عبارات مورد جستجو در ۳۴۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة از ایدرفا اقاصیص گله اللَّه است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیّت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومى فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خداى‏اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومى بتان را میپرستیدند، و قومى از خزاعه ستاره شعرى مى‏پرستیدند. در این آیت رب العزّة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و ترسایان که میگفتند: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ».
میگوید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خداى را انبازان کردند یعنى انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات اللَّه.
و جنّ اینجا فریشتگان‏اند، سمّوا جنّا لاجتنانهم عن العیون. جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» یعنى الملائکة. میگوید: میان اللَّه و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبى گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک اللَّه ساختند در آفریدن شرّ، گفتند: اللَّه سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدوابّ و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیّات.
وَ خَلَقَهُمْ این‏ها و میم خواهى با کافران بر، یعنى: جعلوا للَّه الّذى خلقهم و صوّرهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهى با جنّ بر، یعنى: جعلوا الجن شرکاء اللَّه، و اللَّه خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهى با هر دو فریق بر، یعنى: و هو خلقهم و خلق الجنّ. «وَ خَرَقُوا لَهُ» اى: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرّقوا» بتشدید خواند بر معنى تکثیر و مبالغه. «بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى: لم یذکروه عن علم، و انّما ذکروه تکذّبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تقدّس و علا «عَمَّا یَصِفُونَ» یعنى یقولون من الکذب و البهتان.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوکار و نوساز آسمان و زمین بى‏قالبى و بى‏مثالى و بى‏عیارى از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وى را هرگز جفت نبود. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى و هو خالق کلّ شى‏ء. او را فرزند چون تواند بود و وى آفریدگار همه چیز است؟! یعنى که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و فرزند اقتضاء مثلیّت کند، چون مثلیّت نیست معلوم شد که فرزند نیست. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ دلیل است که حادثى که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وى خالق و صانع نه. جز وى محدث و مقتدر نه.
بندگان و رهیگان همه آفریدگان وى. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وى، همه متعلّق بقدرت وى، که میگوید جل جلاله: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ، أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ؟! بلى، فعل بنده از روى اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روى خلق خدا است، و از یک روى وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت اللَّه از روى خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روى اکتساب، که اللَّه آن قدرت در وى آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.
و گفته‏اند: خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عام است از روى لفظ، خاص است از روى معنى، لأنّه لم یخلق نفسه و لا صفته، وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ عام است در لفظ و در معنى، لأنّه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‏اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الّا قوله تعالى: وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خداى شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وى آفرید، و زن و فرزند نگرفت.
آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ اى: وحّدوه، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ ضامن لکل شى‏ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیّمه و مدبّره. الوکالة اسم لحفظ الشی‏ء، و القیام علیه، و الوکیل سمى وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الى تدبیره و رایه.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که معنى ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خداى را نبینند، و مؤمنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزّة جل جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا.
مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فى الدنیا، اى لا تراه و هو یرى فى الآخرة: قال النبىّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فى رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضى اللَّه انّه لا یراه احد فى الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فى الآخرة، فلذلک لا یموتون.
دیگر وجه آنست که معنى ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رؤیت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رؤیت بر موجود افتد، و اللَّه موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبى همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبى بیند و دریافت نه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال النبىّ (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الى ان فنوا، صفّوا صفا واحدا ما احاطوا باللّه ابدا».
«وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» میگوید: اللَّه جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را مى‏دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایى ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایى بیرون از عضوهاى دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلى در نفى رؤیت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وى آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که اللَّه جاى دیگر میگوید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانى آنست که: نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند، چنان که باوّل شرح دادیم. نبینى که آسمان مرئى است، و مدرک نیست.
آفتاب و ماهتاب هر دو مرئى‏اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» احاطت نفى کرد، و نفى احاطت اقتضاء نفى علم نکند، فانّه معلوم جل جلاله. همچنین نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند. جوابى دیگر بعضى متأخران گفته‏اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.
آن گه گفت: وَ هُوَ اللَّطِیفُ اوست خداوند باریک دان دور در بینش.
«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنى لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دقّ منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوى فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز اللَّه را جل جلاله کمال این معنى و سزاوارى این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.
خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.
یکى را پرسیدند از معنى لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ یقول: یا اهل مکّه! قد جاءتکم بیّنات من ربکم، و هى القرآن الّذى فیه البصائر و البیان، «فَمَنْ أَبْصَرَ» اى عرفها و آمن بها و اهتدى «فَلِنَفْسِهِ» اى فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «وَ مَنْ عَمِیَ» فلم یعرفها و لم یصدّقها «فَعَلَیْها» اى فعلى نفسه ضرر ذلک، فان اللَّه عز و جل غنىّ عن خلقه. و فى ذلک ما
روى ابو ذر عن النبىّ (ص) عن اللَّه عز و جل انه قال فى حدیث فیه طول، الى أن قال: «یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم سألونى، فأعطیت کلّ انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکى شیئا الّا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادى! انما هى اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».
قوله: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اینجا اضمارى است یعنى: قل یا محمّد! وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ. تو گوى یا محمّد! که من بر شما گوشوان نه‏ام. همانست که آنجا گفت: «فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ». و این پیش از آن بود که وى را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلى اللَّه علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا على کلّ من تولّى عنه.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ و کما صرّفناه و بیّنّا فى هذه السورة نصرّف‏ الآیات و نبیّنها فى غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوّفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روى بروى، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصّه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روى بروى، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده مى‏دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.
وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ و تا گویندا، یعنى خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‏اى با خود، و قرآن ساخته‏اى. مکّى و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنى: با کسى واگفته‏اى، و با کسى بهم ساخته‏اى. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردى رومى، اذ کان یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازى از آن قرآن میسازد، و ذلک فى قوله: «لسان الّذى یلحدون الیه اعجمىّ». باین قراءت «وَ لِیَقُولُوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنى مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.
ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنى «لیقولوا» «لئلّا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روى بروى میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدّمت و انمحت و درست.
معنى دیگر گفته‏اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندى میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّرى افتادى در وحى یا قوّت دشمن بودى در جنگ، گفتندى: «درست»، یعنى انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‏اند، یعنى که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‏اند و برو خوانده‏اند، یعنى مردمان درو آموخته‏اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
«وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» یعنى اولیاؤه الذین هداهم، و الّذین سعدوا بیمین الحق.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملّت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آى. اگر آن را پس آوردى بودى ما ترا کفیل‏ایم، ایستاده‏ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تو بر پى آن باش که بتو فرستاده‏اند از قرآن و وحى، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید درین میان آوردن معنى آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». و گفته‏اند: معنى آنست که بر پى قرآن رو، آن قرآن که خداى یکتاى یگانه فرو فرستاد، ثم قال: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ، مسلمانان هنگامى بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوّت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندى و از ایشان کین ستدندى. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. سدى گفت: بوقت وفاة بو طالب قومى از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیّه و ابىّ پسران خلف و عقبة بن ابى معیط و عمرو بن العاص و اسود البخترى، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سیّد مایى، و از بهر حرمت تو ما بسى رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمّد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدى بند، که نه او نام‏ خدایان ما برد، و نه ما نام خداى او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفى را (ص) برخواند، گفت: یا محمّد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف مى‏دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفى (ص) روى با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‏اى از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما مى‏در خواهى؟ گفت: کلمه «لا اله الا اللَّه». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگى سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‏اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنى دیگر گوى، و کارى دیگر خواه. مصطفى گفت: یا عمّ! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکارى دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‏تر کردند، گفتند: لتکفّنّ عن شتم آلهتنا او لنشتمنّک و لنشتمنّ من یأمرک، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و عند نزول هذه الایة
قال رسول اللَّه (ص): «لا تسبوا ربّکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که اى محمّد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خداى ترا دشنام گویند به بى علمى بر دلیرى و شوخى. هر سخن که موذى بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوّا» بضمّتین و تشدید واو، و العدو و العدوّ و العدوان و الاعتداء و التعدى و العداء مصادر.
و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوى شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‏ منسوخ شد. قال بعضهم: فى هذه الایة دلالة ان على المحق ان یکفّ عن سبّ السفهاء الذین یتسرّعون الى سبّه مقابلة له، لأنّه بمنزلة البعث على المعصیة.
کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ. جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، و معنى آنست: کما زیّنّا لهؤلاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زیّنّا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زیّنّا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانّا امرنا کل امّة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ» یعنى فى الآخرة، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ این در موضع تهدید است، یعنى یخبرهم و یجازیهم بذلک.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى اجتهدوا فى المبالغة فى الیمین. کلبى و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد باللّه، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکّه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسى را عصا بود که چشمهاى آب از آن عصا روان شد، و عیسى را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتى نماى، تا بر صدق تو گواهى دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضى زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقى یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نماى آشکارا، تا از بهر تو گواهى دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختى بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول اللَّه! از خدا میخواه تا ازین آیات لختى فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفى (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‏اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! اللَّه میگوید: آنچه خواهى بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهى، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکى توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلى اللَّه علیه و سلم: «بل أترکهم حتى یتوب تائبهم».
فأنزل اللَّه عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى حلفوا لئن جاءهم النبى (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‏ء بها الى قومهم، لیؤمننّ بها.
سوگندان یاد کردند که: اگر محمّد آیتى آرد بوى بگروند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. اى محمّد! گوى این آیات و معجزات نزدیک اللَّه است، اگر خواهد فرستد. «وَ ما یُشْعِرُکُمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنى: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.
آن گه بر سبیل ابتدا قطعى حکم کرد، و گفت: «انّها» بکسر الف بر قراءت مکّى و ابو عمرو، «إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.
قراءت باقى «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اوّل پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنى و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‏اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهى دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى: ان تسجد، «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» اى: یرجعون الى اهلیهم. شامى و حمزه «لا تؤمنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‏اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ برگردانیم دلهاى ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهاى ایشان و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ» یعنى بالقرآن و بمحمّد، «أَوَّلَ مَرَّةٍ» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باوّل بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبى گفت: «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا» یعنى قوم صالح و قوم موسى و عیسى و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکّة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ؟! ابن عباس گفت: المرّة الاولى دار الدنیا، یعنى: و نقلّب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردّوا من الآخرة الى الدنیا، فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فى الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». وجهى دیگر آنست که در نوبت اوّل رفت، و هو اشبه الأقاویل، و اللَّه اعلم. «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» اى فى عتوّهم و ضلالتهم یتردّدون لا نخرجهم منها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ کردار آدمى دو طرف دارد: یک طرف بدل پیوسته، آن را نیت گویند، و یک طرف بتن پیوسته، آن را عمل گویند.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مى‏پرهیز کردند، و آن را کراهیت مى‏داشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمى‏دیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شى‏ء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشی‏ء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشی‏ء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک‏ ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پاره‏اى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهم‏تر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفته‏اند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ‏، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفته‏اند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مى‏سگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمى‏بینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ این‏ها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نه‏اند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف‏
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مى‏باید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مى‏باز نشیند، از دورى که مى‏افتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ الایة معنى انشاء آفریدن است بابتداء بى‏مثالى و معیارى، و اختراع آفریدن است بى‏سببى، و خلق آفریدن است بر تقدیر و ترتیب، و جنّات بستانها است که در آن درخت بود، و الجنة ما جنّ اى منع، و المنع على ضربین مانع فى الخلقة بحائط و نحوه، و مانع بالملک الخاص لصاحبه.
مَعْرُوشاتٍ ما کان لها عروش کالسقوف. ضحاک گفت: این درخت انگور است که بعضى از آن بر دارند از زمین، و آن را جفته کنند، و بعضى از آن هم بر زمین بگذارند، و بر ندارند. اینست معنى معروشات و غیر معروشات. ابن عباس گفت: معروشات آنست که: درخت آن بر زمین منبسط گردد، و ناچار آن را عرشى و سقفى باید، تا از زمین برگرفته شود، و غیر معروشات آن درختان است که بر اصول و ساق خویش استوار بایستد چون خرما بنان و امثال آن از انواع درختان. وجهى دیگر بعید گفته‏اند که: معروشات آنست که آدمى کارد و رویاند، و غیر معروشات آنست که در بیابان و کوهان خود رست بود، و قیل: المعروشات ما حولها حائط، و غیر المعروشات مالا حائط حولها.
وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ یعنى انشأ النخل و الزرع، فأفردهما و هما داخلان فى الجنات، لما فیهما من الفضیلة. مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ یعنى حمله و طعمه. سماه اکلا، لأنه یؤکل. میگوید: طعم آن میوه‏ها مختلف است بعضى نیکوتر و خوشتر، و بعضى فروتر و دون‏تر، و بعضى ترش، بعضى شیرین، بعضى تلخ، بعضى خوش، فکلّ نوع من الثمر له طعم غیر طعم النوع الآخر، و کلّ حبّ من حبوب الزرع له طعم غیر طعم الآخر.
وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ افردهما لما فى الزیتون من المنفعة و الاقوات، و ما فى الرمان من فضیلة اللذاذة فى الطعم. متشابها فى اللون، غیر متشابه فى الطعم، متشابها فى الطعم، غیر متشابه فى اللون. دو انار برنگ یکى، و بطعم نه، دو انار بطعم یکى، و برنگ نه.
کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ حین یکون غضا هذه رخصة للمالک ان یأکل عند ادراکه قبل اخراج حق اللَّه منه.
وَ آتُوا حَقَّهُ این «ها» با زرع شود، و با نخیل شود، و با اللَّه شود. یَوْمَ حَصادِهِ نافع و ابن کثیر و حمزه و کسایى بکسر «حا» خوانند، و باقى بفتح خوانند، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: حق آن زرع و آن میوه بدهید، آن روز که دروید.
علما را خلاف است که این حق کدام است. ابن عمر و ابو الدرداء و سعید جبیر و ابو العالیه و مجاهد و عطا گفتند: صدقه‏اى است بیرون از زکاة مفروضه، که روز دروان بدرویشان دهند. شعبى گفت: دسته‏اى است از آن دروده که بدرویش دهند، و قیل: هو التقاط السنبل، و فیه‏ روى عن النبى (ص)، قال: «ما سقط من السنبل».
مجاهد گفت: کانوا یعلقون العذق عند الصرام، فیأکل منه الضعیف و من مرّ.
اما ابن عباس و انس مالک و محمد حنفیه و جابر زید و سعید مسیب و طاوس و قتاده و ضحاک میگویند: «وَ آتُوا حَقَّهُ» این حق زکاة مفروضه است، و شافعى و فقها این قول اختیار کرده‏اند، و گفتند معنى آنست که: اعطوا زکاته حین ادراکه، و هو اکمل ما یکون من احواله، و یقال: حین کیله. سدى گفت و نخعى و جماعتى که: این سورة الانعام مکى است، و فرض زکاة بمدینه فرو آمد که یعنى این صدقه‏اى بود پیش از نزول زکاة، پس عشر و نصف العشر که فرضیت آن بمدینه فرو آمد، آن را منسوخ کرد. ابن عباس گفت: نسخت الزکاة کل نفقة فى القرآن.
وَ لا تُسْرِفُوا اى: و لا تعطوا کله. این در شأن ثابت قیس بن شماس فرو آمد، که وى را پانصد خرمابنان بود، پربار رسیده. چون این آیت فرو آمد که: وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ، و مردمان را دید که هر کس صدقه‏اى میکرد، وى رفت و آن همه بیک روز بدرویشان داد، و از بهر عیال خود هیچ چیز بنگذاشت، رب العزة گفت: وَ لا تُسْرِفُوا همه بدرویش مدهید، که عیال خود بى‏کام بگذارید. ابدأ بمن تعول، نخست‏ بر عیال خود نفقه کنید، و آنچه بسر مى‏آید بدرویشان دهید. زهرى گفت: وَ لا تُسْرِفُوا اى لا تنفقوا فى المعاصى. قال مجاهد: لو کان ابو قبیس ذهبا لرجل، فأنفقه فى طاعة اللَّه، لم یکن مسرفا، و لو أنفق درهما واحدا فى معصیة اللَّه کان مسرفا، و فى هذا المعنى قیل لحاتم الطائى: لا خیر فى السرف. فقال: لا سرف فى الخیر. قال عبد الرحمن بن زید الخطاب للسلاطین یقول: لا تاخذوا فوق حقکم.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ اى: و أنشأ من الانعام، حَمُولَةً یعنى ما ادرک الحمل، و اطاق العمل، وَ فَرْشاً هى الصغار التی لا یحمل علیها کالغنم و البقر و الإبل الصغار. حَمُولَةً آنند که بکار و بار رسیده‏اند، و فرش آنند که ببار و کار نرسیده‏اند از بچه شتر و گاو، و بار و کار را نشایند از گوسفند.
کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ این اتباع خطوات آنست که از حموله، بحیره و سائبه و حامى ساختند، و از فرش وصیله ساختند. إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ بیّن العداوة، اخرج آباءکم من الجنة، و قال: «لأحتنکن ذریته». پس تفسیر حموله و فرش کرد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا، یعنى چهار جفت. عرب تا را زوج خوانند، از بهر آنکه تا وادوم است که آن را جفت کند «۲»، مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ این تفسیر فرش است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ این تفسیر حمولة است، و الضأن ذوات الصوف من الغنم، و المعز ذوات الشعر. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: من المعز بتحریک العین. میگوید: این هشت تا ضأن است نر و ماده، و ابل است نر و ماده، و بقر است نر و ماده. رب العزّة میگوید: این مشرکان که این انعام بر خود حرام کرده‏اند ایشان را گوى: آلذَّکَرَیْنِ من الضأن و المعز حرم اللَّه علیکم أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ این وصیله که اللَّه ساخت از ضأن و معز، و حرام کرد بر شما، هر دو نر حرام کرده است یا هر دو ماده؟
اگر نر حرام کرده است همه نرهاى آن باید که حرام بود، و اگر ماده حرام کرده است همه مادهاى آن حرام باید، و اگر آن حرام کرده است از ضأن و معز که رحم ایشان بر آن مشتمل است پس بچه‏هاى ایشان همه حرام است، که رحم بر همه مشتمل است. آن گه گفت: نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى: فسّروا ما حرمتم بعلم ان کان لکم علم فى تحریمه، و هو قوله: إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. میگوید: اگر شما را درین تحریم علمى است، علم آن بیارید، و بیان کنید، و اگر مى‏گویید که این تحریم پدران ما حرام کرده‏اند: «وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا» آن پدران از که آموختند؟ و از کجا گرفتند؟ اگر گوئید که اللَّه فرمود، چنان که گفت: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» پس حجتى بیارید که چنین است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و در شتر و گاو همچنین گفت. قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ؟ شتر نر و گاو نر حرام کرد، و آن را سائبه و حامى ساخت، یا شتر ماده و گاو ماده حرام کرد، و آن را بحیره و سائبه کرد. أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم ایشان بر آن مشتمل است از بچه نازاد. در جمله معنى آیت آنست که اگر تحریم از جهت ذکرین است همه نر حرامند، و اگر از جهت انثیین، همه ماده حرامند، و اگر از جهت اشتمال رحم است، پس همه آنند که رحم بر ایشان مشتمل بود، همه حرامند.
ابن عباس ازینجا گفت: و هل تشتمل الارحام الا على ذکر و أنثى؟ فلم یحرمون بعضا و یحلون بعضا؟! أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا هل شاهدتم اللَّه قد حرم هذا اذ کنتم لا تؤمنون برسوله؟ میگوید: اللَّه را دیدید که این تحریم کرد، چون برسول ایمان مى‏نیارید بآنچه گفت؟ چون حجت بر ایشان لازم گشت بیان کرد که این جز دروغ نیست که بر اللَّه بستند، و نهنده این دروغ عمرو بن لحى بود که تغییر در دین اسماعیل وى آورد، و این سنت تحریم وى نهاد. رب العالمین در شأن وى گفت: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. پس رب العزّة بوحى پاک ذکر محرمات کرد، و تخطئه ایشان کرد در تحریم حرث و انعام، گفت: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى‏ طاعِمٍ یَطْعَمُهُ یعنى على آکل یأکله ممّا حرمته. الا ان تکون بتاء منقوطة از فوق قراءت مکى است و شامى و حمزه، یعنى: الا ان تکون الا طعمة او النسمة ا النفس او العین میتة. باقى بیاء خوانند، یعنى: الا ان یکون ذلک المحرم او المأکول او الموجود میتة، و قراءت شامى و بو جعفر «میته» برفع است و برین قراءت «کان» بمعنى حدوث است، و «میتة» رفع بفعله، یعنى الا ان یقع، او یحدث میته. اصل میت است و هاء را فزودند مبالغت را.
أَوْ دَماً مَسْفُوحاً اى مصبوبا سائلا. در مسفوح چهار چیز مستثنى است: الکبد و الطحال و دم المسک و ماء اللحم الاحمر. أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ قذر و نجس، أَوْ فِسْقاً اى مفسوقا به، یعنى مذبوحا، او منحورا فسق فى ذبحه او نحره، فذبح و نحر على اسم غیر اللَّه. و نظم الایة: الا ان یکون میتة او فسقا فانه رجس. فَمَنِ اضْطُرَّ اى من دعته الضرورة الى اکله، فأکله، غَیْرَ باغٍ اى غیر قاصد لتحلیل ما حرم اللَّه وَ لا عادٍ اى و لا مجاوز للقصد و قدر الحاجة، فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یغفر لمن لم یتعدّ. غَفُورٌ رَحِیمٌ درین آیت از بهر آن گفت که خوردن مردار باصل حلال نیست، و آن قدر که درین آیت مباح است خوردن آن رخصتى است که اللَّه داد برحمت خویش. میگوید: حکم بالرّخصة کما حکم بالمغفرة. اگر کسى گوید: چونست که محرمات درین آیت بر سه قسم اقتصار کرد، و در سورة المائده بسیار برشمرده از منخنقه و موقوذه و غیر آن؟ جواب آنست که هر چه درین آیت گفت اصناف و انواع میته است. آنجا بتفصیل گفت، و اینجا بر جمله، که اسم میته بر همه افتد. اگر گویند: بیرون از انواع میتات در شرع محرمات بسیار است از خبائث و سموم و غیر آن؟ جواب آنست که: الحسین بن فضل گفت در معنى آیت: قُلْ لا أَجِدُ یعنى فى وحى القرآن، فأما وحى السنة فقد حرم اشیاء کثیرة، فمنها ما
روى ان النبى (ص) حرم یوم خیبر الحمر الانسیة، و لحوم البغال، و کل ذى ناب من السباع، و کل ذى مخلب من الطیر، و نهى عن اکل الهر و أکل ثمنها، و قال: «اذا وقعت الفأرة فى السمن فان کان جامدا فألقوها و من حولها، و ان کان مائعا فلا تقربوه»، و عن المقدام بن معدى کرب، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انى اوتیت القرآن و مثله معه، الا یوشک رجل شبعان على اریکته یقول علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، و ما وجدتم فیه من حرام فحرموه، و ان ما حرم رسول اللَّه کما حرم اللَّه. الا لا یحل لکم الحمار الاهلى، و لا کل ذى ناب من السباع، و لا لقطة معاهد الا ان یستغنى عنها صاحبها، و من نزل بقوم فعلیهم ان یقروه، فان لم یقروه فله ان یعقبهم بمثل قراه».
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا یعنى: رجعوا عن دین موسى الى ما احدثوا. هدنا الیک اى رجعنا، و العرب یسمى بالمستقبل کما سمى یحیى و یعیش و یموت و یعمر و یمجد و یحمد و یزید و یشکر، و کذلک یهود، و سمّوا یهود لهیدودتهم عن الدین. درین آیت بیان کرد آنچه بر جهودان حرام است، گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا بریشان حرام کردیم، کُلَّ ذِی ظُفُرٍ یعنى کل ما لیس بمنفرج الاصابع، و لا بمشقوق الحافر، کالابل و النعامة الاوز و البط و ما اشبه ذلک. این قول ابن عباس است و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدى، اما اهل معانى گفتند: یدخل فى ذلک جمیع انواع السباع و الکلاب و السنانیر و سائر ما یصطاد بظفره من الطیر. قال ثعلب: کل ما لم یصد فهو ذو ظفر و ذو مخلب ما صاد.
وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما پیه گاو و گوسفند بر ایشان حرام کرد، پس بعضى از آن مستثنى کرد، گفت: إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آن پیه که بر پشت باشد یا بر کتف، أَوِ الْحَوایا یا چرب رود، أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه، و کذلک کلّ شحم مختلط بعظم، یعنى ما تعلق من الشحم بهذه الاشیاء غیر محرم علیهم، و انّما حرّم علیهم شحوم الکلیتین و الثروب.
عن ابن عبّاس: انّ رسول اللَّه (ص) کان قاعدا خلف المقام اذ رفع بصره الى السماء، و قال: «لعن اللَّه الیهود ثلاثا. انّ اللَّه حرّم علیهم الشحوم فباعوها، و أکلوا اثمانها، و ان اللَّه لم یحرم على قوم اکل شی‏ء الا حرم علیهم ثمنه.»
ذلِکَ اى: ذلک التحریم جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ یعنى عقوبة لقتلهم الانبیاء، و بصدّهم عن سبیل اللَّه کثیرا، و بأکلهم الربا و استحلال اموال الناس بالباطل، فهذا البغى.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى الاخبار عن التحریم و عن بغیهم. اینست تفصیل محرمات بوحى قرآن، هم آنکه محرم است بر مسلمانان، و هم آنکه محرم است بر جهودان. و مصطفى (ص) فرا مشرکان عرب گفت که: تفصیل محرمات بآن پیغام که بمن دادند، و بآن وحى قرآن که بمن گزاردند همین است. کافران او را تکذیب کردند و گفتند: فانک لم تصب.
رب العالمین گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ بتأخیر العذاب عنکم، وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اى عذابه اذا جاء الوقت، عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ الذین کذبوک بما تقول. ابن کیسان از ثعلب پرسید در معنى این آیت، گفت: جزاء تکذیب رحمت چون باشد؟ ثعلب جواب داد که: ذو رحمة واسعة، اذ لم یعاجلکم بالعقوبة. ابن کیسان گفت: قد عوجل من الامم قبل محمد. قال ثعلب: او لست تقرأ: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ؟ فمن رحمته و شرفه و برکته و مقداره عند خالقه انه اخّر عقوبة من کذبه الى الآخرة، لأن عیونهم قد وقعت على عینه، فلحقتهم برکاته بما اخّرت عنهم العقوبات الى الآخرة، فمنهم من اسلم ببرکته، و منهم من رفّه فى الدنیا ببرکته صلى اللَّه علیه و سلم.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرب چون حجت بر ایشان لازم گشت، و بدانستند بیقین که آنچه بدست دارند و آنچه باعتقاد کرده‏اند از تحریم حرث و انعام و غیر آن باطل است، گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا من البحائر و السوائب و غیر ذلک. مشیت خدا حجت خود ساختند، و این مشیت نه آن مشیت اللَّه است در خلق خویش، چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، بلکه مشرکان باین مشیت امر خواستند و رضا و محبت، یعنى: ان اللَّه رضى منا ما نحن علیه و أراده منا، و امرنا به، و لو لم یرضه لحال بیننا و بینه. دعوى کردند که اللَّه ما را فرمود، و از ما بپسندید این تحریم که کردیم، و پدران ما کردند، و اگر خواستى ما را نفرمودى، و بجاى آنکه فرمود باز زدى. و کافران را درین بس حجّتى نیست، که ایشان امر بگذاشتند، و در مشیت آویختند، و امر خدا دیگر است، و ارادت و مشیت او دیگر. انه جل جلاله مرید بجمیع الکائنات غیر آمر بجمیع ما یرید. پس بر بنده آنست که فرمان گوش دارد، و اتّباع آن کند، و او را نرسد که بعد از ورود امر در مشیت آویزد. رب العالمین گفت: کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا. چنان که ترا تکذیب کردند اى محمد! این کافران، اسلاف ایشان و پدران ایشان با انبیا همان تکذیب کردند. تشبیه اینان با اسلاف بتکذیب کرد، و تعرض گفت ایشان که: لَوْ شاءَ اللَّهُ نکرد، نگفت: پدران ایشان دروغ گفتند، چنان که اینان در لَوْ شاءَ اللَّهُ دروغ گفتند، که اگر معنى این بودى کذب بتخفیف گفتى. چون نسبت ایشان با تکذیب کرد نه با کذب، معلوم گشت که کافران دعوى آن میکردند، که اللَّه ما را باین تحریم فرمود. رب العزة گفت: قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ؟ یعنى على ما قلتم من برهان و کتاب منزل؟ فَتُخْرِجُوهُ لَنا، چنان که جاى دیگر گفت: قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. آن گه گفت: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ‏ اى: ما تتبعون فیما انتم علیه الا الظنّ لا العلم و الیقین، وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ یعنى و ما انتم الا کاذبون.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ بالکتاب و الرسول و البیان. فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ اخبار عن تعلق مشیة اللَّه بکفرهم، و ان ذلک حصل بمشیته، اذ لو شاء لهدیکم.
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ سیبویه گفت: هلم اصل هاء است، فضمت الیها «لم»، و جعلها کالکلمة. پس قومى عرب آن را تثنیه و جمع گویند: هلم، هلما، هلموا، هلمى، هلممن، و قومى آن را تثنیه و جمع نگویند، و این فصیح‏تر است، که این لغت قرآن است، و باین قرآن فرو آمد. یقول تعالى: هَلُمَّ إِلَیْنا، و هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ، و این بمعنى جمع است. و هلم متعدى آید و لازم آید. لازم بمعنى تعالوا است، کقوله: «هلم الینا»، و متعدى بمعنى هاتوا. کقوله: هلم الینا شهداءکم اى هاتوا شهداءکم و قربوا شهداءکم. الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا الحرث و الأنعام.
فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ رب العزّة مصطفى را میفرماید که: تصدیق گفت این محرمان و این شهدا مکن، و بصدق ایشان گواهى مده، که ایشان دروغ زنان‏اند، و گواهى بدروغ دهند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى: القرآن الذى فیه تحلیل ما حرموا. وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ اى لا یصدقون بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال، و هم الدهریة من الزنادقة، وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ یشرکون و یجعلون له عدیلا.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة اقوال مفسران درین آیت مختلف است. قومى گفتند: این خلق آدم است و تصویر وى، یعنى: خلقنا اباکم و صوّرنا اباکم، یعنى آدم (ع)، بحکم آنکه فرزندان همه از اجزاء اواند، و منفصل ازو.
خلق آدم را منزلت خلق همگان داد، و مضاف الیه بجاى مضاف نهاد. و قول جمهور مفسران در خلق و تصویر آدم (ع) آنست که: رب العزة چون خواست که آدم را بیافریند، بزمین وحى آمد که: انى خالق منک خلقا، منهم من یطیعنى، و منهم من یعصینى، فمن اطاعنى ادخلته الجنة، و من عصانى ادخلته النار.
گفت: من از تو خلقى خواهم آفرید ازیشان هست که فرمان بردارى کند، و هست که نافرمان شود. هر که فرمان بردار بود، او را ببهشت فرو آرم، و هر که نافرمان بود او را بآتش بسوزم.
پس جبرئیل را فرستاد، تا قبضه‏اى خاک بردارد. زمین بفریاد آمد: انى اعوذ بعزة الذى ارسلک أن تأخذ منى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب. زمین بزنهار آمد جبرئیل او را زنهار داد، و بازگشت. میکائیل آمد بفرمان حق تا قبضه‏اى بردارد، همان شنید و بازگشت. ملک الموت آمد بفرمان حق جل جلاله. زمین همان گفت. ملک الموت جواب داد که: و أنا اعوذ بعزته ان اعصى له امرا. قبضه‏اى برگرفت از چهار گوشه زمین، از روى آنکه در آن هم شور بود و هم خوش، هم سرخ و هم سیاه و هم سپید، هم هامون و هم شکسته. لا جرم فرزندان آدم مختلف آمدند چنان که قبضه خاک مختلف بود، فمنهم الطیّب و الخبیث و الصالح و الجمیل و القبیح. از آن است که رنگهاشان مختلف است، و صورتها و لونها و خلقها مختلف. قال اللَّه تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ.
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضى خوشخوى‏اند، و بعضى بد خوى. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفى است صلوات اللَّه علیه، قبضه‏اى سپید برداشت، قبضه نورانى که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیل‏تر کردند، و بیالودند، و از آن شمامه‏اى بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلى اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وى بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وى کردند، و روزگارى چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلى دوسنده. پس روزگارى برآمد تا صلصال گشت گلى خشک. صلصل اى صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وى بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتى تصویره. پس رب العزة بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدى ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکة عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکة: هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. و قال النبى (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکة من نور». و درست آنست که اللَّه تعالى قبضه‏اى خاک که آدم را از آن آفرید از روى زمین خود گرفت، یدل على ذلک ما روى ابو موسى الاشعرى أن النبى (ص) قال: «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى رحمة اللَّه فى سنته. و علیه اهل السنة و الجماعة.
قومى گفتند: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ با آدم شود، ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ با فرزندان. یعنى: خلقنا اباکم ثم صورناکم فى ظهره، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «خلق اللَّه آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة» و ذکر الحدیث. این آفرینش اول است که فرزندان آدم را نگاشتند، و ایشان را از صلب وى بیرون آوردند، و برو عرض کردند. میان ابى کعب و عبد اللَّه عباس در آن خلاف است. عبد اللَّه عباس گفت: نطف بودند، ابى کعب گفت: ارواح بودند. قومى گفتند: خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ هر دو با فرزندان شود، یعنى: خلقناکم فى اصلاب الآباء، ثم صورناکم فى بطون الامهات، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «اذا اراد اللَّه خلق عبد، فجامع الرجل المرأة طار ماؤه فى کل عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه عز و جل، ثم احضره کل عرق له فى اىّ صورة ما شاء رکبه»، و قیل: خلقناکم نطفا و علقا و مضغا، ثم صوّرناکم بالوجوه و العیون و الاعضاء.
و فى ذلک ما روى ان النبى (ص) قال: «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا بأربع کلمات، فیقول: اکتب اجله و رزقه. و شقىّ او سعید»، و فى بعض الآثار: «ان اللَّه عز و جل خلق الارض و السماء و الجامدات اظهارا لقدرته، و خلق الملائکة و الشیاطین و الجن اظهارا لسلطانه و هیبته، و خلق بنى آدم اظهارا لمغفرته و رحمته.»
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ بر قول اوّل «ثم» بموقع خویش افتاده، و سخن بر یک نظم راست است بترتیب خویش، که خلق و تصویر و خطاب هر سه با آدم شود. اول خلق وى بود از گل، پس تصویر، پس خطاب، و اگر خلق و تصویر با فرزندان شود پس «ثم» معنى آنست که: ثمّ اخبرکم انّا قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ لآدم مع الملائکة، و فى علم اللَّه. و در بعضى تفسیر آورده‏اند که رب العزة دو بار فریشتگان را سجود فرمود: آدم را یک بار آن گه که خلقت وى تمام گشته بود، و ذلک قوله: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، و یک بار آن گه که گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. و این قول بر خلاف اجماع مفسران است. قومى گفتند: بیست و اند فریشته بودند که ایشان را سجود فرمودند. قومى گفتند: فریشتگان زمین را فرمودند، و قول درست آنست که همه فریشتگان بودند، که رب العزّة گفت: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، و این نهایت توکید است. کلهم دلیل است که همه سجود کردند نه بعضى، و اجمعون دلیل سرعت طاعت است یعنى که همه بهم بودند در یک وقت نه در اوقات مختلفه، و تمامى شرح این قصه در سورة البقرة رفت.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ این سؤال توبیخ و تعنیف است، و «لا» زیادة است، یعنى: ما منعک ان تسجد اذ أمرتک؟ این دلیل است که على الانفراد او را سجود فرمودند، پس با فریشتگان در خطاب شد، و رب العالمین دانست که چه چیز او را بازداشت از سجود، لکن خواست که وى را درین سؤال توبیخ کند، و تا آنچه در دل دارد بزبان بگوید، و با خلق نماید، که وى معاند است، تا این معنى موعظتى باشد فرزند آدم را، و زجرى باشد ایشان را از نافرمانى.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ یعنى منعنى من السجود له انى خیر منه، اذ کنت ناریا و کان طینیا، و النّار تغلب الطین. قال ابن عباس: اول من قاس ابلیس، فأخطأ القیاس، فمن قاس الدین بشى‏ء من رأیه قرنه اللَّه مع ابلیس، و قال ابن سیرین: اوّل من قاس ابلیس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاییس. ابلیس قیاس کرد، و در قیاس خطا کرد گفت: من از آتشم، و آدم از گل، و آتش به از گل، پس من به‏ام از آدم. قیاس کرد و در قیاس خطا کرد، که بعضى جواهر بر بعضى تفضیل نهاد، بى‏آنکه وى را در آن علمى بود. جوهر آتش بپسندید، و جوهر گل بنکوهید، و ندانست که این دو جوهر دو خلق‏اند از خلق خدا، که منافع عباد را آفریده‏اند، و از آنجا که جوهریت است همه یکسان‏اند اگر اختلافیست در اعراض و اوصاف است، و اگر ناچار است تفضیل بعضى بر بعضى، پس گل فضل دارد بر آتش. از وجوه یکى آنکه در جوهر گل رزانت است و سکون و وقار و حلم و حیا و صبر، و این داعیه توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت، و در جوهر آتش خفّت و طیش و حدّت است و ارتفاع و اضطراب، و این داعیه تمرد و استکبار است و موجب لعنت. دیگر وجه آنست که گل سبب جمع است، و آتش سبب تفریق.
سوم: آتش سبب عذاب است، و گل سبب عذاب نیست. چهارم خبر ناطق است که: تراب الجنة مشک اذفر، و در هیچ خبر نیامد که در بهشت آتش است، یا در آتش خاک است. چون درست شد که آتش را بر گل فضل است، و تفضیل جواهر بعضى بر بعضى وجه نیست، معلوم گشت که قیاس ابلیس خطا بود و عین معصیت و موجب لعنت، اما قیاس صحیح روا باشد و عین طاعت بود، چنان که ابراهیم (ع) کرد: چون غروب کواکب و شمس و قمر دید دلیل گرفت بر حدوث آن، و دانست که آن را محدثى و مدبرى است. از آن برگشت، و روى در طلب حق نهاد، گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً الایة. لا جرم رب العزة او را از آن باز نزد، و از وى طاعت شمرد. و گفته‏اند: جواب این سخن که ابلیس گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ آنست که اینجا گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
. فردا که کرامت آدم آشکارا گردد ابلیس گوید: کاشکى من از آن خاک بودمى که آدم را از آن آفریده‏اند.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من الجنة. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها یعنى فى الجنة. معنى آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برترى جوید و فرمان را مخالف بود، وى را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضى انه منزلة بعد منزلة، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فى المرور الى جهة السفل دفعة واحدة، و گفته‏اند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، اى: فاهبط من الارض الى جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فى الارض على آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنى، و برترى جویى بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وى را در زمین نبیند مگر بصورت پیرى شکسته، بر وى جامه‏اى کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من المرتبة التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها اى تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعة.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس تا بروز قیامت زمان خواست، و درین زمان خواستن مراد وى آن بود تا مرگ نچشد، گفت: أنظرنى اى: امهلنى، إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ من قبورهم، و هو النفخة الآخرة عند قیام الساعة. رب العزة گفت: إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ رو که ترا زمان دادم. قومى گفتند: این انظار تا بنفخه اولى است. قومى گفتند: تا بروز قیامت. و درست آنست که وقت آن معین نیست، که رب العزّة بجواب وى نگفت: انک من المنظرین الى یوم یبعثون، و لا الى یوم القیامة، و آنجا که گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آن تعیین وقت نیست، و این تعیین در حق هیچ کس مقتضى حکمت نیست، که هر که داند که تا کى میزید، نفس خود فرا پى مرادات و شهوات و ارتکاب محظورات دارد، و توبه و عذر خواستن همیشه در تأخیر مى‏نهد، تا بآن وقت معیّن نزدیک گردد، آن گه توبه کند، پس در تعیین وقت مرگ اغراء است بر معاصى و دلیرى، و این در دین روا نیست، و بحکمت راست نیست.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی اى فبما اضللتنى و لعنتنى و خیّبتنى و أهلکتنى. گفته‏اند: این «ما» مصدرى است، یعنى باغوائک ایاى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ، اى اترصد لهم فأصدهم عن سلوک الصراط المستقیم، و هو الدین القیم، و قیل: هو طریق الجنة، و قیل: طریق مکّة.
قال النبى (ص): «انّ الشیطان قعد لابن آدم بطرقه، فقعد له بطریق الاسلام، فقال أ تسلم و تذر دینک و دین آبائک؟! فعصاه، فأسلم. ثم قعد له بطریق الهجرة، فقال: أ تهاجر و تذر أرضک و دیارک؟ فعصاه، و هاجر. ثم قعد له بطریق الجهاد، و هو جهد النفس و المال، قال: تقاتل فتقتل، فتنکح المرأة، و یقسم المال؟! فعصاه، فجاهد.
یکى از علماء دین و اصحاب حدیث در مسجد حرام نشسته بود نام وى طاوس.
فقیهى قدرى در پیش وى شد. طاوس بچشم انکار در وى نگرست، و او را از مسجد بیرون کرد. یکى گفت طاوس را که: این مردى فقیه است، بر وى مى‏استخفاف کنى؟! طاوس گفت: ابلیس افقه منه، یقول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی، و هذا یقول: انا اغویت نفسى، یعنى که ابلیس اغواء و اضلال از حق دید، و قدرى از خود مى‏بیند، پس ابلیس ازو فقیه‏تر بود.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه در آیم بر ایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ از پیش ایشان، یعنى از سوى دنیاى ایشان بأمل دراز نمودن، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از سوى آخرت ایشان بفراموش کردن آن بر ایشان، وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سوى دین ایشان، چنان که آنجا گفت: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین، وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ من قبل دنیاهم و امانیهم، و یقال من بین ایدیهم من قبل الآخرة، فأزین لهم التکذیب بالبعث و بالجنة و النار، و من خلفهم، یعنى من قبل الدنیا فأزینها فى اعینهم، فأرغّبهم فیها، فلا یعطون فیها حقا، و عن ایمانهم، یعنى من قبل دینهم، فان کانوا على هدى شبهته علیهم، حتى یشکّوا فیه، و ان کانوا على ضلالة زیّنتها لهم، و عن شمائلهم، یعنى من قبل الشهوات و اللذات من المعاصى و أشتهیها الیهم، و یقال: من بین ایدیهم مکابرة، و من خلفهم مخاتلة، و عن ایمانهم من طریق الهدى، و عن شمائلهم الاحتجاج بحجج المضلین.
قال ابن عباس: و لم یقل من فوقهم، لان رحمة اللَّه تنزل علیهم من فوقهم، و لم یقل من تحتهم، لان الإتیان منه موحش. و قال فى الاولیین «من» لابتداء الغایة، و فى الآخریین «عن»، لان «عن» یدل على الانحراف. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ موحدین مطیعین. قال الحسن: لما اغوى آدم (ع) علم أن ذریته اضعف منه، فقال اللَّه: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ.
قالَ اخْرُجْ اى قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودى امتناع نمودى، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها اى من الجنة، مَذْؤُماً اى مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
مَدْحُوراً اى مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، و قیل: مطرودا من السماء. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ این لام ایدر لام قسم است، و لَأَمْلَأَنَّ این لام جواب قسم است، اى لمن تبعک منهم على دینک من اولاد آدم لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ یعنى من الکافرین و قرنائهم من الشیاطین.
کرر الخروج فى هذه الآیات ثلاث مرات، لان الاول خروج مطلق، و الثانى خروج بصفة صغار و ذل، و الثالث بصفة طرد و ذم شدید. قال سعید بن المسیب: ابلیس ابو الشیاطین، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و لا یموتون، و الجانّ ابو الجن، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و یموتون، و الملائکة لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون و لا یموتون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بدان که معنى ایمان تصدیق است، و حقیقت آن از روى شرع استوار داشتن است بدل، و اقرار است بزبان، و کردار است بتن و بمال، و تا این هر سه خصلت بهم مجتمع نشوند، نام ایمان بر وى نیفتد، و نه نام اسلام، که مؤمن مسلمان است و مسلمان مؤمن.
ایمان و اسلام دو نام‏اند دین حنیفى را، که مشتمل است بر اعمال ظاهر و باطن. بلى چون مفرد کنند، اعمال ظاهر را اسلام گویند چون نماز و زکاة و حج و صوم، و اعمال باطن را ایمان گویند چون معرفت و تصدیق و یقین، و همه در هم بسته است، که این بى آن بسر نشود، و آن بى این بکار نیاید، چون همه بهم آمده خواه آن را اسلام خوان و خواه ایمان.
مصطفى (ص) اعمال ظاهر را ایمان نام نهاد در آن خبر صحیح که: وفد عبد القیس آمدند بر رسول خدا، و گفتند: یا رسول اللَّه! مرنا بأمر نخبر به من وراءنا، و ندخل به الجنة، فأمرهم رسول اللَّه بالایمان باللّه وحده، قال: «ا تدرون ما الایمان باللّه وحده»؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة، و صیام رمضان، «و ان تعطوا من المغنم الخمس»، و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابى که گفت: یا محمد! اخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمدا (ص) رسول اللَّه، و تقیم الصلاة، و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا».
و فائده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت، احکام شرع بر وى روان و مسلمانان درین یکسان. و فائده ایمان نجاة است از مقت خدا و خلاص از عذاب وى و مؤمنان در آن متفاوت، هر که عمل وى نیکوتر، و یقین وى بیشتر، و عهد وى راست‏تر ایمان وى تمامتر، و ثواب وى بیشتر. و رب العزّة جلّ جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد، بلکه بر وى آن نهد که طاقت دارد، و آن فرماید که توان دارد. اینست که گفت جل جلاله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. میگوید: ایشان که بگرویدند، و نیکیها کردند، بر کس ننهیم مگر توان آن، یعنى ایشان اجابت کردند، و کوشیدند، و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم، با پاسخ راست و بار سبک بهشتیان‏اند جاویدى جاویدان.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «فینا اهل بدر نزلت هذه الایة»، و بروایتى دیگر على (ع) گفت: «انى لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال اللَّه: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ».
سدى گفت: بهشتیان به در بهشت رسند، درختى بینند از ساق آن دو چشمه روان. از یک چشمه بیاشامند، هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود، چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند، و از چشمه دیگر غسل کنند تنهاى ایشان پاکیزه و روشن گردد، و خوشبوى شوند! از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد، نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردى آید.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ این آن گه بود که هر مؤمنى در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد، و پیوسته در آن چشمهاى روان مینگرد، تا لذت نظرشان مى‏افزاید، و در آن حال گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا اى هدانا لما صیرنا الى هذا الثواب من العمل الذى ادى الیه، آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است، و راست راهى بتوفیق است نه بجهد بنده، گویند: وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لدینه. و قرأ ابن عامر: ما کنا بلا واو لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
و در خبر است از رسول خدا (ص) که هیچ بهشتى در بهشت نرود، تا آن گه که پیشتر دوزخ با وى نمایند تا آن را بیند و گوید: ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، و هیچ دوزخى در دوزخ نرود، تا پیشتر بهشت با وى نمایند تا بیند و گوید: لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، تا شادى آن بیش بود و حسرت این بیش.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ اى بأن هذا الیوم حق فصدّقناهم، این سخن بر در بهشت گویند، چنان که ایشان را دیدار در بهشت افتد، و تا درین سخن باشند و درین ثنا نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ خزنه بهشت ایشان را استقبال کنند، و گویند: اینک آن بهشت که شما را در دنیا وعده داده بودند. أُورِثْتُمُوها اورثتم منازل اهل النّار فیها لو عملوا بطاعة اللَّه بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ توحّدون اللَّه و تطیعونه.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخلص المؤمنون من النّار، فیحسبون على قنطرة بین الجنة و النّار، فیقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدنیا، حتى اذا هذّبوا و نقّوا اذن لهم فى دخول الجنة، فو الذى نفس محمد بیده لأحدهم اهدى الى منزله فى الجنة منه بمنزله کان فى الدّنیا»، و قال (ص): «ما من احد الا و له منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فأما الکافر فیرث المؤمن منزله من النّار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنّة».
وَ نادى‏ یعنى: و ینادى، لأن کل ما اخبر اللَّه انه یکون فماضیه و مستقبله و دائمه واحد. روز رستاخیز روز تنادى است، چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند، و اصحاب اعراف بر اعراف، هر قومى دیگر را مى‏باز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن میگویند، و دوزخیان درین حال کرى و گنگى و نابینایى که در آن آیت گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا، در ایشان آن نماند، و سخن توانند، و شنوند، و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، همان گویند که روز بدر، مصطفى گفت اهل قلیب را: فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا، هذا سؤال تقریر یتضمّن تخسیر الکفّار. قالُوا نَعَمْ کسایى نعم بکسر عین خواند، و هما لغتان.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ قیل هو صاحب الصور. تا ایشان درین سخن باشند منادى ندا کند بآواز بلند: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ اى الکافرین، که لعنت خدا بر کافران. آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که از دین اسلام باز گشتند، و دیگران را مى‏باز گردانیدند، یَبْغُونَها اى: و یبغون لها عوجا، و از راه راست خداوند کژى مى‏بیوسیدند، و از آن کژى میجستند. کژى در چیزى دیدنى چون چوب و دیوار عوج است بفتح عین، و در چیزى نادیدنى چون سخن و پیمان عوج است بکسر عین.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنى اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیوارى است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتى بوى و روشنایى بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوى دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه، اعراف جمع آن، وَ عَلَى الْأَعْرافِ اى على السور رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا یعنى الفریقین‏ بِسِیماهُمْ یعنى اهل الجنة ببیاض وجوههم، و اهل النّار بسواد وجوههم، و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین. از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند.
رب العالمین گفت: لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ انیز (۱) ر بهشت نرفتند اصحاب اعراف، اما طمع میدارند که در روند، و این طمع از آن کنند که نور روى خویش و دست و پاى خویش بر جاى بینند، نه چون منافقان که بر صراط نور از ایشان بربایند و در تاریکى بمانند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ قلبت وجوههم تجاه اصحاب النار. چون روى ایشان بدوزخ گردانند، و اهل آن بایشان نمایند، تا از آن بالا بایشان نگرند، گویند رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى المشرکین فى النار.
وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا و هم فى النار یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ بسواد الوجوه و هم القادة و الکبراء. مفسّران گفتند: این رجال ولید مغیره است و بو جهل هشام و عاص وائل و امثال ایشان، که در دنیا چون بلال و سلمان و عمار و امثال ایشان دیدند، گفتند: اللَّه اینان را ببهشت فرستد و ما را بآتش! کلا، و اللَّه ان اللَّه لا یفضّل خدمنا و رعاتنا علینا! سوگند خوردند که: اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد فردا. اصحاب اعراف ایشان را گویند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ؟ اینان ایشان‏اند که شما سوگند خوردید که اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد؟ و این پیش از آن باشد که ایشان در بهشت شوند. آن گه گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ، و روا باشد که در بهشت شده باشند آن گه این خطاب رود، و معنى آنست که: اقسمتم لا ینالهم اللَّه برحمة، و قد قال اللَّه لهم: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و قیل: اقسمتم اهل النار لا یدخل اصحاب الاعراف الجنة، فقال اللَّه: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، و قیل: أَ هؤُلاءِ من کلام الملائکة.
یعنى فریشتگان گویند اهل آتش را که: اینان‏اند یعنى اصحاب اعراف که شما سوگند خوردید که در بهشت نشوند. آن گه این فریشتگان روى باصحاب اعراف کنند، گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفته‏اند که ایشان که‏اند؟ قومى گفتند: پیغامبران‏اند و اهل معرفت، ایشان را بر زبر بهشتیان برند، تا بر هر دو گروه مشرف باشند.
قومى گفتند: فقها و علماء اسلام‏اند، که زندگانى بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبى برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکى و بدى برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
روى ان النبى (ص) قال: «هم قوم خرجوا الى الجهاد فى سبیل اللَّه، و هم عصاة لآبائهم، فقتلوا، فأعتقهم اللَّه من النار، لانهم قتلوا فى سبیله، و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبائهم».
و قیل: هم قوم رضى عنهم آباؤهم دون امهاتهم، او امهاتهم دون آبائهم. و قیل: هم اولاد الزنا، و قیل: هم الذین کانوا فى الفترة و لم یبدلوا دینهم، و قیل: هم اولاد المشرکین.
و روى أن النبى (ص) قال: «انهم آخر اهل الجنة دخولا»، و قال مقاتل: اصحاب الاعراف من امة محمّد (ص) خاصة، فحبسوا من اجل ذنوبهم، ثم أدخلوا بعد ذلک الجنة بشفاعة محمّد (ص). قال سالم مولى ابى حذیفة: وددت أنى بمنزلة اصحاب الاعراف.
وَ نادى‏ أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا اى صبّوا علینا من الماء مقدار ما یبرد ابداننا، و یزیل عطشنا. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ من الطعام. این آن گه باشد که رب العزة حجاب میان دوزخیان و بهشتیان بردارد، تا دوزخیان ناز و نعیم بهشتیان بینند، و از ایشان طعام و شراب خواهند. این دلیل است که ایشان در آن عذاب هم تشنه باشند و هم گرسنه، و آدمى از طعام و شراب مستغنى نیست اگر چه در عذاب بود.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما اى ماء الجنة و طعامها تحریم منع عَلَى الْکافِرِینَ.
قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس: اىّ الصدقة افضل؟ فقال: قال رسول اللَّه (ص): «افضل الصدقة الماء. اما رأیت اهل النار لما استغاثوا بأهل الجنة، قالوا أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ».
قوله: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً قیل: اکلا و شربا، و قیل: ما زیّن لهم الشیطان من تحریم البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى و المکاء و التصدیة حول البیت، و سائر الخصال الردیئة التی کانوا یفعلونها فى جاهلیتهم. قال ابو روق: دینهم اى عیدهم. لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اى اغرّوا بطول البقاء. اینجا سخن تمام شد. پس گفت: فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ نترکهم فى جهنّم کما ترکوا الایمان، بلقاء یومهم هذا، یعنى بالبعث. و قیل: کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا اى کما ترکوا العمل لهذا الیوم. وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ اى: و کما جحدوا بآیاتنا و لم یصدقوها.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ معنى تفصیل تبیین است، یعنى که وجوه آن و ابواب آن از امر و نهى و از قصه مثل همه از یکدیگر گشاده و روشن باز نمود، و نظیر این در قرآن فراوان است: مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا، أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا. این همه از یک باب است. و در قرآن تفصیل است بمعنى بینونت، چنان که گفت: آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ یعنى بائنات بعضها من بعض. بین کل عذابین شهر، و در سورة یوسف گفت: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ اى بانت الرفقة من مصر، و در مرسلات گفت: لِیَوْمِ الْفَصْلِ یعنى یوم بیان فیه بین الناس، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ‏، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. این همه از یک باب است، یعنى بیان بین الخلائق بالقضاء، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ ابن محیصن فضلناه بضاد معجم خواند. میگوید: این نامه را یعنى قرآن افزونى دادیم در شرف، و افزونى شرف قرآن بر دیگر کتابهاى منزل باختصار است و بتأخیر و بحفظ از تبدیل و تحریف. اما اختصار آنست که کتب دیگر با طول عظیم است، و قرآن جوامع الکلم است، و اما تأخیر آنست که قرآن بر همه کتب قاضى است بنسخ و احکام، و اما حفظ از تبدیل و تحریف آنست که گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و در کتب پیشین تبدیل و تحریف کردند، چنان که گفت: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.
آن گه گفت: عَلى‏ عِلْمٍ اى بعلم منا، یقول: فصّلناه و نحن عالمون بتفصیله، و قیل: على علم فى الکتاب، یعنى ما اودع من العلوم و بیان الاحکام. هُدىً اى هادیا من الضلالة وَ رَحْمَةً اى ذا رحمة من العذاب، لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى لقوم ارید به هدایتهم و ایمانهم. پس بصفت جاحدان باز گشت و تخویف ایشان، و ایشان کفّار زمان مصطفى‏اند، گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ عرب هل در جاى نفى نهد گاه گاه، و این از آن است.
و هر جاى که پس آن یَنْظُرُونَ است، معنى ما ینظرون است، و این ینظرون بمنى ینتظرون است، همچون «فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ»، «فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» و انشدوا:
و ان یک صدر هذا الیوم ولّى
فان غدا لناظره قریب
إِلَّا تَأْوِیلَهُ تأویل نامى است حقیقت چیزى را، و مراد بلفظ تأویل مأوّل است همچون تنزیل بمعنى منزل. مصدر است اسم ساخته همچون «فالِقُ الْإِصْباحِ».
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ این «ها» با کتاب شود یعنى: الى ما یؤل الیه مراد اللَّه عزّ و جلّ فى تفصیل هذا الکتاب و تنزیله. میگوید: چشم نمیدارند این کافران درین باز نشستن از ایمان و تصدیق مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است، یعنى بپا شدن رستاخیز، و وقوع شأن آن، و شمار با خلق، و پاداش دادن ایشان.
یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ مقاتل گفت، در کتاب نظائر که: تأویل در قرآن بر پنج وجه تفسیر کنند: یکى بمعنى عاقبت، چنان که درین آیت گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یعنى یوم القیمة یأتى عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن على السنة الرسل، انه کائن من الخیر و الشر. همانست که در یونس گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ یعنى و لمّا یأتهم عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن انه کائن فى الآخرة من الوعید.
وجه دوم تأویل است بمعنى منتهى کمیت ملک امت محمد (ص)، چنان که در سورة آل عمران گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، و ذلک ان الیهود ارادوا ان یعلموا من قبل حساب الجمل کم یملک محمد و أمته، ثم ینقضى ملکه و یرجع الى الیهود، فقال اللَّه تعالى: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ اى ما یعلم منتهى کم یملک محمد (ص) و امته الا اللَّه، اى لا یعلم ذلک الا اللَّه انهم یملکون الى یوم القیامة و لا یرجع الملک الى الیهود ابدا.
وجه سوم تأویل است بمعنى تعبیر رؤیا، چنان که گفت: وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ، و هم در سورة یوسف گفت: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ یعنى تعبیر الرؤیا، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ‏. این همه بمعنى تعبیر است.
وجه چهارم تأویل بمعنى تحقیق است، چنان که گفت: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ یعنى تحقیق رؤیاى.
وجه پنجم تاویل بمعنى الوان است، چنان که گفت: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ یعنى بألوانه، اى الوان الطعام قبل ان یأتیکم الطعام.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ یعنى غفلوا عنه و ترکوا التأهّب له و الایمان به من قبل اتیانه، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ بالصدق و البیان، اقروا حین لا ینفعهم الایمان. فَهَلْ لَنا من الملائکة و النبیین و غیرهم مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا؟ هل ایدر بمعنى استفهام است، چنان که در سورة الروم گفت: هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ؟ و در یونس گفت: هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ؟ اما آنجا که گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ، هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، این همه تنبیه است بمعنى «الا».
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ الى الدنیا فَنَعْمَلَ من الخیر غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ من الشرک و التکذیب. طلب شفیع کنند یا خواهند که ایشان را وادنیا فرستند تا ایمان آرند، و نیکیها کنند. ربّ العالمین جاى دگر گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ اگرشان وادنیا فرستند هم بکفر و شرک خویش باز گردند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى نقصوا انفسهم حظّها من طاعة اللَّه فصاروا الى النار، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى: لم ینفعهم عبادتهم الاصنام.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ‏.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها این‏ها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى‏ اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مى‏پرستیدند. و گفته‏اند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مى‏پرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیده‏اند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مى‏گوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفته‏اند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفته‏اند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مى‏دمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفته‏اند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعده‏گاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بى‏واسطه و بى‏ترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شی‏ء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوه‏ها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بى‏تنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بى‏هوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بى‏عیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بى‏ترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کرده‏اند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شى‏ء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شى‏ء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روى مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یسأل عنها، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «ان اللَّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النّار یعملون». فقال رجل: یا رسول اللَّه! ففیم العمل؟ فقال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه اذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل اهل الجنّة حتى یموت على عمل من اعمال اهل الجنّة، فیدخله بالجنّة، و اذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل اهل النّار حتى یموت الى عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النّار».
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى‏. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى‏، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصه‏اى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصه‏اى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بى‏واسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نه‏ام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى‏ شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفته‏اند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کرده‏اند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کرده‏اند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمى‏رفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مى‏فرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمده‏ایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ‏
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک‏
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شى‏ء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفته‏اند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشی‏ء حتى لا یعلق به منه شى‏ء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون‏
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون‏
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بى‏نیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائق‏تر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بى‏سبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له‏ وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریده‏اند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شى‏ء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاه‏اند، آن آنست که ایشان آگاه کردگان‏اند، امّا از آن غافل نشستگان‏اند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهان‏اند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى‏
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفته‏اند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرمان‏دار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مى‏ترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمه‏اى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مى‏دانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفته‏اند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى‏ لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نه‏اند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمال‏اند، و او را سزااند، و در وى حقائق‏اند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابوده‏اى دى، بیچاره‏اى امروز، و نایافته‏اى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى‏ لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ اى تستجیرون به من عدوّکم و تسئلونه النصرة علیهم، الاستغاثة طلب الغوثة و هى سد الخلة فى شدة الحاجة، و قیل: الاستغاثة طلب الغوث و هو التخلیص من المکروه، و قیل تستغیثون تستجیرون من الغوث، وا غوثاه.
و المستغیث المسلوب القدرة، و المستجیر طالب الخلاص. این استغاثت آنست که «عمر خطاب» گفت: لما کان یوم بدر و نظر رسول اللَّه الى کثرة المشرکین و قلة المؤمنین، دخل العریش هو و ابو بکر فاستقبل القبلة، و جعل یدعو و یقول: اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض. فلم یزل کذلک حتى سقط رداءه. فاخذ ابو بکر رداءه و القاه على منکبیه ثم التزمه من ورائه، و قال: یا نبى اللَّه کذلک مناشدتک ربّک فان اللَّه سینجز لک وعدک. مصطفى ص چون قوم خود اندک دید و کافران را جمعى دید فراوان دعا کرد و نصرت خواست تا اللَّه تعالى وى را نصرت داد و دعاى وى اجابت کرد. چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ اى اجاب لکم. اجابت و استجابت یکى است. و قیل: الاستجابة ما تقدمها امتناع، و الاجابة ما لم یتقدمها امتناع.
أَنِّی مُمِدُّکُمْ اى بانّى مغیثکم بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ بفتح دال قراءت مدنى و یعقوب است. اى اردف بعضهم ببعض، او اردفهم المسلمون. یقال: ردفت الرجل اذا رکبت خلفه، و اردفته اى ارکبته خلفى. باقى قراء مردفین بکسر دال خوانند و این را دو وجه است: یکى مع کل واحد منها ردف له کما قال ابن عباس: مع کل ملک ملک فیکون الفین، و یکون المفعول على هذا محذوفا تقدیره مردفین اردافا مثلهم.
وجه دیگر «مردفین» اى متتابعین فرقة بعد فرقة بعضهم فى اثر بعض. یقال اردفت الرجل اذا جئت بعده، و انشدوا:
اذ الجوزاء اردفت الثریا
ظننت بآل فاطمة الظّنونا
و الجوزاء ابداً تطلع بعد الثریا. ابن عباس گفت: امدهم اللَّه بالملئکه، فنزل جبرئیل فى خمسمائة ملک على المیمنة و فیها ابو بکر و نزل میکائیل فى خمسمائة على المیسرة و فیها على فى صورة الرجال علیهم ثیاب بیض و عمائم بیض ارخوا ما بین اکتافهم. حسن گفت: امدّوا بخمسة آلاف هذا الف، و ثلاثة فى آل عمران، ثم اردفهم الفا فصاروا خمسة آلاف. و قیل: ثمانیة آلاف و قیل تسعة الاف. گفته‏اند فریشتگان از آسمان بزیر آمدند بمدد مؤمنان روز احزاب و روز حنین اما جنگ نکردند الّا روز بدر. قال ابن عباس: بینما رجل من المسلمین یشتد فى اثر رجل من المشرکین امامه اذ سمع ضربة السوط فوقه و صوت الفارس یقول اقدم حیزوم اسم فرسه اذا نظر الى المشرک اماته خرّ مستلقیا، فنظر الیه فاذا هو قد حطم و شق وجهه لضربة السوط، فجاء الرجل فحدّث بذلک رسول اللَّه فقال: صدقت ذلک من مدد السماء، فقتلوا یومئذ سبعین و اسروا سبعین.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ اى الامداد و الارداف، إِلَّا بُشْرى‏ ما یؤذن بالمسرّة. و قیل: معناه ما قدّر اللَّه وقعة بدر إِلَّا بُشْرى‏ لکم، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ اى و تسکن به قلوبکم. وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قیل من لم یطلب النصرة بالذل و الافتقار لا ینالها، لانّ النصرة بالقوة و القدرة منازعة الربوبیّة و من نازع المولى قهره. إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ لا یغلب، حَکِیمٌ یضع الشی‏ء موضعه.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ قراءة مکى و ابو عمر و بفتح یا و شین النعاس برفع، یعنى که خواب در سر شما مى‏پیچد تا از شما گروهى بر پاى از خواب سر خود در بر مى‏آوردند.
قراءت مدنى یغشیکم بضم یا و کسر شین، بتخفیف، النعاس منصوب. باقى بتشدید شین.
و معنى هر دو یکسان است. فیکون الفعل مستنداً الى اللَّه عز و جل لتقدم ذکره فى الایة التی قبل هذه الآیه: اى: یغشیکم اللَّه عز و جل النعاس، آن گه که اللَّه خواب در سر شما میکشد.
أَمَنَةً مِنْهُ یعنى امنا من عند اللَّه عز و جل. قال الزجاج امنة منصوب مفعول له، کقولک فعلت ذلک حذر الشر، یقول امنهم اللَّه عز و جل امناً حتى یغشیهم النّعاس لما وعدهم النصر، یقال امنت امنا و امانا و امنة، معناه سکنوا الى وعد اللَّه فناموا لانّ الامن ینیم و الخوف یسهر.
ابن مسعود گفت: النوم عند القتال امن من اللَّه عزّ و جل و النّوم فى الصلاة من الشیطان.
وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ روز بدر کافران پیش از مسلمانان بسر آب رسیدند و آنجا فرو آمدند، و مسلمانان از آب بازماندند و به ریگستانى فرو آمدند که چهار پایان را پاى به ریگ فرو مى‏شد. در خبر است که: «ناموا حتى احتلم اکثرهم فاصبحوا مجنبین»
، در آن حال مسلمانان فروماندند، و شیطان ایشان را وسوسه کرد که چه امید دارید بظفر؟ و چه ظن برى؟ که آب ایشان دارند و جاى خوش و هامون ایشانراست و قوت و شوکت و کثرت ایشان راست و شما مى‏گویید که اولیاء خدائیم و رسول خدا با ماست و آن گه با جنابت و حدث نماز میکنید و بتشنگى روز و شب میگذارید. این چنین وسوسه‏ها در دل ایشان افکند، تا رب العالمین بجلال عزت خویش و کمال مهربانى خویش میغ و باران با ایشان فرو گشاد، و بسیار ایشان را باران بارید و مسلمانان از ان بخوردند و غسل بکردند، و راویه‏ها و مطهره‏ها از ان پر کردند، و گرد از جامه خویش پاک فرو شستند، و آن زمین ریگستان بباران سخت گشت، و چهارپایان مردمان در آن روان شدند و آن وسوسه شیطان در دل ایشان برخاست، و خوش‏دل گشتند. این است که رب العالمین گفت: وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطانِ اى وسوسته، وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ بالیقین و الصبر و الایمان، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ حتى لا تنوخ فى الرمل بتلبید الارض و قیل: یقوّى القلوب فیکون سببا لثبات القدم.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ این بدل است از وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ و إِذْ تَسْتَغِیثُونَ و إِذْ یُغَشِّیکُمُ آن همه اشارت‏اند از یک هنگام. أَنِّی مَعَکُمْ یعنى بالنصرة، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا بالبشارة و کان الملک یمشى امام الصّف على صورة الرجل، و یقول ابشروا فان اللَّه ناصرکم. سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ الرعب امتلاء القلب من الخوف. یقال رعب السیل الوادى اذا ملى‏ء ماء. فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ اى اضربوا الرّؤس فانها المقتل، و اضربوا الانامل لانها مواضع استعمال السلاح.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فى الحرب. قال ابو داود المازنى: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدى، قبل ان یصل الیه سیفى، فعرفت انه قتله غیرى. و قال ابن عباس: حدثنى رجل من بنى غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لى حتى اصعدنا فى جبل نشرف على بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة على من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فى الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمى فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روى ان ابا سفیان لمّا انصرف الى مکة، قال ابو لهب: هلمّ الىّ یا ابن اخى فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابى سفیان: اخبرنى کیف کان امر الناس قال: لا شى‏ء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء على خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شى‏ء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهى ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّى رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتى انتن فى بیته. و روى مقسم عن ابن عباس قال کان الّذى اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنى سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابى الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننى علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
ذلکَ‏ اى ذلک الضرب و القتل‏أَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ اى خالفوا اللَّه و رسوله. مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
ذلِکُمْ اى هذا العذاب الّذى عجلته لکم ایّها الکفار ببدر، فَذُوقُوهُ عاجلا، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ اجلا فى المعاد، عَذابَ النَّارِ موضع ان نصب بفعل مضمر تقدیره ذلکم فذوقوه و اعلموا انّ للکافرین.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً یعنى راجعین الیکم.
زحف رفتن جنگى است پاره‏پاره روى بیکدیگر، هم خزیدن طفل، التزاحف و التّدانى و التّقارب واحد، و الزحف مصدر لذلک لم یجمع کقولهم عدل و صوم. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ فتنهزموا عنهم و لکن اثبتوا لهم.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ یوم حربهم دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ، میگوید: هر که روز جنگ پشت برگرداند بر دشمن مگر که برگردد ساز جنگ را از بهر کشیدن کمان یا بر کشیدن تیغ یا سلاح نگه‏داشتن را در جنگ یا پس‏تر آید نه ادبار هزیمت را، أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ، اى یکون منفرداً فینجاز لان یکون مع المقاتلة. مشتق من حزت الشی‏ء اذا جمعته و اصله متحیوز فادغمت الیاء فى الواو. فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
مفسران را در حکم این آیت سه قول است: یکى قول حسن و قتادة، گفتند: که این مخصوص است باهل بدر که پشت بدادن بجنگ آن روز از کبائر بود و موجب عقوبت و غضب حق، نه بینى که روز احد را گفت عز جلاله إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ، و غزاء حنین بعد از بدر بود بهفت سال و رب العالمین مى‏گوید: وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ الى ان قال ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ. قول عطا و جماعتى آنست که این آیت منسوخ است بآن آیت که گفت: حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ. کلبى گفت: من قتل الیوم فى الجهاد مقبلا او مدبرا فهو شهید و لکن یسبق المقبل المدبر الى الجنة. و قال محمد بن سیرین لمّا قتل ابو عبید جاء الخبر الى عمر فقال عمر لو انحاز الىّ کنت له فئة و انا فئة کل مسلم، و عن منصور عن ابراهیم قال: انهزم رجل من القادسیه فاتى المدینة الى عمر فقال: یا امیر المؤمنین هلکت فررت من الزحف، فقال عمر انا فئتک. و عن عبد اللَّه بن عمر قال کنّا فى جیش بعثنا رسول اللَّه فحاص الناس حیصة فانهزمنا و کنا نفرّ فقلنا نهرب فى الارض و لا نأتى رسول اللَّه حیاء ممّا صنعنا فدخلنا البیوت، ثم قلنا یا رسول اللَّه نحن الفرارون.
فقال رسول اللَّه انتم الکرّارون انا فئة المسلمین.
قول سوم قول ابن عباس و جماعتى مفسران، گفتند: آیت محکم است و حکم آن عام است و الفرار من الزحف من الکبائر.
قال النبى: اجتنبوا السبع الموبقات: الشرک باللّه، و السحر، و قتل النفس الّتى حرم اللَّه الّا بالحق، و اکل الربوا، و اکل مال الیتیم، و التّولّى یوم الزحف، و قذف المحصنات المؤمنان الغافلان.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ. مفسّران گفتند: مصطفى روز بدر کافران را دید گفت: هذه قریش قد جاءت بخیلائها و فخرها یکذّبون رسولک، اللهم انى اسئلک ما وعدتنى. فاتاه جبریل، و قال له: خذ قبضة من تراب فارمهم بها، فقال: رسول اللَّه لمّا التقى الجمعان ل: على او ل: ابى بکر اعطنى قبضة من حصباء الوادى فناوله کفّا من حصى علیه تراب، فرمى رسول اللَّه به فى وجوه القوم و قال: شاهت الوجوه، فلم یبق مشرک الّا دخل فى عینه و شغل بعینه فکان ذلک سبب هزیمتهم.
قال حکیم بن حزام لمّا کان یوم بدر سمعنا صوتاً وقع من السماء کانه صوت حصاة وقعت فى طشت و رمى رسول اللَّه تلک الرّمیة فانهزمنا، و روى ان رسول اللَّه ص اخذ یوم بدر ثلث حصیات فرمى بحصاة فى میمنة القوم، و حصاة فى میسرة القوم، و حصاة بین اظهرهم، و قال شاهت الوجوه. فانهزموا.
مجاهد گفت: سبب نزول این آیت آن بود که چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان را برایشان نصرت بود قومى کشته شدند و قومى را اسیر گرفتند، جماعتى مسلمانان پنداشتند که آن از قوّت و شوکت ایشان بود، یکى مى‏گفت من فلان را کشتم یکى میگفت من فلان را اسیر گرفتم. رب العالمین آیت فرستاد فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ آن نه شما کشتید ایشان را بقوت خویش، که اللَّه کشت ایشان را، یعنى که اللَّه بیم و رعب در دل ایشان افکند و فرشتگان را فرستاد تا جنگ کردند و کافران را در دست مسلمانان مى‏نهادند. قال الحسین بن الفضل: معناه فلم تمیتموهم و لکن اللَّه اماتهم، انتم اخرجتموهم و لکن اللَّه اخرج ارواحهم، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ مراد نه نفى رمى است از مصطفى (ص)، بل که خبر میدهد جلّ جلاله که آن یک کف خاک که تو افکندى رمى از تو بود و رسانیدن از ما، و گر نه کجا صورت بندد؟ و چه ممکن شود که بشرى مشتى خاک بر روى لشکرى بدان انبوهى زند و باندازه یک ذره از آن خطا نشود که همه در چشمهاى ایشان شود؟
این جز در قدرت آفریدگار جلّ جلاله نیست. و قال ابو عبیدة: معناه ما ظفرت و لا اصبت، و لکن اللَّه عزّ و جل اظفرک و صوّب رمیک. اهل معانى گفتند: که اللَّه تعالى اضافت قتل و رمى با خود کرد از روى ایجاد و اختراع نه از روى مباشرت فعل و تحریک اعضاء. مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روى آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جلّ جلاله، همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ. و از روى اکتساب تعلق به بنده دارد.
که ربّ العزّة در وى قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وى آفریده از روى کسب آن فعل حاصل کرد. و شرح این مسئله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند. قراءت شامى و حمزه و کسایى و لکن اللَّه رمى بتخفیف نون و رفع اللَّه است، باقى بتشدید نون خوانند و نصب اللَّه و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت: وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ. این معطوف است بر آن که لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ و المعنى و لیعطى المؤمنین منه عطاء حسنا. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لدعائهم علیم بنیّاتهم.
ذلِکُمْ اى ذلکم الامر و البیان من القتل و الرّمى و الابلاء الحسن، وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ اى و اعلموا أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ و قیل: ذلکم اى فعل اللَّه الذى شاهدتموه. و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف، اى الامر ذلکم وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فى قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا. قراءت حجازى و ابو عمرو موهّن بتشدید است و تنوین، باقى بتخفیف و تنوین خوانند، مگر حفص که وى موهن کید الکافرین باضافت خواند، و معنى همه یکسان است.
قوله: إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ اى ان استقضوا فقد جاءکم القضاء و الفتاح عند العرب هو القاضى. إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً اى قضینا لک قضاء مبینا، ان اللَّه هو الفتاح یعنى القاضى. سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل روز بدر دعا کرد گفت: اللّهم ایّنا کان افجر و اقطع للرّحم و آتانا بما لا یعرف فاخّره الغداة. فاستجاب اللَّه دعاءه و جاءه بالفتح، فضربه ابنا عفرا: عوف و معود و اجاز علیه عبد اللَّه بن مسعود.
سدى و کلبى گفتند: مشرکان چون خواستند که از مکه بجنگ مصطفى ص و مؤمنان آیند دست در استار کعبه زدند و گفتند: اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین و افضل الدینین. فانزل اللَّه هذه الایه. ثم قال للکفار: وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن الکفر باللّه و قتال نبیّه، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى حربه و قتاله نَعُدْ علیکم بالامر و القتل. و قیل وَ إِنْ تَعُودُوا للاستفتاح نعد بفتح محمد. ابى کعب گفت و عطاء الخراسانى: که این خطاب باصحاب رسول است و با مؤمنان، میگوید: ان تستنصروه و تسئلوه الفتح و النصر، فقد جاءکم الفتح و النصر. وَ إِنْ تَنْتَهُوا عن ارادة عرض الدّنیا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا الى ما کان منکم فى الامر و الغنیمة یوم بدر، نعد، للانکار علیکم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ و انّ اللَّه بفتح الف قراءة مدنى است و شامى و حفص على تقدیر و لان اللَّه مع المؤمنین.
اى لذلک لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً باقى بکسر الف خوانند لانّه مبتدأ به منقطع مما قبله.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوکم الى الجهاد، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ اى لا تعرضوا عنه و لا تخالفوه، وحّد الکنایة لانه یعود الى اللَّه، و قیل الى رسوله، لانه المنبئ عن اللَّه، و قیل الى اللَّه و رسوله و وحّد لانه امر کل واحد امر الآخر، و قیل یعود الى الجهاد، و یحتمل انّه لمّا لم یجز اطلاق لفظ التثنیة على اللَّه وحده، لم یجز اجراء لفظ التثنیة علیه مع غیره بخلاف لفظ الجمع فانه لمّا جاز اطلاق لفظ الجمع علیه وحده تعظیما جاز اجراء لفظ الجمع علیه مع غیره. و لهذا نظائر فى القرآن. منها.
قوله: اذا دعاکم لما یحییکم احق ان ترضوه. و جاء التنکیر عن النبى فیمن ذکر مع غیره بلفظ التثنیة، و هو انّ رجلا قام بین یدیه فقال: من اطاع اللَّه و رسوله فقد رشد و من عصاهما فقد غوى، فقال بئس خطیب القوم انت، هلّا قلت و من عصى اللَّه و رسوله فقد غوى، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ یعنى امره و نهیه، و قیل القرآن و مواعظه.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ الآیة. هم المنافقون و قیل هم المشرکون یسمعون بآذانهم فلا ینتفعون، فصاروا کمن لا یسمعون، و قیل هم الذین قالوا: قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا.
قوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ کل ما دبّ على الارض فهو دابّة.
و لا یطلق على الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایان‏اند که حق نمى‏شنوند، یعنى بگوش مى‏شنوند و نمى‏پذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشان‏اند که حق نمى‏شنوند و در نمى‏یابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصى آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ اى لو علم اللَّه فیهم صدقا و اسلاما و قبول موعظة و سعادة سبقت لهم، لا سمع قلوبهم و جعلهم ینتفعون بالسمع. و لکنّه علم انّه لا خیر فیهم و انّهم ممن کتب علیهم الشقاء، فهم لا یؤمنون. خیر درین آیت سزاوارى آشنایى است. میگوید: ایشان سزاى آشنایى در ازل نبودند و حکم اللَّه در ایشان بکفر رفت، لا جرم حق نشنیدند که اللَّه ایشان را حق نشنوانید، چنان که آنجا گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً و ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ابن عباس گفت بنو عبد الدار گفتند: یا محمد احى لنا موتانا فیکلّمونا و یخبرونا بصحّة رسالتک و نعلم انّ اللَّه یبعث الموتى. گفتند پدران ما را زنده گردان تا با ما سخن گویند و خبر دهند از صحت رسالت و نبوت تو، و نیز بدانیم که اللَّه مرده زنده کند. و بیان این آیت در آن است که گفت: وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. رب العالمین گفت: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ کلام الموتى بصحة نبوة محمد لَتَوَلَّوْا عن الایمان وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، اى لم یقبلوا و لم یؤمنوا فلذلک لم افعل بهم مما سألوا نظیره: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که کافران گفته بودند: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، رب العالمین خبر داد مصطفى و مؤمنانرا، که ایشان عذاب میخواهند و تا تو در میان ایشانى من ایشان را عذاب نکنم، لانک بعثت رحمة للعالمین، و لم یعذب قوم نبیّهم بین ظهرانیّهم. قومى گفتند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، این مقدار منسوخ است، و ناسخ آنست که بر عقب گفت: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ. قومى گفتند: این منسوخ نیست، از بهر آنکه تا مصطفى بمکه در میان ایشان بود عذاب نیامد این عذاب پس هجرت آمد. و گفته‏اند: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ آن عذاب عامه است باستیصال، چنان که در امم پیشینیان بود. این امت از چنان عذاب بزینهاراند، و این که وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ این عذاب خاصه است قومى را دون قومى.
وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ این محکم است و این استغفار توحید است، میگوید تا شهادت میگویند و اسلام مى‏آرند خدا ایشان را عذاب نکند، و در قرآن نوح راست و هود را و صالح و شعیب که فرا قوم خویش گفتند: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، این استغفار همه بمعنى توحید است. عدىّ بن حاتم الطائى از مصطفى پرسید که آنچه پدر او مى‏کرد حاتم هیچ بکار آید؟ و عایشه عبد اللَّه جدعان را هم از مصطفى پرسید هر دو را جواب داد:و ما یغنى عنه، و لم یقل یوما رب اغفر لى.
پس از بهر آن شهادت را استغفار خواند که شهادت گوى خویشتن را بآن آورد که او را بیامرزند، پس شهادت آمرزش خواستن است. و قیل: وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ یعنى الکفار، وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ یعنى: المسلمین فلما خرجوا و هاجروا، قال اللَّه: وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فعذّبهم یوم بدر، و قال ابن مسعود: کان لهم امانان النبى ص، و الاستغفار، فهاجر رسول اللَّه و بقى لهم الاستغفار.
قال ابن عباس: هو استغفار الکفّار لانّهم یطوفون بالبیت و یقولون غفرانک اللهم غفرانک. و قیل: وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ اى منهم من یؤل امره الى الاسلام، و قیل: سیولد منهم اولاد مؤمنون.
وَ ما لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ قیل: یعنى فى الآخرة، و قیل: یوم بدر.
وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ این صد آن بود که ایشان بر بر زنهاى مکه موکلان مى‏داشتند، روزگارى تا هر قاصد که آهنگ دیدار رسول خدا داشتى بر مى‏گردانیدند و بعضى میکشتند، و گفته‏اند: «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» ایشانند، اقتسموا الشعاب بینهم للرصد.
وَ ما کانُوا یعنى المشرکین أَوْلِیاءَهُ اى اولیاء المسجد، و قیل: اولیاء اللَّه. إِنْ أَوْلِیاؤُهُ اى ما اولیاؤه، إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انّ ولایته للمتّقین.
وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ، ابن عمر گفت:»
یطوفون بالبیت و هم عراة یصفرون و یصفّقون. مى‏گوید آنچه ایشان نماز نام کرده‏اند نیست الا پشیلیدن و دست بر هم زدن. رب العالمین خبر داد باین آیت از کافران و مشرکان با آن که مسلمانان و دوستان خدا از مسجد حرام باز میداشتند خود بنزدیک خانه مى‏آمدند و صفیر مى‏کردند و دست بر هم مى‏زدند که این تقرب است بخداوند عز و جل، و نماز که میکنیم، اللَّه گفت نیست آن نماز ایشان مگر صفیر و تصفیق. حسن گفت: اذا اراد النبى الصلاة، خلطوا علیه، و اروا انهم یصلون للَّه عبادة. قال بعضهم: مکاؤهم‏ اذانهم، و تصدیتهم اقامتهم. مکاء ایشان را بجاى بانگ نماز بود و تصدیت بجاى اقامت.
قال ابن بحر معنى الایة: ان صلوتهم و دعاءهم غیر رادّین علیهم ثوابا الّا کما یجیب الصدى الصّائح.
فَذُوقُوا الْعَذابَ اى یوم بدر، و قیل: فى الآخرة بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ این آیت در شأن مطعمان آمد، دوازده بودند از قریش، ابو جهل بن هشام و عتبة و شیبه ابنا ربیعة بن عبد شمس و نبیه و منبه ابنا الحجاج و ابو البخترى بن هشام و النضر بن الحارث و حکیم بن حزام و ابى بن خلف و زمعة بن الاسود و الحارث بن عامر بن نوفل و العباس بن عبد المطلب. این قوم از مکه تا بصحراى بدر سپاه مشرکان را میزبانى میکردند، هر روز ده شتر میکشتند، پسین روز مطعم ایشان عباس بن عبد المطلب بود.
سعید بن جبیر گفت: این آیت به بو سفیان فرو آمد که روز احد چهل اوقیة بر مشرکان نفقه کرد، هر اوقیّه چهل و دو مثقال، و قال: محمد بن اسحاق: لما اصیب قریش یوم بدر، رجع فلّهم و هم القوم المنهزمون الى مکة، و رجع ابو سفیان بعیره الیها، و جمع من بقى من الاکابر، و قال: ان محمدا قد وترکم و قتل اشرافکم فاعینونا بهذا المال لعلّنا ندرک منه ثارا بمن اصیب بنا، فنعلوا فانزل اللَّه فیهم هذه الآیة: لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه و الاسلام، فَسَیُنْفِقُونَها یعنى الاموال بتمامها، ثمّ تکون انفاقها علیهم حسرة عمّا على ما فاتهم، ثُمَّ یُغْلَبُونَ یقهرون. فیه تقدیم و تأخیر، لانّ الحسرة علیها بعد الغلبة. میگوید: آن مالها نفقه میکنند و بعاقبت بر ایشان جز حسرت و غم نبود، نه مال بماند و نه بمراد رسیدند، و هذا دلیل من دلائل النبوة، اذا اخبر عن اللَّه قبل وقوعه و کان کما اخبر.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ یساقون الیها، و یجمعون فیها، لِیَمِیزَ اللَّهُ این لام تعلیل غلبه است، یعنى: ثمّ یغلبون، لِیَمِیزَ اللَّهُ کافران را کم آرم و غلبه کنم تا حقّ از باطل پیدا بود، و صلاح از فساد، و کفر از ایمان، و آشنا از بیگانه، و قیل: الطیّب انفاق المؤمن و الخبیث انفاق الکافر. روز قیامت آنچه مؤمنان در سبیل خدا نفقه کرده‏اند و آنچه کافران در راه شرک خرج کرده‏اند همه از هم جدا کنند، کافران را هم بآن اموال و نفقات عذاب کنند، چنان که میگوید عزّ جلاله: فَتُکْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و مؤمنانرا بآن انفاق خویش بدرجات رسند، چنان که میگوید: وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها.
از اینجا گفت: مصطفى ص: «اطمعوا طعامکم الأبرار و اولوا معروفکم المؤمنین».
فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ یعنى الکافر و ما انفقه، و فى الآثار یؤتى بالدنیا یوم القیامة قضّها بقضیضها فمیّز ما کان منها للَّه و الباقى فى النار. قراءت حمزه و یعقوب و کسایى لیمیز اللَّه بتشدید است، و وجه آن ظاهر است. آنکه گفت: أُولئِکَ اى المنفقون اموالهم من الکفار، هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا اموالهم و انفسهم، لانهم اشتروا باموالهم عذاب اللَّه فى الآخرة.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و هم ابو سفیان و اصحابه، إِنْ یَنْتَهُوا عن الشرک و قتال المؤمنین، یُغْفَرْ لَهُمْ ما قد سلف من شرکهم و ذنوبهم و ان عظمت، لان الحربىّ اذا اسلم صار کیوم ولدته امه.
قال عمرو بن العاص: اتیت النّبی ص فقلت ابسط یمینک لابایعک، فبسط یمینه فقبضت یدى، فقال: مالک یا عمرو؟ قلت اردت ان اشترط، قال: تشترط ما ذا؟ قلت ان یغفر لى، قال: اما علمت یا عمرو انّ الاسلام یهدم ما کان قبله و انّ الهجرة تهدم ما کان قبلها و انّ الحجّ یهدم ما کان قبله، و قیل: امروا بالامتناع عن قتال الکفار فى هذه الایة، ثم نسخت بالایة الّتى تلیها و هى قوله: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ.
قوله: وَ إِنْ یَعُودُوا اى یثبتوا على الکفر، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ، یعنى فقد مضت سنة اللَّه و مثلاته فى القرون الاولى. سنة ایدر بمعنى عادتست. میگوید: اگر بکفر بایستید، بنگر که با پیشینیان از آن جهان داران که بودند چه کردیم و چون برانداختیم و هلاک کردیم. با اینان همان کنیم، و نظائر این در قرآن فراوان است، جایها گفته: کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الایه، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ... الایة، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ، أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ...
الآیة، أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... الآیة، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ، وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ، ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏، کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ، فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا، و فى المثل من عمل ما شاء لقى ما شاء. و قیل: و ان یعودوا الى الحرب و القتال معک، فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ باهلاک یوم البدر و سنّة اللَّه ما یفعلها دائما.
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ این فتنه ایدر عذاب کردن کافران است مسلمانان را و اسیر بودن و بر کفر داشتن.
وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ، اى یکون الطاعة و العبودیة للَّه، و لا یکون مع دینهم کفر فى جزیرة العرب.
فَإِنِ انْتَهَوْا عن الکفر و القتال، فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ، یجازیهم مجازاة البصیر بهم و باعمالهم. قراءت رویس از یعقوب بما تعملون بصیر بتاء مخاطبه.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا اى اعرضوا عن الایمان، و اعرضوا عن الانتهاء، و اقاموا على کفرهم و عداوتکم و قتالکم، فَاعْلَمُوا یا معشر المؤمنین، أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ هو الموالى لکم و لا یضرکم معاداتهم، نِعْمَ الْمَوْلى‏ لا یضیع من تولّاه، وَ نِعْمَ النَّصِیرُ لا یغلب من نصره.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد که بهجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دار الشرک و ایشان دست مى‏افکندند و در خبرها ایشان مى‏گرائیدند، ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد و ایشان را بیم داد، گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى من یتولّى المشرک فهو مشرک لانّه رضى بشرکه. و قومى از مسلمانان در مکه بماندند، از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و مى‏گفتند: اگر ما یکبارگى از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالى که بکسب بدست آورده‏ایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بیکس بمانند، در شأن ایشان این آیت آمد: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ. قرائت بو بکر از عاصم و عشیراتکم بالف است، و اقتراف اکتساب است: وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها اى اکتسبتموها، به مکه وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها ان یبقى علیکم فلا ینفق، و گفته‏اند: وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها یعنى البنات الایامى اذا کسدن عند آبائهن و لم یخطبن.
وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ ان تهاجروا الى اللَّه و الى رسوله بالمدینة.
فَتَرَبَّصُوا اى توقّعوا و انتظروا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفته‏اند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فَتَرَبَّصُوا مقیمین بمکّة حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بفتح مکّة فیسقط فرض الهجرة. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فى الخبر انّ المواطن الکثیرة الّتى نصر اللَّه فیها النّبی و المؤمنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفته‏اند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوّتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و اللَّه یا رسول اللَّه لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد اللَّه! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرّضوان! و گفته‏اند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الىّ یا معشر الانصار! الىّ، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگ‏ریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و ربّ الکعبه.
و رب العزّة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مؤمنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. ربّ العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک امّا الایمان و امّا السّیف؟
مالک گفت: امّا اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربّى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ اى ولّیتم الکفّار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزّهرى: بلغنى انّ شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول اللَّه یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع اللَّه رسوله على ما فى نفسى فالتفت الىّ و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک باللّه یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احبّ الىّ من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انّک رسول اللَّه و انّ اللَّه اطلعک على ما فى نفسى.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا بالخوف و القتل و الاسر.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ اى ما فعل بهم جزائهم فى الدّنیا.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ و هم الّذین اسلموا منهم بعد ذلک.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بمن آمن.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العین‏اند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مؤمنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانّه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بَعْدَ عامِهِمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد اللَّه گفت: لا یقربه مشرک الّا عند رجل من المسلمین او رجل یؤدّى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انّه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التّوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر انّ البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکّه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنّا، فانزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ العائل الفقیر و الجمع العیّل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیال‏دار شد، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: مِنْ فَضْلِهِ اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم اللَّه ما کانوا یتخوّفون. و گفته‏اند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا، امّا بمشیّت مقیّد کرد گفت: مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیّة اللَّه. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما امر، حَکِیمٌ فیما قدّر.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامع‏تر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحّدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، امّا او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوّت مصطفى محمد نمى‏پذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مؤمنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرّن بانّ اهل الجنّة یاکلون و یشربون فلیس یقرّن بالیوم الآخر.
وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ من الخمر و لحم الخنزیر.
وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص النّاسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یؤمنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحقّ اى لا یطیعون طاعة الحقّ و الحقّ هو اللَّه عزّ و جلّ. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ من الیهود و النّصارى و من للتّبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، امّا مجوس به اهل کتاب ملحق‏اند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف انّ النّبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى انّ النّبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
امّا سامره میگویند که قومى‏اند از جهودان و صابیان قومى‏اند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسّک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کرده‏اند، علما و رایشان مختلف‏اند قومى گفتند ملحق‏اند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحق‏اند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فانّ العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى انّ النّبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الّا من کان من العرب.
امّا مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملّت جهودان و ترسایان بودند، امّا آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الّا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانّهم اتباع الرجال العقلاء، و اقلّه دینار.
قال رسول اللَّه ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى انّ عمر اوجب على من کان من اهل الذّهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ، قیل: عن سلطان و قوّة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السّلطان و النّعمة، و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى عن قهر و ذلّ یعترفون انّ ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کلّ رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجی‏ء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الّذى یأخذها منه جالس.
وَ هُمْ صاغِرُونَ ذلیلون مقهورون. و قیل: یؤخذ بلحیته ثمّ یقبض منه. و قیل: یصفع ثمّ یؤخذ منه.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ این قومى از جهودان گفته‏اند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بخت‏نصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند امّا بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو اللَّه. قومى گفتند: هو ابن اللَّه. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینه‏ور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النّار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنّة و دخلنا النّار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانه‏اى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: انّ اللَّه قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفه‏اى بگماشت نام وى نسطور و درو مى‏آموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفه‏اى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که انّ الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملّت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفه‏اى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقت‏اند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بى‏تنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیده‏تر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانّه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیّا و لانّه لیس بمنسوب الى ابیه و انّما تحذف العرب النّون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد اللَّه، فحذفت النّون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نوّنوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التّنوین فلذلک و لالتقاء السّاکنین سکون التّنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، قال قائل: کلّ قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزّجاج: معناه انّه لیس فیه برهان و لا بیان انّما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانّهم معترفون بانّ اللَّه لم یتّخذ صاحبة فکیف یزعمون انّ له ولدا؟! انّما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بى‏همزه قراءت عامّه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضّهیاء المرأة الممسوحة الثّدى المستویة الصّدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مى‏گفتند: اللات و العزّى و منات بنات اللَّه. و گفته‏اند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن اللَّه. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن اللَّه، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم و اهلکم، و کلّ شى‏ء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ الى الباطل، و قیل: یؤفکون یکذبون.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، وَ رُهْبانَهُمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتقّ من الرهبة و مصدره الرّهبانیّة. أَرْباباً اى آلهة مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى اطاعوهم فى معاصى اللَّه. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم‏
یا رسول اللَّه! انّهم لهم یکونوا یعبدون من دون اللَّه. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلّوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرّموا علیهم الحرام حرّموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
وَ ما أُمِرُوا اى ما امر عیسى ع إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً، واحِداً و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً و هو الّذى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا یخمدوا نور اللَّه دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بِأَفْواهِهِمْ بشرکهم و کذبهم و خصّ الفم دون اللّسان لانّ الاطفاء بالشّفة یکون.
وَ یَأْبَى اللَّهُ لا یرضى و لا یترک إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ باعلاء کلمة اللَّه و اعزاز دینه، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ذلک هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ محمدا بِالْهُدى‏ بالقرآن و الایمان وَ دِینِ الْحَقِّ الاسلام لیظهر اللَّه دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتّى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول اللَّه بلاء یصیب هذه الامة حتّى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث اللَّه رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنّى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبىّ: لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول اللَّه ان کنت لا ظن حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ان یکون ذلک تامّا. قال: انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه ثم یبعث اللَّه ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول اللَّه یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام: و قیل لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ عند نزول عیسى.
قال رسول اللَّه لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرنّ الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التّباغض و التّحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر اللَّه نبیّه على امر الدّین کلّه فیعطیه ایّاه کلّه و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ قرائت عامه معذرون مشدد است و قرائت یعقوب معذرون مخفف. معذّران بتشدید عذر سازانند بدروغ و معذرون بتخفیف خداوندان عذراند براستى، عذر فلان اذا زوّر عذرا و اعذر فلان اذا اتى بما یعذر به. یقال اعذر من انذر وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ بتشدید. معنى آنست که آمدند قومى عذرسازان از منافقان عرب تا دستورى دهند ایشان را، و بتخفیف معنى آنست که آمدند عذر نمایندگان از عرب که عذرها داشتند بر است و ایشان قومى بودند از اعراب که مسکن ایشان بیرون از مدینه بود، از تبوک باز ماندند پس چون وعید شنیدند آمدند و عذر خویش بگفتند و درخواستند که تا ایشان را دستورى تخلف و قعود دهند گفتند: ان نحن غزونا معک تعیّر اعراب طىّ على حلائلنا و اولادنا و مواشینا. و گفته‏اند دستورى بیرون شدن بغزا میخواستند، نه دستورى تخلف.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیران‏اند و ضعیفان در چشم، نابینایان‏اند و ضعیفان در عقل، دیوانگان‏اند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ بیماران همچنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ فقرا و مساکین‏اند بر اینان هیچ حرج نیست و بزه نیست اگر باز نشینند و به تبوک نروند.
إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ هر گه که نصیحت بجاى آرند خداى را و رسول را، یعنى که اقوال و افعال ایشان بصدق و اخلاص بود و کوشش و سعى ایشان در آنچه صلاح اسلام و مسلمانان در آن بود. گویند. این آیت در شأن عبد اللَّه بن زائدة فرو آمد، و هو ابن ام مکتوم و کان ضریر البصر فقال: یا نبى اللَّه انى شیخ ضریر البصر خفیف الحال نحیف الجسم و لیس لى قائد فهل لى رخصة فى التخلف عن الجهاد فسکت النّبی ص فانزل اللَّه تعالى هذه الایة: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ اى ما على الّذین اطاعوا اللَّه و رسوله و نصحوا اللَّه و رسوله من سبیل، اى لیس لاحد الى لائمتهم و عتابهم سبیل لانهم محسنون، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ للمسیئ فکیف للمحسنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ نزلت فى البکائین و کانوا سبعة معقل بن یسار و صخر بن خنساء و هو الّذى کان وقع على امراته فى رمضان فامر رسول اللَّه ان یکفّرو عبد اللَّه بن کعب الانصارى و سالم بن عمیر و علیة بن زید الانصارى و ثعلبة بن عتمه و عبد اللَّه بن معقل، اتوا رسول اللَّه ص فقالوا: یا نبى اللَّه ان اللَّه عز و جل قد ندبنا للخروج معک فاحملنا على الخفاف المرقوعة و النعال المخصوفة نغزو معک، فقال: لا اجد ما احملکم علیه فتولوا و هم یبکون. مجاهد گفت: در شأن بنى مقرن فرو آمد معقل و سوید و نعمان. حسن گفت: نزلت فى ابى موسى و اصحابه و قیل نزلت فى عرباض بن ساریة.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ عطف است بر ضعفا و قوله لِتَحْمِلَهُمْ اى على النعال
روى ابو هریرة ان رسول اللَّه ص قال: فى غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا، و گفته‏اند مرکوب مى‏خواستند که بر آن نشینند و زاد راه. یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قُلْتَ لا أَجِدُ اى لا املک ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ اى تسیل. مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا اى بسبب ان لا یجدوا ما یُنْفِقُونَ فى مغزاهم. این آیت دلیل است که مال و توانگرى از حق خواستن و تمنّى آن کردن به نیّت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه، این تمنّى کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات، و یدل علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه ص: ان الفاقة لاصحابى سعادة و ان الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة، قیل: کیف الفاقة لاصحابک سعادة؟ قال: لانهم یتعاونون على الفقر فلا یرى فاقة. قیل فکیف الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة؟ قال: لانّه یصیر المال الى بخلائهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فى ذلک الزمان الى البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا.
إِنَّمَا السَّبِیلُ اى للائمّة و العتاب عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ فى التخلف وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ یقیمون لانفسهم عذرا باطلا إِذا رَجَعْتُمْ من هذه السفرة الیهم.
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا بالاکاذیب و الأباطیل لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ لن نصدّقکم انّ لکم عذرا. این عذر منافقان دروغ بود و باطل قطعا از بهر آن نپذیرند، اما چون عذر راست بود قبول آن واجب بود
لقول النبى ص: من اعتذر الیه فلم یقبل کتبت علیه خطیئة صاحب مکس یعنى العشار و من تنصّل الیه فلم یقبل لم یرد على الخواض.
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ من زائده است اى قد نبأنا اللَّه اخبارکم و اطلعنا على اسرارکم و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً... الى اخر الآیتین.
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعد الیوم فایاکم و معاودة القبیح و ما یعتذر منه، و قیل معناه ان عملتم خیرا و تبتم الى اللَّه من تخلّفکم فسیرى اللَّه عملکم و رسوله.
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ غیب در قرآن بده معنى آید. فالغیب: اللوح المحفوظ کقوله تعالى: أَطَّلَعَ الْغَیْبَ. و الغیب: الرزق لقوله تعالى و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ. و الغیب: الوحى کقوله: فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ‏. و الغیب: القیمة کقوله: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ. و الغیب: الکوائن کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ. و الغیب.
الموت کقوله: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اى لو کنت اعلم متى اموت. و الغیب: اخبار الانبیاء کقوله: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى من اخبار الانبیاء. و الغیب: الظن کقوله: یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ اى بالظن. و الغیب: ما غاب عن الأبصار من الجنة و النار و البعث و الحساب کقوله: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. و الغیب: العدم کقوله: عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى عالم المعدومات و الموجودات فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ینبّئکم هر جا که هست در قرآن در موضع یجازیکم است که در وعید گویند. آرى بخبر شوى، بخبر کنم ترا، آگاه شوى، همه الفاظ تهدیداند.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اى سیکون منکم حلف بالکذب و الباطل بعد انصرافکم الیهم من هذه السفرة الى المدینة انهم ما قدروا على الخروج.
لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ الاعراض الصفح فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ اى اترکوا کلامهم و سلامهم. إِنَّهُمْ رِجْسٌ عملهم خبیث مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ابن عباس گفت جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب ایشان هشتاد مرد منافق، رسول خدا چون بمدینه باز آمد گفت: لا تجالسوهم و لا تکلموهم‏ اعراض از نامهاى عفو است بنزدیک عرب، مگر خداى را که اعراض ازو ضد عفو است.
و الرجس اسم لکل مکروه. او متقذّر و الرجز ابلغ من الرجس و انکر منه و هو اسم کل مکروه. فى القرآن الرجز العذاب فى مواضع و الرجس اسم الشیطان و تغلیطه و وسوسته.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ این عبد اللَّه ابىّ است، حلف للنبى ص بالذى لا اله الا هو ان لا یتخلف عنه بعدها و لیکوننّ معه على عدوّه و طلب الى النبى ص ان یرضى عنه میگوید: این منافق عبد اللَّه ابىّ طلب رضا و خشنودى تو میکند و سوگند میخورد بدروغ و باطل که بعد از این تخلف نکند.
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ یرید فلا ترضوا عنهم. فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ بل یسخط علیهم شما از ایشان خشنود مشوید که خداى از ایشان خشنود نیست و با ایشان ساخط است.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً یعنى کفار البوادى من بنى اسد و غطفان اشدّ کفرا، و منافقو الیهود اشدّ نفاقا و ذلک انهم لا یحضرون مجالس العلماء و حضرة الخطباء الا ریثا فهم اقسى قلوبا و اعظم جهلا و اکثر غفلة، یدل علیه قوله: وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ إذ هم لا یحضرونه اوقات التبلیغ و الخطبة و الدعوة، میگوید اعراب بادیه نشین. کفار ایشان کافرتراند از دیگر کافران. که بحضرکم رسند و علم دیرادیر شنوند و قرآن ندانند، کافران ایشان کافرتراند از کفار حضر که از خبر خیر حق آگاه مى‏باشند و منافقان بوادى منافق‏تراند از منافقان حضر که گاه‏گاه پند میشنوند وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا اى اقرب و اولى بان لا یعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله من الفرائض و العبادات و الوعد و الوعید. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً این آیت در شأن منافقان عرب است نفقه که میکردند و زکاة که میدادند در دادن آن امید ثواب نمیداشتند و در امساک آن از عقاب نمى‏ترسیدند و آن اعتقاد بر خود واجب نمیدیدند پس آن را چون غرمى و تاوانى میدانستند و دادن بر ایشان ناکام بود و دشوار میداشتند.
یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ یقال فلان یتربص بى الدوائر، اى یتمنى موتى، یقول ینتظران ینقلب الامر علیکم بموت الرسول و ظهور المشرکین على المؤمنین، و الدوائر ما تدور به الایام من الوانها ان شر فشر و ان خیر فخیر فالخیر لقوم شرّ. مصائب قوم عند قوم.
فوائد. فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.
فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.
آن گه جواب داد گفت: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اى علیهم تدور الحاجة و قیل: هى‏ مصدر کالعاطفة و العافیة و العاقبة. و قیل: هى صفة اى خلة تدور و تحیط بالانسان حتى لا یکون له منها محیص. مکى و ابو عمرو دائرة السوء بضمّ سین خوانند، باقى بفتح سین فبالضم البلاء و المکروه و بالفتح المصدر یقال سؤته سوأ و مساءة، قومى گفتند از مفسران که این آیت: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً، و آیت پیش: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً این هر دو منسوخ‏اند و ناسخ آیت سوم است: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و قومى گفتند همه محکم‏اند بجاى خویش و در آن نسخ نه.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. البعث و الحساب و الثواب و العقاب.
این اعراب حضراند که ینتابون حضرة الفقهاء و مجالسة العلماء و هم اسلم و غفار و جهینه. وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ اى فى الجهاد مع الرسول (ص) و ما یتصدق به.
قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ اى لیقربه من رحمته و رضوانه. و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة. و صلوات الرسول اى دعاءه و استغفاره. و صلوات نصب بالعطف على ما یُنْفِقُ اى یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف على قُرُباتٍ اى یتخذ بذلک قربات اللَّه و صلوات الرسول اى یطلب الغفر ان من اللَّه و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت: إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانى. در خبر است که عبد اللَّه بن ابى او فى الاسلمى و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقة ابلى فاخذها منّى فقال: اللهم صلّ على آل ابى اوفى و انما دعا لآله لانّ العرب تقول آل فلان تعدّ الفلان فیهم.
و فى الخبر: انّ رسول اللَّه ص علّم کعب بن عجرة الصلاة على رسول اللَّه فى آخر الصلاة فقال: قل اللهم صلى على محمد کما صلیت على آل ابراهیم و انما عنى الصلاة على ابراهیم و اهل الایمان من ذریته‏
و قال اللَّه عز و جل: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و فرعون فى الآل و على هذا المعنى، سلام على آل یاسین.
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ اى فضیلة لهم و نجاة و المعنى هذا تصدیق لمخیلتهم.
سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۱ - لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند، رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود، إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. () و خداى دانایى است راست دانش راست کار، النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.
وَ الْأَنْصارِ الذین نصروا رسول اللَّه على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلّوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریان‏اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف‏اند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مى‏نگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان‏اند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب یزعم ان اللَّه تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم اللَّه ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هؤلاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت باللّه و رسوله و صدّقته فیما جاء به و صلّیت معه للَّه اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر امّا انّ محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.
مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مى‏بود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مى‏بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مى‏نشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى‏ و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روى الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک على امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»
اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبّه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول اللَّه بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول اللَّه حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ
فقال رسول اللَّه ص عند اللَّه احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة
و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره اللَّه بالشهادة و کان رسول اللَّه اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل اللَّه فیه: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ایدر، دو قول گفته‏اند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.
وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ گفته‏اند که تابعین نام از این آیت گرفته‏اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اى بقبول الطاعة وَ رَضُوا عَنْهُ بما نالوا من الثواب فوق ما تمنّوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول اللَّه ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان اللَّه قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان اللَّه الا تقرأ قوله؟ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الى آخر الایة فاوجب اللَّه لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو اللَّه لکأنّى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه ص: لا تسبّوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصفه.
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ یعنى عبد اللَّه بن‏ ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.
مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.
لا تَعْلَمُهُمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى اللَّه نوح: «وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» و قال شعیب: «وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» و قال نبینا: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ و قال اللَّه له لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ.
سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ و دیگر وعید است که گفت: إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.
قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سرّ آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
قال: و تقتلهم الدّبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.
دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِیمٍ عذاب جاودان در دوزخ.
وَ آخَرُونَ اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً التوبة وَ آخَرَ سَیِّئاً النفاق.
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول اللَّه و اصحابه فى الجهاد و اللَّه لیوبقنّ انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و اللَّه که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که‏اند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بى‏عذر باز نشسته‏اند اکنون پشیمان شده‏اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل اللَّه هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول اللَّه هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنّا و طهّرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان‏اند که خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقرّ بذنبه.
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً هى کفّارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.
تُطَهِّرُهُمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، وَ تُزَکِّیهِمْ بِها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.
وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه‏
قوله (ص): و ان کان صائما فلیصلّ، اى فلیدع.
إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى طمأنینة لهم بانّ اللَّه قبل توبتهم.
روى ان عبد اللَّه بن ابى اوفى قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول اللَّه صل على. فقال اللهم صلّ على آل ابى اوفى. و یحتمل‏
و صَلِّ عَلَیْهِمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ یتیقّنون بان من صلّیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ باقى بجمع خوانند إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ لقولهم عَلِیمٌ بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هؤلاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلّمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل اللَّه تعالى: أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ، و صح فى الخبر
عن ابى هریرة قال قال: رسول اللَّه ص. ما من احد یتصدّق بصدقة من طیّب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفّه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل اللَّه اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ.
... وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.
وَ قُلِ اعْمَلُوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مؤمن را و منافق را محسن را و مسی‏ء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ‏
ایشان را است وَ قُلِ اعْمَلُوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ و ما ضاهاها. وَ قُلِ اعْمَلُوا بگو میکنید آنچه میکنید. فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ همانست که جایى دیگر گفت: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ و ذلک انّ اللَّه یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبّون المحسن و یبغضون المسی‏ء بایقاع اللَّه تعالى ذلک فى قلوبهم.
و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول اللَّه هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض علىّ اعمالکم کل عشیّة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت اللَّه عز و جل و ما کان من شر استغفرت اللَّه لکم.
و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى اللَّه عز و جل علیه رداء لیعرف به‏، و قال (ص): لو ان رجلا عبد اللَّه فى صخرة لا باب لها و لا کوّة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.
عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول اللَّه ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول اللَّه وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول اللَّه وجبت. فقالوا یا رسول اللَّه مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول اللَّه: ان الملائکة شهداء اللَّه فى السماء و انتم شهداء اللَّه فى الارض فما شهدتم علیه من شى‏ء وجبت‏
فذلک قول اللَّه عز و جل: فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ.
وَ سَتُرَدُّونَ یعنى بالموت، إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ فیجازیکم، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ سه کس‏اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول اللَّه خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم‏ فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر اللَّه لا یدرون أ یعذّبون ام یرحمون حتى تاب اللَّه علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.
مُرْجَوْنَ اى مؤخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنى‏اند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگان‏اند، لامر اللَّه اى لحکم اللَّه، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بما یصیر الیه امورهم حَکِیمٌ بما یفعل بهم.
قال الزجّاج: اما لاحد الشیئین و اللَّه عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیّة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ و گفت: أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ و گفت: أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیّة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزوده‏اى و آنچه از آن نیست در آن آورده‏اى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نه‏اى و آنچه من آورده‏ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند.
چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرّقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتّخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى اللَّه عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمّع بن حارثة لیؤمّهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علىّ فو اللَّه لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدّقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.
وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا بحذف واو و اثبات واو خوانده‏اند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.
مَسْجِداً ضِراراً اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتّخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.
وَ کُفْراً آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.
وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه وَ إِرْصاداً اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.
لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول اللَّه ص مِنْ قَبْلُ، اى من قبل بناء المسجد الضرار.
وَ لَیَحْلِفُنَّ یعنى بناء المسجد إِنْ أَرَدْنا ببناء هذا المسجد، إِلَّا الْحُسْنى‏ الا الخلّة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.
وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى حلفهم.
لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان‏اند تقدیره: و اللَّه لیحلفنّ و اللَّه لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى اللَّه و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول اللَّه ص‏
روى انّ رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.
مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناؤه.
أَحَقُّ و اولى أَنْ تَقُومَ فِیهِ مصلّیا فِیهِ رِجالٌ یعنى فى المسجد.
رِجالٌ من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخل‏اند همچون بنى آدم که بنات در آن داخل‏اند.
یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى اللَّه به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنّا اثر الغائط و البول. فقال رسول اللَّه: هو ذاک.
و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمّى رسول اللَّه ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول اللَّه: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفّر الوجه و ارقّق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فانّ لهم علینا حقوقا.
فحمّ الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانّها کفّارة و طهور فقالوا یا رسول اللَّه: فادع اللَّه ان یدیمها علینا ایّاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل اللَّه عزّ و جل، یثنى علیهم: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا بالحمى من الذنوب وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بضم الف در هر دو حرف بُنْیانَهُ على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنّه صوت بى‏حرف.
شَفا جُرُفٍ بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شی‏ء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدّم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.
هارٍ اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی‏ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.
فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى انّ بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنّم یتهوّر باهله فیها. قال‏ جابر بن عبد اللَّه رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.
لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ... الایه اى لا یزال حبّ ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فِی قُلُوبِهِمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.
و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظنّ و لم تستیقن بالرّیب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى همّ الى اى یموتوا فیستیقنوا.
الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الّا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بنیّاتهم حَکِیمٌ فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انّهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که گرویدگان‏اند و نیکوکاران، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ خداى ایشان را راه مى‏نماید بایمان آوردن ایشان، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر درختان و نشستگاههاى ایشان جویهاى روان، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. (۹) در بهشتهاى با ناز.
دَعْواهُمْ فِیها درخواست و بازخواست ایشان، سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ پاکى ترا اى خداوند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت خداى ایشان را و نواخت ایشان یکدیگر را در بهشت اینست که: سلام علیکم، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ و آخر خواندن ایشان آنست که گویند، أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. (۱۰) ثناء بسزا خداى را خداوند جهانیان.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ و اگر خداى واشتابانیدى مردمان را بدى، اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ جایى که ایشان مى‏شتابند بنیکى، لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ خداى بایشان گزاردید اجلهاى ایشان و سپرى کردید ایشان را عمرهاى ایشان، فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فرو گذاریم ناگرویدگان را برستاخیز، فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. (۱۱) تا در گزاف‏کارى خویش متحیّر مى‏باشند.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ و هر گاه که بمردم رسد گزند دردى یا بیمارى، دَعانا لِجَنْبِهِ او خواند ما را افتاده بر پهلوى خویش، أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یا نشسته یا مانده برپاى، فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ چون باز بریم ازو آن گزند و آن رنج که در آن است، مَرَّ رود او، کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا چنان که او نه آنست که ما را میخواند، إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ آن گزند را که باو رسیده بود، کَذلِکَ چنین است، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۱۲) آراسته‏اند بر گزاف‏کاران آنچه میکنند.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ هلاک کردیم و تباه کردیم گروهان پس یکدیگر، لَمَّا ظَلَمُوا آن گه که ستم کردند، وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ و بایشان آمد فرستادگان ما بپیغامها و نشانهاى روشن، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا و نه بر آن بودند که بگروند، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ. (۱۳) چنین است پاداش از ما گروه بدکاران را.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ پس شما را پس نشینان کردیم در زمین، مِنْ بَعْدِهِمْ از پس ایشان، لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ. (۱۴) تا نگریم که چون کنید.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و چون بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ روشن پیدا، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ناگرویدگان برستاخیز گویند، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا که بما قرآنى آر جدا زین، أَوْ بَدِّلْهُ یا هم این بدل کن، قُلْ بگوى، ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی مرا نیست و نبود که این را بدل کنم از خودى خویش، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‏ إِلَیَّ من نروم مگر بر پى آن که پیغام است بمن، إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. (۱۵) من میترسم اگر نافرمان آیم در خداوند خویش از عذاب روزى بزرگ».
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ بگوى اگر خداى خواستید، ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ من هرگز بر شما این کتاب نخواندید، وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ و شما را آگاه و دانا نکردمى از آن، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ چهل سال در میان شما بودم که از پیغامبرى سخن نگفتم، أَ فَلا تَعْقِلُونَ. (۱۶) در نیابید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً که بود ستم کارتر از آن که آید و بر خداى دروغ سازد، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا آن را بدروغ دارد، و رساننده را دروغ زن شمارد، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ. (۱۷) بدکاران را در پیروزى بهره نیست.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مى‏پرستند فرود از خداى، ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آنچه نگزاید بکار نیاید، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ و میگویند که تا ما را فردا بنزدیک اللَّه شفیعان باشند، قُلْ بگو: أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ خداى را انباز مى‏گویید که او آن انباز نه در آسمان داند خود و نه در زمین، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۱۸) پاکى و بى‏عیبى ویراست و برتر است از آنچه انباز گیرندگان میگویند در وى.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً نبودند مردمان مگر امّتى راست بر دینى راست پاک، فَاخْتَلَفُوا پس در مخالفت افتادند و در دین خود بپراکندند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى بودى که پیش شده از اللَّه، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارده آمدید، فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. (۱۹) در آن اختلاف و تفرقه که ایشان در آن بودند.
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ میگویند چرا برین مرد از خداوند او آیتى فرو نیامد، فَقُلْ گوى، إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ علم غیب خداى‏تر است، فَانْتَظِرُوا ایشان را گوى چشم میدارید بودنى را، إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. (۲۰) که من با شما از چشم دارندگانم.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً و ما چون مردمان از خویشتن مهربانى و آسانى چشانیم، مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ پس گزند که رسیده بود بایشان، إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا چون در نگرى ایشان را مکر است در آیات ما و در نعمتهاى ما، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْراً بگوى اللَّه زود توان‏تر است از آدمى در بد عهدى کردن، إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ. (۲۱) که رسولان ما مى‏نویسند آنچه آدمیان سگالش و کوشش میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً الآیة. کردگار قدیم، جبّار نام دار عظیم، جلّ جلاله و عظم شأنه خبر میدهد از هیبت و سیاست روز رستاخیز، روز حشر و نشر، روز عرض و شمار، روز محاسبت و مسائلت خلق اوّلین و آخرین جمع کرده، دیوان مظالم فرو نهاده، ترازوى عدل در آویخته، دوزخ آشفته، بر گستوان سیاست بر افکنده، و آن را بعرصات حاضر کرده، شعلهاى آتش حسرت از دلها بر افروخته، جانها بلب رسیده، دوست و دشمن آشنا و بیگانه از هم جدا کرده، آن ساعت از جناب جبروت و درگاه عزّت بحکم سیاست نداى قهر آید بعابد و معبود باطل مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ این چنان است که کسى را بیم دهند گویند باش تا من با تو پردازم. جاى دیگر بر عموم گفت: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ آرى با شما پردازیم اى جنّ و انس، آن گه معبودان باطل چون آن هیبت و سیاست بینند از عابدان خویش بیزارى گیرند، عابدان بر ایشان دعوى کنند که ما را بطاعت و عبادت خویش فرمودند گناه ایشانراست که ما را از راه ببردند و چنین فرمودند، جواب دهند بتان و طواغیت که فَکَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلِینَ خداوند آفریدگار و معبود کردگار بى‏همتا میداند و گواه است که مى‏ندانستیم و از عبادت و طاعت شما بى‏خبر بودیم، جماد بودیم بى‏حیاة و بى صفات و بى معنى، نه سزاى پرستیدن داشتیم، نه زبان فرمودن. آن گه عاقبت مناظره ایشان آن بود که همه را بدوزخ فرستند، هم عابد را و هم معبود را، چنان که میگوید جلّ جلاله إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ تا ترا معلوم گردد که هر طاعت که نه خدایراست امروز محالست و فردا وبال و نکالست.
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ خبر میدهد که در هفت آسمان و زمین خداى‏ست که آفریدگار است و روزى گمار است، و در آفریدن یکتا و در روزى دادن بى‏همتا، مى‏آفریند بقدرت فراخ بى‏معونت، روزى میدهد از خزینه فراخ بى‏مئونت.
خبر درست است از مصطفى ص‏
یدا اللَّه ملأى لا یغیضها نفقة سحاء اللیل و النهار.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قدرت بر کمال، قدرت آفریدگار است که جهان را آفریننده است و آغاز کننده، و آن گه گذشته را باز پس آرنده، و کهنه را نو سازنده، از نیست هست بیرون آرد و آن گه آن هست به نیست آرد، هر چیزى را ضدّ وى تواند و هر کارى را عکس وى راند، بند و گشاد و قطع و وصل و جبر و کسر همه تواند، و سرّ آن داند، سنّیى با قدریى مناظره کرد و هر یکى‏ مذهب خویش تقویت میداد، اعتقاد قدرى آنست که فعل وى توان وى است، مقدور وى نه مقدور حقّ. آن قدرى میوه‏اى از درخت بگرفت گفت: ا لیس انا فعلت هذا؟
نه کرده من است این فعل، نبینى که من کردم و توان منست؟ سنّى گفت: اگر تو کردى و تو گسستى، چنان که بگسستى بپیوند، و بجاى خویش باز بر. آن قدرى درماند و مسئله تسلیم کرد. قال ابن عطاء فى قوله: یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قال: یبدؤا باظهار القدرة فیوجد المعدوم، ثمّ یعیده فیبقى بابقائه، فلذلک عظم حال العارف و دلیله قوله: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ الآیة. حق نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. تفسیر آنست که وى براستى خدا است و بخدایى سزاست و بقدر خود بجا است، بوده و هست و بودنى همه رفتنى‏اند و وى باقى، موجود دل دوستان، مشهود جان عارفان، نه تغیّر پذیر نه حال گرد، بسزاوار خدایى را جاودان. و بر لسان اهل طریقت این نام حق بسیار رود از آنکه این طایفه از شهود افعال به شهود صفات پیوستند آن گه از شهود صفات با شهود ذات افتادند، اوّل نظاره صنع کردند، پس از صنع در گذشتند، نظاره صفات کردند. باز نظاره صفات بگذاشتند، نظاره ذات کردند.
نظاره صنع را گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نظاره صفات را گفت: وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ الآیة. نظاره ذات را گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ و مصطفى ص» در نظاره فعل گفته: اعوذ بعفوک من عقابک.
و در نظاره صفات گفته: اعوذ برضاک من سخطک، و در نظاره ذات گفته: اعوذ بک منک.
آن گه از دیدن خود نیز در گذشت، از صفات خود مجرّد گشت، از مقام فنا نفس زد گفت: لا احصى ثناء علیک.
باز قدم بر تر نهاد بر مقام بقا از حقیقت افراد نشان داد گفت: انت کما اثنیت على نفسک‏
اوّل مقام استدلال است دیگر مقام افتقار است، سیوم مقام مشاهده، چهارم مقام حیاة، پنجم مقام بقا.
پیر طریقت برموز این معانى اشارت کرده و گفته: اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم عارف بنیستى خود زنده است اى ماجد قیوم همه در آرزوى دیداراند و من در دیدار گم سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم، جهان از روز پر است و نابیناى مسکین محروم.
خصمان گویند کین سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ سبب نزول این آیت آن بود که کفّار مکّة گفتند: یا محمد ایتنا بکتاب لیس فیه سبّ آلهتنا و لا عیبها حتّى نتبعک و نجالسک ما را کتابى آر بیرون ازین قرآن که در آن عیب بتان و خدایان ما نباشد تا آن گه ما با تو نشینیم و ترا پس رو باشیم. و نیز قومى گفتند: هلّا انزل الیک ملک یشهد لک بالصدق او تعطى کنزا تستغنى به انت و اتباعک، چرا فریشته‏اى از آسمان فرو نیاید بتو آشکارا تا بصدق تو گواهى دهد و چرا مالى فراوان بتو ندهند و گنجى بر تو نگشایند تا بر خویشتن نفقه کنى و برین درویشان پس روان تو؟ و این سخن ایشان بر طعن و تعنّت مى‏گفتند و از ایشان که این سخن میگفتند، یکى عبد اللَّه بن امیة المخزومى بود و رسول خدا (ص) از آنکه بر ایمان ایشان سخن حریص بود و خواهان، همت کرد که طعن بتان و سبّ ایشان وقتى بگذارد و آنچه ایشان شنیدن آن کراهیّت میدارند بر ایشان نخواند تا ایشان بایمان درآیند و از آنچه گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ دلتنگ و اندوهگن گشت، تا رب العالمین آیت فرستاد: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بلفظ خبر گفت اما بمعنى نهى است، اى لا ترکن الى کلامهم و لا یضق صدرک باقتراحهم و لا تهتّم ان لم تؤت ما سألوک، و الضمیر فى بِهِ یرجع الى التکذیب، و قیل یرجع الى بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ اى لا یضیقن صدرک ببعض ما یوحى الیک خوفا من ان یکذبوا به. و قیل: معنى قوله: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ اى لعظم ما یرد على قلبک من تخلیطهم تتوهم انهم یزیلونک عن بعض ما انت علیه من امر ربک «وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ» بان یقولوا «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ» نظیره فى سورة الفرقان: لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ الآیة.
إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ اى علیک ان تنذرهم و لیس علیک ان تأتیهم بما یقترحون وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ حافظ لکل شى‏ء. الوکیل المطلق هو الذى الامور موکولة الیه و هو ملى‏ء بالقیام بها وفىّ باتمامها و ذلک هو اللَّه جلّ جلاله.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این أَمْ در موضع واو عطف است یا الف استفهام یعنى و یقولون اختلقه محمد. میگویند این کافران که محمد این قرآن از خود ساخت.
جایى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ این پیغام که مى‏رساند محمد دروغى است که بر اللَّه مى‏بندد و سخنى است که خود مى‏سازد، و قومى دیگر از جهودان، که وى را در آن یارى مى‏دهند. ربّ العزّة گفت بجواب ایشان: قُلْ یا محمد فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مثل القرآن فى البلاغة و الاخبار عمّا کان و یکون مُفْتَرَیاتٍ بزعمکم، گوى ایشان را اگر آنچه من آوردم مردم ساخت پس شما که مردمان‏اید بیارید ده سورت مانند این فرا ساخته شما. این جاده سورت گفت و در سورت یونس گفت بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اگر نزول سوره هود پیش از سوره یونس بوده پس در معنى آن اشکال نیست که اوّل گفت ده سورة بیارید چون عاجز بودند از آن واکم کرد گفت یکى بیارید و این سخن بنظم خویش راست است و قول مفسران اینست، امّا قومى گفتند که: اوّل سورت یونس فرو آمد پس معنى آنست که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ فى الخبر عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید، فلما عجز و قال لهم فى سورة هود ان عجزتم عن الإتیان بسورة مثله فى الاخبار عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ من غیر خبر و لا وعد و لا وعید و انما هى مجرّد البلاغة.
وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ الى المعاونة على المعارضة. اى ادعوا کل مخلوق یقدر معاونتکم فى هذا. میگوید: هر که توان آن دارد که سخن گوید بعربیّت او را بیارى گیرید درین معارضه اگر توانید و راست مى‏گویید که لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا پس گفت: فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فان لم یستجب لکم من تدعونهم الى المعاونة و لم یتهیأ لکم المعارضة فقد قامت علیکم الحجة. فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ انزله جبرئیل باذن اللَّه و بعلمه اى و اللَّه عالم بانزاله و عالم انه من عنده.
و گفته‏اند: این: باء، اینجا بمعنى من است. اى من علم اللَّه، میگوید: اکنون که هیچ کس شما را معاونت ندارد و معارضه راست نشد و عجز جمله عرب درین ظاهر گشت پس حجّت حق بر شما قائم شد و روشن گشت بارى بدانید که این قرآن از خداست از نزدیک او و از علم او. در قرآن چند جایگه میگوید که این قرآن از علم خدا است مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى القرآن.
ثم قال: وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یعنى و اعلموا ان لا اله الا هو منزل القرآن على محمد فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ استفهام معناه الامر کقوله: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ و المعنى اذا رایتم العرب قاطبة عجزت عن الإتیان بمثل شى‏ء من القرآن فاسلموا. مفسران را دو قول است در این آیت یکى آنست که این خطاب با کافران است چنان که بیان کردیم دیگر قول آنست که خطاب با رسول و با مؤمنان است یعنى فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لکم یا معشر المؤمنین فقولوا لهم فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ.
قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا این کانَ کون حال است نه کون قدم، و آیت در شان اهل ریا است که در دنیا طاعت بریا کنند بر دیدار مردم، نه بر اخلاص، رسول خدا (ص) گفت: «ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الاصغر» قالوا یا رسول اللَّه و ما الشرک الاصغر؟ قال: «الریاء».
و قال (ص): «اذا جمع اللَّه الناس یوم القیمة لیوم لا ریب فیه، نادى مناد من کان اشرک فى عمل عمل للَّه احدا فلیطلب ثوابه من عند غیر اللَّه فان اللَّه اغنى الشرکاء عن الشرک».
ضحاک گفت: این آیت در شأن کافرانست که در دنیا نیکیها کنند، گرسنگان را طعام دهند، و برهنگان را بپوشند، و مظلومان مسلمانان را نصرت کنند، و در جمله بابواب خیر کوشند، رب العالمین هم در دنیا جزاى کردار نیکوى ایشان بایشان در رساند، در مال و نعمت و روزى ایشان بیفزاید و تن درستى دهد تا بکام و مراد و هواى خود زندگى کنند تا مزد کردار ایشان در دنیا بتمامى بایشان رسد چنان که گفت: وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ اى لا ینقصون ثوابها بل یوفّونه، اما ایشان را از ثواب و نعیم آخرت هیچ نصیب نباشد چنان که گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها اى فى الدنیا لانهم لم یریدوا به وجه اللَّه و لم یؤمنوا به وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ این حکم کافرانست و منافقان، اما مؤمن که در دنیا عمل نیکو کند و در آن عمل صدق و اخلاص بجاى آرد اگر چه رزق دنیا و معیشت دنیا خواهد اما ارادت آخرت بر دل وى غالب بود.
رب العالمین به نیت نیکویى او را، هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبى بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند، اینست که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجزى بها فى الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا
أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ این کانَ هم چنان که «کان» پیشین است یعنى أ فمن هو على بینة و هو الرسول (ص) «على بینة» اى بیان و حجة، و هو القرآن مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ اى یقرأه شاهِدٌ مِنْهُ یعنى لسان محمد (ص) قال محمد بن الحنفیة: قلت لابى انت التالى، قال: و ما تعنى بالتالى. قلت: قوله سبحانه: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ قال وددت انى هو و لکنه لسان النبى (ص): «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» سخن اینجا تمام شد و جواب محذوف است. میگوید: که کسى بر چیزى روشن و بر پیغامى راست درست است از خداوند خویش و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه خدا است بر خلق این کس چنان کسى است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و گفته‏اند: جواب محذوف آنست که أ فمن هو على بینة من ربه کمن یرید الحیاة الدنیا و زینتها و گفته‏اند: شاهد اینجا جبرئیل است و معنى یَتْلُوهُ یتبعه، مى‏گوید: کسى که او بر درستى و راستى و پیدایى بود از خداوند خویش و گواهى از اللَّه ایستاده بر پى آن کس و آن جبرئیل است که در پى محمد نشسته بپیغام افزایى و سخن رسانى و دنى آرایى این کس چنان دیگر است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و عن الحسین بن على (ع) شاهِدٌ مِنْهُ محمد (ص) فیکون أ فمن کان هو المؤمن على بینة اى بیان و بصیرة من ربه و یتلوه شاهد منه یعنى و یشهد له محمد (ص) یوم القیمة لقوله: وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً. و قیل: یتلوه اى بتبع محمدا (ص) شاهد منه و هو على بن ابى طالب (ع) و قیل: هو ابو بکر. قال النحاس: الهاء فى ربه للنبى (ص) و فى یتلوه تعود على البینة لان البینة و البیان واحد و فى «منه» تعود على اسم اللَّه عز و جل وَ مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و مجى‏ء محمد (ص) کان کِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً لمن اتّبعها یعنى التوریة و هى مصدّقة للقرآن شاهدة للنبىّ (ص) اماما نصب على الحال. و عرب راه را امام خوانند از بهر آنکه در پیش رونده است و حاجت را امام خوانند از بهر آنکه در پیش جوینده است، و منه قول بعضهم:
جئتک مسترفدا بلا سبب
الیک الّا بحرمة الادب‏
فاقض امامى فاننى رجل
غیر ملحّ علیک فى الطّلب‏
أُولئِکَ یعنى اصحاب محمد (ص) و قیل: اراد به مسلمة اهل الکتاب عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى بالقرآن و قیل: بالتوریة. میگوید: مسلمانان اهل کتاب گرویده‏اند به تورات و گرویدگان ایشان به تورات از بهر آن گفت که ایشان در تورات نبوّت محمد (ص) مثبت یافتند و بپذیرفتند وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ اى ب: محمد (ص) و القرآن مِنَ الْأَحْزابِ من الکفار الّذین تحزّبوا و اجتمعوا على رسول اللَّه و عدوانه من الیهود و النصارى و المجوس و سایر الملل فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ میگوید: هر که به محمد کافر شود و به قرآن، از هر جوکى از جوکهاى جهود و ترسا و گبر و مشرک و دهرى و منافق آتش دوزخ وعده جاى اوست. این آیت دلیل است بر بطلان مذهب جماعتى متکلمان که گفتند کافران بحقیقت دهریان‏اند و زنادقه امّا جهود و ترسا و گبر و جمله اصناف کفره بیرون از دهرى ایشان را کافران بحقیقت نگویند منزلت ایشان منزلت مبتدعان است جاوید در آتش نمانند و این مذهب باطل است و این سخن کفر و گوینده آن کافر و اوّل من قاله و اعتقده احمد بن حمدان الهروى و قال: سعید بن جبیر: کنت اذا وجدت الحدیث عن النبى (ص) صحیحا اصبت مصداقه فى کتاب اللَّه فافکرت فى قول النبى (ص) لیس یسمع بى احد فلا یؤمن بى و لا یهودىّ و لا نصرانىّ الّا دخل النّار فطلبت مصداقه فى کتاب اللَّه فاذا هو وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ اى من انّ موعده النّار. و قیل: من القرآن فیکون الخطاب للنبىّ (ص) و المراد غیره، یحتمل انّ التقدیر، قل للشّاک فى ذلک: فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ منزل مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ لا یصدّقون بانّ ذلک کذلک.
وَ مَنْ أَظْلَمُ اى من اعنى و اشدّ کفرا مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً انّ له ولدا و شریکا و وصفه بغیر صفته و افترى علیه ما لم ینزله، أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ این همچنانست که جایى دیگر گفت فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ میگوید: هیچ کس عاصى‏تر و کافرتر و شوخ‏تر از آن کس نیست که خداى را ناسزا گوید و برو دروغ بندد و آنچه از بر خویش نهد و خود گوید کلام حق شمرد. این جواب ایشان است که میگفتند: افترى محمد القرآن من تلقاء نفسه، آن گه گفت: أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ ناچار مرجع ایشان با حقّ است و انتقام را برو عرض دهند تا ایشان را بآن دروغ که گفتند جزا دهد، وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ و فریشتگان و پیغامبران و جمله مؤمنان که حاضر باشند در آن مجمع عظیم و موقف حساب گویند آن گه که ایشان را فرا دیدار اللَّه برند تا از ایشان سؤال کنند هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اینان‏اند که بر خداوند خویش دروغ میگفتند و پیغامبران را دروغ زن میگرفتند، الْأَشْهادُ جمع شاهد بمعنى حاضر کصاحب و اصحاب، و روا باشد که این اشهاد اعضاى ایشان باشد، چنان که گفت: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ الآیة.
أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ خواهى این سخن مستأنف گیر خواهى معطوف بر قول اشهاد.
آورده‏اند که مظلومى مستغیث پیش عبد الملک مروان بپاى ایستاد و عبد الملک بر منبر بود وى را گفت: یا امیر المؤمنین اتّق یوم النّدوة، وى گفت: و ما یوم الندوة؟
مستغیث گفت: یوم یَقُولُ الْأَشْهادُ... أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. فارتعد عبد الملک و امر بردّ مظلمته و توفیر حقّه علیه. و روى عبد اللَّه بن عمر عن رسول اللَّه (ص) انّ اللَّه یدنى المؤمن یوم القیمة یستره من النّار فیقول: اى عبدى تعرف ذنب کذا و کذا؟
فیقول: نعم. حتى اذا قرّره بذنوبه قال فانّى سترتها علیک فى الدّنیا و قد غفرتها لک الیوم ثم یعطى کتاب حسناته.
و امّا الکافرون و المنافقون فیقول الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یمنعون عن دین اللَّه، وَ یَبْغُونَها اى یبغون لها عِوَجاً اى یطلبون للاسلام میلا عن الحقّ و عن الاستقامة. و قیل: یَبْغُونَها عِوَجاً اى یتاوّلون القرآن تأویلا باطلا. العوج فیما لا یرى بالعیون من العیدان و الحیطان و ما اشبهها، قال اللَّه تعالى قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت هُمْ کافِرُونَ.
أُولئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ این هم کون حال است یعنى أُولئِکَ لیسوا بمعجزین فى الارض، اى لم یعجزونا ان نعذّبهم فى الدّنیا و لکن اخرنا عقوبتهم و قیل: مُعْجِزِینَ اى سابقین فایتین هربا وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ یمنعونهم من عذابه، یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ قرأ مکى و شامى و یعقوب «یضعف» مشدّدة العین بغیر الف و قرأ الباقون «یضاعف» بالالف مخفّفة العین، و قد مضى الکلام فى هذه اللفظة فیما سبق. و تضعیف العذاب لهم لاضلالهم الغیر و اقتداء الاتباع بهم ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ این دلیل است که بنده را پیش از فعل استطاعت نیست، جایى دیگر گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً. قال قتادة: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ صمّ عن سماع الحقّ فلا یسمعونه وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ الهدى قال اللَّه تعالى: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ و قال صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ قال ابن عباس: اخبر اللَّه تعالى انّه حال بین اهل الشّرک و بین طاعته فى الدّنیا و الآخرة قال: فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و روا باشد که این نفى استطاعت از بتان بود که بتان نشنوند و نبینند و نتوانند که شنوند یا ببینند، همانست که جایى دیگر گفت أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها. أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ اى خسر و راحة انفسهم و سعادتها وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‏
اى ما کانوا یزعمون من شفاعة الملائکة و الاصنام. و قیل: بطل سعیهم و خاب رجاؤهم و لم ینتفعوا بکذبهم.
لا جَرَمَ معناه حقّا. و قیل معناه: حقّ له. و قیل: لا بدّ و لا محالة، و ذهب بعض النّحویین الى ان «لا» نفى لما ظنّوا انّه ینفعهم یعنى لا ینفعهم ذلک، و معنى «جرم» کسب، و فاعله مضمر تقدیره: کسب فعلهم أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ یعنى من غیرهم و ان کان الکلّ فى الخسار.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ اى تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إِلى‏ بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارب‏اند، و روا باشد که إِلى‏ بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق‏ الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفته‏اند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بى‏قدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشی‏ء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشی‏ء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پى‏بردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بى‏همز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مى‏نگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفله‏اند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مى‏گوئید دروغ زنان‏اید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى برده‏اند نزدیک ما سفله و رذال‏اند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگان‏اند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى نادانان‏اید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمنان‏اند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مى‏بینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکى‏ام که من همان آدمى و بشرام که شما مى‏گویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشی‏ء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نه‏ام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خوانده‏اند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» بدان که اقوال علما درین آیت مختلف است، قومى گفتند یوسف (ع) بآن زن همّت کرد چنان که آن زن بوى همّت کرد حتّى حلّ الهمیان و جلس منها مجلس الرّجل من المرأة، قومى گفتند همّت آن زن دیگر بود و همّت یوسف دیگر، زن همّت فاحشه داشت و در دل کرد که کام خود از وى بر دارد و یوسف همّت فرار داشت با مخاصمه، یعنى در دل کرد که از وى بگریزد یا با وى برآویزد و فرمان وى نبرد. قومى گفتند معنى همت آرزوى بود که در دل آید بطبع بشرى بى اختیار و بى کسب بنده و بنده باین مأخوذ نباشد که این در تحت تکلیف نیاید، پس این همّت نه از یوسف زلّت بود نه از آن زن، بلى زلّت زن بدان بود که عقد و نیّت بدان پیوست و عزم کرد بر تحقیق آن همّت و خطرت و این عزم کسب بود لا جرم بدان مأخوذ بود. قال ابن المبارک قلت لسفیان: ا یؤخذ العبد بالهمّة؟ قال اذا کان عزما أخذ بها. و فى الخبر: من هم بسیّئة و لم یعملها لم تکتب علیه.
این از آن خطرتهاست که بى کسب و بى اختیار در دل آدمى آید و وى را در آن ملامت نیاید، همچون گرسنه‏اى که طعام بیند در طبعوى تحرّکى و آرزویى پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشرى و جبلّت اصلى بر آن آفریده‏اند. حسن بصرى رحمة اللَّه علیه از اینجا گفت: امّا همّ یوسف فما طبع علیه الرّجال من شهوة النّساء من غیر عزم على الفاحشة.
و قال الجنید: تحرّک طبع البشریّة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فى تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فى مقاربة المعصیة مذموم و ذکر اللَّه سبحانه عن یوسف همّة على طریق المحمدة لا على طریق المذمّة. جنید گفت: ذکر همّت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمّت، یعنى که پسندیده و نیکو بنده‏اى باشد که طبع بشرى بى کسب وى فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وى است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد، آن گه گفت: «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» اگر نه برهان و حجّت اللَّه تعالى بودى از یوسف قصد و عزم بودى، چنانک از زلیخا.
قومى گفته‏اند و لقد همّت به اینجا سخن تمام شد. بر سبیل ابتدا: گویى «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ». و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره لولا ان راى برهان ربّه لهمّ بها و لکنّه راى البرهان فلم یهمّ، و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روى معنى نیکوست و پسندیده، از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک‏تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظنّ نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلّات صغایر اگر چه بحکم بشریّت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتى که بحرمت عصمت نزدیک‏تر باشد ادا کردن.
و در خبرست که مردى گفت: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس احتمال کند که لمس اینجا کنایتست از جماع چنانک در آن آیت گفت «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» بقول بعضى فقهاء، و محتمل بود که لمس بمعنى طلب است چنانک در این آیت گفت: «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ» اى طلبنا السّماء. و معنى الحدیث انّ امرأتى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییع ماله، بیشترین علماء بر آنند که این تأویل درست‏تر است و نیکوتر و پسندیده، از بهر آنک در حقّ صحابه رسول ظن نیکو بردن و نفى عار و تهمت ازیشان کردن فریضه است، چون در حق صحابه چنین است در حقّ انبیاء اولى‏تر و سزاتر که ظن نیکو برند و بعصمت و پاکى ایشان گواهى دهند بعد ما که ربّ العزّه جلّ جلاله ایشان را از میان خلق برگزیده و صفوت خود گردانیده و رقم اصطفائیّت بر ایشان کشیده که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ».
قوله «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» ابن عباس گفت: برهان حق آن بود که برنگرست ملکى بر صورت یعقوب دید که انگشت بر وى مى‏گزید و میگفت: یا یوسف یا یوسف! و گفته‏اند جبرئیل را دید که مى‏گفت: انت مکتوب فى الانبیاء و تعمل عمل السّفهاء و یوسف جبرئیل را بشناخت از آنک وى را در چاه دیده بود، و گویند جبرئیل پر خویش بر پشت یوسف زد تا همه شهوت از وى برفت، و گفته‏اند بر دیوار خانه نبشته دید که: «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا».
سدى گفت: از هوا ندا شنید که یا یوسف تواقعها فتکون مثل الطیر وقع ریشه فذهب یطیر و لا ریش له اى یوسف فعل سفها مى‏کنى! تا چون مرغى شوى بال کنده که هرگز پرواز نتواند کرد، بمجرّد این ندا از مقام برنخاست تا برهان حق بدید، آن گه برخاست و آهنگ بیرون کرد. اینست که ربّ العالمین گفت: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ» اى کذلک اریناه البرهان «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» فالسّوء خیانة صاحبه و الفحشاء رکوب الفاحشة، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» قراءت مدنى و کوفى بفتح لام است، یعنى المصطفین المختارین الّذین اصطفاهم اللَّه لدینه و اخلصهم لعبادته، من قوله «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ». باقى بکسر لام خوانند یعنى الذین اخلصوا التوحید و العبادة للَّه، من قوله «وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ» یوسف چون برهان حقّ بدید برخاست و آهنگ در کرد تا بگریزد، زلیخا از پى او برفت تا بوى در آویزد، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» اى تسابقا الى باب البیت، فحذف الى چون بدر خانه رسید تا بیرون شود زلیخا بوى در رسیده بود دستش بدامن قفا رسید بگرفت و فرو درید، «وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» القد القطع طولا و القدد القطع و منه سمّى القدید، «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ» اى وجدا زوجها واقفا عند الباب و کان معه ابن عمّها فحضرها فى ذلک الوقت کید لمّا فاجات سیّدها، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» چون بر در رسیدند: یوسف گریزان و زلیخا از پس وى دوان، آن یکى برهان حق دیده و از بیم خداى تعالى مغلوب گشته! و این یکى را غلبات عشق بسودا آورده! زلیخا چون شوى خود را دید بشورید خواست تا تهمت خود بر یوسف افکند، کید ساخت آن ساعت و گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه خود بر یوسف افکند تا خود را متبرّا گرداند، گفت: من در خانه خفته بودم که این غلام بسر من آمد تا دست بى ادبى بر من دراز کند و حرمت تو بخیانت تباه گرداند! من بیدار شدم، وى از من بگریخت، من خواستم که او را بگیرم تا ادب کنم، این آواز و شغب و دویدن من بر پى وى از آن بود.
گفته‏اند که اگر دوستى وى حقیقت بودى و عشق وى درست، چنین نکردى و خود را بیوسف برنگزیدى، لکن شهوتى بود غالب و اندیشه‏اى فاسد، زلیخا چون بر یوسف غمز کرد و گناه سوى وى نهاد بترسید از آنک یوسف را زیانى رسد، همى شوى خود را تلقین عقوبت کرد، گفت: جزاى وى آنست که او را بزندان کنند و بزنند.
قال «هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» اى طالبتنى بالمواقعة، چون زلیخا آن سخن بگفت یوسف گفت بر من دروغ مى‏گوید که این فعل کرده اوست و شرمسارى من و دلتنگى تو ازوست. و یوسف بر آن نبود که کشف آن حال کند و فضیحت وى خواهد اگر نه بر وى دروغ نهادى و گناه بر وى بستى، عزیز چون ایشان را چنان دید بشک افتاد که از ایشان گناه کار کدامست، ابن عم زلیخا که با عزیز آن ساعت نشسته بود مردى حکیم بود گفت: «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ»، و گفته‏اند نه که شاهد طفلى بود هفت روزه در گهواره، خواهر زاده زلیخا، نام‏ آن طفل: یملیخا، زبان بگشاد و گفت: یا عزیز راه دانستن این کار و بر رسیدن از سرّ این حال آنست که پیراهن یوسف را بنگرید تا کجا دریده است، اگر سوى پیش دریده است صدق قول زلیخاست و دروغ قول یوسف، زیرا که یوسف قصد کرده باشد و وى بامتناع دست در یوسف زده و اگر پیراهن یوسف از پس دریده است حجّت یوسف راجح است و روى وى روشن و گفت وى راست.
روى عن النبى (ص) قال تکلم اربعة فى المهد: ابن ماشطة بنت فرعون و شاهد یوسف و صاحب جریح و عیسى بن مریم.
و گفته‏اند شاهد قطعى دانست که زلیخا را گناه است نه یوسف را امّا نمى‏خواست صریح بگوید و بتعریض بگفت.
«فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ» اى راى الشاهد قمیصه، و قیل راى الزّوج. چون شوى زلیخا پیراهن یوسف دید از پس دریده و خیانت زن خویش بدانست و برائت یوسف، روى بزن خویش نهاد گفت: «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» آن سخن که با من گفتى: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» از کید شما است که زنان‏اید، «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ» ساز بد شما و حیلت شما عظیم است، هم بصالح مى‏رسد هم بطالح، هم به بیگناه هم بگناه کار و کید شیطان ضعیف است لانه وسوسة و غیب و کید هنّ مواجهة و عین. یکى از بزرگان دین گفته: انا اخاف من النساء اکثر ممّا اخاف من الشیطان لانّ اللَّه یقول «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً» و قال فى النّساء انّ کید کنّ عظیم. و قال النّبی (ص): «ما ترکت بعدى فتنة اضرّ على الرجال من النساء».
آن گه روى با یوسف کرد گفت: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» این اعراض اسکات است چنانک آنجا گفت: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ» یعنى لا تشافههم و لا تجبهم، اى یوسف بگذار سخن گفتن درین باب و پنهان دار و با کس مگوى.
حسن بصرى رحمة اللَّه علیه هر گه که این آیت خواندى گفتى: هکذا غیرة من لا ایمان له. قیل کان عنینا و کان قلیل الغیرة و الحمیّة. عبد اللَّه عباس گفت: آسان فرا گرفتن عزیز این کار را نه از بى غیرتى بود بلکه امانت یوسف را معتقد بود و بر دیانت وى اعتماد داشت، دانست که هیچ سبب که موجب عار باشد از جهت یوسف حادث گشته نیست، آن گه زن خویش را گفت: «اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» اى توبى الى اللَّه وسیله ان یغفر لک، «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ» المذنبین. و قیل هو من قول الشاهد لیوسف و لراعیل و عنى بقوله وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ یعنى سلى زوجک ان لا یعاقبک على ذنبک هذا. و در شواذ خوانده‏اند «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» بر فعل ماضى زن را مى‏گوید یوسف ازین کار روى گردانید و آزاد و بى گناه گشت، تو گناه خویش را آمرزش خواه که گناه از تو بود «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ». این همچنانست که مریم را گفت: «وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ» لانّها کانت من قوم کان فیهم قانتون فیهم رجال و نساء و کانت راعیل من قوم خاطئین فیهم رجال و نساء. کما قال لامرأة لوط «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» یعنى من قوم فیهم رجال و نساء و الرّجال و النساء اذا اجتمعوا ذکّروا. و فى الایة دلیل على انّه لم یکن فى شرعهم على الزنا حدّ و ان کان محرّما حیث عدّه ذنبا.
«وَ قالَ نِسْوَةٌ» یقال نساء و نسوة و نسوان لا واحد لها من لفظها و المدینة ها هنا مدینة مصر، چون حدیث زلیخا در شهر مصر پراکنده شد، جماعتى زنان مصر زلیخا را ملامت کردند گفته‏اند دوازده زن بودند از اکابر مملکت و گفته‏اند پنج بودند: امرأة السّاقى و امرأة الخبّاز و امرأة صاحب الدّواب و امرأة صاحب السّجن و امرأة الحاجب. این زنان گفتند: «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها» اى عبدها الکنعانى، «عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» اى احبّها حتّى دخل حبّه شغاف قلبها و هو حجابه و غلافه. زن عزیز فتنه غلام عبرانى گشته و دوستى و مهر غلام بشغاف وى رسیده! گفته‏اند که شغاف پوست دلست و گفته‏اند که خون بسته است در میان دل و گفته‏اند دردى که در استخوان سینه پدید آید آن را شغاف خوانند، و حبّا نصب على التمییز، «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» من وقع فى امر اعیاه المخرج منه فهو ضال فیه. و در شواذ خوانده‏اند قد شعفها بالعین غیر المنقوطه، مشتق من شعاف الجبال اى رؤس الجبال معنى آنست که عشق در تن وى بهر راهى فرو رفت و ولایت تن همه فرو گرفت و کسى که بر چیزى عاشق بود گویند مشعوف است بر وى.
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ» یعنى بسوء مقالهنّ، آن گه که زن عزیز مکر ایشان بشنید و بد گفت ایشان، سمّى مقالهنّ مکرا لانّه کان علیها و شیئا و تشنیعا و گفته‏اند که سخن ایشان مکر خواند از بهر آنک ایشان صفت جمال و حسن یوسف شنیده بودند این ملامت در گرفتند تا مگر زلیخا، یوسف را بایشان نماید و این ماننده مکرى بود که بر ساخته بودند. و گفته‏اند زلیخا سرّ خود با جماعتى زنان گفته بود و ازیشان در خواسته که پنهان دارند، ایشان آشکارا کردند، مکر ایشان این بود، «أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ» تدعوهنّ الى مادبة اتّخذتها، «وَ أَعْتَدَتْ» افعلت من العتاد و کل ما اتّخذته عدة لشى‏ء فهو عتاد و المعنى هیّأت لهنّ مجلسا فیه ما یتّکین علیه من الوساید و النّمارق و فیه الطعام و الشراب، و یقال لجلسة الناعم اتّکاء لانّ الاتّکاء جلسة المطمئن و من هذا الباب کلّ ما جاء فى القرآن من کلمة متّکئین. و روى عن النبى (ص) انّه قال نهیت ان آکل متّکئا، لما اختار اللَّه له من التواضع.
قوله «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» قال المبرد کانوا لا یأکلون فى ذلک الزمان الا بالسّکاکین و الملاعق کفعل الاعاجم، قال و العرب تنهس نهسا لا تبتغی سکینا.
چون ملامت زنان مصر بزلیخا رسید، زلیخا گفت من ایشان را حاضر کنم و این دوست خود را بر ایشان جلوه کنم تا بدانند که ما در عشق معذوریم و باین دل دادن از طریق عیب و ملامت دوریم! دعوتى ساخت و چهل زن را اختیار کرد از زنان مصر و ایشان را بر خواند و بمهمان خانه فرو آورد و یوسف را پیش خود خواند و گفت: فرمان من بر و حاجت من روا کن. گفت هر چه نه معصیت فرمایى فرمان بردارم و امر ترا منقادم، یوسف را پیش خود بنشاند و گیسوى وى بتافت بمروارید و قباى سبز پوشانید و خزّى سیاه بر سرش نهاد و پیراهن رویش از غالیه خطى کشید و طشت و ابریق بدست وى داد و مندیل شراب و او را گفت چون من اشارت کنم از پس پرده بیرون آى، آن گه زنان بنشستند و پیش هر یکى طبقى ترنج و کاردى بر آن نهاده، زمانى بر آمد و حدیث مى‏کردند و آن گه دست بکارد و ترنج بردند و زلیخا بر تخت نشسته و کنیزکان بر پاى ایستاده، روى بزنان کرد و گفت شما مرا عیب کردید و مستوجب ملامت و طعن دیدید در کار یوسف؟! ایشان گفتند بلى چنین است، زلیخا گفت: یا یوسف بدر آى، یوسف پرده بر گرفت و بیرون آمد، چون نظر زنان بر یوسف افتاد دهشت بر ایشان پیدا شد، از خود غافل شدند کارد بر دست نهادند و دستها را بجاى ترنج بریدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» و در شواذ خوانده‏اند متکا باسکان تا. و هو الطعام الذى یقطع بالسکّین مثل الأترج و البطّیخ و الموز. و قیل الزّماورد و هو الرّقاق الملفوف باللحم و غیره، یقال بتکت الشی‏ء و متکته اذا قطعته «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» قال ابن زید فکنّ یقطعن الأترج و یأکله بالعسل، «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ» گفته‏اند آن بلاء دست بریدن از آن پدید آمد که علیهنّ گفت، اگر بجاى علیهن لهنّ گفتى آن بلا پدید نیامدى و هیچ فتنه نبودى. و قال ابن عباس: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ» اى حضن. و منه قول الشّاعر:
تأتى النساء على اطهارهنّ و لا
تأتى النّساء اذا اکبرن اکبارا
و الهاء فى قوله اکبرنه على هذا القول تعود الى المصدر، اى اکبرن اکبارا.
و قیل اکبرن له فحذف اللام. و قیل انّ المرأة اذا اشتدّت غلمتها حاضت، و منه قول الشّاعر:
خف اللَّه و استر ذا الجمال ببرقع
فان لحت حاضت فى الخدور العواتق‏
و قال مجاهد اکبرنه اى اعظمنه و اجللنه. و قیل الاکبار: التعجّب، «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» خدشنها بالسّکاکین حتى سالت دماؤهنّ. قال وهب: بلغنى انّ سبعا من الاربعین متن فى ذلک المجلس و جدا بیوسف، «و قلن حاشا للَّه» قرائت ابو عمرو بالف است و باقى بى الف خوانند و «حاشَ لِلَّهِ» یعنى معاذ اللَّه ما هذا بشرا. و قیل حاش للَّه اى تنزّها للَّه عن ان یجعل مثل هذا آدمیّا.
قال الزّجاج: حاشا مشتق من قولک انا فى حاشا فلان اى فى ناحیته، فاذا قلت حاشا لزید فمعناه قد تنحّى زید من هذا و تباعد منه و هذه لفظة تستعمل فى التبعیدو النّفى، و التّحاشى هو التّجنب و التّوقى و یسمى فیه اللَّه کما یسمّى فى قولهم للَّه درّه، للَّه انت، فیدخل فیه اسم اللَّه عزّ و جل للتّعظیم و تحقیق التبعید کما ادخلوا فى خلال التعجّب و التبعید و التعظیم کلمة التسبیح و التّهلیل، فقالوا سبحان اللَّه ما احسن هذا، لا اله الا اللَّه ما اعظم هذا. و یقال حاش اللَّه و حاش اللَّه بحذف اللّام و اثباته، «ما هذا بَشَراً» اى مثل هذا الجمال لیس بمعهود فى البشر، انّما هو ملک نزل من السماء کریم على ربّه.
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این ملامت همان مکرست که در اوّل آیت گفت، چون زنان را بدیدار یوسف دهشت افتاد، زلیخا گفت این آن غلام است که شما مرا بعشق وى ملامت کردید! ایشان همه بیکبار گفتند: لا لوم علیک، ترا بر عشق وى ملامت نیست و ملامت تو کردن جز ظلم نیست، آن گه زلیخا اعتراف آورد بفعل خود و آشکار کرد بر ایشان عشق خود، دانست که ایشان او را معذور دارند، گفت من تن او خود را خواستم، «فَاسْتَعْصَمَ» وى از خداى نگه داشت خواست از من، و قیل معناه فامتنع و استعصى. پس زنان همه روى بوى نهادند گفتند: اطع مولاتک. و زلیخا او را بحبس تهدید کرد گفت: «لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ» اى لیسجننّ و هو جواب القسم، تقدیره و اللَّه لیسجننّ «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ» الأذلاء و الصّاغر فى اللّغة الذلیل و الفعل منه صغر بالکسر یصغر صغرا و صغارا فهو صاغر و فى الدّقة و السنّ صغر صغرا فهو صغیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدانک این سوره چهل و سه آیت است و هشتصد و پنجاه و پنج کلمه و سه هزار و پانصد و شش حرفست، جمله بمکّه فرو آمد بقول جماعتى مفسران و بقول ابن عباس و مجاهد جمله بمدینه فرو آمد و قول درست آنست که بمکه فرو آمد مگر دو آیت: «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» و این را قصّه ایست که بآن رسیم شرح دهیم، دیگر آیت «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا». و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى مجمع على نسخها و دیگر مختلف فى نسخها. امّا آنک باجماع منسوخ است: «وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بآیت سیف منسوخ است، آیت دیگر: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» بقول بعضى محکم است و بقول بعضى منسوخ و ناسخها قوله: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الرّعد اعطى من الاجر عشر حسنات بوزن کلّ سحاب مضى و کلّ سحاب یکون الى یوم القیامة و کان یوم القیامة من الموفین بعهد اللَّه.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ المر» قال ابن عباس معناه انا اللَّه اعلم و ارى، و الکلام فى تأویل الحروف قد سبق، «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» اینجا سخن تمام شد و معناه تلک الاخبار الّتى قصصتها علیک من خبر یوسف و غیره هى آیات الکتاب الذى انزلته على الانبیاء قبلک مى‏گوید اى محمّد آن قصّه‏هاى پیغامبران که بر تو خواندیم و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان که ترا در قرآن بیان کردیم هم چنان در تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود بیان کردیم و با ایشان بگفتیم یعنى که این کتابهاى خداوند، آیات و سخنان وى همه موافق یکدیگراند و مصدّق یکدیگر، و گفته‏اند که کتاب اینجا لوح محفوظ است یعنى که آن همه آیات و سخنان ما است در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه گفت: «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى و القرآن الذى انزل الیک، «مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» فاعتصم به و اعمل بما فیه.
ابن عباس گفت: آیات الکتاب قرآنست، هر چه پیش ازین سوره فرو آمد از احکام و اخبار و قصص، «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى هذه السّورة مى‏گوید آنچ پیش ازین سوره فرو آمد از قرآن و این سوره همه حقّ است و راست، کلام خداوند و صفت وى نه چنانک کفّار مکّه مى‏گویند: انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ» من مشرکى مکّة، «لا یُؤْمِنُونَ» لا یصدّقون بالقرآن انّه من عند اللَّه، قال الزّجاج: لمّا ذکر انّهم لا یؤمنون عرّف الذى یوجب التّصدیق من دلایل الرّبوبیّة و شواهد القدرة.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ» اى من وضعها من جانب العلوّ، «بِغَیْرِ عَمَدٍ» جمع عماد و قیل جمع عمود، تقول العرب عمود البیت و عماد البیت و جمعها عمد بفتحتین کادم و اهب و یجمع العمود على عمد ایضا کرسول و رسل، «تَرَوْنَها» الضمیر یعود الى السّماوات اى ترونها کذلک فلا حاجة الى بیان، و قیل یعود الى العمد و فیه قولان احدهما لها عمد غیر مرئیّة و هى قدرة اللَّه سبحانه، و قیل هى جبل قاف و السّماء مثل القبّة اطرافها على ذلک الجبل و ذلک الجبل محیط بالدّنیا، مخلوق من زبر جدة خضراء و انّ خضرة السّماء من جبل قاف. این آیت جواب سؤال مشرکانست که از رسول خدا (ص) پرسیدند که آن خداوند که معبود تو است فعل و صنع وى چیست؟ و در قرآن مثل این آیت بجواب ایشان صد و هشتاد آیت است، و المعنى خلق اللَّه السّماوات فى الهواء من غیر اساس و غیر اعمدة و بناء الخلق لا یثبت الّا باساس و اعمدة لیعتبروا و یعرفوا قدرة اللَّه تعالى، «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» الاستواء فى العربیة ضدّ الاعوجاج و الاستیفاز و قد سبق بیانه، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» معنى السّخرة ان یکون مقهورا مدبّرا لا یملک لنفسه ما یخلّصه من القهر مى‏گوید آفتاب و ماه را روان و فرمانبردار کردیم تا همى روند در مجارى خویش و همى برند درجات و منازل نام زد کرده خویش که بآن در نگذرند تا شما بر رفت ایشان سال و ماه و روزگار همى دانید و حساب معاملات همى کنید، اینست معنى «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» بیک قول، و بقول دیگر کلّ یجرى لاجل مسمّى، اى کلّ واحد منهما یجرى الى وقت معلوم و هو فناء الدّنیا و قیام السّاعة الّتى عندها تکوّر الشمس و یخسف القمر و تنکدر النجوم، «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یقضیه وحده، و قیل یبعث الملائکة بالوحى و الرزق، «یُفَصِّلُ الْآیاتِ» یبیّن الآیات الدّالّة على وحدانیّته، و قیل یبیّن آیات القرآن، «لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ» کى تتفکروا یا اهل مکّة فتعرفوا قدرته على البعث و الاعادة.
«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ» اى بسطها من تحت الکعبة لیثبت علیها اقدام الخلق، این آیت دلیلست که شکل زمین بسیط است نه بر مثال کره، ربّ العزّه از زیر کعبه پهن باز کشید بر یک طبقه، آن گه شکافته کرد آن را و هفت طبقه ساخت فذلک قوله: «کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» پس ربّ العالمین فریشته‏اى فرستاد از زیر عرش تا بزیر این طبقه‏هاى زمین در شد و آن را بر دوش خود گرفت، یک دست آن فریشته سوى مشرق دیگر دست سوى مغرب و هر دو طرف زمین بدو دست خود استوار بگرفته، فریشته در نگرست قدم خود دید بر هوا معلّق ایستاده و بهیچ قرارگاه نرسیده تا ربّ العزّه از فردوس گاوى فرستاد که وى را چهل هزار سیر و است و چهل هزار قائمه و برزه آن گاو قرارگاه قدم فریشته ساخت، و مى‏گویند سروهاى گاو از اقطار زمین در گذشته است و هر دو بینى گاو روى ببحر دارد، و هو یتنفّس کلّ یوم نفسا فاذا تنفّس مدّ البحر و اذا مدّ نفسه جزر، و آن گاو قدم بر هیچ قرارگاه نداشت چنانک فریشته نداشت تا ربّ العزّه زیر وى صخره‏اى آفرید سبز برنگ یاقوت چندانک هفت آسمان و هفت زمین تا قدم گاو بر آن صخره قرار گرفت، و هى الصّخرة التی قال لقمان لابنه «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ»، و آن گه صخره بر هوا بود آن را مستقرّى نه تا ربّ العزّه ماهى بیافرید از آن صخره بزرگتر و عظیم‏تر فوضع الصّخرة على ظهره و سائر جسده خال، و گفته‏اند که ماهى بر دریاست و دریا بر باد و باد بر قدرت حق.
وهب منبه گفت: ربّ العالمین باد را بیافرید و آن را در زمین دوّم محبوس کرد اکنون بادهاى مختلف از آنجا بیرون مى‏آید و چنانک اللَّه خواهد در عالم مى گرداند کما قال عزّ و جل: «وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ»، و در زمین سوم خلقى آفریده که رویهاى ایشان چون روى آدمیانست امّا دهنهاشان چون دهنهاى سگان، دستهاشان چون دست آدمى و پایهاشان چون پاى گاو و گوش چون گوش گاو و موى چون پشم میش، بر تن ایشان هیچ جامه نه و کار ایشان جز عبادت اللَّه تعالى نه: لا یعصون اللَّه طرفة عین لیلنا نهارهم و نهارنا لیلهم، و زمین چهارم معدن سنگ کبریت است اعدّها اللَّه تعالى لاهل النّار تسخّن بها جهنم، قال النّبی (ص): «و الذى نفسى بیده ان فیها لاودیة من کبریت لو ارسل فیها الجبال الرواسى لماعت».
و در زمین پنجم کژدمان و ماران عظیم آفریده چنانک کوه کوه هر یکى را هژده هزار نیش است بر مثال خرما بنان زیر هر نیش هژده هزار قله زهر ناب که اگر یک نیش از آن بر کوه‏هاى زمین زند آن را پست گرداند، ربّ العزّه آن را آفریده تا فردا برستاخیز کافران را بدان عذاب کند. و زمین ششم سجّین است جاى ارواح کافران و دواوین اعمال ایشان چنانک ربّ العزّه گفت: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ». و زمین هفتم مسکن ابلیس است و جاى لشکر وى، فى احد جانبیه سموم و فى الآخر زمهریر و احتوشته جنوده من المردة و عتاة الجنّ و منها یبثّ سرایاه و جنوده فاعظمهم عنده منزلة اعظمهم فتنة.
روى سلمة بن کهیل عن ابى الزعراء عن عبد اللَّه قال: الجنّة الیوم فى السّماء السّابعة فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث یشاء، و ان النّار الیوم فى الارض السّفلى فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث شاء. «وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» جبالا ثوابت من رسا الشی‏ء اذا ثبت و کانت الارض تضطرب فخلق اللَّه الجبال اوتادا فاستقرّت. قال ابن عباس: کان ابو قبیس اوّل جبل وضع على الارض.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمید فخلق الجبال فالقاها علیها فاستقامت فتعجّبت الملائکه من شدّة الجبال فقالت یا رب فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من الجبال؟ قال نعم، الحدید. فقال یا ربّ هل من خلقک شى‏ء اشدّ من الحدید؟ قال نعم، النّار. قالت یا ربّ فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من النار؟ قال نعم، الماء، قالت یا رب فهل من خلقک شى‏ء اشد من الماء؟ قال نعم، الرّیح. قالت یا ربّ فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من الرّیح؟ قال نعم، الانسان یتصدّق بیمینه فیخفیها من شماله.
قوله: «وَ أَنْهاراً» اى و جعل فیها انهارا لمنافع الخلق، جمع نهر و هو سبیل الماء من نهرت الشّى‏ء اى وسعته «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» اى و من اجناس الثّمرات، «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى لونین و ضربین حلوا و حامضا و مرّا و عذبا و حارّا و باردا یرید اختلاف کلّ جنس من الثّمر و الزوج واحد و الزوج اثنان و لهذا قیّد لیعلم انّ المراد بالزّوج ها هنا الفرد لا التّثنیة و خصّ اثنین بالذّکر و ان کان من اجناس الثّمار ما یزید على ذلک لانّه الاقل اذ لا نوع ینقص اصنافه عن اثنین. و قیل «زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» الشّمس و القمر، و قیل اللّیل و النّهار على انّ الکلام تمّ على قوله: «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ»، «یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ» اى یغشى ظلمة اللّیل ضوء النّهار و ضوء النّهار ظلمة اللّیل، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» فیها.
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» اى متقاربات متدالیات یقرب بعضها من بعض بالجوار و یختلف بالتّفاضل فمنها عذبة و منها مالحة و منها طیّبة تنبت و منها سبخة لا تنبت و بعضها ینبت شجرا لا ینتبه بعضها مى‏گوید در زمین بقعتهاست متصل یکدیگر، یکى خوش که نبات مى‏دهد و درخت مى‏رویاند، یکى شورستان که نبات ندهد و درخت نرویاند و انگه آن زمین که رویاند در یکى انگور و در دیگر نه، در یکى نخل در دیگر نه، در یکى زیتون در دیگر نه، در یکى ترنج و نارنج در دیگر نه، در یکى نارجیل در دیگر نه، در یکى نیل در دیگر نه، در یکى کتان در دیگر نه، «وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ» اى و بساتین من ثمر الکرم، و در زمین بستان هاست از میوه انگور رنگارنگ لونالون، قریب دویست گونه انگور عدد کرده‏اند، «وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ» این همه رفع‏اند بر قراءت ابن کثیر و ابو عمرو، عطف بر جنّات، و بر قراءت باقى همه جرّاند، عطف بر اعناب. و الزّرع القاء الحبّ للنّبات فى الارض، و النّخیل جمع نخلة، و الصنوان ان یکون الاصل واحدا ثمّ یتفرّع فیصیر نخیلا یحملن و اصلهنّ واحد. و غیر صنوان هى المتفرّقة واحدة واحدة. و الصنوان جمع صنو مثل قنوان جمع قنو و الصنو المثل، و تقول العرب هو صنوه اى اخوه لابیه و امّه. و فى الخبر: عمّ الرّجل صنو ابیه، «یُسْقى‏» بالیاء قراءة شامى و عاصم و یعقوب، اى ذلک کلّه یسقى و قرأ الباقون بتاء التّأنیث اى هذه الاشیاء تسقى، «بِماءٍ واحِدٍ» فالماء فى اصله متّحد الوصف و اختلاف الوان الماء و طعومه بالمجاورة، «و یفضل» بالیاء قراءة حمزة و الکسائى ردّا على قوله یدبّر و یغشى، و قرأ الباقون: «نُفَضِّلُ» بالنون اخبارا عن اللَّه بلفظ الجمع کقوله: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ». «بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اى فى الثمر و هو خلاصة الشجر تأتى مختلفة و ان کان الهواء واحدا فقد علم انّ ذلک لیس من اجل الهواء و لا الطّبع و انّ لها مدبّرا.
قال ابن عباس: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» قال الحلو و الحامض و الفارسى و الدقل. قال مجاهد هذا مثل لبنى آدم صالحهم و طالحهم و ابوهم واحد.
و عن جابر قال سمعت النبى (ص) یقول لعلّى (ع): النّاس من شجر شتّى و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبى (ص) و فى الارض قطع متجاورات حتّى بلغ یسقى بماء واحد، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى الذى مضى ذکره لدلالات «لِقَوْمٍ» ذوى عقول، قال النبى (ص): «العاقل من عقل عن اللَّه امره».
و قال الواسطى العاقل ما عقلک عن المجازى «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» تقدیر الآیة و ان تعجب فقولهم: «أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» عجب، معنى آنست که اى محمّد اگر شگفت خواهى که بینى و شنوى آنک شگفت سخن ایشانست پس آنک مى‏بینند که من درخت تهى گشته و خشک شده هر سال سبز میکنم و پر بار، و زمین تهى گشته خشک سبز میکنم و پر بر، میگویند ما را در آفرینش نو خواهند گرفت، و قیل و ان تعجب یا محمد من عبادتهم ما لا ینفع و لا یضرّ و تکذیبک بعد البیان فاعجب منهم تکذیبهم بالبعث و قولهم، «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بعد الموت، «أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» نعاد خلقا جدیدا کما کنّا قبل الموت. مکى و ابو عمرو و عاصم و حمزه «ا ئذا کنا ترابا، ا إنا» هر دو کلمت باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» باستفهام خوانند، «انا لفى خلق جدید»، ابن عامر بضدّ ایشان خواند: «اذا کنا ترابا ا إنا» و حاصل معنى آنست که اذا کنّا ترابا نبعث و نحیى، و این سخن بر سبیل انکار گفتند، پس ربّ العالمین خبر داد که بعد از این بیان که کردیم و برهان که نمودیم آن کس که بعث و نشور را انکار کند کافرست.
فقال عزّ من قائل: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» لانّهم انکروا البعث، «وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» یوم القیامة و فى النّار الاغلال جمع الغلّ و هو طوق یقید به الید الى العنق و قیل الاغلال الاعمال اللازمة لهم المؤدیة الى العذاب، «وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ» اى سکّان النّار، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» ماکثون ابدا لا یموتون فیها و لا یخرجون منها.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ» الاستعجال طلب التّعجیل و التّعجیل تقدیم الشی‏ء قبل وقته، «بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ» اى بالعقوبة قبل التصدیق و التوبة، این در شأن مشرکان مکّه است که از رسول خدا عذاب خواستند، بر سبیل استهزاء گفتند: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ»، جاى دیگر گفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ»، «قَبْلَ الْحَسَنَةِ» گفته‏اند این قبل بمعنى وقت است یعنى یستعجلونک بالعذاب وقت احسان اللَّه الیهم بتأخیره عنهم الى یوم القیامة میگوید عذابى که بعاجل ایشان را نفرستادم و تا روز قیامت در تأخیر نهادم، ایشان بتعجیل میخواهند.
و یحتمل «قَبْلَ الْحَسَنَةِ» اى دون الحسنة کما یستعمل دون بمعنى قبل و ذلک فى قوله (ص): «من قتل دون ماله فهو شهید»
و یقال اختر الجود قبل البخل اى دونه، «وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ» یعنى مضت من قبلهم العقوبات فى الامم المکذّبة فلم یعتبروا بها، المثلة العقوبة الشدیدة التی یضرب بها المثل لعظمها و الجمع المثلات، مثل صدقة المرأة و صدقات، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» یرید تأخیر العذاب الى یوم الدّین لا غفران الذّنوب. و قیل هو کقوله «یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ» و قوله «عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» حال للنّاس ما لم یکن شرکاء. و قیل على ظلمهم بالتّوبة منه. و قیل على ظلمهم یعنى على الصّغائر، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ» یعنى على المشرکین.
روى سعید بن المسیّب قال لمّا نزلت هذه الآیة
قال رسول اللَّه (ص): «لو لا عفو اللَّه و رحمته و تجاوزه لما هنأ احدا عیش و لو لا عقابه و وعیده و عذابه لاتکل کل احد».
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ» اى هلا انزل علیه أی على محمّد، «آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» اى علامة و حجّة لنبوّته لم یقنعوا بما انزل علیه من الآیات الواضحة من انشقاق القمر و القرآن الذى دعوا الى ان یأتوا بسورة مثله و التمسوا آیة کآیة موسى و عیسى و صالح فقال مجیبا لهم، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» اى لیس علیک الّا ابلاغ الرّسالة و انذار الکفّار و تبشیر المؤمنین، «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» یهدى الى الطاعة، فیه اربعة اقوال: احدها انّ الهادى هو المنذر و هو النبى (ص) اى انت منذر و هاد لکلّ قوم، و الثّانی انّ الهادى هو اللَّه اى انت منذر و اللَّه هاد لکلّ قوم، و الثّالث انّه عام یعنى و لکلّ امة نبى بعث الیهم یهدیهم بما یعطیه اللَّه من الآیات لا بما یتحاکمون فیه و یقترحون علیه و هو الذى اشار الیه ابن عباس «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» اى داع الى الحقّ، و القول الرّابع انّه علىّ (ع). قال ابن عباس لمّا نزلت هذه الآیة وضع رسول اللَّه (ص) یده على صدره فقال انا المنذر و اوما بیده الى منکب علىّ فقال انت الهادى یا على بک یهتدى المهتدون من بعدى، و دلیل هذا التّأویل ما روى حذیفة ان النبى (ص) قال: ان ولیتموها ابا بکر فزاهد فى الدّنیا راغب فى الآخرة و ان ولیتم عمر فقوىّ امین لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و ان ولیتم علیّا فهاد مهدىّ.