عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۳
گر پرده ز روی دلستان برگیری
هر پرده که هست در جهان برگیری
چون زندگی از عشق تو داریم همه
وقت است که این بدعت جان برگیری
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۴
ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری
گوئی که ز حسنِ خود نداری خبری
خلقی به نظارهٔ تو میبینم مست
تو از چه نظاره میکنی در دگری
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۲۹
کوثر که لبِ ترا ندیم افتادهست
سر بر خطِ سبزِ تومقیم افتادهست
آفاق ز روی تست روشن همه روز
خورشید بهانهای عظیم افتادهست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۰
ماهی که ز رخ یک سرِ مویم ننمود
راهم زد و راهِ سرِ کویم ننمود
صد معنی بکر در صفات رویش،
چون روی نماید، ز چه رویم ننمود
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۱
آن ماه که سجده بُرد انجم او را
تا کرد دل از دیدهٔ خود گم او را
از بس که گریست دیده در فرقت او
ازدیده بشد صورت مردم او را
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۳۸
از بادهٔ عشق تو خماری دارم
وز هرچه نه عشقِ تو کناری دارم
می در مکش از من سرِ زلفِ تو که من
با هر شکنِ زلفِ تو کاری دارم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۴۴
دل در خم آن زلف چو زنجیر بماند
سر بر خط تو دو پای در قیر بماند
مشکِ سرِ زلفِ تو دلِ ما بربود
ما را، جگرِ سوخته، توفیر بماند
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۵
گر لعل لب تو آب حیوانم داد
ور چشم خوش تو قوت جانم داد
زلف تو به دست سخت میخواهم داشت
من این شیوه ز دست نتوانم داد
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۹
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده نشین که زود گمراه شود
ور چاهِ زنخدانت ببیند بیژن
دانم که بدان رسن فراچاه شود
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۵
در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۶
در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت
جان مست و زبان خموش مینتوان داشت
عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید
کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۴
گر عفو کنی به لطف جرمی که مراست
آسان ز سرِ وجود برخواهم خاست
با قدّ تو راست است هر چیز که هست
با ابرویت هیچ نمیآید راست
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۳
بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد
باری بنپرسی که چرا خواهم کرد
آمد خط او و ورق گل بگرفت
یعنی که من این ورق فرا خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۱
یا رب چه خط است این که درآوردی تو
تادست به بیداد برآوردی تو
دی خطّ به خون من همی آوردی
و امروز خطی پر شکر آوردی تو
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۸
دوش آمد و گفت: «آمدهام حور سرشت
تاختم کنم ملکت حوران بهشت»
گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس»
رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۸
چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد
بس کس که به تو ز راه خواهد افتاد
ای ماه! به صَدْقَه یک شکربخش مرا
کاین صَدْقه به جایگاه خواهد افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۹
زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد
صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد
هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال
تا در نگریست در دمی تنگ افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۴
از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد
وز کژگوئی راست کمت میافتد
جانا! سخن شکسته زان میگوئی
کز تنگی جان برهمت میافتد
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۱
گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت»
گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت»
گفتم که «میان تست این یا مویی»
گفتا که «درین میان سخن نتوان گفت!»
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۳
ای عقل ز شوق تو فغان در بسته
در وصف تو دل از دل و جان در بسته
وی پیش میان تو – که گوئی عدم است
هر جا که وجودی است میان در بسته