عبارات مورد جستجو در ۲۱۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ...
الایة. لما وصف اللَّه الکافرین بالتمتع بالطیبات فى الدنیا آثر النبى (ص) و اصحابه و الصالحون اجتناب اللّذّات فى الدّنیا رجاء ثواب الآخرة.
مفهوم آیت آنست که هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت بازماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانى جوید، تنعم جاودانى در سراى باقى بر خود بزیان آورد.
آن مهتر عالم و سید ولد آدم، خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان (ص) چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهنده آن جز نادانى غافل نیست، از آن اعراض کرد و بر قدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت: لم ینم على السریر و لم یشبع من خبز الشعیر.
بروایتى دیگر گفت: لقد کان یأتى علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر، غیر انه جزى اللَّه نساء من الانصار خیرا، کنّ ربما اهدین لنا شیئا من اللبن.
گفت بودى که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختى ما را معلوم جز آب و خرما نبودى، جز آن نبود که زنان انصار اللَّه جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید. این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن مصطفى (ص) دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبى است. و او (ص) مقتداى خلق بود، خواست تا خلق بوى اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروى‏ عرض کردند و او بندگى اختیار کرد و از ملکى اعراض کرد گفت: اجوع یوما و اشبع یوما، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان پیغامبر (ص) که ملک زمینى وى را بود و در مطبخ وى هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدى، با این همه نعمت، پلاس پوشیدى و آرد جوین با خاکستر بیامیختى و با میغ آب چشم خمیر کردى و بنان پختى، آن قرص برداشتى و بمسجد رفتى، با درویشى با هم بخوردى، گفتید: مسکین جالس مسکینا، و موسى پیغامبر حال وى چنان کرد که بمدین رسید، سر و پاى او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همى گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بگوشه‏اى باز شد، سر بر خاک نهاد گفت: الهى غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که: یا موسى کسى که وطن وى من باشم غریب چون بود، کسى که طبیب وى من باشم بیمار کى بود کسى که وکیل وى من باشم درویش چون بود؟ و در کار عیسى مریم اندیشه کن که لباس وى صوف بود و طعمه وى گیاه بود و شراب وى آب بود، بستر وى زمین بود، آتش وى آفتاب بود، چراغ وى مهتاب بود. روزى گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که: انا مأوى من لا مأوى له، از انبیا در گذرى در کار اولیاء اندیشه کن، صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزّت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند. مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند. ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره، قال: لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فى اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان ترى عورته.
مهینه صحابه بو بکر بود در بیمارى مرگ او را شربتى آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروى افتاد، چنانک او را غشى رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زارى از چه بود؟ گفت آن وقت که مصطفى (ص) از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدى و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخداى من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده‏ام که مصطفى (ص) در آن بیمارى کسى را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسى را نمیدیدم و گفتم یا رسول اللَّه کرا دفع کنى؟ گفت: دنیا بصورتى پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جوارى میطلبد و من در وى نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوى و من بر دلهاى ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم. اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن و زارى من از آنست.
و فى الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول اللَّه (ص): من قضى نهمته فى الدنیا حیل بینه و بین شهوته فى الآخرة و من مد عینه الى زینة المترفین کان مهینا فى ملکوت السماوات و من صبر على الفوت الشدید اسکنه اللَّه الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت گفت: هر که شعله‏اى از نور صدق برو تافت، ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بو سلیمان دارانى گفت، خداى را دوستانى‏اند که جمال و نعیم بهشت ایشان را صید نکند و از خدا بازندارد دنیاء خسیس کى تواند که ایشان را صید کند و از خدا باز دارد.
فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ رسول خدا (ص). از پس طعنها و ناسزاها که از کافران مى‏شنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتى رسیدى و عذابى چشیدندى. رب العالمین این آیت فرستاد که: فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذى و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان. اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههاى قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوى و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا محمد که ایشان کردند، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ نمى‏دانى که نامى از نامهاى من صبور است. صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وى بیفزاید. مصطفى گفت: الصبر نصف الایمان و الیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان. مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان. مصطفى (ص) ابن عباس را گفت: ان استطعت ان تعمل للَّه فى الرضا و الیقین فافعل و الا ففى الصبر على ما تکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگى ایمان است. پس گفت اگر طاقت ندارى و بدین مقام نرسى قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست. إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
بزرگى را پرسیدند که معنى صبر چیست؟ گفت تجرع البلوى من غیر دعوى زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوى دم در کشیدن. الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت گفت: الهى دوستان تو سران و سرهنگان‏اند بى‏گنج و خواست توانگران‏اند بنام درویشان‏اند و توانگران جهان خود ایشانند. دردها دارند و گفتن آن بى‏زبانند.
اى بسا در حقه جان غیورانت که هست
نعره‏هاى سرّ بمهر از درد بى‏فریاد تو
حسن را بنیادى افکندى چنان محکم که نیست
جز وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ نقش بر بنیاد تو.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الفتح باجماع مفسران مدنى است. دو هزار و چهارصد و هشت حرف و پانصد و شصت کلمة و بیست و نه آیت جمله بمدینه فرو آمد آن گه که از حدیبیة بازگشته بودند و رسول خدا گفت: انزلت علىّ اللیلة سورة لهى احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس.
و روایة انس بن مالک قال لما رجعنا من الحدیبیة و قد حیل بیننا و بین نسکنا فنحن بین الحزن و الکابة انزل اللَّه، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً فقال النبى (ص): لقد انزل علىّ آیة هى احب الىّ من الدنیا کلها، و در خبر است که هر که این سورة برخواند شب اول از ماه رمضان در نماز تطوّع، رب العالمین تا دیگر سال او را در حفظ و رعایت خویش دارد و از آفات و مکاره نگه دارد و این سورة از آن سورتهاست که در آن ناسخ است و منسوخ نیست و ناسخ در این سورة یک آیت است: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ نسخ قوله: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، خلافست میان علماء که این کدام فتح است.
قتاده گفت: فتح مکه است، مجاهد گفت: فتح خیبر است و جمهور مفسران بر آنند که این صلح حدیبیه است. معنى الفتح فتح المنغلق و الصلح مع المشرکین بالحدیبیة کان متعذرا حتى فتحه اللَّه عز و جل. کارى دشوار بود منغلق پیمان بستن و صلح کردن با مشرکان روز حدیبیه تا رب العزه بفضل خود آن کار فرو بسته برگشاد و آن دشخوارى آسان کرد و آن را فتح نام کردند.
مصطفى (ص) را پرسیدند آن روز که: افتح هذا فقال عظیم. گفتند یا رسول اللَّه این فتحى است، گفت فتحى عظیم، آن را عظیم گفت که در آن روز آیت مغفرت آمد از گناهان گذشته و آینده و مؤمنان را وعده نصرت و ظفر دادند و غنائم خیبر در آن پیوست و غلبه روم بر پارس که پیغامبر خداى آن را وعده داده بود در آن درست شد و صدق وى ظاهر گشت و مؤمنان بدان شاد شدند.
قال الزهرى: لم یکن فى الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک انّ المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فى قلوبهم و اسلم فى ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام.
روى اسرائیل عن ابى اسحاق عن البراء قال تعدّون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبى (ص) اربع عشرة مائة، و الحدیبیة بئر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبى فجلس على شفیرها، ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتى عمهم و قیل سمى یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنى دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فى سنة ستّ من الهجرة. مجمع بن جاریة الانصارى روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران مى‏بازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها مى‏شتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند، یکى آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست؟ جواب دادند که وحى آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند، رسول خدا آغاز کرد و برخواند: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه او فتح هو قال نعم و الذى نفسى بیده إنه لفتح قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، اى قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن على خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضى و منه قوله عز و جل یمدح نفسه: وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ، و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ و المعنى قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا.
قال مقاتل: یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، قیل هذه اللام لیست بلام کى و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله، فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر. و قیل اللام لام کى و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکى یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فى الفتح. و قیل هو مردود الى قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ، قوله: ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى فى الجاهلیة قبل الرسالة، وَ ما تَأَخَّرَ من ذنبک الى وقت نزول هذه السورة، و قیل ما تَأَخَّرَ مما یکون و هذا على طریقة من یجوّز ارتکاب الصغائر على الانبیاء و قال سفیان الثورى: ما تَقَدَّمَ، ما عملت فى الجاهلیة وَ ما تَأَخَّرَ کلّ شی‏ء لم تعمله و یذکر مثل ذلک على طریق التأکید کما یقال اعطى من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء اللَّه الخراسانى ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک وَ ما تَأَخَّرَ ذنوب امتک بدعوتک، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فى سورة یوسف کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ. و قیل یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، باعلاء دینک و فتح البلاد على یدک، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى یثبتک علیه و قیل وَ یَهْدِیَکَ، اى یهدى بک.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، ذا عز لا ذل بعده. و قیل عَزِیزاً، اى معزا و قیل ممتنعا على غیرک مثله.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ، هذه السکینة طمأنینة الایمان فى قلب المؤمن التی بها یحمل القضایا و یقوى بالبلایا و هو قوله عزّ و جل وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و هو الذى لا یهیجه شی‏ء و لا یرده مانع و هو فى قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، و الایة نزلت فى ابى بکر الصدیق ثم فى مآثر اصحابه.
و قیل السَّکِینَةَ الصبر على امر اللَّه و الثقة بوعد اللَّه و التعظیم لامر اللَّه. لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ قال ابن عباس: بعث اللَّه نبیه علیه السلام بشهادة ان لا اله الا اللَّه فلما صدّقوه زادهم الصلاة ثم الزکاة ثم الصیام ثم الحج ثم الجهاد حتى اکمل دینهم لهم فکلّما امروا بشى‏ء فصدقوه، ازدادوا تصدیقا الى تصدیقهم و یقینا مع یقینهم.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الایة. جنود السماوات الملائکة و جنود الارض الانس و الجن و قیل کل ما فى السماوات و الارض بمنزلة الجند له لو شاء لا انتصر به کما ینتصر بالجند و تأویل الایة: لم یکن صدّ المشرکین رسول اللَّه (ص) عن قلة جنود اللَّه و لا عن و هن نصره لکن على علم اللَّه عز و جل و اختیار قوله: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ کان رسول اللَّه (ص) قیل له: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ فکان رسول اللَّه و المؤمنون فى علم الغیب شرّعا فلما نزلت علیه لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ و قال رسول اللَّه (ص) انزلت علىّ سورة هى احب الىّ من الدنیا و ما فیها قالوا له هنیئا لک یا رسول اللَّه بین اللَّه لک امرک فما لنا فنزلت: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها، هذا فى ازاء قوله: وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ هذا بازاء قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ التکفیر التغطیة و هو بمعنى المغفرة اى یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ قبل ان یدخلهم الجنة لیدخلوها معرین من الآثام، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ، اى فى الدار الآخرة و فى حکم اللَّه، فَوْزاً عَظِیماً لما نزلت هذه الآیات قال المنافقون من اهل المدینة و المشرکون من اهل مکة قد اعلم ما یفعل به و باصحابه فما عسى یفعل بنا فنزلت: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ان لن ینصر محمدا و المؤمنین، و قیل ظنهم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا و قیل ظنهم ان للَّه شریکا و ان لن یبعث اللَّه احدا. قوله: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، اى یدور علیهم و یعود الیهم ضرر ما دبّروا و یقع الفساد و الهلاک بهم، هذا کقوله: وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ، و الدوائر ما یدور بالرجل من حوادث الدهر و نکباته، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ ابعدهم من رحمته، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ هیّاها لهم، وَ ساءَتْ مَصِیراً.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فیدفع کید من عادى نبیّه و المؤمنین بما شاء منها. هو الذى جنّد البعوض على نمرود و الهدهد على بلقیس، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، فى امره، حَکِیماً فى فعله. روى انّ عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول قال هب محمدا هزم الیهود و غلبهم فکیف استطاعته بفارس و الروم، فانزل اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اکثر عددا من فارس و الروم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، منیعا فى سلطانه، حَکِیماً، فى تدبیره و صنعه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً، على امّتک یوم القیمة شاهدا لهم بعملهم و قیل شاهد الأنبیاء بالتبلیغ، وَ مُبَشِّراً، للمؤمنین، وَ نَذِیراً للکافرین. مُبَشِّراً، لمن اطاع. نَذِیراً لمن عصى. ثم رجع الى خطاب المؤمنین فقال: لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ اى تطیعوه و تنصروه و تقاتلوا معه بالسیف. العزر و التعزیر النصر مرة بعد اخرى، وَ تُوَقِّرُوهُ اى تعظموه و تفخموه و تدعوه باسم الرسول و باسم النبى و هاهنا وقف تام ثم تبتدء فتقول: وَ تُسَبِّحُوهُ، هذه الهاء واحدة راجعة الى اللَّه سبحانه فى هذه الایة اى تسبّحوا اللَّه و تصلّوا له بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بالغداة و العشى. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه بالیاء فیهن لقوله: فى قلوب المؤمنین.
الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، بالحدیبیة، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ لانهم باعوا انفسهم من اللَّه بالجنة کقوله: اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. روى عن یزید بن ابى عبید قال: قلت لسلمة بن الاکوع على اى شی‏ء بایعتم رسول اللَّه یوم الحدیبیة. قال على الموت. و روى عن معقل بن یسار قال: لقد رأیتنى یوم الشجرة و النبى (ص) یبایع الناس و انا رافع غصنا من اغصانها عن رأسه و نحن اربع عشرة مائة قال لم نبایعه على الموت و لکن بایعناه على ان لا نفرّ. قال ابو عیسى معنى الحدیثین صحیح فبایعه جماعة على الموت اى لا بانزال نقاتل بین یدیک ما لم نقتل، و بایعه آخرون و قالوا لا نفرّ فقال لهم النّبی (ص) انتم الیوم خیر اهل الارض.
قوله: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، قال ابن عباس: یَدُ اللَّهِ بالوفاء لما وعدهم من الخیر، فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، بالوفاء.
و قال السدى: کانوا یأخذون بید رسول اللَّه (ص) و یبایعونه و یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، عند المبایعة. و قیل عقد اللَّه فى هذه البیعة فوق عقدهم، فَمَنْ نَکَثَ، اى نقض و لم یف به فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ، اى علیها و بال ذلک، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، اتى به وافیا غیر منتقض «فسنؤتیه»، و قرأ اهل العراق فَسَیُؤْتِیهِ بالیاء، أَجْراً عَظِیماً جزیلا و هو الجنة و نعیمها.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ، ابن عباس گفت آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد از قبایل عرب: جهینه و مزینه و نخع و اسلم و غفار، قومى در مدینه مسکن داشتند و قومى در نواحى مدینه. رسول خدا (ص) شش سال از هجرت گذشته او را آرزوى عمرة خاست و طواف کعبه و زیارت خانه، کس فرستاد باین قبایل عرب و ایشان را بخواند تا چون روند جمعى بسیار باشند نباید که قریش ایشان را از خانه منع کنند و پیش ایشان بحرب باز آیند، از این جهت ایشان را میخواند و جمع میکرد.
قومى که مخلصان بودند و اهل بصیرت اجابت کردند و بیامدند و قومى که منافقان بودند باز نشستند و تخلّف کردند و عذر دروغ آوردند که: شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا رب العالمین ایشان را مخلف خواند، یعنى که ایشان با پس کرده‏اند از صحبت رسول، همانست که جاى دیگر فرمود: کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا، و قال تعالى: رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا، گفتند ما را اهل و عیالست و جز ما ایشان را قیّم نیست و خرما بنان داریم درین نخلستان و آن را تیمار بر نیست، اکنون ما را آمرزش خواه از خداى باین تخلف که از ما آمد. و کان رسول اللَّه (ص) اذا قبل عذر انسان استغفر له و این سخن آن گه گفتند که رسول باز آمد از حدیبیه و ایشان را عتاب کرد بآن تخلف که کردند. رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد گفت یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ من امر الاستغفار فانهم لا یبالون استغفر لهم النبى اولا یستغفر لهم. آنچ بزبان میگویند که از بهر ما آمرزش خواه در دلشان نیست که ایشان در بند آن نه‏اند که رسول از بهر ایشان آمرزش خواهد یا نخواهد.
و گفته‏اند معنى آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً قرأ حمزة و الکسائى ضرّا بضم الضاد و الآخرون بفتحها.
ایشان ظن بردند که آن تخلف که نمودند وقت را سبب نفع ایشانست در نفس و مال و سبب دفع مضرت از ایشان. رب العالمین خبر داد که اگر از آن نفع و ضر چیزى در راه شماست و بتقدیر و ارادت ماست هیچ کس نتواند که آن دفع کند.
آن گه فرمود: بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً نه چنانست که شما مى‏گویید و عذر کژ میارید که اللَّه تعالى خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِیهِمْ أَبَداً، اى ظننتم ان العدو یستأصلهم فلا یرجعون، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، اى زین الشیطان ذلک فى قلوبکم، و ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ، من علوّ الکفار و انتشار الفساد و ذلک انّهم قالوا ان محمدا و اصحابه اکلة رأس فلا یرجعون فاین تذهبون، انتظروا ما یکون من امرهم، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً هالکین فاسدین لا تصلحون لخیر. یقال للواحد و الجمع و الذکر و الانثى بور. بار الشی‏ء، هلک و فسد و بارت الارض، لم تثمر و لم تنبت. میگوید بازماندن شما از حدیبیه نه آن را بود که گفتید بل که شما پنداشتید که مشرکان قریش رسول را و مؤمنان را از خان و مان و دیار خویش مستأصل خواهند کرد، یا بکشند ایشان را یا بگریزند و در عالم پراکنده شوند، و این ظن بد که بایشان بردید نموده شیطانست که بر شما آراست و در دل شما افکند. و گفته‏اند ظن بد ایشان آن بود که با یکدیگر میگفتند که هیچ مروید با ایشان و خویشتن را عشوه مدهید و مپندارید که از ایشان یکى باز خواهد گشت که اهل مکه ایشان را هلاک کنند و نیست آرند.
رب العالمین فرمود: وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. شما اید که هلاک کنند شما را و نیست آرند، وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً نارا مسعورة ملهبة. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، عن الحدیبیة، إِذَا انْطَلَقْتُمْ، ایها المؤمنون، إِلى‏ مَغانِمَ، خیبر، لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، الى خیبر نشهد معکم قتال اهلها و ذلک انهم لما انصرفوا من الحدیبیة و عدهم اللَّه فتح خیبر و جعل غنائمها لمن شهد الحدیبیة خاصة عوضا من غنائم اهل مکة اذ انصرفوا منهم على صلح و لم یصیبوا شیئا منهم، قال اللَّه عز و جل: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، قرأ حمزة و الکسائى: کلم اللَّه بغیر الف جمع کلمة معناه یریدون ان یغیروا وعد اللَّه تعالى لاهل الحدیبیة بغنیمة خیبر خاصة، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا،، تأویله: لن تستطیعوا ان تتبعونا، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، اى من قبل مرجعنا الیکم ان غنیمة خیبر لمن شهد الحدیبیة لیس لغیرهم فیها نصیب، فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، اى لم یأمر کم اللَّه به بل تحسدوننا ان نشارککم فى الغنیمة، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا، اى لا یعلمون عن اللَّه ما لهم و علیهم من الدّین الا قلیلا منهم و هو من صدّق اللَّه و الرسول و قیل لا یفقهون من کلام اللَّه الا شیئا قلیلا.
بیان این قصه آنست که: رسول خدا در ماه ذى الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همى بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وى بودند با وى بخیبر رفتند، چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد، رسول خدا گفت خربت خیبر، انا اذا نزلنا بساحة قوم، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ بسمع منافقان رسید که در خیبر غنائم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحى اللَّه آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وى بودند، بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست.
منافقان چون این بشنیدند گفتند: ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود، رب العالمین فرمود: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، کلام اینجا فرمان اللَّه است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند، منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند، رب العالمین فرمود: یا محمد قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا ایشان را گوى شما نتوانید که کلام خداى را و وعده خداى را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید، منافقان گفتند: بَلْ تَحْسُدُونَنا فرمان خداى نه چنین است که شما این بحسد مى‏گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتى بود در آن حصارهاى بسیار و مال و غنیمت فراوان، مسلمانان از آن حصارها یکان یکان مى‏ستدند و مال همى برداشتند و صفیه دختر حیى اخطب و دو دختر وى را اسیر گرفتند و در بعضى آن حصارها بلال مؤذّن ایشان را نزدیک رسول آورد، در راهى که کشتگان خود را دیدند افتاده، یکى از ایشان فریاد برآورد و بر روى تپانچه زد و بر سر خاک همى کرد. رسول خدا بلال را گفت، اى بى‏حاصل، رحمت نکردى برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردى که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر اللَّه چنان بود که آن صفیه دختر حیى اخطب جفت رسول خداى گشت و روزى ببر روى وى نشان زخم دید، پرسید از وى که این چیست؟ صفیه گفت وقتى بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد، این خواب با شوى خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت: ترا همى باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوى تو باشد و بر روى من تپانچه زد، این نشان از آنست.
پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصارى عظیم که در همه عرب حصارى از آن حصین‏تر نبود، مردمان از آن حصارهاى دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همى بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند، هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست، روزى جهودى از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست، رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وى فرستاد بجنگ و گفت: اللهم انصره. ایشان روى بهم آوردند، درختى بود میان ایشان، هر یکى از ایشان بآن درخت پناه همى برد، آن جهود حمله آورد، محمد بن مسلمه آن زخم وى بدرخت رد کرد، آن گه با جهود گشت و برو ضربتى زد که یک نیمه سرش با روى بدو نیم کرد، پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست، زبیر عوام پیش وى باز شد. مادر وى صفیة گفت یا رسول اللَّه پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد، زبیر ضربتى زد که کتف وى با یک نیمه پهلو بیرون انداخت، پس رسول علم ببو بکر داد، آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد، دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت: و اللَّه لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللَّه و رسوله.
پس دیگر روز على را بخواند و علم بوى داد، على رفت و علم بر در حصار خیبر بزد، جهودى بر بام حصار آمد گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من على‏ام. جهود گفت عالى شد این کار بحق موسى و توریة، پس على بتأیید الهى و قوت ربانى در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد، بو رافع گوید مولى رسول که: با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم، گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن على رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که مى‏برکند جبرئیل با وى بود بمعاونت، پس على گفت: ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه، پس آن اموال و غنائم که از حصارهاى خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند.
قال الزهرى: ان غنائم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ هم المخلفون عن الحدیبیة، سَتُدْعَوْنَ، یعنى یدعوکم النبى (ص) إِلى‏ قَوْمٍ یعنى الى قتال قوم أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول اللَّه (ص) فى تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الى بنى حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الى فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف: صنف کفروا و نزل فیهم: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ و هم المعنیّون بهذه الایة: تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ، یعنى او هم یسلمون و قیل معناه الى ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل، فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً فى الدنیا الغنیمة و فى الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فى قول من حمل هم على المنافقین و جعل الداعى غیر النبى (ص) لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرائهم مجرى المخلصین، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ عن غزوة الحدیبیة، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً فى الآخرة. فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول اللَّه فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ، اى لیس علیه اثم فى التخلف عن الجهاد لانه کالطائر المقصوص الجناح لا یمتنع على من قصده، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ، من العلة اللازمة احدى الرجلین او کلتیهما، حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ الذى لا قوة به، حَرَجٌ.
و تم الکلام ثم قال: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، فیما یأمره و ینهاه، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ، اى یعرض عن الطاعة، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً و قرأ اهل المدینة و الشام ندخله و نعذّبه بالنون فیهما و قرأ الآخرون بالیاء لقوله: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ این آیت در شأن اهل حدیبیه فرو آمد. اصحاب بیعة الرضوان و سبب این بیعت‏ آن بود که رسول خدا در سال ششم از هجرت قصد زیارت کعبه کرد و هفتاد شتر با خود میبرد که قربان کند. این خبر بمکه رسید و قریش هم جمع شدند، با ساز حرب و آلت جنگ همه براه آمدند و اتفاق کردند که رسول را بقهر باز گردانند و نگذارند که در مکه شود. رسول گفت: ما را کسى باید که دلالت کند براهى که ایشان ما را ندانند و نبینند. دلیلى فرا پیش آمد و ایشان را بکوه و شکسته همى برد تا بهامون حدیبیه رسیدند. چون مکیان آگاه شدند، ایشان فرو آمده بودند. مرکب رسول (ص) آنجا زانو بزمین زد. رسول گفت: حبسها حابس الفیل، آن گه گفت: هر چه قریش از من درخواهند از تعظیم خانه و صلت رحم، ایشان را مبذول دارم. در آن حال عکرمه با پانصد سوار کفار بحرب بیرون آمدند یاران رسول از آن که بعمره احرام گرفته بودند سلاح نتوانستند گرفت. رسول خدا با خالد بن ولید گفت این عمّ تو است شرّ وى ترا کفایت باید کرد. خالد بیرون آمد. و گفت: انا سیف اللَّه و سیف رسوله. این نام بر وى برفت و حقیقت شد، پس یاران ایشان را بسنگ بتاختند و بهزیمت کردند. پس رسول خدا خراش بن ابى امیّة الخزاعى بمکه فرستاد تا با اشراف قریش سخن گوید و ایشان را خبر دهد که رسول بحرب و جنگ نیامده که بعمره آمده و زیارت کعبه، و خراش را بر شتر خود نشاند، شترى که نام وى ثعلب بود.
کافران بوى التفات نکردند و سخن وى نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست، آن را پى زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومى دیگر ایشان را از قتل وى منع کردند و او را رهایى دادند. خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت. رسول (ص) خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان. عمر گفت یا رسول اللَّه ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست، که اگر حاجت افتد مرا یارى دهند، اما عثمان مردى رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وى را یارى دهند، فرستادن وى مگر صوابتر آید. رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحى پدید آید. یا عثمان قریش را گوى که محمد بحرب شما نیامده و قصد وى جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانى را او، را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند.
عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت، آن گه گفت اى جماعت قریش: این احلامکم و این عقولکم؟ کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمده‏اید؟ یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد. گمان مبرید که نشستن وى در صحرا حدیبیه از روى عجز است. او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشى نگه میدارد، و رنه اهلاک شما بر دست وى و بر یاران وى آسانست. وى از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وى برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید. و در میان آن جمع مردى بود از خویشان عثمان، نام وى ابان بن سعید بن ابى العاص، برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وى بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت. ترا امان دادم تا این پیغام محمد (ص) بایشان برسانى. بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همى گویى بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسى قصد تو کند و ترا رنجاند. عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید، مر ایشان را گفت محمد مصطفى رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که من نه بحرب و جنگ آمده‏ام، و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره، شما مرا بعرب باز گذارید. اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود. جماعتى گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وى حرب کردن روى نیست. باز جماعتى گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالى کنیم تا در آید بى‏سلاح، و عمره کند و باز گردد.
آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهى طواف کن. عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خداى عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند. پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزى چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتى بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومى بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادى دیدار عثمان ایمان ظاهر کردند. و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مؤمنان و بآن سبب گفت و گوى در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتى از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همى جستند. یاران رسول بیدار بودند، برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومى از هر دو جانب مجروح گشتند و تنى چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند، پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند، رسول خدا عظیم دلتنگ شد. سوگند یاد کرد که اگر او را کشته‏اند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم. آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که: تَحْتَ الشَّجَرَةِ و کانت سمرة و معقل بن یسار المزنى قائم علیه رافع غصنا من اغصانها. عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرئیل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود. عمر آواز برداشت و ندا کرد. خروشى و جوشى در لشگرگاه افتاد. هر که در لشکرگاه بود روى برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته. همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعة الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجرة گویند. و کان علامة اصحاب رسول اللَّه (ص) معه فى غزاة یا اصحاب الشجرة، یا اصحاب سورة البقرة. چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند، قریش اندیشمند شدند. عروة ابن مسعود الثقفى قریش را گفت شما دانید که من با شما موافق‏ام و در من تهمتى نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وى بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم. عروة آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست: اگر بهتر آیى و ترا ظفر بود، خلقى را از ایشان بکشى و مستاصل کنى. و هرگز شنیدى که کسى قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایى این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد. با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن. بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسى را که با ایشان نازد و گفت شما براى بت حرب همى کنید و جان فدا همى کنید و ما براى خداى حرب نکنیم. و عروة صحابه را دید که حرمت رسول چنان همى داشتند که سر از پیش وى برنمیداشتند و بآواز نرم با وى سخن همى گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همى کردند و دست بدست همى دادند و عروة در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همى زد، مغیرة بن شعبة ایستاده بود تیغ کشیده، گفت اى بى‏حرمت دست بجاى دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم. عروة برخاست و بنزدیک قریش باز آمد، گفت: اى قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم، کسرى را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وى ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسى چنان در دل دارند که اصحاب وى از وى دارند مانا که اگر روى باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد.
این حرب در باقى نهید و جنگ چندان کنید که آشتى را جاى باشد. او میگوید من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند.
مردى برخاست از بنى کنانة گفت: من بروم و حقیقت این حال باز دانم، بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم. این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول (ص) گفت مردى همى آید که عزیز قوم است از بنى کنانة و ایشان قومى‏اند که شتران قربانى را نشان هدى بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند، این شتران را پیش وى باز برید. یاران احرام گرفته و شتران قربانى در پیش کرده، لبیک گویان پیش وى باز شدند. آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت: سبحان اللَّه ما ینبغى لهؤلاء ان یصدّوا عن البیت. کسى را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند. دیگرى بیامد نام وى حلیس بن علقمة سید اعراب، و یاران را در آن حال بر آن صفت دید، بازگشت قریش را گفت کسى که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانى با قلائد آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن. قریش گفتند تو مردى اعرابیى در این کار نبینى، خاموش باش که ترا سخن نرسد، اعرابى خشم گرفت گفت و اللَّه که من با شما درین کار همداستان نه‏ام ور شما محمد را از خانه بازگردانید، من آوازى دهم درین اعراب که زیر دستان من‏اند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید، قریش بترسیدند و راه صلح جستند. سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند. رسول خدا چون سهیل را دید بنام وى فال زد بر عادت عرب، گفت سهّل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سورة: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قوله: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ، من الصدق و الوفاء و صحة العقائد و نصرة الرسول، فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ یعنى الصبر و سکون النفس الى صدق الوعد و قوة القلب حتى اطمأنّت الى اطاعة الرسول، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً یعنى فتح خیبر، وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول اللَّه (ص) بینهم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، و هى الفتوح التی تفتح لهم مع النبى (ص) و بعده و کل مغنم یقسم فى هذه الامة الى یوم القیمة، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، یعنى غنیمة خیبر، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و ذلک ان النبى (ص) لما قصد خیبر و حاصر اهلها همّت قبائل من بنى اسد و غطفان ان یغیروا على عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینة فکفّ اللَّه ایدیهم بالقاء الرعب فى قلوبهم و قیل کفّ ایدى الناس عنکم یعنى ایدى اهل مکة بالصلح، وَ لِتَکُونَ کفهم و سلامتکم، آیَةً للمؤمنین على صدقک و یعلموا ان اللَّه هو المتولى حیاطتهم و حراستهم فى مشهدهم و مغیبهم، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً یثبّتکم على الاسلام و یزیدکم بصیرة و یقینا بصلح المدینة و فتح خیبر وَ أُخْرى‏ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، اى وعدکم اللَّه فتح بلدة اخرى لم تقدروا على فتحها فیما مضى، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، علما انها ستصیر الیکم، قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هى غنائم فارس و الروم و قال قتاده هى فتح مکة، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، معناه لو قاتلکم قریش یوم الحدیبیة، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، لانهزموا، اى لم یکن قتال و لو کان قتال لکان بهذه الصفة، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا، ینصرهم، وَ لا نَصِیراً یلى امرهم.
سُنَّةَ اللَّهِ، یعنى کسنة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، فى نصرة رسله کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا و کقوله: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ، فى نصرة رسله تَبْدِیلًا تغییرا و قیل سن سنة قدیمة فیمن مضى من الامم انّ کل قوم قاتلوا انبیاءهم انهزموا و لن تجد لسنّة اللَّه تبدیلا وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، ظفر المسلمون یومئذ بقوم من اهل مکة یقال کانوا اثنین و ثمانین رجلا، فأتوا بهم رسول اللَّه و قد کانوا رموا عسکر المسلمین بالنبل و آذوهم و قتلوا منهم رجلا یقال له ابن زنیم‏
فقال لهم رسول اللَّه (ص) الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلّى سبیلهم فانزل اللَّه هذه الایة.
و قال عبد اللَّه بن مغفل المازنى کنا مع النبى (ص) بالحدیبیة فى اصل الشجرة التی قال اللَّه تعالى فى القرآن و على ظهره غصن من اغصان تلک الشجرة فرفعته عن ظهره و على بن ابى طالب بین یدیه یکتب کتاب الصلح فخرج علینا ثلاثون شابا علیهم السلاح فثاروا فى وجوهنا فدعا علیهم نبى اللَّه (ص) فاخذ اللَّه بابصارهم فقمنا الیهم فاخذناهم فقال لهم رسول اللَّه هل جعل لکم احد امانا، قالوا اللهم لا فخلّى سبیلهم‏
فذلک قوله: کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ و قیل کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، بالصلح من الجانبین و قیل کفّ ایدیهم عنکم بالرعب لقوله: نصرت بالرعب و ایدیکم عنهم بقوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ الایة. بِبَطْنِ مَکَّةَ، هو الحدیبیة لانها من ارض الحرم و قیل ببطن مکة اى بارض مکة و الحرم کله مکة و قیل مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ بفتح مکة وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى قریشا وَ صَدُّوکُمْ، عام الحدیبیة، عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، ان تطوفوا للعمرة، وَ الْهَدْیَ یعنى و صدّوا الهدى، مَعْکُوفاً محبوسا، أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، اى منحره و محل الهدى منى و قیل محل هدى العمرة مکه و محل هدى الحج منى و الهدى جمع هدیة و لم یؤنث لان الجمع اذا لم یکن بین واحده و جمعه الا الهاء جاز تذکیره و تأنیثه و الهدى هى البدن التی ساقها رسول اللَّه (ص) و کانت سبعین بدنة مَعْکُوفاً کانت تاکل الوبر من الجوع، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، یعنى المستضعفین بمکة، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، یعنى ان تقتلوهم، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ اى من جهتهم، مَعَرَّةٌ، اى اثم و قیل دیة و قیل کفارة لان اللَّه عز و جل اوجب على قاتل المؤمن فى دار الحرب اذا لم یعلم ایمانه الکفارة فقال تعالى: فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.
قوله: بِغَیْرِ عِلْمٍ، فیه تقدیم و تأخیر تقدیره ان تطأوهم بغیر علم فتصیبکم منهم معرة و جواب هذا الکلام محذوف تأویله: لاذن لکم فى دخول مکة و لسلّطکم علیهم و لکنّه حال بینکم و بین ذلک.
میگوید اگر نه از بهر آن مستضعفان بودى که در مکه‏اند مردان و زنانى که ایمان خویش پنهان دارند و شما ایشان را نشناسید و بنادانى ایشان را بکشید و شما را بزه حاصل شود و زیان دیت و وجوب کفاره بشما رسد، و نیز کافران شما را عیب کنند که اهل دین خود را کشتید اگر نه این بودید ما شما را بر ایشان مسلط کردید و در مکه گذاشتید آنکه گفت: لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ، اى فى دین الاسلام، مَنْ یَشاءُ، من اهل مکه بعد الصلح قبل ان تدخلوها، این همه بآن کرد اللَّه تا آن را که خواهد از اهل مکه در دین اسلام آرد پیش از آنکه شما در مکه روید و فتح مکه باشد. ثم قال: لَوْ تَزَیَّلُوا، اى تمیّزوا یعنى المؤمنین من الکافرین، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً بالسبى و القتل بایدیکم. اگر آن مستضعفان مؤمنان از کافران جدا گشتند ما آن کافران را بدست شما عذاب کردید بسبى و قتل قال قتاده فى هذه الایة: ان اللَّه یدفع بالمؤمنین عن الکفار کما دفع بالمستضعفین من المؤمنین عن مشرکى مکه.
روى ان علیا (ع): سأل رسول اللَّه (ص) عن قول اللَّه عز و جل: لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً. قال هم المشرکون من اجداد رسول اللَّه و ممّن‏ کان بعدهم فى عصره، کان فى اصلابهم المؤمنون فلولا تزیّل المؤمنین عن اصلاب الکافرین لعذب اللَّه الکافرین عذابا الیما.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا معناه و اذکر اذ جعل و قیل هو متصل بقوله: لَعَذَّبْنَا و الْحَمِیَّةَ الانفة و حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ انفتهم من الاقرار برسالة محمد (ص) و الاستفتاح ب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و ذلک انه لما امر رسول اللَّه علیا ان یکتب کتاب الموادعة بینه و بین اهل مکة املى علیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم فقال سهیل انا لا نعرف الرحمن و لو کنا نصدقک ما قاتلناک و ما صددناک و لکن اکتب کما کنا نکتب: باسمک اللهم. ففعل رسول اللَّه (ص) فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اى وقارا و صبرا حتى لم یدخلهم ما دخلهم من الحمیة فیعصوا اللَّه فى قتالهم، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ قال ابن عباس و مجاهد و قتادة و السدى و اکثر المفسرین: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و روى عن ابىّ بن کعب مرفوعا و قال على و ابن عمر: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
و قال عطاء بن ابى رباح: هى لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کل شی‏ء قدیر قال عطاء الخراسانى: هى لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه و قال الزهرى: هى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ».
و معنى أَلْزَمَهُمْ، اوجب علیهم و قیل الزمهم الثبات علیها، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من غیرهم، «و» کانوا أَهْلَها، فى علم اللَّه لان اللَّه تعالى اختار لنبیه و صحبة نبیه اهل الخیر، و قیل ان الذین کانوا قبلنا لا یکون لاحد ان یقول لا اله الا اللَّه فى الیوم و اللیلة الا مرة واحدة لا یستطیع یقولها اکثر من ذلک و کان قائلها یمدّ بها صوته حتى ینقطع النفس، التماس برکتها و فضیلتها و جعل اللَّه لهذه الامة ان یقولونها متن شاؤا و هو قوله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من الامم السالفة. و قال مجاهد: ثلث لا یحجبن عن الرب: لا اله الا اللَّه من قلب مؤمن و دعوة الوالدین و دعوة المظلوم، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً فیجرى الامور على مصالحها.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، رسول خداى پیش از آنکه بحدیبیه رفت در مدینه بخواب نمودند او را که فراوى گفتند: لیفتحن علیک مکة. این شهر مکه بر تو گشاده شود و وقت آن فتح در خواب معین نکردند. رسول با یاران گفت که فتح مکه مرا در خواب نمودند. یاران همه شاد شدند و گمان بردند که همان سال در مکه روند. پس چون از حدیبیه بصلح بازگشتند و رسول بصلح کردن و بازگشتن رغبت نمود یاران گفتند با یکدیگر: أ لیس کان یعدنا رسول اللَّه (ص) ان نأتى البیت فنطوف به. در خبر است که عمر بن خطاب گفت یا رسول اللَّه نه تو با ما گفته‏اى که در خانه کعبه رویم و طواف کنیم؟ رسول گفت بلى من گفته‏ام. اما با تو گفتم که امسال رویم یا دیگر سال گفت نه یا رسول اللَّه که وقت آن معین نکردى رسول گفت پس مى‏دان که تو در خانه کعبه روى و طواف کنى و بر وفق این رب العالمین آیت فرستاد.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ راست نمود اللَّه رسول خویش را آن خواب براستى و درستى ثم اخبر اللَّه عن رسوله انه قال: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ آن گه رسول خداى فرمود فرایاران بحکم آن خواب که او را نمودند که شما ناچار در روید در مسجد حرام ناترسندگان و ایمن گشته از دشمنان و هر چند که در آن دخول بیقین بود اما کلمه استثنا بحکم ادب گفت که او را گفته بودند وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و قیل الاستثناء واقع على الامن لا على الدخول لان الدخول لم یکن فیه شک‏
کقول النبى (ص) عند دخول المقبرة: و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق. فالاستثناء یرجع الى اللحوق لا الى الموت.
قال الحسین بن الفضل: یجوز ان یکون الاستثناء من الدخول لان بین الرؤیا و تصدیقها سنة و مات منهم فى تلک السنة اناس فمجاز الایة لتدخلن المسجد الحرام کلّکم ان شاء اللَّه. قیل ان هاهنا بمعنى اذ، کقوله تعالى: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اذ کنتم. قال عبد اللَّه بن مسعود من قال لک انت مؤمن فقل ان شاء اللَّه و هو قول جمیع اهل السنة فى الاسم، اذا سئل أ مؤمن انت قال ان شاء اللَّه. و اما فى الفعل فاذا قیل له آمنت فیقول آمنت باللّه و لا یستثنى و اما الشاک فى ایمانه فلیس بمؤمن و انما یستثنى المؤمن لانه یعلم ایمانه و لا یعلم اسمه عند اللَّه عز و جل. قوله: مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ فالتحلیق و التقصیر تحلتا الاحرام، و التحلیق افضل من التقصیر. حلق رسول اللَّه (ص) رأسه بمنا و اعطى شعر شق رأسه ابا طلحة الانصارى و هو زوج ام سلیم هى والدة انس بن مالک فکان آل انس یتهادونها بینهم فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا اى علم من تأخیر ذلک ما لم تعلموا و هو ما ذکر من قوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، الایة. و قیل علم اللَّه انه سیکون فى السنة الثانیة و لم تعلموا انتم فلذلک وقع فى نفوسکم ما وقع. و قیل علم من صلاح الصلح، ما لم تعلموا. و قیل علم انه یفتح خیبر و لم تعلموا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ اى من قبل دخولهم المسجد الحرام، فَتْحاً قَرِیباً و هو فتح خیبر و قیل صلح الحدیبیة اسماه فَتْحاً قَرِیباً، اى تصلون بعده قریبا الى دخول مکة. قال الزهرى: ما فتح فى الاسلام فتح کان اعظم من صلح الحدیبیة لانه انما کان القتال حیث التقى الناس فلما کانت الهدنة وضعت الحرب و امن الناس بعضهم بعضا، فالتقوا و تفاوضوا فى الحدیث و المناظرة فلم یکلم احد بالاسلام یعقل شیئا الا دخل فیه. لقد دخل فى تینک السنتین فى الاسلام مثل من کان فى الاسلام قبل ذلک و اکثر، قوله: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ یعنى بالبیان الواضح و هو القرآن و قیل شهادة ان لا اله الا اللَّه وَ دِینِ الْحَقِّ یعنى الاسلام، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، اى لیظفره و یعلیه کقوله: فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ اى عالین. تقول ظهرت السطح اى علوته، و المعنى لیظهر دین الاسلام و یبطل سائر الملک و ذلک کائن عند نزول عیسى (ع) و قیل قد فعل ذلک لانه لیس من اهل دین الا و قد قهر هم المسلمون و ظهروا علیهم و على بلدانهم او على بعضها و ظهورهم على بعض بلدانهم ظهورهم علیهم.
و یحتمل ان تکون الهاء راجعة الى الرسول، تأویله لیظهر محمدا على اهل الدین کلّه و قیل لیطلع محمدا على کل الفرائض فیکون ظاهرا له کاملا، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً لنبیه و شهادته له ما آتاه من المعجزات و قیل وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً على انه نبى صادق فیما یخبر.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. قال ابن عباس: شهد له بالرسالة ثم قال مبتدئا: وَ الَّذِینَ مَعَهُ من المؤمنین یعنى الصحابة أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، غلاظ علیهم کالاسد على فریسته لا تأخذهم فیهم رأفة، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، متعاطفون متوادّون بعضهم لبعض کالوالد مع الولد کما قال: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ. تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، اخبر عن کثرة صلوتهم و مداومتهم علیها، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، ان یتقبل اعمالهم التی أتوا بها على قدر امکانهم. و قیل یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، ان یدخلهم الجنة، وَ رِضْواناً، ان یرضى عنهم سِیماهُمْ، اى علامتهم، فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، اختلفوا فى هذا السیماء فقال قوم هو نور و بیاض فى وجوههم یوم القیمة یعرفون به انهم سجدوا فى الدنیا و هو روایة عطیة العوفى عن ابن عباس و قال الربیع بن انس: استنارت وجوههم من کثرة ما صلّوا و قال شهر بن حوشب: تکون مواضع السجود من وجوههم کالقمر لیلة البدر و قال الثورى: یصلون باللیل فاذا اصبحوا راى ذلک فى وجوههم. بیانه قوله من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار.
و قیل لبعضهم ما بال المتهجدین احسن الناس وجوها، فقال لانهم خلوا بالرحمن فاصابهم من نوره. و فى روایة الوالبى عن ابن عباس قال: هو السمت الحسن و الخشوع و التواضع و المعنى ان السجود اورثهم الخشوع و السمت الحسن الذى یعرفون به.
و قال الضحاک هو صفرة الوجه و امارة التهجد فى وجوههم من السهر و قال الحسن: اذا رأیتهم حسبتهم مرضى و ما هم بمرضى و قال سعید بن جبیر: هو اثر التراب على الجباه.
قال ابو العالیة لانّهم یسجدون على التراب لا على الاثواب.
و قال عطاء الخراسانى دخل فى هذه الایة کلّ من حافظ على الصلوات الخمس، ذلِکَ مَثَلُهُمْ، اى ذلک الذى ذکرت، صفتهم فِی التَّوْراةِ عرّفوا الى بنى اسرائیل بهذا الوصف لیعرفوهم اذا ابصروهم ثم ابتدأ فقال وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر شطأه بفتح الطاء و قرأ الآخرون بسکونها و هما لغتان کالنهر و النهر و الشط فراخ الزرع التی تنبت الى جانب الاصل، یقال اشطأ الزرع فهو مشطى اذا افرخ فَآزَرَهُ، اى اعان الزرع الشطأ و قوّاه و الا زر القوة فَاسْتَغْلَظَ اى غلظ الشطأ، فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ، اى تناهى و تم و صار کالاصل و سوقه جمع ساق الزرع اى قصبه و هذا مثل ضربه اللَّه تعالى لاصحاب محمد (ص) یعنى انهم یکونون قلیلا ثم یزدادون و یکثرون و یقوون، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ اى یسر الاکرة و یتعجبون من قوته، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ تأویله لیغیظ اللَّه بهم الکفار اى ان النبى خرج وحده ثم اتبعه من هاهنا و هاهنا حتى کثروا و استفحل امرهم فغاظ بهم اهل مکة و کفار العرب و العجم. قال سفیان بن عیینة لهارون الرشید من غاظه حسن حال اصحاب رسول اللَّه (ص) فهو کافر و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال: وَ الَّذِینَ مَعَهُ ابو بکر الصدیق، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن الخطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً على بن ابى طالب. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً بقیة العشرة المبشرون بالجنة، کَزَرْعٍ الزرع محمد (ص) أَخْرَجَ شَطْأَهُ ابو بکر فَآزَرَهُ عمر فَاسْتَغْلَظَ عثمان یعنى استغلظ عثمان للاسلام، فاستوى على سوقه على بن ابى طالب استقام الاسلام بسیفه، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ المؤمنون، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ قول عمر لاهل مکة بعد ما اسلم لا نعبد اللَّه سرا بعد الیوم.
و فى الخبر الصحیح عن عبد الرحمن بن عوف عن النبى (ص) قال: ابو بکر فى الجنة و عمر بن الخطاب فى الجنة و عثمان بن عفان فى الجنة و على بن ابى طالب فى الجنة و طلحة فى الجنة و الزبیر فى الجنة و عبد الرحمن بن عوف فى الجنة و سعد بن ابى وقاص فى الجنة و سعید بن زید فى الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فى الجنة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) قال ارحم امتى ابو بکر و اشدهم فى امر اللَّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم على و افرضهم زید و أقراهم ابىّ و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل. و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه لعلى. یا على انت فى الجنة و شیعتک فى الجنة و سیجی‏ء بعدى قوم یدّعون ولایتک.
لهم لقب یقال لهم الرافضة فاذا ادرکتهم فاقتلهم فانهم مشرکون: قال یا رسول اللَّه: ما علامتهم قال یا على انه لیست لهم جمعة و لا جماعة یسبون ابا بکر و عمر
و قال ابن ادریس ما آمن ان یکونوا قد ضارعوا الکفار یعنى الرافضة لان اللَّه عز و جل یقول لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، اى انما کثرهم و قواهم لیکونوا غیظا للکافرین. قال مالک بن انس من اصبح و فى قلبه غیظ على اصحاب رسول اللَّه (ص) فقد اصابته هذه الایة قوله: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قال ابو العالیة العمل الصالح فى هذه الایة حب الصحابة، مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً. الکنایة فى قوله منهم راجعة الى معنا الشطأ و هم الداخلون فى الدین بعد الزرع الى یوم القیمة، یعنى من یدخل فى الاسلام بعد الصحابة الى یوم القیمة و فى جملتهم من یوصف بالعمل الصالح و منهم من لا یوصف به. و قیل هى لبیان الجنس و قیل هم الذین ختم منهم الایمان و قیل هذا الوعد لهؤلاء الذین ذکروا فى الایة و هم اصحاب النبى (ص) و ان کان سائر المؤمنین قد وعدهم اللَّه المغفرة. و قیل قوله منهم کقوله یغفر لکم من ذنوبکم هى کلمة صلة کقول الشاعر:
ما ضاع من کان له صاحب
یقدران یصلح من شأنه‏
فانما الدار بسکانها
و انما المرء باخوانه‏
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصه‏اى عظیم است و کارى بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت. و هى من معاقل السودد و الشرف فى الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که اللَّه تعالى خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول (ص)، و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهاى آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از اللَّه تعالى فرمان بود بر طریق مباهات که: اى مقربان افلاک و اى ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روى عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسپان
بجاى دسته گل دسته تیغ
بجاى قرطه بر تن درع و خفتان‏
هر چند که درویشان و دل‏ریشان‏اند لکن در جریده فضل من سطر، مقدم ایشان‏اند. گواه باشید اى مقرّبان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکى را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند. و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنى که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا. و اندر آن ساعت بیعت جمله‏ صحابه مى‏گفتند: اگر عثمان زنده است این بیعت از وى فوت شد و از این کرامت باز ماند.
رسول (ص) از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که عثمان از این کرامت بى‏بهره نبود، از بهر آن که وى بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده، رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینى عنى و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالى عن عثمان. هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان، زهى کرامت و رفعت زهى دولت و مرتبت که عثمان را برآمد. آن ساعت، ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید، غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند. اى جوانمرد، اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید. شوق باطن رسول و مهر دل وى نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت: واشوقاه الى اخوانى. شوق که زبان را به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد. آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحى گزار رسالت رسان پیدا گشت. این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد. امید است که امت آخر الزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ: الایة. در قرآن چهار هزار جاى، ذکر مصطفى است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وى کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحى پاک از علم بى‏نهایت بدو.
خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدى به رسول اللَّه من الوحى‏ الرؤیا الصادقة فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ابتداء وحى که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وى از ظلمت طبیعت توقى میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقى میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
شش ماه جان مقدس وى بدین لطائف، بتدریج وحى حق قبول همى کرد، چون نسیم وحى پاک بجان پاک وى رسیدى، بآشیان صورت بازشتافتى و آن خواب که دیدى کفلق الصبح پیدا آمدى و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وى مدد همى گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها. آن گه پیغام و امر الهى بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وى ظاهر گشت و روح القدس جبرائیل بعد از آن که مکاشف روح وى بود مشاهد حس وى شد و بچشم سر بدید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکى صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وى گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سراى و خانه یکبارگى وداع کرده. گاهى در هواء بسط جولان کردى، گاهى در عالم قبض میدان کردى.
هفته‏اى برو بگذشتى که از آدمیان کس او را ندیدى و از او سخن نشنیدى. در بوته اختیارش همى گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند. کس نمى‏دانست که آن مهتر عالم را چه در دست، بحالتى شد که مردم از وى بگفت و گوى افتادند. یکى میگفت عاشق است، درمان او وصال بود. یکى میگفت درویش است، درمان او مال بود. یکى میگفت یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود. یکى میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود. خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید:
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتى نام و نشان من‏
بو طالب بر وى مشفق و مهربان بود، گفت اى چشم و چراغ من و اى میوه دل من، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت مى‏بینم. اگر ترا غمى است، غم خویش با من بگوى، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است، قریش همه مطیع من‏اند. از ایشان ترا خدم و حشم سازم و اگر مراد تو توانگرى است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمى دارى بگوى تا بقوت خود از تو دفع کنم. ما را دل و جان از بهر تو بى‏قرار شد. رخسار تو را زرد مى‏بینم و باطن پر درد. رخسارت زرد چراست و باطنت پردرد چراست؟
مهتر (ص) بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم. دردى است که درمان وى همان کس کند که درد نهاد.
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همى کند:
هم تو مگر سامان کنى
را هم بخود آسان کنى‏
وین درد را درمان کنى
زان مرهم احسان تو
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید، آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت یا دلیل المتحیرین و هادى الضالین اى دست گیر متحیران و راه نماى سرگشتگان و فریادرس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وى جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند. سید عالم از غار بیرون آمد. بهر سنگى که بگذشت، بهر درختى که رسید، هر جانورى که او را پیش آمد، روى بوى کرد که: السلام علیک یا نبى اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.
و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز، اندوه دلش یکى هزار شده و صبر از سینه وى بیزار شده، هم در آن غم بخانه باز آمد. خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همى ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود. دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که: یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم بجبرئیل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرئیل پر طاوسى برگشاى و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا جبرئیل یکبارگى ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع، مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوى کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحى گردد. جبرئیل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار، بر تختى رفیع بر هواء آواز داد که: السلام علیک یا رسول اللَّه، رسول برو نگرست جبرئیل را دید بر کرسى میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکى ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وى نبود، در خبر است که رسول (ص) خویشتن را از بالاء کوه در مى انداخت و جبرئیل او را بفرمان حق نگه میداشت، بعضى عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرئیل نداشت و در نهایت حال جبرئیل طاقت صحبت وى نداشت. در اول حال رسول از زمین بر جبرئیل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرئیل از سدره منتهى بر رسول مینگرست بر افق اعلى. در اول حال رسول جبرئیل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرئیل یک گام بر اثر رسول برداشت، با خود بگداخت، چون صعوه‏اى شد. در بدایت حال سید را در دیدن جبرئیل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرئیل را از صحبت سید اثر در ذات آمد. این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشى رسول (ص)، اما سرّ این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالى نبود، چون جبرئیل را در آن صورت بدید، تفرقه بوى راه یافت که سرّ وى بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسى که از جمع با تفرقه افتد. مهتر (ص) آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیرى محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در مى انداخت، گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوست‏تر از آن دارم که لمحتى از دوست محجوب گردم و لهذا
قال النبى لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست. دیگر بار جبرئیل خود را بدو نمود و بر وى سلام کرد و اندر نقاب شد.
رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همى گفت که: السلام علیک یا رسول اللَّه. هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد. رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد. گفت یا خدیجه زمّلینى دثّرینى، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تا زمانى آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود مى‏ترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصى همى بینم که هرگز مثل وى ندیده‏ام، از جنس آدمیان نیست و بجمال وى کس نیست. با من خطابى همى کند و بنامى همى خواند که بآن نام کس معروف نیست. ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست. سید (ص) ساعتى لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت. سر از بالین برگرفت، جبرئیل را در هواى حجره بدید، على کرسى بین السماء و الارض، بوى اشارت کرد که السلام علیک یا رسول اللَّه. رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همى آرد. خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همى، بینى گفت همى بینم.
خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موى برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت، گفت اکنون او را همى بینى. رسول گفت ناپیدا گشت، خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موى بپوشید رسول گفت: یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همى بینم. خدیجه بر پاى جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همى گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت، السلام علیک یا رسول اللَّه، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، هماى عزم من بپر آمد. دیر بود تا این روز را همى جستم. اکنون روى از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همى خواستم در طلب این دولت بسى نشستم و خاستم.
وصل آمد و ز بیم جدایى رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو مى‏بینى فرشته امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک موسى‏ کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیده‏ام و وى در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویى، گزیده خلق عالم تویى، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیدارى یافتم. ورقه نوفل وقتى نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده، ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالى پیغامبرى خواهد فرستاد نام وى محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامع‏تر ازین محمد که شوى تو است نمى‏بینم.
بر وى از همه آدمیان نیکوتر است، بخرد از همه خردمندان بیشتر است، بخوبى از همه خوبتر است، بامانت از همه امین‏تر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
فصل
بدانکه در اول وحى، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده، جبرئیل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوى نمود و با وى این خطاب کرد که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرئیل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وى را بعنصر ملکى مزاج داد، آن گه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ یا محمد برخوان. رسول گفت: ما انا بقارى‏ چه خوانم که که من امّى‏ام و خواندن ندانم، جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ باین روایت چنانست که اول سورة که وحى آمد از قرآن، سوره اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحى که جبرئیل برسول آورد آیت، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بود و معنى اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اینست که بگوى بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پس اینجا سه قول آمد. روایت اول آنست که سوره: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اول وحى آمد، روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحى آمد، روایت سدیگر آنست که او بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وحى آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحى آمد آیت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت علیه السلام: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و اول سورة که وحى آمد سوره یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و اللَّه اعلم.
وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند. بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده، رب العالمین هر یکى را از ایشان بتشریفى و تقریبى مخصوص کرده: وَ الَّذِینَ مَعَهُ، ابو بکر، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن خطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، على بن ابى طالب (ع)، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، بقیة العشرة المبشرون بالجنّة.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکى بر وفق سعى و بر قدر سبقت، خلعتى و مرتبتى یافتند.
فقال (ص): ارحم امتى ابو بکر و اشدّهم فى امر اللَّه عمر. و اصدقهم حیاء عثمان. و اقضاهم على.
و بر عموم ایشان را باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که
اللَّه اللَّه فى اصحابى لا تتّخذونهم غرضا من بعدى فمن احبّهم فبحبّى احبّهم و من ابغضهم فببغضى ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه و من آذى اللَّه فیوشک ان یأخذه. و لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصیفه.
بر کافّه اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذو الجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشان را است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم صدیق اکبر بود، پس فاروق انور، پس ذو النورین از هر، پس مرتضى اشهر، یکى منبع صدق، یکى مایه عدل، یکى اصل حیاء یکى کان سخاء، واجب بر هر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید. بصدق با صدّیق موافقت کند. بعدل با فاروق مرافقت کند. بحیاء با ذو النورین مشایعت کند.
بسخا با مرتضى متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وى گرداند.
روى على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) یا على ان اللَّه عز و جل امرنى ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا على ظهرا، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فى الکتاب لا یحبّکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر، انتم خلائف نبوّتى و عقدة ذمّتى لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، جعفر صادق را پرسیدند از معنى بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود. چون بنده گوید بسم اللَّه، معنى آنست که داغ بندگى حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم. هر سلطانى که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد، آن را داغى مشهور بر نهد، تا طمع دیگران از وى بریده گردد، هر مرکبى که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود، عزیز و مصون مکرم و محترم بود، باز هر مرکبى که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود. در آسیب کوفت و کوب دیگران بود. مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است: داغ الهى بر خواص اهل اخلاص، گفتار بسم اللَّه است، هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور، ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پاى سپرده مرده شیاطین. پس جهد کن، اى جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشى تا سعید هر دو سراى گردى و چندان که توانى بکوش تا خویشتن را در کسى از کسان او بندى تا عزیز هر دو جهان گردى.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش ز کس‏
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، اى گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحى ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستى ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستى خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روى او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.
موى او مشک بویا.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
چون بر افشاند صبا زلفین عنبرساى تو
مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشه‏اى او را طالبى و در هر افقى او را عاشقى، در هر دلى شورى و در هر جایى سوزى. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وى در رسید.
آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهترى کنم، میکائیل گفت: چاکرى کنم. ماه گفت: دارندگى کنم. خورشید گفت: دایگى کنم. میغ گفت: خادمى کنم. چرخ گفت: بندگى کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همى آید که اى عالمیان که در آرزوى صحبت و پرورش محمد بیقرار شده‏اید، آرام گیرید که ما قضا رانده‏ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنى مشرکه نهیم و وى را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامرى منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آرى عزیزا چون نوبت طفولیت وى بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وى درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که اى مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکى در کف او از نخودى در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده‏ایم در رسد. آتشى در جان وى زنیم و سوزى در دل وى افکنیم و ظاهر و باطن وى بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وى گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزى سوزى در دل سید آمد.
بیقرار و بى‏آرام گشت. یکى در عشق حضرت یکى در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضاى رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همى گفت: «ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: اى مقربان و روحانیان، اى جبرئیل، پر طاوسى در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هواى بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهى بزمین سفر کن، بحجره امّ هانى گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوى اى محمد خیز و بیا تا مرا بینى. من منتظرم بى‏من چه نشینى.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
یا محمد تا کى غم امّت در دل دارى، تا کى اندوه عاصیان بجان کشى برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جاى ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودى خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته.
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بدان که عناصر عالم چهار است: باد و آتش و آب و خاک. و این چهار عنصر، وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نسیمى و شمیمى بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید، تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد. آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همى بود بر وفق تقدیر الهى. و در هر عهدى این چهار عنصر قوتى زیادت نمودندى. در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن. لقوله تعالى: إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ. و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. و در عهد موسى زمینى خاکى قوتى زیادتى نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت. همچنین در هر عهدى هر باد که بوزیدى و هر موجى که از دریا بخاستى یا کشتى غرق کردى یا شهرى خراب کردى و هر برقى که بجستى ولایتى بسوختى و همیشه زمین را زلزله همى بودى و خسف و مسخ ظاهر همى گشتى تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم (ص) که عهد فترت نبوّت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد. زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرئیل اندر هواء عالم آواز داد که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آواز وى اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذره‏اى از ذرائر عالم در عشق سماع این کلمات زبانى یافت و از وى طنینى و ضجیجى شنیدند. قالت عایشه: لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجت الجبال حتى سمع اهل مکة دویّها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس: لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهائم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمى اسمه على شی‏ء الا بارک علیه. و آن گه هر کلمتى از این کلمات تسمیة یکى را از آن عناصر جمالى و کمالى داد. از کلمه «بسم» بندى بر باد نهادند. و از هیبت نام «اللَّه» داغى بر زبان آتش نهادند. و از رحمت «رحمن» شمّتى بر آب زدند. و از رأفت «رحیم» نسیمى بخاک رسانیدند. باد شرّت بگذاشت. آتش شرر فرو نشاند. آب از طغیان توبت کرد. خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد. این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد، عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنى بامّت پیشینیان، اضافت آدمى بود بحیوان، از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخ‏پذیر بود و سورت ایشان نسخ‏پذیر بود و عقد ایشان فسخ‏پذیر بود، از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند. باز چون عهد مهتر عالم آمد، فیض تنزیل الهى روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند. ندا درآمد که اى سید، همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه. همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه. همه امّتان را مسخ و امّت ترا مسخ نه.
قوله تعالى: ق قال ابن عطاء اقسم اللَّه عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد (ص) حیث حمل الخطاب و لم یؤثّر ذلک فیه لعلوّ حاله.
کسى که دوستى عزیز دارد در همه احوال رضاء وى جوید، پیوسته در او مینگرد، رازش با وى بود، سوگندانش بجان و سروى بود. حدیث وى بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیدارى او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جاى، حدیث و سلام از وى بازنگیرد. پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانى مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران (ص) ارزانى داشت، تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست. کائنات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست.
ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات مصطفى (ص) است، در همه احوال رضاى وى جست چنانک فرمود: وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى‏. در قبله رضاء وى جست: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها. در شفاعت امّت رضاى وى جست: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏.
بحیاة وى قسم یاد کرد که: لَعَمْرُکَ. بقوت دل وى قسم یاد کرد که: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ بصفاء مودت وى قسم یاد کرد که: ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ بقدمگاه وى قسم یاد کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. بر وى و موى وى قسم یاد کرد که: وَ الضُّحى‏ وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏. در خواب و بیدارى عصمت بر وى داشت که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ جمله احوال او را کفایت کرد: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ در هر جاى و در هر حال وحى بدو پیوسته داشت. در خواب بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. بر ناقه بود که وحى آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. در راه غزا بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ. از مکه بیرون آمده بود بجحفه که وحى آمد: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ در غار بود که رب العزة او را جلوه کرد: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ. در اندوه بود که وحى آمد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ. در شادى بود که وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. شب معراج در بیت المقدس بود که وحى آمد: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا. در حضرت قاب قوسین بود که بى‏واسطه بر بساط ناز راز شنید که: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏.
عشق آمد و جان و دل فراجانان داد
معشوق ز جان خویش ما را جان داد
ز آن گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
جوانمردان طریقت و ارباب معرفت سرّى دیگر گفته‏اند در معنى ق گفتند: آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود، کارى است از آن قاف که گرد دلهاى دوستان درکشیده، پس هر که در این دنیا خواهد که از آن کوه قاف درگذرد قدم وى فرو گیرند، گویند وراء این قاف راه نیست و بر وى گذر نیست. همچنین کسى که در ولایت دل و صحراى سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وى در مقام دل فرو گیرند، گویند کجا میشوى ما خود همین جاى با توایم: انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
پیر طریقت گفت: الهى گر دارم چون که بوى نمى‏بویم و ندارم من این حسرت با که گویم. الهى او که یک نظر دید عقل او پاک برمید، پس او که دائم بدیده دل ترا دید چون بیارمید. عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او. او جل جلاله با جوینده خود همراه است. پس این جستن او را چه بکار است. اینست که رب العالمین فرمود: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را. اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ و مصطفى گفت مخبرا عن الحق سبحانه لا یزال یتقرب الىّ العبد بالنوافل حتى احبّه. قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق. و الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.
این خبر اشارت است بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در مناجات نهان. اما قرب حق مر بنده را دو قسم است: یکى کافّه خلق را بعلم و قدرت، کقوله: و هو معکم اینما کنتم.
دیگر خواص در گاه را بخصائص برّ و شواهد لطف، کقوله: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ.
اول او را قربى دهد غیبى تا از جهانش باز برد. پس او را قربى دهد کشفى تا از جهانیانش باز برد. پس او را قربى دهد حقیقى تا از آب و گلش باز برد. از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود، میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل، حدود متلاشى و اشارت متناهى و عبارت منتفى و خبر منمحى و حق یکتا بحق خود باقى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏.
رأیت حبّى بعین قلبى
فقال من انت قلت انتا
انت الذى حزت کلّ حدّ
بمحو این فاین انتا
قوله: إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ در خبر است که این دو فریشته که بر بنده موکّل‏اند چون بنده نشسته باشد یکى از سوى راست حسنات وى مینویسد، یکى از سوى چپ سیّئات وى مینویسد. چون بنده بخسبد یکى بر سر بالین وى بیستد، یکى بر قدمگاه و او را نگاه میدارند. چون بنده در راه میرود، یکى از پیش میرود و یکى از قفا و آفات از وى دفع میکنند. و گفته‏اند فریشته حسنات هر روز و شب ایشان را بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنست که: تا فردا گواهان طاعات و حسنات وى بسیار باشد و فرشته سیّئات بدل نکنند تا عیب وى جز آن یک فرشته نداند. نظیر این در قرآن: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ اسرفوا مجمل گفت سر بسته بى‏تفصیل، اى جبرئیل تو وحى میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند. اى محمد تو وحى میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند.
کریما، خداوندا، رحیما، پادشاها نخواست که جبرئیل گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند، کى روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وى براند. قوله: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ. فریشته دست راست فریشته فضل است و فریشته دست چپ فریشته عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشته دست راست بر فریشته دست چپ سالار است. اى فریشته دست راست، تو امیر باش هر حسنتى ده مینویس. اى فریشته دست چپ تو رعیت باش. جز آنکه فریشته دست راست گوید منویس. چون بنده معصیت کند فریشته دست راست گوید هفت روز بگذار و منویس مگر عذرى بخواهد و توبه کند.
این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتى غضبى.
از این عجیب‏تر شنو: بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وى در کشید تا جرم و جنایت وى مغمور و مغلوب ایمان وى گردد. آن گه چندان جرم و معاصى بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد، گوید: اگر پرده ایمان وى نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد.
رشیدالدین میبدی : ۵۳- سورة النجم‏
النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اسم یدلّ على جلال من لم یزل. اسم یخبر عن جمال من لم یزل. اسم ینبّه على اقبال من لم یزل. اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش و الصّفی شهد جماله فعاش و الولىّ شهد اقباله فارتاش.
نام خداوندى که او را جلال بى‏زوال است و جمال بر کمال. جلال او آتش عالم سوز است و جمال او نور جهان افروز. جلال او غارت دل مریدان است و جمال او آسایش جان ممتحنان. جلال او غارت کننده دلى که درو رخت نهد، جمال او چون جلوه گردد غمان از دل برکند.
عارف بجلال او نگرد بنالد، محب بجمال او نگرد بنازد. آن یکى مینالد از بیم فصال، این یکى مى‏نازد بامید وصال. بیچاره کسى که نام او شنود و نه از جمال او خبر دارد نه از جمال او اثر بیند.
مى‏نداند که این نام کهسار را بلاله آرد، و دل بیداران را بناله آرد.
سماع این نام طرب افزاید و یافت این نام صفت رباید. دلهاى عارفان بجوش آرد عاصیان را بفریاد و خروش آرد.
نام تو بصد معنى نقاش نگارند
بر یاد تو و نام تو مى‏جان بسپارند
آن عزیزى پیوسته در همه حال بهمه اوقات این نام همى گفت، بعد از وفات او بخواب دیدند که حالت چیست، گفت نجوت من الجحیم و وصلت الى دار النعیم ببرکة بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رستم از جحیم. رسیدم بدار النعیم از برکات این نام عظیم. و یاد کردیم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ بدان که حق جل و جلاله و تقدست اسماؤه اندرین سوره، از معراج مهتر عالم سید ولد آدم و سفر کردن وى بآسمان و بازگشتن از مشاهده و عیان خبر داد تا امت وى بدانستن این قصه روح را روح دهند و دل را نور و سرور افزایند. در ابتداء سوره بنى اسرائیل قصه رفتن وى یاد کرد و تعظیم آن را تنزیه خود جلّ جلاله در پیش داشت: سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ. و اندرین سورة بازگشت وى از حضرت بیان کرد و تشریف او را بشخص قسم یاد کرد گفت: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏.
بآن ستاره روشن، بآن ماه دو هفته، بآن چراغ افروخته، آن گه که از حضرت عیان بازگشت، شخص او مقام قربت دیده، دل او روح مشاهدت یافته، سرّ او بدولت مواصلت رسیده، در خلوت او ادنى بر بساط، انبساط راز شنیده.
و بدانک رفتن آن سیّد بآن منزل غریب نبود، اما آرام وى درین منزل عجیب بود، زیرا که خلق عالم در ظلمت بعد بودند و آن مهتر در نور زلفت و قربت بود. چون آن مهتر عالم جبرئیل را در مقام معلوم خود بگذاشت و برگذشت، اسرار انوار ظاهر و باطن او را بجذب حضرت سپرد، تا اندر دریا نور و بحر عظمت غوص کرد و رفرف شرف را بپاى همت بسپرد و چنانک مغناطیس آهن را بخود جذب کند، شرفات عرش مجید آن مهتر را بخود جذب کرد و از عرش مجید قصد حضرت قاب قوسین کرد و در مقام قاب قوسین در مسند جمال بوصف کمال در مشاهده جلال تکیه گاه ساخت، تنزیل عزیز این اسرار در رموز این کلمات بیان کرد که: ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏.
از جمله خلایق، در عالم حقایق، کسى بزرگوارتر از محمد مصطفى نبود.
مراد اصلى از حکم الهى بر وفق علم ازلى ابداع حالت و اظهار جلالت آن مهتر بود.
اول جوهرى که از امر کن خلعت یافت و آفتاب لطف حق برو تافت، جان پاک آن مهتر بود.
هنوز نه عرش بود نه فرش، نه زحمت شب و نه رحمت روز، که صنع الهى مرو را از مستودع علم ازل بمستقرّ مجد ابد آورد و در روضه رضا بر مقام مشاهده او را جلوه کرد و هر چه بعد ازو موجود گشت طفیل وجود او بود و هر چه بوهم خلق درآید از الفت و زلفت و رأفت و رحمت و سیادت و سعادت، بر فرق ذات و صفات او نثار کرد، آن گه مر او را بقالب آدم صفى در آورد و بمدارج تلوین و مناهج تمکین گذر داد و در مسند رسالت بنشاند و مرو را امر کرد تا خلائق را بحضرت دین دعوت کند. گم شدگان را براه باز آرد و روندگان را بدرگاه خواند.
گویى بازى بود آن مهتر بر دست فضل آموخته، بر بساط قربت و زلفت پرورش داده، و از جمعیت مشاهدة او را بتفرقه دعوت درآورده تا عالمى را صید کند، همه را پیش لطف و قهر حق بدارد. امروز همه را بشریعت شکار خود گرداند و فردا در مقام شفاعت همه را بحق سپارد.
چون آن مهتر قدم در میان دعوت نهاد و آن عزیزان حضرت اجابت کردند، از هر گوشه طلیعه بلا سر برآورد و از آسمان فطرت باران محنت باریدن گرفت، قرآن قدیم از قصه غصه ایشان چنین خبر میدهد که: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ و قال تعالى لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ... الآیة.
اى جوانمرد، هر که خیمه بر سر کوى محبت زند از چشیدن بلا و شنیدن جفا چاره نبود. ما دام تا قدم در عالم عافیت دارى، همه عالم بساط تو بود، چون قدم در عالم عشق نهادى، بزنجیر ز حیرت بر عقابین بلا پیچند و از حلقه در بى‏نیازى، حلق نیازت را برآویزند.
اگر مرد عیارى باشى و عاشق وفادار، نداء هل من مزید مى‏زنى و رنه که از الم زخم تیغ قهر، لا طاقة بر آرى. تازیانه عتاب بر سرت فرو گذارند و گویند:
چون دانستى که نیست مهر تو درست
چند نیّت هواء ما نبایستى جست‏
چون رنج بلا آن پاکان صحبت و عزیزان حضرت نبوة بغایت رسید و اذى کفار و طعن ایشان از حد درگذشت، فرمان آمد بجبرئیل پیک حضرت، برید رحمت سفیر رسالت که اى جبرئیل دلها آن مؤمنان و عزیزان صحابه در حیرت و غصه مانده و سینه‏هاشان معدن اندوه و حسرت شده، مانا که خبر ندارند از آن انواع نعیم و الطاف کرم که ما درین سراى باقى از بهر ایشان ساخته‏ایم و آن طرف و غرف که نام‏زد ایشان کرده‏ایم، برخیز و طبقات آسمان گذار کن و بعالم سفلى سفرى کن، بدرگاه محمد عربى شو، آن مهتر عالم و سید ولد آدم که پیغامبر ایشانست و پیغام رسان ما، بگوى تا بحضرت آید و مآل و مرجع ایشان بیند و آن و ناز و نعیم و فوز عظیم که ایشان را ساخته باز گوید و دل ایشان را مرهم نهد، تا آن مشقت و بلا که در دنیا مى‏کشند بامید این کرامت و عطا بر ایشان آسان شود.
اى محمد، یاران خود را گوى از حلاوت حلوا وصال کسى خبر دارد که تلخى حنظل فراق چشیده باشد.
آن کس که طمع دارد بملک کبیر، در جوار خداوند کریم، بر دیدار و رضا ذو الجلال عظیم، کم از آن نباشد که درین زندان دنیا، روزى چند، بار محنت بکشد و بامید آن نعمت، این محنت دولت انگارد.
چنانک آن پیر طریقت گفته الهى، بر امید وصل چندان اشک باریدم که بر آب چشم خویش تخم درد بکاریدم،
ور سعادت ازلى دریابم
این درد پسندیدم‏
ور دیده من روزى بر تو آید
آن محنت همه دولت انگاریدم.
در خبرست که مصطفى (ص) بامداد آن روز که شبانگاه بمعراج بود از بدایت سفر خود بر زمین تا به بیت مقدس خبر داد. عزیزان صحابه شاد شدند و قبول کردند و این خبر در مکه منتشر گشت و ابو بکر صدّیق آن روز غایب بود، بحضرت نبوت نرسیده بود، بو جهل چون این خبر بشنید، با خود گفت اگر هیچ ممکن شود که بو بکر را از اتّباع محمد بسببى بر توان گردانید، آن سبب این خبر محال باشد، پس برخاست براه بو بکر شد، مرو را گفت اى پسر بو قحافه، این یار تو محمد محالى میگوید که هیچ عاقل مر آن را قبول نکند، مى‏گوید دوش ازین مسجد برفته‏ام و به بیت مقدس شده‏ام و هم در شب باز آمده‏ام، یا با بکر تو باور کن که اندر شبى کسى از مکه به بیت مقدس شود و هم در شب بازآید..؟ که یک ماهه را هست مر کاروان را و مر مرد رونده را، اگر باور دارى این خبر محال، در نقصان عقل تو هیچ شک نبود. صدّیق بو بکر مرو را تلقین داد، جوابى محترز، ببیانى ملخص، گفت ان قال هو فقد صدق. اى ابا جهل اگر این چه تو مى‏گویى محمد گوید، راست گوید. بو جهل از او نومید گشت و بو بکر بشتاب آمد بنزدیک رسول و پیش از آنکه بنشست، صادق‏وار و عاشق‏وار گفت یا رسول اللَّه مرا خبر ده از آن سفر دوشین تو.
گفت یا با بکر دوش جبرئیل آمد و براق آورد و مرا به بیت مقدس برد، ارواح پاک انبیا را دیدم و سادات ملاء اعلى، و ایشان را امامى کردم و از آنجا بخطّه ملکوت سفر کردم و بافق اعلى رسیدم و آیات کبرى دیدم و هم در شب بخطه مکه باز آمدم.
بو بکر گفت صدقت یا رسول اللَّه، بعزت آن خداوند که ترا بحق فرستاد که چنان که ترا به بیدارى بصورت و شخص اندرین سفر از مکانى بمکانى برده‏اند، جان مرا اندر صحبت و خدمت تو همى برده‏اند، سفر تو بصورت و قالب بوده و سفر من در خدمت تو بجان و سرّ بوده. مرا بخواب نمودند در خدمت تو و ترا به بیدارى نمودند بتأیید حق. پس اندران حال که این سخن رفت، جبرئیل امین آمد و آیت آورد وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ از این روز باز لقب بو بکر، صدّیق گشت و تا قیام الساعة اهل سنت و جماعت‏ اقتدا بوى دارند در تصدیق معراج، و تمامى قصّه معراج و لطائف و حقائق آن در افتتاح سوره بنى اسرائیل بشرح گفته‏ایم.
اگر کسى سؤال کند گوید روایت کرده‏اند که شب معراج چون آن مهتر عالم خواست که پاى در رکاب نهد براق از وى برمید، آن رمیدن براق از چه بود..؟
جواب آنست که براق اندر آن حال که خود را مرکب سید دید سر برآورد و بنازید و بخرامید، گفت اى سید، مرا از تو امیدى باید که بعد از این روزى خواهد بود که تو ببهشت خرامى، چنانک امشب به بیت مقدس مى‏شوى، باید که آن روز مرکبت، هم من باشم که عادت کرم آنست که هر که در شب طلب مونس بود در روز طرب رفیق بود. مهتر عالم (ص) این عهد با وى تحقیق کرد و برأفت نبوّت و شفقت رسالت گفت که در قیامت مرکب من تو باشى. آن گه گفت اى مهتر عالم با این همه از تو یادگارى خواهم تا بر گردن خویش قلاده بندم و ازو خود را طوقى سازم، سید (ص) التماس وى اجابت کرد و از زلف مشکین خود دو تار موى بوى بخشید، براق آن را بدست نیاز بر گردن خود بست و تا قیام الساعة در خمار آن شراب و طرب آن وصال خواهد بود.
اما آنچه گفته‏اند که براق گفت که از آن برمیدم که از دست وى بوى بت همى آید و جبرئیل از رسول سؤال کرد که این چون است و رسول گفت روزى به بتى برگذشتم و دست فرا کردم و گفتم بیچاره بت نداند که وى را که مى‏پرستد و بیچاره‏تر آن کس که وى را پرستد همانا بوى اینست.
این معنى نقل کرده‏اند لکن ناقل معتمد نیست و این جواب درست نیست جواب درست آنست که اول گفتم.
اگر کسى گوید چه حکمت بود که شب معراج موسى علیه السلام با وى سخن گفت در طلب تخفیف نماز و هیچ پیغامبر دیگر نگفت.
جواب آنست که موسى صاحب مناجات بود در دنیا و ظن وى چنان بود که مرتبت کس بلندتر از مرتبت او نیست و معراج کس وراء معراج او نیست، اما معراج موسى تا طور بود و معراج محمد تا بساط نور بود و موسى را چهل روز روزه فرمودند و چون بحضرت مناجات حاضر کردند ملتمسات او بعضى بایجاب مقرون داشتند بعضى نه.
و محمد (ص) که درّ یتیم بحر فطرت بود، او را خواب آلود بحضرت بردند و در یک لحظه چندین بار تخفیف حواست همه باجابت مقرون گردانیدند، تا موسى را معلوم گردد شرف و مرتبت مصطفى (ص) و استغفار کند از آن گفت که جوانى را از سر ما در گذرانیدند.
و از این عجبتر که موسى چون دیدار خواست که أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، او را بصمصام غیرت لَنْ تَرانِی جواب دادند، پس چون تاوان زده آن سؤال گشت بغرامت تُبْتُ إِلَیْکَ وادید آمد، باز چون نوبت بمصطفى (ص) رسید دیده وى را توتیاى غیرت لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ در کشیدند، گفتند اى محمد دیده که بآن دیده ما را خواهى دید نگر بعاریت بکس ندهى. مهتر، عصابه عزت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ بر دیده خود بست، بزبان حال گفت:
بر بندم چشم خویش نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
لا جرم چون حاضر حضرت گشت، جلال و جمال ذو الجلال بر دیده او کشف کردند که: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ شعر:
همه تنم دل گردد چو با تو راز کنم
همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم‏
ان تذکّرته فکلّى قلوب
و ان تأمّلته فکلّى عیون
گفته‏اند موسى چون از حضرت مناجات بازگشت با وى نور هیبت بود و عظمت، لا جرم هر که در وى نگریست نابینا گشت، باز مصطفى (ص) چون از حضرت مشاهدت بازگشت با وى نور انس بود، تا هر که در وى نگرید بینایى وى بیفزود.
آن مقام اهل تلوین است و این مقام ارباب تمکین.
قوله تعالى: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏
هر چند که این سخن سربسته گفت و مبهم فرو گذاشت تعظیم آن حال را و بزرگوارى قدر مصطفى را (ص)، اما در بعضى‏ کتب آورده‏اند که قومى از یاران پرسیدند از مصطفى (ص) که این وحى چه بود، و مصطفى آن قدر که حوصله ایشان برتافت بیان کرد گفت رب العالمین از امت من گله کرد گفت یا محمد، من که خداوندم بنیک عهدى خود براى امّت تو در دوزخ هیچ درک نیافریده‏ام و ایشان به بد عهدى خود خویشتن را بجهد در دوزخ افکنند. یا محمد، معزّ و مذلّ منم. عزیز اوست که من عزیز کنم، ذلیل اوست که من ذلیل کنم، ایشان عزّ از جاى دیگر مى‏جویند و ذلّ از جاى دیگر مى‏بینند.
یا محمد، عمل فردا امروز ازیشان نمى‏خواهم و ایشان رزق فردا امروز مى‏جویند از من.
یا محمد، رزقى که ایشان را نام زد کرده‏ام بدیگرى ندهم و ایشان عملى که حق ماست و سزا ما، بریا بدیگرى مى‏دهند.
یا محمد، نعمت از ماست و دیگرى را شکر مى‏کنند.
یا محمد، با این همه اطلب العلل لغفران امّتک، بهانه جویم تا ایشان را بآن بهانه بیامرزم.
یا محمد، لو لا انى احب المعاتبة لما حاسبتهم، اگر نه آن بودى که دوست دارم با ایشان عتاب کردن و با ایشان سخن گفتن و رنه خود حساب ایشان نکردمى.
یا محمد، با امّتهاء پیشین چهار چیز کردم که با امت تو نکردم: قومى را بزمین فرو بردم. قومى را صورت بگردانیدم. قومى را سنگ باران کردم. قومى را بآتش حریق هلاک کردم، و از بهر شرف و جاه تو، با امت تو از این هیچ چیز نکردم.
یا محمد، این خلوت که ساختم با تو، بآن کردم تا با خلق نمایم که تو کیستى و با تو نمایم که من کیستم.
رسول خدا (ص) چون از درگاه عزت آن همه اکرام و اعزاز دید گفت بار خدایا، امّت مرا جمله بمن بخش. فرمان آمد که اى محمد امشب تنها آمده‏اى دندان مزد ترا ثلثى بخشیدم و فردا برستاخیز در انجمن کبرى باقى بتو بخشم، تا عالمیان مرتبت و منزلت تو بنزدیک ما بدانند و اللَّه الموفق و المعین.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ الآیة، مقاتل گفت: سبب نزول این آیه آن بود که اصحاب رسول در مجلسها که رسول (ص) حاضر بودى هر یکى از ایشان مى‏شتافتند تا نشست وى برسول نزدیکتر بودى، و باین معنى منافست میان ایشان رفتى. وقتى رسول خدا در صفّه نشسته بود و جایگه بس تنگ بود و جمعى مهاجر و انصار، که نه بدریان بودند، حاضر آمده و بقرب رسول جاى گرفته. پس قومى بدریان بآخر رسیدند و جاى نشست نیافتند، برابر رسول ایستاده منتظران که تا ایشان را جاى دهند. کس ایشان را جاى نداد.
رسول (ص) اهل بدر را همیشه گرامى داشتى و ایشان را نواخت کردى. رسول چند کس را گفت از آن نشستگان: «قم یا فلان، قم یا فلان» قومى را از ایشان برانگیخت و اهل بدر را بجاى ایشان نشاند. آن قوم را بر روى کراهیت پدید آمده و قومى منافقان بیهوده سخن در گرفتند که این نه عدلست که وى کرد. سابقان را برانگیخت‏ و لاحقان را بجاى ایشان نشاند. در آن حال جبرئیل آمد و این آیه آورد. رسول خدا (ص) بر قوم خواند. و بعد از آن بهر مجلس که نشستند، چون دیگرى در آمدى جاى بر وى فراخ داشتندى ابن عباس گفت: در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که در مجلس رسول (ص) آمد و مجلس غاص بود و جایگه تنگ، پاى بر سر جمع مى‏نهاد و مى‏گفت: «توسّعوا و تفسّحوا» تا نزدیک رسول (ص) رسید. آخر آن یکى مرد که نزدیک رسول نشسته بود، او را جاى نداد و نجنبید. ربّ العالمین در شأن آن مرد این آیه فرو فرستاد.
حسن گفت: این آیه در غزا فرو آمد، در مجالس حرب و قتال همانست که جاى دیگر گفت: «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» و کانوا لشدّة رغبتهم فى الجهاد یتزاحمون على الصف الاول و یقول بعضهم لبعض توسّعوا الى لنلقى العدوّ و نصیب الشهادة، فلا یوسّعون له رغبة منهم فى الجهاد و الشهادة فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة و قیل: «انّ رجلا من الفقراء دخل المسجد فاراد ان یجلس بجنب احد من الاغنیاء فلمّا قرب منه قبض الغنى ثوبه الیه، فرأى رسول اللَّه (ص) ذلک، فقال للغنى: أ خشیت ان تعدیه غناک او یعدیک فقره؟
روى عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقیمنّ احدکم الرجل من مجلسه ثمّ یخلفه فیه و لکن تفسّحوا و توسّعوا».
و فى روایة جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) قال: لا یقیمنّ احدکم اخاه یوم الجمعة و لکن لیقل افسحوا».
التفسّح التوسّع یقال: انت فى فسحة من دینک، اى فى سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، اى واسع الخلق و قال الشاعر:
یا قومنا الى متى نصیح
و لا یروج عند کم فصیح‏
انّ البلاد عرضها فسیح
و زوزن قد خربت فسیحوا
قرأ عاصم: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ لانّ لکلّ جالس مجلسا معناه لیتفسّح کلّ رجل فى مجلسه و قوله: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ اى یفسّح ذلک المجلس بازالة وحشة التّضایق و تطبیب النفوس به و قیل: یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ فى الجنة، و قیل: یفسح اللَّه فى القبر.
وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا قرأ اهل المدینة و الشام و عاصم بضم الشینین و قرأ الآخرون بکسرهما و هما لغتان و المعنى: اذا قیل لکم ارتفعوا عن مواضعکم و تحرّکوا حتى توسّعوا لاخوانکم فافعلوا. و قال عکرمة و الضحاک: کان رجال یتثاقلون عن الصلاة اذا نودى لها، فقیل لهم: انهضوا الى الصلاة و الذکر و عمل الخیر و قیل: معناه لا تطیلوا المکث عند رسول اللَّه (ص) فانّ له حوائج کقوله و لا مستأنسین لحدیث.
یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ذهب بعضهم الى أنّ الدّرجات لاولى العلم خاصّة، اى یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم و یرفع الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و قیل: تقدیره یرفع اللَّه الّذین آمنوا منکم لایمانه و طاعته درجة و منزلة، و یرفع الّذین اوتوا العلم من المؤمنین على من لیس بعالم درجات. قال الحسن: قرأ ابن مسعود هذه الآیة و قال: یا ایّها النّاس افهموا هذه الآیة و لترغبنّکم فى العلم، فانّ اللَّه یقول: یرفع اللَّه المؤمن العالم فوق الّذى لا یعلم، درجات بیّن اللَّه عزّ و جل فى هذه الآیة فضل العلماء على من دونهم.
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «فضل العالم على الشهید درجة و فضل الشهید على العابد درجة و فضل النبى على العالم درجة، و فضل العالم على سائر الناس کفضلى على ادناهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من جاءته منیّته و هو یطلب العلم فبینه و بین الانبیاء درجة».
و یروى عن کثیر بن قیس قال: کنت مع ابى الدرداء فى مسجد دمشق فجاء رجل فقال: یا ابا الدرداء انّى جئتک من مدینة الرسول (ص) فى حدیث بلغنى انّک تحدث عن رسول اللَّه (ص)، قال: ما کانت لک حاجة غیره؟ قال: لا قال: و لا جئت لتجارة؟ قال: لا قال: و لا جئت الّا فیه؟ قال: نعم قال: فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: من سلک طریق علم سهّل اللَّه له طریقا من طرق الجنّة و انّ الملائکة لتضع اجنحتها رضا لطالب العلم و انّ السماوات و الارض و الحوت فى الماء لتدعو له و انّ فضل العالم على العابد کفضل القمر على سائر الکواکب لیلة البدر: «و انّ العلماء هم ورثة الانبیاء» و انّ الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، انّما ورثوا العلم فمن اخذه اخذ بحظّ وافر».
عن نافع عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه. مرّ بمجلسین فى مسجد، واحد المجلسین یدعون اللَّه و یرغبون الیه و الآخر یتعلمون الفقه و یعلّمونه. قال: «کلا المجلسین على خیر، واحد عما افضل من صاحبه. اما هؤلاء فیدعون اللَّه و یرغبون الیه، و اما هؤلاء فیتعلمون الفقه و یعلمون الجاهل فهولاء افضل و انّما بعثت معلما»، ثمّ جلس فیهم‏
و عن ابن مسعود: قال النبى (ص): «من خرج یطلب بابا من علم لیردّ به ضالّا الى هدى او باطلا الى حقّ، کان عمله کعبادة متعبّد اربعین عاما».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من علّم علما، فله اجرما عمل به عامل، لا ینقص من اجر العالم شیئا».
و عن محمد بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یصلح بعالم أن یسکت على علمه، و لا یصلح لجاهل ان یسکت على جهله حتى یسأل و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و عن زید بن ثابت قال: من غدا او راح الى المسجد لیتعلّم علما او یعلّمة او یحیى سنّة قد درست، کان مثله کمثل الغادى الرائح فى سبیل اللَّه. و عن ابى الدرداء قال: لان اتعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى مائة رکعة و لان اعلّم مسألة احبّ الىّ من ان اصلّى الف رکعة. و عن ابى سلمة قال: قال ابو هریرة و ابو ذر باب من العلم نتعلّمه احبّ الینا من الف رکعة تطوّع و باب من العلم نعلّمه عمل به أ و لم یعمل به احبّ الینا من مائة رکعة تطوّع و قالا: سمعنا رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا جاء الموت طالب العلم على هذه الحال، مات و هو شهید».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ. سبب نزول این آیه آن بود که مؤمنان صحابه از رسول خدا (ص) سؤال بسیار میکردند و در مجلس وى دراز مى نشستند و در مناجات رسول افراط میکردند، تا بغایتى که رسول (ص) از آن ضجر گشت و کراهیت نمود. ربّ العالمین تخفیف رسول را و تأدیب ایشان را این آیت فرستاد.
مقاتل حیان گفت: توانگران در مجلس رسول و مناجات با وى و سؤال کردن از وى دراز مى‏نشستند و بر درویشان مزاحمت داشتند، تا ایشان نشسته بودند درویشان را تمکّن آن نبود که با رسول سخن گفتندى و نه آن توانگران سخن کوتاه‏ میکردند، تا رسول را تخفیف بودى پس ربّ العالمین تأدیب توانگران را و تخفیف رسول (ص) را بفرمود تا هر که مناجات رسول خواهد که کند، نخست صدقه‏اى در پیش دارد، آن گه مناجات کند. اینست که ربّ العالمین گفت: إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً. پس درویشان از نایافت و توانگران از بخل نمیکردند و کار بر صحابه دشخوار شد که از مناجات و محادثت رسول (ص) بازمانده بودند. بعضى مفسّران گفتند: چند روز این حکم ثابت بود، پس منسوخ گشت، و قومى گفتند: یک ساعت روز ثابت بود، پس رخصت آمد و ناسخ که: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و این آیه ناسخ آن حکم گشت و هیچکس از صحابه بحکم این آیت نرفت، مگر على بن ابى طالب (ع).
روى انّ علیا (ع) کان یقول: «آیة فى کتاب اللَّه لم یعمل بها احد قبلى و لا یعمل بها احد بعدى، و هى آیة المناجاة».
روى انّه قال: «کان عندى عشرة دراهم، فکنت اذا ناجیت النبى (ص) تصدّقت بدرهم فنسختْ و لم یعمل بها احد غیرى»
و قیل: تصدّق على (ع) بدینار. و روى انّ رسول اللَّه (ص) قال: «یا على بکم یتصدّق الرّجل قبل نجواه»؟ فقال على (ع): «اللَّه و رسوله اعلم»! فقال: بدینار. فقال على: «الدینار کثیر لا یطیقونه»، فقال: رسوله اللَّه: «فبکم یا على»؟ قال «حبّة او شعیرة». فقال رسول اللَّه: «انّک لرجل زهید» اى قلیل المال. قال على (ع): «فبى خفّف اللَّه عن هذه الامّة».
قال ابن عمر: کان لعلى بن ابى طالب کرّم اللَّه وجهه ثلث لو کانت لى واحدة منهنّ کانت احبّ الىّ من حمر النّعم: تزویجه فاطمة علیها السلام، و اعطاءه الرایة یوم خیبر، و آیة النجوى.
و قال بعضهم: انّ رسم النثارات للملوک و غیرهم من الکبراء و الرؤساء مأخوذ من آداب اللَّه تعالى فى شأن رسوله حیث قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً قوله. ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک التصدّق خیر لکم من البخل. وَ أَطْهَرُ لانفسکم و ازکى لها فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا ما تتصدّقونه قبل النجوى فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ یغفر لکم لعلمه بضرورتکم و صدق نیاتکم، رَحِیمٌ بکم حیث لم یؤاخذکم بذلک. أَ أَشْفَقْتُمْ قال ابن عباس: ابخلتم و قال الشاعر:
هوّن علیک و لا تولع باشفاق
فانّما ما لنا للوارث الباقى.
و المعنى: أ خشیتم الفقر و الفاقه من هذه الصدقة و عصیتم اللَّه بان لم تفعلوا ما امرکم به ثمّ قال: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ من هذه المعصیة و اسقط عنکم هذا الفرض. فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ المفروضة فى مالکم فان هذا لا یوضع عنکم بوجه. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمرکم به. قال مقاتل بن حیان: کان ذلک عشر لیال ثمّ نسخ. و قال الکلبى: ما کان الّا ساعة من نهار و قیل: قصة الآیة انّهمّ لما نهوا عن النجوى فلم ینتهوا امروا ان یتصدّق الرجل بصدقة اذا اراد ان یسارّ رسول اللَّه (ص) ثمّ یسارّه ثمّ نسخت بعد ساعة بقوله: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ و تجاوز عنهم بقوله: فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ. قیل: الواو صلة مجازه و إذ لم تفعلوا تاب اللَّه علیکم و نسخ الصدقة ثم قال: فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ. هذا کلام عارض و هو تعظیم للصلاة هذا کفعل الخطیب فى الخطبة للصلاة و الخطبة للنکاح یبدأ بتعظیم طاعة اللَّه و اقامة امره، ثمّ یأخذ فى المقصود بدأ عزّ و جل بتعظیم اعظم ما کتب على العباد و هو اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة ثمّ اخذ فى قصة الحال فقال: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى ترک النجوى و تجنّب اذى المسلمین وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ. این آیه در شأن سران منافقان فرو آمد: عبد اللَّه ابى سلول و عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح و عبد اللَّه بن نبتل که با جهودان که غضب و سخط اللَّه بر ایشانست دوستى داشتند و اسرار مؤمنان با ایشان مى‏گفتند و در عداوت رسول (ص) با یکدیگر عهد مى‏بستند. ربّ العالمین گفت: ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ. این منافقان نه بر دین شمااند که مؤمنان‏اید، و نه از جمله جهودان‏اند. همانست که جاى دیگر گفت: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ».
وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون. ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در حجره‏اى از حجره‏هاى خویش نشسته بود، و جمعى مسلمانان با وى نشسته بودند، رسول (ص) گفت: همین ساعت یکى در آید بدلى ناپاک، جبّارى گردنکش، شوخ و بد، و بدیده شیطنت بشما نگرد، بدل جبّار است و بدیده شیطان. چون در آید، با وى سخن مگویید. پس عبد اللَّه نبتل مى‏آمد، او را بدر حجره در نگذاشتند، ببام حجره در آمد. مردى بود ازرق چشم، رسول خدا (ص) با وى گفت: «انت الّذى تسبّنى و فلان و فلان»
تویى که ما را ناسزا مى‏گویى و فلان و فلان؟ چند کس از منافقان برداد.
وى برفت و آن قوم را که رسول خدا (ص) نام ایشان برده بود، بیاورد، و همه سوگند خوردند که ما ترا ناسزا نگوئیم و بد نگوئیم و عذرهاى دروغ نهادند.
ربّ العالمین این آیات فرو فرستاد، او ایشان را بآنچه گفتند دروغ زن کرد. گفت: یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ انّهم کاذبون منافقون.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ فى الدّنیا من النفاق اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ الکاذبة «جنّة» وقایة دون دمائهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى عن طاعته و الایمان به و قیل: صدّوا المؤمنین عن جهادهم بالقتل و اخذ اموالهم، فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.
لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ یعنى: یوم القیمة، وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً و ذلک انّهم کانوا یقولون: ان کان ما یقوله محمد (ص) حقا لندفعنّ العذاب عن انفسنا باموالنا و اولادنا فاکذبهم اللَّه عزّ و جل فى قولهم و أخبر أنّهم أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى مقیمون دائمون.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. اى «لن تغنى عنهم اموالهم». یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً. و هو یوم القیمة: فَیَحْلِفُونَ لَهُ. اى للَّه فى الآخرة انّهم کانوا مخلصین فى الدّنیا غیر منافقین. کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ فى الدّنیا و هو قولهم: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ اى یظنّون انّهم على شى‏ء» ینفعهم فى الآخرة کما نفعهم فى الدنیا حین قالوا لا اله الا اللَّه فحقنوا بها دماءهم أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ فى دعواهم و فى حسبانهم.
روى مقسم عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ینادى مناد یوم القیمة این خصماء اللَّه؟ فیقوم القدریّة مسوادّة وجوههم مزراقة عیونهم مائلا شدّتهم یسیل لعابهم فیقولون و اللَّه ما عبدنا من دونک شمسا و لا قمرا و لا صنما و لا وثنا و لا اتّخذنا من دونک الها»
، فقال ابن عباس: وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ. هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة، هم و اللَّه القدریة.
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ. الاستحواذ: الاستیلاء و الغلبة، یقال: استحوذ و استحاذ و حاذ و احاذ کلّها بمعنى واحد اى غلب علیهم الشیطان. فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ طاعته و الایمان به. أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ اى جنده، یقال: تحزّب القوم على فلان، اى صاروا فرقا و حزّب الامیر جنده على احزاب. أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ المغبونون.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ «الاسفلین الصاغرین فى الدنیا بالقتل و السّبى و فى الآخرة بالعذاب و النار، کَتَبَ اللَّهُ اى حکم اللَّه و قضى و کتب فى اللوح المحفوظ. لَأَغْلِبَنَّ أَنَا «و» یغلب «رسلى» بالنصر و الحجة و العاقبة. إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ بنصرة دینه «عزیز» بانتقامه من اعدائه، نظیره قوله: «لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ». قال الزجاج: غلبه الرسل على نوعین: من بعث منهم بالحرب، فهو غالب فی الحرب و السیف و من لم یومر بالحرب، فهو غالب بالحجّة. روى ان المؤمنین قالوا: لئن فتح اللَّه لنا مکة و خیبر و ما حولهما فانّا لنرجو ان یظفرنا على الروم و فارس. فقال عبد اللَّه بن ابى: أ تظنّون انّ فارس و الروم کبعض القرى. التی انتم غلبتم علیها؟ و اللَّه لهم اکثر عددا و اشدّ بطشا من ذلک! فانزل اللَّه عزّ و جلّ: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ الآیة... اخبر أنّ ایمان المؤمنین یفسد بموادّة الکفّار و ان من کان مؤمنا لا یوالى من کفر و ان کان من عشیرته. نزلت فى حاطب بن ابى بلتعة حین کتب الى اهل مکة، یخبرهم بخروج رسول اللَّه (ص) و سیأتى ذکره فى سورة الممتحنة. و قال السدى: نزلت فى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابى بن سلول. و ذلک‏
انّه جلس الى جنب رسول اللَّه (ص) فشرب رسول اللَّه (ص) الماء، فقال عبد اللَّه: یا رسول اللَّه ابق فضلة من شرابک! قال: «فما تصنع به»؟ قال: اسقیها ابى لعل اللَّه تعالى یطهّر قلبه! ففعل فاتاها اباه فقال ما هذا؟ قال: فضلة من شراب رسول اللَّه (ص) جئتک بها لتشربها لعل اللَّه یطهّر قبلک. فقال له ابوه: هلا جئتنى ببول امّک؟! فرجع الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه ایذن لى فى قتل ابى. فقال رسول اللَّه (ص): بل ترفّق به و تحسن الیه.
قال ابن جریج: حدّثنا انّ ابا قحافة، قبل ان اسلم، سبّ النبى (ص) فصکه ابو بکر صکة خرّ منها ساقطا، ثمّ ذکر ذلک للنبى (ص) فقال: او فعلته؟ قال: نعم قال: فلا تعد الیه. فقال: ابو بکر و اللَّه لو کان السیف منى قریبا، لقتلته! فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
و عن ابن مسعود فى قوله: وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ یعنى: ابا عبیدة بن الجرّاح قتل اباه یوم احد أَوْ أَبْناءَهُمْ یعنى: ابا بکر دعا ابنه یوم بدر الى البراز فقال. یا رسول اللَّه (ص) دعنى اکن فى الرّعلة الاولى، و هى القطعة من الفرسان. فقال له رسول اللَّه (ص): متّعنا بنفسک یا ابا بکر اما تعلم انّک عندى بمنزلة سمعى و بصرى؟
! أَوْ إِخْوانَهُمْ یعنى مصعب عمیر قتل اخاه یوم احد أَوْ عَشِیرَتَهُمْ یعنى: عمر و علیا و حمزة و عبیدة بن الحارث. قتل عمر خاله العاص بن هشام بن المغیرة یوم بدر، و قتل حمزة شیبة و قتل على الولید بن عتبة و ضرب عبیدة بن الحارث عتبة، ثمّ کرّ على و حمزة على عتبة باسیافهما ففرغا منه. قیل: خرج هذا مخرج المدح، و قیل: خرج مخرج النهى و قیل: نفى اللَّه عزّ و جل ان یکون حکم من و ادّ الکافر حکم المؤمن، فمن وادّهم معتقدا لذلک فهو کافر و من وادّهم على اعتقاد منه انّه خطأ فهو فاسق.
قوله: أُولئِکَ کَتَبَ اى اثبت، فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. و زیّنه و کتابة الایمان فى قلوبهم سمة و علامة تدلّ على انّ الایمان فى قلوبهم یعلم بها کلّ من شاهدهم من الملائکة. انّ فى قلوبهم الایمان. و قیل: کتب على قلوبهم انّهم مؤمنون کقوله: «فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى على جذوع النخلة، أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ. اى قوّاهم و اعانهم بنصر منه و قیل: بِرُوحٍ مِنْهُ یعنى: بالقرآن کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا و قیل: ایّدهم بنور الایمان، و قیل: برحمة منه، و قیل: جبرئیل (ع). وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ فى الدنیا بطاعاتهم.
وَ رَضُوا عَنْهُ فى الآخرة بالجنة و الثواب و قیل: رضوا عنه بما قضى علیهم فى الدنیا من غیر کراهیة. حکى عن ابى عثمان النیسابورى، قال: منذ اربعین سنة ما اقامنى اللَّه تعالى فى حال کرهته و لا نقلنى الى غیره فسخطته. أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ انصار حقّه و رعاة خلقه. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الفائزون الباقون فى النعیم المقیم: روى انّ داود (ع) قال: «الهى من حزبک؟ فاوحى اللَّه تعالى الیه: یا داود الغاضّة ابصارهم، النقیة قلوبهم، السلیمة اکفّهم، اولئک حزبى و حول عرشى.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الحشر هزار و نهصد و سیزده حرفست و چهار صد و چهل و پنج کلمه و بیست و چهار آیه جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران.
روى عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحشر لم یبق جنة و لا نار و لا کرسى و لا حجاب و لا السماوات السمع و الارضون السبع و الهوامّ و الطّیر و الشّجر و الدّواب و الجبال فالشّمس و القمر و الملائکة الّا صلّوا علیه فان مات من یومه و لیلته مات شهیدا».
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ افتتح اللَّه سبحانه هذه السورة بتقدیسه و تمجیده و قدرته على اهل السماوات و الارض و انّ کلّ شى‏ء منها ینقاد و انّ کلّ شى‏ء منها یبرّئه من السوء و هو العزیز المنیع المنتقم من اعدائه، المعزّ لاولیائه، المحکم لافعاله.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مفسّران گفتند: این سوره جمله در شأن بنى النضیر فرو آمد. مردى نزدیک ابن عباس گفت: ما سورة الحشر؟ ابن عباس گفت: هى سورة بنى النضیر این سورة بنى النضیر است که جمله در شان و قصه ایشان فرو آمده و گفته‏اند: قریظه و نضیر دو قبیله بودند از دو سبط بنى اسرائیل و هر دو جهودان بت‏پرست بودند، و کثرت و شوکت بنى النضیر بیشتر بود، و مسکن ایشان در نواحى مدینه بود، در دهى که آن را زهره میخواندند و نیز قلعه‏ها و حصارهاى محکم داشتند در نواحى مدینه، و از مدینه تا بمنازل و مساکن ایشان یک میل بود، و رئیس ایشان کعب اشرف بود و در عداوت رسول (ص) با کفّار عرب هم‏داستان بودند و منافقان ایشان را تربیت و تقویت میدادند و بر محاربت رسول (ص) و مؤمنان تحریض میکردند و شرح قصه ایشان آنست که: رسول خدا (ص) چون در مدینه شد، بنو النضیر از روى مصالحت پیش آمدند و عهد بستند که با یکدیگر قتال نکنند و هر کس بر جاى خود ایمن نشیند رسول خدا (ص) این مصالحت از ایشان بپذیرفت و در آن روزگار غزاى بدر پیش آمد که نصرت مسلمانان بود و ایشان گفتند: و اللَّه انّه النّبی الّذى وجدنا نعته فى التوریة لا تردّ له رایة، و اللَّه که وى آن پیامبر است که مانعت و صفت وى در تورات خوانده‏ایم و نتواند بود که کسى بر وى ظفر یابد یا رایت اقبال وى کسى بیفکند. پس دیگر سال در غزاى احد چون هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد، ایشان در کار رسول (ص) بشک افتادند و از آن کلمات که پیشین سال گفته بودند باز گشتند و عداوت را میان بستند و نیز نامه قریش از مکه بایشان رسید، بتهدید و وعید، که شما محمد را بپذیرفتید و با وى عقد مصالحت بستید اگر شما با وى قتال نکنید، ناچار ما با شما قتال کنیم. پس کعب اشرف با چهل سوار جهود برنشست و روى به مکه نهادند و در مسجد حرام برابر کعبه با قریش عهد کردند و پیمان بستند که در عداوت رسول (ص) و قتال با وى دست یکى دارند و خلاف نکنند. کعب اشرف با قوم خود به مدینه باز آمد و جبرئیل امین (ع) رسول (ص) را خبر داد از آن عهد و پیمان که در مکه میان ایشان رفت و رسول را قتل کعب اشرف فرمود. و رسول محمد مسلمه را فرستاد بخانه کعب اشرف و او را کشت و قصه قتل وى در سورة النساء بشرح رفت. پس از آنکه کعب اشرف کشته شد، رسول (ص) با لشگر اسلام روى نهاد بحرب بنى النضیر و ایشان را دید بر قتل کعب مجمع ساخته و بر نایافت وى جزع نموده و نوحه در گرفته، چون رسول (ص) را دیدند و لشگر اسلام، گفتند: یا محمد واعیة على اثر واعیة و باکیة على اثر باکیة یا محمد درد بر دردى نهى و حسرت بر حسرت مى‏افزایى. بگذار تا نخست برنایافت مهتر خویش بگرییم و آن گه هر چه فرمایى فرمانبردار باشیم رسول (ص) فرمود: «اخرجوا من ارض المدینة»
شما را نیز در زمین مدینه نگذاریم، بیرون شوید ازین دیار و نواحى. گفتند: یا محمد الموت اقرب الینا من ذلک، ما بمرگ زودتر از آن شتابیم که بآنچه فرمایى. پس ایشان با حصار و قلعه‏ها نشستند و ساز قتال و جنگ ساختند و عبد اللَّه ابىّ سلول منافق و اصحاب وى بحصارها پیغام پنهان میفرستادند که حصارها گوش دارید و روى از قتال بمگردانید که در همه احوال ما با شمائیم و نصرت شما کنیم و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ. پس ایشان مکر ساختند و از روى تلبیس کس فرستادند برسول خدا (ص) که از میان قوم بیرون آى با سه کس و خلوت‏ساز تا ما سه کس از احبار و دانشمندان خویش بر تو فرستیم تا با تو سخن گویند و دعوت تو بشنوند اگر ایشان ترا تصدیق کنند و بتو ایمان آرند، ما همه ایمان آریم و تصدیق کنیم. و آن سه کس خنجرها با خود داشتند تا ناگاه بر رسول خدا (ص) ضربت زنند. رسول خدا (ص) بطمع ایمان ایشان فرا راه بود. زنى جهود برادرى مسلمان داشت، در میان مسلمانان، کس فرستاد بوى و او را خبر کرد که جهودان چنین فکرى ساختند و با رسول غدر خواهند کرد. آن مرد چون این خبر بوى رسید، بشتاب رفت و رسول (ص) را خبر کرد رسول (ص) پاره‏اى رفته بود، هم از آنجا بازگشت و با جمع انبوه روى بایشان نهاد و ایشان را در حصارها پیچید. بیست و یک روز ایشان را حصار داد و ایشان از نصرت منافقان نومید گشتند و رب العزّة در دلهاى ایشان رعب افکنده و ذلک فى قوله: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ. ایشان چون بتنگ رسیدند و کار بر ایشان دشخوار گشت، از رسول خدا طلب صلح کردند. رسول (ص) با ایشان بصلح سر در نیاورد و حکم کرد که ایشان را از زمین مدینه بیرون کنند و به اذرعات و اریحاى شام فرستند که ربّ العالمین گفت: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنى بنى النضیر. مِنْ دِیارِهِمْ یعنى المدینة. قال الضحاک: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات‏ على بعیر و سقاء ففعلوا ذلک و خرجوا من المدینة الى الشام الى اذرعات من دمشق و اریحاء فلسطین، الّا اهل بیتین منهم آل ابى الحقیق و آل حیى بن اخطب، فانّهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و قیل: صالحهم على انّ لهم ما اقلّت الإبل من اموالهم الّا الحلقة و هى السلاح، و على أن یخلوا له دیارهم و عقارهم و سائر اموالهم. و فى روایة: الّا السلاح و الذّهب و الفضّة. و قال ابن عباس: صالحهم على ان یحمل کلّ اهل ثلاثة ابیات على بعیر ما شاؤوا من متاعهم. و لنبى اللَّه (ص) ما بقى.
قال ابن اسحاق کان اجلاء بنى النضیر عند مرجع النبى من احد و کان فتح قریظة عند مرجعه من الاحزاب. قوله تعالى: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ هذه اللام لام العلّة و المعنى: اخرجوا، لیکون حشرهم الى الشام اوّل الحشر و اختلفوا فى اوّل الحشر، قال بعضهم: اوّل الحشر حشر الیهود من المدینة الى خیبر و الحشر الثانى من جزیرة العرب الى الشام فى ایّام عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه و قیل: الحشر الاوّل حشرهم الى الشام من المدینة و الحشر الثانى حشر الخلق جمیعهم یوم القیامة الى الشام. قال ابن عباس من شکّ انّ المحشر بالشام فلیقرأ هذه الآیة و ذلک‏
انّ النبى (ص) قال لهم یومئذ: اخرجوا. قالوا: الى این؟ قال: الى ارض المحشر، فانزل اللَّه عزّ و جلّ «لِأَوَّلِ الْحَشْرِ»
و قال حسن البصرى: اظعنوا الى الشام و نحن بالاثر و قال قتادة کان هذا اوّل الحشر و الحشر الثانى اذا کان آخر الزمان جاءت نار من قبل المشرق فحشرت الناس الى ارض الشام تبیت معهم حیث باتوا و تقیل معهم حیث قالوا و تأکل منهم من تخلّف و بها تقوم علیهم القیامة.
و قال الکلبى: معناه انّ بنى النضیر اوّل من حشروا من اهل الکتاب و نفوا عن جزیرة العرب. قال خلیل بن احمد: مبدأها من حفر ابى موسى الى الیمن فى الطّول و من رمل یبرین الى منقطع السماوة فى العرض و سمّیت جزیرة لان بحر الحبش و بحر فارس و دجلة و الفرات قد احاطت بها. قوله: «ما ظَنَنْتُمْ» ایّها المؤمنون «أَنْ یَخْرُجُوا» من المدینة لعزّهم و منعتهم و ذلک انّهم کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیرة. «وَ ظَنُّوا» اى و ظنّ بنو النضیر أنّ حصونهم الّتى کانوا یتحصّنون‏ بها تمنعهم من امر اللَّه و قضائه، المنع: الحفظ و فى اسماء اللَّه عزّ و جلّ المانع و فلان فى منعة من قومه. و الامتناع: الآباء و التحفّظ، و المنیع: الحافظ و المحفوظ ایضا فَأَتاهُمُ اللَّهُ هذا کقوله: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» و التأویل من الآیتین اتى امر اللَّه و عذابه مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا اى من حیث لم یرتقبوا من قتل کعب غیلة و احضار النبى (ص) ایّاهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ بقتل سیدهم کعب بن الاشرف. و قال النبى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر»
یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ قرأ ابو عمرو بالتشدید و الآخرون بالتخفیف و معناهما واحد و قیل: الإخراب: التعطیل و الاخلاء و التخریب: الهدم. قال ابو عمرو: انّما اخترت التشدید لانّ الإخراب ترک الشی‏ء خرابا بغیر ساکن و انّ بنى النضیر لم یترکوا منازلهم فیرتحلوا عنها و لکنّهم خربوها بالنقض و الهدم لانّها کانت مزخرفة و حسدوا المسلمین ان یسکنوها فخربوها «بِأَیْدِیهِمْ» من داخل و خربها المسلمون من خارج لیتّسع لهم موضع القتال. قال الزهرى: لمّا صالحهم النبى (ص) على انّ لهم ما اقلّت الإبل، کانوا ینظرون الى الخشب فى منازلهم فیهدمونها و ینزعون منها ما یستحسنونه فیحملونه على ابلهم و یخرب المؤمنون باقیها و قیل: یخرب المؤمنون الجدران لیرتقوا الیها و قیل: اضاف التخریب الى «الْمُؤْمِنِینَ» لانّهم مکّنوهم منه و تسبّبوا له «فَاعْتَبِرُوا» اى اتّعظوا و اعبروا من الشک الى الیقین.
یا أُولِی الْأَبْصارِ: یا ذوى العقول.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ کان اللَّه عزّ و جلّ کتب على بنى اسرائیل الجلاء و کانت النضیر سبطا لم یصبهم جلاء اراد اللَّه ان یمضى ما کتب و لو لا ذلک لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بالقتل و السبى کما فعل ببنى قریظة. وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ و هو اشدّ من ذلک.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ اى ذلک الّذى لحقهم بسبب انّهم شاقّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خالفوهما و عصوهما و صاروا فى شقّ آخر وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ اى یخالف امر اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ الآیة، و ذلک انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزل ببنى النضیر و تحصّنوا بحصونهم، امر بقطع نخیلهم و احراقها فجزع اعداء اللَّه عند ذلک و قالوا: یا محمد زعمت انّک ترید الصّلاح! أ فمن الصلاح عقر الشجر و قطع النخل؟ و هل وجدت فیما زعمت انّه انزل علیک: الفساد فى الارض. فشقّ ذلک على النّبی (ص) و وجد المسلمون فى انفسهم من قولهم و خشوا ان یکون ذلک فسادا و اختلفوا فى ذلک.
فقال بعضهم: لا تقطعوا فانّه ممّا «أَفاءَ اللَّهُ» علینا، و قال بعضهم: بل نغیظهم بقطعها، فانزل اللَّه هذه الآیة بتصدیق من نهى عن قطعه و تحلیل من قطعه من الاثم، اخبر أنّ ما قطعوه و ما ترکوه فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ اى و لیذلّ الیهود و یخزیهم و یغیظهم بذلک. اللینة. النخلة و الجمع لین و هى الوان النخل ما لم تکن العجوة و البرنى. و قیل: العجوة تسمّى لینة ایضا، و العجوة کانت قوتهم الّتى یعتمدون علیه و تمرها یغدو ما لا یغدو غیره و اصل اللینة اللونة فقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها و تجمع لیانا کانه قیل: لون من النخل، اى ضرب منه. و قیل: لینة من لان یلین و جمعها الیان و الاوّل اصحّ و قیل: اللینة کرام النخل.
قوله: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ اى و ما ردّ اللَّه على رسوله منهم من اموال بنى النضیر. فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ اى لم تنالوا فیها مشقة و لم تلقوا حربا و لم تبلغوا مؤمنة و انّما کانت بالمدینة فمشوا الیها مشیا و لم یرکبوا خیلا و لا ابلا الّا النّبی (ص) فانّه رکب جملا فافتتحها صلحا و اجلاهم و احرز اموالهم فطلب المسلمون من رسول اللَّه (ص) أن یقسمها بینهم کما فعل بغنائم خیبر، فبیّن اللَّه فى هذه الآیة انّها فى‏ء لم یوجف المسلمون علیها خیلا و لا رکابا و جعلها لرسول اللَّه (ص) خاصة یقسمها حیث یشاء، فقسمها رسول اللَّه بین المهاجرین و لم یعط الانصار منها شیئا الّا ثلاثة نفر کان بهم حاجة و هم: ابو دجّانه، سمّاک بن خرشة، و سهل بن حنیف و الحارث بن الصمة و لم یسلم من بنى النضیر الّا رجلان احدهما سفیان بن عمیر بن وهب و الثانی سعد بن وهب، اسلما على اموالهما فاحرزاها. قال اهل اللغة: الرکاب الإبل‏ و الوجیف السّیر السّریع، اى لم تسیروا الیه فرسا و لا بعیرا و ذلک انّهم اتوا الحصن مشاة على ارجلهم و کان بینهم و بین بنى النضیر من المدینة مسیرة میل فجعل اللَّه اموالهم فیئا و لم یجعلها غنیمة. وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ کما سلّط محمدا على بنى النضیر و على قریظة بعدهم. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ ذو قدرة کاملة.
روى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه قال: انّ اموال بنى النضیر کانت ممّا أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ ممّا لم یوجف المسلمون علیه و کانت لرسول اللَّه (ص) خالصا و کان رسول اللَّه (ص) ینفق على اهله منه نفقة سنة و ما بقى جعله فى الکراع و السّلاح عدّة فى سبیل اللَّه.
قوله: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ الفى‏ء فى اللغة: الرجوع و هو فى الشّرع عبارة عن کلّ مال یرجع من الکفّار الى المسلمین بغیر قتال و لا ایجاف خیل و رکاب کمال یصالحون علیه او ینهزمون عنه، و کالجزیة و عشور تجارتهم و مال من مات منهم فى دار الاسلام لا وارث له. و معنى الآیة: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ من اموال «أَهْلِ الْقُرى‏» یعنى: قریظة و النضیر و فدکا و خیبرا. و قرى عرنیة و ینبع جعلها اللَّه سبحانه لرسوله (ص). وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و اختلف العلماء فى حکم هاتین الآیتین. قال بعضهم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ هى الغنائم الّتى یاخذها المسلمون من اموال الکفّار عنوة و غلبة. و الفى‏ء و الغنیمة واحد، و کان فى بدو الاسلام تقسیم الغنیمة على هذه الاصناف و لم یکن لمن قاتل علیها شى‏ء الّا ان یکون من هذه الاصناف ثمّ نسخ ذلک بقوله فى سورة الانفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ... الآیة فجعل لهؤلاء الخمس و جعل الاربعة اخماس للمقاتلة الغانمین الموجفین علیها و هذا قول قتادة و یزید بن رومان. و قال بعضهم: الآیة الاولى بیان حکم اموال بنى النضیر خاصّة لقوله تعالى: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ و الآیة الثانیة بیان حکم سایر الاموال الّتى اصیبت‏ بغیر قتال و لم یوجف علیها بالخیل و الجمال، و قال بعضهم: هما واحد، و الآیة بیان قسم المال الّذى ذکره اللَّه فى الآیة الاولى.
و اعلم انّ جملة الاموال الّتى للائمة و الولاة فیها تدخل على ثلاثة اضرب، احدها ما اخذ من المسلمین على تطهیر بدنهم کالصدقات. و الثانى الغنائم و هو ما یحصل فى ایدى المسلمین من اموال الکفّار بالحرب و القهر. و الثالث الفى‏ء و هو ما رجع الى المسلمین من اموال الکافرین عفوا وصفوا من غیر قتال و لا ایجاف خیل و لا رکاب.
فامّا صدقات المسلمین فمصرفها اهل السهام على ما قال اللَّه تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الآیة... و اما الغنائم فانها کانت فى بدو الاسلام لرسول اللَّه یصنع بها ما یشاء کما قال اللَّه تعالى: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. ثمّ نسخ بقوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ الآیة. و امّا الفى‏ء فانّه کان یقسم على عهد رسول اللَّه (ص) على خمسة و عشرین سهما اربعة اخماسها و هى عشرون سهما لرسول اللَّه (ص) یفعل بها ما یشاء و یحکم فیها بما اراد، و الخمس الباقى یقسم على ما یقسم علیه خمس الغنیمة. و اختلفوا فى مصرف الفى‏ء بعد رسول اللَّه (ص) فقال قوم: هو للائمة بعده و للشافعى فیه قولان: احدهما للمقاتلة و الثانى لمصالح المسلمین و یبدأ بالمقاتلة ثمّ بالاهمّ فالاهمّ من المصالح و اختلفوا فى تخمیس مال الفى‏ء فذهب بعضهم الى انّه یخمس فخمسه لاهل خمس الغنیمة و اربعة اخماسه للمقاتلة او للمصالح، و ذهب الاکثرون الى انّه لا یخمس بل مصرف جمیعه واحد و لجمیع المسلمین فیه حقّ. قرأ عمر بن الخطّاب رضى اللَّه عنه قال: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ حتى بلغ لِلْفُقَراءِ «وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ» وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ ثمّ قال هذه استوعبت المسلمین عامّة و ما على وجه الارض مسلم الّا له فى هذا الفى‏ء حقّ الّا ما ملکت ایمانهم، قوله: «کَیْ لا یَکُونَ» اى الفى‏ء، «دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ» و الأقویاء فیغلبوا علیه الفقراء و الضعفاء و ذلک انّ اهل الجاهلیّة کانوا اذا غنموا غنیمة اخذ الرئیس ربعها لنفسه و هو المرباع، ثمّ اصطفى بعد المرباع ما یشاء و فیه یقول شاعرهم:
لک المرباع منها و الصّفایا
و حکمک و النشیطة و الفضول‏
فجعل اللَّه تعالى هذا لرسوله (ص) یقسمه فى المواضع الّتى امر بها. «و الدّولة» و الدّولة لغتان عند بعض اهل اللغة و فرّق بینهما قوم فقالوا: الدّولة بفتح الدال: المرّة الواحدة من استیلاء و غلبة. و الدّولة بضمّ الدّال نقلة النّعمة من قوم الى قوم، و قیل: الدّولة بالفتح فى الحرب و الدّوله بالضّم فى المال و قرأ ابو جعفر: کى لا تکون بالتاء «دولة» بالرّفع على اسم کان، فجعل الکینونة بمعنى الوقوع، یعنى: کى لا تقع «دولة» و حینئذ لا تحتاج الى الخبر. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ اى ما اعطاکم من الفى‏ء و الغنیمة فخذوه وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ من الغلول و غیره فَانْتَهُوا و هذا نازل فى اموال الفى‏ء و هو عامّ فى کلّ ما امر به النبى (ص) و نهى عنه. روى عن عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال لعن اللَّه الواشمات و المستوشمات و المشمصات للحسن المغیرات خلق اللَّه. فبلغ ذلک امرأة من بنى اسد یقال لها: امّ یعقوب، فجاءت فقالت: انّه قد بلغنى انّک قلت کیت و کیت. فقال: و مالى لا العن من لعن رسول اللَّه (ص) و من هو فى کتاب اللَّه، فقالت: لقد قرأت ما بین اللوحتین فما وجدت فیه ما تقول، قال: لئن کنت قرأته لقد وجدته. اما قرأت ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا قالت بلى. قال: فانّه قد نهى عنه. قال اهل اللغة: الوشم: ما یوشم به الید من نور او نیل، یقال وشمت الجاریة و استوشمت و المشمّصة هى الّتى تنتف شعرها و کذلک قرأ ابن عباس هذه الآیة للنّهى عن الدّباء و الختم و النّقر و المزفت. و روى عن النبى (ص) قال: انّ القرآن صعب عسر على من کرهه، متیسّر على من تبعه و حدیثى صعب مستصعب و هو الحکمة فمن استمسک بحدیثى و حفظه کان مع القرآن، و من تهاون بالقرآن و بحدیثى خسر الدّنیا و الآخرة و امرتم ان تأخذوا بقولى و تتّبعوا سنّتى، فمن رضى بقولى فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بقولى فقد استهزأ بالقران.
قال اللَّه عزّ و جلّ: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و روى انّ ابن مسعود لقى محرما ثیابه فقال انزع عنک هذا. فقال الرّجل: اتّقوا علىّ بهذه الآیة من کتاب اللَّه، قال: نعم ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى اوامره و نواهیه إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ لمن عصاه و انتهک محارمه.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اى صیقل آئینه یقین، اى حلقه در سراى قدم، اى کیمیاى دولت کلمات، اى علم لشگر قرآن، اى مرغى که پر و بالت از قدم، و منقار از مشیّت، مخلب از حکمت، از هواء فردا نیّت در آمده و بر شاخ قدس آشیان نهاده و صد هزار و اند هزار مرغ نبوّت بزیر آورده و در عالم احکام گذاشته که رائى؟ تا آستانش ببوسیم! یا که باشى؟ تا از تو نشانى جوییم! در کدام بادیه‏اى؟ تا جان‏ها در آن بادیه در طلب تو نفقت کنیم!:
بسیار خلایق‏اند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت‏
تا برمه چارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بر ذوق جوانمردان طریقت، تسبیح اینجا سباحت اسرار دوستانست در بحار اجلال حق، ایشان که در بحر نور اعظم غوص میکنند و جواهر توحید بیرون همى‏آرند و در سلک ایمان میکشند جوانمردانى که قدم بر بساط قرب دارند بحدّ اتّحاد رسیده و دویى برخاسته دست اغیار از ایشان کوتاه شده و سرهاشان بر حقائق حق مطلع شده، از علائق و خلائق ببریدند تا مجاور کعبه وصال گشتند بوسائط و شرایط بگذشتند تا معتکف کوى اقبال شدند.
مردى از شبلى سؤال کرد که: ترا دیده بکا نیست؟ گفت: یا فلان آنچه دل ما را با جان ما افتاده از دیده پنهانست. هر چه برون قالبست بیگانه راهست، تعبیه‏اى در درون باید! جوانمردا اندوه او ازلى است، لکن نه با هر کسى بود. این اندوه چون بر دل عاشقى سایه افکند، در وقت رعد حالت بخروشیدن آید، برق امید بجستن آید، باران مراد بر ساحت دل میبارد و نباتهاى گوناگون میروید، گه نرگس رضا، گه ارغوان قناعت، گه سوسن توکّل، گه یاسمین تواضع، و عاشق در کار ایستاده، زیر ابر اندوه، از باغ دل ریاحین گوناگون میدرود، و دسته‏ها مى‏بندد:
باش تا خاربن کوى ترا نرگس وار
دسته بندند و سوى مجلس سلطان آرند
عاشقانت سوى تو تحفه اگر جان آرند
عرق سنگ، سوى چشمه حیوان آرند
وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلّ واقف على الباب بشاهد الطلب و لکنّه عزیز لا یدرکه طالبوه و لا یعجزه هاربوه. طالبان بامید ادراک، روى در بادیه طلب نهاده عاشقان بطمع وصال، جان و دل هدف تیر بلا ساخته و حقیقت صمدیّت و کمال احدیت عزیز است از ادراک بشر و منزّه از دریافت عقل مختصر. او جلّ جلاله همه عالم را ببویى و گفتگویى خشنود کرده و قطره‏اى از جرعه قدح عزّت بکس نداده! مرد در آینه مینگرد و صورت خویش در آینه مى‏بیند پیش دیده خود از آنجا که ظاهر گمان است، گوید: دست فراز کنم و آن صورت را در قبضه خود آرم. هیهات، آن قربى است که عین بعد است! اگر در طلب آن صورت برخیزد، عمر بپایان رسد و هرگز دست وى بدان نرسد و از وجود آن ذره‏اى نیابد:
در عشق تو صد هزار جانند بسر
رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ الآیة...
اذا اراد اللَّه نصرة قوم استأسد ارنبهم، و اذا اراد اللَّه قهر قوم استرنب اسدهم. چون اللَّه تعالى قومى را بر دشمن نصرت دهد، روباه ایشان شیر شود و قومى را که بر ایشان خذلان آرد و مقهور کند، شیر ایشان روباه گردد. آن مدبران بنى النضیر بخصمى پیغامبر (ص) برخاستند و پناه با حصارها بردند و از مکر و قهر اللَّه ایمن نشستند «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» لا جرم بطش جبّارى و قهّارى روى بایشان نهاد تا بدست خویش خانه خویش خراب کردند یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ نخست دل و دین خویش از روى باطن خراب کردند، تا خرابى باطن بظاهر سرایت کرد، و خانه خود نیز خراب کردند ربّ العالمین گفت: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ: اى زیرکان و دانایان و خردمندان اگر پند مى‏پذیرید و عبرت میگیرید، جاى پند پذیرفتن هست و جاى عبرت گرفتن. مؤمنان و مخلصان بتوفیق‏ موافق و سعادت مساعد گفتند: خداوندا بنظر عبرت مینگریم و باندیشه صادق پند مى‏پذیریم، اکنون چه کنیم تا درین حال بمانیم؟ فرمان آمد از حقّ، جلّ جلاله که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا هر شربتى که از دست اقبال محمد عربى، پیغمبر هاشمى (ص)، درآید بستانید، که حیات شما در آنست.
آن لوح خوانید که او نویسد. بندگى از خلق وى آموزید، طالبى از همّت وى گیرید، سنّت وى بکار دارید، در همه احوال پس رو او باشید. غایت روش بندگان و کمال حال ایشان محبّت ماست و محبّت ما در متابعت سنّت و سیرت پیغامبر شماست هر که بر پى وى رفت راست، او بحقیقت دوست ماست. قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ آن مؤمنان صحابه بوفاء عهد ازل باز آمدند و قدم در متابعت و سنّت مصطفى (ص) راست داشتند و صدق در عمل بجاى آوردند، تا ربّ العالمین ایشان را در آن صدق ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ، الصّدق صدقة السرّ و صداق الجنّة و صدیق الحقّ. صدق صدقه ملک سرّ و صداق سراى سرور است و صدیق پادشاه حق است:
راستکارى پیشه کن، کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حقّ جز راست کاران رستگار
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الآیة...: مفهوم این آیت صفت و سیرت مهاجر انست که غریبان این سراى‏اند و شهیدان آن سراى، سلاطین دولت‏اند و در خانه ایشان نانى نه، امیران مملکت‏اند و در بر کهنه‏اى نه، آفتاب رویان قیامت‏اند و درین سراى از هیچ جانب روى نه، آتش دلان‏اند و شرر ایشان را دودى نه، درد زدگانند و جراحت ایشان را درمانى نه، مسافران‏اند و راه ایشان را پایانى نه، همه در کوره بلا گداخته و بازخواستى نه. و با اینهمه نعره عاشقى ایشان در ملکوت افتاده که جان براى گوى میدان تو داریم. هر کجا خواهى میانداز. تو نظاره ما باش و با ما هر چه خواهى میکن.
جانى دارم بعشق تو کرده رقم
خواهیش بشادى کش و خواهیش بغم‏
بعینیک ما یلقى الفؤاد و ما لقى
و للحبّ ما لم یبق منه و ما بقى‏
مصطفى (ص) گوید: ما مهتر کلّیت عالم ایم و بهتر ذرّیت آدم، و ما را بدین فخر نه. شربتهاى کرم بر دست ما نهادند و هدیّه‏هاى شریف بحجره ما فرستادند و لباسهاى نفیس در ما پوشیدند و طراز اعزاز بر آستین ما کشیدند، و ما را بدان همه هیچ فخر نه. مهترا پس اختیار تو چیست و افتخار تو به چیست؟ گفت: اختیار ما آنست و افتخار ما بدانست که در روزى ساعتى خلوتى جوییم و با این فقراى مهاجرین چون بلال و صهیب و سلمان و عمّار ساعتى حدیث او گوئیم:
بر دل ز کرامتش نثار است مرا
وز فقر لباس اختیار است مرا
دینار درم خود چه بکارست مرا
با حق همه کار چون نگارست مرا؟!
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ بدانکه فقر دو است: یکى آنست که رسول خدا (ص) از آن استعاذت کرده و گفته: «اعوذ بک من الفقر»
و دیگر آنست که رسول خدا گفته: «الفقر فخرى»
آن یکى نزدیک بکفر و این یکى نزدیک بحق. اما آن فقر که بکفر نزدیکست فقر دلست که علم و حکمت و اخلاص و صبر و رضا و تسلیم و توکل از دل ببرد، تا دل ازین ولایتها درویش گردد، و چون زمین خراب شود. و دل چون خراب شد، منزل شیاطین گردد آن گه چون شیطان فرو آمد، سپاه شیطان روى بوى نهند شهوت و غضب و حسد و شرک و شک و شبهه و نفاق. نشان این فقر آن بود که هر چه بیند همه کژ بیند، سمع مجاز شنود، زبان همه دروغ و غیبت گوید، قدم همه بکوى ناشایست نهد، این آن فقر است که رسول خدا گفت: «کاد الفقر ان یکون کفرا، اللهم انّى اعوذ بک من الفقر و الکفر».
اما آن فقر که گفت: «الفقر فخرى»
آنست که مرد از دنیا برهنه گردد و درین برهنگى بدین نزدیک گردد.
و فى الخبر: «الایمان عریان و لباسه التقوى»
همانست که متصوفه آن را تجرید گویند، که مرد مجرّد شود از رسوم انسانیت، چنانک تیغ مجرد شود از نیام خویش و تیغ ما دام که در نیام باشد هنرش آشکارا نگردد و فعل ازو پیدا نیاید. همچنین دل تا در غلاف انسانیّت است هنر وى آشکارا نگردد و از وى کارى نگشاید، چون از غلاف انسانیّت برهنه گردد صورتها و صفت‏ها درو ننماید.
آورده‏اند در بعضى کتب که فردا چون خلائق بصحراء قیامت بیرون آیند، جنات عدن، بصفات جمال خویش، عاشقان و طالبان را استقبال کند که «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ.» ازین سوخته‏اى بینى کوفته‏اى دل شکسته‏اى روز فرو شده اى با دلى پر درد و جانى پر حسرت در صعید قیامت ایستاده سر در پیش افکنده دیده‏ها پر آب کرده، ناگاه بویى از کوى وصال لم یزل و لا یزال بمشام او رسد یک نعره بزند که فزع آن در قیامت افتد، فریاد برکشد. حق تعالى گوید: شما همه اهل قیامت را بعتاب و حساب مشغول دارید که ما را با آن گدا کارهاست و رازها که در دنیا هزاران شب بعشق بروز آوردست، در خاک خفته و بادیه‏ها بریده و مذلّتها کشیده، بلاء ما را اسیر شده میخواهد که امروز با ما رازى گوید. آن بیچاره گوید: یا ربّ الارباب آتش مهر در دلم زدى، مرا زیر و زبر کردى، از خان و مانم بیفکندى اول «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بسمعم رسانیدى، باز شربتهاى بلا چشانیدى، عاشق جمال خویش گردانیدى اینهمه بروى من آوردى، امروز جمال بدیگران نمایى مرا محروم گردانى؟! بجلال و عزّ تو که دیده باز نکنم تا جمال ذو الجلال ترا نبینم. حقتعالى حجاب جلال بردارد، جمال بنماید، درویش بیخویش، سرگشته شوق، غارتیده عشق، بى‏واسطه کلام حق بشنود، بى‏حجاب جمال و جلال حق ببیند. فیحدّثه کما یحدّث الرجل جلیسه.
قوله: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. انصار نبوّت و رسالت‏اند، اصحاب موافقت و مراقبت‏اند، منبع جود و سخاوت‏اند. ربّ العالمین روش ایشان ستوده و ایثار ایشان پسندیده که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ قومى که از بیشه حسد هرگز خارى بدامن ایشان نیاویخت، از بیابان نفس هرگز غبارى بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشست. از هاویه هوى هرگز دودى بدیده ایشان نرسید.
سلاطین راه‏اند در لباس درویشان، ملکى صفت‏اند بصورت آدمیان روندگان در راه فناء خویش خرامان.
شیخ بسطام گفته: که اگر هشت بهشت را درین کلبه ما بگشایند و این سراى و آن سراى بولایت بما دهند، هنوز بدان یک آه سحر گاهى که بر یاد او از سینه برآید بندهیم. ملک یک نفس که بدرد عشق او برآوریم با ملک هژده هزار هزار عالم برابر نکنیم. معاذ جبل را دیدند که در بازار مکه میگردید و ریزه تره مى‏چید و میگفت: هذا ملک مع رضاک و ملک الدنیا مع سخطک عزل. گفت: اگر هیچ رضاء تو ممکن است، خداوندا این قدر ما را پادشاهى تمام است، و اگر رضاى تو نیست ملک عالم جز عزل نیست.
خیز یارا تا بمیخانه زمانى دم زنیم
آتش اندر ملکت آل بنى آدم زنیم‏
هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم
پس بحکم حال بیزارى همه برهم زنیم.
الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ. لآیة...: اندر این آیه تابعین را و سلف صالحین را، پسینان امت را، تا بقیامت، به پیشوایان اسلام و صحابه صدق در رسانید و در حکم برابر کرد و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «مثل امتى مثل المطر، لا یدرى اوّله خیر أم آخره»
گفتا: کسانى که امّت من اند و از اهل سنت من اند امروز ساکنان سراى قربت من اند و فردا مستوجب شفاعت من اند. ایشان همه بزرگواران‏اند و کرامت را سزاوارنند و در منفعت و راحت همچون باران بهارانند. باران را ندانند که اول آن بهتر است یا آخر آن، نفعى است عام را و عامه خلق را حال امّت من همچنین است. همان درویشان آخر الزمان، آن شکستگان سرافکنده، و همین عزیزان و بزرگواران صحابه همه برادران‏اند و در مقام منفعت و راحت و شفقت همه یک دست و یکسان‏اند.
«هم کالمطر حیث ما وقع نفع».
بر مثال باران‏اند هر جاى که رسد نفع رساند، هم در بوستان وهم در خارستان، هم بر ریحان هم بر امّ غیلان. همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رأفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشان‏اند. تحقیق قول سید را (ص) که:«امّتى کالمطر لا یدرى اوّله خیر ام آخره».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ.
در یک آیه دو بار ذکر تقوى کرد. اوّل تقواى عام است از محرمات پرهیز کردن.
دوم تقواى خاص است از هر چه دون حق است پرهیز کردن. و گفته‏اند: اول اشارتست باصل تقوى و دوم اشارتست بکمال تقوى. و عقبه قیامت نتوان برید، مگر بکمال تقوى همه مرادها برباید داشت و بى‏مرادى درباید گرفت همه زهرها نوش باید گرفت و همه نوشها زهر باید پنداشت. چون قدم اینجا رسید بکمال تقوى رسید.
واسطى گفته که: اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوى مدعى‏اند براى آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعى نبودى براى اعراض کردن از آن تکبر نکردندى. عزیزى گفته که: دنیا سفالى است و آن نیز در خواب. و آخرت جوهرى‏ است یافته در بیدارى مرد نه آنست که در سفال بخواب دیده متقى شود، مرد مردانه آنست که در گوهر در بیدارى یافته متقى شود. و در جمله بدانکه قدمهاى روندگان در راه تقوى سه است: قدم شریعت در قالب روشن کند. قدم طریقت در دل روشن کند. قدم حقیقت در جان روشن کند. چون روندگان قالب در رسند نزلشان «جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ» پیش آرند، چون روندگان دل در رسند نزلشان «مَقْعَدِ صِدْقٍ» آرند. چون روندگان جان در رسند نزلشان از «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» پیش آرند.
قوله: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ الآیة...: نشر بساط توقیر قرآن است، و اخبار از بیان تعظیم آن قرآنى که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست کلامى خطیر، نظامى بى‏نظیر، جان آسایى دلپذیر، راهنمایى دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنى او معجز، آیه او واضح، برهان او لائح، امر او ظاهر، نهى او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جان آویز، تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند، بس رقمهاى محبّت که باو در سینه‏ها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار!
دل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
رشیدالدین میبدی : ۶۱- سورة الصف- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره را سه نام است: سورة الحوارییّن، سورة عیسى، سورة الصف. چهارده آیت است. دویست و بیست و یک کلمه و نهصد حرف. جمله به مدینه فرو آمد بقول بیشتر مفسّران و قال عطاء هى مکیّة. درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و یروى عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عیسى کان عیسى مصلّیا مستغفرا له ما دام فی الدنیا و یوم القیامة هو رفیقه.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. انّما اعید ذکر سَبَّحَ لانّه افتتاح السورة بتعظیم الرّب فحسن اعادته و الاستفتاح به کاعادة به بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فى کلّ سورة للتیمّن و التبرک. و قیل: انّ سبحان اللَّه کلمة احبّها اللَّه و رضیها فاحبّ ان یقال. و المعنى: قدّس اللَّه و نزّهه کلّ شى‏ء خلقه فکلّ ما خلقه جعله على وحدانیّته دلیلا و لمن اراد ان یعرف الهیّته طریقا و سبیلا اتقن کلّ شى‏ء و ذلک دلیل علمه و حکمته و رتّب کلّ مخلوق و ترتیبه شاهد مشیّته و ارادته.
وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا شبیه یساویه و لا شریک فی الملک ینازعه و یضاهیه. الْحَکِیمُ الّذى لا یوجد فی حکمته عیب و لا یتوجّه علیه عتب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ اقوال مفسّران در سبب نزول این آیت مختلف است و از روى معنى جمله متقارب‏اند. جماعتى از صحابه گفتند: که اگر ما دانستیمى که از اعمال و طاعات کدام است بنزدیک اللَّه نیکوتر و پسندیده‏تر و ثواب آن بیشتر، ما آن طاعت کردیمى
و در تحصیل آن ببذل مال و نفس کوشش نمودیمى و جهد بندگى در آن بجاى آوردیمى. ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این آیت فرستاد که: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا اللَّه دوست دارد صفهاى برکشیده در معرکه ابطال در مقام قتال با اعداء دین. پس چون غزاء احد پیش آمد، بر گفته خود وفا ننمودند و قدم خویش بر جاى بنداشتند و راه هزیمت گرفتند.
ربّ العالمین ایشان را در این آیت عتاب کرد که: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ قتادة و ضحاک گفتند: قومى از غزا باز گشته بودند، و هر یکى دعوى میکردند بر خلاف راستى. یکى میگفت: من چندین ضربت زدم، دشمن را بتیر خسته کردم، و ازین هیچ نکرده بود و دیگرى گفت: من در معرکه صبر کردم و قدم بر جاى بداشتم و از دشمن روى نگرداندم و آنچه گفت نکرده بود که راه هزیمت گرفته بود و قدم بر جاى نداشته بود. ربّ العالمین ایشان را ازین گفتار بى‏حاصل نهى کرد که آنچه بفعل نکرده‏اید بزبان چرا گوئید؟ عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: در شأن منافقان فرو آمد که با مسلمانان گفتند: ان قاتلتم قاتلنا معکم و ان خرجتم خرجنا معکم ثمّ لم یفعلوا و المعنى: یا ایّها الّذین آمنوا بالسنتهم و لم یؤمنوا بقلوبهم. قیل معناه: یا ایّها الّذین حکمه لهم کحکم الایمان فی الظاهر دون الباطن، بر قول ایشان که خطاب منافقان نهند. معنى آنست که: اى شما که ایمان بزبان آوردید نه بدل، و حکم اللَّه شما را همچون حکم ایمانست از روى ظاهر نه از روى باطن. چرا بزبان آن مى‏گویید که بفعل نمى‏کنید؟ قال سفیان بن عیینة: معناه: لم تقولون ما لیس الامر فیه الیکم، فلا تدرون هل تفعلون ام لا تفعلون؟. چرا بزبان چیزى مى‏گویید که توان آن و بسر بردن آن بدست شما نیست، ندانید که کنید یا نکنید تقدیر الهى با تدبیر بندگى موافق هست یا نیست؟! کَبُرَ مَقْتاً اى بغضا. عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ. من مقته اللَّه فله النّار کما ان من احبّه اللَّه فله الجنّة. و قوله: کَبُرَ مَقْتاً نصب على الحال، و قیل: نصب على التمییز اى کبر من مقت. و قیل: کبر المقت مقتا عند اللَّه ان تقولوا فی محلّ الرفع بالابتداء کقولک: نعم الرجل رجلا زید. قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فی عبد اللَّه بن رواحة الانصارى، شاعر رسول اللَّه (ص)، المستشهد بموتة امیرا و کان یقصّ على اصحاب رسول اللَّه (ص) فی مسجده على حیاته و جلس الیه رسول اللَّه یوما و قال: امرت ان اجلس الیکم و امر ابن رواحة ان یمضى فی کلامه، فقال یوما فی اصحاب له: لیتنا علمنا اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه فلزمناه ما دمنا. فنزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ... الآیة، فلمّا نزلت قال ابن رواحة: لا ازال حبیسا فی سبیل اللَّه فلم یزل یجاهد حتى استشهد بموتة ثمّ تباطؤا فنزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ و قیل اشدّ اى القرآن على الدعاة الى الدّین و الواعظین ثلاث آیات أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ...
الآیة. وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ الآیة لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ و یقرب منه قوله عزّ و جلّ: یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا یحثّ على التسارع فی القتال، و یدعوا عن التباطؤ و یدلّ على فضیلة الجهاد. صَفًّا اى.. مصطفّین، مصدر وقع موقع الحال. کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ المرصوص و المرصوف من البنیان: مالا خلل فیه و لا فرج. قیل: کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ، بنى بالرصاص لاصق بعضه الى بعض. و قیل: یرید استواء نیّاتهم فی حرب عدوّهم حتى یکون اجتماع کلمتهم کالبناء لا خلل فیه و لا فرجة و منه‏
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: تراصّوا فی الصفوف لا یتخلّلکم الشیطان.
و کان عمر بن الخطاب (رض) یقول اذا قام الى الصلاة: تراصّوا و استووا. و کذلک‏
فی الخبر انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: الشیوخ رکّع و صبیان رضّع و بهائم رتّع لصبّ علیهم العذاب صبّا ثمّ لرصّ رصّا.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ بنى اسرائیل: یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی؟ و ذلک انّهم کانوا یقولون انّ به عیبا و انّه آدر اى لم لا توقروننى مع علمکم أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ و الرسول یعظم و یحترم فیه تسلیة للنبىّ (ص)، اى اذا آذاک المنافقون فتذکّر موسى (ع) و ایذاء قومه ایّاه. فَلَمَّا زاغُوا اى عدلوا عن احکام الشریعة بارتکاب ما نهوا عنه من المحظورات و ترک ما امروا به من الواجبات. أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بان خلق فیها شکّا و ضلالة و امالها عن الهدى عقوبة لهم عن معاصیهم و قیل: لمّا زاغوا عن العبادة، أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بان خلق فیها شکّا عن الارادة. و قیل: فی نظم الآیة تقدیم و تأخیر و المعنى فلمّا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ زاغوا نظیره. و من یؤمن باللّه یهد قلبه. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. اى لا یهدى الى دینه الّذین فی علمه انّهم یموتون کفّارا و نظیر الآیة قوله فی الاحزاب: لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى‏ کان موسى (ع) حییّا، کریما، ستیرا، یغتسل مستترا و کان بنو اسرائیل یغتسلون عراة فقالوا: انّ موسى لا یستتر الّا لسوء به فاتّهموه بالادرة فخلا یوما للاغتسال و هم اذ ذاک فی التیه فتعرّى و وضع ثیابه على الحجر الّذى یسقبهم فسار الحجر و ذهب بثیابه على الماء یهوى کالطیر أی یسرع و هو یعد و خلفه بیده العصا و یقول: ثیابى حجر، ثیابى حجر، ثمّ لحقه و طفق ضربا بالحجر. قال ابو هریرة فو اللَّه لقد رأیت ندوب عصاه بالحجر و هو قوله عزّ و جلّ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا و ذلک انّ بنى اسرائیل نظروا الیه حین یعد و خلف الحجر.
قوله: وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ المعنى و تذکّر ایضا عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ.
اذ قال لقومه یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ اى مؤمنا. بما جاء به موسى من التوریة. وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. بشّر کلّ نبىّ قومه بنبیّنا (ص) و اللَّه افرد عیسى بالذکر فی هذا الموضع لانّه آخر نبىّ قبل نبیّنا (ص). فبیّن انّ البشارة به عمّ جمیع الانبیاء واحدا بعد واحد حتى انتهى الى عیسى (ع).
یروى عن رسول اللَّه (ص) انّه قال انا دعوة ابى، ابراهیم، و بشارة اخى، عیسى، و رأت امّى فی منامها نورا خرج منها اضاء لها اعناق الإبل بنصرى، یعنى بدعوة ابراهیم.
قوله: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: لى خمسة اسماء انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحو اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمىّ و انا العاقب آخر الانبیاء».
و زاد فیه حذیفة بن الیمان و غیره و نبىّ الرحمة و نبىّ الملحمة. و قوله أَحْمَدُ الالف فیه للمبالغة فی الحمد و له و جهان: احدهما، انّه مبالغة من الفاعل اى الانبیاء کلّهم حامدون اللَّه عزّ و جلّ و هو اکثر حمدا للَّه من غیره.
و الثانى، انّه مبالغة من المفعول اى الانبیاء کلّهم محمودون لما فیهم من الخصال الحمیدة و هو اکثر مناقب و اجمع للفضائل و المحاسن الّتى یحمد بها. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى: جاءهم عیسى بالمعجزات و الدلالات الواضحات. قالُوا هذا الّذى اتى به سِحْرٌ ظاهر مُبِینٌ. قرأ حمزة و الکسائى: هذا ساحر، اى عیسى ساحر مبین.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و وصف البارئ بما لا یجوز ان یوصف به و نسب النبى الى السحر وَ هُوَ یُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ فلا یجیب، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ اى لا یهدى من علم انّه کافر فی عاقبة امره و فی سابق حکمه.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ. اى یریدون لیردّوا کتاب اللَّه بالتکذیب بالسنتهم. و قیل: یریدون ابطال نور اللَّه و هو الاسلام و القرآن و مثل من یرید ان یطفئ نور الاسلام و القرآن بکیده کمن یحتال و یزاول إطفاء شعاع الشمس بنفثه و نفخه فیه و ذلک من المحال. و قیل یُرِیدُونَ کنایة عن الیهود و النور الهدى و هو هذا رسول اللَّه (ص). و قال ایّوب السختیانى: الّذین یتمنّون موت اهل السنة یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ قرئ بالتنوین و بالاضافة مُتِمُّ نُورِهِ فحقّ ما وقع الاضافة و حقّ لما لم یقع التنوین فالمعنى: اتمّ نوره و یتمّه ابدا. و قال ابن عباس: ابطأ الوحى عن النبى (ص) یوما فقال کعب بن الاشرف للیهود: ابشروا فقد اطفأ اللَّه نور محمد ممّا کان ینزل علیه و ما کان اللَّه لیتم نوره، فحزن رسول اللَّه (ص) فانزلت هذه الآیة ثمّ اتّصل الوحى.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ یعنى: محمد (ص) بِالْهُدى‏ اى بالاسلام و القرآن وَ دِینِ الْحَقِّ یعنى: دین اللَّه لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ اى یظهره بالغلبة و الاستعلاء و قد حصل لانّ الاسلام ما بقى دینا الّا غلبه و علاه. و قیل: یظهره على الدّین کلّه بنزول عیسى (ع) و دخول اهل الارض قاطبة فی الاسلام فلا تبقى نفس الا مسلمة و ذلک قوله: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها. و قوله: حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ یعنى: کفّار قریش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
سمى اللَّه الایمان و الجهاد تجارة لانّ فی التجاره ربحا کذلک فی الایمان و الجهاد حصول الحظّ الاوفر. قرأ ابن عامر تُنْجِیکُمْ بالتشدید و المعنى: یبعّدکم عن العذاب الالیم.
قیل: نزلت هذه الآیة حین قالوا: لو نعلم، اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه عزّ و جلّ لعملناه.
و قوله: تُؤْمِنُونَ بدل من التجارة اى تلک التجارة ان تؤمنوا. فلمّا حذف ان رفع وَ تُجاهِدُونَ اى تحاربون العدوّ من المشرکین فی طاعة اللَّه بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ الجهاد و الایمان خَیْرٌ لَکُمْ من ترکهما إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى ان کنتم مؤمنین و عالمین بصدق اللَّه.
سئل رسول اللَّه (ص) عن افضل الاعمال، فقال: ایمان باللَّه و جهاد فی سبیله.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: جاهدوا المشرکین باموالکم و انفسکم و السنتکم‏
و قال رباط یوم فی سبیل اللَّه خیر من الدنیا و ما علیها و جاء رجل بناقة مخطومة و قال: هذه فی سبیل اللَّه.
فقال رسول اللَّه (ص): لک بها یوم القیامة سبع مائة ناقة کلّها مخطومة، و قال: «من جهّز غازیا فی سبیل اللَّه فقد غزا و من خلف غازیا فی اهله فقد غزا»
یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ اى یسترها علیکم و لا یفضحکم بها اذا انتم فعلتم ما امرتم به من الجهاد. وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ... یُدْخِلْکُمْ جزم لانّه جواب قوله: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ لانّ معناه: آمنوا باللّه و جاهدوا یغفر لکم و یدخلکم. قوله وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً... قال الحسن سألنا عمران بن الحصین و ابا هریرة عن تفسیر وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ فقالا على الخبیر سقطت، سألنا رسول اللَّه عنها. فقال: «قصر من لؤلؤة فی الجنّة فی ذلک القصر سبعون دارا من یاقوتة حمراء فی کلّ دار سبعون بیتا من زمرّدة خضراء فی کلّ بیت سبعون سریرا على کلّ سریر سبعون فراشا من کلّ لون على کلّ فراش امرأة من الحور العین فی کلّ بیت سبعون مائدة على کلّ مائدة سبعون لونا من کلّ الطعام فی کلّ بیت وصیفا و وصیفة.» قال: «فیعطى اللَّه المؤمن القوّة من غداة واحدة ما یأتى على ذلک کلّه.» ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى النجاة لا یعادلها شى‏ء.
وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها اى و لکم خصلة اخرى فی العاجل مع ثواب الآخرة تحبّونها و تلک الخصلة. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ اى ظفر من اللَّه و عون على کفّار قریش.
وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ یعنى فتح مکة، و قیل: فتح فارس و الروم عجّل لهم النصر و الغنیمة و الفتح فی الدنیا مع ما اعدّ اللَّه لهم فی الآخرة من جمیل الثواب. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بما اعدّ لهم و وعدهم به من نصرته و احسانه فی الدّنیا و الآخرة، فکان فی هذا دلالة على صدق النبى (ص) لانّه اخبر عمّا حصل و وقع فی المستقبل من الایام على ما اخبره ثمّ خصّهم على نصرة الدّین وجها المخالفین، فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو انصارا بالتنوین للَّه بلام الاضافة، و قرأ الآخرون أَنْصارَ اللَّهِ مضافا لقوله: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب لاهل المدینة و هم الانصار، و کانوا سبعین نفرا بایعوا رسول اللَّه (ص) لیلة العقبة یقول تعالى: «انصروا دین اللَّه و رسوله مثل نصرة الحوارییّن» لمّا قال عیسى (ع) مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ اى من انصارى الى نصرة اللَّه. و قیل: مَنْ أَنْصارِی و اعوانى مع اللَّه کقول القائل: الذود الى الذود إبل، قال الحواریون، و هم الّذین اخلصوا من کلّ عیب و منه الدقیق الحوارى لانّه لباب البرّ، و قیل: لانّهم کانوا یحورون الى نبیّهم فی کلّ امر. اى یرجعون و یأتمرون لامره. نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ اى انصار الحقّ. فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ اى بعیسى وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ اى قوّینا هم و نصرناهم. فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ غالبین عالین. قیل: قاتل اصحاب عیسى بعد عیسى و لم یکن عیسى امر بالقتال و القتل. و ذلک انّه لمّا رفع عیسى تفرّق قومه ثلاث فرق. فرقة قالوا: کان اللَّه فارتفع. و فرقة قالوا: کان ابن اللَّه فرفعه اللَّه الیه، و فرقة قالوا: عبد اللَّه و رسوله. فاقتتلوا و ظهرت الفرقة المؤمنة على الکافرة. فذلک قوله: فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ. و قیل: ظاهرین بالحجّة لا بالحرب. روى مغیرة عن ابراهیم فاصبحت حجّة من آمن بعیسى ظاهرة بتصدیق محمد (ص) انّ عیسى کلمة اللَّه و روحه.
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست صد و هشتاد کلمه هفتصد و هفتاد و شش حرف جمله به مدینه فرو آمد. در این سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ قوله: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ الآیة.... و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المنافقین برى‏ء من النّفاق.
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ هذا کقوله: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. و المنافق هو الّذى یصدّقک لسانه و یکذّبک قلبه، اخذ من النّافقاء و هو جحر الیربوع و الثعلب و الضب و هو الّذى یخرج منه اذا اخذ الصّیاد القاصعاء و هو جحره الّذى یدخل فیه اخذ کلّ ذلک من النّفق و هو السّرب، نافق الرّجل و تنفق و انتفق بمعنى واحد. سئل حذیفة من المنافق. فقال: الّذى یصف الاسلام و لا یعمل به و هم الیوم شرّ منهم لانّهم کانوا یومئذ یکتمونه و هم الیوم یظهرونه. و قیل: معنى نشهد نحلف یدلّ علیه.
قوله: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً و قال قیس بن ذریج:
و اشهد عند اللَّه انّى احبّها
فهذا لها عندى فما عندها لیا
و الآیة نزلت فی عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه، کانوا یشهدون لرسول اللَّه (ص) بالرّسالة و هم منکرون له بقلوبهم فکانوا اذا شهدوا مجمعا مدحوه.
و قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ صادقا و کانوا یحلفون على ذلک و على انّهم یقولون ذلک عن قلوبهم فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ دخلت اللام لکسرة الالف و هذا اعتراض و هو من کلام اللَّه سبحانه فیه تعظیم لنبیّه. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اى یحلف و قیل: یعلم انّ المنافقین لکاذبون فی قولهم نَشْهَدُ لانّهم لا یشهدون اذا خلوا، بل یقولون: «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» معنى آیت آنست که: منافقان در حضرت نبوّت و مجمع مسلمانان سوگند میخوردند که ما از صدق دل و اعتقاد درست رسالت و نبوّت تو پذیرفتیم و از ضمیر پاک بى نفاق، گواهى میدهیم، که تو رسول خدایى. ربّ العالمین ایشان را بآنچه گفتند، که از صدق دل گواهى میدهیم دروغ زن کرد که نه از صدق دل و اعتقاد پاک میگفتند، بلکه از نفاق میگفتند، که با یاران خود در خلوت میگفتند: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. این چنانست که کسى گوید: من الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ میخوانم، تو وى را گویى دروغ گفتى. نسبت این دروغ با قراءت وى گردد، نه با عین «الْحَمْدُ لِلَّهِ» یعنى که: تو دروغ مى‏گویى که میخوانم، نه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» دروغست. و قیل: معنى قوله: لَکاذِبُونَ اى یکذّبون.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ اى حلفهم الکاذب. جُنَّةً: وقایة و سترة یستترون بها. قال الاعشى:
اذا انت لم تجعل لعرضک جنّة
من المال سار الذّمّ کلّ مسیر.
و قیل: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً من القتل یعصموا بها دماءهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى اعرضوا عن طاعة اللَّه. و قیل: صدّوا غیرهم عن الایمان فی السّر إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بئس ما عملوا من النّفاق و صرف النّاس عن دین اللَّه. و قوله: کانُوا افاد انّهم بهذه الصّفة مذ کانوا ذلک، اى هذا الاسم لهم بالنّفاق.
و هذا التکذیب من اللَّه لهم بسبب انّهم آمَنُوا فى الظّاهر و بالقول و کَفَرُوا فى السّر بالقلب آمَنُوا متستّرین و کَفَرُوا مستترین فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ختم علیها حتى لا یدخلها الایمان جزاء على نفاقهم فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ اى لا یعقلون الهدى و لا یعرفون صحّة الایمان کما یعرفه المؤمنون.
وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ یعنى: لحسن صورهم و طول قاماتهم.
قال ابن عباس: کان عبد اللَّه بن ابىّ جسیما، فصیحا، حلو الکلام، و کان اذا جاء فاعتذر الى رسول اللَّه (ص) اعجبه حسن کلامه فذلک قوله: وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ یعنى لفصاحة کلامهم. و قیل: تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ لا اله الّا اللَّه. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه یبغض البلیغ الّذى یلوى بلسانه کما تلوى الباقرة بالسنتها»
کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ اى هم فی قلّة تفقّههم و عدم عقلهم و تدبّرهم. خُشُبٌ منصوبة ممالة الى الجدار. یقال: اسندت الشّى‏ء اذا املته. التثقیل للتّکثیر و اراد انّها لیست باشجار تثمر و لکنّها خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ الى حائط. و قیل: اراد بالخشب المسنّدة الّتى تأکّلت اجوافها ترى صحیحة من بعید و هی خاویة متأکّلة، اى هم اشباح خاویة و اجسام عن المعنى خالیة. قرأ ابو عمرو و الکسائى خُشُبٌ بسکون الشین جمع خشبة کبدنة و بدن. قرأ الباقون بضمّ الشین کثمرة و ثمر. وفی الخبر: «مثل المؤمن کمثل الخامة من الزّرع تمیّلها الرّیح مرّة هکذا و مرّة هکذا. و مثل المنافق مثل‏ الارزة المجذیة على الارض حتّى یکون انجعافها بمرّة.
ثمّ وصفهم اللَّه عزّ و جلّ: بالجبن فقال: یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ. قال مقاتل: ان نادى مناد فی العسکر او انفلتت دابّة او نشد ناشد ضالّة ظنّوا انّهم یرادون بذلک لما فی قلوبهم من الرّعب. قال الشّاعر:
و لو انّها عصفورة لحسبتها
مسوّمة تدعو عبیدا و ازنما.
و قیل: لانّهم على وجل من ان ینزّل اللَّه فیهم امرا یهتک استارهم و یبیح دماءهم و اموالهم. و قیل: لا ثقة لهم باللّه و لا قوّة لهم فی دین اللَّه. و لیس کذلک المؤمن لانّه قوىّ القلب باللّه، شجاع السرّ ثمّ قال: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ اى توقّ کیدهم و لا تأمن معرّتهم و لا تثق بهم فانّهم اعداؤک فی السّر. قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه. تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ اى عطفوا رؤسهم و امالوها تکبّرا عمّا دعوا الیه. قرأ نافع و یعقوب: لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ بالتّخفیف. و الباقون بالتّشدید. و معنى التّشدید انّهم فعلوا ذلک مرّة بعد مرّة. وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ اى یعرضون بوجوههم رغبة عن الاستغفار وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ متعظّمون عن الحقّ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که نفاق عبد اللَّه بن ابىّ در میان صحابه آشکارا گشت و سخنهاى زشت که گفته بود میان خلق افتاد. قومى از قبیله و عشیره وى گفتند او را که: ترا، و پسران ترا فضیحت رسید و رسوا گشتید بآیات قرآنى که فرو آمد، و اسرار شما بیرون افتاد و زبانها در شما دراز گشت. راه شما آنست که بر رسول خدا شوید و گناه خود را عذر نهید، و بتوبه و استغفار بازگردید، تا رسول خدا از بهر شما آمرزش خواهد از حقّ سبحانه تعالى. عبد اللَّه منافق چون این سخن شنید، از تکبّر و سرافرازى سر بجنبانید و روى بگردانید و گردن بپیچید و گفت: من چه گفته‏ام از ناگفتنى تا مرا عذر باید خواست؟ مرا فرمودید که بوى ایمان آر، آوردم و مرا فرمودید که زکاة مال بدو ده، دادم اینجا نماند مگر سجود فراوى بردن، اگر خواهید تا او را سجود برم؟!. و این سخن از انکار و تکبّر میگفت، و از ننگ‏ داشت استغفار رسول (ص).
قوله تعالى: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ هذا نزل فی قوم من المنافقین، علم اللَّه تعالى انّ عاقبتهم موت على النّفاق. فقال: انّ الاستغفار النّبی (ص) لا ینفعهم فسواء استغفر لهم ام لم یستغفر لهم لا یؤمنون و لا ینفعهم استغفاره لانّه کان یستغفر لهم على معنى سؤاله لهم بتوفیق الایمان و مغفرة العصیان.
و قیل: لمّا قال اللَّه عزّ و جلّ: ان تستغفر لهم سبعین مرّة فلن یغفر اللَّه لهم. قال النّبی (ص) «لازیدنّ على السّبعین» فانزل اللَّه تعالى: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ‏ و قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ اى لا یرشد القوم الخارجین عن طاعته.
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا اى یتفرّقوا عنه و یرجعوا الى قبائلهم و عشائرهم. وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مفاتیحها بیده لانّه هو المالک، القادر، الرّزّاق، فلا یقدر أحد أن یعطى احدا شیئا الّا باذنه و لا ان یمنعه شیئا الّا بمشیّته. و قیل: خزائن اللَّه، مقدوراته الّتى یخرج منها ما یشاء. وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ مفسّران گفتند: رسول خدا در غزاء بنى المصطلق بود و حربگاه بر سر آبى بود که آن را مریسیع مى‏گفتند، و نصرت و ظفر در آن غزا مسلمانان را بود. رسول خدا (ص) و یاران از آنجا بازگشته با غنیمت فراوان از انواع و اموال و بردگان. دو مرد بر سر آب خلاف کردند، و بهم برآویختند: یکى مؤمن مهاجر و یکى منافق. آن مؤمن نام وى جعال بود. لطمه‏اى زد بر آن منافق. شورى و شعفى از ایشان بر آمد منافق گفت: یا للانصار. مهاجر گفت: یا للمهاجرین. عبد اللَّه ابىّ آواز ایشان بشنید بیامد، و مرد خود را چنان دید، گفت: ما صحبنا هذا الرّجل لنلطم؟! ما در صحبت این مرد نه بدان آمدیم تا ما را لطمه زنند و خوار دارند! آن گه روى با قوم خویش کرد و گفت: لا تنفقوا على هؤلاء لیعودوا الى عشائرهم و تتفرّقوا عن هذا الرّجل. این درویشان که گرد این مرد میگردند، ایشان را چیز مدهید و مر ایشان را هیچ نفقت مکنید تا از این مرد باز پراکنند. مثل ما با وى چنانست که گفته‏اند: سمّن کلبک یأکلک. سگت را فربه کن تا ترا خورد. لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اگر ما با مدینه رویم هر که عزیزتر است بیرون کند از مدینه او را که خوارتر است یعنى که عزیز منم و محمد و اصحاب وى خوارند و من ایشان را از مدینه بیرون کنم. زید بن ارقم کودک بود، در آن مجمع حاضر بود، گفت: انت و اللَّه الذّلیل القلیل المبغض فی قومک و محمد فی عزّ من الرّحمن و مودّة من المسلمین.
این کودک روى به عبد اللَّه منافق نهاد و گفت: ذلیل و قلیل و خوار و ناکس و ناچیز تویى و دشمن داشته قوم خود تویى و محمد (ص) عزیز است و کریم، بر خداى عزیز و همه مسلمانان او را دوست. عبد اللَّه بترسید، گفت: اسکت فانّما کنت العب.
پس زید بن ارقم بیامد و آن قصّه با رسول خدا (ص) بگفت. رسول بحکم آنکه زید کودک بود گفت: «لعلّک غضبت علیه فاخطأ سمعک»
مگر با وى بخشم بودى و سمع تو خطا شنید. گفت: لا و اللَّه که راست شنیدم، و بحقیقت این سخن گفت.
رسول (ص) عبد اللَّه را بخواند، گفت: «انت صاحب الکلام الّذى بلغنى»؟
تو گفته‏اى آن سخن که بمن رسید؟ عبد اللَّه سوگند خورد که من این سخن نگفتم و زید بر من دروغ مى‏نهد. جماعتى از انصار که به عبد اللَّه تعلّق داشتند، بیامدند، گفتند: این عبد اللَّه مهتر ماست و رئیس ما، سخن کودکى بر وى شنودن مگر صواب نباشد که آن مهتر چنین سخن نگوید و کودک بغلط شنیده. رسول خدا (ص) سخن ایشان را و تصدیق ایشان را بپذیرفت. و بعد از آن جماعتى از انصار زبان در زید کشیدند که بر عبد اللَّه این دروغ نهاد، و زید بن ارقم گفت: من شرمسار همى بودم و خویشتن را از شرم کشیده همى داشتم از مصطفى (ص) و یاران. تا ربّ العالمین آیت فرستاد که: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ. زید گفت: رسول خدا گوش من گرفت و گفت: «وفت اذنک، وفت اذنک یا غلام»
گوشت بوفا بود گوشت بوفا بود اى غلام! و گفته‏اند که: رسول خدا (ص) بر اسید بن حضیر رسید، مردى بود از مؤمنان و مخلصان انصار، گفت: یا اسید بتو رسید که آن صاحب شما از بهر ما چه گفت؟ آن گه حکایت باز کرد که وى گفت: لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اسید گفت: یا رسول اللَّه انت و اللَّه تخرجه ان شئت، فهو الذّلیل و اللَّه که تو او را بیرون کنى اگر خواهى که عزیز تویى و ذلیل او. آن گه گفت: یا رسول اللَّه او را معذور دار که پیش از قدوم مبارک تو به مدینه قوم وى تاج مى‏ساختند که بر سر وى نهند و او را سرور و مهتر خویش کنند. چون قدم مبارک نبوّت تو در رسید او معزول و ناچیز گشت. همى پندارد که ملک و ریاست از وى تو ربودى. از آن بیهوده باطل میگوید.
ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد، پسر وى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابىّ گفت: یا رسول اللَّه بمن چنان رسید که پدرم را خواهى کشت، اکنون بمن فرماى تا سروى نزدیک تو آرم. رسول گفت: «بل ارفق به و احسن صحبته ما بقى معنا»
نه، که با وى رفق کن و نیکو داشت وى فرو مگذار ما دام که با ما بود. پس چون از آن غزا بازگشتند و بدر مدینه رسیدند، این پسر عنان پدر گرفت و شمشیر کشیده گفت: و اللَّه که ترا در مدینه نگذارم تا نگویى که: انا ذلیل و محمد عزیز، ذلیل منم و عزیز محمد است، عبد اللَّه منافق هم چنان بگفت. دیگر بار پسر گفت: و اللَّه لا ادعک حتى تقول انا الاذلّ و محمد الاعزّ. و اللَّه که نگذارم ترا در مدینه تا نگویى که: خوارتر و ناچیزتر منم و عزیزتر و بزرگوارتر محمد است. عبد اللَّه این سخن بگفت.
آن گه پسر گفت: اکنون بخوارى و فرو مایگى در شو در مدینه تا بدانى که عزّ خداى راست و رسول را و مؤمنان را. قال اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ فعزّة اللَّه قهره من دونه، و عزّة رسوله اظهار دینه على الادیان کلّها، و عزّة المؤمنین: نصره ایّاهم على اعدائهم. و قیل: عزّة اللَّه: الرّبوبیّه، و عزّة الرّسول: النبوّة، و عزّة المؤمنین: العبودیّة. و قیل: عزّة اللَّه: الولایة، لقوله تعالى: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» و عزّة الرّسول: الکفایة لقوله: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ»: و عزّ المؤمنین: الرّفعة و الرّعایة، لقوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؟ و جمیع ذلک للَّه فعزّة القدیم، للَّه صفة و عزّ الرّسول و عزّ المؤمنین للَّه فعلا و منّة و فضلا. فاذا للَّه العزّة جمیعا و یقال: لا عزّ الّا فی طاعة اللَّه، و لا ذلّ الّا فی معصیة اللَّه و ما سوى هنا فلا اصل له.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ قال المفسّرون یعنى: الصّلوات الخمس فی الجماعة نظیرة قوله: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و التّقدیر «لا تلهوا بها عن ذکر اللَّه» فنسب الفعل الیها. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ اى من شغله ماله و ولده عن ذکر اللَّه. فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ اى المغبونون.
وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ. قال ابن عباس: یرید زکاة الاموال اى اجعلوا المال فدا انفسکم و ادّوا الزّکاة. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ اى اسبابه و یصیر الى حالة الیأس فیسأل الرّجعة فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ. قَرِیبٍ اى هلا اخّرتنى، امهلتنى. و قیل: لا صلة فیکون الکلام بمعنى التّمنّى اى لو اخّرتنى الى اجل قریب، اى ابقنى زمانا غیر طویل. «فاصّدّق» اى فاتصدّق و ازکّى و انفق مالى فی طاعتک کما امرت. وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ اى من التّائبین، کقوله: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» و قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» فعلى هذا نزلت الآیة فی المنافقین و هو قول مقاتل و قیل: نزلت الآیة فی المؤمنین و المراد بالصّلاح هاهنا الحجّ. قال ابن عباس: ما من احد یموت و کان له مال لم یؤدّ زکاته و اطاق الحجّ فلم یحجّ الّا سأل الرّجعة عند الموت و قرأ هذه الآیة و قال: اکن من الصّالحین اى احجّ. قرأ ابو عمرو و اکون بالواو عطفا على «فاصّدّق» على حکم اللفظ و قرأ الآخرون «اکن» بالجزم ردّا على تأویل الفعل لو لم یکن فیه الفاء کان مجزوما فردّوا اکن على موضع «فاصّدّق» لا على لفظه اذ موضعه و تقدیره ان اخّرتنى اصّدّق و اکن.
و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص) «لان یتصدّق المرء فی حیاته بدرهم خیر من یتصدّق بمائة عند موته»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الّذى یتصدّق عند موته او یعتق کالّذى یهدى اذا شبع».
و عن ابى هریرة قال: قال رجل: یا رسول اللَّه اىّ الصّدقة اعظم اجرا؟ قال: «ان تصدّق و انت صحیح شحیح تخشى الفقر و تأمل الغنى و لا تمهل حتّى اذا بلغت الحلقوم. قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان».
«وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً» عن الموت. إِذا جاءَ أَجَلُها المکتوب فی اللّوح المحفوظ. وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ قرأ ابو بکر بالیاء و قرأ الآخرون بالتاء على الآیة الاولى.
رشیدالدین میبدی : ۶۶- سورة التحریم- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره سیزده آیت است، دویست و چهل و شش کلمه، هزار و صد و شصت حرف.
جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة یا ایها النبى لم تحرم اعطاه اللَّه توبة نصوحا».
قوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ هذا اشدّ ما عوتب به رسول اللَّه (ص) فی القرآن. حقّ تعالى و تقدّس عتاب میکند رسول خویش را که چرا حرام میکنى بر خود آنچه ما حلال کرده‏ایم ترا؟ اکنون خلاف است میان علماء تفسیر که آن چه بود که رسول بر خود حرام کرد؟ قومى گفتند: سریّت وى بود، ماریة القبطیة، مادر ابراهیم نبى (ص)، بیرون مدینه در نخلستان در سرایى مقام داشت که زنان رسول نمى‏خواستند که در مدینه با ایشان نشیند، و گاه گاه رسول خدا از بهر طهارت بیرون شدى و او را دیدى و سبب تحریم وى آن بود که رسول هر شبانروزى نوبت داشت بحجره‏اى از حجره‏هاى زنان، در نوبت حفصه دختر عمر خطاب، حفصة دستورى خواست تا بزیارت پدر شود. رسول خدا (ص) او را دستورى داد و خانه خالى گشت. کس فرستاد و ماریه را بخواند و ساعتى با وى خلوت داشت.
حفصه باز آمد و رسول را با ماریه خالى دید، بگریست و کراهیت نمود که حرمت من برداشتى و در نوبت من و حجره من با ماریه خلوت ساختى. رسول خدا (ص) گفت: «أ لیست هى جاریتى احلّها اللَّه لى؟»
این چه ضجرت و دلتنگى است؟ نه کنیزک منست و اللَّه مرا حلال کرده؟ اکنون خاموش باش که از بهر دل تو و براى رضاى تو او را بر خود حرام کردم، و نگر که این حدیث پوشیده دارى و با هیچ زن از زنان من نگویى. جاء فی التّفسیر: انّه حرّمها على نفسه فی الحال و حلف ان لا یطأها شهرا. بعضى مفسّران گفتند: این قصّه در نوبت و حجره عایشه (رض) رفت. عایشه حاضر نبود و حفصه بدو در رسید. رسول (ص) او را گفت: این حدیث با عایشه مگوى و از همه زنان من پوشیده دار. حفصه آن ساعت از رسول بپذیرفت که پوشیده دارد. بعد از آن بیرون آمد و با عایشه بگفت. عایشه در خشم شد و ضجرت نمود و با رسول (ص) گفت: ا فی یومى و حجرتى ما فعلت هذا باحد من ازواجک؟ رسول (ص) آن ساعت ماریه را بر خود حرام کرد و سوگند یاد کرد که: در حجره هیچ زنان خود نشود و زنان در این قصّه بگفت و گوى آمدند. و یاران همه بترسیدند، پنداشتند که رسول همه زنان را طلاق داد. ایشان نیز همّت کردند که زنان خود را طلاق دهند، تا بیست و نه روز بگذشت و رسول (ص) بحجره‏ها و نوبتهاى ایشان باز گشت و ربّ العالمین رسول را عتاب کرد که از بهر رضاى زنان آن کنیزک را چرا بر خود حرام کردى؟ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ؟ قومى گفتند: رسول خدا (ص) عسل بر خود حرام کرد و سبب آن بود که در خانه زینب بنت جحش الاسدیة عکّه‏اى عسل بود، بعضى خویشان وى بهدیّه برده بودند، و رسول (ص) حلوا و عسل دوست داشتى و هر روز وى را عادت بود که بامداد بهمه حجره‏ها بگشتى و ایشان را بپرسیدى. در خانه زینب درازتر مى‏بود که عسل پیش وى مى‏نهاد و میخورد. عایشه را و حفصه را غیرت آمد، آن دراز نشستن وى بنزدیک زینب، و ایشان هر دو دوست یکدیگر بودند، بهم برساختند که چون رسول خدا درآید، آن گه که از خانه زینب بازگشته بود و عسل خورده گوئیم از تو برى مغافیر میآید و مغافیر صمغى است که ازو بویى ناخوش دمد و رسول (ص) بوى ناخوش سخت کراهیت داشتى لانّه یأتیه الملک و نیز با بعضى زنان دیگر بگفتند که: چون رسول (ص) درآید با وى همین گوئید. چون رسول این سخن پیاپى از ایشان مى‏شنید، گفت: من عسل خورده‏ام مگر آن نحل که عسل نهاده عرفط خورده بود، آن گه سوگند یاد کرد که نیز نخورم و بر خود عسل حرام کردم.
ربّ العالمین آیت فرستاد که: لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ. و قیل: حلف یمینا فحرّمها بها فامر بالکفّارة فی الیمین. و قیل: حرّمها على نفسه من غیر یمین.
و کان التّحریم موجبا لکفّارة الیمین. قال المفسّرون قصّة العسل اسند و قصّة ماریة اشبه.
تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ اى تبتغى بتحریمها مراد ازواجک. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ غفر لک ما فعلت من التّحریم.
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ الفرض: التّقدیر، لذلک سمّیت المقدّرات الفرائض لما فیها من الاعداد و الانصباء، من ذلک قوله عزّ و جلّ: سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها اى فرضنا فیها یعنى: قدّرنا، و التّقدیر: هو تحدید حدّ الزّنا مائة جلدة و حدّ القاذف ثمانین جلدة. و منه قوله تعالى: أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً اى تقدروا لهنّ مهرا مقدّرا. و التّحلّة: التّحلیل. و التّعلة: التّعلیل، و کذلک التّبصرة و التّذکرة، و هذا الفرض هو التّحلیل بما فی سورة المائدة و هو الاطعام و الکسوة و العتق و الصّوم. و قوله: تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ اى کفّارة ایمانکم، سمّیت الکفّارة تحلّة لانّها تحلّل الحرج. وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ اى سیّدکم و متولّى امورکم له ان یتعبّدکم بما یشاء. وَ هُوَ الْعَلِیمُ بما کان من النّبی (ص) و من نسائه. الْحَکِیمُ حکم له بکفّارة الیمین و التّحلیل لما حرّمه على نفسه. قیل: انّه صلّى اللَّه علیه و سلّم کفّر بعتق و عاود ماریة.
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ اى کلّم النّبی (ص) فی سرّ الى بعض ازواجه، و هى حفصة، «حدیثا». و هو تحریم جاریته او ما کان حرّم على نفسه ممّا احلّه اللَّه له.
و قیل: حلف ان لا یطأ جاریته. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ اى اخبرت حفصة بالحدیث الّذى اسرّ الیها رسول اللَّه (ص) صاحبتها یعنى عائشة. وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ الهاء ضمیر النّبی (ص)، اى اطلع اللَّه نبیّه على انّ حفصة قد انبأت بذلک عائشة. «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ اى اخبر النّبی (ص) حفصة بعض ذلک الحدیث «وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» فلم یعرّفها ایّاه و لم یخبرها به على وجه الکرم و الاغضاء. قال ابن عیینة ما ناقش کریم قطّ. و قال الحسن ما استقصى کریم قطّ. معنى آیت آنست که: رسول خدا (ص) در بدو این قصّه با حفصه دو سخن گفته بود: یکى حدیث ماریه و تحریم وى و دیگر حدیث خلافت که بعد از من خلافت ابو بکر و عمر را خواهد بود. گفتار این دو حدیث پوشیده دار و بر کس آشکارا مدار حفصه. هر دو سخن با عایشه بگفت.
ربّ العالمین رسول خویش را (ص) خبر داد که حفصه سرّ تو آشکارا کرد و آنچه تو گفتى که پوشیده دار با عایشه بگفت. پس رسول (ص) حفصه را عتاب کرد و بعضى از آنچه با عایشه گفته بود باز گفت و بعضى باز نگفت. حدیث تحریم ماریه باز گفت و حدیث خلافت باز نگفت و در پوشیدگى بگذاشت، نمى‏خواست که منتشر شود.
اینست که اللَّه گفت: عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. کسایى «عرف» بتخفیف خواند بر معنى وعید، اى جازى علیه کمال تقول: قد عرفت ما صنعت. یعنى: سأجازیک علیه. این چنانست که پارسیان گویند از سر غضب و تهدید: آرى بدانستم فعل تو، یعنى که پاداش فعل تو بتو رسانم. رسول خدا (ص) با حفصه همین گفت و پاداش وى آن بود که او را طلاقى داد و با خانه پدر فرستاد.
عمر خطاب گفت: لو کان فی آل الخطّاب خیر لمّا طلّقک رسول اللَّه. مقاتل گفت: رسول خدا او را طلاق نداد، لکن همّت کرد که او را طلاق دهد جبرئیل (ع) آمد و گفت: لا تطلّقها فانّها صوّامة قوّامة و انّها من نسائک فی الجنّة عَرَّفَ بَعْضَهُ عتاب است وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ مسامحت است هم بیم داد و هم مسامحت کرد. فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ اى نبّأ النّبی حفصة بذلک الحدیث «قالت» حفصة مَنْ أَنْبَأَکَ هذا؟
اى من اخبرک بانّى افشیت السّر؟.
«قال» النّبی، (ص): نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ بسرائر عباده و ضمائر قلوبهم.
«الْخَبِیرُ» بجمیع الامور لا یخفى علیه شی‏ء.
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ این خطاب با عایشه و حفصه است و جواب شرط محذوف است، اى إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فهذا الواجب. لانّ قلوبکما قد زاغت و مالت عن الحقّ و استوجبتما التّوبة. قال ابن زید: مالت قلوبکما بانّ سرّ کما ما کره رسول اللَّه (ص) من تحریم جاریته. میگوید: اگر توبه کنید از پشتى دادن یکدیگر بایذاء رسول خدا سزاى شما و واجب بر شما اینست که دلهاى شما از راستى بگشته است، که آنچه رسول خدا کراهیت داشت و برنج دل وى بازگشت از تحریم ماریه شما بآن شادى نمودید. وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ قرأ اهل الکوفة تظاهرا بتخفیف الظّاء، و الآخرون بتشدیدها اى تتعاونا على اذى النّبی (ص). فلا یضرّه تظاهر کما علیه.
فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ ولیّه و ناصره. «و جبریل» معینه. وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ یعنى ابا بکر و عمر وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ اى مع ذلک. «ظهیر» اى اعوان متظاهرون على من یؤذیه. و قوله «ظهیر» واحد بمعنى الجمع کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».
عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ اى واجب من اللَّه ان طلّقکنّ رسوله. أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ اى خاضعات للَّه بالطّاعة «مُؤْمِناتٍ» مصدّقات بتوحید اللَّه. «قانِتاتٍ» مطیعات للَّه مصلّیّات «تائِباتٍ» راجعات من الذّنوب.
«عابِداتٍ» موحّدات. «سائِحاتٍ» صائمات سمّى الصّائم سائحا لانّه یسبّح فی النّهار بلا زاد. و قیل: مهاجرات، و قیل: «سائِحاتٍ» اى یسحن معه حیث ما ساح.
«ثَیِّباتٍ» یعنى آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون. «وَ أَبْکاراً» مریم بنت عمران امّ عیسى (ع) یعنى: لو طلّقکنّ بعثناهما له. قیل: الآیة واردة فی الاخبار عن القدرة لا عن الکون، لانّه قال: «إِنْ طَلَّقَکُنَّ» و قد علم انّه لا یطلّقهنّ هذا کقوله: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ و هذا اخبار عن القدرة لا ان فی الوجود امّة هى خیر من امّة محمد (ص).
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً اى مروهم بالخیر و انهوهم عن الشّرّ و علّموهم و ادّبوهم تقوهم بذلک. ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ اى حطبها و ما توقد به النّاس. اقتصر على ذکر النّاس دون الجنّ، لانّ المقصود فی الآیة تحذیر الانس. «وَ الْحِجارَةُ» هى حجارة الکبریت لانّها اشدّ حرارة. و یحتمل ان یرید بها الاصنام المعبودة دلیله انّکم و ما تعبدون من دون اللَّه حصب جهنّم «علیها» اى على النّار «ملائکة» موکّلون و هم الزّبانیة التّسعة عشر و اعوانهم. «غِلاظٌ شِدادٌ» اى غلاظ الاقوال شداد الافعال. و قیل: غلاظ الخلقة شداد اقویاء، یعملون بارجلهم کما یعملون بایدیهم، لم یخلق اللَّه فیهم الرّحمة یدفع الواحد منهم بالدّفعة الواحدة سبعین الفا فی النّار لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ فی عقوبة الکفّار. وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ من غیر تأخیر و زیادة و نقصان. و دلّت الآیة على وجوب الامر بالمعروف فی الدّین للاقرب فالاقرب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ القول هاهنا مضمر اى یقال لهم یوم القیامة لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ اذ لا یقبل منکم الاعتذار، نظیره فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ. إِنَّما تُجْزَوْنَ بالآخرة ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً قرأ ابو بکر عن عاصم «نصوحا» بضمّ النّون و هو مصدر نصح نصحا و نصوحا، اى توبة ذات نصح و نصوح، تنصح صاحبها بترک العود الى ما تاب منه. و قراءة العامّة بفتح النّون مثل صبور و شکور و معناه: الخالص الصّادق. یقال: نصح الشی‏ء اذا خلص و نصح له: اخلص له القول. و قال الزّجاج: هو من النّصح و هو الخیاطة و المنصح و النّصاح الإبرة و النّصاح خیط الخیّاط کان التّوبة سمّیت نصوحا لانّها تخیط ما یخرق الذنب. و فی الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «المؤمن واه راقع فطوبى لمن مات على رقعه».
روى عن عمر رضی اللَّه عنه قال: التّوبة النّصوح ان یتوب ثمّ لا یعود الى الذّنب کما لا یعود اللّبن الى الضّرع. و قال الکلبى: التّوبة النّصوح ان یستغفر باللّسان و یندم بالقلب و یمسک بالبدن. و قال سعید بن جبیر: هى توبة مقبولة و لا تقبل ما لم یکن فیها ثلاث: خوف ان لا تقبل، و رجاء ان تقبل، و ادمان الطّاعات. و قال ابو بکر الورّاق: هى ان تضیق علیک الارض بما رحبت و تضیق علیک نفسک کتوبة الثّلاثة الّذین خلّفوا. و قال ابو بکر الزّقاق المصرى: هى ردّ المظالم و استحلال الخصوم و ادمان الطّاعات. و قال ذو النّون: علامتها ثلاث: قلّة الکلام، قلّة الطّعام، و قلّة المنام. و قال سهل بن عبد اللَّه هى: توبة اهل السّنّة و الجماعة، لانّ المبتدع لا توبة له بدلیل‏
قوله (ص): «حجر اللَّه على کلّ صاحب بدعة ان یتوب»
عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ان تبتم. وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ اى یکفّر عنکم سیئاتکم فی یوم لا یخزى اللَّه النّبی، اى لا یذلّه و لا یهینه و لا یشوره فیما یشفع و لا یقع خلف فیما وعد المؤمنین من اللَّه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ لا یخزیهم ایضا. و قیل: تمّ الکلام على النّبی ثمّ استأنف فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ اى یحیط بهم نور اعمالهم اذا مشوا على الصّراط. و قیل: اراد بقوله وَ بِأَیْمانِهِمْ اى و بایمانهم کتبهم الّتى فیها بشارتهم بالجنّة. و فی التّفسیر انّ انوارهم متفاوتة على حسب اعمالهم منهم من یکون نوره الى مسافة بعیدة یسعى بین یدیه و منهم من نوره لا یتعدّى موضع قدمه و هذا عند جوارهم على الصّراط. یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ انّما یقولون ذلک اذا طفئ نور المنافقین و یبقون فی الظّلمة فیخافون ان یطفأ نورهم ایضا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ بالسّیف. وَ الْمُنافِقِینَ باللّسان و اظهار الحجّة.
وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ لا تلاینهم و لا تضعف فی مجاهدة الکفّار و مقاتلتهم و جدال المنافقین و محاجّتهم و اغلظ علیهم عاید على الفریقین جمیعا، ثمّ اخبر تعالى عن مقامهم فی الآخرة و ما اعدّ لهم، فقال: وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. قیل: النّفاق امر مستتر فی القلب و لم یکن للنّبى (ص) سبیل الى ما فی القلوب من النّفاق و الاخلاص الّا بعد اعلام من قبل اللَّه تعالى فامر صلّى اللَّه علیه و سلّم بمجاهدة من علمه منافقا باعلام اللَّه ایّاه باللّسان دون السّیف لحرمة تلفّظه بالشّهادتین و ان یجرى علیه احکام المسلمین ما دام کذلک الى ان یموت.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ختم السّورة بما یعود الى اوّلها من وعظ نساء النّبی و اعلامهنّ انّ اتّصالهنّ برسول اللَّه (ص) لا یدفع عنهنّ العذاب کما لم یدفع و لم ینفع امرأة نوح و اسمها واعلة و امرأة لوط و اسمها واهلة، و انّما ینفع العمل الصّالح، کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما بالنّفاق و ابطان الکفر و افشاء اسرارهما. کانت امرأة نوح تقول انّه مجنون و تخبر الجبابرة بایمان من آمن به لیقتلوه و یفتنوه. و کانت امرأة لوط تخبر القوم اذا اتاه ضیف لیتعرّضوا له بالفجور و لم یکن خیانتهما فی الفرج، فقد عصم اللَّه انبیاء من ذلک. فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اى لم یغنیا عن امرأتیهما من اللَّه دفع‏ عذاب. وَ قِیلَ ادْخُلَا اى قیل: لزوجتى نوح و لوط ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ اى یقال لهما فی القیامة. و ذکر بلفظ جمع المذکّر لانّهنّ لا ینفردن بالدّخول و اذا اجتمعا فالغلبة للذّکور. و کذلک قوله: مِنَ الْقانِتِینَ.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ نصب قوله امرأة فرعون بدلا من قوله مثلا. و یجوز ان یکون معناه ضرب مثلا بامرأة فرعون فلمّا حذف الباء نصب إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ قیل: لمّا آمنت امرأة فرعون امر بها فشدّت باربعة اوتاد و وضعت على صدرها صخرة عظیمة، ف قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ فاراها اللَّه بیتها فی الجنّة من درّة و کانت الملائکة تظلّها باجنحتها و قیل: لمّا اتوها بالصّخرة: قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ فابصرت بیتها فی الجنّة من درّة و انتزع اللَّه روحها فالقیت الصّخرة على جسد لیس فیه روح و لم تجد ألما من عذاب فرعون. وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ اى من کفره و شرکه، و قیل: من تعذیبه، و قیل: من جزاء اعماله و هو النّار.
وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى: اهل مصر، قوم فرعون، امر اللَّه تعالى ازواج النّبی (ص) بان یسلکن سبیلها فی الایمان و الصّبر للَّه و ترک الکفر باللّه.
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا یعنى: نفخ جبرئیل بامرنا فیه، اى فی جیب درعها و قیل: فی فرجها، و قیل: فی عیسى من روحنا المخلوقة لنا. وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها یعنى: الشّرائع الّتى شرعها اللَّه للعباد بکلماته المنزلة. و قیل: صدّقت بعیسى و هو کلمة اللَّه قرأ ابو عمرو و یعقوب و حفص عن عاصم و کتبه على الجمع، اراد الکتب الّتى انزلت على ابراهیم و موسى و داود و عیسى علیهم السّلام. و قرأ الآخرون بکتابه على التّوحید و المراد به الانجیل اى قبلته منه.
و کانت من القانتین المطیعین لربّها و قیل: یرید بالقانتین رهطها و عشیرتها فانّهم کانوا اهل صلاح مطیعین للَّه .
روى عن النّبی (ص) قال: «حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد و آسیة امرأة فرعون.
و روى عن معاذ بن جبل: انّ النّبی (ص) دخل على خدیجة و هی تجود بنفسها، فقال: أ تکرهین ما نزل بک یا خدیجة و قد جعل اللَّه فی الکره خیرا کثیرا، فاذا قدمت على صراتک فاقرئهنّ منّى السّلام. قالت: یا رسول اللَّه و من هنّ؟ قال مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم، و حلیمة اخت موسى. فقالت بالرّفاء و البنین.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و دویست و پنجاه و شش حرف و سیصد کلمت، پنجاه و دو آیت جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران. ابن عباس و قتاده گفتند: از اول سوره تا سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ به مکّه فرو آمد و ازینجا تا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ به مدینه فرو آمد. و ازینجا تا فَهُمْ یَکْتُبُونَ به مکّه فرو آمد، و از اینجا تا فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ به مدینه فرو آمد و ازینجا تا بآخر سوره به مکّه فرو آمد. در این سوره دو آیت منسوخ است: فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف. و باقى آیت محکم. و و آیت دیگر فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى صبر اندرین آیت منسوخ است بآیت سیف.
و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة ن و القلم اعطاه اللَّه عزّ و جلّ ثواب الّذین حسن اللَّه اخلاقهم».
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ قال اهل التّفسیر «ن» هو الحوت الّذى علیه الارض و هو قول مجاهد و مقاتل و السّدّى و الکلبى. و قال ابن عبّاس: اوّل ما خلق اللَّه القلم فجرى بما هو کائن الى یوم القیامة، ثمّ رفع بخار الماء الى یوم القیامة فخلق منه السّماوات، ثمّ خلق النّون فبسط الارض على ظهره فتحرّک النّون فمادت الارض فاثبتت بالجبال فانّ الجبال لتفخر على الارض ثمّ قرأ ابن عبّاس ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ. و قیل: الحوت على البحر و البحر على متن الرّیح و الرّیح على القدرة.
قال کعب الاحبار: اسم الحوت لویثا، قال: و انّ ابلیس تغلغل الى الحوت الّذى على ظهره الارض فوسوس الیه فقال له: أ تدرى ما على ظهرک یالویثا من الامم و الدّواب و الشّجر و الجبال لو نفضتهم القیتهم عن ظهرک؟ فهمّ لویثا ان یفعل ذلک. فبعث اللَّه دابّة فدخلت.
منخره فوصلت الى دماغه فعجّ الحوت الى اللَّه منها، فاذن لها فخرجت. قال کعب فو اللَّه الّذى نفسى بیده انّه لینظر الیها و تنظر الیه ان هم بشی‏ء من ذلک عادة کما کانت. و قال الحسن و قتادة و الضّحاک: النّون الدّواة و هی الیق بالقلم. یقال: انّ اصحاب البحر یستخرجون من بعض الحیتان شیئا اسود کالنّقس او اشدّ سوادا منه یکتبون به فیکون النّون و هو الحوت عبارة عن الدّواة یقویه ما
روى عن النّبی (ص) انّه قال: اوّل شی‏ء خلقه اللَّه القلم ثمّ خلق النّون و هی الدّواة ثمّ قال له: اکتب ما هو کائن الى یوم القیامة ثمّ ختم علم القلم فلم ینطق و لا ینطلق الى یوم القیامة.
و فی روایة عکرمة عن ابن عبّاس قال: «الر» و «حم» و «ن» حروف الرّحمن تبارک و تعالى مقطّعة. و قال معاویة بن قرّة هو لوح من نور و رفعه الى النّبی (ص) و قیل: هو قسم اقسم اللَّه تعالى بنصرته للمؤمنین اعتبارا بقوله و کان حقّا علینا نصر المؤمنین، و قیل: هو اسم للسّورة کاخواتها و قیل: اسم نهر فی الجنّة. و امّا «القلم» فهو القلم الّذى کتب اللَّه به الذّکر و هو قلم من نور طوله ما بین السّماء و الارض. و یقال: لمّا خلق‏ اللَّه القلم و هو اوّل ما خلقه، نظر الیه فانشقّ، فقال: یا ربّ بما اجرى؟ قال: بما هو کائن الى یوم القیامة. فجرى على اللّوح المحفوظ کما اجراه اللَّه سبحانه. و قال عطا سألت الولید بن عبادة بن الصّامت کیف کان وصیّة ابیک حین حضره الموت؟ قال: دعانى فقال: اى بنىّ اتّق اللَّه، و اعلم انّک لن تتّقى اللَّه، و لن تبلغ حتّى تؤمن باللّه وحده و القدر خیره و شرّه. انّی‏ سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم. فقال له: اکتب.
فقال: یا ربّ و ما اکتب؟ قال: اکتب القدر. قال: فجرى القلم فی تلک السّاعة بما هو کائن الى الابد.
و قیل: اراد بالقلم الخطّ و الکتابة من اللَّه تعالى على عباده بتعلیمه ایّاهم الخطّ و الکتابة کما قال تعالى: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. و قیل: القلم الطّلسم الاکبر. و قیل: الاقلام مطایا الفطن و رسل الکرام. و قیل: البیان اثنان: بیان لسان و بیان بنان، و من فضل بیان البنان ان ما تثبته الاقلام باق على الایّام و بیان اللّسان تدرسه الاعوام. و قال بعض الحکماء: قوام امور الدّین و الدّنیا بشیئین: القلم و السّیف. السّیف تحت القلم. لو لا القلم ما قام دین و لا صلح عیش.
وَ ما یَسْطُرُونَ اى یکتبون اقسم بما یکتبه اهل السّماء و اهل الارض من کتابه و کلامه و دینه کقوله: «وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ» و قیل: ما تکتبه الملائکة الحفظة من اعمال بنى آدم.
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ هذا جواب القسم، و هو فی موضع قول القائل: ما انت بحمد ربّک بمجنون. و قیل: معناه انّک لا تکون مجنونا و قد انعم اللَّه سبحانه علیک بالنّبوّة و الحکمة. این جواب مشرکان مکه است که رسول خدا را دیوانه گفتند. و ذلک فی قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» ربّ العالمین گفت: تو با آن نعمت و کرامت و تخاصیص نبوّت و حکمت که اللَّه با تو کرده دیوانه نیستى. و قیل: معناه انتفى عنک الجنون بنعمة ربّک. و قیل: الباء للقسم.
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ اى غیر منقوص و لا مقطوع بصبرک على افترائهم علیک. و قیل: و انّ لک لاجرا على تبلیغ الرّسالة و تحمّل المشاقّ غیر محسوب.
یقال: اجر النّبیّ مثل اجر الامّة قاطبة غیر منقوص.
وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ. قال ابن عباس و مجاهد: اى على دین عظیم لا دین احبّ الىّ و لا ارضى عندى منه و هو دین الاسلام. و قال الحسن: على ادب القرآن، اى انّک لعلى الخلق الّذى نزل به القرآن، سئلت عائشة رضی اللَّه عنها عن خلق رسول اللَّه (ص). فقالت: کان خلقه القرآن. قال قتادة: و هو ما کان یأتمر به من امر اللَّه و ینتهى عنه من نهى اللَّه و المعنى: انّک على الخلق الّذى امرک اللَّه به فی القرآن. و قیل: معناه کان خلقه یوافق القرآن.
رسول خدا (ص) امر و نهى قرآن را چنان پیش رفتى و نگه داشتى بخوش طبعى که گویى خلق وى و طبع وى خود آن بود. و قیل: سمّى اللَّه خلقه عظیما لانّه امتثل تأدیب اللَّه ایّاه بقوله: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» الآیة، و جملة ذلک انّ اللَّه تعالى جمع فیه کلّ خلق محمود لانّه تعالى ذکره ذکر الانبیاء فی سورة الانعام. ثمّ اثنى علیهم فقال عزّ و جلّ: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثمّ امر محمدا (ص) باتّباع هداهم، فقال: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ و کان لکلّ واحد منقبة مدح بها و کان مخصوصا بها فخصّ نوح بالشّکر، و ابراهیم بالخلّة، و موسى بالاخلاص، و اسماعیل بصدق الوعد، و یعقوب و ایّوب بالصّبر، و داود بالاعتذار، و سلیمان و عیسى، بالتّواضع. فلمّا امره اللَّه تعالى بالاقتداء بهم، اقتدى بهم فاجتمع له ما تفرّق فی غیره و حاز مکارم الاخلاق باسرها و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اللَّه بعثنى لتمام مکارم الاخلاق و تمام محاسن الافعال».
و عن البراء بن عازب قال: کان رسول اللَّه (ص) احسن النّاس وجها، و احسنهم خلقا لیس بالطّویل الباین و لا بالقصیر. و عن انس بن مالک قال: خدمت رسول اللَّه (ص) عشر سنین فما قال لى افّ قطّ و ما قال لى لشی‏ء صنعته لم صنعته، و لا لشی‏ء ترکته لم ترکته، و کان رسول اللَّه من احسن النّاس خلقا و لا مسست خزّا قطّ، و لا حریرا، و لا شیئا کان الین من کفّ رسول اللَّه (ص) و لا شممت مسکا و لا عطرا کان اطیب من عرق رسول اللَّه (ص)
و عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه (ص) لم یکن فاحشا و لا متفحّشا و کان یقول خیارکم احاسنکم اخلاقا.
و عن انس انّ امرأة عرضت لرسول اللَّه (ص) فی طریق من طرق المدینة فقالت: یا رسول اللَّه انّ لى الیک حاجة. فقال: «یا امّ فلان اجلسى فی اىّ سکک المدینة شئت اجلس الیک. قال: ففعلت، فقعد الیها رسول اللَّه (ص) حتّى قضى حاجتها
و قال انس: کانت الامة من اماء اهل المدینة لتأخذ بید رسول اللَّه (ص) فتنطلق به حیث شاءت. و عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص) قال: «انّ اثقل شی‏ء یوضع فی میزان المؤمن یوم القیامة خلق حسن و انّ اللَّه یبغض الفاحش البذئ.
و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لاصحابه: «أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس النّار؟». قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس النّار الأجوفان: الفرج و الفم. أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس الجنّة؟» قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس الجنّة: تقوى اللَّه و حسن الخلق».
عن عائشة (رض) قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ المؤمن لیدرک بحسن خلقه درجة قائم اللّیل و صائم النّهار.
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «احبّکم الى اللَّه احسنکم اخلاقا، الموطؤن اکنافا. الّذین یألفون و یؤلفون. و ابغضکم الى اللَّه المشّاؤن بالنّمیمة المفرّقون بین الاخوان الملتمسون للبراء العثرات».
روى عن علىّ بن موسى الرّضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علىّ عن ابیه علىّ بن الحسین عن ابیه حسین بن علىّ عن ابیه علىّ بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم. قال: قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فی الجنّة لا محالة، و ایّاکم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق فی النّار لا محالة».
قوله: فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ: فسترى یا محمد و یرون یعنى: اهل مکّة اذا نزل بهم العذاب ببدر. و قیل: فی القیامة و کان النّبی (ص) عالما بذلک و لکنّه ذکر على معنى یجتمع مع علمهم بانّک لست بمجنون و لا مفتون.
و قوله: بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ معناه بایّکم المجنون. فالمفتون مفعول بمعنى المصدر کما یقال: ما بفلان معقول و مجلود، اى عقل و جلادة. و هذا معنى قول الضحاک و روایة العوفى عن ابن عباس، و قیل: الباء بمعنى فی و مجازه. فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ فی اىّ الفریقین المجنون فی فریقک ام فی فریقهم؟. و قیل: الباء بمعنى مع و المفتون الشّیطان و المعنى: مع ایّکم الشّیطان؟ أ مع المؤمنین ام مع الکفّار؟ و هذا معنى قول مجاهد. و قیل: الباء فیه زائدة و المعنى: ایّکم المفتون، اى المجنون الّذى فتن بالجنون و هذا قول قتادة. و اتّفقوا على انّ المفتون هاهنا المجنون.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ بمن زاغ عن دینه و طریقه وَ هُوَ أَعْلَمُ منکم و منهم بِالْمُهْتَدِینَ الى دینه.
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ لک یا محمّد و هم المستهزؤن، الّذین ذکروا فی سورة الحجر، اى فیما یدعونک الى متابعة ادیانهم. و النّبی (ص) لم یکن یطیعهم و لکن ذلک امر باستدامة ترک طاعتهم و الاستزادة فیه.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ داهن و ادهن: واحد، و اصل المداهنه المداجاة.
و المعنى ودّوا لو توافق معهم و تترک مناصحتهم و تلین لهم فیلینون لک و یقاربون لک.
قال ابن قتیبة: ارادوا ان یعبد آلهتهم مدّة و یعبد اللَّه مدّة و قیل الفاء هاهنا للعطف لا للجواب.
وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ. قال ابن عبّاس هو ابو جهل. و قال مقاتل: هو الولید بن المغیرة المخزومى. و قیل: الاسود بن عبد یغوث. و قال عطاء الاخنس ابن شریق. و «الحلّاف» کثیر الحلف بالباطل. مَهِینٍ اى حقیر ضعیف و هو فعیل من المهانة و هی قلّة الرّأى و التّمییز. تقول مهن بالضّم فهو مهین. و لیس هذا من الهوان و هو قریب من الاوّل لانّ من اکثر الحلف الکاذبة و هو عند النّاس مهین و انّما یکذب لمهانة نفسه علیه.
هَمَّازٍ یغتاب النّاس و یعیبهم بما لیس فیهم، و یقع فیهم من ورائهم.
مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ اى قتّات یسعى بالنّمیمة بین النّاس للافساد، و فی الخبر لا یدخل الجنّة قتات. و النّمیم جمع نمیمة، و قیل: النّمیم و النّمیمة واحد و الاسم النّمام.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ بخیل بالمال، و قیل: یمنع النّاس عن الایمان: قیل: کان له مال.
فقال لاولاده و اولاد اولاده من اسلم منکم منعته مالى. مُعْتَدٍ اى متجاوز للحدّ فی الطّغیان أَثِیمٍ کثیر الاثم، فاجر عاص.
عُتُلٍّ هو الغلیظ الجافى، اکول، شروب، فاحش الخلق سىّ‏ء الخلق.
بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ اى بعد هذه الخصال مع هذه الرّذائل دعىّ ملصق بالقوم لیس منهم. قال عکرمة «الزنیم» ولد الزّنا، قال الشّاعر:
زنیم لیس یعرف من ابوه
بغىّ الامّ ذو حسب لئیم‏
و قیل: هو الّذى یعرف بالابنة، روى عن النّبی (ص) الا اخبرکم باهل الجنّة کلّ ضعیف متضعّف لو یقسم على اللَّه لأبرّه، الا اخبرکم باهل النّار کلّ عتلّ جوّاظ مستکبر، و عن شداد بن اوس: «قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یدخل الجنّة جوّاظ و لا جعظرىّ و لا عتلّ زنیم». قال: قلت فما الجواظ؟ قال: «کلّ جمّاع منّاع». قلت: فما الجعظرىّ قال: «الفظّ الغلیظ» قلت: فما العتلّ الزّنیم! قال: «کلّ رحیب الجوف اکول شروب، غشوم، ظلوم».
و عن زید بن اسلم قال: قال رسول اللَّه (ص) «تبکى السّماء من رجل اصحّ اللَّه جسمه و ارحب جوفه و اعطاه من الدّنیا مقضما و کان للنّاس ظلوما، فذلک العتلّ الزّنیم.
و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «لا یدخل الجنّة ولد الزّنا و لا ولده و لا ولد ولده»: و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یزال امّتى بخیر ما لم یفش فیهم ولد الزّنا فاذا فشا فیهم ولد الزّنا یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقاب.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اولاد الزّنا یحشرون یوم القیامة فی صورة القردة و الخنازیر».
و قال عکرمة: اذا کثر اولاد الزّنا قلّ المطر.
قوله: أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب آ ان کان بالمدّ و الاستفهام. قرأ حمزة و عاصم بروایة ابى بکر بهمزتین بلا مدّ. و قرأ الآخرون على الخبر بلا استفهام. فمن قرأ بالاستفهام فمعناه: الان کان ذا مال و بنین.
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و قیل: معناه أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ تطیعوا و من قرأ على الخبر فمعناه لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ لاجل أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ. و جاء فی التّفسیر انّ الولید بن المغیرة کان له عشرة بنین. و قیل: اثنا عشر ابنا و کان له تسعة آلاف مثقال فضّة و کانت له حدیقة فی الطائف ثمّ اوعده فقال: سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ الخرطوم الانف و السّمة التّسوید، و الوسم على الانف افضح و اقبح، و المعنى: سنجعل له علامة فی الآخرة یعرف بها انّه من اهل النّار من اسوداد الوجه. و جائز ان یفرد بسمة لمبالغته فی عداوة النّبی (ص) فی الدّنیا فیخص من التّشویه بما یتبیّن به من غیره کما کانت عداوته فی الدّنیا زائدة على عداوة غیره و قیل: خصّ الخرطوم بالذّکر و المراد به جمیع الوجه لانّ بعض الشّى‏ء یعبّر به عن کله.
قوله: إِنَّا بَلَوْناهُمْ اى اختبرناهم و ابتلیناهم، یعنى: هل مکّة حین دعا علیهم النّبی (ص) فابتلاهم بالجوع حتّى اکلوا الجیف و العظام، فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اللّهم اشدد وطأتک على مصر و اجعلها سنین کسنى یوسف و امر اهل هجران لا یحملوا الى مکّة طعاما و انقطع عنهم الطّریق من قبل العراق.
ابتداء این قصّه آنست که رسول خدا (ص) چون از قریش و اهل مکه بغایت برنجید، دعاء بد گفت بر ایشان، گفت: بار خدایا بطش خود بر ایشان گمار و کار روزى بر ایشان سخت کن و ایشان را سالها قحط و نیاز پیش آر، چنان که در روزگار یوسف مصریان را بود. اللَّه تعالى دعاء رسول خدا اجابت کرد تا باران آسمان و نبات زمین از ایشان باز ایستاد و راه کاروان طعام بر ایشان فرو بسته شد، و سالها در آن قحط و نیاز مردار و استخوان خوردند. ربّ العالمین ایشان را مثل زد بخداوندان آن بستان. و ایشان سه برادر بودند در صنعاء یمن بستانى داشتند، بدو فرسنگى صنعاء، از پدر ایشان باز مانده و بمیراث بایشان رسیده و در آن بستان هم زرع بود و هم درخت خرما و انگور. و پدر ایشان مردى صالح بود. هر سال ریع آن بستان سه قسم کردى، قسمى وجه عمارت و نفقه بستان و قسمى درویشان و خواهندگان را، و قسمى نفقه خویش را. چون پدر از دنیا برفت و بستان با پسران افتاد، سهم درویشان بازگرفتند آن برادر که بهینه ایشان بود و پارساتر و بسن کمتر، ایشان را گفت: حقّ درویشان باز مگیرید و آن سنّت که پدر نهاد دست بمدارید که زیان کار شوید و برکات آن منقطع گردد. ایشان فرمان نبردند. چون وقت چیدن میوه بود و درودن کشته سوگند خوردند که سحرگاهان نزدیک بام بروند و خرما و انگور ببرند، و نگفتند ان شاء اللَّه. مقصود ایشان بوقت سحرگاه آن بود که تا درویشان ندانند و حاضر نشوند که در روزگار پدر ایشان هر سال وقت بریدن میوه و زرع معیّن بود و درویشان حاضر اینست که ربّ العالمین گفت: أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ اى لم یقولوا ان شاء اللَّه.
فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ اى عذاب من ربّک لیلا و لا یکون الطّائف الّا باللّیل و کان ذلک الطّائف نارا نزلت من السّماء فاحرقتها. وَ هُمْ نائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ الجنة کَالصَّرِیمِ اى محرقة سوداء کاللّیل. و قیل: بیضاء لم یبق فیها سواد زرع و لا شجر کالنّهار و الصّریم اللّیل و الصّریم النّهار لانّ کلّ واحد منهما ینصرم عن صاحبه و قیل: کالصّریم یعنى: کالبستان الّذى صرم زرعه و ثماره و یکون الصّریم بمعنى المصروم کعین کحیل و کفّ خضیب. ایشان سوگند خوردند بى استثنا که بامداد پگاه پنهان از درویشان روند و میوه چینند. و آن گه در خواب شدند و ربّ العالمین آن شب آتشى فرو گشاد تا هر چه در آن بستان بود همه بسوخت و خاکستر گردانید و ایشان از آن حال و از آن عذاب بى خبر، بوقت بام برخاستند و یکدیگر را آواز دادند که: أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ اى قاطعین لها فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ یتسارّون بینهم.
أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ و یخفون انفسهم و کلامهم من النّاس.
وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ اى على قصد و حرص و امر اسّسوه و اجمعوا علیه قادِرِینَ عند انفسهم على الصّرام.
چون فرا راه بودند، با یکدیگر سخن نرم گفتند و براز، که نباید که امروز هیچ درویشى در آن بستان آید و خویشتن را پوشیده و پنهان میداشتند تا کس بنداند ازین درویشان که ایشان ببستان میروند و بر قصدى و آهنگى درست میرفتند و حرصى تمام. چون نزدیک بستان رسیدند و هیچ درویش ندیدند، گفتند که: دست یافتیم و مقصود حاصل کردیم. در نفس خویش چنان پنداشتند که قدرت و توان آنچه مقصود و مرا دست یافتند. و قیل: معنى قادِرِینَ اى خرجوا فی الوقت الّذى قدّروه. بیرون آمدند آن ساعت که در اوّل شب تقدیر کرده بودند و بر آن عزم و بر آن تقدیر خفته، پس چون در بستان شدند درختان و زرع آن دیدند سوخته و خاکستر گشته و آب سیاه بر آمده گفتند: إِنَّا لَضَالُّونَ ما راه گم کردیم مگر این نه بستان ماست؟ چون نیک نگاه کردند بدانستند که جرم ایشان راست که حقّ درویشان باز گرفتند و گفتند: بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ نه نه راه گم نکردیم که این بستان ماست ما را از میوه و بر آن محروم کردند و از نعمت بى بهره ماندیم، بآنکه حقّ درویشان باز گرفتیم.
قالَ أَوْسَطُهُمْ اى خیرهم و افضلهم و اعدلهم قولا و کان اصغرهم سنّا أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ اى هلّا تستثنون عند قولکم لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ و الاستثناء تسبیح لانّه تنزیه و تعظیم للَّه و اقرارا بانّه لا یقدر أحد أن یفعل فعلا الّا بمشیّة اللَّه. و قیل: معناه هلّا تذکرون نعم اللَّه علیکم فتؤدّوا حقّ اللَّه من اموالکم.
آن برادر کهینه گفت و بهینه ایشان بود عاقلتر و فاضلتر: نمى‏گفتم شما را که خداى را بپاکى چرا نستائید و از پذیرفتن بیداد چرا پاک نشناسید؟ و چرا ذکر نعمت او بشکر نکنید؟ تا حقّ او از مال خود بیرون کنید و بدرویشان دهید.
و آن گه که مى‏گفتید بامداد به بوستان رویم چرا ان شاء اللَّه نگفتید و رفتن خویش با مشیّت اللَّه نیفکندید. و اگر شما سبحان اللَّه گفتید بهتر از آن اندیشه بودى که کردید پس ایشان گفتند: سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ پاکست و بى عیب خداوند ما و مائیم ستمکاران بر خویشتن. بگناه خود معترف شدند و یکدیگر را ملامت کردند.
چنان که ربّ العزّة گفت: فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ یلوم بعضهم بعضا بما فعلوا یعنى الهرب من المساکین، هذا یقول کان الذّنب لک و یقول الآخر بل کان الذّنب لک.
قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغِینَ از کرده پشیمان شدند و بتضرّع و زارى بدرگاه اللَّه باز گشتند و بجرم خود اقرار کردند. گفتند: اى ویل بر ما که از اندازه خود در گذشتیم و از راه صواب برگشتیم که حقّ درویشان باز گرفتیم با این همه نومید نشدند که بر درگاه اللَّه نومیدى نیست. گفتند:
عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ اى راغبون فی المسألة ان یتوب علینا و ان یرزقنا خیرا منها. قال عبد اللَّه بن مسعود: بلغنى انّ القوم تسابوا و اخلصوا و عرف اللَّه منهم الصّدق فابدلهم بها جنّة خیرا منها و اسمها الحیوان فیها عنب یحمل البغل منها عنقودا.
کَذلِکَ الْعَذابُ اى کما فعلت باهل هذه الجنّة کذلک افعل بامّتک اذا لم تعطف اغنیاؤهم على فقرائهم بان امنعهم القطر و ارسل علیهم الحوائج و ارفع البرکة من زروعهم و تجارتهم. ثمّ قال: وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى و ما اعددت لهؤلاء الکفّار من الوان العذاب فی الآخرة اکبر و اعظم و اشدّ لو عقلوا و عملوا ذلک ثمّ اخبر بما عنده للمتّقین فقال: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ اى بساتین نعیمها مقیم و لا یبید و لا یفنى خلافا لبساتین الدّنیا فانّها فانیة هالکة صاحبها فی عناء من عمارتها فلا ترغبوا فیها عنها. فلمّا نزلت هذه الآیة قال عتبة بن ربیعة: لئن کان ما یقول محمّد حقّا لنکوننّ افضل اجرا منهم فی الآخرة کما نحن الیوم افضل منهم فی الدّنیا فانزل اللَّه سبحانه: أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ استفهام انکار و توبیخ، اى لا نفعل فان المسلمین فی الجنّة، و المجرمین، و هم الکافرون، فی النّار.
ما لَکُمْ یا کفّار قریش کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟ من این حکمتهم بالتّسویة بین المطیع و العاصى و اىّ عقل اقتضى ذلک، اى انّ هذا الحکم جور ان تعطوا فی الآخرة ما یعطى المسلمون.
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ نزل من عند اللَّه. فِیهِ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن ما فیه.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ اى فی ذلک الکتاب. لَما تَخَیَّرُونَ اى ما تختارون لانفسکم و تشتهون و انّما کسرت انّ لما دخلت فی خبرها اللّام تخیّر و اختار بمعنى واحد.
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عهود و مواثیق عَلَیْنا بالِغَةٌ اى مؤکّدة محکمة عاهدناکم علیه فاستوثقتم بها منّا فلا ینقطع عهدکم إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ فی ذلک العهد لَما تَحْکُمُونَ لانفسکم من الخیر و الکرامة عند اللَّه. خلاصة المعنى: هل وجدتم فی کتاب لى او درستم انّى اقسمت قسما بالغا شدیدا لا مثنویّة فیه انّى افعل ما تحکمون. ثمّ قال لنبیّه (ص): أَیُّهُمْ بما یقولون من انّ لهم فی الآخرة حظّا زَعِیمٌ اى کفیل ضامن فان من کان على بصیرة من شی‏ء تکفّل به و اذ لم یتکفّلوا دلّ على انّهم غیر واثقین بما یقولون. قال الحسن: الزّعیم فی الآیة بمعنى الرّسول، اى فیهم رسول او جاءهم رسول بصحّة ما یقولون.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یعنى: آلهة تکفل لهم بما یقولون و قیل: شهداء یشهدون لهم بصدق ما یدعونه. فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ اى فلیأتوا بها: إِنْ کانُوا صادِقِینَ فی دعواهم.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ یوم ظرف و المعنى: فلیأتوا بشرکائهم فی ذلک الیوم لتنفعهم و تشفع لهم. و قیل: معناه اذکر یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ و قرئ بالنّون نکشف عن ساق.
روى البخارى فی الصّحیح عن یحیى بن بکیر عن اللیث بن سعد عن خالد بن یزید عن سعید بن ابى هلال عن زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) قال: «یکشف ربّنا عن ساقه فیخرّون له سجّدا»
و قال ابن مسعود: یکشف ربّنا عن ساقه. و عن ابى موسى الاشعرى عن النّبی (ص) یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ قال نور عظیم یخرّون له سجّدا.
و قال اهل اللّغة: الکشف عن السّاق کنایة عن شدّة الامر قال الشّاعر: «و قامت الحرب على ساق» و یروى عن ابن عباس انّه قال: یکشف عن الامر الشّدید و ذلک اشدّ السّاعة تمرّ بهم فی القیامة یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فامّا المؤمنون فیخرّون سجّدا و امّا المنافقون فتصیر ظهورهم طبقا کانّها السقافید. فَلا یَسْتَطِیعُونَ السّجود فتسوّد عند ذلک وجوههم و یتمیّز الکافرون من المؤمنین حینئذ و کانوا قبل ذلک مختلطین. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «یأخذ اللَّه عزّ و جلّ للمظلوم من الظّالم حتّى لا تبقى مظلمة عند احد حتّى انّه لیکلّف شائب اللّبن بالماء ثمّ یبیعه ان یخلص اللّبن من الماء فاذا فرغ من ذلک نادى مناد یسمع الخلائق کلّهم الا لیلحق کلّ قوم بآلهتهم و ما کانوا یعبدون من دون اللَّه، فلا یبقى احد عبد شیئا من دون اللَّه الّا مثّلت له آلهته بین یدیه و یجعل اللَّه ملکا من الملائکة على صورة عزیر و یجعل ملکا من الملائکة على صورة عیسى بن مریم فیتّبع هذا الیهود و یتّبع هذا النّصارى، ثمّ تلویهم آلهتهم الى النّار و هم الّذین یقول اللَّه عزّ و جلّ لو کان هؤلاء آلهة ما و ردوها و کلّ فیها خالدون و اذا لم یبق الّا المؤمنون و فیهم المنافقون، قال اللَّه عزّ و جلّ لهم ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون! فیقولون و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره. فینصرف اللَّه عنهم فیمکث ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ یأتیهم فیقول: ایّها النّاس ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون. فیقولون: و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره فیکشف لهم عن ساق و یتجلّى لهم من عظمته ما یعرفون انّه ربّهم فیخرّون سجّدا على وجوههم و یخرّ کلّ منافق على قفاه و یجعل اللَّه اصلابهم کصیاصى البقر ثمّ یضرب الصّراط بین ظهرانى جهنّم.
قوله: خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و ذلک انّ المؤمنین یرفعون رؤسهم من السّجود و وجوههم اشدّ بیاضا من الثّلج و تسوّد وجوه الکافرین و المنافقین. تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى تغشاهم ذلّ النّدامة و الحسرة. وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ. قال ابراهیم التیمى یعنى: الى الصّلاة المکتوبة بالاذان و الاقامة، و قیل: کانوا یسمعون حىّ على الصّلاة فلا یجیبون. وَ هُمْ سالِمُونَ اصحّاء فلا یأتونه. قال کعب الاحبار و اللَّه ما نزلت هذه الآیة الّا فی الّذین یتخلّفون عن الجماعات، و قیل: کانت ظهورهم سلیمة بخلاف ما کانت فی الآخره فلا یجیبون.
فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ اى فدعنى و المکذّبین بالقرآن و خلّ بینى و بینهم. قال الزجاج: اى لا تشغل قلبک بهم و کلّهم الىّ فانّى اکفیکهم و دعنى ایّاهم. سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ اى سنأخذهم بالعذاب حالا بعد حال و سنقرّبهم من العذاب من حیث لا یشعرون فعذّبوا یوم بدر. قال سفیان الثورى الاستدراج ان یبسط علیهم النّعم و یمنعهم الشّکر و قال السّدّى کلّما جدّدوا معصیة جدّدنا لهم نعمة و امسیناهم شکرها.
وَ أُمْلِی لَهُمْ اطیل لهم المدّة إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى انّ اخذى بالعذاب شدید.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً اى أ تطالبهم یا محمد على ما آتیتهم به من الرّسالة جعلا. فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ اى فهم من غرم ذلک الجعل مُثْقَلُونَ: لا یطیقونه أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ اى عندهم اللّوح المحفوظ، فهم یکتبون منه و یستنسخون منه و قیل: الْغَیْبُ ما غاب عنه من خفىّ معلوماته و لطف تدبیره و کلّ ذلک تنبیه على فساد ما هم علیه مقیمون اتّباع الهوى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ ارض بقضاء ربّک یا محمد و احبس نفسک و قلبک على ما یحکم به ربّک و لا تضجر بقلبک و لا تجزع بنفسک. وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ یعنى یونس بن متى، لا تعجل کما عجل یونس إِذْ نادى‏ ربّه وَ هُوَ مَکْظُومٌ مملوّ من الغضب مکروب مغموم. قیل: نزلت هذه الآیة یوم احد لمّا انهزم المسلمون و کسر رباعیة النّبی (ص) و قال: کیف یفلح قوم شجّوا نبیّهم و خضبوا وجهه بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه و اراد ان یدعوا على الّذین قاتلوه فامره اللَّه بالصّبر، و الظّاهر انّها عامة فی جمیع احواله الّتى امر فیها بالصّبر، و المعنى: لا تستعجل بعقوبة قومک کما استعجل یونس فلقى ما لقى فی بطن الحوت حتّى نادى ربّه و هو ممتلى حزنا على نفسه.
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ اى لو لا انّ اللَّه تاب علیه و خصّه برحمته و لحقته نعمة من قبله. و قیل: لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ هى النّبوّة. و قیل: عبادته السّابقه. لَنُبِذَ بِالْعَراءِ اى لطرح بالارض الفضاء. وَ هُوَ مَذْمُومٌ اى لولا ذلک لنبذ مذموما بدل ما نبذ محمودا. العراء، الفضاء العارى من البناء.
و یقال: هذا «العراء» عرصة السّاعة. العراء فی الآیة الأخرى «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» هى ارض الموصل.
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ اى جدّدنا اجتباءه و اعدنا اصطفاءه بعد المحنة کقوله فی: آدم: «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» و قیل فَاجْتَباهُ رَبُّهُ اى اختاره لرسالته فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ اى من الانبیاء قوله وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا ان هاهنا مخفّفة من الثّقیلة، و المعنى: و انّ الّذین کفروا یکادون یصیبونک باعینهم و ذلک حین اراد الکفّار ان یعینوا رسول اللَّه فیصیبوه بالعین فنظر الیه قوم من قریش و قالوا: ما رأینا مثله و لا مثل حججه و کانت العین فی بنى اسد حتّى انّ الرّجل منهم ینظر الى النّاقة السّمینة او البقر السّمینة ثمّ یعینها ثمّ یقول للجاریة: خذى المکتل و الدّرهم فاتینا بلحم من لحم هذه فما تبرح حتّى تقع فتنحر و کان الواحد اذا اراد ان یعین شیئا یجوع ثلاثة ایّام ثمّ یعرض له فیقول تاللّه ما رایت مالا اکثر و لا احسن من هذا فیتساقط ذلک الشّی‏ء فارادوا مثل ذلک برسول اللَّه (ص) فعصمه اللَّه من ذلک و انزل هذه الآیة. قال الحسن: هذه الآیة دواء اصابة العین. و فی الخبر: «العین حقّ تشترک من الخالق»
و یروى: «العین حقّ تدخل الرّجل القبر و الجمل القدر و لو کان شی‏ء یسبق القدر لسبقته العین».
و قال بعضهم: انّما یصیب الانسان بالعین ما یستحسنه و تمیل نفسه الیه و کان نظرهم الى النّبی (ص) نظرة البغض و ذلک ضدّه. قالوا و معنى الآیة: انّهم لشدّة عداوتهم لک ینظرون الیک نظرا یکاد یصرعک عن مکانک کما یقال نظر الىّ فلان نظرا کاد یأکلنى به. و الجمهور على القول الاوّل. قرأ اهل المدینة لَیُزْلِقُونَکَ بفتح الیاء و الآخرون بضمّها و هما لغتان یقال: زلقت الرّجل و ازلفته اذا صرعته و کان رسول اللَّه (ص) اذا قرأ القرآن کاد المشرکون یزلقونه استحسانا و الذّکر هاهنا القرآن. وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ینسبونه الى الجنون اذا سمعوه یقرأ القرآن و یقولون معه جنّى یعلّمه الکتاب.
و قیل: مختلط العقل قالوه حسدا وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى و ما القرآن الّا موعظة للمؤمنین و شرف لهم و نجاة، و قیل: وَ ما هُوَ اى و ما محمد و ارسلنا ایّاه الّا ذِکْرٌ و شرف لِلْعالَمِینَ الجنّ و الانس.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که زینت زبانها و یادگار جانها نام او، بنام او که آسایش دلها و آرایش کارها بنام او، که روح روحها و مفتاح فتوحها نام او، بنام او که فرمانها روان و حالها بر نظام از نام او، جلال الهیّت مطلع قدم او. بس قفلها که باین نام از دلها برداشته، بس رقمهاى محبّت که باین نام در سینه‏ها نگاشته، بس بیگانگان که بوى آشنا گشته، بس غافلان که بوى، هشیار شده، بس مشتاقان که باین نام دوست را یافته هم یا دست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار.
گل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
وَ الضُّحى‏ وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏. وَ الضُّحى‏: عبارتست از روز روشن وَ اللَّیْلِ عبارتست از شب تاریک، و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست. و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است. نسیم لطفى بر عالم جمال گذر کرد، طایفه‏اى را در صحراى فضل یافت، از آن قاف قسم وَ الضُّحى‏ حلقه عهدى ساختند، و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهاى ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که: وَ الضُّحى‏. باز سموم قهرى از میدان جلال بتافت قومى را در عالم عدل دید، هم از آن قاف قسم وَ اللَّیْلِ قید قهرى ساختند و بر دلها و جانهاى ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که: وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ نه آنجا فضل جمال بود میلى و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمى. نسیم صباء سعادت وَ الضُّحى‏ بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفى بر دوش مقرّبان نهاد. سموم قهر وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدى بسوخت و گفته‏اند: وَ الضُّحى‏ اشارتست بروشنایى روى با جمال مصطفى (ص)، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ اشارتست بسیاهى موى با کمال مصطفى (ص). ربّ العالمین تحقیق تشریف وى را بروى و موى او سوگند یاد مى‏کند که ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏.
روزى چند که وحى منقطع گشته بود، رسول خدا (ص) دلتنگ همى بود. هر ساعتى با صدّیق اکبر گفتى: «یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمى‏آید مگر بساط وحى در نوشته‏اند، یا بر منشور نبوّت طغراى عزل کشیده‏اند»؟! صدّیق، همى گفتى: اى سیّد خافقین و اى چراغ عالمین مگر از حضرت عزّت دستورى آمدن نیافته باشد، و دشمنان همى‏گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه، مگر خداى محمد محمد را بگذاشت و رها کرد. رسول هر وقتى ببالاى بو قبیس بر رفتى و طیلسان نبوّت را در خاک کردى و بزارى بگریستى و بضرب مثل گفتى: «انّى لاجد نفس الرّحمن من قبل الیمن».
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید.
روزى عظیم دلتنگ شده بود، روى مبارک بر خاک نهاده گفت: پادشاها بحقّ آن نسیم صباء دولت معرفت که بهر وقت سحرگاهى بر درگاه دل دوستان گذر کند، که یک بار دیگر صحراى سینه محمد را بآن نسیم وحى پاک خوش گردانى. آن ساعت زلزله در ملکوت اعلى افتاد. هفت اطباق زمین در جنبش آمده، خلق دریاها خون از دیدگان گشاده، صحابه صدق چون صورت او در قهر آن عتاب دیدند هر یکى ماتمى گرفته. عائشه صدّیقه میگوید که: رسول خدا (ص) در آن تلهّف و تشوّق و تعطّش بود که همى ناگاه آثار وحى در طلعت مبارک سیّد قاب قوسین پیدا آمد.
یاران از پیش وى برخاستند و برید حضرت جلال جبرئیل امین وحى پاک بمسامع سرّ او رسانید که: وَ الضُّحى‏ وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ اى سیّد بحقّ روشنایى روى تو و سیاهى موى تو که ما ترا فرو نگذاشتیم و از دوستى تو هیچ نکاستیم و درین عتاب جز سعادت امّت تو نخواستیم. قوله: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ وقتى جبرئیل امین (ع) بحضرت نبوّت درآمد، سیّد را دید (ص) بى‏قرار و بى‏آرام گشته، عنان دل بدست غم سپرده، سوز و اندوه وى بغایت رسیده، دیده وى لؤلؤ بار گشته. جبرئیل گفت: اى سیّد کونین و اى مهتر عالمین این چه سوزست و چه شور که در تو مى‏بینم؟ چه بار غم و اندوه است که بر خود نهاده‏اى؟! گفت: اى جبرئیل اندوه عاصیان امّت مرا چنین بى‏قرار کرد، اندیشه کار و عاقبت کار ایشان مرا زار و نزار کرد. اى جبرئیل از دوست میخواهم که ایشان را بمن بخشد تا دلم فارغ گردد و از غم ایشان بیاساید. جبرئیل بحضرت عزّت رفت و باز آمد و گفت: اللَّه ترا سلام مى‏کند و میگوید: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ دل خوشدار و اندوه مدار، عالمیان همه خشنودى ما میخواهند و ما خشنودى تو میخواهیم، تا آنکه خشنود شوى، بتو مى‏بخشم اى محمد هر که از امّت تو تا قیام السّاعة از دلى پاک باخلاص و اعتقاد اقرار دهد که من خداوندم و تو رسول منى. هر طاعت که دارد مبرور کنم، هر زلّت که باشدش مغفور کنم و اگر پرى روى زمین گناه دارد هباء منثور کنم‏
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بیاد این نام عزیز و پیغام شریف، خطاب خطیر و نظام بى‏نظیر، بارگاه نور اعظم و حلقه در سراى قدم، دست آویز بندگان و دلاویز دوستان، در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و عنایت این نام. از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوّت رسانیدند، و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند، هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزّت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هر حرفى ازو درّ تحقیق و تمکین را صدفى است، هر کلمه‏اى ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتى است و آن نقطه که در تحت باء «بسم اللَّه» است، اگر چه در نظر بشریّت اختصارى و اقتصارى دارد. آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همى دان که این آیت تسمیت معادن حقائق است و منابع دقائق و مشارع شرایع.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آورده‏اند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بى‏واسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بى‏واسطه و بى‏حجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى‏» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بى‏قرار و بى‏آرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهره‏اى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب‏ تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دل‏افروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّى‏ام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سوره‏اى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همى‏آمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفته‏اند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بى‏خطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آورده‏اند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز تنصّل الیه المذنبون فغفرهم، و توکّل علیه العابدون فجبرهم، و توسّل الیه المطیعون فوصلهم و نصرهم، و تعرّف الیه العالمون فبصّرهم، و تقرّب الیه العارفون فقرّبهم، لکنّه فی جلاله حیّرهم.
هزاران سال گذشت تا خلق عالم در سماع این نام سرگردانند، غایت و نهایت ذات و صفات وى مى‏ندانند، قومى در میدان‏اند و قومى بیرون میدان‏اند همه بسته امر، خسته نهى، در قید تکلیف، در انتظار وعد، در بند وعید، بر امید یافت، و حضرت صمدیّت منزّه از ادراک اوهام، مقدّس از احاطت افهام. عقلى که از جلال وى اندیشد معقول شود، فهمى که از جمال وى ادراک جوید ذلیل گردد، و همى که از کمال وى علم خواهد متحیّر گردد، عقل عاجز و فهم قاصر و وهم متحیّر و علم مقصّر و طبع ذلیل و قلب کسیر و سرّ اسیر و جمال او بر قدر جلال او، و جلال او بر وفق جمال او:
بیار پور مغانه، بده بپور مغان
که روستم را هم رخش روستم کشدا.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
قوله تعالى: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ نزول این آیت در شأن قومى است که ایمان آوردند از هر دو فریق، از اهل کتاب و مشرکان قریش.
ربّ العزّة از ایشان خبر داد که در کفر و شرک مانده بودند، تا بوقت بعثت مصطفى (ص). چون آفتاب وحى سر از مطلع خویش بر زد و آن مهتر کونین و سیّد خافقین را کسوت نبوّت و رسالت پوشانیدند و طلعت رسالت چهره جمال خویش بخلق نمود، رأفت و رحمت نبوّت که: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ دست کرم بر سر آن قوم نهاد تا از آلایش کفر پاک شدند و بعزّ اسلام و آرایش ایمان عزیز گشتند. آن روز که سرا پرده شریعت احمد مرسل در بطحاء مکه نصب کردند، دست فضل محمدى بیامد و نقش تخلیط کفّار قریش محو کرد و تلبیس ابلیس را ناچیز کرد. منادى دولت محمد مصطفى (ص) ببازار زمانه برآمد و این نداء عهد در داد که: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ. رسول خدا، سیّد انبیا، مقدّم اصفیا، تاج اولیا که در فلک نبوّت ماه است و لشگر انبیا را شاه است و عاصیان را پناه است، در چهار بالش دولت نبوّت و مسند عزّ رسالت نشست و صحیفه شریعت از هم باز کرد. کتاب آسمانى و نامه ربّانى بر خلق میخواند و نثار توحید بر سر مؤمنان مى‏افشاند.
این ندا و این آواز باسماع دوستان رسید، همه از میقات نهاد خود بیکبار لبّیک اسلام برآوردند. بلال حبشى با روى سیاه و دلى چون ماه رنج میدید و جفاى مشرکان مى‏کشید، گرد مکه همى‏گردید و بامید جمال آن مهتر عالم همى‏دوید که این چه بوى است که در حبشه بمشام من رسید؟! صهیب رومى مى‏تاخت با دلى پر درد و رخى زرد که چه سلسله لطف است که ما را از روم بکشید؟ سلمان فارسى میگفت که: این عطرى است که جز در بازار نیاز ما نفروشند! عمّار یاسر آواز مى‏داد که: «انّى لاجد ریح یوسف» بو ذر غفارى فریاد همى کرد که:
باد جوى مولیان آید همى
بوى یار مهربان آید همى‏
اى دریغا که آن مهتر بدین عالم در آمد و رفت و کس قدر وى بحقیقت نشناخت! اى دریغا که آن آفتاب جمال در میان میغ نهان شد و کس را از وى بحقیقت خبر نه:
اى درّ بچنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا بفراز
غوّاص ترا نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و باز دریا شده باز!
وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اللَّه تعالى درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید. روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر. هر گوهر که رنگ ندارد، سنگى بود بى قیمت، هر عبادت که با وى اخلاص نبود جان کندنى بود بى مثوبت. اخلاص آتشى است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حقّ بود بسوزد، دست وى از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد. بدیده در اغیار ننگرد، بسینه از دنیا و عقبى نیندیشد، قوّت شهوت منقاد وى گردد. مخلص اوست که نفس وى در وى متحیّر شده، حرص را وداع کرده، بخل بهزیمت شده، بیخ حسد از سینه بر کنده، خلق عالم را برادر گشته، کبر از سر فرو نهاده، لباس تواضع پوشیده، زبان نصیحت گشاده، گل شفقت شکفته، اسباب تفرقت از راه وى برخاسته، چون قدم اینجا رسید، بسر راه اخلاص رسید. یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرائض و سنن، چنان که گفت جلّ جلاله: وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ دین پاینده آنست که نماز بپاى دارند بهنگام، شرائط و ارکان آن بجاى آورده، خضوع و خشوع در دل آورده که: فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. نظر اللَّه پیش چشم خویش داشته که: المصلى یناجى ربه. در ساعت تکبیر روى بعالم کبریا آورده، بسلاح «اعوذ باللّه» شیطان را هزیمت کرده، بدام بسم اللَّه یمن و برکت صید کرده، سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده، بخواندن سوره سیرت ملائکه گرفته، در صف نماز صفهاى اهل صفوت یاد کرده، در رکوع خشوع آورده، در سجود بمحلّ شهود رسیده، در تشهّد حقّ را مشاهد گشته، روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده، بسلام خلق را از بلاء خود مسلّم داشته. چنین نماز کننده متابع رسول (ص) بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود. اینست که در آخر سوره گفته: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و هفت حرف است، نوزده کلمه، سه آیت. جمله به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: مکّى است، این سوره به مکّه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبرست از مصطفى (ص): «هر که این سوره برخواند، چنانست که با مصطفى (ص) روز فتح مکّه آنجا حاضر بوده و بثواب و کرامت آن جمع رسیده». قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ جمهور مفسّران بر آنند که: این فتح، فتح مکّه است. و شرح این قصّه بر قول محمد بن اسحاق بن یسار و بر قول علماء اصحاب اخبار آنست که: رسول خدا (ص) سال حدیبیه او را با قریش صلح افتاد، بشرط آنکه از قبائل عرب هر که خواهد در عهد و امان رسول خدا (ص) شود و هر که خواهد در عهد و عقد قریش شود. بنو خزاعه در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند. و پیش از مبعث مصطفى (ص) میان این دو قبیله عداوت بود، بسبب آنکه بنو خزاعه یکى را کشته بودند از بنى بکر و ایشان آن عداوت در دل گرفته بودند، و پیوسته آن خصومت و کینه در دل داشته. چون آن صلح افتاد. رسول (ص) به مدینه باز شد و مکّیان سلاح بنهادند و ایمن شدند. چون سالى بر آمد، بنو بکر از مکّیان یارى خواستند و بر بنى خزاعه افتادند و خلقى را بکشتند و باقى بهزیمت شدند. جبرئیل (ع) از پیغام حقّ جلّ جلاله آمد و رسول (ص) را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند، اکنون بسیج راه کن، به مکّه رو، که وقت فتح آمد. و بنو خزاعه نفیر نامه برسول (ص) فرستادند، و رسول خود خبر داشت. قریش چون بدانستند که رسول خدا (ص) از آن حال خبر یافت، بترسیدند و رعبى عظیم در دل ایشان افتاد. گفتند: نباید که رسول ایشان را یارى دهد و بر ما چیره شوند. بو سفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا (ص) عذر خواهد. جبرئیل (ع) آمد و رسول را خبر داد از آمدن بو سفیان. و رسول یاران را گفت که: بو سفیان بعذر همى آید و من قبول نخواهم کرد. بو سفیان چون به مدینه رسید، نخست بدر خانه فاطمه علیها السّلام شد و قصّه خود بگفت. فاطمه (ع) گفت: این کار بزرگتر از آنست که حدیث زنان در آن گنجد! پس بنزدیک رسول (ص) شد، و رسول (ص) بیش از آن نگفت که: مکّیان عهد بشکستند! و نیز جواب سخنان وى نداد تا بو سفیان نومید برخاست و بنزدیک امّ حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود. و آن روز نوبت رسول آنجا بود. نطعى از ادیم عکاظى باز کرده که رسول (ص) بر آنجا نشستى. بو سفیان خواست که بر آنجا نشیند، امّ حبیبه بنگذاشت گفت: این جامه رسول (ص) و جاى رسول (ص) است، کافر را با نجاست کفر نرسد و نسزد که بر جامه و جاى رسول (ص) نشیند! بو سفیان غمگین و نومید باز گشت و قصد مکّه کرد. پس رسول (ص) مهاجر و انصار را جمع کرد و گفت: اسباب راه را بسازید که بسفر مى‏باید شد. یاران را دشخوار آمد که سفر روم مى‏پنداشتند، از آنکه خبر روم آمده بود. و رسول (ص) حدیث مکّه پنهان داشت تا آن ساعت که فرا راه بود. بیرون آمد با ده هزار سوار پیاده و سوى مکّه رفت و فرمود که: سر راهها فرو گیرید تا پیش از ما کسى بایشان نرسد. زنى بود نام وى ساره مغنیّه بود. و نیز در میان لشگر جامه‏شویى کردى، ملطّفه‏اى ستد از حاطب بن ابى بلتعه به مکّه. و قصّه این زن و این ملطّفه در ابتداء سورة الممتحنة بیان کرده شد. پس رسول خدا (ص) با لشگر اسلام رفتند تا بغطفان رسیدند. و اهل مکّه را از ایشان خبر نه، امّا همى‏ترسیدند و بو سفیان را گفتند: هیچ خبر از محمد (ص) نمى‏رسد و ما را دل مشغولست؟ یکى را بفرست تا خبر باز آرد. بو سفیان گفت: این کار منست. من خود بروم و حقیقت این حال باز دانم. بو سفیان با حکیم بن حزام برفتند براه مدینه تا بغطفان رسیدند بشب و همه کوه و دشت و صحرا روشنایى دیدند از چراغها و آتشها که افروخته بودند. بو سفیان تعجّب همى‏کرد که این مگر نه محمد (ص) است که او را چندین سپاه و حشم نباشد! و عباس بن عبد المطّلب آن شب از لشگرگاه بیرون آمده بود، و تجسّس اخبار همى‏کرد. بو سفیان بر وى رسید، و میان عباس و بو سفیان دوستى بود از قدیم، باز گفت: اى با سفیان تو اینجا چگونه افتادى؟ باین وقت اگر عمر ترا دریابد ترا هلاک کند! آن گه او را بر مرکوب خود نشاند و ردیف خویش ساخت. عمر همان ساعت بیرون آمده بود، چون بو سفیان را دید تیغ برکشید و قصد قتل وى کرد. عباس گفت: اى عمر او در امان منست! پس عمر رفت تا رسول (ص) را خبر کند. عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم بدر خیمه رسول (ص) رسیدند. عمر گفت: یا رسول اللَّه هذا ابو سفیان عدوّ اللَّه قد امکن اللَّه منه بغیر عهد و لا عقد فدعنى اضرب عنقه! عباس گفت: یا رسول اللَّه انّى قد اجرته! پس رسول خدا (ص) او را امان داد و قصد عمر از وى باز داشت. و او را به عباس سپرد، گفت: «امشب تو او را بخیمه خویش بر». عباس او را بخیمه خویش برد. دیگر روز بامداد بحضرت رسول (ص) آمد. رسول گفت: «ویحک یا با سفیان ا لم یأن لک ان تعلم ان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه»؟
بو سفیان گفت: بابى انت و امّى ما اوصلک و احلمک و اکرمک و اللَّه لقد ظننت ان لو کان مع اللَّه اله غیره لقد اغنى شیئا. مادر و پدر من فداى تو باد اى محمد چه حلیم و کریم که تویى و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوى که تویى اى محمد. و اللَّه که ظنّ من چنانست که اگر با اللَّه خدایى دیگر بودى ازو کارى بگشادى و ما را بکار آمدى! رسول (ص) گفت: «یا با سفیان نمى‏دانى که من رسول خداام»؟ بو سفیان گفت: چیزى از این معنى در دل من مى‏بود. عباس گفت: ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا رسول اللَّه قبل ان یضرب عنقک. بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید، کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت. عباس گفت: یا رسول اللَّه این بو سفیان مردى بزرگ منش است. و تفاخر دوست دارد. با وى کرامتى کن. برو نواختى نه. رسول (ص) فرمود: «من دخل دار ابى سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن».
بو سفیان خواست که از پیش برود به مکّه. رسول (ص) عباس را گفت.
«احبسه بمصیق الوادى حتّى یمرّ علیه جنود اللَّه فیراها».
او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممرّ لشگر اسلام بداشت. فوج فوج، جوق جوق، کردوس کردوس بر وى همى‏گذشتند و عباس وى را همى‏گفت که: ایشان که‏اند و از کدام قبیله‏اند.
و هر قوم که همى گذشتند فرا عباس میگفت: أ فیهم ابن اخیک؟ تا آن گه که وفدى عظیم درآمد از مهاجر و انصار. و رسول (ص) در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت: بزرگ ملکى شد این برادر زاده تو! عباس گفت: ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوّت است و او ملک نیست که او پیغامبر خداى است. و رسول (ص) بر ناقه‏اى نشسته، پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همى‏گفت: «انّا عبده لا اله الّا هو وحده، صدق وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و هزم الاحزاب وحده».
پس بو سفیان از پیش برفت و در مکّه شد. و گفت: محمد آمد با سپاهى عظیم که کس طاقت آن ندارد. مردمان همى‏گریختند، بعضى بکوه همى‏شدند، بعضى در مسجد، بعضى در سراى بو سفیان تا سراى وى پر شد و بعضى همى آمدند و دست بر در سراى وى مى‏نهادند. آن گه یک ساعت از روز قتل کردند، و فی الخبر الصّحیح قال النّبی (ص) یوم فتح مکّة: «انّ هذا البلد حرّمه اللَّه یوم خلق السّماوات و الارض فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة و انّه لن یحلّ القتال فیه لاحد قبلى و لم یحلّ لى الّا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
پس یک ساعت مردمان خزاعه را دستورى داد بقتل، آن گه نهى کرد، گفت: «لا تقتلوا احدا الّا من قاتلکم»، و جمعى مشرکان آن روز با هم افتادند، قریب چهار هزار مرد، پیشرو و سرخیل ایشان عکرمة بن ابى جهل بود و مقیس بن ضبابة و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّة، یک زمان با خالد ولید و سپاه اسلام جنگ کردند، آخر بهزیمت شدند و در مکّه بجز آن یک زمان قتال نرفت. و و رسول خدا (ص) تنى چند را نامزد کرد که ایشان را بکشید اگر دریابید. پس قومى را از ایشان دریافتند و کشتند و قومى را در نیافتند و بآخر مسلمان شدند.
پس رسول خدا (ص) در مسجد شد و طواف کرد و در خانه کعبه باز کرد و بفرمود تا بتان را جمله بیرون انداختند و بشکستند و هبل را که بت مهین بود بآستانه در بیفکندند.
بر گذرگاه مردم، تا هر کسى قدم برو مى‏نهد و حقارت و خوارى وى پیدا میشود. آن گه رسول (ص) بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت و مسلمانان در مسجد آمدند و رسول (ص) دست در حلقه آویخت و گفت: «لا اله الّا اللَّه وحده، الحمد للَّه وحده، صدق وعده و نصر جنده و حزم الاحزاب وحده».
مردمان همى آمدند گروه گروه در دین اسلام، چنانک ربّ العزّة گفت: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و گفته‏اند: رسول خدا (ص) حلقه در کعبه بگرفت و روى با قوم کرد، گفت: «ما ذا اقول و ما تقولون»؟
سهیل ابن عمرو برخاست، گفت: چگویم یا رسول اللَّه؟ اگر گویم اصیلى، اصیلى اگر گویم کریمى، از تو کریم‏تر و حلیم‏تر کس نیست! لیکن وحشتى افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادى، آخر عزیز و مکرّم بمیان قوم خود باز آمدى اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرّم بودى نزدیک اقارب عزیزتر و مکرّم‏تر باشى. تو آن کن که سزاى طبع کریم و خلق عظیم تو است. رسول (ص) گفت: «من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف (ع) گفت با برادران خویش: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. قال محمد بن اسحاق: کان جمیع من شهد فتح مکّة من المسلمین عشرة آلاف. و کان فتح مکّة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول اللَّه (ص) بمکّة بعد فتحها خمس عشرة لیلة، یقصر الصّلاة ثمّ خرج الى هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا. قوله: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ قال ابن عباس: لمّا اقبل رسول اللَّه (ص) من غزوة حنین، انزلت هذه السّورة علیه و قیل: جاءه نصر اللَّه حین هاجر و آواه الانصار و توجّهت الیه القبائل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکّة و شرعت له الشّرائع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جنّد الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار، و ضرب على اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم.
وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً کان فیما قبل یصدّقه الرّجل و تصدّقه المرأة على خوف من النّاس و یقاسى من الاذى بلاء عظیما، فلمّا دنا اجله تقصّف علیه النّاس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدّقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتّى اتیه اهل الیمن بقبائلها و مخالیفها فسرّ بهم سرورا عظیما. و قال: «اتیکم اهل الیمن ارقّ النّاس افئدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة».
و قال الحسن لمّا فتح اللَّه عزّ و جلّ على رسوله مکّة، قالت العرب بعضهم لبعض: ایّها القوم لا یدان لکم بهؤلاء فجعلوا یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. و روى انّ النّبی (ص) قال: «انّ النّاس دخلوا فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً و سیخرجون منه «افواجا». قوله: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ اى صلّ للَّه شکرا على نعمه علیک. و قیل: سبح بحمد اللَّه لا یحمد غیره.
قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی آخر عمره یکثر فی رکوعه و سجوده: «سبحانک اللّهم و بحمدک اللّهم اغفر لى و تب علىّ» یتاول هذه الآیة.
و فی روایة: «سبحانک اللّهم و بحمدک استغفرک و اتوب الیک».
قال اهل اللّغة: معنى الواو فی قوله: «و بحمدک» اى سبّحتک. اللّهمّ بجمیع آلائک و بحمدک سبّحتک. و قیل: لمّا نزلت هذه السّورة، قال رسول اللَّه (ص): «قد نعیت الىّ نفسى».
قال الحسن: اعلم انّه قد اقترب اجله و امر بالتّسبیح و التّوبة لیختم له بالزّیادة فی العمل الصّالح. و عن ام سلمة قالت: کان رسول اللَّه (ص) بآخره لا یقوم و لا یقعد و لا یجی‏ء و لا یذهب الّا قال: «سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب الیه» . فقلنا: یا رسول اللَّه: مالک لا تقوم و لا تقعد و لا تجى‏ء و لا تذهب الّا قلت: «سبحان اللَّه و استغفر اللَّه و اتوب الیه»؟ قال: «فانّى امرت بها» ثمّ قرا: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ حتّى ختمها.
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) على اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابى وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکى! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأى فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّى سورة «التّودیع».