عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ... الآیة... کار کار مخلصانست، و دولت دولت صادقان، و سیرت سیرت پاکان، و نقد آن نقد که در دستارچه ایشان، امروز بر بساط خدمت با نور معرفت، فردا بر بساط صحبت با سرور وصلت، إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ میگوید پاکشان گردانیم و از کوره امتحان خالص بیرون آریم، تا حضرت را بشایند. که حضرت پاک جز پاکان را بخود راه ندهد ان اللَّه تعالى طیّب. لا یقبل الا الطیّب. بحضرت پاک جز عمل پاک و گفت پاک بکار نیاید، آن گه از آن عمل پاک چنان پاک باید شد که نه در دنیا بازجویى آن را و نه در عقبى، تا بخداوند پاک رسى. وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ.
سرّ این سخن آنست که بو بکر زقاق گفت نقصان کلّ مخلص فى اخلاصه رؤیة اخلاصه، فاذا اراد اللَّه ان یخلص اخلاصه اسقط عن اخلاصه رؤیة لاخلاصه، فیکون مخلصا لا مخلصا میگوید اخلاص تو آن گه خالص باشد که از دیدن تو پاک باشد، و بدانى که آن اخلاص نه در دست تست و نه بقوت و داشت تست، بل که سریست ربانى و نهادى است سبحانى، کس را بر آن اطلاع نه و غیرى را بر آن راه نه. احدیت میگوید سر من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى گفت بنده را بر گزینم و بدوستى خود بپسندم، آن گه در سویداء دلش آن ودیعت خود بنهم، نه شیطان بدان راه برد تا تباه کند، نه هواء نفس آن را بیند تا بگرداند، نه فریشته بدان رسد تا بنویسد.
جنید ازینجا گفت الاخلاص سر بین اللَّه و بین العبد، لا یعلمه ملک فیکتبه و لا شیطان فیفسده و لا هوى فیمیله» ذو النون مصرى گفت کسى که این ودیعت بنزدیک وى نهادند نشان وى آنست که مدح کسان و ذم ایشان پیش وى بیک نرخ باشد، آفرین و نفرین ایشان یک رنگ بیند، نه از آن شاد شود نه ازین فراهم آید، چنانک مصطفى ع شب قرب و کرامت همه آفرینش منشور سلطنت او میخواندند، و او بگوشه چشم بهیچ نگرست و میگفت شما که مقربان حضرت‏اید مى‏گویید السلام على النبى الصالح الذى هو خیر من فى السماء و الارض. و ما منتظریم تا ما را بآستانه جفاء بو جهل باز فرستند تا گوید اى ساحر، اى کذاب، تا چنانک در خیر من فى السماء و الارض خود را بر سنگ نقد زدیم در ساحر و کذاب نیز بر زنیم، اگر هر دو ما را بیک نرخ نباشد پس این کلاه دعوى از سر فرو نهیم.
رو که در بند صفاتى عاشق خویشى هنوز
گر بر تو عزّ منبر خوش تراست از ذل دار
این چنین کس را مخلص خوانند نه مخلص چنانک بو بکر زقاق گفت فیکون مخلصا لا مخلصا مخلص در دریاى خطر در غرقابست، نهنگان جان رباى در چپ و راست وى در آمده، دریا مى‏برّد و مى‏ترسد، تا خود بساحل امن چون رسد و کى رسد از اینجاست که بزرگان سلف گفتند «و المخلصون على خطر عظیم» و مخلص آنست که بساحل امن رسید، رب العالمین موسى را بهر دو حالت نشان کرد گفت إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا هم مُخْلَصاً بکسر لام و هم مُخْلَصاً بفتح لام خوانده‏اند اگر بکسر خوانى بدایت کار اوست، و اگر بفتح خوانى نهایت کار اوست، مخلص آن گاه بود که کار نبوت وى در پیوست و نواخت احدیت بوى روى نهاد، و مخلص آن گاه شد که کار نبوت بالا گرفت، و بحضرت عزت بستاخ شد، این خود حال کسى است که از اول او را روش بود، و زان پس بکشش حق رسد و شتّان بینه و بین نبیّنا محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چند که فرق است میان موسى و میان مصطفى علیهما السلام، که پیش از دور گل آدم بکمند کشش حق معتصم گشت، چنانک گفت: «کنت نبیّا و آدم مجبول فى طینته»
شبلى ازینجا گفت در قیامت هر کسى را خصمى خواهد بود، و خصم آدم منم که بر راه من عقبه کرد تا در گلزار وى بماندم.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه از اینجا گفت دانى که محقق کى بحق رسد؟ چون سیل ربوبیت در رسد، و گرد بشریت برخیزد حقیقت بیفزاید، بهانه بکاهد، نه کالبد ماند نه دل، نه جان ماند صافى رسته از آب و گل، نه نور در خاک آمیخته نه خاک در نور، خاک با خاک شود و نور با نور، زبان در سر ذکر شود و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شود و مهر در سر نور، جان در سر عیان شود و عیان از بیان دور، اگر ترا این روز آرزوست از خود برون آى، چنانک مار از پوست، بترک خود بگوى که نسبت با خود نه نیکوست همانست که آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لایزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هیچکس را نامده است از دوستان در راه عشق
بى زوال ملک صورت ملک معنى در کنار
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ... الآیة... از روى اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند؟ کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند؟ وطن عبادت نفس زاهدان است، وطن معرفت دل عارفانست، وطن مشاهدت سر دوستانست. او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است، و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصحّ له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها، حتى مات و لم یذقه فقیل له فى ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است، و خود در زمره عارفان، چنانک ابراهیم ادهم رحمه اللَّه، یحکى عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى السفر و قد اصابنا الجوع، فاخرج جزئیّات کانت معه بعد ما نزلنا فى مسجد، و قال لى مروا رهن هذه الجزئیان و جئنا بشى‏ء ناکله فقد مسّنا الجوع. قال فخرجت فاستقبلنى انسان بین یدیه بغلة موقّرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له، قال فدلّلته علیه قال فدخل المسجد و اکب على رأسه و یدیه و یقبّله، فقال له ابراهیم من انت؟ فقال غلام ابیک، و قد مات ابوک و معى اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک، و انا عبدک فمر بما شئت. فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه اللَّه و الذین معک کله و هبته لک، انصرف عنى. فلما خرج قال یا ربّ کلّمتک فى رغیف فصببت علىّ الدّنیا صبّا، فو حقّک لئن امتّنى من الجوع لم اتعرّض بعده بطلب شی‏ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است، و او خود از جمله دوستان است، چنانک بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت، و گوش کوشش بیا کند، و زبان زیان در کام ناکامى کشید، و زحمت نفس امّاره از میان برداشت، و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت، و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت، و اسب طلب در فضاى هر، صحرایى بتاخت، و بزبان تفرید گفت:
اذا ما تمنّى الناس روحا و راحة
تمنّیت ان القاک یا عز خالیا
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
گفت چون این دعوى از نهاد من برآمد احدیت مرا زخم غیرت چشانید، و سؤال هیبت کرد تا با من نماید که از کوره امتحان چون بیرون آمدم، گفت لمن الملک؟ گفتم ترا اى بار خدا، گفت لمن الحکم؟ گفتم ترا خداوندا، گفت لمن الاختیار؟ گفتم ترا خدایا، گفتا چون ضعف من و نیاز من بدید و خود دانا شد مطلع شد که صفات من در صفات وى برسید گفت یا بایزید اکنون که بى همه گشتى یا همه‏اى و چون بى‏زبان و بى‏روان گشتى هم با زبان و هم با روانى.
ما را بجز این زبان زبانى دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانى دگر است
آزاده نسب زنده بجانى دگرست
و آن گوهر پاکشان ز کانى دگر است‏
گفت آن گه مرا زبانى داد از لطف صمدانى، و دلى داد از نور ربانى، و چشمى از صنع یزدانى، تا اگر گویم بمدد او گویم و بقوت او پویم، بضیاء او بینم، بقدرت او گیرم، در مجلس انس او نشینم، «کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى» چون که بدین مقام رسیدم زبانم زبان توحید شد و روانم روان تجرید، نه از خود میگویم یا بخود بر بیایم، گوینده بحقیقت اوست و من در میانه ترجمانم اینست که احدیت گفت وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ نه تو انداختى آن گه که مى‏انداختى، و یدا یبطش بى اینست گر بشناختى.
بیرون ز همه کون درون دل ماست
و ز خلق جهان بیک قدم منزل ماست‏
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود، آن حاصل ماست‏‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى ، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن اللَّه و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات اللَّه. جاى دیگر گفت تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مى‏گویید و خداوند را دختران مى‏پسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏ اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مى‏سجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفته‏اند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنه‏هاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شى‏ء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه‏
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون‏
و گفته‏اند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمى‏دانند و از رسیدن بر وى مى‏ترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازى‏گرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفته‏اند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مى‏نماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریده‏اند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریده‏ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیت‏اید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالت‏اند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفته‏اند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفته‏اند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ الآیة...
اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود، ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که: اللَّه تعالى فرمان داد وى را بده چیز از تطهیر و تأدیب، پنج در تن و پنج در سر، اما آن پنج که در سرست: آب در دهن کردن و در بینى کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موى سر بدو شاخ کردن، و آن پنج که در تن است: ختنه کردن و ناخن بریدن و موى زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن. و گفته‏اند که پنجم آب دراز ارزدن است. و خداى عز و جل امّت مصطفى را باین آداب و سنن فرمود و گفت «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً پس کیش ابراهیم روید و سنت وى بجاى آرید. و مصطفى آن را تقریر کرد و گفت: «الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السّواک و قصّ الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنى وسط الاصابع، و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیّب اختتن ابراهیم بعد مائة و عشرین سنة بالقدوم و هى قریة بالشام، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة. قال و کان ابراهیم اوّل من اضاف الضّیف، و اوّل من اختتن، و اوّل من قصّ الشارب، و اوّل من قلّم الظّفر، و اوّل من استحد، و اول من رأى الشیب، فقال یا ربّ ما هذا قیل له هذا وقار قال یا ربّ زدنى وقارا.
قولى دیگر از ابن عباس آورده‏اند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سى سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... الى آخر الآیة. و ده سهم در سورة الاحزاب إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... الى آخرها. و ده سهم در ابتداء سورة، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، و در اثناء المعارج. و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجاى آورد، و بآن درست آمد که ابراهیم ع و اللَّه تعالى او را بدان بستود. گفت «فَأَتَمَّهُنَّ» هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامى بگزارد. و قیل ان اللَّه تعالى ابتلاه فى ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلّم ماله الى الضیفان، و ولده الى القربان، و نفسه الى النیران، و قلبه الى الرحمن فاتّخذه خلیلا و اثنى علیه، فقال «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى» او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى ابراهیم تقصیر نکرد، بندگى بجاى آورد و شرائط آن بتمامى بگزارد من او را بدوست خود گرفتم، فذلک فى قوله وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا.
ابراهیم نامى است سریانى و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فى مدحته و مدحته و قیل معناه برى‏ء من الاصنام و هام الى ربّه لقوله تعالى إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً اللَّه گفت من ترا پیشروى گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند، آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ اى اتبعوا ملّته فى التوحید اى شما که خلائق‏اید تا بقیامت بر پى پدر خویش روید ابراهیم، در توحید او را پس روى کنید.
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اقتدا کنید بوى که وى پیشروى بود خداپرست، یکتا گوى، فرمان بردار، پاک سیرت، و هرگز از جمله مشرکان نبود.
قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ابراهیم گفت خداوندا و از فرزندان من همچنین پیش روان و امامان کن تا خلق بایشان اقتدا کنند، ندانست ابراهیم که از پشت وى ناگرویدگان خواهند زاد، او را آگاه کردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ شرف شایستگى پیشوایى در راه بردن بمن به بیگانگان نرسد، و ناگرویدگان را در نیابد یعنى از فرزندان تو هر که ظالم بود امامى را شایسته نباشد. این عهد بمعنى نبوت است بقول سدى، و بقول عطا رحمت است و بقول مجاهد طاعت یعنى لیس لظالم ان یطاع فى ظلمه. و قال النبى فى قوله.
لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ لا طاعة الّا فى المعروف، و ظالمان‏
اینجا مشرکان‏اند چنانک جاى دیگر گفت أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ، وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و در قرآن ظالم است بمعنى سارق و ذلک فى قوله تعالى کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ. و قال تعالى فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ اى من بعد سرقته. و ظالم است بمعنى جاحد کقوله تعالى بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ یعنى بالقرآن یجحدون، و قال تعالى «و ظلموا بها» اى جحدوا. و ظالم است بمعنى آنکه بر دیگران ظلم کند کقوله تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. و ظالم است. بمعنى آنک بر خود ظلم کند بمعصیتى که از وى در وجود آید بى آنک شریک آرد کقوله تعالى فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ و کقوله إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. رافضیان اینجا سؤال میکنند که بو بکر و عمر استحقاق ولایت از کجا یافتند؟ بعد از آنک صنم پرستیده بودند؟ و رب العالمین میگوید لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؟ جواب آنست که ایشان را استحقاق ولایت بعد از اسلام پدید آمد و بعد از اسلام کفر را اثر نماند، که اللَّه تعالى گفت قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الاسلام یهدم ما قبله.
و قوله تعالى وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ الآیة... صفت کعبه میکند میگوید این خانه را باز گشتن گاه خلق کردیم که مى‏آیند بآن و باز میآیند، هر چند که بیش آیند بیش خواهند که آیند،
مثاب لافناء القبائل کلّها
تخبّ الیها الیعملات الطلائع‏
این از آنست که کعبه مستروح دوستانست، و آرام گاه مشتاقان، و خداى را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وى بآن چهار چیز است: الکعبة و علیها طلاوة الوقار، و القران و علیه بهاؤه، و السلطان و علیه ظله، و المؤمن و فیه نوره.
وَ أَمْناً و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوى آزرم میدارند و از جهانیان بوى مخصوص باشند، و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمى فیلى عنه این همانست که گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ جاى دیگر گفت أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. و گفته‏اند وَ أَمْناً بمعنى آنست که جاى امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاى امن ساخت، اندر طبایع عرب هیبت وى بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند، اگر کسى کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتى هیچ نگفتى و او را نیازردى، و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشته‏اند، اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغى شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد: قومى گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند، و ازیشان مواد طعام منع کنند، تا بضرورت رجوع کنند. باز بعضى گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغى شوند حرب کردن، و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا، امّا حدّ زدن اندر حرم بمذهب شافعى روا بود، و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم، و اگر جنایت اندر حلّ بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن، لکن کار بر وى تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید. و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثرى بنهاد، تا اگر گرگى از پى آهویى دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وى نکند، و باز گردد، چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید، و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید، هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهى که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید، اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن، یا خود رست نباشد که آدمى کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند، و پرورند، این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود. و مثال این حیوان است حیوان اهلى چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت، باز حیوان وحشى صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت، و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید، و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وى طعام خرد و بدرویشان دهد، درویشى را نیم صاع، و اگر خواهد قربانى خرد و اندر حرم قربان کند، و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفى ع گفت روز فتح مکه
«یا ایّها النّاس، انّ اللَّه سبحانه و تعالى حرّم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهى حرام الى یوم القیمة، لا یحلّ لامرئ یؤمن باللّه و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما، او یعضد بها شجرا، و انّها لا تحلّ لاحد بعدى، و لا تحل لى الى هذه الساعة غضبا على اهلها، ألا و هى قد رجعت على حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغائب فمن قال ان رسول اللَّه قد قتل بها فقولوا ان اللَّه تعالى قد احلّها لرسول اللَّه و لم یحلّها لک»
بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست: و بعضى گفته‏اند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وى، و بعضى گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتى روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده، چنانک از جوانب روشنایى آن خانه بتافته است حرم گشتست. و گفته‏اند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستى، فریشتگان بر جوانب وى بخدمت بامر خداى عز و جل بیستادندى و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود. اما در مقدار حرم و بیان حد وى اختلافست میان علما ائمه حدیث گفتند حدّ حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل، و از راه جعرانه نه میل، و از راه طائف هفت میل، و از راه جده ده میل.
و از امام جعفر (ع) روایت کردند که مقدار حرم از سوى مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده، و از جانب سدیگر هشتده میل، و از جانب چهارم بیست و چهار میل، هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است، و بحکم شرع محترم است، و جاى امن خلق است، چنانک رب العزة گفت مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً آن گه نمازگزاران بسوى آن خانه بستود و گفت وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى از مقام ابراهیم جاى نماز گرفتند یعنى که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند. و این بر قراءة نافع است و شامى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ خبر. اما قراءت باقى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ امر معنى آنست که اللَّه فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید، و نماز بسوى آن کنید، یعنى آن خانه که وى بنا کرد.
و روى انّ رسول اللَّه اخذ بید عمر فلما اتى على المقام. قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم؟ قال نعم، قال أ فلا نتخذه مصلّى؟ فانزل اللَّه تعالى.
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى و گفته‏اند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنى دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجاى آرید آن گه که حج میکنید.
وَ عَهِدْنا اینجا بمعنى امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان. قال بعضهم النجاسة على قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل، فما کان من نجاسة ذات لم یطهّره الّا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و اللَّه اعلم بابعادها عنه، و تطهیره بالصّلاة و الزکاة. و گفته‏اند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوى نهند یعنى که تقوى را و رضاء خداى را بنا نهند، چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ لِلطَّائِفِینَ ایشانند که از اقطار عالم روى بدان دارند تا گرد آن طواف کنند، وَ الْعاکِفِینَ اهل مکه‏اند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند. وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود، نماز کننده هم راکع است و هم ساجد.
روى عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى فى کل یوم عشرین و مائة رحمة ینزل على هذا البیت ستون للطّائفین و اربعون للمصلّین و عشرون للناظرین.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روى عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فى ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونى کردند و ذلک لعلم المبتلى لا لجهل المبتلى یعنى که تا با وى نمایند که از و چه آید و در راه بندگى چون رود، خلیل خود سخت هنرى و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنى یقولون هذا ربى میگویند این بیگانگان که این خداى منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهى خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندى بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایى را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزى دیگر گفته‏اند و لطیفه دیگر دیده‏اند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریاى عشق در باطن وى بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و هاى و هوى مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستى عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم‏
این مستى و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینى که عشق تنها یوسف کنعانى را کجا او کند، و مستى تنها که با موسى عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستى و عربده ببدلى در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستى پس مست کى بودى؟
گفتى مستم، بجان من گر هستى
مست آن باشد که او نداند مستى!‏
اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره روى اسماعیل کنى؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزرى و چه نظاره روى اسمعیلى‏
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
بسى بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هواى خویشتن‏
از روى ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روى باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فى ارضه ما وضع على شی‏ء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلى از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا‏
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الى الازل، بیگانه در نگرد جز حجرى و مدرى نبیند، که از خورشید جز گرمى نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
آرى! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسى مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلى عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده مى‏خرامید، و با خود این ترنم میکرد:
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست‏‏
گفتند اى درویش از کجا بیامدى و چندست که درین راهى؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
اى مسکین! یکى تأمل کن در آن خانه که نسبت وى دارد و رقم اضافت، چون خواهى که بوى رسى چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسى و باشد که نرسى! پس طمع دارى که و ازین بضاعت مزجاة که تو دارى، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسى؟ هیهات!!
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
یحکى عن محمد بن حفیف عن ابى الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنى جماعة فکنت احتاج الى القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الى القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فى المحراب مجذوم علیه من البلاء شی‏ء عظیم فلمّا رآنى سلّم علىّ، و قال لى یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، على غیظ منى و کراهیّة له، قال فقال لى الصّحبة. فقلت فى نفسى انا هربت من الاصحّاء اقع فى یدى مجذوم. قلت لا، قال لى افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّى یتعجب منه القوىّ فقلت نعم على الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الى ناحیة المغیثه، فبلغت فى الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علىّ و قال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوى، قال فاخذنى شبه الوسواس فى امره، قال فلم احسّ حتّى بلغت القرعا على العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوىّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه على وجهى، فقلت المعذرة الى اللَّه و الیک قال لى مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فى کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّى الجوع و التّعب فى کلّ منزل لیس لى همّ الا الدخول الى المنزل فاراه الى ان بلغت المدینة فغاب عنّى فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانى و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لى یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الى منى و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنى انسان، و قال لى یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنى اىّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشى علىّ، و ذهب عنى و جئت الى مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدى. فاذا انسان جذبنى خلفى، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لى، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالى ثلث دعوات فامّن على دعائى، فغاب عنّى فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الى الفقر فلیس فى الدّنیا شی‏ء احب الى منه، الثانى قلت اللّهم لا تجعلنى ممن ابیت لیلة ولى شی‏ء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالى شی‏ء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنى منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمى ابو جعفر المجذوم بغدادى و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابى العباس بن عطاء و یحکى عنه کرامات.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً همانست که در آن سورة دیگر گفت رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مى‏شتابد باین خانه و بایشان وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ و ایشان را از میوه‏هاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الّا و یحب الحجّ هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتى‏اند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فَأُمَتِّعُهُ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الآیة...
و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده‏اند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مى‏آسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مى‏بترسیدند و مى‏بگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفته‏اند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفته‏اند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مى‏نهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مى‏نشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مى‏جستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مى‏بود تا روزگار ابراهیم ع. پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانه‏ایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن علىّ » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مى‏آورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که اللَّه گفت جل جلاله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ ابراهیم دیوار مى‏برآورد و اسماعیل ساخت در دست مى‏نهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرب‏اند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول‏اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده‏اند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمة، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفته‏اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفته‏اند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مى‏زد و آفتاب آن را مى‏سوخت و سنگ از آن مى‏ریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مى‏ریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مى‏ترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مى‏بردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مى‏بود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مى‏باز کند و مى‏فراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال یخرّب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلّة الاکل و قلّة النّوم و قلّة الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال اللَّه تعالى وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال ابن کیسان وَ یُزَکِّیهِمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّة کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.
قوله تعالى وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانسته‏اید شما و خوانده‏اید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ... از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریده‏اند و چه کار را در وجود آورده‏اند، و قد قال تعالى وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اخترناه للنبوّة و الرسالة و الذریة الطّیّبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ جاى دیگر گفت بر عموم کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً این دعاء خلیل هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن: از روى ظاهر آنست که گفت بار خدایا! هر که درین شهر باشد وى را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش، و دشمن را بر وى مسلط مکن، و از روى باطن گفت بار خدایا! هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان. رب العالمین دعاء وى از هر دو روى اجابت کرد، و تحقیق آن را گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ و قال تعالى جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ میگوید سکّان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشى با انسى بیکدیگر الف گیرند. این خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً ابو نجم صوفى قرشى گفت شبى از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیّدى قلت وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً من اىّ شى‏ء؟ خداوندا تو گفتى هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟ گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنى نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت، این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار. و ذلک فیما
روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «انّ اللَّه عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»
و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحنّ القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مؤمن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟
وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مى‏آمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مى‏آیند؟ گفت یا سیّد و ما یعلم جنود ربک الّا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مى‏بینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مى‏آیند و میگذرند، نه آنها که مى‏آیند پیش ازین دیده‏ام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!
یا من الى وجهه حجّى و معتمرى
ان حجّ قوم الى ترب و احجار
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»
جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل‏ آفریدگار راست!
دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود
یحکى انّ عارفا قصد الحجّ و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربّى. فظن الغلام انّ من یرى البیت یرى ربّ البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟
فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلمّا بلغا المیقات، احرما و لبیّا الى ان دخلا بیت اللَّه. فتحیّر الغلام و قال این ربّى؟ فقیل له الرّبّ فى السّماء، فخرّ الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انّه قد طلب ربّ البیت فوجد ربّ البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انّه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:
الیک حجّى لا للبیت و الاثر
و فیک طوفى لا للرّکن و الحجر
صفاء ودّى صفایى حین اعبره
و زمزمی دمعة تجرى عن البصر
زادى رجائى له و الخوف راحلتى
و الماء من عبراتى و الهوى سفرى
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، امّا فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا رَبِّی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین‏گاه مکر هر ساعت بر مى‏گشاد، تا عصمة عنان خلّت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى اللَّه علیه و آله و سلّم در کشش حق چنان مؤید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیّبات للَّه» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ». خلیل گفت «وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حَسْبِیَ اللَّهُ» حبیب را گفتند «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ». خلیل گفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» حبیب را گفتند «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ» و شتّان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا اللَّه ازو راضى شود، حبیب اوست که اللَّه آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.
رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... اهل معانى گفته‏اند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ الآیة... ابن عباس گفت رب العالمین با ابراهیم این خطاب آن گه کرد که از آن سرب بیرون آمد، و در کوکب مى‏نگرست و طالب حق بود، از بتان و بت پرستان روى بر تافته، وزیشان بیزارى گرفته، و گفته «إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى عزّ و جل اللَّه گفت او را در آن حال اسلم یا ابراهیم روى دل خود فرا ماده و کردار خویش و دین خویش پاک دار، و ما را یگانه و یکتا شناس، گفته‏اند این امر استدامت است نه امر ابتدا، یعنى استقم على الاسلام و قل لمتبعیک اسلموا هذا کقوله تعالى للنبى ع فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ اى اثبت على علمک. و قیل معناه: فوّض الامر الىّ و استسلم لقضائى یا ابراهیم کار من با من گذار و خویشتن را بمن سپار.
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفته‏اند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خوانده‏اند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ‏
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارب‏اند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانان‏ایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهى‏اند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفته‏اند: اگر چه همه متقارب‏اند و معانى همه بیک اصل باز مى‏گردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردم‏اند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینه‏اند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفته‏اند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... ابو هریرة گفت اهل کتاب بزبان عبرى توریة مى‏خواندند و تفسیر آن با مسلمانان میگفتند بزبان تازى، رسول گفت لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمَنَّا بِاللَّهِ گفت ایشان راست گوى مدارید و دروغ زن مگیرید راه ایمان شما آنست که گوئید آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا ایمان داریم باللّه و بآنچه فرو فرستادند بما، یعنى قرآن، و بآنچه ابراهیم را دادند.
از صحف و آن ده صحیفه بود بروایت ابو ذر از مصطفى، قال ابو ذر قلت یا نبى اللَّه فما کانت صحف ابراهیم؟ فذکر کلاما ثم قال فیها على العاقل ما لم یکن مغلوبا على عقله ان تکون له ساعة یناجى فیها ربّه و ساعة یتفکر بها فى صنیع اللَّه عز و جل، و ساعة یحاسب فیها نفسه فیما قدّم و اخّر، و ساعة یخلو فیها لحاجته من الحلال فى المطعم و المشرب.
وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ و ایمان دادیم بآنچه فرو فرستادند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى را گفته‏اند اسباط در فرزندان یعقوب همچون قبائل است در فرزندان اسماعیل، و اسماعیل پدر تازیان بود، و اسحاق پدر عبرانیان، و اسماعیل بجود و سخا معروف بود، ازینجاست که عرب همه با جود و سخا باشند. و اسحاق بزهد و عبادت معروف بود از اینجاست که در اهل کتاب زهّاد و رهبان بسیار باشند، و فرزندان یعقوب را اسباط از آن گفتند که بسیار بودند، و سبط در لغت عرب درختى پر شاخ باشد، یعنى که ایشان را شاخه‏هاى بسیارست، چنانک عرب را قبائل بسیارست، و آنچه گفت ایشان را کتاب دادیم و در عداد کتاب داران آورد، پیغامبران ایشان را خواهد که در اسباط چهار هزار پیغامبر بودند.
و روا باشد که اسباط اینجا بر فرزندان صلب نهند از یعقوب، که همه پیغامبران بودند و کتاب داران.
وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ و آنچه به موسى دادند یعنى توریة و دیگر صحیفه‏ها، و به عیسى دادند از انجیل وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ و آنچه دیگر پیغامبران را دادند چون زبور داود و صحف شیث و مانند ایشان. میگوید ایمان آرید بهر چه پیغامبران آوردند از هر چه بود و آنچه دانید و شناسید و آنچه نشناسید که نه همه دانید و شناسید. و عن معقل بن یسار: قال قال رسول اللَّه «اعملوا بالقرآن و اقتدوا به و لا تکفروا بشی‏ء منه، و آمنوا بالتوریة و الانجیل و الزبور و ما اوتى النّبیّون من ربهم، و یشفیکم القرآن و ما فیه البیان.
ثم قال لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جدا نکنیم یکى را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن، چنانک جهودان و ترسایان کردند.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانانیم و اللَّه را گردن نهادگانیم. چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند، جهودان چون حدیث عیسى شنیدند منکر شدند او را، و به نبوت وى اقرار ندادند، و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسى بارى نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا گفته‏اند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنى بما آمنتم به، مى‏گوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید، و بگروند گرویدنى چنان شما، یعنى شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید، اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهان‏اند و مسلمانان.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِی شِقاقٍ و اگر بر گردند از مسلمانى و از راه حق، بر گوشه افتادند و آنچه گفت بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید. که ایشان را گفت فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آرى بسنده کند ترا اللَّه ببازداشت خویش بدایشان را از تو، و شغل ایشان ترا کفایت کند، و هم چنان کرد که جهودان قریظه و نضیر بودند بعضى را ازیشان بکشتند، و بعضى را به بردگى ببردند، و بعضى را از وطن خویش آواره کردند، و ترسایان نجران بودند که جزیت بریشان نهادند بخوارى و مذلت، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ او خداوندى شنواست که گفت همه مى‏شنود، داناست که حال همه میداند.
قوله تعالى صِبْغَةَ اللَّهِ اى اتبعوا صبغة اللَّه میگوید دین اللَّه و سنت وى گیرید و راه وى جویید، صبغة رنگ باشد و این در معارضه آن آمد که ترسایان فرزند خود را که مى‏زادند بآبى زرد مى‏برآوردند در شهر عموریه، و میگفتند. صبغناه نصرانیا او را ترسا رشتیم. اللَّه گفت عزّ جلاله من بتوحید و اسلام رهى را مسلمان رشتم، و این صبغة آنست که قرآن بوى اشارت میکند که فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها و مصطفى گفت: «کل مولود یولد على الفطرة»
و عن ابن عباس ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان بنى اسرائیل قالوا یا موسى هل یصبغ ربک؟ فقال موسى یا رب هل تصبغ؟ قال نعم، أنا اصبغ الالوان الاحمر و الأبیض و الاسود، و الالوان کلها فمن صبغى.»
و عن ابن عباس ایضا قال جاء رجل الى النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا رسول اللَّه أ یصبغ ربک؟ قال نعم صبغا لا یصبغ احمر و ابیض و اصفر و اسود.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً و کیست نیکو رزنده تر از اللَّه، آن گه اقرار خواست تا گویند که اللَّه نیکو رزنده تر است، و ما وى را پرستگارانیم، یعنى کیست از ما نیکو رنگ تر و ما وى را بندگانیم. و قال النبى «یؤتى بانعم اهل الدنیا و من اهل النار یوم القیمة فیصبغ فى النار صبغة، ثم یقال له یا بن آدم هل رأیت خیرا قط؟ هل مرّ بک شر قط؟ فیقول لا و اللَّه یا ربّ ما مرّ بى بؤس قط و لا رأیت شدة قط.»
قوله تعالى... قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الآیة... اى أ تخاصموننا فى دین اللَّه مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوى آشنایى و دوستى حق میکردند و خود را به نزدیک اللَّه حقى میدیدند، گاهى مى‏گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ گاهى گفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ و با مصطفى علیه السّلام و با عرب میگفتند ما بخداى نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت اى مهتر ایشان را جواب بده و بگوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ الحجة ادعاء الحق حجت مى جویید بر من؟ و دعوى حق مى‏کنید و حق سزاى میجوئید؟ و بر من غلبه مى‏پیوسید؟ بحق در دین خداى، وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوى اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وى را استوار گیر. آن گه گفت وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، اللَّه را گردن نهاده و بیگانگى وى اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویان‏اید، پس چونست که با ما در دین اللَّه حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالى و تقدس وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ... وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ «أَمْ تَقُولُونَ» الآیة.... بیا و تا هر دو خوانده‏اند، بتاء قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقى، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودى بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایى بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السّلام قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ گوى این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا اللَّه؟ و بگوى که اللَّه مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مؤمنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمى‏کردند. گفت وَ مَنْ أَظْلَمُ کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهى دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهى بنزدیک وى باشد از اللَّه که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم راست است و درست و دین وى حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه شما میکنید، آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند، و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند، و فردا بقیامت همه را پاداش دهد، بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالى: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ.... الآیة... از بسیارى که تفاخر مى‏کردند بپدران و گذشتگان خویش، و دین ایشان مى‏پسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومى اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند، و نه ایشان را از کردار شما، بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند، همانست که جایى دیگر گفت وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ و قال تعالى وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ و هر چند که این آیت از روى ظاهر یک بار گفت اما از روى معنى در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد، پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند.
سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ این سفهاء مشرکان مکه‏اند، و جهودان مدینه، و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى از اول در مکه روى بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روى بقبله جهودان آرد، یعنى بیت المقدس، پس چون روزگارى بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید، و روى فرا کعبه کند. مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد، چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید، اللَّه تعالى این آیت فرو فرستاد که سَیَقُولُ السُّفَهاءُ آرى این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر، تو ایشان را جواب ده و بگوى.
لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ جهان همه خدایراست، هم مشرق که کعبه سوى آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوى آنست. چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.
یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.
فصل
بدانک در قرآن ذکر مشرق و مغرب بر سه وجه آید: یکى بلفظ واحد چنانک درین سوره گفت بدو جایگه وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ. جاى دیگر گفت رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. وجه دوم بلفظ تثنیه گفت، چنان که در سورة الرحمن است رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ. وجه سوم بلفظ جمع است چنانک در سورة المعارج گفت فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ. اما آنچه بلفظ واحد گفت مراد بآن یک سوى جهان است که آن را مشرق گویند و مغرب سوى دیگر، و آنچه به تثنیه گفت مشرقین یکى مشرق تابستانى است، جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر حمل شود دیگر مشرق زمستانى جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر میزان شود. و مغربین آن دو مغرب‏اند که در مقابله این دو مشرق افتادند. و آنچه مصطفى علیه السّلام گفت‏: «ما بین المشرق و المغرب قبلة» معنى آنست که چون مغرب تابستانى بر راست خویش گذارى، و مشرق زمستانى بر چپ خویش، روى تو بقبله باشد. و این اهل مشرق راست على الخصوص. اما آنچه بلفظ جمع گفت و ذلک فى قوله بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ آن صد و هشتاد مشرق‏اند، نود در تابستان و نود در زمستان، و صد و هشتاد مغرب در مقابله آن. هر روز که آفتاب مى‏برآید بمشرق برمى‏آید و بمغربى که مقابله آنست مى‏فرو شود.
و شرح این از گفتار اهل خبرت درین صنعت آنست که آفتاب را مشرقهاست و مغربها و اول مشرقها آن مشرق تابستانى است جاى بر آمدن آفتاب، در درازترین روز از سال آن گه که آفتاب بسرطان شود، و آن نزدیک است بمطلع سماک رامح، و آخر مشرقها مشرق زمستانى است جاى بر آمدن آفتاب در کوتاهترین روز از سال، آن گه که آفتاب بجدى شود. و آن نزدیک است بمطلع قلب العقرب و از مشرق تابستانى تا مشرق زمستانى نود درجه است. هر روز آفتاب بدرجه دیگر برآید. و میان این و آن مشرق استوا است آن گه که آفتاب بحمل شود در بهار، و بمیزان شود در مهرگان. و اول مغربها مغرب تابستانى است، جاى فرو شدن سماک رامح، و آخر مغربها مغرب زمستانى است جاى فرو شدن قلب عقرب، و میان این و آن مغرب استوار است، حمل و میزان و آن هم نود درجه است، هر گه که آفتاب بدرجه سوى جنوب یا شمال میل کند در طلوع، هم چنان در مغرب میل کند در غروب، پس کسى که اول مشرق تابستانى پس پشت خویش دارد و آخر مغرب زمستانى پیش روى خویش روى وى بقبله باشد، و همچنین اول مغرب تابستانى بر دست راست گذارد، و آخر مشرق زمین زمستانى بر چپ روى وى بقبله بود. و اگر اول مشارق براست خویش گذارد و آخر مغارب بر چپ خویش، روى وى بشام باشد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ... الآیة... فرمان خداوند عالم است، خداوندى سازنده، نوازنده داننده دارنده، بخشنده پوشنده، دلگشاى، رهنماى، سر آراى، مهر افزاى، غالب فضل، ظاهر بذل، سابق مهر، دائم ستر، خداوند جهان، داناى آشکارا و نهان، دایم بثناى خود، قائم بسزاى خود، نه افزود و نه کاست، همه آن بود که وى خواست، فرمان داد بمؤمنان فرمانى لازم و حکمى واجب وصیّتى بسزا، و به حق پیدا، بزبان کرم با خیر الامم، که قُولُوا گوئید رهیکان من، بندگان من، و چون گوئید از من گوئید، و چون خوانید مرا خوانید، همه حدیث من کنید، عهد من در جان گیرید، ایمان بمن آرید، مهر من در دل دارید، سخن من گوئید، که من نیز در ازل حدیث شما کردم، سخن شما گفتم، عطر دوستى شما سرشتم، رحمت خود را از بهر شما نبشتم.
تو همه از مهر من آرى حدیث
من همه از عشق تو گویم سخن
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ اى پیغامبر که سید سادات و سرور کائنات تویى، گزیده عالمیان و خاتم پیغامبران تویى، و اى امتى که بهترین امّتان گذشته شما اید، ایمان آرید بهر چه پیغامبران گذشته گفتند و رسانیدند از نامه و پیغام ما، و امت ایشان خواندند و بدان گرویدند. تا هر شرفى و کرامتى که بجملگى ایشان را بود تنها شما را بود. این امت پیغام حق نیوشیدند و بحکم فرمان برفتند و گردن نهادند، و بهمه ایمان آوردند. رب العالمین ایمان ایشان بپسندید، و بر جهانیان جلوه کرد و گفت وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ آن گه همه را زیر علم مصطفى علیه السّلام در آورد و اتباع وى گردانید. مصطفى از آن خبر داد گفت: «آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیمة»
و امت وى را بر گذشتگان پیشى داد و گفت السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. و رسول گفت: «نحن الآخرون السابقون یوم القیمة».
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا الآیة... اى سید خافقین و رسول ثقلین! این کارها همه در پى تو بستیم، و جهانیان را اتباع تو فرمودیم، خادمان ترا عهدنامه محبت نوشتیم، و در محل نظر خود آوردیم، و مخالفان ترا در وهده مذلت و مهانت اوکندیم، من خالفک فهو فى شقّ الاعداء، و من خدمک فهو فى شقّ الاولیاء، هر که ترا خواست او را خواستیم و بخود راه دادیم، و هر که برگشت او را سوختیم و بینداختیم، من یطلع الرسول فقد اطاع اللَّه اى مهتر! از برگشتن این بیگانگان و ناسزا گفتن ایشان دل تنگ مدار، که ما شغل ایشان ترا کفایت کنیم، و رنج ایشان از تو باز داریم، فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ آن گه قومى آریم برنگ توحید برآورده، و بصفت دوستى آراسته، و صبغة اللَّه بستر ایشان پیوسته، این «صبغة اللَّه» رنگ بى رنگى است، هر که از رنگ رنگ آمیزان پاک است بصبغة اللَّه رنگین است.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت‏
پس چون که بصبغة اللَّه رسید، هر که بوى باز افتد او را برنگ خود کند. چنانک کیمیاء مس را و آهن را برنگ خویش کند، و عزیز گرداند. اگر بیگانه بوى باز افتد آشنا گردد، و گر عاصى باز افتد مطیع شود، و درین باب حکایات مشایخ بسیار است.
منها ما حکى عن ابراهیم الخواص، قال دخلت البادیة مرّة فرأیت نصرانیا على وسطه زنّار، فسألنى الصحبة، فمشینا سبعة ایّام. فقال یا راهب الحنیفیة! هات ما عندک من الانبساط! فقد جعنا فقلت الهى لا تفضحنى فی هذا الکافر، فرأیت طبقا علیه خبز و شواء و رطب و کوز ماء. فاکلنا و شربنا و مشینا سبعة ایّام. ثمّ بادرت و قلت یا راهب النصارى هات ما عندک، فقد انتهت النّوبة الیک، فاتکأ على عصاه و دعا فاذا بطبقین علیهما اضعاف ما کان على طبقى، قال فتحیّرت و تغیّرت و ابیت ان آکل فالحّ علىّ، فلم اجبه فقال کل فانى مبشّرک ببشارتین احدیهما اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، و حلّ الزنار. و الأخرى انى قلت اللهم ان کان لهذا خطر عندک فافتح على بهذا، ففتح. قال فاکلنا و مشینا و حجّ و اقمنا بمکة سنة ثم انّه مات فدفن بالبطحاء رحمه اللَّه.
قوله قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ میگوید اى پیغامبر ما! اى رسول و فرستاده ما! اى سفیر درگاه ما! اى باز مملکت ما! اى دلال شریعت ما! اى شفیع مجرمان، و اى خاتم پیغامبران، آن بیگانگان را گوى أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ چه خصومت سازید با ما؟
و چه پیکار کنید با مادر اللَّه؟ و او خداوند ما و شماست خداوندى او همه را لازم، و اقرار دادن بیگانگى و پادشاهى او بر همه واجب، آن گه شما را این چه سود دارد که گوئید، و چه بکار آید چون نشان بندگى بر خود نه بینید، و رقم اخلاص بر خود نیابید، دانید که عود چون در مجمر نهند تا آتش در آن نزنید بوى ندهد، چون بزبان گفتید رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ آتش اخلاص باید که در آن زنید تا بوى توحید بیرون دهد.
اى مهتر کائنات! منّت ما بر خود فراموش مکن، و از نواخت و ا کرام ما بر خود ایشان را خبر کن و گوى وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ما پاک راهانیم و پاک دلان، او را پرستگاران و گردن نهادگان، و بیزار از انباز و انباز گیران. گفته‏اند که جمله شرایع سه چیز است: یکى اقرار بوجود معبود، دیگر عمل کردن از بهر وى، سدیگر اخلاص. رب العالمین گفت اى محمد! ایشان را گوى اگر در اقرار و عمل ما را مشارکید، در اخلاص مشارک نه اید، و کار اخلاص دارد و بناء دین بر اخلاص است، و رستگارى در اخلاص است، روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنانک گوهر بى کسوت رنگ سنگى بى قیمت باشد، عمل بى اخلاص جان کندن بى ثواب باشد. خداوند عز و جل از بندگان خویش در دین اخلاص درخواسته است. گفت وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و گوهر اخلاص جز در صدف دل ننهاده‏اند و در دریاى سینه، پس زنده دلى باید نخست تا آنکه اخلاص از وى درست آید. یقول تعالى إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ. و قال بعضهم دخلت على سهل بن عبد اللَّه یوم جمعة قبل الصلاة، فرأیت فى البیت حیّة فجعلت اقدّم رجلا و اؤخّر اخرى، فقال ادخل لا یبلغ احد حقیقة الایمان و على وجه الارض شی‏ء یخافه. ثم قال هل لک فى صلاة الجمعة؟
فقلت بیننا و بین المسجد مسیرة یوم و لیلة. فاخذ بیدى فما کان الّا قلیلا حتّى رأیت المسجد فدخلنا و صلّینا الجمعة، ثمّ خرجنا فوقف ینظر الى الناس، و هم یخرجون.
فقال اهل لا اله الا اللَّه کثیر و المخلصون منهم قلیل.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً... گفته‏اند این آیت عطف بر آن است که گفت وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اى کما اصطفینا ابراهیم و ذریّته کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً اى خیارا عدلا و تحقیق آنست که این کَذلِکَ در جاى آفرین نهاده‏اند، چنانچه پارسى گویان گویند چیزى ستودنى را که «چنان است». شما را گروهى کردیم اى امت محمد «وسطا» بهینه و گزیده. و ازین گشاده‏تر آنست که گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و عرب بهینه هر چیز را وسط خوانند، و میان مرغزار که آب و گیاه بیشتر بود و نیکوتر وسط گویند، و مرد بهینه‏تر را وسیط خوانند و اوسط خوانند قال اللَّه تعالى قالَ أَوْسَطُهُمْ اى خیرهم و اعدلهم.
لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ چون ایشان را اهل شهادت گردانید، صفت عدالت در پیش داشت که عدالت قرین شهادت است. یعنى لتشهدوا على الامم بتبلیغ الرسالة یوم القیمة، و یکون الرسول على صدقکم شهیدا، اى معدّلا مزکّیا لکم. گفت از آن شما را عدلا خواندیم و بهینه امت کردیم تا فرداى قیامت پیغامبران را گواهى دهید بر امتان ایشان، که ایشان پیغام حق رسانیدند و امت نپذیرفتند و براست نداشتند. پس چون امت محمد پیغامبران را گواهى دهند بتبلیغ رسالت آن قوم که بریشان گواهى دهند گویند بچه دانستید و شما از ما پس بودید؟ و ما را نیافتید و ندیدید؟ جواب دهند «باخبار اللَّه ایانا فى کتابه الناطق على لسان رسوله الصادق.» هر چند که معاینت شما را ندیده‏ایم، اما در کتاب خدا خوانده‏ایم و از رسول حق شنیده‏ایم، و از سنت وى دانسته‏ایم، که ایشان پیغام رسانیدند و شما نپذیرفتید آن گه رسول خدا ایشان را تزکیت کند و بعدالت ایشان گواهى دهد. این آیت دلیل است که علم عین شهادت است، و اقامت آن بى اقرار مشهود علیه درست است. که رب العالمین شهادت این امت بر پیشینیان اثبات کرد بمجرد علم ایشان از کتاب و سنت، و ایشان را نادیده و اقرار ایشان ناشنیده و گفته‏اند شهید اینجا بمعنى رئیس است چنانک جاى دیگر گفت وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ اى رؤسائکم پس معنى آن باشد که درین گواهى دادن بر شما و مهتر شما مصطفى است، او با شما گواهى دهد فذلک قوله وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً و یشهد لذلک ما
روى عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه یدعى نوح یوم القیمة فیقال هل بلّغت؟ فیقول نعم فیدعى قومه، فیقال هل بلّغکم؟ فیقولون ما أتانا من نذیر و ما اتانا من احد فیقال له من شهودک؟. فیقول محمد و امّته فیدعون و یشهدون انه قد بلّغ.
قال فذلک قوله وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً و روى جابر عن النبى انه قال أنا و امتى یوم القیمة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس احد الّا ردّ انه منا، و ما من نبى کذّبه قومه الّا و نحن شهداؤه انه بلغ رسالات ربه.
قوله تعالى وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها نکردیم ترا آن قبله که اول بر آن بودى، یعنى صخره بیت المقدس مگر آن را تا آنکه ترا از آن باز گردانید بقبله دیگر، تا بدانیم و به بینیم که آن کیست که بر پى رسول میرود چنانک او میرود و حق مى‏پذیرد چنانک حق میگردد. و آن کس را باز بینیم. از آن کس که به پس باز مى‏گردد. و روا باشد که باین قبله کعبه خواهد، یعنى که نکردیم ترا آن قبله که امروز تو بر آنى، مگر تا به بینیم. علم اینجا در موضع رؤیت است. اهل معانى گفتند این کلمه تقریر راست نه استفادت را. میگوید آن را کردیم تا آنچه معلوم ماست شما را مقرر شود، و پیدا گردد، این چنانست که کسى گوید آتش هیزم را سوزد، دیگرى گوید نه سوزد، او جواب دهد که هیزم بیار و آتش در آن زن تا بدانیم که مى‏سوزد یا نه. یعنى که تا آنچه من دانسته‏ام بنزدیک تو مقرر شود. معنى دیگر گفته‏اند إِلَّا لِنَعْلَمَ یعنى لنعلم محمد من یتبعه مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فاضاف علمه الى نفسه تفضیلا له و تکریما، کقوله تعالى فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و کقوله یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و نظائرهما.
قوله تعالى وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ رب العالمین گواهى بداد که ایشان بر پى رسول رفتند و بهر دو قبله نماز کردند، تحویل قبله بریشان گران نیامد، و در کار رسول در حیرت و تردد نیفتادند، گواهى داد اللَّه که ایشان راست راهان‏اند و بحق راه بران، و ایشان را این فضیلتى بزرگوارست و کرامتى تمام.
قوله وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلواتکم الى القبلة الاولى سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند اگر قبله حق کعبه است پس ایشان که نماز بیت المقدس کردند همه بر ضلالت‏اند، و ایشان که در آن روزگار فرو شدند چون اسعد بن زرارة و براء بن معرور بضلالت فرو شدند. اللَّه تعالى گفت در جواب ایشان وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اللَّه تعالى تباه کردن ایمان شما را نیست، که آنچه کردید از نماز بیت المقدس حق بود و راست، و به نزدیک اللَّه محفوظ و ثواب آن حاصل.
قال اهل المعانى وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ یعنى انصرافکم مع النبى حیث صرفکم لیمحص ایمانکم، فلا یضیّعه اللَّه دون ان یکون محفوظا عنده حتى یجزیکم به گفت این فرمان بردارى شما و از قبله بقبله باز گشتن، بر متابعت رسول، اللَّه تعالى آن را ضایع نکند بل که آن را مى‏پسندد، و بنزدیک خویش میدارد تا فردا که شما را بآن ثواب دهد، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ ردّ است بر مرجئان که گفتند عمل از ایمان نیست. وجه دلالت آنست که رب العزة اینجا نماز را ایمان خواند، و نماز عمل بنده است، اگر از ایمان نبودى رب العزة آن را ایمان نخواندى، مذهب اهل حق آنست که ایمان یک اصل است از سه چیز مرکب: از قول و عمل و نیت. بر وفق سنت، تا این سه چیز بهم جمع نشود آن اصل ثابت نگردد، مثال این نفس آدمى است مرکب از سه چیز از سر و جوارح و دل تا این سه چیز بهم نبود نفس تمام نخوانند، چون یکى از این سه بیفتاد اسم نفس از وى بیفتاد. قول از ایمان بمنزلت سرست از نفس، و عمل بمنزلت جوارح، و نیت بمنزلت دل. چون این هر سه خصلت بر موافقت سنت بهم آمد اسم مؤمنى بحقیقت بر وى افتاد. اما چون از وى پرسند که مؤمنى تو؟ ادب سنت چنانست که گوید انا مؤمن ان شاء اللَّه، انا مؤمن ارجو و این استثنا نه از بهر آنست که در ایمان و توحید وى شکّ است لکن خوف خاتمت راست، و اتباع سلف صالحین و ائمّة دین را، مصطفى ع گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو منافق حقا» و عمر خطاب گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو کافر حقا» سفیان ثورى گفت «الناس عندنا مؤمنون فى الاحکام و المواریث، و لا ندرى ما هم عند اللَّه» و در قرآن و در اخبار صحاح دلائل فراوانست که اعمال بنده از ایمانست، و در ایمان هم زیادت و هم نقصان است، و استثناء در آن شرط آنست. و مذهب مرجى باطل و طغیان است.
ابو ذر غفارى از رسول خدا پرسید که ایمان چیست؟ رسول این آیت برخواند لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ... الى آخر الآیة درین آیت نماز و زکاة و نواخت درویشان و صلت رحم و وفاء عهد و صبر در بأساء و شدت از جمله ایمان شمرد، و جاى دیگر غزا کردن در مال و در نفس ایمان خواند و گفت إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر استیذان از رسول خداى از ایمان شمرد، فقال تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الایمان بضع و سبعون بابا، ادناه اماطة الاذى عن الطریق، و ارفعه قول لا اله الا اللَّه»
و قال «الوضوء شطر الایمان»، و قال «انّ من تمام الایمان لحسن الخلق»
و سأله رجل ما الایمان؟، فقال «الصبر و السماحة».
و قال «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر»
و جاء رجل الى رسول اللَّه بأمة له سوداء فقال یا رسول اللَّه علىّ رقبة مؤمنة تجزى هذه عنّى قال تشهدین ان لا اله الا اللَّه. و انى عبد اللَّه و رسوله و تصلّین الخمس و تصومین شهر رمضان؟ قالت نعم، قال اعتقها فانها تجزى عنک.
درین آیات و اخبار دلالت روشن است که اعمال بنده عین ایمانست و اجزاء آنست، ایمان خود نه یک جزء است تنها چنانک مرجى گفت، بلکه جزؤهاست و آن را شاخهاست از اعمال و طاعات بنده، چنانک در اعمال مى‏افزاید ایمان وى مى افزاید، و چنانک معصیت مى‏افزاید ایمان وى مى‏کاهد. و مرجى که گفت ایمان یک جزء است و آن قولست بى عمل، لا جرم گوید میان خلق در ایمان تفاضل نیست، و گوید ایمان فریشتگان و پیغامبران و ایمان اهل فسق و فساد یکسانست. که در آن تفاوت نیست، و در آن زیادت و نقصان نیست، و اگر کسى نماز و روزه و زکاة و حج بگذارد و زنا و دزدى کند و خمر خورد، چون کلمه شهادت گفت بزبان، و ایمان بغیب داد بدل، مرجى میگوید ایمان این کس تمام است، و اگر گوید انا مؤمن حقا این سخن از وى راست است. و بدانک این معتقد بر خلاف قول خدا و رسول است، و مکابره اسلام است و تهاون در دین است. و مرجى بر زبان هفتاد پیغامبر ملعونست و از شفاعت مصطفى محروم است: و بذلک‏
یقول النبى المرجئة ملعونة على لسان سبعین نبیّا
و قال صنفان من امتى لا تنالهما شفاعتى یوم القیمة المرجئة و القدریة.
و قال سعید بن جبیر المرجئه یهود هذه الملّة.
ثم قال فى آخر الآیة إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ حجازى و شامى و حفص رءوف باشباع همزه بر وزن فعول خوانند و به یقول الشاعر:
نطیع رسولنا و نطیع ربّا
باقى بتخفیف همز خوانند رءوف و به قال جریر
هو الرّحمن کان بنا رءوفا
ترى للمسلمین علیک حقّا
کفعل الوالد الرّءوف الرّحیم
رءوف و رحیم دو نام‏اند خداى را عز و جل بمعنى رحمت وى بر آفریدگان و مهربانى وى بریشان، و رءوف بناء مبالغت است و در معنى رحمت بلیغ‏تر، یعنى سخت مهربانست و بخشاینده بر بندگان، و معنى رحمت نه ارادت نعمت است چنانک اهل تأویل گفته‏اند بل که ارادت نعمت صفتى دیگر است، و رحمت و مهربانى صفتى دیگر، و اللَّه تعالى بهر دو موصوف و بهر دو صفت باینده. قال النبى «ان اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ مى‏بینیم گشتن روى تو در آسمان فَلَنُوَلِّیَنَّکَ ما ترا گردانیم قِبْلَةً تَرْضاها بآن قبله که مى‏خواهى و مى‏پسندى، فَوَلِّ وَجْهَکَ روى گردان شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ بسوى مسجد حرام وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ و شما که امت ویید هر جا که باشید فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ رویهاى خویش سوى آن مى‏گردانید، وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و اینان که ایشان را نامه دادند لَیَعْلَمُونَ نیک میدانند أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ‏
که این قبله گردانیدن حق است و راست از خداوند ایشان وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ و اللَّه ناآگاه نیست از آنچه ایشان میکنند.
وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و اگر آرى باینان که ایشان را کتاب دادند بِکُلِّ آیَةٍ هر معجزه و هر نشانى که ایشان خواهند ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ایشان پى نخواهند برد بقبله تو، وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ و نه تو بقبله ایشان پى خواهى برد، وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ و نه جهود بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ و اگر تو پى برى ببایست و پسند ایشان مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه و پیغام إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ تو آن گه از ستمکاران باشى بر خویشتن.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ ایشان که ایشان را نامه دادیم یَعْرِفُونَهُ مى‏شناسند محمد را (به پیغامبرى) کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ چنانک پسران خویش را مى‏شناسند وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ و گروهى از دانشمندان ایشان لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ گواهى راست پنهان میدارند وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانند.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ این روى بکعبه کردن راست است و درست از خداوند تو فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ نگر تا در گمان افتیدگان نباشید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ الآیة...
این آیت از روى معنى مقدم است بر سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ که تا قبله با کعبه نگردانیدند ایشان نگفتند ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى آن گه که در مکه بود پیش از هجرت نماز به کعبه کردى، پس چون هجرت کرد به مدینه رب العزة وى را فرمود تا نماز بصخره بیت المقدس کند، و آن را قبله گیرد تا جهودان را باسلام و تصدیق وى رغبت بیشتر افتد. و گفته‏اند که دو شب از ماه ربیع الاول شده بود که او را این نقل فرمودند، پس شانزده ماه بر آن بماند و مصطفى را صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آرزو مى‏بود و مى‏خواست که قبله او با کعبه گردانند، دو معنى را: یک آنک کعبه قبله پدر وى ابراهیم بود، میخواست تا قبله وى همان باشد. دیگر آنک جهودان میگفتند محمد و یاران وى خود راه بقبله نمى‏بردند تا ما ایشان را بقبله خود راه ننمودیم ندانستند، پس چون جبرئیل ع حاضر شد مصطفى آن آرزو که در دل داشت با وى بگفت، جبرئیل گفت تو از من بر اللَّه گرامى‏ترى و نواخت تو تمامتر است، از وى بخواه. مصطفى ع ادب کار فرمود بزبان نخواست، دانست که عالم الاسرار از مطلوب و مقصود وى آگاه است، و از خود گفته که «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و راه خلیل رفت، آن گه که جبرئیل او را گفت أ لک حاجة؟ فقال امّا الیک فلا. فقال سل ربّک، قال حسبى من سؤالى علمه بحالى.
پس چون جبرئیل سوى آسمان شد مصطفى علیه السّلام از پى وى بر آسمان مى‏نگرست، و منتظر مى‏بود تا خود جبرئیل بچه باز گردد و چه فرمان آرد، نه بس دراز شد که جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ دیدم گشتن روى تو و پیچیدن دل تو و خواست و آرزوى تو بآسمان که قبله خویش کعبه مى‏خواستى، فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها بآن سو مى‏گردانیم ترا که مى‏خواهى و مى‏پسندى فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ روى گردان بسوى مسجد حرام آن مسجد با آزرم با شکوه بزرگ. وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ این ناسخ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ است.
مفسران گفتند آن نماز که تحویل قبله با کعبه در آن افتاد نماز پیشین بود روز دو شنبه پنجم ماه رجب هفتده ماه گذشته از مقدم رسول به مدینه، و پس از آن بدو ماه غزاء بدر بود و نصرت اهل اسلام بر کافران. و گفته‏اند که آن موضع که کعبه ور آنست پیش از عهد آدم قبلة فرشتگان بود، و از عهد نوح تا عهد ابراهیم علیهما السلام قبله‏ بود و بروى بنا نبود. و در خبرست که از آن موضع، از بالا تا عرش و از نشیب تا ثرى قبله خلق عالم است. و نیز اجماع است که اگر آن سنگ که بناء کعبه است مثلا برگیرند، قبله باطل نشود و اگر از آن سنگ جایى دیگر خانه سازند کعبه نگردد.
فصل
بدان که روى بقبله آوردن شرط درستى نماز است، و بگذاشتن قبله اندر نماز روا نیست مگر در دو حالت یکى در نماز شدت خوف، بهر جهت که روى کند روا بود چون استقبال قبله متعذر و ناممکن بود. دیگر مسافر در نماز تطوع، بآن جهت که راه وى بود روى کند روا بود، و بیرون ازین دو حالت روا نیست اندر هیچ نماز قبله بگذاشت. و شافعى را دو قول است: یکى اصابت عین قبله فرض است، یا اصابت جهت و اصابت جهت ظاهرترست و درست تر، که در آن مشقت و حرج نیست. و بناء دین حنیفى جز بر آسانى و فراخى نیست، و هو المشار الیه بقوله تعالى وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و یقول النبى «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة».
چون این قاعده متمهّد گشت ناچارست هر مسلمانى را که نماز کند شناختن دلائل قبله و راه بردن بآن، و دلائل آن یکى حدود مشارق و مغارب است، و چندانک لایق این موضع است بیان آن رفت.
دلیل دیگر معرفت قطب شمالى است در میان فرقدین وجدى، هر که خواهد تا قبله بداند این قطب پس گوش راست خود کند، و گفته‏اند بر کران گوش کند، چنانک فرقدین و جدى گرد گوش وى همى گردد. و این خصوص اهل مشرق راست. عراقین و حلوان و همدان و دینور و رى و قزوین و دیلم و طبرستان و گرگان و بلاد خراسان تا بنهر شاش. و اهل شام این قطب پس گوش چپ گذارند تا رویشان بقبله باشد.
دلیل سیم نسرین است نسر طائر بسوى جنوب، و نسر واقع بسوى شمال، چون هر دو برابر یکدیگر رسند در میان آسمان، نسر واقع بر دست راست کنى و نسر طائر بر دست چپ، رویت بقبله باشد. سفیان ثورى گفت «اذا تحلّق النسران فبینهما قبلة» عبد اللَّه مبارک گفت قبله اهل خراسان میان دو نسر است یعنى بوقت تحلق، و تحلق آن وقت باشد که ستارگان عقرب نزدیک باشند که فرو شوند.
دلیل چهارم عیّوق است ستاره روشن، سوى راست مجره پیش از ثریا بر آید. از سوى شمال، چون آن را وقت بر آمدن پس قفاء خود کنى رویت بقبله باشد.
دلیل پنجم ستارگان عقرب اند چون فرو میشوند و زبانیان بر شمال قبله باشد و شوله بر جنوب و قلب برابر قبله فرو مى‏شود. و همچنین بمجرّه دلیل توان گرفت هر گه که شرطین و بطین مى‏برآیند، در آن وقت مجره برابر قبله باشد. و بمنازل قمر هم توان گرفت هر گه که منزلى از منازل قمر بمغرب فرو میشود از آن منزل هفت منزل بر و لا برشمرى هفتم آن منزل که فرو میشود برابر قبله بود. چنانک اگر شرطین بمغرب فرو شود ذراع بقبله بود، و این قاعده بر همه منازل راست میرود مگر در قلب عقرب که فرو شدن منازل عقرب بهم نزدیک بود، حساب آن بر هفت راست نیاید، لکن چون منازل عقرب فرو شود نعائم بقبله آید، چون نعائم فرو شود بعد از یک ساعت بلده بقبله آید، پس حساب بهفت باز آید چنانک گفتیم.
و این یک قسم است از اقسام علم نجوم که شناختن آن واجب است. و بر جمله بدانک علم نجوم بر چهار قسم است: یک قسم از آن واجب، و آن علم شناخت اوقات نماز است، و شناخت قبله بدلایل چنانک بیان کردیم. قسم دویم مستحبّ است، و آن شناخت جهات و طرق است رونده را در برو بحر و ذلک فى قوله تعالى وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. قسم سیم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. قسم چهارم حرام است، و آن علم احکام است بسیر کواکب.
و آنچه از آن بابست که آن را قیاس نیست، و آن علم زنادقه است، و الیه‏
اشار النبى «من اقتبس علما من النجوم اقتبس شعبة من السحر»
و قال ع: «ما انزل اللَّه من السماء من برکة الّا اصبح فریق من الناس بها کافرین ینزل اللَّه الغیث فیقولون بکوکب کذا و کذا»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «هل تدرون ما ذا قال ربکم؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال اصبح من عبادى کافرا بى و مؤمن بالکواکب اصبح من عبادى مؤمن بى و کافر بالکواکب فامّا من قال مطرنا بفضل اللَّه و برحمته فذلک مؤمن بى و کافر بالکواکب، و امّا من قال بنوء کذا و کذا، فذلک کافر بى و مؤمن بالکواکب».
قوله تعالى: وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ... الآیة... چون قبله با کعبه گردانیدند بر جهودان صعب آمد و طعنها کردند و گفتند محمد این از بر خویش مى‏نهد و خود مى‏سازد، یک بار به بیت المقدس نماز کند، و یک بار به کعبه. رب العالمین گفت وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ نیک میدانند اینان که توریة دادند ایشان را، که این قبله گردانیدن حق است و راست، که در توریة خوانده‏اند و دانسته، آن گه ایشان را تهدید کرد گفت: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه ایشان میکنند، همه میداند، و فردا بقیامت جزاء آن بتمامى بایشان رساند، جاى دیگر گفت: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ‏
قال النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «عجبت من غافل و لیس بمغفول عنه»
و فى معناه انشد:
و لا تحسبنّ اللَّه یغفل ساعة
و لا انّما یخفى علیه یغیب‏
قوله تعالى وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... فیه معنى الیمین، کانه قال و اللَّه لئن اتیت. میگوید و اللَّه که اگر باهل توریة و انجیل آرى هر معجزه و هر نشانى که خواهند جماعت ایشان بر قبله تو گرد نیایند و قبله خود فرو نگذارند، و نه نیز تو بقبله ایشان پى خواهى برد. پس از آن که این آیت آمد ایشان طمع ببریدند و نومید شند از بازگشت مصطفى بدین و قبله ایشان.
وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ این جهودان و این ترسایان هر چند که در مخالفت تو یکى شدند اما در دین و در قبله خود مختلف‏اند: قبله جهودان بیت المقدس است جانب مغرب، و قبله ترسایان جانب مشرق، و نه جهود پى برد بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود.
قوله تعالى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ الاهواء جمع هوى، و هو ما مالت الیه النفس، فهوت نحوه، هر چند که این خطاب با پیغمبرست اما جمله امت را میخواند. چنانک جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ.
میگوید و اگر تو پى برى ببایست و پسند ایشان مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه و پیغام إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ تو آن گه از ستمکاران باشى بر خویشتن. آن گه خبر داد از مؤمنان اهل کتاب چون عبد اللَّه سلام و اصحاب او و گفت: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة... اینان که توریة دادیم بایشان یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ محمد را بپیغامبرى، و گردانیدن قبله براستى و کتاب که آورد از خداوند، بدرستى چنان مى‏شناسند که پسران خود را که زادند مى‏شناسند. و هیچ معرفت بالاى معرفت مادر و پدر بفرزندان نیست، خاصه معرفت مادر که تمامترست و بى گمان‏تر. و این معرفت افزونى دارد بر معرفت نفس خود، از بهر آنک مرد از ابتداء وجود فرزند خبر دارد و با معرفت بود، و از ابتداء وجود خود تا روزگارى که بر آید فرا دانش آید بى خبر بود، قال ابن عباس لما قدم النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم المدینه، قال عمر لعبد اللَّه بن سلام لقد انزل اللَّه على نبى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ فکیف یا عبد اللَّه هذا المعرفة؟ فقال عبد اللَّه یا عمر، لقد عرفته فیکم حین رأیته کما اعرف ابنى اذا رأیته مع الصبیان یلعب و أنا اشدّ معرفة بمحمد منّى بابنى. فقال عمر و کیف ذلک؟ فقال اشهد انه رسول حق من اللَّه و قد نعته اللَّه فى کتابنا، و لا ادرى ما تصنع النساء، فقال له عمر وفقک اللَّه یا ابن سلام فقد اصبت و صدقت.
وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ و گروهى ازیشان یعنى دانشمندان و خوانندگان ایشان که بر جهودى ستیهندگان‏اند، و حق را مکابران و معاندان‏اند، لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ آنچه راست و درست از نعت و نبوت مصطفى علیه السّلام پنهان میدارند. و از عامه ایشان مى‏پوشند، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و خود میدانند، و در توریة میخوانند که اتباع دین محمد حق است، و اظهار نعت وى واجب.
قوله تعالى: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ الآیة.... اى ما اخبرتک من امر الدین و القبلة و عناد الیهود و امتناعهم عن الایمان بذلک هو الحق و الصدق. میگوید آنچه با تو گفتیم از کار دین و بیان قبله راست است و درست، حق اینجا بمعنى صدق است هذا قول حق اى صدق، و فعل حق اى صواب. و آنچه در خبر است که «العین حق و السحر حق‏ اى کائن موجود و کذلک‏ قوله ص «الجنة حق و النار حق و النبیون حق و الساعة حق» این همه بمعنى موجود است و «حق» نامى است از نامهاى خداوند عز و جل و ذلک فى قوله وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ معنى حق در نام اللَّه آنست که براستى خداست و بخدایى سزاست و بقدر خود بجاست.
ثم قال تعالى: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ اى من الشاکّین الذین کذبوا بذلک و دانوا بخلافه، و هذا لیس بنهى عن الشک، اذ الشک لیس یحصل بقصد من الشاک لکنّه حث على اکتساب المعارف المزیلة للشک کقوله تعالى إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ.... الآیة اعلمه انه بمرأى من الحق لیکون متأدّبا بادب الحق، فلمّا استعمل الادب و لم یسأل ما تمنّاه قبله، و لم یزد على النظر الى السماء، اعطاه افضل ما یعطى السائلین چون خداوند کریم باشد و بنده عزیز بنده را بر شرط ادب دارد و راه عمل بوى نماید، و توفیق دهد، آن گه وى را بآن عمل پاداش دهد، و در آن حرمت داشت بستاید گوید «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». همچنین مصطفى را خبر داد که تو بر دیدار مایى، و در مشاهده عزت مایى، نگر تا حرمت حضرت بشناسى و بادب سؤال کنى، لا جرم چون در دل وى حدیث قبله بود بحکم ادب اظهار آن نکرد و آن آرزو در دل میداشت تا از حضرت عزت خطاب آمد فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها آن آرزوى دل تو بدانستیم، و حسن ادب در ترک سؤال از تو بپسندیدیم، و آنچه رضاء تو در آنست از کار قبله ترا کرامت کردیم، اى محمد هر چه در عالم بندگانند همه در طلب رضاء مااند و ما در طلب رضاء تو، همه در جست و جوى مااند و ما خواننده تو، همه در آرزوى نواخت مااند و ما نوازنده تو وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ کعبه اکنون قبله نفس خوددان و ما را قبله جان. چون از حضرت احدیت آن نواختها روان گشت و آن کرامتها در پیوست زبان حال بحکم اشتیاق گفت:
یک ره که دلت بمهر ما یا زانست
هجرانت کشیدن اى نگار آسانست‏
بو بکر شبلى گفت قدس اللَّه روحه: قبله سه‏اند قبله عام و قبله خاص و قبله خاص الخاص، اما قبله عام کعبه است در میان جهان، و قبله خاص عرش است بر آسمان، مستوى بر آن خداى جهان، و قبله خاص الخاص دل مریدان و جان عارفان فهم ینظرون بنور قلوبهم الى ربهم بنور دل خویش مى‏نگرند بخداوند خویش.
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منت جان دوستان‏
گفته‏اند مصطفى در بدایت وحى و آغاز رسالت چون دعا کردى بزبان گفتى.
بعبارت صریح، و در حال آن دعاء وى باجابت مقرون بودى، چنانک رب العالمین حکایت کرد از روز بدر که مصطفى علیه السلام لشکر اسلام را مدد میخواست فقال تعالى إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ. پس حال وى بجایى رسید که از حضرت عزت باشارت ملیح وى، و بى عبارت صریح وى، باجابت پیوستى چنانک درین آیت گفت قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ... پس چنان شد که بى اشارت و بى عبارت باندیشه مجرد اجابت آمدى. چنانک بخاطر وى فراز آمد که چه بودى اگر این گناهکاران امتم را بیامرزیدندى! این آیت آمد بر وفق این اندیشه که رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا پس کار بدان رسید که نه اشارت بایست نه اندیشه دل، چنانک وقتى بر دل وى گران آمد نشستن یاران در حجره وى، رب العالمین آیت فرستاد و گفت فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ... الآیة... اى و لکل اهل دین قبلة و متوجه الیه فى الصلاة. هر گروهى را از دین داران و خدا پرستان قبله است که روى بآن دارند و نماز بآن دارند و نماز بآن میکنند. همانست که جاى دیگر گفت لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً گفت هر یکى را از شما شریعتى دادیم ساخته و راهى نموده. آن گه گفت وَ مُوَلِّیها
این هو خواهى با خداى عز و جل بر که وى رویهاى ایشان فرا آن گردانید بقضا و توفیق یا بقضا و خذلان، و اگر خواهى این هو با کلّ بر بآن معنى که هر کس را قبله ایست که خود روى فرا آن میدهد، و تقدیره هو مولّى الیها لأنّ ولّى الیه نقیض ولّى عنه و «مولاها» خوانده‏اند قراءة شامى است و درین قراءة هو با کلّ شود لا بد. میگوید هر کسرا قبله ایست که روى وى فرا آن داده‏اند. روى اهل باطل فرا قبله کژ داده‏اند بقضاء و خذلان، و روى اهل حق فرا قبله راست داده‏اند بقضا و توفیق، و الامر کلّه بید اللَّه.
سْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏ اى فاستبقوا الى الخیرات قیاما بشکره. میگوید نه در لجاج قبله کوشید که در نیکیها کوشید و بآن شتابید، بشکر آن که قبله حق بقضا و توفیق یافتید. و بدان که وجوه خیرات که کوشش در آن مى‏باید و تحصیل آن از بنده در میخواهد فراوانست. بعضى آنست که خصوصا بنفس بنده مى‏باز گردد، و بعضى آنست که از وى بدیگرى مى تعدى کند. اما آنچه بنفس بنده لازم است توبه است از معصیت، و صبر بر بلا و شدت، و شکر در نعمت و راحت، و استقامت در سرّ و علانیت و گزاردن فرایض و سنن بر وفق سنت و شرط شریعت، و آنچه از وى مى‏تعدى کند شفقت بردن است بر خلق خداى: گرسنه را سیر کردن، و تشنه را آب دادن، و برهنه را پوشیدن، و اسیر را رهایى دادن، و گم شده را براه باز آوردن، و امر معروف و نهى از منکر با خلق خدا بکار داشتن، و با ایشان بخلق نیکو زندگانى کردن، و ایشان را نیک خواستن. و اندرین خصال و معانى که بر شمردیم اخبار و آثار فراوانست، و از جهت شرع مقدس ترغیب تمام است: منها ما روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم، انه قال «ایّها الناس توبوا قبل ان تموتوا، و بادروا بالاعمال الصالحة قبل ان تشغلوا، و صلوا الذى بینکم و بین ربکم تسعدوا، و اکثروا الصدقة ترزقوا، و أمروا بالمعروف تحصنوا، و انهوا عن المنکر تنصروا.
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم عودوا المریض و اطعموا الجائع و اسقوا الظّمان و فکّوا العانى یعنى الاسیر.
و قال «انّ من موجبات المغفرة اطعام المسلم السغبان، من اطعم مؤمنا على جوع اطعمه اللَّه یوم القیمة من ثمار الجنة، یجمع احدکم المال فیتزّوج فلانة بنت فلان، و یدع الحور العین باللقمة و التمرة و الکسرة فانّ مهور الحور العین قبضات التمر و فلق الخبز.
و سئل ابن عباس اىّ الصدقة افضل؟ فقال قال رسول اللَّه «افضل الصدقة الماء، اما رایت اهل النّار ینادون بما استغاثوا اهل الجنة؟ افیضوا علینا من الماء.
و قال سراقة بن مالک بن جعشم سالت رسول اللَّه عن الضّالة من الإبل یعشى حیاضى هل لى اجر ان اسقیها؟ قال نعم، فى کل ذات کبد حرىّ اجر و قال بعضهم کنّا مع ابن عباس فى جنازة فرأینا جرّة ماء على ظهر الطریق، فقال اما انّ اللَّه ینظر الى من وضع الماء على ظهر الطریق کل یوم طرفى النهار برحمة منه و رضوان.
و قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «ایّما مسلم کسا مسلما ثوبا کان فى حفظ اللَّه ما بقیت علیه منه خرقة.
أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعا میگوید هر جا که باشید و بر هر قبله که باشید شما و اهل کتاب. روز قیامت اللَّه شما را همگنان بجمع آرد شمار و پاداش را، و مپندارید که من از انگیختن شما پس از مرگ شما عاجز آیم، که من همه چیز را تواننده‏ام و بهمه چیز رسنده. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ‏.
قوله تعالى وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الآیة... اگر کسى گوید چه حکمت است که در این ده آیت سه جایگه گفت فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ؟ جواب آنست که هر جایى علتى مفرد است، و بیان علت را هر جاى همان حکم باز آورد. اول آنست. که رب العالمین با پیغامبر اکرام کرد که قبله پدر وى ابراهیم او را کرامت کرد، و مصطفى علیه السلام خود آن میخواست و خشنودى و رضاء وى در آن بود چنانک گفت فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ...
دیگر علت آنست که رب العالمین خبر داد. که هر صاحب دعوتى را قبله است. که روى بدان دارد، یعنى که تو صاحب دعوتى اى محمد و مهتر پیغامبرانى، و کعبه قبله تست روى بقبله خویش آر، و ذلک فى قوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ...
الى قوله فَوَلِّ وَجْهَکَ. سدیگر علت در تغییر قبله قطع جهت معاندانست و دفع خصومت ایشان.
و ذلک فى قوله لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ پس هر جایى فایده مجدّد است و علتى محکم، و ذکر آن علت را ذکر حکم، مکرر شد.
اما آنچه دو جایگه باز آورد فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ... آن لطیفه نیکوست، یعنى که بنده را در روى فرا قبله کردن دو حالست: یکى آنست که آسان آسان باختیار و تمکن خویش روى دل و تن هر دو فرا کعبه تواند کرد، اگر دور باشد و اگر نزدیک. دیگر حال آنست که قبله بر وى مشتبه شود یا مسافر باشد که نماز نافله کند بر راحله، یا در حال روش، یا نماز خوف برابر دشمن در حال مسایفه، بنده درین حال روى دل در کعبه آرد هر چند بظاهر از آن برمیگردد. رب العالمین دو جایگه باز گفت فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ تا هر جاى بر یک معنى دلالت کند و مروان را حثّ بود و اللَّه اعلم.
قوله لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ قال المفسرون معنى الحجّة هاهنا الخصومة و الجدل، لا الدلیل و البرهان کقوله تعالى قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ، ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ کلّها بمعنى المخاصمة و المجادلة، فسمّاها حجة لان المحتجّ بها یعدها حجة عند نفسه میگوید تا هیچکس را از مردمان بر شما حجتى نبود. یعنى که فرماینده من باشم، و فرمان در قرآن، و تو فرمانبردار، کسى را بر تو حجتى نبود.
آن گه گفت إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ این الّا را دو وجه است: یکى تحقیق که میگوید مگر کسى خود بستمکارى حجت جوید بر شما، چنانک کافران قریش و جهودان، که قریش میگفتند محمد در دین خویش متحیّر است و در کار خود فرو مانده، از قبله جهودان برگشت و بقبله ما باز آمد، بدانست که ما بر حق‏ایم، مگر بدین ما نیز باز گردد. و جهودان میگفتند محمد برأى و هواء خود از قبله ما برگشت و میگوید که مرا فرموده‏اند. و دیگر وجه آنک إِلَّا بمعنى لکن بود، و در قرآن ازین بسیارست معنى آنست که ایشان که بر خویشتن مى‏ستم کنند یعنى جهودان مترسید ازیشان و از من ترسید.
وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ معطوف است بر لِئَلَّا یَکُونَ میگوید کعبه قبله کردم شما را تا تمام کنم بر شما نعمت خویش.
وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ گوید و مگر تا شما بر راه راست مانید و بر قبله ابراهیم، که بر جهودان نه نعمت تمام کردم و نه بر راه راست ماندند.
قال النبى لرجل أ تدرى ما تمام النعمة؟ قال و ما تمام النعمة؟ قال «النجاة من النار و دخول الجنة.»
و قال على علیه السّلام تمام النعمة الموت على الاسلام.
و فى روایة اخرى قال على «النعم ستة: الاسلام، و القرآن، و محمد و الستر، و العافیة، و الغنى عما فى ایدى الناس»
قوله تعالى کَما أَرْسَلْنا الآیة... تقدیره و لاتم نعمتى علیکم کارسالى الیکم رسولا همچنانک شما را پیغامبر فرستادیم و آن نعمت بر شما تمام کردم این نعمت هم تمام کنم که بر ملة حنیفى و قبله ابراهیم شما را بدارم. و رسول اینجا مصطفى است و آیات قرآن، میگوید رسول ما قرآن بر شما میخواند، وَ یُزَکِّیکُمْ و شما را از کفر و شرک پاک میکند، و بدینى میخواند که چون آن دین دارید و بر آن عمل کنید کنتم از کیاء عند اللَّه عز و جل یعنى بنزدیک اللَّه پاک باشید و هنرى و زکى.
اگر کسى گوید چونست که درین آیت تزکیت فرا پیش کتاب و حکمت داشت؟ و در آن که رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا تزکیت فا پس کتاب و حکمت داشت؟ جواب آنست که تزکیت همه از خداست اما بر دو ضرب نهاد یکى گواهى دادن است بنده را بطهارت دل و دین وى و پاکى وى از هر آلایش، و این کمال ایمانست و غایت معرفت، و ثمره تعلم کتاب و حکمت، و ابراهیم ع که در دعا تزکیت خواست در آن آیت این ضرب خواست، از بهر آن از کتاب و حکمت فاپس داشت، که تا تعلم کتاب نبود این تزکیت حاصل نشود. دیگر تزکیت بدایت اسلام است از اللَّه بیان احکام شرع، و از بنده پذیرفتن آن و عمل کردن بآن. و رتبت این تزکیت پیش از معرفت حقایق کتاب و حکمت است، و درین آیت اشارت باین تزکیت است از بهر آن فرا پیش داشت، و اللَّه اعلم.
وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ... کتاب قرآن است و حکمت سنت مصطفى و بیان حلال و حرام و احکام قرآن و مواعظ آن. وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ من فرایضه و شرایعه و ما هو من صلاح دینکم و دنیاکم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها...
الآیة... قبله‏هاى خلق پنج است: یکى عرش، دوم کرسى، سوم بیت المعمور، چهارم بیت المقدس پنجم کعبه، عرش قبله حاملان است، کرسى قبله کروبیان است، بیت المعمور قبله روحانیانست، بیت المقدس قبله پیغامبران است، کعبه قبله مؤمنانست. عرش از نور است، کرسى از زراست، بیت المعمور از یاقوت، بیت المقدس از مرمر، کعبه از سنگ.
اشارتست به بنده مؤمن که اگر نتوانى که بعرش آیى و طواف کنى، یا بکرسى شوى و زیارت کنى، یا بیت المعمور شوى و عبادت کنى، یا بیت المقدس رسى و خدمت کنى، بارى بتوانى که اندر شبانروزى پنج بار روى بدین سنگ آرى که قبله مؤمنان است تا ثواب آن همه بیابى.
لِکُلٍّ وِجْهَةٌ...
قال بعضهم الاشارة فیه انّ کلّ قوم اشتغلوا عنّا بشی‏ء حال بینهم و بیننا، فکونوا انتم ایّها المؤمنون لنا و بنا از روى اشارت میگوید هر قومى از ما روى بر تافتند و بدون ما با غیرى الف گرفتند، و فرود از ما خود را دلارامى ساختند، و بدوستى پسندیدند. شما که جوانمردان طریقت‏اید، و دعوى دوستى ما کرده‏اید، دیده خود فرو گیرید از هر چه دون ماست، ور همه فردوس برین باشد تا در متابعت سنت و سیرت مصطفى راست باشید، و حق اقتدا بآن مهتر عالم بتمامى بگذارید، که سیرت وى مهتر انبیا آن بود که چشم عزیز خود از همه کائنات فرو گرفت، و جز کنف احدیت خود را پناهى ندید و تکیه گاهى نپسندید.
مردى که بر راه عشق جان فرساید
آن به که بدون یار خود نگراید
عاشق بره عشق چنان مى‏باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
هر که درین متابعت درست آید شمع دوستى حق در راه وى بر افروزند، تا هرگز از جاده دوستى نیفتد، و الیه الاشارة بقوله فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ و هر روشى که بر جاده دوستى مستقیم گشت از آن سویها که قبله مترسّمان است ایمن شد، یکى شوریده از سر حال خویش گوید:
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوق است و بس
این جهان با آن جهان و هر چه هست
‏ عاشقان را روى معشوق است و بس‏
حسین منصور قدس اللَّه روحه اشارتى کرد بآن قبله‏هاى مترسمان، و گفت سلّم المریدون الى کلّ ما یریدونه مریدان را بمرادهاى ایشان در رسانیدند، و هر کس را با معشوق خود بنشاندند. و حقیقت این کار آنست که همه خلایق دعوى دوستى حق کردند و هیچ کس نبود که نخواست که بدرگاه او کسى باشد.
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش از کس‏
پس چون همه دعوى دوستى حق کردند ایشان را بر محک ابتلا زد تا ایشان را با ایشان نماید، بدون خود، چیزى دریشان انداخت و آن را قبله ایشان کرد تا روى بآن آوردند، در یکى مالى، در یکى جاهى، در یکى جفتى، در یکى شاهدى، در یکى تفاخرى، در یکى علمى، در یکى زهدى، در یکى عبادتى، در یکى پندارى. این همه در ایشان انداخت تا خلق بآن مشغول شدند، و هنوز کس حدیث او نکرد و راه طلب او از خلق خالى بماند.
ازینجا گفت سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه مررت الى بابه فلم ار ثمّ زحاما، لان اهل الدنیا حجبوا بالدنیا، و اهل الآخرة حجبوا بالآخرة، و المدعین من الصّوفیة حجبوا بالاکل و الشرب و الکدیة، و من فوقهم منهم حجبوا بالسماع و الشواهد. و ائمة الصّوفیة لا یحجبهم شى‏ء من هذه الاشیاء، فرأیت هؤلاء حیارى سکارى» بر ذوق این کلمات پیر طریقت گفت: مشرب مى‏شناسم اما فاخوردن نمى‏یارم، دل تشنه و در آرزوى قطره مى‏زارم، سقایه مرا سیرى نکند که من در طلب دریابم، بهزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم، در آتش غریقى دیدى من چنانم، در دریا تشنه دیدى من همانم، راست ماننده متحیرى در بیابانم، همى گویم فریاد رس که از دست بیدلى بفغانم!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... مصطفى گفت در تفسیر این آیت یقول اللَّه عز و جل اذکرونى یا معشر العباد بطاعتى اذکرکم بمغفرتى اللَّه میگوید عزّ جلاله رهیکان من: مرا طاعت دار باشید و بندگى کنید تا شما را بیامرزم. از اینجا گفت مصطفى ص هر که خداى را عز و جل طاعت دارد و بندگى کند، و فرمانهاى وى را پیش شود، از جمله ذاکرانست، اگر چه نماز نوافل و روزه تطوع و تلاوت قرآن کمتر کند. و هر که نافرمان شود و طاعت ندارد از جمله فراموش کارانست، اگر چه نماز بسیار کند و روزه دارد و قرآن خواند، پس حقیقت ذکر طاعت داریست و حسن کردار، نه آراستن سخن و مجرد گفتار. مفسران در تفسیر این آیت همین معنى گفته‏اند در لفظهاى مختلف، باتفاق معانى فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد دارید و یاد کنید بآزادى کردن نیکو و پرستش پاک، تا یاد کنم شما را بپاداش نیکو، و افزونى نعمت. مرا یاد کنید در سراى محنت بزبان فاقت، از سر ذلّت، بصدق و ارادت، بر بساط مجاهدت، تا من شما را یاد کنم در سراى قربت، بزبان عنایت از سر رعایت، بصدق هدایت، بر بساط مکاشفت، مرا یاد کنید بر بساط خدمت، در ایام غربت، در مشاهده منت، بر ترک عادت، میان شرم و حرمت، تا من شما را یاد کنم بر بساط زلفت، در ایام مشاهدت، میان انبساط و رؤیت، فاذکرونى بالطاعات اذکرکم بالمعافات، فاذکرونى بالموافقات اذکرکم بالکرامات، فاذکرونى بالدعاء اذکرکم بالعطاء، فاذکرونى فى النعمة و الرخاء اذکرکم فى الشدة و البلاء، فاذکرونى بقطع العلائق اذکرکم بنعت الحقائق، فاذکرونى من حیث انتم، اذکرکم من حیث انا، و لذکر اللَّه اکبر. قال الاصمعى رأیت اعرابیا بالموقف یقول الهى! عجت الیک الاصوات بضروب اللغات، یسئلونک الحاجات، و حاجتى الیک ان تذکرنى عند البلاء اذا نسینى اهل الدنیا. و قال سفیان بن عیینه بلغنا ان اللَّه سبحانه قال اعطیت عبادى مالوا عطیت جبرئیل و میکائیل کنت قد اجزلت لهما، قلت اذکرونى اذکرکم، و قلت لموسى قل للظلمة لا تذکرونى، فانى اذکر من ذکرنى، و ان ذکرى ایاهم ان العنهم بموسى وحى آمد که اى موسى ظالمان را گوى تا مرا یاد نکنند که اگر ایشان مرا یاد کنند من ایشان را بطرد و لعنت یاد کنم، چنان که چون مؤمنان مرا یاد کنند من ایشان را برحمت و مغفرت یاد کنم. سدى ازینجا گفت در تفسیر آیت لیس من عبدى ذکر اللَّه الّا ذکره لا یذکره مؤمن الّا ذکره بالرحمة و لا یذکره کافر الا ذکره بعذاب. و رسول خداى را پرسیدند که از کارها چه فاضلتر و از کردارها چه نیکوتر؟ گفت آنک بمیرى و زبانت تر باشد بذکر خداى عز و جل، آن گه گفت خبر کنم شما را که بهترین اعمال شما و پذیرفته و پسندیده ترین آن بنزدیک خداوند شما، و آنچه بهتر است از زر و سیم بصدقه دادن، و از جهاد کردن با دشمنان دین چیست؟ گفتند آن چیست یا رسول اللَّه؟ گفت ذکر خداى عزّ و جل و از ذکرها هیچ چیز نیست فاضلتر از قرآن خواندن، خاصه در نماز چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «قراءة القرآن فى الصّلاة افضل من القراءة بغیر الصلاة و قراءة القرآن بغیر الصّلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصیام و الصیام جنّة من النّار، و لا قول الا بعمل، و لا قول و لا عمل الا بنیّة، و لا قول و لا عمل و لا نیة، الّا باصابة السّنّة.
ثم قال تعالى: وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ بشکر نعمت فرمود و از کفران نهى کرد، و هر چند که از روى ظاهر هر دو یکسانست امّا از روى معنى در جمع میان این دو کلمه فایدنى نیکوست، و آن آنست که تا کسى را و هم نیفتد که شکر نعمت بمقتضى امر مطلق یک بار بیش نیست، بل که هر ساعتى و هر لحظتى شکر منعم واجب است، که اگر شکر نکنى کفران باشد و این منهى است که میگوید وَ لا تَکْفُرُونِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.... الآیة... میگوید اى گرویدگان: اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یارى جویید بر رستن از آتش، و رسیدن به پیروزى بدو چیز بشکیبایى و بنماز که در نماز شفا است و در شکیبایى فرج، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: الصّبر مفتاح الفرج، و فى الصّلاة شفاء»
و گفته‏اند در معنى آیت (استعینوا بالصبر على الصلوات) یارى جویید بر تمحیص گناهان خویش، و کفارت آن بصبر کردن در اداء فرائض و خاصه در نماز، که آن بارى گران است و کارى عظیم، چنانک رب العزة گفت وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مصطفى ع معاذ جبل را گفت آن گه که از وى سؤال کرد حدّثنى بعمل یدخلنى الجنة و لا اسألک عن شی‏ء غیره‏
فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بخ بخ! لقد سألت عن عظیم و انه لیسیر على من اراد اللَّه بالخیر، ثم قال «تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و تقیم الصلاة و تعبد اللَّه وحده لا تشرک به شیئا
پس بیان کرد که صابران را چه ثواب است ایشان که بار احکام شرع کشند، و فرائض حق گزارند، فقال.
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ گفت من که خداوندم با ایشانم بحفظ و رعایت و عنایت، اصحبهم و احفظهم و أتولّاهم و امتعهم.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر چهارده مرد مسلمان کشته شدند، شش از مهاجران بودند و هشت از انصار، مردمان میگفتند ایشان را که فلان مرد، و فلان مرد، نعیم دنیا از وى بگشت، رب العالمین گفت مگویید چنین! که ایشان مردگان نه‏اند بلکه زندگانند بنزدیک خداوند ایشان، شادان و نازان، طعام و شراب بهشت بى حساب بایشان میرسد و لکن شما نمیدانید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «انّ ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر تسرح فى ثمار الجنة و تشرب من انهارها، و تأوى باللیل الى قنادیل من نور معلّقة بالعرش»
مرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم احد على مصعب بن عمیر و هو مقتول، فوقف علیه و دعا له، ثم قرأ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. ثم‏
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ رسول اللَّه یشهد انّ هؤلاء شهداء عند اللَّه یوم القیمة فاتوهم و زروهم و سلّموا علیهم، فو الّذى نفسى بیده لا یسلّم علیهم احد الى یوم القیمة الا ردّوا علیه یرزقون من ثمار الجنة و تحفها.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یعطى الشهید ست خصال عند اوّل قطرة من دمه، یکفّر عنه کل خطیئة، و یرى مقعده من الجنة، و یزوّج من الحور العین، و یؤمن من الفزع الاکبر و من عذاب القبر، و یحلّى حلیة الایمان. و عن انس قال بعث النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سرّیة فقتلوا و انّ جبرئیل أتى النبى فاخبره انهم قد لقوا ربهم عز و جل فرضى عنهم و ارضاهم. قال انس کنّا نقرأ آیا بلّغوا قومنا انا قد لقینا ربنا فرضى عنّا و ارضانا
اگر کسى گوید که این شهیدان اگر زندگانند و مرتزقان پس چونست که در جثت ایشان تصرف نیست، و زندگان را تصرف جثت باشد لا محاله؟ جواب آنست که نه هر که در جثت وى تصرف نیست مرده بود، نه بینى که مردم در خواب شود و در جثت وى تصرف نماند و وى مرده نیست؟ و کس باشد که در خواب چیزى بیند که از آن اندوهگین شود، و باشد که از خواب درآید و هنوز آن بقیت اندوه با وى بود، تا بدانى که در آن حال زنده است اگر چه متصرف نیست، همچنین ارواح شهدا جائز است که از اجسام ایشان مفارقت گیرد، و آن گه بنزدیک خداوند باشد نه مرده، پس ایشان را از این جهت مرده نباید گفت بلکه شهید باید گفت، از آنک وى بنزدیک خداى زنده است و روزى میخورد چنانک گفت بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و بجاى خویش شرح آن بتمامى گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ الآیة... النون فیه للتأکید، و اللام جواب قسم محذوف على تقدیر و اللَّه لنبلونّکم اى لنعاملنّکم معاملة المختبر، گفت با شما آن معاملت کنیم که کسى که آزمایش کند بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ على تقدیر، شافعى گفت این خوف بیم دشمن است در غزا، و این گرسنگى روزه ماه رمضان است و این کاست از مال زکاة صامت، و این کاست از تن آزاد کردن بردگان، و این کاست از میوه صدقه خرما و انگور و گفته‏اند که جوع آن قحط است که اهل مکه را هفت سال رسیده بود. وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ آن بود که مال و نعمت از دست ایشان بشد. وَ الْأَنْفُسِ بیمارى و پیرى و مرگ است. وَ الثَّمَراتِ مرگ فرزندان که فرزند را ثمره دل خوانند ذلک‏
فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا مات ولد العبد قال اللَّه لملائکته أ قبضتم ولد عبدى؟
فیقولون نعم. فیقول أ قبضتم ثمرة فؤاده؟ فیقولون نعم فیقول ما ذا قال عبدى؟ فیقولون حمدک و استرجع فیقول ابنوا لعبدى بیتا فى الجنة و سمّوه بیت الحمد.
و ابتلاء ایشان باین چند چیز از بهر آن بود که تا چون پسینیان شنوند زودتر به پذیرفتن دین و اتباع صحابه درآیند، که گویند اگر نه این دین حق بودى و حجت آن روشن ایشان برین بلاها و مصیبتها با این دین صبر نکردندى، پس آن ایشان را چون برهانى باشد، بدین حق در آیند و اتباع صحابه کنند. آن گه مصطفى را گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا... اى مهتر! این شکیبایان را بر آن مصیبتها و محنتها بشارت ده، آنان که چون مصیبتى بایشان رسد گویند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ انّا للَّه اى نحن و اموالنا للَّه عبیدا و ملکا، یفعل فیها ما یشاء وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ اى مقرون بالبعث بعد الموت فاللّه تعالى قادر علیه. انّا للَّه اقرار است ببعث و نشور و ثواب و عقاب، که اللَّه بآن قادر است و آن را توانا و بآن دانا.
قال النبى «من استرجع عند المصیبة جبّر اللَّه مصیبته و احسن عقباه و جعل له خلفا صالحا یرضاه»
و قال ما من مسلم و لا مسلمة یصاب بمصیبة فذکر مصیبة و ان قدم عهدها فیحدث لها استرجاعا، الّا احدث اللَّه له و اعطاه مثل ثوابها یوم اصیب بها.
و قال عکرمة طفئ سراج النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فقیل یا رسول اللَّه أ مصیبة هى؟ قال نعم! کل شی‏ء یؤذى المؤمن فهو له مصیبة.
و قال اربع من کنّ فیه بنى له بیت فى الجنة: المعتصم بلا اله الا اللَّه لا یشک فیها، و من اذا عمل حسنة سرّته و حمد اللَّه علیها، و اذا عمل سیئة ساءته و استغفر اللَّه منها، و اذا اصابته مصیبة قال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
پس ایشان را وعده داد که اگر در مصیبتها صبر کنند و جزع نکنند و استرجاع گویند، بر ایشانست از خداوند ایشان نه یک رحمت بلکه رحمتها، پس یکدیگر، ازین جهت صلوات بجمع گفت.
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ و صلاة رحمت است و ثناء نیکو، و رحمت خداوند بر بندگان فراوانست و وجوه آن بسیار دعاء ایشان اجابت میکند، و بر طاعت اندک سپاس دارى میکند، و روزى فراخ بایشان مى‏رساند، و برکت در معاش و در زندگانى میکند، و در حال درماندگى و بیچارگى و بیمارى و درویشى فریاد میرسد، و بر دشمنان نصرت میدهد، و توفیق طاعت و روشنایى معرفت و هدایت میدهد. اینست که رب العزة گفت وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قیل هم المهتدون الیوم الى الحق و الصواب، و غدا الى الجنة و الثواب عمر خطاب چون این آیت بر خواندى گفتى نعم العدلان و نعمت العلاوة، عنى بالعدلین اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة، و بالعلاوة قوله وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... الآیة... اینست یاد دوست مهربان، آسایش دل و غذاء جان، یادى که گوى است و انسش چوگان، مرکب او شوق و مهر او میدان، گل او سوز و معرفت او بوستان، یادى که حق در آن پیدا، بحقیقت حق پیوسته از بشریت جدا، یادى که درخت توحید را آبشخورست دوستى حق مر آن را میوه و برست. اینست که رب العالمین گفت لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتى عشقنى و عشقته. این نه آن یاد زبان است که تو دانى، که آن در درون جانست.
بو یزید روزگارى بر آمد که ذکر زبان کمتر کردى، چون او را از آن پرسیدند.
گفت عجب دارم ازین یاد زبان، عجبتر ازین کو بیگانه است، بیگانه چکند در میان، که یاد اوست خود در میان جان.
در قصه عشق تو بسى مشکلهاست
من با تو بهم میان ما منزلهاست‏
عجبت لمن یقول ذکرت ربى
فهل انسى فاذکر ما نسیت.
آن عزیز وقت خویش در مناجات گوید: خداوندا! یادت چون کنم که خود در یادى و رهى را از فراموشى فریادى، یادى و یادگارى، و دریافتن خود یارى، خداوندا هر که در تو رسید غمان وى برسید، هر که ترا دید جان وى بخندید. بنازتر از ذاکران تو در دو گیتى کیست؟ و بنده را اولیتر از شادى تو چیست؟ اى مسکین تو خود یاد کرد و یادداشت وى چه شناسى! سفر نکرده منزل چه دانى! دوست ندیده از نام و نشان وى چه خبر دارى؟
معبود خودى و عابد خویشتنى
زیرا که براى خود کنى هر چه کنى‏
اگر بجان خطر کى با خطر شوى، و گر روزى بکوى حقیقت گذر کنى وز انجا که سرست او را یاد کنى آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
یک بار بکوى ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهى بجان خطر باید کرد
دل را ز وصال ما خبر باید کرد
و فى بعض کتب اللَّه عبدى! ستدکرنى اذا جربت غیرى انى خیر لک ممن سواى، بنده من چون دیگران را بیازمایى و به بینى آن گه تو قدر ما بدانى، و حق ما بشناسى، یا چون نامهربانى ایشان بینى مهربانى و وفادارى ما دریابى، و بدانى که ما بر تو از همگان مهربان تریم، و به کار آمده تر. عبدى أ لم اذکرک قبل ان تذکرنى بنده من یک نشان مهربانى ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردى، أ لم أحبّک قبل ان تحبّنى نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستى. عبدى! ما استحییت منى اذ اعرضت عنى و اقبلت على غیرى؟ فاین تذهب و بابى لک مفتوح و عطائى لک مبذول این چنانست که گویند.
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى‏
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه او بردارى هزار کرم ازو بتو رسد، منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة. و الیه اشار النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه و عز و جل من ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و من ذکرنى فى ملاء ذکرته فى ملاء خیر منهم و من تقرب الىّ شبرا تقربت الیه ذراعا، و من اتانى مشیا أتیته هرولة وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ گفته‏اند شکرت له شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال، و شکرته شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهده ذات، این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت. رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرو نهاد.
نگفت و اشکرونى بل که گفت: وَ اشْکُرُوا لِی یعنى که شکر نعمت من بجاى آرید، و حق آن بشناسید، و انگه از شناخت حق حق من بر مشاهده ذات من نومید شوید، که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دل را درین حدیث چه اثر، هر دو فرا آب ده! و وصل جانان بخود راه ده!
تا کى از دون همتى ما منزل اندر جان کنیم
رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم‏
شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون
سر بر آرى خرقه بازان تا که جان افشان کنیم‏
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... هم نداست و هم شهادت، و هم تهنیت و هم مدحت، ندایى با کرامت، شهادتى با لطافت، تهنیتى بر دوام، مدحتى تمام. اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ بر ذوق علم صبر سه قسم است: بر ترتیب اصبروا و صابروا و رابطوا اصبروا صبر بر بلاست، صابروا صبر از معصیت، رابطوا صبر بر طاعت. صبر بر بلا صبر محبانست، صبر از معصیت صبر خائفانست، صبر بر طاعت صبر راجیانست. محبّان صبر کنند بر بلا تا بنور فراست رسند، خائفان صبر کنند از معصیت تا بنور عصمت رسند، راجیان صبر کنند بر طاعت تا بانس خلوت رسند. على الجمله بنده را بهمه حال صبر به، که رب العزة میگوید وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ. و اگر صابران را از علو قدر و کمال شرف همین بودى که إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ تمام بودى که این منزلت مقربانست و رتبت صدّیقان.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... فاتتهم الحیاة الدنیویه لکنهم و صلوا الى الحیاة الأبدیة. چه زیانست ایشان را که از ذل دنیا باز رستند؟ چون بعز وصال مولى رسیدند؟
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
زنده اوست که بدوست زنده است نه بجان، هر که بدوست زنده شد اوست زنده جاودان.
پیر طریقت گفت: خداوندا هر که شغل وى تویى شغلش کى بسر شود؟ هر که بتو زنده است هرگز کى بمیرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانیست، زنده اوست بحقیقت کش با تو زندگانیست، آفرین خداى بر آن کشتگان باد که ملک میگوید زندگانند ایشان.
بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ رداء هیبت بر کتف عزّ ایشان و سایه عرش عظیم تکیه گاه انس ایشان، و حضرت جلال حق آرامگاه جان ایشان، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... الآیة.... سنت خداوند عز و جل چنانست که هر آیت که بنده را در آن بیم دهد و سیاست نماید، هم بر عقب آن یا پیش از آن بنده را بنوازد و امید نماید، چنانک درین آیت بنده را بذکر آن سیاسات و انواع بلیات باز شکست، پس آن گه بشارت داد و بنواخت و گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ و در اول آیت گفت إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ‏
سبحانه ما الطفه! و ارحمه بعباده! وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشى، و گاه بگرسنگى، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاء ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کارى است که گاه بود و گاه نه، چنانک بلاء ابراهیم و بلاء ایوب علیه السّلام، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پاى از جاى بر نگیرد، و هر که او نزدیکتر و بدوستى سزاوارتر و وصال را شایسته‏تر اندوه وى بیشتر. چنانک اندوه مصطفى که نه بر افق اعلى طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چاره آنک از چراغ دور ماند! بزبان حال گوید:
در هجر همى بسازم از شرم خیال
در وصل همى بسوزم از بیم زوال
پروانه شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد بوصال
آرى هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد، ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن، آسیه زن فرعون همسایگى حق طلب کرد و قربت وى خواست گفت ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنّة خداوندا در همسایگى تو حجره خواهم که در کوى دوست حجره نیکوست، آرى نیکوست و لکن بهاى آن بس گرانست، گر هر چیزى بزر فروشند، این را بجان و دل فروشند، آسیه گفت باکى نیست و گر بجاى جانى هزار جان بودى دریغ نیست. پس آسیه را چهار میخ کردند، و در چشم وى میخ آهنین فرو بردند، و او در آن تعذیب مى‏خندید و شادمانى همى کرد. این چنانست که گویند.
هر جا که مراد دلبر آمد
یک خار به از هزار خرماست‏
بشر حافى گفت در بازار بغداد مى‏گذشتم یکى را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد، آن گه او را بحبس بردند، از پى وى برفتم پرسیدم که این زخم از بهر چه بود، گفت. از آنک شیفته عشقم. گفتم چرا زارى نکردى تا تخفیف کردندى؟ گفت از آنک معشوقم بنظاره بود، بمشاهده معشوق چنان مستغرق بودم که پرواى زاریدن نداشتم گفتم و لو نظرت الى المعشوق الاکبر و گر دیدارت بر دیدار دوست مهین آمدى خود چون بودى؟ قال فزعق زعقة و مات نعره بزد و جان نثار این سخن کرد. آرى چون عشق درست بود بلا برنگ نعمت شود. دولتى بزرگ است این، جمال معشوق ترا بخود راه دهد تا در مشاهده وى همه قهرى بلطف بر گیرى، و لکن:
زان مى‏نرسد بنزد تو هیچ خسى
در خوردن غمهاى تو مردى باید!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ صفا سنک سپید سخت باشد یعنى صافى که در آن هیچ خلطى نبود از خاک و گل و غیر آن، و مروه سنگى باشد سیاه و سست و نرم که زود شکسته شود. و گفته‏اند آدم و حوا چون آنجا رسیدند آدم بکوه صفا فرو آمد و حوا بکوه مروه پس هر دو کوه را بنام ایشان باز خواندند، صفا از آن خواندند که آدم صفى آنجا فرو آمد، و مروة از آن گفت که مرأة یعنى جفت آدم آنجا فرو آمد. مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ اى متعبّداته التی اشعرها اللَّه، اى جعلها اعلاما لنا. شعائر اللَّه اعلام دین حق باشد و نشانهاى ملت حنیفى، امّا اینجا مناسک حج میخواهد، فکانه قال «انّ الطواف بالصفا و المروة من اعلام دین اللَّه و مناسک حجّه» طواف کردن میان صفا و مروه از مناسک حج است و از ارکان آن، و این طواف آنست که علما آن را سعى خوانند، مصطفى ع گفت: «انّ اللَّه کتب علیکم السعى کما کتب علیکم الحج»
و قالت عائشة «لعمرى ما حجّ من لم یسع بین الصفا و المروة» لان اللَّه سبحانه یقول إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و مصطفى ع چون برابر صفا رسید این آیت برخواند آن گه گفت ابدأ بما بدأ اللَّه به فبدأ بالصفا و رقى علیه، حتى اذا رأى البیت مشى، حتى اذا تصوبت قدماه فى الوادى سعى.
ابن عباس قومى را دید که میان صفا و مروه طواف میکردند، گفت این سنت مادر اسماعیل است که چون اسماعیل گرسنه و تشنه شد و وى تنها بود و کس از آدمیان حاضر نه، و طعام و شراب نه، برخاست و بکوه صفا بر شد و روى در وادى کرد، تا خود هیچکس را بیند، هیچکس را ندید فرو آمد، چون بوادى رسید گوشه درع بر گرفت و بشتافت، و گرم برفت تا بر مروه رفت، در نگرست کس را ندید، دیگر باره فرو آمد قصد صفا کرد، تا هفت بار چنین بگشت، پس رب العالمین برکات قدم وى را و متابعت سنت وى را آن طواف بر جهانیان فرض کرد تا بقیامت.
فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ... معنى حج و عمره زیارت کردن خانه کعبه را، و قصد آن داشتن. میگوید هر که حج کند یا عمره فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما بر وى تنگى نیست که میان صفا و مروه سعى کند. تشدید در طاء از اخفاء تاء است در طاء، اصل آن یتطوف است. و اصل قصه آنست که در زمان جاهلیت مردى و زنى در کعبه شدند بفاحشه‏اى، و نام مرد اساف بن یعلى بود و نام زن نائلة بنت الدیک، هر دو را مسخ کردند، پس عرب ایشان را بیرون آوردند، و عبرت را یکى بر صفا نهادند و یکى را بر مروة، تا خلق از اطراف میآمدند و ایشان را میدیدند. روزگار بریشان دراز شد، و پسینیان با ایشان الف گرفتند، چشمها و دلها از ایشان پر شد، شیطان بایشان آمد و گفت که پدران شما اینان را مى‏پرستیدند، و ایشان را بر پرستش آنان داشت. روزگار دراز در زمان فترت و جاهلیت، پس چون اللَّه تعالى رسول خود را به پیغام بنواخت، و اسلام در میان خلق پیدا شد، قومى از مسلمانان که در جاهلیت دیده بودند که آن دو بت را مى‏پرستیدند، تحرّج کردند از سعى کردن میان صفا و مروه، ترسیدند که در چیزى افتند از آنکه در زمان جاهلیت در آن بودند.
اللَّه تعالى این آیت فرستاد که سعى کنید، و آن حرج که ایشان میدیدند از ایشان بنهاد.
اگر کسى گوید که چون فرمود که حجّ و عمره از شعائر اللَّه، دیگر فرمود فلا جناح علیه ان یطوّف بهما؟ مى‏گوییم که بر صفا اساف بود و بر مروه نائله و آن دو بت بود، و بعضى گفته‏اند که دو کس بودند مردى و زنى زانیان و اکنون از چهار رکن حج یکى سعى است، بمذهب شافعى و مالک و احمد، و ترک آن روا نیست و هیچ چیز بجاى آن نایستد. اما بمذهب بو حنیفه سعى از واجبات حج است نه از ارکان آن، و قربان بجاى آن بیستد. و دلیل شافعى خبرى است که مصطفى ع گفت «اسعوا فانّ اللَّه کتب علیکم السعى».
«و من یطوع خیرا» قراءة حمزة و کسایى «من یطوع» بیا و جزم است اصل آن یتطوّع میگوید هر که بیرون از فرائض عملى کند و طاعتى آرد و تقربى نماید بطواف کردن گرد خانه کعبه یا بنماز نوافل، خداى عز و جل از وى بپسندد و سپاس دارى کند و بدان پاداش دهد.
فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ شاکر نامى است از نامهاى خداوند عز و جل، و معنى این نام آنست که از بنده طاعت خرد پذیرد و آن را بزرگ کند و عطاء خود بسیار دهد و آن را اندک شمرد. ازینجا گفته‏اند دابّة شکور چارپایى که علف اندک خورد و زود فربه شود، نه بینى که خداى عز و جل این همه نعمت راحت و انواع لذات و شهوات در دنیا بر بندگان خود ریخت، آن گه آن را چیزى اندک خواند و گفت «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» و در عقبى آن همه کرامت و نواخت که در بهشت دوستان را داد آن را غرفه خواند و گفت أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و طاعات بنده و اعمال وى چون باز گفت اگر چه اندک است و ناچیز آن را بسیار خواند و بر وى ثنا کرد و گفت و الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات اینست معنى شاکر در نامهاى خداوند عز و جل گناه بزرگ از بنده در گذارد، و طاعت خرد بزرگ کند، و عطاء بزرگ خود اندک شمرد سبحانه ما اکرمه بعباده و الطفه! إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا... الآیة... عموم این آیت دلیل است که هر آن کس که علم پنهان کند و از اهل خویش باز گیرد مستوجب عقوبت گردد.
و بهذا قال النبى «من سئل عن علم فکتمه ألجمه اللَّه بلجام من نار» و این معنى منافى آن خبر نیست که مصطفى گفت: «واضع العلم فى غیر اهله کالمانع اهله»
که این مخصوص است بنا اهل، که در شر استعانت بعلم کند و حق آن بنشناسد، و حرمت آن ندارد، و این علم به نزدیک اللَّه کمتر از دنیا نیست که مصطفى ع گفت: «عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر»
جز آنکه در شرع از سفیه که انفاق آن نه بر وجه خویش کند منع کنند فذلک فى قوله تعالى وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ... الآیة إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ... الآیة مفسران گفتند اینان علما و رؤساى جهودان اند چون کعب اشرف و ابن صوریا و کعب اسید و امثال ایشان. میگوید ایشان که پنهان کردند آنچه ما از آسمان فرو فرستادیم مِنَ الْبَیِّناتِ از آنچه روشن کردیم، و در توریة بیان آن فرستادیم از حلال و حرام و حدود و فرائض و رحم.
وَ الْهُدى‏ صفت و نعت مصطفى ع، و اثبات نبوت وى. و یقال البیّنات مشار بها الى الآیات المنزلة، و الهدى الى ما یستدل به من الامارات.
مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ پس از آنک بنى اسرائیل را در کتاب توریة این همه روشن کردیم ایشان پنهان میکنند. أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ معنى لعنت راندن است و دور کردن از رحمت و خیر خویش، میگوید بریشان دو لعنت است یکى لعنت حق دیگر لعنت خلق لعنت حق آنست که ایشان را براند و از رحمت خود دور کند، و لعنت خلق آنست که از خداى عز و جل خواهند تا ایشان را از بر خویش براند و از رحمت خود دور کند. و لعنت خلق آنست بآنکه گویند اللهم العنهم و خلاف است میان علما که این لاعنان که‏اند؟ قومى گفتند فریشتگانند، ابن عباس گفت کلّ شى‏ء الّا الجن و الانس. حسن گفت «عباد اللَّه اجمعون» ضحاک گفت «ان الکافر اذا وضع فى حفرته قیل له من ربک؟ و من نبیک؟ و ما دینک؟ فیقول لا ادرى فیقال لا دریت ثم یضرب ضربة بمطرقة، فیصیح صیحة یسمعها کل شی‏ء الّا الثقلین فلا یسمع صوته شی‏ء الّا لعنه، فذلک قوله وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ و قال ابن مسعود هو الرجل یلعن صاحبه فترتفع اللعنة فى السماء ثم تنحدر فلا تجد صاحبها الذى قیل له اهلا لذلک و لا المتکلم بها اهلا لها، فتنطلق فتقع على الیهود. و قال مجاهد اللاعنون البهائم تلعن عصاة بنى آدم اذا اسنت السنة و امسک المطر، قالت هذا بشوم بنى آدم و انما قال «اللاعنون» لانه وصفها بصفة العقلاء کقوله تعالى وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الآیة... مگر قومى که توبه کنند ازین جهودان و از شرک بایمان آیند و از معصیت باطاعت گردند. وَ أَصْلَحُوا و دلهاى کژ کرده و تباه کرده راست کنند، و با راه آورند، و سرهاى خود با حق آبادان دارند وَ بَیَّنُوا و صفت و نعت مصطفى که پوشیده میداشتند آشکارا کنند، و بر خلق روشن دارند فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ ایشانند که ایشان را مى‏باز پذیرم و از گناهشان در گذرم و بیامرزم، و من خداوند باز پذیرنده و مهربانم از من بخشاینده‏تر و مهربانتر کس نیست بر بندگان.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ الآیة... ایشان که کافر میرند لعنت خداى بر ایشان است و لعنت فریشتگان، و همه مردمان، اگر کسى گوید اهل دین ایشان لعنت نکنند بر ایشان پس چرا همه مردمان گفت؟ جواب آنست که این در قیامت خواهد بود، که اول خداى عز و جل بر کافران لعنت کند پس فریشتگان پس همه مردمان، و ذلک فى قوله یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و روا باشد که تخصیص درین عموم شود و مؤمنانرا خواهد، تا هم در دنیا لعنت کنند بر ایشان و هم در عقبى. و قال السدى لا یتلاعن اثنان مؤمنان و لا کافران فیقول، احدهما لعن اللَّه الظالم، الا وجبت تلک اللعنة على الکافر لانه ظالم. خالِدِینَ فِیها جاوید در آن لعنت‏اند در میان آتش یعنى که همیشه از رحمت و خیر دورند و بعذاب نزدیک، که هرگز آن عذاب ازیشان برندارند و سبک نکنند، و مهلت ندهند که باز آیند عذرى خواهند، و دریشان خود ننگرند و نه خازنان سخن ایشان را جواب کنند و نه فریاد رسند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الآیة...
اشارتست بصفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.
میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهاى توانایى و دانایى و نیک خدایى اللَّه است. و الیه الاشارة بقوله تعالى یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ پس نه عجب اگر شیر صافى از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این درّیتهم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.
حکایت کنند که ذو النون مصرى مردى را دید که ظاهرى شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وى گواهى میداد، اما نفس من او را مى‏نخواست و مى‏نپذیرفت، ساعتى درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیّت را چه بینى؟ آن در بین که در درون صدف است آرى چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفى درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخى میوه و ثمر بود، نه در هر چاهى یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهى موسى انور بود، نه در هر غارى احمد پیغامبر بود، نه در هر دلى یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانى مهر جانان بود، دلى که درو یاد اللَّه بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانى که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم اللَّه على الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الىّ، اشهدکم انّى الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الى اللَّه اشتاق الیه کل شى‏ء. قال بعض المشایخ انا ادخل السّوق و الاشیاء تشتاق الىّ و انا عن جمیعها حرّ. و اعجب من هذا ما حکى عن محمد بن المبارک الصورى قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرّات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منّا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمّانتین، فاکل واحدة و ناولنى الأخرى، فاکلتها و هى حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلمّا رجعنا مررنا بها، فاذا هى شجرة عالیة و رمانها حلو و هى تثمر فى کلّ عام مرّتین، و سمّوها رمّان العابدین و یأوى الى ظلّه العابدون.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ... الآیة... ابو صالح روایت کرد از ابن عباس، که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند.
آن گه که مشرکان قریش از مصطفى درخواستند. تا خداى را عز و جل صفت کند و نسبت وى گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته، گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست مى‏نتوانند داشت، چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکى است، پس گفتند نهمار دروغى که اینست! و شگفت کارى! رب العالمین جاى دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردى یا خود تو گفتى که خدا یکى است، که پیغامبران گذشته همین گفتند، و باین آمدند و رفتند، و پیغام گزاردند، که معبود جهانیان یکى است یگانه و یکتا. و ذلک فى قوله تعالى وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته‏اند، و ما از آن دو وجه اختیار کرده‏ایم: یکى آنست که الآله من یوله الیه فى الحوائج، اى یفزع الیه فى النوائب.
آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند، و حاجتها از وى خواهند، و در بلاها و شدتها پشت با وى دهند و در وى گریزند، و اللَّه بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد، و دعاء همه بنیوشد. قال بعضهم لو رجعت الیه فى اول الشدائد لا مدّک اللَّه بفنون الفوائد، لکنک رجعت الى اشکالک فزدت فى اشغالک اگر بنده هم از اول که وى را نکبت رسد بهمگى بوى باز گردد و داروى درد خویش از جاى خود طلب کند، بمراد رسد و شفا یابد. لکن بامثال و اشکال خویش گراید، و از منبع عجز قوت طلبد، لا جرم در شغل خود بیفزاید، و دردش مضاعف شود.
حکایت کنند که یکى کنیزکى داشت و بفروخت دلش در بند وى بماند، پشیمان شد شرم داشت که سرّ خود بر خلق گشاید، حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا! کریما! فریاد رسا! تو خود دانى که در دلم چیست! هنوز این سخن تمام ناگفته که مشترى کنیزک با کنیزک هر دو بدر سراى آمده و میگوید رأیت فى منامى ان البایع ولىّ من اولیاءنا تعلق قلبه بها، فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة، قال و انى آثرت الجنة علیها.
قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته‏اند، عرب گوید لاهت الشمس اذا علت، آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر: و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنى آله آن باشد که او خداوندى است بر مکان عالى، و قدر او متعالى، و فراوانى از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت اللَّه دارد برین قول دلیل است، و معطل اینجا لعمرى که خوار و ذلیل است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» مصطفى علیه السلام گفت «لا اله الّا اللَّه» کلید بهشت است، و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهاى بهشت در درون وى گشایند، تا هر لختى نو کرامتى و دیگر راحتى بجان وى میرسد. مصطفى ازینجا گفت: «من احبّ ان یرتفع فى ریاض الجنة فلیکثر ذکر اللَّه»
گفت هر که خواهد تا امروز نقدى بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر، و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید، ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند. و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا اللَّه است، و مصطفى ع کسى را دید که میگفت‏
«اشهد ان لا اله الا اللَّه» فقال «خرج من النار»
گفت از آتش رستگارى یافت، و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست، چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه «لا اله الا اللَّه» بست، پس این کلمه چون عوضى است آن را، و بهشت را چون بهایى، مصطفى ع ازینجا گفت: «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه»
و از فضائل این کلمت یکى آنست که مصطفى ع گفت «ما شی‏ء الا بینه و بین اللَّه حجاب الّا قول لا اله الا اللَّه کما ان شفتیک لا یحجبها شی‏ء کذلک لا یحجبها شی‏ء حتى تنتهى الى ربها، فیقول لها اسکنى فتقول یا رب کیف اسکن، و لم تغفر لقائلى؟ فیقول و عزتى و جلالى ما اجریتک على لسان عبدى و انا ارید ان اعذّبه»
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه «ان ربى یقول نورى هداى، و لا اله الا هو کلمتى، و انا هو، فمن قالها ادخلته حصنى، و من ادخلته حصنى فقد امن». و روى موقوفا على انس، و زاد فیه و «القرآن کلامى» و منى خرج.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسمان رقیقان، احدهما ارق من الآخر، این هر دو نام بخشایش و مهربانى و رحمت راست، و رحمن بلیغ‏تر است و تمامتر، که همه انواع رحمت در ضمن آنست، چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف. ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست، و کس را درین نام با وى انبازى نیست، ابن عباس گفت در تفسیر هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا لیس احد یسمّى الرحمن غیره جل و علا، و خبر درست است از مصطفى حکایت از خداوند که گفت «انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى.»
این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وى مشتق است، نه اسم از فعل مشتق، چنانک خالق و باعث و امثال آن، اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم، خالق نام شد که بیافرید خلق را، بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود، و مخلوق را خلاف اینست که اسم وى از فعل مشتق است. تا رحمت نکند او را رحیم نگویند، عن اسماء بنت یزید عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال فى هاتین الآیتین. اسم اللَّه الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم، الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة... ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین. محمد میگوید خدا یکى است اگر چنانست که میگوید تا نشانى نماید ما را و حجتى آرد که بر راستى وى دلالت کند، پسر رب العالمین این آیت فرو فرستاد که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»
هر چه درین آیت گفت همه نشانهاى کردگارى و یکتایى خداوندست عز و جل، در هر چیزى نشانیست و در هر نشانى از لطف وى برهانیست، در کرد وى قدرت پیدا، و در نظام آن حکمت پیدا، و در لطافت آن علم پیدا، و در قوام آن کمال و کفایت پیدا. اول در آسمان نگر که چون برداشت، و بى ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسوّیها، سمکى بدان بزرگى بر هواء بدان نازکى، ازین عجبتر هوایى بدان لطیفى چون بردارد بارى بدان کثیفى، ازین طرفه‏تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست، میغ بى چشم میگرید، باد بى‏پر میپرد رعد بى‏جان مى‏نالد، اینست لطافت و حکمت، اینست زیبایى صنعت و کمال قدرت، آسمانى بباران گریان، بر وى چرخ گردان، باد از وى خیزان، هزاران چراغ در وى درخشان، همه بر پى یکدیگر پویان، و بى زبان خالق را تسبیح گویان «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، گاه پوشیده بخلالى از میغ، گاه سبز و درخشان چون روى تیغ، دو چراغ دیگر در وى فروزان، یکى سوزان یکى گدازان، عمر نوردان و هنگام سازان، گیتى را شمار، و روزگار را طومار، یکى شب آراى، یکى روز افروز، یکى شتابنده چون هزیمتى، یکى گران رو چون نو آموز. دیگر آیت، زمین است که هر کس را در آن وطن، و هر چیز را در آن سکن، زنده را مادر، و مرده را چادر، بار زنده میکشد، و عوراء مرده مى‏پوشد، شادروانى از گرد کرده، و بر روى آب بداشته، هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده، و تن فراهم داده، نه گرد را از آب زیانى، نه آب را از گرد نقصانى.
زمین بر روى آب همچون کشتى بر روى دریا، و کشتى را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند، همچنین کوه‏هاى بلند در زمین او کند چنانک گفت «وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ» تا زمین بوى گران شد، و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت، بنا را بآرامش پیوند کرد، که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند، و آب چون بر پى رود بنا را تباه کند، صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد، و سقف وى گردان آفرید، تا بدانى که صنع وى بصنع کس نماند. آیت دیگر تاریکى شب است و روشنایى روز، این تاریکى از آن روشنایى پدید کرد، و آن روشنایى ازین تاریکى برآورد، و هر دو بر پى یکدیگر داشت. چنانک گفت «جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» آن گه شب تاریک را بماه منور کرد، و روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فائت شود بروز بجاى آرد، و آنچه در روز فائت شود بشب بجاى آرد، و خداى را عز و جل در آن بستاید و از وى آزادى کند، اینست که اللَّه گفت: «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً».
آیت دیگر کشتى است بر روى دریا وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، دریا از بهر آدمى نرم شده و منفعت خلق را رام کرده، تا کشتى بروى آسان رود، و بآب فرو نشود، و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته، و ستاره را آفریده تا وى را راهبر و دلیل شده. اگر نه رحمت خداوند بودى و مهربانى وى بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت، لختى چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهاى چون کوه کوه چون برفتى؟ یا خود چون بماندى؟ لکن برحمت خود آن دریاها مسخّر کرد و بساخت آدمیان را، و زیر کشتى روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمى بخواهد کشتى میرود و منفعت میگیرد، اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ.
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‏هاى باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادى گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجاى خود مى‏رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهاى نیکو، و طعمهاى شیرین و بویهاى خوش، بار لختى حلوا، بار لختى روغن، بار لختى دارو، و لختى ترش، لختى شیرین، لختى خوردن را، لختى پیرایه را، لختى هم میوه و هم روغن، لختى هم میوه و هم جامه، لختى غذاء آدمیان، لختى غذاء ستوران، لختى غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‏ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و او را به یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انه واحد
در صنع آله بى عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون دستانست‏
آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالى و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکى برنگى و شکلى دیگر، بر صفتى و صورتى دیگر، هر یکى را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وى را عقل و زبان بودى از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردى که آدمى در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پاى وى بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگرى، و آن را خوار ندارى، و بدانى که خداى را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‏ها که آدمى از دریافت آن عاجز آید.
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس‏
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوى، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنى و شامى و بصرى و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقى. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومى را فرو گشایند چنانک جاى دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جاى دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفى ع هر گه که باد برآمدى گفتى: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح على عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم الریح من روح اللَّه تاتى بالرحمة، و تأتى بالعذاب، فلا تسبوها و اسئلوا اللَّه خیرها، و استعیذوا باللّه من شرها
و روى انه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فى الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنى الخازن اى رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهى التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
و امیر المؤمنین على گفت علیه السّلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور، گفتا و حدّ شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء، یعنى آن روز که با شب یکسان باشد، و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل، و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء، و حدّ صبا ازین مشرق است تا بحد قطب. رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفى ع در باد صبا بست، و هلاک عاد در باد دبور، و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور
و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمرّ على جهنم. فغمّها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمرّ على الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار.
آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ گهى از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد، و گاه بر سبیل بخار از کوه‏ها پدید آید، و گاه از نفس هوا پدید آید، و قطره‏هاى باران در آن تعبیه، و بخطى مستقیم، بر هر یکى نوشته، و تقدیر کرده که کجا فرو آید، و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد، و کدام نبات خشک است تا تر شود، و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وى در شود، از راه عروق که هر یکى بباریکى چون موسى است، تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد. و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانى آفریده که صدف پوست ویست، وى را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید، و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وى افتد. پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود، و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را مى‏پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوى سرایت میکند، مدتى دراز تا مروارید شود. پاکا خداوندا! که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید! تا بدانى که وى خداوند قادر بر کمال است، و بر بندگان با فضل و افضال است! و به قال عکرمة رحمه اللَّه «ما انزل اللَّه عز و جل من السماء قطرة الّا انبتت بها فى الارض عشبة. و فى البحر لؤلؤة. و صحّ فى الخبر
ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فى سحاب، فسمع فیه کلاما، اسق حدیقة فلان باسمه، فجاء ذلک السحاب الى جرّة فافرغ فیها من الماء، ثم جاء الى ذناب شرج. فانتهى الى شرجة، فاستوعب الماء، و مشى الرجل مع السحابة حتى انتهى الى رجل قائم فى حدیقة یسقیها. فقال یا عبد اللَّه ما اسمک؟ قال و لم تسئل؟ قال انى سمعت فى سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها؟ قال امّا اذا قلت ذلک فانّى أجعلها ثلاثة اثلاث، اجعل ثلثا لى و لاهلى، و اردّ ثلثا فیها، و اجعل ثلثا فى المساکین و السائلین و ابن السبیل.» ثم قال تعالى: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت، و لطائف نعمت، و عجائب قدرت، و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگارى و یکتایى خداوند، و دلیلها بر توانایى و دانایى او گروهى را که خرد دارند و حق دریابند و با مولى گرایند و دل با وى راست دارند و نظر وى پیش چشم خویش دارند.