عبارات مورد جستجو در ۲۰۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«کهیعص» (۱) اللَّه، خداوندى، بسنده کار راهنماى، زینهار دار داناى راست گوى، «ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ» این یادگار خداوند توست، بمهربانى خویش. «عَبْدَهُ زَکَرِیَّا.» (۲) بنده خویش را زکریا.
«إِذْ نادى رَبَّهُ» بر خواند خداوند خویش را، «نِداءً خَفِیًّا.» (۳) خواندنى نرم
«قالَ رَبِّ» گفت اى خداوند من، «إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» من آنم که استخوان من و اندام من سست گشت، «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» و سر من در ایستید بسپیدى پیرى، «وَ لَمْ أَکُنْ» و هرگز نبودم «بِدُعائِکَ رَبِّ» بخواندن تو خداوند من، «شَقِیًّا.» (۴) بدبختى.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ» و من میترسم از نیازادگان، «مِنْ وَرائِی» از پس مرگ خویش، «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده است. «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (۵) پس ببخش مرا از نزدیک خویش فرزندى.
«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فرزندى که میراث برد از من وز همه نژاد و فرزندان یعقوب، «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (۶) و آن فرزند را اى خداوند من پسندیده کن.
«یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ» اى زکریا ما ترا بشارت دهیم بپسرى، «اسْمُهُ یَحْیى» نام او یحیى، «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» (۷) که او را پیش ازین هیچ همنام نکردیم.
«قالَ رَبِّ» زکریا گفت خداوند من، «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» چون بود مرا پسرى؟ «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا.» (۸)
و من از پیرى بتباهى رسیده.
«قالَ» گفت. «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است، «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» و بیافریدیم ترا پیش «وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً.» (۹) و خود هیچ نبودى.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» گفت خداوندا مرا نشانى بنماى، «قالَ آیَتُکَ» گفت نشان ترا آنست. «أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» (۱۰) که سخن مگوى با مردمان سه شبانروز
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ» بیرون آمد بر قوم خویش، «مِنَ الْمِحْرابِ» از کوشک خویش «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ» و بایشان مینمود، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۱۱) که نماز کنید بامداد و شبانگاه.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى یحیى پیغام و دین گیر بنیروى «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (۱۲) و را پیغام و حکم دادیم و نیز کودک.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» و از نزدیک خویش او را نیکى دادیم و پاکى «وَ کانَ تَقِیًّا» (۱۳) و پرهیزکار بود.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و نوازنده بود و نیکوکار با پدر و مادر خویش، «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» (۱۴) و جبارى نابخشاینده نبود و نه عاصى «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ» و سلام بر یحیى «یَوْمَ وُلِدَ» آن روز که زادند «وَ یَوْمَ یَمُوتُ» و آن روز که میرد. «وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» (۱۵) و آن روز که بر انگیزانند وى را زنده.
«کهیعص» (۱) اللَّه، خداوندى، بسنده کار راهنماى، زینهار دار داناى راست گوى، «ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ» این یادگار خداوند توست، بمهربانى خویش. «عَبْدَهُ زَکَرِیَّا.» (۲) بنده خویش را زکریا.
«إِذْ نادى رَبَّهُ» بر خواند خداوند خویش را، «نِداءً خَفِیًّا.» (۳) خواندنى نرم
«قالَ رَبِّ» گفت اى خداوند من، «إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» من آنم که استخوان من و اندام من سست گشت، «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» و سر من در ایستید بسپیدى پیرى، «وَ لَمْ أَکُنْ» و هرگز نبودم «بِدُعائِکَ رَبِّ» بخواندن تو خداوند من، «شَقِیًّا.» (۴) بدبختى.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ» و من میترسم از نیازادگان، «مِنْ وَرائِی» از پس مرگ خویش، «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده است. «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (۵) پس ببخش مرا از نزدیک خویش فرزندى.
«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فرزندى که میراث برد از من وز همه نژاد و فرزندان یعقوب، «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (۶) و آن فرزند را اى خداوند من پسندیده کن.
«یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ» اى زکریا ما ترا بشارت دهیم بپسرى، «اسْمُهُ یَحْیى» نام او یحیى، «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» (۷) که او را پیش ازین هیچ همنام نکردیم.
«قالَ رَبِّ» زکریا گفت خداوند من، «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» چون بود مرا پسرى؟ «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا.» (۸)
و من از پیرى بتباهى رسیده.
«قالَ» گفت. «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است، «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» و بیافریدیم ترا پیش «وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً.» (۹) و خود هیچ نبودى.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» گفت خداوندا مرا نشانى بنماى، «قالَ آیَتُکَ» گفت نشان ترا آنست. «أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» (۱۰) که سخن مگوى با مردمان سه شبانروز
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ» بیرون آمد بر قوم خویش، «مِنَ الْمِحْرابِ» از کوشک خویش «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ» و بایشان مینمود، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۱۱) که نماز کنید بامداد و شبانگاه.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى یحیى پیغام و دین گیر بنیروى «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (۱۲) و را پیغام و حکم دادیم و نیز کودک.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» و از نزدیک خویش او را نیکى دادیم و پاکى «وَ کانَ تَقِیًّا» (۱۳) و پرهیزکار بود.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و نوازنده بود و نیکوکار با پدر و مادر خویش، «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» (۱۴) و جبارى نابخشاینده نبود و نه عاصى «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ» و سلام بر یحیى «یَوْمَ وُلِدَ» آن روز که زادند «وَ یَوْمَ یَمُوتُ» و آن روز که میرد. «وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» (۱۵) و آن روز که بر انگیزانند وى را زنده.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بسم اللَّه احسن الاسماء، رب الورى و الارض و السّماء، مسخر الظلمة و الضیاء، مالک الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلا اکفاء، الدّائم الباقى بلا فناء. نام خداوندى که محدثات و مکوّنات نمودگار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهاى گردنکشان در کمند جلال و قهر او، دلهاى دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او، مسبحان عالم علوى بر درگاه عزّت در حجب هیبت، کمر بسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاکست و بزرگوار و بىعیب، خداوندى که این همه صنع از او جمله قطرهایست از دریاى کبریاء و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک عزّته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله. دیدههاى عقول در ادراک جلال او خیره، آبهاى روى متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهاى خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهاى اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل. اى عزّ تو همه عزیزان را نعت دل کشیده، اى جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، اى کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده، اى الهیت تو همه عالم را طراز بندگى بر کشیده، اى ارادت و مشیت و قضاى تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک، اى صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس و خواطر و ضمایر آب و گل منزّه، اى همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده، و جرعهاى از جام عزّت به کس ناداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمدهام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمدهاى؟ گفت: نه، که آمدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بىتخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بىتخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بىنوا و بىکام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّة میگوید: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بىکامى خود مىنالید و مىگریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچه دل ما کشدا
همى گریست و مىگفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»
اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». گفتهاند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بىآنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحة للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته». و گفتهاند:«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزة الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء بهاء اللَّه و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء اللَّه، الباء بهجة اللَّه. و الجیم جلال اللَّه، و الدّال دین اللَّه. هوّز الهاء هوة جهنّم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجة له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».
و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کردهاند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمىرسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مىخواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّة فضولى کردهام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.
الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمدهام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمدهاى؟ گفت: نه، که آمدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بىتخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بىتخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بىنوا و بىکام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّة میگوید: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بىکامى خود مىنالید و مىگریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچه دل ما کشدا
همى گریست و مىگفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»
اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». گفتهاند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بىآنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحة للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته». و گفتهاند:«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزة الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء بهاء اللَّه و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء اللَّه، الباء بهجة اللَّه. و الجیم جلال اللَّه، و الدّال دین اللَّه. هوّز الهاء هوة جهنّم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجة له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».
و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کردهاند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمىرسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مىخواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّة فضولى کردهام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». ذکر اللَّه حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالى اللَّه ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهو العزیز الصّمد الا له، اللَّه است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار، رحیم است و حلیم و آمرزگار، کریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهىدار، دستگیر و کارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب کفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهى در ازل تومان بر گرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله: «طه» اینست خطاب خطیر و نظام بىنظیر، اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین، دل را انس و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. «طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام. قومى گفتند سوگندیست که ربّ العزّة یاد مىکند بصفات و افعال خویش، مىگوید بطول خداوند بر بندگان، بپاکى حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل محمّد خاتم پیغمبران، بطهارت اهل بیت محمّد شمعهاى تابان، بطهارت دل عارفان و سوز سرّ والهان. بدرخت طوبى جاى ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سوگند یاد میکند: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». سعید جبیر گفت. طا از طیّب است و ها از هادى، طا اشارتست بپاکى، و پاکى اللَّه را صفتست، و ها اشارتست بهدایت، و اللَّه ولى هدایتست، طا آنست که مصطفى (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى طیب لا یقبل الّا الطیب».
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسندهتر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مىجوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مىگریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بىحرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولىنعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مىدهد «هو الآخر» مىرباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مىکند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مىکنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى إِذْ رَأى ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى» بیفکن این عصا که مىگویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمىداند. و از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر مىسوزد و از ناز باز نمىپردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسندهتر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مىجوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مىگریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بىحرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولىنعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مىدهد «هو الآخر» مىرباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مىکند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مىکنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى إِذْ رَأى ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى» بیفکن این عصا که مىگویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمىداند. و از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر مىسوزد و از ناز باز نمىپردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» (۵) گفت خداوند من فراخ بگشاى دل من.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (۲۶) و آسان کن مرا کار من.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» (۲۷) و بگشاى گره از زبان من.
«یَفْقَهُوا قَوْلِی» (۲۸) تا در بیابند سخن من.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» (۲۹) و مرا از کسان من مردى بار کش ده.
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروى من باو سخت کن.
«وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» (۳۲) و او را در کار انباز من کن.
«کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» (۳۳) تا بپاکى ترا یاد کنیم.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (۳۴) و ترا در یاد داریم بیاد فراوان.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» (۳۵) تو بما بینایى.
«قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» (۳۶) فرمود آنچه خواستى ترا دادیم اى موسى.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» (۳۷) و بر تو سپاس نهادیم بارى دیگر.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ» آن گه که آگاهى افکندیم بما در تو. «ما یُوحى» (۳۸) آن آگاهى که افکنده آمد باو.
«أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ» که موسى را در تابوت کن، «فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» و آن تابوت در دریا افکن. «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» تا دریا او را با کران افکند.
«یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» تا بگیرد او را کسى دشمنست مرا و دشمنست او را.
«وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» و بر تو افکندم دوستى از خویشتن.
«وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» (۳۹) و مىپرورند ترا بر دیدار چشم من.
«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ» میرفت خواهر تو. «فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ» میگفت خواهید شما را نشانى دهم. «عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» بر کسى که او را بدایگى بدارد، «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» دادیم ترا با مادر تو، «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها» تا روشن گردد چشم او. «وَ لا تَحْزَنَ» و اندوهگن مبادا «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» و کسى را بکشتى، «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» برهانیدیم ترا از اندوه، «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» و ترا بیازمودیم آزمودنى، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ» سالها درنگ کردى و بودى در مدین. «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» (۴۰) و آن گه آمدى اى موسى بر هنگامى و اندازهاى.
«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» (۴۱) و ترا بگزیدم خویشتن را.
«اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» شو تو و برادر تو بنشانهاى من. «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» (۴۲) و هیچ سست مشوید در یاد من.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» بروید هر دو بفرعون «إِنَّهُ طَغى» (۴۳) که او بس شوخ شد.
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» گوئید او را سخنى نرم بمدارا.
«لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» (۴۴). تا مگر او پند پذیرد و بترسد.
«قالا رَبَّنا» گفتند خداوند ما، «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» ما مىترسیم که فرعون بر ما بسر در افتد، «أَوْ أَنْ یَطْغى» (۴۵) یا گزاف و شوخى در گیرد و بر حال بکشد.
«قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» گفت مترسید که من با شما ام. «أَسْمَعُ وَ أَرى» (۴۶) مىشنوم و مىبینم.
«فَأْتِیاهُ فَقُولا» باو روید و گوئید، «إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ» ما فرستادگان خداى توایم، «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» و بنى اسرائیل را بما ده و عذاب مکن. «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» نشانى آوردهایم بتو از خداوند تو، «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» (۴۷) درود و سلام بر آن کس که براه راست پى برد.
«إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا» ما را گفتهاند و بما رسانیده، «أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (۴۸) که عذاب بر آن کس است که راستى را دروغ شمرد و از پذیرفتن آن بر گردد.
«قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» (۴۹) گفت کیست خداوند شما اى موسى؟
«قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ» گفت خداوند ما اوست که هر چیزى را آفرینش او بداد. «ثُمَّ هَدى» (۵۰) و آن چیز را در دل افکند که قوت از کجا جوید و از دشمن چون پرهیزد و بمادر چون رسد.
«قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (۵۱) گفت کار و بار گروهان پیش چیست؟
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» گفت دانش آن بنزدیک خداوند منست در نسختى، «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» (۵۲) خداوند من فرو نگذارد نه فراموش کند.
«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» او که شما را از زمین آرامگاه و بنگاه کرد، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» و شما را در آن راهها ساخت «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاده از آسمان آبى «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» تا بیرون آوریم بآن آب همتاها، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (۵۳) از رستها از زمین پراکنده
«کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» مىخورید و ستوران خویش را مىخورانید، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین کردها نشانهاست «لِأُولِی النُّهى» (۵۴) زیر کان و خداوندان خر را.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (۲۶) و آسان کن مرا کار من.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» (۲۷) و بگشاى گره از زبان من.
«یَفْقَهُوا قَوْلِی» (۲۸) تا در بیابند سخن من.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» (۲۹) و مرا از کسان من مردى بار کش ده.
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروى من باو سخت کن.
«وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» (۳۲) و او را در کار انباز من کن.
«کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» (۳۳) تا بپاکى ترا یاد کنیم.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (۳۴) و ترا در یاد داریم بیاد فراوان.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» (۳۵) تو بما بینایى.
«قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» (۳۶) فرمود آنچه خواستى ترا دادیم اى موسى.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» (۳۷) و بر تو سپاس نهادیم بارى دیگر.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ» آن گه که آگاهى افکندیم بما در تو. «ما یُوحى» (۳۸) آن آگاهى که افکنده آمد باو.
«أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ» که موسى را در تابوت کن، «فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» و آن تابوت در دریا افکن. «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» تا دریا او را با کران افکند.
«یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» تا بگیرد او را کسى دشمنست مرا و دشمنست او را.
«وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» و بر تو افکندم دوستى از خویشتن.
«وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» (۳۹) و مىپرورند ترا بر دیدار چشم من.
«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ» میرفت خواهر تو. «فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ» میگفت خواهید شما را نشانى دهم. «عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» بر کسى که او را بدایگى بدارد، «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» دادیم ترا با مادر تو، «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها» تا روشن گردد چشم او. «وَ لا تَحْزَنَ» و اندوهگن مبادا «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» و کسى را بکشتى، «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» برهانیدیم ترا از اندوه، «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» و ترا بیازمودیم آزمودنى، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ» سالها درنگ کردى و بودى در مدین. «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» (۴۰) و آن گه آمدى اى موسى بر هنگامى و اندازهاى.
«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» (۴۱) و ترا بگزیدم خویشتن را.
«اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» شو تو و برادر تو بنشانهاى من. «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» (۴۲) و هیچ سست مشوید در یاد من.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» بروید هر دو بفرعون «إِنَّهُ طَغى» (۴۳) که او بس شوخ شد.
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» گوئید او را سخنى نرم بمدارا.
«لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» (۴۴). تا مگر او پند پذیرد و بترسد.
«قالا رَبَّنا» گفتند خداوند ما، «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» ما مىترسیم که فرعون بر ما بسر در افتد، «أَوْ أَنْ یَطْغى» (۴۵) یا گزاف و شوخى در گیرد و بر حال بکشد.
«قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» گفت مترسید که من با شما ام. «أَسْمَعُ وَ أَرى» (۴۶) مىشنوم و مىبینم.
«فَأْتِیاهُ فَقُولا» باو روید و گوئید، «إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ» ما فرستادگان خداى توایم، «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» و بنى اسرائیل را بما ده و عذاب مکن. «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» نشانى آوردهایم بتو از خداوند تو، «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» (۴۷) درود و سلام بر آن کس که براه راست پى برد.
«إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا» ما را گفتهاند و بما رسانیده، «أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (۴۸) که عذاب بر آن کس است که راستى را دروغ شمرد و از پذیرفتن آن بر گردد.
«قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» (۴۹) گفت کیست خداوند شما اى موسى؟
«قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ» گفت خداوند ما اوست که هر چیزى را آفرینش او بداد. «ثُمَّ هَدى» (۵۰) و آن چیز را در دل افکند که قوت از کجا جوید و از دشمن چون پرهیزد و بمادر چون رسد.
«قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (۵۱) گفت کار و بار گروهان پیش چیست؟
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» گفت دانش آن بنزدیک خداوند منست در نسختى، «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» (۵۲) خداوند من فرو نگذارد نه فراموش کند.
«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» او که شما را از زمین آرامگاه و بنگاه کرد، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» و شما را در آن راهها ساخت «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاده از آسمان آبى «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» تا بیرون آوریم بآن آب همتاها، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (۵۳) از رستها از زمین پراکنده
«کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» مىخورید و ستوران خویش را مىخورانید، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین کردها نشانهاست «لِأُولِی النُّهى» (۵۴) زیر کان و خداوندان خر را.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی». چون فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى (ع) کلیم که: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» و موسى دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود، از اللَّه تعالى تمکین خواست و ساز و اهبّت آن کار، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» و این از بهر آن گفت که موسى را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و بارى بر دل وى نشسته که از چنان مقام مناجات مىبایست شدن و با دشمن سخن مىبایست گفت. پس از آن که با حق تعالى جلّ جلاله سخن گفته بود. گفت بار خدایا چون با دشمن سخن مىباید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشاى و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید. قال ابن جریح: اشْرَحْ لِی صَدْرِی، اى وسع و لیّن قلبى بالایمان و النبوّة لاعى عنک ما تودعه من وحیک و اجترى على خطاب فرعون.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علىّ ما امرتنى من تبلیغ الرّسالة الى فرعون.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.
یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که ربّ العزّة محبّت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مىخندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کَلَّا لا وَزَرَ» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمّى الوزیر وزیر الانّ الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.
قوله: «هارُونَ أَخِی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انّما قال من اهلى لتکامل شفقته.
قوله: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» اى قوّ به ظهرى. و قیل ازرى قوّتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه انّ قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانّهما على جواب الدّعاء الّذى هو قوله: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدّر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انّهما على الدّعاء الّذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدّعاء فهو مبنى على السّکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانّه اشدّ موافقة لما قبله و هو قوله: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.
قوله: «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان اللَّه و نصلّى لک.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» بالدّعاء و الثناء على کلّ حال.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.
موسى (ع) از حقّ جلّ جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوّت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و ربّ العزّة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوّت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.
آن گه منّت بر وى نهاد گفت: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» اى اعطیت سؤلک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرّة.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتّى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رؤیا بود، اى اریناها فى المنام «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»، جایى دیگر گفت: «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبّران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مىرفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمىکشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مىکشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکّل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیّت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذبّاحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقهاى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مىداد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» اى اقذفى التّابوت و هو فیه فى الیمّ اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجّار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آوردهام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مىکرد، ذباحان نمىدانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خداى را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، ربّ العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقدّ موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
و بفرمان اللَّه تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مىنماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» انّما قال ذلک لانّ فرعون کان عدوّ اللَّه و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جدّ فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.
پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبّت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که ربّ العزة گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه اللَّه و حبّبه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» اى و لتربّى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبّتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پارهاى خیوء وى بگرفت و بر آن علّت دختر خویش مالید، دختر از آن علّت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مىبوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایّها الملک انّا نظنّ انّ المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مىترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.
قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفتهاند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمىداد که او را بکشد که او را دوست مىداشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایهاى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مىکنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشتهاند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انّا رادوه الیک قوله: «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى اللَّه الى موسى (ع) لو انّ النفس الّتى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانّها لم تقر لى ساعة. قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها انّ امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاؤه فى الیمّ، ثم منعه الرّضاع الا من ثدى امه، ثم جرّه لحیة فرعون حتّى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النّبوة، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مىکرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که ربّ العزّة گفت: «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» یعنى جئت للوقت الّذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.
مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفتهاند بظاهر با وى بقول وعدهاى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که ربّ العزّة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرّسل. و ذلک انّ اللَّه تعالى اخبر الرّسل الماضیة انّه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التّوراة.
قوله: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الّذى هو خاص امرى. و یحتمل انّ النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنّى بمنزلتى الّتى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.
قوله: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فانّ ذکر کما ایّاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» اعاد لانّ الأوّل مطلق و الثانى مقیّد. «إِنَّهُ طَغى» کفر و جاوز الحدّ فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزّة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى».
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرّد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجّت خصم تأمّل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجّت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شیء الّا زانه و ما دخل العنف فى شىء الّا شانه».
و گفتهاند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفتهاند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفتهاند ابو الولید و گفتهاند ابو مرّة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدّت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى انّ عائشة قالت: یا رسول اللَّه کیف اجترأ موسى على الرؤیة و سؤاله ایّاها؟ قال علم اللَّه حدّته فحلم عنه.
قوله: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» فان قیل کان فى علم اللَّه انّه لا یتذکّر و لا یخشى فما معنى لعلّه یتذکّر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعلّه یتذکّر او یخشى خاش اذا رأى برّى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادّعى الرّبوبیة. و قال ابو بکر الورّاق: لعلّ من اللَّه واجب، و لقد تذکّر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذّکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ. و قال اهل المعانى، لعلّ حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم اللَّه سبحانه ما یکون منه. حقّ جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود امّا موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرّى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جدّ نمایند تا ثواب ایشان در آن جدّ نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکّر یتّعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.
«قالا رَبَّنا» گوینده موسى بود امّا اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجّتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الّذى یتقدّم القوم فى طلب الماء. و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: «انا فرطکم على الحوض».
«أَوْ أَنْ یَطْغى» ان یتکبّر عن قبول الحقّ و یزداد کفرا الى کفره بردّنا.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَرى»، دلیلست که خداى را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أَسْمَعُ وَ أَرى بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در انّنى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنى، أَسْمَعُ وَ أَرى گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَرى نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
روى عن عبد اللَّه قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ربّ العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علىّ او یطغوا، عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الّا انت.
قوله: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى اطلقهم.
«وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللّبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال اللَّه عزّ و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانّى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الّذى قد اعجبته قوته و جنوده انّ الفئة القلیلة و لا قلیل منّى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوّت و سپاه خود غرّه شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».
موسى و هارون بفرمان اللَّه تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدّى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول ربّ العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بوّاب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت انّ هاهنا انسانا مجنونا یزعم انّه رسول ربّ العالمین. مردى دیوانه را مىبینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟
چون در شد فرعون در وى تأمّل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟
تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟
گفت: ارسلنى الیک ربّ العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجّت و نشان دارى بر درستى آنچه مىگویى؟ گفت: «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟
موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مىزد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» گفتهاند که این تفسیر قول لیّن است که اللَّه تعالى ایشان را گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السّلامة من عذاب اللَّه لمن اتّبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسّلام انّما قرأ السلام على من اجابه و صدّقه.
قوله: «إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ» فى الدنیا و الآخرة، «عَلى مَنْ کَذَّبَ» الانبیاء «وَ تَوَلَّى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمؤمنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» اى من ربّکما الّذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لانّ المتکلّم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لرؤس الآى.
قوله. «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» اى تمم لکل شیء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.
همانست که جایى دیگر گفت: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کلّ ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على انّ خلقه فعل ماض من صلة شیء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه اینها با خداست یعنى اعطى خلقه کلّ شیء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى» یعنى دلّه الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امّتهاى گذشته برین نبودند که تو مىگویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.
معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مىگویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟
یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟
موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصّه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بىنیازى اللَّه تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» لفظان معنا هما واحد، ضلّ الرجل کذا اذا نسیه و اضلّه اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، امّا اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفتهاند فرعون اوّل حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در اللَّه تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمردهاند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یَضِلُّ رَبِّی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.
قوله: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الّذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانّها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».
قوله: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من ناحیة السماء «السَّماءِ» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، ربّ العزّة. گفت جلّ جلاله: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» اى اصنافا، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» مختلف الالوان و الطّعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للنّاس و منها للدّواب. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» اى کلوا من طیّبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما وصفت «لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى» لعبرا لذوى العقول تدلّ على وحدانیة اللَّه. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمّى العقل نهیة لانّها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علىّ ما امرتنى من تبلیغ الرّسالة الى فرعون.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.
یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که ربّ العزّة محبّت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مىخندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کَلَّا لا وَزَرَ» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمّى الوزیر وزیر الانّ الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.
قوله: «هارُونَ أَخِی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انّما قال من اهلى لتکامل شفقته.
قوله: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» اى قوّ به ظهرى. و قیل ازرى قوّتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه انّ قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانّهما على جواب الدّعاء الّذى هو قوله: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدّر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انّهما على الدّعاء الّذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدّعاء فهو مبنى على السّکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانّه اشدّ موافقة لما قبله و هو قوله: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.
قوله: «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان اللَّه و نصلّى لک.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» بالدّعاء و الثناء على کلّ حال.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.
موسى (ع) از حقّ جلّ جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوّت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و ربّ العزّة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوّت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.
آن گه منّت بر وى نهاد گفت: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» اى اعطیت سؤلک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرّة.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتّى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رؤیا بود، اى اریناها فى المنام «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»، جایى دیگر گفت: «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبّران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مىرفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمىکشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مىکشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکّل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیّت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذبّاحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقهاى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مىداد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» اى اقذفى التّابوت و هو فیه فى الیمّ اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجّار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آوردهام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مىکرد، ذباحان نمىدانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خداى را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، ربّ العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقدّ موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
و بفرمان اللَّه تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مىنماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» انّما قال ذلک لانّ فرعون کان عدوّ اللَّه و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جدّ فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.
پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبّت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که ربّ العزة گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه اللَّه و حبّبه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» اى و لتربّى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبّتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پارهاى خیوء وى بگرفت و بر آن علّت دختر خویش مالید، دختر از آن علّت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مىبوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایّها الملک انّا نظنّ انّ المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مىترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.
قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفتهاند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمىداد که او را بکشد که او را دوست مىداشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایهاى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مىکنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشتهاند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انّا رادوه الیک قوله: «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى اللَّه الى موسى (ع) لو انّ النفس الّتى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانّها لم تقر لى ساعة. قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها انّ امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاؤه فى الیمّ، ثم منعه الرّضاع الا من ثدى امه، ثم جرّه لحیة فرعون حتّى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النّبوة، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مىکرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که ربّ العزّة گفت: «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى» یعنى جئت للوقت الّذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.
مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفتهاند بظاهر با وى بقول وعدهاى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که ربّ العزّة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرّسل. و ذلک انّ اللَّه تعالى اخبر الرّسل الماضیة انّه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التّوراة.
قوله: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الّذى هو خاص امرى. و یحتمل انّ النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنّى بمنزلتى الّتى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.
قوله: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فانّ ذکر کما ایّاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.
«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ» اعاد لانّ الأوّل مطلق و الثانى مقیّد. «إِنَّهُ طَغى» کفر و جاوز الحدّ فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزّة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى».
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرّد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجّت خصم تأمّل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجّت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شیء الّا زانه و ما دخل العنف فى شىء الّا شانه».
و گفتهاند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفتهاند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفتهاند ابو الولید و گفتهاند ابو مرّة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدّت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى انّ عائشة قالت: یا رسول اللَّه کیف اجترأ موسى على الرؤیة و سؤاله ایّاها؟ قال علم اللَّه حدّته فحلم عنه.
قوله: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» فان قیل کان فى علم اللَّه انّه لا یتذکّر و لا یخشى فما معنى لعلّه یتذکّر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعلّه یتذکّر او یخشى خاش اذا رأى برّى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادّعى الرّبوبیة. و قال ابو بکر الورّاق: لعلّ من اللَّه واجب، و لقد تذکّر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذّکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ. و قال اهل المعانى، لعلّ حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم اللَّه سبحانه ما یکون منه. حقّ جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود امّا موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرّى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جدّ نمایند تا ثواب ایشان در آن جدّ نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکّر یتّعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.
«قالا رَبَّنا» گوینده موسى بود امّا اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجّتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الّذى یتقدّم القوم فى طلب الماء. و منه
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: «انا فرطکم على الحوض».
«أَوْ أَنْ یَطْغى» ان یتکبّر عن قبول الحقّ و یزداد کفرا الى کفره بردّنا.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَرى»، دلیلست که خداى را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أَسْمَعُ وَ أَرى بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در انّنى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنى، أَسْمَعُ وَ أَرى گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَرى نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
روى عن عبد اللَّه قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ربّ العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علىّ او یطغوا، عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الّا انت.
قوله: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى اطلقهم.
«وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللّبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال اللَّه عزّ و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانّى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الّذى قد اعجبته قوته و جنوده انّ الفئة القلیلة و لا قلیل منّى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوّت و سپاه خود غرّه شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».
موسى و هارون بفرمان اللَّه تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدّى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول ربّ العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بوّاب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت انّ هاهنا انسانا مجنونا یزعم انّه رسول ربّ العالمین. مردى دیوانه را مىبینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟
چون در شد فرعون در وى تأمّل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟
تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟
گفت: ارسلنى الیک ربّ العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجّت و نشان دارى بر درستى آنچه مىگویى؟ گفت: «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟
موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مىزد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» گفتهاند که این تفسیر قول لیّن است که اللَّه تعالى ایشان را گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السّلامة من عذاب اللَّه لمن اتّبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسّلام انّما قرأ السلام على من اجابه و صدّقه.
