عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۸
وصف تو که سرگشتهٔ او هر فلکی است
نه لایق سوز دل هر بی نمکی است
در جنب تو هر دو کون کی سنجد هیچ
کانجا که توئی دو کون و یک ذرّه یکی است
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۹
بر وصف تو دستِ عقل دانانرسد
و ادراکِ ضمیرِ جان بینا نرسد
عرشی که دو کون پرتوِ عَظْمَتِ اوست
موری چه عجب اگر بدانجا نرسد
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۵
هم گوهر بحر لطف بیپایانی
هم گنج طلسم پردهٔ دوجْهانی
بس پیدایی از آنکه بس پنهانی
بیرونِ جهانی و درونِ جانی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۶
نه عقل به کُنْهِ لایزال تو رسد
نه فکر به غایت جمال تو رسد
در کُنْهِ کمالت نرسد هیچ کسی
کوغیر تو کس تا به کمال تو رسد
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۷
نه عقل، بدان حضرت جاوید رسد
نه جان به سراچهٔ جلال تو رسد
گر میجنبد سایه و گر اِستادست
ممکن نبود که درجمال تو رسد
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۳
ای پیش تو صد هزار جان یک سرِ‌موی
در قرب تو هفت آسمان یک سرِ موی
چون یک سرِ موی از دو جهان نیست پدید
جز تو نبود در دو جهان یک سرِ موی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۲۶
گردون زتو، بی سر و بنی بیش نبود
وین هر دو جهان، از تو،‌تنی بیش نبود
گفتند بسی از تو بزرگان جهان
اما همه بیشک سخنی بیش نبود
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۰
در مُلکتِ تو نیست دویی، ای همه تو
ملک تو یکی است معنوی،‌ای همه تو
در سِرُّ السِّرِ جان ما میدانی
کان کُنْه که جان راست تویی، ای همه تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۱
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو
اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو
زین سِرّ که در نهاد ما میگردد
کس نیست خبردار،‌تو میدانی تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۲
ذاتت ز ازل تا به ابد قائم بس
بیرون زتو جاهلند، تو عالم بس
گر دستِ طلب به حضرتت مینرسد
از حضرتِ تو تعجیم دایم بس
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۸
اسرار تو در حروف نتواند بود
و اعداد تو در اُلوف نتواند بود
جاوید همی هیچ کسی را هرگز
برحکمت تو وقوف نتواند بود
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۳۹
ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری
وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری
از گل، گل نازنین تو بیرون آری
وز کوه و کمر، نگین، تو بیرون آری
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۰
عالم که پر از حکمتِ تو میبینم
یک دایره پر نعمتِ تو میبینم
بر یکْ یک ذرّه وقف کرده همه عمر
دریا دریا قدرتِ تو میبینم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۱
ای رحمت و جودِ بینهایت از تو
در هر جزوی هزار آیت از تو
گر جملهٔ آفاق، ضلالت گیرد
ممکن نبود به جز هدایت از تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۲
ای شمّهٔ لطف تو بهشت افروزی
دوزخ ز تف آتش قهرت سوزی
گرنامهٔ دردِ تو فرو باید خواند
پنجاه هزار ساله دارم روزی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۵
ای آن که به حکم، ملک میرانی تو
وز دل، خطِ نانوشته، میخوانی تو
گر باتو نگویم که چگویم در دل
نا گفته وناشنیده میدانی تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۴۶
جان حمد تو از میانِ جان میگوید
مستغرق تو هر دو جهان میگوید
گر شکرِ تو این زبان نمیداند گفت
یک یک مویم به صد زبان میگوید
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۳
ای خلق دو کون ذکر گویندهٔ تو
ای جملهٔ کاینات پویندهٔ تو
هرچند به کوشش نتوان در تو رسید
تو با همهای و همه جویندهٔ تو
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۴
ای آن که چنانکه مصلحت میدانی
کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی
رزّاق و نگاهدار هر حیوانی
سازندهٔ کار خلق سرگردانی
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۵
چون ذُلِّ من از من است و چون عزّ از تو
عزْ چون طلبد این دل عاجز از تو
چون هر چه که داری تو سرش پیدا نیست
قانع نشوم به هیچ هرگز از تو