هستی آرم به کنار
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۳
عمری به فنا بر دلم آوردم دست
تا دل ز فنا به زاری زار نشست
از هیچ نترسم جز از آن کاین دل پست
با خاک شود چنانکه پندارد هست
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۴
هیچم من و در گفت و شنید آمدهام
در نیست پدید و بیکلید آمدهام
این نیست عجب که گم بخواهم بودن
اینست عجب که چون پدید آمدهام