عبارات مورد جستجو در ۱۷۷ گوهر پیدا شد:
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
ای قناعت مژده ای ده شاه هفت اقلیم را
از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
می دود گر جانب گرداب دایم همچو موج
از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را
جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست
بت برای این به پا افتاد ابراهیم را
از سبکروحی ز جا خیزم برای هر نسیم
چون غبار آموز از من شیوه ی تعظیم را
هر که چشم او ز نیش اختران ترسیده است
خانه ی زنبور داند صفحه ی تقویم را
نغمه ی آزادگی زان کس بود خارج سلیم
کز طمع دارد چو مطرب در کشاکش سیم را
از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
می دود گر جانب گرداب دایم همچو موج
از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را
جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست
بت برای این به پا افتاد ابراهیم را
از سبکروحی ز جا خیزم برای هر نسیم
چون غبار آموز از من شیوه ی تعظیم را
هر که چشم او ز نیش اختران ترسیده است
خانه ی زنبور داند صفحه ی تقویم را
نغمه ی آزادگی زان کس بود خارج سلیم
کز طمع دارد چو مطرب در کشاکش سیم را
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
قاسم انوار : مقامات العارفین
بخش ۷ - قسم اخلاق
ملا احمد نراقی : باب اول
فصل هفتم - مفاسد بیماری نفس و فوائد صحت آن
زنهار ای جان برادر تا حدیث بیماری روح را سهل نگیری، و معالجه آن را بازیچه نشماری، و مفاسد اخلاق رذیله را اندک ندانی، و صحت روح را به صحت بدن قیاس نکنی و چگونه عاقل چنین قیاس کند، و حال آنکه مقصود از صحت بدن از برای کسانی که از روح و صلاح و فساد آن فراموش کرده اند، نیست مگر زندگانی پنج روزه دنیا، و زیست کردن در این عاریت سرا و بر مرض آن مفسده ای مترتب نمی شود مگر بازماندن از لذات خسیسه جماع و غذا و امثال این ها و اما اخلاق ذمیمه که بیماری روح از آنها است، بازمی دارد آدمی را از رسیدن به لذت سعادت ابد، و پادشاهی سرمد و هر یک از آنها پرده ای است ظلمانی، که مانع اشراقات انوار الهیه، و عایق فیوضات نفحات رحمانیه است، و مسامحه در معالجات آنها آدمی را به هلاکت دائمه و شقاوت ابدیه می رساند و صحت روح و اتصاف آن به محاسن اخلاق باعث زندگانی ابدی و حیات حقیقی است.
و بعد از آنکه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاک، و به صفات ارجمند به ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فیضهای غیر متناهیه رب الارباب، بلکه به سبب آن رفع حجاب می شود و صور جمیع موجودات در آئینه دلش ظاهر می شود، و در این هنگام موجودی می شود تام الوجود، ابدی الحیات، سرمدی البقا، قامتش سزاوار خلعت خلافت الهیه، و تارکش لایق تاج سلطنت و ریاست معنویه و می رسد به بهجتها و لذتهائی که هیچ دیده ای مانند آن ندیده، و به خاطر هیچ آفریده ای نگذشته و از این رو است که سید رسل فرموده «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السموات و الارض» یعنی «اگر نه این می بود که لشگر شیاطین اطراف دلهای بنی آدم را فراگرفته اند، هر آئینه مشاهده می کردند حقایق موجودات عوالم علویه و سفلیه را، و مطلع می شدند بر آثار قدرت کامله حق سبحانه و تعالی در آنها همچنان که تطهیر نفس از جمیع صفات خبیثه، مورث رفع جمیع پرده های ظلمانیه، و کشف حقایق جمیع موجودات امکانیه می گردد و همچنین ازاله بعضی از آنها نیز باعث صفائی و روشنایی در نفس می شود و بالجمله به قدری که آئینه نفس از زنگ کدورات عالم طبیعت پاک می شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهر می گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار می شود و به این سبب خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «ان لی مع الله حالات لا یحتملها ملک مقرب و لا نبی مرسل» یعنی «مرا با خدای تعالی حالاتی چند است که هیچ ملک مقربی و پیغمبر مرسلی طاقت و توانائی آن را ندارد» و هر کسی که در مقام سلوک را سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نماید به قدر استعداد و قابلیت خود برمیخورد به آنچه می رسد به او از الطاف ربانیه و فیوضات رحمانیه، و لیکن فهم ما ادراک فوق رتبه خود را نمی کند اگرچه باید از بابت ایمان به بعثت، تصدیق و اقرار به آن نماید همچنان که ما ایمان داریم به نبوت و خواص پیغمبری و لیکن حقیقت آنها را نمی شناسیم و عقول قاصره ما احاطه به کنه آنها نمی کند، چنانچه احاطه ندارد جنین به عالم طفل، و طفل نمی داند عالم ممیز را، و مییز عامی نمی فهمد عالم علماء را، و علماء نمی شناسند عالم انبیاء و اولیاء را
و به حکم عنایت ازلیه درهای رحمتهای غیر متناهیه الهیه بر روی هر کسی گشاده، و بخل و ضنت از برای احدی نشده، و لیکن رسیدن به آنها موقوف است به اینکه آئینه دل صیقل داده شود، و از کدورات عالم طبیعت پاک شود، و زنگ اخلاق ذمیمه از آن زدوده گردد پس حرمان از انوار فیوضات الهیه، و دوری از اسرار ربوبیه، نه از بخل مبدأ فیاض است، «تعالی شأنه عن ذلک» بلکه از پرده های ظلمانیه ذمایم صفات و عوایق جسمانیه است که بدن آدمی را احاطه نموده است.
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست و مخفی نماند که آنچه از علوم و معارف و اسرار که آدمی به واسطه تطهیر نفس و تصفیه آن می فهمد، نه مانند این علومی است که از مزاوله کتب رسمیه و ادله عقلیه گرفتاران عالم طبیعت و محبوسان زندان وهم و شهوت می فهمند، بلکه آنها علوم حقیقیه نورانیه اند که از انوار الهیه و الهامات حقه ربانیه مستفاد شده اند و چندان ظهور و جلا و نورانیت و صفا از برای آنها هست که قابل شک و شبهه نیستند، و این علمی است که حضرت فرمودند:
«انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید»، «یعنی علم، نوری است که حق تعالی می افکند آن را در هر دلی که می خواهد» و حضرت امیر مومنان علیه السلام در کلمات بسیار، اشاره به این علم فرموده اند، و آن جمله در وصف راستین از علما می فرمایند: «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان أرواحها معلقه بالمحل الاعلی»، یعنی «علم به ایشان هجوم آورده است، ایشان به بصیرت و بینائی و به حقیقت روح و یقین رسیده اند، و نرم و آسان شده است از برای ایشان، آنچه سخت و مشکل است بر دیگران از اهل عیش و تنعم در دنیا، و یار و انیس شده اند، آنچه وحشت می کنند از آن جاهلان، و زندگانی می نمایند در دنیا به بدنهایی که روح آنها تعلق به عالم اعلی دارد».
و در مکان دیگر می فرماید: «قد أحیی عقله و أمات نفسه، حتی دق جلیله و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فأبان له الطریق، و سلک به السبیل»، یعنی: «زنده کردن دل خود را و میرانید نفس خود را، تا آنکه ناهمواری و درشتی او لطیف و هموار شد و درخشید از برای او نوری درخشنده پس ظاهر و هویدا کرد از برای او راه حق را، و برد او را در راه، تا رسانید او را به مطلوب» ولیکن، مادامی که صفحه دل از نقوش اخلاق ذمیمه پاک نگردد، این قسم علم و معرفت در آن مرتسم نشود، زیرا که علوم و معارف، عبادت باطنی است، همچنان که نماز، طاعت ظاهر است و همچنان که تا ظاهر از جمیع نجاسات ظاهر، پاک نباشد نماز صحیح متحقق نمی شود، همچنین تا از باطن، جمیع نجاسات باطنیه را که صفات خبیثه است زایل نکنی، نور علم صحیح مبرا از شوائب شبهات بر آن نمی تابد و چگونه می تواند شد که دل ناپاک، منزل علوم حقه شود، و حال اینکه افاضه علوم بر دلها از عالم «لوح محفوظ» به وساطت ملائکه مقدسه است که وسائط فیض الهی هستند.
و بعد از آنکه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاک، و به صفات ارجمند به ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فیضهای غیر متناهیه رب الارباب، بلکه به سبب آن رفع حجاب می شود و صور جمیع موجودات در آئینه دلش ظاهر می شود، و در این هنگام موجودی می شود تام الوجود، ابدی الحیات، سرمدی البقا، قامتش سزاوار خلعت خلافت الهیه، و تارکش لایق تاج سلطنت و ریاست معنویه و می رسد به بهجتها و لذتهائی که هیچ دیده ای مانند آن ندیده، و به خاطر هیچ آفریده ای نگذشته و از این رو است که سید رسل فرموده «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السموات و الارض» یعنی «اگر نه این می بود که لشگر شیاطین اطراف دلهای بنی آدم را فراگرفته اند، هر آئینه مشاهده می کردند حقایق موجودات عوالم علویه و سفلیه را، و مطلع می شدند بر آثار قدرت کامله حق سبحانه و تعالی در آنها همچنان که تطهیر نفس از جمیع صفات خبیثه، مورث رفع جمیع پرده های ظلمانیه، و کشف حقایق جمیع موجودات امکانیه می گردد و همچنین ازاله بعضی از آنها نیز باعث صفائی و روشنایی در نفس می شود و بالجمله به قدری که آئینه نفس از زنگ کدورات عالم طبیعت پاک می شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهر می گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار می شود و به این سبب خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «ان لی مع الله حالات لا یحتملها ملک مقرب و لا نبی مرسل» یعنی «مرا با خدای تعالی حالاتی چند است که هیچ ملک مقربی و پیغمبر مرسلی طاقت و توانائی آن را ندارد» و هر کسی که در مقام سلوک را سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نماید به قدر استعداد و قابلیت خود برمیخورد به آنچه می رسد به او از الطاف ربانیه و فیوضات رحمانیه، و لیکن فهم ما ادراک فوق رتبه خود را نمی کند اگرچه باید از بابت ایمان به بعثت، تصدیق و اقرار به آن نماید همچنان که ما ایمان داریم به نبوت و خواص پیغمبری و لیکن حقیقت آنها را نمی شناسیم و عقول قاصره ما احاطه به کنه آنها نمی کند، چنانچه احاطه ندارد جنین به عالم طفل، و طفل نمی داند عالم ممیز را، و مییز عامی نمی فهمد عالم علماء را، و علماء نمی شناسند عالم انبیاء و اولیاء را
و به حکم عنایت ازلیه درهای رحمتهای غیر متناهیه الهیه بر روی هر کسی گشاده، و بخل و ضنت از برای احدی نشده، و لیکن رسیدن به آنها موقوف است به اینکه آئینه دل صیقل داده شود، و از کدورات عالم طبیعت پاک شود، و زنگ اخلاق ذمیمه از آن زدوده گردد پس حرمان از انوار فیوضات الهیه، و دوری از اسرار ربوبیه، نه از بخل مبدأ فیاض است، «تعالی شأنه عن ذلک» بلکه از پرده های ظلمانیه ذمایم صفات و عوایق جسمانیه است که بدن آدمی را احاطه نموده است.
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست و مخفی نماند که آنچه از علوم و معارف و اسرار که آدمی به واسطه تطهیر نفس و تصفیه آن می فهمد، نه مانند این علومی است که از مزاوله کتب رسمیه و ادله عقلیه گرفتاران عالم طبیعت و محبوسان زندان وهم و شهوت می فهمند، بلکه آنها علوم حقیقیه نورانیه اند که از انوار الهیه و الهامات حقه ربانیه مستفاد شده اند و چندان ظهور و جلا و نورانیت و صفا از برای آنها هست که قابل شک و شبهه نیستند، و این علمی است که حضرت فرمودند:
«انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید»، «یعنی علم، نوری است که حق تعالی می افکند آن را در هر دلی که می خواهد» و حضرت امیر مومنان علیه السلام در کلمات بسیار، اشاره به این علم فرموده اند، و آن جمله در وصف راستین از علما می فرمایند: «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان أرواحها معلقه بالمحل الاعلی»، یعنی «علم به ایشان هجوم آورده است، ایشان به بصیرت و بینائی و به حقیقت روح و یقین رسیده اند، و نرم و آسان شده است از برای ایشان، آنچه سخت و مشکل است بر دیگران از اهل عیش و تنعم در دنیا، و یار و انیس شده اند، آنچه وحشت می کنند از آن جاهلان، و زندگانی می نمایند در دنیا به بدنهایی که روح آنها تعلق به عالم اعلی دارد».
و در مکان دیگر می فرماید: «قد أحیی عقله و أمات نفسه، حتی دق جلیله و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فأبان له الطریق، و سلک به السبیل»، یعنی: «زنده کردن دل خود را و میرانید نفس خود را، تا آنکه ناهمواری و درشتی او لطیف و هموار شد و درخشید از برای او نوری درخشنده پس ظاهر و هویدا کرد از برای او راه حق را، و برد او را در راه، تا رسانید او را به مطلوب» ولیکن، مادامی که صفحه دل از نقوش اخلاق ذمیمه پاک نگردد، این قسم علم و معرفت در آن مرتسم نشود، زیرا که علوم و معارف، عبادت باطنی است، همچنان که نماز، طاعت ظاهر است و همچنان که تا ظاهر از جمیع نجاسات ظاهر، پاک نباشد نماز صحیح متحقق نمی شود، همچنین تا از باطن، جمیع نجاسات باطنیه را که صفات خبیثه است زایل نکنی، نور علم صحیح مبرا از شوائب شبهات بر آن نمی تابد و چگونه می تواند شد که دل ناپاک، منزل علوم حقه شود، و حال اینکه افاضه علوم بر دلها از عالم «لوح محفوظ» به وساطت ملائکه مقدسه است که وسائط فیض الهی هستند.
ملا احمد نراقی : باب دوم
فصل هفتم - تقابل صفات فاضله و اوصاف نکوهیده
از آنچه گفتیم معلوم شد که در برابر هر صفت نیکی، اخلاق رذیله غیر متناهیهای از دو طرف افراط و تفریط است و لیکن هر یک را اسم معین و نام علیحدهای نیست، بلکه شمردن جمیع ممکن نیست، و شمارش تعداد جمیع در شأن علم اخلاق نیست، بلکه وظیفه آن بیان قاعده کلیه آن است که جمیع در تحت آن مندرج باشند.
و قاعده کلیه، آن است که دانستی که اوصاف حمیده، حکم وسط را دارند، و انحراف از آنها به طرف افراط یا تفریط هر یک که باشد مذموم است، و از اخلاق رذیله است.
پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله، دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد بود و چون دانستی که اجناس و سر فضایل چهارند، پس اجناس رذایل هشت خواهند بود و رذیله ضد حکمت است.
یکی «جربزه» که کار فرمودن فکر است در زاید از آنچه سزاوار است، و عدم ثبات فکر در موضعی معین، و این در طرف افراط است .
و دیگری «بلاهت»، و آن معطل بودن قوه فکریه و کار نفرمودن آن در قدر ضرورت یا کمتر از آن است و این در طرف تفریط است و گاهی از اول به فطانت و از دوم به جهل بسیط تعبیر می شود.
و دو تا در مقابل شجاعتاند: یکی «تهور»، که آن رو آوردن به اموری است که عقل حکم به احتراز از آنها می نماید، و این در طرف افراط است، و دیگری «جبن»، و آن رو گردانیدن از چیزهایی است که نباید از آنها روگردانید و آن در جانب تفریط است.
و دو تا در برابر عفتاند: یکی «شره»، که عبارت از غرق شدن در لذات جسمیه است بدون ملاحظه حسن آن در شریعت مقدسه یا به حکم عقل، و این افراط است، و دیگری «خمود»، و آن میرانیدن قوه شهویه است به قدری که ترک کند آنچه را که از برای حفظ بدن یا بقاء نسل ضروری است، و این تفریط است.
