عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۰
چون دل غم تو به جان توانست کشید
خوش خوش ز همه جهان توانست برید
در راه تو آب روی بفروخت همه
تا آتش مهر تو توانست خرید
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۳
کو کوی تو تا به فرق بشتافتمی
پس روی ز هرچه هست بر تافتمی
دستم نرسد به جان که بشکافتمی
تا بو که ترا میان جان یافتمی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۴
جانا چو نه پنهان و نه پیدا باشی
با ما باشی دائم و بی ما باشی
تا کی سوزد ز آرزویت جانم
جان بشکافم بوکه در آنجا باشی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۵
نه غیر تو را با تو اثر میبینم
نه غیر تو من هیچ دگر میبینم
هر لحظه مرا به صبر میفرمایی
صبر از تو ز کافری بتر میبینم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۱
قومی که به هم میبنشینند ترا
بر هر دو جهان میبگزینند ترا
نادیده ترا جان و دل از دست بشد
چون پای آرند اگر ببینند ترا
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۲
چون نعره زنان قصد به کوی تو کنیم
جان در سر و کار آرزوی تو کنیم
در هر نفسم هزار جان میباید
تا رقص کنان نثار روی تو کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۰
ای لعل توام به حکم ایمان داده
کفرم به سر زلف پریشان داده
تو در پس پرده با من و من بی تو
از پرده برون زشوق تو جان داده
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۰
گه نعره زن قلندرت خواهم بود
گه در مسجد مجاورت خواهم بود
گر جان و دلم به باد برخواهی داد
من از دل و جان خاکِ درت خواهم بود
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۴
از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد
وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد
از عشقِ تو مست در وجود آمدهام
وز شوق تو مست با عَدَم خواهم شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۶
چندان که ترا حجاب میخواهد بود
از جانب تو عتاب میخواهد بود
چون پای تو در رکاب میخواهد بود
سودای تو در حساب میخواهد بود
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۷
تا یک نفسی دسترسم میماند
در بندگی تو هوسم میماند
از بندگی تو نفسی سرنکشم
اینست سخن تانفسم میماند
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱
از بس که امید و بیم میبینم من
از هر دو دلی دو نیم میبینم من
چندان که به سِرِّ کار در مینگرم
استغنائی عظیم میبینم من
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۵
گفتم: چه کنم ز پای در میآیم
زان پیش که هر روز به سر میآیم
گفتا: چه کنی خاکِ درِ من باشی
تا هر روزی بر تو به در میآیم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۴
گر روشنی جمال خودب نمائی
دلها ببری و دیدهها بربائی
چون بند وجود ما ز هم بگشائی
آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۳
بی پیش و پسی تو و پس و پیش تراست
دوری ز کم و بیش و کم و بیش تراست
در خاطر هیچ کسی نیاید هرگز
یک ذرّه از آن خوی که از خویش تراست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۶
هر روز ز نو پردهٔ دیگر سازی
تادر پس پرده عشق با خود بازی
چون تو نفسی به سر نیائی از خویش
هرگز به کسی دگر کجا پردازی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲
کس از می معرفت ندادست نشان
کز عین نشان بروست وز عین عیان
آن می به قرابه سر به مهرست مدام
مردم به قرابه می برآرند زبان
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴
دل سوختگان که نفس می فرسایند
بر بوی وصال باد می پیمایند
بس دور رهیست تا کرا بنمایند
بس بسته دریست تا کرا بگشایند
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵
آنها که به عشق گوی بردند همه
نقش دو جهان ز دل ستردند همه
صد بادیه هر لحظه سپردند همه
تاگرسنه و تشنه بمردند همه
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶
عقلی که کمال در جنون میبیند
بنیاد وجود خاک و خون میبیند
چشمی که دو کون در درون میبیند
مشتی رگ و استخوان برون میبیند