عبارات مورد جستجو در ۱۵۱۳ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۲ - سلاخ
شوخ سلاخم به ظاهر دوست می گیرد مرا
خون من می ریزد و در پوست می گیرد مرا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۷ - بقال
دلبر بقال با من آشنایی می کند
چون به دوکانش روم غولنگ خالی می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۸ - کشتین گیر
شوخ کشتین گیر با من مشق پیچ و تاب کرد
خانه من رفت و تنبان را کشید و خواب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۳۸ - صراف
پس از عمری شد آن سیمآور صراف یار من
سیه کاریی و قلابی بود منبعد کار من
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۲ - اشتکباز
شوخ اشتکباز من کارش بود دستک‌زنی
در میان دلبران طاق است در جفتک‌زنی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۳ - قلندر
دی قلندر امردی گفت آشنای من تویی
پهلوی او رفته گفتم متکای من تویی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۸ - جواری کار
با جواری کار شوخی گفتمش حرفی بد زد
سر به پیش افگند و از شرمندگی بالا نکرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۵ - شیخ زاده
آن شیخ زاده امرد با من نمی شود یار
با علت مشایخ آخر شود گرفتار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۷ - کبوترباز
آن کبوتر باز امرد دل بود قربان او
عشقبازانند سرگردان چنبر دان او
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۰ - خرکار
دلبر خر کار اسباب سفر تیار کرد
عشقبازان را به دست خود گرفت و بار کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۱ - سنبوسه پز
دلبر سنبوسه پز کردم دکانش رفت و روب
نرم کردم استخوانهایش به ضرب قیمه کوب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۳ - قبضه بند
قبضه بند امرد نیارد هیچ کس را در نظر
عاشقان را بیندش از دور گرداند سپر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۶ - سنگ زن
سنگ زن امرد ز دستم خورد چندین زخم ها
خانه من آمد و گفتا بده مرهم بها
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۳ - حافظ
دلبر حافظ من غمدیده را دلشاد کرد
خانه بردم دست را بر رو زد و فریاد کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۸۹ - حلیم ساز
شوخ حلیم ساز که پیوند اوست سست
کار من شکسته ازو می شود درست
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۱۲ - بزاز
شوخ بزاز از میان عاشقان یار من است
بار پیچ کهنه او خاصه کار من است
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۰ - اوتی کش
شوخ اوتی کش که او را بود خوی آتشی
بردم او را خانه کردم تا سحر اوتی کشی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۲۱ - تیمبان
شوخ تیمی با خریداران محمل هست یار
می کنم از بی پلیها تیمبانی اختیار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۵۸ - توقوم دوز
شوخ توقوم دوز من هرگز مرا یاور نشد
پشت و رو شد کار و بارش توقومش دیگر نشد
شوخ توقوم دوز را نو جامه‌ای در بر نشد
تا نیامد خانه من توقومش دیگر نشد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۷۲ - جنگ مشتی
جنگ مشتی امرد من بود شوخ فتنه گر
کردم او را زیر دست خود به ضرب مشت زر