عبارات مورد جستجو در ۲۹۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد که بهجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دار الشرک و ایشان دست مىافکندند و در خبرها ایشان مىگرائیدند، ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد و ایشان را بیم داد، گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى من یتولّى المشرک فهو مشرک لانّه رضى بشرکه. و قومى از مسلمانان در مکه بماندند، از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و مىگفتند: اگر ما یکبارگى از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالى که بکسب بدست آوردهایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بیکس بمانند، در شأن ایشان این آیت آمد: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ. قرائت بو بکر از عاصم و عشیراتکم بالف است، و اقتراف اکتساب است: وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها اى اکتسبتموها، به مکه وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها ان یبقى علیکم فلا ینفق، و گفتهاند: وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها یعنى البنات الایامى اذا کسدن عند آبائهن و لم یخطبن.
وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ ان تهاجروا الى اللَّه و الى رسوله بالمدینة.
فَتَرَبَّصُوا اى توقّعوا و انتظروا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفتهاند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فَتَرَبَّصُوا مقیمین بمکّة حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بفتح مکّة فیسقط فرض الهجرة. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فى الخبر انّ المواطن الکثیرة الّتى نصر اللَّه فیها النّبی و المؤمنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفتهاند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوّتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و اللَّه یا رسول اللَّه لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد اللَّه! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرّضوان! و گفتهاند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الىّ یا معشر الانصار! الىّ، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و ربّ الکعبه.
و رب العزّة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مؤمنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. ربّ العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک امّا الایمان و امّا السّیف؟
مالک گفت: امّا اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربّى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ اى ولّیتم الکفّار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزّهرى: بلغنى انّ شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول اللَّه یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع اللَّه رسوله على ما فى نفسى فالتفت الىّ و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک باللّه یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احبّ الىّ من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انّک رسول اللَّه و انّ اللَّه اطلعک على ما فى نفسى.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا بالخوف و القتل و الاسر.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ اى ما فعل بهم جزائهم فى الدّنیا.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ و هم الّذین اسلموا منهم بعد ذلک.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بمن آمن.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العیناند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مؤمنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانّه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بَعْدَ عامِهِمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد اللَّه گفت: لا یقربه مشرک الّا عند رجل من المسلمین او رجل یؤدّى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انّه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التّوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر انّ البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکّه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنّا، فانزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ العائل الفقیر و الجمع العیّل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیالدار شد، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: مِنْ فَضْلِهِ اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم اللَّه ما کانوا یتخوّفون. و گفتهاند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا، امّا بمشیّت مقیّد کرد گفت: مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیّة اللَّه. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما امر، حَکِیمٌ فیما قدّر.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامعتر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحّدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، امّا او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوّت مصطفى محمد نمىپذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مؤمنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرّن بانّ اهل الجنّة یاکلون و یشربون فلیس یقرّن بالیوم الآخر.
وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ من الخمر و لحم الخنزیر.
وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص النّاسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یؤمنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحقّ اى لا یطیعون طاعة الحقّ و الحقّ هو اللَّه عزّ و جلّ. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ من الیهود و النّصارى و من للتّبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، امّا مجوس به اهل کتاب ملحقاند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف انّ النّبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى انّ النّبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
امّا سامره میگویند که قومىاند از جهودان و صابیان قومىاند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسّک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کردهاند، علما و رایشان مختلفاند قومى گفتند ملحقاند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحقاند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فانّ العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى انّ النّبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الّا من کان من العرب.
امّا مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملّت جهودان و ترسایان بودند، امّا آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الّا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانّهم اتباع الرجال العقلاء، و اقلّه دینار.
قال رسول اللَّه ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى انّ عمر اوجب على من کان من اهل الذّهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ، قیل: عن سلطان و قوّة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السّلطان و النّعمة، و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى عن قهر و ذلّ یعترفون انّ ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کلّ رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجیء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الّذى یأخذها منه جالس.
وَ هُمْ صاغِرُونَ ذلیلون مقهورون. و قیل: یؤخذ بلحیته ثمّ یقبض منه. و قیل: یصفع ثمّ یؤخذ منه.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ این قومى از جهودان گفتهاند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بختنصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند امّا بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو اللَّه. قومى گفتند: هو ابن اللَّه. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینهور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النّار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنّة و دخلنا النّار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانهاى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: انّ اللَّه قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفهاى بگماشت نام وى نسطور و درو مىآموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفهاى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که انّ الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملّت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفهاى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقتاند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بىتنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیدهتر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانّه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیّا و لانّه لیس بمنسوب الى ابیه و انّما تحذف العرب النّون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد اللَّه، فحذفت النّون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نوّنوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التّنوین فلذلک و لالتقاء السّاکنین سکون التّنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، قال قائل: کلّ قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزّجاج: معناه انّه لیس فیه برهان و لا بیان انّما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانّهم معترفون بانّ اللَّه لم یتّخذ صاحبة فکیف یزعمون انّ له ولدا؟! انّما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بىهمزه قراءت عامّه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضّهیاء المرأة الممسوحة الثّدى المستویة الصّدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مىگفتند: اللات و العزّى و منات بنات اللَّه. و گفتهاند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن اللَّه. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن اللَّه، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم و اهلکم، و کلّ شىء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ الى الباطل، و قیل: یؤفکون یکذبون.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، وَ رُهْبانَهُمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتقّ من الرهبة و مصدره الرّهبانیّة. أَرْباباً اى آلهة مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى اطاعوهم فى معاصى اللَّه. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم
یا رسول اللَّه! انّهم لهم یکونوا یعبدون من دون اللَّه. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلّوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرّموا علیهم الحرام حرّموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
وَ ما أُمِرُوا اى ما امر عیسى ع إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً، واحِداً و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً و هو الّذى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا یخمدوا نور اللَّه دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بِأَفْواهِهِمْ بشرکهم و کذبهم و خصّ الفم دون اللّسان لانّ الاطفاء بالشّفة یکون.
وَ یَأْبَى اللَّهُ لا یرضى و لا یترک إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ باعلاء کلمة اللَّه و اعزاز دینه، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ذلک هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ محمدا بِالْهُدى بالقرآن و الایمان وَ دِینِ الْحَقِّ الاسلام لیظهر اللَّه دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتّى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول اللَّه بلاء یصیب هذه الامة حتّى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث اللَّه رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنّى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبىّ: لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول اللَّه ان کنت لا ظن حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ان یکون ذلک تامّا. قال: انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه ثم یبعث اللَّه ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول اللَّه یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام: و قیل لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ عند نزول عیسى.
قال رسول اللَّه لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرنّ الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التّباغض و التّحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر اللَّه نبیّه على امر الدّین کلّه فیعطیه ایّاه کلّه و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.
وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ ان تهاجروا الى اللَّه و الى رسوله بالمدینة.
فَتَرَبَّصُوا اى توقّعوا و انتظروا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفتهاند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فَتَرَبَّصُوا مقیمین بمکّة حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بفتح مکّة فیسقط فرض الهجرة. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فى الخبر انّ المواطن الکثیرة الّتى نصر اللَّه فیها النّبی و المؤمنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفتهاند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوّتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و اللَّه یا رسول اللَّه لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد اللَّه! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرّضوان! و گفتهاند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الىّ یا معشر الانصار! الىّ، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و ربّ الکعبه.
و رب العزّة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مؤمنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. ربّ العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک امّا الایمان و امّا السّیف؟
مالک گفت: امّا اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربّى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ اى ولّیتم الکفّار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزّهرى: بلغنى انّ شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول اللَّه یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع اللَّه رسوله على ما فى نفسى فالتفت الىّ و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک باللّه یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احبّ الىّ من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انّک رسول اللَّه و انّ اللَّه اطلعک على ما فى نفسى.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا بالخوف و القتل و الاسر.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ اى ما فعل بهم جزائهم فى الدّنیا.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ و هم الّذین اسلموا منهم بعد ذلک.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بمن آمن.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العیناند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مؤمنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانّه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بَعْدَ عامِهِمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد اللَّه گفت: لا یقربه مشرک الّا عند رجل من المسلمین او رجل یؤدّى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انّه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التّوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر انّ البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکّه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنّا، فانزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ العائل الفقیر و الجمع العیّل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیالدار شد، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: مِنْ فَضْلِهِ اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم اللَّه ما کانوا یتخوّفون. و گفتهاند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا، امّا بمشیّت مقیّد کرد گفت: مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیّة اللَّه. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما امر، حَکِیمٌ فیما قدّر.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامعتر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحّدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، امّا او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوّت مصطفى محمد نمىپذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مؤمنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرّن بانّ اهل الجنّة یاکلون و یشربون فلیس یقرّن بالیوم الآخر.
وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ من الخمر و لحم الخنزیر.
وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص النّاسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یؤمنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحقّ اى لا یطیعون طاعة الحقّ و الحقّ هو اللَّه عزّ و جلّ. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ من الیهود و النّصارى و من للتّبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، امّا مجوس به اهل کتاب ملحقاند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف انّ النّبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى انّ النّبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
امّا سامره میگویند که قومىاند از جهودان و صابیان قومىاند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسّک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کردهاند، علما و رایشان مختلفاند قومى گفتند ملحقاند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحقاند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فانّ العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى انّ النّبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الّا من کان من العرب.
امّا مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملّت جهودان و ترسایان بودند، امّا آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الّا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانّهم اتباع الرجال العقلاء، و اقلّه دینار.
قال رسول اللَّه ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى انّ عمر اوجب على من کان من اهل الذّهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ، قیل: عن سلطان و قوّة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السّلطان و النّعمة، و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى عن قهر و ذلّ یعترفون انّ ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کلّ رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجیء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الّذى یأخذها منه جالس.
وَ هُمْ صاغِرُونَ ذلیلون مقهورون. و قیل: یؤخذ بلحیته ثمّ یقبض منه. و قیل: یصفع ثمّ یؤخذ منه.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ این قومى از جهودان گفتهاند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بختنصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند امّا بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو اللَّه. قومى گفتند: هو ابن اللَّه. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینهور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النّار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنّة و دخلنا النّار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانهاى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: انّ اللَّه قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفهاى بگماشت نام وى نسطور و درو مىآموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفهاى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که انّ الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملّت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفهاى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقتاند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بىتنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیدهتر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانّه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیّا و لانّه لیس بمنسوب الى ابیه و انّما تحذف العرب النّون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد اللَّه، فحذفت النّون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نوّنوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التّنوین فلذلک و لالتقاء السّاکنین سکون التّنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، قال قائل: کلّ قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزّجاج: معناه انّه لیس فیه برهان و لا بیان انّما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانّهم معترفون بانّ اللَّه لم یتّخذ صاحبة فکیف یزعمون انّ له ولدا؟! انّما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بىهمزه قراءت عامّه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضّهیاء المرأة الممسوحة الثّدى المستویة الصّدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مىگفتند: اللات و العزّى و منات بنات اللَّه. و گفتهاند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن اللَّه. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن اللَّه، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم و اهلکم، و کلّ شىء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ الى الباطل، و قیل: یؤفکون یکذبون.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، وَ رُهْبانَهُمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتقّ من الرهبة و مصدره الرّهبانیّة. أَرْباباً اى آلهة مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى اطاعوهم فى معاصى اللَّه. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم
یا رسول اللَّه! انّهم لهم یکونوا یعبدون من دون اللَّه. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلّوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرّموا علیهم الحرام حرّموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
وَ ما أُمِرُوا اى ما امر عیسى ع إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً، واحِداً و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً و هو الّذى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا یخمدوا نور اللَّه دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بِأَفْواهِهِمْ بشرکهم و کذبهم و خصّ الفم دون اللّسان لانّ الاطفاء بالشّفة یکون.
وَ یَأْبَى اللَّهُ لا یرضى و لا یترک إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ باعلاء کلمة اللَّه و اعزاز دینه، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ذلک هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ محمدا بِالْهُدى بالقرآن و الایمان وَ دِینِ الْحَقِّ الاسلام لیظهر اللَّه دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتّى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول اللَّه بلاء یصیب هذه الامة حتّى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث اللَّه رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنّى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبىّ: لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول اللَّه ان کنت لا ظن حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ان یکون ذلک تامّا. قال: انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه ثم یبعث اللَّه ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول اللَّه یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام: و قیل لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ عند نزول عیسى.
قال رسول اللَّه لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرنّ الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التّباغض و التّحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر اللَّه نبیّه على امر الدّین کلّه فیعطیه ایّاه کلّه و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ. حبر نامى است دانشمندان اسرائیلى را هم چنان که عالم نامى است دانشمند عربى را پس علماء اسلام را بدان نام خواندند. انس گوید: کنّا من قرّاء البقرة و آل عمران فینا فنسمیه الحبر، یعنى لکثرة ما فیها من الفقه و فى روایة من قرأ سورة البقرة و آل عمران جدّ فینا اى عظم فى اعیننا و شرف. و راهب نامى است متعبّد ترسایان را از بهر آنکه ایشان عبادت خویش بر رهبت نهادند و بیم سخت آنکه آن تعبّد ایشان برهبت رهبانیّت نام کردند. و گفتهاند. احبار درین آیت علماء جهوداناند از اولاد هارون و رهبان زاهدان ترسایانند و اصحاب صوامع میگوید: اینان مالهاى مردم میخورند و میبرند بباطل و ناشایست یعنى که حکم میکنند و در حکم، رشوت مىستانند. مصطفى ص گفت: لعن اللَّه الرّاشى و المرتشى فى الحکم
و قیل: کانوا یاخذون الرّشى من ملوکهم و کبرائهم و یکتمون. نبوّة النبى ص عن جهّالهم. وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى یصرفون الناس عن الایمان بمحمد ص. وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... الآیة. در تفسیر آوردهاند که در سبب نزول این آیت میان معاویه و ابو ذر در شام مناظره رفت.
معاویه گفت: نزل فى اهل الکتاب. بو ذر گفت: نزل فى اهل الاسلام. قال ابو ذر فکتب معاویة الى عثمان ان هذا یفسد النّاس و کتب الىّ عثمان فقدمت المدینة فانجفل النّاس ینظرون الىّ کانّهم لم یرونى قط. فقال لى عثمان و انعظف و قال ارتحلت الى الرّبذة فارتحلت الى الرّبذة. و بیشترین مفسران بر آنند که در مانعان زکاة فرو آمد.
ابن عباس گفت: هر مال که زکاة آن ناداده است هر چند که بر روى زمین است کنز است، و هر مال که زکاة آن داده است و در زیر زمین است نه کنز است. و به
قال النبى ص: کلّ مال ادّیت زکاته فلیس بکنز.
ثوبان گفت: آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى ص گفت: تبّا للذّهب تبا للفضّه. قالوا یا رسول اللَّه! فاى المال ندّخره. قال: قلبا ذاکرا و لسانا شاکرا و زوجة صالحة، و روى زوجة مؤمنة تعین احدکم على دینه.
و قیل کان هذا فى اوّل الاسلام و کان الواجب علیهم ان یؤدّوا الفضل ثم نسخ بآیة الزّکاة.
قال على (ع): اربعة آلاف فما دونها نفقة و ما فوقها کنز
و الکنز جمع الشیء و تکنیفه، تقول هو مکتنز اللّحم. و الکنز المال الکثیر مدفونا و غیر مدفون وَ لا یُنْفِقُونَها کنایة عن الاموال و الکنوز. و قیل عن الفضّة اى لا ینفقون الفضة فضلا عن الذهب. و گفتهاند: ها کنایت از مصدر است، اى لا ینفقون نفقة، و قیل لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ دلیل على انّ الآیة نزلت فى منع الزّکاة لان من ادّى زکاته من ماله فقد انفق فى سبیل اللَّه ما یجب فى ماله. و گفتهاند این آیت اهل کوفه را حجّت است که زکاة بر پیرایه زنان واجب دانند که خداى نگفت: الّذین یکنزون الدّنانیر و الدّراهم، بل گفت: الذّهب و الفضّة.
و قد یقع اسم الذّهب و الفضّة على الحلىّ. و جماعتى صحابه و تابعین برین، حکم کردهاند، عن عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عمر و عایشه و مجاهد و عطا و ابن سیرین و هو قول سفیان و اهل العراق. امّا مذهب شافعى آنست که در پیرایه مباح زکاة واجب نیاید که مصطفى ص گفت: لا زکاة فى الحلّى.
و در خبر دیگر مىآید که زکاة الحلىّ اعارته و هو قول جابر بن عبد اللَّه و ابن عمر و انس بن مالک و سعید بن المسیّب و الشعبى و الحسن و الیه ذهب الشافعى و مالک ابن انس امّا پیرایههاى محظور که صنعت آن و استعمال آن در شرع حرامست چون اوانى زرّین و سیمین و میان علماء حجاز و عراق خلاف نیست که در آن زکاة واجب است.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها اى على الکنوز فى نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنى یدخل کنوزهم النّار حتّى تحمر و تشدّ حرارتها.
فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ اى لا توضع دینار مکان دینار و لا درهم مکان درهم و لکن توسّع جلودهم لذلک فیوضع بکل درهم و دینار کیّة من نار على جلده حتى یصل الحرّ الى اجوافهم فیقال لهم هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و بخلتم به عن حق اللَّه.
فَذُوقُوا العذاب ب ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ
قال النبى ص ما من رجل لا یؤدى زکاة ما له الّا جعل یوم القیمة صفایح من نار فیکوى بها جبینه و جبهته و ظهره.
و قال ابن عباس حیّة تنطوى على جبینه و جبهته یقول انا مالک الذى بخلت بى.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ التی علیکم فیها الاحکام من الصوم و الحج و وجوب الزّکاة و انقضاء العدة، اثْنا عَشَرَ شَهْراً على منازل القمر و استهلال الاهلة التی تعرفها العرب دون الشمسیة الّتی تعدّها الرّوم و فارس و انما قسمت السنة اثنى عشر لیوافق امر الاهلة نزول الشمس فى البروج الاثنى عشر لنا قال تعالى: و الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ یقال انما سمّى المحرّم لتحریم القتال فیه. و صفر لانّ مکّة یصفر من النّاس فیه، اى یخلو، و قیل لانّه صفرت فیه و طابهم من اللّبن فیه و شهر الربیع لارتباع القوم اى اقامتهم و قیل لانبات الارض و امراعها فیهما و جمادیان لجمود المیاه فیهما. و رجب لانّهم یرجبونه، اى یعظمونه، و شعبان لتشعب القبائل فیه وفى الخبر سمى شعبان لانّه یتشعب فیه خیر کثیر لرمضان. و رمضان لانّ اللَّه تعالى ارمض فیه ذنوب المؤمنین، و شوّال لشولان النّوق اللقاح باذنابها فیه و ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و ذو الحجّة لقضاء حجّهم فیه.
و اللَّه اعلم. قوله: فى کتاب اللَّه یعنى فى الایام الّذى عند اللَّه کتبه یوم خلق السماوات و الارض و هو اللوح المحفوظ، و قیل فى کتاب اللَّه یعنى فى حکمه و دینه مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ واحد فرد و هو رجب مضر بین جمادى و شعبان و ثلاثة متتابعة ذو القعده و ذو الحجّة و المحرّم.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الدین المستقیم هذا لا ما یفعله اهل الجاهلیّة من التقدیم و التأخیر، و قیل ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم. درست است خبر از مصطفى ص که در حجة الوداع خطبه کرد و در خطبه گفت الا انّ الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض. السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و رجب مضر بین جمادى و شعبان میگوید آگاه باشید و بدانید که روزگار بازگشت بروزگار که در گذشت و بآن نهاد آمد که خداى نهاد آن روز که آسمان آفرید و زمین. و معنى آنست که در عرب در زمان جاهلیت ماه حج تبدیل کرده بودند در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرم و دو سال در صفر هم چنین در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند.
آن سال که مصطفى حج کرد دور حج ایشان با ذو الحجه رسیده بود بر میقات راست آن قد استدار که مصطفى گفت آنست، آن گه بفرمان خدا و رسول بر ذو الحجة آرام گرفت و نهاد اوّل تا روز رستاخیز ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم اینست شمار راست که سالى دوازده ماه بود و چهارماه که مسمّى است از آن حرام بود و ماه حج ذو الحجه بود.
فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ اى فى الاربعة بالارتکاب المعاصى. آن را بتحذیر مخصوصتر کرد از آن که گناه در آن عظیمتر است و گناه کار اثیمتر. ابن بحر گفت: لا تظلموا فیهنّ انفسکم بترک قتال من یقاتلکم فیهنّ. میگوید بر خود ستم مکنید که قتال نکنید با آن کس که درین ماهها با شما قتال کند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً اى جمیعا، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً. و گفتهاند که باین آیت مباح گشت قتال در ماه حرام و آنچه گفت: قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ به این منسوخ شد.
عطا گفت: «قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ» محکم است نه منسوخ و قتال در ماه حرام روا نیست مگر که ایشان که دشمناند ابتدا کنند گفتا و تقدیر آیت آنست که ان بدأوکم فقاتلوهم و قول اوّل درست است و اجماع علماء دین است، و مصطفى در ماه حرام حصار طائف داد و قتال کرد. کَافَّةً نصب است بر حال و هو مصدر کالعافیة و العاقبة و الخاصة و لا یثنّى و لا یجمع و لا تدخلها الالف و اللام لانّها من المصادر التی لا تنصرف و یجرى مجرى قولهم قاموا معا و قاموا جمیعا و للرّجلین قاما جمیعا و للنّسوة قمن جمیعا و اشتقاقها من کفّة و هو حرفة، یعنى اذا انتهى الى ذلک کفّ عن الزّیادة، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ هذه بشارة لهم و ضمان بالنصرة.
إِنَّمَا النَّسِیءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بىهمزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، اى اخّره. نسا اللَّه فى اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفى، اى یضلهم الشیطان بذلک النّسیء، باقى بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنى فهم ضالّون بذلک، و این نسىء چیزى است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسى که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنى مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانى و هو الّذى ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابى الصلت الفقیمى و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسى که نسىء نهاد خواست که قومى را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجاى محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیلههاى عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتى نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالى محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالى صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولى ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فى الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردى گفتى امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندى و چنان اعتقاد کردندى و از آن در نگذشتندى اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمة المحرم الّذى حرمه اللَّه الى صفر الّذى لم یحرمه اللَّه.
زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ اذا ازدادوا به کفرا الى کفرهم حیث احلّوا ما حرم اللَّه و حرّموا ما احل اللَّه یُضَلُّ بِهِ اى بذلک التأخیر.
الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً اذا قاتلوا فیه احلوه و حرموا مکانه صفر و اذا لم یقاتلوا فیه حرّموه لِیُواطِؤُا اى لیوافقوا و یضاهوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ اربعة اشهر و ان کانت مغیّرة مبدّلة.
زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ اى زین لهم الشیطان ذلک، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ.
این آیت تحریض مؤمنان است بر غزاى تبوک از جانب روم. رسول خدا بعد از فتح مکه و بعد از جنگ طایف و غزو حنین به مدینه باز شد و از ذو الحجه تا رجب در مدینه همى بود تا او را جهاد فرمودند با اهل شام و روم، و رسول خدا بهر غزوى که رفتى اول آشکارا بنه گفتى، راه دور بود و گرما سخت و دشمن بسیار. و مردم را آن وقت قحط دنیا رسیده و دست تنگ شده، صریح بگفت، که کجا میرویم، تا ساز و برگ آن را و آن قتال بتمامى بسازند و بر یاران صعب آمد و دشخوار که در مدینه آن وقت خرما و میوه رسیده بود و نمىخواستند از سر آن برخاستن و بگرماء گرم بیرون رفتن. چون رسول خدا ایشان را از آن غزو خبر داد سه فرقت شدند: قومى بجان و دل قبول کردند و بخوش دلى پیش آمدند و رفتن را بر ایستادند و هم المهاجرون و الانصار.
و فرقتى آن بودند که بر ایشان آن فرمان دشخوار آمد اما طاعت خداى و رسول ایثار کردند بر هوا و مراد خویش و فرمان را گردن نهادند و عزم رفتن کردند. سوم فرقت با مراد و هواء خویش بر نیامدند و دستورى تخلف خواستند و رسول خدا ایشان را دستورى داد. در شان ایشان این آیت آمد ما لَکُمْ استفهام انکار است یعنى اى شىء لکم: چه بودست شما را و چه رسید که چون شما را بغزو فرمودند اثَّاقَلْتُمْ، اى تثاقلتم و تباطأتم و ملتم الى الاقامة بالمدینه. این چنان است که کسى گران خیز را گویند زمین وى را بگرفت. و قیل معناه اطمأننتم الى الدنیا و رکنتم الى شهواتها. أ رضیتم بنعیم الحیاة الدنیا من نعیم الآخرة فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ اى ما یتمتع به فى الدنیا قلیل عند ما یتمتع به اولیاء اللَّه عز و جل فى الجنة. آن گه ایشان را در آن تخلف که کردند بیم داد و تهدید کرد گفت. إِلَّا تَنْفِرُوا نفیر نامى است سپاه را، میگوید: اگر شما با این سپاه اسلام بیرون نشوید بجنگ روم خداى شما را عذاب کند یعنى بامساک المطر و الجدوبة و القحط و ظفر الاعداء.
وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ بنصرة دین اللَّه و نبیه غیر متثاقلین عن النفیر الى اعدائه مطیعین للَّه و رسوله قیل هم اهل الیمن و قیل هم: ابناء فارس.
لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً. اینها، گفتهاند که با خداى شود و گفتهاند که با رسول شود.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من التبدیل و التغییر قَدِیرٌ. ابن عباس گفت: این آیه منسوخ است بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، و جماعتى مفسران بر آنند که منسوخ نیست و هر دو بجاى خویش محکماند.
و قیل: کانوا یاخذون الرّشى من ملوکهم و کبرائهم و یکتمون. نبوّة النبى ص عن جهّالهم. وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى یصرفون الناس عن الایمان بمحمد ص. وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ... الآیة. در تفسیر آوردهاند که در سبب نزول این آیت میان معاویه و ابو ذر در شام مناظره رفت.
معاویه گفت: نزل فى اهل الکتاب. بو ذر گفت: نزل فى اهل الاسلام. قال ابو ذر فکتب معاویة الى عثمان ان هذا یفسد النّاس و کتب الىّ عثمان فقدمت المدینة فانجفل النّاس ینظرون الىّ کانّهم لم یرونى قط. فقال لى عثمان و انعظف و قال ارتحلت الى الرّبذة فارتحلت الى الرّبذة. و بیشترین مفسران بر آنند که در مانعان زکاة فرو آمد.
ابن عباس گفت: هر مال که زکاة آن ناداده است هر چند که بر روى زمین است کنز است، و هر مال که زکاة آن داده است و در زیر زمین است نه کنز است. و به
قال النبى ص: کلّ مال ادّیت زکاته فلیس بکنز.
ثوبان گفت: آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى ص گفت: تبّا للذّهب تبا للفضّه. قالوا یا رسول اللَّه! فاى المال ندّخره. قال: قلبا ذاکرا و لسانا شاکرا و زوجة صالحة، و روى زوجة مؤمنة تعین احدکم على دینه.
و قیل کان هذا فى اوّل الاسلام و کان الواجب علیهم ان یؤدّوا الفضل ثم نسخ بآیة الزّکاة.
قال على (ع): اربعة آلاف فما دونها نفقة و ما فوقها کنز
و الکنز جمع الشیء و تکنیفه، تقول هو مکتنز اللّحم. و الکنز المال الکثیر مدفونا و غیر مدفون وَ لا یُنْفِقُونَها کنایة عن الاموال و الکنوز. و قیل عن الفضّة اى لا ینفقون الفضة فضلا عن الذهب. و گفتهاند: ها کنایت از مصدر است، اى لا ینفقون نفقة، و قیل لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ دلیل على انّ الآیة نزلت فى منع الزّکاة لان من ادّى زکاته من ماله فقد انفق فى سبیل اللَّه ما یجب فى ماله. و گفتهاند این آیت اهل کوفه را حجّت است که زکاة بر پیرایه زنان واجب دانند که خداى نگفت: الّذین یکنزون الدّنانیر و الدّراهم، بل گفت: الذّهب و الفضّة.
و قد یقع اسم الذّهب و الفضّة على الحلىّ. و جماعتى صحابه و تابعین برین، حکم کردهاند، عن عبد اللَّه مسعود و عبد اللَّه عمر و عایشه و مجاهد و عطا و ابن سیرین و هو قول سفیان و اهل العراق. امّا مذهب شافعى آنست که در پیرایه مباح زکاة واجب نیاید که مصطفى ص گفت: لا زکاة فى الحلّى.
و در خبر دیگر مىآید که زکاة الحلىّ اعارته و هو قول جابر بن عبد اللَّه و ابن عمر و انس بن مالک و سعید بن المسیّب و الشعبى و الحسن و الیه ذهب الشافعى و مالک ابن انس امّا پیرایههاى محظور که صنعت آن و استعمال آن در شرع حرامست چون اوانى زرّین و سیمین و میان علماء حجاز و عراق خلاف نیست که در آن زکاة واجب است.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها اى على الکنوز فى نار جهنّم یوقد النار علیها، یعنى یدخل کنوزهم النّار حتّى تحمر و تشدّ حرارتها.
فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ اى لا توضع دینار مکان دینار و لا درهم مکان درهم و لکن توسّع جلودهم لذلک فیوضع بکل درهم و دینار کیّة من نار على جلده حتى یصل الحرّ الى اجوافهم فیقال لهم هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و بخلتم به عن حق اللَّه.
فَذُوقُوا العذاب ب ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ
قال النبى ص ما من رجل لا یؤدى زکاة ما له الّا جعل یوم القیمة صفایح من نار فیکوى بها جبینه و جبهته و ظهره.
و قال ابن عباس حیّة تنطوى على جبینه و جبهته یقول انا مالک الذى بخلت بى.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ التی علیکم فیها الاحکام من الصوم و الحج و وجوب الزّکاة و انقضاء العدة، اثْنا عَشَرَ شَهْراً على منازل القمر و استهلال الاهلة التی تعرفها العرب دون الشمسیة الّتی تعدّها الرّوم و فارس و انما قسمت السنة اثنى عشر لیوافق امر الاهلة نزول الشمس فى البروج الاثنى عشر لنا قال تعالى: و الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ یقال انما سمّى المحرّم لتحریم القتال فیه. و صفر لانّ مکّة یصفر من النّاس فیه، اى یخلو، و قیل لانّه صفرت فیه و طابهم من اللّبن فیه و شهر الربیع لارتباع القوم اى اقامتهم و قیل لانبات الارض و امراعها فیهما و جمادیان لجمود المیاه فیهما. و رجب لانّهم یرجبونه، اى یعظمونه، و شعبان لتشعب القبائل فیه وفى الخبر سمى شعبان لانّه یتشعب فیه خیر کثیر لرمضان. و رمضان لانّ اللَّه تعالى ارمض فیه ذنوب المؤمنین، و شوّال لشولان النّوق اللقاح باذنابها فیه و ذو القعدة لقعودهم فیه عن القتال و ذو الحجّة لقضاء حجّهم فیه.
و اللَّه اعلم. قوله: فى کتاب اللَّه یعنى فى الایام الّذى عند اللَّه کتبه یوم خلق السماوات و الارض و هو اللوح المحفوظ، و قیل فى کتاب اللَّه یعنى فى حکمه و دینه مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ واحد فرد و هو رجب مضر بین جمادى و شعبان و ثلاثة متتابعة ذو القعده و ذو الحجّة و المحرّم.
ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الدین المستقیم هذا لا ما یفعله اهل الجاهلیّة من التقدیم و التأخیر، و قیل ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم. درست است خبر از مصطفى ص که در حجة الوداع خطبه کرد و در خطبه گفت الا انّ الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض. السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و رجب مضر بین جمادى و شعبان میگوید آگاه باشید و بدانید که روزگار بازگشت بروزگار که در گذشت و بآن نهاد آمد که خداى نهاد آن روز که آسمان آفرید و زمین. و معنى آنست که در عرب در زمان جاهلیت ماه حج تبدیل کرده بودند در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند دو سال در ذو الحجّه و دو سال در محرم و دو سال در صفر هم چنین در هر ماهى از ماههاى سال دو حج میکردند.
آن سال که مصطفى حج کرد دور حج ایشان با ذو الحجه رسیده بود بر میقات راست آن قد استدار که مصطفى گفت آنست، آن گه بفرمان خدا و رسول بر ذو الحجة آرام گرفت و نهاد اوّل تا روز رستاخیز ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ اى الحساب المستقیم اینست شمار راست که سالى دوازده ماه بود و چهارماه که مسمّى است از آن حرام بود و ماه حج ذو الحجه بود.
فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ اى فى الاربعة بالارتکاب المعاصى. آن را بتحذیر مخصوصتر کرد از آن که گناه در آن عظیمتر است و گناه کار اثیمتر. ابن بحر گفت: لا تظلموا فیهنّ انفسکم بترک قتال من یقاتلکم فیهنّ. میگوید بر خود ستم مکنید که قتال نکنید با آن کس که درین ماهها با شما قتال کند و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً اى جمیعا، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً. و گفتهاند که باین آیت مباح گشت قتال در ماه حرام و آنچه گفت: قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ به این منسوخ شد.
عطا گفت: «قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ» محکم است نه منسوخ و قتال در ماه حرام روا نیست مگر که ایشان که دشمناند ابتدا کنند گفتا و تقدیر آیت آنست که ان بدأوکم فقاتلوهم و قول اوّل درست است و اجماع علماء دین است، و مصطفى در ماه حرام حصار طائف داد و قتال کرد. کَافَّةً نصب است بر حال و هو مصدر کالعافیة و العاقبة و الخاصة و لا یثنّى و لا یجمع و لا تدخلها الالف و اللام لانّها من المصادر التی لا تنصرف و یجرى مجرى قولهم قاموا معا و قاموا جمیعا و للرّجلین قاما جمیعا و للنّسوة قمن جمیعا و اشتقاقها من کفّة و هو حرفة، یعنى اذا انتهى الى ذلک کفّ عن الزّیادة، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ هذه بشارة لهم و ضمان بالنصرة.
إِنَّمَا النَّسِیءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بىهمزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، اى اخّره. نسا اللَّه فى اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفى، اى یضلهم الشیطان بذلک النّسیء، باقى بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنى فهم ضالّون بذلک، و این نسىء چیزى است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسى که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنى مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانى و هو الّذى ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابى الصلت الفقیمى و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسى که نسىء نهاد خواست که قومى را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجاى محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیلههاى عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتى نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالى محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالى صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولى ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فى الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردى گفتى امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندى و چنان اعتقاد کردندى و از آن در نگذشتندى اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمة المحرم الّذى حرمه اللَّه الى صفر الّذى لم یحرمه اللَّه.
زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ اذا ازدادوا به کفرا الى کفرهم حیث احلّوا ما حرم اللَّه و حرّموا ما احل اللَّه یُضَلُّ بِهِ اى بذلک التأخیر.
الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً اذا قاتلوا فیه احلوه و حرموا مکانه صفر و اذا لم یقاتلوا فیه حرّموه لِیُواطِؤُا اى لیوافقوا و یضاهوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ اربعة اشهر و ان کانت مغیّرة مبدّلة.
زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ اى زین لهم الشیطان ذلک، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ.
این آیت تحریض مؤمنان است بر غزاى تبوک از جانب روم. رسول خدا بعد از فتح مکه و بعد از جنگ طایف و غزو حنین به مدینه باز شد و از ذو الحجه تا رجب در مدینه همى بود تا او را جهاد فرمودند با اهل شام و روم، و رسول خدا بهر غزوى که رفتى اول آشکارا بنه گفتى، راه دور بود و گرما سخت و دشمن بسیار. و مردم را آن وقت قحط دنیا رسیده و دست تنگ شده، صریح بگفت، که کجا میرویم، تا ساز و برگ آن را و آن قتال بتمامى بسازند و بر یاران صعب آمد و دشخوار که در مدینه آن وقت خرما و میوه رسیده بود و نمىخواستند از سر آن برخاستن و بگرماء گرم بیرون رفتن. چون رسول خدا ایشان را از آن غزو خبر داد سه فرقت شدند: قومى بجان و دل قبول کردند و بخوش دلى پیش آمدند و رفتن را بر ایستادند و هم المهاجرون و الانصار.
و فرقتى آن بودند که بر ایشان آن فرمان دشخوار آمد اما طاعت خداى و رسول ایثار کردند بر هوا و مراد خویش و فرمان را گردن نهادند و عزم رفتن کردند. سوم فرقت با مراد و هواء خویش بر نیامدند و دستورى تخلف خواستند و رسول خدا ایشان را دستورى داد. در شان ایشان این آیت آمد ما لَکُمْ استفهام انکار است یعنى اى شىء لکم: چه بودست شما را و چه رسید که چون شما را بغزو فرمودند اثَّاقَلْتُمْ، اى تثاقلتم و تباطأتم و ملتم الى الاقامة بالمدینه. این چنان است که کسى گران خیز را گویند زمین وى را بگرفت. و قیل معناه اطمأننتم الى الدنیا و رکنتم الى شهواتها. أ رضیتم بنعیم الحیاة الدنیا من نعیم الآخرة فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ اى ما یتمتع به فى الدنیا قلیل عند ما یتمتع به اولیاء اللَّه عز و جل فى الجنة. آن گه ایشان را در آن تخلف که کردند بیم داد و تهدید کرد گفت. إِلَّا تَنْفِرُوا نفیر نامى است سپاه را، میگوید: اگر شما با این سپاه اسلام بیرون نشوید بجنگ روم خداى شما را عذاب کند یعنى بامساک المطر و الجدوبة و القحط و ظفر الاعداء.
وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ بنصرة دین اللَّه و نبیه غیر متثاقلین عن النفیر الى اعدائه مطیعین للَّه و رسوله قیل هم اهل الیمن و قیل هم: ابناء فارس.
لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً. اینها، گفتهاند که با خداى شود و گفتهاند که با رسول شود.
وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من التبدیل و التغییر قَدِیرٌ. ابن عباس گفت: این آیه منسوخ است بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، و جماعتى مفسران بر آنند که منسوخ نیست و هر دو بجاى خویش محکماند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ الآیه. درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید. اول آیت تشریف مؤمنان است. ایشان را بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم مىنوازد، نواخت خود بر ایشان مىنهد عطاء خود بر ایشان مىریزد و بایمان ایشان خود گواهى مىدهد. اینست کرامت و نعمت. اینست لطافت و رحمت. کارى در ازل ساخته. بنده را بىبنده عقد دوستى بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وى رسانیده.
پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند
چون بىتو شدى ز دیده بیرون ننهند
إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراؤهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبّادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساؤهم على زینة الدنیا.
عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانّما زار نبیا.
و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ. بخل نه کار دینداران است و نه خلق دوستان. و گفتهاند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصّدیقین البخل، لانه
روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى اللَّه الاعلى السخاء.
شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند اللَّه اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بجمیع مالى و للَّه عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ.
خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکىّ، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیّا لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بىدین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بىگناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشاناند.
مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:
یا رب ان جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً. گفتهاند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا اللَّه». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.
دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحّد، نه قرآن میان خلق نه مؤمن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض اللَّه اللَّه.
إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ... الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى اللَّه سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متّبع و الصّلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه اللَّه شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.
پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند
چون بىتو شدى ز دیده بیرون ننهند
إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراؤهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبّادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساؤهم على زینة الدنیا.
عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانّما زار نبیا.
و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ. بخل نه کار دینداران است و نه خلق دوستان. و گفتهاند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصّدیقین البخل، لانه
روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى اللَّه الاعلى السخاء.
شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند اللَّه اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بجمیع مالى و للَّه عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ.
خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکىّ، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیّا لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بىدین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بىگناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشاناند.
مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:
یا رب ان جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً. گفتهاند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا اللَّه». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.
دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحّد، نه قرآن میان خلق نه مؤمن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض اللَّه اللَّه.
إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ... الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى اللَّه سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متّبع و الصّلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه اللَّه شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ یعنى مال الزّکاة و الجزیة و سایر ما سبیله الى بیت المال. میگوید: مال زکاة و جزیت ذمّى و مالى که در شرع، مصرف آن بیت المال است هشت صنف است که رب العزة درین آیت بیان کرد و ملک ایشان کرد تا بر ایشان قسمت کند بسویّت بهشت قسمى، هر قسمى ثمنى و هر صنفى باید که کم از سه کس نباشند، آن ثمن بر ایشان قسمت کند که ربّ العزّة بلفظ جمع یاد کرده و اقلّ الجمع ثلثه.
روى عن زیاد بن الحارث الصدائى قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنى من الصدقة، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبى و لا غیره فى الصدقات حتّى حکم فیها هو فجزّاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعى فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنى و لا قوى یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، اى اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، اى ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.
و مساکین آنند که چیزى دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلى بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضرورى و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومى مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنى: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درستتر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایة فقوله: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر: فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، این دلیل است که فقر صعبتر است و سختتر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعبتر است و حاجت وى بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.
قومى مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمة علیهم. کلبى گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.
و قومى بعکس این گفتند، و استدلّوا بما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذى یطوف على النّاس، ترده اللقمة و اللقمتان و التمرة و التمرتان، انّما المسکین الّذى لا یجد غنى یغنیه و یستحیى ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.
و اشتقاق مسکین از سکون است سمّى مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الى ما یتحرّک الیه الغنى. و گفتهاند معنى مسکنت ذلّت است شکستگى و خوارى، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّة گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک
قول على ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشّرقة و یمیته الغرقة.
این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانى کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وى بر آید و فقر وى زائل گردد، و اختلف العلماء فى حدّ الغنى الّذى یمنع اخذ الصدقة، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقة، لقول النبى ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمة و مسئلته فى وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثورى و ابن المبارک و احمد و اسحاق.
وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاة الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الى بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضى که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقىاند قسمت کنند و اگر اجرت زیادة از ثمن باید از سهام هفتگانه که باقىاند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولى دیگر و توانگر و درویش در آن یکساناند.
وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنى امیه، بو سفیان حرب و از بنى مخزوم، الحارث بن هشام و از بنى جمح صفوان بن امیه و از بنى عامر، سهیل بن عمرو و از بنى اسد، حکیم بن حزام و از بنى نضر، مالک بن عوف و از بنى سلیم، عباس بن مرداس و از بنى ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنى سهم، عدى بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهاى ایشان کرد و سهمى در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوى شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکى صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفى ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعة از آن بىنیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطى على الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطى من یتألّفه على الاسلام و لا یدفع الى الکفّار.
وَ فِی الرِّقابِ و هو المکاتب الّذى یشترى نفسه من مولاه فیعان على فکاک رقبته.
وَ الْغارِمِینَ وامداراناند و ایشان دو فرقتاند: فرقتى درویشاناند که قرض گرفتهاند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتى توانگراناند که قرض گرفتهاند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارماناند، سهمى حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.
وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ غازیاناند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعى و مرسومى ندارند، ایشان را چندانى دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفى گفت: لا تحلّ الصدقة لغنىّ الا لغاز فى سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم، و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.
و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الى الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ راهگذریاناند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهى است چندان بوى دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روى دارد، و گفتهاند: ابن السبیل کسى است که در سفر راه بر وى بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الى السبیل لملابسته ایّاها.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ نصب على الحال. و قیل: نصب على المصدر و معناه قطیعة من اللَّه، اى هذه السهام قطایع اللَّه على اربابها.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلفاند، قومى گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوى دهى رواست و هو مذهب ابى حنیفه رحمة اللَّه علیه. امّا جماعتى چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهرى و شافعى و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقىاند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفى کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصة من لم یوجد على من وجد منهم. و اختلفوا فى نقل الصدقات عن بلد المال الى موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما
روى انّ النّبی ص بعث معاذا الى الیمن فقال: انّک تأتى قوما من اهل الکتاب فادعهم الى شهادة ان لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقة اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الى فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوة المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ على انّ صدقة اغنیاء کلّ قوم تردّ على فقراء ذلک القوم.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد مردى منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقة. مصطفى گفت: «من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نبتل بن الحارث.
بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفى و مؤمنان بر منافقان بردى و آنچه شنیده بودى و دیده، باز گفتى و طعن کردى. او را گفتندى چنین مگوى و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوى ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود و آن مىپذیرد.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنانرا راست گوى میدارد و سخن ایشان میپذیرد.
این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ و کقوله رَدِفَ لَکُمْ اى ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، اى صدّقته. و در شواذّ خواندهاند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنى آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه مىگویید مىشنود و عذر که مىگویید راست و ناراست مىپذیرد.
وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ قرائت عامّه رفع است اى هو رحمة فى سهولة خلقه و سلامة معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمة بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یعنى که او رحمتى است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یدارى المنافقین.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ جماعتى منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعة بن ثابت و جماعتى دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامى از آن انصاریان حاضر بود نام وى عامر بن قیس این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر و بخداى که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفى آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردند که عامر دروغزن است. رسول خداى ایشان را راست گوى داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایة.
مقاتل و کلبى گفتند: قومى منافقان بودند که از غزاى تبوک تخلّف کردند بىعذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهاى ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ یعنى للمؤمنین لِیُرْضُوکُمْ بحلفهم.
وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ اى ان کانوا على ما یظهرون فکان ینبغى ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنى یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنى و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:
نحن بما عندنا و انت بما
مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.
عندک راض و الرّأى مختلف
فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ اى الامر انّ له نار جهنّم.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ اى انّ الامر و الشّأن.
خالِداً فِیها فى النّار.
ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ الاهلاک الدّائم.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ این عبد اللَّه بن ابىّ منافق است کان یعلم انّ الوحى على رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده على النّفاق فنافق بین عمله و حسده.
کلبى گفت: مردى منافق گفت: و اللَّه لوددت انّى قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شیء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر باشد، یعنى لیحذر المنافقون.
أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ اى تنزّل على المؤمنین.
سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ تخبرهم بِما فِی قُلُوبِهِمْ ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیلة العقبه در آن غزاى تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفى روند و زحمت کنند و در میان زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفى را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفى ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفى مىراندند، مصطفى گفت: یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.
آن قوم که مىآیند راحلههاى ایشان بر وى باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت: یا حذیفة من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختى؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خداى گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیلة. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیلة؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه على نیاط فؤاد احدهم حتّى تزهق نفسه. و روى ان النبى ص قال: فى امّتى اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّة و لا یجدون ریحها حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیة منهم یکفیهم الدّبیلة سراج من النّار تظهر فى اکتافهم حتّى تنجم من صدورهم و کان کذلک.
پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّى: فاضحة المنافقین.
قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ این از خداى تهدید است و معنى آنست که گوى که همین افسوس میدارید که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایى دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ این در شأن مردى آمد که چون مصطفى ص بغزاى تبوک بیرون رفت، وى گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنى الاصفر کقتال من لقى من غیرهم؟ مىپندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و مىطمع دارد که سرایهاى روم و قصرهاى شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب گفتند: مردى منافق گفت در آن غزاى تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومى ازین شکم خوارتر و دروغ زنتر و بد دلتر ازین قرّایان یعنى مصطفى و مؤمنان.
عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردى منافقى و من مصطفى را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفى را خبر دهد و جبرئیل پیش از وى آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اگر تو پرسى ایشان را یعنى آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتى؟
لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ جواب دهد و گوید: آن سخنى بود که بزبان میگفتیم و بازى مىکردیم خوض اسمى است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.
ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابى و اصحاب وى آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت: قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابى یشتد قدام رسول اللَّه و الحصى و الحجارة ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ، و النبى ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.
ابن عباس گفت: چون مصطفى ص از تبوک باز گشته بود براه در که مىآمد چند کس را دید که سخنى در میان افکنده بودند و مىخندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینى؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت: ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه مىخندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنى بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازى کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکى دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمىگفت و نمىخندید و ایشان را از آن نهى نمیکرد پیش مصطفى آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذى انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.
لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوى که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.
إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفة برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفة بنصب و این طائفة یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفة من ثوبه. فعفى عن الطائفة الاولى. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهى، رب العالمین از وى فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشى بن حمیر لما نزلت هذه الآیة برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامة فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خداى تعالى هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت: نُعَذِّبْ طائِفَةً یعنى باقامتهم على النّفاق بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى نعذّب بسبب بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اى هم ید واحدة و صنف واحد فى اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فى هذه الاخلاق المعدودة فى الآیة در امر منکر و نهى معروف و قبض دست هم چون هماند و بهم مانند.
یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ اى بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ اى عن الایمان و النفقة على اصحاب رسول اللَّه چنان که جایى دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ عن اخراج الزکاة و النفقة فى الجهاد، باین معنى قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطى یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل یقبضون ایدیهم عن رفعها فى الدعاء الى اللَّه و فى الحوائج، کما روى عن النبى ص انه رأى فى الموقف و یده على صدره کاستطعام المسکین، و قیل یقبضون ایدیهم عن معونة المسلمین.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اى ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ الخارجون عن دین اللَّه.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ اى النار حسبهم فیها کفایة لجزاء کفرهم وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ابعدهم عن رحمته وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ دائم لا ینقطع کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ موضع کاف رفع است اى انتم کالّذین من قبلکم. و قیل محله نصب اى وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً بطشا و سعة وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.
فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ. قال الحسن: دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ، فى الباطل اى فى الطعن على النبى ص کَالَّذِی خاضُوا اى کالّذین خاضوا فحذف النون او اجرى مجرى من.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَةِ لانهم یدخلون النار.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا الدنیا و الآخرة. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پى هوا و مراد خود ایستادند و دیندارى بدل خواست و هواى خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبى خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وى و دورى از رحمت و آتش دوزخ.
روى ابو هریرة عن النبى ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتى لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.
قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً... الآیة، قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.
و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنى اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انّى لا ادرى أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ ذکر نبأ من قبلهم.
فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ یعنى المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفة، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّة، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل، و المعنى ائتفکت بهم اى انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمة.
فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.
روى عن زیاد بن الحارث الصدائى قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنى من الصدقة، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبى و لا غیره فى الصدقات حتّى حکم فیها هو فجزّاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعى فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنى و لا قوى یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، اى اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، اى ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.
و مساکین آنند که چیزى دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلى بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضرورى و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومى مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنى: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درستتر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایة فقوله: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر: فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، این دلیل است که فقر صعبتر است و سختتر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعبتر است و حاجت وى بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.
قومى مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمة علیهم. کلبى گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.
و قومى بعکس این گفتند، و استدلّوا بما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذى یطوف على النّاس، ترده اللقمة و اللقمتان و التمرة و التمرتان، انّما المسکین الّذى لا یجد غنى یغنیه و یستحیى ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.
و اشتقاق مسکین از سکون است سمّى مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الى ما یتحرّک الیه الغنى. و گفتهاند معنى مسکنت ذلّت است شکستگى و خوارى، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّة گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک
قول على ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشّرقة و یمیته الغرقة.
این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانى کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وى بر آید و فقر وى زائل گردد، و اختلف العلماء فى حدّ الغنى الّذى یمنع اخذ الصدقة، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقة، لقول النبى ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمة و مسئلته فى وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثورى و ابن المبارک و احمد و اسحاق.
وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاة الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الى بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضى که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقىاند قسمت کنند و اگر اجرت زیادة از ثمن باید از سهام هفتگانه که باقىاند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولى دیگر و توانگر و درویش در آن یکساناند.
وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنى امیه، بو سفیان حرب و از بنى مخزوم، الحارث بن هشام و از بنى جمح صفوان بن امیه و از بنى عامر، سهیل بن عمرو و از بنى اسد، حکیم بن حزام و از بنى نضر، مالک بن عوف و از بنى سلیم، عباس بن مرداس و از بنى ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنى سهم، عدى بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهاى ایشان کرد و سهمى در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوى شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکى صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفى ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعة از آن بىنیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطى على الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطى من یتألّفه على الاسلام و لا یدفع الى الکفّار.
وَ فِی الرِّقابِ و هو المکاتب الّذى یشترى نفسه من مولاه فیعان على فکاک رقبته.
وَ الْغارِمِینَ وامداراناند و ایشان دو فرقتاند: فرقتى درویشاناند که قرض گرفتهاند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتى توانگراناند که قرض گرفتهاند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارماناند، سهمى حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.
وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ غازیاناند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعى و مرسومى ندارند، ایشان را چندانى دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفى گفت: لا تحلّ الصدقة لغنىّ الا لغاز فى سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم، و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.
و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الى الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ راهگذریاناند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهى است چندان بوى دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روى دارد، و گفتهاند: ابن السبیل کسى است که در سفر راه بر وى بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الى السبیل لملابسته ایّاها.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ نصب على الحال. و قیل: نصب على المصدر و معناه قطیعة من اللَّه، اى هذه السهام قطایع اللَّه على اربابها.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلفاند، قومى گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوى دهى رواست و هو مذهب ابى حنیفه رحمة اللَّه علیه. امّا جماعتى چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهرى و شافعى و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقىاند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفى کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصة من لم یوجد على من وجد منهم. و اختلفوا فى نقل الصدقات عن بلد المال الى موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما
روى انّ النّبی ص بعث معاذا الى الیمن فقال: انّک تأتى قوما من اهل الکتاب فادعهم الى شهادة ان لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقة اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الى فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوة المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ على انّ صدقة اغنیاء کلّ قوم تردّ على فقراء ذلک القوم.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد مردى منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقة. مصطفى گفت: «من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نبتل بن الحارث.
بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفى و مؤمنان بر منافقان بردى و آنچه شنیده بودى و دیده، باز گفتى و طعن کردى. او را گفتندى چنین مگوى و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوى ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود و آن مىپذیرد.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنانرا راست گوى میدارد و سخن ایشان میپذیرد.
این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ و کقوله رَدِفَ لَکُمْ اى ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، اى صدّقته. و در شواذّ خواندهاند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنى آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه مىگویید مىشنود و عذر که مىگویید راست و ناراست مىپذیرد.
وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ قرائت عامّه رفع است اى هو رحمة فى سهولة خلقه و سلامة معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمة بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یعنى که او رحمتى است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یدارى المنافقین.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ جماعتى منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعة بن ثابت و جماعتى دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامى از آن انصاریان حاضر بود نام وى عامر بن قیس این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر و بخداى که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفى آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردند که عامر دروغزن است. رسول خداى ایشان را راست گوى داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایة.
مقاتل و کلبى گفتند: قومى منافقان بودند که از غزاى تبوک تخلّف کردند بىعذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهاى ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ یعنى للمؤمنین لِیُرْضُوکُمْ بحلفهم.
وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ اى ان کانوا على ما یظهرون فکان ینبغى ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنى یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنى و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:
نحن بما عندنا و انت بما
مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.
عندک راض و الرّأى مختلف
فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ اى الامر انّ له نار جهنّم.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ اى انّ الامر و الشّأن.
خالِداً فِیها فى النّار.
ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ الاهلاک الدّائم.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ این عبد اللَّه بن ابىّ منافق است کان یعلم انّ الوحى على رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده على النّفاق فنافق بین عمله و حسده.
کلبى گفت: مردى منافق گفت: و اللَّه لوددت انّى قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شیء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر باشد، یعنى لیحذر المنافقون.
أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ اى تنزّل على المؤمنین.
سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ تخبرهم بِما فِی قُلُوبِهِمْ ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیلة العقبه در آن غزاى تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفى روند و زحمت کنند و در میان زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفى را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفى ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفى مىراندند، مصطفى گفت: یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.
آن قوم که مىآیند راحلههاى ایشان بر وى باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت: یا حذیفة من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختى؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خداى گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیلة. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیلة؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه على نیاط فؤاد احدهم حتّى تزهق نفسه. و روى ان النبى ص قال: فى امّتى اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّة و لا یجدون ریحها حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیة منهم یکفیهم الدّبیلة سراج من النّار تظهر فى اکتافهم حتّى تنجم من صدورهم و کان کذلک.
پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّى: فاضحة المنافقین.
قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ این از خداى تهدید است و معنى آنست که گوى که همین افسوس میدارید که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایى دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ این در شأن مردى آمد که چون مصطفى ص بغزاى تبوک بیرون رفت، وى گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنى الاصفر کقتال من لقى من غیرهم؟ مىپندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و مىطمع دارد که سرایهاى روم و قصرهاى شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب گفتند: مردى منافق گفت در آن غزاى تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومى ازین شکم خوارتر و دروغ زنتر و بد دلتر ازین قرّایان یعنى مصطفى و مؤمنان.
عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردى منافقى و من مصطفى را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفى را خبر دهد و جبرئیل پیش از وى آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اگر تو پرسى ایشان را یعنى آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتى؟
لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ جواب دهد و گوید: آن سخنى بود که بزبان میگفتیم و بازى مىکردیم خوض اسمى است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.
ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابى و اصحاب وى آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت: قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابى یشتد قدام رسول اللَّه و الحصى و الحجارة ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ، و النبى ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.
ابن عباس گفت: چون مصطفى ص از تبوک باز گشته بود براه در که مىآمد چند کس را دید که سخنى در میان افکنده بودند و مىخندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینى؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت: ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه مىخندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنى بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازى کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکى دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمىگفت و نمىخندید و ایشان را از آن نهى نمیکرد پیش مصطفى آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذى انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.
لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوى که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.
إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفة برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفة بنصب و این طائفة یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفة من ثوبه. فعفى عن الطائفة الاولى. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهى، رب العالمین از وى فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشى بن حمیر لما نزلت هذه الآیة برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامة فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خداى تعالى هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت: نُعَذِّبْ طائِفَةً یعنى باقامتهم على النّفاق بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى نعذّب بسبب بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اى هم ید واحدة و صنف واحد فى اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فى هذه الاخلاق المعدودة فى الآیة در امر منکر و نهى معروف و قبض دست هم چون هماند و بهم مانند.
یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ اى بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ اى عن الایمان و النفقة على اصحاب رسول اللَّه چنان که جایى دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ عن اخراج الزکاة و النفقة فى الجهاد، باین معنى قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطى یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل یقبضون ایدیهم عن رفعها فى الدعاء الى اللَّه و فى الحوائج، کما روى عن النبى ص انه رأى فى الموقف و یده على صدره کاستطعام المسکین، و قیل یقبضون ایدیهم عن معونة المسلمین.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اى ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ الخارجون عن دین اللَّه.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ اى النار حسبهم فیها کفایة لجزاء کفرهم وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ابعدهم عن رحمته وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ دائم لا ینقطع کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ موضع کاف رفع است اى انتم کالّذین من قبلکم. و قیل محله نصب اى وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً بطشا و سعة وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.
فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ. قال الحسن: دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ، فى الباطل اى فى الطعن على النبى ص کَالَّذِی خاضُوا اى کالّذین خاضوا فحذف النون او اجرى مجرى من.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَةِ لانهم یدخلون النار.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا الدنیا و الآخرة. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پى هوا و مراد خود ایستادند و دیندارى بدل خواست و هواى خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبى خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وى و دورى از رحمت و آتش دوزخ.
روى ابو هریرة عن النبى ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتى لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.
قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً... الآیة، قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.
و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنى اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انّى لا ادرى أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ ذکر نبأ من قبلهم.
فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ یعنى المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفة، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّة، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل، و المعنى ائتفکت بهم اى انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمة.
فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ این مخاطبه با کعب مالک است که او در عفو جستن، خویشتن را عذر ننهاد چنان که منافقان، بلکه راست رفت باعتراف بجرم خویش، همچون دو یار خویش مراره و هلال. میگوید: اى شما که مؤمناناید از مثل این کار بپرهیزید و طریقت موافقت گزینید و خداى و رسول را بهمه حال، طاعت دار باشید که آنچه کردید سرانجام و عاقبت آن دیدید و وبال آن چشیدید. وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ازین پس با صادقان باشید نه با منافقان یعنى با مهاجران غزا کنید و چون ایشان صادقان باشید. یقول اللَّه تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الثانیة
این سوره النّحل قومى گفتند نزول آن همه به مکّه بوده و قومى گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کردهاند: که اوّل سوره بمکّه فرو آمده تا: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باقى سوره بمدینة فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» الى آخر السّورة. و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف، و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ابن عباس گفت: العدل التوحید و الاحسان اداء الفرائض عدل خداى را جلّ جلاله یکتا گفتنست و یکتا دانستن و احسان فریضهها گزاردن و چنانک اللَّه تعالى فرمود بجاى آوردن. بروایتى دیگر از ابن عباس: العدل شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الاحسان الاخلاص فیه. و قیل العدل فى الفعل و الاحسان فى القول عدل در فعل رود و احسان در قول و لهذا قال تعالى: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً». و خبر درستست از مصطفى (ص) که گفت: جماع التّقوى فى قوله عزّ و جل: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ثمّ قرأ هذه الآیة، و معنى عدل: انصاف دادن است و راست رفتن چنانک از واجب بنکاهى و مکافات فرو نگذارى و این از دو وجه بود: یکى آنک بجاى آن کس که با تو نیکویى کرد نیکویى کنى از آنچ وى کرد کم نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»
و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»
هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جلّ جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوستتر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ» الى قوله: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» و قال تعالى: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».
عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، امّا احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، امّا اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست امّا عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عزّ جلاله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ».
... ثمّ قال: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى» همانست که گفت: «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى» جاى دیگر گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که برّ با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببرّ تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدّم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به برّ مادر اولىتر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امّک و اباک و اختک و اخاک ثمّ ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».
و در خبرست که مردى گفت یا رسول اللَّه (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟
گفت: انفقه على نفسک بر خود بکار بر، گفت عندى آخر؟
گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابّتک بر ستور خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.
و تعظیم رحم پیوستن را ببرّ وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» امّا در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» چنان مىپندارید و مىبیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیّت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» ایشان که این کنند اللَّه تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.
«وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزّنا، و گفتهاند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» و مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى»
زشت دارد اللَّه تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد اللَّه مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ».
و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدّیقه مادر مؤمنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول اللَّه این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه»
بترینه مردمان بنزدیک اللَّه تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «وَ الْمُنْکَرِ» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنّت بوى رفته، و گفتهاند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «وَ الْبَغْیِ»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» و از حسد است آنجا که گفت: «بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» یعنى زانیة کقوله فى النّور: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» یعنى على الزّنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» یعنى الظلم، «یَعِظُکُمْ» اى یحذّرکم و ینهاکم عن هذا کلّه، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتّعظوا.
قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشرّ و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى انّ عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى انّ النبى (ص) قرأ على الولید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال انّ له و اللَّه لحلاوة و انّ له لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدّین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم للَّه نذرا. و قیل هو الایمان مىگوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست امّا خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنّة اذا وفیتم معنى آنست که ربّ العزّه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلّظه را دروغ مسازید، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» من نقض العهد و الوفاء به.
پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود النّاس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء الّتى نقضت غزلها، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ» اى من بعد قتل و ابرام، «أَنْکاثاً» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مىشکافت و تافته را ناتافته مىکرد، باز دیگر باره مىرشت و باز مىشکافت. معنى آنست که: لا تستخفّوا باسم اللَّه عزّ و جل بعد ان آمنتم به و عظّمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدّین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مىکرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که ربّ العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» اى غشّا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتّخذون ایمانکم للغش و الدّخل و کلّ ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أَنْ تَکُونَ» یعنى بان تکون، «أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلّتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.
مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزّت این قوم را با ایشان پیوستند، ربّ العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشّىء یربو اذا کثر، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعزّ و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» على ملّة واحدة و دین واحد، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «وَ لَتُسْئَلُنَّ» یوم القیامة، «عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا» اى خدیعة و فسادا، «بَیْنَکُمْ» فتغروا بها النّاس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثمّ تنقضونها و تحنثون فیها، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتّخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذّهاب باموال النّاس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکلّ مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلّت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم اللَّه کاذبا بالخروج عن الاسلام، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتّى تصیبه قارعة، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدّنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانّه یفنى، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» من الثواب على الوفاء، «خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ذلک.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اعراض الدّنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ» من الثّواب و الکرامة، «باقٍ» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند اللَّه باقى» وقف کند بیا، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» بنون قراءت مکّى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن اللَّه الصّابرین على ما امرهم به و الصّابرین عمّا نهاهم عنه، «أَجْرَهُمْ» اى ثوابهم، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» قید بالایمان لانّ اعمال الکفّار غیر معتد بها، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدّنیا بالرّزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیّبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرّسول (ص) و الصّالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیّبة الّا فى الجنّة، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.
و قیل: «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» دون اسوأها و لنغفرنّ سیّآتهم بفضلنا.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فَاسْتَعِذْ» کقوله: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا» و الطّهارة مقدّمة على الصّلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصّلاة، و کقوله: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا» یعنى اذا أردتم الدّخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللّهم حصّن فرجى یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» یعنى سل اللَّه ان یعیذک و یعصمک، «مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.
قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول اللَّه (ص) فقلت اعوذ بالسّمیع العلیم، فقال لى یا بن امّ عبد قال: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.
و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول اللَّه (ص) یصلّى فقال: اللَّه اکبر کبیرا و الحمد للَّه کثیرا و سبحان اللَّه بکرة و اصیلا، اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.
و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول اللَّه (ص) یقول: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ثمّ یقرأ، استعاذت
فرض نیست امّا سنّتى مؤکّد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبّست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبّست و همچنین روایت کردهاند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفتهاند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمّه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبّست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیّناه، و الشیطان هو ابلیس و الرّجیم المطرود و الملعون.
کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النّجم همىخواند کافران مکّه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشّفاعة ترتجى، کفّار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمّد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزّى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکّه پنداشتند که محمّد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مىبودند تا مصطفى (ص) سوره و النّجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جلّ جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمّد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکّه افتاد که محمّد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سورهاى که مىخواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکّه در دین محمّد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمّد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمىبایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة...
رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟
ربّ العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» بگوى تا اللَّه تعالى دیو از تو دور کند.
و قال رسول اللَّه (ص): اذا قال العبد استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ولّى الشّیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا باللّه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»، اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» و نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا
قال النّبی (ص): «ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.
اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مىباید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عزّ و جل نیز استعاذت مىباید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ باللّه من اللَّه، جواب آنست که از خداى عزّ و جل هم خواست خیر است و هم خواست شرّ و از شیطان جز خواست شرّ نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از اللَّه از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از اللَّه باللّه کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلّط اذا استعاذوا باللّه و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» اتّخذوه ولیّا فاطاعوه، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ» این ها گفتهاند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مُشْرِکُونَ» باللّه. و گفتهاند که باللّه شود یعنى و هم باللّه مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مىگیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه للَّه شریکا انّما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه، کقوله عزّ و جل: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انّما اطاعوهم و اتّبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلّوا و حرّموا.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: انّ محمّدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الّا مفتر یتقوّله من تلقاء نفسه گفتند محمّد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مىنهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مىسازد، چون ایشان این گفتند ربّ العزّه آیت فرستاد: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» بمصالح العباد فیما ینزّل من النّاسخ و المنسوخ، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» این جواب اذا است، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» در میان عارضست، آن گه گفت: «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» حقیقة القرآن و فائدة النّسخ و التّبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکّى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.
لقوله: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقّل و مخفّف هر دو خواندهاند، مخفّف قراءت مکّى است و مثقّل قراءت باقى معنى آنست که اى محمّد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده اللَّه تعالى است براستى و صدق، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا اللَّه باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین مىدارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبکتر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان مىتاوند و بطوع بر آن مىپایند، «وَ هُدىً» من الضّلالة «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» بانّهم من اهل الجنّة.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» آدمى و ما هو من عند اللَّه، کان غلام رومىّ یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انّما یأخذ محمّد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحّاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانّه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هؤلاء جمیعا و زعموا انّهم یعلّمونه، قوله: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضمّ الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللّسان اللّغة و العرب تسمّى اللّغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الّذى یمیلون الیه و یزعمون انّه یعلّمک، «أَعْجَمِیٌّ» غیر عربىّ، «وَ هذا» القرآن منزل بلغة عربیّة، «مُبِینٌ» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمّل.
و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمىّ الکن، یقال العجمى فى النّسب و الاعجمىّ فى الکلام.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» یعنى القرآن و انّه من عند اللَّه، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» لا یوفّقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» و کقول نوح: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» لانّه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن، فقوله: «لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» واقع لا یؤمنون فى علم اللَّه، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» مولم دائم.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» یعنى لست بمفتر، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» اى انّما یفترى الکذب الّذین اذا رأوا الآیات الّتى لا یقدر علیها الّا اللَّه عزّ و جل کذّبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انّهم هم اهل تلک الصّفة دون رسوله (ص) فردّ علیهم بالوصف دون النصّ اولا ثم ردّ نصّا فقال: «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النّبی (ص).
روى عبد اللَّه بن حدّاد قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرأ: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ».
و عن ابى بکر الصّدیق رضى اللَّه عنه قال: ایّاکم و الکذب فانّ الکذب مجانب للایمان.
و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»
هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جلّ جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوستتر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ» الى قوله: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» و قال تعالى: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».
عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، امّا احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، امّا اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست امّا عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عزّ جلاله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ».
... ثمّ قال: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى» همانست که گفت: «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى» جاى دیگر گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که برّ با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببرّ تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدّم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به برّ مادر اولىتر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امّک و اباک و اختک و اخاک ثمّ ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».
و در خبرست که مردى گفت یا رسول اللَّه (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟
گفت: انفقه على نفسک بر خود بکار بر، گفت عندى آخر؟
گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابّتک بر ستور خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.
و تعظیم رحم پیوستن را ببرّ وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» امّا در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» چنان مىپندارید و مىبیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیّت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» ایشان که این کنند اللَّه تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.
«وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزّنا، و گفتهاند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» و مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى»
زشت دارد اللَّه تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد اللَّه مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ».
و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدّیقه مادر مؤمنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول اللَّه این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه»
بترینه مردمان بنزدیک اللَّه تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «وَ الْمُنْکَرِ» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنّت بوى رفته، و گفتهاند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «وَ الْبَغْیِ»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» و از حسد است آنجا که گفت: «بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» یعنى زانیة کقوله فى النّور: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» یعنى على الزّنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» یعنى الظلم، «یَعِظُکُمْ» اى یحذّرکم و ینهاکم عن هذا کلّه، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتّعظوا.
قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشرّ و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى انّ عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى انّ النبى (ص) قرأ على الولید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال انّ له و اللَّه لحلاوة و انّ له لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدّین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم للَّه نذرا. و قیل هو الایمان مىگوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست امّا خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنّة اذا وفیتم معنى آنست که ربّ العزّه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلّظه را دروغ مسازید، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» من نقض العهد و الوفاء به.
پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود النّاس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء الّتى نقضت غزلها، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ» اى من بعد قتل و ابرام، «أَنْکاثاً» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مىشکافت و تافته را ناتافته مىکرد، باز دیگر باره مىرشت و باز مىشکافت. معنى آنست که: لا تستخفّوا باسم اللَّه عزّ و جل بعد ان آمنتم به و عظّمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدّین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مىکرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که ربّ العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» اى غشّا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتّخذون ایمانکم للغش و الدّخل و کلّ ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أَنْ تَکُونَ» یعنى بان تکون، «أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلّتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.
مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزّت این قوم را با ایشان پیوستند، ربّ العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشّىء یربو اذا کثر، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعزّ و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» على ملّة واحدة و دین واحد، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «وَ لَتُسْئَلُنَّ» یوم القیامة، «عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا» اى خدیعة و فسادا، «بَیْنَکُمْ» فتغروا بها النّاس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثمّ تنقضونها و تحنثون فیها، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتّخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذّهاب باموال النّاس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکلّ مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلّت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم اللَّه کاذبا بالخروج عن الاسلام، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتّى تصیبه قارعة، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدّنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانّه یفنى، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» من الثواب على الوفاء، «خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ذلک.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اعراض الدّنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ» من الثّواب و الکرامة، «باقٍ» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند اللَّه باقى» وقف کند بیا، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» بنون قراءت مکّى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن اللَّه الصّابرین على ما امرهم به و الصّابرین عمّا نهاهم عنه، «أَجْرَهُمْ» اى ثوابهم، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» قید بالایمان لانّ اعمال الکفّار غیر معتد بها، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدّنیا بالرّزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیّبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرّسول (ص) و الصّالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیّبة الّا فى الجنّة، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.
و قیل: «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» دون اسوأها و لنغفرنّ سیّآتهم بفضلنا.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فَاسْتَعِذْ» کقوله: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا» و الطّهارة مقدّمة على الصّلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصّلاة، و کقوله: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا» یعنى اذا أردتم الدّخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللّهم حصّن فرجى یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» یعنى سل اللَّه ان یعیذک و یعصمک، «مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.
قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول اللَّه (ص) فقلت اعوذ بالسّمیع العلیم، فقال لى یا بن امّ عبد قال: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.
و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول اللَّه (ص) یصلّى فقال: اللَّه اکبر کبیرا و الحمد للَّه کثیرا و سبحان اللَّه بکرة و اصیلا، اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.
و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول اللَّه (ص) یقول: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ثمّ یقرأ، استعاذت
فرض نیست امّا سنّتى مؤکّد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبّست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبّست و همچنین روایت کردهاند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفتهاند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمّه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبّست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیّناه، و الشیطان هو ابلیس و الرّجیم المطرود و الملعون.
کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النّجم همىخواند کافران مکّه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشّفاعة ترتجى، کفّار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمّد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزّى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکّه پنداشتند که محمّد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مىبودند تا مصطفى (ص) سوره و النّجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جلّ جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمّد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکّه افتاد که محمّد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سورهاى که مىخواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکّه در دین محمّد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمّد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمىبایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة...
رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟
ربّ العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» بگوى تا اللَّه تعالى دیو از تو دور کند.
و قال رسول اللَّه (ص): اذا قال العبد استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ولّى الشّیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا باللّه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»، اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» و نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا
قال النّبی (ص): «ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.
اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مىباید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عزّ و جل نیز استعاذت مىباید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ باللّه من اللَّه، جواب آنست که از خداى عزّ و جل هم خواست خیر است و هم خواست شرّ و از شیطان جز خواست شرّ نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از اللَّه از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از اللَّه باللّه کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلّط اذا استعاذوا باللّه و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» اتّخذوه ولیّا فاطاعوه، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ» این ها گفتهاند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مُشْرِکُونَ» باللّه. و گفتهاند که باللّه شود یعنى و هم باللّه مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مىگیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه للَّه شریکا انّما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه، کقوله عزّ و جل: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انّما اطاعوهم و اتّبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلّوا و حرّموا.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: انّ محمّدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الّا مفتر یتقوّله من تلقاء نفسه گفتند محمّد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مىنهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مىسازد، چون ایشان این گفتند ربّ العزّه آیت فرستاد: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» بمصالح العباد فیما ینزّل من النّاسخ و المنسوخ، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» این جواب اذا است، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» در میان عارضست، آن گه گفت: «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» حقیقة القرآن و فائدة النّسخ و التّبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکّى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.
لقوله: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقّل و مخفّف هر دو خواندهاند، مخفّف قراءت مکّى است و مثقّل قراءت باقى معنى آنست که اى محمّد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده اللَّه تعالى است براستى و صدق، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا اللَّه باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین مىدارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبکتر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان مىتاوند و بطوع بر آن مىپایند، «وَ هُدىً» من الضّلالة «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» بانّهم من اهل الجنّة.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» آدمى و ما هو من عند اللَّه، کان غلام رومىّ یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انّما یأخذ محمّد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحّاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانّه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هؤلاء جمیعا و زعموا انّهم یعلّمونه، قوله: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضمّ الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللّسان اللّغة و العرب تسمّى اللّغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الّذى یمیلون الیه و یزعمون انّه یعلّمک، «أَعْجَمِیٌّ» غیر عربىّ، «وَ هذا» القرآن منزل بلغة عربیّة، «مُبِینٌ» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمّل.
و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمىّ الکن، یقال العجمى فى النّسب و الاعجمىّ فى الکلام.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» یعنى القرآن و انّه من عند اللَّه، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» لا یوفّقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» و کقول نوح: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» لانّه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن، فقوله: «لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» واقع لا یؤمنون فى علم اللَّه، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» مولم دائم.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» یعنى لست بمفتر، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» اى انّما یفترى الکذب الّذین اذا رأوا الآیات الّتى لا یقدر علیها الّا اللَّه عزّ و جل کذّبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انّهم هم اهل تلک الصّفة دون رسوله (ص) فردّ علیهم بالوصف دون النصّ اولا ثم ردّ نصّا فقال: «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النّبی (ص).
روى عبد اللَّه بن حدّاد قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرأ: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ».
و عن ابى بکر الصّدیق رضى اللَّه عنه قال: ایّاکم و الکذب فانّ الکذب مجانب للایمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى وقّاص فرو آمد، و قضى بمعنى اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ» اى اوصیناه بالرّسالة الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفتهاند قضى اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد. حسن گفت: انّک عصیت ربّک و بانت منک امرأتک بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى اللَّه علىّ، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى اللَّه، اى ما امر اللَّه و قرأ هذه الآیة: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلّم الحسن فى القدر.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» اى فارقوا اوطانهم و عشائرهم فى طاعة اللَّه و طلب رضاه مهاجرین الى المدینة، یعنى المهاجرة الاولى، رأسهم حمزة بن عبد المطّلب و مصعب بن عمیر و عبد اللَّه بن جحش. «ثُمَّ قُتِلُوا» بتشدید التاء قراءت ابن عامر اى اکثر فیهم القتل، و التفعیل لکثرة الفعل و کثر ایضا لکونهم جمیعا، و قرأ الباقون قتلوا بتخفیف التّاء، و التخفیف یصلح للقلیل و الکثیر، و هو هاهنا للکثرة اراد قتلى احد قتلوا ثم مثل بهم و بقر حمزة، «أَوْ ماتُوا» حنف انفهم، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» یعنى الجنّة و نعیمها، و قیل الشهادة ثم الجنّة، و قیل العلم و الحکمة فى الدّنیا، و قیل الرّزق الحسن الّذى یأتى من غیر سؤال و من غیر شره النّفس الیه، و فى ذلک ما روى عبد اللَّه السعدى قال: قدّمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال: رددتها؟ فقلت انا عنها غنیّ و ستجد من هو احوج الیها منّى، فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنیّ و ستجدنى من هوا احوج الیه منّى فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» لانّ کلّ معط یفنى عطاؤه الّا اللَّه و لانّ المخلوق اذا غضب حرّم رزقه و انّ اللَّه تعالى لا یحرم.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة النّور در مدنیات شمرند، جمله بمدینه فرو آمد از آسمان بمصطفى علیه السّلام، شصت و چهار آیت است و هزار و سیصد و شانزده کلمه و پنجهزار و ششصد و هشتاد حرف. عایشه روایت کند از مصطفى که (ص) گفت: «لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهنّ الکتابة و اغروهنّ یلزمن الحجال و علموهنّ المغزل و سورة النور».
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الّذى هو بمعنى الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام السّاعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» اى اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بیّن کقوله فى سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنى بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیّناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنى فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنى قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکى تتّعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فى الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة انّ الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و امّا ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزّنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه الّذى حکم على الزّانى کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» اى و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعى و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ على مسلم بازاء العدوّ. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع، و من قال فى مؤمن ما لیس فیه اسکنه اللَّه ردعة الخبال حتى یخرج ممّا قال».
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً». در معنى و نزول این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى امّ مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مىآوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیّت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفتهاند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکّه رفتى و اسیران مسلمان را از مکّه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکّه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرّم اللَّه الزنا یا عناق. اللَّه بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول اللَّه روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى اللَّه فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل اللَّه هذه الآیة فى نهى المؤمنین عن ذلک و حرّمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و هر چند که صیغت صیغت خبر است امّا مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزّه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» فدخلت الزّانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوّجها و لغیره ان یتزوّجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
انّ رجلا اتى النبىّ فقال: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلّقها، قال انّى احبّها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الّا زانیة، و الزانیة لا یطأها الّا زان، و انّما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک انّ الغالب انّ الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الّا زان و احتجوا بانّ الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزّانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «وَ حُرِّمَ ذلِکَ» اى الزنا، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» الرّمى القذف بالزّنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزّنا فحذف، لأنّ الآیة الاولى تدلّ علیه، و الرّجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» یعنى الاحرار منهم، فان حدّ المملوک على النّصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حرّیت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذّبوا انفسهم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذّب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیّا على شىء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شىء قال له اطلب شاهدا غیرى فانّ المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدّا تامّا. «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى انّ القاذف تردّ شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحدّ علیه او قبله لقوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى ردّ الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى انّ شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرّأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لانّ الحدود کفارات فکیف تردّونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى انّ حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکلّ، و عامة العلماء على انّه لا یسقط بالتوبة الّا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أَبَداً»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصرّ على قذفه، لانّ ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» یشهدون على صحّة ما قالوا، «إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» غیر انفسهم، «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم الّتى تدر الحد اربع شهادات باللّه، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات باللّه انّه لمن الصادقین..
«الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة اللَّه بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب اللَّه» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لانّ اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة اللَّه و غضب اللَّه» على انّ کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الّذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر انّ، و التقدیر انّه اى انّ الامر لعنة اللَّه علیه، و ان الشأن غضب اللَّه علیها کما قال اللَّه تعالى: «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، عند من خفف، و التقدیر انّه الحمد للَّه على معنى ان الامر او الشأن الحمد للَّه. و قرأ نافع غضب اللَّه بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم اللَّه و الوجه انّ ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب اللَّه علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب اللَّه بفتح الضّاد و و نصب الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم اللَّه باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون انّ بالتشدید فى الحرفین و لعنة اللَّه و غضب اللَّه بالنصب فیهما و اضافتهما الى اللَّه و الوجه انّ «انّ» مشدّدة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کلّ واحد من لعنة اللَّه و غضب اللَّه اسم انّ، و الجار و المجرور الّذى بعده خبر انّ، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ».
من قوله: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «وَ الْخامِسَةَ» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انّها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أَنْ تَشْهَدَ» لانّ موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و انّ غضب اللَّه فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انّه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لانّ معنى قوله: «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول اللَّه جعلنى اللَّه فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفتهاى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا للَّه هنوز هفتهاى گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتّق اللَّه فى زوجتک و ابنة عمّک فلا تقذفها بالبهتان، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و اللَّه الّذى لا اله الّا هو انّى لصادق. و اللَّه که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى اللَّه و لا تخبرینى الّا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مىآید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و اللَّه انى لصادق و یجعل اللَّه لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصّلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد باللّه انّ خولة لزانیة و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد باللّه انّى رأیت شریکا على بطنها و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى
اشهد باللّه انها حبلى من غیرى و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد باللّه انّى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة اللَّه على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مىبرخیز و بگو اشهد باللّه ما انا بزانیة و انّ عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد باللّه انّه ما رأى شریکا على بطنى و انّه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد باللّه انّى حبلى منه و انّه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد باللّه انّه مار آنى قطّ على فاحشة و انّه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب اللَّه على خولة ان کان من الصّادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى مؤبّد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الّا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الّا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الّذى نعت رسول اللَّه من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بىتلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، امّا المکان فبین الرّکن و المقام ان کان بمکّة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و امّا الزّمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى مؤبّد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حدّ زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که ربّ العزه گفت: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»، این عذاب بمذهب شافعى حدّ است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حدّ على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجّة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجّة على صدقه لا یحبس بل یحدّ کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البیّنة.
قوله: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التّوبة و لا نجاة من النار.
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الّذى هو بمعنى الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام السّاعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» اى اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بیّن کقوله فى سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنى بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیّناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنى فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنى قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکى تتّعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فى الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة انّ الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و امّا ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزّنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه الّذى حکم على الزّانى کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» اى و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعى و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ على مسلم بازاء العدوّ. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع، و من قال فى مؤمن ما لیس فیه اسکنه اللَّه ردعة الخبال حتى یخرج ممّا قال».
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً». در معنى و نزول این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى امّ مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مىآوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیّت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفتهاند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکّه رفتى و اسیران مسلمان را از مکّه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکّه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرّم اللَّه الزنا یا عناق. اللَّه بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول اللَّه روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى اللَّه فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل اللَّه هذه الآیة فى نهى المؤمنین عن ذلک و حرّمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و هر چند که صیغت صیغت خبر است امّا مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزّه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» فدخلت الزّانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوّجها و لغیره ان یتزوّجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
انّ رجلا اتى النبىّ فقال: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلّقها، قال انّى احبّها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الّا زانیة، و الزانیة لا یطأها الّا زان، و انّما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک انّ الغالب انّ الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الّا زان و احتجوا بانّ الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزّانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «وَ حُرِّمَ ذلِکَ» اى الزنا، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» الرّمى القذف بالزّنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزّنا فحذف، لأنّ الآیة الاولى تدلّ علیه، و الرّجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» یعنى الاحرار منهم، فان حدّ المملوک على النّصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حرّیت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذّبوا انفسهم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذّب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیّا على شىء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شىء قال له اطلب شاهدا غیرى فانّ المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدّا تامّا. «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى انّ القاذف تردّ شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحدّ علیه او قبله لقوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى ردّ الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى انّ شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرّأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لانّ الحدود کفارات فکیف تردّونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى انّ حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکلّ، و عامة العلماء على انّه لا یسقط بالتوبة الّا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أَبَداً»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصرّ على قذفه، لانّ ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» یشهدون على صحّة ما قالوا، «إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» غیر انفسهم، «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم الّتى تدر الحد اربع شهادات باللّه، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات باللّه انّه لمن الصادقین..
«الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة اللَّه بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب اللَّه» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لانّ اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة اللَّه و غضب اللَّه» على انّ کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الّذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر انّ، و التقدیر انّه اى انّ الامر لعنة اللَّه علیه، و ان الشأن غضب اللَّه علیها کما قال اللَّه تعالى: «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، عند من خفف، و التقدیر انّه الحمد للَّه على معنى ان الامر او الشأن الحمد للَّه. و قرأ نافع غضب اللَّه بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم اللَّه و الوجه انّ ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب اللَّه علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب اللَّه بفتح الضّاد و و نصب الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم اللَّه باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون انّ بالتشدید فى الحرفین و لعنة اللَّه و غضب اللَّه بالنصب فیهما و اضافتهما الى اللَّه و الوجه انّ «انّ» مشدّدة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کلّ واحد من لعنة اللَّه و غضب اللَّه اسم انّ، و الجار و المجرور الّذى بعده خبر انّ، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ».
من قوله: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «وَ الْخامِسَةَ» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انّها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أَنْ تَشْهَدَ» لانّ موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و انّ غضب اللَّه فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انّه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لانّ معنى قوله: «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول اللَّه جعلنى اللَّه فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفتهاى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا للَّه هنوز هفتهاى گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتّق اللَّه فى زوجتک و ابنة عمّک فلا تقذفها بالبهتان، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و اللَّه الّذى لا اله الّا هو انّى لصادق. و اللَّه که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى اللَّه و لا تخبرینى الّا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مىآید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و اللَّه انى لصادق و یجعل اللَّه لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصّلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد باللّه انّ خولة لزانیة و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد باللّه انّى رأیت شریکا على بطنها و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى
اشهد باللّه انها حبلى من غیرى و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد باللّه انّى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة اللَّه على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مىبرخیز و بگو اشهد باللّه ما انا بزانیة و انّ عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد باللّه انّه ما رأى شریکا على بطنى و انّه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد باللّه انّى حبلى منه و انّه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد باللّه انّه مار آنى قطّ على فاحشة و انّه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب اللَّه على خولة ان کان من الصّادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى مؤبّد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الّا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الّا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الّذى نعت رسول اللَّه من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بىتلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، امّا المکان فبین الرّکن و المقام ان کان بمکّة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و امّا الزّمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى مؤبّد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حدّ زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که ربّ العزه گفت: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»، این عذاب بمذهب شافعى حدّ است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حدّ على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجّة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجّة على صدقه لا یحبس بل یحدّ کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البیّنة.
قوله: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التّوبة و لا نجاة من النار.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فى عزّه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندى نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بى ستاینده، و بزرگ عز بى پرستش بنده. خداوندى حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزى رسان. خداوندى که در آمد هر چیز از وى و باز گشت همه چیز با وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وى. کار آن بحکم وى تدبیر آن بعلم وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن مشیت وى، داشت آن بحفظ وى، توان آن بعون وى، پادشاهى که از حال رهى آگاه است، و رهى را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهاى سیاهست، خداوندى که یاد وى راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وى مشروح است، ارواح عاشقان گوى وار در خم چوگان ذکر وى مطروح است. اى راد مرد چند که در خوابى بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابى هین که پرتو حق صبوح است.
آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
و فى کل شیء له آیة
تدلّ على انّه واحد
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروهاند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الّا الحدود».
اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»
و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبّا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالى: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمىبرد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصى گنهکار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفهاى مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و على رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بىعیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.
عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه
فکلّ قرین بالمقارن یقتدى
اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.
آفتاب بر آمد اى نگارین دیرست
گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوى است و یک جوهر معنى نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: لقد اغنى الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
و فى کل شیء له آیة
تدلّ على انّه واحد
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروهاند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفى علیه السلام گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوى الهیئات عثراتهم الّا الحدود».
اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفى علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»
و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبى (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».
و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیرى را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتى و محبتى فخالفوا من یخالف امرى و یرتکب نهیى فلا یکون محبّا من یصبر على مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة على المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالى: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وى ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصى از وى نمىبرد و توبه و عفو بر وى عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصى گنهکار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.
پیر طریقت گفت: اى کارنده غم پشیمانى در دلهاى آشنایان، اى افکننده سوز در دلهاى تائبان، اى پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردى، و کس راه نیافت تا دست نگرفتى، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفهاى مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتى بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و على رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتى عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسدارى بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهى هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بىعیبى خود بناتوانى ما نگر، و به بردبارى خود بدرویشى ما نگر، و بمهربانى خود ببدبندگى و عجز ما نگر، و به نیک خدایى و فضل خود فرو گذار سزاى ما در سزاى خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.
عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه
فکلّ قرین بالمقارن یقتدى
اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کردهاند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودى میان زنان خویش قرعه زدى آن یکى که قرعه وى بر آمدى با خود بسفر بردى. غزوى پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندى، مرا در هودجى نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو مىآوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبى از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتى را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدى که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوى آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بىخبر بودند همى پنداشتند که من در هودج نشستهام و در سبکى هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بىگوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالى گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگى و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمى المرادى با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصى دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همى استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه حال؟، من باسترجاع وى از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روى خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنى بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وى هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پاى بر دست وى نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعى منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشهاى گرفتندى و در میان مردم نیامدندى، عبد اللَّه ابىّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فىّ و کان الّذى فولى کبره منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوى آمده و من از آن بى خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمى به بیمارى این بار نمیدیدم و سبب نمىدانستم که گمان بد نمى بردم، از رسول بیش از آن نمىدیدم که گاه گاه در آمدى و سلام کردى و گفتى:کیف تیکم؟
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مىرفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانهها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکردهام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بىگناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مىافتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّیء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام بردهاند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفتهاند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مىستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مىشتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشیء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم کما تدین تدان، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شیء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شیء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مىرفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانهها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکردهام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بىگناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مىافتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّیء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام بردهاند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفتهاند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مىستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مىشتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشیء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم کما تدین تدان، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شیء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شیء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مىبینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مىبستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً قال الحسن و مجاهد و قتادة: البروج هى النّجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشترى و السماک و العیوق و اشباهها، سمّیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها، و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین، و قال عطیة بن العوفى بروجا اى قصورا فى السّماء فیها الحرس من الملائکة، دلیله قوله: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. و قیل المراد بها قصور الجنّة و قال ابن عباس هى البروج المعروفة الّتى هى منازل الکواکب السّبعة السّیّارة و هى اثنا عشر بروجا: الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدلو و الحوت. فالحمل و العقرب بیتا المریخ، و الثور و المیزان بیتا الزهرة، و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد، و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس، و القوس و الحوت بیتا المشترى و الجدى و الدلو بیتا زحل، و هذه البروج مقسومة على الطبائع الاربع، فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمّى المثلثات: فالحمل و الاسد و القوس مثلّثة ناریّة، و الثور و السنبلة و الجدى مثلّثة ارضیّة، و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلّثة هوائیّة، و السرطان و العقرب و الحوت مثلّثة مائیّة، وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً، یعنى الشمس کما قال: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً، و قرأ حمزة و الکسائى سرجا بالجمع یعنى النّجوم العظام وَ قَمَراً مُنِیراً، القمر قد دخل فى السّرج على قراءة من قرأ بالجمع، غیر انّه خصّه بالذّکر لنوع فضیلة، کما قال: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، خص النّخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فى الفاکهة، و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى : أَ وَ لَمْ یَرَوْا حمزه و کسایى ا و لم تروا بتاء مخاطبه خوانند و معنى آنست که: قل یا أیّها الکفار او لم تروا کیف یبدى اللَّه الخلق. یبدأ بفتح یا خواندهاند، و هما لغتان: یقال بدأ اللَّه الخلق و ابداه.
این آیت را دو تأویل گفتهاند یکى آنست که نمىبینند این کافران که بعث را منکراند که اللَّه تعالى چون کارها در میگیرد و مىآفریند و آن گه همان باز مى آرد، چون تابستان و زمستان و شب و روز فکما انّ اعادة فصول السنّة سایغ فى قدرته غیر مستنکر، فکذلک بعث الخلق معنى دیگر ا و لم یروا کیف خلقهم، ابتداء نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم یعیده فى الآخرة عند البعث. از نخست خلق نبود، بیافرید و از نیست پدید آورد، آن گه بروز رستاخیز باز ایشان را از خاک بیرون آرد. آن خداوند که در اول خلق نبود و بیافرید و بر وى متعذّر نبود قادر است که روز رستاخیز باز آفریند، و بر وى متعذّر نباشد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ اى انّ ذلک الاعادة على اللَّه سهل هیّن لا نصب فیه.
قُلْ یا محمد سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ على کثرتهم و اختلاف احوالهم لتعرفوا عجائب فطرة اللَّه بالمشاهدة و لقاء من هو اعلم منکم امرهم بالسّیر فى الارض لیلقوا من هو اعلم منهم و احد نظرا فیخبرهم بالدقائق من العجائب، و قیل امرهم بالسیر فى الارض لینظروا الى آثار من کان قبلهم و الى ما صار امرهم من الفناء فیعتبروا و یعلموا انّ اللَّه خلق الاشیاء کما خلقهم و هو یمیتهم کما اماتهم ثم ینشئهم جمیعا فى الآخرة، فذلک قوله: ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو النّشاة بفتح الشین ممدودة حیث وقعت و قرأ الآخرون بسکون الشین مقصورة، نظیره الرّأفة و الرّآفة، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الإبداء و الاعادة و النشأة قَدِیرٌ.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى الیه تقلبون فیعذب من یشاء و یرحم من یشاء، علق العذاب بالمشیّة دون الخطیئة لیعلم انه یعذب بحق ملکه و الخطیئة علامة لا لاجلها یعذب و لاهى علّته. عذاب در مشیّت بست نه در خطیئة تا معلوم شود که او جلّ جلاله عذاب که میکند بحق ملک میکند و خطیئة علامت آنست نه علّت آن.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ قال، الفرّاء معناه و لا من فى السماء بمعجز. هذا کقول حسّان بن ثابت:
فمن یهجوا رسول اللَّه منکم
و یمدحه و ینصره سواء.
یعنى و من یمدحه و ینصره فاضمر من. و الى هذا التأویل ذهب عبد الرحمن بن زید، قال: معناه لا یعجزه اهل الارض فى الارض و لا اهل السماء فى السماء ان عصوه. و قیل معناه لا تعجزوننا بان تهربوا الى الارض ام الى السماء، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ الولىّ الذى یدفع المکروه عن الانسان، و النّصیر الذى یأمر بدفعه عنه. یقول: وَ ما لَکُمْ ایها الناس مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ یلى امرکم وَ لا نَصِیرٍ ینصرکم، اى ینصرکم من اللَّه ان اراد بکم سوءا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ الآیة، کلمات من کتاب اللَّه، و الجمع آیات و الادلّة على اللَّه من خلقه آیات و اذا لم تضف الى الکتاب تناولت الادلّة دون آیات القرآن، و الکفر بآیات اللَّه الّا یستدل بها علیه و تنسب الى غیر اللَّه و یجحد موضع النعمة فیها، و الکفر بلقاء اللَّه جحود الورود علیه، و قیام الساعة و انکار الحساب و الجنّة و النار. أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یوم القیامة و ذکر بلفظ الماضى لانّ اکثر الفاظ القیامة جاءت بلفظ الماضى لانّه بمنزلة ما وقع اذ لا شکّ فى وقوعه. هذه الآیات من قوله وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ معترضة فیما بین القصّة تذکیرا و تحذیرا لاهل مکة ان یحل بهم ما حل بمن قبلهم.
ثم عاد الى قصة ابرهیم (ع) فقال فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ یعنى فما اجابوا عن قوله: اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ الّا ان قال بعضهم لبعض اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ففعلوا، فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ و لم یسلّطها علیه بل جعلها بردا و سلاما. قال کعب ما احرقت منه الّا وثاقة، إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما فعلوا به و فعلنا لَآیاتٍ علامات لهم على انّ العاقبة للمؤمنین.
وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى انکم تعبدون هذه الاوثان لا لحجة قامت بذلک، بل لتتوادّوا بها و تتحابّوا على عبادتها و تتواصلوا کما یتحاب المؤمنون على عبادة اللَّه. ابراهیم قوم خود را گفت که بت پرستان بودند شما این بتان را که مىپرستید نه از آن مىپرستید که شما را حجّتى است و بیّنتى بر پرستش آن لکن میخواهید تا شما را در عبادت آن بتان اجتماعى باشد و دوستى با یکدیگر، تا یکدیگر را اتّباع میکنید و بر ان اتباع دوست یکدیگر میشوید هم چنان که مؤمنان در عبادت اللَّه با یکدیگر مهر دارند و دوستى آن گه گفت: فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً این مهر و این دوستى شما در دنیا است و روز قیامت منقطع گردد و از آن دوستى هیچ نفع بشما باز نیاید بلکه با عداوت گردد، و نه چون دوستى مومنان بود که در قیامت بماند و نفع آن پدید آید. همانست که جاى دیگر گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ... مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ درین حروف سه قراءت است ابن کثیر و کسایى و یعقوب مودّة برفع خوانند بىتنوین. بَیْنِکُمْ حفص بر معنى اضافت، یعنى هى مودّة بینکم کقوله: لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ اى هذا بلاغ. حمزه و حفص مَوَدَّةَ بنصب خوانند بىتنوین بَیْنِکُمْ بر اضافت، یعنى اتخذتم مودّة بینکم. باقى مَوَدَّةَ منصوب خوانند بتنوین بَیْنِکُمْ منصوب على الظرف.
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً تتبرّأ الاوثان من عابدیها و یشتم عابدوا الاوثان الاوثان لکونها سببا لهم الى العذاب و قیل تتبرّأ القادة من الاتباع و یلعن الاتباع القادة، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ اى مصیرکم جمیعا الى النار، و لا یجد احد منکم ناصرا ینصره و لا مانعا یمنعه من عذاب اللَّه.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ آمن له و آمن به فى المعنى متقارب. ابراهیم (ع) بعد از آن که نجات یافت از آتش نمرود، لوط بوى ایمان آورد، از جمله قوم وى. و لوط گفت: إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی اى مهاجر من خلفى من قومى مقربا الى ربّى. و بیشتر مفسران بر آنند که: إِنِّی مُهاجِرٌ سخن ابراهیم است، هجرت کرد ابراهیم و با وى لوط بود و ساره زن وى. گفتهاند لوط ابن عم وى بود، و قیل هو ابن اخیه و ساره دختر عم وى بود، و قیل هى ابنة ملک حرّان. هاجر ابراهیم من کوثى سواد الکوفة الى الشام. و قیل هاجر من حرّان الى فلسطین. قال مقاتل هاجر ابرهیم و هو ابن خمس و سبعین سنة، و هو اول من هاجر فى اللَّه، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ لا یغلب من هاجر الیه، الْحَکِیمُ فیما امر به من الهجرة.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ولدا، وَ یَعْقُوبَ ولد ولد و لم یذکر اسماعیل هاهنا لشهرته و عظم شأنه، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ اى فى ذریة ابرهیم فانّه شجرة الانبیاء.
و قیل ان اللَّه لم یبعث نبیّا بعد ابرهیم الّا من نسله، وَ الْکِتابَ لم یرد بالکتاب کتابا واحدا انما هو للجنس لانه مصدر و المراد به التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا یعنى الثناء الحسن و لسان الصدق و التّولى من اهل الملک على اختلافهم. و قیل الولد الصالح، و قیل بقا ضیافته عند قبره و لیس ذلک لغیره من الانبیاء، و قیل هو انّه ارى مکانه فى الجنّة، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى فى زمرة الصالحین، مثل آدم و نوح قاله ابن عباس.
وَ لُوطاً منصوب بالارسال، اى و ارسلنا لوطا. و قیل و اذکر لوطا، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ائنکم بالاستفهام، و قرأ الباقون بلا استفهام و اتفقوا على استفهام الثانیة لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ و هى اتیان الرجال، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ یعنى تقطعون سبیل النسل بایثار الرجال على النساء و قیل تقطعون السّبیل بالقتل و اخذ الاموال. و قیل تقطعون.
السّبیل باللواط بالغرباء حتى انقطع الناس عن طریقهم وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ النّادى مجمع القوم للسمر و الانس، و جمعه اندیة و النّدى ایضا و جمعه ندى و ندىّ.
امّ هانى بنت ابى طالب گفت از رسول خدا پرسیدم که این منکر چه بود که اللَّه تعالى میگوید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ گفت افسوس میکردند بر مردمان و بسر انگشت سبّابه و ناخن انگشت ستبر سنگ بمردم مىانداختند. و فى الحدیث عن النبى (ص) قال ایّاکم و الخذف فانّه لا یبلى عدوّا و لا یقتل صیدا و لکن یفقأ العین و یکسر السن.
و قیل کانوا یتضارطون فى مجالسهم، در انجمن مردم باد رها میکردند. عبد اللَّه سلام گفت: کان یبزق بعضهم بعضا خیو بر یکدیگر میانداختند و قیل کانوا یجامعون فى المحافل فعل الحمیر. و عن مکحول قال: من اخلاق قوم لوط لعب الحمام و الصفیر و الجلاهق و الخذف و مضغ العلک و تطریف الاصابع بالحناء.
... فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا.
فعند ذلک قالَ لوط رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ بتحقیق قولى فى العذاب.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى اى جاءوه ببشارة اسحاق و من وراء اسحاق، یعقوب. گفتهاند معنى این آیت آنست که ربّ العالمین دعاء لوط اجابت کرد که گفته بود: رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ و فریشتگان فرستاد تا قوم او را عذاب کنند، و ایشان را فرمود که نخست بابراهیم برگذرید و او را بشارت دهید که اللَّه تعالى دعاء لوط اجابت کرد و ما را فرستاد تا عذاب فرو گشائیم بر ایشان و لوط را و هر که بوى ایمان آورد برهانیم. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ مصرّین على کفرهم.
ابراهیم گفت إِنَّ فِیها لُوطاً از آن که در کار لوط اندوهگین بود با ایشان جدال در گرفت، گفت: أ رأیتم ان کان فیها عشرة ابیات من المسلمین تهلکونهم، فقالت الملائکة: لیس فیها غیر بیت من المسلمین، فذلک قوله: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها اى نحن نعلم من فیها من المؤمنین و الکافرین. قال عبد الرحمن بن سمرة: انّ قوم لوط کانوا اربع مائة الف لَنُنَجِّیَنَّهُ، قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب لننجّینّه بالتخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى الباقین فى العذاب.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا من الملائکة لُوطاً و حسب انهم من الانس سِیءَ بِهِمْ اى بالقوم وَ ضاقَ بِهِمْ اى بالملائکة. یقال سىء فلان بکذا اذا رأى برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذَرْعاً و عجز عنه ذرعى و ذراعى اذا اشتد علیک و عجزت عنه.
و قیل سِیءَ بِهِمْ اى ساءه مجىء الرسل لمّا طلبوا منه الضّیافة لما یعلم من خبث قومه، و ذلک انّه لم یعرف الملائکة انّما رأى شبّانا، مردا حسانا بثیاب حسان و ریح طیّبة وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق علیه الامر بسببهم وَ قالُوا اى قالت الرّسل للوط لا تَخَفْ علینا من قومک وَ لا تَحْزَنْ بسببنا إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب منجوک بالتخفیف و قرأ الآخرون بالتشدید.
إِنَّا مُنْزِلُونَ قرأ ابن عامر بالتشدید و الآخرون بالتخفیف عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ یعنى سدوم و کانت مشتملة على سبع مائة الف رجل رِجْزاً مِنَ السَّماءِ اى عذابا من السّماء بِما کانُوا یَفْسُقُونَ یعنى بسبب فسقهم و خروجهم عن طاعة اللَّه و رسوله. فانتسف جبرئیل المدینة و ما فیها باحد جناحیه فجعل عالیها سافلها و تبعت الحجارة من کان غائبا.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً، من هاهنا للتّبیین لا للتبعیض، فلیس یعنى انّه بقى بعضهم آیة، و انما المعنى ترکنا القریة بما فعلنا بها آیَةً وعظة لمن تفکّر و عقل. ثم اختلفوا فى الایة البیّنة المتروکة، فقال بعضهم ترک اللَّه بعض الاحجار الّتى امطرت علیهم على کل حجر اسم من اهلک به. فمن ذهب الى الشام و اتى على قریة لوط رأى من تلک الحجارة. و قیل انّها بقیة الانهار الّتى کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذى الناس برائحته من مسافة بعیدة. و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس.
وَ إِلى مَدْیَنَ اى و ارسلنا الى مدین أَخاهُمْ شُعَیْباً و کان مرسلا الى بنى مدین بن ابرهیم. قال قتادة ارسل شعیب الى امّتین: الى اهل مدین و الى اصحاب الایکة فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ، اى خافوا الیوم الآخر و احذروه. و قیل هو من الرّجاء اى اقرّوا به و صدّقوه و تیقنوه، لانّ الراجى للشىء عالم به غیر منکر و لانّه لم یوجد الرّجاء فى کلامهم بمعنى الخوف الّا اذا قارنه الجحد وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ یعنى لا تسعوا فى الارض بالفساد.
فَکَذَّبُوهُ اى کذّبوا شعیبا فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، اى الزلزلة الشدیدة حتى تهدّمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک، فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین، بارکین على رکبهم، مستقبلین بوجوههم الارض. و قیل الرّجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب النّاس لاجله من غیر تحقّق به.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ اى و اهلکنا عادا و ثمود وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ یا اهل مکة مِنْ مَساکِنِهِمْ منازلهم بالحجر و الیمن، من هاهنا للتّبعیض و الضمیر راجع الى ثمود بها بقیّة دورهم و بساتینهم و نخیلهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ من الکفر و المعاصى فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ الذى وجب علیهم سلوکه و هو الایمان باللّه و رسله وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ ذوى بصائر یمکنهم تمیز الحق من الباطل. و قیل وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ یعنى ثمود و استبصارهم حدقهم فى جوب الصخر بالوادى بیوتا، و قال فى موضع آخر: فارِهِینَ.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ اى بالواضحات من الآیات فَاسْتَکْبَرُوا فتکبّروا و تعظّموا علیها بترک الایمان و التصدیق وَ ما کانُوا سابِقِینَ فائتین. بل ادرکهم العذاب. یقال لمن فات طالبه سبق و اللَّه تعالى طالب کلّ مکلّف بجزاء عمله ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً و هم قوم لوط. و الحاصب الحجر: اى ارسلنا على قوم لوط حجارة من سجّیل منضود. و قیل الحاصب الرّیح العاصفة التی فیها الحصباء و هى حصى صغار سلّطها اللَّه على عاد فاهلکهم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و هم ثمود صاح جبرئیل (ع) بهم صیحة فزهقت ارواحهم و کذلک قوم شعیب، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ یعنى قارون و قومه، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا یعنى فرعون و اصحابه و قوم نوح، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اى لیضع عقوبته فى غیر موضعها، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و التکذیب.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا اى صفة الذین اتخذوا، و المثل و النظیر واحد، و المثل قول سائر و یشبّه فیه حال الثانى بالاول یقول تعالى. مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام یرجون نصرها و نفعها عند حاجتهم الیها کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً لنفسها فیما یکنّها فلم یغن عنها بناؤها شیئا عند حاجتها الیه فکما انّ بیت العنکبوت لا یدفع عنها بردا و لا حرّا، کذلک هذه الاوثان لا تملک لعابدیها نفعا و لا ضرّا و لا خیرا و لا شرّا، وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ اى اضعف البیوت لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى لو کانوا یرجعون الى علم لعلموا انّ وثنا من حجارة لا یغنى عنهم من اللَّه شیئا و لم یتّخذوا من دون اللَّه ولیّا. قال یزید بن میسرة العنکبوت شیطان مسخه اللَّه عزّ و جل و قال على بن ابى طالب (ع) طهروا بیوتکم من نسج العنکبوت فان ترکه فى البیوت یورث الفقر.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ قرأ اهل البصرة و عاصم یَدْعُونَ بالیاء اى یعلم ما یدعوا هؤلاء الکفار الذین اهلکناهم من الامم من دونه من شىء وثن أو صنم او ملک او جن، و قرأ الآخرون بالتّاء خطابا بالمشرکى قریش، اى یعلم ما تدعون انتم من دونه من شىء، و المعنى انّ اللَّه یعلم ایها القوم حال ما تدعون من دونه من شىء انه لا ینفعکم و لا ینصرکم ان اراد اللَّه بکم سوء. و فى هذا الکلام ضرب من الوعید کقول القائل لمن یتهدّده انى عالم بما تصنع و انه غیر خاف على وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى انتقامه من اعدائه الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ المثل کلام یتضمن تشبیه الآخر بالاوّل، یرید امثال القرآن التی شبّه بها احوال کفار هذه الامّة باحوال کفار الامم المتقدمة نَضْرِبُها اى نبیّنها للناس یستبدلوا بها و لیتفکروا فى معانیها وَ ما یَعْقِلُها اى ما یعقل الامثال إِلَّا العلماء الذین یعقلون عن اللَّه.
عن جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) تلا هذه الآیة ثمّ قال: العالم من عقل عن اللَّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بقوله الحق، و قیل للحق الذى اراد اقامته فى خلقه. و قیل لم یخلقها باطلا لغیر شىء بل لامر ما إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى خلقها لَآیَةً لدلالة لِلْمُؤْمِنِینَ على قدرته و توحیده و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ اى اقرأ القرآن و اتّبعه. و قیل اقرأ على اهل مکة ما انزل اللَّه من القرآن و عظهم بما فیه من المواعظ و کلّفهم ما فیه من الفرائض وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ الفحشاء ما قبح من الاعمال ، و المنکر ما لا یعرف فى الشّرع قال ابن مسعود و ابن عباس: فى الصّلاة منتهر مزدجر عن معاصى اللَّه فمن لم تأمره صلوته بالمعروف و لم تنه عن المنکر لم یزدد بصلوته من اللَّه الّا بعدا. و قال الحسن و قتادة من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنکر فصلاته و بال علیه. و عن انس قال: کان فتى من الانصار یصلى الصلوات الخمس مع رسول اللَّه (ص) ثم لا یدع شیئا من الفواحش الّا رکبه. فوصف لرسول اللَّه (ص) حاله فقال انّ صلاته تنهاه یوما فلم یلبث ان تاب و حسن حاله. و قال ابن عون معنى الآیة: ان الصلاة تنهى صاحبها عن الفحشاء و المنکر ما دام فیها.
و قیل اراد انّه یقرأ القرآن فى الصلاة فالقرآن ینهاه عن الفحشاء و المنکر. و فى الخبر فى بعض الروایات قیل یا رسول اللَّه انّ فلانا یصلّى بالنهار و یسرق باللیل. فقال انّ صلاته لتردعه.
و قال النبى (ص): لا صلاة لمن لم یطع الصلاة، و اطاعة الصلاة ان ینتهى عن الفحشاء و المنکر.
وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ له معنیان، احدهما، انّ ذکر اللَّه کبیر، کقوله عزّ و جلّ: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ اى هو هیّن علیه: و نظائره فى القرآن کثیرة، و المعنى الثانى انّ ذکر اللَّه للعبد اکبر من ذکر العبد ایّاه. و یروى هذا الکلام عن رسول اللَّه (ص) قال: ذکر اللَّه ایاکم اکبر من ذکرکم ایاه.
قالت الحکماء لانّ ذکر اللَّه للعبد على الاستغناء و ذکر العبد ایّاه على حدّ الافتقار و لانّ ذکر العبد لجرّ منفعة او لدفع مضرّة، و ذکر اللَّه سبحانه ایّاه للفضل و الکرم.
و قیل لانّ ذکره لک بلا علّة و ذکرک مشوب بالعلل، و قیل لانّ ذکر العبد مخلوق و ذکره جلّ جلاله غیر مخلوق. و قال الحسن: معناه، و لذکر اللَّه نفسه اکبر من ذکر العبد له فیکون هذا تنبیها على انّ ذکره بما اختاره لنفسه اولى. و قیل و لذکر اللَّه فى الصلاة اکبر من خارج الصلاة. و قیل و لذکر اللَّه اکبر من سایر ارکان الصلاة. و یحتمل ان تأویل ذکر اللَّه الصلاة کانّه قال: و الصلاة اکبر من سائر العبادات. و قال ابن عطاء وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ من ان تبقى معه المعصیة. و فى بعض الاخبار: الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ او عالما او متعلّما.
قالت الحکماء: و انّما کان الذکر افضل الاشیاء لانّ ثواب الذّکر الذّکر. قال اللَّه تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ و یشهد لذلک قول النبى (ص) یقول اللَّه عزّ و جل: انا عند ظن عبدى و انا معه حین یذکرنى، فان ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و ان ذکرنى فى ملأ ذکرته فى ملأ خیر منهم.
و قیل وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ اى ذکر اللَّه افضل الطاعات بدلیل ما روى ابو الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص) الا انبئکم بخیر اعمالکم و ازکاها عند ملیککم و ارفعها فى درجاتکم و خیر من اعطاء الذهب و الورق و ان تلقوا عدوکم فتضربوا اعناقهم و یضربوا اعناقکم قالوا: ما ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: ذکر اللَّه عز و جل و عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) انه سئل اى العباد افضل درجة عند اللَّه عز و جل یوم القیامة؟ فقال: الذاکرون اللَّه کثیرا. قالوا: یا رسول اللَّه و من الغازى فى سبیل اللَّه؟ فقال: لو ضرب بسیفه الکفار و المشرکین حتى یکسر او یختضب دما لکان الذاکرون اللَّه کثیرا افضل منه درجة و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه اىّ الاعمال افضل؟ قال: ان تفارق الدنیا و لسانک رطب من ذکر اللَّه.
و روى انّه قال (ص) سیروا سبق المفردون. قالوا و ما المفرّدون یا رسول اللَّه؟ قال: الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ لا یخفى علیه شىء.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ مفسّران درین آیت سه قول گفتهاند: قتاده گفت این آیت منسوخ است و ناسخها قوله قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیه، قول دوم قول ابن زید است گفت: آیت محکم است منسوخ نیست و مراد مؤمنان اهل کتاباند: عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. رب العالمین رسول را مىفرماید که با ایشان بر وفق و لطف سخن گوى نه بجدال تا اسلام بدل ایشان شیرین شود و قرآن که نیکوترین سخنان است بر ایشان خوان آن گه کفار یهود که هم اهل کتاباند مستثنى کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بالاقامة على الکفر فانهم یجادلون مگر ایشان که بر کفر بایستند و مسلمان نشوند که با ایشان بجدال و خصومت و خشونت سخن باید گفت چنان که رب العزه گفت: جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و قال فى موضع آخر: وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً. قول سوم مجاهد گفت: آیت محکم است و مراد اهل ذمتاند، و المجادلة هى المجادلة بالسّیف بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ هى الوفاء بالذمّة. میگوید با اهل ذمت که جزیت پذیرفتهاند محاربت مکنید و با ایشان بوفاء ذمت باز آئید. إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مگر کسى که از جزیت دادن باز ایستد از ایشان. و قیل مجاز الآیة الا الذین ظلموکم لان جمیعهم ظالم بالکفر. قال بعضهم نزلت هذه الایة فى وفد نجران وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى اذا اخبرکم واحد منهم ممن قبل الجزیة بشىء مما فى کتبهم فلا تجادلوهم علیه و لا تصدّقوهم و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ. وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
قال رسول اللَّه (ص) ما حدّثکم اهل الکتاب عن شىء فلا تصدّقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و قال (ص) لا تسألوا اهل الکتاب عن شىء فانهم ان یهدوکم و قد ضلّوا. و قال عبد اللَّه بن عباس تسألون اهل الکتاب عن کتبهم و عندکم القرآن احدث الکتب عهدا بالرحمن محضا لم یشب.
و عن ابى هریرة قال: اهل الکتاب یقرءون التوریة بالعبرانیة و یفسرونها بالعربیّة لاهل الاسلام، فقال رسول اللَّه (ص): لا تصدّقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا اى کما انزلنا الیهم الکتب انزلنا إِلَیْکَ الْکِتابَ یعنى القرآن فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یؤمنون بمحمد و بالقرآن و مِنْ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و هم مؤمنوا اهل مکة من العرب، وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ و ذلک انّ الیهود عرفوا انّ محمدا نبىّ و القرآن حقّ، فجحدوا: و الجحود اکثر ما یقال فى انکار اللّسان و القلب عارف.
این آیت را دو تأویل گفتهاند یکى آنست که نمىبینند این کافران که بعث را منکراند که اللَّه تعالى چون کارها در میگیرد و مىآفریند و آن گه همان باز مى آرد، چون تابستان و زمستان و شب و روز فکما انّ اعادة فصول السنّة سایغ فى قدرته غیر مستنکر، فکذلک بعث الخلق معنى دیگر ا و لم یروا کیف خلقهم، ابتداء نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم یعیده فى الآخرة عند البعث. از نخست خلق نبود، بیافرید و از نیست پدید آورد، آن گه بروز رستاخیز باز ایشان را از خاک بیرون آرد. آن خداوند که در اول خلق نبود و بیافرید و بر وى متعذّر نبود قادر است که روز رستاخیز باز آفریند، و بر وى متعذّر نباشد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ اى انّ ذلک الاعادة على اللَّه سهل هیّن لا نصب فیه.
قُلْ یا محمد سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ على کثرتهم و اختلاف احوالهم لتعرفوا عجائب فطرة اللَّه بالمشاهدة و لقاء من هو اعلم منکم امرهم بالسّیر فى الارض لیلقوا من هو اعلم منهم و احد نظرا فیخبرهم بالدقائق من العجائب، و قیل امرهم بالسیر فى الارض لینظروا الى آثار من کان قبلهم و الى ما صار امرهم من الفناء فیعتبروا و یعلموا انّ اللَّه خلق الاشیاء کما خلقهم و هو یمیتهم کما اماتهم ثم ینشئهم جمیعا فى الآخرة، فذلک قوله: ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو النّشاة بفتح الشین ممدودة حیث وقعت و قرأ الآخرون بسکون الشین مقصورة، نظیره الرّأفة و الرّآفة، إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الإبداء و الاعادة و النشأة قَدِیرٌ.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى الیه تقلبون فیعذب من یشاء و یرحم من یشاء، علق العذاب بالمشیّة دون الخطیئة لیعلم انه یعذب بحق ملکه و الخطیئة علامة لا لاجلها یعذب و لاهى علّته. عذاب در مشیّت بست نه در خطیئة تا معلوم شود که او جلّ جلاله عذاب که میکند بحق ملک میکند و خطیئة علامت آنست نه علّت آن.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ قال، الفرّاء معناه و لا من فى السماء بمعجز. هذا کقول حسّان بن ثابت:
فمن یهجوا رسول اللَّه منکم
و یمدحه و ینصره سواء.
یعنى و من یمدحه و ینصره فاضمر من. و الى هذا التأویل ذهب عبد الرحمن بن زید، قال: معناه لا یعجزه اهل الارض فى الارض و لا اهل السماء فى السماء ان عصوه. و قیل معناه لا تعجزوننا بان تهربوا الى الارض ام الى السماء، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ الولىّ الذى یدفع المکروه عن الانسان، و النّصیر الذى یأمر بدفعه عنه. یقول: وَ ما لَکُمْ ایها الناس مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ یلى امرکم وَ لا نَصِیرٍ ینصرکم، اى ینصرکم من اللَّه ان اراد بکم سوءا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ الآیة، کلمات من کتاب اللَّه، و الجمع آیات و الادلّة على اللَّه من خلقه آیات و اذا لم تضف الى الکتاب تناولت الادلّة دون آیات القرآن، و الکفر بآیات اللَّه الّا یستدل بها علیه و تنسب الى غیر اللَّه و یجحد موضع النعمة فیها، و الکفر بلقاء اللَّه جحود الورود علیه، و قیام الساعة و انکار الحساب و الجنّة و النار. أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یوم القیامة و ذکر بلفظ الماضى لانّ اکثر الفاظ القیامة جاءت بلفظ الماضى لانّه بمنزلة ما وقع اذ لا شکّ فى وقوعه. هذه الآیات من قوله وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ الى قوله فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ معترضة فیما بین القصّة تذکیرا و تحذیرا لاهل مکة ان یحل بهم ما حل بمن قبلهم.
ثم عاد الى قصة ابرهیم (ع) فقال فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ یعنى فما اجابوا عن قوله: اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ الّا ان قال بعضهم لبعض اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ ففعلوا، فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ و لم یسلّطها علیه بل جعلها بردا و سلاما. قال کعب ما احرقت منه الّا وثاقة، إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما فعلوا به و فعلنا لَآیاتٍ علامات لهم على انّ العاقبة للمؤمنین.
وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى انکم تعبدون هذه الاوثان لا لحجة قامت بذلک، بل لتتوادّوا بها و تتحابّوا على عبادتها و تتواصلوا کما یتحاب المؤمنون على عبادة اللَّه. ابراهیم قوم خود را گفت که بت پرستان بودند شما این بتان را که مىپرستید نه از آن مىپرستید که شما را حجّتى است و بیّنتى بر پرستش آن لکن میخواهید تا شما را در عبادت آن بتان اجتماعى باشد و دوستى با یکدیگر، تا یکدیگر را اتّباع میکنید و بر ان اتباع دوست یکدیگر میشوید هم چنان که مؤمنان در عبادت اللَّه با یکدیگر مهر دارند و دوستى آن گه گفت: فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً این مهر و این دوستى شما در دنیا است و روز قیامت منقطع گردد و از آن دوستى هیچ نفع بشما باز نیاید بلکه با عداوت گردد، و نه چون دوستى مومنان بود که در قیامت بماند و نفع آن پدید آید. همانست که جاى دیگر گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ... مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ درین حروف سه قراءت است ابن کثیر و کسایى و یعقوب مودّة برفع خوانند بىتنوین. بَیْنِکُمْ حفص بر معنى اضافت، یعنى هى مودّة بینکم کقوله: لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ اى هذا بلاغ. حمزه و حفص مَوَدَّةَ بنصب خوانند بىتنوین بَیْنِکُمْ بر اضافت، یعنى اتخذتم مودّة بینکم. باقى مَوَدَّةَ منصوب خوانند بتنوین بَیْنِکُمْ منصوب على الظرف.
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً تتبرّأ الاوثان من عابدیها و یشتم عابدوا الاوثان الاوثان لکونها سببا لهم الى العذاب و قیل تتبرّأ القادة من الاتباع و یلعن الاتباع القادة، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ اى مصیرکم جمیعا الى النار، و لا یجد احد منکم ناصرا ینصره و لا مانعا یمنعه من عذاب اللَّه.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ آمن له و آمن به فى المعنى متقارب. ابراهیم (ع) بعد از آن که نجات یافت از آتش نمرود، لوط بوى ایمان آورد، از جمله قوم وى. و لوط گفت: إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی اى مهاجر من خلفى من قومى مقربا الى ربّى. و بیشتر مفسران بر آنند که: إِنِّی مُهاجِرٌ سخن ابراهیم است، هجرت کرد ابراهیم و با وى لوط بود و ساره زن وى. گفتهاند لوط ابن عم وى بود، و قیل هو ابن اخیه و ساره دختر عم وى بود، و قیل هى ابنة ملک حرّان. هاجر ابراهیم من کوثى سواد الکوفة الى الشام. و قیل هاجر من حرّان الى فلسطین. قال مقاتل هاجر ابرهیم و هو ابن خمس و سبعین سنة، و هو اول من هاجر فى اللَّه، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ لا یغلب من هاجر الیه، الْحَکِیمُ فیما امر به من الهجرة.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ولدا، وَ یَعْقُوبَ ولد ولد و لم یذکر اسماعیل هاهنا لشهرته و عظم شأنه، وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ اى فى ذریة ابرهیم فانّه شجرة الانبیاء.
و قیل ان اللَّه لم یبعث نبیّا بعد ابرهیم الّا من نسله، وَ الْکِتابَ لم یرد بالکتاب کتابا واحدا انما هو للجنس لانه مصدر و المراد به التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا یعنى الثناء الحسن و لسان الصدق و التّولى من اهل الملک على اختلافهم. و قیل الولد الصالح، و قیل بقا ضیافته عند قبره و لیس ذلک لغیره من الانبیاء، و قیل هو انّه ارى مکانه فى الجنّة، وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى فى زمرة الصالحین، مثل آدم و نوح قاله ابن عباس.
وَ لُوطاً منصوب بالارسال، اى و ارسلنا لوطا. و قیل و اذکر لوطا، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ائنکم بالاستفهام، و قرأ الباقون بلا استفهام و اتفقوا على استفهام الثانیة لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ و هى اتیان الرجال، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ یعنى تقطعون سبیل النسل بایثار الرجال على النساء و قیل تقطعون السّبیل بالقتل و اخذ الاموال. و قیل تقطعون.
السّبیل باللواط بالغرباء حتى انقطع الناس عن طریقهم وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ النّادى مجمع القوم للسمر و الانس، و جمعه اندیة و النّدى ایضا و جمعه ندى و ندىّ.
امّ هانى بنت ابى طالب گفت از رسول خدا پرسیدم که این منکر چه بود که اللَّه تعالى میگوید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ گفت افسوس میکردند بر مردمان و بسر انگشت سبّابه و ناخن انگشت ستبر سنگ بمردم مىانداختند. و فى الحدیث عن النبى (ص) قال ایّاکم و الخذف فانّه لا یبلى عدوّا و لا یقتل صیدا و لکن یفقأ العین و یکسر السن.
و قیل کانوا یتضارطون فى مجالسهم، در انجمن مردم باد رها میکردند. عبد اللَّه سلام گفت: کان یبزق بعضهم بعضا خیو بر یکدیگر میانداختند و قیل کانوا یجامعون فى المحافل فعل الحمیر. و عن مکحول قال: من اخلاق قوم لوط لعب الحمام و الصفیر و الجلاهق و الخذف و مضغ العلک و تطریف الاصابع بالحناء.
... فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا.
فعند ذلک قالَ لوط رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ بتحقیق قولى فى العذاب.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى اى جاءوه ببشارة اسحاق و من وراء اسحاق، یعقوب. گفتهاند معنى این آیت آنست که ربّ العالمین دعاء لوط اجابت کرد که گفته بود: رَبِّ انْصُرْنِی عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ و فریشتگان فرستاد تا قوم او را عذاب کنند، و ایشان را فرمود که نخست بابراهیم برگذرید و او را بشارت دهید که اللَّه تعالى دعاء لوط اجابت کرد و ما را فرستاد تا عذاب فرو گشائیم بر ایشان و لوط را و هر که بوى ایمان آورد برهانیم. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ مصرّین على کفرهم.
ابراهیم گفت إِنَّ فِیها لُوطاً از آن که در کار لوط اندوهگین بود با ایشان جدال در گرفت، گفت: أ رأیتم ان کان فیها عشرة ابیات من المسلمین تهلکونهم، فقالت الملائکة: لیس فیها غیر بیت من المسلمین، فذلک قوله: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها اى نحن نعلم من فیها من المؤمنین و الکافرین. قال عبد الرحمن بن سمرة: انّ قوم لوط کانوا اربع مائة الف لَنُنَجِّیَنَّهُ، قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب لننجّینّه بالتخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى الباقین فى العذاب.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا من الملائکة لُوطاً و حسب انهم من الانس سِیءَ بِهِمْ اى بالقوم وَ ضاقَ بِهِمْ اى بالملائکة. یقال سىء فلان بکذا اذا رأى برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذَرْعاً و عجز عنه ذرعى و ذراعى اذا اشتد علیک و عجزت عنه.
و قیل سِیءَ بِهِمْ اى ساءه مجىء الرسل لمّا طلبوا منه الضّیافة لما یعلم من خبث قومه، و ذلک انّه لم یعرف الملائکة انّما رأى شبّانا، مردا حسانا بثیاب حسان و ریح طیّبة وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق علیه الامر بسببهم وَ قالُوا اى قالت الرّسل للوط لا تَخَفْ علینا من قومک وَ لا تَحْزَنْ بسببنا إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب منجوک بالتخفیف و قرأ الآخرون بالتشدید.
إِنَّا مُنْزِلُونَ قرأ ابن عامر بالتشدید و الآخرون بالتخفیف عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ یعنى سدوم و کانت مشتملة على سبع مائة الف رجل رِجْزاً مِنَ السَّماءِ اى عذابا من السّماء بِما کانُوا یَفْسُقُونَ یعنى بسبب فسقهم و خروجهم عن طاعة اللَّه و رسوله. فانتسف جبرئیل المدینة و ما فیها باحد جناحیه فجعل عالیها سافلها و تبعت الحجارة من کان غائبا.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا مِنْها آیَةً بَیِّنَةً، من هاهنا للتّبیین لا للتبعیض، فلیس یعنى انّه بقى بعضهم آیة، و انما المعنى ترکنا القریة بما فعلنا بها آیَةً وعظة لمن تفکّر و عقل. ثم اختلفوا فى الایة البیّنة المتروکة، فقال بعضهم ترک اللَّه بعض الاحجار الّتى امطرت علیهم على کل حجر اسم من اهلک به. فمن ذهب الى الشام و اتى على قریة لوط رأى من تلک الحجارة. و قیل انّها بقیة الانهار الّتى کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذى الناس برائحته من مسافة بعیدة. و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس.
وَ إِلى مَدْیَنَ اى و ارسلنا الى مدین أَخاهُمْ شُعَیْباً و کان مرسلا الى بنى مدین بن ابرهیم. قال قتادة ارسل شعیب الى امّتین: الى اهل مدین و الى اصحاب الایکة فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ، اى خافوا الیوم الآخر و احذروه. و قیل هو من الرّجاء اى اقرّوا به و صدّقوه و تیقنوه، لانّ الراجى للشىء عالم به غیر منکر و لانّه لم یوجد الرّجاء فى کلامهم بمعنى الخوف الّا اذا قارنه الجحد وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ یعنى لا تسعوا فى الارض بالفساد.
فَکَذَّبُوهُ اى کذّبوا شعیبا فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، اى الزلزلة الشدیدة حتى تهدّمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک، فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین، بارکین على رکبهم، مستقبلین بوجوههم الارض. و قیل الرّجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب النّاس لاجله من غیر تحقّق به.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ اى و اهلکنا عادا و ثمود وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ یا اهل مکة مِنْ مَساکِنِهِمْ منازلهم بالحجر و الیمن، من هاهنا للتّبعیض و الضمیر راجع الى ثمود بها بقیّة دورهم و بساتینهم و نخیلهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ من الکفر و المعاصى فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ الذى وجب علیهم سلوکه و هو الایمان باللّه و رسله وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ ذوى بصائر یمکنهم تمیز الحق من الباطل. و قیل وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ یعنى ثمود و استبصارهم حدقهم فى جوب الصخر بالوادى بیوتا، و قال فى موضع آخر: فارِهِینَ.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ اى بالواضحات من الآیات فَاسْتَکْبَرُوا فتکبّروا و تعظّموا علیها بترک الایمان و التصدیق وَ ما کانُوا سابِقِینَ فائتین. بل ادرکهم العذاب. یقال لمن فات طالبه سبق و اللَّه تعالى طالب کلّ مکلّف بجزاء عمله ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً و هم قوم لوط. و الحاصب الحجر: اى ارسلنا على قوم لوط حجارة من سجّیل منضود. و قیل الحاصب الرّیح العاصفة التی فیها الحصباء و هى حصى صغار سلّطها اللَّه على عاد فاهلکهم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و هم ثمود صاح جبرئیل (ع) بهم صیحة فزهقت ارواحهم و کذلک قوم شعیب، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ یعنى قارون و قومه، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا یعنى فرعون و اصحابه و قوم نوح، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اى لیضع عقوبته فى غیر موضعها، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و التکذیب.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا اى صفة الذین اتخذوا، و المثل و النظیر واحد، و المثل قول سائر و یشبّه فیه حال الثانى بالاول یقول تعالى. مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام یرجون نصرها و نفعها عند حاجتهم الیها کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً لنفسها فیما یکنّها فلم یغن عنها بناؤها شیئا عند حاجتها الیه فکما انّ بیت العنکبوت لا یدفع عنها بردا و لا حرّا، کذلک هذه الاوثان لا تملک لعابدیها نفعا و لا ضرّا و لا خیرا و لا شرّا، وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ اى اضعف البیوت لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى لو کانوا یرجعون الى علم لعلموا انّ وثنا من حجارة لا یغنى عنهم من اللَّه شیئا و لم یتّخذوا من دون اللَّه ولیّا. قال یزید بن میسرة العنکبوت شیطان مسخه اللَّه عزّ و جل و قال على بن ابى طالب (ع) طهروا بیوتکم من نسج العنکبوت فان ترکه فى البیوت یورث الفقر.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ قرأ اهل البصرة و عاصم یَدْعُونَ بالیاء اى یعلم ما یدعوا هؤلاء الکفار الذین اهلکناهم من الامم من دونه من شىء وثن أو صنم او ملک او جن، و قرأ الآخرون بالتّاء خطابا بالمشرکى قریش، اى یعلم ما تدعون انتم من دونه من شىء، و المعنى انّ اللَّه یعلم ایها القوم حال ما تدعون من دونه من شىء انه لا ینفعکم و لا ینصرکم ان اراد اللَّه بکم سوء. و فى هذا الکلام ضرب من الوعید کقول القائل لمن یتهدّده انى عالم بما تصنع و انه غیر خاف على وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى انتقامه من اعدائه الْحَکِیمُ فى تدبیر خلقه.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ المثل کلام یتضمن تشبیه الآخر بالاوّل، یرید امثال القرآن التی شبّه بها احوال کفار هذه الامّة باحوال کفار الامم المتقدمة نَضْرِبُها اى نبیّنها للناس یستبدلوا بها و لیتفکروا فى معانیها وَ ما یَعْقِلُها اى ما یعقل الامثال إِلَّا العلماء الذین یعقلون عن اللَّه.
عن جابر بن عبد اللَّه انّ النبى (ص) تلا هذه الآیة ثمّ قال: العالم من عقل عن اللَّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بقوله الحق، و قیل للحق الذى اراد اقامته فى خلقه. و قیل لم یخلقها باطلا لغیر شىء بل لامر ما إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى خلقها لَآیَةً لدلالة لِلْمُؤْمِنِینَ على قدرته و توحیده و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ اى اقرأ القرآن و اتّبعه. و قیل اقرأ على اهل مکة ما انزل اللَّه من القرآن و عظهم بما فیه من المواعظ و کلّفهم ما فیه من الفرائض وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ الفحشاء ما قبح من الاعمال ، و المنکر ما لا یعرف فى الشّرع قال ابن مسعود و ابن عباس: فى الصّلاة منتهر مزدجر عن معاصى اللَّه فمن لم تأمره صلوته بالمعروف و لم تنه عن المنکر لم یزدد بصلوته من اللَّه الّا بعدا. و قال الحسن و قتادة من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنکر فصلاته و بال علیه. و عن انس قال: کان فتى من الانصار یصلى الصلوات الخمس مع رسول اللَّه (ص) ثم لا یدع شیئا من الفواحش الّا رکبه. فوصف لرسول اللَّه (ص) حاله فقال انّ صلاته تنهاه یوما فلم یلبث ان تاب و حسن حاله. و قال ابن عون معنى الآیة: ان الصلاة تنهى صاحبها عن الفحشاء و المنکر ما دام فیها.
و قیل اراد انّه یقرأ القرآن فى الصلاة فالقرآن ینهاه عن الفحشاء و المنکر. و فى الخبر فى بعض الروایات قیل یا رسول اللَّه انّ فلانا یصلّى بالنهار و یسرق باللیل. فقال انّ صلاته لتردعه.
و قال النبى (ص): لا صلاة لمن لم یطع الصلاة، و اطاعة الصلاة ان ینتهى عن الفحشاء و المنکر.
وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ له معنیان، احدهما، انّ ذکر اللَّه کبیر، کقوله عزّ و جلّ: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ اى هو هیّن علیه: و نظائره فى القرآن کثیرة، و المعنى الثانى انّ ذکر اللَّه للعبد اکبر من ذکر العبد ایّاه. و یروى هذا الکلام عن رسول اللَّه (ص) قال: ذکر اللَّه ایاکم اکبر من ذکرکم ایاه.
قالت الحکماء لانّ ذکر اللَّه للعبد على الاستغناء و ذکر العبد ایّاه على حدّ الافتقار و لانّ ذکر العبد لجرّ منفعة او لدفع مضرّة، و ذکر اللَّه سبحانه ایّاه للفضل و الکرم.
و قیل لانّ ذکره لک بلا علّة و ذکرک مشوب بالعلل، و قیل لانّ ذکر العبد مخلوق و ذکره جلّ جلاله غیر مخلوق. و قال الحسن: معناه، و لذکر اللَّه نفسه اکبر من ذکر العبد له فیکون هذا تنبیها على انّ ذکره بما اختاره لنفسه اولى. و قیل و لذکر اللَّه فى الصلاة اکبر من خارج الصلاة. و قیل و لذکر اللَّه اکبر من سایر ارکان الصلاة. و یحتمل ان تأویل ذکر اللَّه الصلاة کانّه قال: و الصلاة اکبر من سائر العبادات. و قال ابن عطاء وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ من ان تبقى معه المعصیة. و فى بعض الاخبار: الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ او عالما او متعلّما.
قالت الحکماء: و انّما کان الذکر افضل الاشیاء لانّ ثواب الذّکر الذّکر. قال اللَّه تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ و یشهد لذلک قول النبى (ص) یقول اللَّه عزّ و جل: انا عند ظن عبدى و انا معه حین یذکرنى، فان ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و ان ذکرنى فى ملأ ذکرته فى ملأ خیر منهم.
و قیل وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ اى ذکر اللَّه افضل الطاعات بدلیل ما روى ابو الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص) الا انبئکم بخیر اعمالکم و ازکاها عند ملیککم و ارفعها فى درجاتکم و خیر من اعطاء الذهب و الورق و ان تلقوا عدوکم فتضربوا اعناقهم و یضربوا اعناقکم قالوا: ما ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: ذکر اللَّه عز و جل و عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) انه سئل اى العباد افضل درجة عند اللَّه عز و جل یوم القیامة؟ فقال: الذاکرون اللَّه کثیرا. قالوا: یا رسول اللَّه و من الغازى فى سبیل اللَّه؟ فقال: لو ضرب بسیفه الکفار و المشرکین حتى یکسر او یختضب دما لکان الذاکرون اللَّه کثیرا افضل منه درجة و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه اىّ الاعمال افضل؟ قال: ان تفارق الدنیا و لسانک رطب من ذکر اللَّه.
و روى انّه قال (ص) سیروا سبق المفردون. قالوا و ما المفرّدون یا رسول اللَّه؟ قال: الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات قوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ لا یخفى علیه شىء.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ مفسّران درین آیت سه قول گفتهاند: قتاده گفت این آیت منسوخ است و ناسخها قوله قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الآیه، قول دوم قول ابن زید است گفت: آیت محکم است منسوخ نیست و مراد مؤمنان اهل کتاباند: عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. رب العالمین رسول را مىفرماید که با ایشان بر وفق و لطف سخن گوى نه بجدال تا اسلام بدل ایشان شیرین شود و قرآن که نیکوترین سخنان است بر ایشان خوان آن گه کفار یهود که هم اهل کتاباند مستثنى کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بالاقامة على الکفر فانهم یجادلون مگر ایشان که بر کفر بایستند و مسلمان نشوند که با ایشان بجدال و خصومت و خشونت سخن باید گفت چنان که رب العزه گفت: جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و قال فى موضع آخر: وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً. قول سوم مجاهد گفت: آیت محکم است و مراد اهل ذمتاند، و المجادلة هى المجادلة بالسّیف بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ هى الوفاء بالذمّة. میگوید با اهل ذمت که جزیت پذیرفتهاند محاربت مکنید و با ایشان بوفاء ذمت باز آئید. إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مگر کسى که از جزیت دادن باز ایستد از ایشان. و قیل مجاز الآیة الا الذین ظلموکم لان جمیعهم ظالم بالکفر. قال بعضهم نزلت هذه الایة فى وفد نجران وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى اذا اخبرکم واحد منهم ممن قبل الجزیة بشىء مما فى کتبهم فلا تجادلوهم علیه و لا تصدّقوهم و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ. وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
قال رسول اللَّه (ص) ما حدّثکم اهل الکتاب عن شىء فلا تصدّقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و قال (ص) لا تسألوا اهل الکتاب عن شىء فانهم ان یهدوکم و قد ضلّوا. و قال عبد اللَّه بن عباس تسألون اهل الکتاب عن کتبهم و عندکم القرآن احدث الکتب عهدا بالرحمن محضا لم یشب.
و عن ابى هریرة قال: اهل الکتاب یقرءون التوریة بالعبرانیة و یفسرونها بالعربیّة لاهل الاسلام، فقال رسول اللَّه (ص): لا تصدّقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا اى کما انزلنا الیهم الکتب انزلنا إِلَیْکَ الْکِتابَ یعنى القرآن فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یؤمنون بمحمد و بالقرآن و مِنْ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و هم مؤمنوا اهل مکة من العرب، وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ و ذلک انّ الیهود عرفوا انّ محمدا نبىّ و القرآن حقّ، فجحدوا: و الجحود اکثر ما یقال فى انکار اللّسان و القلب عارف.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهدة اللَّه معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شىء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شىء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمناند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشتهام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مىروم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مىگویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفتهاند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمىآیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شىء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شىء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مىجوید و سر بمن فرو نمىآرد و مرا بسخن درشت مىبرنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بىتکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بىاختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شىء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویشنواز و مهماندار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بىولى و بىشهود و بىمهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفتهاند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقاناند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفتهاند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مىترسد ظنّى میبرد و اندیشهاى مىبود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.
و المعنى من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» اى ثبتوا و صبروا على ما بایعوا علیه من الثبات فى الحرب.
در خبر صحیح است از انس مالک رضى اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همى خورد، که اول مشهدى از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالى دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذى نفسى بیده انّى لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایى که جان من بید اوست که بوى بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وى کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همى کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وى بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وى این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوى برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الى رجل یمشى على وجه الارض و قد قضى نحبه فلینظر الى هذا».
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى و فى بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضى من مضى على الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتى اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».
قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقى بها النبى (ص) یوم احد تقول العرب: قضى نحبه، اى مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر على کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنى فرغ من خطر الحیاة لانّ الحىّ على خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فى سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، اى فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، اى فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الى معنى الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:
قضیت نحبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ ختم
و لیس للشامتین یوم
وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا اى ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.
أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.
رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً اى صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا على استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، اى مالا و غنیمة من جهة المسلمین.
وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتى زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فى عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون على شىء. و روى عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالى على لسانها الایة.
وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شىء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخرى و هى کفایته رسوله أمر الیهود من بنى قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.
وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّى نزلوا من غیر قتال على حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.
چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روى بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.
زینب گفت: دحیة الکلبى. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستارى از استبرق بر سر بسته بر شترى سپید نشسته بر پالانى از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادى؟ گفت: آرى بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفاى دشمناند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همى رانند و من ازیشان بازگشتهام، و بر روى جبرئیل و بر راحله وى گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همى سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنى قریظه شو. رسول منادى را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فى بنى قریظه
هر که خداى را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنى قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش مىروم به بنى قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به على داد و او را از پیش فرستاد، على چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهاى ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفى را براه دید، على گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوى، گفت یا على! مگر سخن ناسزا شنیدى ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا على! اگر مرا بدیدندى مگر نگفتندى.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟
ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودى و هرگز ناسزا نگفتى، چون است که امروز ما را مىگویى؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنى قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفتهاند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.
رسول فرمود: چگویید اگر یکى هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وى برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضاى اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وى عهد بستند که حکم وى را راضى باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.
پس ایشان را یک یک همى آوردند و گردن همى زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتى دیگر هفتصد، یکى ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همى برند و هیچ باز نمىآیند. حیى اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زارى نمیکنم و باکى نیست از کشتن، که کشتن بنى اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیرى دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکى از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوى بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیى اخطب بآن روى چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالى: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ اى حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنى الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنى النّساء و الذّرارىّ.
وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ اى بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنى المواشى و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها اى لم تقاتلوا علیها، قیل هى خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الى یوم القیمة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً اى الّذى انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو على کلّ شىء قدیر.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضى زنان رسول از وى چیزى خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضى رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همى گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفى شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادى؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستورى هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادى؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهى. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابى سفیان و امّ سلمة بنت ابى امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیى بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنى خواهم گفت و حکمى بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهى پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنى. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وى خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنى با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وى عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادى بر بشره مبارک وى پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوى که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وى میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وى گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه على ذلک و حرّم على النبى التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالى: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.
قوله تعالى: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختارى، فقالت: اخترت لنفسى، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلى هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.
إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ اى بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.
یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ على المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة على الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الى انهنّ اشرف نساء العالمین.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ اى من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیاى، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.
وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ اى مثلى اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائى: یعمل، یؤتها، بالیاى فیهما، نسقا على قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.
وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنى الجنّة.
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: اى قدر کنّ عندى لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علىّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوى فالزمنها، فجعل التقوى شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فى قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالى: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالى: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا على احد من النّساء ثمّ استأنف.
فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنى فى مخاطبة الاحادیث.
فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ اى فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، اى مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الى الغلظة فى المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، اى اقررن یعنى الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الى القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولى لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنى ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، اى کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فى منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّى اخرجت جنازتها من بیتها فى زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فى الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن، و هى اوّل من حمل على النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأى عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.
وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعى به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا اى حسن، و یقال: فى عینه برج اى سعة، و قیل: التبرّج التبختر فى المشى. و اختلفوا فى الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى، فقال ابن عباس: هى ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فى رجالهم صباحة، و فى نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فى نسائهم صباحة، و فى رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الى السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم على نادى قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهى اوّل من هاج الرّجال على الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولى، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هى سبع مائة سنة، و قال الشعبى: هى ما بین عیسى و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هى زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها على الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولى، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخرى قوم یفعلون مثل فعلهم فى آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولى بمعنى القدیمة و لیس لها اخرى کقوله تعالى: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى.
وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهى.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنى الاثم الّذى نهى اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالى فى صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فى الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم، یقال ذلک عند دخول الخلاء.
قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب على المدح، و قیل نصب على النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فى بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فى قصة ابراهیم (ع) و ذلک فى قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدرى و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الى انّ اهل البیت علىّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه
ما روت عائشة رضى اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علىّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
و عن ام سلمه قالت: فى بیتى انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الى فاطمة و على و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتى»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلى ان شاء اللَّه.
و روى انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک على خیر انک على خیر».
و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل على و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنى هاشم.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالى علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحى و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتى فى ذلک علیکنّ و اشکرن لى ذلک فاطعننى رسولى، و المراد بالحکمة ما اوحى اللَّه الى رسوله من احکام دینه فى کتابه، و قیل: عنى بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فى قراءة کتاب اللَّه، فعلى هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.
إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنى انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابى طالب دخلت على نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شىء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفى خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة.
قال عطاء بن ابى رباح: من فوّض امره الى اللَّه فهو داخل فى قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فى قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فى الفرض و الرّسول فى السنّة فهو داخل فى قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فى قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر على الطّاعة و عن المعصیه و على الرّزیّة فهو داخل فى قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّى فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فى قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فى کل اسبوع بدرهم فهو داخل فى قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فى قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فى قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّى الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فى قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فى زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).
خطب رسول اللَّه (ص) زینب على مولاه زید بن حارثة و کان زید مولى رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّى انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضى الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.
قال الزهرى: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنى عبد اللَّه الاسود العبسى المتنبى الّذى قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه على زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنى على مولى و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»
، قالت لکنّى لا ارضاه لنفسى و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضى اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنى عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنى زینب بنت جحش.
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً اى اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنى ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائى أَنْ یَکُونَ بالیاى للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزى در خانه زید شد حاجتى را، زینب را دید ایستاده و زینب زنى بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزى در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالى محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفى شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنى متکبّر است و بر من تطاول مىجوید و سر بمن فرو نمىآرد و مرا بسخن درشت مىبرنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فى امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.
وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ اى تخفى فى نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفى فى نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.
وَ تَخْشَى النَّاسَ فى ذلک «اى تستحیى منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.
وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل على رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحى الیه لکتم هذه الایة.
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بىتکرار و آن نظر مباح است، در دل وى محبت زینب افتاد بىاختیار، و ذلک لا یقدح فى حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم على ما یقع فى قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنى کنم از آنکه وحى آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنى رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردى را طلاق زن فرمود و خود او را بزنى کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام على بن الحسین بن على علیهم السلام، و کذلک روى عن الحسین بن ابى الحسن البصرىّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّى ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّى اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولى و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالى اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذى اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب على اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتى تحتک ستکون امرأتى، و هذا قول حسن مرضىّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشى اللَّه فیما سبق فانه علیه السلام قد قال: انى اخساکم للَّه و اتقاکم له و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالى احقّ بالخشیة فى عموم الاحوال و فى جمیع الاشیاء.
قوله: فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اى حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّى تحلّ للمتبنّى بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر على ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنى اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضى اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنى بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.
روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سراى وى و در شدن را دستورى خواست، زینب گفت: فى اىّ شىء انا من زید؟ او را دستورى نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستورى داد، زید چون او را دید ثناى وى در گرفت و او را بخصلتهاى نیکو بستود، آن گه گفت: ابشرى انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد اى زینب که رسول خدا ترا بزنى میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خداى را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوى رسید، وى فخر آوردى بر زنان دیگر و گفتى: نکاحهاى شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنى که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویشنواز و مهماندار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.
فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّى الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّى الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.
زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ اى اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعى و هو اسم لمن یدعى لغیر ابیه فیدعى لمن یدعیه، یقول تعالى: زَوَّجْناکَها زینب و هى امرأة زید الّذى تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّى حلال للمتبنّى و ان کان قد دخل بها المتبنّى بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، اى و کان شأن اللَّه و مراده فى قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنى الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى قدّر له و شرع و اباح خاصة.
سُنَّةَ اللَّهِ اى کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا سنّة اللَّه.
فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ اى فى الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.
میگوید بر پیغامبر تنگى نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سى مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة على احدى عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الى الف، و زن خواستن بىولى و بىشهود و بىمهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره على امرأة و رغب فیها وجب على الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وى در آن مشارکت نیست.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً اى قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغى له حدّا محدودا.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفتهاند این آیت از روى معنى معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَى النَّاسَ، معنى آنست که تو از مردم میترسى در هواى زینب و در نکاح وى، چرا اقتدا نکنى به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایى دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقاناند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفتهاند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وى چیز نیست، او که از مخلوق مىترسد ظنّى میبرد و اندیشهاى مىبود که در آن اندیشه وى معذور است، و لهذا حکى عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکى عن ابرهیم فقال تعالى: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکى عن موسى: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى، و حکى عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فى الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ اى لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۴ - النوبة الثانیة
قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ سبب نزول آیت آن بود که زید بن حارثه که پسر خوانده رسول بود مردم او را زید بن محمد میخواندند، پس چون زینب را بزنى کرد قومى گفتند: تزوّج بامرأة ابنه زن پسر خوانده خود را بزنى کرد، و در شرع وى نیست زن پسر را بزنى کردن. ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد یعنى که محمد پدر زید حارثه نیست، اى لیس محمد ابا احد من رجالکم الّذى لم یلده فیحرم علیه نکاح زوجته بعد فراقه ایّاها. زن پسر آن گه بر پدر حرام گشت که آن پسر از صلب وى باشد و از وى زاده و زید بن حارثه نه از صلب محمد است و نه از وى زاده و محمد خود پدر هیچ مرد بالغ رسیده بمردى نیست.
ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى لمّا حکم ان لا نبىّ بعده لم یعطه ولدا ذکرا یصیر رجلا. چون حکم اللَّه این بود که بعد از محمد هیچ پیغامبر نباشد، او را فرزند نرینه بالغ نداد، که اگر دادى پیغامبر بودى و آن گه معنى خاتم النبیّین درست نبودى.
رسول خدا را پسران بودند: ابراهیم از ماریه و قاسم و طیب و مطهر از خدیجه امّا در کودکى از دنیا برفتند و ببلوغ نرسیدند. ربّ العالمین میفرماید: مِنْ رِجالِکُمْ و لفظ رجال بر مردان بالغ افتد، و روا باشد که معنى آیت آن بود که أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ الّذى لم یلده و آن گه بزید حارثه مخصوص بود، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ نصب اللام لمکان کان.
وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ عاصم بفتح تا خواند بر اسم، یعنى که مهر پیغامبرانست، اى هو آخرهم. باقى بکسر تا خوانند بر فعل، اى ختم النبیّین فهو خاتمهم، مهر کننده پیغامبرانست، یعنى که محمد ختم کرد پیغامبرى را بآن ختم که ربّ العزّة بوى داد.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مثلى و مثل الانبیاء قبلى کمثل قصر احسن بنیانه فترک منه موضع لبنة فطاف به النّظّار یتعجبون من حسن بنائه الا موضع تلک اللبنة لا یعیبون سواها فکنت انا سددت موضع تلک اللبنة ختم بى البنیان و ختم بى الرّسل».
و عن جبیر بن معطم قال: سمعت النبى یقول: «لى أسماء، انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحوا اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمى و انا العاقب الّذى لیس بعده نبى».
و فى صفاته: بین کتفیه خاتم النبوة و هو خاتم النبیین اجود النّاس صدرا و اصدق النّاس لهجة و الینهم عریکة و اکرمهم عشرة.
و قال (ص): «انى عند اللَّه مکتوب، خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فى طینته، و ساخبرکم باول امرى دعوة ابرهیم و بشارة عیسى و رؤیا امّى الّتى رأت حین وضعتنى و قد خرج لها نور أضاءت لها منه قصور الشام».
و گفتهاند معنى خاتم النبیین آنست که رب العالمین نبوت همه انبیا جمع کرد و دل مصطفى وعاء معدن آن کرد و مهر نبوت بر آن نهاد تا هیچ دشمن بموضع نبوت راه نیافت، نه هواى نفس، نه وسوسه شیطان، نه خطرات مذمومه، و دیگر پیغامبران را این مهر نبود، لا جرم از خطرات و هواجس امن نبود، پس رب العالمین کمال شرف مصطفى را آن مهر در دل وى نهان نگذاشت، تا میان دو کتف وى آشکارا کرد تا هر کس که نگرستى آن را دیدى همچون خایه کبوترى. و قال التائب بن یزید: نظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه مثل زرّ الحجلة.
و قال جابر بن سمره: رأیت الخاتم عند کتفه مثل بیضة الحمامة. و قال عبد اللَّه بن سرجس: رأیت النبى (ص) و اکلت معه خبزا و لحما ثمّ درت خلفه فنظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه عند ناغض کتفه الیسرى جمعا علیه خیلان کامثال الثآلیل. و روى: کانت علامة النبوة على نغض کتف رسول اللَّه (ص) یعنى غضروفه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً قال ابن عباس: لم یفرض اللَّه عزّ و جلّ على عباده فریضة الا جعل لها حدا معلوما ثمّ عذر اهلها فى حال العذر غیر الذکر فانه لم یجعل له حدّا ینتهى الیه و لم یعذر احدا فى ترکه الا مغلوبا على عقله و امرهم به فى الاحوال کلّها، قال تعالى: فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِکُمْ و قال: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً باللیل و النهار فى البرّ و البحر و الصّحة و السقم فى السرّ و العلانیة. قال مجاهد: الذّکر الکثیر ان لا ینساه ابدا.
وَ سَبِّحُوهُ اى صلّوا له بُکْرَةً یعنى صلاة الصّبح وَ أَصِیلًا یعنى صلاة العصر. این تفسیر موافق آن خبر است که مصطفى علیه الصّلاة و السلام فرمود: «من استطاع منکم ان لا یغلب على صلاة قبل طلوع الشمس و لا غروبها فلیفعل»
میگوید: هر که تواند از شما که مغلوب کارها و شغل دنیوى نگردد بر نماز بامداد پیش از برآمدن آفتاب و نماز دیگر پیش از فرو شدن آفتاب، تا چنین کند. این هر دو نماز بذکر مخصوص کرد از بهر آنکه بسیار افتد مردم را باین دو وقت تقصیر کردن در نماز و غافل بودن از آن، امّا نماز بامداد بسبب خواب و نماز دیگر بسبب امور دنیا، و نیز شرف این دو نماز در میان نمازها پیداست: نماز بامداد وقت شهود فریشتگان است لقوله تعالى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً یعنى تشهده ملائکة اللیل و ملائکة النّهار، و نماز دیگر نماز وسطى است که رب العزّة گفت: «وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». و قال مجاهد: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنى قولوا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الا باللّه، فعبّر بالتسبیح عن اخواته. و قیل: المراد من قوله: ذِکْراً کَثِیراً هذه الکلمات یقولها الطّاهر و الجنب و المحدث. و البکرة اول النّهار، یقال: بکرت و بکّرت و ابتکرت و بکر الرّجل اوّل ولده و بکر کلّ شىء اوله و الباکورة اول الفاکهة و هذا بکر طیّب البکارة، و البکّار هو الّذى لا یغفل عن حوائجه فى البکر. و الاصیل آخر النّهار و جمعه اصل، و الاصال جمع الجمع.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ فالصلاة من اللَّه الرّحمة و من الملائکة الاستغفار للمؤمنین. قال السدى: قالت بنو اسرائیل لموسى: أ یصلّى ربنا؟ فکبر هذا الکلام على موسى، فاوحى اللَّه الیه ان قل لهم انى اصلّى و انّ صلوتى رحمتى و قد وسعت کلّ شىء. و قیل: من صلاة اللَّه عزّ و جلّ على عبده حسن ثنائه علیه، قال اللَّه عزّ و جلّ: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. قال انس: لمّا نزلت إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ، قال ابو بکر: ما خصّک اللَّه یا رسول اللَّه بشرف الا و قد اشرکتنا فیه، فانزل اللَّه تعالى: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من ظلمة الکفر الى نور الایمان، یعنى انّه برحمته و هدایته و دعاء الملائکة لکم اخرجکم من ظلمة الکفر الى النّور وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ مفسران اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که «یلقونه» اینها با اللَّه شود، یعنى تحیّة المؤمنین یوم یرون اللَّه «سلام» اى یسلم اللَّه علیهم. میگوید: نواخت مؤمنان آن روز که اللَّه را بینند یعنى روز قیامت سلام است و ورد قال النبى (ص): «یتجلّى اللَّه عزّ و جلّ یوم القیمة فیقول للمؤمنین: سلام علیکم».
قول دیگر آنست که: اضافتها با ملک الموت است، یعنى بوقت قبض روح مؤمن، ملک الموت بر وى سلام کند. قال ابن مسعود: اذا جاء ملک الموت لیقبض روح المؤمن قال: ربک یقرئک السلام. و قیل: یسلم علیهم الملائکة و یبشّرونهم حین یخرجون من قبورهم.
وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً یعنى الجنّة.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً یعنى شاهدا للرّسل بالتبلیغ، اى محمد ما ترا پیغامبر کردیم و برسالت خود گرامى کردیم و از میان خلق برگزیدیم تا فردا برستاخیز گواهى باشى مؤمنانرا بنزدیک ما و پیغامبران را بتبلیغ رسالت، و بر وفق این معنى خبر مصطفى است: قال النّبی (ص): «یجاء بنوح یوم القیمة فیقول اللَّه له: هل بلغت؟ فیقول: نعم، فیسئل امّته: هل بلغکم؟ فیقولون: ما جاءنا من نذیر، فیقال: من شهودک؟ فیقول: محمد و امته. فقال رسول اللَّه (ص): فیجاء بکم فتشهدون انه قد بلغ، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً یعنى مبشرا لمن آمن بالجنّة و نذیرا لمن کذّب بالنّار.
«وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ» اى الى توحیده و طاعته، «بِإِذْنِهِ» اى بامره. همانست که جاى دیگر گفت: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جامه در خود پیچیده، و ردا در سر کشیده! خیز مردمان را از ما آگاه کن و بر توحید و طاعت ما خوان، جایى دیگر گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.
وَ سِراجاً مُنِیراً سمّاه «سراجا» لانّه یهتدى به کالسراج یستضاء به فى الظلمة.
عن عطاء بن یسار قال: لقیت عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قلت: اخبرنى عن صفة رسول اللَّه فى التوریة، قال: اجل و اللَّه انّه لموصوف فى التوریة ببعض صفته فى القرآن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و حرزا للامّیّین، انت عبدى و رسولى سمّیتک المتوکّل لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخاب فى الاسواق و لا یدفع بالسیّئة و لکن یعفو و یغفر و لن نقبضه حتّى نقیم به الملّة العوجاء بان یقولوا: لا اله الا اللَّه.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً حیث جعلهم امّة وسطا لیکونوا شهداء على النّاس، و جعلهم خیر امّة اخرجت للنّاس.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ هذا جواب ابى جهل کان ینهى عبدا اذا صلّى و یودّ ان تدهن. میگوید: بو جهل کافر را فرمان مبر که او مى باز زند رهى را که نماز میکند و دوست میدارد که تو فرا وى گرایى و بوى سازى، همانست که فرمود: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. و گفتهاند: معنى آنست که کافران را فرمان مبر که ترا میگویند درویشان را از بر خویش بران تا ما با تو نشینیم، همانست که فرمود: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ.
قوله: وَ الْمُنافِقِینَ اى محمد! و منافقان را فرمان مبر، عذر دروغ ایشان مپذیر و سخن ایشان مشنو، ایشان دو رویاناند و سخنچینان.
وَ دَعْ أَذاهُمْ اى اصبر على آذاهم و لا تجاوزهم علیه، و هذا منسوخ بآیات القتال.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ بدوام الانقطاع الیه.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا حافظا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ فیه دلیل على انّ الطّلاق قبل النّکاح غیر واقع، لانّ اللَّه تعالى اثبت الطّلاق بعد النّکاح، فلو قال لامرأة اجنبیّة: اذا نکحتک فانت طالق. او قال: کلّ امرأة انکحها فهى طالق، فنکح لا یقع الطّلاق و هو قول على و ابن عباس و اکثر اهل العلم و به قال الشافعى و روى عن ابن مسعود انّه یقع الطّلاق و هو قول اصحاب الرأى «۱»، فقال ابن عباس: لو کان کما قال ابن مسعود لقال اللَّه عزّ و جلّ اذا طلقتم المؤمنات ثم نکحتموهن فحیث قال: نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ علمنا انّ الطّلاق انّما یقع بعد النّکاح. و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): لا طلاق قبل النکاح.
و قال مالک و الاوزاعى: اذا عیّن امرأة او وقّت وقع و هو ان یقول: اذا نکحت فلانة فهى طالق، او یقول: کل امرأة انکحها الى سنة او مدّة یسمّیها وقع.
ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ اى تجامعوهنّ.
فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها تحصونها بالأقراء و الاشهر لانّ العدّة لاستبراء رحمها من الولد.
فَمَتِّعُوهُنَّ اى اعطوهنّ ما یستمتعن به. قال ابن عباس: هذا اذا لم یکن سمّى لها صداقا فلها المتعة، فان کان قد فرض لها صداقا فلها نصف الصّداق و لا متعة لها. و قال قتاده: هذه الایة منسوخة بقوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ. و قیل: هذا امر ندب فالمتعة مستحقّة لها مع نصف المهر، و ذهب بعضهم الى انّها تستحقّ المتعة بکلّ حال لظاهر الایة.
وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا سراح و فراق و طلاق هر سه لفظ صریحاند، دست باز داشتم، بگذاشتم، بهشتم و المعنى خلّوا سبیلهنّ بالمعروف من غیر ضرار، و معنى الجمیل، ان لا یکون الطّلاق جورا لغضب او طاعة لضرّة، او یکون ثلثا بتّا او یمنع الصّداق.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ... الایة، فى تحلیل اللَّه عزّ و جلّ النّساء لرسوله (ص) بعد قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ، للعلماء مذهبان: قال بعضهم: آیة التّحریم متأخرة لم ینکح بعدها امرأة، و قال بعضهم: هى منسوخة بهذه الایة، و قد نکح رسول اللَّه (ص) بعدها میمونة بنت الحارث الهلالیة خالة بن عباس، و هذا اثبت قوله: إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ.
وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ اى ردّ علیک من الکفّار بان تسبى فتملک مثل صفیة بنت حیى بن اخطب و جویریة بنت الحارث المصطلقیة و قد کانت ماریة ممّا ملکت یمینه فولدت له ابرهیم. و الفىء، اسم لکلّ فائدة تفىء الى الامیر من اهل الحرب.
وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى نساء قریش، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ یعنى نساء بنى زهرة، قالت ام هانى، و اسمها فاختة بنت ابى طالب: خطبنى رسول اللَّه (ص) و اعتدرت الیه فعذرنى وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى زینب بنت جحش امّها امیمة بنت عبد المطلب، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ لم یکن لرسول اللَّه (ص) خال و لا خالة غیر انّ امّ رسول اللَّه (ص) هى بنت و هب بن عبد مناف بن زهرة و کان بنو زهرة یسمّون اخوال رسول اللَّه، و لهذا قال رسول اللَّه (ص) لسعد بن ابى وقاص هذا خالى.
اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ الى المدینة، شرط الهجرة لانّ هذا نزل قبل فتح مکة. قالت ام هانى: لم اهاجر الیه فلم احلّ له و کنت من الطلقاء.
وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً... اى احللنا لک امراة وهبت نفسها لک بغیر صداق، فامّا غیر المؤمنة لا تحلّ له اذا وهبت نفسها منه، و اختلفوا فى انّه هل کان یحلّ للنّبى (ص) نکاح الیهودیّة و النصرانیّة بالمهر، فذهب جماعة الى انّه کان لا یحلّ له ذلک لقوله. «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً»، و اوّل بعضهم الهجرة فى قوله: اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ على الاسلام اى اسلمن معک، فدلّ ذلک على انّه لا یحلّ له نکاح غیر المسلمة و کان النّکاح ینعقد فى حقّه بمعنى الهبة من غیر ولىّ و لا شهود و لا مهر و کان ذلک من خصائصه (ص) فى النّکاح لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کالزّیادة على الاربع، و وجوب تخییر النّساء کان من خصائصه لا مشارکة لاحد معه، و اختلف اهل العلم فى انعقاد النکاح بلفظ الهبة فى حقّ الامة، فذهب اکثرهم الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التزویج، و هو قول سعید بن المسیب و الزهرى و مجاهد، و به قال مالک و الشافعى. و ذهب قوم الى انّه ینعقد بلفظ الانکاح او التّزویج اختلفوا فى نکاح النبى (ص). فذهب قوم الى انّه کان ینعقد فى حقّه بلفظ الهبة لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، و ذهب آخرون الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التّزویج کما فى حقّ الامة لقوله تعالى: إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها، و کان اختصاصه فى ترک المهر لا فى لفظ النّکاح، و اختلفوا فى التی وهبت نفسها لرسول اللَّه (ص) و هل کانت عنده امرأة منهنّ؟ فقال عبد اللَّه بن عباس و مجاهد: لم تکن عند النّبی (ص) امرأة وهبت نفسها منه و لم تکن عنده امراة الا بعقد نکاح او ملک یمین. و فسر مجاهد «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها»: ما وهبت نفسها، یقول: «ان» کلمة نفى. و قال آخرون: بل کانت عنده موهوبة، و اختلفوا فیها، فقال الشعبى: هى زینب بنت حزیمة الانصاریة، یقال لها: ام المساکین. و قال قتاده: هى میمونة بنت الحارث. و قال على بن الحسین (ع) و الضحاک و مقاتل: هى ام شریک بنت جابر من بنى اسد.
و قال عروة بن الزبیر: هى خولة بنت حکیم من بنى سلیم. و روى انّ امرأة اتته، فقالت له: وهبت لک نفسى، فلم یردّها، فقال: لا حاجة لى الیوم بالنّساء، فزوجها من رجل من الانصار.
قوله: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ، فرض اللَّه على المؤمنین ان لا نکاح الا بولىّ و صداق و شاهدى عدل و لا یحلّ فوق اربع من الحرائر.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فرض علیهم فى ملک الیمین ان لا یکون ملک خبثة انّما یکون ملک طیبة فتکون من اهل الحرب لا من اهل العقد و فى القسم السوىّ تمّ الکلام فى قوله: وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ.
و قوله: لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ منسوق على قوله: «خالِصَةً لَکَ» و المعنى احللنا لک استنکاح الواهبة نفسها و نکاح ما شئت من عدد النّساء لا انّى نسیت ما فرضت على غیرک من المؤمنین ان لا ینکحوا الا بولىّ و شاهدین و صداق و ان یقتصروا على الاربع، لکنّى اردت ان لا یکون علیک حرج فى نکاح من اردت من النّساء غیر هذه التوسعة لا بین بینک و بین غیرک و ارفع من شرفک. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
«تُرْجِی» اى تؤخر، مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ اى تضمّ الیک من تشاء الارجاء تأخیر المرأة من غیر طلاق. و الایواء امساک المرأة على القسم السوى من غیر ارجاء.
قال اهل التّفسیر: کان التّسویة بینهنّ فى القسم واجبا علیه، فلمّا نزلت هذه الایة سقط عنه و صار الاختیار الیه فیهنّ. و قال ابو رزین و ابن زید: نزلت هذه الایة حین غار بعض امّهات المؤمنین على النّبی (ص) و طلب بعضهنّ زیادة النّفقه، فهجرهنّ النّبی (ص) شهرا حتّى نزلت آیة التّخییر، فامره اللَّه عزّ و جلّ ان یخیّرهنّ بین الدّنیا و الآخرة و ان یخلّى سبیل من اختارت الدّنیا و یمسک من اختارت اللَّه و رسوله و على انّه یؤوى الیه من یشاء منهنّ و یرجئ فیرضین به قسم لهنّ او لم یقسم او قسم لبعضهنّ دون بعض او فضّل بعضهنّ فى النّفقة و القسمة فیکون الامر فى ذلک الیه یفعل کیف یشاء، و کان ذلک من خصائصه، فرضین بذلک و اخترنه على هذا الشرط. و اختلفوا فى انّه هل اخرج احدا منهنّ عن القسم؟ فقال بعضهم: لم یخرج احدا بل کان رسول اللَّه (ص) مع ما جعل اللَّه له من ذلک یسوى بینهنّ فى القسم الا سودة فانّها رضیت بترک حقّها من القسم و جعلت یومها لعایشة. و قیل: اخرج بعضهنّ، قال ابو رزین: لمّا نزل التّخییر اشفقن ان یطلقهنّ فقلن: یا نبى اللَّه اجعل لنا من مالک و نفسک ما شئت و دعنا على حالنا، فنزلت هذه الایة فارجأ رسول اللَّه (ص) بعضهنّ و آوى الیه بعضهنّ، فکان ممّن آوى الیه: عائشة و حفصة و زینب بنت جحش و ام حبیبة بنت ابى سفیان فکان یقسم بینهنّ سواء، و ارجأ منهنّ خمسا: ام سلمة و میمونة و سودة و صفیة و جویریة فکان یقسم لهنّ ما شاء. و قال ابن عباس: «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ» اى تطلق من تشاء منهنّ و تمسک من تشاء. و قال الحسن: تترک نکاح من شئت و تنکح من شئت من نساء امّتک، و قال: کان النّبی (ص). اذا خطب امرأة، لم یکن لغیره خطبتها، حتّى یترکها رسول اللَّه (ص).
و قیل: معناه تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتى تهبن انفسهنّ لک فتؤویها الیک و تترک من تشاء فلا تقبلها. روى انّ عائشة لمّا نزلت: وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ قالت: اما تستحیى المرأة تأتى الرّجل فتقول له: قد وهبت لک نفسى! فنزلت هذه الایة: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ، فقالت عائشة: یا رسول اللَّه ارى اللَّه عزّ و جلّ یسارع فى رضاک. یقال: تزوّج رسول اللَّه (ص) ثلث عشرة امراة و لا خلاف انّه مات عن تسع فیهنّ قرشیّات و من سائر العرب. و قیل: لم یتزوّج على خدیجة حتّى ماتت. و قیل: طلّق امرأتین احدیهما الممتنعة و الأخرى المستعیذة، امّا الممتنعة فامرأة لمّا افضى الیها رسول اللَّه بیده امتنعت علیه فطلّقها، و امّا العائذة فامرأة تمیمیة قال لها ازواج رسول اللَّه (ص): اذ ارادک رسول اللَّه فقولى له: اعوذ باللّه منک» فظنّته من الادب فاستعاذت منه، فقال لها: عدت بمعاذ الحقى باهلک. و قیل: تزوّج امرأة من غفار فلمّا نزعت ثیابها رأى بها بیاضا فقال: الحقى باهلک.
قوله: وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ اى طلبت و اردت، اى تؤوى الیک امرأة «ممّن» عزلتهنّ عن القسمة.
فَلا جُناحَ عَلَیْکَ لا اثم علیک، هذا بیان انّ الارجاء لیس بطلاق و اباح اللَّه عزّ و جلّ له ترک القسم لهنّ حتّى لیؤخر من یشاء منهنّ فى نوبتها و یطاء من یشاء منهنّ فى غیر نوبتها و یرد الى فراشه من عزلها، تفضیلا له على سائر الرّجال.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ اى ذلک التّخییر الّذى خیرتک فى صحبتهنّ اقرب الى رضاهنّ و اطیب لانفسهنّ و اقلّ لحزنهنّ اذا علمن انّ ذلک من اللَّه عزّ و جلّ.
وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ اعطیتهنّ «کلّهنّ» من تقریب و ارجاء و عزل و إیواء.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ من امر النّساء و المیل الى بعضهنّ. و قیل: هذا اشارة الى ما یخطر بقلب من ارجا من الکراهة و بقلب من آوى من الشماتة احیانا و ان لم یثبت علیها قلوبهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ قرأ ابو عمرو و یعقوب: فَلا تَحِلُّ بالتّاء، و قرأ الآخرون بالیاء.
«مِنْ بَعْدُ» یعنى من بعد هؤلاء التّسع اللاتى خیرتهنّ فاخترن اللَّه و رسوله شکر اللَّه لهنّ و حرّم علیه النّساء سواهنّ و نهاه عن تطلیقهنّ و عن الاستبدال بهنّ، هذا قول ابن عباس و قتادة و اختلفوا فى انه هل ابیح له النّساء من بعد، قالت عائشة: ما مات رسول اللَّه (ص) حتّى احلّ النّساء. و قال انس: مات على التّحریم. و قیل لابى بن کعب:لو مات نساء النّبی (ص) أ کان یحلّ له ان یتزوّج؟ قال: و ما یمنعه من ذلک؟ قیل: قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ قال: انما احلّ اللَّه له ضربا من النّساء فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ...
الایة، ثمّ قال: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ. قال ابو صالح: أمر أن لا یتزوّج اعرابیّة و لا عربیّة و یتزوّج من نساء قومه من بنات العمّ و العمّة و الخال و الخالة ان شاء ثلث مائة و قال مجاهد: معناه لا تحلّ لک الیهودیّات و لا النّصرانیّات بعد المسلمات.
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ یعنى و لا ان تبدّل بالمسلمات غیرهنّ من الیهود و النصارى یقول: لا تکون ام المؤمنین یهودیّة و لا نصرانیّة.
إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ احلّ له ما ملکت یمینه من الکتابیّات ان یتسرّى بهنّ قال الضحاک: معناه و لا ان تبدّل بازواجک اللاتى هنّ فى حبالتک ازواجا غیرهنّ بان تطلّقهنّ فتنکح غیرهنّ فحرّم علیه طلاق النّساء اللاتى کنّ عنده اذ جعلهنّ امّهات المؤمنین و حرّمهن على غیره حین اخترنه، و امّا نکاح غیرهنّ فلم یمنع منه. قال ابن زید: کانت العرب فى الجاهلیة یتبادلون بازواجهم، یقول الرّجل للرّجل: بادلنى بامرأتک و ابادلک بامرأتى تنزل لى عن امرأتک و انزل لک عن امرأتى، فانزل اللَّه تعالى: وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ یعنى تبادل بازواجک غیرک بان تعطیه زوجتک و تأخذ زوجته إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ لا بأس ان تبدّل بجاریتک ما شئت، فامّا الحرائر فلا.
روى ابو هریرة قال: دخل عیینة بن حصن على النّبی (ص) بغیر اذن و عنده عائشة، فقال له النّبی (ص): یا عیینة فاین الاستیذان؟ قال یا رسول اللَّه: و ما استاذنت على رجل من مضر منذ ادرکت، ثمّ قال: من هذه الحمیراء الى جنبک؟ فقال: هذه عائشة امّ المؤمنین، فقال عیینة: أ فلا اترک لک عن احسن الخلق؟ فقال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه قد حرّم ذلک. فلمّا خرج قالت عائشة: من هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا احمق مطاع و انّه على ما ترین لسیّد قومه.
قوله: وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ یعنى لیس لک ان تطلّق احدا من نسائک و تنکح بدلها اخرى و لو اعجبک جمالها. قال ابن عباس: یعنى أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر بن ابى طالب، فلمّا استشهد جعفر اراد رسول اللَّه (ص) ان یخطبها فنهى عن ذلک إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ. قال ابن عباس. ملک بعد هؤلاء ماریة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً هذا تعظیم للنّهى و تشدید فى التّحریم، و فى الایة دلیل على جواز النّظر الى من یرید نکاحها من النّساء
روى عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا خطب احدکم المرأة فان استطاع ان ینظر الى ما یدعوه الى نکاحها فلیفعل.
و عن المغیرة بن شعبة قال: خطبت امرأة فقال لى النّبی (ص): هل نظرت الیها؟ قلت: لا قال: فانظر الیها فانّه احرى ان یؤدم بینکما.
و عن ابى هریرة انّ رجلا اراد ان یتزوّج امرأة من الانصار، فقال له النّبی (ص): انظر الیها فانّ فى اعین الانصار شیئا.
ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى لمّا حکم ان لا نبىّ بعده لم یعطه ولدا ذکرا یصیر رجلا. چون حکم اللَّه این بود که بعد از محمد هیچ پیغامبر نباشد، او را فرزند نرینه بالغ نداد، که اگر دادى پیغامبر بودى و آن گه معنى خاتم النبیّین درست نبودى.
رسول خدا را پسران بودند: ابراهیم از ماریه و قاسم و طیب و مطهر از خدیجه امّا در کودکى از دنیا برفتند و ببلوغ نرسیدند. ربّ العالمین میفرماید: مِنْ رِجالِکُمْ و لفظ رجال بر مردان بالغ افتد، و روا باشد که معنى آیت آن بود که أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ الّذى لم یلده و آن گه بزید حارثه مخصوص بود، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ نصب اللام لمکان کان.
وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ عاصم بفتح تا خواند بر اسم، یعنى که مهر پیغامبرانست، اى هو آخرهم. باقى بکسر تا خوانند بر فعل، اى ختم النبیّین فهو خاتمهم، مهر کننده پیغامبرانست، یعنى که محمد ختم کرد پیغامبرى را بآن ختم که ربّ العزّة بوى داد.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «مثلى و مثل الانبیاء قبلى کمثل قصر احسن بنیانه فترک منه موضع لبنة فطاف به النّظّار یتعجبون من حسن بنائه الا موضع تلک اللبنة لا یعیبون سواها فکنت انا سددت موضع تلک اللبنة ختم بى البنیان و ختم بى الرّسل».
و عن جبیر بن معطم قال: سمعت النبى یقول: «لى أسماء، انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحوا اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمى و انا العاقب الّذى لیس بعده نبى».
و فى صفاته: بین کتفیه خاتم النبوة و هو خاتم النبیین اجود النّاس صدرا و اصدق النّاس لهجة و الینهم عریکة و اکرمهم عشرة.
و قال (ص): «انى عند اللَّه مکتوب، خاتم النبیین و انّ آدم لمنجدل فى طینته، و ساخبرکم باول امرى دعوة ابرهیم و بشارة عیسى و رؤیا امّى الّتى رأت حین وضعتنى و قد خرج لها نور أضاءت لها منه قصور الشام».
و گفتهاند معنى خاتم النبیین آنست که رب العالمین نبوت همه انبیا جمع کرد و دل مصطفى وعاء معدن آن کرد و مهر نبوت بر آن نهاد تا هیچ دشمن بموضع نبوت راه نیافت، نه هواى نفس، نه وسوسه شیطان، نه خطرات مذمومه، و دیگر پیغامبران را این مهر نبود، لا جرم از خطرات و هواجس امن نبود، پس رب العالمین کمال شرف مصطفى را آن مهر در دل وى نهان نگذاشت، تا میان دو کتف وى آشکارا کرد تا هر کس که نگرستى آن را دیدى همچون خایه کبوترى. و قال التائب بن یزید: نظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه مثل زرّ الحجلة.
و قال جابر بن سمره: رأیت الخاتم عند کتفه مثل بیضة الحمامة. و قال عبد اللَّه بن سرجس: رأیت النبى (ص) و اکلت معه خبزا و لحما ثمّ درت خلفه فنظرت الى خاتم النبوة بین کتفیه عند ناغض کتفه الیسرى جمعا علیه خیلان کامثال الثآلیل. و روى: کانت علامة النبوة على نغض کتف رسول اللَّه (ص) یعنى غضروفه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً قال ابن عباس: لم یفرض اللَّه عزّ و جلّ على عباده فریضة الا جعل لها حدا معلوما ثمّ عذر اهلها فى حال العذر غیر الذکر فانه لم یجعل له حدّا ینتهى الیه و لم یعذر احدا فى ترکه الا مغلوبا على عقله و امرهم به فى الاحوال کلّها، قال تعالى: فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِکُمْ و قال: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً باللیل و النهار فى البرّ و البحر و الصّحة و السقم فى السرّ و العلانیة. قال مجاهد: الذّکر الکثیر ان لا ینساه ابدا.
وَ سَبِّحُوهُ اى صلّوا له بُکْرَةً یعنى صلاة الصّبح وَ أَصِیلًا یعنى صلاة العصر. این تفسیر موافق آن خبر است که مصطفى علیه الصّلاة و السلام فرمود: «من استطاع منکم ان لا یغلب على صلاة قبل طلوع الشمس و لا غروبها فلیفعل»
میگوید: هر که تواند از شما که مغلوب کارها و شغل دنیوى نگردد بر نماز بامداد پیش از برآمدن آفتاب و نماز دیگر پیش از فرو شدن آفتاب، تا چنین کند. این هر دو نماز بذکر مخصوص کرد از بهر آنکه بسیار افتد مردم را باین دو وقت تقصیر کردن در نماز و غافل بودن از آن، امّا نماز بامداد بسبب خواب و نماز دیگر بسبب امور دنیا، و نیز شرف این دو نماز در میان نمازها پیداست: نماز بامداد وقت شهود فریشتگان است لقوله تعالى: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً یعنى تشهده ملائکة اللیل و ملائکة النّهار، و نماز دیگر نماز وسطى است که رب العزّة گفت: «وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى». و قال مجاهد: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنى قولوا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الا باللّه، فعبّر بالتسبیح عن اخواته. و قیل: المراد من قوله: ذِکْراً کَثِیراً هذه الکلمات یقولها الطّاهر و الجنب و المحدث. و البکرة اول النّهار، یقال: بکرت و بکّرت و ابتکرت و بکر الرّجل اوّل ولده و بکر کلّ شىء اوله و الباکورة اول الفاکهة و هذا بکر طیّب البکارة، و البکّار هو الّذى لا یغفل عن حوائجه فى البکر. و الاصیل آخر النّهار و جمعه اصل، و الاصال جمع الجمع.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ فالصلاة من اللَّه الرّحمة و من الملائکة الاستغفار للمؤمنین. قال السدى: قالت بنو اسرائیل لموسى: أ یصلّى ربنا؟ فکبر هذا الکلام على موسى، فاوحى اللَّه الیه ان قل لهم انى اصلّى و انّ صلوتى رحمتى و قد وسعت کلّ شىء. و قیل: من صلاة اللَّه عزّ و جلّ على عبده حسن ثنائه علیه، قال اللَّه عزّ و جلّ: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. قال انس: لمّا نزلت إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ، قال ابو بکر: ما خصّک اللَّه یا رسول اللَّه بشرف الا و قد اشرکتنا فیه، فانزل اللَّه تعالى: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من ظلمة الکفر الى نور الایمان، یعنى انّه برحمته و هدایته و دعاء الملائکة لکم اخرجکم من ظلمة الکفر الى النّور وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ مفسران اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که «یلقونه» اینها با اللَّه شود، یعنى تحیّة المؤمنین یوم یرون اللَّه «سلام» اى یسلم اللَّه علیهم. میگوید: نواخت مؤمنان آن روز که اللَّه را بینند یعنى روز قیامت سلام است و ورد قال النبى (ص): «یتجلّى اللَّه عزّ و جلّ یوم القیمة فیقول للمؤمنین: سلام علیکم».
قول دیگر آنست که: اضافتها با ملک الموت است، یعنى بوقت قبض روح مؤمن، ملک الموت بر وى سلام کند. قال ابن مسعود: اذا جاء ملک الموت لیقبض روح المؤمن قال: ربک یقرئک السلام. و قیل: یسلم علیهم الملائکة و یبشّرونهم حین یخرجون من قبورهم.
وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً یعنى الجنّة.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً یعنى شاهدا للرّسل بالتبلیغ، اى محمد ما ترا پیغامبر کردیم و برسالت خود گرامى کردیم و از میان خلق برگزیدیم تا فردا برستاخیز گواهى باشى مؤمنانرا بنزدیک ما و پیغامبران را بتبلیغ رسالت، و بر وفق این معنى خبر مصطفى است: قال النّبی (ص): «یجاء بنوح یوم القیمة فیقول اللَّه له: هل بلغت؟ فیقول: نعم، فیسئل امّته: هل بلغکم؟ فیقولون: ما جاءنا من نذیر، فیقال: من شهودک؟ فیقول: محمد و امته. فقال رسول اللَّه (ص): فیجاء بکم فتشهدون انه قد بلغ، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً یعنى مبشرا لمن آمن بالجنّة و نذیرا لمن کذّب بالنّار.
«وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ» اى الى توحیده و طاعته، «بِإِذْنِهِ» اى بامره. همانست که جاى دیگر گفت: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جامه در خود پیچیده، و ردا در سر کشیده! خیز مردمان را از ما آگاه کن و بر توحید و طاعت ما خوان، جایى دیگر گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.
وَ سِراجاً مُنِیراً سمّاه «سراجا» لانّه یهتدى به کالسراج یستضاء به فى الظلمة.
عن عطاء بن یسار قال: لقیت عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قلت: اخبرنى عن صفة رسول اللَّه فى التوریة، قال: اجل و اللَّه انّه لموصوف فى التوریة ببعض صفته فى القرآن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً و حرزا للامّیّین، انت عبدى و رسولى سمّیتک المتوکّل لیس بفظّ و لا غلیظ و لا صخاب فى الاسواق و لا یدفع بالسیّئة و لکن یعفو و یغفر و لن نقبضه حتّى نقیم به الملّة العوجاء بان یقولوا: لا اله الا اللَّه.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً حیث جعلهم امّة وسطا لیکونوا شهداء على النّاس، و جعلهم خیر امّة اخرجت للنّاس.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ هذا جواب ابى جهل کان ینهى عبدا اذا صلّى و یودّ ان تدهن. میگوید: بو جهل کافر را فرمان مبر که او مى باز زند رهى را که نماز میکند و دوست میدارد که تو فرا وى گرایى و بوى سازى، همانست که فرمود: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. و گفتهاند: معنى آنست که کافران را فرمان مبر که ترا میگویند درویشان را از بر خویش بران تا ما با تو نشینیم، همانست که فرمود: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ.
قوله: وَ الْمُنافِقِینَ اى محمد! و منافقان را فرمان مبر، عذر دروغ ایشان مپذیر و سخن ایشان مشنو، ایشان دو رویاناند و سخنچینان.
وَ دَعْ أَذاهُمْ اى اصبر على آذاهم و لا تجاوزهم علیه، و هذا منسوخ بآیات القتال.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ بدوام الانقطاع الیه.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا حافظا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ فیه دلیل على انّ الطّلاق قبل النّکاح غیر واقع، لانّ اللَّه تعالى اثبت الطّلاق بعد النّکاح، فلو قال لامرأة اجنبیّة: اذا نکحتک فانت طالق. او قال: کلّ امرأة انکحها فهى طالق، فنکح لا یقع الطّلاق و هو قول على و ابن عباس و اکثر اهل العلم و به قال الشافعى و روى عن ابن مسعود انّه یقع الطّلاق و هو قول اصحاب الرأى «۱»، فقال ابن عباس: لو کان کما قال ابن مسعود لقال اللَّه عزّ و جلّ اذا طلقتم المؤمنات ثم نکحتموهن فحیث قال: نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ علمنا انّ الطّلاق انّما یقع بعد النّکاح. و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): لا طلاق قبل النکاح.
و قال مالک و الاوزاعى: اذا عیّن امرأة او وقّت وقع و هو ان یقول: اذا نکحت فلانة فهى طالق، او یقول: کل امرأة انکحها الى سنة او مدّة یسمّیها وقع.
ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ اى تجامعوهنّ.
فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها تحصونها بالأقراء و الاشهر لانّ العدّة لاستبراء رحمها من الولد.
فَمَتِّعُوهُنَّ اى اعطوهنّ ما یستمتعن به. قال ابن عباس: هذا اذا لم یکن سمّى لها صداقا فلها المتعة، فان کان قد فرض لها صداقا فلها نصف الصّداق و لا متعة لها. و قال قتاده: هذه الایة منسوخة بقوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ. و قیل: هذا امر ندب فالمتعة مستحقّة لها مع نصف المهر، و ذهب بعضهم الى انّها تستحقّ المتعة بکلّ حال لظاهر الایة.
وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا سراح و فراق و طلاق هر سه لفظ صریحاند، دست باز داشتم، بگذاشتم، بهشتم و المعنى خلّوا سبیلهنّ بالمعروف من غیر ضرار، و معنى الجمیل، ان لا یکون الطّلاق جورا لغضب او طاعة لضرّة، او یکون ثلثا بتّا او یمنع الصّداق.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ... الایة، فى تحلیل اللَّه عزّ و جلّ النّساء لرسوله (ص) بعد قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ، للعلماء مذهبان: قال بعضهم: آیة التّحریم متأخرة لم ینکح بعدها امرأة، و قال بعضهم: هى منسوخة بهذه الایة، و قد نکح رسول اللَّه (ص) بعدها میمونة بنت الحارث الهلالیة خالة بن عباس، و هذا اثبت قوله: إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ.
وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ اى ردّ علیک من الکفّار بان تسبى فتملک مثل صفیة بنت حیى بن اخطب و جویریة بنت الحارث المصطلقیة و قد کانت ماریة ممّا ملکت یمینه فولدت له ابرهیم. و الفىء، اسم لکلّ فائدة تفىء الى الامیر من اهل الحرب.
وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى نساء قریش، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ یعنى نساء بنى زهرة، قالت ام هانى، و اسمها فاختة بنت ابى طالب: خطبنى رسول اللَّه (ص) و اعتدرت الیه فعذرنى وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ یعنى زینب بنت جحش امّها امیمة بنت عبد المطلب، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ لم یکن لرسول اللَّه (ص) خال و لا خالة غیر انّ امّ رسول اللَّه (ص) هى بنت و هب بن عبد مناف بن زهرة و کان بنو زهرة یسمّون اخوال رسول اللَّه، و لهذا قال رسول اللَّه (ص) لسعد بن ابى وقاص هذا خالى.
اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ الى المدینة، شرط الهجرة لانّ هذا نزل قبل فتح مکة. قالت ام هانى: لم اهاجر الیه فلم احلّ له و کنت من الطلقاء.
وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً... اى احللنا لک امراة وهبت نفسها لک بغیر صداق، فامّا غیر المؤمنة لا تحلّ له اذا وهبت نفسها منه، و اختلفوا فى انّه هل کان یحلّ للنّبى (ص) نکاح الیهودیّة و النصرانیّة بالمهر، فذهب جماعة الى انّه کان لا یحلّ له ذلک لقوله. «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً»، و اوّل بعضهم الهجرة فى قوله: اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ على الاسلام اى اسلمن معک، فدلّ ذلک على انّه لا یحلّ له نکاح غیر المسلمة و کان النّکاح ینعقد فى حقّه بمعنى الهبة من غیر ولىّ و لا شهود و لا مهر و کان ذلک من خصائصه (ص) فى النّکاح لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ کالزّیادة على الاربع، و وجوب تخییر النّساء کان من خصائصه لا مشارکة لاحد معه، و اختلف اهل العلم فى انعقاد النکاح بلفظ الهبة فى حقّ الامة، فذهب اکثرهم الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التزویج، و هو قول سعید بن المسیب و الزهرى و مجاهد، و به قال مالک و الشافعى. و ذهب قوم الى انّه ینعقد بلفظ الانکاح او التّزویج اختلفوا فى نکاح النبى (ص). فذهب قوم الى انّه کان ینعقد فى حقّه بلفظ الهبة لقوله تعالى: خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ، و ذهب آخرون الى انّه لا ینعقد الا بلفظ الانکاح او التّزویج کما فى حقّ الامة لقوله تعالى: إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها، و کان اختصاصه فى ترک المهر لا فى لفظ النّکاح، و اختلفوا فى التی وهبت نفسها لرسول اللَّه (ص) و هل کانت عنده امرأة منهنّ؟ فقال عبد اللَّه بن عباس و مجاهد: لم تکن عند النّبی (ص) امرأة وهبت نفسها منه و لم تکن عنده امراة الا بعقد نکاح او ملک یمین. و فسر مجاهد «إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها»: ما وهبت نفسها، یقول: «ان» کلمة نفى. و قال آخرون: بل کانت عنده موهوبة، و اختلفوا فیها، فقال الشعبى: هى زینب بنت حزیمة الانصاریة، یقال لها: ام المساکین. و قال قتاده: هى میمونة بنت الحارث. و قال على بن الحسین (ع) و الضحاک و مقاتل: هى ام شریک بنت جابر من بنى اسد.
و قال عروة بن الزبیر: هى خولة بنت حکیم من بنى سلیم. و روى انّ امرأة اتته، فقالت له: وهبت لک نفسى، فلم یردّها، فقال: لا حاجة لى الیوم بالنّساء، فزوجها من رجل من الانصار.
قوله: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ، فرض اللَّه على المؤمنین ان لا نکاح الا بولىّ و صداق و شاهدى عدل و لا یحلّ فوق اربع من الحرائر.
وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فرض علیهم فى ملک الیمین ان لا یکون ملک خبثة انّما یکون ملک طیبة فتکون من اهل الحرب لا من اهل العقد و فى القسم السوىّ تمّ الکلام فى قوله: وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ.
و قوله: لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ منسوق على قوله: «خالِصَةً لَکَ» و المعنى احللنا لک استنکاح الواهبة نفسها و نکاح ما شئت من عدد النّساء لا انّى نسیت ما فرضت على غیرک من المؤمنین ان لا ینکحوا الا بولىّ و شاهدین و صداق و ان یقتصروا على الاربع، لکنّى اردت ان لا یکون علیک حرج فى نکاح من اردت من النّساء غیر هذه التوسعة لا بین بینک و بین غیرک و ارفع من شرفک. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
«تُرْجِی» اى تؤخر، مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ اى تضمّ الیک من تشاء الارجاء تأخیر المرأة من غیر طلاق. و الایواء امساک المرأة على القسم السوى من غیر ارجاء.
قال اهل التّفسیر: کان التّسویة بینهنّ فى القسم واجبا علیه، فلمّا نزلت هذه الایة سقط عنه و صار الاختیار الیه فیهنّ. و قال ابو رزین و ابن زید: نزلت هذه الایة حین غار بعض امّهات المؤمنین على النّبی (ص) و طلب بعضهنّ زیادة النّفقه، فهجرهنّ النّبی (ص) شهرا حتّى نزلت آیة التّخییر، فامره اللَّه عزّ و جلّ ان یخیّرهنّ بین الدّنیا و الآخرة و ان یخلّى سبیل من اختارت الدّنیا و یمسک من اختارت اللَّه و رسوله و على انّه یؤوى الیه من یشاء منهنّ و یرجئ فیرضین به قسم لهنّ او لم یقسم او قسم لبعضهنّ دون بعض او فضّل بعضهنّ فى النّفقة و القسمة فیکون الامر فى ذلک الیه یفعل کیف یشاء، و کان ذلک من خصائصه، فرضین بذلک و اخترنه على هذا الشرط. و اختلفوا فى انّه هل اخرج احدا منهنّ عن القسم؟ فقال بعضهم: لم یخرج احدا بل کان رسول اللَّه (ص) مع ما جعل اللَّه له من ذلک یسوى بینهنّ فى القسم الا سودة فانّها رضیت بترک حقّها من القسم و جعلت یومها لعایشة. و قیل: اخرج بعضهنّ، قال ابو رزین: لمّا نزل التّخییر اشفقن ان یطلقهنّ فقلن: یا نبى اللَّه اجعل لنا من مالک و نفسک ما شئت و دعنا على حالنا، فنزلت هذه الایة فارجأ رسول اللَّه (ص) بعضهنّ و آوى الیه بعضهنّ، فکان ممّن آوى الیه: عائشة و حفصة و زینب بنت جحش و ام حبیبة بنت ابى سفیان فکان یقسم بینهنّ سواء، و ارجأ منهنّ خمسا: ام سلمة و میمونة و سودة و صفیة و جویریة فکان یقسم لهنّ ما شاء. و قال ابن عباس: «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ» اى تطلق من تشاء منهنّ و تمسک من تشاء. و قال الحسن: تترک نکاح من شئت و تنکح من شئت من نساء امّتک، و قال: کان النّبی (ص). اذا خطب امرأة، لم یکن لغیره خطبتها، حتّى یترکها رسول اللَّه (ص).
و قیل: معناه تقبل من تشاء من المؤمنات اللاتى تهبن انفسهنّ لک فتؤویها الیک و تترک من تشاء فلا تقبلها. روى انّ عائشة لمّا نزلت: وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ قالت: اما تستحیى المرأة تأتى الرّجل فتقول له: قد وهبت لک نفسى! فنزلت هذه الایة: تُرْجِی مَنْ تَشاءُ، فقالت عائشة: یا رسول اللَّه ارى اللَّه عزّ و جلّ یسارع فى رضاک. یقال: تزوّج رسول اللَّه (ص) ثلث عشرة امراة و لا خلاف انّه مات عن تسع فیهنّ قرشیّات و من سائر العرب. و قیل: لم یتزوّج على خدیجة حتّى ماتت. و قیل: طلّق امرأتین احدیهما الممتنعة و الأخرى المستعیذة، امّا الممتنعة فامرأة لمّا افضى الیها رسول اللَّه بیده امتنعت علیه فطلّقها، و امّا العائذة فامرأة تمیمیة قال لها ازواج رسول اللَّه (ص): اذ ارادک رسول اللَّه فقولى له: اعوذ باللّه منک» فظنّته من الادب فاستعاذت منه، فقال لها: عدت بمعاذ الحقى باهلک. و قیل: تزوّج امرأة من غفار فلمّا نزعت ثیابها رأى بها بیاضا فقال: الحقى باهلک.
قوله: وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ اى طلبت و اردت، اى تؤوى الیک امرأة «ممّن» عزلتهنّ عن القسمة.
فَلا جُناحَ عَلَیْکَ لا اثم علیک، هذا بیان انّ الارجاء لیس بطلاق و اباح اللَّه عزّ و جلّ له ترک القسم لهنّ حتّى لیؤخر من یشاء منهنّ فى نوبتها و یطاء من یشاء منهنّ فى غیر نوبتها و یرد الى فراشه من عزلها، تفضیلا له على سائر الرّجال.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لا یَحْزَنَّ اى ذلک التّخییر الّذى خیرتک فى صحبتهنّ اقرب الى رضاهنّ و اطیب لانفسهنّ و اقلّ لحزنهنّ اذا علمن انّ ذلک من اللَّه عزّ و جلّ.
وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ اعطیتهنّ «کلّهنّ» من تقریب و ارجاء و عزل و إیواء.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ من امر النّساء و المیل الى بعضهنّ. و قیل: هذا اشارة الى ما یخطر بقلب من ارجا من الکراهة و بقلب من آوى من الشماتة احیانا و ان لم یثبت علیها قلوبهنّ.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ قرأ ابو عمرو و یعقوب: فَلا تَحِلُّ بالتّاء، و قرأ الآخرون بالیاء.
«مِنْ بَعْدُ» یعنى من بعد هؤلاء التّسع اللاتى خیرتهنّ فاخترن اللَّه و رسوله شکر اللَّه لهنّ و حرّم علیه النّساء سواهنّ و نهاه عن تطلیقهنّ و عن الاستبدال بهنّ، هذا قول ابن عباس و قتادة و اختلفوا فى انه هل ابیح له النّساء من بعد، قالت عائشة: ما مات رسول اللَّه (ص) حتّى احلّ النّساء. و قال انس: مات على التّحریم. و قیل لابى بن کعب:لو مات نساء النّبی (ص) أ کان یحلّ له ان یتزوّج؟ قال: و ما یمنعه من ذلک؟ قیل: قوله: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ قال: انما احلّ اللَّه له ضربا من النّساء فقال: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ...
الایة، ثمّ قال: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ. قال ابو صالح: أمر أن لا یتزوّج اعرابیّة و لا عربیّة و یتزوّج من نساء قومه من بنات العمّ و العمّة و الخال و الخالة ان شاء ثلث مائة و قال مجاهد: معناه لا تحلّ لک الیهودیّات و لا النّصرانیّات بعد المسلمات.
وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ یعنى و لا ان تبدّل بالمسلمات غیرهنّ من الیهود و النصارى یقول: لا تکون ام المؤمنین یهودیّة و لا نصرانیّة.
إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ احلّ له ما ملکت یمینه من الکتابیّات ان یتسرّى بهنّ قال الضحاک: معناه و لا ان تبدّل بازواجک اللاتى هنّ فى حبالتک ازواجا غیرهنّ بان تطلّقهنّ فتنکح غیرهنّ فحرّم علیه طلاق النّساء اللاتى کنّ عنده اذ جعلهنّ امّهات المؤمنین و حرّمهن على غیره حین اخترنه، و امّا نکاح غیرهنّ فلم یمنع منه. قال ابن زید: کانت العرب فى الجاهلیة یتبادلون بازواجهم، یقول الرّجل للرّجل: بادلنى بامرأتک و ابادلک بامرأتى تنزل لى عن امرأتک و انزل لک عن امرأتى، فانزل اللَّه تعالى: وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ یعنى تبادل بازواجک غیرک بان تعطیه زوجتک و تأخذ زوجته إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ لا بأس ان تبدّل بجاریتک ما شئت، فامّا الحرائر فلا.
روى ابو هریرة قال: دخل عیینة بن حصن على النّبی (ص) بغیر اذن و عنده عائشة، فقال له النّبی (ص): یا عیینة فاین الاستیذان؟ قال یا رسول اللَّه: و ما استاذنت على رجل من مضر منذ ادرکت، ثمّ قال: من هذه الحمیراء الى جنبک؟ فقال: هذه عائشة امّ المؤمنین، فقال عیینة: أ فلا اترک لک عن احسن الخلق؟ فقال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه قد حرّم ذلک. فلمّا خرج قالت عائشة: من هذا یا رسول اللَّه؟ قال: هذا احمق مطاع و انّه على ما ترین لسیّد قومه.
قوله: وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ یعنى لیس لک ان تطلّق احدا من نسائک و تنکح بدلها اخرى و لو اعجبک جمالها. قال ابن عباس: یعنى أسماء بنت عمیس الخثعمیة امرأة جعفر بن ابى طالب، فلمّا استشهد جعفر اراد رسول اللَّه (ص) ان یخطبها فنهى عن ذلک إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ. قال ابن عباس. ملک بعد هؤلاء ماریة.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً هذا تعظیم للنّهى و تشدید فى التّحریم، و فى الایة دلیل على جواز النّظر الى من یرید نکاحها من النّساء
روى عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا خطب احدکم المرأة فان استطاع ان ینظر الى ما یدعوه الى نکاحها فلیفعل.
و عن المغیرة بن شعبة قال: خطبت امرأة فقال لى النّبی (ص): هل نظرت الیها؟ قلت: لا قال: فانظر الیها فانّه احرى ان یؤدم بینکما.
و عن ابى هریرة انّ رجلا اراد ان یتزوّج امرأة من الانصار، فقال له النّبی (ص): انظر الیها فانّ فى اعین الانصار شیئا.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۱ - النوبة الثانیة
از سورة الحجرات تا آخر قرآن مفصل گویند و به قال النبى (ص) ان اللَّه اعطانى السبع الطول مکان التوریة و اعطانى المایین مکان الانجیل و اعطانى مکان الزبور المثانى و فضلنى ربى بالمفصل.
و فى روایة اخرى قال (ص): انى اعطیت سورة البقرة من الذکر الاول و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى علیه السلام و اعطیت فواتح الکتاب و خواتیم البقرة من تحت العرش و المفصّل نافلة.
بدان که این سورة هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف است و سیصد و چهل و سه کلمت و هفده آیت. جملة بمدینة فرو آمد بر قول جمهور مفسران. ابن عباس گفت مگر یک آیت: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، این یک آیت بمکه فرود آمد و باقى بمدینه. و درین سورة ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سورة ابىّ کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع اللَّه و من عصاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، قرأ یعقوب: لا تقدّموا بفتح التاء و الدال من التقدم اى لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنى التقدّم. تقول العرب قدم فلان بین یدى الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدّمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنى واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنى لا تقدموا القول و الفعل بین یدى رسول اللَّه (ص). قال ابن عباس: نهوا ان یتکلّموا بین یدى کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا. علماء تفسیر مختلفاند در معنى این آیت و در سبب نزول. حسن گفت معنى آنست که «لا تذبحوا» قبل ذبح النبى (ص)، و سبب آن بود که جماعتى روز عید اضحى قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان، پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فى الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبى (ص) یوم النحر، قال ان اوّل ما نبدأ به فى یومنا هذا ان نصلّى ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنّتنا و من ذبح قبل ان نصلّى فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فى شیء.
قومى گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنى لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم. و فى ذلک ما روى مسروق قال: دخلنا على عائشة فقالت یا جاریة خوضى شرابا، فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانّى لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم، قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوّعناه، فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انى صمت الشهر فادرکنى رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتى نزلت هذه الایة. مقاتل بن حیان گفت: سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعى یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد، منذر بن عمرو الانصارى بریشان امیر کرد، چون به بئر معونه رسیدند قومى مشرکان بنى عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند، چون بدر مدینه رسیدند، دو مرد را دیدند از قبیله بنى عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند. ایشان آن دو مرد را بىدستورى رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بىدستورى کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله. بىدستورى و بىفرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید، در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن. و روى عن ابن عباس: قال معناه: لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدى رسول اللَّه و کذلک بین یدى العلماء فانهم ورثة الانبیاء، دلیله ما
روى عطاء عن ابى الدرداء قال رآنى رسول اللَّه (ص) امشى امام ابو بکر فقال تمشى امام من هو خیر منک فى الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت على احد بعد النّبیّین و المرسلین خیر او افضل من ابى بکر
وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى تضییع حقه و مخالفة امره، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ، لاقوالکم، عَلِیمٌ بافعالکم و احوالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ در خبر است که قوم بنى تمیم رسیده بودند بحضرت نبوت و میخواستند که یکى را بر ایشان مهتر کنند تا امیر ایشان باشد. بو بکر یکى اختیار کرد نام وى قعقاع بن معبد. عمر خطاب دیگرى اختیار کرد نام وى اقرع بن حابس. بو بکر گفت: مخالفت من خواستى باین اختیار که کردى. عمر گفت: من مخالفت تو نخواستم. سخن میان ایشان دراز گشت و خصومت در گرفتند و بآواز بلند سخن گفتند.
انس بن مالک گفت: کاد الخیران ان یهلکا. آن گه در شأن ایشان آیت آمد که: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، بو بکر گفت: آلیت على نفسى ان لا اکلّم النبى (ص) ابدا الا کاخى السرار، سوگند یاد کردم که از این هرگز با رسول خدا سخن بلند نگویم، مگر چنانک با همرازى پنهان سخن گویند و عمر بعد از آن با رسول سخن چنان نرم گفتید که رسول دشوار توانستى شنید. انس مالک گفت ثابت بن قیس بن شماس خطیب رسول بود که خطباء عرب را جواب دادى در مجلس رسول.
و در مجمع عرب آن روز که این آیت فرو آمد بترسید و در خانه نشست دلتنگ و اندوهگن گریان و زارىکنان و میگفت انا الذى ارفع صوتى فوق صوت النبى و انا من اهل النار.
مگر این آیت بشأن من فرود آمد که من آواز بلند میدادم بحضرت نبوت. آه که اعمال من حابط شد و من از آتشیانم و این سخن از بهر آن میگفت که کان جهورى الصوت و فى اذنیه وقر، گوش وى گران بود و سخن بلند گفتید پس باین سبب از حضرت رسول بازماند و خانه بر خود زندان کرد. این قصه با رسول گفتند، رسول برخاست و بر خانه وى آمد و او را ببهشت اعظم بشارت داد. گفت: بل انت من اهل الجنة.
و روى انه قال یا رسول اللَّه لقد خشیت ان اکون قد هلکت قال لم؟ قال نهى اللَّه ان نحبّ ان نحمد بما لم نفعل و انا رجل احب الحمد و نهانا ان نرفع اصواتنا فوق صوتک و انا رجل جهر الصوت و نهانا عن الخیلاء و انا رجل احب الجمال، فقال یا ثابت اما تحبّ ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا، فقتل یوم الیمامة.
قال سلیمان بن حرب ضحک انسان عند حمّاد بن زید و هو یحدّث بحدیث عن رسول اللَّه، فغضب حمّاد و قال انى ارى رفع الصوت عند حدیث رسول اللَّه (ص) و هو میت کرفع الصوت عنده و هو حى و قام و امتنع عن الحدیث ذلک الیوم، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، اى لا تخاطبوه باسمه و کنیته کما یخاطب بعضکم بعضا، بل خاطبوه بالنبوة و الرسالة بتوقیر و تعظیم و قولوا یا نبى اللَّه یا رسول اللَّه کقوله: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً. أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، یعنى لئلا تحبط اعمالکم لان ذلک اذا کان عن قصد بعد النهى کفر لان فیه استخفاف النبى و ذلک محبط، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ انّه محبط. ابن عباس گفت: پس از آنکه این آیت فرو آمد، یاران همه متأدّب گشتند و بحضرت رسول بتعظیم و توقیر نشستند و سخن نرم گفتند. رب العالمین آن بپسندید، و ایشان را در آن بستود و وعده ثواب نیکو داد، گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، اجلالا له، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، اى اخلصها و اختبرها کما یمتحن الذهب بالنار، فیخرج خالصا، و قوله للتقوى، اللام لام العاقبة اى ادّى الامتحان الى التقوى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ، لذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ لطاعاتهم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) لن یزال قلب ابن آدم ممتلئا حرصا الّا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى، قال راوى الحدیث فلقد رأیت رجلا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرکب الى زراعة له و انّها منه على فراسخ و قد أتى علیه سبعون سنة.
و روى انه قال (ص) لا یزال قلب ابن آدم جدیدا فى حب الشیء و ان التقت ترقوتاه من الکبر الا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى و هم قلیل.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، قراءة العامة بضم الجیم، و قرأ ابو جعفر بفتح الجیم و هما لغتان و هى جمع الحجر و الحجر جمع الحجرة و هى جمع الجمع.
الحجرة المکان یتحجر المرء لنفسه یمنع غیره من مشارکته فیه مشتقة من الحجر و هو الحبس.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى فرو آمد از قبیله بنى العنبر و هم حى من بنى عمرو بن تمیم. رسول خدا لشکرى فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزارى را بر ایشان امیر کرد. چون دانستند که عیینة نزدیک رسید، عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند. عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد، بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند، وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة. فرزندان چون پدران خود را دیدند، فرا ایشان زاریدند و بگریستند. ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا، رسول در قیلوله بود، بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد: ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا، عیال ما بما باز فروش. جبرئیل آن ساعت فرو آمد، گفت: یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند، رسول گفت راضى باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند، ایشان گفتندى راضى باشیم، سبرة گفت: عمّ من حاضر است و او مه من است تا وى حکم کند و هو الاعور بن بشامة. رسول وى را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنى بىفدا و یک نیمه را فدا دهند. رسول خدا گفت فعلت و رضیت. این آیت در شأن ایشان فرو آمد.
ابن عباس گفت: لو انهم صبروا حتى یخرج الیهم، رسول اللَّه (ص) لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدى و قوله: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ فیه قولان احدهما: لا یفعلون فعل العقلاء لقلّة اناتهم و کثرة تهورهم، فان النبى (ص) لم یکن یحتجب عن الناس الا فى وقت یخلو فیه بامر نفسه، فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الى قلة العقل و سوء الادب. و الثانى: لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم، لانک کنت تعتقهم جمیعا.
و روى ان وفد بنى تمیم جاءوا الى النبى (ص) فنادوا على الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین. قال فسمعها رسول اللَّه (ص)، فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم اللَّه الذى مدحه زین و ذمه شین، قالوا نحن ناس من تمیم جئنا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک، فقال (ص) ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت، و لکن هاتوا. فقال الزبرقان بن بدر. لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک، فقال الحمد للَّه الذى جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا، فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا. فقال رسول اللَّه (ص) لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول اللَّه قم فاجبه فقال الحمد اللَّه احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنى عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد للَّه الذى جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزّا لدینه، فنحن نقاتل الناس حتى یشهدوا ان لا اله الا اللَّه، فمن قالها منع منّا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فى اللَّه علینا هیّنا، اقول قولى هذا و استغفر اللَّه للمؤمنین و المؤمنات. فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب، فقال:
نحن الکرام فلا حىّ یعادلنا
منّا الرؤس و فینا یقسم الربع
و نطعم الناس عند القحط کلهم
من السدیف اذا لم یونس القرع
اذا ابینا فلا یأبى لنا احد
انّا کذلک عند الفخر نرتفع
قال: فارسل رسول اللَّه (ص) الى حسان بن ثابت فلما جاء امره لیجیبه فقال حسان:
ان الذوائب من فهر و اخوتهم
قد شرّعوا سنة للناس تتبع
یرضى بها کل من کانت سریرته
تقوى الاله و کل الخیر یصطنع
قال فقام الا قرع بن حابس، فقال ان محمد المؤتى له و اللَّه ما ادرى ما هذا الامر تکلم خطیبنا فکان خطیبهم احسن قولا و تکلم شاعرنا فکان شاعرهم اشعر و احسن قولا. ثم دنا من النبى (ص) فقال اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسوله فقال له النبى (ص): ما یضرّک ما کان قبل هذا، ثم اعطاهم (ص) و کساهم.
قوله: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ، اى لو صبروا عما فعلوا و انظروا خروجک، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، فى دینهم بما ینالون من الثواب فى تعظیم نبى اللَّه و فى دنیاهم بما یکون فى ذلک من الدلالة على وفور عقلهم باستعمال السکینة و الوقار، وَ اللَّهُ غَفُورٌ، اى مع هذا غفور لمن تاب منهم، رَحِیمٌ فى قبول التوبة.
قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب على عالم قط کنت البر حتى یخرج الىّ لقوله عز و جل: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ... الایة.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابى معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنى المصطلق، تا از ایشان زکاة ستاند، آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة، تعظیم فرمان خداى را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادى و رامش باستقبال وى بیرون آمدند. ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وى بیرون آمدند، از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند، زکاة ندادند و قصد خون من کردند. رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان، قومى از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند، بر خلاف آنکه ولید گفت. رسول ایشان را متهم داشت، خالد ولید با جماعتى بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند. خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خداى و رسول در آن بجاى آورده، خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، اى ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فى القلوب، فَتَبَیَّنُوا، اى قفوا حتّى یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب، أَنْ تُصِیبُوا، یعنى کى لا تصیبوا بالقتل و القتال، قَوْماً، برءاء بِجَهالَةٍ منکم بحالهم، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ على عجلتکم و کان النبى (ص) یقول التبین من اللَّه، و العجلة من الشیطان، و قال بعض المفسرین دلّت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان اللَّه تعالى امر بالتثبت فى خبر الفاسق و لو تثبّتنا فى خبر العدل لسوّینا بینهما.
و قال ابن عباس: ردّ رسول اللَّه شهادة رجل فى کذبة واحدة و قال: انّ شاهد الزور مع العشّار فى النار. و قال (ص) من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة اللَّه و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما، فعلیه لعنة اللَّه و ما شهد رجل على رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، فاتقوا ان تقولوا باطلا فان اللَّه یخبره و یعرفه احوالکم فتفضحوا لَوْ یُطِیعُکُمْ الرسول، فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ مما تخبرونه به فیحکم برأیکم لکان یخطى فى افعاله کما لو قبل من الولید فقتل و قتلتم و اخذ المال و اخذتم، لَعَنِتُّمْ، اى لأثمتم و هلکتم. العنت الهلاک و الوقوع فیما لا مخلص منه. قال اللَّه تعالى: ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ و قال تعالى: عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ. وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، فجعله احبّ الادیان الیکم، وَ زَیَّنَهُ، اى حسّنه، فِی قُلُوبِکُمْ، حتى اخترتموه و تطیعون رسول اللَّه و ذلک بتوفیقه ایّاکم و المعنى و لکن اللَّه حبّب الیکم الایمان فاطعتموه فوقاکم اللَّه العنت، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، اى بغّض الیکم الجحود باللّه و الرسول، وَ الْفُسُوقَ، یعنى الکذب و النفاق و العصیان، جمیع معاصى اللَّه، أُولئِکَ، اى اهل هذه الصفة، هُمُ الرَّاشِدُونَ المهتدون.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، اى کان هذا فضلا من اللَّه، وَ نِعْمَةً، رحمة، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ، بکرامة المؤمنین، حَکِیمٌ فیما جعل فى قلوبهم حبّ الایمان و بغض الکفر و الفسوق و العصیان.
قوله: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، سعید جبیر گفت و مجاهد که این آیت در شأن دو قبیله انصار فرو آمد: اوس و خزرج، که در عهد رسول خلاف در میان ایشان افتاد و بهم برآویختند و یکدیگر را زخم کردند بدست و چوب و نعلین، رسول خدا این آیت بر ایشان خواند و میان ایشان صلح افکند. قال ابن بحر القتال لا یکون بالنعال و الایدى و انما هذا فى المنتظر من الزمان، ابن بحر گفت: اللَّه تعالى درین آیت ذکر قتال و مقاتله کرد و جنگى که در آن دست زدن و نعلین زدن بود، آن را قتال نگویند، پس مراد باین آیت اهل بغىاند که در روزگار پدید آیند و قتال با اهل عدل کنند، حکم ایشان اینست که اللَّه فرمود: فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، یعنى ادعوهما الى کتاب اللَّه و الرضا بما فیه لهما و علیهما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، و ابت الاجابة الى حکم کتاب اللَّه، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ اى ترجع، إِلى أَمْرِ اللَّهِ فى کتابه فَإِنْ فاءَتْ اى رجعت الى الحق، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ، بحملها على الانصاف و الرضا بحکم اللَّه وَ أَقْسِطُوا، اى اعدلوا، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ بدان که اهل بغى ایشانند که بر امام عدل خروج کنند و از فرمان وى بیرون شوند. و در ایشان سه چیز موجود بود: یکى آنست که جمعى انبوه باشند با قوت و با شوکت. دیگر آنست که خود را تأویلى نهند محتمل. سوم آنست که امامى نصب کنند و مقتداى خود سازند، چون این سه شرط در ایشان مجتمع شد اهل بغى باشند، حکم ایشان آنست که امام اهل عدل نخست ایشان را باطاعت خود خواند، اگر ظلامهاى ظاهر کنند که بر ایشان میرود، از ایشان دفع کند و دست ظالم از ایشان کوتاه کند و اگر ایشان را ظلامهاى نباشد و رنجى نبود و بر بغى خویش مصرّ باشند امام عدل با ایشان قتال کند، تا بقهر ایشان را باطاعت آرد و در قتال ایشان هر که پشت بداد، روا نیست که از پى وى روند و قصد وى کنند. و اسیر که در دست اهل عدل آید روا نیست که او را بکشند و مجروحى که بیفتد، روا نیست که او را تمام بکشند. امیر المؤمنین على (ع) در حرب جمل منادى را فرمود تا ندا کرد: الا لا یتبع مدبرا و لا یوقف على جریح.
و در حرب صفین اسیرى آوردند پیش على (ع). على گفت: لا اقتلک صبرا انى اخاف اللَّه رب العالمین.
اما هر چه از دو طائفه در حال قتال کشته شود یا مالى بتلف آید در آن حال ضمانى واجب نکند. اما قومى اندک که آن سه شرط در ایشان موجود نبود نه کثرت و نه تأویل و نه نصب امام، حکم ایشان اگر تعرض مسلمانان کنند حکم قطّاع طریق بود نه حکم اهل بغى.
روى ان علیا (ع): سمع رجلا یقول فى ناحیة المسجد لا حکم الا للَّه، فقال على کلمة حق اید بها باطل لکم علینا ثلث: لا نمنعکم مساجد اللَّه ان تذکروا فیها اسم اللَّه و لا نمنعکم الفىء ما دامت ایدیکم مع ایدینا و لا نبداکم بقتال.
و فى الایة دلیل ان البغى لا یزیل اسم الایمان لان اللَّه عز و جل سماهم مؤمنین مع کونهم باغین.
یدل علیه ما روى الحارث الاعور ان على بن ابى طالب سئل و هو القدوة فى قتال اهل البغى، عن اهل الجمل و صفین أ مشرکون هم، قال لا من الشرک فرّوا، فقیل منافقون هم: قال لا ان المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا، قیل فما حالهم قال اخواننا بغوا علینا.
و فى روایة اخرى قال (ص): انى اعطیت سورة البقرة من الذکر الاول و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى علیه السلام و اعطیت فواتح الکتاب و خواتیم البقرة من تحت العرش و المفصّل نافلة.
بدان که این سورة هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف است و سیصد و چهل و سه کلمت و هفده آیت. جملة بمدینة فرو آمد بر قول جمهور مفسران. ابن عباس گفت مگر یک آیت: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، این یک آیت بمکه فرود آمد و باقى بمدینه. و درین سورة ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سورة ابىّ کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع اللَّه و من عصاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، قرأ یعقوب: لا تقدّموا بفتح التاء و الدال من التقدم اى لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنى التقدّم. تقول العرب قدم فلان بین یدى الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدّمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنى واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنى لا تقدموا القول و الفعل بین یدى رسول اللَّه (ص). قال ابن عباس: نهوا ان یتکلّموا بین یدى کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا. علماء تفسیر مختلفاند در معنى این آیت و در سبب نزول. حسن گفت معنى آنست که «لا تذبحوا» قبل ذبح النبى (ص)، و سبب آن بود که جماعتى روز عید اضحى قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان، پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فى الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبى (ص) یوم النحر، قال ان اوّل ما نبدأ به فى یومنا هذا ان نصلّى ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنّتنا و من ذبح قبل ان نصلّى فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فى شیء.
قومى گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنى لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم. و فى ذلک ما روى مسروق قال: دخلنا على عائشة فقالت یا جاریة خوضى شرابا، فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانّى لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم، قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوّعناه، فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انى صمت الشهر فادرکنى رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتى نزلت هذه الایة. مقاتل بن حیان گفت: سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعى یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد، منذر بن عمرو الانصارى بریشان امیر کرد، چون به بئر معونه رسیدند قومى مشرکان بنى عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند، چون بدر مدینه رسیدند، دو مرد را دیدند از قبیله بنى عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند. ایشان آن دو مرد را بىدستورى رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بىدستورى کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله. بىدستورى و بىفرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید، در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن. و روى عن ابن عباس: قال معناه: لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدى رسول اللَّه و کذلک بین یدى العلماء فانهم ورثة الانبیاء، دلیله ما
روى عطاء عن ابى الدرداء قال رآنى رسول اللَّه (ص) امشى امام ابو بکر فقال تمشى امام من هو خیر منک فى الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت على احد بعد النّبیّین و المرسلین خیر او افضل من ابى بکر
وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى تضییع حقه و مخالفة امره، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ، لاقوالکم، عَلِیمٌ بافعالکم و احوالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ در خبر است که قوم بنى تمیم رسیده بودند بحضرت نبوت و میخواستند که یکى را بر ایشان مهتر کنند تا امیر ایشان باشد. بو بکر یکى اختیار کرد نام وى قعقاع بن معبد. عمر خطاب دیگرى اختیار کرد نام وى اقرع بن حابس. بو بکر گفت: مخالفت من خواستى باین اختیار که کردى. عمر گفت: من مخالفت تو نخواستم. سخن میان ایشان دراز گشت و خصومت در گرفتند و بآواز بلند سخن گفتند.
انس بن مالک گفت: کاد الخیران ان یهلکا. آن گه در شأن ایشان آیت آمد که: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، بو بکر گفت: آلیت على نفسى ان لا اکلّم النبى (ص) ابدا الا کاخى السرار، سوگند یاد کردم که از این هرگز با رسول خدا سخن بلند نگویم، مگر چنانک با همرازى پنهان سخن گویند و عمر بعد از آن با رسول سخن چنان نرم گفتید که رسول دشوار توانستى شنید. انس مالک گفت ثابت بن قیس بن شماس خطیب رسول بود که خطباء عرب را جواب دادى در مجلس رسول.
و در مجمع عرب آن روز که این آیت فرو آمد بترسید و در خانه نشست دلتنگ و اندوهگن گریان و زارىکنان و میگفت انا الذى ارفع صوتى فوق صوت النبى و انا من اهل النار.
مگر این آیت بشأن من فرود آمد که من آواز بلند میدادم بحضرت نبوت. آه که اعمال من حابط شد و من از آتشیانم و این سخن از بهر آن میگفت که کان جهورى الصوت و فى اذنیه وقر، گوش وى گران بود و سخن بلند گفتید پس باین سبب از حضرت رسول بازماند و خانه بر خود زندان کرد. این قصه با رسول گفتند، رسول برخاست و بر خانه وى آمد و او را ببهشت اعظم بشارت داد. گفت: بل انت من اهل الجنة.
و روى انه قال یا رسول اللَّه لقد خشیت ان اکون قد هلکت قال لم؟ قال نهى اللَّه ان نحبّ ان نحمد بما لم نفعل و انا رجل احب الحمد و نهانا ان نرفع اصواتنا فوق صوتک و انا رجل جهر الصوت و نهانا عن الخیلاء و انا رجل احب الجمال، فقال یا ثابت اما تحبّ ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا، فقتل یوم الیمامة.
قال سلیمان بن حرب ضحک انسان عند حمّاد بن زید و هو یحدّث بحدیث عن رسول اللَّه، فغضب حمّاد و قال انى ارى رفع الصوت عند حدیث رسول اللَّه (ص) و هو میت کرفع الصوت عنده و هو حى و قام و امتنع عن الحدیث ذلک الیوم، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، اى لا تخاطبوه باسمه و کنیته کما یخاطب بعضکم بعضا، بل خاطبوه بالنبوة و الرسالة بتوقیر و تعظیم و قولوا یا نبى اللَّه یا رسول اللَّه کقوله: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً. أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، یعنى لئلا تحبط اعمالکم لان ذلک اذا کان عن قصد بعد النهى کفر لان فیه استخفاف النبى و ذلک محبط، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ انّه محبط. ابن عباس گفت: پس از آنکه این آیت فرو آمد، یاران همه متأدّب گشتند و بحضرت رسول بتعظیم و توقیر نشستند و سخن نرم گفتند. رب العالمین آن بپسندید، و ایشان را در آن بستود و وعده ثواب نیکو داد، گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، اجلالا له، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، اى اخلصها و اختبرها کما یمتحن الذهب بالنار، فیخرج خالصا، و قوله للتقوى، اللام لام العاقبة اى ادّى الامتحان الى التقوى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ، لذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ لطاعاتهم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) لن یزال قلب ابن آدم ممتلئا حرصا الّا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى، قال راوى الحدیث فلقد رأیت رجلا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرکب الى زراعة له و انّها منه على فراسخ و قد أتى علیه سبعون سنة.
و روى انه قال (ص) لا یزال قلب ابن آدم جدیدا فى حب الشیء و ان التقت ترقوتاه من الکبر الا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى و هم قلیل.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، قراءة العامة بضم الجیم، و قرأ ابو جعفر بفتح الجیم و هما لغتان و هى جمع الحجر و الحجر جمع الحجرة و هى جمع الجمع.
الحجرة المکان یتحجر المرء لنفسه یمنع غیره من مشارکته فیه مشتقة من الحجر و هو الحبس.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى فرو آمد از قبیله بنى العنبر و هم حى من بنى عمرو بن تمیم. رسول خدا لشکرى فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزارى را بر ایشان امیر کرد. چون دانستند که عیینة نزدیک رسید، عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند. عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد، بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند، وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة. فرزندان چون پدران خود را دیدند، فرا ایشان زاریدند و بگریستند. ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا، رسول در قیلوله بود، بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد: ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا، عیال ما بما باز فروش. جبرئیل آن ساعت فرو آمد، گفت: یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند، رسول گفت راضى باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند، ایشان گفتندى راضى باشیم، سبرة گفت: عمّ من حاضر است و او مه من است تا وى حکم کند و هو الاعور بن بشامة. رسول وى را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنى بىفدا و یک نیمه را فدا دهند. رسول خدا گفت فعلت و رضیت. این آیت در شأن ایشان فرو آمد.
ابن عباس گفت: لو انهم صبروا حتى یخرج الیهم، رسول اللَّه (ص) لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدى و قوله: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ فیه قولان احدهما: لا یفعلون فعل العقلاء لقلّة اناتهم و کثرة تهورهم، فان النبى (ص) لم یکن یحتجب عن الناس الا فى وقت یخلو فیه بامر نفسه، فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الى قلة العقل و سوء الادب. و الثانى: لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم، لانک کنت تعتقهم جمیعا.
و روى ان وفد بنى تمیم جاءوا الى النبى (ص) فنادوا على الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین. قال فسمعها رسول اللَّه (ص)، فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم اللَّه الذى مدحه زین و ذمه شین، قالوا نحن ناس من تمیم جئنا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک، فقال (ص) ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت، و لکن هاتوا. فقال الزبرقان بن بدر. لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک، فقال الحمد للَّه الذى جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا، فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا. فقال رسول اللَّه (ص) لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول اللَّه قم فاجبه فقال الحمد اللَّه احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنى عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد للَّه الذى جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزّا لدینه، فنحن نقاتل الناس حتى یشهدوا ان لا اله الا اللَّه، فمن قالها منع منّا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فى اللَّه علینا هیّنا، اقول قولى هذا و استغفر اللَّه للمؤمنین و المؤمنات. فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب، فقال:
نحن الکرام فلا حىّ یعادلنا
منّا الرؤس و فینا یقسم الربع
و نطعم الناس عند القحط کلهم
من السدیف اذا لم یونس القرع
اذا ابینا فلا یأبى لنا احد
انّا کذلک عند الفخر نرتفع
قال: فارسل رسول اللَّه (ص) الى حسان بن ثابت فلما جاء امره لیجیبه فقال حسان:
ان الذوائب من فهر و اخوتهم
قد شرّعوا سنة للناس تتبع
یرضى بها کل من کانت سریرته
تقوى الاله و کل الخیر یصطنع
قال فقام الا قرع بن حابس، فقال ان محمد المؤتى له و اللَّه ما ادرى ما هذا الامر تکلم خطیبنا فکان خطیبهم احسن قولا و تکلم شاعرنا فکان شاعرهم اشعر و احسن قولا. ثم دنا من النبى (ص) فقال اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسوله فقال له النبى (ص): ما یضرّک ما کان قبل هذا، ثم اعطاهم (ص) و کساهم.
قوله: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ، اى لو صبروا عما فعلوا و انظروا خروجک، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، فى دینهم بما ینالون من الثواب فى تعظیم نبى اللَّه و فى دنیاهم بما یکون فى ذلک من الدلالة على وفور عقلهم باستعمال السکینة و الوقار، وَ اللَّهُ غَفُورٌ، اى مع هذا غفور لمن تاب منهم، رَحِیمٌ فى قبول التوبة.
قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب على عالم قط کنت البر حتى یخرج الىّ لقوله عز و جل: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ... الایة.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابى معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنى المصطلق، تا از ایشان زکاة ستاند، آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة، تعظیم فرمان خداى را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادى و رامش باستقبال وى بیرون آمدند. ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وى بیرون آمدند، از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند، زکاة ندادند و قصد خون من کردند. رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان، قومى از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند، بر خلاف آنکه ولید گفت. رسول ایشان را متهم داشت، خالد ولید با جماعتى بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند. خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خداى و رسول در آن بجاى آورده، خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، اى ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فى القلوب، فَتَبَیَّنُوا، اى قفوا حتّى یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب، أَنْ تُصِیبُوا، یعنى کى لا تصیبوا بالقتل و القتال، قَوْماً، برءاء بِجَهالَةٍ منکم بحالهم، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ على عجلتکم و کان النبى (ص) یقول التبین من اللَّه، و العجلة من الشیطان، و قال بعض المفسرین دلّت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان اللَّه تعالى امر بالتثبت فى خبر الفاسق و لو تثبّتنا فى خبر العدل لسوّینا بینهما.
و قال ابن عباس: ردّ رسول اللَّه شهادة رجل فى کذبة واحدة و قال: انّ شاهد الزور مع العشّار فى النار. و قال (ص) من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة اللَّه و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما، فعلیه لعنة اللَّه و ما شهد رجل على رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، فاتقوا ان تقولوا باطلا فان اللَّه یخبره و یعرفه احوالکم فتفضحوا لَوْ یُطِیعُکُمْ الرسول، فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ مما تخبرونه به فیحکم برأیکم لکان یخطى فى افعاله کما لو قبل من الولید فقتل و قتلتم و اخذ المال و اخذتم، لَعَنِتُّمْ، اى لأثمتم و هلکتم. العنت الهلاک و الوقوع فیما لا مخلص منه. قال اللَّه تعالى: ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ و قال تعالى: عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ. وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، فجعله احبّ الادیان الیکم، وَ زَیَّنَهُ، اى حسّنه، فِی قُلُوبِکُمْ، حتى اخترتموه و تطیعون رسول اللَّه و ذلک بتوفیقه ایّاکم و المعنى و لکن اللَّه حبّب الیکم الایمان فاطعتموه فوقاکم اللَّه العنت، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، اى بغّض الیکم الجحود باللّه و الرسول، وَ الْفُسُوقَ، یعنى الکذب و النفاق و العصیان، جمیع معاصى اللَّه، أُولئِکَ، اى اهل هذه الصفة، هُمُ الرَّاشِدُونَ المهتدون.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، اى کان هذا فضلا من اللَّه، وَ نِعْمَةً، رحمة، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ، بکرامة المؤمنین، حَکِیمٌ فیما جعل فى قلوبهم حبّ الایمان و بغض الکفر و الفسوق و العصیان.
قوله: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، سعید جبیر گفت و مجاهد که این آیت در شأن دو قبیله انصار فرو آمد: اوس و خزرج، که در عهد رسول خلاف در میان ایشان افتاد و بهم برآویختند و یکدیگر را زخم کردند بدست و چوب و نعلین، رسول خدا این آیت بر ایشان خواند و میان ایشان صلح افکند. قال ابن بحر القتال لا یکون بالنعال و الایدى و انما هذا فى المنتظر من الزمان، ابن بحر گفت: اللَّه تعالى درین آیت ذکر قتال و مقاتله کرد و جنگى که در آن دست زدن و نعلین زدن بود، آن را قتال نگویند، پس مراد باین آیت اهل بغىاند که در روزگار پدید آیند و قتال با اهل عدل کنند، حکم ایشان اینست که اللَّه فرمود: فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، یعنى ادعوهما الى کتاب اللَّه و الرضا بما فیه لهما و علیهما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، و ابت الاجابة الى حکم کتاب اللَّه، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ اى ترجع، إِلى أَمْرِ اللَّهِ فى کتابه فَإِنْ فاءَتْ اى رجعت الى الحق، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ، بحملها على الانصاف و الرضا بحکم اللَّه وَ أَقْسِطُوا، اى اعدلوا، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ بدان که اهل بغى ایشانند که بر امام عدل خروج کنند و از فرمان وى بیرون شوند. و در ایشان سه چیز موجود بود: یکى آنست که جمعى انبوه باشند با قوت و با شوکت. دیگر آنست که خود را تأویلى نهند محتمل. سوم آنست که امامى نصب کنند و مقتداى خود سازند، چون این سه شرط در ایشان مجتمع شد اهل بغى باشند، حکم ایشان آنست که امام اهل عدل نخست ایشان را باطاعت خود خواند، اگر ظلامهاى ظاهر کنند که بر ایشان میرود، از ایشان دفع کند و دست ظالم از ایشان کوتاه کند و اگر ایشان را ظلامهاى نباشد و رنجى نبود و بر بغى خویش مصرّ باشند امام عدل با ایشان قتال کند، تا بقهر ایشان را باطاعت آرد و در قتال ایشان هر که پشت بداد، روا نیست که از پى وى روند و قصد وى کنند. و اسیر که در دست اهل عدل آید روا نیست که او را بکشند و مجروحى که بیفتد، روا نیست که او را تمام بکشند. امیر المؤمنین على (ع) در حرب جمل منادى را فرمود تا ندا کرد: الا لا یتبع مدبرا و لا یوقف على جریح.
و در حرب صفین اسیرى آوردند پیش على (ع). على گفت: لا اقتلک صبرا انى اخاف اللَّه رب العالمین.
اما هر چه از دو طائفه در حال قتال کشته شود یا مالى بتلف آید در آن حال ضمانى واجب نکند. اما قومى اندک که آن سه شرط در ایشان موجود نبود نه کثرت و نه تأویل و نه نصب امام، حکم ایشان اگر تعرض مسلمانان کنند حکم قطّاع طریق بود نه حکم اهل بغى.
روى ان علیا (ع): سمع رجلا یقول فى ناحیة المسجد لا حکم الا للَّه، فقال على کلمة حق اید بها باطل لکم علینا ثلث: لا نمنعکم مساجد اللَّه ان تذکروا فیها اسم اللَّه و لا نمنعکم الفىء ما دامت ایدیکم مع ایدینا و لا نبداکم بقتال.
و فى الایة دلیل ان البغى لا یزیل اسم الایمان لان اللَّه عز و جل سماهم مؤمنین مع کونهم باغین.
یدل علیه ما روى الحارث الاعور ان على بن ابى طالب سئل و هو القدوة فى قتال اهل البغى، عن اهل الجمل و صفین أ مشرکون هم، قال لا من الشرک فرّوا، فقیل منافقون هم: قال لا ان المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا، قیل فما حالهم قال اخواننا بغوا علینا.
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ، اى غمرة الموت و شدته الى ان تغشى الانسان و تغلب على عقله بِالْحَقِّ یعنى ببیان ما یصیر الیه الانسان بعد موته من جنة او نار و قیل بِالْحَقِّ، اى بامر اللَّه و حکمه الذى عمّ به جمیع الاحیاء و قیل بما یؤل الیه الامر من السعادة و الشقاوة.
روى انّ ابا بکر الصدیق لما احتضر قالت عائشة: شعر:
لعمرک ما یغنى الثّراء عن الفتى
اذا حشرجت یوما و ضاق به الصدر
فقال ابو بکر: یا بنیّة لا تقولى ذلک و لکن قولى کما قال اللَّه عز و جل: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ. ذلِکَ اشاره الى الموت، ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ اى تکره ذکره و تستبعد وقوعه و المعنى فاستعدّ له.
قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، یعنى نفخة البعث، ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ اى ذلک الیوم یتحقق فیه الوعید.
وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ السائق و الشهید هما المتلقّیان یسوق الکافر سائقه الى النار و یشهد الشهید علیه بمعصیته، و یسوق السائق المؤمن الى الجنة و یشهد الشهید علیه بمعصیته و یشهد الشهید له بطاعته. و قال ابن عباس و الضحاک: السائق من الملائکة و الشهید من انفسهم الا یدى و الا رجل فیقول اللَّه تعالى: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا الیوم فى الدنیا، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ الذى کان فى الدنیا على قلبک و سمعک و بصرک. الغطاء الستر غطاه و غطّاه ثقیلا و خفیفا.
قال الشاعر:
على الشمس الطلوع فان غطاها
سلام قبل معذرتى سلام
و ان لم آت ما فیه ملام
غمام فالملیم هو الغمام
فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ اى حادّ هذا کقوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا، و المعنى بصرک الیوم نافذ تبصر ما کنت تنکر فى الدنیا. و قیل اراد بالبصر العلم اى علمک الیوم نافذ فى البعث علم حین لم ینفعه العلم و ابصر حین لم ینفعه البصر.
و قال ابن زید: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا خطاب للنبى اى کنت قبل الوحى فى غفلة من هذا العلم، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ بما اوحینا الیک، فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى فعلمک ثاقب نافذ، و هذا کقوله: ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ.
وَ قالَ قَرِینُهُ، هذا القرین هو الملک الموکّل به، هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ معدّ محضر، یعنى عمله الذى یشهد به فان کان العبد من اهل الایمان و الجنة احضر کتاب حسناته لانّ سیئاته قد کفّرت، و ان کان من اهل الکفر و النار احضر کتاب سیئاته لان حسناته حبطت بکفره. و قال مجاهد: یقول هذا الذى وکّلتنى به من ابن آدم قد احضرته و احضرت دیوان اعماله فیقول اللَّه لقرینه: أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ، فى هذه الکلمة وجهان احدهما: انه امر الى الملکین السائق و الشهید و هذا الوجه اظهر. و الثانى: انه امر لواحد و هو کلام عربى، یقولون خلیلىّ و صاحبىّ و منه قوله: قفا نبک. و قال امرؤ القیس:
خلیلىّ مرّ ابى على امّ جندب
لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب
الم تر انّى کلّما جئت طارقا
وجدت بها طیبا و ان لم تطیّب
فثنّى فى البیت الاول و وحّد فى البیت الثانى. کُلَّ کَفَّارٍ مبالغ فى کفره عَنِیدٍ معاند یعرف الحق فیجحده و العناد اقبح الکفر.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ، یعنى یمنع الزکاة المفروضة و کلّ حق اوجبه اللَّه فى ماله، فعلى هذا الخیر المال و قیل الخیر الاسلام و المراد به الولید بن المغیرة، کان یمنع بنیه و بنى اخیه و لحمته من الاسلام، مُعْتَدٍ، یظلم الناس بلسانه و یده مُرِیبٍ اى.
داخل فى الریب و قیل هو الذى اتى الریبة، الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ الاول امر بالالقاء فى النار و الثانى بالالقاء فى العذاب الشدید.
قالَ قَرِینُهُ، یعنى الشیطان الّذى قیّض لهذا الکافر یدعوه الى الضلالة، رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ و ذلک انه اذا القى فى النار ادّعى على قرینه من الشیاطین فیقول قرینه رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ کما زعم، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ فصحبته على طغیانه و ضلاله قال ابن عباس و مقاتل و سعید بن جبیر: هذا القرین هو الملک ایضا یقول الکافر ربّ انّ الملک زاد علىّ فى الکتابة فیقول الملک رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ یعنى ما زدت علیه و ما کتبت الا ما قیل او عمل، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ طویل لا یرجع عنه الى الحق فیقول اللَّه تعالى: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، فقد قضیت ما انا قاض، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ فى القرآن و انذرتکم و حذّرتکم على لسان الرسل فلا عذر لاحد عندى. قوله: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، یقال هذا للکافر و قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یقال للمسلمین و هذا فى الموقف. و امّا قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ فى جهنم.
قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى لا تبدیل لقولى و هو قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل هو اخلاد الکفار فى النار و قیل هو قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... الایة، اى لا یحرّف و لا یزاد و لا ینقص، و قال قوم معنى قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى ما یغیّر القول عندى بالکذب لانّى اعلم الغیب و اعلم حقه من باطله و هذا قول الکلبى و اختیار الفرّاء لانه قال: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ، و لم یقل ما یبدّل قولى، وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فاعاقبهم بغیر جرم.
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ اى انذرهم یوم نقول، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ، قرأ نافع و ابو بکر یقول بالیاء اى یقول اللَّه لجهنم هَلِ امْتَلَأْتِ کما وعدتک یعنى فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا السؤال من اللَّه عز و جل لتصدیق خبره و تحقیق وعده و التقریع لاهل عذابه و التنبیه لجمیع عباده، وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فیه قولان احدهما: انّها امتلات و صارت بحیث لا تنجع فیها ابرة تصدیقا لقول اللَّه عز و جل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ فیکون استفهام انکار، اى لم یبق فىّ موضع زیادة
کقول النبى: هل ترک لنا عقیل من دار اى لم یترک، و هذا قول عطاء و مجاهد و مقاتل بن سلیمان. و القول الثانى: انها تستزید و الاستفهام بمعنى الاستزادة و هذا قبل دخول جمیع اهلها فیها، قال ابن عباس: ان اللَّه تعالى سبقت کلمته: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ، فلمّا سیق اعداء اللَّه الى النار لا یلقى فیها فوج الا ذهب فیها و لا یملأها شیء فتقول الست قد أقسمت لتملأنى فیضع قدمه علیها ثم یقول هَلِ امْتَلَأْتِ فتقول قط قط قد امتلأت فلیس فىّ مزید. و روى عن ابن عباس ایضا انه قال لم یکن یملأها شیء حتى وجدت مسّ قدم اللَّه تعالى فتضایقت فما فیها موضع ابرة و دلیل هذا التأویل الخبر الصحیح و هو ما روى قتاده عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه لا تزال جهنم یلقى فیها و تقول هل من مزید، حتى یضع رب العالمین فیها قدمه فینزوى بعضها الى بعض و تقول قط قط
و روى قد قد بعزتک و کرمک، و لا یزال فى الجنة فضل حتى ینشئ اللَّه خلقا فیسکنهم فضل الجنة، و فى روایة ابو هریرة قال رسول اللَّه: تحاقب الجنة و النار، فقالت النار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین و قالت الجنة فما لی لا یدخلنى الا ضعفاء الناس و سقطهم فقال اللَّه تعالى للجنة انما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنار انما انت عذابى اعذّب بک من اشاء من عبادى.
و لکل واحدة منکما ملؤها فامّا النار فانّهم یلقون فیها وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه تبارک و تعالى فیها رجله فتقول قط قط قط. فهنالک تمتلئ و ینزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنة فان اللَّه عز و جل ینشئ لها خلقا. قوله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ اى قرّبت و ادنیت للذین یتّقون الشرک و الفواحش و هذا قبل الدخول، یرونها من قرب الى ان یدخلوها بعد الحساب و مثله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ و هذا بعد الدخول اى قربت لهم مواضعهم فیها فلا یطلبون منها بعدا.
هذا ما تُوعَدُونَ، قرأ ابن کثیر: یوعدون بالیاء، اى یقال لهم هذا الذى ترونه ما توعدون فى الدنیا على السنة الانبیاء، لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ هذا موضعه رفع بالابتداء ما تُوعَدُونَ صفته لِکُلِّ أَوَّابٍ خبره. الاوّاب الراجع من المعصیة الى الطاعة.
قال سعید هو الذى یذنب ثم یتوب ثم یذنب ثم یتوب و قال ابن عباس: هو المسبّح من قوله: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ و قال قتادة: هو المصلّى، و الحفیظ هو الحافظ لأمر اللّه و قیل هو الذى حفظ ذنوبه حتى یرجع منها و یستغفر منها، و قیل حفیظ لما یسمع من کلام اللَّه و سنّة رسول اللَّه. و قیل یحفظ نفسه فلا یشرع فى معصیة و قیل الحفیظ المراقب المحافظ لاوقاته و همّاته و خطراته. قوله: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، محلّ من حفظ على نعت الاوّاب و المعنى من خاف الرحمن بالغیب. و لم یره و قیل من آمن بالبعث و الجزاء ذلک غیب. و قال السدى و الضحاک خَشِیَ الرَّحْمنَ فى الخلوة حیث لا یراه احد، وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مخلص مقبل الى طاعة اللَّه.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ، اى یقال لاهل هذه الصفة ادخلوا الجنة بسلام اى بسلامة من العذاب و الهموم و من زوال النعم. و قیل بسلام من اللَّه و ملائکته علیهم، ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ امّا فى الجنة و امّا فى النار. و التقدیر ادخلوها خالدین ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، هذا کقوله: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ. وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ بالواحد عشرا و قیل وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ یعنى الزیادة لهم فى النعیم مما لم یخطر ببالهم و ذلک انّهم یسئلون اللَّه حتى تنتهى مسئلتهم فیعطون ما شاءوا، ثم یزیدهم اللَّه من عنده ما لم یسئلوه.
قال جابر و انس المزید ان یتجلّى لهم جل جلاله فینظرون الى وجه اللَّه الکریم و هو مثل قوله: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و قیل یتجلّى لهم کل جمعة، و لهذا سمّى الجمعة یوم المزید. قوله: وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ، اى من القرون الذین کذّبوا رسلهم هُمْ أَشَدُّ من قومک، بَطْشاً، قوّة و اقوى ابدانا و اشدّ سطوة على الناس، فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ، اى ابعدوا فیها السیر و ابحثوا عن الاسباب و الامور. قال امرؤ القیس:
لقد نقّبت فى الافاق حتى
رضیت من الغنیمه بالایاب
هَلْ مِنْ مَحِیصٍ اى لم یجدوا محیصا من امر اللَّه و لم یجدوا مفرّا من الموت، تقول حاص عن الامر و حاد اى بعد. و قرء فى الشّواذ فنقّبوا مکسورة القاف مشدودة على الامر کقوله: فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا، و النقب الخرق و الدخول فى الشیء.
و النقب الطریق ایضا، و المعنى ساروا فى طرقها حتى نقبت دوابهم اى صارت فى خفّها نقوب. و قیل هو من النقابة و هى الریاسة و النقباء فوق العرفاء.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکر فى هذه السورة. و قیل فیما ذکر من العبر و اهلاک القرى، لَذِکْرى، اى تذکیرا و عظة، لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ، اى عقل.
قال ابن عباس و کنّى عن العقل بالقلب لانّه موضعه و منبعه و تقول العرب مالک قلب اى مالک عقل. و فى الخبر لا یعجبنّکم اسلام رجل حتى تعلموا ما عقدة عقله.
و قال (ص) قد افلح من جعل اللَّه له عقلا، الناس یعملون بالخیر و انما یعطون اجورهم على قدر عقولهم.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا بلغه عن رجل شدّة فى عبادة، سأل کیف عقله، فان قالوا حسن قال ارجوه و ان قالوا غیر ذلک، قال: لم یبلغ صاحبکم حیث تظنّون.
و عن ابى الدرداء انّ النبى (ص) قال یا عویمر ازدد عقلا تزدد من ربک قربا، قلت بابى و امّى یا رسول اللَّه و من لى بالعقل قال اجتنب مساخط اللَّه و ادّ فرائض اللَّه تکن عاقلا ثم تنفّل بالصالحات من الاعمال تزدد من ربک قربا و علیه عزّا.
و قیل لعمرو بن العاص ما بال قومک لم یؤمنوا و قد وصفهم اللَّه بالعقول. قال تلک عقول کادها اللَّه اى لم یصحبها التوفیق، أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ اى اصغى الى مواعظه و زواجره. القاء السمع و اصغاؤه صرفه کلّه الى القائل، وَ هُوَ شَهِیدٌ من الشهادة التی بها تثبت الحقوق. و المعنى و هو شاهد على ما یقرأ و یسمع فى کتاب اللَّه من نعت محمد (ص) و ذکره. و قیل شهید من الشهادة التی هى الحضور اى حاضر القلب و الفهم، لیس بغافل و لا ساه. و قال السدّى یسمع القرآن یتلى و هو شهید یعیه قلبه.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ اى اعیاء و تعب.
روى عکرمة عن ابن عباس: انّ الیهود اتت البنى (ص) فسأله عن خلق السماوات و الارض فقال خلق اللَّه الارض یوم الاثنین و خلق الجبال و ما فیها من المنافع یوم الثلاثاء و خلق الشجر و النبات و الماء و الاقوات یوم الاربعاء و خلق السماوات یوم الخمیس و خلق النجوم و الشمس و القمر و الملائکة یوم الجمعة. فقالت الیهود ثم ما ذا یا محمد قال: ثم استوى على العرش قالوا: قد اصبت لو اتممت، ثم استراح یوم السبت و استلقى على العرش، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة ردّا علیهم
و قال قتادة فى الایة اکذب اللَّه عز و جل الیهود و النصارى و اهل القرى على اللَّه عز و جل، و ذلک انّهم قالوا انّ اللَّه عز و جل:
خلق السماوات و الارض و ما فیها فى ستّة ایام، ثم استراح یوم السابع و ذلک عندهم یوم السبت و هم یسمّونه یوم الراحة. و عن ابى مجلز انّ عمر بن الخطّاب دخل حائطا من حیطان المدینه فاستلقى و وضع احدى رجلیه على الأخرى، و کانت الیهود تفترى على اللَّه عز و جل و تقول انّ اللَّه لما فرغ من الخلق فعل هذا و قد قال اللَّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ و کان ناس من الناس یکرهونه حتى رأوا عمر فعله.
قوله: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ، اى على ما قالت الیهود، فانّ اللَّه لهم بالمرصاد. و قیل فاصبر على اذى الکفار و لا تستعجل عذابهم و هو منسوخ بآیة القتال، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ، اى صلّ بامر ربک و توفیقه قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، یعنى صلاة الظهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ، یعنى صلاة المغرب و العشاء. قال مجاهد: وَ مِنَ اللَّیْلِ یعنى صلاة اللیل اىّ وقت صلّى، وَ أَدْبارَ السُّجُودِ، قرأ ابن کثیر و حمزة و ادبار بکسر الهمزة و هو مصدر ادبر ادبارا، و الباقون بفتحها و هو جمع دبر و المعنى واحد لانّ انقضاء الشیء انّما یکون بآخره و آخره انما یکون بانقضائه، و التقدیر وقت ادبار السجود.
قال عمر بن الخطاب و علىّ بن ابى طالب (ع) و الحسن و الشعبى و النخعى و الاوزاعى أَدْبارَ السُّجُودِ الرکعتان بعد صلاة المغرب و ادبار النجوم الرکعتان قبل صلاة الفجر.
و عن ابن عباس مرفوعا قال: قال رسول اللَّه (ص) یا ابن عباس رکعتان بعد المغرب ادبار السجود.
و قال انس: قال رسول اللَّه من صلّى بعد المغرب رکعتین قبل ان یتکلّم کتبت صلوته فى علّیّین.
قال انس یقرأ فى الرکعة الاولى: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فى الأخرى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، قال عبد اللَّه بن مسعود ما احصى ما سمعت رسول اللَّه یقرأ فى الرکعتین بعد المغرب و فى الرکعتین قبل صلاة الفجر بقل یا ایها الکافرون و قل هو اللَّه احد.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): رکعتا الفجر خیر من الدنیا و ما فیها
و قال مجاهد: قوله وَ أَدْبارَ السُّجُودِ هو التسبیح باللسان فى ادبار الصّلوات المکتوبات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه من سبّح فى دبر کلّ صلاة ثلثا و ثلثین و کبّر اللَّه ثلثا و ثلثین و حمد اللَّه ثلثا و ثلاثین فذلک تسعة و تسعون. ثم قال تمام المأة لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کلّ شىء قدیر. غفرت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة: قالوا یا رسول اللَّه ذهب اهل الدثور بالدرجات و النعیم المقیم، قال و کیف ذلک؟ قالوا صلّوا کما صلّینا و جاهدوا کما جاهدنا و انفقوا من فضول اموالهم، و لیست لنا اموال. قال ا فلا اخبرکم بامر تدرکون من کان قبلکم و تسبقون من جاء بعدکم و لا یأتى احد بمثل ما جئتم به الّا من جاء بمثله، تسبّحون فى دبر کلّ صلاة عشرا و تحمدون عشرا و تکبّرون عشرا.
قوله: وَ اسْتَمِعْ، السمع ادراک المسموع و الاستماع طلب ادراک المسموع بالاصغاء الیه، یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ، اى صفة یوم ینادى، محذوف المضاف و هو مفعول به و لیس بظرف و المنادى هو الملک النافخ فى الصور و هو اسرافیل و النداء نفخه، سمّى نداء من حیث انّه جعله للخروج و الحشر و انّما یقع ذلک بالنداء کاذان المؤذّن و علامات الرحیل فى العساکر. و قیل هو النداء حقیقة، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یعنى صخرة بیت المقدس هى اقرب الارض من السماء بثمانیة عشر میلا و موضعها وسط الارض یقف علیها الملک و یضع اصبعیه فى اذنیه و ینادى ایّتها العظام النخرة و الاوصال البالیة و اللحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة قومى الى محاسبة ربّ العزّة و سمّى قریبا لان کلّ انسان یسمعه من طرف اذنه. و قیل المنادى هو اللَّه، و المکان القریب الاذن.
یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ یعنى النفخة الاخیرة، بِالْحَقِّ، اى بما هو حقّ من الجزاء و الثواب و العقاب و قیل بِالْحَقِّ اى بالنداء المسمع و الامر النافذ، ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ من القبور. قال ابو عبیدة: یوم الخروج من اسماء القیامة و سمّى یوم العید یوم الخروج ایضا تشبیها به.
إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی، الخلق للبعث، وَ نُمِیتُ هم یعنى فى الدنیا، وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ بعد الموت.
یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً، جمع سریع اى یخرجون سراعا مسرعین، هذا کقوله: مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ، ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ هیّن یقول له: کُنْ فَیَکُونُ.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ، هذا تعزیة للرسول (ص) و تصبیر له. یقول نحن اعلم بما یقول المشرکون من تکذیبک و الافتراء على ربک و نحن لهم بالمرصاد، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ، هذا عذر للرسول (ص) کقوله: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و المعنى ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بمسلّط تجبرهم على الاسلام انّما بعثت مذکّرا محذّرا یقال اجبر فهو جبّار کادرک فهو درّاک و قیل الجبّار من قولهم جبرته على الامر بمعنى اجبرته و هى لغة کنانة و هما لغتان و الجبّار فى اسم اللَّه عز و جل هو الذى جبر العباد على ما اراد، و الجبّار من النخل هو الطویل الغلیظ، فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ هذا کقوله عز و جل: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، اى انّما تنذر فیقبل من اتّبع الذکر و خشى الرحمن قال ابن عباس: قال المؤمنون یا رسول اللَّه لو خوّفتنا و ذکّرتنا فانزل اللَّه تعالى: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ.
روى انّ ابا بکر الصدیق لما احتضر قالت عائشة: شعر:
لعمرک ما یغنى الثّراء عن الفتى
اذا حشرجت یوما و ضاق به الصدر
فقال ابو بکر: یا بنیّة لا تقولى ذلک و لکن قولى کما قال اللَّه عز و جل: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ. ذلِکَ اشاره الى الموت، ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ اى تکره ذکره و تستبعد وقوعه و المعنى فاستعدّ له.
قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، یعنى نفخة البعث، ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ اى ذلک الیوم یتحقق فیه الوعید.
وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ السائق و الشهید هما المتلقّیان یسوق الکافر سائقه الى النار و یشهد الشهید علیه بمعصیته، و یسوق السائق المؤمن الى الجنة و یشهد الشهید علیه بمعصیته و یشهد الشهید له بطاعته. و قال ابن عباس و الضحاک: السائق من الملائکة و الشهید من انفسهم الا یدى و الا رجل فیقول اللَّه تعالى: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا الیوم فى الدنیا، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ الذى کان فى الدنیا على قلبک و سمعک و بصرک. الغطاء الستر غطاه و غطّاه ثقیلا و خفیفا.
قال الشاعر:
على الشمس الطلوع فان غطاها
سلام قبل معذرتى سلام
و ان لم آت ما فیه ملام
غمام فالملیم هو الغمام
فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ اى حادّ هذا کقوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنا، و المعنى بصرک الیوم نافذ تبصر ما کنت تنکر فى الدنیا. و قیل اراد بالبصر العلم اى علمک الیوم نافذ فى البعث علم حین لم ینفعه العلم و ابصر حین لم ینفعه البصر.
و قال ابن زید: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا خطاب للنبى اى کنت قبل الوحى فى غفلة من هذا العلم، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ بما اوحینا الیک، فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى فعلمک ثاقب نافذ، و هذا کقوله: ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ.
وَ قالَ قَرِینُهُ، هذا القرین هو الملک الموکّل به، هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ معدّ محضر، یعنى عمله الذى یشهد به فان کان العبد من اهل الایمان و الجنة احضر کتاب حسناته لانّ سیئاته قد کفّرت، و ان کان من اهل الکفر و النار احضر کتاب سیئاته لان حسناته حبطت بکفره. و قال مجاهد: یقول هذا الذى وکّلتنى به من ابن آدم قد احضرته و احضرت دیوان اعماله فیقول اللَّه لقرینه: أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ، فى هذه الکلمة وجهان احدهما: انه امر الى الملکین السائق و الشهید و هذا الوجه اظهر. و الثانى: انه امر لواحد و هو کلام عربى، یقولون خلیلىّ و صاحبىّ و منه قوله: قفا نبک. و قال امرؤ القیس:
خلیلىّ مرّ ابى على امّ جندب
لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب
الم تر انّى کلّما جئت طارقا
وجدت بها طیبا و ان لم تطیّب
فثنّى فى البیت الاول و وحّد فى البیت الثانى. کُلَّ کَفَّارٍ مبالغ فى کفره عَنِیدٍ معاند یعرف الحق فیجحده و العناد اقبح الکفر.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ، یعنى یمنع الزکاة المفروضة و کلّ حق اوجبه اللَّه فى ماله، فعلى هذا الخیر المال و قیل الخیر الاسلام و المراد به الولید بن المغیرة، کان یمنع بنیه و بنى اخیه و لحمته من الاسلام، مُعْتَدٍ، یظلم الناس بلسانه و یده مُرِیبٍ اى.
داخل فى الریب و قیل هو الذى اتى الریبة، الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ الاول امر بالالقاء فى النار و الثانى بالالقاء فى العذاب الشدید.
قالَ قَرِینُهُ، یعنى الشیطان الّذى قیّض لهذا الکافر یدعوه الى الضلالة، رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ و ذلک انه اذا القى فى النار ادّعى على قرینه من الشیاطین فیقول قرینه رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ کما زعم، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ فصحبته على طغیانه و ضلاله قال ابن عباس و مقاتل و سعید بن جبیر: هذا القرین هو الملک ایضا یقول الکافر ربّ انّ الملک زاد علىّ فى الکتابة فیقول الملک رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ یعنى ما زدت علیه و ما کتبت الا ما قیل او عمل، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ طویل لا یرجع عنه الى الحق فیقول اللَّه تعالى: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، فقد قضیت ما انا قاض، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ فى القرآن و انذرتکم و حذّرتکم على لسان الرسل فلا عذر لاحد عندى. قوله: لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، یقال هذا للکافر و قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یقال للمسلمین و هذا فى الموقف. و امّا قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ فى جهنم.
قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى لا تبدیل لقولى و هو قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و قیل هو اخلاد الکفار فى النار و قیل هو قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... الایة، اى لا یحرّف و لا یزاد و لا ینقص، و قال قوم معنى قوله: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ اى ما یغیّر القول عندى بالکذب لانّى اعلم الغیب و اعلم حقه من باطله و هذا قول الکلبى و اختیار الفرّاء لانه قال: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ، و لم یقل ما یبدّل قولى، وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فاعاقبهم بغیر جرم.
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ اى انذرهم یوم نقول، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ، قرأ نافع و ابو بکر یقول بالیاء اى یقول اللَّه لجهنم هَلِ امْتَلَأْتِ کما وعدتک یعنى فى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و هذا السؤال من اللَّه عز و جل لتصدیق خبره و تحقیق وعده و التقریع لاهل عذابه و التنبیه لجمیع عباده، وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فیه قولان احدهما: انّها امتلات و صارت بحیث لا تنجع فیها ابرة تصدیقا لقول اللَّه عز و جل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ فیکون استفهام انکار، اى لم یبق فىّ موضع زیادة
کقول النبى: هل ترک لنا عقیل من دار اى لم یترک، و هذا قول عطاء و مجاهد و مقاتل بن سلیمان. و القول الثانى: انها تستزید و الاستفهام بمعنى الاستزادة و هذا قبل دخول جمیع اهلها فیها، قال ابن عباس: ان اللَّه تعالى سبقت کلمته: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ، فلمّا سیق اعداء اللَّه الى النار لا یلقى فیها فوج الا ذهب فیها و لا یملأها شیء فتقول الست قد أقسمت لتملأنى فیضع قدمه علیها ثم یقول هَلِ امْتَلَأْتِ فتقول قط قط قد امتلأت فلیس فىّ مزید. و روى عن ابن عباس ایضا انه قال لم یکن یملأها شیء حتى وجدت مسّ قدم اللَّه تعالى فتضایقت فما فیها موضع ابرة و دلیل هذا التأویل الخبر الصحیح و هو ما روى قتاده عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه لا تزال جهنم یلقى فیها و تقول هل من مزید، حتى یضع رب العالمین فیها قدمه فینزوى بعضها الى بعض و تقول قط قط
و روى قد قد بعزتک و کرمک، و لا یزال فى الجنة فضل حتى ینشئ اللَّه خلقا فیسکنهم فضل الجنة، و فى روایة ابو هریرة قال رسول اللَّه: تحاقب الجنة و النار، فقالت النار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین و قالت الجنة فما لی لا یدخلنى الا ضعفاء الناس و سقطهم فقال اللَّه تعالى للجنة انما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنار انما انت عذابى اعذّب بک من اشاء من عبادى.
و لکل واحدة منکما ملؤها فامّا النار فانّهم یلقون فیها وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه تبارک و تعالى فیها رجله فتقول قط قط قط. فهنالک تمتلئ و ینزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنة فان اللَّه عز و جل ینشئ لها خلقا. قوله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ اى قرّبت و ادنیت للذین یتّقون الشرک و الفواحش و هذا قبل الدخول، یرونها من قرب الى ان یدخلوها بعد الحساب و مثله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ و هذا بعد الدخول اى قربت لهم مواضعهم فیها فلا یطلبون منها بعدا.
هذا ما تُوعَدُونَ، قرأ ابن کثیر: یوعدون بالیاء، اى یقال لهم هذا الذى ترونه ما توعدون فى الدنیا على السنة الانبیاء، لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ هذا موضعه رفع بالابتداء ما تُوعَدُونَ صفته لِکُلِّ أَوَّابٍ خبره. الاوّاب الراجع من المعصیة الى الطاعة.
قال سعید هو الذى یذنب ثم یتوب ثم یذنب ثم یتوب و قال ابن عباس: هو المسبّح من قوله: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ و قال قتادة: هو المصلّى، و الحفیظ هو الحافظ لأمر اللّه و قیل هو الذى حفظ ذنوبه حتى یرجع منها و یستغفر منها، و قیل حفیظ لما یسمع من کلام اللَّه و سنّة رسول اللَّه. و قیل یحفظ نفسه فلا یشرع فى معصیة و قیل الحفیظ المراقب المحافظ لاوقاته و همّاته و خطراته. قوله: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، محلّ من حفظ على نعت الاوّاب و المعنى من خاف الرحمن بالغیب. و لم یره و قیل من آمن بالبعث و الجزاء ذلک غیب. و قال السدى و الضحاک خَشِیَ الرَّحْمنَ فى الخلوة حیث لا یراه احد، وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مخلص مقبل الى طاعة اللَّه.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ، اى یقال لاهل هذه الصفة ادخلوا الجنة بسلام اى بسلامة من العذاب و الهموم و من زوال النعم. و قیل بسلام من اللَّه و ملائکته علیهم، ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ امّا فى الجنة و امّا فى النار. و التقدیر ادخلوها خالدین ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، هذا کقوله: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ. وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ بالواحد عشرا و قیل وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ یعنى الزیادة لهم فى النعیم مما لم یخطر ببالهم و ذلک انّهم یسئلون اللَّه حتى تنتهى مسئلتهم فیعطون ما شاءوا، ثم یزیدهم اللَّه من عنده ما لم یسئلوه.
قال جابر و انس المزید ان یتجلّى لهم جل جلاله فینظرون الى وجه اللَّه الکریم و هو مثل قوله: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و قیل یتجلّى لهم کل جمعة، و لهذا سمّى الجمعة یوم المزید. قوله: وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ، اى من القرون الذین کذّبوا رسلهم هُمْ أَشَدُّ من قومک، بَطْشاً، قوّة و اقوى ابدانا و اشدّ سطوة على الناس، فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ، اى ابعدوا فیها السیر و ابحثوا عن الاسباب و الامور. قال امرؤ القیس:
لقد نقّبت فى الافاق حتى
رضیت من الغنیمه بالایاب
هَلْ مِنْ مَحِیصٍ اى لم یجدوا محیصا من امر اللَّه و لم یجدوا مفرّا من الموت، تقول حاص عن الامر و حاد اى بعد. و قرء فى الشّواذ فنقّبوا مکسورة القاف مشدودة على الامر کقوله: فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا، و النقب الخرق و الدخول فى الشیء.
و النقب الطریق ایضا، و المعنى ساروا فى طرقها حتى نقبت دوابهم اى صارت فى خفّها نقوب. و قیل هو من النقابة و هى الریاسة و النقباء فوق العرفاء.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکر فى هذه السورة. و قیل فیما ذکر من العبر و اهلاک القرى، لَذِکْرى، اى تذکیرا و عظة، لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ، اى عقل.
قال ابن عباس و کنّى عن العقل بالقلب لانّه موضعه و منبعه و تقول العرب مالک قلب اى مالک عقل. و فى الخبر لا یعجبنّکم اسلام رجل حتى تعلموا ما عقدة عقله.
و قال (ص) قد افلح من جعل اللَّه له عقلا، الناس یعملون بالخیر و انما یعطون اجورهم على قدر عقولهم.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا بلغه عن رجل شدّة فى عبادة، سأل کیف عقله، فان قالوا حسن قال ارجوه و ان قالوا غیر ذلک، قال: لم یبلغ صاحبکم حیث تظنّون.
و عن ابى الدرداء انّ النبى (ص) قال یا عویمر ازدد عقلا تزدد من ربک قربا، قلت بابى و امّى یا رسول اللَّه و من لى بالعقل قال اجتنب مساخط اللَّه و ادّ فرائض اللَّه تکن عاقلا ثم تنفّل بالصالحات من الاعمال تزدد من ربک قربا و علیه عزّا.
و قیل لعمرو بن العاص ما بال قومک لم یؤمنوا و قد وصفهم اللَّه بالعقول. قال تلک عقول کادها اللَّه اى لم یصحبها التوفیق، أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ اى اصغى الى مواعظه و زواجره. القاء السمع و اصغاؤه صرفه کلّه الى القائل، وَ هُوَ شَهِیدٌ من الشهادة التی بها تثبت الحقوق. و المعنى و هو شاهد على ما یقرأ و یسمع فى کتاب اللَّه من نعت محمد (ص) و ذکره. و قیل شهید من الشهادة التی هى الحضور اى حاضر القلب و الفهم، لیس بغافل و لا ساه. و قال السدّى یسمع القرآن یتلى و هو شهید یعیه قلبه.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ اى اعیاء و تعب.
روى عکرمة عن ابن عباس: انّ الیهود اتت البنى (ص) فسأله عن خلق السماوات و الارض فقال خلق اللَّه الارض یوم الاثنین و خلق الجبال و ما فیها من المنافع یوم الثلاثاء و خلق الشجر و النبات و الماء و الاقوات یوم الاربعاء و خلق السماوات یوم الخمیس و خلق النجوم و الشمس و القمر و الملائکة یوم الجمعة. فقالت الیهود ثم ما ذا یا محمد قال: ثم استوى على العرش قالوا: قد اصبت لو اتممت، ثم استراح یوم السبت و استلقى على العرش، فانزل اللَّه تعالى هذه الایة ردّا علیهم
و قال قتادة فى الایة اکذب اللَّه عز و جل الیهود و النصارى و اهل القرى على اللَّه عز و جل، و ذلک انّهم قالوا انّ اللَّه عز و جل:
خلق السماوات و الارض و ما فیها فى ستّة ایام، ثم استراح یوم السابع و ذلک عندهم یوم السبت و هم یسمّونه یوم الراحة. و عن ابى مجلز انّ عمر بن الخطّاب دخل حائطا من حیطان المدینه فاستلقى و وضع احدى رجلیه على الأخرى، و کانت الیهود تفترى على اللَّه عز و جل و تقول انّ اللَّه لما فرغ من الخلق فعل هذا و قد قال اللَّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ و کان ناس من الناس یکرهونه حتى رأوا عمر فعله.
قوله: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ، اى على ما قالت الیهود، فانّ اللَّه لهم بالمرصاد. و قیل فاصبر على اذى الکفار و لا تستعجل عذابهم و هو منسوخ بآیة القتال، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ، اى صلّ بامر ربک و توفیقه قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، یعنى صلاة الظهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ، یعنى صلاة المغرب و العشاء. قال مجاهد: وَ مِنَ اللَّیْلِ یعنى صلاة اللیل اىّ وقت صلّى، وَ أَدْبارَ السُّجُودِ، قرأ ابن کثیر و حمزة و ادبار بکسر الهمزة و هو مصدر ادبر ادبارا، و الباقون بفتحها و هو جمع دبر و المعنى واحد لانّ انقضاء الشیء انّما یکون بآخره و آخره انما یکون بانقضائه، و التقدیر وقت ادبار السجود.
قال عمر بن الخطاب و علىّ بن ابى طالب (ع) و الحسن و الشعبى و النخعى و الاوزاعى أَدْبارَ السُّجُودِ الرکعتان بعد صلاة المغرب و ادبار النجوم الرکعتان قبل صلاة الفجر.
و عن ابن عباس مرفوعا قال: قال رسول اللَّه (ص) یا ابن عباس رکعتان بعد المغرب ادبار السجود.
و قال انس: قال رسول اللَّه من صلّى بعد المغرب رکعتین قبل ان یتکلّم کتبت صلوته فى علّیّین.
قال انس یقرأ فى الرکعة الاولى: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و فى الأخرى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، قال عبد اللَّه بن مسعود ما احصى ما سمعت رسول اللَّه یقرأ فى الرکعتین بعد المغرب و فى الرکعتین قبل صلاة الفجر بقل یا ایها الکافرون و قل هو اللَّه احد.
و عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه (ص): رکعتا الفجر خیر من الدنیا و ما فیها
و قال مجاهد: قوله وَ أَدْبارَ السُّجُودِ هو التسبیح باللسان فى ادبار الصّلوات المکتوبات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه من سبّح فى دبر کلّ صلاة ثلثا و ثلثین و کبّر اللَّه ثلثا و ثلثین و حمد اللَّه ثلثا و ثلاثین فذلک تسعة و تسعون. ثم قال تمام المأة لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کلّ شىء قدیر. غفرت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة: قالوا یا رسول اللَّه ذهب اهل الدثور بالدرجات و النعیم المقیم، قال و کیف ذلک؟ قالوا صلّوا کما صلّینا و جاهدوا کما جاهدنا و انفقوا من فضول اموالهم، و لیست لنا اموال. قال ا فلا اخبرکم بامر تدرکون من کان قبلکم و تسبقون من جاء بعدکم و لا یأتى احد بمثل ما جئتم به الّا من جاء بمثله، تسبّحون فى دبر کلّ صلاة عشرا و تحمدون عشرا و تکبّرون عشرا.
قوله: وَ اسْتَمِعْ، السمع ادراک المسموع و الاستماع طلب ادراک المسموع بالاصغاء الیه، یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ، اى صفة یوم ینادى، محذوف المضاف و هو مفعول به و لیس بظرف و المنادى هو الملک النافخ فى الصور و هو اسرافیل و النداء نفخه، سمّى نداء من حیث انّه جعله للخروج و الحشر و انّما یقع ذلک بالنداء کاذان المؤذّن و علامات الرحیل فى العساکر. و قیل هو النداء حقیقة، مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یعنى صخرة بیت المقدس هى اقرب الارض من السماء بثمانیة عشر میلا و موضعها وسط الارض یقف علیها الملک و یضع اصبعیه فى اذنیه و ینادى ایّتها العظام النخرة و الاوصال البالیة و اللحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة قومى الى محاسبة ربّ العزّة و سمّى قریبا لان کلّ انسان یسمعه من طرف اذنه. و قیل المنادى هو اللَّه، و المکان القریب الاذن.
یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ یعنى النفخة الاخیرة، بِالْحَقِّ، اى بما هو حقّ من الجزاء و الثواب و العقاب و قیل بِالْحَقِّ اى بالنداء المسمع و الامر النافذ، ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ من القبور. قال ابو عبیدة: یوم الخروج من اسماء القیامة و سمّى یوم العید یوم الخروج ایضا تشبیها به.
إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی، الخلق للبعث، وَ نُمِیتُ هم یعنى فى الدنیا، وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ بعد الموت.
یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً، جمع سریع اى یخرجون سراعا مسرعین، هذا کقوله: مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ، ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسِیرٌ هیّن یقول له: کُنْ فَیَکُونُ.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ، هذا تعزیة للرسول (ص) و تصبیر له. یقول نحن اعلم بما یقول المشرکون من تکذیبک و الافتراء على ربک و نحن لهم بالمرصاد، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ، هذا عذر للرسول (ص) کقوله: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ، و المعنى ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بمسلّط تجبرهم على الاسلام انّما بعثت مذکّرا محذّرا یقال اجبر فهو جبّار کادرک فهو درّاک و قیل الجبّار من قولهم جبرته على الامر بمعنى اجبرته و هى لغة کنانة و هما لغتان و الجبّار فى اسم اللَّه عز و جل هو الذى جبر العباد على ما اراد، و الجبّار من النخل هو الطویل الغلیظ، فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ هذا کقوله عز و جل: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، اى انّما تنذر فیقبل من اتّبع الذکر و خشى الرحمن قال ابن عباس: قال المؤمنون یا رسول اللَّه لو خوّفتنا و ذکّرتنا فانزل اللَّه تعالى: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ.
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مجادله بیست و دو آیت است. چهار صد و هفتاد و سه کلمه و هزار و هفتصد و نود و دو حرف، و جمله به مدینه فرو آمده، بقول بیشتر مفسّران، کلبى گفت: مگر یک آیت که به مکه فرو آمده: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ عطا گفت: ده آیت از اوّل سوره مدنى است و باقى سوره مکى. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ الآیة... و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المجادلة کتب من حزب اللَّه یوم القیمة».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».