و دو تا در إزای عدالتاند: یکی «ظلم»، که تصرف کردن در حقوق مردم و اموال آنهاست بدون حقی، و این افراط است، و دیگری «تمکین ظالم را از ظلم بر خود آن شخص بر سبیل خواری و مذلت با وجود قدرت بر دفع آن».
و لیکن این در عدالت به معنی مصطلح در میان اکثر مردم است و اما بنا به تفسیری که گذشت که عدالت عبارت است از: اطاعت قوه عملیه از برای قوه عاقله و ضبط عقل عملی جمیع قوی را در تحت فرمان عقل نظری، این از برای عدالت یک طرف خواهد بود که ظلم و جور باشد، و جمیع صفات رذیله ذمیمه داخل در آن خواهد بود، و مخصوص نخواهد بود به تصرف در اموال و حقوق مردم بدون جهت شرعیه، زیرا که عدالت به این معنی جامع جمیع صفات کمالیه است پس ظلمی که مقابل و ضد آن است شامل جمیع اوصاف نقص خواهد بود.
و مخفی نماند که آنچه که مذکور شد از اخلاق ذمیمه، اجناس دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعاند، و همچنانکه از برای فضایل مذکوره انواعی بسیار است که مندرج در تحت آنها هستند، همچنین از برای هر یک از رذایل نیز انواعی بی شماری است که مندرج در آن و ناشی از آن است همچنانکه از جربزه حاصل می شود: مکر و حیله و از بلاهت: حمق و جهل مرکب و از تهور می رسد: تکبر و لاف و گردن کشی و عجب.
و از جبن سوءظن و جزع و دنائت و از شره متولد می شود: حرص و بی شرمی و بخل و اسراف و ریا و حسد و از خمود ناشی می شود قطع نسل و امثال آن و علمای اخلاق، بسیاری از آنها را شرح داده و بیان نمودهاند، و ما نیزآنها را در این کتاب بیان می کنیم.
و دانستی که بعضی از آنها متعلق است به قوه عاقله، و برخی به غضبیه، و طایفه ای به شهویه، و بعضی به دو یا به سه قوه پس ما آنها را در چهار مقام بیان می کنیم و بدان که والد ماجد حقیر طاب ثراه ابتدا بر سبیل اجمال، جمیع اخلاق را از فضایل و رذائل بیان فرموده اند، و بعد از آن در مقامات اربع، تفصیل آنها و معانی و معالجات و سایر متعلقات آنها را بیان کردهاند، و چون فایدهای چندان بر ذکر اجمال مترتب نیست، ما در این کتاب متعرض آن نشدیم.
و قاعده کلیه، آن است که دانستی که اوصاف حمیده، حکم وسط را دارند، و انحراف از آنها به طرف افراط یا تفریط هر یک که باشد مذموم است، و از اخلاق رذیله است.
پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله، دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد بود و چون دانستی که اجناس و سر فضایل چهارند، پس اجناس رذایل هشت خواهند بود و رذیله ضد حکمت است.
یکی «جربزه» که کار فرمودن فکر است در زاید از آنچه سزاوار است، و عدم ثبات فکر در موضعی معین، و این در طرف افراط است .
و دیگری «بلاهت»، و آن معطل بودن قوه فکریه و کار نفرمودن آن در قدر ضرورت یا کمتر از آن است و این در طرف تفریط است و گاهی از اول به فطانت و از دوم به جهل بسیط تعبیر می شود.
و دو تا در مقابل شجاعتاند: یکی «تهور»، که آن رو آوردن به اموری است که عقل حکم به احتراز از آنها می نماید، و این در طرف افراط است، و دیگری «جبن»، و آن رو گردانیدن از چیزهایی است که نباید از آنها روگردانید و آن در جانب تفریط است.
و دو تا در برابر عفتاند: یکی «شره»، که عبارت از غرق شدن در لذات جسمیه است بدون ملاحظه حسن آن در شریعت مقدسه یا به حکم عقل، و این افراط است، و دیگری «خمود»، و آن میرانیدن قوه شهویه است به قدری که ترک کند آنچه را که از برای حفظ بدن یا بقاء نسل ضروری است، و این تفریط است.
و دو تا در إزای عدالتاند: یکی «ظلم»، که تصرف کردن در حقوق مردم و اموال آنهاست بدون حقی، و این افراط است، و دیگری «تمکین ظالم را از ظلم بر خود آن شخص بر سبیل خواری و مذلت با وجود قدرت بر دفع آن».
و لیکن این در عدالت به معنی مصطلح در میان اکثر مردم است و اما بنا به تفسیری که گذشت که عدالت عبارت است از: اطاعت قوه عملیه از برای قوه عاقله و ضبط عقل عملی جمیع قوی را در تحت فرمان عقل نظری، این از برای عدالت یک طرف خواهد بود که ظلم و جور باشد، و جمیع صفات رذیله ذمیمه داخل در آن خواهد بود، و مخصوص نخواهد بود به تصرف در اموال و حقوق مردم بدون جهت شرعیه، زیرا که عدالت به این معنی جامع جمیع صفات کمالیه است پس ظلمی که مقابل و ضد آن است شامل جمیع اوصاف نقص خواهد بود.
و مخفی نماند که آنچه که مذکور شد از اخلاق ذمیمه، اجناس دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعاند، و همچنانکه از برای فضایل مذکوره انواعی بسیار است که مندرج در تحت آنها هستند، همچنین از برای هر یک از رذایل نیز انواعی بی شماری است که مندرج در آن و ناشی از آن است همچنانکه از جربزه حاصل می شود: مکر و حیله و از بلاهت: حمق و جهل مرکب و از تهور می رسد: تکبر و لاف و گردن کشی و عجب.
و از جبن سوءظن و جزع و دنائت و از شره متولد می شود: حرص و بی شرمی و بخل و اسراف و ریا و حسد و از خمود ناشی می شود قطع نسل و امثال آن و علمای اخلاق، بسیاری از آنها را شرح داده و بیان نمودهاند، و ما نیزآنها را در این کتاب بیان می کنیم.
و دانستی که بعضی از آنها متعلق است به قوه عاقله، و برخی به غضبیه، و طایفه ای به شهویه، و بعضی به دو یا به سه قوه پس ما آنها را در چهار مقام بیان می کنیم و بدان که والد ماجد حقیر طاب ثراه ابتدا بر سبیل اجمال، جمیع اخلاق را از فضایل و رذائل بیان فرموده اند، و بعد از آن در مقامات اربع، تفصیل آنها و معانی و معالجات و سایر متعلقات آنها را بیان کردهاند، و چون فایدهای چندان بر ذکر اجمال مترتب نیست، ما در این کتاب متعرض آن نشدیم.
ملا احمد نراقی : باب سوم
فصل اول - محافظت از اخلاق حمیده
از بیرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات کلیه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصیص ندارد به بعضی صفات و اعمال، و آنچه متعلق است به این منوال و در آن چند فصل است:
فصل اول: محافظت از اخلاق حمیده
بدان که از برای کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبی است لایق که تجاوز از آن نباید نمود و توضیح این کلام آن است که شکی نیست که هر چه از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود، حرکت می کند از مرتبه اولی به ثانیه و حرکات و افعالی که هر چیزی را از مرتبه نقص به کمال می رساند، یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانی که در رحم قرار می گیرد حرکت می کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت می رسد و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند، مانند چوب خشک که به توسط آلات نجار حرکت می کند در صورتهای متفاونه، تا سریر سلاطین ذوالاقتدار می گردد و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادی عالیه و مصادر متعالیه، معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است، و ترتیب آن اتم و احسن است پس بر آدمی لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه، و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید.
و چون این معلوم شد، می گوییم که چون تهذیب اخلاق، و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است، که ما به آن مأموریم، پس لازم است که در ترتیب آن پیروی اطفال طبیعت را کنیم و شکی نیست که اول چیزی که از برای طفل به تحریک طبیعت حاصل می شود، قوه طلب قوت و غذاست، زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود می کشد و قوت خود را می طلبد، و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گریه بلند می کند و پستان مادر را می جوید این ها همه از متعلقات قوه شهویه است پس اولین قوه ای که طبیعت آن را حاصل می کند، این قوه است، و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید، آثار قوه غضبیه در او پیدا می شود، که از خود، موذیات را دفع کند، و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید، اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد چنان که مشاهده می شود که المی که به طفل می رسد به گریه می آید، تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند و این قوه، قوت می گیرد تا در آن میل برتری بر امثال و اقران، و سروری بر دیگران حاصل می شود و این دومین قوه ای است که طبیعت در آدمی می پرورد، و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر می گردد، و روز به روز زیاد می شود، تا قابل تعلیم علوم و صناعات می گردد، در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوی به مرتبه کمال می رسد، و ابتدای تکمیل صناعی است، یعنی وقتی است که آدمی نفس خود را تکمیل نموده، تدبیر قوائی را که طبیعت پرورش داده بنماید، و آنها را به کمال رساند پس اگر کوتاهی کند و خود به تکمیل صناعی نپردازد به همین حال باقی خواهد بود، و به کمال حقیقی، که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید، زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله، و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافی باشد.
و چون دانستی که طبیعت، اول قوه شهویه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبیه، و بعد از آن قوه عقل و تمیز را، پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود:
ابتدا در تهذیب قوه شهویه سعی نموده و صفت عفت را که از فضایل این قوه است اکتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبیه پرداخت و ملکه شجاعت را که از کمالات این قوه است تحصیل کرد، و سپس در تکمیل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضیلت حکمت را به دست آورد چنانچه به این ترتیب آدمی در تحصیل اخلاق حسنه کوشد، به سهولت و آسانی جام سعادت نوشد.
و ثمر این ترتیب، تسهیل تهذیب اخلاق و آسانی آن است، زیرا شکی نیست که قوه شهویه به انقیاد و اطاعت از قوه غضبیه نزدیکتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروریات غذا و شهوت، از ترک جاه و برتری و ریاست و سروری و نیکی در مقابل بدی و اغماض از انتقام دشمنان قوی بسی آسانتر است.
پس، تسخیر قوه شهویه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخیر آن فی الجمله قوتی از برای عاقله حاصل می شود، و ملکه تسخیر از برای او هم می رسد و اسباب قوه غضبیه اندکی کمتر می گردد، و تسخیر آن نیز به سهولت میسر می شود، و بعد از تسخیر این دو قوه، تحصیل ملکه حکمت، که از آن دو صعب تر است، به آسانی ممکن می گردد و کسی که این ترتیب را از دست بدهد اینطور نیست که تکمیل خود و تهذیب اخلاق از برای او ممکن نباشد، و لیکن به دشواری و صعوبت حاصل می شود.
پس طالب سعادت ابد، باید در هیچ حالی دست از طلب ندارد، و از رحمت خداوند متعال نومید نشود، و کمر طلب در میان بندد، و دامن همت بر کمر زند، و طلب تأیید و توفیق از پروردگار شفیق مجید نماید.
شباهت علم اخلاق به علم طب
و بدان که همچنان که کسی فاقد صفات کمالی است، سعی در تحصیل آن و ازاله ضدش بر او لازم است، همچنین صفت کمالی که از برای آدمی حاصل است، جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت بدن، چون اگر کسی را مرضی باشد سعی در دفع آن و تحصیل صحت باید کند، و اگر صحیح و سالم باشد مراعات حفظ صحت را می بای نماید و از این جهت است که فن طب را منقسم به دو قسم کرده اند: یک قسم، در حفظ صحت، و دیگری در دفع مرض و چون علم اخلاق نیز شبیه به علم طب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز شبیه به علم طلب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز منقسم به دو قسمت می شود: یکی در کسب فضایل، و دیگری در دفع رذایل و به جهت مشابهت این دو علم، این علم را «طب روحانی» گویند، همچنان که طب متعارف را «طب جسمانی» نامند و از این راه بود که جالینوس طبیب در نامه ای که به خدمت حضرت عیسی علیه السلام فرستاد نوشت که «من طبیب الا بدان الی طبیب النفوس» یعنی «این نامه ای است از طبیب بدنها به سوی طبیب روحها».
فصل اول: محافظت از اخلاق حمیده
بدان که از برای کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبی است لایق که تجاوز از آن نباید نمود و توضیح این کلام آن است که شکی نیست که هر چه از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود، حرکت می کند از مرتبه اولی به ثانیه و حرکات و افعالی که هر چیزی را از مرتبه نقص به کمال می رساند، یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانی که در رحم قرار می گیرد حرکت می کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت می رسد و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند، مانند چوب خشک که به توسط آلات نجار حرکت می کند در صورتهای متفاونه، تا سریر سلاطین ذوالاقتدار می گردد و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادی عالیه و مصادر متعالیه، معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است، و ترتیب آن اتم و احسن است پس بر آدمی لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه، و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید.
و چون این معلوم شد، می گوییم که چون تهذیب اخلاق، و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است، که ما به آن مأموریم، پس لازم است که در ترتیب آن پیروی اطفال طبیعت را کنیم و شکی نیست که اول چیزی که از برای طفل به تحریک طبیعت حاصل می شود، قوه طلب قوت و غذاست، زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود می کشد و قوت خود را می طلبد، و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گریه بلند می کند و پستان مادر را می جوید این ها همه از متعلقات قوه شهویه است پس اولین قوه ای که طبیعت آن را حاصل می کند، این قوه است، و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید، آثار قوه غضبیه در او پیدا می شود، که از خود، موذیات را دفع کند، و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید، اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد چنان که مشاهده می شود که المی که به طفل می رسد به گریه می آید، تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند و این قوه، قوت می گیرد تا در آن میل برتری بر امثال و اقران، و سروری بر دیگران حاصل می شود و این دومین قوه ای است که طبیعت در آدمی می پرورد، و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر می گردد، و روز به روز زیاد می شود، تا قابل تعلیم علوم و صناعات می گردد، در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوی به مرتبه کمال می رسد، و ابتدای تکمیل صناعی است، یعنی وقتی است که آدمی نفس خود را تکمیل نموده، تدبیر قوائی را که طبیعت پرورش داده بنماید، و آنها را به کمال رساند پس اگر کوتاهی کند و خود به تکمیل صناعی نپردازد به همین حال باقی خواهد بود، و به کمال حقیقی، که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید، زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله، و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافی باشد.
و چون دانستی که طبیعت، اول قوه شهویه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبیه، و بعد از آن قوه عقل و تمیز را، پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود:
ابتدا در تهذیب قوه شهویه سعی نموده و صفت عفت را که از فضایل این قوه است اکتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبیه پرداخت و ملکه شجاعت را که از کمالات این قوه است تحصیل کرد، و سپس در تکمیل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضیلت حکمت را به دست آورد چنانچه به این ترتیب آدمی در تحصیل اخلاق حسنه کوشد، به سهولت و آسانی جام سعادت نوشد.
و ثمر این ترتیب، تسهیل تهذیب اخلاق و آسانی آن است، زیرا شکی نیست که قوه شهویه به انقیاد و اطاعت از قوه غضبیه نزدیکتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروریات غذا و شهوت، از ترک جاه و برتری و ریاست و سروری و نیکی در مقابل بدی و اغماض از انتقام دشمنان قوی بسی آسانتر است.
پس، تسخیر قوه شهویه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخیر آن فی الجمله قوتی از برای عاقله حاصل می شود، و ملکه تسخیر از برای او هم می رسد و اسباب قوه غضبیه اندکی کمتر می گردد، و تسخیر آن نیز به سهولت میسر می شود، و بعد از تسخیر این دو قوه، تحصیل ملکه حکمت، که از آن دو صعب تر است، به آسانی ممکن می گردد و کسی که این ترتیب را از دست بدهد اینطور نیست که تکمیل خود و تهذیب اخلاق از برای او ممکن نباشد، و لیکن به دشواری و صعوبت حاصل می شود.
پس طالب سعادت ابد، باید در هیچ حالی دست از طلب ندارد، و از رحمت خداوند متعال نومید نشود، و کمر طلب در میان بندد، و دامن همت بر کمر زند، و طلب تأیید و توفیق از پروردگار شفیق مجید نماید.
شباهت علم اخلاق به علم طب
و بدان که همچنان که کسی فاقد صفات کمالی است، سعی در تحصیل آن و ازاله ضدش بر او لازم است، همچنین صفت کمالی که از برای آدمی حاصل است، جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت بدن، چون اگر کسی را مرضی باشد سعی در دفع آن و تحصیل صحت باید کند، و اگر صحیح و سالم باشد مراعات حفظ صحت را می بای نماید و از این جهت است که فن طب را منقسم به دو قسم کرده اند: یک قسم، در حفظ صحت، و دیگری در دفع مرض و چون علم اخلاق نیز شبیه به علم طب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز شبیه به علم طلب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز منقسم به دو قسمت می شود: یکی در کسب فضایل، و دیگری در دفع رذایل و به جهت مشابهت این دو علم، این علم را «طب روحانی» گویند، همچنان که طب متعارف را «طب جسمانی» نامند و از این راه بود که جالینوس طبیب در نامه ای که به خدمت حضرت عیسی علیه السلام فرستاد نوشت که «من طبیب الا بدان الی طبیب النفوس» یعنی «این نامه ای است از طبیب بدنها به سوی طبیب روحها».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستی بدان که علاج آن موقوف است بر چند چیز:
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - کج خلقی
و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخوئی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و از نظر مردم می افکند، و طبعها را از او متنفر می کند.
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - عداوت و دشمنی
و آن بر دو قسم است: زیرا که هر که عداوت کسی را در دل دارد یا آن را در دل پنهان می کند و انتظار زمان فرصت را می کشد، یا علانیه و آشکار در صدد ایذا و اذیت آن شخصی است که او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را می کند.
قسم اول: را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از پنهان کردن عداوت شخصی در دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که چون کینه قوت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روی کار بر می دارد و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که چون آدمی بر دیگری خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتی دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل می شود و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد می شود که مومن کینه ور نیست و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد می گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دوری و ایذاء و سخریت و استهزاء و غیر اینها از آفات و اعمال محرمه که دنیا و دین آدمی را فاسد می سازد و اگر فرض شود که هیچ یک از اینها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضی است که نفس قدسی را بیمار، و همیشه روح از آن متألم و در آزار است آدمی را از بساط قرب الهی دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور می گرداند و صاحب خود را منع می کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگی و مهربانی و فروتنی و مرافقت و همنشینی نسبت به کسی که کینه او را در دل دارد و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز می دارد و هر یک از اینها درجه ای از دین را کم می کند و پرده میان آدمی و میان باریافتگان بزم تقرب می گردد و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بی شمار در خصوص عداوت و دشمنی وارد شده است حتی اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر این که گفت: ای محمد از عداوت و دشمنی مردم احتراز کن» و فرمودند که «جبرئیل هرگز در هیچ امری این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو می کند».
قسم اول: را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از پنهان کردن عداوت شخصی در دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که چون کینه قوت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روی کار بر می دارد و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که چون آدمی بر دیگری خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتی دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل می شود و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد می شود که مومن کینه ور نیست و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد می گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دوری و ایذاء و سخریت و استهزاء و غیر اینها از آفات و اعمال محرمه که دنیا و دین آدمی را فاسد می سازد و اگر فرض شود که هیچ یک از اینها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضی است که نفس قدسی را بیمار، و همیشه روح از آن متألم و در آزار است آدمی را از بساط قرب الهی دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور می گرداند و صاحب خود را منع می کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگی و مهربانی و فروتنی و مرافقت و همنشینی نسبت به کسی که کینه او را در دل دارد و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز می دارد و هر یک از اینها درجه ای از دین را کم می کند و پرده میان آدمی و میان باریافتگان بزم تقرب می گردد و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بی شمار در خصوص عداوت و دشمنی وارد شده است حتی اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر این که گفت: ای محمد از عداوت و دشمنی مردم احتراز کن» و فرمودند که «جبرئیل هرگز در هیچ امری این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو می کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - نشانه های تکبر و تواضع
زنهار، تا فریب نفس و شیطان را نخوری و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی از مرض کبر ندانی، تا نیک مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان درآوری، زیرا که بسیار می شود که آدمی ادعای خالی بودن از کبر را می کند، بلکه خود نیز چنان گمان می کند ولی چون وقت امتحان می رسد معلوم می شود که این مرض در خفایای نفس او مضمر است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بی کبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مجاهده دست کشیده
و از برای هر یک از کبر و تواضع علاماتی چند است که آدمی به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته می شود.
و علامت اول آنکه چون با اقران و امثال خود در مسأله ای از مسائل، گفتگو می کند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه ساختند و از غفلت برآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن گران باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نمود معلوم است که تکبر دارد و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه گران است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود و بسا باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او گران باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید.
علامت دوم آنکه چون به محافل و مجامع وارد شود بر او گران نباشد که امثال و اقران بر او مقدم نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد و اگر بر او گران باشد، متکبر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «تواضع آن است که آدمی در مکانی که پست تر از جای او باشد بنشیند و به جائی که پائین تر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزگاری مدح کنند».
و بعضی از متکبرین طالب صدر، می خواهند امر را مشتبه کنند عذر می آورند که مومن نباید که خود را ذلیل کند و بعضی از مشتبهان به اهل علم متمسک می شوند که علم را نباید خوار کرد و این از فریب شیطان لعین است ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و اقران تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مومنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظلمه حاضر شود علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال می شوی و مضطرب می گردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور می کنی که عیبی بر او ظاهر شده و به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمی آید هزار مسلمان و عالم را می بینی که انواع مذلت به ایشان می رسد چنان متغیر نشوی که به یک «گز زمین جایت تفاوت کند، و چنان می دانی که این حرمت ایمان و علم است نه چنین است، بلکه این از شایبه شرک و جهلی است که در باطن تو است و بعضی از متکبرین هستند که چون وارد مجمعی می شوند و در صدر، جائی نمی بینند در صف «نعال می نشینند، با وجود اینکه میان صدر، وصف نعال جای و مکان خالی بسیار است یا بعضی اراذل را میان خود و میان کسانی که در صدرند می نشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشسته ایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشته ایم.
و گاه است در زاویه ای که صدر قرار داده اند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در صف نعال رو به خود می کند و می نشیند و بسا باشد در راه رفتن چون میسر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس می کشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است و این بیچارگان، این اعمال را می کنند به جهت عزت خود و نمی دانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمی خورند.
تیز بینانند در عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی
علامت سیم آنکه پیشی گرفتن در سلام کردن بر او گران نباشد پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیگران داشته باشد، متکبر خواهد بود و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم می دانند سواره در کوچه و بازار می گذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند و حال آنکه سزاوار آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند اف بر ایشان که یکی از سنن سنیه پیغمبر آخرالزمان را آلت تکبر خود قرار داده اند.
علامت چهارم آنکه چون فقیر بی نوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید اگر این بر آن گران باشد تکبر دارد و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیمه و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او گران باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمی کند» «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه می بردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیرالمومنین به من ده تا بیاورم فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد» و مروی است که «حضرت امام صادق علیه السلام مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و می برد، چون حضرت را دید شرم کرد حضرت به او فرمود که از برای عیالت خریده ای و برداشته ای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند هر آینه دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم و بردارم» و ظاهر آن است که چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح می نمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان می شد، به این جهت آن حضرت اجتناب می فرمودند و از آنجا مستفاد می شود که چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است و این نسبت به اشخاص و ولایات و عصرها مختلف می شود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند و مناط آن است که به حد قباحت و مذمت رسد پس هان، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی
علامت پنجم آنکه بر او پوشیدن جامه های سبک و درشت و کهنه و چرک گران نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر تحصیل جامه فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «این است و جز این نسبت که من بنده ای هستم که بر روی خاک می نشینم و چیزی می خورم، و جامه پشمینه می پوشم، و شتر را می بندم، و انگشتان خود را می لیسم، و چون بنده ای مرا بخواند اجابت می کنم، پس هر که طریقه مرا ترک کند از من نیست» و مروی است که «سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود» «به سلمان گفتند که چرا جامه نو نمی پوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است» «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، جامه ای بسیار کهنه که بر آن پینه بسیار بود پوشیده بود، بعضی از اصحاب با او عتاب کرد حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه مومنین، اقتدا به من می کنند و چنین رفتار می کنند و دیگر آنکه دل را خاشع می کند و از کبر پاک می گرداند»
علامت ششم آنکه با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر.
شخصی از اهل بلخ روایت کند که «با سلطان سریر ارتضاء علی بن موسی الرضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شرم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است فرمود: ساکت باش، به درستی که خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر ک را به قدر عمل او می دهند».
و مخفی نماند که امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه بخواهد کسی در پیش او بایستد حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفه ای ایستاده باشند» بعضی از صحابه نقل کرده اند که «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترم تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد می شد به جهت او از جای برنمی خاستند چون می دانستند که آن حضرت از آن کراهت دارد.
و از جمله علامات کبر این است که تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند.
مروی است که «هر که کسی در عقب او راه رود مادامی که چنین است دوری او از خدا زیاد می شود» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعضی اوقات با اصحاب راه می رفتند و اصحاب را پیش می انداختند و خود میان ایشان راه می رفتند».
و باز از جمله علامات کبر این است که از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایده ای از برای او باشد و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزار داران.
مروی است که «مردی آبله برآورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد» «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی می خوردند، مردی که ناخوشی مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور».
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته می شود و طریقه و رفتار سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جامع جمیع علامات تواضع، و خالی از همه شوایب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند.
ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود روایت کرده که «آن حضرت خود علف به شتر می داد، و آن را می بست و خانه راه می رفت و گوسفند را می دوشید و نعلین خود را پینه می کرد و جامه خود را وصله می نمود و با خدمتکاران چیز می خورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می شد آن حضرت خود آسیا می کشید و از بازار چیزی می خرید و به دست یا به گوشه جامه خود می گرفت و به خانه می آورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می کرد و به هر که برمی خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می کرد جامه خانه و بیرون او یکی بود هر که او را می خواند اجابت می کرد و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود، به آنچه او را دعوت می کردند حقیر نمی شمرد، اگر چه هیچ بجز خرمای پوسیده نمی بود، صبح از برای شام چیزی نگاه نمی داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی کرد سهل المونه بود خوش خلق و کریم الطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت می کرد تبسم کنان بود بی خنده، و اندوهناک بود بی عبوس در امر دین، محکم و شدید بود بی سختی و درشتی با مردمان متواضع و فروتن بود بی مذلت و خواری بخشنده بود بی اسراف مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمی خورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی کرد».
و از برای هر یک از کبر و تواضع علاماتی چند است که آدمی به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته می شود.
و علامت اول آنکه چون با اقران و امثال خود در مسأله ای از مسائل، گفتگو می کند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه ساختند و از غفلت برآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن گران باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نمود معلوم است که تکبر دارد و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه گران است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود و بسا باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او گران باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید.
علامت دوم آنکه چون به محافل و مجامع وارد شود بر او گران نباشد که امثال و اقران بر او مقدم نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد و اگر بر او گران باشد، متکبر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «تواضع آن است که آدمی در مکانی که پست تر از جای او باشد بنشیند و به جائی که پائین تر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزگاری مدح کنند».
و بعضی از متکبرین طالب صدر، می خواهند امر را مشتبه کنند عذر می آورند که مومن نباید که خود را ذلیل کند و بعضی از مشتبهان به اهل علم متمسک می شوند که علم را نباید خوار کرد و این از فریب شیطان لعین است ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و اقران تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مومنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظلمه حاضر شود علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال می شوی و مضطرب می گردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور می کنی که عیبی بر او ظاهر شده و به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمی آید هزار مسلمان و عالم را می بینی که انواع مذلت به ایشان می رسد چنان متغیر نشوی که به یک «گز زمین جایت تفاوت کند، و چنان می دانی که این حرمت ایمان و علم است نه چنین است، بلکه این از شایبه شرک و جهلی است که در باطن تو است و بعضی از متکبرین هستند که چون وارد مجمعی می شوند و در صدر، جائی نمی بینند در صف «نعال می نشینند، با وجود اینکه میان صدر، وصف نعال جای و مکان خالی بسیار است یا بعضی اراذل را میان خود و میان کسانی که در صدرند می نشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشسته ایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشته ایم.
و گاه است در زاویه ای که صدر قرار داده اند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در صف نعال رو به خود می کند و می نشیند و بسا باشد در راه رفتن چون میسر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس می کشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است و این بیچارگان، این اعمال را می کنند به جهت عزت خود و نمی دانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمی خورند.
تیز بینانند در عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی
علامت سیم آنکه پیشی گرفتن در سلام کردن بر او گران نباشد پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیگران داشته باشد، متکبر خواهد بود و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم می دانند سواره در کوچه و بازار می گذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند و حال آنکه سزاوار آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند اف بر ایشان که یکی از سنن سنیه پیغمبر آخرالزمان را آلت تکبر خود قرار داده اند.
علامت چهارم آنکه چون فقیر بی نوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید اگر این بر آن گران باشد تکبر دارد و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیمه و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او گران باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمی کند» «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه می بردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیرالمومنین به من ده تا بیاورم فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد» و مروی است که «حضرت امام صادق علیه السلام مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و می برد، چون حضرت را دید شرم کرد حضرت به او فرمود که از برای عیالت خریده ای و برداشته ای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند هر آینه دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم و بردارم» و ظاهر آن است که چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح می نمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان می شد، به این جهت آن حضرت اجتناب می فرمودند و از آنجا مستفاد می شود که چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است و این نسبت به اشخاص و ولایات و عصرها مختلف می شود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند و مناط آن است که به حد قباحت و مذمت رسد پس هان، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی
علامت پنجم آنکه بر او پوشیدن جامه های سبک و درشت و کهنه و چرک گران نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر تحصیل جامه فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «این است و جز این نسبت که من بنده ای هستم که بر روی خاک می نشینم و چیزی می خورم، و جامه پشمینه می پوشم، و شتر را می بندم، و انگشتان خود را می لیسم، و چون بنده ای مرا بخواند اجابت می کنم، پس هر که طریقه مرا ترک کند از من نیست» و مروی است که «سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود» «به سلمان گفتند که چرا جامه نو نمی پوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است» «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، جامه ای بسیار کهنه که بر آن پینه بسیار بود پوشیده بود، بعضی از اصحاب با او عتاب کرد حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه مومنین، اقتدا به من می کنند و چنین رفتار می کنند و دیگر آنکه دل را خاشع می کند و از کبر پاک می گرداند»
علامت ششم آنکه با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر.
شخصی از اهل بلخ روایت کند که «با سلطان سریر ارتضاء علی بن موسی الرضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شرم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است فرمود: ساکت باش، به درستی که خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر ک را به قدر عمل او می دهند».
و مخفی نماند که امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه بخواهد کسی در پیش او بایستد حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفه ای ایستاده باشند» بعضی از صحابه نقل کرده اند که «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترم تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد می شد به جهت او از جای برنمی خاستند چون می دانستند که آن حضرت از آن کراهت دارد.
و از جمله علامات کبر این است که تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند.
مروی است که «هر که کسی در عقب او راه رود مادامی که چنین است دوری او از خدا زیاد می شود» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعضی اوقات با اصحاب راه می رفتند و اصحاب را پیش می انداختند و خود میان ایشان راه می رفتند».
و باز از جمله علامات کبر این است که از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایده ای از برای او باشد و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزار داران.
مروی است که «مردی آبله برآورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد» «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی می خوردند، مردی که ناخوشی مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور».
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته می شود و طریقه و رفتار سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جامع جمیع علامات تواضع، و خالی از همه شوایب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند.
ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود روایت کرده که «آن حضرت خود علف به شتر می داد، و آن را می بست و خانه راه می رفت و گوسفند را می دوشید و نعلین خود را پینه می کرد و جامه خود را وصله می نمود و با خدمتکاران چیز می خورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می شد آن حضرت خود آسیا می کشید و از بازار چیزی می خرید و به دست یا به گوشه جامه خود می گرفت و به خانه می آورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می کرد و به هر که برمی خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می کرد جامه خانه و بیرون او یکی بود هر که او را می خواند اجابت می کرد و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود، به آنچه او را دعوت می کردند حقیر نمی شمرد، اگر چه هیچ بجز خرمای پوسیده نمی بود، صبح از برای شام چیزی نگاه نمی داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی کرد سهل المونه بود خوش خلق و کریم الطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت می کرد تبسم کنان بود بی خنده، و اندوهناک بود بی عبوس در امر دین، محکم و شدید بود بی سختی و درشتی با مردمان متواضع و فروتن بود بی مذلت و خواری بخشنده بود بی اسراف مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمی خورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مذموم بودن ذلت و خواری
سابق بر این مذکور شد که هر صفت فضیلتی وسط است و دو طرف افراط و تفریط آن مهلک و مذموم است پس صفت تواضع حد وسط است و طرف افراط آن صفت کبر است و طرف تفریط آن ذلت و پستی است پس همچنان که کبر مذموم است، همچنین خوار و ذلیل کردن خود نیز مذموم و مهلک است، زیرا که از برای مومن جایز نیست که خود را ذلیل و پست کند پس اگر عالمی مطاع، کفشدوزی بر او وارد شود آن عالم از جای خود برخیزد و او را در مکان خود بنشاند و درس و تعلیم را به جهت حرمت او ترک کند و چون برخیزد تا در خانه در عقب او بدود، خود را ذلیل و خوار کرده است، و از طریقه مستقیمه تجاوز نموده است و طریقه محموده و عدالت، آن است که به طریقی که مذکور شد تواضع کند از برای امثال و اقران خود و کسانی که مرتبه ایشان نزدیک به اوست و اما تواضع عالم از برای بازاری، آن است که با او بنشیند و نیک سخن گوید و به طریق مهربانی با او تکلم کند و دعوت او را اجابت کند و در قضای حاجت او سعی کند و خود را بهتر از او نداند، به جهت خط خاتمه و امثال اینها.
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد از مدح تواضع و فروتنی، نسبت به کسانی است که متکبر نباشند اما کسی که متکبر باشد، بهتر آن است که تواضع او را نکنند، زیرا که فروتنی و ذلت از برای کسی که متکبر باشد موجب پستی و ذلت خود است و باعث گمراهی آن متکبر، و زیادتی تکبر او می شود و بسا باشد که اگر مردم تواضع او را نکنند و بر او تکبر کنند متنبه شود و تکبر را ترک کند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه متواضعین امت مرا ببینید، از برای ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبرین را ببینید بر ایشان تکبر کنید، به درستی که این باعث مذلت و حقارت ایشان می شود».
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد از مدح تواضع و فروتنی، نسبت به کسانی است که متکبر نباشند اما کسی که متکبر باشد، بهتر آن است که تواضع او را نکنند، زیرا که فروتنی و ذلت از برای کسی که متکبر باشد موجب پستی و ذلت خود است و باعث گمراهی آن متکبر، و زیادتی تکبر او می شود و بسا باشد که اگر مردم تواضع او را نکنند و بر او تکبر کنند متنبه شود و تکبر را ترک کند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه متواضعین امت مرا ببینید، از برای ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبرین را ببینید بر ایشان تکبر کنید، به درستی که این باعث مذلت و حقارت ایشان می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفدهم - بغی و سرکشی
که عبارت است از گردن کشی و سرکشی از فرمان کسی که اطاعت او لازم است و این بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسی که اطاعت او لازم است، مانند: پیغمبران و اوصیای ایشان، منجر به کفر می شود و بیشتر طوایف کفار به این جهت بر کفر باقی ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصاری و کفار قریش و غیر ایشان و غالب آن است که ظلم و تعدی بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آن به سبب این صفت می شود و شکی نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عقوبت بغی، زودتر از عقوبت هر بدی دیگر به او می رسد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «ای مردمان، به درستی که بغی، می کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسی که بر خدا بغی و گردن کشی کرد «عناق»، دختر آدم بود و اول کسی که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب در یک جریب بود، و از برای او بیست انگشت بود که هر انگشتی دو ناخن داشت مانند دو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیری را که به قدر فیل بود، و گرگی که به قدر شتر بود و بازی که به قدر استر بود و او را کشتند به درستی که خدا جباران را کشت در حالتی که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» و علاج این صفت، آن است که بدی آن را ملاحظه کند و آنچه در مدح ضد آن، که صفت تسلیم و انقیاد است از برای کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوب اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه و اولوالامر، می باشند و همینطور غیر ایشان، از علما و فقهائی که در زمان غیبت امام، نایبان اویند متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعت آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد، و از برای ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عقوبت بغی، زودتر از عقوبت هر بدی دیگر به او می رسد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «ای مردمان، به درستی که بغی، می کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسی که بر خدا بغی و گردن کشی کرد «عناق»، دختر آدم بود و اول کسی که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب در یک جریب بود، و از برای او بیست انگشت بود که هر انگشتی دو ناخن داشت مانند دو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیری را که به قدر فیل بود، و گرگی که به قدر شتر بود و بازی که به قدر استر بود و او را کشتند به درستی که خدا جباران را کشت در حالتی که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» و علاج این صفت، آن است که بدی آن را ملاحظه کند و آنچه در مدح ضد آن، که صفت تسلیم و انقیاد است از برای کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوب اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه و اولوالامر، می باشند و همینطور غیر ایشان، از علما و فقهائی که در زمان غیبت امام، نایبان اویند متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعت آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد، و از برای ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مفاسد مال و ثروت
از آنچه گذشت روشن شد که مال مانند مار است، که هم در آن زهر است و هم «تریاق» مفاسد آن زهر آن، و فواید آن تریاقش است و هر که آنها را بشناسد می تواند از شر مال احتراز، و خیر آن را اخذ نماید و به جهت این مطلب می گوئیم: اما مفاسد مال بر دو قسم است: مفاسد دنیائی و دینی و آخرتی.
اما مفاسد دنیائی آن، زحمتها و شدایدی است که دیده می شود که اغنیا و مالداران، از ترس و بیم و حزن و اندوه و هم و غم و پریشانی خاطر و تفرق احوال و تلخی عیش و زحمت در تحصیل مال، و محافظت و نگاهبانی آن، و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن، به آن مبتلا و گرفتارند آری:
خوش فرش بوریا و گدائی و خواب امن
کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
و اما مفاسد دینیه آن، سه نوع است: اول آنکه باعث ارتکاب معاصی گردد، زیرا که به واسطه مال، قدرت بر معاصی حاصل، و راه وصول به آنها آسان می گردد پس هر گاه شهوت معصیت به حرکت آید و انسان خود را قادر بر آن ببیند و به سهولت به آن تواند رسید بسا باشد که مرتکب آن شود و گناهی از او سر زند و اما اگر مأیوس از امکان آن گناه باشد و قدرت بر آن نداشته باشد داعیه آن معصیت را نمی کند.
و از این جهت است که گفته اند که یکی از اسباب عصمت از معصیت، عدم قدرت بر آن است پس کسی که به واسطه مال، بر گناه قادر شد، اگر مرتکب آن شود هلاک می شود و اگر مرتکب نگردد و صبر کند، آن نیز شدت و زحمتی است، زیرا که صبر با وجود قدرت نیز بسیار شدید است.
دوم آنکه باعث غرق خوش گذرانیدن و فرو رفتن به نعمتها می گردد، زیرا که همچنان که می بینیم، غالب آن است که مالداران مشغول تنعم می شوند و به خوشگذرانیدن الفت و عادت می کنند و نمی توانند از نعمتها بگذرند و هر یک لذتی را که یافتند میل به لذت دیگر می کنند و چون به این معتاد شدند، و به خوشگذرانیدن عادت کردند، بسا باشد که از حلال میسر نگردد پس دست به مال مشتبه دراز می کنند و به تدریج از آن تجاوز نموده به حرام فرو می روند و به این جهت به انواع اخلاق رذیله، از: کذب و ریا و حسد و غیر اینها مبتلا می گردند.
و بسیار کم اتفاق می افتد که کسی صاحب مال و ثروت باشد و به خوشگذرانیدن و تنعم عادت نکند و در صدد آن نباشد و کسی که انواع اطعمه لذیذه و لباسهای فاخره از برای او میسر باشد کجا می تواند آنها را ترک کند و به نان جوی و جامه کهنه ای قناعت کند؟ آری: این شأن کسی است که صاحب نفس قوی قدسیه باشد، مانند: سلیمان بن داود علیه السلام و امثال او علاوه بر این، بعد از آنکه مال آدمی بسیار شد محتاج به اعوان و انصار می گردد و سروکار او با مردم می افتد و کسی را که سروکار با اهل دنیا باشد چاره ندارد که با ایشان به نفاق و دوروئی سلوک نماید با وجود آنکه سروکار با اهل دنیا داشتن، باعث عداوت و کینه و حسد و کبر و ریا و غیبت و بهتان و سخن چینی و سایر معاصی می گردد.
و این همه از شومی مال، و احتیاج به حفظ اصلاح آن هم می رسد.
سوم: و آن مفسده ای است که هیچ صاحب مالی از آن خالی نیست و آن، این است که نگاهداشتن و حفظ مال، و انجام دادن امور متعلفه به آن، آدمی را از یاد خدا باز می دارد و هر چه به واسطه آن انسان از یاد خدا غافل شود، نیست مگر خسران و وبال.
و از این جهت حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «در مال سه آفت است یکی آنکه آن را از غیر وجه حلال اخذ کنی، عرض کردند که اگر از ممر حلال به دست آید؟ فرمود: آفتی دیگر دارد که آن را در غیر موقعش صرف نمایی عرض کردند که اگر در موقعش صرف کنی؟ فرمود که آفت دیگر دارد که در جا به جا کردن و نگاهداشتن آن آدمی را از یاد خدا باز می دارد» و این دردی است که بی دوا، و مرضی است بی شفا، زیرا که روح عبادت و حقیقت آن، یاد خدا و تفکر در عظمت و جلال اوست و این دلی می خواهد فارغ، و خاطری جمع
بی غم و اندیشه سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان و صاحب ده و مرزعه، صبح و شام در فکر حساب سر کار و خیانت آن، و کوتاهی برزگران در امر مزرعه و زراعت و عمارت است گاهی مشغول فکر منازعه با شرکاء اراضی و قنوات، و زمانی متوجه خیال خصومت با اهل خراج و «مالوجهات»، لحظه ای در یادگاو و خر، و ساعتی در فکر اسب و استر.
گاه اندر فکر گاو و استری
گاه آلوده غم اسب و خری
شب در خیال طویله و انبار، روز در کار آبیاری و شیار، و غیر اینها از افکار بسیار و تاجر مسکین روز و شب با صد فکر قرین، گاهی در فکر خیانت شریک، و زمانی در تهیه اسباب سفر دور و نزدیک، گاه می گوید: فلان شریک همه سود را برد، و زمانی فکر می کند که فلان، «مضارب» سرمایه را تمام خورد، یا فلان کس در عمل کوتاهی کرد یا نه، و فلان شخص مال را ضایع نمود یا نه، و فلان محاسبه سهو است یا درست، فلان حریف در معامله سخت است یا سست، در اغلب اوقات در غربت محزون و مغموم، و به جهت کساد بازار و ناروائی مالش اندوهناک و مهموم و همچنین سایر مالداران
و بالجمله فکرهای اهل دنیا را نهایتی، و خیالات ایشان را غایتی نیست و کسی که بجز فکر قوت سال خود را ندارد، و زیادتر از آن را نمی طلبد، از همه خیالات فارغ، و از جمیع این آفات سالم است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و اما فواید مال: پس آن نیز بر دو قسم است: دنیائی و آخرتی
اما فواید دنیائی آن، چیزهائی است که فایده آن پیش از مرگ ظاهر می شود، مثل خلاصی از ذلت سوال، و خجلت عیال، و خواری و پستی و حقارت و تهدیستی و عزت و بزرگی در میان مردمان، و بسیاری دوستان و اعوان، و حصول وقع و اعتبار در دلها، و امثال اینها.
و اما فواید آخرتی آن، سه نوع است: اول اینکه صرف خود نماید از برای به جا آوردن عبادات، و قوت یافتن بر طاعات، و ستر عورت، و جهاد و حج و امثال اینها.
دوم اینکه به مصرف مردمان برساند، یا به جهت فقرا و استحقاق ایشان و ثواب این ظاهر و روشن است یا به جهت رعایت شأن و مروت خود، و زیادتی صداقت و محبت مردمان، مانند مهمانی کردن و هدیه دادن و اعانت مردم نمودن و نحو اینها و از برای هر یک از اینها ثواب بسیار در اخبار رسیده است و فقر و استحقاق در ثواب اینها شرط نیست
بلی شرط ثواب در اینها نیت قربت است، یا از برای حفظ آبروی خود، چون دفع شر ظالم، و بستن زبان هرزه گویان و امثال اینها و این نیز موجب ثواب می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر مالی را که آدمی به جهت محافظت آبروی خود صرف کند حکم صدقه دارد» یا به کسی دهد که خدمت او را کند و شغلی که به او رجوع کند به انجام رساند و شکی نیست که این نیز از امور متعلقه به آخرت است، زیرا که کارهائی که انسان به جهت زندگانی به آن محتاج است بسیار است و اگر همه را خود متوجه شود وقت او ضایع می شود و روزگارش به حیف می رود و از کار آخرت باز می ماند و شکی نیست که کسی را که هیچ مالی نیست باید همه این کارها را خود متوجه شود و از ذکر و فکر و عبادت و طاعت بازماند.
سوم آنکه آن را به مصرف خیرات جاریه، و باقیات الصالحات رساند از: ساختن مسجد و مدرسه و رباط و پل و اجرای قنوات و نوشتن قرآن و کتاب و نشاندن اشجار، و امثال اینها از چیزهائی که بعد از آدمی باقی می ماند، و مدتها ثواب آن روز به روز عاید می گردد، و باعث دعای بندگان خد از خوبان و صالحان می شود و اسم آدمی به خیر مذکور می گردد.
اما مفاسد دنیائی آن، زحمتها و شدایدی است که دیده می شود که اغنیا و مالداران، از ترس و بیم و حزن و اندوه و هم و غم و پریشانی خاطر و تفرق احوال و تلخی عیش و زحمت در تحصیل مال، و محافظت و نگاهبانی آن، و دفع دزد و ظالم و حاسد از آن، به آن مبتلا و گرفتارند آری:
خوش فرش بوریا و گدائی و خواب امن
کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی
و اما مفاسد دینیه آن، سه نوع است: اول آنکه باعث ارتکاب معاصی گردد، زیرا که به واسطه مال، قدرت بر معاصی حاصل، و راه وصول به آنها آسان می گردد پس هر گاه شهوت معصیت به حرکت آید و انسان خود را قادر بر آن ببیند و به سهولت به آن تواند رسید بسا باشد که مرتکب آن شود و گناهی از او سر زند و اما اگر مأیوس از امکان آن گناه باشد و قدرت بر آن نداشته باشد داعیه آن معصیت را نمی کند.
و از این جهت است که گفته اند که یکی از اسباب عصمت از معصیت، عدم قدرت بر آن است پس کسی که به واسطه مال، بر گناه قادر شد، اگر مرتکب آن شود هلاک می شود و اگر مرتکب نگردد و صبر کند، آن نیز شدت و زحمتی است، زیرا که صبر با وجود قدرت نیز بسیار شدید است.
دوم آنکه باعث غرق خوش گذرانیدن و فرو رفتن به نعمتها می گردد، زیرا که همچنان که می بینیم، غالب آن است که مالداران مشغول تنعم می شوند و به خوشگذرانیدن الفت و عادت می کنند و نمی توانند از نعمتها بگذرند و هر یک لذتی را که یافتند میل به لذت دیگر می کنند و چون به این معتاد شدند، و به خوشگذرانیدن عادت کردند، بسا باشد که از حلال میسر نگردد پس دست به مال مشتبه دراز می کنند و به تدریج از آن تجاوز نموده به حرام فرو می روند و به این جهت به انواع اخلاق رذیله، از: کذب و ریا و حسد و غیر اینها مبتلا می گردند.
و بسیار کم اتفاق می افتد که کسی صاحب مال و ثروت باشد و به خوشگذرانیدن و تنعم عادت نکند و در صدد آن نباشد و کسی که انواع اطعمه لذیذه و لباسهای فاخره از برای او میسر باشد کجا می تواند آنها را ترک کند و به نان جوی و جامه کهنه ای قناعت کند؟ آری: این شأن کسی است که صاحب نفس قوی قدسیه باشد، مانند: سلیمان بن داود علیه السلام و امثال او علاوه بر این، بعد از آنکه مال آدمی بسیار شد محتاج به اعوان و انصار می گردد و سروکار او با مردم می افتد و کسی را که سروکار با اهل دنیا باشد چاره ندارد که با ایشان به نفاق و دوروئی سلوک نماید با وجود آنکه سروکار با اهل دنیا داشتن، باعث عداوت و کینه و حسد و کبر و ریا و غیبت و بهتان و سخن چینی و سایر معاصی می گردد.
و این همه از شومی مال، و احتیاج به حفظ اصلاح آن هم می رسد.
سوم: و آن مفسده ای است که هیچ صاحب مالی از آن خالی نیست و آن، این است که نگاهداشتن و حفظ مال، و انجام دادن امور متعلفه به آن، آدمی را از یاد خدا باز می دارد و هر چه به واسطه آن انسان از یاد خدا غافل شود، نیست مگر خسران و وبال.
و از این جهت حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «در مال سه آفت است یکی آنکه آن را از غیر وجه حلال اخذ کنی، عرض کردند که اگر از ممر حلال به دست آید؟ فرمود: آفتی دیگر دارد که آن را در غیر موقعش صرف نمایی عرض کردند که اگر در موقعش صرف کنی؟ فرمود که آفت دیگر دارد که در جا به جا کردن و نگاهداشتن آن آدمی را از یاد خدا باز می دارد» و این دردی است که بی دوا، و مرضی است بی شفا، زیرا که روح عبادت و حقیقت آن، یاد خدا و تفکر در عظمت و جلال اوست و این دلی می خواهد فارغ، و خاطری جمع
بی غم و اندیشه سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان و صاحب ده و مرزعه، صبح و شام در فکر حساب سر کار و خیانت آن، و کوتاهی برزگران در امر مزرعه و زراعت و عمارت است گاهی مشغول فکر منازعه با شرکاء اراضی و قنوات، و زمانی متوجه خیال خصومت با اهل خراج و «مالوجهات»، لحظه ای در یادگاو و خر، و ساعتی در فکر اسب و استر.
گاه اندر فکر گاو و استری
گاه آلوده غم اسب و خری
شب در خیال طویله و انبار، روز در کار آبیاری و شیار، و غیر اینها از افکار بسیار و تاجر مسکین روز و شب با صد فکر قرین، گاهی در فکر خیانت شریک، و زمانی در تهیه اسباب سفر دور و نزدیک، گاه می گوید: فلان شریک همه سود را برد، و زمانی فکر می کند که فلان، «مضارب» سرمایه را تمام خورد، یا فلان کس در عمل کوتاهی کرد یا نه، و فلان شخص مال را ضایع نمود یا نه، و فلان محاسبه سهو است یا درست، فلان حریف در معامله سخت است یا سست، در اغلب اوقات در غربت محزون و مغموم، و به جهت کساد بازار و ناروائی مالش اندوهناک و مهموم و همچنین سایر مالداران
و بالجمله فکرهای اهل دنیا را نهایتی، و خیالات ایشان را غایتی نیست و کسی که بجز فکر قوت سال خود را ندارد، و زیادتر از آن را نمی طلبد، از همه خیالات فارغ، و از جمیع این آفات سالم است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و اما فواید مال: پس آن نیز بر دو قسم است: دنیائی و آخرتی
اما فواید دنیائی آن، چیزهائی است که فایده آن پیش از مرگ ظاهر می شود، مثل خلاصی از ذلت سوال، و خجلت عیال، و خواری و پستی و حقارت و تهدیستی و عزت و بزرگی در میان مردمان، و بسیاری دوستان و اعوان، و حصول وقع و اعتبار در دلها، و امثال اینها.
و اما فواید آخرتی آن، سه نوع است: اول اینکه صرف خود نماید از برای به جا آوردن عبادات، و قوت یافتن بر طاعات، و ستر عورت، و جهاد و حج و امثال اینها.
دوم اینکه به مصرف مردمان برساند، یا به جهت فقرا و استحقاق ایشان و ثواب این ظاهر و روشن است یا به جهت رعایت شأن و مروت خود، و زیادتی صداقت و محبت مردمان، مانند مهمانی کردن و هدیه دادن و اعانت مردم نمودن و نحو اینها و از برای هر یک از اینها ثواب بسیار در اخبار رسیده است و فقر و استحقاق در ثواب اینها شرط نیست
بلی شرط ثواب در اینها نیت قربت است، یا از برای حفظ آبروی خود، چون دفع شر ظالم، و بستن زبان هرزه گویان و امثال اینها و این نیز موجب ثواب می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر مالی را که آدمی به جهت محافظت آبروی خود صرف کند حکم صدقه دارد» یا به کسی دهد که خدمت او را کند و شغلی که به او رجوع کند به انجام رساند و شکی نیست که این نیز از امور متعلقه به آخرت است، زیرا که کارهائی که انسان به جهت زندگانی به آن محتاج است بسیار است و اگر همه را خود متوجه شود وقت او ضایع می شود و روزگارش به حیف می رود و از کار آخرت باز می ماند و شکی نیست که کسی را که هیچ مالی نیست باید همه این کارها را خود متوجه شود و از ذکر و فکر و عبادت و طاعت بازماند.
سوم آنکه آن را به مصرف خیرات جاریه، و باقیات الصالحات رساند از: ساختن مسجد و مدرسه و رباط و پل و اجرای قنوات و نوشتن قرآن و کتاب و نشاندن اشجار، و امثال اینها از چیزهائی که بعد از آدمی باقی می ماند، و مدتها ثواب آن روز به روز عاید می گردد، و باعث دعای بندگان خد از خوبان و صالحان می شود و اسم آدمی به خیر مذکور می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - درجات و اقسام زهد
چون فضیلت صفت زهد را دانستی و مرتبه آن را شناختی بدان که از برای آن سه درجه و هفت قسم است و درجات آن ادنی و اوسط و اعلی است و اقسام آن، زهد فرض و زهد سلامت و زهد فضل و زهد معرفت و زهد خائفین و زهد راجین و زهد عارفین است.
درجه اول: که «ادنی» باشد، آن است که دل آدمی میل و محبت به دنیا داشته باشد و لیکن آن را به مجاهده و مشقت ترک کند.
درجه دوم: که «اوسط» است، آن است که اگر چه فی الجمله دنیا قدری در نظر او داشته باشد و لیکن آن را در جنب آخرت و نعیم آن، حقیر می شمارد و به این جهت به طوع و رغبت، دنیا را ترک کند، مثل کسی که یک درهم نقد را دست بردارد که فردا دو درهم عاید او شود و صاحب این مرتبه اگر چه ترک دنیا بر او شاق نیست، اما باز چنان می داند که از چیزی دست برداشته و معاوضه کرده است بلکه چون اندک انتظاری را از برای وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود کند.
درجه سوم: که درجه اعلی است، آن است که دنیا در نظر او مطلقا قدری نداشته باشد و آن را هیچ بداند، و «لاشییء» شمارد، و به این جهت به شوق و رغبت از آن کناره کند، مانند کسی که از دانه پشکلی بگذرد و یک دانه یاقوت رمانی بگیرد چنین شخصی هم، چنین نمی داند که معاوضه کرده است و از چیزی دست برداشته است.
و باعث این مرتبه، کمال معرفت به حقیقت دنیا و آخرت است، زیرا که صاحب معرفت کامل، یقین دارد که دنیا نسبت به آخرت پست تر است از پشکل نسبت به یاقوت بلکه قطع نظر از آخرت می داند که دنیا خود، به غیر از مثل پشکل، چیز دیگری نیست.
و ارباب معرفت گفته اند که کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند، مثل کسی است که می خواهد داخل خانه پادشاهی شود، و سگی در آن خانه باشد که ممانعت کند، لقمه نانی پیش او بیندازد و سگ را به آن مشغول کرده داخل خانه شود و خود را به خلوت خاص رسانیده و غایت تقرب از برای او هم رسد، به حدی که حکم او در جمیع مملکت پادشاه نافذ شود
و ببین چنین شخصی آیا به جهت آن لقمه نانی که به سگ داده که آن هم از خوان نعمت آن پادشاه بود توقع عوضی از پادشاه دارد؟ و دنیا چون آن لقمه نان است که اگر آن را می خورد تا در دهن او بود قلیل لذتی می برد، و بعد از آن ثقل آن در معده اش باقی و آخر به نجاست گندیده منتهی می شود بلکه نسبت دنیا از برای هر شخصی اگر چه هزار سال عمر کند نسبت به نعیم آخرت بسیار کمتر است از لقمه نان نسبت به مملکت دنیا بلکه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنیا هیچ قدری نسبت به آخرت نیست، چه جای این چند روزه کوتاه مشوب به انواع آلام و ناخوشیها که همه آنها در نظر خود هیچ مقداری، و در چشم اخیار، اعتباری ندارند آری:
آنچه در این مائده خرگهی است
کاسه آلوده و خوان تهی است
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس
چشمه سرابست فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر
بگذر ازین مادر فرزند کش
آنچه پدر گفت بر آن دار هش
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزان است بهارش مبین
قسم اول: که «زهد فرض» بوده باشد، آن است که جمیع آنچه را خدا حرام کرده است ترک کند.
قسم دوم: که «زهد سلامت» باشد، آن است که از همه امور مشتبه نیز اجتناب نماید .
قسم سوم: که «زهد فضل» باشد، دو نوع است: اول آن است که از زیادتر از قدر حاجت از حلال احتراز کند اما قدر ضروری از طعام و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و آنچه وسیله اینها است از مال و جاه را ترک نکند بلکه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است که جمیع آنچه نفس از آن متمتع می شود و لذت می یابد ترک نماید، اگر چه قدر ضرورت باشد نه به معنی اینکه اینها را بالمره ترک کند، زیرا که آن ممکن نیست، بلکه به این معنی که آنچه را مرتکب می شود نه از جهت لذت یافتن باشد، بلکه از راه اضطرار و توقف بقاء حیات بر آن باشد، مانند اکل میته.
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به این نوع از زهد اشاره فرمودند در حدیثی که می فرماید: «زاهد در دنیا کسی است که ترک کند حلال دنیا را از ترس حساب آن و حرامش را از بیم عقاب آن» و به این راجع است آنچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «همه زهد در میان دو کلمه از قرآن است که خدای تعالی می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم» مضمون آنکه «تأسف مخورید بر آنچه در دنیا از شما فوت می شود و شاد مشوید به آنچه بشما رو می آورد».
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است که ترک کند جمیع ما سوی الله را، و قطع علاقه از آن نماید حتی از جان و بدن خود و مصاحبت با بدن هم از راه الجاء و اکراه بوده باشد.
و به این مرتبه حضرت صادق علیه السلام اشاره فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و نجات از نار است و آن این است که ترک کنی هر چیزی را که تو را از خدا مشغول می کند» و مخفی نماند که التفات به بعض آنچه ما سوی الله است، که از جمله ضروریات است، مانند قدر ضروری از اکل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوی با ایشان و اصلاح مسکن و امثال اینها با این مرتبه از زهد منافات ندارد، زیرا که مقصود از قطع علاقه از دنیا رو آوردن دل است به خدا و این بدون حیات و زندگی متصور نیست و حیات، موقوف است به ضروریاتی چند پس هرگاه کسی اقتصار به این ضروریات نماید به قصد محافظت بدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگی، چنین شخصی مشغول به غیر خدا نخواهد بود همچنان که کسی که در سفر حج، راحله خود را علف دهد به جهت اینکه او را به مکه رساند معرض از حج نیست.
بلی باید بدن را در راه خدا به منزله مرکب داند در راه حج، همچنان که مقصود از تهیه ضروریات مرکب محافظت آن است از برای اینکه آدمی را به مقصد برساند نه پرورش و لذت بردن آن همچنین باید مقصود از اکل و شرب و لباس و سکنی، محافظت بدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگی او پس به قدری که محافظت، بر آن موقوف است اکتفا نماید، نه آنکه مقصود تن پروری و تنعم باشد و اگر لذتی بر آن مترتب شود ضرر ندارد بعد از آنکه مقصود بالذات نباشد و بدان که شکی نیست که تحصیل زیادتر از قدر آنچه آدمی به آن محتاج است، و نگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتیاج را می کند، منافی مرتبه زهد است و اما آنچه به آن احتیاج است و در اکل و شرب و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و فی الجمله جاهی که دفع ظلم و ستم از خود کند منافات با زهد ندارد، و لیکن از برای آنها نیز مراتبی چند است و بعضی از علمای اخلاق گفته اند که غایت زهد در خوراک، آن است که زیاده از قوت شبانه روزی را نگاه ندارد، چنانچه زیادتی داشته باشد به مستحقین بذل کند و آن را هم نان جو قرار بدهد نهایت زهد خواهد بود و لیکن بعضی اوقات نان گندم خوردن، بلکه یک نان خورش نیز ضمیمه آن نمودن، به شرط آنکه از چیزهای بسیار لذیذ نباشد بلکه بعضی وقتها گوشت نیز تناول کردن با زهد منافات ندارد.
و در لباس، اقتصار کند به آنچه از پنبه یا پشم باشد و این قدر از آنها تحصیل کند که بدن او را بپوشاند و از گرما و سرما او را محافظت کند و اگر دو جامه یا سه جامه هم داشته باشد که چون یکی را بشوید آن دیگر را بپوشد با زهد منافاتی ندارد
و از خانه این قدر جوید که خود و عیال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.
و از فرش و ظرف و دیگ و کوزه و امثال اینها از اثاث خانه به قدر رفع حاجت اکتفا کند و تجاوز به غیر ضروریات نکند و به محض احتمال حاجت، یا از راه ظن به احتیاج به آن، در سالی یک دفعه آنها را حبس ننماید.
و از زن به این قدر بسازد که سورت قوت شهویه او را بکشند و رفع مشاغل ضروریه او را بکند و در خصوص مال، باید اگر کاسب باشد همین که به قدر احتیاج آن شبانه روز را کسب کرد کسب را ترک کرده مشغول امر دین خود شود و اگر ملکی یا مستقلی داشته باشد شرط زهد آن نیست که آن را دست بردارد.
بلی مقتضای زهد آن است که آنچه از محصول آن از قوت سالیانه زیاد باشد نگاه ندارد و بعضی گفته اند که چنین شخصی که احتیاط سالیانه خود را کند از جمله ضعفاء زاهدین است و از درجات عالیه زاهدین بهره و حظی ندارد و غایت زهد، آن است که چون قوت یک روزه داشته باشد به آن اکتفا نماید و دیگر احتیاط بعد را نکند.
همچنان که طریقه طوایف انبیا، و زمره اوصیا و جماعتی از اتقیا بوده است و همچنان که والد ماجد حقیر قدس سره فرمود است: حق آن است که حکم زهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که شأن یک نفر تنها، غیر از شأن صاحبان عیال است و کسی که قدرت بر کسبی ندارد، و همت او بر تحصیل علم و عمل مقصور است، حال او غیر از حال اهل کسب و صنعت است و همچنین اوقات و اماکن مختلف است در بعضی ولایات، و نسبت به بعضی از اشخاص تحصیل قدر ضروری در هر روز ممکن است و در بعضی دیگر چنین نیست.
پس لایق هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد و ملاحظه وقت و حال و مکان را بکند و ببیند که اصلح از برای امر آخرتش، و باعث اطمینان قلب و جمعیت خاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، که اگر از آن کمتر باشد متمکن از تحصیل آخرت نیست همان را نگاه دارد و زاید بر آن را ترک کند و چنین شخصی بعد از آنکه در نگاهداشتن این قدر قضا خود را از برای خدا خالص کند از زهد واقعی خارج نخواهد شد اگر چه اکتفا به کمتر تواند نمود.
و همچنان که حضرت امام همام جعفر صادق علیه السلام در حدیث مکالمه او با سفیان ثوری و اصحابش فرموده است، صریح در این است و در آن حدیث مذکور است که «سلمان فارسی قوت سال خود را از حصه خود از بیت المال نگاه می داشت و أبوذر را چند شتر و چند گوسفند بود که به محصول آنها معاش می کرد و در آن حدیث است که انصاری را چند بنده بود و آنها را در وقت مردن آزاد کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون مطلع شد فرمود: اگر می دانستم نمی گذاردم او را در مقبره مسلمین دفن کنید، بنده های خود را آزاد کرد و اطفال صغار خود را واگذارد که از مردم سئوال کنند؟».
و اما در خصوص جاه، که عبارت است از وقع در دلهای مردم و اعتبار در نظر ایشان، پس مذکور شد که قدری از آن به جهت انتظام امر معیشت و دفع شر اشرار با زهد منافات ندارد.
و بعضی از علماء گفته اند که اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد با زهد، ولیکن منجر به جائی می شود که آدمی را به هلاک رساند پس اولی و الیق آن است که آدمی مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نکند بلی آن مرتبه که بدون سعی، خدا به بعضی می دهد به جهت ترویج دین یا به سبب بعضی از صفات و کمالات، منافاتی با زهد ندارد همچنان که جاه پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم از همه کس بالاتر بود و زهد او از همه عالم بیشتر و حق آن است که جاه نیز مانند مال است و بسیار می شود که آدمی در ولایتی یا زمانی اتفاق می افتد که گذران امر معیشت او به قدری از جاه و مرتبت موقوف است، پس در این قدر حرجی نیست و منافاتی با زهد ندارد، و از دنیا نیست همچنان که از اخبار و آثار نیز مسفتاد می شود.
مروی است که ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را احتیاجی شد به نزد یکی از اصدقاء خود رفت که چیزی قرض کند به او قرض نداد، حضرت محزون مراجعت کرد، وحی به او رسید که اگر از خلیل خود سوال می کردی به تو عطا می کرد عرض کرد که پروردگارا! چون می دانستم که تو بر دنیا غضبناکی، ترسیدم که از تو سوال کنم خطاب رسید که قدر احتیاج، از دنیا نیست» پس معلوم می شود که محافظت هر قدری که آدمی به آن محتاج است آن از دین است نه از دنیا
بلی: زیادتر از آن، از دنیاست و وبال آدمی است در آخرت بلکه در دنیا نیز همچنان که کسی که تأمل در احوال اغنیاء و مالداران کند این مرحله بر او معلوم می شود و می بیند که چقدر محنت و بلا و رنج و عنا می کشند و در تحصیل مال و جمع و محافظت آن انواع مذلت و خواری را متحمل می شوند، که هرگز عشر آن زحمت و ذلت به فقرای تهی دست نمی رسد.
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
نهایت سعادتی که از مال عاید اغنیاء می گردد آن است که آن را از برای ورثه خود بگذارند و آنها بخورند و معصیت آفریدگار کنند و از این جهت است که تشبیه کرده اند کسی را که عمر خود را صرف جمع اموال دنیویه می کند به کرم ابریشم، که پیوسته بر دور خود می تند تا راه خلاصی را مسدود می کند، بعد از آن، چون می خواهد بیرون آید مخلصی نمی یابد و در آنجا می میرد و به سبب عمل خود هلاک می شود و همچنین کسی که حریص بر دنیاست هر روز سعی می کند و زنجیری تازه بر پای خود می بندد، که قدرت بر گسیختن آن ندارد، تا ملک الموت دفعی میان او و خواهشهای و اندوخته های او جدائی افکند و در وقت مردن، آن زنجیرها که یکسر آنها بر دل بیچاره اش بسته است و یکسر دیگر به آنچه جمع کرده و اندوخته است او را به جانب دنیا می کشد و چنگالهای ملک الموت بر رگ و ریشه دل او فرو رفته و او را به جانب آخرت جذب می کند و در آن وقت اگر بسیار بر او سهل و آسان گذرد مانند کسی خواهد بود که پاره اعضای او را از یکدیگر جدا کنند و این اولین عذابی است که بعد از رفتن از دنیا به اهل دنیا می رسد و آنچه درعقب آن می آید به شرح در نمی آید.
قسم پنجم: که «زهد خائفین» است، و آن زهدی است که سبب آن تشویش از عذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد
قسم ششم: «زهد راجین» است، و آن زهدی است که سبب آن امید به ثواب پروردگار، و نعیم جنت باشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفین» و بالاترین اقسام زهد است، آن است که بجز قرب پروردگار، و لقای او نطلبد نه او را التفاتی به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصی از آن را طلبد و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جوید بلکه همه همت او مستغرق لقای پروردگار باشد همچنان که در فقرات مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام به آن تصریح شده.
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
و ظاهر، آن است که هر که خدا را شناخت و لذت ملاقات او را یافت و دانست که لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقای پرودگار در یک حال جمع نمی شود، دیگر غیر از لقای پروردگار، چیزی نخواهد بلکه همچنان که بعضی گفته اند بعد از درک لذت لقاء، دیگر وقعی از برای لذت حور و قصور، در دل باقی نمی ماند، زیرا که لذت نعیم بهشت در نزد لذت لقای الهی، مثل لذت گرفتن گنجشکی است در پیش لذت تسخیر تمام ممالک عالم، و استیلای بر همه بنی آدم.
درجه اول: که «ادنی» باشد، آن است که دل آدمی میل و محبت به دنیا داشته باشد و لیکن آن را به مجاهده و مشقت ترک کند.
درجه دوم: که «اوسط» است، آن است که اگر چه فی الجمله دنیا قدری در نظر او داشته باشد و لیکن آن را در جنب آخرت و نعیم آن، حقیر می شمارد و به این جهت به طوع و رغبت، دنیا را ترک کند، مثل کسی که یک درهم نقد را دست بردارد که فردا دو درهم عاید او شود و صاحب این مرتبه اگر چه ترک دنیا بر او شاق نیست، اما باز چنان می داند که از چیزی دست برداشته و معاوضه کرده است بلکه چون اندک انتظاری را از برای وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود کند.
درجه سوم: که درجه اعلی است، آن است که دنیا در نظر او مطلقا قدری نداشته باشد و آن را هیچ بداند، و «لاشییء» شمارد، و به این جهت به شوق و رغبت از آن کناره کند، مانند کسی که از دانه پشکلی بگذرد و یک دانه یاقوت رمانی بگیرد چنین شخصی هم، چنین نمی داند که معاوضه کرده است و از چیزی دست برداشته است.
و باعث این مرتبه، کمال معرفت به حقیقت دنیا و آخرت است، زیرا که صاحب معرفت کامل، یقین دارد که دنیا نسبت به آخرت پست تر است از پشکل نسبت به یاقوت بلکه قطع نظر از آخرت می داند که دنیا خود، به غیر از مثل پشکل، چیز دیگری نیست.
و ارباب معرفت گفته اند که کسی که دنیا را به جهت آخرت ترک کند، مثل کسی است که می خواهد داخل خانه پادشاهی شود، و سگی در آن خانه باشد که ممانعت کند، لقمه نانی پیش او بیندازد و سگ را به آن مشغول کرده داخل خانه شود و خود را به خلوت خاص رسانیده و غایت تقرب از برای او هم رسد، به حدی که حکم او در جمیع مملکت پادشاه نافذ شود
و ببین چنین شخصی آیا به جهت آن لقمه نانی که به سگ داده که آن هم از خوان نعمت آن پادشاه بود توقع عوضی از پادشاه دارد؟ و دنیا چون آن لقمه نان است که اگر آن را می خورد تا در دهن او بود قلیل لذتی می برد، و بعد از آن ثقل آن در معده اش باقی و آخر به نجاست گندیده منتهی می شود بلکه نسبت دنیا از برای هر شخصی اگر چه هزار سال عمر کند نسبت به نعیم آخرت بسیار کمتر است از لقمه نان نسبت به مملکت دنیا بلکه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنیا هیچ قدری نسبت به آخرت نیست، چه جای این چند روزه کوتاه مشوب به انواع آلام و ناخوشیها که همه آنها در نظر خود هیچ مقداری، و در چشم اخیار، اعتباری ندارند آری:
آنچه در این مائده خرگهی است
کاسه آلوده و خوان تهی است
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس
چشمه سرابست فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر
بگذر ازین مادر فرزند کش
آنچه پدر گفت بر آن دار هش
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزان است بهارش مبین
قسم اول: که «زهد فرض» بوده باشد، آن است که جمیع آنچه را خدا حرام کرده است ترک کند.
قسم دوم: که «زهد سلامت» باشد، آن است که از همه امور مشتبه نیز اجتناب نماید .
قسم سوم: که «زهد فضل» باشد، دو نوع است: اول آن است که از زیادتر از قدر حاجت از حلال احتراز کند اما قدر ضروری از طعام و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و آنچه وسیله اینها است از مال و جاه را ترک نکند بلکه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است که جمیع آنچه نفس از آن متمتع می شود و لذت می یابد ترک نماید، اگر چه قدر ضرورت باشد نه به معنی اینکه اینها را بالمره ترک کند، زیرا که آن ممکن نیست، بلکه به این معنی که آنچه را مرتکب می شود نه از جهت لذت یافتن باشد، بلکه از راه اضطرار و توقف بقاء حیات بر آن باشد، مانند اکل میته.
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به این نوع از زهد اشاره فرمودند در حدیثی که می فرماید: «زاهد در دنیا کسی است که ترک کند حلال دنیا را از ترس حساب آن و حرامش را از بیم عقاب آن» و به این راجع است آنچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «همه زهد در میان دو کلمه از قرآن است که خدای تعالی می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتیکم» مضمون آنکه «تأسف مخورید بر آنچه در دنیا از شما فوت می شود و شاد مشوید به آنچه بشما رو می آورد».
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است که ترک کند جمیع ما سوی الله را، و قطع علاقه از آن نماید حتی از جان و بدن خود و مصاحبت با بدن هم از راه الجاء و اکراه بوده باشد.
و به این مرتبه حضرت صادق علیه السلام اشاره فرمودند که «زهد، کلید در آخرت و نجات از نار است و آن این است که ترک کنی هر چیزی را که تو را از خدا مشغول می کند» و مخفی نماند که التفات به بعض آنچه ما سوی الله است، که از جمله ضروریات است، مانند قدر ضروری از اکل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوی با ایشان و اصلاح مسکن و امثال اینها با این مرتبه از زهد منافات ندارد، زیرا که مقصود از قطع علاقه از دنیا رو آوردن دل است به خدا و این بدون حیات و زندگی متصور نیست و حیات، موقوف است به ضروریاتی چند پس هرگاه کسی اقتصار به این ضروریات نماید به قصد محافظت بدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگی، چنین شخصی مشغول به غیر خدا نخواهد بود همچنان که کسی که در سفر حج، راحله خود را علف دهد به جهت اینکه او را به مکه رساند معرض از حج نیست.
بلی باید بدن را در راه خدا به منزله مرکب داند در راه حج، همچنان که مقصود از تهیه ضروریات مرکب محافظت آن است از برای اینکه آدمی را به مقصد برساند نه پرورش و لذت بردن آن همچنین باید مقصود از اکل و شرب و لباس و سکنی، محافظت بدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگی او پس به قدری که محافظت، بر آن موقوف است اکتفا نماید، نه آنکه مقصود تن پروری و تنعم باشد و اگر لذتی بر آن مترتب شود ضرر ندارد بعد از آنکه مقصود بالذات نباشد و بدان که شکی نیست که تحصیل زیادتر از قدر آنچه آدمی به آن محتاج است، و نگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتیاج را می کند، منافی مرتبه زهد است و اما آنچه به آن احتیاج است و در اکل و شرب و لباس و سکنی و اثاث الدار و زن، و فی الجمله جاهی که دفع ظلم و ستم از خود کند منافات با زهد ندارد، و لیکن از برای آنها نیز مراتبی چند است و بعضی از علمای اخلاق گفته اند که غایت زهد در خوراک، آن است که زیاده از قوت شبانه روزی را نگاه ندارد، چنانچه زیادتی داشته باشد به مستحقین بذل کند و آن را هم نان جو قرار بدهد نهایت زهد خواهد بود و لیکن بعضی اوقات نان گندم خوردن، بلکه یک نان خورش نیز ضمیمه آن نمودن، به شرط آنکه از چیزهای بسیار لذیذ نباشد بلکه بعضی وقتها گوشت نیز تناول کردن با زهد منافات ندارد.
و در لباس، اقتصار کند به آنچه از پنبه یا پشم باشد و این قدر از آنها تحصیل کند که بدن او را بپوشاند و از گرما و سرما او را محافظت کند و اگر دو جامه یا سه جامه هم داشته باشد که چون یکی را بشوید آن دیگر را بپوشد با زهد منافاتی ندارد
و از خانه این قدر جوید که خود و عیال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.
و از فرش و ظرف و دیگ و کوزه و امثال اینها از اثاث خانه به قدر رفع حاجت اکتفا کند و تجاوز به غیر ضروریات نکند و به محض احتمال حاجت، یا از راه ظن به احتیاج به آن، در سالی یک دفعه آنها را حبس ننماید.
و از زن به این قدر بسازد که سورت قوت شهویه او را بکشند و رفع مشاغل ضروریه او را بکند و در خصوص مال، باید اگر کاسب باشد همین که به قدر احتیاج آن شبانه روز را کسب کرد کسب را ترک کرده مشغول امر دین خود شود و اگر ملکی یا مستقلی داشته باشد شرط زهد آن نیست که آن را دست بردارد.
بلی مقتضای زهد آن است که آنچه از محصول آن از قوت سالیانه زیاد باشد نگاه ندارد و بعضی گفته اند که چنین شخصی که احتیاط سالیانه خود را کند از جمله ضعفاء زاهدین است و از درجات عالیه زاهدین بهره و حظی ندارد و غایت زهد، آن است که چون قوت یک روزه داشته باشد به آن اکتفا نماید و دیگر احتیاط بعد را نکند.
همچنان که طریقه طوایف انبیا، و زمره اوصیا و جماعتی از اتقیا بوده است و همچنان که والد ماجد حقیر قدس سره فرمود است: حق آن است که حکم زهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف می شود، زیرا که شأن یک نفر تنها، غیر از شأن صاحبان عیال است و کسی که قدرت بر کسبی ندارد، و همت او بر تحصیل علم و عمل مقصور است، حال او غیر از حال اهل کسب و صنعت است و همچنین اوقات و اماکن مختلف است در بعضی ولایات، و نسبت به بعضی از اشخاص تحصیل قدر ضروری در هر روز ممکن است و در بعضی دیگر چنین نیست.
پس لایق هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد و ملاحظه وقت و حال و مکان را بکند و ببیند که اصلح از برای امر آخرتش، و باعث اطمینان قلب و جمعیت خاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، که اگر از آن کمتر باشد متمکن از تحصیل آخرت نیست همان را نگاه دارد و زاید بر آن را ترک کند و چنین شخصی بعد از آنکه در نگاهداشتن این قدر قضا خود را از برای خدا خالص کند از زهد واقعی خارج نخواهد شد اگر چه اکتفا به کمتر تواند نمود.
و همچنان که حضرت امام همام جعفر صادق علیه السلام در حدیث مکالمه او با سفیان ثوری و اصحابش فرموده است، صریح در این است و در آن حدیث مذکور است که «سلمان فارسی قوت سال خود را از حصه خود از بیت المال نگاه می داشت و أبوذر را چند شتر و چند گوسفند بود که به محصول آنها معاش می کرد و در آن حدیث است که انصاری را چند بنده بود و آنها را در وقت مردن آزاد کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون مطلع شد فرمود: اگر می دانستم نمی گذاردم او را در مقبره مسلمین دفن کنید، بنده های خود را آزاد کرد و اطفال صغار خود را واگذارد که از مردم سئوال کنند؟».
و اما در خصوص جاه، که عبارت است از وقع در دلهای مردم و اعتبار در نظر ایشان، پس مذکور شد که قدری از آن به جهت انتظام امر معیشت و دفع شر اشرار با زهد منافات ندارد.
و بعضی از علماء گفته اند که اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد با زهد، ولیکن منجر به جائی می شود که آدمی را به هلاک رساند پس اولی و الیق آن است که آدمی مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نکند بلی آن مرتبه که بدون سعی، خدا به بعضی می دهد به جهت ترویج دین یا به سبب بعضی از صفات و کمالات، منافاتی با زهد ندارد همچنان که جاه پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم از همه کس بالاتر بود و زهد او از همه عالم بیشتر و حق آن است که جاه نیز مانند مال است و بسیار می شود که آدمی در ولایتی یا زمانی اتفاق می افتد که گذران امر معیشت او به قدری از جاه و مرتبت موقوف است، پس در این قدر حرجی نیست و منافاتی با زهد ندارد، و از دنیا نیست همچنان که از اخبار و آثار نیز مسفتاد می شود.
مروی است که ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را احتیاجی شد به نزد یکی از اصدقاء خود رفت که چیزی قرض کند به او قرض نداد، حضرت محزون مراجعت کرد، وحی به او رسید که اگر از خلیل خود سوال می کردی به تو عطا می کرد عرض کرد که پروردگارا! چون می دانستم که تو بر دنیا غضبناکی، ترسیدم که از تو سوال کنم خطاب رسید که قدر احتیاج، از دنیا نیست» پس معلوم می شود که محافظت هر قدری که آدمی به آن محتاج است آن از دین است نه از دنیا
بلی: زیادتر از آن، از دنیاست و وبال آدمی است در آخرت بلکه در دنیا نیز همچنان که کسی که تأمل در احوال اغنیاء و مالداران کند این مرحله بر او معلوم می شود و می بیند که چقدر محنت و بلا و رنج و عنا می کشند و در تحصیل مال و جمع و محافظت آن انواع مذلت و خواری را متحمل می شوند، که هرگز عشر آن زحمت و ذلت به فقرای تهی دست نمی رسد.
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست
نهایت سعادتی که از مال عاید اغنیاء می گردد آن است که آن را از برای ورثه خود بگذارند و آنها بخورند و معصیت آفریدگار کنند و از این جهت است که تشبیه کرده اند کسی را که عمر خود را صرف جمع اموال دنیویه می کند به کرم ابریشم، که پیوسته بر دور خود می تند تا راه خلاصی را مسدود می کند، بعد از آن، چون می خواهد بیرون آید مخلصی نمی یابد و در آنجا می میرد و به سبب عمل خود هلاک می شود و همچنین کسی که حریص بر دنیاست هر روز سعی می کند و زنجیری تازه بر پای خود می بندد، که قدرت بر گسیختن آن ندارد، تا ملک الموت دفعی میان او و خواهشهای و اندوخته های او جدائی افکند و در وقت مردن، آن زنجیرها که یکسر آنها بر دل بیچاره اش بسته است و یکسر دیگر به آنچه جمع کرده و اندوخته است او را به جانب دنیا می کشد و چنگالهای ملک الموت بر رگ و ریشه دل او فرو رفته و او را به جانب آخرت جذب می کند و در آن وقت اگر بسیار بر او سهل و آسان گذرد مانند کسی خواهد بود که پاره اعضای او را از یکدیگر جدا کنند و این اولین عذابی است که بعد از رفتن از دنیا به اهل دنیا می رسد و آنچه درعقب آن می آید به شرح در نمی آید.
قسم پنجم: که «زهد خائفین» است، و آن زهدی است که سبب آن تشویش از عذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد
قسم ششم: «زهد راجین» است، و آن زهدی است که سبب آن امید به ثواب پروردگار، و نعیم جنت باشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفین» و بالاترین اقسام زهد است، آن است که بجز قرب پروردگار، و لقای او نطلبد نه او را التفاتی به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصی از آن را طلبد و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جوید بلکه همه همت او مستغرق لقای پروردگار باشد همچنان که در فقرات مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام به آن تصریح شده.
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
و ظاهر، آن است که هر که خدا را شناخت و لذت ملاقات او را یافت و دانست که لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقای پرودگار در یک حال جمع نمی شود، دیگر غیر از لقای پروردگار، چیزی نخواهد بلکه همچنان که بعضی گفته اند بعد از درک لذت لقاء، دیگر وقعی از برای لذت حور و قصور، در دل باقی نمی ماند، زیرا که لذت نعیم بهشت در نزد لذت لقای الهی، مثل لذت گرفتن گنجشکی است در پیش لذت تسخیر تمام ممالک عالم، و استیلای بر همه بنی آدم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سخن چینی و نمامی و مفاسد آن
صفت یازدهم: سخن چینی و نمامی و مفاسد آن و این رذل ترین افعال قبیحه، و شنیع ترین همه است و صاحب این صفت، از جمله اراذل ناس و خبیث النفس است بلکه از کلام الهی مستفاد می شود که هر سخن چینی ولد الزنا است.
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اعتنا نکردن به سخن چین
و چون بدی سخن چینی و خباثت آن دانسته شد، پس بر هر عاقلی لازم است که هرگاه سخن چینی نزد او آید، و از مسلمی امری نقل کند که نباید ذکر کرد، آن را قبول نکند چون سخن چین، فاسق است و خبر هر فاسقی به «نص قرآن»، مردود است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هیجدهم - دروغ گفتن
و آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ترین گناهان و خبیث ترین آنها است صفتی است که آدمی را در دیده ها خوار، و در نظرها بی وقع و بی اعتبار می سازد و سرمایه خجالت و انفعال، و باعث دل شکستگی و ملال سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاه روئی دنیا و عقبی است و آیات در مذمت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بی شمار است.
خداوند کریم می فرماید: «إنما یفتری الکذب الذین لایومنون» یعنی «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه مومنی بدون عذر شرعی، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دل او تعفن و گندی بلند می شود و می رود تا به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او می نویسد، که آسان ترین آنها زنائی باشد که با مادر خود کرده باشد» و از آن سرور پرسیدند که «مومن، جبان است؟ فرمودند: بلی عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلی عرض شد که دروغگو است؟ فرمود: نه و فرمود که: «دروغ، روزی آدمی را کم می کند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «وای بر آن کسی که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند وای بر او، وای بر او، وای بر او» و فرمود «گویا مردی به نزد من آمد و گفت: برخیز برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکی نشسته بود و دیگری ایستاده، در دست او قلابی از آهن بود، آن را فرو می برد به یک طرف سر او و می کشید تا به شانه او می رسید، بعد از آن بیرون می آورد به طرفی دیگر فرو می برد من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردی است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب می شود تا روز قیامت» و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» و فرمود که «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است» و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است» و مخفی نماند که بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است، یعنی کسی مسأله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال اینها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که «روزه را باطل می کند» و باعث وجوب قضا و کفاره می شود بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.
خداوند کریم می فرماید: «إنما یفتری الکذب الذین لایومنون» یعنی «این است و جز این نیست که به دروغ، افترا می بندند کسانی که ایمان به خدا ندارند».
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه مومنی بدون عذر شرعی، دروغ بگوید، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند و از دل او تعفن و گندی بلند می شود و می رود تا به عرش می رسد و خدای تعالی به سبب آن دروغ، گناه هفتاد زنا بر او می نویسد، که آسان ترین آنها زنائی باشد که با مادر خود کرده باشد» و از آن سرور پرسیدند که «مومن، جبان است؟ فرمودند: بلی عرض کردند: بخیل است؟ فرمود: بلی عرض شد که دروغگو است؟ فرمود: نه و فرمود که: «دروغ، روزی آدمی را کم می کند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «وای بر آن کسی که سخن گوید به دروغ، تا حاضران را بخنداند وای بر او، وای بر او، وای بر او» و فرمود «گویا مردی به نزد من آمد و گفت: برخیز برخاستم با او روانه شدم تا رسیدم به دو نفر، یکی نشسته بود و دیگری ایستاده، در دست او قلابی از آهن بود، آن را فرو می برد به یک طرف سر او و می کشید تا به شانه او می رسید، بعد از آن بیرون می آورد به طرفی دیگر فرو می برد من گفتم این چه عمل است؟ گفت: این مرد نشسته مردی است دروغگو، که به این نحو در قبر، عذاب می شود تا روز قیامت» و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترین گناهان کبیره، و آن شرک به خدا، و عقوق والدین، و کذب است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بنده ای مزه ایمان را نمی یابد تا دروغ را ترک کند، خواه دروغ از روی شوخی و هزل باشد یا از جد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که: «خدای تعالی از برای بدی، قفلها قرار داده است، کلید این قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب» و فرمود که «دروغ، خراب کننده بنای ایمان است» و از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که «جمیع اعمال خبیثه در خانه ای است و کلید آن خانه دروغ است» و مخفی نماند که بدترین انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیه السلام است، یعنی کسی مسأله ای گوید که مطابق با واقع نباشد، یا حدیثی دروغ نقل کند و امثال اینها.
و همین قدر در مذمت دروغ بر ایشان کافی است که «روزه را باطل می کند» و باعث وجوب قضا و کفاره می شود بنابر اقوی، همچنان که در کتب فقهیه مسطور است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اخلاص از مقامات مقربین است
بدان که اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربین، و منزلی است منیع از منازل راه دین بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که موید بر تحصیل آن گردید، به موهبت کبری رسید چگونه چنین نباشد، و حال آنکه آن، سبب تکلیف بنی نوع انسان است چنانکه حق سبحانه می فرماید «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» یعنی «بندگان، مأمور به اوامر إلهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند، از برای او دین را» و لقای پروردگار، که غایت مقصود و منتهای مطلوب است، به آن بسته است همچنان که می فرماید: «فمن کان یرجو لقاء ربه فیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» یعنی «هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد» و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «اخلاص، سری است از اسرار من، به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود، که آن را دوست داشته باشم» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد، مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد» و فرمود که «عمل را از برای خدا خالص کن، تا اندک آن، ترا کفایت کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «چندان در قید بسیاری عمل مباشید و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد». آری:
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول، و سجل آن، رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار، او را می پرستند، می روم تا آن را قطع کنم گفت: ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد، شیطان سرراه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه، شیطان بر عابد غالب شده، او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی؟ گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، و نیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول، و سجل آن، رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار، او را می پرستند، می روم تا آن را قطع کنم گفت: ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد، شیطان سرراه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه، شیطان بر عابد غالب شده، او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی؟ گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، و نیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریق تحصیل رضا
طریق تحصیل رضا آن است که سعی کند در تحصیل محبت الهی به دوام ذکر خدا در قلب، و فکر در عجایب صنع او و تدبر در حکم و مصالحی که در مخلوقات قرار داده و به مواظبت بر طاعات و عبادات و تضرع و زاری با کم نمودن علایق دنیویه و عوایق نفسانیه تا محبت او به مرتبه ای رسد که محو خیال دوست گردد و چنان مست باده محبت گردد که احساس ألم و مصائب و بلاها نکند همچنان که همچنان که عاشق شیدا که از همه حالات عشق لذت می یابد و بر آنچه در اقلیم عشق بر او دشوار شود مبتهج و مسرور می گردد و می گوید:
گر تیغ بارد از کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
و می گوید:
برنمی دارم از این در، سر خود ای دربان
صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
و می گوید:
تو می باید که باشی ورنه سهل است
زیان مایه جاهی و مالی
و نیز می گوید:
خوشا یاد عشق و خوشا نام عشق
خوشا صبح عشق و خوشا شام عشق
خوشا خواری و بی کسی های عشق
تهی دستی و نارسی های عشق
خوشا خارهای دل آزار عشق
خوشا ناله های گرفتار عشق
خوشا سوز عشق و خوشا درد عشق
خوشا سینه درد پرورد عشق
خوشا عاشقان و شب تارشان
خوشا ناله های دل آزارشان
و ملاحظه حکایات دوستان خدا و شنیدن مقالات ایشان از نظم و نثر، و تتبع احوال ایشان مدخلیتی تمام در تقویت محبت و تشیید مبانی رضا دارد، زیرا از هر حکایتی در دل تأثیری، و از هر کلامی از ایشان در نفس اثری ملاحظه می شود و نفس را به این مرتبه راغب می سازد بلکه بسا باشد که استماع حکایات و احوال سرباختگان راه محبت مجازی، و اطلاع بر کیفیت محبت ایشان نیز فی الجمله تأثیری در نفس نماید.
و از جمله طریق تحصیل مقام رضا آن است که تأمل کند در اینکه خود او از همه چیز غافل، و به عاقبت هر امری جاهل است و خداوند عالم که آفریدگار و خالق او است به خیر و صلاح هر امری دانا، و لطف و رأفت او نسبت به هر کسی از حد بیان متجاوز است پس آنچه در حق هر کسی مقدر نموده البته خیر و مصلحت او در آن است اگر چه خود، سر آن را نفهمد.
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که آنچه حاکم عادل کند همه داد است
علاوه بر اینکه تدبر نماید که از نارضایتی او چه می آید و سخط و کراهت او چه فایده می بخشد نه از برای خاطر او تغییر قضا و قدر داده می شود و نه به جهت تسلی قلب او تغییر اوضاع کارخانه هستی می شود.
در دایره فرمان، ما نقطه تسلیمیم
رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
و بر حسرت گذشته و تشویش بر آینده و تدبیر کار، چیزی بجز تضییع روزگار و بردن برکات وقت، مترتب نمی گردد.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشوده است
و باید طالب مرتبه رضا، آیات و اخباری که در رفعت مرتبه اهل بلا رسیده ملاحظه نماید و احادیثی که در اجر و ثواب مصیبت وارد شده مطالعه کند و بداند که هر رنجی را گنجی در عقب، و هر محنتی را راحتی در پیش است و هر بلایی را اجری، و هر مصیبتی را ثوابی است و از این سبب بود که مقربان و باریافتگان بارگاه به انواع مبتلا بودند و دوستی از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد و هیچ یک از مقربان بارگاه نیست که در بادیه محبت، خارهای مصیبت به پای او نخلیده باشد محرمی از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد و صدیقی از صدیقان را نشنیدم که به سیلی عناء رخسار او کبود نشده باشد پس آدمی باید به امید ثوابهای پروردگار، چون مردان مرد، بیابان بلا را به قدم صبر بپیماید و دشواریهای این راه را بر خود سهل و آسان نماید، چون مریضی که متحمل حجامت و فصد و خوردن دواهای گرم و سرد می گردد و مانند تاجری که بارگران سفرهای دور و دراز را به امید سودی می کشد.
گر تیغ بارد از کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
و می گوید:
برنمی دارم از این در، سر خود ای دربان
صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
و می گوید:
تو می باید که باشی ورنه سهل است
زیان مایه جاهی و مالی
و نیز می گوید:
خوشا یاد عشق و خوشا نام عشق
خوشا صبح عشق و خوشا شام عشق
خوشا خواری و بی کسی های عشق
تهی دستی و نارسی های عشق
خوشا خارهای دل آزار عشق
خوشا ناله های گرفتار عشق
خوشا سوز عشق و خوشا درد عشق
خوشا سینه درد پرورد عشق
خوشا عاشقان و شب تارشان
خوشا ناله های دل آزارشان
و ملاحظه حکایات دوستان خدا و شنیدن مقالات ایشان از نظم و نثر، و تتبع احوال ایشان مدخلیتی تمام در تقویت محبت و تشیید مبانی رضا دارد، زیرا از هر حکایتی در دل تأثیری، و از هر کلامی از ایشان در نفس اثری ملاحظه می شود و نفس را به این مرتبه راغب می سازد بلکه بسا باشد که استماع حکایات و احوال سرباختگان راه محبت مجازی، و اطلاع بر کیفیت محبت ایشان نیز فی الجمله تأثیری در نفس نماید.
و از جمله طریق تحصیل مقام رضا آن است که تأمل کند در اینکه خود او از همه چیز غافل، و به عاقبت هر امری جاهل است و خداوند عالم که آفریدگار و خالق او است به خیر و صلاح هر امری دانا، و لطف و رأفت او نسبت به هر کسی از حد بیان متجاوز است پس آنچه در حق هر کسی مقدر نموده البته خیر و مصلحت او در آن است اگر چه خود، سر آن را نفهمد.
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که آنچه حاکم عادل کند همه داد است
علاوه بر اینکه تدبر نماید که از نارضایتی او چه می آید و سخط و کراهت او چه فایده می بخشد نه از برای خاطر او تغییر قضا و قدر داده می شود و نه به جهت تسلی قلب او تغییر اوضاع کارخانه هستی می شود.
در دایره فرمان، ما نقطه تسلیمیم
رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
و بر حسرت گذشته و تشویش بر آینده و تدبیر کار، چیزی بجز تضییع روزگار و بردن برکات وقت، مترتب نمی گردد.
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشوده است
و باید طالب مرتبه رضا، آیات و اخباری که در رفعت مرتبه اهل بلا رسیده ملاحظه نماید و احادیثی که در اجر و ثواب مصیبت وارد شده مطالعه کند و بداند که هر رنجی را گنجی در عقب، و هر محنتی را راحتی در پیش است و هر بلایی را اجری، و هر مصیبتی را ثوابی است و از این سبب بود که مقربان و باریافتگان بارگاه به انواع مبتلا بودند و دوستی از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد و هیچ یک از مقربان بارگاه نیست که در بادیه محبت، خارهای مصیبت به پای او نخلیده باشد محرمی از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد و صدیقی از صدیقان را نشنیدم که به سیلی عناء رخسار او کبود نشده باشد پس آدمی باید به امید ثوابهای پروردگار، چون مردان مرد، بیابان بلا را به قدم صبر بپیماید و دشواریهای این راه را بر خود سهل و آسان نماید، چون مریضی که متحمل حجامت و فصد و خوردن دواهای گرم و سرد می گردد و مانند تاجری که بارگران سفرهای دور و دراز را به امید سودی می کشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریقه تحصیل شکر حضرت باری
و طریقه تحصیل شکرگزاری به چند امر است: اول: معرفت و تفکر در صنایع الهیه و انواع نعمتهای ظاهریه و باطنیه او دوم: نظر کردن به پست تر از خود در امور متعلقه به دنیا، و به بالاتر از خود در امر دین، سیم اینکه مردگان و اهل گورستان را به نظر درآورد و متذکر این گردد که نهایت مطلب ایشان آن است که آنها را به دنیا برگردانند تا در اینجا متحمل ریاضت و مشقت عبادات گردند تا از عذاب آخرت مستخلص یا ثواب ایشان مضاعف گردد پس خود را از ایشان فرض کند و چنان تصور نماید که مطلب او برآمده و دوباره به دنیا رجوع نموده.
پس عمر خود را صرف اموری کند که مردگان به جهت آنها طالب عود به دنیا هستند.
چهارم: یاد نماید آنچه را که بر او روی داده از مصایب عظیمه و مرضهای مهلکه که امید نجات از آنها نداشت پس چنان فرض کند که هلاک شده و حیات حال، و خلاصی از آن بلیه را غنیمت شمارد و شکر خدای را به جا آورد و از آنچه بر او وارد می شود محزون و متألم نگردد.
پنجم: هر مصیبت و بلایی از بلاهای دنیا که بر او وارد شود شکر کند که مصیبتی بالاتر از آن به او نرسیده، و بر اینکه بلایی به دین او وارد نشده.
چنان که منقول است که «مردی به بعضی از نیکان گفت که دزد به خانه من درآمد و متاع مرا برگرفت گفت: شکر خدا کن اگر به جای آن دزد، شیطان به خانه تو می آمد و ایمان تو را فاسد می کرد چه می کردی؟» و نیز هر مصیبتی که در دنیا به او می رسد عقوبت گناهی است که از او صادر شده پس شکر بر آن لازم است، زیرا بعد از آنکه در دنیا عقوبت گناه به او رسید از عقوبت اخروی نجات می یابد.
چنانکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر گاه بنده گناهی کند پس سختی یا بلایی در دنیا به او برسد، خدا از آن کریم تر است که دوباره او را عذاب کند» پس باید شکر کند که از عقوبت آن گناه فارغ شده.
و نیز شکی نیست که هر بلایی که به کسی می رسد سرنوشت او بوده و البته به او می رسد پس باید شکر کند که آمد و گذشت و از او خلاص گردید.
و نیز هر مصیبت و بلایی را اجر و ثوابی در مقابل است که به اضعاف مضاعف از آن بلا بیشتر است پس شکر کند که مصیبت اندک را متحمل شد و به أجر عظیم رسید.
و نیز هر مصیبتی که به آدمی می رسد محبت دنیا را از دل او کم می کند و میل و علاقه به آن اندک می سازد و شوق به آخرت و لقای حضرت باری را زیاد می گرداند، زیرا شکی نیست که اگر همه امور دنیای آمی بر وفق مراد او بود سبب انس او به دنیا می گردد، و دنیا مانند بهشت او می شود پس در وقت مرگ، حسرت او عظیم، و ألم او بی نهایت می گردد و چون مصائب دنیویه بر آدمی نازل شود دل او از دنیا سرد می شود و دنیا بر او چون زندان می گردد، و طلب خلاص از آن را می نماید و این، یکی از اسباب نجات آدمی است پس شکر بر چیزی که باعث آن می شود لازم است.
و هان، تا نگویی که چگونه شکر بر بلا و مصیبت متصور است و حال اینکه لازمه شکر، فرح و شادی است بر آنچه شکر آن کرده می شود و لازمه مصیبت، ألم و اندوه است، زیرا که شادی امری از راهی سبب ألم و حزن باشد و از راهی دیگر باعث فرح و شادی مانند حجامتی که آدمی از برای دفع ضرر می کند.
و بدان که با وجود آنچه مذکور شد از فضیلت بلای دنیا و باعث شدن از برای سعادت ابدیه، چنان نیست که بلا و مصیبت از برای همه کس بهتر از عافیت باشد پس نباید کسی از خدا طلب مصیبت و بلا کند و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته به خدا پناه می جست از بلای دنیا و آخرت و او و سایر انیبا و اوصیا، نیکویی دنیا و آخرت را از خدا می طلبیدند و می گفتند: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه» و از شماتت اعداء و بدی قضا، پناه می گرفتند به خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: «از خدا عافیت را طلب کنید که به غیر از معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا مصیبت و بلا سوال می کردند، همچنان که «سمنون محب» گفته: «و لیس لی فی سواک حظ فکیفما شئت فاختبرنی» یعنی مرا لذتی در غیر تو نیست، پس هر نوع که خواهی مرا آزمایش کن از راه غلبه محبت و شوق است، زیرا کثرت محبت بسا باشد که به گمان می اندازند که بلا را طالب است ولیکن حقیقت ندارد.
آری، هر که از جام محبت جرعه ای کشید مستی از برای او حاصل می شود و سخنان مستان را چندان حقیقتی نیست پس هر چه از این قبیل کلام شنوی سخنان عاشقان است که از فرط محبت صادر شده و شنیدن کلام عاشقان اگر چه لذتی بخشد و لیکن اعتماد را نشاید و منقول است که «سمنون بعد از آنکه شعر مذکور را گفت مبتلا به درد دل شد به شدتی هر چه تمام تر پس فریاد می زد و جزع می کرد و از خدا عافیت می طلبید و بر در مکتب خانه ها می رفت و به کودکان می گفت: دعا کنید از برای دروغگوی خود».
بلی هرگاه صاحب نفس قوی باشد که در قوت نفس به مرتبه قصوری رسیده و اعلی مرتبه صبر و شکر از برای او حاصل شده باشد و بلاهای دنیویه، او را از فکر و ذکر و حضور قلب و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستی او از برای خدا نشود، بلا در بعضی از اوقات از برای او بهتر است، زیرا اهل بلا را در عالم آخرت درجات رفیعه و منازل منیعه است که مخصوص اهل مصیبت و بلاست و بدون آن رسیدن به آن میسر نه.
و از این جهت بود که أعاظم بنی نوع انسان از انبیا و اولیا پیوسته به انواع مصائب مبتلا بودند.
و به این سبب وارد شده است که «اعظم بلاها موکل انیبا و اولیا است و بعد از ایشان هر که مرتبه او بیشتر، مصیبت او افزون تر است» پس بنابراین، اصلح به حال مردمان از جهت بلا و عافیت به اختلاف حالات ایشان مختلف می شود.
و موید این مطلب است آنچه در بسیاری از اخبار وارد شده است که «آنچه بر مومن وارد می شود از بلاء یا عافیت، یا نعمت، یا محنت، خیر و صلاح او است» و در بعضی از اخبار قدسیه رسیده است که «بعضی از بندگان من صلاح ایشان نیست مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ایشان عطا می کنم و بعضی از صلاح نیست مگر صحت و غنا، پس من آن را به ایشان می دهم».
پس عمر خود را صرف اموری کند که مردگان به جهت آنها طالب عود به دنیا هستند.
چهارم: یاد نماید آنچه را که بر او روی داده از مصایب عظیمه و مرضهای مهلکه که امید نجات از آنها نداشت پس چنان فرض کند که هلاک شده و حیات حال، و خلاصی از آن بلیه را غنیمت شمارد و شکر خدای را به جا آورد و از آنچه بر او وارد می شود محزون و متألم نگردد.
پنجم: هر مصیبت و بلایی از بلاهای دنیا که بر او وارد شود شکر کند که مصیبتی بالاتر از آن به او نرسیده، و بر اینکه بلایی به دین او وارد نشده.
چنان که منقول است که «مردی به بعضی از نیکان گفت که دزد به خانه من درآمد و متاع مرا برگرفت گفت: شکر خدا کن اگر به جای آن دزد، شیطان به خانه تو می آمد و ایمان تو را فاسد می کرد چه می کردی؟» و نیز هر مصیبتی که در دنیا به او می رسد عقوبت گناهی است که از او صادر شده پس شکر بر آن لازم است، زیرا بعد از آنکه در دنیا عقوبت گناه به او رسید از عقوبت اخروی نجات می یابد.
چنانکه از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر گاه بنده گناهی کند پس سختی یا بلایی در دنیا به او برسد، خدا از آن کریم تر است که دوباره او را عذاب کند» پس باید شکر کند که از عقوبت آن گناه فارغ شده.
و نیز شکی نیست که هر بلایی که به کسی می رسد سرنوشت او بوده و البته به او می رسد پس باید شکر کند که آمد و گذشت و از او خلاص گردید.
و نیز هر مصیبت و بلایی را اجر و ثوابی در مقابل است که به اضعاف مضاعف از آن بلا بیشتر است پس شکر کند که مصیبت اندک را متحمل شد و به أجر عظیم رسید.
و نیز هر مصیبتی که به آدمی می رسد محبت دنیا را از دل او کم می کند و میل و علاقه به آن اندک می سازد و شوق به آخرت و لقای حضرت باری را زیاد می گرداند، زیرا شکی نیست که اگر همه امور دنیای آمی بر وفق مراد او بود سبب انس او به دنیا می گردد، و دنیا مانند بهشت او می شود پس در وقت مرگ، حسرت او عظیم، و ألم او بی نهایت می گردد و چون مصائب دنیویه بر آدمی نازل شود دل او از دنیا سرد می شود و دنیا بر او چون زندان می گردد، و طلب خلاص از آن را می نماید و این، یکی از اسباب نجات آدمی است پس شکر بر چیزی که باعث آن می شود لازم است.
و هان، تا نگویی که چگونه شکر بر بلا و مصیبت متصور است و حال اینکه لازمه شکر، فرح و شادی است بر آنچه شکر آن کرده می شود و لازمه مصیبت، ألم و اندوه است، زیرا که شادی امری از راهی سبب ألم و حزن باشد و از راهی دیگر باعث فرح و شادی مانند حجامتی که آدمی از برای دفع ضرر می کند.
و بدان که با وجود آنچه مذکور شد از فضیلت بلای دنیا و باعث شدن از برای سعادت ابدیه، چنان نیست که بلا و مصیبت از برای همه کس بهتر از عافیت باشد پس نباید کسی از خدا طلب مصیبت و بلا کند و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیوسته به خدا پناه می جست از بلای دنیا و آخرت و او و سایر انیبا و اوصیا، نیکویی دنیا و آخرت را از خدا می طلبیدند و می گفتند: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه» و از شماتت اعداء و بدی قضا، پناه می گرفتند به خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: «از خدا عافیت را طلب کنید که به غیر از معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا معرفت و یقین هیچ چیز افضل از عافیت نیست» و آنچه از بعضی از عرفا نقل شده که از خدا مصیبت و بلا سوال می کردند، همچنان که «سمنون محب» گفته: «و لیس لی فی سواک حظ فکیفما شئت فاختبرنی» یعنی مرا لذتی در غیر تو نیست، پس هر نوع که خواهی مرا آزمایش کن از راه غلبه محبت و شوق است، زیرا کثرت محبت بسا باشد که به گمان می اندازند که بلا را طالب است ولیکن حقیقت ندارد.
آری، هر که از جام محبت جرعه ای کشید مستی از برای او حاصل می شود و سخنان مستان را چندان حقیقتی نیست پس هر چه از این قبیل کلام شنوی سخنان عاشقان است که از فرط محبت صادر شده و شنیدن کلام عاشقان اگر چه لذتی بخشد و لیکن اعتماد را نشاید و منقول است که «سمنون بعد از آنکه شعر مذکور را گفت مبتلا به درد دل شد به شدتی هر چه تمام تر پس فریاد می زد و جزع می کرد و از خدا عافیت می طلبید و بر در مکتب خانه ها می رفت و به کودکان می گفت: دعا کنید از برای دروغگوی خود».
بلی هرگاه صاحب نفس قوی باشد که در قوت نفس به مرتبه قصوری رسیده و اعلی مرتبه صبر و شکر از برای او حاصل شده باشد و بلاهای دنیویه، او را از فکر و ذکر و حضور قلب و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستی او از برای خدا نشود، بلا در بعضی از اوقات از برای او بهتر است، زیرا اهل بلا را در عالم آخرت درجات رفیعه و منازل منیعه است که مخصوص اهل مصیبت و بلاست و بدون آن رسیدن به آن میسر نه.
و از این جهت بود که أعاظم بنی نوع انسان از انبیا و اولیا پیوسته به انواع مصائب مبتلا بودند.
و به این سبب وارد شده است که «اعظم بلاها موکل انیبا و اولیا است و بعد از ایشان هر که مرتبه او بیشتر، مصیبت او افزون تر است» پس بنابراین، اصلح به حال مردمان از جهت بلا و عافیت به اختلاف حالات ایشان مختلف می شود.
و موید این مطلب است آنچه در بسیاری از اخبار وارد شده است که «آنچه بر مومن وارد می شود از بلاء یا عافیت، یا نعمت، یا محنت، خیر و صلاح او است» و در بعضی از اخبار قدسیه رسیده است که «بعضی از بندگان من صلاح ایشان نیست مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ایشان عطا می کنم و بعضی از صلاح نیست مگر صحت و غنا، پس من آن را به ایشان می دهم».