عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا الایة
قال ابو جعفر محمد بن علىّ: «لا تجالسوا اصحاب الخصومات و الاهواء، و الکلام فى اللَّه و الجدل فى القرآن، فأنّهم الذین یخوضون فى آیات اللَّه».
اصل دیندارى و مایه مسلمانى دو حرف است: حق را قبول کردن، و از باطل برگشتن، و اوّل ورد و آخر ورد بهر دو حرف اشارت است. قبول کردن حق اینست که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و اعراض از باطل اینست که: «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» میگوید با اهل هوى و بدعت منشینید، و سخن خایضان و مجادلان در قرآن مشنوید، که شنیدن سخن ایشان دل تاریک کند، و نشستن با ایشان روى توحید گردآلود کند، و زینهار که به هواى خود در آیات و صفات تصرّف نکنید، و از خوض پرهیزید، که خوض درختى است بیخ آن بدعت، ساق آن ضلالت، شاخ آن لعنت، برگ آن عقوبت، شکوفه آن ندامت، میوه آن حسرت. هر که در آیات خوض کند، خدا او را داور، و خصم او پیغامبر.
امروز از مسلمانان مهجور، و لعنت بر سر، و فردا نابینا، و منزل او سقر. هر که دیندار است و اسلام را نزدیک او مقدار است، و او را به اللَّه سر و کار است تا با مبتدعان و متنطعان و خایضان ننشیند، که اللَّه میگوید: فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ با ایشان منشینید، إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ که پس شما همچون ایشان باشید، ایشان کتاب و سنّت واپس داشتند، و معقول فرا پیش داشتند. دست در راى و قیاس و کلام زدند، تا در گمراهى افتادند. مصطفى (ص) گفت: «من مشى الى سلطان اللَّه فى الارض لیذله اذلّ اللَّه رقبته یوم القیامة»، و سلطان اللَّه فى الارض کتاب اللَّه و سنة نبیّه (ص). و قال (ص): «من تمسک بسنّتى عند فساد امّتى فله اجر مائة شهید».
تمسّک بسنّت راه تسلیم است، و راه تسلیم آنست که اللَّه گفت: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ما را فرمودند که گردن نهید گردن نهادیم، و نادر یافته پذیرفتیم. از صفات اللَّه آنچه اسامى است دانیم، آنچه معانى است ندانیم، ظاهریانیم، آنچه ظاهر است شناسیم، آنچه باطن است نشناسیم. ایمان ما از راه سمع است نه بحیلت عقل، و بقبول و تسلیم است نه بتصرف و تأویل. امام ما قرآن، و قاضى سنّت، و پیشوا مصطفى، و هادى خدا.
نادر یافته پذیرفته، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده. نه علم از کیفیت آن آگاه، نه عقل را فاز آن راه. نه تفکّر در صفات، نه شروع در تأویل، نه بر صاحب شرع ردّ، و نه عیب بر تنزیل، راه تشبیه بکفر دارد، چنان که راه تعطیل. ربوبیت تعطیل فانى کرد و وحدانیّت تشبیه باطل کرد. خدایى که جز از وى خدا نیست، و در هفت آسمان و زمین هیچ چیز و هیچ کس چون وى نیست. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
قال ابو جعفر محمد بن علىّ: «لا تجالسوا اصحاب الخصومات و الاهواء، و الکلام فى اللَّه و الجدل فى القرآن، فأنّهم الذین یخوضون فى آیات اللَّه».
اصل دیندارى و مایه مسلمانى دو حرف است: حق را قبول کردن، و از باطل برگشتن، و اوّل ورد و آخر ورد بهر دو حرف اشارت است. قبول کردن حق اینست که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و اعراض از باطل اینست که: «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» میگوید با اهل هوى و بدعت منشینید، و سخن خایضان و مجادلان در قرآن مشنوید، که شنیدن سخن ایشان دل تاریک کند، و نشستن با ایشان روى توحید گردآلود کند، و زینهار که به هواى خود در آیات و صفات تصرّف نکنید، و از خوض پرهیزید، که خوض درختى است بیخ آن بدعت، ساق آن ضلالت، شاخ آن لعنت، برگ آن عقوبت، شکوفه آن ندامت، میوه آن حسرت. هر که در آیات خوض کند، خدا او را داور، و خصم او پیغامبر.
امروز از مسلمانان مهجور، و لعنت بر سر، و فردا نابینا، و منزل او سقر. هر که دیندار است و اسلام را نزدیک او مقدار است، و او را به اللَّه سر و کار است تا با مبتدعان و متنطعان و خایضان ننشیند، که اللَّه میگوید: فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ با ایشان منشینید، إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ که پس شما همچون ایشان باشید، ایشان کتاب و سنّت واپس داشتند، و معقول فرا پیش داشتند. دست در راى و قیاس و کلام زدند، تا در گمراهى افتادند. مصطفى (ص) گفت: «من مشى الى سلطان اللَّه فى الارض لیذله اذلّ اللَّه رقبته یوم القیامة»، و سلطان اللَّه فى الارض کتاب اللَّه و سنة نبیّه (ص). و قال (ص): «من تمسک بسنّتى عند فساد امّتى فله اجر مائة شهید».
تمسّک بسنّت راه تسلیم است، و راه تسلیم آنست که اللَّه گفت: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ما را فرمودند که گردن نهید گردن نهادیم، و نادر یافته پذیرفتیم. از صفات اللَّه آنچه اسامى است دانیم، آنچه معانى است ندانیم، ظاهریانیم، آنچه ظاهر است شناسیم، آنچه باطن است نشناسیم. ایمان ما از راه سمع است نه بحیلت عقل، و بقبول و تسلیم است نه بتصرف و تأویل. امام ما قرآن، و قاضى سنّت، و پیشوا مصطفى، و هادى خدا.
نادر یافته پذیرفته، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده. نه علم از کیفیت آن آگاه، نه عقل را فاز آن راه. نه تفکّر در صفات، نه شروع در تأویل، نه بر صاحب شرع ردّ، و نه عیب بر تنزیل، راه تشبیه بکفر دارد، چنان که راه تعطیل. ربوبیت تعطیل فانى کرد و وحدانیّت تشبیه باطل کرد. خدایى که جز از وى خدا نیست، و در هفت آسمان و زمین هیچ چیز و هیچ کس چون وى نیست. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم گفت پدر خویش را آزر أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً بتان خود صورت کرده را بخدایى میگیرى و خدایان خوانى إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ من ترا و قوم ترا مىبینم فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۷۴) در گمراهى آشکارا.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ هم چنان که هست با ابراهیم نمودیم مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنچه از نشانهاى پادشاهى ما است در آسمان و زمین وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (۷۵) و تا بود از بىگمانان.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمد بر وى و او مىخداوند خویش جست از زبر رَأى کَوْکَباً ستارهاى دید تا بان قالَ هذا رَبِّی گفت که خداى من اینست فَلَمَّا أَفَلَ چون نشیب گرفت ستاره قالَ گفت ابراهیم لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ (۷۶) زیرینان را و نشیب گرفتگان را دوست ندارم.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً چون ماه را دید برآمده روشن قالَ هذا رَبِّی گفت اینست خداى من فَلَمَّا أَفَلَ چون ماه نشیب گرفت قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی گفت اگر راه ننماید مرا خداوند من لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (۷۷) من ناچاره از گروه بیراهان باشم.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً چون خورشید دید برآمده تابان قالَ هذا رَبِّی گفت اینست خداى من هذا أَکْبَرُ که این مه است از ستاره و ماه فَلَمَّا أَفَلَتْ چون خورشید نشیب گرفت قالَ یا قَوْمِ گفت اى قوم! إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۷۸) من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى.
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ من دین و کردار خویش پاک کردم و روى دل خویش فرا دادم لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فرا آن خداى که بیافرید آسمانها را و زمینها را حَنِیفاً و من مسلمان پاک دین وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۷۹) و من از انباز گیران نیستم با اللَّه.
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ و حجّت جست قوم وى بر وى در پیکار و دعوى حقّ کردن قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ ابراهیم گفت: با من حجّت میجوئید، و خصومت سازید، و بر من غلبه بیوسید بحق در خداى وَ قَدْ هَدانِ و مرا راه فرا دین حق نمود وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ و من نمىترسم از آنچه مىانباز گیرید با او إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً مگر که خداى خود بمن چیزى خواهد از گزند وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً خداوند من رسیده است بهمه چیز و بهر بودنى بدانش خویش أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۸۰) در نیاوید که من نترسم از آن چیز که شما کنید و تراشید و آن گه آن را خداى خوانید!
وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ و چون ترسم از آن چیز که شما بانبازى گیرید با اللَّه وَ لا تَخافُونَ و شما نمىترسید أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ که مىانباز گیرید با اللَّه ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در پرستش آن شما را نه عذر فرستاد نه آن را سزاى خدایى داد فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ از ما دو گروه کیست سزاوارتر بایمنى و بىبیمى إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۱) مرا پاسخ کنید اگر دانید.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ و ایمان خود بنیامیختند بشرک أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ ایشانند که بىبیمى ایشان را است وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۸۲) و ایشانند که بر راه راستاند.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ هم چنان که هست با ابراهیم نمودیم مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنچه از نشانهاى پادشاهى ما است در آسمان و زمین وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (۷۵) و تا بود از بىگمانان.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمد بر وى و او مىخداوند خویش جست از زبر رَأى کَوْکَباً ستارهاى دید تا بان قالَ هذا رَبِّی گفت که خداى من اینست فَلَمَّا أَفَلَ چون نشیب گرفت ستاره قالَ گفت ابراهیم لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ (۷۶) زیرینان را و نشیب گرفتگان را دوست ندارم.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً چون ماه را دید برآمده روشن قالَ هذا رَبِّی گفت اینست خداى من فَلَمَّا أَفَلَ چون ماه نشیب گرفت قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی گفت اگر راه ننماید مرا خداوند من لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (۷۷) من ناچاره از گروه بیراهان باشم.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً چون خورشید دید برآمده تابان قالَ هذا رَبِّی گفت اینست خداى من هذا أَکْبَرُ که این مه است از ستاره و ماه فَلَمَّا أَفَلَتْ چون خورشید نشیب گرفت قالَ یا قَوْمِ گفت اى قوم! إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۷۸) من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى.
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ من دین و کردار خویش پاک کردم و روى دل خویش فرا دادم لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فرا آن خداى که بیافرید آسمانها را و زمینها را حَنِیفاً و من مسلمان پاک دین وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۷۹) و من از انباز گیران نیستم با اللَّه.
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ و حجّت جست قوم وى بر وى در پیکار و دعوى حقّ کردن قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ ابراهیم گفت: با من حجّت میجوئید، و خصومت سازید، و بر من غلبه بیوسید بحق در خداى وَ قَدْ هَدانِ و مرا راه فرا دین حق نمود وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ و من نمىترسم از آنچه مىانباز گیرید با او إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً مگر که خداى خود بمن چیزى خواهد از گزند وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً خداوند من رسیده است بهمه چیز و بهر بودنى بدانش خویش أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۸۰) در نیاوید که من نترسم از آن چیز که شما کنید و تراشید و آن گه آن را خداى خوانید!
وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ و چون ترسم از آن چیز که شما بانبازى گیرید با اللَّه وَ لا تَخافُونَ و شما نمىترسید أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ که مىانباز گیرید با اللَّه ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در پرستش آن شما را نه عذر فرستاد نه آن را سزاى خدایى داد فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ از ما دو گروه کیست سزاوارتر بایمنى و بىبیمى إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۱) مرا پاسخ کنید اگر دانید.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ و ایمان خود بنیامیختند بشرک أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ ایشانند که بىبیمى ایشان را است وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۸۲) و ایشانند که بر راه راستاند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومى علما معرّب است، که پدر و مادر وى را ابراهام نام کردهاند چنان که ابن عامر خواند در لختى از قرآن، و در روایت عبد الحمید بن بکار از وى همه قرآن نسّابان بر آنند که: نام پدر ابراهیم تارخ است. چنان مىآید که وى را دو نام بوده، و چنین فراوان است، چنان که یعقوب و اسرائیل. و مقاتل حیّان گفت: آزر لقب است، و تارخ نام. سلیمان تیمى گفت: معنى آزر سبّ و طعن است، و هو المخطئ المعوج فى کلامهم، یعنى: و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطئ المعوج مجاهد و ابن المسیّب گفتند: آزر نام صنم است، و موضعه نصب على اضمار الفعل، کأنه قال: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها، و جعل اصناما بدلا من آزر. فقال بعد أن قال: ا تتخذ آزر الها، أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً. یعقوب، آزر برفع خواند بر نداء مفرد، یعنى: یا آزر! اى: یا مخطئ و یا معوج! «أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» هر چه از بتان با صورتست، صنم است، و هر چه بىصورت وثن. و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود، «إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ کَذلِکَ اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.
قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخرهاى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفتهاند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیمتر و مهربانتر هیچ کس نیست.
رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الىّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبّار زاد، و اوّل کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستارهاى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیّر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفتهاند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزّة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.
کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقرّ خویش نهاده شد.
برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللّیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مىزادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.
بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقهاى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمىکشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مىآمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفتهاى مىنمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربّى؟ قالت: انا. قال: فمن ربّک؟ قالت: ابوک.
قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مىبینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصّه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربّى؟ قال: امک. قال: فمن رب امّى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.
ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چهاند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بدّ من أن یکون لها ربّ. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: انّ الّذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.
پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا رَبِّی»، فلذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً جنّ علیه غظّى علیه. عرب گویند: جنّه اللیل، و جنّ علیه اللیل جنونا، و أجنّه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجانّ و الجنّان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمّى الجن جنّا، لاجتنانهم عن اعین الناس.
«رَأى کَوْکَباً» چون شب برو درآمد، و او خداى را مىجست، و از زبر مىجست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا رَبِّی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟
خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.
ابراهیم گفت: هذا ربّى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أَیْنَ شُرَکائِیَ»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» یعنى بزعمک و قولک.
ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باوّل آنچه ایشان تعظیم مىنهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دلّ ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس بربّ. و گفتهاند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا رَبِّی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اوّل آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرّع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوىتر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلمّ ندعه. قال: فدعوا اللَّه فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً اى طالعا. از اوّل ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکوننّ» جواب قسم است. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» یعنى لئن لم یثبّتنى ربى على الهدى «لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ».
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطّالع ربّى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أَکْبَرُ» یعنى اعظم من الزّهرة و القمر. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» یعنى غابت، «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» باللّه من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حَنِیفاً» اى مخلصا لعبادته، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلماناناند و حنیفیه نامى است ملّت اسلام را، و گفتهاند که حنیف مسلمان بود مختتن.
و گفتهاند که: حاجّ و حاجَّهُ قَوْمُهُ، المحاجّة و المحاقّة ادّعاء الحقّ.
این آن خصومت و محاجّت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ» الایة. «قالَ أَ تُحاجُّونِّی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرّفنى توحیده وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مىبیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً اى ملأ ربى کل شیء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» اى ملأت. «أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ» تتّعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ مشرکان ابراهیم را مىترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با اللَّه؟! و ایشان نابینایاناند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمىترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بىعذرى و بى حجّتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بىبیم بودن آنکه از یک خداى مىامن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! و أیّنا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أَ لَمْ تَرَ الى قوله تعالى فى قصّة لقمان: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصّة، لیست لهذه الامّة».
وَ کَذلِکَ اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.
قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخرهاى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفتهاند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیمتر و مهربانتر هیچ کس نیست.
رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الىّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبّار زاد، و اوّل کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستارهاى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیّر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفتهاند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزّة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.
کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقرّ خویش نهاده شد.
برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللّیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مىزادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.
بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقهاى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمىکشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مىآمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفتهاى مىنمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربّى؟ قالت: انا. قال: فمن ربّک؟ قالت: ابوک.
قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مىبینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصّه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربّى؟ قال: امک. قال: فمن رب امّى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.
ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چهاند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بدّ من أن یکون لها ربّ. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: انّ الّذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.
پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا رَبِّی»، فلذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً جنّ علیه غظّى علیه. عرب گویند: جنّه اللیل، و جنّ علیه اللیل جنونا، و أجنّه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجانّ و الجنّان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمّى الجن جنّا، لاجتنانهم عن اعین الناس.
«رَأى کَوْکَباً» چون شب برو درآمد، و او خداى را مىجست، و از زبر مىجست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا رَبِّی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟
خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.
ابراهیم گفت: هذا ربّى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أَیْنَ شُرَکائِیَ»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» یعنى بزعمک و قولک.
ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باوّل آنچه ایشان تعظیم مىنهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دلّ ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس بربّ. و گفتهاند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا رَبِّی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اوّل آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرّع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوىتر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلمّ ندعه. قال: فدعوا اللَّه فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً اى طالعا. از اوّل ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکوننّ» جواب قسم است. «لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی» یعنى لئن لم یثبّتنى ربى على الهدى «لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ».
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطّالع ربّى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أَکْبَرُ» یعنى اعظم من الزّهرة و القمر. «فَلَمَّا أَفَلَتْ» یعنى غابت، «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» باللّه من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حَنِیفاً» اى مخلصا لعبادته، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلماناناند و حنیفیه نامى است ملّت اسلام را، و گفتهاند که حنیف مسلمان بود مختتن.
و گفتهاند که: حاجّ و حاجَّهُ قَوْمُهُ، المحاجّة و المحاقّة ادّعاء الحقّ.
این آن خصومت و محاجّت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ» الایة. «قالَ أَ تُحاجُّونِّی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرّفنى توحیده وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مىبیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً اى ملأ ربى کل شیء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» اى ملأت. «أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ» تتّعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ مشرکان ابراهیم را مىترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با اللَّه؟! و ایشان نابینایاناند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمىترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بىعذرى و بى حجّتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بىبیم بودن آنکه از یک خداى مىامن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الَّذِینَ آمَنُوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه! و أیّنا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أَ لَمْ تَرَ الى قوله تعالى فى قصّة لقمان: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصّة، لیست لهذه الامّة».
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ الایة الاصل منهمک فى الجحود، و النسل متصف بالتوحید، و الحق سبحانه و تعالى یفعل ما یرید. این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر! پدر رانده با خوارى و مذلّت! پسر خوانده با هزاران کرامت؟ پدر در قبضه عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدى در لباس بیگانگى! پسر در سایه فضل در نسیم قرب بر راه پیروزى در لباس آشنایى! سبحان من یخرج الحىّ من المیّت و یخرج المیّت من الحىّ. فردا در انجمن قیامت در آن عرصه کبرى چون ابراهیم را جلوه کنند، و با صد هزار نواخت و کرامت ببازار قیامت برآرند، آزر را بصفت خوارى پیش پاى وى نهند، از آنکه در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر تمنى کرد که: اگر مرا پسرى نیکو آید، او را در پاى نمرود کشم، و بتقرب پیش وى قربان کنم. وى نتوانست که دستش نرسید، و در حق اندیشه خود بجزاء آن برسید. این چنانست که مصریان چون جمال یوسف (ع) دیدند، بر من یزید داشته، هر کس آرزوى آن کردند که یوسف غلام وى بود. رب العزّة تقدیر چنان کرد که مسأله بازگشت، و مصریان همه بنده و رهى و چاکر وى گشتند.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» اى: هذا دلیل على ربى، لأن ربى لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روى نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روى از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالموار شد، آخر عارف وار آمد.
واسطى گوید: خلق عالم بدو همىشوند، و عارفان ازو همى آیند. گفتا: اگر کسى گوید که: خداى را بدلیل شناسم، تو او را گوى دلیل را بچه شناختى؟
بلى در بدایت از دلیل چاره نیست، چنان که بدایت راه خلیل بود. چون آن همه دلایل در راه خلیل (ع) آمد، کوکب و قمر و آفتاب، بهر دلیلى که میرسید در وى همى آویخت که: «هذا رَبِّی». چون از درجه دلایل برگذشت، جمال توحید بدیده عیان بدید. گفت: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، اى: من الاستدلال بالمخلوقات على الخالق، فلا دلیل علیه سواه. همانست که آن مهتر دین گفت: «عرفت اللَّه باللّه و عرفت ما دون اللَّه بنور اللَّه»، و هو المشار الیه لقوله: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».
آن جوانمرد طریقت اینجا نکتهاى عزیز گفته، و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانى نموده، گفتا: چون از درگاه احدیّت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فرمان آمد که اى خلیل! در راه خلّت ایستادگى شرط نیست، از منزل «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» فراتر شو. سفرى کن که آن را سفر تفرید گویند، «سیروا سبق المفرّدون». خلیل طالبى تیز رو بود. جوینده یادگار ازل بود. نعلین قصد در پاى همّت کرد. سفر «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» پیش گرفت.
از کمینگاه غیب خزائن عزت فرو گشادند، و از آن درر الغیب و عجائب الذّخائر بسى در راه «إِنِّی ذاهِبٌ» فرو ریختند. خلیل هنوز رونده بود، بسته «إِنِّی ذاهِبٌ» گشته، بنقطه جمع نرسیده، باز نگرست، غنیمت دید، بغنیمت مشغول شد. جمال توحید از وى روى بپوشید که چرا باز نگرستى؟ تا آن گه که استغفار لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ بکرد، و آن درر الغیب هم چنان میدید، و وى باز مىایستاد که «هذا ربّى»، «هذا ربّى»، که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود، گفتند: اى خلیل! نبایستى که ترا این وقفت بودى! در راه «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» روى، و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگرى. چرا چشم همّت از آن فرو نگرفتى؟ و چرا سنّت «ما زاغَ الْبَصَرُ» بکار نداشتى؟! اینست سنّت آن مهتر عالم، و خاصیّت سید ولد آدم، که شب زلفت و الفت آیات کبرى در راه او تجلّى کرد، و او برین ادب بود که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». اى خلیل! کسى که یادگار ازل جوید، و راز ولى نعمت، او غنایم و ذخایر را چه کند؟!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نه طبرزد.
خلیل دست تجرید از آستین تفرید بیرون کرد، و بروى اسباب باز زد که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى: افردت قصدى للَّه، و طهرت عقدى عن غیر اللَّه، و حفظت عهدى فى اللَّه للَّه، و خلصت وجدى باللّه، فأنا للَّه باللّه، بل محو فى اللَّه، و اللَّه اللَّه.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» اى: هذا دلیل على ربى، لأن ربى لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روى نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روى از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالموار شد، آخر عارف وار آمد.
واسطى گوید: خلق عالم بدو همىشوند، و عارفان ازو همى آیند. گفتا: اگر کسى گوید که: خداى را بدلیل شناسم، تو او را گوى دلیل را بچه شناختى؟
بلى در بدایت از دلیل چاره نیست، چنان که بدایت راه خلیل بود. چون آن همه دلایل در راه خلیل (ع) آمد، کوکب و قمر و آفتاب، بهر دلیلى که میرسید در وى همى آویخت که: «هذا رَبِّی». چون از درجه دلایل برگذشت، جمال توحید بدیده عیان بدید. گفت: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، اى: من الاستدلال بالمخلوقات على الخالق، فلا دلیل علیه سواه. همانست که آن مهتر دین گفت: «عرفت اللَّه باللّه و عرفت ما دون اللَّه بنور اللَّه»، و هو المشار الیه لقوله: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».
آن جوانمرد طریقت اینجا نکتهاى عزیز گفته، و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانى نموده، گفتا: چون از درگاه احدیّت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فرمان آمد که اى خلیل! در راه خلّت ایستادگى شرط نیست، از منزل «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» فراتر شو. سفرى کن که آن را سفر تفرید گویند، «سیروا سبق المفرّدون». خلیل طالبى تیز رو بود. جوینده یادگار ازل بود. نعلین قصد در پاى همّت کرد. سفر «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» پیش گرفت.
از کمینگاه غیب خزائن عزت فرو گشادند، و از آن درر الغیب و عجائب الذّخائر بسى در راه «إِنِّی ذاهِبٌ» فرو ریختند. خلیل هنوز رونده بود، بسته «إِنِّی ذاهِبٌ» گشته، بنقطه جمع نرسیده، باز نگرست، غنیمت دید، بغنیمت مشغول شد. جمال توحید از وى روى بپوشید که چرا باز نگرستى؟ تا آن گه که استغفار لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ بکرد، و آن درر الغیب هم چنان میدید، و وى باز مىایستاد که «هذا ربّى»، «هذا ربّى»، که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود، گفتند: اى خلیل! نبایستى که ترا این وقفت بودى! در راه «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» روى، و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگرى. چرا چشم همّت از آن فرو نگرفتى؟ و چرا سنّت «ما زاغَ الْبَصَرُ» بکار نداشتى؟! اینست سنّت آن مهتر عالم، و خاصیّت سید ولد آدم، که شب زلفت و الفت آیات کبرى در راه او تجلّى کرد، و او برین ادب بود که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». اى خلیل! کسى که یادگار ازل جوید، و راز ولى نعمت، او غنایم و ذخایر را چه کند؟!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نه طبرزد.
خلیل دست تجرید از آستین تفرید بیرون کرد، و بروى اسباب باز زد که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى: افردت قصدى للَّه، و طهرت عقدى عن غیر اللَّه، و حفظت عهدى فى اللَّه للَّه، و خلصت وجدى باللّه، فأنا للَّه باللّه، بل محو فى اللَّه، و اللَّه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا و آن جواب که ابراهیم داد حجّت جستن ایشان را آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ ما تلقین کردیم ابراهیم را بر قوم خویش نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ مىبرداریم درجتهاى آن را که خواهیم إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۸۳) که خداوند تو دانایى است راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ و بخشیدیم ابراهیم را إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا همه را راه نمودیم بایمان وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ و نوح را هدایت دادیم از پیش فا، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ و از فرزندان نوح داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۴) و هم چنان نیکوکاران را جزا دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۵) همه نیک مردان شایستگاناند. وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ (۸۶) و همه را افزونى دادیم در نبوّت بر جنّ و انس.
وَ مِنْ آبائِهِمْ و پدران ایشان وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان وَ إِخْوانِهِمْ و برادران ایشان وَ اجْتَبَیْناهُمْ برگزیدیم ایشان را وَ هَدَیْناهُمْ و راه نمودیم ایشان را إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷) سوى راه راست درست.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ آن راه نمونى اللَّه است یَهْدِی بِهِ راه مىنماید بآن مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ او را که خواهد از بندگان خویش وَ لَوْ أَشْرَکُوا و اگر انباز گرفتندى چیزى را با خداى لَحَبِطَ عَنْهُمْ از ایشان ناچیز و تباه و نیست گشتى ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸) آنچه مىکردند از جهدها و عبادتهاى نیکو بزرگ پاک.
أُولئِکَ این پیغامبران که نام بردیم و آنان که نام نبردیم الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آنند که دادیم ایشان را نامه وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ و دین و پیغام فَإِنْ یَکْفُرْ بِها اگر کافر مىشد بآن «هؤُلاءِ» اینان که مشرکان قریشاند فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً برگماشتیم بر پذیرفتن آن و استوار گرفتن بآن گروهى دیگر لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (۸۹) ایشان که بآن کافر نیستند.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه راه نمود ایشان را فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ براست راهى ایشان پى بر، و پس روى گیر قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ گوى نمىخواهم از شما عَلَیْهِ بر پیغام رسانیدن و آگاه کردن أَجْراً مزدى نمىخواهم خود را إِنْ هُوَ نیست اینکه از من میشنوید إِلَّا ذِکْرى لِلْعالَمِینَ (۹۰) مگر پندى جهانیان را.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ خداى را نشناختند سزاى شناختن وى، و بزرگى وى ندانستند إِذْ قالُوا که بر وى دلیرى کردند و گفتند ما أَنْزَلَ اللَّهُ فرو نفرستاد اللَّه هرگز عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ بر هیچ مردم هیچ چیز قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ رسول من! گوى که آن کیست که فرو فرستاد این نامه؟ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى که موسى آورد نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ روشنایى و نشان راه مردمان را تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ آن را در کاغذها مىنویسید تُبْدُونَها بعضى از آن آشکارا میکنید وَ تُخْفُونَ کَثِیراً و فراوانى از آن پنهان مىدارید وَ عُلِّمْتُمْ و آن کیست که در شما آموخت ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ آنچه ندانستید شما وَ لا آباؤُکُمْ و نه پدران شما قُلِ اللَّهُ گوى آن فرستنده تورات و آن در آموزنده خداى است ثُمَّ ذَرْهُمْ پس ایشان را گذار فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (۹۱) تا در بازى خویش فراخ مىروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهایست أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده در آن و آفرین مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه را که پیش از آن فا بود وَ لِتُنْذِرَ و تا بیم نمایى و آگاه کنى أُمَّ الْقُرى مردمان مکه را وَ مَنْ حَوْلَها و هر که گرد بر گرد آن وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که گرویدهاند بروز رستاخیز یؤمنون به مىگروند باین نامه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ و ایشانند که بر هنگام نمازهاى خود براستاد میکنند و هنگامهاى آن میکوشند.
وَ وَهَبْنا لَهُ و بخشیدیم ابراهیم را إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا همه را راه نمودیم بایمان وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ و نوح را هدایت دادیم از پیش فا، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ و از فرزندان نوح داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۴) و هم چنان نیکوکاران را جزا دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۵) همه نیک مردان شایستگاناند. وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ (۸۶) و همه را افزونى دادیم در نبوّت بر جنّ و انس.
وَ مِنْ آبائِهِمْ و پدران ایشان وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان وَ إِخْوانِهِمْ و برادران ایشان وَ اجْتَبَیْناهُمْ برگزیدیم ایشان را وَ هَدَیْناهُمْ و راه نمودیم ایشان را إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷) سوى راه راست درست.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ آن راه نمونى اللَّه است یَهْدِی بِهِ راه مىنماید بآن مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ او را که خواهد از بندگان خویش وَ لَوْ أَشْرَکُوا و اگر انباز گرفتندى چیزى را با خداى لَحَبِطَ عَنْهُمْ از ایشان ناچیز و تباه و نیست گشتى ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸) آنچه مىکردند از جهدها و عبادتهاى نیکو بزرگ پاک.
أُولئِکَ این پیغامبران که نام بردیم و آنان که نام نبردیم الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آنند که دادیم ایشان را نامه وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ و دین و پیغام فَإِنْ یَکْفُرْ بِها اگر کافر مىشد بآن «هؤُلاءِ» اینان که مشرکان قریشاند فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً برگماشتیم بر پذیرفتن آن و استوار گرفتن بآن گروهى دیگر لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (۸۹) ایشان که بآن کافر نیستند.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه راه نمود ایشان را فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ براست راهى ایشان پى بر، و پس روى گیر قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ گوى نمىخواهم از شما عَلَیْهِ بر پیغام رسانیدن و آگاه کردن أَجْراً مزدى نمىخواهم خود را إِنْ هُوَ نیست اینکه از من میشنوید إِلَّا ذِکْرى لِلْعالَمِینَ (۹۰) مگر پندى جهانیان را.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ خداى را نشناختند سزاى شناختن وى، و بزرگى وى ندانستند إِذْ قالُوا که بر وى دلیرى کردند و گفتند ما أَنْزَلَ اللَّهُ فرو نفرستاد اللَّه هرگز عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ بر هیچ مردم هیچ چیز قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ رسول من! گوى که آن کیست که فرو فرستاد این نامه؟ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى که موسى آورد نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ روشنایى و نشان راه مردمان را تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ آن را در کاغذها مىنویسید تُبْدُونَها بعضى از آن آشکارا میکنید وَ تُخْفُونَ کَثِیراً و فراوانى از آن پنهان مىدارید وَ عُلِّمْتُمْ و آن کیست که در شما آموخت ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ آنچه ندانستید شما وَ لا آباؤُکُمْ و نه پدران شما قُلِ اللَّهُ گوى آن فرستنده تورات و آن در آموزنده خداى است ثُمَّ ذَرْهُمْ پس ایشان را گذار فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (۹۱) تا در بازى خویش فراخ مىروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهایست أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده در آن و آفرین مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه را که پیش از آن فا بود وَ لِتُنْذِرَ و تا بیم نمایى و آگاه کنى أُمَّ الْقُرى مردمان مکه را وَ مَنْ حَوْلَها و هر که گرد بر گرد آن وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که گرویدهاند بروز رستاخیز یؤمنون به مىگروند باین نامه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ و ایشانند که بر هنگام نمازهاى خود براستاد میکنند و هنگامهاى آن میکوشند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ حجّت خداوند عز و جل برین امّت دو چیز است: یکى مصطفى پیغامبر او صلى اللَّه علیه و سلم، دیگر قرآن کلام او. مصطفى را گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. قرآن را گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. مصطفى (ص) چراغ جهانیان، و جمال جهان، و شفیع عاصیان، و پناه مفلسان. قرآن یادگار مؤمنان، و موعظت عاصیان، و انس جان دوستان. مصطفى حجّت خدا است که میگوید جلّ ذکره: حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ، و از آن روى حجّت است که بشرى است همچون ایشان بصورت، و آن گه نه چون ایشان بخاصیّت.
یا محمّد! از آنجا که صورت است همى گوى: «لست کأحدکم». کجا بود بشرى که بیک ساعت او را از مسجد حرام بمسجد اقصى برند! و از آنجا بآسمان دنیا! و از آنجا به سدره منتهى و افق اعلى! و بنمایند او را آیات کبرى! و جنّات مأوى و طوبى و زلفى و دیدار مولى! کجا بود بشرى نه نویسنده و نه خواننده، و هرگز پیش هیچ معلّم ننشسته، و آن گه علم اولین و آخرین دانسته، و از اسرار هفت آسمان و هفت زمین خبر داده؟! آرى که در کتاب قدم و در دبیرستان ازل بسى بوده، و لباس فضل پوشیده، و کأس لطف نوشیده که: «ادّبنى ربّى فأحسن تأدیبى».
از آنجاست که در صحیفه موجودات یک نظر مطالعه کرد، و این خبر باز داد که: «زویت للارض فأریت مشارقها و مغاربها».ساکنان حضرت جبروت و مقدسان ملأ اعلى همى بیک بار آواز برآوردند که: اى سیّد ثقلین! و اى مهتر خافقین! هیچ روى آن دارد که از آن دبیرستان قدم، و از آن لوح حقیقت خبرى بازدهى؟! لفظى بگوى که ما نیز طالبانایم، سوخته یک لمحت، و تشنه یک شربت. جواب درد آن طالبان و تشنگان از نطق مقدس وى این بود که: «لا یطلع علیه ملک مقرب و لا نبى مرسل».
آشیان آشنایى و دبیرستان درد ما جز قبه قاب قوسین نیست، و بر تابنده این شربت جز حوصله درد ما نیست:
ما را ز جهانیان شمارى دگر است
در سر بجز از باده خمارى دگر است!
فرمان آمد که اى پاکان مملکت! و اى نقطهاى عصمت! اى آدم! و اى نوح! اى ابراهیم! و اسحاق و یعقوب! که عزّت قرآن بهدایت و نبوّت شما گواهى میدهد که: کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ. اى شما که ذریه نوحاید: داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون، که جلال قرآن شما را مینوازد که: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. اى زکریا و یحیى و عیسى و الیاس! که از آن درگاه بىنهایت خلعت صلاحیت و پیروزى یافتید که «کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ». اى اسماعیل! و اى یسع! و اى یونس و لوط! که بر جهانیان دست شرف بردید باین توقیع فضل که بر منشور نبوّت شما زدند که: «کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ». اى پدران و فرزندان ایشان! آنان که نام بردیم و ایشان که نبردیم، چه طمع دارید که بروز دولت خاتم پیغامبران خواهید رسیدن؟
یا غبار نعل مرکب او درخواهید یافتن؟! هیهات! شش هزار سال این پیغامبران را پیشى دادند که شما مرکبها برانید، و منزلها باز برید، که آن سیّد چون قدم در مملکت نهد، بیک میدان شش هزار ساله راه باز برد، و در پیش افتد، که «نحن الآخرون السّابقون».
پس چون مهتر قدم در مملکت نهاد، و از چهار گوشه عالم آواز برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، و بیک میدان منازل و مراحل شش هزار ساله برید، پیغامبران بشتاب مرکبها دوانیدند، تا بو که بدو در رسند. سیّد بخانه امّ هانى فرو شد. ایشان بر عتبه آن درگاه عین انتظار گشته که آواز کوس: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» از قاب قوسین و سرادقات عرش مجید شنیدند.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ این فضل خدا و لطف خدا است، او را داد که خود خواست، نه هر که رفت بمنزل رسید، نه هر که رسید دوست دید. او رسید که در خود برسید، و او دید که در ازل روز قبضه هم او دید.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ هر که نه در خدمت پیرى است یا در بند استادى، یا در مرافقت رفیقى، یا در صحبت مهترى، وى بر شرف هلاک است بى استاد و بىرفیق. خود رست است و از خود رست چیزى ناید. اقتدا را کسى شاید، و مهترى کسى را برازد، که صحبت مهتران و پرورش ایشان یافته بود، و برکات نظر ایشان بوى رسیده بود. نه بینى که رسول خدا (ص) چون ابو بکر و عمر را از میان صحابه برگزید، و بخود نزدیک گردانید، باین شرف که ایشان را داد که: «هما منى بمنزلة السّمع و البصر»، چون اثر نظر و صحبت خود در ایشان بدید، ایشان را بمنزلت اقتدا رسانید، گفت: «اقتدوا بالّذین من بعدى ابى بکر و عمر»، و نیز گفت قومى دیگر را که: «طوبى لمن رآنى، فاز من اثر فیه رؤیتى».
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته، و ما وصفوه حق وصفه، و ما عظموه حقّ تعظیمه. کس او را بسزاى او نشناخت. کس او را بسزاى او ندانست.
وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» جلّت الاحدیة، فأنّى بالوجود! و تقدست الصمدیة، فکیف الوصول! یعلم، و لکن الاحاطة فى العلم به محال، و یرى و لکن
الادراک فى وصفه مستحیل، و یعرف و لکن الاشراف فى نعته غیر صحیح. صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسید، و هیچ فهم حدّ او درنیافت، و هیچ دانا قدر او بندانست. آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقى در رسم فانى کى پیوندد! سزا در ناسزا کى بندد! مأسور تلوین بهیئت تمکین کى رسد!
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشاق جمالش را امید وصالستى
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سؤالستى
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارتى بلیغ است بحقیقت تفرید، و نقطه جمع، همّت یگانه کردن و حق را یکتا شناختن، و از غیر وى با او پرداختن. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» دل فا سوى او دار، و غیر او فرو گذار. گرفتار مهر او وا غیر او چه کار! دنیا و آخرت در پیش این کار همچون دیوار، دم زدن ازین حدیث عارف را نیست جز عیب و عار! قال الشبلى لبعض اصحابه: علیک باللّه، و دع ما سواه، و کن معه، و قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.
یا محمّد! از آنجا که صورت است همى گوى: «لست کأحدکم». کجا بود بشرى که بیک ساعت او را از مسجد حرام بمسجد اقصى برند! و از آنجا بآسمان دنیا! و از آنجا به سدره منتهى و افق اعلى! و بنمایند او را آیات کبرى! و جنّات مأوى و طوبى و زلفى و دیدار مولى! کجا بود بشرى نه نویسنده و نه خواننده، و هرگز پیش هیچ معلّم ننشسته، و آن گه علم اولین و آخرین دانسته، و از اسرار هفت آسمان و هفت زمین خبر داده؟! آرى که در کتاب قدم و در دبیرستان ازل بسى بوده، و لباس فضل پوشیده، و کأس لطف نوشیده که: «ادّبنى ربّى فأحسن تأدیبى».
از آنجاست که در صحیفه موجودات یک نظر مطالعه کرد، و این خبر باز داد که: «زویت للارض فأریت مشارقها و مغاربها».ساکنان حضرت جبروت و مقدسان ملأ اعلى همى بیک بار آواز برآوردند که: اى سیّد ثقلین! و اى مهتر خافقین! هیچ روى آن دارد که از آن دبیرستان قدم، و از آن لوح حقیقت خبرى بازدهى؟! لفظى بگوى که ما نیز طالبانایم، سوخته یک لمحت، و تشنه یک شربت. جواب درد آن طالبان و تشنگان از نطق مقدس وى این بود که: «لا یطلع علیه ملک مقرب و لا نبى مرسل».
آشیان آشنایى و دبیرستان درد ما جز قبه قاب قوسین نیست، و بر تابنده این شربت جز حوصله درد ما نیست:
ما را ز جهانیان شمارى دگر است
در سر بجز از باده خمارى دگر است!
فرمان آمد که اى پاکان مملکت! و اى نقطهاى عصمت! اى آدم! و اى نوح! اى ابراهیم! و اسحاق و یعقوب! که عزّت قرآن بهدایت و نبوّت شما گواهى میدهد که: کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ. اى شما که ذریه نوحاید: داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون، که جلال قرآن شما را مینوازد که: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. اى زکریا و یحیى و عیسى و الیاس! که از آن درگاه بىنهایت خلعت صلاحیت و پیروزى یافتید که «کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ». اى اسماعیل! و اى یسع! و اى یونس و لوط! که بر جهانیان دست شرف بردید باین توقیع فضل که بر منشور نبوّت شما زدند که: «کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ». اى پدران و فرزندان ایشان! آنان که نام بردیم و ایشان که نبردیم، چه طمع دارید که بروز دولت خاتم پیغامبران خواهید رسیدن؟
یا غبار نعل مرکب او درخواهید یافتن؟! هیهات! شش هزار سال این پیغامبران را پیشى دادند که شما مرکبها برانید، و منزلها باز برید، که آن سیّد چون قدم در مملکت نهد، بیک میدان شش هزار ساله راه باز برد، و در پیش افتد، که «نحن الآخرون السّابقون».
پس چون مهتر قدم در مملکت نهاد، و از چهار گوشه عالم آواز برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، و بیک میدان منازل و مراحل شش هزار ساله برید، پیغامبران بشتاب مرکبها دوانیدند، تا بو که بدو در رسند. سیّد بخانه امّ هانى فرو شد. ایشان بر عتبه آن درگاه عین انتظار گشته که آواز کوس: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» از قاب قوسین و سرادقات عرش مجید شنیدند.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ این فضل خدا و لطف خدا است، او را داد که خود خواست، نه هر که رفت بمنزل رسید، نه هر که رسید دوست دید. او رسید که در خود برسید، و او دید که در ازل روز قبضه هم او دید.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ هر که نه در خدمت پیرى است یا در بند استادى، یا در مرافقت رفیقى، یا در صحبت مهترى، وى بر شرف هلاک است بى استاد و بىرفیق. خود رست است و از خود رست چیزى ناید. اقتدا را کسى شاید، و مهترى کسى را برازد، که صحبت مهتران و پرورش ایشان یافته بود، و برکات نظر ایشان بوى رسیده بود. نه بینى که رسول خدا (ص) چون ابو بکر و عمر را از میان صحابه برگزید، و بخود نزدیک گردانید، باین شرف که ایشان را داد که: «هما منى بمنزلة السّمع و البصر»، چون اثر نظر و صحبت خود در ایشان بدید، ایشان را بمنزلت اقتدا رسانید، گفت: «اقتدوا بالّذین من بعدى ابى بکر و عمر»، و نیز گفت قومى دیگر را که: «طوبى لمن رآنى، فاز من اثر فیه رؤیتى».
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته، و ما وصفوه حق وصفه، و ما عظموه حقّ تعظیمه. کس او را بسزاى او نشناخت. کس او را بسزاى او ندانست.
وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» جلّت الاحدیة، فأنّى بالوجود! و تقدست الصمدیة، فکیف الوصول! یعلم، و لکن الاحاطة فى العلم به محال، و یرى و لکن
الادراک فى وصفه مستحیل، و یعرف و لکن الاشراف فى نعته غیر صحیح. صفت و قدر خویش برداشت تا هیچ عزیز بعزّ او نرسید، و هیچ فهم حدّ او درنیافت، و هیچ دانا قدر او بندانست. آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایى! قدم را با حدوث چه مناسبت! حق باقى در رسم فانى کى پیوندد! سزا در ناسزا کى بندد! مأسور تلوین بهیئت تمکین کى رسد!
گر حضرت لطفش را اغیار بکارستى
عشاق جمالش را امید وصالستى
ممکن شودى جستن گر روى طلب بودى
معلوم شدى آخر گر روى سؤالستى
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارتى بلیغ است بحقیقت تفرید، و نقطه جمع، همّت یگانه کردن و حق را یکتا شناختن، و از غیر وى با او پرداختن. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» دل فا سوى او دار، و غیر او فرو گذار. گرفتار مهر او وا غیر او چه کار! دنیا و آخرت در پیش این کار همچون دیوار، دم زدن ازین حدیث عارف را نیست جز عیب و عار! قال الشبلى لبعض اصحابه: علیک باللّه، و دع ما سواه، و کن معه، و قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ و اگر ما فرو فرستادیمى بایشان فریشتگان وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى و پدران مردگان ایشان زنده شدى و با ایشان سخن گفتى وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ و ما همه چیز زنده و گوینده انگیختیمى و پیش ایشان آوردیمى تا گواهى دادندى قُبُلًا قبیل قبیل، جوگ جوگ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا ایشان آن نبودندى که بگرویدندى إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ مگر که خداى خواسته بودى وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ (۱۱۱) لکن بیشتر ایشان آنند که نمىدانند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا هم چنان کردیم لِکُلِّ نَبِیٍّ هر پیغامبرى را عَدُوًّا دشمنانى شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ شوخان و ناپاکان آدمى و پرى یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ فرا تن یکدیگر میدهند زُخْرُفَ الْقَوْلِ آرایش سخن غُرُوراً بفرهیب وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خواستى خداوند تو ما فَعَلُوهُ آنچه دشمنان وى کردند هرگز نکردندى فَذَرْهُمْ گذار ایشان را وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۱۲) و آن دروغها که مىساختند.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ و تا بآن تکذیب و افترا چسبد و گراید أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ دلهاى ایشان که بنمى گروند بروز رستاخیز وَ لِیَرْضَوْهُ و آن را تا بپسندند از خویشتن، آن افترا که در آناند وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (۱۱۳) و تا بکنند آنچه ایشان کننده آن در علم خدا و خواست او.
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً و من جز از خداى داورى و فرمان رانى جویم؟ وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ و او آنست که فرو فرستاد بشما این نامه مُفَصَّلًا باز گشاده و پیدا کرده احکام آن و حکم آن از یکدیگر وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که ما ایشان را تورات دادیم یَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ که این قرآن فرو فرستادهایست از خداوند تو بِالْحَقِّ براستى و سزا فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۱۱۴) تو که محمدى از در گمان افتادگان مباش.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ تمام شد و سپرى، و بیشى کرد و راست آمد سخن خداوند تو بودنیها را صِدْقاً بر راستى وَ عَدْلًا و هموارى بر راستى و داد لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ نیست بدل کننده گفتهاى وى را وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۱۵) و اوست آن خداوند شنواى دانا.
وَ إِنْ تُطِعْ و اگر فرمان برى و مراد نگه دارى أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آن بیشتر کس که در زمین است یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ترا از راه راست بیراه کنند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ نیستند مگر بر پى برندهاى بپنداشت وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۱۱۶) و نیستند مگر در دروغى که میسازند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو میداند و او داناتر، مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ بآنکس که گم گشته از راه او وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۱۷) و او داناتر دانایى است بایشان که راه یافتگاناند بحق.
فَکُلُوا بخورید مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن خداى را یاد کردند إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۱۸) اگر بسخنان او گرویدگاناید.
وَ ما لَکُمْ و چه رسید شما را و چه عذر است؟ أَلَّا تَأْکُلُوا که نخورید مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن اللَّه را یاد کردند وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ و اللَّه خود تفصیل داد و گشاده باز نمود ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ آنچه بسته و حرام کرد بر شما إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ مگر آنچه بیچاره مانید فرا آن از خوردن مردار بوقت ضرورت وَ إِنَّ کَثِیراً و فراوانى از مردمان لَیُضِلُّونَ بیراه میشوند بِأَهْوائِهِمْ بهواها و بایستهاى خویش بِغَیْرِ عِلْمٍ بىهیچ دانش إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که داناتر از همه دانایان است بِالْمُعْتَدِینَ باندازه در گذارندگان.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا هم چنان کردیم لِکُلِّ نَبِیٍّ هر پیغامبرى را عَدُوًّا دشمنانى شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ شوخان و ناپاکان آدمى و پرى یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ فرا تن یکدیگر میدهند زُخْرُفَ الْقَوْلِ آرایش سخن غُرُوراً بفرهیب وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خواستى خداوند تو ما فَعَلُوهُ آنچه دشمنان وى کردند هرگز نکردندى فَذَرْهُمْ گذار ایشان را وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۱۲) و آن دروغها که مىساختند.
وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ و تا بآن تکذیب و افترا چسبد و گراید أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ دلهاى ایشان که بنمى گروند بروز رستاخیز وَ لِیَرْضَوْهُ و آن را تا بپسندند از خویشتن، آن افترا که در آناند وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (۱۱۳) و تا بکنند آنچه ایشان کننده آن در علم خدا و خواست او.
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً و من جز از خداى داورى و فرمان رانى جویم؟ وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ و او آنست که فرو فرستاد بشما این نامه مُفَصَّلًا باز گشاده و پیدا کرده احکام آن و حکم آن از یکدیگر وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که ما ایشان را تورات دادیم یَعْلَمُونَ میدانند أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ که این قرآن فرو فرستادهایست از خداوند تو بِالْحَقِّ براستى و سزا فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (۱۱۴) تو که محمدى از در گمان افتادگان مباش.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ تمام شد و سپرى، و بیشى کرد و راست آمد سخن خداوند تو بودنیها را صِدْقاً بر راستى وَ عَدْلًا و هموارى بر راستى و داد لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ نیست بدل کننده گفتهاى وى را وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۱۵) و اوست آن خداوند شنواى دانا.
وَ إِنْ تُطِعْ و اگر فرمان برى و مراد نگه دارى أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آن بیشتر کس که در زمین است یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ترا از راه راست بیراه کنند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ نیستند مگر بر پى برندهاى بپنداشت وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۱۱۶) و نیستند مگر در دروغى که میسازند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو میداند و او داناتر، مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ بآنکس که گم گشته از راه او وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۱۷) و او داناتر دانایى است بایشان که راه یافتگاناند بحق.
فَکُلُوا بخورید مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن خداى را یاد کردند إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۱۸) اگر بسخنان او گرویدگاناید.
وَ ما لَکُمْ و چه رسید شما را و چه عذر است؟ أَلَّا تَأْکُلُوا که نخورید مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آنچه بر کشتن آن اللَّه را یاد کردند وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ و اللَّه خود تفصیل داد و گشاده باز نمود ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ آنچه بسته و حرام کرد بر شما إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ مگر آنچه بیچاره مانید فرا آن از خوردن مردار بوقت ضرورت وَ إِنَّ کَثِیراً و فراوانى از مردمان لَیُضِلُّونَ بیراه میشوند بِأَهْوائِهِمْ بهواها و بایستهاى خویش بِغَیْرِ عِلْمٍ بىهیچ دانش إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که داناتر از همه دانایان است بِالْمُعْتَدِینَ باندازه در گذارندگان.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را که: اگر ما فریشتگان آسمان را ازین مقرّبان و کروبیان، و سفره و بر ره، و رقباء قضا و قدر و امناء درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت کنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر کنیم، تا بر درگاه ما ارشاد کنند، و جمله حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطبق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه کنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من که خداوندم نخواهم، و ایشان را راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند. مشتى خاک را چه رسد که حدیث قدم کند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن کریم بود!
دل کیست که گوهرى فشاند بىتو
یا تن که بود که ملک راند بىتو
و اللَّه که خرد راه نداند بىتو
جان زهره ندارد که بماند بىتو
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفتهاند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد! یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى». شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بىشناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بىآشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان
که امید مرا فذلک این خواهد بود
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وى عالىتر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافىتر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بىغصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بىزهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساة کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگوید
صلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بىهمتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بىنظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بىشبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة وفد خداى از روى عدد اندکىاند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بىوزن و بىمعنىاند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان
یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار!
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.
دل کیست که گوهرى فشاند بىتو
یا تن که بود که ملک راند بىتو
و اللَّه که خرد راه نداند بىتو
جان زهره ندارد که بماند بىتو
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفتهاند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد! یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى». شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بىشناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بىآشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان
که امید مرا فذلک این خواهد بود
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وى عالىتر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافىتر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بىغصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بىزهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساة کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگوید
صلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بىهمتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بىنظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بىشبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة وفد خداى از روى عدد اندکىاند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بىوزن و بىمعنىاند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان
یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار!
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که برانگیزانیم ایشان را همه بهم یا مَعْشَرَ الْجِنِّ و گوئیم: اى گروه پریان! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بس فراوان در دست آوردید از آدمیان وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ و گویند موافقان ایشان از مردمان، رَبَّنَا خداوند ما! اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ ما با یکدیگر جهان داشتیم، و در برخوردارى بیکدیگر دنیا را باز گذاشتیم وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا و بدرنگى که ما را نامزد کرده بودى رسیدیم قالَ گوید اللَّه ایشان را: النَّارُ مَثْواکُمْ آتش بودن گاه شما و جاى شما خالِدِینَ فِیها جاوید در آن إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آن مقدار که اللَّه خواست که در آتش نباشند إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۲۸) خداوند تو دانایى است راست دان.
وَ کَذلِکَ و هم چنان نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بدان را در دست یکدیگر میدهیم و فرا یکدیگر میرسانیم و بیکدیگر مىافکنیم بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۲۹) بآن کرد که میکنند.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ اى گروه پریان و مردمان! لَمْ یَأْتِکُمْ نیامد بشما پیش ازینسُلٌ مِنْکُمْ فرستادگانى از شماقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی که میخواندند بر شما سخنان من یُنْذِرُونَکُمْ و شما را بیم مىنمودند و مىآگاهانیدند قاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدن روز شما این روز شما هن الُوا مقرّ آیند و گویند:هِدْنا عَلى أَنْفُسِنا گواهى دهیم بر خویشتن غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و فرهیفته کرد ایشان را زندگانى این جهانى شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر خویشتننَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۱۳۰) که درین جهان کافران بودند.
ذلِکَ آن أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ از بهر آنست تا بدانند که خداى تو بر آن نیست و نخواست مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ که مردمان شهرها را هلاک کند به بیداد وَ أَهْلُها غافِلُونَ (۱۳۱) و اهل آن شهرها غافل و ناآگاه.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ و هر کس را اندازهاى است و پایهاى مِمَّا عَمِلُوا از آنچه میکنند از نیکى و بدى وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (۱۳۳) و خداوند تو از آنچه میکنند ناآگاه نیست.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ و خداوند تو بىنیاز است ذُو الرَّحْمَةِ با مهربانى إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ اگر خواهد ببرد شما را از دنیا وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ و تواند که پس شما در زمین نشاند آنچه خواهد از خلق خویش کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ (۱۳۳) چنان که شما را آفرید از نژاد گروهان دیگر که پیش وا بودند، و توانست.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آنچه شما را وعده میدهند و بیم مینمایند آمدنى است وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (۱۳۴) و شما آن نهاید که پیش شید.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم! اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ همین که میکنید میکنید إِنِّی عامِلٌ که من اینکه مىکنم مىخواهم کرد فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ آرى آگاه شید و بدانید مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ که پیروزى سرانجام کراست إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۱۳۵) ستمکاران بر خویشتن پیروز و سودمند نیایند.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ و خداى را کردند و بریدند مِمَّا ذَرَأَ از آنچه آفرید مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ از کشت و چهار پاى نَصِیباً بهرهاى فَقالُوا هذا لِلَّهِ میگفتند این یک تیر اللَّه راست بِزَعْمِهِمْ بآن گزاف گفتن خویش میگفتند وَ هذا لِشُرَکائِنا و آن دیگر تیر را میگفتند که آن انبازان ما است با خداى فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ هر چه انبازان ایشان را بودید فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ بخداى نمىرسیدید وَ ما کانَ لِلَّهِ و هر چه خداى را بود فَهُوَ یَصِلُ إِلى شُرَکائِهِمْ بانبازان ایشان مىرسیدید ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۱۳۶) بد کار میکردند و کژ داورى و ناسزا بخشى.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ و هم چنان برآراست لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فراوانى را از مشرکان قَتْلَ أَوْلادِهِمْ کشتن فرزندان ایشان شُرَکاؤُهُمْ انبازان ایشان لِیُرْدُوهُمْ تا ایشان را هلاک میکردند وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ و دین ایشان بر ایشان شوریده میکردند وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خدا خواستى که ایشان نکنند ما فَعَلُوهُ نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۳۷) گذار ایشان را و آن دروغ که میسازند.
وَ قالُوا و گفتند هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ آن چهارپایان را و آن کشت را که خود حرام کرده بودند بتان را حِجْرٌ که آن حرام است و محرم بر خلق لا یَطْعَمُها بنچشد آن را إِلَّا مَنْ نَشاءُ مگر آنکه میخواهیم بِزَعْمِهِمْ بگزاف گفت ایشان وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها و چهار پایانى که پشتهاى ایشان حرام میداشتند بر نشستن وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا چهارپایانى که بر کشتن آن خداى را نام نمىبردند افْتِراءً عَلَیْهِ این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى سَیَجْزِیهِمْ پاداش دهد اللَّه ایشان را بِما کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳۸) بآن دروغها که میگفتند.
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ و میگفتند آنچه در شکمهاى این جانوران است از بار خالِصَةٌ لِذُکُورِنا حلال است مردان ما را خوردن آن وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا و حرام کرده است بر زنان ما خوردن آن، وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً و اگر آنچه در شکم آبستن بود مردارى بود فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ خوردن آن مردان و زنان را حلالست سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ آرى پاداش دهد اللَّه ایشان را بآن صفت که میکردند إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۳۹) اللَّه داناى است راست دان.
قَدْ خَسِرَ زیان کار شدند و نومید ماندند الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ ایشان که فرزندان خویش را کشتند سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ بسست رأیى و بىخردى بىهیچ دانش وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ و حرام کردند آنچه اللَّه ایشان را روزى کرده بود افْتِراءً عَلَى اللَّهِ بدروغ نهادن بر خداى قَدْ ضَلُّوا بیراه شدند و گم گشتند وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۱۴۰) و بر راه راست نبودند.
وَ کَذلِکَ و هم چنان نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بدان را در دست یکدیگر میدهیم و فرا یکدیگر میرسانیم و بیکدیگر مىافکنیم بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۲۹) بآن کرد که میکنند.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ اى گروه پریان و مردمان! لَمْ یَأْتِکُمْ نیامد بشما پیش ازینسُلٌ مِنْکُمْ فرستادگانى از شماقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی که میخواندند بر شما سخنان من یُنْذِرُونَکُمْ و شما را بیم مىنمودند و مىآگاهانیدند قاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدن روز شما این روز شما هن الُوا مقرّ آیند و گویند:هِدْنا عَلى أَنْفُسِنا گواهى دهیم بر خویشتن غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و فرهیفته کرد ایشان را زندگانى این جهانى شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر خویشتننَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۱۳۰) که درین جهان کافران بودند.
ذلِکَ آن أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ از بهر آنست تا بدانند که خداى تو بر آن نیست و نخواست مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ که مردمان شهرها را هلاک کند به بیداد وَ أَهْلُها غافِلُونَ (۱۳۱) و اهل آن شهرها غافل و ناآگاه.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ و هر کس را اندازهاى است و پایهاى مِمَّا عَمِلُوا از آنچه میکنند از نیکى و بدى وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (۱۳۳) و خداوند تو از آنچه میکنند ناآگاه نیست.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ و خداوند تو بىنیاز است ذُو الرَّحْمَةِ با مهربانى إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ اگر خواهد ببرد شما را از دنیا وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ و تواند که پس شما در زمین نشاند آنچه خواهد از خلق خویش کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ (۱۳۳) چنان که شما را آفرید از نژاد گروهان دیگر که پیش وا بودند، و توانست.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آنچه شما را وعده میدهند و بیم مینمایند آمدنى است وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (۱۳۴) و شما آن نهاید که پیش شید.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم! اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ همین که میکنید میکنید إِنِّی عامِلٌ که من اینکه مىکنم مىخواهم کرد فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ آرى آگاه شید و بدانید مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ که پیروزى سرانجام کراست إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۱۳۵) ستمکاران بر خویشتن پیروز و سودمند نیایند.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ و خداى را کردند و بریدند مِمَّا ذَرَأَ از آنچه آفرید مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ از کشت و چهار پاى نَصِیباً بهرهاى فَقالُوا هذا لِلَّهِ میگفتند این یک تیر اللَّه راست بِزَعْمِهِمْ بآن گزاف گفتن خویش میگفتند وَ هذا لِشُرَکائِنا و آن دیگر تیر را میگفتند که آن انبازان ما است با خداى فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ هر چه انبازان ایشان را بودید فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ بخداى نمىرسیدید وَ ما کانَ لِلَّهِ و هر چه خداى را بود فَهُوَ یَصِلُ إِلى شُرَکائِهِمْ بانبازان ایشان مىرسیدید ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۱۳۶) بد کار میکردند و کژ داورى و ناسزا بخشى.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ و هم چنان برآراست لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فراوانى را از مشرکان قَتْلَ أَوْلادِهِمْ کشتن فرزندان ایشان شُرَکاؤُهُمْ انبازان ایشان لِیُرْدُوهُمْ تا ایشان را هلاک میکردند وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ و دین ایشان بر ایشان شوریده میکردند وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ و اگر خدا خواستى که ایشان نکنند ما فَعَلُوهُ نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۳۷) گذار ایشان را و آن دروغ که میسازند.
وَ قالُوا و گفتند هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ آن چهارپایان را و آن کشت را که خود حرام کرده بودند بتان را حِجْرٌ که آن حرام است و محرم بر خلق لا یَطْعَمُها بنچشد آن را إِلَّا مَنْ نَشاءُ مگر آنکه میخواهیم بِزَعْمِهِمْ بگزاف گفت ایشان وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها و چهار پایانى که پشتهاى ایشان حرام میداشتند بر نشستن وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا چهارپایانى که بر کشتن آن خداى را نام نمىبردند افْتِراءً عَلَیْهِ این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى سَیَجْزِیهِمْ پاداش دهد اللَّه ایشان را بِما کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳۸) بآن دروغها که میگفتند.
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ و میگفتند آنچه در شکمهاى این جانوران است از بار خالِصَةٌ لِذُکُورِنا حلال است مردان ما را خوردن آن وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا و حرام کرده است بر زنان ما خوردن آن، وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً و اگر آنچه در شکم آبستن بود مردارى بود فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ خوردن آن مردان و زنان را حلالست سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ آرى پاداش دهد اللَّه ایشان را بآن صفت که میکردند إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۳۹) اللَّه داناى است راست دان.
قَدْ خَسِرَ زیان کار شدند و نومید ماندند الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ ایشان که فرزندان خویش را کشتند سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ بسست رأیى و بىخردى بىهیچ دانش وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ و حرام کردند آنچه اللَّه ایشان را روزى کرده بود افْتِراءً عَلَى اللَّهِ بدروغ نهادن بر خداى قَدْ ضَلُّوا بیراه شدند و گم گشتند وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۱۴۰) و بر راه راست نبودند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ او آنست که رزها آفرید و ساخت مَعْرُوشاتٍ هست از آنکه جفته آن بسته و کار آن ساخته وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ و هست از آنکه او کنده و بر نداشته وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ و خرما بنان و کشت زار مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ جدا جدا طعم آن میوه وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ و زیتون و انار مُتَشابِهاً هام رنگ وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ و نه هام طعم کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ میخورید از میوه و بر آن إِذا أَثْمَرَ چون میوه آرد وَ آتُوا حَقَّهُ و حق آن بدهید یَوْمَ حَصادِهِ روز درودن آن وَ لا تُسْرِفُوا و در گزاف مروید و اندازه درمگذارید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۱۴۱) که اللَّه دوست ندارد گزاف کاران را.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ و ساخت از چهار پایان حَمُولَةً آنها که ببار رسیدهاند و کار را شایند وَ فَرْشاً و از آن بچهها که آن نیز ببار نرسیدند، یا خود بار را نشایند کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ میخورید از آنچه اللَّه شما را روزى داد وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۴۲) که او شما را دشمنى آشکارا است.
ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا که چهار جفتاند هر یک زوج آن دیگر مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ از میش دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ و از بز دو، یکى نر یکى ماده قُلْ اى محمد! مشرکان را گوى آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ دو نر حرام کرد اللَّه أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده؟ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم هر دو ماده بر آن مشتمل است از بچه نازاده نیز نَبِّئُونِی خبر کنید مرا بِعِلْمٍ بحجتى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۴۳) اگر مىراست گوئید که اللَّه این کرد.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ و از شتر دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و از گاو دو، یکى نر یکى ماده قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ گوى آن دو نر حرام کرد أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه در شکم شتر ماده است و گاو ماده، و رحم ایشان بر آن مشتمل أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ یا شما حاضر بودید إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا آن گاه که وصیت کرد اللَّه شما را باین فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغى سازد بر اللَّه لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ تا بیراه کند مردمان را بىدانش إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۴۴) اللَّه پیش ببرند و صواب نماى گروه ستمکاران بر خویشتن نیست.
قُلْ گوى اى محمّد! لا أَجِدُ نمىیابم فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ در آنچه پیغام دادند بمن مُحَرَّماً حرام کردهاى عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ بر هیچ چشندهاى که آن را چشد إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً مگر که مردارى بود أَوْ دَماً مَسْفُوحاً یا خونى ریخته أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ یا گوشت خوک فَإِنَّهُ رِجْسٌ که آن پلید است أَوْ فِسْقاً یا کشتهاى که کشنده آن از طاعت خدا بیرون شد أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ و آن را بر نام معبود ناسزا کشت فَمَنِ اضْطُرَّ هر که بیچاره ماند فرا خوردن مردار غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴۵) خداى تو آمرزگار است و مهربان.
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا و بر ایشان که جهود شدند حرام کردیم کُلَّ ذِی ظُفُرٍ آنچه ظفر دارد، انگشت پاى ناگشاده، و سنب ناشکافته وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ و از گاو و گوسفند حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما حرام کردیم بر ایشان پیه آن هر دو إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آنچه در استخوان پشت نشسته بود أَوِ الْحَوایا یا بر چرب رود أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه که در استخوانى پیوسته ذلِکَ جَزَیْناهُمْ آن پاداش ایشان کردیم بِبَغْیِهِمْ بستمکارى ایشان وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۱۴۶) و ما مىراست گوئیم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ اگر ترا دروغ زن گیرند فَقُلْ رَبُّکُمْ گوى خداوند شما ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ با بخشایش فراخ است وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اما باز ندارند زور گرفتن وى عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۴۷) از گروه مجرمان.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا میگویند ایشان که انباز گرفتند با خداى لَوْ شاءَ اللَّهُ اگر اللَّه خواستى ما أَشْرَکْنا ما انباز نگرفتیمى با وى وَ لا آباؤُنا و نه پدران ما وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ و نه حرام کردیمى چیزى کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ همچنین دروغ زن گرفتند ایشان که پیش ازیشان بودند فرستادگان ما را حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا آن گه که زور عذاب ما چشیدند قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ گوى بنزدیک شما هیچ معلومى و نامهاى از اللَّه و حجّتى هست؟
فَتُخْرِجُوهُ لَنا که آن را بیرون آرید ما را إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ پى نمىبرید مگر بپندار وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (۱۴۸) و نیستند مگر گروهى که دروغ مىگویید.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ گوى آن حجت شما را نیست، آن خداى راست حجت تمام درواخ راست رسیده بهر جاى و بهر کس فَلَوْ شاءَ و اگر خواستىلَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) راه نمودى شما را همگان.
قُلْ گوى ایشان را هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ بیارید این خدایان خویش الَّذِینَ یَشْهَدُونَ ایشان که مىگواهى دهند أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا که اللَّه حرام کرد این حرث و انعام فَإِنْ شَهِدُوا اگر گواهى دهند فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ تو گواهى مده با ایشان وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بر پى بایست ایشان مرو که مىدروغ شمارند سخنان ما وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که نمىگروند بروز رستاخیز وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰) و ایشان که با خداى خویش مىهمتا گویند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ و ساخت از چهار پایان حَمُولَةً آنها که ببار رسیدهاند و کار را شایند وَ فَرْشاً و از آن بچهها که آن نیز ببار نرسیدند، یا خود بار را نشایند کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ میخورید از آنچه اللَّه شما را روزى داد وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مروید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۴۲) که او شما را دشمنى آشکارا است.
ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا که چهار جفتاند هر یک زوج آن دیگر مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ از میش دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ و از بز دو، یکى نر یکى ماده قُلْ اى محمد! مشرکان را گوى آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ دو نر حرام کرد اللَّه أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده؟ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم هر دو ماده بر آن مشتمل است از بچه نازاده نیز نَبِّئُونِی خبر کنید مرا بِعِلْمٍ بحجتى إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۴۳) اگر مىراست گوئید که اللَّه این کرد.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ و از شتر دو، یکى نر یکى ماده وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و از گاو دو، یکى نر یکى ماده قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ گوى آن دو نر حرام کرد أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ یا آن دو ماده أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه در شکم شتر ماده است و گاو ماده، و رحم ایشان بر آن مشتمل أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ یا شما حاضر بودید إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا آن گاه که وصیت کرد اللَّه شما را باین فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغى سازد بر اللَّه لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ تا بیراه کند مردمان را بىدانش إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۴۴) اللَّه پیش ببرند و صواب نماى گروه ستمکاران بر خویشتن نیست.
قُلْ گوى اى محمّد! لا أَجِدُ نمىیابم فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ در آنچه پیغام دادند بمن مُحَرَّماً حرام کردهاى عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ بر هیچ چشندهاى که آن را چشد إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً مگر که مردارى بود أَوْ دَماً مَسْفُوحاً یا خونى ریخته أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ یا گوشت خوک فَإِنَّهُ رِجْسٌ که آن پلید است أَوْ فِسْقاً یا کشتهاى که کشنده آن از طاعت خدا بیرون شد أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ و آن را بر نام معبود ناسزا کشت فَمَنِ اضْطُرَّ هر که بیچاره ماند فرا خوردن مردار غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴۵) خداى تو آمرزگار است و مهربان.
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا و بر ایشان که جهود شدند حرام کردیم کُلَّ ذِی ظُفُرٍ آنچه ظفر دارد، انگشت پاى ناگشاده، و سنب ناشکافته وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ و از گاو و گوسفند حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما حرام کردیم بر ایشان پیه آن هر دو إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آنچه در استخوان پشت نشسته بود أَوِ الْحَوایا یا بر چرب رود أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه که در استخوانى پیوسته ذلِکَ جَزَیْناهُمْ آن پاداش ایشان کردیم بِبَغْیِهِمْ بستمکارى ایشان وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۱۴۶) و ما مىراست گوئیم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ اگر ترا دروغ زن گیرند فَقُلْ رَبُّکُمْ گوى خداوند شما ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ با بخشایش فراخ است وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اما باز ندارند زور گرفتن وى عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۴۷) از گروه مجرمان.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا میگویند ایشان که انباز گرفتند با خداى لَوْ شاءَ اللَّهُ اگر اللَّه خواستى ما أَشْرَکْنا ما انباز نگرفتیمى با وى وَ لا آباؤُنا و نه پدران ما وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ و نه حرام کردیمى چیزى کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ همچنین دروغ زن گرفتند ایشان که پیش ازیشان بودند فرستادگان ما را حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا آن گه که زور عذاب ما چشیدند قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ گوى بنزدیک شما هیچ معلومى و نامهاى از اللَّه و حجّتى هست؟
فَتُخْرِجُوهُ لَنا که آن را بیرون آرید ما را إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ پى نمىبرید مگر بپندار وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (۱۴۸) و نیستند مگر گروهى که دروغ مىگویید.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ گوى آن حجت شما را نیست، آن خداى راست حجت تمام درواخ راست رسیده بهر جاى و بهر کس فَلَوْ شاءَ و اگر خواستىلَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) راه نمودى شما را همگان.
قُلْ گوى ایشان را هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ بیارید این خدایان خویش الَّذِینَ یَشْهَدُونَ ایشان که مىگواهى دهند أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا که اللَّه حرام کرد این حرث و انعام فَإِنْ شَهِدُوا اگر گواهى دهند فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ تو گواهى مده با ایشان وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و بر پى بایست ایشان مرو که مىدروغ شمارند سخنان ما وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که نمىگروند بروز رستاخیز وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰) و ایشان که با خداى خویش مىهمتا گویند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ تَعالَوْا یا محمد! گوى بیائید أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ تا بر خوانم آنچه حرام کرد خداوند شما بر شما أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً انباز مگیرید با خداى هیچ چیز را وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً مىوصیت کنم شما را بنیکو کارى با پدر و مادر وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ و فرزندان خویش را مکشید مِنْ إِمْلاقٍ از بیم درویشى و تنگى نفقه نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ ما روزى دهیم شما را و ایشان را وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ و گرد زشتها مگردید ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ آنچه از آن آشکارا و آنچه از آن نهان وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ و مکشید تن مسلمانان که اللَّه حرام کرد خون آن إِلَّا بِالْحَقِّ مگر بقصاص یا رجم زانى پس احصان ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ این آنست که مىوصیّت کند اللَّه شما را لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۵۱) تا مگر دریاوید.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ و گرد مال یتیم مگردید إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بآنچه آن نیکوتر حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ تا آن گه که وى ببلوغ خویش رسد و برشد خویش وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ و تمام پیمایید چون میسپارید وَ الْمِیزانَ و تمام سنجید که میسپارید بِالْقِسْطِ بسنگ راست لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر ننهیم بر هیچ تنى مگر توان آن وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا و چون حکم برید یا توسط کنید راست بید، یا گواهى دهید راست گوئید وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى اگر همه آن گواهى بر خویش خویشتن مىدهید وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا و نذر که با اللَّه کنید بآن وفا کنید، و آن را باز آئید ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ این آنست که وصیّت میکند اللَّه شما را بآن لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱۵۲) تا مگر پند پذیرید و دریابید و اللَّه را یاد دارید.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی و آن قرآن راه منست مُسْتَقِیماً راهى راست پاینده فَاتَّبِعُوهُ بر پى آن ایستید وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و بر پى راهها جفته ناشایسته مروید فَتَفَرَّقَ بِکُمْ که آن راهها شما را جدا و پرکنده کند عَنْ سَبِیلِهِ از راه راست و دین او ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ این آنست که اللَّه وصیت کرد شما را بآن لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۵۲) تا مگر پرهیزیده آئید از عذاب و خشم خداى.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ پس بر ایشان خوان اى محمّد! آنچه موسى را دادیم از تورات تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ تمام کردن نعمت خویش را بر نیکوکاران بنى اسرائیل وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ و تفصیل دادن و روشن کردن هر چیز را از احکام دین که بکار باید وَ هُدىً وَ رَحْمَةً و راه نمونى و بخشایش لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴) تا مگر ایشان برستاخیز و شدن پیش خداوند ایشان بگروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهاى است أَنْزَلْناهُ که فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده بر فرستادن آن فَاتَّبِعُوهُ بر پى آن روید وَ اتَّقُوا و پرهیزید لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۵۵) تا مگر بر شما رحمت کنند. أَنْ تَقُولُوا پرهیزید از آنچه فردا گوئید إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ نامه که از آسمان فرو فرستادند عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا برد و گروه فرستادند پیش از ما سریانیان و عبرانیان، وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ (۱۵۶) و ما از خواندن ایشان ناآگاه بودیم و بزبان ایشان.
أَوْ تَقُولُوا یا گوئید فردا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ اگر بر ما کتاب فرستادندى لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ ما بآن کتاب حقشناستر و راهبرتر بودیمى از ایشان فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آمد بشما پیغامى روشن پیدا از خداوند شما وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ و راه نمونى و بخشایشى فَمَنْ أَظْلَمُ آن کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ از آن کس که دروغ شمرد سخنان خداى وَ صَدَفَ عَنْها و بر گردد از آن سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا آرى پاداش دهیم ایشان را که بر مىگردند از سخنان ما سُوءَ الْعَذابِ عذاب بد بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (۱۵۷) بآنچه مىبرگشتند.
هَلْ یَنْظُرُونَ درین باز نشستن از ایمان چشم میدارند چیزى را إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ نمیدارند چشم مگر آن را که بایشان آید فریشتگان میرانیدن را أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یا خداى تو آید داورى کردن را أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یا خورشید از مغرب برآید ترسانیدن را و بیدار کردن را یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یا آن روز که آید چیزى از نشانهاى خداوند تو لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها سود ندارد هیچ تن را گرویدن وى لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ که نگرویده بود از پیش أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً و یا با گرویدن خویش نماز نکرده بود قُلِ انْتَظِرُوا گوى چشم میدارید إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸) که ما چشم دارندگانیم.
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ ایشان که از دین خویش جدا شدند و بىدین ماندند وَ کانُوا شِیَعاً و جوگ جوگ شدند لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ از ایشان در هیچ چیز نهاى إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ کار ایشان با خداى است و شما را ایشان بروى ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (۱۵۹) تا خبر کند ایشان را فردا بآنچه میکردند.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ و گرد مال یتیم مگردید إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بآنچه آن نیکوتر حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ تا آن گه که وى ببلوغ خویش رسد و برشد خویش وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ و تمام پیمایید چون میسپارید وَ الْمِیزانَ و تمام سنجید که میسپارید بِالْقِسْطِ بسنگ راست لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر ننهیم بر هیچ تنى مگر توان آن وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا و چون حکم برید یا توسط کنید راست بید، یا گواهى دهید راست گوئید وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى اگر همه آن گواهى بر خویش خویشتن مىدهید وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا و نذر که با اللَّه کنید بآن وفا کنید، و آن را باز آئید ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ این آنست که وصیّت میکند اللَّه شما را بآن لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱۵۲) تا مگر پند پذیرید و دریابید و اللَّه را یاد دارید.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی و آن قرآن راه منست مُسْتَقِیماً راهى راست پاینده فَاتَّبِعُوهُ بر پى آن ایستید وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و بر پى راهها جفته ناشایسته مروید فَتَفَرَّقَ بِکُمْ که آن راهها شما را جدا و پرکنده کند عَنْ سَبِیلِهِ از راه راست و دین او ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ این آنست که اللَّه وصیت کرد شما را بآن لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۵۲) تا مگر پرهیزیده آئید از عذاب و خشم خداى.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ پس بر ایشان خوان اى محمّد! آنچه موسى را دادیم از تورات تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ تمام کردن نعمت خویش را بر نیکوکاران بنى اسرائیل وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ و تفصیل دادن و روشن کردن هر چیز را از احکام دین که بکار باید وَ هُدىً وَ رَحْمَةً و راه نمونى و بخشایش لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴) تا مگر ایشان برستاخیز و شدن پیش خداوند ایشان بگروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهاى است أَنْزَلْناهُ که فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده بر فرستادن آن فَاتَّبِعُوهُ بر پى آن روید وَ اتَّقُوا و پرهیزید لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۵۵) تا مگر بر شما رحمت کنند. أَنْ تَقُولُوا پرهیزید از آنچه فردا گوئید إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ نامه که از آسمان فرو فرستادند عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا برد و گروه فرستادند پیش از ما سریانیان و عبرانیان، وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ (۱۵۶) و ما از خواندن ایشان ناآگاه بودیم و بزبان ایشان.
أَوْ تَقُولُوا یا گوئید فردا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ اگر بر ما کتاب فرستادندى لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ ما بآن کتاب حقشناستر و راهبرتر بودیمى از ایشان فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آمد بشما پیغامى روشن پیدا از خداوند شما وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ و راه نمونى و بخشایشى فَمَنْ أَظْلَمُ آن کیست ستمکارتر بر خود مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ از آن کس که دروغ شمرد سخنان خداى وَ صَدَفَ عَنْها و بر گردد از آن سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا آرى پاداش دهیم ایشان را که بر مىگردند از سخنان ما سُوءَ الْعَذابِ عذاب بد بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (۱۵۷) بآنچه مىبرگشتند.
هَلْ یَنْظُرُونَ درین باز نشستن از ایمان چشم میدارند چیزى را إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ نمیدارند چشم مگر آن را که بایشان آید فریشتگان میرانیدن را أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یا خداى تو آید داورى کردن را أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یا خورشید از مغرب برآید ترسانیدن را و بیدار کردن را یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یا آن روز که آید چیزى از نشانهاى خداوند تو لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها سود ندارد هیچ تن را گرویدن وى لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ که نگرویده بود از پیش أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً و یا با گرویدن خویش نماز نکرده بود قُلِ انْتَظِرُوا گوى چشم میدارید إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸) که ما چشم دارندگانیم.
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ ایشان که از دین خویش جدا شدند و بىدین ماندند وَ کانُوا شِیَعاً و جوگ جوگ شدند لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ از ایشان در هیچ چیز نهاى إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ کار ایشان با خداى است و شما را ایشان بروى ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (۱۵۹) تا خبر کند ایشان را فردا بآنچه میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَقُلْ تَعالَوْا الایة جلیل و جبار، خداى بزرگوار، وفادار نیکوکار، خداوند دادگر، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، از لطیفى و مهربانى که که هست بر بندگان، و بنده نوازى و کار سازى و خداوندى خود را که فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را بتوحید راه مىنماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و کبائر باز مىزند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا مىنماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان که بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید: این خور که ترا سازنده است، آن مخور که ترا هلاک کننده است. هر چه سازگار بود بدان وصیت کند. هر چه زیان کار بود، از آن پرهیز فرماید. رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میکند. از شرک پرهیز مىفرماید، که شرک زهر دین است، آن زهرى که تریاق مغفرت آن را سود ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ.
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ هر که نیکى آرد فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها او را است فردا ده چندان وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ و هر که بدى آرد فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند او را مگر هم چندان وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۶۰) و بر هر دو از ما ستم نیاید.
قُلْ گوى یا محمد! إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی من آنم که راه نمود مرا خداوند من إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ بر راه راست. دِیناً قِیَماً دینى پاینده راست مِلَّةَ إِبْراهِیمَ کیش ابراهیم حَنِیفاً آن موحد مخلص پاک وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) و ابراهیم از انباز گیرندگان نبود با خداى.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی گوى نماز من وَ نُسُکِی و سجود من و قربان من وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی و زندگانى من و مرگى من لِلَّهِ خداى را است رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲) خداوند جهانیان.
لا شَرِیکَ لَهُ با وى انباز نیست وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ و بدین فرمودند مرا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳) و من اول مسلمانم که گردن نهاد وى را.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا گوى جز از اللَّه خداوندى جویم؟ وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ و او خداوند همه چیزى است وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها و هیچ کس چیزى نکند مگر بر خویشتن وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ و بر ندارد هیچ بردارندهاى وِزْرَ أُخْرى کرد بد تنى دیگر ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ آن گه با خداى است بازگشت شما فَیُنَبِّئُکُمْ تا خبر کند شما را بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) بآنچه در آن بودید از اختلاف، و جذاجذ که میگفتید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ او آنست که شما را کرد خلیفتان زمین وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ و برداشت شما را زیر یکدیگر بپایها افزونى لِیَبْلُوَکُمْ آن را تا بیازماید شما را فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، سپاس دار یابد یا ناسپاس إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ که خداوند تو ناسپاسان را زود گیر است وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵) و سپاس داران را آمرزگار و بخشاینده.
قُلْ گوى یا محمد! إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی من آنم که راه نمود مرا خداوند من إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ بر راه راست. دِیناً قِیَماً دینى پاینده راست مِلَّةَ إِبْراهِیمَ کیش ابراهیم حَنِیفاً آن موحد مخلص پاک وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) و ابراهیم از انباز گیرندگان نبود با خداى.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی گوى نماز من وَ نُسُکِی و سجود من و قربان من وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی و زندگانى من و مرگى من لِلَّهِ خداى را است رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲) خداوند جهانیان.
لا شَرِیکَ لَهُ با وى انباز نیست وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ و بدین فرمودند مرا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳) و من اول مسلمانم که گردن نهاد وى را.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا گوى جز از اللَّه خداوندى جویم؟ وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ و او خداوند همه چیزى است وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها و هیچ کس چیزى نکند مگر بر خویشتن وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ و بر ندارد هیچ بردارندهاى وِزْرَ أُخْرى کرد بد تنى دیگر ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ آن گه با خداى است بازگشت شما فَیُنَبِّئُکُمْ تا خبر کند شما را بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) بآنچه در آن بودید از اختلاف، و جذاجذ که میگفتید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ او آنست که شما را کرد خلیفتان زمین وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ و برداشت شما را زیر یکدیگر بپایها افزونى لِیَبْلُوَکُمْ آن را تا بیازماید شما را فِی ما آتاکُمْ در آنچه شما را داد، سپاس دار یابد یا ناسپاس إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ که خداوند تو ناسپاسان را زود گیر است وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵) و سپاس داران را آمرزگار و بخشاینده.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یشیر الى سموّه فى ازله، اسم یدلّ على علوه فى ابده. سمّوه فى ازله نفى البدایة، و علوّه فى ابده نفى النهایة، فهو الاول لا افتتاح لوجوده الآخر، لا انقطاع لثبوته الظاهر، لا خفاء لجلال عزه الباطن، لا سبیل الى ادراک حقّه.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ شما را بیافریدیم ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ آن گه شما را چهرها نگاشتیم ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ آن گه فریشتگان را گفتیم: اسْجُدُوا لِآدَمَ سجود کنید آدم را فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ سجود کردند مگر ابلیس لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۱۱) که وى از سجود کنندگان نبود.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اللَّه گفت وى را: چه باز داشت ترا که سجود نکردى؟ إِذْ أَمَرْتُکَ آن گه که فرمودم ترا قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت من بهام ازو خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا که بیافریدى از آتش بیافریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) و وى را از گل آفریدى.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها گفت: اکنون پس فرو شو از آسمان فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها که نیاید ترا و نرسد که گردن کشى کنى و در آسمان باشى فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳) از بهشت بیرون شو تو از کم آمدگانى خوار و از پسان.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس گفت: درنگ ده مرا إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پس مرگى.
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) اللَّه گفت تو از درنگ دادگانى.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گفت: پس اکنون بآنچه مرا بىراه کردى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه درآیم بایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ از پیش ایشان و از پس ایشان وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از راست ایشان و از چپ ایشان وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷) و بیشتر ایشان را سپاسدار و منعم شناس نیابى.
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پى تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اللَّه گفت وى را: چه باز داشت ترا که سجود نکردى؟ إِذْ أَمَرْتُکَ آن گه که فرمودم ترا قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت من بهام ازو خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا که بیافریدى از آتش بیافریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) و وى را از گل آفریدى.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها گفت: اکنون پس فرو شو از آسمان فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها که نیاید ترا و نرسد که گردن کشى کنى و در آسمان باشى فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳) از بهشت بیرون شو تو از کم آمدگانى خوار و از پسان.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس گفت: درنگ ده مرا إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پس مرگى.
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) اللَّه گفت تو از درنگ دادگانى.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گفت: پس اکنون بآنچه مرا بىراه کردى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ایشان را در راه راست تو نشینم و در گذر ایشان.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه درآیم بایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ از پیش ایشان و از پس ایشان وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از راست ایشان و از چپ ایشان وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷) و بیشتر ایشان را سپاسدار و منعم شناس نیابى.
قالَ اخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از بهشت و آسمان مَذْؤُماً نکوهیده و ناشایست کرده مَدْحُوراً رانده و دور کرده. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ هر که بر پى تو بیاید از ایشان لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) ناچاره پر کنم دوزخ را از شما همگان.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! آرام گیر و بنشین تو و جفت تو در بهشت فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما و میخورید هر دو از هر جایى که خواهید وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ و نزدیک این یک درخت مگردید فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۹) که آن گه از ستمکاران بید بر خود.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ در دل داد ایشان را دیو و بایست گشت در ایشان و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان لِیُبْدِیَ لَهُما تا ایشان را بآن روز آورد که پیدا کرد ایشان را ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان وَ قالَ و گفت ابلیس ایشان را هر دو ما نَهاکُما رَبُّکُما باز نزد خداوند شما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ از خوردن این درخت إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ مگر که تا شما دو فریشته نبید که مرگى نچشید أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰) و ایدر جاوید نبید.
وَ قاسَمَهُما و سوگند خورد ایشان را هر دو إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱) که من شما را از نیک خواهانم.
فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فرو هشت ایشان را از بالاى بهشت در زمین بفرهیب فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ چون بچشیدند از درخت بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما پدید آمد ایشان را عورتهاى ایشان وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ و در ایستادند و بر هم مىنهادند بر عورت خویش از برگ درخت بهشت وَ ناداهُما رَبُّهُما باز خواند اللَّه ایشان را: أَ لَمْ أَنْهَکُما نه شما را باز زدم عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ از آن یک درخت وَ أَقُلْ لَکُما و گفتم شما را إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲) که دیو شما را دشمنى است آشکارا؟!
قالا گفتند هر دو آدم و حوا: رَبَّنا خداوند ما! ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ستم کردیم بر خود وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا و اگر نیامرزى ما را وَ تَرْحَمْنا و بنه بخشایى بر ما لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) ناچاره از زیان کاران بیم.
قالَ اهْبِطُوا اللَّه گفت فرو روید از آسمان بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ و شما را در زمین آرامشگاهى و روزگار گذاشتى وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۳۴) و برخوردارى تا روز رستاخیز.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ گفت در زمین زنده مىبید وَ فِیها تَمُوتُونَ و در زمین مىمیرید وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵) و شما را از زمین بیرون آرند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً بر شما فرو فرستادیم پوشیدنى یُوارِی سَوْآتِکُمْ که پوشیده دارد عورتهاى شما وَ رِیشاً و جامهاى که آساى هر کس بآن بدانند وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ و لباس پرهیز از همه لباسها به، ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ این از نشانهاى نیک خدایى خدا است، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶) تا مگر دریاوند خدایى وى و پند پذیرند از وى.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ شما را فتنه مکناد دیو، و تباهى میفکناد کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ چنان که پدر و مادر شما را بیرون آورد از بهشت یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما مىبرکشید بر سر ایشان جامه ایشان لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما تا بایشان نماید عورتهاى ایشان إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ دیو مىبیند شما را، او و گروه او مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ از آن جاى که نمىبینید شما او را و جوگ او را إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ ما شیاطین را کردیم أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷) هام کاران و یاران و دوستان ایشان که نمىگروند.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً و چون بدى کنند قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا گویند که پدران خود را برین یافتیم وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها و اللَّه ما را برین فرمود قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ گوى اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸) چیزى مىگویید بر اللَّه که ندانید؟!
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ در دل داد ایشان را دیو و بایست گشت در ایشان و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان لِیُبْدِیَ لَهُما تا ایشان را بآن روز آورد که پیدا کرد ایشان را ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان وَ قالَ و گفت ابلیس ایشان را هر دو ما نَهاکُما رَبُّکُما باز نزد خداوند شما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ از خوردن این درخت إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ مگر که تا شما دو فریشته نبید که مرگى نچشید أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰) و ایدر جاوید نبید.
وَ قاسَمَهُما و سوگند خورد ایشان را هر دو إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱) که من شما را از نیک خواهانم.
فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فرو هشت ایشان را از بالاى بهشت در زمین بفرهیب فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ چون بچشیدند از درخت بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما پدید آمد ایشان را عورتهاى ایشان وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ و در ایستادند و بر هم مىنهادند بر عورت خویش از برگ درخت بهشت وَ ناداهُما رَبُّهُما باز خواند اللَّه ایشان را: أَ لَمْ أَنْهَکُما نه شما را باز زدم عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ از آن یک درخت وَ أَقُلْ لَکُما و گفتم شما را إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲) که دیو شما را دشمنى است آشکارا؟!
قالا گفتند هر دو آدم و حوا: رَبَّنا خداوند ما! ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ستم کردیم بر خود وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا و اگر نیامرزى ما را وَ تَرْحَمْنا و بنه بخشایى بر ما لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) ناچاره از زیان کاران بیم.
قالَ اهْبِطُوا اللَّه گفت فرو روید از آسمان بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ یکدیگر را دشمن وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ و شما را در زمین آرامشگاهى و روزگار گذاشتى وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۳۴) و برخوردارى تا روز رستاخیز.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ گفت در زمین زنده مىبید وَ فِیها تَمُوتُونَ و در زمین مىمیرید وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵) و شما را از زمین بیرون آرند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً بر شما فرو فرستادیم پوشیدنى یُوارِی سَوْآتِکُمْ که پوشیده دارد عورتهاى شما وَ رِیشاً و جامهاى که آساى هر کس بآن بدانند وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ و لباس پرهیز از همه لباسها به، ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ این از نشانهاى نیک خدایى خدا است، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶) تا مگر دریاوند خدایى وى و پند پذیرند از وى.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ شما را فتنه مکناد دیو، و تباهى میفکناد کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ چنان که پدر و مادر شما را بیرون آورد از بهشت یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما مىبرکشید بر سر ایشان جامه ایشان لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما تا بایشان نماید عورتهاى ایشان إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ دیو مىبیند شما را، او و گروه او مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ از آن جاى که نمىبینید شما او را و جوگ او را إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ ما شیاطین را کردیم أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷) هام کاران و یاران و دوستان ایشان که نمىگروند.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً و چون بدى کنند قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا گویند که پدران خود را برین یافتیم وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها و اللَّه ما را برین فرمود قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ گوى اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸) چیزى مىگویید بر اللَّه که ندانید؟!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ اى: و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى اتخذاها مسکنا تسکنان فیه. پس از آنکه ابلیس نافرمانى کرد، و او را از بهشت بیرون کردند، با آدم (ع) این خطاب رفت که: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ. اى آدم! در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا، و آن را مسکن خویش سازید. سکون ضد، حرکت است، و ساکن منزل اگر چه حرکت کند، او را ساکن گویند، که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز. و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است، که رب العزة مؤمنان را آفریده، و ایشان را وعده داده که در آن شوند، و ذلک فى قوله: قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؟ مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. قومى از اهل بدعت گفتند: آن بهشتى بود در آسمان که آدم و حوا را بود على الخصوص، نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده دادهاند، و قومى گفتند: در زمین بود آن بهشت، و این هر دو قول باطلست، و قول درست آنست که اول گفتیم.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ آدم را چهار نام است: آدم و خلیفت و بشر و انسان. آدم نام کردند او را که از ادیم زمین آفریدهاند، و از هر بقعتى کشیده، چنان که گفت جل جلاله: مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ اى سلّت من کل بقعة طیبة و سبخة سهل و وعر.
در خاک آدم هم شور بود و هم خوش، هم درشت بود و هم نرم. لا جرم طباع فرزندان مختلف آمد.
در ایشان هم خوشخوى است و هم بد خوى، هم گشاده هم گرفته، هم سخى هم بخیل، هم سازگار هم بدساز، هم سیاه هم سفید.
جاى دیگر گفت: «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ» فخار گلى خشک باشد که وى را آواز و پرخوان بود، یعنى که آدمى با شغب است. در سر آشوب و شور دارد، و در بند گفت و گوى باشد. جاى دیگر گفت: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» از گلى دوسنده، بهر چیز درآویزد، و با هر کس درآمیزد. جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ از گلى سیاه تیره. عرفه قدره لئلا یعدو طوره. اصل وى با وى نمود، تا اگر کرامتى بیند نه از خود بیند، و داند که شرف در تربیت است نه در تربت. از تربت چه خاست؟ ظلومى و جهولى و سیاست: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ.
از تربیت چه آمد؟ کرامت هدایت و قبول توبه و نواخت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. نتیجه تربت است که گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ. ثمره تربیت است که گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
محمود در سراى ایاز شد. آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهاى رنگارنگ دید. از آن خلعتها که محمود او را داده و بخشیده، بگوشهاى نگه کرد قبا یکى دید کهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخى درآویخته. محمود گفت: این یکى بارى چیست؟ ایاز جواب داد که: این یکى منم بدین بیچارگى و بدین خوارى، و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه تویى. درین نگرم عجز خود بینم. قدر خود بدانم. در آن نگرم ترا بینم، و از تو دانم، بنازم و سر بیفرازم:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
در خبر است که کالبد آدم از گل ساخته چهل سال میان مکه و طائف نهاده بود.
و ابلیس هر بار که بوى برگذشتى، گفتى: لأمر ما خلقت؟ و رب العزة با فریشتگان میگفت: اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له. پس چون روح بسر وى درآمد، چشم باز کرد تن خود را همه گل دید. حکمت درین آن بود تا اصل خود داند، و نفس خود را شناسد، و بخود فریفته نگردد. لطایفى که بیند از حق بیند، پس چون روح بسینه وى رسید تاریکیى دید. قومى گفتند: تاریکى زلت بود. قومى گفتند: تاریکى خاک بود، که اصل خاک از ظلمت است، و اصل روح از نور. روح خواست که باز گردد، نسیم وى به خیاشیم رسید. عطسه زد.
گفت: الحمد للَّه. رب العزة گفت: رحمک ربک. روح ذکر حمد و رحمت حق شنید ساکن گشت. گفت: او که حمد خدا و رحمت را شاید، جاى من نیز شاید. چون بناف رسید اشتهاء طعامش پدید آمد. میوه بهشت دید. آرزوش خاست. خواست که برخیزد نتوانست.
رب العزة گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.
دیگر نام وى «خلیفه» بود، که بجاى فریشتگان نشست. نخست ساکنان زمین فریشتگان بودند. پس بآدم دادند. سرش آنست که تا آدمیان را عذر باشد بمیلى و آرامى که ایشان را با دنیا بود، یعنى که فریشتگان که نه دنیوى بودند، و نه از خاکشان آفریدند، چون در دنیا نشستند با دنیا بیارمیدند، و بیرون کردن بر ایشان دشخوار آمد، تا میگفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها»؟ پس چه عجب اگر فرزند آدم را بدنیا میل باشد، که خود از آن آفریدهاند، و ایشان را ساختهاند، و فى الخبر: «اذا مات المؤمن على الاسلام تقول الملائکة: کیف نجا هذا من دنیا فسد فیها خیارنا»؟!
سدیگر نام وى «بشر» است، و سمّاه بشرا لمباشرته الامور.
چهارم نام وى «انسان» است که عهد اللَّه فراموش کرد، چنان که گفت: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، اى لم نجد له عزما فى القصد على الخلاف، بل کان ذلک بمقتضى النسیان.
آنجا که عنایت را بود نواخت را چه نهایت بود! آن نافرمانى از وى درگذاشت، و عذرش بنهاد، گفت: نه بقصد کرد آن مخالفت، و نه بر آن عزم بود که کند، لکن فراموش کرد عهد ما، و در گذاشت از وى کرم ما. و گفتهاند: انسان از انس است، یعنى که وى را با جفت خود انس بود، و در دل وى مهر داشت، چنان که اللَّه گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً. ازینجا گفت رب العزة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! با جفت خود درین بهشت آرام گیر و ساکن باش. جنس با جنس داد، و خلق در خلق بست، و شکل در شکل ساخت، که صفت حدثان جز با شکل خود نسازد، و جز بجنس خود نگراید، و جز با همچون خودى آرام نگیرد. آن جلال قدم است و عزت احدیت که از اشکال و امثال و اجناس پاکست، و مقدس متفرد بجمال و جلال خود، متعزز بصفات کمال خود. همیشه هست، و از همه چیز نخست بخود بزرگوار، و با همه نیکوکار، و ببزرگوارى و نیکوکارى سزاوار. آن گه گفت: فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ آنچه خواهید، چنان که خواهید درین بهشت میخورید، و مىنازید، و گرد این یک درخت مگردید. ایشان را از خوردن آن نهى کرد، و در علم غیب خوردن آن پنهان کرد، و آن قضا بر سر ایشان روان کرد، تا ایشان عجز و ضعف خود بدانند، و عصمت از توفیق الهى بینند نه از جهد بندگى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ این هم از امارات عنایت است و دلائل کرامت، که گناه ایشان کردند، و حوالت بر وسوسه شیطان کرد که: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ.
آن گه در عنایت بیفزود، گفت: لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما گفتا: عورت ایشان هم بر ایشان پیدا کرد نه بر دیگران. گفتهاند که: آدم و ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند. آدم گفت: یا شقى! وسوست الىّ و فعلت ما فعلت. اى شقى دانى که چه کردى تو با من؟! و چه گرد انگیختى در راه من؟! ابلیس گفت: یا آدم! هب انى کنت ابلستک، فمن کان ابلسنى؟ گیرم که ترا من از راه بردم، با من بگوى که مرا از راه که ببرد؟
و گفتهاند که: ایشان هر دو فرمان بگذاشتند، لکن فرقست میان ایشان. زلت آدم از روى شهوت بود، و زلت ابلیس از راه کبر، و کبر آوردن صعبتر از شهوت راندن. گناهى که از شهوت خیزد عفو در آن گنجد. گناهى که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود. در خبر است که: «الکبریاء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى فى واحد منهما قصمته».
فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما هر که بر خلاف فرمان حق بر پى شهوت نفس رود از حق درماند، و بآن شهوت نرسد. آدم صفى هنوز از آن درخت منهى جز ذواقى نچشیده بود که تازیانه عتاب بر سرش فرود آمده بود، و حالش بگشته، نه آن شهوت بتمامى رانده، و نه رضاء حق با وى بمانده. چون باز نگرست، نه تاج بر سر دید، نه حله در بر! از اول خود را دید بر سریر اصطفا نشسته، پشت بمسند خلافت باز نهاده، بحلل و حلى بهشت آراسته، و بآخر از همه درمانده، برهنه و گرسنه، محتاج یک برگ درخت شده:
للَّه درّ هم من فتیة بکروا
و أنشدوا:
مثل الملوک و راحوا کالمفالیس!
لا تعجبوا لمذلتى فأنا الذى
عبث الزمان بمهجتى فأذلّها
فرمان آمد که: اى آدم! آن چنان نعمت بىرنج و بىکد ندانستى خورد، اکنون رو بسراى محنت و شدت، کار کن، و تخم کار، و رنج بر، و صبر کن. آدم گفت: این همه خوار است، اگر روزى ما را برین درگه باز بارست، همى بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد، و در زارید و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» الهى! اگر زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است. الهى! از خاک چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از کریم چه آید جز وفا. الهى! و از آمدیم با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى بر خستگان نهى! الهى! گنج درویشانى، زاد مضطرانى، مایه رمیدگانى، دستگیر درماندگانى. چون مىآفریدى جوهر معیوب مىدیدى، مىبرگزیدى، و با عیب میخریدى، برگرفتى و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطفت میدار، و جز بفضل خود مسپار:
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى.
در خاک آدم هم شور بود و هم خوش، هم درشت بود و هم نرم. لا جرم طباع فرزندان مختلف آمد.
در ایشان هم خوشخوى است و هم بد خوى، هم گشاده هم گرفته، هم سخى هم بخیل، هم سازگار هم بدساز، هم سیاه هم سفید.
جاى دیگر گفت: «مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ» فخار گلى خشک باشد که وى را آواز و پرخوان بود، یعنى که آدمى با شغب است. در سر آشوب و شور دارد، و در بند گفت و گوى باشد. جاى دیگر گفت: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» از گلى دوسنده، بهر چیز درآویزد، و با هر کس درآمیزد. جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ از گلى سیاه تیره. عرفه قدره لئلا یعدو طوره. اصل وى با وى نمود، تا اگر کرامتى بیند نه از خود بیند، و داند که شرف در تربیت است نه در تربت. از تربت چه خاست؟ ظلومى و جهولى و سیاست: وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ.
از تربیت چه آمد؟ کرامت هدایت و قبول توبه و نواخت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ. نتیجه تربت است که گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ. ثمره تربیت است که گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
محمود در سراى ایاز شد. آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهاى رنگارنگ دید. از آن خلعتها که محمود او را داده و بخشیده، بگوشهاى نگه کرد قبا یکى دید کهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخى درآویخته. محمود گفت: این یکى بارى چیست؟ ایاز جواب داد که: این یکى منم بدین بیچارگى و بدین خوارى، و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه تویى. درین نگرم عجز خود بینم. قدر خود بدانم. در آن نگرم ترا بینم، و از تو دانم، بنازم و سر بیفرازم:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
در خبر است که کالبد آدم از گل ساخته چهل سال میان مکه و طائف نهاده بود.
و ابلیس هر بار که بوى برگذشتى، گفتى: لأمر ما خلقت؟ و رب العزة با فریشتگان میگفت: اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له. پس چون روح بسر وى درآمد، چشم باز کرد تن خود را همه گل دید. حکمت درین آن بود تا اصل خود داند، و نفس خود را شناسد، و بخود فریفته نگردد. لطایفى که بیند از حق بیند، پس چون روح بسینه وى رسید تاریکیى دید. قومى گفتند: تاریکى زلت بود. قومى گفتند: تاریکى خاک بود، که اصل خاک از ظلمت است، و اصل روح از نور. روح خواست که باز گردد، نسیم وى به خیاشیم رسید. عطسه زد.
گفت: الحمد للَّه. رب العزة گفت: رحمک ربک. روح ذکر حمد و رحمت حق شنید ساکن گشت. گفت: او که حمد خدا و رحمت را شاید، جاى من نیز شاید. چون بناف رسید اشتهاء طعامش پدید آمد. میوه بهشت دید. آرزوش خاست. خواست که برخیزد نتوانست.
رب العزة گفت: خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ.
دیگر نام وى «خلیفه» بود، که بجاى فریشتگان نشست. نخست ساکنان زمین فریشتگان بودند. پس بآدم دادند. سرش آنست که تا آدمیان را عذر باشد بمیلى و آرامى که ایشان را با دنیا بود، یعنى که فریشتگان که نه دنیوى بودند، و نه از خاکشان آفریدند، چون در دنیا نشستند با دنیا بیارمیدند، و بیرون کردن بر ایشان دشخوار آمد، تا میگفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها»؟ پس چه عجب اگر فرزند آدم را بدنیا میل باشد، که خود از آن آفریدهاند، و ایشان را ساختهاند، و فى الخبر: «اذا مات المؤمن على الاسلام تقول الملائکة: کیف نجا هذا من دنیا فسد فیها خیارنا»؟!
سدیگر نام وى «بشر» است، و سمّاه بشرا لمباشرته الامور.
چهارم نام وى «انسان» است که عهد اللَّه فراموش کرد، چنان که گفت: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، اى لم نجد له عزما فى القصد على الخلاف، بل کان ذلک بمقتضى النسیان.
آنجا که عنایت را بود نواخت را چه نهایت بود! آن نافرمانى از وى درگذاشت، و عذرش بنهاد، گفت: نه بقصد کرد آن مخالفت، و نه بر آن عزم بود که کند، لکن فراموش کرد عهد ما، و در گذاشت از وى کرم ما. و گفتهاند: انسان از انس است، یعنى که وى را با جفت خود انس بود، و در دل وى مهر داشت، چنان که اللَّه گفت: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً. ازینجا گفت رب العزة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى آدم! با جفت خود درین بهشت آرام گیر و ساکن باش. جنس با جنس داد، و خلق در خلق بست، و شکل در شکل ساخت، که صفت حدثان جز با شکل خود نسازد، و جز بجنس خود نگراید، و جز با همچون خودى آرام نگیرد. آن جلال قدم است و عزت احدیت که از اشکال و امثال و اجناس پاکست، و مقدس متفرد بجمال و جلال خود، متعزز بصفات کمال خود. همیشه هست، و از همه چیز نخست بخود بزرگوار، و با همه نیکوکار، و ببزرگوارى و نیکوکارى سزاوار. آن گه گفت: فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ آنچه خواهید، چنان که خواهید درین بهشت میخورید، و مىنازید، و گرد این یک درخت مگردید. ایشان را از خوردن آن نهى کرد، و در علم غیب خوردن آن پنهان کرد، و آن قضا بر سر ایشان روان کرد، تا ایشان عجز و ضعف خود بدانند، و عصمت از توفیق الهى بینند نه از جهد بندگى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ این هم از امارات عنایت است و دلائل کرامت، که گناه ایشان کردند، و حوالت بر وسوسه شیطان کرد که: فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ.
آن گه در عنایت بیفزود، گفت: لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما گفتا: عورت ایشان هم بر ایشان پیدا کرد نه بر دیگران. گفتهاند که: آدم و ابلیس پس از آن هر دو بهم رسیدند. آدم گفت: یا شقى! وسوست الىّ و فعلت ما فعلت. اى شقى دانى که چه کردى تو با من؟! و چه گرد انگیختى در راه من؟! ابلیس گفت: یا آدم! هب انى کنت ابلستک، فمن کان ابلسنى؟ گیرم که ترا من از راه بردم، با من بگوى که مرا از راه که ببرد؟
و گفتهاند که: ایشان هر دو فرمان بگذاشتند، لکن فرقست میان ایشان. زلت آدم از روى شهوت بود، و زلت ابلیس از راه کبر، و کبر آوردن صعبتر از شهوت راندن. گناهى که از شهوت خیزد عفو در آن گنجد. گناهى که از کبر خیزد ایمان در سر آن شود. در خبر است که: «الکبریاء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى فى واحد منهما قصمته».
فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما هر که بر خلاف فرمان حق بر پى شهوت نفس رود از حق درماند، و بآن شهوت نرسد. آدم صفى هنوز از آن درخت منهى جز ذواقى نچشیده بود که تازیانه عتاب بر سرش فرود آمده بود، و حالش بگشته، نه آن شهوت بتمامى رانده، و نه رضاء حق با وى بمانده. چون باز نگرست، نه تاج بر سر دید، نه حله در بر! از اول خود را دید بر سریر اصطفا نشسته، پشت بمسند خلافت باز نهاده، بحلل و حلى بهشت آراسته، و بآخر از همه درمانده، برهنه و گرسنه، محتاج یک برگ درخت شده:
للَّه درّ هم من فتیة بکروا
و أنشدوا:
مثل الملوک و راحوا کالمفالیس!
لا تعجبوا لمذلتى فأنا الذى
عبث الزمان بمهجتى فأذلّها
فرمان آمد که: اى آدم! آن چنان نعمت بىرنج و بىکد ندانستى خورد، اکنون رو بسراى محنت و شدت، کار کن، و تخم کار، و رنج بر، و صبر کن. آدم گفت: این همه خوار است، اگر روزى ما را برین درگه باز بارست، همى بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد، و در زارید و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» الهى! اگر زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است. الهى! از خاک چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از کریم چه آید جز وفا. الهى! و از آمدیم با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى بر خستگان نهى! الهى! گنج درویشانى، زاد مضطرانى، مایه رمیدگانى، دستگیر درماندگانى. چون مىآفریدى جوهر معیوب مىدیدى، مىبرگزیدى، و با عیب میخریدى، برگرفتى و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتى بمگذار، و در سایه لطفت میدار، و جز بفضل خود مسپار:
گر آب دهى نهال خود کاشتهاى
ور پست کنى بنا خود افراشتهاى
من بنده همانم که تو پنداشتهاى
از دست میفکنم چو برداشتهاى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ گوى اى محمّد! خداوند من بداد میفرماید وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ و روى خویش را و دل خویش را و آهنگ خویش را راست دارید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بنزدیک هر نماز و سجود که کنید وَ ادْعُوهُ و در بیم و امید او را خوانید مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پرستش و خواندن وى را پاک دانید کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ که وى آنست که شما را نخست او آفرید، و کرد، و بآخر باز فردا دیگر بار پدید آئید چنان که اول کرد، و بآن گردید که خواست
۰ فَرِیقاً هَدى گروهى را راه نمود وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ و گروهى را چنان کرد که بر ایشان در علم وى ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان شیاطین را فرود از خداى معبودان و یاران گرفتند وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰) و مىپندارند که بر راه راستاند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! خُذُوا زِینَتَکُمْ آرایش گیرید و جامه پوشید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ نزدیک هر نماز و سجود و طواف که کنید وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و میآشامید وَ لا تُسْرِفُوا و بگزاف مروید و اندازه در مگذرانید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او دوست ندارد گزاف کاران را.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ گوى که حرام کرد و در بند آورد آرایش این جهانى؟ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ که اللَّه بیرون آورد رهیگان خویش را وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ و این شیرینیها و خوشیها از روزى که ساخت قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا گوى این زینت درین جهان مؤمنانرا است خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و زینت آن جهانى باز مؤمنان را است تنها بىانبازان کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین هن مىباز گشائیم پیدا و روشن سخنان خویش لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲) گروهى دانایان را.
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ گوى: خداوند من حرام کرد زشتیها ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ آنچه از آن آشکارا است، و آنچه از آن پنهان است وَ الْإِثْمَ و دروغ و خیانت و بزها وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و افزونى جستن بىحق وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ و آنکه انباز گیرید با خداى ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در آن هیچ کس را عذرى نفرستاد وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳) و آنچه بر خداى آن گوئید که ندانید.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ و هر امتى را درین جهان درنگى است و انجامى و اندازهاى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ چون هنگام سر انجام ایشان در رسید لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴) نه یک ساعت با پس مانند نه فرا پیش شند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ اگر بشما آید از من رُسُلٌ مِنْکُمْ پیغام رسانان هم از شما یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی بر شما میخوانند سخنان من فَمَنِ اتَّقى هر که باز پرهیزد از عذاب من وَ أَصْلَحَ و دین خود و کردار خود راست کند فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵) بر ایشان بیم نیست و نه هرگز اندوهگین باشند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن و پذیرفتن آن أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶) ایشاناند که آتشیاناند جاوید در آناند.
فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ سازد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمرد سخنان او أُولئِکَ یَنالُهُمْ ایشاناند که بایشان رسد نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ بهره ایشان از آن تهدید که در قرآن گفتهام حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا تا آنکه بایشان آید فرستادگان ما یَتَوَفَّوْنَهُمْ که مىمیرانند ایشان را قالُوا ایشان را گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه خداى میخواندید فرود از اللَّه؟ قالُوا گویند ایشان: ضَلُّوا عَنَّا گم گشتند از ما وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر تنهاى خود أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷) که اندرین جهان کافران بودند.
قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ ایشان را گوید اللَّه که: در روید در گروهانى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ که پیش از شما بودند از پرى و آدمى در آتش کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ هر گه در رود گروهى در آتش لَعَنَتْ أُخْتَها لعنت کنند بر هام فعلان و هام راهان خود که در آتش باشند حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً تا آن گه که با هم آیند و فراهم رسند در آتش قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ پسینان پیشینان را گویند فرا خداى عز و جل: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا خداوند ما اینان ایشاناند که ما را بىراه کردند فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ایشان را عذاب دو چندان کن که ما را قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ جواب دهند ایشان را که هر یکى را هم چندان که چشید هست، و هر یکى را چندان که دیگر راهست هست وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸) لکن این نمىدانید.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ و پیشینان گویند پسینان را: فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نه شما را بر ما افزونى است فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹) عذاب مىچشید بآنچه میکردید.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن آن لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ درهاى آسمان ایشان را باز نگشایند وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ و در بهشت نشوند حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ تا آن گه که شتر در سوراخ سوزن درگذرد وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ و چنین پاداش کنیم مجرمان را.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ ایشان را از دوزخ تابوتهاى آتشین است بجاى بستر وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ و از بالاى ایشان طبقها از آتش وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ و پاداش ستمکاران بر خویشتن، چنین کنیم.
۰ فَرِیقاً هَدى گروهى را راه نمود وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ و گروهى را چنان کرد که بر ایشان در علم وى ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان شیاطین را فرود از خداى معبودان و یاران گرفتند وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰) و مىپندارند که بر راه راستاند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! خُذُوا زِینَتَکُمْ آرایش گیرید و جامه پوشید عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ نزدیک هر نماز و سجود و طواف که کنید وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و میآشامید وَ لا تُسْرِفُوا و بگزاف مروید و اندازه در مگذرانید إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) که او دوست ندارد گزاف کاران را.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ گوى که حرام کرد و در بند آورد آرایش این جهانى؟ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ که اللَّه بیرون آورد رهیگان خویش را وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ و این شیرینیها و خوشیها از روزى که ساخت قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا گوى این زینت درین جهان مؤمنانرا است خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و زینت آن جهانى باز مؤمنان را است تنها بىانبازان کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین هن مىباز گشائیم پیدا و روشن سخنان خویش لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲) گروهى دانایان را.
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ گوى: خداوند من حرام کرد زشتیها ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ آنچه از آن آشکارا است، و آنچه از آن پنهان است وَ الْإِثْمَ و دروغ و خیانت و بزها وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و افزونى جستن بىحق وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ و آنکه انباز گیرید با خداى ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه در آن هیچ کس را عذرى نفرستاد وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳) و آنچه بر خداى آن گوئید که ندانید.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ و هر امتى را درین جهان درنگى است و انجامى و اندازهاى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ چون هنگام سر انجام ایشان در رسید لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴) نه یک ساعت با پس مانند نه فرا پیش شند.
یا بَنِی آدَمَ اى فرزندان آدم! إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ اگر بشما آید از من رُسُلٌ مِنْکُمْ پیغام رسانان هم از شما یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی بر شما میخوانند سخنان من فَمَنِ اتَّقى هر که باز پرهیزد از عذاب من وَ أَصْلَحَ و دین خود و کردار خود راست کند فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵) بر ایشان بیم نیست و نه هرگز اندوهگین باشند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن و پذیرفتن آن أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶) ایشاناند که آتشیاناند جاوید در آناند.
فَمَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکارتر بر خویشتن مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ سازد بر خداى أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمرد سخنان او أُولئِکَ یَنالُهُمْ ایشاناند که بایشان رسد نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ بهره ایشان از آن تهدید که در قرآن گفتهام حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا تا آنکه بایشان آید فرستادگان ما یَتَوَفَّوْنَهُمْ که مىمیرانند ایشان را قالُوا ایشان را گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه خداى میخواندید فرود از اللَّه؟ قالُوا گویند ایشان: ضَلُّوا عَنَّا گم گشتند از ما وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ و گواهى دهند بر تنهاى خود أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷) که اندرین جهان کافران بودند.
قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ ایشان را گوید اللَّه که: در روید در گروهانى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ که پیش از شما بودند از پرى و آدمى در آتش کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ هر گه در رود گروهى در آتش لَعَنَتْ أُخْتَها لعنت کنند بر هام فعلان و هام راهان خود که در آتش باشند حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً تا آن گه که با هم آیند و فراهم رسند در آتش قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ پسینان پیشینان را گویند فرا خداى عز و جل: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا خداوند ما اینان ایشاناند که ما را بىراه کردند فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ ایشان را عذاب دو چندان کن که ما را قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ جواب دهند ایشان را که هر یکى را هم چندان که چشید هست، و هر یکى را چندان که دیگر راهست هست وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸) لکن این نمىدانید.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ و پیشینان گویند پسینان را: فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نه شما را بر ما افزونى است فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹) عذاب مىچشید بآنچه میکردید.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که دروغ شمردند سخنان ما وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و گردن کشیدند از نیوشیدن آن لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ درهاى آسمان ایشان را باز نگشایند وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ و در بهشت نشوند حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ تا آن گه که شتر در سوراخ سوزن درگذرد وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ و چنین پاداش کنیم مجرمان را.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ ایشان را از دوزخ تابوتهاى آتشین است بجاى بستر وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ و از بالاى ایشان طبقها از آتش وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ و پاداش ستمکاران بر خویشتن، چنین کنیم.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ الایة خداوند زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جلّ جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانى خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و نیکو پرستیدن خود و نیکو زیستن با خلق ایشان را تلقین کرد، و بشناخت اسباب رضاء خود گرامى کرد. و این آیت از جوامع الکلم است که مصطفى (ص) گفته: «بعثت بجوامع الکلم، و اختصر لى العلم اختصارا».
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.