عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ... خداوند عالم کردگار مهربان نوازنده بندگان جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه و تعالت صفاته، امّت احمد را اندرین آیت تشریف داد بهفت کرامت تشریفى تمام و تکریمى بزرگ و نواختى بى‏نهایت، و از فرزندان آدم هیچکس این هفت کرامت بهم نیافت مکر این امّت. از ان هفت سه چیز در صدر آیت است: اوّل أَوْرَثْنَا، دیگر اصْطَفَیْنا، سدیگر عِبادِنا. أَوْرَثْنَا وارثان خواند، اصْطَفَیْنا برگزیدگان خواند، عِبادِنا بندگان خواند میراث بران ما، برگزیدگان ما، بندگان پذیرفتگان ما. چون وارثان خواند، بحقیقت میراث وانستاند، چون برگزیدگان خواند در علم وى غلط نیست ردّ نکند، چون پذیرفتگان خواند با عیب بنیفکند. أَوْرَثْنَا میراث دادیم، نور هدى دولت دین عزّ علم آئین معرفت بهاى ایمان برکت سنّت میوه حکمت این همه کرا دادیم، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا ایشان را که برگزیدیم چون میگزیدیم عیب مى‏دیدیم، رهى را به بى‏نیازى خود چنانک بود برگزیدیم اى محمد! آن روز که ما امّت ترا گزیدیم فریشتگان دراز عمر پر طاعت میدیدیم، آن روز که در نحل ضعیف عسل نهادیم بازان با قوّت میدیدیم آن روز که آن کرمک ضعیف را ابریشم دادیم ماران با هیبت میدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم شیران با صولت میدیدیم، آن روز که گاو بحرى را عنبر دادیم پیلان با عظمت میدیدیم، آن روز که در صدف مروارید نهادیم نهنگان با سطوت میدیدیم، آن روز که آواز خوش بعندلیب دادیم طاووسان با زینت میدیدیم، آن روز که امّت محمد را مدح و ثنا گفتیم و رقم اصطفائیّت کشیدیم فرشتگان دراز عمر و مقرّبان پر طاعت را بر درگه خدمت میدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام
عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خواسته‏ام‏
از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ تقسیمى لطیف و کرامتى عظیم، هرگز از جهانیان هیچ کس از مولى این شرف و کرامت نیافت که این امّت یافت، رقم اصطفائیّت بر همه کشید، آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد. همانست که جاى دیگر فرمود: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امّت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد: التائبون هر چند گنهکاران‏اند از کرده خود پشیمان‏اند و بتن فروشکسته و بدل اندهگنان‏اند، عذر خواهان و عفو جویانند، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: عرضت علىّ ذنوب امّتى و ما یلقى بعضهم من ظلم بعض فسألت اللَّه الشفاعة فاعطانیها
، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ طفیلیان‏اند، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ خواندگان‏اند، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ باردادگان‏اند، ظالم ستمکار است عفو من وى را، مقتصد جوینده است عون من وى را، سابق بار داده است فضل من وى را، ظالم بتازیانه غفلت زده، بتیغ ناپاکى کشته، بر درگاه مشیّت افکنده، امید بر رحمت نهاده. مقتصد بتازیانه‏اى نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر درگاه طلب افکنده، بر امید نزدیکى نشسته، سابق بتازیانه آشنایى زده، بتیغ دوستى کشته، بر درگاه آرزومندى سوخته، امید بر دیدار نهاده. اى ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود، اى مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، اى سابق قربت ترا تا برّ و احسان پیدا شود. اى ظالم ستر ترا و ننگ نیست، اى مقتصد قبول ترا و باک نیست، اى سابق قربت ترا و بخل نیست. اگر ظالمى من راحم‏ام، ور مقتصدى من عالم‏ام، ور سابقى من ناظرم. اگر ظالمى عذرى بس، ور مقتصدى سعیى بس، ور سابقى قصدى بس. ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیر عون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزرگوار من. سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید.
ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد. اى دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز برنیاید.
ابن الاعرابى گوید: هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حقّ خویش بنا کند امّا حقّ کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدایى خود از خلق و خدمت خلق بى‏نیاز است و از معاصى خلق بى‏گزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.
اهل معرفت گفته‏اند: این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکى را از مشرب توحید آبشخورى است بر اندازه روش خویش یکى شاربه یکى ساقیه یکى سائمه، شاربه سابقان‏اند، ساقیه مقتصدان‏اند، سائمه ظالمان‏اند. شاربه محققان‏اند، ساقیه خاکیان‏اند، سائمه متعرّضان‏اند و الیه الاشارة بقوله: لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ، شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقى مینگرستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند امّا در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند امّا هم بى‏بهره نباشند چون انکار نگزیدند. شاربه در پیشگاه‏اند، ساقیه در طلب همراه‏اند، سائمه موقوف مانده بر درگاه‏اند، هر یکى را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزاى سزاواران بکاهد، ذلک هو الفضل الکبیر الذى ذکر الظالم مع السابق.
و قیل: الظالم مع السابق. و قیل: الظالم هو الافضل لانّه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حمّلها من الطاعة. و قیل: لمّا ذکر بلفظ الایراث ففى المیراث یبدأ بذوى الفرض ثمّ ما یبقى فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقا کذلک قال اللَّه عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ فقدّمه على السابق. و قیل: الظالم الذى ترک الحرام و المقتصد الذى ترک الشبهة و السابق الذى ترک الفضل فى الجملة. و قیل: الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین. و قیل: الظالم صاحب المودّة و المقتصد صاحب الخلّة و السابق صاحب المحبّة. و قیل: الظالم صاحب سخاء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثار. و قیل: الظالم صاحب خوف و المقتصد صاحب خشیة و السابق صاحب هیبة و قیل: الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبى و السابق طالب المولى‏ و قیل: الظالم صاحب تواجد و المقتصد صاحب وجد و السابق صاحب وجود.
و قیل: الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.
و قیل: الظالم یراه فى الآخرة بمقدار ایام الدنیا فى کلّ جمعة مرة و المقتصد یراه فى کلّ یوم مرّة و السابق غیر محجوب عنه البتّة ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها لمّا ذکر اصنافهم رتّبها و لمّا ذکر الجنّة ذکرهم على الجمع فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها نبّه على انّ دخولهم الجنّة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فى الفضل تمییز.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اى جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن یوسف، یعقوب غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهى قدر آن چه داند؟ جان بلب رسیده‏اى باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشى دل شکسته‏اى غم خورده‏اى اندوه کشیده‏اى باید تا قدر این نواخت و عزّ این خطاب بداند که الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزّت الطاف کرم روى بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. اى مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشه‏اى پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصله‏اى دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت مى‏کشد و نعره هل من مزید میزند. الحمد للَّه وحده.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۳) که تو از فرستادگانى.
یس (۱) اى سید.
عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴) بر راه راست.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (۲) باین قرآن راست درست.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۵) فرو فرستاده خداوند تواناى مهربان.
لِتُنْذِرَ تا آگاه کنى، قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ گروهى که آگاه نکرده‏اند پدران ایشان را، فَهُمْ غافِلُونَ (۶) ایشان ناآگاه‏اند.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ درست شد سخن خداى، عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ بر بیشترین فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۷) تا ایشان به نگرویدند.
إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا ما در گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ تا دستهاى ایشان بزنجیرها بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸) تا سرهاى ایشان برداشته آمد بسرباز زدن و ابا کردن.
وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا و کردیم پیش ایشان دیوارى وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا و از پس ایشان دیوارى، فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ (۹) پرده‏اى بر چشم و دل ایشان افکندیم تا بندیدند.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ و یکسان است بر ایشان، أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ که‏ ایشان را آگاه کنى یا نکنى، لا یُؤْمِنُونَ (۱۰) به نخواهند گروید.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ تو کسى را آگاه توانى کرد که پى میبرد بسخن من، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ و از رحمن میترسد نادیده، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ (۱۱) و شاد کن او را و بشارت ده بآمرزش و مزد نیکو.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یس سه هزار حرف است و هفتصد و بیست و نه کلمت و هشتاد و سه آیت، جمله به مکه فرو آمد و در مکّیات شمرند، و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ.
روى عن ابى بکر الصدیق (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): یس تدعى المعمة قیل: یا رسول اللَّه و ما المعمّة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعى الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضى له کل حاجة.
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): ان فى القرآن سورة یشفع قارئها و یغفر لمستمعها الا و هى سورة یس.
و روى عنه صلى اللَّه علیه و سلم قال: من قرأها عدلت له عشرین حجة و من سمعها کانت له الف دینار فى سبیل اللَّه و من کتبها ثم شربها ادخلت جوفه الف دواء و الف نور و الف برکة و الف رحمة و نزع منه کل داء.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة یس فى لیلة اصبح مغفورا له.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومئذ و کان له بعدد من فیها حسنات.
و عن یحیى بن ابى کثیر قال: بلغنا انّ من قرأ یس حین یصبح لم یزل فى فرح حتّى یمسى و من قرأها حین یمسى لم یزل فى فرح حتّى یصبح.
یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایى و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر. مفسران گفتند: یس معنى آنست که: یا انسان، یعنى محمدا صلى اللَّه علیه و سلّم. ابو العالیة گفت: معناه یا رجل. بو بکر و راق گفت: یا سیّد البشر. ابن عباس گفت: تأویل این تأویل حروف مقطّعه است در اوائل سور و شرح آن هر جاى در موضع خویش رفت.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ قسم است که رب العزّة یاد میفرماید به قرآن. میگوید: باین قرآن راست درست بى‏غلط که تو اى محمد از فرستادگانى، یعنى تو یکى از پیغامبران مرسل، جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند: لست مرسلا. و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنى محکم، اى احکمه اللَّه، کالسعید اسعده اللَّه همانست که جاى دیگر فرمود: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ. و قیل: الحکیم الحاکم.
عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ در موضع حال است و صفت مصطفى است، یعنى که تو از مرسلانى بر طریقى راست بر دینى درست و شریعتى پاک و سیرتى پسندیده، همانست که جایى دیگر فرمود: إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ. و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنى: انّک لمن المرسلین الذى ارسلوا على صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانى که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ حمزه و کسایى و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنى نزل تنزیلا. باقى برفع خوانند بر خبر مبتداى محذوف کانّه قال: هو تنزیل العزیز الرّحیم. و قیل: المراد به المنزل و لهذا نظائر فى القرآن و تقول العرب: هذا الدّرهم ضرب الامیر، اى مضروبه. و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است، اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرّات و مرّات فرو آمد بمدّت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اى عزیز بالأعداء، رحیم بالمؤمنین. عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند، رحیم‏ام تا مؤمن در عقبى مرا به بیند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً این سخن متّصل است بارسال، اى ارسلت لتنذر قوما. ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ قَوْماً درین موضع دو وجه دارد یکى آنکه صلت است و معنى آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنى قومى را که پدران ایشان را آگاه کرده‏اند، چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن. و قیل: معناه لتنذر قوما العذاب الّذى انذر آباؤهم، ذلک کقوله:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً. وجه دیگر آنست که: این ماى نفى است یعنى: لم ینذر آباؤهم، کقوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ یعنى العرب و المراد: آباؤهم الادنون و هم قریش فانّ آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة.
گفته‏اند: این در روزگار فترت بود میان رفع عیسى و بعثت محمد مصطفى علیهما السلام که در مکه مشرکان عرب بودند که نه کتاب داشتند و نه بایشان پیغامبرى آمد و هو المشار الیه بقوله عزّ و جلّ: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا الى قوله: وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
فَهُمْ غافِلُونَ عن الایمان و الرّشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الى الآباء و الغفلة ذهاب المعنى عن النفس و النّسیان ذهاب المعنى عن النفس بعد حضوره.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى وجب العذاب و السخط لانّهم لا یؤمنون، و القول حکم اللَّه عزّ و جلّ انّهم اهل النّار. و قیل: قوله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ نظیره قوله: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ.
قول درین آیت قضیّت از لیست، میگوید: واجب شد و درست گشت سخن خداى در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند، اى محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وى رسید هرگز ایمان نیارد، و هم ازین باب است آنچه گفت: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا، جاى دیگر فرمود: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ.
و فى الخبر الصحیح روى عبد اللَّه بن عمرو بن عاص قال: خرج رسول اللَّه (ص) و فى یده کتابان فقال للّذى فى یده الیمنى: هذا کتاب من ربّ العالمین فیه أسماء اهل الجنّة و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثمّ قال للّذى فى شماله: هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا، ثمّ قال بیده فنبذاهما ثمّ قال: فرغ ربّکم من العباد فریق فى الجنّة و فریق فى السعیر.
قوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، التأویل: جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لانّ الغلّ لا یکون فى العنق دون الید. و فى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فهى راجعة الى الایمان المحذوفة فى الایة، یعنى فتلک الایمان مجموعة الى اذقانهم فَهُمْ مُقْمَحُونَ غاضوا الأبصار رافعو الرّؤس لانّ المغلول اذا ردّ یده الى ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غضّ البصر و رفع الرّأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روى من الماء فاقمح، معنى آنست که مادر گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم تا دستهاى ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ تا سرهاى ایشان برداشته آمد یعنى که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغلّ با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیّرى چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلى است که ربّ العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنى آنست که ما دستهاى ایشان از نفقه کردن در راه خداى و سعى کردن در تقرّب بخداى فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستى بخیر فرا کنند یا تقرّبى باللّه کنند. مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روى از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزى که بروم و چون محمد نماز کند سنگى بسر وى فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهى آن دست وى با سنگ در بر گردن وى بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وى بیفتاد، آن مخزومى گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفى (ص) رسید اللَّه چشم وى نابینا کرد تا حس و آواز مى‏شنید و کس را مى‏ندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
ابن عباس گفت: رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمى‏آمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وى زخم برند و او را هلاک کنند، در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند، پس همه از روى عجز پیش مصطفى (ص) آمدند، گفتند: اى محمد خدا ترا بر تو سوگند مى‏نهیم و حرمت قرابت و حقّ رحم شفیع مى‏آریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم.
آن گه رب العالمین در بیان این قصّه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان مى‏نیارند که ما ایشان را از راه هدى باز داشته‏ایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کرده‏ایم و دست همّت ایشان از عروه اسلام دور داشته‏ایم وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
قوله: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا قرا حمزة و الکسائى و حفص سدا بفتح السین، و الباقون بضمّها، و هما لغتان، و قیل: السدّ بالفتح ما کان معمولا من فعل بنى آدم، و بالضّم ما کان خلقة من فعل اللَّه. و قیل: بالفتح المصدر و بالضّم الاسم و هو معنى قوله عز و جل: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً.
فَأَغْشَیْناهُمْ اى اعمیناهم، من التغشیة و هى التغطیة، فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ سبیل الهدى این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنى که ایشان را بمنزلت کسى کرد که پس و پیش وى دیوارى برآرند و دو دست وى بغلّ با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند. و گفته‏اند: این آیت حرزى نیکوست، کسى که از دشمن ترسد این آیت بر روى دشمن خواند، اللَّه تعالى شر ان دشمن از وى باز دارد و دشمن را از وى در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وى کردند بدر سراى وى آمدند تا بسر وى هجوم برند و رسول خداى على (ع) را بجاى خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا... الى آخرها، و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتداى هجرت وى بود صلوات اللَّه و سلامه علیه.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى من اضلّه اللَّه هذا الضّلال لم ینفعه الانذار روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدرى فقال: یا غیلان بلغنى انّک تکلّم فى القدر فقال: یا امیر المؤمنین انهم یکذّبون علىّ. قال: یا غیلان اقرأ اوّل سورة یس فقرأ: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ... الى قوله: وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، فقال غیلان: یا امیر المؤمنین و اللَّه لکأنّى لم اقرأها قطّ قبل الیوم اشهدک یا امیر المؤمنین انّى تائب ممّا کنت اقول فى القدر، فقال عمر بن عبد العزیز: اللّهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبّته و ان کان کاذبا فسلّط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمؤمنین، قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه، قال ابن عون: انا رأیته مصلوبا على باب دمشق.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ اى انّما ینفع انذارک من اتّبع الذّکر یعنى القرآن فعمل بما فیه، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ اى و خاف عقاب اللَّه و لم یره.
و قیل: بالغیب فى سریرته، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ حسن و هو الجنّة، نظیره قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من اشتاق الى لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فى دنیاه او عقباه ضلّ من یدعو الّا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست، بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او اللَّه نیست. اى خداوندى که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست: اى مهربانى که رهنماى متحیّریان جز منشور رحمت تو نیست، اى کریمى که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، اى عزیزى که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست، اى لطیفى که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضاى تو نیست، و اللَّه الموفق و المعین
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظنّ نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست‏
قوله تعالى: یس گفته‏اند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ اللَّه تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبى لامّة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلّم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»
حقّ جل جلاله و تقدّست أسماؤه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امّتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینه‏ها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کانّ الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفا فطیب الورد من اغصانه‏
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که که‏ام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سرّه مع الاحباب فکانّه قال بحق یوم المیثاق و بسرّى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
قوله: تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، اللَّه تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.
پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بى‏رحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بى‏عزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مؤمنان او را به بینند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزّة فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه‏ دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:
این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح
پاى همّت بر قفاى هر دو دیه سالار زن‏
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ میگوید جل جلاله: ماایم که مرده زنده گردانیم. و مرده زنده گردانیدن در وصف بارى جل جلاله آنست که در بنده و در حیوان حیاة آفریند و آفریننده حیاة جز آن قادر بر کمال نیست، یقول اللَّه تعالى: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ و این در سه طور است، در طور اوّل حیاة در نطفه آفریند اندر رحم مادر، در طور دیگر حیاة در مرده آفریند اندر زاویه لحد تا با وى رود سؤال چنانک در خبر صحیح است، در طور سوم روز قیامت خلق را زنده گرداند فصل و قضا را و ثواب و عقاب را و از ان پس جاوید همه زندگى بود هیچ مردگى نه، امّا خلود فى الجنّة و امّا خلود فى النار.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولى‏تر است و پسندیده‏تر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک‏
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کرده‏ام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشته‏اى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمده‏ایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مى‏نپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مى‏پاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بت‏پرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسى‏ایم آمده‏ایم تا شما را از بت‏پرستى با خداپرستى خوانیم‏ و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوس‏اند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشته‏اى و ایشان را رنجها رسانیده‏اى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شى‏ء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مرده‏ایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مرده‏اى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مى‏ترسانم و بیم مى‏نمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مى‏بینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان من‏اند. ملک گفت: و این سه کس کدام‏اند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همى‏کردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ‏.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شى‏ء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه‏ قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفته‏اند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مى‏پرستید در ان غارى اندر میان کوه‏ها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفق‏اند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولى‏تر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى‏ چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفته‏اند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمى‏خواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مى‏رنجانیدند و از دین حق با دین باطل مى‏خواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفه‏اى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مى‏شکستند و نجاست بر مهر نبوت مى‏انداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که‏ اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ ارباب معرفت در احیاء موتى معنى دیگر دیده‏اند و فهمى دیگر کرده‏اند گفتند: اشارت است بزنده گردانیدن دلهاى اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهاى اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت، اگر همه جانهاى عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیاة طیّبه ندهد مرده زندانى تویى، و اگر هزار سال در خاک بوده‏اى چون ریحان توحید رحمن در روضه روح تو بود مایه همه زندگانى تویى، عزیز باشد کسى که ناگاه بسر چشمه حیاة رسد. و خضروار درو غسلى بیارد تا حىّ ابد گردد.
پیر طریقت گفت: الهى! زندگانى همه با یاد تو و شادى همه با یافت تو، و جان آنست که در و شناخت تو، الهى! موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى، از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانى، و از دورت مى‏پندارند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا خود جانى نه اینى نه آنى، جان را زندگى مى‏باید تو آنى.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یعنى خطاهم الى المسجد فى ظلم اللیل و وقوفهم على بساط المناجاة معنا. و فى الخبر بشر المشائین فى اللیل الى المساجد بالنور التام یوم القیمة.
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل‏ انا جلیس من ذکرنى‏ روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسى که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روى بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتى که آنست، عزیز ساعتى آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زده‏اى را سؤالى هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبى هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیى هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
خلیلى هل ابصرتما او سمعتما
با کرم من مولى تمشى الى عبد؟
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل، وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى‏ نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم، آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوى در کشید که وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏، آن رانده اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ و این خوانده وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، مطرودان قطیعت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب اللَّه میزند و چون و چرا نه، جبروت و کبریاى او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روى سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطّلاع نه امیر المؤمنین على کرّم اللَّه وجهه گوید: یکى را در خاک مى‏نهادم سه بار روى او بجانب قبله کردم هر بار روى از قبله بگردانید، پس ندایى شنیدم که اى على دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانى کرد. کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فداى دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که: ادْخُلِ الْجَنَّةَ دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، باز ایشان را بشارت دهند که وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. احمد حنبل قدس اللَّه روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه‏اى میگفت عبد اللَّه پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت: لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز، پسر گفت اى پدر این چه حالت است؟ گفت اى عبد اللَّه وقتى با خطرست بدعا مددى ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید: اى احمد جان ببردى از زخم ما، و من میگویم: لا بعد هنوز نه، تا یک نفس مانده جاى خطر است نه جاى امن. در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سراى فانى روى بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که اى مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند: پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وى شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وى بر ظاهر تجلّى میکند. حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند: ادْخُلِ الْجَنَّةَ، اى حبیب در رو درین جاى ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبى بینى هم زلفى هم حسنى، طوبى عیش بى‏عتاب است، زلفى ثواب بى‏حساب است، حسنى دیدار بى‏حجاب است.
حبیب چون آن نواخت و کرامت دید گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی...
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت اللَّه رسیدیم.
آنجاى که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم‏
ما را همه مقصودى بخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم‏
الحمد لولیّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا... نه نگرند بدیده سر تا بدایع صنایع بینند؟ نه نگرند بدیده سرّ تا لطایف وظایف بینند؟ ننگرند بدیده سر تا آیات آفاق بینند؟
ننگرند بدیده سرّ تا آیات انفس بینند؟ ننگرند بدیده دل تا انوار هدایت بینند؟ ننگرند بدیده جان تا اسرار عنایت بینند؟ ننگرند بدیده شهود تا حضرت مشهود بینند؟ ننگرند بدیده وجد تا رایت وجود بینند؟ ننگرند بدیده بیخودى تا دوست عیان بینند؟ ننگرند بدیده فنا تا جهانى بیکران بینند؟!
الا تا کى درین زندان فریب این و آن بینى
یکى زین چاه ظلمانى برون شو تا جهان بینى‏
جهانى کاندرو هر دل که یابى پادشا یابى
جهانى کاندر و هر جان که بینى شادمان بینى
اى مسکین تا کى در صنایع نگرى؟ یک بار در صانع نگر! تا کى ببدایع مشغول باشى؟ یک بار بمبدع مشغول شو! تا کى مرد هر درى باشى؟ مرد هر درى را هرگز صلاح و فلاح نبود، لا تکن امعة فتهلک. هزار حصن روئین از جاى برکندن آسان‏تر ازان بود که مرد هر درى را بیک در باز آوردن. بو یزید بسطامى را حدیث دل پرسیدند، گفتا: دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوى خلق درو نباشد.
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ سلمان فارسى رضى اللَّه عنه هر گه که بخرابه‏اى بر گذشتى توقّف کردى بزارى بنالیدى و رفتگان آن منزل یاد کردى گفتى: کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه‏ها بیاراستند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند.
سل الطّارم العالى الذرى عن قطینه
نجا ما نجا من بوس عیش و لینه
فلمّا استوى فى الملک و استعبد الورى
رسول المنایا تلّه لجبینه‏
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمه‏هاى نفاق برگشایند و سرپوشهاى زرّاقى از سر آن بر گیرند و گویند: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». مدّعیان بى‏معنى را بینى که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «اقْرَأْ کِتابَکَ»، و هر ذرّه‏اى که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهاى عوانان خویشتن‏پرست مى‏نهند. اى مسکین! آخر نگویى که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کى ازین شوخى و دلیرى فراوان، از حال طفولیّت تا جوانى و برنایى و از جوانى و برنایى تا بکهلى و از کهلى تا بپیرى و از پیرى تا بکى؟! سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها... الآیة پاکى و بى‏عیبى آن خداى را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگان را و باز نمودن‏نشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگارى است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آراینده‏ایست و رسته را رویاننده‏اى، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و بر یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان،
و فى کلّ شى‏ء له آیة
تدلّ على انّه واحد
وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ بزرگى را پرسیدند که شب فاضل‏تر یا روز؟
جواب داد که شب فاضلتر که در شب همه آسایش و راحت بود و راحت از بهشت است و در روز همه رنج و دشوارى بود اندر طلب معاش و رنج و دشوارى از دوزخ است. و نیز گفت: شب حظّ مخلصان است که عبادت باخلاص کنند ریادران نه، روز حظّ مرائیان است.
که عبادت بریا کنند اخلاص در ان نه، شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتى جویان و سلوت مشتاقان و هنگام راز محبّان. وحى آمد ببعضى انبیا: کذب من ادّعى محبتى اذا جنّه اللّیل نام عنى ا لیس کلّ محبّ یحبّ خلوة حبیبها انا مطّلع علیکم اسمع و ارى».
و گفته‏اند: شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است، گهى شب قبض بود ایشان را و گهى روز بسط، در شب قبض همه فترت و هیبت بینند، در روز بسط همه لطف و رحمت یابند، در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید، در روز بسط همه نسیم لطف دمد بوى وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید.
پیر طریقت گفت: گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که مى‏بود، گاه نورى تابد که بشریّت در جنب آن ناپدید شود، نورى و چه نورى که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانى عنوانست، هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان‏
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... از روى حکمت گفته‏اند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتداى آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظرى کرد، عجبى در وى پیدا شد، رب العزة جبرئیل را فرمود تا پر خویش بر روى ماه زد و آن نور از وى بستد ابن عباس گفت: آن خطّها که بر روى ماه مى‏بینید، نشان پرّ جبرئیل است نور از وى بستد امّا نقش بر جاى بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانى ماه نبشته «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه»، چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند، ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وى شفاعت کردند گفتند: بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوى کرده هیچ روى آن دارد که یکبارگى او را مهجور نکنى؟ رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستورى داد تا هر ماهى یک بار سجود کند در شب چهارده، اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وى مى‏افزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وى نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد. و قیل: شبیه الشمس عبد یکون ابدا فى ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دائما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فى التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقّیه الى حد الوصال ثمّ یردّ الى الفترة و یقع فى القبض ممّا کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الى نقصان امره الى ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحقّ سبحانه فیوفّقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الى ان یقرب من الوصال و یرتقى الى ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال:
ما زلت انزل من ودادک منزلا
تتحیّر الالباب عند نزوله‏
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ فهذا الخبر هو السّماع فى الجنّة، بنده مؤمن در بهشت آرزوى سماع کند، ربّ العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سرّ وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع سماع جانست که نه ایدرى است.
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفته‏اند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانى‏اند که اگر یک لحظه‏شان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموت‏اند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ... الآیة گفته‏اند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کرده‏هاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کرده‏هاى نیک در آثار آورده‏اند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مى‏گویى و من مى‏دیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مى‏نپذیرد و دل از ان مى‏شورد و دین آن را مى‏پذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مى‏پذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیده‏ها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزه‏اى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیده‏ها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیده‏ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مى‏ندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مى‏گویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مى‏ستانید و من ترا مى‏ستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مى‏جویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مى‏بین شکر آن چندان عطا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ قومى را سؤال از روى عتاب بود، قومى را سؤال سبب عذاب بود، ایشان را که اهل عذاب‏اند بر پل صراط بدارند على رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و اللَّه جلّ جلاله با ایشان بخشم، ایشان را گویند: امروز حکم شما با شما افکندیم کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روى ایشان دارند، گویند کسى را که عمل وى این بود، جزاى او چه بود؟ بناکام گویند: جزاؤه النّار، پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم.
آورده‏اند که فرعون چون دعوى خدایى کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» جبرئیل آمد براه وى بصورت بشر و از وى پرسید که: چگویى خواجه‏اى را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزاى وى چه بود؟ فرعون گفت: جزاى وى آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوى عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که اى جبرئیل این فتوى یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوى وى او را غرق کنیم.
امّا قومى که سؤال ایشان از روى عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمنان‏اند باعتقاد، موحّدان‏اند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاران‏اند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فى الخبر الصّحیح «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم اى ربّ حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.
بو عثمان حیرى قدّس اللَّه روحه وقتى در محبّت سخن میگفت، جوانى برخاست گفت: کیف السبیل الى محبّته چکنم تا بدوستى او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته، بترک مخالفت او بگوى تا بدوستى او رسى. جوان گفت: کیف ادّعى محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کى دعوى دوستى درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیده‏ام: آن گه برخاست نعره‏اى همى کشید و همى گریست. بو عثمان گفت: صادق فى حبّه مقصّر فى حقّه بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است.
اى جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر دارى، در ان کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبران کند. آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند، ایشان را گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اى فریشتگان بجفاى عمل ایشان چه نگرید، بصفاى علم ما نگرید اى ابلیس، بحمأ مسنون چه نگرى، بخلعت صفت ما نگر، اگر بر دوستان ما زلّتى رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوته توبه با ایشان برابر میداریم که «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مى‏نگرد، افتقار مى‏آرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار مى‏آرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف و رجا گردان بود، در خوف مى‏زارد کفّارت گناهان را، در رجا مى‏نازد یافت نعیم جاودان را.
پیر طریقت از اینجا گفت: بر خبر همى رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجا قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلّى تافت از کمین، از ظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.
کسى را که این حال بود و روش وى برین صفت بود، سرانجام کار و ثمره روزگار وى آن بود که ربّ العزّة فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَواکِهُ، لهم فى الجنّة رزق معلوم لابشارهم فى اوقات معیّنة بکرة و عشیّا، و لهم رزق معلوم لاسرارهم فى کلّ وقت.
یحیى معاذ را پرسیدند که: هل یقبل الحبیب بوجهه على الحبیب؟ فقال: و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب؟ گفتند هرگز بود که دوست روى بدوست آرد؟ گفت و خود کى بود که دوست روى از دوست بگرداند؟! هزار جان فداى آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند. او جلّ جلاله کسانى را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّه قربت تربیت میدهد، فیکاشفهم بذاته؟؟ و یخاطبهم بصفاته. عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسى در نعت عظمت است، او را عظمت بس.
آسمان را آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس. نفس را دعوى انیّت است، او را دعوى انیّت بس. امّا دلى که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسى ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوى هستى و انیّت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد. فضل و رحمت ما او را بس «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا».
قوله: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» اگر مؤمنانرا سزاست که بر امید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» پس عارفان سزاتراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر وصلت، دیده و دل فدا کنند و جان و روان در این بشارت نثار کنند.
على مثل سلمى یقتل المرء نفسه
و ان بات من سلمى على الیأس طاویا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالى تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافى که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومى است که روى بمنزلى دارند هر یکى براهى میروند و آخر منزل یکى، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفى (ص) و شریعت وى نیست، ازینجاست که شریعت وى ناسخ شرعها آمد و عقد وى فاسخ عقدها آمد، شرعى منزل نه محدث، و عقدى مبرم نه مختل، شرعى مقدّس نه مهوّس، و عقدى مؤیّد نه موقّت، شرعى معلوم نه مجهول، و عقدى مبسوط نه مقصور، شرعى که از روشنى چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفى (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّة بدلى سلیم بى‏هیچ آفت و بى‏هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی اخبارست از قول او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مى‏آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ».
پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمى‏پردازد.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى پدر آنچه فرموده‏اند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‏اند تا ازیشان هر دو کدام سخى‏تر بود، او که فرزند مى‏فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‏تر که فرزند عزیز مى‏فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‏تر که جان عزیز و تن نفیس مى‏فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظه‏اى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزة گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریم‏تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‏ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟
گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‏
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره هشتاد و هشت آیت است و هفتصد و سى و دو کلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف، جمله به مکه فرو آمد از آسمان و مکّى شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر دو آیت: یکى إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ معنى نذرات درین آیت منسوخ است بآیت سیف، دیگر آیت وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ منسوخ است بآیت سیف. سعید مسیب گفت: بلغنى انه ما من عبد یقرأ ص کلّ لیلة الّا اهتزّ له العرش.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفته‏اند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خوانده‏اند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خوانده‏اند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلف‏اند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفته‏اند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مى‏بینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم‏ من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مى‏بینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مى‏باید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شى‏ء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم‏
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبى‏اند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشی‏ء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ فیه ثلاثة اقوال: احدها انه القرآن و سمّاه عظیما، لانه کلام ربّ العالمین کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ.
قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة. و قیل: هو یوم القیمة کقوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. و القول الثالث: نبوّة الرسول، یعنى النبأ الّذى انبأتکم به عن اللَّه نبا عظیم و انتم تعدّونه لعبا و تعرضون.
«ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏» یعنى الملائکة «إِذْ یَخْتَصِمُونَ» اى لو لم اکن نبیّا یوحى الىّ لما کان لى علم بالملإ الاعلى و اختصامهم.
«إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى ما یوحى الىّ الّا الانذار. نظم این آیات و معنى آنست که: اى محمد کفّار قریش را گوى: این پیغام که من از اللَّه رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کارى عظیم است و خبرى بزرگوار درست و شما آن را بازى میشمرید و از تصدیق آن روى میگردانید، اگر نه من پیغامبر بودمى پیغام رسان و وحى گزار اللَّه من کجا دانستمى اختصام فریشتگان در آسمان؟ اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوى ایشان در کار آدم و غیر وى خبر دادم بدانید که آن از وحى پاک میگویم و از نبوّت درست.
و در معنى اختصام فریشتگان ابن عباس گفت: اختصموا فى امر آدم علیه السلام، یعنى حین قال اللَّه عزّ و جلّ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ... الآیة. و قیل: اختصامهم تنازعهم فى الکلام فى فضل الاعمال و اختلافهم فى ذلک و انما اختلفوا فى بیان الاجر و کمیّة الفضیلة فیها لا فى جحود الاصل، و دلیل هذا التّأویل الخبر الصحیح و هو ما روى عبد الرحمن بن عائش الحضرمىّ قال قال النبى (ص): «رأیت ربى فى احسن صورة» یعنى فى المنام، فقال: فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟
قلت: انت اعلم اى رب، قال: فوضع کفّه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فى السّماء و الارض، قال: ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، ثمّ قال. فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟ قلت فى الکفّارات و الدّرجات، قال: و ما الکفّارات؟ قلت: اسباغ الوضوء فى السّبرات و المشى على الاقدام الى الجمعات و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، قال: و ما الدّرجات؟ قلت: اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصّلاة باللیل و النّاس نیام، قال: صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطیئته کیوم ولدته امّه.
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» یعنى آدم علیه السلام «مِنْ طِینٍ» اى تراب مبلول.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» اتممت خلقه «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنى واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فى وقت واحد لا تراخى فیه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم من تراب فعجنه بماء من ماء الجنّة و جعله طینا ثمّ ترکه حتّى اذا کان حمأ مسنونا خلقه و صوّره حتّى اذا کان صلصالا کالفخار کان یمرّ به ابلیس فیقول: لقد خلقت لامر عظیم. ثمّ نفخ اللَّه فیه من روحى و کان اوّل شى‏ء اجرى فیه الرّوح بصره و خیاشیمه، فلمّا بلغ الرّوح خیاشیمه عطس فالقاه اللَّه حمده فحمد ربه عزّ و جلّ فقال اللَّه: یرحمک ربک، ثمّ قال: یا آدم اذهب الى اولئک النفر، فقل: السّلام علیکم فانظر ما یقولون، فجاءهم فسلّم علیهم فقالوا: و علیک السّلام و رحمة اللَّه، فجاء الى اللَّه فقال: ما ذا قالوا لک؟ و هو اعلم بما قالوا، قال: قالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه، قال: یا آدم هذه تحیّتک و تحیّة ذریّتک، قال: یا رب و ما ذریّتى؟ قال: اختر یدى، قال: اخترت یمین ربى و کلتا یدى ربى یمین، فنسف اللَّه کفّه فاذا من هو من ذرّیته فى کفّ الرحمن عزّ و جلّ.
و عن ابى موسى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ یوم خلق آدم قبض من صلبه قبضتین فوقع کلّ طیّب بیمینه و وقع کلّ خبیث بیده الأخرى، فقال: هؤلاء اصحاب الیمین اصحاب الجنّة و لا ابالى، و هؤلاء اصحاب الشمال اصحاب النّار و لا ابالى، ثمّ اعادهم فى صلبه فعلى ذلک ینسلون».
قوله: إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ اى امتنع من السجود «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» فى علم اللَّه عز و جلّ.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» اى قال اللَّه لابلیس حین امتنع من السجود: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» اى ما الّذى دعاک الى ترک السجود لمن خصصته بخلقى ایّاه بیدىّ کرامة له، «أَسْتَکْبَرْتَ» الف استفهام دخلت على الف الوصل، و هو استفهام توبیخ و انکار، «أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» المتکبّرین. یقول: استکبرت بنفسک حین ابیت السّجود، ام کنت من القوم الّذین یتکبّرون فتکبّرت عن السجود لکونک منهم؟ یقال: العلوّ اسم، اسم من أسماء التکبّر، کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و کقوله: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ.
«قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ظنّ انّ ذلک شرف له و لم یعلم انّ الشّرف یکتسب بطاعة اللَّه.
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» یعنى من الجنّة. و قیل: من السّماوات. قال الحسن و ابو العالیة: اى من الخلقة الّتى انت فیها و هى صورة الملک. قال الحسین بن الفضل: هذا تأویل صحیح لانّ ابلیس تجبّر و افتخر بالخلقة فغیّر اللَّه خلقته فاسودّ و قبح بعد حسنه. و قیل «فَاخْرُجْ مِنْها» اى من الارض الى جزائر البحور، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» اى لعین طرید.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» على السنة عبادى یلعنونک فلا تنقطع عنک الى یوم القیمة و قیل: «انّ علیک لعنتى» اى طردى من الجنّة و ابعادى من کلّ خیر «إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» یعنى الى الابد. گفته‏اند: روز قیامت روزى است که هرگز آن را سپرى شدن نیست، مدّتى خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را، و بعد از ان لا یزال بهشتى در بهشت شود و دوزخى در دوزخ، و ازینجاست که حقّ جلّ جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»، اگر آن روز را هرگز سپرى شدن بودى لعنت ابلیس منقطع شدى بانقطاع قیامت، و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید، ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپرى شدن نیست.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» انما قال: «یبعثون» لئلّا یذوق الموت، فابى اللَّه سبحانه ان یعطیه سؤله فقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» یعنى نفخة الموت، و هذا اخبار من اللَّه سبحانه لا استجابة لدعائه. و قال بعضهم: لم یعلمه الوقت الّذى انظره الیه.
«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» اى لاحملنّهم على الغىّ و هو ضدّ الرّشد، «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» اى الّذین عصمتهم منّى. و قرئ «المخلصین» بکسر اللّام، اى الّذین اخلصوا طاعتهم للَّه.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» قراءت عاصم و حمزه و یعقوب: «فالحقّ» برفع است «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» بنصب، یعنى: انا الحقّ و الحقّ اقول میگوید: من خداوند راستگوى استوارم و راست میگویم، باقى هر دو حقّ بنصب خوانند، یعنى: فالحقّ قلت و الحقّ اقول، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» راست گفتم و راست میگویم که: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» و قیل: معناه القسم، اى حقّا حقّا اقول میگویم حقّا حقّا لأملأنّ جهنّم. و در شواذّ هر دو حقّ برفع خوانده‏اند، یعنى سخن راست اینست و بودنى. آن گه گوید: «اقول لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ‏» یعنى من الجنّة و النّاس.
«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على تبلیغ الرّسالة «مِنْ أَجْرٍ» اى جعل و رزق، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» المتقوّلین القرآن من تلقاء نفسى، و کلّ من قال شیئا من تلقاء نفسه فقد تکلّف له. و صحّ‏ فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص) النهى عن التکلّف.
و عن مسروق قال: دخلنا على عبد اللَّه بن مسعود فقال یا ایّها النّاس من علم شیئا فلیقل به، و من لم یعلم فلیقل: اللَّه اعلم، فانّ من العلم ان یقول لما لا یعلم: اللَّه اعلم، قال اللَّه لنبیّه: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما هذا القرآن الّا تذکرة و شرف وعظة للخلق.
«وَ لَتَعْلَمُنَّ» انتم یا کفّار مکة، «نَبَأَهُ» یعنى خبر صدقه «بَعْدَ حِینٍ» اى بعد الموت.
قال الکلبىّ: من بقى علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته. قال الحسن: ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ» یعنى نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النّشور، «بَعْدَ حِینٍ» یعنى یوم القیمة.
فتح السّورة بالذّکر و ختمها بالذّکر.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفى علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وى. میگوید: خبر نبوّت وى خبرى عظیم است و شأن او شأنى جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روى گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کرده‏اید و از چه وامانده‏اید، مهترى که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثناى ما میگوى که ما در حضرت خود ثناى تو مى‏گوییم، یا محمد تو مى‏گویى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما مى‏گوییم: «محمد رسول اللَّه». ذره‏اى از طلعت زیباى آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریده‏اند سر ما بحجره هر گدایى فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطره‏اى بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسى و عیسى در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندى آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسى برداشتندى، «لو کان موسى حیّا لما و سبعه الّا اتباعى». مهترى با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتى گداى بى‏نوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مى‏نگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفته‏اند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبه‏هاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مى‏افتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مى‏اندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشته‏اى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مى‏خواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلاده‏اى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه‏
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستاده‏ام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من به‏ام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مى‏گویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زده‏اى شوریده رنگى سر و پاى گم کرده‏اى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بى‏باک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینه‏ها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام
عالم زبراى تو بیاراسته‏ام‏
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاسته‏ام‏
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الزمر و سورة الغرف. قال وهب بن منبه الیمانى: من احبّ ان یعرف قضاء اللَّه عزّ و جلّ فى خلقه فلیقرأ سورة الغرف. این سوره چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است و هزار و صد و نود و دو کلمت و هفتاد و پنج آیت. جمله به مکه فرو آمد از آسمان مگر سه آیت که به مدینه فروآمد: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا» الى تمام ثلث آیات. و درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت سیف یکى: إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. دیگر: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ. سوم: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ. چهارم: قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ. پنجم: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. ششم: فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ. هفتم: قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة نسخ معناها بآیة السّیف. و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الزّمر لم یقطع اللَّه رجاءه و اعطاه ثواب الخائفین».
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برى‏ء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفته‏اند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کرده‏اند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفته‏اند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفته‏اند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشه‏اى فریشته‏اى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفته‏اند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ. و گفته‏اند: ستارگان آسمان دو قسم‏اند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروه‏اند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزه‏گر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویل‏ممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ قرأ ابن کثیر و نافع و حمزة: «امن» بتخفیف المیم، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فمن شدّد فله وجهان: احدهما ان یکون المیم فى «ام» صلة، و معنى الکلام استفهام و جوابه محذوف، مجازه: امّن هو قانت کمن هو غیر قانت؟
و الوجه الآخر انه عطف على الاستفهام، مجازه: الّذى جعل للَّه اندادا خیر ام من هو قانت؟
و من قرأ بالتخفیف فهو الف استفهام دخل على «من» معناه: أ هذا القانت کالّذى جعل للَّه اندادا؟ و قیل: الالف بمعنى حرف النّداء، تقدیره: یا من هو قانت: و معنى الآیة: قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النّار یا من هو قانت آناء اللیل انک من اهل الجنّة.
هذا کقول القائل: فلان لا یصلّى و لا یصوم فیامن یصلّى و یصوم ابشر. و قیل: المنادى هو الرّسول صلّى اللَّه علیه و سلّم و المعنى: یا من هو قانت آناء اللیل.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» معنى قنوت درین آیت قیام است در نماز. مصطفى را علیه السلام پرسیدند: اىّ الصّلاة افضل؟ فقال: «طول القنوت» فسمّى الصّلاة قنوتا لانها بالقیام تکون. و قال النّبی (ص): «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصّائم» یعنى المصلّى الصّائم، ثمّ قیل: للدّعاء قنوت لانه انما یدعو به قائما فى الصّلاة قبل الرّکوع او بعده. و در قرآن قنوت است بمعنى اقرار بعبودیّت کقوله: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏ اى مقرّون بعبودیّته. و قنوت است بمعنى طاعت کقوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ اى المطیعین و المطیعات، و قال تعالى: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ اى مطیعا.
«آناءَ اللَّیْلِ» ساعاته، واحدها «انى» و «انى» این آیت تحریض است بر نماز شب، همانست که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل: «الا ادلّک على ابواب الخیر: الصّوم جنّة و الصّدقة تطفئ الخطیئة و صلاة الرّجل فى جوف اللیل».
«ساجِداً وَ قائِماً» یعنى مصلّیا. و قال ربیعة بن کعب الاسلمىّ: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنّة فقال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود، اى بکثرة الصّلاة.
«یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» این آیه بقول ابن عباس در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، و بقول ابن عمر در شأن عثمان عفان فرو آمد. کلبى گفت: در شأن ابن مسعود و عمار و سلمان فرو آمد.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» اى کما لا یستوى العالم و الجاهل لا یستوى المطیع و العاصى. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» هم المؤمنون الموقنون، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» الکافرون المرتابون. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» ما لهم و علیهم، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» ذلک. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» انهما لیسا سواء. فانّ قیمة کل امرئ ما یحسنه.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ» بامتثال اوامره و اجتناب نواهیه، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا» اى اطاعوا اللَّه فى الدنیا، اى قالوا لا اله الّا اللَّه و ثبتوا على ایمانهم و عملوا صالحا لهم حسنة فى الآخرة و هى الجنّة و الکرامة. این قول مقاتل است میگوید: ایشان که در این جهان نیکوکار بودند و فرمان‏بردار و موحّد، ایشانراست در ان جهان بهشت و کرامت. سدى گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى: للّذین احسنوا حسنة فى هذه الدنیا و هى الصّحّة و العافیة و الثّناء الجمیل و بهاء الوجه و نور القلب.
میگوید: ایشان که ایمان آوردند و نیکو در اسلام ماندند و بران بایستادند ایشانراست درین دنیا صحّت و عافیت و ثناى نیکو، بهاى ظاهر و نور باطن. و قیل: معناه لهم فى هذه الدنیا مهاجر حسن و هو مدینة الرسول (ص) ایشان که در اسلام آمدند ایشانراست در دنیا هجرت گاهى نیکو مدینه رسول اللَّه علیه افضل الصّلوات تا هجرت کنند بمدینه، فذلک قوله: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ». و قیل: نزلت فى مهاجرى الحبشة. و قال سعید بن جبیر: من امر بالمعاصى فلیهرب.
«إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» الّذین صبروا على دینهم فلم یترکوه للاذى. قیل: نزلت فى جعفر بن ابى طالب و اصحابه حیث لم یترکوا دینهم لما اشتدّ فیهم البلاء و صبروا و جاهدوا. و قال على (ع): کلّ مطیع یکال له کیلا و یوزن له وزنا الّا الصّابرین فانه یحثى علیهم حثیا».
و فى الخبر یؤتى باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان و یصبّ علیهم الاجر صبّا بغیر حساب حتّى یتمنّى اهل العافیة فى الدنیا انّ اجسادهم تقرض بالمقاریض ممّا یذهب به اهل البلاء من الفضل.
و سئل النبى (ص): اىّ النّاس اشدّ بلاء؟ قال: «الانبیاء ثمّ الامثل فالامثل یبتلى الرجل على حسب دینه فان کان فى دینه صلبا اشتدّ بلاؤه و ان کان فى دینه رقة هوّن علیه فما زال کذلک حتّى یمشى على الارض ماله ذنب».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ العبد اذا سبقت له من اللَّه منزلة لم یبلغها بعلمه ابتلاه اللَّه فى جسده او فى ماله او فى ولده ثمّ صبّره على ذلک حتّى یبلغه المنزلة الّتى سبقت له من اللَّه و انّ عظم الجزاء مع عظم البلاء و انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا احبّ قوما ابتلاهم فمن رضى فله الرّضا و من سخط فله السّخط».
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ» اى بان اعبد اللَّه «مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اى التوحید لا اشرک به شیئا.
«وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ» اى لاجل ان اکون «أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ» من هذه الامّة فاخلص له العبادة قبل امّتى.
«قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی» و عبدت غیره «عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، و هذا حین دعى الى دین آبائه. و قیل: المراد به امّته. و قیل: منسوخ. و قیل: نزلت قبل ان غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» اى قد امتثلت ما امرت به، «فَاعْبُدُوا» یا معشر الکفّار «ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ» هذا امر توبیخ و تهدید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ «اعملوا على مکانتکم» «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» «قل استهزءوا» «فانتظروا و ارتقبوا» کلّها کلمات خرجت مخرج الاستغناء.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» قیل له: خسرت ان خالفت دین آبائک فانزل اللَّه: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» بالتخلید فى النّار، «و اهلیهم» بانهم لم یدخلوا الجنّة فیکون لهم اهلون من الحور العین و لیس فى النّار اهل. قال ابن عباس: انّ اللَّه جعل لکلّ انسان منزلا فى الجنّة و اهلا فمن عمل بطاعة اللَّه کان ذلک المنزل و الاهل له و من عمل بمعصیة اللَّه دخل النّار و کان ذلک المنزل و الاهل لغیره ممّن عمل بطاعة اللَّه، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» حین استبدلوا بالجنّة نارا و بالدّرجات درکات.
«لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ» لان النّار تحیط بهم کما قال: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» و سمّى النّار ظلّة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النّظر الى ما فوقهم. و قیل: الظّل الاطباق. و قال فى موضع آخر: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» اطباق النّار غواش و اطباق الجنّة غرف و المنافقون فى الدرک الاسفل من النّار، و انما جاز ان یسمّى ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم، و الظلّة هى ما اظلّک من فوقک، «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» اى ذلک الّذى وصف من العذاب، یخوّف اللَّه به عباده فى القرآن لیؤمنوا، «یا عِبادِ فَاتَّقُونِ» وحدونى و اطیعونى.
«وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» کلّ من عبد شیئا غیر اللَّه فهو طاغ و معبوده طاغوت. التّاء لیست باصلیة هى فى الطّاغوت که فى الملکوت و الجبروت و اللاهوت و النّاسوت و الرّحموت و الرّهبوت «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» اى رجعوا الى عبادة اللَّه «لَهُمُ الْبُشْرى‏» فى الدّنیا بالجنّة فى العقبى. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مثال هذا الاحسن فى الدّین انّ ولىّ القتیل اذا طلب بالدّم فهو حسن، فاذا عفا و رضى بالدّبة فهو احسن، و من جزى بالسّیئة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن، فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن، فان اتّزن و عدل فهو حسن و ان طفّف على نفسه فهو احسن، فان ردّ السّلام فقال: و علیکم السّلام فهو حسن، فان قال: و علیکم السلام و رحمة اللَّه فهو احسن على هذا العیار. فان حجّ راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن. فان غسل أعضاءه فى الوضوء مرّة مرّة فهو حسن، فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن. فان جزى ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن، فان جازاه بحسن فهو احسن. فان سجد او رکع ساکتا فهو جائز و الجائز حسن و ان فعلها مسبّحا فهو احسن. و نظیر هذه الآیة قوله عزّ و جلّ لموسى علیه السلام: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها و قوله: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ. قال ابن عباس: آمن ابو بکر بالنبى (ص) فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنى یستمعون القول من ابى بکر فیتّبعون احسنه و هو قول لا اله الّا اللَّه. و در اسلام عثمان رضى اللَّه عنه، روایت کرده‏اند اصحاب اخبار که: عثمان مردى بود سخت زیبا روى نیکو قدّ خوش سخن شرمگن حلیتى و هیئتى نیکو داشت و کس بجمال وى نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه دخترى داشت نام وى رقیه، و عثمان میخواست که او را بزنى کند امّا پیش از وى عتبة بن ابى لهب او را بخواست و بوى دادند، عثمان اندوهگن شد، برخاست و در خانه مادر شد و خاله وى آنجا بود و خاله وى کاهنه بود، گفت: اى عثمان خبر دارى که یتیم بو طالب چه میگوید؟ دینى نو آورده و کارى نو بر ساخته همى گوید که من رسول خدا ام بنماز همى فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات. عثمان گفت: اى خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست، اما در دلم این سخن جاى گرفت و اثرى تمام کرد، عثمان گفت: و مرا با ابو بکر دوستى بود بغایت، برخاستم و نزدیک وى شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثى شنیدم و در دل من اثر کرد، ابو بکر بدانست که از عالم غیب درى در دل وى گشادند و حلقه دل وى بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت: اى عثمان تو مردى عاقل و هوشیارى و زیرک، نمیدانى که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضى عقل؟ اگر تو رسول را بینى کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد، عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه، گفتا: چون چشم من بر وى افتاد مهر و محبت وى همه دلم بگرفت، گویى شمعى در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندى بینداختند، رسول خدا علیه الصّلاة و السّلام آثار آن در چهره من بدید، گفت: اى عثمان من فرستاده اللّه‏ام، وحى گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان، بگو: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وى شاد گشت، آن گه بس روزگارى بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویى که هر دو بودند، مردمان گفتند: جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند
روى عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فى بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو على تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّى ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
فقال: الا استحیى من رجل تستحیى منه الملائکة و قال: «لکلّ نبىّ رفیق و رفیقى فى الجنّة عثمان».
و عن انس قال: لمّا امر رسول اللَّه (ص) ببیعة الرّضوان کان عثمان رسول اللَّه (ص) الى مکة فبایع النّاس فقال رسول اللَّه (ص): «انّ عثمان فى حاجة اللَّه و حاجة رسوله» فضرب باحدى یدیه على الأخرى فکانت یدا رسول اللَّه (ص) لعثمان خیرا من ایدیهم لانفسهم.
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ لدینه «وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى اولوا العلم باللّه.
«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ» تکرار الف الاستفهام فى هذه الآیة من الطف الخطاب و اشدّ الوعید. «حقّ علیه» اى وجب علیه عدلا فى علم اللَّه و من حکمه انه فى النّار، أ فأنت یا محمد تنقذه من النّار. و قوله: کَلِمَةُ الْعَذابِ قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ و قیل: «هؤلاء فى النّار و لا ابالى». قال ابن عباس: یرید أبا لهب و ولده. در صفت دوزخیان گفته‏اند که اگر یکى ازیشان بروز روشن سر از زمین بردارد، همه جهان تاریک شود از سیاهى و تاریکى ایشان، بچشم ازرق باشند لقوله: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً بروى سیاه باشند لقوله: وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، بر گردنها شان غلّ باشد لقوله: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ بر دستهاشان زنجیر بود لقوله: وَ السَّلاسِلُ، بر پاهایشان بند بود لقوله: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا، جامه‏شان قطران بود لقوله: سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، خوردشان حمیم و زقوم بود، وا ویلشان از گرسنگى بود، جایهایشان تنگ بود، دیوشان قرین بود، گریه بسیار کنند و فریادشان نرسند، زینهار خواهند و زینهارشان ندهند چون نومید شوند گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ».
قوله: «لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» اى لهم فى الجنّة منازل رفیعة من فوقها منازل ارفع منها و احسن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها انهار الماء و اللّبن و الخمر و العسل. «وَعْدَ اللَّهِ» نصب على المصدر، اى وعدهم اللَّه تلک الغرف و المنازل وعدا لا یخلفه.
عن ابى سعید الخدرى عن النبىّ (ص) قال: «ان اهل الجنّة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدّرّى فى الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم»، قالوا: تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم؟ قال: «بلى و الّذى نفسى بیده رجال آمنوا باللّه و صدّقوا المرسلین».
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یرید المطر و کلّ ماء فى الارض فاصله من السماء ینزله اللَّه من السّماء الى الغیم ثمّ ینزله من الغیم الى الارض ثمّ یجرى من العیون، «فسلکه» اى ادخله، «ینابیع» جمع ینبوع و هو الماء الّذى یخرج من الارض، و «ینابیع» نصب على الحال. و قیل: الینبوع موضع الّذى یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا على الظرف، اى فى ینابیع فیکون «فى الارض» صفة لینابیع، «ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اى اصنافه کالبرّ و الشّعیر و سائر الحبوب. و قیل: «الوانه» من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها، «ثُمَّ یَهِیجُ» اى یتمّ جفافه، تقول: هاج الرّطب اذا ذوى، «فتراه» بعد خضرته «مصفرّا» لیبسه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما ذکرته لکم «لذکرى» اى عظة و تفکّرا، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» یتفکّرون فیذکرون ان هذا یدلّ.
على توحید اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» اى وسعه لقبول الحقّ، «فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ» اى على معرفة «مِنْ رَبِّهِ». و قیل: على بیان و بصیرة. و قیل: النّور القرآن فهو نور لمن تمسّک به. و فى الکلام حذف، اى من شرح اللَّه صدره للاسلام فاهتدى کمن قسى اللَّه قلبه فلم یهتد؟
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
قال المفسرون: نزلت هذه الایة فى حمزة و على و ابى لهب و ولده فعلى و حمزة ممّن شرح اللَّه صدره للاسلام و ابو لهب و ولده من الّذین قست قلوبهم من ذکر اللَّه فذلک قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ القلب القاسى الیابس الّذى لا ینجع فیه الایمان و لا الوعظ. و قیل: القاسى الخالى عن ذکر اللَّه، و «ذکر اللَّه» القرآن.
«أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قال مالک بن دینار: ما ضرب احد بعقوبة اعظم من قسوة قلب و ما غضب اللَّه على قوم الّا نزع منهم الرّحمة. و عن جعفر بن محمد قال: «کان فى مناجاة اللَّه عزّ و جلّ موسى علیه السلام: یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القلب القاسى منّى بعید و کن خلق الثیاب جدید القلب تخف على اهل الارض و تعرف فى اهل السّماء».
و قال النبى (ص): «تورث القسوة فى القلب ثلث خصال: حبّ الطعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة».
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» عن عون بن عبد اللَّه قال: قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا، فنزلت: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». و القرآن احسن الحدیث لکونه صدقا کلّه. و قیل: احسن الحدیث لفصاحته و اعجازه. و قیل: لانه اکمل الکتب و اکثرها احکاما. «کِتاباً مُتَشابِهاً» یشبه بعضه بعضا فی الحقّ و الحسن و البیان و الصدق و یصدّق بعضه بعضا لیس فیه تناقض و لا اختلاف. و قیل: «متشابها» یشبه اللّفظ اللّفظ و المعنى المعنى غیر مختلفین.
«مثانى» فى المثانى وجهان من المعنى: احدهما ان یکون تثنّى قصصها و احکامها و امثالها فى مواضع منه کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی فالقرآن کلّه مثان و الوجه الثانى ان تکون المثانى جمع مثنى و هو ان یکون الکتاب مزدوجا فیه ذکر الوعد و الوعید و ذکر الدّنیا و الآخرة و ذکر الجنّة و النّار و الثواب و العقاب. وجه اوّل معنى آنست که: این قرآن نامه‏ایست دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره. و بر وجه دوم معنى آنست که: نامه‏ایست جفت جفت، سخن درو از دو گونه. «مثنى» مفعل من ثنیت و ثنیت مخفّف و مثقل بمعنى واحد و هو ان تضیف الى الشی‏ء مثله. و قیل: سمّى «مثانى» لانّ فیه السّبع المثانى و هى الفاتحة. قال ابن بحر: لمّا کان القرآن مخالفا لنظم البشر و نثرهم جعل أسماؤه بخلاف ما سمّوا به کلامهم على الجملة و التّفصیل فسمّى جملته قرآنا کما سمّوه دیوانا و کما قالوا: قصیدة و خطبة و رسالة، قال: سورة، و کما قالوا: بیت قال: آیة، و کما سمّیت الأبیات لاتّفاق اواخرها قوافى سمّى اللَّه القرآن لاتّفاق خواتیم الآى فیه مثانى.
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» القشعریرة تقبض یعرو جلد الانسان و شعره عند الخوف و الوجل. و قیل: المراد من الجلود القلوب، اى اذا ذکرت آیات العذاب اقشعرّت جلود الخائفین للَّه و اذا ذکرت آیات الرّحمة لانت و سکنت قلوبهم کما قال تعالى: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، و حقیقة المعنى ان قلوبهم تضطرب من الوعید و الخوف و تلین من الوعد و الرّجاء.
روى العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه تحاتت عند ذنوبه کما یتحاتّ عن الشّجرة الیابسة ورقها».
و قال (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه حرّمه اللَّه على النّار».
و قال قتاده: هذا نعت اولیاء اللَّه نعمتهم بان تقشعرّ جلودهم من خشیة اللَّه و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه و لم ینعتهم بذهاب عقولهم و الغشیان علیهم انما ذلک فى اهل البدع و هو من الشیطان. و قیل: لاسماء بنت ابى بکر: کیف کان اصحاب رسول اللَّه یفعلون اذا قرئ علیهم القرآن؟ قالت: کانوا کما نعتهم اللَّه عزّ و جلّ تدمع اعینهم و تقشعرّ جلودهم، قال: فقلت لها: انّ اناسا اذا قرئ علیهم القرآن خرّ أحدهم مغشیّا علیه، فقالت: اعوذ باللّه من الشیطان. و روى انّ ابن عمر مرّ برجل من اهل العراق ساقط، فقال: ما بال هذا؟ قالوا: انه اذا قرئ علیه القرآن و سمع ذکر اللَّه سقط، فقال ابن عمر: انا لنخشى اللَّه و ما نسقط انّ الشیطان یدخل فى جوف احدهم ما کان هذا ضیع اصحاب محمد (ص).
قوله: «ذلک» اشارة الى الکتاب، «هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ» اى یوفّقه للایمان و قیل: «ذلک» اشارة الى الطریق بین الخوف و الرجاء «یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ» «یتّقى» یعنى یتوقى، و ذلک انّ اهل النّار یساقون الیها و الاغلال فى اعناقهم و السّلاسل فیتوقون النّار بوجوههم. قال عطاء: ان الکافر یرمى به فى النّار منکوسا فاوّل شى‏ء منه تمسّه النّار وجهه، و المعنى لا یترک ان یصرف وجهه عن النّار. و قال مقاتل: هو انّ الکافر یرمى به فى النّار مغلولة یداه الى عنقه و فى عنقه صخرة مثل الجبل العظیم من الکبریت تشتعل النّار فى الحجر و هو معلّق فى عنقه فحرّها و وهجها على وجهه لا یطیق دفعها على وجهه للاغلال الّتى فى عنقه و یده. و هذا الکلام محذوف الجواب، تأویله: أ فمن یتّقى بوجهه سوء العذاب کمن یأتى آمنا یوم القیمة؟! «وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ» اى یقول الخزنة للکافرین اذا سحبوا على وجوههم فى النّار: «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ» اى جزاء ما کنتم «تَکْسِبُونَ» من تکذیب اللَّه و رسوله.
«کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل کفّار مکة کذّبوا الرّسل «فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» یعنى و هم آمنون غافلون عن العذاب. و قیل: لا یعرفون له مدفعا و لا مردّا.
«فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ» اى العذاب و الهوان، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» یعنى: احسّوا به احساس الذّائق المطعوم، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ» المعدّ لهم «أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» المعنى: لو علموا شدّة العذاب ما عصوا اللَّه و رسوله.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ رأینا المصلحة فى ضربه، یرید هاهنا تخویفهم بذکر ما اصاب من قبلهم ممّن سلکوا سبیلهم فى الکفر، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ اى یتّعظون.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب على الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّى‏ء المعوّج هو المختلف. و فى روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى غیر مخلوق، و یروى ذلک عن مالک بن انس، و حکى عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنى اذا قرأه قارى او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذى تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسى علیه السلام فى الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبىّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالى: فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فى محمد (ص). و فى بعض الاخبار انّ النبىّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شى‏ء من کلام النّاس انما هى التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فى الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فى حالة کلاما له و فى حالة کلاما للنّاس بل هو فى جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا... هذا مثل ضربه اللَّه عز و جل للمشرک و لما یعبده من الشّرکاء و للموحّد و المعبود الواحد الّذى یعبده و المعنى: ضرب اللَّه مثلا عبدا مملوکا فیه عدّة من ارباب یدعونه یأمره هذا و ینهاه هذا و یختلفون علیه و عبدا مملوکا لا یملکه الّا ربّ واحد فهو سلم لمالک واحد سالم الملک خالص الرّق له لا یتنازع فیه المتنازعون و هو الرّجل السّالم فى الآیة مثل ضربه اللَّه لنفسه یدلّ على وحدانیّته و یهنّئ به الموحّد بتوحیده، اعلم اللَّه تعالى بهذا المثل انّ عدولهم من الاله الواحد الى آلهة شتّى سوى ما فیه من العذاب فى العاقبة هو سوء التدبیر و الرّأى الخطاء فى طلب الرّاحة لانه لیس طلب رضا واحد کطلب رضا جماعة، و الى هذا المعنى اشار یوسف علیه السلام: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
قوله تعالى: مُتَشاکِسُونَ اى متضایقون مختلفون سیّئة اخلاقهم کلّ واحد منهم یستخدمه بقدر نصیبه فیه. یقال: رجل شکس شرس اذا کان سیّئ الخلق مخالفا للنّاس لا یرضى بالانصاف. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: «سالما» بالالف، اى خالصا لا شریک و لا منازع له فیه، و قرأ الآخرون: «سلما» بفتح اللّام من غیر الف و هو الذى لا ینازع فیه من قولهم: هو لک سلم، اى مسلّم لا منازع لک فیه. هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى لا یستویان فى المثل، اى فى الصّفة.
و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ تنزیه عارض فى الکلام، اى للَّه الحمد کلّه دون غیره من المعبودین. و قیل: تقدیره قولوا الحمد للَّه شکرا على ذلک، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ موقع هذه النّعمة. و قیل: لا یَعْلَمُونَ انهما لا یستویان مثلا فهو لجهلهم بذلک یعبدون آلهة شتّى و المراد بالاکثر الکلّ.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ اى انک ستموت و انهم سیموتون. قیل: اعلم اللَّه بذلک ان الخلق للموت سواء و لئلّا یختلفوا فى موت النبى (ص) کما اختلفوا فى موت غیره من الانبیاء.
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «ایّها النّاس ایّما احد من امّتى اصیب بمصیبة بعدى فلیتعزّ بمصیبته بى عن المصیبة الّتى تصیبه بعدى».
و فى روایة اخرى قال (ص): «من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بى فانها افضل المصائب».
و انشد بعضهم:
و اذا اعترتک وساوس بمصیبة
اصبر لکلّ مصیبة و تجلّد
و اعلم بانّ المرء غیر مخلّد
فاذکر مصابک بالنّبى محمد
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس على الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و التّزوّد لسکنى القبور و التأهب لیوم النشور».
قصّه وفات مصطفى علیه الصّلاة و السلام در سورة الانبیاء بشرح گفتیم و اینجا وفات آدم گوئیم صلوات اللَّه علیه. روایت کرده‏اند از کعب احبار گفت: خوانده‏ام در کتب شیث بن آدم علیهما السّلام که آدم را هزار سال عمر بود، چون روزگار عمر وى بآخر رسید وحى آمد از حق جل جلاله که: یا آدم اوص وصیّتک الى ابنک شیث فانک میّت فرزند خود را شیث وصیّت کن که عمرت بآخر رسید و روز مرگت نزدیک آمد، گفت: یا رب و کیف الموت این مرگ چیست؟ و صفت کن، وحى آمد که: اى آدم روح از کالبدت جدا کنم و ترا نزدیک خویش آرم و کردار ترا جزا دهم، اى آدم هر کرا کردار نیکو بود جزا نیکو بیند و هر کرا کردار بد بود جزا بیند. آدم گفت این مرگ مرا خواهد بود بر خصوص یا همه فرزندانم را خواهد بود بر عموم؟ فرمان آمد که: اى آدم هر که حلاوت حیاة چشید ناچار مرارت مرگ چشد، الموت باب وکّل الناس داخله، الموت کأس و کلّ الناس شاربها. هر که در زندگانى در آمد ناچار از در مرگ در آید، قرارگاه عالمیان و بازگشتن‏گاه جهانیان گور است. موعد ایشان رستاخیز قیامت است، مورد ایشان بهشت یا دوزخ است. پس هیچ اندیشه مهم‏تر از تدبیر مرگ نیست. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، پس آدم، شیث را حاضر کرد و او را خلیفه خویش کرد در زمین و او را وصیّت کرد گفت: علیک بتقوى اللَّه و لزوم طاعته و علیک بمناقب الخیر ل و ایّاک و طاعة النّساء فانها بئست الوزیرة و بئست الشریکة و لا بدّ منها و کلّما ذکرت اللَّه فاذکر الى جانبه محمدا (ص) فانى رأیته مکتوبا فى سرادق العرش و انا بین الرّوح و الطّین اى پسر تقوى پیشه گیر و در همه حال پرهیزگار و طاعت دار باش و در خدمت لزوم‏گیر و در خیرها بکوش و زنان را طاعت دار مباش و بفرمان ایشان کار مکن که من بفرمان حوا کار کردم و رسید بمن آنچه رسید، اى پسر ذکر محمد بسیار کن، هر که نام اللَّه گویى نام وى ور نام اللَّه بند که من نام او دیدم نوشته بر سرادق عرش و بر اطراف حجب و پرده‏هاى بهشت و در هیچ آسمان نگذشتم که نه نام او میبردند و ذکر او میکردند. شیث گفت: و این محمد کیست بدین بزرگوارى و بدین عزیزى؟! آدم گفت: نبىّ آخر الزمان آخرهم خروجا فى الدّنیا و اوّلهم دخولا فى الجنّة طوبى لمن ادرکه و آمن به.
کعب گفت: روز آدینه آن ساعت که بدو خلق آدم بود همان ساعت وقت وفات وى بود، فرمان آمد بملک الموت علیه السلام: ان اهبط على آدم فى صورتک الّتى لا تهبط فیها الّا على صفیى و حبیبى احمد فرو رو بقبض روح آدم هم بران صفت که قبض روح احمد کنى آن برگزیده و دوست من، اى ملک الموت نگر که قبض روح وى نکنى تا نخست شراب عزا و صبر بدو دهى و با وى گویى: لو خلدت احدا لخلدتک اگر در همه خلق کسى را زندگانى جاودان دادمى ترا دادمى لکن حکمى است این مرگ رانده در ازل و قضایى رفته بر سر همه خلق، و انى انا اللَّه لا اله الا انا الدیان الکبیر اقضى فى عبادى ما أشاء و احکم ما ارید منم آن خداوند که جز من خداوند نیست دیّان و مهربان و بزرگوار و بزرگ بخشایش بر بندگان حکم کنم و قضا رانم بر ایشان چنان که خواهم و کس را باز خواست نیست و بر حکم من اعتراض نیست لا اسئل عما افعل و هم یسئلون اى ملک الموت با بنده من آدم بگو: انما قضیت علیک الموت لاعیدک الى الجنة التی اخرجتک منها دل خوش دار و انده مدار که این قضاء مرگ بر سر تو بدان راندم تا ترا بآن سراى پیروزى و بهشت جاودانى باز برم که از انجات بیرون آوردم و در آرزوى آن بمانده‏اى. ملک الموت فرو آمد و پیغام ملک بگزارد و شراب عزا و صبر که اللَّه فرستاد بوى داد، آدم چون ملک الموت را دید زار بگریست ملک الموت گفت: اى آدم آن روز که از بهشت واماندى و بدنیا آمدى چندین گریه و زارى نکردى که امروز میکنى بر فوت دنیا، آدم گفت: نه بر فوت دنیا میگریم که دنیا همه بلا و عناست لکن بر فوت لذّت خدمت و ذکر حقّ میگریم، در بهشت لذّت نعمت بود و در دنیا لذّت خدمت و راز ولى نعمت، چون راز ولى نعمت آمد لذّت نعمت کجا پدید آید. بروایتى دیگر گفته‏اند: پیش از انک ملک الموت رسید، آدم فرا پسران خویش گفت: مرا آرزوى میوه بهشت است روید و مرا میوه بهشت آرید، ایشان رفتند و در ان صحرا طواف همى کردند، و گفته‏اند که بر طور سینا شدند و دعا همى کردند، جبرئیل را دیدند با دوازده فریشته از مهتران و سروران فریشتگان و با ایشان کفن و حنوط بهشتى بود و بیل و تبر و آن کفن از روشنایى فروغ میداد و بوى حنوط میان آسمان و زمین همى دمید، جبرئیل فرزندان آدم را گفت: ما بالکم محزونین چیست شما را و چه رسید که چنین اندهگن و غمناک ایستاده‏اید؟ گفتند: ان ابانا قد کلّفنا ما لا نطیقه پدر ما میوه بهشت آرزو میکند و دست ما بدان نمیرسد، بر ما آن نهاده که طاقت نداریم، جبرئیل گفت: باز گردید که آنچه آرزوى اوست ما آورده‏ایم، ایشان بازگشتند، چون آمدند جبرئیل را دید و فریشتگان و ملک الموت بر بالین آدم نشسته، جبرئیل گوید: کیف تجدک یا آدم خود را چون بینى این ساعت اى آدم؟ آدم گفت: مرگ عظیم است و دردى صعب، اما صعب‏تر از درد مرگ آنست که از خدمت و عبادت اللَّه مى‏بازمانم، آن گه جبرئیل گفت: یا ملک الموت ارفق به فقد عرفت حاله هو آدم الذى خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه و امرنا بالسّجود له و اسکنه جنّته. آدم آن ساعت گفت: یا جبرئیل انى لاستحیى من ربى لعظیم خطیئتى فاذکر فى السماء تائبا او خاطئا چکنم اى جبرئیل ترسم که مرا در ان حضرت آب روى نبود که نافرمانى کرده‏ام و اندازه فرمان در گذشته‏ام، اى جبرئیل اگر چه عفو کند نه شرم زده باشم و شرمسار در انجمن آسمانیان که گویند: این آن تائب است گنهکار، آدم میگوید و جبرئیل میگرید و فریشتگان همه بموافقت میگریند، در آن حال فرمان آمد که: اى جبرئیل آدم را گو سر بردار و بر آسمان نگر تا چه بینى، آدم سر برداشت از بالین خود تا سرادقات عرش عظیم و فریشتگان را دید صفها برکشیده و انتظار قدوم روح آدم را جنّات مأوى و فرادیس اعلى و انهار و اشجار آن آراسته و حور العین بر ان کنگره‏ها ایستاده و ندا میکنند که: یا آدم من اجلک خلقنا ربنا، آدم چون آن کرامت و آن منزلت دید گفت: یا ملک الموت عجّل فقد اشتدّ شوقى الى ما اعطانى ربى فلم یزل آدم یقدّس ربه حتّى قبض ملک الموت روحه و سجّاه جبرئیل بثوبه ثمّ غسله جبرئیل و الملائکة و حنّطوه و کفّنوه و وضعوه على سریره ثمّ تقدّم جبرئیل و الملائکة ثمّ بنوا آدم ثمّ حواء و بناتها و کبّر جبرئیل علیه اربعا، و یقال: انه قدّم للصّلوة علیه ابنه شیث و اسمه بالعربیّة هبة اللَّه ثمّ حفروا له و دفنوه و سنّوا علیه التّراب ثمّ التفت جبرئیل الى ولد آدم و عزّاهم و قال لهم: احفظوا وصیّة ابیکم فانکم ان فعلتم ذلک لن تضلّوا بعده ابدا و اعلموا ان الموت سبیلکم و هذه سنّتکم فى موتاکم فاصنعوا بهم ما صنعنا بابیکم و انکم لن ترونا بعد الیوم الى یوم القیمة: روى ان آدم لمّا اهبط الى الارض قیل له: لد للفناء و ابن للخراب.
من شاب قد مات و هو حىّ
یمشى على الارض مشى هالک‏
لو کان عمر الفتى حسابا
فانّ فى شیبه فذلک‏
قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قال ابن عباس یعنى المحقّ و المبطل و الظّالم و المظلوم.
روى انّ الزبیر بن العوام رضى اللَّه عنه قال: یا رسول اللَّه أ نختصم یوم القیمة بعد ما کان بیننا فى الدّنیا مع خواصّ الذنوب؟ قال: «نعم حتّى یؤدّى الى کلّ ذى حقّ حقّه»، قال الزبیر: و اللَّه انّ الامر اذا لشدید. و قال ابن عمر: عشنا برهة من الدّهر و کنّا نرى ان هذه الآیة انزلت فینا و فى اهل الکتابین، قلنا: کیف نختصم و دیننا واحد و کتابنا واحد حتى رأیت بعضنا یضرب وجوه بعض بالسیف فعرفت انها نزلت فینا. و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا نقول ربنا واحد و دیننا واحد و نبینا واحد فما هذه الخصومة؟ فلمّا کان یوم الصّفین و شدّ بعضنا على بعض بالسّیوف قلنا: نعم هو هذا.
و عن ابراهیم قال: لمّا نزلت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قالوا: کیف نختصم و نحن اخوان، فلمّا قتل عثمان قالوا: هذه خصومتنا. و سئل النّبی (ص) فیم الخصومة؟ فقال: «فى الدّماء فى الدّماء»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) «من کانت لاخیه عنده مظلمة من عرض او مال فلیتحلّله الیوم قبل ان یؤخذ منه یوم لا دینار و لا درهم فان کان له عمل صالح اخذ منه بقدر مظلمته و ان لم یکن له عمل اخذ من سیّآته فجعلت علیه».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «أ تدرون ما المفلس»؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له و لا متاع، قال: «ان المفلس من امّتى من یأتى یوم القیمة بصلاة و صیام و زکاة و کان قد شتم هذا و قذف هذا و اکل مال هذا و سفک دم هذا فیقضى هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل ان یقضى ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثمّ طرح فى النّار».
قیل لابى العالیة: قال اللَّه لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ ثمّ قال إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ کیف هذا؟ قال: قوله لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ لاهل الشرک، و قوله عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ لاهل الملّة فى الدّماء و المظالم الّتى بینهم. و قال ابن عباس: فى القیامة مواطن فهم یختصمون فى بعضها و یسکنون فى بعضها.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ فزعم انّ له ولدا و شریکا وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ اى بالقرآن إِذْ جاءَهُ، و القرآن اصدق الصّدق. و قیل: «بالصّدق» اى بالصّادق یعنى محمدا صلّى اللَّه علیه و سلّم. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام تقریر، یعنى: أ لیس هذا الکافر یستحقّ الخلود فى النّار.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ... بدانکه دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول صدر است مستقر عهد اسلام لقوله تعالى: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، پرده دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالى: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، پرده سوم فؤاد است سراپرده مشاهدت حقّ لقوله: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏، پرده چهارم شغاف است محطّ رحل عشق لقوله: قَدْ شَغَفَها حُبًّا. این چهار پرده هر یکى را خاصیتى است و از حق بهر یکى نظرى، رب العالمین چون خواهد که رمیده‏اى را بکمند لطف در راه دین خویش کشد، اول نظرى کند بصد روى تا سینه وى از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وى بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظرى کند بقلب وى تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع روان شود پس نظرى کند بفؤاد وى و او را از علائق و خلائق باز برد، چشمه علم و حکمت در دل وى گشاید، نور هدایت تحفه نقطه وى گرداند، چنانک فرمود: فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ، پس نظرى کند بشغاف وى، نظرى و چه نظرى! نظرى که بر روى جان نگارست و درخت سرور از وى ببارست و دیده طرب بوى بیدارست. نظرى که درخت است و صحبت دوست سایه آن، نظرى که شراب است و دل عارف پیرایه آن.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مى‏یارم گفت که منم، نمى‏یارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست‏
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست‏
قوله: فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت. نور زبان بجنّت رساند، لقوله: فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ نور تن بفردوس رساند، لقوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بى‏آنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بى‏آنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بى‏آنکه با وى نسبتى دارند.
پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.
قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفس‏هاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.
بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت اللَّه بر وى گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند اللَّه اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى اللَّه کلّ اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النّبوّة».
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروه‏اند، گروهى مبتدیان راه‏اند «تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاه‏اند، نواختگان لطف اللَّه تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ صفت ایشان، ذکر اللَّه مونس دل ایشان، وعد اللَّه آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات اللَّه و سلامه علیه: یا رسول اللَّه چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مى‏افروزد و ایشان را مى‏سوزد «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مى‏آید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلّى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتّع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ و آن کس که راستى آرد فردا، وَ صَدَّقَ بِهِ و راست دانسته بود وى آن را، أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۳۳) ایشانند باز پرهیزنده.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست هر چه خواهند نزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۳۴) آنست پاداش نیکوکاران.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا تا بسترد اللَّه ازیشان بترکار که کردند، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان، بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۵) نیکوتر کارى را که میکردند.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ بسنده نیست اللَّه رهیکان خویش را بداشت و باز داشت، وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۶) و هر که را بیراه کرد خدا، او را رهنمایى نیست.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ و هر که را راه نمود اللَّه، او را بى راه کننده‏اى نیست، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ (۳۷) بگو اللَّه نه تواناییست تاونده کین‏ستان؟
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ و اگر پرسى مشرکان را، مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که کى آفرید آسمانها و زمینها را؟ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ناچار گویند که اللَّه، قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى چه بینید این چه مى‏پرستید فرود از اللَّه، إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ اگر اللَّه بمن گزندى خواهد، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ ایشان باز برنده‏اند گزند او را؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یا بمن بخشایشى خواهد کرد و نیکویى که بمن رسد، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ ایشان بازگیرنده‏اند بخشایش او را؟ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ بگو اللَّه مرا بخدایى بسنده است، عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (۳۸) باو پشتى دارند پشتى داران و برو چسبند کارسپاران.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم من، اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید، إِنِّی عامِلٌ که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم، فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۹) مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى بدانید که‏ آن کیست که باو آید عذابى که رسوا کند او را، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۴۰) و فرو آید بدو عذابى پاینده که بسر نیاید.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ ما فروفرستادیم بر تو این نامه، لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ مردمان را براستى، فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ هر که براه راست رود خویشتن را رود، وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که بر گمراهى رود گمراهى او بر او، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۴۱) و تو بر ایشان خداوند و کارساز نه‏اى.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ اللَّه اوست که مى‏میراند هر تنى را، حِینَ مَوْتِها بهنگام مرگ او، وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ مى‏میراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضاى مرگ او در رسید وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ و مى‏گشاید از خواب و زنده باز مى‏فرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز، إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا بهنگامى نام زده کرده مرگ او را، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۴۲) درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ فرود از اللَّه شفیعان میگیرند، قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (۴۳) گوى باش و اگر بر هیچ کار پادشاه نباشند و هیچیز در نیابند ؟
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً گوى شفاعت خدایراست بهمگى، لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پادشاهى آسمان و زمین او راست، ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۴۴) پس آن گه شما را وا او برند.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ و آن گه که اللَّه را نام برند بیکتایى، اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بر مد دلهاى ایشان که به نمیگروند برستاخیز، وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و چون پیش ایشان معبودان دیگر را یاد کنند إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۵) ایشان تازه روى ورا مشکین مى‏باشند.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ گوى خدایا کردگار آسمان و زمین، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا، أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ تو آنى که داورى برى میان بندگان خویش، فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۴۶) در آنچه ایشان در ان بودند خلاف رفتند و خلاف گفتند.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و اگر ایشان را بودى که کافر شدند هر چه در زمین چیزست وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان دیگر با آن، لَافْتَدَوْا بِهِ خویشتن را باز خریدندى، مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ از بد عذاب آن روز رستاخیز، وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ و با دید آید ایشان را از اللَّه، ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (۴۷) کارى و چیزى که هرگز در پنداره ایشان نبود.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا و پیش آید ایشان را بدهاى آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸) و فرا سر نشست ایشان را و ببود بایشان آنچه مى‏خندیدند از ان و افسوس میداشتند بران.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا هر گه که بمردم رسد گزندى یا رنجى خواند ما را، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا پس چون او را نیکویى این جهانى بخشیم از نزدیک خود، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ گوید این مال و این نعمت مرا بزیرکى من دادند، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ نه چنانست که آن آزمایش او را دادند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۹) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ گفت همچنین ایشان که پیش ازیشان بودند، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۵۰) سود نداشت ایشان را و بکار نیامد آنچه میکردند و میساختند.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا تا بایشان رسید بدهاى آنچه میکردند، وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ و ایشان که کافر شدند ازینان، سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا آرى بایشان رسد بدهاى آنچه میکنند، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۱) و ایشان پیش نشوند و بر ما در نگذرند.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ که اللَّه فراخ میگستراند روزى او را که خواهد؟ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) در ان نشانهایى روشن است ایشان را که بگروند.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ قال ابن عباس: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ یعنى رسول اللَّه جاء بلا اله الا اللَّه وَ صَدَّقَ بِهِ الرسول ایضا بلّغه الخلق. و قال السدى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ جبرئیل جاء بالقرآن «و صدّق به» محمدا (ص) تلقاه بالقبول. و قال ابو العالیة و الکلبى: «جاءَ بِالصِّدْقِ» رسول اللَّه (ص)، «و صدّق به» ابو بکر. و قیل: «صدّق به» المؤمنون، لقوله: أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و قال الحسن: هم المؤمنون صدّقوا به فى الدنیا و جاءوا به فى الآخرة. و فى الخبر ان المؤمن یجی‏ء یوم القیمة بالقرآن فیقول: هذا الّذى اعطیتمونا صدّقنا به و علمنا بما فیه. أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ عذاب اللَّه.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى‏ الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشى‏ء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان‏
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ... بدانکه معنى صدق راستى است و راستى در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل، راستى در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفى را صلوات و سلامه علیه: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ. راستى در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السّلام: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ. راستى در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. راستى در عمل آنست که مؤمنان را گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا. کسى که این خصلتها جمله در وى مجتمع شود او را صدیق گویند، ابراهیم خلیل صلوات اللَّه و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وى فرمود: إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا مصطفى (ص) را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار بحق و کردار بصدق. پیرى را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى. صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند، چون گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ میگوید: روى آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روى وى با دنیا بود پس دروغ بود. چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست، ازینجا گفت مصطفى علیه الصلاة و السلام: «تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار»
او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود. بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگى حق مرورا درست گردد.
بو یزید بسطامى گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فى کلّ موقف عرض علىّ المملکة، فقلت: لا اریدها، فقال لى فى آخر الموقف: یا با یزید ما ترید؟
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدى حقّا گفت در عالم حقایق از روى الهام حق جل جلاله مرا ترقى داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفى مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهى خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختى هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهى؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکى و بس باقى هوس. امّا صدق در وفاى عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفاى عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوى را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفاى عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وى میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وى برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامى از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینى که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جاى دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالى خواهى کسى، که از چیزى ترسد نشان صدق وى آن بود که بتن میلرزد و بر وى زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وى را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وى گیاه از زمین برآمد ندا آمد که اى داود چرا میگریى، اگر گرسنه‏یى تا ترا طعام دهم ور تشنه‏اى تا آب دهم ور برهنه‏اى تا بپوشم، داود از سر سوختگى بنعت زارى ناله‏اى کرد که از ان نفس وى چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وى در معاملت وى بشناخت توبه وى بپذیرفت و دعاى وى اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روى بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنى اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثناى اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وى ایستاده بود، گفت: اى پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آورده‏اند که روزى چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سى هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و على بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روى زرد گشته و لرزه بر اندام وى افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائى عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائى قدم على ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وى شدم او را دیدم نشسته، پاره‏اى نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادرى أ من حلال هى ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هواى بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بى قدرى نعت ما هیچ چیز نبیند.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ هداه حتّى عرفه وفقه حتّى عبده لقّنه حتّى سأله نوّر قلبه حتّى احبّه. بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت کرد، تلقین کرد تا بخواست، دل را معدن نور کرد تا دوست داشت، هر که کار خود بکلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وى ثمره از حیاة طیّبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت. من تبرّا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الى اللَّه فى احواله و لا یستعین بغیر اللَّه من اشکاله و امثاله آواه الى کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فى ظلال افضاله بکمال جماله.
هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمّات وى کفایت کند.
«من اصبح و همومه همّ واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة».
عبد الواحد زید را گفتند: هیچ کس در دانى که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پرواى خلق نباشد؟ گفت: یکى را دانم که همین ساعت در آید، عتبة الغلام در آمد، عبد الواحد گفت: اى عتبه در راه کرا دیدى؟ گفت هیچ کس را و راه وى بازار بود انجمن خلق.