عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۵ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
جهان ‌گشاده ثنای تو را چو شیر دهان
زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر
غبار موکب تو کرده چشم گردون کور
صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر
فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم
ربود تیغ تو هر لحظه‌ای از آن لشکر
هزار جوشن و تن در میانهٔ جوشن
هزار مغفر و سر در میانه مغفر
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی
در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی
آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی
وانجا که صف رزم بود مرد نبردی
جان پدر و جان برادر به تو شادست
کز هر سه فزونی به جوانی و به مردی
هر رزم که آن هر سه نجستند تو جستی
هرکار که آن هر سه نکردند توکردی
در ملک تو افزود هر آن مال که دادی
در جان تو افزود هر آن باد که خوردی
تا دیر بماند فلک و زود بگردد
خواهم که بمانی و ازین حال نگردی
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
کوه از صف ترکان ملک ‌گردد پست
ز ایشان به هنر یکی و از خصمان شصت
در مجلس و میدان شه حورپرست
دارند نهاده جام و جان برکفِ دست
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
ای شاه فلک یاد تو را نوش گرفت
شمشیر تو را ظفر در آغوش‌ گرفت
اقبال تو را غاشیه بر دوش گرفت
اد‌بار مخالف تو را گوش گرفت
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد
تا خصم ز باد حمله در خاک افتاد
از بیم دلش پرآتش و سر بر باد
دو دیده پرآب روی بر خاک نهاد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
ای از همه خسروان چو افریدون فرد
وز دولت تو رسیده بر گردون گَرد
ای ‌گشته به دولت تو روزافزون مرد
ایزد به تو این جهان ا‌همه‌ا میمون‌ کرد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
چون شاه جهان کمان کشیدن گیرد
پیروزی از آسمان رسیدن گیرد
هر تیر کز آن کمان پریدن گیرد
صبحی دگر از ظفر دمیدن‌ گیرد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
هر تیر که شاه تیر گیر اندازد
گویی که ز گردون اثیر اندازد
دشمن ز نهیب او چو تیر اندازد
گویی که ز چنبران ا‌به زیرا اندازد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
چون شاه سرای پرده بر هامون زد
از دجله و نیل خیمه تا جیحون زد
چون بارهٔ تازی از میان بیرون زد
کیمخت زمین ز گَرد بر گردون زد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
خصمان تو لاف سپر زرد زدند
شش پنج به‌ گاه ماندن نرد زدند
گر سرد سخن شدند وا مرد زدند
با دولت تو بر آهن سرد زدند
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
ترکان ملک با خرد و باهوشند
حور شَبَه زلف و دیو آهن پوشند
دیوند چو روز رزم جان را کوشند
حورند چو پیش تخت شه می‌نوشند
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود
نصرت همه در شتاب و جنگ تو بود
تا پرّ عقاب بر خدنگ تو بود
دشمن چو کبوتری به چنگ تو بود
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
شاهی که به رزم کاویان داشت درفش
گر زنده شود پیش تو بردارد کفش
ای کرده دل خصم خلاف تو بنفش
بشت است دل خصم و خلاف تو درفش
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای تیغ تو با قوت مریخ و زحل
رای تو چو آفتاب در برج جَمَل
گر خصم تو بر چرخ‌گریزد به‌مثل
در دامن عمر او رسد دست اجل
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
نازید به گرز گاوسار افریدون
در دست تو گرز شیر سارست کنون
از تو فرق است تا به افْریدون چون
چونانکه ز شیر شرزه تا گاوِ زبون
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
ای شاه جهان دو گوشهٔ روی زمین
در قبضهٔ ملک توست تایوم‌الدین
تیغ تو همی‌کند شبیخون و کمین
یک ساله بر آن‌گوشه و یک ساله بر این
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
خورشید بر آسمان نپیماید راه
زان‌ گونه که بر زمین سپه راند شاه
جز شاه ملکشاه به یک نیمهٔ ماه
از دجله به جیحون که کشیدست سپاه
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
خصمان تو رسم بد نهادند همه
بر ملک در فتنه‌ گشادند همه
چون عهد تو را به باد دادند همه
از چرخ به خاک درفتادند همه
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
شاها در فتح بر تو بگشاد خدای
منشور ظفر به تو فرستاد خدای
چون عالم بر تو راست بنهاد خدای
هرچ آن پدرت خواست تورا داد خدای
سعدالدین وراوینی : باب هفتم
جواب نوشتن نامهٔ شیر و لشکر کشیدنِ پیل و در عقب رفتن جنگ را
شاهِ پیلان چون مضمونِ نامه بر خواند و بر مکنونِ ضمیرِ خصم وقوف یافت، هفت اعضاءِ او از عداوت و بغضا ممتلی شد و مادّهٔ سودا که در دماغش متمکّن بود، در حرکت آمد. خواست که خونِ فرستاده بریزد و صفرائی که در عروقِ عصبیّتش بجوش آمد، برو براند ؛ پس عنان سرکش طبیعت باز کشید و بنص وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ اِلَّا البَلَاغُ ، کعبتینِ غرامتِ طبع را باز مالید و او را عفو فرمود و بر ظهرِ نامه بنوشت :
وَ رُبَّ جَوَابٍ عَن کِتَابٍ بَعَثتَهُ
وَ عُنوَانُهُ لِلنَّاظِرِینَ قَتَامُ
تَضِیقُ بِهِ البَیدَاءُ مِن قَبلِ نَشرِهِ
وَ مَا فُضَّ بَالبَیداءِ عَنهُ خِتَامُ
رسول را باز گردانید و بر عقبِ او با لشکری که اگر کثرتِ عددِ آن در قلم آمدی، بیاضِ روز و سوادِ شب بنسخِ آن وفا نکردی ، همه آبگینهٔ رقّتِ دلها بر سنگ زدند و در آهنِ صلابت از فرق تا قدم غرق شدند، همه در جوشنِ صبر رفتند و سپرِ سلامت پسِ پشت انداختند و صوارمِ عزیمت و نبالِ صریمت را بنفوذ رسانیدند و سنانِ اسنان را آب دادند و عنانِ اتقانِ عزم را تأب ، نقابِ تعامی بر دیدهٔ عافیت‌بین بستند و سیمابِ تصامم در گوشِ نصیحت نیوش ریختند و بر همین نسق لشکرِ شیر با کمالِ اهبت و آیین و ابّهت در لباسِ شوکت و سلاحِ صولت انتهاض کردند و هر دو چون دو طودِ هایج و دو بحرِ مایج از جای برخاستند وَ اَجرَی مِنَ السَّیلِ تَحتَ اللَّیلِ ، بیکدیگر روان شدند و صدایِ اصطکاک صخرتین هنگامِ ملاقاتِ ایشان از بسیطِ این عرصهٔ مدّس در محیطِ گنبد اطلس افتاد و طنین ذباب الغضبِ هیبت از وقعِ مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد. روباه گفت: بدان، ای ملک، که کار بعضی آنست که بشجاعت و مردانگی پیش شاید برد و بعضی بدانش و فرزانگی و بعضی بشکوهِ وقع و هیبت و حَمداًللهِ تَعَالَی ، ترا اسبابِ این سعادت جمله متکاملست و امدادِ این دولت متواصل. وقت آنست که مردانِ کار نیابتِ فرق بقدم ندهند و جواب خصم از سرِ شمشیر با زبانِ قلم نیفکنند، نیزهٔ حرب ، اگر خود مار جان‌گزایست، بدستِ دیگران نگیرند، لعابِ این مار، اگر خود شربتِ مرگست، اول چاشنی آن بمذاقِ خود رسانند.
عَبَالَهُٔ عُنقِ اللَّیثِ مِن اَجلِ اَنَّهُ
اِذَا مَادَهَاهُ الخَطبُ قَامَ بِنَفسِهِ