عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خداى اوست که نیست هیچ خدا مگر وى الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ نگیرد وى را نه نیم خواب و نه خواب لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمان و زمین چیزست ویراست مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آنک شفاعة کند بنزدیک وى مگر بدستورى وى یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ میداند آنچه پیش خلق فاست از بودنى و آنچه پس خلق واست از بوده وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ و نرسند خلق بچیزى از دانش خداى إِلَّا بِما شاءَ مگر بآنچه خواست که دانند وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و رسیده است کرسى وى بهفت آسمان و هفت زمین، وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما و گران نمى‏آید بر خداى نگاه داشت آسمان و زمین، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و اوست برتر و مهتر.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بنا کام در دین آوردن نیست قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ پیدا شد راست راهى از کژ راهى به پیغام و رسول، فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ هر که کافر شود بهر معبود جز خداى وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و بگرود باللّه، فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ او دست در زد در گوشه محکم استوار، لَا انْفِصامَ لَها آن را شکستن نیست وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۵۶) و خداى شنواست دانا، سخن همگان مى‏شنود و ضمیر دل همگان داند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیة... ابى کعب گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از من پرسید که اى آیة فى کتاب اللَّه عز و جل اعظم؟ گفت در کتاب خداى کدام آیة بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وى، گفت سه بار این بپرسید، پس من گفتم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏
فضرب فى صدرى، ثم قال «هنیئا لک العلم ابا المنذر! و الذى نفسى بیده، ان لها لسانا، یقدس الملک عند ساق العرش»
و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود، و آنجا خرما نهاده، یک روز چون در بگشادم، دیدم که از آن خرما چیزى بر گرفته بودند، یک دو بار باز رفتم، هم چنان دیدم، با رسول خدا بگفتم، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این بار چون در روى، بگوى سبحان من سخرک لمحمد یعنى که آن شیطانست، و باین کلمه آشکارا شود. بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت، نگه کرد شیطان پیش وى ایستاده بود، بو هریره گفت یا عدو اللَّه انت صاحب هذا؟ این تو کردى؟ گفت آرى من کردم، و من بر گرفتم براى قومى درویشان جن، و از تو پذیرفتم که نیز نیایم. بو هریره دست از وى باز گرفت و رفت، پس دیگر بار باز آمد، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوى همان تسبیح گوى تا وى را در بند خود آرى، بو هریره همان تسبیح گفت و وى را بگرفت وى بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم، پس خلاف کرد و باز آمد، بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم، شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم: دعنى اعلمک کلمات ینفعک اللَّه بها اذا اویت الى فراشک، فاقرأ آیة الکرسى اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتى تختم الآیة فانک لن یزال علیک من اللَّه حافظ و لا یقرّبک شیطان حتى تصبح، قال فخلیت سبیله، فاصبحت، فقال لى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک؟ قلت زعم انه یعلمنى کلمات ینفعنى اللَّه بها، قال اما انّه صدقک و هو کذوب، تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان.
و بخبرى دیگر مى‏آید از مصطفى گفت هر آن کس که آیة الکرسى برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد، و اللَّه تعالى بخودى خود قبض روح وى کند، گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود، و این آیت میخواند، رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وى گمارد تا از بهر او استغفار میکنند، و مرو را دعا میگویند، چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند، وى را درویشى و بى کامى پیش نیاید. و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «سید القرآن البقرة، و سید البقرة آیة الکرسى، یا على ان فیها لخمسین کلمة فى کل کلمة خمسون برکة».
و قال على بن ابى طالب ع «ما ارى رجلا ولد فى الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتى یقرأ هذه الآیة: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ... و لو تعلمون ماهى انما اعطیها نبیّکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیّکم و ما بث لیلة قط حتى اقرء بها ثلاث مرّات، اقرأها فى الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فى وترى و حین آخذ مضجعى من فراشى».
آورده‏اند که راه زنى وقتى در راهى حزمه‏اى ببرد، که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسى نبشته، آن حزمه برمّت بخداوند خویش باز رسانید. یاران وى گفتند چرا رد کردى؟ و میدانى که مال فراوان در آن بود، گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسى بصحبت آن بود دزد نبرد، باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد، اکنون اگر من ببرم اعتقاد وى بعلما بد شود، و دین وى بخلل آید و من که آمده‏ام بآن آمده‏ام که راه دنیا زنم نه راه دین.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وحّد نفسه و شهدها انّه لا اله الّا هو، خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد، دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادى اشراق جلال وى برسد و بمدح و ثناى وى نرسد، گواهى داد خود را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، بزرگوارى در قدر و توان و برترى در نام و نشان، اللَّه اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست، و سازنده آئین جهانیانست. بار خداى همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان، و دارنده همگان. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه اخلاص است، که بندگان را بدان خلاص است، سى و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته، و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته، و پیغامبران بآن فرستاده. یقول تعالى و تقدس وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیّون من قبلى لا اله الا اللَّه»
و عن ابى بکر انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا اللَّه و الاستغفار و اکثروا منهما، فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار».
بکر بن عبد اللَّه المزنى روایت کند که پادشاهى بود در روزگار گذشته ازین متمردى بد مرد، طاغیى شوخگن، جبارى بت پرست، که تا بود آئین کفر و بت پرستى راست میداشت و آن را مى‏برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را مى‏رنجانید.
مسلمانان بغزاء وى شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغى در آن عذاب بتان را یکان یکان مى‏خواند، و ازیشان فریاد رسى همى جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟ چون ازیشان درماند و فریاد رسى نبود، روى سوى آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا اللَّه همان ساعت بفرمان اللَّه بر مثال ناودانى در هوا پیدا شد، آبى سرد از آن روان شد، بسر وى فرود آمد، بادى عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا مى‏برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت لا اله الّا اللَّه قوم وى او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک؟ وى قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند. مؤمنانرا آن حال عجب آمد، یکى ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانى فاجبته و لم اکن کالصّم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابى داود گفت مردى در بادیه خداى را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردى، گفتى، یا احجار! اشهد کنّ ان لا اله الا اللَّه پس در بیمارى مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوى دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهاى دوزخ، از آن سنگها یکى دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم. ابو معشر گفت مردى از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وى آمدند، یکى ازیشان گفت انظر ما ترى، بنگر تا چه بینى، یعنى که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وى بجوى، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وى بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکى گفت آنک انگشترى در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وى چیست؟ بنگرست نقش آن لا اله الا اللَّه بود، بحرمت و برکت آن، خداى وى را بیامرزید. ابو عبد اللَّه نباجى مردى بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روى تو زرد نبود، این زردى از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسى سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیرى کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روى گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزة مرا بیامرزید و بزنى بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانى که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم «لا اله الا اللَّه یقینا و حقا، لا اله الا اللَّه ایمانا و صدقا، لا اله الا اللَّه عبودیّة و رقّا، لا اله الا اللَّه ارضى به ربى، لا اله الا اللَّه افنى به عمرى، لا اله الا اللَّه مونسى فى قبرى، لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له، لا اله الا اللَّه، له الملک و له الحمد، لا اله الّا اللَّه و لا حول و لا قوة الا باللّه». و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الّا اللَّه» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسى و بیمى، و گویى در ایشان مى‏نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهاى خویش مى‏افشانند و میگویند
الحمد للَّه الذى اذهب عنّا الحزن
و روى ان اللَّه تعالى اطّلع على جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها اسکنى، فانت محرمة على من قال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.
هر چند که ابتداء این کلمه نفى است از روى لفظ، اما از روى معنى غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویى بضرب مثل «لا اخ لى سواک و لا معین لى غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویى انت اخى و انت معینى. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتى: اللَّه و لا اله الا اللَّه کمتر گفتى، سرّ آن از وى پرسیدند، جواب داد که نفى العیب حیث یستحیل العیب عیب.
اما هُوَ کلمتى است که باین کلمت اشارت فرا هستى اللَّه کنند، نه نامست و نه صفت، بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است، و باین حرف اشارت فرانیست محالست، چون بنده گوید هو او، شنونده داند که هست، گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند. و گفته‏اند که هو دو حرف است: ها و واو و مخرج‏ها آخر مخارج حروفست یعنى اقصى حلق، و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنى لب. گوینده چنانستى که میگوید، اللَّه اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست، و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست، و او را خود نه ابتدا و نه انتها، اولست بى ابتداء و آخرست بى انتهاء. الْحَیُّ خداوندى زنده، همیشه بیش از همه زندگان زنده، و بر زندگانى و زندگان خداونده، همه فانى گردند و او ماند زنده کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ باقى است ببقاء ازلى، حى است بحیاة ازلى، حیاة وى نه چون حیاة آفریدگان، ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام، و اللَّه بحیاة خویش و بقاء خویش و اوّلیت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى کیف. و گفته‏اند حقیقت حىّ فعال است و درّاک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست، و ادنى درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست! فالحى الکامل المطلق هو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه، و جمیع الموجودات تحت فعله، حتى لا یشدّ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول، و کل ذلک للَّه عز و جل، فهو الحى المطلق، و هو الحى الباقى جل جلاله و عزّ کبریاؤه. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «انت الحى الذى لا تموت و الجن و الانس یموتون».
ابو بکر کتانى پیر حرم بود، گفت مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب دیدم، گفتم یا رسول اللَّه دعائى در آموز مرا تا اللَّه تعالى دل من زنده دارد و نمیراند، گفت هر روز چهل بار بگو یا حىّ یا قیوم یا لا اله الّا انت و در دعاء رسول است‏ «اى حىّ اى قیّوم». الْقَیُّومُ پاینده است، یعنى در ذات و صفات پاینده، نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر، نه نو صفت نه نو تدبیر قیّوم و قیّام بمعنى یکسانست.
عمر خطاب رض همه قیّومها در قرآن قیّام خواندست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستى تهجد را، گفتى‏
«اللهم لک الحمد، انت نور السّماوات و الارض، و لک الحمد انت قیّام السماوات و الارض».
و گفته‏اند قیّوم بمعنى قائم است اى هو قائم على عباده بارزاقهم و آجالهم، یربّى صغیرهم و یهرم کبیرهم، و ینشئ سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم کقوله عز و جل «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ». ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اسم اللَّه الاعظم لفى سور من القرآن ثلاثا: البقرة و آل عمران و طه» گفت نام اعظم درین سه سورة است. بزرگان دین گفتند این دو نام است. یعنى: حىّ و قیّوم که در هر سه سورة موجود است.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ خفته که چشم و دل وى فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بى دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزّه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که بخفتى، خواب وى تا حد سنة بودى بیش نه که گفته است، «تنام عیناى و لا ینام قلبى»
و مصطفى را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه؟ گفت نه! که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند. و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایت مى‏کرد از موسى ع گفت در دلش افتاد روزى که «هل ینام اللَّه» قال «فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فى کل ید قارورة و امره ان یتحفظ بهما» قال «فنام نومة و اصطکّت یداه فانکسرت القارورتان» قال «ضرب اللَّه مثلا ان اللَّه سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض»
گفت مثلى است این که اللَّه زد یعنى که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم، قوام آن بداشت من، کار آن بحکم من، تدبیر آن بعلم من، اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد. و عن ابى موسى قال، قال رسول اللَّه فینا باربع، فقال «ان اللَّه لا ینام و لا ینبغى له ان ینام، یخفض القسط و یرفعه، یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده اوست، همه مقهور و مأسور اوست. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ چون کافران قریش گفتند بتان را که هؤلاء شفعاؤنا عند اللَّه اینان شفیعان مااند بنزدیک اللَّه، رب العالمین گفت: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک اللَّه، مگر بدستورى اللَّه؟ همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و قال یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و قال وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏. این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
و عن ابى موسى الاشعرى قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة، فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفى. أ ترونها للمتقین المؤمنین، لا و لکنها للمذنبین الخطائین المتلویین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «انا خیر الناس لشرار امتى، قالوا و کیف انت لاخوانک؟»
و روى «و کیف انت لخیارهم؟» قال «اخوانى یدخلون الجنة باعمالهم و انا شفیع شرار امتى»
و روى عن حفصه «ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلى، فدخل على اثره الحسن و الحسین، فلما فرغ النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما على فخذه الیمنى، و الآخر على فخذه الیسرى، و جعل یقبّل هذا مرّة و یقبّل هذا اخرى، فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرئیل فنزل، فقال الجبار یقرئک یا محمد السلام، و یقول قد قضینا قضاء، و جعلناک فیه بالخیار، قضینا على هذین و اشار الى الحسن و الحسین، ان احدهما یقتل بالسیف عطشا، و الآخر یقتل بالسّم، فان شئت صرفته عنهما و لا شفاعة لک یوم القیمة و أن شئت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعة، قال بل اختار الشفاعة»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یشفع یوم القیمة ثلاثة: الانبیاء و العلماء و الشهداء»
و قال «یشفع الشهید فى سبعین من اقاربه، و من قرأ القرآن و استظهره و حفظه ادخله اللَّه عز و جل الجنة و شفّعه فى عشرة من اهل بیته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من امتى من یشفع للقیام و منهم من یشفع للقبیلة و منهم من یشفع للعصبة و منهم من یشفع للرجل حتى یدخلوا الجنة»
و روى ابو سعید الخدرى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «یقول اللَّه عز و جل قد شفع النبیون و الملائکة و المؤمنون، و بقى ارحم الراحمین»
قال «فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا»
شفاعت بخواستن است و تشفیع ببخشیدن است و تشفع شفیع بودن است، و شفاعت از شفع گرفته‏اند یعنى جفت کردن که شفیع یگانه بشود و دو باز آید، آن بخواسته با خود مى‏آرد.
معنى دیگر گفته‏اند: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ اى لا یدعوا الداعى حتى بإذن اللَّه عز و جل له فى الدعاء، میگوید کیست آن کس که دعا کند مگر بدستورى اللَّه. و دعا را بلفظ شفاعت از آن گفت که دعا کننده فرداست، و اجابت اللَّه شفیع آن، پس دعا و اجابت جفت یکدیگر اند. و آن کس که برین وجه حمل کند، من یشفع شفاعة حسنة، هم برین حمل کند، یعنى من یدع لاخیه بظهر الغیب یکن له نصیب من دعائه کما جاء فى الخبر، اذا دعا الرجل لاخیه یظهر الغیب یقول الملک و لک مثله او مثلاه، و من یشفع شفاعة سیئه اى من یدع على من لا یستحق ان یدعا علیه، یکن له کفیل من الوزر.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مجاهد و سدى گفتند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخرة. میگوید خداى میداند آنچه هست از کار دنیا و آنچه خواهد بود از کار آخرت. و گفته‏اند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ کردار خلق است آنچه کرده‏اند از خیر و شر میداند. وَ ما خَلْفَهُمْ و آنچه اکنون کنند که هنوز نکرده‏اند همه میداند.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ هذا کقوله وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً جاى دیگر گفت عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ هیچ پیغامبر و هیچ فریشته بهیچ چیز از علم و دانش اللَّه نرسند مگر بآن که اللَّه خواهد که دانند، ایشان را بر آن دارد و بآن بیاگاهاند تا بدانند و دلیل باشد بر ثبوت نبوت و صحت رسالت ایشان.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یقال وسع فلان الشّى‏ء یسعه سعة اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به. و یقال لا یسعک هذا اى لا تطیقه و لا تحتمله.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ معنى آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسى مى‏گنجد و بآن میرسند. روى کرسى اللَّه زبر هفتم آسمان است زیر عرش، و کرسى از زراست، و گویند از مروارید. حسن بصرى گفت: کرسى عرش است و عرش کرسى، و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسى بیرون از آنست، و حمله عرش دیگراند و حمله کرسى دیگر، و حمله کرسى چهار فریشته‏اند: یکى بصورت آدمى، دیگر بصورت گاو، سوم بصورت شیر، چهارم بصورت کرکس، و میان حمله عرش و حمله کرسى حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف، از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه، و اگر نه این حجب بودى، حمله کرسى در نور حمله عرش بسوختندى. و در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو ذر را گفت «یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسى الا کحلقة القاها ملق فى فلاة. و ما الکرسى فى العرش الا کحلقة القاها ملق فى فلاة، و جمیع ذلک فى قبضة اللَّه عز و جل کالحبّة، و اصغر من الحبّة فى کف احدکم»
آن روز که این آیت آمد. جماعتى از یاران گفتند یا رسول اللَّه هذا الکرسى وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش؟ فانزل اللَّه عز و جل ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و درست از ابن عباس که گفت الکرسى موضع قدمیه، و العرش لا یقدر قدره احد و روى عمارة بن عمیر عن ابى موسى قال الکرسى موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل. و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع اللَّه لنا یغثنا و اشفع لنا الى ربک و لیشفع ربنا الیک. قال ویلک هذا شفعت لک الى ربى فمن ذا یشفع ربنا الیه؟ سبحان اللَّه لا اله الا اللَّه العظیم وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فهو یئط لعظمته و جلاله کما تئط الرحل الجدید.
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما اى لا یثقله و لا یشقّ علیه وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ اى الرفیع فوق خلقه، العظیم سلطانه، الجلیل شأنه، سبحانه سبحانه.
این آیة الکرسى سیّد آیات قرآن است: از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است: اول معرفت ذات حق، دیگر معرفت صفات، سدیگر معرفت افعال، و این آیت برین سه چیز مشتمل است، باین معنى سید آیات قرآن است.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بنا کام در دین آوردن نیست. برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال، و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است، آن بود که مردى انصارى نام وى ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه، ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانى، آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایى دعوت کردند، پس ایشان را با خود بشام بردند، ابو الحصین گفت یا رسول اللَّه ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار، در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ...
الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما اللَّه، هما اول من کفر، بو الحصین خشم گرفت، از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد، رب العزة آیت دیگر فرستاد فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ الآیة. پس از آن لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ... الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة.
قتاده و ضحاک و جماعتى مفسران گفتند: معنى آیت آنست که لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیة. میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند، امّا طوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صائبان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتى امّى بودند و ایشان را کتابى نبود که میخواندند، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم میگفت‏
«اهل هذه الجزیرة! لا یقبل منهم الّا الاسلام»
اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید، تا مسلمان شوند، یا جزیت در پذیرند، چون جزیت پذیرفتند، ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند. و گفته‏اند معنى اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق، آن لازم نیست و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست، از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ اى قد ظهر الایمان من الکفر و الهدى من الضلال و الحق من الباطل، حق از باطل پدید آمد و راست راهى از کژ راهى پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفى، راست راهى در متابعت است، و کژ راهى در مخالفت.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد»
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ الآیة... هر پرستیده که پرستند جز از اللَّه، همه طاغوت‏اند، اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد. و گفته‏اند طاغوت هر کسى نفس اماره اوست که ببدى فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغى الانسان، فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و باللّه مؤمن دست در عروه وثقى زد، عروه وثقى دین اسلام است با شرائط و ارکان آن.
و گفته‏اند قرآن است. قال مجاهد بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ الایمان. لَا انْفِصامَ لَها قال لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یعنى انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الّا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان: لَا انْفِصامَ لَها دون دخول الجنة. و قیل «العروة الوثقى اتباع السنة» یدل علیه ما
روى على بن ابى طالب ع قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یصلح قول و لا عمل و نیّة الّا بالسنة، فاذا عرف اللَّه بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنة. سنن رسول اللَّه، کان بذلک خارجا من الاسلام، و اذا عرف اللَّه بقلبه و اقرّ بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنة، سنن رسول اللَّه، کان مؤمنا و ذلک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها ثم قال: وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اى سمیع لدعائک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب. و کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینة، و یسأل اللَّه تعالى ذلک.
عَلِیمٌ بحرصک و اجتهادک.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیة... اللَّه من له الالهیة و الربوبیة، اللَّه من له الاحدیة و الصمدیة، ثبوته احدى، و کونه صمدى، بقاؤه ازلى و سناؤه سرمدى. اللَّه نام خداوندى که ذات او صمدى و صفات او سرمدى، بقاء او ازلى و بهاء او ابدى، جمال او قیومى، و جلال او دیمومى، نامدارى بزرگوار، در قدر بزرگ و در کردار، در نام بزرگ و در گفتار، برتر از خرد و پیش از کى، و مه از مقدار، جلیلا خدایا که کرد کارست و خوب نگار، عالم را آفریدگار و خلق را نگهدار، دشمن را دارنده و دوست را یار، امیدها را نقد و ضمانها را بسنده، و کار هر خصم را پذیرنده و هر جرم را آموزگار، مرید را قبله و دل عارف را یادگار.
بر یاد تو بى تو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم
اللَّه یادگار دل دوستانست، اللَّه شاهد جان عارفانست، اللَّه سور سرّ والهانست، اللَّه شفاء دل بیمارانست، اللَّه چراغ سینه موحدانست، اللَّه نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است
بر دیده من نام تو چون نقش نگین است‏
در طبع من و همت من تا بقیامت
مهر تو چو جانست و وفاى تو چو دین است‏
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه گفت من قال بلسانه، اللَّه و فى قلبه غیر اللَّه، فخصمه فى الدارین اللَّه. کسى که بر زبان یاد اللَّه دارد و بنام وى نازد، آن گه دل خویش با مهر غیرى بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او اللَّه بود. شب معراج با سید گفت «یا محمد عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟
با محمد لو انهم نظروا الى لطائف برّى و عجائب صنعى ما عبدوا غیرى»
یا عجبا کسى که مرا یافت دیگرى را چه جوید، و او را که مرا بشناخت بغیر ما چون پردازد!
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرک مسلم
پیر طریقت گفت: «اى سزاى کرم و نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم، هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خدایى که نیست معبود بسزا جز او، در هر دو جهان سزاى خداوندى کیست مگر او؟ دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او. بار خدایى که دلهاى دوستان بسته بند وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذکر و پیغام او. نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت:
مى‏خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو
آرام من پیغام تو وین پاى من در دام تو
بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو
الْحَیُّ الْقَیُّومُ خداوندى زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر سست و بودنى داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر کس را خداوند و هر بودنى را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویى دارند و بسر این خوانچه لطف رسیده‏اند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زنده‏اند، ایشان بنام و نشان آن دوست زنده‏اند و بیاد وى آسوده.
شبلى را گفتند طعام و شرابت از کجاست؟ گفت ذکر ربى طعام نفسى و ثناء بى لباس نفسى و الحیاء من ربى شراب نفسى. نفسى فداء قلبى فداء روحى، روحى.
نور چشمم خاک قدمهاى تو باد
جانى دارم فداى غمهاى تو باد
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ تقدیس و تنزیه ذات است، که وى جل جلاله برى از علات است، و مقدس از آفات است. خواب حال گشتن است و اللَّه تعالى پاک از حال گشتن و حال گردیدن، دور از کاستن و افزودن، خواب عیب است و خداى از عیبها برى، خواب غفلت است و خداى از آفات و غفلات متعالى، خواب گردیدن حال است و خداى نه حال گردنه گردش پذیر، خواب شبه مرگ است و خداى زنده پاینده باقى.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له شریک
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
خداوندى که در ذات بى شریک است و در صفات بى شبیه و در قدر بى نظیر
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها
در عین قبول تو کامل شده نقصانها
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مکوّنات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وى و همه ملک وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن دانش وى، توان آن بعون وى، داشت آن بحفظ وى. از ابن عباس روایت است که گفت «الارضون على الثور و الثور فى سلسلة و السلسلة فى اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل».
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ آن کیست که پندارد که بى خواست او خود را کارى بر سازد، یا بى دانش او نفسى بر آرد، یا بى او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضلّ سعیه.
پیر طریقت گفت: الهى پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید! اى برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم که کس نرسید بخود.
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان مى‏بیند و بحقیقت آن میرسد، که همه از قدرت وى مى‏درآید و با حکم وى میگردد وى میداند که وى میراند، وى مى‏بیند که وى میکند، وى مى‏بندد که وى میگشاید.
پس او خدایى را شاید که نه واماند، نه درماند، نه فروماند. پوشیده‏ها داند و کار بر وى در نشورد، همه چیز پرداخته و همه کار ساخته، جز زانک آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، علمها و عقلها در قدر وى گم.
لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ نص قرآن است، و اشارت بجهت و مکان است، کرسى نه علم است که آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، کرسى قدم گاه دانیم و این مذهب سنّیان است، و بى تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است. آن گه آیت مهر بر نهاد، بذکر جلال و بزرگوارى و عظمت و برترى خود گفت: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فى تسبیح الملائکة، سبحت السماوات العلى من ذى المهابة و ذى العلى، سبحان العلى الاعلى، سبحانه و تعالى»
علو و برترى اللَّه دو روى دارد: یکى علو و برترى صفت، یکى علو و برترى فعل، آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیّا، همیشه هست و بودنى، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازه‏ها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برترى ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که اللَّه کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهاى ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رسته‏دار! بمنّک و فضلک.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا اللَّه یار ایشانست که بگرویدند یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ایشان را مى‏بیرون آرد از تاریکیها بروشنایى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یاران ایشان معبودان باطل یُخْرِجُونَهُمْ ایشان را مى‏بیرون آرند مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ از روشنایى بتاریکیها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان اند که آتشبان‏اند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵۷) ایشان در آن دوزخ جاویدانند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مى‏آرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مى‏پوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روى معنى همه یکسان‏اند، میگوید اللَّه خداوند مؤمنان است، کار ساز و یارى دهنده ایشانست، و راهنماى و دلگشاى دوست ایشانست. در بعضى اخبار مى‏آید از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت کسى که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستى از دوستان اللَّه استخفاف کند، اعرابیى حاضر بود، گفت یا رسول اللَّه این دوستان اللَّه که‏اند؟ گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وى، نخوانده‏اى این آیت که اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ میگوید اللَّه یار و دوست مؤمنانست و کافران را نه. و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مؤمنانست که در آن جهان همچنانست، چنانک گفت «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»
و در حکایت از قول یوسف گفت أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
تا أَنْتَ وَلِیِّی بس دورست، و انکس که بدین بصر ندارد معذور است، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
از عین جمع رود و أَنْتَ وَلِیِّی اشارتست بتفرقت، نه از آنک ولى را بر نبى فضل است که نهایت کار ولى همیشه بدایت کار نبى است، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند و عاجزان را بیش نوازند، که جسارت دعوى آشنایى ندارند، و از آنک خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر که درمانده‏تر بدوست نزدیکتر! هر که شکسته تر بدوستى سزاوارتر! «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى» در خبر مى‏آید که روز قیامت یکى را بحضرت برند، ازین شکسته سوخته، اللَّه گوید بنده من چه دارى؟ گوید دو دست تهى و دلى پر درد و جانى آشفته و حیران، در موج اندوه و غمان، گوید همچنین مى رو تا بسراى دوستان، که من شکستگان و اندوهگنان را دوست دارم «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین»
گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار
داود ع گفت بار خدایا! گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد؟ فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوى تا بطهارت کبرى رسى، گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم؟
گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندى، گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست؟ گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را مى‏نگرند تا کى فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان در خلوتگاه وَ نَحْنُ أَقْرَبُ کوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باک و متأوّه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روى بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، که یا ربّاه یا ربّاه! بزبان حال میگویند.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم بر آتش باشد
و از جبار عالم ندا مى‏آید که اى جبرئیل و میکائیل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته مى‏آید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلى از آن روز باز که در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در کمر بندگى ما زده‏اند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى یک نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست! خدمت اینجا و محبت آنجا! دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را! و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه‏.
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل
جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم رَبِّ خداوند من أَرِنِی با من نماى کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ که مرده چون زنده کنى؟ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آورده قالَ بَلى‏ ابراهیم گفت آرى ایمان آورده‏ام، وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی لکن تا دمل آرمیده شود و بدیدار چشم یقین افزاید قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت پس شو چهار مرغ گیر فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ آن را بکش و پاره پاره کن و با خود آر سرهاى آن ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً آن گه بر سر هر کوهى پاره از آن آمیخته در هم بنه ثُمَّ ادْعُهُنَّ آن گه ایشان را خوان یَأْتِینَکَ سَعْیاً تا بتو آیند بشتاب وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۶۰) بدانک خداى تواناست دانا.
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ نمون ایشان که نفقه میکنند أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ مالهاى ایشان از بهر خدا و در راه خدا کَمَثَلِ حَبَّةٍ همچون نمون و سان دانه ایست أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ که از دست کارنده هفت خوشه رویاند فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ در هر خوشه صد دانه: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ و اللَّه مى‏افزاید توى بر توى او را که خواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۲۶۱) و خداى فراخ بخش فراخ دارست و دانا.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که نفقت میکنند مالهاى ایشان از بهر خدا و در راه خدا ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا آنکه پس آن نفقه فرا ندارند مَنًّا وَ لا أَذىً سپاس بر نهادنى و نه رنج نمودنى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ و نه بریشان بیمى وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۶۲) و نه جاوید در آخرت اندوهگن باشند
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخنى خوش و نیکو وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش بافراط درویش در الحاح و جز زان خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً به است از صدقه که پس آن بود رنج نمودنى وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (۲۶۳) و اللَّه بى نیازست بردبار
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مى‏نهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مى‏نهد و آن را بزرگ مى‏بیند و نظر دل و دیده از آن مى‏بنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى‏
و گفته‏اند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ یعنى بالمن على السائل میگوید صدقه‏هاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست‏
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مى‏ستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مى‏سپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمى‏رسد، پس جوینده حق اولى‏تر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مى‏آمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مى‏آرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مى‏آیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمده‏ام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بى‏نیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفته‏اند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‏
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى‏
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته‏
اى کمالت کم زنان را صره‏ها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسه‏ها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً بپرهیزید از روزى تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ که با خداى برند شما را در آن روز ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وانگه بسپارند تمام بهر تنى پاداش آنچه کرد وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۸۱) و از هیچکس مزد نکاهند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ چون با یکدیگر افام دهید و ستانید إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا زمانى نامزد کرده فَاکْتُبُوهُ آن را بنویسید وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ و فرمودم تا بنویسد میان شما کاتِبٌ بِالْعَدْلِ دبیرى بداد و راستى که در آن چیزى فرو نگذارد وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ و سر باز نزند دبیر أَنْ یَکْتُبَ که آن را بنویسد کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ چنانک اللَّه وى را در آموخت فَلْیَکْتُبْ تا بنویسد وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ و فرمودم تا آن کس بر دهد و املا کند بر دبیر که مال بر وى است وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم تا این املا کننده از خداوند خویش بترسد وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً و آنچه بروى است چیزى نکاهد در املا کردن، فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اگر آن کس که مال بروى بود سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً سست خرد بود یا کودکى یا زنى نادان بود أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا کسى بود که املا نداند کرد یا نتواند کرد فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ فرمودم تا قیم او وى را املا کند براستى و داد وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ و گواه بودن خواهید دو گواه از مردان خویش فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ اگر آن دو گواه مردان نباشند فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ یک مرد و دو زن باید مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ از آنک بپسندید از گواهان أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش شود بروى فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ آن دیگر زن گواهى برو یاد کند وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ و فرمودم تا سرباز نزند گواهان إِذا ما دُعُوا آن گه که ایشان را با گواهى خوانند وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ و سیرى میارید از آنچه آن را بنویسید، صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلى‏ أَجَلِهِ اگر خرد بود و اگر بزرگ آن مال تا گه آن ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ این چنین راست‏تر است بنزدیک اللَّه وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ و بپاى کننده‏تر بود و دارنده‏تر گواهى دادن را وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا چون شما که گواهان باشید نوشته دارید نزدیکتر بود و سزاتر که در یاد در شک نیفتید إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً مگر که بازرگانى بود دست بدست آخریان و بهاى هر دو حاضر تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ که میگردانید آن ستد و داد را در میان خویش فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها نیست بر شما تنگیى که آن را ننویسید وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و در ستد و داد که با یکدیگر کنید بر آن گواه کنید وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ و فرمودیم تا دبیر را و گواه را نرنجانند و نشتابانند اگر دست در کارى دارند از آن خود، وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید بخلاف آنچه فرمودیم فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما نافرمانى است و بیرون شدن از راستى وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم خداى وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ و در شما مى‏آموزد اللَّه، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۲۸۲) و خداى بهمه چیز داناست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ و اگر در سفرى باشید وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ گروگانها باید ستد فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت بر وى نهد فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ فرمودم تا باز دهد آن کس که استوار داشتند او را و امین گرفتند أَمانَتَهُ امانت خویش که ستد و امانت او که فرا وى داد وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و گفتم این امانت دار را که از خداوند خویش بترس و از خشم وى بپرهیز وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ و گواهى پنهان مدارید که شما را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد وَ مَنْ یَکْتُمْها و هر که وى را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ او آن کس است که بزه‏مند است دل او وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۲۸۳) و خداى بآنچه شما میکنید داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمانهاست و هر چه در زمین وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ و اگر پیدا کنید آنچه در دلها دارید و باز نمائید بکردار، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید در دل و پیدا نکنید بکرد یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شمار کند اللَّه با شما بآن فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ تا بیامرزد ان را که خواهد وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ و عذاب کند آن را که خواهد وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۸۴) و خداى بر همه چیز تواناست.
آمَنَ الرَّسُولُ استوار گرفت و گروید پیغامبر بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ بآنچه فرو فرستادند بوى مِنْ رَبِّهِ از خداوند وى وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان همه کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ هر یکى بگروید بخداى وَ مَلائِکَتِهِ و فریشتگان وى وَ کُتُبِهِ و نامهاى وى وَ رُسُلِهِ و فرستادگان وى لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ جدا نکنیم میان یکى از پیغامبران وى و میان دیگران وَ قالُوا و گفت رسول و مؤمنان همه سَمِعْنا وَ أَطَعْنا بشنیدیم و فرمانبردار آمدیم غُفْرانَکَ رَبَّنا آمرزش تو خواهیم از تو خداوند ما وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵) و بازگشت با توا است.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر ننهد خداى بر هیچ تن مگر توان آن لَها ما کَسَبَتْ هر تن راست آنچه بکردار کند از نیکى وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و بر هر تن است از بدى آنچه کند رَبَّنا رسول گفت و مؤمنان خداوند ما لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را إِنْ نَسِینا اگر فراموش کنیم أَوْ أَخْطَأْنا یا بى قصد خطایى کنیم رَبَّنا خداوند ما وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً بر ما منه گرانبارى در فرمان و در پیمان کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا چنانچه بریشان نهادى که پیش از ما بودند رَبَّنا خداوند ما وَ لا تُحَمِّلْنا بر ما منه ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ چیزى که تاوستن نیست ما را و از آن وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ فرا گذار از ما وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما أَنْتَ مَوْلانا تو خداى مایى یار و مهربانى فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۲۸۶) یارى ده ما را بر گروه کافران.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفته‏اند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مى‏آید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیده‏ایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نه‏اید، نه آنکه خداى را فرزند مى‏گویید؟ و صلیب مى‏پرستید؟ و گوشت خوک مى‏خورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مى‏دانید و مى‏شناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شی‏ء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفته‏اند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفته‏اند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مى‏گفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شی‏ء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسان‏تر بود، و پاینده‏تر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفته‏اند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شی‏ء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیل‏اند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائل‏ترست و عظیم‏تر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مى‏کند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مى‏کند فعل خود، و مى‏آفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مى‏نگارد، ترتیب اعضا مى‏دهد، و برهم مى‏نشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بى‏نهایت، و خود بى‏همتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مى‏دانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. او آنست که فرو فرستاد بر تو این نامه، مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ ازوست آیتهاى استوار داشته و تمام کرده هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ معظم قرآن و مایه دین داران و علم جویان آنست. وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و آیتهاى دیگر است که بهم مانند در ظاهر، و جز از یکدیگرند در حقیقت فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ اما ایشان که در دل ایشان کژى و چفتگى است‏.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ بر پى آن متشابه ایستاده‏اند از این کتاب «ابتغاء الفتنة» جستن شور دل را و آشفتگى دین را، وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و جستن تأویل آن، که تا حقیقت مراد خداى از آن چیز بدانند وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و نداند تأویل آن مگر خداى وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ و تمام دانشان که در علم پاى بر استوارى دادند مى‏گویند آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآنچ خداى فرو فرستاد کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همه از نزدیک خداى ماست... وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۷) و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز.
رَبَّنا خداوند ما! لا تُزِغْ قُلُوبَنا مجسبان دلهاى ما را بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس آنکه راه نمودى ما را وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و ما را از نزدیک خود رحمتى بخش إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸) تویى که تویى خداوند فراح بخش نیکو دار.
رَبَّنا! خداوند ما، إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ تویى فراهم آرنده مردمان لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست، إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹) که خداى خلاف نکند هنگامى که نامزد کند یا وعده که دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا.... ایشان که کافر شدند (و نعمت خداى بر خود بپوشیدند) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً بکار نیاید و سود ندارد ایشان را مالهاى ایشان و نه فرزندان ایشان بنزدیک خدا هیچیز، وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (۱۰) و ایشان آنند که بایشان آتش افروزند (فردا).
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ همچون عادت و شأن آل فرعون وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِنا دروغ گرفتند سخنان ما، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا پس فرا گرفت خداى ایشان را بگناهان ایشان، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۱۱) و خداى سخت عقوبتست (و سخت گیر.)
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا (جهودان و مشرکان) را گوى سَتُغْلَبُونَ آرى باز مالند شما را ایدر (و باز شکنند) وَ تُحْشَرُونَ إِلى‏ جَهَنَّمَ و فردا شما را بسوى دوزخ انگیزانند وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۲) و بد آرامگاههایى است (دوزخ دوزخیان را.)
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ شما را شگفتى بود (سخت نیکو،) فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا دو گروه که هم روى شدند و هم دیدار، فِئَةٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یک گروه کشتن مى‏کردند در پیدا کردن راه بخداى. وَ أُخْرى‏ کافِرَةٌ و دیگر گروه کافران بخدا، یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ (این گروه مسلمانان گروه کافران را) مى‏دیدند بشمار دو بار چند خویشتن، رَأْیَ الْعَیْنِ بر دیدار چشم آشکارا وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ و خداى نیرو میدهد او را که خواهد بیارى دادن خود، إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ (۱۳) در آنچه شما دیدید عبرتى است بینایان (و خردمندان) را.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ الآیه... جلیلا! خدایا! کریما! مهربانا! که در وعید کافران مومنان را وعده مى‏دهد! و در ذم ایشان اینان را مى‏نوازد، میگوید: کافران را فرداى قیامت مال و فرزند بکار نیاید، و ایشان را سود ندارد، یعنى که مؤمنانرا بکار آید هر گه که حقوق آن بجاى آرند، و آن را دام دین خویش سازند، و سعادت ابدى بدان جویند. مصطفى ص گفت: «نعم المال الصالح للرجل الصالح، نعم العون على تقوى اللَّه المال»
همانست که رب العالمین گفت: وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ مى‏گوید: در آنچه ترا داد ازین جهان آن جهان بدست آر! و سعادت آخرت طلب کن! و این سعادت آخرت در معرفت خداى است، و معرفت از نور دلست، و نور دل از چراغ توحید، و اصل این چراغ موهبت الهى است امّا مادّت آن از اعمال و طاعات تن است، و طاعات از قوه نفس است، و قوه نفس از طعام و شراب و کسوتست، و طعام و شراب و کسوة عین مالست. پس مال بدین تدریج سبب سعادت ابدى است. اما باید که بقدر کفایت برنگذرد، که آن گه سبب طغیان شود، چنان که گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ وز بهر این رسول خدا دعا کرد گفت: بار خدایا! قوت آل محمد قدر کفایت کن! این قدر کفایت چون براى فراغت عبادت بود خود عین عبادتست که زاد راه است و زاد راه هم از راهست.
شیخ ابو القاسم گرگانى را ضیعتى بود حلال، که از آن کفایت وى در آمدى، یک روز غله آن ضیعة آورده بودند. شیخ یک کف از آن بر گرفت و گفت: «این با توکل همه متوکلان عوض نکنم» و سر این کسى شناسد که بمراقبت دل مشغول بود، و داند که فراغت از کفایت چه مدد دهد رفتن راه راه..
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ الایة... اگر هر چه خزائن زمین است و اموال دفین است کافران را باشد و جمله فداى تن خویش کنند تا خود را بآن باز خرند، و از عذاب اللَّه برهند، ازیشان نپذیرند و آن انفاق مال ایشان را سود ندارد و بکار نیاید، خواه تا در مواساة درویشان بود، خواه تا در مصالح عموم خلق از بهر آنکه عبادت مالى در مراتب طاعت رتبت سوّم است: نخست اعتقاد صافى باید، پس عبادت بدنى، پس عبادت مالى. و کافران را نه اعتقادست، و نه عبادت بدنى پس عبادت مالى ایشان را بچه کار آید و چه سود دارد؟ باز بنده مومن دلى دارد معتقد، زبانى دارد موحّد، ارکانى دارد متعبّد، پس اگر سر اعتقاد دل و ذکر زبان و تعبّد ارکان صدقه دهد، یا بوجهی از وجوه خیرات خرجى کند، اگر چه شبهت را در آن مدخل بود امیدست که چون بدرقه اعتقاد با آن همراه بود، آن را ردّ نکنند. ازین عجبتر که با صفاى اعتقاد احکام اصول سنت اگر از اعمال خیزد ز دیوان وى چیزى بر نیاید هم امید رستگارى هست. بحکم آن خبر که مصطفى ص گفت: «یقول اللَّه تعالى قد شفع النبیون و الملائکه و المؤمنون و بقى ارحم الراحمین.» قال: فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى زُیِّنَ لِلنَّاسِ برا راستند مردمان را حُبُّ الشَّهَواتِ. دوستى آرزوها (و بایستها) مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ از زنان و پسران وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ و قنطارهاى گرد کرده، مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ از زر و سیم، وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ و اسبان بانگاشت (و رنگ نیکو) وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ و چهارپایان و کشت‏زار ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اینست برخوردارى این جهانى وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ، (۱۴) و بنزدیک اللَّه است مومنان را نیکویى بازگشتن‏گاه.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بگو شما را خبر کنم بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ ببه از آنچه بهره کافرانست ایدر لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ایشان راست که بپرهیزند از شرک عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتها که مى‏رود زیر آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاودان در آن وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و جفتان پاک داشته (و پاک کرده) وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ و خشنودى و پسند از خدا، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۱۵)، و خداى بینا (و دانا) ست ببندگان خود (که هر کس بچه سزاست.)
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا ایشان که میگویند خداوند ما إِنَّنا آمَنَّا ما که مائیم بگرویدیم فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا بیامرز ما را گناهان ما وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (۱۶) و باز دار از ما عذاب آتش
الصَّابِرِینَ شکیبایانند وَ الصَّادِقِینَ و راست‏گویان وَ الْقانِتِینَ و فرمان برداران وَ الْمُنْفِقِینَ و نفقه کنندگان وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ (۱۷) و آمرزش خواهان (و خاصه) بسحرگاهان.
شَهِدَ اللَّهُ گواهى داد خداى أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ که نیست خدایى جز او وَ الْمَلائِکَةُ و فرشتگان او وَ أُولُوا الْعِلْمِ و خداوندان دانش (از آفریدگان او) قائِماً بِالْقِسْطِ ایستاده بداد، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جزو، الْعَزِیزُ قادر قوی الْحَکِیمُ (۱۸) دانا بهمه کار.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین نزدیک خداوند اسلام است وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و دو گروه نشدند ایشان که کتاب دادند ایشان را إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ مگر پس آن که قرآن بایشان آمد بَغْیاً بَیْنَهُمْ بحسدى که میان ایشان بود، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ و هر که بسخنان خداى کافر شود فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۹) اللَّه زود شمارست، (زودتوان، زودپاداش.)
فَإِنْ حَاجُّوکَ پس اگر با تو حجت جویند، (و پیکار آرند) فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ گویى من فرا دادم (فرا سپردم) همگى خود خداى را، وَ مَنِ اتَّبَعَنِ و هر که بر پى من ایستاد (همین کرد که من کردم،) وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ گوى ایشان را که کتاب دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب أَ أَسْلَمْتُمْ خویشتن بیوکنید؟ فَإِنْ أَسْلَمُوا پس اگر خویشتن بیوکنند (و مسلمان شوند) فَقَدِ اهْتَدَوْا بر راه راست آمدند وَ إِنْ تَوَلَّوْا و اگر برگردند فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ بر تو که هست پیغام رسانیدن است وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۲۰) و اللَّه بیناست به بندگان خود.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله، تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر مى‏شوند و نمى گروند بِآیاتِ اللَّهِ بسخنان خداى وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و پیغامبران را میکشند بناحق وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ و میکشند ایشان را که بداد و راستى فرمایند. مِنَ النَّاسِ از مردمان، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۱) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان‏اند که تباه گشت (و نیست شد) کردار هاى ایشان، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان (ببى نامى) و هم در آن جهان (ببى پاداشى.) وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۲) و نه ایشان راست هیچ یارى ده.
أَ لَمْ تَرَ؟ نمى‏بینى و ننگرى إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بایشان که ایشان را بهره‏اى دادند از کتاب (آسمانى) یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ مى‏باز خوانند ایشان را با نامه خدا لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ تا حکم کند کتاب خدا میان ایشان ثُمَّ یَتَوَلَّى آن گه بر مى‏گردد. فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳) گروهى ازیشان روى گردانیده (باک نداشته، و فرو گذاشته.)
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا آن (دلیرى ایشان) بآنست که ایشان گفتند، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فردا آتش بکسى از ما نرسد مگر روزى چند شمرده، وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ و ایشان را فریفته کرد در دین ایشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴) آنچه خود مى‏ساختند از دروغ.
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ تا چون بود حال ایشان آن گه که فراهم آریم ایشان را، لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۵) و سپرده آید بهر تنى آنچ کرد، و بر هیچ کس از ایشان بیداد نیابد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الایه... اى الّذین ربطناهم بالخذلان و وسمناهم بوصف الحرمان، اخبرهم انا سوف ننقلهم عن دار الهوان و من الخذلان و الحرمان الى العقوبة و النیران، کسى که در ازل خسته تیغ شقاوت شد، در ابد کمند سعادت او را نگیرد، و آن را داغ خذلان بر جان نهادند، نى! روزبه و دولت یار او نباشد، آن را که نواختند آن روز نواختند، و آن را که راندند آن روز راندند.
عباس را که کمند سعادت از مکنون غیب بینداخته بودند، در کعبه شد و سر پیش بر سجود نهاد و مى‏گفت یا لات! یا هبل! بار خداى عالم میگفت: لبیک عبدی لبیک!» غلغل در فرشتگان افتاد که بار خدایا! او لات و هبل میخواند و تو بعزّت خویش جواب میدهى! گفت اى فرشتگان! آرام گیرید، که شما را بر مکنونات غیب ما اطلاع نیست، اگر او را در بندگى سهو و غلط افتاد ما را در خداوندى سهو و غلط نیفتاد، و شما نظارگیان آئید نظاره کنید، تا تقدیر ما در حق وى و فرزندان وى تا بقیامت چه اعجوبه بیرون دهد! و آنکه آن میر پیغامبران نوح پیشانى خویش بدان درگاه در خاک مالید و گفت: بار خدایا! در دل پدران در حق فرزندان تو به دانى، تواند بود که برین ضعف و پیرى ما رحمت کنى، و این پسر را دین اسلام کرامت کنى. از جبار عالم خطاب آمد که: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ یا نوح! حکم ما چنان رفت در ازل که سر فرزند تو کلاه توحید را نشاید، و حکم ما را مرد نه، و بر آن مزید نه! تا بدانى که این کاریست رفته و بوده! آن را که خواندند آن روز خواندند، و وسیلت نه، و آن را که راندند آن روز راندند، و علت در میان نه! آن کشته قضا چندین سال بساط عبادت پیمود بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال در دلش وزد، از سماء سمو بر خاک مذلّت افتاد اخلد الى الارض سیاه افتاد است.
پیش تو رهى چنان تباه افتادست
کز وى همه طاعتى گناه افتادست‏
این قصه کز آن روى چو ماه افتادست
این رنگ گلیم ما سیاه افتادست.
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ. آیا تا چون بود حال ما روز رستخیز؟ که جهانیان را از اول موجودات تا آخر دور مخلوقات بیک نفخه اسرافیلى از خاک جهان برانگیزند، و بیک لمحه در عرصات قیامت حاضر کنند، وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار.
باش تا اظهار عزت و ریاست کوه‏ها فرا رفتن آید، دست و پاى و پشت و پهلو فرا گرفتن آید، و آن عیبها پوشیده و سرها آلوده فرا دیدن آید، و با تو گویند.
فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ. پرده از روى کارت بر گرفتیم، یعنى که خود را چه توخته و چه ساخته؟ همان بینى که خود فرستاده! همان خورى که خود پخته، همان دروى که خود کشته؟ اینست که رب العالمین گفت هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ، هر چه تو امروز به پناه او شوى فردا از تو برگردد، و ترا بگذارد، مگر تقوى که درین سراى و در آن سراى ترا ضایع نگذارد. همه حسبها را آن روز داغ کنند، و همه نسبها را پى کنند، تقوى را گویند بیا که امروز روز بازار تست، هر کرا از تو نصیبى بود در آن سراى امروز در سراى جزا او را بر قدر نصیب او بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ فرود آر: عاشقان خویش را در حضرت رضا و رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ فرود آر، آشنایان تقوى دیگرند و عاشقان تقوى دیگر، آشنایان او کسانى‏اند که از حرام و شبهات بپرهیزند، و حرکات و سکنات و اقوال و افعال ایشان بدستورى تقوى باشد، و عاشقان تقوى کسانى‏اند که از طاعات و حسنات خویش از روى نادیدن چنان بپرهیزند که دیگران از معاصى و سیئات بپرهیزند. ابو القاسم نصیر آبادى رحمه اللَّه از خواص متقیان بود، او را گفتند: تقوى چیست؟ از حالت خویش از تقوى خبر داد و گفت: ان یتقى العبد ما سوى اللَّه تقوى آنست که از هر چه جز اللَّه است پرهیزى. هر آینه این کس برابر نبود با آن کس که از حرام تنها بپرهیزد. اشارت قرآن چنان است که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ فردا که روز رستخیز باشد، و روز نواخت و سیاست هر کس که بمراتب تقوى برتر، او بحضرت آلهیت نزدیکتر و گرامى‏تر!. همانست که رب العالمین گفت: وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ، مالِکَ الْمُلْکِ... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمى‏شد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمى‏آیى؟ گفت یا رسول اللَّه یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که اللَّه گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قُلِ اللَّهُمَّ.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و اللَّه تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول اللَّه ص على را گفت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ بر خوان آن گه بآخر گوى‏
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفته‏اند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مى‏باید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مى‏دهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفته‏اند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بى‏دیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى‏
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفته‏اند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفته‏اند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفته‏اند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان که‏اند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشته‏اند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک که‏اند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف که‏اند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله که‏اند گفت ظالمان. گفت اغویا که‏اند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفته‏اند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مى‏خواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مى‏کاهد و در شب مى‏افزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مى‏آرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مى‏آرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مى‏داند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفته‏اند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مى‏داند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مى‏نماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ یا محمد ص فرا جهودان و ترسایان گوى: اگر دوست میدارید اللَّه را، فَاتَّبِعُونِی بر پى من ایستید، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ تا دوست دارد خداى شما را، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ و بیامرزد شما را گناهان شما، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۱) و خدا آمرزگارست و عیب‏پوش و بخشاینده.
قُلْ گوى أَطِیعُوا اللَّهَ فرمان برید خداى را بتوحید، وَ الرَّسُولَ و پیغامبر را بتصدیق. فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر برگردید، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ (۳۲) خداى دوست ندارد کافران را.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ خداى برگزید آدم ع را وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ و نوح را برگزید و ابراهیم و کسان وى را برگزید وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید مریم دختر عمران و پسر وى عیسى، عَلَى الْعالَمِینَ (۳۳) بر جهانیان روزگار ایشان.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ایشان را فرزندان و نجاد ساخت از یکدیگر نیکان از نیکان، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۳۴) و اللَّه شنوائیست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ گفت: زن عمران در دعاء خویش: رَبِّ خداوند من! إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ من نذر کردم ترا ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً این که در شکم من است، آزاد داشته بود از همه کار این جهانى. فَتَقَبَّلْ مِنِّی فرا پذیر از من. إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۵) که تویى شنوا و دانا.
فَلَمَّا وَضَعَتْها چون آن فرزند را بنهاد. قالَتْ رَبِّ! گفت: خداوند من! إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏ من این فرزند که نهادم، دختر زادم... وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و خدا خود داناتر بآنچه زاد و نهاد. وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏ و پسر نه چون دختر است. وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ و من او را نام مریم نهادم. وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها و من وى را و او که از وى زاید، بزنهار بتو میسپارم مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (۳۶) از دیو رانده.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بپذیرفت آن را خداوند آن. بِقَبُولٍ حَسَنٍ بپذیرفتنى نیکو.
وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً و برویانید و برآورد او را به نبات نیکو.. وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا و اللَّه او را بداشتن فرا ذکریا ع سپرد. کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ هر گه که در شدى زکریا بر مریم در محراب. وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً بنزدیک وى روزى یافتى. قالَ یا مَرْیَمُ گفت: اى مریم! أَنَّى لَکِ هذا این ترا از کجاست؟ قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ گفتى: آن از نزدیک خداست. إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۷) خداى روزى میدهد او را که خواهد، بى‏قیاس و بى‏حساب.
هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ آن گه بر آنجا زکریا ع خواند خداوند خویش را، قالَ رَبِّ گفت: خداوند من! هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ بخش مرا از نزدیک خود ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً فرزندى پاک و نیک‏بخت، إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ (۳۸) که تو شنونده دعائى.
فَنادَتْهُ، الْمَلائِکَةُ فریشتگان آواز دادند زکریا را وَ هُوَ قائِمٌ و وى بر پاى بود یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ نماز میکرد در محراب، أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ که خداى ترا بشارت میدهد بِیَحْیى‏ بپسرى نام او یحیى مُصَدِّقاً استوار گیر و گواه بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ بسخنى از خدا وَ سَیِّداً و مهترى زیرک و بردبار وَ حَصُوراً و نه خواهنده زنان، پاک از بایست جماع وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۳۹) و پیغامبرى از شایستگان.
قالَ رَبِّ! گفت: خداوند من! أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ مرا پسرى چون بود؟ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ و پیرى بمن رسید وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ و زن من نازاینده قالَ گفت فریشته‏اى از پیغام خدا: کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ (۴۰) چنین است خدا، آن کند که خود خواهد.
قالَ رَبِّ! زکریا (ع) گفت: خداوند من! اجْعَلْ لِی آیَةً نشانى بخش مرا قالَ آیَتُکَ جواب داد وى را که: نشانى تو آنست أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ که سخن نگویى با مردمان سه روز، إِلَّا رَمْزاً مگر نمونى و اشارتى. وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً و یاد کن خداوند خویش را فراوان، وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۴۱) و وى را بپاکى بستاى بشبانگاه و بامداد.