عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الثالثة
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا الآیة اى خداوند کریم، اى کردگار نامدار حکیم، اى در وعد راست و در عدل پاک، و در فضل تمام، و در مهر قدیم، آنچه میخواهى مى‏نمایى و چنانک خواهى مى‏آرایى. هر یک را نامى و در دل هر یک از تو نشانى‏ رقم شایستگى بر قومى، و داغ نبایستگى بر قومى، شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب. و ناشایسته در کوى عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان. این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک، که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک، فضل و لطف ازلى بود و قهر و عدل سرمدى، آن یکى نصیب مخلصان و این یکى بهره منافقان.
پیر طریقت گفت: «آه از قسمى پیش از من رفته! فغان از گفتارى که خودرائى گفته! چه سود ارشاد بوم یا آشفته؟ ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته!» منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند، و نیکنامى بر خود نهادند. و مخلصان و صدّیقان و صحابه رسول را سفها گفتند. رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند. آرى هر که خویشتن را نبود اللَّه وى را بود، هر که فرمانبردارى اللَّه را کمر بست اللَّه بوى پیوست، من کان للَّه کان اللَّه له.
کافران فرا مصطفى را گفتند که تو مجنونى یا ایّها الّذى نزّل علیه الذّکر انّک لمجنون اللَّه گفت یا محمد اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نه «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ» تو دوست مایى پسندیده مایى! ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند، ترا آن باید که منت پسندم. دوست دوست پسند باید نه شهر پسند.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا منافقان خواستند که جمع کنند میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران، اللَّه تعالى میگوید یریدون ان یأمنوکم و یأمنوا قومهم خواهند که هم از شما ایمن باشند هم ازیشان، اکنون نه از شما ایمن‏اند نه ازیشان، مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء.
مهر خود و یار مهربانت نرسد
آن خواه گر این و اگر آنت نرسد ‏
ارادت و عادت با یکدیگر نسازند تاریکى شب و روشنایى روز هر دو در یک حال مجتمع نشوند در یک دل دو دوستى نگنجد.
ایّها المنکح الثّریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامّیة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان‏
منافقان که بر مؤمنان استهزاء میکردند و جز زانک در دل داشتند بزبان میگفتند وا شیاطین سران خود یکى شدند تا بر مؤمنان کیدها ساختند و عذاب ایشان را در حال مى‏نگرفت، آن نه از نتوانستن اللَّه بود با ایشان یا از فرو گذاشتن ایشان کلّا! و حاشا! فإنّ اللَّه تعالى یمهل و لا یهمل. اللَّه زودگیر و شتابنده نیست، که شتابنده بعذاب کسى باشد که از فوت ترسد و اللَّه تعالى بر همه چیز بهمه وقت قادر بر کمال است، و تاونده با هر کاونده. بوى هیچ چیز در نگذرد و از وى فائت نشود. فرعون چهار صد سال دعوى خدایى کرد و سر از ربقه بندگى بیرون برد و اللَّه تعالى وى را در آن شوخى و طغیان فرا گذاشت و عذاب نفرستاد. نه از آنک با وى مى نتاوست یا در مملکت مى‏دربایست، و لکن خداوندى بزرگوارست و بردبار و صبور، از بزرگوارى و بردبارى وى بود که او را زود نگرفت، و بزبان موسى کلیم بوى پیغام فرستاد و گفت: «یا موسى، انطلق برسالاتى فانّک بعینى و سمعى و معک ایدى و نصرى، الى خلق ضعیف من خلقى بطر نعمتى و امن مکرى، و غرّته الدّنیا حتى جحد حقّى و انکر ربوبیّتى، و عبد دونى، و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا العذر و الحجّة اللّذان وضعت بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار بغضب یغضبه السّماوات و الارض و الجبال و البحار، فان امرت السّماء حصبته، و ان امرت الارض ابتلعته، و ان امرت الجبال دمّرته، و ان امرت البحار غرقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى، و وسعة حلمى، فاستغنیت عن عبیدى. و حقّ لى أنّى انا الغنىّ لا غنىّ غیرى، فبلّغه رسالتى و اعده الى عبادتى، و ذکّره بایّامى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انّى انا اللَّه الى العفو و المغفرة اسرع منى الى الغضب و العقوبة، و قل له اجب ربّک، فانّه واسع المغفرة. فانّه قد امهلک اربع مائة سنة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لکن الارض و لم تسقم و لم تهرم و لم تفتقر و لم تغلب. و لو شاء ان یجعل ذلک بک فعل و لکنّه ذو أناة و حلم عظیم».
ذکره وهب بن منبه. قال قال اللَّه عزّ و جل لموسى علیه السّلام و ذکر الحدیث بطوله.
مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً این مثل کسى است که بدایتى نیکو دارد حالى پسندیده، و وقتى آرمیده، تن بر خدمت داشته، و دل با صحبت پرداخته روزى چند درین روشنایى رفته، و عمرى بسر آورده ناگاه دست قدر از کمین گاه غیب در آید و او را از سر وقت خود در رباید، و آن روشنایى ارادت به ظلمت حرص بدل شود، و طبع جافى بر جاى وقت صافى نشیند. در بند علاقت چنان شود که نیز از آن رهایى نیابد. آن گه روزگارى در طلب حطام دنیا و زینت آن بسر آرد، و از حلال و حرام جمع کند، و آلوده تبعات و خطرات شود. پس چون کار دنیا و اسباب آن راست کرد و دل بر آن نهاد برید مرگ کمین گاه مکر بر گشاد! که هین رخت بردار که نه جاى نشستن است و نه وقت آرمیدن! آن مسکین آه سرد میکشد و اشک گرم از دیده مى‏بارد، و بروزگار خود تحسّر میخورد، و بزبان حسرت این نوحه میکند که:
گلها که من از باغ وصالت چیدم
درها که من از نوش لبت دزدیدم‏
آن گل همه خارگشت در دیده من
و ان در همه از دیده فروباریدم‏
و کان سراج الوصل ازهر بیننا
فهبّت به ریح من البین فانطفى‏
اینست اشارت آیت که ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. و لکن صاحبدلى باید که اسرار قدم قرآن بگوش دل بشنود و بداند و بدیده سرّ حقایق آن به بیند و بشناسد. اما ایشان که صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ صفت ایشان و حکم حرمان رقم بیدولتى ایشان، نه گوش دل دارند تا حق شنوند نه زبان حال تا با حق مناجات کنند، نه دیده سرّ تا حقیقت حق بینند، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ اگر اللَّه خواستى شنوایى و بینایى ازیشان دریغ داشتى چنانک روشنایى دانایى دریغ داشت، و اگر خواستى برق اسلام فرا دل ایشان گذاشتى تا بخود ربودى و به اسلام درآوردى، و اگر خواستى آن را تواننده بودى که وى خداوندیست هر کار را تواننده و بهر چیز رسنده و بهیچ هست نماننده!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان، اعْبُدُوا رَبَّکُمُ خداوند خویش را پرستید و او را بندگى کنید، الَّذِی خَلَقَکُمْ آن خداوند که شما را او آفرید وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را که پیش از شما بودند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از خشم و عذاب او پرهیزیده‏اید.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ. آن خداوند که شما را این زمین کرد فِراشاً بساطى باز گسترده، وَ السَّماءَ بِناءً، و آسمان کارى برداشته، وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، و فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَخْرَجَ بِهِ تا بیرون آورد به آن آب مِنَ الثَّمَراتِ از میوه‏هاى گوناگون رِزْقاً لَکُمْ شما را روزى ساخته انداخته بهنگام، فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً خداى را پس همتایان مگویید وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ که میدانید که آسمان و زمین او آفرید و او ساخت روزى‏ وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ و اگر شما در شور دل و گمان میباشید، مِمَّا نَزَّلْنا از آنچه فرو فرستادیم، عَلى‏ عَبْدِنا بر رهى و بنده خویش از پیغام، فَأْتُوا بیارید بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ یک سورة هم چون قرآن، وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ وانگه پس این معبودان که دارید ایشان را خدا میخوانید مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خدا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر این که از شما خواستند توانید و در توان نمودن راست گوئید.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ار پس نکنید که نتوانید، وَ لَنْ تَفْعَلُوا و خود نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ، پس از آتش بپرهیزید، الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ، أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ بساختند آن آتش ناگرویدگان را.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و شاد کن ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ که ایشانراست بآخرت بهشت‏ها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویهاى روان.
کُلَّما رُزِقُوا هر گه که ایشان را روزى دهند، مِنْها از آن درختها، مِنْ ثَمَرَةٍ میوه رِزْقاً روزى ساخته، قالُوا گویند، هذَا الَّذِی رُزِقْنا این آن میوه است که ما را روزى داده بودند، مِنْ قَبْلُ، پیش از ما در دنیا، وَ أُتُوا بِهِ و آرند پیش ایشان آن میوه بهشت، مُتَشابِهاً مانند میوه دنیا. بنام، وَ لَهُمْ فِیها و ایشانراست در آن بهشت، أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ هم جفتهاى پاک کرده، وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشان در آن سراى جاویدانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اللَّه تعالى شرم نکند أَنْ یَضْرِبَ که زند مَثَلًا ما مثلى هر چه بود بَعُوضَةً به پشه فَما فَوْقَها یا چیزى که فزون از آن بود فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا اما ایشان که گرویدگانند فَیَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ که آن مثل راست است و نیکو و بر عیار حکمت مِنْ رَبِّهِمْ از خداوند ایشان. وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافرانند فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ چه خواست اللَّه؟ بِهذا مَثَلًا باین مثل که زد یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً بآن مثل که میزند فراوانى را بى راه میکند از رسیدن بمعنى حکمت آن وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً و فراوانى را بآن راه مینماید. وَ ما یُضِلُّ بِهِ و بى راه نکند بآن إِلَّا الْفاسِقِینَ مگر ایشان را که از فرمانبردارى بیرون شده‏اند.
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ ایشان که مى‏شکنند عَهْدَ اللَّهِ پیمان خدا که و ریشان گرفت، مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ از پس محکم بستن پیمان او وَ یَقْطَعُونَ و مى‏برند ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ آنچه اللَّه فرمود که آن را به پیوندند وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباهى میکنند أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ایشانند که زیان کارانند.
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ چونست که کافر میمانید بخداى. وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً و شما نطفه‏هاى مرده بودید فَأَحْیاکُمْ پس شما را مردمان زنده کرد، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ آن گه بمیراند شما را ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس زنده میگرداند شما را ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آن گه شما را فا او خواهند گردانید.
هُوَ الَّذِی او آن خداوندست خَلَقَ لَکُمْ که بیافرید شما را ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ آن گه آهنگ بالا کرد فَسَوَّاهُنَّ راست کرد و راغ آن آسمانها را سَبْعَ سَماواتٍ هر هفت آسمان وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ، و او خداوند بهر چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نیوش تا گوئیم اى محمد آن گه که گفت خداوند تو فریشتگان را، إِنِّی جاعِلٌ من کردگار و آفریدگارم فِی الْأَرْضِ اندر زمین خَلِیفَةً از پس شما در رسیده قالُوا گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مى‏خواهى آفرید در زمین مَنْ یُفْسِدُ فِیها کسى را که در آن تباهکارى کند، وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و خونها ریزد، وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ و ما بستایش تو ترا مى‏ستائیم وَ نُقَدِّسُ لَکَ و بآفرینهاى نیکو ترا یاد میکنیم.
قالَ خداوند گفت فریشتگان را إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید.
وَ عَلَّمَ آدَمَ آن گه در آدم آموخت الْأَسْماءَ کُلَّها نامهاى همه چیز، ثُمَّ عَرَضَهُمْ آن گه نمود آن چیزها همه عَلَى الْمَلائِکَةِ فرا فریشتگان. فَقالَ گفت ایشان را أَنْبِئُونِی خبر کنید مرا بِأَسْماءِ هؤُلاءِ بنامهاى آن چیزها که چیست إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مى‏راست گوئید که بخلافت شما سزاوارتراید از وى، قالُوا فرشتگان گفتند سُبْحانَکَ پاکى و بیعیبى ترا لا عِلْمَ لَنا ما را دانش نیست إِلَّا ما عَلَّمْتَنا مگر آنچه تو آموختى ما را إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ تویى دانا راست دانش راست کار.
قالَ یا آدَمُ اللَّه گفت أَنْبِئْهُمْ خبر گوى فرشتگان را بِأَسْمائِهِمْ از نامهاى ایشان فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ چون آدم فریشتگان را خبر کرد بِأَسْمائِهِمْ آن نامهاى ایشان قالَ گفت اللَّه فریشتگان را، أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نگفتم شما را إِنِّی أَعْلَمُ که من دانم غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نهانها و پوشیده‏ها در آسمان و زمین، وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ و میدانم آنچه مى‏نمائید و پیدا میکنید وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و آنچه نهان میداشتید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ و گفتیم فریشتگان را اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را، فَسَجَدُوا سجود کردند فریشتگان إِلَّا إِبْلِیسَ مگر ابلیس «ابى» سر وازد وَ اسْتَکْبَرَ و برترى جست وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و در علم خدا خود از کافران بود.
وَ قُلْنا یا آدَمُ و گفتیم اى آدم اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ با جفت خویش در بهشت بنشین، وَ کُلا مِنْها و میخورید از آن رَغَداً فراخ و بناز و خوش و آسان، حَیْثُ شِئْتُما هر جا که خواهید، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و نزدیک این یک درخت مگردید، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ که اگر از آن بخورید از ستمکاران باشید بر خویش.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها پس بیوکند دیو ایشان را هر دو از بهشت و بگردانید از طاعت، فَأَخْرَجَهُما پس ایشان را بیرون آورد مِمَّا کانا فِیهِ از آنچه در آن بودند از شادى و ناز، وَ قُلْنَا اهْبِطُوا و گفتیم فرو روید بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن و بر یکدیگر گماشته وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما راست در زمین. مُسْتَقَرٌّ آرام گاهى، وَ مَتاعٌ بر خوردارى جاى، إِلى‏ حِینٍ هر کس را تا مرک و خلق را تا رستاخیز.
فَتَلَقَّى آدَمُ فرا گرفت آدم «من ربه» از خداوند خویش کَلِماتٍ سخنانى، فَتابَ عَلَیْهِ توبه داد او را و باز پذیرفت و با خود آورد، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که اوست خداوند توبت پذیر عذر نیوش مهربان.
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها گفتیم فرو روید همگنان از بهشت، جَمِیعاً همگنان بهم، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی اگر بشما آید از من، هُدىً، پیغامى و نشانى، فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ هر که پى برد بپیغام و نشان من، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ بیمى نیست و ریشان که این کردند، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و فردا هیچ اندوهگین نباشند.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و سخنان و نشان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند و دوزخیان، هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در آنند جاودان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ... الآیة جلیل است و جبار خداى جهان و جهانیان، کردگار نامدار نهان دان، قدیم الاحسان و عظیم الشّان، نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان، نه بر کرده خود بتاوان. خداوندى که ناپسندیده خود بر یکى میآراید و پسندیده خود بچشم دیگرى زشت مى‏نماید. ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهى وى را جاى دهد و مقربان حضرت را بطالب علمى پیش وى فرستد، با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وى کشد و زنّار لعنت بر میان وى بندد، و آدم را از خاک تیره بر کشد، و ملا اعلى را حمالان پایه تخت او کند، و کسوت عزت و رو پوشد، و تاج کرامت بر فرق او نهد. و مقربان حضرت را گوید که اسْجُدُوا لِآدَمَ در آثار بیارند که آمد را بر تختى نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه. فرمان آمد که یا جبرئیل و یا میکائیل شما که رئیسان فریشتگان‏اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وى بدانند، ایشان که گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها آن گه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملائکه را که شما همه سوى تخت آدم روید و آدم را سجود کنید.
فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مست آن جمال گشتند،
رویى که خداى آسمان آراید
گر دست مشاطه را نه بیند شاید
جمالى دیدند بى نهایت، تاج «خلق اللَّه على صورته» بر سر، حلّه وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی در بر، طراز عنایت یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر آستین عصمت،
هر چند غریبیم و دل اندر وائیم
ما چاکر آن روى جهان آرائیم‏
وهب منبه گفت در صفت خلقت آدم: قال لما خلق اللَّه تعالى آدم خلقه فى احسن صورة و البسه حلى الجنّة، و ختمه فى عشرة اصابع، و خلخله فى ساقه، و البسه الاساور فى ساعدیه، و توجّه بالتّاج و الاکلیل على رأسه و جبینه، و کنّاه باحب اسمائه الیه و قال له یا أبا محمد در فى الجنّة و انظر هل ترى لک شبها، او خلقت احسن منک خلقا؟ فطاف آدم فى الجنّة و زها و خطر فى الجنّة فاستحسن اللَّه منه ذلک فناداه من فوق عرشه ازه یا آدم، فمثلک من زها، احببت شیئا فخلقته فردا لفرد فنقل اللَّه ذلک الزهو فى ذریته فهو فى الجهّال نخوة، و فى الملوک الکبر، و فى الاولیاء الوجد.
جان و جهان با دولت بازى نیست و سعادت بهایى نیست، رنج روزگار و کدّ کار ابلیس دید و ببهشت آدم رسید. طاعت بى فترت ابلیس را بود و خطاب اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ آدم یافت آورده‏اند که ابلیس وقتى بر آدم رسید گفت بدانک ترا روى سپید دادند و ما را روى سیاه. غره مشو که مثال ما همچنانست که باغبانى درخت بادام نشاند در باغ، و بادام ببر آید آن بادام بدکان بقال برند و بفروشند، یکى را مشترى خداوند شادى باشد و یکى را مشترى خداوند مصیبت آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روى سیاه کند و بر تابوت آن مرده خویش مى‏پاشد، و خداوند شادى آن را با شکر بر آمیزد و هم چنان سپید روى بر شادى خود نثار کند. یا آدم آن بادام سیاه که بر سر تابوت مى‏ریزند ما أیم، و آنچه بر سر آن شادى نثار میکنند کار دولت تست، اما دانى که باغبان یکى است و آب از یک جوى خورده‏ایم، اگر کسى را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسى را بخار باغبان افتد خار در دیده زند.
گفتم که ز عشق همچو مویت باشم
همواره نشسته پیش رویت باشم‏
اندیشه غلط کردم و دور افتادم
من چاکر پاسبان کویت باشم‏
ذو النون مصرى گفت در بادیه بودم ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجود بر نداشت. گفتم یا مسکین بعد از بیزارى و لعنت این همه عبادت چیست؟ گفت یا ذا النون اگر من از بندگى معزولم او از خداوندى معزول نیست.
شوریده شد اى نگار دهر من و تو
پر شد ز حدیث ما بشهر من و تو
چون قسمت وصل کرده آمد بازل
هجر آمد و گفت و گوى بهر من و تو
سهل عبد اللَّه تسترى گفت روزى بر ابلیس رسیدم گفتم اعوذ باللّه منک، گفت یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منى فانى اعوذ باللّه من اللَّه یا سهل اگر تو مى‏گویى فریاد از دست شیطان، من میگویم فریاد از دست رحمان، گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردى آدم را؟ گفت یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهى باشد بگوى که این بیچاره را نمیخواهى بهانه بروى چه نهى؟ یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وى بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم لا تتعب فلسنا نریدک.
پیش تو رهى چنان تباه افتاده است
کز وى همه طاعتى گناه افتاده است
این قصه نه زان روى چون ماه افتاده است
کین رنگ گلیم ما سیاه افتاده است‏
سهل گفت آن گه نبشته بمن داد که این برخوان و من بخواندن آن مشغول شدم و از من غایب گشت در آن نبشته این بیت بود:
ان کانت اخطات فما اخطا القدر
ان شئت یا سهل فلمنى او فذر ‏
بو یزید بسطامى گفت که از اللَّه درخواستم تا ابلیس را بمن نماید، وى را در حرم یافتم او را در سخن آوردم. سخنى زیرکانه میگفت، گفتم یا مسکین با این زیرکى چرا امر حق را دست بداشتى؟ گفت یا با یزید، آن امر ابتلا بود نه امر ارادت، اگر امر ارادت بودى هرگز دست بنداشتیم. گفتم یا مسکین مخالفت حق است که ترا باین روز آورد؟ گفت مه یا ابا یزید، المخالفة تکون من الضدّ على الضد و لیس اللَّه ضد، و الموافقة من المثل للمثل و لیس للَّه مثل، افترى انّ الموافقة لما وافقته کانت منى و المخالفة حین خالفته کانت منى، کلاهما منه، و لیس لاحد علیه قدرة، و انا مع ما کان ارجوا الرحمة فانه قال وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و انا شى‏ء، فقلت یتبعه شرط التقوى فقال مه الشرط یقع ممن لا یعلم بعواقب الامور و هو رب لا یخفى علیه شى‏ء ثم غاب عنى.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها این عجب نگر که ز اول رهى را بنوازد شغلکهاش بر سازد بآخر غوغا فرستد و ساخته بر اندازد و در خم چوگان عتاب آرد.
پیر طریقت گفت «الهى تو دوستان را بخصمان مى‏نمایى، درویشان را بغم و اندوهان میدهى، بیمار کنى و خود بیمارستان کنى، درمانده کنى و خود درمان کنى، از خاک آدم کنى و با وى چندان احسان کنى، سعادتش بر سر دیوان کنى و بفردوس او را مهمان کنى، مجلسش روضه رضوان کنى، ناخوردن گندم با وى پیمان کنى، و خوردن آن در علم غیب پنهان کنى، آن گه او را بزندان کنى، و سالها گریان کنى، جبّارى تو کار جباران کنى، خداوندى کار خداوندان کنى، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنى» پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگویى در دنیا تمامتر بود یا در بهشت؟
گفت «در دنیا تمامتر بود از بهر آنک در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق» آن گه گفت «نگر تا ظن تبرى که از خوارى آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند، نبود که آن از علو همت آدم بود، متقاضى عشق بدر سینه آدم آمد که یا آدم جمال معنى کشف کردند و تو به نعمت دار السلام بماندى آدم جمالى دید بى نهایت، که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود همت بزرگ وى دامن وى گرفت که اگر هرگز عشق خواهى باخت بر این درگه باید باخت.
گر لا بد جان بعشق باید پرورد
بارى غم عشق چون تویى باید خورد‏
فرمان آمد که یا آدم اکنون که قدم در کوى عشق نهادى از بهشت بیرون شو، که این سراى راحتست و عاشقان درد را با سلامت دار السلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد!
عشقت بدر من آمد و در در زد
در باز نکردم آتش اندر در زد‏
آدم نه خود شد که او را بردند، آدم نه خود خواست که او را خواستند، فرمان آمد که مخدره معرفت را کفوى باید تا نام زد وى شود. هژده هزار عالم بغربال فرو کردند کفوى بدست نیامد که قرآن مجید خبر داده بود لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزت سر بر آوردند تا مگر این تاج بر فرق ایشان نهند و مخدّره معرفت را نامزد ایشان کنند، ندا در آمد که شما معصومان و پاکان حضرت‏اید، و مسبّحان درگاه عزّت، اگر نامزد شما کنیم گوئید این از بهر آنست که ما را با وى کفایتیست از روى قدس و طهارت. و حاشا که احدیت را کفوى یا شبهى بود لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ عرش با عظمت و بهشت با زینت و آسمان با رفعت هر یکى در طمعى افتادند و هیچ بمقصود نرسیدند. ندا در آمد که چون کفوى پدید نه آمد مخدّره معرفت را، ما بفضل خود خاک افکنده برداریم و نامزد وى کنیم و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها.
