عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» مخفف قرائت ابن کثیر است و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و مشدّد قراءت باقى، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللّوح المحفوظ یمحو منه ما یشاء و یثبت منه ما یشاء مىگوید لوح محفوظ که اصل کتابها است و مایه نسختها بنزدیک اوست، محو و اثبات مىکند چنانک خود خواهد. قومى گفتند آیت بر عموم است و تخصیص در آن نیست، سعادت و شقاوت و اجل و رزق و حیاة و موت و غیر آن محو و اثبات بر همه مىرود، و دلیل برین قول عمر خطاب است رضى اللَّه عنه که گفت: الهى ان کنت کتبتنى شقیّا فامحنى و اکتبنى سعیدا فانّک قلت یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت. و همچنین روایت کنند از عبد اللَّه مسعود که گفت: اللّهم ان کنت کتبتنى فى السّعداء فاثبتنى فیهم و ان کنت کتبتنى فى الاشقیاء فامحنى من الاشقیاء و اثبتنى فى السّعداء فانک تمحو ما یشاء و تثبت و عندک امّ الکتاب.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شىء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفتهاند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت یمحو اللَّه ما یشاء من القرون
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مىبرد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مىروند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفتهاند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفتهاند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مىگوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مىشود و خلق مىکاهد و از ثمار و نبات برکت مىرود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آوردهاند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانستهاى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شىء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مىسازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مىگفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفتهاند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مىآمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مىشدند، یکى از یاران رسول این آیت مىخواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مىبرد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مىآیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانهاى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خواندهایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» بدانک شاه راه دین حق سه چیزست: اسلام و سنّت و اخلاص. در اسلام خائف باش و در سنت راجى و در اخلاص محبّ، اسلام از خوف چاره نیست و سنّت بى رجا نیست و اخلاص جز مایه محبّ نیست، خائف را گویند مىترس، راجى را گویند همىجوى، محبّ را گویند همىسوز، تا هنگامى آید که خائف را خطاب این بود که لا تخف مترس که روز ترس بسر آمد، و راجى را گویند لا تحزن اندوه مدار که امیدت بر آمد و درخت شادى ببرآمد، و محبّ را گویند ابشر شاد باش که شب هجر بپایان رسید و صبح وصل برآمد، این هر یکى را در عالم روش خویش محو و اثباتست، از دل خائف ریا مىسترد و یقین مىنهد، بخل مىسترد جود مىنهد، شره مىسترد قناعت مىنهد، حسد مى سترد شفقت مىنهد، بدعت مىسترد سنّت مىنهد، بم مىسترد امن مىنهد. از دل راجى اختیار مىسترد تسلیم مىنهد، تفرقت مىسترد جمع مىنهد، سرگردانى بنده مىسترد نور سبق مىنهد. از دل محبّ رسوم انسانیّت مىسترد شواهد حقیقت مىنهد، یمحو النّعوت الانسانیّة و یثبت النّعوت الرّبّانیة، یمحو شواهد کم و یثبت شاهده، از شاهد بنده مىکاهد و از شاهد خود مىفزاید تا چنانک باوّل خود بود بآخر هم خود باشد.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى جلال عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت برداشت، تا گم گشت، هر چه رهى در دست داشت، الهى زان تو مىفزود و زان رهى مىکاست تا آخر همان ماند که اوّل بود راست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت. اوّل بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود بحالى که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید، بسان مستان بوادى دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهى گریان و گه خندان، نه فراغتى که دل رمیده باز جوید، نه مساعدى که بخت خویش با وى باز گوید:
فرید عن الخلّان فى کل بلدة
اذا عظم المطلوب قل المساعد
همىگوید بزبان انکسار بنعت افتقار: الهى این سوز ما امروز درد آمیزست، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریزست، الهى این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جاى آرام و نه روى پرهیزست، کریما منزل ما چنین دورست همراهان برگشتند که این کار غرورست، گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت نور على نورست، باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید، آرمیده الطاف عنایت، افروخته نور مشاهدت، از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وى برخاسته، بنسیم انس زنده و یادگار ازلى دیده و شادى جاودان یافته، میگوید الهى گاه از تو مىگفتم و گاه مىنیوشیدم، میان جرم خود و لطف تو مىاندیشیدم، کشیدم آنچ کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بزبان اهل اشارت و بر ذوق ارباب معرفت تفسیر این آیت در آن خبرست که مصطفى (ص) گفت: «بدلاء امتى اربعون رجلا اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات منهم واحد ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا».
اصلى عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین ارباب معارف و ما شرح آن در کتاب اربعین مستوفى گفتهایم، کسى که این بیان خواهد از آنجا طلب کند، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» لا رادّ لقضائه و لا ناقض لامره، خداوندیست کارگزار، راست کار، پاک داد، نیکو نهاد، کارها پرداخته بحکمت خود، بنیادها ساخته بعلم خود، حکمها رانده بخواست خود، هر کسى را قسمتى رفته و هر یکى را بر کارى داشته، چون مىدانى که بر وى اعتراض نیست و از حکم وى اعراض نیست بهر چه پیش آید رضا ده که جز ازین روى نیست، در راه دین منزلى بزرگوار تر از رضا دادن بحکم وى نیست و یافت کرامت قربت را و سیلتى تمامتر از رضا نیست.
حسن بصرى روزى بر رابعه عدویه در آمد و آن سیّده عصر خویش عقد نماز بسته بود، گفت ساعتى بنشستم بر سجاده نماز وى، نگه کردم در دیده راست وى خارى شکسته دیدم و قطرههاى خون بر رخان وى روان گشته و بسجده گاه وى رسیده، چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست؟ خار در دیده شکسته و جاى نماز بخون چشم رنگین گشته، گفت اى حسن بعزّت آن خداى که این بیچاره را بعزّ اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست، اى حسن دلم این ساعت بر صفتى بود که اگر ممکن شود که هر محنتى و عقوبتى که در هفت طبقه دوزخ است میلى سازند و در دیده راستم کشند اگر دیده چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم.
بحقّ تو، بحق مهر تو، بصحبت تو
که دیده بر کنم ار دیده در رضاى تو نیست
ترا خوش است که هر کس ترا بجاى منست
مرا بتر که مرا هیچ کس بجاى تو نیست
و الحمد للَّه ربّ العالمین و العاقبة للمتّقین.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى جلال عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت برداشت، تا گم گشت، هر چه رهى در دست داشت، الهى زان تو مىفزود و زان رهى مىکاست تا آخر همان ماند که اوّل بود راست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت. اوّل بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود بحالى که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید، بسان مستان بوادى دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهى گریان و گه خندان، نه فراغتى که دل رمیده باز جوید، نه مساعدى که بخت خویش با وى باز گوید:
فرید عن الخلّان فى کل بلدة
اذا عظم المطلوب قل المساعد
همىگوید بزبان انکسار بنعت افتقار: الهى این سوز ما امروز درد آمیزست، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریزست، الهى این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جاى آرام و نه روى پرهیزست، کریما منزل ما چنین دورست همراهان برگشتند که این کار غرورست، گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت نور على نورست، باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید، آرمیده الطاف عنایت، افروخته نور مشاهدت، از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وى برخاسته، بنسیم انس زنده و یادگار ازلى دیده و شادى جاودان یافته، میگوید الهى گاه از تو مىگفتم و گاه مىنیوشیدم، میان جرم خود و لطف تو مىاندیشیدم، کشیدم آنچ کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بزبان اهل اشارت و بر ذوق ارباب معرفت تفسیر این آیت در آن خبرست که مصطفى (ص) گفت: «بدلاء امتى اربعون رجلا اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات منهم واحد ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا».
اصلى عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین ارباب معارف و ما شرح آن در کتاب اربعین مستوفى گفتهایم، کسى که این بیان خواهد از آنجا طلب کند، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» لا رادّ لقضائه و لا ناقض لامره، خداوندیست کارگزار، راست کار، پاک داد، نیکو نهاد، کارها پرداخته بحکمت خود، بنیادها ساخته بعلم خود، حکمها رانده بخواست خود، هر کسى را قسمتى رفته و هر یکى را بر کارى داشته، چون مىدانى که بر وى اعتراض نیست و از حکم وى اعراض نیست بهر چه پیش آید رضا ده که جز ازین روى نیست، در راه دین منزلى بزرگوار تر از رضا دادن بحکم وى نیست و یافت کرامت قربت را و سیلتى تمامتر از رضا نیست.
حسن بصرى روزى بر رابعه عدویه در آمد و آن سیّده عصر خویش عقد نماز بسته بود، گفت ساعتى بنشستم بر سجاده نماز وى، نگه کردم در دیده راست وى خارى شکسته دیدم و قطرههاى خون بر رخان وى روان گشته و بسجده گاه وى رسیده، چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست؟ خار در دیده شکسته و جاى نماز بخون چشم رنگین گشته، گفت اى حسن بعزّت آن خداى که این بیچاره را بعزّ اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست، اى حسن دلم این ساعت بر صفتى بود که اگر ممکن شود که هر محنتى و عقوبتى که در هفت طبقه دوزخ است میلى سازند و در دیده راستم کشند اگر دیده چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم.
بحقّ تو، بحق مهر تو، بصحبت تو
که دیده بر کنم ار دیده در رضاى تو نیست
ترا خوش است که هر کس ترا بجاى منست
مرا بتر که مرا هیچ کس بجاى تو نیست
و الحمد للَّه ربّ العالمین و العاقبة للمتّقین.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة ابراهیم مکّى است مگر دو آیت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا...»
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مىگردید از راه خداى و دیگران را بر مىگردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشیء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مىگوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمهاى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مىکند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مىگوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مىگوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مىگردید از راه خداى و دیگران را بر مىگردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشیء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مىگوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمهاى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مىکند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مىگوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مىگوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» سماع بسم اللَّه یوجب الهیبة و الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة، سماع الرّحمن الرّحیم یوجب الحضور و الاوبة و الحضور یتضمن البقاء و القربة، من اسمعه بسم اللَّه ادهشه فى کشف جلاله و من اسمعه الرّحمن الرّحیم عیشه بلطف جماله و کرم افضاله، اللَّه است قادر و قدیم مستوجب قدم، رحمن است قاهر و عظیم مستحق عظم، رحیم است غافر و حلیم سزاء فضل و کرم، اى مهیمن اکرم و اى مفضل ارحم، اى محتجب بجلال متجلّى بکرم، به باقرب تو اندوه است نه با یاد تو غم.
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم
کار آنست که تو در گرفتى، راه آنست که تو نمودى، قسمت آنست که تو کردى پیش از لوح و پیش از قلم، قضا قضاء تو و خواست خواست تو و حکم حکم تو، حکم دیگران همه میل است و ستم:
قضى اللَّه امرا و جف القلم
و فیما قضى ربنا ما ظلم
اللَّه است آفریدگار جهانیان، رحمن است روزى گمار همگان، رحیم است آمرزگار مؤمنان، اللَّه است آفریننده بى نظیر، رحمن است پروراننده و دست گیر، رحیم است آمرزنده و عذر پذیر، هر چند که خردبین است عظیم و بزرگوار است، هر چند که سخت گیر است فرا گذار و آسان گذارست، در صفت عزّت وى هم نور و هم نار است، بنار عزّت قومى را مىگدازد، بنور عزّت قومى را مى نوزاد، آن سوخته را بعدل خود در ظلمات کفر مىدارد، و آن نواخته را بفضل خود بدعوت مصطفى (ص) و بنور قرآن راه مىنماید و از تاریکى بیگانگى به روشنایى آشنایى مىآرد، اینست که ربّ العالمین گفت: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى محمد این چراغ قرآن که در دست تو است افروزنده آن مائیم، راهبر بوى آن کس بود که ما خواهیم.
بزرگان دین گفتند نشان راه بردن بوى پنج چیز است: اوّل آنک حق او را قبول کند چنانک گفت عزّ جلاله: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ». دیگر آنک او را دست گیرد: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ» سوم دل وى در خود بندد: «وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ»، چهارم برق دوستى در دل وى تابد: «رَأى کَوْکَباً» پنجم جان وى را بوى وصال دماند: «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»، و اصل این همه عنایت از لیست، چون عنایت بود طاعت سبب مثوبت بود و معصیت سبب مغفرت، و اگر عنایت نبود طاعت سبب ندامت بود و معصیت سبب شقاوت.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» قال الواسطى: الکون کلّه له فمن طلب الکون فانّه المکون و من طلب الحقّ فوجده سخر له الکون بما فیه.
هر که خویشتن را فامکون داد و دل خود فاصحبت وى پرداخت، کاینات و حادثات یکسر فاخدمت وى پرداخت، مىگوید عبدى هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن است ملک و ملک ماست، همه بنده و رهى ماست، اگر وفاى عهد ما را میان بندى و چاکر وار سر در ربقه طاعت آرى همه را حلقه چاکرى تو در گوش کنیم و مسخر تو گردانیم، و اگر سر از چنبر فرمان بگردانى یا دل خود فاصحبت غیرى پردازى همه را بخصمى تو بر پاى کنیم و قدمگاه تو بر تو زندان کنیم.
سلیمان پیغامبر با چندان مرتبت و منزلت روزى بر تخت مملکت نشسته بود شاد روان دولت گسترانیده، جن و انس و طیور صفها کشیده، تاج رسالت بر فرق نبوّت نهاده، بخاطرش بگذشت که امروز هیچ کس را گذشت از پسر داود روا بود که این منزلت و رفعت او را عطا دهند؟ در حال باد را فرمودند تا آن رداء وى از فرق سر او در کشید و بر خاک انداخت، سلیمان روى در هم کشید از سر سطوت خویش باد را گفت: ردّى على ردائى، باد جواب داد که ردّ علیک قلبک اى سلیمان تو دل خود بخود باز آر تا ما رداء تو بتو باز آریم.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، یا محمد ما موسى کلیم را همان فرمودیم که ترا مىفرمائیم، همه را گفتیم چراغ دعوت بیفروزید و خلق را از ظلمات شک با نور یقین خوانید و از تاریکى جهل بروشنایى علم آرید، تدبیر خود بگذارید، تقدیر حق بینید، بدعت منهید و مپسندید طریقت سنّت و جماعت سپرید، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» هى الایّام التی کان العبد فیها فى کتم العدم و الحقّ یقول بقوله الازلى عبادى، اى محمد با یادشان ده آن روزگار که شما نبودید و من شما را بودم، بى شما من کار شما بساختم و عقد دوستى ببستم و رحمت از بهر شما بر خود نبشتم: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» این آن رمزست که پیر طریقت در مناجات گفت: الهى آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى و من نبودم تا با آن روز نرسم میان آتش و دودم، و اگر بدو گیتى آن روز را باز یابم بر سودم، و ربود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم، الهى من کجا بودم که تو مرا خواندى، من نه منم که تو مرا ماندى، الهى مران کسى را که خود خواندى، ظاهر مکن جرمى که خود پوشیدى، الهى خود بر گرفتى و کسى نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار و جز بفضل و رحمت خود مسپار.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» اى لئن شکرتم الاسلام لازیدنّکم الایمان، و لئن شکرتم الایمان لازیدنکم الاحسان، و لئن شکرتم الاحسان لازیدنّکم المعرفة، و لئن شکرتم المعرفة لازیدنّکم الوصلة، و لئن شکرتم الوصلة لازیدنّکم المشاهدة، و لئن شکرتم ما خوّلناکم من عطائى لازیدنّکم ما وعدناکم من لقایى.
و روى انّ داود (ع) قال: یا ربّ کیف اشکرک و شکرى لک تجدید منّة منک علىّ، فقال یا داود الآن شکرتنى
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم
کار آنست که تو در گرفتى، راه آنست که تو نمودى، قسمت آنست که تو کردى پیش از لوح و پیش از قلم، قضا قضاء تو و خواست خواست تو و حکم حکم تو، حکم دیگران همه میل است و ستم:
قضى اللَّه امرا و جف القلم
و فیما قضى ربنا ما ظلم
اللَّه است آفریدگار جهانیان، رحمن است روزى گمار همگان، رحیم است آمرزگار مؤمنان، اللَّه است آفریننده بى نظیر، رحمن است پروراننده و دست گیر، رحیم است آمرزنده و عذر پذیر، هر چند که خردبین است عظیم و بزرگوار است، هر چند که سخت گیر است فرا گذار و آسان گذارست، در صفت عزّت وى هم نور و هم نار است، بنار عزّت قومى را مىگدازد، بنور عزّت قومى را مى نوزاد، آن سوخته را بعدل خود در ظلمات کفر مىدارد، و آن نواخته را بفضل خود بدعوت مصطفى (ص) و بنور قرآن راه مىنماید و از تاریکى بیگانگى به روشنایى آشنایى مىآرد، اینست که ربّ العالمین گفت: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى محمد این چراغ قرآن که در دست تو است افروزنده آن مائیم، راهبر بوى آن کس بود که ما خواهیم.
بزرگان دین گفتند نشان راه بردن بوى پنج چیز است: اوّل آنک حق او را قبول کند چنانک گفت عزّ جلاله: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ». دیگر آنک او را دست گیرد: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ» سوم دل وى در خود بندد: «وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ»، چهارم برق دوستى در دل وى تابد: «رَأى کَوْکَباً» پنجم جان وى را بوى وصال دماند: «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»، و اصل این همه عنایت از لیست، چون عنایت بود طاعت سبب مثوبت بود و معصیت سبب مغفرت، و اگر عنایت نبود طاعت سبب ندامت بود و معصیت سبب شقاوت.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» قال الواسطى: الکون کلّه له فمن طلب الکون فانّه المکون و من طلب الحقّ فوجده سخر له الکون بما فیه.
هر که خویشتن را فامکون داد و دل خود فاصحبت وى پرداخت، کاینات و حادثات یکسر فاخدمت وى پرداخت، مىگوید عبدى هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن است ملک و ملک ماست، همه بنده و رهى ماست، اگر وفاى عهد ما را میان بندى و چاکر وار سر در ربقه طاعت آرى همه را حلقه چاکرى تو در گوش کنیم و مسخر تو گردانیم، و اگر سر از چنبر فرمان بگردانى یا دل خود فاصحبت غیرى پردازى همه را بخصمى تو بر پاى کنیم و قدمگاه تو بر تو زندان کنیم.
سلیمان پیغامبر با چندان مرتبت و منزلت روزى بر تخت مملکت نشسته بود شاد روان دولت گسترانیده، جن و انس و طیور صفها کشیده، تاج رسالت بر فرق نبوّت نهاده، بخاطرش بگذشت که امروز هیچ کس را گذشت از پسر داود روا بود که این منزلت و رفعت او را عطا دهند؟ در حال باد را فرمودند تا آن رداء وى از فرق سر او در کشید و بر خاک انداخت، سلیمان روى در هم کشید از سر سطوت خویش باد را گفت: ردّى على ردائى، باد جواب داد که ردّ علیک قلبک اى سلیمان تو دل خود بخود باز آر تا ما رداء تو بتو باز آریم.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، یا محمد ما موسى کلیم را همان فرمودیم که ترا مىفرمائیم، همه را گفتیم چراغ دعوت بیفروزید و خلق را از ظلمات شک با نور یقین خوانید و از تاریکى جهل بروشنایى علم آرید، تدبیر خود بگذارید، تقدیر حق بینید، بدعت منهید و مپسندید طریقت سنّت و جماعت سپرید، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» هى الایّام التی کان العبد فیها فى کتم العدم و الحقّ یقول بقوله الازلى عبادى، اى محمد با یادشان ده آن روزگار که شما نبودید و من شما را بودم، بى شما من کار شما بساختم و عقد دوستى ببستم و رحمت از بهر شما بر خود نبشتم: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» این آن رمزست که پیر طریقت در مناجات گفت: الهى آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى و من نبودم تا با آن روز نرسم میان آتش و دودم، و اگر بدو گیتى آن روز را باز یابم بر سودم، و ربود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم، الهى من کجا بودم که تو مرا خواندى، من نه منم که تو مرا ماندى، الهى مران کسى را که خود خواندى، ظاهر مکن جرمى که خود پوشیدى، الهى خود بر گرفتى و کسى نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار و جز بفضل و رحمت خود مسپار.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» اى لئن شکرتم الاسلام لازیدنّکم الایمان، و لئن شکرتم الایمان لازیدنکم الاحسان، و لئن شکرتم الاحسان لازیدنّکم المعرفة، و لئن شکرتم المعرفة لازیدنّکم الوصلة، و لئن شکرتم الوصلة لازیدنّکم المشاهدة، و لئن شکرتم ما خوّلناکم من عطائى لازیدنّکم ما وعدناکم من لقایى.
و روى انّ داود (ع) قال: یا ربّ کیف اشکرک و شکرى لک تجدید منّة منک علىّ، فقال یا داود الآن شکرتنى
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» یعنى أ فی توحید اللَّه شک، این آیت جواب کافرانست که مىگفتند: «إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» و استفهام بمعنى انکارست اى لا تشکّوا فى وجود اللَّه و وحدانیّته سبحانه فقد دلّ على توحیده و وجوده و قدرته خلق السّماوات و الارض.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» کیف یشکّ فى توحیده من لا یتصرّف الّا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبسر جلال قدره الّا من کحله بنور برّه و لطفه. تا سرمه عنایت بمیل هدایت در دیده تو نکشد، آیات و روایات قدرت او نبینى و عجایب و بدایع فطرت او نشناسى، تعجّب همىکردند رسولان که خود در آفرینش کسى باشد که در وحدانیّت و فردانیّت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آن آنک کلیّات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتایى و بى همتایى او:
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچارهاى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مىخواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مىدانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» همه را مىخواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مىکنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آوردهاند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مىکنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهادهایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مىرود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مىگشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مىکنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نهاند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجهاى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجهاى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچارهاى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مىخواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مىدانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» همه را مىخواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مىکنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آوردهاند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مىکنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهادهایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مىرود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مىگشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مىکنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نهاند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجهاى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجهاى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» و در آرند ایشان را که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که زیر درختان آن جویها روان باشد، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» و بخواست او، «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ (۲۳)» نواخت ایشان در آن بهشت سلام است،.
«أَ لَمْ تَرَ» نبینى، «کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» که اللَّه مثل که زد، چون زد، «کَلِمَةً طَیِّبَةً» سخنى خوش پاک، «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» چون درختى خوش پاک، «أَصْلُها ثابِتٌ» بیخ آن استوار و محکم، «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ (۲۴)» و شاخ آن در بالا.
«تُؤْتِی أُکُلَها» مىدهد بر خویش، «کُلَّ حِینٍ» هر هنگامى، «بِإِذْنِ رَبِّها» بخواست خداوند خویش، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثلها مىزند اللَّه مردمان را، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵)» تا مگر به دریابند.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» و مثل سخنى ناراست ناپاک، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ» چون درختیست ناخوش ناشیرین، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین، «ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)» آن را در زمین بیخ و آرام نه «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» استوار مىدارد و محکم، اللَّه گرویدگان را، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» بآن سخن راست درست محکم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» هم درین جهان، «وَ فِی الْآخِرَةِ» و هم در آن جهان، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» و در گمراهى مىدارد اللَّه ناگرویدگان را، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ (۲۷)» و آن کند اللَّه که خود خواهد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا» نبینى ایشان را که بدل کردند، «نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» شکر نعمت اللَّه را بناسپاسى، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» و فرود آوردند قوم خویش را، «دارَ الْبَوارِ (۲۸)» در سراى تباهى و زیان و نومیدى.
«جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» دوزخ رسند بآن، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ (۲۹)» و بد آرامگاه که آنست.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» و خداى را همتایان گفتند، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» تا گم شوند از راه او، «قُلْ تَمَتَّعُوا» گوى هم برین روزگار گذاشت مى بینید، «فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰)» که بازگشت شما بآتش است.
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» گوى بندگان گرویده مرا، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» تا نماز بهنگام بپاى دارند، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزى دادیم نهان و آشکارا، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ» پیش از آنک روزى آید، «لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ (۲۱)» که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستى.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اللَّه آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ» تا بیرون آورد بآن آب همه میوهها، «رِزْقاً لَکُمْ» روزى شما را، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» و روان کرد شما را کشتیها، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا مىرود در دریا بفرمان او، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)» و جویهاى آب روان کرد شما را.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)» و روان کرد شما را شبانروز.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» و داد شما را از هر چه خواستید ازو، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» و اگر در ایستید که نعمتهاى اللَّه شمارید نتوانید و در نیابید، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (۳۴)» این آدمى ستمکاریست نهمار ناسپاس.
«أَ لَمْ تَرَ» نبینى، «کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» که اللَّه مثل که زد، چون زد، «کَلِمَةً طَیِّبَةً» سخنى خوش پاک، «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» چون درختى خوش پاک، «أَصْلُها ثابِتٌ» بیخ آن استوار و محکم، «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ (۲۴)» و شاخ آن در بالا.
«تُؤْتِی أُکُلَها» مىدهد بر خویش، «کُلَّ حِینٍ» هر هنگامى، «بِإِذْنِ رَبِّها» بخواست خداوند خویش، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثلها مىزند اللَّه مردمان را، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵)» تا مگر به دریابند.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» و مثل سخنى ناراست ناپاک، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ» چون درختیست ناخوش ناشیرین، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین، «ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)» آن را در زمین بیخ و آرام نه «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» استوار مىدارد و محکم، اللَّه گرویدگان را، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» بآن سخن راست درست محکم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» هم درین جهان، «وَ فِی الْآخِرَةِ» و هم در آن جهان، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» و در گمراهى مىدارد اللَّه ناگرویدگان را، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ (۲۷)» و آن کند اللَّه که خود خواهد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا» نبینى ایشان را که بدل کردند، «نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» شکر نعمت اللَّه را بناسپاسى، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» و فرود آوردند قوم خویش را، «دارَ الْبَوارِ (۲۸)» در سراى تباهى و زیان و نومیدى.
«جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» دوزخ رسند بآن، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ (۲۹)» و بد آرامگاه که آنست.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» و خداى را همتایان گفتند، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» تا گم شوند از راه او، «قُلْ تَمَتَّعُوا» گوى هم برین روزگار گذاشت مى بینید، «فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰)» که بازگشت شما بآتش است.
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» گوى بندگان گرویده مرا، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» تا نماز بهنگام بپاى دارند، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزى دادیم نهان و آشکارا، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ» پیش از آنک روزى آید، «لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ (۲۱)» که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستى.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اللَّه آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ» تا بیرون آورد بآن آب همه میوهها، «رِزْقاً لَکُمْ» روزى شما را، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» و روان کرد شما را کشتیها، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا مىرود در دریا بفرمان او، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)» و جویهاى آب روان کرد شما را.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)» و روان کرد شما را شبانروز.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» و داد شما را از هر چه خواستید ازو، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» و اگر در ایستید که نعمتهاى اللَّه شمارید نتوانید و در نیابید، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (۳۴)» این آدمى ستمکاریست نهمار ناسپاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» هذه حکایة حال المؤمنین بعد قضاء الامر، آیت پیش وصف الحال کافران و بیگانگانست و مآل و مستقرّ ایشان و این آیت حکایت حال مؤمنانست و سرانجام کار ایشان مىگوید پس از آنک کار شمار برگزاردند و مرگ را گشتند هر کس را سزاى خویش دهند و بمستقرّ خود فرود آرند، دشمنان را بدوزخ و دوستان را ببهشت، آن گه بهشت را صفت کرد گفت: «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ».
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» معنى آنست که مؤمنان و دوستان را فردا به بهشت فرود آرند در آن سراى پیروزى و نعیم باقى و ملک جاودانى، امّا ظاهر لفظ ادخل آنست که این حکم راندند روز اوّل در عهد ازل و مؤمنان را آن روز ببهشت فرو آوردند که این حکم راندند، نه خواستى تو است که مىدروا کند، کرده ازلیست که مى آشکار کند، نه امروزشان مىنوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظاره ابد کند، بیم وى از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظاره ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کردهاند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه همه حق را بیند و حق را داند، او که به ابد نگرد هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هر چه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتى که بر آید برهنهتر بود، و اگر کلّ کون مائدهاى سازند و پیش دل وى نهند وى را از آن نزل چاشنى نیاید. هر دو کون لقمهاى ساختند و در حوصله پر درد بو یزید نهادند هنوز روى سیرى نمىدید، فریاد همىداشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم
«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله».
مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجهها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیّت و سلام ملک، قومى را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مىگوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مىگوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.
قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».
پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».
دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.
و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علىّ منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الى اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
و حکى عن ابى یزید البسطامى انّه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربّک و لکن سلا ربّى من عبدک؟
و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم
«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله».
مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجهها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیّت و سلام ملک، قومى را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مىگوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مىگوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.
قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».
پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».
دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.
و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علىّ منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الى اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
و حکى عن ابى یزید البسطامى انّه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربّک و لکن سلا ربّى من عبدک؟
و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» ابراهیم (ع) درین آیت از حق دو چیز خواست: یکى امن مکّه از استیلاء دشمن، دیگر امن دل از غلبه سلطان هوا، گفت بار خدایا این شهر مکه را حرمى گردان ایمن که هیچ جبّارى را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود، رب العالمین دعاء وى اجابت کرد و آن را حرمى ساخت مبارک و جاى امن، چنانک گفت: «مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» هرگز هیچ جبّارى را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمى و غیر آدمى، از صید وحشى و مرغ هوایى او را بیم نه. و امن دل که خواست از روى اشارت آنست که گفت: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، هر چه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هر چه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است، و ربّ العزّه میگوید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».
یکى را مالى و تجارتى در پیش، یکى را زن و فرزند در پیش، یکى را جاه و حشمت در پیش، یکى در بند حرمت پارسایى و خویشتن دارى بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته، یکى طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وى گشته، و ربّ العالمین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اى شما که مؤمنانید، اگر مىخواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم، یکبارگى روى بما نهید و از همه بر گردید، یک بار با راه خود مىخواند بزبان صنایع تحقیق آشنایى را، یک بار با خود مىخواند بزبان کشف تأکید دوستى را، مىگوید: یکبارگى با وى پردازید از خود شناخت حقّ وى را، چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منّت وى را، باز رهید از هستى خود چشیدن دوستى وى را، این بود که ابراهیم مىخواست بآنچ گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».
جعفر صادق (ع) در تفسیر این آیت گفت: لا تردنى الى مشاهدة الخلّة و لا ترد اولادى الى مشاهدة النبوة
بار خدایا مرا خلّت دادى، دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم. و فرزندان مرا نبوت دادى، ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان. ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز، ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد، آن گه گفت: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم، عتاب آمد از حق که: امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیى ان تمنّ و تقول تقبل منّا فنسیت منّتى علیک و ذکرت فعلک و منّتک، از ابراهیم ملاحظهاى رفت بآن کرده خویش تا مىگفت: «تَقَبَّلْ مِنَّا» فرمان آمد که اى ابراهیم فعل خود و منّت خود مى بینى در آنچ کردى و نمىدانى که آن توفیق ما بود و منّت ما بود و تخصیص ما بود، ابراهیم (ع) از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلّت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما مىزند، بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستى ما از پیش بردار و هم چنان منّت خود بر ما مىدار. و گفتهاند ابراهیم روندهاى بکمال بود، امّا از حدّ تلوین بهیئة تمکین هنوز نرسیده بود، میان لطف حقّ و فقر نفس خود مانده بود، چون با لطف حقّ نگرستى میدان فضل فراخ دیدى، بزبان بسط در حالت انس گفتى: «وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»، باز بفقر نفس خود نگرستى عرصهاى تنگ دیدى و عقبهاى خطرناک، بزبان قبض در حالت خوف گفتى: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، اینست قاعده خوف و رجا اهل شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظلّ عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وى بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست.
