عبارات مورد جستجو در ۲۱۹ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفتم - قطع رحم و اسباب آن
و به اجماع علما، از جمله محرمات عظیمه، و گناهان شدیده است و موجب عذاب آخرت و بلاهای دنیاست و از اخبار مستفاد می شود و به تجربه ثابت است که قطع رحم موجب فقر و پریشانی و کوتاهی عمر می گردد و به این سبب که هر خانواده که در آن نفاق و شقاق میان ایشان حاصل شد، و خویشان با یکدیگر بنای نزاع و ناخوشی گذاردند، همگی به فقر و فاقه مبتلا، و در اندک وقتی سلسله ایشان از هم می پاشد، و زندگی ایشان به سر می آید.
و در مذمت قطع رحم همین قدر بس است که قاطع رحم را خداوند عالم در قرآن مجید لعن فرموده و می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فی الأرض أولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» یعنی «کسانی که عهد خدا را می شکنند، بعد از پیوند کردن آن، و قطع می کنند آن چیزی را که خدا امر به وصل آن کرده که رحم باشد و در زمین فاسد می کنند، ایشان اند که از برای آنهاست لعنت و بدی عاقبت» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «دشمن ترین اعمال به سوی خدا شرک به خداست، و بعد از آن قطع رحم» و فرمود که «قطع مکن رحم خود را اگر چه او تو را قطع کند و فرمود که «خدا فرمود که من خداوند رحمن هستم و این رحم است اسم آن را از اسم خود مشتق کرده ام، هر که صله آن را به جا آورد، من هم صله او را به جا آورم و هر که آن را قطع کند من هم او را قطع می کنم» و حضرت امیر المومنین علیه السلام در خطبه ای فرمودند که «پناه می برم به خدا از گناهانی که تعجیل می کنند، تا برطرف کردن صاحب خود عبدالله بن کواء عرض کرد که یا امیرالمومنین آیا گناهی هست که در فنای آدمی تعجیل کند؟ فرمود: بلی، قطع رحم به درستی که اهل خانواده ای با هم اجتماع می کنند و دوستی می نمایند، و مواسات و نیکوئی می کنند با یکدیگر، در حالی که ایشان اهل فسق و فجورند، ولی به جهت دوستی و نیکوئی با هم، خدا روزی ایشان را وسیع می نماید و اهل یک خانواده از هم دوری می کنند، و قطع رحم می نمایند، ایشان را محروم می سازد و حال اینکه از اهل تقوی و پرهیزکاری هستند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در کتاب امیرالمومنین نوشته شده بود که سه خصلت است که صاحب آنها نمی میرد، تا وبال آنها را نبیند: سرکشی، و قطع رحم، و قسم دروغ و ثواب هیچ طاعتی، زودتر از صله رحم به صاحب آن نمی رسد به درستی که طایفه ای از اهل معصیت هستند که با هم نیکوئی می کنند، اموال ایشان زیاد می شود و به درستی که قسم دروغ، و قطع رحم، خانه های آباد را ویران می کند، و از اهلش خالی می کند» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «بپرهیزید از «حالقه»، که آ«مردها را می میراند شخصی عرض کرد که «حالقه» چیست؟ فرمود: قطع رحم» و حضرت امیر مومنان علیه السلام به بعضی از گماشتگان خود در یکی از ولایات نوشتند که «امر کن خویشان را که به دیدن هم روند، و لیکن همسایگی با هم نکنند» زیرا که همسایگی، باعث بغض و حسد و قطع رحم می گردد و این امری است مشاهد، همچنان که در اکثر اهل روزگار می بینیم که چون خویشان از هم دور هستند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر، و شوق ایشان بهم افزون تر است آری مثل است مشهور که دوری و دوستی.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هشتم - عقوق والدین و مذمت آن
و بیچاره کسی که عاق پدر یا مادر باشد نه در دنیا خیر می بیند و نه در آخرت و نه از عمر خود برمی خورد، و نه از عزت یک لقمه نانی به دل خوش از گلوی او فرو نمی رود و یک شربت آبی گوارا به کام او نمی رسد و جمیع آیات و اخبار بی شماری که در خصوص ذم قطع رحم وارد شده است به مذمت آن نیز دلالت می کند.
حق سبحانه و تعالی می فرماید: «و قضی ربک ألا تعبدوا ألا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» خلاصه معنی اینکه حکم فرمود پروردگار به اینکه جز او را پرستش مکن و بندگی ننمای و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی به جای آور، چنانچه یکی از ایشان یا هر دو در نزد تو به سن پیری برسند، اف بر روی ایشان مگوی و چنانچه از تو چیزی خواهش نمایند ایشان را رد مکن و با ایشان سخن شایسته گوی» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «زنهار حذر کنید از عقوق پدر و مادر، به درستی که بوی بهشت از هزار ساله راه شنیده می شود، و با وجود این نمی شنود آن را کسی که عاق باشد و نه کسی که قطع رحم کرده باشد و نه پیر زناکار و نه کسی که از راه تکبر جامه خود را بکشد» و فرمود: «هر که صبح کند، در حالتی که پدر و مادر بر او غضبناک باشند، داخل صبح می شود در حالی که دو در جهنم بر روی او گشوده است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرکه از روی خشم نگاه به پدر و مادر کند، در حالتی که پدر و مادر بر او ظلم کنند، خدا هیچ نمازی را از او قبول نمی کند» و فرمود: «چون روز قیامت شود، پرده ای از پرده های بهشت برداشته شود، و به این سبب از پانصد سال راه، هرکه را مشامی باشد بوی بهشت را می شنود، مگر یک طایفه، عرض شد که آن کیست؟ فرمود: عاق والدین» و فرمود: «اگر پست تر از اف گفتن بر روی پدر و مادر، چیزی می بود، خدا از آن نهی می فرمود ادنای مرتبه عقوق، اف گفتن بر ایشان است و از جمله عقوق است تیز نظر کردن بر روی ایشان» شخصی از حضرت امام موسی علیه السلام سوال کرد که «چگونه است اگر کسی به یکی از فرزندان خود گوید پدر و مادرم فدای تو باد، آیا باکی دارد یا نه؟ فرمود: چنین می بینم که اگر پدر و مادر او زنده باشند، این از عقوق باشد و اگر مرده باشند باکی نیست» و اخبار در ذم عقوق والدین بسیار، بلکه به اتفاق علما، از گناهان کبیره است و با وجود اختلاف ایشان در عدد گناهان کبیره، هیچ یک خلاف در کبیره بودن آن نکرده اند و اکثر اخباری که در بیان کبایر وارد شده است، متضمن عقوق والدین هست.
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
و همچنین از اخبار و آثار و تجربه روزگار، مستفاد است که نفرین پدر بر فرزند به درجه استجابت می رسد پس هان هان ای جان برادر با هوش باش و بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق پدر و مادر حذر نمای و یاد آور طول تصدیع و زحمت ایشان را در پرورش تو، بنگر خود بی خوابی کشیدند تا تو را خواب کنند و گرسنگی خوردند تا تو را سیر کنند سالهای سال تو را در آغوش مهربانی کشیده اند، و به شیره جان پروریده اند و عمر و جان خود را در راه تو صرف نموده اند زهی بی مروتی و بی انصافی که بعد از آنکه اندک قوتی در خود بیابی، همه آنها را فراموش کنی.