مثال این پادشاهى است که دخترى دارد و در مملکت خود او را کفوى مى‏نیابد، آن پادشاه غلامى از آن خویش بر کشد و او را مملکت و جاه و عزت سازد، و بر لشکر امیرى و سالارى دهد. آن گه دختر خویش بوى دهد تا هم کرم وى در آن پیدا شود و هم شایسته وصلت گردد، و مثال آدم خاکى همین است هم زاول او را نشانه تیر خود ساخت، یک تیر شرف بود که از کمان تخصیص بید صفت بانداخت، نهاد آدم هدف آن تیر آمد.
یک تیر بنام من ز ترکش بر کش
وانگه بکمان عشق سخت اندر کش!
گر هیچ نشانه خواهى اینک دل و جان
از تو زدنى سخت و ز من آهى خوش!
پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد مصطفى (ع) در عالم حکم که «خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا»
و خبر درست است که رب العالمین قبضه خاک برداشت و آدم را از آن بنگاشت، پس از پستاخى و نزدیکى بجایى رسید که چون وى را از بهشت سفر فرمود تا بزمین، گفت خداوندا مسافران بى زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهى داد؟ رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتى چند او را تلقین کرد، گفت یا آدم یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وز پس آن روز معادت را دیدار ما میعادست. که رب العالمین گفت فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ آن گه سر بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستى بیرون نیفتد و قصه دوستى پوشیده بماند. «قد قلت لها قفى فقالت قاف لم یقل وقفت سترا على الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاة لقلب الحبیب.
اهل اشارت گفته‏اند. هر چند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند «اذا خرجت من عندى فلا تنس عهدى، و ان تقاضوا عنک یوما خبرى فایاک ان تؤثر علینا غیرى» یا آدم نگر تا عهد ما فراموش نکنى، و دیگرى بر ما نگزینى. و زبان حال جواب میدهد.
دلم کو با تو همراهست و همبر
چگونه مهر بندد جاى دیگر
دلى کو را تو هم جانى و هم هوش
از آن دل چون شود یادت فراموش‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ یاد کنید نواخت من که شما را نواختم و آن نیکویى که با شما کردم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی و باز آئید پیمان مرا أُوفِ بِعَهْدِکُمْ تا باز آئیم شما را به پیمان شما، وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ و از من بترسید.
وَ آمِنُوا و استوار گیرید بِما أَنْزَلْتُ بآنچه فرو فرستادم از کتاب و پیغام مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با شماست، وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ و اول کافرى مباشید بکتاب و فرستاده من، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا و بفروختن نامه و سخنان من و پیغامهاى من بهاء اندک مخرید و رشوت مستایند تا سخنان من پنهان کنید وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ و از خشم و عذاب من بپرهیزید
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حق بباطل بیامیزید وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ و آنچه حق است و راست (از نبوت مصطفى) پنهان مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و شما دانید (که او رسول حق است).
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة بدهید، وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ و با نمازکنان نماز کنید.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ مردمان را به نیکى میفرمائید وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ و خویش را فرو گذارید و نفرمائید، وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ و شما نامه من میخوانید، أَ فَلا تَعْقِلُونَ آیا پس در نمى‏یابید.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یارى خواهید بشکیبایى و نماز وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ و شکیبایى و نماز کردن بارى گرانست و شغلى بزرگ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مگر بر فرو شکسته دلان و تیمار داران.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ایشان که بى‏گمان میدانند أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ که ایشان با خداوند خویش هام دیدار خواهند بود و او را خواهند دید، وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ و بى گمان میدانند که ایشان با وى خواهند گشت.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید نواخت و نیکویى من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ آن نیکویى که با شما کردم و نواخت که بر شما نهادم، وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ شما را افزونى و بیشى دادم بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً و پرهیز کنید از بدروزى، لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و بکار ناید کس کس را بهیچ چیز، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ و از هیچ تن نپذیرند شفاعت شفیعى، وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ و از هیچ تن فداى نستانند و وى را باز نفروشند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گله‏ها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخل‏اند، و عرب بسیار گوید و اخوانى و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب‏اند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مى‏شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مى‏توانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت‏ها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و منّ و سلوى بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کرده‏اید پیمان واشما بسته‏ام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید. آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیرة میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفته‏اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریة و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة، و من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامة
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریة نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریة کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا این را سه معنى گفته‏اند: یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا، میگوید دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏
و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ الآیة. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مى‏ترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شی‏ء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شی‏ء اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسم‏اند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ گفته‏اند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن. میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفته‏اند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفته‏اند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستاده‏اند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستاده‏اند بهر رنگى که خلق‏اند و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفته‏اند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّة، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و خود میدانید در کتاب خوانده‏اید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفته‏اند: یکى از آن معانى اللَّه است جل جلاله و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله. دوم حق بمعنى قرآن است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا. سوم حقّ است بمعنى اسلام چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و چهارم حق است بمعنى عدل چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن. پنجم حق است بمعنى توحید چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ ششم حق است بمعنى صدق چنانک در سورة یونس گفت وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُّ یعنى الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ و غیره من الالهة باطل، همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ هشتم حق است بمعنى مال چنانک در سورة البقرة گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اى المال. نهم حق است بمعنى اولى چنانک گفت وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ دهم حق است بمعنى حظ چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض. یازدهم حق است بمعنى نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاة هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مى‏نالید و بر وى در افتاده بود گفت: یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاة شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاةَ زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم یعنى نماز و زکاة.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاة خلق با خلق است. معنى زکاة افزودن است و زکاة را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاة از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفته‏اند وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «تفضل صلاة الجمیع على صلاة احدکم بخمسة و عشرین جزءا».
و روى «صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة»، و روى «فضل صلاة الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجة»
و قال ع «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاة حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ اى کونوا فى امة محمد و منهم. و قیل اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ میگوید مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مى‏گویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مى‏شکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاة دادن و خود نمى‏کنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «مررت لیلة اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
و قال النبی «یطلع قوما من اهل الجنة الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن: یکى أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به‏ قال النبى ع «یبصر احدکم القذاة فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:
و تبصر فى العین منّى القذى
و فى عینک الجذع لا تبصره‏‏
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او مى‏یابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ در نمى‏یابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل اللَّه هذه الآیة توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مجاهد گفت این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلمانان‏اید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعة و الصبر على المعصیة، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مى‏باید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عورة سترها اللَّه، و مؤنة، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ ظنّ را دو معنى است هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى شک آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است: امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید
یؤتى بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلى یا رب قال هل ظننت انک ملاقىّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنى»
این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعب‏تر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ شرح این آیة رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ‏
و قالت عایشه یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة»؟ فقال الّا فى ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمة عراة حفاتا عزلاء» فقالت «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشة انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ. تقبل بتاء قراءة مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفته‏اند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى داده‏اند، گفت
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوة مستجابة و انّی اختبأت دعوتى شفاعة لامّتى»
و قال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ اى فدیة. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیة لا یؤخذ منها. و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال «الصّرف التوبة، و العدل الفدیة»
معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانى وى بریشان، منت مى‏نهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهى بخشاینده و بهر جفایى ببرّ پیش آینده، و رهى را با همه جرم وامدح خود خواننده، و شکر نعمت خود از وى در خواهنده، اینست که بنى اسرائیل را گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اى فرزندان اسرائیل شکر نعمت من بگزارید و حق نعمت من بر خود بشناسید، تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید، بسا فرقا که میان بنى اسرائیل است و میان این امّت ایشان را گفت، اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ و این امت را گفت فَاذْکُرُونِی ایشان را گفت نعمت من فراموش مکنید، و این امت را گفت مرا فراموش مکنید، ایشان را نعمت داد و این امّت را صحبت داد، ایشان را بشهود نعمت از خود باز داشت و اینان را بشرط محبت با خود بداشت. و لسان الحال یقول‏
فسرت الیک فى طلب المعالى
و سار سواى فى طلب المعاش‏‏
پیر طریقت گفت الهى! کار آن دارد که با تو کارى دارد، یار آن دارد که چون تو یارى دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کى ترا بگذارد! عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد، او که نیافت بسبب نایافت مى‏زارد، او که یافت بارى چرا میگذارد،
در بر آن را که چون تو یارى باشد
گر ناله کند سیاه کارى باشد‏‏
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ نظیر این در قرآن فراوانست: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ بنده من درى بر گشاى تا درى برگشایم، در انابت بر گشاى تا در بشارت بر گشایم، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏. در انفاق برگشاى تا در خلف برگشایم، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ، در مجاهدت بر گشاى تا در هدایت برگشایم، وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، در استغفار برگشاى تا در مغفرت برگشایم، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
، در شکر بر گشاى تا در زیادت نعمت برگشایم، و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ بنده من بعهد من و از آى تا بعهد تو و از آیم.
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ گفته‏اند که خداى را وابنده عهدهاى فراوانست و در هر عهدى که بنده را در آن وفاء است از رب العالمین در مقابله آن وفاء است. اول آنست که بنده اظهار کلمه شهادت کند از رب العزّة در مقابله آن حقّ دما و اموال است، و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من قال لا اله الا اللَّه فقد عصم منى ماله و دمه».
و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد، از رب العزّة در مقابله آن این کرامت است که «اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
و میان آن بدایت و این نهایت وسائط فراوانست، از آن عهدها که اللَّه را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از اللَّه ثواب بیشمار. و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدى بحضور الباب، اوف بعهدکم بجزیل الثواب، اوفوا بعهدى بحفظ اسرارى اوف بعهدکم بجمیل مبارّى، اوفوا بعهدى بحسن المجاهدة، اوف بعهدکم بدوام المشاهدة. اوفوا بعهدى بصدق المحبة، اوف بعهدکم بکمال القربة، اوفوا بعهدى فى دار محنتى على بساط خدمتى بحفظ حرمتى، اوف بعهدکم فى دار نعمتى على بساط قربتى بسرور وصلتى، اوفوا بعهدى الذى قبلتم یوم المیثاق، اوف بعهدکم الذى ضمنت لکم یوم التلاق، اوفوا بعهدى بان تقولوا ابدأ ربى، اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدى.
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ همانست که گفت وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ رهبت و تقوى دو مقام است از مقامات ترسندگان، و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم‏اند: تایبان‏اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ و عابدان را و جل الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و زاهدان را رهبت یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً و عالمان را خشیت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و عارفان را اشفاق إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ و صدیقان را هیبت وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ. اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن، هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنى را روى نیست، و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست. و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایى دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند، و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه، این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد، و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند. گهى چون غرق شدگان فریاد خواهد، گهى چون نوحه گران دست بر سر زند، گهى چون بیماران آه کند: و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است. ترسى که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوا، ترسى گدازنده کشنده که تا نداء «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا» نشنود نیارامد. این ترسنده را گهى سوزند و گاه نوازند، گهى خوانند و گاه کشند، نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد.
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یا عجبا کم نحبّ من قتلا‏‏
از پس اشفاق هیبت است بیم صدیقان بیمى که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر، چیزى در دل تابد چون برق، نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وى بماند، و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد چنانک کلیم را افتاد بطور وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً و تا نگویى که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد.
یک ذره اگر کشف شود عین عیان
نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان‏‏‏
هذا هو المشار الیه‏ بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ نگر تا حق و باطل در هم نیامیزى، راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده در هم نکنى، نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزى و حق بباید شناخت تا بر پى آن باشى مصطفى گفت: «اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اجتبائه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه»
ارباب حقائق گفته‏اند در معنى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر در نسازند، خداوند دل بحق حق مبسوط است و بنده نفس بحظ نفس مربوط است، پس بیکدیگر کى رسند؟ دنیا خسیس است و عقبى نفیس با یکدیگر چون بسازند؟
دوستى خالق سعادت ازلى و ابدى است و دوستى مخلوق وبال نقدى در یک دل چون بهم آیند؟ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» خویشتن پرستى و خداپرستى یکدیگر را ضداند در یک نهاد چگونه مجتمع شوند؟
مهر خود و یار مهربانت نرسد
این خواه گر آن که این و آنت نرسد
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ فرمان آمد یا سیّد امت خویش را بگوى که در کارها صبر کنید تا بمراد رسید که «الصبر مفتاح الفرج» هر که صبر مردان ندارد تا گرد میدان مردان نگردد.
پاى این مردان ندارى جامه مردان مپوش
برگ بیبرگى ندارى لاف بیخویشى مزن‏
آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بى غم و بى اندوه نداشتند، اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین، یک بار انگشترى در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً، یک بار قدم به بستاخى بر زمین نهاد گفتند او را وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوى روى نهاد، نفسى بر آورد و گفت‏ «ما اوذى نبى قطّ بمثل ما اوذیت»
خطاب آمد از حضرت عزت که اى مهتر کسى که شاهد دل و جان وى ما باشیم از بار بلا بنالد، هر چه در خزائن غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وى نهادند، وز آنجا که سرّ است پرده برداشتند که اى مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا» و لسان الحال یقول.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب‏
از دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود خواهى شفا خواهى الم‏‏
وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است، و خاشعان اندر نماز ستودگان حق‏اند و گزیدگان از خلق. قال اللَّه عز و جل قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ و خشوع اندر نماز هم از روى ظاهر است و هم از روى باطن: ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب دارى و براست و چپ ننگرى، اندر حال قیام چشم بموضع سجود دارى، و در حال رکوع بر پشت پاى، و در حال سجود بر سر بینى، و در حال تشهد در کنار خود. رسول خدا گفت باز نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است. و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان العبد اذا قام فى الصّلاة فانما هو بین عینى الرحمن عز و جلّ، فاذا التفت یقول اللَّه عز و جل ابن آدم الى من تلتفت الى خیر لک منى تلتفت؟ ابن آدم اقبل علىّ فانا خیر لک ممن تلتفت الیه.»
و خشوع باطن ترسکارى دلست از ذکرى و فکرى یا از سکرى و شکرى. رسول خدا چون نماز کردى خشوع باطن وى چنان بودى که جوش دل وى همى شنیدند. چنانک در خبرست و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء روزى بمردى برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موى بازى میکرد، رسول گفت ع‏
«لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه‏، اگر این مرد را دل ترسکارستى دست وى بنعت خشوع استوارستى.
و در آثار بیارند که على ع در بعضى از آن حربهاى وى تیرى بوى رسید چنانک پیکان اندر استخوان وى بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست بر ندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وى گفتند اگر چنین است صبر باید کرد تا در نماز شود، که ما وى را اندر ورد نماز چنان همى بینیم که گویى وى را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرائض و سنن فارغ شد و بنوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وى بشکست و پیکان بیرون گرفت و على اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد گفت درد من آسان‏تر است. گفتند چنین حالى بر تو رفت و ترا خبر نبود گفت اندر آن ساعت که من بمناجات اللَّه باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لذت مناجات اللَّه از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد از زنان مصر که چون زلیخا را بدوستى یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهى ساخت و ایشان را بترتیب بنشاند و هر یکى را کاردى بدست راست و ترنجى بدست چپ داد، چنانک گفت جل و علا وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ برون شو بریشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، همه دستها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند.
پس بحقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان على مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر على چنان گردد که گوشت و پوست وى ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ و رهانیدیم شما را مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ مى‏رسانیدند و مى‏جنبانیدند شما را سُوءَ الْعَذابِ رنج عذاب یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ در آنچه میبود بشما بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ آزمونى بود از خداوند شما عَظِیمٌ آزمایشى بزرگ.
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ باز شکافتیم و آب دریا از هم جدا کردیم شما را، فَأَنْجَیْناکُمْ تا رهانیدیم شما را، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ پیش چشم شما و شما مى‏نگرستید.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ و ساختیم و هنگام نهادیم موسى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً چهل شب، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گه شما گوساله بخدایى گرفتید، مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شما در آن بر خویشتن ستمکاران بودید.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ پس آن را فرو گذاشتیم بر شما مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آنک گوساله را بخدایى گرفته بودید لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ تا مگر از من سپاس دارید و آزادى کنید
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى و دادیم موسى را، الْکِتابَ نامه وَ الْفُرْقانَ و آنچه بآن حق از باطل جدا شود، لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ تا بحق راه ببرید و فرا صواب بینید.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ موسى گفت. قوم خویش را که گوساله پرست شدند، یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ اى قوم شماستم کردید بر خویشتن، بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ بخدایى گرفتن شما گوساله را، فَتُوبُوا اکنون پس بازگردید إِلى‏ بارِئِکُمْ با خداوند و آفریدگار خویش، فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ خویشتن را بکشید ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به است شما را عِنْدَ بارِئِکُمْ بنزدیک آفریدگار شما، فَتابَ عَلَیْکُمْ چون این کردید خداوند شما را باز پذیرفت، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ که او خداوندیست باز پذیرنده مهربان
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ و گفتید اى موسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ استوار نداریم ترا و نگرویم، حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً تا اللَّه را به بینیم آشکارا، فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ پس بگرفت شما را زلزله ببانگ جبرئیل وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ چشمهاتان گشاده نگران از فزع.
ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس آن گه برانگیختیم و زنده کردیم شما را، مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ از پس مردگى شما لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ آن را کردیم تا از من سپاس دارید و آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ اذ ابتداء سخن را و در گرفتن قصّه را گفت و در قرآن فراوانست ازین اذ و بقول بعضى علما آن را حکمى نیست. میگوید شما را رهانیدیم و پدران ایشان را رهانیده بود و سپاس بر فرزندان نهاد که حصول فرزندان ببقاء پدران بود. مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ آل فرعون گفت و فرعون در آن داخل یعنى شما را از فرعون و کسان وى برهانیدیم و کسان وى قبطیان بودند که فرعون را کار میساختند و بنى اسرائیل را سخره مى‏گرفتند. فرعون بقوت ایشان بنى اسرائیل را مى‏رنجانید و فرعون نامى است ملوک عمالقه را چنان که ملک روم را قیصر گویند و ملک پارس را کسرى گویند همچنین ملک مصر را از عمالقه فرعون میگفتند.
و نام فرعون موسى، ولید بن مصعب بن ریان بن ثروان بود، کنیت وى ابو العباس قبطى، و اقداح عباسى که مقامران دارند بوى باز خوانند. اما فرعون ابراهیم که بروزگار خلیل بود او را نمرود بن کنعان میگفتند نام وى سنان بود و کنیت وى ابو مالک.
یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ میگوید شما را مى‏رنجانیدند و عذاب بد مى‏رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن. ابن اسحاق گفت هر فرقتى را ازیشان کارى پدید کرد قومى را بنا و عمارت، قومى را حراثت و زراعت، قومى چون بردگان در خدمت خود بداشت، و کسى که صنعتى ندانست و بشغلى مشغول نکرد جزیت بروى نهاد. گفته‏اند تفسیر سُوءَ الْعَذابِ آنست که گفت یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ نود هزار کودکان ایشان بکشت، پسران خرد، و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشى از جهت بیت المقدس در مصر افتادى و جمله قبطیان و خانه‏هاى ایشان را بسوختى، و بنى اسرائیل را نسوختى، فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت. ایشان گفتند در بنى اسرائیل غلامى پدید آید که زوال ملک تو در دست وى بود. پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند. یکى از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان، از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است؟ و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود؟ که ملک وى ناچار در زوال بود.
یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ کودکان را میکشت و پیران میرفتند، چند سال بر آمد بنى اسرائیل کم ماندند قبطیان با خود گفتند اگر ایشان را همچنین مى‏کشیم ایشان برسند و هیچ نمانند، و خدمتکارى فرعون جمله بما باز افتد اتفاق کردند که از این پس یک سال بکشیم و یک سال نه، و در آن سال که نمیکشتند هارون را زادند برادر موسى صلع و دیگر سال که میکشتند موسى را زادند و رب العزة او را از دشمن نگه داشت و این قصه بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه.
یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ پسران را میکشتند و زنان را زنده میگذاشتند و کارهاى صعب بایشان میفرمودند، و نیز حاجت مردان را میداشتند.
صد سال در دنیا درین بلیّت و محنت بودند. رب العالمین میگوید وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ این است عظیم بلائى و فتنه که بشما بود ازیشان و اگر بلاى نعمت نهى و این در لغت رواست معنى آنست که این است نعمتى عظیم که از من بر شما است که شما را ازین فتنه‏ها و بلیّتها برهانیدم.
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ این منتى دیگرست و نعمتى دیگر که اللَّه تعالى در یاد ایشان میدهد. وَ إِذْ فَرَقْنا ابن عباس گفت اوحى اللَّه الى موسى ان اسر بعبادى لیلا انکم متبعون اللَّه تعالى بموسى وحى فرستاد که یا موسى این بندگان مرا بشب از مصر بیرون بر که دشمن بر پى شماست. موسى فرمود تا در خانه‏ها چراغ برافروختند همه شب تا قبطیان را گمان افتاد که ایشان بخانه‏ها ساکن نشسته‏اند.
موسى بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وى ششصد هزار مرد جنگى و بیست هزار بود که سنّ ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود، چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند، تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل، و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند، چنانک یوسف از برادران در خواسته بود، و آن نشان پیر زنى داد چنانک در خبر است، تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پى ایشان بروند.
و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد، تا بوقت اسفار. پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکرى انبوه و جمعى عظیم. گفته‏اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند، و هامان در مقدمه ایشان، تا به موسى و بنى اسرائیل نزدیک شدند. پس لشکر موسى چون بکناره دریا رسیدند، در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان، فریاد برآوردند که یا موسى أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جئتنا، هذا البحر اما منا، و العدو خلفنا فما الحیلة؟ یا موسى پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان، خود این رنج و عذاب ما روزى بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس؟ موسى گفت «عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ» چه دانید، باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند، و شما را بجاى ایشان بنشاند. چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ اینک ما را دریافتند. موسى گفت کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ چون درماندگى بنى اسرائیل بغایت رسید، اللَّه تعالى وحى فرستاد بموسى که أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ عصا در دریا زن. موسى عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد، دیگر باره وحى آمد که یا موسى دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن، موسى دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت «انفلق یا ابا خالد باذن اللَّه» فانفلق فکان کلّ فرق کالطّود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحى رسید بدریا که فرمان موسى را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو، گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وى افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد، تا آن گه که موسى عصا بر وى زد، دوازده راه در آن بریده شد آشکارا، هر سبطى از اسباط بنى اسرائیل یک راه. پس اللَّه تعالى باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد. سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جاى است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت؟ جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنى اسرائیل را. پس چون موسى با لشکر خویش در دریا شد، قومى گفتند موسى را که این اصحابنا لا نراهم، قال سیروا فانهم على طریق مثل طریقکم، قالوا لا نرضى حتى نراهم، فقال موسى اللهم اعنّى على اخلاقهم السیئة فاوحى اللَّه الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسى عصاه على البحر فصار فیه کوى ینظر بعضهم الى بعض فساروا حتى خرجوا من البحر.
اینست که رب العالمین گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ پس فرعون را و کسان وى را با آب بکشت.
چنانک گفت وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ گفته‏اند که چون فرعون بکناره دریا رسید و آن راهها بریده دید در قعر بحر، کسان خود را گفت دریا از هیبت من شکافته شد فرو روید بر پى ایشان. گویند اسب فرعون از دریا باز رمید و در نمیشد تا جبرئیل فرود آمد بر مادیانى نشسته و آن مادیان از پیش فرعون بدریا در کشید اسب فرعون از پى آن در رفت، و جمله لشکر از پى وى در شدند، و میکائیل بآخر قوم بود ایشان را میراند تا جمله در دریا شدند پس بفرمان خداوند عزّ و جل دریا بهم باز افتاد و جمله هلاک شدند. فرعون چون سلطان قهر خداوند دید و مذلت و خذلان خود، گفت «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ» او را گفتند «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» اکنون مى‏گویى، و سرکشى کرده پیش ازین و از تباهکاران بودى! این سخن او را بدان گفتند که ایمان پس از آن آورد که بأس و بطش حق بدید. و رب العزة جایى دیگر میگوید فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا و قال تعالى یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ و میگویند آن روز، روز عاشوراء بود دهم ماه محرم و موسى و بنى اسرائیل آن روز روزه داشتند شکر نعمت را و دفع بلیت را.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ قیل اخرجوا لهم بعد ذلک فنظروا الیهم فغرقوهم. پس از آنک غرق شدند اللَّه تعالى دریا را فرمود تا موج زد ایشان را بیرون او کند. و بنى اسرائیل در ایشان مینگریستند و پس از آن دریا هیچ غریق را نپذیرفت هر که را غرق کرد بر سر افکند.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ قراءة ابو جعفر و بصریان «وعدنا» بى الف است، و واعَدْنا بالف قراءة باقى، و معنى هر دو یکسانست. میگوید وعده نهادیم و هنگام ساختیم موسى را بر کوه طور چهل روز تا شما را توریة بستاند، چهل روز مرادست اما چهل شب گفت از بهر آنک ابتداء ماه از شب در گیرند آن گه که ماه نو بینند. و گفته‏اند که اربعین لیلة بآن گفت که وى را درین چهل روز روزه وصال فرمودند، چنانک در شب افطار نکند و اگر اربعین یوما گفتى روزه معروف از آن مفهوم شدى امساک روز و افطار شب، و اللَّه تعالى وى را درین چهل صوم درین وصال فرمود و این لفظ بآن نزدیکتر است و بمعنى موجزتر، فان معناه وعدناک اربعین یوما لتصومها و لا تفطر فیها لیلا و نهارا، و هذا من جوامع الکلم الذى اختصر له صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اختصارا. ابو بکر نقاش آورده است در شفاء الصدور که موسى ع بنى اسرائیل را گفته بود آن گه که در مصر بودند که اگر از اینجا بیرون شویم شما را کتابى آرم از نزدیک خداوند عز و جل، کتابى که دین شما بر شما روشن کند و کردنى و ناکردنى در آن پیدا گرداند. پس چون از مصر بیرون آمدند دریا را بازگذاشته و دشمن ایشان بآب کشته، موسى را گفتند ما آتینا بکتاب کما وعدتنا کتاب خداوند را که وعده دادى ما را نیاوردى؟ موسى گفت ازین پس تا چهل روز شما را کتاب آرم که خداوند عز و جل مرا این وعده نهاد. گویند ماه ذى القعده بود و ده روز از ذى الحجة همانست که در سوره اعراف گفت وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ. موسى هارون را بجاى خود نشاند و بر بنى اسرائیل گماشت و ذلک فى قوله اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ موسى هارون را گفت خلیفه باش مرا و از پس من کارران در قوم من و نیکى کن و مهربان باش و دلها را مراعات کن، و قوم فراهم دار و راه تباه کان را پى مبر. موسى این بگفت و ایشان را چهل روز وعده داد و بمیعاد حق شتافت. بنى اسرائیل وعده خلاف کردند شبانروزى بدو روز مى‏شمردند و پس از غیبت موسى به بیست شبانروز عاصى شدند، و گوساله سامرى را بخدایى گرفتند.
اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و ذلک تنبیه على انّ کفرهم بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لیس با عجب من کفرهم و عبادتهم العجل فى زمن موسى ع. و عن عکرمة عن ابن عباس رض قال لما هجم فرعون على البحر و هاب ان یقتحم فیه، تمثّل له جبرئیل على فرس انثى، فعرف السامرى جبرئیل، و کان السامرى من قوم موسى من اهل باجر و انشأ من قوم کانوا یعبدون البقر، و هو ابن عم موسى و اسمه موسى بن ظفر. و انما عرف جبریل لان امه حیث خافت ان یذبح جعلته فى غار و اطبقت علیه و کان جبرئیل یاتیه فیغذوه باصابعه، یجد فى احدى اصابعه لبنا و فى الأخرى عسلا و فى الأخرى سمنا، فلم یزل یغذوه حتى نشأ فلما عاینه عرفه، فقبض قبضة من اثر فرسه. و القى فى روع السّامرى انک لا تلقیها على شى‏ء فتقول کن کذا و کذا الا کان، فلم تزل القبضة معه حتى مضى موسى لوعد ربه، و کان مع بنى اسرائیل‏ حلى آل فرعون، قد تعوّروه بعلة العرس، و کانهم تأثموا منه، فاخرجوه و قذفوه فى حفرة لتنزل النّار فتاکله، فلما جمعوه قال السامرى لهارون و کانت القبضة فى یده یا نبىّ اللَّه القى ما فى یدى؟ قال هارون نعم و ظن انه لبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلى فقذفه فیها و قال کن عجلا جسدا له خوار فصار عجلا جسدا له خوار اى صوت، قیل کان یخور و یمشى، فقال هذا الهکم و اله موسى، فعکفوا على عبادته.
فذلک قوله ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ اصل الاتخاذ ابتداء عمل الشی‏ء، قال اللَّه تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ، و قد یکون مدحا و یکون ذمّا، فاذا کان مدحا کان بمعنى الاصطفاء کقوله تعالى وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، و اذا کان ذما کان بمعنى التصییر کقوله. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ ترکناکم فلم نستأصلکم پس شما را عفو کردیم و در حال عقوبت نفرستادیم تا از شما فرا گذاشتیم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ آن را کردیم تا مگر شکر کنید و نعمت عفو من بر خود بشناسید و سپاس‏گزارى کنید.
روى ان موسى ع قال یا رب کیف استطاع آدم ان یؤدّى شکر ما اجریت علیه من نعمک، خلقته بیدک و اسجدت له ملائکتک و اسکنته جنتک، فاوحى اللَّه عز و جل الیه ان آدم علم ان ذلک منى و من عندى فلذلک شکره‏
و عن داود ع قال سبحان من جعل اعتراف العبد بالعجز عن شکره شکرا، کما جعل اعترافه بالعجز عن معرفته معرفة».
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ و موسى را نامه دادیم یعنى توریة وَ الْفُرْقانَ فرقان آن معانى و علم و احکام است که در توریة بود که بآن میان حق و باطل جدایى پیدا شد. و گفته‏اند فرقان اینجا انفلاق البحر است و بر دشمنان نصرت. و روز بدر را از آن یوم الفرقان خواندند که مؤمنانرا بر کافران نصرت بود.
قطرب گفت فرقان اینجا قرآن است و در آیت ضمیرى است محذوف یعنى آتینا موسى الکتاب و محمدا الفرقان. و گفته‏اند فرقان در همه قرآن بر سه وجه آید و معانى آن سه قسم است: یکى بمعنى نصرت چنانک درین آیت است بقول بعضى مفسران.
نظیر این «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى یوم النصر فنصر اللَّه موسى و اهلک فرعون جایى دیگر گفت یوم الفرقان یوم التقى الجمعان یعنى یوم النّصر، فنصر اللَّه فیه المسلمین و هزم الکافرین. وجه دوم فرقان آنست که بنده را از شبهة بیرون آرد تا در یقین وى بیفزاید و ذلک قوله فى الانفال إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً همانست که در سورة البقرة گفت وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ یعنى المخرج فى الدین من الشبهة و الضلالة. وجه سوم فرقان است بمعنى قرآن و ذلک فى قوله تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ، در آل عمران گفت وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ لعلکم تهتدون هر چند که این خطاب با ایشان است که در عهد مصطفى ع بوده مراد باین اسلاف ایشانند آنان که در عهد موسى ع بودند و اهتداء ایشان و راهبردن ایشان بحق در توریة بود. و روا باشد که گویى لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ایشان را خواهد که در عهد رسول ما بودند، و اهتداء ایشان به توریة از راه توحید و اصول دین بودند از راه فروع، و در اصول توحید کتابهاى حق یکسانند و خلق با آن مخاطب.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ ابن جریر گفت موسى بزبان عبرى موشى گویند و مو آب باشد وشا درخت یعنى او را بنزدیک آب و درخت یافتند آن گه که یافتند در سراى فرعون. و موسى از فرزندان لاوى بن یعقوب بود: موسى بن عمران بن یصیر بن ناهث بن لاوى بن یعقوب.
مفسران گفتند که پرستندگان گوساله پس از آن پشیمان شدند و بدانستند که از راه حق دور افتاده‏اند، و الیه الاشارة بقوله وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا آن گه که پشیمان شدند و بدانستند که حق گم کردند قالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا گفتند اگر خداوند ما بر شما نبخشاید و ما را نیامرزد ناچاره از زیان کارانیم.
و موسى ایشان را میگفت إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ شما بر خویشتن ستم کردید که عبادت گوساله کردید. گفتند یا موسى اکنون حیلت چیست؟ موسى گفت: فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِکُمْ البارئ الخالق و البریّة المخلوقون یقال برأ اللَّه الخلق و یبرأ منهم برأ میگوید که راه شما آنست که توبه کنید از معصیت، بطاعت بازگردید و از کرده پشیمان شوید، و از آفریدگار عذرى بازخواهید.
گفتند یا موسى بمجرد عذر کار ما راست شود یا نه؟ موسى گفت نه که شما مرتدّ گشتید بدانک گوساله را معبود گرفتید و حکم مرتد قتل است: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ معنى نه آنست که خود را بدست خویش بکشید بل که میگوید یکدیگر بکشید هذا کقوله تعالى وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ اى لا یقتل بعضکم بعضا، و کقوله ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ اى نظراءکم فى الدین. گفته‏اند ظلمتى و تاریکى دریشان پیچید چنانک یکدیگر را نمى‏دیدند و نمى‏شناختند و هر یکى را تیغى در دست نهادند و فرمان آمد که یکدیگر را بکشید. ابن عباس گفت موسى ایشان را گفت توبه شما آن گه بپذیرد که ایشان که عبادت گوساله نکرده‏اند شما را میکشند و شما صبر میکنید در پس زانو نشسته که هیچ باز نکوشید و ننگرید گفتند همه صبر کنیم چنانک فرمانست. پس هارون بیامد و با وى دوازده هزار مرد بود که گوساله پرستى نکرده بودند و منادى ندا کرد.
«الا انّ هؤلاء اخوانکم قد اتوکم شاهرى السیوف، فاتقوا اللَّه و اصبروا فلعن اللَّه رجلا حلّ حیاته او قام من مجلسه، او مدّ طرفه الیهم او اتّقاهم بید او رجل، فیقولون آمین فیقتلون الى المساء. موسى که آن قتل فراوان دید بگریست و زارى در گرفت، «یا رب هلکت بنو اسرائیل» فرزندان یعقوب بسیار هلاک شدند، بقیتى بگذار. رب العالمین دعاء موسى اجابت کرد و فرمان داد تا از قتل باز ایستادند و هفتاد هزار کشته بودند موسى دلتنگ شد بآن حال که برفت، رب العالمین وحى فرستاد به موسى که. «اما یرضیک انى ادخل القاتل و المقتول الجنّة، فکان من قتل منهم شهیدا و من بقى منهم مکفّرا عنه ذنوبه» اللَّه تعالى موسى را خشنود کرد به آنک کشتگان را شهید کرد و باقى که زنده مانده بودند عفو کرد.
اینست که رب العزة گفت فَتابَ عَلَیْکُمْ اى فعلتم ما امرتم به فتاب علیکم و تجاوز عنکم. إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یعود الى العبد بالطافه و بتیسیره التوبة له و برحمته المنجیة من عقوبته.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ مفسران گفته‏اند آن گه که موسى از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله، و از خشم لوحها که در آن تورات نبشته بود بیوکند، و با برادر و با سامرى سخن درشت گفت، آن گه گوساله را بسوخت و بر روى آب به پراکند، و قصه چنانک رفت تا بآخر، پس موسى بیارمید و خشم وى باز نشست. چنانک رب العالمین گفت وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ موسى آن لوحها برداشت و راهنمونى و بخشایش حق که در آن بود ایشان را بیان کرد و گفت من با اللَّه سخن گفتم و از وى سخن شنیدم ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلیمه ایّاک استوار نداریم ترا که اللَّه سخن گفت با تو، تا آن گه که اللَّه را به بینیم تا گواهى دهد ترا بدانک مى‏گویى موسى ازیشان بحق نالید گفت خداوندا تو خود داناترى که چه میگویند. رب العالمین گفت ادعهم الى الطور ایشان را بطور خواند، فاختار موسى منهم سبعین رجلا موسى هفتاد مرد را برگزید ازیشان و ایشان را روزه و طهارت و غسل فرمود و پاکى جامه، پس ایشان را بطور برد. گفتند یا موسى نرید ان نسمع کلام ربنا خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم. موسى گفت بر جاى خود مى‏باشید تا میغ در کوه گیرد و نداء حق شنوید آن گه نزدیک شوید و بسجود در افتید، پس موسى بکوه برآمد و حجابى پیدا شد میان ایشان و میان موسى تا موسى را نه بینند، که موسى هر آن گه که با حق سخن گفتى نورى بر وى تافتى که هیچکس از آدمیان طاقت نداشتى که در وى نگرستى، چون خداوند عز و جل با موسى سخن در گرفت ایشان بسجود افتادند، و کلام حق بشنودند و امر و نهى بدانستند، و از حق شنیدند که گفت «انا اللَّه ربکم لا اله الا انا الحى القیوم لا اله الا انا ذو بکة اخرجتکم من ارض مصر، فاعبدونى و لا تعبدوا غیرى» و یروى عن مقاتل انه قال فسمعوا من السحابة صوتا مثل صوت السنّور پس چون موسى از مناجات فارغ شد و با نزدیک ایشان آمد، ایشان گفتند یا موسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً تا خداى را عز و جل معاینه نه بینیم بتو ایمان نیاریم، در آن حال بگرفت ایشان را صاعقه، چنانک اللَّه گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ گفته‏اند صاعقة درین آیت بانگ جبرئیل بود که بریشان زد بفرمان حق زلزله در زمین افتاد و ایشان از آن فزع جان بدادند. گفته‏اند اصل صاعقه بانگ صعب است و آواز سخت و باشد که با آن مرگ بود و باشد که آتش افتد از آن، و باشد که عذاب رسد از آن، و هر سه وجه در قرآن بیاید فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ این هر دو مرگ است. «أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ» این عذاب است وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ این آتش است و صاعقه و صاقعه متقارب‏اند و فرق آنست که صاعقه از هوا و سوى آسمان درآید و صاقعه از اجسام زمین بدر آید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ میگوید شما در آن عذاب مى‏نگرستید یعنى وقت نزوله قبیل الموت هذا کقوله وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ یعنى تنظرون الى اوائل الموت و ما یظهر منه این آیت دلیل است که آفریدگار جل جلاله دیدنى است و رد است بر معتزله که رؤیت را منکرند و وجه دلیل آنست که از موسى نکیرى پیدا نشد بریشان بآن سؤال، و اگر مستحیل بودى بر موسى انکار آن واجب بودى، که بر پیغامبران واجب باشد که چون منکرى به بینند آن را منکر شوند و از آن نهى کنند. اگر معتزلى گوید که صاعقه که رسید ایشان را بآن رسید که دیار خواستند و اگر حق بودى ایشان را صاعقه نرسیدى؟ جواب وى آنست که صاعقه نه بآن رسید ایشان را که دیدار خواستند، و مستحیل بود که موسى هم خواست و وى را صاعقه نرسید، بلکه اقتراح الآیات بعد الآیات کردند، و هر آن گه که آیتى از آیات نبوت بر پیغامبر پیدا شود و بنگروند و دیگر آیتى خواهند عذاب واجب شود. و گفته‏اند ایشان را صاعقه بآن رسید که رؤیت حق جل جلاله از مقدورات بشر بشمردند بآنچه گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً و اگر بجاى آن سل اللَّه ان یرینا گفتندى، بودى که ایشان را صاعقه نرسیدى و اللَّه اعلم. و گفته‏اند درین آیت اثبات نبوت مصطفى است که بیان قصه پیشینیان و ذکر احوال گذشتگان از علوم اهل کتاب بود نه از علوم عرب، و ایشان میدانستند که مصطفى از عرب است، کتاب ایشان ناخوانده و ناآموخته، و آن گه از آنچه در کتاب ایشان بود خبر میداد و بیان میکرد تا بدانند که آن جز از وحى حق نیست، و نبوت وى جز صدق نیست.
ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ موسى چون آن قوم را دید، فزع زده و جان داده، گریستن در گرفت و زارى میکرد و میگفت ما ذا اقول لبنى اسرائیل؟
اذا اتیتهم و قد اهلکت خیارهم لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ خداوند بنى اسرائیل را چه گویم و چون بر ایشان باز شوم، که بهینه ایشان را هلاک کردى! آن گه از سر ضجرت گفت لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ اگر خواستى تو ایشان را هلاک کردى هم در خانه‏هاشان بمیرانیدى و مرا نیز با ایشان بهم، تا کفن یافتندى و جاى دفن، «أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا» مى هلاک کنى ما را بآنچه نادانى چند کردند از ما یعنى عبادت گوساله پس رب العزة ایشان را یک یک زنده کرد و در یکدیگر مى‏نگریستند آن گه که زنده مى‏شدند. مفسران گفتند مرگ عبرت بود نه مرگ فنا پس از مرگ دیگر باره مکلّف بودند.
اللَّه تعالى منت نهاد بریشان و گفت ثُمَّ بَعَثْناکُمْ پس شما را برانگیختم و زنده کردم و با موسى سپردم تا زندگى و روزى که شما را مقدر است بتمامى بشما رسد لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ این را از بهر آن کردم تا از من آزادى کنید و سپاس دارید. این آیت حجت است اهل حق را بر منکران بعث، و حجت است بر قومى فلاسفه که گفتند بعث و نشور ارواح راست نه اجساد و اعیان را، و معلوم است که رب العالمین اینان را که بعث کرد اجساد و اعیان ایشان کرد و امثال این فراوانست در قرآن که حجت است بریشان. عزیز را گفت فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قوم حزقیل را گفت مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ اصحاب کهف را گفت بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ وجه الاستدلال بهذه الآیات ظاهر لمن تدبره و تأمّل فیه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۸ - النوبة الاولى
قول تعالى: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ و سایه کردیم بر شما میغ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ فرو فرستادیم بر شما از میغ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ ترنجبین و مرغ سلوى: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکیها و خوشیها از آنچه شما را روزى کردیم بى رنج بردن و بى جستن وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ لکن ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا و گفتیم ایشان را که در روید هذِهِ الْقَرْیَةَ درین شهر بیت المقدس فَکُلُوا مِنْها میخورید از آن حَیْثُ شِئْتُمْ هر جا که خواهید رَغَداً آسان و فراخ، وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و چون در روید پشت خم داده در روید، وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مى‏گویید حطّه حطّه فرو نه از ما گناهان نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ و ما نیکو کاران را به نیکویى بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که ایشان را فرمودیم قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ بسخنى جز زانک ایشان را گفتند فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فرو فرستادیم بر ایشان که بر خود ستم کردند رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابى از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ بآنچه از فرمان بیرون شدند.
وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ موسى آب خواست قوم خویش را در تیه فَقُلْنَا گفتیم او را اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ عصاى خود بر سنک زن فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ پس از آن بیرون گشاد اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً دوازده چشمه، قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ مردمان همه میدانستند هر سبطى آبشخور ایشان کُلُوا وَ اشْرَبُوا ایشان را گفتند میخورید و مى‏آشامید مِنْ رِزْقِ اللَّهِ از آنچه روزى داد اللَّه شما را بى رنج و بى جستن، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ و بگزاف و تباهکارى و خود کامى در زمین مروید.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ موسى را گفتید لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ شکیبایى نمیتوانیم کرد بر یک طعام، فَادْعُ لَنا رَبَّکَ خداوند خود را خوان و از وى خواه یُخْرِجْ لَنا تا بیرون آرد ما را مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین رویاند از خود مِنْ بَقْلِها از تره آن وَ قِثَّائِها و خیار آن وَ فُومِها و گندم آن وَ عَدَسِها و دانچه آن وَ بَصَلِها و پیاز آن، قالَ گفت أَ تَسْتَبْدِلُونَ مى بدل جویید الَّذِی هُوَ أَدْنى‏ آنچه بدتر است بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ از آن چیزى که بهست، اهْبِطُوا مِصْراً از آن تیه و بیابان فروشید در شهر فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ که شما را دهند آنچه میخواهید وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ و بریشان زدند خوارى در دلهاى خلق و سستى در چشمها وَ الْمَسْکَنَةُ و فرومایگى و فروتنى وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ و خویشتن بخشم خدا آوردند و بخشم خدا باز گشتند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ آن بدان بود که بآیات و سخنان خداوند خویش کافر مى‏شدند، وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و میکشتند پیغامبران خود را بجور و دلیرى نه بحق، ذلِکَ بِما عَصَوْا این آن بود که سر کشیدند از پذیرفتن حق وَ کانُوا یَعْتَدُونَ و اندازه مى درگذشتند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند و فرستاده را استوار گرفتند وَ الَّذِینَ هادُوا و ایشان که از راه بگشتند و جهود شدند وَ النَّصارى‏ و ترسایان که در عیسى غلوّ کردند وَ الصَّابِئِینَ و ایشان که زبور در دست دارند و میان دو دین سدیگر گزینند، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از همگان بخداى بگروید وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک کرد، فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ ایشانراست مزد ایشان عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ و نیست بریشان بیمى فردا وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و نه هرگز اندوهگن باشند
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم از شما و عهد گرفتیم بر شما وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ و فرمودیم تا کوه طور بر سر شما باز داشتند، خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ و شما را گفتند بآواز از بالا گیرید این کتاب که شما را دادیم بقوت یقین و تصدیق و جدّ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد دارید آنچه در آن شما را وصیت کردند و فرمودند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از عذاب و خشم خدا پرهیزیده آئید.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس از فرمان برگشتید، فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خدا بودى بر شما و مهربانى او شما را لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ از زیانکاران و نومیدان بودید شما.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا الآیة، هر چند که کوشیدند و رنجها در دیندارى کشیدند آن احبار جهودان و رهبان ترسایان، و چندانک توانستند در راه مجاهدت و ریاضت رفتند و نفس خود را از شهوات و مألوفات باز داشتند و از دنیا و دنیا داران یکبارگى عزلت گرفتند، و صومعه‏ها بر خود زندان کردند، با اینهمه که کردند ضایع است سعى‏هاى ایشان، بل که حقیقت خود آنست که تا به محمد ایمان نیارند و او را برسالت و نبوت استوار نگیرند، آن عبادتها ناکرده کرده گیر و آن طاعتها ناپذیرفته. روش دینداران و مقامات و احوال دوستان هم بر این نسق نهادند، تا بقیتى از علایق بریشانست دعوى ایشان دریافت نسیم دوستى هذیانست. المکاتب عبد ما بقى علیه درهم.
تا هست ترا بنزد تو تکیه گهت
مغرور دو عالمى و کار تبهت‏
تو تکیه بر پنداشت خود زنى، و سوداها در سر گیرى و غوغاها در دل، و ستور نفس را از راندن هیچ شهوت باز نگیرى، آن گه طمع دارى که با مردان راه در میدان حقیقت گوى زنى، هیهات!!
تا تو بر پشت ستورى بار او بر جان تست
چون بترک وى بگفتى آتش اندر بار زن‏
ور زچاه جاه خواهى تا بر آیى مردوار
چنگ در زنجیر گوهر وار عنبر بار زن‏
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ با همه عهد بست و از همه پیمان گرفت و همه اجابت کردند، اما قومى بطوع اجابت کردند و قومى بکره او که بطوع اجابت کرد عیان او را بار داد و مهر ازل وى را دست گرفت، و او که بکره اجابت کرد حق بر وى بپوشید تا در تاریکى و بیگانگى بماند. این میثاق بر عموم روز اول و در عهد ازل برفت، که احدیت بر دلها متجلى شد، یکى را تجلى سیاست و عزت بود یکى را تجلى لطف و کرامت آنها که اهل سیاست بودند در دریاى هیبت بموج دهشت غرق شدند، خردهاشان حیران و دلهاشان تاریک، گرد بیگانگى بر رخسار ایشان نشسته، داغ جدایى بر پیشانى ایشان نهاده، که أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ. و آنها که اهل لطف و کرامت بودند ایشان را بزیور انس بیار است و بنور توحید بیفروخت، و این رقم تخصیص بر ناصیه دولت ایشان کشید که أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ آب آشنایى را در دل ایشان جویى بریده و زرع دوستى را تخم سعادت پر کنده، و میوه بستاخى را درخت دولت نشانده، و دیدار منت را چراغ معرفت افروخته، و آن گه حوالت همه با فضل و رحمت خود کرده و گفته که فلو لا فضل اللَّه علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین.
آرى چون دریاى فضل بموج آید جوى معصیت را در تلاطم آن امواج صولت نماند. داود پیغامبر گفت «الهى اتیت اطباء عبادک لیداوونى، فکلهم علیک دلّونى فبؤسا للقانطین من رحمتک» گفت خداوندا گرد همه طبیبان عالم بر آمدم تا درد مرا مرهمى سازند همگان مرا بتو راه نمودند، زیانکار و بینوا آن کس که از رحمت تو نومیدست. فضیل عیاض در روز عرفه در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید، هر کسى در موسم عرفات بآن خلق نگریست و آن سوز و نیاز و آن ناز و راز ایشان دید، هر کسى دیگر دعائى و دیگر ثنائى میگفت، دستها همه سوى آسمان و چشمها گریان و دلها سوزان، فضیل گفت «چه بینید و چه حکم کنید؟ اگر این همه خلق دست نیاز سوى مخلوقى دراز کنند و دانگى سیم خواهند ازیشان دریغ دارد یا نه؟ گفتند نه گفت بخدایى خداى که بندگان را بمغفرت خود نواختن بنزدیک حق آسانتر است از آن دانگى سیم آن مخلوق باین جمع فراوان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً و شما آنید که یکى را بکشتید، فَادَّارَأْتُمْ فِیها و در آن کشته پیکار در گرفتید، وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ و اللَّه بیرون آرنده است و آشکارا کننده ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ آنچه شما پنهان میدارید که کشنده وى کیست.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ‏
گفتیم بزنید این کشته را بِبَعْضِها بچیزى از گوشت آن گاو، کَذلِکَ‏ چنین که دیدید یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ مردگان را زنده کند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ‏ و مى‏نماید شما را نشانهاى توانایى و نیک خدایى خویش لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏ تا در یابید شما.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ پس سخت گشت دلهاى شما، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آن نشانهاى مهربانى و نیک خدایى که از من دیدید، فَهِیَ کَالْحِجارَةِ تا گویى که آن دلها از سختى چون سنگ است أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً بل که سخت‏تر از سنگ وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ و از سنگها سنگ است لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ که از آن جویها میرود، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ از آن سنگ است که مى‏شکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و آب از آن بیرون میآید، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا بهامون مى‏افتد از ترس خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خدا از کرد شما ناآگاه نیست.
أَ فَتَطْمَعُونَ مى‏پیوسید و طمع میدارید، أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ که شما را استوار گیرند وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ و گروهى ازیشان بودند یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ که سخن خداى عز و جل مى‏شنیدند ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ پس آن مى‏بگردانیدند، مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ پس از آنک دانسته بودند و شناخته وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانستند که بآنچه میگویند دروغ زنان‏اند و گناهکار.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا و چون گرویدگان را بینند قالُوا آمَنَّا گویند ما گرویدیم و استوار داشتیم، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ و آن گه که با یکدیگر افتند بى شما و خالى افتند از شما، قالُوا یکدیگر را گویند أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ایشان را مى سخن مى‏گویید (از توریة) و مى‏آگاه کنید بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ از آنچه اللَّه گشاد بر شما لِیُحَاجُّوکُمْ. بِهِ تا فردا بر شما حجت آرند بآن عِنْدَ رَبِّکُمْ نزدیک خداوند شما، أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى در نیابید؟
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و پیمان ستدیم از شما لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ کى خونهاى هام دینان خویش نریزید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و هام دینان خویش را از خان و مان بیرون نکنید: ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ آن گه اقرار دادید بپیمان وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما گواهى میدهید.
ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ پس شما که شمااید تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ هام دینان خویش را میکشید، وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ و کس کس از هام دینان خود از خان و مان بیرون میکنید به بیداد، تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ یکدیگر را یار و هم پشت مى‏بید بر رنج نمودن مظلومان، بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ببزه کارى و افزون جویى وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ و گر بشما آیند اسیران، تُفادُوهُمْ ایشان را مى‏باز فروشید، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ و بر شما حرام کرده‏ام که ناگرویده از دست رها کنید زنده، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى نامه من گرویدید و بلختى مى‏نگروید. فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ پس چه گوئید که جزاء آن کس که چنین کند از شما چیست؟ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مگر بى آبى و فرودى که ایشان را درین گیتى است وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستخیز، یُرَدُّونَ و از برند ایشان را، إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ واسخت‏تر عذاب در دوزخ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و اللَّه از آنچه میکنید ناآگاه نیست.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ ایشان آنند که دنیا خریدند و آخرت فروختند فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ فردا عذاب دوزخ ازیشان سبک نکنند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و ایشان را کسى یارى ندهد و نه فریاد رسد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ دادیم موسى را نامه وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ و پس او را فرا داشتیم فرستادگان از پیغامبران، وَ آتَیْنا و دادیم عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ عیسى را پسر مریم الْبَیِّناتِ نشانهاى روشن پیدا، وَ أَیَّدْناهُ و نیرو دادیم او را بِرُوحِ الْقُدُسِ بجان پاک از دهن جبریل أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ‏
باش هر گه که بشما آید رَسُولٌ از فرستادگان یکى، بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُکُمُ بآنچه شما را فرا نیاید و هواى شما نخواهد اسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشید فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ گروهى را دروغ زن دارید وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ و گروهى را میکشید.
وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتند دلهاى ما در غلاف است از اینکه تو مى‏گویى در نمى‏یابیم، بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه بریشان لعنت کرد بآنچه نگرویدند و کافر ماندند، فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ چون اندک میگروند و استوار میدارند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ مفسران گفتند که رب العالمین جل جلاله بنى اسرائیل را بچهار چیز فرمود در توریة و عهد و پیمان گرفت و ریشان که این چهار چیز بجاى آرند و خلاف نکنند: یکى قتل ناکردن، دیگر مردمان را از خان و مان خویش بظلم آواره نکردن، سدیگر با یکدیگر به بیداد گرى هام پشت نبودن، چهارم اسیران بنى اسرائیل را اگر مرد باشند و گر زن باز خریدن و آزاد کردن. پس ایشان چهار خصلت یکى بجاى آوردند و سه بگذاشتند. رب العالمین ایشان را ملامت کرد گفت: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ این کلمه دو معنى دارد: یکى آنست که خون هام دینان خویش مریزید، چنانک جاى دیگر گفت و لا تقتلوا انفسکم یعنى اهل دینکم، معنى دیگر آنست که خون خود مریزید، یعنى کسى را مکشید که شما را بقصاص باز کشند پس خون خود بکردار خود ریخته باشید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و برهان دینان خویش ظلم مکنید تا ایشان را از خان و مان بیفکنید. ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ یعنى اقررتم انّ العهد حق فقبلتم، پس آنکه اقرار دادید که آن عهد حق است و قبول کردید. و گفته‏اند که آن قوم که عهد و میثاق با ایشان رفت فرمان بجاى آوردند پس فرزندان ایشان نافرمانى کردند و پیمان بشکستند و رب العالمین گفت: وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما که فرزندان ایشانید دانسته‏اید از کتاب و گواهى میدهید که پدران شما عهد قبول کردند و بدان اقرار دادند. فرق میان شهادت و اقرار آنست که شهادت اقرارى باشد که با آن اقرار علم و اثبات و یقین بود، و اقرار آن بود که با آن علم و یقین نبود، ازینجاست که منافقان گفتند که «نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» رب العالمین ایشان را دروغ زن خواند براى آنکه علم و یقین که شرط شهادت است با آن نبود و اگر بجاى نشهد نقرّ گفتند ایشان را دروغ زن نکردى پس آنکه خبر داد از نقض عهد فرزندان و گفت: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ یعنى یا هؤلاء فاستغنى عن حرف النداء لدلالة الکلام علیه، پس شما که فرزندانید پیمان بشکستید و هام دینان خود را بکشتید و به پشتى یکدیگر بر مظلومان زور کردید، و گروهى را از خان و مان خویش آواره گردانیدید.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مى‏شدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ اسارى و اسرى هر دو خوانده‏اند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مى‏بید تا مظلومان را از خانه‏هاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کرده‏ام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مى‏شید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفته‏اند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مى‏گشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفته‏اند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفته‏اند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنى‏اند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفته‏اند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفته‏اند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مى‏نمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مى‏کشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مى‏گویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنى‏اند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفته‏اند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواسته‏اند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مى‏بینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بى‏نیاز میدیدند. و معنى دیگر گفته‏اند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مى‏درنیابد و فهم مى‏نکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کرده‏ایم و از درگاه خویش رانده‏ایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمى‏یابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفته‏اند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مى‏نگروند بکم و بیش هیچ در دین نمى‏آیند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ و چون بایشان آمد نامه مِنْ عِنْدِ اللَّهِ از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ استوار گیر و گواه لِما مَعَهُمْ توریة را که با ایشانست وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ و ایشان جهودان از پیش ما یَسْتَفْتِحُونَ مى نصرت خواستند برسول خدا عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا بر دشمنان خویش که کافران بودند فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا چون بایشان آمد آنچه شناختند کَفَرُوا بِهِ بوى کافر شدند فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ پس اکنون لعنت خدا بر کافران.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ ببد چیزى خویشتن بفروختند أَنْ یَکْفُرُوا که کافر میشوند بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه فرو فرستاده اللَّه، بَغْیاً حسد را أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ مى فرو فرستد از فضل خویش عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بر آن که خواهد از رهیگان خویش فَباؤُ بِغَضَبٍ خویشتن را بخشم خداى آوردند و بخشم وى باز گشتند عَلى‏ غَضَبٍ خشمى بر خشمى وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ و کافرانراست عذابى خوار کننده.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند. آمِنُوا بگروید بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بآنچه اللَّه فرو فرستاد قالُوا بجواب گفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا ایمان بدان آریم که بر ما فرستادند، وَ یَکْفُرُونَ و کافر میشوند بِما وَراءَهُ بهر چه‏ جز زان است وَ هُوَ الْحَقُّ و آنچه ایشان را و از آن خواندند راست است و درست، مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آنچه با ایشان است از توریة قُلْ رسول من گوى ایشان را فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ چرا پیغامبران اللَّه را مى‏کشید؟ مِنْ قَبْلُ از پیش ما إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده من گرویدگانید.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى‏ بدرستى که آمد بشما موسى بِالْبَیِّناتِ با پیغامهاى روشن و نشانهاى راست، ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ پس آن گه گوساله را بخدایى گرفتید مِنْ بَعْدِهِ پس غایب شدن موسى و رفتن وى به طور وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ و شمااید بچنان ستم بر خود ستمکاران.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و پیمان ستدیم از شما وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ و کوه زبر شما برداشتیم، خُذُوا ما آتَیْناکُمْ گفتیم بگیرید آنچه شما را دادیم بِقُوَّةٍ بعزم راست و تصدیق درست، وَ اسْمَعُوا و پیغام نیوشید و پذیرید، قالُوا سَمِعْنا گفتند شنیدیم وَ عَصَیْنا و نافرمان شدیم، وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ و در دلهاى ایشان دارند الْعِجْلَ دوستى گوساله بِکُفْرِهِمْ از کافر دلى ایشان قُلْ رسول من گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ به بد چیزى میفرماید ایمان شما را إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر بفرستاده ما گرویدگانید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ آمد بایشان نامه و چه نامه که یادگار خداوندست بنزدیک دوستان، نامه که مهر قدیم است بروى عنوان نامه که قصه دوستى و دوستان است مضمون آن، نامه که از قطیعت امان است،و بى‏قرار را درمان است، شفاء دل بیماران است، و آسایش جان اندوهگنان، رحمتى بود از خداى جهانیان بر مصطفى مهتر عالمیان، این نامه بوى داد تا او را یادگار بود و غمگسار، اندوه دل خویش بآن بسر آوردى و از رنج بیگانگان بآن آسایش یافتى!
و کتبت حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم‏‏
اگر جهودان بودند تغییر و تبدیل در نام و صفت وى آوردند، و خصمى وى را میان در بسته ناسزا میگفتند، پس از آنکه وى را شناخته بودند و دانسته، و بوى نصرت خواسته. و اگر کافران قریش و مشرکان مکه بودند از آن پیش که علم نبوت بدست وى دادند در میان ایشان مکرم و عزیز و محترم بود، امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند و در محافل او را در صدر مى‏نشاندند، پس چون قصه نبوت خواندن گرفت و حدیث دل و دل آرام پیش آورد، آن کار دیگر گون گشت، دوست برنگ دشمن شد تیر ملامت در وى انداختند، ساحر و شاعرش نام نهادند، دیوانه و سرگشته‏اش خواندند.
اشاعوا لنا فى الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
چه زیان دارد او را چون اجیر و فقیر خوانند، و رب العالمین او را بشیر و نذیر خواند! چه زیان داشت او را چون گفتند ضالّ است و غبى، و رب العالمین گفت رسول است و نبىّ!
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى‏
دوست دوست پسند باید نه شهر پسند، و عجب نیست اگر مشتى بیگانگان آن مهتر عالم را نشناختند و ندانستند، که ایشان را خود دیده آن نباشد که او را بینند و شناسند. و عجب آنست که چندین هزار پیغامبر بخاک فرو شدند در درد و حسرت آنکه تا مر ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر اطلاع بودى و هرگز نبود و نیافتند، و کیف لا و القرآن یقول فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن نومید گردانیدیم وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ حسین منصور که شمه از دور بدید فریاد بر آورد که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السراج و سار.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى‏
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى
لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوىّ، کلامه نبویّ، حکمه علوى، عبارته عربىّ، و لا مشرقى و لا مغربى، حسبه ابوى، رفیقه ربوى، صاحبه اموى، ما خرج من میم محمد، و ما دخل فى حائه احد.
آفرینش همه در میم محمد متلاشى، هر کجا در عالم دردى است و سوزى در مقابل سوز عشق وى ناچیز، انبیاء و اولیاء و شهداء و صدیقان چندانک توانستند از اوّل عمر تا آخر برفتند و بعاقبت باول قدم وى رسیدند، آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید، بسدره منتهى و جنات مأوى و طوبى و زلفى که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید، که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ زهى کرامت و رتبت! زهى شرف و فضیلت! زهى علو و رفعت! کرا بود جز از وى فضل تمام و کار بنظام؟ عز سماوى و فر خدایى؟ پس از پانصد سال بنگر رکن دولت شرع او عامر و شاخ شجره دولت او ناضر، شرف او مستعلى، و حکم او مستولى، درین گیتى نواى وى، در هفت آسمان آواى وى، در هر دلى از وى چراغى، بر هر زبانى از وى داغى، در هر سرى از وى نوایى در هر سینه از وى لوائى، در هر دلى وى را جایى، راهش پر نور، و گفت و کردش با نور، و خلق و خویش از نور، و خود نور على نور.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى‏
روى و مویش‏گر بصحرا ناوریدى قهر و لطف
کافرى بى برک ماندستى و ایمان بینوا
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى‏ بِالْبَیِّناتِ الآیة، چون موسى ع بر بساط انبساط پرورده شد، و خلعت کرامت یافت، و به نبوت و رسالت مخصوص گشت، وحى آمد بوى که یا موسى تو آن باز سپیدى که خلقى را بتو صید خواهیم کرد، پیغام ما به بنى اسرائیل رسان، و نعمت و منت ما در یاد ایشان ده رب العالمین آن فرستادن و رفتن وى بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى‏ بِالْبَیِّناتِ موسى گفت: خداوندا ایشان را چه گویم؟ وهب منبه گفت در بعضى کتب خوانده‏ام که پیغام حق آن بود که «یا بن عمران! قل لبنى آدم من کان شفیعکم الى اذ خلقتکم فاحسنت صورکم؟ و من کان شفیعکم الىّ اذ مننت علیکم بالاسلام. أمّن اخرجکم من اصلاب آبائکم بالرفق الى بطون امهاتکم؟ أمّن اخرجکم بالرفق من ارحام امهاتکم؟ امّن فتق القلب فجعل فیه نورا تهتدون به؟ امّن وهب لکم السمع تسمعون به؟ هذه منتّى علیکم قدیمة تعصوننى بالنّهار، و متمرّدون علىّ و انا بعلمى احفظکم فى ظلم اللیالى، و ان الملائکة لتنادى یا حلیم! ما احلمک عن الظالمین! یا موسى ینقلبون فى نعمایى و یعصوننى، ثم یقولون انى غفور رحیم. یا موسى کم یشکو کرام الحفظة الى عبدى فآمرهم بالصبر و اقول لهم لعلّه یرجع و یتوب؟ یا بن عمران! یمرّون بالجیفة فیسدّون مناخرهم، و ذنوبهم عندى انتن من الجیفة. یا بن عمران! عند الشدائد یدعوننى و ینسوننى عند الرخاء، یا بنى آدم! خذوا من الدنیا بقدر ما تطیقون، و اکتسبوا من الذنوب بقدر ما تحتملون العقوبة، و اطلبوا من النّعم بقدر ما تؤدّون شکره، ستعلمون اذا رجعتم الىّ انّى انّما امهلت الظالمون لهوانهم علىّ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ رسول من گوى إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ اگر سراى پسین و پیروزى در آن شما راست عِنْدَ اللَّهِ نزدیک خداوند، خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ خاصّه شما را از غیر دیگران، فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ پس مرگ خواهید بآرزوى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مى‏راست گوئید.
وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ و بآرزو نخواهند آن را، أَبَداً هرگز بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه میدانند که پیش فرا فرستادند از کردید، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بآن ستمکاران بر خویشتن.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ و ایشان را یابید أَحْرَصَ النَّاسِ حریصتر مردمان عَلى‏ حَیاةٍ بر زندگانى، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و گبرکان هم یَوَدُّ أَحَدُهُمْ دوست دارد یکى از آن گبران لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ اگر او را هزار سال عمر دراز دهندى وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ و رهاننده نیست آدمى را از عذاب أَنْ یُعَمَّرَ که او را عمر دراز دهند وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ و اللَّه بینا است بآنچه میکنند.
قُلْ رسول من گوى، مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ هر که دشمن است جبرئیل را، فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ خداست که فرستاد او را بر دل تو نه خود آمد بِإِذْنِ اللَّهِ بدستورى اللَّه آمد، مُصَدِّقاً استوار گیر و گواه لِما بَیْنَ یَدَیْهِ هر کتاب را که پیش او فرود آمد وَ هُدىً و راهنمونى وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ و شادمانه کردن گرویدگان را.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ هر که دشمنست خداى را وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى را وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى را، وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ و جبرئیل و میکائیل را فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ اللَّه دشمنست آن کافران را که دشمن ایشانند.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ و ما فرستادیم بر تو آیاتٍ بَیِّناتٍ سخنهاى روشن هویدا و راست، وَ ما یَکْفُرُ بِها و کافر نشوند بآن إِلَّا الْفاسِقُونَ مگر فاسقان که از پذیرفتن حق بیرون شده‏اند.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً باش هر گه که پیمانى ببندند، نَبَذَهُ بیوکنند و بشکنند آن پیمان را فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى ازیشان بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ...
بلکه بیشتر ایشان ناگرویدگانند.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ و آن گه که آمد بایشان رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فرستاده از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با ایشانست نَبَذَ بیوکند فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ گروهى ازیشان که توریة دادند ایشان را، کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کتاب خداى توریة پس پشت انداختند کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ مانند آنک نمیدانند که توریة سخن خدا است.
وَ اتَّبَعُوا وانگه پس روى کردند ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ آن چیز را که شیاطین خواندند عَلى‏ بر عهد مُلْکِ سُلَیْمانَ و در زمان او وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و هرگز سلیمان کافر نبود وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا و لکن شیاطین کافر شدند، یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ جادوى در مردمان میآموزند. وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ و نیز پس روى کردند آن چیز را که فرستاده آمد بر آن دو فریشته، بِبابِلَ شهر بابل هارُوتَ وَ مارُوتَ نام آن دو فرشته هاروت و ماروت، وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و ایشان جادوى در هیچکس نیاموزند، حَتَّى یَقُولا تا آن گاه که بیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ ما آزمون خلق ایم از خداى، فَلا تَکْفُرْ کافر مشو بپذیرفتن باطل فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما و مى‏آموزند از آن دو فریشته، ما یُفَرِّقُونَ بِهِ چیزى که با آن جدایى کنند بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ میانه مرد و جفت وى، وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ و نمى‏گزایند کس را، بآن و جدایى نمى‏اوکنند إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر بخواست خداى وَ یَتَعَلَّمُونَ و مى‏آموزند ما یَضُرُّهُمْ چیزى که ایشان را در این گزند نماید، وَ لا یَنْفَعُهُمْ و ایشان را در دین بکار نیاید، وَ لَقَدْ عَلِمُوا و نیک دانسته‏اند لَمَنِ اشْتَراهُ که هر که سحر را خرد و پسندد ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ‏
او را در آن جهان نیست از هیچ نیکویى بهره، وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ و ببد چیزى خویشتن را بفروختند، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا و اگر ایشان ایمان آوردندى وَ اتَّقَوْا و از خشم خداى بپرهیزیدندى، لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پاداش ایشان از نزدیک خداوند خَیْرٌ به بودى لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانندید.