عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها هر چند که این آیت در نظم قرآن بآخر قصه گفت اما در معنى اول قصه است که تا آن شخص کشته نشد قصه گاو نرفت. و معنى تدارؤ تدافع است، چنانک قصه در میان قومى افتد این سخن آن باز میدهد و آن سخن این رد میکند. وَ إِذْ قَتَلْتُمْ میگوید شما یکى را بکشتید. یعنى عامیل و در آن کشته خصومت در گرفتید و از خلق پنهان میداشتید و خداى عز و جل آن سرّ آشکارا کرد و کشنده پیدا، تا امروز در میان خلق رسوا شد و فردا بعذاب آخرت گرفتار شود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «زوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مؤمن، و من اعان على قتل مؤمن بشطر کلمة جاء یوم القیمة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللَّه و اول ما یقضى بین النّاس یوم القیمة فى الدماء.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن القاتل و الآمر «فقال قسمت النار سبعین جزءا فللآمر تسعة و ستّون و للقاتل جزء و حسبه».
وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ دلیل است که هر که در سرّ عملى کند خیر یا شر طاعت یا معصیت رب العالمین آن عمل آشکارا کند و پنهان فرو نگذارد. از اینجا گفت مصطفى ع: «لو ان احدکم یعمل فى صخرة صمّاء لیس لها باب و لا کوة لخرج عمله للنّاس کائنا ما کان.»
و قال عثمان بن عفان من عمل عملا کساه اللَّه ردائه ان خیرا فخیر و ان شرا فشر.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها گفتیم این کشته را بزنید بلختى از آن گاو، عکرمه و کلبى گفتند از ران گاو لختى بروى زدند. ضحاک گفت. زبان گاو بروى زدند. ابن جبیر گفت ضرب بعجب ذنبها، لانه اصل البدن و اساسه علیه، رکب الخلق و منه مدة المضغه طولا و عرضا، لقول النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کل ابن آدم یبلى الّا عجب الذنب فانّه منه خلق و فیه یرکّب».
ابن عباس گفت استخوان اصل گوش بروى زدند که محل حیاة است و محل روح و مقتل آدمى، و قول مختار اینست و تقدیر الآیة فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها فضرب فحیّى آن بروى زدند و بفرمان خداى عز و جل زنده شد، و فراهم آمد، و عمهزاده خود را گفت انت قتلتنى این بگفت آن گه بیفتاد و بحال مردگى باز شد.
رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ این آیت حجت است بر مشرکان عرب که اصل بعث را منکر شدند، و حجت است بر قومى فلاسفه که بعث اجساد و اعیان را منکراند. فان هذا القتیل احیى بعینه یشخب دما. و روى انّ ابا رزین العقیلى سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کیف یحیى اللَّه الموتى؟ قال یا ابا رزین، أما مررت بارض مجدبة؟ قال بلى یا رسول اللَّه قال ثم مررت بها مخصبة؟ قال بلى یا رسول اللَّه قال کذلک النشور.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ این خطاب با جهودان است. رب العالمین میگوید پس از آنک آیات و روایات قدرت ما دیدید و لطائف حکمت و عجائب صنعت در مرده زنده گردانیدن و کوه از بیخ بر آوردن و بر زور شما بدانستن و آب از سنگ روانیدن و قومى را صورت بگردانیدن پس از این عجایب که دیدید دیگر باره دلهاى شما سخت شد کلبى گفت پس از آنک مرده زنده شد و بگفت که کیست کشنده من، ایشان قبول نکردند و گفتند ما نکشتیم، رب العالمین گفت سخت است دلهاى شما و سیاه و غلیظ که مرده پیش چشم زنده شد و بگفت که کشنده من کیست و شما مىنپذیرید. و قسوة در دل آنست که رحمت و رقت و تواضع در آن نگیرد، و کارهاى پسندیده را و انواع خیر را نرم نشود.
مصطفى ع گفت «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه عز و جل، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسوة للقلب، و ان ابعد الناس من اللَّه القلب القاسى».
و عن حذیفه قال تعرض الفتن على القلوب عرض الحصیر فاى قلب اشربها نکتت فیه نکتة سوداء، و اىّ قلب انکرها نکتت فیه نکتة بیضاء، حتى تکون القلوب على قلبین قلب ابیض مثل الصفا لا تضرّه فتنة، و قلب اسود مربد کالکوز مجخیّا و امال کفّه لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا.» پارسى خبر حذیفه آنست که فتنهها بر دلها باز گسترانند چنانک حصیر گسترانند، هر دل که بفتنهها مایل باشد و آن را گیرا بود نکته سیاه بر آن زنند و هر دل که بآن فتنهها در نسازد و آن را منکر شود نکته سپید بر آن زنند پس مىداند که دلها بر دو قسم است یکى همچون سنگ سپید سخت که هیچ فتنه در خود نپذیرد، دیگرى سیاه خاک آلود همچون کوزه سرنگون چنانک درین کوزه سرنگون آب نماند، در چنین دل خیر و طاعت نماند. رب العالمین دلهاى جهودان را این صفت کرد و گفت ایمان بنوبت مصطفى و صدق وى که سر همه خیرات است در دل ایشان نمىشود پس از آنک صدق وى شناختند و دانستند. اینست معنى قسوت در دلهاى جهودان.
پس دلهاى ایشان با سنگ برابر کرد در سختى و درشتى و گفت فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً آن دلها همچون سنگ است بلکه سختتر که از سنگ آب آید و گر چه آب در آن نشود، و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود. آن گه سنگ را معذور کرد و دلهاى ایشان نامعذور، و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ و از سنگها هست که از آن جویها میرود و از کوهها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود، و إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و از آن هست که مىشکافد و آب از آن بیرون مىآید، یعنى آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمهها میرود وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا نشیب میگیرد و بهامون مىافتد، همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزة آن وقت که با موسى سخن گفت آن کوه منجلى شد، یعنى پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضى از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضى خرد گشت، چون ریگ و در عالم بپراکند. مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ میگوید: آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن، و آمدن آن از بالا بهامون، همه از ترس خداوند است جلّ جلاله، یعنى که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بى ترس. قومى از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسبّ است نه بر سبیل تحقق، یعنى که ناظر در آن نگرد قدرت اللَّه بیند، خشیت بوى در آید، و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند. و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفى ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفى است و نشان صحت نبوت وى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند. هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول، و این در دین روا نیست و مقتضى ایمان نیست. و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان اللَّه را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فى قوله أَتَیْنا طائِعِینَ و فردا اندامهاى کافر گواهى میدهد بر کافر بسخنى گشاده روشن. چنانک اللَّه گفت وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است، دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند، و قرآن بدرستى آن گواهى میدهد. و بیشترین معجزههاى پیغامبران و برهانهاى ایشان آنست که در خرد محال است، و اللَّه بر آن چیزها قادر بر کمال است، و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست. و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته دارى و از ظاهر بنگردانى و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزى، و از جمله ایشان نباشى که چون در نیافتند نپذیرفتند، تا اللَّه ایشان را ذم کرد و گفت وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ و این مسئله بسطى دارد و شرحى خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اگر بتا خوانى خطاب با جهودان است یعنى که خداى عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست، آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد، و اگر بیا خوانى بر قراءة مکى خطاب با مؤمنان است و قدح در جهودان. با مؤمنان میگوید خداى عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست، آن گه خطاب با مؤمنان گردانید.
و گفت أَ فَتَطْمَعُونَ طمع میدارید که ایمان آرند و شما را استوار گیرند.
و مفسران گفتند این آن گه بود که مصطفى در مدینه شد و جهودان مدینه را بر دین اسلام خواند، و طمع در اسلام ایشان بست و همچنین جماعتى از انصار بودند در مدینه که ایشان را با جهودان نزدیکى بود بحکم رضا ع، و طمع در اسلام جهودان بسته بودند، رب العزة بایشان این آیت فرستاد که طمع مدارید باسلام ایشان، که ایشان از نسل قومىاند که در عهد موسى کلام ما بشنیدند در کوه طور، یعنى آن هفتاد مرد که موسوى ایشان را با خود برده بود تا کلام حق و فرمان وى بشنیدند پس چون با قوم خویش شدند، قومى ازیشان تبدیل و تحریف در کلام حق آوردند، و آنچه حق نگفته بود در آن افزودند، و ذلک قولهم سمعنا اللَّه... و فى آخر کلامه یقول ان استطعتم ان تفعلوا هذه الاشیاء فافعلوا و الّا فلا تفعلوا و لا بأس رب العالمین گفت که با سخن و پیغام من چنین کنند شما را استوار کى دارند بعضى مفسران گفتهاند که معنى آیت آنست که خداى عز و جل مصطفى را و مومنان را گفت چرا در ایمان ایشان طمع بستهاید و حال ایشان آنست که توریة که کلام ماست بشنیدند، و آنچه در آن بود بدانستند و دریافتند، پس حکم توریة بگردانیدند، و آیت رجم و صفت نعت تو که رسول مایى از آن برگرفتند و آن را بدل نهادند، و این ازیشان نه فراموش کارى بود و نه خطا، بلکه عمد محض بود، قصدا میدانستند و میکردند. چنانک گفت ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ این آیت دلیل است که نه مخلوق است و نه حکایت از کلام حق بلکه خود عین کلام حق است، و لفظ ما در آن نه مخلوق. بخلاف قول جهمیان که گفتند لفظ ما در آن مخلوقست. و وجه دلالت آیت آنست که اگر آنچه ایشان قرآن از رسول مىشنیدند حکایت از کلام بودى، یا لفظ و قراءة وى، به قرآن مخلوق گفتن روا بودى، گفتى یسمعون مثل کلام اللَّه او حکایة کلام اللَّه او قراءة کلام اللَّه.
چون گفت یسمعون کلام اللَّه و جاى دیگر گفت فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ، پس بدانستیم که آنچه ایشان گفتند باطلست، و مقالت جهمیان، و این خلاف از آن افتاد که جهمیان گویند کلام حق علم اوست قائم بذات او نه عبارتى که بحرف و صوت قائم است، و بنزدیک اهل سنت این اصل باطل است، و خبرهاى درست ایشان را گواهى بدروغ میدهد، منها قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یحشر اللَّه الناس عراة عزلا بهما»
یعنى لیس معهم شیء، ثم ینادیهم بصوت یسمعه من بعد کما یسمعه من قرب انا الملک انا الدّیّان لا ینبغى لاحد من اهل الجنة ان یدخل الجنة و لاحد من اهل النّار عنده مظلمة حتى اقتصّه منه، حتى اللطمة. قیل یعنى لرسول اللَّه و اللَّه اعلم کیف. «و انما ناتى اللَّه عراة عزلا بهما قال بالحسنات و السّیّئات، قال البخارى و فى هذا دلیل على انّ صوت اللَّه لا یشبه صوت الخلق بان اللَّه یسمع من بعد کما یسمع من قرب، و انّ الملائکة یصعقون من صوته، و اذا تنادت الملائکة لم یصعقوا، و عن عبد اللَّه بن مسعود قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا تکلم اللَّه بالوحى سمع اهل السّماوات صلصلة کجرّ السلسلة على الصفا، فیصعقون فلا یزالون کذلک، حتى یاتیهم اللَّه جبرئیل فاذا جاء هم جبرئیل ع فزع من قلوبهم، فیقولون یا جبرئیل ما ذا قال ربکم؟ فیقول الحق و هو العلى الکبیر»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یطّلع اللَّه عز و جل الى اهل الجنّة فیقول یا اهل الجنة، فیقولون صوت ربنا، لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟
قالوا ربنا لبثنا یوما او بعض یوم قال لنعم ما انجزتم فى یوم او بعض یوم، رحمتى و رضوانى و جنّتى، امکثوا فیها خالدین مخلّدین، ثم یقبل الى اهل النار، فیقول یا اهل النار فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟ قالوا لبثنا یوما او بعض یوم. قال بئس ما انجزتم فى یوم او بعض یوم غضبى و سخطى و نارى، امکثوا فیها خالدین مخلدین.»
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا چون مؤمنانرا بینند گویند ایمان آوردیم وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ و چون با یکدیگر رسند گویند که ایشان را از توریة مى سخن گویند، و این آن بود که کس کس از جهودان که توریة میدانستند و نه چنان سخت معاند بودند با رسول خدا، و نه باز نهاده بشوخى با مسلمانان قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ میگفتند در نهان که در توریة هست که محمد پیغامبرست و نعت و صفت او در توریة مذکور است. آن مهینان جهودان که معاندتر بودند این دیگران را گفتند که چرا ایشان را از توریة مى خبر کنید که محمد رسول است از آن خبرها که اللَّه شما را گشاد در توریة. عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تا فردا نزدیک خداوند شما حجت آرند بدان ور شما.
پس گفت أَ فَلا تَعْقِلُونَ خواهى از قول آن مهینان نه که کمینان را گفتند، و خواهى خطاب اللَّه گیر با آن مهینان جهودان، و سدیگر وجه ار خواهى، خطاب مؤمنان نه، میگوید أَ فَلا تَعْقِلُونَ اذ تطمعون در نمىیابید که ایشان سخن من تحریف میکنند و از جاى خود مىبگردانند ایشان شما را براست ندارند و استوار نگیرند.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «زوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مؤمن، و من اعان على قتل مؤمن بشطر کلمة جاء یوم القیمة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللَّه و اول ما یقضى بین النّاس یوم القیمة فى الدماء.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن القاتل و الآمر «فقال قسمت النار سبعین جزءا فللآمر تسعة و ستّون و للقاتل جزء و حسبه».
وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ دلیل است که هر که در سرّ عملى کند خیر یا شر طاعت یا معصیت رب العالمین آن عمل آشکارا کند و پنهان فرو نگذارد. از اینجا گفت مصطفى ع: «لو ان احدکم یعمل فى صخرة صمّاء لیس لها باب و لا کوة لخرج عمله للنّاس کائنا ما کان.»
و قال عثمان بن عفان من عمل عملا کساه اللَّه ردائه ان خیرا فخیر و ان شرا فشر.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها گفتیم این کشته را بزنید بلختى از آن گاو، عکرمه و کلبى گفتند از ران گاو لختى بروى زدند. ضحاک گفت. زبان گاو بروى زدند. ابن جبیر گفت ضرب بعجب ذنبها، لانه اصل البدن و اساسه علیه، رکب الخلق و منه مدة المضغه طولا و عرضا، لقول النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کل ابن آدم یبلى الّا عجب الذنب فانّه منه خلق و فیه یرکّب».
ابن عباس گفت استخوان اصل گوش بروى زدند که محل حیاة است و محل روح و مقتل آدمى، و قول مختار اینست و تقدیر الآیة فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها فضرب فحیّى آن بروى زدند و بفرمان خداى عز و جل زنده شد، و فراهم آمد، و عمهزاده خود را گفت انت قتلتنى این بگفت آن گه بیفتاد و بحال مردگى باز شد.
رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ این آیت حجت است بر مشرکان عرب که اصل بعث را منکر شدند، و حجت است بر قومى فلاسفه که بعث اجساد و اعیان را منکراند. فان هذا القتیل احیى بعینه یشخب دما. و روى انّ ابا رزین العقیلى سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کیف یحیى اللَّه الموتى؟ قال یا ابا رزین، أما مررت بارض مجدبة؟ قال بلى یا رسول اللَّه قال ثم مررت بها مخصبة؟ قال بلى یا رسول اللَّه قال کذلک النشور.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ این خطاب با جهودان است. رب العالمین میگوید پس از آنک آیات و روایات قدرت ما دیدید و لطائف حکمت و عجائب صنعت در مرده زنده گردانیدن و کوه از بیخ بر آوردن و بر زور شما بدانستن و آب از سنگ روانیدن و قومى را صورت بگردانیدن پس از این عجایب که دیدید دیگر باره دلهاى شما سخت شد کلبى گفت پس از آنک مرده زنده شد و بگفت که کیست کشنده من، ایشان قبول نکردند و گفتند ما نکشتیم، رب العالمین گفت سخت است دلهاى شما و سیاه و غلیظ که مرده پیش چشم زنده شد و بگفت که کشنده من کیست و شما مىنپذیرید. و قسوة در دل آنست که رحمت و رقت و تواضع در آن نگیرد، و کارهاى پسندیده را و انواع خیر را نرم نشود.
مصطفى ع گفت «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه عز و جل، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسوة للقلب، و ان ابعد الناس من اللَّه القلب القاسى».
و عن حذیفه قال تعرض الفتن على القلوب عرض الحصیر فاى قلب اشربها نکتت فیه نکتة سوداء، و اىّ قلب انکرها نکتت فیه نکتة بیضاء، حتى تکون القلوب على قلبین قلب ابیض مثل الصفا لا تضرّه فتنة، و قلب اسود مربد کالکوز مجخیّا و امال کفّه لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا.» پارسى خبر حذیفه آنست که فتنهها بر دلها باز گسترانند چنانک حصیر گسترانند، هر دل که بفتنهها مایل باشد و آن را گیرا بود نکته سیاه بر آن زنند و هر دل که بآن فتنهها در نسازد و آن را منکر شود نکته سپید بر آن زنند پس مىداند که دلها بر دو قسم است یکى همچون سنگ سپید سخت که هیچ فتنه در خود نپذیرد، دیگرى سیاه خاک آلود همچون کوزه سرنگون چنانک درین کوزه سرنگون آب نماند، در چنین دل خیر و طاعت نماند. رب العالمین دلهاى جهودان را این صفت کرد و گفت ایمان بنوبت مصطفى و صدق وى که سر همه خیرات است در دل ایشان نمىشود پس از آنک صدق وى شناختند و دانستند. اینست معنى قسوت در دلهاى جهودان.
پس دلهاى ایشان با سنگ برابر کرد در سختى و درشتى و گفت فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً آن دلها همچون سنگ است بلکه سختتر که از سنگ آب آید و گر چه آب در آن نشود، و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود. آن گه سنگ را معذور کرد و دلهاى ایشان نامعذور، و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ و از سنگها هست که از آن جویها میرود و از کوهها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود، و إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و از آن هست که مىشکافد و آب از آن بیرون مىآید، یعنى آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمهها میرود وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا نشیب میگیرد و بهامون مىافتد، همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزة آن وقت که با موسى سخن گفت آن کوه منجلى شد، یعنى پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضى از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضى خرد گشت، چون ریگ و در عالم بپراکند. مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ میگوید: آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن، و آمدن آن از بالا بهامون، همه از ترس خداوند است جلّ جلاله، یعنى که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بى ترس. قومى از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسبّ است نه بر سبیل تحقق، یعنى که ناظر در آن نگرد قدرت اللَّه بیند، خشیت بوى در آید، و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند. و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفى ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفى است و نشان صحت نبوت وى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند. هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول، و این در دین روا نیست و مقتضى ایمان نیست. و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان اللَّه را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فى قوله أَتَیْنا طائِعِینَ و فردا اندامهاى کافر گواهى میدهد بر کافر بسخنى گشاده روشن. چنانک اللَّه گفت وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است، دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند، و قرآن بدرستى آن گواهى میدهد. و بیشترین معجزههاى پیغامبران و برهانهاى ایشان آنست که در خرد محال است، و اللَّه بر آن چیزها قادر بر کمال است، و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست. و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته دارى و از ظاهر بنگردانى و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزى، و از جمله ایشان نباشى که چون در نیافتند نپذیرفتند، تا اللَّه ایشان را ذم کرد و گفت وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ و این مسئله بسطى دارد و شرحى خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اگر بتا خوانى خطاب با جهودان است یعنى که خداى عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست، آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد، و اگر بیا خوانى بر قراءة مکى خطاب با مؤمنان است و قدح در جهودان. با مؤمنان میگوید خداى عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست، آن گه خطاب با مؤمنان گردانید.
و گفت أَ فَتَطْمَعُونَ طمع میدارید که ایمان آرند و شما را استوار گیرند.
و مفسران گفتند این آن گه بود که مصطفى در مدینه شد و جهودان مدینه را بر دین اسلام خواند، و طمع در اسلام ایشان بست و همچنین جماعتى از انصار بودند در مدینه که ایشان را با جهودان نزدیکى بود بحکم رضا ع، و طمع در اسلام جهودان بسته بودند، رب العزة بایشان این آیت فرستاد که طمع مدارید باسلام ایشان، که ایشان از نسل قومىاند که در عهد موسى کلام ما بشنیدند در کوه طور، یعنى آن هفتاد مرد که موسوى ایشان را با خود برده بود تا کلام حق و فرمان وى بشنیدند پس چون با قوم خویش شدند، قومى ازیشان تبدیل و تحریف در کلام حق آوردند، و آنچه حق نگفته بود در آن افزودند، و ذلک قولهم سمعنا اللَّه... و فى آخر کلامه یقول ان استطعتم ان تفعلوا هذه الاشیاء فافعلوا و الّا فلا تفعلوا و لا بأس رب العالمین گفت که با سخن و پیغام من چنین کنند شما را استوار کى دارند بعضى مفسران گفتهاند که معنى آیت آنست که خداى عز و جل مصطفى را و مومنان را گفت چرا در ایمان ایشان طمع بستهاید و حال ایشان آنست که توریة که کلام ماست بشنیدند، و آنچه در آن بود بدانستند و دریافتند، پس حکم توریة بگردانیدند، و آیت رجم و صفت نعت تو که رسول مایى از آن برگرفتند و آن را بدل نهادند، و این ازیشان نه فراموش کارى بود و نه خطا، بلکه عمد محض بود، قصدا میدانستند و میکردند. چنانک گفت ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ این آیت دلیل است که نه مخلوق است و نه حکایت از کلام حق بلکه خود عین کلام حق است، و لفظ ما در آن نه مخلوق. بخلاف قول جهمیان که گفتند لفظ ما در آن مخلوقست. و وجه دلالت آیت آنست که اگر آنچه ایشان قرآن از رسول مىشنیدند حکایت از کلام بودى، یا لفظ و قراءة وى، به قرآن مخلوق گفتن روا بودى، گفتى یسمعون مثل کلام اللَّه او حکایة کلام اللَّه او قراءة کلام اللَّه.
چون گفت یسمعون کلام اللَّه و جاى دیگر گفت فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ، پس بدانستیم که آنچه ایشان گفتند باطلست، و مقالت جهمیان، و این خلاف از آن افتاد که جهمیان گویند کلام حق علم اوست قائم بذات او نه عبارتى که بحرف و صوت قائم است، و بنزدیک اهل سنت این اصل باطل است، و خبرهاى درست ایشان را گواهى بدروغ میدهد، منها قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یحشر اللَّه الناس عراة عزلا بهما»
یعنى لیس معهم شیء، ثم ینادیهم بصوت یسمعه من بعد کما یسمعه من قرب انا الملک انا الدّیّان لا ینبغى لاحد من اهل الجنة ان یدخل الجنة و لاحد من اهل النّار عنده مظلمة حتى اقتصّه منه، حتى اللطمة. قیل یعنى لرسول اللَّه و اللَّه اعلم کیف. «و انما ناتى اللَّه عراة عزلا بهما قال بالحسنات و السّیّئات، قال البخارى و فى هذا دلیل على انّ صوت اللَّه لا یشبه صوت الخلق بان اللَّه یسمع من بعد کما یسمع من قرب، و انّ الملائکة یصعقون من صوته، و اذا تنادت الملائکة لم یصعقوا، و عن عبد اللَّه بن مسعود قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا تکلم اللَّه بالوحى سمع اهل السّماوات صلصلة کجرّ السلسلة على الصفا، فیصعقون فلا یزالون کذلک، حتى یاتیهم اللَّه جبرئیل فاذا جاء هم جبرئیل ع فزع من قلوبهم، فیقولون یا جبرئیل ما ذا قال ربکم؟ فیقول الحق و هو العلى الکبیر»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یطّلع اللَّه عز و جل الى اهل الجنّة فیقول یا اهل الجنة، فیقولون صوت ربنا، لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟
قالوا ربنا لبثنا یوما او بعض یوم قال لنعم ما انجزتم فى یوم او بعض یوم، رحمتى و رضوانى و جنّتى، امکثوا فیها خالدین مخلّدین، ثم یقبل الى اهل النار، فیقول یا اهل النار فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟ قالوا لبثنا یوما او بعض یوم. قال بئس ما انجزتم فى یوم او بعض یوم غضبى و سخطى و نارى، امکثوا فیها خالدین مخلدین.»
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا چون مؤمنانرا بینند گویند ایمان آوردیم وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ و چون با یکدیگر رسند گویند که ایشان را از توریة مى سخن گویند، و این آن بود که کس کس از جهودان که توریة میدانستند و نه چنان سخت معاند بودند با رسول خدا، و نه باز نهاده بشوخى با مسلمانان قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ میگفتند در نهان که در توریة هست که محمد پیغامبرست و نعت و صفت او در توریة مذکور است. آن مهینان جهودان که معاندتر بودند این دیگران را گفتند که چرا ایشان را از توریة مى خبر کنید که محمد رسول است از آن خبرها که اللَّه شما را گشاد در توریة. عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تا فردا نزدیک خداوند شما حجت آرند بدان ور شما.
پس گفت أَ فَلا تَعْقِلُونَ خواهى از قول آن مهینان نه که کمینان را گفتند، و خواهى خطاب اللَّه گیر با آن مهینان جهودان، و سدیگر وجه ار خواهى، خطاب مؤمنان نه، میگوید أَ فَلا تَعْقِلُونَ اذ تطمعون در نمىیابید که ایشان سخن من تحریف میکنند و از جاى خود مىبگردانند ایشان شما را براست ندارند و استوار نگیرند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً قتل نفس از دو گونه است یکى از روى صورت و یکى از روى معنى، او که از روى صورت خود را کشد بعذابى رسد که عذاب از آن صعبتر نیست و ذلک فى
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من قتل نفسه بسمّ فسمّه فى یده یتحسّاه فى نار جهنم خالدا مخلّدا فیها ابدا، و من قتل نفسه بحدیدة فحدیدته فى دیه یجأ بها فى بطنه فى نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا، و من تردّى من جبل فقتل نفسه فهو یتردّى فى نار جهنم من جبل خالدا مخلدا فیها ابدا»
و آن کس که خود را بشمشیر مجاهدت از روى معنى کشد بناز و نعیم باقى و بهشت جاویدى رسید. چنانک رب العزة گفت وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى. قوم موسى را گفتند زنده را بکشید تا کشته زنده شود، اشارت باهل طریق است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شریعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود، و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیاة طیبه رسید آن حیاتى که هرگز مرگى در آن نشود و فنا بآن راه نبرد، و زبان حال بنده اندرین حال میگوید:
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه یکى را از دوستان وى که از دنیا رفته بود میشست، آن کس انگشت مسبّحه جنید را بگرفت، جنید گفت أ حیاة بعد الموت؟ جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دار الى دار «و فى هذا المعنى ما روى عن عبد الملک بن عمیر عن ربعى بن محراش قال کنا اخوة ثلاثة، و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبة الى السواد ثم قدمت على اهلى. فقالوا ادرک اخاک فانه فى الموت، قال فخرجت الیه اسعى، فانتهیت الیه و قد قضى و سجى بثوب، فقعدت عند راسه ابکیه، قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه، و قال السلام علیکم قلت اى اخى أ حیاة بعد الموت؟ قال نعم انى لقیت اخى فلقنى بروح و ریحان و رب غیر غضبان، و انه کسانى ثیابا خضرا من سندس و استبرق، و انى وجدت الامر ایسر مما تحسبون ثلثا، فاعملوا و لا تغیّروا ثلثا و انى لقیت رسول اللَّه فاقسم ان لا یبرح حتى آتیه، فعجّلوا جهازى ثم طفأ فکان اسرع من حصاة لو القیت فى ماء، فبلغ عایشه رض فصدّقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلا من هذه الامة سیتکلم بعد موته.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ قسوت دل در حق جهال نامهربانى و بى رحمتى و از راه حق دورى، و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت، چنانک صدیق اکبر از خود نشان داد که هر گه کسى را دیدى که مىگریستى و در خود مىپیچیدى از استماع قرآن، وى گفتى هکذا کنا حتى قست القلوب اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدّیقان در بدایت کار و عنفوان ارادت، مبتدى را بانگ و خروش و نعره و زارى بود که هنوز عشق وى ولایت خود بتمامى فرو نگرفته بود، پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوى گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامى فرو گیرد، آن خروش و زارى در باقى شود شادى و طرب در پیوندد، بزبان حال گوید.
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه بشب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ سنگ خاره را بر دل جافى فضل داد و افزونى نهاد، گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد، و دل جافى در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید، نه رحمت و رقت در وى آید.
در حکایت بیارند که پیغامبرى از پیغامبران خدا بصحرایى بر گذشت سنگى را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبى عظیم از وى میرفت بیش از حد و اندازه آن سنگ پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تا چه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وى روانست، رب العزة آن سنگ را با وى در سخن آورد تا گفت اى پیغامبر حق این آب که تو مىبینى گریستن منست، که از آن روز باز که بمن رسید از کلام رب العزة که وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ که دوزخ را بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم. پیغامبر گفت بار خدایا وى را از آتش ایمن گردان وحى آمد بوى، که او را ایمن کردم از آتش. پیغامبر برفت پس بروزگارى دیگر باز آمد و آن سنگ را دید که هم چنان میگریست، و آب از وى روان، هم در آن تعجب بماند تا رب العزّة دیگر باره آن سنگ را بسخن آورد، گفت اى پیغامبر خدا چه تعجب کنى باین گریستن من، اللَّه تعالى مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شادى و شکر.
پیر طریقت گفت: «در سر گریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصهایست دراز.»
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من قتل نفسه بسمّ فسمّه فى یده یتحسّاه فى نار جهنم خالدا مخلّدا فیها ابدا، و من قتل نفسه بحدیدة فحدیدته فى دیه یجأ بها فى بطنه فى نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا، و من تردّى من جبل فقتل نفسه فهو یتردّى فى نار جهنم من جبل خالدا مخلدا فیها ابدا»
و آن کس که خود را بشمشیر مجاهدت از روى معنى کشد بناز و نعیم باقى و بهشت جاویدى رسید. چنانک رب العزة گفت وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى. قوم موسى را گفتند زنده را بکشید تا کشته زنده شود، اشارت باهل طریق است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شریعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود، و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیاة طیبه رسید آن حیاتى که هرگز مرگى در آن نشود و فنا بآن راه نبرد، و زبان حال بنده اندرین حال میگوید:
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه یکى را از دوستان وى که از دنیا رفته بود میشست، آن کس انگشت مسبّحه جنید را بگرفت، جنید گفت أ حیاة بعد الموت؟ جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دار الى دار «و فى هذا المعنى ما روى عن عبد الملک بن عمیر عن ربعى بن محراش قال کنا اخوة ثلاثة، و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبة الى السواد ثم قدمت على اهلى. فقالوا ادرک اخاک فانه فى الموت، قال فخرجت الیه اسعى، فانتهیت الیه و قد قضى و سجى بثوب، فقعدت عند راسه ابکیه، قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه، و قال السلام علیکم قلت اى اخى أ حیاة بعد الموت؟ قال نعم انى لقیت اخى فلقنى بروح و ریحان و رب غیر غضبان، و انه کسانى ثیابا خضرا من سندس و استبرق، و انى وجدت الامر ایسر مما تحسبون ثلثا، فاعملوا و لا تغیّروا ثلثا و انى لقیت رسول اللَّه فاقسم ان لا یبرح حتى آتیه، فعجّلوا جهازى ثم طفأ فکان اسرع من حصاة لو القیت فى ماء، فبلغ عایشه رض فصدّقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلا من هذه الامة سیتکلم بعد موته.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ قسوت دل در حق جهال نامهربانى و بى رحمتى و از راه حق دورى، و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت، چنانک صدیق اکبر از خود نشان داد که هر گه کسى را دیدى که مىگریستى و در خود مىپیچیدى از استماع قرآن، وى گفتى هکذا کنا حتى قست القلوب اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدّیقان در بدایت کار و عنفوان ارادت، مبتدى را بانگ و خروش و نعره و زارى بود که هنوز عشق وى ولایت خود بتمامى فرو نگرفته بود، پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوى گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامى فرو گیرد، آن خروش و زارى در باقى شود شادى و طرب در پیوندد، بزبان حال گوید.
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه بشب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ سنگ خاره را بر دل جافى فضل داد و افزونى نهاد، گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد، و دل جافى در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید، نه رحمت و رقت در وى آید.
در حکایت بیارند که پیغامبرى از پیغامبران خدا بصحرایى بر گذشت سنگى را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبى عظیم از وى میرفت بیش از حد و اندازه آن سنگ پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تا چه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وى روانست، رب العزة آن سنگ را با وى در سخن آورد تا گفت اى پیغامبر حق این آب که تو مىبینى گریستن منست، که از آن روز باز که بمن رسید از کلام رب العزة که وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ که دوزخ را بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم. پیغامبر گفت بار خدایا وى را از آتش ایمن گردان وحى آمد بوى، که او را ایمن کردم از آتش. پیغامبر برفت پس بروزگارى دیگر باز آمد و آن سنگ را دید که هم چنان میگریست، و آب از وى روان، هم در آن تعجب بماند تا رب العزّة دیگر باره آن سنگ را بسخن آورد، گفت اى پیغامبر خدا چه تعجب کنى باین گریستن من، اللَّه تعالى مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شادى و شکر.
پیر طریقت گفت: «در سر گریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصهایست دراز.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ این خطاب اگر خواهى منافقان را نه و اگر خواهى جهودان را، اگر منافقان را نهى معنى آنست که این منافقان که با مصطفى ع و با مؤمنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که اللَّه سر و آشکاراى ایشان میداند. آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان، اللَّه میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مؤمنان را از سرّ ایشان خبر کند، حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه در حجره نشسته بود. وهب گفت «لو لا عیالى و دین علىّ لا حببت أن اکون انا الّذى اقتل محمدا لنفسى» اگر نه عیال بودى و دینى که بر منست من قصد قتل محمد کردمى و شغل وى شما را کفایت کردمى. صفوان. گفت این کار را چه حیلت سازى و چون بر دست گیرى؟
گفت من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الى المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشهناک شد.
پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفى ع گفت خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى که لو لا عیالى و دین علىّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الىّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الى من بعض ولدى.
و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنى آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مؤمنان و آشکارا مىباز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الآیة قیل ان الامّى منسوب الى امّهاى تربّى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّى نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت انّا امّة امیّة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الى الامّة التی هى الخلقة. یقال فلان طویل الامة اى الخلقة و القامة. در معنى این آیت دو قول گفتهاند: یکى آنست که از جهودان قومىاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مىسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و انگه ظنى مىبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانىّ» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانىّ» بمعنى تلاوت و قراءة است، یعنى از جهودان قومىاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مىندانند و مىنشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مىبنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ آن گه ظن مىبرند که بتصدیق موسى و قبول توریة با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگارى یابند. یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید امّیّت نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الى قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنّم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادى و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم نار و لا عار واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مىستدند و عامه خویش را از رسول مىبرگردانیدند، بآن دروغ که مىبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مىبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفى ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفتهاند که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مىنویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مىستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فى جوّ السماء، و یقدم على اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به على عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد اللَّه بن شقیق کان اصحاب النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مىکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرّم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مىگویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مىگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزّان فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» این بلى بمعنى آرى است میگوید آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً...» هر که یدى کند یعنى شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» اى أحاط عمله به فمات على کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنى آدم الّتى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابى سعید الخدرى قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انى وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعى مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»
قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ اینان که در تحت مشیّتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصىاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیّتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران على القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئة و خطیئة درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى
«اللهمّ انى اعوذ بک من نار جهنّم»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوریة، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که اللَّه میگوید وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ...
پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز اللَّه باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفى را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنى. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنى قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یقول اللَّه تعالى یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منى بدّ».
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالى وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فى رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.
و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهى عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت: مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.
وَ ذِی الْقُرْبى و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لمّا خلق اللَّه تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فى النّاس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه الدرّة الیتیمة یعنى المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. وَ الْمَساکِینِ و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مىدرباید.
روى ابو ذر رض قال اوصانى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى مسکین جالس مسکینا.
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقى. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضى مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الى غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنى گفتهاند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاة زیاد نیست یعنى که مال چون زکاة وى بدهى زیادت گردد. هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنى دیگر زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخههاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد اللَّه مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یؤت الزّکاة فلا صلاة له سلمان فارسى گفت: «انّ الصّلاة مکیال فمن وَفّى وُفّى له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فى المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصّلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجة منا.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
گفت من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الى المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشهناک شد.
پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفى ع گفت خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى که لو لا عیالى و دین علىّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الىّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الى من بعض ولدى.
و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنى آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مؤمنان و آشکارا مىباز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الآیة قیل ان الامّى منسوب الى امّهاى تربّى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّى نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت انّا امّة امیّة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الى الامّة التی هى الخلقة. یقال فلان طویل الامة اى الخلقة و القامة. در معنى این آیت دو قول گفتهاند: یکى آنست که از جهودان قومىاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مىسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و انگه ظنى مىبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانىّ» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانىّ» بمعنى تلاوت و قراءة است، یعنى از جهودان قومىاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مىندانند و مىنشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مىبنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ آن گه ظن مىبرند که بتصدیق موسى و قبول توریة با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگارى یابند. یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید امّیّت نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الى قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنّم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادى و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم نار و لا عار واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مىستدند و عامه خویش را از رسول مىبرگردانیدند، بآن دروغ که مىبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مىبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفى ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفتهاند که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مىنویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مىستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فى جوّ السماء، و یقدم على اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به على عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد اللَّه بن شقیق کان اصحاب النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مىکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرّم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مىگویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مىگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزّان فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» این بلى بمعنى آرى است میگوید آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً...» هر که یدى کند یعنى شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» اى أحاط عمله به فمات على کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنى آدم الّتى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابى سعید الخدرى قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انى وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعى مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»
قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ اینان که در تحت مشیّتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصىاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیّتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران على القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئة و خطیئة درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى
«اللهمّ انى اعوذ بک من نار جهنّم»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوریة، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که اللَّه میگوید وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ...
پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز اللَّه باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفى را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنى. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنى قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یقول اللَّه تعالى یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منى بدّ».
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالى وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فى رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.
و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهى عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت: مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.
وَ ذِی الْقُرْبى و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لمّا خلق اللَّه تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فى النّاس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه الدرّة الیتیمة یعنى المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. وَ الْمَساکِینِ و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مىدرباید.
روى ابو ذر رض قال اوصانى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى مسکین جالس مسکینا.
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقى. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضى مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الى غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنى گفتهاند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاة زیاد نیست یعنى که مال چون زکاة وى بدهى زیادت گردد. هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنى دیگر زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخههاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد اللَّه مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یؤت الزّکاة فلا صلاة له سلمان فارسى گفت: «انّ الصّلاة مکیال فمن وَفّى وُفّى له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فى المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصّلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجة منا.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ کلام خداوندیست معبود موحدان، پاسخ کننده خوانندگان، عالم بحال بندگان، داننده آشکار و نهان، باز خواننده بر گشتگان. یکى را بعبارت صریح باز خواند و پروردگارى خود بروى عرضه کند گوید وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، یکى را باشارت عزیز خود بخواند و روى دل وى از اغیار بخود گرداند، و خداوندى و پادشاهى خود بروى عرضه کند و گوید: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ عارفان را اشارتى کفایت باشد، چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطّلعم ایشان سرّ خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگى در دل خود راه ندادند، و چون گفت من آشکارا دانم، ایشان در معاملت ظاهر با خلق خداى صدق بجاى آوردند، از اینجاست که اهل اشارت گفتهاند: یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق وَ ما یُعْلِنُونَ امر بالصّدق فى المعاملة و المحاسبة مع الخلق. و در بعضى کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فى ایمانکم، و ان علمتم انى أراکم فلم جعلتمونى اهون الناظرین الیکم؟ و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت: یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اللَّه نگریستن چشمها بخیانت میداند، و آنچه در دلها پنهان دارند میداند، و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوتاند. خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود.
به داود پیغامبر وحى آمد که یا داود کذب من ادعى محبتى اذا جنه اللیل نام عنى، أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه؟. و خلیل را باین خصلت بستود گفت: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمدى خواب از چشم وى برمیدى، و همه نظر وى بآثار صنع ما بودى و تسلى بدان یافتى، و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ بیدارانند و شبخیزان، جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادى خویش بگویند. بدهیم ایشان را هر چه خواهند، و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند. و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند. مردى دعوى دوستى مخلوقى کرد و ایشان را مفارقتى بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر مىبرگشتند. یک چشم این عاشق آب ریخت، و آن چشم دیگر نریخت، هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت. گفت چشمى که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فى معناه انشدوا:
بکت عینى غداة البین دمعا
و اخرى بالبکا بخلت علینا
فعاقبت الّتى بخلت بدمع
بان غمّضتها یوم التقینا
یک چشم من از فراق یارم بگریست
و آن چشم دگر بخیل گشت و نگریست
چون روز وصال شد جزایش کردم
کارى نگرستى و نباید نگریست
گفتهاند در فراق دوست چندان گریستن باید که و همت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.
تا با دل من گرفتى اى جان تو قرار
من دیده خویش کردهام لؤلؤ بار
باشد که بصحبت سر شکم یک بار
از راه دو دیدهام در آیى بکنار
و خیانت چشم صدیقان آنست که در کلّ کون چیزى در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند. هر که دوستى حق او را حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود، ازینجا گفت محمد «حبّک الشیء یعمى و یصمّ» و لقد قالوا:
یا قرة العین سل عینى هل اکتحلت
بمنظر حسن مذ غبت عن عینى
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ صفت امّیّت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان وى، و در آن آیت که گفت «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» مصطفى راع مدح است و نشان کمال وى، اشارت است که با هام نامى هام سانى نبود، و اتفاق اسامى اقتضاء اتفاق معانى نکند. و مذهب اهل سنّة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانى نیاید. اللَّه را صفت و نعت بسزاى خدایى است و خلق از آن دور، و مخلوق را بصفت مخلوقى است و اللَّه از آن پاک، نبینى؟ که اللَّه را عزیز نام است، و یوسف را عزیز خواند؟ عزّت اللَّه بر سزاى خویش و عزت مخلوق بر سزاى خویش، و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران اللَّه موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد اللَّه، و اللَّه موجود است بقیام خویش و بهستى و بقاء خویش. و باتفاق مسلمانان اللَّه زنده است، و زنده در آفریده فراوانست، اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است، و اللَّه بحیاة و بقاء خویش باوّلیّت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى چون، و همه خصمان اهل سنت میگویند اللَّه صانع است و مخلوق صانع است، امّا مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه، و اللَّه صانع است بقدرت و حکمت، هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد. و نظائر این در قرآن فراوانست و بر جمله اللَّه داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست، و بنده دانستن چونى وى را ناتوانست، آنچه اللَّه خود را گفت قبول آن از بن دندانست، و تصدیق آن از میان جانست، و ز هام نامى هام سانى پنداشتن راه بى راهان است و عین طغیانست. و امید داشتن که اللَّه را بتوهم و جست و جوى دریابم محال است، و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن، و جست و جوى بگذاشتن.
هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وى آنست که رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و گفتهاند که وَ الَّذِینَ آمَنُوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اشارتست بشاخههاى آن درخت و پروردن و بالیدن آن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن.
این آن درخت است که رب العالمین گفت و جاى دیگر از آن خبر داد که أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد، بلکه این درخت هر ساعتى بلکه هر لحظه نو میوه آرد، هر یکى برنگى دیگر و بطعمى دیگر و بویى دیگر. حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است. امروز در سراى خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفة عنهم و لا محجوبة، و فردا در سراى وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ آن عهد و پیمان که با بنى اسرائیل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرائط درین معظم آن در آیت مذکور است.
در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان، و حاصل آن دو کلمه است: التعظیم لامر اللَّه و الشفقة على خلق اللَّه فرمان خداى را تعظیم نهادن، و بر خلق خداى شفقت بردن، وانگه در آن تعظیم صدق بجاى آوردن، و درین شفقت رفق کردن. و حقیقت عبودیت همین است. چنانک گفتهاند حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق مصطفى ع دانست که این صدق و آن رفق کارى عظیم است و بارى گران، و آدمى در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد، لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد، و ذلک فیما
روى سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمرة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: لقد رأیت اللیلة عجبا، رأیت رجلا من امتى اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه برّه بوالدیه فدرأه عنه، و رأیت رجلا من امّتى قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر اللَّه عز و جل فخلّصه من بینهم، و رأیت رجلا من امّتى قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضوئه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امّتى قد أخذته الملائکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم، و رأیت رجلا من امتى یلهث عطشا کلّما أتى حوضا منع، فجاءه صیام شهر رمضان فاخذ بیده فسقاه و ارواه، و رأیت رجلا من امّتى و النبیّون قعود حلقا حلقا، کلّما اتى حلقة طرد منها، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الى جانبى، و رأیت رجلا من امتى من بین یدیه ظلمة و عن یمینه ظلمة و عن شماله ظلمة و من فوقه ظلمة و من تحته ظلمة، فهو متحیر فى الظلمات، فجاءته حجّته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فى النّور، و رأیت رجلا من امتى یکلّم المؤمنین و لا یکلّمه المؤمنون، فجاءته صلة الرحم. فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمى فکلّمه المؤمنون، و صافحوه و کان معهم، و رأیت رجلا من امتى یتقى وهج النار و شررها بیده و وجهه، فجاءته صدقته فصارت ظلا على رأسه و سترا على وجهه، و رأیت رجلا من امتى قد اخذته الزبانیة فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر، فاستخرجاه و سلّماه الى ملائکة الرحمن فکان معهم، و رأیت رجلا من امّتى جاثیا على رکبتیه بیّنه و بین اللَّه حجاب، فجاء، حسن خلقه فاخذه بیده فادخله على اللَّه عز و جل، و رأیت رجلا من امّتى قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من اللَّه فأخذه صحیفته فجعلها فى یمینه، و رأیت رجلا قائما على شفیر جهنم فجاء وجله من اللَّه فاستنقذه من ذلک، و رأیت رجلا من امّتى قد یهوى فى النّار، فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى قد خفّت میزانه، فجاءه افراخه یعنى اولاد الصغار فثقلوا میزانه، و رأیت رجلا من امتى قائما على الصراط یرتعد کما ترتعد السعفة فى یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنّه باللّه فسکنت روعته و جاوز على الصراط، و رأیت رجلا من امتى على الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا، فجاءته صلوته علىّ فاقامته على قدمیه و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى انتهى الى ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه، فجاءته شهادته ان لا اله الا اللَّه ففتحت له ابواب الجنة، فدخل.»
رواه ابو عبد البر و ابو موسى فى کتاب الترغیب و ابن الجوزى فى الوفاء
به داود پیغامبر وحى آمد که یا داود کذب من ادعى محبتى اذا جنه اللیل نام عنى، أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه؟. و خلیل را باین خصلت بستود گفت: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمدى خواب از چشم وى برمیدى، و همه نظر وى بآثار صنع ما بودى و تسلى بدان یافتى، و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ بیدارانند و شبخیزان، جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادى خویش بگویند. بدهیم ایشان را هر چه خواهند، و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند. و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند. مردى دعوى دوستى مخلوقى کرد و ایشان را مفارقتى بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر مىبرگشتند. یک چشم این عاشق آب ریخت، و آن چشم دیگر نریخت، هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت. گفت چشمى که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فى معناه انشدوا:
بکت عینى غداة البین دمعا
و اخرى بالبکا بخلت علینا
فعاقبت الّتى بخلت بدمع
بان غمّضتها یوم التقینا
یک چشم من از فراق یارم بگریست
و آن چشم دگر بخیل گشت و نگریست
چون روز وصال شد جزایش کردم
کارى نگرستى و نباید نگریست
گفتهاند در فراق دوست چندان گریستن باید که و همت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.
تا با دل من گرفتى اى جان تو قرار
من دیده خویش کردهام لؤلؤ بار
باشد که بصحبت سر شکم یک بار
از راه دو دیدهام در آیى بکنار
و خیانت چشم صدیقان آنست که در کلّ کون چیزى در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند. هر که دوستى حق او را حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود، ازینجا گفت محمد «حبّک الشیء یعمى و یصمّ» و لقد قالوا:
یا قرة العین سل عینى هل اکتحلت
بمنظر حسن مذ غبت عن عینى
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ صفت امّیّت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان وى، و در آن آیت که گفت «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» مصطفى راع مدح است و نشان کمال وى، اشارت است که با هام نامى هام سانى نبود، و اتفاق اسامى اقتضاء اتفاق معانى نکند. و مذهب اهل سنّة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانى نیاید. اللَّه را صفت و نعت بسزاى خدایى است و خلق از آن دور، و مخلوق را بصفت مخلوقى است و اللَّه از آن پاک، نبینى؟ که اللَّه را عزیز نام است، و یوسف را عزیز خواند؟ عزّت اللَّه بر سزاى خویش و عزت مخلوق بر سزاى خویش، و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران اللَّه موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد اللَّه، و اللَّه موجود است بقیام خویش و بهستى و بقاء خویش. و باتفاق مسلمانان اللَّه زنده است، و زنده در آفریده فراوانست، اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است، و اللَّه بحیاة و بقاء خویش باوّلیّت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى چون، و همه خصمان اهل سنت میگویند اللَّه صانع است و مخلوق صانع است، امّا مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه، و اللَّه صانع است بقدرت و حکمت، هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد. و نظائر این در قرآن فراوانست و بر جمله اللَّه داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست، و بنده دانستن چونى وى را ناتوانست، آنچه اللَّه خود را گفت قبول آن از بن دندانست، و تصدیق آن از میان جانست، و ز هام نامى هام سانى پنداشتن راه بى راهان است و عین طغیانست. و امید داشتن که اللَّه را بتوهم و جست و جوى دریابم محال است، و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن، و جست و جوى بگذاشتن.
هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وى آنست که رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و گفتهاند که وَ الَّذِینَ آمَنُوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اشارتست بشاخههاى آن درخت و پروردن و بالیدن آن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن.
این آن درخت است که رب العالمین گفت و جاى دیگر از آن خبر داد که أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد، بلکه این درخت هر ساعتى بلکه هر لحظه نو میوه آرد، هر یکى برنگى دیگر و بطعمى دیگر و بویى دیگر. حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است. امروز در سراى خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفة عنهم و لا محجوبة، و فردا در سراى وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ آن عهد و پیمان که با بنى اسرائیل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرائط درین معظم آن در آیت مذکور است.
در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان، و حاصل آن دو کلمه است: التعظیم لامر اللَّه و الشفقة على خلق اللَّه فرمان خداى را تعظیم نهادن، و بر خلق خداى شفقت بردن، وانگه در آن تعظیم صدق بجاى آوردن، و درین شفقت رفق کردن. و حقیقت عبودیت همین است. چنانک گفتهاند حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق مصطفى ع دانست که این صدق و آن رفق کارى عظیم است و بارى گران، و آدمى در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد، لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد، و ذلک فیما
روى سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمرة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: لقد رأیت اللیلة عجبا، رأیت رجلا من امتى اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه برّه بوالدیه فدرأه عنه، و رأیت رجلا من امّتى قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر اللَّه عز و جل فخلّصه من بینهم، و رأیت رجلا من امّتى قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضوئه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امّتى قد أخذته الملائکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم، و رأیت رجلا من امتى یلهث عطشا کلّما أتى حوضا منع، فجاءه صیام شهر رمضان فاخذ بیده فسقاه و ارواه، و رأیت رجلا من امّتى و النبیّون قعود حلقا حلقا، کلّما اتى حلقة طرد منها، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الى جانبى، و رأیت رجلا من امتى من بین یدیه ظلمة و عن یمینه ظلمة و عن شماله ظلمة و من فوقه ظلمة و من تحته ظلمة، فهو متحیر فى الظلمات، فجاءته حجّته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فى النّور، و رأیت رجلا من امتى یکلّم المؤمنین و لا یکلّمه المؤمنون، فجاءته صلة الرحم. فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمى فکلّمه المؤمنون، و صافحوه و کان معهم، و رأیت رجلا من امتى یتقى وهج النار و شررها بیده و وجهه، فجاءته صدقته فصارت ظلا على رأسه و سترا على وجهه، و رأیت رجلا من امتى قد اخذته الزبانیة فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر، فاستخرجاه و سلّماه الى ملائکة الرحمن فکان معهم، و رأیت رجلا من امّتى جاثیا على رکبتیه بیّنه و بین اللَّه حجاب، فجاء، حسن خلقه فاخذه بیده فادخله على اللَّه عز و جل، و رأیت رجلا من امّتى قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من اللَّه فأخذه صحیفته فجعلها فى یمینه، و رأیت رجلا قائما على شفیر جهنم فجاء وجله من اللَّه فاستنقذه من ذلک، و رأیت رجلا من امّتى قد یهوى فى النّار، فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى قد خفّت میزانه، فجاءه افراخه یعنى اولاد الصغار فثقلوا میزانه، و رأیت رجلا من امتى قائما على الصراط یرتعد کما ترتعد السعفة فى یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنّه باللّه فسکنت روعته و جاوز على الصراط، و رأیت رجلا من امتى على الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا، فجاءته صلوته علىّ فاقامته على قدمیه و مضى على الصّراط، و رأیت رجلا من امتى انتهى الى ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه، فجاءته شهادته ان لا اله الا اللَّه ففتحت له ابواب الجنة، فدخل.»
رواه ابو عبد البر و ابو موسى فى کتاب الترغیب و ابن الجوزى فى الوفاء
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ مفسران گفتند که رب العالمین جل جلاله بنى اسرائیل را بچهار چیز فرمود در توریة و عهد و پیمان گرفت و ریشان که این چهار چیز بجاى آرند و خلاف نکنند: یکى قتل ناکردن، دیگر مردمان را از خان و مان خویش بظلم آواره نکردن، سدیگر با یکدیگر به بیداد گرى هام پشت نبودن، چهارم اسیران بنى اسرائیل را اگر مرد باشند و گر زن باز خریدن و آزاد کردن. پس ایشان چهار خصلت یکى بجاى آوردند و سه بگذاشتند. رب العالمین ایشان را ملامت کرد گفت: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ این کلمه دو معنى دارد: یکى آنست که خون هام دینان خویش مریزید، چنانک جاى دیگر گفت و لا تقتلوا انفسکم یعنى اهل دینکم، معنى دیگر آنست که خون خود مریزید، یعنى کسى را مکشید که شما را بقصاص باز کشند پس خون خود بکردار خود ریخته باشید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و برهان دینان خویش ظلم مکنید تا ایشان را از خان و مان بیفکنید. ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ یعنى اقررتم انّ العهد حق فقبلتم، پس آنکه اقرار دادید که آن عهد حق است و قبول کردید. و گفتهاند که آن قوم که عهد و میثاق با ایشان رفت فرمان بجاى آوردند پس فرزندان ایشان نافرمانى کردند و پیمان بشکستند و رب العالمین گفت: وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما که فرزندان ایشانید دانستهاید از کتاب و گواهى میدهید که پدران شما عهد قبول کردند و بدان اقرار دادند. فرق میان شهادت و اقرار آنست که شهادت اقرارى باشد که با آن اقرار علم و اثبات و یقین بود، و اقرار آن بود که با آن علم و یقین نبود، ازینجاست که منافقان گفتند که «نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» رب العالمین ایشان را دروغ زن خواند براى آنکه علم و یقین که شرط شهادت است با آن نبود و اگر بجاى نشهد نقرّ گفتند ایشان را دروغ زن نکردى پس آنکه خبر داد از نقض عهد فرزندان و گفت: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ یعنى یا هؤلاء فاستغنى عن حرف النداء لدلالة الکلام علیه، پس شما که فرزندانید پیمان بشکستید و هام دینان خود را بکشتید و به پشتى یکدیگر بر مظلومان زور کردید، و گروهى را از خان و مان خویش آواره گردانیدید.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مىشدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى اسارى و اسرى هر دو خواندهاند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مىبید تا مظلومان را از خانههاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کردهام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مىشید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفتهاند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مىگشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفتهاند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفتهاند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنىاند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفتهاند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفتهاند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مىنمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مىکشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مىگویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنىاند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفتهاند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواستهاند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مىبینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بىنیاز میدیدند. و معنى دیگر گفتهاند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مىدرنیابد و فهم مىنکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کردهایم و از درگاه خویش راندهایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمىیابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مىنگروند بکم و بیش هیچ در دین نمىآیند.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مىشدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى اسارى و اسرى هر دو خواندهاند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مىبید تا مظلومان را از خانههاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کردهام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مىشید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفتهاند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مىگشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفتهاند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفتهاند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنىاند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفتهاند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفتهاند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مىنمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مىکشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مىگویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنىاند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفتهاند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواستهاند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مىبینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بىنیاز میدیدند. و معنى دیگر گفتهاند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مىدرنیابد و فهم مىنکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کردهایم و از درگاه خویش راندهایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمىیابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفتهاند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مىنگروند بکم و بیش هیچ در دین نمىآیند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ الآیة سیاق این آیت تهدید ظالمانست و تخویف ناپاکان که بر مسلمانان ستم کنند، و در خون و مال ایشان سعى کنند، و بدست و زبان خود ایشان را برنجانند تا از خان و مان بیفتند، نقدى در مسلمانى ایشان خلل است که مصطفى ع گفت: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»
و در دنیا لعنت خداوند بریشان و در عقبى جاى ایشان آتش سوزان. یقول اللَّه تعالى: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ
وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. و در قرآن فراوان است ازین تهدید ظالمان و انذار مجرمان. روى انّ داود ع نظر الى منجل من نار یهوى بین السماء و الارض، فقال یا رب ما هذا قال هذا لعنتى تدخل بیت کلّ ظالم. و قال سعید بن المسیب: «لا تملئوا اعینکم من اعوان الظلمة الّا بانکار من قلوبکم، لکیلا تحبط اعمالکم الصالحة. و قال الحسن من دعا الظلم بالبقاء فقد احبّ ان یعصى اللَّه عز و جل، الظالم و المعین على الظلم و المحبّ له سواء.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «قال اللَّه تعالى لا تدخلوا بیتا من بیوتى و لاحد من عبادى عند احد منکم ظلامة فانّى العنه ما دام قائما یصلّى حتى یردّ تلک الظلامة الى اهلها.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لا یقفن احدکم على رجل یقتل ظلما فانّ اللعنة تنزل من اللَّه على من یحضره اذا لم یدفعوا عنه.
و قال ابو الدرداء «ایاک و دعوات المظلوم فانهنّ یصعدن الى اللَّه تعالى کانهن شرارات نار.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ایها النّاس اتقوا اللَّه، فلا یظلم مؤمن مؤمنا الّا انتقم اللَّه من الظالم یوم القیامة و ذلک اذا کان عزّ و جل بالمرصاد، و هو القنطرة الاعلى من الصراط، یقول و عزتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم.
گفتهاند این ظلم ظالم از حرص وى خیزد بر دنیا و راندن شهوات، که چون همگى وى دوستى دنیا بگرفت و شهوات بروى مستولى شد دل وى تاریک گردد، و رقت و سوز در وى نماند. پس شفقت برخیزد و بر خلق خدا ظلم کند، و اثر این تاریکى فردا در قیامت پدید آید، چنانک مصطفى ع گفت: الظلم ظلمات یوم القیامة نه یک ظلمة خواهد بود بل ظلمات بسیار خواهد بود، چنانک امروز نه یک شهوتست بلکه شهوات بسیار است، پس چون سر همه ظلم دوستى دنیا است هر کس که دوستى دنیا از دل خود بیرون کند شهوات بروى مستولى نشود، و در دل وى رقت و سوز بماند، و بر همه خلق خدا مهربان بود، تا اگر سگى بیند شفقت از وى باز نگیرد، و او را نیازارد بلکه او را بنوازد، چنانک عیسى ع کان یسیح ببعض بلاد الشام اذا اشتد به المطر و الرعد و البرق فجعل یطلب شیئا یلجأ الیه، فرفعت له بخیمة من بعید، فاتاها فاذا فیها امرأة، فحاد عنها فاذا هو بکهف فى جبل، فاتاه فاذا فى الکهف اسد، ثم قال الهى جعلت لکل شىء مأوى ثم لم تجعل لى مأوى، فاجابه الجلیل مأواک عندى فى مستقر رحمتى، لازوّجنّک یوم القیمة مائة حوراء و لأطعمنّک فى عرسک اربعة آلاف عام یوم منها کعمر الدنیا، و لآمرنّ منادیا ینادى این الزهاد فى دار الدنیا و راوا عرس الزاهد عیسى بن مریم ع ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ اهل معانى درین آیت لطیفههاى نیکو گفتهاند: یکى آنست که تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ اشارت میکند که شما بعمل ناپسندیده و فعل نکوهیده خود را در گرداب عقوبت مىاوکنید و آن عقوبت شما را بجاى قتل نفس است، یعنى مکنید چنین و تن خود را بدست خویش مکشید، همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.
و آنچه گفت: تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ اشارت میکند که شما بعضى قوتها از نهاد خود و از مقتضى آفرینش خویش مىبگردانید، و آن را ضایع میگذارید، چنانک مثلا قوت عامله از بهر آن در نهاد آدمى آفریدند تا بدان عمل کند و بجاى خویش استعمال نماید، پس اگر تقصیر کند یا نه بر جاى خویش استعمال کند از محل خویش بگردانیده باشد. راست چنان باشد که کسى را از سراى خویش بیرون کنند.
و آنچه گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ اشارت میکند که دیگران را راه مىنمائید و خود گمراه میشوید، دیگران را پند میدهید و خود پند مى نه پذیرید. چنانک جاى دیگر گفت أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ در قرآن نظائر این فراوانست منها قوله تعالى: وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا میگوید ایشان که دنیا خرند و عقبى فروشند و هواء نفس بر رضاء مولى اختیار کنند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ عذاب ایشان را پایان پدید نکنند، و آن عذاب بریشان سبک نکنند نه در دنیا و نه در عقبى، در دنیا عذاب ایشان جمع مال است و طلب حرمت و جاه و شره و حرص نفس امّاره و هو المشار الیه بقوله إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و آن طلب و شره ایشان را غایتى نیست، تا در آن غایت خفتى پدید آید.
آن گه گفت وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان را در آن مال نصرتى نیست نه در دنیا نه در عقبى: در دنیا آنست که صاحب مال بوقت مرگ گوید ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ و در عقبى آنست که رب العالمین گفت: مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اشارتست بنواخت موسى بن عمران.
میگوید وى را کتاب توریة دادیم که هم نورست و هم ضیاء و هم فرقان، ضیاء دل مؤمنان، نور دل دوستان، آرام جان مریدان.
آن گه گفت وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پیغامبران را فرستادیم پس از وى فرا پى یکدیگر داشته و هر یکى را نو تشریفى و دیگر خاصیتى و نواختى داده: آدم را در خلقت کرامت، ادریس را زندگانى تا قیامت، نوح را اجابت دعوت، ابراهیم را خلعت خلت، اسماعیل را فدا کبش بکرامت، داود را آواز بنغمت و ملک و نبوت، سلیمان را ملک عظیم و علم و رسالت و سخن گفتن وا مرغان و جن و شیاطین و باد را اطاعت، یحیى بن زکریا را عصمت، موسى را مکالمت بى واسطه، پیغامبر ما را سید اهل زمین و سما را، مهتر و پیش رو انبیا را، هر چه جمله پیغامبران را داد از نواخت و کرامت آن همه مصطفى را ارزانى داشت، وانگه او را بریشان افزونى و برترى داد.
اگر آدم را در خلقت کرامت بود که ید صنعت اللَّه بوى رسید، مصطفى را همین نواخت بود و بر آدم فضل داشت، که آدم هنوز از آب و گل بود، هنوز در و نه فهم بود نه فطنت نه استیناس بود نه مشاهدت که ید صنعت حق بوى رسید، باز مصطفى شب معراج با دانش و عقل بود، با مشاهدت و مؤانست بود، که ید صنعت حق بوى رسید. چنانک در خبرست: فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیى و اگر ادریس را مکان عالى داد عالىتر از مقام مصطفى نبود، که اللَّه گفت فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى.
و اگر نوح را بر کشتى نشاند و دشمن را بدعاء وى هلاک گردانید، مصطفى را بر براق نشاند و از براق بر معراج و از معراج بر رفرف تا بدید عجائب ملکوت عزت و بیافت اجابت دعوت و قبول شفاعت در حق امت، و اگر ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین بنمود و نام وى خلیل نهاد، مصطفى را جلال و جمال بر کمال خود بنمود، و نام وى حبیب نهاد، و اگر موسى بر طور سخن حق بشنید، مصطفى بر عرش عظیم با حق هام راز بود و هام گفتار و هام دیدار، خلوت گاهى بود او را که نه فرشته مقرّب را ور آن اطلاع بود نه پیغامبر مرسل را در آن جاى، چنانک گفت لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مقام لدى سدرة المنتهى
لاحمد لا شکّ للمصطفى
فقد کان بالقرب من ربّه
على قاب قوسین لما دنا
فما مثل احمد فیمن مضى
من الرسل فى سالف من ورى
أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ سخن باز بوعید و تهدید جهودان باز آورد گفت هر چند این پیغامبران ما نشانهاى روشن نمودند و معجزههاى صادق آشکارا کردند، امّا آن جهودان از خود رائى قدم بیرون ننهادند، بر آنچه دل ایشان خواست قبول کردند و آنچه نخواست بگذاشتند و نه پذیرفتند، لا جرم بد سرانجامى که سرانجام ایشانست و بد جایگاهى که مقام ایشانست. مصطفى ع گفت: «اشتدّ غضب اللَّه على من قتل نبیّا و على من قتله نبى»
و قال «کل ذنب عسى اللَّه ان یغفره الا من مات مشرکا، او مؤمن یقتل مؤمنا متعمدا»
و قال ع «لزوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مسلم و لو انّ اهل السّماء و الارض اشترکوا فى دم مؤمن لاکبّهم اللَّه فى النار، یجیء المقتول بالقاتل یوم القیمة ناصیته و رأسه بیده و أوداجه تشخب دما یقول یا رب قتلنى حتى یدنیه من العرش.»
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ اشارت آیت آنست که دل بیگانگان در پرده شقاوت است رب العزة چون کسى را مهر شقاوت بر دل نهد، و رقم نابایست بروى کشد، از اول دل وى سخت گرداند. چنانک گفت ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس سیاه گرداند کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ پس غاشیه بى دولتى بسر او در کشد قُلُوبُنا غُلْفٌ پس قفل بیگانگى بر آن زند أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها پس بمهر نومیدى ختم کند، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ آن گه بسکّه جدایى ضرب کند بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ آن گه بیکبارگى واخودش برگرداند وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ. آن گه ندا در عالم دهد که ما این دل را نخواهیم و نمىپسندیم أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ نعوذ باللّه من سخطه و نقمته.
و در دنیا لعنت خداوند بریشان و در عقبى جاى ایشان آتش سوزان. یقول اللَّه تعالى: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ
وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. و در قرآن فراوان است ازین تهدید ظالمان و انذار مجرمان. روى انّ داود ع نظر الى منجل من نار یهوى بین السماء و الارض، فقال یا رب ما هذا قال هذا لعنتى تدخل بیت کلّ ظالم. و قال سعید بن المسیب: «لا تملئوا اعینکم من اعوان الظلمة الّا بانکار من قلوبکم، لکیلا تحبط اعمالکم الصالحة. و قال الحسن من دعا الظلم بالبقاء فقد احبّ ان یعصى اللَّه عز و جل، الظالم و المعین على الظلم و المحبّ له سواء.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «قال اللَّه تعالى لا تدخلوا بیتا من بیوتى و لاحد من عبادى عند احد منکم ظلامة فانّى العنه ما دام قائما یصلّى حتى یردّ تلک الظلامة الى اهلها.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لا یقفن احدکم على رجل یقتل ظلما فانّ اللعنة تنزل من اللَّه على من یحضره اذا لم یدفعوا عنه.
و قال ابو الدرداء «ایاک و دعوات المظلوم فانهنّ یصعدن الى اللَّه تعالى کانهن شرارات نار.» و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ایها النّاس اتقوا اللَّه، فلا یظلم مؤمن مؤمنا الّا انتقم اللَّه من الظالم یوم القیامة و ذلک اذا کان عزّ و جل بالمرصاد، و هو القنطرة الاعلى من الصراط، یقول و عزتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم.
گفتهاند این ظلم ظالم از حرص وى خیزد بر دنیا و راندن شهوات، که چون همگى وى دوستى دنیا بگرفت و شهوات بروى مستولى شد دل وى تاریک گردد، و رقت و سوز در وى نماند. پس شفقت برخیزد و بر خلق خدا ظلم کند، و اثر این تاریکى فردا در قیامت پدید آید، چنانک مصطفى ع گفت: الظلم ظلمات یوم القیامة نه یک ظلمة خواهد بود بل ظلمات بسیار خواهد بود، چنانک امروز نه یک شهوتست بلکه شهوات بسیار است، پس چون سر همه ظلم دوستى دنیا است هر کس که دوستى دنیا از دل خود بیرون کند شهوات بروى مستولى نشود، و در دل وى رقت و سوز بماند، و بر همه خلق خدا مهربان بود، تا اگر سگى بیند شفقت از وى باز نگیرد، و او را نیازارد بلکه او را بنوازد، چنانک عیسى ع کان یسیح ببعض بلاد الشام اذا اشتد به المطر و الرعد و البرق فجعل یطلب شیئا یلجأ الیه، فرفعت له بخیمة من بعید، فاتاها فاذا فیها امرأة، فحاد عنها فاذا هو بکهف فى جبل، فاتاه فاذا فى الکهف اسد، ثم قال الهى جعلت لکل شىء مأوى ثم لم تجعل لى مأوى، فاجابه الجلیل مأواک عندى فى مستقر رحمتى، لازوّجنّک یوم القیمة مائة حوراء و لأطعمنّک فى عرسک اربعة آلاف عام یوم منها کعمر الدنیا، و لآمرنّ منادیا ینادى این الزهاد فى دار الدنیا و راوا عرس الزاهد عیسى بن مریم ع ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ اهل معانى درین آیت لطیفههاى نیکو گفتهاند: یکى آنست که تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ اشارت میکند که شما بعمل ناپسندیده و فعل نکوهیده خود را در گرداب عقوبت مىاوکنید و آن عقوبت شما را بجاى قتل نفس است، یعنى مکنید چنین و تن خود را بدست خویش مکشید، همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ.
و آنچه گفت: تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ اشارت میکند که شما بعضى قوتها از نهاد خود و از مقتضى آفرینش خویش مىبگردانید، و آن را ضایع میگذارید، چنانک مثلا قوت عامله از بهر آن در نهاد آدمى آفریدند تا بدان عمل کند و بجاى خویش استعمال نماید، پس اگر تقصیر کند یا نه بر جاى خویش استعمال کند از محل خویش بگردانیده باشد. راست چنان باشد که کسى را از سراى خویش بیرون کنند.
و آنچه گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ اشارت میکند که دیگران را راه مىنمائید و خود گمراه میشوید، دیگران را پند میدهید و خود پند مى نه پذیرید. چنانک جاى دیگر گفت أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ در قرآن نظائر این فراوانست منها قوله تعالى: وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا میگوید ایشان که دنیا خرند و عقبى فروشند و هواء نفس بر رضاء مولى اختیار کنند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ عذاب ایشان را پایان پدید نکنند، و آن عذاب بریشان سبک نکنند نه در دنیا و نه در عقبى، در دنیا عذاب ایشان جمع مال است و طلب حرمت و جاه و شره و حرص نفس امّاره و هو المشار الیه بقوله إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و آن طلب و شره ایشان را غایتى نیست، تا در آن غایت خفتى پدید آید.
آن گه گفت وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان را در آن مال نصرتى نیست نه در دنیا نه در عقبى: در دنیا آنست که صاحب مال بوقت مرگ گوید ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ و در عقبى آنست که رب العالمین گفت: مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ ما کَسَبُوا شَیْئاً.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اشارتست بنواخت موسى بن عمران.
میگوید وى را کتاب توریة دادیم که هم نورست و هم ضیاء و هم فرقان، ضیاء دل مؤمنان، نور دل دوستان، آرام جان مریدان.
آن گه گفت وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پیغامبران را فرستادیم پس از وى فرا پى یکدیگر داشته و هر یکى را نو تشریفى و دیگر خاصیتى و نواختى داده: آدم را در خلقت کرامت، ادریس را زندگانى تا قیامت، نوح را اجابت دعوت، ابراهیم را خلعت خلت، اسماعیل را فدا کبش بکرامت، داود را آواز بنغمت و ملک و نبوت، سلیمان را ملک عظیم و علم و رسالت و سخن گفتن وا مرغان و جن و شیاطین و باد را اطاعت، یحیى بن زکریا را عصمت، موسى را مکالمت بى واسطه، پیغامبر ما را سید اهل زمین و سما را، مهتر و پیش رو انبیا را، هر چه جمله پیغامبران را داد از نواخت و کرامت آن همه مصطفى را ارزانى داشت، وانگه او را بریشان افزونى و برترى داد.
اگر آدم را در خلقت کرامت بود که ید صنعت اللَّه بوى رسید، مصطفى را همین نواخت بود و بر آدم فضل داشت، که آدم هنوز از آب و گل بود، هنوز در و نه فهم بود نه فطنت نه استیناس بود نه مشاهدت که ید صنعت حق بوى رسید، باز مصطفى شب معراج با دانش و عقل بود، با مشاهدت و مؤانست بود، که ید صنعت حق بوى رسید. چنانک در خبرست: فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیى و اگر ادریس را مکان عالى داد عالىتر از مقام مصطفى نبود، که اللَّه گفت فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى.
و اگر نوح را بر کشتى نشاند و دشمن را بدعاء وى هلاک گردانید، مصطفى را بر براق نشاند و از براق بر معراج و از معراج بر رفرف تا بدید عجائب ملکوت عزت و بیافت اجابت دعوت و قبول شفاعت در حق امت، و اگر ابراهیم را ملکوت آسمان و زمین بنمود و نام وى خلیل نهاد، مصطفى را جلال و جمال بر کمال خود بنمود، و نام وى حبیب نهاد، و اگر موسى بر طور سخن حق بشنید، مصطفى بر عرش عظیم با حق هام راز بود و هام گفتار و هام دیدار، خلوت گاهى بود او را که نه فرشته مقرّب را ور آن اطلاع بود نه پیغامبر مرسل را در آن جاى، چنانک گفت لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مقام لدى سدرة المنتهى
لاحمد لا شکّ للمصطفى
فقد کان بالقرب من ربّه
على قاب قوسین لما دنا
فما مثل احمد فیمن مضى
من الرسل فى سالف من ورى
أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ سخن باز بوعید و تهدید جهودان باز آورد گفت هر چند این پیغامبران ما نشانهاى روشن نمودند و معجزههاى صادق آشکارا کردند، امّا آن جهودان از خود رائى قدم بیرون ننهادند، بر آنچه دل ایشان خواست قبول کردند و آنچه نخواست بگذاشتند و نه پذیرفتند، لا جرم بد سرانجامى که سرانجام ایشانست و بد جایگاهى که مقام ایشانست. مصطفى ع گفت: «اشتدّ غضب اللَّه على من قتل نبیّا و على من قتله نبى»
و قال «کل ذنب عسى اللَّه ان یغفره الا من مات مشرکا، او مؤمن یقتل مؤمنا متعمدا»
و قال ع «لزوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مسلم و لو انّ اهل السّماء و الارض اشترکوا فى دم مؤمن لاکبّهم اللَّه فى النار، یجیء المقتول بالقاتل یوم القیمة ناصیته و رأسه بیده و أوداجه تشخب دما یقول یا رب قتلنى حتى یدنیه من العرش.»
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ اشارت آیت آنست که دل بیگانگان در پرده شقاوت است رب العزة چون کسى را مهر شقاوت بر دل نهد، و رقم نابایست بروى کشد، از اول دل وى سخت گرداند. چنانک گفت ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس سیاه گرداند کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ پس غاشیه بى دولتى بسر او در کشد قُلُوبُنا غُلْفٌ پس قفل بیگانگى بر آن زند أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها پس بمهر نومیدى ختم کند، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ آن گه بسکّه جدایى ضرب کند بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ آن گه بیکبارگى واخودش برگرداند وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ. آن گه ندا در عالم دهد که ما این دل را نخواهیم و نمىپسندیم أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ نعوذ باللّه من سخطه و نقمته.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ کتاب اینجا قرآن است میگوید چون کتاب ما قرآن با محمد بایشان آمد، کتابى که موافق توریة و انجیل است، از آن روى که در بیان اصول دین خداوند همه یکساناند و موافق یکدیگر. و الیه الاشارة بقوله عز و جل شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الآیة و گفتهاند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ معنى آنست که قرآن راست دارنده و استوار گیرنده توریة است که در توریة بیان نعت محمد و تحقیق نبوت و رسالت وى بود و قرآن بر وفق آن آمد، پس آن را مصدّق باشد و گواه راست.
وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقة الفتح النصرة، و هو على ضربین من دینى و دنیوى. فتح. بر دو قسم است: یکى آنست که اللَّه تعالى بنده را نصرت میدهد در کار دینى تا در علم و هدایت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و بقوله تعالى فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ. قسمى دیگر فتح دنیوى است که اللَّه بنده را نصرت میدهد در کار دنیوى تا در لذت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ. اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت: در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند، و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند، و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم، چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدى به قلعتها پناه گرفتندى و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندى. چون کار بریشان تنگ شدى و ضعف ایشان پیدا گشتى، دستها برداشتندى سوى آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندى و گفتندى اللهم انا نستنصرک بالنبى محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانى که نشستهایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربى، نشستهایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم، و پیغامش استوار گیریم، خداوندا بحق وى که ما را بر دشمنان نصرت دهى، رب العالمین گفت فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست، اول کسى که کافر شد ایشان بودند، هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند.
سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودى بنزدیک ما بود گفت: «اظلّکم زمان نبىّ الحرم الذى یرکب البعیر، و یلبس الشملة، یأکل الکسرة، و یقبل الهدیة، و لا یأکل الصدقة.» اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد، وقت بیرون آمدن وى در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد، و نان ریزه پیش نهد و بخورد، و هدیه قبول کند، و از صدقه هیچ نخورد. و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا. و اشار الیه اگر کسى از شما او را دریابد این مرد باشد یعنى سلمة، قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول اللَّه ص، قلنا له و اللَّه انّه لهو؟ قال نعم و لکنى لا ادع الیهودیّة سلمة گفت بسى بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد، و ما گفتیم آن جهود را که و اللَّه این پیغامبر آنست که تو گفتى و جزوى نیست، جهود گفت آرى هموست که من گفتم، و لکن من دین جهودى بنگذارم.
صفیه بنت حیى بن اخطب گفت: که چون مصطفى ع در مدینه آمد پدرم حیى بن اخطب و عمّ من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه. گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین، و ایشان مرا مىنواختندى نیک هر بار، آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات مىنکردند، و هیچ مرا نمى نواختند، و از اندوه و دلتنگى پرواى من خود نداشتند. آن گه بو یاسر به پدرم حیى میگفت أ هو هو؟. گویى او اوست؟ پدرم گفت نعم و اللَّه قال و تعرفه و تغشّه؟
قال نعم، قال فما فى نفسک منه؟ قال عداوته و اللَّه ما بقیت.
رب العالمین ایشان را گفت فلعنة اللَّه على الکافرین لعنت خداى بر کافران، و لعنت راندن باشد و ناپذیرفتن، چون ایشان را در ازل رانده بود آن شناخت و دانش که ایشان را بود هیچ سود نداشت. «من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه» کار جدّ ازلى دارد نه جدّ حالى، آنجا که عنایتست پیروزى را چه نهایت است، جهودان که معرفت و دانش داشتند چون عنایت با ایشان نبود آن معرفت ایشان را و بال بود، و سبب عقوبت و نکال بود. لعنت خداوند بریشان و خشم بر سر خشم جزاء ایشان، و صعالیک المهاجرین نادان فرا سر کتاب و سنت شدند، چون عنایت ازلى با ایشان بود کار ایشان بجایى رسید که مصطفى ع با ایشان نصرت میخواست بر دشمن. در خبرست که کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و صعالیک المهاجرین ایشانند که رسول خدا ایشان را صفت کرده در آن خبر که ثوبان روایت کرد
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حوض ما بین عدن الى عمان شرابه اشدّ بیاضا من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین. قلنا و منهم یا رسول اللَّه؟ قال الدّنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوّجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم.»
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا الآیة بئس یستعمل فى مجموع المذامّ کما انّ نعم یستعمل فى مجموع المحامد، و معناه بئسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزى خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند، که به قرآن کافر شدند.
رب العالمین میگوید آنچه کردند ببغى کردند و حسد بردند که ما نبوت بفرزندان اسماعیل دادیم نه بفرزندان اسحاق، ذلک فضل اللَّه یؤتیه من یشاء، این نبوت و رسالت فضل و کرم خداوندست، آن کس را دهد که خود خواهد. و قال تعالى اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنى بغى حسد است تا در دلست آن را حسد گویند و چون ظاهر شود بغى گویند و این حسد آفتى عظیم است در راه مؤمنان، آن را که حسد بیوکند هیچ عبادت و طاعت او را بر ندارند.
الحسد یأکل الحسنات کما تاکل النار الحطب.
ابلیس افتاده حسد بود لا جرم عبادت چندین هزار ساله او را از وهده لعنت بیرون نیاورد، و زلّت آدم که از شهوت بود نه از حسد توبه وى لا جرم مقبول گشت، و کار وى آسان شد، انس مالک گفت مصطفى ع با یاران نشسته بود گفت: «یطّلع علیکم الآن رجل من اهل الجنّة»
هم اکنون مردى از اهل بهشت درآید، مردى انصارى درآمد و نعلین در دست چپ داشت و آب از محاسن وى قطره قطره مىافتاد، از تجدید وضوء، آن روز گذشت، دیگر روز مصطفى ع هم چنان گفت و همان مرد در آمد هم بر آن صفت، سدیگر روز همین حال برین نسق برفت. عبد اللَّه عمرو عاص گفت من بهانه گرفتم و بخانه آن مرد انصارى رفتم، و سه شب با وى بماندم، و در اعمال وى اندیشه میکردم، ندیدم از وى عمل بسیار، اما اندر میانه شب هر گه که بیدار شدى ذکرى و تسبیحى بر زبان وى برفتى، و بوقت نماز بامداد برخاستى و وضویى تمام کردى. پس عبد اللَّه گفت چون عبادت فراوان از وى ندیدم آنچه شنیده بودم از مصطفى ع با وى راندم و گفتم چه عمل دارى بیرون ازین که موجب این ثواب است؟ قال لا اجد فى نفسى غلّا لاحد من المسلمین، و لا احسده على خیر اعطاه اللَّه ایاه. قال له عبد اللَّه هذا الذى بلغک و هى الّتى لا نطیق.
فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ دو خشم خداوند بریشان: یکى بدانک به عیسى کافر شدند، و دیگر آنکه به محمد کافر شدند. سدى گفت یک خشم بدانک عبادت گوساله کردند، دیگر آنک با محمد کافر شدند و قرآن قبول نکردند. و گفتهاند: یک خشم بدانست که به محمد کافر شدند، و دیگر بآنک گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ید خداوند بسته است، که روزى بر ما تنگ کرده است، و نبوت از ما باز گرفته، رب العالمین گفت غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ دست ایشان به بستند تا هرگز ازیشان کسى نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى، مگر اندکى، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و لعنت کردند بریشان بآنچه گفتند، آنکه گفت بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ بلکه دو دست خداوند گشاده است، نفقه میکند چنانک خواهد، ید اثبات کرد و غلّ نفى کرد. و روایت درست است از مصطفى ع که گفت ید اللَّه ملأى لا تغیضها نفقة سخاء اللیل و النّهار. أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض؟ فانّه لم ینقص ما فى یمینه، و عرشه على الماء، و بیده الأخرى المیزان یخفض و یرفع. آن گه گفت وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ تا بدانى که عذاب موحّدان تأدیب و تطهیر است، نه اخزاء و اهانت.
عَذابٌ مُهِینٌ کافرانراست ایشان که جاوید در دوزخ بمانند، و مؤمنانرا اگر عذابى رسد بر سبیل تمحیص و تکفیر بود یک چندى، وانگه از پس آن رحمت ابدى و عزت سرمدى و نعمت جاودانى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا و چون جهودان را گوئید ایمان آرید به قرآن که به محمد فرو فرستادیم ایشان گویند ما ایمان بدان آریم که بما فرو فرستادند بزبان عبرى یعنى توریة.
وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ اى بما سواه، و بهر چه بیرون از توریة است کافر میشوند. اللَّه تعالى ایشان را باین گفت دروغ زن کرد گفت.
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ أى ان کنتم معتقدین للایمان فلم رضیتم بقتل الانبیاء؟ اگر به توریة ایمان دارید در توریة کجاست که پیغامبران را کشید؟ و چرا کشید ایشان را؟ مفسران گفتند هر چند که ایشان قتل پیغامبران نکرده بودند لکن پدران ایشان کرده بودند، و ایشان بدان رضا میدادند و مىپسندیدند، و پدران را بدان معنى دشمن مىنگرفتند. و لو کانوا مؤمنون باللّه و النبیّ و ما انزل الیه ما اتّخذوهم اولیاء، و به قال النبى ع من حضر معصیة فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ این همچنانست که جاى دیگر گفت قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ موسى گفت: آمدم بشما و پیغام راست و نشانهاى درست آوردم و آن نشانها نه بودند، چنانک در سورة النمل بیان کرد: فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ و تفصیل آن در سورة الاعراف است و هى العصا و الید و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و البحر و السنون و نقص الثمرات. اما آنچه در سوره بنى اسرائیل گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ آن نه آیت دیگر بود جز از این که از پیغام حق به بنى اسرائیل آورد و هى ان لا تشرکوا بى و لا تسرقوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرى الى السلطان، و لا تعدوا فى السّبت و لا تأکلوا الربا.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
موسى پیغام حق بگزارد و نشانهاى روشن باز نمود و وعدهاى را که اللَّه تعالى او را داده بود، از میان ایشان بیرون شد پس چون باز آمد ایشان گوساله پرست بودند. رب العالمین گفت اگر آن گفت شما راست که نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا پس چرا گوساله پرست شدید و در کتاب توریة شما را از شرک نهى کردهام و بتوحید فرموده، اینست ستم عظیم و بیدادگرى که شما بر خود میکنید.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول، و با هر قومى از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفتهاند یکى روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؟ آن عهد اول است. و عهد آخر که هر پیغمبرى با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و عهد موسى با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید. پس چون کتاب آورد نپذیرفتند، رب العالمین، کوهى را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد.
و گفتند ایشان را که اسْمَعُوا اى افهموا، و قیل اعقلوا و اعملوا به معنى آنست که پیغام ما بنیوشید و دریابید، و بآن کار کنید. ارباب معانى گفتند سخن که شنیدنى بود اول بسمع بنده فرو آید، آن گه بمنزل فهم رسد تا بداند، آن گه بمرکز عقل رسد تا دریابد، پس اگر اقتضاء عمل کند بنده بدان عمل آرد، پس رتبت اول سماع است و رتبت آخر عمل. آن کس که تفسیر اسْمَعُوا اعملوا بکرد بآخر مراتب نگرست و آن کس که افهموا معنى نهاد یا اعقلوا ببعضى وسائط نظر کرد.
قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا چون ایشان را گفتند دریابید و بآن کار کنید ایشان جواب دادند که سَمِعْنا وَ عَصَیْنا یعنى که بزبان گفتند سَمِعْنا امّا بدل گفتند عَصَیْنا. وهب منبه گفت: در توریة خواندهام که رب العالمین گفت یا عبادى المذنبین الخاطئین الغافلین، کم الى کم؟ کم و کم اقیل عثراتکم عثرة بعد عثرة؟ و کم اعفو عن فضائحکم و سوآتکم؟ فضیحة بعد فضیحة و سوأة بعد سوأة؟ و کم و کم امهلتکم و امهلکم و ادعوکم الى ما هو خیر لکم؟ و لا اسلبکم نعمایى و لا اهتک عنکم استارى؟ ثم قال سبحانى ما ارأفنى بخلقى!» وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ اى اشربوا حبّ العجل فى قلوبهم. سعید جبیر گفت دوستى گوساله چنان در دل ایشان نهاده بودند که آن گوساله را بسوهان بسودند آن گه در دریا بپراکندند، ایشان در آن آب افتادند و نهمار از آن میخوردند تا آن رویهاشان زرد گشت بِکُفْرِهِمْ اى فعل اللَّه ذلک بهم عقوبة لکفرهم، کقوله بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ یکى از بزرگان دین گفت: عجل بنى اسرائیل معلوم است و عبادت آن شرک مهین، و عجل این امت دنیاء شوم است و دوستى آن شرک کهین.
قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این تکذیب جهودان است بآنچه گفتند: نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا میگوید پیغامبر من ایشان را گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ شما مىگویید به توریة و به موسى ایمان آوردیم آن ایمان شما به توریة و به موسى ببد چیزى میفرماید که کافر شدید به قرآن و به محمد، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى لو کنتم مؤمنین ما عبد تم العجل و انما یعنى بذلک آباءهم، فانهم عبدوا العجل، یقول اللَّه تعالى کذلک معاشر الیهود و المخاطبین لو کنتم مؤمنین بما انزل علیکم ما کذّبتم محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقة الفتح النصرة، و هو على ضربین من دینى و دنیوى. فتح. بر دو قسم است: یکى آنست که اللَّه تعالى بنده را نصرت میدهد در کار دینى تا در علم و هدایت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و بقوله تعالى فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ. قسمى دیگر فتح دنیوى است که اللَّه بنده را نصرت میدهد در کار دنیوى تا در لذت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ. اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت: در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند، و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند، و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم، چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدى به قلعتها پناه گرفتندى و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندى. چون کار بریشان تنگ شدى و ضعف ایشان پیدا گشتى، دستها برداشتندى سوى آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندى و گفتندى اللهم انا نستنصرک بالنبى محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانى که نشستهایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربى، نشستهایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم، و پیغامش استوار گیریم، خداوندا بحق وى که ما را بر دشمنان نصرت دهى، رب العالمین گفت فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست، اول کسى که کافر شد ایشان بودند، هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند.
سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودى بنزدیک ما بود گفت: «اظلّکم زمان نبىّ الحرم الذى یرکب البعیر، و یلبس الشملة، یأکل الکسرة، و یقبل الهدیة، و لا یأکل الصدقة.» اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد، وقت بیرون آمدن وى در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد، و نان ریزه پیش نهد و بخورد، و هدیه قبول کند، و از صدقه هیچ نخورد. و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا. و اشار الیه اگر کسى از شما او را دریابد این مرد باشد یعنى سلمة، قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول اللَّه ص، قلنا له و اللَّه انّه لهو؟ قال نعم و لکنى لا ادع الیهودیّة سلمة گفت بسى بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد، و ما گفتیم آن جهود را که و اللَّه این پیغامبر آنست که تو گفتى و جزوى نیست، جهود گفت آرى هموست که من گفتم، و لکن من دین جهودى بنگذارم.
صفیه بنت حیى بن اخطب گفت: که چون مصطفى ع در مدینه آمد پدرم حیى بن اخطب و عمّ من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه. گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین، و ایشان مرا مىنواختندى نیک هر بار، آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات مىنکردند، و هیچ مرا نمى نواختند، و از اندوه و دلتنگى پرواى من خود نداشتند. آن گه بو یاسر به پدرم حیى میگفت أ هو هو؟. گویى او اوست؟ پدرم گفت نعم و اللَّه قال و تعرفه و تغشّه؟
قال نعم، قال فما فى نفسک منه؟ قال عداوته و اللَّه ما بقیت.
رب العالمین ایشان را گفت فلعنة اللَّه على الکافرین لعنت خداى بر کافران، و لعنت راندن باشد و ناپذیرفتن، چون ایشان را در ازل رانده بود آن شناخت و دانش که ایشان را بود هیچ سود نداشت. «من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه» کار جدّ ازلى دارد نه جدّ حالى، آنجا که عنایتست پیروزى را چه نهایت است، جهودان که معرفت و دانش داشتند چون عنایت با ایشان نبود آن معرفت ایشان را و بال بود، و سبب عقوبت و نکال بود. لعنت خداوند بریشان و خشم بر سر خشم جزاء ایشان، و صعالیک المهاجرین نادان فرا سر کتاب و سنت شدند، چون عنایت ازلى با ایشان بود کار ایشان بجایى رسید که مصطفى ع با ایشان نصرت میخواست بر دشمن. در خبرست که کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و صعالیک المهاجرین ایشانند که رسول خدا ایشان را صفت کرده در آن خبر که ثوبان روایت کرد
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حوض ما بین عدن الى عمان شرابه اشدّ بیاضا من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین. قلنا و منهم یا رسول اللَّه؟ قال الدّنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوّجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم.»
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا الآیة بئس یستعمل فى مجموع المذامّ کما انّ نعم یستعمل فى مجموع المحامد، و معناه بئسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزى خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند، که به قرآن کافر شدند.
رب العالمین میگوید آنچه کردند ببغى کردند و حسد بردند که ما نبوت بفرزندان اسماعیل دادیم نه بفرزندان اسحاق، ذلک فضل اللَّه یؤتیه من یشاء، این نبوت و رسالت فضل و کرم خداوندست، آن کس را دهد که خود خواهد. و قال تعالى اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنى بغى حسد است تا در دلست آن را حسد گویند و چون ظاهر شود بغى گویند و این حسد آفتى عظیم است در راه مؤمنان، آن را که حسد بیوکند هیچ عبادت و طاعت او را بر ندارند.
الحسد یأکل الحسنات کما تاکل النار الحطب.
ابلیس افتاده حسد بود لا جرم عبادت چندین هزار ساله او را از وهده لعنت بیرون نیاورد، و زلّت آدم که از شهوت بود نه از حسد توبه وى لا جرم مقبول گشت، و کار وى آسان شد، انس مالک گفت مصطفى ع با یاران نشسته بود گفت: «یطّلع علیکم الآن رجل من اهل الجنّة»
هم اکنون مردى از اهل بهشت درآید، مردى انصارى درآمد و نعلین در دست چپ داشت و آب از محاسن وى قطره قطره مىافتاد، از تجدید وضوء، آن روز گذشت، دیگر روز مصطفى ع هم چنان گفت و همان مرد در آمد هم بر آن صفت، سدیگر روز همین حال برین نسق برفت. عبد اللَّه عمرو عاص گفت من بهانه گرفتم و بخانه آن مرد انصارى رفتم، و سه شب با وى بماندم، و در اعمال وى اندیشه میکردم، ندیدم از وى عمل بسیار، اما اندر میانه شب هر گه که بیدار شدى ذکرى و تسبیحى بر زبان وى برفتى، و بوقت نماز بامداد برخاستى و وضویى تمام کردى. پس عبد اللَّه گفت چون عبادت فراوان از وى ندیدم آنچه شنیده بودم از مصطفى ع با وى راندم و گفتم چه عمل دارى بیرون ازین که موجب این ثواب است؟ قال لا اجد فى نفسى غلّا لاحد من المسلمین، و لا احسده على خیر اعطاه اللَّه ایاه. قال له عبد اللَّه هذا الذى بلغک و هى الّتى لا نطیق.
فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ دو خشم خداوند بریشان: یکى بدانک به عیسى کافر شدند، و دیگر آنکه به محمد کافر شدند. سدى گفت یک خشم بدانک عبادت گوساله کردند، دیگر آنک با محمد کافر شدند و قرآن قبول نکردند. و گفتهاند: یک خشم بدانست که به محمد کافر شدند، و دیگر بآنک گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ید خداوند بسته است، که روزى بر ما تنگ کرده است، و نبوت از ما باز گرفته، رب العالمین گفت غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ دست ایشان به بستند تا هرگز ازیشان کسى نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى، مگر اندکى، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و لعنت کردند بریشان بآنچه گفتند، آنکه گفت بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ بلکه دو دست خداوند گشاده است، نفقه میکند چنانک خواهد، ید اثبات کرد و غلّ نفى کرد. و روایت درست است از مصطفى ع که گفت ید اللَّه ملأى لا تغیضها نفقة سخاء اللیل و النّهار. أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض؟ فانّه لم ینقص ما فى یمینه، و عرشه على الماء، و بیده الأخرى المیزان یخفض و یرفع. آن گه گفت وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ تا بدانى که عذاب موحّدان تأدیب و تطهیر است، نه اخزاء و اهانت.
عَذابٌ مُهِینٌ کافرانراست ایشان که جاوید در دوزخ بمانند، و مؤمنانرا اگر عذابى رسد بر سبیل تمحیص و تکفیر بود یک چندى، وانگه از پس آن رحمت ابدى و عزت سرمدى و نعمت جاودانى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا و چون جهودان را گوئید ایمان آرید به قرآن که به محمد فرو فرستادیم ایشان گویند ما ایمان بدان آریم که بما فرو فرستادند بزبان عبرى یعنى توریة.
وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ اى بما سواه، و بهر چه بیرون از توریة است کافر میشوند. اللَّه تعالى ایشان را باین گفت دروغ زن کرد گفت.
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ أى ان کنتم معتقدین للایمان فلم رضیتم بقتل الانبیاء؟ اگر به توریة ایمان دارید در توریة کجاست که پیغامبران را کشید؟ و چرا کشید ایشان را؟ مفسران گفتند هر چند که ایشان قتل پیغامبران نکرده بودند لکن پدران ایشان کرده بودند، و ایشان بدان رضا میدادند و مىپسندیدند، و پدران را بدان معنى دشمن مىنگرفتند. و لو کانوا مؤمنون باللّه و النبیّ و ما انزل الیه ما اتّخذوهم اولیاء، و به قال النبى ع من حضر معصیة فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ این همچنانست که جاى دیگر گفت قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ موسى گفت: آمدم بشما و پیغام راست و نشانهاى درست آوردم و آن نشانها نه بودند، چنانک در سورة النمل بیان کرد: فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ و تفصیل آن در سورة الاعراف است و هى العصا و الید و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و البحر و السنون و نقص الثمرات. اما آنچه در سوره بنى اسرائیل گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ آن نه آیت دیگر بود جز از این که از پیغام حق به بنى اسرائیل آورد و هى ان لا تشرکوا بى و لا تسرقوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرى الى السلطان، و لا تعدوا فى السّبت و لا تأکلوا الربا.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
موسى پیغام حق بگزارد و نشانهاى روشن باز نمود و وعدهاى را که اللَّه تعالى او را داده بود، از میان ایشان بیرون شد پس چون باز آمد ایشان گوساله پرست بودند. رب العالمین گفت اگر آن گفت شما راست که نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا پس چرا گوساله پرست شدید و در کتاب توریة شما را از شرک نهى کردهام و بتوحید فرموده، اینست ستم عظیم و بیدادگرى که شما بر خود میکنید.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول، و با هر قومى از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفتهاند یکى روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؟ آن عهد اول است. و عهد آخر که هر پیغمبرى با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و عهد موسى با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید. پس چون کتاب آورد نپذیرفتند، رب العالمین، کوهى را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد.
و گفتند ایشان را که اسْمَعُوا اى افهموا، و قیل اعقلوا و اعملوا به معنى آنست که پیغام ما بنیوشید و دریابید، و بآن کار کنید. ارباب معانى گفتند سخن که شنیدنى بود اول بسمع بنده فرو آید، آن گه بمنزل فهم رسد تا بداند، آن گه بمرکز عقل رسد تا دریابد، پس اگر اقتضاء عمل کند بنده بدان عمل آرد، پس رتبت اول سماع است و رتبت آخر عمل. آن کس که تفسیر اسْمَعُوا اعملوا بکرد بآخر مراتب نگرست و آن کس که افهموا معنى نهاد یا اعقلوا ببعضى وسائط نظر کرد.
قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا چون ایشان را گفتند دریابید و بآن کار کنید ایشان جواب دادند که سَمِعْنا وَ عَصَیْنا یعنى که بزبان گفتند سَمِعْنا امّا بدل گفتند عَصَیْنا. وهب منبه گفت: در توریة خواندهام که رب العالمین گفت یا عبادى المذنبین الخاطئین الغافلین، کم الى کم؟ کم و کم اقیل عثراتکم عثرة بعد عثرة؟ و کم اعفو عن فضائحکم و سوآتکم؟ فضیحة بعد فضیحة و سوأة بعد سوأة؟ و کم و کم امهلتکم و امهلکم و ادعوکم الى ما هو خیر لکم؟ و لا اسلبکم نعمایى و لا اهتک عنکم استارى؟ ثم قال سبحانى ما ارأفنى بخلقى!» وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ اى اشربوا حبّ العجل فى قلوبهم. سعید جبیر گفت دوستى گوساله چنان در دل ایشان نهاده بودند که آن گوساله را بسوهان بسودند آن گه در دریا بپراکندند، ایشان در آن آب افتادند و نهمار از آن میخوردند تا آن رویهاشان زرد گشت بِکُفْرِهِمْ اى فعل اللَّه ذلک بهم عقوبة لکفرهم، کقوله بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ یکى از بزرگان دین گفت: عجل بنى اسرائیل معلوم است و عبادت آن شرک مهین، و عجل این امت دنیاء شوم است و دوستى آن شرک کهین.
قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این تکذیب جهودان است بآنچه گفتند: نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا میگوید پیغامبر من ایشان را گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ شما مىگویید به توریة و به موسى ایمان آوردیم آن ایمان شما به توریة و به موسى ببد چیزى میفرماید که کافر شدید به قرآن و به محمد، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى لو کنتم مؤمنین ما عبد تم العجل و انما یعنى بذلک آباءهم، فانهم عبدوا العجل، یقول اللَّه تعالى کذلک معاشر الیهود و المخاطبین لو کنتم مؤمنین بما انزل علیکم ما کذّبتم محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ مفسران گفتند این آیت بسبب آن فرو آمد که جهودان میگفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى در بهشت جز جهودان و ترسایان نشوند، اللَّه تعالى گفت تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ اینست دروغهاى ساخته و آرزوهاى ایشان، اى رسول من گوى ایشان را که حجت خویش باز نمائید و بیارید اگر مىراست گوئید. ایشان گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ ما پسران اوئیم و دوستان او، و دوستان و پسران را لا محاله ببهشت خود فرو آرد. رب العالمین گفت پیغامبر من ایشان را گوى اگر چنانست که شما مىگویید که پیروزى در آن و بهشت جاودان شما راست نى دگران، و کس را با شما انبازى نیست در آن پس اگر چنین است مرگ خواهید بآرزو، تا باین ناز و نعیم و نواخت مقیم در رسید.
اللَّه تعالى گفت: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و هرگز تا جهودان باشند این آرزو نکنند که ایشان میدانند که چه فرا پیش خویش داشتهاند از کردار بد و گفتار بیهوده در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و پوشیدن نعت و صفت وى.
قال النبى «لو تمنّوا الموت لغص کل انسان منهم بریقة و ما بقى یهودى على وجه الارض الّا مات».
معنى دیگر گفتهاند از ابن عباس فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اى ادعوا بالموت على اکذب الفریقین جهودان را میگوید اگر چنانست که شما مىگویید پس دعا کنید تا از هر دو فریق آن یکى که دروغ زن است وى را مرگ برسد فابوا ذلک نکردند و سروا زدند که دروغ زنان ایشان بودند و خود میدانستند.
پس رب العالمین ایشان را تهدید کرد گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اللَّه دانا است بظالمان، و چنانچه بظالمان داناست بدیگران داناست، اما فائده تخصیص آنست که سخن بر مخرج تهدّد است، چنانک مردم مجرم را گویى انا عارف بک، آرى من ترا مىشناسم یعنى عاقبتک مىنماید باین سخن که وى را عقوبت کند.
روى ابو ذر رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا تقوم الساعة حتى تروا من البلاء حتى یرى الحىّ المیت على اعواده فیقول لیتنى کنت مکان هذا، و یقول القائل و هل تدرى على ما یقدم؟
فیقول کائن ما کان.»
میگوید چون رستخیز نزدیک گردد بلاها و فتنهها بینید که روى بشما نهد، چنانک زنده مرده را بر جنازه بیند گوید اى کاشک بجاى او من بودمى دیگرى گوید چه دانى که بر چه میرود بر سعادت یا بر شقاوت! جواب دهد که بهر چه میرود بهر صفت که هست! این از آن گوید که بلاها و فتنهها و بى رسمیها روى بخلق نهد، و آن بیند و شنود که نتواند دید و شنید، و دل و دین وى را زبان دارد، و با این همه مرد تمام اوست که بر بلاها صبر کند و مرگ بآرزو نخواهد اتباع سنة مصطفى را که گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا یتمن احدکم الموت لضرّ نزل به و لکن لیقل اللّهم احینى ما کانت الحیاة خیرا لى، و توفّنى اذا کانت الوفاة خیرا لى.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاةٍ ابن عباس گفت این کنایت از جهودان وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا... کنایت از گبران، میگوید جهودان از همه مردمان بر زندگانى حریصتراند و از گبران هم حریصاند، و هیچکس نیست که زندگانى دوست تر دارد ازین گبران، و زینجاست که تحیّت ایشان با یکدیگر آنست که گویند «زه هزار سال!» پس هر که این تحیّت گوید بر آئین و رسم گبران است اما تحیت مسلمانان تحیت اهل بهشت است و آن سلام کردن است. مصطفى ع گفت «السّلام تحیة لملّتنا و امان لذمّتنا»
و سنت چنانست که سوار بر پیاده سلام کند،و رونده بر نشسته، و کهینه بر مهینه، و نفر اندک بر جمع بسیار، و اگر یکى از جماعت سلام کند از همه کفایت باشد. همچنین اگر از گروهى یک تن جواب دهد از همه کفایت بود. و بر اهل و عیال خویش سلام کردن سنت است که در خبر است
«اذا دخلت على اهلک فسلم، لیکون برکة علیک و على اهل بیتک».
و مسلمان چون بر برادر مسلمان رسد هر گه که رسد، چندانک رسد، سلام باز نگیرد که مصطفى ع گفت: «اذا لقى احدکم اخاه فلیسلّم علیه فان حالت بینهما شجرة او جدار او حجر ثم لقیه فلیسلّم علیه.»
و همچنانک در جمع مسلمانان شود سلام میکند نیز چون از نزدیک ایشان بر خیزد سلام کند. که لفظ خبر است
لیست الاولى باحق من الآخرة
و جهد کند که بابتدا سلام کند که مصطفى ع گفت «انّ اولى النّاس باللّه من بدأ بالسلام»
و سلام آشکارا کند که مصطفى ع گفت: «اعبدوا الرحمن و اطعموا الطّعام و أفشوا السّلام تدخلوا الجنة بسلام».
و سلام تمام کند چنانک گوید سلام علیکم و جواب تمامتر دهد گوید «و علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته» مگر جواب سلام اهل کتاب که گوید علیکم و برین نیفزاید. و یکى بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سلام کرد و گفت علیک السلام یا رسول اللَّه رسول خدا گفت چنین مگوى که این تحیت مردگان است. و چون سلام کند بدست و انگشتان اشارت نکند که مصطفى ع گفت «لیس منّا من تشبّه بغیرنا، لا تشبّهوا بالیهود و لا بالنصارى، فان تسلیم الیهود الاشارة بالاصابع و تسلیم النّصارى الاشارة بالاکفّ»
اما ثواب سلام کردن بر مسلمانان آنست که مصطفى گفت: «ما من مسلمین یسلّم احد هما على صاحبه فیاخذه بیده و یضحک فى وجه، لا یأخذ بیده الّا اللَّه فیفترقان حتى یغفر لهما.»
و عن عمران بن حصین «انّ رجلا جاء النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال السلام علیکم فردّ علیه ثم جلس فقال النبى ع عشر ثم جاء آخر فقال السّلام علیکم و رحمة اللَّه، فرد علیه فجلس فقال عشرون ثم جاء آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته فرد علیه فجلس فقال ثلاثون و فى روایة اخرى ثم اتى آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته و مغفرته، فقال اربعون هکذا یکون الفضائل.
یَوَدُّ أَحَدُهُمْ ضمیر با گبران است، میگوید یکى ازین گبران دوست داردى که او را هزار سال عمر بودى، و ذلک لأنّه لا یرجو بعثا بعد الموت فهو یحب طول الحیاة، و کذا الیهود لانهم عرفوا ما لهم فى الآخرة من الخزى لتضییع ما عندهم من العلم.» هر چند که حرص برد رازى عمر در نهاد و سرشت آدمیست، و زینجا گفت مصطفى (ع)
«یهرم ابن آدم و یشبّ منه اثنان الحرص على المال و الحرص على العمر»
اما مؤمن که برستاخیز ایمان دارد و بدیدار خداى و نعیم جاودانه امید دارد امل دراز در پیش نگیرد، و همیشه مرگ را مستعد بود، چنانک مصطفى ع عبد اللَّه بن عمر را گفت «کن فى الدنیا کانک غریب او عابر سبیل و عدّ نفسک فى اهل القبور، اذا اصبحت فلا تحدّث نفسک بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّث نفسک بالصباح، و خذ من حیاتک لموتک و من صحتک لسقمک، فانک یا عبد اللَّه لا تدرى ما اسمک غدا.»
و قال یحیى بن معاذ: «أطع ربک و لا تفرق من الموت و لا تستوحش لفراق الاحبّة، فلیس من تفارق من الاحباء اعز علیک ممن تقدم علیهم» و قال لقمن لابنه، یا بنى امر لا تدرى متى یلقاک فاستعد له قبل ان یفجأک و فى معناه انشد:
یا راقد اللّیل مسرورا باوله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
افنى القرون الّتى کانت منعّمة
کرّ اللّیالى اقبالا و ادبارا
ثم قال تعالى: وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ اى و ما احدهم بمبعده من العذاب تعمیره. وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ. قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ ابن عباس گفت رض دانشمندى از جهودان فدک که او را عبد اللَّه بن صوریا مىگفتند با جماعتى رؤساء یهودان نزدیک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آن گه که بمدینه فرود آمدند گفتند
یا ابا القاسم، حدثنا عن خلال نسألک عنهنّ، لا یعلمهن الا نبى قال سلونى عمّا شئتم فقال ابن صوریا کیف نومک؟ فقد اخبرنا عن نوم النبى الّذى یأتى فى آخر الزمان؟ فقال تنام عیناى و قلبى یقظان. قال صدقت یا محمد، اخبرنا یا محمد الولد من الرجل یکون او من المرأة؟ فقال النبى اما العظام و العروق فمن الرجل، و اما اللحم و الدم و الظفر و الشعر فمن المرأة. قال صدقت یا محمد، قال فما بال الوالد یشبه اعمامه لیس فیه من شبه اخواله شىء؟ و یشبه اخواله لیس فیه من شبه اعمامه شیء؟ فقال النبى ایهما على ماؤه کان الشّبه له قال صدقت یا محمد، قال فاخبرنى عمّن یولد له و عمّن لا یولد له؟ فقال اذا کانت مغبّرة غبرت یعنى احمرّت النطفة لم یولد له و اذا کانت صافیة ولد له، قال فاخبرنى عن ربک ما هو؟
فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ الى آخر السّورة: قال ابن صوریا خصلة ان أنت قلتها آمنت بک و اتبعتک، اى ملک یأتیک بما یقول اللَّه؟ قال جبریل و لم یبعث اللَّه نبیّا قط الا و هو ولیّه. قال ابن صوریا ذاک عدونا من الملائکة، و لو کان میکائیل مکانه لآمنّا بک، انّ جبریل کان ینزل بالعذاب على اسلافنا، و انه عادانا مرارا کثیرة، و کان اشد ذلک علینا، ان اللَّه تعالى انزل على نبینا ان بیت المقدس سیخرب على یدى رجل یقال له بخت نصر و اخبرنا بالحین الذى یخرب فیه، فلما کان وقته بعثنا رجلا من اقویاء بنى اسرائیل فى طلبه لیقتله، فلقیه ببابل غلاما مسکنا، فاخذه لیقتله فدفع عنه جبریل. و قال لصاحبنا ان کان ربکم هو الذى أذن فى هلاککم فلن تسلّط علیه، و ان لم یکن هذا فعلى اىّ حق تقتله؟ و فصدّقه صاحبنا فرجع، فقوى بخت نصر و غزانا و خرّب بیت المقدس، فلهذا نتخذه عدوا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
قتاده و عکرمه و سدى و شعبى گفتند عمر خطاب در مدارس جهودان شد آنجا که درس گویند و کتاب خوانند و با ایشان بسخن درآمد، و عمر گاه گاه رفتى و در کتاب ایشان نظر کردى. جهودان گفتند یا عمر از اصحاب محمد ما ترا دوست داریم، که دیگران ما را مىبرنجانند و تو مىنرنجانى، و نیز بتو طمع داریم که در کتاب ما مىنگرى، گویى ترا نیک آمد این کتاب ما و دین ما. عمر گفت و اللَّه لا آتیکم لحبّکم و لا اسألکم لانّى شاکّ فى دینى، و انما ادخل الیکم لازدیاد بصیرة فى امر محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و ارى آثاره فى کتابکم. عمر گفت و اللَّه که من نه دوستى شما مىآیم، یا آنچه پرسم از آن پرسم که در دین خود بشکم، لکن آثار مصطفى ع در کتاب شما مىبینم، هر چند که مىنگرم در آن مرا بصیرت و روشنایى در کار محمد میافزاید، پس روزى عمر خطاب سوگند برایشان نهاد بآفریدگار و بکتاب ایشان توریة، که راست گوئید. هیچ میدانید که محمد رسول حق است؟ ایشان گفتند: اکنون که سوگند بر نهادى راست گوئیم، مىدانیم که محمد رسول حق است، هیچ شک مىنیفتد ما را در صدق رسالت وى. عمر گفت فاذا هلکتم پس شما از هالکانید که میدانید صدق وى و مىنگروید و برسالت وى ایمان مىنیارید. پس عمر گفت ما یمنعکم من اتباعه؟ آخر چیست آنک شما را مىباز دارد از اتباع وى. ایشان گفتند صاحب وى جبریل است و جبریل ما را دشمن است، محمد را بر سر ما میدارد، و پدران ما را عذاب و صواعق رسانید، و جبریل خود همه بکشتن و جنگ و عداوت آید، دوست ما میکائیل است خازن رحمت و باران و نبات و نعمت، همه بشادى و فراخى و آسانى آید، اگر صاحب محمد میکائیل بودى ما بوى ایمان آورد مانى. عمر گفت خبر کنید مرا از منزلت جبریل و میکائیل بنزدیک خداوند عز و جل؟ ایشان گفتند «جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره و میکائیل عدوّ لجبریل.» عمر گفت اکنون که ایشان را در حضرت عزت این چنین منزلت و قربت است چگونه یکدیگر را دشمن باشند؟ یا چون شما را دشمن باشند؟ اشهد ان من کان عدوا لجبریل فانّه عدو لمیکائیل و من کان عدوا لمیکائیل فهو عدوّ لجبریل، و من کان عدوا لهما فان اللَّه عدو له. عمر این سخن بگفت و پیش مصطفى ع آمد تا آنچه رفت باز گوید. رب العالمین پیش از آمدن عمر بر وفق قول عمر آیت فرستاد: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ این آیت از روى معنى اشکالى دارد، و مقصود ذم جهودانست، میگوید چونست که وى را دشمن میگیرند و او نزدیک ما بجایى است که وحى پاک بدل پیغامبر بواسطه وى مى فرستیم. معنى دیگر گفتهاند جبریل را دشمناند بسبب آنک وحى مىآرد و نه او وحى از ذات خویش بمراد خویش مىآرد تا با وى دشمنى گیرند او بنده مأمور است، بفرمان خالق پیغام مىآرد بر دل تو که سیّدى، فذلک قوله وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ. سدیگر معنى گفتهاند که این ردّ جهودانست بآنچه گفتند جبریل همه بجنک و عذاب و سختى آید. رب العزة گفت اگر عذاب و عقوبت را آید کافران را آید، و گرنه مصطفى ع را و مؤمنانرا بروح و راحت و بشرى و کرامت آید، بمصطفى ع قرآن آورد که روح روح است و آرام جان، و مؤمنانرا بشارت دهد ببهشت جاودان و ناز و نعیم بیکران چنان که گفت مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ. دیگر باره درین آیت نام ایشان یاد کرد تشریف و تخصیص ایشان را، که ایشان در میان ملائکة سران و سروران اند و بهینه فرشتگان چهاراند: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و بهینه این چهار جبریل است، ششصد پر دارد هر پرى هفتاد هزار ریشه، و علیه تهاویل الدّر و الیاقوت. مصطفى ع او را دید بصورت خویش، و کان قد سدّ الافق. در بعضى اخبار است که مصطفى ع را غشى رسید آن گه که او را بصورت خویش بدید، پس گفت: سبحان اللَّه ما کنت ادرى ان شیئا من الخلق هکذا. و قال جبریل فکیف لو رأیت اسرافیل؟ انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب، و انّ العرش لعلى کاهله و انه لیتضاءل لعظمة اللَّه عز و جل، حتى یعود مثل الرضع.
و عن ابن عباس قال بینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و معه جبریل ینادى اذا انشق افق السماء، فاقبل جبریل یدخل بعضه فى بعض فیتضاءل، فاذا ملک قد مثّل بین یدى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا محمد ان اللَّه عز و جل یأمرک ان تختار بین نبى عبد او ملک نبى، فاشار الى جبرئیل بیده ان تواضع فعرفت انه لى ناصح فقلت عبدا نبیّا، فعرج ذلک الملک الى السماء. فقلت یا جبریل قد کنت اردت ان اسألک عن هذا، فرأیت من حالک ما شغلنى عن المسئلة فمن هذا یا جبریل؟ قال هذا اسرافیل خلقه اللَّه یوم خلقه بین یدیه صافّا قدمیه لا یرفع طرفه، بینه و بین الرّب عز و جل سبعون نورا ما منها نور یدنو منه الّا احترق، فاذا اذن اللَّه عز و جل فى شىء من السّماء و الارض ارتفع ذلک اللّوح حتى یضرب جبینه فینظر فیه، فان کان من عملى امرنى به و ان کان من عمل میکائیل امره به، و ان کان من عمل ملک الموت امره به. فقلت یا جبرئیل و على اى شىء انت؟ قال على الریح و الجنود. قلت و على اى شىء میکائیل؟ قال على النبات و المطر؟ قلت و على اى شىء ملک الموت؟ قال على قبض الانفس، و ما ظننت انه هبط الّا لقیام الساعة، و ما الذى رأیت منى إلّا خوفا من قیام الساعة.
جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى آن عبد اللَّه است، جبر بنده است و ایل نام خداوند است عز و جل. همچنین میکائیل و اسرافیل: میکا و اسراف نام بنده است، و ایل نام خدا یعنى بنده خداوند عز و جل.
و وجه تأویل آیت آنست که هر که جبرئیل را دشمن است میکائیل را هم دشمن است، که هر دو مأمورند و هر که ایشان را دشمن است همه فریشتگان را دشمن است، و که هر دو مأمورند و هر که پیغام رساننده را دشمن است پیغام را هم دشمن است، و هر که پیغام را دشمن است پیغام ده را دشمن است، پس ایشان که چنیناند کافران اند لا محاله، و خداى عز و جل دشمن است آن کافران را که چنیناند.
امّا اختلاف قرّاء در لفظ جبرئیل و میکائیل آنست: که مکى «جبریل» بفتح جیم بى همزه خواند، و مدنى و شامى و بصرى و حفص بکسر جیم بى همز خوانند. ابو بکر بفتح جیم و همزه بر وزن جبرعل خواند، حمزه و کسایى و حماد بر وزن جبرعیل خوانند. و میکال بى همزه بوزن قیفال. بصرى و حفص نیز هم چنین خوانند، نافع بهمزه بر وزن میکاعل، باقى میکائیل بر وزن میکاعیل.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ این آیه بجواب ابن صوریا آمد که گفته بود ما انزل علیک من آیة بیّنة فنتبعک لها نفرستادند بر تو نشانى روشن که بر درستى کار تو دلالت کند تا ترا پس روى کنیم و ایمان آریم رب العالمین گفت: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا بدرستى که فرستادیم بتو نشانهاى روشن راست، و کافر نشود بآن مگر جهودان که از شریعت موسى بیرون شدند، بسبب آنکه به محمد کافر شدند، از بهر آنک ایمان آوردن به محمد ع و پذیرفتن دین وى از شرایع موسى بود پس چون نپذیرفتند لا محاله از شریعت موسى بیرون شدند.
معنى فسق بیرون شدن است از پذیرفتن حق. یقال فسقت الرطبة عن قشرها و الفارة عن جحرها.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً الآیة... ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ع جهودان را گفت که خداى عز و جل پیمان ستد از شما که مرا استوار گیرید، و آنچه آوردم از کتاب و پیغام قبول کنید، و شرع حنیفى و دین اسلام و صفت من که پیغمبرم پنهان نکنید، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ پس مالک بن الضیف آن را منکر شد و گفت و اللَّه ما عهد الینا فى محمد عهد و لا میثاق بر ما هیچ عهد نگرفتند و هیچ پیمان نستدند در کار محمد. پس رب العالمین آیت فرستاد.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ هر گه که عهدى کنند و پیمانى بندند گروهى ازین جهودان آیند و آن پیمان بشکنند بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ عهد بشکستن نه ارزانى است بلکه ایشان ناگرویدگاناند. بَلْ أَکْثَرُهُمْ از آن گفت که قومى ازیشان و گرچه اندک بودند بگرویدند و بوفاء عهد باز آمدند، چنانک جاى دیگر گفت فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من مات ناکثا عهده جاء یوم القیمة لا حجة له».
و قال ع «اربع خصال من کان فیه کان منافقا: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خاصم فجر، و ما من غادر الّا و له لواء یوم القیمة یعرف به و صائح یصیح هذا غادر بنى فلان مسود وجهه مزروقة عیناه، مصفوفة یداه، معقولة رجلاه، على رقبته مثل الطود العظیم من ذنوبه.»
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قال ابن عباس انّ معاذا و بشین بن البراء یقولان للیهود «یا معشر الیهود اتقوا اللَّه و اسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث، و تصفونه لنا بصفته. فقال سلام بن مسلم اخو بنى النضیر ما جاءنا بشیء نعرفه، و ما هو بالّذی کنّا نذکر لکم، فانزل اللَّه تعالى.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... علماء جهوداناند اینان که توریة را پس پشت انداختند، و بآن کار نکردند و به مصطفى و قرآن کافر شدند. شعبى گفت هو بین ایدیهم یقرءونه و لکنهم نبذوا العمل به قال ابن عیینه ادرجوه فى الحریر و الدیباج و حلّوه بالذهب و الفضّة، و لم یحلّوا حلاله و لم یحرّموا حرامه، فذلک النبذ. بو سعید خدرى گفت لا تکونوا کالیهود اذا وضعوا التوریة مادوا لها و اذا قاموا عنها نبذوها و راء ظهورهم.
رب العالمین درین آیت خبر داد که جهودان کتاب حق بگذاشتند، و پس روى شیاطین کردند و جادویى آموختند و آن خواندند.
فذلک فى قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى عهده و زمان ملکه، جهودان دعوى کردند که این جادویى و نیز نجات که ما میخوانیم و بدان کار میکنیم على سلیمان پیغمبر است و نام اعظم که پادشاهى بدان میراند و فرمان بدان میداد، و دیو و باد را بدان مسخر خویش میکرد. مفسران گفتند کتابى بود که شیاطین در آن سحر و نیز نجات نبشته بودند و زیر تخت سلیمان دفن کردند آن گه که سلیمان معزول بود از ملک خویش پس چون سلیمان را وفات رسید بیرون آوردند و فرا مردمان نمودند که این علم سلیمان است و کتاب وى، و پادشاهى که میراند بدین میراند.