قوله: «إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ» فى الدنیا و الآخرة، «عَلى مَنْ کَذَّبَ» الانبیاء «وَ تَوَلَّى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمؤمنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى» اى من ربّکما الّذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لانّ المتکلّم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لرؤس الآى.
قوله. «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» اى تمم لکل شیء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.
همانست که جایى دیگر گفت: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کلّ ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على انّ خلقه فعل ماض من صلة شیء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه اینها با خداست یعنى اعطى خلقه کلّ شیء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى» یعنى دلّه الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امّتهاى گذشته برین نبودند که تو مىگویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.
معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مىگویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟
یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟
موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصّه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بىنیازى اللَّه تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» لفظان معنا هما واحد، ضلّ الرجل کذا اذا نسیه و اضلّه اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، امّا اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفتهاند فرعون اوّل حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در اللَّه تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمردهاند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یَضِلُّ رَبِّی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.
قوله: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الّذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانّها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».
قوله: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من ناحیة السماء «السَّماءِ» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، ربّ العزّة. گفت جلّ جلاله: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» اى اصنافا، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» مختلف الالوان و الطّعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للنّاس و منها للدّواب. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» اى کلوا من طیّبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما وصفت «لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى» لعبرا لذوى العقول تدلّ على وحدانیة اللَّه. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمّى العقل نهیة لانّها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» از آن آفریدیم شما را «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» و باز شما را بریم، «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ» و باز از آن بیرون آریم شما را، «تارَةً أُخْرى» (۵۵) بارى دیگر.
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» نمودیم نشانهاى خویش همه، «فَکَذَّبَ وَ أَبى» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد.
«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدى، «لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیرى و ما را از آن بیرون کنى. «بِسِحْرِکَ یا مُوسى» (۵۷) بجادویى خویش اى موسى.
«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویى آریم هم چنان که تو آوردى، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامى نامزد ساز، «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو، «مَکاناً سُوىً» (۵۸) جایى میان ما و تو.
«قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» موسى گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما روز آرایشست، «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (۵۹) آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» برگشت فرعون، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى» (۶۰) و گرد کرد یار خویش و آن گه آمد.
«قالَ لَهُمْ مُوسى» ایشان را گفت موسى: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» ویل بر شما بر خداى تعالى دروغ مسازید، «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که بیخ شما کند بعذاب، «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» (۶۱) و هر که دروغ سازد نومید ماند.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» جاودان در کار خویش با یکدیگر مشورت کردند، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوى» (۶۲) و راز در گرفتند با یکدیگر.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» گفتند این دو مرد دو جادواند، «یُرِیدانِ» میخواهند «أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» که بیرون آرند شما را از زمین شما بجادویى خویش، «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى» (۶۳) و پیران و مهتران شما ببرند
«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» هم سخن و همدل و هم آهنگ باشید در ساز خویش.
«ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» آن گه همه با هم بهامون آئید، بر کنار، «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» (۶۴) و پیروز آمد امروز او که به آمد.
«قالُوا یا مُوسى» گفتند اى موسى: «إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» تو عصاى خویش بیفکنى پیش، «وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى» (۶۵) یا ما آن خود بیفکنیم پیش.
«قالَ بَلْ أَلْقُوا» گفت نه شما بیفکنید. «فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» آن رسنها و چوبهاى ایشان «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» مىنمودند بموسى از جادویى ایشان «أَنَّها تَسْعى» (۶۶) که آن همه زندهاند نهیب باو مىآورند.
«فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى» (۶۷) موسى در دل خویش از جادویى ایشان بیم یافت و نهان داشت.
«قُلْنا لا تَخَفْ» گفتیم، مترس، «إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى» (۶۸) که دست ترا و نصرت و غلبه ترا.
«وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» بیفکن آنچه در دست راست دارى، «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» تا فروبرد آنچه ایشان ساختهاند، «إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ» آنچه ایشان کردند ساز پر دیو است «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» (۶۹) و پر دیو کن به نماند هر جا که پدید آید.
«فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً» جادوان را ساجد افکندند و بفرمان آوردند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» (۷۰) گفتند بگرویدیم بخداى هارون و موسى.
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» گفت بگرویدید باو «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» پیش از آنکه شما را دستورى دادم، «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ» او استاد شما است و مه شما که جادویى آموخت در شما، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» ببرم ناچاره دستهاى شما و پایهاى شما، «مِنْ خِلافٍ» یکى از راست یکى از چپ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» و شما را بر ساق خرمابنان آویزم، «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» (۷۱) و بدانید که آن کیست از ما که سخت عذاب تر است و پاینده عذاب تر.
«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ» گفتند ترا بر نگزینیم «عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» بر این که بما آمد از نشانهاى راست، «وَ الَّذِی فَطَرَنا» بآن آفریدگار که ما را آفرید. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» میکن هر چه توانى. «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (۷۲) آنچه کنى و توانى درین جهان
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا» ما بگرویدیم بخداوند خویش، «لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» تا بیامرزد کردارهاى بد ما «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» و آنچه بر آن میداشتى ما را از جادویى «وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (۷۳) اللَّه تعالى خدایى را بهتر و پایندهتر.
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» نمودیم نشانهاى خویش همه، «فَکَذَّبَ وَ أَبى» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد.
«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدى، «لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیرى و ما را از آن بیرون کنى. «بِسِحْرِکَ یا مُوسى» (۵۷) بجادویى خویش اى موسى.
«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویى آریم هم چنان که تو آوردى، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامى نامزد ساز، «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو، «مَکاناً سُوىً» (۵۸) جایى میان ما و تو.
«قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» موسى گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما روز آرایشست، «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (۵۹) آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» برگشت فرعون، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى» (۶۰) و گرد کرد یار خویش و آن گه آمد.
«قالَ لَهُمْ مُوسى» ایشان را گفت موسى: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» ویل بر شما بر خداى تعالى دروغ مسازید، «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که بیخ شما کند بعذاب، «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» (۶۱) و هر که دروغ سازد نومید ماند.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» جاودان در کار خویش با یکدیگر مشورت کردند، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوى» (۶۲) و راز در گرفتند با یکدیگر.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» گفتند این دو مرد دو جادواند، «یُرِیدانِ» میخواهند «أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» که بیرون آرند شما را از زمین شما بجادویى خویش، «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى» (۶۳) و پیران و مهتران شما ببرند
«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» هم سخن و همدل و هم آهنگ باشید در ساز خویش.
«ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» آن گه همه با هم بهامون آئید، بر کنار، «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» (۶۴) و پیروز آمد امروز او که به آمد.
«قالُوا یا مُوسى» گفتند اى موسى: «إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» تو عصاى خویش بیفکنى پیش، «وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى» (۶۵) یا ما آن خود بیفکنیم پیش.
«قالَ بَلْ أَلْقُوا» گفت نه شما بیفکنید. «فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» آن رسنها و چوبهاى ایشان «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» مىنمودند بموسى از جادویى ایشان «أَنَّها تَسْعى» (۶۶) که آن همه زندهاند نهیب باو مىآورند.
«فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى» (۶۷) موسى در دل خویش از جادویى ایشان بیم یافت و نهان داشت.
«قُلْنا لا تَخَفْ» گفتیم، مترس، «إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى» (۶۸) که دست ترا و نصرت و غلبه ترا.
«وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» بیفکن آنچه در دست راست دارى، «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» تا فروبرد آنچه ایشان ساختهاند، «إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ» آنچه ایشان کردند ساز پر دیو است «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» (۶۹) و پر دیو کن به نماند هر جا که پدید آید.
«فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً» جادوان را ساجد افکندند و بفرمان آوردند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» (۷۰) گفتند بگرویدیم بخداى هارون و موسى.
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» گفت بگرویدید باو «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» پیش از آنکه شما را دستورى دادم، «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ» او استاد شما است و مه شما که جادویى آموخت در شما، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» ببرم ناچاره دستهاى شما و پایهاى شما، «مِنْ خِلافٍ» یکى از راست یکى از چپ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» و شما را بر ساق خرمابنان آویزم، «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» (۷۱) و بدانید که آن کیست از ما که سخت عذاب تر است و پاینده عذاب تر.
«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ» گفتند ترا بر نگزینیم «عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» بر این که بما آمد از نشانهاى راست، «وَ الَّذِی فَطَرَنا» بآن آفریدگار که ما را آفرید. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» میکن هر چه توانى. «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (۷۲) آنچه کنى و توانى درین جهان
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا» ما بگرویدیم بخداوند خویش، «لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» تا بیامرزد کردارهاى بد ما «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» و آنچه بر آن میداشتى ما را از جادویى «وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (۷۳) اللَّه تعالى خدایى را بهتر و پایندهتر.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» مردودة الى الارض المسمّاة فى الآیة قبل. میگوید شما را که آفریدم از زمین آفریدم یعنى آدم که اصل شما است و پدر شما او را از خاک و گل آفریدم.
عطاء خراسانى گفت: روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشرى فرمان آید بملک رحم تا لختى خاک از موضع دفن وى بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وى خواهد بود و ربّ العزّة او را از آن خاک و آن نطفه مىآفریند. قومى گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکوّن آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده، ازین جهت گفت: شما را از زمین آفریدم. «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» عند الموت و الدفن.
روى البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه، اذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیّین و یقول الرّب تبارک و تعالى ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدته انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه.
و فى روایة فیعرجان به فیقولان ربّنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرّب اروه مقعده من کرامتى، ثمّ اعیدوه فى القبر فانّى قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى.
و عن على (ع) قال: انّ المؤمن اذا قبض الملک روحه انتهى به الى السماء و قال یا ربّ عبدک فلان قبضنا نفسه، فیقول ارجعوه فانّى قد وعدته «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» فانّه لیسمع خفق نعالهم اذا ولّوا مدبرین.
و کان عمر یقول فى خطبته ایّاکم و الفخور و ما فخور عبد خلق من التراب و فى التراب یعود.
قوله: «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى» اى نخلقکم عند البعث مرة اخرى، کقوله: «ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى».
قوله: «وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» اى ارینا فرعون الآیات التسع الّتى اصحبناها موسى و هى الید و العصا و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و السّنون و نقص الثمرات، و قیل هى الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم و الید و العصا و البحر رهوا و التاسعة هى المحبّة الّتى القیت على موسى حتّى امسک فرعون عن قتله. «فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ أَبى» امتنع من طاعة اللَّه و الایمان به.
«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» یعنى ارض مصر، «بِسِحْرِکَ یا مُوسى» اى قد عرفنا خداعک، «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» اى نقابلک بمثل فعلک، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» اى واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبة فیتبین صدقک فى دعوى النبوّة، ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت. قوله: «مَکاناً سُوىً» قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و یعقوب سوى بضم السّین، و الباقون بکسرها، و هما لغتان مثل عدى و عدى و طوى طوى، و المعنى مکانا سواء، فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مدّ، یعنى مکانا نصفا وسطا تستوى مسافته على الفریقین، و قیل سوى اى سویّا لا ساتر فیه. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» یعنى یوم عید لهم، یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء، و قیل یوم السّبت.
«وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» و ان یساق النّاس وقت الضحوة نهارا جهارا لیکون ابلغ فى الحجة و ابعد من الریبه و ان یحشر موضعه خفض عطف على الزّینة اى موعدکم یوم الزّینة و حشر النّاس.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» ادبر فرعون و اعرض، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ» اى حیله و سحرته.
«ثُمَّ أَتى» جاء للمیعاد. ابن عباس گفت: سحره فرعون هفتاد و دو مرد بودند و چهار صد نیز گفتهاند و هفتاد هزار گفتهاند، وهب گفت: سى و سه هزار بودند، ابن جریح گفت: نهصد بودند. سیصد از پارس و سیصد از روم و سیصد از اسکندریه. اما محتملست که هفتاد و که ابن عباس گفت مهتران و سروران ایشان بودند و دیگران اتباع و تلامذه بودند و با هر یکى عصائى و رسنى بود، و گفتهاند سیصد اشتر و از عصا و رسن در هامون بیفکندند، و فرعون خیمه اى زد بران بالا بر که ارتفاع آن هفتاد گز بود، و بایشان فرو مىنگرست با خاصگیان و مقربان خویش، سحره بگوشهاى فرو آمده باقى حشم و لشکر بگوشه دیگر، و موسى و هارون بجانبى دیگر.
موسى روى سوى سحره کرد و گفت: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» اى لا تشرکوا باللّه احدا و لا تقولوا لما جئت به سحر، واى بر شما بر اللَّه تعالى دروغ مسازید و آنچه من آوردهام دروغ و سحر مشمرید و با خداى تعالى انباز مگیرید. «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که اللَّه تعالى شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند. قرأ حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب، فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» یعنى من کذّب لینال رغیبة خاب اجرا، و قیل خاب من افترى. اى خسر من ادعى مع اللَّه إلها آخر.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» سحره چون سخن موسى بشنیدند در تنازع افتادند در کار موسى، قومى گفتند ساحرست همچون ما، قومى گفتند این سخن که میگوید «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» بسخن ساحران نماند، قومى گفتند اگر آنچه موسى آورد سحرست ما به آئیم و بر وى غلبه کنیم که از ما ساحرتر کس نیست و اگر نه سحرست پس او را کارى عظیم در گیرد، آن گه با یکدیگر براز گفتند: ان غلبنا موسى نتبعه، اگر موسى بر ما غلبه کند بوى ایمان آریم و او را پس رو باشیم، و قیل الضّمیر فى تنازعوا لفرعون و قومه و السّحرة جمیعا اى تشاوروا فى امر موسى و فیما یخافون من قبله.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» ابن کثیر و حفص، ان بتخفیف نون خوانند، هذان بالف یعنى ما هذان الّا ساحران کقوله: «إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» اى ما نظنک الّا من الکاذبین.
ابو عمرو به تنها ان به تشدید نون خواند، هذین بیاء و اعراب درست و لغت عالیه این است اما خلاف مصحف است، ابو عمرو گفت اکتبه فى المصحف بالالف و اقرأه بالیاء.
و یروى انّ عثمان کان یقرأ من المصحف فلمّا انتهى الى هذا الموضع قال انّى لارى فیه لحنا و ستقوّمه العرب بالسنتها. فقرأ ابو عمرو هذین و قال انا من العرب و قد قوّمته.
باقى قراء انّ بتشدید خوانند هذان بالف و درین قولها است و یکى آنست که این لغت کنانه است و لغت بو الحرث بن کعب که تثنیه بهر سه حال بالف گویند، هذان اخواک، و رایت اخواک، و مررت باخواک. قال الشّاعر:
فاطرق اطراق الشجاع و لو یرى
تزوّد منّا بین اذناه ضربة
مساغا لناباه الشّجاع لصمما.
دعته الى هابى التراب عقیما
یرید لنابیه. و قال آخر:
اراد اذنیه. و قال آخر:
کان صریف ناباه اذا ما
انّ اباها و ابا اباها
اصرّهما ترنم اخطبان
قد بلغا فى المجد غایتاها
اراد نابیه و اخطبین. و قال آخر:
اراد غایتیها. و امّا اباها فانه اجراه مجرى عصاها.
فقوله: «هذانِ» فى موضع النصب لانّه اسم انّ و لساحران خبرها و حسن دخول اللّام فیه لانّه یدخل فى خبر انّ. قول دیگر آنست که قومى نحویان گفتند که که این بر اضمار امر و شأنست و التقدیر انّه هذان لساحران اى انّ الامر او الشأن هذان لساحران فاضمر الامر کما اضمر الشاعر فى قوله:
انّ من لام فى بنى بنت حسّان
المّه و اعصه فى الخطوب.
اى انّ الامر فعلیهذا یکون الامر اسم انّ و هذان لساحران مبتداء و خبرا و هما خبران و قد دخلت اللام هاهنا على خبر المتبدأ و یضعف هذا الوجه من جهت دخول اللام فى خبر المبتدا و هو بعید. قول سوم انّ بمعنى نعم باشد کما قیل شعر:
بکر العواذل فى الصباح یلمننى و الومهنّه
یقلن شیب قد علاک و قد کبرت فقلت انّه.
اراد نعم، فیکون «هذانِ» على هذا مبتداء و «لَساحِرانِ» خبره، و هذا الوجه ایضا ضعیف من جهة دخول اللّام فى خبر المبتدا و هو انّما جاء فى الشعر. قال الشاعر:
خالى لانت و من جریر خاله
ینل العلا و یکرم الاخوالا
اى خالى انت. فزاد اللام. و قول چهارم آنست که زجّاج گفته که در آن اضمار امرست چنان که گفته آمد الّا آنکه در آن اضمارى دیگرست، و هو انّ التقدیر انّ هذان لهما ساحران، فاضمر الشأن کانّه قال: انّه هذان فحذف المضمر ثمّ اضمر المتبدأ و هو هما فقال لهما ساحران فیکون اسم انّ مضمرا و هو الامر او الشّأن، و هذان مبتدا و لهما مبتداء ثان، و ساحران خبر المتبدأ الثانى، و الجملة اعنى لهما، و ساحران خبر المتبدأ الأوّل و هو هذان و الکلّ خبر انّ و اللام فى هذا التقدیر داخلة على المتبدأ لا على الخبر، لکنّه لما حذف المبتدا الّذى هو هما انتقل اللام الى خبره و هو ساحران.
قوله: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى» اى باشرافکم و افاضلکم، یقال للرّجل الفاضل هذا طریقة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان یجعله قومه قدوة یسلکوا طریقته، نظیرة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان ینظر الیه قومه و یتّبعوه، و المثلى تأنیث الامثل و هو الاحسن الافضل و قیل الطریقة المثلى هى السّمت الاحسن و الهدى المستقیم و بهذا المعنى فى الایة اضمار، یعنى و یذهبا باهل طریقتکم المثلى کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» اى اهل القریة. و قیل معناه و یذهبا بدینکم الاجود و الا قوم. قال قتادة طریقتهم المثلى یومئذ بنو اسرائیل کانوا اکثر القوم عددا و اموالا، فقال عدوّ اللَّه یریدان ان یذهبا بهم لانفسهم. گفتهاند این آیت تفسیر نجوى است، یعنى که فرعون و قوم او همه با هم شدند و با یکدیگر راز کردند گفتند این موسى و هارون دو جادواند میخواهند که بسحر خویش ابطال دین شما کنند، و عادت و سیرت پسندیده شما بردارند و بر اشراف و خیار شما مستولى گردند، شما نیز در کید و سحر خویش بکوشید و بجهد و طاقت خویش آنچه ایشان آوردهاند باطل کنید. اینست که گفت: «فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ». قرأ ابو عمرو وحده فاجمعوا بوصل الالف و فتح المیم، امر من جمع بجمع، اى لا تدعوا شیئا من کیدکم الّا جئتم به، بدلیل قوله: «فَجَمَعَ کَیْدَهُ».
و قرأ الباقون فاجمعوا بقطع الالف و کسر المیم، فقد قیل معناه الجمع ایضا، تقول العرب اجمعت الشیء و جمعته، و الصّحیح انّ معناه العزم، و الاحکام یقال اجمعت الامر و ازمعته، و اجمعت على الامر ازمعت علیه اذا عزمت علیه. اى اعز مواکلکم على کیدکم مجتمعین له و لا تختلفوا فیختلّ امرکم. «ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» اى مجمعا. و قیل: مصطفین اى مجتمعین لیکون انظم لامورکم و اشدّ لهیبتکم. قال ابو عبیده: الصّف المجمع، مثل مصلى اهل البلد یجتمعون فیه فى الاعیاد، و المعنى ثمّ ائتوا المکان الموعود. «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» اى نال البغیة و فاز من غلب.
«قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» اى امّا ان تبدأ فتطرح ما معک من العصا و امّا ان نبدأ فنطرح ما معنا، جادوان همه بهم آمدند در آن مجمع صفها برکشیدند و گفتند اى موسى تو پیشتر عصا بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه داریم، موسى را مخیّر کردند از بهر آنکه بخود مستظهر بودند که بر وى غلبه کنند و موسى ابتدا بایشان داد که واثق بود باللّه که کید و سحر ایشان باطل کند. اگر کسى گوید که القاء ایشان کفر بود موسى چرا فرمود و چرا گفت القوا؟ جواب آن است که موسى بر سبیل تقریع و تهدید گفت، چنان که: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ». یا معنى آن است که: ان کنتم محقّین کما تزعموا فالقوا ما انتم ملقون.
قوله: «فَإِذا حِبالُهُمْ» اینجا مضمرى است یعنى فالقوا فاذا حبالهم، جاى دیگر گفت: «أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ». التخائیل التصاویر من خال یخال اذا ظنّ، یقال خلت مخیلة، و المخیلة ما تخاله شیئا و لا تتبینّه و منه سمّى الخیال، و خیال الشیء ما یتصور فى النفس على مثاله و لیس به فى الحقیقة، و المعنى یرى من سحرهم «أَنَّها تَسْعى» اى تمشى سریعا آن چوبها و رسنها بزیبق بیالوده در آن وادى بیفکندند و زیبق چون حرارت آفتاب بآن رسید در جنبش آمد، بموسى چنان نمودند از جادویى ایشان که همه مارانند بسر یکدیگر در میشوند و بموسى نهیب میدارند.
قرأ ابن عامر و الرّوح عن یعقوب تخیل بالتاء. ردا الى الحبال و العصیّ، و قرأ الآخرون یخیّل بالیاء، ردا الى الکید و السحر.
قوله: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى» اى اضمر فى نفسه مخافة موسى در دل خویش از سحر ایشان ترسى و بیمى یافت بطبع بشرى امّا نهان داشت و آشکارا نکرد، و مردم که چیزى صعب سهمگین بیند و پیش از آن ندیده باشد ناچار بطبع بشرى از آن بترسد. و گفتهاند موسى دانست که فعل ایشان باطل است و آن را حقیقتى نیست و از آن ترسید، بلى ترس وى از آن بود که فعل ایشان مردم را بفتنه افکند و کار موسى بشک افتد و اتّباع وى نکنند. و گفتهاند سبب خوف وى تأخیر وحى بود بالقاء عصا، چون وحى دیرتر میآمد موسى ترسید که اگر بر ایشان غلبه نکند.
تا ربّ العزّة او را گفت:«لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى» اى القاهر الغالب.
قوله: «وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» یعنى العصا. قیل هذا قول جبرئیل لموسى عن اللَّه عزّ و جلّ و هى على یمینه فى تلک الساعة. «تَلْقَفْ» اى تبلع ما صنعوا من السحر. قرأ ابن عامر تلقّف بفتح اللّام و تشدید القاف و رفع الفاء على معنى الحال یعنى متلقّفة. «ما صَنَعُوا» و انّما انّث ما فى یمینه حملا على المعنى انّه کان عصا و العصا مؤنثة. و قرأ الباقون بجزم الفاء و کلّهم شدّد القاف الّا حفصا فانّه روى عن عاصم تلقف بسکون اللّام و تخفیف القاف و وجه سکون اللّام انّ الفعل من لقفت الشیء على فعلت بکسر العین بمعنى تلقفته، و شدّد التاء ابن کثیر و خفّفها الباقون و جزم الفاء من اجل انّه جواب الامر و هو قوله تعالى: «وَ أَلْقِ» و ما کان جوابا للامر کان مجزوما، لانّه على تقدیر جواب الشّرط کانّه قال و الق ما فى یمینک فانّک ان تلقه تلقف.
قوله: «إِنَّما صَنَعُوا» یکتب انّما موصولا اتّباعا لخط المصحف، و الاصل فیه الفصل و ما فى موضع النصب، لانّه اسم انّ و خبرها کید ساحر، اى حیلة السّاحر. قرأ حمزة و الکسائى، کید سحر بکسر السّین بلا الف، و قرأ الباقون کید ساحر، و هذا هو الظاهر لانّ اضافة الکید الى الفاعل اولى من اضافته الى الفعل و ان کان ذلک لا یمتنع فى العربیّة. «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» اى حیث کان، و این کان یقتل حیث یوجد.
قال النبى (ص): اذا رأیتم السّاحر فاقتلوه ثمّ قرأ: «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى»
و الى هذا ذهبت عائشة و جماعة عظیمة من الأئمة انّ السّاحر یقتل حیث یوجد. و امّا الشافعى فیقول: یقتل السّاحر اذا تبیّن منه القتل بسحره.
گفتهاند سحر سه قسم است: یک قسم از آن سبکدستى است چنان که مشعبدان کنند آن نه کفر است. دیگر قسم دانستن خاصیّت چیزهاست تا کارهاى عجب کند چنان که سنگ مغناطیس بدست دارند تا آهن بخود کشد، و طلق در خویشتن مالند تا ایشان را زیان ندارد چون در آتش شوند، این نیز نه کفر است. سدیگر دیو پرستیدن است چنان که ثنائى که خداى را سزد دیو را کنند تا دیو بمراد ایشان کارها کند، این یک قسم کفر است. و قیل: «لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» اى لا ینال الظفر لانّه باطل. چون وحى آمد که عصا بیفکن موسى عصا بیفکند، اندک اندک بزرگ میشد تا همه وادى از آن پر شد و شکم وى چنان شد که همه در آن گنجد، آن گه دهن باز کرد یک لب بر زمین نهاده و آن دیگر برداشته و آن چوبها و رسنها همه بیکبار فروبرد آن گه قصد قبّه فرعون کرد، فرعون بفریاد آمد موسى دست فراز کرد و بر گرفت عصا شد چنان که بود. سحره چون آن بدیدند، گفتند اى قوم این نه فعل بشرى است، که این صنع الهى است ساخته آسمانى است که اگر سحر بودى با غلبه وى آلات سحر ما بماندى که جادوان غلبه کنند بر یکدیگر و آلات سحر ایشان بر جاى بماند، اینجا نماند از آنکه صنع الهى است و دلیل صدق نبوّت موسى (ع) و هارون.
آن گه همه بسجود در افتادند و آواز بر آوردند: «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» قدّم هارون لرؤس الآى و لأنّ الواو لا یوجب الترتیب و قیل قدّم هارون على موسى کى لا بتوهم متوهّم انّهم آمنوا بفرعون فانّه هو الذى ربّى موسى فى حال صغره. و عن ابن عباس انّه قال: سبحان اللَّه اصبح السحرة کفرة و امسوا شهداء بررة «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» اى لموسى یقال آمنت له و آمنت به. و قیل اللّام یتضمّن معنى الاتّباع و التصدیق و الباء یتضمّن التصدیق دون الاتّباع. «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» قبل ان آمرکم به. «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ» اى انّ موسى امامکم و انتم اشیاعه و اتباعه ما عجزتم عن معارضته و لکنّکم ترکتم معارضته احتشاما له و احتراما و قیل تواطأتم على ما فعلتم لتصرفوا وجوه النّاس الیکم، و لتصیر الرّئاسة لکم «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ» الید الیمنى و الرجل الیسرى. و قیل من خلاف یعنى من اجل خلاف ظهر منکم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى لاجعلنّکم على الخشب حتى تموتوا علیها جوعا و عطشا. و قیل التصلیب ان هو یترک المصلوب على الخشب الى ان یسیل منه الصّلیب و هو الودک. و فرعون اول من صلب. و فى هاهنا بمعنى على، لانّ المصلوب اذا على الخشب صار الخشب ظرفا له و مستقرّا، و لانّ حروف الجر ینوب بعضها عن بعض. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» انا؟ ام ربّ موسى؟ الّذى آمنتم به خوفا من عذابه. ابقى اى ادوم.
«قالُوا» یعنى السحرة، «لَنْ نُؤْثِرَکَ» اى لن نختار دینک «عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» الیقین و العلم. «وَ الَّذِی فَطَرَنا» اى و لا نختارک على الّذى خلقنا، فیکون معطوفا على ما، و قیل هو قسم، اى اقسموا باللّه انّهم لا یؤثرونه.
گفتهاند: بیّنات آنست که چون ایشان را بسجود افکندند حجابها از پیش دیده ایشان برداشتند تا بهشت و دوزخ بدیدند، و آنچه ربّ العزّة مؤمنانرا ساخته در بهشت بایشان نمودند، و منازل و درجات خویش بدیدند، آن گه گفتند: «لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» ترا و دین ترا بر نگزینیم برین منازل و درجات که بما نمودند، و سوگند برین یاد کردند، که بآن خداى که ما را آفرید که بر نگزینم «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، تو هر چه خواهى کن، فاصنع ما انت صانع. گفتهاند که زن فرعون پرسید که دست کرا بود و غلبه که کرد؟ گفتند موسى، وى گفت: «آمنت برب موسى و هارون». فرعون بفرمود که او را بخوابانید و سنگى عظیم بسر وى فرو گذارید، اگر از دین موسى باز نگردد، ربّ العزّة فرمود تا حجابها از پیش دیده وى برداشتند و جاى خویش در بهشت بدید، و هم چنان بر ایمان خویش برفت و از دین حق باز نگشت. چون خواستند که سنگ بسر وى فرو گذارند، ربّ العزة روح از کالبد وى بستد تا سنگ بر جسد بىروح آمد و در وى اثر نکرد، قوله: «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى امرک و سلطانک فى الدّنیا و سیزول عن قریب.
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اى ذنوبنا و شرکنا، «ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» الاکراه تحمیل ما لا یطاق، و الاستکراه التحامل فى الامر، و تعسف التأویل یسمّى استکراها. و یجوز ان یکونوا فیما مضى کارهین للسّحر لما ذخر لهم من الهدى. مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط، هفتاد از بنى اسرائیل، فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلّم سحر داشته بود. و گفتهاند، سحره فرعون را گفتند که موسى را خفته بما نماى تا در کار وى تأمل کنیم، موسى را خفته دیدند و عصاى وى او را پاسبانى مىکرد، ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وى باطل شود، و ما طاقت وى نداریم و معارضت وى نکنیم، فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت، اینست که گفت: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» اى خیرا لهیّة و ابقى عذابا، جوابا لقوله: «أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى».
عطاء خراسانى گفت: روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشرى فرمان آید بملک رحم تا لختى خاک از موضع دفن وى بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وى خواهد بود و ربّ العزّة او را از آن خاک و آن نطفه مىآفریند. قومى گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکوّن آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده، ازین جهت گفت: شما را از زمین آفریدم. «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» عند الموت و الدفن.
