عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۷
نزدیک عقل جمله درین عهد باورست
کامروز همچو جهل خرد زشت و آورست
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۸
ستی پس پشت پشت بستی بستست
پیش پشتی ستی بسی بنشستست
در معنی صبر گوید
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۰
ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست
بو صفت اندر معنی بلند گردد و راست
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۱
اگر چه تنها باشد همه جهان با اوست
و گرچه با او باشد همه جهان تنهاست
گناه دشمن پوشد چو تیره گشت بعفو
بچیرگی در عفو از شمایل حکماست
عجب مدار ز من گر مدیح او گویم
که هرک گوید جز من بمدح او گویاست
ز فضل و مخبر و منظر بر او گوا بس کن
که آشکارٍۀ مرد از نهان مرد گواست
بسان آب و گیا خدمتش قرار دلست
بلی دل آنجا گیرد قرار کآب و گیاست
مدار نام نکو گرد فضل نیک بود
که فعل نیکو فضلست و نام نیک زکاست
صلاح بندۀ مخلص که دائم افزون باد
و آن کسی که همی نفی جست شد کم و کاست
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۳۳
توپی آن داور محکم که از دادش بنی آدم
بیارامیده در عالم و مؤمن در حق شیذر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۳۶
همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع
هی بدادی تا آدمی نماند فقیر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۵۱
همیشه دانش ازو شاکرست و زر بگله
از آنکه کرد مر این را عزیز و آنرا خوار
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶۲
گشاده دارد بر زایرش دوازده چیز
بدان صفت که نماند بجز بیک دیگر
دلش چو دستش و عشرت چو طبع و رای چو روی
عمل چو قول و زبان چون هنر و بدره چو زر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۷
خود فزاید همیشه مهر فروغ
خود نماید همیشه گوهر اخش
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۸۶
بمستحقان ندهی هر آنچه داری و باز
دهی بمعجر و دستار سبزک وسیماک
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۸۸
بهیچ در نروی تا در آن نیابی سود
بهیچکس نروی تا در آن نبینی رنگ
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۹۹
سه چیز را بگرفتند از سه چیز همه
ز دولت اصل و ز حق صحبت وز فخر سنام
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۰۰
چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او
بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۰۳
بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت
بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان
ز طبع و دست تو گیرد همی سخا حجت
ز خاطر تو نماید همی خطر برهان
بطاعت تو نیارد همی قضا غفلت
بخدمت تو نجوید همی قدر عصیان
بنور مدح تو گیرد همی ذکا زینت
بآفرین تو گیرد همی فکر سامان
بخیر مال ، ترا هست آشنا دولت
بسعد کام ، ترا هست راهبر دوران
ز هیبت تو نگردد همی روا فکرت
ز همت تو نیابد همی گذر کیوان
ز سیرت تو برد زینت و بها حکمت
ز عادت تو پذیرد جمال و فر احسان
نجست یارد پیش تو اژدها وقعت
نکرد یارد پیش تو شیر نر جولان
تراست بر همه مردان پارسا منت
تراست بر همه گردان نامور فرمان
شدست کام تو بر کامۀ عطا صورت
شدست نام تو بر نامۀ ظفر عنوان
شدست بر کرم و فضل تو گوا فکرت
نکرد از خرد و فضل مختصر یزدان
ز تو نخواهد شد جاودان جدا ملکت
ز تو نخواهد شد هیچ زاستر ایمان
بود زمین عدوی ترا گیا شدّت
بود درخت حسود ترا ثمر خذلان
نکرد طبع تو هرگز بناسزا رغبت
نکرد رای تو هرگز ببد سیر فرمان
براستی برد از تو همی ضیا ملت
بفرّخی برد از تو همی اثر ایمان
همی کنند بنیکی ترا دعا امت
همی برند بشادی ز تو قبا فتیان
دهد بصحبت اعدای تو رضا محنت
کند بجان بداندیش تو نظر احزان
همی بجوید مهر ترا هوا رحمت
همی ببندد امر ترا کمر کیوان
گرفت با طرب سال تو بلاقلت
گرفت با شرف ماه تو حذر احسان
چنانکه سال نو آورد مر ترا نزهت
خجسته بادت امسال سر بسر کیهان
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۱۵
زان ملک را نظام و ازین عهد را بقا
زان دوستان بفخر و ازین دشمنان شمان
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۲۰
نا داده سود باشد و داده زیان بخلق
او داده سود بیند و نا داده را زیان
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۳۰
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی سندل و چاچله
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۲
زنی مرتن شاه را بد بلا
زن بد کنش نام او ماشلا
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۴
دل دمخسینوس شد ناشکیب
کخ در کار عذار چه سازد فریب
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۲۱
ز بس کینه جوی و دژ آهنگ بود
فراخای گیتی برو تنگ بود