عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۴
شمع آمد و گفت: بیسرم باید مُرد
هر لحظه به سوز دیگرم باید مُرد
چون مردهٔ یادم ز سرم باید زیست
چون زندهٔ بیخواب و خورم باید مرُد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۶
شمع آمد و گفت: زود بیرون رفتم
نادیده ز عمر سود بیرون رفتم
چون عالم را آتش و دودی دیدم
ره پُر آتش به دود بیرون رفتم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۹
شمع آمد و گفت: رختِ رفتن بستم
در آتشِ سوزنده به جان پیوستم
چون هر نفسم به گاز سر میفکنند
بر پای که سر نهم که گیرد دستم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۱
شمع آمد و گفت: این سفر افتاد مرا
کز رفتن آن صد خطر افتاد مرا
سر در کَنَبَم تمام، گویی که نبرد
این کار نگر که در سر افتاد مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۳
شمع آمد و گفت: دادِ من باید خواست
کز آتشِ سوزنده بمانْدَم کم و کاست
تا در سرِ من نشست ناگه آتش
گویی تو که دل بود که از من برخاست
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۷
شمع آمد و گفت: میفروزم همه شب
کز سوختن است همچو روزم همه شب
هر چند زبان چرب دارم همه روز
از چرب زبانی است سوزم همه شب
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵۹
شمع آمد و گفت: حالتی خوش دیدم
خود را که سرافکنده و سرکش دیدم
از هر تر و خشک و دخل و خرجی که بود
خرجم همه اشک و دخل آتش دیدم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۲
شمع آمد و گفت: جان من پُردرد است
زین اشک که آتشم به روی آورده است
دی شهد همی خوردم و امروز آتش
تا درد همو خورد که صافی خورده است
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۵
شمع آمد و گفت: هر که مردی بودست
سوزش چو من از غایتِ دردی بودست
گر گریم تلخ هم روا میدارم
کز شیرینیم پیش خوردی بودست
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۹
شمع آمد و گفت: انجمنم باید ساخت
با سوختن جان و تنم باید ساخت
ما را چو برای سوختن ساختهاند
شک نیست که با سوختنم باید ساخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۰
شمع آمد و گفت: پا و سر باید سوخت
هر لحظه به آتش دگر باید سوخت
وقتی که به جمع روشنی بیش دهم
گر خواهم وگرنه بیشتر باید سوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۸
شمع آمد و گفت: در بلا باید سوخت
وز آتش سر بر سر پا باید سوخت
من آمده در میان جمعی چو بهشت
درآتش دوزخم چرا باید سوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۹
شمع آمد و گفت: سوز پروانه جداست
کاو را پر سوخت سوز من سر تا پاست
من بنمودم درین میان فرقی راست
فرقی روشن چنین که دارد که مراست
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۸۰
شمع آمد و گفت: کشته بنشینم نیز
تا کشته به سوزد تن مسکینم نیز
از آتش تیز میزیم جان من اوست
وان عمر به سر آمده میبینم نیز
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۸۲
شمع آمد و گفت: کشتهٔ هر روزم
شب میسوزم که انجمن افروزم
گفتم: هوس سوز در افتد به سرم
اکنون باری ز سر درآمد سوزم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۸۷
شمع آمد و گفت: اگر شماری دارم
اشک است که پُر اشک کناری دارم
گر سوختن و کشتنِ من چیزی نیست
این هست که روشن سر و کاری دارم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۴
شمع آمد و گفت: کشتهٔ ایامم
سرگشتهٔ روزگارِ نافرجامم
با آن که بریدهاند صد بار سرم
شیرینی انگبین نرفت از کامم
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۵
شمع آمد وگفت: سوز جان خواهم داشت
تا روز مصیبت جهان خواهم داشت
هر اشک که بود با کنار آوردم
یعنی همه نقد در میان خواهم داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۷
شمع آمد و گفت: جور عالم برسد
وین سوختن و اشک دمادم برسد
من در آتش میروم آتش در من
چون من برسم آتش من هم برسد
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۰۰
شمع آمد و گفت: سخت کوشم امشب
وز آتش دل هزار جوشم امشب
دی شیر ز پستان عسل نوشیدم
شیر از آتش چگونه نوشم امشب