روى البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه، اذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیّین و یقول الرّب تبارک و تعالى ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدته انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه.
و فى روایة فیعرجان به فیقولان ربّنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرّب اروه مقعده من کرامتى، ثمّ اعیدوه فى القبر فانّى قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى.
و عن على (ع) قال: انّ المؤمن اذا قبض الملک روحه انتهى به الى السماء و قال یا ربّ عبدک فلان قبضنا نفسه، فیقول ارجعوه فانّى قد وعدته «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» فانّه لیسمع خفق نعالهم اذا ولّوا مدبرین.
و کان عمر یقول فى خطبته ایّاکم و الفخور و ما فخور عبد خلق من التراب و فى التراب یعود.
قوله: «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى» اى نخلقکم عند البعث مرة اخرى، کقوله: «ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى».
قوله: «وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» اى ارینا فرعون الآیات التسع الّتى اصحبناها موسى و هى الید و العصا و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و السّنون و نقص الثمرات، و قیل هى الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم و الید و العصا و البحر رهوا و التاسعة هى المحبّة الّتى القیت على موسى حتّى امسک فرعون عن قتله. «فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ أَبى» امتنع من طاعة اللَّه و الایمان به.
«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» یعنى ارض مصر، «بِسِحْرِکَ یا مُوسى» اى قد عرفنا خداعک، «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» اى نقابلک بمثل فعلک، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» اى واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبة فیتبین صدقک فى دعوى النبوّة، ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت. قوله: «مَکاناً سُوىً» قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و یعقوب سوى بضم السّین، و الباقون بکسرها، و هما لغتان مثل عدى و عدى و طوى طوى، و المعنى مکانا سواء، فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مدّ، یعنى مکانا نصفا وسطا تستوى مسافته على الفریقین، و قیل سوى اى سویّا لا ساتر فیه. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» یعنى یوم عید لهم، یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء، و قیل یوم السّبت.
«وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» و ان یساق النّاس وقت الضحوة نهارا جهارا لیکون ابلغ فى الحجة و ابعد من الریبه و ان یحشر موضعه خفض عطف على الزّینة اى موعدکم یوم الزّینة و حشر النّاس.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» ادبر فرعون و اعرض، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ» اى حیله و سحرته.
«ثُمَّ أَتى» جاء للمیعاد. ابن عباس گفت: سحره فرعون هفتاد و دو مرد بودند و چهار صد نیز گفتهاند و هفتاد هزار گفتهاند، وهب گفت: سى و سه هزار بودند، ابن جریح گفت: نهصد بودند. سیصد از پارس و سیصد از روم و سیصد از اسکندریه. اما محتملست که هفتاد و که ابن عباس گفت مهتران و سروران ایشان بودند و دیگران اتباع و تلامذه بودند و با هر یکى عصائى و رسنى بود، و گفتهاند سیصد اشتر و از عصا و رسن در هامون بیفکندند، و فرعون خیمه اى زد بران بالا بر که ارتفاع آن هفتاد گز بود، و بایشان فرو مىنگرست با خاصگیان و مقربان خویش، سحره بگوشهاى فرو آمده باقى حشم و لشکر بگوشه دیگر، و موسى و هارون بجانبى دیگر.
موسى روى سوى سحره کرد و گفت: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» اى لا تشرکوا باللّه احدا و لا تقولوا لما جئت به سحر، واى بر شما بر اللَّه تعالى دروغ مسازید و آنچه من آوردهام دروغ و سحر مشمرید و با خداى تعالى انباز مگیرید. «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که اللَّه تعالى شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند. قرأ حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب، فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى» یعنى من کذّب لینال رغیبة خاب اجرا، و قیل خاب من افترى. اى خسر من ادعى مع اللَّه إلها آخر.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» سحره چون سخن موسى بشنیدند در تنازع افتادند در کار موسى، قومى گفتند ساحرست همچون ما، قومى گفتند این سخن که میگوید «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» بسخن ساحران نماند، قومى گفتند اگر آنچه موسى آورد سحرست ما به آئیم و بر وى غلبه کنیم که از ما ساحرتر کس نیست و اگر نه سحرست پس او را کارى عظیم در گیرد، آن گه با یکدیگر براز گفتند: ان غلبنا موسى نتبعه، اگر موسى بر ما غلبه کند بوى ایمان آریم و او را پس رو باشیم، و قیل الضّمیر فى تنازعوا لفرعون و قومه و السّحرة جمیعا اى تشاوروا فى امر موسى و فیما یخافون من قبله.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» ابن کثیر و حفص، ان بتخفیف نون خوانند، هذان بالف یعنى ما هذان الّا ساحران کقوله: «إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» اى ما نظنک الّا من الکاذبین.
ابو عمرو به تنها ان به تشدید نون خواند، هذین بیاء و اعراب درست و لغت عالیه این است اما خلاف مصحف است، ابو عمرو گفت اکتبه فى المصحف بالالف و اقرأه بالیاء.
و یروى انّ عثمان کان یقرأ من المصحف فلمّا انتهى الى هذا الموضع قال انّى لارى فیه لحنا و ستقوّمه العرب بالسنتها. فقرأ ابو عمرو هذین و قال انا من العرب و قد قوّمته.
باقى قراء انّ بتشدید خوانند هذان بالف و درین قولها است و یکى آنست که این لغت کنانه است و لغت بو الحرث بن کعب که تثنیه بهر سه حال بالف گویند، هذان اخواک، و رایت اخواک، و مررت باخواک. قال الشّاعر:
فاطرق اطراق الشجاع و لو یرى
تزوّد منّا بین اذناه ضربة
مساغا لناباه الشّجاع لصمما.
دعته الى هابى التراب عقیما
یرید لنابیه. و قال آخر:
اراد اذنیه. و قال آخر:
کان صریف ناباه اذا ما
انّ اباها و ابا اباها
اصرّهما ترنم اخطبان
قد بلغا فى المجد غایتاها
اراد نابیه و اخطبین. و قال آخر:
اراد غایتیها. و امّا اباها فانه اجراه مجرى عصاها.
فقوله: «هذانِ» فى موضع النصب لانّه اسم انّ و لساحران خبرها و حسن دخول اللّام فیه لانّه یدخل فى خبر انّ. قول دیگر آنست که قومى نحویان گفتند که که این بر اضمار امر و شأنست و التقدیر انّه هذان لساحران اى انّ الامر او الشأن هذان لساحران فاضمر الامر کما اضمر الشاعر فى قوله:
انّ من لام فى بنى بنت حسّان
المّه و اعصه فى الخطوب.
اى انّ الامر فعلیهذا یکون الامر اسم انّ و هذان لساحران مبتداء و خبرا و هما خبران و قد دخلت اللام هاهنا على خبر المتبدأ و یضعف هذا الوجه من جهت دخول اللام فى خبر المبتدا و هو بعید. قول سوم انّ بمعنى نعم باشد کما قیل شعر:
بکر العواذل فى الصباح یلمننى و الومهنّه
یقلن شیب قد علاک و قد کبرت فقلت انّه.
اراد نعم، فیکون «هذانِ» على هذا مبتداء و «لَساحِرانِ» خبره، و هذا الوجه ایضا ضعیف من جهة دخول اللّام فى خبر المبتدا و هو انّما جاء فى الشعر. قال الشاعر:
خالى لانت و من جریر خاله
ینل العلا و یکرم الاخوالا
اى خالى انت. فزاد اللام. و قول چهارم آنست که زجّاج گفته که در آن اضمار امرست چنان که گفته آمد الّا آنکه در آن اضمارى دیگرست، و هو انّ التقدیر انّ هذان لهما ساحران، فاضمر الشأن کانّه قال: انّه هذان فحذف المضمر ثمّ اضمر المتبدأ و هو هما فقال لهما ساحران فیکون اسم انّ مضمرا و هو الامر او الشّأن، و هذان مبتدا و لهما مبتداء ثان، و ساحران خبر المتبدأ الثانى، و الجملة اعنى لهما، و ساحران خبر المتبدأ الأوّل و هو هذان و الکلّ خبر انّ و اللام فى هذا التقدیر داخلة على المتبدأ لا على الخبر، لکنّه لما حذف المبتدا الّذى هو هما انتقل اللام الى خبره و هو ساحران.
قوله: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى» اى باشرافکم و افاضلکم، یقال للرّجل الفاضل هذا طریقة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان یجعله قومه قدوة یسلکوا طریقته، نظیرة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان ینظر الیه قومه و یتّبعوه، و المثلى تأنیث الامثل و هو الاحسن الافضل و قیل الطریقة المثلى هى السّمت الاحسن و الهدى المستقیم و بهذا المعنى فى الایة اضمار، یعنى و یذهبا باهل طریقتکم المثلى کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» اى اهل القریة. و قیل معناه و یذهبا بدینکم الاجود و الا قوم. قال قتادة طریقتهم المثلى یومئذ بنو اسرائیل کانوا اکثر القوم عددا و اموالا، فقال عدوّ اللَّه یریدان ان یذهبا بهم لانفسهم. گفتهاند این آیت تفسیر نجوى است، یعنى که فرعون و قوم او همه با هم شدند و با یکدیگر راز کردند گفتند این موسى و هارون دو جادواند میخواهند که بسحر خویش ابطال دین شما کنند، و عادت و سیرت پسندیده شما بردارند و بر اشراف و خیار شما مستولى گردند، شما نیز در کید و سحر خویش بکوشید و بجهد و طاقت خویش آنچه ایشان آوردهاند باطل کنید. اینست که گفت: «فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ». قرأ ابو عمرو وحده فاجمعوا بوصل الالف و فتح المیم، امر من جمع بجمع، اى لا تدعوا شیئا من کیدکم الّا جئتم به، بدلیل قوله: «فَجَمَعَ کَیْدَهُ».
و قرأ الباقون فاجمعوا بقطع الالف و کسر المیم، فقد قیل معناه الجمع ایضا، تقول العرب اجمعت الشیء و جمعته، و الصّحیح انّ معناه العزم، و الاحکام یقال اجمعت الامر و ازمعته، و اجمعت على الامر ازمعت علیه اذا عزمت علیه. اى اعز مواکلکم على کیدکم مجتمعین له و لا تختلفوا فیختلّ امرکم. «ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» اى مجمعا. و قیل: مصطفین اى مجتمعین لیکون انظم لامورکم و اشدّ لهیبتکم. قال ابو عبیده: الصّف المجمع، مثل مصلى اهل البلد یجتمعون فیه فى الاعیاد، و المعنى ثمّ ائتوا المکان الموعود. «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» اى نال البغیة و فاز من غلب.
«قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» اى امّا ان تبدأ فتطرح ما معک من العصا و امّا ان نبدأ فنطرح ما معنا، جادوان همه بهم آمدند در آن مجمع صفها برکشیدند و گفتند اى موسى تو پیشتر عصا بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه داریم، موسى را مخیّر کردند از بهر آنکه بخود مستظهر بودند که بر وى غلبه کنند و موسى ابتدا بایشان داد که واثق بود باللّه که کید و سحر ایشان باطل کند. اگر کسى گوید که القاء ایشان کفر بود موسى چرا فرمود و چرا گفت القوا؟ جواب آن است که موسى بر سبیل تقریع و تهدید گفت، چنان که: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ». یا معنى آن است که: ان کنتم محقّین کما تزعموا فالقوا ما انتم ملقون.
قوله: «فَإِذا حِبالُهُمْ» اینجا مضمرى است یعنى فالقوا فاذا حبالهم، جاى دیگر گفت: «أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ». التخائیل التصاویر من خال یخال اذا ظنّ، یقال خلت مخیلة، و المخیلة ما تخاله شیئا و لا تتبینّه و منه سمّى الخیال، و خیال الشیء ما یتصور فى النفس على مثاله و لیس به فى الحقیقة، و المعنى یرى من سحرهم «أَنَّها تَسْعى» اى تمشى سریعا آن چوبها و رسنها بزیبق بیالوده در آن وادى بیفکندند و زیبق چون حرارت آفتاب بآن رسید در جنبش آمد، بموسى چنان نمودند از جادویى ایشان که همه مارانند بسر یکدیگر در میشوند و بموسى نهیب میدارند.
قرأ ابن عامر و الرّوح عن یعقوب تخیل بالتاء. ردا الى الحبال و العصیّ، و قرأ الآخرون یخیّل بالیاء، ردا الى الکید و السحر.
قوله: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى» اى اضمر فى نفسه مخافة موسى در دل خویش از سحر ایشان ترسى و بیمى یافت بطبع بشرى امّا نهان داشت و آشکارا نکرد، و مردم که چیزى صعب سهمگین بیند و پیش از آن ندیده باشد ناچار بطبع بشرى از آن بترسد. و گفتهاند موسى دانست که فعل ایشان باطل است و آن را حقیقتى نیست و از آن ترسید، بلى ترس وى از آن بود که فعل ایشان مردم را بفتنه افکند و کار موسى بشک افتد و اتّباع وى نکنند. و گفتهاند سبب خوف وى تأخیر وحى بود بالقاء عصا، چون وحى دیرتر میآمد موسى ترسید که اگر بر ایشان غلبه نکند.
تا ربّ العزّة او را گفت:«لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى» اى القاهر الغالب.
قوله: «وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» یعنى العصا. قیل هذا قول جبرئیل لموسى عن اللَّه عزّ و جلّ و هى على یمینه فى تلک الساعة. «تَلْقَفْ» اى تبلع ما صنعوا من السحر. قرأ ابن عامر تلقّف بفتح اللّام و تشدید القاف و رفع الفاء على معنى الحال یعنى متلقّفة. «ما صَنَعُوا» و انّما انّث ما فى یمینه حملا على المعنى انّه کان عصا و العصا مؤنثة. و قرأ الباقون بجزم الفاء و کلّهم شدّد القاف الّا حفصا فانّه روى عن عاصم تلقف بسکون اللّام و تخفیف القاف و وجه سکون اللّام انّ الفعل من لقفت الشیء على فعلت بکسر العین بمعنى تلقفته، و شدّد التاء ابن کثیر و خفّفها الباقون و جزم الفاء من اجل انّه جواب الامر و هو قوله تعالى: «وَ أَلْقِ» و ما کان جوابا للامر کان مجزوما، لانّه على تقدیر جواب الشّرط کانّه قال و الق ما فى یمینک فانّک ان تلقه تلقف.
قوله: «إِنَّما صَنَعُوا» یکتب انّما موصولا اتّباعا لخط المصحف، و الاصل فیه الفصل و ما فى موضع النصب، لانّه اسم انّ و خبرها کید ساحر، اى حیلة السّاحر. قرأ حمزة و الکسائى، کید سحر بکسر السّین بلا الف، و قرأ الباقون کید ساحر، و هذا هو الظاهر لانّ اضافة الکید الى الفاعل اولى من اضافته الى الفعل و ان کان ذلک لا یمتنع فى العربیّة. «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» اى حیث کان، و این کان یقتل حیث یوجد.
قال النبى (ص): اذا رأیتم السّاحر فاقتلوه ثمّ قرأ: «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى»
و الى هذا ذهبت عائشة و جماعة عظیمة من الأئمة انّ السّاحر یقتل حیث یوجد. و امّا الشافعى فیقول: یقتل السّاحر اذا تبیّن منه القتل بسحره.
گفتهاند سحر سه قسم است: یک قسم از آن سبکدستى است چنان که مشعبدان کنند آن نه کفر است. دیگر قسم دانستن خاصیّت چیزهاست تا کارهاى عجب کند چنان که سنگ مغناطیس بدست دارند تا آهن بخود کشد، و طلق در خویشتن مالند تا ایشان را زیان ندارد چون در آتش شوند، این نیز نه کفر است. سدیگر دیو پرستیدن است چنان که ثنائى که خداى را سزد دیو را کنند تا دیو بمراد ایشان کارها کند، این یک قسم کفر است. و قیل: «لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» اى لا ینال الظفر لانّه باطل. چون وحى آمد که عصا بیفکن موسى عصا بیفکند، اندک اندک بزرگ میشد تا همه وادى از آن پر شد و شکم وى چنان شد که همه در آن گنجد، آن گه دهن باز کرد یک لب بر زمین نهاده و آن دیگر برداشته و آن چوبها و رسنها همه بیکبار فروبرد آن گه قصد قبّه فرعون کرد، فرعون بفریاد آمد موسى دست فراز کرد و بر گرفت عصا شد چنان که بود. سحره چون آن بدیدند، گفتند اى قوم این نه فعل بشرى است، که این صنع الهى است ساخته آسمانى است که اگر سحر بودى با غلبه وى آلات سحر ما بماندى که جادوان غلبه کنند بر یکدیگر و آلات سحر ایشان بر جاى بماند، اینجا نماند از آنکه صنع الهى است و دلیل صدق نبوّت موسى (ع) و هارون.
آن گه همه بسجود در افتادند و آواز بر آوردند: «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» قدّم هارون لرؤس الآى و لأنّ الواو لا یوجب الترتیب و قیل قدّم هارون على موسى کى لا بتوهم متوهّم انّهم آمنوا بفرعون فانّه هو الذى ربّى موسى فى حال صغره. و عن ابن عباس انّه قال: سبحان اللَّه اصبح السحرة کفرة و امسوا شهداء بررة «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» اى لموسى یقال آمنت له و آمنت به. و قیل اللّام یتضمّن معنى الاتّباع و التصدیق و الباء یتضمّن التصدیق دون الاتّباع. «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» قبل ان آمرکم به. «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ» اى انّ موسى امامکم و انتم اشیاعه و اتباعه ما عجزتم عن معارضته و لکنّکم ترکتم معارضته احتشاما له و احتراما و قیل تواطأتم على ما فعلتم لتصرفوا وجوه النّاس الیکم، و لتصیر الرّئاسة لکم «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ» الید الیمنى و الرجل الیسرى. و قیل من خلاف یعنى من اجل خلاف ظهر منکم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى لاجعلنّکم على الخشب حتى تموتوا علیها جوعا و عطشا. و قیل التصلیب ان هو یترک المصلوب على الخشب الى ان یسیل منه الصّلیب و هو الودک. و فرعون اول من صلب. و فى هاهنا بمعنى على، لانّ المصلوب اذا على الخشب صار الخشب ظرفا له و مستقرّا، و لانّ حروف الجر ینوب بعضها عن بعض. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» انا؟ ام ربّ موسى؟ الّذى آمنتم به خوفا من عذابه. ابقى اى ادوم.
«قالُوا» یعنى السحرة، «لَنْ نُؤْثِرَکَ» اى لن نختار دینک «عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» الیقین و العلم. «وَ الَّذِی فَطَرَنا» اى و لا نختارک على الّذى خلقنا، فیکون معطوفا على ما، و قیل هو قسم، اى اقسموا باللّه انّهم لا یؤثرونه.
گفتهاند: بیّنات آنست که چون ایشان را بسجود افکندند حجابها از پیش دیده ایشان برداشتند تا بهشت و دوزخ بدیدند، و آنچه ربّ العزّة مؤمنانرا ساخته در بهشت بایشان نمودند، و منازل و درجات خویش بدیدند، آن گه گفتند: «لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» ترا و دین ترا بر نگزینیم برین منازل و درجات که بما نمودند، و سوگند برین یاد کردند، که بآن خداى که ما را آفرید که بر نگزینم «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، تو هر چه خواهى کن، فاصنع ما انت صانع. گفتهاند که زن فرعون پرسید که دست کرا بود و غلبه که کرد؟ گفتند موسى، وى گفت: «آمنت برب موسى و هارون». فرعون بفرمود که او را بخوابانید و سنگى عظیم بسر وى فرو گذارید، اگر از دین موسى باز نگردد، ربّ العزّة فرمود تا حجابها از پیش دیده وى برداشتند و جاى خویش در بهشت بدید، و هم چنان بر ایمان خویش برفت و از دین حق باز نگشت. چون خواستند که سنگ بسر وى فرو گذارند، ربّ العزة روح از کالبد وى بستد تا سنگ بر جسد بىروح آمد و در وى اثر نکرد، قوله: «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى امرک و سلطانک فى الدّنیا و سیزول عن قریب.
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اى ذنوبنا و شرکنا، «ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» الاکراه تحمیل ما لا یطاق، و الاستکراه التحامل فى الامر، و تعسف التأویل یسمّى استکراها. و یجوز ان یکونوا فیما مضى کارهین للسّحر لما ذخر لهم من الهدى. مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط، هفتاد از بنى اسرائیل، فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلّم سحر داشته بود. و گفتهاند، سحره فرعون را گفتند که موسى را خفته بما نماى تا در کار وى تأمل کنیم، موسى را خفته دیدند و عصاى وى او را پاسبانى مىکرد، ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وى باطل شود، و ما طاقت وى نداریم و معارضت وى نکنیم، فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت، اینست که گفت: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» اى خیرا لهیّة و ابقى عذابا، جوابا لقوله: «أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى».
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» هیچ مردم را پیش از تو پایندگى و جاویدى ندادیم ایدر. «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (۳۴) که تو بمیرى ایشان جاوید مانند.
«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر کسى چشنده مرگست و هر تنى، «وَ نَبْلُوکُمْ» مىآزمائیم شما را، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً» ببد این جهان و نیک این جهان برسیدن را از شما، «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (۳۵) و پس شما را با ما آرند.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه که کافران ترا بینند، «إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» ترا جز بافسوس فرا نمىدارند، «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» مىگویند اینست که خدایان شما را بزبان مىآرد، «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» (۳۶) و ایشان بنام رحمن و سخن او کافرند.
«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» مردم را از شتاب آفریدند، «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» با شما نمائیم باز نمودنى نشانهاى خویش، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (۳۷) مشتابانید مرا.
«وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (۳۸) و مىگویند که بودن این وعده کى، اگر راست گویند؟
«لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» اگر مىدانستندى کافران حال خویش، «حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» و نه از پس پشتهاى خویش. «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (۳۹) و نه ایشان را یارى دهند و فریاد رسند.
«بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً» بلکه آتش بایشان آید ناگاه، «فَتَبْهَتُهُمْ» تا در آن درمانند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» نه باز پس برد آن توانند، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (۴۰) و نه در ایشان و زارى ایشان نگرند.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» افسوس کردند برسولانى پیش از تو، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ» فرا سر نشست ایشان را که آن افسوس کردند از آن افسوس کنندگان، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (۴۱) سرانجام آن افسوس که مىکردند و پاداش آن.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» بگوى آن کیست که شما را نگاه مىدارد بشب و روز، «مِنَ الرَّحْمنِ» از رحمن و عذاب او، «بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ» (۴۲) بلکه ایشان روى گردانیدهاند از سخن خداوند خویش.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» یا ایشان را خدایانست که ایشان را نگاه دارد جز از ما؟ «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» آن خدایان خود خویش را بکار نیایند.
«وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (۴۳) و نه از ما بایشان صحبت و نگاه داشت و یارى.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ» نه جز آنکه ما ایشان را درین جهان بر خوردار کردیم، و پدران ایشان را یک چند، «حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» تا بودن درین جهان و رایشان دراز گشت، «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» نمىبینید که فرمان ما بزمین مىآید، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» کم مىکنیم و میکاهیم از کرانهاى آن، «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» (۴۴) کفره قریش ما را ور خود کم توانند آورد.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» بگوى من به پیغام آسمان شما را آگاه مىکنم و مىترسانم، «وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» و کران باز خواندن نشنوند، «إِذا ما یُنْذَرُونَ» (۴۵) آن گاه که ایشان را ترسانند.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» و اگر بایشان رسد زخمى از عذاب خداوند تو، «لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا» سخن این گویند که این هلاک بر ما، «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۴۶) گناهکار بودیم و ستمکار بر خویشتن.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» و ترازوهاى داد و راستى روز رستاخیر بنهیم، «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» از هیچ کس هیچ چیز نکاهد از کردار او، «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها» اگر همه همسنگ یک دانه خردل بود از کردار آریم آن را بترازو، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» (۴۷) و بسنده شمارندگان که مائیم کردار خلق را ذرّه ذرّه.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» و دادیم موسى و هارون را نامه که در آن جداست میان راستى و کژى. «وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» (۴۸) و روشنایى و یادگارى پرهیزکاران را، «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» ایشان را که خداوند خویش را مىدانند نادیده و از وى میترسند، «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ» (۴۹) و از رستاخیز بر بیم مىباشند، «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ» و این قرآن سخنى است برکت بر وى پیوسته، «أَنْزَلْناهُ» فرو فرستادیم آن را، «أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۵۰) شما بآن ناگرویدهاید.
«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر کسى چشنده مرگست و هر تنى، «وَ نَبْلُوکُمْ» مىآزمائیم شما را، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً» ببد این جهان و نیک این جهان برسیدن را از شما، «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (۳۵) و پس شما را با ما آرند.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه که کافران ترا بینند، «إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» ترا جز بافسوس فرا نمىدارند، «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» مىگویند اینست که خدایان شما را بزبان مىآرد، «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» (۳۶) و ایشان بنام رحمن و سخن او کافرند.
«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» مردم را از شتاب آفریدند، «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» با شما نمائیم باز نمودنى نشانهاى خویش، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (۳۷) مشتابانید مرا.
«وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (۳۸) و مىگویند که بودن این وعده کى، اگر راست گویند؟
«لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» اگر مىدانستندى کافران حال خویش، «حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» و نه از پس پشتهاى خویش. «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» (۳۹) و نه ایشان را یارى دهند و فریاد رسند.
«بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً» بلکه آتش بایشان آید ناگاه، «فَتَبْهَتُهُمْ» تا در آن درمانند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» نه باز پس برد آن توانند، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» (۴۰) و نه در ایشان و زارى ایشان نگرند.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» افسوس کردند برسولانى پیش از تو، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ» فرا سر نشست ایشان را که آن افسوس کردند از آن افسوس کنندگان، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (۴۱) سرانجام آن افسوس که مىکردند و پاداش آن.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» بگوى آن کیست که شما را نگاه مىدارد بشب و روز، «مِنَ الرَّحْمنِ» از رحمن و عذاب او، «بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ» (۴۲) بلکه ایشان روى گردانیدهاند از سخن خداوند خویش.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» یا ایشان را خدایانست که ایشان را نگاه دارد جز از ما؟ «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» آن خدایان خود خویش را بکار نیایند.
«وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» (۴۳) و نه از ما بایشان صحبت و نگاه داشت و یارى.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ» نه جز آنکه ما ایشان را درین جهان بر خوردار کردیم، و پدران ایشان را یک چند، «حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» تا بودن درین جهان و رایشان دراز گشت، «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» نمىبینید که فرمان ما بزمین مىآید، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» کم مىکنیم و میکاهیم از کرانهاى آن، «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» (۴۴) کفره قریش ما را ور خود کم توانند آورد.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» بگوى من به پیغام آسمان شما را آگاه مىکنم و مىترسانم، «وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» و کران باز خواندن نشنوند، «إِذا ما یُنْذَرُونَ» (۴۵) آن گاه که ایشان را ترسانند.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» و اگر بایشان رسد زخمى از عذاب خداوند تو، «لَیَقُولُنَّ یا وَیْلَنا» سخن این گویند که این هلاک بر ما، «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۴۶) گناهکار بودیم و ستمکار بر خویشتن.
«وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» و ترازوهاى داد و راستى روز رستاخیر بنهیم، «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» از هیچ کس هیچ چیز نکاهد از کردار او، «وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها» اگر همه همسنگ یک دانه خردل بود از کردار آریم آن را بترازو، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» (۴۷) و بسنده شمارندگان که مائیم کردار خلق را ذرّه ذرّه.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» و دادیم موسى و هارون را نامه که در آن جداست میان راستى و کژى. «وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» (۴۸) و روشنایى و یادگارى پرهیزکاران را، «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» ایشان را که خداوند خویش را مىدانند نادیده و از وى میترسند، «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ» (۴۹) و از رستاخیز بر بیم مىباشند، «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ» و این قرآن سخنى است برکت بر وى پیوسته، «أَنْزَلْناهُ» فرو فرستادیم آن را، «أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۵۰) شما بآن ناگرویدهاید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مىبریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوهها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مىستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مىرفت و مىبرد بفرمان او، «إِلى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسهاى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مىکوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشایندهتر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوهها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مىستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مىرفت و مىبرد بفرمان او، «إِلى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسهاى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مىکوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشایندهتر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ذَا النُّونِ»، النّون الحوت الّذى التقم یونس، قال هاهنا ذو النّون و قال فى موضع آخر: «کَصاحِبِ الْحُوتِ». اى اذکر صاحب الحوت و هو یونس بن متى، گفتهاند که متى نام مادر وى بوده و هیچکس از پیغامبران نسبت با مادر نکنند مگر عیسى بن مریم را و یونس متى را و گفتهاند که متى نام پدر وى بوده و مادرش تنخیس نام بوده و این یونس آنست که مصطفى «ص» در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یقول انا خیر من یونس بن متى»، و بروایتى دیگر گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ».
و قال تعالى: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» ثمّ ذکر بعده، «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»
. و گفتهاند سى ساله بود که اللَّه تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد اللَّه مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه اللَّه تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لمّا لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کلّ احد ان یغاضب من عصى اللَّه. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جلّ جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفتهاند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت اللَّه تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربّه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جرّبوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السّبب الّذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمّى کذّابا لا کراهیة لحکم اللَّه عزّ و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة الّتى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مُغاضِباً» اى غضبان.
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدّر، یقال قدّر اللَّه الشیء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»، اى قدّرنا فنعم المقدّرون، و قیل معناه فظنّ ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمّها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو اللَّه. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سیّد خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بندهاى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنهکار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصّلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفتهاند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انّما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفتهاند هفت روز و گفتهاند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در اللَّه تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، انّ رسول اللَّه «ص» قال: «اسم اللَّه الّذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النّبی، قال الراوى قلت یا رسول اللَّه له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول اللَّه سبحانه: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و قال النبى (ص): «انّى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الّا فرّج عنه کلمة اخى یونس، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» الایه، و روى انّ النّبی (ص) قال: انّ یونس لما استقرّ به الحوت فى قرار البحر حرّک رجلیه فلمّا تحرّکتا سجد مکانه و قال: ربّ اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفتهاند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ ربّ العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربّنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کردهام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یقال انّ الحوت لمّا التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مرّ به على الابلّة، ثم مرّ به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا اللَّه باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجّى المؤمنین بنون واحدة مشدّدة الجیم و الوجه انّ الاصل ننجى بنونین لکنّ النون الثانیة اخفیت مع الجیم لانّ النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلمّا کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنّها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانّه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المؤمنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المؤمنین یدلّان على انّ الکلمة فعل مستقبل و انّ المؤمنین نصب به و المعنى ننجى نحن المؤمنین و من النجاة من صوّب هذا الوجه، و ذکر انّه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المؤمنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المؤمنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوّب هذا الوجه مخطّا لانّ ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسبّ بذلک الجرو الکلابا.
اى لسبّ السبّ، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التّشدید انّما اراد ننجى من التنجیة الّا انّه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النّون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لانّ وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلانّ النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» اى و اذکر لهم قصّة زکریا اذ دعا ربه، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» اى خیر من یرث لانّک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انّما سمّى اللَّه وارثا لقوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها»، و قیل و کل الامر فى سؤال الولد من اللَّه الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانّى اعلم انّک خیر الوارثین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى لدعائه، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انّها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فردّ الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إِنَّهُمْ» یعنى الانبیاء الّذین سمّاهم فى هذه السورة، «کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انّهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «وَ یَدْعُونَنا» اى کانوا یدعوننا. «رَغَباً وَ رَهَباً» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انّهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» اى ساعیات. «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النّظر الى موضع السجود فى الصّلاة.
«وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لمّا قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انّه رسول اللَّه. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیّقته. «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «مِنْ رُوحِنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لانّ معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لانّ الایة کانت فیها واحدة و هى انّها اتت به من غیر اب.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بىتفرق امّت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امّت نصب على الحال است، و قیل «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ» اى ملّتکم و دینکم، «أُمَّةً واحِدَةً» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامّة الجماعة الّتى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امّة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امّة على القطع.
«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه انّ دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملّتهم و ربّکم و ربّهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کلّ فریق الحقّ معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من اللَّه عز و جل عن الامم، یعنى تفرّقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النّبی (ص) «ستفترق امّتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» اى کلّ هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصّالحات، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» بمحمّد و القرآن، لانّ البرّ من غیر ایمان باطل. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کقوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» و اللَّه عزّ و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من اللَّه المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حلّ و حلال. قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»
و قال رسول اللَّه (ص) فى زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هى لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدّنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الى الدّنیا. مىگوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانّهم لا یرجعون الى الایمان. مىگوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتّحت بتشدید التّاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التّاء. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مرّ شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دکّ عنهم. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» اى من کلّ نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«یَنْسِلُونَ» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: لمّا اسرى بالنبىّ لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا السّاعة، فبدؤا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثمّ بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد اللَّه الىّ فیما دون وجبتها فامّا وجبتها فلا یعلمها الّا اللَّه فذکر خروج الدجّال فقال فاهبط فاقتله و یرجع النّاس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» فلا یمرّون بماء الّا شربوه و لا یمرّون بشیء الّا افسدوه فیجارون الىّ فادعوا اللَّه فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الىّ فادعوا اللَّه فیرسل السّماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثمّ ینسف الجبال و یمدّ الارض مدّ الادیم، فعهد اللَّه الىّ اذا کان ذلک انّ الساعة من النّاس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد اللَّه: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخّان و الدجّال و الدابّة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد النّاس الى محشرهم.
و عن ام سلمه انّ النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» اى القیامة و الحقّ الّذى لا خلف فیه، قال الفرّاء و جماعة، الواو فى قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحقّ کما قال تعالى: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو انّ رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا وَیْلَنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا».
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء على هى کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» اى لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى قل لهم یا محمّد انّکم ایّها المشرکون و ما تعبدون من دون اللَّه یعنى الاصنام، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرّمى، قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» اى فیها داخلون. و قیل الّلام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ» الاصنام، «آلِهَةً» على الحقیقة، «ما وَرَدُوها» اى ما دخل عابدوها النّار. «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اىّ حکمة فى ادخال الاصنام النّار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انّها تحمى بالنّار فتلزق بهم فیعذّبون بها لیکون ذلک اشدّ و اشقّ علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذّبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» انین و تنفّس شدید و بکاء و عویل. «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» حین صاروا صمّا بکما. و قیل لا یسمعون لانّهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النّار من یخلّد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم انّ فى النّار احدا یعذب غیره.
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ».
و قال تعالى: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» ثمّ ذکر بعده، «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»
. و گفتهاند سى ساله بود که اللَّه تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد اللَّه مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه اللَّه تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لمّا لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کلّ احد ان یغاضب من عصى اللَّه. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جلّ جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفتهاند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت اللَّه تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربّه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جرّبوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السّبب الّذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمّى کذّابا لا کراهیة لحکم اللَّه عزّ و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة الّتى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مُغاضِباً» اى غضبان.
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدّر، یقال قدّر اللَّه الشیء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»، اى قدّرنا فنعم المقدّرون، و قیل معناه فظنّ ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمّها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو اللَّه. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سیّد خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بندهاى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنهکار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصّلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفتهاند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انّما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفتهاند هفت روز و گفتهاند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در اللَّه تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، انّ رسول اللَّه «ص» قال: «اسم اللَّه الّذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النّبی، قال الراوى قلت یا رسول اللَّه له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول اللَّه سبحانه: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و قال النبى (ص): «انّى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الّا فرّج عنه کلمة اخى یونس، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» الایه، و روى انّ النّبی (ص) قال: انّ یونس لما استقرّ به الحوت فى قرار البحر حرّک رجلیه فلمّا تحرّکتا سجد مکانه و قال: ربّ اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفتهاند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ ربّ العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربّنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کردهام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یقال انّ الحوت لمّا التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مرّ به على الابلّة، ثم مرّ به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا اللَّه باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجّى المؤمنین بنون واحدة مشدّدة الجیم و الوجه انّ الاصل ننجى بنونین لکنّ النون الثانیة اخفیت مع الجیم لانّ النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلمّا کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنّها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانّه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المؤمنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المؤمنین یدلّان على انّ الکلمة فعل مستقبل و انّ المؤمنین نصب به و المعنى ننجى نحن المؤمنین و من النجاة من صوّب هذا الوجه، و ذکر انّه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المؤمنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المؤمنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوّب هذا الوجه مخطّا لانّ ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسبّ بذلک الجرو الکلابا.
اى لسبّ السبّ، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التّشدید انّما اراد ننجى من التنجیة الّا انّه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النّون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لانّ وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلانّ النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» اى و اذکر لهم قصّة زکریا اذ دعا ربه، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» اى خیر من یرث لانّک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انّما سمّى اللَّه وارثا لقوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها»، و قیل و کل الامر فى سؤال الولد من اللَّه الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانّى اعلم انّک خیر الوارثین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى لدعائه، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انّها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فردّ الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إِنَّهُمْ» یعنى الانبیاء الّذین سمّاهم فى هذه السورة، «کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انّهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «وَ یَدْعُونَنا» اى کانوا یدعوننا. «رَغَباً وَ رَهَباً» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انّهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» اى ساعیات. «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النّظر الى موضع السجود فى الصّلاة.
«وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لمّا قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انّه رسول اللَّه. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیّقته. «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «مِنْ رُوحِنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لانّ معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لانّ الایة کانت فیها واحدة و هى انّها اتت به من غیر اب.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بىتفرق امّت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امّت نصب على الحال است، و قیل «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ» اى ملّتکم و دینکم، «أُمَّةً واحِدَةً» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامّة الجماعة الّتى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امّة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امّة على القطع.
«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه انّ دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملّتهم و ربّکم و ربّهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کلّ فریق الحقّ معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من اللَّه عز و جل عن الامم، یعنى تفرّقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النّبی (ص) «ستفترق امّتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» اى کلّ هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصّالحات، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» بمحمّد و القرآن، لانّ البرّ من غیر ایمان باطل. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کقوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» و اللَّه عزّ و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من اللَّه المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حلّ و حلال. قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»
و قال رسول اللَّه (ص) فى زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هى لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدّنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الى الدّنیا. مىگوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانّهم لا یرجعون الى الایمان. مىگوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتّحت بتشدید التّاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التّاء. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مرّ شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دکّ عنهم. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» اى من کلّ نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«یَنْسِلُونَ» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: لمّا اسرى بالنبىّ لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا السّاعة، فبدؤا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثمّ بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد اللَّه الىّ فیما دون وجبتها فامّا وجبتها فلا یعلمها الّا اللَّه فذکر خروج الدجّال فقال فاهبط فاقتله و یرجع النّاس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» فلا یمرّون بماء الّا شربوه و لا یمرّون بشیء الّا افسدوه فیجارون الىّ فادعوا اللَّه فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الىّ فادعوا اللَّه فیرسل السّماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثمّ ینسف الجبال و یمدّ الارض مدّ الادیم، فعهد اللَّه الىّ اذا کان ذلک انّ الساعة من النّاس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد اللَّه: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخّان و الدجّال و الدابّة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد النّاس الى محشرهم.
و عن ام سلمه انّ النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» اى القیامة و الحقّ الّذى لا خلف فیه، قال الفرّاء و جماعة، الواو فى قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحقّ کما قال تعالى: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو انّ رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا وَیْلَنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا».
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء على هى کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» اى لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى قل لهم یا محمّد انّکم ایّها المشرکون و ما تعبدون من دون اللَّه یعنى الاصنام، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرّمى، قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» اى فیها داخلون. و قیل الّلام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ» الاصنام، «آلِهَةً» على الحقیقة، «ما وَرَدُوها» اى ما دخل عابدوها النّار. «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اىّ حکمة فى ادخال الاصنام النّار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انّها تحمى بالنّار فتلزق بهم فیعذّبون بها لیکون ذلک اشدّ و اشقّ علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذّبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» انین و تنفّس شدید و بکاء و عویل. «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» حین صاروا صمّا بکما. و قیل لا یسمعون لانّهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النّار من یخلّد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم انّ فى النّار احدا یعذب غیره.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» ایشان که پیشى کرد ایشان را از ما خواست نیکو، «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (۱۰۱) ایشان از آن آتش دور داشتگانند.
«لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» آواز آتش نشنوند فردا، «وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (۱۰۲) و ایشان در آنچه دلهاى ایشان آرزو خواهد جاویدانند.
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند، «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» و در بر ایشان مىآیند فریشتگان، «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (۱۰۳) این آن روز نیکوى شما است که وعده مىدادند شما را.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» آن روز که بر نوردیم آسمان را، «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» چون بر نوشتن سجل نامه را، «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم، «وَعْداً عَلَیْنا» کردن این که ما گفتیم بر ماست، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۰۴) که ما آن را خواهیم کرد.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» نبشتیم در آن نبشته که نبشتیم، «مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» پس آن یادها که در آن نوشتیم، «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها» که این جهان از جهانیان میراث برند، «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (۱۰۵) بندگان من آن گروه نیکان.
«إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» درین سخن شرف وصیت و مدح بسنده است و آگاهى داد، «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» (۱۰۶) گروهى را که خداى پرستانند.
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (۱۰۷) و نفرستادیم ترا مگر بخشایشى جهانیان را.
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ» گوى بمن پیغام و فرمان میدهند و آگاهى مىافکنند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداى شما خداى یکتاست، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (۱۰۸) گردن نهید و بگروید؟
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» اگر بر گردند از اسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ» بگو آگاه کردم شما را همسانى را، «وَ إِنْ أَدْرِی» و من نمیدانم، «أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ» که سخت نزدیکست یا دورتر یا دیرتر، «ما تُوعَدُونَ» (۱۰۹) آنچه شما را وعده مىدهند «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ» خداوند مىداند بلند گفتن از هر سخن، «وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» (۱۱۰) و مىداند آنچه پنهان مىدارید، «وَ إِنْ أَدْرِی» و گوى که من ندانم «لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» مگر که این آزمایشى است شما را، «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» (۱۱۱) و بر خوردارى اندک تا یک چندى.
«قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» گوى خداوندا کار برگزار بسزا، «وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ» و خداوند ما که رحمن است یارى خواستن ازوست، «عَلى ما تَصِفُونَ» (۱۱۲) بر کشیدن بار این ناسزاها و دروغها که مىگویید.
«لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» آواز آتش نشنوند فردا، «وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (۱۰۲) و ایشان در آنچه دلهاى ایشان آرزو خواهد جاویدانند.
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند، «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» و در بر ایشان مىآیند فریشتگان، «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (۱۰۳) این آن روز نیکوى شما است که وعده مىدادند شما را.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» آن روز که بر نوردیم آسمان را، «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» چون بر نوشتن سجل نامه را، «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم، «وَعْداً عَلَیْنا» کردن این که ما گفتیم بر ماست، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۰۴) که ما آن را خواهیم کرد.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» نبشتیم در آن نبشته که نبشتیم، «مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» پس آن یادها که در آن نوشتیم، «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها» که این جهان از جهانیان میراث برند، «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (۱۰۵) بندگان من آن گروه نیکان.
«إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» درین سخن شرف وصیت و مدح بسنده است و آگاهى داد، «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» (۱۰۶) گروهى را که خداى پرستانند.
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (۱۰۷) و نفرستادیم ترا مگر بخشایشى جهانیان را.
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ» گوى بمن پیغام و فرمان میدهند و آگاهى مىافکنند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداى شما خداى یکتاست، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (۱۰۸) گردن نهید و بگروید؟
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» اگر بر گردند از اسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ» بگو آگاه کردم شما را همسانى را، «وَ إِنْ أَدْرِی» و من نمیدانم، «أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ» که سخت نزدیکست یا دورتر یا دیرتر، «ما تُوعَدُونَ» (۱۰۹) آنچه شما را وعده مىدهند «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ» خداوند مىداند بلند گفتن از هر سخن، «وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» (۱۱۰) و مىداند آنچه پنهان مىدارید، «وَ إِنْ أَدْرِی» و گوى که من ندانم «لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» مگر که این آزمایشى است شما را، «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» (۱۱۱) و بر خوردارى اندک تا یک چندى.
«قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» گوى خداوندا کار برگزار بسزا، «وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ» و خداوند ما که رحمن است یارى خواستن ازوست، «عَلى ما تَصِفُونَ» (۱۱۲) بر کشیدن بار این ناسزاها و دروغها که مىگویید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، ابن عباس و جماعتى از مفسّران گفتند که سبب نزول این آیت آن بود که صنادید قریش در حطیم حاضر بودند و گرد کعبه مقدّسه سیصد و شصت بت نهاده و آن را میپرستیدند رسول خدا (ص) بر ایشان خواند: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ»، کافران را این سخن دشخوار آمد بانگ برآوردند گفتند: میبینید این محمّد که خدایان ما را زشت گوید و دشنام دهد؟ رسول خدا برفت و ایشان هم چنان در گفت و گوى بودند و در تحیر، عبد اللَّه بن الزبعرى فراز آمد و گفت چه بودست شما را که چنین متحیّر و متغیّر گشتهاید و در گفت و گوى رفتهاید؟ گفتند: محمّد خدایان ما را دشنام داد و ناسزا گفت که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» گفت او را باز خوانید تا من با وى سخن گویم، رسول خدا باز آمد، گفت: یا محمّد هذا شیء لآلهتنا خاصّة او لکلّ من عبد من دون اللَّه؟ این خدایان ما راست على الخصوص یا هر معبودى که فرود از اللَّه تعالى است؟ گفت همه راست بر عموم، ابن الزبعرى گفت: خصمت و ربّ هذه البنیّة یعنى الکعبة. دست بردم و خصم را شکستم، بخداى این کعبه جهودان عزیر را مىپرستند، ترسایان مسیح را مىپرستند، بنو ملیح فرشتگان را مىپرستند، پس ایشان همه بدوزخند؟ رسول خدا گفت: «بل هم یعبدون الشیاطین هى الّتى امرتهم بذلک»، فنزل اللَّه عز و جل، «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، و هم عزیر و المسیح و الملائکة. «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» لانّهم عبدوا من دون اللَّه و هم لذلک کارهون. و انزل فى ابن الزبعرى، «ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ». گفتهاند که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» دلیلست که مراد اصنام است نه فریشتگان و نه مردم، که اگر ایشان مراد بودند من تعبدون گفتى. و قیل اراد بقوله: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» جمیع المؤمنین، و الحسنى السعادة و العدّة الجمیلة بالجنّة.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ، و نه فرستادیم پیش از تو فرستادگان إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعامَ مگر ایشان خورش میخوردند، وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ و در بازارها مىرفتند، وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً و شما را یکدیگر را فتنه و آزمایش کردیم، أَ تَصْبِرُونَ شکیبا باشید! وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً. (۲۰) و خداوند تو بینا بود.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و گفتند ایشان که از دیدار ما نمىترسیدند و آن را نمىبیوسیدند لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ چرا بر ما فریشتگان فرو نفرستیدند به پیغام، أَوْ نَرى رَبَّنا یا ما خداى خود چرا نه بینیم، لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ در خویشتن بزرگمنشى آوردند و گردنکشى، وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً. (۲۱) و از اندازه برگذشتند بشوخى بزرگ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ آن روز که فریشتگان را بینند، لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ هیچ بشارت نیست آن روز کافران را، وَ یَقُولُونَ و میگویند فریشتگان ایشان را: حِجْراً مَحْجُوراً. (۲۲) بهشت بر شما بستهاى است از شما باز داشته.
وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ و بسر کردار ایشان آئیم از هر گونه که کردند، فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (۲۳) و آن را گردى کنیم پراکنده.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ بهشتیان آن روز، خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا با به آرامگاهىاند وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. (۲۴) و با نیکوتر فروآمدن گاهى.
وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ و آن روز که بازشکافد آسمان از ابر وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. (۲۵) و فرو فرستند فریشتگان فرو فرستادنى.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ پادشاهى براستى آن روز رحمن راست، وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً (۲۶) و آن روزى است بر کافران دشخوار.
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ و آن روز کافر دو دست خود مىخاید، یَقُولُ یا لَیْتَنِی میگوید اى کاشک، اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷) با رسول راهى برگرفتمى.
یا وَیْلَتى نفرینا بر من، لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا (۲۸) کاشک من بهمان کس بدوست نگرفتیمى.
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ که مرا از توحید بازگردانید و بگمراهى برد، بَعْدَ إِذْ جاءَنِی پس آنکه آمده بود بمن، وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا (۲۹) و دیو مردم را خوارکننده.
وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ رسول گفت: خداوند من! إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (۳۰) این قوم من این قرآن را فرو گذاشتند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ هم چنان هر پیغامبرى را دشمنى کردیم از بدان، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً. (۳۱) و بسنده است خداوند تو براهنمایى و کارسازى و بیارى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً چرا قرآن نه بیکبار فروفرستادندید؟ کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ آن را پراکنده فرستادیم تا دل ترا بآن نیرو میدهیم. وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا (۳۲) و آن را گشاده بتو رسانیدیم و بر تو خواندیم.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ هیچ مثلى نیارند بتو إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ مگر جواب آریم از آن ترا براستى، وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (۳۳) و جواب آریم نیکو تفسیر ترا
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ ایشان که مىروانند و با هم مىآرند روز رستخیز روان بر رویها بدوزخ، أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۳۴) ایشان به بتر جایگاهىاند و گمراهتر راهى.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ و دادیم موسى را نامه، وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً (۲۵) و هارون با او او را دستور کردیم و کارساز و یار.
فَقُلْنَا اذْهَبا گفتیم که هر دو روید! إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بایشان که دروغ شمردند سخنان ما، فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً (۳۶) به نیست بدادیم ایشان را به نیست دادنى.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و قوم نوح را آن گه که رسولان را دروغزن گرفتند بآب بکشتیم ایشان را، وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و ایشان مردمان را نشانى تا عبرت گیرند، وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ عَذاباً أَلِیماً (۳۷) و نیز آن ستمکاران را عذابى ساختیم دردنماى.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ و عاد و ثمود را و اصحاب رس را هم عبرت کردیم مردمان را، وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (۳۸) و گمراهان فراوان میان
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ و همه را مثلها زدیم و بداستانها، وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً (۳۹) و همه را تباه کردیم و فرو بردیم فرو بردنى.
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ و برگذشتند بر آن شهر، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ که بر آن باران بد باریدند، أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها نمىدیدند آن را ؟
بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً (۴۰) بلکه نمىترسند از برانگیخت.
وَ إِذا رَأَوْکَ و آن گه که ترا بینند إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً ترا جز بافسوس نمىگیرند، أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا؟ (۴۱) اینست آن کسى که اللَّه به پیغامبرى فرستاد؟
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا نه کامستید مگر که ما را بىراه کردید و دور او کندید ما را از خدایان ما، لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها اگر نه آن بودى که ما شکیبایى کردیم بر آن، وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ آرى آگاه شوند و بدانند آن گه که عذاب بینند، مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا. (۴۲) آن کیست بىراهتر.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؟ دیدى آن مرد که خویشتن را بخدایى گرفت؟ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا؟ (۴۳) تو بر سر او کوشنده نگاه دارى؟ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ یا مىپندارى که بیشتر ایشان بشنوند؟ أَوْ یَعْقِلُونَ یا حق دریابند؟ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ نیستند ایشان مگر چون ستوران،، بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا (۴۴) بلکه ایشان و بىسامانتر.
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و گفتند ایشان که از دیدار ما نمىترسیدند و آن را نمىبیوسیدند لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ چرا بر ما فریشتگان فرو نفرستیدند به پیغام، أَوْ نَرى رَبَّنا یا ما خداى خود چرا نه بینیم، لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ در خویشتن بزرگمنشى آوردند و گردنکشى، وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً. (۲۱) و از اندازه برگذشتند بشوخى بزرگ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ آن روز که فریشتگان را بینند، لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ هیچ بشارت نیست آن روز کافران را، وَ یَقُولُونَ و میگویند فریشتگان ایشان را: حِجْراً مَحْجُوراً. (۲۲) بهشت بر شما بستهاى است از شما باز داشته.
وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ و بسر کردار ایشان آئیم از هر گونه که کردند، فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (۲۳) و آن را گردى کنیم پراکنده.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ بهشتیان آن روز، خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا با به آرامگاهىاند وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. (۲۴) و با نیکوتر فروآمدن گاهى.
وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ و آن روز که بازشکافد آسمان از ابر وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. (۲۵) و فرو فرستند فریشتگان فرو فرستادنى.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ پادشاهى براستى آن روز رحمن راست، وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً (۲۶) و آن روزى است بر کافران دشخوار.
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ و آن روز کافر دو دست خود مىخاید، یَقُولُ یا لَیْتَنِی میگوید اى کاشک، اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷) با رسول راهى برگرفتمى.
یا وَیْلَتى نفرینا بر من، لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا (۲۸) کاشک من بهمان کس بدوست نگرفتیمى.
لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ که مرا از توحید بازگردانید و بگمراهى برد، بَعْدَ إِذْ جاءَنِی پس آنکه آمده بود بمن، وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا (۲۹) و دیو مردم را خوارکننده.
وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ رسول گفت: خداوند من! إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (۳۰) این قوم من این قرآن را فرو گذاشتند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ هم چنان هر پیغامبرى را دشمنى کردیم از بدان، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً. (۳۱) و بسنده است خداوند تو براهنمایى و کارسازى و بیارى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً چرا قرآن نه بیکبار فروفرستادندید؟ کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ آن را پراکنده فرستادیم تا دل ترا بآن نیرو میدهیم. وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا (۳۲) و آن را گشاده بتو رسانیدیم و بر تو خواندیم.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ هیچ مثلى نیارند بتو إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ مگر جواب آریم از آن ترا براستى، وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (۳۳) و جواب آریم نیکو تفسیر ترا
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ ایشان که مىروانند و با هم مىآرند روز رستخیز روان بر رویها بدوزخ، أُوْلئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۳۴) ایشان به بتر جایگاهىاند و گمراهتر راهى.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ و دادیم موسى را نامه، وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً (۲۵) و هارون با او او را دستور کردیم و کارساز و یار.
فَقُلْنَا اذْهَبا گفتیم که هر دو روید! إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا بایشان که دروغ شمردند سخنان ما، فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِیراً (۳۶) به نیست بدادیم ایشان را به نیست دادنى.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و قوم نوح را آن گه که رسولان را دروغزن گرفتند بآب بکشتیم ایشان را، وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و ایشان مردمان را نشانى تا عبرت گیرند، وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ عَذاباً أَلِیماً (۳۷) و نیز آن ستمکاران را عذابى ساختیم دردنماى.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ و عاد و ثمود را و اصحاب رس را هم عبرت کردیم مردمان را، وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً (۳۸) و گمراهان فراوان میان
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ و همه را مثلها زدیم و بداستانها، وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً (۳۹) و همه را تباه کردیم و فرو بردیم فرو بردنى.
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْیَةِ و برگذشتند بر آن شهر، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ که بر آن باران بد باریدند، أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها نمىدیدند آن را ؟
بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً (۴۰) بلکه نمىترسند از برانگیخت.
وَ إِذا رَأَوْکَ و آن گه که ترا بینند إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً ترا جز بافسوس نمىگیرند، أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا؟ (۴۱) اینست آن کسى که اللَّه به پیغامبرى فرستاد؟
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا نه کامستید مگر که ما را بىراه کردید و دور او کندید ما را از خدایان ما، لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها اگر نه آن بودى که ما شکیبایى کردیم بر آن، وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ آرى آگاه شوند و بدانند آن گه که عذاب بینند، مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا. (۴۲) آن کیست بىراهتر.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؟ دیدى آن مرد که خویشتن را بخدایى گرفت؟ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا؟ (۴۳) تو بر سر او کوشنده نگاه دارى؟ أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ یا مىپندارى که بیشتر ایشان بشنوند؟ أَوْ یَعْقِلُونَ یا حق دریابند؟ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ نیستند ایشان مگر چون ستوران،، بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا (۴۴) بلکه ایشان و بىسامانتر.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ یا محمد إِلَّا إِنَّهُمْ یعنى الا هم یأکلون الطعام و انّ هاهنا زیادة وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ اى لطلب المعاش.
ابن عباس گفت: مشرکان قریش رسول خدا را تعییر کردند و گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ»، این آیت بجواب ایشان آمد یعنى : ما انا الّا رسول و ما کنت بدعا من الرسل و هم کانوا بشرا یأکلون الطعام و یمشون فى الأسواق. اى کل من خلا من الرسل کان بهذه الصّفة. معنى آنست که یا محمد ایشان ترا عیب میکنند بآن که خورش خورى و ببازارها روى بطلب معاش خویش، و باین سبب بتو ایمان مىنیارند، و ایشان نیک میدانند که پیغامبران گذشته همه برین صفت بودند، در نبوّت ایشان اقرار میدهند و هیچکس این صفات منافى نبوّت و رسالت نشمرد و نه عذرى بترک ایمان آوردن بایشان، نیست این سخن ایشان جز مکابره محض و عناد ظاهر، وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً و الفتنة البلیّة، اى ابتلى الشریف بالوضیع، یعنى اذا رأى الشّریف الوضیع قد اسلم قبله انف ان یسلم.
مقاتل گفت در شأن بو جهل فرو آمد. و العاص بن وایل و النضر بن الحارث و الولید بن عتبة، که درویشان صحابه را دیدند چون: بو ذر و ابن مسعود و عمار و بلال و صهیب و عامر بن فهیره و مهجع و غیر ایشان که در اسلام آمدند، ایشان از اسلام ننگ داشتند، حمیّت و انفه جاهلیّت ایشان را بر آن داشت که گفتند: ما مسلمان شویم! تا پس چون این گدایان و درویشان باشیم؟ که همه زیردستان و چاکران مااند؟ پس ربّ العزّه خطاب کرد با مؤمنان که: أَ تَصْبِرُونَ استفهام است بمعنى امر یعنى اصبروا على هذه الحالة من الفقر و الشدة و الاذى. و قیل معناه ا تصبرون على هذا فتکون لکم الجنة. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً بمن صبر و بمن جزع. و قیل و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، هو ان جعل الانبیاء فقراء و صبّ علیهم البلاء و اعداءهم ینظرون الیهم من رأس السرف و التّرف و النّعماء. و قیل کان الفقیر یقول لم لم اجعل بمنزلة الغنى؟ و یقول ذو البلاء نحو الاعمى و الزّمن لم لم اجعل بمنزلة المعافى و قیل جعلنا بعضکم لبعض فتنة، اى امتحانا و ابتلاء للفقراء و الفقراء ابتلاء للاغنیاء، أَ تَصْبِرُونَ ایّها الفقراء فلا تجعلون الفقر سببا لمعصیتنا. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً یعنى کان علیما بالاغنیاء و الفقراء فاغنى من اوجب الحکمة اغناءه و افقر من اوجب الحکمة افقاره.
روى انس بن مالک عن النبی (ص) عن جبرئیل عن ربّه جل جلاله قال: انّ من عبادى المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک و انّ من المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک: و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا السّقم و لو اصححته لافسده ذلک، انى ادبّر عبادى بعلمى بقلوبهم انّى بهم علیم خبیر.»
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا نظر احدکم الى من فضّل علیه فى المال و الجسم فلینظر الى من دونه فى المال و الجسم».
قوله: وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا، اى لا یخافون البعث. رجا، اینجا بمعنى خوف است، لغة اهل تهامه چنان که جاى دیگر گفت: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، اى لا تخافون اللَّه عظمة. لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ فتخبرنا انّ محمدا صادق أَوْ نَرى رَبَّنا فیخبرنا بذلک. هذا کقوله: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا. لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا اى تعظّموا فى انفسهم بهذه المقاله. وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً اى افرطوا فى الفساد و العتو اشدّ الکفر و افحش الظّلم. قال مقاتل: عتوّا، اى غلوّا فى القول، حیث ارادوا لانفسهم الرسل من الملائکة رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ، اى اذکر یوم یرون الملائکة و هو یوم الموت و قیل یوم البعث. این جواب ایشان است که دیدار فریشته خواستند، یعنى که ایشان فریشته روز مرگ بینند یا روز قیامت، با نداى لا بُشْرى و عذاب سخت. لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ یعنى للکافرین. آن روز فریشتگان مومنان را بشارت دهند به بهشت و کافران را بشارت ندهند و ایشان را گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. فیه قولان: احدهما انّ الملائکة یَقُولُونَ للکفّار حِجْراً مَحْجُوراً اى الجنّة حرام محرّم علیکم.
