عبارات مورد جستجو در ۳۵۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را که: اگر ما فریشتگان آسمان را ازین مقرّبان و کروبیان، و سفره و بر ره، و رقباء قضا و قدر و امناء درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت کنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر کنیم، تا بر درگاه ما ارشاد کنند، و جمله حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطبق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه کنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من که خداوندم نخواهم، و ایشان را راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند. مشتى خاک را چه رسد که حدیث قدم کند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن کریم بود!
دل کیست که گوهرى فشاند بى‏تو
یا تن که بود که ملک راند بى‏تو
و اللَّه که خرد راه نداند بى‏تو
جان زهره ندارد که بماند بى‏تو
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفته‏اند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد! یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى». شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بى‏شناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بى‏آشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان
که امید مرا فذلک این خواهد بود
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وى عالى‏تر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافى‏تر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بى‏غصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بى‏زهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساة کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگوید
صلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بى‏همتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بى‏نظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بى‏شبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة وفد خداى از روى عدد اندکى‏اند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بى‏وزن و بى‏معنى‏اند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان
یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار!
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ الایة میگوید: نوح را بقوم وى فرستادیم و امت وى همان بودند، و در زیر علم رسالت وى بیش از آن نیامدند، و آن گه در هزار، کم پنجاه سال، که ایشان را دعوت کرد، از هشتاد کم یک مرد که مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد، و نوح هم چنان دعوت همى کرد، و امید همى داشت، تا آیت آمد که: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. نوح چون از ایشان نومید گشت، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
باز مصطفى عربى رسول قرشى (ص) که فرستادند، بکافه خلق فرستادند، و جهانیان را همه از روى دعوت زیر علم نبوت و رسالت وى درآوردند، و فرمان آمد که: یا محمد! نومید مشو که تو رحمت جهانیانى، و امان بندگانى، تا نه بس روزگار بینى گروه گروه از عالمیان روى بعزت اسلام نهاده، و بساط ایمان در عالم گسترده، و خورشید شرع مقدّس از افق دولت نبوت تو برآمده، و بمکان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوى گشته، و رشته دولت آن با دامن ابد پیوسته: وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً. نوح همى گفت: بار خدایا! از کافران دیّار مگذار، و مصطفى قرشى (ص) همى گفت: بار خدایا! در عالم کفر مگذار. چون سید (ص) این دعا کرد، از حضرت عزت ندا آمد که: یا محمد! دل خوش دار، که اگر از دور فلک یک روز بیش نماند، و آن روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد، جبرئیل را فرمایم، تا شاخ آفتاب درین میدان على بگیرد، و نگذارد که شب آید، تا در آن باقى روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز کشم، نه در هند و ثنى گذارم، نه در روم چلیپایى، نه در هیچ سینه ظلمت شرکى، نه در هیچ دل زحمت شکى، نه در پنجه شیرى قهرى، نه در نیش مارى زهرى، و این کار در نیمه آخر خواهد بود که مصطفى (ص) گفته: «خیر هذه الامة اولها و آخرها».
نوح را بقوم خود فرستادند، گفتند: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ مصطفى را بخلق فرستادند، گفتند: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. از بهر آنکه نوح را بعقوبت فرستادند، و مصطفى را برحمت. نه بینى که در حق نوح بیم فرا پیش داشت، و مغفرت با پس داشت، گفت: أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ، پس بآخر گفت: لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ، و در حق مصطفى بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. چون نوح دعا کرد که: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، جبرئیل آمد، گفت: یا نوح! بر دشمنان دعا کردى! دوستان را دعا کن. گفت: از خود بدیگرى نپردازم: رَبِّ اغْفِرْ لِی. گفت: یا نوح! سلطان رحمت دست. کرم فرو گشاده بیفزاى. نوح گفت: «وَ لِوالِدَیَّ» جبرئیل گفت: عقوبت بدان فراوانى خواستى، و رحمت بدین اندکى! گفت: وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً. جبرئیل گفت: بیفزاى که هنوز اندک است، گفت: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ. سید را گفتند.
یا محمد! تو چه مى‏گویى؟ گفت ما را در بدایت این کار این ادب درآموختند که: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، همى گویم: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات»، لا جرم چون بود مصطفى (ص) همه نصیب خلق بود و همه بامت مشغول بود. رب العالمین وى را نیابت داشت، و بى وى کار وى راست کرد، و خصم وى را جواب داد.
چون دشمنان گفتند: مجنون است و ضالّ، رب العزة گفت: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏، و نوح که بخود مشغول بود، چون او را گفتند: إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ، جواب هم خود داد که: یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ. فشتّان بین من دفع عن نفسه، و بین من دفع عنه ربه.
و همچنین فرق است میان کسى که گوید: لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ، و کسى که حق جلّ جلاله از بهر وى گوید: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، آن تفرقت است و این جمع. آن صفت مرید است، و این نعت مراد، و بینهما بون بعید..
أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی هر چند پیغام میرسانم، و نصیحت میکنم، لکن میدانم که خسته قهر ردّ ازلى را لطف نصح ما بکار نیاید، و گفت ما در وى اثر نکند: من اسقطته القسمة لم تنعشه النصیحة.
قوله: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عجب آنست که شخص رسول را برسولى شگفت میداشتند، و دست تراشیده خود را بخدایى مى‏پسندیدند، و شگفت نمى‏داشتند. اینست کمال جهالت و غایت ضلالت! و از این عجب‏تر آنست که رب العزة جل جلاله با آن تمادى و طغیان ایشان، و آن گفت ناسزاى ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد، و هیچ باز نگیرد، و نیک خدایى خود با یاد ایشان میدهد که: وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً میگوید: منتهاى من بر خویشتن یاد کنید، که شما را ساکنان زمین کردم، و پس از گروهى که گذشتند شما را جهانداران کردم، و شما را نعمت و دسترس تمام دادم، و آن گه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونى دادم. از حق نعمت بدین تمامى! و از ایشان کفر بدان صعبى! مصطفى (ص) گفت: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه عز و جل. یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم».
آن گه دیگر باره بر سبیل تأکید گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ، لکن چه سود که دیده حق بین و سمع صواب شنو نداشتند: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ، أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ؟! چون پذیرد پند دلى که مهر شقاوت در آن زده‏اند؟! و چه بیند دیده‏اى کش از بینایى محروم کرده‏اند؟!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلى‏ ثَمُودَ یعنى: و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ یعنى فى النسب لا فى الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا.
چون صالح بایشان آمد بپیغامبرى، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفه‏اى اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدى بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشرى همچون مایى. اگر آنچه مى‏گویى و دعوى میکنى که پیغامبر خدایم، راست است که مى‏گویى، پس نشانى بیاور و آیتى بنماى. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقه‏اى برون آر اگر مى‏راست گویى که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگى بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زارى دعا کرد، تا آن سنگ همچون شترى آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقه‏اى نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچه‏اى همچون خود ببزرگى و تمامى بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانى آشکارا، حجتى روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب على النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفته‏اند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعى و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشى ایشان از آن مى‏ترسیدند، و مى‏رمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند.
فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ اى خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، اى سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فى الدنیا.
وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ اى من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ اى: و انزلکم فى الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فى هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهاى عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهاى ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمى‏کرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جاى دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ‏. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وى بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید.
همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثى یعثى و عاث یعیث در معنى هر دو یکسان است، اى: لا تسیروا فى الارض مفسدین.
قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنى الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنى المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟
مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ اى بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وى را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما بارى کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید.
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ اى تولوا عن قبول امر ربهم.
این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند.
مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغى بودند، و هر یکى زنى میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکى صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشى بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه مى‏بازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندى، و دیگر روز نوبت قوم بودى و مواشى ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه مى‏ترسیدند، و مى‏رمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیرى در وى انداخت و او را پى زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند.
اما قول سدى درین قصه آنست که: رب العزة وحى فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحى خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وى بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسرى بود اشقر ازرق، شخصى تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر.
پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ‏، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وى آمدند، و در آن غارى کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضى صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتى قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند.
پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وى بگریست چنان که اشک از چشم وى روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومى عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بى‏خبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّى؟ این امّى؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همى دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگى اشارت است بر روزى که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ.
پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوى‏ شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همى بیکبار از بیم و فزع بروى درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالى و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ اى فى ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ اى میّتین صرعى. میگویند زنى بود در میان ایشان مقعد نام وى ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستى داد و پاى روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادى القرى سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جاى بر دیدار مردم بر جاى بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتى مات، و قیل توفّى صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فى قومه عشرین سنة.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما
خاطب النّبی قتلى بدر حین القوا فى القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا».
وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنى فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ اى لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الى ما لکم فیه السلامة.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبى (ص) بالحجر فى غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا على هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذى اصابهم، و روى ان النبى (ص)
قال: «یا على! أ تدرى من اشقى الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدرى من اشقى الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً الایة خداوند عالم، کردگار جهان، و دیّان مهربان، جل جلاله و تقدست اسماؤه، درین آیات صالح پیغامبر را برادر ثمود خواند. معلوم است که این برادرى از روى صورت و نسبت است، نه از روى دین و دیانت و موافقت، و همچنین در حق پیغمبران گفت: أَخاهُمْ هُوداً، أَخاهُمْ شُعَیْباً، أَخُوهُمْ لُوطٌ، أَخُوهُمْ نُوحٌ. چون از روى نسبت بود این برادرى لا جرم در قیامت بگسلد، و آن را هیچ اثر نماند، که اللَّه میگوید، جل جلاله: فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ، و گفت: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ. باز مؤمنان را برادر یکدیگر خواند، گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً، و این برادرى از روى دیانت و موافقت است، نه از روى نسبت، لا جرم فردا در قیامت بیفزاید و بپیوندد، چنان که اللَّه گفت سبحانه و تعالى: إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ.
لطیفة اخرى: پیغامبران را برادر امت خواند، و برادر اگر چه مشفق و مهربان باشد از وى هم فرقت بود هم عداوت آید. نه بینى که یوسف از برادران چه دید؟! و چه شنید؟! هم فرقت دید، و هم ذکر عداوت شنید. تا بدانى که در برادرى این همه گنجد. چون حکم الهى و سابقه ازلى در صفت اخوت این رفت، رب العالمین مصطفى عربى را برادر امت نخواند، بلکه تن و جان ایشان خواند: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، و از تن و جان خود هرگز نه عداوت آید نه فرقت، نه امروز دشمنى، نه فردا بریدنى. ازینجا بود که پیغامبران هلاک قوم خود خواستند، مصطفى (ص) رحمت و مغفرت خواست. نوح میگفت: رَبِّ لا تَذَرْ. مصطفى میگفت: «وَ اعْفُ عَنَّا».
لطیفة اخرى: پیغامبر را برادر ایشان خواند، و ایشان را قوم وى خواند نه برادر، از بهر آنکه ایشان نه آن کردند و گفتند که برادران کنند و گویند. همه دشمنى نمودند. همه ناسزا گفتند و تکذیب کردند. قوم صالح گفتند: إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. قوم هود گفتند: وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ. قوم نوح گفتند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ.
قوم لوط گفتند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ. قوم شعیب گفتند: وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اما پیغامبر را برادر ایشان خواند، که همه آن کرد که برادران کنند. بیراه بودند، براهشان باز خواند. گفت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ. از ایشان شفقت باز نگرفت، گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ. در شفقت بیفزود و نصیحت کرد، گفت: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ. اى قوم! من شما را نیک خواهم پند پذیرید، و سخن بنیوشید، که من استوارم، هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم. اما شما خود نصیحت مى‏نپذیرید، و بصلاح خود راه نمى‏برید، و سر رشته خود باز نمیدانید.
دلى که قفل نومیدى برو زدند از وى چه طاعت آید؟ چشمى که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد. حبلى گسسته چه بار بردارد؟ بنده نبایسته و رانده کوشش وى چه سود دارد؟ آه از پاى بندى نهانى! فغان از حسرتى جاودانى! زینهار از قهرى سلطانى!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفته‏اند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حَتَّى عَفَوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه‏
قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللّحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى: قد أصاب آباءنا فى الدّهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من اللَّه فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از اللَّه بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلمّا فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم اللَّه بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که ربّ العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمَنُوا بتوحید اللَّه وَ اتَّقَوْا اللَّه بحقّه الّذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ اى نزّلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتّحنا مشدّد بر معنى مبالغت، بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ یعنى المطر وَ الْأَرْضِ یعنى النّبات وَ لکِنْ کَذَّبُوا الرسل فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الشّرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند ربّ العزّة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدّت پدید آید. و گفته‏اند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا اى عذابنا بَیاتاً اى لیلا وَ هُمْ نائِمُونَ.
أَ وَ أَمِنَ قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى اى نهارا وَ هُمْ یَلْعَبُونَ اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حقّ، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً.
ثم قال: أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ مکر اللَّه آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پنداره‏اى در وى افکند، و جز از آن کند. فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ الّذین لا یؤمنون به.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ اى أ و لم یبیّن لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ یسکنون فیها و ینالون من ثمارها مِنْ بَعْدِ أَهْلِها اى الامم الخالیة الّذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هؤلاء اعمالهم و عتوا على ربّهم، أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبیّن لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشسته‏اند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خوانده‏اند در شواذّ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشسته‏اند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ الایمان و الهدى للطبع الّذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع اللَّه لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت اللَّه حتى خفت ان لا
یکون اللَّه یسمع ما اقول
تِلْکَ الْقُرى‏ اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمّرناهم و کیف بعثنا الیهم الرّسل ندعوهم الى الهدى. وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النّهى، و قیل ببیان العذاب بأنّه نازل بهم فى الدّنیا، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ اینجا اقوال مفسّران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیؤمنوا عند مجى‏ء الرّسل، بما کذّبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللّسان و اضمروا التّکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدّنیا لیؤمنوا بما کذّبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نه‏اند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک‏ کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و قیل: ما کانوا لیؤمنوا بما کذّب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذّب اوّلوهم. نظیره: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. أَ تَواصَوْا بِهِ؟
و قیل: جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى المعجزات الّتى سألوهم، فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بعد ما رأوا العجائب بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ رؤیتهم تلک العجائب. نظیره: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع اللَّه على قلوب کفّار الامم الخالیة المهلکین یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْکافِرِینَ الّذین کتب علیهم ان لا یؤمنوا ابدا من قومک. وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم اللَّه یوم المیثاق. روز میثاق که ربّ العزّة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، ربّ العالمین از ایشان باز میگوید که: وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیّت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: مِنْ عَهْدٍ، اى: من طاعة. وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقان‏اند. جواب آنست که هم چنان که در ملّت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملّت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على انّ من الکفّار من یفى بوعده.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممّن تقدّم ذکرهم، مُوسى‏ بِآیاتِنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بِآیاتِنا اى بدیننا، إِلى‏ فِرْعَوْنَ و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، وَ مَلَائِهِ اکابر من قومه. فَظَلَمُوا بِها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها. جایى دیگر گفت: بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فَانْظُرْ بعین قلبک کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
وَ قالَ مُوسى‏ یا فِرْعَوْنُ چون موسى بر فرعون در شد که اللَّه او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حَقِیقٌ عَلى‏ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على اللَّه الا ما هو الحق، و هو انّه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حَقِیقٌ عَلى‏ مشدّد، یعنى: حق واجب علىّ ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و هى العصا و الید البیضاء، فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلّهم یرجعوا معى الى الارض المقدّسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بیّنت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى دعوتک.
اگر راست مى‏گویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که اللَّه گفت: فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که اللَّه گفت: وَ نَزَعَ یَدَهُ اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضمّ بوده است، که اوّل ضمّ بود چنان که گفت: وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول اللَّه تعالى: فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردّها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدلّ على انه آیة و معجزة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ چون موسى (ع) بیّنت خویش آشکارا کرد، و حجت خود بنمود ازید بیضا و عصا، و فرعون را گفت: فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ، فرعون در آن کار فرو ماند. همت قتل موسى کرد. سالاران و مهتران قوم وى را گفتند: کشتن را روى نیست که باین معنى شبهتى در مردم آرى. پندارند که وى راستگوى بود چون او را بکشتى، بگذار تا کذب وى و سحر وى آشکارا شود و مردم بدانند که این مرد جادو است جادوى دانا حاذق. میخواهد که باین جادویى و استادى خویش شما را یعنى فرعون و قبطیان از زمین مصر بیرون کند و ملک شما را زیر زبر گرداند، یعنى که چون میخواهد که بنى اسرائیل را بیرون برد، آن بیرون کردن شما است، که معاش شما از خراج و جزیت ایشان است، و نیز دشمنان شمااند. چون معاش شما بریده گردد و دشمن دست یابد ناچار شما را بیرون کرده باشند. پس فرعون گفت: فَما ذا تَأْمُرُونَ اینجا اضمار است، یعنى: قال فرعون: فَما ذا تَأْمُرُونَ؟ معنى تأمرون تشیرون است، که فرعون ملأ خود را بر خود امر ندیدید.اکنون شما چه اشارت کنید چه بینید و رأى شما در این کار چیست؟ قالُوا أَرْجِهْ بهمزه قراءت مکى و بصرى و شامى و یحیى، اما «هاء» مکى باشباع ضمّه خواند متّصل بواو چنان که اصل اوست.
ابن عامر باختلاس کسره، بصرى و یحیى باختلاس ضمه، باقى ارجه بى‏همزه خوانند، امّا «هاء» باین قراءت حمزه و حماد و حفص بسکون خوانند، و قالون باختلاس کسره، ورش و کسایى و اسماعیل باشباع کسره. و در هر دو قراءت بهمز و بى‏همز معنى آن تأخیر است، تقول: ارجیت الامر و أرجأته، اذا اخّرته. و الامر من «ارجى» «ارج» و من «ارجأ» «ارجأ». معنى آنست که اخّره و لا تعجل. و قیل: معناه احبسه و لا تقتله، وَ أَخاهُ یعنى هارون، اى اخّر امره و امر اخیه حتى یظهر کذبهما. و گفته‏اند: ارجه بى‏همزه از رجاء است یعنى اطمعه. میگوید: او را طامع کن و وعده مى‏ده تا فرو ایستد.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ اى فى مدائن ملکتک حاشرین، اى الشرط الّذین یجمعون السحرة.
و الحشر الجمع، و منه یوم الحشر.