هر چه نیک مردان بنى اسرائیل بودند آن از شیاطین قبول نکردند و از آن بپرهیزیدند و هر چه بد مردان بودند و مفسدان قبول کردند و بیاموختند و بدان کار کردند. رب العالمین سلیمان را از آن سحر و نیز نجات مبرا کرد و عذرى بر زبان مصطفى ع بنهاد و گفت: وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا الآیة... سلیمان هرگز کافر نبود و آن سخنان که شیاطین خواندند سخنان سلیمان نبود، و از آنچه بر وى گفتند و ساختند و فرا پیش آوردند از نیر نجات و شعبده هرگز ساز او نبود، و اباطیل هرگز کار او نبود و سحر از افعال او نبود، و عزائم بابت وى نبود، و تولّه و نشره و اخذه و تفریقه از سنت و سیرت وى نبود. و انّما قال وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و لیس فى صدر الآیة انهم کفّروه، حتى یبرّاه اللَّه تعالى من ذلک، و لکن لمّا نسبوا الیه السحر و السحر کفر برأه اللَّه من الکفر فقال و ما کفر سلیمان و روى ان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لیس منا من سحر و لا من سحر له، و لا من تکهّن، و لا من تکهّن له و لا من تطیّر و لا من تطیّر له. و قیل مکتوب فى التوریة لیس منى و لیدع غیرى من تطیّر او تطیّر له، او من سحر او سحر له، او تکهّن او تکهّن له.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من اتى کاهنا لم یقبل له صلاة اربعین لیلة.
و قال عبد اللَّه بن مسعود «من اتى ساحرا او کاهنا او عرّافا فصدّقه بما یقول فقد کفر بما انزل على محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
و کتب عمر بن الخطاب الى بعض اصحابه ان اقتل کل ساحر و ساحرة قال فقتلنا ثلث سواحر و قال ابو الاسود لم یزل السحار یقتلون عندنا بالمدینة. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حدّ الساحر ضربة بالسیف.
وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا حمزه و کسایى و لکن بتخفیف و الشیاطین برفع خوانند کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ میگوید سلیمان کافر نبود و جادویى کار وى نبود، لکن شیاطین کافر بودند و جهودان را جادویى مىآموزانیدند.
وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ الآیة... این ما بر دو وجهست یکى بمعنى نفى یعنى که هرگز بر آن دو فریشته جادویى نفرستادند از آسمان. و بمعنى دیگر نفى نیست و تعلق باول آیت دارد. میگوید کتاب خدا پس پشت انداختند وانگه پس روى کردند دو چیز را یکى ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ و دیگر وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ یکى آنچه شیاطین خواندند دیگر آنچه در بابل به هاروت و ماروت فرو آمد، و آن سحرست میکنند، و در آن تعزیم و تعوید مىآرند در تسخیر جن بنامهایى از نامهاى خداى عز و جل که از آسمان فرود آمد.
و علما را خلافست که بابل در دیار کوفه است یا در دیار مغرب، یا بکوه دماوند، و بابل از آن گفتند که تبلبلت الالسن بها، قبل انّ اللَّه عز و جل حین اراد ان یخالف بین السنة بنى آدم بعث ریحا فحشرتهم من کل افق الى بابل فبلبل اللَّه عز و جل السنتهم، فلم یدر احد ما یقول الآخر ثم فرّقتهم الریح فى البلاد.
هاروت و ماروت اسمان سریانیان. قال اهل التفسیر و نقلة الحدیث انهما کانا ملکین اسمهما عزا و عزائیل و انّ الملائکة تعجبت من ظلم بنى آدم و استحلالهم المحارم و سفکهم الدماء و قد جاءتهم رسلهم بالبیّنات، فعز و اذلک علیهم، و خاطبوا اللَّه عز و جل فى معناهم، و قالوا هؤلاء الذین جعلتهم فى الارض و اخترتهم، فهم یعصونک... القصّة الى آخرها مفسران و اصحاب حدیث و نقله آثار گفتند فریشتگان آسمان تعجب کردند از ظلم بنى آدم و بى رسمیها و پرده در بدن و خون ریختن ایشان، گفتند خداوندا این زمین داران و خاکیان را بر گزیدى و ایشان ترا نافرمانند. رب العالمین گفت اگر آن شهوت که دریشان مرکب است در شما بودى حال شما همچون حال ایشان بودى همه گفتند. «سبحانک ما ینبغى لنا ان نعصیک» پاکى ترا و بى عیبى ترا، نیاید از ما که در تو عاصى شویم، و نسزد که فرمان ترا خلاف کنیم. رب العالمین گفت اکنون دو فریشته اختیار کنید از همه فریشتگان تا ایشان را بصفت بنى آدم بر آریم و شهوت دریشان مرکب کنیم. هاروت و ماروت را بر گزیدند که از همه عابد تر و خاشع تر بودند. خداوند عز و جل ایشان را بزمین فرستاد تا حکم کنند و کار گزارند میان خلق. و شهوت در ایشان آفرید چنانک در فرزندان آدم، و ایشان را گفت شرک میارید و زنا مکنید و خمر مخورید و خون بناحق مریزید و گوشت خوک مخورید و در حکم و قضا میل و محابا مکنید و جور و جفا مپسندید. ایشان بیامدند و بروز حکم مىکردند و کار خلق میگزاردند، و بشب بر آسمان میشدند بمتعبد خویش. آخر روزى زنى آمد پیش ایشان بمجلس حکم، با خصمى که داشت و نام آن زن زهره بود نیکو روى که جمال وى بغایت کمال بود و گفتهاند که پادشاه زاده بود از دیار فارس، و در دل ایشان هواء آن زن افتاد بیکدیگر باز گفتند، آن گه ترافع و حکم آن زن در تأخیر نهادند، تا وى را بخانه خواندند و کام خود از وى طلب کردند. آن زن سر وا زد آن گه گفت. اگر شما را مرادى است از من بت پرست باید شدن چنانک آن زن، و قتل کردن و خمر خوردن. ایشان گفتند این نه کار ماست که ما را از این نهى کردهاند و پرهیز فرموده. آن روز رفت دیگر روز همین حدیث بود و جواب همان. سدیگر روز هوى بغایت رسید و صبرشان برمید، گفتند از آنچه فرمودى خمر خوردن آسانتر است. ندانستند که خمر خود مجمع جنایت است، و اصل گناهان
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخمر امّ الخبائث».
پس خمر خوردند تا مست شدند و کام خود از آن زن بر گرفتند و در آن حال کسى بایشان فرا رسید، ترسیدند که باز گوید او را بکشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شرب خمر ازیشان در وجود آمد. و خداوند عز و جل در آن حال ملائکه آسمان را بر حال ایشان اطلاع داد، تا ایشان را بدان صفت بدیدند. و من ذلک الیوم یستغفرون لاهل الارض. و گفتهاند نام اعظم آن زن را در آموختند تا قصد آسمان کرد پس حرّاس آسمان و گوشوانان او را منع کردند و خداى عز و جل صورت وى بگردانید تا کوکبى گشت. اکنون آن ستاره سرخ است: نام وى بزبان عرب زهره و بزبان عجم اناهید و بزبان بنطى بیدخت ابن عباس و ابن عمر، آن را لعنت میکردند و میگفتند لا مرحبا بها و لا اهلا لقیا الملکان منها ما لقیا. و عن على ع قال کان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا رأى سهیلا قال لعن اللَّه سهیلا انّه کان عشّارا بالیمن، و لعن اللَّه الزهره فانها فتنت ملکین.
و روى ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم سئل عن المسوخ؟ فقال هم ثلاثة عشر: الفیل، و الدّب، و الخنزیر، و القرد، و الجریث، و الضبّ، و الوطواط، و العقرب، و الدعموص، و الارنب و سهیل، و الزهرة، و العنکبوت. فقیل یا رسول اللَّه ما کان سبب مسخهم؟ قال اما الفیل فکان جبّارا لوطیا لا یدع رطبا و لا یابسا، و اما الدّب فکان یدع الناس الى نفسه، و اما الخنازیر فقوم نصارى سألوا ربهم نزول المائدة فلما نزلت علیهم کانوا اشدّ تکذیبا و اشدّ کفرا و اما القردة فقوم یهود اعتدوا فى السبت، و اما الضّب فکان اعرابیا یسوق الحاج بمحجنه، و اما الوطواط فکان رجلا یسرق الثمار من رؤس النخل، و اما العقرب فکان رجلا لدّاغا لا یسلم من لسانه احد، و اما الدعموص فکان رجلا نمّاما یفرّق بین الاحبة، و اما العنکبوت فامرأة سحرت زوجها، و اما الارنب کانت لا تطهر من حیض و لا من غیر ذلک و اما سهیل فکان عشّارا بالیمن، و اما الزهرة فکانت نصرانیة بنتا لبعض ملوک بنى اسرائیل فتن بها هاروت و ماروت. قال الراوى و لم یذکر سبب مسخ الجریث.
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چون دانست که مخالطت زنان آفت دین است و تخم فتنه، از آن حذر نمود گفت: لا یخلون رجل بامرأة فان ثالثهما الشیطان.
و قال ع «النساء حبائل الشیطان»
و قال الحسن بن صالح سمعت ان الشیطان قال للمرأة «انت نصف جندى و انت سهمى الذى ارمى به فلا اخطى و انت موضع سرى و انت رسولى فى حاجتى». و عن ابى امامة عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ ابلیس لمّا نزل الى الارض قال یا ربّ انزلتنى الى الارض و جعلتنى رجیما، فاجعل لى بیتا، قال الحمام، قال فاجعل لى مجلسا، قال الاسواق و مجامع الطرق، قال فاجعل لى طعاما قال ما لم یذکر اسم اللَّه علیه، قال اجعل لى شرابا قال کل مسکر قال اجعل لى مؤذنا قال المزامیر، قال اجعل لى قرآنا قال الشعر، قال اجعل لى کتابا قال الوشم، قال اجعل لى حدیثا قال الکذب، قال اجعل لى رسلا قال الکهنة، قال اجعل لى مصاید قال النساء.
تمامى قصه آنست که هاروت و ماروت پس از آنک معصیت کردند خواستند که بآسمان بمعتد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد پس در کار خویش بدیدند و ز آن کرده پشیمان شدند، و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند استشفع لنا الى ربک و ادع لنا ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عز و جل ایشان را مخیر کرد میان عذاب دنیوى و عذاب عقبى، و عذاب دنیوى اختیار کردند و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهى در آویختند تا بقیامت. مجاهد گفت در آن چاه آتش است و ایشان در میان آتش معذب اند پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفتهاند که در آن چاه آب است و ایشان از تشنگى زبان بیرون کردهاند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا بآب و بآب مىنرسند. و در روزگار پیشین مردى پیش ایشان رفت تا جادویى آموزد گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم لا اله الّا اللَّه ایشان چون سخن میشنیدند گفتند از کدام امتى تو؟ جواب دادم از امت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. ایشان گفتند «و قد بعث محمد؟ قلت نعم قالا الحمد للَّه فانه نبى آخر الزمان و عما قریب ینقطع العذاب عنا».
وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و جادویى به هیچ کس که بایشان شود نیاموزند تا پیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ ما فتنه خلقیم و آزمودن ایشان، بخداى عز و جل کافر مشو بآموختن جادویى و کار کردن بآن که هلاک شوى. پس اگر نصیحت نپذیرد و بآموختن آن رغبت نماید او را گویند روبول در آن تنور کن. چون بول در آن تنور کند نورى از وى جدا شود و مانند دودى در آید و بینى وى باز شود، آن نور گفته اند. معرفت خداوند است عزّ و جلّ، و آن دود غضب وى جلّ جلاله.
بعضى علما گفتهاند علم سحر شناخت شر نیست که کردار شر است و شناخت دیگر است و کردار دیگر. همچنانک شناخت کفر دیگر است و کافر شدن دیگر و شناخت زنا دیگر است و زنا کردن دیگر، هیچکس بشناخت کفر کافر نگردد تا عمل نکنند همچنین بشناخت سحر کافر نشود تا عمل نکند. و آنچه فریشتگان گفتند فَلا تَکْفُرْ معنى آنست که میاموز که چون آموختى بر خود ایمن نباشى که عمل کنى. و پس بعمل کافر شوى، و تعلیم فریشتگان بمعنى اعلام است. فقهاء از اینجا گفتند اگر کسى اقرار دهد که من سحر نیک دانم و شناسم اما میدانم که حرام است و باباحت آن معتقد نیستم و کس را نیاموختم، گفتند بر وى هیچ چیز نیست. پس اگر گوید من آموختهام و مباح است آموختن آن و اعتقاد داشتن باباحت آن رواست، اگر چنین گوید کافر شود یستتاب فان تاب و الّا قتل و همچنین اگر گوید من آموخته ام و تعلیم آن بى کفر صورت نبندد بکفر خود اقرار دارد، یستتاب فان تاب و الّا قتل.
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ چیزى مىآموزند که بآن میان مرد و زن جدایى او کنند و این جادوان نتوانند که کس را گزند نمایند مگر بخواست اللَّه.
وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آن مىآموزند که در دنیا و آخرت ایشان را بکار نیاید و سود نکند. وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و جهودان نیک دانستند که هر که سحر خرد و پسندد و آموزد و کند و کار بندد امروز بیدین است و فردا از خیر آن جهانى بى بهره.
وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ اى بئس شیئا باعوا به حظ انفسهم حیث اختاروا السحر و نبذوا کتاب اللَّه وراء ظهورهم، ببد چیزى خط خود از آن جهان فروختند، که کتاب خداى عز و جل بگذاشتند و اختیار سحر کردند.
لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ایشان را نیک آید اگر دانند و لکن ندانند هذا کقولک لصاحبک ما ادعوک الیه خیر لک لو کنت تعقل، و تنظر ما فى العواقب و هو یعقل و لعلّه کثیر النظر فى العواقب الّا انّه لا یعلم ما یوجب ذلک وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا اى بمحمد و القرآن وَ اتَّقَوْا الیهودیة و السحر. و اگر ایشان محمد را به پیغامبرى استوار گیرند و قرآن را براستى به پذیرند، و از دین جهودى و جادویى بپرهیزند لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ این هر سه لام «لمن اشتراه، و لبئسما و لمثوبة» هر سه لام تحقیق اند و تأکید بجاى قسم، میگوید اگر ایشان ایمان آوردندى پاداش آن ایشان را از نزدیک خداى عز و جل بودى از آن رشوت که ستدند پنهان کردن نبوت رسول مرا از عامّة خویش و از آنچه بجادویى و شعبه فرا دست آوردند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانستندى و لکن نمیدانند.
اللَّه تعالى گفت: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و هرگز تا جهودان باشند این آرزو نکنند که ایشان میدانند که چه فرا پیش خویش داشتهاند از کردار بد و گفتار بیهوده در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و پوشیدن نعت و صفت وى.
قال النبى «لو تمنّوا الموت لغص کل انسان منهم بریقة و ما بقى یهودى على وجه الارض الّا مات».
معنى دیگر گفتهاند از ابن عباس فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اى ادعوا بالموت على اکذب الفریقین جهودان را میگوید اگر چنانست که شما مىگویید پس دعا کنید تا از هر دو فریق آن یکى که دروغ زن است وى را مرگ برسد فابوا ذلک نکردند و سروا زدند که دروغ زنان ایشان بودند و خود میدانستند.
پس رب العالمین ایشان را تهدید کرد گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اللَّه دانا است بظالمان، و چنانچه بظالمان داناست بدیگران داناست، اما فائده تخصیص آنست که سخن بر مخرج تهدّد است، چنانک مردم مجرم را گویى انا عارف بک، آرى من ترا مىشناسم یعنى عاقبتک مىنماید باین سخن که وى را عقوبت کند.
روى ابو ذر رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا تقوم الساعة حتى تروا من البلاء حتى یرى الحىّ المیت على اعواده فیقول لیتنى کنت مکان هذا، و یقول القائل و هل تدرى على ما یقدم؟
فیقول کائن ما کان.»
میگوید چون رستخیز نزدیک گردد بلاها و فتنهها بینید که روى بشما نهد، چنانک زنده مرده را بر جنازه بیند گوید اى کاشک بجاى او من بودمى دیگرى گوید چه دانى که بر چه میرود بر سعادت یا بر شقاوت! جواب دهد که بهر چه میرود بهر صفت که هست! این از آن گوید که بلاها و فتنهها و بى رسمیها روى بخلق نهد، و آن بیند و شنود که نتواند دید و شنید، و دل و دین وى را زبان دارد، و با این همه مرد تمام اوست که بر بلاها صبر کند و مرگ بآرزو نخواهد اتباع سنة مصطفى را که گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا یتمن احدکم الموت لضرّ نزل به و لکن لیقل اللّهم احینى ما کانت الحیاة خیرا لى، و توفّنى اذا کانت الوفاة خیرا لى.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاةٍ ابن عباس گفت این کنایت از جهودان وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا... کنایت از گبران، میگوید جهودان از همه مردمان بر زندگانى حریصتراند و از گبران هم حریصاند، و هیچکس نیست که زندگانى دوست تر دارد ازین گبران، و زینجاست که تحیّت ایشان با یکدیگر آنست که گویند «زه هزار سال!» پس هر که این تحیّت گوید بر آئین و رسم گبران است اما تحیت مسلمانان تحیت اهل بهشت است و آن سلام کردن است. مصطفى ع گفت «السّلام تحیة لملّتنا و امان لذمّتنا»
و سنت چنانست که سوار بر پیاده سلام کند،و رونده بر نشسته، و کهینه بر مهینه، و نفر اندک بر جمع بسیار، و اگر یکى از جماعت سلام کند از همه کفایت باشد. همچنین اگر از گروهى یک تن جواب دهد از همه کفایت بود. و بر اهل و عیال خویش سلام کردن سنت است که در خبر است
«اذا دخلت على اهلک فسلم، لیکون برکة علیک و على اهل بیتک».
و مسلمان چون بر برادر مسلمان رسد هر گه که رسد، چندانک رسد، سلام باز نگیرد که مصطفى ع گفت: «اذا لقى احدکم اخاه فلیسلّم علیه فان حالت بینهما شجرة او جدار او حجر ثم لقیه فلیسلّم علیه.»
و همچنانک در جمع مسلمانان شود سلام میکند نیز چون از نزدیک ایشان بر خیزد سلام کند. که لفظ خبر است
لیست الاولى باحق من الآخرة
و جهد کند که بابتدا سلام کند که مصطفى ع گفت «انّ اولى النّاس باللّه من بدأ بالسلام»
و سلام آشکارا کند که مصطفى ع گفت: «اعبدوا الرحمن و اطعموا الطّعام و أفشوا السّلام تدخلوا الجنة بسلام».
و سلام تمام کند چنانک گوید سلام علیکم و جواب تمامتر دهد گوید «و علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته» مگر جواب سلام اهل کتاب که گوید علیکم و برین نیفزاید. و یکى بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سلام کرد و گفت علیک السلام یا رسول اللَّه رسول خدا گفت چنین مگوى که این تحیت مردگان است. و چون سلام کند بدست و انگشتان اشارت نکند که مصطفى ع گفت «لیس منّا من تشبّه بغیرنا، لا تشبّهوا بالیهود و لا بالنصارى، فان تسلیم الیهود الاشارة بالاصابع و تسلیم النّصارى الاشارة بالاکفّ»
اما ثواب سلام کردن بر مسلمانان آنست که مصطفى گفت: «ما من مسلمین یسلّم احد هما على صاحبه فیاخذه بیده و یضحک فى وجه، لا یأخذ بیده الّا اللَّه فیفترقان حتى یغفر لهما.»
و عن عمران بن حصین «انّ رجلا جاء النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال السلام علیکم فردّ علیه ثم جلس فقال النبى ع عشر ثم جاء آخر فقال السّلام علیکم و رحمة اللَّه، فرد علیه فجلس فقال عشرون ثم جاء آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته فرد علیه فجلس فقال ثلاثون و فى روایة اخرى ثم اتى آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته و مغفرته، فقال اربعون هکذا یکون الفضائل.
یَوَدُّ أَحَدُهُمْ ضمیر با گبران است، میگوید یکى ازین گبران دوست داردى که او را هزار سال عمر بودى، و ذلک لأنّه لا یرجو بعثا بعد الموت فهو یحب طول الحیاة، و کذا الیهود لانهم عرفوا ما لهم فى الآخرة من الخزى لتضییع ما عندهم من العلم.» هر چند که حرص برد رازى عمر در نهاد و سرشت آدمیست، و زینجا گفت مصطفى (ع)
«یهرم ابن آدم و یشبّ منه اثنان الحرص على المال و الحرص على العمر»
اما مؤمن که برستاخیز ایمان دارد و بدیدار خداى و نعیم جاودانه امید دارد امل دراز در پیش نگیرد، و همیشه مرگ را مستعد بود، چنانک مصطفى ع عبد اللَّه بن عمر را گفت «کن فى الدنیا کانک غریب او عابر سبیل و عدّ نفسک فى اهل القبور، اذا اصبحت فلا تحدّث نفسک بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّث نفسک بالصباح، و خذ من حیاتک لموتک و من صحتک لسقمک، فانک یا عبد اللَّه لا تدرى ما اسمک غدا.»
و قال یحیى بن معاذ: «أطع ربک و لا تفرق من الموت و لا تستوحش لفراق الاحبّة، فلیس من تفارق من الاحباء اعز علیک ممن تقدم علیهم» و قال لقمن لابنه، یا بنى امر لا تدرى متى یلقاک فاستعد له قبل ان یفجأک و فى معناه انشد:
یا راقد اللّیل مسرورا باوله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
افنى القرون الّتى کانت منعّمة
کرّ اللّیالى اقبالا و ادبارا
ثم قال تعالى: وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ اى و ما احدهم بمبعده من العذاب تعمیره. وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ. قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ ابن عباس گفت رض دانشمندى از جهودان فدک که او را عبد اللَّه بن صوریا مىگفتند با جماعتى رؤساء یهودان نزدیک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آن گه که بمدینه فرود آمدند گفتند
یا ابا القاسم، حدثنا عن خلال نسألک عنهنّ، لا یعلمهن الا نبى قال سلونى عمّا شئتم فقال ابن صوریا کیف نومک؟ فقد اخبرنا عن نوم النبى الّذى یأتى فى آخر الزمان؟ فقال تنام عیناى و قلبى یقظان. قال صدقت یا محمد، اخبرنا یا محمد الولد من الرجل یکون او من المرأة؟ فقال النبى اما العظام و العروق فمن الرجل، و اما اللحم و الدم و الظفر و الشعر فمن المرأة. قال صدقت یا محمد، قال فما بال الوالد یشبه اعمامه لیس فیه من شبه اخواله شىء؟ و یشبه اخواله لیس فیه من شبه اعمامه شیء؟ فقال النبى ایهما على ماؤه کان الشّبه له قال صدقت یا محمد، قال فاخبرنى عمّن یولد له و عمّن لا یولد له؟ فقال اذا کانت مغبّرة غبرت یعنى احمرّت النطفة لم یولد له و اذا کانت صافیة ولد له، قال فاخبرنى عن ربک ما هو؟
فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ الى آخر السّورة: قال ابن صوریا خصلة ان أنت قلتها آمنت بک و اتبعتک، اى ملک یأتیک بما یقول اللَّه؟ قال جبریل و لم یبعث اللَّه نبیّا قط الا و هو ولیّه. قال ابن صوریا ذاک عدونا من الملائکة، و لو کان میکائیل مکانه لآمنّا بک، انّ جبریل کان ینزل بالعذاب على اسلافنا، و انه عادانا مرارا کثیرة، و کان اشد ذلک علینا، ان اللَّه تعالى انزل على نبینا ان بیت المقدس سیخرب على یدى رجل یقال له بخت نصر و اخبرنا بالحین الذى یخرب فیه، فلما کان وقته بعثنا رجلا من اقویاء بنى اسرائیل فى طلبه لیقتله، فلقیه ببابل غلاما مسکنا، فاخذه لیقتله فدفع عنه جبریل. و قال لصاحبنا ان کان ربکم هو الذى أذن فى هلاککم فلن تسلّط علیه، و ان لم یکن هذا فعلى اىّ حق تقتله؟ و فصدّقه صاحبنا فرجع، فقوى بخت نصر و غزانا و خرّب بیت المقدس، فلهذا نتخذه عدوا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
قتاده و عکرمه و سدى و شعبى گفتند عمر خطاب در مدارس جهودان شد آنجا که درس گویند و کتاب خوانند و با ایشان بسخن درآمد، و عمر گاه گاه رفتى و در کتاب ایشان نظر کردى. جهودان گفتند یا عمر از اصحاب محمد ما ترا دوست داریم، که دیگران ما را مىبرنجانند و تو مىنرنجانى، و نیز بتو طمع داریم که در کتاب ما مىنگرى، گویى ترا نیک آمد این کتاب ما و دین ما. عمر گفت و اللَّه لا آتیکم لحبّکم و لا اسألکم لانّى شاکّ فى دینى، و انما ادخل الیکم لازدیاد بصیرة فى امر محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و ارى آثاره فى کتابکم. عمر گفت و اللَّه که من نه دوستى شما مىآیم، یا آنچه پرسم از آن پرسم که در دین خود بشکم، لکن آثار مصطفى ع در کتاب شما مىبینم، هر چند که مىنگرم در آن مرا بصیرت و روشنایى در کار محمد میافزاید، پس روزى عمر خطاب سوگند برایشان نهاد بآفریدگار و بکتاب ایشان توریة، که راست گوئید. هیچ میدانید که محمد رسول حق است؟ ایشان گفتند: اکنون که سوگند بر نهادى راست گوئیم، مىدانیم که محمد رسول حق است، هیچ شک مىنیفتد ما را در صدق رسالت وى. عمر گفت فاذا هلکتم پس شما از هالکانید که میدانید صدق وى و مىنگروید و برسالت وى ایمان مىنیارید. پس عمر گفت ما یمنعکم من اتباعه؟ آخر چیست آنک شما را مىباز دارد از اتباع وى. ایشان گفتند صاحب وى جبریل است و جبریل ما را دشمن است، محمد را بر سر ما میدارد، و پدران ما را عذاب و صواعق رسانید، و جبریل خود همه بکشتن و جنگ و عداوت آید، دوست ما میکائیل است خازن رحمت و باران و نبات و نعمت، همه بشادى و فراخى و آسانى آید، اگر صاحب محمد میکائیل بودى ما بوى ایمان آورد مانى. عمر گفت خبر کنید مرا از منزلت جبریل و میکائیل بنزدیک خداوند عز و جل؟ ایشان گفتند «جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره و میکائیل عدوّ لجبریل.» عمر گفت اکنون که ایشان را در حضرت عزت این چنین منزلت و قربت است چگونه یکدیگر را دشمن باشند؟ یا چون شما را دشمن باشند؟ اشهد ان من کان عدوا لجبریل فانّه عدو لمیکائیل و من کان عدوا لمیکائیل فهو عدوّ لجبریل، و من کان عدوا لهما فان اللَّه عدو له. عمر این سخن بگفت و پیش مصطفى ع آمد تا آنچه رفت باز گوید. رب العالمین پیش از آمدن عمر بر وفق قول عمر آیت فرستاد: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ این آیت از روى معنى اشکالى دارد، و مقصود ذم جهودانست، میگوید چونست که وى را دشمن میگیرند و او نزدیک ما بجایى است که وحى پاک بدل پیغامبر بواسطه وى مى فرستیم. معنى دیگر گفتهاند جبریل را دشمناند بسبب آنک وحى مىآرد و نه او وحى از ذات خویش بمراد خویش مىآرد تا با وى دشمنى گیرند او بنده مأمور است، بفرمان خالق پیغام مىآرد بر دل تو که سیّدى، فذلک قوله وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ. سدیگر معنى گفتهاند که این ردّ جهودانست بآنچه گفتند جبریل همه بجنک و عذاب و سختى آید. رب العزة گفت اگر عذاب و عقوبت را آید کافران را آید، و گرنه مصطفى ع را و مؤمنانرا بروح و راحت و بشرى و کرامت آید، بمصطفى ع قرآن آورد که روح روح است و آرام جان، و مؤمنانرا بشارت دهد ببهشت جاودان و ناز و نعیم بیکران چنان که گفت مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ. دیگر باره درین آیت نام ایشان یاد کرد تشریف و تخصیص ایشان را، که ایشان در میان ملائکة سران و سروران اند و بهینه فرشتگان چهاراند: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و بهینه این چهار جبریل است، ششصد پر دارد هر پرى هفتاد هزار ریشه، و علیه تهاویل الدّر و الیاقوت. مصطفى ع او را دید بصورت خویش، و کان قد سدّ الافق. در بعضى اخبار است که مصطفى ع را غشى رسید آن گه که او را بصورت خویش بدید، پس گفت: سبحان اللَّه ما کنت ادرى ان شیئا من الخلق هکذا. و قال جبریل فکیف لو رأیت اسرافیل؟ انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب، و انّ العرش لعلى کاهله و انه لیتضاءل لعظمة اللَّه عز و جل، حتى یعود مثل الرضع.
و عن ابن عباس قال بینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و معه جبریل ینادى اذا انشق افق السماء، فاقبل جبریل یدخل بعضه فى بعض فیتضاءل، فاذا ملک قد مثّل بین یدى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا محمد ان اللَّه عز و جل یأمرک ان تختار بین نبى عبد او ملک نبى، فاشار الى جبرئیل بیده ان تواضع فعرفت انه لى ناصح فقلت عبدا نبیّا، فعرج ذلک الملک الى السماء. فقلت یا جبریل قد کنت اردت ان اسألک عن هذا، فرأیت من حالک ما شغلنى عن المسئلة فمن هذا یا جبریل؟ قال هذا اسرافیل خلقه اللَّه یوم خلقه بین یدیه صافّا قدمیه لا یرفع طرفه، بینه و بین الرّب عز و جل سبعون نورا ما منها نور یدنو منه الّا احترق، فاذا اذن اللَّه عز و جل فى شىء من السّماء و الارض ارتفع ذلک اللّوح حتى یضرب جبینه فینظر فیه، فان کان من عملى امرنى به و ان کان من عمل میکائیل امره به، و ان کان من عمل ملک الموت امره به. فقلت یا جبرئیل و على اى شىء انت؟ قال على الریح و الجنود. قلت و على اى شىء میکائیل؟ قال على النبات و المطر؟ قلت و على اى شىء ملک الموت؟ قال على قبض الانفس، و ما ظننت انه هبط الّا لقیام الساعة، و ما الذى رأیت منى إلّا خوفا من قیام الساعة.
جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى آن عبد اللَّه است، جبر بنده است و ایل نام خداوند است عز و جل. همچنین میکائیل و اسرافیل: میکا و اسراف نام بنده است، و ایل نام خدا یعنى بنده خداوند عز و جل.
و وجه تأویل آیت آنست که هر که جبرئیل را دشمن است میکائیل را هم دشمن است، که هر دو مأمورند و هر که ایشان را دشمن است همه فریشتگان را دشمن است، و که هر دو مأمورند و هر که پیغام رساننده را دشمن است پیغام را هم دشمن است، و هر که پیغام را دشمن است پیغام ده را دشمن است، پس ایشان که چنیناند کافران اند لا محاله، و خداى عز و جل دشمن است آن کافران را که چنیناند.
امّا اختلاف قرّاء در لفظ جبرئیل و میکائیل آنست: که مکى «جبریل» بفتح جیم بى همزه خواند، و مدنى و شامى و بصرى و حفص بکسر جیم بى همز خوانند. ابو بکر بفتح جیم و همزه بر وزن جبرعل خواند، حمزه و کسایى و حماد بر وزن جبرعیل خوانند. و میکال بى همزه بوزن قیفال. بصرى و حفص نیز هم چنین خوانند، نافع بهمزه بر وزن میکاعل، باقى میکائیل بر وزن میکاعیل.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ این آیه بجواب ابن صوریا آمد که گفته بود ما انزل علیک من آیة بیّنة فنتبعک لها نفرستادند بر تو نشانى روشن که بر درستى کار تو دلالت کند تا ترا پس روى کنیم و ایمان آریم رب العالمین گفت: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا بدرستى که فرستادیم بتو نشانهاى روشن راست، و کافر نشود بآن مگر جهودان که از شریعت موسى بیرون شدند، بسبب آنکه به محمد کافر شدند، از بهر آنک ایمان آوردن به محمد ع و پذیرفتن دین وى از شرایع موسى بود پس چون نپذیرفتند لا محاله از شریعت موسى بیرون شدند.
معنى فسق بیرون شدن است از پذیرفتن حق. یقال فسقت الرطبة عن قشرها و الفارة عن جحرها.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً الآیة... ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ع جهودان را گفت که خداى عز و جل پیمان ستد از شما که مرا استوار گیرید، و آنچه آوردم از کتاب و پیغام قبول کنید، و شرع حنیفى و دین اسلام و صفت من که پیغمبرم پنهان نکنید، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ پس مالک بن الضیف آن را منکر شد و گفت و اللَّه ما عهد الینا فى محمد عهد و لا میثاق بر ما هیچ عهد نگرفتند و هیچ پیمان نستدند در کار محمد. پس رب العالمین آیت فرستاد.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ هر گه که عهدى کنند و پیمانى بندند گروهى ازین جهودان آیند و آن پیمان بشکنند بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ عهد بشکستن نه ارزانى است بلکه ایشان ناگرویدگاناند. بَلْ أَکْثَرُهُمْ از آن گفت که قومى ازیشان و گرچه اندک بودند بگرویدند و بوفاء عهد باز آمدند، چنانک جاى دیگر گفت فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من مات ناکثا عهده جاء یوم القیمة لا حجة له».
و قال ع «اربع خصال من کان فیه کان منافقا: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خاصم فجر، و ما من غادر الّا و له لواء یوم القیمة یعرف به و صائح یصیح هذا غادر بنى فلان مسود وجهه مزروقة عیناه، مصفوفة یداه، معقولة رجلاه، على رقبته مثل الطود العظیم من ذنوبه.»
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قال ابن عباس انّ معاذا و بشین بن البراء یقولان للیهود «یا معشر الیهود اتقوا اللَّه و اسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث، و تصفونه لنا بصفته. فقال سلام بن مسلم اخو بنى النضیر ما جاءنا بشیء نعرفه، و ما هو بالّذی کنّا نذکر لکم، فانزل اللَّه تعالى.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... علماء جهوداناند اینان که توریة را پس پشت انداختند، و بآن کار نکردند و به مصطفى و قرآن کافر شدند. شعبى گفت هو بین ایدیهم یقرءونه و لکنهم نبذوا العمل به قال ابن عیینه ادرجوه فى الحریر و الدیباج و حلّوه بالذهب و الفضّة، و لم یحلّوا حلاله و لم یحرّموا حرامه، فذلک النبذ. بو سعید خدرى گفت لا تکونوا کالیهود اذا وضعوا التوریة مادوا لها و اذا قاموا عنها نبذوها و راء ظهورهم.
رب العالمین درین آیت خبر داد که جهودان کتاب حق بگذاشتند، و پس روى شیاطین کردند و جادویى آموختند و آن خواندند.
فذلک فى قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى عهده و زمان ملکه، جهودان دعوى کردند که این جادویى و نیز نجات که ما میخوانیم و بدان کار میکنیم على سلیمان پیغمبر است و نام اعظم که پادشاهى بدان میراند و فرمان بدان میداد، و دیو و باد را بدان مسخر خویش میکرد. مفسران گفتند کتابى بود که شیاطین در آن سحر و نیز نجات نبشته بودند و زیر تخت سلیمان دفن کردند آن گه که سلیمان معزول بود از ملک خویش پس چون سلیمان را وفات رسید بیرون آوردند و فرا مردمان نمودند که این علم سلیمان است و کتاب وى، و پادشاهى که میراند بدین میراند.
هر چه نیک مردان بنى اسرائیل بودند آن از شیاطین قبول نکردند و از آن بپرهیزیدند و هر چه بد مردان بودند و مفسدان قبول کردند و بیاموختند و بدان کار کردند. رب العالمین سلیمان را از آن سحر و نیز نجات مبرا کرد و عذرى بر زبان مصطفى ع بنهاد و گفت: وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا الآیة... سلیمان هرگز کافر نبود و آن سخنان که شیاطین خواندند سخنان سلیمان نبود، و از آنچه بر وى گفتند و ساختند و فرا پیش آوردند از نیر نجات و شعبده هرگز ساز او نبود، و اباطیل هرگز کار او نبود و سحر از افعال او نبود، و عزائم بابت وى نبود، و تولّه و نشره و اخذه و تفریقه از سنت و سیرت وى نبود. و انّما قال وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و لیس فى صدر الآیة انهم کفّروه، حتى یبرّاه اللَّه تعالى من ذلک، و لکن لمّا نسبوا الیه السحر و السحر کفر برأه اللَّه من الکفر فقال و ما کفر سلیمان و روى ان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لیس منا من سحر و لا من سحر له، و لا من تکهّن، و لا من تکهّن له و لا من تطیّر و لا من تطیّر له. و قیل مکتوب فى التوریة لیس منى و لیدع غیرى من تطیّر او تطیّر له، او من سحر او سحر له، او تکهّن او تکهّن له.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من اتى کاهنا لم یقبل له صلاة اربعین لیلة.
و قال عبد اللَّه بن مسعود «من اتى ساحرا او کاهنا او عرّافا فصدّقه بما یقول فقد کفر بما انزل على محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
و کتب عمر بن الخطاب الى بعض اصحابه ان اقتل کل ساحر و ساحرة قال فقتلنا ثلث سواحر و قال ابو الاسود لم یزل السحار یقتلون عندنا بالمدینة. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حدّ الساحر ضربة بالسیف.
وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا حمزه و کسایى و لکن بتخفیف و الشیاطین برفع خوانند کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ میگوید سلیمان کافر نبود و جادویى کار وى نبود، لکن شیاطین کافر بودند و جهودان را جادویى مىآموزانیدند.
وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ الآیة... این ما بر دو وجهست یکى بمعنى نفى یعنى که هرگز بر آن دو فریشته جادویى نفرستادند از آسمان. و بمعنى دیگر نفى نیست و تعلق باول آیت دارد. میگوید کتاب خدا پس پشت انداختند وانگه پس روى کردند دو چیز را یکى ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ و دیگر وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ یکى آنچه شیاطین خواندند دیگر آنچه در بابل به هاروت و ماروت فرو آمد، و آن سحرست میکنند، و در آن تعزیم و تعوید مىآرند در تسخیر جن بنامهایى از نامهاى خداى عز و جل که از آسمان فرود آمد.
و علما را خلافست که بابل در دیار کوفه است یا در دیار مغرب، یا بکوه دماوند، و بابل از آن گفتند که تبلبلت الالسن بها، قبل انّ اللَّه عز و جل حین اراد ان یخالف بین السنة بنى آدم بعث ریحا فحشرتهم من کل افق الى بابل فبلبل اللَّه عز و جل السنتهم، فلم یدر احد ما یقول الآخر ثم فرّقتهم الریح فى البلاد.
هاروت و ماروت اسمان سریانیان. قال اهل التفسیر و نقلة الحدیث انهما کانا ملکین اسمهما عزا و عزائیل و انّ الملائکة تعجبت من ظلم بنى آدم و استحلالهم المحارم و سفکهم الدماء و قد جاءتهم رسلهم بالبیّنات، فعز و اذلک علیهم، و خاطبوا اللَّه عز و جل فى معناهم، و قالوا هؤلاء الذین جعلتهم فى الارض و اخترتهم، فهم یعصونک... القصّة الى آخرها مفسران و اصحاب حدیث و نقله آثار گفتند فریشتگان آسمان تعجب کردند از ظلم بنى آدم و بى رسمیها و پرده در بدن و خون ریختن ایشان، گفتند خداوندا این زمین داران و خاکیان را بر گزیدى و ایشان ترا نافرمانند. رب العالمین گفت اگر آن شهوت که دریشان مرکب است در شما بودى حال شما همچون حال ایشان بودى همه گفتند. «سبحانک ما ینبغى لنا ان نعصیک» پاکى ترا و بى عیبى ترا، نیاید از ما که در تو عاصى شویم، و نسزد که فرمان ترا خلاف کنیم. رب العالمین گفت اکنون دو فریشته اختیار کنید از همه فریشتگان تا ایشان را بصفت بنى آدم بر آریم و شهوت دریشان مرکب کنیم. هاروت و ماروت را بر گزیدند که از همه عابد تر و خاشع تر بودند. خداوند عز و جل ایشان را بزمین فرستاد تا حکم کنند و کار گزارند میان خلق. و شهوت در ایشان آفرید چنانک در فرزندان آدم، و ایشان را گفت شرک میارید و زنا مکنید و خمر مخورید و خون بناحق مریزید و گوشت خوک مخورید و در حکم و قضا میل و محابا مکنید و جور و جفا مپسندید. ایشان بیامدند و بروز حکم مىکردند و کار خلق میگزاردند، و بشب بر آسمان میشدند بمتعبد خویش. آخر روزى زنى آمد پیش ایشان بمجلس حکم، با خصمى که داشت و نام آن زن زهره بود نیکو روى که جمال وى بغایت کمال بود و گفتهاند که پادشاه زاده بود از دیار فارس، و در دل ایشان هواء آن زن افتاد بیکدیگر باز گفتند، آن گه ترافع و حکم آن زن در تأخیر نهادند، تا وى را بخانه خواندند و کام خود از وى طلب کردند. آن زن سر وا زد آن گه گفت. اگر شما را مرادى است از من بت پرست باید شدن چنانک آن زن، و قتل کردن و خمر خوردن. ایشان گفتند این نه کار ماست که ما را از این نهى کردهاند و پرهیز فرموده. آن روز رفت دیگر روز همین حدیث بود و جواب همان. سدیگر روز هوى بغایت رسید و صبرشان برمید، گفتند از آنچه فرمودى خمر خوردن آسانتر است. ندانستند که خمر خود مجمع جنایت است، و اصل گناهان
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخمر امّ الخبائث».
پس خمر خوردند تا مست شدند و کام خود از آن زن بر گرفتند و در آن حال کسى بایشان فرا رسید، ترسیدند که باز گوید او را بکشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شرب خمر ازیشان در وجود آمد. و خداوند عز و جل در آن حال ملائکه آسمان را بر حال ایشان اطلاع داد، تا ایشان را بدان صفت بدیدند. و من ذلک الیوم یستغفرون لاهل الارض. و گفتهاند نام اعظم آن زن را در آموختند تا قصد آسمان کرد پس حرّاس آسمان و گوشوانان او را منع کردند و خداى عز و جل صورت وى بگردانید تا کوکبى گشت. اکنون آن ستاره سرخ است: نام وى بزبان عرب زهره و بزبان عجم اناهید و بزبان بنطى بیدخت ابن عباس و ابن عمر، آن را لعنت میکردند و میگفتند لا مرحبا بها و لا اهلا لقیا الملکان منها ما لقیا. و عن على ع قال کان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا رأى سهیلا قال لعن اللَّه سهیلا انّه کان عشّارا بالیمن، و لعن اللَّه الزهره فانها فتنت ملکین.
و روى ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم سئل عن المسوخ؟ فقال هم ثلاثة عشر: الفیل، و الدّب، و الخنزیر، و القرد، و الجریث، و الضبّ، و الوطواط، و العقرب، و الدعموص، و الارنب و سهیل، و الزهرة، و العنکبوت. فقیل یا رسول اللَّه ما کان سبب مسخهم؟ قال اما الفیل فکان جبّارا لوطیا لا یدع رطبا و لا یابسا، و اما الدّب فکان یدع الناس الى نفسه، و اما الخنازیر فقوم نصارى سألوا ربهم نزول المائدة فلما نزلت علیهم کانوا اشدّ تکذیبا و اشدّ کفرا و اما القردة فقوم یهود اعتدوا فى السبت، و اما الضّب فکان اعرابیا یسوق الحاج بمحجنه، و اما الوطواط فکان رجلا یسرق الثمار من رؤس النخل، و اما العقرب فکان رجلا لدّاغا لا یسلم من لسانه احد، و اما الدعموص فکان رجلا نمّاما یفرّق بین الاحبة، و اما العنکبوت فامرأة سحرت زوجها، و اما الارنب کانت لا تطهر من حیض و لا من غیر ذلک و اما سهیل فکان عشّارا بالیمن، و اما الزهرة فکانت نصرانیة بنتا لبعض ملوک بنى اسرائیل فتن بها هاروت و ماروت. قال الراوى و لم یذکر سبب مسخ الجریث.
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چون دانست که مخالطت زنان آفت دین است و تخم فتنه، از آن حذر نمود گفت: لا یخلون رجل بامرأة فان ثالثهما الشیطان.
و قال ع «النساء حبائل الشیطان»
و قال الحسن بن صالح سمعت ان الشیطان قال للمرأة «انت نصف جندى و انت سهمى الذى ارمى به فلا اخطى و انت موضع سرى و انت رسولى فى حاجتى». و عن ابى امامة عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ ابلیس لمّا نزل الى الارض قال یا ربّ انزلتنى الى الارض و جعلتنى رجیما، فاجعل لى بیتا، قال الحمام، قال فاجعل لى مجلسا، قال الاسواق و مجامع الطرق، قال فاجعل لى طعاما قال ما لم یذکر اسم اللَّه علیه، قال اجعل لى شرابا قال کل مسکر قال اجعل لى مؤذنا قال المزامیر، قال اجعل لى قرآنا قال الشعر، قال اجعل لى کتابا قال الوشم، قال اجعل لى حدیثا قال الکذب، قال اجعل لى رسلا قال الکهنة، قال اجعل لى مصاید قال النساء.
تمامى قصه آنست که هاروت و ماروت پس از آنک معصیت کردند خواستند که بآسمان بمعتد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد پس در کار خویش بدیدند و ز آن کرده پشیمان شدند، و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند استشفع لنا الى ربک و ادع لنا ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عز و جل ایشان را مخیر کرد میان عذاب دنیوى و عذاب عقبى، و عذاب دنیوى اختیار کردند و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهى در آویختند تا بقیامت. مجاهد گفت در آن چاه آتش است و ایشان در میان آتش معذب اند پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفتهاند که در آن چاه آب است و ایشان از تشنگى زبان بیرون کردهاند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا بآب و بآب مىنرسند. و در روزگار پیشین مردى پیش ایشان رفت تا جادویى آموزد گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم لا اله الّا اللَّه ایشان چون سخن میشنیدند گفتند از کدام امتى تو؟ جواب دادم از امت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. ایشان گفتند «و قد بعث محمد؟ قلت نعم قالا الحمد للَّه فانه نبى آخر الزمان و عما قریب ینقطع العذاب عنا».
وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و جادویى به هیچ کس که بایشان شود نیاموزند تا پیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ ما فتنه خلقیم و آزمودن ایشان، بخداى عز و جل کافر مشو بآموختن جادویى و کار کردن بآن که هلاک شوى. پس اگر نصیحت نپذیرد و بآموختن آن رغبت نماید او را گویند روبول در آن تنور کن. چون بول در آن تنور کند نورى از وى جدا شود و مانند دودى در آید و بینى وى باز شود، آن نور گفته اند. معرفت خداوند است عزّ و جلّ، و آن دود غضب وى جلّ جلاله.
بعضى علما گفتهاند علم سحر شناخت شر نیست که کردار شر است و شناخت دیگر است و کردار دیگر. همچنانک شناخت کفر دیگر است و کافر شدن دیگر و شناخت زنا دیگر است و زنا کردن دیگر، هیچکس بشناخت کفر کافر نگردد تا عمل نکنند همچنین بشناخت سحر کافر نشود تا عمل نکند. و آنچه فریشتگان گفتند فَلا تَکْفُرْ معنى آنست که میاموز که چون آموختى بر خود ایمن نباشى که عمل کنى. و پس بعمل کافر شوى، و تعلیم فریشتگان بمعنى اعلام است. فقهاء از اینجا گفتند اگر کسى اقرار دهد که من سحر نیک دانم و شناسم اما میدانم که حرام است و باباحت آن معتقد نیستم و کس را نیاموختم، گفتند بر وى هیچ چیز نیست. پس اگر گوید من آموختهام و مباح است آموختن آن و اعتقاد داشتن باباحت آن رواست، اگر چنین گوید کافر شود یستتاب فان تاب و الّا قتل و همچنین اگر گوید من آموخته ام و تعلیم آن بى کفر صورت نبندد بکفر خود اقرار دارد، یستتاب فان تاب و الّا قتل.
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ چیزى مىآموزند که بآن میان مرد و زن جدایى او کنند و این جادوان نتوانند که کس را گزند نمایند مگر بخواست اللَّه.
وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آن مىآموزند که در دنیا و آخرت ایشان را بکار نیاید و سود نکند. وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و جهودان نیک دانستند که هر که سحر خرد و پسندد و آموزد و کند و کار بندد امروز بیدین است و فردا از خیر آن جهانى بى بهره.
وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ اى بئس شیئا باعوا به حظ انفسهم حیث اختاروا السحر و نبذوا کتاب اللَّه وراء ظهورهم، ببد چیزى خط خود از آن جهان فروختند، که کتاب خداى عز و جل بگذاشتند و اختیار سحر کردند.
لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ایشان را نیک آید اگر دانند و لکن ندانند هذا کقولک لصاحبک ما ادعوک الیه خیر لک لو کنت تعقل، و تنظر ما فى العواقب و هو یعقل و لعلّه کثیر النظر فى العواقب الّا انّه لا یعلم ما یوجب ذلک وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا اى بمحمد و القرآن وَ اتَّقَوْا الیهودیة و السحر. و اگر ایشان محمد را به پیغامبرى استوار گیرند و قرآن را براستى به پذیرند، و از دین جهودى و جادویى بپرهیزند لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ این هر سه لام «لمن اشتراه، و لبئسما و لمثوبة» هر سه لام تحقیق اند و تأکید بجاى قسم، میگوید اگر ایشان ایمان آوردندى پاداش آن ایشان را از نزدیک خداى عز و جل بودى از آن رشوت که ستدند پنهان کردن نبوت رسول مرا از عامّة خویش و از آنچه بجادویى و شعبه فرا دست آوردند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانستندى و لکن نمیدانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ... الآیة از روى طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثرى دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنّى الموت على بساط العوافى عجب نیست کسى را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایى و ناکامى وى را آرزوى مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردى است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسى است بر آتش سوزان، گرداگرد وى خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کى از این محنت برهد و خرمن جدایى آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزى بدر آید، بزبان شوق گوید.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
آرى! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحى آمد که یا داود قل لشبّان بنى اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیرى؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟ احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت رأیت فى المنام انّک تموت الى سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو مى فرو شوى نگر تا رفتن را ساخته باشى. عبد اللَّه جواب داد احلتنى على امد بعید روزگارى دراز در پیش ما نهادى، یک سال دیگر ما را اندوه هجران مىباید کشید و تلخى فراق مىباید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.
یا من شکى شوقه من طول فرقته
صبرا لعلّک تلقى من تحبّ غدا
عنس غفارى قومى را دید که از طاعون مىگریختند، گفت یا طاعون خذنى اى طاعون تو گرد آنان گردى که ترا مىنخواهند چرا بر ما نیایى که ترا بجان خریداریم؟
بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الّا مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم! شور دلست که برید مرگ را دشمن است. این کراهیت قومى را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.
ازینجا گفتند مرگ راحت قومى است و آفت قومى قومى را روز دولت است، و قومى را رنج و محنت، قومى را عنا، و قومى را عطا، قومى را بلا و قیامت، و قومى را شفا و سلامت، قومى را نهایت مدت اشتیاق، و قومى را بدایت روز فراق. ملک الموت بر رابعه عدوى رسید، رابعه گفت تو کیستى؟ گفت من هادم اللّذاتم موتم الاطفالم مرمّل الأزواجم رابعه گفت: اى جوانمرد چرا از خود همه خصلتهاى بد نشان میدهى و از آن خصلتهاى نیک هیچ نگویى؟ گفت آن چیست؟ رابعة گفت و انت موصل الحبیب الى الحبیب سفیان ثورى هر گه که مسافرى را دیدى و آن مسافر گفتى شغلى بفرماى، سفیان گفتى اگر جایى بمرگ رسى درود ما بدو برسان و بگوى
گر جان باشارتى بخواهى زرهى
در حال فرستم و توقف نکنم
بلال حبشى در نزع بود عیال وى میگفت وا حزناه! بلال گفت چنین مگوى لکن میگوى وا طرباه! غدا نلقى الاحبة محمدا و حزبه. عبد اللَّه مبارک در وقت نزع میگفت و مىخندید لمثل هذا فلیعمل العاملون شلبى را مىآرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت:
کلّ بیت انت ساکنه
غیر محتاج الى السّرج
وجهک المأمول حجتنا
یوم یأتى النّاس بالحجج
آن شب که رخ تو شمع کاشانه ماست
خورشید جهان فروز پروانه ماست
بو العباس دینورى مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیر زنى عارفه حاضر بود، آن سخن بروى تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد. بو العباس گفت موتى جان در باز اى پیر زن، گفت.
جا نیست نهادهایم فرمانى را
در عشق کجا خطر بود جانى را
این بگفت و نعره بزد و جان بداد.
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن، که هم روح روح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ جاى دیگر گفت نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ. و جبرئیل ع چون وحى پاک گزاردى گاهى بصورت بشر آمدى گاهى بصورت ملک، هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردى بصورت بشر بودى، و حدیث دل در میان نه. چنانک گفت هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ باز چون حدیث محبت و صفت عشق و و رموز دوستى بودى بصورت ملک آمدى، روحانى و لطیف، و بدل مصطفى پیوستى قرآن وحى بگزاردى سرّا بسرّ، و کس را برو اطلاع نه، پس چون باز شدى و از دیار دل او برگشتى، مصطفى گفتى فیفصم عنّى و قد وعیته. و قیل لمّا کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمشاهدة مستغرقا بهذا الحدیث، نزل الوحى بقلبه اولا فقال له نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ ثم انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه، و تنزل من ذروة الصحبة إلى حضیض الخدمة لحظوظ الخلق و هو رتبة اهل الخصوص. و قد ینزل الوحى على سمع قوم اولا ثم على فهمهم ثم على قلبهم ترقیا من سفل المجاهدة الى علوّ المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ الآیة چه زیان دارد جبرئیل و میکائیل را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و مىنوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمنایم در در حق اولیا همین گفت «من اذى ولیّا من اولیائى فقد بار زنى بالمحاربة».
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ الآیة چند که رب العالمین شکایت مىکند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخى و ستیز ایشان در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، از اوّل کافران مکه را میگفتند قد اظلّکم زمان نبى الحرم الذى یخرج بمکة و یصدّق بما فى کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکى، رسول امّى، گزیده عالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یارى دهنده ما بر شما. و در تضاعیف روزگار همین دعا مىگفتند: خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وى میخوانیم و صفت وى میدانیم، و دشمن خود را بوى مىترسانیم، بیرون آر خداوندا وى را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوى کافر شدند، و توریة که در آن صفت و نعت وى بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویى خواندند، و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند. رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهموارى و بى رسمى ایشان و ذلک فى اثر عکرمه رض قال انّ اللَّه عزّ و جلّ یرید ان یذّکر شأن ناس من بنى اسرائیل فقال یا سماء انصتى، و یا ارض اسمعى انّى عهدت الى عباد من عبادى، ربّیتهم فى نعمتى و اصطفیتهم لنفسى، فردّوا علىّ کرامتى و رغبوا عن طاعتى و اخلفوا وعدى، یعرف البقر اوطانها و الحمر ربّها فتنزع الیها! فویل لهؤلاء القوم الّذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الّذى علیهم، نالوا کرامتى و سمّوا احبّائى، و نبذوا احکامى، و عملوا بمعصیتى و هم یتلون کتابى، و یتفقّهون فى دینى. لغیر مرضاتى یقرّبون بى القربان، و قد ابغضتهم ممن کلّ نفسى، و یذبحون لى الذبایح الّتی غصبوا علیها خلقى، یصلّون فلا تصعد الىّ صلواتهم، و یدعون فلا یعرج الىّ دعاؤهم، و هم یخرجون الى المسجد و فى ثیابهم الغول، و لو انّهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصى، ثمّ سألونى لاعطینّهم ما سألوا، و جعلت جنّتى لهم منزلا، و لکنّ کذبوا علىّ و ظلموا عبادى فاکل ولىّ الامانة امانته، و اکل ولیّ الیتیم ماله، و جحدوا الحق، ویل لهؤلاء القوم! لو قد جاء وعدى لو کانوا فى الحجارة لتشققت عنهم بکلمتى، و لو قبروا فى التّراب للقطّهم بطاعتى، انّما اکرمت ابراهیم و موسى و داود بطاعتى و لو عصونى لانزلتهم منزلة اهل المعاصى.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
آرى! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحى آمد که یا داود قل لشبّان بنى اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیرى؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟ احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت رأیت فى المنام انّک تموت الى سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو مى فرو شوى نگر تا رفتن را ساخته باشى. عبد اللَّه جواب داد احلتنى على امد بعید روزگارى دراز در پیش ما نهادى، یک سال دیگر ما را اندوه هجران مىباید کشید و تلخى فراق مىباید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.
یا من شکى شوقه من طول فرقته
صبرا لعلّک تلقى من تحبّ غدا
عنس غفارى قومى را دید که از طاعون مىگریختند، گفت یا طاعون خذنى اى طاعون تو گرد آنان گردى که ترا مىنخواهند چرا بر ما نیایى که ترا بجان خریداریم؟
بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الّا مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم! شور دلست که برید مرگ را دشمن است. این کراهیت قومى را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.
ازینجا گفتند مرگ راحت قومى است و آفت قومى قومى را روز دولت است، و قومى را رنج و محنت، قومى را عنا، و قومى را عطا، قومى را بلا و قیامت، و قومى را شفا و سلامت، قومى را نهایت مدت اشتیاق، و قومى را بدایت روز فراق. ملک الموت بر رابعه عدوى رسید، رابعه گفت تو کیستى؟ گفت من هادم اللّذاتم موتم الاطفالم مرمّل الأزواجم رابعه گفت: اى جوانمرد چرا از خود همه خصلتهاى بد نشان میدهى و از آن خصلتهاى نیک هیچ نگویى؟ گفت آن چیست؟ رابعة گفت و انت موصل الحبیب الى الحبیب سفیان ثورى هر گه که مسافرى را دیدى و آن مسافر گفتى شغلى بفرماى، سفیان گفتى اگر جایى بمرگ رسى درود ما بدو برسان و بگوى
گر جان باشارتى بخواهى زرهى
در حال فرستم و توقف نکنم
بلال حبشى در نزع بود عیال وى میگفت وا حزناه! بلال گفت چنین مگوى لکن میگوى وا طرباه! غدا نلقى الاحبة محمدا و حزبه. عبد اللَّه مبارک در وقت نزع میگفت و مىخندید لمثل هذا فلیعمل العاملون شلبى را مىآرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت:
کلّ بیت انت ساکنه
غیر محتاج الى السّرج
وجهک المأمول حجتنا
یوم یأتى النّاس بالحجج
آن شب که رخ تو شمع کاشانه ماست
خورشید جهان فروز پروانه ماست
بو العباس دینورى مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیر زنى عارفه حاضر بود، آن سخن بروى تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد. بو العباس گفت موتى جان در باز اى پیر زن، گفت.
جا نیست نهادهایم فرمانى را
در عشق کجا خطر بود جانى را
این بگفت و نعره بزد و جان بداد.
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن، که هم روح روح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ جاى دیگر گفت نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ. و جبرئیل ع چون وحى پاک گزاردى گاهى بصورت بشر آمدى گاهى بصورت ملک، هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردى بصورت بشر بودى، و حدیث دل در میان نه. چنانک گفت هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ باز چون حدیث محبت و صفت عشق و و رموز دوستى بودى بصورت ملک آمدى، روحانى و لطیف، و بدل مصطفى پیوستى قرآن وحى بگزاردى سرّا بسرّ، و کس را برو اطلاع نه، پس چون باز شدى و از دیار دل او برگشتى، مصطفى گفتى فیفصم عنّى و قد وعیته. و قیل لمّا کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمشاهدة مستغرقا بهذا الحدیث، نزل الوحى بقلبه اولا فقال له نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ ثم انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه، و تنزل من ذروة الصحبة إلى حضیض الخدمة لحظوظ الخلق و هو رتبة اهل الخصوص. و قد ینزل الوحى على سمع قوم اولا ثم على فهمهم ثم على قلبهم ترقیا من سفل المجاهدة الى علوّ المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ الآیة چه زیان دارد جبرئیل و میکائیل را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و مىنوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمنایم در در حق اولیا همین گفت «من اذى ولیّا من اولیائى فقد بار زنى بالمحاربة».
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ الآیة چند که رب العالمین شکایت مىکند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخى و ستیز ایشان در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، از اوّل کافران مکه را میگفتند قد اظلّکم زمان نبى الحرم الذى یخرج بمکة و یصدّق بما فى کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکى، رسول امّى، گزیده عالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یارى دهنده ما بر شما. و در تضاعیف روزگار همین دعا مىگفتند: خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وى میخوانیم و صفت وى میدانیم، و دشمن خود را بوى مىترسانیم، بیرون آر خداوندا وى را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوى کافر شدند، و توریة که در آن صفت و نعت وى بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویى خواندند، و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند. رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهموارى و بى رسمى ایشان و ذلک فى اثر عکرمه رض قال انّ اللَّه عزّ و جلّ یرید ان یذّکر شأن ناس من بنى اسرائیل فقال یا سماء انصتى، و یا ارض اسمعى انّى عهدت الى عباد من عبادى، ربّیتهم فى نعمتى و اصطفیتهم لنفسى، فردّوا علىّ کرامتى و رغبوا عن طاعتى و اخلفوا وعدى، یعرف البقر اوطانها و الحمر ربّها فتنزع الیها! فویل لهؤلاء القوم الّذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الّذى علیهم، نالوا کرامتى و سمّوا احبّائى، و نبذوا احکامى، و عملوا بمعصیتى و هم یتلون کتابى، و یتفقّهون فى دینى. لغیر مرضاتى یقرّبون بى القربان، و قد ابغضتهم ممن کلّ نفسى، و یذبحون لى الذبایح الّتی غصبوا علیها خلقى، یصلّون فلا تصعد الىّ صلواتهم، و یدعون فلا یعرج الىّ دعاؤهم، و هم یخرجون الى المسجد و فى ثیابهم الغول، و لو انّهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصى، ثمّ سألونى لاعطینّهم ما سألوا، و جعلت جنّتى لهم منزلا، و لکنّ کذبوا علىّ و ظلموا عبادى فاکل ولىّ الامانة امانته، و اکل ولیّ الیتیم ماله، و جحدوا الحق، ویل لهؤلاء القوم! لو قد جاء وعدى لو کانوا فى الحجارة لتشققت عنهم بکلمتى، و لو قبروا فى التّراب للقطّهم بطاعتى، انّما اکرمت ابراهیم و موسى و داود بطاعتى و لو عصونى لانزلتهم منزلة اهل المعاصى.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... الآیة مفسران گفتند هر چه در قرآن یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آید خطاب اهل مدینه است، چنانک یا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب اهل مکه است. و این نداء کرامت بمؤمنان مدینه آن گه پیوست که اسلام بالا گرفته بود و کار دین مستحکم شده، و هیچ امت را در هیچ کتاب باین نام کرامت باز نخواندند مگر این امت را، و بنى اسرائیل را در توریة بجاى این ندا یا ایّها المساکین گفتهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا میگوید اى شما که مؤمناناید لا تَقُولُوا راعِنا رسول مرا مگویید راعنا و آن آن بود که مسلمانان عادت داشتند آن گه که در پیش مصطفى ع مىشدند که میگفتند راعنا یا رسول اللَّه و باین آن میخواستند که نگاه کن در ما و بما نیوش. و جهودان مىآمدند و همان میگفتند و در زبان ایشان این کلمه قدحى عظیم بود و سقطى بزرگ و قیل هو من الرّعونة فى لسانهم و قیل معناه اسمع لا سمعت جهودان چون این از مسلمانان شنیدند شاد شدند و با خود میگفتند اکنون وى را سبّ مىگوییم بزبان خویش و ایشان نمیدانند. سعد معاذ رض زبان عبرى دانست بر قصد و نیت ایشان افتاد گفت علیکم لعنة اللَّه و الذى نفسى بیده لئن سمعتها من رجل منکم لاضربنّ عنقه. فقالوا أ و لستم تقولونها؟ فنهى اللَّه المؤمنین عن ذلک، فقال تعالى لا تَقُولُوا راعِنا گفت شما که مؤمنانید این کلمه خویش مگویید، تا ایشان آن کلمه خویش به پشتى شما نگویند، و بجاى آن گوئید انْظُرْنا یعنى که درمانگر جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ آن گاه در آن تأکید کرد بر مؤمنان و گفت وَ اسْمَعُوا بنیوشید و بپذیرید و چنین گوئید، و آن گه تهدید داد جهودان را و منافقان را که پشتى ایشان میدادند گفت: وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ ایشانراست عذابى خوار کننده او کننده، عذابى دردناک و سهمناک عذابى که هرگز بآخر نرسد و هر روز بیفزاید. ابن السماک گفت لو کان عذاب الآخرة مثل عذاب الدنیا کان ایسره و لکن یضرب الملک بالمقمعه راس المعذّب فلا یسکّن وجعها ابدا و یضربه الثانیة فلا یسکّن و جمع الاولى و لا الثانیة، و یضربها الثالثة فلا وجع الاولیین یسکّن و لا الثالثة فاوّل العذاب لا ینقطع و آخره لا ینفد. و در عهد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مردى همه شب همى گفت وا غوثاه من النّار! رسول ع بامداد او را گفت: لقد ابکیت البارحة اعین ملاء من الملائکة.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لجبرئیل مالى ارى میکائیل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق اللَّه النار
و عن محمد بن المنکدر قال لمّا خلقت النّار فزعت الملائکة فزعا شدیدا طارت له افئدتهم، فلم یزالوا کذلک حتى خلق آدم فرجعت الیهم افئدتهم و سکن عنهم الذى کانوا یجدون.
ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ قومى از مسلمانان انصار با جهودان صحبت داشتند و نشست و خاست و تحالف میان ایشان رفته بود و حلیف یکدیگر شده از عهد جاهلیت باز، و این مسلمانان انصار حلفاء خود را گفتند از آن جهودان، که ایمان آرید به قرآن، و مصطفى ع را استوار گیرید که بهروزى و فلاح شما در این است.
ایشان جواب دادند که ما نمىبینیم درین دین شما چیزى که دوست داریم و خوش آید ما را، اگر در آن چیزى بودى ما نیز در آن بر پى شما رفتمانى رب العالمین ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد و گفت: ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ دوست ندارند و خوش نیاید این جهودان را که بر شما از آسمان پیغام آید وَ لَا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ باین خیر وحى میخواهد میگوید وحى که فرستادیم بشما و پیغام که دادیم ایشان را خوش نیامد، وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ باین رحمت نبوت میخواهد، و گفتهاند که دین اسلام میخواهد، یعنى که اللَّه مىگزیند آن را که خواهد به نبوّت و رسالت خویش، اللَّه سزا و شایسته میکند دین اسلام را آن را که خواهد، این بآن کند تا اهل کتاب بدانند که ایشان بر هیچ چیز پادشاه نیستند. از فضل خداوند چنانک گفت جلّ جلاله لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ و پادشاهى نیکو بید خداوند است آن را دهد که خود خواهد. جاى دیگر گفت قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّما مثلنا و مثل الّذین اوتوا الکتاب من قبلنا مثل رجل استأجر اجراء فقال من یعمل لى الى آخر النهار على قیراط قیراط فعمل قوم ثم ترکوا العمل نصف النهار، ثم قال من یعمل لى من نصف النهار الى آخر النهار على قیراط قیراط، فعمل قوم الى العصر على قیراط قیراط ثم ترکوا العمل، ثم قال من یعمل لى الى اللیل على قیراطین قیراطین، فقال الطائفتان الاوّلیان ما لنا اکثر عملا و اقل اجرا؟ فقال هل نقصتکم من حقکم شیئا؟ قالوا لا قال ذلک فضلى اوتیه من اشاء».
و مما یدلّ على سعة رحمة اللَّه و فضله ما
روى انّ عائشة قالت فقدت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ذات لیلة فاتبعته، فاذا هو فى مشربة یصلّى فرأیت على رأسه انوارا ثلاثة، فلمّا قضى صلوته قال مهیم یعنى ما الخبر؟ من هذه؟ قلت أنا عائشة یا رسول اللَّه قال رأیت الانوار الثلاثة؟ قلت نعم یا رسول اللَّه، فقال، انّ آتیا أتانى من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه عزّ و جل یدخل من امّتى مکان کل واحد سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب. ثم آتانى فى النّور الثّانی آت من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه یدخل من امّتى مکان کلّ واحد من السّبعین الفا بعیر حساب لا عذاب ثمّ اتانى فى النّور الثالث آت من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه عز و جل یدخل من امّتى مکان کل واحد من السبعین الفا للمضاعفة سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب، فقلت یا رسول اللَّه لا تبلغ هذا امتک، قال یکلّمون لکم من الاعراب من لا یصوم و لا یصلى و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اول ما خط اللَّه فى الکتاب الاول انا اللَّه لا اله الا انا سبقت رحمتى غضبى، فمن شهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمدا عبده و رسوله فله الجنة.
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که جهودان و مشرکان اعتراض کردند و عیب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن، گفتند اگر فرمان پیشین حق بود و پسندیده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسندیده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنى داشت؟ این سخن نیست مگر فرا ساخته محمد، و کارى که از بر خویشتن نهاده بر مراد و برگ خویش روزاروز، چون کافران این سخن گفتند رب العالمین آیت فرستاد که ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ هر گه که بدل فرستیم آیتى از قرآن بجایگه آیتى که منسوخ کنیم دشمنان گویند إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ این تغییر و تبدیل در سخن از آنست که خود مىنهى و دروغى است که خود میسازى، روز بفرمایى و زان پس از گفته خویش بازآیى، این بر مراد و هواء خویش مىنهى.
رب العالمین گفت بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ نه چنانست که میگویند بیشتر ایشان نادانند، این نسخ ما مىفرمائیم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگرى به از آن آریم، یا بارى هم چنان بسزاى هنگام یا بسزاى جاى یا بسزاى مرد. مذهب اهل حق آنست که نسخ در قرآن و در سنت هر دو روان است و روا که قرآن به قرآن منسوخ گردد و همچنین قرآن بسنّت و سنّت بسنّت منسوخ گردد، و سنت به قرآن، این همه حق است و شرع بدان آمده، و جهودان با مسلمانان خلاف کردند گفتند نسخ نه رواست، که نسخ آنست که پوشیده بداند و نادانسته دریابد، و آنچه دانست و از پیش فاحکم کرد بر دارد، تا آنچه بهتر است و اکنون دریافته و دانسته بجاى آن نهد، و این بر آفریدگار روا نیست. جواب اهل حق آنست که بر آفریدگار هیچیز پوشیده نیست و هرگز نبود، و چون پوشیده شود و همه آفریده اوست! و چون نداند و همه صنع اوست! أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ پس معنى نسخ آنست که رب العالمین فرمان میدهد بنده را، و خود داند که آن فرمان و آن حکم پس از روزگارى از بنده بردارد، هر چند که بنده نداند، و آن را بدلى نهد که مصلحت بنده در آن بود، و استقامت کار وى در آن بسته، پس آن کند که خود دانست که چنان کند، و باشد که از تخفیف بتشدید برد، و باشد که از تشدید بتخفیف، چنانک لایق حال بنده بود و سزاى وقت.
و در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مسلمانان را حاجت بنسخ قرآن از آن وجه بود که ایام ایشان مختلف بود، از حال بحال میگشت، یکى حکم بسزاى وقت بود و بار دیگر بسزاى وقتى دیگر، آن را میگردانید بسزاى وقتها و لایق حالها. و بدانک نسخ در قرآن از سه گونه است: یکى آنک هم خط منسوخ است و هم حکم، دوم آنک خط منسوخ است و حکم نه، سوم آنک حکم منسوخ است و خط نه. اما آنک خط و حکم هر دو منسوخ است آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت دوش سورتى از قرآن میخواندم چند آیت از آن بر من فراموش کردند، بدانستم که آن را برگرفتند از زمین، و کذلک
روى عن انس بن مالک قال: کنا نقرأ على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سورة فعدلها بسورة التوبة، ما احفظ منها غیر آیة واحدة و هى «لو انّ لابن آدم وادیین من ذهب لابتغى الیهما ثالثا، و لو انّ له ثالثا لابتغى الیه رابعا، و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التراب و یتوب اللَّه على من تاب.»
و کذلک
روى عن ابن مسعود قال اقر انى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آیة فحفظتها و و اثبتها فى مصحفى، فلما کان اللیل رجعت الى حفظى فلم اجد منها شیئا، و عدوت على مصحفى فاذا الورقة بیضاء، فاخبرت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بذلک، فقال لى یا ابن مسعود تلک رفعت البارحة.»
اما آنچه از قرآن خط آن برگرفتند و حکم آن برنگرفتند آنست که اول میخواندند در رجم زانى محصن که «الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من اللَّه و اللَّه عزیز حکیم» معنى آنست که مرد زندار و زن شودار چون زنا کنند ایشان را بسنگ بکشید ناچار بازداشت دیگران را از زنا کردن، این از نزدیک خداوندست و اللَّه داناست و توانا. این آیت از مصاحف و از زبان خوانندگان برگرفت حکم آن از امت بر نگرفت.
اما وجه سوم از وجوه نسخ آنست که حکم برگرفت ببدلى که نهاد، و آیت آن حکم بر نگرفت. چنانک آیت عدّت زن شوى مرده یک سال تمام از مصحف بر نگرفت که گفته بود «متاعا الى الحول» و حکم آن برگرفت ببدل فرمان بعدّت چهار ماه و ده روز أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و ازین نسخ، در قرآن فراوانست. چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء اللَّه.
ما ننسخ من آیة و ما ننسها هر دو خوانندهاند، قراءة عامه «ما ننسخ» بفتح نون و سین است، و قراءة شامى ما ننسخ بضم نون و کسر سین، و بر قراءة شامى انساخ را دو معنى است یکى بر ضد معنى نسخ و یکى موافق معنى نسخ.
اما آنچه بر ضد آنست میگوید، هر چه ترا نسخت دهیم از آیتى از قرآن، و بتو فرستیم و ترا دهیم. و آنچه موافق معنى نسخ است میگوید در منسوخات آریم و آن را بگردانیم و بدل نهیم. همچنین أَوْ نُنْسِها او «ننسأها» هر دو خواندهاند بفتح نون و همز، قراءت مکّى و ابو عمرو است و بضم نون و کسر سین قراءت باقى. و معنى هر دو بحقیقت یکسان است ننسها معنى آنست که فراموش کنیم، و ننساها معنى آنست که با پس بریم، و آن باز پس بردن از حفظ است، پس هر دو یکى است در حقیقت و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره ما ننسخ من آیة نأت بخیر منها او مثلها میگوید هر چه منسوخ کنیم از آیتى و برگیریم بجاى آن دیگرى آریم از آن بهتر یعنى از آن سهلتر و آسانتر و مزد آن بیشتر، چنانک عدّت زن شوى مرده از یک سال با چهار ماه و ده روز آورد. یکى را از غازیان در جنگ دشمن با ده کس مصابرت فرمود پس تخفیف کرد با دو کس مصابرت فرمود، «أَوْ مِثْلِها» یا دیگرى آریم هم چنان در مصلحت و منفعت و مثوبت، چنانک تحویل قبله با کعبه و مانند آن، آن گه گفت أَوْ نُنْسِها یا خود فروگذاریم و آن را بدل ننهیم یعنى نأمر المسلمین بترکها من غیر آیة تنزل ناسخة لها.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ نمیدانى آدمى که خداوند عز و جل بر همه چیز از آوردن و بردن و امر و نهى و محو و اثبات و تبدیل و تغییر قادر است و توانا بر کمال.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نمیدانى که پادشاهى آسمان و زمین او راست، پس هر چه خواهد تواند، و حکمى که خواهد راند، و تغییر و تبدیل و نسخ آیات و احکام چنانک خواهد کند، و کس را بروى اعتراض نه.
وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ و فرمود از خداوند عز و جل شما را هیچ خداوندى نه و یارى نه، و انما جمع بینهما لانه قد یکون ولیّا و لا نصرة معه لضعفه، و قد یکون نصیرا و لا ولایة له من نسب. جایى دیگر گفت وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اللَّه بنده را بخداوندى و یارى بس است، و بکار سازى و کار را نى بسنده، هر که ضعیفتر نظر حق بوى تمامتر، و نواخت حق او را بیشتر، یحکى ان اللَّه تعالى اوحى الى یعقوب ع و قال له «تدرى لم فرقت بینک و بین یوسف کذا سنة؟ لانک اشتریت جاریة لها ولد ففرّقت بینهما بالبیع، فما لم یصل ولدها الیها لم اوصل الیک یوسف» بین بهذا ان تلک المملوکة مع عجزها و ضعفها نظر لها الحق سبحانه، و ان کان الحکم على نبیّ من الانبیاء و لهذا قیل احذروا من لا ناصر له غیر اللَّه أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ الآیة یا میخواهید که سؤال تعنت کنید از رسول من، چنانک جهودان از موسى سؤال میکردند به تعنت، و ذلک فى قوله تعالى یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ و آن آن بود که جهودان از مصطفى ع خواستند که ما را کتابى آر بزبان عبرانى چنانک عرب را کتابى آوردى بزبان عربى رب العالمین جواب داد فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ یا محمد از موسى هم خواستند و مه ازین خواستند که گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً و قیل انّها نزلت فى عبد اللَّه بن امیة المخزومى و رهط من قریش قالوا یا محمد اجعل لنا الصفا ذهبا و وسع لنا ارض مکة و فجر الانهار خلالها تفجیرا نؤمن بک.
فانزل اللَّه تعالى.
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ الآیة آن گه گفت وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد، وى گمراه است. یعنى هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سؤال تعنّت کند پس از آنک دلائل نبوت وى آشکارا شد کافر است، هر رشته خویش گم کرده و از راه راستى بیفتاده.
وَدَّ کَثِیرٌ... الآیة این آیت در شأن قومى جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار. یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الى ما اصابکم، لو کنتم على الحق ما هزمتم فارجعوا الى دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدى منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودى بر شما این احوال نرفتى، پس بارى بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر، عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش، گفتند عذرى سخت و کارى مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بستهام که از دین وى بر نگردم تا زنده ام، ایشان گفتند امّا هذا فقد صبأ این عمار صابى گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگرى اختیار کرد، از وى چیزى نگشاید، تو که حذیفهاى چه مىگویى؟
حذیفه گفت «امّا انا قد رضیت باللّه ربا و بمحمد نبیّا و بالاسلام دینا و بالقرآن اماما و بالکعبة قبله و بالمؤمنین اخوانا» جهودان چون از ایشان این شنیدند نومید شدند گفتند و اله موسى لقد اشرب قلبهما حب محمد بخداى موسى که دوستى محمد نهمار در دل ایشانست. پس حذیفه و عمار پیش مصطفى باز آمدند و آنچه رفت باز گفتند، مصطفى گفت: اصبتما الخیر و افلحتما پیروز آمدید و بنیکى رسیدید آن گه رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... آرزوى جهودان و خواست ایشان آنست که شما را از ایمان باز گردانندى و بکفر باز برندى، این از آنست که بشما حسد مىبرند حسدى که ایشان را بدان نفرمودند بل که از دل خویش و نهاد و طبع خویش بر آوردند. گفتهاند که تا در دل بود حسد است چون آشکارا شد بغى است. و مصطفى ع گفت: «اذ حسدتم فلا تبغوا»
و قال: «الحسد من الشیطان و انّه لیس بضار عبدا ما لم یعده بلسانه و لا بیده فمن وجد شیئا من ذلک فلیغمّه»
و روى انه قال ع: «ثلث لا ینجو منهنّ احد الظن و الحسد و الطّیرة» قیل یا رسول اللَّه «و هل ینجى منهنّ شىء؟» قال «نعم، اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و لا ترجع».
و قال عطیة بن قیس: لمّا ولد عیسى ع أتى ابلیس رئیس شیاطینه من المشرق فقال اتیتک و لم یبق فى ناجیتى اللیلة صنم الامال، ثم اتیه رئیس شیاطینه من المغرب فقال له مثل ذلک، فامرهم ان یخرجوا و یلتمسوا فى الهواء و الاودیة فانصرفوا الیه، فقالوا ما حسدنا شیئا فخرج، فاذا الملائکة قد حفّت بالمحراب الى السّماء فانصرف الى شیاطینه فقال انّ الأمر قد وقع فى الارض و انّ عیسى قد ولد و قد بدا اى عیسى اللَّه فى عباده ان یعبد و لکن انطلقوا فافشوا بین النّاس البغى و الحسد فانهما عدل الشرک.
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا این از منسوخات قرآن است، اخوات و نظائر این در قرآن فراوانند در عفو و صبر و صفح و ارتقاب و تربض، آیت سیف آن همه را منسوخ کرد حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ مىفرو گذارید تا اللَّه فرمان خویش آرد، و فرمان آن بود که گفت عز و جل قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة و گفتهاند که امر اینجا حکم است بعضى را حکم کرد باسلام و بعضى را بسبى و جزیة، و قیل اراد به القیمة فیجازیهم باعمالهم إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ رب العالمین جل جلاله در قرآن ذکر نماز گران مؤمنان فراوان کرد، وانگه نماز ایشان بلفظ اقامت مخصوص کرد، چنانک گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ، و أَقِیمُوا الصَّلاةَ و یُقِیمُونَ الصَّلاةَ، و الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ مگر آنجا که ذکر منافقان کرد گفت فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ لفظ اقامت از آن باز گرفت تا تنبیهى باشد مؤمنانرا، که ثواب در معنى اقامت است نه در مجرّد صورت نماز. بزرگان دین از اینجا گفتهاند که نمازکنان فراوانند اما مقیمان نماز اندکاند. و هم ازین باب است که عمر خطاب گفت «الحاجّ قلیل و الرکب کثیر» و معنى اقامت در نماز روى دل خویش فرا حق کردن است، و همگى خویش در نماز دادن، و شرط راز دارى بجاى آوردن، و از اندیشهها و فکرتها بر آسودن، و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من صلّى رکعتین مقبلا على اللَّه خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّة»
این اقبال دل که درین خبر بیان کرد همان اقامت است که در قرآن جایها فراوان گفت، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ اما بزبان تفسیر معنى اقامت نماز بپاى داشتن است بوقت اول چنانک اختیار شافعى مطلبى است. و در خبرست که مصطفى ع در سفرى بود و نماز بامداد را بطهارت بیرون شد، دیرتر باز آمد، یاران انتظار نکردند، عبد الرحمن بن عوف را فرا پیش کردند، پس از یک رکعت در رسید یاران همه متفکر شدند تا خود مصطفى ع چه گوید، مصطفى ع چون آن رکعت فائت باز آورد گفت: احسنتم هکذا فافعلوا
قوله: وَ آتُوا الزَّکاةَ میگوید زکاة از مال خویش بیرون کنید و مستحقان زکاة باز جویید و بایشان دهید و ایشان هفت صنفاند چنانک در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الى آخر الآیة. و شرح آن بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه. و کسى که زکاة ندهد مال وى بر شرف هلاک بود، و کار وى بر خطر. مصطفى ع گفت «ما من عبد له مال لا یؤدّى زکاته الّا صفح له یوم القیمة صفائح یحمى علیه فى نار جهنم فیکوى بها جنبه و ظهره کلّما ردّت اعیدت له حتى یقضى اللَّه عز و جل بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى جنة و امّا الى نار و ما من صاحب ابل لا یؤدّى زکاتها الّا یجاء بها یوم القیمة بابله کاحسن ما کانت علیه، ثم یبطح له بقاع قرقر کلّما مرّت اخریها ردّت علیه اولاها. حتى یقضى اللَّه بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى الجنّة امّا الى النار. و ما من صاحب غنم لا یؤدّى زکاتها الا یجاء به یوم القیمة فغنمه کآثر ما کانت، فتنطح له بقاع قرقر فتطؤه باخفافها و تنطحه بقرونها لیس فیها غضباء و لا جدعاء کلّما مضت علیه اخریها ردت علیه اولیها، حتى یقضى اللَّه بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى الجنّة امّا الى النّار»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ما تلف مال فى البر و البحر الا بمنع الزکاة، فاحرزوا اموالکم بالزکاة، و داووا مرضاکم بالصّدقة، و ادفعوا عنکم طوارق البلاء بالدعاء، فانّ الدعاء یردّ البلاء ما نزل و لم ینزل، فما نزل یکشفه، و ما لم ینزل یحبسه
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ الآیة... خیر اینجا نامى است مال را، یعنى چیزى که نفقه کنید و بصدقه دهید از مال ثواب آن فردا بنزدیک اللَّه بیابید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ما تصدّق احد بصدقة الّا اخذها الرحمن بیده فیربیها کما یربّى احدکم فلوه و فصیله فتربوا فى کفّ الرحمن حتى تکون اعظم من الجبل»
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ همچنانست که جاى دیگر گفت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً و در خبر است که چون بنده از دنیا بیرون شود مردمان گویند ما خلّف؟ چه واپس گذاشت؟ فریشتگان گویند ما قدم؟ چه فرا پیش داشت؟ و امیر المؤمنین على ع بگورستان بیرون شد گفت: «السلام علیکم یا اهل القبور اموالکم قسمت و دورکم سکنت و نساءکم نکحت فهذا خبر ما عندنا، فکیف خبر ما عندکم، فهتف هاتف «و علیکم السلام ما اکلنا ربحناه و ما قدّمنا وجدناه و ما خلّفنا خسرناه».
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً یعنى یهودا فحذفت الیاء الزائدة. و قیل هو جمع هائد کحائل و حول. جهودان گفتند در بهشت نرود مگر جهودان و چون دین جهودى دینى نیست، و ترسایان گفتند چون ترسایى دینى نیست و در بهشت نرود مگر ترسایان، رب العالمین گفت تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ اى اکاذیبهم، آنست دروغهاى ساخته ایشان. و قراءة ابو جعفر تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ بتخفیف است یعنى آن آرزوهاى ایشان آنست.
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ رسول من گوى بیارید حجت خویش و باز نمائید اگر آنچه مىگویید راست مىگویید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا میگوید اى شما که مؤمناناید لا تَقُولُوا راعِنا رسول مرا مگویید راعنا و آن آن بود که مسلمانان عادت داشتند آن گه که در پیش مصطفى ع مىشدند که میگفتند راعنا یا رسول اللَّه و باین آن میخواستند که نگاه کن در ما و بما نیوش. و جهودان مىآمدند و همان میگفتند و در زبان ایشان این کلمه قدحى عظیم بود و سقطى بزرگ و قیل هو من الرّعونة فى لسانهم و قیل معناه اسمع لا سمعت جهودان چون این از مسلمانان شنیدند شاد شدند و با خود میگفتند اکنون وى را سبّ مىگوییم بزبان خویش و ایشان نمیدانند. سعد معاذ رض زبان عبرى دانست بر قصد و نیت ایشان افتاد گفت علیکم لعنة اللَّه و الذى نفسى بیده لئن سمعتها من رجل منکم لاضربنّ عنقه. فقالوا أ و لستم تقولونها؟ فنهى اللَّه المؤمنین عن ذلک، فقال تعالى لا تَقُولُوا راعِنا گفت شما که مؤمنانید این کلمه خویش مگویید، تا ایشان آن کلمه خویش به پشتى شما نگویند، و بجاى آن گوئید انْظُرْنا یعنى که درمانگر جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ آن گاه در آن تأکید کرد بر مؤمنان و گفت وَ اسْمَعُوا بنیوشید و بپذیرید و چنین گوئید، و آن گه تهدید داد جهودان را و منافقان را که پشتى ایشان میدادند گفت: وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ ایشانراست عذابى خوار کننده او کننده، عذابى دردناک و سهمناک عذابى که هرگز بآخر نرسد و هر روز بیفزاید. ابن السماک گفت لو کان عذاب الآخرة مثل عذاب الدنیا کان ایسره و لکن یضرب الملک بالمقمعه راس المعذّب فلا یسکّن وجعها ابدا و یضربه الثانیة فلا یسکّن و جمع الاولى و لا الثانیة، و یضربها الثالثة فلا وجع الاولیین یسکّن و لا الثالثة فاوّل العذاب لا ینقطع و آخره لا ینفد. و در عهد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مردى همه شب همى گفت وا غوثاه من النّار! رسول ع بامداد او را گفت: لقد ابکیت البارحة اعین ملاء من الملائکة.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لجبرئیل مالى ارى میکائیل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق اللَّه النار
و عن محمد بن المنکدر قال لمّا خلقت النّار فزعت الملائکة فزعا شدیدا طارت له افئدتهم، فلم یزالوا کذلک حتى خلق آدم فرجعت الیهم افئدتهم و سکن عنهم الذى کانوا یجدون.
ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ قومى از مسلمانان انصار با جهودان صحبت داشتند و نشست و خاست و تحالف میان ایشان رفته بود و حلیف یکدیگر شده از عهد جاهلیت باز، و این مسلمانان انصار حلفاء خود را گفتند از آن جهودان، که ایمان آرید به قرآن، و مصطفى ع را استوار گیرید که بهروزى و فلاح شما در این است.
ایشان جواب دادند که ما نمىبینیم درین دین شما چیزى که دوست داریم و خوش آید ما را، اگر در آن چیزى بودى ما نیز در آن بر پى شما رفتمانى رب العالمین ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد و گفت: ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ دوست ندارند و خوش نیاید این جهودان را که بر شما از آسمان پیغام آید وَ لَا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ باین خیر وحى میخواهد میگوید وحى که فرستادیم بشما و پیغام که دادیم ایشان را خوش نیامد، وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ باین رحمت نبوت میخواهد، و گفتهاند که دین اسلام میخواهد، یعنى که اللَّه مىگزیند آن را که خواهد به نبوّت و رسالت خویش، اللَّه سزا و شایسته میکند دین اسلام را آن را که خواهد، این بآن کند تا اهل کتاب بدانند که ایشان بر هیچ چیز پادشاه نیستند. از فضل خداوند چنانک گفت جلّ جلاله لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ و پادشاهى نیکو بید خداوند است آن را دهد که خود خواهد. جاى دیگر گفت قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّما مثلنا و مثل الّذین اوتوا الکتاب من قبلنا مثل رجل استأجر اجراء فقال من یعمل لى الى آخر النهار على قیراط قیراط فعمل قوم ثم ترکوا العمل نصف النهار، ثم قال من یعمل لى من نصف النهار الى آخر النهار على قیراط قیراط، فعمل قوم الى العصر على قیراط قیراط ثم ترکوا العمل، ثم قال من یعمل لى الى اللیل على قیراطین قیراطین، فقال الطائفتان الاوّلیان ما لنا اکثر عملا و اقل اجرا؟ فقال هل نقصتکم من حقکم شیئا؟ قالوا لا قال ذلک فضلى اوتیه من اشاء».
و مما یدلّ على سعة رحمة اللَّه و فضله ما
روى انّ عائشة قالت فقدت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ذات لیلة فاتبعته، فاذا هو فى مشربة یصلّى فرأیت على رأسه انوارا ثلاثة، فلمّا قضى صلوته قال مهیم یعنى ما الخبر؟ من هذه؟ قلت أنا عائشة یا رسول اللَّه قال رأیت الانوار الثلاثة؟ قلت نعم یا رسول اللَّه، فقال، انّ آتیا أتانى من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه عزّ و جل یدخل من امّتى مکان کل واحد سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب. ثم آتانى فى النّور الثّانی آت من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه یدخل من امّتى مکان کلّ واحد من السّبعین الفا بعیر حساب لا عذاب ثمّ اتانى فى النّور الثالث آت من ربّى فبشّرنى انّ اللَّه عز و جل یدخل من امّتى مکان کل واحد من السبعین الفا للمضاعفة سبعین الفا بغیر حساب و لا عذاب، فقلت یا رسول اللَّه لا تبلغ هذا امتک، قال یکلّمون لکم من الاعراب من لا یصوم و لا یصلى و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اول ما خط اللَّه فى الکتاب الاول انا اللَّه لا اله الا انا سبقت رحمتى غضبى، فمن شهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمدا عبده و رسوله فله الجنة.
ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که جهودان و مشرکان اعتراض کردند و عیب گفتند و طعن زدند در نسخ قرآن، گفتند اگر فرمان پیشین حق بود و پسندیده پس نسخ چرا بود و اگر باطل بود و ناپسندیده آن روز خلق را بر آن داشتن چه معنى داشت؟ این سخن نیست مگر فرا ساخته محمد، و کارى که از بر خویشتن نهاده بر مراد و برگ خویش روزاروز، چون کافران این سخن گفتند رب العالمین آیت فرستاد که ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ هر گه که بدل فرستیم آیتى از قرآن بجایگه آیتى که منسوخ کنیم دشمنان گویند إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ این تغییر و تبدیل در سخن از آنست که خود مىنهى و دروغى است که خود میسازى، روز بفرمایى و زان پس از گفته خویش بازآیى، این بر مراد و هواء خویش مىنهى.
رب العالمین گفت بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ نه چنانست که میگویند بیشتر ایشان نادانند، این نسخ ما مىفرمائیم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگرى به از آن آریم، یا بارى هم چنان بسزاى هنگام یا بسزاى جاى یا بسزاى مرد. مذهب اهل حق آنست که نسخ در قرآن و در سنت هر دو روان است و روا که قرآن به قرآن منسوخ گردد و همچنین قرآن بسنّت و سنّت بسنّت منسوخ گردد، و سنت به قرآن، این همه حق است و شرع بدان آمده، و جهودان با مسلمانان خلاف کردند گفتند نسخ نه رواست، که نسخ آنست که پوشیده بداند و نادانسته دریابد، و آنچه دانست و از پیش فاحکم کرد بر دارد، تا آنچه بهتر است و اکنون دریافته و دانسته بجاى آن نهد، و این بر آفریدگار روا نیست. جواب اهل حق آنست که بر آفریدگار هیچیز پوشیده نیست و هرگز نبود، و چون پوشیده شود و همه آفریده اوست! و چون نداند و همه صنع اوست! أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ پس معنى نسخ آنست که رب العالمین فرمان میدهد بنده را، و خود داند که آن فرمان و آن حکم پس از روزگارى از بنده بردارد، هر چند که بنده نداند، و آن را بدلى نهد که مصلحت بنده در آن بود، و استقامت کار وى در آن بسته، پس آن کند که خود دانست که چنان کند، و باشد که از تخفیف بتشدید برد، و باشد که از تشدید بتخفیف، چنانک لایق حال بنده بود و سزاى وقت.
و در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مسلمانان را حاجت بنسخ قرآن از آن وجه بود که ایام ایشان مختلف بود، از حال بحال میگشت، یکى حکم بسزاى وقت بود و بار دیگر بسزاى وقتى دیگر، آن را میگردانید بسزاى وقتها و لایق حالها. و بدانک نسخ در قرآن از سه گونه است: یکى آنک هم خط منسوخ است و هم حکم، دوم آنک خط منسوخ است و حکم نه، سوم آنک حکم منسوخ است و خط نه. اما آنک خط و حکم هر دو منسوخ است آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت دوش سورتى از قرآن میخواندم چند آیت از آن بر من فراموش کردند، بدانستم که آن را برگرفتند از زمین، و کذلک
روى عن انس بن مالک قال: کنا نقرأ على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سورة فعدلها بسورة التوبة، ما احفظ منها غیر آیة واحدة و هى «لو انّ لابن آدم وادیین من ذهب لابتغى الیهما ثالثا، و لو انّ له ثالثا لابتغى الیه رابعا، و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التراب و یتوب اللَّه على من تاب.»
و کذلک
روى عن ابن مسعود قال اقر انى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آیة فحفظتها و و اثبتها فى مصحفى، فلما کان اللیل رجعت الى حفظى فلم اجد منها شیئا، و عدوت على مصحفى فاذا الورقة بیضاء، فاخبرت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بذلک، فقال لى یا ابن مسعود تلک رفعت البارحة.»
اما آنچه از قرآن خط آن برگرفتند و حکم آن برنگرفتند آنست که اول میخواندند در رجم زانى محصن که «الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البته نکالا من اللَّه و اللَّه عزیز حکیم» معنى آنست که مرد زندار و زن شودار چون زنا کنند ایشان را بسنگ بکشید ناچار بازداشت دیگران را از زنا کردن، این از نزدیک خداوندست و اللَّه داناست و توانا. این آیت از مصاحف و از زبان خوانندگان برگرفت حکم آن از امت بر نگرفت.
اما وجه سوم از وجوه نسخ آنست که حکم برگرفت ببدلى که نهاد، و آیت آن حکم بر نگرفت. چنانک آیت عدّت زن شوى مرده یک سال تمام از مصحف بر نگرفت که گفته بود «متاعا الى الحول» و حکم آن برگرفت ببدل فرمان بعدّت چهار ماه و ده روز أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و ازین نسخ، در قرآن فراوانست. چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء اللَّه.
ما ننسخ من آیة و ما ننسها هر دو خوانندهاند، قراءة عامه «ما ننسخ» بفتح نون و سین است، و قراءة شامى ما ننسخ بضم نون و کسر سین، و بر قراءة شامى انساخ را دو معنى است یکى بر ضد معنى نسخ و یکى موافق معنى نسخ.
اما آنچه بر ضد آنست میگوید، هر چه ترا نسخت دهیم از آیتى از قرآن، و بتو فرستیم و ترا دهیم. و آنچه موافق معنى نسخ است میگوید در منسوخات آریم و آن را بگردانیم و بدل نهیم. همچنین أَوْ نُنْسِها او «ننسأها» هر دو خواندهاند بفتح نون و همز، قراءت مکّى و ابو عمرو است و بضم نون و کسر سین قراءت باقى. و معنى هر دو بحقیقت یکسان است ننسها معنى آنست که فراموش کنیم، و ننساها معنى آنست که با پس بریم، و آن باز پس بردن از حفظ است، پس هر دو یکى است در حقیقت و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره ما ننسخ من آیة نأت بخیر منها او مثلها میگوید هر چه منسوخ کنیم از آیتى و برگیریم بجاى آن دیگرى آریم از آن بهتر یعنى از آن سهلتر و آسانتر و مزد آن بیشتر، چنانک عدّت زن شوى مرده از یک سال با چهار ماه و ده روز آورد. یکى را از غازیان در جنگ دشمن با ده کس مصابرت فرمود پس تخفیف کرد با دو کس مصابرت فرمود، «أَوْ مِثْلِها» یا دیگرى آریم هم چنان در مصلحت و منفعت و مثوبت، چنانک تحویل قبله با کعبه و مانند آن، آن گه گفت أَوْ نُنْسِها یا خود فروگذاریم و آن را بدل ننهیم یعنى نأمر المسلمین بترکها من غیر آیة تنزل ناسخة لها.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ نمیدانى آدمى که خداوند عز و جل بر همه چیز از آوردن و بردن و امر و نهى و محو و اثبات و تبدیل و تغییر قادر است و توانا بر کمال.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نمیدانى که پادشاهى آسمان و زمین او راست، پس هر چه خواهد تواند، و حکمى که خواهد راند، و تغییر و تبدیل و نسخ آیات و احکام چنانک خواهد کند، و کس را بروى اعتراض نه.
وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ و فرمود از خداوند عز و جل شما را هیچ خداوندى نه و یارى نه، و انما جمع بینهما لانه قد یکون ولیّا و لا نصرة معه لضعفه، و قد یکون نصیرا و لا ولایة له من نسب. جایى دیگر گفت وَ کَفى بِاللَّهِ وَلِیًّا، وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً اللَّه بنده را بخداوندى و یارى بس است، و بکار سازى و کار را نى بسنده، هر که ضعیفتر نظر حق بوى تمامتر، و نواخت حق او را بیشتر، یحکى ان اللَّه تعالى اوحى الى یعقوب ع و قال له «تدرى لم فرقت بینک و بین یوسف کذا سنة؟ لانک اشتریت جاریة لها ولد ففرّقت بینهما بالبیع، فما لم یصل ولدها الیها لم اوصل الیک یوسف» بین بهذا ان تلک المملوکة مع عجزها و ضعفها نظر لها الحق سبحانه، و ان کان الحکم على نبیّ من الانبیاء و لهذا قیل احذروا من لا ناصر له غیر اللَّه أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ الآیة یا میخواهید که سؤال تعنت کنید از رسول من، چنانک جهودان از موسى سؤال میکردند به تعنت، و ذلک فى قوله تعالى یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ و آن آن بود که جهودان از مصطفى ع خواستند که ما را کتابى آر بزبان عبرانى چنانک عرب را کتابى آوردى بزبان عربى رب العالمین جواب داد فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ یا محمد از موسى هم خواستند و مه ازین خواستند که گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً و قیل انّها نزلت فى عبد اللَّه بن امیة المخزومى و رهط من قریش قالوا یا محمد اجعل لنا الصفا ذهبا و وسع لنا ارض مکة و فجر الانهار خلالها تفجیرا نؤمن بک.
فانزل اللَّه تعالى.
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ الآیة آن گه گفت وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ جهودان را میگوید هر که کفر بدل ایمان گیرد و خود پسندد، وى گمراه است. یعنى هر که اقتراح کند بر پیغامبر و سؤال تعنّت کند پس از آنک دلائل نبوت وى آشکارا شد کافر است، هر رشته خویش گم کرده و از راه راستى بیفتاده.
وَدَّ کَثِیرٌ... الآیة این آیت در شأن قومى جهودان آمد فنحاص بن عازورا و زید بن قیس که حذیفة یمان و عمار. یاسر را گفتند پس از وقعه احد الم تریا الى ما اصابکم، لو کنتم على الحق ما هزمتم فارجعوا الى دیننا فهو خیر لکم و افضل و نحن اهدى منکم سبیلا گفتند میبینید که چه رسید شما را درین وقعه احد و چگونه شما را بهزیمت کردیم و شکستیم اگر دین شما حق بودى بر شما این احوال نرفتى، پس بارى بدین ما باز گردید که شما را این بهتر است و سزاتر، عمار ایشان را جواب داد که شکستن پیمان چون بینید شما را در دین خویش، گفتند عذرى سخت و کارى مشکل عمار گفت پس من با محمد عهد بستهام که از دین وى بر نگردم تا زنده ام، ایشان گفتند امّا هذا فقد صبأ این عمار صابى گشت که دین پدران و کیش اسلاف خود بگذاشت و دیگرى اختیار کرد، از وى چیزى نگشاید، تو که حذیفهاى چه مىگویى؟
حذیفه گفت «امّا انا قد رضیت باللّه ربا و بمحمد نبیّا و بالاسلام دینا و بالقرآن اماما و بالکعبة قبله و بالمؤمنین اخوانا» جهودان چون از ایشان این شنیدند نومید شدند گفتند و اله موسى لقد اشرب قلبهما حب محمد بخداى موسى که دوستى محمد نهمار در دل ایشانست. پس حذیفه و عمار پیش مصطفى باز آمدند و آنچه رفت باز گفتند، مصطفى گفت: اصبتما الخیر و افلحتما پیروز آمدید و بنیکى رسیدید آن گه رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... آرزوى جهودان و خواست ایشان آنست که شما را از ایمان باز گردانندى و بکفر باز برندى، این از آنست که بشما حسد مىبرند حسدى که ایشان را بدان نفرمودند بل که از دل خویش و نهاد و طبع خویش بر آوردند. گفتهاند که تا در دل بود حسد است چون آشکارا شد بغى است. و مصطفى ع گفت: «اذ حسدتم فلا تبغوا»
و قال: «الحسد من الشیطان و انّه لیس بضار عبدا ما لم یعده بلسانه و لا بیده فمن وجد شیئا من ذلک فلیغمّه»
و روى انه قال ع: «ثلث لا ینجو منهنّ احد الظن و الحسد و الطّیرة» قیل یا رسول اللَّه «و هل ینجى منهنّ شىء؟» قال «نعم، اذا حسدت فلا تبغ و اذا ظننت فلا تحقق و اذا تطیرت فامض و لا ترجع».
و قال عطیة بن قیس: لمّا ولد عیسى ع أتى ابلیس رئیس شیاطینه من المشرق فقال اتیتک و لم یبق فى ناجیتى اللیلة صنم الامال، ثم اتیه رئیس شیاطینه من المغرب فقال له مثل ذلک، فامرهم ان یخرجوا و یلتمسوا فى الهواء و الاودیة فانصرفوا الیه، فقالوا ما حسدنا شیئا فخرج، فاذا الملائکة قد حفّت بالمحراب الى السّماء فانصرف الى شیاطینه فقال انّ الأمر قد وقع فى الارض و انّ عیسى قد ولد و قد بدا اى عیسى اللَّه فى عباده ان یعبد و لکن انطلقوا فافشوا بین النّاس البغى و الحسد فانهما عدل الشرک.
فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا این از منسوخات قرآن است، اخوات و نظائر این در قرآن فراوانند در عفو و صبر و صفح و ارتقاب و تربض، آیت سیف آن همه را منسوخ کرد حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ مىفرو گذارید تا اللَّه فرمان خویش آرد، و فرمان آن بود که گفت عز و جل قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة و گفتهاند که امر اینجا حکم است بعضى را حکم کرد باسلام و بعضى را بسبى و جزیة، و قیل اراد به القیمة فیجازیهم باعمالهم إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ رب العالمین جل جلاله در قرآن ذکر نماز گران مؤمنان فراوان کرد، وانگه نماز ایشان بلفظ اقامت مخصوص کرد، چنانک گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ، و أَقِیمُوا الصَّلاةَ و یُقِیمُونَ الصَّلاةَ، و الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ مگر آنجا که ذکر منافقان کرد گفت فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ لفظ اقامت از آن باز گرفت تا تنبیهى باشد مؤمنانرا، که ثواب در معنى اقامت است نه در مجرّد صورت نماز. بزرگان دین از اینجا گفتهاند که نمازکنان فراوانند اما مقیمان نماز اندکاند. و هم ازین باب است که عمر خطاب گفت «الحاجّ قلیل و الرکب کثیر» و معنى اقامت در نماز روى دل خویش فرا حق کردن است، و همگى خویش در نماز دادن، و شرط راز دارى بجاى آوردن، و از اندیشهها و فکرتها بر آسودن، و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من صلّى رکعتین مقبلا على اللَّه خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّة»
این اقبال دل که درین خبر بیان کرد همان اقامت است که در قرآن جایها فراوان گفت، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ اما بزبان تفسیر معنى اقامت نماز بپاى داشتن است بوقت اول چنانک اختیار شافعى مطلبى است. و در خبرست که مصطفى ع در سفرى بود و نماز بامداد را بطهارت بیرون شد، دیرتر باز آمد، یاران انتظار نکردند، عبد الرحمن بن عوف را فرا پیش کردند، پس از یک رکعت در رسید یاران همه متفکر شدند تا خود مصطفى ع چه گوید، مصطفى ع چون آن رکعت فائت باز آورد گفت: احسنتم هکذا فافعلوا
قوله: وَ آتُوا الزَّکاةَ میگوید زکاة از مال خویش بیرون کنید و مستحقان زکاة باز جویید و بایشان دهید و ایشان هفت صنفاند چنانک در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الى آخر الآیة. و شرح آن بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه. و کسى که زکاة ندهد مال وى بر شرف هلاک بود، و کار وى بر خطر. مصطفى ع گفت «ما من عبد له مال لا یؤدّى زکاته الّا صفح له یوم القیمة صفائح یحمى علیه فى نار جهنم فیکوى بها جنبه و ظهره کلّما ردّت اعیدت له حتى یقضى اللَّه عز و جل بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى جنة و امّا الى نار و ما من صاحب ابل لا یؤدّى زکاتها الّا یجاء بها یوم القیمة بابله کاحسن ما کانت علیه، ثم یبطح له بقاع قرقر کلّما مرّت اخریها ردّت علیه اولاها. حتى یقضى اللَّه بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى الجنّة امّا الى النار. و ما من صاحب غنم لا یؤدّى زکاتها الا یجاء به یوم القیمة فغنمه کآثر ما کانت، فتنطح له بقاع قرقر فتطؤه باخفافها و تنطحه بقرونها لیس فیها غضباء و لا جدعاء کلّما مضت علیه اخریها ردت علیه اولیها، حتى یقضى اللَّه بین عباده فى یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یرى سبیله امّا الى الجنّة امّا الى النّار»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ما تلف مال فى البر و البحر الا بمنع الزکاة، فاحرزوا اموالکم بالزکاة، و داووا مرضاکم بالصّدقة، و ادفعوا عنکم طوارق البلاء بالدعاء، فانّ الدعاء یردّ البلاء ما نزل و لم ینزل، فما نزل یکشفه، و ما لم ینزل یحبسه
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ الآیة... خیر اینجا نامى است مال را، یعنى چیزى که نفقه کنید و بصدقه دهید از مال ثواب آن فردا بنزدیک اللَّه بیابید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ما تصدّق احد بصدقة الّا اخذها الرحمن بیده فیربیها کما یربّى احدکم فلوه و فصیله فتربوا فى کفّ الرحمن حتى تکون اعظم من الجبل»
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ همچنانست که جاى دیگر گفت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً و در خبر است که چون بنده از دنیا بیرون شود مردمان گویند ما خلّف؟ چه واپس گذاشت؟ فریشتگان گویند ما قدم؟ چه فرا پیش داشت؟ و امیر المؤمنین على ع بگورستان بیرون شد گفت: «السلام علیکم یا اهل القبور اموالکم قسمت و دورکم سکنت و نساءکم نکحت فهذا خبر ما عندنا، فکیف خبر ما عندکم، فهتف هاتف «و علیکم السلام ما اکلنا ربحناه و ما قدّمنا وجدناه و ما خلّفنا خسرناه».
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً یعنى یهودا فحذفت الیاء الزائدة. و قیل هو جمع هائد کحائل و حول. جهودان گفتند در بهشت نرود مگر جهودان و چون دین جهودى دینى نیست، و ترسایان گفتند چون ترسایى دینى نیست و در بهشت نرود مگر ترسایان، رب العالمین گفت تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ اى اکاذیبهم، آنست دروغهاى ساخته ایشان. و قراءة ابو جعفر تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ بتخفیف است یعنى آن آرزوهاى ایشان آنست.
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ رسول من گوى بیارید حجت خویش و باز نمائید اگر آنچه مىگویید راست مىگویید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... الآیة.... هم نداست و هم گواهى، آنچه نداست نشان آشنایى، و گواهى آنست که ایمان بنده عطائى. میگوید جلّ جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه و عظم کبریاؤه و علا شأنه و عزّ سلطانه، اى شما که مؤمنانید و گرویدگانید، حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید، بنشان که دیدید باسزا آمدید و از ناسزا ببریدید، گردن نهادید و واسطه پسندیدید، دنیا گذاشتید و بعقبى باز گردیدید، و از عقبى در مولى گریختید.
آرى هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید، و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند، و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد!
عالمى در بادیه مهر تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال
آن گه فرمان داد که: لا تَقُولُوا راعِنا الایة عین حکم است و بار تکلیف، رب العزّة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمى از احکام شرع، و رنج و کلفت آن بریشان نهد، نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت، و بایمان ایشان گواهى داد گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست، تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وى آسان شود، همین است سنت خداوند جل جلاله، هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وى نهد، که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد، نه بینى؟ آنجا که بتقوى فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ و امثال این در قرآن فراوان است، و بر لطف اللَّه دلیل و برهانست.
ثم قال تعالى وَ اسْمَعُوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفاى دل در آن نگرید، تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد، آن کافران و بیگانگان دیدهاى شوخ وا کرده بودند، و دلها تاریک، لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان مىرسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید. میگوید عزّ جلاله أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ جاى دیگر گفت وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر، بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد. بو جهل و امثال وى را گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً بو بکر و اتباع وى را گفت وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ.... الآیة...
آن گه سر انجام هر دو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافران را گفت: وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ دوستان و مؤمنان را گفت وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ قوله: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ یقول بطریق الاشارة ما نرقّیک عن محلّ العبودیة الّا احللناک بساحات الحرّیّة، و ما رفعناک عنک شیئا من صفات البشریة الّا اقمناک بشاهد من شواهد الالوهیّة. از روى اشارت میگوید اى مهتر خافقین، و اى رسول ثقلین، اى خلاصه تقدیر، و اى بدر منیر، اى کل کمال، و اى قبله اقبال، اى مایه افضال و اى نمود نمودگار لطف و جلال، اى شاخ وصل تو نازان و کوکب عزّ تو همیشه رخشان، اى دولت تو از میغ هستى اطلاع بر گرفته و بشواهد ربوبیّت و تأیید آلهیّت مخصوص شده، تا لحظه فلحظه کار دولت تو در ترقى است، و آنچه دیگران را تاج است ترا نعلین
نعلى که بینداخت همى مرکبت از پاى
تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد
اى مهتر، آن مقامات که ترا ازان ترقى میدهیم هر چند که حسنات همه اولیا و اصفیاست سیئات تو است، چندانک و از آن بمانى، چون بر گذرى از آن استغفار مىکن، مصطفى ع گفت روزى هفتاد بار از آن استغفار مىکنم انه لیغان على قلبى فاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة. قال الصدیق لیتنى شهدت ما استغفر منه رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
و قیل فى قوله تعالى: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ... الآیة اى ما نقل العبد من حال الّا اتى ما هى فوقها و اعلى منها، فلا ننسخ من آثار العبادة شیئا الّا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة، شیئا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرّا، تنقله من الادنى الى الاعلى، حتى یقع فى جذبة من جذبات الحق، و جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیت، احدیت بنعت محبت او را در قباب عزّت بپروراند، او را از آن حال بحال میگرداند، و این مقام بآن مقام مىرساند تا در جذبه حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد، آن گه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشتن باول قدم از آن در گذرانند که جذبة من الحق نوازى عمل الثقلین. آرى چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند. ارباب روش را گویند امر و نهى نگه دارید، و امر و نهى را گویند که ارباب کشش را نگه دارید، که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، در عالم حقایق ایشان را نزّاع القبائل خوانند، چنانک بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس و اویس از قرن نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنّت او ایشان شناختند، صفاء سرّ این چنین صدیقان بر هر خارى که تابد عبهر دین شود، اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصى تابد مغفور گردد، اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود.
چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصمّ و شقیق بلخى که هر دو بسفرى بیرون شدند پیرى فاسق مطرب بهام راهى ایشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت، و حاتم هر وقتى منتظر آن میبود که شقیق وى را منع کند و زجرى نماید، نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید. در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانى باشید شما که از شما گرانتر مردمان ندیدم! نه یک بار سماع کردید نه دستى و از دید؟
حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق. آن پیر چون نام ایشان شنید بپاى ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردى ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت، پس شقیق حاتم را گفت «رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال».
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ... الآیة... من خسرت صفقته ودّ أن لم تربح لاحد تجارته، خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته، جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتادهاند و غبار نومیدى بر چهره تاریک ایشان نشسته مىدوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن، و از عزّ اسلام بمذلت جهودى افتادن، لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزى خود بنام که کردند؟ جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان، و مراد مراد ماست نه مراد ایشان! و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة، فمن این للطّینة الاختیار و الحقّ مستحقة بنعت العز و الجلال، و ما للمختار و الاختیار، و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدّر فى دست الملوک. قال اللَّه تعالى ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ حسین بن على را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشى بر توانگرى اختیار کردهام، بیمارى بر تندرستى بر گزیدهام.
حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جاى اختیار است؟ و بنده را خود با اختیار چه کار است؟ پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فداى اختیار و مراد حق کند.
موسى را گفتند یا موسى خواهى که همه آن بود که مراد تو بود؟ مراد خود فداى مراد ازلى ما کن، و ارادت خود در باقى کن، تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست، که بحکم مراد خود بودن بترک بندگى گفتند است. برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذلّ یوسف بود و عزّ خویش، چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عزّ یوسف، نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند، بسى برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وى صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ و روى فى بعض الاخبار: عبدى ترید و ارید، و لا یکون الا ما ارید، فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثمّ لا یکون الّا ما ارید.
آرى هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید، و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند، و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد!
عالمى در بادیه مهر تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال
آن گه فرمان داد که: لا تَقُولُوا راعِنا الایة عین حکم است و بار تکلیف، رب العزّة چون خواست که مؤمنانرا تکلیف کند بحکمى از احکام شرع، و رنج و کلفت آن بریشان نهد، نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت، و بایمان ایشان گواهى داد گفت یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست، تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وى آسان شود، همین است سنت خداوند جل جلاله، هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وى نهد، که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد، نه بینى؟ آنجا که بتقوى فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ و امثال این در قرآن فراوان است، و بر لطف اللَّه دلیل و برهانست.
ثم قال تعالى وَ اسْمَعُوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفاى دل در آن نگرید، تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد، آن کافران و بیگانگان دیدهاى شوخ وا کرده بودند، و دلها تاریک، لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان مىرسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید. میگوید عزّ جلاله أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ جاى دیگر گفت وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر، بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد. بو جهل و امثال وى را گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً بو بکر و اتباع وى را گفت وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ.... الآیة...
آن گه سر انجام هر دو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافران را گفت: وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ دوستان و مؤمنان را گفت وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ قوله: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ یقول بطریق الاشارة ما نرقّیک عن محلّ العبودیة الّا احللناک بساحات الحرّیّة، و ما رفعناک عنک شیئا من صفات البشریة الّا اقمناک بشاهد من شواهد الالوهیّة. از روى اشارت میگوید اى مهتر خافقین، و اى رسول ثقلین، اى خلاصه تقدیر، و اى بدر منیر، اى کل کمال، و اى قبله اقبال، اى مایه افضال و اى نمود نمودگار لطف و جلال، اى شاخ وصل تو نازان و کوکب عزّ تو همیشه رخشان، اى دولت تو از میغ هستى اطلاع بر گرفته و بشواهد ربوبیّت و تأیید آلهیّت مخصوص شده، تا لحظه فلحظه کار دولت تو در ترقى است، و آنچه دیگران را تاج است ترا نعلین
نعلى که بینداخت همى مرکبت از پاى
تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد
اى مهتر، آن مقامات که ترا ازان ترقى میدهیم هر چند که حسنات همه اولیا و اصفیاست سیئات تو است، چندانک و از آن بمانى، چون بر گذرى از آن استغفار مىکن، مصطفى ع گفت روزى هفتاد بار از آن استغفار مىکنم انه لیغان على قلبى فاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة. قال الصدیق لیتنى شهدت ما استغفر منه رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
و قیل فى قوله تعالى: ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ... الآیة اى ما نقل العبد من حال الّا اتى ما هى فوقها و اعلى منها، فلا ننسخ من آثار العبادة شیئا الّا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة، شیئا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرّا، تنقله من الادنى الى الاعلى، حتى یقع فى جذبة من جذبات الحق، و جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیت، احدیت بنعت محبت او را در قباب عزّت بپروراند، او را از آن حال بحال میگرداند، و این مقام بآن مقام مىرساند تا در جذبه حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد، آن گه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشتن باول قدم از آن در گذرانند که جذبة من الحق نوازى عمل الثقلین. آرى چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند. ارباب روش را گویند امر و نهى نگه دارید، و امر و نهى را گویند که ارباب کشش را نگه دارید، که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، در عالم حقایق ایشان را نزّاع القبائل خوانند، چنانک بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس و اویس از قرن نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنّت او ایشان شناختند، صفاء سرّ این چنین صدیقان بر هر خارى که تابد عبهر دین شود، اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصى تابد مغفور گردد، اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود.
چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصمّ و شقیق بلخى که هر دو بسفرى بیرون شدند پیرى فاسق مطرب بهام راهى ایشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت، و حاتم هر وقتى منتظر آن میبود که شقیق وى را منع کند و زجرى نماید، نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید. در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانى باشید شما که از شما گرانتر مردمان ندیدم! نه یک بار سماع کردید نه دستى و از دید؟
حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق. آن پیر چون نام ایشان شنید بپاى ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردى ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت، پس شقیق حاتم را گفت «رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال».
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ... الآیة... من خسرت صفقته ودّ أن لم تربح لاحد تجارته، خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته، جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتادهاند و غبار نومیدى بر چهره تاریک ایشان نشسته مىدوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن، و از عزّ اسلام بمذلت جهودى افتادن، لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزى خود بنام که کردند؟ جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان، و مراد مراد ماست نه مراد ایشان! و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة، فمن این للطّینة الاختیار و الحقّ مستحقة بنعت العز و الجلال، و ما للمختار و الاختیار، و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدّر فى دست الملوک. قال اللَّه تعالى ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ حسین بن على را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشى بر توانگرى اختیار کردهام، بیمارى بر تندرستى بر گزیدهام.
حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جاى اختیار است؟ و بنده را خود با اختیار چه کار است؟ پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فداى اختیار و مراد حق کند.
موسى را گفتند یا موسى خواهى که همه آن بود که مراد تو بود؟ مراد خود فداى مراد ازلى ما کن، و ارادت خود در باقى کن، تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست، که بحکم مراد خود بودن بترک بندگى گفتند است. برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذلّ یوسف بود و عزّ خویش، چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عزّ یوسف، نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند، بسى برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وى صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ و روى فى بعض الاخبار: عبدى ترید و ارید، و لا یکون الا ما ارید، فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثمّ لا یکون الّا ما ارید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ آرى در بهشت شود هر که روى خویش فرا داد و فرمان اللَّه را منقاد شد، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و وى نیکو کار است فَلَهُ أَجْرُهُ او راست دست مزد او عِنْدَ رَبِّهِ نزدیک خداوند وى وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ و نیست فردا بریشان بیمى وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و نه هیچ اندوهگن شوند.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ و جهودان گفتند لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ ترسایان بر هیچ چیز نبند، وَ قالَتِ النَّصارى و ترسایان گفتند لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْءٍ جهودان بر هیچ چیز نبند، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و ایشان نامه میخوانند کَذلِکَ همچنین قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گفتند ایشان که نادان محضاند و بى کتاب اند مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان فَاللَّهُ یَحْکُمُ اللَّه داورى برد
بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ میان ایشان روز رستخیز فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن گفت و گوى جذاجذ میگویند و رایهاى مختلف مىبینند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگرتر مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ از آنک باز دارد از مسجدهاى خداى أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ایشان را که خواهند که اللَّه را در آن یاد کنند، وَ سَعى فِی خَرابِها و در ویران کردن آن کوشند، أُولئِکَ ایشان آنند ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها که هرگز در آن مسجد نشد پس آن إِلَّا خائِفِینَ مگر با بیم و ترس. لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست درین جهان رسوایى و ننگ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست در آن جهان عذابى بزرگ.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ و خدایراست برآمد نگاه آفتاب و فروشد نگاه آفتاب فَأَیْنَما تُوَلُّوا هر جا که روى دارید فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ آنجا بسوى روى نمازگران إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ که اللَّه فراخ توانست و دانا.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ و جهودان گفتند لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ ترسایان بر هیچ چیز نبند، وَ قالَتِ النَّصارى و ترسایان گفتند لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْءٍ جهودان بر هیچ چیز نبند، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و ایشان نامه میخوانند کَذلِکَ همچنین قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گفتند ایشان که نادان محضاند و بى کتاب اند مِثْلَ قَوْلِهِمْ گفتنى همچون گفت ایشان فَاللَّهُ یَحْکُمُ اللَّه داورى برد
بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ میان ایشان روز رستخیز فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ در آنچه ایشان در آن گفت و گوى جذاجذ میگویند و رایهاى مختلف مىبینند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست بیدادگرتر مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ از آنک باز دارد از مسجدهاى خداى أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ایشان را که خواهند که اللَّه را در آن یاد کنند، وَ سَعى فِی خَرابِها و در ویران کردن آن کوشند، أُولئِکَ ایشان آنند ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها که هرگز در آن مسجد نشد پس آن إِلَّا خائِفِینَ مگر با بیم و ترس. لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست درین جهان رسوایى و ننگ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ و ایشانراست در آن جهان عذابى بزرگ.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ و خدایراست برآمد نگاه آفتاب و فروشد نگاه آفتاب فَأَیْنَما تُوَلُّوا هر جا که روى دارید فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ آنجا بسوى روى نمازگران إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ که اللَّه فراخ توانست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَلى مَنْ أَسْلَمَ الآیة... بلى اقرارى است بجواب که در آن جحد بود، چنانک رب العالمین گفت حکایت از قول دوزخیان و بجواب خطاب خطابى عذاب سازان أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ؟ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا و نعم جواب استفهامى است که در آن جحد نبود چنانک آتشیان بجواب خطاب بهشتیان گفتند فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ و بلى در اصل بل بوده است و یا در افزودند تا با حرف نسق مشکل نشود، چون جهودان گفتند. در بهشت نشود مگر جهودان، و ترسایان گفتند در بهشت نشود مگر ترسایان، رب العالمین جواب داد که نه آن و نه این هیچ دو در بهشت نشوند، بلى مؤمنان درشوند آن گه صفت مؤمن در گرفت.
گفت: مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ هر که روى خویش فرا داد، و کردار و دل خویش پاک داشت، و آهنگ خویش راست کرد. مقاتل گفت اسلام بمعنى اخلاص است و وجه بمعنى عمل اى من اخلص عمله میگوید در بهشت آن کس شود که اخلاص در اعمال بجاى آورد و اخلاص بر سه قسم است: اخلاص شهادت در اسلام، و اخلاص خدمت در ایمان، و اخلاص معرفت در حقیقت. و قرآن بهر سه قسم اشارت میکند، اخلاص شهادت را گفت أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ و اخلاص خدمت را گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اخلاص معرفت را گفت إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ.
و در اخلاص اعمال حکایتى بیارند از سفیان عیینه که او را رفیقى بود و با وى برادرى گرفته بود، و آن رفیق را یسارى بود و نعمتى که درویشان را بدان نواختى و صدقهها دادى، و نیز متعبّد بود، از دنیا بیرون شد. مردى آمد از شام و دعوى کرد که مرا بنزدیک وى امانتى بود قدر هزار دینار. وارثان گفتند ما ندانیم سفیان عیینه آن مرد را گفت که ترا شب نیمه شعبان بچاه زمزم باید شد، و او را از آن جایگاه بر خواندن تا ترا خبر کند که امانت کجا نهاده است، که در خبر مصطفى آمده است که ارواح مؤمنان و شهیدان و صالحان آن شب در چاه زمزم حاضر آیند، آن مرد برفت و او را از چاه زمزم خواند، جواب نیافت بر سفیان باز آمد، گفت خواندم و جواب نشنیدم، سفیان گفت «آه عدل اللَّه به الى برهوت» مگر او را بگردانیدند ازین چاه بچاه برهوت اندر حضرموت، آنجا که ارواح اشقیاهم درین شب مجتمع شوند آن مرد دیگر سال حضرموت، شد، و شب نیمه شعبان او را از آن چاه برخواند جواب داد، و نشان جاى امانت ازو درخواست، و امانت بوى باز رسید. و سفیان او را گفته بود که بپرس از حال و قصه وى، و بما عدل اللَّه به الى هناک مع عبادته و صومه و صدقاته.
فقال بلّغ سفیان منى السلام، و قل له الریاء الریاء عدل بى الى هاهنا، قال فاتیت سفیان و اخبرته به، فبکى بکاء شدیدا، ثم قال ان اللَّه تعالى لا یقبل الّا ما کان خالصا لوجهه.
و گفتهاند که اسلام درین آیت بمعنى تفویض است و وجه بمعنى امر اى من فوّض امره الى اللَّه، معنى آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد.
و قال على بن عیسى من اسلم وجهه للَّه معناه: من سلّم جمیع بدنه لطاعة اللَّه فقد یقال لجملة الشیء وجهه فجعل اشرف الاعضاء عبارة للجمیع.
وَ هُوَ مُحْسِنٌ و نیکو درآید در کردار و گفتار خود، و زندگانى و روزگار خود، و چنان داند در حال عبادت، و چنان انگارد که در خداى خود مىنگرد.
عمر خطاب گفت که جبرئیل ع پرسید از رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که ما الاحسان؟ احسان چیست؟ رسول جواب داد
«ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک»
گفت احسان آنست که خداى را پرستى چنانک گویى که وى را مىبینى، اگر تو وى را نمىبینى وى ترا مىبیند. این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان، و تحقیق این سخن آنست که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتى است و وساطتى و نهایتى: بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید، و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانى کند، و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد. مصطفى سه رتبت اشارت کرده، حالت روش را گفت: «سیروا سبق المفردون»
و حالت غربت را گفت: «طلب الحق غربة»
و حالت مشاهدت را گفت: «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانّه یریک»
آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وى پدید کرد و گفت: فله اجره عند ربّه»
و هو الجنّة، وى را نزدیک خود به بهشت فرود آورد، آن بهشت که مصطفى صفت وى کرده که
«نور یتلألأ و ریحانة تهتزّ و نهر یطّرد و زوجة حسناء جمیلة فى نضرة و نعمة و سلامة، فى اقامة ابدا»
نورى تابان، بانواع ریاحین بویان، و جوى روان، و هم جفت جوان، و شادى و ناز جاودان، هر چه بخاطر بنده فراز آید و خواهد در بهشت او راست همان و هم چنان.
عبد الرحمن بن ساعده گفت: یا رسول اللَّه انه یعجبنى الخیل فهل فى الجنة خیل فقال له النبى ص «یا بن ساعدة، ان ادخلک اللَّه الجنّة کان فیها فرس من یاقوت احمر، یطربک حیث شئت من الجنة»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه یوما و هو یحدّث فیمن عنده رجل من اهل البادیة، انّ رجلا من اهل الجنة استأذن ربّه فى الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلى و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له ازرع فیبذر حبّة، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنىّ آدم فانه لا یشبعک شىء. فقال الاعرابى و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ الآیة... آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نهاند از دین بار خداى، و آنچه ترسایاناند میگویند جهودان بر هیچ چیز نهاند از دین، «وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» و جهودان از توریة میدانند که ترسایان بر باطلاند که خداى را زن و فرزندى گویند، و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نهاند که به عیسى نمىگروند، و در قبله یکدیگر را مخالفاند.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ... این الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گبرانند که بى کتاباند و بى علم نادانان محض، یعنى که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نهاند. سفیان ثورى چون این آیت برخواندى گفتى «صدقوا جمیعا و اللَّه» مقاتل گفت «الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» مشرکان عرباند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند. و گفتهاند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران که پیش مصطفى در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ اللَّه داورى کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، و بایشان نماید که بهشتى کدامست و دوزخى کدام، فرقه حق کداماند، و مآل و مرجع ایشان چیست، و فرقه ضلالت کداماند و حاصل و فیصل ایشان چیست.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومى بجنگ بنى اسرائیل شد، و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگى براند، و بیت المقدس را خراب کرد، و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند. رب العالمین گفت کیست کافرتر و شوختر از آن کس که این کار کند، بندگان خداى را از مسجد باز دارد، و نگذارد که در آن شند، و خداى را پرستند و وى را یاد کنند، و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد، قتاده و سدى گفتند آن کس بختنصر بود که ترسایان روم با وى برخاستند، و بجنگ جهودان شدند، و بیت المقدس را خراب کردند، و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود، آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستورى مسلمانان، دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان، اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان، یا پس بدزدى و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ترسایانراست درین جهان رسوایى و خوارى و ننگ.
اگر ذمّى بود گزیت، و اگر حربى بود قتل، و در آن جهان عذاب مهین جاودان در آتش، مقاتل و کلبى گفتند لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ فتح قسطنطنیه و عموریه و رومیه است، حصارها و نشستگاه ایشان که در فتح آن استیصال ایشان است و تبتّر نظام دولت ایشان، مصطفى ع گفت الملحمة العظمى فتح قسطنطنیة و خروج الدجال فى سبعة اشهر. سدى گفت خزى ایشان در دنیا آنست که مهدى بیرون آید و قسطنطنیه بگشاید. و جاى ایشان خراب کند و قومى را بکشد، و قومى را ببردگى ببرد، و مهدى آنست که مصطفى ع گفت: «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجلا منّى او من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى، و اسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».
عطا و عبد الرحمن بن زید گفتند این آیت بشأن مشرکان مکه آمد، و بمساجد اللَّه مسجد حرام مىخواهد، مشرکان مصطفى را از حج و عبادت در آن مسجد بازداشتند، و مسجد را چون متعبد از آن باز دارند و در آن ذکر اللَّه نرود خراب گویند، باین معنى گفت «و سعى فى خرابها» پس چون مکه گشاده شد و کافران مقهور، رب العالمین گفت: أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ کافران را نیست که در آن شوند از ترس مسلمانان و بیم قتل، و مصطفى ع روز فتح منادى را فرمود تا ندا کرد که «الا لا یحجن بعد هذا العام مشرک و لا یطوفن بالبیت عریان.».
قوله تعالى وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ الآیة...
ابن عباس گفت جماعتى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بسفرى بودند، و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد، هر کس باجتهاد روى بجانبى فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روى بقبله نداشتند، پیش رسول خداى آمدند و قصه باز گفتند، در حال این آیت آمد، و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد، و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد. عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روى فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روى بآن جانب دهید که اللَّه شما را بر آن گردانید یعنى کعبه «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» اى جهة الّتى وجّهکم الیها.
ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر، یصلّى حیث ما توجهت به راحلته و گفتهاند این جواب عیبگویان است قبله حق را، و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روى از قبله شامى بقبله تهامى، که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند بسوى شام، و کعبه از پس پشت، و رسول خداى در دل میداشت آرزوى آنک روى بکعبه داشتى، قبله ابراهیم. چون رب العالمین پس از شانزده ماه روى وى بکعبه گردانید، بر جهودان سخت آمد و بزرگ، و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان. آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند و پشت بر مشرق، چون روى به کعبه گردانیدند روى بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل، رب العالمین از آن جوابها داد که یکى اینست که وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و تمامى جواب ایشان آنست که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها و شرح آن بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه. و وجه درین آیت بمعنى جهت است و جهت قبله است، و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت اللَّه و ناقة اللَّه إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ قیل واسع الشریعة، و قیل واسع المغفرة، و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است، دین وى آسان و راه بوى روشن و نزدیک.
چنانک مصطفى ع گفت «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش، لقوله تعالى وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه عز و جل لو اتیتنى بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالى، واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت، قال اللَّه تعالى وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و قیل واسع اى فضله یسعکم، و نعمته تشملکم، علیم باعمالکم و نیّاتکم حیثما صلّیتم و دعوتم. قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصّلاة فقلت لبعض من فى الدیر من النصارى دلّنى على بقعة طاهرة اصلّى فیها، فقال لى طهّر قلبک عمّن سواه وقف حیث شئت قال فخجلت منه.
گفت: مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ هر که روى خویش فرا داد، و کردار و دل خویش پاک داشت، و آهنگ خویش راست کرد. مقاتل گفت اسلام بمعنى اخلاص است و وجه بمعنى عمل اى من اخلص عمله میگوید در بهشت آن کس شود که اخلاص در اعمال بجاى آورد و اخلاص بر سه قسم است: اخلاص شهادت در اسلام، و اخلاص خدمت در ایمان، و اخلاص معرفت در حقیقت. و قرآن بهر سه قسم اشارت میکند، اخلاص شهادت را گفت أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ و اخلاص خدمت را گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اخلاص معرفت را گفت إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ.
و در اخلاص اعمال حکایتى بیارند از سفیان عیینه که او را رفیقى بود و با وى برادرى گرفته بود، و آن رفیق را یسارى بود و نعمتى که درویشان را بدان نواختى و صدقهها دادى، و نیز متعبّد بود، از دنیا بیرون شد. مردى آمد از شام و دعوى کرد که مرا بنزدیک وى امانتى بود قدر هزار دینار. وارثان گفتند ما ندانیم سفیان عیینه آن مرد را گفت که ترا شب نیمه شعبان بچاه زمزم باید شد، و او را از آن جایگاه بر خواندن تا ترا خبر کند که امانت کجا نهاده است، که در خبر مصطفى آمده است که ارواح مؤمنان و شهیدان و صالحان آن شب در چاه زمزم حاضر آیند، آن مرد برفت و او را از چاه زمزم خواند، جواب نیافت بر سفیان باز آمد، گفت خواندم و جواب نشنیدم، سفیان گفت «آه عدل اللَّه به الى برهوت» مگر او را بگردانیدند ازین چاه بچاه برهوت اندر حضرموت، آنجا که ارواح اشقیاهم درین شب مجتمع شوند آن مرد دیگر سال حضرموت، شد، و شب نیمه شعبان او را از آن چاه برخواند جواب داد، و نشان جاى امانت ازو درخواست، و امانت بوى باز رسید. و سفیان او را گفته بود که بپرس از حال و قصه وى، و بما عدل اللَّه به الى هناک مع عبادته و صومه و صدقاته.
فقال بلّغ سفیان منى السلام، و قل له الریاء الریاء عدل بى الى هاهنا، قال فاتیت سفیان و اخبرته به، فبکى بکاء شدیدا، ثم قال ان اللَّه تعالى لا یقبل الّا ما کان خالصا لوجهه.
و گفتهاند که اسلام درین آیت بمعنى تفویض است و وجه بمعنى امر اى من فوّض امره الى اللَّه، معنى آنست که در بهشت آن کس شود که کار با خداوندگار گذارد.
و قال على بن عیسى من اسلم وجهه للَّه معناه: من سلّم جمیع بدنه لطاعة اللَّه فقد یقال لجملة الشیء وجهه فجعل اشرف الاعضاء عبارة للجمیع.
وَ هُوَ مُحْسِنٌ و نیکو درآید در کردار و گفتار خود، و زندگانى و روزگار خود، و چنان داند در حال عبادت، و چنان انگارد که در خداى خود مىنگرد.
عمر خطاب گفت که جبرئیل ع پرسید از رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که ما الاحسان؟ احسان چیست؟ رسول جواب داد
«ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک»
گفت احسان آنست که خداى را پرستى چنانک گویى که وى را مىبینى، اگر تو وى را نمىبینى وى ترا مىبیند. این اشارت است فرا نهایت مقام سالکان، و تحقیق این سخن آنست که هر رونده را در هر مقام که باشد بدایتى است و وساطتى و نهایتى: بدایت آنست که آغاز سفر کند از خود و در روش آید، و وساطت آنست که بصفت غریبان شود و غریب وار زندگانى کند، و نهایت آنست که بکعبه مشاهدت رسد. مصطفى سه رتبت اشارت کرده، حالت روش را گفت: «سیروا سبق المفردون»
و حالت غربت را گفت: «طلب الحق غربة»
و حالت مشاهدت را گفت: «اعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانّه یریک»
آن گه ثمره اخلاص بنده و ثواب احسان وى پدید کرد و گفت: فله اجره عند ربّه»
و هو الجنّة، وى را نزدیک خود به بهشت فرود آورد، آن بهشت که مصطفى صفت وى کرده که
«نور یتلألأ و ریحانة تهتزّ و نهر یطّرد و زوجة حسناء جمیلة فى نضرة و نعمة و سلامة، فى اقامة ابدا»
نورى تابان، بانواع ریاحین بویان، و جوى روان، و هم جفت جوان، و شادى و ناز جاودان، هر چه بخاطر بنده فراز آید و خواهد در بهشت او راست همان و هم چنان.
عبد الرحمن بن ساعده گفت: یا رسول اللَّه انه یعجبنى الخیل فهل فى الجنة خیل فقال له النبى ص «یا بن ساعدة، ان ادخلک اللَّه الجنّة کان فیها فرس من یاقوت احمر، یطربک حیث شئت من الجنة»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه یوما و هو یحدّث فیمن عنده رجل من اهل البادیة، انّ رجلا من اهل الجنة استأذن ربّه فى الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلى و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له ازرع فیبذر حبّة، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنىّ آدم فانه لا یشبعک شىء. فقال الاعرابى و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْءٍ الآیة... آنچه جهودانند میگویند که ترسایان بر هیچ چیز نهاند از دین بار خداى، و آنچه ترسایاناند میگویند جهودان بر هیچ چیز نهاند از دین، «وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ» و جهودان از توریة میدانند که ترسایان بر باطلاند که خداى را زن و فرزندى گویند، و ترسایان از انجیل میدانند که جهودان بر هیچ چیز نهاند که به عیسى نمىگروند، و در قبله یکدیگر را مخالفاند.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ... این الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ گبرانند که بى کتاباند و بى علم نادانان محض، یعنى که این گبران میگویند جهودان و ترسایان خود بر هیچ چیز نهاند. سفیان ثورى چون این آیت برخواندى گفتى «صدقوا جمیعا و اللَّه» مقاتل گفت «الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» مشرکان عرباند که پیغامبر را همان گفتند که جهودان و ترسایان یکدیگر را گفتند. و گفتهاند که جهودان و ترسایان که درین آیت مذکورند جهودان مدینه اند و ترسایان فجران که پیش مصطفى در مناظره آمدند و یکدیگر را این گفتند.
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ اللَّه داورى کند و کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، و بایشان نماید که بهشتى کدامست و دوزخى کدام، فرقه حق کداماند، و مآل و مرجع ایشان چیست، و فرقه ضلالت کداماند و حاصل و فیصل ایشان چیست.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که طوس بن اسیسیانوس الرومى بجنگ بنى اسرائیل شد، و مهتران و جنگیان ایشان را بکشت و کهتران را ببردگى براند، و بیت المقدس را خراب کرد، و مسجد در دست گرفت و در آن پلیدیها و مردار بیوکند. رب العالمین گفت کیست کافرتر و شوختر از آن کس که این کار کند، بندگان خداى را از مسجد باز دارد، و نگذارد که در آن شند، و خداى را پرستند و وى را یاد کنند، و کار که کند و قصد که دارد در تخریب مسجد دارد و بآن کوشد، قتاده و سدى گفتند آن کس بختنصر بود که ترسایان روم با وى برخاستند، و بجنگ جهودان شدند، و بیت المقدس را خراب کردند، و تا بروزگار عمر بیت المقدس خراب بود، آن گه مسلمانان دیگر باره بنا نهادند و مسجد باز کردند.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ زان پس که مسلمانان آن را عمارت کردند ترسایان روم را نیست که در آن مسجد شوند مگر بدستورى مسلمانان، دل ایشان پر از بیم مسلمانان و ترس از هلاک جان، اکنون از ترسایان کس در آن نشود الا بعهد و امان، یا پس بدزدى و متنکروار چنانک او را ندانند که اگر بدانند او را بکشند.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ترسایانراست درین جهان رسوایى و خوارى و ننگ.
اگر ذمّى بود گزیت، و اگر حربى بود قتل، و در آن جهان عذاب مهین جاودان در آتش، مقاتل و کلبى گفتند لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ فتح قسطنطنیه و عموریه و رومیه است، حصارها و نشستگاه ایشان که در فتح آن استیصال ایشان است و تبتّر نظام دولت ایشان، مصطفى ع گفت الملحمة العظمى فتح قسطنطنیة و خروج الدجال فى سبعة اشهر. سدى گفت خزى ایشان در دنیا آنست که مهدى بیرون آید و قسطنطنیه بگشاید. و جاى ایشان خراب کند و قومى را بکشد، و قومى را ببردگى ببرد، و مهدى آنست که مصطفى ع گفت: «لو لم یبق من الدّنیا الّا یوم لطوّل اللَّه ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجلا منّى او من اهل بیتى یواطئ اسمه اسمى، و اسم ابیه اسم ابى، یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا».
عطا و عبد الرحمن بن زید گفتند این آیت بشأن مشرکان مکه آمد، و بمساجد اللَّه مسجد حرام مىخواهد، مشرکان مصطفى را از حج و عبادت در آن مسجد بازداشتند، و مسجد را چون متعبد از آن باز دارند و در آن ذکر اللَّه نرود خراب گویند، باین معنى گفت «و سعى فى خرابها» پس چون مکه گشاده شد و کافران مقهور، رب العالمین گفت: أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ کافران را نیست که در آن شوند از ترس مسلمانان و بیم قتل، و مصطفى ع روز فتح منادى را فرمود تا ندا کرد که «الا لا یحجن بعد هذا العام مشرک و لا یطوفن بالبیت عریان.».
قوله تعالى وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ الآیة...
ابن عباس گفت جماعتى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بسفرى بودند، و میغ برآمد و قبله بریشان مشتبه شد، هر کس باجتهاد روى بجانبى فرا داد و نماز کرد پس چون میغ باز شد بدانستند که هیچ یک روى بقبله نداشتند، پیش رسول خداى آمدند و قصه باز گفتند، در حال این آیت آمد، و این پیش از آن بود که آیت تحویل قبله با کعبه آمد، و پس از آنکه آیت تحویل آمد این منسوخ شد. عکرمه گفت این آیت خود در تحویل قبله است میگوید هر جا که روى فرا دهید نماز را در سفر و در حضر روى بآن جانب دهید که اللَّه شما را بر آن گردانید یعنى کعبه «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» اى جهة الّتى وجّهکم الیها.
ابن عمر گفت این آیت نماز تطوع را آمده است در سفر، یصلّى حیث ما توجهت به راحلته و گفتهاند این جواب عیبگویان است قبله حق را، و طعنه گویان در مسلمانان در گردانیدن روى از قبله شامى بقبله تهامى، که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و مسلمانان چون در مدینه آمدند شانزده ماه نماز به بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند بسوى شام، و کعبه از پس پشت، و رسول خداى در دل میداشت آرزوى آنک روى بکعبه داشتى، قبله ابراهیم. چون رب العالمین پس از شانزده ماه روى وى بکعبه گردانید، بر جهودان سخت آمد و بزرگ، و سخنان در گرفتند فراوان از اعتراض و انکار و طعن در رسول خدا و در اسلام و مؤمنان. آن گه که نماز بیت المقدس میکردند روى بمغرب داشتند و پشت بر مشرق، چون روى به کعبه گردانیدند روى بمشرق کردند و پشت بر مغرب ایشان گفتند اگر استقبال مغرب حق بود استدبار آن باطل است و اگر استقبال مشرق حق است استدبار آن باطل، رب العالمین از آن جوابها داد که یکى اینست که وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و تمامى جواب ایشان آنست که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها و شرح آن بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه. و وجه درین آیت بمعنى جهت است و جهت قبله است، و تخصیص را اضافت با خود کرد چنانک گفت بیت اللَّه و ناقة اللَّه إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ قیل واسع الشریعة، و قیل واسع المغفرة، و واسع العطاء واسع الشریعة فراخ شریعت است، دین وى آسان و راه بوى روشن و نزدیک.
چنانک مصطفى ع گفت «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة واسع المغفرة فراخ آمرزش است فراخ بخشایش، لقوله تعالى وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه عز و جل لو اتیتنى بقراب الارض ذنوبا اتیتک بقراب الارض مغفرة و لا ابالى، واسع العطاء فراخ بخش است و فراخ نعمت، قال اللَّه تعالى وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و قیل واسع اى فضله یسعکم، و نعمته تشملکم، علیم باعمالکم و نیّاتکم حیثما صلّیتم و دعوتم. قال بعض السلف دخلت دیرا فجاء وقت الصّلاة فقلت لبعض من فى الدیر من النصارى دلّنى على بقعة طاهرة اصلّى فیها، فقال لى طهّر قلبک عمّن سواه وقف حیث شئت قال فخجلت منه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ... الآیة... کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان، امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت، إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان اللَّه تعالى طیّب. لا یقبل الا الطیّب. بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویى آن را و نه در عقبى، تا بخداوند پاک رسى. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ.
سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کلّ مخلص فى اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانى که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانى و نهادى است سبحانى، کس را بر آن اطلاع نه و غیرى را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى گفت بنده را بر گزینم و بدوستى خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.
جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوى فیمیله» ذو النون مصرى گفت کسى که این ودیعت بنزدیک وى نهادند نشان وى آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وى بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفى ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرتاید مىگویید السلام على النبى الصالح الذى هو خیر من فى السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید اى ساحر، اى کذاب، تا چنانک در خیر من فى السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوى از سر فرو نهیم.
رو که در بند صفاتى عاشق خویشى هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار
این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریاى خطر در غرقابست، نهنگان جان رباى در چپ و راست وى در آمده، دریا مىبرّد و مىترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کى رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند «و المخلصون على خطر عظیم» و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسى را بهر دو حالت نشان کرد گفت إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم مُخْلَصاً بکسر لام و هم مُخْلَصاً بفتح لام خواندهاند اگر بکسر خوانى بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانى نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وى در پیوست و نواخت احدیت بوى روى نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسى است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسى و میان مصطفى علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت: «کنت نبیّا و آدم مجبول فى طینته»
شبلى ازینجا گفت در قیامت هر کسى را خصمى خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وى بماندم.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه از اینجا گفت دانى که محقق کى بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافى رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آى، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوى که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لایزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بى زوال ملک صورت ملک معنى در کنار
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ... الآیة... از روى اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها، حتى مات و لم یذقه فقیل له فى ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکى عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فى مسجد، و قال لى مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشىء ناکله فقد مسّنا الجوع. قال فخرجت فاستقبلنى انسان بین یدیه بغلة موقّرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال فدلّلته علیه قال فدخل المسجد و اکب على رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معى اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنى. فلما خرج قال یا ربّ کلّمتک فى رغیف فصببت علىّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنى من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شیء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامى کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضاى هر، صحرایى بتاخت، و بزبان تفرید گفت:
اذا ما تمنّى الناس روحا و راحة
تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
گفت چون این دعوى از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا اى بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وى برسید گفت یا بایزید اکنون که بى همه گشتى یا همهاى و چون بىزبان و بىروان گشتى هم با زبان و هم با روانى.
ما را بجز این زبان زبانى دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانى دگر است
آزاده نسب زنده بجانى دگرست
و آن گوهر پاکشان ز کانى دگر است
گفت آن گه مرا زبانى داد از لطف صمدانى، و دلى داد از نور ربانى، و چشمى از صنع یزدانى، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نه تو انداختى آن گه که مىانداختى، و یدا یبطش بى اینست گر بشناختى.
بیرون ز همه کون درون دل ماست
و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست
سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کلّ مخلص فى اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانى که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانى و نهادى است سبحانى، کس را بر آن اطلاع نه و غیرى را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى گفت بنده را بر گزینم و بدوستى خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.
جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوى فیمیله» ذو النون مصرى گفت کسى که این ودیعت بنزدیک وى نهادند نشان وى آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وى بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفى ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرتاید مىگویید السلام على النبى الصالح الذى هو خیر من فى السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید اى ساحر، اى کذاب، تا چنانک در خیر من فى السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوى از سر فرو نهیم.
رو که در بند صفاتى عاشق خویشى هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار
این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریاى خطر در غرقابست، نهنگان جان رباى در چپ و راست وى در آمده، دریا مىبرّد و مىترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کى رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند «و المخلصون على خطر عظیم» و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسى را بهر دو حالت نشان کرد گفت إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم مُخْلَصاً بکسر لام و هم مُخْلَصاً بفتح لام خواندهاند اگر بکسر خوانى بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانى نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وى در پیوست و نواخت احدیت بوى روى نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسى است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسى و میان مصطفى علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت: «کنت نبیّا و آدم مجبول فى طینته»
شبلى ازینجا گفت در قیامت هر کسى را خصمى خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وى بماندم.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه از اینجا گفت دانى که محقق کى بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافى رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آى، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوى که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لایزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بى زوال ملک صورت ملک معنى در کنار
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ... الآیة... از روى اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها، حتى مات و لم یذقه فقیل له فى ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکى عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فى مسجد، و قال لى مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشىء ناکله فقد مسّنا الجوع. قال فخرجت فاستقبلنى انسان بین یدیه بغلة موقّرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال فدلّلته علیه قال فدخل المسجد و اکب على رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معى اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنى. فلما خرج قال یا ربّ کلّمتک فى رغیف فصببت علىّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنى من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شیء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامى کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضاى هر، صحرایى بتاخت، و بزبان تفرید گفت:
اذا ما تمنّى الناس روحا و راحة
تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
گفت چون این دعوى از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا اى بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وى برسید گفت یا بایزید اکنون که بى همه گشتى یا همهاى و چون بىزبان و بىروان گشتى هم با زبان و هم با روانى.
ما را بجز این زبان زبانى دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانى دگر است
آزاده نسب زنده بجانى دگرست
و آن گوهر پاکشان ز کانى دگر است
گفت آن گه مرا زبانى داد از لطف صمدانى، و دلى داد از نور ربانى، و چشمى از صنع یزدانى، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى نه تو انداختى آن گه که مىانداختى، و یدا یبطش بى اینست گر بشناختى.
بیرون ز همه کون درون دل ماست
و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى ، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن اللَّه و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات اللَّه. جاى دیگر گفت تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مىگویید و خداوند را دختران مىپسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ الآیة...
اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود، ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که: اللَّه تعالى فرمان داد وى را بده چیز از تطهیر و تأدیب، پنج در تن و پنج در سر، اما آن پنج که در سرست: آب در دهن کردن و در بینى کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موى سر بدو شاخ کردن، و آن پنج که در تن است: ختنه کردن و ناخن بریدن و موى زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن. و گفتهاند که پنجم آب دراز ارزدن است. و خداى عز و جل امّت مصطفى را باین آداب و سنن فرمود و گفت «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً پس کیش ابراهیم روید و سنت وى بجاى آرید. و مصطفى آن را تقریر کرد و گفت: «الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السّواک و قصّ الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنى وسط الاصابع، و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیّب اختتن ابراهیم بعد مائة و عشرین سنة بالقدوم و هى قریة بالشام، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة. قال و کان ابراهیم اوّل من اضاف الضّیف، و اوّل من اختتن، و اوّل من قصّ الشارب، و اوّل من قلّم الظّفر، و اوّل من استحد، و اول من رأى الشیب، فقال یا ربّ ما هذا قیل له هذا وقار قال یا ربّ زدنى وقارا.
قولى دیگر از ابن عباس آوردهاند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سى سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... الى آخر الآیة. و ده سهم در سورة الاحزاب إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... الى آخرها. و ده سهم در ابتداء سورة، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، و در اثناء المعارج. و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجاى آورد، و بآن درست آمد که ابراهیم ع و اللَّه تعالى او را بدان بستود. گفت «فَأَتَمَّهُنَّ» هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامى بگزارد. و قیل ان اللَّه تعالى ابتلاه فى ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلّم ماله الى الضیفان، و ولده الى القربان، و نفسه الى النیران، و قلبه الى الرحمن فاتّخذه خلیلا و اثنى علیه، فقال «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى» او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى ابراهیم تقصیر نکرد، بندگى بجاى آورد و شرائط آن بتمامى بگزارد من او را بدوست خود گرفتم، فذلک فى قوله وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا.
ابراهیم نامى است سریانى و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فى مدحته و مدحته و قیل معناه برىء من الاصنام و هام الى ربّه لقوله تعالى إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً اللَّه گفت من ترا پیشروى گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند، آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ اى اتبعوا ملّته فى التوحید اى شما که خلائقاید تا بقیامت بر پى پدر خویش روید ابراهیم، در توحید او را پس روى کنید.
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اقتدا کنید بوى که وى پیشروى بود خداپرست، یکتا گوى، فرمان بردار، پاک سیرت، و هرگز از جمله مشرکان نبود.
قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ابراهیم گفت خداوندا و از فرزندان من همچنین پیش روان و امامان کن تا خلق بایشان اقتدا کنند، ندانست ابراهیم که از پشت وى ناگرویدگان خواهند زاد، او را آگاه کردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ شرف شایستگى پیشوایى در راه بردن بمن به بیگانگان نرسد، و ناگرویدگان را در نیابد یعنى از فرزندان تو هر که ظالم بود امامى را شایسته نباشد. این عهد بمعنى نبوت است بقول سدى، و بقول عطا رحمت است و بقول مجاهد طاعت یعنى لیس لظالم ان یطاع فى ظلمه. و قال النبى فى قوله.
لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ لا طاعة الّا فى المعروف، و ظالمان
اینجا مشرکاناند چنانک جاى دیگر گفت أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ، وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و در قرآن ظالم است بمعنى سارق و ذلک فى قوله تعالى کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ. و قال تعالى فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ اى من بعد سرقته. و ظالم است بمعنى جاحد کقوله تعالى بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ یعنى بالقرآن یجحدون، و قال تعالى «و ظلموا بها» اى جحدوا. و ظالم است بمعنى آنکه بر دیگران ظلم کند کقوله تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. و ظالم است. بمعنى آنک بر خود ظلم کند بمعصیتى که از وى در وجود آید بى آنک شریک آرد کقوله تعالى فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ و کقوله إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. رافضیان اینجا سؤال میکنند که بو بکر و عمر استحقاق ولایت از کجا یافتند؟ بعد از آنک صنم پرستیده بودند؟ و رب العالمین میگوید لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؟ جواب آنست که ایشان را استحقاق ولایت بعد از اسلام پدید آمد و بعد از اسلام کفر را اثر نماند، که اللَّه تعالى گفت قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الاسلام یهدم ما قبله.
و قوله تعالى وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ الآیة... صفت کعبه میکند میگوید این خانه را باز گشتن گاه خلق کردیم که مىآیند بآن و باز میآیند، هر چند که بیش آیند بیش خواهند که آیند،
مثاب لافناء القبائل کلّها
تخبّ الیها الیعملات الطلائع
این از آنست که کعبه مستروح دوستانست، و آرام گاه مشتاقان، و خداى را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وى بآن چهار چیز است: الکعبة و علیها طلاوة الوقار، و القران و علیه بهاؤه، و السلطان و علیه ظله، و المؤمن و فیه نوره.
وَ أَمْناً و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوى آزرم میدارند و از جهانیان بوى مخصوص باشند، و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمى فیلى عنه این همانست که گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ جاى دیگر گفت أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. و گفتهاند وَ أَمْناً بمعنى آنست که جاى امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاى امن ساخت، اندر طبایع عرب هیبت وى بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند، اگر کسى کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتى هیچ نگفتى و او را نیازردى، و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشتهاند، اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغى شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد: قومى گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند، و ازیشان مواد طعام منع کنند، تا بضرورت رجوع کنند. باز بعضى گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغى شوند حرب کردن، و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا، امّا حدّ زدن اندر حرم بمذهب شافعى روا بود، و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم، و اگر جنایت اندر حلّ بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن، لکن کار بر وى تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید. و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثرى بنهاد، تا اگر گرگى از پى آهویى دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وى نکند، و باز گردد، چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید، و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید، هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهى که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید، اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن، یا خود رست نباشد که آدمى کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند، و پرورند، این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود. و مثال این حیوان است حیوان اهلى چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت، باز حیوان وحشى صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت، و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید، و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وى طعام خرد و بدرویشان دهد، درویشى را نیم صاع، و اگر خواهد قربانى خرد و اندر حرم قربان کند، و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفى ع گفت روز فتح مکه
«یا ایّها النّاس، انّ اللَّه سبحانه و تعالى حرّم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهى حرام الى یوم القیمة، لا یحلّ لامرئ یؤمن باللّه و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما، او یعضد بها شجرا، و انّها لا تحلّ لاحد بعدى، و لا تحل لى الى هذه الساعة غضبا على اهلها، ألا و هى قد رجعت على حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغائب فمن قال ان رسول اللَّه قد قتل بها فقولوا ان اللَّه تعالى قد احلّها لرسول اللَّه و لم یحلّها لک»
بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست: و بعضى گفتهاند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وى، و بعضى گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتى روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده، چنانک از جوانب روشنایى آن خانه بتافته است حرم گشتست. و گفتهاند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستى، فریشتگان بر جوانب وى بخدمت بامر خداى عز و جل بیستادندى و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود. اما در مقدار حرم و بیان حد وى اختلافست میان علما ائمه حدیث گفتند حدّ حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل، و از راه جعرانه نه میل، و از راه طائف هفت میل، و از راه جده ده میل.
و از امام جعفر (ع) روایت کردند که مقدار حرم از سوى مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده، و از جانب سدیگر هشتده میل، و از جانب چهارم بیست و چهار میل، هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است، و بحکم شرع محترم است، و جاى امن خلق است، چنانک رب العزة گفت مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً آن گه نمازگزاران بسوى آن خانه بستود و گفت وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى از مقام ابراهیم جاى نماز گرفتند یعنى که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند. و این بر قراءة نافع است و شامى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ خبر. اما قراءت باقى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ امر معنى آنست که اللَّه فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید، و نماز بسوى آن کنید، یعنى آن خانه که وى بنا کرد.
و روى انّ رسول اللَّه اخذ بید عمر فلما اتى على المقام. قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم؟ قال نعم، قال أ فلا نتخذه مصلّى؟ فانزل اللَّه تعالى.
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى و گفتهاند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنى دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجاى آرید آن گه که حج میکنید.
وَ عَهِدْنا اینجا بمعنى امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان. قال بعضهم النجاسة على قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل، فما کان من نجاسة ذات لم یطهّره الّا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و اللَّه اعلم بابعادها عنه، و تطهیره بالصّلاة و الزکاة. و گفتهاند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوى نهند یعنى که تقوى را و رضاء خداى را بنا نهند، چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ لِلطَّائِفِینَ ایشانند که از اقطار عالم روى بدان دارند تا گرد آن طواف کنند، وَ الْعاکِفِینَ اهل مکهاند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند. وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود، نماز کننده هم راکع است و هم ساجد.
روى عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى فى کل یوم عشرین و مائة رحمة ینزل على هذا البیت ستون للطّائفین و اربعون للمصلّین و عشرون للناظرین.
اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود، ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که: اللَّه تعالى فرمان داد وى را بده چیز از تطهیر و تأدیب، پنج در تن و پنج در سر، اما آن پنج که در سرست: آب در دهن کردن و در بینى کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موى سر بدو شاخ کردن، و آن پنج که در تن است: ختنه کردن و ناخن بریدن و موى زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن. و گفتهاند که پنجم آب دراز ارزدن است. و خداى عز و جل امّت مصطفى را باین آداب و سنن فرمود و گفت «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً پس کیش ابراهیم روید و سنت وى بجاى آرید. و مصطفى آن را تقریر کرد و گفت: «الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السّواک و قصّ الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنى وسط الاصابع، و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیّب اختتن ابراهیم بعد مائة و عشرین سنة بالقدوم و هى قریة بالشام، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة. قال و کان ابراهیم اوّل من اضاف الضّیف، و اوّل من اختتن، و اوّل من قصّ الشارب، و اوّل من قلّم الظّفر، و اوّل من استحد، و اول من رأى الشیب، فقال یا ربّ ما هذا قیل له هذا وقار قال یا ربّ زدنى وقارا.
قولى دیگر از ابن عباس آوردهاند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سى سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... الى آخر الآیة. و ده سهم در سورة الاحزاب إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... الى آخرها. و ده سهم در ابتداء سورة، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، و در اثناء المعارج. و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجاى آورد، و بآن درست آمد که ابراهیم ع و اللَّه تعالى او را بدان بستود. گفت «فَأَتَمَّهُنَّ» هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامى بگزارد. و قیل ان اللَّه تعالى ابتلاه فى ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلّم ماله الى الضیفان، و ولده الى القربان، و نفسه الى النیران، و قلبه الى الرحمن فاتّخذه خلیلا و اثنى علیه، فقال «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى» او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى ابراهیم تقصیر نکرد، بندگى بجاى آورد و شرائط آن بتمامى بگزارد من او را بدوست خود گرفتم، فذلک فى قوله وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا.
ابراهیم نامى است سریانى و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فى مدحته و مدحته و قیل معناه برىء من الاصنام و هام الى ربّه لقوله تعالى إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً اللَّه گفت من ترا پیشروى گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند، آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ اى اتبعوا ملّته فى التوحید اى شما که خلائقاید تا بقیامت بر پى پدر خویش روید ابراهیم، در توحید او را پس روى کنید.
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اقتدا کنید بوى که وى پیشروى بود خداپرست، یکتا گوى، فرمان بردار، پاک سیرت، و هرگز از جمله مشرکان نبود.
قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ابراهیم گفت خداوندا و از فرزندان من همچنین پیش روان و امامان کن تا خلق بایشان اقتدا کنند، ندانست ابراهیم که از پشت وى ناگرویدگان خواهند زاد، او را آگاه کردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ شرف شایستگى پیشوایى در راه بردن بمن به بیگانگان نرسد، و ناگرویدگان را در نیابد یعنى از فرزندان تو هر که ظالم بود امامى را شایسته نباشد. این عهد بمعنى نبوت است بقول سدى، و بقول عطا رحمت است و بقول مجاهد طاعت یعنى لیس لظالم ان یطاع فى ظلمه. و قال النبى فى قوله.
لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ لا طاعة الّا فى المعروف، و ظالمان
اینجا مشرکاناند چنانک جاى دیگر گفت أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ، وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و در قرآن ظالم است بمعنى سارق و ذلک فى قوله تعالى کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ. و قال تعالى فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ اى من بعد سرقته. و ظالم است بمعنى جاحد کقوله تعالى بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ یعنى بالقرآن یجحدون، و قال تعالى «و ظلموا بها» اى جحدوا. و ظالم است بمعنى آنکه بر دیگران ظلم کند کقوله تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. و ظالم است. بمعنى آنک بر خود ظلم کند بمعصیتى که از وى در وجود آید بى آنک شریک آرد کقوله تعالى فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ و کقوله إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. رافضیان اینجا سؤال میکنند که بو بکر و عمر استحقاق ولایت از کجا یافتند؟ بعد از آنک صنم پرستیده بودند؟ و رب العالمین میگوید لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؟ جواب آنست که ایشان را استحقاق ولایت بعد از اسلام پدید آمد و بعد از اسلام کفر را اثر نماند، که اللَّه تعالى گفت قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الاسلام یهدم ما قبله.