فریشتگان گویند فراکافران که بهشت بر شما حرام است، بسته از شما بازداشته قول دیگر آنست که این سخن کافران گویند فرا فریشتگان و از ایشان باین سخن زینهار خواهند، گویند: حِجْراً مَحْجُوراً، ما از شما زینهار میخواهیم کوشیده. و این بر عادت عرب است که چون از کسى ترسند گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. اى عوذا معاذا. یعنى یستعیذون منه. قال الشاعر.
حتّى دعونا بارحام لنا سلفت
و قال قائلهم انّى لحاجور.
الحاجور المنعة و الامان یقال: احتجر فلان اذا امتنع و منه سمّیت الحجرة.
وَ قَدِمْنا، یعنى قصدنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ ممّا کانوا یقصدون به التّقرّب الى اللَّه تعالى و یعتقدونه طاعة فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً باطلا، لا ثواب له، لانّهم عملوه للشیطان. و الهباء دقاق التّراب ، و المنثور المتفرّق.
قال على بن ابى طالب (ع): «الهباء، ما تراه وسط شعاع الکوّة کالغبار فلا یمسّ بالایدى و لا یرى فى الظّل.
و قال مقاتل هو ما یسطح من حوافر الدّواب عند المسیر. و یقال هبا التراب یهبوا و هیبته اهبا.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. این جواب کفره قریش است که گفتند: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، المستقرّ المصدر و المکان ایضا، و المقیل القیلولة و مکان القیلولة ایضا، و المقیل المنزل ایضا. تقول العرب: قلنا بمکان کذا اى نزّلنا. و المعنى انّ اهل الجنّة لا یمرّ بهم یوم القیمة الّا قدر النّهار من اوّله الى وقت القائله حتّى یسکنوا مساکنهم فى الجنّة. قال ابن مسعود لا ینتصف النّهار یوم القیمة حتّى یقیل اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار. قال الازهریّ القیلولة و المقیل الاستراحة نصف النّهار، و ان لم یکن مع ذلک نوم، لانّ اللَّه تعالى قال: وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، و الجنّة لا نوم فیها. و یروى انّ یوم القیمة یقصر على المؤمنین حتّى یکون کما بین العصر الى غروب الشّمس.
و عن انس عن النّبیّ (ص) قال: «یخرج اللَّه رجلا من اهل النّار و رجلا من اهل الجنّة، فیقول للرّجل من الجنّة کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا رب خیر مقیل و خیر مصیر صار الیه العباد! فیقول اللَّه ارجع إلى منزلک فانّ لک عندى الزّیادة من الکرامة.
و یسأل اللَّه الّذى اخرج من النّار فیقول کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا ربّ شرّ مقیل و شرّ مصیر صار الیه العباد! ثمّ یصیح هنالک یا ربّ لا ترجعنى الیها! فیقول له ربّه ما تجعل لى ان انا اخرجتک منها؟ قال یقول له اعطیک ما سألتنى، قال یقول له فانّى اسألک ملأ الارض ذهبا، فیقول له یا ربّ، نعم ان قدرت علیها. قال یقول له کذبت و عزّتى و عظمتى لقد سألتک ما هو اهون من هذا فلم تعطنى. سألتک ان تدعونى فاستجیب لک، و تسألنى فاعطیک، و تستغفرنى فاغفر لک، فلم تفعل، ارجع الى مقیلک فانّ لک عندى الزّیادة من الهوان».
و قال بعض المفسّرین: «خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا» معناه خیر من مستقرّهم و مقیلهم فى الدّنیا. و قیل خیر من مستقرّ الکفّار و منازلهم فى الدّنیا. و قیل خیر مستقرّا و احسن مقیلا ممّن فى مستقرّه و مقیله خیر.
قوله... وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ، اى عن الغمام. و الباء و عن یتعاقبان کما یقال رمیت عن القوس و بالقوس. قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو تشقق بتخفیف الشّین هاهنا و فى سورة ق، و الأصل تتشقّق فحذفت التّاء الثّانیة. و قرأ الآخرون بتشدید الشّین فى السّورتین ادغموا هذه التّاء اعنى التّاء الثّانیة فى الشّین و الصّیغتان کلتاهما للخفّة، و الحذف اخف من الادغام، فلهذا کان الحذف فى مثل هذه الکلمة اکثر من الادغام.
«بالغمام» و هو غمام ابیض یأتى اللَّه عزّ و جلّ فى ظلل منه.
قال ابن عباس: مع الکرّوبیّین لهم قرون لها کعوب ککعوب القنا، ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمس مائة عام. قال ابن عمر: یهبط اللَّه سبحانه حین یهبط و بینه و بین خلقه سبعون الف حجاب منها النّور و الظّلمة و الماء، فیصوّت اللَّه فى تلک الظّلمة صوتا قد خلع له القلوب. وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا قرأ ابن کثیر وحده و ننزل بنونین و تخفیف الزّاى و رفع اللّام و نصب الملائکة، و الوجه انّه مضارع انزلنا، و الملائکة مفعول. و المعنى ننزل نحن الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. و التّنزیل مصدر نزّل بالتّشدید و لیس بمصدر انزل بالالف، و لکن لمّا کان نزّل و انزل بمعنى واحد وضع مصدر احدهما موضع مصدر الآخر. و قرأ الآخرون نزّل الملائکة بنون واحد و تشدید الزّاى و فتح اللّام و رفع الملائکة. و الوجه ان نزّل فعل ماض مبنىّ للمفعول مسند الى الملائکة و «تنزیلا» ینتصب به انتصاب المصادر، و فى المصحف یکتب بنون واحد و المعنى اذا انشقّت السّماء نزل منها الملائکة اکثر من الجنّ و الانس، و هو یوم التّلاق یلتقى اهل السّماء و اهل الارض و هو قوله تعالى: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا. قال ابن عباس: تنشقّ السماء و الدّنیا فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى الارض من الجنّ و الانس ثمّ تنشقّ السّماء الثّانیة فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى السّماء الدّنیا و من الجنّ و الانس، ثمّ کذلک، حتّى تنشقّ السّماء السّابعة و اهل کلّ سماء یزیدون على اهل السّماء الّتى قبلها. ثمّ ینزل الکرّوبیّون ثمّ حملة العرش و فى الحدیث طول ذکرناه فى سورة البقرة.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ الایة... اى الملک الّذى هو الملک حقّا ملک اللَّه جلّ و عزّ فى یوم القیمة کما قال تعالى: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لانّ الملک الزّائل کانّه لیس بملک. و قال ابن عباس: یرید أنّ یوم القیمة لا ملک یقضى غیره. وَ کانَ یَوْماً اى کان ذلک الیوم یوما، عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. شدیدا کقوله: فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ. فهذا الخطاب یدلّ على انّه لا یکون على المؤمنین عسیرا. و فى هذا الحدیث. انّه یهوّن یوم القیمة على المؤمنین حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة صلّاها فى الدّنیا.
قوله: وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ هذا کقوله: عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ. این ظالم عقبة بن ابىّ معیط القرشى است مجالست رسول خدا و سماع کلام او دوست داشتى و با وى بسیار نشستى و رسول خدا (ص) اسلام وى امید میداشت.
این عقبه از سفرى بیامده بود و دعوتى ساخته، اشراف قوم خویش را و رسول خدا را نیز در آن دعوت حاضر کرد. چون طعام بنهادند رسول خدا طعام نخورد و گفت: «انا لا آکل من طعام المشرکین الّا ان تشهد ان لا اله الّا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه». گفت من طعام مشرکان نخورم مگر که ایمان آرى و کلمه شهادت بگویى. عقبه کلمه شهادت بگفت و رسول طعام وى بخورد. امیّة بن خلف دوست عقبه بود، خبر بوى رسید که عقبه مسلمان شد، برخاست و پیش عقبه گفت: «صبوت» صابى شدى! و از دین خویشتن برگشتى! این چه بود که تو کردى؟ عقبه گفت: بس کارى نیفتاده است مردى بر طعام من نشست و نمىخورد کلمهاى بگفتم نه از دل و اعتقاد تا طعام بخورد، اکنون من هم بر آن دینم که بودم. امیه گفت: آن گه از تو راضى شوم که خیو بر روى محمد افکنى و او را دروغزن دارى. عقبه رفت و همان کرد که امیه فرمود.
صعب آمد و دشوار آن حال بر رسول خدا، تا جبرئیل آمد و در شأن ایشان این آیات فرو آورد. قال الضحاک: لمّا بزق عقبة فى النّبیّ (ص) عاد بزاقه فى وجهه و انشعب شعبتین فاحرق خدّیه و کان اثر ذلک فیه حتّى الموت. روز بدر عقبه با جمع کافران بود او را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول على (ع) را فرمود تا او را هلاک کند. چون عقبه میدانست که کشتنى است گفت: منّ للصّبیة یا محمد!
قال: انت و الصّبیة الى النّار!.
«یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ»، قال عطاء: یأکل یدیه حتّى یبلغ مرفقیه ثمّ تنبتان، ثمّ یأکل هکذا کلما نبتت یداه أکلها تحسّرا على ما فعل، و یقول: «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ» فى الدّنیا «مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»، لیتنى اتّبعت محمدا و اتّخذت معه سبیلا الى الهدى. قرأ ابو عمرو یا لیتنى اتّخذت بفتح الیاء و الآخرون باسکانها.
«یا وَیْلَتى!» یا حسرتى یا اسفى، لیتنى «لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا»، الفلان هاهنا امیة ابن خلف الجمحى اخو ابىّ بن خلف علیهما لعنة اللَّه.
«لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ» اى عن الایمان و القرآن «بَعْدَ إِذْ جاءَنِی» یعنى: الذّکر مع الرّسول «وَ کانَ الشَّیْطانُ» و هو متمرّد عات من الانس و الجنّ و کلّ من صدّ عن سبیل اللَّه فهو شیطان «لِلْإِنْسانِ خَذُولًا»، اى تارکا یترکه و یتبرّأ منه عند نزول البلاء و العذاب. و حکم هذه الآیات عامّ فى کلّ متحابّین اجتمعا على معصیة اللَّه. و منه قول النّبیّ (ص): «مثل جلیس الصّالح و السّوء کحامل المسک و نافخ الکیر فحامل المسک امّا ان یحذیک و امّا ان تبتاع منه و امّا ان تجد منه ریحا طیبة و نافخ الکیر امّا ان یحرق ثیابک و امّا ان تجد ریحا خبیثة».
و عن ابى سعید قال: قال النّبیّ (ص) «لا تصاحب الّا مومنا و لا یأکل طعامک الّا تقىّ».
و عن ابى هریرة: قال: قال النّبیّ (ص). «المرء على دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل».
و فى بعض التّفاسیر: انّ عقبة لمّا بزق فى وجه النّبیّ (ص) قال النّبیّ: «لئن وجدتّک خارجا من جبال مکة لاضربنّ عنقک، صبرا».
فقال عقبة و اللَّه لا اخرج من جبال مکة ابدا. فما کان یبرح و اذا خرج اصحابه أبى ان یخرج خوفا من رسول اللَّه (ص). فقالوا لک جمل احمر یطیر بک ان کانت هزیمة فخرج معهم فلمّا هزم المشرکون زلّ به جملة فى اخدود من الارض فاخذه رسول اللَّه (ص) اسیرا فقتله.
«وَ قالَ الرَّسُولُ» الآیة... یعنى و یقول الرّسول فى ذلک الیوم: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اى متروکا، فاعرضوا عنه و هجروه و لم یؤمنوا به و لم یعملوا بما فیه. و ان شئت جعلته من الهجر اى هجروا فى القرآن فقالوا هو کذب و سحر و اساطیر و مفترى.
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «من تعلّم القرآن و علّق مصحفه لم یتعاهده و لم ینظر فیه جاء یوم القیمة متعلّقا به یقول یا ربّ عبدک هذا اتّخذنى مهجورا اقض بینى و بینه».
و قیل قال الرّسول یعنى فى الدّنیا شکى قومه الى اللَّه فقال: یا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجورا فعزاه اللَّه فقال: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما جعلنا لک اعداء من مشرکى قومک کذلک جعلنا «لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ». اى المشرکین. قال مقاتل یقول لا یکبرنّ علیک فانّ الانبیاء قبلک قد لقیت هذا من قومهم، فاصبر لامرى کما صبروا فانّى ناصرک و هادیک، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً یکفیک معرّة من یعادیک و یهدیک الى الرّشاد و ینصرک على اعدائک نصرا عزیزا. «هادِیاً وَ نَصِیراً» نصب على الحال و قیل على التّمییز. و الایة، نزلت فى ابى جهل، و قیل فى بنى امیة و بنى المغیرة و هم اعدى قریش لرسول اللَّه (ص).
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم کفّار قریش و قیل هم الیهود قالوا: لَوْ لا نُزِّلَ هلّا نزّل «عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» دفعة واحدة کالتوریة على موسى و الانجیل على عیسى و الزبور على داود فقال تعالى: کَذلِکَ اى کذلک فعلت لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ اى انزلناه مفرّقا لنقوّى به قلبک اى نشجّع به قلبک فى اذى قومک بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء و هم یکتبون و یقرءون. و انزل القرآن على محمد و هو نبىّ امىّ لا یکتب و لا یقرأ. و قیل فرّق لانّ فى القرآن ناسخاو منسوخا، و ذلک لا یجتمعان لانّ احدهما یوجب العمل بشىء و الآخر یوجب ترک العمل به، و لانّ فى القرآن اجوبة للسّائلین و الجواب لا یتقدّم السّؤال. قال بعض المفسّرین کذلک متّصل بما قبله من قول المشرکین و هو الوقف على تقدیر جملة واحدة. کذلک اى کسایر کتب اللَّه ثمّ تبتدى «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ»، اى انزلناه متفرّقا به فؤادک وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. قال ابن عباس بیّنّاه بیانا بعضه فى اثر بعض. و التّرتیل التّبیین فى ترسّل و تثبّت، و قیل رتّلناه ترتیلا، جعلنا بین انزاله فرجا شیئا بعد شیء زمانا لیس بالکثیر، من قولهم، ثغر رتل، اذا کان بینها فرجة و رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا على هذا القول معناه لا تعجل فى قراءته بل تثبّت فیها.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ... حسن گفت این آیت متّصل است بآیت پیش، تقدیره: رتّلناه ترتیلا لکیلا یأتوک بمثل اى شبهة فى ابطال امرک. «الّا» اجبنا عنک و «جِئْناکَ بِالْحَقِّ» الّذى یدحض شبهة اهل الجهل و یبطل کلام اهل الزّیغ «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» من مثلهم. میگوید قرآن که بترتیل و ترسیل فرو فرستادیم بمدّت بیست سال پراکنده نه بیک دفعه، آن را بود تا ایشان هیچ شبهت در ابطال کار تو و جستن عیب تو نیارند، که نه ما آن را جوابى آریم براستى و بسزا جوابى که خصم را فروشکند و شبهت وى تباه کند و باطل وى پیدا کند. «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» یعنى ممّا یلتمسه و یبغیه الخصم، فاختصر لدلالة الکلام علیه. جوابى نیکو تفسیرتر از آن که تو خود درخواهى، یا خصم مىدرخواهد. و اگر ما قرآن بیک دفعه فرو فرستادیمى این معنى حاصل نیامدى. و شبهت ایشان آن بود که گفتند: لو کان القرآن حقّا لانزل علیه جملة واحدة کما انزلت التوریة على موسى جملة واحدة. فبیّن اللَّه تعالى انّ ذلک لیس بشبهة و لکن لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ، هذا کقوله: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ، و ضرب الامثال هو طلب الاشباه لقصد نقض الشّىء. و سمّى اللَّه تعالى ما یوردون من الشّبه مثلا و سمّى ما یدفع به الشّبهة حقّا، و التّفسیر هو تبیین التّأویل، و الفسر فى اللّغة الکشف، معنى تفسیر از طریق لغت ایضاح است و تبیین، یقال فسّرت الحدیث اى اوضحته و بیّنته. و اشتقاق آن از تفسره است، و هى نظر الطّبیب فی البول لاستخراج الدّاء و العلّة، فکذلک المفسّر ینظر فى الایة لاستخراج الحکم و المعانى و این قول ضعیف است از بهر آنکه تفسره لفظى رومى است و تفسیر لفظى عربى است، و لفظ عربى از لفظ رومى مشتقّ نباشد. و قول درست آنست که تفسیر در اصل تفسیر بوده و فا بر سین مقدّم کردند، چنان که در لغت گویند جذب جبذ، عمیق معیق، صاعقة صاقعه و آنچه بدین ماند.
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ یحتمل ان یکون معناه یسحبون على وجوههم کقوله: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یحتمل ان یکون معناه یمشون على وجوههم کما
روى فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص): انّ النّاس یحشرون یوم القیمة ثلاثة اثلاث: رکبانا، و مشاة و على وجوههم.
قال انس: قیل یا رسول اللَّه! کیف یحشرون على وجوههم؟ قال: الذى امشاهم على ارجلهم قادر على ان یمشیهم على وجوههم. اولئک شرّ مکانا، اى کلّ مکان شرّ فمکان اولئک شرّ منه و لیس معناه انّ مکانهم شرّ من مکان اهل الجنّة، لانّ مکان اهل الجنّة خیر کلّه.
و قیل شرّ مکانا، اى من المؤمنین فى الدّنیا. قال الزّجاج «الّذین» رفع بالابتداء و «اولئک» رفع لانّه ابتداء ثان، «و شرّ» خبر «اولئک»، و «اولئک» مع «شر» خبر «الّذین»، و «المکان» و «السّبیل» منصوبان على التّمییز، و هذا جواب عن قولهم: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً. اى معینا ظهیرا. الوزیر فى اللّغة الّذى یرجع الیه و یتحصّن برأیه، و الوزر ما یلتجأ الیه و یعتصم به، و منه قوله: کَلَّا لا وَزَرَ اى لا ملجأ یوم القیمة و لا منجى الّا من رحم اللَّه.
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، یعنى القبط فَدَمَّرْناهُمْ هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تَدْمِیراً» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ... یعنى القبط، «فدمّرناهم» هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تدمیرا» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ»... یعنى کذّبوا نوحا، و انّما ذکر بلفظ الجمع لانّ من کذّب نبیّا واحدا فقد کذّب جمیع الرّسل. و یحتمل انّهم کذّبوا نوحا و من قبله من الرّسل، و قیل الرّسل نوح و الملائکة الّذین کانوا یأتونه بالوحى. و قیل اخبرهم نوح بمجىء الرّسل و انکروا بعث الرّسل اصلا. «اغرقناهم» اى اهلکناهم بالماء وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و عبرة یتعظّون بها وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ فى الآخرة عَذاباً أَلِیماً. سوى ما حلّ بهم من عاجل العذاب.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ و اهلکنا عادا و ثمود یعنى هود و قوم صالح وَ أَصْحابَ الرَّسِّ. اختلفوا فیهم: قال وهب بن منبه: کانوا اهل بئر قعودا علیها و اصحاب مواش، یعبدون الاصنام، فوجّه اللَّه الیهم شعیبا یدعوهم الى الاسلام. فتمادوا فى طغیانهم و فى اذى شعیب (ع)، فبیناهم حول البئر فى منازلهم انهارت البئر، فخسف بهم و بدیارهم و رباعهم، فهلکوا جمیعا. و الرّس البئر، و کلّ رکیّة لم تطو بالحجارة و الآجر فهو رس. و قیل هم اصحاب الاخدود. و الرس هو الاخدود الّذى حفره. و قال کعب و مقاتل و السدىّ: الرّس البئر بانطاکیة، قتلوا فیها حبیبا النجار و هم الّذین ذکرهم اللَّه فى سورة یس. و قیل هم بقیّة ثمود قوم صالح و هم اصحاب البئر الّذین ذکرهم اللَّه تعالى فى قوله: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ». و قیل الرس قریة بالیمامة یقال لها فلج. و کانوا قوما اصحاب آبار قتلوا نبیّا أتاهم. و قیل کانوا قوما بین المدینة و وادى القرى رسّوا نبیّهم فى بئر اى رسّوه فیها. و الرّس مصدر فنسبوا الى فعلهم بنبیّهم و نبیّهم هو حنظلة بن صفوان، یقال: وجد حنظلة فى بئر بعد دهر طویل یده على شجّته فرفعت یده فسالت دما فترکت یده فعادت على الشجة. و قیل اصحاب الرّسّ قوم نساؤهم ساحقات. ذکر انّ الدلهاث ابنة ابلیس اتتهنّ فشبّهت الى النّساء ذلک و علّمتهنّ، فسلّط اللَّه علیهم صاعقة من اوّل اللّیل و خسفا فى آخره و صیحة مع الشّمس فلم یبق منهم احد. و فى الخبر: «انّ من اشراط السّاعة ان یستکفى الرّجال بالرّجال و النّساء بالنّساء، و ذلک السّحق».
و قال سعید بن جبیر: کان بارضهم جبل عظیم یقال له دمخ و کان علیه من الطّیر ما شاء اللَّه، ثمّ ظهرت طیر کأعظم ما یکون من الطّیر و فیها من کلّ لون و سمّوها عنقاء لطول عنقها و کانت تنقضّ على الطّیر تأکلها، فجاعت یوما فاعوزته الطّیر فانقضّت على صبىّ فذهبت به، فسمّیت عنقاء مغرب لانّها اغربت بما اخذته فطارت به فشکوا الى نبیّهم، فقال: اللّهمّ خذها و اقطع نسلها! فاصابتها صاعقة فاحرقتها و لم یر لها اثر، فضربتها العرب مثلا فى اشعارهم. ثمّ انّهم قتلوا نبیّهم، فاهلکهم اللَّه. و قیل هم قوم کذّبوا نبیّا اتاهم، فحبسوه فى بئر ضیّقة القعر، و وضعوا على رأس البئر صخرة عظیمة لا یقدر على حملها الّا جماعة من النّاس و قد کان آمن به من بین الجمیع عبد اسود، و کان العبد یأتى الجبل فیحتطب على ظهره و یبیع الحزمة و یشترى بثمنها طعاما ثمّ یأتى البئر فیلقى الیه الطّعام من خروق الصّخرة فکان على ذلک سنین. ثمّ انّ اللَّه تعالى اهلک القوم و ارسل ملکا فرفع الحجر و اخرج النّبیّ من البئر. و قیل بل الاسود عالج الصّخرة فقوّاه اللَّه برفعها فرفعها و القى حبلا الیه و استخرجه من البئر، فاوحى اللَّه الى ذلک النّبیّ انّه یکون رفیقه فى الجنّة. و روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّ اوّل النّاس دخولا الجنّة لعبد اسود»، یرید هذا العبد.
علىّ بن الحسین بن علىّ، زین العابدین (ع) روایت کند از پدر خویش الحسین بن علىّ (ع) گفتا: «مردى آمد از بنى تمیم پیش امیر المؤمنین على (ع) و گفت: یا امیر المؤمنین، خبر ده ما را از اصحاب رسّ در کدام عصر بودند و چه قوم بودند؟
دیار و مسکن ایشان کجا بود؟ پادشاه ایشان که بود؟ ربّ العزّه پیغامبر بایشان فرستاد یا نفرستاد؟ و ایشان را بچه هلاک کرد؟ ما در قرآن ذکر ایشان میخوانیم که: وَ أَصْحابَ الرَّسِّ نه قصّه ایشان بیان کرده نه احوال ایشان گفته. امیر المؤمنین (ع) گفت: یا اخا تمیم، سؤالى کردى که پیش از تو هیچکس از من این سؤال نکرده و بعد از من قصّه ایشان از هیچکس نشنوى: ایشان قومى بودند در عصر بنى اسرائیل پیش از سلیمان بن داود درخت صنوبر مىپرستیدند، آن درخت که یافث بن نوح کشته بود بر شفیر چشمهاى معروف. و بیرون از آن چشمه نهرى بود روان، و ایشان را دوازده باره شهر بود بر شطّ آن نهر، و نام آن نهر رسّ بود در بلاد مشرق. و در آن روزگار هیچ نهر عظیمتر و بزرگتر از آن نهر نبود و نه هیچ شهر آبادانتر از آن شهرهاى ایشان. و مهینه آن شهرها مدینهاى بود نام آن اسفندآباد و پادشاه ایشان از نژاد نمرود بن کنعان بود، و در آن مدینه مسکن داشت، و آن درخت صنوبر در آن مدینه بود، و ایشان تخم آن درخت بردند بآن دوازده باره شهر تا در هر شهرى درختى صنوبر برآمد و ببالید، و اهل آن شهر آن را معبود خود ساختند و آن چشمه که در زیر صنوبر اصل بود. هیچکس را دستورى نبود که از آن آب خوردى یا برگرفتى، که مىگفتند: هى حیاة آلهتنا فلا ینبغى لاحد ان ینقص من حیاتها. پس مردمان و چهارپایان آب که میخوردند از آن نهر رس مىخوردند و رسم و آئین ایشان بود در هر ماهى اهل هر شهرى گرد آن درخت صنوبر خویش برآمدن، و آن را بزیور و جامههاى الوان بیاراستن، و قربانها کردن، و آتشى عظیم افروختن، و آن قربانى بر آن آتش نهادن، تا دخان و قتار آن بالا گرفتى چندان که در آن تاریکى دود دیدههاى ایشان از آسمان محجوب بگشتید. ایشان آن ساعت بسجود درافتادندید، و تضرّع و زارى فرا درخت کردندید تا از میان آن درخت شیطان آواز دادى که: انّى قد رضیت عنکم فطیبوا نفسا و قرّوا عینا. ایشان چون آواز شیطان بگوش ایشان رسیدى سر برداشتندى شادان و نازان، و یک شبانروز بطرب و نشاط و خمر خوردن بسر آوردندید، یعنى که معبود ما از ما راضى است. برین صفت روزگار دراز بسر آوردند، تا کفر و شرک ایشان بغایت رسید و تمرّد و طغیان ایشان بالا گرفت.
ربّ العالمین با ایشان پیغامبرى فرستاد از بنى اسرائیل از نژاد یهود ابن یعقوب، روزگار دراز ایشان را دعوت کرد و توحید بر ایشان عرضه کرد و از عذاب اللَّه بیم داد، ایشان هیچ بنگرویدند و در شرک و کفر بیفزودند، تا پیغامبر در اللَّه زارید و بر ایشان دعاء بد کرد، گفت: یا ربّ انّ عبادک أبوا الّا تکذیبى و الکفر بک، یعبدون شجرة لا تضرّ و لا تنفع، فأرهم قدرتک و سلطانک.
چون پیغامبر این دعا کرد، درختهاى ایشان همه خشک گشت. ایشان گفتند این همه از شومى این مرد است که دعوى پیغامبرى میکند و عیب خدایان ما مىجوید او را بگرفتند و در چاهى عظیم کردند. آوردهاند در قصّه که انبوبها بساختند فراخ و آن را بقعر آب فرو بردند، و آب از آن انبوبها برمیکشیدند تا بخشک رسید آن گه از آنجا در چاهى دور فرو بردند و او را در آن چاه کردند و سنگى عظیم بر سر آن چاه استوار نهادند، انبوبها از قعر آب برداشتند گفتند اکنون دانیم خدایان ما از ما خشنود شوند که عیبجوى ایشان را هلاک کردیم. پیغامبر در آن وحشت چاه به اللَّه نالید گفت: «سیّدى و مولاى، قد ترى ضیق مکانى و شدّة کربى، فارحم ضعف رکنى و قلّة حیلتى و عجّل قبض روحى و لا تؤخّر اجابة دعوتى حتّى مات. فقال اللَّه تعالى لجبرئیل: «انّ عبادى هؤلاء غرّهم حلمى و امنوا مکرى و عبدوا غیرى و قتلوا رسولى فانا المنتقم ممّن عصانى و لم یخش عقابى و انّى حلفت لاجعلنّهم عبرة و نکالا للعالمین».
پس ربّ العالمین باد عاصف گرم بایشان فرو گشاد تا همه بیکدیگر شدند و فراهم پیوستند. آن گه زمین در زیر ایشان همچون سنگ کبریت گشت، و از بالا ابرى سیاه بر آمد و آتش فرو بارید و ایشان چنان که ارزیر در آتش فرو گدازد، فرو گداختند نعوذ باللّه من غضبه و درک نقمته.
و قوله تعالى: وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً. هذا کقوله: لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ و لذلک قالوا «کذب النسابون». و القرن اربعون سنة، و یقال مائة و عشرون سنة فیکمل القرن الاوّل من هذه الامّة عند هلاک یزید بن معویة و المعنى و اهلکنا امما بین هذه الامم کثیرا لا یعلمها الّا اللَّه، ارسل الیهم الرّسل فکذّبوهم فاهلکوا.
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ، کلّا منصوب بفعل مضمر، یعنى و انذرنا کلّا. و قیل الهاء ضمیر النّبیّ (ص) اى و کلّا ضربنا امثالا للنّبى لینذر بهم قومه. و قیل معناه: و کلّا قد احذر اللَّه تعالى الیهم و وعظهم بقصص من کان قبلهم لینزجروا و یتّعظوا، فلمّا لم ینفعهم ذلک و لجّوا فى الاصرار انتقم منهم بان تبرهم تتبیرا. فذلک قوله: وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. و التّتبیر التّکسیر و التّقطیع و لهذا قیل لمکسّر الزّجاج التّبر و کذلک تبر الذّهب.
وَ لَقَدْ أَتَوْا یعنى مشرکى مکة عَلَى الْقَرْیَةِ و هى قریّات قوم لوط، و کانت خمس قرى، و اهلک اللَّه اربعا منها و نجت واحدة. و هى صغیر کان اهلها لا یعملون العمل الخبیث، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ یعنى رمیهم بالسّجیل. و قیل امطرت کبریتا و نارا. و مطر السّوء البلاء. و مطر یستعمل فى الخیر و امطر فى الشّرّ. و قیل هما لغتان. أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها اذا مرّوا بها فى اسفارهم فیعتبروا و یتذکّروا لانّ مدائن قوم لوط على طریقهم عند ممرّهم الى الشام، هذا کقوله وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ. بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً اى حملهم على الکفر و المعاصى، انکارهم البعث و النّشور، یعنى انّهم لم یتّعظوا و لم ینزجروا لانّهم لا یخافون عذاب الآخرة و لا یرجون ثوابها.
قوله: وَ إِذا رَأَوْکَ یعنى و اذا ابصروک یا محمد إِنْ یَتَّخِذُونَکَ اى ما یتّخذونک، إِلَّا هُزُواً اى هزأة، و هو الّذى یهزؤ منه کالسّخرة لما یسخر منه، و الضّحکة لما یضحک منه أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا، این آیات در شأن بو جهل فرو آمد که رسول را و یاران را دید و گفت بر طریق استهزاء از روى انکار و استحقار: أ هذا الّذى یزعم انّه بعثه اللَّه الینا رسولا.
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا اى قد قارب ان یصدّنا عن عبادة آلهتنا لو لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها، یعنى لو لم نصبر علیها لصرفنا عنها بسحره و طلاوة کلامه. فاجابهم اللَّه و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ فى القیمة حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ اى عند رؤیة العذاب مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا، من اخطاء طریقا. و وصف السّبیل بالضّلال مجازا و المراد سالکوها.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، قومى بودند از عرب که سنگ مىپرستیدند، هر گه که ایشان را سنگى نیکو بچشم آمدى و دل ایشان آن خواستى آن را سجود بردندید و آنچه داشتندى بیفکندندید. حارث بن قیس ازیشان بود، کاروانى میرفت و آن سنگ که داشتند از شتر بیفتاد، آواز در قافله افتاد که: سنگ معبود از شتر بیفتاد. توقّف کنید، تا بجوییم، ساعتى جستند و نیافتند. گویندهاى از ایشان آواز داد که: وجدت حجرا احسن منه فسیروا. یکى سنگ از آن بهتر یافتم کاروان برانید و رفتن را باشید. و میگویند در روم قومى هستند که هر چه ایشان را نیکو بچشم آید آن را سجود برند. این آیت در شأن ایشان فرو آمد که بر پى دل خواست و هواء خویش رفتند، هر چه دل ایشان خواست آن را معبود ساختند. و لهذا قال الحسن فى تفسیر الایه: لا یهوى شیئا الا اتبعه. أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا اى حفیظا تمنعه من ذلک و تردّه الى الایمان. و قیل کفیلا یهدیه مع اتّباعه هواه. و لیس هذا نهیا عن دعائه ایّاهم بل اعلام بانّه قد قضى ما علیه من الانذار و الاعذار. و قال بعض المفسّرین: هذه منسوخة بآیة السیف.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ سماع تفهّم، أَوْ یَعْقِلُونَ؟ بقلوبهم ما تقول لهم و انّما قال أَکْثَرَهُمْ لانّ فیهم من آمن. إِنْ هُمْ یعنى ما هم إِلَّا کَالْأَنْعامِ فى جهل الآیات و ترک الانتفاع بما یسمعونه بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا. لانّ البهائم ان لم تعتقد صحّة التّوحید لم تعتقد بطلانه و هم یعتقدون بطلانه و لانّ البهائم تسجد و تسبّح و هم یجحدون و یشرکون، و لانّ البهائم تهتدى لمراعیها و تنقاد لاربابها و هم لا یهتدون لمنافعهم و لا یطیعون ربّهم، و لانّ البهائم لا تخاطب و هم یخاطبون و لا یعذرون و نظیر الایة قوله: فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.
ابن عباس گفت: مشرکان قریش رسول خدا را تعییر کردند و گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ»، این آیت بجواب ایشان آمد یعنى : ما انا الّا رسول و ما کنت بدعا من الرسل و هم کانوا بشرا یأکلون الطعام و یمشون فى الأسواق. اى کل من خلا من الرسل کان بهذه الصّفة. معنى آنست که یا محمد ایشان ترا عیب میکنند بآن که خورش خورى و ببازارها روى بطلب معاش خویش، و باین سبب بتو ایمان مىنیارند، و ایشان نیک میدانند که پیغامبران گذشته همه برین صفت بودند، در نبوّت ایشان اقرار میدهند و هیچکس این صفات منافى نبوّت و رسالت نشمرد و نه عذرى بترک ایمان آوردن بایشان، نیست این سخن ایشان جز مکابره محض و عناد ظاهر، وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً و الفتنة البلیّة، اى ابتلى الشریف بالوضیع، یعنى اذا رأى الشّریف الوضیع قد اسلم قبله انف ان یسلم.
مقاتل گفت در شأن بو جهل فرو آمد. و العاص بن وایل و النضر بن الحارث و الولید بن عتبة، که درویشان صحابه را دیدند چون: بو ذر و ابن مسعود و عمار و بلال و صهیب و عامر بن فهیره و مهجع و غیر ایشان که در اسلام آمدند، ایشان از اسلام ننگ داشتند، حمیّت و انفه جاهلیّت ایشان را بر آن داشت که گفتند: ما مسلمان شویم! تا پس چون این گدایان و درویشان باشیم؟ که همه زیردستان و چاکران مااند؟ پس ربّ العزّه خطاب کرد با مؤمنان که: أَ تَصْبِرُونَ استفهام است بمعنى امر یعنى اصبروا على هذه الحالة من الفقر و الشدة و الاذى. و قیل معناه ا تصبرون على هذا فتکون لکم الجنة. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً بمن صبر و بمن جزع. و قیل و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، هو ان جعل الانبیاء فقراء و صبّ علیهم البلاء و اعداءهم ینظرون الیهم من رأس السرف و التّرف و النّعماء. و قیل کان الفقیر یقول لم لم اجعل بمنزلة الغنى؟ و یقول ذو البلاء نحو الاعمى و الزّمن لم لم اجعل بمنزلة المعافى و قیل جعلنا بعضکم لبعض فتنة، اى امتحانا و ابتلاء للفقراء و الفقراء ابتلاء للاغنیاء، أَ تَصْبِرُونَ ایّها الفقراء فلا تجعلون الفقر سببا لمعصیتنا. وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً یعنى کان علیما بالاغنیاء و الفقراء فاغنى من اوجب الحکمة اغناءه و افقر من اوجب الحکمة افقاره.
روى انس بن مالک عن النبی (ص) عن جبرئیل عن ربّه جل جلاله قال: انّ من عبادى المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الغنى و لو افقرته لافسده ذلک و انّ من المؤمنین من لا یصلح ایمانه الّا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک: و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الا السّقم و لو اصححته لافسده ذلک، انى ادبّر عبادى بعلمى بقلوبهم انّى بهم علیم خبیر.»
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا نظر احدکم الى من فضّل علیه فى المال و الجسم فلینظر الى من دونه فى المال و الجسم».
قوله: وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا، اى لا یخافون البعث. رجا، اینجا بمعنى خوف است، لغة اهل تهامه چنان که جاى دیگر گفت: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، اى لا تخافون اللَّه عظمة. لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ فتخبرنا انّ محمدا صادق أَوْ نَرى رَبَّنا فیخبرنا بذلک. هذا کقوله: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا. لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا اى تعظّموا فى انفسهم بهذه المقاله. وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً اى افرطوا فى الفساد و العتو اشدّ الکفر و افحش الظّلم. قال مقاتل: عتوّا، اى غلوّا فى القول، حیث ارادوا لانفسهم الرسل من الملائکة رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ، اى اذکر یوم یرون الملائکة و هو یوم الموت و قیل یوم البعث. این جواب ایشان است که دیدار فریشته خواستند، یعنى که ایشان فریشته روز مرگ بینند یا روز قیامت، با نداى لا بُشْرى و عذاب سخت. لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ یعنى للکافرین. آن روز فریشتگان مومنان را بشارت دهند به بهشت و کافران را بشارت ندهند و ایشان را گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. فیه قولان: احدهما انّ الملائکة یَقُولُونَ للکفّار حِجْراً مَحْجُوراً اى الجنّة حرام محرّم علیکم.
فریشتگان گویند فراکافران که بهشت بر شما حرام است، بسته از شما بازداشته قول دیگر آنست که این سخن کافران گویند فرا فریشتگان و از ایشان باین سخن زینهار خواهند، گویند: حِجْراً مَحْجُوراً، ما از شما زینهار میخواهیم کوشیده. و این بر عادت عرب است که چون از کسى ترسند گویند: حِجْراً مَحْجُوراً. اى عوذا معاذا. یعنى یستعیذون منه. قال الشاعر.
حتّى دعونا بارحام لنا سلفت
و قال قائلهم انّى لحاجور.
الحاجور المنعة و الامان یقال: احتجر فلان اذا امتنع و منه سمّیت الحجرة.
وَ قَدِمْنا، یعنى قصدنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ ممّا کانوا یقصدون به التّقرّب الى اللَّه تعالى و یعتقدونه طاعة فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً باطلا، لا ثواب له، لانّهم عملوه للشیطان. و الهباء دقاق التّراب ، و المنثور المتفرّق.
قال على بن ابى طالب (ع): «الهباء، ما تراه وسط شعاع الکوّة کالغبار فلا یمسّ بالایدى و لا یرى فى الظّل.
و قال مقاتل هو ما یسطح من حوافر الدّواب عند المسیر. و یقال هبا التراب یهبوا و هیبته اهبا.
أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا. این جواب کفره قریش است که گفتند: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، المستقرّ المصدر و المکان ایضا، و المقیل القیلولة و مکان القیلولة ایضا، و المقیل المنزل ایضا. تقول العرب: قلنا بمکان کذا اى نزّلنا. و المعنى انّ اهل الجنّة لا یمرّ بهم یوم القیمة الّا قدر النّهار من اوّله الى وقت القائله حتّى یسکنوا مساکنهم فى الجنّة. قال ابن مسعود لا ینتصف النّهار یوم القیمة حتّى یقیل اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار. قال الازهریّ القیلولة و المقیل الاستراحة نصف النّهار، و ان لم یکن مع ذلک نوم، لانّ اللَّه تعالى قال: وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا، و الجنّة لا نوم فیها. و یروى انّ یوم القیمة یقصر على المؤمنین حتّى یکون کما بین العصر الى غروب الشّمس.
و عن انس عن النّبیّ (ص) قال: «یخرج اللَّه رجلا من اهل النّار و رجلا من اهل الجنّة، فیقول للرّجل من الجنّة کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا رب خیر مقیل و خیر مصیر صار الیه العباد! فیقول اللَّه ارجع إلى منزلک فانّ لک عندى الزّیادة من الکرامة.
و یسأل اللَّه الّذى اخرج من النّار فیقول کیف وجدت مقیلک؟ فیقول یا ربّ شرّ مقیل و شرّ مصیر صار الیه العباد! ثمّ یصیح هنالک یا ربّ لا ترجعنى الیها! فیقول له ربّه ما تجعل لى ان انا اخرجتک منها؟ قال یقول له اعطیک ما سألتنى، قال یقول له فانّى اسألک ملأ الارض ذهبا، فیقول له یا ربّ، نعم ان قدرت علیها. قال یقول له کذبت و عزّتى و عظمتى لقد سألتک ما هو اهون من هذا فلم تعطنى. سألتک ان تدعونى فاستجیب لک، و تسألنى فاعطیک، و تستغفرنى فاغفر لک، فلم تفعل، ارجع الى مقیلک فانّ لک عندى الزّیادة من الهوان».
و قال بعض المفسّرین: «خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا» معناه خیر من مستقرّهم و مقیلهم فى الدّنیا. و قیل خیر من مستقرّ الکفّار و منازلهم فى الدّنیا. و قیل خیر مستقرّا و احسن مقیلا ممّن فى مستقرّه و مقیله خیر.
قوله... وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ، اى عن الغمام. و الباء و عن یتعاقبان کما یقال رمیت عن القوس و بالقوس. قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو تشقق بتخفیف الشّین هاهنا و فى سورة ق، و الأصل تتشقّق فحذفت التّاء الثّانیة. و قرأ الآخرون بتشدید الشّین فى السّورتین ادغموا هذه التّاء اعنى التّاء الثّانیة فى الشّین و الصّیغتان کلتاهما للخفّة، و الحذف اخف من الادغام، فلهذا کان الحذف فى مثل هذه الکلمة اکثر من الادغام.
«بالغمام» و هو غمام ابیض یأتى اللَّه عزّ و جلّ فى ظلل منه.
قال ابن عباس: مع الکرّوبیّین لهم قرون لها کعوب ککعوب القنا، ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمس مائة عام. قال ابن عمر: یهبط اللَّه سبحانه حین یهبط و بینه و بین خلقه سبعون الف حجاب منها النّور و الظّلمة و الماء، فیصوّت اللَّه فى تلک الظّلمة صوتا قد خلع له القلوب. وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا قرأ ابن کثیر وحده و ننزل بنونین و تخفیف الزّاى و رفع اللّام و نصب الملائکة، و الوجه انّه مضارع انزلنا، و الملائکة مفعول. و المعنى ننزل نحن الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا. و التّنزیل مصدر نزّل بالتّشدید و لیس بمصدر انزل بالالف، و لکن لمّا کان نزّل و انزل بمعنى واحد وضع مصدر احدهما موضع مصدر الآخر. و قرأ الآخرون نزّل الملائکة بنون واحد و تشدید الزّاى و فتح اللّام و رفع الملائکة. و الوجه ان نزّل فعل ماض مبنىّ للمفعول مسند الى الملائکة و «تنزیلا» ینتصب به انتصاب المصادر، و فى المصحف یکتب بنون واحد و المعنى اذا انشقّت السّماء نزل منها الملائکة اکثر من الجنّ و الانس، و هو یوم التّلاق یلتقى اهل السّماء و اهل الارض و هو قوله تعالى: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا. قال ابن عباس: تنشقّ السماء و الدّنیا فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى الارض من الجنّ و الانس ثمّ تنشقّ السّماء الثّانیة فینزل اهلها و هم اکثر ممّن فى السّماء الدّنیا و من الجنّ و الانس، ثمّ کذلک، حتّى تنشقّ السّماء السّابعة و اهل کلّ سماء یزیدون على اهل السّماء الّتى قبلها. ثمّ ینزل الکرّوبیّون ثمّ حملة العرش و فى الحدیث طول ذکرناه فى سورة البقرة.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ الایة... اى الملک الّذى هو الملک حقّا ملک اللَّه جلّ و عزّ فى یوم القیمة کما قال تعالى: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لانّ الملک الزّائل کانّه لیس بملک. و قال ابن عباس: یرید أنّ یوم القیمة لا ملک یقضى غیره. وَ کانَ یَوْماً اى کان ذلک الیوم یوما، عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. شدیدا کقوله: فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ. فهذا الخطاب یدلّ على انّه لا یکون على المؤمنین عسیرا. و فى هذا الحدیث. انّه یهوّن یوم القیمة على المؤمنین حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة صلّاها فى الدّنیا.
قوله: وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ هذا کقوله: عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ. این ظالم عقبة بن ابىّ معیط القرشى است مجالست رسول خدا و سماع کلام او دوست داشتى و با وى بسیار نشستى و رسول خدا (ص) اسلام وى امید میداشت.
این عقبه از سفرى بیامده بود و دعوتى ساخته، اشراف قوم خویش را و رسول خدا را نیز در آن دعوت حاضر کرد. چون طعام بنهادند رسول خدا طعام نخورد و گفت: «انا لا آکل من طعام المشرکین الّا ان تشهد ان لا اله الّا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه». گفت من طعام مشرکان نخورم مگر که ایمان آرى و کلمه شهادت بگویى. عقبه کلمه شهادت بگفت و رسول طعام وى بخورد. امیّة بن خلف دوست عقبه بود، خبر بوى رسید که عقبه مسلمان شد، برخاست و پیش عقبه گفت: «صبوت» صابى شدى! و از دین خویشتن برگشتى! این چه بود که تو کردى؟ عقبه گفت: بس کارى نیفتاده است مردى بر طعام من نشست و نمىخورد کلمهاى بگفتم نه از دل و اعتقاد تا طعام بخورد، اکنون من هم بر آن دینم که بودم. امیه گفت: آن گه از تو راضى شوم که خیو بر روى محمد افکنى و او را دروغزن دارى. عقبه رفت و همان کرد که امیه فرمود.
صعب آمد و دشوار آن حال بر رسول خدا، تا جبرئیل آمد و در شأن ایشان این آیات فرو آورد. قال الضحاک: لمّا بزق عقبة فى النّبیّ (ص) عاد بزاقه فى وجهه و انشعب شعبتین فاحرق خدّیه و کان اثر ذلک فیه حتّى الموت. روز بدر عقبه با جمع کافران بود او را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول على (ع) را فرمود تا او را هلاک کند. چون عقبه میدانست که کشتنى است گفت: منّ للصّبیة یا محمد!
قال: انت و الصّبیة الى النّار!.
«یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ»، قال عطاء: یأکل یدیه حتّى یبلغ مرفقیه ثمّ تنبتان، ثمّ یأکل هکذا کلما نبتت یداه أکلها تحسّرا على ما فعل، و یقول: «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ» فى الدّنیا «مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»، لیتنى اتّبعت محمدا و اتّخذت معه سبیلا الى الهدى. قرأ ابو عمرو یا لیتنى اتّخذت بفتح الیاء و الآخرون باسکانها.
«یا وَیْلَتى!» یا حسرتى یا اسفى، لیتنى «لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا»، الفلان هاهنا امیة ابن خلف الجمحى اخو ابىّ بن خلف علیهما لعنة اللَّه.
«لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ» اى عن الایمان و القرآن «بَعْدَ إِذْ جاءَنِی» یعنى: الذّکر مع الرّسول «وَ کانَ الشَّیْطانُ» و هو متمرّد عات من الانس و الجنّ و کلّ من صدّ عن سبیل اللَّه فهو شیطان «لِلْإِنْسانِ خَذُولًا»، اى تارکا یترکه و یتبرّأ منه عند نزول البلاء و العذاب. و حکم هذه الآیات عامّ فى کلّ متحابّین اجتمعا على معصیة اللَّه. و منه قول النّبیّ (ص): «مثل جلیس الصّالح و السّوء کحامل المسک و نافخ الکیر فحامل المسک امّا ان یحذیک و امّا ان تبتاع منه و امّا ان تجد منه ریحا طیبة و نافخ الکیر امّا ان یحرق ثیابک و امّا ان تجد ریحا خبیثة».
و عن ابى سعید قال: قال النّبیّ (ص) «لا تصاحب الّا مومنا و لا یأکل طعامک الّا تقىّ».
و عن ابى هریرة: قال: قال النّبیّ (ص). «المرء على دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل».
و فى بعض التّفاسیر: انّ عقبة لمّا بزق فى وجه النّبیّ (ص) قال النّبیّ: «لئن وجدتّک خارجا من جبال مکة لاضربنّ عنقک، صبرا».
فقال عقبة و اللَّه لا اخرج من جبال مکة ابدا. فما کان یبرح و اذا خرج اصحابه أبى ان یخرج خوفا من رسول اللَّه (ص). فقالوا لک جمل احمر یطیر بک ان کانت هزیمة فخرج معهم فلمّا هزم المشرکون زلّ به جملة فى اخدود من الارض فاخذه رسول اللَّه (ص) اسیرا فقتله.
«وَ قالَ الرَّسُولُ» الآیة... یعنى و یقول الرّسول فى ذلک الیوم: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» اى متروکا، فاعرضوا عنه و هجروه و لم یؤمنوا به و لم یعملوا بما فیه. و ان شئت جعلته من الهجر اى هجروا فى القرآن فقالوا هو کذب و سحر و اساطیر و مفترى.
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «من تعلّم القرآن و علّق مصحفه لم یتعاهده و لم ینظر فیه جاء یوم القیمة متعلّقا به یقول یا ربّ عبدک هذا اتّخذنى مهجورا اقض بینى و بینه».
و قیل قال الرّسول یعنى فى الدّنیا شکى قومه الى اللَّه فقال: یا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجورا فعزاه اللَّه فقال: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما جعلنا لک اعداء من مشرکى قومک کذلک جعلنا «لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ». اى المشرکین. قال مقاتل یقول لا یکبرنّ علیک فانّ الانبیاء قبلک قد لقیت هذا من قومهم، فاصبر لامرى کما صبروا فانّى ناصرک و هادیک، وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً یکفیک معرّة من یعادیک و یهدیک الى الرّشاد و ینصرک على اعدائک نصرا عزیزا. «هادِیاً وَ نَصِیراً» نصب على الحال و قیل على التّمییز. و الایة، نزلت فى ابى جهل، و قیل فى بنى امیة و بنى المغیرة و هم اعدى قریش لرسول اللَّه (ص).
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم کفّار قریش و قیل هم الیهود قالوا: لَوْ لا نُزِّلَ هلّا نزّل «عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» دفعة واحدة کالتوریة على موسى و الانجیل على عیسى و الزبور على داود فقال تعالى: کَذلِکَ اى کذلک فعلت لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ اى انزلناه مفرّقا لنقوّى به قلبک اى نشجّع به قلبک فى اذى قومک بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء و هم یکتبون و یقرءون. و انزل القرآن على محمد و هو نبىّ امىّ لا یکتب و لا یقرأ. و قیل فرّق لانّ فى القرآن ناسخاو منسوخا، و ذلک لا یجتمعان لانّ احدهما یوجب العمل بشىء و الآخر یوجب ترک العمل به، و لانّ فى القرآن اجوبة للسّائلین و الجواب لا یتقدّم السّؤال. قال بعض المفسّرین کذلک متّصل بما قبله من قول المشرکین و هو الوقف على تقدیر جملة واحدة. کذلک اى کسایر کتب اللَّه ثمّ تبتدى «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ»، اى انزلناه متفرّقا به فؤادک وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. قال ابن عباس بیّنّاه بیانا بعضه فى اثر بعض. و التّرتیل التّبیین فى ترسّل و تثبّت، و قیل رتّلناه ترتیلا، جعلنا بین انزاله فرجا شیئا بعد شیء زمانا لیس بالکثیر، من قولهم، ثغر رتل، اذا کان بینها فرجة و رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا على هذا القول معناه لا تعجل فى قراءته بل تثبّت فیها.
وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ... حسن گفت این آیت متّصل است بآیت پیش، تقدیره: رتّلناه ترتیلا لکیلا یأتوک بمثل اى شبهة فى ابطال امرک. «الّا» اجبنا عنک و «جِئْناکَ بِالْحَقِّ» الّذى یدحض شبهة اهل الجهل و یبطل کلام اهل الزّیغ «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» من مثلهم. میگوید قرآن که بترتیل و ترسیل فرو فرستادیم بمدّت بیست سال پراکنده نه بیک دفعه، آن را بود تا ایشان هیچ شبهت در ابطال کار تو و جستن عیب تو نیارند، که نه ما آن را جوابى آریم براستى و بسزا جوابى که خصم را فروشکند و شبهت وى تباه کند و باطل وى پیدا کند. «وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» یعنى ممّا یلتمسه و یبغیه الخصم، فاختصر لدلالة الکلام علیه. جوابى نیکو تفسیرتر از آن که تو خود درخواهى، یا خصم مىدرخواهد. و اگر ما قرآن بیک دفعه فرو فرستادیمى این معنى حاصل نیامدى. و شبهت ایشان آن بود که گفتند: لو کان القرآن حقّا لانزل علیه جملة واحدة کما انزلت التوریة على موسى جملة واحدة. فبیّن اللَّه تعالى انّ ذلک لیس بشبهة و لکن لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا. وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ، هذا کقوله: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ، و ضرب الامثال هو طلب الاشباه لقصد نقض الشّىء. و سمّى اللَّه تعالى ما یوردون من الشّبه مثلا و سمّى ما یدفع به الشّبهة حقّا، و التّفسیر هو تبیین التّأویل، و الفسر فى اللّغة الکشف، معنى تفسیر از طریق لغت ایضاح است و تبیین، یقال فسّرت الحدیث اى اوضحته و بیّنته. و اشتقاق آن از تفسره است، و هى نظر الطّبیب فی البول لاستخراج الدّاء و العلّة، فکذلک المفسّر ینظر فى الایة لاستخراج الحکم و المعانى و این قول ضعیف است از بهر آنکه تفسره لفظى رومى است و تفسیر لفظى عربى است، و لفظ عربى از لفظ رومى مشتقّ نباشد. و قول درست آنست که تفسیر در اصل تفسیر بوده و فا بر سین مقدّم کردند، چنان که در لغت گویند جذب جبذ، عمیق معیق، صاعقة صاقعه و آنچه بدین ماند.
الَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ یحتمل ان یکون معناه یسحبون على وجوههم کقوله: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یحتمل ان یکون معناه یمشون على وجوههم کما
روى فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص): انّ النّاس یحشرون یوم القیمة ثلاثة اثلاث: رکبانا، و مشاة و على وجوههم.
قال انس: قیل یا رسول اللَّه! کیف یحشرون على وجوههم؟ قال: الذى امشاهم على ارجلهم قادر على ان یمشیهم على وجوههم. اولئک شرّ مکانا، اى کلّ مکان شرّ فمکان اولئک شرّ منه و لیس معناه انّ مکانهم شرّ من مکان اهل الجنّة، لانّ مکان اهل الجنّة خیر کلّه.
و قیل شرّ مکانا، اى من المؤمنین فى الدّنیا. قال الزّجاج «الّذین» رفع بالابتداء و «اولئک» رفع لانّه ابتداء ثان، «و شرّ» خبر «اولئک»، و «اولئک» مع «شر» خبر «الّذین»، و «المکان» و «السّبیل» منصوبان على التّمییز، و هذا جواب عن قولهم: «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِیراً. اى معینا ظهیرا. الوزیر فى اللّغة الّذى یرجع الیه و یتحصّن برأیه، و الوزر ما یلتجأ الیه و یعتصم به، و منه قوله: کَلَّا لا وَزَرَ اى لا ملجأ یوم القیمة و لا منجى الّا من رحم اللَّه.
فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا، یعنى القبط فَدَمَّرْناهُمْ هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تَدْمِیراً» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ... یعنى القبط، «فدمّرناهم» هاهنا اضمار اى فکذّبوهما فدمّرناهم «تدمیرا» اهلکناهم اشدّ الهلاک، و الدّمار استیصال بالهلاک و الدّمور الدّخول بالمکروه.
وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ»... یعنى کذّبوا نوحا، و انّما ذکر بلفظ الجمع لانّ من کذّب نبیّا واحدا فقد کذّب جمیع الرّسل. و یحتمل انّهم کذّبوا نوحا و من قبله من الرّسل، و قیل الرّسل نوح و الملائکة الّذین کانوا یأتونه بالوحى. و قیل اخبرهم نوح بمجىء الرّسل و انکروا بعث الرّسل اصلا. «اغرقناهم» اى اهلکناهم بالماء وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آیَةً و عبرة یتعظّون بها وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ فى الآخرة عَذاباً أَلِیماً. سوى ما حلّ بهم من عاجل العذاب.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ و اهلکنا عادا و ثمود یعنى هود و قوم صالح وَ أَصْحابَ الرَّسِّ. اختلفوا فیهم: قال وهب بن منبه: کانوا اهل بئر قعودا علیها و اصحاب مواش، یعبدون الاصنام، فوجّه اللَّه الیهم شعیبا یدعوهم الى الاسلام. فتمادوا فى طغیانهم و فى اذى شعیب (ع)، فبیناهم حول البئر فى منازلهم انهارت البئر، فخسف بهم و بدیارهم و رباعهم، فهلکوا جمیعا. و الرّس البئر، و کلّ رکیّة لم تطو بالحجارة و الآجر فهو رس. و قیل هم اصحاب الاخدود. و الرس هو الاخدود الّذى حفره. و قال کعب و مقاتل و السدىّ: الرّس البئر بانطاکیة، قتلوا فیها حبیبا النجار و هم الّذین ذکرهم اللَّه فى سورة یس. و قیل هم بقیّة ثمود قوم صالح و هم اصحاب البئر الّذین ذکرهم اللَّه تعالى فى قوله: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ». و قیل الرس قریة بالیمامة یقال لها فلج. و کانوا قوما اصحاب آبار قتلوا نبیّا أتاهم. و قیل کانوا قوما بین المدینة و وادى القرى رسّوا نبیّهم فى بئر اى رسّوه فیها. و الرّس مصدر فنسبوا الى فعلهم بنبیّهم و نبیّهم هو حنظلة بن صفوان، یقال: وجد حنظلة فى بئر بعد دهر طویل یده على شجّته فرفعت یده فسالت دما فترکت یده فعادت على الشجة. و قیل اصحاب الرّسّ قوم نساؤهم ساحقات. ذکر انّ الدلهاث ابنة ابلیس اتتهنّ فشبّهت الى النّساء ذلک و علّمتهنّ، فسلّط اللَّه علیهم صاعقة من اوّل اللّیل و خسفا فى آخره و صیحة مع الشّمس فلم یبق منهم احد. و فى الخبر: «انّ من اشراط السّاعة ان یستکفى الرّجال بالرّجال و النّساء بالنّساء، و ذلک السّحق».
و قال سعید بن جبیر: کان بارضهم جبل عظیم یقال له دمخ و کان علیه من الطّیر ما شاء اللَّه، ثمّ ظهرت طیر کأعظم ما یکون من الطّیر و فیها من کلّ لون و سمّوها عنقاء لطول عنقها و کانت تنقضّ على الطّیر تأکلها، فجاعت یوما فاعوزته الطّیر فانقضّت على صبىّ فذهبت به، فسمّیت عنقاء مغرب لانّها اغربت بما اخذته فطارت به فشکوا الى نبیّهم، فقال: اللّهمّ خذها و اقطع نسلها! فاصابتها صاعقة فاحرقتها و لم یر لها اثر، فضربتها العرب مثلا فى اشعارهم. ثمّ انّهم قتلوا نبیّهم، فاهلکهم اللَّه. و قیل هم قوم کذّبوا نبیّا اتاهم، فحبسوه فى بئر ضیّقة القعر، و وضعوا على رأس البئر صخرة عظیمة لا یقدر على حملها الّا جماعة من النّاس و قد کان آمن به من بین الجمیع عبد اسود، و کان العبد یأتى الجبل فیحتطب على ظهره و یبیع الحزمة و یشترى بثمنها طعاما ثمّ یأتى البئر فیلقى الیه الطّعام من خروق الصّخرة فکان على ذلک سنین. ثمّ انّ اللَّه تعالى اهلک القوم و ارسل ملکا فرفع الحجر و اخرج النّبیّ من البئر. و قیل بل الاسود عالج الصّخرة فقوّاه اللَّه برفعها فرفعها و القى حبلا الیه و استخرجه من البئر، فاوحى اللَّه الى ذلک النّبیّ انّه یکون رفیقه فى الجنّة. و روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّ اوّل النّاس دخولا الجنّة لعبد اسود»، یرید هذا العبد.
علىّ بن الحسین بن علىّ، زین العابدین (ع) روایت کند از پدر خویش الحسین بن علىّ (ع) گفتا: «مردى آمد از بنى تمیم پیش امیر المؤمنین على (ع) و گفت: یا امیر المؤمنین، خبر ده ما را از اصحاب رسّ در کدام عصر بودند و چه قوم بودند؟
دیار و مسکن ایشان کجا بود؟ پادشاه ایشان که بود؟ ربّ العزّه پیغامبر بایشان فرستاد یا نفرستاد؟ و ایشان را بچه هلاک کرد؟ ما در قرآن ذکر ایشان میخوانیم که: وَ أَصْحابَ الرَّسِّ نه قصّه ایشان بیان کرده نه احوال ایشان گفته. امیر المؤمنین (ع) گفت: یا اخا تمیم، سؤالى کردى که پیش از تو هیچکس از من این سؤال نکرده و بعد از من قصّه ایشان از هیچکس نشنوى: ایشان قومى بودند در عصر بنى اسرائیل پیش از سلیمان بن داود درخت صنوبر مىپرستیدند، آن درخت که یافث بن نوح کشته بود بر شفیر چشمهاى معروف. و بیرون از آن چشمه نهرى بود روان، و ایشان را دوازده باره شهر بود بر شطّ آن نهر، و نام آن نهر رسّ بود در بلاد مشرق. و در آن روزگار هیچ نهر عظیمتر و بزرگتر از آن نهر نبود و نه هیچ شهر آبادانتر از آن شهرهاى ایشان. و مهینه آن شهرها مدینهاى بود نام آن اسفندآباد و پادشاه ایشان از نژاد نمرود بن کنعان بود، و در آن مدینه مسکن داشت، و آن درخت صنوبر در آن مدینه بود، و ایشان تخم آن درخت بردند بآن دوازده باره شهر تا در هر شهرى درختى صنوبر برآمد و ببالید، و اهل آن شهر آن را معبود خود ساختند و آن چشمه که در زیر صنوبر اصل بود. هیچکس را دستورى نبود که از آن آب خوردى یا برگرفتى، که مىگفتند: هى حیاة آلهتنا فلا ینبغى لاحد ان ینقص من حیاتها. پس مردمان و چهارپایان آب که میخوردند از آن نهر رس مىخوردند و رسم و آئین ایشان بود در هر ماهى اهل هر شهرى گرد آن درخت صنوبر خویش برآمدن، و آن را بزیور و جامههاى الوان بیاراستن، و قربانها کردن، و آتشى عظیم افروختن، و آن قربانى بر آن آتش نهادن، تا دخان و قتار آن بالا گرفتى چندان که در آن تاریکى دود دیدههاى ایشان از آسمان محجوب بگشتید. ایشان آن ساعت بسجود درافتادندید، و تضرّع و زارى فرا درخت کردندید تا از میان آن درخت شیطان آواز دادى که: انّى قد رضیت عنکم فطیبوا نفسا و قرّوا عینا. ایشان چون آواز شیطان بگوش ایشان رسیدى سر برداشتندى شادان و نازان، و یک شبانروز بطرب و نشاط و خمر خوردن بسر آوردندید، یعنى که معبود ما از ما راضى است. برین صفت روزگار دراز بسر آوردند، تا کفر و شرک ایشان بغایت رسید و تمرّد و طغیان ایشان بالا گرفت.
ربّ العالمین با ایشان پیغامبرى فرستاد از بنى اسرائیل از نژاد یهود ابن یعقوب، روزگار دراز ایشان را دعوت کرد و توحید بر ایشان عرضه کرد و از عذاب اللَّه بیم داد، ایشان هیچ بنگرویدند و در شرک و کفر بیفزودند، تا پیغامبر در اللَّه زارید و بر ایشان دعاء بد کرد، گفت: یا ربّ انّ عبادک أبوا الّا تکذیبى و الکفر بک، یعبدون شجرة لا تضرّ و لا تنفع، فأرهم قدرتک و سلطانک.
چون پیغامبر این دعا کرد، درختهاى ایشان همه خشک گشت. ایشان گفتند این همه از شومى این مرد است که دعوى پیغامبرى میکند و عیب خدایان ما مىجوید او را بگرفتند و در چاهى عظیم کردند. آوردهاند در قصّه که انبوبها بساختند فراخ و آن را بقعر آب فرو بردند، و آب از آن انبوبها برمیکشیدند تا بخشک رسید آن گه از آنجا در چاهى دور فرو بردند و او را در آن چاه کردند و سنگى عظیم بر سر آن چاه استوار نهادند، انبوبها از قعر آب برداشتند گفتند اکنون دانیم خدایان ما از ما خشنود شوند که عیبجوى ایشان را هلاک کردیم. پیغامبر در آن وحشت چاه به اللَّه نالید گفت: «سیّدى و مولاى، قد ترى ضیق مکانى و شدّة کربى، فارحم ضعف رکنى و قلّة حیلتى و عجّل قبض روحى و لا تؤخّر اجابة دعوتى حتّى مات. فقال اللَّه تعالى لجبرئیل: «انّ عبادى هؤلاء غرّهم حلمى و امنوا مکرى و عبدوا غیرى و قتلوا رسولى فانا المنتقم ممّن عصانى و لم یخش عقابى و انّى حلفت لاجعلنّهم عبرة و نکالا للعالمین».
پس ربّ العالمین باد عاصف گرم بایشان فرو گشاد تا همه بیکدیگر شدند و فراهم پیوستند. آن گه زمین در زیر ایشان همچون سنگ کبریت گشت، و از بالا ابرى سیاه بر آمد و آتش فرو بارید و ایشان چنان که ارزیر در آتش فرو گدازد، فرو گداختند نعوذ باللّه من غضبه و درک نقمته.
و قوله تعالى: وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً. هذا کقوله: لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ و لذلک قالوا «کذب النسابون». و القرن اربعون سنة، و یقال مائة و عشرون سنة فیکمل القرن الاوّل من هذه الامّة عند هلاک یزید بن معویة و المعنى و اهلکنا امما بین هذه الامم کثیرا لا یعلمها الّا اللَّه، ارسل الیهم الرّسل فکذّبوهم فاهلکوا.
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ، کلّا منصوب بفعل مضمر، یعنى و انذرنا کلّا. و قیل الهاء ضمیر النّبیّ (ص) اى و کلّا ضربنا امثالا للنّبى لینذر بهم قومه. و قیل معناه: و کلّا قد احذر اللَّه تعالى الیهم و وعظهم بقصص من کان قبلهم لینزجروا و یتّعظوا، فلمّا لم ینفعهم ذلک و لجّوا فى الاصرار انتقم منهم بان تبرهم تتبیرا. فذلک قوله: وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. و التّتبیر التّکسیر و التّقطیع و لهذا قیل لمکسّر الزّجاج التّبر و کذلک تبر الذّهب.
وَ لَقَدْ أَتَوْا یعنى مشرکى مکة عَلَى الْقَرْیَةِ و هى قریّات قوم لوط، و کانت خمس قرى، و اهلک اللَّه اربعا منها و نجت واحدة. و هى صغیر کان اهلها لا یعملون العمل الخبیث، الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ یعنى رمیهم بالسّجیل. و قیل امطرت کبریتا و نارا. و مطر السّوء البلاء. و مطر یستعمل فى الخیر و امطر فى الشّرّ. و قیل هما لغتان. أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَها اذا مرّوا بها فى اسفارهم فیعتبروا و یتذکّروا لانّ مدائن قوم لوط على طریقهم عند ممرّهم الى الشام، هذا کقوله وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ. بَلْ کانُوا لا یَرْجُونَ نُشُوراً اى حملهم على الکفر و المعاصى، انکارهم البعث و النّشور، یعنى انّهم لم یتّعظوا و لم ینزجروا لانّهم لا یخافون عذاب الآخرة و لا یرجون ثوابها.
قوله: وَ إِذا رَأَوْکَ یعنى و اذا ابصروک یا محمد إِنْ یَتَّخِذُونَکَ اى ما یتّخذونک، إِلَّا هُزُواً اى هزأة، و هو الّذى یهزؤ منه کالسّخرة لما یسخر منه، و الضّحکة لما یضحک منه أَ هذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا، این آیات در شأن بو جهل فرو آمد که رسول را و یاران را دید و گفت بر طریق استهزاء از روى انکار و استحقار: أ هذا الّذى یزعم انّه بعثه اللَّه الینا رسولا.
إِنْ کادَ لَیُضِلُّنا اى قد قارب ان یصدّنا عن عبادة آلهتنا لو لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها، یعنى لو لم نصبر علیها لصرفنا عنها بسحره و طلاوة کلامه. فاجابهم اللَّه و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ فى القیمة حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ اى عند رؤیة العذاب مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا، من اخطاء طریقا. و وصف السّبیل بالضّلال مجازا و المراد سالکوها.
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، قومى بودند از عرب که سنگ مىپرستیدند، هر گه که ایشان را سنگى نیکو بچشم آمدى و دل ایشان آن خواستى آن را سجود بردندید و آنچه داشتندى بیفکندندید. حارث بن قیس ازیشان بود، کاروانى میرفت و آن سنگ که داشتند از شتر بیفتاد، آواز در قافله افتاد که: سنگ معبود از شتر بیفتاد. توقّف کنید، تا بجوییم، ساعتى جستند و نیافتند. گویندهاى از ایشان آواز داد که: وجدت حجرا احسن منه فسیروا. یکى سنگ از آن بهتر یافتم کاروان برانید و رفتن را باشید. و میگویند در روم قومى هستند که هر چه ایشان را نیکو بچشم آید آن را سجود برند. این آیت در شأن ایشان فرو آمد که بر پى دل خواست و هواء خویش رفتند، هر چه دل ایشان خواست آن را معبود ساختند. و لهذا قال الحسن فى تفسیر الایه: لا یهوى شیئا الا اتبعه. أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا اى حفیظا تمنعه من ذلک و تردّه الى الایمان. و قیل کفیلا یهدیه مع اتّباعه هواه. و لیس هذا نهیا عن دعائه ایّاهم بل اعلام بانّه قد قضى ما علیه من الانذار و الاعذار. و قال بعض المفسّرین: هذه منسوخة بآیة السیف.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ؟ سماع تفهّم، أَوْ یَعْقِلُونَ؟ بقلوبهم ما تقول لهم و انّما قال أَکْثَرَهُمْ لانّ فیهم من آمن. إِنْ هُمْ یعنى ما هم إِلَّا کَالْأَنْعامِ فى جهل الآیات و ترک الانتفاع بما یسمعونه بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا. لانّ البهائم ان لم تعتقد صحّة التّوحید لم تعتقد بطلانه و هم یعتقدون بطلانه و لانّ البهائم تسجد و تسبّح و هم یجحدون و یشرکون، و لانّ البهائم تهتدى لمراعیها و تنقاد لاربابها و هم لا یهتدون لمنافعهم و لا یطیعون ربّهم، و لانّ البهائم لا تخاطب و هم یخاطبون و لا یعذرون و نظیر الایة قوله: فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ، این آیت از روى ظاهر بیان معجزه مصطفى (ص) است و بر معنى فهم اهل حقایق، اشارت بتخاصیص قربت و تضاعیف کرامت او. امّا بیان معجزه آنست که رسول خدا علیه السلام در بعضى سفرها وقت قیلوله زیر درختى فرود آمد. یاران جمله با وى و سایه درخت اندک بود، ربّ العزّة جلّ جلاله بقدرت خویش اظهار معجزه مصطفى (ص) را سایه آن درخت بکشید چندان که همه لشکر اسلام را در سایه آن درخت جاى بود. در آن حال ربّ العزّة این آیت فرو فرستاد و این معجزه ظاهر گشت. اما بیان تخصیص قربت و زلفت آنست که: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ خطاب با حاضرانست و تشریف مقربانست. موسى (ع) بر مقام مناجات طمع در دیدار حق کرد گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ جلال عزّت احدیت میل قهر در دیده قدس او کشید که: لَنْ تَرانِی و با مصطفى گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ؟ اى محمد نه مرا مىبینى و در من نگرى؟ دیگر چه خواهى؟
اى جوانمرد! گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّهاى از عشق و شوق او کم گردد. در جگر ماهى تپشى است که اگر همه بحار عالم را جمع کنى ذرّهاى از آن تپش بننشاند. دلى که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضاى دیدار عزّت ذى الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضاى جمال آید. بیان این رمز در آن خبر است که مصطفى گفت: «اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه»
الحدیث الى آخره، این خود درجه عامّه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آن گه بتقاضاى عزّت بمشاهده احدیّت رسند. باز قومى که خداوندان عیناند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده. پیش از آن که بمراقى دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّى لهم بجلاله قبل وصولهم الى المنازل و الدرجات، فذلک قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، و یقال: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ اى مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الى الخلق.
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى جعلک مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک عَلَیْهِ دَلِیلًا.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهاى مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند. بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وى رسد زوائد موارد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانى و لطف خویش چهار در بر وى گشاید: در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودى خویش درآید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ و آن در احسان بر خود به بندد، حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که: انا استر اسائتک برحمتى فانى سیّد لطیف و انت عبد ضعیف، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ. همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر. حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منّت و گوید: ان قصرت انت فى شکرى فلا اقصر انا فى برى، فذلک قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، سوم در طاعت است که بر بنده گشاید اللَّه و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد. حق تعالى رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که: ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالى فذلک قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، چهارم در محبت است که اللَّه بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیرى و بد عهدى آن در بر خود به بندد، رب العزّة رسول حلم فرستد با کلید ستر که: عبدى! ان اجترأت على سوء المعاملة تجاوز عنک لانى حبیبک و انا الذى قلت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
قوله: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً قال النصرآبادی: هو الرّش الذى یرشّ من میاه المحبّة على قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شىء من ذوات الارواح.
قال اللَّه تعالى: وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً.
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً. این همچنانست که جایى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مقصود آنست که رب العزة مىخواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتى بود یا با روش خویش نظرى کنند. موسى کلیم (ع) وقتى ضجرتى نمود و متبرّم گشت از بنى اسرائیل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وى. رب العزة تأدیب وى را آن شب بهزار نبى وحى فرستاد از انبیاء بنى اسرائیل. بامدادان همه رسولان بودند، وحى گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روى بایشان نهادند و موسى را تنها بگذاشتند، موسى در خود افتاد تنگدل و غمگین، در اللَّه زارید و تضرّع کرد، گفت: بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشاى. رب العزّة مراعات دل موسى را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسى بسر وقت خویش بازگشت.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد. نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندى که او را نام است و صفت، و آن یک حرف، ها است، و واو قرارگاه نفس است. نهبینى که چون تثنیه کنى هما گویى نه هو ما؟ تا بدانى که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا، همه اسامى و صفات که گویى، از سر زبان گویى، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود. زبان و لب را با وى کارى نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهاى صافى دارند و همتهاى عالى و سینههاى خالى، چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردى نبود خود حقیقت هویت بر وى مکشوف نگردد.
آن عزیزى در راهى میرفت درویشى پیش وى باز آمد، گفت: از کجا مىآیى؟
گفت: هو، گفت: کجا مىروى؟ گفت: هو، گفت: مقصودت چیست؟ گفت: هو، از هر چه سؤال میکرد وى میگفت هو. این چنانست که گفتهاند:
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فى الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فى الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.
عَذْبٌ فُراتٌ اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدى روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، و مِلْحٌ أُجاجٌ اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده. آن یکى را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکى را قید مذلّت و اهانت بر پاى نهاده بلا جور. آرى چون رب العزة خواهد که بندهاى را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وى روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.
سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذى هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذى هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانى یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فى السوق فآخذ کل یوم اجرتى و لا استریح منها الى شربة ماء و لا الى دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجىء بأجرتى الى الفقراء فأواسیهم بها فى الشونیزیة و غیرها و اکون انا على حالى. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود على الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود على الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتى یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوى الیه الّا ثدى امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یرى لنفسه مأوى الّا اللَّه عز و جل.
اى جوانمرد! گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّهاى از عشق و شوق او کم گردد. در جگر ماهى تپشى است که اگر همه بحار عالم را جمع کنى ذرّهاى از آن تپش بننشاند. دلى که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضاى دیدار عزّت ذى الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضاى جمال آید. بیان این رمز در آن خبر است که مصطفى گفت: «اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه»
الحدیث الى آخره، این خود درجه عامّه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آن گه بتقاضاى عزّت بمشاهده احدیّت رسند. باز قومى که خداوندان عیناند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده. پیش از آن که بمراقى دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّى لهم بجلاله قبل وصولهم الى المنازل و الدرجات، فذلک قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، و یقال: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ اى مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الى الخلق.
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى جعلک مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک عَلَیْهِ دَلِیلًا.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهاى مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند. بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وى رسد زوائد موارد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانى و لطف خویش چهار در بر وى گشاید: در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودى خویش درآید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ و آن در احسان بر خود به بندد، حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که: انا استر اسائتک برحمتى فانى سیّد لطیف و انت عبد ضعیف، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ. همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر. حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منّت و گوید: ان قصرت انت فى شکرى فلا اقصر انا فى برى، فذلک قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، سوم در طاعت است که بر بنده گشاید اللَّه و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد. حق تعالى رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که: ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالى فذلک قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، چهارم در محبت است که اللَّه بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیرى و بد عهدى آن در بر خود به بندد، رب العزّة رسول حلم فرستد با کلید ستر که: عبدى! ان اجترأت على سوء المعاملة تجاوز عنک لانى حبیبک و انا الذى قلت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
قوله: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً قال النصرآبادی: هو الرّش الذى یرشّ من میاه المحبّة على قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شىء من ذوات الارواح.
قال اللَّه تعالى: وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً.
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً. این همچنانست که جایى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مقصود آنست که رب العزة مىخواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتى بود یا با روش خویش نظرى کنند. موسى کلیم (ع) وقتى ضجرتى نمود و متبرّم گشت از بنى اسرائیل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وى. رب العزة تأدیب وى را آن شب بهزار نبى وحى فرستاد از انبیاء بنى اسرائیل. بامدادان همه رسولان بودند، وحى گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روى بایشان نهادند و موسى را تنها بگذاشتند، موسى در خود افتاد تنگدل و غمگین، در اللَّه زارید و تضرّع کرد، گفت: بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشاى. رب العزّة مراعات دل موسى را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسى بسر وقت خویش بازگشت.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد. نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندى که او را نام است و صفت، و آن یک حرف، ها است، و واو قرارگاه نفس است. نهبینى که چون تثنیه کنى هما گویى نه هو ما؟ تا بدانى که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا، همه اسامى و صفات که گویى، از سر زبان گویى، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود. زبان و لب را با وى کارى نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهاى صافى دارند و همتهاى عالى و سینههاى خالى، چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردى نبود خود حقیقت هویت بر وى مکشوف نگردد.
آن عزیزى در راهى میرفت درویشى پیش وى باز آمد، گفت: از کجا مىآیى؟
گفت: هو، گفت: کجا مىروى؟ گفت: هو، گفت: مقصودت چیست؟ گفت: هو، از هر چه سؤال میکرد وى میگفت هو. این چنانست که گفتهاند:
از بس که دو دیده در خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فى الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فى الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.
عَذْبٌ فُراتٌ اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدى روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، و مِلْحٌ أُجاجٌ اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده. آن یکى را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکى را قید مذلّت و اهانت بر پاى نهاده بلا جور. آرى چون رب العزة خواهد که بندهاى را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وى روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.
سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذى هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذى هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانى یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فى السوق فآخذ کل یوم اجرتى و لا استریح منها الى شربة ماء و لا الى دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجىء بأجرتى الى الفقراء فأواسیهم بها فى الشونیزیة و غیرها و اکون انا على حالى. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود على الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود على الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتى یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوى الیه الّا ثدى امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یرى لنفسه مأوى الّا اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ و این انیز دستى است ترا بر من که سپاس نهى بآن بر من أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۲۲) که قوم مرا به بندگى گرفتى تا من در میان شما بالیدم و در دست تو برآمدم.
قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۳) فرعون گفت: خداى جهانیان خود چه چیزست ؟
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (ع) گفت: خداوند آسمانها و زمینها و هر چه در میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۲۴). اگر این سخن را بىگمان خواهید بود.
قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (۲۵)، ایشان را گفت که گرد او بودند: نمىنیوشید؟
قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۲۶) گفت: خداوند شما و خداوند پدران پیشینیان شما.
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (۲۷) گفت: این رسول شما که بشما فرستادند براستى که دیوانه است.
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما گفت: خداوند دو نیمه جهان، جاى برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸) اگر مىدریابید.
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی گفت: اگر خدایى گیرى جز زمن، لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (۲۹) چنان کنم که از زندانیان باشى.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (۳۰) گفت: و اگر چیزى آرم بتو چیزى پیدا آشکارا.
قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۱) گفت: پس بیار آن را اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ عصاى خویش را بیوکند فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۳۲) چون بنگریست آن مارى بود بزرگ آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست راست خویش بیرون کشید فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۳۳) آن دست او را دید سپید روشن تاونده نگرندگانرا.
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ گفت: مهینان ایشان را که گرد بر گرد او بودند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) آن مرد براستى جادویى است استاد دانا.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویى خویش فَما ذا تَأْمُرُونَ (۳۵). چه فرمائید شما در کار او.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستانهاى خویش فراهم آورندگان فرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (۳۷) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ فراهم آورند جادوان، لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
وَ قِیلَ لِلنَّاسِ و مردمان را گفتند هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) هستید شما آن را که فراهم آئید؟
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ تا ما از آن سوى باشیم که جادوان از آن سویند، إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۴۰) اگر ایشان به آیند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالُوا لِفِرْعَوْنَ فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۴۱) ما را مزدى هست اگر ما به آییم؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۲) گفت: آرى وانگه شما براستى که از نزدیک کردگان باشید.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳) موسى گفت: ایشان را بیفکنید آنچه بخواهید افکند.
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ بیفکندند رسنها و چوبهاى خویش، وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (۴۴) و گفتند بخدایى فرعون که ما به آییم.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ بیوکند موسى عصاى خویش، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۴۵) تا که مىفروبرد تیز آنچه ایشان ساختند.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۴۶) جادوان را بیفکندند بر روى سجده بران.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۴۷).
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۴۸). گفتند بگرویدیم بخداوند جهانیان خداوند موسى و هارون.
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ گفت ایمان آوردید او را پیش از آن که دستورى دادم شما را؟، إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ جز زان نیست که مهتر و استادتر شما آمد و جادویى آموخت شما را، فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.
که زود باشد که بدانید. لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهاى شما را ببرم چپ و راست. وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۴۹) و شما را بیاویزم همگان.
قالُوا لا ضَیْرَ گفتند. گزند نیست، باک نیست. إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۵۰) ما با خداوند خویش گشتیم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا ما امیدواریم که بیامرزد ما را خداوند ما گناهان ما. أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (۵۱) آن گه که ما اوّل گرویدگان باشیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام کردیم بموسى، أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی که بشب ببر بندگان مرا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲) تا ایشان از پس شما بیایند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۵۳) فرعون در شارستانها مردم انگیزندگان فرستاد.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (۵۴) گفت: اینان تنى چندند سخت اندک، وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵) و ایشان ما را بدرد خشم آوردهاند.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ (۵۶) و ما انبوهیم هام پشت بهم ساخته.
فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ کُنُوزٍ (۵۷) بیرون آوردیم ایشان را از بهشتها و چشمههاى روان
و گنجها وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۵۸)، کَذلِکَ و جایگاههاى بناز
چنان وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹) و فرا بنى اسرائیل دادیم از کشته بازمانده.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (۶۰) در پى ایشان نشستند تا برآمد آفتاب.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر، قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (۶۱) یاران موسى گفتند در ما رسیدند.
قالَ کَلَّا گفت موسى نه نه چنین نرسند، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (۶۲) خداوند من با من مرا راه مىنماید.
فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ پیغام دادیم بموسى و فرمان که بعصاى خویش دریا بزن! فَانْفَلَقَ بشکافت دریا، فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (۶۳) تا هر پارهاى ازو چون کوهى بگشت بزرگ.
وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ (۶۴) و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (۶۵) و رهانیدیم موسى را و هر که با وى بود همگان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۶۶) پس بآب بکشتیم دیگران را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آن عبرتى است، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۶۷) و بیشتر مردمان گرونده نیستند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶۸) و خداوند تو تواناى است مهربان.
قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۳) فرعون گفت: خداى جهانیان خود چه چیزست ؟
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (ع) گفت: خداوند آسمانها و زمینها و هر چه در میان آن، إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (۲۴). اگر این سخن را بىگمان خواهید بود.
قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (۲۵)، ایشان را گفت که گرد او بودند: نمىنیوشید؟
قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۲۶) گفت: خداوند شما و خداوند پدران پیشینیان شما.
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (۲۷) گفت: این رسول شما که بشما فرستادند براستى که دیوانه است.
قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما گفت: خداوند دو نیمه جهان، جاى برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۲۸) اگر مىدریابید.
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی گفت: اگر خدایى گیرى جز زمن، لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ (۲۹) چنان کنم که از زندانیان باشى.
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (۳۰) گفت: و اگر چیزى آرم بتو چیزى پیدا آشکارا.
قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۱) گفت: پس بیار آن را اگر از راستگویانى.
فَأَلْقى عَصاهُ عصاى خویش را بیوکند فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۳۲) چون بنگریست آن مارى بود بزرگ آشکارا.
وَ نَزَعَ یَدَهُ و دست راست خویش بیرون کشید فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۳۳) آن دست او را دید سپید روشن تاونده نگرندگانرا.
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ گفت: مهینان ایشان را که گرد بر گرد او بودند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۳۴) آن مرد براستى جادویى است استاد دانا.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویى خویش فَما ذا تَأْمُرُونَ (۳۵). چه فرمائید شما در کار او.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ گفتند با پس کن او را و برادر او را. وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۳۶) و در شارستانهاى خویش فراهم آورندگان فرست.
یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ (۳۷) تا بتو آرند هر جادویى دانا که هست.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ فراهم آورند جادوان، لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۳۸) هنگام روزى را دانسته و نامزد کرده.
وَ قِیلَ لِلنَّاسِ و مردمان را گفتند هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (۳۹) هستید شما آن را که فراهم آئید؟
لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ تا ما از آن سوى باشیم که جادوان از آن سویند، إِنْ کانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۴۰) اگر ایشان به آیند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ چون جادوان آمدند قالُوا لِفِرْعَوْنَ فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۴۱) ما را مزدى هست اگر ما به آییم؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۲) گفت: آرى وانگه شما براستى که از نزدیک کردگان باشید.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (۴۳) موسى گفت: ایشان را بیفکنید آنچه بخواهید افکند.
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ بیفکندند رسنها و چوبهاى خویش، وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (۴۴) و گفتند بخدایى فرعون که ما به آییم.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ بیوکند موسى عصاى خویش، فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۴۵) تا که مىفروبرد تیز آنچه ایشان ساختند.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ (۴۶) جادوان را بیفکندند بر روى سجده بران.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۴۷).
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۴۸). گفتند بگرویدیم بخداوند جهانیان خداوند موسى و هارون.
قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ گفت ایمان آوردید او را پیش از آن که دستورى دادم شما را؟، إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ جز زان نیست که مهتر و استادتر شما آمد و جادویى آموخت شما را، فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.
که زود باشد که بدانید. لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهاى شما را ببرم چپ و راست. وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (۴۹) و شما را بیاویزم همگان.
قالُوا لا ضَیْرَ گفتند. گزند نیست، باک نیست. إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (۵۰) ما با خداوند خویش گشتیم.
إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا ما امیدواریم که بیامرزد ما را خداوند ما گناهان ما. أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ (۵۱) آن گه که ما اوّل گرویدگان باشیم.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام کردیم بموسى، أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی که بشب ببر بندگان مرا إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (۵۲) تا ایشان از پس شما بیایند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۵۳) فرعون در شارستانها مردم انگیزندگان فرستاد.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (۵۴) گفت: اینان تنى چندند سخت اندک، وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵) و ایشان ما را بدرد خشم آوردهاند.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ (۵۶) و ما انبوهیم هام پشت بهم ساخته.
فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، وَ کُنُوزٍ (۵۷) بیرون آوردیم ایشان را از بهشتها و چشمههاى روان
و گنجها وَ مَقامٍ کَرِیمٍ (۵۸)، کَذلِکَ و جایگاههاى بناز
چنان وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ (۵۹) و فرا بنى اسرائیل دادیم از کشته بازمانده.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (۶۰) در پى ایشان نشستند تا برآمد آفتاب.
فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر، قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ (۶۱) یاران موسى گفتند در ما رسیدند.
قالَ کَلَّا گفت موسى نه نه چنین نرسند، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (۶۲) خداوند من با من مرا راه مىنماید.
فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ پیغام دادیم بموسى و فرمان که بعصاى خویش دریا بزن! فَانْفَلَقَ بشکافت دریا، فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (۶۳) تا هر پارهاى ازو چون کوهى بگشت بزرگ.
وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ (۶۴) و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (۶۵) و رهانیدیم موسى را و هر که با وى بود همگان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۶۶) پس بآب بکشتیم دیگران را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً در آن عبرتى است، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۶۷) و بیشتر مردمان گرونده نیستند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶۸) و خداوند تو تواناى است مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ (۱) این طس آیتهاى قرآن است و آیتهاى نامه روشن و هویداى آشکارا.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) راه نمونى و بشارت گرویدگان را.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که بپاى میدارند نماز، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و میدهند زکاة، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۳) و ایشان برستخیز بىگمان میگروند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ایشان که بنخواهند گروید برستخیز، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ بر آراستیم بر ایشان کردههاى ایشان، فَهُمْ یَعْمَهُونَ (۴) تا بىسامان مىزیند.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ ایشان آنانند که ایشانراست عذاب بد، وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵) و ایشان در آخرت زیانکارانند.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ و تو را قرآن در دل و در زبان میدهند مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (۶) از نزدیک راست دانشى راست کار دانا.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ موسى گفت زن خویش را: إِنِّی آنَسْتُ ناراً من از دور آتشى دیدم: سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما را از نزدیک آن خبرى آرم، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ یا شما را آتشى افروخته آرم، لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) تا مگر گرم شوید.
فَلَمَّا جاءَها چون آمد بآن، نُودِیَ آواز دادند او را أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها که برکت کسى که در آتش است و ایشان که گرد بر گرد آن، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸) و پاکى اللَّه را خداوند جهانیان.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) یا موسى آنچه هست آن منم تواناى دانا.
وَ أَلْقِ عَصاکَ عصاى خویش بیفکن فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و مىلرزید کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن مارى است وَلَّى مُدْبِراً برگشت، پشت برگردانید وَ لَمْ یُعَقِّبْ بازنیامد و باز پس ننگرست، یا مُوسى لا تَخَفْ یا موسى مترس! إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰) که من آنم که فرستادگان من بنزدیک من نباید ترسند.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ مگر کسى گناهى کند، ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ آن گه جزا کند کرد خویش بنیکویى پس زشتى فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱) من آمرزگارم بخشاینده.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى فِی تِسْعِ آیاتٍ با نه نشان، إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ بفرعون و قوم او، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۱۲) که ایشان قومىاند از طاعت بیرون.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ چون بایشان آمد آیاتُنا مُبْصِرَةً نشانها ما روشن پیدا، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۳) گفتند اینست جادویى آشکارا.
وَ جَحَدُوا بِها آن را منکر شدند: وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و درست مىشناخت دلهاى ایشان آن را که راست است ظُلْماً وَ عُلُوًّا بستمکارى و ببرترى، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۴) درنگر سرانجام بدکاران چون بود.
طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ (۱) این طس آیتهاى قرآن است و آیتهاى نامه روشن و هویداى آشکارا.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) راه نمونى و بشارت گرویدگان را.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که بپاى میدارند نماز، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و میدهند زکاة، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۳) و ایشان برستخیز بىگمان میگروند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ایشان که بنخواهند گروید برستخیز، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ بر آراستیم بر ایشان کردههاى ایشان، فَهُمْ یَعْمَهُونَ (۴) تا بىسامان مىزیند.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ ایشان آنانند که ایشانراست عذاب بد، وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵) و ایشان در آخرت زیانکارانند.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ و تو را قرآن در دل و در زبان میدهند مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (۶) از نزدیک راست دانشى راست کار دانا.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ موسى گفت زن خویش را: إِنِّی آنَسْتُ ناراً من از دور آتشى دیدم: سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما را از نزدیک آن خبرى آرم، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ یا شما را آتشى افروخته آرم، لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) تا مگر گرم شوید.
فَلَمَّا جاءَها چون آمد بآن، نُودِیَ آواز دادند او را أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها که برکت کسى که در آتش است و ایشان که گرد بر گرد آن، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸) و پاکى اللَّه را خداوند جهانیان.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) یا موسى آنچه هست آن منم تواناى دانا.
وَ أَلْقِ عَصاکَ عصاى خویش بیفکن فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ چون عصا را دید که مىجنبید و مىلرزید کَأَنَّها جَانٌّ راست گویى که آن مارى است وَلَّى مُدْبِراً برگشت، پشت برگردانید وَ لَمْ یُعَقِّبْ بازنیامد و باز پس ننگرست، یا مُوسى لا تَخَفْ یا موسى مترس! إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰) که من آنم که فرستادگان من بنزدیک من نباید ترسند.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ مگر کسى گناهى کند، ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ آن گه جزا کند کرد خویش بنیکویى پس زشتى فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱) من آمرزگارم بخشاینده.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ دست خویش در جیب خویش کن تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ تا بیرون آید سپید بىپیسى فِی تِسْعِ آیاتٍ با نه نشان، إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ بفرعون و قوم او، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۱۲) که ایشان قومىاند از طاعت بیرون.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ چون بایشان آمد آیاتُنا مُبْصِرَةً نشانها ما روشن پیدا، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۳) گفتند اینست جادویى آشکارا.
وَ جَحَدُوا بِها آن را منکر شدند: وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ و درست مىشناخت دلهاى ایشان آن را که راست است ظُلْماً وَ عُلُوًّا بستمکارى و ببرترى، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (۱۴) درنگر سرانجام بدکاران چون بود.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة النمل جمله بمکه فرو آمد از آسمان و در آن ناسخ و منسوخ نه، مگر یک آیت: فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ منسوخ است بآیت سیف و این سورت چهار هزار و هفتصد و نود و نه حرف است و هزار و صد و چهل و نه کلمت و نود و سه آیت. و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ طس سلیمان کأنّ له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بسلیمان و کذّب به و هود و شعیب و صالح و ابراهیم و یخرج من قبره و هو ینادى لا اله الّا اللَّه».
«طس» بقول ابن عباس نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله سوگند بنام خود یاد کرده که این سورت آیات قرآن است، و بقول قتاده نامى است از نامهاى قرآن، قومى گفتند طا اشارتست بنام لطیف، سین اشارتست بنام سمیع، و درین حروف اوائل سور سخن فراوان رفت از پیش. «تلک»، اى هذه الحروف آیات القرآن، و هى آیات کتاب مبین. قال فى هذه السورة: آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ، و قال فى سورة الحجر: آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ لانّ القرآن و الکتاب اسمان علمان للمنزل على محمد (ص) و وصفان له، لانّه یقرأ و یکتب، فحیث جاء بلفظ التعریف فهو العلم، و حیث جاء بلفظ النّکرة فهو الوصف، جمع اللَّه سبحانه بین صفتى القرآن فبیّن انّه یقرأ و یکتب، و فائدته انّه سبحانه بیّن انّ هذا القرآن مؤلّف من هذه الحروف الّتى هى اصل کلامهم و اصل کتابهم، فلمّا عجزوا عن الإتیان بسورة مثله دلّ ذلک على انّه معجز من عنده.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ اى القرآن هدى من الضّلالة و بشرى بالجنّة، یعنى انّها آیات هادیة و مبشّرة، و قیل هدى لجمیع الخلق و بشرى للمؤمنین خاصّة.
و قیل هدى للمذنبین و بشرى للمؤمنین و خصّهم بالذّکر لانتفاعهم به، و محل هُدىً وَ بُشْرى رفع على انّه خبر لابتداء: اى هو هدى، و یجوز النّصب على الحال، کقوله: وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً.
ثمّ وصف المؤمنین فقال: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ اى الصّلوات الخمس فى مواقیتها و شرائطها، یُؤْتُونَ الزَّکاةَ المفروضة من اموالهم. و قیل یرید به صدقة الفطر. و قیل یرید تطهیر ابدانهم، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ یعلمونها علما بالاستدلال.
و المعنى یعملون ما یعملون، عالمین بما لهم و علیهم. و قیل معناه و اذا علموا اجزاءهم کانوا انشط له و احرص علیه.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، اى لا یصدّقون بالبعث الّذى فیه جزاء الاعمال، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، اى جعلنا جزاءهم على کفرهم، انّا زیّنّا لهم الاعمال القبیحة حتّى رأوها حسنة و تزیینه لهم خذلانه ایّاهم، و انّه تعالى وکّلهم الى انفسهم فَهُمْ یَعْمَهُونَ اى یتردّدون فى ضلالتهم و شرکهم بلا نور من اللَّه و لا هدى کهدى المؤمنین، و هذه الآیة حجّة قاطعة على المعتزلة و القدریة اذ قد اخبر عن نفسه جلّ جلاله انّه یزیّن اعمال الکفّار نصّا بلا تاویل، ففیه دلیل انّ ما اخبر من تزیین الشیطان فهو تبع لتزیینه کما انّ مشیّة عباده فى المعصیة تابعة لمشیّته فیه، اذ محال ان یکون مشیّة الخالق تبعا لمشیّة المخلوق، او تزیینه تبعا لتزیین الشیطان، و لهذا اخبر جل جلاله انّ الشیطان مقیّض کذلک غیر سابق الیه بقوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ، فعلمنا انّ کلّ مشیّة منسوبة فى القرآن الى غیره او تزیین او اضلال فهو تبع له، اذ مستحیل ان یکون جل جلاله تبعا لهم او مزیّنا او مضلا او شائیا بقوّتهم، و کیف یکون ذلک و هو یملکهم و لا یملکونه؟ خلقهم کیف اراد بجمیع صفاتهم و آلاتهم، و هو فى جمیع صنعه فیهم و فى غیرهم، عدل عقل الخلیقة عدله ام لم یعقلوه.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ اى لهم فى الدنیا سوء العذاب بقتلهم فى یوم بدر و غیره من المواضع بالسّیف وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ لاشترائهم الضّلالة بالهدى فخسروا الجنّة و نعیمها و حرموا النّجاة من النّار و ذلک خسران فى خسران و لذلک قال: الْأَخْسَرُونَ، و قیل هو بمعنى الخاسرین فیکون افضل هاهنا للمبالغة لا للشّرکة.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ، اى تعطى القرآن کقوله: وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ، اى من عند ربّ العزّة على لسان جبرئیل بامر حکیم حکم انّ القرآن من عنده نزل، عَلِیمٍ بخلقه الى ما ذا یصیرون. و قیل لَتُلَقَّى اى لتلقّن، یقال لقیته کذا فتلقاه، اى لقیته فتلقّن.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ، یعنى اذکر اذ قال موسى لاهله، اهل الانسان من یختصّ به، و المراد بالاهل هاهنا امرأته ابنة شعیب، قال لها فى سفره اذ خرج من مدین یؤمّ الشام و قد ضلّ الطریق و أصلت زنده: إِنِّی آنَسْتُ ناراً اى ابصرتها من بعید، فامکثوا مکانکم، و کان الوقت شتاء، و وجد اهله البرد، فطلب موسى لهم صلاء سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ عن الطّریق این هو، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ نوّن کوفى و یعقوب و اضاف من بقى، فمن نوّن جعل القبس صفة لل «شّهاب» او بدلا، و من اضاف جعل «الشّهاب» الشّعله و «القبس» النّار، اى بشعلة نار، القبس بالسکون المصدر، و بالفتح الاسم، و الشهاب نور کالعمود من النار و غیرها، و منه الکواکب تمتد فى السماء شهب، و المعنى او آتیکم بشعلة نار ساطع اقتبسها من معظم النار ان لم اجد عندها من یدلّنى على الطریق لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ، الاصطلاء الاستدفاء بالصّلاء و هى النار الموقده. و یقال فلان یصطلى بنار فلان اى یعیش فى ظلّه و یتغرّر به. قال مقاتل: النّار و هو النّور و هو نور ربّ العزة رآه لیلة الجمعة عن یمین الجبل بالارض المقدّسة.
فَلَمَّا جاءَها اى جاء موسى النّار التی ابصرها، نُودِیَ جاءه النّداء، و هو الکلام المسموع، اى نودى موسى بان بورک اى قدس. قال ابن عباس و ابن جبیر و الحسن: یعنى قدّس من فى النّار و هو اللَّه سبحانه عنى به نفسه. و قیل بورک اى جعل فیه البرکة و الخیر، بمعنى تبارک، و هذا کلام یجرى مجرى الدّعاء و حقیقته یرجع الى الخیر، و فیه اربع لغات: بارکک اللَّه، و بارک فیک، و بارک علیک و بارک لک. و قیل: معناه بورک من فى النّار نوره. و قیل «من» صلة و التقدیر: بورکت النّار وَ مَنْ حَوْلَها و هو قراءة ابى بن کعب و المعنى بورک فى النار و فیمن حولها، فسمّى النّار مبارکة کما سمّى البقعة مبارکة. و قیل: معنى من فى النّار انّه نادى موسى منها و اسمعه کلامه من جهتها. و فى النّار قولان: احدهما، انّها کانت نارا مضیئة محرقة کسائر النّیران. قال سعید بن جبیر: و هى احدى حجب اللَّه سبحانه یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «حجابه النّار لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کلّ شىء ادرکه بصره».
ثمّ قرأ ابو عبیدة احدرواة: و هذا الخبر أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و القول الثانى انّها کانت نورا مضیئا من غیر احراق، لانّها کانت متضرّمة فى شجرة خضراء. و جاء فى التفسیر انّها کلّما ازدادت تضرّما ازدادت الشجرة خضرة، و کانت سمرة. قال المفسّرون: کانت النّار نوره عزّ و جلّ، و انّما ذکر بلفظ النّار لانّ موسى حسبه نارا و العرب تضع احدهما موضع الآخر وَ مَنْ حَوْلَها یعنى الملائکة وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ هذا ایضا من جملة ما نودى، و انّه سبحانه نزّه نفسه عمّا لا یلیق به. و قیل انّه کلام موسى لمّا دهاه الامر العظیم.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ اى الّذى ناداک أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
وَ أَلْقِ عَصاکَ، هذا من جملة النّداء، فألقاها فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ اى تتحرّک باضطراب کَأَنَّها جَانٌّ. قیل شبّهها بالجنّ لخفّته، و قال فى موضع آخر: فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ و هى الحیّة العظیمة، یعنى انّها فى سرعة الجانّ و خفته، و فى صورة الثّعبان و قوّته. و قیل انّها فى اوّل امرها جان على قدر العصا ثمّ لا یزال تنتفخ و تربوا حتّى تصیر کالثعبان العظیم وَلَّى مُدْبِراً، اى ولىّ موسى مدبرا، ادبر عنها، و جعلها تلى ظهره، وَ لَمْ یُعَقِّبْ لم یرجع و لم یلتفت، تقول: عقّب الرّجل إذا رجع یقابل بعد ان ولّى. و قیل عقّب رجع على عقبیه، یا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ معناه لا یخاف المرسلون فى موضع الّذى یوحى فیه الیهم و الّا فالمرسلون اخوف من اللَّه من غیرهم.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ فى هذا الاستثناء قولان: احدهما انّه متّصل و ظلمهم ذنبهم قبل النبوّة، و قیل هو الصغیرة سمّیت ظلما، و التقدیر: لا یخاف لدىّ المرسلون الا رسول ظلم بارتکاب صغیرة، فانّه یخافنى الّا ان یتوب بعد ذلک فاغفر له، قال: الحسن قال اللَّه تعالى لموسى انّما اخفتک لقتلک القبطى، و القول الثانى انّه استثناء منقطع و معناه لکن من ظلم فانّه یخافنى الّا ان یتوب و یعمل صالحا فانّى اغفر له و ارحمه.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ انّما امر بادخال الید فى الجیب لانّ بردعته لم یکن لها کمّ، و قیل: فِی جَیْبِکَ اى فى قمیصک لانّه یجاب، اى یقطع تَخْرُجْ بَیْضاءَ لها شعاع کشعاع الشمس مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى برص و آفة، فِی تِسْعِ آیاتٍ کما یقال اعطانى عشرة من الإبل فیها فحلان، اى منها فحلان. قال الزجاج: تاویله اظهر هاتین الآیتین من تسع آیات و هنّ العصا و الید البیضاء و الجدب و نقص الثمرات و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم. و قیل فیه اضمار، و المعنى اذهب الى فرعون فى تسع آیات، اى مع تسع آیات إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ. فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا اى جاءهم موسى بالید و العصا مُبْصِرَةً، اى مستنیرة مبصرة بها کما تقول ابصر النّهار اى ابصر فیه، و مثله قوله: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً، اى نیرة یبصر فیها، نصب على الحال. و قیل: مبصرة تجعلهم بصراء و قیل: جاعلة لهم بصائر، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ.
وَ جَحَدُوا بِها لا یکون الجحود الا من علم من الجاحد. و قیل لا یکون الجحود الا بعد الاقرار بما عرف و اصل الجحد قلّة الخیر، و فى الباء قولان: احدهما، زیادة کقول الشاعر: نضرب بالسّیف و نرجوا بالفرج.
و الثانى باء السبب، اى ازالوا الخیر عنهم بسبب ردّهم آیات اللَّه و تکذیبهم حاملها.
وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ عرفتها و تحقّقت انّها من عند اللَّه، تیقّنت و استیقنت بمعنى واحد ظُلْماً لانفسهم وَ عُلُوًّا، اى ترفّعا و تکبّرا و انفة من اتباع موسى، و فى الآیة تقدیم و تاخیر، تقدیره: و جحدوا بها ظلما و علوّا و استیقنتها انفسهم انّها من عند اللَّه، الواو فى قوله: وَ اسْتَیْقَنَتْها واو الحال و ظُلْماً وَ عُلُوًّا مفعول له و العامل فیها: جَحَدُوا. فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ اى انظر کیف کان خاتمة امرهم الاغراق فى الدّنیا و النّار فى الأخرى، هذا تأویل قوله: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً... الآیة.
«طس» بقول ابن عباس نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله سوگند بنام خود یاد کرده که این سورت آیات قرآن است، و بقول قتاده نامى است از نامهاى قرآن، قومى گفتند طا اشارتست بنام لطیف، سین اشارتست بنام سمیع، و درین حروف اوائل سور سخن فراوان رفت از پیش. «تلک»، اى هذه الحروف آیات القرآن، و هى آیات کتاب مبین. قال فى هذه السورة: آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ، و قال فى سورة الحجر: آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ لانّ القرآن و الکتاب اسمان علمان للمنزل على محمد (ص) و وصفان له، لانّه یقرأ و یکتب، فحیث جاء بلفظ التعریف فهو العلم، و حیث جاء بلفظ النّکرة فهو الوصف، جمع اللَّه سبحانه بین صفتى القرآن فبیّن انّه یقرأ و یکتب، و فائدته انّه سبحانه بیّن انّ هذا القرآن مؤلّف من هذه الحروف الّتى هى اصل کلامهم و اصل کتابهم، فلمّا عجزوا عن الإتیان بسورة مثله دلّ ذلک على انّه معجز من عنده.
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ اى القرآن هدى من الضّلالة و بشرى بالجنّة، یعنى انّها آیات هادیة و مبشّرة، و قیل هدى لجمیع الخلق و بشرى للمؤمنین خاصّة.
و قیل هدى للمذنبین و بشرى للمؤمنین و خصّهم بالذّکر لانتفاعهم به، و محل هُدىً وَ بُشْرى رفع على انّه خبر لابتداء: اى هو هدى، و یجوز النّصب على الحال، کقوله: وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً.
ثمّ وصف المؤمنین فقال: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ اى الصّلوات الخمس فى مواقیتها و شرائطها، یُؤْتُونَ الزَّکاةَ المفروضة من اموالهم. و قیل یرید به صدقة الفطر. و قیل یرید تطهیر ابدانهم، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ یعلمونها علما بالاستدلال.
و المعنى یعملون ما یعملون، عالمین بما لهم و علیهم. و قیل معناه و اذا علموا اجزاءهم کانوا انشط له و احرص علیه.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، اى لا یصدّقون بالبعث الّذى فیه جزاء الاعمال، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، اى جعلنا جزاءهم على کفرهم، انّا زیّنّا لهم الاعمال القبیحة حتّى رأوها حسنة و تزیینه لهم خذلانه ایّاهم، و انّه تعالى وکّلهم الى انفسهم فَهُمْ یَعْمَهُونَ اى یتردّدون فى ضلالتهم و شرکهم بلا نور من اللَّه و لا هدى کهدى المؤمنین، و هذه الآیة حجّة قاطعة على المعتزلة و القدریة اذ قد اخبر عن نفسه جلّ جلاله انّه یزیّن اعمال الکفّار نصّا بلا تاویل، ففیه دلیل انّ ما اخبر من تزیین الشیطان فهو تبع لتزیینه کما انّ مشیّة عباده فى المعصیة تابعة لمشیّته فیه، اذ محال ان یکون مشیّة الخالق تبعا لمشیّة المخلوق، او تزیینه تبعا لتزیین الشیطان، و لهذا اخبر جل جلاله انّ الشیطان مقیّض کذلک غیر سابق الیه بقوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ، فعلمنا انّ کلّ مشیّة منسوبة فى القرآن الى غیره او تزیین او اضلال فهو تبع له، اذ مستحیل ان یکون جل جلاله تبعا لهم او مزیّنا او مضلا او شائیا بقوّتهم، و کیف یکون ذلک و هو یملکهم و لا یملکونه؟ خلقهم کیف اراد بجمیع صفاتهم و آلاتهم، و هو فى جمیع صنعه فیهم و فى غیرهم، عدل عقل الخلیقة عدله ام لم یعقلوه.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ اى لهم فى الدنیا سوء العذاب بقتلهم فى یوم بدر و غیره من المواضع بالسّیف وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ لاشترائهم الضّلالة بالهدى فخسروا الجنّة و نعیمها و حرموا النّجاة من النّار و ذلک خسران فى خسران و لذلک قال: الْأَخْسَرُونَ، و قیل هو بمعنى الخاسرین فیکون افضل هاهنا للمبالغة لا للشّرکة.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ، اى تعطى القرآن کقوله: وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ، اى من عند ربّ العزّة على لسان جبرئیل بامر حکیم حکم انّ القرآن من عنده نزل، عَلِیمٍ بخلقه الى ما ذا یصیرون. و قیل لَتُلَقَّى اى لتلقّن، یقال لقیته کذا فتلقاه، اى لقیته فتلقّن.
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ، یعنى اذکر اذ قال موسى لاهله، اهل الانسان من یختصّ به، و المراد بالاهل هاهنا امرأته ابنة شعیب، قال لها فى سفره اذ خرج من مدین یؤمّ الشام و قد ضلّ الطریق و أصلت زنده: إِنِّی آنَسْتُ ناراً اى ابصرتها من بعید، فامکثوا مکانکم، و کان الوقت شتاء، و وجد اهله البرد، فطلب موسى لهم صلاء سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ عن الطّریق این هو، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ نوّن کوفى و یعقوب و اضاف من بقى، فمن نوّن جعل القبس صفة لل «شّهاب» او بدلا، و من اضاف جعل «الشّهاب» الشّعله و «القبس» النّار، اى بشعلة نار، القبس بالسکون المصدر، و بالفتح الاسم، و الشهاب نور کالعمود من النار و غیرها، و منه الکواکب تمتد فى السماء شهب، و المعنى او آتیکم بشعلة نار ساطع اقتبسها من معظم النار ان لم اجد عندها من یدلّنى على الطریق لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ، الاصطلاء الاستدفاء بالصّلاء و هى النار الموقده. و یقال فلان یصطلى بنار فلان اى یعیش فى ظلّه و یتغرّر به. قال مقاتل: النّار و هو النّور و هو نور ربّ العزة رآه لیلة الجمعة عن یمین الجبل بالارض المقدّسة.
فَلَمَّا جاءَها اى جاء موسى النّار التی ابصرها، نُودِیَ جاءه النّداء، و هو الکلام المسموع، اى نودى موسى بان بورک اى قدس. قال ابن عباس و ابن جبیر و الحسن: یعنى قدّس من فى النّار و هو اللَّه سبحانه عنى به نفسه. و قیل بورک اى جعل فیه البرکة و الخیر، بمعنى تبارک، و هذا کلام یجرى مجرى الدّعاء و حقیقته یرجع الى الخیر، و فیه اربع لغات: بارکک اللَّه، و بارک فیک، و بارک علیک و بارک لک. و قیل: معناه بورک من فى النّار نوره. و قیل «من» صلة و التقدیر: بورکت النّار وَ مَنْ حَوْلَها و هو قراءة ابى بن کعب و المعنى بورک فى النار و فیمن حولها، فسمّى النّار مبارکة کما سمّى البقعة مبارکة. و قیل: معنى من فى النّار انّه نادى موسى منها و اسمعه کلامه من جهتها. و فى النّار قولان: احدهما، انّها کانت نارا مضیئة محرقة کسائر النّیران. قال سعید بن جبیر: و هى احدى حجب اللَّه سبحانه یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «حجابه النّار لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کلّ شىء ادرکه بصره».
ثمّ قرأ ابو عبیدة احدرواة: و هذا الخبر أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و القول الثانى انّها کانت نورا مضیئا من غیر احراق، لانّها کانت متضرّمة فى شجرة خضراء. و جاء فى التفسیر انّها کلّما ازدادت تضرّما ازدادت الشجرة خضرة، و کانت سمرة. قال المفسّرون: کانت النّار نوره عزّ و جلّ، و انّما ذکر بلفظ النّار لانّ موسى حسبه نارا و العرب تضع احدهما موضع الآخر وَ مَنْ حَوْلَها یعنى الملائکة وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ هذا ایضا من جملة ما نودى، و انّه سبحانه نزّه نفسه عمّا لا یلیق به. و قیل انّه کلام موسى لمّا دهاه الامر العظیم.
یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ اى الّذى ناداک أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
وَ أَلْقِ عَصاکَ، هذا من جملة النّداء، فألقاها فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ اى تتحرّک باضطراب کَأَنَّها جَانٌّ. قیل شبّهها بالجنّ لخفّته، و قال فى موضع آخر: فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ و هى الحیّة العظیمة، یعنى انّها فى سرعة الجانّ و خفته، و فى صورة الثّعبان و قوّته. و قیل انّها فى اوّل امرها جان على قدر العصا ثمّ لا یزال تنتفخ و تربوا حتّى تصیر کالثعبان العظیم وَلَّى مُدْبِراً، اى ولىّ موسى مدبرا، ادبر عنها، و جعلها تلى ظهره، وَ لَمْ یُعَقِّبْ لم یرجع و لم یلتفت، تقول: عقّب الرّجل إذا رجع یقابل بعد ان ولّى. و قیل عقّب رجع على عقبیه، یا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ معناه لا یخاف المرسلون فى موضع الّذى یوحى فیه الیهم و الّا فالمرسلون اخوف من اللَّه من غیرهم.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ فى هذا الاستثناء قولان: احدهما انّه متّصل و ظلمهم ذنبهم قبل النبوّة، و قیل هو الصغیرة سمّیت ظلما، و التقدیر: لا یخاف لدىّ المرسلون الا رسول ظلم بارتکاب صغیرة، فانّه یخافنى الّا ان یتوب بعد ذلک فاغفر له، قال: الحسن قال اللَّه تعالى لموسى انّما اخفتک لقتلک القبطى، و القول الثانى انّه استثناء منقطع و معناه لکن من ظلم فانّه یخافنى الّا ان یتوب و یعمل صالحا فانّى اغفر له و ارحمه.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ انّما امر بادخال الید فى الجیب لانّ بردعته لم یکن لها کمّ، و قیل: فِی جَیْبِکَ اى فى قمیصک لانّه یجاب، اى یقطع تَخْرُجْ بَیْضاءَ لها شعاع کشعاع الشمس مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى برص و آفة، فِی تِسْعِ آیاتٍ کما یقال اعطانى عشرة من الإبل فیها فحلان، اى منها فحلان. قال الزجاج: تاویله اظهر هاتین الآیتین من تسع آیات و هنّ العصا و الید البیضاء و الجدب و نقص الثمرات و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم. و قیل فیه اضمار، و المعنى اذهب الى فرعون فى تسع آیات، اى مع تسع آیات إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ. فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا اى جاءهم موسى بالید و العصا مُبْصِرَةً، اى مستنیرة مبصرة بها کما تقول ابصر النّهار اى ابصر فیه، و مثله قوله: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً، اى نیرة یبصر فیها، نصب على الحال. و قیل: مبصرة تجعلهم بصراء و قیل: جاعلة لهم بصائر، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ.
وَ جَحَدُوا بِها لا یکون الجحود الا من علم من الجاحد. و قیل لا یکون الجحود الا بعد الاقرار بما عرف و اصل الجحد قلّة الخیر، و فى الباء قولان: احدهما، زیادة کقول الشاعر: نضرب بالسّیف و نرجوا بالفرج.
و الثانى باء السبب، اى ازالوا الخیر عنهم بسبب ردّهم آیات اللَّه و تکذیبهم حاملها.
وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ عرفتها و تحقّقت انّها من عند اللَّه، تیقّنت و استیقنت بمعنى واحد ظُلْماً لانفسهم وَ عُلُوًّا، اى ترفّعا و تکبّرا و انفة من اتباع موسى، و فى الآیة تقدیم و تاخیر، تقدیره: و جحدوا بها ظلما و علوّا و استیقنتها انفسهم انّها من عند اللَّه، الواو فى قوله: وَ اسْتَیْقَنَتْها واو الحال و ظُلْماً وَ عُلُوًّا مفعول له و العامل فیها: جَحَدُوا. فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ اى انظر کیف کان خاتمة امرهم الاغراق فى الدّنیا و النّار فى الأخرى، هذا تأویل قوله: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً... الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً دادیم داود و سلیمان را علم پیغامبرى و دانش دین وَ قالا و میگفتند ایشان الْحَمْدُ لِلَّهِ سزاواراى ستایش پاک نیکو خداى را الَّذِی فَضَّلَنا آن خداى که فضل داد ما را و افزونى عَلى کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۵) بر افزونى از بندگان گرویده خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مىبازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگههاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بىآگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.