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش در آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی و حالت نبود
مگس راندن از خود خجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
و بدان که عقوق پدر و مادر عبارت است از: خشم آوردن و شکستن دل، و آزردن خاطر ایشان و به هر نوع که دل ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیرمتناهی می گردد، خواه به زدن باشد، یا دشنام دادن، یا صدا به ایشان بلند کردن، یا تیز بر ایشان نگریستن، یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنائی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعت ایشان لازم است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت نیکی به والدین
و مخفی نماند که ضد عقوق، «بر والدین» و احسان به ایشان است و آن از اشرف سعادات و افضل قربات است و در آیات بسیار و اخبار بی شمار، امر و ترغیب به آن شده.
حضرت آفریدگار می فرماید: «و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا» خلاصه معنی آنکه «در نزد ایشان تذلل و انکسار و فروتنی و خاکساری کن، و بگو: بار پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت کن همچنان که در حالت طفولیت و خردی مرا پرویدند» و باز می فرماید: «و اعبدوا لله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا» یعنی «خدا را بندگی کنید و چیزی را شریک او مگردانید و نسبت به پدر و مادر، احسان و نیکویی کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «نیکوئی با پدر و مادر، افضل است از نماز و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا» و مروی است که مردی به نزد آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی فرمای فرمود: شرک به خدا نیاور اگر چه تو را به آتش بسوزانند و عذاب کنند که باید دل تو به ایمان مطمئن باشد و پدر و مادر خود را اطاعت کن و نیکویی به ایشان کن، خواه زنده باشند و خواه مرده و اگر تو را امر کنند که دست از مال و اهل خود بردار، پس چنان کن» «و دیگری به نزد آن حضرت آمد، و از نیکویی با پدر و مادر سوال کرد فرمود که نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود و نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود و ابتدا مادر را ذکر کرد و بعد از آن پدر را فرمود» و جوانی به خدمت آن سرور آمد و عرض کرد که «من مردی جوان هستم، و دوست دارم که در راه خدا جهاد کنم، و مادری دارم که از آن اکراه دارد فرمود: برگرد به نزد مادر خود باش، به خدایی که مرا به حق برانگیخته است، که آرام گرفتن مادر تو به تو در یک شب، بهتر است از یک سال جهاد در راه خدا» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «افضل اعمال، نماز در وقت است و نیکویی با والدین و جهاد در راه خدا» مردی به آن حضرت عرض کرد که «پدر من بسیار پیر شده است، و ضعف بر او مستولی گشته، هرگاه اراده قضای حاجت داشته باشد، ما او را برداریم فرمود: بلی، اگر توانی چنان کن و به دست خود لقمه بدهان او بگذار، که فردا به کار تو خواهد آمد» و شخصی به آن حضرت عرض کرد که «پدر و مادری دارم که مخالف مذهب حقند حضرت فرمود: با ایشان نیکویی کن همچنان که با پدر و مادری که از دوستان ما باشند نیکویی می کنی» و شخصی به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد که «من دعا به پدر و مادر خود کنم، هرگاه مذهب حق را نداشته باشند؟ فرمود: دعا کن به ایشان و تصدق از جانب ایشان کن و اگر زنده باشند با ایشان مدارا کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «سه چیز است که خداوند عالم جل شأنه از برای احدی رخصت در ترک آن قرار نداده: رد امانت به بر و فاجر و وفای به عهد از برای بر و فاجر و نیکویی با والدین، خواه بر باشند و خواه فاجر» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «چه باز می دارد مردی از شما را که نیکویی کند با والدین خود، خواه زنده باشند و خواه مرده که نماز از برای ایشان کند، و تصدق از برای ایشان نماید، و حج به جهت ایشان بجا آورد، و روزه از برای ایشان بگیرد، تا ثواب آنچه کرده است از برای ایشان باشد و مثل آن ثواب نیز از برای او باشد و به آن جهت خدای تعالی خیر بسیار از برای او زیاد کند» و اخبار در این خصوص از حد متجاوز، و بیان از ذکر آنها عاجز است.
پس هر مومنی را سزاوار آن است که نهایت اهتمام در اکرام والدین و تعظیم ایشان نماید، و احترام ایشان را بجا آورد و کوتاهی و تقصیر در خدمت ایشان نکند و با ایشان به نیکویی رفتار نماید و اگر به چیزی ضرورت داشته باشند، صبر نکند تا آنها طلب کنند، بلکه پیش از اظهار، به ایشان بدهد همچنان که در اخبار وارد شده است و اگر با او درشتی کنند، اف بر روی ایشان نگوید و اگر او را بزنند عبوس نکند بلکه بگوید خدا شما را بیامرزد و تند به ایشان نگاه نکند و صدا بالای صدای ایشان بلند نکند و دست خود را بالای دست ایشان نگذارد و پیش روی ایشان راه نرود و همه اینها در حدیث «صحیح»، از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است بلکه «مهما امکن» در نزد ایشان ننشیند، و هر چه در ذلت و خاکساری و تواضع و فروتنی برای ایشان مبالغه کند، اجر او بیشتر و فایده دنیویه و اخرویه او زیادتر است.
و بالجمله، فرمانبرداری ایشان، و طلب خشنودی ایشان واجب است، مگر در امر به فعل حرام یا ترک واجب عینی، که خلافی میان علما نیست، که اطاعت والدین در آنها واجب نیست و در واجبات کفائیه خلاف است و مذهب جمعی از علما آن است که فعل آنها بدون رضای والدین جایز نیست و بعضی دیگر مستحب می دانند اذن والدین را در آن.
اما در غیر واجبات، از افعال مباحه و مستحبه، پس اگر در ترک آنها ضروری «معتد به» به او نباشد ظاهر آن است که خلافی در میان علما در وجوب اطاعت والدین نباشد و هرگاه والدین یا یکی از آنها امر به ترک آن کنند، مخالفت در آن حرام است.
و اگر در آن ضرری باشد که «معتد به» باشد بعضی از علما اطاعت در آن را واجب نمی دانند و اطلاق کلام بعضی دیگر دلالت می کند بر وجوب فرمانبرداری، و حرمت مخالفت ایشان در مباحات و مستحبات، مطلقا.
و از کلام والد ماجد حقیر رحمه الله در «جامع السعادت» نیز چنین مستفاد می شود و ترجمه کلام ایشان این است که بالجمله اطاعت والدین و طلب رضای ایشان واجب است پس، از برای فرزند جایز نیست که مرتکب هیچ یک از افعال مباحات و مستحبات شود، بدون اذن ایشان بعد از آن می فرماید: و از این جهت است که فتوای علما بر این است که جایز نیست سفر کردن از برای تحصیل علم، بدون اذن ایشان، مگر از برای تحصیل علمی که واجب عینی باشد، چون: تحصیل مسائل نماز و روزه و اصول دین اگر در شهری که هست کسی نباشد که آنها را تعلیم کند، و اگر در آن شهر کسی باشد، مسافرت جایز نیست و آنچه را که فرموده اند مطابق آن است که از آیات و اخبار مستفاد می شود پس باید سعی نمود که فعلی که مخالف خواهش ایشان باشد از آدمی سر نزند.
مروی است که «مردی از یمن به خدمت برگزیده ذوالمنن آمد، که در خدمت آن حضرت جهاد کند حضرت فرمود که برگرد و اذن از پدر و مادر خود طلب کن، که اگر اذن دادن جهاد کن و الا با ایشان نیکوئی کن تا توانی، به درستی که این بهتر است، از همه چیزهائی که خدا به آن امر فرموده است، بعد از توحید» و دیگری به جهت جهاد به خدمت آن سرور عباد آمد، حضرت فرمود: «آیا مادر داری؟ عرض کرد: بلی فرمود: برو ملازم او باش، به درستی که بهشت در زیر قدم اوست» و ظاهر از اخبار و آثار، و مستفاد از تجربیات، آن است که همچنان که تحصیل رضای والدین، اعظم وسایل نجات آخرت است، همچنین وسیله ای از برای طول عمر، و جمعیت احوال، و انتظام امر معاش در دنیا نیز بهتر از احسان به ایشان نیست.
و بدان که حکم هر یک از والدین مثل حکم هر دو است و فرقی ندارند بلی، تأکید در مراعات جانب مادر بیشتر، و آنچه از اخبار مستفاد می شود حق او افزون تر است و هر گاه پدر و مادر، امر به ترک واجبی یا فعل حرامی کنند، هر چند اطاعت ایشان واجب نیست، اما تا تواند به ایشان مدارا کند، و به رفق و التماس، رأی ایشان را منحرف سازد و اگر ممکن نشود، تا تواند به نوعی کند که بی اطلاع ایشان حق را به جا آورد و هر گاه کسی را پدر و مادر، هر دو باشد، و مخالفت میان ایشان در امری واقع شود، که فرزند هرگاه که خواهد یکی را راضی کند دیگری شکسته خاطر گردد، باید سعی کند در اتفاق ایشان، و اطلاح میان ایشان به هر طریقی که ممکن باشد، اگر چه باید واسطه برانگیزد، یا به مجتهد عرض کند که ایشان را بطلبد و موعظه نصیحت کند.
و مخفی نماند که حق برادر بزرگتر بر کوچکتر نیز عظیم، و بر اهل ایمان ملاحظه آن لازم، و اطاعت او را مهما امکن از دست ندادن اولی است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حق برادر بزرگ بر کوچک مثل حق پدر است بر فرزند».
سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۹۶ - در نصیحت فرزند خود شمس الدین محمد طال عمره گفته شده
ببین ای از ازل گشته موید
دو چشمم خواجه شمس الدین محمد
به دانش در جهان بگزیده من
به بینش نور هر دو دیده من
ز بخت خود، دل خرسند دارم
که در عالم چو تو فرزند دارم
خدایا تا بود دور و زمانت
خدا دارد به نیکی در امانت
دم از دم روز و شب به خواهدت بود
که تا هستی تو، هستم از تو خشنود
درین سی سال تا هستی به مردی
ز خدمت هیچ تقصیری نکردی
چو تا غایت نکردی هیچ تقصیر
نخواهی کرد تا خواهی شدن پیر
مبادت چشم زخم از چرخ ریمن
که هست امید من اینکه پس از من،
به نیکویی بمانی جاودانه
شوی در شعر، مشهور زمانه
که در دوران، به از اقران خویشی
چه اقران، بلکه از صد ساله بیشی
نشاط انگیز و غم کاه و دل افروز
درین دوران بحمدالله که امروز
ندارد کس چو من فرزانه فرزند
گران قدر و سبک روح و خردمند
یقینم ای مرا چون عمر در خور
که از پندم نخواهی تافتن سر
نخست آنکه از خودی خود جدا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
چنان از ما قبولی کن تحاشی
که مقبول خدا و خلق باشی
مکن آزار موری تا توانی
که این آمد مراد زندگانی
چو جباران به نخوت سر میفراز
تواضع را شعار خویشتن ساز
چو آتش سرمکش، چون آب شو پاک
که آخر خاک می باید شدن خاک
رها کن هر چه نابایست باشد
مکن چیزی که ناشایست باشد
جوانی را مکن ضایع به غفلت
که ما کردیم و پر دیدیم از آن لت
اگر خواهی که ننشینی جگر خون
منه پا از طریق شرع بیرون
تحمل کن به هر چیز و مشو گیج
که نبود بی تحمل مرد را هیچ
تحمل کن ز اعلا و ز ادنا
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
به چشم کم مبین در هیچ ذره
که او را هم ز خورشید است بهره
مکش پا واپس، افتادی چو در پیش
مکش پا از گلیم خویش هم بیش
بود تفریط در هر حالتی شوم
مکن افراط کان هم هست مذموم
تو اول خویش را از غم بری کن
پس آنگه دیگری را غمخوری(کن)
مکن انفاق چون خود بی نوایی
که گر خود را نه ای کس را نشایی
چراغی کان ز بهر خانه باید
مثل باشد که مسجد را نشاید
مده از دست حزم و پیش بینی
وگر نه پر به روز غم نشینی
مکن در رنج بردن هیچ تقصیر
که هستم این نصیحت یاد از پیر
چو از رنج تو گنج آید پدیدار
ببر رنج ای جوان و گنج بردار
تو شو مشغول کار و باش حاضر
که هر کاریش مزدی هست آخر
متاب از رنج در کار و مجو هیچ
که ضایع نیست در درگاه او هیچ
چو نوشی، لقمه گرد سر مگردان
که راهی نیست از لب تا به دندان
اگر خواهی که در محنت نمیری
بکن روز جوانی فکر پیری
چو مشکلهای دوران غم فزاید
چنان زی کانت آسانتر برآید
به گیتی گر حضور ار عمر خواهی
مگرد از هیچ رو گرد مناهی
برای روز بد چیزی بنه زر
که باشد احتیاج از مرگ بدتر
چو حیوان درمیفت اندر علفزار
که دایم خوار باشد مرد پرخوار
ازین بهتر نباشد سرفرازی
که نفس خود زبون خویش سازی
مگو تا جهد داری با زنان راز
که زن رازت بگوید سر به سرباز
به احمق در سخن گفتن نکوشی
جواب احمقان باشد خموشی
اگر خواهی که باشی با سعادت
سعادت نیست غیر از ترک عادت
مکن هر چیز کان خیزد ز دستت
که بیراهی کند چون خاک، پستت
مکن گر داری ای جان پدر هوش
خدا را در همه کاری فراموش
ز صحبتهای بد بگریز چون تیر
کزان بدتر نباشد هیچ تقصیر
دمی غم جمله عالم نیرزد
همه عالم به یک دم غم نیرزد
چرا باید نهادن بر جهان دل
چو آخر بایدت کندن از آن دل
مکن بد تا توانی و مخور غم
فراغت جوی از کل دو عالم
مکن خود را به زندان جهان بند
جهان بگذار و بر ریش جهان خند
مکش سختی و می کن درجهان زیست
به هر نوعی که آسان بر توان زیست
مرو تا می توانی از پی دل
که جز ناکامی از وی نیست حاصل
مکن ویران سرای دهر آباد
که آن را جز خرابی نیست بنیاد
چو گنج و ملک را رو در تباهی ست
گدا بودن درین ره پادشاهی ست
نبینی یک سر مو آن زمان بد
که بینی هر بدی را بهتر از خود
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۹
ایا ز عز و شرف تاج برنهاده بسر
زمانه بر ده همه عمر دشمنانت بسر
اگر بجای پسر دختر آیدت چه زیان
که دختر چو تو باشد به از هزار پسر
اگر شهی را باشد دو صد پسر همه شیر
یکی بود که سزد افسر پدرش بسر
نه دختری ببر تخت ملک چهر آراست
که بر بساطش بوسید گوهر اسکندر
تو روزگار بدیدی بمان و خندان باش
که روزگار نشاندت دو تا جور در بر
همیشه تا مه و خور بر فلک دهند فروغ
ز رامش و طرب و عیش در جهان برخور
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۷
عادت اینست فیض فطرت را
در بنای وجود نوع بشر
که رسد تا زمان رشد و بلوغ
طفل را مهربانی از مادر
دهد او را کمال جسمانی
مادر مهربان بخون جگر
چون رسد وقت آن که در جسدش
بدمد روح جبرئیل هنر
دختر از مادرش جدا نشود
زآنکه هستند جنس هم دیگر
پسر از اقتضای جنسیت
طلبد قرب و انتساب پدر
تو همان طفلی ای دل غافل
که نداری ز حال خویش خبر
عالم صورتست مادر تو
که هواخواه تست شام و سحر
پدرت فیض عالم علویست
که در ایجاد تو ازوست اثر
چند مانی مقید صورت
بطلب رتبه ازین برتر
چند گردی بگرد مادر خود
نیستی دختر ای نکو محضر
مرد شو مرد کز پدر یابی
اثر التفات فیض نظیر
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۳ - در مرثیت برادر میرزا سید محمد مجتهد طباطبائی
برادر پدر ما اگر ز دنیا رفت
زسوگ او همه دلخسته و پریشانیم
بر این بزرگ پدر کردگار غم ندهاد
که ما شریک غم آن وجود ذیشانیم
چو اوست حجة الاسلام و ما مسلمانان
بزیر سایه او از خجسته کیشانیم
بنص آیت المؤمنون اخوه تمام
برادریم و ز جان غمگسار ایشانیم
ادیب الممالک : اضافات
شمارهٔ ۸
سی چهل سال از این پیش و یا برتر از این
مادرم بود به گیتی نه چو مادرتر از این
ادیب الممالک : مفردات
شمارهٔ ۲۷
به ابی انت و امی ز خدا می خواهم
که رساند زره لطف بدان درگاهم
ادیب الممالک : مفردات
شمارهٔ ۳۷
برادرا، به عروس نشاط،همسر شو
ولیک با خبر از حال این برادر شو
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
ای رفته سوی خلد، ز دامان پدر
وی داده بچنگ غم گریبان پدر
با اینهمه مهربانی آخر دیدی
با جان پدر چه کردی ای جان پدر؟!
الهامی کرمانشاهی : خیابان دوم
بخش ۳۹ - در خاتمه کار اصحاب امام و آغاز شهادت جوانان بنی هاشم وستایش آن بزرگواران
چوشد غارب ترک سوی بهشت
دگر نامداران فرخ سرشت
تناتن به رزم سپه تاختند
روان برخی جان شه ساختند
بجز هاشمی زاده گان کس نماند
که یارد به بدخواه شه تیغ راند
به نام سرافراز خویشان شاه
برافراشت چتر شهادت به ماه
چه نام آوران هر یکی یادگار
به گوهر زبو طالب نامدار
یکایک نهنگ محیط یلی
به نام آوری یادگار علی (ع)
چو مردان ز شه دست برداشتند
به سر تیغ را تاج انگاشتند
نه دیده کمی پشتشان روز جنگ
نه آوردشان جسته غژمان پلنگ
یکایک ز نیزه سرافرازتر
ز شمشیر بران سراندازتر
همه آتش کشت بدگوهران
همه آفت جان جنگ آوران
همه بر کشیده سراز نه سپهر
زده پشت پا بر به دیهیم مهر
همه سر سپرده به دارای دین
به جان باختن بر زده آستین
نخست آنکه زین دوده ساز نبرد
بپوشید و آغاز پیکار کرد
جوانی بد آزاده و نامور
که بودش سپهدار مسلم پدر
بدش نام عبدالله نامجوی
پدر وار برزد بر ویال اوی
نیا شیر حق بودش از سوی مام
که حیدرش خواندی رقیه به نام
چو خال سرافراز را نامدار
نگه کرد در پهنه ی کارزار
به مردانه رگ خونش آمد به جوش
برآورد مانند تندر خروش
سراپا یکی تیغ خونریز شد
به آهنگ مرد افکنی تیز شد
بپوشید خفتان و بر ره نورد
بیفکند بر گستوان نبرد
بیاویخت تیغ سرانداز را
زجا کند رمح سرافراز را
چنان چرمه در تاخت زی شاهدین
فرود آمد وبوسه زد بر زمین
به پوزش بدو گفت کای شهریار
یکی دیده بگشا بدین کارزار
غلامان خود را ببین تن به تن
به پیکر در آورده از خون کفن
همه سر بریده فتاده به خاک
براو جوشن از تیغ کین چاک چاک
همه جان سپرده به جان آفرین
زده تخت بر بارگاه برین
نبود این چنین رای و پیمان ما
که مانیم بر جای و یاران ما
بتازند توسن به آوردگاه
نمایند جان برخی جان شاه
چو جستند پیشی به فرمان تو
کنون نوبت آمد به خویشان تو
همه دوده را در دل این آرزوست
که جان را ببازند در راه دوست
در آغازشان گر نشد بخت یار
درانجام این آرزوشان برآر
یکی زان سرافراز مردان منم
کزین آرزو رفته توش از تنم
که چون باب خود مسلم نامدار
کنم جان خود برخی شهریار
جهان بین مسلم به راه من است
به دیدار من چشم او روشن است
دو تن را تو مپسند درانتظار
مرا بخش دستوری کارزار
به فرزند خواهر چو شه بنگریست
ز مسلم بسی یاد کرد و گریست
فرستاد برجان پاکش درود
به زاری پس آنگه بدین سان سرود
که ای نام گستر سپهدار من
کجایی که بینی دراین انجمن
سپه کشته گردیده شه بی پناه
غو کوس بر پا ز ناوردگاه
هراسان دل بانوان حرم
همه دوده ی هاشم از غم دژم
جوان پور خود را ببینی چنین
زده پوش و آورده یکران به زین
پی رخصت جنگ با بدسگال
به پوزش برمن غم آورده یال
کجایی که دشمن شکاری کنی
پسر را درین رزم یاری کنی
فراق تو جانا مرابس نبود
که پور تو خواهد برآن برفزود
چگونه فرستمش سوی نبرد
کسی جان خود را زتن دور کرد؟
همی گفت و می ریخت ازدیده خون
همی کرد نفرین به بدخواه دون
پس از گریه ناچار آن شهریار
بدو داد دستوری کارزار
به هاشم نژادان رسید آگهی
که خواهد شد از باغ سرو سهی
به گردش یکی انجمن ساختند
یکی مویه از نو بپرداختند
که ای بی پدر پورسالارراد
جوانمرگ مسلم نرفته زیاد
تو زان صفدری پیش ما یادگار
بماند تا کند دوده ات کارزار
جوان گفت ازمن بدارید دست
مرابا شما هست آخر نشست
چو باب نکو نام آزاده جان
مرا رفته گیرید نیز از جهان
چو ما را سرانجام جز مرگ نیست
پس و پیش رفتن درین ره یکی است
بگفت این و فرمود بدرود شان
شکیب از غم خود بیفرودشان
به زین تکاور سپس برنشست
یکی نیزه چون مار پیچان به دست
بیامد برافروخته رخ چو ماه
درخشان به سر برش رومی کلاه
تو گفتی که بهرام با تیغ و خود
به زیر اندر آمد ز چرخ کبود
به زیر اندرش باره ای همچو کوه
که از پویه ی آن زمین بد ستوه
برابر چو شد با سپاه گشن
بزد بر زمین نیزه ی خویشتن
هژبر دلاور بغرید سخت
که ای بد منش لشگر تیره بخت
چنین تندی و جنگ و پرخاش چیست
گمانتان که پاینده خواهیم زیست
هم ایدون شما را دم تیغ من
کشاند به مهمانی اهرمن
منم پور دخت علی ولی (ع)
منم شرزه شیر کنام یلی
منم هاشمی زاده ی نامدار
که مادر نزاید به ازمن سوار
مرا خال پور شه اولیاست
ابو طالب راد فرخ نیاست
نهم زین پی جنگ چون بر ستور
فراوان پدر کو بگرید به پور
دلاورترین مرد در کار زار
بود پیش من کودک نی سوار
دم تیغ من دستیار قضاست
سر نیزه دندان مار قضاست
بگفت این و، زد برسپاه گران
شد آسیمه زو جان جنگ آوران
زمانی به شمشیر سرها ربود
زمانی به نیز نبرد آزمود
همی کشت از چپ همی زدبه راست
همی تن فکند وهمی جان بکاست
الهامی کرمانشاهی : خیابان دوم
بخش ۵۸ - کشته شدن ازرق شامی به دست شاهزاده ی گرامی
همی گفت کز زاده ی بوتراب
مرا خانه ی دودمان شد خراب
چو کوهی ز آهن بر آمد به زین
هیون تاخت در دشت کین خشمگین
به آیینه ی روی فرزند شاه
چو شد روبرو گفت آن کینه خواه
که ای هاشمی کودک نامور
بکشتی زمن چار نامی پسر
که همتای هر یک به مردی نبود
ز تاری سواران با کبر و خود
هم ایدون به خون درکشم پیکرت
ز مرگت بسوزم دل مادرت
بغرید مردانه هاشم نژاد
که ای بد گهر مردناپاکزاد
چه نالی تو بر چار فرزند خویش
چه سوزی به داغ جگر بند خویش
غم خویش خور سوک ایشان مدار
که اینک سرآرم تو را روزگار
به ناگاه چشم خداوند دین
به ازرق فتاد اندر آن دشت کین
که یکران به رزم جوان تاخته
سنان دلیری برافراخته
به پور برادر بترسید سخت
فرو ریخت خون از مژه لخت لخت
برآورد گریان دو دست نیاز
به درگاه داد آور چاره ساز
بگفت ای خدای بی انباز من
که هستی نیوشنده ی راز من
در این کارزارش یکی یار باش
یتیم حسن (ع) را نگهدار باش
بده چیره دستیش بردشمنا
به مرگش مسوزان روان منا
خدایا ببخشا جوانیش را
میاور به سر زندگانیش را
دراین گفتگو بود فرخنده شاه
که ناگه خروش آمد از رزمگاه
سنان یلی کرد ازرق دراز
سوی مینمه قاسم سرفراز
گران کرد قاسم رکاب سمند
سبک نیزه بر نیزه ی او فکند
چو اندر میان طعن چندی گذشت
رخ ازرق از خشم چون قیر گشت
سنانی بزد بر بر اسب مرد
که ماند او پیاده به دشت نبرد
یکی اسب زرینه بر گستوان
شهنشه فرستاد بهر جوان
جوان زد بن نیزه را برزمین
چو پران تذروی در آمد به زین
خروشان سوی ازرق آورد روی
بدو حمله ور گشت پرخاشجوی
به دست دویل شد دو تیغ آخته
دو بازو به جنگ آمد افراخته
که از بیم شیر فلک باخت رنگ
بیفکند بهرام خنجر زچنگ
چو بر تیغ بگشود چشم
هم آورد بد گوهر آمد به خشم
بگفت این پرند آور آبدار
خود از کشته پور من است ای سوار
به زهر آب خورده است این تیغ تیز
که با وی همی جست خواهی ستیز
بدو گفت شهزاده ی نامدار
بدین سرفشان تیغ زهر آبدار
هم ایدون فرستمت سوی پسر
که مهمانش گردد به دوزخ پدر
ازین تیغ نوشانمت زهر مرگ
کفن سازمت آهنین ساز وبرگ
نبیند سرت زین سپس خود جنگ
نه ترکش به کار آیدت نی خدنگ
بسایم چو افتد ز زین پیکرت
به نعل سم باره آهن سرت
شنیدستم این ازسواران کار
که هشیار مردی تو در کارزار
بسی از فنون نبرد آگهی
کنون بینمت مغز ازهش تهی
ابرباره ناکرده تنگ استوار
چرا تاختی سوی جنگ ای سوار
یکی درنگر تنگ بگسسته را
ابر باره ستوار نابسته را
خم آورد بال ازرق بد گهر
که برتنگ توسن گشاید نظر
ندادش مجال آسمان یلی
بیفراشت بازو چو جدش علی (ع)
بزد تیغ و کرد از میانش دونیم
سپه را همه گشت دل پر زبیم
بدو از جهان آفرین آفرین
رسید از بلند آسمان بر زمین
شهنشه فرستاد وی را درود
وزان زخم مردانه او را ستود
چو از زین فتاد آن دو نیمه سوار
شد او را یله باره ی راهوار
بر آن نامور باره ی تیزگام
زر آموده زین و ستام و لگام
گزین پور سبط رسول امین
بزد آن بن نیزه را بر زمین
بجست از بر باره ی راهوار
برآب اسب زرینه زین شد سوار
یدک ساخت اسب خود و سوی شاه
به پیروزی آمد از آن رزمگاه
چو پیش آمد از باره گی شد فرمود
دو رخ بر رکاب شهنشاه سود
ز رخ سودنش بررکاب هیون
رکاب آهنین بود شد سیمگون
همی گفت زار ای شه نینوای
جهان را خداوند فرمانروای
از این رزمگه سرفراز آمدم
بکشتم بسی خصم وباز آمدم
چو ارزق دلیری فکندم به خاک
نمودم برو، جوشنش چاک چاک
فکندم در این پهنه پیکرش را
همان چار پور دلاورش را
به پاداش این خدمت ای شهریار
یکی جرعه آبم بده خوشگوار
که از تشنگی در تنم تاب نیست
بخواهم کنون مردن ار آب نیست
تو آب آفرین من چنین تشنه لب
دهم جان دراین کارزار ای عجب
شهنشه چو دید آنهمه لابه اش
ز مژگان به رخسار خونابه اش
سرتاجدار اندر افکند زیر
زمین را نمود از سر شک آبگیر
بگفت ای زرویت دلم شاد کام
نکو جستی امروز در جنگ نام
هزار آفرین بر دلیریت باد
بدان پنجه و زور شیریت باد
روان منت برخی جان شود
ز کار تو خشنود یزدان شود
چه سازم که در دست من آب نیست
ز شرم تو در تن مرا تاب نیست
دم دیگرت ساقی سلسبیل
به مینو کند آب کوثر سبیل
دم آخرین است لختی بچم
به بدرود غمدیده گان حرم
کزین رزم دیگر نیایی تو باز
نسازد کسی دیده سوی تو باز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
آن مرکب آب مادر خاک پدر
دارد گه کار از پدر خویش حذر
بی مادر خود نام نگیرد به هنر
هرگز نرود با پدر خود به سفر
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
فرزند، برای روز بد میباشد
آسایش بخش باب و جد میباشد
در گرمی آفتاب، هر ساق درخت
در سایه شاخ و برگ خود میباشد
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۵ - اصل دوم
بدان که نکاح کردن از جمله راه دین است همچون طعام خوردن که همچنان که راه دین را به حیات و بقای شخص آدمی حاجت است و حیات بی طعام و شراب ممکن نیست، همچنین به بقای جنس آدمی و نسل وی حاجت است و این بی نکاح ممکن نباشد. پس نکاح سبب اصل وجود است و طعام سبب بقای وجود و مباح کردن نکاح برای این است نه برای شهوات، بلکه شهوت که آفریده است هم برای آن آفریده است تا موکل باشد و متقاضی تا خلق را به نکاح آرد تا سالکان راه دین در وجود همی آیند و راه دین می روند که همه خلق برای دین آفریده اند. و برای این گفت، «و ما خلقت الجن والانس الالیعبدون.»
و هرچن آدمی بیش شود، بندگان حضرت ربوبیت بیشتر می شوند و امت مصطفی (ص) بیش می شود. و برای این گفت رسول (ص)، «نکاح کنید تا بسیار شوید که من در قیامت مباهات کنم به شما با امت دیگر پیغامبران، تا به کودکی که از شکم مادر بیفتد نیز مباهات کنم»، پس ثواب کسی که سعی کند تا بنده ای درافزاید تا در راه بندگی آید، بزرگ بود و برای این است که حق پدربزرگ است و حق استاد بزرگ است که پدر سبب وجود است و استاد سبب شناخت راه است. و بدین سبب گروهی گفته اند که نکاح کردن فاضلتر از آن که به نوافل عبادات مشغول شدن.
و چون معلوم شد که نکاح از جمله راه دین است، شرح آداب آن مهم باشد و شرح آن به شناختن سه باب حاصل آید:
باب اول در فواید و آفات نکاح
باب دوم در آداب عقد نکاح
باب سوم در آداب معیشت و زندگانی پس از نکاح
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۶ - باب اول
بدان که فضل نکاح به سبب فواید وی است و فواید نکاح پنج است:
فواید نکاح
فایده اول در فرزند است و به سبب فرزند چهارگونه ثواب است:
ثواب اول آن که سعی کرده باشد در آنچه محبوب حق تعالی است از وجود آدمی و تناسل وی. و هرکه حکمت آفرینش بشناسد، وی را هیچ شک نماند که این محبوب حق تعالی است که هرگاه خداوند زمینی که زراعت را شاید به بنده خویش دهد و تخم به وی دهد و جفتی گاو و آلات زراعت به وی تسلیم کند و موکلی با وی فرستد که وی را به زراعت می دارد، اگر بنده هیچ خرد دارد بداند که مقصود خداوند از این چیست، اگرچه خداوند به زبان با وی نگوید. و ایزد تعالی که رحم بیافرید و آلت مباشرت بیافرید و تخم فرزند در پشت مردان و سینه زنان بیافرید و شهوت را بر مرد و زن موکل کرد، بر هیچ عاقل پوشیده نماند که مقصود از این چیست. چون کسی تخم ضایع کند و موکل را به حیلت از خود دور کند، بی شک از راه مقصود فطرت بگردیده باشد. و برای این بود که سلف و صحابه رضوان الله علیهم اجمعین کراهیت داشته اند که عزب میرند تا معاذ را دو زن فرمان یافت در طاعون و وی را نیز طاعون پدید آمد، گفت، «مرا زن دهید پیش از آن که بمیرم، نخواهم که عزب باشم بمیرم.»
ثواب دوم آن که سعی کرده باشد در موافقت رسول (ص) تا امت وی بیشتر شود که بدان مباهات خواهد کرد. و برای این نهی کرده است از نکاح زنی که عقیم بود و وی را کودکی نبود و گفته است که حصیری در خانه افکنده باشد بهتر از زنی عقیم. و گفته است که زن زشتی که زاینده باشد بهتر از نیکویی عقیم. و بدین معلوم شود که نکاح از بهر شهوت نیست که زنی نیکو مر شهوت را شایسته تر از زشت.
ثواب سیم آن که از فرزند دعا حاصل آید که در خبر است که از جمله خیراتی که ثواب آن منقطع نشود، یکی فرزند صالح است که دعای وی پس از مرگ پدر و مادر پیوسته می باشد و به پدر و مادر می رسد. و در خبر است که دعا را بر طبقهای نور بر مردگان عرضه می کنند و بدان سبب آسایش ها می یابند.
ثواب چهارم آن بود که فرزند باشد که پیش از پدر و مادر فرمان یابد تا رنج آن مصیبت بکشد و فرزند شفیع وی گردد. رسول علیه السلام می گوید که طفل را گویند که در بهشت شو، خویش را بر خشم و اندوه بیفکند و گوید بی پدر و مادر البته در نشوم. و رسول (ص) جامه کسی بگرفت و می کشید و گفت، «چنین که تو را می کشم، طفل پدر و مادر خویش را به بهشت می کشد». و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یک بار فریاد بردارند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد که در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویش گیرد و به بهشت درآرد.
و یکی از بزرگان از نکاح حذر می کرد تا شبی به خواب دید که قیامت بود و خلق در رنج تشنگی ماند و گروهی اطفال قدحهای زرین و سیمین بر دست و آب می دادند گروهی را. پس وی آب خواست، وی را ندادند، گفتند تو را در میان ما هیچ فرزند نیست. چون از خواب بیدار شد در وقت نکاح کرد.
فایده دوم در نکاح آن است که دین خویش را در حصار کند و شهوت را که آلت شیطان است از خویشتن بازکند. برای این گفت رسول (ص) که هرکه نکاح کرد، نیمه دین خود را در حصار کرد. و هرکه نکاح نکند، غالب آن بود که چشم از نظر و دل از وسوسه نگاه نتواند داشت، اگرچه فرج نگاه دارد، لیکن باید که نکاح بر نیت فرزند باشد نه برای شهوت که محبوب خدای تعالی به جای آوردن برای فرمان را نه چنان بود که برای دفع موکل را که شهوت برای آن آفریده اند تا مستحت و متقاضی بود، هرچند که در وی حکمتی هست. دیگر آن که لذتی عظیم در وی نهاده اند تا نمودار لذتهای آخرت باشد چنان که آتش آفریده اند تا رنج آن نمودار رنج آتش آخرت باشد، هرچند لذت مباشرت و رنج آتش مختصر باشد در جنب لذت و رنج آخرت و ایزد را سبحانه تعالی در هرچه آفریده است حکمتهاست و باشد که در یک چیز حکمتهای بسیار بود و آن پوشیده بود الا بر بزرگان علما.
و رسول (ص) می گوید که هر زنی که می آید شیطانی با وی باشد. چون کسی را زنی نیکو پیش آید باید که به خانه رود و با اهل خود صحبت کند در وقت که زنان همه برابر باشند در این معنی.
فایده سوم اُنس باشد به دیدار زنان و راحتی که دل را حاصل آید به سبب مجالست و مزاح با ایشان که آن آسایش سبب آن باشد که رغبت عبادت تازه گردد که مواظبت بر عبادت ملالت آرد و دل در آن گرفت شود و این آسایش آن قوت را بازآورد. و علی (ع) می گوید که رات و آسایش به یک راه از دلها باز می گیرند که دل از آن نابینا شود. و رسول (ص) وقت بودی که اندر آن مکاشفات کاری عظیم بر وی درآمدی که قالب وی طاقت نداشتی، دست بر عایشه زدی و گفتی، «کلمینی یا عایشه بامن سخن گوی»، خواستی تا قوتی دهد خود را تا طاقت کشیدن یا روحی دارد، چون وی را باز بدین عالم دادندی و آن قوت تمام شدی، تشنگی آن کار بر وی غالب شدی گفتی، «ارحنا یا بلال» تا روی به نماز آوردی. و گاه بودی که دماغ را به بوی خوش قوت دادی و برای این گفت، «حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» گفت، «سه چیز در این دنیا دوست من ساخته اند: بوی خوش و زنان و نماز.» ولیکن تخصیص نماز را فرا نمود که مقصود آن است که گفت، «روشنایی چشم من در نماز است»، و بوی خوش و زنان آسایش تن است تا قوت آن یابد که به نماز رسد و قره العین که در وی است حاصل کند.
و برای این بود که رسول (ص) از جمع مال دنیا منع می کرد. عمر گفت رضی الله عنه، «پس از اینجا چه چیز گیریم؟»، گفت، «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجه مومنه» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی پارسا» زن را قرین شکر و ذکر کرد.
فایده چهارم آن بود که زن تیمار خانه بدارد و کار رفتن و پختن و شستن کفایت کند که اگر مرد بدین مشغول شود از علم و عمل و عبادت بازماند و بدین سبب زن یار بود در راه دین و بدین سبب است که بوسلیمان دارانی گفته که زن نیک از دنیا نیست که از آخرت است، یعنی که تو را فارغ دارد تا به کار آخرت پردازی. و عمر می گوید، «پس از ایمان هیچ نعمت نیست بزرگتر از زن شایسته».
فایده پنجم آن که صبر کردن بر اخلاق زنان و کفایت کردن مهمات ایشان و نگاهداشتن ایشان بر راه شرع، جز به مجاهدتی تمام نتوان کرد و آن مجاهدت از فاضل ترین عبادات است و در خبر است که نفقه کردن بر عیال از صدقه فاضلتر. و بزرگان گفته اند که کسب حلال برای فرزند و عیال کار ابدال است. و ابن المبارک در غزو بود با طبقه ای از بزرگان، کسی پرسید که هیچ عمل هست فاضلتر از این که ما بدان مشغولیم؟ گفتند که هیچ چیز فاضلتر از این نمی دانیم. ابن المبارک گفت، «من می دانم. کسی که وی را عیال و فرزندان باشد و ایشان را در صلاح بدارد و به شب از خواب بیدار شود، ایشان را برهنه بیند، جامه بر ایشان بپوشد، آن عمل وی از این فاضلتر». و بشر حافی گفت که احمد حنبل را سه فضیلت است که مرا نیست. یکی آن که وی حلال طلب کند برای خویش و برای عیال و من برای خود طلب کنم و بس. و در خبر است که از جمله گناهان گناهی است که جز رنج عیال کشیدن کفارت آن نباشد. و کی را از بزرگان زن فرمان یافت. هرچند نکاح بر وی عرضه کردند قبول نکرد و گفت، «در تنهایی دل حاضرتر و همت را جمع تر می یابم.» شبی به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و گروهی مردان از پس یکدیگر فرو می آمدند و در هوا می رفتند. چون به وی رسیدند، یکی گفت این آن مرد میشوم است. دوم گفت آری. سوم گفت این آن مرد میشوم است. چهارم گفت آری. و ترسید از هیبت ایشان که بپرسیدی تا بازپسین ایشان پسری بود. وی را گفت، «این میشوم که را همی گویند؟» گفت، «تو را که پیش از این عبادات تو در جمله اعمال مجاهدان به آسمان می آوردند، اکنون یک هفته است تا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند. ندانیم تا چه کرده ای؟» چون از خواب بیدار شد، در حال نکاحی کرد تا از جمله مجاهدان باشد. این است جمله فواید نکاح که بدین سبب رغبت باید کردن در وی.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۷ - آفات نکاح
و اما آفات نکاح سه است:
آفت اول آن که باشد که از طلب حلال عاجز بود، خاصه در چنین روزگار و باشد که به سبب عیال در شبهت افتد یا در حرام و آن سبب هلاک دین وی بود و آن عیال وی و هیچ فضیلت این را جبر نکند که در خبر است که بنده را به نزدیک ترازو بدارند و وی را اعمال نیکو بود، هر یکی چند کوهی، پس وی را بپرسند که عیال را از کجا نفقه کردی؟ و وی را بدین بگیرند تا همه حسنات وی بشود بدین سبب. آنگاه منادی کنند که این مرد است که عیال وی جمله حسنات وی بخورد و وی گرفتار شد و در اثر است که اول کسی که در بنده آویزد به قیامت، عیال وی باشد، گوید، «بار خدایا انصاف ما از وی بستان که ما را طعام حرام داده است و ما ندانستیم، و ما را آنچه آموختنی بود نیاموخت تا در جهل بماندیم». پس هر که را مالی میراثی نباشد یا کسبی حلال نباشد، وی را نشاید نکاح کردن، الا بدانکه یقین داند که اگر نکند در زنا افتد.
آفت دوم آن که قیام کردن به حق عیال نتوان الا به خلق نیکو و صبر کردن بر محالات ایشان و احتمال کردن رنج ایشان و به تدبیر کارهای ایشان قیام کردن و این هر کسی نتواند و باشد که ایشان را برنجاند و بدان بزهکار شود یا ضایع فروگذارد. و در خبر است، کسی که از عیال بگریزد همچون بنده گریخته باشد نماز و روزه وی مقبول نبود تا باز به نزدیک ایشان نرود و در جمله با هر آدمی نفسی است. کسی که با نفس خویش برنیاید، اولیتر آن بود که در عهده نفس دیگری نشود.
بشر حافی را گفتند، «چرا نکاح نکنی؟» گفت، «از این آیت می ترسم که : لهن مثل الذی علیهن بالمعروف» و ابراهیم ادهم گفت، «نکاح چگونه کنم که مرا به زن حاجت نیست، زنی را به خویشتن چون غره کنم؟»
آفت سوم آن که دل به اندیشه و تدبیر کار عیال مستغرق شود و از ذکر خدای تعالی و ذکر آخرت و ساختن زاد آخرت و قیامت بماند و هرچه تو را از ذکر حق تعالی مشغول کند آن سبب هلاک توست، و برای این گفت حق تعالی، «یا ایها الذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکرالله»، پس هر کسی که وی را قوت آن نبود که شغل عیال وی را از خدای تعالی مشغول نکند، چنان که رسول (ص) بود و داند که اگر نکاح نکند همیشه بر سر ذکر و عبادت خواهد بود و از حرام ایمن باشد، نکاح ناکردن وی را فاضلتر. و اگر زنان بترسد نکاح وی را فاضلتر و هرکه نترسد نکاح ناکردن وی را فاضلتر، خاصه کسی که بر حلال قادر بود و بر خلق و شفقت خویش ایمن بود و داند که نکاح او را از ذکر حق تعالی مشغول نخواهد کرد و نیز بر دوام مشغول بخواهد بود.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۸ - باب دوم
اما شرایط نکاح پنج است:
اول ولی است که بی ولی نکاح درست نبود و هرکه ولی ندارد ولی وی سلطان بود.
دوم رضای زن، مگر که دوشیزه بود که چون پدر وی را بدهد، به رضای وی حاجت نباشد، و هم اولیتر آن باشد که بر وی عرضه کنند، آنگاه اگر خاموش بود کفایت بود.
سوم دو گواه عادل بباید که حاضر بود و اولیتر آن بود که جمعی از اهل صلاح حاضر شوند و بر دو اقتصار نکنند. پس اگر دو مرد باشد مستور که فسق ایشان مرد و زن را معلوم نباشد، نکاح درست بود.
چهارم آن که لفظ ایجاب و قبول بگویند ولی و شوی یا وکیل ایشان چنان صریح بود. و لفط نکاح یا تزویج با پارسی آن بگویند. و سنت آن است که ولی گوید پس از آن که خطبه برخوانده باشد، «بسم الله وبالله و الحمدلله، فلان را به نکاح به تو دادم به چندین کابین» و شوی گوید، «بسم الله و الحمدلله، این نکاح بدین کابین پذیرفتم»، و اولیتر آن بود که زن را ببیند پیش از عقد تا چون بپسندد عقد کند به الفت امیدوارتر بود. و باید که قصد و نیت وی از نکاح فرزند باشد و نگاه داشتن چشم و دل از ناشایست و مقصود تمتع و هوا نباشد.
پنجم آن که زن به صفتی بود که وی را نکاح حلال بود. و قریب بیست صفت است که نکاح بدان حرام بود: چه هر زنی که در نکاح دیگری باشد یا در عدت دیگر بود یا مرتد باشد یا بت پرست بود یا زندیق باشد که به قیامت و خدای و رسول ایمان ندارد یا اباحتی باشد که روا دارد زن را با مردان نشستن و نماز ناکردن و گوید که ما را این مسلم است و بدین عقوبت نخواهد بود یا ترسا باشد یا جهود از نسل کسانی که ایشان جهودی و ترسایی پس از فرستادن رسول (ص) ما گرفته باشد، و یا بنده باشد و مرد بر کابین زنی آزاد قادر باشد و یا از زنا ایمن بود بر خویشتن یا در ملک این مرد بود جمله وی یا بعضی از وی یا خویشاوند و محرم مرد بود یا به سبب شیر خوردن بر وی حرام شده باشد یا به مصاهرت حرام شده باشد چنان که پیش از این با فرزند وی نکاح کرده باشد یا با مادر و جده او نکاح کرده باشد و صحبت نیز کرده. یا این زن در نکاح پدر یا در نکاح پسر وی بوده باشد یا مرد چهار زن دیگر دارد و جز وی و وی زن پنجم باشد یا خواهر یا عمه یا خاله وی را به زنی دارد که جمع کردن میان ایشان نشاید. و هر دو زنی که میان ایشان خویشاوندی بود که اگر یکی مرد بودی و یکی زن میان ایشان نکاح نبستی، روا نباشد که مردی میان ایشان جمع کند و یا در نکاح وی بوده باشد و سه طلاق داده باشد یا سه راه خرید و فروخت کرده باشد تا شوی دیگر نکند حلال نشود یا میان ایشان لعان رفته باشد یا این زن یا مرد محرم بود به حج یا به عمره یا این زن یتیم باشد و طفل که نکاح وی نشاید تا بالغ نشود جمله این زنان را نکاح باطل بود. این است شرایط و درستی نکاح.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۹ - صفات زنان در نکاح
اما صفاتی که سنت است نگاهداشت آن در زنان، هشت است:
صفت اول پارسایی که آن اصل است که زن ناپارسا اگر در مال خیانت کند کدخدای بدان مشوش شود و اگر در تن خیانت کند، اگر مرد خاموش شود از نقصان حمیت و نقصان دین بود و میان خلق نکوهیده و سیاهروی باشد و اگر خاموش نباشد عیش همه منغص بود. و اگر طلاق دهد باشد که به دل آویخته بود و اگر ناپارسایی نیکو بود این بلاعظیم تر بود و هرکه چنین بود آن بهتر که طلاق دهد، مگر که به دل آویخته باشد که یکی گله کرد از ناپارسایی زن خویش. رسول (ص) گفت، «طلاق ده وی را» گفت، «وی را دوست دارم»، گفت، «نگاه دار» چه اگر طلاق دهد وی نیز در فساد افتد از پس وی.
و در خبر است که هر زنی را برای جمال یا مال بخواهد از هر دو محروم بماند و چون برای دین خواهد مقصود مال و جمال خود حاصل آید.
صفت دوم خلق نیکو است که زن بدخوی ناسپاس بود و سلیطه بود و طلب محال کند و عیش با وی منغص بود و سبب فساد دین بود.
صفت سوم جمال است که سبب الفت آن باشد و برای این است که دیدار پیش از نکاح سنت است. رسول (ص) گفت، «در چشم زنان انصار چیزی است که دل از آن نفرت گیرد. هرکه با ایشان نکاح خواهد کرد اول بباید نگریست»، و گفته اند، «هر نکاحی که پیش از دیدار بود، آخر آن اندوه و پشیمانی بود.»
و آن که رسول (ص) گفته است که زنان را بدین باید خواست نی به جمال، معنی آن است که به مجرد جمال نباید خواست بی دیانت و معنی آن نیست که جمال نیز نگاه نباید داشت، اما اگر کسی را مقصود از نکاح فرزند بود به مجرد و سنت جمال نگاه ندارد این بابی باشد از زهد. احمد بن حنبل زن یک چشم را اختیار کرد بر خواهر وی که با جمال بود، به سبب آن که گفتند که این یک چشم عاقلتر است.
صفت چهارم آن که کابین سبک باشد. رسول (ص) می گوید که بهترین زنان آنانند که به کابین سبک تر باشند و بر وی نیکوتر. و کابین گران کردن مکروهاست. رسول (ص) بعضی از نکاحها به ده درم کرده است و فرزندان خویش را زیادت از چهارصد درم نداده است.
صفت پنجم آن که عقیم نباشد. رسول (ص) می گوید که حصیری در گوشه خانه به از زنی که نزاید.
صفت ششم آن که دوشیزه بود که به الفت نزدیکتر بود و آن که شوی دیده باشد، بیشتر آن بود که دل وی بدان پیشین نگران بود. جابر زنی خواسته بود ثیبه. رسول (ص) گفت، «چرا بکر نخواستی تا وی با تو بازی کردن و تو با وی.»
صفت هفتم آن که از نسبی محترم باشد و از نسب دین و صلاح باشد که بی اصل ادب نایافته بود و اخلاق ناپسندیده دارد و باشد که آن خلق به فرزند سرایت کند.
صفت هشتم آن که از خویشاوندان نزدیک نبود. درخبر است که فرزند از آن ضعیف آید، مگر سبب آن باشد که شهوت در حق خویشاوند ضعیف تر بود. این است صفات زنان.
اما ولی که فرزند خود را به زنی دهد، بر وی واجب بود که مصلحت وی را نگاه دارد و کسی اختیار کند که شایسته باشد و از مرد بدخو و زشت و عاجز از نفقه حذر کند و چون کفو نباشد نکاح روا نبود و به فاسق دادن روا نبود. و رسول (ص) گفت، «هر که فرزند خویش به فاسق دهد، رحم وی قطع گردد» و گفت، «این نکاح بندگی است. بنگرید تا فرزند خود را بنده که می گردانید».