و قوله تعالى وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ الآیة... صفت کعبه میکند میگوید این خانه را باز گشتن گاه خلق کردیم که مىآیند بآن و باز میآیند، هر چند که بیش آیند بیش خواهند که آیند،
مثاب لافناء القبائل کلّها
تخبّ الیها الیعملات الطلائع
این از آنست که کعبه مستروح دوستانست، و آرام گاه مشتاقان، و خداى را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وى بآن چهار چیز است: الکعبة و علیها طلاوة الوقار، و القران و علیه بهاؤه، و السلطان و علیه ظله، و المؤمن و فیه نوره.
وَ أَمْناً و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوى آزرم میدارند و از جهانیان بوى مخصوص باشند، و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمى فیلى عنه این همانست که گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ جاى دیگر گفت أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. و گفتهاند وَ أَمْناً بمعنى آنست که جاى امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاى امن ساخت، اندر طبایع عرب هیبت وى بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند، اگر کسى کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتى هیچ نگفتى و او را نیازردى، و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشتهاند، اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغى شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد: قومى گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند، و ازیشان مواد طعام منع کنند، تا بضرورت رجوع کنند. باز بعضى گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغى شوند حرب کردن، و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا، امّا حدّ زدن اندر حرم بمذهب شافعى روا بود، و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم، و اگر جنایت اندر حلّ بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن، لکن کار بر وى تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید. و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثرى بنهاد، تا اگر گرگى از پى آهویى دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وى نکند، و باز گردد، چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید، و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید، هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهى که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید، اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن، یا خود رست نباشد که آدمى کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند، و پرورند، این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود. و مثال این حیوان است حیوان اهلى چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت، باز حیوان وحشى صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت، و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید، و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وى طعام خرد و بدرویشان دهد، درویشى را نیم صاع، و اگر خواهد قربانى خرد و اندر حرم قربان کند، و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفى ع گفت روز فتح مکه
«یا ایّها النّاس، انّ اللَّه سبحانه و تعالى حرّم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهى حرام الى یوم القیمة، لا یحلّ لامرئ یؤمن باللّه و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما، او یعضد بها شجرا، و انّها لا تحلّ لاحد بعدى، و لا تحل لى الى هذه الساعة غضبا على اهلها، ألا و هى قد رجعت على حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغائب فمن قال ان رسول اللَّه قد قتل بها فقولوا ان اللَّه تعالى قد احلّها لرسول اللَّه و لم یحلّها لک»
بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست: و بعضى گفتهاند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وى، و بعضى گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتى روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده، چنانک از جوانب روشنایى آن خانه بتافته است حرم گشتست. و گفتهاند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستى، فریشتگان بر جوانب وى بخدمت بامر خداى عز و جل بیستادندى و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود. اما در مقدار حرم و بیان حد وى اختلافست میان علما ائمه حدیث گفتند حدّ حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل، و از راه جعرانه نه میل، و از راه طائف هفت میل، و از راه جده ده میل.
و از امام جعفر (ع) روایت کردند که مقدار حرم از سوى مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده، و از جانب سدیگر هشتده میل، و از جانب چهارم بیست و چهار میل، هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است، و بحکم شرع محترم است، و جاى امن خلق است، چنانک رب العزة گفت مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً آن گه نمازگزاران بسوى آن خانه بستود و گفت وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى از مقام ابراهیم جاى نماز گرفتند یعنى که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند. و این بر قراءة نافع است و شامى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ خبر. اما قراءت باقى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ امر معنى آنست که اللَّه فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید، و نماز بسوى آن کنید، یعنى آن خانه که وى بنا کرد.
و روى انّ رسول اللَّه اخذ بید عمر فلما اتى على المقام. قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم؟ قال نعم، قال أ فلا نتخذه مصلّى؟ فانزل اللَّه تعالى.
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى و گفتهاند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنى دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجاى آرید آن گه که حج میکنید.
وَ عَهِدْنا اینجا بمعنى امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان. قال بعضهم النجاسة على قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل، فما کان من نجاسة ذات لم یطهّره الّا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و اللَّه اعلم بابعادها عنه، و تطهیره بالصّلاة و الزکاة. و گفتهاند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوى نهند یعنى که تقوى را و رضاء خداى را بنا نهند، چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ لِلطَّائِفِینَ ایشانند که از اقطار عالم روى بدان دارند تا گرد آن طواف کنند، وَ الْعاکِفِینَ اهل مکهاند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند. وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود، نماز کننده هم راکع است و هم ساجد.
روى عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى فى کل یوم عشرین و مائة رحمة ینزل على هذا البیت ستون للطّائفین و اربعون للمصلّین و عشرون للناظرین.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً این دعاء خلیل هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن: از روى ظاهر آنست که گفت بار خدایا! هر که درین شهر باشد وى را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش، و دشمن را بر وى مسلط مکن، و از روى باطن گفت بار خدایا! هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان. رب العالمین دعاء وى از هر دو روى اجابت کرد، و تحقیق آن را گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ و قال تعالى جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ میگوید سکّان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشى با انسى بیکدیگر الف گیرند. این خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً ابو نجم صوفى قرشى گفت شبى از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیّدى قلت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً من اىّ شىء؟ خداوندا تو گفتى هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟ گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنى نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت، این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار. و ذلک فیما
روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»
و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مىآمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مىآیند؟ گفت یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مىبینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مىآیند و میگذرند، نه آنها که مىآیند پیش ازین دیدهام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»
جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل آفریدگار راست!
دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود
یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟
فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال این ربّى؟ فقیل له الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:
الیک حجّى لا للبیت و الاثر
و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره
و زمزمی دمعة تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى
و الماء من عبراتى و الهوى سفرى
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمینگاه مکر هر ساعت بر مىگشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... اهل معانى گفتهاند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.
روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»
و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مىآمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مىآیند؟ گفت یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مىبینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مىآیند و میگذرند، نه آنها که مىآیند پیش ازین دیدهام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»
جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل آفریدگار راست!
دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود
یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟
فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال این ربّى؟ فقیل له الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:
الیک حجّى لا للبیت و الاثر
و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره
و زمزمی دمعة تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى
و الماء من عبراتى و الهوى سفرى
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمینگاه مکر هر ساعت بر مىگشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... اهل معانى گفتهاند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ الآیة... ابن عباس گفت رب العالمین با ابراهیم این خطاب آن گه کرد که از آن سرب بیرون آمد، و در کوکب مىنگرست و طالب حق بود، از بتان و بت پرستان روى بر تافته، وزیشان بیزارى گرفته، و گفته «إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى عزّ و جل اللَّه گفت او را در آن حال اسلم یا ابراهیم روى دل خود فرا ماده و کردار خویش و دین خویش پاک دار، و ما را یگانه و یکتا شناس، گفتهاند این امر استدامت است نه امر ابتدا، یعنى استقم على الاسلام و قل لمتبعیک اسلموا هذا کقوله تعالى للنبى ع فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ اى اثبت على علمک. و قیل معناه: فوّض الامر الىّ و استسلم لقضائى یا ابراهیم کار من با من گذار و خویشتن را بمن سپار.
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفتهاند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خواندهاند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارباند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهىاند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفتهاند: اگر چه همه متقارباند و معانى همه بیک اصل باز مىگردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردماند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینهاند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفتهاند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفتهاند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خواندهاند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارباند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهىاند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفتهاند: اگر چه همه متقارباند و معانى همه بیک اصل باز مىگردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردماند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینهاند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفتهاند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... ابو هریرة گفت اهل کتاب بزبان عبرى توریة مىخواندند و تفسیر آن با مسلمانان میگفتند بزبان تازى، رسول گفت لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمَنَّا بِاللَّهِ گفت ایشان راست گوى مدارید و دروغ زن مگیرید راه ایمان شما آنست که گوئید آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا ایمان داریم باللّه و بآنچه فرو فرستادند بما، یعنى قرآن، و بآنچه ابراهیم را دادند.
از صحف و آن ده صحیفه بود بروایت ابو ذر از مصطفى، قال ابو ذر قلت یا نبى اللَّه فما کانت صحف ابراهیم؟ فذکر کلاما ثم قال فیها على العاقل ما لم یکن مغلوبا على عقله ان تکون له ساعة یناجى فیها ربّه و ساعة یتفکر بها فى صنیع اللَّه عز و جل، و ساعة یحاسب فیها نفسه فیما قدّم و اخّر، و ساعة یخلو فیها لحاجته من الحلال فى المطعم و المشرب.
وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و ایمان دادیم بآنچه فرو فرستادند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى را گفتهاند اسباط در فرزندان یعقوب همچون قبائل است در فرزندان اسماعیل، و اسماعیل پدر تازیان بود، و اسحاق پدر عبرانیان، و اسماعیل بجود و سخا معروف بود، ازینجاست که عرب همه با جود و سخا باشند. و اسحاق بزهد و عبادت معروف بود از اینجاست که در اهل کتاب زهّاد و رهبان بسیار باشند، و فرزندان یعقوب را اسباط از آن گفتند که بسیار بودند، و سبط در لغت عرب درختى پر شاخ باشد، یعنى که ایشان را شاخههاى بسیارست، چنانک عرب را قبائل بسیارست، و آنچه گفت ایشان را کتاب دادیم و در عداد کتاب داران آورد، پیغامبران ایشان را خواهد که در اسباط چهار هزار پیغامبر بودند.
و روا باشد که اسباط اینجا بر فرزندان صلب نهند از یعقوب، که همه پیغامبران بودند و کتاب داران.
وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى و آنچه به موسى دادند یعنى توریة و دیگر صحیفهها، و به عیسى دادند از انجیل وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه دیگر پیغامبران را دادند چون زبور داود و صحف شیث و مانند ایشان. میگوید ایمان آرید بهر چه پیغامبران آوردند از هر چه بود و آنچه دانید و شناسید و آنچه نشناسید که نه همه دانید و شناسید. و عن معقل بن یسار: قال قال رسول اللَّه «اعملوا بالقرآن و اقتدوا به و لا تکفروا بشیء منه، و آمنوا بالتوریة و الانجیل و الزبور و ما اوتى النّبیّون من ربهم، و یشفیکم القرآن و ما فیه البیان.
ثم قال لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جدا نکنیم یکى را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن، چنانک جهودان و ترسایان کردند.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانیم و اللَّه را گردن نهادگانیم. چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند، جهودان چون حدیث عیسى شنیدند منکر شدند او را، و به نبوت وى اقرار ندادند، و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسى بارى نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا گفتهاند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنى بما آمنتم به، مىگوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید، و بگروند گرویدنى چنان شما، یعنى شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید، اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهاناند و مسلمانان.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ و اگر بر گردند از مسلمانى و از راه حق، بر گوشه افتادند و آنچه گفت بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید. که ایشان را گفت فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آرى بسنده کند ترا اللَّه ببازداشت خویش بدایشان را از تو، و شغل ایشان ترا کفایت کند، و هم چنان کرد که جهودان قریظه و نضیر بودند بعضى را ازیشان بکشتند، و بعضى را به بردگى ببردند، و بعضى را از وطن خویش آواره کردند، و ترسایان نجران بودند که جزیت بریشان نهادند بخوارى و مذلت، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ او خداوندى شنواست که گفت همه مىشنود، داناست که حال همه میداند.
قوله تعالى صِبْغَةَ اللَّهِ اى اتبعوا صبغة اللَّه میگوید دین اللَّه و سنت وى گیرید و راه وى جویید، صبغة رنگ باشد و این در معارضه آن آمد که ترسایان فرزند خود را که مىزادند بآبى زرد مىبرآوردند در شهر عموریه، و میگفتند. صبغناه نصرانیا او را ترسا رشتیم. اللَّه گفت عزّ جلاله من بتوحید و اسلام رهى را مسلمان رشتم، و این صبغة آنست که قرآن بوى اشارت میکند که فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها و مصطفى گفت: «کل مولود یولد على الفطرة»
و عن ابن عباس ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان بنى اسرائیل قالوا یا موسى هل یصبغ ربک؟ فقال موسى یا رب هل تصبغ؟ قال نعم، أنا اصبغ الالوان الاحمر و الأبیض و الاسود، و الالوان کلها فمن صبغى.»
و عن ابن عباس ایضا قال جاء رجل الى النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا رسول اللَّه أ یصبغ ربک؟ قال نعم صبغا لا یصبغ احمر و ابیض و اصفر و اسود.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رزنده تر از اللَّه، آن گه اقرار خواست تا گویند که اللَّه نیکو رزنده تر است، و ما وى را پرستگارانیم، یعنى کیست از ما نیکو رنگ تر و ما وى را بندگانیم. و قال النبى «یؤتى بانعم اهل الدنیا و من اهل النار یوم القیمة فیصبغ فى النار صبغة، ثم یقال له یا بن آدم هل رأیت خیرا قط؟ هل مرّ بک شر قط؟ فیقول لا و اللَّه یا ربّ ما مرّ بى بؤس قط و لا رأیت شدة قط.»
قوله تعالى... قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الآیة... اى أ تخاصموننا فى دین اللَّه مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوى آشنایى و دوستى حق میکردند و خود را به نزدیک اللَّه حقى میدیدند، گاهى مىگفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ گاهى گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى و با مصطفى علیه السّلام و با عرب میگفتند ما بخداى نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت اى مهتر ایشان را جواب بده و بگوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الحجة ادعاء الحق حجت مى جویید بر من؟ و دعوى حق مىکنید و حق سزاى میجوئید؟ و بر من غلبه مىپیوسید؟ بحق در دین خداى، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوى اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وى را استوار گیر. آن گه گفت وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، اللَّه را گردن نهاده و بیگانگى وى اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویاناید، پس چونست که با ما در دین اللَّه حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالى و تقدس وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ... وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ «أَمْ تَقُولُونَ» الآیة.... بیا و تا هر دو خواندهاند، بتاء قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقى، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودى بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایى بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السّلام قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ گوى این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا اللَّه؟ و بگوى که اللَّه مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمىکردند. گفت وَ مَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهى دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهى بنزدیک وى باشد از اللَّه که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم راست است و درست و دین وى حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه شما میکنید، آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند، و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند، و فردا بقیامت همه را پاداش دهد، بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالى: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.... الآیة... از بسیارى که تفاخر مىکردند بپدران و گذشتگان خویش، و دین ایشان مىپسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومى اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند، و نه ایشان را از کردار شما، بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند، همانست که جایى دیگر گفت وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى و قال تعالى وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و هر چند که این آیت از روى ظاهر یک بار گفت اما از روى معنى در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد، پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ این سفهاء مشرکان مکهاند، و جهودان مدینه، و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى از اول در مکه روى بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روى بقبله جهودان آرد، یعنى بیت المقدس، پس چون روزگارى بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید، و روى فرا کعبه کند. مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد، چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید، اللَّه تعالى این آیت فرو فرستاد که سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آرى این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر، تو ایشان را جواب ده و بگوى.
لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ جهان همه خدایراست، هم مشرق که کعبه سوى آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوى آنست. چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.
یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.
فصل
بدانک در قرآن ذکر مشرق و مغرب بر سه وجه آید: یکى بلفظ واحد چنانک درین سوره گفت بدو جایگه وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ. جاى دیگر گفت رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. وجه دوم بلفظ تثنیه گفت، چنان که در سورة الرحمن است رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ. وجه سوم بلفظ جمع است چنانک در سورة المعارج گفت فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ. اما آنچه بلفظ واحد گفت مراد بآن یک سوى جهان است که آن را مشرق گویند و مغرب سوى دیگر، و آنچه به تثنیه گفت مشرقین یکى مشرق تابستانى است، جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر حمل شود دیگر مشرق زمستانى جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر میزان شود. و مغربین آن دو مغرباند که در مقابله این دو مشرق افتادند. و آنچه مصطفى علیه السّلام گفت: «ما بین المشرق و المغرب قبلة» معنى آنست که چون مغرب تابستانى بر راست خویش گذارى، و مشرق زمستانى بر چپ خویش، روى تو بقبله باشد. و این اهل مشرق راست على الخصوص. اما آنچه بلفظ جمع گفت و ذلک فى قوله بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ آن صد و هشتاد مشرقاند، نود در تابستان و نود در زمستان، و صد و هشتاد مغرب در مقابله آن. هر روز که آفتاب مىبرآید بمشرق برمىآید و بمغربى که مقابله آنست مىفرو شود.
و شرح این از گفتار اهل خبرت درین صنعت آنست که آفتاب را مشرقهاست و مغربها و اول مشرقها آن مشرق تابستانى است جاى بر آمدن آفتاب، در درازترین روز از سال آن گه که آفتاب بسرطان شود، و آن نزدیک است بمطلع سماک رامح، و آخر مشرقها مشرق زمستانى است جاى بر آمدن آفتاب در کوتاهترین روز از سال، آن گه که آفتاب بجدى شود. و آن نزدیک است بمطلع قلب العقرب و از مشرق تابستانى تا مشرق زمستانى نود درجه است. هر روز آفتاب بدرجه دیگر برآید. و میان این و آن مشرق استوا است آن گه که آفتاب بحمل شود در بهار، و بمیزان شود در مهرگان. و اول مغربها مغرب تابستانى است، جاى فرو شدن سماک رامح، و آخر مغربها مغرب زمستانى است جاى فرو شدن قلب عقرب، و میان این و آن مغرب استوار است، حمل و میزان و آن هم نود درجه است، هر گه که آفتاب بدرجه سوى جنوب یا شمال میل کند در طلوع، هم چنان در مغرب میل کند در غروب، پس کسى که اول مشرق تابستانى پس پشت خویش دارد و آخر مغرب زمستانى پیش روى خویش روى وى بقبله باشد، و همچنین اول مغرب تابستانى بر دست راست گذارد، و آخر مشرق زمین زمستانى بر چپ روى وى بقبله بود. و اگر اول مشارق براست خویش گذارد و آخر مغارب بر چپ خویش، روى وى بشام باشد.
از صحف و آن ده صحیفه بود بروایت ابو ذر از مصطفى، قال ابو ذر قلت یا نبى اللَّه فما کانت صحف ابراهیم؟ فذکر کلاما ثم قال فیها على العاقل ما لم یکن مغلوبا على عقله ان تکون له ساعة یناجى فیها ربّه و ساعة یتفکر بها فى صنیع اللَّه عز و جل، و ساعة یحاسب فیها نفسه فیما قدّم و اخّر، و ساعة یخلو فیها لحاجته من الحلال فى المطعم و المشرب.
وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و ایمان دادیم بآنچه فرو فرستادند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى را گفتهاند اسباط در فرزندان یعقوب همچون قبائل است در فرزندان اسماعیل، و اسماعیل پدر تازیان بود، و اسحاق پدر عبرانیان، و اسماعیل بجود و سخا معروف بود، ازینجاست که عرب همه با جود و سخا باشند. و اسحاق بزهد و عبادت معروف بود از اینجاست که در اهل کتاب زهّاد و رهبان بسیار باشند، و فرزندان یعقوب را اسباط از آن گفتند که بسیار بودند، و سبط در لغت عرب درختى پر شاخ باشد، یعنى که ایشان را شاخههاى بسیارست، چنانک عرب را قبائل بسیارست، و آنچه گفت ایشان را کتاب دادیم و در عداد کتاب داران آورد، پیغامبران ایشان را خواهد که در اسباط چهار هزار پیغامبر بودند.
و روا باشد که اسباط اینجا بر فرزندان صلب نهند از یعقوب، که همه پیغامبران بودند و کتاب داران.
وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى و آنچه به موسى دادند یعنى توریة و دیگر صحیفهها، و به عیسى دادند از انجیل وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه دیگر پیغامبران را دادند چون زبور داود و صحف شیث و مانند ایشان. میگوید ایمان آرید بهر چه پیغامبران آوردند از هر چه بود و آنچه دانید و شناسید و آنچه نشناسید که نه همه دانید و شناسید. و عن معقل بن یسار: قال قال رسول اللَّه «اعملوا بالقرآن و اقتدوا به و لا تکفروا بشیء منه، و آمنوا بالتوریة و الانجیل و الزبور و ما اوتى النّبیّون من ربهم، و یشفیکم القرآن و ما فیه البیان.
ثم قال لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جدا نکنیم یکى را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن، چنانک جهودان و ترسایان کردند.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانیم و اللَّه را گردن نهادگانیم. چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند، جهودان چون حدیث عیسى شنیدند منکر شدند او را، و به نبوت وى اقرار ندادند، و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسى بارى نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا گفتهاند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنى بما آمنتم به، مىگوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید، و بگروند گرویدنى چنان شما، یعنى شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید، اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهاناند و مسلمانان.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ و اگر بر گردند از مسلمانى و از راه حق، بر گوشه افتادند و آنچه گفت بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید. که ایشان را گفت فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آرى بسنده کند ترا اللَّه ببازداشت خویش بدایشان را از تو، و شغل ایشان ترا کفایت کند، و هم چنان کرد که جهودان قریظه و نضیر بودند بعضى را ازیشان بکشتند، و بعضى را به بردگى ببردند، و بعضى را از وطن خویش آواره کردند، و ترسایان نجران بودند که جزیت بریشان نهادند بخوارى و مذلت، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ او خداوندى شنواست که گفت همه مىشنود، داناست که حال همه میداند.
قوله تعالى صِبْغَةَ اللَّهِ اى اتبعوا صبغة اللَّه میگوید دین اللَّه و سنت وى گیرید و راه وى جویید، صبغة رنگ باشد و این در معارضه آن آمد که ترسایان فرزند خود را که مىزادند بآبى زرد مىبرآوردند در شهر عموریه، و میگفتند. صبغناه نصرانیا او را ترسا رشتیم. اللَّه گفت عزّ جلاله من بتوحید و اسلام رهى را مسلمان رشتم، و این صبغة آنست که قرآن بوى اشارت میکند که فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها و مصطفى گفت: «کل مولود یولد على الفطرة»
و عن ابن عباس ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان بنى اسرائیل قالوا یا موسى هل یصبغ ربک؟ فقال موسى یا رب هل تصبغ؟ قال نعم، أنا اصبغ الالوان الاحمر و الأبیض و الاسود، و الالوان کلها فمن صبغى.»
و عن ابن عباس ایضا قال جاء رجل الى النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا رسول اللَّه أ یصبغ ربک؟ قال نعم صبغا لا یصبغ احمر و ابیض و اصفر و اسود.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رزنده تر از اللَّه، آن گه اقرار خواست تا گویند که اللَّه نیکو رزنده تر است، و ما وى را پرستگارانیم، یعنى کیست از ما نیکو رنگ تر و ما وى را بندگانیم. و قال النبى «یؤتى بانعم اهل الدنیا و من اهل النار یوم القیمة فیصبغ فى النار صبغة، ثم یقال له یا بن آدم هل رأیت خیرا قط؟ هل مرّ بک شر قط؟ فیقول لا و اللَّه یا ربّ ما مرّ بى بؤس قط و لا رأیت شدة قط.»
قوله تعالى... قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الآیة... اى أ تخاصموننا فى دین اللَّه مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوى آشنایى و دوستى حق میکردند و خود را به نزدیک اللَّه حقى میدیدند، گاهى مىگفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ گاهى گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى و با مصطفى علیه السّلام و با عرب میگفتند ما بخداى نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت اى مهتر ایشان را جواب بده و بگوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الحجة ادعاء الحق حجت مى جویید بر من؟ و دعوى حق مىکنید و حق سزاى میجوئید؟ و بر من غلبه مىپیوسید؟ بحق در دین خداى، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوى اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وى را استوار گیر. آن گه گفت وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، اللَّه را گردن نهاده و بیگانگى وى اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویاناید، پس چونست که با ما در دین اللَّه حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالى و تقدس وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ... وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ «أَمْ تَقُولُونَ» الآیة.... بیا و تا هر دو خواندهاند، بتاء قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقى، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودى بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایى بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السّلام قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ گوى این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا اللَّه؟ و بگوى که اللَّه مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمىکردند. گفت وَ مَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهى دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهى بنزدیک وى باشد از اللَّه که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم راست است و درست و دین وى حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه شما میکنید، آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند، و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند، و فردا بقیامت همه را پاداش دهد، بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالى: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.... الآیة... از بسیارى که تفاخر مىکردند بپدران و گذشتگان خویش، و دین ایشان مىپسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومى اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند، و نه ایشان را از کردار شما، بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند، همانست که جایى دیگر گفت وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى و قال تعالى وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و هر چند که این آیت از روى ظاهر یک بار گفت اما از روى معنى در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد، پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ این سفهاء مشرکان مکهاند، و جهودان مدینه، و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى از اول در مکه روى بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روى بقبله جهودان آرد، یعنى بیت المقدس، پس چون روزگارى بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید، و روى فرا کعبه کند. مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد، چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید، اللَّه تعالى این آیت فرو فرستاد که سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آرى این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر، تو ایشان را جواب ده و بگوى.
لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ جهان همه خدایراست، هم مشرق که کعبه سوى آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوى آنست. چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.
یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.
فصل
بدانک در قرآن ذکر مشرق و مغرب بر سه وجه آید: یکى بلفظ واحد چنانک درین سوره گفت بدو جایگه وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ. جاى دیگر گفت رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. وجه دوم بلفظ تثنیه گفت، چنان که در سورة الرحمن است رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ. وجه سوم بلفظ جمع است چنانک در سورة المعارج گفت فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ. اما آنچه بلفظ واحد گفت مراد بآن یک سوى جهان است که آن را مشرق گویند و مغرب سوى دیگر، و آنچه به تثنیه گفت مشرقین یکى مشرق تابستانى است، جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر حمل شود دیگر مشرق زمستانى جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر میزان شود. و مغربین آن دو مغرباند که در مقابله این دو مشرق افتادند. و آنچه مصطفى علیه السّلام گفت: «ما بین المشرق و المغرب قبلة» معنى آنست که چون مغرب تابستانى بر راست خویش گذارى، و مشرق زمستانى بر چپ خویش، روى تو بقبله باشد. و این اهل مشرق راست على الخصوص. اما آنچه بلفظ جمع گفت و ذلک فى قوله بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ آن صد و هشتاد مشرقاند، نود در تابستان و نود در زمستان، و صد و هشتاد مغرب در مقابله آن. هر روز که آفتاب مىبرآید بمشرق برمىآید و بمغربى که مقابله آنست مىفرو شود.
و شرح این از گفتار اهل خبرت درین صنعت آنست که آفتاب را مشرقهاست و مغربها و اول مشرقها آن مشرق تابستانى است جاى بر آمدن آفتاب، در درازترین روز از سال آن گه که آفتاب بسرطان شود، و آن نزدیک است بمطلع سماک رامح، و آخر مشرقها مشرق زمستانى است جاى بر آمدن آفتاب در کوتاهترین روز از سال، آن گه که آفتاب بجدى شود. و آن نزدیک است بمطلع قلب العقرب و از مشرق تابستانى تا مشرق زمستانى نود درجه است. هر روز آفتاب بدرجه دیگر برآید. و میان این و آن مشرق استوا است آن گه که آفتاب بحمل شود در بهار، و بمیزان شود در مهرگان. و اول مغربها مغرب تابستانى است، جاى فرو شدن سماک رامح، و آخر مغربها مغرب زمستانى است جاى فرو شدن قلب عقرب، و میان این و آن مغرب استوار است، حمل و میزان و آن هم نود درجه است، هر گه که آفتاب بدرجه سوى جنوب یا شمال میل کند در طلوع، هم چنان در مغرب میل کند در غروب، پس کسى که اول مشرق تابستانى پس پشت خویش دارد و آخر مغرب زمستانى پیش روى خویش روى وى بقبله باشد، و همچنین اول مغرب تابستانى بر دست راست گذارد، و آخر مشرق زمین زمستانى بر چپ روى وى بقبله بود. و اگر اول مشارق براست خویش گذارد و آخر مغارب بر چپ خویش، روى وى بشام باشد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ... الآیة... فرمان خداوند عالم است، خداوندى سازنده، نوازنده داننده دارنده، بخشنده پوشنده، دلگشاى، رهنماى، سر آراى، مهر افزاى، غالب فضل، ظاهر بذل، سابق مهر، دائم ستر، خداوند جهان، داناى آشکارا و نهان، دایم بثناى خود، قائم بسزاى خود، نه افزود و نه کاست، همه آن بود که وى خواست، فرمان داد بمؤمنان فرمانى لازم و حکمى واجب وصیّتى بسزا، و به حق پیدا، بزبان کرم با خیر الامم، که قُولُوا گوئید رهیکان من، بندگان من، و چون گوئید از من گوئید، و چون خوانید مرا خوانید، همه حدیث من کنید، عهد من در جان گیرید، ایمان بمن آرید، مهر من در دل دارید، سخن من گوئید، که من نیز در ازل حدیث شما کردم، سخن شما گفتم، عطر دوستى شما سرشتم، رحمت خود را از بهر شما نبشتم.
تو همه از مهر من آرى حدیث
من همه از عشق تو گویم سخن
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ اى پیغامبر که سید سادات و سرور کائنات تویى، گزیده عالمیان و خاتم پیغامبران تویى، و اى امتى که بهترین امّتان گذشته شما اید، ایمان آرید بهر چه پیغامبران گذشته گفتند و رسانیدند از نامه و پیغام ما، و امت ایشان خواندند و بدان گرویدند. تا هر شرفى و کرامتى که بجملگى ایشان را بود تنها شما را بود. این امت پیغام حق نیوشیدند و بحکم فرمان برفتند و گردن نهادند، و بهمه ایمان آوردند. رب العالمین ایمان ایشان بپسندید، و بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ آن گه همه را زیر علم مصطفى علیه السّلام در آورد و اتباع وى گردانید. مصطفى از آن خبر داد گفت: «آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیمة»
و امت وى را بر گذشتگان پیشى داد و گفت السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. و رسول گفت: «نحن الآخرون السابقون یوم القیمة».
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا الآیة... اى سید خافقین و رسول ثقلین! این کارها همه در پى تو بستیم، و جهانیان را اتباع تو فرمودیم، خادمان ترا عهدنامه محبت نوشتیم، و در محل نظر خود آوردیم، و مخالفان ترا در وهده مذلت و مهانت اوکندیم، من خالفک فهو فى شقّ الاعداء، و من خدمک فهو فى شقّ الاولیاء، هر که ترا خواست او را خواستیم و بخود راه دادیم، و هر که برگشت او را سوختیم و بینداختیم، من یطلع الرسول فقد اطاع اللَّه اى مهتر! از برگشتن این بیگانگان و ناسزا گفتن ایشان دل تنگ مدار، که ما شغل ایشان ترا کفایت کنیم، و رنج ایشان از تو باز داریم، فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آن گه قومى آریم برنگ توحید برآورده، و بصفت دوستى آراسته، و صبغة اللَّه بستر ایشان پیوسته، این «صبغة اللَّه» رنگ بى رنگى است، هر که از رنگ رنگ آمیزان پاک است بصبغة اللَّه رنگین است.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت
پس چون که بصبغة اللَّه رسید، هر که بوى باز افتد او را برنگ خود کند. چنانک کیمیاء مس را و آهن را برنگ خویش کند، و عزیز گرداند. اگر بیگانه بوى باز افتد آشنا گردد، و گر عاصى باز افتد مطیع شود، و درین باب حکایات مشایخ بسیار است.
منها ما حکى عن ابراهیم الخواص، قال دخلت البادیة مرّة فرأیت نصرانیا على وسطه زنّار، فسألنى الصحبة، فمشینا سبعة ایّام. فقال یا راهب الحنیفیة! هات ما عندک من الانبساط! فقد جعنا فقلت الهى لا تفضحنى فی هذا الکافر، فرأیت طبقا علیه خبز و شواء و رطب و کوز ماء. فاکلنا و شربنا و مشینا سبعة ایّام. ثمّ بادرت و قلت یا راهب النصارى هات ما عندک، فقد انتهت النّوبة الیک، فاتکأ على عصاه و دعا فاذا بطبقین علیهما اضعاف ما کان على طبقى، قال فتحیّرت و تغیّرت و ابیت ان آکل فالحّ علىّ، فلم اجبه فقال کل فانى مبشّرک ببشارتین احدیهما اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، و حلّ الزنار. و الأخرى انى قلت اللهم ان کان لهذا خطر عندک فافتح على بهذا، ففتح. قال فاکلنا و مشینا و حجّ و اقمنا بمکة سنة ثم انّه مات فدفن بالبطحاء رحمه اللَّه.
قوله قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ میگوید اى پیغامبر ما! اى رسول و فرستاده ما! اى سفیر درگاه ما! اى باز مملکت ما! اى دلال شریعت ما! اى شفیع مجرمان، و اى خاتم پیغامبران، آن بیگانگان را گوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ چه خصومت سازید با ما؟
و چه پیکار کنید با مادر اللَّه؟ و او خداوند ما و شماست خداوندى او همه را لازم، و اقرار دادن بیگانگى و پادشاهى او بر همه واجب، آن گه شما را این چه سود دارد که گوئید، و چه بکار آید چون نشان بندگى بر خود نه بینید، و رقم اخلاص بر خود نیابید، دانید که عود چون در مجمر نهند تا آتش در آن نزنید بوى ندهد، چون بزبان گفتید رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ آتش اخلاص باید که در آن زنید تا بوى توحید بیرون دهد.
اى مهتر کائنات! منّت ما بر خود فراموش مکن، و از نواخت و ا کرام ما بر خود ایشان را خبر کن و گوى وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ما پاک راهانیم و پاک دلان، او را پرستگاران و گردن نهادگان، و بیزار از انباز و انباز گیران. گفتهاند که جمله شرایع سه چیز است: یکى اقرار بوجود معبود، دیگر عمل کردن از بهر وى، سدیگر اخلاص. رب العالمین گفت اى محمد! ایشان را گوى اگر در اقرار و عمل ما را مشارکید، در اخلاص مشارک نه اید، و کار اخلاص دارد و بناء دین بر اخلاص است، و رستگارى در اخلاص است، روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنانک گوهر بى کسوت رنگ سنگى بى قیمت باشد، عمل بى اخلاص جان کندن بى ثواب باشد. خداوند عز و جل از بندگان خویش در دین اخلاص درخواسته است. گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و گوهر اخلاص جز در صدف دل ننهادهاند و در دریاى سینه، پس زنده دلى باید نخست تا آنکه اخلاص از وى درست آید. یقول تعالى إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ. و قال بعضهم دخلت على سهل بن عبد اللَّه یوم جمعة قبل الصلاة، فرأیت فى البیت حیّة فجعلت اقدّم رجلا و اؤخّر اخرى، فقال ادخل لا یبلغ احد حقیقة الایمان و على وجه الارض شیء یخافه. ثم قال هل لک فى صلاة الجمعة؟
فقلت بیننا و بین المسجد مسیرة یوم و لیلة. فاخذ بیدى فما کان الّا قلیلا حتّى رأیت المسجد فدخلنا و صلّینا الجمعة، ثمّ خرجنا فوقف ینظر الى الناس، و هم یخرجون.
فقال اهل لا اله الا اللَّه کثیر و المخلصون منهم قلیل.
تو همه از مهر من آرى حدیث
من همه از عشق تو گویم سخن
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ اى پیغامبر که سید سادات و سرور کائنات تویى، گزیده عالمیان و خاتم پیغامبران تویى، و اى امتى که بهترین امّتان گذشته شما اید، ایمان آرید بهر چه پیغامبران گذشته گفتند و رسانیدند از نامه و پیغام ما، و امت ایشان خواندند و بدان گرویدند. تا هر شرفى و کرامتى که بجملگى ایشان را بود تنها شما را بود. این امت پیغام حق نیوشیدند و بحکم فرمان برفتند و گردن نهادند، و بهمه ایمان آوردند. رب العالمین ایمان ایشان بپسندید، و بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ آن گه همه را زیر علم مصطفى علیه السّلام در آورد و اتباع وى گردانید. مصطفى از آن خبر داد گفت: «آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیمة»
و امت وى را بر گذشتگان پیشى داد و گفت السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. و رسول گفت: «نحن الآخرون السابقون یوم القیمة».
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا الآیة... اى سید خافقین و رسول ثقلین! این کارها همه در پى تو بستیم، و جهانیان را اتباع تو فرمودیم، خادمان ترا عهدنامه محبت نوشتیم، و در محل نظر خود آوردیم، و مخالفان ترا در وهده مذلت و مهانت اوکندیم، من خالفک فهو فى شقّ الاعداء، و من خدمک فهو فى شقّ الاولیاء، هر که ترا خواست او را خواستیم و بخود راه دادیم، و هر که برگشت او را سوختیم و بینداختیم، من یطلع الرسول فقد اطاع اللَّه اى مهتر! از برگشتن این بیگانگان و ناسزا گفتن ایشان دل تنگ مدار، که ما شغل ایشان ترا کفایت کنیم، و رنج ایشان از تو باز داریم، فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آن گه قومى آریم برنگ توحید برآورده، و بصفت دوستى آراسته، و صبغة اللَّه بستر ایشان پیوسته، این «صبغة اللَّه» رنگ بى رنگى است، هر که از رنگ رنگ آمیزان پاک است بصبغة اللَّه رنگین است.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت
پس چون که بصبغة اللَّه رسید، هر که بوى باز افتد او را برنگ خود کند. چنانک کیمیاء مس را و آهن را برنگ خویش کند، و عزیز گرداند. اگر بیگانه بوى باز افتد آشنا گردد، و گر عاصى باز افتد مطیع شود، و درین باب حکایات مشایخ بسیار است.
منها ما حکى عن ابراهیم الخواص، قال دخلت البادیة مرّة فرأیت نصرانیا على وسطه زنّار، فسألنى الصحبة، فمشینا سبعة ایّام. فقال یا راهب الحنیفیة! هات ما عندک من الانبساط! فقد جعنا فقلت الهى لا تفضحنى فی هذا الکافر، فرأیت طبقا علیه خبز و شواء و رطب و کوز ماء. فاکلنا و شربنا و مشینا سبعة ایّام. ثمّ بادرت و قلت یا راهب النصارى هات ما عندک، فقد انتهت النّوبة الیک، فاتکأ على عصاه و دعا فاذا بطبقین علیهما اضعاف ما کان على طبقى، قال فتحیّرت و تغیّرت و ابیت ان آکل فالحّ علىّ، فلم اجبه فقال کل فانى مبشّرک ببشارتین احدیهما اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، و حلّ الزنار. و الأخرى انى قلت اللهم ان کان لهذا خطر عندک فافتح على بهذا، ففتح. قال فاکلنا و مشینا و حجّ و اقمنا بمکة سنة ثم انّه مات فدفن بالبطحاء رحمه اللَّه.
قوله قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ میگوید اى پیغامبر ما! اى رسول و فرستاده ما! اى سفیر درگاه ما! اى باز مملکت ما! اى دلال شریعت ما! اى شفیع مجرمان، و اى خاتم پیغامبران، آن بیگانگان را گوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ چه خصومت سازید با ما؟
و چه پیکار کنید با مادر اللَّه؟ و او خداوند ما و شماست خداوندى او همه را لازم، و اقرار دادن بیگانگى و پادشاهى او بر همه واجب، آن گه شما را این چه سود دارد که گوئید، و چه بکار آید چون نشان بندگى بر خود نه بینید، و رقم اخلاص بر خود نیابید، دانید که عود چون در مجمر نهند تا آتش در آن نزنید بوى ندهد، چون بزبان گفتید رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ آتش اخلاص باید که در آن زنید تا بوى توحید بیرون دهد.
اى مهتر کائنات! منّت ما بر خود فراموش مکن، و از نواخت و ا کرام ما بر خود ایشان را خبر کن و گوى وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ما پاک راهانیم و پاک دلان، او را پرستگاران و گردن نهادگان، و بیزار از انباز و انباز گیران. گفتهاند که جمله شرایع سه چیز است: یکى اقرار بوجود معبود، دیگر عمل کردن از بهر وى، سدیگر اخلاص. رب العالمین گفت اى محمد! ایشان را گوى اگر در اقرار و عمل ما را مشارکید، در اخلاص مشارک نه اید، و کار اخلاص دارد و بناء دین بر اخلاص است، و رستگارى در اخلاص است، روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنانک گوهر بى کسوت رنگ سنگى بى قیمت باشد، عمل بى اخلاص جان کندن بى ثواب باشد. خداوند عز و جل از بندگان خویش در دین اخلاص درخواسته است. گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و گوهر اخلاص جز در صدف دل ننهادهاند و در دریاى سینه، پس زنده دلى باید نخست تا آنکه اخلاص از وى درست آید. یقول تعالى إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ. و قال بعضهم دخلت على سهل بن عبد اللَّه یوم جمعة قبل الصلاة، فرأیت فى البیت حیّة فجعلت اقدّم رجلا و اؤخّر اخرى، فقال ادخل لا یبلغ احد حقیقة الایمان و على وجه الارض شیء یخافه. ثم قال هل لک فى صلاة الجمعة؟
فقلت بیننا و بین المسجد مسیرة یوم و لیلة. فاخذ بیدى فما کان الّا قلیلا حتّى رأیت المسجد فدخلنا و صلّینا الجمعة، ثمّ خرجنا فوقف ینظر الى الناس، و هم یخرجون.
فقال اهل لا اله الا اللَّه کثیر و المخلصون منهم قلیل.