عبارات مورد جستجو در ۳۳۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ اینت خطاب خطیر و نظام بى نظیر، سخنى پر آفرین و بر دلها شیرین، جان را پیغام است و دل را انس، و زبان را آئین. فرمان بزرگوار از خداى نامدار میگوید بلطف خویش بسزاى کرم خویش: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید، که آفریدگار منم، کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم، مرا پرستید که جز من معبود نیست، مرا خوانید که جز من مجیب نیست، آفریننده منم چرا دیگران را مىپرستید بخشنده منم چونست که از دیگران مىبینید؟!
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
یقول جلّ جلاله آنا و الملأ فى بناء عظیم، اخلق فیعبد غیرى و انعم فیشکر غیرى. و قال جلّ و عزّ «یا ابن آدم انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس لک منهم بد و لیس منى بدّ»
و روى انّ اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال «یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک» فقال امّا شرطى لربى فان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و اما شرطى لنفسى فان تمنعونى ممّا تمنعون منه انفسکم و اولادکم، و اما شرطى لاصحابى فالمواساة فى ذات ایدیکم» قالوا فاى شىء لنا اذا فعلنا ذلک قال «لکم الجنّة قال ابسط یدیک ابایعک.
اعْبُدُوا رَبَّکُمُ گفتهاند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت، و آنجا که گفت «اعْبُدُوا اللَّهَ» خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بى واسطه تربیت و بى حظ بشریّت. همانست که جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ، جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ با خطاب تعمیم اتَّقُوا رَبَّکُمُ گفت و با خطاب تخصیص اتَّقُوا اللَّهَ. آن بهشتیانراست و این حضرتیان را. جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون.
و در آخر آیت گفت لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این تنبیه است که عبادت اللَّه بنده را بنهایت تقوى رساند، و از نهایت تقوى بنده به بدایت دوستى حق و پیروزى جاودانه رسد. چنانک جاى دیگر گفت وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ و هم ازین بابست «اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون».
پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندى و آفریدگارى و گواهست بر یکتایى و دانایى و توانایى او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بى عمادى و پیوندى بر بد بداشته. نشان قدرت او این هفت کلّه اغبر بر سر آب داشته، بیان حکمت او آن یکى را گفته وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ و این یکى را «فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ»، وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده، بر جناح یکى رقم فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ و بر آن دیگر وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده، یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ، یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ، پاکى و بى عیبى خداى را که روشنایى روز از شب دیجور بر آورد و تاریکى شب دیجور از روشنایى روز پدید کرد. از این عجبتر که روشنایى دانایى در نقطه خون سیاه دل نهاد، و روشنایى بینایى در نقطه سیاهى چشم نهاد تا بدانى که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال، این روز روشن نشان عهد دولت است، و آن شب تاریک مثال روزگار محنت، میگوید. اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر شب محنت بى آرام بودهاید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است. همین است احوال دل گهى شب قبض و گاه روز بسط: اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
پیر طریقت گفت: «الهى گر زارم در تو زاریدن خوشست، ور نازم بتو نازیدن خوشست. الهى شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم، بر امید آنک روزى در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیرى و من فاتو پردازم، یک نظر در من نگرى و دو گیتى بآب اندازم.» ارباب حقایق این آیت را تفسیرى دیگر کردهاند و رمزى دیگر دیدهاند گفتهاند که این مثلهاست که اللَّه زد درین آیت، زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضاى علم، اشارت میکند که اللَّه آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست، وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکى و دانش، تا از آن علم ثمرهاى بزرگوار خاست، آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیّبة شما در آنست. آن خداوندى که مهربانى وى و رحمت وى بر شما اینست چرا در عبادت وى شرک مىآرید و دیگرى را با وى انباز میگیرید؟ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ مکنید، و با وى انباز مگیرید وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوّت حجت است بر اهل کتاب و ذمّت. و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت، تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید. و اثبات نبوت آنست که مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گزیده حق و بهینه خلق دانى، و نبوت و رسالت وى بجان و دل قبول کنى، و گفتار و کردار و سنن و سیر وى پیشرو و رهبر خود گیرى و بحقیقت دانى که قول او وحى حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است، و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حقّ است. آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سرّ فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وى پیوسته.
و هو المشار الیه بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطّین».
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ نشر بساط عزت قرآنست از طى قدس خویش تا نامحرم را دست رد بسینه باز نهد و سوخته عشق را نقاب جمال فرو گشاید.
ببینى بىنقاب آن گه جمال چهره قرآن
چو قرآن روى بنماید زبان ذکر گویا کن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان، و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت. و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان، و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق، مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بى آرام شود، و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوى کند و آرام در دل آرد. رب العالمین هر دو کسرا بستود، آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و آرمیده را میگوید.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پى آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزى که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادى درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغى فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانى ببارد که آن را باران لطف گویند سیلى آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند
سیلى باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسى غمان عالم نخورد
آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر، نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست، هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد. هر دو بگذار تا بنیستى رسى و از نیستى بر گذر تا بروح و ریحان رسى.
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
از علت و عار بر گذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا سدى گفت این آیت بشان اصحاب سلمان فرود آمد و سلمان مردى بود از جندیسابور بموصل افتاد، میان احبار ترسایان، و روزگارى دراز با ایشان عبادت کرد فراوان و بر دین عیسى بود از اول، پس به مدینه افتاد و او را به بندگى بفروختند. زنى از جهینه او را بخرید، و از بهر وى شبانى میکرد، و سلمان از علماء ترسایان شنیده بود که درین روزگار پیغامبرى بیرون خواهد آمد که صفت وى آنست که مهر نبوت میان دو کتف دارد، و صدقات نستاند، و از هدیهها خورد. روزى سلمان در صحراء مدینه گوسپندان بچرا داشت کسى او را گفت که امروز مردى به مدینه در آمده است و میگوید که من پیغامبرم و سلمان روزگارى بود تا درین انتظار بود، گوسپندان را فرو گذاشت، و به مدینه در شد بنزدیک مصطفى ع و بوى مىنگریست و در وى تأمل میکرد. مصطفى بفراست نبوى بدانست که حال وى چیست، جامه خویش از پشت فرو گذاشت تا مهر نبوت بر سلمان آشکارا شد. پس سلمان برفت و طعامى خرید و پیش رسول آورد رسول فرمود این چیست؟
سلمان گفت این صدقه، مصطفى گفتلا حاجة لى اخرجها فلیأکل المسلمون مرا باین صدقه حاجت نیست، رو بر مسلمانان بر تا ایشان بخورند. پس دیگر بار سلمان رفت و طعامى دیگر آورد مصطفى گفت این چیست؟ سلمان گفت هدیة، مصطفى فرمود اکنون بنشین تا بیکدیگر بخوریم. و سلمان رض حدیث آن قوم خویش که بر دین عیسى بودند درگرفت. و از عبادت فراوان ایشان و مجاهدت و ریاضت بسیار که میکردند لختى باز گفت، و عبادت ایشان آن بود که از روز یکشنبه تا بیکشنبه دیگر هفته روزه میداشتند، روزه وصال که افطار ایشان جز در روز یکشنبه نبودى، و سخن گفتن با یکدیگر جز درین روز نبودى، یک هفته هر یکى در غارى نشسته و خورد و خواب و سخن بر خود حرام کرده، و زبان با ذکر و دل با فکر پرداخته، و یک لحظه از عمر خویش با کار دنیوى و آسایش تن نداده، سلمان وصف الحال ایشان میکرد. مصطفى ع گفت «یا سلمان هم من اهل النار»
قال سلمان فاظلمت على الارض سلمان گفت جهان روشن بر چشمم تاریک گشت چون از مصطفى شنودم که ایشان آتشیانند.
ثم قال یا رسول اللَّه لو ادرکوک صدّقوک و اتبعوک. و سلمان بروزگار ازیشان شنیده بود که مهینه پیغامبران پیغامبر آخر الزمانست و بهینه دینها دین اوست، گفت یا رسول اللَّه اگر ترا دریافتندى ترا پس رو بودندى و استوار داشتندى. آن گه رب العالمین این آیت فرستاد در شأن ایشان: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا... و مصطفى ع گفت در تفسیر این آیت
«من مات على دین عیسى و من مات على الاسلام قبل ان یسمع بى فهو على خیر، و من سمع بى الیوم و لم یؤمن بى فقد هلک.»
