عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱
پروانه به شمع گفت: ای در سر سوز
هر لحظه مرا به شیوهٔ دیگر سوز
گر کارِ مرا هیچ سری پیدا نیست
پیداست سرِ کارِ تُرا کمتر سوز
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۲
پروانه به شمع گفت: چند افروزی
خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی
هر لحظه سری دگر برآری در سوز
ای شمع برو که سرسری میسوزی
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۳
پروانه به شمع گفت: «از روزِ نخست
چون کشته شوم بر سرت از عهد درست
زنهار به اشکِ خود بشویی تو مرا»
شمعش گفتا: «شهید رانتوان شست»
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۴
پروانه به شمع گفت: عیدِ تو خوش است
قربانم کن که من یزیدِ تو خوش است
هم وعدهٔ تو خوش و وعید تو خوش است
تو شاهدِ ما و ما شهیدِ تو خوش است
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۵
پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی
دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز
گر میخواهی که در کنارم باشی
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۹
پروانه به شمع گفت: گرینده مباش
شمعش گفتا: ز من پراکنده مباش
کاتش بسرم چو اشک در پای افتاد
سر میفکنندم که سر افکنده مباش
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱۱
پروانه به شمع گفت: میسوزم زار
شمعش گفتا که سوختن بادت کار
زان میسوزی که میپرستی آتش
آتش مپرست و کافری دست بدار
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱۲
پروانه به شمع گفت: چندی سوزم
شمعش گفتا: سوختنت آموزم
تو پر سوزی به یکدم و من همه شب
میسوزم و میگریم و میافروزم
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۱۴
پروانه به شمع گفت: کم سوز مرا
شمعش گفتا: شیوه میاموز مرا
شب میسوزم تا برهم روز آخر
چون روز آید خود برسد روز مرا
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱
ای دوست بدان کاین فلک پیروزه
از حلقهٔ جمع ما کند دریوزه
هر کس که کشد دمی ازین پستان شیر
بالغ گردد گرچه بود یک روزه
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۲
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
کیست آن که نه از جهانِ ما پرّیدست
طاوسِ فلک، که مرغ یک دانهٔ‌ ماست
او نیز ز آشیانِ ما پرّیدست
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۳
بحر کرم و گنج وفا در دل ماست
گنجینهٔ تسلیم و رضا در دل ماست
گر چرخ فلک چو آسیا میگردد
غم نیست که میخ آسیا در دل ماست
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۴
بگذشت ز فرق دو جهان گوهر ما
وز گوهر ماست این عظمت در سرِ ما
ما اعجمیان بارگاه عشقیم
این سِر تو ندانی بچه آیی بر ما
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۵
شد در همه آفاق عَلَم شیوهٔ ما
پُر شد ز وجود تاعدم شیوهٔ ما
چندان که به هر شیوه فرو مینگریم
هم شیوهٔ ما به است هم شیوهٔ ما
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۶
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
سرمایهٔ ابر و دایهٔ دریا شد
در هشت بهشت بوی مشک افتادست
زین رنگ که بر رگوی ما پیدا شد
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۸
ای بس که به خار مژه خارا سفتیم
تا از ره عشق نکتهای برگفتیم
تا ما ز شراب معرفت آشفتیم
خود را بیخود ز خویشتن بنهفتیم
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱۰
صد دُر به اشارتی بسفتیم و شدیم
صد گل به عبارتی برُفتیم و شدیم
گر دانایی به لفظ منگر بندیش
آن راز که ما به رمز گفتیم و شدیم
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱۱
گلهای حقیقت بنرُفتیم یکی
دُرهای طریقت بنسفتیم یکی
از بسیاری که راز در دل داریم
بسیار بگفتیم و نگفتیم یکی
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱۳
از نادره، نادر جهانیم امروز
اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز
سلطان سخن نشسته بر مسند فقر
ماییم که صاحب قرانیم امروز
عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۱۴
در فقر دلم عزم سیاهی دارد
قصد صفتی نامتناهی دارد
در ظلمت ازان گریخت چون مردم چشم
یعنی که بسی نور الاهی دارد