عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ از مردمان کس است که مىگیرد مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى أَنْداداً وى را هامتایان، یُحِبُّونَهُمْ مىدوست دارند ایشان را. کَحُبِّ اللَّهِ چنانک اللَّه را مىدوست باید داشت. وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که ایمان آوردند أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ دوستر مىدارند اللَّه را ازیشان بتان را، وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا وانگه که مىبینند ایشان که بر خویشتن ستم کردند إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ آن گه که عذاب دوزخ بینند، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً که قوت و توان اللَّه راست بهمگى، وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ و اللَّه سخت عذاب است و سخت گیر.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنانهن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نهاند.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنانهن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نهاند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً سدى گفت باین هامتایان سران و پیش روان ایشان خواهد که ایشان را در معصیت خالق طاعت میداشتند، آن گه ایشان را چنان دوست میداشتند که مؤمنان اللَّه را دوست تر دارند، و هم مؤمنان خداى را دوستتر دارند که ایشان پیشوایان خود را، ابن کیسان و زجاج گفتند انداد بتاناند، و معنى آنست که یسوون بین الاصنام و بین اللَّه فى المحبة.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ اى اثبت و ادوم حُبًّا لِلَّهِ گفت ایشان بتان را و خداى را عز و جل در دوستى یکسان دارند، چنانک امروز بتى آرایند و پرستند و فردا دیگر بتى، که در دوستى شان ثبات و دوام نیست، خداى را هم چنان دوست دارند رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ و مؤمنان مرا به از آن دوست دارند، که از ما هرگز برنگردند و بدیگرى نگرایند. سعید جبیر ازینجا گفت انّ اللَّه تعالى یأمر یوم القیمة من احرق نفسه فى الدنیا على رؤیة الاصنام ان یدخلوا جهنّم مع اصنامهم فیأبون، لعلمهم انّ عذاب جهنم على الدوام، و یقول للمؤمنین بین ایدى الکافرین ان کنتم احبّائى فادخلوا جهنّم فیقتحم المؤمنون النار و ینادى مناد من تحت العرش وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ... قراءة بیشترین قرّاء چنین است بفتح الف و درین قراءة لو در جاى اذا است بر موضع هنگام نه در معنى شرط. میگوید وانگه که بینند که ایشان بر خود ستم کردند درین جهان به پرستش بتان آن گه که عذاب دوزخ بینند که قوت و توانایى همه خدایراست. و قرئ «و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة للَّه جمیعا و ان اللَّه شدید العذاب» درین قراءة معنى آنست که تو بینى ظالمان را آن گه که عذاب بینند و این بر سبیل تعظیم و ترقیق و تعجیب گفت، و سخن تمام شد، پس ابتدا کرد و گفت أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً. و قرئ و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة میگوید اگر تو بینید هم بر سبیل تعجیب و ترقیق اگر تو بینید ظالمان را آن گه که و ایشان نمایند در آن عذاب، و بآن عذاب که قوت خدایراست بهمگى، و خداى آنست که سخت عذابست. بیان معنى آیت را قراءة قراء درهم بستم. اما بتفصیل آنست که و لو ترى الذین ظلموا بتاء مخاطبه، مدنى و شامى و یعقوب خوانند باقى قراء بیا خوانند. إِذْ یَرَوْنَ بضم یا شامى خواند باقى بفتح یا خوانند، أَنَّ الْقُوَّةَ و انّ اللَّه بکسر الف قراءة یعقوب است باقى بفتح الف خوانند.
عطا گفت تفسیر آیت آنست که اگر این ظالمان بینند روز قیامت آن گه که دوزخ از پانصد ساله راه روى بایشان آرد و چنانک مرغ دانه چیند ایشان را بر چیند، آن گه بدانند که قوّت و قدرت خداوندى و بزرگوارى و پادشاهى همه اللَّه راست، و سخت عذاب و سخت گیر است.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا الآیة... آن گه که پیشوایان بیزارى کنند و برگردند از پس روان ایشان، یعنى روز قیامت آن گه که عذاب خداوند بینند، پیشوایان سران و مهتران مشرکاناند و پس روان ضعفا و سفله ایشان، که امروز بر پى آنان میروند، و بگفت و فعل و اشارت ایشان از راه مىافتند، فردا در قیامت آن مهتران ایشان را گویند لم ندعکم الى الضلالة ما شما را بر بیراهى نخواندیم و نه فرمودیم، و شیاطین همچنین از آدمیان بیزارى گیرند و مهتر شیاطین گوید «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» قوله. وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ الباء هاهنا بمعنى عن کقوله تعالى فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. اى عنه، اى و تقطّعت عنهم الوصلات الّتى کانت بینهم فى الدنیا من العهود و المواثیق و الارحام و المودّات و الانساب و الاسباب. هر پیوندى که میان ایشان بود در دنیا از عهد و پیمان و دوستى و خویشى و نسب و سبب همه بریده گردد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کل سبب و نسب منقطع یوم القیمة إلّا سببى و نسبى.
سدى گفت این اسباب که بریده میگردد اعمال کافرانست، که فرو گذارند و ایشان را در آن ثواب ندهند. همانست که جاى دیگر گفت الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ و قال تعالى وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً لو اینجا بمعنى لیت است پس روان گویند اى کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین، تا چنانک ایشان امروز از ما برگشتند و بیزارى کردند ما نیز ازیشان برگشتیم و بیزارى کردیم. و کافران آن گه که اعمال خود را ضایع بینند همین گویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً، رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ رب العزة ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن گردانید گفت وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ و این آن گه گویند که بهشت بایشان نمایند و گویند ایشان را که اگر شما مؤمنان بودید این بهشت شما را مسکن و منزل بودى! پس بمیراث بمؤمنان دهند! و ایشان دریغ و تحسر میخورند.
اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ و گفتهاند این اعمال که در آن حسرت و پشیمانى خورند. شرک ایشانست و پرستش بتان بر امید آنک تقریب است بخداى عز و جل، و ذلک فى قوله ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. پس چون نومیدى و عذاب بینند ایشان را حسرت باشد. و حقیقت حسرت در لغت عرب بریدن است مردى که در راه منقطع شود او را منحسر گویند یعنى رفتن برو بریده گشت و بازمانده وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان هرگز از آتش بیرون نیایند که نه در شمار مسلماناناند، نه آن تابع و نه آن متبوع
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع ثم یبکون الدم حتّى یرى فى وجوههم کهیئة الا خدود لو ارسلت فیه السفن لجرت، و انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتّى یخلص الى جوفه فیسیل ما فى جوفه، حتّى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثم یعاد کما کان.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ اى اثبت و ادوم حُبًّا لِلَّهِ گفت ایشان بتان را و خداى را عز و جل در دوستى یکسان دارند، چنانک امروز بتى آرایند و پرستند و فردا دیگر بتى، که در دوستى شان ثبات و دوام نیست، خداى را هم چنان دوست دارند رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ و مؤمنان مرا به از آن دوست دارند، که از ما هرگز برنگردند و بدیگرى نگرایند. سعید جبیر ازینجا گفت انّ اللَّه تعالى یأمر یوم القیمة من احرق نفسه فى الدنیا على رؤیة الاصنام ان یدخلوا جهنّم مع اصنامهم فیأبون، لعلمهم انّ عذاب جهنم على الدوام، و یقول للمؤمنین بین ایدى الکافرین ان کنتم احبّائى فادخلوا جهنّم فیقتحم المؤمنون النار و ینادى مناد من تحت العرش وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ... قراءة بیشترین قرّاء چنین است بفتح الف و درین قراءة لو در جاى اذا است بر موضع هنگام نه در معنى شرط. میگوید وانگه که بینند که ایشان بر خود ستم کردند درین جهان به پرستش بتان آن گه که عذاب دوزخ بینند که قوت و توانایى همه خدایراست. و قرئ «و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة للَّه جمیعا و ان اللَّه شدید العذاب» درین قراءة معنى آنست که تو بینى ظالمان را آن گه که عذاب بینند و این بر سبیل تعظیم و ترقیق و تعجیب گفت، و سخن تمام شد، پس ابتدا کرد و گفت أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً. و قرئ و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة میگوید اگر تو بینید هم بر سبیل تعجیب و ترقیق اگر تو بینید ظالمان را آن گه که و ایشان نمایند در آن عذاب، و بآن عذاب که قوت خدایراست بهمگى، و خداى آنست که سخت عذابست. بیان معنى آیت را قراءة قراء درهم بستم. اما بتفصیل آنست که و لو ترى الذین ظلموا بتاء مخاطبه، مدنى و شامى و یعقوب خوانند باقى قراء بیا خوانند. إِذْ یَرَوْنَ بضم یا شامى خواند باقى بفتح یا خوانند، أَنَّ الْقُوَّةَ و انّ اللَّه بکسر الف قراءة یعقوب است باقى بفتح الف خوانند.
عطا گفت تفسیر آیت آنست که اگر این ظالمان بینند روز قیامت آن گه که دوزخ از پانصد ساله راه روى بایشان آرد و چنانک مرغ دانه چیند ایشان را بر چیند، آن گه بدانند که قوّت و قدرت خداوندى و بزرگوارى و پادشاهى همه اللَّه راست، و سخت عذاب و سخت گیر است.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا الآیة... آن گه که پیشوایان بیزارى کنند و برگردند از پس روان ایشان، یعنى روز قیامت آن گه که عذاب خداوند بینند، پیشوایان سران و مهتران مشرکاناند و پس روان ضعفا و سفله ایشان، که امروز بر پى آنان میروند، و بگفت و فعل و اشارت ایشان از راه مىافتند، فردا در قیامت آن مهتران ایشان را گویند لم ندعکم الى الضلالة ما شما را بر بیراهى نخواندیم و نه فرمودیم، و شیاطین همچنین از آدمیان بیزارى گیرند و مهتر شیاطین گوید «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» قوله. وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ الباء هاهنا بمعنى عن کقوله تعالى فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. اى عنه، اى و تقطّعت عنهم الوصلات الّتى کانت بینهم فى الدنیا من العهود و المواثیق و الارحام و المودّات و الانساب و الاسباب. هر پیوندى که میان ایشان بود در دنیا از عهد و پیمان و دوستى و خویشى و نسب و سبب همه بریده گردد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کل سبب و نسب منقطع یوم القیمة إلّا سببى و نسبى.
سدى گفت این اسباب که بریده میگردد اعمال کافرانست، که فرو گذارند و ایشان را در آن ثواب ندهند. همانست که جاى دیگر گفت الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ و قال تعالى وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً لو اینجا بمعنى لیت است پس روان گویند اى کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین، تا چنانک ایشان امروز از ما برگشتند و بیزارى کردند ما نیز ازیشان برگشتیم و بیزارى کردیم. و کافران آن گه که اعمال خود را ضایع بینند همین گویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً، رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ رب العزة ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن گردانید گفت وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ و این آن گه گویند که بهشت بایشان نمایند و گویند ایشان را که اگر شما مؤمنان بودید این بهشت شما را مسکن و منزل بودى! پس بمیراث بمؤمنان دهند! و ایشان دریغ و تحسر میخورند.
اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ و گفتهاند این اعمال که در آن حسرت و پشیمانى خورند. شرک ایشانست و پرستش بتان بر امید آنک تقریب است بخداى عز و جل، و ذلک فى قوله ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. پس چون نومیدى و عذاب بینند ایشان را حسرت باشد. و حقیقت حسرت در لغت عرب بریدن است مردى که در راه منقطع شود او را منحسر گویند یعنى رفتن برو بریده گشت و بازمانده وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان هرگز از آتش بیرون نیایند که نه در شمار مسلماناناند، نه آن تابع و نه آن متبوع
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع ثم یبکون الدم حتّى یرى فى وجوههم کهیئة الا خدود لو ارسلت فیه السفن لجرت، و انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتّى یخلص الى جوفه فیسیل ما فى جوفه، حتّى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثم یعاد کما کان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الاولی
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ میخورید از هر چه در زمین حَلالًا طَیِّباً آنچه حلال پاک است و خورنده را گشاده، وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مایستید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که دیو شما را دشمنى است آشکارا.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مىفرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مىندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مىیافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مىشناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مىپشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمىشنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کراناند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگاناند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمىیاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمىخورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزىاند و در خلافى از حق دور.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مىفرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مىندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مىیافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مىشناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مىپشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمىشنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کراناند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگاناند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمىیاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمىخورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزىاند و در خلافى از حق دور.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ نیکى و پارسایى نه همه آنست أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ که رویهاى خویش فرا دارید در نماز، قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ سوى مشرق که بر آمدن گاه آفتابست و مغرب که فرو شدن گاه است، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و لکن نیک مردى آن کس است که بگرود بخداى وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و روز رستاخیز وَ الْمَلائِکَةِ و فریشتگان وَ الْکِتابِ و کتاب خداى وَ النَّبِیِّینَ و پیغامبران وَ آتَى الْمالَ و مال دهد عَلى حُبِّهِ بر دوستى او ذَوِی الْقُرْبى درویشان خویشاوندان را وَ الْیَتامى و نارسیدگان پدر مردگان را وَ الْمَساکِینَ و درویشان تنگ دستان را، وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان را وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان را وَ فِی الرِّقابِ و در آزادى بردگان را، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد بهنگام وَ آتَى الزَّکاةَ و از مال خود زکاة دهد، وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ و باز آمدگان به پیمان خویش با خداى و با خلق إِذا عاهَدُوا هر گه که پیمان بندند، وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ و شکیبایان در بیمناکیها و در تنگیها، وَ حِینَ الْبَأْسِ و در وقت جنگ، أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشانند که چون گفتند که نیکانیم راست گفتند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۱۷۷) و باز پرهیزندگان از خشم و عذاب خداى تعالى ایشانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ بزبان اشارت و بیان حکمت میگوید اى شما که مؤمنانید! روزه که بر شما نبشته شد از آن نبشته شد که همه مهمان حق خواهید بود، فردا در بهشت خواهد تا مهمانان گرسنه بمهمانى برد که کریمان چون کسى را بمهمانى برند دوست دارند که مهمان گرسنه باشد تا ضیافت بدل مهمانان شیرینتر بود. رب العالمین بهشت و هر چه در آنست مؤمنانرا آفرید که هیچیز از آن وى را بکار نیست و بآن محتاج نیست.
پیر صوفیان دعوتى ساخت پس هیچکس نرفت، آن پیر دست برداشت گفت بار خدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستى آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفره من باشد! نواى سفره در آنست که خورنده بر سر آنست. آرى! هر چه خزائن نعمت است رب العالمین همه براى مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد، ازینجا گفت عز جلاله «الصوم لى». قال بعضهم یعنى الصمدیة لى لا آکل و لا اشرب صمدیت مراست که نه خورم و نه آشامم، و أنا اجزى به روزه داران را خود پاداش دهم بى حساب، که ایشان موافقت ما طلب کردهاند از روى ناخوردن، و دوستى ما خواستهاند، که اول مقامى در دوستى موافقت است، اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگان را بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود، گناه گذشته و آینده تو بیامرزند چنانک در خبر است پس موافقت تو اللَّه را بناخوردن، هر چند که ناخوردن تو تکلّفى است و وقتى، ناخوردن اللَّه صفتى است و ازلى، میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو باز گردد در دل و دین.
و گفتهاند «الصّوم لى» اضافت روزه با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند، فردا در قیامت چون خصمان گرد تو بر آیند، و عبادتهاى تو بآن مظالم که در گردن دارى بردارند، رب العالمین آن روزه تو در خزینه فضل خود میدارد، و خصمان ترا مىگوید این آن منست، شما را ور آن دستى نه پس بعاقبت بتو باز دهد، گوید این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم.
حکمتى دیگر گفتهاند روزهدار را، یعنى تا خداوندان نعمت حال درویشان و گرسنگى ایشان بدانند و با ایشان مواسات کنند، از اینجا بود که مصطفى را از اول یتیم کرد تا یتیمان را نیکو دارد، پس غریب کرد تا غریبى خود یاد آورد، و بر غریبان رحمت کند، و بى مال کرد وى را تا درویشان را فراموش نکند.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
روزه عامّه مؤمنان بزبان شریعت شنیدى، اکنون روزه جوانمردان طریقت بزبان اهل حقیقت بشنو، و ثمره و سرانجام آن بدان: چنانک تو تن را بروزه دارى و از طعام و شراب بازدارى، ایشان دل را بروزه درآرند، و از جمله مخلوقات بازدارند. تو از بامداد تا شبانگاه روزه دارى، ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند، میدان روزه تو یک روز است، میدان روزه ایشان یک عمر. یکى پیش شبلى در آمد شبلى او را گفت تحسن ان تصوم الابد؟ تو توانى که روزه ابد دارى؟ گفت این چون باشد؟ شبلى گفت همه عمر خویش یک روز سازى و بروزه باشى و پس بدیدار خداى بگشایى.
خداوندان یافت و جوانمردان طریقت گفتهاند که صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته اینها از روى اشارت کنایت از حق است جل جلاله، بسا فرقا که میان روزه داران بود، فردا آن کس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان، چنانک گفت وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا. و آن کس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد، در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت، چنانک گفت وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً. شراب و اىّ شراب. شرابى که هر که از آن جرعه چشید جانش در هواى فرد انیّت بپرید، شرابى که از آن بوى وصل جانان آید، گرد و صد جان در سر آن کنى شاید، شرابى که مهر جانان بر آن مهر نهاده، همه مهرها در آن یک مهر بداده، همه آرزوها در آن آرزو بینداخته، دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته، پیر طریقت گفت: الهى! ما را برین درگاه همه نیاز روزى بود که قطره از آن شراب بر دل ما ریزى؟ تا کى ما را بر آب و آتش بر هم آمیزى؟ اى بخت ما! از دوست رستخیزى! شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة أى أتاکم شهر رمضان میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان، ماهى که هم بشوید هم بسوزد: بشوید بآب توبه دلهاى مجرمان، بسوزد بآتش گرسنگى تنهاى بندگان. اشتقاق رمضان از رمضان است یا از رمض اگر از رمضا است آن سنگ گرم باشد که هر چه بر آن نهند بسوزد، و اگر از رمض است باران باشد که بهر چه رسد آن را بشوید. مصطفى را پرسیدند که رمضان چه باشد؟ گفت ارمض اللَّه فیه ذنوب المؤمنین و غفرها لهم انس مالک گفت از رسول خدا شنیدم که گفت: «هذا رمضان قد جاء، تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار، و تغل فیه الشیاطین، من ادرک رمضان فلم یغفر له فمتى؟»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لو اذن اللَّه للسماوات و الارض ان تتکلّما لبشّرتا صوّام رمضان بالجنة».
اى مسکین که قدر این نعمت نمىدانى، هر کجا در عالم نواختى است و شرفى در کنار تو نهادند، و تو از آن بىخبر، اسلام که از همه ملتها برتر است و بهتر دین تو آمد، قرآن که از همه کتابها عزیزتر است کتاب تو. مصطفى که سید ولد آدم است و چشم و چراغ مملکت، و پیشرو جهانیان در قیامت رسول تو، کعبه که شریفترین بقعهاست قبله تو، ماه رمضان که از همه ماهها فاضلتر است و شریفتر ماه تو و موسم معاملت تو، ماهى که در آن ماه معاصى مغفور و شیاطین مقهور بهشت درو آراسته، و درها گشاده و درهاى دوزخ درو بسته، و بازار مفسدان درو شکسته، و اعمال مطیعان باخلاص پیوسته، و گناهان گذشته و آلودگى نبشته در آن سوخته.
امیر المؤمنین على علیه السّلام گفت اگر اللَّه خواستى که امت احمد را عذاب کند ماه رمضان بایشان ندادى، و نه سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. خداوندان معرفت را اینجا رمزى دیگر است: گفتند رمضان از آن گفتند که رب العزة در این ماه دلهاى عارفان از غیر خود بشوید، پس بمهر خود بسوزد، گه در آتش دارد گه در آب، گه تشنه و گه غرقاب، نه غرقه سیراب و نه تشنه را خواب، و زبان حال ایشان میگوید:
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود
چون ز خود بى خود شود معشوقش اندر بر بود
اینست که پیر طریقت گفت: حین سئل عن الجمعیة فقال ان یقع فى قبضة الحق، و من وقع فى قبضة الحق، احترق فیه و الحق خلفه.
در عشق تو بى سریم سرگشته شده
وز دست امید ما سر رشته شده
مانند یکى شمع بهنگام صبوح
بگداخته و سوخته و کشته شده
پیر صوفیان دعوتى ساخت پس هیچکس نرفت، آن پیر دست برداشت گفت بار خدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستى آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفره من باشد! نواى سفره در آنست که خورنده بر سر آنست. آرى! هر چه خزائن نعمت است رب العالمین همه براى مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد، ازینجا گفت عز جلاله «الصوم لى». قال بعضهم یعنى الصمدیة لى لا آکل و لا اشرب صمدیت مراست که نه خورم و نه آشامم، و أنا اجزى به روزه داران را خود پاداش دهم بى حساب، که ایشان موافقت ما طلب کردهاند از روى ناخوردن، و دوستى ما خواستهاند، که اول مقامى در دوستى موافقت است، اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگان را بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود، گناه گذشته و آینده تو بیامرزند چنانک در خبر است پس موافقت تو اللَّه را بناخوردن، هر چند که ناخوردن تو تکلّفى است و وقتى، ناخوردن اللَّه صفتى است و ازلى، میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو باز گردد در دل و دین.
و گفتهاند «الصّوم لى» اضافت روزه با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند، فردا در قیامت چون خصمان گرد تو بر آیند، و عبادتهاى تو بآن مظالم که در گردن دارى بردارند، رب العالمین آن روزه تو در خزینه فضل خود میدارد، و خصمان ترا مىگوید این آن منست، شما را ور آن دستى نه پس بعاقبت بتو باز دهد، گوید این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم.
حکمتى دیگر گفتهاند روزهدار را، یعنى تا خداوندان نعمت حال درویشان و گرسنگى ایشان بدانند و با ایشان مواسات کنند، از اینجا بود که مصطفى را از اول یتیم کرد تا یتیمان را نیکو دارد، پس غریب کرد تا غریبى خود یاد آورد، و بر غریبان رحمت کند، و بى مال کرد وى را تا درویشان را فراموش نکند.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
روزه عامّه مؤمنان بزبان شریعت شنیدى، اکنون روزه جوانمردان طریقت بزبان اهل حقیقت بشنو، و ثمره و سرانجام آن بدان: چنانک تو تن را بروزه دارى و از طعام و شراب بازدارى، ایشان دل را بروزه درآرند، و از جمله مخلوقات بازدارند. تو از بامداد تا شبانگاه روزه دارى، ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند، میدان روزه تو یک روز است، میدان روزه ایشان یک عمر. یکى پیش شبلى در آمد شبلى او را گفت تحسن ان تصوم الابد؟ تو توانى که روزه ابد دارى؟ گفت این چون باشد؟ شبلى گفت همه عمر خویش یک روز سازى و بروزه باشى و پس بدیدار خداى بگشایى.
خداوندان یافت و جوانمردان طریقت گفتهاند که صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته اینها از روى اشارت کنایت از حق است جل جلاله، بسا فرقا که میان روزه داران بود، فردا آن کس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان، چنانک گفت وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا. و آن کس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد، در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت، چنانک گفت وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً. شراب و اىّ شراب. شرابى که هر که از آن جرعه چشید جانش در هواى فرد انیّت بپرید، شرابى که از آن بوى وصل جانان آید، گرد و صد جان در سر آن کنى شاید، شرابى که مهر جانان بر آن مهر نهاده، همه مهرها در آن یک مهر بداده، همه آرزوها در آن آرزو بینداخته، دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته، پیر طریقت گفت: الهى! ما را برین درگاه همه نیاز روزى بود که قطره از آن شراب بر دل ما ریزى؟ تا کى ما را بر آب و آتش بر هم آمیزى؟ اى بخت ما! از دوست رستخیزى! شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة أى أتاکم شهر رمضان میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان، ماهى که هم بشوید هم بسوزد: بشوید بآب توبه دلهاى مجرمان، بسوزد بآتش گرسنگى تنهاى بندگان. اشتقاق رمضان از رمضان است یا از رمض اگر از رمضا است آن سنگ گرم باشد که هر چه بر آن نهند بسوزد، و اگر از رمض است باران باشد که بهر چه رسد آن را بشوید. مصطفى را پرسیدند که رمضان چه باشد؟ گفت ارمض اللَّه فیه ذنوب المؤمنین و غفرها لهم انس مالک گفت از رسول خدا شنیدم که گفت: «هذا رمضان قد جاء، تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار، و تغل فیه الشیاطین، من ادرک رمضان فلم یغفر له فمتى؟»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لو اذن اللَّه للسماوات و الارض ان تتکلّما لبشّرتا صوّام رمضان بالجنة».
اى مسکین که قدر این نعمت نمىدانى، هر کجا در عالم نواختى است و شرفى در کنار تو نهادند، و تو از آن بىخبر، اسلام که از همه ملتها برتر است و بهتر دین تو آمد، قرآن که از همه کتابها عزیزتر است کتاب تو. مصطفى که سید ولد آدم است و چشم و چراغ مملکت، و پیشرو جهانیان در قیامت رسول تو، کعبه که شریفترین بقعهاست قبله تو، ماه رمضان که از همه ماهها فاضلتر است و شریفتر ماه تو و موسم معاملت تو، ماهى که در آن ماه معاصى مغفور و شیاطین مقهور بهشت درو آراسته، و درها گشاده و درهاى دوزخ درو بسته، و بازار مفسدان درو شکسته، و اعمال مطیعان باخلاص پیوسته، و گناهان گذشته و آلودگى نبشته در آن سوخته.
امیر المؤمنین على علیه السّلام گفت اگر اللَّه خواستى که امت احمد را عذاب کند ماه رمضان بایشان ندادى، و نه سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. خداوندان معرفت را اینجا رمزى دیگر است: گفتند رمضان از آن گفتند که رب العزة در این ماه دلهاى عارفان از غیر خود بشوید، پس بمهر خود بسوزد، گه در آتش دارد گه در آب، گه تشنه و گه غرقاب، نه غرقه سیراب و نه تشنه را خواب، و زبان حال ایشان میگوید:
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود
چون ز خود بى خود شود معشوقش اندر بر بود
اینست که پیر طریقت گفت: حین سئل عن الجمعیة فقال ان یقع فى قبضة الحق، و من وقع فى قبضة الحق، احترق فیه و الحق خلفه.
در عشق تو بى سریم سرگشته شده
وز دست امید ما سر رشته شده
مانند یکى شمع بهنگام صبوح
بگداخته و سوخته و کشته شده
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ چون فارغ شوید از مناسک حج خویش فَاذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید و بستائید خداى را کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ چنانک پدران خود را مىستائید و یاد میکنید، أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً و در افزونى و نیکویى ذکر سخت تر از آن، فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ از مردمان کس است که میگوید رَبَّنا خداوند ما آتِنا فِی الدُّنْیا ما را از دنیا چیزى بخش در دنیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ... و او را در خیر آن جهان هیچ نصیب نه.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ و ازیشان کس است که میگوید رَبَّنا خداوند ما آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً ما را درین جهان نیکویى ده، وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً و در آن جهان هم نیکویى ده، وَ قِنا عَذابَ النَّارِ و از ما باز دار عذاب آتش
أُولئِکَ ایشانند لَهُمْ نَصِیبٌ که ایشانراست بهره مِمَّا کَسَبُوا از هر چه خواستند هم این جهانى و هم آن جهانى وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ و خداى زود شمارست و آسان توان.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید خداى را به بزرگوارى و پاکى و برترى فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ در روزهاى شمرده، فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ هر که بشتابد ببازگشت با خانه خود در نفر اول فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ برو بزه نیست. وَ مَنْ تَأَخَّرَ و هر که تمام کند مقام خود آن سه شب بمنا فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بر وى از گناهان گذشته وى هیچ باقى نیست، لِمَنِ اتَّقى آن کس را که در باقى عمر خود از خشم خداى به پرهیزد، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى به پرهیزید وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۲۰۳) و بدانید که شما را بر خواهند انگیخت و بهم خواهند کرد و پیش وى خواهند برد.
وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کس است مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ که ترا مى خوش آید سخن او فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یُشْهِدُ اللَّهَ و خداى را گواه میدارد عَلى ما فِی قَلْبِهِ بر آن بد که در دل دارد وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (۲۰۴) و او پیچانتن است جنگ جوى ستیزهکش.
وَ إِذا تَوَلَّى و چون از پیش تو برگردد سَعى فِی الْأَرْضِ در زمین بنهیب بد برود لِیُفْسِدَ فِیها تا تباهى کند در آن، وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ و تباه کند کشته و جانور وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (۲۰۵) خداى تباهى دوست ندارد.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ چون وى را گویند اتَّقِ اللَّهَ از خداى به ترس و از خشم وى به پرهیز أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ زور کافرى وى را بگیرد فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ بسنده است وى را دوزخ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (۲۰۶) و بد آرام گاه که آنست.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ و ازیشان کس است که میگوید رَبَّنا خداوند ما آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً ما را درین جهان نیکویى ده، وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً و در آن جهان هم نیکویى ده، وَ قِنا عَذابَ النَّارِ و از ما باز دار عذاب آتش
أُولئِکَ ایشانند لَهُمْ نَصِیبٌ که ایشانراست بهره مِمَّا کَسَبُوا از هر چه خواستند هم این جهانى و هم آن جهانى وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ و خداى زود شمارست و آسان توان.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ یاد کنید خداى را به بزرگوارى و پاکى و برترى فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ در روزهاى شمرده، فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ هر که بشتابد ببازگشت با خانه خود در نفر اول فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ برو بزه نیست. وَ مَنْ تَأَخَّرَ و هر که تمام کند مقام خود آن سه شب بمنا فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بر وى از گناهان گذشته وى هیچ باقى نیست، لِمَنِ اتَّقى آن کس را که در باقى عمر خود از خشم خداى به پرهیزد، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى به پرهیزید وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۲۰۳) و بدانید که شما را بر خواهند انگیخت و بهم خواهند کرد و پیش وى خواهند برد.
وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کس است مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ که ترا مى خوش آید سخن او فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یُشْهِدُ اللَّهَ و خداى را گواه میدارد عَلى ما فِی قَلْبِهِ بر آن بد که در دل دارد وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (۲۰۴) و او پیچانتن است جنگ جوى ستیزهکش.
وَ إِذا تَوَلَّى و چون از پیش تو برگردد سَعى فِی الْأَرْضِ در زمین بنهیب بد برود لِیُفْسِدَ فِیها تا تباهى کند در آن، وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ و تباه کند کشته و جانور وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ (۲۰۵) خداى تباهى دوست ندارد.
وَ إِذا قِیلَ لَهُ چون وى را گویند اتَّقِ اللَّهَ از خداى به ترس و از خشم وى به پرهیز أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ زور کافرى وى را بگیرد فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ بسنده است وى را دوزخ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (۲۰۶) و بد آرام گاه که آنست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ الآیة... ابتداء مناسک حج و عمره نیّت است، و اول رکنى از ارکان آن احرام است، و احرام از جامه بیرون آمدن است، از روى اشارت میگوید هر که بتن زیارت خانه ما کند از جامه بیرون آید، پس هر که بدل قصد حضرت ما کند اولى تر که از مرادات بشرى بیرون آید «المکاتب عبد ما بقى علیه درهم» ربّ العالمین رعایت دل درویش را فرمود که چون بدرگاه من آئید! بصفت درویشان و عاجزان آئید! سر و پاى برهنه، و از اسباب راحت و لذت بازمانده، نه جامه نیکو، نه بوى خوش، نه صحبت هم جفت، تا درویشان چون پادشاهان و جهانداران بصفت درویشى همچون خودشان بینند، بر درگاه عزت دل ایشان بنماند، و قدر درویشى بدانند، و خطر آن بشناسند. آرى، هر که گوهر درویشى شناسد، آسان آسان از دست بندهد، سیرت درویشان در روش راه دین چنان باید که سیرت حاجیان در اعمال حج، که هر چه نابکار و ناشایست است چشم و زبان و دل خویش از آن نگه دارد، و ذلک فى قوله فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ الآیة... روش دین داران هم برین سان نهادند، چشم خویش از ملاحظت اغیار فرو گیرند، و دل خویش همچون کاروان سراى گدایان منزل گاه هر بیهده نگردانند، و گر حاسدان و جاهلان جمله متفق شوند، و دل و دیده ایشان نشانه طعن خویش سازند، ایشان آزاد وار بر گذرند، و مکافات نکنند، هم روى با خود کنند و بر نفس خود با خصم خود برخیزند یقول اللَّه تعالى وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بى خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً الآیة... گفتهاند که حسنه این جهانى که مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنه آن جهانى بهشت و رؤیت. این جهانى شهود اسرار است و آن جهانى رؤیت ابصار، این جهانى توفیق خدمت و آن جهانى تحقیق وصلت، این جهانى اخلاص در طاعت و آن جهانى خلاص از حرقت و فرقت، این جهانى سنت و جماعت آن جهانى لقا و رؤیت، این جهانى ثبات الایمان آن جهانى روح و ریحان، این جهانى حلاوت طاعت آن جهانى لذت مشاهدت، این جهانى را عمل باید در طاعت آن جهانى را درد باید اندر معرفت، و از عمل تا درد راه دورست او که بدین بصر ندارد و معذورست، حاصل آن عمل حور و قصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقه نورست.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا الآیة... درین آیت لطیفه است آن کس که دنیا خواست از ثواب عقبى لا محاله درماند، که اللَّه گفت وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى»
و آن کس که هم دنیا و هم عقبى خواست رب العزة از وى دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست، ففى الخبر «ان اللَّه لیستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّهما خائبتین»
و روى «ان اللَّه لیستحیى من ذى الشیبة اذا کان مسددا لزوما للسنة ان یسأله فلا یعطیه»
بماند اینجا قومى دیگر که حقیقت رضا بشناختند، و بحکم خداى تن در دادند، و تقدیر وى پسندیدند، و از ثناء اللَّه باز سؤال از وى نپرداختند، نه تعرض دنیا کردند و نه عقبى خواستند، رب العالمین در حق ایشان میگوید «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین» وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ذکر سه قسم است: ذکر عادت و ذکر حسبت و ذکر صحبت. ذکر عادت بى قیمت است، از بهر آنک از سر غفلت است، ذکر حسبت بى زینت است که سرانجام آن طلب اجرت است، ذکر صحبت ودیعت است از بهر آنک زبان ذاکر در میان عاریت است. ذکر، خائف از بیم قطیعت است، ذکر راجى بر امید یافت طلبت است، ذکر محب از رقت حرقت است. خائف بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجى بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذکر ازل در رسید از جهد در بخت گریخت.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ الایة...
این صفت او را آخر نسک است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اکنون که سخنى جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسک، مقرون باشارات و لطائف.
بدان که حرم دواند: حرم ظاهر و حرم باطن، گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن. در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، آن آزادست از دست اشرار و کفار، و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار، در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جاى بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روى نیست، و آن جز سرّ اللَّه نیست. خداى را عز و جل در هر دلى سرى است، و کس را بآن سرّ راه نیست، میگوید جل جلاله: استودعته قلب من احببت من عبادى سرّ ما مجوى! که هر که سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند، بنده را با سرّ ربوبیت چه کار! و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه؟
پیر طریقت گفت: این علم سر حق است، و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار!
عالمى در بادیه عشق تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
آن کعبه قبله معاملت است، و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف، و این مقتضى معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوقست و بس
در زیارت آن کعبه ازار وردا معلومست، در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است، احرام آن لبیک زبان است، و احرام این بیزارى از هر دو جهانست!
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوى کعبه و آن است سوى دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوى دلبر و قبله است روى دوست
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست که در قبه غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تکیه گاه انس، فیکاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مکاشفت و گه در لطف مشاهدت، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بى خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً الآیة... گفتهاند که حسنه این جهانى که مؤمنان میخواهند علم و عبادت است، و حسنه آن جهانى بهشت و رؤیت. این جهانى شهود اسرار است و آن جهانى رؤیت ابصار، این جهانى توفیق خدمت و آن جهانى تحقیق وصلت، این جهانى اخلاص در طاعت و آن جهانى خلاص از حرقت و فرقت، این جهانى سنت و جماعت آن جهانى لقا و رؤیت، این جهانى ثبات الایمان آن جهانى روح و ریحان، این جهانى حلاوت طاعت آن جهانى لذت مشاهدت، این جهانى را عمل باید در طاعت آن جهانى را درد باید اندر معرفت، و از عمل تا درد راه دورست او که بدین بصر ندارد و معذورست، حاصل آن عمل حور و قصور است، و صاحب این درد در بحر عیان غرقه نورست.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا الآیة... درین آیت لطیفه است آن کس که دنیا خواست از ثواب عقبى لا محاله درماند، که اللَّه گفت وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احب آخرته اضر بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى»
و آن کس که هم دنیا و هم عقبى خواست رب العزة از وى دریغ نداشت، و او را داد آنچه خواست، ففى الخبر «ان اللَّه لیستحیى من العبد ان یرفع الیه یدیه فیردّهما خائبتین»
و روى «ان اللَّه لیستحیى من ذى الشیبة اذا کان مسددا لزوما للسنة ان یسأله فلا یعطیه»
بماند اینجا قومى دیگر که حقیقت رضا بشناختند، و بحکم خداى تن در دادند، و تقدیر وى پسندیدند، و از ثناء اللَّه باز سؤال از وى نپرداختند، نه تعرض دنیا کردند و نه عقبى خواستند، رب العالمین در حق ایشان میگوید «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین» وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ الآیة... ذکر سه قسم است: ذکر عادت و ذکر حسبت و ذکر صحبت. ذکر عادت بى قیمت است، از بهر آنک از سر غفلت است، ذکر حسبت بى زینت است که سرانجام آن طلب اجرت است، ذکر صحبت ودیعت است از بهر آنک زبان ذاکر در میان عاریت است. ذکر، خائف از بیم قطیعت است، ذکر راجى بر امید یافت طلبت است، ذکر محب از رقت حرقت است. خائف بگوش ترس نداء و عید شنید در دعا آویخت، راجى بگوش رجا نداء وعد شنید در ثنا آویخت، محب بگوش مهر ندا فراتر شنید با بهانه نیامیخت، عارف را ذکر ازل در رسید از جهد در بخت گریخت.
وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ الایة...
این صفت او را آخر نسک است، و عاقبت اعمال حج، وقت است اکنون که سخنى جامع برود مشتمل بر جمله مشاعر و مناسک، مقرون باشارات و لطائف.
بدان که حرم دواند: حرم ظاهر و حرم باطن، گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن. در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان، و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن، آن مقصد زوار و این محلّ انوار «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، آن آزادست از دست اشرار و کفار، و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار، در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جاى بگذارند تا خداوندش پدید آید، و بسر آن رسد، و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روى نیست، و آن جز سرّ اللَّه نیست. خداى را عز و جل در هر دلى سرى است، و کس را بآن سرّ راه نیست، میگوید جل جلاله: استودعته قلب من احببت من عبادى سرّ ما مجوى! که هر که سرّ ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند، بنده را با سرّ ربوبیت چه کار! و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه؟
پیر طریقت گفت: این علم سر حق است، و این مردمان صاحب اسرار، پاسبان را بار از ملوک چه کار؟ در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار، و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار!
عالمى در بادیه عشق تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
آن کعبه قبله معاملت است، و این کعبه قبله مشاهدات، آن موجب مکاشف، و این مقتضى معاینت، آن درگاه عزت و عظمت، و این پیشگاه لطف و مباسطت!
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوقست و بس
در زیارت آن کعبه ازار وردا معلومست، در زیارت این کعبه ازار تفرید و رداء تجرید است، احرام آن لبیک زبان است، و احرام این بیزارى از هر دو جهانست!
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوى کعبه و آن است سوى دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوى دلبر و قبله است روى دوست
جزاء آن حجّ حور و قصور است و نعیم و راحت بهشت، جزاء این حجّ آنست که در قبه غیرت بنشاند بر بساط عز، بر تخت قرب، و تکیه گاه انس، فیکاشفه بصفاته و یشاهده بذاته، گه در جلال مکاشفت و گه در لطف مشاهدت، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ و از مردمان کسست مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ که خویشتن را مى خرد و دنیا مىفروشد ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ اسلام را و جستن خشنودى خداى را وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و اللَّه سخت مهربان بخشاینده است بر رهیکان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند و پیغامرسان را استوار گرفتند ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ در صلح شید کَافَّةً همگان بیکبار وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید و خلاف مجوئید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که شیطان شما را دشمنى است آشکارا.
فَإِنْ زَلَلْتُمْ و اگر شما را بر جاى زلت افتد که پاى از جاى بشود مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ پس پیغامهاى روشن که بشما رسید فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خداى با هر کس تا و دو هر چیز داند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند این مشرکان که از تصدیق مىباز ایستند إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مگر خداى آید بایشان روز رستخیز فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ در ظلّها از میغ، وَ الْمَلائِکَةُ و فریشتگان آیند وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار برگزارند وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه کارها باز گردد با خواست خداى.
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ پرس از پسران اسرائیل کَمْ آتَیْناهُمْ چند دادیم ایشان را مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از نشانهاى روشن وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ و هر که نعمة خداى بدل کند و بگرداند مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ پس آنک بوى آید فَإِنَّ اللَّهَ پس خداى شَدِیدُ الْعِقابِ سخت عقوبت است سخت گیر
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بر آراستند بر ناگرویدگان الْحَیاةُ الدُّنْیا زندگانى این جهان وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و افسوس میآید ایشان را و خنده از گرویدگان وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و گرویدگان که باز پرهیزند از شرک فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ زبر ایشانند و برتر ازیشانند فردا برستخیز، وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ و اللَّه روزى میدهد او را که خواهد بى شمار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند و پیغامرسان را استوار گرفتند ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ در صلح شید کَافَّةً همگان بیکبار وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید و خلاف مجوئید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که شیطان شما را دشمنى است آشکارا.
فَإِنْ زَلَلْتُمْ و اگر شما را بر جاى زلت افتد که پاى از جاى بشود مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ پس پیغامهاى روشن که بشما رسید فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ بدانید که خداى با هر کس تا و دو هر چیز داند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند این مشرکان که از تصدیق مىباز ایستند إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ مگر خداى آید بایشان روز رستخیز فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ در ظلّها از میغ، وَ الْمَلائِکَةُ و فریشتگان آیند وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار برگزارند وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و همه کارها باز گردد با خواست خداى.
سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ پرس از پسران اسرائیل کَمْ آتَیْناهُمْ چند دادیم ایشان را مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از نشانهاى روشن وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ و هر که نعمة خداى بدل کند و بگرداند مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ پس آنک بوى آید فَإِنَّ اللَّهَ پس خداى شَدِیدُ الْعِقابِ سخت عقوبت است سخت گیر
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بر آراستند بر ناگرویدگان الْحَیاةُ الدُّنْیا زندگانى این جهان وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا و افسوس میآید ایشان را و خنده از گرویدگان وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا و گرویدگان که باز پرهیزند از شرک فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ زبر ایشانند و برتر ازیشانند فردا برستخیز، وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ و اللَّه روزى میدهد او را که خواهد بى شمار.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة... آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است، فضل خدا نهانى نیست، و بر فعل وى چون و چرایى نیست و معرفت وى جز عطائى نیست، بو جهل قرشى و بو طالب هاشمى در آتش قطعیت سوختند، و ذره معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال صهیب و بلال به روم و حبشه فرستادند، و قرآن مجید جلوهگاه ایشان کردند که وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. دو قوم را دو آیت بهم یاد کردند، یکى را سوخته آتش قطعیت کرد، یکى را افروخته شمع محبت: آن یکى را گفت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ این یکى را گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ، سرانجام یکى را گفت وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ بد جایگاهى که جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان! و نواخت این یکى را گفت وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ مهربانست بر بندگان، خداى جهان و جهانیان. آرى با دولت بازى نیست! و نواخت الهى مجازى نیست! و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست که غیرت عزت ایشان را متوارى دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ به پرورد، و قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت آدم در عالم حقائق بایشان زنده شد،و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذکر سیر ایشان شاد و خرم، و روى زمین بچراغ علم ایشان روشن: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مىجوید راه است، وى را مىراند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مىنهد و از تسلیم مىگریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شومتر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجیء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مىجوید راه است، وى را مىراند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مىنهد و از تسلیم مىگریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شومتر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجیء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً مردمان همه یک گروه بودند بر یک ملت فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ فرستاد خداى پیغامبران را مُبَشِّرِینَ مؤمنانرا بشارت دهندگان وَ مُنْذِرِینَ و کافران را بیم کنندگان، وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ و با ایشان نامه فرستاد بِالْحَقِّ براستى و درستى و پاکى لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ تا حکم کند خداى بکتاب و رسول میان خلق فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ در آنچه ایشان بخلاف افتادند در آن وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ و در خلاف نیفتادند و دو گروه نگشتند در آن کتاب إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مگر هم ایشان که کتاب دادند ایشان را مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس از آنک پیغامهاى درست نیکوى پاک بایشان آمد بَغْیاً بَیْنَهُمْ بحسد که در میان ایشان پدید آمد فَهَدَى اللَّهُ تا خداى راه نمود الَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که در علم وى اهل ایمان بودند لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ تا بگرویدند بآنچ دیگران مختلف و دو گروه بودند در آن مِنَ الْحَقِّ از پیغام راست و دین پاک بِإِذْنِهِ بتوفیق و خواست وى وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و خداى راه نماید آن را که خواهد إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ براه راست درست.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ مىپندارید که در بهشت روید وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ و آن نیز نیامد و نرسید بشما مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ صفت آنچه گذشتند پیش از شما مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید بیمناکیها و زورها وَ الضَّرَّاءُ و تنگیها و نیازها وَ زُلْزِلُوا و ایشان را از جاى بجنبانیدند ببلاها حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ تا آن گه که رسول ایشان گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و ایشان که گرویدگان بودند با وى مَتى نَصْرُ اللَّهِ این یارى که از اللَّه وعده است هنگام آن کى؟ أَلا آگاه بید إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ که هنگام یارى دادن خداى نزدیک است.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ مىپندارید که در بهشت روید وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ و آن نیز نیامد و نرسید بشما مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ صفت آنچه گذشتند پیش از شما مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید بیمناکیها و زورها وَ الضَّرَّاءُ و تنگیها و نیازها وَ زُلْزِلُوا و ایشان را از جاى بجنبانیدند ببلاها حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ تا آن گه که رسول ایشان گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و ایشان که گرویدگان بودند با وى مَتى نَصْرُ اللَّهِ این یارى که از اللَّه وعده است هنگام آن کى؟ أَلا آگاه بید إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ که هنگام یارى دادن خداى نزدیک است.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند ما ذا یُنْفِقُونَ که چه هزینه کنند قُلْ بگوى ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ هر چه نفقه کنید از مال فَلِلْوالِدَیْنِ بر پدر و مادر کنید وَ الْأَقْرَبِینَ و بر خویشاوندان وَ الْیَتامى و نارسیدان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و درویشان وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقه کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ خداى بآن دانا است.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مىکردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مىپیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مىکردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مىپیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم، بار خداى را عز و جل بر روى زمین بندگانىاند که آشامنده شراب معرفتاند، و مست از جام محبت. هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویى نه، و از حقیقت آن مستى جز نمایشى نه، زانک دنیا زندان است، زندان چند بر تابد؟ امروز چندانست، باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود، و معرکه وصال جانان، و رهى در حق نگران.
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست چو امید چنین است
شوریده بکلبه خمار شد، در مى داشت بوى داد. گفت: باین یک درم مرا شراب ده! خمار گفت: مرا شراب نماند. آن شوریده گفت: من خود مردى شوریدهام، طاقت حقیقت شراب ندارم! قطره بنماى تا از آن بویى بمن رسد، بینى که از آن چند مستى کنم! و چه شور انگیزم! سبحان اللَّه! این چه برقیست که از ازل تابید، دو گیتى بسوخت. و هیچ نپائید؟ یکى را شراب حیرت از کاس هیبت داد، مست حیرت شد گفت.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
کار دشخوارست آسان چون کنم؟
درد بى داروست درمان چون کنم؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
یکى را شراب معرفت از خمخانه رجا داد بر سر کوى شوق بر امید وصل همى گوید:
بخت از درخان ما درآید روزى،
خورشید نشاط ما برآید روزى،
و ز تو بسوى ما نظر آید روزى،
وین انده ما هم بسر آید روزى!
یکى را شراب وصلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تکیهگاه انسش جاى داد، از سر ناز و دلال گفت:
بر شاخ طرب هزار دستان توایم،
دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!
از دست مده که زیر دستان توایم،
بگذار گناه ما که مستان توایم!
یکى را خود از دیدار ساقى چندان شغل افتاد، که با شراب نپرداخت!
سقیتنى کأسا فاسکرتنى
فمنک سکرى لا من الکاس
آنان زنان مصر که راعیل را ملامت میکردند در عشق یوسف، چون بمشاهده یوسف رسیدند چنان بیخود شدند که دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستى مشاهده یوسف بر ایشان چندان غلبه داشت که نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن. همین بود حال یعقوب غلبات شوق دیدار یوسف وى را بر آن داشت که بهر چه نگرست یوسف دید، و هر چه گفت از یوسف گفت.
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه
ز اوّل سخن نام توام در دهن آید
تا روزى که جبرئیل آمد و گفت: نیز نام یوسف بر زبان مران، که فرمان چنین است! پس یعقوب بهر که رسیدى گفتى نام تو چیست؟ بودى که در میانه یوسف نامى برآمدى، و وى را بدان تسلى بودى!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس،
جان زان که نزد بى غم عشق تو نفس،
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس،
چشم از پى آنک خود ترا بیند و بس
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... ارباب معانى گفتند سؤال بر سه ضرب است: یکى سؤال تقریر و تعریف، چنانک، رب العزة گفت: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و هو المشار الیه
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا یزول قدما عبد یوم القیمة حتى یسئل عن اربع: عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه، و ما ذا عمل بما علم.»
دیگر سؤال تعنّت است، چنان که بیگانگان از مصطفى پرسیدند که قیامت کى خواهد بود؟ و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنت مىپرسیدند، و ذلک قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها، و کذلک قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ الآیة. سدیگر سؤال استفهام است و طلب ارشاد، چنانک درین آیات گفت! یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ، وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلفاند. یکى از احوال مىپرسید، بزبان واسطه جواب مىشنید و او که از محول احوال میپرسید بى واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب مىشنود که «انى قریب»! پیر طریقت گفت: خواهندگان ازو بر در او بسیاراند، و خواهندگان او کم! گویندگان از درد بى درد او بسیارند، و صاحب درد کم. و در تفسیر آوردهاند که رب العالمین گفت: منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة، فأین من یریدنى؟
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى الآیة... چندان که توانى یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساة ایشان بکوش، که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند، نواختگان و نزدیکان حقند. ان اللَّه یحب کل قلب حزین، فرمان در آمد که اى مهتر عالمیان! و چراغ جهانیان! یتیمان را واپناه خود گیر، که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است. اى مهتر! ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، ایشان را نیکودارى.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
انس مالک گفت: روزى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هر یکى بروى تطاولى جسته، آن یکى میگفت پدر من به از پدر تو. دیگرى میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگرى میگفت: کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو، و آن یتیم مىگریست، و در خاک مىغلتید. رسول خدا چون آن کودک را چنان دید، بر وى ببخشود، و بر وى بیستاد، گفت: اى غلام کیستى تو؟ و چه رسید ترا که چنین درمانده؟ گفت: من پسر رفاعه انصارىام، پدرم روز احد کشته شد، و خواهرى داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز کرد، و مرا براند، اکنون منم درمانده، بى کس! و بىنوا! و ازین صعبتر مرا سرزنش این کودکان است! مصطفى از آن سخن وى در گرفت، و آن درد در دل وى بدو کار کرد، و بگریست! پس گفت اى غلام اندوه مدار، و ساکن باش، که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام، و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادر تو. کودک شاد شد و برخاست، و آواز برآورد که اى کودکان، اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید «ان ابى خیر من آبائکم! و امّى خیر من امهاتکم! و اختى خیر من اخواتکم؟» آن گه مصطفى دست وى گرفت، و بخانه فاطمه برد، گفت یا فاطمه! این فرزند ما است و برادر تو، فاطمه برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وى بنهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید، و همچنین وى را بحجرههاى مادران مؤمنان بگردانید. فکان یعیش بین ازواجه حتى قبض النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فوضع التراب على رأسه، و نادى «وا ابتاه! الیوم بقیت یتیما» فابکى عیون المهاجرین و الانصار، فاخذه ابو بکر. و هو یقول یا بنىّ مصیبة دخلت على المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم، انا ابوک یا بنى! فکان مع ابى بکر حتى قبضه اللَّه عز و جل
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست چو امید چنین است
شوریده بکلبه خمار شد، در مى داشت بوى داد. گفت: باین یک درم مرا شراب ده! خمار گفت: مرا شراب نماند. آن شوریده گفت: من خود مردى شوریدهام، طاقت حقیقت شراب ندارم! قطره بنماى تا از آن بویى بمن رسد، بینى که از آن چند مستى کنم! و چه شور انگیزم! سبحان اللَّه! این چه برقیست که از ازل تابید، دو گیتى بسوخت. و هیچ نپائید؟ یکى را شراب حیرت از کاس هیبت داد، مست حیرت شد گفت.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
کار دشخوارست آسان چون کنم؟
درد بى داروست درمان چون کنم؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
یکى را شراب معرفت از خمخانه رجا داد بر سر کوى شوق بر امید وصل همى گوید:
بخت از درخان ما درآید روزى،
خورشید نشاط ما برآید روزى،
و ز تو بسوى ما نظر آید روزى،
وین انده ما هم بسر آید روزى!
یکى را شراب وصلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تکیهگاه انسش جاى داد، از سر ناز و دلال گفت:
بر شاخ طرب هزار دستان توایم،
دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!
از دست مده که زیر دستان توایم،
بگذار گناه ما که مستان توایم!
یکى را خود از دیدار ساقى چندان شغل افتاد، که با شراب نپرداخت!
سقیتنى کأسا فاسکرتنى
فمنک سکرى لا من الکاس
آنان زنان مصر که راعیل را ملامت میکردند در عشق یوسف، چون بمشاهده یوسف رسیدند چنان بیخود شدند که دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستى مشاهده یوسف بر ایشان چندان غلبه داشت که نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن. همین بود حال یعقوب غلبات شوق دیدار یوسف وى را بر آن داشت که بهر چه نگرست یوسف دید، و هر چه گفت از یوسف گفت.
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه
ز اوّل سخن نام توام در دهن آید
تا روزى که جبرئیل آمد و گفت: نیز نام یوسف بر زبان مران، که فرمان چنین است! پس یعقوب بهر که رسیدى گفتى نام تو چیست؟ بودى که در میانه یوسف نامى برآمدى، و وى را بدان تسلى بودى!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس،
جان زان که نزد بى غم عشق تو نفس،
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس،
چشم از پى آنک خود ترا بیند و بس
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... ارباب معانى گفتند سؤال بر سه ضرب است: یکى سؤال تقریر و تعریف، چنانک، رب العزة گفت: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و هو المشار الیه
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا یزول قدما عبد یوم القیمة حتى یسئل عن اربع: عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه، و ما ذا عمل بما علم.»
دیگر سؤال تعنّت است، چنان که بیگانگان از مصطفى پرسیدند که قیامت کى خواهد بود؟ و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنت مىپرسیدند، و ذلک قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها، و کذلک قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ الآیة. سدیگر سؤال استفهام است و طلب ارشاد، چنانک درین آیات گفت! یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ، وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلفاند. یکى از احوال مىپرسید، بزبان واسطه جواب مىشنید و او که از محول احوال میپرسید بى واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب مىشنود که «انى قریب»! پیر طریقت گفت: خواهندگان ازو بر در او بسیاراند، و خواهندگان او کم! گویندگان از درد بى درد او بسیارند، و صاحب درد کم. و در تفسیر آوردهاند که رب العالمین گفت: منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة، فأین من یریدنى؟
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى الآیة... چندان که توانى یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساة ایشان بکوش، که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند، نواختگان و نزدیکان حقند. ان اللَّه یحب کل قلب حزین، فرمان در آمد که اى مهتر عالمیان! و چراغ جهانیان! یتیمان را واپناه خود گیر، که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است. اى مهتر! ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، ایشان را نیکودارى.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
انس مالک گفت: روزى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هر یکى بروى تطاولى جسته، آن یکى میگفت پدر من به از پدر تو. دیگرى میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگرى میگفت: کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو، و آن یتیم مىگریست، و در خاک مىغلتید. رسول خدا چون آن کودک را چنان دید، بر وى ببخشود، و بر وى بیستاد، گفت: اى غلام کیستى تو؟ و چه رسید ترا که چنین درمانده؟ گفت: من پسر رفاعه انصارىام، پدرم روز احد کشته شد، و خواهرى داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز کرد، و مرا براند، اکنون منم درمانده، بى کس! و بىنوا! و ازین صعبتر مرا سرزنش این کودکان است! مصطفى از آن سخن وى در گرفت، و آن درد در دل وى بدو کار کرد، و بگریست! پس گفت اى غلام اندوه مدار، و ساکن باش، که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام، و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادر تو. کودک شاد شد و برخاست، و آواز برآورد که اى کودکان، اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید «ان ابى خیر من آبائکم! و امّى خیر من امهاتکم! و اختى خیر من اخواتکم؟» آن گه مصطفى دست وى گرفت، و بخانه فاطمه برد، گفت یا فاطمه! این فرزند ما است و برادر تو، فاطمه برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وى بنهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید، و همچنین وى را بحجرههاى مادران مؤمنان بگردانید. فکان یعیش بین ازواجه حتى قبض النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فوضع التراب على رأسه، و نادى «وا ابتاه! الیوم بقیت یتیما» فابکى عیون المهاجرین و الانصار، فاخذه ابو بکر. و هو یقول یا بنىّ مصیبة دخلت على المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم، انا ابوک یا بنى! فکان مع ابى بکر حتى قبضه اللَّه عز و جل
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ الآیة... از روى اشارت درین آیات موعظتى بلیغ است و نصیحتى تمام مراعات حقوق حق را جل جلاله، که چون حق خلق را چندین وزن و خطر نهاد که آن را فرمان جزم فرستاد، و از بگذاشت آن بیم داد، پس حق اللَّه سزاوارتر که نگه دارند، و از بگذاشت آن به بیم باشند. در بعضى اخبار بیاید که فردا در قیامت جوانى را بیارند که حقوق اللَّه ضایع کرده باشد در دنیا، رب العزة بنعت هیبت و عزت با وى خطاب کند که شرم نداشتى و از خشم و سیاست من نه ترسیدى؟ که حق من ضایع کردى؟ و آن را تعظیم و شکوه ننهادى؟ ندانستى که من ترا در آن تهاون و تغافل مىدیدم؟ و کرد تو بر تو مىشمردم؟ خذوه الى الهاویة ببرید او را بدوزخ، که وى سزاى آتش است و آتش سزاى وى.
و عن ابن عباس رض عن النبى قال قال اللَّه عز و جل «انى لست بناظر فى حق عبدى حتّى ینظر عبدى فى حقى»
و در صحف است که اللَّه گفت: «انا اکرم من اکرمنى و اهین من هان علیه امرى»
من او را گرامى دارم که او مرا گرامى دارد، و او را خوار کنم که او فرمان من خوار دارد. بنگر این انتقام که از بنده مىکشد بحق خود، بآنک حق وى را بنا بر مسامحت است، و بیشتر آن باشد که در گذارد. اما حقوق مخلوق که در آن هیچ مسامحت نرود انتقام اللَّه لا جرم در آن بیشتر بود، تا بدان حد که گفتهاند اگر کسى را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یک خصم دارد به نیم دانگ که بر وى حیف کرده بود، تا آن خصم از وى راضى نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجدّ باید کوشید، خاصه حقوق زنان و هم جفتان که رب العالمین درین آیت نیابت ایشان مىدارد، و از شوهران در خواست مراعات ایشان میکند. و مصطفى ع فرمود: «خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى»
و قال «استوصوا بالنساء خیرا فانهنّ عوان عندکم لا تملکن لانفسهن شیئا، و انما اخذتموهن بامانة اللَّه و استحللتم فروجهن بکلمة»
گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیک شما، با ایشان نیکویى کنید و ایشان را خیر خواهید، خاصه که پارسا باشند و شایسته که زن پارساى شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وى در دین.
روزى عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟ رسول جواب داد: «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة»
گفت زبانى ذاکر و دلى شاکر و زنى شایسته پارسا. بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد! و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است، زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست. ابو سلیمان دارایى ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است، یعنى که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازى، و اگر ترا ملالتى در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانى، دیدار و مشاهده وى انسى و آسایشى در دل آرد، که آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین على علیه السّلام ازینجا گفت: راحت و آسایش یکبارگى از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود. رسول خدا ع گاه بودى که در مکاشفات کارى عظیم بر وى درآمدى، که قالب وى طاقت آن نداشتنى بعائشه گفتى: «کلّمینى یا عائشة»
باین سخن خواستى که خود را قوتى دهد تا طاقت کشیدن بار وحى دارد، پس چون وى را فازین عالم دادندى، و آن قوت تمام شدى تشنگى آن کار بر وى غالب شدى، گفتى
«ارحنا یا بلال!».
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روى بنماز آوردى، و قرة العین خود در نماز باز یافتى، چنانک در خبرست: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»
عائشة گفت: از آن پس که روى بنماز آوردى گویى هرگز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودى که در تجلى جلال چنان مستغرق شدى که گفتى
«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى غیر ربّى».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلى خوانند، اگر نه ستر حق بودى در معارضه جلال تجلى بنده در آن بسوختى، و با سطوات سلطان حقایق پاى نداشتى. و الیه الاشارة بقوله: «لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره»
آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنى آدم، که گاه گاه استغفار کردى آن طلب ستر بود، که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر. آن گه ستر وى این بود که ساعتى با عایشه پرداختى و با وى عیش کردى. از اینجا گفتهاند در وصف اولیاء: که اذا تجلّى لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردّوا الى الحظّ فعاشوا ابو عبد اللَّه حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخرى چرا با سگ بانان بدشت مىشود و قبا مىبندد؟ گفت «یتخفف من ثقل ما علیه». میخواهد که از بار وجود سبکتر گردد، و دمى برزند، و یقرب منه قول القائل:
ارید لانسى ذکرها فانّما
تمثّل لى لیلى بکل مکان
میگوید بهانه جویم که ترا فراموش کنم تو در یاد آیى بهانه بگریزد و من خیره فرو مانم.
پیر طریقت گفت: الهى چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب مىآویزم، ته کامم بى لکن خویشتن را در غلطى افکنم تا دمى بر زنم.
و عن ابن عباس رض عن النبى قال قال اللَّه عز و جل «انى لست بناظر فى حق عبدى حتّى ینظر عبدى فى حقى»
و در صحف است که اللَّه گفت: «انا اکرم من اکرمنى و اهین من هان علیه امرى»
من او را گرامى دارم که او مرا گرامى دارد، و او را خوار کنم که او فرمان من خوار دارد. بنگر این انتقام که از بنده مىکشد بحق خود، بآنک حق وى را بنا بر مسامحت است، و بیشتر آن باشد که در گذارد. اما حقوق مخلوق که در آن هیچ مسامحت نرود انتقام اللَّه لا جرم در آن بیشتر بود، تا بدان حد که گفتهاند اگر کسى را ثواب هفتاد پیغامبر بود، و یک خصم دارد به نیم دانگ که بر وى حیف کرده بود، تا آن خصم از وى راضى نشود در بهشت نرود.
پس حقوق خلق نگاه باید داشت، و در مراعات آن بجدّ باید کوشید، خاصه حقوق زنان و هم جفتان که رب العالمین درین آیت نیابت ایشان مىدارد، و از شوهران در خواست مراعات ایشان میکند. و مصطفى ع فرمود: «خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلى»
و قال «استوصوا بالنساء خیرا فانهنّ عوان عندکم لا تملکن لانفسهن شیئا، و انما اخذتموهن بامانة اللَّه و استحللتم فروجهن بکلمة»
گفت این زنان زیر دستان شمااند و امانت خدااند بنزدیک شما، با ایشان نیکویى کنید و ایشان را خیر خواهید، خاصه که پارسا باشند و شایسته که زن پارساى شایسته سبب آسایش مرد باشد، و یار وى در دین.
روزى عمر خطاب گفت یا رسول اللَّه از دنیا چه گیرم و چه برگزینم؟ رسول جواب داد: «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة»
گفت زبانى ذاکر و دلى شاکر و زنى شایسته پارسا. بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد! و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است، زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست. ابو سلیمان دارایى ازینجا گفت: جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است، یعنى که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازى، و اگر ترا ملالتى در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانى، دیدار و مشاهده وى انسى و آسایشى در دل آرد، که آن قوت باز آید، و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین على علیه السّلام ازینجا گفت: راحت و آسایش یکبارگى از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود. رسول خدا ع گاه بودى که در مکاشفات کارى عظیم بر وى درآمدى، که قالب وى طاقت آن نداشتنى بعائشه گفتى: «کلّمینى یا عائشة»
باین سخن خواستى که خود را قوتى دهد تا طاقت کشیدن بار وحى دارد، پس چون وى را فازین عالم دادندى، و آن قوت تمام شدى تشنگى آن کار بر وى غالب شدى، گفتى
«ارحنا یا بلال!».
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
پس روى بنماز آوردى، و قرة العین خود در نماز باز یافتى، چنانک در خبرست: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»
عائشة گفت: از آن پس که روى بنماز آوردى گویى هرگز ما را نشناخت، و ما او را نشناختیم، و بودى که در تجلى جلال چنان مستغرق شدى که گفتى
«لى مع اللَّه وقت لا یسعنى غیر ربّى».
در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلى خوانند، اگر نه ستر حق بودى در معارضه جلال تجلى بنده در آن بسوختى، و با سطوات سلطان حقایق پاى نداشتى. و الیه الاشارة بقوله: «لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره»
آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنى آدم، که گاه گاه استغفار کردى آن طلب ستر بود، که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر. آن گه ستر وى این بود که ساعتى با عایشه پرداختى و با وى عیش کردى. از اینجا گفتهاند در وصف اولیاء: که اذا تجلّى لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردّوا الى الحظّ فعاشوا ابو عبد اللَّه حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخرى چرا با سگ بانان بدشت مىشود و قبا مىبندد؟ گفت «یتخفف من ثقل ما علیه». میخواهد که از بار وجود سبکتر گردد، و دمى برزند، و یقرب منه قول القائل:
ارید لانسى ذکرها فانّما
تمثّل لى لیلى بکل مکان
میگوید بهانه جویم که ترا فراموش کنم تو در یاد آیى بهانه بگریزد و من خیره فرو مانم.
پیر طریقت گفت: الهى چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم، بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، همواره از سلطان عیان در پرده غیب مىآویزم، ته کامم بى لکن خویشتن را در غلطى افکنم تا دمى بر زنم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة.... ندب الى تفریق الطلاق لئلا یتنازع الى اتمام الفراق، تفریق طلاق از آن مندوب است که حقیقت فراق مکروه است. هر چند که طلاق در شرع مباح است خداى دشمن دارد که سبب فراق است، و بریدن اسباب الفت و وصال است. رسول خدا گفت «ابغض المباحات الىّ الطلاق»
و عزت قرآن ثنا میکند بر قومى که پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در ملکوت اعلى فریشتگانى آفریده یک نیمه ایشان برف است و یک نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و بر جاى بداشته، و تسبیح ایشان اینست که: سبحان من یؤلف بین النار و الثلج الف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادک پیر صوفیان گفت: در بیابان میرفتم شخصى را دیدم منکر، آبى در پیش وى ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم تو کیستى؟ گفت من ابو مره ام، گفتم این چه آبست؟ گفت اشک چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من بر آمده، گفتم چرا مىگریى؟ گفت: ابکى فى ایّام الفراق لایّام الوصال. مهجوران را دندنه وصال در ایّام فراق روح دل باشد، بگذار تا بر خود بگریم که از من زارتر بجهان کس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
حسن بن على علیهما السلام زنى داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوى فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق
مرا خواسته جهان چه بکارست که کنارم تهى از یارست! و دوست از من بیزار است!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نى طبرزد
گویند این سخن با حسن بن على افتاد، در وى اثر کرد، و او را مراجعت کرد.
در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى بزیارت بیرون رفت بر سر گور فاطمه، میگریست میگفت:
مالى وقفت على القبور مسلّما
اکل التراب محاسنى فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابى
فعلیکم منّى السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب
قال الحبیب و کیف لى بجوابکم
و حجبت عن اهلى و عن اصحابى
منّى و منکم وصلة الاحباب
گفت: چه بودست؟ و دوست را چه رسیدست؟ که سلام میکنم و مىپرسم و جواب نمیدهد.؟ هاتفى آواز داد که دوستت میگوید: چون جواب دهم، که مهر مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاک تنها بمانده، و از خویش و پیوند باز مانده، از من بتو درود باد. آن نظام دوستى و پیوستگى امروز میان ما از هم فرو ریختست. و قلاده آن از هم بگسستست.
على ع از سر آن رنجورى برخاست و میرفت و این بیت میگفت:
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذى دون الفراق قلیل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد
دلیل على ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگرى
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
مالک دینار برادرى داشت نام وى ملکان، از دنیا بیرون شد. مالک بر سر خاک وى نشست و میگفت: یا ملکان، لا تقرّ عینى حتى اعلم این صرت، و لا اعلم ذلک ما دمت حیّا، آن گه بسیار بگریست، او را گفتند: اى مالک بمرگ وى چندین مىبگریى؟ گفت نه بآن مىگریم که از دنیا بیرون شد، یا بآنک امروز از وى بازماندم، بآن میگریم که اگر فردا برستخیز از وى باز مانم، و او را نه بینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسر فوات دیدار خالق خود کرا بود؟ و چون بود؟ گویند که فزع اکبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، که بر سر دو راه بر جان قومى نهند، و ایشان را از دوستان و برادران باز برند، این آسان ترست و درد آن کمتر، صعبتر آنست که اگر داغ فرقت اللَّه بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند:
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
گویند فردا در انجمن قیامت یکى را بیارند، ازین شوریده روزگارى، بد عهدى، فرمان در آید که او را بدوزخ برید، که داغ مهجورى دارد، چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند، و دیده خود بر کشد، بیندازد، گویند این چیست که کردى؟ گوید:
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
لمّا تیقنت انّى لست ابصرکم
غمضت عینى فلم انظر الى احد
روز و شب و گاه و بى گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمىبود جدا،
پرسید کسى نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
پیر بزرگ بسیار گفتى: دل رفت و دوست رفت، ندانم که از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر اىّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
گفتا بسرّم ندا آمد که از پس دوست شو، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دل را چه کند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
و عزت قرآن ثنا میکند بر قومى که پیوندها نبرند و فراق نجویند و گفت وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ و در ملکوت اعلى فریشتگانى آفریده یک نیمه ایشان برف است و یک نیمه آتش، و بقدرت خود این هر دو ضد در هم ساخته و بر جاى بداشته، و تسبیح ایشان اینست که: سبحان من یؤلف بین النار و الثلج الف یا رب بین قلوب المؤمنین من عبادک پیر صوفیان گفت: در بیابان میرفتم شخصى را دیدم منکر، آبى در پیش وى ایستاده، و از آن آب نبات بر آمده، گفتم تو کیستى؟ گفت من ابو مره ام، گفتم این چه آبست؟ گفت اشک چشم من است، و این سبزیها و نبات از آب چشم من بر آمده، گفتم چرا مىگریى؟ گفت: ابکى فى ایّام الفراق لایّام الوصال. مهجوران را دندنه وصال در ایّام فراق روح دل باشد، بگذار تا بر خود بگریم که از من زارتر بجهان کس نیست.
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان جهان
کامّید مرا فذلک این خواهد بود
حسن بن على علیهما السلام زنى داشت طلاق داد، او را، پس چهل هزار درم مهر آن زن بود بوى فرستاد تا دلش خوش شود، زن آن مال پیش نهاد و گریستن در گرفت گفت: متاع قلیل من حبیب مفارق
مرا خواسته جهان چه بکارست که کنارم تهى از یارست! و دوست از من بیزار است!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نى طبرزد
گویند این سخن با حسن بن على افتاد، در وى اثر کرد، و او را مراجعت کرد.
در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى بزیارت بیرون رفت بر سر گور فاطمه، میگریست میگفت:
مالى وقفت على القبور مسلّما
اکل التراب محاسنى فنسیتکم
قبر الحبیب فلم یرد جوابى
فعلیکم منّى السلام تقطعت
فهتف هاتف:
و أنارهین جنادل و تراب
قال الحبیب و کیف لى بجوابکم
و حجبت عن اهلى و عن اصحابى
منّى و منکم وصلة الاحباب
گفت: چه بودست؟ و دوست را چه رسیدست؟ که سلام میکنم و مىپرسم و جواب نمیدهد.؟ هاتفى آواز داد که دوستت میگوید: چون جواب دهم، که مهر مرگ بر دهنم نهاده، در میان سنگ و خاک تنها بمانده، و از خویش و پیوند باز مانده، از من بتو درود باد. آن نظام دوستى و پیوستگى امروز میان ما از هم فرو ریختست. و قلاده آن از هم بگسستست.
على ع از سر آن رنجورى برخاست و میرفت و این بیت میگفت:
لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة
و کلّ الّذى دون الفراق قلیل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد
دلیل على ان لا یدوم خلیل
چون درد فراق در جهان چیست، بگو
عاجز ز فراق ناشده کیست، بگو؟
گویند مرا که در فراقش مگرى
آن کیست که از فراق نگریست، بگو؟
مالک دینار برادرى داشت نام وى ملکان، از دنیا بیرون شد. مالک بر سر خاک وى نشست و میگفت: یا ملکان، لا تقرّ عینى حتى اعلم این صرت، و لا اعلم ذلک ما دمت حیّا، آن گه بسیار بگریست، او را گفتند: اى مالک بمرگ وى چندین مىبگریى؟ گفت نه بآن مىگریم که از دنیا بیرون شد، یا بآنک امروز از وى بازماندم، بآن میگریم که اگر فردا برستخیز از وى باز مانم، و او را نه بینم، این خود تحسر فوات دیدار مخلوق است، ایا تحسر فوات دیدار خالق خود کرا بود؟ و چون بود؟ گویند که فزع اکبر در قیامت داغ حسرت فرقت بود، که بر سر دو راه بر جان قومى نهند، و ایشان را از دوستان و برادران باز برند، این آسان ترست و درد آن کمتر، صعبتر آنست که اگر داغ فرقت اللَّه بر جان ما نهند و از راه سعادت بگردانند:
این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو
کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده
گویند فردا در انجمن قیامت یکى را بیارند، ازین شوریده روزگارى، بد عهدى، فرمان در آید که او را بدوزخ برید، که داغ مهجورى دارد، چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند، و دیده خود بر کشد، بیندازد، گویند این چیست که کردى؟ گوید:
ما را ز براى یار بد دیده بکار
اکنون چکنم بدیده بى دیدن یار
لمّا تیقنت انّى لست ابصرکم
غمضت عینى فلم انظر الى احد
روز و شب و گاه و بى گه آن ماه سما
یک دم زدن از برم نمىبود جدا،
پرسید کسى نشان ما زو عمدا
گفتا چه کسست؟ او ز کجا ما ز کجا؟
پیر بزرگ بسیار گفتى: دل رفت و دوست رفت، ندانم که از پس دوست روم یا از پس دل؟
حشاشة نفس ودّعت یوم ودّعوا
فلم ادر اىّ الظّاعنین اشیّع
فردا برود هر دو گرامى بدرست
بدرود کرا کنم ندانم ز نخست؟!
گفتا بسرّم ندا آمد که از پس دوست شو، که عاشق را دل از بهر یافت وصال دوست باید، چون دوست نبود دل را چه کند.
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ بر استاد کنید، و گوشوان باشید بر هنگام نمازها همه، وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى و خاصه بر نماز میانین، وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ و خداى را بپاى ایستید، بفرمانبردارى و پرستگارى. فَإِنْ خِفْتُمْ اگر ترسید از دشمن، فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً پیاده نماز میکنید، یا سوار در روش و در جنگ، فَإِذا أَمِنْتُمْ و آن گه که ایمن شوید، فَاذْکُرُوا اللَّهَ نماز کنید خداى را، کَما عَلَّمَکُمْ هم چنان که در شما آموخت ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ آنچه ندانستید.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند، وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ وصیت کرد اللَّه زنان ایشان را، مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ داشت ایشان را تا سر یک سال غَیْرَ إِخْراجٍ که ایشان را هیچ از آن عدّت و از آن جاى عدّت بیرون نیارند، فَإِنْ خَرَجْنَ چون سر سال باشد، که بیرون آیند فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگىء نیست که اولیاء ایشانید فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه ایشان کنند در تن خویش، مِنْ مَعْرُوفٍ از زناشویى با هم سر خویش وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خداى تواناى بى همتاى داناست.
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ و زنان دست باز داشته راست مَتاعٌ متعتى جز از کاوین خوش منشى ایشان را بِالْمَعْرُوفِ چیزى بچم به انصاف نه نفیس که رنج آید از آن بر مرد، نه خسیس که ننگ آید زن را از آن، حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ سزاست که خداى نهاد بر پرهیزگاران.
کَذلِکَ چنین هن یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ اللَّه پیدا میکند شما را سخنان خویش، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا مگر دریابید.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ندانستهاید قصه ایشان که از سراهاى خود بیرون رفتند وَ هُمْ أُلُوفٌ و ایشان هزاران بودند فراوان حَذَرَ الْمَوْتِ بپرهیز از طاعون، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا اللَّه ایشان را گفت که بر جاى بمیرید ثُمَّ أَحْیاهُمْ پس ایشان را زنده کرد إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با نیکوکارى و با نواخت است مردمان را وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۲) لکن بیشتر مردم آزادى وى نمیکنند و چون سپاس داران وى را نمىپرستند.
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ کشتن کنید با دشمنان خداى از بهر خداى. در آشکارا کردن راه بخدا وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ و بدانید که خداى شنواست و دانا
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند، وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ وصیت کرد اللَّه زنان ایشان را، مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ داشت ایشان را تا سر یک سال غَیْرَ إِخْراجٍ که ایشان را هیچ از آن عدّت و از آن جاى عدّت بیرون نیارند، فَإِنْ خَرَجْنَ چون سر سال باشد، که بیرون آیند فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگىء نیست که اولیاء ایشانید فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه ایشان کنند در تن خویش، مِنْ مَعْرُوفٍ از زناشویى با هم سر خویش وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خداى تواناى بى همتاى داناست.
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ و زنان دست باز داشته راست مَتاعٌ متعتى جز از کاوین خوش منشى ایشان را بِالْمَعْرُوفِ چیزى بچم به انصاف نه نفیس که رنج آید از آن بر مرد، نه خسیس که ننگ آید زن را از آن، حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ سزاست که خداى نهاد بر پرهیزگاران.
کَذلِکَ چنین هن یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ اللَّه پیدا میکند شما را سخنان خویش، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا مگر دریابید.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ندانستهاید قصه ایشان که از سراهاى خود بیرون رفتند وَ هُمْ أُلُوفٌ و ایشان هزاران بودند فراوان حَذَرَ الْمَوْتِ بپرهیز از طاعون، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا اللَّه ایشان را گفت که بر جاى بمیرید ثُمَّ أَحْیاهُمْ پس ایشان را زنده کرد إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با نیکوکارى و با نواخت است مردمان را وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۲) لکن بیشتر مردم آزادى وى نمیکنند و چون سپاس داران وى را نمىپرستند.
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ کشتن کنید با دشمنان خداى از بهر خداى. در آشکارا کردن راه بخدا وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ و بدانید که خداى شنواست و دانا
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ اى واظبوا على الصّلوات المکتوبة بمواقیتها، و حدودها و جمیع ما یجب فیها من حقوقها میگوید: بپاى دارید نمازهاى فریضه، و حقوق و حدود آن بشناسید، و بوقت خویش بجاى ارید. و آن پنج نماز است به پنج وقت، چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن مرد اعرابى را گفت، که از اسلام مىپرسید: «خمس صلوات فى الیوم و اللیلة» فقال هل على غیرها؟ فقال «لا، الّا ان تطوع» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «أ رأیتم؟ لو ان نهرا بباب احدکم یغتسل منه کل یوم خمس مرات هل یبقى علیه من درنه شىء؟» قالوا لا، قال «فذلک مثل الصلوات الخمس یمحو اللَّه بهن الخطایا» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «الصلوات الخمس و الجمعة الى الجمعة و رمضان الى رمضان مکفّرات لما بینهنّ اذا اجتنبت الکبائر» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «خمس صلوات افترضهن اللَّه تعالى من احسن وضوءهن و صلّاهنّ لوقتهن و أتمّ رکوعهنّ و خشوعهنّ کان له على اللَّه عهد ان یغفر له و من لم یفعل لیس له على اللَّه عهد ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلوا خمسکم و صوموا شهرکم و ادّوا زکاة اموالکم و اطیعوا اذا امرکم تدخلوا جنة ربکم»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن ثواب هذه الصلوات الخمس، فقال: «اما صلاة الظهر، فانّها الساعة التی تسعر جهنم، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا حرّم اللَّه علیه نفحات جهنم یوم القیامة، و اما الصلاة العصر فانها الساعة التی اکل آدم من الشجرة، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه، ثم تلا.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى و امّا صلاة المغرب فانها الساعة التی تاب اللَّه على آدم فما من مؤمن یصلّى هذه الصلاة محتسبا ثم یسئل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه و امّا الصّلاة العتمة فان القبر ظلمة و یوم القیمة ظلمة فما من قدم مشت فى ظلمة اللیل الى صلاة العتمة الّا حرّم اللَّه علیه قیود النار و یعطى نورا یجوز به على الصراط و امّا صلاة الفجر فما من مؤمن یصلّى الفجر اربعین یوما فى جماعة، الّا اعطاه اللَّه براتین براءة من النار و براءة من النفاق».
و اوقات این نماز پنچ گانه مختلف است و بیان آن هم در قرآن است و هم در سنت قال اللَّه تعالى: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ حین تمسون وقت نماز شام و خفتن است و حین تصبحون وقت نماز بامداد، و عَشِیًّا نماز دیگر و حِینَ تُظْهِرُونَ نماز پیشین. جاى دیگر گفت فسبّح بحمد ربک قبل طلوع الشمس. وقت نماز بامداد است، و قبل غروبها، نماز دیگر، و من آناء اللیل نماز شام و خفتن و اطراف النهار نماز پیشین. این بیان اوقات نمازست از کتاب خداى عز و جل اما از جهت سنت آنست که ابن عباس روایت کرد از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «امّنى جبرئیل عند باب البیت، فصلّى بى الظهر حین زالت الشمس و الفىء مثل الشراک، و صلى بى العصر، حین کان کل شىء بقدر ظلّه، و صلى المغرب حین افطر الصائم، و صلّى العشاء حین غاب الشفق، و صلى الصبح، حین حرم الطعام و الشراب على الصائم، و صلى الظهر فى الیوم الثانى، حین کان کل شیء بقدر ظلّه، وقت العصر بالامس، و صلى العصر حین صار ظل کل شیء مثله، و صلى المغرب للوقت الاول، لم یؤخرها عنه، و صلى العشاء حین ذهب ثلث اللیل، و صلى الصبح حین اسفر، ثم التفت الى فقال یا محمد: هذا وقت الانبیاء قبلک و الوقت ما بین هذا الوقتین» معنى محافظت بپاى داشتن این نمازهاست باین وقتهاى معین و حقوق آن بتمامى بجاى آوردن.
مصطفى گفت: کسى که در نماز تأخیر افکند و حقوق آن بجاى نیارد او را منافق نام کرد، فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: تلک صلاة المنافق، یجلس یرقب الشمس حتى اذا اصفرت و کانت بین قرنى الشیطان، قام فنقر اربعا لا یذکر اللَّه فیها الّا قلیلا» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لعلى «یا على، لا تؤخّر الصلاة اذا آنت و الجنازة اذا حضرت و الایم اذا وجدت لها کفوا»
و بدان که حقوق نماز بعضى شرائط است و بعضى ارکان، و بعضى مسنونات و هیآت، اما شرائط آنست که بیرون از نماز افتد، در مقدمه آن پنج شرط است: طهارت و ستر عورت و ایستادن بر جاى پاک و روى بقبله آوردن و شناختن وقت نماز بیقین یا بقلبه ظن، و اجناس ارکان نماز که بعضى از آن مکرر مىشود یازدهاند: اول نیت است، و نیت قصد دل است. و فرض نیت آنست که بدل بگوید مقارن تکبیر أؤدّی صلاة الظهر فریضة اللَّه عز و جل و گفتهاند آن مقدار بس بود که داند که کدام نماز همى گزارد، و اگر پرسند بى اندیشه جواب تواند داد.
اما نافله اگر از رواتب باشد یا وتر، لا بد به نیت تعیین کند و اگر تطوع باشد بیرون از رواتب نیت نماز کردن کفایت بود. و مقتدى را لا بد نیت اقتدا بامام باید کرد صحبت جماعت را و امام نیت امامت بیارد تحصیل تصلیت جماعة را. رکن دوم تکبیر احرام است و فرض آن مقدارست که گوید اللَّه اکبر. رکن سوم قیام است بقدر سورة فاتحه. رکن چهارم قراءة فاتحه است رکن پنجم رکوع است پشت خم دادن چندانک دست بزانو رسد رکن ششم سجود است چندانک پیشانى بى حجاب بر سجودگاه نهد با دو دست و دو زانو و دو قدم. رکن هفتم طمأنینه است بیارمیدن در این ارکان. هشتم نشستن است در تشهد آخر.
رکن نهم التحیات خواندن در آن فرض است که التحیات للَّه تا بآخر و این سه کلمات دیگر المبارکات الصلوات الطیبات از جمله سنن نماز است نه از جمله فرائض. رکن دهم درود است بر رسول ع در تشهد آخر، و مقدار فرض آنست که گوید اللهم صل على محمد و آل محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رکن یازدهم سلام دادن است و مقدار فرض آنست که گوید السلام علیکم.
هر چه ازین یازده بیرون است، از جمله سنن نمازست. و هیأت و آداب آن اگر بجاى آرد، نماز وى بصفت کمال بود، و اگر چیزى از آن بگذارد، بر وى سجود سهو نیست، مگر در چهار سنت، که این چهار بسجود سهو جبر کنند: یکى نشستن در تشهد اول، دیگر التحیات خواندن در آن، سوم درود دادن بر رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در آن، چهارم قنوت، اگر ازین چهار سنت یکى بگذارد یا همه بگذارد سجود سهو بجاى آن بیستد.
و بعضى علماء حصر جمله ارکان نماز کردهاند و سنن آن بر شمردهاند، گفتهاند چهارده رکن است و سى و پنج سنت، و شرح این از کتب فقه طلب باید کرد که اینجا بیش ازین احتمال نکند. و بدان که نماز کردن باذان و اقامت باین ترتیب که شرع فرموده خاصیت این امّت است، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: اعطیتم ما لم یعط احد من الامم، ان اللَّه جعل قربانکم الاستغفار و جعل صلوتکم الخمس بالاذان و الاقامة، و لم تصلها امة قبلکم فحافظوا على صلوتکم، و اىّ عبد صلى صلاة الفریضة ثم استغفر اللَّه عشر مرات، لم یقم من مقامه حتى یغفر له ذنوبه و لو کانت مثل رمل عالج و جبال تهامة»
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى علما را خلاف است که صلاة وسطى کدامست. بعضى گفتند نماز بامداد است، بعضى گفتند نماز پیشین است. و درستتر آنست، که نماز دیگر است، از بهر آن که دو نماز روز از یک سوى دارد، یکى در تاریکى و یکى در روشنایى، و دو نماز است از یک وى یکى در روشنایى و یکى در تاریکى روز احزاب نماز دیگر از رسول خدا فائت شد از وقت، کافران را گفت «ملأ اللَّه قلوبهم و قبورهم و بیوتهم نارا شغلونا عن صلاة الوسطى» و درست است از مصطفى که گفت روز میغ تعجیل کنید بنماز دیگر، که هر کس که هنگام وقت نماز دیگر ازو فائت شد، همچنانست که وى را بى کس و بى چیز کردند «کانما وتر اهله و ماله» سلیمان پیغامبر که اسبان را کشت، هم بر رنج آن کشت که او را مشغول کرده بودند از اول وقت نماز دیگر.
و یوشع بن نون در غزائى مشغول بود فتح نزدیک آمد، وقت نماز دیگر تنگ در آمد، دعا کرد اللَّه تعالى خورشید بروى نگه داشت بر جاى، تا وى بر دشمن دست یافت و نماز دیگر کرد. و گفتهاند که نماز دیگر از بهر آن عصر خوانند از تنگى که آنست و از کراهت که در تأخیر است. و مرد را که سوگند دهند بایمان مغلظه در شرع، بعد از نماز دیگر دهند، و ذلک فى قوله تعالى تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ.
و تخصیص نماز دیگر بمحافظه نه از آن است که در نمازهاى دیگر تضییع رواست، لکن فضل و شرف نماز دیگر را گفت بر همه نمازها، مثال این آنست که ماههاى حرام را گفت فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ گفت ماهها دوازده است: چهار از آن ماه حرام است نگر تا ظلم نکنید بر خویشتن درین ماههاى حرام یعنى که ظلم بر خویشتن در همه ماهها صعب است و در این ماههاى حرام صعبتر، از آنک حرمت و شرف این ماه حرام بیش است از آن ماههاى دیگر، همچنین تضییع نمازها صعب است، اما تضییع نماز دیگر صعب تر از آن، که رقم تخصیص دارد و نشان تفضیل. قومى گفتند که این صلاة وسطى نماز پنج گانه است در میان پنج رکن مسلمانى. و این قول بعید است و اختیار آنست که از پیش رفت. و ذکر صلاة وسطى رد است بر کوفیان، که فرائض نماز بشش بردهاند و وتر در آن گرفته، و اگر چنان بودى صلاة وسطى متصور نبودى و این بر کس پوشیده نشود. و قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان اللَّه زادکم صلاة لم یرد بذلک صلاة سادسة و معناه زادکم فى تطوعکم و نوافلکم وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ اى مطیعین، روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال «کل قنوت فى القرآن فهو طاعة» میگوید شما که مؤمنانید و امت مصطفى اید خداى را نماز کنید بفرمان بردارى و پرستگارى، نه چنان که اهل ملتهاى دیگر میکنند، که هر کسى در آن ملت خویش نماز میکند و با آن نماز نافرمانى و عصیان میکند. و گفتهاند که معنى قنوت قیام است در نماز. از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پرسیدند که کدام نماز فاضلتر؟
فقال «طول القنوت» گفت آن نماز که قیام آن درازتر و تمامتر بود، و منه قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ اى من هو مصلّ آناء اللیل. فسمى الصلوات قنوتا، لانها بالقیام تکون، و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصائم» یعنى المصلى الصائم، ثم قیل للدعاء قنوت، لانه انما یدعوا به قائما فى الصلوات قبل الرکوع او بعده.
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً اى اذا خفتم فى مطاردة العدو و التحام القتال و غیره، صلّوا مشاة او فرسانا کیف ما امکنکم، مستقبلى القبلة و غیر مستقبلها. میگوید اگر ترسید از دشمن یا از سبع یا از سیل یا از زخم مار یا از نهیب آتش، نماز فریضه بوقت خویش میکنید چنانک توانید، روى بقبله و پهلو بقبله و پشت بر قبله، ایستاده و تازیان و گردان، یعنى آن گه که در نماز مىایستد روى ستور بقبله گرداند و رکوع مىنماید و سجود فروتر از رکوع مىنماید. و تا تواند روى با پس نکند. و اگر مضطر ماند فرو مىآید و بر مىنشیند و زخم مىزند. رسول خدا سه بار نماز خوف کرده است از سه گونه: بذات الرقاع و ببطن النخلة و بعسفان هر جاى بر حسب حال ضرورت که دشمن از پس پشت بود دیگر کرد، و که دشمن میان او بود و میان قبله دیگر کرد، و که دشمن گردان بود و درهم افتاده دیگر کرد. و شرح این در سورة النساء بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ الآیة.... ذکر اینجا نماز است و از بهر آن ذکر خواند که نماز سر تا سر از ذکر خالى نیست، چنانک گفت وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی یعنى نماز بپاى دار پیوستن یاد مرا، فَإِذا أَمِنْتُمْ میگوید و آن گه که ایمن شدید از دشمن، نمازهاى پنجگانه باوقات و شرایط و حقوق آن بپاى دارید.
کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ همچنانک در شما آموخت آنچه ندانستید یعنى نماز کردن در حال بیم و ترس از دشمن، این همچنانست که آنجا گفت وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ جاى دیگر این منت على الخصوص بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نهاد، تشریف وى را گفت «و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل اللَّه علیک عظما».
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً الآیة.... قراءة ابو عمر و ابن عامر و حمزه و حفص وَصِیَّةً بنصب است، اى اوصى اللَّه وصیة، دیگران برفع خوانند اى کتبت علیهم وصیة. در ابتداء اسلام پیش از آنک آیات مواریث آمد زنان را از شوهران نصیبى از میراث نبود، اما شوهر چون بمردى بر زن یک سال عدت بودى، و در آن یک سال نفقه وى طعام و کسوت و سکنى بر ترکه شوهر بودى، ما دام که از جاى عدت بطوع بیرون نیامدى، اگر بیرون آمدى نفقه بیفتادى. پس چون آیات مواریث آمد، از نفقه یک سال منسوخ گشت بنصیب میراث، گاه ربع و گاه ثمن. و یک سال عدت منسوخ شد بچهار ماه و ده روز، و ذلک فى قوله یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً قوله: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ الآیة.... معنى این آیت همانست که از پیش رفت، از ذکر متعت و احکام آن. و زیادت بیان درین آیت آنست که جمله مطلقات را پیش از مسیس متعت واجب کرد. و در آیت پیش خصوصا زنانى را گفت که ایشان را طلاق پیش از مسیس دهند. و بحکم این آیت على ع گفت: «لکل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة»
و تلا هذه الآیة وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ. ابن زید گفت چون آیت آمد مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مطلّقة را متعت دهید که متعت واجب است بر نیکوکاران، مردى گفت از جمله مسلمانان، اگر خواهم کنم و اگر خواهم نکنم، که این احسانى است نه بر همه مسلمانان واجب کرده که بر محسنان واجب کرده، چنانک گفت حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ پس رب العزة گفت درین آیت: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ اى الذین یتّقون الشرک، این متعت واجب است بر هر که مسلمان است، از شرک باز پرهیزنده کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ روایت کنند از على ع که عقل بر دو ضرب است: مطبوع و مسموع. و کمال بنده در دیندارى وى بآنست که این هر دو عقل او را جمع شوند، اول مطبوعى که بنده بآن مکلف شود، و خطاب شرع بآن متوجه گردد، و آن آنست که مصطفى گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه تعالى لما خلق العقل قال له اقبل فاقبل، ثم قال له ادبر فادبر، ثم قال و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منک بک آخذ و بک اعطى».
دیگر عقل مسموعى آنست: که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «یا على اذا أ تقرب الناس لى الناس الى خالقهم بالصلاة و الصوم فتقرب الیه بانواع العقل، تسبقهم بالدرجات و الزلفى عند الناس فى الدنیا و عند اللَّه فى الآخرة»
و حقیقت این عقل بایمان و تقوى و اخلاص باز گردد. و آن آنست که در قرآن جایها گفته أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ و هو المشار الیه
بقوله صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «قسّم اللَّه العقل على ثلاثة اجزاء فمن کانت فیه کمل عقله و من لم تکن فیه فلا عقل له: حسن المعرفة باللّه، و حسن الطاعة للَّه، و حسن الصبر على امر اللَّه».
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة... یعنى الم تخبر، این رؤیت دل است که آن را علم گویند، نه رؤیت چشم که عیان باشد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن قوم را بعیان در نیافت، اما برؤیت دل بدید و بدانست، از آنک اللَّه تعالى بوى خبر کرد و آگاهى داد. أَ لَمْ تَرَ میگوید نبینى ایشان را، ندانستهاى قصه ایشان که از سرایهاى خود بیرون رفتند به پرهیز از طاعون، گفتهاند که امت حزقیل اند، مقاتل و کلبى گفتند: هشت هزار بودند، سدى گفت سى و اند هزار بودند، و چهل هزار گفتهاند، و هفتاد هزار گفتهاند. على الجمله عددى بسیار بودند که اللَّه میگوید وَ هُمْ أُلُوفٌ. در زمین ایشان طاعون افتاد بیرون رفتند تا از طاعون بگریزند و قصد رود بارى کردند، چون در آن رودبار همه بهم آمدند فریشته بانگ بریشان زد، بر یک جاى همه بمردند، آفتاب بریشان تافت بگندیدند.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا سمعتم بهذا الوباء ببلد فلا تقدّموا علیه، و اذا وقع علیه و انتم فیه فلا تخرجوا فرارا منه»
و سألت عائشة النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن الطاعون، فقال لها انه کان عذابا یبعثه اللَّه على من یشاء و یجعله رحمة للمؤمنین، فایّما عبد وقع الطاعون فاقام فى بلده صابرا محتسبا و علم انّه لن یصیبه الا ما کتب اللَّه له، فله اجر شهید.»
پس پیغامبر ایشان حزقیل فرا رسید و ایشان را چنان دید، اندوهگن گشت، بگریست و دعا کرد. اللَّه تعالى ایشان را زنده کرد بعد از هشت روز و فرا پیش وى کرد، و آن نتن که از اثر مرگ بریشان بود، بریشان بماند و هنوز در نسل ایشان از اولاد یهود مانده است. حزقیل پیغامبرى بود از بنى اسرائیل سوم موسى، که بعد از موسى یوشع بن نون بود، پس کالب بن یوفنا، پس حزقیل. و او را ابن العجوز میگفتند از آنک مادر وى پیر زنى بود نازاینده، از خداى عز و جل این فرزند بپیرى خواست و او را بداد، مقاتل گفت: حزقیل ذو الکفل است، و انما سمى ذو الکفل لانه تکفل سبعین نبیا، و انجاهم من القتل، فقال لهم اذهبوا فانى ان قتلت کان خیرا من ان تقتلوا جمیعا، فلما جاء الیهود و سالوا حزقیل عن الانبیاء السبعین، قال انهم ذهبوا و لا ادرى این هم. و منع اللَّه ذا الکفل من الیهود إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ از روى معنى هر دو ناس یکسان نه اند. اول گفت لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ این ناس عموم مردماند که نعمت و فضل اللَّه بر همه روانست. پس گفت وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ این ناس على الخصوص اهل شکراند و ایشان جز مکلفان نه اند، که شکر بر اهل تکلیف واجب است، فکانه قال و لکن اکثر المکلفین لا یشکرون ازین جهت اکثر الناس گفت و اکثرهم نگفت، میگوید اى بسا نواخت که از آفریدگار بر بندگان است، اى بسا نیکو کارى که از اللَّه بریشانست لکن ایشان سپاسدارى نمیکنند، و شکر آن نعمت بجاى نمىآرند. شب معراج چون مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بحضرت عزت رسید اللَّه تعالى شکایت این امت با وى کرد گفت «یا محمد لم اکلفهم عمل الغد و هم یطلبون منى رزق غد، یا محمد سمیت نفسى معزا و مذلا و هم یطلبون العز من سواى. و یطلبون الحاجة من غیرى، یاکلون رزقى و یشکرون غیرى» پس در عقب قصه امت حزقیل امت محمد را گفت: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... شما چون ایشان مباشید که از مرگ مىبگریختند، جنگ کنید با دشمن دین و در راه خدا بکوشید، و در قتال دشمن از بیم مرگ به مگریزید، که گریختن از مرگ شما را سود ندارد، چنانک آن قوم را سود نداشت، «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ.» آوردهاند که سلیمان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روزى نشسته بود و ندیمى با وى، ملک الموت در آمد و تیز در روى آن ندیم مىنگریست، پس چون بیرون شد آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کس بود که چنین تیز در من مىنگرست؟ سلیمان گفت ملک الموت بود، ندیم بترسید، از وى درخواست که باد را فرماید تا وى را بزمین هندوستان برد سلیمان باد را فرمان داد تا وى را بزمین هندوستان برد، پس هم در ساعة ملک الموت باز آمد، سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگرستن تو در آن ندیم ما چه بود؟ گفت عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعة در زمین هندوستان قبض کنم، و مسافتى عظیم میدیدم میان این مرد و میان آن زمین، پس تعجب میکردم تا خود چون بود این حال؟ و چنین افتاد که دیدى! وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ الآیة... بدانید که اللَّه شنواست و دانا، در شنوایى یکتا و در دانایى بىهمتا، اگرش بخوانى شنود دعاء تو، و رنه خوانى داند حال تو.
یحکى عن بعضهم انه قال کنت جائعا فقلت لبعض معارفی انى جائع، فلم یفتح لى من قبله شیء، فمضیت فوجدت درهما ملقى فى الطریق، فرفعته فاذا هو مکتوب علیه، أما کان اللَّه عالما بجوعک حتى قلت آنى جائع؟
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلوا خمسکم و صوموا شهرکم و ادّوا زکاة اموالکم و اطیعوا اذا امرکم تدخلوا جنة ربکم»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن ثواب هذه الصلوات الخمس، فقال: «اما صلاة الظهر، فانّها الساعة التی تسعر جهنم، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا حرّم اللَّه علیه نفحات جهنم یوم القیامة، و اما الصلاة العصر فانها الساعة التی اکل آدم من الشجرة، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه، ثم تلا.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى و امّا صلاة المغرب فانها الساعة التی تاب اللَّه على آدم فما من مؤمن یصلّى هذه الصلاة محتسبا ثم یسئل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه و امّا الصّلاة العتمة فان القبر ظلمة و یوم القیمة ظلمة فما من قدم مشت فى ظلمة اللیل الى صلاة العتمة الّا حرّم اللَّه علیه قیود النار و یعطى نورا یجوز به على الصراط و امّا صلاة الفجر فما من مؤمن یصلّى الفجر اربعین یوما فى جماعة، الّا اعطاه اللَّه براتین براءة من النار و براءة من النفاق».
و اوقات این نماز پنچ گانه مختلف است و بیان آن هم در قرآن است و هم در سنت قال اللَّه تعالى: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ حین تمسون وقت نماز شام و خفتن است و حین تصبحون وقت نماز بامداد، و عَشِیًّا نماز دیگر و حِینَ تُظْهِرُونَ نماز پیشین. جاى دیگر گفت فسبّح بحمد ربک قبل طلوع الشمس. وقت نماز بامداد است، و قبل غروبها، نماز دیگر، و من آناء اللیل نماز شام و خفتن و اطراف النهار نماز پیشین. این بیان اوقات نمازست از کتاب خداى عز و جل اما از جهت سنت آنست که ابن عباس روایت کرد از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «امّنى جبرئیل عند باب البیت، فصلّى بى الظهر حین زالت الشمس و الفىء مثل الشراک، و صلى بى العصر، حین کان کل شىء بقدر ظلّه، و صلى المغرب حین افطر الصائم، و صلّى العشاء حین غاب الشفق، و صلى الصبح، حین حرم الطعام و الشراب على الصائم، و صلى الظهر فى الیوم الثانى، حین کان کل شیء بقدر ظلّه، وقت العصر بالامس، و صلى العصر حین صار ظل کل شیء مثله، و صلى المغرب للوقت الاول، لم یؤخرها عنه، و صلى العشاء حین ذهب ثلث اللیل، و صلى الصبح حین اسفر، ثم التفت الى فقال یا محمد: هذا وقت الانبیاء قبلک و الوقت ما بین هذا الوقتین» معنى محافظت بپاى داشتن این نمازهاست باین وقتهاى معین و حقوق آن بتمامى بجاى آوردن.
مصطفى گفت: کسى که در نماز تأخیر افکند و حقوق آن بجاى نیارد او را منافق نام کرد، فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: تلک صلاة المنافق، یجلس یرقب الشمس حتى اذا اصفرت و کانت بین قرنى الشیطان، قام فنقر اربعا لا یذکر اللَّه فیها الّا قلیلا» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لعلى «یا على، لا تؤخّر الصلاة اذا آنت و الجنازة اذا حضرت و الایم اذا وجدت لها کفوا»
و بدان که حقوق نماز بعضى شرائط است و بعضى ارکان، و بعضى مسنونات و هیآت، اما شرائط آنست که بیرون از نماز افتد، در مقدمه آن پنج شرط است: طهارت و ستر عورت و ایستادن بر جاى پاک و روى بقبله آوردن و شناختن وقت نماز بیقین یا بقلبه ظن، و اجناس ارکان نماز که بعضى از آن مکرر مىشود یازدهاند: اول نیت است، و نیت قصد دل است. و فرض نیت آنست که بدل بگوید مقارن تکبیر أؤدّی صلاة الظهر فریضة اللَّه عز و جل و گفتهاند آن مقدار بس بود که داند که کدام نماز همى گزارد، و اگر پرسند بى اندیشه جواب تواند داد.
اما نافله اگر از رواتب باشد یا وتر، لا بد به نیت تعیین کند و اگر تطوع باشد بیرون از رواتب نیت نماز کردن کفایت بود. و مقتدى را لا بد نیت اقتدا بامام باید کرد صحبت جماعت را و امام نیت امامت بیارد تحصیل تصلیت جماعة را. رکن دوم تکبیر احرام است و فرض آن مقدارست که گوید اللَّه اکبر. رکن سوم قیام است بقدر سورة فاتحه. رکن چهارم قراءة فاتحه است رکن پنجم رکوع است پشت خم دادن چندانک دست بزانو رسد رکن ششم سجود است چندانک پیشانى بى حجاب بر سجودگاه نهد با دو دست و دو زانو و دو قدم. رکن هفتم طمأنینه است بیارمیدن در این ارکان. هشتم نشستن است در تشهد آخر.
رکن نهم التحیات خواندن در آن فرض است که التحیات للَّه تا بآخر و این سه کلمات دیگر المبارکات الصلوات الطیبات از جمله سنن نماز است نه از جمله فرائض. رکن دهم درود است بر رسول ع در تشهد آخر، و مقدار فرض آنست که گوید اللهم صل على محمد و آل محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رکن یازدهم سلام دادن است و مقدار فرض آنست که گوید السلام علیکم.
هر چه ازین یازده بیرون است، از جمله سنن نمازست. و هیأت و آداب آن اگر بجاى آرد، نماز وى بصفت کمال بود، و اگر چیزى از آن بگذارد، بر وى سجود سهو نیست، مگر در چهار سنت، که این چهار بسجود سهو جبر کنند: یکى نشستن در تشهد اول، دیگر التحیات خواندن در آن، سوم درود دادن بر رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در آن، چهارم قنوت، اگر ازین چهار سنت یکى بگذارد یا همه بگذارد سجود سهو بجاى آن بیستد.
و بعضى علماء حصر جمله ارکان نماز کردهاند و سنن آن بر شمردهاند، گفتهاند چهارده رکن است و سى و پنج سنت، و شرح این از کتب فقه طلب باید کرد که اینجا بیش ازین احتمال نکند. و بدان که نماز کردن باذان و اقامت باین ترتیب که شرع فرموده خاصیت این امّت است، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: اعطیتم ما لم یعط احد من الامم، ان اللَّه جعل قربانکم الاستغفار و جعل صلوتکم الخمس بالاذان و الاقامة، و لم تصلها امة قبلکم فحافظوا على صلوتکم، و اىّ عبد صلى صلاة الفریضة ثم استغفر اللَّه عشر مرات، لم یقم من مقامه حتى یغفر له ذنوبه و لو کانت مثل رمل عالج و جبال تهامة»
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى علما را خلاف است که صلاة وسطى کدامست. بعضى گفتند نماز بامداد است، بعضى گفتند نماز پیشین است. و درستتر آنست، که نماز دیگر است، از بهر آن که دو نماز روز از یک سوى دارد، یکى در تاریکى و یکى در روشنایى، و دو نماز است از یک وى یکى در روشنایى و یکى در تاریکى روز احزاب نماز دیگر از رسول خدا فائت شد از وقت، کافران را گفت «ملأ اللَّه قلوبهم و قبورهم و بیوتهم نارا شغلونا عن صلاة الوسطى» و درست است از مصطفى که گفت روز میغ تعجیل کنید بنماز دیگر، که هر کس که هنگام وقت نماز دیگر ازو فائت شد، همچنانست که وى را بى کس و بى چیز کردند «کانما وتر اهله و ماله» سلیمان پیغامبر که اسبان را کشت، هم بر رنج آن کشت که او را مشغول کرده بودند از اول وقت نماز دیگر.
و یوشع بن نون در غزائى مشغول بود فتح نزدیک آمد، وقت نماز دیگر تنگ در آمد، دعا کرد اللَّه تعالى خورشید بروى نگه داشت بر جاى، تا وى بر دشمن دست یافت و نماز دیگر کرد. و گفتهاند که نماز دیگر از بهر آن عصر خوانند از تنگى که آنست و از کراهت که در تأخیر است. و مرد را که سوگند دهند بایمان مغلظه در شرع، بعد از نماز دیگر دهند، و ذلک فى قوله تعالى تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ.
و تخصیص نماز دیگر بمحافظه نه از آن است که در نمازهاى دیگر تضییع رواست، لکن فضل و شرف نماز دیگر را گفت بر همه نمازها، مثال این آنست که ماههاى حرام را گفت فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ گفت ماهها دوازده است: چهار از آن ماه حرام است نگر تا ظلم نکنید بر خویشتن درین ماههاى حرام یعنى که ظلم بر خویشتن در همه ماهها صعب است و در این ماههاى حرام صعبتر، از آنک حرمت و شرف این ماه حرام بیش است از آن ماههاى دیگر، همچنین تضییع نمازها صعب است، اما تضییع نماز دیگر صعب تر از آن، که رقم تخصیص دارد و نشان تفضیل. قومى گفتند که این صلاة وسطى نماز پنج گانه است در میان پنج رکن مسلمانى. و این قول بعید است و اختیار آنست که از پیش رفت. و ذکر صلاة وسطى رد است بر کوفیان، که فرائض نماز بشش بردهاند و وتر در آن گرفته، و اگر چنان بودى صلاة وسطى متصور نبودى و این بر کس پوشیده نشود. و قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان اللَّه زادکم صلاة لم یرد بذلک صلاة سادسة و معناه زادکم فى تطوعکم و نوافلکم وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ اى مطیعین، روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال «کل قنوت فى القرآن فهو طاعة» میگوید شما که مؤمنانید و امت مصطفى اید خداى را نماز کنید بفرمان بردارى و پرستگارى، نه چنان که اهل ملتهاى دیگر میکنند، که هر کسى در آن ملت خویش نماز میکند و با آن نماز نافرمانى و عصیان میکند. و گفتهاند که معنى قنوت قیام است در نماز. از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پرسیدند که کدام نماز فاضلتر؟
فقال «طول القنوت» گفت آن نماز که قیام آن درازتر و تمامتر بود، و منه قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ اى من هو مصلّ آناء اللیل. فسمى الصلوات قنوتا، لانها بالقیام تکون، و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصائم» یعنى المصلى الصائم، ثم قیل للدعاء قنوت، لانه انما یدعوا به قائما فى الصلوات قبل الرکوع او بعده.
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً اى اذا خفتم فى مطاردة العدو و التحام القتال و غیره، صلّوا مشاة او فرسانا کیف ما امکنکم، مستقبلى القبلة و غیر مستقبلها. میگوید اگر ترسید از دشمن یا از سبع یا از سیل یا از زخم مار یا از نهیب آتش، نماز فریضه بوقت خویش میکنید چنانک توانید، روى بقبله و پهلو بقبله و پشت بر قبله، ایستاده و تازیان و گردان، یعنى آن گه که در نماز مىایستد روى ستور بقبله گرداند و رکوع مىنماید و سجود فروتر از رکوع مىنماید. و تا تواند روى با پس نکند. و اگر مضطر ماند فرو مىآید و بر مىنشیند و زخم مىزند. رسول خدا سه بار نماز خوف کرده است از سه گونه: بذات الرقاع و ببطن النخلة و بعسفان هر جاى بر حسب حال ضرورت که دشمن از پس پشت بود دیگر کرد، و که دشمن میان او بود و میان قبله دیگر کرد، و که دشمن گردان بود و درهم افتاده دیگر کرد. و شرح این در سورة النساء بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ الآیة.... ذکر اینجا نماز است و از بهر آن ذکر خواند که نماز سر تا سر از ذکر خالى نیست، چنانک گفت وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی یعنى نماز بپاى دار پیوستن یاد مرا، فَإِذا أَمِنْتُمْ میگوید و آن گه که ایمن شدید از دشمن، نمازهاى پنجگانه باوقات و شرایط و حقوق آن بپاى دارید.
کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ همچنانک در شما آموخت آنچه ندانستید یعنى نماز کردن در حال بیم و ترس از دشمن، این همچنانست که آنجا گفت وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ جاى دیگر این منت على الخصوص بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نهاد، تشریف وى را گفت «و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل اللَّه علیک عظما».
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً الآیة.... قراءة ابو عمر و ابن عامر و حمزه و حفص وَصِیَّةً بنصب است، اى اوصى اللَّه وصیة، دیگران برفع خوانند اى کتبت علیهم وصیة. در ابتداء اسلام پیش از آنک آیات مواریث آمد زنان را از شوهران نصیبى از میراث نبود، اما شوهر چون بمردى بر زن یک سال عدت بودى، و در آن یک سال نفقه وى طعام و کسوت و سکنى بر ترکه شوهر بودى، ما دام که از جاى عدت بطوع بیرون نیامدى، اگر بیرون آمدى نفقه بیفتادى. پس چون آیات مواریث آمد، از نفقه یک سال منسوخ گشت بنصیب میراث، گاه ربع و گاه ثمن. و یک سال عدت منسوخ شد بچهار ماه و ده روز، و ذلک فى قوله یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً قوله: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ الآیة.... معنى این آیت همانست که از پیش رفت، از ذکر متعت و احکام آن. و زیادت بیان درین آیت آنست که جمله مطلقات را پیش از مسیس متعت واجب کرد. و در آیت پیش خصوصا زنانى را گفت که ایشان را طلاق پیش از مسیس دهند. و بحکم این آیت على ع گفت: «لکل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة»
و تلا هذه الآیة وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ. ابن زید گفت چون آیت آمد مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مطلّقة را متعت دهید که متعت واجب است بر نیکوکاران، مردى گفت از جمله مسلمانان، اگر خواهم کنم و اگر خواهم نکنم، که این احسانى است نه بر همه مسلمانان واجب کرده که بر محسنان واجب کرده، چنانک گفت حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ پس رب العزة گفت درین آیت: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ اى الذین یتّقون الشرک، این متعت واجب است بر هر که مسلمان است، از شرک باز پرهیزنده کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ روایت کنند از على ع که عقل بر دو ضرب است: مطبوع و مسموع. و کمال بنده در دیندارى وى بآنست که این هر دو عقل او را جمع شوند، اول مطبوعى که بنده بآن مکلف شود، و خطاب شرع بآن متوجه گردد، و آن آنست که مصطفى گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه تعالى لما خلق العقل قال له اقبل فاقبل، ثم قال له ادبر فادبر، ثم قال و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منک بک آخذ و بک اعطى».
دیگر عقل مسموعى آنست: که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «یا على اذا أ تقرب الناس لى الناس الى خالقهم بالصلاة و الصوم فتقرب الیه بانواع العقل، تسبقهم بالدرجات و الزلفى عند الناس فى الدنیا و عند اللَّه فى الآخرة»
و حقیقت این عقل بایمان و تقوى و اخلاص باز گردد. و آن آنست که در قرآن جایها گفته أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ و هو المشار الیه
بقوله صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «قسّم اللَّه العقل على ثلاثة اجزاء فمن کانت فیه کمل عقله و من لم تکن فیه فلا عقل له: حسن المعرفة باللّه، و حسن الطاعة للَّه، و حسن الصبر على امر اللَّه».
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة... یعنى الم تخبر، این رؤیت دل است که آن را علم گویند، نه رؤیت چشم که عیان باشد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن قوم را بعیان در نیافت، اما برؤیت دل بدید و بدانست، از آنک اللَّه تعالى بوى خبر کرد و آگاهى داد. أَ لَمْ تَرَ میگوید نبینى ایشان را، ندانستهاى قصه ایشان که از سرایهاى خود بیرون رفتند به پرهیز از طاعون، گفتهاند که امت حزقیل اند، مقاتل و کلبى گفتند: هشت هزار بودند، سدى گفت سى و اند هزار بودند، و چهل هزار گفتهاند، و هفتاد هزار گفتهاند. على الجمله عددى بسیار بودند که اللَّه میگوید وَ هُمْ أُلُوفٌ. در زمین ایشان طاعون افتاد بیرون رفتند تا از طاعون بگریزند و قصد رود بارى کردند، چون در آن رودبار همه بهم آمدند فریشته بانگ بریشان زد، بر یک جاى همه بمردند، آفتاب بریشان تافت بگندیدند.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا سمعتم بهذا الوباء ببلد فلا تقدّموا علیه، و اذا وقع علیه و انتم فیه فلا تخرجوا فرارا منه»
و سألت عائشة النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن الطاعون، فقال لها انه کان عذابا یبعثه اللَّه على من یشاء و یجعله رحمة للمؤمنین، فایّما عبد وقع الطاعون فاقام فى بلده صابرا محتسبا و علم انّه لن یصیبه الا ما کتب اللَّه له، فله اجر شهید.»
پس پیغامبر ایشان حزقیل فرا رسید و ایشان را چنان دید، اندوهگن گشت، بگریست و دعا کرد. اللَّه تعالى ایشان را زنده کرد بعد از هشت روز و فرا پیش وى کرد، و آن نتن که از اثر مرگ بریشان بود، بریشان بماند و هنوز در نسل ایشان از اولاد یهود مانده است. حزقیل پیغامبرى بود از بنى اسرائیل سوم موسى، که بعد از موسى یوشع بن نون بود، پس کالب بن یوفنا، پس حزقیل. و او را ابن العجوز میگفتند از آنک مادر وى پیر زنى بود نازاینده، از خداى عز و جل این فرزند بپیرى خواست و او را بداد، مقاتل گفت: حزقیل ذو الکفل است، و انما سمى ذو الکفل لانه تکفل سبعین نبیا، و انجاهم من القتل، فقال لهم اذهبوا فانى ان قتلت کان خیرا من ان تقتلوا جمیعا، فلما جاء الیهود و سالوا حزقیل عن الانبیاء السبعین، قال انهم ذهبوا و لا ادرى این هم. و منع اللَّه ذا الکفل من الیهود إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ از روى معنى هر دو ناس یکسان نه اند. اول گفت لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ این ناس عموم مردماند که نعمت و فضل اللَّه بر همه روانست. پس گفت وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ این ناس على الخصوص اهل شکراند و ایشان جز مکلفان نه اند، که شکر بر اهل تکلیف واجب است، فکانه قال و لکن اکثر المکلفین لا یشکرون ازین جهت اکثر الناس گفت و اکثرهم نگفت، میگوید اى بسا نواخت که از آفریدگار بر بندگان است، اى بسا نیکو کارى که از اللَّه بریشانست لکن ایشان سپاسدارى نمیکنند، و شکر آن نعمت بجاى نمىآرند. شب معراج چون مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بحضرت عزت رسید اللَّه تعالى شکایت این امت با وى کرد گفت «یا محمد لم اکلفهم عمل الغد و هم یطلبون منى رزق غد، یا محمد سمیت نفسى معزا و مذلا و هم یطلبون العز من سواى. و یطلبون الحاجة من غیرى، یاکلون رزقى و یشکرون غیرى» پس در عقب قصه امت حزقیل امت محمد را گفت: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... شما چون ایشان مباشید که از مرگ مىبگریختند، جنگ کنید با دشمن دین و در راه خدا بکوشید، و در قتال دشمن از بیم مرگ به مگریزید، که گریختن از مرگ شما را سود ندارد، چنانک آن قوم را سود نداشت، «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ.» آوردهاند که سلیمان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روزى نشسته بود و ندیمى با وى، ملک الموت در آمد و تیز در روى آن ندیم مىنگریست، پس چون بیرون شد آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کس بود که چنین تیز در من مىنگرست؟ سلیمان گفت ملک الموت بود، ندیم بترسید، از وى درخواست که باد را فرماید تا وى را بزمین هندوستان برد سلیمان باد را فرمان داد تا وى را بزمین هندوستان برد، پس هم در ساعة ملک الموت باز آمد، سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگرستن تو در آن ندیم ما چه بود؟ گفت عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعة در زمین هندوستان قبض کنم، و مسافتى عظیم میدیدم میان این مرد و میان آن زمین، پس تعجب میکردم تا خود چون بود این حال؟ و چنین افتاد که دیدى! وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ الآیة... بدانید که اللَّه شنواست و دانا، در شنوایى یکتا و در دانایى بىهمتا، اگرش بخوانى شنود دعاء تو، و رنه خوانى داند حال تو.
یحکى عن بعضهم انه قال کنت جائعا فقلت لبعض معارفی انى جائع، فلم یفتح لى من قبله شیء، فمضیت فوجدت درهما ملقى فى الطریق، فرفعته فاذا هو مکتوب علیه، أما کان اللَّه عالما بجوعک حتى قلت آنى جائع؟
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً خداوند کریم، نامبردار عظیم، مهربان نوازنده بخشنده دارنده، جلت احدیته و تقدست صمدیته، در این آیت بندگان را مىنوازد هم توانگران را و هم درویشان را، توانگران را مىنوازد، که ازیشان قرض میخواهد و قرض از دوستان خواهند. یحیى معاذ گفت عجبت ممّن یبقى له مال و رب العرش استقرضه. و فى الخبر الصحیح ینزل اللَّه عز و جل، فیقول من یدعونى فاجیبه؟ ثم یبسط یدیه، فیقول من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم؟
چه دانى تو؟ که این قرض خواستن چه کرامت و چه نثار است! نثارى که بر روى جان گویى نگارست، و درخت سرور از وى ببارست، و دیده طرب بوى بیدارست. میگوید کیست او که قرض دهد باو که ظالم نیست تا به برد و درویش نیست که از باز دادن درماند، و آن کس که قدر این خطاب شناسد، فضل از مال جان و دل در پیش نهد گوید:
جز با تو بجان و دل تکلف نکنم
دل ملک تو شد درو تصرف نکنم
گر جان باشارتى بخواهى ز رهى
در حال فرستم و توقف نکنم
روزى على مرتضى ع در خانه شد، حسن و حسین پیش فاطمه زهرا مىگریستند، على گفت یا فاطمه چه بودست این روشنایى چشم و میوه دل و سرور جان ما را که میگریند؟ فاطمه گفت یا على مانا که گرسنهاند، که یک روز گذشت تا هیچ چیز نخوردهاند. و دیگى بر سر آتش نهاده بود على گفت آن چیست که در دیگست؟ فاطمه گفت در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهى، دل خوشى این فرزندان را بر سر آتش نهادم، تا پندارند که چیزى مىپرم، على ع دلتنگ شد عبایى نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامى خرید، ناگاه سائلى آواز داد که «من یقرض اللَّه یجده ملیّا وفیّا» على ع آنچه داشت بوى داد، باز آمد و با فاطمه بگفت. فاطمه گفت: وفقت یا ابا الحسن و لم تزل فى خیر
نوشت باد یا ابا الحسن که توفیق یافتى و نیکو چیزى کردى، و تو خود همیشه با خبر بوده و با توفیق، على بازگشت تا بمسجد رسول شود و نماز کند، اعرابیى را دید که شترى میفروخت، گفت یا ابا الحسن این شتر را میفروشم بخر، على گفت نتوانم که بهاى آن ندارم، اعرابى گفت بتو فروختم تا وقتى که غنیمتى در رسد یا عطائى از بیت المال بتو درآید، على آن شتر بشصت درم بخرید و فرا پیش کرد، اعرابى دیگر پیش وى درآمد، گفت یا على این شتر بمن فروشى گفت فروشم، گفت بچند؟
گفت، بچندانک خواهى، گفت بصد و بیست درم خریدم، على گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وى، و بخانه باز شد، با فاطمه گفت که ازین شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به کار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابى، مصطفى را دید گفت یا على تا کجا؟ على قصه خویش باز گفت، رسول خدا شادى نمود و او را بشارت داد و تهنیت کرد، گفت یا على آن اعرابى نبود، آن جبرئیل بود که فروخت، و میکائیل بود که خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقههاى بهشت، این آن قرض بود که تو باللّه دادى و درویش را بآن بنواختى، و قد قال اللَّه عز و جل مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اما نواخت درویشان درین آیت آنست که اللَّه قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزى نباشد از بهر وى قرض نکند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وى بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنک قرض خواستن هر چند که بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت که نه از دوست خواهند، و آن کس را که از بهر وى خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد، نه بینى که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در حال ضرورت قرض خواست از جهودى، و درع خود بنزدیک وى برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.
بنگر که از که خواست و بنگر که کرا خواست! هر چند که این نادر افتد، و اغلب آنست که قرض از دوستان خواهند، و روى فرا آشنایان کنند، چندین جایگه در قرآن رب العالمین خطاب میکند با آشنایان و مؤمنان أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً با هر یکى حسن بگفت تا بدانى که آنچه به اللَّه دهند پاک باید و حلال و نیکو، ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب، و گفتهاند قرض حسن آن بود که در آن گوش بپاداش ندارى و در جست عوض آن نباشى و آنچه کنى استحقاق جلال حق را کنى، نه یافت مزد خود را.
آوردهاند که فرداى قیامت رب العزة با بندهاى عتاب کند که صحیفه او پر حسنات بود، گوید طاعاتک لرغبتک فى الجنة و ترکک المعاصى لرهبتک من النار، فاىّ طاعة فعلتها لى؟
سهر العیون لغیر وجهک ضائع
و بکاؤهن لغیر فقدک باطل
من کان یعمل للجنان فاننى
من حبّ وصلک طول عمرى عامل
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى مهر تاش است، من پنداشتم مهینه خلعت پاداش است، من چه دانستم که مزدورست، او که بهشت باقى او را حظ است، و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ قبض و بسط در ید خداست، کار او دارد و حکم او راست، یکى را دل از شناخت خود در بند دارد، یکى را در انس با خود بر وى گشاید، یکى در مضیق خوف حیران، یکى در میدان رجا شادمان، یکى از قهر قبض وى هراسان، یکى بر بسط وى نازان، یکى بفعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یکى بفضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد. همانست که پیر طریقت گفت: الهى گهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
چه دانى تو؟ که این قرض خواستن چه کرامت و چه نثار است! نثارى که بر روى جان گویى نگارست، و درخت سرور از وى ببارست، و دیده طرب بوى بیدارست. میگوید کیست او که قرض دهد باو که ظالم نیست تا به برد و درویش نیست که از باز دادن درماند، و آن کس که قدر این خطاب شناسد، فضل از مال جان و دل در پیش نهد گوید:
جز با تو بجان و دل تکلف نکنم
دل ملک تو شد درو تصرف نکنم
گر جان باشارتى بخواهى ز رهى
در حال فرستم و توقف نکنم
روزى على مرتضى ع در خانه شد، حسن و حسین پیش فاطمه زهرا مىگریستند، على گفت یا فاطمه چه بودست این روشنایى چشم و میوه دل و سرور جان ما را که میگریند؟ فاطمه گفت یا على مانا که گرسنهاند، که یک روز گذشت تا هیچ چیز نخوردهاند. و دیگى بر سر آتش نهاده بود على گفت آن چیست که در دیگست؟ فاطمه گفت در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهى، دل خوشى این فرزندان را بر سر آتش نهادم، تا پندارند که چیزى مىپرم، على ع دلتنگ شد عبایى نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامى خرید، ناگاه سائلى آواز داد که «من یقرض اللَّه یجده ملیّا وفیّا» على ع آنچه داشت بوى داد، باز آمد و با فاطمه بگفت. فاطمه گفت: وفقت یا ابا الحسن و لم تزل فى خیر
نوشت باد یا ابا الحسن که توفیق یافتى و نیکو چیزى کردى، و تو خود همیشه با خبر بوده و با توفیق، على بازگشت تا بمسجد رسول شود و نماز کند، اعرابیى را دید که شترى میفروخت، گفت یا ابا الحسن این شتر را میفروشم بخر، على گفت نتوانم که بهاى آن ندارم، اعرابى گفت بتو فروختم تا وقتى که غنیمتى در رسد یا عطائى از بیت المال بتو درآید، على آن شتر بشصت درم بخرید و فرا پیش کرد، اعرابى دیگر پیش وى درآمد، گفت یا على این شتر بمن فروشى گفت فروشم، گفت بچند؟
گفت، بچندانک خواهى، گفت بصد و بیست درم خریدم، على گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وى، و بخانه باز شد، با فاطمه گفت که ازین شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به کار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابى، مصطفى را دید گفت یا على تا کجا؟ على قصه خویش باز گفت، رسول خدا شادى نمود و او را بشارت داد و تهنیت کرد، گفت یا على آن اعرابى نبود، آن جبرئیل بود که فروخت، و میکائیل بود که خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقههاى بهشت، این آن قرض بود که تو باللّه دادى و درویش را بآن بنواختى، و قد قال اللَّه عز و جل مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اما نواخت درویشان درین آیت آنست که اللَّه قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزى نباشد از بهر وى قرض نکند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وى بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنک قرض خواستن هر چند که بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت که نه از دوست خواهند، و آن کس را که از بهر وى خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد، نه بینى که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در حال ضرورت قرض خواست از جهودى، و درع خود بنزدیک وى برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.
بنگر که از که خواست و بنگر که کرا خواست! هر چند که این نادر افتد، و اغلب آنست که قرض از دوستان خواهند، و روى فرا آشنایان کنند، چندین جایگه در قرآن رب العالمین خطاب میکند با آشنایان و مؤمنان أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً با هر یکى حسن بگفت تا بدانى که آنچه به اللَّه دهند پاک باید و حلال و نیکو، ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب، و گفتهاند قرض حسن آن بود که در آن گوش بپاداش ندارى و در جست عوض آن نباشى و آنچه کنى استحقاق جلال حق را کنى، نه یافت مزد خود را.
آوردهاند که فرداى قیامت رب العزة با بندهاى عتاب کند که صحیفه او پر حسنات بود، گوید طاعاتک لرغبتک فى الجنة و ترکک المعاصى لرهبتک من النار، فاىّ طاعة فعلتها لى؟
سهر العیون لغیر وجهک ضائع
و بکاؤهن لغیر فقدک باطل
من کان یعمل للجنان فاننى
من حبّ وصلک طول عمرى عامل
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى مهر تاش است، من پنداشتم مهینه خلعت پاداش است، من چه دانستم که مزدورست، او که بهشت باقى او را حظ است، و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ قبض و بسط در ید خداست، کار او دارد و حکم او راست، یکى را دل از شناخت خود در بند دارد، یکى را در انس با خود بر وى گشاید، یکى در مضیق خوف حیران، یکى در میدان رجا شادمان، یکى از قهر قبض وى هراسان، یکى بر بسط وى نازان، یکى بفعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یکى بفضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد. همانست که پیر طریقت گفت: الهى گهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ پیغامبر ایشان ایشان را گفت إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ نشان ملک او بر شما أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ آنست که تابوت آید بشما، فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ در آن تابوت سکینة از خداوند شما، وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ چیزى که مانده از آنچه از آل موسى و از آل هارون باز ماند تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ فریشتگان آن را بردارند و آرند، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ در آن نشانیست شما را که ملک طالوت باذن خداست و رضا و اصطفاء او، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۴۸) اگر گرویدگانید، دانید که چنین است.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ چون گسسته گشت طالوت و سپاه از شهر و بهامون آمدند، قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بجویى، فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی هر که از آن بیاشامد نه از من است وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی و هر که از آن نچشد از منست إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ مگر آن کس که بدست خود یک غرفه بر کشد، فَشَرِبُوا مِنْهُ چون بآن جوى رسیدند از آن بیاشامیدند إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان، فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ چون بر آن جوى بگذشت او وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و ایشان که بگرویدند با وى، قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ گفتند ما را امروز کاوستن نیست با جالوت و سپاههاى وى، قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ گفتند ایشان که بى گمان بودند برستخیز و بدیدار خداى کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ بسا سپاه اندک غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ که باز شکستند سپاه فراوان را باذن و یارى خداى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ و اللَّه با شکیبایانست بیارى.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و چون بیرون آمدند بروى جالوت و سپاه او قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً گفتند خداوند ما بر ما فراخ فرو ریز شکیبایى، وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا و قدمهاى ما درواخ دار پیش دشمن، وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ و یارى ده ما را بر گروه ناگرویدگان.
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ طالوت بالشکر خویش بشکستند جالوت و سپاه وى را بتوفیق و خواست اللَّه، وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ و داود جالوت را بکشت، وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ و اللَّه داود را پادشاهى داد و پیغامبرى و دانش، وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و در وى آموخت آنچه ندانست، وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ و گر نه باز داشت اللَّه بودى از مردمان بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ از بعضى ببعضى لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ زمین بیران گشتى و جهان تباه شدى، وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ (۲۵۱) لکن اللَّه با فضل است و با نواخت و نیکو کارى بر جهانیان.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ این سخنان خداى است، نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ مىخوانیم آن بر تو بسزا و راستى، وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ و تو از فرستادگانى بکافّه خلق.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ چون گسسته گشت طالوت و سپاه از شهر و بهامون آمدند، قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بجویى، فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی هر که از آن بیاشامد نه از من است وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی و هر که از آن نچشد از منست إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ مگر آن کس که بدست خود یک غرفه بر کشد، فَشَرِبُوا مِنْهُ چون بآن جوى رسیدند از آن بیاشامیدند إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان، فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ چون بر آن جوى بگذشت او وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و ایشان که بگرویدند با وى، قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ گفتند ما را امروز کاوستن نیست با جالوت و سپاههاى وى، قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ گفتند ایشان که بى گمان بودند برستخیز و بدیدار خداى کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ بسا سپاه اندک غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ که باز شکستند سپاه فراوان را باذن و یارى خداى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ و اللَّه با شکیبایانست بیارى.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و چون بیرون آمدند بروى جالوت و سپاه او قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً گفتند خداوند ما بر ما فراخ فرو ریز شکیبایى، وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا و قدمهاى ما درواخ دار پیش دشمن، وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ و یارى ده ما را بر گروه ناگرویدگان.
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ طالوت بالشکر خویش بشکستند جالوت و سپاه وى را بتوفیق و خواست اللَّه، وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ و داود جالوت را بکشت، وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ و اللَّه داود را پادشاهى داد و پیغامبرى و دانش، وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و در وى آموخت آنچه ندانست، وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ و گر نه باز داشت اللَّه بودى از مردمان بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ از بعضى ببعضى لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ زمین بیران گشتى و جهان تباه شدى، وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ (۲۵۱) لکن اللَّه با فضل است و با نواخت و نیکو کارى بر جهانیان.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ این سخنان خداى است، نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ مىخوانیم آن بر تو بسزا و راستى، وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ و تو از فرستادگانى بکافّه خلق.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ آنک پیغامبران و فرستادگان، فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ فضل دادیم و افزونى بعضى را ازیشان ور بعضى، مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ هست ازیشان آن کس که اللَّه با او سخن گفت وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ و بعضى را ازیشان برداشت زبر دیگران بدرجها، وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را روشنیها و معجزهاى درست، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ و نیرو دادیم وى را بجان پاک، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خواستى خداى مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مختلف نگشتند مردمان در دین خویش پس پیغامبران خویش، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنک بایشان آمد نشانهاى روشن و معجزهاى درست، وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا لکن مختلف شدند، فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ ازیشان بود که بر ایمان بپائید وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ و بود که کافر شد وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا و اگر خواستى اللَّه پراکنده و مختلف و بسته راه نگشتندى، وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (۲۵۳) لکن اللَّه آن کند که خود خواهد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقت کنید، مِمَّا رَزَقْناکُمْ از آن چیز که شما را روزى دادیم، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آنکه آید روزى لا بَیْعٌ فِیهِ که در آن روز خرید و فروخت نبود، وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ و نه دوستى و نه خواهش گرى مگر بدستورى وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴) و ظالمان فردا ایشان باشند که امروز کافرانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقت کنید، مِمَّا رَزَقْناکُمْ از آن چیز که شما را روزى دادیم، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ پیش از آنکه آید روزى لا بَیْعٌ فِیهِ که در آن روز خرید و فروخت نبود، وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ و نه دوستى و نه خواهش گرى مگر بدستورى وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۵۴) و ظالمان فردا ایشان باشند که امروز کافرانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ الآیة.... پیغامبران همه نواختگاناند، خاصه مرسلان که برگزیدگان و مهیناناند، لکن نه چون پیغامبر ما محمد عربى و مصطفى هاشمى، که سید ایشانست و سید سران و سرورانست، کل کمال و جمله جمال است، قبله اقبال و مایه افضال است، خرد را جان و جان را دانش، دل را امید و سر را آرایش، نه قوت او چون قرت دیگر پیغامبران، نه مرکب او چون مرکب ایشان، اگر آنچه قوت خاص وى بود و از حضرت عندیّت بادرار مرجان وى را روان بود، و از آن این خبر باز داد که اظل عند ربى، یطعمنى و یسقینى، اگر یک ذره از آن آدم صفى بچشیدى، یا نصیب موسى کلیم و عیسى نجى آمدى، زهر راه ایشان گشتى و بارگاه ایشان هرگز طاقت کشش آن نداشتى. ازینجا همى گفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل و چنانک قوت وى دیگر بود، مرکب وى دیگر بود، که شش هزار سال انبیا را پیشى داد، گفت چندانک طاقت دارید، مرکبها بدوانید و بمقدمه لشکر و طلیعه بیرون روید، که چون ما پاى در مرکب آوریم، بیک میدان از همه درگذریم، نحن الآخرون السابقون انبیا را که از پیش فرستادند، همه از بهر تمهید قواعد کار وى فرستادند، آدم را گفتند: رو شراب انس در جام قدس نوش کن، بسراى سعادت نظرى کن، بسراى شقاوت گذرى کن، ببستان فضل در نگر، از زندان عدل بر اندیش، از آنجا باز آى، فرزندان را خبر ده، که ایشان امّت آن کس اند که فرزند نجیب او خواهد بود. بعد از آن ادریس را گفتند رو برین معراج روحانى، برین گلشن بلند بر شو، نیک تأمل کن، دور هر فلکى را سیر هر اخترى را نیک بنگر بسان مرد منجم، تا روزگار سعادت کى خواهد بود، که سرا پرده شرع مطهر محمد مرسل بزنند و اطناب آن از قاف تا قاف بکشند، بعد از آن ابراهیم خلیل را امر آمد که رو بسان کد خداى باش در زمین حجاز، خطّه حرم را نشان بر کش، در زمین شام نزل او بساز، که هر کجا مهتر چنو بود، کد خدا کم از خلیل نشاید و. بعد از آن موسى را امر آمد: که اى موسى رو بسان اسپاه سالارى، عصا بر سفت نه، و با آن مرد طاغى که أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى میگوید جنگ کن، او را بدریا در آر، بآب بکش، تا چون درویشان امت محمد مرسل درآیند و سر بر سجده نهند و بندهوار سبحان ربى الاعلى گویند ظلمت نفس آن مرد طاغى خلوت سلوت ایشان را رحمتى نیارد. بعد از آن خطاب آمد: که اى عیسى، تو در آى و مبشرا برسول مبشر باش، بگوى که بر اثر من سید ولد آدم مىآید، اى عیسى! در آسمان چهارم مىباش تا آخر عهد که دشمن دولت او بیرون آید، از مرکز چهارم قدم بر صخره بیت المقدس نه و آن دشمن را هلاک کن، آدم در مقدمه بسان مژده دهنده بود، ادریس بسان منجم، ابرهیم بسان کد خدا، موسى بسان اسپاه سالار عیسى بسان حاجب و مبشّر، همه عالم از بهر او آراسته، و همه در کار او برخاسته، شرعها را شرع او نسخ کرده، و عقدها را عقد او فسخ کرده، کار کار او، شرع شرع او، حرم حرم او، عزت عزت او، اگر نه جمال و عزّ او بودى نه همانا که پرگار قدرت در دایره وجود بگشتى، یا آدم و آدمیان را نام و نشان بودى لولاک لما خلقت الکونین.
گر نه سبب تو بودى اى در خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب
هجران تو گر زمانه دیدى در خواب
گشتى دل و جان این جهان آتش و آب
گفتهاند وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ اشارتست بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و تشریف و تکریم وى را. و غیرت دوستى را صریح بنگفت تا در مدح بلیغتر باشد و بدوستى نزدیکتر.
آوردهاند که چون بنده خداى را دوست دارد، خداى وى را در میان خلق مشهور گرداند و چون خداى بنده را دوست دارد، وى را از خلق بپوشاند و مستور دارد، تا کس را بر سر دوستى وى اطلاع نبود.
پیر طریقت گفت در دوستى غیرت از باب است، و هر دل در آن دوستى و غیرت نیست خرابست. نصر آبادى گفت الحق غیور و من غیرته انه لم یجعل الیه طریقا سواه. و هم ازین بابست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با اعرابیى مبایعت کرد در اسبى، و اعرابى اقالت خواست، رسول وى را اقالت کرد، اعرابى گفت عمرک اللَّه ممن انت؟ تو از کدام قبیله و چه مردى؟ رسول گفت «انا امرؤ من قریش»
یکى از یاران گفت آن اعرابى را کفاک جفاء ان لا تعرف نبیّک. بعضى علما گفتند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، غیرت را نام خویش صریح بگفت و آنچه بر لفظ صحابى رفت که پیغامبر خویش را مىنشناسى تعریف بود، تا بر اعرابى پوشیده نماند که وى پیغامبر است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... اهل تحقیق از راه تدقیق بمنقاش فهم ازین آیت لطیفه بیرون آوردهاند گفتند لا بَیْعٌ فِیهِ اشارتست باین مبایعت که رب العالمین گفت إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الناس غادیان: فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
و آن منزلت مقتصدانست که خداى را عز و جل بامید بهشت و طلب ثواب پرستند، وَ لا خُلَّةٌ اشارت بآن محبت است که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ جاى دیگر گفت وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و این اشارت به منزلت سابقانست، که خداى را عز و جل بدوستى و شوق پرستند، وَ لا شَفاعَةٌ اشارت بمنزلت ظالمانست، که از درجه مقتصدان و سابقان واماندند، و در عبادت خداى همه تقصیر کردند، اما دل از شفاعت رسول خدا بر نگرفتند که گفت: «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
اشارت جمله آیت آنست که هر که در دنیا که سراى کسب و عملست، ازین سه منزل بازماند و به یکى از آن نرسد، فردا در قیامت از آن بازمانده تر و دورتر بود، که اللَّه میگوید آن روزى است که لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ.
گر نه سبب تو بودى اى در خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب
هجران تو گر زمانه دیدى در خواب
گشتى دل و جان این جهان آتش و آب
گفتهاند وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ اشارتست بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و تشریف و تکریم وى را. و غیرت دوستى را صریح بنگفت تا در مدح بلیغتر باشد و بدوستى نزدیکتر.
آوردهاند که چون بنده خداى را دوست دارد، خداى وى را در میان خلق مشهور گرداند و چون خداى بنده را دوست دارد، وى را از خلق بپوشاند و مستور دارد، تا کس را بر سر دوستى وى اطلاع نبود.
پیر طریقت گفت در دوستى غیرت از باب است، و هر دل در آن دوستى و غیرت نیست خرابست. نصر آبادى گفت الحق غیور و من غیرته انه لم یجعل الیه طریقا سواه. و هم ازین بابست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با اعرابیى مبایعت کرد در اسبى، و اعرابى اقالت خواست، رسول وى را اقالت کرد، اعرابى گفت عمرک اللَّه ممن انت؟ تو از کدام قبیله و چه مردى؟ رسول گفت «انا امرؤ من قریش»
یکى از یاران گفت آن اعرابى را کفاک جفاء ان لا تعرف نبیّک. بعضى علما گفتند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، غیرت را نام خویش صریح بگفت و آنچه بر لفظ صحابى رفت که پیغامبر خویش را مىنشناسى تعریف بود، تا بر اعرابى پوشیده نماند که وى پیغامبر است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... اهل تحقیق از راه تدقیق بمنقاش فهم ازین آیت لطیفه بیرون آوردهاند گفتند لا بَیْعٌ فِیهِ اشارتست باین مبایعت که رب العالمین گفت إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الناس غادیان: فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
و آن منزلت مقتصدانست که خداى را عز و جل بامید بهشت و طلب ثواب پرستند، وَ لا خُلَّةٌ اشارت بآن محبت است که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ جاى دیگر گفت وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و این اشارت به منزلت سابقانست، که خداى را عز و جل بدوستى و شوق پرستند، وَ لا شَفاعَةٌ اشارت بمنزلت ظالمانست، که از درجه مقتصدان و سابقان واماندند، و در عبادت خداى همه تقصیر کردند، اما دل از شفاعت رسول خدا بر نگرفتند که گفت: «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
اشارت جمله آیت آنست که هر که در دنیا که سراى کسب و عملست، ازین سه منزل بازماند و به یکى از آن نرسد، فردا در قیامت از آن بازمانده تر و دورتر بود، که اللَّه میگوید آن روزى است که لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ.