عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بزرگ است و بزرگوار، خداوند مهربان، نیکو نام، رهىدار، آفریننده جهانیان، و دارنده همگان. پاک و بىعیب در نام و نشان. پاک از زاده و خود نزائیده، پاک از انباز و یارى دهنده، پاک از جفت و هم ماننده. خلق که آفرید، جفت آفرید قرین یکدیگر، نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته، و شکل در شکل بسته، و جنس با جنس آرمیده، چنان که گفت: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها. خداست که یکتاست، و در صفات بىهمتاست، و از عیبها جداست. آفریننده و دارنده و پروراننده. چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید، از یک قطره آب مهین صد هزار لطائف و عجائب بیرون آرد. اوّل خاکى، آن گه آبى، آن گه علقهاى، پس مضغهاى، پس استخوانى و پوستى، پس جانورى. چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فى ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکى دماغ، یکى جگر، یکى دل. از دماغ جویهاى اعصاب بر همه تن گشاده، تا قدرت حسّ و حرکت در وى میرود. از جگر رگها آرمیده، بر همه تن گشاده، تا غذا در وى میرود.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ علماء دین و ائمّة شرع متفقاند که در قرآن آیتى نیست مکارم الاخلاق را جامعتر ازین آیت. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «یا جبرئیل! ما هذا»؟ قال: لا ادرى حتى اسأل. فذهب ثمّ رجع، فقال: یا محمّد! انّ ربّک یأمرک ان تصل من قطعک، و تعطى من حرمک، و تعفو عمّن ظلمک.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ بنام خداوند، الرَّحْمنِ فراخ بخشایش، الرَّحِیمِ مهربان.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ سیاق و مساق این آیت بیان شرف مصطفى ص است و اجلال قدر او و اظهار عزّ وى. میگوید اى مهتر خافقین و اى سید ثقلین، تا تو در اصلاب ایشان بودى، اسلاف ایشان را عذاب نکردیم و امروز که در میان ایشانى، عذاب از ایشان برداشتهایم، و فردا که از میان ایشان بشوى و خادمان و چاکران تو در میان ایشان باشند و استغفار کنند عذاب نکنیم، تا جهانیان عزّ و جاه و حرمت و پایگاه تو بر درگاه ما بشناسند و بدانند که تویى بر ما بنده عزیز، اذا کان کون الرسول ص فى الکفار یمنع العذاب عنهم فیکون المعرفة فى القلوب اولى ان یدفع العذاب عنهم. آن روز که مصطفى ص را خبر دادند که رفتن بسراى آخرت نزدیک است و مرکب بشریت وى را بحضرت الهیت نقل فرمودند. عزرائیل حاضر بود، رسول خدا وى را گفت: جبرئیل را کجا ماندى، گفت: بآسمان نخستین مقدسان ملاء اعلى او را تعزیت میدهند، عزرائیل بحرمت بایستاد تا خود چه فرماید، جبرئیل در آمد، سید گفت: یا جبرئیل ما حال امتى؟ حال امت من چیست، و کار ایشان گوى بچه رسید، جبرئیل گفت: یا سید چه دل مشغول دارى و چه اندیشهبرى، نه حق میگوید، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، گفت: یا جبرئیل چون من از میان ایشان بیرون شوم گوى حال ایشان چون بود؟ جبرئیل بحضرت عزت باز رفت و آخر آیت آورد، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ، یا سید! ملک جل جلاله میگوید: که تا استغفار کنند در زینهاراند از عذاب، گفت: یا جبرئیل ازان میترسم که اگر در استغفار تقصیر کنند؟ جبرئیل بحضرت عزت باز رفت و باز آمد و گفت: ملک تعالى و تقدس ترا سلام میکند و میگوید، هر که پیش از مرگ بیک سال عذر خواهد عذرش بپذیرم که من پذیرنده عذر خواهانم، نیوشنده آواز سائلانم، پوشنده عیب عیبیانم. سید گفت: یا جبرئیل یک سال در عمر امت من بسیار بود مسامحتى بخواه، جبرئیل رفت و باز آمد گفت، میگوید: عز جلاله که یک سال با یک ماه آوردم، اگر یک ماه پیش از مرک توبه کنند بپذیرم، گفت: یا جبرئیل نیز خواهم که یک ماه بسیار است، جبرئیل آمد و یک ماه با یک هفته آورد و یک هفته با یک ساعت آورد، پس جبرئیل گفت: یا سید، ملک مىگوید: جل جلاله در آن ساعت که جان بنده بغرغره رسد اگر توبه کند بپذیرم و گناهش درگذارم، سید گفت: یا جبرئیل ازان میترسم که آن ساعت که هول مطلع تلخى جان کندن گرد وى در آید زبانش کار نکند و عذر نتواند خواست.
جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الندم توبة، چون پشیمانى در دلش آمد بپذیرم اگر چه زبان کار نکند، گفت: یا جبرئیل آن بیچاره درمانده در آن سکرات مرگ، بعید نباشد اگر پشیمانى نیز فراموش کند و با آن نپردازد، جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الرب یقرئک السلام و یقول ان لم یکن هذا کله فاین رحمتى و این شفاعتک؟ اى مهتر عالم و سید ولد آدم اگر این همه نبودى رحمت من و شفاعت تو چه بودى، آن مهتر صلوات اللَّه و سلامه علیه با آنکه مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، گنج فضل و خزینه رحمت بود، هر چه او را بایست، از براى امت بایست، و هر شربتى که بقهر نوش کرد از بهر غم و تیمار امت کرد، و هر بلائى که کشید از بهر آسایش امت کشید، ازین جهان که رفت در غم امت رفت و فردا که سر از خاک دولت بر آرد در غم و تیمار امت بر آرد، میگوید و احشرنى فى زمرة المساکین
با یاد تو زیر خاک در خواهم شد
با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد
و از حضرت ذو الجلال بنعت منّت این نواخت و اعزاز روان که یا سید، ما عیسى مریم را بآسمان بردیم، تا هیچ کس ازان صنم پرستان موکب دولت او در نیابند، و روضه موسى کلیم در زمین پنهان کردیم تا جهودان روى زینهار نبینند، اما شخص عزیز تو و نهاد کریم تو بخاک مدینه فرو آوردیم و بآسمان نبردیم تا امت تو تا قیامت از عذاب گور ایمن شوند که ما در قرآن مجید خبر چنان دادیم که وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، یا محمد ما مدینه را سراپرده امن امت تو ساختیم، هر که بزیارت تو آید در پرده عنایت تو آمد، و هر که درین خاک فرو شد در حمایت رحمت تو آمد، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، الخبیث ما حکم الشرع بقبحه و فساده، و الطیب ما شهد العلم بحسنه و صلاحه، و قیل: الخبیث عمل الکافر یصوّر له و یعذب بالقائه علیه، و الطیب عمل المؤمن فیصوّر له فى صورة جهله فیحمل المؤمن علیه، و قیل: الخبیث ما لم یخرج منها حقوق اللَّه، و الطیب ما اخرج منها الحقوق، و قیل: الخبیث ما یأخذه المرء ینفقه لحظ نفسه و الطیب ما ینفقه بامر ربه.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ... الایه، درین آیت اظهار کرم خویش میکند جل جلاله، و مهربانى خود به بندگان مىنماید، بنده را بر ناسزاى بیند و بعقوبت مىنشتابد، از بنده کفر مىشنود و نعمت از وى باز نگیرد، و توبه و عفو بر وى عرضه میکند و اگر باز آید مغفرت وعده میدهد، إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، در خبر است که مردى کافر از این متمردى و طاغیى تیغ انکار کشیده از در مسجد مصطفى درآمد گفت: «ما على وجه الارض احد ابغض الىّ منک» بر روى زمین هیچکس را دشمنتر ازین محمد که دعوى پیغامبرى میکند ندارم. سید چون چهره او بدید، دریاى رحمت در صدر مطهر او بموج آمد، کمند دعوت درانداخت، مرد هنوز روى گرفتارى ندیده بود، گفت: بلات و عزى که ایمان نیارم تا این تیغ که در دست دارم بتو ایمان آرد، پیش سید فرو نهاد نگاه کرد، تیغ را دید که در خود مىجنبید و بزبانى فصیح میگفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه» آن مرد سرکش حال بر وى بگشت، کمین عنایت برو گشادند، اسیر کمند توفیق گشت، کلمه شهادت بگفت، سید مهر اسلام بر دل وى نهاد، عشق محمدى از درون دل وى سر بر زد گفت: ما على وجه الارض احد احب الى منک چون در آمدم بر روى زمین کس را از تو دشمنتر نداشتم اکنون که میروم بر روى زمین کس را از تو دوستتر ندارم. آن مرد کافروار در آمد با دلى تاریک و نشان کفر، پس بازگشت همان ساعت دوست با دلى روشن، و رقم دوستى اینست که خدا میگوید عز جلاله: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. اشارت است از درگاه عزت از نعت کرم که بندگان و رهیگان من، اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید! باز آئید، بهیچ درگاهى گناه نیامرزند مگر اینجا، باز گردید چون میدانید که جز من مجیب ندارید، مرا خوانید، از نامهربانان بمهربانان آیید، از درد نومیدى بامید پیوندید، هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، چرا نیائید؟ از گناه آمرزیدن و معیوب پذیرفتن برین درگاه عار نیست! بشتابید! بنده من، گر قصد درست کنى ترا بر سر را هم، گر از من آمرزش خواهى از اندیشه دل تو آگاهم، در دنیا و آخرت چون من ترا آمرزگارم، تو بگو بدل اینک باز آمدم، با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى برین خسته نهى؟! ثم قال تعالى: إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ اى ان عادوا الى التفضّل ابحنا لهم حسن التفضل و ان جنحوا للاعتذار لبسنا علیهم لباس الاغتفار.
اناس اعرضوا عنّا بلا جرم و لا معنى فان کانوا لنا کنّا و ان عادوا لنا عدنا
أساؤا ظنّهم فینا فهل لا احسنوا الظنّا
و ان کانوا قد استغنوا فانّا عنهم اغنى
جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الندم توبة، چون پشیمانى در دلش آمد بپذیرم اگر چه زبان کار نکند، گفت: یا جبرئیل آن بیچاره درمانده در آن سکرات مرگ، بعید نباشد اگر پشیمانى نیز فراموش کند و با آن نپردازد، جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الرب یقرئک السلام و یقول ان لم یکن هذا کله فاین رحمتى و این شفاعتک؟ اى مهتر عالم و سید ولد آدم اگر این همه نبودى رحمت من و شفاعت تو چه بودى، آن مهتر صلوات اللَّه و سلامه علیه با آنکه مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، گنج فضل و خزینه رحمت بود، هر چه او را بایست، از براى امت بایست، و هر شربتى که بقهر نوش کرد از بهر غم و تیمار امت کرد، و هر بلائى که کشید از بهر آسایش امت کشید، ازین جهان که رفت در غم امت رفت و فردا که سر از خاک دولت بر آرد در غم و تیمار امت بر آرد، میگوید و احشرنى فى زمرة المساکین
با یاد تو زیر خاک در خواهم شد
با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد
و از حضرت ذو الجلال بنعت منّت این نواخت و اعزاز روان که یا سید، ما عیسى مریم را بآسمان بردیم، تا هیچ کس ازان صنم پرستان موکب دولت او در نیابند، و روضه موسى کلیم در زمین پنهان کردیم تا جهودان روى زینهار نبینند، اما شخص عزیز تو و نهاد کریم تو بخاک مدینه فرو آوردیم و بآسمان نبردیم تا امت تو تا قیامت از عذاب گور ایمن شوند که ما در قرآن مجید خبر چنان دادیم که وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، یا محمد ما مدینه را سراپرده امن امت تو ساختیم، هر که بزیارت تو آید در پرده عنایت تو آمد، و هر که درین خاک فرو شد در حمایت رحمت تو آمد، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، الخبیث ما حکم الشرع بقبحه و فساده، و الطیب ما شهد العلم بحسنه و صلاحه، و قیل: الخبیث عمل الکافر یصوّر له و یعذب بالقائه علیه، و الطیب عمل المؤمن فیصوّر له فى صورة جهله فیحمل المؤمن علیه، و قیل: الخبیث ما لم یخرج منها حقوق اللَّه، و الطیب ما اخرج منها الحقوق، و قیل: الخبیث ما یأخذه المرء ینفقه لحظ نفسه و الطیب ما ینفقه بامر ربه.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ... الایه، درین آیت اظهار کرم خویش میکند جل جلاله، و مهربانى خود به بندگان مىنماید، بنده را بر ناسزاى بیند و بعقوبت مىنشتابد، از بنده کفر مىشنود و نعمت از وى باز نگیرد، و توبه و عفو بر وى عرضه میکند و اگر باز آید مغفرت وعده میدهد، إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، در خبر است که مردى کافر از این متمردى و طاغیى تیغ انکار کشیده از در مسجد مصطفى درآمد گفت: «ما على وجه الارض احد ابغض الىّ منک» بر روى زمین هیچکس را دشمنتر ازین محمد که دعوى پیغامبرى میکند ندارم. سید چون چهره او بدید، دریاى رحمت در صدر مطهر او بموج آمد، کمند دعوت درانداخت، مرد هنوز روى گرفتارى ندیده بود، گفت: بلات و عزى که ایمان نیارم تا این تیغ که در دست دارم بتو ایمان آرد، پیش سید فرو نهاد نگاه کرد، تیغ را دید که در خود مىجنبید و بزبانى فصیح میگفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه» آن مرد سرکش حال بر وى بگشت، کمین عنایت برو گشادند، اسیر کمند توفیق گشت، کلمه شهادت بگفت، سید مهر اسلام بر دل وى نهاد، عشق محمدى از درون دل وى سر بر زد گفت: ما على وجه الارض احد احب الى منک چون در آمدم بر روى زمین کس را از تو دشمنتر نداشتم اکنون که میروم بر روى زمین کس را از تو دوستتر ندارم. آن مرد کافروار در آمد با دلى تاریک و نشان کفر، پس بازگشت همان ساعت دوست با دلى روشن، و رقم دوستى اینست که خدا میگوید عز جلاله: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. اشارت است از درگاه عزت از نعت کرم که بندگان و رهیگان من، اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید! باز آئید، بهیچ درگاهى گناه نیامرزند مگر اینجا، باز گردید چون میدانید که جز من مجیب ندارید، مرا خوانید، از نامهربانان بمهربانان آیید، از درد نومیدى بامید پیوندید، هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، چرا نیائید؟ از گناه آمرزیدن و معیوب پذیرفتن برین درگاه عار نیست! بشتابید! بنده من، گر قصد درست کنى ترا بر سر را هم، گر از من آمرزش خواهى از اندیشه دل تو آگاهم، در دنیا و آخرت چون من ترا آمرزگارم، تو بگو بدل اینک باز آمدم، با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى برین خسته نهى؟! ثم قال تعالى: إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ اى ان عادوا الى التفضّل ابحنا لهم حسن التفضل و ان جنحوا للاعتذار لبسنا علیهم لباس الاغتفار.
اناس اعرضوا عنّا بلا جرم و لا معنى فان کانوا لنا کنّا و ان عادوا لنا عدنا
أساؤا ظنّهم فینا فهل لا احسنوا الظنّا
و ان کانوا قد استغنوا فانّا عنهم اغنى
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ بدانید که هر چه از دشمن یابید، فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ خداى را است پنج یک آن، وَ لِلرَّسُولِ و رسول را، وَ لِذِی الْقُرْبى و حق خویشان، وَ الْیَتامى و نارسیدگان پدر مردگان، وَ الْمَساکِینِ و درویشان، وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان، إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ اگر ایمان آوردید بخداى، وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا و از آنچه فرو فرستادیم بر بنده خویش، یَوْمَ الْفُرْقانِ روز که جدایى پیدا شد، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز بود که دو گروه روى بر روى آوردند، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۴۱) و خداى بر همه چیز تواناست.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا آن گه که شما بگوشه نزدیکتر بودید از وادى، وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى و ایشان دورتر بگوشه از آن، وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ و دشمنان شما فروتر از شما، وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ و اگر شما آن کار سگالیده بودید با هم، لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ در وعده نهادن ناهموار سخن بودید، وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا لکن خواست خداى بر گزارد کارى که درخواست وى کردنى بود، لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ، تا هر که تباه شود و گمراه ماند از کارى روشن تباه ماند، حجت بر وى درواخ گشته و پیغام بوى رسیده، وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ و هر که زنده ماند نه پندار و گمان، وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (۴۲) و خداى شنوائیست دانا.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا بتو مینمود خداى ایشان را در خواب تو اندکى، وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً و اگر ایشان را بشما فراوان نمودید، لَفَشِلْتُمْ شما بد دل شدید، وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و در جنگ ایشان با یکدیگر ناراست و مختلف بودید، وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ لکن خدا کارى خواست ببرد و بگزارد و مؤمنانرا ازان سلامت داد، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. (۴۳) که خداى دانا است بهرچه در دلها است.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ و ایشان را بشما مینمود، إِذِ الْتَقَیْتُمْ آن گه که هام دیدار گشتید، فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا در دیدار چشمهاى شما اندک نمود، وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و شما را اندک نمود در دیدار چشم ایشان، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً آن را کرد تا خدا بر گزارد کارى، کانَ مَفْعُولًا که درخواست وى کردنى بود، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ. (۴۴) و کارها با خدا میگردد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً هنگامى که هام دیدار شید با لشکر، فَاثْبُتُوا بر جاى بایستید، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً و خداى را یاد کنید فراوان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (۴۵) تا مگر پیروز آیید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را، وَ لا تَنازَعُوا با یکدیگر ناراست مباشید، فَتَفْشَلُوا بد دل شوید، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ و دولت شما و سنگ شما در چشم دشمن نشود، وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۴۶) و شکیبایى کنید که خدا بیارى دادن با شکیبایان است.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و چون ایشان مباشید که از دیار مکه بیرون آمدند، بَطَراً با طغیان نعمت، وَ رِئاءَ النَّاسِ و خویشتن بمردى فرادید مردمان دادن، وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مؤمنانرا از دین خدا بر میگردانند، وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. (۴۷) و خداى با آنچه میکردند داناست.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست بر ایشان آن آمدن ایشان بآنجا، وَ قالَ و گفت، لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ مترسید که امروز کس با شما نتاود از مردمان، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ و من شما را زینهار دادم، فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ چون هم دیدار گشتند دو سپاه، نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ به پس باز گشت، وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ و گفت من از شما بیزارم، إِنِّی أَرى ما لا تَرَوْنَ من آن مىبینم که شما نمىبینید، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ من از خداى میترسم، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴۸) و خداى سخت عقوبت است.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ منافقان در مدینه میگفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ محمد را و یاران وى را دین ایشان ایشان را بفریفت، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت بخدا باز کند، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۴۹) خداى تواناییست دانا.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا آن گه که شما بگوشه نزدیکتر بودید از وادى، وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى و ایشان دورتر بگوشه از آن، وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ و دشمنان شما فروتر از شما، وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ و اگر شما آن کار سگالیده بودید با هم، لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ در وعده نهادن ناهموار سخن بودید، وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا لکن خواست خداى بر گزارد کارى که درخواست وى کردنى بود، لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ، تا هر که تباه شود و گمراه ماند از کارى روشن تباه ماند، حجت بر وى درواخ گشته و پیغام بوى رسیده، وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ و هر که زنده ماند نه پندار و گمان، وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (۴۲) و خداى شنوائیست دانا.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا بتو مینمود خداى ایشان را در خواب تو اندکى، وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً و اگر ایشان را بشما فراوان نمودید، لَفَشِلْتُمْ شما بد دل شدید، وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و در جنگ ایشان با یکدیگر ناراست و مختلف بودید، وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ لکن خدا کارى خواست ببرد و بگزارد و مؤمنانرا ازان سلامت داد، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. (۴۳) که خداى دانا است بهرچه در دلها است.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ و ایشان را بشما مینمود، إِذِ الْتَقَیْتُمْ آن گه که هام دیدار گشتید، فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا در دیدار چشمهاى شما اندک نمود، وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و شما را اندک نمود در دیدار چشم ایشان، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً آن را کرد تا خدا بر گزارد کارى، کانَ مَفْعُولًا که درخواست وى کردنى بود، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ. (۴۴) و کارها با خدا میگردد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً هنگامى که هام دیدار شید با لشکر، فَاثْبُتُوا بر جاى بایستید، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً و خداى را یاد کنید فراوان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (۴۵) تا مگر پیروز آیید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را، وَ لا تَنازَعُوا با یکدیگر ناراست مباشید، فَتَفْشَلُوا بد دل شوید، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ و دولت شما و سنگ شما در چشم دشمن نشود، وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۴۶) و شکیبایى کنید که خدا بیارى دادن با شکیبایان است.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و چون ایشان مباشید که از دیار مکه بیرون آمدند، بَطَراً با طغیان نعمت، وَ رِئاءَ النَّاسِ و خویشتن بمردى فرادید مردمان دادن، وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مؤمنانرا از دین خدا بر میگردانند، وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. (۴۷) و خداى با آنچه میکردند داناست.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست بر ایشان آن آمدن ایشان بآنجا، وَ قالَ و گفت، لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ مترسید که امروز کس با شما نتاود از مردمان، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ و من شما را زینهار دادم، فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ چون هم دیدار گشتند دو سپاه، نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ به پس باز گشت، وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ و گفت من از شما بیزارم، إِنِّی أَرى ما لا تَرَوْنَ من آن مىبینم که شما نمىبینید، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ من از خداى میترسم، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴۸) و خداى سخت عقوبت است.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ منافقان در مدینه میگفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ محمد را و یاران وى را دین ایشان ایشان را بفریفت، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت بخدا باز کند، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۴۹) خداى تواناییست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الایة، غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد، و گفتهاند جهاد دو قسم است: جهاد ظاهر، و جهاد باطن، جهاد ظاهر با کافر است به تیغ، و جهاد باطن با نفس است بقهر.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا و اگر تو دیدید آن گه که میرانند کافران را، الْمَلائِکَةُ فریشتگان، یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ میزدند ایشان را بر رویها و پشتها، وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. (۵۰) میچشید عذاب آتش.
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ این بآنست که دست شما پیش فرا فرستاد شما وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ. (۵۱) و خداى ستمکار نیست بندگان را.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ بمشرکان قریش همان بود که بآل فرعون بود وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ کافر شدند به پیغامهاى خداوند و نشانهاى او، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا فرا گرفت خداى ایشان را بگناه ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ که خداى سختگیر است شَدِیدُ الْعِقابِ. (۵۲) سخت سرانجام نمودن ایشان را.
ذلِکَ این بآنست، بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً که خداى نبود آن را که بگرداند و تغییر کند، نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ نیکویى را و نعمتى را که بآن نیکویى کرد بر قومى، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ تا آن گه که ایشان آن را تغییر کردند و بگردانیدند بخویشتن خویش، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۵۳) و خداى شنوایى است دانا.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ هم چنان راست که آل فرعون را رفت وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ دروغ زن گرفتند پیغامها و نشانهاى خداوند خویش، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ تا هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ. (۵۴) و همه که بودند ستمکاران بودند بر خویشتن.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ بترین همه جنبندگان بنزدیک خدا، الَّذِینَ کَفَرُوا ایشانند که کافر شدند بیکتایى خداوند خویش، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. (۵۵) بنمى گروند
الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ایشان که پیمان بستى با ایشان. ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ آن گه پیمان خود مىشکنند در هر بارى، وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ. (۵۶) و از غدر نمىپرهیزند، فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ هر گه که ایشان را دریابى و بر ایشان دستیابى فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ نکالى کن بر ایشان که هر که از پس ایشان در فراز رسد حذر کند و برمد، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۵۷) تا مگر بپذیرند.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً اگر ترسى از قومى که عهد شکنند فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ اگاهى افکن بایشان عَلى سَواءٍ تا ایشان و تو یکسان باشید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ. (۵۸) که خداى کژان را و کژ پیمانان را دوست ندارد.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا و مپندار که کافران از پیش شدند إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (۵۹). که ایشان خداى را در خود عاجز نیارند
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ و میسازید ایشان را مَا اسْتَطَعْتُمْ هر چه توانید، مِنْ قُوَّةٍ از تیر انداختن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ و از این اسبان ساخته و بر آخر بسته در تغرها، تُرْهِبُونَ بِهِ تا مىترسانید بآن، عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ دشمن خداى را و دشمن خویش را، وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ و کسانى را که فرود از ایشاناند، لا تَعْلَمُونَهُمُ که ایشان را ندانید، اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ داند ایشان را خداى، وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر چه نفقه کنید از چیزى از بهر خدا، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ گزارده آید بشما پاداش آن، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ. (۶۰) و از شما چیزى کاسته نیاید.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ و اگر بصلح گرایند دشمنان و صلح جویند، فَاجْنَحْ لَها بآن گراى و صلح جوى، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. (۶۱) که او شنوائیست دانا.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ و اگر خواهند که بفریبند ترا، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ پسنده تو است خداى ترا پسنده، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ او است که ترا نیروى داد بیارى خود، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. (۶۲)
و مؤمنان، وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ و مؤمنانرا و یاران ترا هم دل کرد و نزدیکى داد دلهاى ایشان را با یکدیگر، لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اگر نفقه کردى تو هر چه در زمین است، ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ایشان را هم دل نکردید و در دلهاشان الفت ننهادید، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لکن خداى میان ایشان الفت نهاد، إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۳) که او تواناییست دانا.
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ این بآنست که دست شما پیش فرا فرستاد شما وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ. (۵۱) و خداى ستمکار نیست بندگان را.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ بمشرکان قریش همان بود که بآل فرعون بود وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ کافر شدند به پیغامهاى خداوند و نشانهاى او، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا فرا گرفت خداى ایشان را بگناه ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ که خداى سختگیر است شَدِیدُ الْعِقابِ. (۵۲) سخت سرانجام نمودن ایشان را.
ذلِکَ این بآنست، بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً که خداى نبود آن را که بگرداند و تغییر کند، نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ نیکویى را و نعمتى را که بآن نیکویى کرد بر قومى، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ تا آن گه که ایشان آن را تغییر کردند و بگردانیدند بخویشتن خویش، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۵۳) و خداى شنوایى است دانا.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ هم چنان راست که آل فرعون را رفت وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ دروغ زن گرفتند پیغامها و نشانهاى خداوند خویش، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ تا هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ. (۵۴) و همه که بودند ستمکاران بودند بر خویشتن.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ بترین همه جنبندگان بنزدیک خدا، الَّذِینَ کَفَرُوا ایشانند که کافر شدند بیکتایى خداوند خویش، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. (۵۵) بنمى گروند
الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ایشان که پیمان بستى با ایشان. ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ آن گه پیمان خود مىشکنند در هر بارى، وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ. (۵۶) و از غدر نمىپرهیزند، فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ هر گه که ایشان را دریابى و بر ایشان دستیابى فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ نکالى کن بر ایشان که هر که از پس ایشان در فراز رسد حذر کند و برمد، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۵۷) تا مگر بپذیرند.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً اگر ترسى از قومى که عهد شکنند فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ اگاهى افکن بایشان عَلى سَواءٍ تا ایشان و تو یکسان باشید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ. (۵۸) که خداى کژان را و کژ پیمانان را دوست ندارد.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا و مپندار که کافران از پیش شدند إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (۵۹). که ایشان خداى را در خود عاجز نیارند
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ و میسازید ایشان را مَا اسْتَطَعْتُمْ هر چه توانید، مِنْ قُوَّةٍ از تیر انداختن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ و از این اسبان ساخته و بر آخر بسته در تغرها، تُرْهِبُونَ بِهِ تا مىترسانید بآن، عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ دشمن خداى را و دشمن خویش را، وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ و کسانى را که فرود از ایشاناند، لا تَعْلَمُونَهُمُ که ایشان را ندانید، اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ داند ایشان را خداى، وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر چه نفقه کنید از چیزى از بهر خدا، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ گزارده آید بشما پاداش آن، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ. (۶۰) و از شما چیزى کاسته نیاید.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ و اگر بصلح گرایند دشمنان و صلح جویند، فَاجْنَحْ لَها بآن گراى و صلح جوى، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. (۶۱) که او شنوائیست دانا.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ و اگر خواهند که بفریبند ترا، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ پسنده تو است خداى ترا پسنده، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ او است که ترا نیروى داد بیارى خود، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. (۶۲)
و مؤمنان، وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ و مؤمنانرا و یاران ترا هم دل کرد و نزدیکى داد دلهاى ایشان را با یکدیگر، لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اگر نفقه کردى تو هر چه در زمین است، ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ایشان را هم دل نکردید و در دلهاشان الفت ننهادید، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لکن خداى میان ایشان الفت نهاد، إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۳) که او تواناییست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ اى پیغامبر بسنده است ترا خداى، وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. (۶۴) و ایشان که پى برانند بتو از گرویدگان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ گرم کن و بر انگیز گروندگان را بر کشتن کردن، إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ اگر از شما بیست تن بود شکیبایان، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز بشکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ و اگر از شما صد تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا باز شکنند هزار تن را از کافران، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۶۵) این بآنست که ایشان و حقّ از باطل باز نشناسند.
الْآنَ اکنون، خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ سبک کرد خدا بار از شما، وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً و بدانست و بدید که در شما سستى و بیچارگى است، فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ و اگر از شما صد تن بود شکیبا، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز شکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ و اگر از شما هزار تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ باز شکنند دو هزار تن را، بِإِذْنِ اللَّهِ بیارى خدا و دستورى وى و فرمان وى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ. (۶۶) و خدا بیارى با شکیبایان است.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى هرگز نبود پیغامبرى که وى را اسیران در دست آمد، حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تا پیش از این خوناب او را افکند در زمین، تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا عرض این جهان میخواهید و آنچه از آن فرا دست آید، وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و خدا شما را آخرت مىپسندد، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۷) و خدا تواناییست دانا.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ اگر نه حکم خدا بودى، سَبَقَ حکمى که رفت، لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ بشما رسید بآنچه ستدید از فداها، عَذابٌ عَظِیمٌ. (۶۸) عذابى بزرگ.
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ اکنون پس میخورید از آنچه غنیمت ستدید، حَلالًا طَیِّباً حلالى گشاده پاک، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و مىپرهیزید از خشم خداى و عذاب او، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۶۹) و میدانید که خدا آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى گوى آن کس را که در دست شمااند از اسیران، إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً اگر خداى از دلهاى شما ایمان و راستى داند، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ شما را به از آن دهد که از شما ستدند، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۷۰) و خدا آمرزگار است مهربان.
وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ و اگر پس خواهند که با تو کژ روند، فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ اوّل هم چنین بودند، با خدا کژ رفتند، فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ خدا ایشان را در دست تو داد و ترا بر ایشان پیروزى داد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۷۱) و خدا دانائیست راستدان.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، وَ هاجَرُوا و ایشان که از جاى خویش و کسان خویش ببریدند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و باز کوشیدند، بتن خویش و مال خویش از بهر خداى، وَ الَّذِینَ آوَوْا و ایشان که رسول خداى را و مؤمنانرا با خان و مانهاى خود آوردند، وَ نَصَرُوا و یارى دادند ایشان را، أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را اولیاء و دوستاناند، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ لَمْ یُهاجِرُوا و از خان و مان و کسان خود نبریدند و بر رسول نیامدند، ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ شما که مؤمناناید مهاجراناید از خویشى ایشان در هیچ چیز نهاید، حَتَّى یُهاجِرُوا تا آن گه که پس ایمان بدار الهجرة آرند، وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ و اگر از شما یارى خواهند بر مشرکان آن گرویدگان که مقیماند در دار الشرک، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ بر شما است که ایشان را یارى دهید، إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ مگر بر قومى که میان شما و میان ایشان مهادنهایست و عهدى، با ایشان غدر مکنید، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. (۷۲) و خدا بآنچه شما کنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و ایشان که کافر شدند یکدیگر را اولیاء و دوستانند، إِلَّا تَفْعَلُوهُ اگر نکنید که یارى دهید چون از شما یارى خواهند، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ فتنهاى بود در زمین و بازگشت از اسلام با کفر، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (۷۳) و تباهى بزرگ.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند و از بهر خداى با دشمن باز کوشیدند، وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا و ایشان که رسول خداى را و یاران را مأوى دادند و در همه حال ایشان را یارى کردند، أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشانند گرویدگان براستى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ. (۷۴) ایشانراست آمرزش و روزى نیکو آزاده بىرنج.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ و ایشان که بگرویدند از پس حدیبیه، وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ و هجرت کردند و جهاد کردند با شما بهم، فَأُولئِکَ مِنْکُمْ ایشان از شمااند، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ و خویشاوندان بیکدیگر ارزانىاند در میراث، فِی کِتابِ اللَّهِ در دین خداى و حکم وى، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۷۵) که خداى به همه چیز داناست.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ گرم کن و بر انگیز گروندگان را بر کشتن کردن، إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ اگر از شما بیست تن بود شکیبایان، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز بشکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ و اگر از شما صد تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا باز شکنند هزار تن را از کافران، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۶۵) این بآنست که ایشان و حقّ از باطل باز نشناسند.
الْآنَ اکنون، خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ سبک کرد خدا بار از شما، وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً و بدانست و بدید که در شما سستى و بیچارگى است، فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ و اگر از شما صد تن بود شکیبا، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز شکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ و اگر از شما هزار تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ باز شکنند دو هزار تن را، بِإِذْنِ اللَّهِ بیارى خدا و دستورى وى و فرمان وى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ. (۶۶) و خدا بیارى با شکیبایان است.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى هرگز نبود پیغامبرى که وى را اسیران در دست آمد، حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تا پیش از این خوناب او را افکند در زمین، تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا عرض این جهان میخواهید و آنچه از آن فرا دست آید، وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و خدا شما را آخرت مىپسندد، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۷) و خدا تواناییست دانا.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ اگر نه حکم خدا بودى، سَبَقَ حکمى که رفت، لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ بشما رسید بآنچه ستدید از فداها، عَذابٌ عَظِیمٌ. (۶۸) عذابى بزرگ.
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ اکنون پس میخورید از آنچه غنیمت ستدید، حَلالًا طَیِّباً حلالى گشاده پاک، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و مىپرهیزید از خشم خداى و عذاب او، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۶۹) و میدانید که خدا آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى گوى آن کس را که در دست شمااند از اسیران، إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً اگر خداى از دلهاى شما ایمان و راستى داند، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ شما را به از آن دهد که از شما ستدند، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۷۰) و خدا آمرزگار است مهربان.
وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ و اگر پس خواهند که با تو کژ روند، فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ اوّل هم چنین بودند، با خدا کژ رفتند، فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ خدا ایشان را در دست تو داد و ترا بر ایشان پیروزى داد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۷۱) و خدا دانائیست راستدان.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، وَ هاجَرُوا و ایشان که از جاى خویش و کسان خویش ببریدند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و باز کوشیدند، بتن خویش و مال خویش از بهر خداى، وَ الَّذِینَ آوَوْا و ایشان که رسول خداى را و مؤمنانرا با خان و مانهاى خود آوردند، وَ نَصَرُوا و یارى دادند ایشان را، أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را اولیاء و دوستاناند، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ لَمْ یُهاجِرُوا و از خان و مان و کسان خود نبریدند و بر رسول نیامدند، ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ شما که مؤمناناید مهاجراناید از خویشى ایشان در هیچ چیز نهاید، حَتَّى یُهاجِرُوا تا آن گه که پس ایمان بدار الهجرة آرند، وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ و اگر از شما یارى خواهند بر مشرکان آن گرویدگان که مقیماند در دار الشرک، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ بر شما است که ایشان را یارى دهید، إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ مگر بر قومى که میان شما و میان ایشان مهادنهایست و عهدى، با ایشان غدر مکنید، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. (۷۲) و خدا بآنچه شما کنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و ایشان که کافر شدند یکدیگر را اولیاء و دوستانند، إِلَّا تَفْعَلُوهُ اگر نکنید که یارى دهید چون از شما یارى خواهند، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ فتنهاى بود در زمین و بازگشت از اسلام با کفر، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (۷۳) و تباهى بزرگ.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند و از بهر خداى با دشمن باز کوشیدند، وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا و ایشان که رسول خداى را و یاران را مأوى دادند و در همه حال ایشان را یارى کردند، أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشانند گرویدگان براستى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ. (۷۴) ایشانراست آمرزش و روزى نیکو آزاده بىرنج.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ و ایشان که بگرویدند از پس حدیبیه، وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ و هجرت کردند و جهاد کردند با شما بهم، فَأُولئِکَ مِنْکُمْ ایشان از شمااند، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ و خویشاوندان بیکدیگر ارزانىاند در میراث، فِی کِتابِ اللَّهِ در دین خداى و حکم وى، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۷۵) که خداى به همه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ این بیزارى است از خدا و رسول او، إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱) بایشان که پیمان بستید با ایشان از مشرکان.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ میروید در زمین چهار ماه، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ و بدانید که شما خداى را در خود عاجز نیارید، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲) و بدانید که خداى خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است.
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ و این آگاهى در ایشان است از خدا و از رسول وى بمردمان، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز حج مهین، أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ که خداى بیزار است از مشرکان، وَ رَسُولِهِ و رسول او از ایشان بیزار، فَإِنْ تُبْتُمْ اگر باز گردید از شرک، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را، وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ و اگر برگردید، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خداى را از خویشتن یا از وى پیش شید، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند، بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳) بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزى بنکاستهاند، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً و هیچ دشمن را از آن شما، شما را یارى ندادهاند، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ؟ برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید، إِلى مُدَّتِهِمْ تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کردهاند، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۴) که خداى دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدى.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ که ماههاى حرام بگذرد، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ مشرکان را میکشید از آن گاه، حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جاى که یابید ایشان را، وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ و مىگیرید و مىپناوید، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ و ایشان را مىنشینید بهر دیدهاى و مىجوئید، فَإِنْ تابُوا اگر باز گردند از شرک خویش، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز را بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۵)
که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ و اگر کسى از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید، فَأَجِرْهُ زینهار ده وى را، حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ تا بشنود سخن خداى، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ آن گه او را بجاى بىبیمى وى رسان، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ. (۶) از بهر آنکه ایشان قومىاند که نمیدانند تا بشنوند.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ انباز گیرندگان با خداى چه عهد بود و چه زینهار، عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ بنزدیک خداى و نزدیک رسول او، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مگر ایشان که با ایشان پیمان بستهاید بنزدیک مکه روز حدیبیه، فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ تا شما را بر وفا و شرط مىپایند، فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ شما ایشان را بر زینهار مىپائید، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۷) که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ کى بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندى دارند و نه سوگند و نه زینهار، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ شما را بسخن خویش خشنود کنند، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان مىسرباز زند، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ. (۸) و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقاناند که مسلمانى را هرگز نیستند.
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا بسخنان خداى بهاى اندک میخرند ازین جهان، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ تا از راه وى بر میگردند و میگردانند، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۹) بدکار که ایشان مىکنند.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً در هیچ مؤمن نه آزرم خداى کوشند و نه زینهار و نه پیمان که نهادند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ. (۱۰) و ایشاناند که اندازه درگذارانند و پیمان شکنان.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و اگر باز گردند و نماز بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ آن گه برادران شما اند در دین، وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ و گشاده مىفرستیم و مىرسانیم سخنان خویش، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۱۱)ایشان را که بدانند.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ میروید در زمین چهار ماه، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ و بدانید که شما خداى را در خود عاجز نیارید، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲) و بدانید که خداى خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است.
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ و این آگاهى در ایشان است از خدا و از رسول وى بمردمان، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز حج مهین، أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ که خداى بیزار است از مشرکان، وَ رَسُولِهِ و رسول او از ایشان بیزار، فَإِنْ تُبْتُمْ اگر باز گردید از شرک، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را، وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ و اگر برگردید، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خداى را از خویشتن یا از وى پیش شید، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند، بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳) بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزى بنکاستهاند، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً و هیچ دشمن را از آن شما، شما را یارى ندادهاند، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ؟ برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید، إِلى مُدَّتِهِمْ تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کردهاند، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۴) که خداى دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدى.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ که ماههاى حرام بگذرد، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ مشرکان را میکشید از آن گاه، حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جاى که یابید ایشان را، وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ و مىگیرید و مىپناوید، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ و ایشان را مىنشینید بهر دیدهاى و مىجوئید، فَإِنْ تابُوا اگر باز گردند از شرک خویش، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز را بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۵)
که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ و اگر کسى از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید، فَأَجِرْهُ زینهار ده وى را، حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ تا بشنود سخن خداى، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ آن گه او را بجاى بىبیمى وى رسان، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ. (۶) از بهر آنکه ایشان قومىاند که نمیدانند تا بشنوند.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ انباز گیرندگان با خداى چه عهد بود و چه زینهار، عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ بنزدیک خداى و نزدیک رسول او، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مگر ایشان که با ایشان پیمان بستهاید بنزدیک مکه روز حدیبیه، فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ تا شما را بر وفا و شرط مىپایند، فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ شما ایشان را بر زینهار مىپائید، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۷) که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ کى بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندى دارند و نه سوگند و نه زینهار، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ شما را بسخن خویش خشنود کنند، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان مىسرباز زند، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ. (۸) و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقاناند که مسلمانى را هرگز نیستند.
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا بسخنان خداى بهاى اندک میخرند ازین جهان، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ تا از راه وى بر میگردند و میگردانند، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۹) بدکار که ایشان مىکنند.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً در هیچ مؤمن نه آزرم خداى کوشند و نه زینهار و نه پیمان که نهادند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ. (۱۰) و ایشاناند که اندازه درگذارانند و پیمان شکنان.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و اگر باز گردند و نماز بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ آن گه برادران شما اند در دین، وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ و گشاده مىفرستیم و مىرسانیم سخنان خویش، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۱۱)ایشان را که بدانند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مىزید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ از بس دروغ کنند سوگندان خویش، مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ از پس ایمان خویش، وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ و طعن کنند و عیب گویند بسته یا گشاده دین شما را، فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ کشتن کنید با پیشوایان کفر، إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ ایشان آنند که ایشان را سوگندان نیست، لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ. (۱۲) تا مگر با پس آیند.
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً کشتن نکنید با قومى، نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ که دروغ کردند سوگندان خویش، وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ و آهنگ بیرون کردن رسول کردند، وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و ایشان پیشى کردهاند در بد کرد، أَ تَخْشَوْنَهُمْ مىترسید شما از ایشان؟ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ خدا سزاوارتر است که ازو ترسید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. (۱۳) اگر گرویدگاناید.
قاتِلُوهُمْ کشتن کنید با ایشان، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ تا عذاب کند خداى ایشان را بدستهاى شما، وَ یُخْزِهِمْ و کم آرد ایشان را و خجل کند، وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ و یارى دهد شما را ور ایشان، وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ. (۱۴) و آسانى آرد دلهاى گروهى را از گرویدگان.
وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ و آن درد خشم که در دل دارند از ایشان از روزگار وابرد، وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ و توبه دهد خداى آن را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۵) و خداى دانایى است راست دان.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا مىپندارید که شما را گذارند ایدر برین که شما اید؟
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ و خداى آن نیز بندیده که ایشان که اند از شما که جهاد کنند در سبیل وى؟ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا و نه گیرند، مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ
فرود از خدا و رسول او و گرویدگان باو، وَلِیجَةً دوستى بیگانه نهانى، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (۱۶) و خداى آگاه است و دانا بآنچه شما میکنید.
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ روا نیست و سزا نیست مشرکان را، أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ که عمّار و سکان باشند مسجدهاى خداى را، شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ بر خویشتن گواهى دهان بکفر، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که آنچه کردند پیش از حج و خدمت خانه آن تباه گشت همه و باطل، وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. (۱۷) و فردا در آتشاند جاویدان.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ در مساجد او باشد و آن را سازد، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ او که ایمان دارد بخدا و بروز رستاخیز، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد، وَ آتَى الزَّکاةَ و زکاة دهد، وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ و جز خداى کس را خداى نخواند، فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (۱۸) مگر که ایشاناند که بر راه راستاند.
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ آب دادن حاج از زمزم و عمارت مسجد حرام و سدانة کعبه مىبرابر دارید؟ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ با ایشان که بخداى ایمان آوردند و بروز رستاخیز، وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کرد در سبیل خداى، لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ یکسان نیستند بنزدیک خداى عز و جلّ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۹) و خداى پیش برنده کار بیدادگران نیست.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند، وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کردند در سبیل خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش، أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ایشانند بهینه خلق و بزرگ درجهتر به نزدیک خداى، وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ. (۲۰) و ایشانند رستگاران و پیروز آمدگان.
یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ شادى میکنند ایشان را خداوند ایشان، بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ببخشایشى ازو خرد، وَ رِضْوانٍ و خشنودى، وَ جَنَّاتٍ و بهشتهایى، لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ. (۲۱) ایشان راست در آن نازى پاینده، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاوید در آن همیشه، إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ. (۲۲) که بنزدیک خداى است مزدى بزرگوار.
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً کشتن نکنید با قومى، نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ که دروغ کردند سوگندان خویش، وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ و آهنگ بیرون کردن رسول کردند، وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و ایشان پیشى کردهاند در بد کرد، أَ تَخْشَوْنَهُمْ مىترسید شما از ایشان؟ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ خدا سزاوارتر است که ازو ترسید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. (۱۳) اگر گرویدگاناید.
قاتِلُوهُمْ کشتن کنید با ایشان، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ تا عذاب کند خداى ایشان را بدستهاى شما، وَ یُخْزِهِمْ و کم آرد ایشان را و خجل کند، وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ و یارى دهد شما را ور ایشان، وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ. (۱۴) و آسانى آرد دلهاى گروهى را از گرویدگان.
وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ و آن درد خشم که در دل دارند از ایشان از روزگار وابرد، وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ و توبه دهد خداى آن را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۵) و خداى دانایى است راست دان.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا مىپندارید که شما را گذارند ایدر برین که شما اید؟
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ و خداى آن نیز بندیده که ایشان که اند از شما که جهاد کنند در سبیل وى؟ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا و نه گیرند، مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ
فرود از خدا و رسول او و گرویدگان باو، وَلِیجَةً دوستى بیگانه نهانى، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (۱۶) و خداى آگاه است و دانا بآنچه شما میکنید.
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ روا نیست و سزا نیست مشرکان را، أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ که عمّار و سکان باشند مسجدهاى خداى را، شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ بر خویشتن گواهى دهان بکفر، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که آنچه کردند پیش از حج و خدمت خانه آن تباه گشت همه و باطل، وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. (۱۷) و فردا در آتشاند جاویدان.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ در مساجد او باشد و آن را سازد، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ او که ایمان دارد بخدا و بروز رستاخیز، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد، وَ آتَى الزَّکاةَ و زکاة دهد، وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ و جز خداى کس را خداى نخواند، فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (۱۸) مگر که ایشاناند که بر راه راستاند.
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ آب دادن حاج از زمزم و عمارت مسجد حرام و سدانة کعبه مىبرابر دارید؟ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ با ایشان که بخداى ایمان آوردند و بروز رستاخیز، وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کرد در سبیل خداى، لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ یکسان نیستند بنزدیک خداى عز و جلّ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۹) و خداى پیش برنده کار بیدادگران نیست.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند، وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کردند در سبیل خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش، أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ایشانند بهینه خلق و بزرگ درجهتر به نزدیک خداى، وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ. (۲۰) و ایشانند رستگاران و پیروز آمدگان.
یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ شادى میکنند ایشان را خداوند ایشان، بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ببخشایشى ازو خرد، وَ رِضْوانٍ و خشنودى، وَ جَنَّاتٍ و بهشتهایى، لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ. (۲۱) ایشان راست در آن نازى پاینده، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاوید در آن همیشه، إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ. (۲۲) که بنزدیک خداى است مزدى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ... الآیة. یک قول آنست که اینان اهل بدعت و اهواءاند که کتاب خدا و سنّت مصطفى واپس داشتند و آن را سست دیدند، و صواب دید رأى خویش و مستحسنات عقول فرا پیش داشتند و بچشم تعظیم در آن ننگرستند تا اسیر تهمت و شبهت گشتند، نه اعتقاد بر بصیرت دارند نه سخن بر بیّنت نه طریق کتاب و سنّت، راست چون درختى که بیخش بدعت، ساقش ضلالت، شاخش لعنت، برگش عقوبت، شکوفهاش ندامت، میوهاش حسرت.
فرمان است از درگاه عزّت بحکم این آیت: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ. این درخت از بیخ بر آرید و اصل این شاخها ببرید، امامان کفر و بدعت را زینهار مدهید و از ایشان هرگز ایمن مباشید که ایشان دزداناند و شما پاسبان. دزد پاسبان را کى دوست دارد و از وى کى ایمن باشد؟! ائمة الکفر باین قول که گفتیم بشر المریسى است با دین تلبیسى و طریق ابلیسى، شیطان الطّاق آن زراق باتفاق بسر بود و او که قرآن را مخلوق، گفت، براى و مراد جعد درهم که فردا در دوزخ با فرعون خواهد بود بهم غیلان قدرى که وى زنده کرده است دین گورى جهم صفوان که در دین بوى اقتدا کردن نتوان. این مبتدعان و پیشروان کفر و ضلالت در آخر عهد صحابه پدید آمدند و فتنها در دین آشکارا کردند و روى از منهج راستى بر تافتند تا ربّ العزّة قومى را از پیشروان اهل سنّت بر ایشان مسلّط کرد. چون عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن عباس و مانند ایشان تا آن بدعتها نفى کردند و بتیغ کتاب و سنت بیخ جدال و بدعت ببریدند و متون احادیث پیغامبر (ص) بسلاسل اسناد مقیّد داشتند و حقّ از باطل جدا کردند و فرزندان خود را وصیّت کردند که بر ایشان سلام مکنید و چون بمیرند بر ایشان نماز مکنید. پیران طریقت گفتهاند: گناه اهل سنّت بعفو. نزدیکتر است از طاعت مبتدع بقبول.
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ. سماع نصرت بار قتال بر ایشان سبک کرد و وعده ظفر کار خطرناک بر ایشان خوش کرد. اینست سنّت خداوند جل جلاله که بر هر تکلیفى تخفیفى داشته و با هر عسرى یسرى روان کرد.
وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ هر کسى را باندازه بیمارى وى شفا داد، یکى بیمار از کید شیطان، شفاء وى در قهر دشمن است یکى بیمار از شهوت نفس، شفاء وى در قهر نفس یکى بیمار از تاریکى دل، شفاء وى در نور معرفت است یکى بیمار از محبّت، شفاء وى در مشاهده است. جعفر بن محمد از اینجا گفته است: لبعضهم شفاء المعرفة و الصفا، و لبعضهم شفاء التّسلیم و الرضا، و لبعضهم شفاء التوبة و الوفا و لبعضهم شفاء المشاهدة و اللّقاء.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا... الآیة، من ظنّ انه یقنع منه بالدّعوى دون التحقیق بالمعنى فهو على غلط من حسابه. کار حقیقت معنى دارد نه صورت دعوى، هموار مال اندر دست منکر باشد و باد اندر دست مدعى، و بحکم شرع منکر را قول قول است و مدعى اگر بیّنت ندارد قولش هذیان، دنیاى خسیس بدعوى نتوان یافت، حقیقت حق بدعوى کى توان یافت، آنچه زیر حکم مخلوق در آید بدعوى حاصل نیاید، پس آنچه خود در حکم مخلوق نیاید بدعوى کى حاصل آید.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر این آه از ما دعوى است سزاى آنى، ور لاف است بجاى آنى، ور صدق است وفاى آنى الهى! اگر دعوى است سخن راست است، ور لاف است ناز راست است، ور صدق است کار راست است، ار دعوى است نه بیداد است ور لاف است از آن است که دل شاد است، ور صدق است از تاوان آزاد است الهى! تو دانى که کدام است، اگر دعوى بر کرم عرض کنى ناز مرا ضرورت است.
قوله: ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ عمارت مسجد در عبادت متعبّدان است و اخلاص مخلصان، و مشرک نه در شمار متعبّدان است نه در غمار مخلصان، عمارت مسجد کار مؤمنانست و عادت ایشان. خداى میگوید: إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و گفتهاند مساجد اعضاء بنده است که بوقت سجود بر زمین نهاد، و عمارتش آنست که آن را بادب شرع دارند و بزیور حرمت بیارایند، و هرگز پیش مخلوق از بهر دنیا بر زمین ننهند و جز خداى را جل جلاله استحقاق سجود ندانند.
پیر طریقت گفت: الهى! از سه چیز که دارم در یکى نگاه کن: اول سجودى که جز ترا از دل برنخاست دیگر تصدیقى که هر چه گفتى گفتم که راست سه دیگر چون با ذکرم خاست دل و جان جز ترا نخواست.
آن گه از سرانجام کار مؤمنان و درجات ثواب مخلصان خبر داد، گفت: یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ
. بشارت بر دو قسم است: یکى بواسطه ملک در آخر عهد دنیا که بنده روى بآخرت نهد بشارت دهد که: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ یکى بیواسطه قول ملک جلّ جلاله در انجمن قیامت بوقت محاسبت یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ یکى را بشارت بود بنعمت جنّت یکى را بشارت بود بدوام مشاهدت و راز ولى نعمت و شتان ما هما، و یقال: یبشّر العاصى بالذکر لا لتقدیم العصاة على المطیعین لکن لضعفهم و الضعیف اولى بالرفق من القوى، و یقال: یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ، عرفهم انهم لم یصلوا الى ما و صلوا من الدرجات بسعیهم و طاعتهم و لکن برحمة و صلوا الى طاعتهم لا بطاعتهم و صلوا الى نعمتهم.
قال رسول اللَّه (ص) ما منکم من احد ینجیه عمله قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟
قال: و لا انا الا ان یتغمدنى اللَّه برحمته، و اللَّه هو الغفور الرحیم.
فرمان است از درگاه عزّت بحکم این آیت: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ. این درخت از بیخ بر آرید و اصل این شاخها ببرید، امامان کفر و بدعت را زینهار مدهید و از ایشان هرگز ایمن مباشید که ایشان دزداناند و شما پاسبان. دزد پاسبان را کى دوست دارد و از وى کى ایمن باشد؟! ائمة الکفر باین قول که گفتیم بشر المریسى است با دین تلبیسى و طریق ابلیسى، شیطان الطّاق آن زراق باتفاق بسر بود و او که قرآن را مخلوق، گفت، براى و مراد جعد درهم که فردا در دوزخ با فرعون خواهد بود بهم غیلان قدرى که وى زنده کرده است دین گورى جهم صفوان که در دین بوى اقتدا کردن نتوان. این مبتدعان و پیشروان کفر و ضلالت در آخر عهد صحابه پدید آمدند و فتنها در دین آشکارا کردند و روى از منهج راستى بر تافتند تا ربّ العزّة قومى را از پیشروان اهل سنّت بر ایشان مسلّط کرد. چون عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن عباس و مانند ایشان تا آن بدعتها نفى کردند و بتیغ کتاب و سنت بیخ جدال و بدعت ببریدند و متون احادیث پیغامبر (ص) بسلاسل اسناد مقیّد داشتند و حقّ از باطل جدا کردند و فرزندان خود را وصیّت کردند که بر ایشان سلام مکنید و چون بمیرند بر ایشان نماز مکنید. پیران طریقت گفتهاند: گناه اهل سنّت بعفو. نزدیکتر است از طاعت مبتدع بقبول.
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ. سماع نصرت بار قتال بر ایشان سبک کرد و وعده ظفر کار خطرناک بر ایشان خوش کرد. اینست سنّت خداوند جل جلاله که بر هر تکلیفى تخفیفى داشته و با هر عسرى یسرى روان کرد.
وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ هر کسى را باندازه بیمارى وى شفا داد، یکى بیمار از کید شیطان، شفاء وى در قهر دشمن است یکى بیمار از شهوت نفس، شفاء وى در قهر نفس یکى بیمار از تاریکى دل، شفاء وى در نور معرفت است یکى بیمار از محبّت، شفاء وى در مشاهده است. جعفر بن محمد از اینجا گفته است: لبعضهم شفاء المعرفة و الصفا، و لبعضهم شفاء التّسلیم و الرضا، و لبعضهم شفاء التوبة و الوفا و لبعضهم شفاء المشاهدة و اللّقاء.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا... الآیة، من ظنّ انه یقنع منه بالدّعوى دون التحقیق بالمعنى فهو على غلط من حسابه. کار حقیقت معنى دارد نه صورت دعوى، هموار مال اندر دست منکر باشد و باد اندر دست مدعى، و بحکم شرع منکر را قول قول است و مدعى اگر بیّنت ندارد قولش هذیان، دنیاى خسیس بدعوى نتوان یافت، حقیقت حق بدعوى کى توان یافت، آنچه زیر حکم مخلوق در آید بدعوى حاصل نیاید، پس آنچه خود در حکم مخلوق نیاید بدعوى کى حاصل آید.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر این آه از ما دعوى است سزاى آنى، ور لاف است بجاى آنى، ور صدق است وفاى آنى الهى! اگر دعوى است سخن راست است، ور لاف است ناز راست است، ور صدق است کار راست است، ار دعوى است نه بیداد است ور لاف است از آن است که دل شاد است، ور صدق است از تاوان آزاد است الهى! تو دانى که کدام است، اگر دعوى بر کرم عرض کنى ناز مرا ضرورت است.
قوله: ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ عمارت مسجد در عبادت متعبّدان است و اخلاص مخلصان، و مشرک نه در شمار متعبّدان است نه در غمار مخلصان، عمارت مسجد کار مؤمنانست و عادت ایشان. خداى میگوید: إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و گفتهاند مساجد اعضاء بنده است که بوقت سجود بر زمین نهاد، و عمارتش آنست که آن را بادب شرع دارند و بزیور حرمت بیارایند، و هرگز پیش مخلوق از بهر دنیا بر زمین ننهند و جز خداى را جل جلاله استحقاق سجود ندانند.
پیر طریقت گفت: الهى! از سه چیز که دارم در یکى نگاه کن: اول سجودى که جز ترا از دل برنخاست دیگر تصدیقى که هر چه گفتى گفتم که راست سه دیگر چون با ذکرم خاست دل و جان جز ترا نخواست.
آن گه از سرانجام کار مؤمنان و درجات ثواب مخلصان خبر داد، گفت: یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ
. بشارت بر دو قسم است: یکى بواسطه ملک در آخر عهد دنیا که بنده روى بآخرت نهد بشارت دهد که: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ یکى بیواسطه قول ملک جلّ جلاله در انجمن قیامت بوقت محاسبت یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ یکى را بشارت بود بنعمت جنّت یکى را بشارت بود بدوام مشاهدت و راز ولى نعمت و شتان ما هما، و یقال: یبشّر العاصى بالذکر لا لتقدیم العصاة على المطیعین لکن لضعفهم و الضعیف اولى بالرفق من القوى، و یقال: یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ، عرفهم انهم لم یصلوا الى ما و صلوا من الدرجات بسعیهم و طاعتهم و لکن برحمة و صلوا الى طاعتهم لا بطاعتهم و صلوا الى نعمتهم.
قال رسول اللَّه (ص) ما منکم من احد ینجیه عمله قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟
قال: و لا انا الا ان یتغمدنى اللَّه برحمته، و اللَّه هو الغفور الرحیم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
و هو اللَّه تعالى ع: إِلَّا تَنْصُرُوهُ اگر یارى ندهید رسول را، فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ خداى سبحانه و تعالى یارى داد او را، إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا آن گه که بیرون کردند او را کافران، ثانِیَ اثْنَیْنِ دوم دو تن إِذْ هُما فِی الْغارِ آن گه که هر دو در غار بودند، إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ آن گه که یار خویش را گفت، لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار که خداى با ماست، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ فرو فرستاد خداى، آرام ایمان بر ابو بکر، وَ أَیَّدَهُ و نیروى و یارى داد رسول خویش را، بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها بسپاههایى که شما نمیدیدید، وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى و سخن کافران دیرینه کرد مغلوب و مقهور، وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا و سخن خداى و تقدیر او و مکر او آنست که زبر است غالب و قاهر، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۴۰). خداى تواناییست دانا.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا بیرون شوید سبکبالان و گرانباران، وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کنید بمال خویش و تن خویش از بهر خداى، ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن شما را به است، إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. (۴۱) گردانید.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً اگر عرضى بودى ازین جهان و چیزى که فرا دست رسیدى نزدیک، وَ سَفَراً قاصِداً و سفرى بچم و، لَاتَّبَعُوکَ بیامدندى بر پى تو، وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ و لکن راه دور شد و رفتن بر ایشان گران آمد، وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ و سوگندان میخورند بخداى، لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ که اگر توانستیم ما بیرون آمدیمى غزا را با شما، یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ در هلاک خویش مىباشند و در تباهى خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. (۴۲) و خداى میداند که ایشان دروغ زناناند.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ در گذاشت خداى از تو، لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ چرا دستورى دادى ایشان را، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ تا پیدا شدى، الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که عذرها راست میگفتند، وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ. (۴۳) و بدانستید ایشان که دروغ میگفتند.
لا یَسْتَأْذِنُکَ دستورى نخواهد از تو الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ایشان که گرویدهاند بخدا و روز رستاخیز، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ که باز نشینند و بجهاد نیایند بمال خویش و تن وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ. (۴۴) و خداى داناست و آگاه بر پرهیزکاران از خشم و عذاب او.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ دستورى از تو ایشان خواهند الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که نه بخداى گرویدهاند و نه بروز رستاخیز، وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ و در گمان افتاد دلهاى ایشان، فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ. (۴۵) تا در گمان خویش میگردند.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ و اگر میخواستندى که بیرون آیند با تو، لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً پیش از آن عذر که میگویند غزا را ساخته بودندید، وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ لکن نبایست خدا ترا و ناپسند آمد وى را خاست ایشان و بیرون شدن ایشان، فَثَبَّطَهُمْ ایشان را با پس گرد و با پس نشاند، وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ. (۴۶) و ایشان را گفتند مىنشینید با نشستگان.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ اگر بیرون آمدندى ایشان در میان شما بغزا، ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا نیفزودند شما را مگر تباهى، وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ و در میان شما مىتاختندید بسخن چینى و افساد ذات البین، یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ شما را شور در دل مىجستندى، وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و در میان شما جاسوسانست ایشان را که سخن مىنیوشند تا بایشان رسانند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ. (۴۷) خداى داناست به ستمکاران بر خویشتن.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و پیش ازین خود فتنه دلهاى مؤمنان جستند و شور دل ایشان، وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ و ترا کارها روى بر وى گردانیدند در سکالش بد، حَتَّى جاءَ الْحَقُّ تا نصرت خداى که ترا داشت آمد، وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ و کار خدا و دین وى آشکارا شد و بلند، وَ هُمْ کارِهُونَ. (۴۸) و ایشان را ناخواها و بریشان دشخوار.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ و از منافقان کسى است که میگوید، ائْذَنْ لِی مرا دستورى ده تا بنشینم، وَ لا تَفْتِنِّی و دل و چشم مرا بزنان روم فتنه مکن، أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا میدان که وى در فتنه افتاده است از این پیش، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ. (۴۹) و دوزخ گرد کافران در آمدنى است و ایشان را فرو گرفتنى.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا بیرون شوید سبکبالان و گرانباران، وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کنید بمال خویش و تن خویش از بهر خداى، ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن شما را به است، إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. (۴۱) گردانید.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً اگر عرضى بودى ازین جهان و چیزى که فرا دست رسیدى نزدیک، وَ سَفَراً قاصِداً و سفرى بچم و، لَاتَّبَعُوکَ بیامدندى بر پى تو، وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ و لکن راه دور شد و رفتن بر ایشان گران آمد، وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ و سوگندان میخورند بخداى، لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ که اگر توانستیم ما بیرون آمدیمى غزا را با شما، یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ در هلاک خویش مىباشند و در تباهى خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. (۴۲) و خداى میداند که ایشان دروغ زناناند.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ در گذاشت خداى از تو، لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ چرا دستورى دادى ایشان را، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ تا پیدا شدى، الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که عذرها راست میگفتند، وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ. (۴۳) و بدانستید ایشان که دروغ میگفتند.
لا یَسْتَأْذِنُکَ دستورى نخواهد از تو الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ایشان که گرویدهاند بخدا و روز رستاخیز، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ که باز نشینند و بجهاد نیایند بمال خویش و تن وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ. (۴۴) و خداى داناست و آگاه بر پرهیزکاران از خشم و عذاب او.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ دستورى از تو ایشان خواهند الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که نه بخداى گرویدهاند و نه بروز رستاخیز، وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ و در گمان افتاد دلهاى ایشان، فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ. (۴۵) تا در گمان خویش میگردند.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ و اگر میخواستندى که بیرون آیند با تو، لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً پیش از آن عذر که میگویند غزا را ساخته بودندید، وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ لکن نبایست خدا ترا و ناپسند آمد وى را خاست ایشان و بیرون شدن ایشان، فَثَبَّطَهُمْ ایشان را با پس گرد و با پس نشاند، وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ. (۴۶) و ایشان را گفتند مىنشینید با نشستگان.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ اگر بیرون آمدندى ایشان در میان شما بغزا، ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا نیفزودند شما را مگر تباهى، وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ و در میان شما مىتاختندید بسخن چینى و افساد ذات البین، یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ شما را شور در دل مىجستندى، وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و در میان شما جاسوسانست ایشان را که سخن مىنیوشند تا بایشان رسانند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ. (۴۷) خداى داناست به ستمکاران بر خویشتن.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و پیش ازین خود فتنه دلهاى مؤمنان جستند و شور دل ایشان، وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ و ترا کارها روى بر وى گردانیدند در سکالش بد، حَتَّى جاءَ الْحَقُّ تا نصرت خداى که ترا داشت آمد، وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ و کار خدا و دین وى آشکارا شد و بلند، وَ هُمْ کارِهُونَ. (۴۸) و ایشان را ناخواها و بریشان دشخوار.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ و از منافقان کسى است که میگوید، ائْذَنْ لِی مرا دستورى ده تا بنشینم، وَ لا تَفْتِنِّی و دل و چشم مرا بزنان روم فتنه مکن، أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا میدان که وى در فتنه افتاده است از این پیش، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ. (۴۹) و دوزخ گرد کافران در آمدنى است و ایشان را فرو گرفتنى.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است. کار جذبه الهى دارد مغناطیس عزت و کشش عنایت. هر کجا کششى بود آنجا کوششى بود. هر کجا صدقى بود آنجا تصدیقى بود. و هر کجا تصدیق بود آنجا دلى بود و آنجا که دل بود فتحى بود و آنجا که فتح بود سعادت بود. خنک آن بنده که اهل این قصه بود. آنک ابو بکر بر خوان قصه وى تا عجایب بینى در نگر در بدایت و نهایت کار وى تا عز صحبت بشناسى و حقیقت ولایت بدانى بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدى و بر بام کعبه سه پاره گشتید یک پاره از آن در کنار ابو بکر افتادى. ابو بکر این خواب نهان همیذاشت از جهودان مکه و غیر ایشان تا آن گه که بشام میرفت بتجارت. گفتا بر بحیراء راهب رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا أبا بکر که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشى و بعد از وفات وى خلیفه او باشى. ابو بکر چون این سخن بشنید از شادى بگریست از عین رافت و رحمت در دل وى مایدهاى نهادند. صباء دولت درد دین بسینه وى فرو گشادند مصطفى از ان درد این نشان باز داد که ما فضلکم ابو بکر بکثرة صیام و لا صلاة و لکن بشىء وقر فی صدره.
پیر طریقت: گفت که از حال وى نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است. سر وقت عارف تیغى تیز است نه جاى آرام و نه روى پرهیز است. لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زدهایست، نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرئیل امین که یا جبرئیل رو با محمد بگوى که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوى و با خلق بگویى که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه قل هو اللَّه احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرئیل با که گویم که همه عالم منکر این حدیثاند گفت یا محمد اگر منکر نبودندى بسعادت دعوت تو کى رسیدندى یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وى رو و این حدیث با وى بگو مصطفى قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد. چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدى گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت: یا أبا بکر این چندین ضعف و زردى روى تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشى تیز در باطن خود مىبینم هر روز که بر آید گرمتر مىبینم مرهمى همى جویم که این آتش بوى فرو نشانم.
از عشق تو آتشى بر افروختهام
وانگه بخودى خود فرو سوختهام
مصطفى دانست که ابو بکر گرفتار درد دین است و تشنه شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانه قدم بوى فرستادهاند و در آن قاروره طهارت صافى شده که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ یک قطره بر جگر سوخته ابو بکر ریزد گفت: یا أبا بکر در نبوت و رسالت ما چه گویى ابو بکر باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.
اى باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
و زبان حال ابو بکر میگوید الهى کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدیم. الهى دانى که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوى که رسیدیم حلقه در دوستى گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوى تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.
دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت
پیر طریقت: گفت که از حال وى نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است. سر وقت عارف تیغى تیز است نه جاى آرام و نه روى پرهیز است. لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زدهایست، نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرئیل امین که یا جبرئیل رو با محمد بگوى که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوى و با خلق بگویى که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه قل هو اللَّه احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرئیل با که گویم که همه عالم منکر این حدیثاند گفت یا محمد اگر منکر نبودندى بسعادت دعوت تو کى رسیدندى یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وى رو و این حدیث با وى بگو مصطفى قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد. چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدى گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت: یا أبا بکر این چندین ضعف و زردى روى تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشى تیز در باطن خود مىبینم هر روز که بر آید گرمتر مىبینم مرهمى همى جویم که این آتش بوى فرو نشانم.
از عشق تو آتشى بر افروختهام
وانگه بخودى خود فرو سوختهام
مصطفى دانست که ابو بکر گرفتار درد دین است و تشنه شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانه قدم بوى فرستادهاند و در آن قاروره طهارت صافى شده که أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ یک قطره بر جگر سوخته ابو بکر ریزد گفت: یا أبا بکر در نبوت و رسالت ما چه گویى ابو بکر باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.
اى باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
و زبان حال ابو بکر میگوید الهى کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدیم. الهى دانى که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوى که رسیدیم حلقه در دوستى گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوى تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.
دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. هر که نعمت وى تمامتر و نواخت خداى بر وى بزرگتر، حاسدان وى بیشتر. منافقان که نعمت و نواخت و فضل خداى دیدند بر مصطفى و مؤمنان حسد بردند و صفت حسود اینست که خداى گفت: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ، چون نعمت و فضل خداى را بر کسى بیند اندوهگن شود و رضا و خشنودى او جز در زوال نعمت نیست. معاویه گفت: هر دردى را درمان دانم و هر کارى را تدبیرى توانم مگر درد حاسد که آن را هیچ درمان ندانم و هیچ تدبیر نتوانم که داروى وى جز زوال نعمت از محسود نیست. مصطفى ص گفت: «ثلث هنّ اصل کلّ خطیئة فاتقوهنّ و احذروهنّ ایّاکم و الکبر فانّ ابلیس حمله الکبر أن لا یسجد لادم علیه السلام و ایّاکم و الحرص فانّ آدم حمله الحرص على ان اکل من الشجرة و ایّاکم و الحسد فانّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسدا
و در خبر است که موسى علیه السلام مردى را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بىنهایت و لطف بىکران رسیده موسى چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوى غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت: بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید؟ گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد. و در خبر است که در آسمان پنجم ربّ العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوى رسد و هم چون آفتاب از روشنایى و نیکویى آن عمل مىتابد، بوى گوید: قف فانا ملک الحسد، باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند، و گوید: اضربوا وجه صاحبه فانّه حاسد.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا. حجتى روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شرّ بکردار ما. و رب العزه بر ایشان ردّ میکند و میگوید: یا محمد بگوى لَنْ یُصِیبَنا هیچ رسیدنى بما نرسد از خیر و شرّ و نفع و ضرّ و عطا و منع و غنى و فقر و نفاق و وفاق مگر که خداى خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیّت او. در عالم چیست از بودنى مگر بخواست او، موى نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتى ناید در دل مگر بعلم او، آدمى از خاک آفریده او نه از نخّاس خریده او، هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وى واخواست نه، و از پیش حکم او برخاست نه، لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
پیر طریقت گفت: الهى اى دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا؟ بنده بتاوى بقضا پس گوى که چرا، الهى کار پیش از آدم و حوّاست و عطا پیش از خوف و رجا است، امّا آدمى بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیّت بجا است.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا قسمت آنست که در ازل کردند، حکم آنست که در ازل راندند، رقم آنست که در ازل کشیدند، یکى را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه، یکى را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه.
محمد بن السماک گوید: در بصره شدم خلقى را دیدم روى بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همىانداختند، جنازه دیگر دیدم که همى بردند و بر آن سنک باران همىکردند پرسیدم از آن حال، گفتند: در این شهر مردى بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوبرویى گم کرد و آن خوبروى بعقد نکاح وى رضا نمیداد مگر بدو شرط یکى آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبر کى در بندد. آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنّار شماسى اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گمراهى طریق مواصلت میجست. آن خوب روى گفت: قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بى ما بمراد ما بساختند گواهى میدهم که خدا یکى است و محمد رسول او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانى، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهى بکرد و جان بداد بر کافرى، اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همىکنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن مىاندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.
هزار جان مقدّس فداى آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى دوستان تجلّى نمود. عنایة الازلیة کفایة الأبدیّة، هو مولانا، او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما، خواهنده ما بى ما بکرم خویش نه بسزاى ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما. هر چه کردیم تاوان بر ما. هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى خود کردى نه براى ما.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکّل نیست ایمان نیست، توکّل بر کسى باید کرد که او بعزیزى معروف باشد تا بعز وى عزیز گردد. میگوید: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ و نگر تا اعتماد بر کسى نکنى که امروز هست و فردا نه، اعتماد بر پادشاهى کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه، وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، دامن طلب هر کسى از سالکان بچیزى باز بست مگر دامن اعتماد و همّت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستى خود باز بندد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ، و از مرغان هوا توکّل بیاموز. بامداد هر یکى بینى از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهاى ایشان ممتلى و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکّلتم على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر، تغدو خماصا و تروح بطانا.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ تقرّب العدوّ یوجب زیادة المقت له و تجنّب الحبیب یقتضى زیادة العطف علیه. قال اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى التهاون بالامر. قال حمدون: القائمون بالاوامر على ثلث مقامات: واحد یقوم الیه على العادة و قیامه الیه قیام کسل، و آخر یقوم الیه قیام طلب ثواب و قیامه الیه قیام طمع، و آخر یقوم الیه قیام مشاهدة فهو القائم باللّه لامره لا قائما بالامر للَّه سبحانه و تعالى.
و در خبر است که موسى علیه السلام مردى را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بىنهایت و لطف بىکران رسیده موسى چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوى غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت: بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید؟ گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد. و در خبر است که در آسمان پنجم ربّ العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوى رسد و هم چون آفتاب از روشنایى و نیکویى آن عمل مىتابد، بوى گوید: قف فانا ملک الحسد، باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند، و گوید: اضربوا وجه صاحبه فانّه حاسد.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا. حجتى روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شرّ بکردار ما. و رب العزه بر ایشان ردّ میکند و میگوید: یا محمد بگوى لَنْ یُصِیبَنا هیچ رسیدنى بما نرسد از خیر و شرّ و نفع و ضرّ و عطا و منع و غنى و فقر و نفاق و وفاق مگر که خداى خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیّت او. در عالم چیست از بودنى مگر بخواست او، موى نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتى ناید در دل مگر بعلم او، آدمى از خاک آفریده او نه از نخّاس خریده او، هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وى واخواست نه، و از پیش حکم او برخاست نه، لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
پیر طریقت گفت: الهى اى دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا؟ بنده بتاوى بقضا پس گوى که چرا، الهى کار پیش از آدم و حوّاست و عطا پیش از خوف و رجا است، امّا آدمى بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیّت بجا است.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا قسمت آنست که در ازل کردند، حکم آنست که در ازل راندند، رقم آنست که در ازل کشیدند، یکى را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه، یکى را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه.
محمد بن السماک گوید: در بصره شدم خلقى را دیدم روى بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همىانداختند، جنازه دیگر دیدم که همى بردند و بر آن سنک باران همىکردند پرسیدم از آن حال، گفتند: در این شهر مردى بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوبرویى گم کرد و آن خوبروى بعقد نکاح وى رضا نمیداد مگر بدو شرط یکى آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبر کى در بندد. آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنّار شماسى اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گمراهى طریق مواصلت میجست. آن خوب روى گفت: قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بى ما بمراد ما بساختند گواهى میدهم که خدا یکى است و محمد رسول او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانى، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهى بکرد و جان بداد بر کافرى، اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همىکنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن مىاندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.
هزار جان مقدّس فداى آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى دوستان تجلّى نمود. عنایة الازلیة کفایة الأبدیّة، هو مولانا، او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما، خواهنده ما بى ما بکرم خویش نه بسزاى ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما. هر چه کردیم تاوان بر ما. هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى خود کردى نه براى ما.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکّل نیست ایمان نیست، توکّل بر کسى باید کرد که او بعزیزى معروف باشد تا بعز وى عزیز گردد. میگوید: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ و نگر تا اعتماد بر کسى نکنى که امروز هست و فردا نه، اعتماد بر پادشاهى کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه، وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، دامن طلب هر کسى از سالکان بچیزى باز بست مگر دامن اعتماد و همّت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستى خود باز بندد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ، و از مرغان هوا توکّل بیاموز. بامداد هر یکى بینى از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهاى ایشان ممتلى و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکّلتم على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر، تغدو خماصا و تروح بطانا.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ تقرّب العدوّ یوجب زیادة المقت له و تجنّب الحبیب یقتضى زیادة العطف علیه. قال اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى التهاون بالامر. قال حمدون: القائمون بالاوامر على ثلث مقامات: واحد یقوم الیه على العادة و قیامه الیه قیام کسل، و آخر یقوم الیه قیام طلب ثواب و قیامه الیه قیام طمع، و آخر یقوم الیه قیام مشاهدة فهو القائم باللّه لامره لا قائما بالامر للَّه سبحانه و تعالى.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ مؤمنان مردان و زنان، یاران یکدیگراند، یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ میفرمایند بپسندیده و مىباز زنند از ناپسندیده، وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ و نماز بپاى میدارند، وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و از مال زکاة مىدهند، وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان مىبرند خداى را و رسول او را، أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که خداى ور ایشان رحمت کند، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۷۱) خداى تواناست و دانا.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وعده داد خداى گرویدگان را زنان و مردان، جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً بر آرامگاهها و نشستگاههاى خوش، فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى پایندگى، وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ و خشنودى از خداى که ایشان را پسندید از همه مه، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۷۲) آنست آن پیروزى بزرگوار.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ واکوش وا کافران و با منافقان، وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و درشت باش ور ایشان، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتگاه ایشان دوزخ، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. (۷۳) و بد جایگاه و بد شدن گاه.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخداى، ما قالُوا که آن نگفتند، وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و گفتند کلمه کفر، وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ و کافر شدند پس مسلمانى خویش، وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا و نهیب بردند و آهنگ کردند بآن چیز که بآن مىنرسیدند و بدست نیامد، وَ ما نَقَمُوا و کین باز نخواستند و کین نگرفتند و ناپسندیدند، إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ مگر آنکه بىنیاز کرد خداى ایشان را و رسول او از فضل خویش، فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ اگر توبت کنند آن به ایشان را، وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا و اگر بر گردند از توبه و پشیمانى، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ عذاب کند ایشان را خداى عذابى دردناک در دنیا و آخرت، وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۷۴) و ایشان را نیست در زمین نه پشتىوانى و نه یارى.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ و از ایشان کس است که پیمان کرد با خداى، لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ و گفت اگر ما را از فضل خویش چیزى دهد، لَنَصَّدَّقَنَّ ما بهمه حال صدقه دهیم، وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. (۷۵) و در آن مال از نیکان باشیم.
فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ چون بداد خداى ایشان را از فضل خویش بَخِلُوا بِهِ بآن فضل او بخیل آمدند، وَ تَوَلَّوْا و از آن پیمان و عهد برگشتند، وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. (۷۶) و از وفا روى گردانیدند.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ بر پى آن عهد شکستن ایشان خداى در دل ایشان نفاق افکند، إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ تا که مىبود و آن نفاق در دل ایشان تا آن روز که با آن او را بیند، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ بآنچه با خداى خلف آوردند و پیمان شکستند در آن عهد که با وى کرده بودند، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. (۷۷) و بآن دروغ که میگفتند.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ که خداى میداند پوشیده ایشان و راز ایشان، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. (۷۸) و خداى دانا است بهمه پوشیدهها.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وعده داد خداى گرویدگان را زنان و مردان، جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً بر آرامگاهها و نشستگاههاى خوش، فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى پایندگى، وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ و خشنودى از خداى که ایشان را پسندید از همه مه، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۷۲) آنست آن پیروزى بزرگوار.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ واکوش وا کافران و با منافقان، وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و درشت باش ور ایشان، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتگاه ایشان دوزخ، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. (۷۳) و بد جایگاه و بد شدن گاه.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخداى، ما قالُوا که آن نگفتند، وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ و گفتند کلمه کفر، وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ و کافر شدند پس مسلمانى خویش، وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا و نهیب بردند و آهنگ کردند بآن چیز که بآن مىنرسیدند و بدست نیامد، وَ ما نَقَمُوا و کین باز نخواستند و کین نگرفتند و ناپسندیدند، إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ مگر آنکه بىنیاز کرد خداى ایشان را و رسول او از فضل خویش، فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ اگر توبت کنند آن به ایشان را، وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا و اگر بر گردند از توبه و پشیمانى، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ عذاب کند ایشان را خداى عذابى دردناک در دنیا و آخرت، وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۷۴) و ایشان را نیست در زمین نه پشتىوانى و نه یارى.
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ و از ایشان کس است که پیمان کرد با خداى، لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ و گفت اگر ما را از فضل خویش چیزى دهد، لَنَصَّدَّقَنَّ ما بهمه حال صدقه دهیم، وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. (۷۵) و در آن مال از نیکان باشیم.
فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ چون بداد خداى ایشان را از فضل خویش بَخِلُوا بِهِ بآن فضل او بخیل آمدند، وَ تَوَلَّوْا و از آن پیمان و عهد برگشتند، وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. (۷۶) و از وفا روى گردانیدند.
فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ بر پى آن عهد شکستن ایشان خداى در دل ایشان نفاق افکند، إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ تا که مىبود و آن نفاق در دل ایشان تا آن روز که با آن او را بیند، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ بآنچه با خداى خلف آوردند و پیمان شکستند در آن عهد که با وى کرده بودند، وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. (۷۷) و بآن دروغ که میگفتند.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ که خداى میداند پوشیده ایشان و راز ایشان، وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. (۷۸) و خداى دانا است بهمه پوشیدهها.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ پاکست و بزرگوار و مهربان، خداوند جهان و جهانیان، دارنده همگنان، و نوازنده دوستان، یار درویشان و پناه ضعیفان و یادگار بىدلان، بنگر که مؤمنان را چون نواخت و ایشان را چه تشریف داد از کرم و لطف خود چه نمود، ایشان را همه فراهم داشت و دوستان و برادران یکدیگر کرد و آن گه همه را بخود نزدیک کرد از آنکه این دنیا منزلى است از منازل راه بندگان درین منزل مسافراند روى نهاده به درگاه او و مقصد ایشان نه، مگر کعبه ذو الجلال. او میان ایشان برادرى و دوستى افکند و الفت و اتحاد نهاد تا این منزل بدوستى یکدیگر برادر وار باز برند و بسعادت آخرت رسند. یکى فرا پیش سعد معاذ شد گفت: من ترا از بهر خدا دوست دارم. گفت: بشارت باد ترا که من از رسول خدا شنیدم که: فردا در قیامت کرسیهاى نور بنهند نزدیک عرش عظیم، گروهى را که رویهاشان بروشنایى چون ماه دو هفته بود همه خلق در هراس باشند و ایشان ایمن همه در بیم باشند و ایشان ساکن. گفتند: یا رسول اللَّه آن قوم کهاند؟ گفت: المتحابون فى اللَّه.
ایشان که از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانى کنند. و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند، دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرماى عظیم خلق را فرو گرفته، ناگاه ندا آید از بطنان عرش مجید که: این المتحابون فى اللَّه؟ کجاىاند کسانى که یکدیگر را دوست بودهاند براى من، تا ایشان را بسایه خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم. و مصطفى گفته: کسانى را که براى حق با یکدیگر دوستى دارند، که در سراى سعادت از بهر ایشان عمودى بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد. بهشتیان گویند بیایى تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهاى سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که المتحابون فى اللَّه.
پیر طریقت گفت: الهى! عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کى فرسود و دریا کى کاست؟ عنایت تو کى جست و فضل تو کى واخواست؟ پس شادى یکیست که دوست یکتاست.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ... الایة آن بهشت که رب العزة وعده داد نه یک بهشت است که بهشتها است، نه یک درجه است که درجهها است، بعضى برتر و بعضى فروتر، از آنکه مؤمنان و دوستان نیز بر تفاوتاند در ایمان و معرفت، و شک نیست که مقام معرفت اولیاء برتر است از مقام معرفت عامه، مؤمنان و مقام شهیدان برتر از مقام اولیاء، و مقام صدیقان برتر از مقام شهیدان، و مقام انبیاء برتر از مقام صدّیقان، و مقام پیغامبران مرسل برتر از دیگر پیغامبران، و اولوا العزم برتر از اینان و مصطفى محمد برتر از همگان، پس نهایت درجه عامه مؤمنان، بدایت درجه اولیاست و درجه معرفت مصطفى را نهایت پیدا نیست و جز حق جل جلاله کس نهایت درجات و مقامات مصطفى نداند و در ازل درجات و مقامات ارواح ایشان هم برین مراتب بود و اندر روز میثاق همین و فردا در قیامت و در بهشت و درجات و اسرار و صحبت حق جل جلاله همین.
بو یزید بسطامى را پرسیدند بچه رسیدى باین مقام؟ گفت: به تنى برهنه.
و شکمى گرسنه و دلى پر درد و جانى پر حسرت. گفتند روا باشد که کسى بى آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود؟ گفت روا بود اما فتوحه على قدر سفره، فتوح وى باندازه سفر وى بود و نواله وى بقدر حوصله وى.
واسطى را از درجه ایمان پرسیدند، گفت: مرد را در گبرگى چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سرّ این معنى آنست که چنان که انبیاء را (ع) پیش از چهل سال وحى ممکن نیست، روندگان راه را چهل سال جان و دل درباید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشان را امروز آن بهشتى باشد نقد و فردا جنات عدن بود، امروز بهشت وصل، فردا بهشت فضل، امروز بهشت عرفان، و فردا بهشت رضوان، وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ. تا آخر ورد در قصه منافقان است و کشف فضائح ایشان و سرانجام بد ایشان. و علامت ایشان سه چیز است چنان که مصطفى ص گفت: علامة المنافق ثلث، اذا قال کذب، و اذا وعد خلف و اذا ائتمن خان.
مقاتل حیان چون این خبر بوى رسید دلتنگ شد، گفت: ما من انسان الا و یوجد فیه هذه الخصال الثلث، کم کس باشد که در وى این سه خصلت نبود و قاضى سمرقند بود استعفا خواست از قضا برخاست و گرد عالم میگشت تا خود را تفرجى پدید کند و تأویل این خبر بشهر حوشب رسید این حدیث با وى بگفت. شهر حوشب از خود متحیرتر دید و اندوهگنتر. گفت اگر گشایشى بود از سعید جبیر بود. گفتا رفتیم پیش سعید جبیر. سعید گفت: ما عندى من هذا علم و لکنّه ان کان عند احد فعند الحسن البصرى. گفتا: بحسن بصرى آمدم و قصه با وى بگفتم. حسن گفت: رحم اللَّه شهرا و سعیدا حفظا نصف الحدیث و ترکا نصفه انّ رسول اللَّه ص لمّا قال هذا، حزن اصحابه لذلک جدّا و اخذوا فى البکاء و النّحیب، و قالوا: لا یخلو احدنا من الکذب و خلف الوعد و الحیلة فقد نافقنا جمیعا، فلما بلغ رسول اللَّه جزع اصحابه لذلک، امر بلالا فنادى الناس فلما اجتمعوا، صعد المنبر فقال: یا ایّها الناس انى رسول اللَّه انى اردت بقولى: اذا قال کذب، جماعة المنافقین و عبد اللَّه بن ابى خصوصا فانّهم قالوا: نحن مؤمنون فکذبوا، قال اللَّه عز و جل: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ... الآیة، اخبر اللَّه عنهم انّهم قالوا و کذبوا، و انما اردت بقولى اذا وعد خلف جماعة المنافقین و ثعلبة بن ابى حاطب خصوصا فانّه وعدنى و عاهد اللَّه لئن اکثر اللَّه غنمه لیجعلنّها فى ابواب البرّ و وجوه الخیر فلمّا آتاه اللَّه من فضله بخل بالزکاة المفروضة و نقض العهد و اخلف الوعد قال اللَّه تعالى فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً الآیة. و اردت بقولى: اذا ائتمن خان، المنافقین، خانوا فى الدین الذى هو اعظم الامانات و فى الصلاة، قال: فاستبشر المؤمنون بذلک و حمدوا اللَّه تعالى. فترى عن مقاتل و قال للحسن: فرّج اللَّه عنک کما فرّجت عنى و جزاک اللَّه عن دینک خیرا
ایشان که از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانى کنند. و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند، دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرماى عظیم خلق را فرو گرفته، ناگاه ندا آید از بطنان عرش مجید که: این المتحابون فى اللَّه؟ کجاىاند کسانى که یکدیگر را دوست بودهاند براى من، تا ایشان را بسایه خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم. و مصطفى گفته: کسانى را که براى حق با یکدیگر دوستى دارند، که در سراى سعادت از بهر ایشان عمودى بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد. بهشتیان گویند بیایى تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهاى سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که المتحابون فى اللَّه.
پیر طریقت گفت: الهى! عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کى فرسود و دریا کى کاست؟ عنایت تو کى جست و فضل تو کى واخواست؟ پس شادى یکیست که دوست یکتاست.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ... الایة آن بهشت که رب العزة وعده داد نه یک بهشت است که بهشتها است، نه یک درجه است که درجهها است، بعضى برتر و بعضى فروتر، از آنکه مؤمنان و دوستان نیز بر تفاوتاند در ایمان و معرفت، و شک نیست که مقام معرفت اولیاء برتر است از مقام معرفت عامه، مؤمنان و مقام شهیدان برتر از مقام اولیاء، و مقام صدیقان برتر از مقام شهیدان، و مقام انبیاء برتر از مقام صدّیقان، و مقام پیغامبران مرسل برتر از دیگر پیغامبران، و اولوا العزم برتر از اینان و مصطفى محمد برتر از همگان، پس نهایت درجه عامه مؤمنان، بدایت درجه اولیاست و درجه معرفت مصطفى را نهایت پیدا نیست و جز حق جل جلاله کس نهایت درجات و مقامات مصطفى نداند و در ازل درجات و مقامات ارواح ایشان هم برین مراتب بود و اندر روز میثاق همین و فردا در قیامت و در بهشت و درجات و اسرار و صحبت حق جل جلاله همین.
بو یزید بسطامى را پرسیدند بچه رسیدى باین مقام؟ گفت: به تنى برهنه.
و شکمى گرسنه و دلى پر درد و جانى پر حسرت. گفتند روا باشد که کسى بى آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود؟ گفت روا بود اما فتوحه على قدر سفره، فتوح وى باندازه سفر وى بود و نواله وى بقدر حوصله وى.
واسطى را از درجه ایمان پرسیدند، گفت: مرد را در گبرگى چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سرّ این معنى آنست که چنان که انبیاء را (ع) پیش از چهل سال وحى ممکن نیست، روندگان راه را چهل سال جان و دل درباید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشان را امروز آن بهشتى باشد نقد و فردا جنات عدن بود، امروز بهشت وصل، فردا بهشت فضل، امروز بهشت عرفان، و فردا بهشت رضوان، وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ. تا آخر ورد در قصه منافقان است و کشف فضائح ایشان و سرانجام بد ایشان. و علامت ایشان سه چیز است چنان که مصطفى ص گفت: علامة المنافق ثلث، اذا قال کذب، و اذا وعد خلف و اذا ائتمن خان.
مقاتل حیان چون این خبر بوى رسید دلتنگ شد، گفت: ما من انسان الا و یوجد فیه هذه الخصال الثلث، کم کس باشد که در وى این سه خصلت نبود و قاضى سمرقند بود استعفا خواست از قضا برخاست و گرد عالم میگشت تا خود را تفرجى پدید کند و تأویل این خبر بشهر حوشب رسید این حدیث با وى بگفت. شهر حوشب از خود متحیرتر دید و اندوهگنتر. گفت اگر گشایشى بود از سعید جبیر بود. گفتا رفتیم پیش سعید جبیر. سعید گفت: ما عندى من هذا علم و لکنّه ان کان عند احد فعند الحسن البصرى. گفتا: بحسن بصرى آمدم و قصه با وى بگفتم. حسن گفت: رحم اللَّه شهرا و سعیدا حفظا نصف الحدیث و ترکا نصفه انّ رسول اللَّه ص لمّا قال هذا، حزن اصحابه لذلک جدّا و اخذوا فى البکاء و النّحیب، و قالوا: لا یخلو احدنا من الکذب و خلف الوعد و الحیلة فقد نافقنا جمیعا، فلما بلغ رسول اللَّه جزع اصحابه لذلک، امر بلالا فنادى الناس فلما اجتمعوا، صعد المنبر فقال: یا ایّها الناس انى رسول اللَّه انى اردت بقولى: اذا قال کذب، جماعة المنافقین و عبد اللَّه بن ابى خصوصا فانّهم قالوا: نحن مؤمنون فکذبوا، قال اللَّه عز و جل: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ... الآیة، اخبر اللَّه عنهم انّهم قالوا و کذبوا، و انما اردت بقولى اذا وعد خلف جماعة المنافقین و ثعلبة بن ابى حاطب خصوصا فانّه وعدنى و عاهد اللَّه لئن اکثر اللَّه غنمه لیجعلنّها فى ابواب البرّ و وجوه الخیر فلمّا آتاه اللَّه من فضله بخل بالزکاة المفروضة و نقض العهد و اخلف الوعد قال اللَّه تعالى فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً الآیة. و اردت بقولى: اذا ائتمن خان، المنافقین، خانوا فى الدین الذى هو اعظم الامانات و فى الصلاة، قال: فاستبشر المؤمنون بذلک و حمدوا اللَّه تعالى. فترى عن مقاتل و قال للحسن: فرّج اللَّه عنک کما فرّجت عنى و جزاک اللَّه عن دینک خیرا
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ ایشان که مىطعن کنند، عیب جویند در فراخ بخشیدگان بخوش منشى، مِنَ الْمُؤْمِنِینَ از گرویدگان، فِی الصَّدَقاتِ در زکاتها و صدقتها، وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ و ایشان را که نمىیاوند و نمیدارند مگر اندک خویش، فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ از ایشان مىافسوس دارند، سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ جزاى ایشان داد بآن افسوس که میدارند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۷۹) و ایشانراست عذابى دردنماى.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ آمرزش خواه ایشان را، أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ یا مخواه آمرزش ایشان را، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً اگر آمرزش خواهى ایشان را هفتاد بار، فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نیامرزد خداى ایشان را، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ این بآنست که ایشان کافر شدند بخداى و رسول او، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۸۰) و خداى راه نماى و پیش برنده نیست قومى را که بنزدیک او از فاسقاناند.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ شاد گشتند با پس کردگان، بِمَقْعَدِهِمْ به نشست خویش، خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ بر خلاف رسول خداى، وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش، فِی سَبِیلِ اللَّهِ از بهر خداى و در راه خداى، وَ قالُوا و یکدیگر را گفتند، لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ بیرون مشید، بجنگ درین گرما، قُلْ نارُ جَهَنَّمَ گوى آتش دوزخ، أَشَدُّ حَرًّا توش آن سختتر است، لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ. (۸۱) اگر ایشان دریا بندید و دانندید.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا تا اندکى خندند از شادى خویش، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً و فراوان گریند، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸۲) بپاداش آنچه میکردند.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اگر باز برد ترا خداى، إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ با ایشان که زنده ماندهاند از ایشان و مصرّ، فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ و از تو دستورى خواهند بیرون آمدن را، فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً گوى با من هرگز میائید، وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا و با من هرگز جنگ مکنید با جهودان، إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ شما از خود بپسندیدید باز نشستن از جنگ پیشین، فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ. (۸۳) باز نشینید، با باز نشستگان دیگر.
وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ و نماز مکن بر هیچکس از ایشان، ماتَ أَبَداً که بمیرد، هرگز، وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ و باز مایست بر گور هیچکس از ایشان، إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ که ایشان کافر شدند بخداى و رسول وى، وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ. (۸۴) و بمردند از طاعت بیرون.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ و خوش ما یاد ترا مالهاى ایشان و فرزندان ایشان، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا خداى میخواهد که عذاب کند ایشان را بشغل آن درین جهان، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ. (۸۵) و جانهاى ایشان بر آید و ایشان کافر.
وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و چون (ج) فرو فرستاده آید از آسمان سورتى از فرقان، أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ که بگروید بخداى، وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ و باز کوشید با رسول او، اسْتَأْذَنَکَ دستورى خواهد از تو باز نشستن را، أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ اهل توان از ایشان، وَ قالُوا و ترا گویند، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ. (۸۶) گذار تا نشینیم با نشستگان.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ پسند دادند که با زنان در خانها بنشینند چون زنان، وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاده شد، فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ. (۸۷) تا ایمان راست در نیابند.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ لکن رسول و گرویدگان که با وىاند.
جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ او و ایشان بارى باز کوشیدند بمال خویش و تن خویش با دشمن خداى، وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ همه نیکیها ایشانراست، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (۸۸) و ایشانند پیروز آمدگان جاوید.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ ساخته است خداى ایشان را بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ در زیر آن درختان جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان ایشان در آن، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۸۹) آنست پیروزى بزرگوار.
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ آمرزش خواه ایشان را، أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ یا مخواه آمرزش ایشان را، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً اگر آمرزش خواهى ایشان را هفتاد بار، فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نیامرزد خداى ایشان را، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ این بآنست که ایشان کافر شدند بخداى و رسول او، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۸۰) و خداى راه نماى و پیش برنده نیست قومى را که بنزدیک او از فاسقاناند.
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ شاد گشتند با پس کردگان، بِمَقْعَدِهِمْ به نشست خویش، خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ بر خلاف رسول خداى، وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش، فِی سَبِیلِ اللَّهِ از بهر خداى و در راه خداى، وَ قالُوا و یکدیگر را گفتند، لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ بیرون مشید، بجنگ درین گرما، قُلْ نارُ جَهَنَّمَ گوى آتش دوزخ، أَشَدُّ حَرًّا توش آن سختتر است، لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ. (۸۱) اگر ایشان دریا بندید و دانندید.
فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا تا اندکى خندند از شادى خویش، وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً و فراوان گریند، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۸۲) بپاداش آنچه میکردند.
فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ اگر باز برد ترا خداى، إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ با ایشان که زنده ماندهاند از ایشان و مصرّ، فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ و از تو دستورى خواهند بیرون آمدن را، فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً گوى با من هرگز میائید، وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا و با من هرگز جنگ مکنید با جهودان، إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ شما از خود بپسندیدید باز نشستن از جنگ پیشین، فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ. (۸۳) باز نشینید، با باز نشستگان دیگر.
وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ و نماز مکن بر هیچکس از ایشان، ماتَ أَبَداً که بمیرد، هرگز، وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ و باز مایست بر گور هیچکس از ایشان، إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ که ایشان کافر شدند بخداى و رسول وى، وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ. (۸۴) و بمردند از طاعت بیرون.
وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ و خوش ما یاد ترا مالهاى ایشان و فرزندان ایشان، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا خداى میخواهد که عذاب کند ایشان را بشغل آن درین جهان، وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ. (۸۵) و جانهاى ایشان بر آید و ایشان کافر.
وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ و چون (ج) فرو فرستاده آید از آسمان سورتى از فرقان، أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ که بگروید بخداى، وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ و باز کوشید با رسول او، اسْتَأْذَنَکَ دستورى خواهد از تو باز نشستن را، أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ اهل توان از ایشان، وَ قالُوا و ترا گویند، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ. (۸۶) گذار تا نشینیم با نشستگان.
رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ پسند دادند که با زنان در خانها بنشینند چون زنان، وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ و مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاده شد، فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ. (۸۷) تا ایمان راست در نیابند.
لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ لکن رسول و گرویدگان که با وىاند.
جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ او و ایشان بارى باز کوشیدند بمال خویش و تن خویش با دشمن خداى، وَ أُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ همه نیکیها ایشانراست، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (۸۸) و ایشانند پیروز آمدگان جاوید.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ ساخته است خداى ایشان را بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ در زیر آن درختان جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان ایشان در آن، ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۸۹) آنست پیروزى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ آمدند قومى عذر سازان از اعراب، لِیُؤْذَنَ لَهُمْ تا ایشان را دستورى دهند نشست را، وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و بنشستند ایشان که با خداى و رسول دروغ گفته بودند که گرویدگانیم، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. (۹۰) آرى رسد بنا گرویدگان از ایشان عذابى دردنماى.
لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ نیست بر ناتوانان زنان و کودکان و پیران سست شدگان، وَ لا عَلَى الْمَرْضى و نه بیماران، وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ و نه بر ایشان که نفقه نمىیابند که بغزا آیند، حَرَجٌ تنگى در باز نشستن، إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ آن گه که نیک خواه باشند خداى را و رسول را، ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ نیست بر نیکو کاران هیچ عتابى، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۱) و خداى آمرزگارى مهربان است.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ و نه بر ایشان که بتو آمدند، لِتَحْمِلَهُمْ تا ایشان را ستور دهى، قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ گفتى نمىیاوم ستورى که شما را دهم، تَوَلَّوْا برگشتند وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ و چشمهاى ایشان آب میریخت از اشک، حَزَناً از آن اندوه که ستور نیافتند، أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. (۹۲)
و از اندوه آن که نفقه ندارند راه را.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ عذاب و خشم و تاوان بر ایشان است که دستورى میخواهند از تو باز نشستن را، وَ هُمْ أَغْنِیاءُ و ایشان توانگراناند ستور دارند و زاد، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ بپسندیدند خود را که با زنان باز نشینند در خانها، وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (۹۳) و خداى مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاد تا روشنایى دانش در آن نشود.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ عذرها دهند در شما، إِذا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ چون باز گردید که با ایشان شوید از تبوک با مدینه، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا گوى عذر مدهید، لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ شما را استوار نخواهیم داشت، قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ خداى ما را آگاهى داد از حالهاى شما، وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و بیند خداى و رسول او که چه کنید پس آن، ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن گه باز برند شما را با داناى آشکارا و نهان، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۹۴) تا خبر کند شما را بآنچه میکردید.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ آرى سوگند خورند شما را بخداى، إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان گردید از تبوک، لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ تا روى گردانید از ایشان، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ فرا گذارید از ایشان، إِنَّهُمْ رِجْسٌ که ایشان کژانند و پلید، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۹۵) پاداش آنچه میکردند.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ سوگند میخورند شما را تا از ایشان خشنود شوید، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ اگر خشنود شوید از ایشان، فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. (۹۶) خداى خشنود نخواهد شد از گروه بیرون شدگان از طاعت و فرمان بردارى.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً عرب بیابان نشین کافرترند از دیگر کافران و منافقتر، وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ و سزاتراند که اندازها و حدها، حلال ندانند و فقه دین و معانى آنچه خداى فرو فرستاد بر رسول خویش، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۹۷) و خداى دانایى است راستدان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از منافقان عرب کس است، مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً که آن زکاة که میدهد چون تاوانى میداند که میدهد از بى کامى و دشوارى، وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ و از دشوارى که حق دادن است بایشان از مال، شما را مرده میخواهند و چشمها میدارند بشما از گردشهاى روزگار بد، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ آن بد افتاد از گردش جهان که مىبیوسند شما را خود ور ایشان وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۹۸) و خداى شنوا است از ایشان دانا است بایشان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از این اعراب حضر کس است، مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که میگرود بخداى و روز رستاخیز، وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ و آن زکاة که میدهد بآن نزدیکى میجوید بنزدیک خداى، وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ و درود رسول را و دعاى نیکوى او، أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ آگاه باشید که آن نزدیکى است ایشان را بنزدیک خداى، سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ آرى در آرد خداى ایشان را در بخشایش خویش، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۹) که خداى پر بخشایش است و مهربان.
لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ نیست بر ناتوانان زنان و کودکان و پیران سست شدگان، وَ لا عَلَى الْمَرْضى و نه بیماران، وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ و نه بر ایشان که نفقه نمىیابند که بغزا آیند، حَرَجٌ تنگى در باز نشستن، إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ آن گه که نیک خواه باشند خداى را و رسول را، ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ نیست بر نیکو کاران هیچ عتابى، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۱) و خداى آمرزگارى مهربان است.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ و نه بر ایشان که بتو آمدند، لِتَحْمِلَهُمْ تا ایشان را ستور دهى، قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ گفتى نمىیاوم ستورى که شما را دهم، تَوَلَّوْا برگشتند وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ و چشمهاى ایشان آب میریخت از اشک، حَزَناً از آن اندوه که ستور نیافتند، أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ. (۹۲)
و از اندوه آن که نفقه ندارند راه را.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ عذاب و خشم و تاوان بر ایشان است که دستورى میخواهند از تو باز نشستن را، وَ هُمْ أَغْنِیاءُ و ایشان توانگراناند ستور دارند و زاد، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ بپسندیدند خود را که با زنان باز نشینند در خانها، وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (۹۳) و خداى مهر نفاق بر دلهاى ایشان نهاد تا روشنایى دانش در آن نشود.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ عذرها دهند در شما، إِذا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ چون باز گردید که با ایشان شوید از تبوک با مدینه، قُلْ لا تَعْتَذِرُوا گوى عذر مدهید، لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ شما را استوار نخواهیم داشت، قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ خداى ما را آگاهى داد از حالهاى شما، وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و بیند خداى و رسول او که چه کنید پس آن، ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن گه باز برند شما را با داناى آشکارا و نهان، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. (۹۴) تا خبر کند شما را بآنچه میکردید.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ آرى سوگند خورند شما را بخداى، إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ آن گه که با ایشان گردید از تبوک، لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ تا روى گردانید از ایشان، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ فرا گذارید از ایشان، إِنَّهُمْ رِجْسٌ که ایشان کژانند و پلید، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و بازگشتنگاه ایشان دوزخ است، جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. (۹۵) پاداش آنچه میکردند.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ سوگند میخورند شما را تا از ایشان خشنود شوید، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ اگر خشنود شوید از ایشان، فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. (۹۶) خداى خشنود نخواهد شد از گروه بیرون شدگان از طاعت و فرمان بردارى.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً عرب بیابان نشین کافرترند از دیگر کافران و منافقتر، وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ و سزاتراند که اندازها و حدها، حلال ندانند و فقه دین و معانى آنچه خداى فرو فرستاد بر رسول خویش، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۹۷) و خداى دانایى است راستدان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از منافقان عرب کس است، مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً که آن زکاة که میدهد چون تاوانى میداند که میدهد از بى کامى و دشوارى، وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ و از دشوارى که حق دادن است بایشان از مال، شما را مرده میخواهند و چشمها میدارند بشما از گردشهاى روزگار بد، عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ آن بد افتاد از گردش جهان که مىبیوسند شما را خود ور ایشان وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۹۸) و خداى شنوا است از ایشان دانا است بایشان.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ و از این اعراب حضر کس است، مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که میگرود بخداى و روز رستاخیز، وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ و آن زکاة که میدهد بآن نزدیکى میجوید بنزدیک خداى، وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ و درود رسول را و دعاى نیکوى او، أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ آگاه باشید که آن نزدیکى است ایشان را بنزدیک خداى، سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ آرى در آرد خداى ایشان را در بخشایش خویش، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۹۹) که خداى پر بخشایش است و مهربان.