عبارات مورد جستجو در ۳۳۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخاند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمىدانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمىبرند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مىنماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریفتر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بىواسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهلتر و در قتل و قتال مردانهتر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعبتر و قوىتر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصهاى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخاند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمىدانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمىبرند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مىنماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریفتر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بىواسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهلتر و در قتل و قتال مردانهتر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعبتر و قوىتر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصهاى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.
و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مىریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفتهاند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ یعنى القرآن تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع امّة محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ اى مع امة محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مىباید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ الجحیم النّار الشّدیدة الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مىبود. بروز چیزى نمىخورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمىخورد، و با اهل خود نمىبود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مىبودند، بروز روزه مىداشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمىخفتیدند، و گوشت و چربش نمىخوردند، و گرد زنان نمىگشتند، و بوى خوش بکار نمىداشتند، و پلاس مىپوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.
روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مىبینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».
پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.
اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».
رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ.
زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.
عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.
و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، وَ لا تَعْتَدُوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفتهاند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.
رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.
و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فى بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».
قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟
رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ.
لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بىعزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گویندهاند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیستر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامهاى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ بردهاى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.
و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولىتر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضلتر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مىنیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.
فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ.
ذلِکَ اى الّذى ذکرت کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.
روى عبد اللَّه بن سمرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانّک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.
قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».
قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
و نجاشى اول ترسا بود، پس مسلمان شد، و این آیت در شأن اوست و قوم او که مسلمان شدند از اهل ولایت او، چون قرآن بشنیدند چشم ایشان دیدند که آب مىریخت از شادى و بیدارى آنچه بشناخته بودند از حق، که از قرآن آن شنیدند راست که در انجیل خوانده بودند، و گفتهاند که این در شأن وفد یمن آمد که بر ابو بکر صدیق آمدند، و گفتند: اقرأ علینا القرآن، قرآن بر ما خوان. ابو بکر چیزى از قرآن بر ایشان خواند. ایشان از سر صفاء وقت و سوز دل خوش بزاریدند و بگریستند. ابو بکر صدیق که ایشان را چنان دید، او را خوش آمد، گفت: هکذا کنا، فقست القلوب. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد. وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ یعنى القرآن تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. و مصطفى (ص) ایشان را گفته: «ارق الناس اهل الیمن».
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع امّة محمّد (ص) الذین یشهدون بالحق همى گویند خداوندا ما ایمان آوردیم، ما را در این امّت محمد نویس، ایشان که گواهى بسزا و راستى دهند. همانست که جاى دیگر گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». معنى دیگر فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ یعنى مع من شهد من انبیائک و صالحى عبادک بأنه لا اله الا انت. ما را در جمله آن پیغامبران و نیکمردان نویس که گواهى میدهند بخداوندى و یکتایى تو.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ قوم نجاشى که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش، کافران ایشان را ملامت کردند، و زبان در ایشان نهادند که: ترکتم ملة عیسى و دین آبائکم! دین پدران خویش و ملت عیسى بگذاشتید! ایشان جواب دادند که: وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این ما لَنا در لغت عرب در جاى «لم» نهادند. میگوید: چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن؟! وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ اى مع امة محمّد (ص). این قوم صالحان امت محمداند که جاى دیگر میگوید: «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»، فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا الایة. رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که: فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، و نیز گفتند: وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ، و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود، که بآخر گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى المخلصین. این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل مىباید تا مستحق ثواب گردد. آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ الجحیم النّار الشّدیدة الوقود. یقال: جحم النّار اذا زاد فى ایقادها، و جاحم الحرب اشدّ مواضعها.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سراى خود سرب ساخته بود، و در آن مىبود. بروز چیزى نمىخورد، و بشب خواب نمیکرد، و گوشت نمىخورد، و با اهل خود نمىبود، و این عثمان بن مظعون الجمحى از مهینان و بهینان صحابه بود. رسول خدا وى را برادر خواند، و چون از دنیا بیرون شد، مصطفى (ص) بخانه وى شد، وى را مرده دید، او را بوسه داد. چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت، قومى از صحابه را از وى آرزوى آمد، و بوى پیوستند در خانه وى، و در موافقت سیرت وى. ابو بکر صدّیق از ایشان بود و عمر و على و عبد اللَّه بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندى و سالم مولى ابى حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسى و ابو ذر و عمار، این جماعت در خانه وى در آن سرب مىبودند، بروز روزه مىداشتند، و بشب قیام میکردند، و بر جامه خواب نمىخفتیدند، و گوشت و چربش نمىخوردند، و گرد زنان نمىگشتند، و بوى خوش بکار نمىداشتند، و پلاس مىپوشیدند، و یکبارگى از دنیا و لذّات دنیا اعراض کردند، و همّت کردند که در زمین سیّاحى کنند، و رهبانیت بر دست گیرند، و تنهاى خود را خصى گردانند.
روزى زن عثمان مظعون نام وى خوله در حجره عائشه شد، و رسول خدا حاضر بود، از عائشه پرسید که: آن زن کیست؟ عائشه وى را خبر کرد، گفت: «ما لی اراها باذّ الهیئة»؟ چونست که وى را ناساخته و ناآراسته مىبینم و پژمرده؟ خوله قصّه عثمان و آن جماعت مصطفى را باز گفت: رسول خدا خشم گرفت، برخاست، و بدر سراى عثمان شد، و ایشان را از آن نهى کرد، و گفت: «انى لم اومر بذلک، ان لأنفسکم علیکم حقا، فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا، فانى اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتى النساء، و من رغب عن سنتى فلیس منّى».
پس رسول خدا مردمان را جمع کرد، و ایشان را خطبه خواند و گفت: «ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و الطیب و النوم و شهوات الدنیا؟ اما انى لست آمرکم ان تکونوا قسیسین و رهبانا، فانه لیس فى دینى ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع، و ان سیاحة امتى الصوم و رهبانیتهم الجهاد.
اعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا و حجّوا و اعتمروا و أقیموا الصّلاة و آتوا الزکاة و صوموا رمضان و استقیموا یستقم لکم، و انّما هلک من کان قبلکم بالتشدید، شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم، فأولئک بقایاهم فى الدیارات و الصوامع».
رسول خدا ایشان را از آن نهى کرد، و بر وفق آن آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ.
زید بن اسلم روایت کند از پدر خویش که: عبد اللَّه بن رواحه را مهمانى رسید، و شغلى را از خانه بیرون شد. اهل وى طعام پیش مهمان ننهاد، و انتظار عبد اللَّه کرد. چون باز آمد، گفت: چرا طعام بمهمان ندادى و از بهر من او را باز داشتى؟ گفت: طعام اندک بود میخواستم که تو نیز در رسى، و با یکدیگر بخوریم.
عبد اللَّه گفت: اکنون که چنین کردى، آن طعام بر خود حرام کردم. اهل وى گفت: اگر تو نخورى من نیز بر خود حرام کردم. مهمان گفت: اگر شما نخورید بر من نیز حرام گشت. عبد اللَّه گفت: یا فلانه دانى چه کنى؟ طعام بیار تا با یکدیگر موافقت کنیم، و بنام خدا دست فرا کنیم، و بکار بریم. بامداد عبد اللَّه رفت، و با رسول خدا گفت که: ما شب چنین کردیم. رسول گفت: «احسنت یا عبد اللَّه» در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت در شأن وى فرو آورد.
و روایت کنند از ابن عباس که مردى گفت: یا رسول اللَّه انى اصبت من اللحم فانتشرت، و أخذتنى شهوة فحرمت اللحم. فانزل اللَّه هذه الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ. یعنى اللذات التی تشتهیها النفوس و تمیل الیها القلوب، ممّا احل لکم من المطاعم الطیبة و المشارب اللذیذة، وَ لا تَعْتَدُوا لا تجاوزوا الحلال الى الحرام. و گفتهاند: اعتدا اینجا خصى کردن است خویشتن را و قطع آلت تناسل.
رب العالمین گفت: مکنید که این اعتداست، از حدود و اندازه شرع درگذشتن، و اللَّه تعالى ایشان را که این کنند دوست ندارد.
و فى الخبر ان عثمان بن مظعون اتى النبى (ص) فقال: ائذن لى فى الاختصاء، فقال رسول اللَّه (ص): «لیس منا من خصى، و لا اختصى، ان خصاء امتى الصیام». فقال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى السیاحة، فقال: «ان سیاحة امتى الجهاد فى سبیل اللَّه». قال: یا رسول اللَّه ائذن لنا فى الترهب، فقال: «ان ترهب امتى الجلوس فى المساجد انتظار الصلاة».
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً عبد اللَّه مبارک گفت: الحلال ما اخذته من وجهه، و الطیب ما غذى و نما، فاما الجوامد و الطین و التراب و ما لا یغذى فمکروه الا على جهة التداوى. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ
روى عن عائشة و ابى موسى الاشعرى ان النبى (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فى بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روى: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخى، فقال: «یا فرقد! ما تقول فى هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن على غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الى الحسن، فقال: ان لى جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّى شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فى الماء البارد اکثر من نعمته علیه فى الفالوذ».
قوله: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد که لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه ما سوگند خورده بودیم بر آن کار که پیش داشتیم، اکنون کفّارت سوگندان ما چیست؟
رب العالمین کفارت آن پدید کرد: إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ الى آخره، اما نخست بیان سوگندان کرد، و لغو و تحقیق از هم جدا کرد، گفت: لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ.
لغو یمین بر جمله آنست که در زبان گوینده میرود از سوگندان بىعزیمت بر عقد سوگند خوردن، عرب به آن بس گویندهاند: لا و اللَّه بلى و اللَّه، و در سورة البقرة بشرح ترازین گفته آمد.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص عن عاصم عقّدتم بتشدید خوانند بمعنى مبالغت بى ارادت تکثیر. حمزه و کسایى و ابو بکر عن عاصم بتخفیف خوانند و هو الاصل. ابن عامر بالف خواند عاقدتم، و هو ایضا للواحد، کقوله: عافاه اللَّه، و عاقبت اللص. بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ اى قصدتم و تعمدتم و أردتم، و نویتم، کقوله: «بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ. «فَکَفَّارَتُهُ» یعنى فکفارة ما عقدتم من الایمان اذا حنثتم، اطعام عشرة مساکین. کفارت آن سوگند که دروغ کنند طعام دادن ده درویش است هر درویشى را یک مدّ، و المدّ رطل و ثلث، این مذهب شافعى است، و مذهب ابو حنیفه آنست که اگر گندم دهد هر درویشى را نیم صاع بدهد، و اگر جو دهد یا خرما یا مویز یک صاع تمام بدهد، و مذهب شافعى لا بد حبوب دهد نه قیمت آن دهد و نه آرد و نه نان و نه تغدیت و نه تعشیت، که بنزدیک وى اعتبار بنص است، و از نصّ تجاوز نکند، اما ابو حنیفه قیمت آن روا دارد و همچنین بجاى حبوب آرد و نان ما تغدیت و تعشیت جائز دارد، که بنزدیک وى اعتبار بمنفعت و مصلحت است، و بقول شافعى کفارت الا بآزاد مسلمان محتاج نباید داد، و بقول بو حنیفه کفارت على الخصوص بیرون از زکاة باهل ذمّت روا باشد که دهند. و دلیل شافعى قول خداست جل جلاله: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ، قال: و الکفر من اسفه السفه، یقول اللَّه تعالى: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ. و دلیل ابو حنیفه آنست که گفت جلّ و عزّ: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً، قال: و الاسیر لا یکون الا من الکافرین.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ میگوید: از میانه آن طعام که اهل خویش را میدهید، نه نفیستر طعام توانگران، و نه خسیس تر آن، نه بهینه طعام توانگران، و نه بترینه طعام درویشان. و قیل: «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ» یعنى المد لان هذا القدر وسط فى الشبع. أَوْ کِسْوَتُهُمْ شافعى گفت: هر چه نام کسوت بر آن افتد چون ازار و ردا و پیراهن روا باشد. ابو حنیفه گفت: جامهاى باید جامع که کسوت را بشاید، و عمامه روا نباشد که کسوت را نشاید.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ بردهاى باید مؤمن، که جاى دیگر مقید گفت: «فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ»، و شافعى این بر اصل خود بنا کرد که: یحمل المطلق على المقید، و نیز در خبر است: «اعتقها فانها مؤمنة» و بو حنیفه رقبه کافره روا بیند مگر در کفارت قتل، و رقبه خرد و بزرگ و نرینه و مادینه در آن یکسانست، اما اگر عیبى دارد که وى را از عمل باز دارد، چون نابینایى در چشم و گنگى در زبان و شلل در اعضا روا نباشد، و اگر عیبى بود که وى را از عمل مقصود باز ندارد، چنان که اعور بود یا یک انگشت ندارد و امثال این جائز باشد.
و سوگند خواره که کفّارت میکند درین هر سه مخیر است، که رب العالمین بلفظ تخییر گفت، اما فاضلتر آنست که نفع مردم بیشتر در آن است، اگر در روزگار قحط و جدوبت باشد که مردم را حاجت بقوت و طعام بیشتر بود طعام اولىتر و نیکوتر، که قوام حیات درین طعام است، و مردم را بدان حاجت است، و اگر روزگار خصب بود و فراخى، و مردم از قوت و طعام در نمانند اعتاق و کسوت فاضلتر. پس اگر ازین سه درماند و درویش باشد، چنان که از قوت خود و عیال وى در یک شبانروز هیچ چیز بسر مىنیاید، روزه دارد سه روز پیوسته یا گسسته، و پیوسته تمامتر و نیکوتر، و بیک قول شافعى واجب.
فذلک قوله: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ.
ذلِکَ اى الّذى ذکرت کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ على یمین، فرأیتم غیرها خیرا منها. چون سوگند خورید کارى را که کنید و ناکردن به، یا نکنید و کردن به، از سوگند خود بازآئید، و آن کنید که بهتر است و نیکوتر، پس آن گه آن سوگند را کفارت کنید.
روى عبد اللَّه بن سمرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یا عبد الرحمن بن سمرة لا تسأل الامارة فانّک ان اوتیتها عن مسئلة وکلت الیها، و ان اوتیتها عن غیر مسئلة اعنت علیها، و اذا حلفت على یمین فرأیت غیرها خیرا منها فکفّر عن یمینک، و آت الّذى هو خیر.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ و سوگندان خویش را میکوشید، بگزاف و بیداد مخورید، و نام اللَّه عرضه مسازید، مانع از خیر وصلة ارحام، و چون خوردید یاد دارید و نگه دارید، و آن را آزرم دارید، و جور را سوگند خوردن گناه است، و راست داشتن آن گناه، و از آن بازآمدن واجب، و کفارت فریضه، و جز بنام خدا و صفات وى و سخنان وى سوگند نیست. قال الشافعى: من حلف بغیر اللَّه فهو یمین مکروهة، و أخشى ان تکون معصیة.
قال النبى (ص): «لا تحلفوا بآبائکم و لا بالانداد»، و قال: «من حلف بغیر اللَّه فقد أشرک»، و روى: «فقد کفر».