گفته‏اند که: در ممالک وى و نواحى مصر مدینه‏هایى بود که جادوان در آن مسکن داشتند. هر که وى را حادثه‏اى رسیدى و کارى صعب پیش آمدى کس فرستادى بجادوان، و ایشان را جمع کردى، تا ایشان تدبیر کارها و مکرها ساختندى. یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ حمزه و کسایى ساحر علیم خوانند، و سحار بناء مبالغت است یعنى ازین هر جادوى حاذق پر حیل بجادوى مشهور و معروف، و قیل: الساحر الّذى یعلم و لا یعلّم، و السّحّار الذى یعلم و یعلّم.
خلاف است میان علماء تفسیر که عدد جادوان چند بود. مقاتل گفت: هفتاد و دو کس بودند، دو کس سران و مهتران ایشان بودند از قبط و هفتاد از بنى اسرائیل.
کعب گفت: دوازده هزار بودند. سدى گفت سى و اند هزار مرد بودند. عکرمه گفت: هفتاد هزار. ابن المنذر گفت: هشتاد هزار. با هر یکى از ایشان حبلى و عصائى بود، و نام مهتر ایشان شمعون. آمدند این جادوان بحضرة فرعون، چنان که رب العالمین گفت: وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ، و گفتند إِنَّ لَنا لَأَجْراً بیک همزه قراءت مکى و مدنى و حفص است بر معنى خبر، یعنى: ما را لا بد برین جادوى مزدى است. باقى بدو همزه خوانند بر طریق استفهام بمعنى تقریر. چون ایشان جعل و مزد خود را بر وى تقریر کردند، فرعون گفت: نعم، آرى، چنان است که مى‏گویید، و شما را آنست که میخواهید، وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ اى: و لکم من الاجر المنزلة الرفیعة عندى.
کلبى گفت: یعنى انتم اول من یدخل علىّ و آخر من یخرج.
قالُوا یا مُوسى‏ اینجا اختصارى است عظیم که: آن گه ترتیب بدادند و آن را موعدى ساختند چنان که اللَّه گفت: مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ. این روز زینت روز عید ایشان بود، و گفته‏اند: روز نوروز موافق روز عاشورا، همانست که رب العزة گفت: فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. میگوید: فراهم آوردند جادوان را هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
جاى دیگر گفت: فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا، فرعون گفت ایشان را: همه هام سخن و هام دل و هام آهنگ باشید در ساز خویش. پس همه بهم بهامون آئید بیکبار برگتار. همه بیامدند و گفتند: یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ یعنى عصاک وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ لعصیّنا و حبالنا. چون روى بروى آوردند، بموسى گفتند: یا موسى تو پیشتر عصاى خود بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه با ما است؟
موسى گفت: أَلْقُوا ان کنتم محقّین. القوا ما یصح و یجوز. بیوکنید.
اگر شما بر حق‏اید آنچه راست است و درست و روا. ایشان آن چوبها و رسنهاى فراوان بیوکندند در آن هامون، مى‏نمودند بموسى از جادوى ایشان که آن همه مارهااند زنده، که نهیب مى‏بردند بموسى و درو مى‏یازیدند.
و معنى سحر چیزى نمودن است که آن چیز نبود، و آن گه آن را مثل سازند چیزى را که آن در شگفتى بغایت بود، چنان که مصطفى (ص) گفت: «انّ من البیان لسحرا».
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ این سین زیادة است، یعنى: ارهبوهم و افزعوهم. وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ میگوید: جادویى آوردند عظیم، یعنى در چشم آن کس که مى‏دید عظیم مى‏نمود، که آن دشت و صحرا همه مار مى‏نمودند از زمین خیزان، بموسى یازان.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ القینا فى قلبه، و قیل جاءه جبرئیل. جبرئیل گفت: اى موسى عصا بیوکن. أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اصله تتلقف اى تبتلع، و قراءت حفص بسکون لام است، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ اى: تبلغ ما یأفکون اى یکذبون فیه. میگوید: آن عصا فرو برد هر چه ایشان بدروغ ساخته بودند و بجادویى نموده. میگویند: چهل شتر وار بود آنجا بیوکنده. و عصاى موسى آن همه بیکبار فرو برد. «افک» برگردانیدن است در لغت عرب. و دروغ را از بهر آن افک گویند که از راستى برگردانیده باشند، یعنى که ایشان گفتند: این چوبها و رسنها ماران اند، و دروغ میگفتند، که مار نبودند. پس موسى عصا برگرفت و بحال خود باز شد، چوب گشت.
فَوَقَعَ الْحَقُّ اى ظهر الحقّ بأنه لیس بسحر، و قیل: علا و غلب. کار موسى بالا گرفت و غلبه کرد بر ایشان، و پیدا شد بدرستى و راستى که آنچه موسى کرد نه سحر است و موسى نه ساحر، بلکه کار الهى است، و عصاى موسى که مار گشت بحقیقت مار گشت بفرمان حق و اظهار معجزه موسى، وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و آنچه ایشان کرده بودند باطل بود و بى‏حاصل. سحره فرعون که آن حال چنان دیدند گفتند: اگر فعل موسى سحر بودى‏ آن چوبها و رسنهاى ما بحال خود باز شدى، و اصل آن بنماندى، اکنون که از آن هیچ نماند، و در عصاى موسى پیدا نگشت، جز او حق و راستى نیست و کار وى سحر نیست.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ اى: عند ذلک. وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ اى: رجعوا الى منازلهم بالذّلّ قد فضحهم اللَّه و ادحض حجتهم. صاغر و داخر نامى است بنزدیک عرب کم آمده را از کسى دیگر.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ این القاء ایدر نامى است هدایت و توفیق را ساجِدِینَ اى: خرّوا للَّه عابدین سامعین مطیعین.
گفته‏اند که: چون حق ظاهر گشت و باطل نیست شد، و موسى غلبه کرد بر ایشان، موسى و هارون هر دو خداى را سجود شکر کردند، و سحره بموافقت موسى سجود کردند، آن گه گفتند: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ فرعون گفت: ایّاى تعنون؟ انا ربّ العالمین. چون فرعون این ظن خطا برد، ایشان گفتند: رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ. قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بر خبر بى‏استفهام قراءت حفص است، و بدو همزه بمعنى استفهام قراءت حمزه و کسایى و بو بکر. باقى بمد تمام خوانند، یعنى که فرعون ایشان را توبیخ کرد و انکار نمود بتصدیق موسى و ایمان ایشان بى‏دستورى و بى‏فرمان فرعون، و گفت: ایمان آوردید بموسى پیش از آنکه شما را دستورى دادم.
مقاتل گفت: موسى بمهتر جادوان شمعون گفت: تؤمن بى ان غلبتک؟ اگر من بر تو غلبه کنم و تراکم آرم بمن ایمان آرى؟ شمعون گفت: من جادویى بیارم که هیچ جادوى بآن نرسد و غلبه نکند، پس اگر تو غلبه کنى ناچار ایمان آرم، که آن نه سحر باشد که بر سحر ما غلبه کند، و فرعون در ایشان مى‏نگرست که ایشان این سخن میگفتند، از این جهت گفت: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ اى صنیع و خدیعة صنعتموه فیما بینکم و بین موسى فى مصر قبل خروجکم الى هذا الموضع، لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها اى: لتستولوا على مصر فتخرجوا منها اهلها، و تتغلبوا علیها بسحرکم. آن گه ایشان را تهدید کرد: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ما افعل بکم.
لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ على مخالفة و هو أن یقطع من کل شقّ طرف و هو اوّل من فعل هذا. و احتمال کند که معنى آنست: مِنْ خِلافٍ اى من اجل خلاف ظهر منکم. ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ اى: اعلّقکم على خشب منصوب.
جاى دیگر گفت: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ.
قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ یعنى بالموت فیثیبنا اللَّه و لا نبالى بوعیدک.
وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا یقال نقمت انقم و نقمت انقم لغتان اى ما تکره منّا امرا، و قیل: ما تطعن علینا، و قیل: ما تنکر منّا منکرا الا ایماننا بربّنا، و قیل: الا ان آمنّا بآیات ربّنا: ما اتى به موسى من العصا و الید. رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً اصبب علینا الصّبر عند الصّلب و القطع حتّى لا نرجع کفّارا، وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ على دین موسى و هارون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الایة من صبر على مقاساة الذلّ فى اللَّه وضع اللَّه على رأسه قلنسوة العزّ. هر که را روزى از بهر خدا خاک مذلت بر سر آید، عن قریب او را تاج کرامت بر فرق نهند. هر که رنج برد روزى بسر گنج رسد. هر که غصه محنت کشد شراب محبت چشد. آن مستضعفان بنى اسرائیل که روزگارى در دست قهر فرعون گرفتار بودند، ببین تا سرانجام کار ایشان چون بود؟! و بر ولایت و نواحى فرعونیان چون دست یافتند، و بسراى و وطن ایشان نشستند؟! اینست که میگوید جلّ جلاله: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا. آن گه گفت: بِما صَبَرُوا این بآن دادیم ایشان را که در بلیّات و مصیبات صبر کردند. دانستند که صبر کلید فرج است، و سبب زوال ضیق و حرج است، صبر تریاق زهر بلا است، و کلید گنج و مایه تقوى و محل نور فراست. صبر همه خیر است، که میگوید عزّ جلاله: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ صبر از حق است و بحق است که میگوید: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ.
«وَ اصْبِرْ» فرمان است بعبودیت «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» اخبار است از حق ربوبیت. «وَ اصْبِرْ» تکلیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تعریف است. «وَ اصْبِرْ» تعنیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تخفیف است. وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً چه عزیز است وعده دادن در دوستى! و چه بزرگوار است نشستن بوعده‏گاه دوستى! چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستى! پیر طریقت گفت در رموز این آیت: مواعید الا حبّة ان اخلفت فانها تونس. ثمّ قال:
امطلینى و سوّفى
و عدینى و لا تفى
وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیده‏اند الا در مذهب دوستى، که در دوستى بى‏وفایى عین وفاست، و ناز دوستى. نبینى که رب العالمین با موسى کلیم این معاملت کرده او را سى روز وعده داد. چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر درافزود. از آن درافزود که موسى در آن خوش مى‏بود. موسى آن سى روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت: بارى نقدى یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن مى‏افزود:
رقىّ لعمرک لا تهجرینا
و منّى لقاءک ثمّ امطلینا
عدى و امطلى ما تشائین انّا
نحبّک ان تمطلى العاشقینا
فان تنجز الوعد تفرح و الا
نعیش بوعدک راضین حینا
رقّى شعفتنا لا تهجرینا
و منّینا المنى ثم امطلینا
عدینا من غد ما شئت انّا
نحب و ان مطلت الواعدینا
فاما تنجزى نفرح و الا
نعیش بما نؤمّک منک حینا»
موسى (ع) درین سفر سى روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگى خبر نداشت، از آن که محمول حق بود، در سفر کرامت، در انتظار مناجات. باز در سفر اول که او را به طالب علمى بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگى‏ طاقت نداشت، تا مى‏گفت: «آتِنا غَداءَنا»، از آن که سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا. از رنج خود خبر داشت که با خود بود، و از گرسنگى نشان دید که در راه خلق بود.
وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، که در دوستى مشارکت نیست، و صفت دوستان در راه دوستى جز تنهایى و یکتایى نیست:
گر مشغله‏اى ندارى و تنهایى
با ما بوفا درآ که ما را شائى‏
پس چون بر فرعون میشد، صحبت هارون بخواست، گفت: أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی، از آنکه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت. پس چون موسى از مناجات باز گشت، و بنى اسرائیل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابى که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند، تا بدانى که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت. عتاب هم کسى را سزد که از دوستى بر وى بقیتى مانده بود، از بیم فراق کسى سوزد که عز وصال شناسد:
عشق جانان باختن کى در خور هردون بود
مهر لیلى داشتن هم بابت مجنون بود
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا موسى را دو سفر بود: یکى سفر طلب، دیگر سفر طرب. سفر طلب لیلة النار بود، و ذلک فى قوله تعالى: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً، و سفر طرب این بود که: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا، موسى آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم کرده، از جام قدس شراب محبت نوش کرده، درد شوق این حدیث در درون وى تکیه زده، و از بحار عشق موج ارنى برخاسته. بر محلتهاى بنى اسرائیل مى‏گشت، و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد:
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم‏
پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت. سوخته سماع کلام حق شد. آن همه فراموش کرد. نقد وقتش این برآمد که: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ.
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وى میزدند که: یا ابن النّساء الحیّض! أ تطمع أن ترى رب العزة؟ ما للتّراب و لربّ الارباب؟! خاکى و آبى را چه رسد که حدیث قدم کند! لم یکن ثمّ کان را چون سزد که وصال لم یزل و لا یزال جوید! موسى از سرمستى و بیخودى بزبان تفرید جواب مى‏دهد که: معذورم دارید که من نه بخویشتن اینجا افتادم.
نخست او مرا خواست نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم که از خواب برخاستم.
من بطلب آتش میشدم که اصطناع پیش آمد که: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»، بى‏خبر بودم که آفتاب تقریب برآمد که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»:
ز اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مى‏ساز
فرمان آمد بفریشتگان که: دست از موسى بدارید که آن کس که شراب «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» از جام «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» خورده باشد، عربده کم ازین نکند. موسى در آن حقائق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. دلش در هواى فردانیّت بپرید. نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید. آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بى‏طاقت شد، گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، آخر نه کم از نظرى:
گر زین دل سوخته برآید شررى
در دائره ثرى نماند اثرى‏
گر پیش توام هست نگارا خطرى
بردار حجاب هجر قدر نظرى‏
پیر طریقت گفت: هر کس را امیدى، و امید عارف دیدار. عارف را بى‏دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار. همگان بر زندگانى عاشق‏اند و مرگ بر ایشان دشخوار. عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع بر خوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستى بى‏خمار:
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بى‏غم عشق تو نفس
تن زانکه بجز مهر توأش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس‏
‏قالَ لَنْ تَرانِی گفته‏اند که موسى آن ساعت که لَنْ تَرانِی شنید، مقام وى برتر بود از آن ساعت که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا که این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود موسى در مراد حق او را تمامتر بود از بود وى در مراد خود، که این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لا محاله تمامتر، قالَ لَنْ تَرانِی موسى را زخم لَنْ تَرانِی رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد که و لکن. گفت: اى موسى زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانى که که آن نه قهرى است، که آن عذرى است.
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شطیه‏اى بآن کوه رسید بحال نیستى باز شد، و از وى نشان نماند، گفت: پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتى، خود در بدو وجود امانت قبول کردى، و بجان و دل خریدار آن بودى.
اینجا لطیفه‏اى است که کوه بدان عظیمى برنتافت، و دلهاى مستضعفان و پیر زنان امّت احمد برتافت، یقول اللَّه تعالى: وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ.
وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً چون هستى موسى در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وى با کوه دادند، نقطه حقیقى را تجلّى افتاد که اینک مائیم. چون تو از میان برخاستى ما دیده وریم.
پیر طریقت گفت: الهى! یافته میجویم، با دیده‏ور میگویم. که دارم؟ چه جویم؟ که مى‏بینم؟ چه گویم؟ شیفته این جست و جویم. گرفتار این گفت و گویم. الهى! بهاى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهى هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه مى‏پنداشت. الهى! زان تو میفزود، و زان رهى میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست:
گفتى کم و کاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسى رهیت شاید کم و کاست‏
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ چون باهوش آمد، گفت: خداوندا! پاکى از آنکه بشرى بنیل صمدیت تو طمع کند، یا کسى بخود ترا جوید، یا دلى و جانى امروز حدیث دیدار تو کند؟ خداوندا! توبه کردم. گفتند: اى موسى؟ چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادى، چنین بیکبار جولان کنند که تو کردى؟ و بدین زودى و آسانى برگشتى؟ و زبان حال موسى مى‏گوید:
ارید وصاله و یرید هجرى
فأترک ما ارید لما یرید
چکنم چون مقصودى برنیامد، بارى بمحل خدمت و بمقام عجز بندگى باز گردم، و با ابتداء فرمان شوم:
آن کس که بکار خویش سر گشته شود
به زان نبود که با سر رشته شود
چون بعجز بندگى بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارک دل وى کرد، و برفق با وى سخن گفت: یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی یا موسى انى منعتک عن شى‏ء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتک بکثیر من الفضائل، اصطفیتک بالرسالة و أکرمتک بشرف الحالة، فاشکر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة. وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ و لا تتعرض لمقام الشکوى، و فى معناه انشدوا:
ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا
کم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الاولى
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ نبشتیم موسى را در تخته‏ها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً از همه چیزى پندى وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فَخُذْها بِقُوَّةٍ گیر آن را بزور وَ أْمُرْ قَوْمَکَ و فرماى قوم خویش را یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آن‏اند سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ (۱۴۵) آرى نمایم شما را فردا سراى و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بى‏راهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایه‏هاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوساله‏اى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمى‏بینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمى‏نماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعده‏اى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تخته‏ها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده‏
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تخته‏ها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ اى: کتب بالقلم الّذى کتب به الذّکر و استمدّ من نهر النّور، و کتب به الالواح، و اهل السّماوات یسمعون صریر القلم فى الالواح.
درست است خبر بو هریره از مصطفى (ص) که آدم، موسى را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتى دیگر: و کتب له التّوراة فى المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسى یسمع صریف القلم.
و روى: خلق اللَّه آدم بیده، و کتب التّوراة بیده، و غرس شجرة طوبى بیده.
الواح جمع لوح است، و هو ما یلوح المکتوب فیه فوق غیره. میگویند: ده بودند این الواح، و بقولى هفت، و باندازه قد و بالاى موسى بودند. و روى على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الالواح الّتى انزلت على موسى کانت من سدرة الجنّة.
کان طول اللّوح اثنى عشر ذراعا»
وهب منبّه گفت: الواح از سنگ بود که اللَّه تعالى بدست موسى سنگ ساخت، نرم کرد، تا چنان که خواست تخته‏ها از آن بساخت.
بو جعفر رازى گفت: کانت الواح موسى من برد. آن لوحها از برد بود که رب العالمین معجزه موسى را و کرامت وى را آفریده بود، و بدست وى داده، تا عالمیان را اعجوبه‏اى بود، و بر صحت نبوت وى دلیل و گواه بود.
