عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۸
نه دل به تمنای تو در بر گنجد
نه عقل ز سودای تو در سر گنجد
ای موی میان! از کمرت در رشکم
کانجا که وی است موی می در گنجد
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۱۰
وقت است که دل از دو جهان برگیریم
صد گنج ز وصل تونهان برگیریم
بنشین تو و دست در کمر کن با ما
تا ما کمرِ تو ازمیان برگیریم
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱
گر خورشیدی چرخ برینت نرسد
ور جمشیدی روی زمینت نرسد
گفتی که مرا ناز رسد بر همه کس
تا چند کنی ناز که اینت نرسد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۱
گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است
چون از تو به من رسد مرا یکسان است
آن دوستییی کز تو مرا در جان است
گر نیست چنانکه بود صد چندان است
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۸
بر خاک چو بادم ای دل افزای هنوز
بر آتش و چشمم آب پالای هنوز
بر خاک نشسته بادپیمای هنوز
آبم شد و آتش تو بر جای هنوز
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۸
وقت است که بیقراری ما بینی
در عزت خویش خواری ما بینی
باری بنگر به گوشهٔ چشم به ما
گر میخواهی که زاری ما بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۷
جانا صد ره بمُردم از حیرانی
بار دگرم زنده چه میگردانی
چون شرح دهم این همه سرگردانی
گر من بنگویم تو همه میدانی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۹
در راه تو دانش و خرد مینرسد
با عشق تو نام نیک و بد مینرسد
هستی ترا نهایتی نیست از آنک
هر هست که در تو میرسد مینرسد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۰
گر قلب نبرد بایدت اینک دل
ور عاشق فرد بایدت اینک دل
گر کعبهٔ شوق بایدت اینک جان
ور قبلهٔ درد بایدت اینک دل
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱
خونِ من خاکی که بریزد آخر
با خاک به خونی که ستیزد آخر
در خون دلم مشو که من خاک توام
از خون کفی خاک چه خیزد آخر
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۴
خواهم که همی عاشق رویت میرم
سرگشته چو موی پیش مویت میرم
دانم به یقین که زنده مانم جاوید
گر نعرهزنان در آرزویت میرم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۹
بی عشق نفس زدن حرام است مرا
کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا
با قربتِ معشوق مرا کاری نیست
اندیشهٔ فکر او تمام است مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۰
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم راز دلنواز آمد دل
پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱
خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی
با اهل صفا همدم و همدرد شوی
غایب مشو از دردِ دلِ خویش دمی
مستحضرِ درد باش تا مرد شوی
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۴
عاشق ز همه کار جهان فرد بود
از هر دو جهان بگذرد و مرد بود
پیوسته دلش گرم و دمش سرد بود
از ناخنِ پای تا به سر درد بود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۶
برقی که ز سوی دوست ناگه برود
در حال هزار جان به یک ره برود
هر لحظه ز سوی اودرآید برقی
صد عالم در دم آرد آنگه برود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
چندان که به جهد اسب جان میرانم
چون مینگرم هنوز در زندانم
از بس که زدم آه ز دردِ دلِ ریش
بیم است که با آه برآید جانم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۲
کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
امروز چنانم که به فردا نرسم
فردای قیامت است امروزِ دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۴
گر مرد رهی همدم و همدردم باش
پس زن صفتی مکن یکی مردم باش
انکار چه میکنی بیا گر مردی
هم زانوی من دمی درین دردم باش
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۵
ای قوم! اگر همدم این مسکینید
ماتم زدهای بر سر من بگزینید
وی جملهٔ ذرّات جهان میبینید
تا حشر به ماتم دلم بنشینید