قوله: کفر، تأویله انّه اذا حلف بغیر اللَّه، و هو یعتقد تعظیم ما حلف به کتعظیم اللَّه فقد کفر بذلک. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خداى گیرم بمعبودى؟ یا کردگارى شناسم بکار رانى؟ یا مولایى پسندم بنگهبانى؟ یعنى نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنى فطرت نمى دانستم، تا آن گه که دو اعرابى خصومت گرفتند در چاهى، یکى گفت: انا فطرتها، یعنى أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدى الخلقة، و منه
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مىپرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مىافتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مىپرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مىگوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مىآید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مىآموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مىآموزند، و از آن اقرار و عهد مىبر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شىء، و لا یعتاض علیه شیء، و لم یزل عالیا لکل شیء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شیء، و علا کل شیء، فلا شیء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شیء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داراناند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شىء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شیء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیمتر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیمتر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شیء اللَّه است، خویشتن را شیء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شیء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفتهاند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مىنشناسند، و گواهى نمىدهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مىشناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خواندهاند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهوداناند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان مناند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک مناند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مىپرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مىافتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مىپرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مىگوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مىآید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مىآموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مىآموزند، و از آن اقرار و عهد مىبر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شىء، و لا یعتاض علیه شیء، و لم یزل عالیا لکل شیء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شیء، و علا کل شیء، فلا شیء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شیء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داراناند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شىء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شیء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیمتر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیمتر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شیء اللَّه است، خویشتن را شیء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شیء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفتهاند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مىنشناسند، و گواهى نمىدهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مىشناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خواندهاند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهوداناند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان مناند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک مناند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة این آیت از روى اشارت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم تشریفى و اکرامى است از درگاه ربوبیت، که از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهى عالم بیرون از وى کس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، که رب العزة میگوید تسکین دل وى را که: یا محمد! ما مىدانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنى از گفتار بیهوده ایشان! یا محمد! مپندار که من نمىبینم آنچه بر تو میرود، یا نمىشمارم آن نفسهاى درد آمیغ که از تو مىبرآید، یا آن شربتهاى زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنى.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مىنهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مىدید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مىدانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نهاى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نهاى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگاناند، و اهل خطاب و جواب ایشاناند، و باقى مردگاناند. و زندگان بحقیقت سه کساند، هر چه نه این سهاند در شمار مردگاناند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مىترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مىگراید، و از خلق مىگریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بىعلم خوف خارجیان است.
رجاء بىعلم رجاء مرجیان است. محبت بىعلم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الایة.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مىنهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مىدید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مىدانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نهاى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نهاى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگاناند، و اهل خطاب و جواب ایشاناند، و باقى مردگاناند. و زندگان بحقیقت سه کساند، هر چه نه این سهاند در شمار مردگاناند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مىترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مىگراید، و از خلق مىگریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بىعلم خوف خارجیان است.
رجاء بىعلم رجاء مرجیان است. محبت بىعلم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الایة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهادهاند. میگوید: یا محمّد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب اللَّه، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا قیامت آید بشما. السّاعة اسم للوقت الّذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الّذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم السّاعة الّتى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار الّتى عبدتموها من دون اللَّه. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ان مع اللَّه آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ اللَّه را خواهید خواند یا این بتان را که مىپرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضرّ نیست، بلکه اللَّه را خوانید. فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إِنْ شاءَ اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصّحاح ان رسول اللَّه قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السّماء و سته فى الارض. قال رسول للَّه (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اصل الامة الصنف من النّاس و الجماعة، کقوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضّلال، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امّت خوانند، چنان که در قرآن است: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على دین، و قال: وَ ما کانَ النَّاسُ یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملّة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امّت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، و گفت: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»، و جاى بیاید که کافران امت محمّد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً، أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، و مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ اى رسل، فکفروا به، فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فیؤمنون و یخضعون. رب العزّة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدّت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى اللَّه و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ فأقاموا على کفرهم، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه، فان کثرة الکلام بغیر ذکر اللَّه قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدّنیا».
و اوحى اللَّه الى موسى (ع): یا موسى! لا تطوّل فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدىّ قنوت الصابرین، و صح الىّ من کثرة الذّنوب صیاح الهارب من عدوّه، و استعن بى على ذلک، فانّى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فَلَمَّا نَسُوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» من النّعمة و السّرور بعد الضرّاء الّذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النّبات من الارض. حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ». جاى دیگر گفت: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الّذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتّى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن النّدم، و قد جفّ القلم».
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النّبی (ص): «اذا رایت اللَّه یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانّما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ الى قوله وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: وَ لا یَخافُ عُقْباها، أَلا بُعْداً لِعادٍ، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ اى اصمّکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِکُمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اى هل احد یردّه الیکم دون اللَّه؟ میگوید: اگر اللَّه این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از اللَّه. یَأْتِیکُمْ بِهِ اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الّذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ، و قال تعالى: تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ. نظیرش آنست که اللَّه گفت: مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و اللَّه لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ الذین جعلوا للَّه شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هَلْ یُهْلَکُ هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هَلْ مِنْ مَحِیصٍ. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ. یکى بمعنى سؤال و طلب، کقوله: هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هَلِ امْتَلَأْتِ. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ، وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى، هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ، هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصّیّت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فَمَنْ آمَنَ اى صدق، وَ أَصْلَحَ العمل، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ خوف القنوط، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ حزن القطیعة.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بمحمد و القرآن، یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بِما کانُوا یَفْسُقُونَ اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ یعنى مفاتیح اللَّه بنزول العذاب، و لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ یعنى غیب نزول العذاب، حتّى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها». رب العالمین گفت: یا محمّد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى بالهدى وَ الْبَصِیرُ بالهدى یعنى المؤمن و الکافر و الضّالّ و المهتدى. أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ فتعلموا انّهما لا یستویان؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنى علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بىعلم ترس خارجیان است، و علم بى ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزى بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشى و بىکامى بساخته، ظاهرى شوریده، و باطنى آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایى یوم القیامة».
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنىاند که از قبیلههاشان بیرون کنند یا خود از قبیلهها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مىپوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانىاند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق مناند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مىپرورد. آن گه بىمرادى و بىکامى روزشان بسر مىآرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مىشدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مىنگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهدهاى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مىخواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آوردهاند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نراندهام. منواز ایشان را که من نخواندهام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مىتوانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مىخواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمىنهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بىخویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بىواسطه ما را شناخت، و بىصنایع ما را یافت، بىواسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیکتان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلتتان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنىاند که از قبیلههاشان بیرون کنند یا خود از قبیلهها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مىپوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانىاند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق مناند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مىپرورد. آن گه بىمرادى و بىکامى روزشان بسر مىآرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مىشدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مىنگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهدهاى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مىخواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آوردهاند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نراندهام. منواز ایشان را که من نخواندهام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مىتوانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مىخواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمىنهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بىخویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بىجان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بىواسطه ما را شناخت، و بىصنایع ما را یافت، بىواسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیکتان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلتتان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ کردار آدمى دو طرف دارد: یک طرف بدل پیوسته، آن را نیت گویند، و یک طرف بتن پیوسته، آن را عمل گویند.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مىپرهیز کردند، و آن را کراهیت مىداشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمىدیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شىء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشیء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشیء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پارهاى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهمتر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفتهاند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفتهاند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مىسگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمىبینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ اینها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نهاند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مىباید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مىباز نشیند، از دورى که مىافتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مىپرهیز کردند، و آن را کراهیت مىداشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمىدیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شىء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشیء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشیء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پارهاى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهمتر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفتهاند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفتهاند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مىسگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمىبینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ اینها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نهاند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مىباید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مىباز نشیند، از دورى که مىافتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ، استجابت و اجابت یکى است، همچون اوقد و استوقد قال الشاعر:
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا للَّه و للرسول بالطّاعة. إِذا دَعاکُمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: انّ ابیّا کان یصلّى فدعاه رسول اللَّه ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثمّ جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لِما یُحْیِیکُمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مىکند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ شبّه الکافر بالمیّت لانّه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إِذا دَعاکُمْ یعنى الى الجهاد، لانّه یحیى امرهم و یقوّى، و لانّه سبب الشّهادة. و الشّهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانّه سبب الحیاة الدایمة فى الجنّة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانّه سبب الحیاة الطیّبة. یقول اللَّه تعالى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الّا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید اللَّه یقلّبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول اللَّه ص یکثر ان یقول. «یا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول اللَّه آمنّا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «انّ قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلّبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید اللَّه جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوّت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر اللَّه. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مىگرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مىآرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلّبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مؤمن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و معصیت مؤمن را میگوید: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمّل فى حیاته و ما یسوّف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مىافکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا ربّ العزّه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ جایى دیگر میگوید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امّید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انّه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده دادهاند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد اللَّه مسعود گفت رسول خدا خطّى مربّع کشید و در میان آن مربع خطّى راست کشید و از هر دو جانب خطّهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطّى دیگر کشید، گفت: این خطّ که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خطّ مربّع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خطّ که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفتهاند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظنّ بد بردند، ربّ العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل اللَّه و اعلموا ان اللَّه یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ» اى و اعلموا انّه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً الفتنة و البلیّة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر النّاس فیستحقّ علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمّکم اللَّه بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنهاى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بىگناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا... الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. و این فتنه بقول بعضى مفسّران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: انّ اللَّه لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتّى یروا المنکر بین ظهرانیّهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذّب اللَّه العامّة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم اللَّه بعقاب.
و گفتهاند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرّق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى انّ الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنّا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللَّه (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها اللَّه لهم لصحبتهم ایّاى یستنّ بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم اللَّه بها النّار.
و قال ص لا تقوم السّاعة حتّى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تُصِیبَنَّ نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکّة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامّة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکّه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ و هم کفّار قریش و قیل فارس و الرّوم و هم کسرى و قیصر.
فَآواکُمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصّنون به و تسکنون فیه. وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ یعنى یوم بدر بالانصار و امدّکم بالملائکة. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یعنى الغنائم، احلّها لکم دون غیرکم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و لکى تشکروا نعمتى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول اللَّه ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول اللَّه ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى اللَّه یعطیهم ذلک الّا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحاً لهم لانّ عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول اللَّه فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انّه الذّبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و اللَّه ما زالت قدماى حتّى علمت انى قد خنت اللَّه و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلمّا نزلت شدّ نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و اللَّه لا اذوق طعاماً و لا شراباً حتّى اموت، او یتوب اللَّه علىّ. فمکث سبعة ایّام لا یذوق فیها طعاماً حتّى خرّ مغشیّاً علیه.
ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسى حتّى یکون رسول اللَّه هو الّذى یحلّنى. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتى ان اهجر دار قوم الّتى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا اللَّه بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزماً عطفاً على النّهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصباً على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النّهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انّهم اذا خانوا اللَّه و الرّسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخوّنه اذا تنقّصه.
ثمّ قال. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنّکم حبّها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حلّه، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیراً نعمة خالصة.
وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.
لمن آثر رضاء اللَّه فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفّار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مىزاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ الآیه...، إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ الآیة. إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ الآیة. یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الآیة..
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یعنى ان توحّدوا اللَّه و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً یفرّق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مىترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اى حجة و سلطانا باعزاز دین اللَّه و اهله و خذلان الشرک و خزیه. وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ الصغائر، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذنوبکم الّتى تقع لانّها فى اهل البدر و اللَّه قد غفرها لهم. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درستتر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردىام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مىاندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اى لیوثقوک و یشدّوک، أَوْ یَقْتُلُوکَ یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أَوْ یُخْرِجُوکَ من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبّح ببردى فانّه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ امّا در خوابگاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ المجازین على المکر.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفتهاند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، انّ هذا کلام اللَّه و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، اى: ببعض ما عذّبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انّه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انّه لیس فى حق.
وداع دعانى من یجیب الى الندى
فلم یستجبه عند ذاک مجیب
اى فلم یجبه، و المعنى اجیبوا للَّه و للرسول بالطّاعة. إِذا دَعاکُمْ این داعى رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید.
روى ابو هریرة: انّ ابیّا کان یصلّى فدعاه رسول اللَّه ص فلم یجبه حتى فرغ من صلوته، ثمّ جاء و سلم علیه، فقال لم لم تجبنى اذا دعوتک؟ اما تقرأ قوله تعالى: اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ، فقال لم اعلم و لا اعود بعده الى مثله.
لِما یُحْیِیکُمْ یعنى الى ما یحییکم، میگوید اجابت کنید و طاعت دارید، حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند، و آن قرآن است که قبول آن دل زنده مىکند. سدى گفت ایمان است که زندگى دل بایمان است و مردگى دل بکفر.
رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ شبّه الکافر بالمیّت لانّه لا ینتفع بحیوته. ابن اسحاق گفت: إِذا دَعاکُمْ یعنى الى الجهاد، لانّه یحیى امرهم و یقوّى، و لانّه سبب الشّهادة. و الشّهداء احیاء عند ربهم یرزقون. و لانّه سبب الحیاة الدایمة فى الجنّة، و قیل لما یحییکم یعنى العلم فانّه سبب الحیاة الطیّبة. یقول اللَّه تعالى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ یعنى یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الّا باذنه و لا ان یکفر، و القلوب بید اللَّه یقلّبها کیف یشاء.
قال انس بن مالک: کان رسول اللَّه ص یکثر ان یقول. «یا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دینک.» قلنا یا رسول اللَّه آمنّا بک فهل تخاف علینا؟ فقال: «انّ قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلّبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.»
میگوید اللَّه جدایى افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوّت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد، اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر اللَّه. گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانى خود اوست چنان که خواهد آن دلها مىگرداند، یکى راست میدارد تا ایمان مىآرد، یکى کژ میدارد تا کافر میگردد. اینست که مصطفى ص گفت: یقلّبه کیف یشاء، ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه.
ابن عباس گفت یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ اى یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته، کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او، پس جدایى افکند میان معصیت و روشنایى دل مؤمن، و جدایى افکند میان طاعت و تاریکى دل کافر. طاعت کافر را میگوید: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و معصیت مؤمن را میگوید: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمّل فى حیاته و ما یسوّف به نفسه بالموت. مردم امل دراز در پیش نهد، و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف مىافکند، که آرى تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنى است بتضاعیف روزگار میسازد، و خود از مرگ یاد نیارد، و بخاطر وى نگذرد، تا ربّ العزّه ناگاه او را گیرد، روزگارش برسد و عمرش نماند، و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود. اینست که میگوید یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ جایى دیگر میگوید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى ص گفت: بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت: یکى از پس هوا فروشدن و دیگر امّید زندگانى دراز داشتن. و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتى کرد تا یک ماه رسول خدا گفت: انّه لطویل الامل، اسامه نهمار دراز امید است در زندگانى! که تا یک ماه معاملت کرد. بآن خدایى که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید، و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم. پس گفت: اى مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایى که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده دادهاند بیاید، و ازان خلاص نیابید. عبد اللَّه مسعود گفت رسول خدا خطّى مربّع کشید و در میان آن مربع خطّى راست کشید و از هر دو جانب خطّهاى خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطّى دیگر کشید، گفت: این خطّ که در درون مربع کشیدم آدمى است و این خطّ مربّع اجل است گرد وى فرو گرفته، که ازان نجهد. و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وى آمده، اگر از یکى برهد ازان دیگر نرهد، تا آن گه که مرگ آید و این خطّ که بیرون مربع کشیدم امل دراز وى است، که همیشه در کارى اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وى خواهد بود.. و گفتهاند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند، خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان، بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظنّ بد بردند، ربّ العالمین در آن حال فرمان داد: قاتلوا فى سبیل اللَّه و اعلموا ان اللَّه یحول بین المرء و بین ما فى قلبه، فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة «وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ» اى و اعلموا انّه الیه تحشرون، فیجازیکم وفق اعمالکم.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً الفتنة و البلیّة و الامتحان و الاختبار الذى یظهر به باطن امر النّاس فیستحقّ علیه الجزاء، و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له اى لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمّکم اللَّه بالعذاب. میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنهاى که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بىگناه گیرد، و شومى آن بصالح و طالح رسد، صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود. همانست که گفت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا... الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. و این فتنه بقول بعضى مفسّران آنست که منکرى بیند و آن را بنگرداند و نهى نکند و بآن در گذرد.
قال النبى ص: انّ اللَّه لا یعذّب العامّة بعمل الخاصة حتّى یروا المنکر بین ظهرانیّهم و هم قادرون على ان ینکروه و لا ینکروه. فاذا فعلوا ذلک عذّب اللَّه العامّة و الخاصة. و فى روایة اخرى ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصى لم یقدروا على ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم اللَّه بعقاب.
و گفتهاند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرّق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل على (ع). روى انّ الزبیر بن العوام راى زمان قتال علی فى الجامع بالبصرة ینکث فى الارض و یقول قد کنّا حذرنا هذا. و روى حذیفة بن الیمان قال قال رسول اللَّه (ص) یکون من ناس من اصحابى اشیاء یغفرها اللَّه لهم لصحبتهم ایّاى یستنّ بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم اللَّه بها النّار.
و قال ص لا تقوم السّاعة حتّى تأتى فتنة عمیاء مظلمة، المضطجع فیها خیر من الجالس، و الجالس فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الماشى، و الماشى فیها خیر من الساعى.
و قوله لا تُصِیبَنَّ نهى، و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنى لا تفعلوا ما تفتنون به.
وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکّة من المسلمین، و الضعفاء و هم المهاجرون، و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامّة. میگوید: یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکّه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانى که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند.
تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ و هم کفّار قریش و قیل فارس و الرّوم و هم کسرى و قیصر.
فَآواکُمْ الى المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوى تتحصّنون به و تسکنون فیه. وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ یعنى یوم بدر بالانصار و امدّکم بالملائکة. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ یعنى الغنائم، احلّها لکم دون غیرکم. لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و لکى تشکروا نعمتى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ نزلت فى ابى لبانة، هارون بن عبد المنذر الانصارى من بنى عوف بن مالک. و ذلک ان رسول اللَّه ص حاصر یهود قریظه احدى و عشرین لیلة، فسالوا رسول اللَّه ص الصلح على ما صالح علیه اخوانهم من بنى النضیر. على ان یسیروا الى اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام. فآتى اللَّه یعطیهم ذلک الّا ان ینزلوا على حکم سعد بن معاذ، فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحاً لهم لانّ عیاله و ولده و ماله کانت عندهم، فبعثه رسول اللَّه فاتاهم. فقالوا یا ابا لبانة ما ترى انزل على حکم سعد؟ فاشار ابا لبانه الى حلقه، اى انّه الذّبح فلا تفعلوا.
قال ابو لبانة و اللَّه ما زالت قدماى حتّى علمت انى قد خنت اللَّه و رسوله. فنزلت فیه هذه الآیة فلمّا نزلت شدّ نفسه على ساریة من سوارى المسجد، و قال و اللَّه لا اذوق طعاماً و لا شراباً حتّى اموت، او یتوب اللَّه علىّ. فمکث سبعة ایّام لا یذوق فیها طعاماً حتّى خرّ مغشیّاً علیه.
ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسى حتّى یکون رسول اللَّه هو الّذى یحلّنى. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتى ان اهجر دار قوم الّتى اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالى. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابى رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الى ابى سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
قال ابن عباس: لا تخونوا اللَّه بترک فرایضه و الرسول بترک سننه، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ یحتمل وجهین من الاعراب: احدهما ان یکون جزماً عطفاً على النّهى اى و لا تخونوا اماناتکم، و الآخر ان یکون نصباً على جواب النهى بالواو، و ینصب جواب النّهى بالواو کما ینصب بالفاء، و معناه: انّهم اذا خانوا اللَّه و الرّسول فقد خانوا اماناتهم. ابن زید گفت: امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است، که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند، که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند. و الخیانة انتقاص الحق فى خفیة، و اصلها النقصان، یقول خانه و اختانه و تخوّنه اذا تنقّصه.
ثمّ قال. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنى ما فى الخیانة من الاثم.
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى ابتلاء و امتحان فلا یحملنّکم حبّها على الخیانة مثل ابى لبانة، او تاخذوا المال من غیر حلّه، او تقعدوا عن جهاد و طاعة لمکانهما بل قوموا بالحق فیهما بصیراً نعمة خالصة.
وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.
لمن آثر رضاء اللَّه فیهما. این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومى آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفّار بودند آن کافران در مسلمان شدگان مىزاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند. و نظایره قوله لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ الآیه...، إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ الآیة. إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ الآیة. یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الآیة..
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یعنى ان توحّدوا اللَّه و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً یفرّق بینکم و بین ما تخافون فتنجون، الفرقان مصدر کالرجحان، تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا، میگوید اگر خداى را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرائض و سنن بپرهیزید، خداى جدایى افکند میان شما و میان هر چه از آن مىترسید، تا نیز نترسید و از همه بدها برهید.
و قیل: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، اى حجة و سلطانا باعزاز دین اللَّه و اهله و خذلان الشرک و خزیه. وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ الصغائر، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذنوبکم الّتى تقع لانّها فى اهل البدر و اللَّه قد غفرها لهم. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ لا یمنعکم ما وعدکم على طاعته وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند.
و دار الندوة سراى امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند، و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند، و بیک روایت نه مرد، و درستتر آنست که پنج تن بودند، عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحترى بن هشام و العاص بن وائل و ابو جهل، این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند. ابلیس بصورت پیرى در میان ایشان شد، عصائى در دست و گلیمى درشت پوشیده، ابو جهل گفت: ما بتدبیرى همى شویم تو بیگانه در میان ما چکنى؟ گفت: من مردىام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهاى عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رائى باشد که شما را از آن فایده بود. پس عتبه گفت: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزى بمیرد و ما از وى باز رهیم. ابلیس روى بوى ترش کرد، گفت: ترا شبانى باید کرد، تو مصالح کارها چه دانى! تا محمد بمیرد همه عالم دین وى گرفتند. شیبه گفت: او را در خانه کنیم تا از گرسنگى بمیرد. ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگى کشته. ابو البحترى گفت: او را در خانه کنیم و در بوى برآریم و هر روز قرصى بوى فرو مىاندازیم. ابلیس گفت: وى قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد. عاص گفت: او را بر اشترى بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود. ابلیس گفت: این صواب نیست که وى روى نیکو دارد و سخنى ملیح، هر که وى را بیند او را خریدارى کند، ابو جهل گفت: از هر بطنى از بطون عرب مردى آریم با تیغ، و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وى را ندانند و از همه عرب ثار وى خواستن طمع ندارند. ابلیس گفت: این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وى بدوزخ شوند.
پس باین قرار دادند و متفرق گشتند. جبرئیل (ع) از آسمان فرود آمد و مصطفى را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اى لیوثقوک و یشدّوک، أَوْ یَقْتُلُوکَ یعنى باجمعهم کما قال ابو جهل، أَوْ یُخْرِجُوکَ من مکة الى طرف من اطراف الوادى. پس جبرئیل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز، رسول خدا برخاست و على (ع) را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت: تسبّح ببردى فانّه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه.
و کافران آن شب بدر سراى رسول بخفتند، و ابلیس با ایشان در خواب شد و هرگز پیش از آن نخفته بود، و نه پس از آن خسبید. رسول خدا بیرون آمد و هر یکى را کفى خاک بر سر کرد و بگذشت، و در بعضى روایات ایشان بیدار بودند، اما رسول را ندیدند که رسول این آیت همیخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا.
و رب العزة او را ازان بپوشید. پس ابلیس بیدار شد و گفت: یا قوم خبر دارید که محمد بیرون آمد و گذشت و خاک بر سر همگان کرد. دستها بسر خویش بردند و خاک دیدند، پس در خانه شدند مضجع وى هم چنان دیدند گفتند: خاک دلیل رفتن است؟ امّا در خوابگاه او کسى خفته است، چون بدیدند على بود، گفتند: محمد کجا رفت. گفت: تا من با وى بودم وى با من بود. پس همه نومید بازگشتند. اینست که رب العالمین گفت: وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ قیل: امره تعالى ان اخرجهم الى بدر فقتلوا.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ المجازین على المکر.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفى مکر ساختند. و گفتهاند که در شأن نضر بن الحارث آمد، و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنى عبد الدار، مردى کافر دل کافر دین بود، و در عداوت مصطفى متعصب و بد زبان، و در قرآن آیات فراوان در شأن وى آمده. رب العزة میگوید: چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند. او باستهزا گوید: که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوئیم، و این از آن گفت: که وى مردى بازرگان بود بدریاى فارس و نواحى حیره بسى گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدى و آن اخبار عجم خواندن گرفتى. پس چون مصطفى قرآن خواندى و ذکر قصه پیشینیان و امتهاى گذشته در آن بودى، این نضر گفتى: من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان، و این سخن بر معانده و مکابره و شوخى میگفت، که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول.
چون نضر گفت: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. مصطفى ص گفت: ویحک یا نضر، انّ هذا کلام اللَّه و تنزیله، فرفع النضر راسه الى السماء، و قال: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، اى: ببعض ما عذّبت به الامم الماضیه، حمله شدة عداوته للنبى ص على اظهار مثل هذا القول، لیوهم انّه على بصیرة من امره و غایة الثقة على امر محمد ص انّه لیس فى حق.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ. سعید جبیر روایت کند از ابن عباس، گفت: سى و سه مرد مسلمانان بودند و شش زن در خانه ارقم جمع آمده و اسلام پنهان داشته تا عمر خطاب مسلمان شد و عدد مسلمانان بچهل رسید و اظهار اسلام کرد و رب العزة در شأن وى این آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. در معنى این آیت دو وجه گفتهاند، قومى ظاهر گرفتند، گفتند: معنى آنست که: اى پیغامبر، خدا ترا بسنده است و ایشان که اتباع تو کردند از مؤمنان یعنى عمر خطاب، و این جمع مسلمانان، و دلیل برین وجه آیت پیش است که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. جایى دیگر گفت: فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ، و باین وجه موضع من رفع است، معطوف بر اللَّه، یعنى حسبک اللَّه و من اتبعک من المؤمنین. وجه دیگر آنست که یکفیک اللَّه و یکفى من اتّبعک، و موضع من نصب است. و قیل خفض و معناه حسبک اللَّه و حسب من اتّبعک من المؤمنین، و کرّر حسبک فى الآیتین، لانّ الاوّل فى کفایة الخداع و الثّانی عام.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ التّحریض فى اللّغة ان تحث الانسان على الشیء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذى قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً اى حتّى تذوب غمّا فتقارب الهلاک.
إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ. ان شرطى است بمعنى امر، اى لیصیر عشرون و لیثبتوا فى مقاتلة مائتین. ابن عباس گفت: فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن، و در جنگ روى از ایشان بنهگردانیدن، در روز بدر و پیش از آن چنین بوده، رب العالمین گفت: بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ اى ذلک من اجل انّهم یقاتلون على جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب، فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل على بصیرة یرجوا ثواب اللَّه. پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار، تضرّع کردند و از حقّ جلّ جلاله سبک بارى خواستند تا رب العزّه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً. قراءت حجازى و شامى و بصرى فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ بتا است، در هر دو آیت بالفظ مائة شود و لفظ مائة مؤنث است، باقى بیا خوانند با عدد مذکّر شود که مائة وران افتاد. وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً بفتح ضاد قراءت عاصم است، حمزه و باقى بضمّ خوانند و بنزدیک عرب ضمّ فصیحتر بود. در شواذ خواندهاند و علم بر فعل مجهول، و این کس از وحشت آن مىگریزد که کسى پندارد که خداى اکنون بدانست، و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم، چنان که جاى دیگر گفت: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ، عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خداى را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفتهاند که: درین آیت معنى علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت. و قتیبى گوید: خداى را دو علم است، علمى پیش از کار و علمى پس از کار.
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ اى محتسبة یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ. قال: ابن شبرمة: و کذا النّهى عن المنکر لا یحلّ للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا على منکر و له ان یفرّ من الاکثر. ثمّ قال: وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ فمن یغلبهم.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند، مصطفى ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد. ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! هؤلاء قومک و اهلک و انى ارى ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة على الکفار و عسى ان یهدیهم اللَّه فیکونوا عضدا، گفت: یا رسول اللَّه قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوّتى باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهى بود و باشد که خداى ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یارى باشد. رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه مىگویى؟ عمر گفت: و اللَّه ما ارى ما راى ابو بکر، و اللَّه که در کار مشرکان آن راى نیست که ابو بکر راست، رأى من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم. فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهى تا به تیغ سر وى بردارم، و عقیل را بدست على دهى تا با وى همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهى تا همین کند، ایشان ائمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حقّ تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزاى قتل نهاند. رسول خدا گفت یا ابا بکر! مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، و مثل عیسى که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. و یا عمر! مثل تو مثل نوح است که گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، و مثل موسى که گفت رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ. آن گه مصطفى بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد. عمر خطاب گفت: دیگر روز بامداد بحضرت سیّد رفتم، مصطفى را دیدم و ابو بکر که هر دو مىگریستند. گفتم: یا رسول اللَّه چه رسید شما را این ساعت که مىگریید. گفت: یا عمر آن حکم که دى رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. قراءت بصرى بیا است و اسرى جمع اسیر، مثل قتیل و قتلى، اى لم یکن لنبى ان یشتغل بالاسر و الفداء لانّ ذلک یذهب بالمهابة یثخن، اى حتّى یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هى الصلابة و الکثافة، و قیل الشدة و القوة. میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند، که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران مىکشتند و در زمین مىافکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهاى مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود. ابن عباس گفت: این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوى نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوى شد، در کار اسیران این آیت آمد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً.
ثم قال تعالى تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا. یعنى المال الّذی اخذتموهم من الفداء سمّاه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات. وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ اى یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین اللَّه. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ امر باثخان الکفار.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنى حکم است، اى لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایى دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، اى حکم اللَّه علیکم. یعنى لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبى ص. اى أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خداى حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردى باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنى دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفى ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وى را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودى که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کردهام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابى بزرگ رسیدى. و گفتهاند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنى اگر نه آن بودى که من رحمت خود بر شما بر نبشتهام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبى اللَّه، کان الاثخان فى القتل احبّ الى من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
فقال تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا، و من هاهنا للتبیین حلالا طیّبا، لم یحلّ لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ غفر لکم ذنبکم، رَحِیمٌ حیث رخّص لکم الغنائم.
قال النّبی ص لم یحلّ الغنائم لمن کان قبلنا، ذلک بان اللَّه راى ضعفنا و عجزنا فطیّبها لنا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى. کلبى گفت: این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وى عقیل بن ابى طالب و نوفل بن الحارث، و عباس بن عبد المطلب یکى بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را، که بجنک بدر مىشد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند. عباس گفت: یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من مىستانند در آر. گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردى، آن در حساب فدا نیارم و فداى عقیل و نوفل نیز بر تو است. عباس گفت: یا محمد، ترکتنى اتکفّف قریشا ما بقیت. فقال رسول اللَّه ص: این الذّهب الّذى دفعته الى ام الفضل مخرجک الى بدر؟ و قلت لها انّى لا ادرى ما یصیبنى فى وجهى هذا فان حدث لى حدث فهذا لک و لعبد اللَّه و لعبید اللَّه و للفضل و قثم یعنى بنیه. فقال له العباس: و ما یدریک؟ قال: اخبرنى به ربّى.
قال: اشهد انّک صادق و انّى قد دفعت الیها الذّهب و لم یطلع علیه احد الّا اللَّه، و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. قال العباس: فاعطانى اللَّه خیراً مما اخذ منى، اعطانى عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربّى فذلک قوله: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ،
قرء ابو جعفر و ابو عمرو اسارى و هو جمع الجمع. یقال اسیر و جمعه اسرى، کمریض و مرضى و هالک و هلکى و جمع الجمع اسارى.
إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یعنى ایمانا و اسلاما، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ من الفداء. گفتهاند خلافت بنى العباس از آن خبر است.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ روى ان العباس کان یقول: انجز احد الوعدین و انا على ثقة من الآخرة.
وَ إِنْ یُرِیدُوا یعنى الاسرى، خِیانَتَکَ نقض ما عاهدوا معک.
فَقَدْ خانُوا اللَّهَ بالکفر و الشّرک، مِنْ قَبْلُ اى من قبل العهد و قتل بدر فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ اى فامکنک منهم و نصرک علیهم فهزمتهم و اسرتهم، و المعنى ان عادوا عدنا لهم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بخیانتهم حین خانوها، حَکِیمٌ فى تدبیره علیهم و مجازاته ایّاهم.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این صفت مهاجران است که با رسول خدا برخاستند و در معرکها خود را هدف تیر دشمن ساختند و در اعلاء کلمه حقّ و دین اسلام کوشیدند.
وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا این صفت انصار است که رسول خدا و مؤمنانرا بخان و مانهاى خود فروآوردند، پس آنکه ده سال رسول خدا میگفت: من یؤوینى حتى ابلغ کلام ربى؟
کیست که ما را مأوى دهد تا کلام خداى خود برسانم؟ و کس او را جواب نمیکرد، تا ایشان بخوشدلى و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکى مأوى دادند و ایشان را بر دشمنان یارى دادند و با ایشان حرب کردند.
رب العالمین گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را دوستاناند و برادران. و مصطفى ص گفت: و فى کل دور الانصار خیر.
ابن عباس گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فى المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة الّتی کان رسول اللَّه ص یواخى بینهم دون القرابة المفردة حتّى نسخ بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. میان مهاجرت مصطفى ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت مىبود، مهاجر از مهاجر میراث میبرد، اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشّرک. اینست که رب العزّة گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، یعنى من میراث و غنیمة و فىء. حَتَّى یُهاجِرُوا حکم خداى بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ و هجرت منقطع گشت و مصطفى گفت: لا هجرة بعد الفتح انما هى الشهاده.
قرائت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هى قراءة ردیّة فان الولایة انّما هى من الوالى و الولایة من الولىّ. و قد قال فى صدر الایة بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اولیاء گفت نه ولاة.
وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ یعنى و ان استنصروکم الذّین آمنوا و لم یهاجروا عن الکفار، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد الى مدة او موادعة فلا تغدروا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى لا توارث بینهم و بینکم و لا ولایة.
و الکافر ولىّ الکافر دون المسلم. درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض، و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این با آنست بمعنى، پس گفت: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ.
إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ، و قیل: الّا تفعلوه، اى ما امرتم به من التّوارث بالایمان و الهجرة، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ زوال نظام المؤمنین و تفریق کلمتهم، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ فى الارض من جهة الکفّار و سفک الدّماء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. این الّذین بدل الّذین پیشین است و همان قوماند مهاجران و انصار، و تکرار از بهر آنست که این حکم راست و این ثواب را.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا صدقا حقّقوا ایمانهم و الهجرة و الجهاد و بذل المال فى دین اللَّه.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ اى من بعد نزول هذه الآیة، و قیل من بعد الحدیبیة و هى الهجرة الثّانیة.
وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ فى حملکم و جملتکم، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ اى الاقویاء الّذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الى اب واحد بعضهم اولى ببعض فى المیراث من الاجانب.
فِی کِتابِ اللَّهِ اى فى حکمه، و منه قوله تعالى: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى حکم اللَّه، و قیل فى کتاب اللَّه الّذى عنده و هو اللّوح المحفوظ. و منه قوله تعالى: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. ثمّ التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ من الفرائض و المواریث و غیر ذلک.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ التّحریض فى اللّغة ان تحث الانسان على الشیء، حثّا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الّذى قارب الهلاک، و منه قوله: حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً اى حتّى تذوب غمّا فتقارب الهلاک.
إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ. ان شرطى است بمعنى امر، اى لیصیر عشرون و لیثبتوا فى مقاتلة مائتین. ابن عباس گفت: فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن، و در جنگ روى از ایشان بنهگردانیدن، در روز بدر و پیش از آن چنین بوده، رب العالمین گفت: بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ اى ذلک من اجل انّهم یقاتلون على جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب، فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل على بصیرة یرجوا ثواب اللَّه. پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار، تضرّع کردند و از حقّ جلّ جلاله سبک بارى خواستند تا رب العزّه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که: الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً. قراءت حجازى و شامى و بصرى فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ بتا است، در هر دو آیت بالفظ مائة شود و لفظ مائة مؤنث است، باقى بیا خوانند با عدد مذکّر شود که مائة وران افتاد. وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً بفتح ضاد قراءت عاصم است، حمزه و باقى بضمّ خوانند و بنزدیک عرب ضمّ فصیحتر بود. در شواذ خواندهاند و علم بر فعل مجهول، و این کس از وحشت آن مىگریزد که کسى پندارد که خداى اکنون بدانست، و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم، چنان که جاى دیگر گفت: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ، عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خداى را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفتهاند که: درین آیت معنى علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت. و قتیبى گوید: خداى را دو علم است، علمى پیش از کار و علمى پس از کار.
فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ اى محتسبة یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ. قال: ابن شبرمة: و کذا النّهى عن المنکر لا یحلّ للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا على منکر و له ان یفرّ من الاکثر. ثمّ قال: وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ فمن یغلبهم.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند، مصطفى ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد. ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! هؤلاء قومک و اهلک و انى ارى ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة على الکفار و عسى ان یهدیهم اللَّه فیکونوا عضدا، گفت: یا رسول اللَّه قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوّتى باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهى بود و باشد که خداى ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یارى باشد. رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه مىگویى؟ عمر گفت: و اللَّه ما ارى ما راى ابو بکر، و اللَّه که در کار مشرکان آن راى نیست که ابو بکر راست، رأى من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم. فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهى تا به تیغ سر وى بردارم، و عقیل را بدست على دهى تا با وى همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهى تا همین کند، ایشان ائمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حقّ تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزاى قتل نهاند. رسول خدا گفت یا ابا بکر! مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، و مثل عیسى که گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. و یا عمر! مثل تو مثل نوح است که گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، و مثل موسى که گفت رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ. آن گه مصطفى بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد. عمر خطاب گفت: دیگر روز بامداد بحضرت سیّد رفتم، مصطفى را دیدم و ابو بکر که هر دو مىگریستند. گفتم: یا رسول اللَّه چه رسید شما را این ساعت که مىگریید. گفت: یا عمر آن حکم که دى رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. قراءت بصرى بیا است و اسرى جمع اسیر، مثل قتیل و قتلى، اى لم یکن لنبى ان یشتغل بالاسر و الفداء لانّ ذلک یذهب بالمهابة یثخن، اى حتّى یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هى الصلابة و الکثافة، و قیل الشدة و القوة. میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند، که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران مىکشتند و در زمین مىافکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهاى مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود. ابن عباس گفت: این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوى نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوى شد، در کار اسیران این آیت آمد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً.
ثم قال تعالى تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا. یعنى المال الّذی اخذتموهم من الفداء سمّاه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات. وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ اى یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین اللَّه. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ امر باثخان الکفار.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنى حکم است، اى لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایى دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، اى حکم اللَّه علیکم. یعنى لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبى ص. اى أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خداى حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردى باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنى دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفى ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وى را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودى که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کردهام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابى بزرگ رسیدى. و گفتهاند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنى اگر نه آن بودى که من رحمت خود بر شما بر نبشتهام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبى اللَّه، کان الاثخان فى القتل احبّ الى من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
فقال تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا، و من هاهنا للتبیین حلالا طیّبا، لم یحلّ لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ غفر لکم ذنبکم، رَحِیمٌ حیث رخّص لکم الغنائم.
قال النّبی ص لم یحلّ الغنائم لمن کان قبلنا، ذلک بان اللَّه راى ضعفنا و عجزنا فطیّبها لنا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى. کلبى گفت: این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وى عقیل بن ابى طالب و نوفل بن الحارث، و عباس بن عبد المطلب یکى بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را، که بجنک بدر مىشد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند. عباس گفت: یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من مىستانند در آر. گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردى، آن در حساب فدا نیارم و فداى عقیل و نوفل نیز بر تو است. عباس گفت: یا محمد، ترکتنى اتکفّف قریشا ما بقیت. فقال رسول اللَّه ص: این الذّهب الّذى دفعته الى ام الفضل مخرجک الى بدر؟ و قلت لها انّى لا ادرى ما یصیبنى فى وجهى هذا فان حدث لى حدث فهذا لک و لعبد اللَّه و لعبید اللَّه و للفضل و قثم یعنى بنیه. فقال له العباس: و ما یدریک؟ قال: اخبرنى به ربّى.
قال: اشهد انّک صادق و انّى قد دفعت الیها الذّهب و لم یطلع علیه احد الّا اللَّه، و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. قال العباس: فاعطانى اللَّه خیراً مما اخذ منى، اعطانى عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربّى فذلک قوله: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ،
قرء ابو جعفر و ابو عمرو اسارى و هو جمع الجمع. یقال اسیر و جمعه اسرى، کمریض و مرضى و هالک و هلکى و جمع الجمع اسارى.
إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یعنى ایمانا و اسلاما، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ من الفداء. گفتهاند خلافت بنى العباس از آن خبر است.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ روى ان العباس کان یقول: انجز احد الوعدین و انا على ثقة من الآخرة.
وَ إِنْ یُرِیدُوا یعنى الاسرى، خِیانَتَکَ نقض ما عاهدوا معک.
فَقَدْ خانُوا اللَّهَ بالکفر و الشّرک، مِنْ قَبْلُ اى من قبل العهد و قتل بدر فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ اى فامکنک منهم و نصرک علیهم فهزمتهم و اسرتهم، و المعنى ان عادوا عدنا لهم.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بخیانتهم حین خانوها، حَکِیمٌ فى تدبیره علیهم و مجازاته ایّاهم.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این صفت مهاجران است که با رسول خدا برخاستند و در معرکها خود را هدف تیر دشمن ساختند و در اعلاء کلمه حقّ و دین اسلام کوشیدند.
وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا این صفت انصار است که رسول خدا و مؤمنانرا بخان و مانهاى خود فروآوردند، پس آنکه ده سال رسول خدا میگفت: من یؤوینى حتى ابلغ کلام ربى؟
کیست که ما را مأوى دهد تا کلام خداى خود برسانم؟ و کس او را جواب نمیکرد، تا ایشان بخوشدلى و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکى مأوى دادند و ایشان را بر دشمنان یارى دادند و با ایشان حرب کردند.
رب العالمین گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را دوستاناند و برادران. و مصطفى ص گفت: و فى کل دور الانصار خیر.
ابن عباس گفت: أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ فى المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة الّتی کان رسول اللَّه ص یواخى بینهم دون القرابة المفردة حتّى نسخ بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. میان مهاجرت مصطفى ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت مىبود، مهاجر از مهاجر میراث میبرد، اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشّرک. اینست که رب العزّة گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، یعنى من میراث و غنیمة و فىء. حَتَّى یُهاجِرُوا حکم خداى بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ و هجرت منقطع گشت و مصطفى گفت: لا هجرة بعد الفتح انما هى الشهاده.
قرائت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هى قراءة ردیّة فان الولایة انّما هى من الوالى و الولایة من الولىّ. و قد قال فى صدر الایة بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اولیاء گفت نه ولاة.
وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ یعنى و ان استنصروکم الذّین آمنوا و لم یهاجروا عن الکفار، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ عهد الى مدة او موادعة فلا تغدروا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى لا توارث بینهم و بینکم و لا ولایة.
و الکافر ولىّ الکافر دون المسلم. درین آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض، و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض این با آنست بمعنى، پس گفت: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ.
إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ، و قیل: الّا تفعلوه، اى ما امرتم به من التّوارث بالایمان و الهجرة، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ زوال نظام المؤمنین و تفریق کلمتهم، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ فى الارض من جهة الکفّار و سفک الدّماء.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. این الّذین بدل الّذین پیشین است و همان قوماند مهاجران و انصار، و تکرار از بهر آنست که این حکم راست و این ثواب را.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا صدقا حقّقوا ایمانهم و الهجرة و الجهاد و بذل المال فى دین اللَّه.
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ لا منّة فیه و لا تبغیض. و قیل: رِزْقٌ کَرِیمٌ لا یصیر حدثا بل رشحا کالمسک.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ اى من بعد نزول هذه الآیة، و قیل من بعد الحدیبیة و هى الهجرة الثّانیة.
وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ فى حملکم و جملتکم، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ اى الاقویاء الّذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الى اب واحد بعضهم اولى ببعض فى المیراث من الاجانب.
فِی کِتابِ اللَّهِ اى فى حکمه، و منه قوله تعالى: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى حکم اللَّه، و قیل فى کتاب اللَّه الّذى عنده و هو اللّوح المحفوظ. و منه قوله تعالى: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. ثمّ التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ من الفرائض و المواریث و غیر ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، سیاق این آیت تشریف و تخصیص عمر خطاب است که.... بعهد اسلام در آمد. مصطفى ص او را در کنار گرفت و گفت: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر، پس دست وى گرفت و او را پیش یاران برد و گفت: بشروا فهذا عمر قد جاءکم مسلما، اى یاران من، بشارت پذیرید که عمر باسلام در آمد. حمزه برخاست و او را در کنار گرفت، و یاران همه شاد گشتند و بشاشت نمودند و گفتند: الحمد للَّه الذى هداک الى الاسلام یا عمر.
پس عمر گفت: یا رسول اللَّه کم عددنا، چند بر آید عدد مسلمانان. رسول خدا گفت: تسعة و ثلاثون، و بک اتم اللَّه الاربعین. چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدى، عقد چهل تمام شد. عمر گفت: یا رسول اللَّه چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟ أ فیعبد اللات و العزى علانیة على رؤس الخلائق و یعبد اللَّه جلّ جلاله سرّا کلّا و الّذى بعثک بالحقّ لا یعبد اللَّه سرّا بعد الیوم.
عمر دامن عصمت مصطفى گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با مصطفى بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند. یک صف عمر در پیش ایستاد و یک صف حمزه، همى آمدند تا به مسجد حرام، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون عمر سر محمد مىآرد و از اسلام وى همه بىخبر بودند. عمر چون روى کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهاى کافران افتاد و روى عقلهاشان سیاه گشت، آن گه گفت:
مالى اریکم کلّکم قیاما
الکهل و الشّبان و الغلاما
قد بعث اللَّه لکم اماما
محمدا قد شرع الاسلاما
و اظهر الایمان و استقاما
فالیوم حقّا نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما کفّار قریش آن روز چون عمر را بدیدند دل از دولت خویش برگرفتند و آن روز بدیدن عمر غمناکتر از آن شدند که آن روز که رسول خدا وحى آشکارا کرده بود...
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزى است که بدست هر دون همّتى افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهرى است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود. غوّاصان این گوهر هر یکى على الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة: آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا. حکم ایشان اینست که أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، خلقت ایشان اینست که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، ثواب ایشان اینست لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجلّى بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسى که برو ریحان شود
پس عمر گفت: یا رسول اللَّه کم عددنا، چند بر آید عدد مسلمانان. رسول خدا گفت: تسعة و ثلاثون، و بک اتم اللَّه الاربعین. چهل، کم یک کس بودیم و اکنون که تو آمدى، عقد چهل تمام شد. عمر گفت: یا رسول اللَّه چرا این کار پنهان داریم و چرا این علم اسلام آشکارا بدر نیاریم؟ أ فیعبد اللات و العزى علانیة على رؤس الخلائق و یعبد اللَّه جلّ جلاله سرّا کلّا و الّذى بعثک بالحقّ لا یعبد اللَّه سرّا بعد الیوم.
عمر دامن عصمت مصطفى گرفت و او را بیرون آورد و آن قوم که با مصطفى بودند از صدّیقان همه بیرون آمدند و دو صف بر کشیدند. یک صف عمر در پیش ایستاد و یک صف حمزه، همى آمدند تا به مسجد حرام، و کافران و مشرکان منتظر که هم اکنون عمر سر محمد مىآرد و از اسلام وى همه بىخبر بودند. عمر چون روى کافران دید، تکبیر گفت که رعب آن در دلهاى کافران افتاد و روى عقلهاشان سیاه گشت، آن گه گفت:
مالى اریکم کلّکم قیاما
الکهل و الشّبان و الغلاما
قد بعث اللَّه لکم اماما
محمدا قد شرع الاسلاما
و اظهر الایمان و استقاما
فالیوم حقّا نکسر الاصناما
نذبّ عنه الخال و الاعماما کفّار قریش آن روز چون عمر را بدیدند دل از دولت خویش برگرفتند و آن روز بدیدن عمر غمناکتر از آن شدند که آن روز که رسول خدا وحى آشکارا کرده بود...
اى جوانمرد، گوهر وصال او نه چیزى است که بدست هر دون همّتى افتد، درّیست که در صندوق صدق صدّیقان بدست آید، عبهرى است که از حدائق حقایق عاشقان پیدا شود. غوّاصان این گوهر هر یکى على الانفراد، خورشید ارادت و مستقرّ عهد دولت و مقبول حضرت الهیّت آمدند، صفت ایشان اینست که رب العزّة گفت در آخر سورة: آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا. حکم ایشان اینست که أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، خلقت ایشان اینست که أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا، ثواب ایشان اینست لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ، و رزق کریم آنست که خورشید وصال از مشرق تافت، تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بیکران شود، قصّه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل هر دو بدوست نگران شود.
هر که را نور تجلّى بر دلش آید پدید
بس عجب نه گر چو موسى که برو ریحان شود
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ... الآیة. اى هرگز روزى دلت همراه درد فقرى نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. اى هرگز روزى صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردى که بىآنکه امروز شربت فقر چشى و لباس ریاضت پوشى، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین برى، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشقتر از آن بودند که تو بر خواجگى خویش. عبد الرحمن عوف مهترى بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وى روى پوشیده بود. روزى بحضرت مصطفى در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنى بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فداى آن رنج دل وى میکرد و وى مىنپذیرفت. رسول خدا گفت: یا سعد چرا نمیپذیرى؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّى دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفى را بحکم عنایت ازلى دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردى باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهاى طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلى که آن پر دردتر و سوختهتر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفى دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت: ما لى و للدنیا، عقبى برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، فقرا را پیش دیده و دل وى در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامى دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان مىنگرم ننگرى بدو که من پیوسته بدو مىنگرم.
گفتهاند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین
و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مىزند که: الهى! همه بتن غریباند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریباند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهرهاى و من بىنصیبام هر دل شدهاى را یارى و غمگسارى است و من بىیار و بىقریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار و من بىیار چون باشم
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:
و اذ الکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا
ان الکریم بفضله متخادع
گفتهاند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین
و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مىزند که: الهى! همه بتن غریباند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریباند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهرهاى و من بىنصیبام هر دل شدهاى را یارى و غمگسارى است و من بىیار و بىقریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار و من بىیار چون باشم
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:
و اذ الکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا
ان الکریم بفضله متخادع
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مفسّران گفتند: چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات، تا عدّت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند، صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه مىآورد. عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت: یا رسول اللَّه، هشت هزار درم داشتم، یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم. رسول خدا گفت: بارک اللَّه لک فیما انفقت و فیما امسکت.
از برکت دعاء رسول خدا مال وى بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد، دو زن داشت، ثمن مال وى که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد. عمر خطاب همى آمد و چهار هزار درم آورد، رسول خدا گفت: ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک؟
عیال خود را چه گذاشتى؟ گفت: اللَّه و رسوله. گفت انّ ما بین صدقتیکما کما بین کلمتیکما.
عثمان عفان آمد و صد سر شتر آورد و صد سر است.
رسول گفت ما ضرّ ابن عفان بعد الیوم.
عاصم بن عدى العجلانى آمد و صد وسق خرما آورد. بو عقیل انصارى نام وى صحاب مردى پیر بود و درویش، آمد و یک صاع خرما آورد گفت: یا رسول اللَّه همه شب آب کشیدهام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استدهام یک صاع آوردهام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشتهام. منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن مىبخشند از مال فراخ، دانیم که مىنام جویند این صاع خرماى بو عقیل بارى خداى بوى چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد، توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد، الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ اى یعیبون المطوعین المتنفّلین من المؤمنین، فِی الصَّدَقاتِ التطوع من الصدقة ما لا یلزمه لزوم الزکاة.
وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ... الآیه الجهد بالضم غایة ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فى الامر اذا بالغ، و قیل هما لغتان فبالضم لغة اهل الحجاز و بالفتح لغة اهل نجد. جهد هر کس طاعت اوست، نامى است توان اندک مرد را، یقال: فلان جهید العطاء، زهیده. بو عقیل آن صاع خرما بیاورد. مصطفى فرمود: تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه لمز منافقان تفسیر کرد، گفت: فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ اى یستهزءون بهم، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ جازاهم جزاء سخریّتهم حیث صاروا الى النار.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اى مولم. مصطفى را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ. صیغت صیغت امر است و معنى معنى شرط، اى ان شئت فاستغفر لهم و ان شئت فلا تستغفر لهم، یعنى استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهى از بهر ایشان و اگر نخواهى همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهى از بهر ایشان، ایشان را نیامرزم. مصطفى گفت: لازیدن على السهمین لعل اللَّه یغفر لهم.
بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد. آیت آمد، که سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. و مقصود از این هفتاد، نه عددى موقت است بلکه مقصود کثرت است. چنان که گویند: قد قلت لک مائة مرة و نهیتک عنه الف مرّة. عرب گویند: سبّع اللَّه لک الاجر، اى اکثر لک، اراد التضعیف و لهذا جاء فى الاخبار: فله سبع و له سبعون و له سبع مائة. قال الازهرى: ان السبعین فى هذه الآیة جمع السبعة التی تستعمل فى الکثرة لا السبعة التی فوق الستّة، الا ترى انه لو ازداد على السبعین لم یغفر.
و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است: یکى آنست که نفاق ایشان نمىشناخت، و یقین نبود، از آن دعا کرد و آمرزش خواست. قول دیگر آنست که جماعتى مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفى در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفى مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند. تا رب العزة مصطفى را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، این بسبب آن کردم که ایشان بخداى و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ المتمردین فى الکفر.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ الفرح بالذنب اعظم من الذنب. شادى بگناه صعبتر است از عین گناه. فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ اى المتروکون تخلفهم عن رسول اللَّه ص. این عبد اللَّه ابى بود با هشتاد مرد منافق که بىعذرى تخلف کردند و با یکدیگر گفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، درین گرماى گرم و صمیم صیف بیرون مروید بجنگ. و المعنى: فرحوا بقعودهم فى المدینه و التخلف و ان لم ینلهم حر الصیف خلاف رسول اللَّه فیکون نصبا لانه مفعول له، و قیل على المصدر و هو مصدر خالف یخالف مخالفة و خلافا، و قیل معناه خلاف رسول اللَّه، اى: بعد خروجه، فیکون خلاف بمعنى خلف و نصبه على الظرف.
وَ کَرِهُوا اى لم یریدوا، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ اى قال بعضهم لبعض، و قیل: قالوا للمؤمنین: لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ. قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا و قد اخترتموها بهذه المخالفة و التخلف. لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ ان مصیرهم الیها.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا یعنى فى الدنیا و هى قلیلة، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً فى الآخرة یعنى فى النار التی لا نهایة لها و التقدیر: فلیضحکوا قلیلا فسیبکون کثیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ جزاء مفعول له. یعنى و لیبکوا لهذا الفعل. قال ابو موسى الاشعرى: انّ اهل النار لیبکون الدموع فى النار حتى لو اجریت السفن فى دموعهم لجرت ثم انهم لیبکون الدم بعد الدموع. قال ابن عباس: انّ اهل النفاق لیبکون فى النار عمر الدنیا فلا یرقى لهم دمع و لا یکتحلون بنوم. و عن انس قال: قال رسول اللَّه ص لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى المتخلفین طائفة منهم. از بهر آن گفت که نه هر که تخلف کرده بودند همه منافق بودند بل که ایشان سه گروهاند که باز نشستند و تخلف کردند گروهى بعداوت باز نشستند و شادى کردند چنان که خداى گفت: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ. گروهى بر معذرت باز نشستند و بگریستند چنان که خداى گفت: وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. قومى بر غفلت باز نشستند، پشیمان شدند چنان که گفت: ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اى یردک اللَّه الى المدینة من غزوة تبوک و فیها طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى الّذین تخلفوا بغیر عذر.
فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ الى غزوة اخرى، قیل هى غزوة خیبر.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا لقعودکم عن تبوک و لنفاقکم.
إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى عن الوقت الّذى تستأذنون فیه فانّ غزوة تبوک لم یکن باول غزوة غزاها علیه السلام. و قیل اول مرة دعیتم و قیل اول مرة قبل الاستیذان.
فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ مع من تخلف بعذر، و قیل مع النساء و الصبیان، و قیل مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل للرجل الذى هو شر اهله: هو خالف بنى فلان.
وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین. اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد اللَّه ابى فرو آمد که رسول خدا بر وى نماز کرد یا خواست که بر وى نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وى آمد، و کان مؤمنا مخلصا، و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وى سازد و بر وى نماز کند و بر سر گور وى بایستد و دعا کند. بروایتى دیگر گفتهاند عبد اللَّه ابى در بیمارى مرگ کس فرستاد بمصطفى و بخواند او را چون آمد گفت: اى بیچاره
اهلکک حب الیهود؟
دوستى داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنى ثوبک الّذى یلى جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.
رسول خدا پیراهن خویش بوى داد. مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه لم وجّهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر؟ فقال: ان قمیصى لن یغنى عنه من اللَّه شیئا و انى آمل ان یدخل فى الاسلام خلق کثیر. لهذا السبب فیروى انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول للَّه ص، و همت کرد مصطفى ص که بر وى نماز کند که ظاهر وى اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت. عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه بر وى نماز میکنى و قد فعل کذا و کذا. رسول گفت: یا عمر دست از من بدار که اگر دانمى که خداى بر وى رحمت کند هفتاد بار از بهر وى استغفار کردمى، تا در این حدیث بودند، جبرئیل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین، یرید صلاة الجنازة. صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است: اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکناند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب، از پس تکبیر اول، رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم، و پس از تکبیر چهارم ذکرى مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین.
قوله: وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ اى لا تقف على قبره حتّى یفرغ من دفنه و فى الخبر کان رسول اللَّه ص اذا دفن المیّت وقف على قبره و دعا له.
إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ فما صلّى رسول اللَّه ص بعدها على احد منهم و لا قام على قبره حتى قبض.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ... الآیة سبق تفسیرها و لیست بتکرار لانّها فى جماعة و هذه فى الأخرى، قال ابن جریر: اراد اولاد عبد اللَّه و امواله وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ یعنى من القرآن و هذا دلیل على انّ السورة کانت مسوّرة على عهد رسول اللَّه لا کما زعم المبتدعة انّها سوّرت بعد رسول اللَّه و کذلک قوله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ این خطاب با منافقان است، اى آمنوا سرّا کما آمنتم جهرا.
و روا باشد که خطاب با مؤمنان نهند، اى دوموا على الایمان.
وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ فى التأخر أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ ذو القدرة و السعة فى المال.
وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ یعنى الزمنى.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ النساء اللاتى تخلفن فى البیت.
وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ استوثق منها فلا یدخلها الایمان. حجة على المعتزلة و القدریة فى اثبات القدر و نفى الاستطاعة و احتیاج الخلق الى توفیق به یؤمنون و لو کان کما ذهبوا الیه لقال تطبعت و لم یقل و طبع على قلوبهم و له فى القرآن نظائر کثیرة.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ اهل الیقین من اصحاب رسول اللَّه ص، جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ فى الانفاق وَ أَنْفُسِهِمْ فى سبیل اللَّه بالقتال.
وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ جمع خیرة و المراد بهنّ: الحور، لقوله فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ و یجوز ان یکون عاما فى جمیع الملاذ من الاطعمة و الاشربة و المنازل و الجوارى و الغلمان، و قیل الخیرات: الغنائم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الباقون فى النعیم، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ لفظ اعد دلیل على انها مخلوقة معدة. این آیت گواهى میدهد که اصحاب رسول خداى ص که اهل یقین و اخلاص بودند و با مصطفى در غزاء تبوک بودند و رسول خدا از ایشان خشنود بود، ایشان قطعى در بهشتاند بر هر چه بودند از عمل، هم چنان که رسول خدا عشرة را گواهى داد که قطعى در بهشتاند آنان هم چون اینانند بشهادت آیت از بهر ایشان.
از برکت دعاء رسول خدا مال وى بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد، دو زن داشت، ثمن مال وى که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد. عمر خطاب همى آمد و چهار هزار درم آورد، رسول خدا گفت: ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک؟
عیال خود را چه گذاشتى؟ گفت: اللَّه و رسوله. گفت انّ ما بین صدقتیکما کما بین کلمتیکما.
عثمان عفان آمد و صد سر شتر آورد و صد سر است.
رسول گفت ما ضرّ ابن عفان بعد الیوم.
عاصم بن عدى العجلانى آمد و صد وسق خرما آورد. بو عقیل انصارى نام وى صحاب مردى پیر بود و درویش، آمد و یک صاع خرما آورد گفت: یا رسول اللَّه همه شب آب کشیدهام کشت زار فلان را و دو صاع خرما استدهام یک صاع آوردهام و یک صاع عیال و فرزندان را بگذاشتهام. منافقان گفتند ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن مىبخشند از مال فراخ، دانیم که مىنام جویند این صاع خرماى بو عقیل بارى خداى بوى چه نیاز دارد مگر که خویش را بیاد خدا و رسول میدارد، توانگران را بریاء متهم کردند و بر اندک بو عقیل طنز میکردند تا رب العالمین آیت فرستاد، الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ اى یعیبون المطوعین المتنفّلین من المؤمنین، فِی الصَّدَقاتِ التطوع من الصدقة ما لا یلزمه لزوم الزکاة.
وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ... الآیه الجهد بالضم غایة ما یقدر علیه الانسان و بالفتح مصدر جهد فى الامر اذا بالغ، و قیل هما لغتان فبالضم لغة اهل الحجاز و بالفتح لغة اهل نجد. جهد هر کس طاعت اوست، نامى است توان اندک مرد را، یقال: فلان جهید العطاء، زهیده. بو عقیل آن صاع خرما بیاورد. مصطفى فرمود: تا بر سر هم مال صدقات بپاشیدند آن گه لمز منافقان تفسیر کرد، گفت: فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ اى یستهزءون بهم، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ جازاهم جزاء سخریّتهم حیث صاروا الى النار.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ اى مولم. مصطفى را از ایمان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ. صیغت صیغت امر است و معنى معنى شرط، اى ان شئت فاستغفر لهم و ان شئت فلا تستغفر لهم، یعنى استغفارک لهم و ترک الاستغفار سواء إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. میگوید یا محمد اگر آمرزش خواهى از بهر ایشان و اگر نخواهى همه یکسان است اگر هفتاد بار آمرزش خواهى از بهر ایشان، ایشان را نیامرزم. مصطفى گفت: لازیدن على السهمین لعل اللَّه یغفر لهم.
بر هفتاد بیفزایم مگر که بیامرزد. آیت آمد، که سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. و مقصود از این هفتاد، نه عددى موقت است بلکه مقصود کثرت است. چنان که گویند: قد قلت لک مائة مرة و نهیتک عنه الف مرّة. عرب گویند: سبّع اللَّه لک الاجر، اى اکثر لک، اراد التضعیف و لهذا جاء فى الاخبار: فله سبع و له سبعون و له سبع مائة. قال الازهرى: ان السبعین فى هذه الآیة جمع السبعة التی تستعمل فى الکثرة لا السبعة التی فوق الستّة، الا ترى انه لو ازداد على السبعین لم یغفر.
و در استغفار رسول از بهر ایشان دو قول است: یکى آنست که نفاق ایشان نمىشناخت، و یقین نبود، از آن دعا کرد و آمرزش خواست. قول دیگر آنست که جماعتى مؤمنان که خویش و پیوند منافقان بودند از مصطفى در میخواستند تا از بهر ایشان آمرزش خواهد بامید آنکه باستغفار مصطفى مخلص شوند و از نفاق توبه کنند تا از عذاب و عقوبت برهند. تا رب العزة مصطفى را باز زد و ایشان را از ایمان ایشان و مغفرت ایشان نومید کرد گفت: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، این بسبب آن کردم که ایشان بخداى و رسول کافر شدند و الکافر لا یغفر له، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ المتمردین فى الکفر.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ الفرح بالذنب اعظم من الذنب. شادى بگناه صعبتر است از عین گناه. فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ اى المتروکون تخلفهم عن رسول اللَّه ص. این عبد اللَّه ابى بود با هشتاد مرد منافق که بىعذرى تخلف کردند و با یکدیگر گفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، درین گرماى گرم و صمیم صیف بیرون مروید بجنگ. و المعنى: فرحوا بقعودهم فى المدینه و التخلف و ان لم ینلهم حر الصیف خلاف رسول اللَّه فیکون نصبا لانه مفعول له، و قیل على المصدر و هو مصدر خالف یخالف مخالفة و خلافا، و قیل معناه خلاف رسول اللَّه، اى: بعد خروجه، فیکون خلاف بمعنى خلف و نصبه على الظرف.
وَ کَرِهُوا اى لم یریدوا، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ اى قال بعضهم لبعض، و قیل: قالوا للمؤمنین: لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ. قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا و قد اخترتموها بهذه المخالفة و التخلف. لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ ان مصیرهم الیها.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا یعنى فى الدنیا و هى قلیلة، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً فى الآخرة یعنى فى النار التی لا نهایة لها و التقدیر: فلیضحکوا قلیلا فسیبکون کثیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ جزاء مفعول له. یعنى و لیبکوا لهذا الفعل. قال ابو موسى الاشعرى: انّ اهل النار لیبکون الدموع فى النار حتى لو اجریت السفن فى دموعهم لجرت ثم انهم لیبکون الدم بعد الدموع. قال ابن عباس: انّ اهل النفاق لیبکون فى النار عمر الدنیا فلا یرقى لهم دمع و لا یکتحلون بنوم. و عن انس قال: قال رسول اللَّه ص لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى المتخلفین طائفة منهم. از بهر آن گفت که نه هر که تخلف کرده بودند همه منافق بودند بل که ایشان سه گروهاند که باز نشستند و تخلف کردند گروهى بعداوت باز نشستند و شادى کردند چنان که خداى گفت: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ. گروهى بر معذرت باز نشستند و بگریستند چنان که خداى گفت: وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. قومى بر غفلت باز نشستند، پشیمان شدند چنان که گفت: ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اى یردک اللَّه الى المدینة من غزوة تبوک و فیها طائِفَةٍ مِنْهُمْ یعنى الّذین تخلفوا بغیر عذر.
فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ الى غزوة اخرى، قیل هى غزوة خیبر.
فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا لقعودکم عن تبوک و لنفاقکم.
إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى عن الوقت الّذى تستأذنون فیه فانّ غزوة تبوک لم یکن باول غزوة غزاها علیه السلام. و قیل اول مرة دعیتم و قیل اول مرة قبل الاستیذان.
فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ مع من تخلف بعذر، و قیل مع النساء و الصبیان، و قیل مع اهل الفساد الّذین لا خیر فیهم، و قیل للرجل الذى هو شر اهله: هو خالف بنى فلان.
وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین. اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد اللَّه ابى فرو آمد که رسول خدا بر وى نماز کرد یا خواست که بر وى نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وى آمد، و کان مؤمنا مخلصا، و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وى سازد و بر وى نماز کند و بر سر گور وى بایستد و دعا کند. بروایتى دیگر گفتهاند عبد اللَّه ابى در بیمارى مرگ کس فرستاد بمصطفى و بخواند او را چون آمد گفت: اى بیچاره
اهلکک حب الیهود؟
دوستى داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنى ثوبک الّذى یلى جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.
رسول خدا پیراهن خویش بوى داد. مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه لم وجّهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر؟ فقال: ان قمیصى لن یغنى عنه من اللَّه شیئا و انى آمل ان یدخل فى الاسلام خلق کثیر. لهذا السبب فیروى انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول للَّه ص، و همت کرد مصطفى ص که بر وى نماز کند که ظاهر وى اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت. عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه بر وى نماز میکنى و قد فعل کذا و کذا. رسول گفت: یا عمر دست از من بدار که اگر دانمى که خداى بر وى رحمت کند هفتاد بار از بهر وى استغفار کردمى، تا در این حدیث بودند، جبرئیل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ اى من المنافقین، یرید صلاة الجنازة. صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است: اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکناند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب، از پس تکبیر اول، رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم، و پس از تکبیر چهارم ذکرى مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین.
قوله: وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ اى لا تقف على قبره حتّى یفرغ من دفنه و فى الخبر کان رسول اللَّه ص اذا دفن المیّت وقف على قبره و دعا له.
إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ فما صلّى رسول اللَّه ص بعدها على احد منهم و لا قام على قبره حتى قبض.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ... الآیة سبق تفسیرها و لیست بتکرار لانّها فى جماعة و هذه فى الأخرى، قال ابن جریر: اراد اولاد عبد اللَّه و امواله وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ یعنى من القرآن و هذا دلیل على انّ السورة کانت مسوّرة على عهد رسول اللَّه لا کما زعم المبتدعة انّها سوّرت بعد رسول اللَّه و کذلک قوله بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ این خطاب با منافقان است، اى آمنوا سرّا کما آمنتم جهرا.
و روا باشد که خطاب با مؤمنان نهند، اى دوموا على الایمان.
وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ فى التأخر أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ ذو القدرة و السعة فى المال.
وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ یعنى الزمنى.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ النساء اللاتى تخلفن فى البیت.
وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ استوثق منها فلا یدخلها الایمان. حجة على المعتزلة و القدریة فى اثبات القدر و نفى الاستطاعة و احتیاج الخلق الى توفیق به یؤمنون و لو کان کما ذهبوا الیه لقال تطبعت و لم یقل و طبع على قلوبهم و له فى القرآن نظائر کثیرة.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ اهل الیقین من اصحاب رسول اللَّه ص، جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ فى الانفاق وَ أَنْفُسِهِمْ فى سبیل اللَّه بالقتال.
وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ جمع خیرة و المراد بهنّ: الحور، لقوله فِیهِنَّ خَیْراتٌ حِسانٌ و یجوز ان یکون عاما فى جمیع الملاذ من الاطعمة و الاشربة و المنازل و الجوارى و الغلمان، و قیل الخیرات: الغنائم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الباقون فى النعیم، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ لفظ اعد دلیل على انها مخلوقة معدة. این آیت گواهى میدهد که اصحاب رسول خداى ص که اهل یقین و اخلاص بودند و با مصطفى در غزاء تبوک بودند و رسول خدا از ایشان خشنود بود، ایشان قطعى در بهشتاند بر هر چه بودند از عمل، هم چنان که رسول خدا عشرة را گواهى داد که قطعى در بهشتاند آنان هم چون اینانند بشهادت آیت از بهر ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند، رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود، إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. () و خداى دانایى است راست دانش راست کار، النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریاناند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلفاند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مىنگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کساناند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مىبود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مىبود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مىنشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفتهاند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفتهاند که تابعین نام از این آیت گرفتهاند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان کهاند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بىعذر باز نشستهاند اکنون پشیمان شدهاند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشاناند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسیء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسیء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شىء وجبت
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کساند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنىاند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگاناند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزودهاى و آنچه از آن نیست در آن آوردهاى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نهاى و آنچه من آوردهام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خواندهاند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایماناند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخلاند همچون بنى آدم که بنات در آن داخلاند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بىحرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شیء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشیء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریاناند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلفاند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مىنگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کساناند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مىبود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مىبود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مىنشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفتهاند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفتهاند که تابعین نام از این آیت گرفتهاند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان کهاند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بىعذر باز نشستهاند اکنون پشیمان شدهاند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشاناند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسیء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسیء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شىء وجبت
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کساند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنىاند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگاناند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزودهاى و آنچه از آن نیست در آن آوردهاى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نهاى و آنچه من آوردهام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خواندهاند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایماناند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخلاند همچون بنى آدم که بنات در آن داخلاند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بىحرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شیء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشیء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول اللَّه ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد اللَّه بن رواحه: یا رسول اللَّه، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنّة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْتَرى بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقهها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کردهاند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مىگوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران کهاند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضاناند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیضاند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازهها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازههاى خداى را کوشندگاناند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخاناند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفتهاند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعتاند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مىبرگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شیء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشهمند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامىتر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفتهاند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفتهاند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مىنشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مىآشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوماند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقهاند: فرقتى اهل صدقاند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفتهاند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفتهاند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همىگریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
اشْتَرى بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقهها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کردهاند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مىگوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران کهاند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضاناند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیضاند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازهها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازههاى خداى را کوشندگاناند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخاناند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفتهاند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعتاند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مىبرگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شیء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشهمند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامىتر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفتهاند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفتهاند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مىنشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مىآشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوماند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقهاند: فرقتى اهل صدقاند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفتهاند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفتهاند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همىگریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت، فرمان خدا، تشریف بسزا، تهنیت زیبا، فرمانى مهربار، تشریفى دلدار، تهنیتى بزرگوار. مىفرماید تا بنده را بخود نزدیک کند، تشریف میدهد تا رهى، دل بر مهر وى نهد، تهنیت مىکند تا صحبت وى جوید، کار آن رهى دارد که در دل مهر وى دارد، از حقّ برو خورد که دلى زنده دارد، یادگار کسى پذیرد که از حقّ تشریفى دارد، با جهان و جهانیان روزگار بیگانهوار گذارد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نداى کرامت است و نواخت بینهایت، نداى حق را هفت اندام بنده گوش است، و در تجلّى وى غمان دو گیتى فراموش است، نداى کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود، حکم چیست؟ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ بتقوى میفرماید و در تقوى صدق میفرماید، تقوى مایه اسلام است و صدق کمال ایمان، تقوى بدایت آشنایى است و صدق نشان دوست دارى، تقوى رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان، تقوى ره روان عالم شریعت را است، صدق درد زدگان عالم طریقت راست. کسى که صاحب دولت تقوى گردد و جمال صدق او را روى نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند، کشتى خلقیّت بدریاى نیستى فرو دهد، فرزندان را یتیم کند، اقرباء و عشیرت را بدرود کند، باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد، ظاهر بر نور شرع آراسته و سرائر از محبّت حقّ ممتلى گشته، دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبى خالى کرده، نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندى، نه با عقبى او را آرامى.
از دو گیتى یاد کردن بیگمان آبستنیست
گر همى دعوى کنى در مردى، آبستن مباش
نیک بودى، از براى گفت و گویى بد مشو
مرد بودى، از براى رنگ و بویى زن مباش
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ... الایة ظاهر آیت حثّ علماى دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر، احیاء سنّت مصطفى ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را، همچنانست که مصطفى ص گفت: بلّغوا عنّى و لو آیة، نضر اللَّه عبدا سمع مقالتى فحفظها و وعاها و ادّاها و رب حامل فقه الى من هوا فقه منه، و روى نضر اللَّه امرا سمع منّا شیئا فبلّغه کما سمعه فربّ مبلّغ اوعى له من سامع، و روى نصر اللَّه من سمع قولى ثمّ لم یزد فیه این خبرها بمعنى متقارباند، میگوید: تازه روى و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجاى آورد. بزرگان دین و علماى سلف گفتهاند: هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنّت تصرف نکنى و از ظاهر خود بنگردانى و در آن نیفزایى و از آن بنکاهى و از تأویل و تصرّف و تکلّف بپرهیزى، تأویل و تصرّف در دین، زهر قاتل است، آن دین که بر تأویل و تصرّف نهند باطل است، تأویل و تصرّف فعل دشمن است، اقرار و تسلیم فعل دوست، درک تأویل را ضامن رأى است، درک تسلیم را ضامن خداى است، هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست. سهل بن عبد اللَّه رحمه اللَّه این آیت بر خواند: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً، گفت: افضل الرّحلة رحلة من الهوى الى العقل و من الجهل الى العلم و من الدّنیا الى الآخرة و من النّفس الى التقوى و من الخلق الى اللَّه تعالى. رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسى بروشنایى علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد، رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوى باز برند تا بسر کوى محبّت رسند بر بساط مشاهدت بمحلّ قربت در حضرت عندیّت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوى رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو على سیاه قدس اللَّه روحه آوردهاند که جایى میگذشت دیده وى بر جمعى اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده، چون دیده شیخ بدان بىسرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت: پادشاها! راه نمیدانند راهشان نماى تا بدانند، هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینههاى ایشان گشادند همه زنّار کفر بگشادند و کمر وفاى دین در میان جان بستند.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ... الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیّات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوى باز پناهیدن چه روى باشد؟ خوابى چون خواب غرق شدگان، خوردى چون خورد بیماران، عیشى چون عیش زندانیان باید تا درد وى را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضاى حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد، میگوید جلّ جلاله: وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الایة یباشرکم فى البشریّة لکن یباینکم فى الخصوصیّة. یا محمد! تو همىگوى: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ من بشرىام همچون شما، همى گویم: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى تو آن درّ یتیمى که چون تویى دیگر نبود. بشرى را کى رسد که در صدر قبول حقّ محمل ناز وى همى کشند که لَعَمْرُکَ! بشرى را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلى آینه دل وى کند که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ! بشرى چون بود که مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق وادرگاه وى کند که ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا! یا محمد! تو دیگرى و کار تو دیگر است.
از نطق بهر دهن زبانى دگرى
وز لطف بهر بدن روانى دگرى
در خاطر هر کسى گمانى دگرى
در تو که رسد تو خود جهانى دگرى
گفتهاند: که در دوستى هم فراق است و هم وصال، در عهد ازل که قسمت دوستى میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربى بتافت، از آن فراق در دل بیگانگان دوزخى آفریدند، و ازین وصال در سینه دوستان بهشتى اثبات کردند، زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وى متحیر شدند، پیغامبران را آرزوى جمال و اتباع وى خواست.
موسى کلیم میگوید: بار خدایا مرا از امّت وى گردان. عیسى روح اللَّه میگوید: بار خدایا مرا حاجب درگاه وى گردان، خلیل میگوید: بار خدایا ذکر من بزبان امّت وى روان کن، و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدمگاه او خود متحیّر شد، این چنانست که مجنون به لیلى گفت، اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد! گفت: یا مجنون دعوى بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد. نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت:
اى هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این
اى شمع نکورویان آخر چه وصالست این
اى چون تو بعالم کم آخر چه کمالست این
اى شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این
قال ابن عطاء: نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانّها مقدّسة بانوار النبوّة مؤیّدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فى المحل الادنى و المقام الاعلى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. نگر تا نگویى که آن نفس پاک وى همچون نفس دیگران بود اگر یک ذرّه از تابش نفس او بر جان و دل همه صدّیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید، با این همه میگفت بدعا: لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین
بار خدایا! این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودى از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است، فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ. یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم، ارادت ما کار تو بساخت، عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه براى خود آمدى و نه بخود آمدى، نه بخود آمدى کت آوردم، أَسْرى بِعَبْدِهِ نه براى خود آمدى که رحمت خلق را آمدى، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ چنان که مرغ، بچه خود را در زیر بال خود گیرد و مىپرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربى امّت خود را بر آن صفت در کنف خود مىپرورد، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
قال جعفر الصادق ع: علم اللَّه تعالى عجز خلقه عن طاعته، فعرّفهم ذلک کى یعلموا انّهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فى الصورة فقال: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ فالبسه من نعته الرّأفة و الرّحمة و اخرجه الى الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته، فقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الر منم آن خداوند که مىبینم جز من دارنده و پروراننده نه، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ این آیتها آن نامه است، الْحَکِیمِ. (۱) آن نامه نیکو حکمت راست حکم.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً مردمان را شگفت آمد و بنزدیک ایشان شگفت بود، أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ که پیغام دادیم بمردى هم از ایشان، أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ که مردمان را بیم نماى و آگاه کن، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و بشارت ده گرویدگان را، أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ که ایشان را است وعده راست و کارى پیش شده، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، قالَ الْکافِرُونَ ناگرویدگان گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ. (۲) این جادویى است آشکارا.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است، الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که هفت آسمان و هفت زمین آفرید از آغاز، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن گه مستولى شد بر عرش، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ میسازد کار و پیش مىبرد و مىاندازد، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ نیست هیچ شفیع کس را مگر پس دستورى او، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اوست خداوند شما، فَاعْبُدُوهُ او را پرستید، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ؟ (۳) پند نپذیرید و حق درنیابید؟
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با اوست بازگشت شما همه، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا هنگام نهادن خداى است این براستى، إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ اوست که آفریده مىآرد از آغاز و فردا آن را زنده کند باز، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا تا پاداش دهند ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ و کارهاى نیک کردند بسزا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند و بگرویدند، لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را شرابى از آب جوشیده، وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابى دردنماى، بِما کانُوا یَکْفُرُونَ. (۴) بآنچه کافر شدند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اوست که خورشید را روشن گردانید، وَ الْقَمَرَ نُوراً و ماه را روشنایى داد، وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ و آن را باز انداخت و چنان ساخت که میرود در منزلها بریدن فلک را، لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ و رفتن او شمار سال و ماه و روزگار میدانید، ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ نیافرید خداى آن را مگر بدانش خویش و توان خویش بیکتایى خویش، یُفَصِّلُ الْآیاتِ نشانهاى گشاده روشن مىنماید و پیغامهاى روشن گشاده مىفرستد، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۵)ایشان را که بدانند.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ در شد آمد شب و روز، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و در آنچه خداى آفرید در آسمان و زمین از آفریدههاى خویش، لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ. (۶) نشانهاى روشن است بیکتایى ایشان را که از خشم خداى و از جحود حق او مىپرهیزند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا ایشان که دیدار ما نمىبیوسند و بانگیزانیدن ما بنمىگروند، وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا و باین جهان مىبسندند.
و خرسندى کنند وَ اطْمَأَنُّوا بِها و بآن آرام مىکنند، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. (۷) و ایشان که از وعد و وعید ما ناآگاه و ناگرویدند، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸) ایشان آنند که جایگاه ایشان آتش است بآنچه میکردند.
الر منم آن خداوند که مىبینم جز من دارنده و پروراننده نه، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ این آیتها آن نامه است، الْحَکِیمِ. (۱) آن نامه نیکو حکمت راست حکم.
أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً مردمان را شگفت آمد و بنزدیک ایشان شگفت بود، أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ که پیغام دادیم بمردى هم از ایشان، أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ که مردمان را بیم نماى و آگاه کن، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا و بشارت ده گرویدگان را، أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ که ایشان را است وعده راست و کارى پیش شده، عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان، قالَ الْکافِرُونَ ناگرویدگان گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ. (۲) این جادویى است آشکارا.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ خداوند شما اللَّه است، الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که هفت آسمان و هفت زمین آفرید از آغاز، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن گه مستولى شد بر عرش، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ میسازد کار و پیش مىبرد و مىاندازد، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ نیست هیچ شفیع کس را مگر پس دستورى او، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اوست خداوند شما، فَاعْبُدُوهُ او را پرستید، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ؟ (۳) پند نپذیرید و حق درنیابید؟
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً با اوست بازگشت شما همه، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا هنگام نهادن خداى است این براستى، إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ اوست که آفریده مىآرد از آغاز و فردا آن را زنده کند باز، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا تا پاداش دهند ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ و کارهاى نیک کردند بسزا، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند و بگرویدند، لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را شرابى از آب جوشیده، وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابى دردنماى، بِما کانُوا یَکْفُرُونَ. (۴) بآنچه کافر شدند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اوست که خورشید را روشن گردانید، وَ الْقَمَرَ نُوراً و ماه را روشنایى داد، وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ و آن را باز انداخت و چنان ساخت که میرود در منزلها بریدن فلک را، لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ و رفتن او شمار سال و ماه و روزگار میدانید، ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ نیافرید خداى آن را مگر بدانش خویش و توان خویش بیکتایى خویش، یُفَصِّلُ الْآیاتِ نشانهاى گشاده روشن مىنماید و پیغامهاى روشن گشاده مىفرستد، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۵)ایشان را که بدانند.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ در شد آمد شب و روز، وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و در آنچه خداى آفرید در آسمان و زمین از آفریدههاى خویش، لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ. (۶) نشانهاى روشن است بیکتایى ایشان را که از خشم خداى و از جحود حق او مىپرهیزند.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا ایشان که دیدار ما نمىبیوسند و بانگیزانیدن ما بنمىگروند، وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا و باین جهان مىبسندند.
و خرسندى کنند وَ اطْمَأَنُّوا بِها و بآن آرام مىکنند، وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ. (۷) و ایشان که از وعد و وعید ما ناآگاه و ناگرویدند، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸) ایشان آنند که جایگاه ایشان آتش است بآنچه میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً اى الکفار و آلهتهم و جمیعا نصب على الحال.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشیء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مىپرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خواندهاند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شىء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مىگویید و بتان را با وى برابر مىنهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بىخبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفتهاند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفتهاند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.
میگوید: آن روز که کافران و بت پرستان با معبودان خویش جمع کنیم و بهم آریم.
حشر در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى جمع و نظیر آن در سورة الفرقان است وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و در سورة الکهف وَ حَشَرْناهُمْ و در سورة التکویر وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در سورة النمل حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ و در سورة ص وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و نظائر این در قرآن فراوان است همه بمعنى جمع.
وجه دیگر حشر بمعنى سوق است چنان که در سورة و الصافات گفت: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى سوقوا الّذین اشرکوا و قرناءهم الشّیاطین بعد الحساب الى صراط الجحیم. و در بنى اسرائیل گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ یعنى نسوقهم على وجوههم الى النّار. و در سورة طه گفت: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ اى نسوق المجرمین یومئذ بعد الحساب الى جهنم زرقا.
قوله: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا یعنى عبدة الاوثان مَکانَکُمْ این مکانکم در آن موضع است که کسى سخنى در خواهد گرفت با کسى با کارى و در مفتتح کار و سخن خویش گوید: باش تا گویم. و عرب این بر سبیل وعید و تهدید گوید، چنان که عجم گویند: باش که من با تو کار دارم. و هو منصوب على الامر المضمر فیه یعنى انتظروا مکانکم حتّى نفصل بینکم أَنْتُمْ تأکید له وَ شُرَکاؤُکُمْ عطف علیه، فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ من قولک زلت الشیء عن مکانه ازیله اذا نحّیته عن مکانه، و زیلنا للکثرة و المبالغة.
اى فرقنا بین المشرکین و شرکائهم. این آن گه بود که معبودان باطل و عابدان را از هم جدا کنند و از یکدیگر بیزارى گیرند، چنان که آنجا گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا الایة. ایشان را جدا کنند و بر دیدار یکدیگر بدارند تا آن شرکا گویند مشرکان را ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ بترسند و دست بانکار زنند چون درمانند عذر آرند و گویند فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اى اللَّه الشاهد على صدقنا بانّا لم نشعر بعبادتکم و ما کنّا عن عبادتکم الّا غافلین لانّا کنا جمادا لا نسمع و لا نبصر و لا نعقل.
هُنالِکَ اى فى ذلک الوقت تَبْلُوا اى تقاسى کل نفس جزاء ما عملت کقوله: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الآیة. و بر قراءت حمزه و کسایى تتلوا اى تقرأ کلّ نفس صحیفتها. از نامه برخواند هر کس آنچه پیش فرا فرستاد از کردار. و قیل: تتلو اى تتبع کل نفس ما قدمت بر پى آن ایستد هر کس که پیش فرا فرستاد از کرد خویش مطیع بر پى طاعت تا بسراى مطیعان و عاصى بر پى معصیت تا بسراى عاصیان. و فى الخبر ان المؤمن اذا خرج من قبره تمثل له عمله فى احسن صورة فیتبعه حتى یدخله الجنة. و الکافر یمثل له عمله فى اقبح صورة فیتبعه حتّى یدخله النّار
وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ اى الى حکمه وحده مَوْلاهُمُ الْحَقِّ فالحق من صفة اللَّه عز و جلّ و من قرأ الحقّ بالرّفع، فالمعنى هو مولاهم الحقّ لا من جعلوا معه من الشرکاء.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى ما کانوا یقولون علیه و یثقون به و یدّخرونه لیوم حاجتهم.
«قل یا محمد مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ المطر وَ الْأَرْضِ النبات أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ اى من یقدر على خلق السمع و الأبصار وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى من یخرج الفرخ من البیضة و الانسان من النطفة وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یخرج النطفة من الانسان و البیضة من الطیر. من یخرج المؤمن من الکافر و الکافر من المؤمن و من یدبر امر العالمین ینظر فیه و ینقض و یبرم فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ اى فیجیبونک عند سؤالک انّ القادر على هذه الاشیاء اللَّه و لا یکذبون فیه فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ اللَّه ان یعاقبکم على اتخاذکم الاصنام. چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار و کردگار همه اللَّه است نترسید از عقوبت وى که با این دانش بتان را مىپرستید؟
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ اى الذى هذا کله فعله هو الحق لیس هؤلاء الّذین جعلتم معه شرکاء فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ اى اذا کان الحق عبادة اللَّه فعبادة غیره ضلال باطل فَأَنَّى تُصْرَفُونَ من این تصرفون عن عبادته و انتم مقرّون بانّه خالق الکلّ و مدبّر الامر کیف تصرف عقولکم الى عبادة من لا یرزق و لا یحیى؟
و لا یمیت آن گه انى تفسیر کرد و حقیقت آن پیدا کرد گفت: کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و بر قراءت مدنى و شامى کلمات ربّک. اى وجب حکمه و علمه السّابق عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا کفروا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ کانوا مقرّین بانّ اللَّه یبدؤا الخلق و انّ الاصنام لا تخلق شیئا و فیهم من یقرّ بالاعادة قل اى فان اجابوک، و الّا فقل انت اذ لا جواب الّا هذا اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ کیف تصرفون عن قصد السّبیل.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ یعنى آلهتهم مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ من یرشد الى دین الاسلام فاذا قالوا لا، و لا بد لهم منه قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ یقال هدیت الى الحق و هدیت للحق بمعنى واحد. أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ امره و طاعته أَمَّنْ لا یَهِدِّی این حرف بر پنج وجه خواندهاند شامى و مکى و ورش لا یهدّى بفتح یا و ها و تشدید دال خوانند اصله یهتدى فادغمت التّاء فى الدّال لأنّها من مخرجها و نقلت فتحة التّاء المدغمة الى الهاء» اهل مدینة بى ورش، یهدّى بسکون ها و تشدید دال خوانند ترکت الهاء على حالتها قبل الادغام فجمعوا بین ساکنین کقوله یخصمون حفص و یعقوب یهدّى بفتح یا و کسر ها و تشدید دال خوانند، فرارا من التقاء الساکنین مع اتّباع الهاء الدّال فى الکسر» عاصم و رویس یهدّى بکسر یا و ها و تشدید دال خوانند، اتّباعا للکسرة الکسرة اصل این همه یهتدى است و این تشدید ها از بهر اندراج تا است در دال. وجه پنجم قراءة حمزة و کسایى است، یهدى بفتح یا و سکون ها و تخفیف دال، و باین قراءت هدى بمعنى اهتدى است تقول العرب هدیته فهدى.
کقولهم جبرته فجبر. میگوید: آن خداوند که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند یا آن بتان که بخویشتن خود نتوانند که راست روند مگر که راه نمایند ایشان را و راست روانند: و الاصنام و ان هدیت لم تهتد لکن لمّا اتّخذوها آلهة عبّر عنها کما یعبّر عمّن یعلم کقوله: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و قیل معناه، امّن لا یمشى الّا ان یحمل و لا ینتقل عن مکانه الّا ان ینقل و هى الاصنام و قیل: اراد به الرؤساء المضلّین.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: اىّ شىء لکم فى عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خداى را جلّ جلاله شریک و انباز مىگویید و بتان را با وى برابر مىنهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ اى کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنى فى النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً اى انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ قریش میگفتند این قران محمد از بر خویش نهاده است و وى ساخته. و نیز میگفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ این جواب آنست. میگوید: این قرآن نهاده و ساخته کسى نیست جز کلام خداوند و نامه و سخن وى نیست. و عرب کان گویند بىخبر، اشارت فرا قدم. معنى آنست که: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ.
زجاج گفت: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ افتراء من البشر. هذا کقولهم ما کان هذا الکلام کذبا و لکن کان تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى بین یدى القرآن من البعث و الحساب. و القرآن تقدمه، و قیل تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ اى کتب اللَّه المنزلة قبله.
میگوید: این قرآن گواه آن کتابها است که پیش ازین آمد، در آن همانست که در توریة و انجیل. که همه یکدیگر را گواه است و سخنى راست است از یک جا.
وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تفصیل المکتوب من الوعد لمن آمن و الوعید لمن عصى و قیل: تَفْصِیلَ الْکِتابِ یعنى تبیین ما کتب علیکم و فرض لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شک فى نزوله من عند ربّ العالمین و لا تهمة انّه من جلّ جلاله لأنّه فى اعلى طبقات البلاغة بحسن النّظام و الجزالة.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بو عبیده گفت: این ام بمعنى واو است یعنى و یقولون افتراه محمد من قبل نفسه قُلْ یا محمد محتجّا علیهم فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اى مثل القرآن فى النّظم و البیان. اینجا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ گفت، جاى دیگر بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ گفت. اوّل ده سورت درخواست از ایشان، چون نتوانستند با یک سورت آورد، چون نتوانستند با یک حدیث آورد. آن گه گفت: چون خود عاجز آمدید از آوردن مثل آن دیگران را بیارى گیرید. وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى من هو فى التّکذیب مثلکم یرید استعینوا بمن شئتم و اطعتم سو اللَّه لیعاونوکم علیه إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّ محمدا یقوله من نفسه.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ حسین فضل را گفتند: هل تجد فى القرآن، من جهل شیئا عاداه؟ قال نعم، فى موضعین قوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و قوله: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ همانست که گفتهاند: و الجاهلون لاهل العلم اعداء. النّاس ابناء ما یحسنون و اعداء ما یجهلون. و نظیره قوله: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ یعنى القرآن وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ لم یعرفوا حقیقته و ما فیه من النّور و الهدى و البیان. و قیل بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بما فى القرآن من الجنّة و النّار و البعث و القیامة وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ اى لم یأتهم، و سیأتیهم حقیقة ما وعدوا فى الکتاب، انّه کائن من الوعید و نازل بهم من العذاب کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى کفّار الامم الماضیة بالبعث و القیمة.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ آخر امر المشرکین بالهلاک و العذاب. کیف فى موضع نصب على خبر کان و لا یجوز ان یعمل فیها انظر لانّ ما قبل الاستفهام لا یعمل فیه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: از ایشان کس هست که گرویده است چون عبد اللَّه سلام و یاران وى. و کس هست که نگرویده است چون دیگر جهودان. زجاج گفت معنى آنست که از ایشان کس است که میداند که این قرآن و رسول حقّ است و بدل راست میداند و تصدیق میکند امّا معاند است و بر طریق معاندة اظهار کفر میکند. و از ایشان کس است که خود نمیداند، در شک است و تصدیق نمیکند. و گفتهاند این آیت در شأن اهل مکه است یعنى و من قومک یا محمد من سیؤمن بالقران. از قوم تو کس هست که هنوز ایمان نیاورده امّا خواهد آورد، که در علم خدا رفته که ایمان آرد. و کس هست که هرگز ایمان نیارد، که در علم خدا رفته که کافر میرد و ایمان نیارد وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ الّذین لا یؤمنون.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ این آیت منسوخ است بآیت قتال، و نظیرش آنست که گفت: لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم. میگوید: لى جزاء عملى و لکم جزاء اعمالکم أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ لا تؤاخذون بعملى و لا اوخذ بعملکم.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره یوسف بقول بیشترین علما جمله بمکّه فرو آمده، عکرمه و حسن گفتند این در مدنیّات شمرند که جمله بمدینه فرو آمده. ابن عباس گفت چهار آیت از ابتداء سورة بمدینه فرو آمد باقى همه بمکّه فرو آمده و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و بقول کوفیان صد و یازده آیت است و هزار و هفتصد و شصت و شش کلمه و هفت هزار و صد و شصت و شش حرفست. و در فضیلت این سورة ابىّ بن کعب روایت کند از
مصطفى صلى اللَّه علیه و سلم، قال «علّموا أرقّاکم سورة یوسف فانّه ایّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملکت یمینه هوّن اللَّه علیه سکرات الموت و اعطاء القوّة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد اللَّه تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوّت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول اللَّه ما را آرزوى آن مىبود که اللَّه تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزّه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصّه یوسف است و شما را نیست تا ربّ العزّه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مؤمنان این سورة و این قصّه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: انّ علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمّدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه السورة.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ» اى هذه السورة الّتى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انّه ظاهرا فى نفسه انّه کلام اللَّه، نامهاى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف الّتى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبّوا العرب لثلاث لانّى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصّه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصّه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرباید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربىّ منسوب الى العرب و العرب جمع عربىّ کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السّلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحلّ حرامها
من النّاس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى اللَّه علیه و سلّم احلّت له مکة و سکّنها الشاعر ضرورة.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» الآیة... نتلوا علیک و نتّبع بعض الحدیث بعضا. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسّلب و الطّلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مىخوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصّهها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول اللَّه فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو قصصتنا فانزل اللَّه نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ فتلاه زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا فانزل اللَّه تعالى، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ فقالوا یا رسول اللَّه لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل اللَّه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ قال کلّ ذلک یؤمرون بالقرآن».
و گفتهاند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصّه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفّت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصّهاى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رؤیاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوّه عن الامر و النهى الّذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصّه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» عن قصّة یوسف و اخوته لانّه محمّد (ص) انّما علم ذلک بالوحى.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» موضع اذ نصب است و المعنى نقصّ علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربىّ من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمّى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، «یا أَبَتِ» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخّم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لانّ یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النّحویین بدل من یاء الاضافة و تخصّ بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو الّتى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إِنِّی رَأَیْتُ» یعنى فى المنام «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» نصب على التمییز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» لما تطاول الکلام کرّر الرّؤیة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصّه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حرّه و دو سریت، حرّه یکى لیّا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اوّل لیّا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیّا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که ربّ العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السّبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفتهاند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مىبالیدى و بزرگ مىشدى آن شاخ بزرگ مىشدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبىّ اللَّه لیس من اخوتى الّا و له قضیب غیرى فادع اللَّه ان یخصّنى بعصا من الجنّة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادراناید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوههاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وى حکایت میکند.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوههاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
روى جابر بن عبد اللَّه قال: اتى النّبی صلى اللَّه علیه و سلّم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب الّتى رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها؟ فسکت رسول اللَّه (ص) و لم یجبه بشىء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول اللَّه (ص) هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیّاک و ذو الکتاف و قابس و وثّاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و اللَّه انّها لاسماؤها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امّه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السّدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لانّ امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجِدِینَ» قیل هى سجدة تحیّة.
«قالَ یا بُنَیَّ» تصغیر ابن، صغّره لصغر سنّه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ» قال ابن عیسى: الرّؤیا تصوّر المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک انّ العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انّه یراه،«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفتهاند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انّى احبک حبّا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انّى صادق، قال: لانّک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» اى کما اریک ربّک هذه الرؤیا کذلک یخصّک و یصطفیک بالنّبوة، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تعبیر الرؤیا اى ما یؤل الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرؤیا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات اللَّه و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ»، میگوید: باین خواب که دیدى اللَّه بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که ربّ العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» بان نجّاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدّک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ» لمن یستحق الاجتباء، «حَکِیمٌ» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالّة على نبوّة یوسف و نبوّة اخوته.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیاتٌ» اى علامات و دلالات تدلّ على صنع اللَّه و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «لِلسَّائِلِینَ» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکّة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک
ان الیهود سألت رسول اللَّه (ص) عن قصّة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمّد؟ فقال علّمنیه ربّى للسائلین و لغیرهم.
مصطفى صلى اللَّه علیه و سلم، قال «علّموا أرقّاکم سورة یوسف فانّه ایّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملکت یمینه هوّن اللَّه علیه سکرات الموت و اعطاء القوّة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد اللَّه تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوّت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول اللَّه ما را آرزوى آن مىبود که اللَّه تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزّه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصّه یوسف است و شما را نیست تا ربّ العزّه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مؤمنان این سورة و این قصّه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: انّ علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمّدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه السورة.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ» اى هذه السورة الّتى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انّه ظاهرا فى نفسه انّه کلام اللَّه، نامهاى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف الّتى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبّوا العرب لثلاث لانّى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصّه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصّه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرباید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربىّ منسوب الى العرب و العرب جمع عربىّ کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السّلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحلّ حرامها
من النّاس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى اللَّه علیه و سلّم احلّت له مکة و سکّنها الشاعر ضرورة.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» الآیة... نتلوا علیک و نتّبع بعض الحدیث بعضا. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسّلب و الطّلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مىخوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصّهها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول اللَّه فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو قصصتنا فانزل اللَّه نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ فتلاه زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا فانزل اللَّه تعالى، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ فقالوا یا رسول اللَّه لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل اللَّه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ قال کلّ ذلک یؤمرون بالقرآن».
و گفتهاند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصّه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفّت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصّهاى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رؤیاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوّه عن الامر و النهى الّذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصّه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» عن قصّة یوسف و اخوته لانّه محمّد (ص) انّما علم ذلک بالوحى.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» موضع اذ نصب است و المعنى نقصّ علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربىّ من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمّى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، «یا أَبَتِ» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخّم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لانّ یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النّحویین بدل من یاء الاضافة و تخصّ بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو الّتى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إِنِّی رَأَیْتُ» یعنى فى المنام «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» نصب على التمییز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» لما تطاول الکلام کرّر الرّؤیة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصّه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حرّه و دو سریت، حرّه یکى لیّا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اوّل لیّا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیّا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که ربّ العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السّبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفتهاند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مىبالیدى و بزرگ مىشدى آن شاخ بزرگ مىشدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبىّ اللَّه لیس من اخوتى الّا و له قضیب غیرى فادع اللَّه ان یخصّنى بعصا من الجنّة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادراناید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوههاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وى حکایت میکند.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوههاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
روى جابر بن عبد اللَّه قال: اتى النّبی صلى اللَّه علیه و سلّم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب الّتى رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها؟ فسکت رسول اللَّه (ص) و لم یجبه بشىء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول اللَّه (ص) هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیّاک و ذو الکتاف و قابس و وثّاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و اللَّه انّها لاسماؤها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امّه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السّدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لانّ امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجِدِینَ» قیل هى سجدة تحیّة.
«قالَ یا بُنَیَّ» تصغیر ابن، صغّره لصغر سنّه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى إِخْوَتِکَ» قال ابن عیسى: الرّؤیا تصوّر المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک انّ العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انّه یراه،«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفتهاند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انّى احبک حبّا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انّى صادق، قال: لانّک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» اى کما اریک ربّک هذه الرؤیا کذلک یخصّک و یصطفیک بالنّبوة، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تعبیر الرؤیا اى ما یؤل الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرؤیا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات اللَّه و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ»، میگوید: باین خواب که دیدى اللَّه بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که ربّ العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» بان نجّاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدّک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ» لمن یستحق الاجتباء، «حَکِیمٌ» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالّة على نبوّة یوسف و نبوّة اخوته.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیاتٌ» اى علامات و دلالات تدلّ على صنع اللَّه و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «لِلسَّائِلِینَ» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکّة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک
ان الیهود سألت رسول اللَّه (ص) عن قصّة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمّد؟ فقال علّمنیه ربّى للسائلین و لغیرهم.