قال سعید بن جبیر: کانت الالواح من یاقوت احمر، و قیل من زمرد، امر اللَّه جبرئیل حتى جاء بها من عدن. مقاتل گفت: در آن لوحها نبشت: انّى انا اللَّه الرّحمن الرّحیم، لا تشرکوا بى شیئا من اهل السّماء و لا من اهل الارض، فان کلّ ذلک خلقى، و لا تقطعوا السبل، و لا تحلفوا باسمى کاذبا، فانّ من حلف باسمى کاذبا فلا أذکّیه، و لا تزنوا، و لا تعقوا الوالدین. جابر بن عبد اللَّه گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کان فیما اعطى اللَّه موسى فى الالواح: یا موسى لا تشرک بى شیئا، فقد حق القول منى لتلفحنّ وجوه المشرکین النّار، و اشکر لى و لوالدیک اقک المتالف و أنساک فى عمرک و أحیک حیاة طیبة، و لا تقتل النّفس الّتى حرّمت الا بالحق، فتضیق علیک الارض برحبها، و السّماء بأقطارها، و تبوء بسخطى و النّار، و لا تحلف باسمى کاذبا و لا آثما، فانّى لا اطهر و لا ازکّى من لم ینزّهنى و یعظّم اسمایى، و لا تحسد النّاس على ما اعطیتهم من فضلى، فانّ الحاسد عدوّ لنعمتى، رادّ لقضائى، ساخط لقسمتى التی اقسم بین عبادى، و من یکن کذلک فلست منه و لیس منى».
و عن معقل بن یسار، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انّى اعطیت سورة بقرة من الذّکر الاول، و أعطیت طه و الطواسین من الواح موسى».
حسن گفت درین آیت: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ گفت: این آیت در تورات هزار آیت است، یعنى و اللَّه اعلم که آنچه درین آیت جمع است از فرائض و فضائل در تورات بهزار آیت جمع است، تا بدانى که قرآن جوامع الکلم است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم».
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا اعطى اللَّه موسى الالواح فنظر فیه، قال یا رب! لقد اکرمتنى بکرامة لم تکرم بها احدا قبلى».
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ اى: یجد و محافظة ان تموت على حب محمد.
قال موسى: یا رب و من محمد؟ قال: احمد الذى اثبت اسمه على عرشى من قبل ان اخلق السّماوات و الارض بألفى عام، انّه نبیّى و حبیبى و صفیّى و خیرتى من خلقى، و هو احبّ الىّ من جمیع خلقى، و جمیع ملائکتى. قال موسى: یا رب! ان کان محمّد احب الیک من جمیع خلقک، فهل خلقت امة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة محمد على سائر خلقى کفضلى على جمیع خلقى. قال: یا رب! لیتنى رأیتهم، قال یا موسى! انّک لن تراهم، و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت. قال: یا رب! فانى ارید ان اسمع کلامهم.
قال اللَّه تعالى: یا امة محمّد؟ فاجبنا کلّنا من اصلاب آبائنا و ارحام امهاتنا: لبیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک لا شریک لک. قال اللَّه تعالى: یا امّة محمد! انّ رحمتى سبقت غضبى، و عفوى عقابى، قد اعطیتکم من قبل ان تسئلونى، و قد اجبتکم من قبل ان تدعونى، و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونى. من جاءنى یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبدى و رسولى، دخل الجنة، و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر».
و قال الربیع بن انس: نزلت التوراة و هى سبعون وقر بعیر، یقرأ الجزء منها فى سنة، لم یقرأها الا اربعة نفر: موسى و یوشع و عزیز و عیسى علیهم السلام.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه: ما بنوشتیم موسى را در آن تخته‏ها، من کلّ شى‏ء احتاج الیه فى بیان الدین. هر چه موسى را و قوم وى را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین، مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهى و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون. و قیل: مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اى من کل مکروه منهاة، و لکلّ حکم تفصیلا، و لکل مندوب بیانا، یعنى از هر ناشایستى باز زدن، و هر حکمى را تفصیل دادن، و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن، و بر ایشان روشن داشتن.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اى بقوة نفس و تسلیم و اذعان. اى موسى! بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن، و خویش را بحق سپردن، و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را، و در خود پذیر این احکام را، و کار بند باش. قال: فأعطاه یدا بید.
وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها گفته‏اند که: احسن ملت است، و المعنى یأخذوا بها، بفرماى قوم خود را تا بگیرند آن را، و در پذیرند، و آن را کار بند باشند. و قیل: بأحسنها، اى: بحسنها، و کلّها حسن، کقوله: أَحْسَنُ مَقِیلًا، و کقوله: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ». و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح، و الفرض احسنها. و قیل: المأمور به احسن من المنهى عنه، و قیل: کانت فیها فرائض و لا یجوز ترکها و فضائل مندوب الیها، و الاحسن ان تجمع بین الفضائل و الفرائض. زجاج گفت: این هم چنان است که اللَّه گفت: و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره على اللَّه و لمن صبر و غفر. قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر. انتصار نیکوست، صبر نیکوتر.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ یعنى سأورثکم و أعطیکم ارض مصر. این دلیل آن کس است که گفت: ارنى در موضع «هات» است. میگوید: آرى بشما دهم زمین مصر و سراى فرعون و قوم وى، و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏، الى قوله: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ، و در سورة الشعراء گفت: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الى قوله «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ». و گفته‏اند: «دار» ایدر بمعنى هلاک است، و جمعه ادوار، اى: اریکم هلاک الفاسقین. فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم على الساحل، و قیل: هو من الدوار اى: ما دار الیه امرهم. کلبى گفت: دارَ الْفاسِقِینَ ما مرّوا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة. مجاهد: گفت: دارَ الْفاسِقِینَ اى مصیرهم فى الآخرة الى النّار.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ قومى گفتند: حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون، و اراد بالایات الآیات التسع الّتى اعطاها اللَّه موسى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ، و بیشترین مفسّران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است، و آیات دلائل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین. کافران و مشرکان را میگوید بر عموم، که بر دین حق تکبر آوردند، و از ایمان و اسلام روى گردانیدند، ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم، تا براه هدى راه نبردند، و بدبخت بماندند! و قیل: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ، اى: عن فهم خطابى و معرفة کلامى. قال ذو النون: ابى اللَّه ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن، و قال سهل: هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول (ص).
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ اى کل معجزة، لا یُؤْمِنُوا بِها. هذه کقوله: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ اى: طریق الهدى و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا. حمزه و کسایى سَبِیلَ الرُّشْدِ بفتح را و شین خوانند باقى بضم راء و سکون شین. سَبِیلَ الرُّشْدِ و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل. ابو عمر فرق کرد، گفت: الرّشد الصلاح فى الامر، دلیله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً، و الرشد الاستقامة فى الدین. حلال زاده را گویند: هذا عن رشدة، و حرام زاده را گویند: هذا عن غیر رشدة. وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ اى: طاعة الشیطان، یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. غىّ از راه بیفتادن است، غىّ و غوایت یکى است. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى بسبب أنهم، کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ غیر ناظرین فیها، و لا یتّعظون بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا جحدوا بالایمان وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ الثّواب و العقاب و البعث و الحساب، و قیل: «کذبوا بالآخرة» اى بلقاء اللَّه فى الآخرة، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى بطلت. هَلْ یُجْزَوْنَ فى العقبى إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى جزاء ما کانوا یعملون فى الدنیا. این و نظائر این در قرآن هر جایى که مقید است کافر راست، چنان که گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ، مگر جایى که مبهم است، چنان که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ الى قوله: «ثُمَّ یُجْزاهُ».
وَ اتَّخَذَ اى صنع و صاغ قَوْمُ مُوسى‏ یرید السامرى و من اعانه على ذلک و من رضى به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذى تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلىّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایى حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقى بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلى و حلى بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنى جمع، همچون صلّى و صلّى و بکىّ و بکىّ. عِجْلًا اى تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.
در قصه آورده‏اند که: بنى اسرائیل از قبطیان پیرایه‏هاى ایشان بعاریت خواستند روز عید را که در پیش بود، و این بنى اسرائیل در دست قبطیان همچون اهل جزیت بودند در میان اسلامیان، پس رب العالمین فرعون را و قبطیان را هلاک کرد، و آن پیرایه‏ها و زرّینه‏ها در دست بنى اسرائیل بماند، و بر ایشان حرام بود خرج کردن آن. هارون بفرمود تا ندا کردند، و هر کس که از آن پیرایه چیزى داشت بیرون داد، و همه بسامرى سپردند، و سامرى زرگر بود، از آن گوساله‏اى بساخت، جسد بیروح، تمثالى مجوّف، چون ساخته بود از وى یک بانگ بیامد، و نیز هیچ بانگ نکرد.
وهب گفت: کان یسمع منه الخوار الا انه لا یتحرک. سدى گفت: کان یخور و یمشى فکلّما خار سجدوا له، و اذا سکت رفعوا رؤسهم. و گفته‏اند: جسد از جساد است، و هو الزّعفران، یعنى عجلا اصفر له خوار. قومى گفتند: جسد لحم و دم است، و بانگ در وى ظاهر است، و بعید نیست. قومى گفتند: تمثالى بود از زر برنگ زر مجوف، و بانگ در وى از روى تلبیس بود و حیلت، و الاول اصح.
أَ لَمْ یَرَوْا نمى‏بینند این گوساله پرستان أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید؟! این دلیل است که خداى ناگویا نبود. وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا یعنى لا یأمرهم و لا ینهاهم اتَّخَذُوهُ اى عبدوه و اتخذوه الها وَ کانُوا ظالِمِینَ واضعین العبادة غیر موضعها.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ جمهور مفسّران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانى، و هر چند پشیمانى در دل باشد، اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند، یقال: فى یده ملک، و فى یده محبوب، و حصل فى یده مکروه، و گفته‏اند: هر کس که از کارى پشیمان شود دست بر سر مى‏نهد و بر آن تحسر میخورد، از این جهت نسبت ندم باید کرد، و قیل: انّ الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفّه بکفّه و حولق. وَ رَأَوْا این رؤیت بمعنى علم است، اى علموا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بعبادة العجل. میگوید: چون موسى از میقات باز آمد، و ایشان را بر آن صفت دید، و خشم راند، و با ایشان سخن درشت گفت، ایشان از آن کرده پشیمان شدند، و بدانستند که از راه راستى بیفتادند، گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا حمزه و کسایى ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند، و رَبُّنا بنصب بر معنى دعا، یعنى: یا ربّنا. لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ بالعقوبة و فوت الثواب.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ من الطور إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً اى غضبان حزینا.
اسف غایت خشم است ایدر و آنجا که گفت: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، و غایت اندوه است آنجا که گفت: «یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ». الآسف و الاسف و الاسیف یکى است.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی اى بئس ما نبتم عنّى و قمتم مقامى بعد انطلاقى! أَ عَجِلْتُمْ اى ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسى چون بمیقات مى‏شد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامرى گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسى خود نمانده است. پس چون موسى و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذى وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته اى سبقته. وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ الّتى فیها التوراة غضبا على قومه حین عبدوا العجل.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الخبر کالمعاینة، اخبر اللَّه موسى ان قومه قد ضلّوا بعده فلم یلق الالواح، فلمّا عاینهم القاها فکسر منها ما تکسر»، و روى انه قال: «یرحم اللَّه اخى موسى ما المخبر کالمعاین، لقد اخبر اللَّه بفتنة فعرف انّ ما اخبره ربه حق، و انّه على ذلک لمتمسّک بما فى یده، فرجع الى قومه و رآهم فغضب و کان شدید الغضب فألقى الالواح».
مفسّران گفتند: تورات هفت سبع بود. چون موسى الواح بر زمین زد و بشکست، اثر مکتوب از آنکه بشکست ناپیدا شد. شش سبع از آن برداشتند، و بآسمان باز بردند، و یک سبع بماند، و کان فیما رفع تفصیل کلّ شى‏ء و فیما بقى الهدى و الرّحمة. و روى عن ابن عباس، قال: اوتى رسول اللَّه (ص) السبع و هى المثانى الطّول، و اوتى موسى ستا فلمّا القى الالواح رفعت اثنتان و بقیت اربع.
قتاده گفت: انّما القى الالواح لکثرة ما سمع من فضائل امّة محمّد (ص)، فألقى الالواح و قال: ربّ اجعلنى من امّة محمد (ص). از بس که فضائل امّت محمّد شنید از حق جلّ جلاله، الواح بیفکند و گفت: خداوندا مرا از امّت محمّد کن، «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» اى اخذ بشعر رأسه و لحیته، تقول العرب: فلان حسن الرّأس اى الشعر. جاى دیگر گفت: تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی». هارون از موسى بسنّ مهتر بود بسه سال. بنى اسرائیل او را دوست‏تر داشتندى که لیّن الغضب بود.
خشم بسیار نراندى، و موسى گرم و تیز بود و بسیار خشم، چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید، موى گرفته، که چرا از پس من نیامدى و مرا از حال بنى اسرائیل و فعل ایشان خبر نکردى؟! همانست که جاى دیگر گفت: ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی؟! قالَ ابْنَ أُمَّ قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امّى، فحذف یاء الاضافة لأنّ مبنى النّداء على الحذف، و بقیت الکسرة فى المیم لتدلّ على الاضافة، کقوله تعالى: «یا عِبادِ». باقى بفتح میم خوانند، یعنى: یا ابن امّاه، فحذف الالف مقصورا على نیة الترخیم. چون بکسر خوانى، میگوید: اى پسر مادر من! و چون نصب خوانى: اى پسر مادرا! و هارون و موسى از یک مادر و یک پدر بودند، اما ذکر مادر کرد تنها، لیرقّقه علیه. گفته‏اند که: موسى حق مادر عظیم گزاردى، و دل وى نیکو نگه داشتى تا آن حدّ که هر گه خشمگین بودى، کسى نام مادر وى بردى از آن خشم ساکن شدى، و خوش گشتى، گفتى: مادر بهشت است، و در بهشت رنج و خشم نبود. هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وى در حال خشم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی اى: وجدونى ضعیفا لوحدتى، وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اى هموا و قاربوا ان یقتلونى لانکارى علیهم، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ شماتت نامى است شادى کردن را ببد کسى، و در خبر است: «نعوذ بک من شماتة الاعداء».
میگوید: دشمنان را بمن شادى مکن بدانکه مرا خوار کنى یا بزنى. وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الّذین عبدوا العجل، و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کرده‏اند نه من.
پس چون موسى عذر برادر دانست و بیگناهى وى، گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی ما صنعت بأخى، و قیل بالقاء الالواح، وَ لِأَخِی حین لم یمنعهم و لم یلحق بى وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ انعم علینا بفضلک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ارحم بنا منّا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ الها یعنى فى ایّام موسى، سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما امروا به من قتل انفسهم، فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه. عطیّه گفت: سینالهم اى سینال اولادهم و هم الّذین کانوا فى عهد.
النّبی (ص)، غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة و فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما اصاب بنو قریظة و النضیر من القتل و الجلاء، و قیل الجزیة، وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى الکاذبین.
قال ابو قلابه: هى و اللَّه جزاء کلّ مفتر الى یوم القیامة ان یذلّه اللَّه عزّ و جلّ.
فضیل عیاض گفت: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى المبتدعین. مالک بن انس گفت:
ما من مبتدع الا و تجد فوق رأسه ذلة، ثمّ قرأ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ الایة. وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و هى الشّرک ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها اى من بعد السّیّئات وَ آمَنُوا صدّقوا انّه لا اله غیره إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها اى من بعد التّوبة لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
وَ لَمَّا سَکَتَ یعنى سکن. زر و سیم را صامت خوانند از آنکه بى‏جانست، وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ چون خاموش ایستاد از موسى خشم، یعنى بیارامید و خشم از وى باز شد، بسبب آنکه هارون عذر داد، و بنى اسرائیل از کفر توبه کردند آن تخته‏ها که بیفکنده بود برگرفت. شش سبع از وى برفته، وَ فِی نُسْخَتِها اى و فیما نسخ منها، و قیل فیما بقى منها و لم یذهب: هُدىً وَ رَحْمَةٌ. و قیل: اراد بها الالواح لانّها نسخت من اللوح المحفوظ، و قیل: انّ موسى لمّا القى الالواح تکسّرت فنسخ منها نسخة اخرى فهى المراد. ابن عباس گفت: موسى چهل روز روزه داشت. چون الواح بیفکند و بشکست، چهل روز دیگر روزه داشت، تا آن با وى دادند در دو لوح بجاى آن شکسته. هُدىً وَ رَحْمَةٌ اى هدى من الضلالة و رحمة من العذاب. لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ یخشون فیعملون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ این نصب میم در قوم خواهى بنزع خافض نه، یعنى: من قومه، فحذف «من»، کقول الفرزدق:
و منّا الّذى اختیر الرّجال سماحة
وجودا اذا هبّ الرّیاح الزّعازع‏
۱ الف: پیش فا.
و خواهى کنایت نه از مختاران، و سبعین بدل آن. میگوید: برگزید موسى عمران از قوم خویش هفتاد مرد، و آن آن بود که موسى چون با قوم خویش آمد و گفت: کلّمنى ربّى، طائفه‏اى از ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایّاک. موسى ازین گفت ایشان بحق نالید. ربّ العزّة گفت: اى موسى! از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند، و سخن ما بشنوند، و وعده‏اى بر آن نهادند که کى روند. پس موسى هفتاد مرد برگزید، و با خویشتن به طور برد، و هارون با وى، و یوشع بن نون را بر بنى اسرائیل گماشت، و خلیفه خود کرد، تا باز آید. پس چون بطور رسیدند، موسى بفرمان حق بر کوه شد، و میغ گرد کوه درگرفت، چنان که موسى ناپدید شد، و موسى هر گه که با حق سخن گفتى، نور بر پیشانى وى افتادى، چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتى که در وى نگرستى. چون حق جل جلاله با موسى در سخن آمد، ایشان همه بسجود افتادند، و مى‏شنیدند کلام حق که با موسى میگفت، و امر و نهى که مى‏فرمود که این کن و آن مکن. پس چون فارغ گشت، آن میغ از سر وى باز شد، و موسى پیش ایشان باز آمد، گفتند: «یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». فصاح بهم جبرئیل، فموّتوا عن آخرهم ثمّ احیاهم اللَّه.
گفته‏اند که: این هفتاد مرد بسن بالاى بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وى جهل صبى بود و نقص کودکى، و هر چه بالاى چهل است با وى ضعف پیرى بود و نقصان عقل. کلبى گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمى‏آمد. ربّ العزّة وحى کرد بموسى که ده جوان برگزین از ایشان. موسى ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفته‏اند که: از هر سبطى شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسى گفت: هفتاد مرد مرا فرموده‏اند دو کس بجاى مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنى خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسى گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وى هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسى ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامه‏ها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعده‏اى که از حق یافته بود بطور سینا برد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا.
ابن عباس گفت: آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دیگراند، و این هفتاد مرد أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ دیگر. روایت کنند از
على بن ابى طالب (ع)، قال: «انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم على موسى قتل هارون، و ذلک أن موسى و هارون و شبر و شبیر ابنى هارون انطلقوا الى سفح جبل، فنام هارون على سریر، فتوفاه اللَّه، فلمّا مات دفنه موسى، فلمّا رجع موسى الى بنى اسرائیل قالوا این هارون؟ قال: توفاه اللَّه. فقالوا له: بل انت قتلته حسدا على خلقه و لینه. قال: فاختاروا من شئتم. فاختاروا منهم سبعین رجلا، و ذهب بهم، فلمّا انتهوا الى القبر، قالوا: یا هارون! قتلت ام مت؟! فقال هارون: ما قتلنى احد، و لکن توفانى اللَّه، فقالوا: یا موسى! لن تعصى بعد الیوم. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» و هى الموت، و قیل الزلزلة. و قیل النار، و هى الصاعقة. فقال موسى: یا رب! ما اقول لبنى اسرائیل اذا رجعت الیهم؟ یقولون انت قتلتهم. فأحیاهم اللَّه و جعلهم انبیاء.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة نزل امین اللَّه جبرئیل الى المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام، و غدا سائر الملائکة الى المساجد الّتى یجمع فیها یوم الجمعة، فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد. ثمّ نشروا قراطیس من فضّة و أقلاما من ذهب، ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الى الجمعة. فاذا بلغ من فى المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس، فکان اولئک السبعون کالذین هم اختارهم موسى من قومه، و الّذین اختارهم موسى من قومه کانوا انبیاء».
و عن انس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا راح منّا الى الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسى، الذین وفدوا الى ربّهم او أفضل».
قتاده گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ لانّهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل، و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر. ابن عباس گفت: اختارهم موسى لیدعوا ربهم، فکان فیما دعوا ان قالوا: اللّهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا، فکره اللَّه ذلک من دعائهم.
أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ گفته‏اند که «لو» بمعنى لیت است. میگوید: کاشکى چنان خواستى تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردى.
سخنى ضجرانه است. موسى به تنگدلى همى گفت. و قیل: لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ اى قبل خروجنا للمیقات، فکان بنو اسرائیل یعاینون ذلک و لا یتهمونى. زجاج گفت: ان شئت امّتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة، و قیل: ان شئت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الى المصیر الى المیقات، «و ایاى» اى: و أهلکتنى حین قتلت القبطى بمصر. أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا فراء گفت: ایشان در آن رجفه بنمردند، و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین، و رعده و قلقله در تن، یعنى که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد، و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتى. موسى چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد، و از بیم مرگ ایشان برخاست، و گریستن درگرفت، و همى نالید، و دعا همى کرد و همى گفت: أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا؟! این استفهام بمعنى دعا است، اى: لا تهلکنا بما فعل السفهاء منّا. ما را هلاک مکن بآنچه تنى چند ازین نادانان کردند. موسى میدانست که اللَّه تعالى عادلتر از آن است که کسى را بجنایت دیگرى گیرد، اما این سخن چنان است که عیسى گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ الایة. و قیل: هذا استفهام یتضمن معنى قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً، و السفهاء هم الّذین عبدوا العجل. موسى ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود، و نه چنان بود، که آن از گفت قوم بود که گفته بودند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند: اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا. بان یقول «فَعَلَ السُّفَهاءُ» بمعنى قال است.
إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ یعنى ان الکائنات الا اختبارک. نیست این بودنیها که مى‏بود مگر آزمایش تو، و قیل: تلک الفتنة الّتى وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک.
و روا باشد که «هى» کنایت از عقوبت نهند، یعنى ما هى الا عذابک. تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ من سلم منها فهو سعید، و من بقى فیها فهو شقى. أَنْتَ وَلِیُّنا مدبر امرنا فَاغْفِرْ لَنا ذنوبنا، وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً اى: اوجب لنا فى هذه الدّنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة، وَ فِی الْآخِرَةِ الجنة و الرؤیة و الثواب. موسى خیر دو جهانى خواست درین آیت. همانست که مصطفى (ص) گفت: «سلوا اللَّه الیقین و العافیة».
وصیتى جامع است، خیر دنیا و آخرت در ضمن آن، فان ملاک امر الآخرة الیقین، و ملاک امر الدّنیا العافیة، فکل طاعة لا یقین معها هدر، و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر. إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى تبنا و رجعنا و ملنا الیک. من هاد یهود، اذا مال، و قیل: من التهود فى السیر و هو التمکث. قالَ عَذابِی اى قال اللَّه: عذابى، أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ یعنى الکفار، وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى عمّت فى الدنیا الکفّار و المؤمنین، و خص بها المؤمنون فى العقبى، و هذا معنى قوله: فَسَأَکْتُبُها اى فسأوجبها، لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ، فیجب له الثواب للمتقین من اللَّه، و لا یجب لا حد شى‏ء على اللَّه، یجب منه لصدقه فى قوله، و لا یجب علیه شى‏ء لغیره فى ذاته.
عطیه گفت: وسعت کل شى‏ء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید: رحمت وى بهر چیز رسیده است امّا واجب نگشت مگر متقیان را، که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزى میخورند، و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود، و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد على الخصوص، و ایشان را واجب گردد، و کافر در عذاب بماند، این چنان باشد که کسى بچراغ دیگرى میرود، و بآن روشنایى منفعت میگیرد، چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلى در ظلمت بماند.
ابو روق گفت: وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ یعنى الرحمة الّتى قسمها بین الخلائق، یعطف بها بعضهم على بعض. و عن سلمان الفارسى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه تعالى خلق مائة رحمة یوم خلق السماوات و الارض، کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض، فأهبط منها رحمة الى الارض فبها یتراحم الخلائق، و بها تعطف الوالدة على ولدها، و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء، و بها یعیش الخلائق، فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه، ثمّ افاض بها على المتقین، و زاد تسعا و تسعین رحمة». ثم قرأ: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
اى: أجمعها و أضمّ جزءها المنزل بین الخلق الى التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون «کتب» نزدیک عرب ضم است، و الکتیبة الجیش المتضامة. قال ابن عباس: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ. جعلها اللَّه لامة محمد (ص).
و عن ابو سعید الخدرى انّ النّبی (ص) قال: «افتخرت الجنّة و النار، فقالت النّار: یا ربّ! یدخلنى الجبابرة و الملوک و الاشراف، و قال الجنّة: یا ربّ! یدخلنى الفقراء و الضعفاء و المساکین. فقال اللَّه للنار: انت عذابى اصیب بک من اشاء، و قال للجنّة: انت رحمتى وسعت کلّ شى‏ء، و لکلّ واحدة منکما ملؤها».
ابن جریح گفت و بو بکر هذلى که: چون این آیت فرو آمد که: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ ابلیس سر برآورد و شادى نمود و نشاط کرد، گفت: انا من ذلک الشی‏ء.
رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ. جهودان و ترسایان طمع کردند، گفتند: نحن نتّقى و نؤتى الزکاة و نؤمن ربّنا. ربّ العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ امّت محمد را بآن مخصوص کرد، و بایشان داد. قال نوف البکالى الحمیرى: لمّا اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقات ربّه قال اللَّه لموسى: اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا، تصلون حیث ادرکتکم الصّلاة الا عند مرحاض او حمّام او قبر، و أجعل السکینة فى قلوبکم، و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم، یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحرّ و العبد و الصغیر و الکبیر، فقال ذلک موسى لقومه، فقالوا: لا نرید أن نصلّى الا فى الکنائس، و لا نستطیع حمل السّکینة فى قلوبنا، و نرید ان نکون کما کانت فى التابوت، و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا، و لا نرید أن نقرأها الا نظرا. فقال اللَّه تعالى: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الى قوله: «المفلحون»، فجعلها لهذه الامّة. فقال موسى: یا رب! اجعلنى نبیّهم. فقال: نبیّهم منهم.
قال: یا رب! اجعلنى منهم. فقال: انّک لن تدرکهم. فقال موسى: یا رب اتیتک بوفد بنى اسرائیل، فجعلت وفادتنا لغیرنا، فأنزل اللَّه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. فرضى موسى، فقال نوف: الا تحمدون ربّا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم، و جعل وفادة بنى اسرائیل لکم.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ یعنى محمدا (ص). امّى نادبیر است که نه خواند و نه نویسد، و کان نبیّنا (ص) امّیّا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، و قال (ص): «انّا امّة امیة لا نکتب و لا نحسب»، و قیل: منسوب الى ام القرى و هى مکّة. بعضى مفسران گفتند که: رسول (ص) از دنیا بیرون نشد تا بنوشت.
الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً اى: وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. عمر خطاب از ابو مالک پرسید که: صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست؟
و کان ابو مالک من علماء الیهود، فقال: صفته فى کتاب بنى هارون الذى لم یبدّل و لم یغیر، احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم، و هو آخر الانبیاء، و هو النّبیّ العربى الذى یأتى بدین ابراهیم الحنیف. یأتزر على وسطه، و یغسل اطرافه، فى عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة، مثل زر الحجلة، لیس بالقصیر و لا بالطویل، یلبس الشملة، و یجتزئ بالبلغة، و یرکب الحمار، و یمشى فى الاسواق، معه حرب و قتل و سبى، سیفه على عاتقه، لا یبالى من لقى من النّاس، معه صلاة لو کانت فى قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان، و لو کانت فى عاد ما اهلکوا بالرّیح، و لو کانت فى ثمود ما اهلکوا بالصّیحة. مولده بمکّة، و منشأه بها، و بدو نبوته بها، و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة. هو امّى لا یکتب بیده، و هو الحمّاد یحمد اللَّه على کلّ شدّة و رخاء. سلطانه بالشام. صاحبه من الملائکة جبرئیل. یلقى من قومه اذى شدیدا، ثمّ یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین، تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه، ثم تکون له العاقبه.
و فى الانجیل ان المسیح (ع) قال للحواریّین: انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الّذى لا یتکلّم من قبل نفسه، انّه یدبّر لجمیع الخلق، و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنى و یشهد لى.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ میگوید: این پیغامبر امّى ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید، و از منکر و فساد و مساوى الاخلاق باز میزند.
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحائر و سوائب و وصائل و حوامى، وى حلال و گشاده میگرداند، و قیل: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ اى: ما حرم علیهم فى التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم، وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و آنچه خبائث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرّمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند، یعنى که شریعت وى بر این صفت است.
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ بر قراءة شامى «آصارهم» على الجمع، عرب مواثیق را اواصر خوانند، یکى از آن اصرة، معنى آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهاى گران و بارهاى عظیم که بر بنى اسرائیل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوى گناه کردند، و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن، و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو. این تشدیدها باغلال ماننده کرد، یعنى: للزومها کلزوم الغل فى العنق، چنان که غلّ در گردن آویخته بود، و از آن جدا نبود، این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده، و گفته‏اند: اغلال اینجا محرّمات‏اند و مناهى که بر بنى اسرائیل بود، که عیسى مریم گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ من آن را آمده‏ام که بعضى از حرام کرده‏ها بر شما حلال کنم، و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند. دست فلان کس بر گردن بسته، یعنى که او را از تصرف منع کردند، و از مراد محروم، فَالَّذِینَ آمَنُوا من الیهود بِهِ اى بمحمّد وَ عَزَّرُوهُ اى عظّموه وَ نَصَرُوهُ. و أصل التعزیر المنع، یعنى نصروه بمنعهم کلّ من اراد کیده، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ اى القرآن. و سمّاه نورا لانّه یبین للنّاس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم، و «مع» یدلّ على البقاء، اى انزل علیه و بقى معه، أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الظّافرون بالامانى، الباقون فى النعیم.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً این خطاب با عرب است، و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. میگوید: اى جهانیان! من رسول خداام بشما همگان. قال ابن عباس: بعث اللَّه محمدا الى الاحمر و الاسود، فقال یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً، و قال رسول اللَّه (ص): «بعثت الى النّاس کافة»، و کان النّبی یبعث الى قومه خاصة.
و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت خمسا لم یعطهنّ احد قبلى: نصرت بالرّعب من مسیرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، و احل لى المغنم و لم یحلّ لاحد قبلى، و بعثت الى الاحمر و الاسود، و قیل لى سل تعطه».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى سلطانها و ما فیها، و تصریف ذلک و تدبیره، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا ینبغى ان تکون الالوهیّة و العبادة الا له، دون سائر الانداد و الاوثان. یُحیِی وَ یُمِیتُ یقدر على انشاء خلق کلّ ما یشاء و احیائه و افنائه اذا یشاء.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی ینبئ عن اللَّه ما کان و ما یکون. یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ التوراة و الانجیل، و سائر کتب اللَّه، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.
روى عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال: خرج علینا رسول اللَّه (ص) یوما کالمودّع، فقال: انا محمد النبىّ الامّى. انا محمد النّبی الامّى. انا محمد النّبی الامّى و لا نبى بعدى. اوتینا فواتح الکلم و خواتمه، و علّمتکم خزنة النّار و حملة العرش، فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم، فاذا ذهب بى فعلیکم کتاب اللَّه، احلّوا حلاله و حرّموا حرامه».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که مردى مسلمان نماز میکرد، و در نماز اللَّه را میخواند، و رحمن را میخواند. مردى از مشرکان مکه این از وى بشنید، گفت: أ لیس یزعم محمد و أصحابه انّهم یعبدون ربّا واحدا؟ فما بال هذا یدعو ربین اثنین؟! گفت: محمد و اصحاب وى میگویند که: ما یک خداى مى‏پرستیم، چون است که این مرد دو خداى را میخواند؟! جبرئیل آمد بجواب وى آیت آورد: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ خداى را نامهاست، و آن نامها همه پاک و نیکو و بسزاست، و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «ان للَّه تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما، مائة غیر واحد، انّه وتر یحبّ الوتر، من احصاها کلها دخل الجنّة».و روى «من حفظها و من احصاها دخل الجنّة».
نامهاى خدا همه صفات وى‏اند، و فرق اینست میان نام و صفت، مگر آنکه در اسم دلالت اشارت است، و در صفت دلالت فائده.
و گفته‏اند: این آیت دلیل است که اسم و مسمى یکى است نام و نامور، که میگوید: لِلَّهِ الْأَسْماءُ، و اگر هر دو یکى نبودى اسماء غیر اللَّه را بودى نه اللَّه را، و فائده للَّه باطل شدى، و این نامها بر بندگان خویش اظهار کرد، و ایشان را در آموخت تا بر خوانند او را بدان نامها، و بدانند او را، و بشناسند، چنان که گفت تعالى و تقدس: فَادْعُوهُ بِها او را که خوانید بآن نامها خوانید که خود گفت، و خود را آن نام نهاد. چون خود را جواد نام نهاد، بگو یا جواد! مگو سخىّ! اگر چه بدان معنى است، که جواد خود را گفت و سخى نگفت. و بناء این بر توقیف است. رحیم میگوى، رقیق مگوى. قوى میگوى، جلد مگوى، و على هذا هر نام و صفت و نعت که خود را گفت میگوى، و بآن درمگذر، و زیادت و نقصان در آن میار. اینست که میگوید: فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ‏. «ذر» آنست که گذار، سخن مستهینان است و خوار دارندگان و بى‏نیازان.
هر جاى که در قرآن آید بر معنى بى‏نیازى نمودن است از آن کس، نه پیغام و تهدید باز گرفتن است ازو. میگوید: گذار ایشان را که کار کژ میدانند، و سخن کژ میگویند در نامهاى او، و آن الحاد آن بود که در نام اللَّه زیادت و نقصان آوردند. لات از اللَّه شکافتند، و بر بت نهادند، و عزى از عزیز، و مناة از منّان، همنامى اللَّه را، و آفرینها کردند بر بتان که آن آفرین نامهاى اللَّه راست. و گفته‏اند: الحاد آنست که بتان را خدایان مى‏خواندند، و الهیّت صفت خداست، و بآن یگانه و یکتاست، و گفته‏اند: الحاد آنست که وى را فرزند و جفت گفتند، و نامى که نه از نامهاى اوست و او را نه سزاست برو نهادند. کتسمیة النّصارى ایّاه ابا المسیح.
قراءت حمزه یلحدون بفتح یا وحا، و باقى بضمّ یا و کسر حا خوانند، و بمعنى هر دو یکسان است. یقال: لحد و ألحد، اذا جار و مال عن القصد الى الجور، و عن الحقّ الى الباطل سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ قال رسول اللَّه (ص): «انّها امتى و قد أعطى القوم بین ایدیکم مثلها» یعنى قوله: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ الایة، و گفته‏اند: این حق که درین آیت گفت کتاب خداست و فرمان او، و این امّت ایدر آن فرقت ناجیه است از هفتاد و سه فرقت از امت محمّد (ص)، چنان که در خبر است ربیع انس گفت: مصطفى (ص) این آیت برخواند، آن گه گفت: «انّ من امتى قوما على الحقّ حتى نزل عیسى بن مریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا تزال من امّتى امّة قائمة بأمر اللَّه لا یضرّهم من خذلهم و لا من خالفهم، حتى یأتى امر اللَّه عزّ و جلّ، و هم ظاهرون على النّاس». عطاء: هم المهاجرون و الانصار و التّابعون لهم باحسان. وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى: بالقرآن و الرّسول و معجزاته، سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اى نأخذهم قلیلا قلیلا حتى بلغوا الغایة، نأخذهم بالعقوبة مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ انّهم یؤخذون. کلبى گفت: استدراج آنست که عمل بد بر ایشان آراید، پندارند نیکى است، و همى کنند، تا آن گه که شومى آن عمل بایشان رسد و هلاک شوند، و ذلک قوله: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، جاى دیگر گفت: وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. ابن عباس گفت: کلما احدثوا خطیئة جدّد لهم نعمة، و أنساهم الاستغفار، هر گه که گناهى کنند نعمتى بر ایشان تازه کند و بیفزاید، و در آن غرّه شوند، از فعل بد وا نایستند و استغفار نکنند، و عذر نخواهند، تا ناگاه عقوبت رسد بایشان، و هلاک شوند.
روى عقبة بن عامر عن النّبی (ص) قال: «اذا رأیت اللَّه تعالى یعطى العبد من الدّنیا على معاصیه ما یحبّ فانّما هو استدراج»، ثمّ قرأ: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ الایة.
وَ أُمْلِی لَهُمْ الاملاء الامهال، اخذ من الملوین، و هما اللّیل و النّهار، و یقال: ملاک اللَّه اى عمّرک اللَّه. قال الشاعر:
بعلو الجدّ و الرّفعة و الطیر السعید
عشت حتى تتملّى الف نیروز و عید
إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى: اخذى قوى شدید. همانست که گفت: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ. کید ساز نهانى است و این صفت آدمیان است، و ربّ العزّة اضافت آن با خود کرد، و فرق آنست که: کید آدمى با حیلت است، و کید اللَّه پاک از حیلت، چنان که غضب آدمى با ضجر است، و غضب اللَّه پاک از ضجر. و منع آدمى از بخل است، و ربّ العالمین مانع است از بخل پاک، و صبر آدمى از عجز است، و رب العزة صبور از عجز پاک، و على هذا صفات آدمى قرین عیب است، و اللَّه را صفات بر کمال است، و نعوت بسزا، از عیب پاک، و از شبهت دور، و از نقص منزّه، و از آفات مقدّس، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ این در شأن مستهزیان آمد. ربّ العزّة ایشان را روزگارى دراز فرا گذاشت، تا در گزاف کارى و تباه کارى بغایت رسیدند، و بعمر دراز غره شدند، و کفر و شرک پروردند، و بعاقبت رب العزة ایشان را ناگاه گرفت، و بیک شب همه را هلاک کرد، و قصّه ایشان در آخر سورة الحجر گفته شود ان شاء اللَّه.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ قتاده گفت: آن روز که: این آیت آمد که وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، رسول خدا بر کوه صفا شد، و بآواز بلند قوم قوم و قبیله قبیله میخواند که: یا بنى عبد المطلب! یا بنى عبد مناف! یا بنى فلان! یا بنى فلان! ایشان را میخواند، و بعذاب و نقمت اللَّه مى‏ترسانید، و بیم میداد از اوّل شام تا بامداد.
کافران گفتند: انّ صاحبکم هذا لمجنون. این مرد مگر دیوانه است، که همه شب چون دیوانگان بانگ میداشت. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ اى ما بمحمّد مِنْ جِنَّةٍ اى جنون، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ یخوّفهم حلول النقمة و العذاب.
ابن عباس گفت: مردى آمد به مکه از دشنؤه نام وى ضماد، و افسونگر بود، و در مکه این آواز درافتاده که محمد دیوانه گشته است. ضماد برخاست، و بر مصطفى شد، گفت: انّى رجل ارقى و اداوى، فان احببت داویتک. گفت: من مردى‏ام افسونگر، رقیها دانم، و دردها را مداوات شناسم، اگر خواهى تانرا مداوات کنم. رسول خدا این تحمید درگرفت، و برخواند: الحمد للَّه نحمده و نستعینه و نتوکّل علیه، و نؤمن به، و نعوذ باللّه من شرور انفسنا و من سیّئات اعمالنا. من یهد اللَّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادى له. و أشهد ان لا اله الا اللَّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله.
ضماد چون بشنید از وى شیفته آن سخن گشت، گفت: اعد علىّ، فأعاد. پس گفت: و اللَّه لقد سمعت قول الکهنة و السّحرة و الشعراء و البلغاء، فما سمعت مثل هذا الکلام قط! هات یدک ابایعک، فبایعه على الاسلام. فقال: و على قومى، فقال: و على قومک.
و عن الربیع بن انس، قال: قدم ابو العراف الیمانى و کان من اشراف اهل الیمن، فرأى رسول اللَّه (ص) فى حلّة حمراء، و هو یقول: ایها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا، و اذا خلفه شیخ، یقول: ایاکم و ایّاه، فانّه مجنون کذّاب. فسأل ابو العراف عن الشیخ، فقیل: عمّه ابو لهب، فقال: ما تقول فى ابن اخیک؟ قال: لم نزل نداویه من الجنون. فقال له: تبّا لک سائر دهرک، انّ کلام المجانین متفاوت، غیر مستقیم، و ما یشبه ابن اخیک المجانین بوجه من الوجوه. فقال له ابو لهب: فما هذا الّذى یقول؟ قال: وحى و رسالة و حق و صدق، اشهد ان لا اله الا اللَّه، و أنّه عبده و رسوله. ثمّ اتى النّبی بعد ما اظهر دعوته، و استفحل امره فى ثمانین فارسا من قومه مسلمین.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا استفهام است بمعنى تقریع، و گفته‏اند: استفهام است بمعنى تحریض، یعنى: او لم یتفکّروا بقلوبهم فیعلموا ما بصاحبهم من جنون؟. و اگر أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا وقف کنى نیکوست، پس آن «ما» نفى است بر استیناف گویى. ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ منذر من اللَّه، مُبِینٌ موضح انذاره. مبین درین آیت مصطفى است. جاى دیگر صفت سحر نهاد، گفت: قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ. جاى دیگر نام خداوند است جلّ جلاله: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. این دلیل است که همنامى همسانى واجب نکند، و ازین نمط در قرآن فراوان است.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الملکوت الملک، و لا یستعمل الا فى حقّ اللَّه عزّ و جلّ، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى: و فیما خلق اللَّه من شى‏ء من الاشیاء.
میگوید: تفکر کنید و دلیل گیرید بآنچه خلق را خبر دادم از ملکوت آسمان و زمین، و در آنچه آفریدم از هر چه آفریدم. یعنى که در هر چه آفرید دلالت روشن است بر وحدانیت و فردانیت اللَّه. وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ اى. ان کانوا یسوّفون بالتّوبة فعسى ان یکون قد اقترب اجلهم، فالمعنى. أ و لم ینظروا فیمادّ لهم اللَّه عز و جل به على توحیده، فکفروا بذلک، و لعلهم قد قربت اجالهم فیموتون على الکفر، و هو قوله: فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ اى: بعد القران یُؤْمِنُونَ؟ وَ أَنْ عَسى‏ فى محلّ جرّ، و تقدیره: فى ملکوت و فیما خلق اللَّه و فى أن عسى. و أَنْ یَکُونَ اسم عسى، و اسم کان مضمر فیه یفسره اجلهم، و یحتمل أن یکون اسمه مضمرا، اى یکون الامر و الشّأن، اى لا تأمنوا انقضاء العمر، و بادروا الى التوبة. ثمّ بیّن العلّة فى اعراضهم عن القرآن و ترکهم الایمان. فقال عزّ من قائل: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ اى: من خذله فسلک غیر الطّریق المستقیم، فَلا هادِیَ لَهُ اى لا مرشد له، وَ یَذَرُهُمْ بیا قراءة بو عمرو و عاصم و حمزه و کسایى است، و از ایشان حمزه و کسایى بجزم راء خوانند، مردودا على مَنْ یُضْلِلِ. باقى بنون و ضم راء خوانند، بر معنى استیناف. فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ الطغیان الغلو فى الکفر و یعمهون یتحیرون.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها الساعة هاهنا السّاعة الّتى یموت فیها الخلق، و معنى مرسیها مثبتها. یقال: رسا الشّى‏ء یرسو اذا ثبت، فهو راس، و کذلک «جبال راسیات» اى ثابتات، و ارسیته اذا اثبته، و المعنى: یسئلونک عن السّاعة متى وقوعها؟ میگوید: از تو مى‏پرسند اى محمد! که قیامت کى خواهد بود؟ و آن قریش بودند که مى‏پرسیدند، و بقولى جهودان پرسیدند. ربّ العالمین گفت: قل یا محمّد! إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یعلمها غیره. همانست که آنجا گفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، و مصطفى را گفتند: اخبرنى عن السّاعة. جواب داد که: «ما المسؤل عنها بأعلم من السّائل».
لا یُجَلِّیها اى لا یظهرها و لا یقیمها، و لا یرسیها، لِوَقْتِها اى لمعرفة وقتها إِلَّا هُوَ جلّت عظمته. ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى ثقل علم وقتها فى السماوات و الارض، فلم یحمله علم عالم غیر اللَّه. میگوید: دانستن هنگام رستاخیز بر اهل آسمان و زمین گران شد. علم هیچ کس از آفریدگان بدان نرسید، و هیچ آفریده بر نتاوست آن را، نه فریشته مقرّب نه پیغامبر مرسل. و قیل: ثقل وقوعها و کبر على اهل السّماوات و الارض لما فیها من الاهوال من الحساب و العقاب و القصاص، و قیل: ثقلت فى السّماوات و الارض، لانّها سبب خرابهما و فسادهما، من قوله: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ، و إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ و امثالها.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً اى: فجأة على غفلة منکم.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ السّاعة تهیج بالنّاس، و الرّجل یصلح حوضه، و الرّجل یسقى ماشیته، و الرّجل یقیم سلعته فى سوقه، و الرّجل یخفض میزانه و یرفعه».
و عن عائشة، قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللّات و العزّى»، فقلت یا رسول اللَّه! ان کنت لأظنّ حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الایة، انّ ذلک تامّ، قال: «انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه، ثمّ یبعث اللَّه ریحا طیّبة، فتوفّى کلّ من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه، فیرجعون الى دین آبائهم، و لا تقوم السّاعة على احد یقول اللَّه اللَّه، و لا تقوم الساعة حتّى تکلّم السّباع الانس، و حتى یکلم الرّجل عذبة سوطه و شراک نعله، و یخبره فخذه بما احدث اهله بعده».
و جاء اعرابى، فقال: یا رسول اللَّه! متى السّاعة؟ قال: «اذا ضیّعت الامانة فانتظر السّاعة». قال: کیف اضاعتها؟ قال: «اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر السّاعة.
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفى العالم بالشّى‏ء، المعنى به. تقول: حفى عن الشّى‏ء سأل، و حفى بالشى‏ء عنى به، و حفى بالشّى‏ء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفىّ اى عالم، و الثانى واقع موقعه بمعنى الباء، اى کأنّک حفىّ بها، اى عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ اى فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت اى اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت على میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانى علم کونها.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی کلبى گفت: اهل مکّه گفتند که: یا محمّد! الا اخبرک ربّک بالسعر الرّخیص قبل ان یغلو فتشترى و تربح؟ و بالارض الّتى ترید ان تجدب فترتحل عنها الى ما قد اخصب؟ فأنزل اللَّه هذه الایة. معنى آیت آنست که من بر خود پادشاه نه‏ام، و نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اللَّه خواهد که توانم، یعنى آن توانم که اللَّه توانایى آن در من آفریند. این تبرؤ است از حول و قوّة و ملک و حکم. گفته‏اند که: این نفع و ضرّ هدایت و ضلالت است. میگوید: لا املک هدى و لا ضلالة.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ کافران گفتند: چرا خداوند تو اى محمّد! ترا خبر نکند در روز فراخى نعمت از روز قحط و شدّت؟ تا تو ذخیره نهى، و کار روز قحط و شدّت بسازى؟ بجواب ایشان گفت: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ یعنى المال، و هیّأت لسنة القحط ما یکفیها، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى: و ما اصابنى الضرّ و الفقر. گفت: اگر من غیب دانستمى، در روز فراخى من کفایت بدست آوردمى تا در روز تنگى و قحط بدى بمن نرسیدى. و گفته‏اند: غیب ایدر مرگ است، و خیر عمل صالح یعنى: لو کنت اعلم متى اموت لاستکثرت من العمل الصالح، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى اجتنبت ما یکون من الشرّ، و اتّقیته، و گفته‏اند: غیب علم رستاخیز است، و معنى آنست که اگر من آن غیب که از من مى‏پرسید دانستمى لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ، اى لأخبرتکم‏ عمّا سئلت، وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ اى لم یلحقنى تکذیب. إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ للکافرین وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها خداى را جلّ جلاله نامها است، و آن نامها او را صفات است، بآن نامها نامور و ستوده و شناخته، نامهاى پرآفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک و گفت پاک از خداوند پاک. نظم بسزا و گفت زیبا از خداوند یکتا. آئین زبان و چراغ جان و ثناء جاودان. خود میگوید جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه: نورى هداى، و لا اله الّا اللَّه کلمتى، و أنا هو. بنده که راه یافت بنور من یافت، پى که برد بچراغ من برد، چراغ سنّت، چراغ معرفت، چراغ محبّت. چراغ سنت در دلش افروختیم، چراغ معرفت در سرش افروختیم، چراغ محبّت در جانش افروختیم. اى شاد باد بنده‏اى که میان این سه چراغ روان است! عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است؟
و دیده ورى دوست دل او را عیان است؟ آن گه گفت جلّ جلاله: لا اله الا اللَّه گفت من است و صفت من است، و اللَّه نام من است، و من آن نامم که هستم، که نامم دیّان و مهربان، و خداى همگان، دارنده جهان، و نوبت ساز جهانیان.
پیر طریقت کلمه‏اى چند گفته لائق این موضع، گفت: اى سزاوار ثناى خویش! اى شکر کننده عطاء خویش! اى شیرین نماینده بلاء خویش! رهى بذات خود از ثناء تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منّت تو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز، کریما! گرفتار آن دردم که تو دواى آنى. بنده آن ثناام که تو سزاى آنى. من در تو چه دانم تو دانى! تو آنى که خود گفتى، و چنان که خود گفتى آنى. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».
وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ الحاد در نامهاى اللَّه از راه راستى و صواب برگشتن است، و این بر دو وجه است: یا زیارت آرد در آن یا نقصان. نامى و صفتى که اللَّه خود را نگفت بگوید، یا آنچه خود را گفت نگوید. آن تمثیل است و این تعطیل. اهل التّمثیل زادوا فألحدوا، و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدّس اللَّه روحه: آنچه اللَّه از خود نشان داد آنست، و صفت وى چنان است. اللَّه از خود بر بیان است، و مصطفى ازو بر عیان است، خود را میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً،» و مصطفى را میگوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏. اللَّه را صفت اثبات کردن نشاید بخویشتن، و نه تنزیه کردن بخویشتن. گوش فرا کتاب و سنت دار، آنچه گوید تو بگوى که آنست. اللَّه گفت که صفت هست، و نام هست، تو آن میگوى که هست، آنچه نگفت که نیست تو مگوى که نیست. اللَّه نگفت که من چونم، اگر بگفتى که چونم ما بگفتیمى. اللَّه گفت که هستم چونى بنگفت، تو هست میگوى چونى مگوى. هر که را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. اثبات اسم نه تشبیه است، و تقدیس در نفى مذهب ابلیس است، او که مى‏تشبیه کند از حظیره اسلام بیرون است، و او که صفت رد میکند زندیق است.
و بدان که خالق را جلّ جلاله نامها است و مخلوق را نامها. هر چه نامهاى مخلوق است آن مصنوع است عاریتى و ساخته و مجازى، و آنچه نامهاى خالق است همه قدیم‏اند و ازلى، و بسزاى او و حقیقى. هیچ نام از نامهاى او محدث نیست. قومى گفتند: مخلوق باید تا خالق بود، مرزوق باید تا رازق بود. و نه چنان است که ایشان گفتند، که هیچ حدث را با نام اللَّه راه نیست، که هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود. هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود. اللَّه را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است، و نه بموسومات مسمّى است، که خود متسمى است بازل. در آسمان و زمین اوست، که چنان که در اوّل آخر است در آخر اوّل است، نه اوهام را مدرک، نه افهام را علل. هو معلّ الاشیاء و لا یعتلّ.
در چرا افکننده هر چیز، و خود در چرا ناید. پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنکه ربّ العزّة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است امّا بصفت و نام. همه ازو بر نشانند و بر پیغام.
بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ صفت و نعت دوستان است، وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ حاصل کار بیگانگان است. ایشان نواختگان فضل‏اند، و اینان راندگان عدل. ضامن ایشان خداست، مصطفى پیشوا، و اللَّه رهنماى است. ضامن اینان راى است، و ابلیس پیشوا، و دوزخ سراى. مذهب ایشان «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»، و مذهب اینان «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى‏». ایشان را میگوید: یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، و اینان را میگوید: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ. بنگر تا چند فرق است. میان این دو فریق؟ فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ چرا دیده فکرت باز نکنند، و اندیشه عقل برنگمارند در کار محمّد (ص)، و تأمل نکنند در معجزات و دلائل نبوّت و در شاهد خلقت و کمال خلق او، تا بدانند که وى دیوانه نیست و کاهن نیست و شاعر نیست. فرمان آمد که یا محمّد! تو خاموش باش، و ایشان را جواب مده که منزلت تو بنزدیک ما برتر از آن است که ترا بخود باز گذاریم، یا فرو گذاریم. ما خود ایشان را جواب دهیم، و ترا نیابت داریم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ، وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏. وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ. ترا چه زیان اى محمّد! که بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه گویند تو دیوانه‏اى! من که ملکم ترا مى‏پسندم و میگویم: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ‏. دوست پسند باید نه شهر پسند. اى محمد! تو دیوانه نه‏اى، تو زین عالمى، سیّد ولد آدمى، رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. اسلام را صفایى، شریعت را بقایى، رسول خدایى. این عزّ ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى، اسلام راه منست، تو دلال آن راهى. امت تو سپاه درگاه من‏اند، تو سالار آن سپاهى. جمله خلایق جهان لشکراند، تو آن لشکر را شهنشاهى. در نام و نسب محمّد بن عبد اللَّه اى. در عزّ و مرتبت محمد رسول اللّه‏اى. بآن منگر که دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه، بآن نگر که من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اطّلع اللَّه سبحانه اقمار الآیات، و أمات عن ضیاءها سحاب الشبهات، فمن استضاء بها ترقى الى شهود التقدیر، و من لم یعرج فى اوطان التقصیر انزلته مواکب السّیر بساحات التحقیق.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ پاسخ نیکو کنید خدا و رسول را، إِذا دَعاکُمْ آن گه که شما را خواند، لِما یُحْیِیکُمْ چیزى را که شما را زنده کند، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ که خداى میان مرد و دل اوست، وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ. (۲۴) و بدانید که شما را انگیخته با او خواهند برد.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً و بپرهیزید از فتنه، لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً کى نه راست به گناه کار افتد و ببدان از شما، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ. (۲۵) که اللَّه سخت‏گیر است.
وَ اذْکُرُوا و یاد دارید و یاد کنید، إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ آن گه که شما اندک بودید، مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ زبون گرفتگان بودید در زمین، تَخافُونَ مى‏ترسیدید همواره، أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ که مردمان شما را بربایند، فَآواکُمْ شما را جایگاه ساخت، وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ و شما را پیروزى داد بیارى دادن خویش، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و شما را روزى داد از خوشیها، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۲۶)، تا مگر آزادى کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ کژ مروید با خداى و رسول، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ و در امانتها شما خیانت مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۷) و شما میدانید.
وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
که فرزندان شما و سود زیانهاى شما آزمایش‏اند بنزدیک شما، وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏. (۲۸) و بدانید که مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ اگر از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً شما را جداى سازد، وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ و ناپیدا کند و بسترد از شما گناهان شما، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. (۲۹) و اللَّه با فضل بزرگوار است.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا و آن گه که سازها ساختند کافران ترا، لِیُثْبِتُوکَ تا ترا ببندند و استوار کنند، أَوْ یَقْتُلُوکَ یا ترا بکشند، أَوْ یُخْرِجُوکَ یا ترا از شهر بیرون کنند، وَ یَمْکُرُونَ و در نهان مى‏سازند، وَ یَمْکُرُ اللَّهُ و اللَّه در نهان مى‏سازد، وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ. (۳۰) و اللَّه به سازتر همه سازندگان است.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، قالُوا قَدْ سَمِعْنا گویند شنیدیم، لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اگر ما خواهیم همچنین گوئیم، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. (۳۱) نیست این مگر افسانه و داستان پیشینیان.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ و آن گه گفتند خدایا، إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ اگر راست است از نزدیک تو، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ بر ما سنگ بار از آسمان، أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۲) یا بما عذابى آر دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ... الایة علامة الصدق فى التّوحید قطع العلاقات و مفارقة العادات و هجران المعارف و الاکتفاء باللّه على دوام الحالات. هر که حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کند به بهشت رسد هر که دیده حرص بناوک فقر و فاقة بدوزد از دوزخ برهد، هر که صفات خود قربان مهر ازل کند اسرار علوم حقیقت از دل وى سر برزند، هر که یعقوب‏وار در بیت الاحزان عشق نشیند. و از علایق و خلایق ببرّد بصحبت مولى رسد. از خداوندان همّت یکى خلیل بود، ابراهیم در بدایت کار دنیا را بر مثال ستاره پیش دیده وى در آوردند، پس عقبى بینى اندر صورت ماه جمال خود بر دیده خلّت وى جلوه کرد پس نفس امّاره و مهر اسماعیل بحکم بعضیّت بر صفت آفتاب خود را بدو نمود. خلیل در نگرست بر هیچ چیز از موجودات آثار عزّ فقر و نشان ازل ندید گفت: نخواهم لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ همى بیکبار از کل کون اعراض کرد دنیا بداد و دل از فرزند برداشت و نفس خود را بآتش نمرود سپرد گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ. هر که خواهد که در کوى موافقت بر بساط محبّت منزل کند مرکب علاقت را یکبارگى پى‏کند.
پیر طریقت از اینجا گفته: کوى دست علاقت از دامن حقیقت کى رهان شود تا خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود و زیادت بى‏کران شود و دل و جان هر سه بدوست نگران شود. احمد یحیى دمشقى روزى پیش پدر و مادر نشسته بود، گفتند، یا احمد! از پیش ما بر خیز و هر کجا خواهى رو و ما ترا در کار خدا کردیم. احمد آب حسرت در دیده بگردانید بر پاى خاست روى سوى قبله کرد، گفت: الهى تا کنون پدرى و مادرى داشتم اکنون جز تو ندارم از شهر دمشق بدر آمد، روى بجانب کعبه نهاد و آنجا مقیم شد تا بیست و چهار موقف دریافت، بعد از آن خواست تا قصد زیارت پدر و مادر کند بشهر دمشق باز آمد بدر سراى رسید حلقه در بجنبانید ما در آواز داد که: من على الباب؟ قال انا احمد. مادر گفت: ما را فرزندى بود او را در کار خدا کردیم، احمد و محمد را با ما چه کار. و حکایت ابراهیم ادهم معروفست که آن فرزند وى آرزوى دیدار پدر کرد، از بلخ برخاست و بحج شد چون بموسم رسید ابراهیم او را دید ازو برگشت و بگوشه باز شد بسیار بگریست و آن گه گفت:
هجرت الخلق طرا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا
قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ الى قوله أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ.
مصطفى گفت: لا یؤمن احدکم حتى اکون احبّ الیه من والده و ولده و الناس اجمعین، و قال ص: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه من سواهما و من احبّ عبد الا لحبّه الّا للَّه و من یکره ان یعود الى الکفر بعد اذا نقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
هر که عیال و فرزند خویش و پیوند و مال و ضیاع و اسباب از خداى و رسول دوست‏تر دارد بهره وى از مسلمانى جز نامى نیست و از حقیقت ایمان او را بویى نیست، مسکین آن کس که عمرى بسر آورد و او را ازین حدیث بویى نه.
ترا از دریا گمان چیست که ترا جویى نه. عبد الرحمن بن ابى بکر روز احزاب بیرون آمد در صف کافران باستاد و هنوز در اسلام نیامده بود مبارز خواست ابو بکر بیرون آمد بر عزم آن که با وى جنک کند، عبد الرحمن چون روى پدر دید برگشت و روى برگردانید. و از بهر حشمت ابو بکر کس از یاران وى بیرون نشد. ابو بکر را گفتند اگر پسرت حرب کردى تو چه خواستى کرد. گفت: بان خدایى که محمد را براستى بخلق فرستاد که بر نگشتمى تا او مرا بکشتى یا من او را بکشتمى.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ. عجب غول راهست و آفت دین و سبب زوال نعمت و کلید فرقت و مایه غفلت. عجب آنست که طاعت خود، بزرگ داند و خدمت از خود شناسد و بچشم پسند، درونگرد بحکم خبر، بفتوى نبوّت طاعت این چنین کس هرگز بر فرق وى برنگذرد. پیر طریقت گفت: الهى از دو دعوى بزینهارم و زهر دو بفضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم که بخود چیزى دارم یا پندارم که بر تو حقّى دارم. الهى از آنجا که بودیم برخاستیم لکن بآنجا نرسیدیم که میخواستیم. الهى هر که نه کشته بى‏خودى است مردار است مغبون اوست که نصیب او از دوستى گفتار است. او را که دین راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است. مصطفى ص گفت لو لم تذنبوا، لخشیت علیکم ما هو اشدّ من الذّنب العجب العجب، و قال ص بئس العبد عبد تخیّل و اختال و نسى الکبیر المتعال بئس العبد عبد تجبّر و اعتدى و نسى الجبّار الاعلى. بئس العبد عبد سهى و لهى و نسى المقابر و البلى.
بئس العبد عبد غناء و طغا و نسى المبتدا و المنتهى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ. کافران خبیث‏اند دلهاشان بنجاست کفر آلوده و بدود شرک سیاه گشته هرگز آب توحید بآن نرسیده که عنایت ازل ایشان را در نیافته باین خبث و نجاست سزاء مسجد کى باشد که مشهد قرب حق است و مخیم الطاف کرم. جاى پاک جز پاکان را بخود راه ندهد. ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب. بهشت جاى پاکان است، چنان که گفت: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ: جز پاکان و مؤمنان را بخود راه ندهد. نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا و دلهاى مؤمنان که بآب توحید شسته و بجاروب حسرت رفته و بساط مهر ازل در آن گسترده و از علائق و اغیار در حقیقت افراد خالى گشته لا جرم مخلّ خرگاه قدس عزّت گشته و میدان مواصلت حقّ شده که انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
پیر طریقت گفت: الهى نزدیک نفسهاء دوستانى حاضر دل ذاکرانى از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنى، و از دورت میجویند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا جان را جانى نه اینى و نه آنى جان را زندگى مى‏باید تو آنى. نیکو گفت آن جوان‏مرد که گفت:
بمیر اى حکیم از چنین زندگانى
کزین زندگانى چو ماندى بمانى‏
از این کلبه جیفه مرگت رهاند
که مرگست سرمایه زندگانى‏
کند عقل را فارغ از لا ابالى
کند روح را ایمن از لن ترانى.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ الایه. اگر خطاب از مخلوق رفتى عین شکوى بودى و گله بدوستان کردن از دشمنان تحقیق وصلت و تشریف دوستان بود. فکم بین من یشکو الیه و بین من یشکو عنه. میگوید بیگانگان و دشمنان ما را بسزاى ما صفت نکردند و حق خداوندى ما نشناختند و حرمت نداشتند. همانست که مصطفى ص گفت: حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: کذّبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک فامّا تکذیبه ایّاى فقوله لن یعیدنى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و امّا شتمه ایّاى فقوله اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد. گفت: فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را که مرا دروغ زن‏گیرد، و ناسزا گفت و نرسد او را که مرا ناسزا گوید امّا آنچه دروغ زن گرفت آنست که گفت: پس از آنکه مردیم ما را نیافریند باز و من همانم که اوّل بودم در اول نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم بآخر باز آفرینم چنان که اوّل آفریدم که نه اول بر من آسانتر از آخر، من همانم که بودم قادر بر کمال مقدر ذو الجلال لم یزل و لا یزال.
و امّا ناسزا که فرزند آدم گفت: آنست که گفت: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً. خداى فرزند گرفت و نه چنان است که وى گفت، که من یگانه و یکتاام بى‏زن و بى‏فرزند بى‏خویش و بى پیوند بى‏نظیر و بى‏مانند، آن گه صفت خود، خود کرد گفت: انا الاحد الصّمد. منم خداوند یکتا در ذات یکتا در صفات بى‏همتا. قدوس و بى‏عیب. پاک از وصفهاء ناسزا. صمدم نه خورنده و نه خواب‏گیر. خود بى‏عیب و معیوب پذیر. جبار حکیم و دانا و قدیر لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفته‏اند که تا بغار تنها بود. و گفته‏اند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرم‏تر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مى‏رفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شی‏ء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مى‏خاست رسول خدا گفت چه مى‏کنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته‏اند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفته‏اند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمى‏دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را به‏بیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. این‏ها با مصطفى شود و گفته‏اند با ابو بکر شود و این درست‏تر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته‏اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت‏ لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفته‏اند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و هم‏سخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم‏
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بى‏عذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسى‏گویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته‏اند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفته‏اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مى‏شناخت. و گفته‏اند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مى‏افزودندید و شور دل مى‏جستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفته‏اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مى‏سگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مى‏افکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ این آیت در شأن مستهزیان آمد که استماع ایشان بتعنّت و استهزا بود، لا جرم مى‏شنیدند و ایشان را در آن هیچ نفع نبود، و ایشان را بکار نیامد، همچون کسى که کر باشد و خود به اصل هیچ نشنود. و گفته‏اند: سمع در قرآن بر دو وجه است: یکى سمع ایمان است بدل، چنان که در سورت هود گفت: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ اى لم یطیقوا سمع الایمان بالقلب. و در سورة الکهف گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً یعنى سمع الایمان بالقلوب.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ هم ازین باب است. وجه دیگر سمع است بگوش سر، چنان که در سورة هل اتى گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى سمیع الاذنین. و در آل عمران گفت: إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یعنى محمدا ص ینادى بالایمان. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ هم ازین باب است که این استماع بگوش سر است أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ یا محمد تو چون توانى که کران را بگوش دل شنوا کنى؟ ایشان را دریافت نیست و هدایت نیست که ایشان را راه ننمودیم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ این نظر چشم سر است أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ این نابینایى نابینایى دل است چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ میگوید: کافران و جهودان در تو مى‏نگرند و معجزات و دلایل روشن مى‏بینند و آن دیدن و نگرستن ایشان را سود نمیدارد و بکار نیاید که بصیرت دل و بینایى سر ندارند پس همچون نابینایان‏اند که خود باصل هیچ مى‏نبینند.
درین دو آیت بیان است که سمع را بر بصر فضل است گوش را بر چشم افزونى است در شرف، که عقل را ور سمع بست و نظر بر چشم بست. و گفته‏اند: بصر در قرآن بر سه وجه است: یکى دیدار دل است و بصیرت سر چنان که درین آیت گفت: وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ یعنى الهدى بالقلوب، و در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ یعنى بصیر القلب بالایمان و هو المؤمن. و در سورة الاعراف گفت: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ یعنى بالقلوب. دیگر دیدار چشم است چنان که گفت: فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً اى بصیرا بالعینین. و در سورة یوسف گفت: فَارْتَدَّ بَصِیراً یعنى بالعینین. و در سورة ق گفت: فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ یعنى بالعینین. وجه سیوم بصیرت حجّت است چنان که در سورة طه گفت: وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً یعنى بالحجة فى الدّنیا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً لانّه یتصرّف فى ملکه و هو فى جمیع افعاله متفضّل او عادل وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بالکفر و المعصیة و فعلهم ما لیس لهم ان یفعلوا و الظّلم ما لیس للفاعل ان یفعله. میگوید: اللَّه بر هیچ کس ظلم نکند و فعل وى بهیچ وجه ظلم نیست که جز تصرف در ملک خود نیست اگر بنوازد فضل است و او را سزاست، و اگر براند عدل است و او را رواست. اما بندگان بر خود ظلم کردند که کفر و شرک آوردند و آن کردند که ایشان را نرسد و نه سزاست که کنند. قرائت حمزه و کسایى و لکن بتخفیف، الناس برفع و معنى همانست.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنَ النَّهارِ روز قیامت مؤمن از پس شادى و امن و راحت که بیند، بودن خویش در دنیا و در برزخ چنان فراموش کند که پندارد که یک ساعت بیش نبودست و کافر از اندوه و بیم و نومیدى که باو رسد و بیند چنان داند که در دنیا و برزخ یک ساعت بیش نبودست مؤمن در شادى همه اندوهان فراموش کند و کافر در غم همه شادیها فراموش کند.
یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ روز رستاخیز روزى دراز است و احوال آن در درازى روز میگردد از گوناگون هنگامى باشد که خلق در آن هنگام چنان باشند که یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً و هنگامى باشد که یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ اى یعرف بعضهم بعضا معرفتهم فى الدّنیا، ثم تنقطع المعرفة اذا عاینوا اهوال القیامة.
و قیل یتعرّف بعضهم من بعض مدّة لبثهم فى القبور. و قیل یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ تعارف توبیخ لانّ کلّ فریق یقول للآخر انت اضللتنى و ما یشبه هذا.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا اى خسر ثواب الجنّة و حظوظ الخیرات. الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث و النشور وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ الى الایمان.
وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ این ماء صلت است و جالب آن نون مشدّد است و صلت سخن اینست و ان نرک این رؤیت رؤیت بصر است یعنى ان نرک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب فى حیاتک أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ و لم نرک ذلک فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فى القیامة.
ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ عالم بفعلهم و تکذیبهم فیجازیهم علیه، این ثم درین موضع کلمتى است از کلمات صلت در آن حکم تعقیب نیست و عرب ثم گویند و بعد گویند بى‏نیّت تعقیب، چنان که گفت بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ و معنى آیت آنست که اگر بتو نمائیم درین جهان در حال زندگى تو عذاب ایشان و انتقام کنیم از ایشان، و اگر نه بعد از وفات تو در آن جهان عذاب کنیم و جزا دهیم. پس رب العالمین در حیاة پیغامبر بعضى عذاب ایشان بوى نمود روز بدر و عذاب آن جهانى ایشان را خود بر جا است و ایشان را میعاد. و گفته‏اند این آیت منسوخ است بآیت سیف.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ من الامم الماضیة رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ او بلغتهم دعوته فلم یؤمنوا قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اى اهلکوا و نجا المؤمنون و کان ذلک من اللَّه عدلا.
میگوید: هر امّتى را از امّتهاى گذشته پیغام برى بود آن پیغامبر بایشان آمدید و بر دین حق دعوت کردید، پس اگر ایشان ایمان نیاوردندى و رسالت وى نپذیرفتندى و حجّت بر ایشان محکم گشتید و عذر برنده شدید، رب العالمین عذاب بایشان فرو گشادید گردن کشان و ناگرویدگان را هلاک کردید، و مؤمنانرا نجات بودید، و این از خداوند جلّ جلاله عدل است و داد بسزا، همان است که جایى دیگر گفت وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا و قال تعالى: رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ مجاهد گفت و مقاتل و کلبى فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ یعنى یوم القیمة قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ گفتند: روز قیامت ربّ العزّة گوید: ا لم یأتکم رسلى بکتابى رسولان من بشما آمدند و پیغام ما بشما گزاردند و نامه من بر شما خواندند. ایشان گویند: ما اتانا لک رسول و لا کتاب، بما هیچ پیغامبر نیامد و نه هیچ نامه بما رسید پس رسولان آیند و بر امّت خویش گواهى دهند بایمان و کفر ایشان. همان است که جایى دیگر گفت: وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً جایى دیگر گفت: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً و قال تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ الآیة. پس چون ایشان گواهى دادند قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ میان ایشان کار برگزارند و هر کسى را بسزاى خود رسانند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ لا یعذّبون بغیر ذنب و لا یؤاخذون بغیر حجة و لا ینقصون من حسناتهم و لا یزادون على سیّآتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ چون این آیت فرود آمد که وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ کافران گفتند: بر سبیل استهزا این وعده عذاب که میدهى کى خواهد بود إِنْ کُنْتُمْ یا محمد انت و اتباعک صادِقِینَ بنزول العذاب.
قل یا محمد مجیبا لهم لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ ان املکه فکیف املک انزال العذاب. و گفته‏اند: مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ این وعد بعث است در همه قرآن و معنى آنست که چون ایشان از رستاخیز پرسند یا محمد تو جواب ده که لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً بیان تاویل این آیت آنجاست که گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ ترا مى‏پرسند که رستاخیز کى خواهد بود گوى من اگر غیب دانستمى خویشتن را از گزند نگاه داشتمى و به هر چه خیر بودى رسیدمى، و چون غیب ندانم اینجا که بودنى امروز چیست، چون دانم غیب رستاخیز که رستاخیز کى است؟ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ اى لهلاک کلّ امّة اجل إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ وقت فناء اعمارهم فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ اى لا یتأخرون و لا یتقدّمون. عمر خطاب گفت: اوّل ما یهلک من الامم الجراد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ این عذاب درین آیت نام رستاخیز است و در قرآن آن را نظائر است إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ آن روز را عذاب نام کرد که آن روز عذاب کافران است. و در قرآن عذاب است مراد بآن مرگ، و عذاب است مراد بآن رستاخیز، و عذاب بحقیقت عذاب. بَیاتاً اى وقت بیات و هو اللّیل أَوْ نَهاراً چون ایشان استعجال عذاب کردند و از رستاخیز بسیار مى‏پرسیدند، فرمان آمد که یا محمد ایشان را بگوى أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُهُ چه بینید اگر این عذاب ناگاه بشما آید و رستاخیز ناگاه بپاى شود بشب یا بروز، شما بچه چیز مى‏شتابید از آن، چه چیز است از آن عذاب و از آن روز که کافران بآن مى‏شتابند و این استفهام بمعنى تهویل و تعظیم است اى ما اعظم ما یلتمسون و یستعجلون.
أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ این ثم نه حرف عطف است که بمعنى حینئذ است و این استفهام بمعنى انکار است یقول أ حینئذ اذا نزل العذاب صدّقتم بالعذاب فى وقت نزوله و آمنتم باللّه وقت البأس. این جواب ایشانست که گفتند: چون عذاب معاینه بینیم ایمان آریم، ایشان را گویند در آن حال آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ تکذیبا و استهزاء این هم چنان است که فرا فرعون گفتند آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ جایى دیگر گفت: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها الآیة.
ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا اشرکوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ اى على الدّوام هَلْ تُجْزَوْنَ الیوم إِلَّا بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ فى الدّنیا فما جزاء الشّرک الّا النّار.
وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ اى یستخبرونک أَ حَقٌّ ما اخبرتنا به من العذاب و البعث.
مقاتل گفت: حیى ابن اخطب چون به مکه آمد به مصطفى ص گفت یا محمد احق ما تقول ام باطل ا بالجدّ منک هذا ام انت هازل؟ این جواب وى است قُلْ یا محمد إِی وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّی جایى دیگر گفت: قُلْ نَعَمْ معنى هر سه لفظ آنست که آرى حقّ است و راست إِنَّهُ لَحَقٌّ این ها با عذاب شود و با قرآن و با بعث و حساب، اى انّ ذلک لحقّ کاین لا محالة وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى سابقین فائتین.
وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ اى کفرت ما فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ ثمّ لم یقبل منه فداه، همانست که جایى دیگر گفت: وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها میگوید: اگر هر چه در زمین ملک کافر بود خواهد که خویشتن را بآن باز خرد روز قیامت، و فداى عذاب خویش کند، لکن ندا از وى نپذیرند و عذاب از وى باز نگیرند.
وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى اظهروها لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ پشیمانى ظاهر کنند آن روز لکن پشیمانى سود ندارد و بکار نیاید. و قیل: أَسَرُّوا النَّدامَةَ اى کتموا النّدامة یعنى الرّوساء من السفلة الّذین اضلّوهم وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ اى بین السفلة و بین الرّؤساء بِالْقِسْطِ بالعدل فیجازى کلّ على صنعه. میگوید: مهتران و سروران کفره که سفله خود را بى راه کرده بودند و ایشان را بر کفر داشته، آن روز پشیمان شوند از کرد و گفت خویش، امّا آن پشیمانى از سفله خود پنهان میدارند و ظاهر نکنند تا ربّ العزة میان ایشان حکم کند و کار بر گزارد بعدل و راستى، و هر کس را آنچه سزاى وى است از پاداش بوى دهد وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ این آیت را حکم تکرار نیست که آنچه اوّل گفت در شأن قومى است و این در حق قومى دیگر. و گفته‏اند: این قضاء آنست که دوزخیان را از بهشتیان جدا کنند، بهشتیان را ببهشت فرستند و دوزخیان را بدوزخ، و بر کس از ایشان ستم نکنند.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فلا مانع من عذابه و لا یقبل فداء أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وعده و وعیده کائنان لا خلف فیهما وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ البعث هُوَ یُحیِی للبعث وَ یُمِیتُ فى الدّنیا وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ فى الآخرة
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ برخوان برایشان خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ که قوم خویش را گفت یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِی اى قوم اگر چنان است که بر شما دراز شد و گران این خطیب ایستادن من و داعى در میان شما وَ تَذْکِیرِی بِآیاتِ اللَّهِ و پند دادن من شما را به پیغام خداى و فرمان او و سخنان او فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ من پشت بخداى باز کردم فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ کار گرد کنید و انبازان خود را فراهم آرید همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً و هیچ چیز از کار شما بر شما پوشیده نماناد ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (۷۱) و هیچ مرا درنک مدهید و زنده مگذارید.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ پس اگر از فرمان پذیرفتن بر گردید و استوار نگیرید فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ من از شما بر پیغام رسانیدن هیچ مزدى نخواستم إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ نیست مزد من مگر بر خداى وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۷۲) و فرمودند مرا که از گردن نهادگان باشم.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند او را فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ رهانیدیم او را و آنکه با وى بود در کشتى وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ و ایشان را پس نشینان زمین کردیم وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بآب بکشتیم ایشان را که بدروغ شمردند پیغامهاى ما فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) بنگر که سرانجام بیم نمودگان و آگاه کردگان چون بود.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى‏ قَوْمِهِمْ آن گه پس نوح پیغامبران را فرستادیم بقوم ایشان فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ تا بایشان پیغامهاى روشن آوردند فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بران نبودند که ایمان آرند و بنخواستند گروید بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ بآنچه دروغ شمردند پیش از این کَذلِکَ نَطْبَعُ هم چنان مهر مى‏نهیم عَلى‏ قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ (۷۴) بر دلهاى اندازه‏گذاران و شوخان.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ پس ایشان فرستادیم موسى و هارون إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و اشراف قوم او بِآیاتِنا بپیغامهاى ما و سخنان ما فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۷۵) گردن کشیدند و قومى بدان بودند.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد کار راست درست از نزدیک ما قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ (۷۶) گفتند اینت جادویى آشکارا
قالَ مُوسى‏ گفت: موسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَکُمْ چنین گویند حق را که بشما آید؟
أَ سِحْرٌ هذا این پر دیو است؟ وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (۷۷) و پر دیو گران را نه پیروزى است و نه بقا.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا گفتند بما آمدى تا ما را بر گردانى؟ عَمَّا وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا از آن چیز که پدران خویش را بر آن یافتیم؟ وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ فِی الْأَرْضِ و پادشاهى شما را بود در زمین وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ (۷۸) و ما شما را استوار گیرندگان نیستیم.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی فرعون گفت بمن آرید بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۷۹) هر جا دوى استاد که هست.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالَ لَهُمْ مُوسى‏ گفت ایشان را موسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۸۰) بفکنید آنچه خواهید افکند
فَلَمَّا أَلْقَوْا چون بیفکندند قالَ مُوسى‏ ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ موسى گفت: آنچه آوردید این جادویى است إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ اللَّه آن را تباه کند إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ (۸۱) که اللَّه باز نسازد کار تباه کاران.
وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ و اللَّه پیش برد کار راست بسخنان خویش وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸۲) و هر چند که دشوار آید بدکاران را.
فَما آمَنَ لِمُوسى‏ بنگروید بموسى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ مگر فرزندانى از قوم او عَلى‏ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ بر بیم و ترس از فرعون و قوم ایشان أَنْ یَفْتِنَهُمْ که ایشان را از دین با پس آرد وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ و فرعون مردى بر اوراشته در زمین وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ (۸۳) و مردى بود از گزاف گویان.
وَ قالَ مُوسى‏ یا قَوْمِ موسى گفت فرا قوم خویش اى قوم إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ اگر گرویده‏اید بخداى فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا پشت با او باز کنید إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ (۸۴) اگر گردن نهادگان‏اید او را.
فَقالُوا جواب دادند قوم موسى موسى را عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا پشت بخداى باز کردیم رَبَّنا خداوند ما لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۵۵) ما را آزمایش بدان مکن.
وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ و باز رهان ما را برحمت خویش مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۸۶) از گروه ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ گفته‏اند نام نوح سکن بود او را نام نوح نهادند لکثرة نیاحته على قومه بعد ما اغرقوا. قوم وى اولاد قابیل بودند چون بر ایشان‏ دعا کرد تا رب العزّة ایشان را بطوفان غرق کرد نوح بعد از آن پشیمانى خورد و بر ایشان نوحه کرد و بسیار بگریست. از بس که بگریست و نوحه کرد او را نوح نام نهادند، و این نوحه کردن و گریستن وى بر قوم خویش از خبر هامة بن الهیم معلوم شد، و ذلک ما
روى عمر بن الخطاب قال: بینما نحن قعود مع رسول اللَّه (ص) على جبل من جبال تهامة اقبل شیخ بیده عصا فسلّم على النبىّ ص فردّ علیه السّلام و قال: من انت؟
قال: انا هامة بن الهیم بن لا قیس بن ابلیس فقال النّبی (ص) فما بینک و بین ابلیس الّا ابوان، فکم اتى لک من الدّهر؟ قال: قد افنیت الدّنیا عمرها الّا قلیلا، قال على ذلک کنت و انا غلام ابن اعوام أفهم الکلام و امرّ بالاکام و آمر بافساد الطّعام و قطع الارحام.
فقال النّبی (ص): بئس لعمر اللَّه الشیخ المتوسم و الشّاب المتلوم فقال ذرنى من الاستعذار انى تائب الى اللَّه عزّ و جلّ کنت مع نوح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتّى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. قال قلت: یا نوح انّى ممّن اشرک فى دم السّعید الشّهید هابیل بن آدم فهل تجد لى عند ربک من توبة؟ فقال یا هامة همّ بالخیر و افعله قبل الحسرة و النّدامة انّى قرأت فیما انزل اللَّه تعالى علىّ انّه لیس من عبد تاب الى اللَّه بالغ ذنبه ما بلغ الّا تاب اللَّه علیه، فقم و توضأ و اسجد للَّه قال: ففعلت فى ساعة ما امرنى به، قال فنودى ارفع رأسک فقد نزلت توبتک من السّماء قال فخررت للَّه ساجدا. و کنت مع هود فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت مع صالح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى و کلّهم یقول انا على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت زوارا لیعقوب و کنت من یوسف بالمکان المبین. و کنت القى الیاس فى الاودیة و انا القاه الان و انّى لقیت موسى بن عمران و علّمنى التوریة و قال لى ان لقیت عیسى بن مریم فاقرءه منّى بالسّلام و انّ عیسى قال ان لقیت محمدا فاقرأه منّى السّلام فارسل رسول اللَّه (ص) عینیه فبکى ثمّ قال و على عیسى السّلام ما دامت الدّنیا و علیک السّلام یا هامة لادائک الامانة. قال هامة قلت یا رسول اللَّه افعل بى ما فعل موسى علّمنى التوریة قال فعلّمه رسول اللَّه الواقعة و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت و المعوذتین و قل هو اللَّه احد و قال ارفع الینا حاجتک یا هامة و لا تدع زیارتنا. قال عمر بن الخطاب فقبض رسول اللَّه و لم ینعه الینا فلست ادرى ا حىّ هو ام میّت.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ اى اقرأ یا محمد على اهل مکة خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و هم ولد قابیل إِنْ کانَ کَبُرَ اى عظم و ثقل عَلَیْکُمْ مَقامِی طول مکثى فیکم و تَذْکِیرِی و وعظى ایّاکم بِآیاتِ اللَّهِ بحججه و بیّناته و تخویفى ایّاکم عقوبة اللَّه فعزمتم على قتلى و طردى فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فافعلوا ما شئتم و هو قوله فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ اى احکموا امرکم و اعزموا علیه و ادعوا شُرَکاءَکُمْ آلهتکم فاستعینوا بها لتجمع معکم. این سخن بر سبیل تهدید گفت ایشان را که در دل کنید و آهنگ کنید و کار سازید و انبازان خویش را یار گیرید، رویس از یعقوب فاجمعوا خواند بوصل، شرکاؤکم برفع اى فاجمعوا امرکم انتم و شرکاؤکم. کار و حیلت خود گرد کنید شما و انبازان شما همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً اى خفیّا مبهما من قولهم غمّ الهلال على النّاس، اذا اشکل علیهم یعنى لیکن امرکم غمّة ظاهرا منکشفا تتمکنون فیه ما شئتم لا کمن یکتم امرا و یخفیه فلا یقدر ان یفعل ما یرید ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ یعنى اقضوا ما انتم قاضون کقول السّحرة لفرعون فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ اى اعمل ما انت عامل وَ لا تُنْظِرُونِ لا تمهلونى و لا تؤخروا امرى. این آیت تقویت دل مصطفى است و تسلیت وى بآنچه رنج و اذى که از کافران و مشرکان قریش بوى میرسید، میگوید: یا محمد سبیل تو سبیل پیغامبران گذشته است، در نگر به نوح پیغامبر که چنان واثق بود بنصرت و معونت و تقویت ما که با قوم خویش میگفت: شما هر چه توانید از کید و مکر خویش در قصد قتل من بسازید و آشکارانه پنهان در آن بکوشید و مرا هیچ درنگ مدهید اگر بر من دست یابید و خدایان خویش را بیارى گیرید این همه بآن گفت که دانست که دریشان نفع و ضر نیست و جز بارادت و مشیّت اللَّه هیچ چیز نیست و وعده دادن بنصرت پیغامبران راست است که در آن خلف نیست.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ اى اعرضتم عن قولى و ابیتم ان تقبلوا نصحى فَما سَأَلْتُکُمْ على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة مِنْ أَجْرٍ جعل و عوض اى فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فاوجب التولّى او فاتنى ذلک الاجر بتولیکم إِنْ أَجْرِیَ اى ما اجرى و ثوابى، إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ المستمسکین لامر اللَّه.
فَکَذَّبُوهُ یعنى نوحا فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ اى جعلنا الّذین معه فى الفلک سکان الارض خلفاء عن الهالکین. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذین انذرتهم الرّسل فلم یؤمنوا منذرین در همه قرآن ایشان‏اند که آگاه کردند و نپذیرفتند و بترسانیدند و نترسیدند.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد نوح رُسُلًا إِلى‏ قَوْمِهِمْ یعنى هودا و صالحا و شعیبا فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالامر و النّهى و الدّلالات الواضحات فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اى هؤلاء الآخرون بِما کَذَّبُوا بِهِ اوّلوهم مِنْ قَبْلُ و قد علموا انّ اللَّه سبحانه اغرقهم بتکذیبهم. میگوید: کافران پسین بر آن نیستند که ایمان آرند و تصدیق کنند آنچه کافران پیشین یعنى قوم نوح تکذیب کردند، و میدانند که غرق و هلاک ایشان بکفر و ضلالت بود و تکذیب پیغامبران و آن گه در کفر و تکذیب بر پى ایشان میروند از آن که در علم اللَّه کافران‏اند و در حکم ازل بیگانگان. و گفته‏اند معنى آیت آنست که کافران روز میثاق اگر چه بزبان اقرار دادند، تکذیب پیغامبران در دل داشتند بعد از آن چون اللَّه پیغامبران را فرستاد کافران بر آن نبودند که ایشان را تصدیق کنند بخلاف آن تکذیب که آن روز در دل داشتند و در لوح محفوظ هم چنان نبشتند.
کَذلِکَ اى کما طبعنا على قلوبهم نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ المجاوزین امر اللَّه ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد هلاکهم مُوسى‏ وَ هارُونَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ و هو الولید بن مصعب وَ مَلَائِهِ اى اشراف قومه بِآیاتِنا التّسع فَاسْتَکْبَرُوا تعظّموا ان یجیبوه الى الایمان وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ مشرکین یقال اجرم اى اتى بالجرم و اکتسب الجرم و هو الذّنب العظیم، الّذى یقطع الوصلة من جرمه اى قطعه.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ اتاهم بالرّسالة مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا الّذى آتینا به لَسِحْرٌ مُبِینٌ اى بین. میگوید: چون موسى پیغام رسانید. و رسالت حقّ بگزارد قوم وى گفتند این سحرى روشن است، پر دیوى پیدا. موسى ایشان را جواب داد أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ الّذى اتاکم من عند اللَّه سحر. سخنى راست و کارى درست که بشما آمد، از نزدیک خدا مى‏گویید که سحر است آن گه موسى گفت أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ کقول اللَّه تعالى أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ موسى گفت: کیف یکون هذا سحرا و السّاحر لا یفلح اى لا یفوز بما یرید و لا یفلح فى الدّنیا و الآخرة. چون تواند بود که این سحر است و ساحر هرگز بمراد نرسد و در دنیا و آخرت فلاح نیابد و آمن نبود قالُوا أَ جِئْتَنا فرعون و قوم او موسى را گفتند أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا لتصدّنا عَمَّا کان بعید آباءَنا و کانت لفرعون اصنام صغار صنعها لهم و امرهم بعبادتها وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ اى الملک و العزّ و السّلطان فى ارض مصر و قرأ ابو بکر یکون، بالیاء وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ.
قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى‏ أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ‏
این قصه مبسوط است شرح آن جایها در قرآن. فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى‏ ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. اى الّذى جئتم به سحر على وجه الاخبار. برین قرائت موضع ما رفع است بابتدا و جِئْتُمْ بِهِ من صلته و السّحر خبر الابتداء و دخلت الالف و الّلام السّحر لانّه جواب کلام سبق. این جواب ایشان است که گفتند إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ آنچه تو آوردى یا موسى سحر است، موسى جواب داد و گفت نه چنانست که شما مى‏گویید. بلکه سحر آنست که شما آوردید و بر قرائت ابو جعفر و ابو عمر آلسّحر بهمزة ممدودة بر معنى استخبار ماى ابتداست و جِئْتُمْ بِهِ خبر ابتدا و سخن اینجا بریده گشت میگوید بر سیل توبیخ اىّ شى‏ء جئتم به؟ چه چیز است این که آوردید و ساختید؟ پس گوید بابتدا السّحر و اینجا وقف کند و جواب وى محذوف بود تقدیره آلسّحر هو الّذى جئتم به، سحر است آنچه شما آوردید إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ آرى اللَّه آن را تباه کند، نیست گرداند. إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ بل یمحقه و یظهر فضیحة صاحبه وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ یظهره بالدّلائل الواضحة بِکَلِماتِهِ اى بوعده و بامره وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.
فَما آمَنَ لِمُوسى‏ إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ گرویدگان بموسى در آن زمان همه نوجوانان بودند در ایّام استضعاف و تسخیر فرعون زاده بودند بموسى مى‏گرویدند بر بیم و ترس از فرعون و قوم او که ایشان را بعذاب از دین باز پس آرد که فرعون مردى گردن‏کش بود متکبّر و متطاول در زمین مصر، گزاف کار گزاف گویى، و گزاف کارى وى آن بود که بنده بود و دعوى خدایى کرد. ابن عباس گفت إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ یعنى من قوم موسى من بنى اسرائیل و کانوا ستّمائة الف و ذلک انّ یعقوب رکب الى مصر فى اثنین و سبعین انسانا فتوالدوا بمصر حتّى بلغوا ستّمائة الف. کلبى و جماعتى مفسّران گفتند: مِنْ قَوْمِهِ این ها، با فرعون شود و معنى ذریّة آنست که نفرى اندک از قوم فرعون بموسى بگرویدند و هم امرأة فرعون و مؤمن آل فرعون و خازن فرعون و ما شطته. و گفته‏اند: هفتاد کس بودند از آل فرعون که مادران ایشان از بنى اسرائیل بودند و پدران ایشان قبطیان فجعل الرّجل یتبع امّه و اخواله. قال الفراء سمّوا ذرّیة لانّ آباءهم کانوا من القبط و امّهاتهم من بنى اسرائیل کما یقال: لاولاد فارس الذین سقطوا الى الیمن الأبناء لانّ امّهاتهم من غیر جنس آبائهم، یرید الفراء انّهم یسمّون ذریّة و هم رجال مذکورون لهذا المعنى قال الفراء و انما قال عَلى‏ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ فذکر بالجمع و فرعون واحد لانّ الملک اذا ذکر یفهم منه هو و اصحابه کما یقال قدم الخلیفة یراد هو و من معه و یجوز ان یکون اراد ب: فرعون آل فرعون کقوله وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و نظائرها.
قوله: وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ هذا کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ و لهذا قال تعالى فى موضع آخر تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. قالَ مُوسى‏ لمؤمنى قومه یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ثمّ دعوا فقالوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ اى لا تطهرهم و لا تسلّطهم علینا فیروا انّهم خیر منّا فیزدادوا طغیانا و یقولوا لو کانوا على حقّ ما سلّطنا علیهم فیفتتنوا و قال مجاهد لا تعذبنا بعذاب من عندک فیقول قوم فرعون لو کانوا على حقّ لما عذّبوا و یظنّوا انّهم خیر منّا فیفتتنوا و قیل لا تسلّطهم علینا فنرتاب وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ‏
قال النبى ص: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و قال ص: «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى غلبت غضبى»
قوله لما قضى اللَّه الخلق اى خلقهم کقوله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهنّ و روى انّ رسول اللَّه ص کان فى بعض الاسفار فمرّ بامرأة تخبز و معها صبىّ لها فقیل لها انّ رسول اللَّه ص یمرّ فجاءت و قالت یا رسول اللَّه بلغنى انک قلت انّ اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها فهو کما قیل لى فقال: نعم. فقالت: فانّ الامّ لا تلقى ولدها فى هذا التّنور فبکى رسول اللَّه ص فقال: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار الّا من انف ان یقول لا اله الّا اللَّه و فى بعض کتب اللَّه یا بن آدم کما ترحم کذلک ترحم و کیف ترجو ان یرحمک اللَّه و انت لا ترحم النّاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ اى هلّا کانت قریة آمنت حین ینفعها ایمانها لا حین لا ینفعها، این حجّت خدا است جلّ جلاله بر فرعون که ایمان وى نپذیرفت بوقت معاینه عذاب. یقول اللَّه تعالى: هلّا آمن فرعون قبل ان یدرکه الغرق حین المهلة، آن گه قوم یونس را مستثنى کرد که توبه ایشان بپذیرفت بوقت معاینه عذاب. و قیل: معناه فما کانت قریة، اى اهل قریة آمنت عند معاینة العذاب فَنَفَعَها إِیمانُها فى حالة البأس کما لم ینفع فرعون إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ فانّه نفعهم ایمانهم لمّا رأوا امارات العذاب لما علم اللَّه من صدقهم، و هو قوله: کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ الهلاک و الهوان فى الحیاة الدنیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ اى الى احایین آجالهم. و قیل: کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ الى یوم القیمة فیجازون بالثّواب و العقاب. خلافست میان علما که قوم یونس عذاب بعیان دیدند یا امارات و دلائل آن دیدند، قومى گفتند: عذاب بایشان نزدیک گشت و بعیان دیدند که میگوید: کَشَفْنا عَنْهُمُ و الکشف یکون بعد الوقوع او اذا قرب. و قومى گفتند: امارات و دلائل عذاب دیدند و در آن حالت توبه کردند باخلاص و صدق و زبان تضرّع بگشادند و تا ربّ العزّة آن عذاب که دلیل آن ظاهر بود از ایشان بگردانید و مثال این بیمارست که بوقت بیمارى چنان که امید بعافیت و صحت میدارد و از مرگ نمى‏ترسد توبت کند، توبت وى در آن حال درست بود، اما چون مرگ بمعاینه دید و از حیات نومید گشت، توبه وى درست نباشد که میگوید جل جلاله: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ تواریخیان گفتند: یونس پیغامبر مسکن او موصل بود و خانه او نینوى، ما در وى تنخیس نام بود و پدر وى متى، و موصل از آن خوانند که شام به عراق پیوندد، رب العالمین یونس را فرستاد بقوم وى و ایشان را دعوت کرد بدین اسلام ایشان سرباز زدند و رسالت وى قبول نکردند، یونس گفت: اکنون که مرا دروغ زن میدارید و رسالت ما قبول نمیکنید، بارى بدانید که بامداد شما را از آسمان عذاب آید و آن گه سه روز آن عذاب در پیوندد. ایشان با یکدیگر گفتند: یونس هرگز دروغ نگفته است این یک امشب او را بیازمائید بنگرید که امشب از میان ما بیرون شود یا نه، اگر بیرون شود و بر جاى خویش نماند پس بدانید که راست میگوید. بامداد چون او را طلب کردند نیافتند که از میان ایشان بیرون شده بود، دانستند که وى راست گفت، همان ساعت امارات و دلائل عذاب پیدا گشت، ابرى سیاه بر آمد، و دخانى عظیم در گرفت، چنان که در و دیوار ایشان سیاه گشت، ایشان بترسیدند، و از کردها و گفتهاى خویش پشیمان شدند، و رب العزّة جلّ جلاله در دلهاى ایشان توبت افکند همه بیک بار بصحرا بیرون شدند، مردان و زنان و کودکان و چهار پایان نیز بیرون بردند، و پلاسها در پوشیدند، زبان زارى و تضرّع بگشادند، و به اخلاص و صدق این دعا گفتند: یا حىّ حین لا حىّ یا حى محیى الموتى یا حىّ لا اله الا انت. فعرف اللَّه صدقهم فرحمهم و استجاب دعاءهم و قبل توبتهم و کشف العذاب عنهم، و کان ذلک یوم عاشوراء. و کان یونس قد خرج و اقام ینتظر العذاب فلم یر شیئا و کان من کذب و لم یکن له بیّنة قتل، فقال یونس: کیف ارجع الى قومى و قد کذبتهم، فذهب مغاضبا لقومه و رکب السفینة. فذلک قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً و یأتى شرحه فى موضعه ان شاء اللَّه.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً اى وفّقهم للهدایة أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ قال ابن عباس: کان النبى (ص) حریصا على ایمان جمیع الناس. و قیل: نزلت فى ابى طالب فاخبره سبحانه انه لا یؤمن الا من سبق له من اللَّه السعادة و لا یضل الا من سبق له الشقاوة. أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ اکراه الهدایة لا اکراه الدعوة، یا محمد تو نتوانى که ایشان را ناکام راه نمایى، باز خواندن توانى اما راه نمودن نتوانى لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ ما کانَ لِنَفْسٍ و ما ینبغى لنفس، و ما کانت النّفس أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و توفیقه و ما سبق لها من قضائه و مشیّته فلا تجتهد نفسک فى هدیها فانّ ذلک الى اللَّه و هذا الحدّ الدلایل على انّ استطاعة العبد مع فعله لا قبل فعله. قال بعض المحققین: لا یمکن حمل الاذن فى هذه الآیة الا على المشیّة لانه امر الکافة بالایمان و الذى هو مامور بالشی‏ء لا یقال انه غیر ماذون فیه. و لا یجوز حمل الآیة على ان معناه لا یؤمن احد الا اذا ألجأه الحق الى الایمان و اضطره، لانه یوجب اذا ان لا یکون احد فى العالم مؤمنا بالاختیار و ذلک خطاء فدل على انه اراد به الا ان یشاء اللَّه ان یؤمن هو طوعا و لا یجوز بمقتضى هذا ان یرید من احد ان یؤمن طوعا ثم لا یؤمن لانه تبطل فائدة الآیة، فصحّ قول اهل السنة انّ ما شاء اللَّه کان و ما لم یشاء لم یکن.
قوله: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ اى یجعل اللَّه الرّجس. و قرأ ابو بکر و نجعل بالنون اى نجعل العذاب الالیم. و قیل: الشیطان. و قیل: الغضب و السخط عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ دلائله و اوامره و نواهیه.
قُلِ انْظُرُوا اى قل للمشرکین الذین یسئلونک الآیات انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الآیات و العبر التی تدل على وحدانیّة اللَّه سبحانه فتعلموا انّ ذلک کلّه یقتضى صانعا لا یشبه الاشیاء و لا یشبهه شى‏ء ثم بیّن انّ الآیات لا تغنى عمن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه لا یؤمن، فقال: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ درین «ما» مخیّرى، خواهى باستفهام گوى، خواهى بنفى، اگر باستفهام گویى معنى آنست که چه سود دارد آیات و معجزات. و اگر بنفى گویى معنى آنست که سود ندارد آیات و معجزات و انذار آگاه کنندگان و بیم نمایندگان قومى را که در علم خداى کافرانند که هرگز ایمان نیارند. فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ مشرکان مکه را میگوید: ما ینتظرون إِلَّا ایّاما یقع علیهم فیها العذاب و مثل ایام الذین مضوا من قبلهم و ایّام اللَّه عقوباته و ایّام العرب وقایعها. منه قوله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و کل ما مضى علیک من خیر و شر فهو ایّام. میگوید: مشرکان قریش بعد از ان که ترا دروغ زن گرفتند چه انتظار کنند و چه چشم دارند مگر مثل آن عقوبات و وقایع که ایشان را رسید که گذشته‏اند از پیش از دروغ زن گیران پیغامبران چون عاد و ثمود و امثال آن.
قُلْ یا محمد فَانْتَظِرُوا مثلها ان لم تؤمنوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لذلک. و قیل: انتظروا هلاکى انى معکم من المنتظرین هلاککم، هذا جواب لهم حین قالوا: نتربص بکم الدوائر.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا قرأ یعقوب ننجى بالتخفیف و هو مستقبل بمعنى الماضى اى کما اهلکنا الذین خلوا ثم نجّینا الرسل و المؤمنین کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى محمد او من آمن معه. قرأ الکسائى. و حفص و یعقوب نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى بالتخفیف و الاخسرون بالتشدید و انجى و نجّى بمعنى واحد.
حَقًّا عَلَیْنا یعنى منّا فإن الاشیاء تجب من اللَّه اذا اخبر انها تکون فیجب الشی‏ء من اللَّه لصدقه و لا یجب علیه لعزّة.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی این خطاب با مشرکان قریش است میگوید: ان کنتم لا تعرفون ما انا علیه فانا ابیّنه لکم، اگر شما نمى‏شناسید و نمیدانید این دین که من آورده‏ام، من شما را روشن کنم و دلایل درستى و راستى آن شما را پیدا کنم، همانست که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و قیل: معناه إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی الذى ادعوکم الیه فانا على یقین، اگر شما در گمان‏اید ازین دین که من آوردم و شما را بدان دعوت کردم، من بارى بر یقین‏ام بى هیچ گمان درستى و راستى آن میدانم، و حقّى و سزاوارى آن مى‏شناسم. همانست که گفت: عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی آن گه گفت: فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ بآنکه شما در گمان‏اید من نخواهم پرستیدن ایشان را که مى‏پرستید شما فرود از خداى، آن گه ایشان را تهدید کرد بآنچه گفت: أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ که وفات ایشان میعاد عذاب ایشان است، میگوید: آن خداى را پرستم که شما را میراند و شما را عذاب کند که دیگرى را بباطل مى‏پرستید نه او را بحق، و نیز اشارت است که سزاى خدایى اوست که قدرت آن دارد که شما را میراند و قبض ارواح شما کند نه آن بتان که ایشان را قدرت نیست و در ایشان هیچ ضر و نفع نیست وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بما اتى به الانبیاء علیهم السلام قبلى. فان قیل: کیف قال ان کنتم فى شک، و هم کانوا یعتقدون بطلان ما جاء به، قیل: لانهم لما راوا الآیات و المعجزات اضطربوا و شکوا فى امرهم و امر النبى (ص). و قیل: کان فیهم شاکون فهم المراد بالآیة کقوله حکایة عن الکفار وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ عطف على المعنى تقدیره، و امرت ان اکون من المؤمنین، کن مؤمنا ثم اقم وجهک. و قیل معناه، و امرت ان اکون من المؤمنین و اوحى الى ان اقم وجهک للدین اى استقبل الکعبة فى الصلاة و توجه نحوها. و قیل استقم مقبلا بوجهک على ما امرک اللَّه حَنِیفاً على مِلَّةِ إِبْراهِیمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ ان دعوته وَ لا یَضُرُّکَ ان خذلته، لا ینفعک ان اطعته و لا یضرک ان عصیته. سیاق این سخن تحقیر بتان است، و مذلت و خوارى ایشان، که در ایشان هیچ چیز از نفع و ضر و خیر و شرّ نیست و ضار و نافع بحقیقت جز اللَّه نیست فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ الذین وضعوا الدعا غیر موضعه، آن گه تحقیق و تأکید این سخن را گفت.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فلا یصبک بشدّة و بلاء مرض او فقر فَلا کاشِفَ لَهُ اى لا دافع له إِلَّا هُوَ «وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ» رخاء و نعمة و سعة فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ اى لا مانع لرزقه لا مانع لما یفضل به علیک من نعمة یُصِیبُ بِهِ بکل واحد من الضر و الخیر مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فلا تیأسوا من غفرانه و رحمته.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب با قریش است و با مکیان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ حق اینجا مصطفى است و قرآن فَمَنِ اهْتَدى‏ یعنى آمن ب: محمد و عمل بما فى الکتاب فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب اهتدى به وَ مَنْ ضَلَّ اى کفر بهما فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى على نفسه و بال الضلالة وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ اى بکفیل احفظ اعمالکم، و قیل: بحفیظ من الهلاک حتى لا تهلکوا. مفسران گفتند: درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت قتال، یکى آنکه گفت: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ دیگر وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ سه دیگر وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چهارم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ پنجم فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ ششم وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ هفتم وَ اصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ نسخ الصبر منها بآیة السیف وَ اتَّبِعْ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ من التبلیغ و التبشیر و الاعذار و الانذار وَ اصْبِرْ على تبلیغ الرسالة و تحمل المکاره حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ من نصرک و قهر اعدائک و اظهار دینه ففعل ذلک یوم بدر وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ حکم بقتل المشرکین و بالجزیة على اهل الکتاب یعطونها عن ید و هم صاغرون و قیل: خَیْرُ الْحاکِمِینَ لانه المطلع على السرائر فلا یحتاج الى بیّنة و شهود.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا و کشتى کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، وَ لا تُخاطِبْنِی و با ما سخن مگوى، فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۳۷) که ایشان بآب کشتنى‏اند.
وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ و کشتى میکردید، وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ و هر گاه که بر گذشتید برو، مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهى از قوم او، سَخِرُوا مِنْهُ افسوس میکردند برو قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا گفت: اگر مى افسوس دارید از ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ ما هم افسوس داریم هنگامى از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابى که رسوا کند او را وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۹) و که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابى پاینده جاودانه‏
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا تا آن گه که فرمان ما آمد، وَ فارَ التَّنُّورُ و از تنور تافته آب برجوشید، قُلْنَا احْمِلْ فِیها را گفتیم بر گیر در کشتى، مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ از هر چیز که وى را جفت بود نرینه‏اى و مادینه‏اى وَ أَهْلَکَ و کسان خویش، إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مگر او که سخن حقّ بکفر وى در ازل برفت، وَ مَنْ آمَنَ و هر که گرویده است وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکى.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها گفت: در نشینید در کشتى بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بنام خدا راندن آن و بازداشتن آن، إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۴۰) خداى من براستى که گناه آمرز است مهربان.
وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ و مى‏بردى کشتى روان ایشان را فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ در موج موج چون کوه کوه، وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ و خواند بآواز نوح پسر خویش را، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ و با یک سو شده بود کران گرفته یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا اى پسر بیا و در نشین با ما وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ (۴۱) و با کافران مباش.
قالَ سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ پسر گفت: من با کوهى شوم، یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ که مرا نگاه دارد از آب، قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفت هیچ نگاه دارنده نیست امروز از فرمان خداى، إِلَّا مَنْ رَحِمَ مگر اللَّه که هم او بخشاید، وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ موج میان ایشان در آمد، فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (۴۲) و از غرق کردگان گشت.
وَ قِیلَ و گفتند: یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى زمین فرو بر تو آن آب خویش که بر انداخته‏اى وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی و اى آسمان تو بازگیر آن آب که فرو گذاشته‏اى، وَ غِیضَ الْماءُ و آب زمین در زمین فرو بردند، وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار بر گزاردند، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ و کشتى آرام گرفت بر سر کوه جودى، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۳) و اللَّه گفت: دورى و لعنت باد این گروه ستمکاران را بر خویشتن.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ نوح خداوند خویش را خواند بآواز، فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی گفت خداوند من پسر من از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ و وعده تو راست است، وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ (۴۳) و تو راست حکم‏تر حاکمانى و با دادتر داوران.
قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ گفت: اى نوح آن پسر از کسان تو نبود، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ که او کسى بود که کار نه نیک میکرد، فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ هان نگر که از من چیزى نخواهى که ترا بآن دانش نیست، إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۴۵) من ترا پند مى‏دهم تا از نادانان نباشى.
قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ نوح گفت خداوند من فریاد خواهم بتو، أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ که چیزى خواهم از تو که مرا بآن دانش نیست و ندانم که چه میخواهم، وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی و اگر بنه آمرزى مرا و بنه بخشایى بر من، أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۴۷) از زیان کاران یکى باشم.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ اللَّه گفت اى نوح فرودآى بِسَلامٍ مِنَّا بسلامتى و تحیّتى از ما وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ و برکات از ما بر تو، وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ و بر گروهانى که از پشت این پسران بود نى‏اند که با تواند، وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ و گروهانى خواهند بود که ایشان را برخوردارى این جهان دهیم ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۸) و آن گه بایشان رسد از ما عذابى دردنماى.