حکایت کنند از سلطان محمود که وقتى لشگریان خود را مىنواخت و هر کسى را خلعتى همىداد و مقصود وى همه آن بود که تا ایاز خاص آرزویى کند و خلعتى خواهد، ایاز هم چنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همّت از آن اجناس اموال پرداخته «۱»، محمود گفت: اى غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزویى نبود؟ ایاز خدمت کرد و تواضع نمود گفت: چون تو هستى همه جهان آن منست. شب معراج هر چه خزاین نعمت بود فرا پیش مصطفى (ص) نهادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را درها باز نهادند که تا سیّد از آن چیزى خواهد و آرزویى کند، سیّد (ص) بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست، از جناب کرم ندا آمد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
... «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» قال ابن عطاء: من انقطع عن الخلق بالکلّیة صرف اللَّه الیه وجوه الخلق و جعل مودّته فى صدورهم و محبّته فى قلوبهم.
و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ». هر که یکبارگى با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وى پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این دوستى اوّل از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلى در دیده موسى کلیم (ع) نهادند که: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذرّه همىفشاند، شب تا روز جز این کار نداشتى که بدست خویش گهواره موسى مىجنبانیدى.
و در خبر مىآید که هر آن بندهاى که سحرگاه بر خیزد و طهارتى بیارد و دو رکعت نماز کند، جبّار عالم محبّت وى بآب افکند و با چشمههاى دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره مىخورد، دوستى آن بنده بحکم عنایت و محبّت ازلى در دل وى پیدا مىشود.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» قال احمد بن خضرویه: لو اذن لى فى الشّفاعة ما بدأت الّا بظالمى، و لا اغتنم سفرا الّا یکون فیه معى من یوذینى و یظلمنى شوقا منّى لتعرفه اللَّه للمظلومین. یقول تعالى: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد، از آن ناله و سوز وى زلزله در طبقات آسمان افتد و مقرّبان در غلغل آیند، و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوى هوا بر شود و تا بحضرت عزّت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و ربّ العالمین گوید: و عزّتى لانصرنّک و لو بعد حین.
مصطفى (ص) گفت: «ایاک و دعوة المظلوم و لو کان کافرا فانه لیس لها دون اللَّه حجاب»
دعاء مظلوم کافر را چنین مىگوید، دعاء مظلوم مسلمان متعبد خود چون بود؟!.
یکى از بزرگان دین حکایت کند که مردى را دیدم در طواف مىگفت: من رآنى فلا یظلم احدا، هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود، گفتم اى جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند، گفت اگر قصّه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور دارى: مردى بودم از متنعمان بصره، روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پى هوا و شهوت داشته، ناکردنى در شرع مىکردم و کردنى فرو مىگذاشتم، بجهل و ظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق ناآگاه بوده، تا روزى بر کنار شط بر صیادى رسیدم که ماهیى بزرگ صید کرده بود، آن ماهى بقهر و ظلم از وى بستدم و از سوز دل و دعاى وى نیندیشیدم، چون بخانه باز آمدم آن ماهى بریان کردم و خوردم، ناگاه کف دست من سیاه شد، طبیب را خواندم تا معالجت کند، طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنى سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود، کف از خود جدا کردم بالاى کف تا بباز و سیاه شد، آن نیز از خود جدا کردم هنوز مىافزود، آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم، گویندهاى بانگ بر من زد که: الحق الصیّاد و الّا هلک بدنک کلّه، گفت از خواب در آمدم، مرا در محفّهاى نشاندند و بکنار شط بردند همانجاى که صیّاد را دیده بودم، بپاى وى در افتادم و عذر همىخواستم، صیاد چون مرا چنان دید گفت: بردارید او را که این نه کرده منست و نه گشایش این بند بدست منست، مرا برداشتند و بمحلّتى دیگر بردند، عریشى را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دخترکى بود بحدّ پانزده ساله در نماز ایستاده، چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد، آن گه گفت: یا ابه مالک، أ لک حاجة؟ اى پدر ترا چه بوده و چه رسیده؟ پدر قصّه من با وى بگفت که این آن مرد است که دى بر ما ستم کرد و اکنون مىبینى حال وى و رنج تن وى، آن دخترک روى سوى آسمان کرد و گفت: یا مولاى ما عرفتک عجولا فکیف عجلت علیه بجاهى علیک الّا رددت علیه ذراعه، فما استتمت کلامها حتّى ردّ اللَّه جلّ جلاله علىّ ذراعى.
«هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ» این آیت از جوامع قرآنست که مصطفى (ص) گفته: «اوتیت جوامع الکلم» و در قرآن ازین نمط بسیارست، هر آیتى از آن بجاى کتابى است که اگر از آسمان بر این امّت جز از آن نیامدى ایشان را در آن غناء وافى بودى و در دین ایشان را تمام بودى، نبینى درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همه انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت، هم قرآن را مدحست و هم شریعت را، هم وعظ را پیغامست و هم تهنیت را، هم رحمت را بسط است و هم حجّت را، اوّل چه گفت: «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ»، این ستایش قرآنست و تصدیق قصّه آن و برداشت قدر آن و تعظیم منّت بدان و جهانیان را تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست، آفریده و کرده نیست، بلکه بلاغست رسیده بمردمان، کلامى پاک و پیغامى درست از خداى جهان، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» درین کلمت باز الزام حجّتست بر دشمنان و بناء همه تهدید هاست که در قرآن و همه حدّها که در گردن سلطان و همه نهى منکرها که واجبست بر مؤمنان، «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» این باز دلیلست که ایمان سمعى است که توحید در بلاغ بست سمعى است، پیغام شنیدنى است. اهل سنّت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول، که ایمان را مسموع مایه است و عقل آن را پیرایه است. دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامى است از نامهاى اللَّه یا صفتى از صفتهاى وى یا اشارتى فرا ذات وى یا کلمهاى از مدح وى و هر چه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وى، صنایع و عجایب فطرت وى آن همه در تحت این شود که: «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را و قاعده ایست اصول دین را، آن گه گفت: «وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیاران را بنزدیک اللَّه مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ». از اللَّه او پند پذیرد که دل با وى دارد، از اللَّه او شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، با اللَّه او گراید که حاجت خود بوى داند، بر اللَّه مهر او نهد که وى را شناسد و نظر وى پیش چشم خویش دارد.
یکى را مالى و تجارتى در پیش، یکى را زن و فرزند در پیش، یکى را جاه و حشمت در پیش، یکى در بند حرمت پارسایى و خویشتن دارى بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته، یکى طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وى گشته، و ربّ العالمین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اى شما که مؤمنانید، اگر مىخواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم، یکبارگى روى بما نهید و از همه بر گردید، یک بار با راه خود مىخواند بزبان صنایع تحقیق آشنایى را، یک بار با خود مىخواند بزبان کشف تأکید دوستى را، مىگوید: یکبارگى با وى پردازید از خود شناخت حقّ وى را، چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منّت وى را، باز رهید از هستى خود چشیدن دوستى وى را، این بود که ابراهیم مىخواست بآنچ گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».
جعفر صادق (ع) در تفسیر این آیت گفت: لا تردنى الى مشاهدة الخلّة و لا ترد اولادى الى مشاهدة النبوة
بار خدایا مرا خلّت دادى، دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم. و فرزندان مرا نبوت دادى، ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان. ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز، ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد، آن گه گفت: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم، عتاب آمد از حق که: امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیى ان تمنّ و تقول تقبل منّا فنسیت منّتى علیک و ذکرت فعلک و منّتک، از ابراهیم ملاحظهاى رفت بآن کرده خویش تا مىگفت: «تَقَبَّلْ مِنَّا» فرمان آمد که اى ابراهیم فعل خود و منّت خود مى بینى در آنچ کردى و نمىدانى که آن توفیق ما بود و منّت ما بود و تخصیص ما بود، ابراهیم (ع) از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلّت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما مىزند، بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستى ما از پیش بردار و هم چنان منّت خود بر ما مىدار. و گفتهاند ابراهیم روندهاى بکمال بود، امّا از حدّ تلوین بهیئة تمکین هنوز نرسیده بود، میان لطف حقّ و فقر نفس خود مانده بود، چون با لطف حقّ نگرستى میدان فضل فراخ دیدى، بزبان بسط در حالت انس گفتى: «وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»، باز بفقر نفس خود نگرستى عرصهاى تنگ دیدى و عقبهاى خطرناک، بزبان قبض در حالت خوف گفتى: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، اینست قاعده خوف و رجا اهل شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظلّ عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وى بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست.
حکایت کنند از سلطان محمود که وقتى لشگریان خود را مىنواخت و هر کسى را خلعتى همىداد و مقصود وى همه آن بود که تا ایاز خاص آرزویى کند و خلعتى خواهد، ایاز هم چنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همّت از آن اجناس اموال پرداخته «۱»، محمود گفت: اى غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزویى نبود؟ ایاز خدمت کرد و تواضع نمود گفت: چون تو هستى همه جهان آن منست. شب معراج هر چه خزاین نعمت بود فرا پیش مصطفى (ص) نهادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را درها باز نهادند که تا سیّد از آن چیزى خواهد و آرزویى کند، سیّد (ص) بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست، از جناب کرم ندا آمد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
... «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» قال ابن عطاء: من انقطع عن الخلق بالکلّیة صرف اللَّه الیه وجوه الخلق و جعل مودّته فى صدورهم و محبّته فى قلوبهم.
و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ». هر که یکبارگى با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وى پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این دوستى اوّل از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلى در دیده موسى کلیم (ع) نهادند که: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذرّه همىفشاند، شب تا روز جز این کار نداشتى که بدست خویش گهواره موسى مىجنبانیدى.
و در خبر مىآید که هر آن بندهاى که سحرگاه بر خیزد و طهارتى بیارد و دو رکعت نماز کند، جبّار عالم محبّت وى بآب افکند و با چشمههاى دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره مىخورد، دوستى آن بنده بحکم عنایت و محبّت ازلى در دل وى پیدا مىشود.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» قال احمد بن خضرویه: لو اذن لى فى الشّفاعة ما بدأت الّا بظالمى، و لا اغتنم سفرا الّا یکون فیه معى من یوذینى و یظلمنى شوقا منّى لتعرفه اللَّه للمظلومین. یقول تعالى: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد، از آن ناله و سوز وى زلزله در طبقات آسمان افتد و مقرّبان در غلغل آیند، و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوى هوا بر شود و تا بحضرت عزّت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و ربّ العالمین گوید: و عزّتى لانصرنّک و لو بعد حین.
مصطفى (ص) گفت: «ایاک و دعوة المظلوم و لو کان کافرا فانه لیس لها دون اللَّه حجاب»
دعاء مظلوم کافر را چنین مىگوید، دعاء مظلوم مسلمان متعبد خود چون بود؟!.
یکى از بزرگان دین حکایت کند که مردى را دیدم در طواف مىگفت: من رآنى فلا یظلم احدا، هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود، گفتم اى جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند، گفت اگر قصّه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور دارى: مردى بودم از متنعمان بصره، روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پى هوا و شهوت داشته، ناکردنى در شرع مىکردم و کردنى فرو مىگذاشتم، بجهل و ظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق ناآگاه بوده، تا روزى بر کنار شط بر صیادى رسیدم که ماهیى بزرگ صید کرده بود، آن ماهى بقهر و ظلم از وى بستدم و از سوز دل و دعاى وى نیندیشیدم، چون بخانه باز آمدم آن ماهى بریان کردم و خوردم، ناگاه کف دست من سیاه شد، طبیب را خواندم تا معالجت کند، طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنى سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود، کف از خود جدا کردم بالاى کف تا بباز و سیاه شد، آن نیز از خود جدا کردم هنوز مىافزود، آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم، گویندهاى بانگ بر من زد که: الحق الصیّاد و الّا هلک بدنک کلّه، گفت از خواب در آمدم، مرا در محفّهاى نشاندند و بکنار شط بردند همانجاى که صیّاد را دیده بودم، بپاى وى در افتادم و عذر همىخواستم، صیاد چون مرا چنان دید گفت: بردارید او را که این نه کرده منست و نه گشایش این بند بدست منست، مرا برداشتند و بمحلّتى دیگر بردند، عریشى را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دخترکى بود بحدّ پانزده ساله در نماز ایستاده، چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد، آن گه گفت: یا ابه مالک، أ لک حاجة؟ اى پدر ترا چه بوده و چه رسیده؟ پدر قصّه من با وى بگفت که این آن مرد است که دى بر ما ستم کرد و اکنون مىبینى حال وى و رنج تن وى، آن دخترک روى سوى آسمان کرد و گفت: یا مولاى ما عرفتک عجولا فکیف عجلت علیه بجاهى علیک الّا رددت علیه ذراعه، فما استتمت کلامها حتّى ردّ اللَّه جلّ جلاله علىّ ذراعى.
«هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ» این آیت از جوامع قرآنست که مصطفى (ص) گفته: «اوتیت جوامع الکلم» و در قرآن ازین نمط بسیارست، هر آیتى از آن بجاى کتابى است که اگر از آسمان بر این امّت جز از آن نیامدى ایشان را در آن غناء وافى بودى و در دین ایشان را تمام بودى، نبینى درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همه انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت، هم قرآن را مدحست و هم شریعت را، هم وعظ را پیغامست و هم تهنیت را، هم رحمت را بسط است و هم حجّت را، اوّل چه گفت: «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ»، این ستایش قرآنست و تصدیق قصّه آن و برداشت قدر آن و تعظیم منّت بدان و جهانیان را تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست، آفریده و کرده نیست، بلکه بلاغست رسیده بمردمان، کلامى پاک و پیغامى درست از خداى جهان، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» درین کلمت باز الزام حجّتست بر دشمنان و بناء همه تهدید هاست که در قرآن و همه حدّها که در گردن سلطان و همه نهى منکرها که واجبست بر مؤمنان، «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» این باز دلیلست که ایمان سمعى است که توحید در بلاغ بست سمعى است، پیغام شنیدنى است. اهل سنّت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول، که ایمان را مسموع مایه است و عقل آن را پیرایه است. دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامى است از نامهاى اللَّه یا صفتى از صفتهاى وى یا اشارتى فرا ذات وى یا کلمهاى از مدح وى و هر چه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وى، صنایع و عجایب فطرت وى آن همه در تحت این شود که: «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را و قاعده ایست اصول دین را، آن گه گفت: «وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیاران را بنزدیک اللَّه مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ». از اللَّه او پند پذیرد که دل با وى دارد، از اللَّه او شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، با اللَّه او گراید که حاجت خود بوى داند، بر اللَّه مهر او نهد که وى را شناسد و نظر وى پیش چشم خویش دارد.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» الآیة...، خزائن اللَّه فى الارض قلوب العارفین، خداى را جلّ جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهاى عارفانست و سرّهاى مریدان، و آنکه در آن خزینها درهاست شب افروز و ودیعتهاى گران مایه و بدان آراسته و نگاشته، بعضى بلطایف علم آراسته: دلهاى عالمانست، بعضى بحقایق عقل نگاشته: دلهاى عابدانست، بعضى ببدایع سرّ پرداخته: دلهاى عارفانست. آن گه مهر ربوبیّت بر آن نهاده و در صدف قدم بسته که: قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرّحمن.
اگر کسى گوید: این را چه نشانست؟ گوئیم نشان آنست که تلألؤ شعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگى وى با خدمت اللَّه پردازد، بشب قیام کند، بروز روزه دارد، پیوسته دلش با طاعت مىگراید و بخیر مىشتابد و برخصت فرو بیاید. از شبهت پاک بود و از حرام دور، در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقى عمر لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهاى و خرقهاى راضى، جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت اللَّه پرداخته، تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان و جان در دوست خندان.
پیر طریقت گفت: الهى از جود تو هر مفلسى را نصیبى است، از کرم تو هر دردمندى را طبیبى است، از سعت رحمت تو هر کسى را بهره ایست، از بسیارى صوب برّ تو هر نیازمندى را قطرهایست، بر سر هر مؤمن از تو تاجیست، در دل هر محبّ از تو سراجیست، هر شیفتهاى را با تو سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند، بندهاى بسته بر گشایند، عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخههاى آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد. همچنین ربّ العزّه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد، باد عنایت فرو گشاید، راه سمع و طاعت بوى بر گشاید، تا شایسته قبول موعظت گردد، بتوبه و انابت بحق باز گردد، راغب در خدمت، مشغول بعبادت، مداوم بر ذکر حق، مواظب بر قهر نفس، در گوش نداء برّ پیوسته، شکوفه امید رسته، میوه طمع بر شاخ فضل بسته، اینت آثار باد عنایت، اینت روایح نسیم کرامت. یقول اللَّه تعالى: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» اذا هبّت ریاح الکرم على اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوائهم و مراداتهم و یظهر فى القلوب نتائج الکرم و هو الاعتصام باللّه و الاعتماد علیه و الانقطاع عمّا سواه. نشان سعادت بنده آنست که از مهبّ توفیق ناگاه باد عنایت در آید، ابر معاملت فراهم آرد، پس آن ابر بدریاى عین یقین فرو شود، آب ندامت بر گیرد، برق ذکر بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فکرت ببارد، صحراء دل از آن باران زنده گردد، فذلک قوله: «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بنده بهمگى بحق باز گردد با نفسى مرده در خود، دلى زنده بحق، زبانى گشاده بذکر، جانى زنده بمهر:
لیس فى القلب و الفؤاد جمیعا
موضع فارغ لغیر الحبیب
انت حبیبى و منیتى و مرادى
و به ما حییت عیشى یطیب
و اذا ما السّقام حل بقلبى
لم یکن غیره لسقمى طبیب
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى قلوب العارفین بالمشاهدة و نمیت نفوسهم بالمجاهدة. دلهاى عارفان بمشاهدت زنده گردانیم و تنهاشان بمجاهدت مرده، نفس حجاب دلست، تا این حجاب در پیش دلست، دل از مشاهدات محروم است، باز که نفس از روى مجاهدت بر وفق شریعت کشته گردد، زندگى دل آغاز کند، هدایت در رسد، مشاهدت در پیوندد، «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» و یقال نحیى المریدین بذکرنا و نمیت العارفین بهجرنا.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الآیة...، المستقدمون: المسارعون فى الخیرات، و المستأخرون: المتکاسلون عن الخیرات. و یقال معناه: عرفنا الرّاغبین فینا و المعرضین عنّا.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ» الآیة...، روى انّ ابن عمر کان یتّخذ المجالس، فقال کعب لرجل من جلسائه سل ابن عمر من ما ذا خلق اللَّه آدم؟ فقال ابن عمر: خلق اللَّه آدم من خمسة اشیاء: من الطّین و الماء و النّار و النّور و الرّیح، فلمّا اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه: فانّه رجل عالم. مفهوم خبر آنست که ربّ العالمین آدم را که بیافرید از پنج چیز آفرید: از گل و آب و آتش و نور و باد. حکمت در این آنست که ربّ العزّه هر چه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید، فریشتگان را از نور آفرید و جانّ را از نار آفرید، و هما نور العزّة و نار العزة و من ها هنا اقسم ابلیس بالعزّة لانّه خلق من نار العزّة و الملائکة من نور العزّة، و مرغان را از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید، هر یکى را از جنسى مفرد آفرید و آدم را از جمله این اجناس آفرید تکریم و تشریف وى را تا بر همه خلق عالم فضل دارد، همه او را مسخّراند و او بر همه مسلّط، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ... الى قوله: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا».
اگر کسى گوید: این را چه نشانست؟ گوئیم نشان آنست که تلألؤ شعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگى وى با خدمت اللَّه پردازد، بشب قیام کند، بروز روزه دارد، پیوسته دلش با طاعت مىگراید و بخیر مىشتابد و برخصت فرو بیاید. از شبهت پاک بود و از حرام دور، در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقى عمر لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهاى و خرقهاى راضى، جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت اللَّه پرداخته، تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان و جان در دوست خندان.
پیر طریقت گفت: الهى از جود تو هر مفلسى را نصیبى است، از کرم تو هر دردمندى را طبیبى است، از سعت رحمت تو هر کسى را بهره ایست، از بسیارى صوب برّ تو هر نیازمندى را قطرهایست، بر سر هر مؤمن از تو تاجیست، در دل هر محبّ از تو سراجیست، هر شیفتهاى را با تو سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند، بندهاى بسته بر گشایند، عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخههاى آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد. همچنین ربّ العزّه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد، باد عنایت فرو گشاید، راه سمع و طاعت بوى بر گشاید، تا شایسته قبول موعظت گردد، بتوبه و انابت بحق باز گردد، راغب در خدمت، مشغول بعبادت، مداوم بر ذکر حق، مواظب بر قهر نفس، در گوش نداء برّ پیوسته، شکوفه امید رسته، میوه طمع بر شاخ فضل بسته، اینت آثار باد عنایت، اینت روایح نسیم کرامت. یقول اللَّه تعالى: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» اذا هبّت ریاح الکرم على اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوائهم و مراداتهم و یظهر فى القلوب نتائج الکرم و هو الاعتصام باللّه و الاعتماد علیه و الانقطاع عمّا سواه. نشان سعادت بنده آنست که از مهبّ توفیق ناگاه باد عنایت در آید، ابر معاملت فراهم آرد، پس آن ابر بدریاى عین یقین فرو شود، آب ندامت بر گیرد، برق ذکر بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فکرت ببارد، صحراء دل از آن باران زنده گردد، فذلک قوله: «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بنده بهمگى بحق باز گردد با نفسى مرده در خود، دلى زنده بحق، زبانى گشاده بذکر، جانى زنده بمهر:
لیس فى القلب و الفؤاد جمیعا
موضع فارغ لغیر الحبیب
انت حبیبى و منیتى و مرادى
و به ما حییت عیشى یطیب
و اذا ما السّقام حل بقلبى
لم یکن غیره لسقمى طبیب
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى قلوب العارفین بالمشاهدة و نمیت نفوسهم بالمجاهدة. دلهاى عارفان بمشاهدت زنده گردانیم و تنهاشان بمجاهدت مرده، نفس حجاب دلست، تا این حجاب در پیش دلست، دل از مشاهدات محروم است، باز که نفس از روى مجاهدت بر وفق شریعت کشته گردد، زندگى دل آغاز کند، هدایت در رسد، مشاهدت در پیوندد، «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» و یقال نحیى المریدین بذکرنا و نمیت العارفین بهجرنا.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الآیة...، المستقدمون: المسارعون فى الخیرات، و المستأخرون: المتکاسلون عن الخیرات. و یقال معناه: عرفنا الرّاغبین فینا و المعرضین عنّا.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ» الآیة...، روى انّ ابن عمر کان یتّخذ المجالس، فقال کعب لرجل من جلسائه سل ابن عمر من ما ذا خلق اللَّه آدم؟ فقال ابن عمر: خلق اللَّه آدم من خمسة اشیاء: من الطّین و الماء و النّار و النّور و الرّیح، فلمّا اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه: فانّه رجل عالم. مفهوم خبر آنست که ربّ العالمین آدم را که بیافرید از پنج چیز آفرید: از گل و آب و آتش و نور و باد. حکمت در این آنست که ربّ العزّه هر چه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید، فریشتگان را از نور آفرید و جانّ را از نار آفرید، و هما نور العزّة و نار العزة و من ها هنا اقسم ابلیس بالعزّة لانّه خلق من نار العزّة و الملائکة من نور العزّة، و مرغان را از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید، هر یکى را از جنسى مفرد آفرید و آدم را از جمله این اجناس آفرید تکریم و تشریف وى را تا بر همه خلق عالم فضل دارد، همه او را مسخّراند و او بر همه مسلّط، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ... الى قوله: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا».
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانى پنج قول گفتهاند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر بریناند و دلیل برین خبر مصطفى است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هى السّبع المثانى، و هى فاتحة الکتاب، و هى امّ القرآن».
و فى روایة ابى بن کعب قال قال النبى (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیت.
و روى ابو هریرة قال: قرأ ابى بن کعب على النبى (ص) امّ القرآن، فقال: و الذى نفسى بیده ما انزل فى التّوراة و لا فى الانجیل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها انّها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت.
این سوره فاتحه را سبع مثانى بدان خواندند که در هر نمازى و هر رکعتى بخواندن وى باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هى الآیات التی یثنى بها فى کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانى لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصرى لیهود بنى قریظة و النّضیر فى یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فى سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هى خیر لکم من هذه السّبع القوافل.
و یجوز ان یکون من المثانى، اى ممّا اثنى به على اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنى: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنى بها على اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.
آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» مىگوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وى منّت نهاد بهمه قرآن که بوى داد، همچندان بر وى منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفى (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.
قول دوم آنست که سبع مثانى، سبع طول است، الطّول جمع الطّولى کالکبرى و الکبر و هى: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فى السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانى لانّ اکثر القصص فیها مثنى، و الحکمة فى تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّى لم یقدروا على ان یأتوا بمثله فاتى اللَّه سبحانه بمثله فى القرآن.
قول سوم آنست که سبع مثانى همه قرآن است، چنانک جاى دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. مىگوید ترا هفت سبع مثانى دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانى گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فى قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» اى من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانى لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهى، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنى صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.
قول چهارم آنست که سبع مثانى معانى قرآن است بر هفت قسم: امر و نهى و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.
قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّى القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فى المعنى. و الثّالث انّه عظیم فى الفضل و الثّواب. مىگوید قرآن عظیمست، در معنى عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خداى عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأى ان احدا اعطى افضل ممّا اعطى فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا
هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسى را چیزى دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنى که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.
و فى الخبر عن جابر قال: اتى النبى (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالى؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الى السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالى انزل جبرئیل على رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحى عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّى لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فى قبره حتّى یبعث و یثقله فى المیزان و جاز على الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّى ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّى.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادى مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا على تلک النّوق الى الجنّة.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانى و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفى (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوى کند مىگوید اى محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومى را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریى اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانى و قرآن عظیم.
انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّى رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنى ربّى ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الى مال فلان اذا تمنّاه.
«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنى الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، اى تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفتهاند این آیت متّصلست بآیتى که از پیش گذشت، یعنى: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» مىگوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفتهاند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا على المقتسمین.
قومى گفتند مقتسمین از قسمت است و قومى گفتند از قسم است یعنى: تحالفوا و تقاسموا على معاداة النبى (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان کهاند. مقاتل گفت مشرکان قریشاند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة على الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).
گفتهاند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع مىکردند و مىگفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگرى میگفت او کاهنست! یکى مىگفت شاعر است! یکى مىگفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وى مىپرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همىگفت: صدق، یعنى المقتسمین، هر یکى از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وى.
مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصارى آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنى عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشیء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فى عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه اى عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته اى سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فى رسول اللَّه و فى القرآن، و قیل هو عامّ فى جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسى گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنى استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فى تعذیبنا ایّاهم.
ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وى این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولاى عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فى بعض المواقف و لا یسئلون فى بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فى آیة اخرى قال تعالى: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فى حال الصّبى و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتى است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنى اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر اى اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر اى اجهر بالقرآن فى الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفتهاند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهاى دیگرست در قرآن، اینجا معنى آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روى بگردان ازیشان، و جایهاى دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفرى آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خداى را (ص) مىرنجانیدند و استهزاء میکردند: یکى الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدى بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وى که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون مىبینى این را. یعنى چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردى و خبیث کسى، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وى اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایى مىگذشت و خارى در دامن وى افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همىرفت تا آن خار ساق وى را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همىگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پاى او کرد پس روزى بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف مىکرد، بشعبى از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پاى بر مار نهاد و مار زیر پاى وى بگزید تا پاى وى چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و مىگفت: قتلنى رب محمّد.
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وى اشاره کرد پس روزى
ماهى شور خورده بود و تشنگى بر وى افتاده، آب همى خورد و تشنگى کم نمى شد تا چندان آب خورد که شکم وى شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وى اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام مىآید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختى فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وى بر درخت مىزد و او غلام را مىگوید: ادرکنى یا غلام دریاب مرا اى غلام و این را از من باز دار، غلام مىگوید اى خواجه تو خود سر بر درخت مىزنى و من کسى را نمىبینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همىزد تا هلاک شد و مىگفت: قتلنى رب محمّد.
و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروى وى اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنى کنانه رفته بود بمعاداة رسول خداى تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیى، چون بخانه باز آمد اهل وى او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و مىگفت: قتلنى ربّ محمّد.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» اى کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.
... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» اى یقولون على اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الى السّحر و الشّعر و غیر ذلک.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الى التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.
قیل الباء فى قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، اى سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فى الخبر انّ.
النبى (ص) کان اذا حزبه امر فزع الى الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» اى من المصلین، و قیل من المتواضعین.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اى حتّى یأتیک الموت، کما قال عیسى (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّى الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق على لحاقه کلّ حىّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة على العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر على الکافرین.
و فى الخبر یوشک ان یأتى على النّاس زمان یکون الرّجل فى شعب جبل فى غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتى الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّى یأتیه الیقین.
و عن ابى مسلم الخولانى
عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحى الىّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحى الى ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».
و فى روایة ابى بن کعب قال قال النبى (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیت.
و روى ابو هریرة قال: قرأ ابى بن کعب على النبى (ص) امّ القرآن، فقال: و الذى نفسى بیده ما انزل فى التّوراة و لا فى الانجیل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها انّها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت.
این سوره فاتحه را سبع مثانى بدان خواندند که در هر نمازى و هر رکعتى بخواندن وى باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هى الآیات التی یثنى بها فى کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانى لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصرى لیهود بنى قریظة و النّضیر فى یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فى سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هى خیر لکم من هذه السّبع القوافل.
و یجوز ان یکون من المثانى، اى ممّا اثنى به على اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنى: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنى بها على اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.
آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» مىگوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وى منّت نهاد بهمه قرآن که بوى داد، همچندان بر وى منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفى (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.
قول دوم آنست که سبع مثانى، سبع طول است، الطّول جمع الطّولى کالکبرى و الکبر و هى: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فى السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانى لانّ اکثر القصص فیها مثنى، و الحکمة فى تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّى لم یقدروا على ان یأتوا بمثله فاتى اللَّه سبحانه بمثله فى القرآن.
قول سوم آنست که سبع مثانى همه قرآن است، چنانک جاى دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. مىگوید ترا هفت سبع مثانى دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانى گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فى قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» اى من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانى لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهى، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنى صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.
قول چهارم آنست که سبع مثانى معانى قرآن است بر هفت قسم: امر و نهى و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.
قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّى القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فى المعنى. و الثّالث انّه عظیم فى الفضل و الثّواب. مىگوید قرآن عظیمست، در معنى عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خداى عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأى ان احدا اعطى افضل ممّا اعطى فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا
هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسى را چیزى دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنى که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.
و فى الخبر عن جابر قال: اتى النبى (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالى؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الى السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالى انزل جبرئیل على رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحى عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّى لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فى قبره حتّى یبعث و یثقله فى المیزان و جاز على الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّى ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّى.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادى مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا على تلک النّوق الى الجنّة.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانى و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفى (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوى کند مىگوید اى محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومى را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریى اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانى و قرآن عظیم.
انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّى رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنى ربّى ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الى مال فلان اذا تمنّاه.
«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنى الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، اى تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفتهاند این آیت متّصلست بآیتى که از پیش گذشت، یعنى: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» مىگوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفتهاند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا على المقتسمین.
قومى گفتند مقتسمین از قسمت است و قومى گفتند از قسم است یعنى: تحالفوا و تقاسموا على معاداة النبى (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان کهاند. مقاتل گفت مشرکان قریشاند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة على الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).
گفتهاند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع مىکردند و مىگفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگرى میگفت او کاهنست! یکى مىگفت شاعر است! یکى مىگفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وى مىپرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همىگفت: صدق، یعنى المقتسمین، هر یکى از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وى.
مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصارى آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنى عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشیء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فى عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه اى عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته اى سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فى رسول اللَّه و فى القرآن، و قیل هو عامّ فى جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسى گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنى استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فى تعذیبنا ایّاهم.
ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وى این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولاى عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فى بعض المواقف و لا یسئلون فى بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فى آیة اخرى قال تعالى: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فى حال الصّبى و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتى است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنى اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر اى اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر اى اجهر بالقرآن فى الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفتهاند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهاى دیگرست در قرآن، اینجا معنى آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روى بگردان ازیشان، و جایهاى دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفرى آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خداى را (ص) مىرنجانیدند و استهزاء میکردند: یکى الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدى بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وى که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون مىبینى این را. یعنى چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردى و خبیث کسى، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وى اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایى مىگذشت و خارى در دامن وى افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همىرفت تا آن خار ساق وى را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همىگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پاى او کرد پس روزى بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف مىکرد، بشعبى از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پاى بر مار نهاد و مار زیر پاى وى بگزید تا پاى وى چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و مىگفت: قتلنى رب محمّد.
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وى اشاره کرد پس روزى
ماهى شور خورده بود و تشنگى بر وى افتاده، آب همى خورد و تشنگى کم نمى شد تا چندان آب خورد که شکم وى شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وى اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام مىآید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختى فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وى بر درخت مىزد و او غلام را مىگوید: ادرکنى یا غلام دریاب مرا اى غلام و این را از من باز دار، غلام مىگوید اى خواجه تو خود سر بر درخت مىزنى و من کسى را نمىبینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همىزد تا هلاک شد و مىگفت: قتلنى رب محمّد.
و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروى وى اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنى کنانه رفته بود بمعاداة رسول خداى تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیى، چون بخانه باز آمد اهل وى او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و مىگفت: قتلنى ربّ محمّد.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» اى کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.
... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» اى یقولون على اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الى السّحر و الشّعر و غیر ذلک.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الى التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.
قیل الباء فى قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، اى سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فى الخبر انّ.
النبى (ص) کان اذا حزبه امر فزع الى الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» اى من المصلین، و قیل من المتواضعین.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اى حتّى یأتیک الموت، کما قال عیسى (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّى الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق على لحاقه کلّ حىّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة على العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر على الکافرین.
و فى الخبر یوشک ان یأتى على النّاس زمان یکون الرّجل فى شعب جبل فى غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتى الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّى یأتیه الیقین.
و عن ابى مسلم الخولانى
عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحى الىّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحى الى ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى».
و گفتهاند سبع مثانى آنست که از بهر شرف مصطفى (ص) هفت عقوبت از امّت وى برداشت در دنیا و هفت در عقبى: فامّا التی فى الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع، و امّا التی فى الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقّوم، و شراب الحمیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» عظیم است قدر قرآن که ربّ العزّه ده نام از نامهاى خویش بر آن نهاد: یکى عزیز: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» دیگر حکیم: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ». سوم مهیمن: «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ». چهارم حق: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ». پنجم نور: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ». ششم مجید: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ». هفتم مبین: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ». هشتم کریم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» نهم عظیم: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ». دهم آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». آن گه خود را گفت: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» و قرآن را گفت: «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».
حکى عن بعضهم انّه قال: کنت فى البحر اذهان الموج و اشتغل کلّ انسان بنفسه فاخذ اعرابىّ مصحفا بیده و رفعه الى السّماء و قال الهى و سیّدى أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة... یا محمّد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشتهایم تو نیک در آن منگر و بوى استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریستهایم یا آن پسندد که ما نه پسندیدهایم، مصطفى (ص) باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه مىدید همىگفت: التّحیّات للَّه، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وى بپسندید و بر وى ثنا کرد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»، آنجا که دوستى بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود، موسى (ع) دیدار خواست! جواب آمد که: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» اى موسى تو اکنون ما را نبینى بکوه همىنگر، با مصطفى (ص) گفت: اى محمّد هان دیدهاى که بدان بما نگرى، نگر نظر آن بعاریت بکس ندهى، مستلذّات دنیا و عقبى را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سیّد (ص) بنعت تواضع همىگوید:
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وى بر خلق خدا، نه بینى که بر بساط بلیّت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوى رسیده آنچ رسیده، آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ» انّى انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشى و اشارت و عبارت متناهى، یکبارگى دل با سوى حق پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
در خبر است که جابر بن عبد اللَّه بر در سراى رسول خداى (ص) در مىزد، رسول (ص) گفت: من فى الباب؟ جابر گفت انا، رسول (ص) از آن گفت وى کراهیت نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّى لا اقول انا اى جابر تو گفتى که انا! من بارى نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله: «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا» اى محمّد تو دیگرى، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گویى: انّى انا، لانّک کنت بنا و لنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» اى کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
فبح باسم من تهوى و دعنى من الکنى
فلا خیر فى اللذات من بعد ما ستر
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» تعزیت دل مصطفى است (ص) و تسلیت وى بآن رنجها که از کافران بوى مىرسید. مىگوید اى محمّد، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو مىرود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آى که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» یکى از پیران طریقت گفت: در بازار بغداد یکى را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وى آویخته بودند و بى محابا او را زخم مىکردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وى زدند، آهى نکرد! بعد از آن فرا پیش وى رفتم، گفتم اى جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهى نکردى و جزعى ننمودى؟ تا بر تو رحمت کردندى، گفت اى شیخ محذورمدار که معشوقم برابر بود و از بهر وى مرا مىزدند، از نظاره وى الم زخم بر من آسان شد:
چون شفاى دلرباى از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تتلفها
الّا لعلمى بانّ الوصل یحییها
نفس المحبّ على الاسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
معنى دیگر گفتهاند ارباب طریقت از روى حقیقت، مىگوید: اى محمّد ما میدانیم که دل تو بتنگ مىآید بآن ناسزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار و خوش همىباشد که جلال عزّت ما را از گفت ناسزاى سزاى ایشان هیچ زبان نیست، وحدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدوس و منزّهایم از گمان و نقصان و پنداره و ایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانهایم از قیاس و هم ها بیرون:
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
و گفتهاند سبع مثانى آنست که از بهر شرف مصطفى (ص) هفت عقوبت از امّت وى برداشت در دنیا و هفت در عقبى: فامّا التی فى الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع، و امّا التی فى الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقّوم، و شراب الحمیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» عظیم است قدر قرآن که ربّ العزّه ده نام از نامهاى خویش بر آن نهاد: یکى عزیز: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» دیگر حکیم: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ». سوم مهیمن: «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ». چهارم حق: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ». پنجم نور: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ». ششم مجید: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ». هفتم مبین: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ». هشتم کریم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» نهم عظیم: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ». دهم آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». آن گه خود را گفت: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» و قرآن را گفت: «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».
حکى عن بعضهم انّه قال: کنت فى البحر اذهان الموج و اشتغل کلّ انسان بنفسه فاخذ اعرابىّ مصحفا بیده و رفعه الى السّماء و قال الهى و سیّدى أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة... یا محمّد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشتهایم تو نیک در آن منگر و بوى استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریستهایم یا آن پسندد که ما نه پسندیدهایم، مصطفى (ص) باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه مىدید همىگفت: التّحیّات للَّه، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وى بپسندید و بر وى ثنا کرد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»، آنجا که دوستى بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود، موسى (ع) دیدار خواست! جواب آمد که: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» اى موسى تو اکنون ما را نبینى بکوه همىنگر، با مصطفى (ص) گفت: اى محمّد هان دیدهاى که بدان بما نگرى، نگر نظر آن بعاریت بکس ندهى، مستلذّات دنیا و عقبى را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سیّد (ص) بنعت تواضع همىگوید:
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وى بر خلق خدا، نه بینى که بر بساط بلیّت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوى رسیده آنچ رسیده، آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ» انّى انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشى و اشارت و عبارت متناهى، یکبارگى دل با سوى حق پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
در خبر است که جابر بن عبد اللَّه بر در سراى رسول خداى (ص) در مىزد، رسول (ص) گفت: من فى الباب؟ جابر گفت انا، رسول (ص) از آن گفت وى کراهیت نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّى لا اقول انا اى جابر تو گفتى که انا! من بارى نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله: «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا» اى محمّد تو دیگرى، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گویى: انّى انا، لانّک کنت بنا و لنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» اى کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
فبح باسم من تهوى و دعنى من الکنى
فلا خیر فى اللذات من بعد ما ستر
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» تعزیت دل مصطفى است (ص) و تسلیت وى بآن رنجها که از کافران بوى مىرسید. مىگوید اى محمّد، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو مىرود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آى که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» یکى از پیران طریقت گفت: در بازار بغداد یکى را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وى آویخته بودند و بى محابا او را زخم مىکردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وى زدند، آهى نکرد! بعد از آن فرا پیش وى رفتم، گفتم اى جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهى نکردى و جزعى ننمودى؟ تا بر تو رحمت کردندى، گفت اى شیخ محذورمدار که معشوقم برابر بود و از بهر وى مرا مىزدند، از نظاره وى الم زخم بر من آسان شد:
چون شفاى دلرباى از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تتلفها
الّا لعلمى بانّ الوصل یحییها
نفس المحبّ على الاسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
معنى دیگر گفتهاند ارباب طریقت از روى حقیقت، مىگوید: اى محمّد ما میدانیم که دل تو بتنگ مىآید بآن ناسزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار و خوش همىباشد که جلال عزّت ما را از گفت ناسزاى سزاى ایشان هیچ زبان نیست، وحدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدوس و منزّهایم از گمان و نقصان و پنداره و ایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانهایم از قیاس و هم ها بیرون:
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الثانیة
این سوره النّحل قومى گفتند نزول آن همه به مکّه بوده و قومى گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کردهاند: که اوّل سوره بمکّه فرو آمده تا: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باقى سوره بمدینة فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» الى آخر السّورة. و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف، و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و العدم، و بقى للحقّ الازل و القدم.
تمنّى رجال نیلها و هى شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو درى بگشادند
تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوى تو قدم ننهادند
بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همىگفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.
پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مىداشت، گفت: چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مىنماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همىگوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمىداند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همىباش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همىباش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مىرسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همىدان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مىگوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفة العین از حق غافل نباشى.
آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مىداد، بلال گفت: اى صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مىخرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.
بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مىشود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
تمنّى رجال نیلها و هى شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو درى بگشادند
تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوى تو قدم ننهادند
بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همىگفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.
پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مىداشت، گفت: چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مىنماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همىگوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمىداند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همىباش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همىباش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مىرسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همىدان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مىگوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفة العین از حق غافل نباشى.
آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مىداد، بلال گفت: اى صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مىخرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.
بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مىشود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب. و قیل من سماء الملائکة الى السّحاب ثمّ الى الارض، «ماء» اى مطرا، «لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ» اى ماء مشروب، «وَ مِنْهُ شَجَرٌ» اى و منه شرب اشجارکم و حیاة غراسکم و نباتکم، «فیه» اى فى الشّجر و کلّ ما ینبت على الارض فهو شجر، «تُسِیمُونَ» اى ترعون مواشیکم، یقال اسمت الإبل اذا رعیتها و قد سامت تسوم فهى سائمة اذا رعت.
«ننبت لکم» بالنون قراءة ابو بکر عن عاصم و قرأ الباقون: «یُنْبِتُ» بالیاء اى ینبت اللَّه، «لکم» بهذا الماء، «الزَّرْعَ» اى الحبوب، «و الزیتون» واحدتها زیتونة، «وَ النَّخِیلَ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ الْأَعْنابَ» جمع عنب، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» الفواکه و حمل کلّ شجر ثمرتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» اى ینظرون فى حقایق الاشیاء.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» اى ذلک لکم اللیل لتسکنوا فیه، «و النهار» لتتصرّفوا فیه، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» لمعرفة السّنین و الشّهور، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اى تجرى فى فلکها بامر اللَّه، و انّما اعاد ذکر المسخرات لانّ المعنى مسخرة للَّه سخرها لکم. «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» رفع کلّهن شامى، و رفع حفص «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» فقط على الابتداء و الخبر و نصب الباقون کلّهنّ، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» لانّ بالعقل یهتدى الى دلائلها.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ» الذّرء اظهار الشیء بایجاده تقول ذراه یذراه ذرءا و ملح ذرأ اى ظاهر البیاض شدیده المعنى و سخر، «ما ذَرَأَ لَکُمْ» اى ما خلق لاجلکم، «فِی الْأَرْضِ» من الدّواب و الاشجار و الثّمار و غیرها، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اصنافه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى انّ فى خلق اللَّه ذلک، «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» یتّعظون و یعتبرون.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» یرید انواع صید السّمک، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها» هى اللئالی تنظم فتصیر ملبوسا. و قیل اللّؤلؤ و المرجان، «وَ تَرَى الْفُلْکَ» اى السّفن، «مَواخِرَ فِیهِ» اى جوارى تجىء و تذهب بالرّیح. و قیل مواخر تشقّ الماء شقّا بجؤجؤها و المخر شقّ الماء من یمین و شمال و هى ماخرة و الجمع مواخر. و قیل المخر استدبار الرّیح و منه قوله (ص): «استمخروا الریح و اعدوا النبل»
یعنى عند البول. و روى: اذا اراد احدکم البول فلیتمخّر الرّیح اى لینظر این مجراها و هبوبها فیستدبرها، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى من سعة رزقه بالتّجارة و القصد الى البلاد الشّاسعة، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» اى تشکرون اللَّه على ما انعم به علیکم.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» الرّواسى الثّوابت و المید المیل، و المعنى خلق اللَّه فى الارض جبالا کراهة ان تمید بکم و تضطرب بکم، و عند الکوفیّین معناه لان لا تمید بکم. قال وهب: لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمور، فقالت الملائکة انّ هذه فى غیر مقرّة احدا على ظهرها فاصبحت و قد ارسیت بالجبال لم تدر الملائکة ممّ خلقت الجبال، «و انهارا» اى و جعل فیها انهارا کالنّیل و الفرات و دجلة، «وَ سُبُلًا» اى طرقا مختلفة الى کلّ بلدة، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» بمقاصدکم. و قیل لتهتدوا الى توحید ربّکم.
«وَ عَلاماتٍ» العلامة صورة یعلم بها المعنى من خطّ او لفظ او اشارة او هیأة و المراد بها ها هنا معالم الطّرق و هى الجبال، و تقدیر الکلام: القى فى الارض رواسى لئلّا تمید و لتکون علامات لطرقکم بالنّهار و ادلّته، ثمّ ذکر ادلّة اللّیل فقال: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بجمیع النّجوم، «هُمْ یَهْتَدُونَ» باللّیل الى الطّرق و القبلة فى البرّ و البحر. قال اهل اللّغة: النّجم و النّجوم فى معنى واحد کما تقول کثر الدّرهم فى ایدى النّاس و کثرت الدّراهم. و قیل المراد بالنّجم ها هنا القطب و هو النّجم الصّغیر الّذى تدور علیه رحى بنات النّعش الصّغرى فى جوف مجرى بنات النّعش الکبرى امام مهبّ الشّمال. و قیل هو الجدى و هو السّابع من بنات النّعش الصّغرى و الفرقدان الاوّلان منها و لیس بالجدى الّذى هو المنزل و بعضهم یصغّر هذا فیقول جدىّ.
قال ابن عباس سألت رسول اللَّه (ص) عن قوله: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قال هو الجدى یا بن عبّاس علیه قبلتکم و به تهتدون فى برّکم و بحرکم.
قال السدّى: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بالثّریّا و بنات النّعش و الجدى و الفرقدین، «هم تهتدون» الى الطرق و القبلة. و قال قتاده: انّما خلق اللَّه النّجوم لثلاثة أشیاء: زینة للسّماء، و معالم للطّرق، و رجوما للشّیاطین فمن قال غیر هذا فقد قال رأیه اى اخطأ رأیه و تکلّف مالا علم له به.
قوله: «أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» جاى دیگر گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» مىگوید آن کس که آفریدگارست و این همه که درین سوره رفت آفریده و صنع او، کى برابر بود با وى بت جماد که نه آفریند و نه داند؟ و عبّر عن الصّنم بمن ازدواجا للکلام و بناء على زعم الکفّار. و قیل معناه انّ الحىّ الممیّز لیس بخالق کالّذى هو خالق فکیف الجماد، «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعرفوا فساد ما انتم علیه.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى لا یمکنکم عدّها لکثرتها و لا تطیقوا اداء شکرها، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ» لمن قصّر فى شکره، «رحیم» بکم لا یقطع نعمه علیکم بتقصیرکم.
«و اللَّه یعلم ما یسرون و ما یعلنون» بالیاى قرأهما حفص عن عاصم و قرأ الباقون: «تُسِرُّونَ تُعْلِنُونَ» بالتاء على الخطاب و المعنى لا یخفى علیه شکر الشّاکرین و کفر الکافر و سواء عنده ما اعلن من ذلک و ما اخفى.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قرأ عاصم و یعقوب: یدعون بالیاء على الغیبة و قرأ الباقون: تدعون بالتّاء على الخطاب، «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» لانّها موات عجزة، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» لانّها من جنس الارض.
«أَمْواتٌ» اى هى اموات لیس فیها ارواح بتان را مىگوید مردگاناند در ایشان روح حیاة نه، آن گه تأکید را گفت: «غَیْرُ أَحْیاءٍ» نه زندگاناند، و این از بهر آن گفت که زنده را گاه گاه بر سبیل مجاز مرده خوانند چنانک: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى که این نه آنست بلکه مواتاند بحقیقت مرده نه زنده، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ» اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که کافران که بت مىپرستند ندانند که ایشان را کى برانگیزانند، قول دیگر آنست که بتان ندانند که قیامت کى خواهد بود و ایشان را کى برانگیزانند، و این آنست که در قیامت ربّ العزّه بتان را زنده گرداند تا در عرصات از عابدان خویش تبرّا جویند و بیزارى گیرند، امّا امروز در دنیا جمادند هیچ ندانند که آن حال کى خواهد بود.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خطاب عام است همه بندگان را، مىگوید: که معبود شما یکیست، خدایى که مستحق عبادت اوست، موصوف بوصف جلال و نعت عزّت، اوست یکتایى که او را شریک و انباز نیست، جبّارى که او را حاجت و نیاز نیست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» کافران را میگوید که ایمان برستاخیز ندارند، دلهاشان با توحید بیگانه است، حق نمىشناسند و راستى نمى پذیرند و از ایمان و تصدیق سر باز زدند و گردن کشیدند.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» اى حقّا انّ اللَّه یعلم، «ما یُسِرُّونَ» من معاداة النبى (ص)، «وَ ما یُعْلِنُونَ» منها، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» عن الایمان میگوید براستى و درستى که اللَّه نهان و آشکاراى ایشان مىداند، آنچ در دل دارند از عداوت مصطفى (ص) و مؤمنان مىداند و آنچ آشکارا میکنند از فعل بد و اذى که مىنمایند مىبیند و فردا همه را پاداش دهد و هیچ نستاید ایشان را و ننوازد که ایشان را دوست ندارد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» گویند که حسین بن على (ع) با درویشان بنشستى آن گه گفتى: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و قیل فى قوله: «لا جَرَمَ» لا ردّ لقولهم و فعلهم و جرم یعنى حقّ و وجب، و التقدیر: وجب انّ اللَّه یعلم اسرارهم و اعلانهم، انّه لا یحبّ المستکبرین.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» این در شأن مقتسمان آمد که در ایّام موسم بر راه حاج نشسته بودند چون از ایشان مىپرسیدند که: «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» اى ما الذى انزل اللَّه على محمّد (ص) چیست آنک اللَّه فرو فرستاد بر محمد (ص)؟ ایشان جواب مىدادند که: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما دونته الاوائل فى کتبهم، اى الذى تذکرون انتم انّه منزل اساطیر الاوّلین، اکاذیب الاوّلین آنچ شما مىگوئید که از آسمان منزلست آن افسانهاى پیشینیانست و دروغها که پیشینیان برساختند و نهادند، همانست که جاى دیگر گفت: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا».
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» این لام لام عاقبة گویند، اى مآل فعلهم هذا العذاب معنى آنست که اساطیر الاوّلین بآن گفتند تا بعاقبت و سرانجام بار گران خود همىبردارند بتمامى که از آن هیچ بتوبه و حسنات نکاهد، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ» و بار ایشان نیز بردارند که پس رو بوده اند و ایشان را گمراه کردند بى آنک پس روان را از گناه چیزى وا کم کنند، آن گه گفت: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى بتقلید من غیر استدلال، که سخن ایشان بنادانى پذیرفتند و بى حجّت طاعت ایشان داشتند و بباطل اتّباع ایشان کردند، و روا باشد که: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» با مضلّان شود، اى یضلّونهم جهلا منهم بما کانوا یکسبون من الاثم.
قال رسول اللَّه (ص): ایّما داع دعا الى ضلالة فاتّبع فانّ علیه مثل اوزار من اتّبعه من غیر ان ینقص من اوزارهم شىء و ایّما داع دعا الى هدى فاتبع فله مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شىء، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» اى بئس الاثم الذى یأثمون و الثّقل الذى یحملون ساء یجرى مجرى بئس ما یزرون، محلّه رفع لانّه فاعل ساء.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل قریش میگوید، اگر این قریش ساز بد مىسازند و بابطال دین حق مىکوشند پیش از ایشان هم ساختند این ساز بد و بابطال دین حق کوشیدند و کارى از پیش نبردند و آن نمرود بن کنعان بود که سوگند یاد کرد که قصد بالا کند بساز و مکر خویش تا خداى ابراهیم علیه السلام را دریابد: فصعد فى التّابوت على النّسور نحو السّماء ثم عاد خائبا ثمّ بنى بنیانا عظیما طوله خمسة آلاف ذراع حتى اذا بلغ اعلى ما یقدر علیه ارتقى فوقه یروم بجهله اله ابرهیم فاحدث من الفزع و ارسل اللَّه تعالى ریحا فالقت رأس البنیان فى البحر و خرّ علیهم الباقى و ائتکفت ببیوتهم فتبلبلت السن النّاس یومئذ من الفزع فتکلّموا بثلثة و سبعین لسانا و لذلک سمّیت بابل و انّما کان لسان النّاس قبل ذلک بالسریانیّة معنى آنست که اى محمّد آن کافران و گردنکشان پیشینیان چندانک توانستند مکر ساختند و تدبیرها کردند تا دین حق باطل کنند و بعاقبت ربّ العزّه تدبیر ایشان باطل کرد و ایشان را هلاک کرد، اینست که گفت: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» اى اتى امر اللَّه و هو الرّیح التی خرّبتها، «فَخَرَّ» اى سقط، «عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ» و هم تحته، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» اى دخل بعوضة قد جفّ منها شقّها فى خیاشیمه فقتلته.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» معنى آنست که هر چند ایشان را در دنیا عذاب کردند و خزى و نکال و وبال کردار خود دیدند بر آن اقتصار نکنند که خزى عظیم و عذاب صعب ایشان را در قیامت خواهد بود، و ربّ العزّه ایشان را گوید: «أَیْنَ شُرَکائِیَ» اى الّذین فى دعواکم انّهم شرکائى این هم لیدفعوا العذاب عنکم کجااند آنانک شما دعوى کردید که ما را انبازاناند تا امروز عذاب از شما دفع کنند، «الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ» اى تخالفون و تحاربون النّبی و المؤمنین، «فیهم» و الاصل کنتم فى شقّ غیر شقّ المؤمنین لاجلهم کجااند ایشان که از بهر ایشان با رسول من و با مؤمنان جنگ کردید و مخالفت و معادات نمودید، و قرأ نافع: تشاقّون بکسر النّون مخففة و الاصل فیه تشاقوننى فحذف النّون الثّانیة تخفیفا و انّما حذف الثّانیة لان الاولى علامة الرّفع ثمّ حذف یاء الضّمیر و اکتفى بالکسرة و المعنى: الّذین کنتم تخالفوننى فیهم و لاجلهم، «قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى العلم باللّه و هم الملائکة، و قیل هم المؤمنون.
مؤمنان چون عذاب خزى کفّار بینند در قیامت گویند: «إِنَّ الْخِزْیَ» اى الذلّة، «الْیَوْمَ وَ السُّوءَ» اى العذاب، «عَلَى الْکافِرِینَ» لا علینا.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» قرأ حمزة یتوفیهم بالیاء فى الحرفین، ذکر الفعل لتقدّمه و لکون تأنیث فاعله غیر حقیقى لانّه تأنیث جمع و للفصل، و قرأ الباقون: تتوفاهم بالتاء فیهما انّثوا الفعل و ان تقدّم لانّه مسند الى جماعة فهى مؤنّثة کما قال تعالى: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ». «تَتَوَفَّاهُمُ» اى تقتبض ارواحهم بامر اللَّه. و قال الحسن: تتوفاهم الى النّار الى تحشرهم الیها و المتوفى هو اللَّه سبحانه، لقوله: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» و لیس بینهما تناف لانّ الملائکة یتولون ذلک بامر اللَّه، فجاز اسناده الى اللَّه لانّه بامره و قدرته و جاز اضافته الى الملائکة لکونهم مباشرین لذلک. و قیل اسباب التوفى بالملائکة و اتمام التّوفّى باللّه.
عکرمه گفت: این آیه در شأن قومى آمد که در مکّه بزبان کلمه شهادت بگفتند و اقرار دادند که ما مسلمانیم، امّا هجرت نکردند به مدینه و روز بدر قریش ایشان را باکراه با خود به بدر بردند و فرا جنگ داشتند تا همه کشته شدند. ربّ العالمین از بهر ایشان گفت: «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» بر خود ستم کردند که در مکّه مقام داشتند و به مدینه هجرت نکردند یعنى آن اسلام سود نداشت که با وى هجرت نبود، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» قال اهل اللّغة السّلم الاستسلام و الانقیاد، یعنى لمّا عاینوا الموت و زال شکّهم اظهروا الایمان و الاسلام و الخروج من العداوة. و قالوا للملائکة، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى کفر و معصیة.
بوقت معاینه که فریشتگان مرگ را دیدند خویشتن را بیفکندند و از خود اسلام نمودند و گفتند ما کافر نبودهایم و شرک نیاوردهایم، فریشتگان جواب دهند: «بلى» شما کافران بودید و شرک آوردید، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» من الشرک و التّکذیب.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» اى درکاتها. و قیل المراد به عذاب القبر، فقد جاء فى الخبر: القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّار. و قیل یخاطبون به عند البعث، «خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ» المتعظّمین من اتباع محمّد (ص) جهنّم و ابوابها.
«ننبت لکم» بالنون قراءة ابو بکر عن عاصم و قرأ الباقون: «یُنْبِتُ» بالیاء اى ینبت اللَّه، «لکم» بهذا الماء، «الزَّرْعَ» اى الحبوب، «و الزیتون» واحدتها زیتونة، «وَ النَّخِیلَ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ الْأَعْنابَ» جمع عنب، «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» الفواکه و حمل کلّ شجر ثمرتها، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» اى ینظرون فى حقایق الاشیاء.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» اى ذلک لکم اللیل لتسکنوا فیه، «و النهار» لتتصرّفوا فیه، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» لمعرفة السّنین و الشّهور، «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اى تجرى فى فلکها بامر اللَّه، و انّما اعاد ذکر المسخرات لانّ المعنى مسخرة للَّه سخرها لکم. «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» رفع کلّهن شامى، و رفع حفص «وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ» فقط على الابتداء و الخبر و نصب الباقون کلّهنّ، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» لانّ بالعقل یهتدى الى دلائلها.
«وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ» الذّرء اظهار الشیء بایجاده تقول ذراه یذراه ذرءا و ملح ذرأ اى ظاهر البیاض شدیده المعنى و سخر، «ما ذَرَأَ لَکُمْ» اى ما خلق لاجلکم، «فِی الْأَرْضِ» من الدّواب و الاشجار و الثّمار و غیرها، «مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اصنافه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى انّ فى خلق اللَّه ذلک، «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» یتّعظون و یعتبرون.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» یرید انواع صید السّمک، «وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها» هى اللئالی تنظم فتصیر ملبوسا. و قیل اللّؤلؤ و المرجان، «وَ تَرَى الْفُلْکَ» اى السّفن، «مَواخِرَ فِیهِ» اى جوارى تجىء و تذهب بالرّیح. و قیل مواخر تشقّ الماء شقّا بجؤجؤها و المخر شقّ الماء من یمین و شمال و هى ماخرة و الجمع مواخر. و قیل المخر استدبار الرّیح و منه قوله (ص): «استمخروا الریح و اعدوا النبل»
یعنى عند البول. و روى: اذا اراد احدکم البول فلیتمخّر الرّیح اى لینظر این مجراها و هبوبها فیستدبرها، «وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى من سعة رزقه بالتّجارة و القصد الى البلاد الشّاسعة، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» اى تشکرون اللَّه على ما انعم به علیکم.
«وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ» الرّواسى الثّوابت و المید المیل، و المعنى خلق اللَّه فى الارض جبالا کراهة ان تمید بکم و تضطرب بکم، و عند الکوفیّین معناه لان لا تمید بکم. قال وهب: لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمور، فقالت الملائکة انّ هذه فى غیر مقرّة احدا على ظهرها فاصبحت و قد ارسیت بالجبال لم تدر الملائکة ممّ خلقت الجبال، «و انهارا» اى و جعل فیها انهارا کالنّیل و الفرات و دجلة، «وَ سُبُلًا» اى طرقا مختلفة الى کلّ بلدة، «لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» بمقاصدکم. و قیل لتهتدوا الى توحید ربّکم.
«وَ عَلاماتٍ» العلامة صورة یعلم بها المعنى من خطّ او لفظ او اشارة او هیأة و المراد بها ها هنا معالم الطّرق و هى الجبال، و تقدیر الکلام: القى فى الارض رواسى لئلّا تمید و لتکون علامات لطرقکم بالنّهار و ادلّته، ثمّ ذکر ادلّة اللّیل فقال: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بجمیع النّجوم، «هُمْ یَهْتَدُونَ» باللّیل الى الطّرق و القبلة فى البرّ و البحر. قال اهل اللّغة: النّجم و النّجوم فى معنى واحد کما تقول کثر الدّرهم فى ایدى النّاس و کثرت الدّراهم. و قیل المراد بالنّجم ها هنا القطب و هو النّجم الصّغیر الّذى تدور علیه رحى بنات النّعش الصّغرى فى جوف مجرى بنات النّعش الکبرى امام مهبّ الشّمال. و قیل هو الجدى و هو السّابع من بنات النّعش الصّغرى و الفرقدان الاوّلان منها و لیس بالجدى الّذى هو المنزل و بعضهم یصغّر هذا فیقول جدىّ.
قال ابن عباس سألت رسول اللَّه (ص) عن قوله: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قال هو الجدى یا بن عبّاس علیه قبلتکم و به تهتدون فى برّکم و بحرکم.
قال السدّى: «وَ بِالنَّجْمِ» یعنى بالثّریّا و بنات النّعش و الجدى و الفرقدین، «هم تهتدون» الى الطرق و القبلة. و قال قتاده: انّما خلق اللَّه النّجوم لثلاثة أشیاء: زینة للسّماء، و معالم للطّرق، و رجوما للشّیاطین فمن قال غیر هذا فقد قال رأیه اى اخطأ رأیه و تکلّف مالا علم له به.
قوله: «أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» جاى دیگر گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» مىگوید آن کس که آفریدگارست و این همه که درین سوره رفت آفریده و صنع او، کى برابر بود با وى بت جماد که نه آفریند و نه داند؟ و عبّر عن الصّنم بمن ازدواجا للکلام و بناء على زعم الکفّار. و قیل معناه انّ الحىّ الممیّز لیس بخالق کالّذى هو خالق فکیف الجماد، «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعرفوا فساد ما انتم علیه.
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى لا یمکنکم عدّها لکثرتها و لا تطیقوا اداء شکرها، «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ» لمن قصّر فى شکره، «رحیم» بکم لا یقطع نعمه علیکم بتقصیرکم.
«و اللَّه یعلم ما یسرون و ما یعلنون» بالیاى قرأهما حفص عن عاصم و قرأ الباقون: «تُسِرُّونَ تُعْلِنُونَ» بالتاء على الخطاب و المعنى لا یخفى علیه شکر الشّاکرین و کفر الکافر و سواء عنده ما اعلن من ذلک و ما اخفى.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قرأ عاصم و یعقوب: یدعون بالیاء على الغیبة و قرأ الباقون: تدعون بالتّاء على الخطاب، «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» لانّها موات عجزة، «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» لانّها من جنس الارض.
«أَمْواتٌ» اى هى اموات لیس فیها ارواح بتان را مىگوید مردگاناند در ایشان روح حیاة نه، آن گه تأکید را گفت: «غَیْرُ أَحْیاءٍ» نه زندگاناند، و این از بهر آن گفت که زنده را گاه گاه بر سبیل مجاز مرده خوانند چنانک: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى که این نه آنست بلکه مواتاند بحقیقت مرده نه زنده، «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ» اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که کافران که بت مىپرستند ندانند که ایشان را کى برانگیزانند، قول دیگر آنست که بتان ندانند که قیامت کى خواهد بود و ایشان را کى برانگیزانند، و این آنست که در قیامت ربّ العزّه بتان را زنده گرداند تا در عرصات از عابدان خویش تبرّا جویند و بیزارى گیرند، امّا امروز در دنیا جمادند هیچ ندانند که آن حال کى خواهد بود.
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خطاب عام است همه بندگان را، مىگوید: که معبود شما یکیست، خدایى که مستحق عبادت اوست، موصوف بوصف جلال و نعت عزّت، اوست یکتایى که او را شریک و انباز نیست، جبّارى که او را حاجت و نیاز نیست، «فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» کافران را میگوید که ایمان برستاخیز ندارند، دلهاشان با توحید بیگانه است، حق نمىشناسند و راستى نمى پذیرند و از ایمان و تصدیق سر باز زدند و گردن کشیدند.
«لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» اى حقّا انّ اللَّه یعلم، «ما یُسِرُّونَ» من معاداة النبى (ص)، «وَ ما یُعْلِنُونَ» منها، «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» عن الایمان میگوید براستى و درستى که اللَّه نهان و آشکاراى ایشان مىداند، آنچ در دل دارند از عداوت مصطفى (ص) و مؤمنان مىداند و آنچ آشکارا میکنند از فعل بد و اذى که مىنمایند مىبیند و فردا همه را پاداش دهد و هیچ نستاید ایشان را و ننوازد که ایشان را دوست ندارد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» گویند که حسین بن على (ع) با درویشان بنشستى آن گه گفتى: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ» و قیل فى قوله: «لا جَرَمَ» لا ردّ لقولهم و فعلهم و جرم یعنى حقّ و وجب، و التقدیر: وجب انّ اللَّه یعلم اسرارهم و اعلانهم، انّه لا یحبّ المستکبرین.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» این در شأن مقتسمان آمد که در ایّام موسم بر راه حاج نشسته بودند چون از ایشان مىپرسیدند که: «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» اى ما الذى انزل اللَّه على محمّد (ص) چیست آنک اللَّه فرو فرستاد بر محمد (ص)؟ ایشان جواب مىدادند که: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما دونته الاوائل فى کتبهم، اى الذى تذکرون انتم انّه منزل اساطیر الاوّلین، اکاذیب الاوّلین آنچ شما مىگوئید که از آسمان منزلست آن افسانهاى پیشینیانست و دروغها که پیشینیان برساختند و نهادند، همانست که جاى دیگر گفت: «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا».
«لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» این لام لام عاقبة گویند، اى مآل فعلهم هذا العذاب معنى آنست که اساطیر الاوّلین بآن گفتند تا بعاقبت و سرانجام بار گران خود همىبردارند بتمامى که از آن هیچ بتوبه و حسنات نکاهد، «وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ» و بار ایشان نیز بردارند که پس رو بوده اند و ایشان را گمراه کردند بى آنک پس روان را از گناه چیزى وا کم کنند، آن گه گفت: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى بتقلید من غیر استدلال، که سخن ایشان بنادانى پذیرفتند و بى حجّت طاعت ایشان داشتند و بباطل اتّباع ایشان کردند، و روا باشد که: «بِغَیْرِ عِلْمٍ» با مضلّان شود، اى یضلّونهم جهلا منهم بما کانوا یکسبون من الاثم.
قال رسول اللَّه (ص): ایّما داع دعا الى ضلالة فاتّبع فانّ علیه مثل اوزار من اتّبعه من غیر ان ینقص من اوزارهم شىء و ایّما داع دعا الى هدى فاتبع فله مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شىء، «أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ» اى بئس الاثم الذى یأثمون و الثّقل الذى یحملون ساء یجرى مجرى بئس ما یزرون، محلّه رفع لانّه فاعل ساء.
«قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل قریش میگوید، اگر این قریش ساز بد مىسازند و بابطال دین حق مىکوشند پیش از ایشان هم ساختند این ساز بد و بابطال دین حق کوشیدند و کارى از پیش نبردند و آن نمرود بن کنعان بود که سوگند یاد کرد که قصد بالا کند بساز و مکر خویش تا خداى ابراهیم علیه السلام را دریابد: فصعد فى التّابوت على النّسور نحو السّماء ثم عاد خائبا ثمّ بنى بنیانا عظیما طوله خمسة آلاف ذراع حتى اذا بلغ اعلى ما یقدر علیه ارتقى فوقه یروم بجهله اله ابرهیم فاحدث من الفزع و ارسل اللَّه تعالى ریحا فالقت رأس البنیان فى البحر و خرّ علیهم الباقى و ائتکفت ببیوتهم فتبلبلت السن النّاس یومئذ من الفزع فتکلّموا بثلثة و سبعین لسانا و لذلک سمّیت بابل و انّما کان لسان النّاس قبل ذلک بالسریانیّة معنى آنست که اى محمّد آن کافران و گردنکشان پیشینیان چندانک توانستند مکر ساختند و تدبیرها کردند تا دین حق باطل کنند و بعاقبت ربّ العزّه تدبیر ایشان باطل کرد و ایشان را هلاک کرد، اینست که گفت: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» اى اتى امر اللَّه و هو الرّیح التی خرّبتها، «فَخَرَّ» اى سقط، «عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ» و هم تحته، «وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» اى دخل بعوضة قد جفّ منها شقّها فى خیاشیمه فقتلته.
«ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُخْزِیهِمْ» معنى آنست که هر چند ایشان را در دنیا عذاب کردند و خزى و نکال و وبال کردار خود دیدند بر آن اقتصار نکنند که خزى عظیم و عذاب صعب ایشان را در قیامت خواهد بود، و ربّ العزّه ایشان را گوید: «أَیْنَ شُرَکائِیَ» اى الّذین فى دعواکم انّهم شرکائى این هم لیدفعوا العذاب عنکم کجااند آنانک شما دعوى کردید که ما را انبازاناند تا امروز عذاب از شما دفع کنند، «الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ» اى تخالفون و تحاربون النّبی و المؤمنین، «فیهم» و الاصل کنتم فى شقّ غیر شقّ المؤمنین لاجلهم کجااند ایشان که از بهر ایشان با رسول من و با مؤمنان جنگ کردید و مخالفت و معادات نمودید، و قرأ نافع: تشاقّون بکسر النّون مخففة و الاصل فیه تشاقوننى فحذف النّون الثّانیة تخفیفا و انّما حذف الثّانیة لان الاولى علامة الرّفع ثمّ حذف یاء الضّمیر و اکتفى بالکسرة و المعنى: الّذین کنتم تخالفوننى فیهم و لاجلهم، «قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى العلم باللّه و هم الملائکة، و قیل هم المؤمنون.
مؤمنان چون عذاب خزى کفّار بینند در قیامت گویند: «إِنَّ الْخِزْیَ» اى الذلّة، «الْیَوْمَ وَ السُّوءَ» اى العذاب، «عَلَى الْکافِرِینَ» لا علینا.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» قرأ حمزة یتوفیهم بالیاء فى الحرفین، ذکر الفعل لتقدّمه و لکون تأنیث فاعله غیر حقیقى لانّه تأنیث جمع و للفصل، و قرأ الباقون: تتوفاهم بالتاء فیهما انّثوا الفعل و ان تقدّم لانّه مسند الى جماعة فهى مؤنّثة کما قال تعالى: «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ». «تَتَوَفَّاهُمُ» اى تقتبض ارواحهم بامر اللَّه. و قال الحسن: تتوفاهم الى النّار الى تحشرهم الیها و المتوفى هو اللَّه سبحانه، لقوله: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» و لیس بینهما تناف لانّ الملائکة یتولون ذلک بامر اللَّه، فجاز اسناده الى اللَّه لانّه بامره و قدرته و جاز اضافته الى الملائکة لکونهم مباشرین لذلک. و قیل اسباب التوفى بالملائکة و اتمام التّوفّى باللّه.
عکرمه گفت: این آیه در شأن قومى آمد که در مکّه بزبان کلمه شهادت بگفتند و اقرار دادند که ما مسلمانیم، امّا هجرت نکردند به مدینه و روز بدر قریش ایشان را باکراه با خود به بدر بردند و فرا جنگ داشتند تا همه کشته شدند. ربّ العالمین از بهر ایشان گفت: «ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ» بر خود ستم کردند که در مکّه مقام داشتند و به مدینه هجرت نکردند یعنى آن اسلام سود نداشت که با وى هجرت نبود، «فَأَلْقَوُا السَّلَمَ» قال اهل اللّغة السّلم الاستسلام و الانقیاد، یعنى لمّا عاینوا الموت و زال شکّهم اظهروا الایمان و الاسلام و الخروج من العداوة. و قالوا للملائکة، «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى کفر و معصیة.
بوقت معاینه که فریشتگان مرگ را دیدند خویشتن را بیفکندند و از خود اسلام نمودند و گفتند ما کافر نبودهایم و شرک نیاوردهایم، فریشتگان جواب دهند: «بلى» شما کافران بودید و شرک آوردید، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» من الشرک و التّکذیب.
«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ» اى درکاتها. و قیل المراد به عذاب القبر، فقد جاء فى الخبر: القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّار. و قیل یخاطبون به عند البعث، «خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ» المتعظّمین من اتباع محمّد (ص) جهنّم و ابوابها.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» هو اشارتست فرا ذات الّذى کنایتست از صفات، انزل اخبارست از افعال، تا بدانى که خداى را جلّ جلاله هم ذات است و هم صفات و هم افعال. در ذات قدیم، در صفات کریم، در افعال حکیم. در ذات بى شرکت، در صفات بى شبهت، در افعال بى علّت. بنده نظاره صنع وى کند، پس از صنع بگریزد نظاره صفات کند، پس از صفات بگریزد نظاره ذات کند. اینست مقامات روش سالکان و درجات معرفت عارفان. در نظاره صنع تفکّر باید و در نظاره صفات علم و در نظاره ذات تذکر.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» اى على هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فى نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فى الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذى قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» على الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّى یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّى یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» الآیة... از روى ظاهر دریاها زمین خلق را مسخر کرد کشتى بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روى باطن در نفس آدمى دریاهایى آفریده که آدمى در آن غرق گشته: یکى دریاى شغل، دیگر دریاى غم، سوم دریاى حرص، چهارم دریاى غفلت، پنجم دریاى تفرقت. و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتى توکّل نشیند از دریاى شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتى رضا نشیند از دریاى غم بساحل امن رسد، هر که در کشتى قناعت نشیند از دریاى حرص بساحل زهد رسد، هر که در کشتى ذکر نشیند از دریاى غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتى توحید نشیند از دریاى تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم:
النّاس بحر عمیق و البعد منهم سفینة
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینة
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آفریده هرگز چون آفریدگار کى بود؟! کرده هرگز بکردگار کى ماند؟! در هفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بى شبیه و در قدر بى نظیر و در صفات بى همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفى صفات جز مذهب ابلیس نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که اللَّه را مانند خویش گفت او اللَّه را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد او خود را در دو گیتى ذلیل کرد.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» فیه تخویف ارباب الزّلات و تشریف اصحاب الطاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، مىگوید: بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسى را جزاء خود دهیم و بسزاى خود رسانیم.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» دلیلست که هر که آفریده است، از وى آفرینش درست نیاید پس آدمى اگر چه او را حیاة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وى خلق حقّ است بخلاف قول معتزله و قدریّه، چون آدمى با حیاة و تمییز آفریدن نمىتواند، بتان که بى حیاةاند و بى تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را مىگوید «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» بل که آفریدگار اللَّه است که یگانه و یکتاست، و خداوندى را سزاست، و در ذات و صفات بى همتاست.
یقول اللَّه عزّ و جل: «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» احد فى ملکوته، صمد فى جبروته: کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلى سلطانه.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» ثمّ قال بعده: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»، ثمّ قال بعده: «لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ» اى على هذا التّرتیب تحصل المعرفة فاوّلا التّفکر ثمّ العلم ثمّ حینئذ یتذکر باستدامة العلم، یفکر اوّلا فیضع النّظر موضعه فاذا لم یقع فى نظره خلل وجب له العلم لا محالة و لا فرق بین العقل و العلم فى الحقیقة، ثمّ بعده یستدیم النّظر و استدامة النّظر هو التذکر الّذى قاله و یقال انّما قال: «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» على الجمع لانّه یحصل له کثیر من العلوم حتّى یصیر عارفا و کلّ جزء من العلم یحصل بآیة و دلیل آخر و للعالم حتّى یکون عارفا بربّه آیات و دلائل لان دلیل هذه المسئلة خلاف دلیل تلک المسئلة فبدلیل واحد یعلم وجوب النّظر علیه و بادلة کثیرة یصیر عارفا بربّه و بدلیل واحد یعلم انّه یجب علیه تذکّر علومه.
«وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» الآیة... از روى ظاهر دریاها زمین خلق را مسخر کرد کشتى بر آن روان و منافع در آن پیدا و از روى باطن در نفس آدمى دریاهایى آفریده که آدمى در آن غرق گشته: یکى دریاى شغل، دیگر دریاى غم، سوم دریاى حرص، چهارم دریاى غفلت، پنجم دریاى تفرقت. و این دریاها را کشتیها است، هر که در کشتى توکّل نشیند از دریاى شغل بساحل فراغت رسد، هر که در کشتى رضا نشیند از دریاى غم بساحل امن رسد، هر که در کشتى قناعت نشیند از دریاى حرص بساحل زهد رسد، هر که در کشتى ذکر نشیند از دریاى غفلت بساحل یقظت رسد، هر که در کشتى توحید نشیند از دریاى تفرقت بساحل جمع رسد.
و لقد انشد بعضهم:
النّاس بحر عمیق و البعد منهم سفینة
و قد نصحتک فانظر لنفسک المسکینة
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ» آفریده هرگز چون آفریدگار کى بود؟! کرده هرگز بکردگار کى ماند؟! در هفت آسمان و هفت زمین خداست که یگانه و یکتاست، در ذات بى شبیه و در قدر بى نظیر و در صفات بى همتاست، خالق را بمخلوق شبیه پنداشتن خطاست و راه تشبیه راه جفاست، امّا اثبات صفات تشبیه نیست و تقدیس در نفى صفات جز مذهب ابلیس نیست، از هست گفتن تشبیه ناید بلکه از مانند گفتن تشبیه آید، هر که تشبیه کرد کافرست همچنانک چون نیست گفت کافر است، هر که اللَّه را مانند خویش گفت او اللَّه را هزار شریک بیش گفت و هر که صفات اللَّه را تعطیل کرد او خود را در دو گیتى ذلیل کرد.
«وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» فیه تخویف ارباب الزّلات و تشریف اصحاب الطاعات، این آیت هم ارباب زلّات را تهدید است هم اصحاب طاعات را تشریف، مىگوید: بر ما هیچ پوشیده نیست نه زلّت عاصیان نه طاعت مطیعان، فردا هر کسى را جزاء خود دهیم و بسزاى خود رسانیم.
«وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» دلیلست که هر که آفریده است، از وى آفرینش درست نیاید پس آدمى اگر چه او را حیاة و تمیز است آفریدن نتواند و این دلیلست که اعمال وى خلق حقّ است بخلاف قول معتزله و قدریّه، چون آدمى با حیاة و تمییز آفریدن نمىتواند، بتان که بى حیاةاند و بى تمیز اولیتر که نتوانند، و ربّ العزّه ایشان را مىگوید «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» بل که آفریدگار اللَّه است که یگانه و یکتاست، و خداوندى را سزاست، و در ذات و صفات بى همتاست.
یقول اللَّه عزّ و جل: «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» احد فى ملکوته، صمد فى جبروته: کبریاؤه رداؤه و علاؤه سناؤه و مجده عزّه و کونه ذاته، ازله ابده و قدمه سرمده و ثبوته عینه و دوامه بقاؤه و قدره قضاؤه و جلاله جماله، سبحانه ما اعظم شأنه و اعلى سلطانه.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» ایشان که از خان و مان ببریدند از بهر خداى، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» پس آنک بر ایشان بیدادها کردند، «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» ایشان را جاى سازیم درین جهان جاى سخت نیکو، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ» و مزد آخرت و پاداش آن جهان مه، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱)» اگر دانندى.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» ایشان که شکیبایى کردند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)» و توکّل بر اللَّه دارند و کار باو سپارند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو، «إِلَّا رِجالًا»مگر مردانى، «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بایشان پیغام مىآمد، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل تورات و انجیل را بپرسید، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)» اگر نمیدانید.
«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» بپیغامهاى روشن و نامهها، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و فرو فرستادیم بتو ذکر، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا باز نمایى مردمان را و بیان کنى، «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» معانى آنچ فرو فرستاده آمد بایشان، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)» و تا در اندیشند.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» ایمن مىباشند ایشان که بدیها مىورزند، «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» که اللَّه فرو برد ایشان را در زمین، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)» یا بایشان آید عذاب از جایى که نمىدانند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» یا ایشان را فرا گیرد در آمد شدن ایشان، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)» که نتوانند که ازو بیش شوند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» یا فرا گیرد ایشان را بر روز بترى، «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)» پس خداوند شما خداوندى بخشاینده است سخت مهربان.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىنگرند، «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» بهر چیز که خداى آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه هاى آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وى را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود مىکنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمندهاى و روندهاى، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمىکشند.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» مىترسند از خداوند خویش که زبر ایشانست، «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)» و مىکنند آنچ ایشان را فرمایند.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» ایشان که شکیبایى کردند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)» و توکّل بر اللَّه دارند و کار باو سپارند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو، «إِلَّا رِجالًا»مگر مردانى، «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بایشان پیغام مىآمد، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل تورات و انجیل را بپرسید، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)» اگر نمیدانید.
«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» بپیغامهاى روشن و نامهها، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و فرو فرستادیم بتو ذکر، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» تا باز نمایى مردمان را و بیان کنى، «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» معانى آنچ فرو فرستاده آمد بایشان، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)» و تا در اندیشند.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» ایمن مىباشند ایشان که بدیها مىورزند، «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» که اللَّه فرو برد ایشان را در زمین، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)» یا بایشان آید عذاب از جایى که نمىدانند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» یا ایشان را فرا گیرد در آمد شدن ایشان، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)» که نتوانند که ازو بیش شوند.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» یا فرا گیرد ایشان را بر روز بترى، «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)» پس خداوند شما خداوندى بخشاینده است سخت مهربان.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىنگرند، «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» بهر چیز که خداى آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه هاى آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وى را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خداى را سجود مىکنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمندهاى و روندهاى، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمىکشند.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» مىترسند از خداوند خویش که زبر ایشانست، «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)» و مىکنند آنچ ایشان را فرمایند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» اى فارقوا وطانهم فى ذات اللَّه و ابتغاء دینه. و قیل فى اللَّه اى فى رضاء اللَّه، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» اى ظلمهم قریش و عذّبهم لیرتدوا عن الایمان. این ظلم همان فتنه است که آنجا گفت: «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» جاى دیگر گفت: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و این فتنه آنست که کافران قریش مؤمنان را معذّب همىداشتند و رنج مىنمودند تا مگر از دین برگردند و آن صهیب است و بلال و خباب و عمّار یاسر و مادر او و اصحاب ایشان: اوّل شهید فى هذه الامّة سمیّة امّ عمّار بن یاسر و جاءها ابو جهل بحربة فى فرجها وقف علیها رسول اللَّه (ص) فقال یا آل یاسر وعدکم الجنّة.
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» الآیة... من هجر اوطان الغفلة مکّنه اللَّه تعالى من مشاهد الوصلة هر که از اوطان غفلت هجرت کند جلال احدیت او را بمشاهد وصلت رساند، هر که از صحبت مخلوق هجرت کند الطاف کرم او را بصحبت خود راه دهد، هر که از خود هجرت کند و مساکنت با خود نپسندد دل وى محطّ رحل عشق حقیقت گردد، امروز در خلوت سلوت: انا جلیس من ذکرنى بنازد و فردا بر بساط انبساط: فالفقراء الصّبّر هم جلساء اللَّه عزّ و جل یوم القیامة آرام گیرد، و این هجرت را بدایتى و نهایتى است: بدایت آنست که نهاد وى همه عین فرمان بردارى گردد نه بر عادت و نه بر طمع مثوبت بلکه مستغرق در عین مشاهدت.
چنانک حکایت کنند از سلطان عارف محمود که در مجلس انس جز با ایاز ننشستى، ندما و خواص دردندنه آمدند، سلطان از آن غیرت با خبر بود فرمود تا همه ندیمان و خواص را در یک مجلس حاضر کردند، پس قدحى از یاقوت سرخ که قیمت آن خراج یک ولایت محمود بود با سندانى از آهن پیش محمود آوردند، وزیر را بفرمود که این قدح یاقوت برین سندان زن تا پاره گردد، وزیر گفت زینهار اى سلطان هر چند که فرمان سلطان بالاتر بود اما زهره ندارم این دلیرى کردن، همچنین ندیمان و خاصان را فرمود همه کلاه از سر فرو نهادند و لرزه بر نهاد ایشان پدید آمد و زهره نداشتند که آن را بشکنند، پس به ایاز اشارت کرد گفت اى غلام اى قدح برین سندان زن تا پاره گردد، ایاز قدح بر سندان زد تا ریزه گشت، پس محمود گفت از متابعت فرمان سلطان تا خلوت چهار هزار منزلست کسى که هنوز از فرمان محمود چنین پرهیز کند او را چه زهره آن باشد که حدیث خلوت کند و صحبت جوید.
امّا نهایت هجرت سه چیزست: حرمت در خلوت، و خجل بودن از خدمت، و خود را در عین تقصیر دیدن با کثرت طاعت، قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست که علم شریعت آموختنى است بى واسطه و استاد درست نیست هر که پندارد که در علم شریعت واسطه بکار نیست او را در دین بهرهاى نیست و بر جمله بدانک علم سه قسم است: علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
شریعت آموختنى است، طریقت معاملتى است، حقیقت یافتنى است. علم شریعت را گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» علم طریقت را گفت: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» علم حقیقت را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». حوالت شریعت باستاد کرد، حوالت پیر طریقت با پیر کرد، حوالت حقیقت با خود کرد. چون این سه علم حاصل شد نورى تا بد در دل که بآن نور ذات نبوّت بشناسد، چون این شناخت بدادند او را از درگاه نبوّت این تشریف و تخصیص یابد که: العلماء ورثة الانبیاء، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» درین یک آیت هم کتابست و هم سنت، کتاب خداى تعالى و سنّت مصطفى (ص) دو چیزست که دین را عمادست و اصل اعتقاد است، فرّ اهل سنّت هر روز دانى چرا بیش است؟ که چراغ کتاب و سنّت ایشان را در پیش است، آن کار که اللَّه بدان راضى و بنده بدان پیروز، اتّباع کتاب و سنّت است. آن دین که جبرئیل بآن آمد و رسول (ص) بآن خواند و بهشت بآن یافتند و ناجیان بآن رستند کتاب و سنّت است، اگر از کتاب و سنّت بى نیاز بودى اللَّه باعمال جاهلیّت راضى بودى و اگر بى کتاب و سنّت فرا راه دیدار بودى، پیش از کتاب و سنّت کفار ابرار بودندى.
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام
دع الخبط فالدّین دین العجوز
علیک بذاک و دین الغلام
ربّ العالمین اهل سنّت را بکتاب منزل و سنّت مسند از اقتحام متکلّفان و خوض معترضان و تأویل جهمیان آزاد کرد و روى دل ایشان بعنایت و معاونت خویش با منهاج صواب کرد و جاده سنّت ایشان را در پیش نهاد و بچراغ معرفت راه حقیقت بر ایشان پیدا کرد وانگه از برکات کتاب و سنّت ایشان را بجمع همّت و حسن سیرت برخوردار کرد تا قدم ایشان در صراط مستقیم روان گشت.
پیر طریقت گفت: کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند.
چنانک حکایت کنند از سلطان عارف محمود که در مجلس انس جز با ایاز ننشستى، ندما و خواص دردندنه آمدند، سلطان از آن غیرت با خبر بود فرمود تا همه ندیمان و خواص را در یک مجلس حاضر کردند، پس قدحى از یاقوت سرخ که قیمت آن خراج یک ولایت محمود بود با سندانى از آهن پیش محمود آوردند، وزیر را بفرمود که این قدح یاقوت برین سندان زن تا پاره گردد، وزیر گفت زینهار اى سلطان هر چند که فرمان سلطان بالاتر بود اما زهره ندارم این دلیرى کردن، همچنین ندیمان و خاصان را فرمود همه کلاه از سر فرو نهادند و لرزه بر نهاد ایشان پدید آمد و زهره نداشتند که آن را بشکنند، پس به ایاز اشارت کرد گفت اى غلام اى قدح برین سندان زن تا پاره گردد، ایاز قدح بر سندان زد تا ریزه گشت، پس محمود گفت از متابعت فرمان سلطان تا خلوت چهار هزار منزلست کسى که هنوز از فرمان محمود چنین پرهیز کند او را چه زهره آن باشد که حدیث خلوت کند و صحبت جوید.
امّا نهایت هجرت سه چیزست: حرمت در خلوت، و خجل بودن از خدمت، و خود را در عین تقصیر دیدن با کثرت طاعت، قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست که علم شریعت آموختنى است بى واسطه و استاد درست نیست هر که پندارد که در علم شریعت واسطه بکار نیست او را در دین بهرهاى نیست و بر جمله بدانک علم سه قسم است: علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
شریعت آموختنى است، طریقت معاملتى است، حقیقت یافتنى است. علم شریعت را گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» علم طریقت را گفت: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» علم حقیقت را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». حوالت شریعت باستاد کرد، حوالت پیر طریقت با پیر کرد، حوالت حقیقت با خود کرد. چون این سه علم حاصل شد نورى تا بد در دل که بآن نور ذات نبوّت بشناسد، چون این شناخت بدادند او را از درگاه نبوّت این تشریف و تخصیص یابد که: العلماء ورثة الانبیاء، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» درین یک آیت هم کتابست و هم سنت، کتاب خداى تعالى و سنّت مصطفى (ص) دو چیزست که دین را عمادست و اصل اعتقاد است، فرّ اهل سنّت هر روز دانى چرا بیش است؟ که چراغ کتاب و سنّت ایشان را در پیش است، آن کار که اللَّه بدان راضى و بنده بدان پیروز، اتّباع کتاب و سنّت است. آن دین که جبرئیل بآن آمد و رسول (ص) بآن خواند و بهشت بآن یافتند و ناجیان بآن رستند کتاب و سنّت است، اگر از کتاب و سنّت بى نیاز بودى اللَّه باعمال جاهلیّت راضى بودى و اگر بى کتاب و سنّت فرا راه دیدار بودى، پیش از کتاب و سنّت کفار ابرار بودندى.
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام
دع الخبط فالدّین دین العجوز
علیک بذاک و دین الغلام
ربّ العالمین اهل سنّت را بکتاب منزل و سنّت مسند از اقتحام متکلّفان و خوض معترضان و تأویل جهمیان آزاد کرد و روى دل ایشان بعنایت و معاونت خویش با منهاج صواب کرد و جاده سنّت ایشان را در پیش نهاد و بچراغ معرفت راه حقیقت بر ایشان پیدا کرد وانگه از برکات کتاب و سنّت ایشان را بجمع همّت و حسن سیرت برخوردار کرد تا قدم ایشان در صراط مستقیم روان گشت.
پیر طریقت گفت: کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند.