عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دل از منزل تهی کن پا بره دار
دل از منزل تهی کن پا بره دار
نگه را پاک مثل مهر و مه دار
متاع عقل و دین با دیگران بخش
غم عشق ار بدست افتد نگه دار
اقبال لاهوری : پیام مشرق
بیا ای عشق ای رمز دل ما
بیا ای عشق ای رمز دل ما
بیا ای کشت ما ای حاصل ما
کهن گشتند این خاکی نهادان
دگر آدم بنا کن از گل ما
اقبال لاهوری : پیام مشرق
نه من بر مرکب ختلی سوارم
نه من بر مرکب ختلی سوارم
نه از وابستگان شهریارم
مرا ای همنشین دولت همین بس
چوکاوم سینه را لعلی بر آرم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
کمال زندگی خواهی بیاموز
کمال زندگی خواهی بیاموز
گشادن چشم و جز بر خود نبستن
فرو بردن جهان را چون دم آب
طلسم زیر و بالا در شکستن
اقبال لاهوری : پیام مشرق
تو میگوئی که آدم خاکزاد است
تو میگوئی که آدم خاکزاد است
اسیر عالم کون و فساد است
ولی فطرت ز اعجازی که دارد
بنای بحر بر جویش نهاد است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
ندانم باده ام یا ساغرم من
ندانم باده ام یا ساغرم من
گهر در دامنم یا گوهرم من
چنان بینم چو بر دل دیده بندم
که جانم دیگر است و دیگرم من
اقبال لاهوری : پیام مشرق
تو گوئی طایر ما زیر دام است
تو گوئی طایر ما زیر دام است
پریدن بر پر و بالش حرام است
ز تن برجسته‌تر شد معنی جان
فسان خنجر ما از نیام است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
چو در جنت خرامیدم پس از مرگ
چو در جنت خرامیدم پس از مرگ
به چشمم این زمین و آسمان بود
شکی با جان حیرانم در آویخت
جهان بود آن که تصویر جهان بود
اقبال لاهوری : پیام مشرق
جهان ما که جز انگاره ئی نیست
جهان ما که جز انگاره ئی نیست
اسیر انقلاب صبح و شام است
ز سوهان قضا هموار گردد
هنوز این پیکر گل ناتمام است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
بمنزل رهرو دل در نسازد
بمنزل رهرو دل در نسازد
به آب و آتش و گل در نسازد
نپنداری که در تن آرمید است
که این دریا به ساحل در نسازد
اقبال لاهوری : پیام مشرق
بیا با شاهد فطرت نظر باز
بیا با شاهد فطرت نظر باز
چرا در گوشهٔ خلوت گزینی
ترا حق داد چشم پاک بینی
که از نورش نگاهی آفرینی
اقبال لاهوری : پیام مشرق
میان آب و گل خلوت گزیدم
میان آب و گل خلوت گزیدم
ز افلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی دریوزهٔ چشم
جهان را جز به چشم خود ندیدم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
ز آغاز خودی کس را خبر نیست
ز آغاز خودی کس را خبر نیست
خودی در حلقهٔ شام و سحر نیست
ز خضر این نکتهٔ نادر شنیدم
که بحر از موج خود دیرینه تر نیست
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دلا رمز حیات از غنچه دریاب
دلا رمز حیات از غنچه دریاب
حقیقت در مجازش بی حجاب است
ز خاک تیره میروید ولیکن
نگاهش بر شعاع آفتاب است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
فروغ او به بزم باغ و راغ است
فروغ او به بزم باغ و راغ است
گل از صهبای او روشن ایاغ است
شب کس در جهان تاریک نگذاشت
که در هر دل ز داغ او چراغ است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
که خواب از چشم او شبنم فرو شست
خودی از بیخودی آمد پدیدار
جهان دریافت آخر آنچه می جست
اقبال لاهوری : پیام مشرق
جهان کز خود ندارد دستگاهی
جهان کز خود ندارد دستگاهی
به کوی آرزو می جست راهی
ز آغوش عدم دزدیده بگربخت
گرفت اندر دل آدم پناهی
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دل من رازدان جسم و جان است
دل من رازدان جسم و جان است
نپنداری اجل بر من گران است
چه غم گر یک جهان گم شد ز چشمم
هنوز اندر ضمیرم صد جهان است
اقبال لاهوری : پیام مشرق
گل رعنا چو من در مشکلی هست
گل رعنا چو من در مشکلی هست
گرفتار طلسم محفلی هست
زبان برگ او گویا نکردند
ولی در سینهٔ چاکش دلی هست
اقبال لاهوری : پیام مشرق
مزاج لالهٔ خود رو شناسم
مزاج لالهٔ خود رو شناسم
بشاخ اندر گلان را بو شناسم
از آن دارد مرا مرغ چمن دوست
مقام نغمه های او شناسم