گفت هر آن کس که پیش از بعثت ما بر شریعت و سنّت عیسى بود و ما را در نیافت و در آن شریعت فروشد، کار او همه خیر است، و عاقبت او رستگارى، و آن کس که ما را دریافت یا خبر بعثت ما بدو رسید و از هر دین که بر آن بود دست باز نداشت و بر پى ما و سنّت ما نرفت او از جمله هالکانست.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا هادوا از تهوّد است و تهوّد تحرک باشد، جهودان را بدان یهود خوانند لانّهم یتهوّدون عند قرائت التوریة چون توریت خوانند تحرکى در خود آرند، و یقولون انّ السّماوات و الارض تحرکت حین اتى اللَّه موسى التوریة قال ابن جریح انّما سمیت الیهود من قولهم انا هدنا الیک اى تبنا من عبادة العجل. و گفتهاند نسبت ایشان با یهودا است ازین جهت ایشان را یهود خوانند و ترسایان را نصارى بدان خوانند که از ده نصره بودند و نصره آن دیه بود که عیسى و مادرش بآن دیه فرو آمده بودند، مقاتل و قتاده گویند نام آن دیه ناصره بود فنسبوا الیها. و قیل سمّوا نصارى لقوله تعالى من انصارى الى اللَّه و هم الحواریون.
و صابئان قومى بودند که مسکن به شام داشتند و ملائکه پرست بودند و نماز به کعبه مىبردند و زبور میخواندند، و گفتهاند قومى از اهل کتاب بودند و بیرون از جهودى و ترسایى دینى دگر نو نهاده بودند میان جهودى و ترسایى، و علامت ایشان آن بود که موى از میان سر باز میکردند یعنى دوست میداشتند که کشف عورت کنند و بیحجاب باشند و شرم از مردم ندارند و یحبون مذاکیرهم، و شره مردان از خود مىبریدند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا اختلافست میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ، جماعتى گفتند منسوخ است و ناسخ آنست که گفت عزّ و جلاله وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ابن عباس گفت چنان مىنماید که عمل صالح از جهودان و ترسایان و صابئان مقبول بود و بهشت ایشان را موعود، بحکم این آیت که گفت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى... پس چون آیت وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ فرود آمد این آیت منسوخ شد و این حکم بگشت. اما قول مجاهد و ضحاک آنست که این آیت محکم است و هیچ چیز از آن منسوخ نیست، و تقدیرش آنست که انّ الذین آمنوا و من آمن من الذین هادوا و در معنى آیت در طریق است: یکى آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا مؤمنان بحقیقت میخواهد هم از این امت و هم از امتهاى گذشته، میگوید ایشان که از دل پاک و اعتقاد درست راست ایمان دارند بغیب ایمانى تصدیقى و تسلیمى، گردن نهاده و گوش فرا داشته، و رسالت و پیغام پذیرفته، از هر پیغامبر که آمد بهر هنگام که بود.
وَ الَّذِینَ هادُوا و على الخصوص قوم موسى که بر دین موسى درست آمدند و تغییر و تبدیل نکردند و در انتظار بعث مصطفى ع نشستند، و بوى ایمان داشتند. و همچنین قوم عیسى که بر دین عیسى بودند و در عیسى غلو نکردند، و به محمد ایمان بداشتند و برین اعتقاد از دنیا بیرون شدند، و صابئان همچنین در وقت استقامت کار دین خویش.
آن گه گفت.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از اینان برین اعتقاد و ایمان بماند، و توفیق ثبات و لزوم ایمان یابد، تا بر آن بمیرد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ و روا باشد که اینجا واوى مضمر نهند، یعنى و من آمن بعدک یا محمد الى یوم القیمة فلهم اجرهم عند ربهم.
طریق دیگر آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا از این امت منافقان اند که بزبان ایمان آرند و بدل نه، وز امتان گذشته ایشانند که به پیغامبران گذشته ایمان دادند و به محمد نه، وَ الَّذِینَ هادُوا جهودانند که بعد از موسى دین مبدل محرف گرفتند، وَ النَّصارى ترسایانند که بعد از عیسى غلو کردند و از راه راست بگشتند، وَ الصَّابِئِینَ اصناف کفّارند. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ... یعنى من آمن منهم باللّه، میگوید ازینان هر که باللّه ایمان آورد و بروز رستاخیز.
وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى بالایمان محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و به محمد ایمان آرد و وى را استوار گیرد و بنبوت وى گواهى دهد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان بثواب ایمان خویش برسند وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ یوم یخاف الناس، و آن روز که خلق همه در بیم و هراس باشند ایشان بى بیم و ترس باشند. وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ على ما خلّفوا ورائهم من الدّنیا و عیشها عند معاینتهم ما اعدّ اللَّه لهم من النعیم المقیم و الثواب الجزیل و هیچ اندوه نبود ایشان را از مفارقت دنیا و نعیم این جهانى پس از آنک نعیم آخرت یافتند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابى دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم. مفسران گفتند آن گه که موسى از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنى اسرائیل آورد، ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهى که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید. ایشان شریعتى بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن، و قبول نکردند. وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ رب العالمین کوهى را فرمود از کوههاى فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت، چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگى در فرسنگى بود نزدیک سر ایشان فرو آمد، و آتشى در پیش چشم ایشان بر افروختند، و دریا از پس بود.
پس ایشان را گفتند خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ اى خذوا ما افترضناه علیکم فى کتابنا من الفرائض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فى ادائه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدى و جهدى تمام و آن را کار بند شوید. وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبى برهید. قوم موسى چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند، و در آن حال که سجود میکردند در کوه مىنگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روى بود، ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روى کنند، پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد. ایشان گفتند یا موسى سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسى گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند؟ جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست، امّا بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند، ایشان را ثواب که هست در عمل است ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ اى اعرضتم عن امر اللَّه و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم، دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید.
فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خداوند بودى که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومى از شما توبه کردند و از آن تولّى و نافرمانى پشیمان گشتند، اگر نه این فضل و رحمت بودى شما از هالکان و زیان کاران بودید. مصطفى گفت«لا احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد، و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم»
و بلال سعد مرا پند دادى و گفتى: عباد الرّحمن اربع خصال جاریات علیکم من الرحمن، مع ظلمکم انفسکم و خطایاکم: امّا رزقه فدار علیکم، و اما رحمته فغیر محجوبة عنکم، و اما ستره فسائغ علیکم، و اما عقابه فلم یجعل لکم، ثم انتم على ذلک تجترئون على الهکم! و در قرآن ذکر رحمت فراوان است و جمله آن بده معنى باز گردد: یکى بمعنى اسلام است چنانک رب العالمین گفت وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ و قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ درین دو آیت اسلام را رحمت خواند از بهر آنک بنده باسلام برحمت خداى میرسد هم در دنیا هم در عقبى. دیگر رحمت است بمعنى رزق چنانک گفت ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ، و نام رحمن جل جلاله ازینجاست یعنى که روزى دهنده جهانیانست، برّهم و فاجرهم. لا یمنع کافرا لکفره و لا عاصیا لعصیانه. سوم رحمت است بمعنى شفقت کقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً چهارم بمعنى لطف کقوله تعالى فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ پنجم رحمت بمعنى عفو و مغفرت کقوله تعالى کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ششم رحمت است بمعنى بهشت و ذلک فى قوله وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ. هفتم رحمت گفت و مراد بآن رسول خدا است و ذلک فى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ هشتم رحمت است بمعنى باران و هو فى قوله هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ. نهم رحمت است بمعنى قرآن و هو قوله شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. دهم رحمت است بمعنى نعمت چنانک درین آیت گفت فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ اى فلو لا نعمة ربکم لصرتم من المغبونین الذین خسروا الرحمة و استوجبوا العذاب.
سلمان گفت این صدقه، مصطفى گفتلا حاجة لى اخرجها فلیأکل المسلمون مرا باین صدقه حاجت نیست، رو بر مسلمانان بر تا ایشان بخورند. پس دیگر بار سلمان رفت و طعامى دیگر آورد مصطفى گفت این چیست؟ سلمان گفت هدیة، مصطفى فرمود اکنون بنشین تا بیکدیگر بخوریم. و سلمان رض حدیث آن قوم خویش که بر دین عیسى بودند درگرفت. و از عبادت فراوان ایشان و مجاهدت و ریاضت بسیار که میکردند لختى باز گفت، و عبادت ایشان آن بود که از روز یکشنبه تا بیکشنبه دیگر هفته روزه میداشتند، روزه وصال که افطار ایشان جز در روز یکشنبه نبودى، و سخن گفتن با یکدیگر جز درین روز نبودى، یک هفته هر یکى در غارى نشسته و خورد و خواب و سخن بر خود حرام کرده، و زبان با ذکر و دل با فکر پرداخته، و یک لحظه از عمر خویش با کار دنیوى و آسایش تن نداده، سلمان وصف الحال ایشان میکرد. مصطفى ع گفت «یا سلمان هم من اهل النار»
قال سلمان فاظلمت على الارض سلمان گفت جهان روشن بر چشمم تاریک گشت چون از مصطفى شنودم که ایشان آتشیانند.
ثم قال یا رسول اللَّه لو ادرکوک صدّقوک و اتبعوک. و سلمان بروزگار ازیشان شنیده بود که مهینه پیغامبران پیغامبر آخر الزمانست و بهینه دینها دین اوست، گفت یا رسول اللَّه اگر ترا دریافتندى ترا پس رو بودندى و استوار داشتندى. آن گه رب العالمین این آیت فرستاد در شأن ایشان: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا... و مصطفى ع گفت در تفسیر این آیت
«من مات على دین عیسى و من مات على الاسلام قبل ان یسمع بى فهو على خیر، و من سمع بى الیوم و لم یؤمن بى فقد هلک.»
گفت هر آن کس که پیش از بعثت ما بر شریعت و سنّت عیسى بود و ما را در نیافت و در آن شریعت فروشد، کار او همه خیر است، و عاقبت او رستگارى، و آن کس که ما را دریافت یا خبر بعثت ما بدو رسید و از هر دین که بر آن بود دست باز نداشت و بر پى ما و سنّت ما نرفت او از جمله هالکانست.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا هادوا از تهوّد است و تهوّد تحرک باشد، جهودان را بدان یهود خوانند لانّهم یتهوّدون عند قرائت التوریة چون توریت خوانند تحرکى در خود آرند، و یقولون انّ السّماوات و الارض تحرکت حین اتى اللَّه موسى التوریة قال ابن جریح انّما سمیت الیهود من قولهم انا هدنا الیک اى تبنا من عبادة العجل. و گفتهاند نسبت ایشان با یهودا است ازین جهت ایشان را یهود خوانند و ترسایان را نصارى بدان خوانند که از ده نصره بودند و نصره آن دیه بود که عیسى و مادرش بآن دیه فرو آمده بودند، مقاتل و قتاده گویند نام آن دیه ناصره بود فنسبوا الیها. و قیل سمّوا نصارى لقوله تعالى من انصارى الى اللَّه و هم الحواریون.
و صابئان قومى بودند که مسکن به شام داشتند و ملائکه پرست بودند و نماز به کعبه مىبردند و زبور میخواندند، و گفتهاند قومى از اهل کتاب بودند و بیرون از جهودى و ترسایى دینى دگر نو نهاده بودند میان جهودى و ترسایى، و علامت ایشان آن بود که موى از میان سر باز میکردند یعنى دوست میداشتند که کشف عورت کنند و بیحجاب باشند و شرم از مردم ندارند و یحبون مذاکیرهم، و شره مردان از خود مىبریدند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا اختلافست میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ، جماعتى گفتند منسوخ است و ناسخ آنست که گفت عزّ و جلاله وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ابن عباس گفت چنان مىنماید که عمل صالح از جهودان و ترسایان و صابئان مقبول بود و بهشت ایشان را موعود، بحکم این آیت که گفت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى... پس چون آیت وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ فرود آمد این آیت منسوخ شد و این حکم بگشت. اما قول مجاهد و ضحاک آنست که این آیت محکم است و هیچ چیز از آن منسوخ نیست، و تقدیرش آنست که انّ الذین آمنوا و من آمن من الذین هادوا و در معنى آیت در طریق است: یکى آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا مؤمنان بحقیقت میخواهد هم از این امت و هم از امتهاى گذشته، میگوید ایشان که از دل پاک و اعتقاد درست راست ایمان دارند بغیب ایمانى تصدیقى و تسلیمى، گردن نهاده و گوش فرا داشته، و رسالت و پیغام پذیرفته، از هر پیغامبر که آمد بهر هنگام که بود.
وَ الَّذِینَ هادُوا و على الخصوص قوم موسى که بر دین موسى درست آمدند و تغییر و تبدیل نکردند و در انتظار بعث مصطفى ع نشستند، و بوى ایمان داشتند. و همچنین قوم عیسى که بر دین عیسى بودند و در عیسى غلو نکردند، و به محمد ایمان بداشتند و برین اعتقاد از دنیا بیرون شدند، و صابئان همچنین در وقت استقامت کار دین خویش.
آن گه گفت.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از اینان برین اعتقاد و ایمان بماند، و توفیق ثبات و لزوم ایمان یابد، تا بر آن بمیرد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ و روا باشد که اینجا واوى مضمر نهند، یعنى و من آمن بعدک یا محمد الى یوم القیمة فلهم اجرهم عند ربهم.
طریق دیگر آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا از این امت منافقان اند که بزبان ایمان آرند و بدل نه، وز امتان گذشته ایشانند که به پیغامبران گذشته ایمان دادند و به محمد نه، وَ الَّذِینَ هادُوا جهودانند که بعد از موسى دین مبدل محرف گرفتند، وَ النَّصارى ترسایانند که بعد از عیسى غلو کردند و از راه راست بگشتند، وَ الصَّابِئِینَ اصناف کفّارند. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ... یعنى من آمن منهم باللّه، میگوید ازینان هر که باللّه ایمان آورد و بروز رستاخیز.
وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى بالایمان محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و به محمد ایمان آرد و وى را استوار گیرد و بنبوت وى گواهى دهد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان بثواب ایمان خویش برسند وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ یوم یخاف الناس، و آن روز که خلق همه در بیم و هراس باشند ایشان بى بیم و ترس باشند. وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ على ما خلّفوا ورائهم من الدّنیا و عیشها عند معاینتهم ما اعدّ اللَّه لهم من النعیم المقیم و الثواب الجزیل و هیچ اندوه نبود ایشان را از مفارقت دنیا و نعیم این جهانى پس از آنک نعیم آخرت یافتند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابى دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم. مفسران گفتند آن گه که موسى از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنى اسرائیل آورد، ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهى که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید. ایشان شریعتى بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن، و قبول نکردند. وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ رب العالمین کوهى را فرمود از کوههاى فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت، چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگى در فرسنگى بود نزدیک سر ایشان فرو آمد، و آتشى در پیش چشم ایشان بر افروختند، و دریا از پس بود.
پس ایشان را گفتند خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ اى خذوا ما افترضناه علیکم فى کتابنا من الفرائض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فى ادائه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدى و جهدى تمام و آن را کار بند شوید. وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبى برهید. قوم موسى چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند، و در آن حال که سجود میکردند در کوه مىنگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روى بود، ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روى کنند، پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد. ایشان گفتند یا موسى سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسى گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند؟ جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست، امّا بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند، ایشان را ثواب که هست در عمل است ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ اى اعرضتم عن امر اللَّه و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم، دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید.
فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خداوند بودى که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومى از شما توبه کردند و از آن تولّى و نافرمانى پشیمان گشتند، اگر نه این فضل و رحمت بودى شما از هالکان و زیان کاران بودید. مصطفى گفت«لا احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد، و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم»
و بلال سعد مرا پند دادى و گفتى: عباد الرّحمن اربع خصال جاریات علیکم من الرحمن، مع ظلمکم انفسکم و خطایاکم: امّا رزقه فدار علیکم، و اما رحمته فغیر محجوبة عنکم، و اما ستره فسائغ علیکم، و اما عقابه فلم یجعل لکم، ثم انتم على ذلک تجترئون على الهکم! و در قرآن ذکر رحمت فراوان است و جمله آن بده معنى باز گردد: یکى بمعنى اسلام است چنانک رب العالمین گفت وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ و قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ درین دو آیت اسلام را رحمت خواند از بهر آنک بنده باسلام برحمت خداى میرسد هم در دنیا هم در عقبى. دیگر رحمت است بمعنى رزق چنانک گفت ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ، و نام رحمن جل جلاله ازینجاست یعنى که روزى دهنده جهانیانست، برّهم و فاجرهم. لا یمنع کافرا لکفره و لا عاصیا لعصیانه. سوم رحمت است بمعنى شفقت کقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً چهارم بمعنى لطف کقوله تعالى فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ پنجم رحمت بمعنى عفو و مغفرت کقوله تعالى کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ششم رحمت است بمعنى بهشت و ذلک فى قوله وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ. هفتم رحمت گفت و مراد بآن رسول خدا است و ذلک فى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ هشتم رحمت است بمعنى باران و هو فى قوله هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ. نهم رحمت است بمعنى قرآن و هو قوله شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. دهم رحمت است بمعنى نعمت چنانک درین آیت گفت فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ اى فلو لا نعمة ربکم لصرتم من المغبونین الذین خسروا الرحمة و استوجبوا العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ پاکست و بى عیب و منزه خداوند یگانه، یگانه در حلم یگانه در وفا یگانه در مهر، در آزار از رهى نبرد که در حلم یگانه است، اگر رهى بدیگرى گراید وى نگراید که در وفا یگانه است، اگر رهى عهد بشکند او نشکند که در مهر یگانه است، یگانه در ذات یگانه در صفات، برى از علّات، مقدس از آفات، منزه از مداجات، ستوده بهر عبارات، زیبا در هر اشارات، خالق هنگام و ساعات، مقدّر احیان و اوقات، نه در صنع او خلل، نه در تقدیر او حیل، نه در وصف او مثل، مقدّرى لم یزل.
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و روى انّ النبى قال تابعوا بین الحج و العمرة، فانهما ینفیان الفقر و الذنوب، کما ینفى الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة، و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درماندهتر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مىگرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداىاند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمىپرستیدند، و بدان اقرار نمىدادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهىاند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مىپخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مىرنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزهدار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضلتر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضلتر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مىگرفتند، و خود را بر یکدیگر به مىآوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسىء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مىآمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مىبرى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مىآمدند و براه در تجارت روا نمىداشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفتهاند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مىنمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مىجستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفتهاند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفتهاند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفتهاند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمىبردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شدهاند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرباند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مىگزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مىبگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درماندهتر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مىگرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداىاند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمىپرستیدند، و بدان اقرار نمىدادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهىاند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مىپخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مىرنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزهدار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضلتر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضلتر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مىگرفتند، و خود را بر یکدیگر به مىآوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسىء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مىآمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مىبرى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مىآمدند و براه در تجارت روا نمىداشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفتهاند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مىنمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مىجستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفتهاند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفتهاند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفتهاند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمىبردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شدهاند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرباند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مىگزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مىبگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة... آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است، فضل خدا نهانى نیست، و بر فعل وى چون و چرایى نیست و معرفت وى جز عطائى نیست، بو جهل قرشى و بو طالب هاشمى در آتش قطعیت سوختند، و ذره معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال صهیب و بلال به روم و حبشه فرستادند، و قرآن مجید جلوهگاه ایشان کردند که وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. دو قوم را دو آیت بهم یاد کردند، یکى را سوخته آتش قطعیت کرد، یکى را افروخته شمع محبت: آن یکى را گفت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ این یکى را گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ، سرانجام یکى را گفت وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ بد جایگاهى که جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان! و نواخت این یکى را گفت وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ مهربانست بر بندگان، خداى جهان و جهانیان. آرى با دولت بازى نیست! و نواخت الهى مجازى نیست! و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست که غیرت عزت ایشان را متوارى دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ به پرورد، و قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت آدم در عالم حقائق بایشان زنده شد،و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذکر سیر ایشان شاد و خرم، و روى زمین بچراغ علم ایشان روشن: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مىجوید راه است، وى را مىراند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مىنهد و از تسلیم مىگریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شومتر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجیء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مىجوید راه است، وى را مىراند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مىنهد و از تسلیم مىگریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شومتر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجیء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة... حکم طلاق در روزگار جاهلیت و در ابتداء اسلام پیش از نزول این آیت آن بود که هر آن کس که زن خویش را طلاق دادى اگر یکى و بیشتر، طلاق را حصرى و حدى نبود، و مرد را حق رجعت بود در روزگار عدّة، تا آن گه که زنى آمد بعایشه نالید از شوى خویش، که وى را طلاق میداد بر دوام، و رجعت میکرد بر سبیل اضرار، و عایشه آن قصه با رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بگفت، و در آن حال این آیت آمد و حدّ طلاق پیدا شد و به باز آمد. گفتند یا رسول اللَّه الطَّلاقُ مَرَّتانِ و این الثالثة؟ این دو طلاق است که گفت ذکر سیم کجاست؟ گفت: فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ این تسریح نام سدیگر طلاق است. و نامهاى طلاق در قرآن سه است: طلاق و فراق و سراح: «طلقوهن و فارقوهن و سرحوهن».
معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدّت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوّم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.
اینست که اللَّه گفت: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ثم قال وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً جاى دیگر بشرحتر گفت: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازههاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.
یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.
میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.
مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد اللَّه بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود اللَّه بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ اگر شوى زن را طلاق سوّم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»
و حدّ اصابت که تحلّل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فَإِنْ طَلَّقَها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.
إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن اللَّه المحلل و المحلّل له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال هو المحلّل و المحلّل له»
و یقال إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول اللَّه چرا چنین است؟
گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیمتر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقّى علیکم، فمن ضیّع حقى فقد ضیّع حق اللَّه، و من ضیّع حق اللَّه فقد باء بسخط من اللَّه و مأواه جهنم و بئس المصیر»
و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الّا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الّا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»
و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلّت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اىّ ابواب الجنة شاءت»
اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریدهاند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخّر ایشان شود، که رب العزّة گفت: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.
و در خبر است که «تعس عبد الزوجة»
نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مىآید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که اللَّه گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقّه مائل»
و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول اللَّه ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»
و روى انّ رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها علىّ، اولها انّها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انّها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصّارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبّازة طبّاخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بیّن بانقضاء العدة، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحبّ است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوّجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود اللَّه در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ.
پس گفت وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»
آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»
بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مىآمدند، و بر بازى مىگرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلّق او حرّر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جدّ»
و روى انه قال: «خمس جدّهنّ جدّ و هزلهنّ جدّ: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بالایمان و احفظوا وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یَعِظُکُمْ بِهِ اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه فیهنّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفتهاند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مىباز خواهى! و اللَّه لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر اللَّه و رسوله، و زوّجها منه و کفّر عن یمینه. عضل منع باشد، و الدّاء العضال هو الدّاء المنیع على المتطبّب.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیّمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة...
این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، وَ أَطْهَرُ و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مىاندیشد به پشیمانى، أَطْهَرُ اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ یعنى: احلّ لکم من نکاح الرجال ازوجکموهنّ» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و اللَّه میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما که اولیائید و عضل مىکنید و زن را از رجعت باز مىدارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولىّ درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الّا بولى مرشد و شاهدى عدل»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحلّ من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.
معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدّت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوّم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.
اینست که اللَّه گفت: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ثم قال وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً جاى دیگر بشرحتر گفت: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازههاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.
یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.
میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.
مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد اللَّه بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود اللَّه بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ اگر شوى زن را طلاق سوّم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»
و حدّ اصابت که تحلّل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فَإِنْ طَلَّقَها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.
إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن اللَّه المحلل و المحلّل له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال هو المحلّل و المحلّل له»
و یقال إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول اللَّه چرا چنین است؟
گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیمتر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقّى علیکم، فمن ضیّع حقى فقد ضیّع حق اللَّه، و من ضیّع حق اللَّه فقد باء بسخط من اللَّه و مأواه جهنم و بئس المصیر»
و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الّا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الّا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»
و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلّت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اىّ ابواب الجنة شاءت»
اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریدهاند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخّر ایشان شود، که رب العزّة گفت: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.
و در خبر است که «تعس عبد الزوجة»
نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مىآید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که اللَّه گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقّه مائل»
و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول اللَّه ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»
و روى انّ رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها علىّ، اولها انّها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انّها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصّارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبّازة طبّاخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بیّن بانقضاء العدة، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحبّ است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوّجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود اللَّه در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ.
پس گفت وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»
آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»
بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مىآمدند، و بر بازى مىگرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلّق او حرّر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جدّ»
و روى انه قال: «خمس جدّهنّ جدّ و هزلهنّ جدّ: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بالایمان و احفظوا وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یَعِظُکُمْ بِهِ اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه فیهنّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفتهاند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مىباز خواهى! و اللَّه لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر اللَّه و رسوله، و زوّجها منه و کفّر عن یمینه. عضل منع باشد، و الدّاء العضال هو الدّاء المنیع على المتطبّب.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیّمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة...
این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، وَ أَطْهَرُ و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مىاندیشد به پشیمانى، أَطْهَرُ اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ یعنى: احلّ لکم من نکاح الرجال ازوجکموهنّ» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و اللَّه میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما که اولیائید و عضل مىکنید و زن را از رجعت باز مىدارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولىّ درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الّا بولى مرشد و شاهدى عدل»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحلّ من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مىنهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مىنهد و آن را بزرگ مىبیند و نظر دل و دیده از آن مىبنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى
و گفتهاند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى یعنى بالمن على السائل میگوید صدقههاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مىستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مىسپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمىرسد، پس جوینده حق اولىتر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مىآمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مىآرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مىآیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمدهام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بىنیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفتهاند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته
اى کمالت کم زنان را صرهها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسهها بر دوخته
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مىنهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مىنهد و آن را بزرگ مىبیند و نظر دل و دیده از آن مىبنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى
و گفتهاند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى یعنى بالمن على السائل میگوید صدقههاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مىستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مىسپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمىرسد، پس جوینده حق اولىتر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مىآمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مىآرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مىآیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمدهام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بىنیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفتهاند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته
اى کمالت کم زنان را صرهها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسهها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفتهاند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مىآید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الایة... مفسّران گفتهاند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ اى لم تدّعون؟ دعوى درین آیت حجّت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجّت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حقّ وى محال است، که ابراهیم متقدّم بود و این هر دو علّت متاخّر. یعنى که این ملّت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ هرگز روا نباشد مردمى را، أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ که خداى او را نامه دهد، وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ و علم راست و پیغامبرى دهد، ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ پس آن گه فرا مردمان گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ مرا بندگان باشید و مرا بخدایى گیرید فرود از اللَّه، وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ لکن چنین گفتند پیغامبران امّت خویش را که بندگان خدا بید، بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ بآنچه کتاب من میدانید، وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹) و بآنچه میخوانید از آن.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ و نفرماید شما را خداى و نه هیچ بشرى از پیغامبران، أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً که فریشتگان و پیغامبران را بخدایى گیرید، أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بکفر میفرماید شما را؟ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰) پس آنکه شما مسلمانان باشید و گردن نهادگان.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ پیمان گرفت اللَّه از پیغامبران، لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ که هر چه دهم، هر گه که دهم شما را از نامه و دانش راست و پیغام محکم، ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ پس آن گه بشما آید رسولى، مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن را که با شما است، لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ بگروید باو و یارى دهید او را، قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ خداى گفت: اقرار دادید بپیذیرفتن این پیمان از من؟ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی و این پیمان بزرگ گران از من بستدید.
قالُوا أَقْرَرْنا پیغامبران یک یک جواب دادند که اقرار دادیم، قالَ فَاشْهَدُوا خداى گفت: بر یکدیگر گواه بید، وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۸۱) و من با شماام از گواهان یکى.
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ هر که بر گردد پس از آن، فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۸۲) او از فاسقانست و از بیرون شدگان از پیمان.
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ بجز دین خداى و تصدیق محمد (ص) دینى خواهند جست؟
وَ لَهُ أَسْلَمَ و خداى را گردن نهاد، مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر که در آسمانها و زمین کس است، طَوْعاً وَ کَرْهاً بعضى از میان جان و بعضى از بن دندان، وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۸۳) و همه را با وى خواهند برد.
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ بگوى ایمان آوردیم بخداى، وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا و هر چه فرو فرستاده آمد بر ما، وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ و هر چه فرو فرستاده آمد بر ابراهیم وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و پیغامبران که از فرزندان یعقوب بودند، وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى و هر چه موسى را دادند و عیسى را، وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و هر چه دیگر پیغامبران را دادند، از خداوند ایشان، لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ یکى را از پیغامبران جدا نکنیم در تصدیق بتکذیب، وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۸۴) و ما وى را گردن نهادگانیم و خویشتن فرا دادگان.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ و نفرماید شما را خداى و نه هیچ بشرى از پیغامبران، أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً که فریشتگان و پیغامبران را بخدایى گیرید، أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بکفر میفرماید شما را؟ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰) پس آنکه شما مسلمانان باشید و گردن نهادگان.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ پیمان گرفت اللَّه از پیغامبران، لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ که هر چه دهم، هر گه که دهم شما را از نامه و دانش راست و پیغام محکم، ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ پس آن گه بشما آید رسولى، مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن را که با شما است، لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ بگروید باو و یارى دهید او را، قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ خداى گفت: اقرار دادید بپیذیرفتن این پیمان از من؟ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی و این پیمان بزرگ گران از من بستدید.
قالُوا أَقْرَرْنا پیغامبران یک یک جواب دادند که اقرار دادیم، قالَ فَاشْهَدُوا خداى گفت: بر یکدیگر گواه بید، وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۸۱) و من با شماام از گواهان یکى.
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ هر که بر گردد پس از آن، فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۸۲) او از فاسقانست و از بیرون شدگان از پیمان.
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ بجز دین خداى و تصدیق محمد (ص) دینى خواهند جست؟
وَ لَهُ أَسْلَمَ و خداى را گردن نهاد، مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر که در آسمانها و زمین کس است، طَوْعاً وَ کَرْهاً بعضى از میان جان و بعضى از بن دندان، وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۸۳) و همه را با وى خواهند برد.
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ بگوى ایمان آوردیم بخداى، وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا و هر چه فرو فرستاده آمد بر ما، وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ و هر چه فرو فرستاده آمد بر ابراهیم وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و پیغامبران که از فرزندان یعقوب بودند، وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى و هر چه موسى را دادند و عیسى را، وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و هر چه دیگر پیغامبران را دادند، از خداوند ایشان، لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ یکى را از پیغامبران جدا نکنیم در تصدیق بتکذیب، وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۸۴) و ما وى را گردن نهادگانیم و خویشتن فرا دادگان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نامدار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بىخبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بىراه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
و گفتهاند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بىخبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بىخبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بىراه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
و گفتهاند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بىخبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتدّ شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد اللَّه بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفّار مکه پیوستند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بىراه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مىنگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالتاند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بىراهىاند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مىپاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فىء باشد بدرستترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفهاى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگاناند، و تا زندگى مىبود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفتهاند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخاند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامهاى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفتهاند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارباند، امّا «توّاب» خاصّتر است و غفور عامتر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعبتر بود و عظیمتر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولىتر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائقتر و موافقتر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مىباشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفتهاند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بىراه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مىنگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالتاند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بىراهىاند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مىپاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فىء باشد بدرستترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفهاى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگاناند، و تا زندگى مىبود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفتهاند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخاند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامهاى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفتهاند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارباند، امّا «توّاب» خاصّتر است و غفور عامتر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعبتر بود و عظیمتر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولىتر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائقتر و موافقتر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مىباشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفتهاند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.»
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا... الآیة هم نواخت است و هم سیاست! هم کرامت و هم اهانت. مؤمنان را کرامت است و کافران را اهانت.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست. میگوید: اى شما که مؤمناناید فرمان ما را گردن نهادگان، و دوستى ما را بجان و دل خواهان، چون کافران مباشید، و خوى ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید! ایشان بیگانگاناند و شما آشنایان، ایشان راندگاناند و شما خواندگان. ایشان حزب شیطاناند و شیطان را مهمان: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. شیطان ایشان را مىخواند تا بدوزخ کشد و بکام خود کند، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ. و شما که مؤمناناید حزب خدااید، و خدا را مهمان! امروز از آنجا که عرفان و فردا در فردوس جاودان! أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. اللَّه شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هر چه در جهان. اینست که رب العالمین گفت: لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. و این بس عجب نیست که مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند. ازین عجبتر آنست که دوستان را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد. این است که گفت تعالى و تقدس: وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ. اذا کان المسیر الى اللَّه طاب المسیر الى اللَّه، طوبى لمن کان مسیره الى اللَّه، و حدثیه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه، و اللَّه لا اله الا اللَّه!
و انّ صباحا نلتقى فى مسائه
یکون على قلب الغریب حبیبا
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ اى سیّد سادات! اى مهتر کائنات! کریم و مهربانى، لطیف و رحیم بر همگانى، همه را بر سنن صواب مىرانى، همه را بر مائده عزّت مىخوانى، و بسعادت جاودانه میرسانى. یتیمان را چون پدرى، بیوه زنان را چون شوهرى. آشنا را نوازندهاى، و بیگانه را راه نماینده. جهانیان را عین رحمتى، رهیگان را سبب کرامتى. اى سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینى! وز مکتسبات خود ندانى، کان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوش خویى بداشتیم. اى مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانى و هم باین خوشخویى، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
اما با کافران و منافقان لختى درشتتر شو، و با ایشان جهاد کن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ. بسا فرقا که میان حبیب و میان کلیم است! حبیب را بدرشتى فرمود در کافران، و باز خواند از مداهنت، که در خوى وى همه رفق و لین بود. و کلیم را بضدّ این گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت که در وى بود.
ثم قال: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بىآمیغ حظوظ دهى، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند. یا سید! حوصله ایشان بر نتابد آنچه حوصله تو برتابد. کسى که شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وى چه برابرى بود و چه مناسبت؟! سیّد صلوات اللَّه علیه از خود این خبر داد که: لست کاحدکم، اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى. وقتى دیگر میگفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مصطفى (ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت: «کلّموا الناس على قدر عقولهم».
با هر کسى سخن بقدر عقل وى گوئید، و آنچه برنتابد بر وى منهید.
هر کسى را جام او بر جان او همسان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم برنهید
فَاعْفُ عَنْهُمْ اى سید! تقصیرى که کردهاند در حق تو و در کار تو، عفو کن از ایشان، و فرا گذار. و بآنچه تقصیر کردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
فَاعْفُ عَنْهُمْ اشارت بجمع است از بهر آنکه حکم است و حاکم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اشارت بتفرقت است که مقام تذلّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزّ کبریائه با انبیاء و اولیاء، گه ایشان را در جمع دارد گه در تفرقت. جمع بىتفرقت کفر است، و تفرقت بى جمع شرک. جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت. آن کس که این دو خصلت در وى مجتمع شد بر جاده سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است: یکى مقصّر است ازو عفو کن. یکى تائب است از بهر وى آمرزش خواه. یکى مطیع است با وى مشاورت کن.
فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ عزم را حقیقتى است، و مایه حقیقت آن درستى مراد است. و جمع دل، مایه آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت. و عزم را سه قسم است: یکى عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناء همه بر توکل است. و توکل را اصلى است و شرطى و ثمرتى: اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشار الیه بقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و ثمره آن محبت حق عزّ و جل، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
استاد ابو على دقاق گفت: توکل را سه رتبت است: او توکل، پس تسلیم، سوم تفویض. توکل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت. توکل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص. توکل صفت انبیاء است على العموم، تسلیم صفت ابراهیم (ع) على الخصوص، و تفویض صفت خاتم النبیین مصطفى (ص) على اخص الخصوص. صاحب توکل گوش بر وعده حق دارد. صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد. صاحب تفویض بحکم اللَّه رضا دهد. او که با توکل است طالب عطا است، او که با تسلیم است منتظر لقاء است، و او که با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسوده رضاء است. این است که رب العالمین گفت: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست. میگوید: اى شما که مؤمناناید فرمان ما را گردن نهادگان، و دوستى ما را بجان و دل خواهان، چون کافران مباشید، و خوى ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید! ایشان بیگانگاناند و شما آشنایان، ایشان راندگاناند و شما خواندگان. ایشان حزب شیطاناند و شیطان را مهمان: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. شیطان ایشان را مىخواند تا بدوزخ کشد و بکام خود کند، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ. و شما که مؤمناناید حزب خدااید، و خدا را مهمان! امروز از آنجا که عرفان و فردا در فردوس جاودان! أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. اللَّه شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هر چه در جهان. اینست که رب العالمین گفت: لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. و این بس عجب نیست که مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند. ازین عجبتر آنست که دوستان را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد. این است که گفت تعالى و تقدس: وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ. اذا کان المسیر الى اللَّه طاب المسیر الى اللَّه، طوبى لمن کان مسیره الى اللَّه، و حدثیه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه، و اللَّه لا اله الا اللَّه!
و انّ صباحا نلتقى فى مسائه
یکون على قلب الغریب حبیبا
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ اى سیّد سادات! اى مهتر کائنات! کریم و مهربانى، لطیف و رحیم بر همگانى، همه را بر سنن صواب مىرانى، همه را بر مائده عزّت مىخوانى، و بسعادت جاودانه میرسانى. یتیمان را چون پدرى، بیوه زنان را چون شوهرى. آشنا را نوازندهاى، و بیگانه را راه نماینده. جهانیان را عین رحمتى، رهیگان را سبب کرامتى. اى سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینى! وز مکتسبات خود ندانى، کان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوش خویى بداشتیم. اى مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانى و هم باین خوشخویى، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
اما با کافران و منافقان لختى درشتتر شو، و با ایشان جهاد کن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ. بسا فرقا که میان حبیب و میان کلیم است! حبیب را بدرشتى فرمود در کافران، و باز خواند از مداهنت، که در خوى وى همه رفق و لین بود. و کلیم را بضدّ این گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت که در وى بود.
ثم قال: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بىآمیغ حظوظ دهى، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند. یا سید! حوصله ایشان بر نتابد آنچه حوصله تو برتابد. کسى که شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وى چه برابرى بود و چه مناسبت؟! سیّد صلوات اللَّه علیه از خود این خبر داد که: لست کاحدکم، اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى. وقتى دیگر میگفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مصطفى (ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت: «کلّموا الناس على قدر عقولهم».
با هر کسى سخن بقدر عقل وى گوئید، و آنچه برنتابد بر وى منهید.
هر کسى را جام او بر جان او همسان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم برنهید
فَاعْفُ عَنْهُمْ اى سید! تقصیرى که کردهاند در حق تو و در کار تو، عفو کن از ایشان، و فرا گذار. و بآنچه تقصیر کردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
فَاعْفُ عَنْهُمْ اشارت بجمع است از بهر آنکه حکم است و حاکم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اشارت بتفرقت است که مقام تذلّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزّ کبریائه با انبیاء و اولیاء، گه ایشان را در جمع دارد گه در تفرقت. جمع بىتفرقت کفر است، و تفرقت بى جمع شرک. جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت. آن کس که این دو خصلت در وى مجتمع شد بر جاده سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است: یکى مقصّر است ازو عفو کن. یکى تائب است از بهر وى آمرزش خواه. یکى مطیع است با وى مشاورت کن.
فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ عزم را حقیقتى است، و مایه حقیقت آن درستى مراد است. و جمع دل، مایه آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت. و عزم را سه قسم است: یکى عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناء همه بر توکل است. و توکل را اصلى است و شرطى و ثمرتى: اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشار الیه بقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و ثمره آن محبت حق عزّ و جل، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
استاد ابو على دقاق گفت: توکل را سه رتبت است: او توکل، پس تسلیم، سوم تفویض. توکل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت. توکل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص. توکل صفت انبیاء است على العموم، تسلیم صفت ابراهیم (ع) على الخصوص، و تفویض صفت خاتم النبیین مصطفى (ص) على اخص الخصوص. صاحب توکل گوش بر وعده حق دارد. صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد. صاحب تفویض بحکم اللَّه رضا دهد. او که با توکل است طالب عطا است، او که با تسلیم است منتظر لقاء است، و او که با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسوده رضاء است. این است که رب العالمین گفت: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ از اوّل ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگوارى منزلت مصطفى (ص) نزدیک حق جلّ جلاله، و خلعتى است از خلعتهاى کرامت که اللَّه تعالى بوى داد، که واسطه از میان برداشت، و حکم وى با حکم خود برابر کرد، تا چنان که رضا دادن بقضاء حق جلّ جلاله سبب یقین موحّدانست، رضا دادن بحکم رسول (ص) سبب ایمان مؤمنان است. تا جهانیان بدانند که طاعت داشت رسول طاعت داشت حق است، و نافرمانى رسول نافرمانى حق است، و قول رسول وحى حق است، و بیان رسول راه حق است، و فعل رسول حجّت حق است، و شریعت رسول ملّت حق است، و حکم رسول دین حق است، و متابعت رسول دوستى حق است. چنان که گفت: جلّ جلاله: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ، گفت: اى سیّد سادات، و اى مهمتر کائنات، و اى نقطه دائره حادثات، بندگانم را بگو: اگر خواهید که اللَّه شما را بدوستى خود راه دهد، و ببندگى بپسندد، بر پى ما روید که رسول اوئیم، و کمر متابعت ما بر میان بندید، و حکم ما بى معارضت بجان و دل قبول کنید، تن فرا داده، و گردن نهاده، و خویشتن را در آن حکم بیفکنده، و هیچ حرجى و تنگى بخود راه نداده، اینست که گفت جلّ جلاله: «ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»، نمىدانید که کارها همه در پى ما بستند، و این هر دو سراى در کوى ما پیوستند، زهى رتبت و دولت! زهى کرامت و فضیلت! کرا بود از عهد آدم تا امروز چنین فضل تمام و کار بنظام؟ عزّ سماوى و فرّ خدایى؟
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق
با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را
از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشتهاى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشتهاى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقّا که تو حال من زمن به دانى!
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست
شبها زغمت حجره بیدارى ماست
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست
سوداى تو سرمایه هشیارى ماست
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق
با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را
از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشتهاى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشتهاى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقّا که تو حال من زمن به دانى!
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست
شبها زغمت حجره بیدارى ماست
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست
سوداى تو سرمایه هشیارى ماست
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ اشارت آیت آنست که درگاه ربوبیّت و جلال احدیّت بىنیاز است از طاعت مطیعان، و پاکست از عبادت خلقان، در زمین و در آسمان. اگر هر چه آفرینش است: افلاک و سماوات، موجودات و متلاشیات، همه بکتم عدم باز شود، پاکى و خداوندى وى را زیانى نیست، و از ایشان هیچ پیوندى در نباید. احدیّت وى را صمدیّت وى جمالست، و صمدیّت وى را فردانیّت وى جلالست.
خبر درست است از
ابو ذر غفارى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ، انّه قال: «یا عبادى انى حرمت الظلم على نفسى و جعلته بینکم محرما، فلا تظالموا یا عبادى! انکم الذین تخطئون باللیل و النهار، و أنا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى، فاستغفرونى اغفر لکم، یا عبادى! لو ان اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونى و اعطیت کل انسان منهم ما سأل لم ینقص ذلک منى شیئا الا کما ینقص البحر ان یغمس فیه المحیط غمسة واحدة».
وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید: اگر خلایق جمله فعل بندگى بگذارند، و کمر طاعت بندگى بگشایند، نتوانند که از بندگى بیرون شوند، یا از روى خلقت بند بندگى از خود برگیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد که: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. امّا فرق است میان بندهاى که از روى آفرینش اسم بندگى بر وى افتاد، و میان بندهاى که از روى نواخت و لطف این نام بر وى افتاد، که أَسْرى بِعَبْدِهِ، وَ عِبادُ الرَّحْمنِ، «فبشر عبادى»، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ. اینان مقبولان حضرتاند، و آنان مطرودان قطیعت. نه هر که بنده است او نواخته لطف است یا در بند مهر است. بنده براستى دانى کدام است؟ او که آراسته انعام و اکرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است.
پیر طریقت گفت: الهى جمال من در بندگى است یا نه زبان من بیاد تو کیست؟ دولتم آنست که مذکور توام، و رنه در ذکر من مرا قیمت چیست؟
یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّ ایشان در دین آن بود که عبودیّت بجاى ربوبیّت نهادند، و صفت لاهوت بنا سوت فرو آوردند، و ثالث ثلاثة اعتقاد گرفتند.
و وحده لا شریک له از دست بدادند. ربّ العالمین گفت: لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سه مگویید، ازین سخن باز گردید، و بدانید که خدا یکى است، در ذات یکتا، و در صفات بیهمتا، و از عیبها جدا، در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا، همه عاجزاند و او توانا، همه جاهلاند و او دانا، همه در عدداند و او احد، همه معیوبند و او صمد: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ
هرگز در خاطر مریم نیامد که باطن او خزانه قدرت شود، صدفوار آن درّ پاک نگاه میداشت تا آن روز که به جبرئیل امین که غوّاص بحار قدرتست فرمان آمد که آن گوهر دولت را از صدف اسرار بیرون گیر، و در صحراى وجود بر دیده اهل آفرینش عرضه کن. چون در وجود آمد، قومى در تصرّف ایستادند که نبات بىتخم کى روید؟ و فرزند بىپدر چون بود؟ این بنده نیست، و از بندگى وى را جز ننگ نیست، و تقدیر ایشان را جواب میدهد که در خزانه قدرت این چنین اعجوبها بدیع نیست. آدم بنده است، حلقه بندگى در گوش، نه مادر بود او را و نه پدر، فریشتگان همه بندگاناند، نه مادر است ایشان را نه پدر، و عیسى در مهد طفولیّت اوّل سخن که گفت جواب ایشان بود که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ من بنده خدایم، مرا از بندگى ننگ نیست، و شرف من خود جز در بندگى نیست. ربّ العالمین تحقیق این را گفت:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ.
آن گه گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً باش تا فردا که اینان که از بندگى ننگ داشتند، و برترى جستند، و با ربوبیّت در کبریا و عظمت منازعت کردند، ایشان را بر فتراک بیدولتى آن ناکس بندند که میگفت: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و ایشان را سرنگون بدوزخ اندازند، و با ایشان گویند: بارى بنگر که از که ماندستى باز.
برترى جستن و استکبار کردن نه کار دینداران است، و نه راه بندگان. بنده باید که طالب مذلّت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود. او که پیوسته جویاى عزّ نفس خویش باشد عزّ درگاه دین از کجا شناسد؟ «اذا اراد اللَّه بعبده خیرا دله على ذل نفسه». عمر خطاب را روزى دیدند در عهد خلافت که میآمد و مشکى آب در گردن افکنده. گفتند: یا امیر المؤمنین این چه حال است؟ گفت: این ساعت رسولان روم رسیدند، و با من گفتند که: قیصر روم را از سیاست نام تو خواب نماند، و در همه روم کس نیست که نه عدل و راستى تو وى را درست شده است. نفس من بخود باز نگرست، خواستم که بدین مشک آب آن بارنامه نفس خود فرو شکنم. آن گه آب در حجره پیر زنى برد و بازگشت.
سفیان ثورى را عادت بودى که جز در صف آخر نه ایستادى، گفتند: یا سفیان! نه اولىتر آنست که اختیار صف اوّل کنى؟ گفت: صدر سزاى خداوندان بود، بندگان را با صدر عزّت چه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً جلال احدیّت منّت مینهد بر نقطه بشریّت که شما را دو چراغ افروختیم: یکى در دل، یکى در پیش، آنچه در پیش چراغ سنّت است که عین برهان است، و آنچه در دل چراغ ایمانست و نور تابانست. خنک مرا آن بندهاى که میان این دو چراغ روان است. عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است! و دیده و روى دوست دیده دل او را عیانست، یک نفس با دوست بدو گیتى ارزانست، یک دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگانست.
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ الآیة از بنده ایمان و اعتصام بحکم بندگى، و از ربّ العزّة فضل و رحمت بنعت مهربانى. آن گه گفت: وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً ایشان را هدایت و رشد آن دهد که بدانند که آنچه یافتند از مثوبت، و آنچه دیدند از کرامت، بفضل و رحمت خداى بود، نه بایمان و اعتصام ایشان. و به
قال النّبیّ (ص): «ما منکم من احد ینجیه عمله». قیل: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: «و لا أنا، الّا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته».
خبر درست است از
ابو ذر غفارى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ، انّه قال: «یا عبادى انى حرمت الظلم على نفسى و جعلته بینکم محرما، فلا تظالموا یا عبادى! انکم الذین تخطئون باللیل و النهار، و أنا الذى اغفر الذنوب و لا ابالى، فاستغفرونى اغفر لکم، یا عبادى! لو ان اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونى و اعطیت کل انسان منهم ما سأل لم ینقص ذلک منى شیئا الا کما ینقص البحر ان یغمس فیه المحیط غمسة واحدة».
وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید: اگر خلایق جمله فعل بندگى بگذارند، و کمر طاعت بندگى بگشایند، نتوانند که از بندگى بیرون شوند، یا از روى خلقت بند بندگى از خود برگیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد که: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. امّا فرق است میان بندهاى که از روى آفرینش اسم بندگى بر وى افتاد، و میان بندهاى که از روى نواخت و لطف این نام بر وى افتاد، که أَسْرى بِعَبْدِهِ، وَ عِبادُ الرَّحْمنِ، «فبشر عبادى»، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ. اینان مقبولان حضرتاند، و آنان مطرودان قطیعت. نه هر که بنده است او نواخته لطف است یا در بند مهر است. بنده براستى دانى کدام است؟ او که آراسته انعام و اکرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است.
پیر طریقت گفت: الهى جمال من در بندگى است یا نه زبان من بیاد تو کیست؟ دولتم آنست که مذکور توام، و رنه در ذکر من مرا قیمت چیست؟
یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غلوّ ایشان در دین آن بود که عبودیّت بجاى ربوبیّت نهادند، و صفت لاهوت بنا سوت فرو آوردند، و ثالث ثلاثة اعتقاد گرفتند.
و وحده لا شریک له از دست بدادند. ربّ العالمین گفت: لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سه مگویید، ازین سخن باز گردید، و بدانید که خدا یکى است، در ذات یکتا، و در صفات بیهمتا، و از عیبها جدا، در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا، همه عاجزاند و او توانا، همه جاهلاند و او دانا، همه در عدداند و او احد، همه معیوبند و او صمد: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ
هرگز در خاطر مریم نیامد که باطن او خزانه قدرت شود، صدفوار آن درّ پاک نگاه میداشت تا آن روز که به جبرئیل امین که غوّاص بحار قدرتست فرمان آمد که آن گوهر دولت را از صدف اسرار بیرون گیر، و در صحراى وجود بر دیده اهل آفرینش عرضه کن. چون در وجود آمد، قومى در تصرّف ایستادند که نبات بىتخم کى روید؟ و فرزند بىپدر چون بود؟ این بنده نیست، و از بندگى وى را جز ننگ نیست، و تقدیر ایشان را جواب میدهد که در خزانه قدرت این چنین اعجوبها بدیع نیست. آدم بنده است، حلقه بندگى در گوش، نه مادر بود او را و نه پدر، فریشتگان همه بندگاناند، نه مادر است ایشان را نه پدر، و عیسى در مهد طفولیّت اوّل سخن که گفت جواب ایشان بود که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ من بنده خدایم، مرا از بندگى ننگ نیست، و شرف من خود جز در بندگى نیست. ربّ العالمین تحقیق این را گفت:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ.
آن گه گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً باش تا فردا که اینان که از بندگى ننگ داشتند، و برترى جستند، و با ربوبیّت در کبریا و عظمت منازعت کردند، ایشان را بر فتراک بیدولتى آن ناکس بندند که میگفت: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، و ایشان را سرنگون بدوزخ اندازند، و با ایشان گویند: بارى بنگر که از که ماندستى باز.
برترى جستن و استکبار کردن نه کار دینداران است، و نه راه بندگان. بنده باید که طالب مذلّت نفس خویش باشد تا از جمال دین برخوردار شود. او که پیوسته جویاى عزّ نفس خویش باشد عزّ درگاه دین از کجا شناسد؟ «اذا اراد اللَّه بعبده خیرا دله على ذل نفسه». عمر خطاب را روزى دیدند در عهد خلافت که میآمد و مشکى آب در گردن افکنده. گفتند: یا امیر المؤمنین این چه حال است؟ گفت: این ساعت رسولان روم رسیدند، و با من گفتند که: قیصر روم را از سیاست نام تو خواب نماند، و در همه روم کس نیست که نه عدل و راستى تو وى را درست شده است. نفس من بخود باز نگرست، خواستم که بدین مشک آب آن بارنامه نفس خود فرو شکنم. آن گه آب در حجره پیر زنى برد و بازگشت.
سفیان ثورى را عادت بودى که جز در صف آخر نه ایستادى، گفتند: یا سفیان! نه اولىتر آنست که اختیار صف اوّل کنى؟ گفت: صدر سزاى خداوندان بود، بندگان را با صدر عزّت چه کار.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً جلال احدیّت منّت مینهد بر نقطه بشریّت که شما را دو چراغ افروختیم: یکى در دل، یکى در پیش، آنچه در پیش چراغ سنّت است که عین برهان است، و آنچه در دل چراغ ایمانست و نور تابانست. خنک مرا آن بندهاى که میان این دو چراغ روان است. عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است! و دیده و روى دوست دیده دل او را عیانست، یک نفس با دوست بدو گیتى ارزانست، یک دیدار از آن دوست بصد هزار جان رایگانست.
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ الآیة از بنده ایمان و اعتصام بحکم بندگى، و از ربّ العزّة فضل و رحمت بنعت مهربانى. آن گه گفت: وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً ایشان را هدایت و رشد آن دهد که بدانند که آنچه یافتند از مثوبت، و آنچه دیدند از کرامت، بفضل و رحمت خداى بود، نه بایمان و اعتصام ایشان. و به
قال النّبیّ (ص): «ما منکم من احد ینجیه عمله». قیل: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: «و لا أنا، الّا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة المائدة صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفتهاند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ که این در حجة الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً الى قوله وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عمّا اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بىشبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بىمحابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زنتر ندیدهام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزّى که در روى زمین بر من از تو دشمنتر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول اللَّه! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مىگویى؟ نمىدانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مؤمنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من کهام که ترا ازین پرسندهام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مىبازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمنتر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویشتر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقهاى از ناقههاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کردهام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضههایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیدهاى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مىتاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بندهام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نهاید که آفریدگانید. دوستان نهاید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبتاند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بىنیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مىدرخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بىنیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاىاند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلقاند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلقاند گزاردن شریعت را، و بدل با حقاند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من کهام که ترا ازین پرسندهام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مىبازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمنتر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویشتر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقهاى از ناقههاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کردهام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضههایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیدهاى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مىتاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بندهام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نهاید که آفریدگانید. دوستان نهاید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبتاند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بىنیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مىدرخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بىنیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاىاند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلقاند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلقاند گزاردن شریعت را، و بدل با حقاند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفتهام، هر چه گفتهام با حق گفتهام، هر چه شنیدهام از حق شنیدهام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفتهاند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفتهاند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».