عبارات مورد جستجو در ۱۷۵ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى ماایم که زنده کنیم مردگان را، وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا و مینویسیم هر چه پیش میفرستند، وَ آثارَهُمْ و نشانها و رسمها و نهادها که مىنهادند، وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ و همه چیز را دانستهایم و شمرده، فِی إِمامٍ مُبِینٍ (۱۲) در لوح محفوظ آن پیشواى روشن پیدا.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مىگویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاراناید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راستاند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستادهاى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مىگویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاراناید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راستاند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستادهاى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى میگوید جل جلاله: ماایم که مرده زنده گردانیم. و مرده زنده گردانیدن در وصف بارى جل جلاله آنست که در بنده و در حیوان حیاة آفریند و آفریننده حیاة جز آن قادر بر کمال نیست، یقول اللَّه تعالى: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ و این در سه طور است، در طور اوّل حیاة در نطفه آفریند اندر رحم مادر، در طور دیگر حیاة در مرده آفریند اندر زاویه لحد تا با وى رود سؤال چنانک در خبر صحیح است، در طور سوم روز قیامت خلق را زنده گرداند فصل و قضا را و ثواب و عقاب را و از ان پس جاوید همه زندگى بود هیچ مردگى نه، امّا خلود فى الجنّة و امّا خلود فى النار.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ باز دارید ایشان را بر پل صراط، إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) که ایشان پرسیدنىاند.
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمىآئید امروز،.
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکندهاند وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روى فرا روى یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردى؟
قالُوا گویند إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگتر سوى بر ما در آمدید بر گرامىتر سوى قالُوا گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و ما را بر شما دست رسى نبود، بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) شما خود قومى بودید از اندازه در گذارنده.
فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا درست شد سخن خداوند ما بر ما إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) که ما هر دو گروه را چشنده عذاب مىباید بود.
فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم. فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند.
إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) چنین کنیم ما با بدکاران.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که ایشان آن بودند که چون ایشان را گفتند خدایى نیست مگر اللَّه، یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) از پذیرفتن آن گردن مىکشیدند.
وَ یَقُولُونَ و میگفتند: أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا باش ما پرسش خدایان خویش بخواهیم گذاشت؟ لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) از بهر سخن سخن سازى دیوانهاى؟!
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ بلکه سخن راست آورد، وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) و پیغامبران پیشین را گواهى داد و استوار گرفت.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) ایشان را گویند شما را عذابى درد نماى مىباید چشید.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) و پاداش نخواهند داد شما را مگر آنچه میکردید.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) لکن بندگان خداى که ایشان را پاک کردهاند از بیگانگى ایشانند
که ایشانراست رزقى معلوم نه پوشیده بغیب.
فَواکِهُ آن رزق میوههاست، وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) و ایشان نواختگاناند در بهشتهاى ناز.
عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) بر تختهاى روى در روى.
یُطافُ عَلَیْهِمْ میگردانند بر سرهاى ایشان، بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵) جامهاى روان در جوى.
بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) سپید رنگ خوش خوار آشمندگان را.
لا فِیها غَوْلٌ در ان مى و در ان مجلس شراب نه درد سرست نه درد شکم نه نابکار.
وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) و نه هیچ از ان شراب درمانند.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ و بنزدیک ایشان کنیزکانى فرو داشته چشمان و فروشکننده چشمان، عِینٌ (۴۸) فراخ چشماناند.
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ چنانک گویى ایشان در رنگ خویش خایه اشتر مرغاند، مَکْنُونٌ (۴۹) نگه داشته و گوشیده نه دست بایشان رسیده نه گرد.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰) روى فرا روى کنند و از یکدیگر مىپرسند.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ گویندهاى گوید از ایشان: إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) مرا یارى بود.
یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) که میگفت مرا: باش تو از استوار گیرندگانى و از گرویدگانى؟
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً که آن گه که ما بمردیم و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) ما پاداش دادنىایم و با ما شمار کردنى ؟! قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) اللَّه فرماید شما بران قرین فرو نگرید.
فَاطَّلَعَ فرو نگرد فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵) او را بیند در میان آتش دوزخ.
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) آن بهشتى گوید بخداى که نزدیک بودى.
تو که مرا هلاک کردى و تباه.
وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی و اگر نه نیکوکارى خداوند من بودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) من از حاضر کردگان بودمى.
أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) باش ما بنخواهیم مرد پس زنده کردن؟
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى جز از مردن پیشین در دنیا. وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) و ما عذاب کردنى نیستیم.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰) اینست پیروزى بزرگوار!
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) این چنین را باد که کارگران کار کنند.
أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا آن حال به و جاى و خورش؟ أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (۶۲) یا درخت زقوم؟
إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) ما درخت زقوم را آزمونى و دل شورى ناگرویدگان کردیم.
إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) درختى است که آن بیرون مىآید از میان آتش.
طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵) خوشههاى آن درخت در غلافها گویى سرهاى دیوان است.
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها ایشان میخورند از آن، فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) شکمها پر میکنند از ان.
ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً و پس آن گه ایشانراست بر زبر آن زقوم که خوردند آمیغى، مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) از آب گرم که بر ان مىآمیزند در شکمها.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند.
فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰) ایشان بر پیهاى پدران هم بگمراهى مىشتابند.
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ بدرستى که بیراه بودند پیش از قریش، أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) بیشتر پیشینان.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) در نگر که چون بود سرانجام آگاهى دادگان.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) مگر بندگان خداى پاک دلان.
وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ خواند ما را نوح، فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵) اى نیک پاسخ کنندگان که ما بودیم او را!
وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ رهانیدیم او را و کسان او را مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) از آن اندوه بزرگ.
وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) و نژاد او را از جهانیان و جهانداران کردیم.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) گذاشتیم برو درود پسینان بر زبان جهانیان تا جهان بود میگویند: نوح علیه السلام
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰) ما چنان پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲) آن گه دیگران را بآب بکشتیم.
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمىآئید امروز،.
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکندهاند وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روى فرا روى یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردى؟
قالُوا گویند إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگتر سوى بر ما در آمدید بر گرامىتر سوى قالُوا گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و ما را بر شما دست رسى نبود، بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰) شما خود قومى بودید از اندازه در گذارنده.
فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا درست شد سخن خداوند ما بر ما إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) که ما هر دو گروه را چشنده عذاب مىباید بود.
فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم. فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند.
إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) چنین کنیم ما با بدکاران.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که ایشان آن بودند که چون ایشان را گفتند خدایى نیست مگر اللَّه، یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵) از پذیرفتن آن گردن مىکشیدند.
وَ یَقُولُونَ و میگفتند: أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا باش ما پرسش خدایان خویش بخواهیم گذاشت؟ لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) از بهر سخن سخن سازى دیوانهاى؟!
بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ بلکه سخن راست آورد، وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) و پیغامبران پیشین را گواهى داد و استوار گرفت.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) ایشان را گویند شما را عذابى درد نماى مىباید چشید.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) و پاداش نخواهند داد شما را مگر آنچه میکردید.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰) أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) لکن بندگان خداى که ایشان را پاک کردهاند از بیگانگى ایشانند
که ایشانراست رزقى معلوم نه پوشیده بغیب.
فَواکِهُ آن رزق میوههاست، وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) و ایشان نواختگاناند در بهشتهاى ناز.
عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) بر تختهاى روى در روى.
یُطافُ عَلَیْهِمْ میگردانند بر سرهاى ایشان، بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵) جامهاى روان در جوى.
بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) سپید رنگ خوش خوار آشمندگان را.
لا فِیها غَوْلٌ در ان مى و در ان مجلس شراب نه درد سرست نه درد شکم نه نابکار.
وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) و نه هیچ از ان شراب درمانند.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ و بنزدیک ایشان کنیزکانى فرو داشته چشمان و فروشکننده چشمان، عِینٌ (۴۸) فراخ چشماناند.
کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ چنانک گویى ایشان در رنگ خویش خایه اشتر مرغاند، مَکْنُونٌ (۴۹) نگه داشته و گوشیده نه دست بایشان رسیده نه گرد.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰) روى فرا روى کنند و از یکدیگر مىپرسند.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ گویندهاى گوید از ایشان: إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) مرا یارى بود.
یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) که میگفت مرا: باش تو از استوار گیرندگانى و از گرویدگانى؟
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً که آن گه که ما بمردیم و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) ما پاداش دادنىایم و با ما شمار کردنى ؟! قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) اللَّه فرماید شما بران قرین فرو نگرید.
فَاطَّلَعَ فرو نگرد فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵) او را بیند در میان آتش دوزخ.
قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) آن بهشتى گوید بخداى که نزدیک بودى.
تو که مرا هلاک کردى و تباه.
وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی و اگر نه نیکوکارى خداوند من بودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) من از حاضر کردگان بودمى.
أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) باش ما بنخواهیم مرد پس زنده کردن؟
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى جز از مردن پیشین در دنیا. وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) و ما عذاب کردنى نیستیم.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰) اینست پیروزى بزرگوار!
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) این چنین را باد که کارگران کار کنند.
أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا آن حال به و جاى و خورش؟ أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (۶۲) یا درخت زقوم؟
إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) ما درخت زقوم را آزمونى و دل شورى ناگرویدگان کردیم.
إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) درختى است که آن بیرون مىآید از میان آتش.
طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵) خوشههاى آن درخت در غلافها گویى سرهاى دیوان است.
فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها ایشان میخورند از آن، فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) شکمها پر میکنند از ان.
ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً و پس آن گه ایشانراست بر زبر آن زقوم که خوردند آمیغى، مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) از آب گرم که بر ان مىآمیزند در شکمها.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند.
فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰) ایشان بر پیهاى پدران هم بگمراهى مىشتابند.
وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ بدرستى که بیراه بودند پیش از قریش، أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) بیشتر پیشینان.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) در نگر که چون بود سرانجام آگاهى دادگان.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) مگر بندگان خداى پاک دلان.
وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ خواند ما را نوح، فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵) اى نیک پاسخ کنندگان که ما بودیم او را!
وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ رهانیدیم او را و کسان او را مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) از آن اندوه بزرگ.
وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) و نژاد او را از جهانیان و جهانداران کردیم.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) گذاشتیم برو درود پسینان بر زبان جهانیان تا جهان بود میگویند: نوح علیه السلام
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰) ما چنان پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲) آن گه دیگران را بآب بکشتیم.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۹) یونس از فرستادگان ما بود.
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) آن گه که با کشتى گران بار گریخت.
فَساهَمَ تیر انداخت و قرعهاى زد، فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (۱۴۱) و هر بار بروى افتاد.
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ ماهى فرو برد او را، وَ هُوَ مُلِیمٌ (۱۴۳) و گناه او را بود و خویشتن را بجاى سرزنش آورد.
فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ (۱۴۳) اگر نه آن بودى که او در روزگار گذشته از ستایندگان بود و پرستگاران.
لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ مىبودى در شکم آن ماهى، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴۴) تا آن روز که خلق را برانگیختندى.
فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ او را با هامون انداختیم، وَ هُوَ سَقِیمٌ (۱۴۵) و او بیمار.
وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ و بر رویانیدیم برو، شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (۱۴۶) درختى گسترانیده بىساق.
وَ أَرْسَلْناهُ و فرستادیم او را، إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (۱۴۷) بصد هزار مردم و بیش از آن.
فَآمَنُوا بگرویدند، فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ (۱۴۸) و ایشان را برخوردارى و زندگانى دادیم درین جهان تا آن گه که اجلها در رسید.
فَاسْتَفْتِهِمْ بپرس از ایشان، أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹) باش خداوند ترا دختران و ایشان را پسران؟
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (۱۵۰) یا ما چون فریشتگان میآفریدیم ایشان حاضر بودند ؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ آگاه باشید که ایشان از دروغ زنى ایشانست، لَیَقُولُونَ (۱۵۱) وَلَدَ اللَّهُ که میگویند که اللَّه فرزند زاد، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۵۲) ایشان دروغ زناناند.
أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ (۱۵۳) برگزید دختران را بر پسران؟
ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۱۵۴) چه رسید شما را چونست این حکم که میکنید و این سخن که مىگویید؟!
أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۵۵) در نیابید و نپذیرید؟
أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ (۱۵۶) یا شما را حجّتى پیدا و دست آویزى درست هست؟
فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۵۷) بیارید این نامه خویش که دارید از من اگر مىراست گوئید.
وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً میان اللَّه و میان فریشتگان نژاد ساختند، وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ و بدانستهاند فریشتگان، إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۵۸) که پرستگاران ایشان در آتش حاضر کردنىاند.
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۱۵۹) پاکى و بىعیبى خداى را از ان صفت و چونى که ایشان میگویند.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۰) مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاکدلان میکنند او را.
فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (۱۶۱) شما و اینان که بباطل مىپرستید.
ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ (۱۶۲) بىراه کننده نیستید کسى را برو که اللَّه است.
إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ (۱۶۳) مگر کسى را که او خود درخواست من و دانش من بآتش شدنى است.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴) و نیست از ما هیچ کس مگر که او را ایستادن گاهى است پرستش را، شناخته و دانسته، وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (۱۶۵) و ما قطار دارانایم پرستش اللَّه را
وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (۱۶۶) و ما ستایندگانیم بپاکى او را.
وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ (۱۶۷) هیچ نبود مگر که میگفتند: لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۶۸) اگر بنزدیک ما بودى سخنى و نامهاى و باز گفتى از قصّههاى پیشینان.
لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۹) ما بآن نامه خداى را براستى پرستگاران بودیمى و از دل پاک رهیکان.
فَکَفَرُوا بِهِ پس بآن یاد و نامه که بایشان آمد کافر شدند، فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۱۷۰) آرى آگاه شوند.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا بدرستى که پیش شد سخنان ما، لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ (۱۷۱) بندگان فرستادگان ما را.
إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲) که ایشان آنند که یارى دادگان مناند.
إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (۱۷۳) و سپاه ما ایشاناند که آخر به آمده و از شکننده ایشانند.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۴) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْهُمْ و ایشان را سیر ببین، فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۵) که ایشان روز خویش بخواهند دید.
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۱۷۶) باش بعذاب ما مىشتابند؟
فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ آن گه که عذاب بدر سرایهاى ایشان فرو آید، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۷) بدا بامداد آگاه کردگان بیم نمودگان.
وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۸) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۹) و مىنگر تا بینى که ایشان چه روز بینند
سُبْحانَ رَبِّکَ پاکى و بىعیبى خداوند ترا، رَبِّ الْعِزَّةِ خداوند توانایى و خداوند بىهمتایى، عَمَّا یَصِفُونَ (۱۸۰) از ان چونیها که دشمنان مىگویند.
وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (۱۸۱) و درود بر فرستادگان او.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۲) و ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) آن گه که با کشتى گران بار گریخت.
فَساهَمَ تیر انداخت و قرعهاى زد، فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (۱۴۱) و هر بار بروى افتاد.
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ ماهى فرو برد او را، وَ هُوَ مُلِیمٌ (۱۴۳) و گناه او را بود و خویشتن را بجاى سرزنش آورد.
فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ (۱۴۳) اگر نه آن بودى که او در روزگار گذشته از ستایندگان بود و پرستگاران.
لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ مىبودى در شکم آن ماهى، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴۴) تا آن روز که خلق را برانگیختندى.
فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ او را با هامون انداختیم، وَ هُوَ سَقِیمٌ (۱۴۵) و او بیمار.
وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ و بر رویانیدیم برو، شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (۱۴۶) درختى گسترانیده بىساق.
وَ أَرْسَلْناهُ و فرستادیم او را، إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (۱۴۷) بصد هزار مردم و بیش از آن.
فَآمَنُوا بگرویدند، فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ (۱۴۸) و ایشان را برخوردارى و زندگانى دادیم درین جهان تا آن گه که اجلها در رسید.
فَاسْتَفْتِهِمْ بپرس از ایشان، أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹) باش خداوند ترا دختران و ایشان را پسران؟
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (۱۵۰) یا ما چون فریشتگان میآفریدیم ایشان حاضر بودند ؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ آگاه باشید که ایشان از دروغ زنى ایشانست، لَیَقُولُونَ (۱۵۱) وَلَدَ اللَّهُ که میگویند که اللَّه فرزند زاد، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۵۲) ایشان دروغ زناناند.
أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ (۱۵۳) برگزید دختران را بر پسران؟
ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۱۵۴) چه رسید شما را چونست این حکم که میکنید و این سخن که مىگویید؟!
أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۵۵) در نیابید و نپذیرید؟
أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ (۱۵۶) یا شما را حجّتى پیدا و دست آویزى درست هست؟
فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۵۷) بیارید این نامه خویش که دارید از من اگر مىراست گوئید.
وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً میان اللَّه و میان فریشتگان نژاد ساختند، وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ و بدانستهاند فریشتگان، إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۵۸) که پرستگاران ایشان در آتش حاضر کردنىاند.
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۱۵۹) پاکى و بىعیبى خداى را از ان صفت و چونى که ایشان میگویند.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۰) مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاکدلان میکنند او را.
فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (۱۶۱) شما و اینان که بباطل مىپرستید.
ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ (۱۶۲) بىراه کننده نیستید کسى را برو که اللَّه است.
إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ (۱۶۳) مگر کسى را که او خود درخواست من و دانش من بآتش شدنى است.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴) و نیست از ما هیچ کس مگر که او را ایستادن گاهى است پرستش را، شناخته و دانسته، وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (۱۶۵) و ما قطار دارانایم پرستش اللَّه را
وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (۱۶۶) و ما ستایندگانیم بپاکى او را.
وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ (۱۶۷) هیچ نبود مگر که میگفتند: لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۶۸) اگر بنزدیک ما بودى سخنى و نامهاى و باز گفتى از قصّههاى پیشینان.
لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۹) ما بآن نامه خداى را براستى پرستگاران بودیمى و از دل پاک رهیکان.
فَکَفَرُوا بِهِ پس بآن یاد و نامه که بایشان آمد کافر شدند، فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۱۷۰) آرى آگاه شوند.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا بدرستى که پیش شد سخنان ما، لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ (۱۷۱) بندگان فرستادگان ما را.
إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲) که ایشان آنند که یارى دادگان مناند.
إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (۱۷۳) و سپاه ما ایشاناند که آخر به آمده و از شکننده ایشانند.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۴) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْهُمْ و ایشان را سیر ببین، فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۵) که ایشان روز خویش بخواهند دید.
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۱۷۶) باش بعذاب ما مىشتابند؟
فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ آن گه که عذاب بدر سرایهاى ایشان فرو آید، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۷) بدا بامداد آگاه کردگان بیم نمودگان.
وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۸) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۹) و مىنگر تا بینى که ایشان چه روز بینند
سُبْحانَ رَبِّکَ پاکى و بىعیبى خداوند ترا، رَبِّ الْعِزَّةِ خداوند توانایى و خداوند بىهمتایى، عَمَّا یَصِفُونَ (۱۸۰) از ان چونیها که دشمنان مىگویند.
وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (۱۸۱) و درود بر فرستادگان او.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۲) و ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ بعثه اللَّه الى اهل نینوى من الموصل و اسم ابیه متى و اسم امّه تنحیس و هو ذو النون و هو صاحب الحوت سمّى به لانّه التقمه «إِذْ أَبَقَ » اى هرب و تباعد «إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ » اى المثقّل المملوء، و کان یونس علیه السلام وعد قومه العذاب فلمّا تأخر العذاب عنهم خرج کالمتشوّر عنهم فقصد البحر و رکب السفینة. و قیل: لمّا وعدهم العذاب خرج من بین اظهرهم کعادة الانبیاء اذا نزل بقومهم العذاب. و قیل: وعدهم العذاب لثلاثة ایّام فاعلمهم و خرج منهم قبل ان یؤمر بالخروج فلمّا اتیهم العذاب بعد ثلث فزعوا الى یونس فلم یجدوه، ففزعوا الى اللَّه عز و جل و خرجوا الى الصحراء باهالیهم و اولادهم و دوابّهم و فرّقوا بین الامّهات و الاطفال بین الأتن و الجحوش و بین البقر و العجول و بین الإبل و الفصلان و بین الضّان و الحملان و بین الخیل و الافلاء فرتفع الضّجیح الى السماء فلمّا امسى یونس سأل محتبطا مرّ بقومه فقال: هم سالمون، فابق مغاضبا حتى اتى البحر و قال: انهم یکذّبوننى فما ذا ارى یفعلون بى آلان و قد آمنوا فلمّا رکب السفینة احتبست السّفینة، و قیل: رست، فقال الملّاحون هاهنا عبد آبق من سیّده فاقترعوا فاصابه القرعة یونس، قیل: ثلث مرّات، فقام یونس و قال: انا الآبق، فالقى نفسه فى البحر فصادفه حوت جاء من قبل الیمن فابتلعه فسفل به الى قرار الارضین حتّى سمع تسبیح الحصا. و قیل للحوت: ما جعلناه لک رزقا انما جعلناک له مسجدا. و تمام القصّة مذکور فیما سبق.
«فساهم» المساهمة المقارعة، و ذلک القاء السّهام على وجه القرعة، «فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ » اى المقروعین المغلوبین بالحجّة. یقال: دحضت حجّته فهى داحضة و ادحضت زیدا اذا ادحضت حجّته و غلبته. و قیل: «المدحض» الملقى فى البحر، و الدحض الزّلق و منه قولهم: اللّهم ثبّت اقدامنا یوم دحض الاقدام، و «الملیم» هو الذى یأتى امرا یلام علیه و ان لم یلم و الملوم الّذى اخذته الالسنة باللائمة و ان لم یأت ذنبا.
«فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» اى المصلّین العابدین الذّاکرین للَّه قبل ذلک و کان کثیر الذکر. قال الضحاک: شکر اللَّه له طاعته القدیمة. و قال سعید بن جبیر: «فلولا انه کان من المسبّحین» فى بطن الحوت، و ذلک قوله: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» فیه ثلاثة اوجه: احدها بقى هو و الحوت الى یوم البعث، و الثانى یموت الحوت و یبقى هو فى بطنه، و الثالث یموتان ثمّ یحشر یونس من بطنه فیکون بطن الحوت له قبرا الى یوم القیمة، فلم یلبث لکونه من المسبّحین، و اختلفوا فى مکثه فى بطن الحوت، فقیل: لبث ستّة اشهر و قیل: اربعین یوما و علیه الاکثرون. و قیل: سبعة ایام. و قیل: التقمه صباحا و نبذه مساء و هو قول الحسن.
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» اى رمیناه بالمکان الخالى عن الشجر و النبات و البناء. و قیل: «العراء» الساحل و قیل: وجه الارض. «وَ هُوَ سَقِیمٌ» مریض ممّا ناله من التقام الحوت فصار کبدن الاطفال فى الرّقة و الضّعف. و قیل: کالفرخ الممعطّ.
«وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» یعنى القرع، و علیه اکثر المفسّرین، و خصّ بالقرع لانه لمّا نبذ بالعراء کان فى غایة الرّقة و اللطافة فکان یؤذیه وقوع الذباب علیه و و رق القرع لا یحوم حوله الذباب. و قیل: «الیقطین» کلّ شجرة تنبطح على وجه الارض لیس لها ساق تسمّوا علیه من بطیخ او قثاء أو قثد او حنظل او قرع او غیره.
قیل: هو یفعیل من القطون و هو الاقامة، و القاطین المقیم الساکن، و القطنیّ الزرع الّذى یقیم فى الارض من الخضر. و قال مقاتل بن حیان: کانت تختلف الیه و علّة یشرب من لبنها حتّى قوى ثمّ یبست الشجر فبکى حزنا علیها فاوحى اللَّه تعالى الیه: أ تبکی على هلاک شجرة و لا تبکى على هلاک مائة الف او یزیدون؟ فان قیل: قال هاهنا: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» و قال فى موضع آخر: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» فهذا یدلّ على انه ینبذ، فالجواب قوله: «لولا» هناک یرجع الى الذّم معناه: لولا نعمة ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم، لکنّه تدارکته النعمة فنبذ و هو غیر مذموم.
قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ قیل: ارسل الى اهل نینوى من الموصل قبل ان یصیبه ما اصابه، و المعنى: و قد ارسلناه. و قیل: ارسل بعد خروجه من بطن الحوت الى قوم آخرین. و یجوز ان یکون ارسل الى الاوّلین بشریعة اخرى فآمنوا بها. و قوله: أَوْ یَزِیدُونَ یعنى بل یزیدون. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو کقوله: عُذْراً أَوْ نُذْراً. و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «یزیدون عشرین الفا».
و قال ابن عباس: ثلثین الفا. و قیل: خمسة و ثلثین الفا. و قیل: سبعین الفا.
فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ» یعنى الى انقضاء آجالهم، و هذا کنایة عن ردّ العذاب عنهم و صرف العقوبة، فان قیل لم لم یختم قصّة لوط و یونس بالسلام اسوة من تقدّم من الانبیاء فى السورة؟ قلنا: لانه لمّا قال: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ » فکانه قد قال: سلام علیهما لانّ اللَّه عز و جل قد سلم على جمیع المرسلین آخر السورة، فقال: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» فاکتفى بذلک عن ذکر کلّ واحد منفردا بالسلام.
«فَاسْتَفْتِهِمْ» یعنى: سل یا محمد اهل مکة، سؤال توبیخ و تجهیل: «أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ» و ذلک انّ بنى خزاعة زعموا انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک یسترهنّ، یقول: اىّ قیاس یقتضى ان یختار سبحانه لنفسه الانقص و یجعل لکم الافضل؟
«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» حاضرون خلقنا ایاهم، هذا کقوله: «أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ» فیشهدون عن مشاهدة و عیان؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ» اى لم یقولوا عن قیاس و لا مشاهدة بل عن کذب محض یقولون ولدهم اللَّه «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فى هذا و فى سائر ما یتدیّنون به.
«أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ» رجع من الحکایة الى الخطاب، «اصطفى» هذه الف استفهام خفیف فیه الف الوصل اصله «ا اصطفى» و الاصطفاء اخذ صفوة الشّىء یقول: فکیف اخذ الشائب الکدر و ترک الصفو الخالص.
«ما لَکُمْ» اىّ شىء لکم فى هذه الدّعوى «کَیْفَ تَحْکُمُونَ» لربکم ما لا ترضونه لانفسکم؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» انه واحد لا ولد له لا ذکر و لا انثى.
«أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ» برهان بیّن على انّ للَّه ولدا ام لکم کتاب من عند اللَّه فیه انّ الملائکة بنات اللَّه؟
«فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ » اى فأتوا بذلک «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » فى دعویکم، ربّ العالمین اندرین آیات حجّت آورد بر بنى خزاعه که فریشتگان را دختران اللَّه گفتند، میفرماید جلّ جلاله: درین دعوى که کردید حجّت و برهان از سه وجه تواند بود: یا قیاسى روشن یا عیانى و مشاهدهاى درست یا کتابى از نزدیک خدا بحقیقت، و شما را ازین سه چیز هیچ نیست نه قیاس نه مشاهده نه کتاب پس بدانید که دعوى شما باطل است دروغى بر ساخته و عنادى ظاهر گشته.
«وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» هذا تکرار للکلام الاوّل بعینه و هو تعظیم لافکهم و الجنّة هاهنا الملائکة، سمّیت بهذا الاسم للمعنى الّذى سمّیت به الجنّ و هو اجتنانهم من العیون و استتارهم و منه سمّى الجنین و کذلک الجنون لانه خفاء العقل و اجننت المیّت اذا دفنته. و قال: ابن عباس: حىّ من الملائکة یقال لهم الجنّ و منهم ابلیس قالوا هم بنات اللَّه و قال الکلبى: قالوا لعنهم اللَّه الملائکة بنات اللَّه. فقال ابو بکر الصدیق: فمن امّهاتهم قالوا سروات الجنّ، اى تزوّج من الجنّ فخرجت منها الملائکة تعالى اللَّه عن ذلک. و قال بعض الکفار: البارئ جل جلاله و ابلیس اخوان و النّور و الخیر من اللَّه و الظلمة و الشّرّ من ابلیس، و قال الحسن: معنى النسب أنّهم اشرکوا الشیطان فى عبادة اللَّه «وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» اى علمت الملائکة انّ الذین قالوا هذا القول لمحضرون فى النار. و قیل: معناه علمت الملائکة انّهم میّتون ثمّ یحضرون الموقف، کقوله: وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ نحویان گفتند: «انّ» چون از قفاى علم و شهادت آید مفتوح باشد مگر که در خبر لام درآید که آن گه مکسور باشد کقول العرب: اشهد انّ فلانا عاقل و اشهد انّ فلانا لعاقل.
ثمّ نزّه نفسه عمّا قالوا فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» تقدیره: انّهم لمحضرون الّا عباد اللَّه المخلصین فانّهم لا یحضرون. معنى آنست که ایشان در دوزخ حاضر کردنىاند مگر بندگان که خداى را باخلاص عبادت کنند و او را یکتا دانند و روا باشد که استثنا از واصفان بود یعنى پاکى و بىعیبى خداى را از آن صفت که دشمنان میکنند مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاک دلان میکنند او را.
«فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» این آیت حجّتى روشن است بر قدریان. گفتهاند: عمر بن عبد العزیز این آیت حجّت آورد بر غیلان قدرى. غیلان چون این آیت از وى بشنید گفت: یا امیر المؤمنین گویى این آیت هرگز نشنیده بودم اکنون از ان مذهب بازگشتم و توبه کردم و نیز نگویم. عمر گفت: ارفع یدیک فقال عمر: اللّهم ان کان غیلان صادقا فى توبته فتقبّلها منه و ان کان کاذبا فسلّط علیه من یسمل عینیه و یقطع یدیه و رجلیه و یصلبه. فلمّا کانت لیالى هشام عاد غیلان الى کلامه فى القدر فاخذه هشام و سمل عینیه و قطع یدیه و رجلیه و صلبه.
قوله: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ، ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ الهاء فى قوله «علیه» راجعة الى اللَّه عز و جل، تأویل الآیة: انکم ایّها العابدون معبودا من دونى لستم انتم ضالّین و لا مضلین على اللَّه احدا الّا من هو داخل النار فى علم اللَّه السابق. قال: حماد بن زید قال لى خالد الحذاء: اتیت الحسن البصرى فقلت له: یا با سعید ما معنى قوله عز و جل: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ الآیة؟ فنظر الىّ الحسن و قال: ما کان هذا من کلامک یا با المنازل؟ قلت: أرید أن اعلم ذلک، قال: یقول عز و جل: ما انتم بمضلین.
«الّا من هو صالى» النار فى علم اللَّه السابق میفرماید شما که بت پرستاناید شما و معبودان شما هیچکس را بیراه نتوانید کرد مگر کسى که در علم من و درخواست من خود شقى است و بآتش شدنى است، معنى این «علیه» همان است که مردمان گویند: افسد فلان علىّ غلامى، افسد علىّ خادمى، افسد علىّ شریکى فلان کس غلام من بر من تباه کرد، شاگرد من بر من تباه کرد، انباز من بر من تباه کرد.
قوله وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ جمهور مفسّران برانند که این سخن فریشتگان است. جبرئیل آمد و مصطفى را گفت: ما منّا ملک الّا له فى السماء مقام معلوم یعبد اللَّه هناک نیست از ما هیچ فرشتهاى مگر که او را در آسمان مقامى است معلوم که خداى را جل جلاله در آن مقام مىپرستد و تسبیح و تقدیس میکند. یعنى که ما بندگانایم و عابدان نه معبودان چنانک کافران میگویند، نظیره قوله:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ. قال ابن عباس: ما فى السماء موضع شبر الّا و علیه ملک یصلّى او یسبّح. و قال النبى (ص): «اطّت السماء و حقّ لها ان تئطّ و الذى نفسى بیده ما فیها اربع اصابع الّا و ملک واضع جبهته ساجدا للَّه».
ابو بکر ورّاق گفت: مقام معلوم ایشان مقامات راه دین است و منازل تعبّد چون خوف و رجا و توکل و محبّت و رضا و غیر آن. سدّى گفت: «مقام معلوم» فى القربة و المشاهدة.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ» قال الکلبى، هم صفوف الملائکة فى السماء للعبادة کصفوف الناس فى الارض.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» اى المصلّون المنزّهون للَّه عن السّوء. و قیل. هم الصّافون حول العرش. و قیل: فى الهواء. قال قتادة: کان الرّجال و النساء یصلّون معا حتى نزلت: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» فتقدّم الرجال و تأخر النساء فکانوا یصلّون منفردا حتى نزلت: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» و قیل: الضمیر هاهنا راجع الى النبى (ص) و المؤمنین و من خاطبهم من الکفار یعنى لیس منّا و منکم الّا من له فى الآخرة مقام معلوم کقوله: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا الى آخر الآیتین.
و کذلک قوله: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ المراد به النبى (ص) و المؤمنون یعنى نحن الصّافّون للَّه فى الصلاة و نحن المسبّحون الممجّدون المنزّهون اللَّه عن السوء. و قیل: ما منّا یوم القیمة الّا من له مقام معلوم بین یدى اللَّه عز و جل.
ثمّ اعاد الکلام الى الاخبار عن المشرکین فقال: «وَ إِنْ کانُوا» یعنى و قد کانوا «لَیَقُولُونَ» هذه لام التأکید.
«لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ» اى کتابا مثل کتاب الاوّلین، «لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» هذا کقوله عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ... الآیة.
«فَکَفَرُوا بِهِ» یعنى فلمّا اتاهم ذلک کفروا به. و فى الآیة وجه آخر و هم انهم قالوا لو علمنا حال آبائنا و ما آل الیه امرهم و کان ذلک کما یقوله محمد لآمنّا به و اخلصنا لکنّا على شک ممّا یقوله فلا نصدّقه فذلک قوله: فَکَفَرُوا بِهِ اى بمحمد «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» هذا تهدید لهم، اى سوف یعلمون عاقبة کفرهم.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» اى سبق وعدنا ایّاهم بالنصرة و هو قوله: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» و قوله: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» اى حزب اللَّه لهم الغلبة بالحجّة و بالنصرة فى العاقبة. قیل: لم یقتل نبىّ فى معرکة و قتال و انّما قتل منهم من لم یؤمر بالقتال، قال الکلبى: ان لم ینصروا فى الدنیا نصروا فى الآخرة. و قیل: «لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» بالحجّة و البرهان و الغالبون بالسلطان.
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» اى اعرض عن قولهم «حَتَّى حِینٍ» یعنى الى یوم بدر. و قیل: الى فتح مکة. و قیل: الى الموت. قال السدى: معناه فتول عنهم حتى نأمرک بالقتال.
و قال مقاتل بن حیان: نسختها آیة القتال.
«وَ أَبْصِرْهُمْ» اى ابصر ما ینالهم یومئذ «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ذلک. و قیل: ابصر حالهم بقلبک «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» معاینة. و قیل: اعلمهم فسوف یعلمون. و قیل: «أَبْصِرْ» ما ضیّعوا من امرنا «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ما یحلّ بهم من عذابنا. چون این آیه فرو آمد و ایشان را بعذاب تهدید کردند گفتند: متى هذا العذاب این عذاب که ما را بوى مىبیم دهند کى خواهد بود؟
رب العالمین فرمود: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ بعذاب ما مىشتابند و بتعجیل میخواهند؟
در توریة موسى است: ابى یغترون ام علىّ یجترءون بمهلت دادن و فرا گذاشتن من مىفریفته شوند یا بر من دلیرى میکنند و نمىترسند.
«فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ» نزل محمد بدارهم او نزل العذاب بفنائهم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ» اى بئس صباح الکافرین، الذین انذروا بالعذاب.
روى عن انس بن مالک قال: نزل رسول اللَّه (ص) باهل خیبر لیلا فلمّا اصبحوا اخرج الاکارون بمکاتلهم و مساحیهم فرأوا رسول اللَّه (ص) و اصحابه فاذا سرعانهم نحو الحصن یقولون محمد و اللَّه و الخمیس، فقال رسول اللَّه (ص): خربت خیبر نحن اذا نزلنا بساحة قوم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ».
ثمّ کرّر ما ذکر تأکیدا لوعد العذاب و تعظیما للتقریع، فقال: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ» العذاب اذا نزل بهم «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ». و قیل: الاوّل فى الدنیا و الثانى فى الآخرة.
ثمّ نزّه نفسه و امر المؤمنین بالتنزیه فقال: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» من اتّخاذ الصّاحبة و الاولاد. قوله: رَبِّ الْعِزَّةِ معناه ذى العزة لانّ العزة صفته لا مربوبه و فى الحدیث انّ بن عباس سمع رجلا یقول: اللّهم ربّ القرآن فانکر علیه، و قال القرآن لیس بمربوب لکنّه کلام اللَّه.
«وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» عمّم الرسل بالسلام بعد ما خصّ البعض فى السورة لانّ تخصیص کلّ واحد بالذکر یطول و المعنى: و سلام على المرسلین الذین بلغوا عن اللَّه التوحید و الشرائع.
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» على هلاک الاعداء و نصرة الانبیاء علیهم السلام.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «من احبّ ان یکال له غدا بالکیل الا وفى فلیکن آخر کلامه حین یقوم من مجلسه: سبحان ربک ربّ العزة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للَّه ربّ العالمین».
«فساهم» المساهمة المقارعة، و ذلک القاء السّهام على وجه القرعة، «فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ » اى المقروعین المغلوبین بالحجّة. یقال: دحضت حجّته فهى داحضة و ادحضت زیدا اذا ادحضت حجّته و غلبته. و قیل: «المدحض» الملقى فى البحر، و الدحض الزّلق و منه قولهم: اللّهم ثبّت اقدامنا یوم دحض الاقدام، و «الملیم» هو الذى یأتى امرا یلام علیه و ان لم یلم و الملوم الّذى اخذته الالسنة باللائمة و ان لم یأت ذنبا.
«فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» اى المصلّین العابدین الذّاکرین للَّه قبل ذلک و کان کثیر الذکر. قال الضحاک: شکر اللَّه له طاعته القدیمة. و قال سعید بن جبیر: «فلولا انه کان من المسبّحین» فى بطن الحوت، و ذلک قوله: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» فیه ثلاثة اوجه: احدها بقى هو و الحوت الى یوم البعث، و الثانى یموت الحوت و یبقى هو فى بطنه، و الثالث یموتان ثمّ یحشر یونس من بطنه فیکون بطن الحوت له قبرا الى یوم القیمة، فلم یلبث لکونه من المسبّحین، و اختلفوا فى مکثه فى بطن الحوت، فقیل: لبث ستّة اشهر و قیل: اربعین یوما و علیه الاکثرون. و قیل: سبعة ایام. و قیل: التقمه صباحا و نبذه مساء و هو قول الحسن.
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» اى رمیناه بالمکان الخالى عن الشجر و النبات و البناء. و قیل: «العراء» الساحل و قیل: وجه الارض. «وَ هُوَ سَقِیمٌ» مریض ممّا ناله من التقام الحوت فصار کبدن الاطفال فى الرّقة و الضّعف. و قیل: کالفرخ الممعطّ.
«وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» یعنى القرع، و علیه اکثر المفسّرین، و خصّ بالقرع لانه لمّا نبذ بالعراء کان فى غایة الرّقة و اللطافة فکان یؤذیه وقوع الذباب علیه و و رق القرع لا یحوم حوله الذباب. و قیل: «الیقطین» کلّ شجرة تنبطح على وجه الارض لیس لها ساق تسمّوا علیه من بطیخ او قثاء أو قثد او حنظل او قرع او غیره.
قیل: هو یفعیل من القطون و هو الاقامة، و القاطین المقیم الساکن، و القطنیّ الزرع الّذى یقیم فى الارض من الخضر. و قال مقاتل بن حیان: کانت تختلف الیه و علّة یشرب من لبنها حتّى قوى ثمّ یبست الشجر فبکى حزنا علیها فاوحى اللَّه تعالى الیه: أ تبکی على هلاک شجرة و لا تبکى على هلاک مائة الف او یزیدون؟ فان قیل: قال هاهنا: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» و قال فى موضع آخر: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» فهذا یدلّ على انه ینبذ، فالجواب قوله: «لولا» هناک یرجع الى الذّم معناه: لولا نعمة ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم، لکنّه تدارکته النعمة فنبذ و هو غیر مذموم.
قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ قیل: ارسل الى اهل نینوى من الموصل قبل ان یصیبه ما اصابه، و المعنى: و قد ارسلناه. و قیل: ارسل بعد خروجه من بطن الحوت الى قوم آخرین. و یجوز ان یکون ارسل الى الاوّلین بشریعة اخرى فآمنوا بها. و قوله: أَوْ یَزِیدُونَ یعنى بل یزیدون. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو کقوله: عُذْراً أَوْ نُذْراً. و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «یزیدون عشرین الفا».
و قال ابن عباس: ثلثین الفا. و قیل: خمسة و ثلثین الفا. و قیل: سبعین الفا.
فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ» یعنى الى انقضاء آجالهم، و هذا کنایة عن ردّ العذاب عنهم و صرف العقوبة، فان قیل لم لم یختم قصّة لوط و یونس بالسلام اسوة من تقدّم من الانبیاء فى السورة؟ قلنا: لانه لمّا قال: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ » فکانه قد قال: سلام علیهما لانّ اللَّه عز و جل قد سلم على جمیع المرسلین آخر السورة، فقال: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» فاکتفى بذلک عن ذکر کلّ واحد منفردا بالسلام.
«فَاسْتَفْتِهِمْ» یعنى: سل یا محمد اهل مکة، سؤال توبیخ و تجهیل: «أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ» و ذلک انّ بنى خزاعة زعموا انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک یسترهنّ، یقول: اىّ قیاس یقتضى ان یختار سبحانه لنفسه الانقص و یجعل لکم الافضل؟
«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» حاضرون خلقنا ایاهم، هذا کقوله: «أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ» فیشهدون عن مشاهدة و عیان؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ» اى لم یقولوا عن قیاس و لا مشاهدة بل عن کذب محض یقولون ولدهم اللَّه «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فى هذا و فى سائر ما یتدیّنون به.
«أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ» رجع من الحکایة الى الخطاب، «اصطفى» هذه الف استفهام خفیف فیه الف الوصل اصله «ا اصطفى» و الاصطفاء اخذ صفوة الشّىء یقول: فکیف اخذ الشائب الکدر و ترک الصفو الخالص.
«ما لَکُمْ» اىّ شىء لکم فى هذه الدّعوى «کَیْفَ تَحْکُمُونَ» لربکم ما لا ترضونه لانفسکم؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» انه واحد لا ولد له لا ذکر و لا انثى.
«أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ» برهان بیّن على انّ للَّه ولدا ام لکم کتاب من عند اللَّه فیه انّ الملائکة بنات اللَّه؟
«فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ » اى فأتوا بذلک «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » فى دعویکم، ربّ العالمین اندرین آیات حجّت آورد بر بنى خزاعه که فریشتگان را دختران اللَّه گفتند، میفرماید جلّ جلاله: درین دعوى که کردید حجّت و برهان از سه وجه تواند بود: یا قیاسى روشن یا عیانى و مشاهدهاى درست یا کتابى از نزدیک خدا بحقیقت، و شما را ازین سه چیز هیچ نیست نه قیاس نه مشاهده نه کتاب پس بدانید که دعوى شما باطل است دروغى بر ساخته و عنادى ظاهر گشته.
«وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» هذا تکرار للکلام الاوّل بعینه و هو تعظیم لافکهم و الجنّة هاهنا الملائکة، سمّیت بهذا الاسم للمعنى الّذى سمّیت به الجنّ و هو اجتنانهم من العیون و استتارهم و منه سمّى الجنین و کذلک الجنون لانه خفاء العقل و اجننت المیّت اذا دفنته. و قال: ابن عباس: حىّ من الملائکة یقال لهم الجنّ و منهم ابلیس قالوا هم بنات اللَّه و قال الکلبى: قالوا لعنهم اللَّه الملائکة بنات اللَّه. فقال ابو بکر الصدیق: فمن امّهاتهم قالوا سروات الجنّ، اى تزوّج من الجنّ فخرجت منها الملائکة تعالى اللَّه عن ذلک. و قال بعض الکفار: البارئ جل جلاله و ابلیس اخوان و النّور و الخیر من اللَّه و الظلمة و الشّرّ من ابلیس، و قال الحسن: معنى النسب أنّهم اشرکوا الشیطان فى عبادة اللَّه «وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» اى علمت الملائکة انّ الذین قالوا هذا القول لمحضرون فى النار. و قیل: معناه علمت الملائکة انّهم میّتون ثمّ یحضرون الموقف، کقوله: وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ نحویان گفتند: «انّ» چون از قفاى علم و شهادت آید مفتوح باشد مگر که در خبر لام درآید که آن گه مکسور باشد کقول العرب: اشهد انّ فلانا عاقل و اشهد انّ فلانا لعاقل.
ثمّ نزّه نفسه عمّا قالوا فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» تقدیره: انّهم لمحضرون الّا عباد اللَّه المخلصین فانّهم لا یحضرون. معنى آنست که ایشان در دوزخ حاضر کردنىاند مگر بندگان که خداى را باخلاص عبادت کنند و او را یکتا دانند و روا باشد که استثنا از واصفان بود یعنى پاکى و بىعیبى خداى را از آن صفت که دشمنان میکنند مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاک دلان میکنند او را.
«فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» این آیت حجّتى روشن است بر قدریان. گفتهاند: عمر بن عبد العزیز این آیت حجّت آورد بر غیلان قدرى. غیلان چون این آیت از وى بشنید گفت: یا امیر المؤمنین گویى این آیت هرگز نشنیده بودم اکنون از ان مذهب بازگشتم و توبه کردم و نیز نگویم. عمر گفت: ارفع یدیک فقال عمر: اللّهم ان کان غیلان صادقا فى توبته فتقبّلها منه و ان کان کاذبا فسلّط علیه من یسمل عینیه و یقطع یدیه و رجلیه و یصلبه. فلمّا کانت لیالى هشام عاد غیلان الى کلامه فى القدر فاخذه هشام و سمل عینیه و قطع یدیه و رجلیه و صلبه.
قوله: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ، ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ الهاء فى قوله «علیه» راجعة الى اللَّه عز و جل، تأویل الآیة: انکم ایّها العابدون معبودا من دونى لستم انتم ضالّین و لا مضلین على اللَّه احدا الّا من هو داخل النار فى علم اللَّه السابق. قال: حماد بن زید قال لى خالد الحذاء: اتیت الحسن البصرى فقلت له: یا با سعید ما معنى قوله عز و جل: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ الآیة؟ فنظر الىّ الحسن و قال: ما کان هذا من کلامک یا با المنازل؟ قلت: أرید أن اعلم ذلک، قال: یقول عز و جل: ما انتم بمضلین.
«الّا من هو صالى» النار فى علم اللَّه السابق میفرماید شما که بت پرستاناید شما و معبودان شما هیچکس را بیراه نتوانید کرد مگر کسى که در علم من و درخواست من خود شقى است و بآتش شدنى است، معنى این «علیه» همان است که مردمان گویند: افسد فلان علىّ غلامى، افسد علىّ خادمى، افسد علىّ شریکى فلان کس غلام من بر من تباه کرد، شاگرد من بر من تباه کرد، انباز من بر من تباه کرد.
قوله وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ جمهور مفسّران برانند که این سخن فریشتگان است. جبرئیل آمد و مصطفى را گفت: ما منّا ملک الّا له فى السماء مقام معلوم یعبد اللَّه هناک نیست از ما هیچ فرشتهاى مگر که او را در آسمان مقامى است معلوم که خداى را جل جلاله در آن مقام مىپرستد و تسبیح و تقدیس میکند. یعنى که ما بندگانایم و عابدان نه معبودان چنانک کافران میگویند، نظیره قوله:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ. قال ابن عباس: ما فى السماء موضع شبر الّا و علیه ملک یصلّى او یسبّح. و قال النبى (ص): «اطّت السماء و حقّ لها ان تئطّ و الذى نفسى بیده ما فیها اربع اصابع الّا و ملک واضع جبهته ساجدا للَّه».
ابو بکر ورّاق گفت: مقام معلوم ایشان مقامات راه دین است و منازل تعبّد چون خوف و رجا و توکل و محبّت و رضا و غیر آن. سدّى گفت: «مقام معلوم» فى القربة و المشاهدة.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ» قال الکلبى، هم صفوف الملائکة فى السماء للعبادة کصفوف الناس فى الارض.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» اى المصلّون المنزّهون للَّه عن السّوء. و قیل. هم الصّافون حول العرش. و قیل: فى الهواء. قال قتادة: کان الرّجال و النساء یصلّون معا حتى نزلت: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» فتقدّم الرجال و تأخر النساء فکانوا یصلّون منفردا حتى نزلت: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» و قیل: الضمیر هاهنا راجع الى النبى (ص) و المؤمنین و من خاطبهم من الکفار یعنى لیس منّا و منکم الّا من له فى الآخرة مقام معلوم کقوله: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا الى آخر الآیتین.
و کذلک قوله: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ المراد به النبى (ص) و المؤمنون یعنى نحن الصّافّون للَّه فى الصلاة و نحن المسبّحون الممجّدون المنزّهون اللَّه عن السوء. و قیل: ما منّا یوم القیمة الّا من له مقام معلوم بین یدى اللَّه عز و جل.
ثمّ اعاد الکلام الى الاخبار عن المشرکین فقال: «وَ إِنْ کانُوا» یعنى و قد کانوا «لَیَقُولُونَ» هذه لام التأکید.
«لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ» اى کتابا مثل کتاب الاوّلین، «لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» هذا کقوله عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ... الآیة.
«فَکَفَرُوا بِهِ» یعنى فلمّا اتاهم ذلک کفروا به. و فى الآیة وجه آخر و هم انهم قالوا لو علمنا حال آبائنا و ما آل الیه امرهم و کان ذلک کما یقوله محمد لآمنّا به و اخلصنا لکنّا على شک ممّا یقوله فلا نصدّقه فذلک قوله: فَکَفَرُوا بِهِ اى بمحمد «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» هذا تهدید لهم، اى سوف یعلمون عاقبة کفرهم.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» اى سبق وعدنا ایّاهم بالنصرة و هو قوله: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» و قوله: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» اى حزب اللَّه لهم الغلبة بالحجّة و بالنصرة فى العاقبة. قیل: لم یقتل نبىّ فى معرکة و قتال و انّما قتل منهم من لم یؤمر بالقتال، قال الکلبى: ان لم ینصروا فى الدنیا نصروا فى الآخرة. و قیل: «لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» بالحجّة و البرهان و الغالبون بالسلطان.
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» اى اعرض عن قولهم «حَتَّى حِینٍ» یعنى الى یوم بدر. و قیل: الى فتح مکة. و قیل: الى الموت. قال السدى: معناه فتول عنهم حتى نأمرک بالقتال.
و قال مقاتل بن حیان: نسختها آیة القتال.
«وَ أَبْصِرْهُمْ» اى ابصر ما ینالهم یومئذ «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ذلک. و قیل: ابصر حالهم بقلبک «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» معاینة. و قیل: اعلمهم فسوف یعلمون. و قیل: «أَبْصِرْ» ما ضیّعوا من امرنا «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ما یحلّ بهم من عذابنا. چون این آیه فرو آمد و ایشان را بعذاب تهدید کردند گفتند: متى هذا العذاب این عذاب که ما را بوى مىبیم دهند کى خواهد بود؟
رب العالمین فرمود: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ بعذاب ما مىشتابند و بتعجیل میخواهند؟
در توریة موسى است: ابى یغترون ام علىّ یجترءون بمهلت دادن و فرا گذاشتن من مىفریفته شوند یا بر من دلیرى میکنند و نمىترسند.
«فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ» نزل محمد بدارهم او نزل العذاب بفنائهم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ» اى بئس صباح الکافرین، الذین انذروا بالعذاب.
روى عن انس بن مالک قال: نزل رسول اللَّه (ص) باهل خیبر لیلا فلمّا اصبحوا اخرج الاکارون بمکاتلهم و مساحیهم فرأوا رسول اللَّه (ص) و اصحابه فاذا سرعانهم نحو الحصن یقولون محمد و اللَّه و الخمیس، فقال رسول اللَّه (ص): خربت خیبر نحن اذا نزلنا بساحة قوم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ».
ثمّ کرّر ما ذکر تأکیدا لوعد العذاب و تعظیما للتقریع، فقال: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ» العذاب اذا نزل بهم «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ». و قیل: الاوّل فى الدنیا و الثانى فى الآخرة.
ثمّ نزّه نفسه و امر المؤمنین بالتنزیه فقال: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» من اتّخاذ الصّاحبة و الاولاد. قوله: رَبِّ الْعِزَّةِ معناه ذى العزة لانّ العزة صفته لا مربوبه و فى الحدیث انّ بن عباس سمع رجلا یقول: اللّهم ربّ القرآن فانکر علیه، و قال القرآن لیس بمربوب لکنّه کلام اللَّه.
«وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» عمّم الرسل بالسلام بعد ما خصّ البعض فى السورة لانّ تخصیص کلّ واحد بالذکر یطول و المعنى: و سلام على المرسلین الذین بلغوا عن اللَّه التوحید و الشرائع.
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» على هلاک الاعداء و نصرة الانبیاء علیهم السلام.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «من احبّ ان یکال له غدا بالکیل الا وفى فلیکن آخر کلامه حین یقوم من مجلسه: سبحان ربک ربّ العزة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للَّه ربّ العالمین».
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ ما کوهها مسخر کردیم فرمان بردار و گویا با داود، یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (۱۸) تا مرا مىستایند با داود بشبانگاه و چاشتگاه.
وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و مرغان فراهم آورده نرم نرم کردیم و فرمان بردار، کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) همه خداى را ستاینده و فرمان برنده.
وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ قوى کردیم بر جاى بداشته ملک او او را، وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ و او را دادیم زیرک سخنى و دانش، وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰) و سخن گشادن و برگزاردن.
وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ رسید بتو خبر آن خصمان؟ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱) آن هنگام که بران کوشک شدند.
إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ آن گه که بر داود در شدند، فَفَزِعَ مِنْهُمْ و بیم زد داود را ازیشان، قالُوا لا تَخَفْ گفتند مترس، خَصْمانِ و تنایم با یکدیگر بداورى، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ از ما دو تن یکى بر دیگر افزونى میجوید، فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ داورى کن میان ما براستى، وَ لا تُشْطِطْ و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران، وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) و ما را راه داد راست بنماى.
إِنَّ هذا أَخِی این برادر منست، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً او را نود و نه میش است، وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ و مرا یک میش، فَقالَ أَکْفِلْنِیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن، وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) و مىبازشکند مرا در سخن گفتن و مىزور کند بر من بچیره زبانى.
قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ داود گفت ستم کرد بر تو، بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ بخواستن میش تو که با میشان وى بهم بود، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ فراوانى از انبازان و هم کاران افزونى میجویند بر یکدیگر، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر گرویدگان و نیککاران، وَ قَلِیلٌ ما هُمْ و ایشان اندکىاند، وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ داود بدانست بدرستى که ما او را مىآزمودیم، فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ آمرزش خواست از خداوند خویش، وَ خَرَّ راکِعاً و سجود را در آمد، وَ أَنابَ (۲۴) و بدل و آهنگ با ما گشت.
فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ بیامرزیدیم او را آن گناه، وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او راست بنزدیک ما نزدیکى، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵) و نیکویى بازگشتن گاه.
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ گفتیم اى داود ما ترا خلیفه و پس رو حکم خویش کردیم در زمین.
فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ داورى کن میان مردمان براستى، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى و پس رو دل مباش و خواست خود را، فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ که گمراه کند ترا از راه خداى و از راه داد، إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که گمراه بودند از راه خداى، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را عذابى است سخت، بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶) بآنچه فراموش کردند روز شمار و بگذاشتند کار کردن آن را.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه در میان آن بناکارى تا همه این گیتى بود و بس، ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا آن پنداره ناگرویدگان است، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) واى بر ناگرویدگان از آتش.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ ما گرویدگان نیککاران را چون گزاف کاران کنیم که بتباه کارى میروند در زمین؟! أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) یا پرهیزگاران چون بدکاران کنیم؟!
کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ نامهایست که فرو فرستادیم بتو برکت کرده، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ تا بر پى آن میروند و در وى اندیشند، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹) و تا پند گیرند زیرکان.
وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و مرغان فراهم آورده نرم نرم کردیم و فرمان بردار، کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) همه خداى را ستاینده و فرمان برنده.
وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ قوى کردیم بر جاى بداشته ملک او او را، وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ و او را دادیم زیرک سخنى و دانش، وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰) و سخن گشادن و برگزاردن.
وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ رسید بتو خبر آن خصمان؟ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱) آن هنگام که بران کوشک شدند.
إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ آن گه که بر داود در شدند، فَفَزِعَ مِنْهُمْ و بیم زد داود را ازیشان، قالُوا لا تَخَفْ گفتند مترس، خَصْمانِ و تنایم با یکدیگر بداورى، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ از ما دو تن یکى بر دیگر افزونى میجوید، فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ داورى کن میان ما براستى، وَ لا تُشْطِطْ و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران، وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) و ما را راه داد راست بنماى.
إِنَّ هذا أَخِی این برادر منست، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً او را نود و نه میش است، وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ و مرا یک میش، فَقالَ أَکْفِلْنِیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن، وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) و مىبازشکند مرا در سخن گفتن و مىزور کند بر من بچیره زبانى.
قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ داود گفت ستم کرد بر تو، بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ بخواستن میش تو که با میشان وى بهم بود، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ فراوانى از انبازان و هم کاران افزونى میجویند بر یکدیگر، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر گرویدگان و نیککاران، وَ قَلِیلٌ ما هُمْ و ایشان اندکىاند، وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ داود بدانست بدرستى که ما او را مىآزمودیم، فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ آمرزش خواست از خداوند خویش، وَ خَرَّ راکِعاً و سجود را در آمد، وَ أَنابَ (۲۴) و بدل و آهنگ با ما گشت.
فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ بیامرزیدیم او را آن گناه، وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او راست بنزدیک ما نزدیکى، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵) و نیکویى بازگشتن گاه.
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ گفتیم اى داود ما ترا خلیفه و پس رو حکم خویش کردیم در زمین.
فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ داورى کن میان مردمان براستى، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى و پس رو دل مباش و خواست خود را، فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ که گمراه کند ترا از راه خداى و از راه داد، إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که گمراه بودند از راه خداى، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را عذابى است سخت، بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶) بآنچه فراموش کردند روز شمار و بگذاشتند کار کردن آن را.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه در میان آن بناکارى تا همه این گیتى بود و بس، ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا آن پنداره ناگرویدگان است، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) واى بر ناگرویدگان از آتش.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ ما گرویدگان نیککاران را چون گزاف کاران کنیم که بتباه کارى میروند در زمین؟! أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) یا پرهیزگاران چون بدکاران کنیم؟!
کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ نامهایست که فرو فرستادیم بتو برکت کرده، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ تا بر پى آن میروند و در وى اندیشند، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹) و تا پند گیرند زیرکان.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ فیه ثلاثة اقوال: احدها انه القرآن و سمّاه عظیما، لانه کلام ربّ العالمین کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ.
قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة. و قیل: هو یوم القیمة کقوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. و القول الثالث: نبوّة الرسول، یعنى النبأ الّذى انبأتکم به عن اللَّه نبا عظیم و انتم تعدّونه لعبا و تعرضون.
«ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى» یعنى الملائکة «إِذْ یَخْتَصِمُونَ» اى لو لم اکن نبیّا یوحى الىّ لما کان لى علم بالملإ الاعلى و اختصامهم.
«إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى ما یوحى الىّ الّا الانذار. نظم این آیات و معنى آنست که: اى محمد کفّار قریش را گوى: این پیغام که من از اللَّه رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کارى عظیم است و خبرى بزرگوار درست و شما آن را بازى میشمرید و از تصدیق آن روى میگردانید، اگر نه من پیغامبر بودمى پیغام رسان و وحى گزار اللَّه من کجا دانستمى اختصام فریشتگان در آسمان؟ اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوى ایشان در کار آدم و غیر وى خبر دادم بدانید که آن از وحى پاک میگویم و از نبوّت درست.
و در معنى اختصام فریشتگان ابن عباس گفت: اختصموا فى امر آدم علیه السلام، یعنى حین قال اللَّه عزّ و جلّ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ... الآیة. و قیل: اختصامهم تنازعهم فى الکلام فى فضل الاعمال و اختلافهم فى ذلک و انما اختلفوا فى بیان الاجر و کمیّة الفضیلة فیها لا فى جحود الاصل، و دلیل هذا التّأویل الخبر الصحیح و هو ما روى عبد الرحمن بن عائش الحضرمىّ قال قال النبى (ص): «رأیت ربى فى احسن صورة» یعنى فى المنام، فقال: فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟
قلت: انت اعلم اى رب، قال: فوضع کفّه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فى السّماء و الارض، قال: ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، ثمّ قال. فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟ قلت فى الکفّارات و الدّرجات، قال: و ما الکفّارات؟ قلت: اسباغ الوضوء فى السّبرات و المشى على الاقدام الى الجمعات و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، قال: و ما الدّرجات؟ قلت: اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصّلاة باللیل و النّاس نیام، قال: صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطیئته کیوم ولدته امّه.
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» یعنى آدم علیه السلام «مِنْ طِینٍ» اى تراب مبلول.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» اتممت خلقه «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنى واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فى وقت واحد لا تراخى فیه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم من تراب فعجنه بماء من ماء الجنّة و جعله طینا ثمّ ترکه حتّى اذا کان حمأ مسنونا خلقه و صوّره حتّى اذا کان صلصالا کالفخار کان یمرّ به ابلیس فیقول: لقد خلقت لامر عظیم. ثمّ نفخ اللَّه فیه من روحى و کان اوّل شىء اجرى فیه الرّوح بصره و خیاشیمه، فلمّا بلغ الرّوح خیاشیمه عطس فالقاه اللَّه حمده فحمد ربه عزّ و جلّ فقال اللَّه: یرحمک ربک، ثمّ قال: یا آدم اذهب الى اولئک النفر، فقل: السّلام علیکم فانظر ما یقولون، فجاءهم فسلّم علیهم فقالوا: و علیک السّلام و رحمة اللَّه، فجاء الى اللَّه فقال: ما ذا قالوا لک؟ و هو اعلم بما قالوا، قال: قالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه، قال: یا آدم هذه تحیّتک و تحیّة ذریّتک، قال: یا رب و ما ذریّتى؟ قال: اختر یدى، قال: اخترت یمین ربى و کلتا یدى ربى یمین، فنسف اللَّه کفّه فاذا من هو من ذرّیته فى کفّ الرحمن عزّ و جلّ.
و عن ابى موسى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ یوم خلق آدم قبض من صلبه قبضتین فوقع کلّ طیّب بیمینه و وقع کلّ خبیث بیده الأخرى، فقال: هؤلاء اصحاب الیمین اصحاب الجنّة و لا ابالى، و هؤلاء اصحاب الشمال اصحاب النّار و لا ابالى، ثمّ اعادهم فى صلبه فعلى ذلک ینسلون».
قوله: إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ اى امتنع من السجود «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» فى علم اللَّه عز و جلّ.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» اى قال اللَّه لابلیس حین امتنع من السجود: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» اى ما الّذى دعاک الى ترک السجود لمن خصصته بخلقى ایّاه بیدىّ کرامة له، «أَسْتَکْبَرْتَ» الف استفهام دخلت على الف الوصل، و هو استفهام توبیخ و انکار، «أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» المتکبّرین. یقول: استکبرت بنفسک حین ابیت السّجود، ام کنت من القوم الّذین یتکبّرون فتکبّرت عن السجود لکونک منهم؟ یقال: العلوّ اسم، اسم من أسماء التکبّر، کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و کقوله: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ.
«قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ظنّ انّ ذلک شرف له و لم یعلم انّ الشّرف یکتسب بطاعة اللَّه.
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» یعنى من الجنّة. و قیل: من السّماوات. قال الحسن و ابو العالیة: اى من الخلقة الّتى انت فیها و هى صورة الملک. قال الحسین بن الفضل: هذا تأویل صحیح لانّ ابلیس تجبّر و افتخر بالخلقة فغیّر اللَّه خلقته فاسودّ و قبح بعد حسنه. و قیل «فَاخْرُجْ مِنْها» اى من الارض الى جزائر البحور، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» اى لعین طرید.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» على السنة عبادى یلعنونک فلا تنقطع عنک الى یوم القیمة و قیل: «انّ علیک لعنتى» اى طردى من الجنّة و ابعادى من کلّ خیر «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» یعنى الى الابد. گفتهاند: روز قیامت روزى است که هرگز آن را سپرى شدن نیست، مدّتى خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را، و بعد از ان لا یزال بهشتى در بهشت شود و دوزخى در دوزخ، و ازینجاست که حقّ جلّ جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»، اگر آن روز را هرگز سپرى شدن بودى لعنت ابلیس منقطع شدى بانقطاع قیامت، و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید، ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپرى شدن نیست.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» انما قال: «یبعثون» لئلّا یذوق الموت، فابى اللَّه سبحانه ان یعطیه سؤله فقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» یعنى نفخة الموت، و هذا اخبار من اللَّه سبحانه لا استجابة لدعائه. و قال بعضهم: لم یعلمه الوقت الّذى انظره الیه.
«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» اى لاحملنّهم على الغىّ و هو ضدّ الرّشد، «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» اى الّذین عصمتهم منّى. و قرئ «المخلصین» بکسر اللّام، اى الّذین اخلصوا طاعتهم للَّه.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» قراءت عاصم و حمزه و یعقوب: «فالحقّ» برفع است «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» بنصب، یعنى: انا الحقّ و الحقّ اقول میگوید: من خداوند راستگوى استوارم و راست میگویم، باقى هر دو حقّ بنصب خوانند، یعنى: فالحقّ قلت و الحقّ اقول، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» راست گفتم و راست میگویم که: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» و قیل: معناه القسم، اى حقّا حقّا اقول میگویم حقّا حقّا لأملأنّ جهنّم. و در شواذّ هر دو حقّ برفع خواندهاند، یعنى سخن راست اینست و بودنى. آن گه گوید: «اقول لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى من الجنّة و النّاس.
«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على تبلیغ الرّسالة «مِنْ أَجْرٍ» اى جعل و رزق، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» المتقوّلین القرآن من تلقاء نفسى، و کلّ من قال شیئا من تلقاء نفسه فقد تکلّف له. و صحّ فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص) النهى عن التکلّف.
و عن مسروق قال: دخلنا على عبد اللَّه بن مسعود فقال یا ایّها النّاس من علم شیئا فلیقل به، و من لم یعلم فلیقل: اللَّه اعلم، فانّ من العلم ان یقول لما لا یعلم: اللَّه اعلم، قال اللَّه لنبیّه: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما هذا القرآن الّا تذکرة و شرف وعظة للخلق.
«وَ لَتَعْلَمُنَّ» انتم یا کفّار مکة، «نَبَأَهُ» یعنى خبر صدقه «بَعْدَ حِینٍ» اى بعد الموت.
قال الکلبىّ: من بقى علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته. قال الحسن: ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ» یعنى نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النّشور، «بَعْدَ حِینٍ» یعنى یوم القیمة.
فتح السّورة بالذّکر و ختمها بالذّکر.
قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة. و قیل: هو یوم القیمة کقوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. و القول الثالث: نبوّة الرسول، یعنى النبأ الّذى انبأتکم به عن اللَّه نبا عظیم و انتم تعدّونه لعبا و تعرضون.
«ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى» یعنى الملائکة «إِذْ یَخْتَصِمُونَ» اى لو لم اکن نبیّا یوحى الىّ لما کان لى علم بالملإ الاعلى و اختصامهم.
«إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى ما یوحى الىّ الّا الانذار. نظم این آیات و معنى آنست که: اى محمد کفّار قریش را گوى: این پیغام که من از اللَّه رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کارى عظیم است و خبرى بزرگوار درست و شما آن را بازى میشمرید و از تصدیق آن روى میگردانید، اگر نه من پیغامبر بودمى پیغام رسان و وحى گزار اللَّه من کجا دانستمى اختصام فریشتگان در آسمان؟ اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوى ایشان در کار آدم و غیر وى خبر دادم بدانید که آن از وحى پاک میگویم و از نبوّت درست.
و در معنى اختصام فریشتگان ابن عباس گفت: اختصموا فى امر آدم علیه السلام، یعنى حین قال اللَّه عزّ و جلّ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ... الآیة. و قیل: اختصامهم تنازعهم فى الکلام فى فضل الاعمال و اختلافهم فى ذلک و انما اختلفوا فى بیان الاجر و کمیّة الفضیلة فیها لا فى جحود الاصل، و دلیل هذا التّأویل الخبر الصحیح و هو ما روى عبد الرحمن بن عائش الحضرمىّ قال قال النبى (ص): «رأیت ربى فى احسن صورة» یعنى فى المنام، فقال: فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟
قلت: انت اعلم اى رب، قال: فوضع کفّه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فى السّماء و الارض، قال: ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، ثمّ قال. فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟ قلت فى الکفّارات و الدّرجات، قال: و ما الکفّارات؟ قلت: اسباغ الوضوء فى السّبرات و المشى على الاقدام الى الجمعات و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، قال: و ما الدّرجات؟ قلت: اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصّلاة باللیل و النّاس نیام، قال: صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطیئته کیوم ولدته امّه.
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» یعنى آدم علیه السلام «مِنْ طِینٍ» اى تراب مبلول.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» اتممت خلقه «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنى واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فى وقت واحد لا تراخى فیه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم من تراب فعجنه بماء من ماء الجنّة و جعله طینا ثمّ ترکه حتّى اذا کان حمأ مسنونا خلقه و صوّره حتّى اذا کان صلصالا کالفخار کان یمرّ به ابلیس فیقول: لقد خلقت لامر عظیم. ثمّ نفخ اللَّه فیه من روحى و کان اوّل شىء اجرى فیه الرّوح بصره و خیاشیمه، فلمّا بلغ الرّوح خیاشیمه عطس فالقاه اللَّه حمده فحمد ربه عزّ و جلّ فقال اللَّه: یرحمک ربک، ثمّ قال: یا آدم اذهب الى اولئک النفر، فقل: السّلام علیکم فانظر ما یقولون، فجاءهم فسلّم علیهم فقالوا: و علیک السّلام و رحمة اللَّه، فجاء الى اللَّه فقال: ما ذا قالوا لک؟ و هو اعلم بما قالوا، قال: قالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه، قال: یا آدم هذه تحیّتک و تحیّة ذریّتک، قال: یا رب و ما ذریّتى؟ قال: اختر یدى، قال: اخترت یمین ربى و کلتا یدى ربى یمین، فنسف اللَّه کفّه فاذا من هو من ذرّیته فى کفّ الرحمن عزّ و جلّ.
و عن ابى موسى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ یوم خلق آدم قبض من صلبه قبضتین فوقع کلّ طیّب بیمینه و وقع کلّ خبیث بیده الأخرى، فقال: هؤلاء اصحاب الیمین اصحاب الجنّة و لا ابالى، و هؤلاء اصحاب الشمال اصحاب النّار و لا ابالى، ثمّ اعادهم فى صلبه فعلى ذلک ینسلون».
قوله: إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ اى امتنع من السجود «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» فى علم اللَّه عز و جلّ.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» اى قال اللَّه لابلیس حین امتنع من السجود: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» اى ما الّذى دعاک الى ترک السجود لمن خصصته بخلقى ایّاه بیدىّ کرامة له، «أَسْتَکْبَرْتَ» الف استفهام دخلت على الف الوصل، و هو استفهام توبیخ و انکار، «أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» المتکبّرین. یقول: استکبرت بنفسک حین ابیت السّجود، ام کنت من القوم الّذین یتکبّرون فتکبّرت عن السجود لکونک منهم؟ یقال: العلوّ اسم، اسم من أسماء التکبّر، کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و کقوله: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ.
«قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ظنّ انّ ذلک شرف له و لم یعلم انّ الشّرف یکتسب بطاعة اللَّه.
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» یعنى من الجنّة. و قیل: من السّماوات. قال الحسن و ابو العالیة: اى من الخلقة الّتى انت فیها و هى صورة الملک. قال الحسین بن الفضل: هذا تأویل صحیح لانّ ابلیس تجبّر و افتخر بالخلقة فغیّر اللَّه خلقته فاسودّ و قبح بعد حسنه. و قیل «فَاخْرُجْ مِنْها» اى من الارض الى جزائر البحور، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» اى لعین طرید.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» على السنة عبادى یلعنونک فلا تنقطع عنک الى یوم القیمة و قیل: «انّ علیک لعنتى» اى طردى من الجنّة و ابعادى من کلّ خیر «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» یعنى الى الابد. گفتهاند: روز قیامت روزى است که هرگز آن را سپرى شدن نیست، مدّتى خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را، و بعد از ان لا یزال بهشتى در بهشت شود و دوزخى در دوزخ، و ازینجاست که حقّ جلّ جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»، اگر آن روز را هرگز سپرى شدن بودى لعنت ابلیس منقطع شدى بانقطاع قیامت، و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید، ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپرى شدن نیست.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» انما قال: «یبعثون» لئلّا یذوق الموت، فابى اللَّه سبحانه ان یعطیه سؤله فقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» یعنى نفخة الموت، و هذا اخبار من اللَّه سبحانه لا استجابة لدعائه. و قال بعضهم: لم یعلمه الوقت الّذى انظره الیه.
«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» اى لاحملنّهم على الغىّ و هو ضدّ الرّشد، «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» اى الّذین عصمتهم منّى. و قرئ «المخلصین» بکسر اللّام، اى الّذین اخلصوا طاعتهم للَّه.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» قراءت عاصم و حمزه و یعقوب: «فالحقّ» برفع است «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» بنصب، یعنى: انا الحقّ و الحقّ اقول میگوید: من خداوند راستگوى استوارم و راست میگویم، باقى هر دو حقّ بنصب خوانند، یعنى: فالحقّ قلت و الحقّ اقول، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» راست گفتم و راست میگویم که: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» و قیل: معناه القسم، اى حقّا حقّا اقول میگویم حقّا حقّا لأملأنّ جهنّم. و در شواذّ هر دو حقّ برفع خواندهاند، یعنى سخن راست اینست و بودنى. آن گه گوید: «اقول لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى من الجنّة و النّاس.
«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على تبلیغ الرّسالة «مِنْ أَجْرٍ» اى جعل و رزق، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» المتقوّلین القرآن من تلقاء نفسى، و کلّ من قال شیئا من تلقاء نفسه فقد تکلّف له. و صحّ فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص) النهى عن التکلّف.
و عن مسروق قال: دخلنا على عبد اللَّه بن مسعود فقال یا ایّها النّاس من علم شیئا فلیقل به، و من لم یعلم فلیقل: اللَّه اعلم، فانّ من العلم ان یقول لما لا یعلم: اللَّه اعلم، قال اللَّه لنبیّه: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما هذا القرآن الّا تذکرة و شرف وعظة للخلق.
«وَ لَتَعْلَمُنَّ» انتم یا کفّار مکة، «نَبَأَهُ» یعنى خبر صدقه «بَعْدَ حِینٍ» اى بعد الموت.
قال الکلبىّ: من بقى علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته. قال الحسن: ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ» یعنى نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النّشور، «بَعْدَ حِینٍ» یعنى یوم القیمة.
فتح السّورة بالذّکر و ختمها بالذّکر.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفى علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وى. میگوید: خبر نبوّت وى خبرى عظیم است و شأن او شأنى جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روى گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کردهاید و از چه واماندهاید، مهترى که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثناى ما میگوى که ما در حضرت خود ثناى تو مىگوییم، یا محمد تو مىگویى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما مىگوییم: «محمد رسول اللَّه». ذرهاى از طلعت زیباى آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریدهاند سر ما بحجره هر گدایى فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطرهاى بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسى و عیسى در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندى آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسى برداشتندى، «لو کان موسى حیّا لما و سبعه الّا اتباعى». مهترى با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتى گداى بىنوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ رفیع بمعنى رافع است همچون سمیع بمعنى سامع، میگوید: بردارنده درجههاى بندگان است زبر یکدیگر چه در دنیا چه در عقبى. در دنیا آنست که فرمود: وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ برداشت شما را از بر یکدیگر درجهها افزونى، یکى را بدانش یکى را بنسب یکى را بمال یکى را بشرف یکى را بصورت یکى را بصوت یکى را بقوّت. جاى دیگر فرمود: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و مال در رزق و معیشت یکى مالک یکى مملوک یکى خادم یکى مخدوم یکى فرمان ده یکى فرمان بر. اما درجات عقبى آنست که گفت: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا سراى آن جهانى مه در کما بیشى و مه در افزونى دادن بر یکدیگر، هر که در دنیا بمعرفت و طاعت افزونتر در عقبى بحق نزدیکتر و کرامت وى بیشتر. مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: «ان ادنى اهل الجنة منزلة لمن ینظر الى جنانه و ازواجه و نعیمه و خدمه و سرره مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه من ینظر الى وجهه غدوة و عشیة».
و روى «ان اسفل اهل الجنة درجة لیعطى مثل ملک الدنیا کلها عشر مرار و انه لیقول: اى رب لو اذنت لى اطعمت اهل الجنة و سقیتهم لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و انّ له من الحور العین ثنتین و سبعین زوجة سوى ازواجه من الدنیا»
و روى «انّ اخس اهل الجنة درجة و لیس فیها خسیس رجل له قصر من یاقوتة حمراء له اربعة ابواب فباب تدخل منه الملائکة بالتحیة من عند اللَّه و باب تدخل علیه منه ازواجه من الحور العین و باب یدخل علیه منه خدمه من الولدان و باب ینظر منه الى وجه ربه تبارک و تعالى و هو اکرم الأبواب».
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى رافع السماوات بعضها فوق بعض.
ذُو الْعَرْشِ یعنى هو على العرش. و قیل: خالق العرش. و العرش عند العرب سریر الملک. یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ الروح هاهنا هو الوحى کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا سمّى روحا لانّ حیاة القلب به کما انّ حیاة الاجساد بالارواح قال ابن عباس مِنْ أَمْرِهِ اى من قضائه. و قیل: من قوله. و قال مقاتل: معناه یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ اى بامره.
عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اى على من یختصه بالرسالة. یخاطب بهذا من کره نبوة محمد (ص). «لینذر» اى لینذر النبى بالوحى یَوْمَ التَّلاقِ و هو یوم القیمة یتلاقى فیه الاوّلون و الآخرون و الجنّ و الانس و اهل السماء و الارض و الظالم و المظلوم و قیل: یلتقى فیه الخالق و الخلق. و قیل: معناه یوم یلقى فیه المرء عمله. و قیل: تتلقّاهم الملائکة.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ من قبورهم ظاهرون لا یسترهم شىء و یکشف ما کان مستورا من امرهم، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ، کقوله: یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ.
و قیل: لا یبقى احد الّا حضر ذلک الموقف و لا یخفى شىء من اعمالهم التی عملوها. و یقول اللَّه فى ذلک الیوم بعد فناء الخلق و بعد ان یطوى السماوات و الارض بیدیه: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟ و لا احد یجیبه فیجیب نفسه فیقول: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الذى قهر الخلائق بالموت.
و قال بعض المفسرین: یقول اللَّه ذلک لخلائق تقریرا لهم على ان الملک له لان الکفّار کانوا ینازعونه فى الملک لعبادتهم غیره فیجیب الجمیع: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ یقوله المؤمن تلذّذا و یقوله الکافر صغارا و هو انا و على سبیل التحسّر و الندامة. روى عن ابن مسعود رضى اللَّه عنه قال: یجمع اللَّه عز و جل الخلق یوم القیمة فى صعید واحد بارض بیضاء کانها سبیکة فضّة لم یعض اللَّه فیها قطّ فاوّل ما یتکلّم به ان ینادى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و روى انه جل جلاله یقول: «انا الدیّان و هذا یوم الذین الا لا ظلم الیوم الا لا یمزّ بى الیوم ظلم ظالم حتى آخذ لمظلومه منه ظلامته و عزّتى لاقصنّ من القرناء الجمّاء ستعلمون الیوم من اصحاب الکرم».
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ اى انذر یا محمد اهل مکة یوم القیمة. سمیت القیمة آزفة لقربها، أَزِفَتِ الْآزِفَةُ اى قربت القیامة. قال اللَّه تعالى: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ وَ نَراهُ قَرِیباً و فى الخبر: «انا النذیر و الموت المغیر و الساعة الموعد بعثت انا و الساعة کهاتین ان کادت لتسبقنى».
إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ و ذلک ان الکفار اذا عاینوا النار فى الآخرة زالت قلوبهم عن اماکنها من الخوف حتى تصیر الى الحناجر فلا هی تعود الى اماکنها و لا تخرج من افواههم فیموتوا و یستریحوا. و قیل: ینتفخ السحر جبنا فیرفع القلب الى الحنجرة. و قیل: یَوْمَ الْآزِفَةِ یوم الوقت وقت خروج الروح إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ. کاظِمِینَ اى مکروبین ممتلئین خوفا و حزنا، و الکظم تردّد الغیظ و الخوف و الحزن فى القلب حتى یصیق. و قیل: «کاظمین» اى سکوتا لا معذرة لهم. ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ قریب ینفعهم وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ فیشفع فیهم.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ یعنى النظرة الخائنة و هى اللحظة الثانیة.
و فى الخبر: «یا بن آدم لک النظرة الاولى فما بال الثانیة»؟
و قیل: هى مسارقة النظر الى ما لا یحلّ و قیل: هى الرمز بالعین على وجه العیب و الخائنة و الخیانة مصدران کالکاذبة و الخاطئة. وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اى یعلم ما یسرّ کلّ امرئ فى قلبه من الخیر و الشرّ.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ اى بالعدل و یجزى المحسن و المسىء وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاوثان لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ لانها لا تعلم شیئا و لا تقدر على شىء و لیسوا باهل القضاء اصلا. قرأ نافع «تدعون» بتاء المخاطبة. و قرأ الآخرون بالیاى. إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ لاقوال الخلق الْبَصِیرُ بافعالهم.
ثمّ خوّف کفّار مکة فقال: أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کعاد و ثمود و قوم لوط «کانوا هم اشدّ منهم هاهنا عماد و فصل.
قیل: هو تأکید للضمیر الذى هو اسم کان. و قرأ ابن عامر «اشدّ منکم قوّة» بالکاف على الرجوع عن الغیبة الى الخطاب و هو حسن. وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى اکثر زراعة و عمارة و ابنیة و اشدّ لها طلبا و ابعد غایة. و قیل: اکثر جیشا و اموالا و ملکا فى الارض من اهل مکة فلم ینفعهم ذلک فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ یقیهم من اللَّه.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاخذ بسبب انهم کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالآیات الدالّة على وحدانیته فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ کرّر فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ لبیان علّة الاخذ إِنَّهُ قَوِیٌّ فى امره و سلطانه، شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا التسع وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ حجة ظاهرة قاهرة للباطل یعنى عصاه.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ کان فرعون الملک و هامان وزیره، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ اى موسى ساحر حین اخرج یده بیضاء و حین صارت العصا حیّة، کذّاب حین زعم انه رسول رب العالمین.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ اى فلمّا جاءهم موسى بالدین الحق، مِنْ عِنْدِنا قالُوا اى قال فرعون و قومه: اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قال قتادة: هذا القتل غیر القتل الاوّل فى الزمن الذى کان یخافهم سببا لزوال ملکه عند مولد موسى علیه السلام، انما هذه القتلة کانت عقوبة لمن آمن بموسى لیصدّوهم بقتل الأبناء عن متابعة موسى وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ یعنى للخدمة و غیرها و کان یزوّج بناتهم من القبط. وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ عمّم الاخبار فتضمّن کید فرعون و جنوده.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ لاشراف قومه: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى انما قال هذا بعد قولهم له: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ کانوا یزعمون ان موسى ساحر فان قتله فرعون هلک فمنعوه عن قتله. و قیل: خوّفوه من قتله و قالوا: لا نأمن ان نعجز أو ینالنا من الاهة و عصاه مکروه.
وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ اى و لیدع موسى ربه الذى یزعم انه ارسله فیمنعه منّا، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ الذى انتم علیه أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ قرأ یعقوب و اهل الکوفة «اوان»، و قرأ الآخرون: «و ان»، و قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص: «یظهر» بضمّ الیاء و کسر الهاء على التعدیة «الفساد» بالنصب ردّا على قوله: أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ حتى یکون الفعلان على نسق واحد. و قرأ الآخرون: «یظهر» بفتح الیاء و الهاء على اللزوم «الفساد» بالرفع و اراد بالفساد تبدیل الدین و عبادة غیره. و قیل: اراد بالفساد انّ موسى یقتل أبناءکم کما قتلتم أبناءهم و یستحیى نساءکم کما استحییتم نساءهم.
«و قال موسى» لمّا توعده فرعون بالقتل: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى اعتصمت باللّه الذى هو ربى و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایّاکم علىّ ایّها المتکبرون و معنى لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى لا یعتقد البعث و الجزاء على الاعمال فیکون اجرا على الاساءة، و هذا مثل قوله: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، و مثل قول مریم لجبرئیل لمّا تمثّل لها بشرا: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خلاف است میان علماى تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وى چیست. مقاتل و سدى گفتند: مردى بود قبطى ابن عمّ فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون، پنهان از فرعون و کسان وى ایمان آورده بود بوحدانیت اللَّه پیش از مبعث موسى، گفتهاند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت، همان مرد است که رب العالمین از وى حکایت کرد که: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ... الآیة. قومى دیگر گفتند از مفسران که مردى اسرائیلى بود نه قبطى، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون، زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست. امّا نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود، و گفتهاند خبرل، و گفتهاند سمعان، و گفتهاند حبیب چون بسمع وى رسید که فرعون قصد قتل موسى کرد، ایمان خویش آشکارا کرد، فرا پیش آمد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ. خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: مرا خبر کن از صعبتر کارى که مشرکان با رسول خدا کردند، گفت: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه روزى بفناء کعبه در نماز بود، عقبة بن ابى معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وى کرد و حلق وى بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ.
قوله: وَ إِنْ یَکُ کاذِباً اى و ان یک موسى کاذبا، فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ اى و بال کذبه عائد الى نفسه، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ قال ابو عبیدة: المراد بالبعض هاهنا الکلّ کقوله: یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ، و المعنى: ان قتلتموه و هو صادق اصابکم کلّ ما یتوعدکم به من العذاب. و قیل: «بعض» هاهنا صلة یعنى: یصبکم الذى یعدکم. و قال اهل المعانى: هذا على المظاهرة فى الحجاج کانه قال: اقلّ ما فى صدقه ان یصیبکم بعض الذى یعدکم و فى بعض ذلک هلاککم، فذکر البعض لیوجب الکلّ. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الى دینه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ المسرف الذى یتجاوز الحدّ فى المعصیة. و قیل المسرف السفاک للدم بغیر حقّ، و الکذّاب الذى یکذب مرّة بعد اخرى. و قیل: کذّاب على اللَّه عز و جل.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ اى قال المؤمن لفرعون و قومه: لکم الملک الیوم و انتم ظاهرون غالبون على ارض مصر و بنى اسرائیل فاترکوا موسى و شأنه و لا تتعرّضوا لعذاب اللَّه بتکذیبه و قتله و احفظوا نعمکم بمداراته فانه ان کان صادقا فاتانا بعض ما یعد من عذاب اللَّه من یردّه و من یمنعه منّا؟ فاجابه فرعون و قال: ما أُرِیکُمْ من الرأى و النصیحة إِلَّا ما أَرى لنفسى انه حقّ و صواب. قال الضحاک: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى اى ما اعلمکم الّا ما اعلم، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ اى الّا طریق الهدى و الرشد.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ فى تکذیبه مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ اى مثل عذاب الامم الخالیة.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى مثل عادتهم فى الاقامة على التکذیب حتّى اتیهم العذاب، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ لا یهلکهم قبل ایجاب الحجّة و لا یعاقب بغیر ذنب. و قیل: معنى الآیة: انى اخاف علیکم ان یجرى اللَّه فیکم من العادة ما اجراه فى قوم نوح من الطوفان او فى عاد من الریح او فى ثمود من الصیحة. و هذا تخویف من عذاب الدنیا.
ثمّ خوّفهم عذاب الآخرة فقال: وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یعنى یوم القیمة یدعى کلّ اناس بامامهم و ینادى بعضهم بعضا فینادى اصحاب الجنة اصحاب النار و اصحاب النار اصحاب الجنة و ینادى اصحاب الاعراف و ینادى المنادى بالسعادة و الشقاوة الّا انّ فلان بن فلان سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا و فلان بن فلان شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا و ینادى حین یذبح الموت یا اهل الجنة خلود فلا موت و یا اهل النار خلود فلا موت. و قرئ فى الشواذ: «یوم التناد» بتشدید الدّال، و الندود النفور و ذلک انهم هربوا فندّوا فى الارض کندود الإبل اذا شردت عن اربابها، قال الضحاک: کذلک اذا سمعوا زفیر النار ندّوا هربا فلا یأتون قطرا من الاقطار الا وجدوا الملائکة صفوفا فیرجعون الى المکان الذى کانوا فیه فذلک قوله: وَ الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها و قوله: إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا قوله: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ اى منصرفین من موقف الحساب الى النار. و قیل: فارّین غیر معجزین. ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یعصکم من عذابه. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یهدیه الى دینه.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ یعنى یوسف بن یعقوب «من قبل» اى من قبل موسى «بالبیّنات» یعنى تعبیر الرؤیا. و قیل: شهادة الطفل على برائته. و قیل: هو قوله: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. و فرعون موسى هو فرعون یوسف آمن بیوسف ثمّ ارتدّ و عاد الى کفره بعد موت یوسف و عاش حتى ادرکه موسى. و قیل: هو یوسف بن ابرهیم بن یوسف بن یعقوب اقام فیهم عشرین سنة، و القول الاوّل اصحّ و علیه اکثر المفسرین فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ من عبادة اللَّه وحده لا شریک له، قاله ابن عباس. حَتَّى إِذا هَلَکَ اى مات قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا اى اقمتم على کفرکم و ظننتم ان اللَّه لا یجدد علیکم الحجة و لا یأتیکم احد یدعى الرسالة و ذلک عند انقطاع الرّسل بعد یوسف زمانا طویلا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مشرک «مرتاب» شاک.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ قال الزجاج: هذا تفسیر المسرف المرتاب یعنى هم الذین یجادلون فى آیات اللَّه، اى فى ابطالها بالتکذیب بِغَیْرِ سُلْطانٍ حجّة «اتاهم» من اللَّه. و قیل: هذه الآیة عارضة فى قصّة موسى و مؤمن آل فرعون و آیة اللَّه فى هذه الآیة هى الدجال و المجادلون هم الیهود یتولّونه و ینتظرونه و یقولون هو الذى یبدّل الدین العربى.
«کبر مقتا» فیه اضمار، تأویله: کبر جدالهم و قولهم مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ قرأ ابو عمرو ابن عامر «قلب» بالتنوین، و قرأ الآخرون بالاضافة، فمن نوّن جعل الکبریاء و الجبروت نعتین من نعوت القلب و یعنى به صاحبه کقول العرب: ید بخیلة و ید یابسة یعنون صاحبها.
و فى الخبر: «زنا العینین النظر» یعنى زنا صاحبهما. و قال الشاعر: عفّ الجنان و لکن فاسق النظر.
و من اضاف جعل تقدیره: على قلب کلّ متکبر جبار، و هى قراءة عبد اللَّه بن مسعود.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً کان هامان وزیر فرعون و لم یکن من القبط و لا من بنى اسرائیل یقال انه لم یغرق مع فرعون و عاش بعده زمانا شقیّا مجروبا یتکفّف الناس. و الصّرح کلّ بناء مشرف ظاهر لا یخفى على الناظر و ان بعد، مأخوذ من التصریح و هو الاظهار. لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.
أَسْبابَ السَّماواتِ اى طرقها و ابوابها من سماء الى سماء، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى. و قیل: السبب ما یتوصل به الى الشیء و المعنى: لعلىّ اصل الى السماء فاطلع الى اله موسى. قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: أَبْلُغُ الْأَسْبابَ. و قرأ حفص عن عاصم: «فاطلع» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء. وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى اظنّ موسى «کاذبا» فیما یقول ان له الها غیرى فى السماء ارسله الینا. قیل: امر فرعون هامان ببناء الصرح بالآجر لقوله: فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ... و سبق شرحه.
«و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله» هذا کقوله: زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ. وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: «و صدّ» بضمّ الصاد نسقا على قوله: زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ، قال ابن عباس: صدّه اللَّه عن سبیل الهدى. قرأ الآخرون بالفتح، اى و صدّ فرعون الناس عن السبیل. وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ التباب الهلاک و الفساد و الخسار و الضیاع من قوله تعالى: وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ و قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
و روى «ان اسفل اهل الجنة درجة لیعطى مثل ملک الدنیا کلها عشر مرار و انه لیقول: اى رب لو اذنت لى اطعمت اهل الجنة و سقیتهم لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و انّ له من الحور العین ثنتین و سبعین زوجة سوى ازواجه من الدنیا»
و روى «انّ اخس اهل الجنة درجة و لیس فیها خسیس رجل له قصر من یاقوتة حمراء له اربعة ابواب فباب تدخل منه الملائکة بالتحیة من عند اللَّه و باب تدخل علیه منه ازواجه من الحور العین و باب یدخل علیه منه خدمه من الولدان و باب ینظر منه الى وجه ربه تبارک و تعالى و هو اکرم الأبواب».
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى رافع السماوات بعضها فوق بعض.
ذُو الْعَرْشِ یعنى هو على العرش. و قیل: خالق العرش. و العرش عند العرب سریر الملک. یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ الروح هاهنا هو الوحى کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا سمّى روحا لانّ حیاة القلب به کما انّ حیاة الاجساد بالارواح قال ابن عباس مِنْ أَمْرِهِ اى من قضائه. و قیل: من قوله. و قال مقاتل: معناه یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ اى بامره.
عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اى على من یختصه بالرسالة. یخاطب بهذا من کره نبوة محمد (ص). «لینذر» اى لینذر النبى بالوحى یَوْمَ التَّلاقِ و هو یوم القیمة یتلاقى فیه الاوّلون و الآخرون و الجنّ و الانس و اهل السماء و الارض و الظالم و المظلوم و قیل: یلتقى فیه الخالق و الخلق. و قیل: معناه یوم یلقى فیه المرء عمله. و قیل: تتلقّاهم الملائکة.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ من قبورهم ظاهرون لا یسترهم شىء و یکشف ما کان مستورا من امرهم، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ، کقوله: یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ.
و قیل: لا یبقى احد الّا حضر ذلک الموقف و لا یخفى شىء من اعمالهم التی عملوها. و یقول اللَّه فى ذلک الیوم بعد فناء الخلق و بعد ان یطوى السماوات و الارض بیدیه: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟ و لا احد یجیبه فیجیب نفسه فیقول: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الذى قهر الخلائق بالموت.
و قال بعض المفسرین: یقول اللَّه ذلک لخلائق تقریرا لهم على ان الملک له لان الکفّار کانوا ینازعونه فى الملک لعبادتهم غیره فیجیب الجمیع: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ یقوله المؤمن تلذّذا و یقوله الکافر صغارا و هو انا و على سبیل التحسّر و الندامة. روى عن ابن مسعود رضى اللَّه عنه قال: یجمع اللَّه عز و جل الخلق یوم القیمة فى صعید واحد بارض بیضاء کانها سبیکة فضّة لم یعض اللَّه فیها قطّ فاوّل ما یتکلّم به ان ینادى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و روى انه جل جلاله یقول: «انا الدیّان و هذا یوم الذین الا لا ظلم الیوم الا لا یمزّ بى الیوم ظلم ظالم حتى آخذ لمظلومه منه ظلامته و عزّتى لاقصنّ من القرناء الجمّاء ستعلمون الیوم من اصحاب الکرم».
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ اى انذر یا محمد اهل مکة یوم القیمة. سمیت القیمة آزفة لقربها، أَزِفَتِ الْآزِفَةُ اى قربت القیامة. قال اللَّه تعالى: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ وَ نَراهُ قَرِیباً و فى الخبر: «انا النذیر و الموت المغیر و الساعة الموعد بعثت انا و الساعة کهاتین ان کادت لتسبقنى».
إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ و ذلک ان الکفار اذا عاینوا النار فى الآخرة زالت قلوبهم عن اماکنها من الخوف حتى تصیر الى الحناجر فلا هی تعود الى اماکنها و لا تخرج من افواههم فیموتوا و یستریحوا. و قیل: ینتفخ السحر جبنا فیرفع القلب الى الحنجرة. و قیل: یَوْمَ الْآزِفَةِ یوم الوقت وقت خروج الروح إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ. کاظِمِینَ اى مکروبین ممتلئین خوفا و حزنا، و الکظم تردّد الغیظ و الخوف و الحزن فى القلب حتى یصیق. و قیل: «کاظمین» اى سکوتا لا معذرة لهم. ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ قریب ینفعهم وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ فیشفع فیهم.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ یعنى النظرة الخائنة و هى اللحظة الثانیة.
و فى الخبر: «یا بن آدم لک النظرة الاولى فما بال الثانیة»؟
و قیل: هى مسارقة النظر الى ما لا یحلّ و قیل: هى الرمز بالعین على وجه العیب و الخائنة و الخیانة مصدران کالکاذبة و الخاطئة. وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اى یعلم ما یسرّ کلّ امرئ فى قلبه من الخیر و الشرّ.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ اى بالعدل و یجزى المحسن و المسىء وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاوثان لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ لانها لا تعلم شیئا و لا تقدر على شىء و لیسوا باهل القضاء اصلا. قرأ نافع «تدعون» بتاء المخاطبة. و قرأ الآخرون بالیاى. إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ لاقوال الخلق الْبَصِیرُ بافعالهم.
ثمّ خوّف کفّار مکة فقال: أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کعاد و ثمود و قوم لوط «کانوا هم اشدّ منهم هاهنا عماد و فصل.
قیل: هو تأکید للضمیر الذى هو اسم کان. و قرأ ابن عامر «اشدّ منکم قوّة» بالکاف على الرجوع عن الغیبة الى الخطاب و هو حسن. وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى اکثر زراعة و عمارة و ابنیة و اشدّ لها طلبا و ابعد غایة. و قیل: اکثر جیشا و اموالا و ملکا فى الارض من اهل مکة فلم ینفعهم ذلک فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ یقیهم من اللَّه.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاخذ بسبب انهم کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالآیات الدالّة على وحدانیته فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ کرّر فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ لبیان علّة الاخذ إِنَّهُ قَوِیٌّ فى امره و سلطانه، شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا التسع وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ حجة ظاهرة قاهرة للباطل یعنى عصاه.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ کان فرعون الملک و هامان وزیره، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ اى موسى ساحر حین اخرج یده بیضاء و حین صارت العصا حیّة، کذّاب حین زعم انه رسول رب العالمین.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ اى فلمّا جاءهم موسى بالدین الحق، مِنْ عِنْدِنا قالُوا اى قال فرعون و قومه: اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قال قتادة: هذا القتل غیر القتل الاوّل فى الزمن الذى کان یخافهم سببا لزوال ملکه عند مولد موسى علیه السلام، انما هذه القتلة کانت عقوبة لمن آمن بموسى لیصدّوهم بقتل الأبناء عن متابعة موسى وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ یعنى للخدمة و غیرها و کان یزوّج بناتهم من القبط. وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ عمّم الاخبار فتضمّن کید فرعون و جنوده.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ لاشراف قومه: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى انما قال هذا بعد قولهم له: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ کانوا یزعمون ان موسى ساحر فان قتله فرعون هلک فمنعوه عن قتله. و قیل: خوّفوه من قتله و قالوا: لا نأمن ان نعجز أو ینالنا من الاهة و عصاه مکروه.
وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ اى و لیدع موسى ربه الذى یزعم انه ارسله فیمنعه منّا، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ الذى انتم علیه أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ قرأ یعقوب و اهل الکوفة «اوان»، و قرأ الآخرون: «و ان»، و قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص: «یظهر» بضمّ الیاء و کسر الهاء على التعدیة «الفساد» بالنصب ردّا على قوله: أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ حتى یکون الفعلان على نسق واحد. و قرأ الآخرون: «یظهر» بفتح الیاء و الهاء على اللزوم «الفساد» بالرفع و اراد بالفساد تبدیل الدین و عبادة غیره. و قیل: اراد بالفساد انّ موسى یقتل أبناءکم کما قتلتم أبناءهم و یستحیى نساءکم کما استحییتم نساءهم.
«و قال موسى» لمّا توعده فرعون بالقتل: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى اعتصمت باللّه الذى هو ربى و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایّاکم علىّ ایّها المتکبرون و معنى لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى لا یعتقد البعث و الجزاء على الاعمال فیکون اجرا على الاساءة، و هذا مثل قوله: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، و مثل قول مریم لجبرئیل لمّا تمثّل لها بشرا: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خلاف است میان علماى تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وى چیست. مقاتل و سدى گفتند: مردى بود قبطى ابن عمّ فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون، پنهان از فرعون و کسان وى ایمان آورده بود بوحدانیت اللَّه پیش از مبعث موسى، گفتهاند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت، همان مرد است که رب العالمین از وى حکایت کرد که: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ... الآیة. قومى دیگر گفتند از مفسران که مردى اسرائیلى بود نه قبطى، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون، زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست. امّا نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود، و گفتهاند خبرل، و گفتهاند سمعان، و گفتهاند حبیب چون بسمع وى رسید که فرعون قصد قتل موسى کرد، ایمان خویش آشکارا کرد، فرا پیش آمد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ. خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: مرا خبر کن از صعبتر کارى که مشرکان با رسول خدا کردند، گفت: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه روزى بفناء کعبه در نماز بود، عقبة بن ابى معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وى کرد و حلق وى بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ.
قوله: وَ إِنْ یَکُ کاذِباً اى و ان یک موسى کاذبا، فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ اى و بال کذبه عائد الى نفسه، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ قال ابو عبیدة: المراد بالبعض هاهنا الکلّ کقوله: یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ، و المعنى: ان قتلتموه و هو صادق اصابکم کلّ ما یتوعدکم به من العذاب. و قیل: «بعض» هاهنا صلة یعنى: یصبکم الذى یعدکم. و قال اهل المعانى: هذا على المظاهرة فى الحجاج کانه قال: اقلّ ما فى صدقه ان یصیبکم بعض الذى یعدکم و فى بعض ذلک هلاککم، فذکر البعض لیوجب الکلّ. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الى دینه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ المسرف الذى یتجاوز الحدّ فى المعصیة. و قیل المسرف السفاک للدم بغیر حقّ، و الکذّاب الذى یکذب مرّة بعد اخرى. و قیل: کذّاب على اللَّه عز و جل.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ اى قال المؤمن لفرعون و قومه: لکم الملک الیوم و انتم ظاهرون غالبون على ارض مصر و بنى اسرائیل فاترکوا موسى و شأنه و لا تتعرّضوا لعذاب اللَّه بتکذیبه و قتله و احفظوا نعمکم بمداراته فانه ان کان صادقا فاتانا بعض ما یعد من عذاب اللَّه من یردّه و من یمنعه منّا؟ فاجابه فرعون و قال: ما أُرِیکُمْ من الرأى و النصیحة إِلَّا ما أَرى لنفسى انه حقّ و صواب. قال الضحاک: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى اى ما اعلمکم الّا ما اعلم، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ اى الّا طریق الهدى و الرشد.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ فى تکذیبه مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ اى مثل عذاب الامم الخالیة.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى مثل عادتهم فى الاقامة على التکذیب حتّى اتیهم العذاب، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ لا یهلکهم قبل ایجاب الحجّة و لا یعاقب بغیر ذنب. و قیل: معنى الآیة: انى اخاف علیکم ان یجرى اللَّه فیکم من العادة ما اجراه فى قوم نوح من الطوفان او فى عاد من الریح او فى ثمود من الصیحة. و هذا تخویف من عذاب الدنیا.
ثمّ خوّفهم عذاب الآخرة فقال: وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یعنى یوم القیمة یدعى کلّ اناس بامامهم و ینادى بعضهم بعضا فینادى اصحاب الجنة اصحاب النار و اصحاب النار اصحاب الجنة و ینادى اصحاب الاعراف و ینادى المنادى بالسعادة و الشقاوة الّا انّ فلان بن فلان سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا و فلان بن فلان شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا و ینادى حین یذبح الموت یا اهل الجنة خلود فلا موت و یا اهل النار خلود فلا موت. و قرئ فى الشواذ: «یوم التناد» بتشدید الدّال، و الندود النفور و ذلک انهم هربوا فندّوا فى الارض کندود الإبل اذا شردت عن اربابها، قال الضحاک: کذلک اذا سمعوا زفیر النار ندّوا هربا فلا یأتون قطرا من الاقطار الا وجدوا الملائکة صفوفا فیرجعون الى المکان الذى کانوا فیه فذلک قوله: وَ الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها و قوله: إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا قوله: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ اى منصرفین من موقف الحساب الى النار. و قیل: فارّین غیر معجزین. ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یعصکم من عذابه. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یهدیه الى دینه.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ یعنى یوسف بن یعقوب «من قبل» اى من قبل موسى «بالبیّنات» یعنى تعبیر الرؤیا. و قیل: شهادة الطفل على برائته. و قیل: هو قوله: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. و فرعون موسى هو فرعون یوسف آمن بیوسف ثمّ ارتدّ و عاد الى کفره بعد موت یوسف و عاش حتى ادرکه موسى. و قیل: هو یوسف بن ابرهیم بن یوسف بن یعقوب اقام فیهم عشرین سنة، و القول الاوّل اصحّ و علیه اکثر المفسرین فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ من عبادة اللَّه وحده لا شریک له، قاله ابن عباس. حَتَّى إِذا هَلَکَ اى مات قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا اى اقمتم على کفرکم و ظننتم ان اللَّه لا یجدد علیکم الحجة و لا یأتیکم احد یدعى الرسالة و ذلک عند انقطاع الرّسل بعد یوسف زمانا طویلا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مشرک «مرتاب» شاک.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ قال الزجاج: هذا تفسیر المسرف المرتاب یعنى هم الذین یجادلون فى آیات اللَّه، اى فى ابطالها بالتکذیب بِغَیْرِ سُلْطانٍ حجّة «اتاهم» من اللَّه. و قیل: هذه الآیة عارضة فى قصّة موسى و مؤمن آل فرعون و آیة اللَّه فى هذه الآیة هى الدجال و المجادلون هم الیهود یتولّونه و ینتظرونه و یقولون هو الذى یبدّل الدین العربى.
«کبر مقتا» فیه اضمار، تأویله: کبر جدالهم و قولهم مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ قرأ ابو عمرو ابن عامر «قلب» بالتنوین، و قرأ الآخرون بالاضافة، فمن نوّن جعل الکبریاء و الجبروت نعتین من نعوت القلب و یعنى به صاحبه کقول العرب: ید بخیلة و ید یابسة یعنون صاحبها.
و فى الخبر: «زنا العینین النظر» یعنى زنا صاحبهما. و قال الشاعر: عفّ الجنان و لکن فاسق النظر.
و من اضاف جعل تقدیره: على قلب کلّ متکبر جبار، و هى قراءة عبد اللَّه بن مسعود.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً کان هامان وزیر فرعون و لم یکن من القبط و لا من بنى اسرائیل یقال انه لم یغرق مع فرعون و عاش بعده زمانا شقیّا مجروبا یتکفّف الناس. و الصّرح کلّ بناء مشرف ظاهر لا یخفى على الناظر و ان بعد، مأخوذ من التصریح و هو الاظهار. لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.
أَسْبابَ السَّماواتِ اى طرقها و ابوابها من سماء الى سماء، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى. و قیل: السبب ما یتوصل به الى الشیء و المعنى: لعلىّ اصل الى السماء فاطلع الى اله موسى. قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: أَبْلُغُ الْأَسْبابَ. و قرأ حفص عن عاصم: «فاطلع» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء. وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى اظنّ موسى «کاذبا» فیما یقول ان له الها غیرى فى السماء ارسله الینا. قیل: امر فرعون هامان ببناء الصرح بالآجر لقوله: فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ... و سبق شرحه.
«و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله» هذا کقوله: زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ. وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: «و صدّ» بضمّ الصاد نسقا على قوله: زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ، قال ابن عباس: صدّه اللَّه عن سبیل الهدى. قرأ الآخرون بالفتح، اى و صدّ فرعون الناس عن السبیل. وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ التباب الهلاک و الفساد و الخسار و الضیاع من قوله تعالى: وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ و قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۲ - النوبة الثانیة
وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، عَلى عِلْمٍ منا باستحقاقهم ذلک و قیامهم بالشکر علیه، عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم فجعلنا فیهم الکتاب و النبوة و الملک و قیل: اخترناهم على جمیع العالمین بما جعلنا فیهم من کثرة الانبیاء و هذه خاصة لهم لیست لغیرهم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنى من الحسنات و السیئات المذکورة فى سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوى و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ اى ما هى، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى اى لا موتة الا هذه التی نموتها فى الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ اى بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیى لهم قصى بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فى دار الجزاء یوم القیمة و الذى کانوا یطلبونه بعث فى الدنیا فى حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبى (ص) وحده على ما یستعمله العرب فى مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهى بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسرى، ایشان تبع گویند. و سمّى تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکى مهینه اول بوده، یکى میانه، یکى کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وى اسعد بن کلیکرب الحمیرى. مردى مؤمن صالح بوده و بعیسى (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وى ایمان آورد و گفت:
شهدت على احمد انه
رسول من اللَّه بارى النسم
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذى کسى الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذى بنى الحیرة و بنى سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشى قال: کان اسعد الحمیرى من التبابعة، آمن بالنبى (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابى هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادرى تبّع نبیا کان او غیر نبى.
و در قصه بتبع و اسلام وى روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وى اسعد و کنیت او ابو کرب است مردى آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحى مشرق درآمد با لشکرى عظیم و حشمى فراوان بمدینه مصطفى بگذشت و پسرى از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتى که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وى بیرون آمدند، بروز با وى جنگ میکردند و بشب او را مهماندارى میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومىاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنى قریظه نام ایشاى کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحى بدو، پیغامبرى از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خداى، نعت و صفت وى خواندهایم و بر امید دیدار وى اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستى نباشد و نصرتى نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتى رسد که در سر آن شوى. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثرى عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وى دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامى کرد و از مدینه بازگشت بسوى یمن، و آن دو حبر و نفرى دیگر از یهود بنى قریظه با وى مساعدت کردند و رفتند، جمعى از بنى هذیل فرا پیش وى آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک على بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهاى که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهى که بردارى، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وى بود که از نقمت وى میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودى دمار از وى برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنى در کار آن خانه، که در روى زمین خانهاى از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروى رقم اضافت ازلى و فرّ الهى، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسى تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعى و حلق بجاى آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روى سوى مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسى که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موى باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوى یمن شد و قوم وى حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشى بود که فرادید آمدى در دامن کوه و هر که را خصمى بودى و حکمى که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندى، آن کس که بر حق بودى او را از آتش گزند نرسیدى، و او که بر حق نبودى بسوختى. جماعتى از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانى ایشان، عرقى روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقى حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتى دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وى ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وى را بود و بهر شهر که رسیدى علماء و حکماء آن شهر با خود ببردى تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وى جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینى و گوش وى گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وى قرار نبود و اطباء همه از معالجه وى عاجز گشته گفتند این بیمارى از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانى است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندى فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویى من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار اى ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وى برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جاى داد و در حال شفا یافت، عنایت الهى و سابقه ازلى در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویى کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفى است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وى بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحى قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمى را قصرى و هر یکى را کنیزکى بخرید و آزاد کرد و بزنى بوى داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همى باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهاى نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابى این نامه بدو رسان و اگر نیابى بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: اى پیغامبر آخر الزمان، اى گزیده خداوند جهان، اى بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهى دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانى، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانى، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویى، فرستاده و پیغام رسان اویى، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنى و روز رستاخیز مرا فرو نگذارى و شفاعت از من دریغ ندارى. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الى محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فى ید من وقع الى ان یوصل الى صاحبه.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصارى که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوى رسانیدند رسول نامه بعلى داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وى بو لیلى او را بنواخت و گرامى کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنى ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنى الا للمجازاة بالقسط اى: لیجزى المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنى کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنى یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ اى وقت موعودهم کلهم یعنى یوافى الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً یعنى لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ اى: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فى القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنى الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ على اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ على صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فى التفسیر أن ابن الزبعرى قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذى یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنى بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روى عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت على الارض لا مرّت على اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردى الزیت اسود، و عرض على ابى بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونى فى ثوبىّ هذین یعنى اللذین على جسده فانما هما للمهل یعنى للصدید و ما یسیل من البدن، و الحى اولى بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنى کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ اى یقال للزبانیة خذوه یعنى الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، اى: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلى سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذى یستوى المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب على رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهى حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائى انّک بفتح الالف یعنى لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر على الابتداء اى أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
ان النبى (ص) لقى ابا جهل فهزّه فقال اولى لک یا با جهل فاولى، فانزل اللَّه تعالى ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علىّ انى لا کرم اهل الوادى و اعزّهم فیقول له خزنة النار على طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم اى ذق بسبب هذا القول الذى قلته
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اى ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فى دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فى مقام بضم المیم على المصدر اى فى اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم اى فى مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجرى مجرى الشعار لهم و هو الین من الدثار فى المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنى ما غلظ و صفق نسجه یجرى مجرى الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخى، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ اى کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فى حکم اللَّه و محله رفع، اى الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنى جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل اى جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هى العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، اى یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، اى فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فى الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى این نه مستثنى است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنى لکن اى لکن الموتة الاولى فى الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولى دیگر گفتهاند الا بمعنى سوى اى سوى الموتة الاولى التی ذاقوها فى الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى سوى ما قد سلف، و الضمیر فى فیها راجع الى حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگى دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوى و نیکى که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالى: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنى لما کشف ابو بکر عن وجه النبى (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولى یدل على ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فى حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فى وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الى اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فى الجنّة فکانّ موتتهم الاولى فى الدنیا کانت فى الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویى خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویى که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنى گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ اى فعل ذلک تفضّلا منه.
روى عن النبى (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثواب الذى هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذى لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنى على لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره على السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ اى انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ اى فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ اى منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب على امره و قیل فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنى من الحسنات و السیئات المذکورة فى سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوى و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ اى ما هى، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى اى لا موتة الا هذه التی نموتها فى الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ اى بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیى لهم قصى بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فى دار الجزاء یوم القیمة و الذى کانوا یطلبونه بعث فى الدنیا فى حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبى (ص) وحده على ما یستعمله العرب فى مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهى بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسرى، ایشان تبع گویند. و سمّى تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکى مهینه اول بوده، یکى میانه، یکى کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وى اسعد بن کلیکرب الحمیرى. مردى مؤمن صالح بوده و بعیسى (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وى ایمان آورد و گفت:
شهدت على احمد انه
رسول من اللَّه بارى النسم
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذى کسى الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذى بنى الحیرة و بنى سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشى قال: کان اسعد الحمیرى من التبابعة، آمن بالنبى (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابى هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادرى تبّع نبیا کان او غیر نبى.
و در قصه بتبع و اسلام وى روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وى اسعد و کنیت او ابو کرب است مردى آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحى مشرق درآمد با لشکرى عظیم و حشمى فراوان بمدینه مصطفى بگذشت و پسرى از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتى که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وى بیرون آمدند، بروز با وى جنگ میکردند و بشب او را مهماندارى میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومىاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنى قریظه نام ایشاى کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحى بدو، پیغامبرى از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خداى، نعت و صفت وى خواندهایم و بر امید دیدار وى اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستى نباشد و نصرتى نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتى رسد که در سر آن شوى. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثرى عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وى دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامى کرد و از مدینه بازگشت بسوى یمن، و آن دو حبر و نفرى دیگر از یهود بنى قریظه با وى مساعدت کردند و رفتند، جمعى از بنى هذیل فرا پیش وى آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک على بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهاى که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهى که بردارى، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وى بود که از نقمت وى میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودى دمار از وى برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنى در کار آن خانه، که در روى زمین خانهاى از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروى رقم اضافت ازلى و فرّ الهى، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسى تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعى و حلق بجاى آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روى سوى مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسى که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موى باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوى یمن شد و قوم وى حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشى بود که فرادید آمدى در دامن کوه و هر که را خصمى بودى و حکمى که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندى، آن کس که بر حق بودى او را از آتش گزند نرسیدى، و او که بر حق نبودى بسوختى. جماعتى از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانى ایشان، عرقى روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقى حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتى دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وى ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وى را بود و بهر شهر که رسیدى علماء و حکماء آن شهر با خود ببردى تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وى جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینى و گوش وى گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وى قرار نبود و اطباء همه از معالجه وى عاجز گشته گفتند این بیمارى از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانى است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندى فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویى من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار اى ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وى برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جاى داد و در حال شفا یافت، عنایت الهى و سابقه ازلى در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویى کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفى است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وى بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحى قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمى را قصرى و هر یکى را کنیزکى بخرید و آزاد کرد و بزنى بوى داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همى باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهاى نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابى این نامه بدو رسان و اگر نیابى بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: اى پیغامبر آخر الزمان، اى گزیده خداوند جهان، اى بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهى دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانى، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانى، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویى، فرستاده و پیغام رسان اویى، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنى و روز رستاخیز مرا فرو نگذارى و شفاعت از من دریغ ندارى. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الى محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فى ید من وقع الى ان یوصل الى صاحبه.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصارى که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوى رسانیدند رسول نامه بعلى داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وى بو لیلى او را بنواخت و گرامى کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنى ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنى الا للمجازاة بالقسط اى: لیجزى المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنى کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنى یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ اى وقت موعودهم کلهم یعنى یوافى الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً یعنى لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ اى: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فى القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنى الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ على اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ على صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فى التفسیر أن ابن الزبعرى قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذى یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنى بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روى عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت على الارض لا مرّت على اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردى الزیت اسود، و عرض على ابى بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونى فى ثوبىّ هذین یعنى اللذین على جسده فانما هما للمهل یعنى للصدید و ما یسیل من البدن، و الحى اولى بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنى کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ اى یقال للزبانیة خذوه یعنى الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، اى: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلى سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذى یستوى المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب على رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهى حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائى انّک بفتح الالف یعنى لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر على الابتداء اى أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
ان النبى (ص) لقى ابا جهل فهزّه فقال اولى لک یا با جهل فاولى، فانزل اللَّه تعالى ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علىّ انى لا کرم اهل الوادى و اعزّهم فیقول له خزنة النار على طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم اى ذق بسبب هذا القول الذى قلته
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اى ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فى دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فى مقام بضم المیم على المصدر اى فى اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم اى فى مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجرى مجرى الشعار لهم و هو الین من الدثار فى المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنى ما غلظ و صفق نسجه یجرى مجرى الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخى، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ اى کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فى حکم اللَّه و محله رفع، اى الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنى جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل اى جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هى العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، اى یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، اى فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فى الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى این نه مستثنى است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنى لکن اى لکن الموتة الاولى فى الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولى دیگر گفتهاند الا بمعنى سوى اى سوى الموتة الاولى التی ذاقوها فى الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى سوى ما قد سلف، و الضمیر فى فیها راجع الى حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگى دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوى و نیکى که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالى: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنى لما کشف ابو بکر عن وجه النبى (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولى یدل على ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فى حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فى وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الى اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فى الجنّة فکانّ موتتهم الاولى فى الدنیا کانت فى الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویى خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویى که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنى گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ اى فعل ذلک تفضّلا منه.
روى عن النبى (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثواب الذى هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذى لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنى على لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره على السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ اى انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ اى فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ اى منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب على امره و قیل فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که فراخ علم است و شیرین گفتار. بنام او که فراخ رحمت است و نغز کردار. بنام او که یگانه ذات است و پاک صفات. بنام او که از کى پیش و پیش از جا. بنام او که پیش از ما آن ما و بى ما بهره ما. در صنعهاش حکمت پیدا و در نشانهانش قدرت پیدا. در یکتائیش حجت پیدا و در صفاتش بىهمتایى پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهلند و او دانا. همه در عدداند و او واحد. همه معیوباند و او صمد. لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، علّام سرّ عارفان. ستّار عیب عیبیان. غفّار جرم مجرمان. قهّار و قدّوس و نهان دان. واحد و وحید در نام و در نشان. قادر و قدیر از ازل تا جاودان.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
و فى بعض کتب اللَّه: عبدى اکرمتک باسمى و ربّیتک بنعمتى و اقمتک فى خدمتى و اهّلتک لصحبتى و اجللتک برؤیتى فمن الطف منّى.
بنده من ترا بنام خود گرامى کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم. بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم. از من لطیفتر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟ چون فضل من در عالم بگو فضل کیست.؟
حم حاء مفتاح اسمه حى. میم مفتاح اسمه ملک. یقول تعالى: انا الحى انا الملک. منم خداوند زنده همیشه. منم پادشاه تواننده، در ذات و در صفات پاینده. هر هست و بودنى را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده. خداوندى هست و بوده و بودنى. گفت او شنیدنى، مهر او پیوستنى و خود دیدنى. اى نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنى و همیشه مهربانى. نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان. اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطرهاى چند بر ما باران.
اى نکونام رهى دار مهربان کریم، گفتت شیرین و صنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
اى پیش رو از هر چه بخوبیست جمالت
اى دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فى قوله: حم اى حمیت قلوب اهل عنایتى فصفّیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.
میگوید دلهاى مؤمنان و سرّهاى دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم. تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنایى شمع یقین روان گشت. عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود، قبله او حق بود سرّ او صافى بود، همّت او عالى بود، سینه او خالى بود، روش او مکاشفة فى مکاشفة و ملاطفة فى ملاطفة و مشاهدة فى مشاهدة.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ این حروف فرو فرستاده خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پرآفرین او.
از خداوندى که عزیز است نام او. و یقال العزیز هو المعزّ للمؤمنین بانزال الکتاب علیهم. عزیز بمعنى معزّ است یعنى که مؤمنان را عزیز کرد که ایشان را اهل خطاب خود کرد و ایشان را سزاءنامه و پیغام خود کرد. دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد. هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّاده طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و در خانگاه عصمت بر مصلّاى حرمت تکیه خدمت زده که: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ. هرگز بر درگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگاناند و دوستان، «یحبهم و یحبونه نحن اولیائکم» آن فرشتگان مرغان پرندهاند و اینان قانتان و ساجداناند. نهادهاى لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته. اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر. نهاد آدمى، صدف جوهر دل است و دل، صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است. تو گویى خاک سبب خرابى است، من گویم گفته ایشانست که: الخراب وطن الحق. تو گویى وطنى مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست. آن عزیزى گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ معنیه الا للحق و اقامة الحق. هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آن را آفریدم، تا تو حق خداوندى و کردگارى ما بر خودشناسى و بحکم بندگى، فرمان ما را منقاد باشى و گردن نهى. اى جوانمرد بندگى کردن کارى آسان است اما بنده بودن کارى عظیم است و خصلتى بزرگ. هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگى کرد و یک دم بنده نتوانست بود. العبودیّة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر. خار اختیار در مجارى اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانى، دست از تدبیر بشرى بباید شست. زیر بار حکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، در باقى باید کرد، تا بمقام بندگى رسى.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بنده نصیب است نه بنده او. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنى، دو رکعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بىغائله و بىمکر است.
موسى (ع) چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروى اعتراض کرد یکى در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتى چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که: لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً خضر گفت ما را با تو روى صحبت نماند. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
و فى بعض کتب اللَّه: عبدى اکرمتک باسمى و ربّیتک بنعمتى و اقمتک فى خدمتى و اهّلتک لصحبتى و اجللتک برؤیتى فمن الطف منّى.
بنده من ترا بنام خود گرامى کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم. بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم. از من لطیفتر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟ چون فضل من در عالم بگو فضل کیست.؟
حم حاء مفتاح اسمه حى. میم مفتاح اسمه ملک. یقول تعالى: انا الحى انا الملک. منم خداوند زنده همیشه. منم پادشاه تواننده، در ذات و در صفات پاینده. هر هست و بودنى را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده. خداوندى هست و بوده و بودنى. گفت او شنیدنى، مهر او پیوستنى و خود دیدنى. اى نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنى و همیشه مهربانى. نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان. اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطرهاى چند بر ما باران.
اى نکونام رهى دار مهربان کریم، گفتت شیرین و صنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
اى پیش رو از هر چه بخوبیست جمالت
اى دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فى قوله: حم اى حمیت قلوب اهل عنایتى فصفّیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.
میگوید دلهاى مؤمنان و سرّهاى دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم. تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنایى شمع یقین روان گشت. عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود، قبله او حق بود سرّ او صافى بود، همّت او عالى بود، سینه او خالى بود، روش او مکاشفة فى مکاشفة و ملاطفة فى ملاطفة و مشاهدة فى مشاهدة.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ این حروف فرو فرستاده خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پرآفرین او.
از خداوندى که عزیز است نام او. و یقال العزیز هو المعزّ للمؤمنین بانزال الکتاب علیهم. عزیز بمعنى معزّ است یعنى که مؤمنان را عزیز کرد که ایشان را اهل خطاب خود کرد و ایشان را سزاءنامه و پیغام خود کرد. دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد. هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّاده طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و در خانگاه عصمت بر مصلّاى حرمت تکیه خدمت زده که: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ. هرگز بر درگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگاناند و دوستان، «یحبهم و یحبونه نحن اولیائکم» آن فرشتگان مرغان پرندهاند و اینان قانتان و ساجداناند. نهادهاى لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته. اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر. نهاد آدمى، صدف جوهر دل است و دل، صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است. تو گویى خاک سبب خرابى است، من گویم گفته ایشانست که: الخراب وطن الحق. تو گویى وطنى مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست. آن عزیزى گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ معنیه الا للحق و اقامة الحق. هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آن را آفریدم، تا تو حق خداوندى و کردگارى ما بر خودشناسى و بحکم بندگى، فرمان ما را منقاد باشى و گردن نهى. اى جوانمرد بندگى کردن کارى آسان است اما بنده بودن کارى عظیم است و خصلتى بزرگ. هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگى کرد و یک دم بنده نتوانست بود. العبودیّة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر. خار اختیار در مجارى اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانى، دست از تدبیر بشرى بباید شست. زیر بار حکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، در باقى باید کرد، تا بمقام بندگى رسى.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بنده نصیب است نه بنده او. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنى، دو رکعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بىغائله و بىمکر است.
موسى (ع) چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروى اعتراض کرد یکى در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتى چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که: لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً خضر گفت ما را با تو روى صحبت نماند. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم، أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ. قرأ ابن کثیر آذهبتم بالاستفهام ممدودا و ابن عامر بالاستفهام من غیر مدّ و الباقون بلا استفهام على الخبر. و المعنى نلتم لذّاتکم و احببتم شهواتکم فى الدنیا غیر متفکرین فى حرامها و حلالها. و استمتعتم بملاذّها و قیل: اذهبتم طیباتکم، من الرزق و الحلالات الذى انفقتموها فى شهواتکم و لذّاتکم و لم تنفقوها فى مرضات اللَّه عز و جل. و قیل: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فى الآخرة بمعاصیکم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا.
روى عمر قال: دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على زمال حصیر قد اثر الزّمال فى جنبه. فقلت یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک فان فارس و الروم قد وسّع لهم و هم لا یعبدون اللَّه قال ذاک قوم عجّلوا طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا.
و قال جابر بن عبد اللَّه: رأى عمر بن خطاب لحما معلّقا فى یدى. فقال ما هذا یا جابر؟ قلت اشتهیت لحما فاشتریته، فقال او کلّما اشتهیت یا جابر اشتریت، اما تخاف هذه الایة: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها ثم قال عمر: لو شئت لجعلت اکبادا و اسنمة وصلا و صنابا و صلائق و لکن استبقى حسناتى لان اللَّه تعالى وصف قوما فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها، الصلا الشواء و الصناب الاصبغة و الصلائق الرقاق العریض و عن عمر ایضا ان رجلا دعاه الى طعام فاکل ثم قدّم شیئا حلوا فامتنع و قال رأیت اللَّه وبّخ قوما بالتمتع بالطیبات فى الدنیا فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فقال الرجل اقرأ یا امیر المؤمنین ما قبلها. وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فلست منهم فاکل و سره ما سمع، فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ، الهون و الهوان واحد، بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ اى باستکبارکم و فسقکم.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، یعنى هودا، إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ، جمع حقف و هو ما استطال و اعوجّ من الرمل العظیم و هى مساکن عاد و کانوا عربا و هى اکثر ارض رملا.
قال ابن عباس: الاحقاف و ادبین عمان و مهرة و مهرة موضع بحضرموت تنسب الیها الإبل المهریه. و قال قتاده: ذکر لنا انّ عادا کانوا حیا من العرب بالیمن کانوا اهل رمل مشرفین على البحر بارض یقال لها الشجر و هى الاحقاف.
روى عن على (ع) قال خیر و ادبین فى الناس واد بمکة و واد نزل به آدم بارض هند و شرّ واد بین فى الناس وادى الاحقاف و واد بحضرموت یدعى برهوت تلقى فیه ارواح الکفار. قال و خیر بئر فى الناس بئر زمزم و شر بئر فى الناس بئر بلهوت فى ذلک الوادى الذى بحضرموت.
قوله: وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ، اى سبقت الرسل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، اى قبل هود و بعده، أَلَّا تَعْبُدُوا اى قال لهم: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ، ان لم تؤمنوا، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ هائل یعنى یوم القیمة و قیل یوم عذابهم فى الدنیا.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا اى لتصرفنا، عَنْ آلِهَتِنا، الى دینک و هذا ما لا یکون، فَأْتِنا بِما تَعِدُنا، من العذاب، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا قالَ، هود: إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ، یعنى اللَّه یعلم علم تأخر العذاب عنکم، وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ اى ابلغکم الذى امرت بتبلیغه الیکم و لیس فیه تعیین وقت العذاب، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لاستعجالکم العذاب.
فَلَمَّا رَأَوْهُ، اى راوا ما وعدوا به و استعجلوه و هو العذاب، عارِضاً، اى سحابا عرض فى نواحى السماء، مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا، اى سحاب یأتینا بالمطر و کانوا اصیبوا بالجدب و وجهوا و فدا یستسقونهم بعرفات فیهم لقمان صاحب لبد و کانوا سبعة نفر فبدّوا فسألوا اللَّه الحوائج ثم استسقوه لقومهم فبعث الى قومهم سحابة سوداء فى واد یقال له المغیث فخرجوا من دورهم و ابنیتهم بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بل هو ما بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ، من العذاب حیث قلتم: ائْتِنا بِما تَعِدُنا ثم فسره، فقال: رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ قیل کانت ریحا تنسف رمادا حارا و هى رمدد و اول ما عرفوا انها عذاب، راوا ما کان خارجا من دیارهم من الرجال و المواشى تطیر بهم الریح بین السماء و الارض فدخلوا بیوتهم و اغلقوا ابوابهم فجاءت الریح فقلعت ابوابهم فجعلتهم کالرمیم.
و قیل امر اللَّه الریح فامالت علیهم الرمال فکانوا تحت الرّمل سبع لیال و ثمانیة ایام لهم انین ثم امر اللَّه الریح فکشفت عنهم الرمال فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
روى عن عایشه قالت: کان النبى (ص) اذا رأى مخیلة تغیّر وجهه و تلوّن و دخل و خرج و اقبل و ادبر، فاذا امطرت السماء سرّى عنه فقلت یا رسول اللَّه انّ الناس اذا رأوا الغیم فرحوا رجاء ان یکون فیه المطر و اذا رأیته عرف فى وجهک الکراهیة، فقال یا عایشه ما یؤمّننى ان یکون فیه عذاب. قد عذب قوم بالریح و قد رأى القوم العذاب فقالوا: هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.
قوله: تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها، یعنى تدمّر کلّ شىء مرّت به من رجال عاد و اموالها کقوله: ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ و التّدمیر اهلاک استیصال، فَأَصْبَحُوا لا یُرى إِلَّا مَساکِنُهُمْ قرأ عاصم و حمزة و یعقوب یرى بضم الیاء و مساکنهم برفع النون، و قرأ الآخرون بالتاء و فتحها و مساکنهم بالنصب اى لا ترى یا محمد الا مساکنهم لو حضرت بلادهم، لانّ السکان و الانعام بادت بالریح فلم یبق الا هود و من آمن معه. و فى الخبر عن النبى (ص) نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدّبور، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ اى کذلک نجزى من اجرم مثل جرمهم و هذا تحذیر لمشرکى العرب.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ، اى فیما لم نمکّنکم فیه من قوة الأبدان و طول العمرو کثرة المال. قال المبرّد ما فى قوله فِیما، بمنزلة الذى و «ان» بمنزلة ما و تقدیره: و لقد مکّنّاهم، فى الذى ما مکّنّا کم فیه. و قیل ان للشرط و جزائه مضمر تقدیره: فى الذى ان مکناکم فیه کان بغیکم اکثر، وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، قال وهب بن منبه: کانوا یرون الشعرة البیضاء فى اللبن فى البیت المظلم لیلا من غیر سراج و یسمعون السرار من میل و یثبون على الجبال على الصخور مع الترسة و یقولون هلمّى یا ریح و یدخلون فى الصخرة الصمّاء الى الرّکب، فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ، اى کانت لهم آلة الدفع فلم یقدروا على دفعها لاقامتهم على الجحود باعلامه الدالّة على التوحید و صدق الرسول، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى نزل بهم و احاط بهم جزاء استهزائهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا ما حَوْلَکُمْ، یقوله لقریش، مِنَ الْقُرى، کحجر ثمود و قرى قوم لوط و نحوها مما کان یجاور بلاد الحجاز، وَ صَرَّفْنَا الْآیاتِ، بتکریر ذکرها و اعادة اقاصیص الامم الخالیة بتکذیبها و شرکها، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن شرکهم.
فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ، اى هلّا نصرهم، الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً، یعنى الاوثان اتّخذوها آلهة فیتقربون بها الى اللَّه عز و جل، قُرْباناً مفعول له یعنى للقربة بزعمهم و آلِهَةً مفعول ثان، و القربان کلّ ما یتقرّب به الى اللَّه عز و جل و جمعه قرابین کالرهبان و الرهابین، بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ قال مقاتل ضلّت الالهة عنهم فلم ینفعهم عند نزول العذاب، وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ. اى هذا محصول افکهم الذى کانوا یقولون، انما نقرّبهم الى اللَّه عز و جل و نشفع لهم و قیل: معناه ذلک عاقبة افکهم و افترائهم.
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ، معطوف على قوله: وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ. قال ابن عباس کانوا تسعة نفر من جن نصیبین من ارض الموصل و کانوا یهودا و کانوا من رؤسهم و ملوکهم، و اسماؤهم: حصا و مصا و شاصر و ناصر و افحم و یرد و اینان و زوبعه و عمر بن جابر. مفسران گفتند رسول خداى از مبعث وى ده سال و سه ماه گذشته بود که این جن نصیبین باسلام آمدند و بعد از آن بیک سال و شش ماه او را بمعراج بردند و ابتداء قصه آنست که: بو طالب از دنیا رفته بود و مشرکان او را رنجه میداشتند، رسول تنها برخاست و بطائف شد تا از قبیله ثقیف قومى با دست آرد که او را نصرت کنند و بقوّت ایشان، قریش از خود باز کند و در ثقیف سه برادر بودند سادات و اشراف ایشان یکى عبد یالیل دیگر مسعود، سوم حبیب پسران عمرو بن عمیر، ایشان را باسلام دعوت کرد و ایشان هر سه سروا زدند و ناسزا گفتند، رسول از ایشان نومید برخاست و ایشان سفیهان و جاهلان قوم خویش فرا پى وى داشتند تا بر وى بانگ زدند و ناسزا گفتند و او را در باغى پیچیدند از آن عتبة و شیبة، پسران ربیعة، رسول (ص) در آن باغ شد و در گوشهاى بنشست و عتبه و شیبه هر دو در آن باغ بودند و میدیدند که آن سفیهان ثقیف، با وى چه میکنند و تغافل میکردند تا آن سفیهان از وى بازگشتند. رسول در آن حال از سر آن ضجرت و حیرت، زبان تضرع بگشاد و در اللَّه زارید و گفت: اللّهم انى اشکو الیک ضعف قوّتى و قلّة حیلتى و هوانى على الناس انت ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین، انت ربى الى من تکلنى الى بعید یتجهمنى او الى عدوّ ملّکته امرى ان لم یکن بک علىّ غضب فلا ابالى و لکن عافیتک هى اوسع لى، اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت له الظّلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة، من ان تنزل بى غضبک او تحلّ علىّ سخطک، لک العتبى، حتى ترضى لا حول و لا قوّة الا بک.
عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید، غلامى داشتند نصرانى نام او عداس. گفتند یا عداس انگور پارهاى در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد، عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد، رسول دست فراز کرد گفت بسم اللَّه.
عداس در روى رسول مینگرد و میگوید: و اللَّه انّ هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة، و اللَّه که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت: تو از کدام شهرى یا عداس و چه دین دارى؟ عداس گفت: من نصرانىام بر دین ترسایى از شهر نینوى، رسول گفت: تو از شهر یونس بن متى اى، آن مرد صالح نیک راى پاک راه؟ عداس گفت تو چه دانى که یونس بن متى کیست؟. رسول گفت: او برادر منست پیغامبر خداى و من پیغامبر خداى. عداس، بپاى رسول در افتاد و بوسه بر پاى وى مینهد و دست وى میبوسد و او را تواضع میکند. عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پاى وى مینهادى، نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو، به است از دین او. عداس گفت: یا سیدى ما فى الارض خیر من هذا الرجل. لقد اخبرنى بامر ما یعلمه الا نبى. پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوى مکه، چون ببطن نخله رسید میان مکه و طائف شب بود، نماز خفتن آنجا میگزارد. بعضى مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند، در میانه نماز قومى از جن نصیبین بر وى بگذشتند و بکار خویش میرفتند، آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید.
و ذلک قوله تعالى: کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد، رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهى داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد، ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوّت خود بر ایشان عرضه کرد. ایشان گفتند: من یشهد لک؟ کیست که در این نبوّت ترا گواهى دهد؟. رسول گفت این درخت سمره. پس رسول از آن درخت گواهى خواست، درخت بآواز فصیح گواهى بداد که وى رسول خواست، ایشان نه کس بودند بر دین جهودى و بروایتى هفتاد کس بودند از بنى اقلیقى، همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلى میفرستاد چون برسول در افتادند و ربّ العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفى (ص) ایشان را با قبیلههاى خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام، آگاهکنان و بیمنمایان.
اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا قُضِیَ اى فرغ النّبی من القراءة، وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ. انصرفوا الیهم مخوّفین داعین بامر رسول اللَّه (ص).
فکانوا رسل رسول اللَّه و قیل لم یکونوا رسلا بل کانوا منذرین. و یجوز ان یکون الرجل نذیرا و لا یکون نبیا، النذارة فى الجن من غیر نبوة. و گفتهاند رسول خدا در بطن نخله ایشان را وعده داد که بر شما قرآن خوانم و آداب دین در شما آموزم و بعد از آن قصه لیلة الجن رفت در شعب حجون.
عبد اللَّه مسعود روایت کند که رسول خدا روزى گفت: انّى امرت ان اقرء على الجن اللیلة، فایکم یتبعنى.
مرا فرمودند که امشب قرآن خوانم بر جن. کیست از شما که امشب متابعت من کند و بموافقت من بیاید. عبد اللَّه مسعود گفت: من با وى برفتم و دیگر هیچ کس با ما نبود چون بشعب حجون رسیدیم وادىاى است بالاء مکه، رسول خدا خطى کشید و مرا گفت در میان این خط نشین و نگر که قدم از این خط بیرون نه نهى تا من بتو باز آیم. رسول خدا رفت و در آن موضعى بیستاد و قرآن خواندن گرفت و پریان را دیدم بر مثال مرغان کرکس که از بالا در زیر میپریدند و خلقى را دیدم سیاهان با جامههاى سفید که فراوى مییازیدند و لغطى و شغبى از ایشان بسمع من رسید تا آن حد که بر پیغامبر بترسیدم و چندان آواز و شغب ایشان بود که نیز آواز پیغمبر نشنیدم و از آن سیاهان که گرد وى برآمده بودند پیغامبر را نمىدیدم و پیغامبر ایشان را بعصا میزد که اجلسوا، همه شب برین صفت گذشت و من اندیشمند تا شب بآخر رسید و ایشان از پیغامبر باز بریده میشدند چنانک پارههاى میغ که از هم گسسته میشود. پس پیغامبر از ایشان فارغ شد و بنزدیک من باز آمد و فرمود یا عبد اللَّه هیچ خفتى امشب؟ گفتم لا و اللَّه یا رسول اللَّه، از بیم و اندیشه بارها همت کردم که فریاد خوانم و بگریزم اما قول تو مرا بر جاى میداشت که گفته بودى قدم از این خط بیرون منه. رسول (ص) فرمود لو ذهبت ما التقینا الى یوم القیمة، اگر تو از این موضع که من نشان کردم برفتید ملاقات ما جز بقیامت نبودید. گفتم یا رسول اللَّه آن سیاهان با جامههاى سپید که بودند؟، گفت جن نصیبین بودند که از من متاع و زاد مىخواستند، فمتعتهم بکل عظم حائل و روثة و بعرة فقالوا یا رسول اللَّه یقذرها الناس علینا فنهى النبى (ص) ان یستنجى بالعظم و الروث. قال: فقلت یا رسول اللَّه و ما یغنى ذلک عنهم قال انهم لا یجدون عظما الا وجدوا علیه لحمه یوم اکل و لا روثة الا وجدوا فیها حبها یوم اکلت.
گفتم یا رسول اللَّه آنچه آشوب و شغب بود که از ایشان بسمع من میرسید.
گفت یکى را کشته بودند از قوم خویش و داورى از من درخواستند، من ایشان را داورى بریدم و براستى حکم کردم. آن گه رسول خواست که وضو کند. گفت هل معک ماء قلت یا رسول اللَّه معى اداوة فیها شیء من نبیذ التمر فاستدعاه فصببت على یده فتوضأ و قال تمرة طیبة و ماء طهور.
و روى مسلم بن الحجّاج عن محمد بن المثنى عن عبد الاعلى عن داود بن ابى هند عن عامر قال سالت علقمة، هل کان ابن مسعود شهد مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن قال فقال علقمة انا سألت ابن مسعود فقلت هل شهد احد منکم مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن فقال لا و لکنّا کنّا مع رسول اللَّه ذات لیلة ففقدناه فالتمسناه فى الاودیة و الشعاب فقلنا استطیر او اغتیل. قال فبتنا بشر لیلة بات بها قوم فلما اصبحنا اذا هو جاء من قبل حراء قال فقلنا یا رسول اللَّه فقدناک فطلبناک فلم نجدک فبتنا بشر لیلة بات بها قوم، فقال اتانى داعى الجن فذهبت معه فقرأت علیهم القرآن فانطلق بنا فارانا آثارهم و آثار نیرانهم و سألوه الزاد فقال لکم کل عظم ذکر اسم اللَّه علیه یقع فى ایدیکم اوفر ما یکون لحم و کل بعرة علف لدوابکم فقال رسول اللَّه (ص) فلا تستنجوا بهما فانهما طعام اخوانکم من الجن.
و فى الحدیث ان الجن ثلاثة اصناف صنف لهم اجنحة یطیرون فى الهواء و صنف حیّات و کلاب و صنف یحلون و یظعنون.
قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً، موافقا، لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، من الکتب، یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ، یعنى الى دین الحق، وَ إِلى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ.
قال ابن عباس: فاستجاب لهم من قومهم نحو من سبعین رجلا من الجن فرجعوا الى رسول اللَّه (ص) فوافوه بالبطحاء فقرأ علیهم القرآن و امرهم و نهاهم.
و فیه دلیل انه (ص) کان مبعوثا الى الجن و الانس جمیعا. قال مقاتل: لم یبعث قبله نبى الى الانس و الجن جمیعا.
یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ، یعنى محمدا (ص)، وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ، اى کفر بمحمد (ص)، فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ، لا یعجز اللَّه فیفوته وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ یمنعونه من اللَّه، أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
اختلف العلماء فى حکم مؤمنى الجن فقال قوم لیس لهم ثواب الا نجاتهم من النار و تأوّلوا قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ. و الیه ذهب ابو حنیفة. و قال الحسن: ثوابهم ان یجاروا من النار ثم یقال لهم: کونوا ترابا مثل البهائم. و عن ابى الزناد قال: اذا قضى بین الناس قیل لمؤمنى الجن عودوا ترابا فیعودون ترابا فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال آخرون یکون لهم الثواب فى الاحسان کما یکون علیهم العقاب فى الاساءة کالانس و الیه ذهب مالک و ابن ابى لیلى. و قال الضحاک یدخلون الجنة و یأکلون و یشربون و ذکر النقاش فى تفسیره حدیثا انّهم یدخلون الجنة، فقیل هل یصیبون من نعیمها قال یلهمهم اللَّه تسبیحه و ذکره فیصیبون من لذته ما یصیبه بنو آدم من نعیم الجنة و قال ارطاة ابن المنذر: سألت ضمرة بن حبیب هل للجن ثواب قال نعم و قرأ: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ. قال فالانسانیات للانس و الجنیات للجن و قال عمر بن عبد العزیز: ان مؤمنى الجن حول الجنة فى ربض و رحاب و لیسوا فیها.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ، اى لم یعجز عن ابداعهن بِقادِرٍ هکذا قراءة العامة و الباء زائدة دخلت للتأکید، کقوله تنبت بالدهن و کقوله کفى باللّه و قیل الباء دخلت لمکان النفى فى اول الکلام لان المعنى: أ لیس اللَّه بقادر على ان یحیى الموتى بَلى، جواب للنفى، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ، من الاحیاء و الاماتة، قَدِیرٌ. و قرأ یعقوب یقدر بالیاء على الفعل و هو اختیار ابى حاتم.
وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ، یعنى ا لیس هذا الجزاء بالعدل، قالُوا بَلى وَ رَبِّنا، انه لحق اعترفوا به و حلفوا علیه، قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ یعنى بکفرکم فى الدنیا.
فَاصْبِرْ، یا محمد على اذى الکفار، کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ، ذووا الحزم. و قال الضحاک: ذووا الجد و الصبر و قیل العزم القوة و الثبات و اختلفوا فیهم. قال ابن زید: جمیع رسل اللَّه اولوا العزم لم یبعث اللَّه نبیا الا کان ذا عزم و حزم و رأى و کمال عقل و من، هاهنا للتبیین لا للتبعیض کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ و قال بعضهم الانبیاء کلهم اولوا العزم الا یونس لعجلة کانت منه ا لا ترى انه قیل للنبى (ص) وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ.
و قیل هم الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الانعام، لقوله بعد ذکرهم: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، و قیل هم ستة: نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسى و هم المذکورون على النسق فى سورة الاعراف و الشعراء. و قال مقاتل: هم ستة: نوح صبر على اذى قومه و ابراهیم صبر على النار و اسحاق صبر على الذبح و یعقوب صبر على فقد ولده و ذهاب بصره و یوسف صبر فى البئر و السجن و ایّوب صبر على الضّرّ. و قال ابن عباس و قتادة: هم نوح و ابراهیم و موسى و عیسى اصحاب الشرائع فهم مع محمد (ص) خمسة ذکرهم اللَّه على التخصیص فى قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. و فى قوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً... الایة
روى عن الشعبى عن مسروق، قال قالت عائشة قال لى رسول اللَّه (ص): یا عائشة ان الدنیا لا تنبغى لمحمد و لا لال محمد. یا عائشة انّ اللَّه لم یرض من اولى العزم الا بالصبر على مکروهها و الصبر عن محبوبها لم یرض الى ان کلّفنى ما کلّفهم و قال: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، و انى و اللَّه ما بدّ لی من طاعته و اللَّه لاصبرن کما صبروا و اجهدن و لا قوة الّا باللّه.
قوله: وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ، اى لا تستعجل العذاب لهم، فانه نازل بهم لا محالة، کانه ضجر بعض الضجر فاحب ان ینزل العذاب بمن ابى منهم فامر بالصّبر و ترک الاستعجال ثم اخبر عن قرب العذاب فقال: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ، من العذاب فى الآخرة، لَمْ یَلْبَثُوا، فى الدنیا، إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ، اى اذا عاینوا العذاب، فصار طول لبثهم فى الدنیا و البرزخ کانه ساعة من نهار لانّ ما مضى و ان کان طویلا کان لم یکن و قیل ینسیهم هول ما ینزل بهم مدة اللبث. ثم قال: بَلاغٌ، اى هذا القرآن و ما فیه من البیان بلاغ من اللَّه الیکم و البلاغ بمعنى التبلیغ و قیل هذا بلاغ اى الایمان بالرسالة بلاغ، یعنى اذا بلّغت فقد فعلت ما وجب علیک و قیل بلاغ واقع موقع بلغ اى بلّغ الرسالة، فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ. اى لن یهلک بعد هذا البلاغ بعذاب اللَّه الا من خرج من طاعة اللَّه.
قال الزّجاج تأویله لا یهلک مع رحمة اللَّه و فضله، إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ الخارجون من امر اللَّه و هم المشرکون و لهذا. قال قوم ما فى الرجاء لرحمة اللَّه آیة اقوى من هذه الایة و قال مقاتل: انها نزلت یوم احد.
روى عمر قال: دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على زمال حصیر قد اثر الزّمال فى جنبه. فقلت یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک فان فارس و الروم قد وسّع لهم و هم لا یعبدون اللَّه قال ذاک قوم عجّلوا طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا.
و قال جابر بن عبد اللَّه: رأى عمر بن خطاب لحما معلّقا فى یدى. فقال ما هذا یا جابر؟ قلت اشتهیت لحما فاشتریته، فقال او کلّما اشتهیت یا جابر اشتریت، اما تخاف هذه الایة: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها ثم قال عمر: لو شئت لجعلت اکبادا و اسنمة وصلا و صنابا و صلائق و لکن استبقى حسناتى لان اللَّه تعالى وصف قوما فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها، الصلا الشواء و الصناب الاصبغة و الصلائق الرقاق العریض و عن عمر ایضا ان رجلا دعاه الى طعام فاکل ثم قدّم شیئا حلوا فامتنع و قال رأیت اللَّه وبّخ قوما بالتمتع بالطیبات فى الدنیا فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فقال الرجل اقرأ یا امیر المؤمنین ما قبلها. وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فلست منهم فاکل و سره ما سمع، فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ، الهون و الهوان واحد، بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ اى باستکبارکم و فسقکم.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، یعنى هودا، إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ، جمع حقف و هو ما استطال و اعوجّ من الرمل العظیم و هى مساکن عاد و کانوا عربا و هى اکثر ارض رملا.
قال ابن عباس: الاحقاف و ادبین عمان و مهرة و مهرة موضع بحضرموت تنسب الیها الإبل المهریه. و قال قتاده: ذکر لنا انّ عادا کانوا حیا من العرب بالیمن کانوا اهل رمل مشرفین على البحر بارض یقال لها الشجر و هى الاحقاف.
روى عن على (ع) قال خیر و ادبین فى الناس واد بمکة و واد نزل به آدم بارض هند و شرّ واد بین فى الناس وادى الاحقاف و واد بحضرموت یدعى برهوت تلقى فیه ارواح الکفار. قال و خیر بئر فى الناس بئر زمزم و شر بئر فى الناس بئر بلهوت فى ذلک الوادى الذى بحضرموت.
قوله: وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ، اى سبقت الرسل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، اى قبل هود و بعده، أَلَّا تَعْبُدُوا اى قال لهم: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ، ان لم تؤمنوا، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ هائل یعنى یوم القیمة و قیل یوم عذابهم فى الدنیا.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا اى لتصرفنا، عَنْ آلِهَتِنا، الى دینک و هذا ما لا یکون، فَأْتِنا بِما تَعِدُنا، من العذاب، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا قالَ، هود: إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ، یعنى اللَّه یعلم علم تأخر العذاب عنکم، وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ اى ابلغکم الذى امرت بتبلیغه الیکم و لیس فیه تعیین وقت العذاب، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لاستعجالکم العذاب.
فَلَمَّا رَأَوْهُ، اى راوا ما وعدوا به و استعجلوه و هو العذاب، عارِضاً، اى سحابا عرض فى نواحى السماء، مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا، اى سحاب یأتینا بالمطر و کانوا اصیبوا بالجدب و وجهوا و فدا یستسقونهم بعرفات فیهم لقمان صاحب لبد و کانوا سبعة نفر فبدّوا فسألوا اللَّه الحوائج ثم استسقوه لقومهم فبعث الى قومهم سحابة سوداء فى واد یقال له المغیث فخرجوا من دورهم و ابنیتهم بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بل هو ما بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ، من العذاب حیث قلتم: ائْتِنا بِما تَعِدُنا ثم فسره، فقال: رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ قیل کانت ریحا تنسف رمادا حارا و هى رمدد و اول ما عرفوا انها عذاب، راوا ما کان خارجا من دیارهم من الرجال و المواشى تطیر بهم الریح بین السماء و الارض فدخلوا بیوتهم و اغلقوا ابوابهم فجاءت الریح فقلعت ابوابهم فجعلتهم کالرمیم.
و قیل امر اللَّه الریح فامالت علیهم الرمال فکانوا تحت الرّمل سبع لیال و ثمانیة ایام لهم انین ثم امر اللَّه الریح فکشفت عنهم الرمال فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
روى عن عایشه قالت: کان النبى (ص) اذا رأى مخیلة تغیّر وجهه و تلوّن و دخل و خرج و اقبل و ادبر، فاذا امطرت السماء سرّى عنه فقلت یا رسول اللَّه انّ الناس اذا رأوا الغیم فرحوا رجاء ان یکون فیه المطر و اذا رأیته عرف فى وجهک الکراهیة، فقال یا عایشه ما یؤمّننى ان یکون فیه عذاب. قد عذب قوم بالریح و قد رأى القوم العذاب فقالوا: هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.
قوله: تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها، یعنى تدمّر کلّ شىء مرّت به من رجال عاد و اموالها کقوله: ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ و التّدمیر اهلاک استیصال، فَأَصْبَحُوا لا یُرى إِلَّا مَساکِنُهُمْ قرأ عاصم و حمزة و یعقوب یرى بضم الیاء و مساکنهم برفع النون، و قرأ الآخرون بالتاء و فتحها و مساکنهم بالنصب اى لا ترى یا محمد الا مساکنهم لو حضرت بلادهم، لانّ السکان و الانعام بادت بالریح فلم یبق الا هود و من آمن معه. و فى الخبر عن النبى (ص) نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدّبور، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ اى کذلک نجزى من اجرم مثل جرمهم و هذا تحذیر لمشرکى العرب.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ، اى فیما لم نمکّنکم فیه من قوة الأبدان و طول العمرو کثرة المال. قال المبرّد ما فى قوله فِیما، بمنزلة الذى و «ان» بمنزلة ما و تقدیره: و لقد مکّنّاهم، فى الذى ما مکّنّا کم فیه. و قیل ان للشرط و جزائه مضمر تقدیره: فى الذى ان مکناکم فیه کان بغیکم اکثر، وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، قال وهب بن منبه: کانوا یرون الشعرة البیضاء فى اللبن فى البیت المظلم لیلا من غیر سراج و یسمعون السرار من میل و یثبون على الجبال على الصخور مع الترسة و یقولون هلمّى یا ریح و یدخلون فى الصخرة الصمّاء الى الرّکب، فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ، اى کانت لهم آلة الدفع فلم یقدروا على دفعها لاقامتهم على الجحود باعلامه الدالّة على التوحید و صدق الرسول، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى نزل بهم و احاط بهم جزاء استهزائهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا ما حَوْلَکُمْ، یقوله لقریش، مِنَ الْقُرى، کحجر ثمود و قرى قوم لوط و نحوها مما کان یجاور بلاد الحجاز، وَ صَرَّفْنَا الْآیاتِ، بتکریر ذکرها و اعادة اقاصیص الامم الخالیة بتکذیبها و شرکها، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن شرکهم.
فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ، اى هلّا نصرهم، الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً، یعنى الاوثان اتّخذوها آلهة فیتقربون بها الى اللَّه عز و جل، قُرْباناً مفعول له یعنى للقربة بزعمهم و آلِهَةً مفعول ثان، و القربان کلّ ما یتقرّب به الى اللَّه عز و جل و جمعه قرابین کالرهبان و الرهابین، بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ قال مقاتل ضلّت الالهة عنهم فلم ینفعهم عند نزول العذاب، وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ. اى هذا محصول افکهم الذى کانوا یقولون، انما نقرّبهم الى اللَّه عز و جل و نشفع لهم و قیل: معناه ذلک عاقبة افکهم و افترائهم.
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ، معطوف على قوله: وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ. قال ابن عباس کانوا تسعة نفر من جن نصیبین من ارض الموصل و کانوا یهودا و کانوا من رؤسهم و ملوکهم، و اسماؤهم: حصا و مصا و شاصر و ناصر و افحم و یرد و اینان و زوبعه و عمر بن جابر. مفسران گفتند رسول خداى از مبعث وى ده سال و سه ماه گذشته بود که این جن نصیبین باسلام آمدند و بعد از آن بیک سال و شش ماه او را بمعراج بردند و ابتداء قصه آنست که: بو طالب از دنیا رفته بود و مشرکان او را رنجه میداشتند، رسول تنها برخاست و بطائف شد تا از قبیله ثقیف قومى با دست آرد که او را نصرت کنند و بقوّت ایشان، قریش از خود باز کند و در ثقیف سه برادر بودند سادات و اشراف ایشان یکى عبد یالیل دیگر مسعود، سوم حبیب پسران عمرو بن عمیر، ایشان را باسلام دعوت کرد و ایشان هر سه سروا زدند و ناسزا گفتند، رسول از ایشان نومید برخاست و ایشان سفیهان و جاهلان قوم خویش فرا پى وى داشتند تا بر وى بانگ زدند و ناسزا گفتند و او را در باغى پیچیدند از آن عتبة و شیبة، پسران ربیعة، رسول (ص) در آن باغ شد و در گوشهاى بنشست و عتبه و شیبه هر دو در آن باغ بودند و میدیدند که آن سفیهان ثقیف، با وى چه میکنند و تغافل میکردند تا آن سفیهان از وى بازگشتند. رسول در آن حال از سر آن ضجرت و حیرت، زبان تضرع بگشاد و در اللَّه زارید و گفت: اللّهم انى اشکو الیک ضعف قوّتى و قلّة حیلتى و هوانى على الناس انت ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین، انت ربى الى من تکلنى الى بعید یتجهمنى او الى عدوّ ملّکته امرى ان لم یکن بک علىّ غضب فلا ابالى و لکن عافیتک هى اوسع لى، اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت له الظّلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة، من ان تنزل بى غضبک او تحلّ علىّ سخطک، لک العتبى، حتى ترضى لا حول و لا قوّة الا بک.
عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید، غلامى داشتند نصرانى نام او عداس. گفتند یا عداس انگور پارهاى در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد، عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد، رسول دست فراز کرد گفت بسم اللَّه.
عداس در روى رسول مینگرد و میگوید: و اللَّه انّ هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة، و اللَّه که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت: تو از کدام شهرى یا عداس و چه دین دارى؟ عداس گفت: من نصرانىام بر دین ترسایى از شهر نینوى، رسول گفت: تو از شهر یونس بن متى اى، آن مرد صالح نیک راى پاک راه؟ عداس گفت تو چه دانى که یونس بن متى کیست؟. رسول گفت: او برادر منست پیغامبر خداى و من پیغامبر خداى. عداس، بپاى رسول در افتاد و بوسه بر پاى وى مینهد و دست وى میبوسد و او را تواضع میکند. عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پاى وى مینهادى، نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو، به است از دین او. عداس گفت: یا سیدى ما فى الارض خیر من هذا الرجل. لقد اخبرنى بامر ما یعلمه الا نبى. پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوى مکه، چون ببطن نخله رسید میان مکه و طائف شب بود، نماز خفتن آنجا میگزارد. بعضى مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند، در میانه نماز قومى از جن نصیبین بر وى بگذشتند و بکار خویش میرفتند، آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید.
و ذلک قوله تعالى: کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد، رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهى داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد، ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوّت خود بر ایشان عرضه کرد. ایشان گفتند: من یشهد لک؟ کیست که در این نبوّت ترا گواهى دهد؟. رسول گفت این درخت سمره. پس رسول از آن درخت گواهى خواست، درخت بآواز فصیح گواهى بداد که وى رسول خواست، ایشان نه کس بودند بر دین جهودى و بروایتى هفتاد کس بودند از بنى اقلیقى، همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلى میفرستاد چون برسول در افتادند و ربّ العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفى (ص) ایشان را با قبیلههاى خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام، آگاهکنان و بیمنمایان.
اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا قُضِیَ اى فرغ النّبی من القراءة، وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ. انصرفوا الیهم مخوّفین داعین بامر رسول اللَّه (ص).
فکانوا رسل رسول اللَّه و قیل لم یکونوا رسلا بل کانوا منذرین. و یجوز ان یکون الرجل نذیرا و لا یکون نبیا، النذارة فى الجن من غیر نبوة. و گفتهاند رسول خدا در بطن نخله ایشان را وعده داد که بر شما قرآن خوانم و آداب دین در شما آموزم و بعد از آن قصه لیلة الجن رفت در شعب حجون.
عبد اللَّه مسعود روایت کند که رسول خدا روزى گفت: انّى امرت ان اقرء على الجن اللیلة، فایکم یتبعنى.
مرا فرمودند که امشب قرآن خوانم بر جن. کیست از شما که امشب متابعت من کند و بموافقت من بیاید. عبد اللَّه مسعود گفت: من با وى برفتم و دیگر هیچ کس با ما نبود چون بشعب حجون رسیدیم وادىاى است بالاء مکه، رسول خدا خطى کشید و مرا گفت در میان این خط نشین و نگر که قدم از این خط بیرون نه نهى تا من بتو باز آیم. رسول خدا رفت و در آن موضعى بیستاد و قرآن خواندن گرفت و پریان را دیدم بر مثال مرغان کرکس که از بالا در زیر میپریدند و خلقى را دیدم سیاهان با جامههاى سفید که فراوى مییازیدند و لغطى و شغبى از ایشان بسمع من رسید تا آن حد که بر پیغامبر بترسیدم و چندان آواز و شغب ایشان بود که نیز آواز پیغمبر نشنیدم و از آن سیاهان که گرد وى برآمده بودند پیغامبر را نمىدیدم و پیغامبر ایشان را بعصا میزد که اجلسوا، همه شب برین صفت گذشت و من اندیشمند تا شب بآخر رسید و ایشان از پیغامبر باز بریده میشدند چنانک پارههاى میغ که از هم گسسته میشود. پس پیغامبر از ایشان فارغ شد و بنزدیک من باز آمد و فرمود یا عبد اللَّه هیچ خفتى امشب؟ گفتم لا و اللَّه یا رسول اللَّه، از بیم و اندیشه بارها همت کردم که فریاد خوانم و بگریزم اما قول تو مرا بر جاى میداشت که گفته بودى قدم از این خط بیرون منه. رسول (ص) فرمود لو ذهبت ما التقینا الى یوم القیمة، اگر تو از این موضع که من نشان کردم برفتید ملاقات ما جز بقیامت نبودید. گفتم یا رسول اللَّه آن سیاهان با جامههاى سپید که بودند؟، گفت جن نصیبین بودند که از من متاع و زاد مىخواستند، فمتعتهم بکل عظم حائل و روثة و بعرة فقالوا یا رسول اللَّه یقذرها الناس علینا فنهى النبى (ص) ان یستنجى بالعظم و الروث. قال: فقلت یا رسول اللَّه و ما یغنى ذلک عنهم قال انهم لا یجدون عظما الا وجدوا علیه لحمه یوم اکل و لا روثة الا وجدوا فیها حبها یوم اکلت.
گفتم یا رسول اللَّه آنچه آشوب و شغب بود که از ایشان بسمع من میرسید.
گفت یکى را کشته بودند از قوم خویش و داورى از من درخواستند، من ایشان را داورى بریدم و براستى حکم کردم. آن گه رسول خواست که وضو کند. گفت هل معک ماء قلت یا رسول اللَّه معى اداوة فیها شیء من نبیذ التمر فاستدعاه فصببت على یده فتوضأ و قال تمرة طیبة و ماء طهور.
و روى مسلم بن الحجّاج عن محمد بن المثنى عن عبد الاعلى عن داود بن ابى هند عن عامر قال سالت علقمة، هل کان ابن مسعود شهد مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن قال فقال علقمة انا سألت ابن مسعود فقلت هل شهد احد منکم مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن فقال لا و لکنّا کنّا مع رسول اللَّه ذات لیلة ففقدناه فالتمسناه فى الاودیة و الشعاب فقلنا استطیر او اغتیل. قال فبتنا بشر لیلة بات بها قوم فلما اصبحنا اذا هو جاء من قبل حراء قال فقلنا یا رسول اللَّه فقدناک فطلبناک فلم نجدک فبتنا بشر لیلة بات بها قوم، فقال اتانى داعى الجن فذهبت معه فقرأت علیهم القرآن فانطلق بنا فارانا آثارهم و آثار نیرانهم و سألوه الزاد فقال لکم کل عظم ذکر اسم اللَّه علیه یقع فى ایدیکم اوفر ما یکون لحم و کل بعرة علف لدوابکم فقال رسول اللَّه (ص) فلا تستنجوا بهما فانهما طعام اخوانکم من الجن.
و فى الحدیث ان الجن ثلاثة اصناف صنف لهم اجنحة یطیرون فى الهواء و صنف حیّات و کلاب و صنف یحلون و یظعنون.
قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً، موافقا، لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، من الکتب، یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ، یعنى الى دین الحق، وَ إِلى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ.
قال ابن عباس: فاستجاب لهم من قومهم نحو من سبعین رجلا من الجن فرجعوا الى رسول اللَّه (ص) فوافوه بالبطحاء فقرأ علیهم القرآن و امرهم و نهاهم.
و فیه دلیل انه (ص) کان مبعوثا الى الجن و الانس جمیعا. قال مقاتل: لم یبعث قبله نبى الى الانس و الجن جمیعا.
یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ، یعنى محمدا (ص)، وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ، اى کفر بمحمد (ص)، فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ، لا یعجز اللَّه فیفوته وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ یمنعونه من اللَّه، أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
اختلف العلماء فى حکم مؤمنى الجن فقال قوم لیس لهم ثواب الا نجاتهم من النار و تأوّلوا قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ. و الیه ذهب ابو حنیفة. و قال الحسن: ثوابهم ان یجاروا من النار ثم یقال لهم: کونوا ترابا مثل البهائم. و عن ابى الزناد قال: اذا قضى بین الناس قیل لمؤمنى الجن عودوا ترابا فیعودون ترابا فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال آخرون یکون لهم الثواب فى الاحسان کما یکون علیهم العقاب فى الاساءة کالانس و الیه ذهب مالک و ابن ابى لیلى. و قال الضحاک یدخلون الجنة و یأکلون و یشربون و ذکر النقاش فى تفسیره حدیثا انّهم یدخلون الجنة، فقیل هل یصیبون من نعیمها قال یلهمهم اللَّه تسبیحه و ذکره فیصیبون من لذته ما یصیبه بنو آدم من نعیم الجنة و قال ارطاة ابن المنذر: سألت ضمرة بن حبیب هل للجن ثواب قال نعم و قرأ: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ. قال فالانسانیات للانس و الجنیات للجن و قال عمر بن عبد العزیز: ان مؤمنى الجن حول الجنة فى ربض و رحاب و لیسوا فیها.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ، اى لم یعجز عن ابداعهن بِقادِرٍ هکذا قراءة العامة و الباء زائدة دخلت للتأکید، کقوله تنبت بالدهن و کقوله کفى باللّه و قیل الباء دخلت لمکان النفى فى اول الکلام لان المعنى: أ لیس اللَّه بقادر على ان یحیى الموتى بَلى، جواب للنفى، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ، من الاحیاء و الاماتة، قَدِیرٌ. و قرأ یعقوب یقدر بالیاء على الفعل و هو اختیار ابى حاتم.
وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ، یعنى ا لیس هذا الجزاء بالعدل، قالُوا بَلى وَ رَبِّنا، انه لحق اعترفوا به و حلفوا علیه، قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ یعنى بکفرکم فى الدنیا.
فَاصْبِرْ، یا محمد على اذى الکفار، کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ، ذووا الحزم. و قال الضحاک: ذووا الجد و الصبر و قیل العزم القوة و الثبات و اختلفوا فیهم. قال ابن زید: جمیع رسل اللَّه اولوا العزم لم یبعث اللَّه نبیا الا کان ذا عزم و حزم و رأى و کمال عقل و من، هاهنا للتبیین لا للتبعیض کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ و قال بعضهم الانبیاء کلهم اولوا العزم الا یونس لعجلة کانت منه ا لا ترى انه قیل للنبى (ص) وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ.
و قیل هم الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الانعام، لقوله بعد ذکرهم: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، و قیل هم ستة: نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسى و هم المذکورون على النسق فى سورة الاعراف و الشعراء. و قال مقاتل: هم ستة: نوح صبر على اذى قومه و ابراهیم صبر على النار و اسحاق صبر على الذبح و یعقوب صبر على فقد ولده و ذهاب بصره و یوسف صبر فى البئر و السجن و ایّوب صبر على الضّرّ. و قال ابن عباس و قتادة: هم نوح و ابراهیم و موسى و عیسى اصحاب الشرائع فهم مع محمد (ص) خمسة ذکرهم اللَّه على التخصیص فى قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. و فى قوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً... الایة
روى عن الشعبى عن مسروق، قال قالت عائشة قال لى رسول اللَّه (ص): یا عائشة ان الدنیا لا تنبغى لمحمد و لا لال محمد. یا عائشة انّ اللَّه لم یرض من اولى العزم الا بالصبر على مکروهها و الصبر عن محبوبها لم یرض الى ان کلّفنى ما کلّفهم و قال: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، و انى و اللَّه ما بدّ لی من طاعته و اللَّه لاصبرن کما صبروا و اجهدن و لا قوة الّا باللّه.
قوله: وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ، اى لا تستعجل العذاب لهم، فانه نازل بهم لا محالة، کانه ضجر بعض الضجر فاحب ان ینزل العذاب بمن ابى منهم فامر بالصّبر و ترک الاستعجال ثم اخبر عن قرب العذاب فقال: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ، من العذاب فى الآخرة، لَمْ یَلْبَثُوا، فى الدنیا، إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ، اى اذا عاینوا العذاب، فصار طول لبثهم فى الدنیا و البرزخ کانه ساعة من نهار لانّ ما مضى و ان کان طویلا کان لم یکن و قیل ینسیهم هول ما ینزل بهم مدة اللبث. ثم قال: بَلاغٌ، اى هذا القرآن و ما فیه من البیان بلاغ من اللَّه الیکم و البلاغ بمعنى التبلیغ و قیل هذا بلاغ اى الایمان بالرسالة بلاغ، یعنى اذا بلّغت فقد فعلت ما وجب علیک و قیل بلاغ واقع موقع بلغ اى بلّغ الرسالة، فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ. اى لن یهلک بعد هذا البلاغ بعذاب اللَّه الا من خرج من طاعة اللَّه.
قال الزّجاج تأویله لا یهلک مع رحمة اللَّه و فضله، إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ الخارجون من امر اللَّه و هم المشرکون و لهذا. قال قوم ما فى الرجاء لرحمة اللَّه آیة اقوى من هذه الایة و قال مقاتل: انها نزلت یوم احد.
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الثانیة
این سورة هزار و چهارصد و بیست و سه حرف است و سیصد و دو کلمه و پنجاه و پنج آیت، جمله بمکه فرو آمد. جمهور مفسران آن را مکّى شمرند مگر ابن عباس که آن را مدنى شمرد.
و درین سورة منسوخ یک آیت است: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ اول آیت منسوخ است بآیت سیف و آخر آیت محکم.
و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة اقتربت الساعة فى کلّ غبّ، بعث یوم القیمه و وجهه على صورة القمر لیلة البدر، و من قرأ فى کلّ لیلة، کان افضل، و جاء یوم القیامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیمة.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ خبر درست است از عبد اللَّه بن مسعود گفت اهل مکة از رسول خدا درخواستند تا ایشان را آیتى نماید، یعنى بر صدق نبوّت خویش، گفتند خواهیم که ماه آسمان بدو نیم شود، رسول خدا دعا کرد و ماه بدو نیم گشت. ابن مسعود گفت کوه حرا را دیدم میان دو نیمه قمر، بروایتى دیگر گفت یک نیمه بالاء کوه دیدم و یک نیمه بدامن کوه. بروایتى دیگر یک نیمه بر کوه قعیقعان دیدند و یک نیمه بر کوه بو قبیس، و رسول خدا در آن حال گفت اشهدوا اشهدوا.
انس مالک گفت انشقّ القمر على عهد رسول اللَّه (ص) و هو بمکة مرّتین یعنى فى وقت واحد، کانّهما التأما ثم انشقّ المرّة الثانیة. انس مالک گفت دو بار شکافته شد ماه در آن یک شب، در آن یک وقت: یک بار شکافته گشت بدو نیم شد، سپس با هم شد هر دو نیمه، و دیگر باره هم در آن وقت شکافته گشت، قریش گفتند هذا سحر ابن ابى کبشة سالوا السفار فاسئلوهم فقالوا لهم قد رایناه فانزل اللَّه عز و جل اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اللَّه اعلم انشقّ القمر و اقتربت الساعة، کان فى علم اللَّه عزّ و جل انّ من آیات اقتراب الساعة انشقاق القمر فى آخر الزمان.
روى انّ حذیفة خطب فقال الا انّ اللَّه یقول اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ الا و انّ الساعة قد قربت الا و انّ القمر قد انشقّ، الا و ان الدنیا قد آذنت بفراق، الا و انّ المضمار الیوم و غدا السباق، الا و ان الغایة النّار و السابق من سبق الى الجنة.
قیل لبعض الرواة أ یستبق الناس غدا فقال انما هو السباق بالاعمال.
وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً تدلّ على صدق النبى (ص) یُعْرِضُوا عنها و عن الایمان بها وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ اى ذاهب یبطل لا یبقى، من قولهم مرّ الشیء و استمرّ اى ذهب، مثل قولهم: قرّ و استقرّ، و قیل مستمرّ اى قوىّ شدید یعلو کلّ سحر من قولهم: مرّ الحبل اذا صلب و اشتدّ و امرّه اذا احکم مثله. و استمرّ الشیء اذا قوى و استحکم.
وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ اى کذّبوا النبى (ص) و ما عاینوا من قدرة اللَّه عز و جل و اتّبعوا ما زیّن لهم الشیطان من الباطل. وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اما امر الدنیا فسیظهر فیثبت الحق و یزهق الباطل و اما امر الآخرة فسیبقى من ثواب او عقاب. هر کارى آخر و رجاى خویش قرار گیرد آنچه این جهانى است فرا دید آید، راستى کار راست و ناراستى کار ناراست. و اما آن جهانى، قرار گیرد نیک بخت در پاداش نیکبختى خویش، و بدبخت در پاداش بدبختى خویش. و قیل وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اى کلّ ما قدّر کائن واقع لا محالة و قیل کل امر منته الى غایة لان الشیء اذا انتهى الى غایته استقرّ و ثبت.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ یعنى مشرکى مکه مِنَ الْأَنْباءِ اى من اخبار الامم المکذّبة فى القران ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ اى ازدجار عن الکفر و المعاصى، تقول زجرته و ازدجرته اذا نهیته و وعظته و اصله مزتجر لانه مفتعل من الزجر، جعلت التاء دالّا لانّ التاء مهموسة و الزاى مجهورة. قوله: حِکْمَةٌ بالِغَةٌ هذا بیان ما فى قوله: ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ و قیل معناه هو حکمة بالغة، اى القران حکمة تامّة فى الزجر و قیل بالغة من اللَّه الیکم فَما تُغْنِ النُّذُرُ. یجوز ان یکون ما نفیا و المعنى فلیست تغنى النذر، و یجوز ان یکون استفهاما و المعنى فاىّ شىء تغنى النذر اذا خالفوهم و کذّبوهم.
و النذر له وجهان: احدهما انه جمع النذیر و الثانى انه بمعنى الانذار کقوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى و انذارى. و تمام هذا الکلام فى قوله: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ: چه بکار آید بیم نمودن و بیم نمایندگان قومى را که ایشان نمىخواهند گروید.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فقد ادّیت الرسالة و دعنى و ایّاهم. و هذا تهدید و قیل تولّ عنهم الى ان تؤمر بالقتال و تم الکلام، ثم قال یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ اى اذکر یوم یدع الداع و هو اسرافیل یدعو الاموات بالنفخ فى الصور و هو المنادى فى قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ قال مقاتل ینفخ قائما على صخرة بیت المقدس.
إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ منکر فظیع لم یروا مثله فینکرونه استعظاما. قرء ابن کثیر نکر بسکون الکاف و الآخرون بضمها و هو الشیء الکریه المنکر.
خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ قرأ ابو عمر و حمزة و الکسائى و یعقوب خاشعا على الواحد و قرأ الآخرون خشّعا بضم الخاء و تشدید السین على الجمع اى ذلیلة ابصارهم عند رؤیة العذاب و هو منصوب على الحال و اضاف الى البصر لان ذلّة الذلیل و عزّة العزیز یتبیّن فى نظره، یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ من القبور کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ منبثّ حیارى، و مثله قوله: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ و اراد انّهم یخرجون فزعین لا جهة لاحد منهم یقصدها کالجراد لا جهة لها تکون مختلطة بعضها فى بعض.
مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ اى مسرعین الى صوت اسرافیل. اهطاع الرجل اسراعه فى المشى شاخصا ببصره، یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ صعب شدید، لتوالى الشدائد علیهم. کقوله: یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا نوحا و المعنى کذّبت قوم نوح بآیاتنا فکذّبوا رسولنا لاجل ذلک، وَ قالُوا مَجْنُونٌ اى هو مجنون، وَ ازْدُجِرَ اى زجر عن اداء الرسالة بالشّتم و هدّد بالقتل.
و قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ فَدَعا رَبَّهُ جاء فى التفسیر ان الرجل من قوم نوح یلقى نوحا علیه السلام فیخنقه حتى یخرّ مغشّیا علیه فاذا افاق قال: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون فلمّا بلغ تسعمائة و خمسین سنة فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ اى بانّى مغلوب مقهور فَانْتَصِرْ اى فانتقم لى منهم.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ قال (ع) فتحت السماء من المجرّة و هى شرج السماء بِماءٍ مُنْهَمِرٍ منصبّ انصیابا شدیدا کما یسیل من افواه القرب. و قیل بماء سائل خارج عن المعتاد لم ینقطع اربعین لیلة و لم یکن قطرات.
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً معناه شققنا الارض عن الماء عیونا تنبع منها فصارت الارض کلّها کالعیون، فَالْتَقَى الْماءُ یعنى ماء السماء و ماء الارض، و انما قال فَالْتَقَى الْماءُ و الالتقاء بین الاثنین فصاعدا، لان الماء یکون جمعا و واحدا عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ تاویله: قد قدّر یقال قدرت الامر و قدّرته. اى قدر فى اللوح المحفوظ. و قال مقاتل قدر اللَّه ان یکون الماءان سواء فکانا على ما قدر. و قیل معناه على امر عرف اللَّه مقداره و مبلغه. قال محمد بن کعب کانت الاقوات قبل الاجساد و کان القدر قبل البلاء و تلا هذه الایة.
وَ حَمَلْناهُ یعنى نوحا و من آمن معه عَلى ذاتِ أَلْواحٍ اى على سفینة ذات الواح، ذکر النعت و ترک الاسم، اراد بالالواح، خشب السفینة العریضة وَ دُسُرٍ هى المسامیر التی تشدّ بها الالواح و احدها دسار و دسیر. قال ابن عباس و الحسن الدسر صدر السفینة و کلکلها و قال الضحاک طرفاها.
تَجْرِی بِأَعْیُنِنا اى بمرأ منا و بحفظنا. جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ من کنایة عن نوح علیه السلام و تقدیره کفر به قال الکسائى کفرته و کفرت به لغتان اى فعلنا ذلک ثوابا لمن کفر و جحد امره و هو نوح علیه السلام. و قیل بمعنى ماء المصدر، اى جزاء لکفرهم و قرئ فى الشّواذّ جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ بفتحتین.
وَ لَقَدْ تَرَکْناها اى ترکنا السفینة «آیة» عبرة، قال قتاده ابقاه اللَّه بباقردا من ارض الجزیرة عبرة و آیة، حتى نظرت الیها اوائل هذه الامة نظرا و کم من سفینة کانت بعدها قد صارت رمادا، و قیل بقیت خشبه من سفینة نوح هى فى الکعبة الآن و هى ساجة غرست حتى ترعرعت اربعین سنة ثم قطعت فترکت حتى یبست اربعین سنة.
و قیل معناه ترکنا امثالها من السفن آیة، یعنى سفن الدنیا هى تذکرة سفینة نوح.
کانت هى اول سفینة فى الدنیا، علّم صنعتها جبرئیل نوحا و کان نوح نجّارا، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من متّعظ یتّعظ و یعتبر فیخاف مثل عقوبتهم، اصله مذتکر، مفتعل من الذکر.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى انذارى. قال الفرّاء الانذار و النذر مصدران، تقول العرب انذرت انذارا و نذرا کقولهم: انفقت انفاقا و نفقة و ایقنت ایقانا و یقینا، اقیم الاسم مقام المصدر. و قیل النذر جمع النذیر یعنى فکیف کان حال نذرى، استفهام تعظیم و تخویف لمن یؤمن بمحمد (ص). و کرّر هذه الکلمات لان کلّ واحد وقع مع قصّة اخرى فلم یکن تکرارا فى المعنى.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ یسّرنا بلسانک و سهّلنا قرائته و تلاوته و لو لا ذلک ما اطاق العباد ان یتکلّموا بکلام اللَّه، و الذکر التلاوة و الحفظ کلاهما، لا تکاد تجد کتابا من کتب اللَّه عز و جل محفوظا غیر القران یحفظه الصبىّ و الکبیر و العربىّ و العجمى و الامّى و البلیغ، و سائر کتب اللَّه یقرءونه نظرا. و قیل یسّرنا استنباط معانیه و سهّلنا علم ما فیه فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من طالب علم فیعان علیه. و هذا حثّ على الذکر لانه طریق للعلم.
کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً الصرصر الشدید الصوت البارد، و الصّرّ البرد. و قیل هى ریح الدبور، فِی یَوْمِ نَحْسٍ اى مشئوم مُسْتَمِرٍّ دائم الشؤم ثابت الشر استمرّ علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام. و قیل استمرّ بهم العذاب الى نار جهنم، و قیل مستمرّ شدید ماض على الصغیر و الکبیر و لم یبق منهم احدا. و قیل المستمرّ المرّ و کان یوم الاربعاء آخر الشهر و روى انه کان آخر ایّامهم الثمانیة فى العذاب یوم الاربعاء
و کان سلخ صفر و هى الحسوم فى سورة الحاقة تَنْزِعُ النَّاسَ تقلع الناس من اماکنهم فترمى بهم على رؤوسهم فتدقّ رقابهم. و قیل کانوا استتروا عن الرّیح بحفر حفروها و تغطّوا فیها، فنزعتهم الریح من تلک الحفر و صرعتهم موتى، کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ اى اصول نخل منقلع من مکانه ساقط على الارض. و قیل کانت الریح تقلع رؤوسهم من مناکبهم ثم تلقیهم اجساما بلا رءوس کاعجاز النخل التی قطعت رؤوسها. و النخل یذکّر و یؤنّث فذکّر هاهنا و انّث فى الحاقة: أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ. قال مقاتل کان طول الواحد منهم اثنى عشر ذراعا و قیل اربعون و قیل ستون و قیل ثمانون. و فى القصة ان سبعة فهم قاموا مصطفین على باب الشعب یردّوا الریح عمّن فى الشعب من العیال فجعلت تجعفهم رجلا رجلا حتى هلکوا.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اعاد فى قصة عاد مرّتین فقیل الاول فى الدنیا و الثانى فى العقبى کما قال فى موضع آخر: لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى.
و قیل الاول لتحذیرهم قبل هلاکهم و الثانى لتحذیر غیرهم بهم بعد هلاکهم.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ النذر الرسل و انّما قال بالنذر، لانّ من کذّب رسولا واحدا کان کمن کذّب جمیع الرسل.
فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً یعنى صالحا علیه السلام نَتَّبِعُهُ اى نحن جماعة و هو واحد کیف نتّبعه و لیس له فضل علینا إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ اى ذهاب عن الصواب وَ سُعُرٍ اى جنون. تقول العرب ناقة مسعورة اذا کان بها جنون و قیل السعر هاهنا جمع السعیر و هو نار جهنم فیکون هذا من قول الکفار کقوله: قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ. و قال بعض مشرکى قریش لئن کان ما یقوله محمد حقا فنحن شرّ من الحمیر.
أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا یعنى أ أنزل علیه الکتاب و الوحى من بیننا و کیف خصّ بالنبوة من بیننا، بَلْ هُوَ کَذَّابٌ فیما یدّعیه أَشِرٌ اى بطر متکبّر یرید ان یتعظّم علینا بادّعائه النبوة من بیننا.
سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ قرا ابن عامر و حمزة سیعلمون بالنار على معنى قال لهم صالح سَیَعْلَمُونَ غَداً یعنى یوم القیمة حین ینزل بهم العذاب و قیل غدا یرید به یوم العذاب فى الدنیا.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ قال ابن عباس سالوا صالحا تعنّتا ان یخرج لهم ناقة حمراء عشراء من صخرة ثم تضع حملها ثم ترد ماءهم فتشربه ثم تغدو علیهم بمثله لبنا، فاجاب اللَّه صالحا الى ذلک فقال إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ اى باعثوها و مخرجوها من الهضبة التی سألوا فِتْنَةً لَهُمْ اى امتحانا و اختبارا لهم، یؤمنوا او لا یؤمنوا فَارْتَقِبْهُمْ اى انتظر امرهم مع الناقة و ما هم صانعون. و ما یأول الیه عاقبة امرهم من عقر الناقة و هلاکهم وَ اصْطَبِرْ حتى یاتى حکمنا.
وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ لهم یوم و للناقة یوم و انّما قال بَیْنَهُمْ على جمع العقلاء، لانّ العرب اذا اخبرت عن بنى آدم و عن البهائم غلبت بنى آدم على البهائم کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ الشرب النصیب من الماء و المحتضر المحضور حضر و احتضر بمعنى واحد، اى یحضره من کانت نوبته فاذا کان یوم الناقة حضرت شربها و لا یحضرون و اذا کان یومهم حضروا شربهم و لا تحضر الناقة، اى لا یزاحم البعض البعض کما قال فى سورة الشعراء لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ.
و قال قتاده و مجاهد معناه اذا غابت الناقة حضرتم الماء و اذا حضرت الناقة الماء حضرتم اللبن فعلى هذا، الشرب النصیب من الماء و اللبن فمکثوا على ذلک زمانا ثم اجتمع تسعة نفر فتواطئوا على عقرها فَنادَوْا صاحِبَهُمْ یعنى قدار بن سالف و کان اشقر ازرق و لذلک یقال له احمر ثمود و قیل اشام عاد یعنى عادا الآخرة تشأم به العرب الى الیوم فَتَعاطى فَعَقَرَ یعنى فتناول الناقة بسیفه فعقرها.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى ایاهم و انذارى لهم ثم بیّن عذابهم.
فقال: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً اى صاح بهم جبرئیل فماتوا عن آخرهم. و قیل کان صوت الفصیل، فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ هشیم بمعنى مهشوم. اى مکسور و هو ما هشمته الریح و السابلة باقدامها من الورق الیابس. و عن ابن عباس فى قوله: کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ قال هو الرجل یجعل لغنمه حظیرة من الشجر و الشوک دون السباع فما سقط من ذلک فداسته الغنم فهو الهشیم فالمحتظر صاحب الحظیرة و المحتظر بفتح الظّاء اسم الحظیره و هو المکان الذى یجمع فیه من یابس النبت.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً اى ریحا ترمیهم بالحصباء و هى الحصى و قیل سحابة تمطر علیهم الحصباء إِلَّا آلَ لُوطٍ یعنى بناته و من آمن به من ازواجهن نَجَّیْناهُمْ من العذاب بسحر من الاسحار یعنى عند السحر و هو آخر اللیل، نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى جعلناه نعمة منّا علیهم حیث انجیناهم کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ اى کما انعمنا على آل لوط نجزى من شکر نعمة ربه فاطاعه. و قیل الشکر هاهنا التوحید و هو فى القران کثیر، قال مقاتل من وحّد اللَّه لم یعذّبه مع المشرکین.
وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ لوط بَطْشَتَنا شدّة اخذنا و انتقامنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ اى فکذّبوا بانذاره و شکّوا فیه و قیل جادلوا لوطا فى الرسل الذین اتوه فى صورة الاضیاف لیمکّنهم منهم و قیل تماریهم قولهم: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ و قولهم: ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ.
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ اى طالبوه و سألوه ان یخلّى بینهم و بین اضیافه لما یریدونه من الفاحشة فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ، الطمس محو الاثر اى صیّرناها کسائر الوجه لا یرى لها شقّ قیل فى التفسیر لمّا قصدوا دار لوط و عالجوا الباب لیدخلوا، قالت الرسل للوط خلّ بینهم و بین الدخول فدخلوا فمسح جبرئیل علیه السلام اعینهم بجناحه فذهبت ابصارهم فبقوا متحیّرین لا یهتدون الى الباب.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ اى قال اللَّه لهم عند ذلک على لسان الملائکة ذوقوا جزاء معصیة انذارى.
وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً اى جاءهم العذاب وقت الصبح بکرة من الایام عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ دائم استقرّ فیهم حتى اهلکهم. و قیل استقرّ بهم الى یوم القیمة.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ کرّر لان الثانى قام مقام قوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ یعنى موسى و هارون علیهما السلام.
کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها یجوز ان یکون الضمیر لفرعون و آله و المراد بالآیات الآیات التسع و علیه جمهور المفسرین و یجوز ان یتمّ الکلام على قوله: النُّذُرُ ثم قال کَذَّبُوا بِآیاتِنا فیکون اخبارا عن جمیع من تقدم ذکرهم و لهذا لم یأت بواو العطف فَأَخَذْناهُمْ بالعذاب أَخْذَ عَزِیزٍ غالب لا یغلب مُقْتَدِرٍ قادر لا یعجزه شىء کقوله: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ أَخْذَةً رابِیَةً أَخْذاً وَبِیلًا ثم خوف اهل مکة فقال أَ کُفَّارُکُمْ یا معشر العرب خَیْرٌ اى اشدّ و اقوى مِنْ أُولئِکُمْ الکفار الذین ذکرناهم و قد اهلکناهم جمیعا یعنى عادا و ثمود و قوم لوط و آل فرعون و هذا استفهام بمعنى الانکار اى لیسوا باقوى منهم. أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ من العذاب فى الکتب انه لن یصیبکم ما اصاب الامم الخالیة.
أَمْ یَقُولُونَ یعنى کفار مکه نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ اى نحن ید واحدة على من خالفنا، منتصر ممّن عادانا. و قیل نحن کثیر مجمعون على الانتقام من محمد و لم یقل منتصرون، لموافقة رءوس الآى.
قال اللَّه تعالى سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ قرأ یعقوب سنهزم بالنون الْجَمْعُ و نصب یعنى جمع کفّار مکه وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ اى الادبار.
فوحّد لاجل رءوس الآى، اخبر اللَّه انهم یولّون ادبارهم منهزمین، فصدّق اللَّه وعده و هزمهم یوم بدر قال. سعید بن المسیّب سمعت عمر بن الخطاب یقول لمّا نزلت سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ کنت لا ادرى اىّ جمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النبى (ص) یلبس الدرع و یقول: سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ. و عن ابن عباس قال قال النبى (ص) یوم بدر اللهم انى انشدک عهدک و وعدک اللهم ان شئت لم تعبد بعد الیوم. فاخذ ابو بکر بیده فقال حسبک یا رسول اللَّه فقد ألححت على ربک، فخرج و هو یقول سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ اى القیامة موعدهم. اى موعد عذابهم، وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ اى عذاب یوم القیامة اعظم بلیّة و امر مذاقا من الاسر و القتل یوم بدر.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ، اى المشرکین فِی ضَلالٍ عن الحق یعنى فى الدنیا وَ سُعُرٍ اى فى عذاب النار فى الآخرة و قیل فى ضلال و سعر اى جنون، جواب لقولهم: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. قال محمد بن کعب القرظى نزلت هذه الآیات الا ربع فى القدریة. ثم بیّن عذابهم فقال: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یقال لهم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ اى اصابة جهنم ایاکم بالعذاب. و سقر من اسماء جهنم.
إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ اى کل ما خلقناه مقدور مکتوب فى اللوح المحفوظ، و قیل کل ما خلقناه جعلناه على مقدار نعلمه، کقوله: وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ و قیل کلّ شىء خلقناه فهو على قدر ما اردناه، لا زائدا و لا ناقصا.
قال ابو هریرة جاءت مشرکو قریش الى النبى (ص) یخاصمونه فى القدر فنزلت هذه الآیة.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ الى قوله: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
و روى مرفوعا الى النبى (ص) ان هذه الایة نزلت فى اناس من آخر هذه الامّة یکذّبون بقدر اللَّه.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول کتب اللَّه مقادیر الخلائق کلها قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال و عرشه على الماء و قال رسول اللَّه (ص) کل شىء بقدر حتى العجز و الکیس.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع: یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالبعث بعد الموت، و یؤمن بالقدر خیره و شره.
وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ، اى مرّة واحدة و المعنى ما أَمْرُنا للشىء اذا اردنا تکوینه، الا کلمة واحدة و هى کن فیکون بلا مراجعة و لا معالجة، کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ اى على قدر ما یلمح احدکم ببصره فى السّرعة. و عن ابن عباس قال معناه ان قضایى فى خلقى اسرع من لمح البصر، و قیل المراد بامرنا القیامة اى ما امرنا لمجىء الساعة فى السرعة الا کلمح البصر کقوله: وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ، اى امثالکم و نظراءکم فى الکفر من الامم المتقدمة، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، اى متّعظ یعلم ان ذلک حق فیخاف و یعتبر.
وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ، اى فعله الاشیاع من خیر و شرّ، فِی الزُّبُرِ اى فى کتب الحفظة. و قیل کان مکتوبا فى اللوح المحفوظ قبل ان فعلوه، ثم فسّر فقال وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ، من اعمالهم، مُسْتَطَرٌ مکتوب علیهم، فى اللوح المحفوظ المستطر المسطور و المحتضر المحضور و اعاد الذکر لانّ الاول خاص و هذا عام. و قیل وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ من الارزاق و الآجال و الموت و الحیاة و غیر ذلک مکتوب.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ اى انهار. فوحّد لاجل رءوس الآى و اراد انهار الجنة من الماء و الخمر و اللبن و العسل. و قال الضحاک «فى نهر» اى فى ضیاء و نور و سعة. و منه النهار و قرئ فى الشواذّ وَ نَهَرٍ بضمتین جمع نهار یعنى لا لیل لهم.
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ، اى فى مجلس حق لا لغو فیه و لا تأثیم، و قیل فى صدق اللَّه وعده اولیائه فیه فاکتفى بالمصدر. و المقعد موضع القعود و کذلک القعود. قال الصادق و قیل سمّى الجنة مقعد صدق لان کلّ قاعد على سرور او فى نعیم یزعج عن مقعده یوما و یزاح عن مکانه الا القاعد فى نعیم الجنّة، تأویله فى مقعد حقیقة، عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ اى عند اللَّه المالک القادر الذى لا یعجزه شىء.
و درین سورة منسوخ یک آیت است: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ اول آیت منسوخ است بآیت سیف و آخر آیت محکم.
و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة اقتربت الساعة فى کلّ غبّ، بعث یوم القیمه و وجهه على صورة القمر لیلة البدر، و من قرأ فى کلّ لیلة، کان افضل، و جاء یوم القیامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیمة.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ خبر درست است از عبد اللَّه بن مسعود گفت اهل مکة از رسول خدا درخواستند تا ایشان را آیتى نماید، یعنى بر صدق نبوّت خویش، گفتند خواهیم که ماه آسمان بدو نیم شود، رسول خدا دعا کرد و ماه بدو نیم گشت. ابن مسعود گفت کوه حرا را دیدم میان دو نیمه قمر، بروایتى دیگر گفت یک نیمه بالاء کوه دیدم و یک نیمه بدامن کوه. بروایتى دیگر یک نیمه بر کوه قعیقعان دیدند و یک نیمه بر کوه بو قبیس، و رسول خدا در آن حال گفت اشهدوا اشهدوا.
انس مالک گفت انشقّ القمر على عهد رسول اللَّه (ص) و هو بمکة مرّتین یعنى فى وقت واحد، کانّهما التأما ثم انشقّ المرّة الثانیة. انس مالک گفت دو بار شکافته شد ماه در آن یک شب، در آن یک وقت: یک بار شکافته گشت بدو نیم شد، سپس با هم شد هر دو نیمه، و دیگر باره هم در آن وقت شکافته گشت، قریش گفتند هذا سحر ابن ابى کبشة سالوا السفار فاسئلوهم فقالوا لهم قد رایناه فانزل اللَّه عز و جل اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اللَّه اعلم انشقّ القمر و اقتربت الساعة، کان فى علم اللَّه عزّ و جل انّ من آیات اقتراب الساعة انشقاق القمر فى آخر الزمان.
روى انّ حذیفة خطب فقال الا انّ اللَّه یقول اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ الا و انّ الساعة قد قربت الا و انّ القمر قد انشقّ، الا و ان الدنیا قد آذنت بفراق، الا و انّ المضمار الیوم و غدا السباق، الا و ان الغایة النّار و السابق من سبق الى الجنة.
قیل لبعض الرواة أ یستبق الناس غدا فقال انما هو السباق بالاعمال.
وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً تدلّ على صدق النبى (ص) یُعْرِضُوا عنها و عن الایمان بها وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ اى ذاهب یبطل لا یبقى، من قولهم مرّ الشیء و استمرّ اى ذهب، مثل قولهم: قرّ و استقرّ، و قیل مستمرّ اى قوىّ شدید یعلو کلّ سحر من قولهم: مرّ الحبل اذا صلب و اشتدّ و امرّه اذا احکم مثله. و استمرّ الشیء اذا قوى و استحکم.
وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ اى کذّبوا النبى (ص) و ما عاینوا من قدرة اللَّه عز و جل و اتّبعوا ما زیّن لهم الشیطان من الباطل. وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اما امر الدنیا فسیظهر فیثبت الحق و یزهق الباطل و اما امر الآخرة فسیبقى من ثواب او عقاب. هر کارى آخر و رجاى خویش قرار گیرد آنچه این جهانى است فرا دید آید، راستى کار راست و ناراستى کار ناراست. و اما آن جهانى، قرار گیرد نیک بخت در پاداش نیکبختى خویش، و بدبخت در پاداش بدبختى خویش. و قیل وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ اى کلّ ما قدّر کائن واقع لا محالة و قیل کل امر منته الى غایة لان الشیء اذا انتهى الى غایته استقرّ و ثبت.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ یعنى مشرکى مکه مِنَ الْأَنْباءِ اى من اخبار الامم المکذّبة فى القران ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ اى ازدجار عن الکفر و المعاصى، تقول زجرته و ازدجرته اذا نهیته و وعظته و اصله مزتجر لانه مفتعل من الزجر، جعلت التاء دالّا لانّ التاء مهموسة و الزاى مجهورة. قوله: حِکْمَةٌ بالِغَةٌ هذا بیان ما فى قوله: ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ و قیل معناه هو حکمة بالغة، اى القران حکمة تامّة فى الزجر و قیل بالغة من اللَّه الیکم فَما تُغْنِ النُّذُرُ. یجوز ان یکون ما نفیا و المعنى فلیست تغنى النذر، و یجوز ان یکون استفهاما و المعنى فاىّ شىء تغنى النذر اذا خالفوهم و کذّبوهم.
و النذر له وجهان: احدهما انه جمع النذیر و الثانى انه بمعنى الانذار کقوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى و انذارى. و تمام هذا الکلام فى قوله: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ: چه بکار آید بیم نمودن و بیم نمایندگان قومى را که ایشان نمىخواهند گروید.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فقد ادّیت الرسالة و دعنى و ایّاهم. و هذا تهدید و قیل تولّ عنهم الى ان تؤمر بالقتال و تم الکلام، ثم قال یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ اى اذکر یوم یدع الداع و هو اسرافیل یدعو الاموات بالنفخ فى الصور و هو المنادى فى قوله: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ قال مقاتل ینفخ قائما على صخرة بیت المقدس.
إِلى شَیْءٍ نُکُرٍ منکر فظیع لم یروا مثله فینکرونه استعظاما. قرء ابن کثیر نکر بسکون الکاف و الآخرون بضمها و هو الشیء الکریه المنکر.
خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ قرأ ابو عمر و حمزة و الکسائى و یعقوب خاشعا على الواحد و قرأ الآخرون خشّعا بضم الخاء و تشدید السین على الجمع اى ذلیلة ابصارهم عند رؤیة العذاب و هو منصوب على الحال و اضاف الى البصر لان ذلّة الذلیل و عزّة العزیز یتبیّن فى نظره، یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ من القبور کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ منبثّ حیارى، و مثله قوله: کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ و اراد انّهم یخرجون فزعین لا جهة لاحد منهم یقصدها کالجراد لا جهة لها تکون مختلطة بعضها فى بعض.
مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ اى مسرعین الى صوت اسرافیل. اهطاع الرجل اسراعه فى المشى شاخصا ببصره، یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ صعب شدید، لتوالى الشدائد علیهم. کقوله: یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا نوحا و المعنى کذّبت قوم نوح بآیاتنا فکذّبوا رسولنا لاجل ذلک، وَ قالُوا مَجْنُونٌ اى هو مجنون، وَ ازْدُجِرَ اى زجر عن اداء الرسالة بالشّتم و هدّد بالقتل.
و قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ فَدَعا رَبَّهُ جاء فى التفسیر ان الرجل من قوم نوح یلقى نوحا علیه السلام فیخنقه حتى یخرّ مغشّیا علیه فاذا افاق قال: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون فلمّا بلغ تسعمائة و خمسین سنة فَدَعا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ اى بانّى مغلوب مقهور فَانْتَصِرْ اى فانتقم لى منهم.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ قال (ع) فتحت السماء من المجرّة و هى شرج السماء بِماءٍ مُنْهَمِرٍ منصبّ انصیابا شدیدا کما یسیل من افواه القرب. و قیل بماء سائل خارج عن المعتاد لم ینقطع اربعین لیلة و لم یکن قطرات.
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً معناه شققنا الارض عن الماء عیونا تنبع منها فصارت الارض کلّها کالعیون، فَالْتَقَى الْماءُ یعنى ماء السماء و ماء الارض، و انما قال فَالْتَقَى الْماءُ و الالتقاء بین الاثنین فصاعدا، لان الماء یکون جمعا و واحدا عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ تاویله: قد قدّر یقال قدرت الامر و قدّرته. اى قدر فى اللوح المحفوظ. و قال مقاتل قدر اللَّه ان یکون الماءان سواء فکانا على ما قدر. و قیل معناه على امر عرف اللَّه مقداره و مبلغه. قال محمد بن کعب کانت الاقوات قبل الاجساد و کان القدر قبل البلاء و تلا هذه الایة.
وَ حَمَلْناهُ یعنى نوحا و من آمن معه عَلى ذاتِ أَلْواحٍ اى على سفینة ذات الواح، ذکر النعت و ترک الاسم، اراد بالالواح، خشب السفینة العریضة وَ دُسُرٍ هى المسامیر التی تشدّ بها الالواح و احدها دسار و دسیر. قال ابن عباس و الحسن الدسر صدر السفینة و کلکلها و قال الضحاک طرفاها.
تَجْرِی بِأَعْیُنِنا اى بمرأ منا و بحفظنا. جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ من کنایة عن نوح علیه السلام و تقدیره کفر به قال الکسائى کفرته و کفرت به لغتان اى فعلنا ذلک ثوابا لمن کفر و جحد امره و هو نوح علیه السلام. و قیل بمعنى ماء المصدر، اى جزاء لکفرهم و قرئ فى الشّواذّ جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ بفتحتین.
وَ لَقَدْ تَرَکْناها اى ترکنا السفینة «آیة» عبرة، قال قتاده ابقاه اللَّه بباقردا من ارض الجزیرة عبرة و آیة، حتى نظرت الیها اوائل هذه الامة نظرا و کم من سفینة کانت بعدها قد صارت رمادا، و قیل بقیت خشبه من سفینة نوح هى فى الکعبة الآن و هى ساجة غرست حتى ترعرعت اربعین سنة ثم قطعت فترکت حتى یبست اربعین سنة.
و قیل معناه ترکنا امثالها من السفن آیة، یعنى سفن الدنیا هى تذکرة سفینة نوح.
کانت هى اول سفینة فى الدنیا، علّم صنعتها جبرئیل نوحا و کان نوح نجّارا، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من متّعظ یتّعظ و یعتبر فیخاف مثل عقوبتهم، اصله مذتکر، مفتعل من الذکر.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى انذارى. قال الفرّاء الانذار و النذر مصدران، تقول العرب انذرت انذارا و نذرا کقولهم: انفقت انفاقا و نفقة و ایقنت ایقانا و یقینا، اقیم الاسم مقام المصدر. و قیل النذر جمع النذیر یعنى فکیف کان حال نذرى، استفهام تعظیم و تخویف لمن یؤمن بمحمد (ص). و کرّر هذه الکلمات لان کلّ واحد وقع مع قصّة اخرى فلم یکن تکرارا فى المعنى.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ یسّرنا بلسانک و سهّلنا قرائته و تلاوته و لو لا ذلک ما اطاق العباد ان یتکلّموا بکلام اللَّه، و الذکر التلاوة و الحفظ کلاهما، لا تکاد تجد کتابا من کتب اللَّه عز و جل محفوظا غیر القران یحفظه الصبىّ و الکبیر و العربىّ و العجمى و الامّى و البلیغ، و سائر کتب اللَّه یقرءونه نظرا. و قیل یسّرنا استنباط معانیه و سهّلنا علم ما فیه فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ اى هل من طالب علم فیعان علیه. و هذا حثّ على الذکر لانه طریق للعلم.
کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً الصرصر الشدید الصوت البارد، و الصّرّ البرد. و قیل هى ریح الدبور، فِی یَوْمِ نَحْسٍ اى مشئوم مُسْتَمِرٍّ دائم الشؤم ثابت الشر استمرّ علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام. و قیل استمرّ بهم العذاب الى نار جهنم، و قیل مستمرّ شدید ماض على الصغیر و الکبیر و لم یبق منهم احدا. و قیل المستمرّ المرّ و کان یوم الاربعاء آخر الشهر و روى انه کان آخر ایّامهم الثمانیة فى العذاب یوم الاربعاء
و کان سلخ صفر و هى الحسوم فى سورة الحاقة تَنْزِعُ النَّاسَ تقلع الناس من اماکنهم فترمى بهم على رؤوسهم فتدقّ رقابهم. و قیل کانوا استتروا عن الرّیح بحفر حفروها و تغطّوا فیها، فنزعتهم الریح من تلک الحفر و صرعتهم موتى، کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ اى اصول نخل منقلع من مکانه ساقط على الارض. و قیل کانت الریح تقلع رؤوسهم من مناکبهم ثم تلقیهم اجساما بلا رءوس کاعجاز النخل التی قطعت رؤوسها. و النخل یذکّر و یؤنّث فذکّر هاهنا و انّث فى الحاقة: أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ. قال مقاتل کان طول الواحد منهم اثنى عشر ذراعا و قیل اربعون و قیل ستون و قیل ثمانون. و فى القصة ان سبعة فهم قاموا مصطفین على باب الشعب یردّوا الریح عمّن فى الشعب من العیال فجعلت تجعفهم رجلا رجلا حتى هلکوا.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اعاد فى قصة عاد مرّتین فقیل الاول فى الدنیا و الثانى فى العقبى کما قال فى موضع آخر: لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى.
و قیل الاول لتحذیرهم قبل هلاکهم و الثانى لتحذیر غیرهم بهم بعد هلاکهم.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ النذر الرسل و انّما قال بالنذر، لانّ من کذّب رسولا واحدا کان کمن کذّب جمیع الرسل.
فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً یعنى صالحا علیه السلام نَتَّبِعُهُ اى نحن جماعة و هو واحد کیف نتّبعه و لیس له فضل علینا إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ اى ذهاب عن الصواب وَ سُعُرٍ اى جنون. تقول العرب ناقة مسعورة اذا کان بها جنون و قیل السعر هاهنا جمع السعیر و هو نار جهنم فیکون هذا من قول الکفار کقوله: قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ. و قال بعض مشرکى قریش لئن کان ما یقوله محمد حقا فنحن شرّ من الحمیر.
أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا یعنى أ أنزل علیه الکتاب و الوحى من بیننا و کیف خصّ بالنبوة من بیننا، بَلْ هُوَ کَذَّابٌ فیما یدّعیه أَشِرٌ اى بطر متکبّر یرید ان یتعظّم علینا بادّعائه النبوة من بیننا.
سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ قرا ابن عامر و حمزة سیعلمون بالنار على معنى قال لهم صالح سَیَعْلَمُونَ غَداً یعنى یوم القیمة حین ینزل بهم العذاب و قیل غدا یرید به یوم العذاب فى الدنیا.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ قال ابن عباس سالوا صالحا تعنّتا ان یخرج لهم ناقة حمراء عشراء من صخرة ثم تضع حملها ثم ترد ماءهم فتشربه ثم تغدو علیهم بمثله لبنا، فاجاب اللَّه صالحا الى ذلک فقال إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ اى باعثوها و مخرجوها من الهضبة التی سألوا فِتْنَةً لَهُمْ اى امتحانا و اختبارا لهم، یؤمنوا او لا یؤمنوا فَارْتَقِبْهُمْ اى انتظر امرهم مع الناقة و ما هم صانعون. و ما یأول الیه عاقبة امرهم من عقر الناقة و هلاکهم وَ اصْطَبِرْ حتى یاتى حکمنا.
وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ لهم یوم و للناقة یوم و انّما قال بَیْنَهُمْ على جمع العقلاء، لانّ العرب اذا اخبرت عن بنى آدم و عن البهائم غلبت بنى آدم على البهائم کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ الشرب النصیب من الماء و المحتضر المحضور حضر و احتضر بمعنى واحد، اى یحضره من کانت نوبته فاذا کان یوم الناقة حضرت شربها و لا یحضرون و اذا کان یومهم حضروا شربهم و لا تحضر الناقة، اى لا یزاحم البعض البعض کما قال فى سورة الشعراء لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ.
و قال قتاده و مجاهد معناه اذا غابت الناقة حضرتم الماء و اذا حضرت الناقة الماء حضرتم اللبن فعلى هذا، الشرب النصیب من الماء و اللبن فمکثوا على ذلک زمانا ثم اجتمع تسعة نفر فتواطئوا على عقرها فَنادَوْا صاحِبَهُمْ یعنى قدار بن سالف و کان اشقر ازرق و لذلک یقال له احمر ثمود و قیل اشام عاد یعنى عادا الآخرة تشأم به العرب الى الیوم فَتَعاطى فَعَقَرَ یعنى فتناول الناقة بسیفه فعقرها.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ اى عذابى ایاهم و انذارى لهم ثم بیّن عذابهم.
فقال: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً اى صاح بهم جبرئیل فماتوا عن آخرهم. و قیل کان صوت الفصیل، فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ هشیم بمعنى مهشوم. اى مکسور و هو ما هشمته الریح و السابلة باقدامها من الورق الیابس. و عن ابن عباس فى قوله: کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ قال هو الرجل یجعل لغنمه حظیرة من الشجر و الشوک دون السباع فما سقط من ذلک فداسته الغنم فهو الهشیم فالمحتظر صاحب الحظیرة و المحتظر بفتح الظّاء اسم الحظیره و هو المکان الذى یجمع فیه من یابس النبت.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً اى ریحا ترمیهم بالحصباء و هى الحصى و قیل سحابة تمطر علیهم الحصباء إِلَّا آلَ لُوطٍ یعنى بناته و من آمن به من ازواجهن نَجَّیْناهُمْ من العذاب بسحر من الاسحار یعنى عند السحر و هو آخر اللیل، نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى جعلناه نعمة منّا علیهم حیث انجیناهم کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ اى کما انعمنا على آل لوط نجزى من شکر نعمة ربه فاطاعه. و قیل الشکر هاهنا التوحید و هو فى القران کثیر، قال مقاتل من وحّد اللَّه لم یعذّبه مع المشرکین.
وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ لوط بَطْشَتَنا شدّة اخذنا و انتقامنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ اى فکذّبوا بانذاره و شکّوا فیه و قیل جادلوا لوطا فى الرسل الذین اتوه فى صورة الاضیاف لیمکّنهم منهم و قیل تماریهم قولهم: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ و قولهم: ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ.
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ اى طالبوه و سألوه ان یخلّى بینهم و بین اضیافه لما یریدونه من الفاحشة فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ، الطمس محو الاثر اى صیّرناها کسائر الوجه لا یرى لها شقّ قیل فى التفسیر لمّا قصدوا دار لوط و عالجوا الباب لیدخلوا، قالت الرسل للوط خلّ بینهم و بین الدخول فدخلوا فمسح جبرئیل علیه السلام اعینهم بجناحه فذهبت ابصارهم فبقوا متحیّرین لا یهتدون الى الباب.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ اى قال اللَّه لهم عند ذلک على لسان الملائکة ذوقوا جزاء معصیة انذارى.
وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً اى جاءهم العذاب وقت الصبح بکرة من الایام عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ دائم استقرّ فیهم حتى اهلکهم. و قیل استقرّ بهم الى یوم القیمة.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ کرّر لان الثانى قام مقام قوله: فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ.
وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ یعنى موسى و هارون علیهما السلام.
کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها یجوز ان یکون الضمیر لفرعون و آله و المراد بالآیات الآیات التسع و علیه جمهور المفسرین و یجوز ان یتمّ الکلام على قوله: النُّذُرُ ثم قال کَذَّبُوا بِآیاتِنا فیکون اخبارا عن جمیع من تقدم ذکرهم و لهذا لم یأت بواو العطف فَأَخَذْناهُمْ بالعذاب أَخْذَ عَزِیزٍ غالب لا یغلب مُقْتَدِرٍ قادر لا یعجزه شىء کقوله: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ أَخْذَةً رابِیَةً أَخْذاً وَبِیلًا ثم خوف اهل مکة فقال أَ کُفَّارُکُمْ یا معشر العرب خَیْرٌ اى اشدّ و اقوى مِنْ أُولئِکُمْ الکفار الذین ذکرناهم و قد اهلکناهم جمیعا یعنى عادا و ثمود و قوم لوط و آل فرعون و هذا استفهام بمعنى الانکار اى لیسوا باقوى منهم. أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ من العذاب فى الکتب انه لن یصیبکم ما اصاب الامم الخالیة.
أَمْ یَقُولُونَ یعنى کفار مکه نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ اى نحن ید واحدة على من خالفنا، منتصر ممّن عادانا. و قیل نحن کثیر مجمعون على الانتقام من محمد و لم یقل منتصرون، لموافقة رءوس الآى.
قال اللَّه تعالى سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ قرأ یعقوب سنهزم بالنون الْجَمْعُ و نصب یعنى جمع کفّار مکه وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ اى الادبار.
فوحّد لاجل رءوس الآى، اخبر اللَّه انهم یولّون ادبارهم منهزمین، فصدّق اللَّه وعده و هزمهم یوم بدر قال. سعید بن المسیّب سمعت عمر بن الخطاب یقول لمّا نزلت سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ کنت لا ادرى اىّ جمع یهزم، فلمّا کان یوم بدر رأیت النبى (ص) یلبس الدرع و یقول: سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ. و عن ابن عباس قال قال النبى (ص) یوم بدر اللهم انى انشدک عهدک و وعدک اللهم ان شئت لم تعبد بعد الیوم. فاخذ ابو بکر بیده فقال حسبک یا رسول اللَّه فقد ألححت على ربک، فخرج و هو یقول سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ اى القیامة موعدهم. اى موعد عذابهم، وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ اى عذاب یوم القیامة اعظم بلیّة و امر مذاقا من الاسر و القتل یوم بدر.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ، اى المشرکین فِی ضَلالٍ عن الحق یعنى فى الدنیا وَ سُعُرٍ اى فى عذاب النار فى الآخرة و قیل فى ضلال و سعر اى جنون، جواب لقولهم: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. قال محمد بن کعب القرظى نزلت هذه الآیات الا ربع فى القدریة. ثم بیّن عذابهم فقال: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ، و یقال لهم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ اى اصابة جهنم ایاکم بالعذاب. و سقر من اسماء جهنم.
إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ اى کل ما خلقناه مقدور مکتوب فى اللوح المحفوظ، و قیل کل ما خلقناه جعلناه على مقدار نعلمه، کقوله: وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ و قیل کلّ شىء خلقناه فهو على قدر ما اردناه، لا زائدا و لا ناقصا.
قال ابو هریرة جاءت مشرکو قریش الى النبى (ص) یخاصمونه فى القدر فنزلت هذه الآیة.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ الى قوله: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
و روى مرفوعا الى النبى (ص) ان هذه الایة نزلت فى اناس من آخر هذه الامّة یکذّبون بقدر اللَّه.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول کتب اللَّه مقادیر الخلائق کلها قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال و عرشه على الماء و قال رسول اللَّه (ص) کل شىء بقدر حتى العجز و الکیس.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع: یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالبعث بعد الموت، و یؤمن بالقدر خیره و شره.
وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ، اى مرّة واحدة و المعنى ما أَمْرُنا للشىء اذا اردنا تکوینه، الا کلمة واحدة و هى کن فیکون بلا مراجعة و لا معالجة، کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ اى على قدر ما یلمح احدکم ببصره فى السّرعة. و عن ابن عباس قال معناه ان قضایى فى خلقى اسرع من لمح البصر، و قیل المراد بامرنا القیامة اى ما امرنا لمجىء الساعة فى السرعة الا کلمح البصر کقوله: وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ، اى امثالکم و نظراءکم فى الکفر من الامم المتقدمة، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ، اى متّعظ یعلم ان ذلک حق فیخاف و یعتبر.
وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ، اى فعله الاشیاع من خیر و شرّ، فِی الزُّبُرِ اى فى کتب الحفظة. و قیل کان مکتوبا فى اللوح المحفوظ قبل ان فعلوه، ثم فسّر فقال وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ، من اعمالهم، مُسْتَطَرٌ مکتوب علیهم، فى اللوح المحفوظ المستطر المسطور و المحتضر المحضور و اعاد الذکر لانّ الاول خاص و هذا عام. و قیل وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ من الارزاق و الآجال و الموت و الحیاة و غیر ذلک مکتوب.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ اى انهار. فوحّد لاجل رءوس الآى و اراد انهار الجنة من الماء و الخمر و اللبن و العسل. و قال الضحاک «فى نهر» اى فى ضیاء و نور و سعة. و منه النهار و قرئ فى الشواذّ وَ نَهَرٍ بضمتین جمع نهار یعنى لا لیل لهم.
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ، اى فى مجلس حق لا لغو فیه و لا تأثیم، و قیل فى صدق اللَّه وعده اولیائه فیه فاکتفى بالمصدر. و المقعد موضع القعود و کذلک القعود. قال الصادق و قیل سمّى الجنة مقعد صدق لان کلّ قاعد على سرور او فى نعیم یزعج عن مقعده یوما و یزاح عن مکانه الا القاعد فى نعیم الجنّة، تأویله فى مقعد حقیقة، عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ اى عند اللَّه المالک القادر الذى لا یعجزه شىء.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
ن وَ الْقَلَمِ بدوات و قلم وَ ما یَسْطُرُونَ (۱) و بآنچه آسمانیان و زمینیان نویسند.
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (۲) تو با آن نیکویى که از خداوند تو است با تو، دیوانه نیستى.
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (۳) و تراست مزدى ناکاست هرگز.
فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (۵) آرى تو بینى و ایشان بینند.
وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (۴) و تو بر خویى بزرگوارى.
بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (۶) که دیوانه و فتنه رسیده از شما کیست.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که او داناست. بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ بهر که گمشده از راه او. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۷) و او داناست بایشان که راه یافتگاناند بحقّ.
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (۸) نگر دروغ زن گران را فرمان نبرى.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (۹) دوست میدارند که تو فرا ایشان گرایى بچیزى، تا فرا تو گرایند.
وَ لا تُطِعْ فرمان مبر کُلَّ حَلَّافٍ ازین هر سوگند دروغ خواره مَهِینٍ (۱۰) خوار فرا داشتهاى.
هَمَّازٍ مردم نکوهى مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (۱۱) سخن چینى.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ از نیکى باز دارى. مُعْتَدٍ گزافکارى، گزاف گویى، ناسازگارى أَثِیمٍ (۱۲) پلیدگارى.
عُتُلٍّ درشت خویى. بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (۱۳) با آن همه نادرست اصلى بدنامى.
أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ (۱۴) از بهر آنکه کسى با مال بود و پسران.
إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا چون سخن ما برو خوانند قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۵) گوید: که این افسانه پیشینیان است.
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (۱۶) آرى فردا او را نشانى کنیم بر روى.
إِنَّا بَلَوْناهُمْ بیازمودیم ما ایشان را کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ چنان که بیازمودیم خداوندان آن بستان را إِذْ أَقْسَمُوا آن گه که سوگند خوردند همگان لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ (۱۷) که آن میوه خرما و انگور ببرند و با زرع بهم کنند سحرگاهان نزدیک بام.
وَ لا یَسْتَثْنُونَ (۱۸) و نگفتند که: اگر خداى خواهد!
فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ گرد آن بستان ایشان گشت بشب گردندهاى و بآن رسید رسندهاى از عذاب خداوند تو، وَ هُمْ نائِمُونَ (۱۹) و ایشان در خواب.
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (۲۰) آن بستان زمینى گشت چون شب سیاه درو نه نبات نه آب.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (۲۱) یکدیگر را آواز دادند نزدیک بام.
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِکُمْ خیزید از خواب، بامداد کنید بر حرث خویش، إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (۲۲) اگر مىچیدن خواهید.
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (۲۳) با هم راز میکردند در راه و میگفتند: أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (۲۴) میکوشید که هیچ درویش امروز بر شما در آن بستان در نیاید.
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِینَ (۲۵) بامداد کردند بر آهنگ بد، چون نزدیک بستان آمدند و درویش ندیدند گفتند: که: دست یافتیم!
فَلَمَّا رَأَوْها چون آن بستان را دیدند. قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (۲۶) گفتند: ما راه گم کردیم.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۲۷)، بلکه از نعمت بى بهره ماندیم.
قالَ أَوْسَطُهُمْ. بهینه برادران ایشان گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نمىگفتم شما را لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (۲۸) چرا خداى را پاک نشناسید، ؟
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا گفتند: خداوند ما پاکست از ستمکارى إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۲۹) ما ستمکارانیم.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (۳۰) روى فرا یکدیگر کردند بسرزنش کردن.
قالُوا یا وَیْلَنا گفتند: اى ویل و درد زدى بر ما إِنَّا کُنَّا طاغِینَ (۳۱) ما فرمانبردارى بگذاشتیم و از اندازه خود در گذشتیم.
عَسى رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها امید داریم که مگر اللَّه ما را بدل دهد به از آن إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (۳۲) ما بنیاز و حاجت خواست با خداوند خود میگردیم.
کَذلِکَ الْعَذابُ چنین بود عذاب. وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ و عذاب آخرت مه است او را که در رستاخیز عذاب کنند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۳۳) اگر مردمان دانندى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ پرهیزگاران را از شرک عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۳۴) بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى با ناز و زیدست.
أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (۳۵) ما مسلمانان را چون کافران کنیم؟.
ما لَکُمْ چه رسید شما را؟ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۶) این چیست که مىگویید و چه حکم است که میکنید؟
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (۳۷) یا شما را نامهاى است از آسمان که اندرو همى خوانید.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (۳۸) که هست شما را در آن نامه آنچه حکم کنید.
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ یا شما را سوگند انست و پیمان بر ما بوجوب رسیده إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز قیامت إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (۳۹) که شما راست آنچه شما حکم کنید.
سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ پرس ایشان را تا کیست ازیشان که بدرست کردن آن سوگند میانجى است؟
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یا ایشان انبازان دارند با من، یا انبازان میدانند مرا فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ گوى ایشان را تا انبازان خود بیارند و باز نمایند. إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۴۱) اگر مىراست گویند.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ آن روز که پرده برکشند از ساق. وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ و خلق را با سجود خوانند فَلا یَسْتَطِیعُونَ (۴۲) ناگرویدگان نتوانند که سجود کنند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ بر رویهاى ایشان نشسته خوارى بیم و نومیدى وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ و چون ایشان را با سجود خواند و ایشان با سلامت بودند و پشتها نرم اجابت نکردند.
فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ با من گذار او را که دروغ مىشمرد این سخن سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۴۴) آرى فرا گیریم ایشان را پاره پاره از آنجا که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۴۵) که ساز من در واخ است و کار بردبارى بر من فراخ و از فردا بیم نه.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا بر رسانیدن این پیغام ازیشان مزد میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۶) تا ایشان را اوام افتاد از بهر تو که گران بار گشتند أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (۴۷) یا بنزدیک ایشان است علم غیب تا ایشان مىنویسند.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبا باش حکم خداوند خویش را وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ و چون مرد ماهى مباش. إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ آن گه که ما را خواند و او پر غم و اندهگن.
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ اگر نه آن بودى که دریافت او را نعمت نیک خدایى از خداوند او لَنُبِذَ بِالْعَراءِ خداوند او او را از شکم ماهى بهامون رستاخیز افکندى روز رستاخیز وَ هُوَ مَذْمُومٌ (۴۹) و ملامت برو بود.
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ برکشید او را خداوند او و گزین او تازه کرد فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۵۰) و او را از شایستگان شایستهاى کرد.
وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا نزدیک باشید و کام یابید که ناگرویدگان لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ ترا بچشم بزمین آرندى که قرآن شنوند از تو وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (۵۱) و مىگویند رسول را که او دیوانه است.
وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۵۲) و نیست او مگر آواى جهانیان و شرف دو گیتى.
ن وَ الْقَلَمِ بدوات و قلم وَ ما یَسْطُرُونَ (۱) و بآنچه آسمانیان و زمینیان نویسند.
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (۲) تو با آن نیکویى که از خداوند تو است با تو، دیوانه نیستى.
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (۳) و تراست مزدى ناکاست هرگز.
فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (۵) آرى تو بینى و ایشان بینند.
وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (۴) و تو بر خویى بزرگوارى.
بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (۶) که دیوانه و فتنه رسیده از شما کیست.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که او داناست. بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ بهر که گمشده از راه او. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۷) و او داناست بایشان که راه یافتگاناند بحقّ.
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (۸) نگر دروغ زن گران را فرمان نبرى.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (۹) دوست میدارند که تو فرا ایشان گرایى بچیزى، تا فرا تو گرایند.
وَ لا تُطِعْ فرمان مبر کُلَّ حَلَّافٍ ازین هر سوگند دروغ خواره مَهِینٍ (۱۰) خوار فرا داشتهاى.
هَمَّازٍ مردم نکوهى مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (۱۱) سخن چینى.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ از نیکى باز دارى. مُعْتَدٍ گزافکارى، گزاف گویى، ناسازگارى أَثِیمٍ (۱۲) پلیدگارى.
عُتُلٍّ درشت خویى. بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (۱۳) با آن همه نادرست اصلى بدنامى.
أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ (۱۴) از بهر آنکه کسى با مال بود و پسران.
إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا چون سخن ما برو خوانند قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۵) گوید: که این افسانه پیشینیان است.
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (۱۶) آرى فردا او را نشانى کنیم بر روى.
إِنَّا بَلَوْناهُمْ بیازمودیم ما ایشان را کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ چنان که بیازمودیم خداوندان آن بستان را إِذْ أَقْسَمُوا آن گه که سوگند خوردند همگان لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ (۱۷) که آن میوه خرما و انگور ببرند و با زرع بهم کنند سحرگاهان نزدیک بام.
وَ لا یَسْتَثْنُونَ (۱۸) و نگفتند که: اگر خداى خواهد!
فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ گرد آن بستان ایشان گشت بشب گردندهاى و بآن رسید رسندهاى از عذاب خداوند تو، وَ هُمْ نائِمُونَ (۱۹) و ایشان در خواب.
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (۲۰) آن بستان زمینى گشت چون شب سیاه درو نه نبات نه آب.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (۲۱) یکدیگر را آواز دادند نزدیک بام.
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِکُمْ خیزید از خواب، بامداد کنید بر حرث خویش، إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (۲۲) اگر مىچیدن خواهید.
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (۲۳) با هم راز میکردند در راه و میگفتند: أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (۲۴) میکوشید که هیچ درویش امروز بر شما در آن بستان در نیاید.
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِینَ (۲۵) بامداد کردند بر آهنگ بد، چون نزدیک بستان آمدند و درویش ندیدند گفتند: که: دست یافتیم!
فَلَمَّا رَأَوْها چون آن بستان را دیدند. قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (۲۶) گفتند: ما راه گم کردیم.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۲۷)، بلکه از نعمت بى بهره ماندیم.
قالَ أَوْسَطُهُمْ. بهینه برادران ایشان گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نمىگفتم شما را لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (۲۸) چرا خداى را پاک نشناسید، ؟
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا گفتند: خداوند ما پاکست از ستمکارى إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۲۹) ما ستمکارانیم.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (۳۰) روى فرا یکدیگر کردند بسرزنش کردن.
قالُوا یا وَیْلَنا گفتند: اى ویل و درد زدى بر ما إِنَّا کُنَّا طاغِینَ (۳۱) ما فرمانبردارى بگذاشتیم و از اندازه خود در گذشتیم.
عَسى رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها امید داریم که مگر اللَّه ما را بدل دهد به از آن إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (۳۲) ما بنیاز و حاجت خواست با خداوند خود میگردیم.
کَذلِکَ الْعَذابُ چنین بود عذاب. وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ و عذاب آخرت مه است او را که در رستاخیز عذاب کنند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۳۳) اگر مردمان دانندى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ پرهیزگاران را از شرک عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۳۴) بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى با ناز و زیدست.
أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (۳۵) ما مسلمانان را چون کافران کنیم؟.
ما لَکُمْ چه رسید شما را؟ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۶) این چیست که مىگویید و چه حکم است که میکنید؟
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (۳۷) یا شما را نامهاى است از آسمان که اندرو همى خوانید.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (۳۸) که هست شما را در آن نامه آنچه حکم کنید.
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ یا شما را سوگند انست و پیمان بر ما بوجوب رسیده إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز قیامت إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (۳۹) که شما راست آنچه شما حکم کنید.
سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ پرس ایشان را تا کیست ازیشان که بدرست کردن آن سوگند میانجى است؟
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یا ایشان انبازان دارند با من، یا انبازان میدانند مرا فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ گوى ایشان را تا انبازان خود بیارند و باز نمایند. إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۴۱) اگر مىراست گویند.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ آن روز که پرده برکشند از ساق. وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ و خلق را با سجود خوانند فَلا یَسْتَطِیعُونَ (۴۲) ناگرویدگان نتوانند که سجود کنند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ بر رویهاى ایشان نشسته خوارى بیم و نومیدى وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ و چون ایشان را با سجود خواند و ایشان با سلامت بودند و پشتها نرم اجابت نکردند.
فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ با من گذار او را که دروغ مىشمرد این سخن سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۴۴) آرى فرا گیریم ایشان را پاره پاره از آنجا که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۴۵) که ساز من در واخ است و کار بردبارى بر من فراخ و از فردا بیم نه.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا بر رسانیدن این پیغام ازیشان مزد میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۶) تا ایشان را اوام افتاد از بهر تو که گران بار گشتند أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (۴۷) یا بنزدیک ایشان است علم غیب تا ایشان مىنویسند.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبا باش حکم خداوند خویش را وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ و چون مرد ماهى مباش. إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ آن گه که ما را خواند و او پر غم و اندهگن.
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ اگر نه آن بودى که دریافت او را نعمت نیک خدایى از خداوند او لَنُبِذَ بِالْعَراءِ خداوند او او را از شکم ماهى بهامون رستاخیز افکندى روز رستاخیز وَ هُوَ مَذْمُومٌ (۴۹) و ملامت برو بود.
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ برکشید او را خداوند او و گزین او تازه کرد فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۵۰) و او را از شایستگان شایستهاى کرد.
وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا نزدیک باشید و کام یابید که ناگرویدگان لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ ترا بچشم بزمین آرندى که قرآن شنوند از تو وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (۵۱) و مىگویند رسول را که او دیوانه است.
وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۵۲) و نیست او مگر آواى جهانیان و شرف دو گیتى.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره مکّى است به مکه فرو آمده باجماع مفسّران و بعدد کوفیان بیست و هشت آیت است، دویست و بیست و چهار کلمه، نهصد و بیست و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند، خداى عزّ و جلّ او را از آن مؤمنان کند که نوح پیغمبر ایشان را دعا کرد و دعاى وى اندرو رساند. قوله إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ قال النّبی (ص): «هو اوّل نبىّ بعث»
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و پنجاه و چهار حرفست. دویست و چهل کلمت، سى و یک آیت.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و پنج آیت است. صد و سى و نه کلمه، هفتصد و پنجاه و سه حرف جمله مکّى است، به مکه فرو آمده باتّفاق مفسّران. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «النّازعات» لم یکن حبسه فی القبر الّا کقدر الصّلاة المکتوبة حتّى یدخل الجنّة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد. قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ اى ذاتِ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ الخلق الحسن.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سورة الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برجاند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده. و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.
و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.
وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامة و المشهود یوم عرفة و الشّاهد یوم الجمعة ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة، فیه ساعة لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.
و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة.
و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النّحر و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویة و المشهود یوم عرفة. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامة لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ». و قیل: الشّاهد هذه الامّة و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ». و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شیء اکبر شهادة «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ». و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم لما
روى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامة».
و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّة و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّة و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم. قوله: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ و مثله «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».
و قال الزّجاج: موضع القسم إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى قُتِلَ لعن و عذّب. و قیل: اراد به حقیقة القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلفاند.
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بتپرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجاى من مىنشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد. با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مىشنید، تا روزى که دابّهاى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته. آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحقّتر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّة حتّى یمشى النّاس. آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء. پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مىیافت، آن ملک بتپرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّهها و تحفههاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد. آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟ گفت: ربّى و ربّک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همىداشت تا بر آن غلام دلالت کرد. و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟! غلام گفت: این نه من میکنم خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفهاى و زلزلهاى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟ گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.
ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.
تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام! ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوىها اخدودها کندند کوههاى عظیم و در آن کوهها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مىآوردند و در آتش میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.
روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعة ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟
قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.
فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینة و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأة اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثة، احدهم رضیع. فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأة بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایة قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضة، فاصبرى و لا تنافقى فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ. و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربة احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربة فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء. و قوله: النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.
إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد: کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.
«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عبادة الاصنام.
وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من افعالهم «شهید».
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ اى احرقوهم بالنّار فی الاخدود.
یقال: فتنت الشّیء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبة تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ بکفرهم وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الآخرة بما احرقوا المؤمنین. و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ لانّ فى «جهنّم» سوى عَذابُ الْحَرِیقِ انواعا من العذاب.
روى عن حذیفة بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفة انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکة یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».
ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین. فقال: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى النّجاة العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین الَّذِینَ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقة ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین و هذا اظهر.
إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى: لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».
إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب: فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.
و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّة ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخة ضعافا. و قیل: «یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخرة. و قیل: «یبدى» على حکم السّعادة و الشّقاوة کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».
وَ هُوَ الْغَفُورُ اى الکثیر المغفرة «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه المؤمنون. و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.
«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءة حمزة و الکسائى على صفة العرش، اى السّریر العظیم. و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفة الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.
فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شیء یریده و لا یمتنع منه شیء یطلبه.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى قد «اتیک» خبر الجموع الکافرة الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال: «فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبة لک.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.
وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتملة علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شیء من احوالهم و هذا تهدید.
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانة.
فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین و من الزّیادة فیه و النّقصان. روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّة. قال و اللّوح من درّة بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوتة حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهة اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.
رشیدالدین میبدی : ۹۱- سورة الشمس- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۲) و بماه که بر پى خورشید ایستد.
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (۱) و بآفتاب و برتافتن آن.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها (۳) و بروز که زمین پیدا کند.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (۴) و بشب که آفتاب بپوشد.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (۵) و بآسمان و باو که آن را برآورد.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (۶) و بزمین و باو که آن را بگسترانید.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (۷) و بمردم و باو که آفرینش او راست کرد.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (۸) و در دل او شناخت نهاد تا بدانست بدى خویش و نیکى خویش.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (۹) پیروز آمد و رسته آن کس که تن خویش باصلاح آورد و هنرى کرد.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (۱۰) و با پس ماند و نومید آمد او که تن خویش فرو مایه کرد و گمنام.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (۱۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبر خویش را بوى اندامى خویش و بناپاکى خویش.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (۱۲) آن گه که بخاست آن بدبختتر ایشان.
فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ایشان را گفت پیغامبر خداى ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (۱۳) بازشید و گذارید شتر خداى را و آبشخور او.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَعَقَرُوها بکشتند او را و پى زدند.
فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ در سرایشان پوشید و بر سر ایشان فرو هشت عذاب خداوند ایشان بگناه ایشان فَسَوَّاها (۱۴) ایشان را با زمین یکسان کرد.
وَ لا یَخافُ عُقْباها (۱۵) و از سرانجام کرد خویش نترسید.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۲) و بماه که بر پى خورشید ایستد.
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (۱) و بآفتاب و برتافتن آن.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها (۳) و بروز که زمین پیدا کند.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (۴) و بشب که آفتاب بپوشد.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (۵) و بآسمان و باو که آن را برآورد.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (۶) و بزمین و باو که آن را بگسترانید.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (۷) و بمردم و باو که آفرینش او راست کرد.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (۸) و در دل او شناخت نهاد تا بدانست بدى خویش و نیکى خویش.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (۹) پیروز آمد و رسته آن کس که تن خویش باصلاح آورد و هنرى کرد.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (۱۰) و با پس ماند و نومید آمد او که تن خویش فرو مایه کرد و گمنام.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (۱۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبر خویش را بوى اندامى خویش و بناپاکى خویش.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (۱۲) آن گه که بخاست آن بدبختتر ایشان.
فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ایشان را گفت پیغامبر خداى ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (۱۳) بازشید و گذارید شتر خداى را و آبشخور او.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَعَقَرُوها بکشتند او را و پى زدند.
فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ در سرایشان پوشید و بر سر ایشان فرو هشت عذاب خداوند ایشان بگناه ایشان فَسَوَّاها (۱۴) ایشان را با زمین یکسان کرد.
وَ لا یَخافُ عُقْباها (۱۵) و از سرانجام کرد خویش نترسید.