عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شتر را بچه او گفت در دشت
شتر را بچه او گفت در دشت
نمی بینم خدای چار سو را
پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد
شتر هم خویش را بیند هم او را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه از ساقی نه از پیمانه گفتم
نه از ساقی نه از پیمانه گفتم
حدیث عشق بیباکانه گفتم
شنیدمنچه از پاکان امت
ترا با شوخی رندانه گفتم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
حرم جز قبله قلب و نظر نیست
حرم جز قبله قلب و نظر نیست
طواف او طواف بام و در نیست
میان ما و بیت الله رمزیست
که جبریل امین را هم خبر نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا ساقی بیارن کهنه می را
بیا ساقی بیارن کهنه می را
جوان فرودین کن پیر وی را
نوائی ده که از فیض دم خویش
چو مشعل بر فروزم چوب نی را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
یکی از حجرهٔ خلوت برونی
یکی از حجرهٔ خلوت برونی
بباد صبحگاهی سینه بگشای
خروش این مقام رنگ و بو را
بقدر نالهٔ مرغی بیفزای
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو بلبل نالهٔ زاری نداری
چو بلبل نالهٔ زاری نداری
که در تن جان بیداری نداری
درین گلشن که گلچینی حلال است
تو زخمی از سر خاری نداری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
بناخن سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش بینی
خودی را فاش تر دیدن بیاموز
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فتادی از مقام کبریائی
فتادی از مقام کبریائی
حضور دون نهادان چهره سائی
تو شاهینی ولیکن خویشتن را
نگیری تا بدام خود نیائی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
خوشا روزی که خود را باز گیری
خوشا روزی که خود را باز گیری
همین فقر است کو بخشد امیری
حیات جاودان اندر یقین است
ره تخمین و ظن گیری بمیری
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو هم مثل من از خود در حجابی
تو هم مثل من از خود در حجابی
خنک روزی که خود را بازیابی
مرا کافر کند اندیشهء رزق
ترا کافر کند علم کتابی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
منه از کف چراغ رزو را
منه از کف چراغرزو را
بدستور مقام های و هو را
مشو در چار سوی این جهان گم
بخود بازو بشکن چار سو را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل دریا سکون بیگانه از تست
دل دریا سکون بیگانه از تست
به جیبش گوهر یکدانه از تست
تو ای موج اضطراب خود نگهدار
که دریا را متاع خانه از تست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
جوانمردی که دل با خویشتن بست
جوانمردی که دل با خویشتن بست
رود در بحر و دریا ایمن از شست
نگه را جلوه مستی ها حلال است
ولی باید نگه داری دل و دست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ازن غم ها دل ما دردمند است
ازن غم ها دل ما دردمند است
که اصل او ازین خاک نژند است
من و تو زان غم شیرین ندانیم
که اصل او ز افکار بلند است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
برون کن کینه را از سینهٔ خویش
برون کن کینه را از سینهٔ خویش
که دود خانه از روزن برون به
ز کشت دل مده کس را خراجی
مشو ای دهخدا غارتگر ده
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سحرها در گریبان شب اوست
سحرها در گریبان شب اوست
دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
نشان مرد حق دیگر چه گویم
چو مرگید تبسم بر لب اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دلن بحر است کو ساحل نورزد
دلن بحر است کو ساحل نورزد
نهنگ از هیبت موجش بلرزد
ازن سیلی که صد هامون بگیرد
فلک با یک حباب او نیرزد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل ماتش و تن موج دودش
دل ماتش و تن موج دودش
تپید دمبدم ساز وجودش
به ذکر نیم شب جمعیت او
چو سیمابی که بندو چوب عودش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
زمانه کار او را میبرد پیش
زمانه کار او را میبرد پیش
که مرد خود نگهدار است درویش
همین فقر است و سلطانی که دل را
نگه داری چو دریا گوهر خویش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه نیروی خودی را زمودی
نه نیروی خودی رازمودی
نه بند از دست و پای خود گشودی
خرد زنجیر بودیدمی را
اگر در سینهٔ او دل نبودی