عبارات مورد جستجو در ۳۴۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» این باز مثلى دیگرست که اللَّه تعالى زد حق و باطل را و ایمان و کفر را، مىگوید: مثل الحقّ فى ثباته و انتفاع صاحبه به و الباطل فى ذهابه و قلّة انتفاع صاحبه به کمثل ماء مطر انزله اللَّه من السّحاب من جانب السّماء، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ» الاودیة جمع واد و هو الموضع الّذى یسیل فیه الماء بکثرة، «بِقَدَرِها» یعنى الکبیر بقدر کبارته و الصّغیر بقدر صغره. و قیل بقدرها ما قدّرها ما قدّرها من ملئها، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ» الّذى حدث من ذلک الماء، «زَبَداً رابِیاً» اى عالیا و الزّبد و ضر الغلیان و خبثه، آب صافى که مردم را در آن نفع بود مثل حق است و زبد مثل باطلست که نماید و نپاید، معنى آنست که باطل اگر چه بر زبر حق شود در بعضى احوال باک نیست که آن بنماند و نه پاید و عاقبت سرانجام جز حق را و اهل آن را نبود. آن گه مثلى دیگر زد پیش از آنک این یکى تمام شد گفت: «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» قرأ حمزة و الکسائى یوقدون بالیاء اذ لا مخاطبة ها هنا، اى یلقون الحطب فى النّار تحته و یسبکونه من الفلزّات کالذّهب و الفضّة و الرّصاص و الصّفر و النّحاس، «ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ» اى لابتغاء حلیة هو الذّهب و الفضّة یتّخذ منهما حلیة السّیف و المرکب و الدّواة و حلیة النّساء، «أَوْ مَتاعٍ» کالرّصاص و النّحاس و الصّفر منها یتّخذ الاوانى و ما یتمتّع به فى الحضر و السّفر، «زَبَدٌ مِثْلُهُ» اى لهذه الفلزّات اذا اغلیت زبد و خبث مثل زبد الماء. قوله «زَبَدٌ مِثْلُهُ» مبتداء و ممّا توقدون علیه خبره، اى و مثل زبد الماء زبد ما یوقد علیه، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ» اى مثل الحقّ و الباطل، «فَأَمَّا الزَّبَدُ» یعنى زبد الماء و خبث الحدید و الصّفر و النحاس، «فَیَذْهَبُ جُفاءً» اى باطلا من جفأت القدر و اجفات اذا غلت و علا زبدها فاذا سکنت لم یبق منه شىء و بناء فعال ممّا یرمى و یطرح. و قیل جفا الوادى و اجفا اذا نشف، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» الماء و الحلى و الاوانى، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یشرب منه الحیوان و یزرع به فیکون منه معاش الخلق و انتفاع النّاس بالحلىّ و الامتعة ظاهر، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» فمثل المؤمن و اعتقاده و نفع الایمان کمثل هذا الماء المنتفع به فى نبات و حیاة کلّ شىء و کمثل نفع الذّهب و الفضّة و سائر الآلات التی ذکرناها لانّها کلّها تبقى منتفعا بها و مثل الکافر و کفره کمثل هذا الزّبد الذى یذهب و کمثل خبث الحدید و ما تخرجه النّار من وسخ الفضّة و الذّهب الذى لا ینتفع به. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» اى کما بین هذا بضرب المثل کذلک یبیّن اللَّه سایر المشکلات، اینجا سخن تمام شد و منقطع گشت: پس گفت: «لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ» یعنى وحدوه و صدّقوا رسله، همانست که گفت: «اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ» جاى دیگر گفت: «مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِیبَ لَهُ أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». «الْحُسْنى» یعنى لهم الحیاة و الرّزق و تضاعف الحسنات فى الدّنیا و الجنّة و الرّؤیة فى العقبى، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ» یعنى المشرکین، «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» اى ملکوا اموال الدنیا و ملکوا معها مثلها، «لَافْتَدَوْا بِهِ» لبذلوه لیدفعوا عن انفسهم عذاب اللَّه و تقدیره لو انّ لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه. و قیل الفداء لافتدوا به، جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: «لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ»، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» یعنى المناقشة و من نوقش الحساب هلک. و قیل سوء الحساب الذى معه التوبیخ و التقریع. قال فرقد: قال لى ابراهیم یا فرقد أ تدرى ما سوء الحساب؟ قلت لا، قال ان یحاسب العبد بذنبه کلّه لا یغفر له منه شىء، «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» اى مرجعهم الى النّار، «وَ بِئْسَ الْمِهادُ» المستقرّ جهنّم.
قوله: «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» این آیت در شأن حمزه فرو آمد و بو جهل، و حمزه مردى بود مهیب با حشمت و با قوّت و قریش او را عظیم حرمت داشتندى و از بطش و بأس وى هراسیدندى و تا در جاهلیّت بودى پیوسته حمایت و رعایت رسول خدا (ص) کردى و او را دوست داشتى و از بیم وى کس را زهره نبودى که رسول را رنجانیدى، وقتى بصید رفته بود، بو جهل فرصت یافت با جمعى کفّار مکه قصد رسول خداى کردند و او را برنجانیدند، حمزه آن ساعت در آن صحرا از پى آهویى همى راند، آهو روى با وى کرد بزبانى فصیح گفت اى حمزه ترا شغلى هست از صید من مهمتر و اولىتر حمزه چون آن سخن بشنید او را عجب آمد عنان باز گرفت روى بمکّه نهاد، هنوز در مکه نرفته بود که تقاضاى دیدار جمال محمد عربى ناگاه از درون دل وى سر برزد، آتش مهر وى زبانه زد، با خود همى گفت کاشک محمد (ص) را بدیدمى، نباید که دشمنى بر وى ظفر یافته باشد؟
درین اندیشه بود که کنیزک وى پیش آمد گفت یا سیدى خبر ندارى که بو جهل لعین با محمد (ص) چه کرد؟! چون دانست که تو بصید بیرون رفتهاى از بطش و قهر تو ایمن گشته رفت و محمد را برنجانید و زخم کرد و ناسزا گفت، حمزه گفت و مرا نیز کارى عجیب پیش آمد آهویى با من سخن چنین گفت و مرا در کار محمد (ص) بصیرتى تمام حاصل گشت!! هم چنان خشم آلود برگشت و بو جهل را طلب کرد، او را دید با جماعتى قریش گرد آمده، چون حمزه را از دور بدیدند آن جمع از بیم وى متفرق شدند و هر یکى گریختن را گوشهاى گرفت، بو جهل تنها بماند، حمزه گفت اى نامرد هیچ کس، ترا با محمد (ص) چه کارست و با وى چه حساب دارى که او را رنجانى و ترا خود چه زهره آن بود که بگوشه چشم بدو بازنگرى، این همى گوید و کمان بر سر وى همى زند تا جراحتها در وى پدید کرد، پس حمزه از وى باز گشت و بخانه خدیجه آمد.
رسول خداى (ص) چون وى را بدان صفت دید دانست که حمزه نه خود آمد که او را آوردهاند و از جام هدایت او را شربتى دادهاند، گفت یا عم چه غم خورى از آنک بو جهل مرا بزد، من از آن اندوهگین نهام و بآنک بو جهل مرا مکافات کردى شاد نهام شادى من بچیزى دیگر بود، حمزه گفت یا محمد شادى تو در چه باشد تا من همان کنم، رسول خدا (ص) گفت شادى من در آن بود که تو گویى: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» حمزه در ساعت کلمه شهادت بگفت و مسلمان شد، دلهاى مسلمانان باسلام حمزه قوى گشت.
ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» این حمزه است، «کَمَنْ هُوَ أَعْمى» این بو جهل است، مىگوید کسى که داند که آنچ بتو دادند از نامه و پیغام راست است و درست، چون برابر بود با کسى که نابینا دل بود هیچ فرا حق نبیند و درنیابد، آن گه گفت: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» پند کسى پذیرد که خرد دارد، حق کسى بیند که بصیرت دارد.
«الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ» این تفسیر «اولوا الالباب» است، مىگوید عهدى که کردند و پیمانى که بستند، روز میثاق بوفاء آن عهد باز آمدند و هیچ نقض نکردند. و گفتهاند وفاء عهد آنست که امر و نهى که ایشان را الزام کردند در کتاب خدا و سنّت مصطفى بجاى آوردند و هیچ خلاف نکردند.
و قیل عهده ان یطاع فلا یعصى و ان یذکر فلا ینسى و ان یشکر فلا یکفر و یراجع بالتوبة و المعذرة عند المعصیة. قتاده گفت ربّ العزّه در هیچ گناه آن مبالغت ننموده که در نقض عهد نموده که در قرآن بیست و اند جایگه آنست که بوفاء عهد مىفرماید و از نقض آن بیم مىدهد.
«وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» قیل هو نصرة المؤمنین. و قیل صلة محمد (ص) و قیل الایمان بجمیع الانبیاء من غیر تفریق بینهم فى النبوة. و قیل ان یوصل الزّکاة بالصّلاة و الصّلاة بالصّیام و الصیام بالحجّ و العمل بالقول، و اکثر المفسّرین على انّه الرّحم امر اللَّه بصلتها و نهى عن قطیعتها
قال النبى (ص): «اعجل الخیر ثوابا صلة الرّحم و اسرع الشرّ عقابا البغى و یمین الصبر تدع الدیار بلاقع».
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: من اتّقى ربّه و وصل رحمه نسىء له فى عمره و اثرى ماله و احبّه اهله. و فى التوریة یا بن آدم اتّق ربّک و برّ والدیک و صل رحمک امدّ لک فى عمرک و ایسر لک یسرک و اصرف عنک عسرک، «وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» یعظمونه و یخافون عذابه، «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» اى یخافون ان لا تغفر سیّئاتهم و لا تقبل حسناتهم. و قیل «سُوءُ الْحِسابِ» شدة العذاب و الحساب الجزاء و اعطاء الاستحقاق.
«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا» یعنى على طاعة اللَّه. و قیل على المرازى و المصائب و الحوادث، «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» اى طلب رضاء اللَّه و تعظیمه، «وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» المفروضة، «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» یعنى الزّکاة، «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» اى یدفعون بالتوبة المعصیة و بالصلة الجفوة و بالصفح السّفه و بالصدقة العذاب، و فى الخبر: اتّبع السّیئة الحسنة تمحها.
و قال معاذ بن جبل یا رسول اللَّه اوصنى، قال: «اذا عملت سیئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها السر بالسر و العلانیة بالعلانیة».
قال عبد اللَّه بن المبارک هذه ثمانى خلال مسیرة الى ثمانیة ابواب الجنة. و قال ابو بکر الوراق هذه ثمانیة جسور فمن اراد القربة من اللَّه و الاتصال به عبرها، «أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ» یعنى العاقبة الحسنة، اى اعقبهم اللَّه الجنّة من اعمالهم الصّالحة فى الدّنیا، اى عاقبة دنیا هم لهم لا علیهم و عقبى الشّىء منتهاه. و قیل کانت لهم بعد دار الدّنیا.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» فهى بدل من عقبى الدّار، «جنات عدن» اى دار اقامة، «یَدْخُلُونَها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو یدخلونها بضمّ الیاء و فتح الخاء مى گوید در آرند ایشان را در آن بهشتها همیشه، «وَ مَنْ صَلَحَ» اى هم و من صلح، «مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ» جمع زوج و المراد به الزّوجة، «وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» اولادهم و اولاد اولادهم من کان صالحا منهم وصفهم بالصلاح لیعلم انّ مجرّد السبب لا یغنی.
و قیل الصّلاح ها هنا الایمان، «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» بالتّحیّة و السّلام تکرمة من اللَّه لهم.
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ» اى یقولون سلام علیکم «بِما صَبَرْتُمْ» یعنى بدل صبرکم فى الدّنیا و مقاساة البلاء فالدّنیا بلاء کلها، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» این عقبى همانست که آنجا گفت: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» اى نعم عاقبة العمل فى دار الدّنیا الجنّة قال مقاتل یدخلون علیهم فى مقدار یوم و لیلة من ایّام الدّنیا ثلث کرات معهم الهدایا و التّحف یقولون سلام علیکم بما صبرتم. روى عن انس بن مالک انّه تلا هذه الآیة: جنّات عدن الى قوله فنعم عقبى الدّار، ثمّ قال انّه خیمة من درّ مجوّف طولها فى الهواء ستون میلا، لیس فیها صدع و وصل فى کلّ زاویة منها اهل و لها اربعة آلاف مصراع من ذهب، یقوم على کلّ باب سبعون الفا من الملائکة من کلّ ملک منهم هدیة من الرّحمن لیس مع صاحبه مثلها، لا یدخلون الّا باذنه بینهم و بینه حجاب و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): هل تدرون اوّل من یدخل الجنّة من خلق اللَّه؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال المهاجرون الذین یسدّ بهم الثغور و یتقى بهم المکاره یموت احدهم و حاجته فى نفسه لا یستطیع لها قضاء فیقول اللَّه لمن یشاء من ملائکته ائتوهم فحیّوهم فتأتیهم الملائکة فیدخلون علیهم من کلّ باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.
و کان النبى (ص) یأتى قبور الشهداء على رأس کلّ حول فیقول السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، و ابو بکر و عمرو عثمان رضى اللَّه عنهم «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» اى یخالفون امر اللَّه، «مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» اى من بعد ما وثقوا على انفسهم للَّه ان یعملوا بما عهد الیهم و المیثاق مفعال من الوثاقة و هو کلّ عقد اکّد بیمین، «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» مراد باین صلت رحم است که بنى اسرائیل بنى اعمام مصطفى بودند که ایشان ولد اسحاق بودند و مصطفى (ص) از اولاد اسماعیل بود و بوى ایمان نیاوردند و رحم بریدند.
قال النبى (ص): «اذا لم تمش الى ذى رحمک برجلک و لم تعطه من مالک فقد قطعته»، «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالکفر و الظلم، «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» اى البعد من الرّحمة، «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» عذاب الآخرة.
«اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ» اى یوسع، «لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى و یضیّق على من یشاء هو العالم بالاصلح لخلقه.
لابن لنکک:
قد وقف العقل فى حقیقة ذا
یا فلکا دار بالنذال و بالجه
ل الى کم تدور یا خرف
فعاقل ما یبل انملة
و جاهل بالیدین یغترف
فما على ضمن امره نقف
«وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» رضوا بها و زهدوا فى الآخرة، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» متعة و بلغة لا تدوم.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» هذه الآیة تکون وحیا کما سأله اهل الکتاب ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء و تکون معجزة کما سألته قریش ان یأتى بالملائکة قبیلا او یکون لک بیت من زخرف او حنّة او کنز او یأتیهم بالموتى احیاء، «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» باقتراح الآیات بعد ظهور المعجزات، «وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ» اى من آمن و تاب و رجع الیه بقلبه، و المعنى قل یا محمد للّذین طلبوا الآیة لیؤمنوا لیس هدایة من اهتدى بنزول الآیة و لاضلال من ضلّ بترک انزالها لکن ذلک الى مشیّة اللَّه فمن شاء اضلّه فلا ینفعه الآیات و من شاء وفقه للایمان فاهتدى و هذه الآیة حجّة على المعتزلة و القدریّة واضحة.
قوله: «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» این آیت در شأن حمزه فرو آمد و بو جهل، و حمزه مردى بود مهیب با حشمت و با قوّت و قریش او را عظیم حرمت داشتندى و از بطش و بأس وى هراسیدندى و تا در جاهلیّت بودى پیوسته حمایت و رعایت رسول خدا (ص) کردى و او را دوست داشتى و از بیم وى کس را زهره نبودى که رسول را رنجانیدى، وقتى بصید رفته بود، بو جهل فرصت یافت با جمعى کفّار مکه قصد رسول خداى کردند و او را برنجانیدند، حمزه آن ساعت در آن صحرا از پى آهویى همى راند، آهو روى با وى کرد بزبانى فصیح گفت اى حمزه ترا شغلى هست از صید من مهمتر و اولىتر حمزه چون آن سخن بشنید او را عجب آمد عنان باز گرفت روى بمکّه نهاد، هنوز در مکه نرفته بود که تقاضاى دیدار جمال محمد عربى ناگاه از درون دل وى سر برزد، آتش مهر وى زبانه زد، با خود همى گفت کاشک محمد (ص) را بدیدمى، نباید که دشمنى بر وى ظفر یافته باشد؟
درین اندیشه بود که کنیزک وى پیش آمد گفت یا سیدى خبر ندارى که بو جهل لعین با محمد (ص) چه کرد؟! چون دانست که تو بصید بیرون رفتهاى از بطش و قهر تو ایمن گشته رفت و محمد را برنجانید و زخم کرد و ناسزا گفت، حمزه گفت و مرا نیز کارى عجیب پیش آمد آهویى با من سخن چنین گفت و مرا در کار محمد (ص) بصیرتى تمام حاصل گشت!! هم چنان خشم آلود برگشت و بو جهل را طلب کرد، او را دید با جماعتى قریش گرد آمده، چون حمزه را از دور بدیدند آن جمع از بیم وى متفرق شدند و هر یکى گریختن را گوشهاى گرفت، بو جهل تنها بماند، حمزه گفت اى نامرد هیچ کس، ترا با محمد (ص) چه کارست و با وى چه حساب دارى که او را رنجانى و ترا خود چه زهره آن بود که بگوشه چشم بدو بازنگرى، این همى گوید و کمان بر سر وى همى زند تا جراحتها در وى پدید کرد، پس حمزه از وى باز گشت و بخانه خدیجه آمد.
رسول خداى (ص) چون وى را بدان صفت دید دانست که حمزه نه خود آمد که او را آوردهاند و از جام هدایت او را شربتى دادهاند، گفت یا عم چه غم خورى از آنک بو جهل مرا بزد، من از آن اندوهگین نهام و بآنک بو جهل مرا مکافات کردى شاد نهام شادى من بچیزى دیگر بود، حمزه گفت یا محمد شادى تو در چه باشد تا من همان کنم، رسول خدا (ص) گفت شادى من در آن بود که تو گویى: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» حمزه در ساعت کلمه شهادت بگفت و مسلمان شد، دلهاى مسلمانان باسلام حمزه قوى گشت.
ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» این حمزه است، «کَمَنْ هُوَ أَعْمى» این بو جهل است، مىگوید کسى که داند که آنچ بتو دادند از نامه و پیغام راست است و درست، چون برابر بود با کسى که نابینا دل بود هیچ فرا حق نبیند و درنیابد، آن گه گفت: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» پند کسى پذیرد که خرد دارد، حق کسى بیند که بصیرت دارد.
«الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ» این تفسیر «اولوا الالباب» است، مىگوید عهدى که کردند و پیمانى که بستند، روز میثاق بوفاء آن عهد باز آمدند و هیچ نقض نکردند. و گفتهاند وفاء عهد آنست که امر و نهى که ایشان را الزام کردند در کتاب خدا و سنّت مصطفى بجاى آوردند و هیچ خلاف نکردند.
و قیل عهده ان یطاع فلا یعصى و ان یذکر فلا ینسى و ان یشکر فلا یکفر و یراجع بالتوبة و المعذرة عند المعصیة. قتاده گفت ربّ العزّه در هیچ گناه آن مبالغت ننموده که در نقض عهد نموده که در قرآن بیست و اند جایگه آنست که بوفاء عهد مىفرماید و از نقض آن بیم مىدهد.
«وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» قیل هو نصرة المؤمنین. و قیل صلة محمد (ص) و قیل الایمان بجمیع الانبیاء من غیر تفریق بینهم فى النبوة. و قیل ان یوصل الزّکاة بالصّلاة و الصّلاة بالصّیام و الصیام بالحجّ و العمل بالقول، و اکثر المفسّرین على انّه الرّحم امر اللَّه بصلتها و نهى عن قطیعتها
قال النبى (ص): «اعجل الخیر ثوابا صلة الرّحم و اسرع الشرّ عقابا البغى و یمین الصبر تدع الدیار بلاقع».
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: من اتّقى ربّه و وصل رحمه نسىء له فى عمره و اثرى ماله و احبّه اهله. و فى التوریة یا بن آدم اتّق ربّک و برّ والدیک و صل رحمک امدّ لک فى عمرک و ایسر لک یسرک و اصرف عنک عسرک، «وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» یعظمونه و یخافون عذابه، «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» اى یخافون ان لا تغفر سیّئاتهم و لا تقبل حسناتهم. و قیل «سُوءُ الْحِسابِ» شدة العذاب و الحساب الجزاء و اعطاء الاستحقاق.
«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا» یعنى على طاعة اللَّه. و قیل على المرازى و المصائب و الحوادث، «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» اى طلب رضاء اللَّه و تعظیمه، «وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» المفروضة، «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» یعنى الزّکاة، «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» اى یدفعون بالتوبة المعصیة و بالصلة الجفوة و بالصفح السّفه و بالصدقة العذاب، و فى الخبر: اتّبع السّیئة الحسنة تمحها.
و قال معاذ بن جبل یا رسول اللَّه اوصنى، قال: «اذا عملت سیئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها السر بالسر و العلانیة بالعلانیة».
قال عبد اللَّه بن المبارک هذه ثمانى خلال مسیرة الى ثمانیة ابواب الجنة. و قال ابو بکر الوراق هذه ثمانیة جسور فمن اراد القربة من اللَّه و الاتصال به عبرها، «أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ» یعنى العاقبة الحسنة، اى اعقبهم اللَّه الجنّة من اعمالهم الصّالحة فى الدّنیا، اى عاقبة دنیا هم لهم لا علیهم و عقبى الشّىء منتهاه. و قیل کانت لهم بعد دار الدّنیا.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» فهى بدل من عقبى الدّار، «جنات عدن» اى دار اقامة، «یَدْخُلُونَها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو یدخلونها بضمّ الیاء و فتح الخاء مى گوید در آرند ایشان را در آن بهشتها همیشه، «وَ مَنْ صَلَحَ» اى هم و من صلح، «مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ» جمع زوج و المراد به الزّوجة، «وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» اولادهم و اولاد اولادهم من کان صالحا منهم وصفهم بالصلاح لیعلم انّ مجرّد السبب لا یغنی.
و قیل الصّلاح ها هنا الایمان، «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» بالتّحیّة و السّلام تکرمة من اللَّه لهم.
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ» اى یقولون سلام علیکم «بِما صَبَرْتُمْ» یعنى بدل صبرکم فى الدّنیا و مقاساة البلاء فالدّنیا بلاء کلها، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» این عقبى همانست که آنجا گفت: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» اى نعم عاقبة العمل فى دار الدّنیا الجنّة قال مقاتل یدخلون علیهم فى مقدار یوم و لیلة من ایّام الدّنیا ثلث کرات معهم الهدایا و التّحف یقولون سلام علیکم بما صبرتم. روى عن انس بن مالک انّه تلا هذه الآیة: جنّات عدن الى قوله فنعم عقبى الدّار، ثمّ قال انّه خیمة من درّ مجوّف طولها فى الهواء ستون میلا، لیس فیها صدع و وصل فى کلّ زاویة منها اهل و لها اربعة آلاف مصراع من ذهب، یقوم على کلّ باب سبعون الفا من الملائکة من کلّ ملک منهم هدیة من الرّحمن لیس مع صاحبه مثلها، لا یدخلون الّا باذنه بینهم و بینه حجاب و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): هل تدرون اوّل من یدخل الجنّة من خلق اللَّه؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال المهاجرون الذین یسدّ بهم الثغور و یتقى بهم المکاره یموت احدهم و حاجته فى نفسه لا یستطیع لها قضاء فیقول اللَّه لمن یشاء من ملائکته ائتوهم فحیّوهم فتأتیهم الملائکة فیدخلون علیهم من کلّ باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.
و کان النبى (ص) یأتى قبور الشهداء على رأس کلّ حول فیقول السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، و ابو بکر و عمرو عثمان رضى اللَّه عنهم «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» اى یخالفون امر اللَّه، «مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» اى من بعد ما وثقوا على انفسهم للَّه ان یعملوا بما عهد الیهم و المیثاق مفعال من الوثاقة و هو کلّ عقد اکّد بیمین، «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» مراد باین صلت رحم است که بنى اسرائیل بنى اعمام مصطفى بودند که ایشان ولد اسحاق بودند و مصطفى (ص) از اولاد اسماعیل بود و بوى ایمان نیاوردند و رحم بریدند.
قال النبى (ص): «اذا لم تمش الى ذى رحمک برجلک و لم تعطه من مالک فقد قطعته»، «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالکفر و الظلم، «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» اى البعد من الرّحمة، «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» عذاب الآخرة.
«اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ» اى یوسع، «لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى و یضیّق على من یشاء هو العالم بالاصلح لخلقه.
لابن لنکک:
قد وقف العقل فى حقیقة ذا
یا فلکا دار بالنذال و بالجه
ل الى کم تدور یا خرف
فعاقل ما یبل انملة
و جاهل بالیدین یغترف
فما على ضمن امره نقف
«وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» رضوا بها و زهدوا فى الآخرة، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» متعة و بلغة لا تدوم.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» هذه الآیة تکون وحیا کما سأله اهل الکتاب ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء و تکون معجزة کما سألته قریش ان یأتى بالملائکة قبیلا او یکون لک بیت من زخرف او حنّة او کنز او یأتیهم بالموتى احیاء، «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» باقتراح الآیات بعد ظهور المعجزات، «وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ» اى من آمن و تاب و رجع الیه بقلبه، و المعنى قل یا محمد للّذین طلبوا الآیة لیؤمنوا لیس هدایة من اهتدى بنزول الآیة و لاضلال من ضلّ بترک انزالها لکن ذلک الى مشیّة اللَّه فمن شاء اضلّه فلا ینفعه الآیات و من شاء وفقه للایمان فاهتدى و هذه الآیة حجّة على المعتزلة و القدریّة واضحة.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة ابراهیم مکّى است مگر دو آیت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا...»
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مىگردید از راه خداى و دیگران را بر مىگردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشیء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مىگوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمهاى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مىکند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مىگوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مىگوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مىگردید از راه خداى و دیگران را بر مىگردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشیء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مىگوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمهاى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مىکند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مىگوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مىگوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» یعنى أ فی توحید اللَّه شک، این آیت جواب کافرانست که مىگفتند: «إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» و استفهام بمعنى انکارست اى لا تشکّوا فى وجود اللَّه و وحدانیّته سبحانه فقد دلّ على توحیده و وجوده و قدرته خلق السّماوات و الارض.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
ابتدا مىگوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفتهاند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مىگفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مىگوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مىبیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شىء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مىگوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعدهاى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعدهاى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعدهاى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسهاى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همىخوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» اى فارقوا وطانهم فى ذات اللَّه و ابتغاء دینه. و قیل فى اللَّه اى فى رضاء اللَّه، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» اى ظلمهم قریش و عذّبهم لیرتدوا عن الایمان. این ظلم همان فتنه است که آنجا گفت: «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» جاى دیگر گفت: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و این فتنه آنست که کافران قریش مؤمنان را معذّب همىداشتند و رنج مىنمودند تا مگر از دین برگردند و آن صهیب است و بلال و خباب و عمّار یاسر و مادر او و اصحاب ایشان: اوّل شهید فى هذه الامّة سمیّة امّ عمّار بن یاسر و جاءها ابو جهل بحربة فى فرجها وقف علیها رسول اللَّه (ص) فقال یا آل یاسر وعدکم الجنّة.
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مىنمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مىگفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیمتر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشتهاى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل و الکتب المتقدّمة مىگوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خواندهاند و دانسته، اگر موافق این ملّتاند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بودهاند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامهها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخلهاى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفىء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فىء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شىء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شىء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شىء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» باصدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت و حالت اکراه، بر زبان کلمه کفر راندن زیان ندارد، و فسخ عهد دین نبود، از روى اشارت جوانمردان طریقت را و محققان ارادت را رخصتى است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریّت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند، چون اندازه ضرورت در آن کوش دارند نه در صحّت ارادت ایشان قدح آرد، نه در قصد ایشان فترت افکند، اینست سرّ آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشتهاند. موسى کلیم (ع) بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» یافت، با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» اى انّى جائع فاطعمنى طعام، خواستن فراموش نکرد که قوّت حال وى بآن جاى رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وى فترت نیاورد، و اگر بجاى وى پیغامبران دیگر بودى که او را این قوّت مباسطت در مقام نبوّت نبودى مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشى گشتى که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردى و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختى، از اینجا گفت امیر المؤمنین على (ع): خیار هذه الامّة الّذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم. و این قوّت خاصیت انبیاء است، ربّ العزّه دل ایشان معدن این قوّت ساخته و ایشان را بآن مخصوص کرده، نبینى که مصطفى (ص) در بدایت کار همه اشتغال وى بحق بود، همه راز دل وى و اندیشه سینه وى با حق بود، و آرام و آسایش وى بذکر حق بود، و از کمال شوق و مهر و محبّت حق او را پرواى خلق نمىبود و طاقت مجالست اغیار نمىداشت و نه دل وى احتمال صحبت خلق مىکرد، تا ربّ العزّه او را فرمان داد که: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» اى محمّد کار آن دارد و قوّت آن بود که در ظاهر با خلق مىباشى و سرّ خود هم چنان در حضرت مشاهدت مىدارى، نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد، نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند، و فى معناه انشد:
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى
و ابحت جسمى للمرید جلوسى
فالجسم منّى للجلیس مؤانس
و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشهاى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مىدارم و با ایشان بود نمىتوانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ» اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم: «أَسْرى بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشارة بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مىگفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امة» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّة ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیة. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناء جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟ ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مىخواند و دعوت مىکند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» مىگوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مىبینم، طینت صفات منکران مىدانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که: «مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیدهشان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى
و ابحت جسمى للمرید جلوسى
فالجسم منّى للجلیس مؤانس
و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشهاى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مىدارم و با ایشان بود نمىتوانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ» اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم: «أَسْرى بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشارة بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مىگفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امة» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّة ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیة. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناء جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟ ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مىخواند و دعوت مىکند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» مىگوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مىبینم، طینت صفات منکران مىدانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که: «مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیدهشان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
جمهور مفسران بر آنند که این سوره بنى اسرائیل همه مکّى است مگر قتاده که میگوید ازین سورت هشت آیت در مدنیّات شمرند: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» تا آخر هشت آیتست و آخر این هشت آیت: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» میان مکّه و مدینه فرود آمد، و در همه سورت دو آیت منسوخ است، یکى: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً» نسخ الدّعاء لاهل الشرک و بقى ما بقى على عموم الآیة. آیت دوم: «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا» بآیت سیف منسوخ است. و بعداد کوفیان این سورت صد و یازده آیتست و هزار و پانصد و سى و سه کلمه و شش هزار و چهار صد و شصت حرف.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة بنى اسرائیل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطى فى الجنّة قنطارین من الاجر، و القنطار الف اوقیة و مائتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدّنیا و ما فیها.
قوله: «سُبْحانَ» مصدر کالغفران، و المعنى: اسبّح اللَّه تسبیحا. و سئل النبى (ص) عن معنى سبحان اللَّه، فقال: براءة اللَّه من السّوء و التّقدیر.
قولوا «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى» اى انّه منزّه عن صفات النّقص، «أَسْرى بِعَبْدِهِ» اى ذهب به لیلا، و السّرى و الاسراء: الذهاب فى اللّیل، فان قیل اذا کان الاسراء باللّیل فما فائدة قوله: «لَیْلًا»؟ فالجواب انّ المراد فى بعض اللیل لا فى کلّه على تقلیل الوقت. و قیل الفائدة من ذکره التوکید و زیادة البیان، کقول القائل: اخذ بیده و قال بلسانه، «مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اینجا دو قولست مفسران را: یکى آنست که مسجد حرام جمله شهر مکّه است که رسول خداى (ص) آن شب در خانه امّ هانى بود خواهر على بن ابى طالب (ع)، قالت امّ هانى: ما اسرى رسول اللَّه (ص) الّا من بیتى و کان فى بیتى نائما عند تلک اللّیلة فصلّى العشاء الآخرة ثمّ نام او نمنا فلمّا کان قبیل الفجر اهبّنا هو فلمّا صلّى الصبح و صلّینا معه قال یا امّ هانى لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادى ثمّ جئت بیت المقدس فصلیت فیه ثمّ صلّیت صلاة الغداة معکم کما ترین.
قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را (ص) از مسجد ببردند چنانک در خبر است بروایت انس قال قال النّبی (ص): بینا انا عند البیت بین النّائم و الیقظان اذ سمعت قائلا یقول قم یا محمّد فقمت فاذا جبرئیل معه میکائیل و ذکر الحدیث، «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» مسجد اقصى مسجد بیت المقدس است، و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند. و قیل له الاقصى لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام مىگوید ببردند او را از مسجد نزدیکتر بمسجد دورتر یعنى که مسجد حرام به مصطفى (ص) و یاران و اهل مکّه نزدیکتر است و بیت المقدس دورتر، و گفتهاند که مسجد اقصى، سلیمان بن داود (ع) بناء آن فرمود، عفاریت جن را در اطراف عالم در برّ و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند، وانگه دیوارهاى مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهاى آن از بلوار و سقفهاى آن الواح جواهر و بجاى خشت پخته خشتهاى فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهاى جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده، چون شب در آمدى از روشنایى آن جواهر گویى هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان (ع) ساخت در آن مسجد دیوارى بود سبز رنگ آن را صیقل داده، هر پارسا مردى نیکوکار که در آن نگرستى خیال روى وى سپید و زیبا نمودى، و هر فاجرى بد مرد که در آن نگرستى روى خود سیاه و ناخوش دیدى، بدین سبب بسى بد مردان از بد مردى باز گشتند و توبه کردند، و نیز در زاویهاى از زوایاى مسجد عصائى ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وى بردى هیچ گزندش نرسیدى و دیگران هر کس که دست بدو بردى دستش بسوختى.
سلیمان (ع) چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه ربّ العزّه دست تضرّع برداشت گفت: اللّهم انّى اسئلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلّى فیه رکعتین مخلصا فیهما الّا خرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خائف الّا آمنته و لا سقیم الّا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته، آن گه قربان کرد گفت: بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردى قربان من پذیرفته گردان. و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشى سپید از آسمان فرود آمدى و آن را برگرفتى، همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت، سلیمان (ع) بدانست که دعاء وى مستجابست خداى را عزّ و جل شکر کرد، پس مسجد بر آن صفت همىبود تا بروزگار بختنصر که بر بنى اسرائیل مستولى شد و از ایشان خلقى بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل، و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست.
... «الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ» جاى دیگر گفت: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدّسه است، و انّما سمیت المقدّسة لکثرة ما قدّس بالوحى طهارت و قدس وى و برکت در وى آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحى حق جلّ جلاله و جاى تعبد عابدان و مسکن صالحان.
و قیل «بارَکْنا حَوْلَهُ» بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السّعة فى الرّزق و الرّخص فى السّعر فلا یحتاج الى جلب المیرة. و یقال انّ کل ماء عذب فى الارض یخرج من اصل الصّخرة التی فى بیت المقدس یهبط من السّماء الیها ثمّ یتفرّق فى الارض فذلک قوله: «بارَکْنا فِیها». و عن عبادة بن الصّامت قال قال رسول اللَّه (ص): صخرة بیت المقدس على نخلة من نخیل الجنّة و تلک النخلة على نهر من انهار الجنّة على ذلک النّهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلى اهل الجنّة الى یوم القیامة.
و قیل تقدیره: بارکنا ما حوله من قرى الشّام و کفورها، «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» یعنى به محمّدا (ص) من آیاتنا الدّالة على توحید اللَّه و صدق نبوّته برؤیته السّماوات و ما فیها من العجائب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأى من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ» لدعائه، «الْبَصِیرُ» باعماله. و قیل سمع مقالة الکفّار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فى الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل انّ السّمیع بمعنى المسمع و البصیر بمعنى المبصر، اى اسمع النّبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده.
اگر کسى گوید در معراج مصطفى (ص) فایده چیست و در تحت وى چه حکمتست که اقتضاء آن کرد؟ جواب آنست که رسول خداى (ص) کافران را و دشمنان دین را مىدید در دنیا با راحت و نعمت و مؤمنانرا مىدید در بلا و شدّت و گاهگاه از آن غمگین مىگشت و بر وى دشخوار مىآمد، ربّ العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وى عرضه کرد و عاقبت فریقین بوى نمود، مؤمنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ، پس از آن رسول خدا (ص) بلا و مشقّت مؤمنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساختهاند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد، دل وى بیارامید و ساکن گشت. دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر: فلیس الخبر کالمعاینه، چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم، نگوید شنیدم، آن در حجّت بلیغتر بود و در دل جاى گیرتر و قوىتر.
و روا باشد که حکمت معراج آن بود که تا شرف و عزّت مصطفى (ص) پیدا کند و کمال محبّت و امانت وى بخلق نماید، عادت ملوک چنانست که چون یکى را از چاکران خویش خواهند که بر کشند و او را مرتبتى و منزلتى دهند که دیگران را نباشد خبایا و کنوز خویش بوى نمایند، کنوز سراى فنا به مصطفى (ص) نمودند چنانک گفت:«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها»
چون کنوز سراى فنا بدید بعالم بقاش بردند و کنوز عالم بقا بوى نمودند، هم سراى رحمت بوى نمودند، هم سراى عذاب، هم گنج فضل و عدل، هم گنج رضا و سخط. و بوى نمودند که رضاء ما را علت نیست و سخط ما را علّت نیست، رضاى ما موجب موافقتست نه موافقت موجب رضا، و سخط ما موجب مخالفتست نه مخالفت موجب سخط، و این نمودن اسرار و کنوز دلیل محبت بود و کمال امانت تا محبت متأکد نگشت اسرار با وى نگفتند و تا امانت وى بکمال نبود خبایا بوى ننمودند.
اگر کسى گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان؟ جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان، ربّ العالمین خواست سید (ص) آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوى رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود. دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجّت تمامتر و قوىتر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوّت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتى بدان دورى باز برد و باز گردد، چون نشانهاى آن بقعه از وى پرسیدند و راست گفت صدق وى در آن پیدا شد و حجّت قوى گشت، اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود، و اگر او را هم از مکه بآسمان بردى ایشان را جاى انکار و جحود بودى گفتندى ما آسمانها ندیدهایم ندانیم راست مىگوید یا دروغ و حجّت بر ایشان لازم و ثابت نبودى.
امّا قومى در معراج خلاف کردهاند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیدارى و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنّت و جماعت، و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفى (ص) را به بیدارى و هشیارى شخص مبارک وى را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصى و از مسجد اقصى به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهى و از سدره منتهى تا آنجا که ربّ العزّه گفت: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم، و اگر معراج بخواب بودى مصطفى (ص) را در آن هیچ معجزه نبودى و حجّت بر منکران لازم و ثابت نشدى و کافران خود انکار نکردندى که در خواب هر کسى مثل آن بیند، چنانک کسى که در خواب بیند که بر آسمان مىشود و بهشت مىبیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست، و آن کس که حکایت کند بر وى انکار نیست، پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهى بدان دورى یعنى از مکّه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند، تو مىگویى بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود، و اگر گفتى بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندى و بر ایشان حجّت نبودى. دیگر دلیل آنست که ربّ العزّه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکّه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتى کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهى که قدرت حق جلّ جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنى نباشد و آن تنزیه را جاى نبود و بى فایده ماند، و جلّ کلام الحقّ ان یحمل على ما لا فائدة فیه.
معراج رسول (ص)
اکنون قصّه معراج گوئیم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدرى و شدّاد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضى اللَّه عنهم، دخل حدیث بعضهم فى بعض، این بزرگان صحابه روایت مىکنند که رسول خدا را (ص) بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاوّل پیش از هجرت بیک سال، بروایتى دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه امّ هانى بنت ابى طالب بردند، و بروایتى دیگر از حجر کعبه. رسول خداى (ص) گفت: جبرئیل (ع) آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند، شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وى میکائیل بود بدست وى طشتى زرّین و در آن طشت تورى زرّین پر از ایمان و حکمت، جبرئیل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود، آن گه مرا فرمود تا وضو کردم، آن گه گفت: انطلق یا محمّد خیز تا رویم، گفتم تا کجا؟ گفت: الى ربّک و ربّ کلّ شىء تا بدرگاه خداوند خویش، خداوند جهان و جهانیان، آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد، و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده، دابّهاى از دراز گوش مه و از استر کم، رویش چون روى مردم، گوش چون گوش فیل، عرف چون عرف اسب پاى چون پاى اشتر، ذنب چون ذنب گاو، چشم چون ستاره زهره، پشت وى از یاقوت سرخ، شکم وى از زمرد سبز، سینه وى از مروارید سپید، دو پر داشت بانواع جواهر مکلّل، بر پشت وى رحلى از زر و حریر بهشت، جبرئیل گفت: یا محمد ارکبه برنشین، و هى دابة ابرهیم (ع) کان یزور علیها البیت الحرام. گفتا چون دست بر پشت وى نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید، جبرئیل عرف وى بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید، آن گه جبرئیل گفت: أ تفعل هذا بمحمد؟ اسکن فو اللَّه ما رکبک احد من الانبیاء اکرم على اللَّه منه اى براق بیارام و ساکن باش محمّد را (ص) نمىدانى؟ بآن خدایى که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامى تر از روى، براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد، جبرئیل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکائیل جامه بر من راست کرد، فرا راه بودم از راست جبرئیل با من مىآمد و از چپ میکائیل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته، گام مىنهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همّت من، اگر خواستم که برود مىرفت یا بپرد مىپرید یا بایستد مىایستاد، براه دراز سوى راست ندانى شنیدم که: یا محمّد على رسلک اسئلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم، سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم، از سوى چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که: یا محمّد على رسلک اسئلک
و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وى ندادم، چون فراتر شدم پیر زنى را دیدم که بر وى زینت بسیار بود و مىگفت: یا محمّد الى
سوى من آى، من التفات نکردم و برفتم، پس گفتم یا جبرئیل آن منادى اوّل که از سوى راست ندا کرد که بود؟ گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتى امّت تو جهودان بودندى و او که از سوى چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردى امّت تو ترسایان بودندى و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدى دنیا بود اگر ترا بوى میل بودى امّت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندى. گفتا بنخلستانى رسیدم جبرئیل مرا گفت فرود آى و نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت: این زمین یثرب است، بعد از آن بصحرایى رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم، گفت دانى که این چه جایست؟ گفتم: اللَّه اعلم، گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسى، بعد از آن بزمینى فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم، مرا گفت اینجا نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جاى ولادت عیسى (ع). گفتا و در آن راه تشنگى بر من افتاد فریشتهاى را دیدم سه اناء در دست وى: در یکى عسل و در یکى دیگر شیر و در سیم خمر، مرا گفت آنچ خواهى بیاشام، شیر بیاشامیدم و اندکى عسل و خمر نخوردم، جبرئیل گفت: اصبت الفطرة انت و امّتک اما انّک لو شربت الخمر لغوت امّتک و لم تجتمع على الفطرة ابدا. پس از آن زمینى دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینى دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش، گفتم اى جبرئیل آن چه بود و این چیست؟ گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت، پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو مىآیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت مىدهند و مىگویند: السلام علیک یا اوّل یا آخر یا حاشر، گفتم اى جبرئیل این چه تحیّتست که ایشان مىگویند؟ گفت: انّک اوّل من تنشقّ عنه الارض و عن امّته و اوّل شافع و اوّل مشفع و انّک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامّتک یعنى حشر یوم القیامة، پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرئیل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد، چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان.
و فى حدیث ابى العالیه قال: ارواح الانبیاء الذین بعثهم اللَّه قبلى من لدن ادریس و نوح الى عیسى قد جمعهم اللَّه عزّ و جل فسلّموا علىّ و حیّونى بمثل تحیّة الملائکة، قلت یا جبرئیل من هؤلاء؟ قال: اخوانک الانبیاء
پیغامبران مرا همان تحیّت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ»، این آیت مقدسى گویند: لانّها نزلت ببیت المقدس.
پس جبرئیل مرا فرا پیش کرد، پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم، پس پیغامبران بهر یکى ثنائى گفتند خداى را عزّ و جل، ابراهیم گفت: الحمد للَّه الذى اتخذنى خلیلا و اعطانى ملکا عظیما و جعلنى امّة قانتا یؤتم بى و انقذنى من النّار و جعلها علىّ بردا و سلاما. موسى گفت: الحمد للَّه الذى کلّمنى تکلیما و جعل هلاک فرعون على یدىّ و جعل من امّتى قوما یهدون بالحق و به یعدلون. داود گفت: الحمد للَّه الذى جعل لى ملکا عظیما و علّمنى الزّبور و الان لى الحدید و سخر لى الجبال یسبّحن و الطیر. سلیمان گفت: الحمد للَّه الذى سخر لى الرّیاح و جنود الشیاطین یعملون لى ما شئت من محاریب و تماثیل و علّمنى منطق الطیر و جعل ملکى ملکا طیّبا لیس على فیه حساب. عیسى گفت: الحمد للَّه الذى جعلنى کلمة منه و علمنى الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنى اخلق من الطّین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن اللَّه پس رسول خدا محمّد عربى (ص) نیز ثنا گفت: الحمد للَّه الذى ارسلنى رحمة للعالمین و کافّة للنّاس بشیرا و نذیرا و انزل علىّ القرآن فیه تبیان کلّ شىء و جعل امّتى خیر امّة اخرجت للنّاس و جعل امتى وسطا و شرح لى صدرى و وضع عنّى و زرى و رفع لى ذکرى و جعلنى فاتحا و خاتما. فقال ابراهیم بهذا فضّلکم محمد.
پس جبرئیل دست من بگرفت و مىبرد تا بر صخرهاى، جبرئیل آواز داد میکائیل را خواند، میکائیل آواز داد جمعى فریشتگان را خواند بنامهاى ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانى بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا، یک جانب وى از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجههاى آن یکى از زر یکى از سیم، یکى از یاقوت، یکى از زمرّد، یکى از مروارید، جبرئیل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خداى را عزّ و جل تسبیح و تکبیر مىگفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت، بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم، بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اوّل دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم، اهل آسمان آواز دادند که: من هذا؟ قال جبرئیل، قالوا و من معک؟ قال: معى محمّد، قالوا او قد بعث؟ قال نعم، قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجىء جاء.
گفتا: فریشتگان از رسیدن ما شادى کردند و یکدیگر را بشارت مىدادند و ما را سلام و تحیّت مىگفتند، فریشتهاى عظیم را دیدم نام وى اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وى کرده، با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار، صد هزار دیگر بود، همه پاسبانى آسمان دنیا مى کردند و ایشان را فراوان دیدم، جبرئیل گفت: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ».
پس مردى را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم اى جبرئیل این کیست؟ گفت پدرت آدم، بر وى سلام کردم، سلام را جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و بالنبى الصّالح فنعم المجىء جاء. و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه مىکردند، چون روح مؤمن دیدى گفتى: روح طیّب و ریح طیّبة اجعلوا کتابه فى علّیین، و چون روح کافر دیدى گفتى: روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فى سجّین.
گفتا: در آسمان دنیا نظر کردم قومى را دیدم که لبها داشتند چون لب شتر، یکى را بر ایشان گماشته تا بدهره آتشین آن لبهاى ایشان مىبرید و سنگ آتشین در دهن ایشان مىنهاد و از زیر بیرون مىآمد، گفتم اى جبرئیل اینان کیانند؟
گفت ایشان که مال یتیمان بظلم خورند: «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً».
قومى دیگر را دیدم که از پوست و گوشت ایشان مىگرفتند و در دهنهاى ایشان مىنهادند و مىگفتند: کلوا کما اکلتم، گفتم اى جبرئیل کهاند ایشان؟ گفت ایشان که مردمان را غیبت کنند و از پس پشت ایشان بدى گویند. قومى دیگر را دیدم بنزدیک ایشان مائدهاى نیکو آراسته، بر آن مائده گوشت بریانى پاکیزه خوش بوى نهاده و گرد بر گرد آن مردارها افکنده و ایشان روى از آن مائده بگردانیده و در آن مردار افتاده و مىخورند، گفتم کهاند اینان؟ گفت زانیاناند که حلال دارند و قصد حرام کنند.
قومى دیگر را دیدم که با شکمهاى بزرگ بودند. شکمهاشان از بزرگى چون خانهها و انگه در ممرّ آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند. و ایشان را بپاى فرو گیرند و بکوبند، گفتم اینان کهاند؟ گفت ربا خواران. زنان را دیدم جماعتى بپستان آویخته و جماعتى از ایشان سرنگون بپاى آویخته، گفتم اینان کهاند؟ گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند.
قومى دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهرههاى آتشین و دهن ایشان مىباز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب مىروند و هم چنان مىبرند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره مىبرند، گفتم اینان کهاند؟ گفت سخنچینان تا مردم را بهم درافکنند.
قومى دیگر را دیدم که بناخنگیر آتشین لبهاى ایشان مىگرفتند باز با هم مىشد و دیگر باره مىگرفتند، گفتم اى جبرئیل اینان کهاند؟ گفت گویندگان امّت تو که آنچ خود نکنند گویند، کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند.
و بروایت ابن عباس، مصطفى (ص) گفت: در آسمان دنیا خروسى سپید دیدم سخت سپید، زیر پرهاى وى پرهایى سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وى فرو آویخته برنگ زمرّد سبز، دو پاى وى در تخوم زمین هفتم و سر وى زیر عرش عظیم و گردن وى زیر عرش دو تا در آمده، دو پر داشت چون از هم باز کردى خافقین بپوشیدى، لختى از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت: سبحان الملک القدّوس، سبحان اللَّه الکبیر المتعال، لا اله الّا هو الحىّ القیّوم، چون وى بآواز آمد همه خروسهاى زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند، چون وى ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختى دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت: سبحان اللَّه العلى العظیم، سبحان اللَّه العزیز القهار، سبحان اللَّه ذى العرش الرّفیع هم چنان خروسهاى زمین بموافقت وى بآواز آمدند. مصطفى (ص) گفت: فلم ازل منذ رأیت ذلک الدّیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة.
رسول (ص) گفت: و از آسمان دنیا جبرئیل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اوّل تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه، جبرئیل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند، گفتند: من هذا؟ قال جبرئیل، قیل: و من معک؟ قال محمد، قال: و قد ارسل الیه؟ قال نعم، قیل: مرحبا به فنعم المجىء جاء.
گفتا: دو جوان دیدم در آسمان دوم، جبرئیل گفت یکى یحیى است و دیگر عیسى، هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند: مرحبا بالاخ الصّالح و النّبی الصّالح، پس مرا بآسمان سوم برد، هم بر آن صفت، و یوسف را دیدم و قد اعطى شطر الحسن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفت: مرحبا بالاخ الصّالح و النبى الصّالح، پس مرا بآسمان چهارم برد، ادریس را دیدم و همان گفت، و مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا» پس بر آسمان پنجم برد، هارون را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب.
و بروایت محمّد بن اسحاق، مصطفى (ص) گفت: در آسمان پنجم فریشتگان را دیدم یک نیمه ایشان از برف بود و یک نیمه از آتش و همىگفتند: اللّهم کما الّفت بین الثلج و النّار فکذلک الّف بین عبادک المؤمنین.
پس از آن جبرئیل مرا بآسمان ششم برد، موسى را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم، چون بوى بر گذشتم موسى بگریست، گفتند اى موسى ترا چه گریانید؟ گفت ابکى لانّ غلاما بعث بعدى یدخل الجنّة من امّته اکثر ممّن یدخلها من امّتى.
گفتا: در آسمان ششم خانهاى دیدم که آن را بیت العزّه مىگفتند، جاى دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرئیل بتلقین مىگرفتند و مىنبشتند و ربّ العزّه ایشان را مىگوید: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» پس از آن مرا بآسمان هفتم بر دو از بسیارى فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جاى ندیدم که نه فریشتهاى بر وى ایستاده یا در رکوع و یا در سجود، و ابراهیم خلیل را دیدم، بر وى سلام کردم، جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و النّبی الصّالح، و قال لى: مر امتک فلیکثروا من غراس الجنّة فانّ تربتها طیّبة و ارضها واسعة، فقلت له و ما غراس الجنّة؟ قال: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، پس مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ» و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم، رفتم در آنجا و نماز کردم، و در پیش وى دریایى بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا مىشدند و بیرون مىآمدند و خویشتن را مىافشاندند و از هر قطرهاى ربّ العزّه فریشتهاى مىآفرید که بیت المعمور را طواف مىکرد.
بروایتى دیگر جبرئیل گفت: هذا البیت المعمور یدخله کلّ یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا، و در آسمان هفتم فریشتهاى را دیدم بر کرسى نشسته و مانند طشتى در پیش نهاده و در دست وى لوحى بود نبشته از نور در آن مىنگرید و هیچ براست و چپ نمىنگرید، همچون کسى اندیشناک اندوهگین، گفتم: این کیست اى جبرئیل؟ گفت ملک الموت، یا محمّد چنانک مىبینى پیوسته در کارست که دائم در قبض ارواح است. مصطفى (ص) گفت اى جبرئیل هر که مىمیرد در وى نگرد؟ گفت آرى، گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیهاى، جبرئیل گفت اى محمّد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعبتر، پس جبرئیل فرا پیش وى شد و گفت: هذا محمّد نبىّ الرّحمة و رسول العرب، پس بر وى سلام کردم و جواب شنیدم و از وى نواخت و کرامت دیدم، گفت اى محمّد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکى در امّت تو مىبینم، رسول (ص) گفت:الحمد للَّه المنّان بالنّعم، آن گه گفتم این چه لوح است که دارى و در آن مىنگرى؟ گفت: آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن مىنگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وى میکنم، رسول گفت: سبحان اللَّه چون توانى قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمىکنى؟! گفت آرى این طشت که در پیش من مىبینى بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده مناند همه را مىبینم و دست من بهمه مىرسد، چنانک خواستم قبض ارواح میکنم.
مصطفى (ص) گفت: از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهى رسیدم، درختى عظیم دیدم: نبقها مثل قلال هجر احلى من العسل و الین من الزّبد و ورقها مثل آذان الفیلة، چهار جوى دیدم از اصل این درخت روان: دو ظاهر و دو باطن، جبرئیل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات، و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند، و نورى عظیم دیدم که بر آن درخت مىدرخشد، و پروانهاى زرّین زنده و فریشتگان بى شمار که عدد ایشان جز اللَّه نداند آن گه جبرئیل مرا گفت اى محمّد تو فرا پیش باش، من گفتم: لا بل که تو در پیش باش، جبرئیل گفت تو نزد خداى عزّ و جل از من گرامى تر بتقدّم تو سزاوارترى، آن گه من فرا پیش بودم و جبرئیل بر اثر من مىآمد تا باول پرده رسیدیم از پردههاى درگاه عزّت، جبرئیل پرده بجنبانید گفت منم جبرئیل و محمّد با من، از درون پرده فریشتهاى آواز داد که: اللَّه اکبر، آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرئیل بر در بماند، گفتم اى جبرئیل چرا ماندى؟ گفت: یا محمّد و ما منّا الّا له مقام معلوم، این مقام معلوم منست و منتهى علوم خلایق است، دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد، چون اینجا رسد برنگذرد.
گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه، هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمّد با من، فریشته اى از درون پرده دوم آواز داد که: اللَّه اکبر، و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه، و هم برین نسق مرا مىبردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهناى هر پردهاى پانصد ساله راه، و میان دو پرده پانصد ساله راه، گفتهاند که آن پردهها از نور و ظلمت است و آب و برف، و گفتهاند مرواریدست و پروانه زر بعضى از آن، و بیک قول جبرئیل با وى بود تا این پردهها باز گذاشت. آن گه رفرفى سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته، نور روشنایى وى بر نور آفتاب غلبه کرده، جبرئیل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند. قال: فلم یزل یرفعنى و یخفضنى حتّى انتهیت الى عرش ربى عزّ و جل فبینا انظر الى العرش و الى اللّوح المحفوظ و الى حملة العرش و العجائب.
مصطفى (ص) چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزّت دید، نواخت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» بر وى آشکارا گشت، دید آنچ دید و شنید آنچ شنید، نفس مصطفى (ص) مقام قربت دید، ضمیر او حالت مکاشفت یافت، دل او سلوت مشاهدت دید، جان او حلاوت معاینت چشید، سر او بدولت مواصلت رسید، در نگرست عالمى از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بى خود گشت! متحیر ماند! سر در پیش افکند، نه عبارت را زبان ماند، نه فکرت را دل و جان، سر گشته و حیران، تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزّت فرمان، ربّ العزّه تدارک دل وى کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت، گفت: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ» رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستى رسانید پیغام من، مصطفى (ص) چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگى وى بجاى باز آمد، در خود مستقیم گشت، تنش بدل پیوست، دل بجان پیوست، سرّ بضمیر پیوست، بستاخ گشت زبان در کار آمد امّتش با یاد آمد، گفت: «وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» کما فرّقت الیهود و النّصارى.
و فى روایة اخرى قال: رأیت ربّى عزّ و جل بعینى فقرّبنى الى سند العرش و تدلّت لى قطرة من العرش فوقعت على لسانى فما ذاق الذّائقون شیئا قطّ احلى منها فانبأنى اللَّه عزّ و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق اللَّه لسانى بعد ما کل من هیبة الرّحمن فقلت التحیّات للَّه و الصلوات و الطیبات، فقال لى ربّى عزّ و جل: السلام علیک ایّها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین ثمّ قال لى ربّى یا محمّد، قلت لبیک، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت فى مقالته ذلک ما سألنى عنه و ذکر الحدیث. و روى انّه قال عزّ و جل: یا محمّد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلى؟ فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شىء و انت علام الغیوب، قال: اختلفوا فى الدّرجات و الحسنات فهل تدرى یا محمّد ما الدّرجات و ما الحسنات؟
قلت انت اعلم یا ربّ بذلک و بکلّ شىء و انت علام الغیوب، قال: الدّرجات اسباغ الوضوء فى المکروهات و المشی على الاقدام الى الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات، و الحسنات افشاء السّلام و اطعام و التهجد باللیل و النّاس نیام، ثمّ قال یا محمّد من یعمل بهنّ یعش بخیر و یخرج من خطیئته کیوم ولدته امّه.
(باقى آنچ در آن حضرت رفت با مصطفى (ص) از آنچ ناقلان نقل کردهاند در سوره النّجم گوئیم انشاء اللَّه).
مصطفى (ص) گفت پس از آنک رازها رفت و نواختها و کرامتها دیدم، فرمان داد جبّار کائنات که: یا محمّد ارجع الى قومک فبلّغهم عنّى بزمین باز گرد و آنچ گفتنى است بگوى و پیغام که رسیدنیست برسان، قال فحملنى الرّفرف الاخضر الذى کنت علیه یخفضنى و یرفعنى حتّى اهوى بى الى سدرة المنتهى، گفتا چون بسدره منتهى باز آمدم جبرئیل گفت اى محمّد نوشت باد این نواخت و کرامت و این عزّ و مرتبت که از حضرت ذى الجلال یافتى، هرگز هیچ ملک مقرّب و هیچ پیغامبر مرسل باین منزلت نرسید که تو رسیدى و این ندید که تو دیدى، خداى تعالى را سپاس دارى کن و شاکر باش که اللَّه تعالى شاکران را دوست دارد، قال: فحمدت اللَّه تعالى على ذلک. آن گه از آن عجائب قدرت که در علّیین دیده بودم از آن بحر مسجور و نار و نور غیر آن لختى با جبرئیل میگفتم، جبرئیل گفت:
تلک سرادقات عرش ربّ العزّه التی احاطت بعرشه و هى سترة للخلائق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق اللَّه و ما لم تره اکثر و اعجب. قلت سبحان اللَّه العظیم ما اکثر عجائب خلقه.
گفتم اى جبرئیل آن فریشتگان که در آن دریاهاى عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده: «کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ» ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت: ایشان روحانیان بودند که ربّ العزّه ایشان را مىگوید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا» اى جبرئیل جمعى عظیم را دیدم در بحر اعلى بالاى همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت ایشان کرّوبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان، اى محمّد کار و بار ایشان از آن عظیمتر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم.
و فى بعض الاخبار انّ اللَّه عزّ و جل خلق من نور العرش مائة الف صف من الملائکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام، قال و حول العرش اربعة ابحر: بحر من لؤلؤ یتلألأ، و بحر من ثلج یلمع لمعانا، و بحر من ماء یفور، و بحر من نار تتلظى.
پس آن گه جبرئیل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان. گفتا بر در بهشت نبشته دیدم: الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر
صدقه یکى ده است و قرض یکى هژده، اى جبرئیل چونست که قرض بر صدقه فضل دارد؟ گفت از بهر آنک سائل هر وقتى صدقه خواهد، اگر حاجت دارد یا نه. امّا آن کس که قرض خواهد جز بوقت حاجت و ضرورت نخواهد. پس در بهشت شدم غرفهها و قصرها دیدم از درّ و یاقوت و زبرجد، دیوار آن خشتى زرّین و خشتى سیمین، خاک آن زعفران و زمین آن مشک اذفر، درختها دیدم شاخ آن زرّین و برگ آن حریر و ساق آن مروارید و بیخ آن سیم، جویها دیدم یکى آب شیر یکى عسل یکى مى، دیگر نهرى عظیم دیدم آب آن سپیدتر از شیر، شیرین تر از عسل، خوش بوىتر از مشک، سنگ ریزه آن درّ و یاقوت، جبرئیل گفت اى محمّد این آن کوثر است و تسنیم که ربّ العزّه ترا داده و بآن گرامى کرده و منبع آن زیر عرش مجید است، در هر قصرى و غرفهاى و خانهاى از خانههاى بهشتیان شاخى از آن مىرود تا شراب و عسل و شیر و مى از آن آمیغ کنند، و ذلک قوله: «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» کنیزکى را دیدم سخت زیبا و آراسته و با جمال، گفتم این آن کیست؟ گفتند آن زید حارثه. قصرى دیدم از مروارید سپید، ظاهر آن از باطن پیدا و باطن آن از ظاهر پیدا، گفتم آن کیست؟ جبرئیل گفت آن عمر خطاب، پس گفت اى عمر اگر نه غیرت تو بودى من در آن قصر رفتمى، عمر گفت: أ علیک اغار یا رسول اللَّه.
گفتا از بهشت بدر آمدم و خواستم که به دوزخ نظرى کنم تا خود چونست، فریشتهاى را دیدم ازین کریه المنظرى، شدید البطشى، خشمگینى، ترشرویى، از او بسهمیدم، گفتم اى جبرئیل این کیست که از دیدن وى چنین بترسیدم و از وى رعبى در دل من افتاد؟ جبرئیل گفت این عجبى نیست که ما همه فریشتگان پیوسته ازو همچنین در رعب و ترس باشیم، این مالک است خازن دوزخ که شادى و خرّمى در وى نیافریدهاند و هرگز تبسم نکرده است، جبرئیل گفت: یا مالک هذا محمّد رسول العرب این پیغامبر آخر الزّمانست رسول عرب، آن گه بمن نگرست و مرا ثنا و تحیت گفت و ببهشت بشارت داد، گفتم یا مالک صفت دوزخ با من بگو، گفت: هزار سال تافتهاند تا سرخ گشت، پس هزار سال دیگر تافتهاند تا سپید گشت، پس هزار سال دیگر تافتهاند تا سیاه گشت، اکنون سیاهست تاریک همچون کوه کوه آتش، خود را بر هم مىزند و یکدیگر را مىخورد: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى محمّد اگر یک حلقه از آن سلسلهاى آتشین بر کوههاى دنیا نهند همه کوهها از زخم تف آن همچون ارزیر گداخته گردد و بتخوم زمین سفلى فرو شود، گفتم یا مالک طرفى از آن بمن نماى تا ببینم، گوشهاى از آن رها کرد، شاخى از شاخههاى آتش بیرون آمد، سیاه و صعب، از تف و دود آن همه آفاق تاریک گشت و از آن پر شد، هولى عظیم و کارى فظیع دیدم چنانک از وصف آن درمانم و مرا از دیدن آن غشى رسید تا جبرئیل مرا در خود گرفت و مالک را فرمود تا آن را بحال خود باز برد.
بروایتى دیگر مصطفى (ص) گفت ثمّ عرضت علىّ النّار حتّى نظرت الى اغلالها و سلاسلها و حیّاتها و عقاربها و غسّاقها و یحمومها و رأیت عمّى ابا طالب فى ضحضاح من النّار علیه نعلان من النّار یغلى منها دماغه و لولا مکانى لکان فى الدّرک الاسفل، قال اهل اللغة فى ضحضاح من النّار اى فى شىء قلیل من النّار و اصل الضّحضاح الماء الى الکعبین.
مصطفى (ص) از آنجا باز گشت جبرئیل او را بر پر خود گرفته و از آسمانها فرو مىآمد تا به موسى کلیم باز رسید، موسى گفت: ما ذا فرض اللَّه علیک و على امّتک؟
اللَّه تعالى ترا چه فرمود و بر امّت تو چه فرض کرد؟ گفت پنجاه نماز در شبانروزى، موسى گفت اى محمّد من مردم را دیدهام و شناخته و آزموده و امّت تو ضعیفاند طاقت پنجاه نماز ندارند، باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه، قال فرجعت الى ربّى. و فى بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهى فخررت ساجدا، قلت یا ربّ فرضت علىّ و على امّتى خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امّتى، چون مصطفى (ص) بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وى فرو نهادند، باز آمد و با موسى (ع) باز گفت، موسى دیگر باره همان سخن گفت که امّت تو طاقت این ندارند، باز گرد و نیز تخفیف خواه. مصطفى (ص) باز گشت و ده دیگر از وى فرو نهادند، به موسى باز آمد و موسى دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسى مىگفت و مصطفى (ص) باز مىگشت و تخفیف مىخواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند، بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد، موسى (ع) هنوز مىگفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفى (ص) گفت پس ازین شرم دارم که باز روم، بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم. آن گه چون به موسى درگذشتم منادیى از پس ندا کرد که: امضیت امرى و خفّفت عن عبادى و انّى یوم خلقت السّماوات و الارض فرضت علیک و على امّتک خمسین صلاة و لا یبدّل القول لدىّ فخمسة بخمسین: «الحسنة بعشر امثالها»
آوردهاند از شافعى که گفت: هر بار که مصطفى (ص) از نزدیک موسى (ع) بحضرت عزّت باز گشت خداى را دید جلّ جلاله. و خبر درستست که عکرمه فرا عبد اللَّه عباس گفت که: سبحان اللَّه نظر محمد الى ربّه؟ محمد در خداوند خویش نگرست؟ گفت: نعم، جعل الکلام لموسى (ع) و الخلّة لإبراهیم (ع) و النّظر لمحمّد (ص). گفتند یا بن عباس، عایشه صدیقه مىگوید که ندید، ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتى، ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتى، ایشان را از ما باید آموخت.
و در بعضى روایات مصطفى (ص) گفت: چون باز گشتم، بآسمان دنیا رسیدم، در زیر آسمان نگه کردم غبارى و دخانى دیدم و آوازى و شغبى فراوان، گفتم اى جبرئیل این چیست؟ گفت این شیاطیناند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکّر و اندیشه بایشان بر بستهاند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند: و لولا ذلک لرأوا العجائب، پس آن گه جبرئیل مرا پیش قوم موسى برد ایشان که ربّ العزّه مىگوید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ» و با ایشان سخن گفتم، و ایشان را قصّه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن دادهایم.
بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده، رسول خدا بر نشست و جبرئیل با وى تا او را به مکّه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود. جبرئیل گفت اى محمّد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدى از آیات کبرى و عجائب قدرت حق جلّ جلاله، گفت اى جبرئیل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند، گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان، ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند.
ابن عباس و عایشه صدّیقه روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پارهاى دلتنگ بودم و غمگین نشسته، بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمّد امروز از نو چه آوردهاى و چه مىگویى؟ گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند، بو جهل شگفت بماند! گفت تو امشب به بیت المقدس رفتهاى و بامداد بنزدیک ما باز آمدهاى؟ گفتم آرى چنین است، بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتى با قوم خود بگویى؟ گفتم گویم، بو جهل بر گشت و جمعى را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خداى همان سخن با ایشان باز گفت، ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید!! در قدرت آدمى چون باشد که بیک شب از مکّه به بیت المقدس رود و باز آید؟! یکى از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین مىگوید، ابو بکر گفت: لئن قال لقد صدق اگر گفت راست گفت، ابو بکر را آن روز صدّیق نام نهادند. پس یکى از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانى که مسجد بیت المقدس را صفت کنى اگر دیدهاى؟ رسول خدا (ص) و صف مسجد همىکرد و آنچ دیده بود همىگفت، بعضى از آن بر وى بپوشید که ندیده بود، ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصى را به مکّه آورد و آنجا که سراى عقیل است بنهاد، رسول (ص) در آن مىنگرست و از هر چه مىپرسیدند نشان میداد، بعاقبت گفتند: امّا النّعت فو اللَّه لقد اصاب، پس گفتند یا محمّد از کاروان ما که از شام مىآید چه خبر دارى؟
قال: یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشّمس فخرجوا فى ذلک الیوم، فقال قائل منهم هذه الشّمس قد شرقت، فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمّد، فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطّ«إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ».
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة بنى اسرائیل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطى فى الجنّة قنطارین من الاجر، و القنطار الف اوقیة و مائتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدّنیا و ما فیها.
قوله: «سُبْحانَ» مصدر کالغفران، و المعنى: اسبّح اللَّه تسبیحا. و سئل النبى (ص) عن معنى سبحان اللَّه، فقال: براءة اللَّه من السّوء و التّقدیر.
قولوا «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى» اى انّه منزّه عن صفات النّقص، «أَسْرى بِعَبْدِهِ» اى ذهب به لیلا، و السّرى و الاسراء: الذهاب فى اللّیل، فان قیل اذا کان الاسراء باللّیل فما فائدة قوله: «لَیْلًا»؟ فالجواب انّ المراد فى بعض اللیل لا فى کلّه على تقلیل الوقت. و قیل الفائدة من ذکره التوکید و زیادة البیان، کقول القائل: اخذ بیده و قال بلسانه، «مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اینجا دو قولست مفسران را: یکى آنست که مسجد حرام جمله شهر مکّه است که رسول خداى (ص) آن شب در خانه امّ هانى بود خواهر على بن ابى طالب (ع)، قالت امّ هانى: ما اسرى رسول اللَّه (ص) الّا من بیتى و کان فى بیتى نائما عند تلک اللّیلة فصلّى العشاء الآخرة ثمّ نام او نمنا فلمّا کان قبیل الفجر اهبّنا هو فلمّا صلّى الصبح و صلّینا معه قال یا امّ هانى لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادى ثمّ جئت بیت المقدس فصلیت فیه ثمّ صلّیت صلاة الغداة معکم کما ترین.
قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را (ص) از مسجد ببردند چنانک در خبر است بروایت انس قال قال النّبی (ص): بینا انا عند البیت بین النّائم و الیقظان اذ سمعت قائلا یقول قم یا محمّد فقمت فاذا جبرئیل معه میکائیل و ذکر الحدیث، «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» مسجد اقصى مسجد بیت المقدس است، و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند. و قیل له الاقصى لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام مىگوید ببردند او را از مسجد نزدیکتر بمسجد دورتر یعنى که مسجد حرام به مصطفى (ص) و یاران و اهل مکّه نزدیکتر است و بیت المقدس دورتر، و گفتهاند که مسجد اقصى، سلیمان بن داود (ع) بناء آن فرمود، عفاریت جن را در اطراف عالم در برّ و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند، وانگه دیوارهاى مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهاى آن از بلوار و سقفهاى آن الواح جواهر و بجاى خشت پخته خشتهاى فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهاى جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده، چون شب در آمدى از روشنایى آن جواهر گویى هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان (ع) ساخت در آن مسجد دیوارى بود سبز رنگ آن را صیقل داده، هر پارسا مردى نیکوکار که در آن نگرستى خیال روى وى سپید و زیبا نمودى، و هر فاجرى بد مرد که در آن نگرستى روى خود سیاه و ناخوش دیدى، بدین سبب بسى بد مردان از بد مردى باز گشتند و توبه کردند، و نیز در زاویهاى از زوایاى مسجد عصائى ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وى بردى هیچ گزندش نرسیدى و دیگران هر کس که دست بدو بردى دستش بسوختى.
سلیمان (ع) چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه ربّ العزّه دست تضرّع برداشت گفت: اللّهم انّى اسئلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلّى فیه رکعتین مخلصا فیهما الّا خرج من ذنوبه کهیئته یوم ولدته امّة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خائف الّا آمنته و لا سقیم الّا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته، آن گه قربان کرد گفت: بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردى قربان من پذیرفته گردان. و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشى سپید از آسمان فرود آمدى و آن را برگرفتى، همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت، سلیمان (ع) بدانست که دعاء وى مستجابست خداى را عزّ و جل شکر کرد، پس مسجد بر آن صفت همىبود تا بروزگار بختنصر که بر بنى اسرائیل مستولى شد و از ایشان خلقى بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل، و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست.
... «الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ» جاى دیگر گفت: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدّسه است، و انّما سمیت المقدّسة لکثرة ما قدّس بالوحى طهارت و قدس وى و برکت در وى آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحى حق جلّ جلاله و جاى تعبد عابدان و مسکن صالحان.
و قیل «بارَکْنا حَوْلَهُ» بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السّعة فى الرّزق و الرّخص فى السّعر فلا یحتاج الى جلب المیرة. و یقال انّ کل ماء عذب فى الارض یخرج من اصل الصّخرة التی فى بیت المقدس یهبط من السّماء الیها ثمّ یتفرّق فى الارض فذلک قوله: «بارَکْنا فِیها». و عن عبادة بن الصّامت قال قال رسول اللَّه (ص): صخرة بیت المقدس على نخلة من نخیل الجنّة و تلک النخلة على نهر من انهار الجنّة على ذلک النّهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلى اهل الجنّة الى یوم القیامة.
و قیل تقدیره: بارکنا ما حوله من قرى الشّام و کفورها، «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» یعنى به محمّدا (ص) من آیاتنا الدّالة على توحید اللَّه و صدق نبوّته برؤیته السّماوات و ما فیها من العجائب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأى من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ» لدعائه، «الْبَصِیرُ» باعماله. و قیل سمع مقالة الکفّار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فى الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل انّ السّمیع بمعنى المسمع و البصیر بمعنى المبصر، اى اسمع النّبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده.
اگر کسى گوید در معراج مصطفى (ص) فایده چیست و در تحت وى چه حکمتست که اقتضاء آن کرد؟ جواب آنست که رسول خداى (ص) کافران را و دشمنان دین را مىدید در دنیا با راحت و نعمت و مؤمنانرا مىدید در بلا و شدّت و گاهگاه از آن غمگین مىگشت و بر وى دشخوار مىآمد، ربّ العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وى عرضه کرد و عاقبت فریقین بوى نمود، مؤمنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ، پس از آن رسول خدا (ص) بلا و مشقّت مؤمنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساختهاند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد، دل وى بیارامید و ساکن گشت. دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر: فلیس الخبر کالمعاینه، چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم، نگوید شنیدم، آن در حجّت بلیغتر بود و در دل جاى گیرتر و قوىتر.
و روا باشد که حکمت معراج آن بود که تا شرف و عزّت مصطفى (ص) پیدا کند و کمال محبّت و امانت وى بخلق نماید، عادت ملوک چنانست که چون یکى را از چاکران خویش خواهند که بر کشند و او را مرتبتى و منزلتى دهند که دیگران را نباشد خبایا و کنوز خویش بوى نمایند، کنوز سراى فنا به مصطفى (ص) نمودند چنانک گفت:«زویت لى الارض فاریت مشارقها و مغاربها»
چون کنوز سراى فنا بدید بعالم بقاش بردند و کنوز عالم بقا بوى نمودند، هم سراى رحمت بوى نمودند، هم سراى عذاب، هم گنج فضل و عدل، هم گنج رضا و سخط. و بوى نمودند که رضاء ما را علت نیست و سخط ما را علّت نیست، رضاى ما موجب موافقتست نه موافقت موجب رضا، و سخط ما موجب مخالفتست نه مخالفت موجب سخط، و این نمودن اسرار و کنوز دلیل محبت بود و کمال امانت تا محبت متأکد نگشت اسرار با وى نگفتند و تا امانت وى بکمال نبود خبایا بوى ننمودند.
اگر کسى گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان؟ جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان، ربّ العالمین خواست سید (ص) آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوى رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود. دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجّت تمامتر و قوىتر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوّت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتى بدان دورى باز برد و باز گردد، چون نشانهاى آن بقعه از وى پرسیدند و راست گفت صدق وى در آن پیدا شد و حجّت قوى گشت، اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود، و اگر او را هم از مکه بآسمان بردى ایشان را جاى انکار و جحود بودى گفتندى ما آسمانها ندیدهایم ندانیم راست مىگوید یا دروغ و حجّت بر ایشان لازم و ثابت نبودى.
امّا قومى در معراج خلاف کردهاند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیدارى و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنّت و جماعت، و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفى (ص) را به بیدارى و هشیارى شخص مبارک وى را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصى و از مسجد اقصى به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهى و از سدره منتهى تا آنجا که ربّ العزّه گفت: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم، و اگر معراج بخواب بودى مصطفى (ص) را در آن هیچ معجزه نبودى و حجّت بر منکران لازم و ثابت نشدى و کافران خود انکار نکردندى که در خواب هر کسى مثل آن بیند، چنانک کسى که در خواب بیند که بر آسمان مىشود و بهشت مىبیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست، و آن کس که حکایت کند بر وى انکار نیست، پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهى بدان دورى یعنى از مکّه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند، تو مىگویى بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود، و اگر گفتى بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندى و بر ایشان حجّت نبودى. دیگر دلیل آنست که ربّ العزّه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکّه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتى کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهى که قدرت حق جلّ جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنى نباشد و آن تنزیه را جاى نبود و بى فایده ماند، و جلّ کلام الحقّ ان یحمل على ما لا فائدة فیه.
معراج رسول (ص)
اکنون قصّه معراج گوئیم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدرى و شدّاد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضى اللَّه عنهم، دخل حدیث بعضهم فى بعض، این بزرگان صحابه روایت مىکنند که رسول خدا را (ص) بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاوّل پیش از هجرت بیک سال، بروایتى دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه امّ هانى بنت ابى طالب بردند، و بروایتى دیگر از حجر کعبه. رسول خداى (ص) گفت: جبرئیل (ع) آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند، شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وى میکائیل بود بدست وى طشتى زرّین و در آن طشت تورى زرّین پر از ایمان و حکمت، جبرئیل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود، آن گه مرا فرمود تا وضو کردم، آن گه گفت: انطلق یا محمّد خیز تا رویم، گفتم تا کجا؟ گفت: الى ربّک و ربّ کلّ شىء تا بدرگاه خداوند خویش، خداوند جهان و جهانیان، آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد، و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده، دابّهاى از دراز گوش مه و از استر کم، رویش چون روى مردم، گوش چون گوش فیل، عرف چون عرف اسب پاى چون پاى اشتر، ذنب چون ذنب گاو، چشم چون ستاره زهره، پشت وى از یاقوت سرخ، شکم وى از زمرد سبز، سینه وى از مروارید سپید، دو پر داشت بانواع جواهر مکلّل، بر پشت وى رحلى از زر و حریر بهشت، جبرئیل گفت: یا محمد ارکبه برنشین، و هى دابة ابرهیم (ع) کان یزور علیها البیت الحرام. گفتا چون دست بر پشت وى نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید، جبرئیل عرف وى بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید، آن گه جبرئیل گفت: أ تفعل هذا بمحمد؟ اسکن فو اللَّه ما رکبک احد من الانبیاء اکرم على اللَّه منه اى براق بیارام و ساکن باش محمّد را (ص) نمىدانى؟ بآن خدایى که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامى تر از روى، براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد، جبرئیل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکائیل جامه بر من راست کرد، فرا راه بودم از راست جبرئیل با من مىآمد و از چپ میکائیل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته، گام مىنهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همّت من، اگر خواستم که برود مىرفت یا بپرد مىپرید یا بایستد مىایستاد، براه دراز سوى راست ندانى شنیدم که: یا محمّد على رسلک اسئلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم، سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم، از سوى چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که: یا محمّد على رسلک اسئلک
و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وى ندادم، چون فراتر شدم پیر زنى را دیدم که بر وى زینت بسیار بود و مىگفت: یا محمّد الى
سوى من آى، من التفات نکردم و برفتم، پس گفتم یا جبرئیل آن منادى اوّل که از سوى راست ندا کرد که بود؟ گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتى امّت تو جهودان بودندى و او که از سوى چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردى امّت تو ترسایان بودندى و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدى دنیا بود اگر ترا بوى میل بودى امّت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندى. گفتا بنخلستانى رسیدم جبرئیل مرا گفت فرود آى و نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت: این زمین یثرب است، بعد از آن بصحرایى رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم، گفت دانى که این چه جایست؟ گفتم: اللَّه اعلم، گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسى، بعد از آن بزمینى فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم، مرا گفت اینجا نماز کن، نماز کردم، آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جاى ولادت عیسى (ع). گفتا و در آن راه تشنگى بر من افتاد فریشتهاى را دیدم سه اناء در دست وى: در یکى عسل و در یکى دیگر شیر و در سیم خمر، مرا گفت آنچ خواهى بیاشام، شیر بیاشامیدم و اندکى عسل و خمر نخوردم، جبرئیل گفت: اصبت الفطرة انت و امّتک اما انّک لو شربت الخمر لغوت امّتک و لم تجتمع على الفطرة ابدا. پس از آن زمینى دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینى دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش، گفتم اى جبرئیل آن چه بود و این چیست؟ گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت، پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو مىآیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت مىدهند و مىگویند: السلام علیک یا اوّل یا آخر یا حاشر، گفتم اى جبرئیل این چه تحیّتست که ایشان مىگویند؟ گفت: انّک اوّل من تنشقّ عنه الارض و عن امّته و اوّل شافع و اوّل مشفع و انّک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامّتک یعنى حشر یوم القیامة، پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرئیل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد، چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان.
و فى حدیث ابى العالیه قال: ارواح الانبیاء الذین بعثهم اللَّه قبلى من لدن ادریس و نوح الى عیسى قد جمعهم اللَّه عزّ و جل فسلّموا علىّ و حیّونى بمثل تحیّة الملائکة، قلت یا جبرئیل من هؤلاء؟ قال: اخوانک الانبیاء
پیغامبران مرا همان تحیّت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ»، این آیت مقدسى گویند: لانّها نزلت ببیت المقدس.
پس جبرئیل مرا فرا پیش کرد، پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم، پس پیغامبران بهر یکى ثنائى گفتند خداى را عزّ و جل، ابراهیم گفت: الحمد للَّه الذى اتخذنى خلیلا و اعطانى ملکا عظیما و جعلنى امّة قانتا یؤتم بى و انقذنى من النّار و جعلها علىّ بردا و سلاما. موسى گفت: الحمد للَّه الذى کلّمنى تکلیما و جعل هلاک فرعون على یدىّ و جعل من امّتى قوما یهدون بالحق و به یعدلون. داود گفت: الحمد للَّه الذى جعل لى ملکا عظیما و علّمنى الزّبور و الان لى الحدید و سخر لى الجبال یسبّحن و الطیر. سلیمان گفت: الحمد للَّه الذى سخر لى الرّیاح و جنود الشیاطین یعملون لى ما شئت من محاریب و تماثیل و علّمنى منطق الطیر و جعل ملکى ملکا طیّبا لیس على فیه حساب. عیسى گفت: الحمد للَّه الذى جعلنى کلمة منه و علمنى الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنى اخلق من الطّین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن اللَّه پس رسول خدا محمّد عربى (ص) نیز ثنا گفت: الحمد للَّه الذى ارسلنى رحمة للعالمین و کافّة للنّاس بشیرا و نذیرا و انزل علىّ القرآن فیه تبیان کلّ شىء و جعل امّتى خیر امّة اخرجت للنّاس و جعل امتى وسطا و شرح لى صدرى و وضع عنّى و زرى و رفع لى ذکرى و جعلنى فاتحا و خاتما. فقال ابراهیم بهذا فضّلکم محمد.
پس جبرئیل دست من بگرفت و مىبرد تا بر صخرهاى، جبرئیل آواز داد میکائیل را خواند، میکائیل آواز داد جمعى فریشتگان را خواند بنامهاى ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانى بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا، یک جانب وى از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجههاى آن یکى از زر یکى از سیم، یکى از یاقوت، یکى از زمرّد، یکى از مروارید، جبرئیل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خداى را عزّ و جل تسبیح و تکبیر مىگفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امّت مرا ببهشت بشارت دادند، از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت، بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم، بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اوّل دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم، اهل آسمان آواز دادند که: من هذا؟ قال جبرئیل، قالوا و من معک؟ قال: معى محمّد، قالوا او قد بعث؟ قال نعم، قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجىء جاء.
گفتا: فریشتگان از رسیدن ما شادى کردند و یکدیگر را بشارت مىدادند و ما را سلام و تحیّت مىگفتند، فریشتهاى عظیم را دیدم نام وى اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وى کرده، با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار، صد هزار دیگر بود، همه پاسبانى آسمان دنیا مى کردند و ایشان را فراوان دیدم، جبرئیل گفت: «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ».
پس مردى را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم اى جبرئیل این کیست؟ گفت پدرت آدم، بر وى سلام کردم، سلام را جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و بالنبى الصّالح فنعم المجىء جاء. و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه مىکردند، چون روح مؤمن دیدى گفتى: روح طیّب و ریح طیّبة اجعلوا کتابه فى علّیین، و چون روح کافر دیدى گفتى: روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فى سجّین.
گفتا: در آسمان دنیا نظر کردم قومى را دیدم که لبها داشتند چون لب شتر، یکى را بر ایشان گماشته تا بدهره آتشین آن لبهاى ایشان مىبرید و سنگ آتشین در دهن ایشان مىنهاد و از زیر بیرون مىآمد، گفتم اى جبرئیل اینان کیانند؟
گفت ایشان که مال یتیمان بظلم خورند: «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً».
قومى دیگر را دیدم که از پوست و گوشت ایشان مىگرفتند و در دهنهاى ایشان مىنهادند و مىگفتند: کلوا کما اکلتم، گفتم اى جبرئیل کهاند ایشان؟ گفت ایشان که مردمان را غیبت کنند و از پس پشت ایشان بدى گویند. قومى دیگر را دیدم بنزدیک ایشان مائدهاى نیکو آراسته، بر آن مائده گوشت بریانى پاکیزه خوش بوى نهاده و گرد بر گرد آن مردارها افکنده و ایشان روى از آن مائده بگردانیده و در آن مردار افتاده و مىخورند، گفتم کهاند اینان؟ گفت زانیاناند که حلال دارند و قصد حرام کنند.
قومى دیگر را دیدم که با شکمهاى بزرگ بودند. شکمهاشان از بزرگى چون خانهها و انگه در ممرّ آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند. و ایشان را بپاى فرو گیرند و بکوبند، گفتم اینان کهاند؟ گفت ربا خواران. زنان را دیدم جماعتى بپستان آویخته و جماعتى از ایشان سرنگون بپاى آویخته، گفتم اینان کهاند؟ گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند.
قومى دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهرههاى آتشین و دهن ایشان مىباز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب مىروند و هم چنان مىبرند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره مىبرند، گفتم اینان کهاند؟ گفت سخنچینان تا مردم را بهم درافکنند.
قومى دیگر را دیدم که بناخنگیر آتشین لبهاى ایشان مىگرفتند باز با هم مىشد و دیگر باره مىگرفتند، گفتم اى جبرئیل اینان کهاند؟ گفت گویندگان امّت تو که آنچ خود نکنند گویند، کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند.
و بروایت ابن عباس، مصطفى (ص) گفت: در آسمان دنیا خروسى سپید دیدم سخت سپید، زیر پرهاى وى پرهایى سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وى فرو آویخته برنگ زمرّد سبز، دو پاى وى در تخوم زمین هفتم و سر وى زیر عرش عظیم و گردن وى زیر عرش دو تا در آمده، دو پر داشت چون از هم باز کردى خافقین بپوشیدى، لختى از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت: سبحان الملک القدّوس، سبحان اللَّه الکبیر المتعال، لا اله الّا هو الحىّ القیّوم، چون وى بآواز آمد همه خروسهاى زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند، چون وى ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختى دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت: سبحان اللَّه العلى العظیم، سبحان اللَّه العزیز القهار، سبحان اللَّه ذى العرش الرّفیع هم چنان خروسهاى زمین بموافقت وى بآواز آمدند. مصطفى (ص) گفت: فلم ازل منذ رأیت ذلک الدّیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة.
رسول (ص) گفت: و از آسمان دنیا جبرئیل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اوّل تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه، جبرئیل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند، گفتند: من هذا؟ قال جبرئیل، قیل: و من معک؟ قال محمد، قال: و قد ارسل الیه؟ قال نعم، قیل: مرحبا به فنعم المجىء جاء.
گفتا: دو جوان دیدم در آسمان دوم، جبرئیل گفت یکى یحیى است و دیگر عیسى، هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند: مرحبا بالاخ الصّالح و النّبی الصّالح، پس مرا بآسمان سوم برد، هم بر آن صفت، و یوسف را دیدم و قد اعطى شطر الحسن، سلام کردم و جواب شنیدم و گفت: مرحبا بالاخ الصّالح و النبى الصّالح، پس مرا بآسمان چهارم برد، ادریس را دیدم و همان گفت، و مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا» پس بر آسمان پنجم برد، هارون را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب.
و بروایت محمّد بن اسحاق، مصطفى (ص) گفت: در آسمان پنجم فریشتگان را دیدم یک نیمه ایشان از برف بود و یک نیمه از آتش و همىگفتند: اللّهم کما الّفت بین الثلج و النّار فکذلک الّف بین عبادک المؤمنین.
پس از آن جبرئیل مرا بآسمان ششم برد، موسى را دیدم، سلام کردم و جواب شنیدم، چون بوى بر گذشتم موسى بگریست، گفتند اى موسى ترا چه گریانید؟ گفت ابکى لانّ غلاما بعث بعدى یدخل الجنّة من امّته اکثر ممّن یدخلها من امّتى.
گفتا: در آسمان ششم خانهاى دیدم که آن را بیت العزّه مىگفتند، جاى دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرئیل بتلقین مىگرفتند و مىنبشتند و ربّ العزّه ایشان را مىگوید: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» پس از آن مرا بآسمان هفتم بر دو از بسیارى فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جاى ندیدم که نه فریشتهاى بر وى ایستاده یا در رکوع و یا در سجود، و ابراهیم خلیل را دیدم، بر وى سلام کردم، جواب داد و گفت: مرحبا بالابن الصّالح و النّبی الصّالح، و قال لى: مر امتک فلیکثروا من غراس الجنّة فانّ تربتها طیّبة و ارضها واسعة، فقلت له و ما غراس الجنّة؟ قال: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، پس مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ» و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم، رفتم در آنجا و نماز کردم، و در پیش وى دریایى بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا مىشدند و بیرون مىآمدند و خویشتن را مىافشاندند و از هر قطرهاى ربّ العزّه فریشتهاى مىآفرید که بیت المعمور را طواف مىکرد.
بروایتى دیگر جبرئیل گفت: هذا البیت المعمور یدخله کلّ یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا، و در آسمان هفتم فریشتهاى را دیدم بر کرسى نشسته و مانند طشتى در پیش نهاده و در دست وى لوحى بود نبشته از نور در آن مىنگرید و هیچ براست و چپ نمىنگرید، همچون کسى اندیشناک اندوهگین، گفتم: این کیست اى جبرئیل؟ گفت ملک الموت، یا محمّد چنانک مىبینى پیوسته در کارست که دائم در قبض ارواح است. مصطفى (ص) گفت اى جبرئیل هر که مىمیرد در وى نگرد؟ گفت آرى، گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیهاى، جبرئیل گفت اى محمّد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعبتر، پس جبرئیل فرا پیش وى شد و گفت: هذا محمّد نبىّ الرّحمة و رسول العرب، پس بر وى سلام کردم و جواب شنیدم و از وى نواخت و کرامت دیدم، گفت اى محمّد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکى در امّت تو مىبینم، رسول (ص) گفت:الحمد للَّه المنّان بالنّعم، آن گه گفتم این چه لوح است که دارى و در آن مىنگرى؟ گفت: آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن مىنگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وى میکنم، رسول گفت: سبحان اللَّه چون توانى قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمىکنى؟! گفت آرى این طشت که در پیش من مىبینى بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده مناند همه را مىبینم و دست من بهمه مىرسد، چنانک خواستم قبض ارواح میکنم.
مصطفى (ص) گفت: از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهى رسیدم، درختى عظیم دیدم: نبقها مثل قلال هجر احلى من العسل و الین من الزّبد و ورقها مثل آذان الفیلة، چهار جوى دیدم از اصل این درخت روان: دو ظاهر و دو باطن، جبرئیل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات، و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند، و نورى عظیم دیدم که بر آن درخت مىدرخشد، و پروانهاى زرّین زنده و فریشتگان بى شمار که عدد ایشان جز اللَّه نداند آن گه جبرئیل مرا گفت اى محمّد تو فرا پیش باش، من گفتم: لا بل که تو در پیش باش، جبرئیل گفت تو نزد خداى عزّ و جل از من گرامى تر بتقدّم تو سزاوارترى، آن گه من فرا پیش بودم و جبرئیل بر اثر من مىآمد تا باول پرده رسیدیم از پردههاى درگاه عزّت، جبرئیل پرده بجنبانید گفت منم جبرئیل و محمّد با من، از درون پرده فریشتهاى آواز داد که: اللَّه اکبر، آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرئیل بر در بماند، گفتم اى جبرئیل چرا ماندى؟ گفت: یا محمّد و ما منّا الّا له مقام معلوم، این مقام معلوم منست و منتهى علوم خلایق است، دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد، چون اینجا رسد برنگذرد.
گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه، هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمّد با من، فریشته اى از درون پرده دوم آواز داد که: اللَّه اکبر، و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه، و هم برین نسق مرا مىبردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهناى هر پردهاى پانصد ساله راه، و میان دو پرده پانصد ساله راه، گفتهاند که آن پردهها از نور و ظلمت است و آب و برف، و گفتهاند مرواریدست و پروانه زر بعضى از آن، و بیک قول جبرئیل با وى بود تا این پردهها باز گذاشت. آن گه رفرفى سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته، نور روشنایى وى بر نور آفتاب غلبه کرده، جبرئیل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند. قال: فلم یزل یرفعنى و یخفضنى حتّى انتهیت الى عرش ربى عزّ و جل فبینا انظر الى العرش و الى اللّوح المحفوظ و الى حملة العرش و العجائب.
مصطفى (ص) چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزّت دید، نواخت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» بر وى آشکارا گشت، دید آنچ دید و شنید آنچ شنید، نفس مصطفى (ص) مقام قربت دید، ضمیر او حالت مکاشفت یافت، دل او سلوت مشاهدت دید، جان او حلاوت معاینت چشید، سر او بدولت مواصلت رسید، در نگرست عالمى از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بى خود گشت! متحیر ماند! سر در پیش افکند، نه عبارت را زبان ماند، نه فکرت را دل و جان، سر گشته و حیران، تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزّت فرمان، ربّ العزّه تدارک دل وى کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت، گفت: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ» رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستى رسانید پیغام من، مصطفى (ص) چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگى وى بجاى باز آمد، در خود مستقیم گشت، تنش بدل پیوست، دل بجان پیوست، سرّ بضمیر پیوست، بستاخ گشت زبان در کار آمد امّتش با یاد آمد، گفت: «وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» کما فرّقت الیهود و النّصارى.
و فى روایة اخرى قال: رأیت ربّى عزّ و جل بعینى فقرّبنى الى سند العرش و تدلّت لى قطرة من العرش فوقعت على لسانى فما ذاق الذّائقون شیئا قطّ احلى منها فانبأنى اللَّه عزّ و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق اللَّه لسانى بعد ما کل من هیبة الرّحمن فقلت التحیّات للَّه و الصلوات و الطیبات، فقال لى ربّى عزّ و جل: السلام علیک ایّها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین ثمّ قال لى ربّى یا محمّد، قلت لبیک، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیىّ فعلمت فى مقالته ذلک ما سألنى عنه و ذکر الحدیث. و روى انّه قال عزّ و جل: یا محمّد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلى؟ فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شىء و انت علام الغیوب، قال: اختلفوا فى الدّرجات و الحسنات فهل تدرى یا محمّد ما الدّرجات و ما الحسنات؟
قلت انت اعلم یا ربّ بذلک و بکلّ شىء و انت علام الغیوب، قال: الدّرجات اسباغ الوضوء فى المکروهات و المشی على الاقدام الى الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات، و الحسنات افشاء السّلام و اطعام و التهجد باللیل و النّاس نیام، ثمّ قال یا محمّد من یعمل بهنّ یعش بخیر و یخرج من خطیئته کیوم ولدته امّه.
(باقى آنچ در آن حضرت رفت با مصطفى (ص) از آنچ ناقلان نقل کردهاند در سوره النّجم گوئیم انشاء اللَّه).
مصطفى (ص) گفت پس از آنک رازها رفت و نواختها و کرامتها دیدم، فرمان داد جبّار کائنات که: یا محمّد ارجع الى قومک فبلّغهم عنّى بزمین باز گرد و آنچ گفتنى است بگوى و پیغام که رسیدنیست برسان، قال فحملنى الرّفرف الاخضر الذى کنت علیه یخفضنى و یرفعنى حتّى اهوى بى الى سدرة المنتهى، گفتا چون بسدره منتهى باز آمدم جبرئیل گفت اى محمّد نوشت باد این نواخت و کرامت و این عزّ و مرتبت که از حضرت ذى الجلال یافتى، هرگز هیچ ملک مقرّب و هیچ پیغامبر مرسل باین منزلت نرسید که تو رسیدى و این ندید که تو دیدى، خداى تعالى را سپاس دارى کن و شاکر باش که اللَّه تعالى شاکران را دوست دارد، قال: فحمدت اللَّه تعالى على ذلک. آن گه از آن عجائب قدرت که در علّیین دیده بودم از آن بحر مسجور و نار و نور غیر آن لختى با جبرئیل میگفتم، جبرئیل گفت:
تلک سرادقات عرش ربّ العزّه التی احاطت بعرشه و هى سترة للخلائق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق اللَّه و ما لم تره اکثر و اعجب. قلت سبحان اللَّه العظیم ما اکثر عجائب خلقه.
گفتم اى جبرئیل آن فریشتگان که در آن دریاهاى عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده: «کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ» ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت: ایشان روحانیان بودند که ربّ العزّه ایشان را مىگوید: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا» اى جبرئیل جمعى عظیم را دیدم در بحر اعلى بالاى همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند؟ جبرئیل گفت ایشان کرّوبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان، اى محمّد کار و بار ایشان از آن عظیمتر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم.
و فى بعض الاخبار انّ اللَّه عزّ و جل خلق من نور العرش مائة الف صف من الملائکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام، قال و حول العرش اربعة ابحر: بحر من لؤلؤ یتلألأ، و بحر من ثلج یلمع لمعانا، و بحر من ماء یفور، و بحر من نار تتلظى.
پس آن گه جبرئیل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان. گفتا بر در بهشت نبشته دیدم: الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر
صدقه یکى ده است و قرض یکى هژده، اى جبرئیل چونست که قرض بر صدقه فضل دارد؟ گفت از بهر آنک سائل هر وقتى صدقه خواهد، اگر حاجت دارد یا نه. امّا آن کس که قرض خواهد جز بوقت حاجت و ضرورت نخواهد. پس در بهشت شدم غرفهها و قصرها دیدم از درّ و یاقوت و زبرجد، دیوار آن خشتى زرّین و خشتى سیمین، خاک آن زعفران و زمین آن مشک اذفر، درختها دیدم شاخ آن زرّین و برگ آن حریر و ساق آن مروارید و بیخ آن سیم، جویها دیدم یکى آب شیر یکى عسل یکى مى، دیگر نهرى عظیم دیدم آب آن سپیدتر از شیر، شیرین تر از عسل، خوش بوىتر از مشک، سنگ ریزه آن درّ و یاقوت، جبرئیل گفت اى محمّد این آن کوثر است و تسنیم که ربّ العزّه ترا داده و بآن گرامى کرده و منبع آن زیر عرش مجید است، در هر قصرى و غرفهاى و خانهاى از خانههاى بهشتیان شاخى از آن مىرود تا شراب و عسل و شیر و مى از آن آمیغ کنند، و ذلک قوله: «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» کنیزکى را دیدم سخت زیبا و آراسته و با جمال، گفتم این آن کیست؟ گفتند آن زید حارثه. قصرى دیدم از مروارید سپید، ظاهر آن از باطن پیدا و باطن آن از ظاهر پیدا، گفتم آن کیست؟ جبرئیل گفت آن عمر خطاب، پس گفت اى عمر اگر نه غیرت تو بودى من در آن قصر رفتمى، عمر گفت: أ علیک اغار یا رسول اللَّه.
گفتا از بهشت بدر آمدم و خواستم که به دوزخ نظرى کنم تا خود چونست، فریشتهاى را دیدم ازین کریه المنظرى، شدید البطشى، خشمگینى، ترشرویى، از او بسهمیدم، گفتم اى جبرئیل این کیست که از دیدن وى چنین بترسیدم و از وى رعبى در دل من افتاد؟ جبرئیل گفت این عجبى نیست که ما همه فریشتگان پیوسته ازو همچنین در رعب و ترس باشیم، این مالک است خازن دوزخ که شادى و خرّمى در وى نیافریدهاند و هرگز تبسم نکرده است، جبرئیل گفت: یا مالک هذا محمّد رسول العرب این پیغامبر آخر الزّمانست رسول عرب، آن گه بمن نگرست و مرا ثنا و تحیت گفت و ببهشت بشارت داد، گفتم یا مالک صفت دوزخ با من بگو، گفت: هزار سال تافتهاند تا سرخ گشت، پس هزار سال دیگر تافتهاند تا سپید گشت، پس هزار سال دیگر تافتهاند تا سیاه گشت، اکنون سیاهست تاریک همچون کوه کوه آتش، خود را بر هم مىزند و یکدیگر را مىخورد: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى محمّد اگر یک حلقه از آن سلسلهاى آتشین بر کوههاى دنیا نهند همه کوهها از زخم تف آن همچون ارزیر گداخته گردد و بتخوم زمین سفلى فرو شود، گفتم یا مالک طرفى از آن بمن نماى تا ببینم، گوشهاى از آن رها کرد، شاخى از شاخههاى آتش بیرون آمد، سیاه و صعب، از تف و دود آن همه آفاق تاریک گشت و از آن پر شد، هولى عظیم و کارى فظیع دیدم چنانک از وصف آن درمانم و مرا از دیدن آن غشى رسید تا جبرئیل مرا در خود گرفت و مالک را فرمود تا آن را بحال خود باز برد.
بروایتى دیگر مصطفى (ص) گفت ثمّ عرضت علىّ النّار حتّى نظرت الى اغلالها و سلاسلها و حیّاتها و عقاربها و غسّاقها و یحمومها و رأیت عمّى ابا طالب فى ضحضاح من النّار علیه نعلان من النّار یغلى منها دماغه و لولا مکانى لکان فى الدّرک الاسفل، قال اهل اللغة فى ضحضاح من النّار اى فى شىء قلیل من النّار و اصل الضّحضاح الماء الى الکعبین.
مصطفى (ص) از آنجا باز گشت جبرئیل او را بر پر خود گرفته و از آسمانها فرو مىآمد تا به موسى کلیم باز رسید، موسى گفت: ما ذا فرض اللَّه علیک و على امّتک؟
اللَّه تعالى ترا چه فرمود و بر امّت تو چه فرض کرد؟ گفت پنجاه نماز در شبانروزى، موسى گفت اى محمّد من مردم را دیدهام و شناخته و آزموده و امّت تو ضعیفاند طاقت پنجاه نماز ندارند، باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه، قال فرجعت الى ربّى. و فى بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهى فخررت ساجدا، قلت یا ربّ فرضت علىّ و على امّتى خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امّتى، چون مصطفى (ص) بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وى فرو نهادند، باز آمد و با موسى (ع) باز گفت، موسى دیگر باره همان سخن گفت که امّت تو طاقت این ندارند، باز گرد و نیز تخفیف خواه. مصطفى (ص) باز گشت و ده دیگر از وى فرو نهادند، به موسى باز آمد و موسى دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسى مىگفت و مصطفى (ص) باز مىگشت و تخفیف مىخواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند، بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد، موسى (ع) هنوز مىگفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفى (ص) گفت پس ازین شرم دارم که باز روم، بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم. آن گه چون به موسى درگذشتم منادیى از پس ندا کرد که: امضیت امرى و خفّفت عن عبادى و انّى یوم خلقت السّماوات و الارض فرضت علیک و على امّتک خمسین صلاة و لا یبدّل القول لدىّ فخمسة بخمسین: «الحسنة بعشر امثالها»
آوردهاند از شافعى که گفت: هر بار که مصطفى (ص) از نزدیک موسى (ع) بحضرت عزّت باز گشت خداى را دید جلّ جلاله. و خبر درستست که عکرمه فرا عبد اللَّه عباس گفت که: سبحان اللَّه نظر محمد الى ربّه؟ محمد در خداوند خویش نگرست؟ گفت: نعم، جعل الکلام لموسى (ع) و الخلّة لإبراهیم (ع) و النّظر لمحمّد (ص). گفتند یا بن عباس، عایشه صدیقه مىگوید که ندید، ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتى، ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتى، ایشان را از ما باید آموخت.
و در بعضى روایات مصطفى (ص) گفت: چون باز گشتم، بآسمان دنیا رسیدم، در زیر آسمان نگه کردم غبارى و دخانى دیدم و آوازى و شغبى فراوان، گفتم اى جبرئیل این چیست؟ گفت این شیاطیناند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکّر و اندیشه بایشان بر بستهاند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند: و لولا ذلک لرأوا العجائب، پس آن گه جبرئیل مرا پیش قوم موسى برد ایشان که ربّ العزّه مىگوید: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ» و با ایشان سخن گفتم، و ایشان را قصّه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن دادهایم.
بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده، رسول خدا بر نشست و جبرئیل با وى تا او را به مکّه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود. جبرئیل گفت اى محمّد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدى از آیات کبرى و عجائب قدرت حق جلّ جلاله، گفت اى جبرئیل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند، گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان، ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند.
ابن عباس و عایشه صدّیقه روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پارهاى دلتنگ بودم و غمگین نشسته، بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمّد امروز از نو چه آوردهاى و چه مىگویى؟ گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند، بو جهل شگفت بماند! گفت تو امشب به بیت المقدس رفتهاى و بامداد بنزدیک ما باز آمدهاى؟ گفتم آرى چنین است، بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتى با قوم خود بگویى؟ گفتم گویم، بو جهل بر گشت و جمعى را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خداى همان سخن با ایشان باز گفت، ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید!! در قدرت آدمى چون باشد که بیک شب از مکّه به بیت المقدس رود و باز آید؟! یکى از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین مىگوید، ابو بکر گفت: لئن قال لقد صدق اگر گفت راست گفت، ابو بکر را آن روز صدّیق نام نهادند. پس یکى از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانى که مسجد بیت المقدس را صفت کنى اگر دیدهاى؟ رسول خدا (ص) و صف مسجد همىکرد و آنچ دیده بود همىگفت، بعضى از آن بر وى بپوشید که ندیده بود، ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصى را به مکّه آورد و آنجا که سراى عقیل است بنهاد، رسول (ص) در آن مىنگرست و از هر چه مىپرسیدند نشان میداد، بعاقبت گفتند: امّا النّعت فو اللَّه لقد اصاب، پس گفتند یا محمّد از کاروان ما که از شام مىآید چه خبر دارى؟
قال: یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشّمس فخرجوا فى ذلک الیوم، فقال قائل منهم هذه الشّمس قد شرقت، فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمّد، فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطّ«إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ» یعنى عمله و جدّه و عاقبته، طائر نامیست که عرب در موضع فال نهند و بیشترین در موضع تشأّم استعمال کنند و قرآن باین معنى فرو آمده آنجا که گفت: «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ» و مصطفى (ص) گفته: لا عدوى و لا طیرة، امّا درین آیت طائر جدّ مردم است بخت او و عمل او و سرانجام کار او هر چه خود کند یا کنند با او.
ابو عبیده گفت: «طائِرَهُ» اى حظّه الّذى قضى له من خیر او شرّ او سعادة او شقاوة، مشتقّ من قولهم: طار سهمه اذا ظهر نصیبه، و فى ذلک حجّة على المعتزلة و القدریة فى الزام الطائره و الطائر ما قضى علیهم من الشّفاء و السّعادة.
سدّى گفت: «طائِرَهُ» اى کتابه الّذى یطیر الیه یوم القیامة فى عنقه، یعنى عمله فى عنقه فیکون فى اللزوم کالطّوق للعنق.
و قال مجاهد: ما من مولود یولد الّا فى عنقه ورقة مکتوب فیها شقى او سعید، و خصّ العنق لانّه موضع القلادة و الغل و السّمة. و قیل «أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ»
یعنى یسرنا له عمله الّذى هو عامله خیرا او شرّا و اغریناه به، و به قال النبى (ص): اعملوا فکلّ میسر لما خلق له، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعقوب «و یخرج» خواند بالیاى و فتحها و ضمّ الرّاء، یعنى یخرج له ذلک الطائر یوم القیامة، «کِتاباً» اى فى حال کونه کتابا و هو نصب على الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامهاى گشته، «کِتاباً» اى مکتوبا او ذا کتاب و الفعل على هذا من خرج، باقى فرّاء «وَ نُخْرِجُ» خواندهاند بالنون و ضمّها و کسر الرّاء، یعنى نخرج نحن له کتابا و المخرج هو اللَّه عزّ و جل و الکتاب منصوب لانّه مفعول به و الفعل على هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامهاى، «یلقیه» ابن عامر «یَلْقاهُ» خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل على هذه القراءة من لقّیته المضعف العین الّذى یتعدّى الى مفعولین اى یلقّى الانسان ذلک الکتاب یعنى یؤتاه نامهاى که در دست او دهند.
باقى فرّاء «یَلْقاهُ» خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف، و الوجه انّه من لقى الذى یتعدّى الى مفعول واحد، تقول: لقى فلان الشیء و الهاء ضمیر المفعول به، یعنى کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامهاى که آن را بیند، «مَنْشُوراً» غیر مطوى لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد، و «مَنْشُوراً» بر هر دو قراءت نصب على الحال باشد.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» قول اینجا مضمرست یعنى یقال له اقرأ کتابک، اى کتاب اعمالک گفتهاند که هر آدمى را صحیفه کردار وى در گردن وى بستهاند بر مثال قلادهاى، چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند، پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وى آرند و گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ». قتاده گفت: سیقرأ یومئذ من لم یکن قارئا فى الدّنیا، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى کفى نفسک و الباء زائدة، «حَسِیباً» اى محاسبا و قیل حاکما، و قیل شاهدا، و هو منصوب على التّمییز.
حسن بصرى گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهى دهد و شمار خود خود کند، و گفتهاند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسى را بیم دهى و گویى: ساحاسبک آرى بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» اى من اهتدى الى الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» اى من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا اى حملته و سمّى الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک اى یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگرى نگیرند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهى کند که دیگرى همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل على انّ الایمان سمعىّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنى آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبى تا نخست پیغامبرى را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
اما کسى که در ایّام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده، حکم وى آنست که مصطفى (ص) گفت: یقول الهالک فى الفترة یوم القیامة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه ربّ لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» یعنى فى الدّنیا، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
یعنى کثّرنا و قوّینا، یقال امر امر بنى فلان اى قوى، و امروا الى کثروا فعلى هذا یکون امر متعدّى امر و قد یکون فعل بالفتح متعدّى فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا، این قراءت عامّه است، و از ابو عمرو: «أَمَرْنا»
بتشدید روایت کردهاند، و الوجه انّه منقول بالتّضعیف من امر اذا کثر و المراد کثّرنا، ایضا یعقوب: «آمرنا» خواند بمدّ و تخفیف، و هذا أشهر و أکثر فى العربیّة و الوجه انّه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثّرتهم فهو على افعلت، و گفتهاند: «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
معنى آنست که: امرنا هم بالطّاعة على لسان رسولهم، «فَفَسَقُوا فِیها»
اى خرجوا عن امرنا و تمرّدوا فى کفرهم، هذا کقول القائل: امرته فعصى و عنى بالمترفین الجبّارین المتسلّطین و الملوک و خصّهم بالامر لانّ غیرهم تبع لهم، و گفتهاند: «امرنا» بالتّشدید اى سلّطنا، «مُتْرَفِیها»
یعنى جعلنا لهم إمرة و سلطانا فعصوا فیها و المترف الّذى ابطره النّعمة و سعة الغذاء حتّى عدا طوره و طغى، و التّرفة النّعمة و غلام مترف ناعم البدن، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»
اى ظهر صدق خبر اللَّه عنهم انّهم لا یؤمنون. و قیل وجب علیها ما وعد على الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف، «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»
اى اهلکنا النّاس و خرّبنا الدّیار، یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمّر اهلک، و فى الحدیث: من اطّلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر، اى هلک و الصّیر الشقّ و روى من نظر فى صیر باب ففقئت عینه فهو هدر و ممّا یتعلّق بالآیة. ما
روى معمّر عن الزّهرى قال: دخل رسول اللَّه (ص) یوما على زینب و هو یقول لا اله الّا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلّق ابهامه و الّتى تلیها، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصّالحون؟ قال نعم اذا کثر الخبث.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» موضع کم نصب، باهلکنا اى امما کثیرة و القرون اهل کلّ عصر و یقع على الزّمان. فقیل مائة و عشرون سنة. و قیل مائة سنة. و قیل اربعون سنة مىگوید چند که ما هلاک کردیم از گروه گروه از جهانیان و جهان داران از پس نوح از آن هست که شناختهاند چون عاد پیشین و چون عاد پسین: ثمود و عمالقة و قحطان و هست از آن که اهل نسب شناسند ایشان را چون جاسم و جدیس و طسم و اهل جو و اهل غمدان و صحار و وبار، فهل ترى لهم من باقیة منها قائم و حصید لا یعلمهم الّا اللَّه.
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» کان اینجا صلت است و روا باشد که بمعنى یکن بود، یعنى: من یکن یرید العاجلة و عاجلة دنیا است، نعت بجاى اسم نهاده و عاجله از آن گفت که در پیش آخرت افتاده، و المعنى من یکن یرید بعمله و طاعته و اسلامه الدّنیا، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» اى القدر الّذى نشاء من البسط و التّقتیر، «لِمَنْ نُرِیدُ» ان نعجّل له شیئا. قال الزجّاج: عجّل اللَّه لمن اراد ان یعجّل له ما یشاء اللَّه لیس ما یشاء هو، این آیت در شأن منافقان فرو آمد که با رسول خدا (ص) غزو میکردند و مقصود ایشان از آن غزو غنیمت این جهانى بود نه ثواب آن جهانى، ربّ العزّه گفت: «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» على قدر استحقاقهم بسهامهم من الغنیمة، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ» لکفره و نفاقه، «یَصْلاها» یدخلها، «مَذْمُوماً» اى ملوما، «مَدْحُوراً» اى مطرودا مباعدا من رحمة اللَّه، و الدّحر الطّرد و منه قوله تعالى: «مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً»، یقال دحرته ادحره دحرا و دحورا اذا باعدته عنک.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» عمل بطاعة اللَّه، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» یرید دین الاسلام، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ» اى عملهم، «مَشْکُوراً» مجزیّا علیه جزاء حسنا. و قیل: «مَشْکُوراً» مقبولا. و قیل: «مَشْکُوراً» اى محفوظا لهم حتّى یدخلهم اللَّه الجنّة، الشّکر من اللَّه رضى و مثوبة و هو شکور مثیب. قال اللَّه عزّ و جل: «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ» و تقول لاخیک شکر اللَّه سعیک اى رضیه منک و جزاک علیه، و قوله: «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ». و قوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» اى لا ضیاع على عملکم و لن تحرموا اجره.
«کُلًّا نُمِدُّ» کلّا منصوب به نمدّ «وَ هَؤُلاءِ» بدل من کلّا و المعنى نزید عطاء بعد عطاء و نعطى مرّة بعد اخرى و شیئا بعد شىء هؤلاء من المؤمنین و هؤلاء من الکافرین، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» یعنى الدّنیا و هى مقسومة بین البرّ و الفاجر، و فى الخبر: الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» اى لا یحظر الرّزق فى الدّنیا على احد مؤمنا کان او کافرا و انّما الآخرة هى دار الجزاء.
«انْظُرْ کَیْفَ» کلّ ما فى القرآن، انظر کیف معناه اعجب کیف یقول اللَّه تعالى، «انْظُرْ» یا محمّد، «کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» فى الخلق و الخلق و سعة الرّزق و ضیقه و النّاس فى ذلک متفاوتون، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» اى التّفاوت هناک اکبر و اعظم لانّ التّفاوت فیها من وجهین: احدهما بالجنّة و النّار، و الثّانی بالدّرجات فى الجنّة و الدّرکات فى النّار، فقد روى انّ النّبی (ص) قال: انّ بین اعلى اهل الجنّة و اسفلهم درجة کالنّجم ترى فى مشارق الارض و مغاربها
معنى آیت آنست که مردم در دنیا متفاوتاند در خلق و خلق و روزى و احوال معاش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى عزیز، یکى ذلیل، یکى خوش خوى، یکى بد خوى، یکى مقیم، یکى غریب یکى بیمار، یکى تن درست یکى با شادى، یکى با اندوه، یکى با عافیت، یکى با بلا و محنت، این همه اللَّه تعالى در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونى داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته. همانست که آنجا گفت: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»، جاى دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ» تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصى، شاکر بیند یا ناسپاس. ابن جریر گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا، اى بعضهم آثر الآخرة فوّفقنا للرّشاد و بعضهم آثر الدّنیا فخذلناه «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته و یجوز ان یکون التّقدیر: قل یا محمّد ایّها الانسان، لا تجعل مع اللَّه الها آخر فتقعد مذموما» یذمّک اللَّه و الملائکة و المؤمنون، «مَخْذُولًا» یخذلک اللَّه و لا ینصرک.
و قیل معنى فتقعد فتعجز، یقال فلان قاعد عن الشّىء اى عاجز عنه، ضد قوله:ساع فى الخیر.
ابو عبیده گفت: «طائِرَهُ» اى حظّه الّذى قضى له من خیر او شرّ او سعادة او شقاوة، مشتقّ من قولهم: طار سهمه اذا ظهر نصیبه، و فى ذلک حجّة على المعتزلة و القدریة فى الزام الطائره و الطائر ما قضى علیهم من الشّفاء و السّعادة.
سدّى گفت: «طائِرَهُ» اى کتابه الّذى یطیر الیه یوم القیامة فى عنقه، یعنى عمله فى عنقه فیکون فى اللزوم کالطّوق للعنق.
و قال مجاهد: ما من مولود یولد الّا فى عنقه ورقة مکتوب فیها شقى او سعید، و خصّ العنق لانّه موضع القلادة و الغل و السّمة. و قیل «أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ»
یعنى یسرنا له عمله الّذى هو عامله خیرا او شرّا و اغریناه به، و به قال النبى (ص): اعملوا فکلّ میسر لما خلق له، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعقوب «و یخرج» خواند بالیاى و فتحها و ضمّ الرّاء، یعنى یخرج له ذلک الطائر یوم القیامة، «کِتاباً» اى فى حال کونه کتابا و هو نصب على الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامهاى گشته، «کِتاباً» اى مکتوبا او ذا کتاب و الفعل على هذا من خرج، باقى فرّاء «وَ نُخْرِجُ» خواندهاند بالنون و ضمّها و کسر الرّاء، یعنى نخرج نحن له کتابا و المخرج هو اللَّه عزّ و جل و الکتاب منصوب لانّه مفعول به و الفعل على هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامهاى، «یلقیه» ابن عامر «یَلْقاهُ» خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل على هذه القراءة من لقّیته المضعف العین الّذى یتعدّى الى مفعولین اى یلقّى الانسان ذلک الکتاب یعنى یؤتاه نامهاى که در دست او دهند.
باقى فرّاء «یَلْقاهُ» خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف، و الوجه انّه من لقى الذى یتعدّى الى مفعول واحد، تقول: لقى فلان الشیء و الهاء ضمیر المفعول به، یعنى کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامهاى که آن را بیند، «مَنْشُوراً» غیر مطوى لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد، و «مَنْشُوراً» بر هر دو قراءت نصب على الحال باشد.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» قول اینجا مضمرست یعنى یقال له اقرأ کتابک، اى کتاب اعمالک گفتهاند که هر آدمى را صحیفه کردار وى در گردن وى بستهاند بر مثال قلادهاى، چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند، پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وى آرند و گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ». قتاده گفت: سیقرأ یومئذ من لم یکن قارئا فى الدّنیا، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى کفى نفسک و الباء زائدة، «حَسِیباً» اى محاسبا و قیل حاکما، و قیل شاهدا، و هو منصوب على التّمییز.
حسن بصرى گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهى دهد و شمار خود خود کند، و گفتهاند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسى را بیم دهى و گویى: ساحاسبک آرى بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» اى من اهتدى الى الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» اى من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا اى حملته و سمّى الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک اى یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگرى نگیرند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهى کند که دیگرى همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل على انّ الایمان سمعىّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنى آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبى تا نخست پیغامبرى را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
اما کسى که در ایّام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده، حکم وى آنست که مصطفى (ص) گفت: یقول الهالک فى الفترة یوم القیامة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه ربّ لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» یعنى فى الدّنیا، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
یعنى کثّرنا و قوّینا، یقال امر امر بنى فلان اى قوى، و امروا الى کثروا فعلى هذا یکون امر متعدّى امر و قد یکون فعل بالفتح متعدّى فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا، این قراءت عامّه است، و از ابو عمرو: «أَمَرْنا»
بتشدید روایت کردهاند، و الوجه انّه منقول بالتّضعیف من امر اذا کثر و المراد کثّرنا، ایضا یعقوب: «آمرنا» خواند بمدّ و تخفیف، و هذا أشهر و أکثر فى العربیّة و الوجه انّه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثّرتهم فهو على افعلت، و گفتهاند: «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
معنى آنست که: امرنا هم بالطّاعة على لسان رسولهم، «فَفَسَقُوا فِیها»
اى خرجوا عن امرنا و تمرّدوا فى کفرهم، هذا کقول القائل: امرته فعصى و عنى بالمترفین الجبّارین المتسلّطین و الملوک و خصّهم بالامر لانّ غیرهم تبع لهم، و گفتهاند: «امرنا» بالتّشدید اى سلّطنا، «مُتْرَفِیها»
یعنى جعلنا لهم إمرة و سلطانا فعصوا فیها و المترف الّذى ابطره النّعمة و سعة الغذاء حتّى عدا طوره و طغى، و التّرفة النّعمة و غلام مترف ناعم البدن، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»
اى ظهر صدق خبر اللَّه عنهم انّهم لا یؤمنون. و قیل وجب علیها ما وعد على الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف، «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»
اى اهلکنا النّاس و خرّبنا الدّیار، یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمّر اهلک، و فى الحدیث: من اطّلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر، اى هلک و الصّیر الشقّ و روى من نظر فى صیر باب ففقئت عینه فهو هدر و ممّا یتعلّق بالآیة. ما
روى معمّر عن الزّهرى قال: دخل رسول اللَّه (ص) یوما على زینب و هو یقول لا اله الّا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلّق ابهامه و الّتى تلیها، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصّالحون؟ قال نعم اذا کثر الخبث.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» موضع کم نصب، باهلکنا اى امما کثیرة و القرون اهل کلّ عصر و یقع على الزّمان. فقیل مائة و عشرون سنة. و قیل مائة سنة. و قیل اربعون سنة مىگوید چند که ما هلاک کردیم از گروه گروه از جهانیان و جهان داران از پس نوح از آن هست که شناختهاند چون عاد پیشین و چون عاد پسین: ثمود و عمالقة و قحطان و هست از آن که اهل نسب شناسند ایشان را چون جاسم و جدیس و طسم و اهل جو و اهل غمدان و صحار و وبار، فهل ترى لهم من باقیة منها قائم و حصید لا یعلمهم الّا اللَّه.
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» کان اینجا صلت است و روا باشد که بمعنى یکن بود، یعنى: من یکن یرید العاجلة و عاجلة دنیا است، نعت بجاى اسم نهاده و عاجله از آن گفت که در پیش آخرت افتاده، و المعنى من یکن یرید بعمله و طاعته و اسلامه الدّنیا، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» اى القدر الّذى نشاء من البسط و التّقتیر، «لِمَنْ نُرِیدُ» ان نعجّل له شیئا. قال الزجّاج: عجّل اللَّه لمن اراد ان یعجّل له ما یشاء اللَّه لیس ما یشاء هو، این آیت در شأن منافقان فرو آمد که با رسول خدا (ص) غزو میکردند و مقصود ایشان از آن غزو غنیمت این جهانى بود نه ثواب آن جهانى، ربّ العزّه گفت: «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» على قدر استحقاقهم بسهامهم من الغنیمة، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ» لکفره و نفاقه، «یَصْلاها» یدخلها، «مَذْمُوماً» اى ملوما، «مَدْحُوراً» اى مطرودا مباعدا من رحمة اللَّه، و الدّحر الطّرد و منه قوله تعالى: «مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً»، یقال دحرته ادحره دحرا و دحورا اذا باعدته عنک.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» عمل بطاعة اللَّه، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» یرید دین الاسلام، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ» اى عملهم، «مَشْکُوراً» مجزیّا علیه جزاء حسنا. و قیل: «مَشْکُوراً» مقبولا. و قیل: «مَشْکُوراً» اى محفوظا لهم حتّى یدخلهم اللَّه الجنّة، الشّکر من اللَّه رضى و مثوبة و هو شکور مثیب. قال اللَّه عزّ و جل: «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ» و تقول لاخیک شکر اللَّه سعیک اى رضیه منک و جزاک علیه، و قوله: «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ». و قوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» اى لا ضیاع على عملکم و لن تحرموا اجره.
«کُلًّا نُمِدُّ» کلّا منصوب به نمدّ «وَ هَؤُلاءِ» بدل من کلّا و المعنى نزید عطاء بعد عطاء و نعطى مرّة بعد اخرى و شیئا بعد شىء هؤلاء من المؤمنین و هؤلاء من الکافرین، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» یعنى الدّنیا و هى مقسومة بین البرّ و الفاجر، و فى الخبر: الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» اى لا یحظر الرّزق فى الدّنیا على احد مؤمنا کان او کافرا و انّما الآخرة هى دار الجزاء.
«انْظُرْ کَیْفَ» کلّ ما فى القرآن، انظر کیف معناه اعجب کیف یقول اللَّه تعالى، «انْظُرْ» یا محمّد، «کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» فى الخلق و الخلق و سعة الرّزق و ضیقه و النّاس فى ذلک متفاوتون، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» اى التّفاوت هناک اکبر و اعظم لانّ التّفاوت فیها من وجهین: احدهما بالجنّة و النّار، و الثّانی بالدّرجات فى الجنّة و الدّرکات فى النّار، فقد روى انّ النّبی (ص) قال: انّ بین اعلى اهل الجنّة و اسفلهم درجة کالنّجم ترى فى مشارق الارض و مغاربها
معنى آیت آنست که مردم در دنیا متفاوتاند در خلق و خلق و روزى و احوال معاش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى عزیز، یکى ذلیل، یکى خوش خوى، یکى بد خوى، یکى مقیم، یکى غریب یکى بیمار، یکى تن درست یکى با شادى، یکى با اندوه، یکى با عافیت، یکى با بلا و محنت، این همه اللَّه تعالى در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونى داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته. همانست که آنجا گفت: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»، جاى دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ» تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصى، شاکر بیند یا ناسپاس. ابن جریر گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا، اى بعضهم آثر الآخرة فوّفقنا للرّشاد و بعضهم آثر الدّنیا فخذلناه «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته و یجوز ان یکون التّقدیر: قل یا محمّد ایّها الانسان، لا تجعل مع اللَّه الها آخر فتقعد مذموما» یذمّک اللَّه و الملائکة و المؤمنون، «مَخْذُولًا» یخذلک اللَّه و لا ینصرک.
و قیل معنى فتقعد فتعجز، یقال فلان قاعد عن الشّىء اى عاجز عنه، ضد قوله:ساع فى الخیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً» نامهاى که زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک اللَّه تعالى گفت: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اینست که گفت: «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفتهاند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بندهاى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ»، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً». عمر خطّاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمهاى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» اى شرّفناهم و اکثرنا لهم الکرامة، و قیل نسبناهم الى الکرم ما فرزندان آدمى را گرامى کردیم که ایشان را صورت نیکو دادیم و قد و قامت راست با عقل و با نطق و با تمییز و آنکه مردان بمحاسن آراسته و زنان بگیسوان. ابن عباس گفت در تفسیر این آیت: کلّ شىء یتناول مأکوله بفیه من الارض الّا ابن آدم فانّه یتناول الطعام بیده و یرفعه الى فیه.
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر و القى الهجود عن نفسه و مثله تحرّج و تأثّم اذا القى الحرج و الاثم عن نفسه، و التهجّد ترک النّوم للصّلوة فان لم یصلّ فلیس بتهجّد، و المعنى: قم بعد النّوم فصلّ و لا یکون التهجّد الّا بعد النّوم.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ» هؤلاء التّسع هى: «ان لا تشرکوا بى شیئا، و لا تسرفوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرمت الا بالحق، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرىء الى السلطان، و لا تعدوا فى السبت، و لا تأکلوا الربوا» صفوان بن غسّان المرادى گفت: جهودى از رسول خداى تعالى پرسید که این نه آیت کداماند؟ و رسول خدا (ص) همچنین جواب داد که گفتیم.
ابن عباس و مجاهد و ضحّاک و جماعتى مفسران مىگویند این نه آیت همانند که در آن آیت دیگر گفت: «فِی تِسْعِ آیاتٍ» و هى: العصا، و الید البیضاء، و الطوفان، و الجراد، و القمل، و الضّفادع، و الدّم، و السّنون لاهل البوادى. قال الحسن السّنون و نقص الثّمرات واحدة، و التّاسعة تلقف العصا ما یأفکون. و قال ابن عباس التّاسعة ازالة العقدة التی کانت بلسانه، و قیل التاسعة الطّمس و هو قوله: «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ»، «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فسئل یا محمّد المؤمنین من قریظة و النّضیر، «إِذْ جاءَهُمْ» یعنى جاء آباءهم بپرس اى محمد از مؤمنان قریظه و نضیر ایشان که کتاب خواندهاند که میان موسى و فرعون و قوم وى چه رفت آن گه که موسى بایشان آمد؟ یعنى که تا جهودان صدق قول رسول بدانند از گفتار علماء خویش، قومى گفتند: «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ»، این خطاب با موسى است و معنى آنست که: سل فرعون اطلاق بنى اسرائیل، موسى را نه آیت دادیم و او را گفتیم بنى اسرائیل را از فرعون بخواه، اینجا سخن تمام شد. آن گه بر استیناف گفت: «إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً» اى سحرت فأزیل عقلک، و قیل خدعت و حملت على ما تقول، و قیل مسحور بمعنى ساحر کمیمون بمعنى یا من و مأتىّ بمعنى آت «قالَ» موسى «لَقَدْ عَلِمْتَ» یا فرعون بقلبک، «ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ» الآیات التسع. «إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ» لک، هذا کقوله: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا». و قرأ الکسائى: «لقد علمت» بالضم على انّ موسى اخبر عن نفسه. و روى انّ علیّا (ع) قال و اللَّه ما علم عدوّ اللَّه و انّما علم موسى و الاوّل اظهر لانّ علم موسى (ع) لا یکون حجّة على فرعون، و قوله: «بَصائِرَ» اى عبرا و دلائل و نصبها على الحال. و قیل نصبها على المفعول له اى لتبصّر بها، «وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ» اى لاعلمک «یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً» ممنوعا من الخیر، و قیل مهلکا. و قیل هالکا. قال ابن عباس: المثبور الذى لا عقل له فى دینه و معاشه.
«فَأَرادَ» یعنى فرعون، «أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ» یخرجهم و یقلعهم من ارض مصر، یعنى موسى و بنى اسرائیل، «فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً».
«وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد هلاک فرعون و قومه: «لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ» اى مصر و الشّام، هذا کقوله: «وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ»، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى القیامة و الوعد الموعود، «جِئْنا بِکُمْ» من قبورکم الى الموقف، «لَفِیفاً» مجتمعین مختلطین قد التفّ بعضکم ببعض لا تتعارفون و لا ینحاز احد منکم الى قبیلته و حیّه، و هو من قول العرب: لفّت الجیوش اذا اختلطوا و وحّد اللّفیف و هو خبر عن الجمع لانه بمعنى المصدر. و قیل: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى نزول عیسى (ع)، «جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً» اى جماعات من قبائل شتّى.
سیاق این آیت تسکین و تسلیت مصطفى (ص) است و قوّت دادن دل وى، میگوید چنان که قرآن بتو فرستادیم و مشرکان قریش ترا دروغ زن گرفتند همچنین موسى را کتاب دادیم و فرعون او را دروغ زن گرفت، و چنان که کفره قریش خواستند که ترا از مکّه بیرون کنند همچنین فرعون خواست که موسى و بنى اسرائیل را از زمین مصر بیرون کند، پس من که خداوندم موسى را و بنى اسرائیل را نصرت دادم و فرعون و قوم وى را هلاک کردم، اى محمّد همچنین بعاقبت ترا نصرت دهم و بر دشمنان ظفر دهم و نعمت خود بر تو و بر مؤمنان که پس رو تواند تمام کنم، ربّ العالمین رسول خویش را این وعده نصرت داد آن گه بعاقبت وعده وفا کرد و کار نصرت بر وى تمام کرد: فانجز وعده و نصر عبده و قهر الاحزاب وحده و له الحمد و المنّة.
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ» اى انزلنا القرآن بالحقّ غیر الباطل. و قیل ما یتضمّنه حقّ اى صدق و عدل یعنى انزلناه بالدّین القائم و الامر الثّابت، «وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» یعنى و بمحمّد نزل القرآن اى علیه نزل، کما تقول نزلت بزید یعنى على زید.
و قیل: الحقّ الاوّل الحقیقة و الثّانی المستحقّ اى اتاکم بما تستحقّونه، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً» للمؤمنین، «وَ نَذِیراً» للکافرین.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ» منصوب بفعل مضمر، یعنى و آتیناک قرآنا، «فَرَقْناهُ» اى احکمناه، کقوله: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» اى یحکم و یبرم، و قیل فرقناه فیه الحقّ من الباطل، و قیل هو بمعنى المشدّد. و قرأ ابن عباس: «فَرَقْناهُ» بالتّشدید، اى قطّعناه آیة آیة و سورة سورة فى عشرین سنة، «لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» اى على ترسل و تؤدة لیفهموه و لیقفوا على مودعه فیعملوا به.
و فى الحدیث انّ النّبی (ص) کان یقرأ القرآن قراءة لیّنة یتلبّث فیها.
و قال ابن عباس لان اقرأ البقرة و ارتّلها و اتدبّر معانیها احبّ الىّ من ان اقرأ جمیع القرآن هذا، «وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» شیئا بعد شىء على حسب الحاجة الیه.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» هذا وعید من غنىّ، کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» استهزءوا، انتظروا، و ارتقبوا، فتربّصوا، کلّ هذا وعید لیس فیه من الاذن شىء «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، «مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القرآن، «إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ» القرآن، «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ» اى على الاذقان، «سُجَّداً» یعنى اذا سمعوا القرآن عرفوا انّه کلام اللَّه و قبلوه و سجدوا تعظیما للَّه.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا» یعنى ما کان وعد ربّنا الّا مفعولا و ان و اللام دخلتا للتّأکید، اى انجزنا ما وعدناه فى التّوراة من ارسال محمّد (ص) و انزال القرآن علیه.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» کرّر القول لتکرّر الفعل منهم، «وَ یَزِیدُهُمْ» تلاوة القرآن و بکاؤهم، «خُشُوعاً» خضوعا و تواضعا لربّهم.
روى عن النّبی (ص) قال: من قرأ القرآن فى اقلّ من ثلث لم یفقهه اتلوه و ابکوا فان لم تبکوا فتباکوا.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» قراءة عاصم و حمزة: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ» بکسر اللّام «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بکسر الواو، و سبب نزول این آیت بقول ابن عباس آنست که رسول خدا (ص) در مکّه قیام شب مىکرد، اندر سجود میگفت: یا رحمن یا رحیم، مشرکان گفتند محمد تا امروز یک خداى مىخواند اکنون دو خداى میخواند! بو جهل گفت ما را مىگوید: «لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» دو خداى را مگیرید و مخوانید، و اکنون خود میخواند خدایى دیگر با اللَّه، گاه گوید یا اللَّه و گاه گوید یا رحمن، این رحمن ما ندانیم و نشناسیم مگر رحمن یمامه یعنى مسیلمه کذّاب، فانزل اللَّه هذه الآیة.
میمون ابن مهران گفت رسول خداى (ص) در بدو اسلام و ابتداء وحى بجاى آیت تسمیت: «باسمک اللهم» نوشتى تا آن روز که این آیت فرو آمد که: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» پس این آیت تسمیت بنوشت، مشرکان گفتند: هذا الرّحیم نعرفه فما الرّحمن؟ فانزل اللَّه هذه الآیة.
ضحّاک گفت: اهل تورات آمدند و گفتند اى محمد ما در تورات نام رحمن فراوان مىبینیم و تو کمتر مىگویى و در آن کتاب که تو آوردهاى کم آمده این نام، ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «قُلِ» یا محمد، «ادْعُوا اللَّهَ» یا معاشر المؤمنین، «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ان شئتم، یعنى قولوا یا اللَّه و ان شئتم قولوا یا رحمن، «أَیًّا ما تَدْعُوا» یعنى اى اسماء اللَّه تدعوا، «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» اى محمد مؤمنانرا گوى خواهید مرا بنام اللَّه خوانید، خواهید بنام رحمن، اللَّه را نود و نه نامست نامهاى نیکوى پاک بسزا، بهر چه خوانید ازین نامها او را بخوانید. «أَیًّا ما تَدْعُوا» ما صلتست ایّا راو تدعوا صلت این سخن، اینست کقوله: «عما قلیل جند ما هنا لک»، «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» ابن عباس گفت این آیت بمکّه فرود آمد در ابتداء اسلام که رسول خدا (ص) در مکّه مختفى مىبود و گاهى که قرآن خواندى در نماز بآواز بلند خواندى و کافران را دشخوار و صعب مىآمد شنیدن قرآن از وى، تا قرآن را و فرستنده آن را و خواننده آن را ناسزا مىگفتند و طعن مىکردند و برابر مصطفى دست مىزدند و صفیر مىکردند تا قراءت بر وى شوریده گردانند، ربّ العالمین آیت فرستاد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» اى بقرائتک فى الصّلاة فیسمع المشرکون فیوذوک، «وَ لا تُخافِتْ بِها» مخافتة لا یسمعها من یصلّى خلفک من اصحابک اى محمد چون در نماز قرآن خوانى بآواز بلند مخوان چنانک کافران بشنوند و سبّ کنند و به نهان نیز مخوان چنان که صحابه و مؤمنان که با تو نماز میکنند نشنوند، میان جهر و مخافتة راهى طلب کن میانه.
و در خبرست که قراءت ابو بکر در نماز مخافتة بود و گفتى: اناجى ربّى و قد علم حاجتى، و قراءت عمر جهر بود بآواز بلند خواندى و گفتى: ازجر الشّیطان و اوقظ الوسنان. پس چون این آیت فرود آمد رسول خدا (ص) ابو بکر را فرمود تا از آنچ مىخواند بلندتر خواند و عمر از آنچ مىخواند وا کم کند.
روى عن على (ع) قال: کان ابو بکر یخافت اذا قرأ و کان عمر یجهر بقراءته و کان عمّار یأخذ من هذه السّورة و من هذه فذکر ذلک للنّبى (ص) فقال لابى بکر لم تخافت قال انّى اسمع من اناجى، و قال لعمر لم تجهر قال افزع الشّیطان و اوقظ الوسنان، و قال لعمّار لم تأخذ من هذه و هذه قال تسمعنى اخلط به ما لیس منه، قال لا، قال فکلّه طیّب.
حسن گفت این در عین نماز است نه در قراءت، مىگوید: لا تراء بصلوتک فى العلانیة و لا تسئها فى السرّ.
عائشه گفت این در تشهّد فرو آمد: «فانّ الاعرابىّ کان یجهر فیقول التّحیّات للَّه یرفع بها صوته فنزلت الآیة. و روایت کردهاند از مصطفى (ص) که گفت صلاة اینجا بمعنى دعاست، مىگوید: لا ترفع صوتک بالدّعاء عند استغفارک و ذکر ذنوبک فیسمع منک فتغیّر بها، «وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ» الجهر و المخافتة، «سَبِیلًا».
و صحّ عن ابى موسى الاشعرى انّه قال صعدنا مع رسول اللَّه (ص) ثنیّة فرفعنا اصواتنا بالتّکبیر، فقال انّکم لا تدعون اصمّ و لا غائبا انّما تدعون سمیعا قریبا.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ» قال الحسین بن الفضل معناه: الحمد للَّه الذى عرّفنى انّه لم یتّخذ ولدا، کما قال بعض الیهود فى عزیر و النصارى فى عیسى علیهما السّلام و المشرکون فى الملائکة، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ» اى فى الالهیّة کما زعم عابدوا الصّنم. و قیل: «لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ» فى خلق السّماوات و الارض، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» اى لم یتّخذ ولیّا فیتعزّز به سبحانه و اللَّه ولىّ المؤمنین. قال مجاهد: لم یذل فیحتاج الى ولىّ یتعزّز به، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» اى صفه بالعظمة و الکبریاء و انّه اکبر من کلّ شىء و المعنى احمدوا من هذه صفته.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال خیر الاقوال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
و عن ابن عباس قال: کان الغلام من بنى هاشم اذا افصح لقن هذه الآیة.
و عن عبد الحمید بن واصل قال من قرأ آخر بنى اسرائیل کتب اللَّه عزّ و جل له من الاجر ملأ السّماوات و الارض و الجبال و ذلک بانّ اللَّه عزّ و جل یقول: «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» قال فیکتب له من الاجر على قدر ذلک.
ابن عباس و مجاهد و ضحّاک و جماعتى مفسران مىگویند این نه آیت همانند که در آن آیت دیگر گفت: «فِی تِسْعِ آیاتٍ» و هى: العصا، و الید البیضاء، و الطوفان، و الجراد، و القمل، و الضّفادع، و الدّم، و السّنون لاهل البوادى. قال الحسن السّنون و نقص الثّمرات واحدة، و التّاسعة تلقف العصا ما یأفکون. و قال ابن عباس التّاسعة ازالة العقدة التی کانت بلسانه، و قیل التاسعة الطّمس و هو قوله: «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ»، «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فسئل یا محمّد المؤمنین من قریظة و النّضیر، «إِذْ جاءَهُمْ» یعنى جاء آباءهم بپرس اى محمد از مؤمنان قریظه و نضیر ایشان که کتاب خواندهاند که میان موسى و فرعون و قوم وى چه رفت آن گه که موسى بایشان آمد؟ یعنى که تا جهودان صدق قول رسول بدانند از گفتار علماء خویش، قومى گفتند: «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ»، این خطاب با موسى است و معنى آنست که: سل فرعون اطلاق بنى اسرائیل، موسى را نه آیت دادیم و او را گفتیم بنى اسرائیل را از فرعون بخواه، اینجا سخن تمام شد. آن گه بر استیناف گفت: «إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً» اى سحرت فأزیل عقلک، و قیل خدعت و حملت على ما تقول، و قیل مسحور بمعنى ساحر کمیمون بمعنى یا من و مأتىّ بمعنى آت «قالَ» موسى «لَقَدْ عَلِمْتَ» یا فرعون بقلبک، «ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ» الآیات التسع. «إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ» لک، هذا کقوله: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا». و قرأ الکسائى: «لقد علمت» بالضم على انّ موسى اخبر عن نفسه. و روى انّ علیّا (ع) قال و اللَّه ما علم عدوّ اللَّه و انّما علم موسى و الاوّل اظهر لانّ علم موسى (ع) لا یکون حجّة على فرعون، و قوله: «بَصائِرَ» اى عبرا و دلائل و نصبها على الحال. و قیل نصبها على المفعول له اى لتبصّر بها، «وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ» اى لاعلمک «یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً» ممنوعا من الخیر، و قیل مهلکا. و قیل هالکا. قال ابن عباس: المثبور الذى لا عقل له فى دینه و معاشه.
«فَأَرادَ» یعنى فرعون، «أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ» یخرجهم و یقلعهم من ارض مصر، یعنى موسى و بنى اسرائیل، «فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً».
«وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد هلاک فرعون و قومه: «لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ» اى مصر و الشّام، هذا کقوله: «وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ»، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى القیامة و الوعد الموعود، «جِئْنا بِکُمْ» من قبورکم الى الموقف، «لَفِیفاً» مجتمعین مختلطین قد التفّ بعضکم ببعض لا تتعارفون و لا ینحاز احد منکم الى قبیلته و حیّه، و هو من قول العرب: لفّت الجیوش اذا اختلطوا و وحّد اللّفیف و هو خبر عن الجمع لانه بمعنى المصدر. و قیل: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى نزول عیسى (ع)، «جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً» اى جماعات من قبائل شتّى.
سیاق این آیت تسکین و تسلیت مصطفى (ص) است و قوّت دادن دل وى، میگوید چنان که قرآن بتو فرستادیم و مشرکان قریش ترا دروغ زن گرفتند همچنین موسى را کتاب دادیم و فرعون او را دروغ زن گرفت، و چنان که کفره قریش خواستند که ترا از مکّه بیرون کنند همچنین فرعون خواست که موسى و بنى اسرائیل را از زمین مصر بیرون کند، پس من که خداوندم موسى را و بنى اسرائیل را نصرت دادم و فرعون و قوم وى را هلاک کردم، اى محمّد همچنین بعاقبت ترا نصرت دهم و بر دشمنان ظفر دهم و نعمت خود بر تو و بر مؤمنان که پس رو تواند تمام کنم، ربّ العالمین رسول خویش را این وعده نصرت داد آن گه بعاقبت وعده وفا کرد و کار نصرت بر وى تمام کرد: فانجز وعده و نصر عبده و قهر الاحزاب وحده و له الحمد و المنّة.
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ» اى انزلنا القرآن بالحقّ غیر الباطل. و قیل ما یتضمّنه حقّ اى صدق و عدل یعنى انزلناه بالدّین القائم و الامر الثّابت، «وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» یعنى و بمحمّد نزل القرآن اى علیه نزل، کما تقول نزلت بزید یعنى على زید.
و قیل: الحقّ الاوّل الحقیقة و الثّانی المستحقّ اى اتاکم بما تستحقّونه، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً» للمؤمنین، «وَ نَذِیراً» للکافرین.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ» منصوب بفعل مضمر، یعنى و آتیناک قرآنا، «فَرَقْناهُ» اى احکمناه، کقوله: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» اى یحکم و یبرم، و قیل فرقناه فیه الحقّ من الباطل، و قیل هو بمعنى المشدّد. و قرأ ابن عباس: «فَرَقْناهُ» بالتّشدید، اى قطّعناه آیة آیة و سورة سورة فى عشرین سنة، «لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» اى على ترسل و تؤدة لیفهموه و لیقفوا على مودعه فیعملوا به.
و فى الحدیث انّ النّبی (ص) کان یقرأ القرآن قراءة لیّنة یتلبّث فیها.
و قال ابن عباس لان اقرأ البقرة و ارتّلها و اتدبّر معانیها احبّ الىّ من ان اقرأ جمیع القرآن هذا، «وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» شیئا بعد شىء على حسب الحاجة الیه.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» هذا وعید من غنىّ، کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» استهزءوا، انتظروا، و ارتقبوا، فتربّصوا، کلّ هذا وعید لیس فیه من الاذن شىء «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، «مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القرآن، «إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ» القرآن، «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ» اى على الاذقان، «سُجَّداً» یعنى اذا سمعوا القرآن عرفوا انّه کلام اللَّه و قبلوه و سجدوا تعظیما للَّه.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا» یعنى ما کان وعد ربّنا الّا مفعولا و ان و اللام دخلتا للتّأکید، اى انجزنا ما وعدناه فى التّوراة من ارسال محمّد (ص) و انزال القرآن علیه.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» کرّر القول لتکرّر الفعل منهم، «وَ یَزِیدُهُمْ» تلاوة القرآن و بکاؤهم، «خُشُوعاً» خضوعا و تواضعا لربّهم.
روى عن النّبی (ص) قال: من قرأ القرآن فى اقلّ من ثلث لم یفقهه اتلوه و ابکوا فان لم تبکوا فتباکوا.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» قراءة عاصم و حمزة: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ» بکسر اللّام «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بکسر الواو، و سبب نزول این آیت بقول ابن عباس آنست که رسول خدا (ص) در مکّه قیام شب مىکرد، اندر سجود میگفت: یا رحمن یا رحیم، مشرکان گفتند محمد تا امروز یک خداى مىخواند اکنون دو خداى میخواند! بو جهل گفت ما را مىگوید: «لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» دو خداى را مگیرید و مخوانید، و اکنون خود میخواند خدایى دیگر با اللَّه، گاه گوید یا اللَّه و گاه گوید یا رحمن، این رحمن ما ندانیم و نشناسیم مگر رحمن یمامه یعنى مسیلمه کذّاب، فانزل اللَّه هذه الآیة.
میمون ابن مهران گفت رسول خداى (ص) در بدو اسلام و ابتداء وحى بجاى آیت تسمیت: «باسمک اللهم» نوشتى تا آن روز که این آیت فرو آمد که: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» پس این آیت تسمیت بنوشت، مشرکان گفتند: هذا الرّحیم نعرفه فما الرّحمن؟ فانزل اللَّه هذه الآیة.
ضحّاک گفت: اهل تورات آمدند و گفتند اى محمد ما در تورات نام رحمن فراوان مىبینیم و تو کمتر مىگویى و در آن کتاب که تو آوردهاى کم آمده این نام، ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «قُلِ» یا محمد، «ادْعُوا اللَّهَ» یا معاشر المؤمنین، «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ان شئتم، یعنى قولوا یا اللَّه و ان شئتم قولوا یا رحمن، «أَیًّا ما تَدْعُوا» یعنى اى اسماء اللَّه تدعوا، «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» اى محمد مؤمنانرا گوى خواهید مرا بنام اللَّه خوانید، خواهید بنام رحمن، اللَّه را نود و نه نامست نامهاى نیکوى پاک بسزا، بهر چه خوانید ازین نامها او را بخوانید. «أَیًّا ما تَدْعُوا» ما صلتست ایّا راو تدعوا صلت این سخن، اینست کقوله: «عما قلیل جند ما هنا لک»، «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» ابن عباس گفت این آیت بمکّه فرود آمد در ابتداء اسلام که رسول خدا (ص) در مکّه مختفى مىبود و گاهى که قرآن خواندى در نماز بآواز بلند خواندى و کافران را دشخوار و صعب مىآمد شنیدن قرآن از وى، تا قرآن را و فرستنده آن را و خواننده آن را ناسزا مىگفتند و طعن مىکردند و برابر مصطفى دست مىزدند و صفیر مىکردند تا قراءت بر وى شوریده گردانند، ربّ العالمین آیت فرستاد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» اى بقرائتک فى الصّلاة فیسمع المشرکون فیوذوک، «وَ لا تُخافِتْ بِها» مخافتة لا یسمعها من یصلّى خلفک من اصحابک اى محمد چون در نماز قرآن خوانى بآواز بلند مخوان چنانک کافران بشنوند و سبّ کنند و به نهان نیز مخوان چنان که صحابه و مؤمنان که با تو نماز میکنند نشنوند، میان جهر و مخافتة راهى طلب کن میانه.
و در خبرست که قراءت ابو بکر در نماز مخافتة بود و گفتى: اناجى ربّى و قد علم حاجتى، و قراءت عمر جهر بود بآواز بلند خواندى و گفتى: ازجر الشّیطان و اوقظ الوسنان. پس چون این آیت فرود آمد رسول خدا (ص) ابو بکر را فرمود تا از آنچ مىخواند بلندتر خواند و عمر از آنچ مىخواند وا کم کند.
روى عن على (ع) قال: کان ابو بکر یخافت اذا قرأ و کان عمر یجهر بقراءته و کان عمّار یأخذ من هذه السّورة و من هذه فذکر ذلک للنّبى (ص) فقال لابى بکر لم تخافت قال انّى اسمع من اناجى، و قال لعمر لم تجهر قال افزع الشّیطان و اوقظ الوسنان، و قال لعمّار لم تأخذ من هذه و هذه قال تسمعنى اخلط به ما لیس منه، قال لا، قال فکلّه طیّب.
حسن گفت این در عین نماز است نه در قراءت، مىگوید: لا تراء بصلوتک فى العلانیة و لا تسئها فى السرّ.
عائشه گفت این در تشهّد فرو آمد: «فانّ الاعرابىّ کان یجهر فیقول التّحیّات للَّه یرفع بها صوته فنزلت الآیة. و روایت کردهاند از مصطفى (ص) که گفت صلاة اینجا بمعنى دعاست، مىگوید: لا ترفع صوتک بالدّعاء عند استغفارک و ذکر ذنوبک فیسمع منک فتغیّر بها، «وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ» الجهر و المخافتة، «سَبِیلًا».
و صحّ عن ابى موسى الاشعرى انّه قال صعدنا مع رسول اللَّه (ص) ثنیّة فرفعنا اصواتنا بالتّکبیر، فقال انّکم لا تدعون اصمّ و لا غائبا انّما تدعون سمیعا قریبا.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ» قال الحسین بن الفضل معناه: الحمد للَّه الذى عرّفنى انّه لم یتّخذ ولدا، کما قال بعض الیهود فى عزیر و النصارى فى عیسى علیهما السّلام و المشرکون فى الملائکة، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ» اى فى الالهیّة کما زعم عابدوا الصّنم. و قیل: «لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ» فى خلق السّماوات و الارض، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» اى لم یتّخذ ولیّا فیتعزّز به سبحانه و اللَّه ولىّ المؤمنین. قال مجاهد: لم یذل فیحتاج الى ولىّ یتعزّز به، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» اى صفه بالعظمة و الکبریاء و انّه اکبر من کلّ شىء و المعنى احمدوا من هذه صفته.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال خیر الاقوال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
و عن ابن عباس قال: کان الغلام من بنى هاشم اذا افصح لقن هذه الآیة.
و عن عبد الحمید بن واصل قال من قرأ آخر بنى اسرائیل کتب اللَّه عزّ و جل له من الاجر ملأ السّماوات و الارض و الجبال و ذلک بانّ اللَّه عزّ و جل یقول: «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» قال فیکتب له من الاجر على قدر ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» یقال قصصت القصة اذا تتبّعت الحدیث، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» اى خبرهم بالصّدق. و قیل بالیقین. «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» حکم اللَّه لهم بالفتوّة حین آمنوا بلا واسطة، کذلک قال بعضهم رأس الفتوة الایمان، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» ایمانا و بصیرة و ایقانا. و قیل ثبّتناهم على ذلک.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» اى قوّینا قلوبهم على اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّى صبروا على هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الى الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الى الایمان سرّا. و قیل قاموا على ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا على ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدى دقیانوس الملک الذى کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» اى لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
قال الشّاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و الدّار بعد غد ابعد
معنى آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگى نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پاى ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فى النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» اى من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» اى على عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فى القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنى اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اى دون اللَّه، و فى مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت مىپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنى اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» اى رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» اى یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنى و شامى است، باقى بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ» ترى کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بى الف بر وزن تصفر: قراءت شامى و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایى، باقى «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، اى تتزاور من الزّور و هو المیل اى تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فى اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فى مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» اى ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» اى تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنى آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایى مىداد و شعاع بر ایشان نمىافتاد و اللَّه تعالى ایشان را نگه مىداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» اى فى متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفى عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» اى ذلک الذى ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالى و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذى اهتدى و اصاب اشار الى انّه هو الذى تولى هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» اى من اضلّه فلا هادى له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» اى نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنى لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فى رقدتهم کى لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم على طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة اى من البقعة الّتى تلى ایمانهم الى البقعة الّتى تلى شمالهم و هى نصب على ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فى الرّقدة الاولى. و قال ابن عباس انّ لهم فى کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر على ذى الجنب و ستّة اشهر على ذى الجنب.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخرى، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» اى امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذى یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذى هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالى منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّى یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فى ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدىّ:
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و على هذا یحمل ما فى البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هى المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فى الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنى، قال الشّاعر:
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنى شبع و رىّ
و قال اللَّه تعالى: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائى و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذى فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالى من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهى حتّى اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» اى کما انمناهم فى الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلى على طول الزّمان و ثیابهم من العفن على مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنى الجأنا هم الى ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جرى علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنى رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» اى کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الى اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا على اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأى اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» اى بدراهمکم، «هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقى بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» اى بایعى اهل المدینة، «أَزْکى طَعاماً» اى احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکى» اى اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» اى بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» اى و لیترّفق فى شراه او فى دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» اى لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
«إِنَّهُمْ» یعنى اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الى الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الى الکفر، «أَبَداً» دائما.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فى الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردى از حواریان عیسى (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتى نهادهاند و هیچکس را دستورى نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهاى بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدورى بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزى فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردى است و خجسته پى که چندین خیر و برکت از آمدن وى بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوى همىپیوست تا همه بر وى مجتمع شدند و سخن وى بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر مىداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوى ایمان آوردند و بر دین وى و سیرت و طریقت وى برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان مىداشتند، پس روزى پسر ملک ایشان با زنى در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وى که بود و با که صحبت مىداشت، گفتند جوانى چند پیوسته باین گرمابه مىآمدند، کارى نو ساخته و دینى نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وى ایمن نبودند، بگریختند و روى بصحرا نهادند، بمزرعهاى رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وى سگى بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پى وى مىرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همى با یکدیگر سخن مىگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پى ایشان همىآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبى عظیم در دلش مىافتاد که هم بر جاى مىماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزى شبانى آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غارى بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدى و رنجى بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
و بقولى دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار مىشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همىکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامى حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک مىخوردند و پیه خوک در میان طعامها مىکردند، یملیخا درم برداشت و روى بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضى خرابها بعمارت دید و بعضى عمارت خراب دید: هم چنان متفکر مىرفت و تعجب همىکرد تا بدروازه شهر رسید، علمى دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسى رسول اللَّه، زمانى بایستاد و تفکر همىکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمىشناخت، بقومى بر گذشت که کتاب انجیل مىخواندند و عبادت همىکردند، نه چنان که وى دیده بود، همىرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
پس یملیخا درم بوى داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجى یافتهاى اگر مرا از آن بهره کنى و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کارى عجبست کار من و حالى طرفه! و بعضى قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وى بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وى باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانى؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهاى ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سراى دارى؟ گفت دارم، یملیخا مىرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وى همىرفتند تا بدر سرایى رسیدند که از آن عالىتر سرایى نبود، گفت این سراى منست، پیرى از آن سراى بیرون آمد عصابهاى بر پیشانى بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همىگوید که این سراى منست، آن پیر گفت من این سراى بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانى گفتن؟ گفت آرى از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوى در افتاد و بوسه بر سر و چشم وى مىنهاد و میگفت بآن خداى که یکتاست که او راست مىگوید و این جدّ منست.
و قومى از مسلمانان گفتند آرى که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعى مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وى از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهاى ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وى راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوى تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وى برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهى ترسایان صلیب پرست، و گروهى مسلمانان بر دین عیسى (ع)، پس همه با وى برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدى بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضى منکران بعث، و بعضى نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضى گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همى شد و او را شبهت پدید همىآمد و مسلمان بود، پس روزى بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهى بنماى علامتى ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» اى کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنى اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا على صحّة البعث، یقال عثر على کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنى لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا اى فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فى امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فى الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنى عندهم مسجدا لانّهم على دیننا، و قالت النّصارى نبنى کنیسة لانّهم على دیننا.
و قیل کانوا یختلفون فى مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» اى عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل على باب الکهف مسجد یصلّى فیه.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» اى هم ثلاثة رجال و کلب، و معنى رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الى عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانى اثنین فالمعنى واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفى (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خداى ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبى بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطورى بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» اى قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگى نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودى، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتى، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الى قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الى قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فى آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّىء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکى قول النّصارى و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فى قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنى لا یأت فى امرهم بغیر ما اوحى الیک، اى افت فى قصّتهم بالظاهر الّذى انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصارى، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» اى لا تطلب الفتوى فى اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» اى من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» اى قوّینا قلوبهم على اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّى صبروا على هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الى الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الى الایمان سرّا. و قیل قاموا على ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا على ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدى دقیانوس الملک الذى کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» اى لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
قال الشّاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و الدّار بعد غد ابعد
معنى آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگى نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پاى ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فى النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» اى من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» اى على عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فى القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنى اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اى دون اللَّه، و فى مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت مىپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنى اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» اى رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» اى یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنى و شامى است، باقى بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ» ترى کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بى الف بر وزن تصفر: قراءت شامى و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایى، باقى «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، اى تتزاور من الزّور و هو المیل اى تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فى اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فى مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» اى ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» اى تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنى آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایى مىداد و شعاع بر ایشان نمىافتاد و اللَّه تعالى ایشان را نگه مىداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» اى فى متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفى عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» اى ذلک الذى ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالى و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذى اهتدى و اصاب اشار الى انّه هو الذى تولى هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» اى من اضلّه فلا هادى له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» اى نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنى لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فى رقدتهم کى لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم على طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة اى من البقعة الّتى تلى ایمانهم الى البقعة الّتى تلى شمالهم و هى نصب على ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فى الرّقدة الاولى. و قال ابن عباس انّ لهم فى کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر على ذى الجنب و ستّة اشهر على ذى الجنب.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخرى، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» اى امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذى یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذى هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالى منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّى یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فى ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدىّ:
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و على هذا یحمل ما فى البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هى المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فى الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنى، قال الشّاعر:
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنى شبع و رىّ
و قال اللَّه تعالى: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائى و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذى فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالى من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهى حتّى اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» اى کما انمناهم فى الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلى على طول الزّمان و ثیابهم من العفن على مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنى الجأنا هم الى ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جرى علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنى رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» اى کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الى اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا على اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأى اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» اى بدراهمکم، «هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقى بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» اى بایعى اهل المدینة، «أَزْکى طَعاماً» اى احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکى» اى اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» اى بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» اى و لیترّفق فى شراه او فى دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» اى لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
«إِنَّهُمْ» یعنى اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الى الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الى الکفر، «أَبَداً» دائما.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فى الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردى از حواریان عیسى (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتى نهادهاند و هیچکس را دستورى نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهاى بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدورى بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزى فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردى است و خجسته پى که چندین خیر و برکت از آمدن وى بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوى همىپیوست تا همه بر وى مجتمع شدند و سخن وى بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر مىداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوى ایمان آوردند و بر دین وى و سیرت و طریقت وى برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان مىداشتند، پس روزى پسر ملک ایشان با زنى در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وى که بود و با که صحبت مىداشت، گفتند جوانى چند پیوسته باین گرمابه مىآمدند، کارى نو ساخته و دینى نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وى ایمن نبودند، بگریختند و روى بصحرا نهادند، بمزرعهاى رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وى سگى بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پى وى مىرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همى با یکدیگر سخن مىگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پى ایشان همىآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبى عظیم در دلش مىافتاد که هم بر جاى مىماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزى شبانى آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غارى بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدى و رنجى بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
و بقولى دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار مىشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همىکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامى حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک مىخوردند و پیه خوک در میان طعامها مىکردند، یملیخا درم برداشت و روى بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضى خرابها بعمارت دید و بعضى عمارت خراب دید: هم چنان متفکر مىرفت و تعجب همىکرد تا بدروازه شهر رسید، علمى دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسى رسول اللَّه، زمانى بایستاد و تفکر همىکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمىشناخت، بقومى بر گذشت که کتاب انجیل مىخواندند و عبادت همىکردند، نه چنان که وى دیده بود، همىرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
پس یملیخا درم بوى داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجى یافتهاى اگر مرا از آن بهره کنى و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کارى عجبست کار من و حالى طرفه! و بعضى قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وى بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وى باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانى؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهاى ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سراى دارى؟ گفت دارم، یملیخا مىرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وى همىرفتند تا بدر سرایى رسیدند که از آن عالىتر سرایى نبود، گفت این سراى منست، پیرى از آن سراى بیرون آمد عصابهاى بر پیشانى بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همىگوید که این سراى منست، آن پیر گفت من این سراى بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانى گفتن؟ گفت آرى از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوى در افتاد و بوسه بر سر و چشم وى مىنهاد و میگفت بآن خداى که یکتاست که او راست مىگوید و این جدّ منست.
و قومى از مسلمانان گفتند آرى که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعى مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وى از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهاى ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وى راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوى تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وى برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهى ترسایان صلیب پرست، و گروهى مسلمانان بر دین عیسى (ع)، پس همه با وى برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدى بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضى منکران بعث، و بعضى نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضى گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همى شد و او را شبهت پدید همىآمد و مسلمان بود، پس روزى بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهى بنماى علامتى ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» اى کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنى اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا على صحّة البعث، یقال عثر على کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنى لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا اى فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فى امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فى الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنى عندهم مسجدا لانّهم على دیننا، و قالت النّصارى نبنى کنیسة لانّهم على دیننا.
و قیل کانوا یختلفون فى مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» اى عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل على باب الکهف مسجد یصلّى فیه.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» اى هم ثلاثة رجال و کلب، و معنى رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الى عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانى اثنین فالمعنى واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفى (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خداى ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبى بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطورى بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» اى قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگى نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودى، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتى، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الى قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الى قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فى آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّىء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکى قول النّصارى و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فى قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنى لا یأت فى امرهم بغیر ما اوحى الیک، اى افت فى قصّتهم بالظاهر الّذى انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصارى، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» اى لا تطلب الفتوى فى اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» اى من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» اى و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فى الدّنیا یاد کن اى محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوههاى عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کردهایم آن را روان کنیم، قراءت مکّى و شامى و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام على اسناد الفعل الى المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنى آن روز که کوهها روان گردانند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» اى ظاهرة لیس علیها شىء من جبل و لا شجر و لا شىء یسترها لیرى بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» اى برز الّذین کانوا فى بطنها فصاروا على ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنى الموتى من المؤمنین و الکافرین الى الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» اى لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً».
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» یعنى کافرا. مىگوید، روز رستاخیز که بندگان بر اللَّه تعالى رسند هر که کافر بدو رسد و چون باو آید کافر آید. یعنى در دنیا بر کفر میرد، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» جزاء وى دوزخست. این هاء کنایتست از مجرم و اگر با «رَبَّهُ» شود روا باشد کنایت از اللَّه بود یعنى که خداى تعالى را دوزخیست که مجرم را بدان عذاب کند. «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى» اى لا یموت المجرم فیها فیستریح و لا یحیى حیاة یلذّها. جانهاشان بحنجره رسیده، نه بر آید تا برهد، نه بمقرّ خود بود تا خوش زید، این عذاب کافران و مشرکانست در دوزخ، که جاوید در دوزخ باشند. امّا عاصیان اهل توحید که بمعصیت در دوزخ شوند و جاوید در دوزخ نباشند، عذاب ایشان نه چون عذاب کافران باشد، بلکه اللَّه تعالى ایشان را در آتش بمیراند، تا از عذاب بىخبر باشند، تا ربّ العزة شفیع انگیزد و ایشان را بنهر الحیوان زنده گرداند.
و باین معنى خبر مصطفى (ص) است، روى ابو سعید الخدرى، انّ رسول اللَّه (ص) خطب النّاس فاتى على هذه الآیة «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى» فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: امّا اهلها، الّذین هم اهلها، فانّهم لا یموتون فیها و لا یحیون، و امّا الّذین لیسوا باهلها فانّ النّار تمیتهم اماتة، ثمّ یقوم الشفعاء فیشفعون لهم فیجعلون ضبائر فیؤتى بهم نهر، یقال له نهر الحیاة او الحیوان فینبتون کما ینبت الغثاء فى جمیل السیل». و فى روایة امّا ناس یرید اللَّه بهم الرّحمة و فى روایة و لکن اناس تصیبهم النّار بذنوبهم فیمیتهم اللَّه اماتة، حتّى اذا صاروا فحما اذن، فى الشّفاعة فجیء بهم ضبائر ضبائر فبثوا على انهار الجنّة: فیقال لاهل الجنة افیضوا علیهم. قال: فینبتون کما تنبت الحبة البذر یسقط من الشّجر فتصیبه السّیول فینبت.
فان قیل کیف الجمع بین هذا الحدیث و بین قوله عزّ و جلّ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى»؟
فیقال ذاک فى اهل الجنّة ممّن لم تمسه النّار الّا تحلة القسم، لا فیمن تمسه النّار ببعض عذابها.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ» بکسر الهاء غیر مشبعة قرأها ابو جعفر و قالون، و قرأ الباقون یأتهى مشبعة «مؤمنا» یعنى مات على الایمان، «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» قد أدى الفرائض «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» اى الرّفیعة فى الجنّة. و العلى جمع العلیا، و العلیا تأنیث الاعلى.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى جنّات اقامة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها و قصورها الانهار، «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر من الکفر و المعاصى و قیل تزکّى اى اعطى زکاة نفسه و قال لا اله الا اللَّه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اهل الدّرجات العلى لیریهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدرّى فى افق من آفاق السماء، و انّ ابا بکر و عمر منهم و انعما».
قال عطیّة انعما اخصبا. و عن ابن محیریز یرفعه قال: ما بین الدّرجة الى الدّرجة جرى الفرس المضمر ستّین سنة. قال الضّحاک: الجنّة درجات، بعضها فوق بعض، هکذا فیرى الاعلى فضیلته على من اسفل منه، و لا یرى الاسفل احدا فضل علیه.
قوله: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» قرأ ابن کثیر و نافع، ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان. و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سرى و اسرى لغتان.
چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وى بغایت رسید، رب العزة خواست که او را هلاک کند، بموسى وحى آمد، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» اى سربهم لیلا من ارض مصر. بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر، ایشان در ایستادند و پیرایهها و جامهها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند، گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه: ما را روز عیدیست در مقامى معلوم، مىخواهیم که آنجا رویم، آن پیرایهها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف (ع) با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت، بامداد فرعون را از رفتن بنى اسرائیل خبر کردند، تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پى ایشان برفت. گفتهاند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وى دو هزار هزار بود، و پنج هزار دیگر، فرعون با این لشکر عظیم از پى ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنى اسرائیل آثار غبار ایشان دیدند، گفتند: یا موسى انا لمدرکون، موسى (ع) گفت: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» گفتند یا موسى این نمضى؟ البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم؟ فرمان آمد از جبار کائنات بموسى که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» اى اجعل لهم طریقا فى البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین، «لا تَخافُ» درکا من فرعون خلفک، «وَ لا تَخْشى» غرقا من البحر امامک. قرأ حمزة «لا تخف» بالجزم على جواب الامر و هو قوله: «فَاضْرِبْ» و التقدیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً» فانک ان تضرب لا تخف.قرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة على انه حال من الفاعل تقدیره، اضرب لهم طریقا غیر خائف و لا خاش، و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول، بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشى. و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله: «وَ لا تَخْشى» رفعا.
«فَأَتْبَعَهُمْ» یعنى نلحقهم «فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ» اى نالهم و اصابهم، «مِنَ الْیَمِّ» اى البحر، «ما غَشِیَهُمْ». یعنى الماء، و قیل الغرق، و قیل «غَشِیَهُمْ» غرقهم، ذکره بلفظ «ما» تهویلا و تعظیما.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ» اى ادخل فرعون قومه البحر «وَ ما هَدى» اى ما اخرجهم، یقال ضلّ اللّبن فى الماء، یعنى خفى فیه و منه قوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى» یقال هدیت العروس اذا جلوتها و اخرجتها من خدرها. و قیل «أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» عن الدین «وَ ما هَدى» اى ما هداهم الى مراشدهم، و هو جواب لقول فرعون: «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ». فکذّبه اللَّه تعالى و قال بل اضلّهم و ما هداهم.
و تمامى قصّه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفى گفتهایم.
قوله: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» قول اینجا مضمر است، ثم قلنا و اوحینا یا بنى اسرائیل و کانوا یومئذ الف الف ستمائة الف، مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما. قوله: «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ» قرأ حمزة و الکسائى، انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن على التوحید. و الوجه انّه على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء. و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم، بالنون و الالف فیهن على لفظ الجمع، و الوجه انّه اخبار عن النفس ایضا على سبیل التعظیم و لم یختلفوا فى نزلنا لانّه مکتوب بالالف و المعنى اذکر و انعمتى علیکم بانّى قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتى الجانب الایمن من الطور لا کلّمه و هذا شرف لکم، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» لطعامکم و ادامکم فى التیه «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ» اى من حلال ما رزقناکم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» بتحریم الحلال و تحلیل الحرام. و قیل معناه استعینوا به على طاعة اللَّه لا نستعینوا به على معصیته، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» قرأ الکسائى فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللّام الاولى، من قولهم حلّ بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فى العذاب، فیقال حلّ به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل، قال اللَّه تعالى: «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» و اجرى الغضب مجرى العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول. و قرأ الآخرون فیحل: بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولى، من قولهم حل الشیء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید: یقال حلّ علیه امر اللَّه یحل بالکسر حلولا، و حل الدار یحلها بالضم حلولا، اذا نزلها و یقوى وجه الکسر اتفاقهم فى قوله: «أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» و فى قوله: «وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ» على الکسر. «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى» اى هلک و صار الى الهاویة و هى قعر جهنم.
قوله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هذه الایة بیان ابنیة الایمان. «لِمَنْ تابَ» اقرّ، «وَ آمَنَ» صدق، «وَ عَمِلَ صالِحاً» بنفسه و ماله، «ثُمَّ اهْتَدى» اتبع السّنة. قال سفیان الثورى: الایمان، اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها.
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ» اى ما حملک على العجلة، «عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى»؟ قیل له هذا و هو على الطور فى الکرّة الثانیة حین اعطى التوراة، لا لیلة النار، فقد مضت قصة لیلة النار فى اوّل السورة. سیاق این ایت بر سبیل معاتبه و زجرست و استفهام بمعنى انکار است، و سبب آن بود که رب العزة موسى را فرمود تا بطور آید با هفتاد مرد از نیکمردان بنى اسرائیل، و ذلک قوله: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» رب العزّة او را گفته بود که با ایشان بمیعاد آید تا ایشان کلام حق بىواسطه بشنوند و تورتة از حق قبول کنند، موسى (ع) چون بطور نزدیک گشت ایشان را بگذاشت و خود بشتافت.
رب العالمین با وى گفت: لم سبقتهم و تقدمت و اخرتهم؟ اى موسى چه چیز ترا بشتابانید و ایشان را بگذاشتى؟ موسى عذر آورد که نه ترفع و تطاول مرا برین عجله داشت، بلکه شوق سماع کلام تو مرا برین داشت و طلب رضاء تو، و ایشان اینک بر پى من میآیند. و قیل امره اللَّه ان یحضر المیقات فى وقت معلوم، فاتى قبل ذلک الوقت فعاتبه.
و قال الحسن فى قوله: «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» یعنى انهم ینتظرون ما آتیهم به من عندک «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى» اى لتزداد عنّى رضا.
و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» اى ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنى عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» اى من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الى عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هى الامتحان الى نفسه قضاء و اضاف الاضلال الى السامرى رعاء، فامّا فى الحقیقة فلیس الى السامرى شیء من ذلک و السّامرى کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنى آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فى التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنى اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسى نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسى بن ظفر.
قوله: «فَرَجَعَ مُوسى» یعنى من مناجاة ربّه، «إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ» شدید الغضب.
«أَسِفاً» حزینا متلهفا على ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنى الجنّة فى الآخرة ان تمسکتم بالدین فى الدنیا. و قیل یعنى النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» اى صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» اى فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه على لسانى؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» اى ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونى فیما تواعدنا علیه؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» قرأ نافع و ابو جعفر و عاصم «بِمَلْکِنا» بفتح المیم و قرأ حمزة و الکسائى بضمها. و قرأ الآخرون بکسرها، و الوجه فى القراءات الثلاث انّها کلّها لغات. یقال ملکت الشیء ملکا و ملکا و ملکا، بالحرکات الثلاث فى المیم، و المعنى ما اخلفنا موعدک و نحن نملک امرنا، و قیل ما اخلفنا موعدک باختیارنا.
و من قرأ بالضمّ معناه بقدرتنا و سلطاننا، و ذلک انّ المرء اذا وقع فى البلیة و الفتنة لم یملک نفسه. پارسى آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش، و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست، یعنى کار او نه بدست اوست.
«وَ لکِنَّا حُمِّلْنا» قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب، «حملنا» بفتح الحاء و تخفیف المیم، قرأ الآخرون «حملنا» بضمّ الحاء و تشدید المیم، اى جعلونا نحملها و کلفنا حملها «أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» اى من حلى قوم فرعون، سماها اوزارا لانّهم اخذوها على وجه العاریة فلم یردوها، و قیل انّ اللَّه تعالى لمّا اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة، و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فى ذلک الزمان فسمّا اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنى اثام است و بعضى مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان، موسى فرمود ایشان را بفرمان اللَّه و آن حلال بود ایشان را، باین قول اوزار بمعنى اثقال است یعنى که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسى که که بمیعاد حقتعالى رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامرى روز و شب هر دومى شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب، اما موسى (ع) وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده، ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و راى تو در آن چیست، گفت آتشى سازیم و همه در آتش افکنیم. سامرى حفرهاى بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند، و بنو اسرائیل آنچه داشتند همه در آتش افکندند، اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد «فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ». پس چون ایشان برگشتند سامرى آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگرى دانست و از آن سبیکه صورت گوسالهاى بساخت، بجواهر مرصع کرد جسدى بىروح، ابن عباس گفت هارون بوى بر گذشت آن وقت که گوساله مىساخت، گفت چیست این که میکنى اى سامرى؟ گفت: اصنع ما ینفع و لا یضرّ. چیزى مىکنم که درو نفعست و ضرر نه اى هارون! و خواهم که دعائى کنى در کار من، هارون گفت اللّهم اعطه ما یسأل کما یحبّ. بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده، چون هارون از وى بر گذشت گفت: اللهم انّى اسئلک ان یخور. خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگى آید، پس یک بانگ از وى بیامد بدعاء هارون، و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسرائیل در وى بفتنه افتادند و آن را سجود بردند. حسن گفت سامرى قبضهاى خاک از پى اسب جبرئیل بر گرفته بود آن گه که در دریا مىشد از پیش فرعون، سامرى آن قبضه خاک با خود مىداشت، تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند، جسدى گشت با گوشت و پوست حیوانى همى رفت با روح، و بانگ گاو همى کرد. نام وى بهیوث و ذلک قوله: «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ».
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى» اى قال السامرى و من تبعه من السفلة و العوام، هذا العجل الهکم و اله موسى. «فَنَسِیَ» اى ترک موسى طریق الوصول الى ربّه و انا ما ترکته. و قیل نسى موسى ان یذکر لکم انّه الهه. تا اینجا سخن سامرى است. و روا باشد که فنسى استیناف کلام است از حق تعالى جلّ جلاله. یعنى فنسى السامرى اللَّه و الایمان و الاستدلال على ان العجل لا یجوز ان یکون الها.
پس ربّ العالمین ایشان را توبیخ کرد گفت: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ» اى انه لا یرجع «إِلَیْهِمْ قَوْلًا» یعنى الا یکلّمهم العجل و لا یحیهم. کقوله: «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ». و قیل «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» اى لا یرجع الى الخوار و الصوت، انّما خار مرة واحدة. «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» فکیف یکون إلها «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل رجوع موسى «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى اختبرکم اللَّه بهذا العجل لیعلم به الصحیح الایمان من الشاک منکم فى دینه.
«وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» لا العجل، «فَاتَّبِعُونِی» على دینى، «وَ أَطِیعُوا أَمْرِی».
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین على العجل و عبادته، «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى». فاعتزلهم هارون فى اثنى عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.
مفسّران گفتند هفت روز عبادت گوساله کردند و سبب آن بود که موسى ایشان را وعده داده بود که از میقات حق تعالى بسى روز باز مىگردم، ربّ العزّة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً» پس ربّ العزة ده روز در افزود چنان که گفت: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» پس چون سى روز گذشته بود و موسى نیامد ایشان بعبادت گوساله همت کردند. هارون سه روز زمان خواست، ایشان سه روز در انتظار موسى بودند، چون موسى نیامد سامرى ایشان را بعبادت گوساله دعوت کرد. هفت روز او را عبادت میکردند، پس از چهل روز موسى باز آمد و آشوب و شغب و مشغله ایشان شنید که گرد گوساله بر آمده بودند و رقص مىکردند. موسى (ع) با آن هفتاد مرد که با وى بودند گفت هذا صرت الفتنة، این آشوب و جلبه گوساله پرستانست که بفتنه افتادهاند.
آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه.
«قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» بعبادة العجل، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» لا زائدة، و التأویل ان تتبعنى کقوله: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى ان تسجد. یقول اى شیء منعک من اللحوق بى و اخبارى بضلالتهم فیکون مفارقتک ایّاهم تقریعا و زجرا لهم عمّا اتوه. و قیل معناه هلّا اتبعت عادتى فى منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم على کفرهم. «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر اللَّه.
«قالَ» هارون « بْنَ أُمَّ» و کان هارون اخاه لابیه و امّه لکنّه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه. و قیل کان اخاه لامّه دون ابیه و قیل لانّ کون ولد من الامّ على التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازى و بصرى و حفص « بْنَ أُمَّ» بفتح المیم و الباقون بکسرها، فمن کسر اضافها الى نفسه فحذف الیاء تخفیفا. و من فتح جعل ابن ام شیئا واحدا کخمسة عشر. «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» یعنى ذوائبى و شعر رأسى، اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سائر الاعضاء یقال انّ موسى حدث فیه من الغضب فى ذات اللَّه ما یوهم القصد الى اخذ الرأس و اللحیة فظنّ هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدّلیل علیه انّه قال: «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی»
و لو کان آخذ رأسه و لحیته لکان الالیق باللفظ ان یقول ارفع یدک عن لحیتى، و قیل اخذ برأسه على وجه التأدیب و السیاسة بحکم الاخوة و الرئاسة. ثم رفع یده على لحیته و هو الاظهر لقوله: «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» ثمّ ذکر هارون عذره فقال: «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
اى خفت ان خرجت و فارقتهم، لحق بى فریق، و تبع السامرى على عبادة العجل فریق، و توقف فریق، و لم آمن ان قاتلتهم، ان توبخنى فتقول لى فرقت بین بنى اسرائیل، اى اوقعت الفرقة فیما بینهم، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»
لم تحفظ وصیّتى حین قلت لک اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ.
ثمّ اقبل على السامرى منکرا علیه، و «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» اى ما شأنک، و ما الذى حملک على ما فعلت.
«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» قرأ حمزة و الکسائی بالتاء على الخطاب ادخالا للجمع فى الخبر و قرأ الباقون «یبصره» بالیاء على الغیبة و المعنى لم یبصر به بنو اسرائیل. یقال ابصرت الشیء و بصرت به تدخل الباء فیه، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» و التّأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسرائیل یعنى یوم دخول البحر. موسى گفت: سامرى را که چه چیز ترا برین داشت که کردى؟ گفت: من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسرائیل دانستند، آن روز که در دریا میشدیم جبرئیل را بدیدم بر اسب حیاة، در دل من افتاد که از خاک پى اسب جبرئیل قبضهاى خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانى گردد با گوشت و پوست و روح، آن را در زر گداخته افکندم تا گوسالهاى زنده گشت. اینست که گفت: «فَنَبَذْتُها» یعنى طرحتها فیما ذاب من الحلى، و قیل طرحتها فى جوف العجل، و قیل فى فم العجل حتى خار، و قیل حتّى صار لحما و دما. موسى گفت: چرا چنین کردى؟ گفت: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها. چون قوم ترا دیدم کى بت پرستان را دیدند گفتند: اجعل لنا الها کما لهم آلهة. نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وى افکندم موسى گفته «فَاذْهَبْ» اى اعزب عنى «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» فان قیل کیف عرف السامرى جبرئیل من سائر النّاس یوم دخول البحر؟ قیل لانّ امّه لما ولدته فى السنة الّتى یقتل فیها البنون وضعته فى کهف حذرا من القتل، فبعث اللَّه عزّ و جل جبرئیل لیربّیه لما قضى على بدیه من الفتنة فکان فى صغره یمص من احدى ابهامى جبرئیل العسل و من الأخرى السمن، فلما رآه فى کبره عرفه. و قیل ناقض السامرى فى جوابه لانّه قال: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» فادعى العلم، ثم قال: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» فنسبه الى حدیث النفس. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» اى انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فى حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة. فامر موسى بنى اسرائیل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه. و قیل معنى «لا مِساسَ» انک تعیش فى البریة مع السباع و الوحوش، فلا تمس و لا مس. و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا.
و من اراد ان یمسه جهلا بحاله، قال له السامرى لا مساس خوفا من الحمى و تنبیها للغیر. و یقال ذلک باق فى عقبه الى الیوم، و قیل اراد موسى ان یقتله فمنعه اللَّه من قبله و قال لا تقتله فانه سخى.
قوله: «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً» یعنى موعد العذاب یوم القیامة، «لَنْ تُخْلَفَهُ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «لن تخلفه» بکسر اللام اى لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة. و قرأ الباقون «تُخْلَفَهُ» بفتح اللام اى لن تکذبه و لن یخلفک اللَّه ایاه، و المعنى ان اللَّه تعالى یکافئک فعلک لا یفوته. «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» بزعمک، اى الى معبودک، یعنى العجل «الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، دمت علیه مقیما تعبده، ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولى حذفت لثقل التضعیف و الکسر، و بقیت الظاء على فتحها، و «عاکِفاً» منصوب لانّه خبر ظلّت. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» یعنى بالنار، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» اى لنثیرن رماده «فِی الْیَمِّ نَسْفاً». قال ابن عباس: احرقه بالنار ثم ذراه فى البحر. معنى آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروى دریا، و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامرى، بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده، و در شواذ خواندهاند «لنحرّقنه» بفتح نون و ضم راء اى لنبردنه بالمبرد، میگوید آن را بسوهان بسائیم، آن گه بدریا افکنیم. و على قول الحسن یروى ان موسى اخذ العجل فذبحه فسال منه دم، لانّه کان قد صار لحما و دما، ثم حرقه بالنار، ثم ذراه فى الیم. و عن عکرمة قال لما جاء موسى و حرق العجل و نسفه فى الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ».
قوله: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ» اى معبود کم المستحق للعبادة. «اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» لا العجل «وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً» لا یضیق علمه عن شیء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» اى کما قصصنا علیک قصة موسى، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» اى بعض اخبار من سبق زمانه زمانک. «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» یعنى القرآن.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» حملا ثقیلا من الکفر.
«خالِدِینَ فِیهِ» فى الوزر لا نغفر لهم ذلک و لا نکفر عنهم شیئا، «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» بئس ما حملوا على انفسهم من المآثم کفرا بالقران، و حملا منصوب على التمییز.
و باین معنى خبر مصطفى (ص) است، روى ابو سعید الخدرى، انّ رسول اللَّه (ص) خطب النّاس فاتى على هذه الآیة «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى» فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: امّا اهلها، الّذین هم اهلها، فانّهم لا یموتون فیها و لا یحیون، و امّا الّذین لیسوا باهلها فانّ النّار تمیتهم اماتة، ثمّ یقوم الشفعاء فیشفعون لهم فیجعلون ضبائر فیؤتى بهم نهر، یقال له نهر الحیاة او الحیوان فینبتون کما ینبت الغثاء فى جمیل السیل». و فى روایة امّا ناس یرید اللَّه بهم الرّحمة و فى روایة و لکن اناس تصیبهم النّار بذنوبهم فیمیتهم اللَّه اماتة، حتّى اذا صاروا فحما اذن، فى الشّفاعة فجیء بهم ضبائر ضبائر فبثوا على انهار الجنّة: فیقال لاهل الجنة افیضوا علیهم. قال: فینبتون کما تنبت الحبة البذر یسقط من الشّجر فتصیبه السّیول فینبت.
فان قیل کیف الجمع بین هذا الحدیث و بین قوله عزّ و جلّ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى»؟
فیقال ذاک فى اهل الجنّة ممّن لم تمسه النّار الّا تحلة القسم، لا فیمن تمسه النّار ببعض عذابها.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ» بکسر الهاء غیر مشبعة قرأها ابو جعفر و قالون، و قرأ الباقون یأتهى مشبعة «مؤمنا» یعنى مات على الایمان، «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» قد أدى الفرائض «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» اى الرّفیعة فى الجنّة. و العلى جمع العلیا، و العلیا تأنیث الاعلى.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى جنّات اقامة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها و قصورها الانهار، «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر من الکفر و المعاصى و قیل تزکّى اى اعطى زکاة نفسه و قال لا اله الا اللَّه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اهل الدّرجات العلى لیریهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدرّى فى افق من آفاق السماء، و انّ ابا بکر و عمر منهم و انعما».
قال عطیّة انعما اخصبا. و عن ابن محیریز یرفعه قال: ما بین الدّرجة الى الدّرجة جرى الفرس المضمر ستّین سنة. قال الضّحاک: الجنّة درجات، بعضها فوق بعض، هکذا فیرى الاعلى فضیلته على من اسفل منه، و لا یرى الاسفل احدا فضل علیه.
قوله: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» قرأ ابن کثیر و نافع، ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان. و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سرى و اسرى لغتان.
چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وى بغایت رسید، رب العزة خواست که او را هلاک کند، بموسى وحى آمد، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» اى سربهم لیلا من ارض مصر. بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر، ایشان در ایستادند و پیرایهها و جامهها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند، گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه: ما را روز عیدیست در مقامى معلوم، مىخواهیم که آنجا رویم، آن پیرایهها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف (ع) با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت، بامداد فرعون را از رفتن بنى اسرائیل خبر کردند، تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پى ایشان برفت. گفتهاند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وى دو هزار هزار بود، و پنج هزار دیگر، فرعون با این لشکر عظیم از پى ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنى اسرائیل آثار غبار ایشان دیدند، گفتند: یا موسى انا لمدرکون، موسى (ع) گفت: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» گفتند یا موسى این نمضى؟ البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم؟ فرمان آمد از جبار کائنات بموسى که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» اى اجعل لهم طریقا فى البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین، «لا تَخافُ» درکا من فرعون خلفک، «وَ لا تَخْشى» غرقا من البحر امامک. قرأ حمزة «لا تخف» بالجزم على جواب الامر و هو قوله: «فَاضْرِبْ» و التقدیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً» فانک ان تضرب لا تخف.قرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة على انه حال من الفاعل تقدیره، اضرب لهم طریقا غیر خائف و لا خاش، و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول، بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشى. و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله: «وَ لا تَخْشى» رفعا.
«فَأَتْبَعَهُمْ» یعنى نلحقهم «فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ» اى نالهم و اصابهم، «مِنَ الْیَمِّ» اى البحر، «ما غَشِیَهُمْ». یعنى الماء، و قیل الغرق، و قیل «غَشِیَهُمْ» غرقهم، ذکره بلفظ «ما» تهویلا و تعظیما.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ» اى ادخل فرعون قومه البحر «وَ ما هَدى» اى ما اخرجهم، یقال ضلّ اللّبن فى الماء، یعنى خفى فیه و منه قوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى» یقال هدیت العروس اذا جلوتها و اخرجتها من خدرها. و قیل «أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» عن الدین «وَ ما هَدى» اى ما هداهم الى مراشدهم، و هو جواب لقول فرعون: «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ». فکذّبه اللَّه تعالى و قال بل اضلّهم و ما هداهم.
و تمامى قصّه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفى گفتهایم.
قوله: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» قول اینجا مضمر است، ثم قلنا و اوحینا یا بنى اسرائیل و کانوا یومئذ الف الف ستمائة الف، مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما. قوله: «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ» قرأ حمزة و الکسائى، انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن على التوحید. و الوجه انّه على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء. و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم، بالنون و الالف فیهن على لفظ الجمع، و الوجه انّه اخبار عن النفس ایضا على سبیل التعظیم و لم یختلفوا فى نزلنا لانّه مکتوب بالالف و المعنى اذکر و انعمتى علیکم بانّى قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتى الجانب الایمن من الطور لا کلّمه و هذا شرف لکم، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» لطعامکم و ادامکم فى التیه «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ» اى من حلال ما رزقناکم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» بتحریم الحلال و تحلیل الحرام. و قیل معناه استعینوا به على طاعة اللَّه لا نستعینوا به على معصیته، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» قرأ الکسائى فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللّام الاولى، من قولهم حلّ بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فى العذاب، فیقال حلّ به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل، قال اللَّه تعالى: «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» و اجرى الغضب مجرى العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول. و قرأ الآخرون فیحل: بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولى، من قولهم حل الشیء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید: یقال حلّ علیه امر اللَّه یحل بالکسر حلولا، و حل الدار یحلها بالضم حلولا، اذا نزلها و یقوى وجه الکسر اتفاقهم فى قوله: «أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» و فى قوله: «وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ» على الکسر. «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى» اى هلک و صار الى الهاویة و هى قعر جهنم.
قوله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هذه الایة بیان ابنیة الایمان. «لِمَنْ تابَ» اقرّ، «وَ آمَنَ» صدق، «وَ عَمِلَ صالِحاً» بنفسه و ماله، «ثُمَّ اهْتَدى» اتبع السّنة. قال سفیان الثورى: الایمان، اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها.
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ» اى ما حملک على العجلة، «عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى»؟ قیل له هذا و هو على الطور فى الکرّة الثانیة حین اعطى التوراة، لا لیلة النار، فقد مضت قصة لیلة النار فى اوّل السورة. سیاق این ایت بر سبیل معاتبه و زجرست و استفهام بمعنى انکار است، و سبب آن بود که رب العزة موسى را فرمود تا بطور آید با هفتاد مرد از نیکمردان بنى اسرائیل، و ذلک قوله: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» رب العزّة او را گفته بود که با ایشان بمیعاد آید تا ایشان کلام حق بىواسطه بشنوند و تورتة از حق قبول کنند، موسى (ع) چون بطور نزدیک گشت ایشان را بگذاشت و خود بشتافت.
رب العالمین با وى گفت: لم سبقتهم و تقدمت و اخرتهم؟ اى موسى چه چیز ترا بشتابانید و ایشان را بگذاشتى؟ موسى عذر آورد که نه ترفع و تطاول مرا برین عجله داشت، بلکه شوق سماع کلام تو مرا برین داشت و طلب رضاء تو، و ایشان اینک بر پى من میآیند. و قیل امره اللَّه ان یحضر المیقات فى وقت معلوم، فاتى قبل ذلک الوقت فعاتبه.
و قال الحسن فى قوله: «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» یعنى انهم ینتظرون ما آتیهم به من عندک «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى» اى لتزداد عنّى رضا.
و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» اى ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنى عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» اى من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الى عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هى الامتحان الى نفسه قضاء و اضاف الاضلال الى السامرى رعاء، فامّا فى الحقیقة فلیس الى السامرى شیء من ذلک و السّامرى کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنى آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فى التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنى اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسى نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسى بن ظفر.
قوله: «فَرَجَعَ مُوسى» یعنى من مناجاة ربّه، «إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ» شدید الغضب.
«أَسِفاً» حزینا متلهفا على ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنى الجنّة فى الآخرة ان تمسکتم بالدین فى الدنیا. و قیل یعنى النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» اى صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» اى فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه على لسانى؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» اى ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونى فیما تواعدنا علیه؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» قرأ نافع و ابو جعفر و عاصم «بِمَلْکِنا» بفتح المیم و قرأ حمزة و الکسائى بضمها. و قرأ الآخرون بکسرها، و الوجه فى القراءات الثلاث انّها کلّها لغات. یقال ملکت الشیء ملکا و ملکا و ملکا، بالحرکات الثلاث فى المیم، و المعنى ما اخلفنا موعدک و نحن نملک امرنا، و قیل ما اخلفنا موعدک باختیارنا.
و من قرأ بالضمّ معناه بقدرتنا و سلطاننا، و ذلک انّ المرء اذا وقع فى البلیة و الفتنة لم یملک نفسه. پارسى آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش، و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست، یعنى کار او نه بدست اوست.
«وَ لکِنَّا حُمِّلْنا» قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب، «حملنا» بفتح الحاء و تخفیف المیم، قرأ الآخرون «حملنا» بضمّ الحاء و تشدید المیم، اى جعلونا نحملها و کلفنا حملها «أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» اى من حلى قوم فرعون، سماها اوزارا لانّهم اخذوها على وجه العاریة فلم یردوها، و قیل انّ اللَّه تعالى لمّا اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة، و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فى ذلک الزمان فسمّا اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنى اثام است و بعضى مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان، موسى فرمود ایشان را بفرمان اللَّه و آن حلال بود ایشان را، باین قول اوزار بمعنى اثقال است یعنى که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسى که که بمیعاد حقتعالى رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامرى روز و شب هر دومى شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب، اما موسى (ع) وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده، ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و راى تو در آن چیست، گفت آتشى سازیم و همه در آتش افکنیم. سامرى حفرهاى بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند، و بنو اسرائیل آنچه داشتند همه در آتش افکندند، اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد «فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ». پس چون ایشان برگشتند سامرى آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگرى دانست و از آن سبیکه صورت گوسالهاى بساخت، بجواهر مرصع کرد جسدى بىروح، ابن عباس گفت هارون بوى بر گذشت آن وقت که گوساله مىساخت، گفت چیست این که میکنى اى سامرى؟ گفت: اصنع ما ینفع و لا یضرّ. چیزى مىکنم که درو نفعست و ضرر نه اى هارون! و خواهم که دعائى کنى در کار من، هارون گفت اللّهم اعطه ما یسأل کما یحبّ. بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده، چون هارون از وى بر گذشت گفت: اللهم انّى اسئلک ان یخور. خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگى آید، پس یک بانگ از وى بیامد بدعاء هارون، و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسرائیل در وى بفتنه افتادند و آن را سجود بردند. حسن گفت سامرى قبضهاى خاک از پى اسب جبرئیل بر گرفته بود آن گه که در دریا مىشد از پیش فرعون، سامرى آن قبضه خاک با خود مىداشت، تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند، جسدى گشت با گوشت و پوست حیوانى همى رفت با روح، و بانگ گاو همى کرد. نام وى بهیوث و ذلک قوله: «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ».
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى» اى قال السامرى و من تبعه من السفلة و العوام، هذا العجل الهکم و اله موسى. «فَنَسِیَ» اى ترک موسى طریق الوصول الى ربّه و انا ما ترکته. و قیل نسى موسى ان یذکر لکم انّه الهه. تا اینجا سخن سامرى است. و روا باشد که فنسى استیناف کلام است از حق تعالى جلّ جلاله. یعنى فنسى السامرى اللَّه و الایمان و الاستدلال على ان العجل لا یجوز ان یکون الها.
پس ربّ العالمین ایشان را توبیخ کرد گفت: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ» اى انه لا یرجع «إِلَیْهِمْ قَوْلًا» یعنى الا یکلّمهم العجل و لا یحیهم. کقوله: «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ». و قیل «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» اى لا یرجع الى الخوار و الصوت، انّما خار مرة واحدة. «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» فکیف یکون إلها «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل رجوع موسى «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى اختبرکم اللَّه بهذا العجل لیعلم به الصحیح الایمان من الشاک منکم فى دینه.
«وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» لا العجل، «فَاتَّبِعُونِی» على دینى، «وَ أَطِیعُوا أَمْرِی».
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین على العجل و عبادته، «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى». فاعتزلهم هارون فى اثنى عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.
مفسّران گفتند هفت روز عبادت گوساله کردند و سبب آن بود که موسى ایشان را وعده داده بود که از میقات حق تعالى بسى روز باز مىگردم، ربّ العزّة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً» پس ربّ العزة ده روز در افزود چنان که گفت: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» پس چون سى روز گذشته بود و موسى نیامد ایشان بعبادت گوساله همت کردند. هارون سه روز زمان خواست، ایشان سه روز در انتظار موسى بودند، چون موسى نیامد سامرى ایشان را بعبادت گوساله دعوت کرد. هفت روز او را عبادت میکردند، پس از چهل روز موسى باز آمد و آشوب و شغب و مشغله ایشان شنید که گرد گوساله بر آمده بودند و رقص مىکردند. موسى (ع) با آن هفتاد مرد که با وى بودند گفت هذا صرت الفتنة، این آشوب و جلبه گوساله پرستانست که بفتنه افتادهاند.
آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه.
«قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» بعبادة العجل، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» لا زائدة، و التأویل ان تتبعنى کقوله: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى ان تسجد. یقول اى شیء منعک من اللحوق بى و اخبارى بضلالتهم فیکون مفارقتک ایّاهم تقریعا و زجرا لهم عمّا اتوه. و قیل معناه هلّا اتبعت عادتى فى منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم على کفرهم. «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر اللَّه.
«قالَ» هارون « بْنَ أُمَّ» و کان هارون اخاه لابیه و امّه لکنّه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه. و قیل کان اخاه لامّه دون ابیه و قیل لانّ کون ولد من الامّ على التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازى و بصرى و حفص « بْنَ أُمَّ» بفتح المیم و الباقون بکسرها، فمن کسر اضافها الى نفسه فحذف الیاء تخفیفا. و من فتح جعل ابن ام شیئا واحدا کخمسة عشر. «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» یعنى ذوائبى و شعر رأسى، اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سائر الاعضاء یقال انّ موسى حدث فیه من الغضب فى ذات اللَّه ما یوهم القصد الى اخذ الرأس و اللحیة فظنّ هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدّلیل علیه انّه قال: «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی»
و لو کان آخذ رأسه و لحیته لکان الالیق باللفظ ان یقول ارفع یدک عن لحیتى، و قیل اخذ برأسه على وجه التأدیب و السیاسة بحکم الاخوة و الرئاسة. ثم رفع یده على لحیته و هو الاظهر لقوله: «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» ثمّ ذکر هارون عذره فقال: «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
اى خفت ان خرجت و فارقتهم، لحق بى فریق، و تبع السامرى على عبادة العجل فریق، و توقف فریق، و لم آمن ان قاتلتهم، ان توبخنى فتقول لى فرقت بین بنى اسرائیل، اى اوقعت الفرقة فیما بینهم، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»
لم تحفظ وصیّتى حین قلت لک اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ.
ثمّ اقبل على السامرى منکرا علیه، و «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» اى ما شأنک، و ما الذى حملک على ما فعلت.
«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» قرأ حمزة و الکسائی بالتاء على الخطاب ادخالا للجمع فى الخبر و قرأ الباقون «یبصره» بالیاء على الغیبة و المعنى لم یبصر به بنو اسرائیل. یقال ابصرت الشیء و بصرت به تدخل الباء فیه، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» و التّأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسرائیل یعنى یوم دخول البحر. موسى گفت: سامرى را که چه چیز ترا برین داشت که کردى؟ گفت: من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسرائیل دانستند، آن روز که در دریا میشدیم جبرئیل را بدیدم بر اسب حیاة، در دل من افتاد که از خاک پى اسب جبرئیل قبضهاى خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانى گردد با گوشت و پوست و روح، آن را در زر گداخته افکندم تا گوسالهاى زنده گشت. اینست که گفت: «فَنَبَذْتُها» یعنى طرحتها فیما ذاب من الحلى، و قیل طرحتها فى جوف العجل، و قیل فى فم العجل حتى خار، و قیل حتّى صار لحما و دما. موسى گفت: چرا چنین کردى؟ گفت: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها. چون قوم ترا دیدم کى بت پرستان را دیدند گفتند: اجعل لنا الها کما لهم آلهة. نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وى افکندم موسى گفته «فَاذْهَبْ» اى اعزب عنى «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» فان قیل کیف عرف السامرى جبرئیل من سائر النّاس یوم دخول البحر؟ قیل لانّ امّه لما ولدته فى السنة الّتى یقتل فیها البنون وضعته فى کهف حذرا من القتل، فبعث اللَّه عزّ و جل جبرئیل لیربّیه لما قضى على بدیه من الفتنة فکان فى صغره یمص من احدى ابهامى جبرئیل العسل و من الأخرى السمن، فلما رآه فى کبره عرفه. و قیل ناقض السامرى فى جوابه لانّه قال: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» فادعى العلم، ثم قال: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» فنسبه الى حدیث النفس. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» اى انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فى حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة. فامر موسى بنى اسرائیل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه. و قیل معنى «لا مِساسَ» انک تعیش فى البریة مع السباع و الوحوش، فلا تمس و لا مس. و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا.
و من اراد ان یمسه جهلا بحاله، قال له السامرى لا مساس خوفا من الحمى و تنبیها للغیر. و یقال ذلک باق فى عقبه الى الیوم، و قیل اراد موسى ان یقتله فمنعه اللَّه من قبله و قال لا تقتله فانه سخى.
قوله: «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً» یعنى موعد العذاب یوم القیامة، «لَنْ تُخْلَفَهُ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «لن تخلفه» بکسر اللام اى لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة. و قرأ الباقون «تُخْلَفَهُ» بفتح اللام اى لن تکذبه و لن یخلفک اللَّه ایاه، و المعنى ان اللَّه تعالى یکافئک فعلک لا یفوته. «وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ» بزعمک، اى الى معبودک، یعنى العجل «الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، دمت علیه مقیما تعبده، ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولى حذفت لثقل التضعیف و الکسر، و بقیت الظاء على فتحها، و «عاکِفاً» منصوب لانّه خبر ظلّت. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» یعنى بالنار، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» اى لنثیرن رماده «فِی الْیَمِّ نَسْفاً». قال ابن عباس: احرقه بالنار ثم ذراه فى البحر. معنى آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروى دریا، و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامرى، بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده، و در شواذ خواندهاند «لنحرّقنه» بفتح نون و ضم راء اى لنبردنه بالمبرد، میگوید آن را بسوهان بسائیم، آن گه بدریا افکنیم. و على قول الحسن یروى ان موسى اخذ العجل فذبحه فسال منه دم، لانّه کان قد صار لحما و دما، ثم حرقه بالنار، ثم ذراه فى الیم. و عن عکرمة قال لما جاء موسى و حرق العجل و نسفه فى الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ».
قوله: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ» اى معبود کم المستحق للعبادة. «اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» لا العجل «وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً» لا یضیق علمه عن شیء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» اى کما قصصنا علیک قصة موسى، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» اى بعض اخبار من سبق زمانه زمانک. «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» یعنى القرآن.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» حملا ثقیلا من الکفر.
«خالِدِینَ فِیهِ» فى الوزر لا نغفر لهم ذلک و لا نکفر عنهم شیئا، «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» بئس ما حملوا على انفسهم من المآثم کفرا بالقران، و حملا منصوب على التمییز.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» قرأ بو عمرو ینفخ بالنون و فتحها و ضمّ الفاء کقوله، و نحشر، و قرأ الآخرون ینفخ بالیاء و ضمها و فتح الفاء على غیر تسمیة الفاعل. خلافست میان علماء تفسیر که صور چیست؟ قول حسن با جماعتى آنست که صور جمع صورتست و معنى نفخ صور آنست که فردا در قیامت ربّ العزّة صورتهاى خلق باز آفریند چنان که در دنیا بود، آن گه روحها در وى دمند چنان که در دنیا در رحم مادر صورت بیافرید و روح در وى دمیدند. باز جمهور مفسران مىگویند که صور شبیه قرنى است و اسرافیل در دهن گرفته و گوش بر فرمان حق نهاده تا کى فرماید او را که در آن دمد: اوّل نفخه فزع چنان که ربّ العزّة گفت: «وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ». پس نفخه صعق چنان که گفت: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ». سوم نفخه بعث چنان که گفت: «ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ».
قومى گفتند اسرافیل صاحب صور نیست فریشتهاى دیگر صاحب صور است که عائشة روایت میکند از مصطفى (ص) که گفت: انّ اسرافیل له جناح بالمشرق، و جناح بالمغرب، و جناح متسرول به، و القلم على اذنه فاذا نزل الوحى جرى القلم، و صاحب الصّور اسفل منه قد حنا ظهره و الصّور على فمه و ینظر الى اسرافیل و قد امر صاحب الصّور اذا رأیت اسرافیل ضم جناحه فانفخ.» قالت عائشة: هکذا سمعت رسول اللَّه یقول
و عن ابى سعید قال: ذکر النّبی، صاحب الصور فقال عن یمینه جبرئیل و عن یساره میکائیل.
و عن ابن مسعود قال یقوم ملک بین السّماء و الارض فینفخ فیه.
«وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین. «یَوْمَئِذٍ زُرْقاً» الزرقة هى الخضرة فى سواد العین و هى اقبح نعوت العین و العرب یتشأم بها، و من علامة اهل النّار زرقة العیون و سواد الوجوه و قیل تصیر أعینهم من العطش زرقا، و کذلک تصیر العین فى شدة العطش.
و قیل زرقا اى عمیا یخرجون من قبورهم بصراء کما خلقوا اوّل مرة و یعمون فى المحشر. و انّما قال «زُرْقاً» لانّ السواد یزرق اذا ذهبت نواظرهم.
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه: «ما من غادر الّا له لواء یوم القیمة یعرف به وصائح یصیح معه هذا لواء غادر بنى فلان مسود وجهه و زرقة عیناه، مصفودة یداه، معقولة رجلاه على رقبته مثل الطود العظم من ذنوبه».
قوله: «یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» اى یتناجون و یتکلمون خفیة «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» اى ما مکثتم فى الدّنیا الّا عشر لیال. «و قیل فى القبور، و قیل ما بین النفختین و هو اربعون سنة، لانّ العذاب یرفع عنهم بین النفختین، استقصروا مدّة لبثهم لهول ما عاینوا. معنى آنست که مجرمان در قیامت از هول رستاخیز و صعوبت عذاب مدّت درنگ خویش در دنیا اندک شمرند و نعیم دنیا در جنب آن عذاب ناچیز دانند و فراموش کنند، با یکدیگر بآوازى نرم در خفیه مذاکره همى کنند: قومى گویند در دنیا چند بودید دیگران جواب دهند که ده روز، جایى دیگر گفت: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» روزى یا پارهاى از روزى.
ربّ العزة گفت: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مىگویند: «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» اى اصوبهم جوابا و اعدلهم قولا. «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» و انّما قال ذلک لانّ الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة، لان العشرة و الیوم الواحد اذا قوبلا بمدة القیامة و بایامهم کان الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة. و روا باشد که این مدت اندک بین النفختین خواهد که عذاب گور از ایشان بردارند، و این آنست که کافران و بیگانگان را روزگارى در گور عذاب کنند پس ایشان را بین النفختین از عذاب فرو گذارند و بخسبند. باز بنفخه بعث ایشان را بر انگیزانند و گویند: «یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا». پس از هول و صعوبت رستاخیز، آن مدت که عذاب گور از ایشان برداشتهاند بدانش ایشان یک روز نماید گویند: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً».
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها» ان قیل ما العلّة للفاء التی فى قوله: «فَقُلْ» خلافا لاخواتها فى القرآن؟ فالجواب انّ تلک اسؤلة تقدمت سألوا عنها رسول اللَّه (ص)، فجاء الجواب عقیب السّؤال، و هذا سؤال لم یسألوه بعد و قد علم اللَّه سبحانه انّهم سائلوه عنه فاجاب قبل السّؤال، و مجازه و ان سألوک عن الجبال، فقل ینسفها.
ابن عباس گفت: قومى بودند از قبیله ثقیف منکران بعث، تعجب همى کردند که حدیث فنادینا همى شنیدند، گفتند کیف تکون هذه الجبال الرّاسیات یومئذ؟ در آن روز رستاخیز که تو مىگویى این کوهها بدین عظیمى و بزرگى چون شود و حاصل آن بچه باز آید؟ ربّ العالمین گفت: «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً». جایى دیگر گفت: «تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» جایى دیگر گفت: «وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا» جایى دیگر گفت: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». جایى دیگر گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا». اول گفت: «یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» اى یقلعها عن اماکنها قلعا و یسیرها خداوند آن را از بیخ بر کند و روان گرداند چنان که گفت: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ»، پس آن را ریگ گرداند، چنان که گفت: «کَثِیباً مَهِیلًا». پس باد را فرماید تا آن را در هوا پراکنده کند همچون پشم زده، چنان که گفت: «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»، پس آن را در هوا هبا گرداند همچون آثار آفتاب در روزن، چنان که گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا».
«فَیَذَرُها» اى یدع مکان الجبال من الارض، «قاعاً صَفْصَفاً» ارضا ملساء مستویة لانبات فیها، و القاع ما انبسط من الارض، و الصّفصف الا ملس. «لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» اى انخفاضا و ارتفاعا. قال الحسن: العوج ما انخفض من الارض، و الامت ما نشز من الرّوابى، اى لا ترى فیها وادیا و لا رابیة.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» اى داعى اللَّه الّذى یدعوهم الى الموقف و هو اسرافیل فیسرع المؤمنون و یتثافل المجرمون. فیرسل اللَّه نارا او دخانا علیهم فیسوقهم الى ارض المحشر.
روى حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطّلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى تروا قبلها عشر آیات: فذکر، الدّخان، و الدجال، و الدابة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزیرة العرب، و آخر ذلک نار تخرج من الیمن، تطرد النّاس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن، تسوق الناس الى المحشر، و قیل یدعوهم اسرافیل من صخرة بیت المقدس، و هو قوله: «وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ» یقول: ایتها العظام النخرة و الاوصال المتفرقة، و اللحوم المتمزقة، و الشعور السّاقطة.
قومى الى ربّک لیجزیک باعمالک. قوله: «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا غلط فیه. مىگوید آن نه آوازى است که کسى گوید که ازین سومى آید و کسى گوید از آن سو مىآید، و قیل «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا معدل عنه لا یقدر احد ان یعدل عنه. قوله: «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» اى سکنت اصوات الخلائق لمهابة اللَّه. «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» یعنى صوت وطئى الاقدام الى المحشر. قال ابن عباس: الهمس تحریک الشّفاه من غیر منطق.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» احدا «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» فى آن یشفع له، و هم المسلمون الّذین رضى اللَّه سبحانه قولهم، لانّهم قالوا لا آله الّا اللَّه و هو معنى قوله: «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» و هذا یدلّ على انّه لا یشفع لغیر المؤمنین.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» اى ما بین ایدى الخلق من امر الآخرة. «وَ ما خَلْفَهُمْ» من امر الدّنیا، و قیل ما قدّموا و ما خلّفوا من خیر و شرّ. «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» فیه قولان: احدهما انّ الکنایة راجعة الى ما، اى هو یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و هم لا یعلمونه.
و الثّانی انّها راجعة الى اللَّه تعالى لانّ عباده «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» اى لا یحیط علمهم باللّه عزّ و جل. قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» اى ذلت و خضعت و استأسرت.
و منه قیل للاسیر عان، و فى الحدیث: «انّما النساء عندکم عوان».
ملیک على عرش السّماء مهیمن
و قال امیة بن ابى الصلت:
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد.
المراد بالوجوه، الانفس کقوله عز و جل: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ» اى تریدون اللَّه و قال: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» اى الّا هو. و قال: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ» اى و یبقى ربّک و انت تقسم و تقول بوجه اللَّه ترید باللّه، و من هذا الباب
قول رسول اللَّه لقتلة کعب بن الاشرف: «افلحت الوجوه». و قوله للکفّار یوم بدر: «شاهت الوجوه»
و عن طلق بن حبیب فى قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» قال: هو وضعک جبهتک و کفیک و رکبتیک و اطراف قدمیک فى السّجود. «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» اى خسر من اشرک باللّه، و الظّلم الشّرک، و منه قول الشاعر.
الحمد للَّه لا شریک له
من اباها فنفسه ظلما.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً»، قرأ ابن کثیر وحده «فلا یخف» مجزوما على النهى جوابا للشرط: و هو قوله: «وَ مَنْ یَعْمَلْ» و المراد به الخبر کانه قال: «و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا خوف علیه» و قرأ الآخرون فلا یخاف بالالف و رفع الفاء على تقدیر مبتداء محذوف یراد بعد الفاء، کانه قال فهو لا یخاف ظلما.
قال ابن عباس: «فَلا یَخافُ» ان یزاد على سیآته و لا ان ینقص من حسناته. و اصل الهضم الکسر، و المعنى لا یظلم بحرمان الثواب و لا یهضم بنقصان الجزاء.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا التّوراة على موسى بلغة قومه، انزلنا علیک هذا القران بلغة قومک لیفهموه، و قال النبى (ص): «احبّوا العرب لثلاث: لانّى عربىّ، و القرآن عربىّ، و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» اى کررنا القول فیه من الوعید، و هو ذکر الطوفان و الصیحة و الرّجفة و المسخ. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» ان ینزل بهم مثل ما نزّل بمن تقدّمهم، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» اى یحدث لهم القرآن عبرة وعظة، فیعتبروا و یتعظوا بذکر عقاب اللَّه الامم.
قوله: «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» جل اللَّه عن الحاد الملحدین، و عمّا یقوله المشرکون، و تعالى فوق کلّ شیء و هو الملک حقّا، لا یزول ملکه و هو المالک للاشیاء على الحقیقة.
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» قال الشّافعى: هو القرآن بغیر همز و هو اسم لکتابنا کالتّوریة و الانجیل و الزّبور، لکتب بنى اسرائیل، و لو کان من القراءة لکان یسمّى کلّ مقروء قرآنا و لا یسمّى باسم کتاب اللَّه شیء غیره. «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» کان رسول اللَّه یتعجّل بقراءة القرآن ساعة الوحى قبل ان یفرغ جبرئیل من إلقاء الوحى خشیة النّسیان، فامر بالانصات و حسن الاستماع الى ان یفرغ جبرئیل من البلاغ هر بار که جبرئیل آمدى و وحى گزاردى مصطفى بشتاب خواندن گرفتى با جبرئیل و صبر نکردید تا جبرئیل از تلاوت و ابلاغ آن فارغ شدى از بیم آنکه بر وى فراموش شود، ربّ العزّة او را از آن نهى کرد و فرمود که تا آن ساعت که جبرئیل وحى پاک همى گزارد و قرآن همى خواند وى خاموش میباشد و مىشنود. همانست که جایى دیگر گفت: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ». قوله: «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» یعنى من قبل ان یفرغ جبرئیل من تلاوته علیک. قرأ یعقوب نقضى، بالنون و فتحها و کسر الضّاد و نصب الیاء وحیه منصوبا، و الوجه انّ الفعل للَّه تعالى ذکره بلفظ التعظیم و هذا موافق لما قبله الّذى جاء بلفظ التعظیم و هو قوله: «أَنْزَلْناهُ... وَ صَرَّفْنا»، و لما بعده و هو قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا» فى انّ کلیهما على لفظ التعظیم. و قرأ الباقون یقضى بضم الیاء و فتح الضّاد، وحیه بالرّفع، و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المفعول به و هو الوحى و معلوم انّ اللَّه تعالى هو الموحى فلذلک وقع الاستغناء عن ذکر الفاعل. و قال مجاهد و قتادة لا تقرءه اصحابک و لا تمله علیهم حتّى تبین لک معانیه و قال السدّى لا تسأل انزاله قبل ان یأتیک و قیل معناه لا تلتمس انزال القران جملة فانّا ننزل علیک لوقت الحاجة.
«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» اى زدنى حفظا حتى لا انسى ما اوحى الىّ. و قیل معناه ربّ زدنى علما، بالقران و معانیه، قیل علما الى ما علمت. و کان ابن مسعود اذا قرأ هذه الایة قال: اللّهم زدنى ایمانا و یقینا.
قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ» اى امرناه و اوصینا الیه، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هؤلاء الّذین ترکوا امرى و نقضوا عهدى فى تکذیبک. «فَنَسِیَ» اى ترک ما امر به، معنى آنست که اگر کفره قریش نقض عهد کردند و فرمان ما بگذاشتند، بس عجب نیست که پدر ایشان آدم ازین پیش همین کرد، با وى عهد بستیم و او را فرمودیم که هر چه در بهشت ترا مباحست مگر درخت گندم، و گرد آن مگرد و از آن مخور، آن عهد و آن فرمان بگذاشت و از آن بخورد، «فَنَسِیَ» اى ترک امر ربّه کقوله: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» اى ترکوا امر اللَّه فترکهم فى النّار. گفتهاند نهى بر دو وجه است نهى تنزیه، و نهى تحریم، و فرق میان تحریم و تنزیه آنست که با تحریم وعید باشد، و با تنزیه نه، و نهى آدم از خوردن آن درخت نهى تحریم بود که وعید قرینه آن بود، آدم وعید بگذاشت و نهى تنزیه پنداشت ربّ العزة گفت: «فَنَسِیَ» اى نسى الوعید المقرون بالنهى لا العهد، فحمله على التنزیه لا على التحریم، و قیل نسى العهد و سهى و لم یکن النسیان فى ذلک الوقت مرفوعا عن الانسان، بل کان مؤاخذا به و انّما رفع عنا. «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قیل لم نجد له عزما على الذّنب لانّه اخطأ و لم یتعمّد العصیان، انّما استزله الشّیطان. و قیل لم نجد له قوة استقامة على العهد. قال الحسن: لم نجد له صبرا عمّا نهى عنه. و قال عطیة العوفى. لم نجد له حفظا لما امر به.
قال ابن کیسان: لم نجد له اصرارا على العود الى الذّنب ثانیا. و اصل العزم فى اللّغة توطین النّفس على الفعل و اعتقاد القلب الشیء، و قیل محافظة على امر اللَّه. و روى عن ابى امامة قال لو وزنت احلام بنى آدم بحلم آدم لرجح حلمه. و قد قال اللَّه عزّ و جل: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قوله: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»، سبق شرحه. «أَبى» ان یسجد، «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى» اى تتعب و تنصب و یکون عیشک من کدّ یمینک بعرق جبینک. قال السدى یعنى الحرث و الزرع و الحصد و الطحن. و عن سعید بن جبیر قال: اهبط الى آدم ثورا احمر فکان یحرث علیه و یمسح العرق عن جبینه، فذلک شقاؤه. و عن الحسن قال: عنى به شقاء الدّنیا فلا تلقى ابن آدم الا شقیّا ناصبا. و قیل لما اخرج اللَّه آدم من الجنة اوحى الیه یا آدم اعمل و ازرع و کل من عمل یدیک فعمل، فلما اکل الخبز احتاج الى قضاء الحاجة، فلمّا خرج منه الطعام و شم منه رائحة، حزن حزنا کان اشدّ من حزنه حین اخرج من الجنّة، و کان فى الجنة لا یعرف هذا و ذلک قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى» و لم یقل فتشقیا رجوعا به الى آدم لان تعبه اکثر، فانّ الرّجل هو السّاعى على زوجته و علیه نفقتها، فهو یحتاج الى الاکتساب دونها. و قیل اراد فتشقیا لکنه و حدّ لمشاکلة رؤس الاى.
در قصص آوردهاند که آدم (ع) چون از آسمان بزمین آمد برهنه آمد سرما و گرما در وى اثر کرد، بنالید تا ربّ العزة جبرئیل را بفرستاد و او را فرمود تا نر میشى را قربان کند. آدم نر میشى را قربان کرد و پشم آن بحوا داد تا برشت، و آدم پشمینهاى از آن ببافت، و آدم و حوا هر دو خویشتن را بآن پشمینه بپوشانیدند.
جابر بن عبد اللَّه روایت کرد که مردى آمد بمصطفى (ص) و گفت: یا رسول اللَّه چگویى در حرفت من یعنى جامه بافتن؟ رسول خدا گفت: «حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم، و کان جبرئیل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایّام و انّ اللَّه عز و جل یحب حرفتک و انّ حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم، و من آذاکم فقد اذى آدم، فانّ آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فانّ حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قائدکم الى الجنة».
آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابى و آشفتگى مىدید که عبارت وى بوصف آن راه نمىبرد، که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود، تا جبرئیل بجاى آورد گفت: اى آدم آن رنج گرسنگى است که ترا مضطرب مىدارد، آدم گفت اکنون تدبیر چیست؟ جبرئیل گفت آرى من کار تو را بسازم، رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانههاى گندم، و ارشاد کرد او را بتخم کشتن، گفت با آدم خذ فانّها سبب سدّ جوعک و بها تحیى فى الدّنیا و بها تلقى الفتنة انت و اولادک الى قیام الساعة. چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد. گفت اى جبرئیل بخورم؟ گفت نه صبر کن تا بدروى و پاک کنى؟ چون بدرود و پاک کرد، گفت اکنون خورم؟ گفت نه، تا آرد کنى، جبرئیل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد، آدم گفت اکنون خورم؟ گفت نه تا خمیر کنى و بآتش او را پخته گردانى، گفتهاند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود، جو بررست. پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرئیل ما هذا التعب و النصب؟ فقال جبرئیل هذا وعد اللَّه الّذى وعدک و ذلک فى قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى».
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى» اى لا یلحقک فى الجنّة جوع و لا عرى.
«وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى» اى لا یلحقک فیها عطش و لا حرّ. و قیل لا یلحقک اذى الشمس اذ لیس فى الجنّة شمس کما اخبر اللَّه به فى قوله: «لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً» بل اهلها فى ظلّ ممدود و ماء مسکوب. قرأ نافع و ابو بکر و انّک بکسر الالف على الاستیناف، و قرأ الآخرون بالفتح نسقا على قوله: «أَلَّا تَجُوعَ» یقال ظمئ یظمأ ظمأ فهو ظمآن اى عطشان. و ضحى الرجل یضحى ضحى، و ضحا یضحو ضحوا و ضحوا و ضحى یضحى و ضحاء و ضحیا، اذا برز للشّمس فاصابه حرّها.
قوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» یعنى على شجرة ان اکلت منها بقیت مخلّدا. «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى» لا یبید و لا یفنى. «فَأَکَلا مِنْها» اى من الشجرة. «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» انکشفت لهما عوراتهما، و کانت مستورة عن اعینهما. و قیل عوقبا بازالة السّتر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فى الجنّة. «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» اى اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما. «و عصى آدم ربه باکل الشجرة فغوى» اى فعل ما لم یکن فعله، و قیل اخطأ طریق الحق و ضلّ حیث طلب الخلد باکل ما نهى عن اکله، فخاب و لم ینل مراده، و قال ابن الاعرابى: فسدّ علیه عیشه و صار من العزّ إلى الذلّ، و من الرّاحة الى التعب. قال ابن قتیبة: لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدّم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصى و غوى، کما قال اللَّه، و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه، و لا تقول هو خیّاط حتى یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به. و فى الخبر الصحیح عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «احتج آدم و موسى، فقال موسى یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة فقال آدم انت موسى اصطفاک اللَّه بکلامه و خط لک التّوراة بیده أ تلومنى على امر قدّره اللَّه على قبل ان خلقنى باربعین سنة؟ فحجج آدم موسى، و فى روایة اخرى قال آدم بکم وجدت اللَّه کتب التوریة قبل ان اخلق؟ قال موسى باربعین سنة. قال آدم، فهل وجدت فیها، فعصى آدم ربّه فغوى؟ قال نعم، قال ا فتلومنى على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان اعمله قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ قال: رسول اللَّه (ص) «فحجج آدم موسى».
قوله: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» اى اختاره و اصطفاه، «فَتابَ عَلَیْهِ» بالعفو «وَ هَدى» اى یهدیه الى التوبة حتّى قال رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا.
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» انتما عدوّ ابلیس و هو عدو کما و عدو ذریتکما. «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» یعنى: یأتکم، «مِنِّی هُدىً» اى کتاب و رسول.
«فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» کتابى و رسولى، «فَلا یَضِلُّ» لا یزول عن الحق، «وَ لا یَشْقى» فى الآخرة بالعذاب. روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: من قرأ القران و اتبع ما فیه، هداه اللَّه من الضّلالة و وقاه یوم القیامة سوء الحساب و ذلک بانّ اللَّه یقول: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى». و قال الشّعبى عن ابن عباس: اجار اللَّه تابع القرآن من ان یضلّ فى الدّنیا و یشقى فى الآخرة، و قرأ هذه الایة.
قومى گفتند اسرافیل صاحب صور نیست فریشتهاى دیگر صاحب صور است که عائشة روایت میکند از مصطفى (ص) که گفت: انّ اسرافیل له جناح بالمشرق، و جناح بالمغرب، و جناح متسرول به، و القلم على اذنه فاذا نزل الوحى جرى القلم، و صاحب الصّور اسفل منه قد حنا ظهره و الصّور على فمه و ینظر الى اسرافیل و قد امر صاحب الصّور اذا رأیت اسرافیل ضم جناحه فانفخ.» قالت عائشة: هکذا سمعت رسول اللَّه یقول
و عن ابى سعید قال: ذکر النّبی، صاحب الصور فقال عن یمینه جبرئیل و عن یساره میکائیل.
و عن ابن مسعود قال یقوم ملک بین السّماء و الارض فینفخ فیه.
«وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین. «یَوْمَئِذٍ زُرْقاً» الزرقة هى الخضرة فى سواد العین و هى اقبح نعوت العین و العرب یتشأم بها، و من علامة اهل النّار زرقة العیون و سواد الوجوه و قیل تصیر أعینهم من العطش زرقا، و کذلک تصیر العین فى شدة العطش.
و قیل زرقا اى عمیا یخرجون من قبورهم بصراء کما خلقوا اوّل مرة و یعمون فى المحشر. و انّما قال «زُرْقاً» لانّ السواد یزرق اذا ذهبت نواظرهم.
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه: «ما من غادر الّا له لواء یوم القیمة یعرف به وصائح یصیح معه هذا لواء غادر بنى فلان مسود وجهه و زرقة عیناه، مصفودة یداه، معقولة رجلاه على رقبته مثل الطود العظم من ذنوبه».
قوله: «یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» اى یتناجون و یتکلمون خفیة «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» اى ما مکثتم فى الدّنیا الّا عشر لیال. «و قیل فى القبور، و قیل ما بین النفختین و هو اربعون سنة، لانّ العذاب یرفع عنهم بین النفختین، استقصروا مدّة لبثهم لهول ما عاینوا. معنى آنست که مجرمان در قیامت از هول رستاخیز و صعوبت عذاب مدّت درنگ خویش در دنیا اندک شمرند و نعیم دنیا در جنب آن عذاب ناچیز دانند و فراموش کنند، با یکدیگر بآوازى نرم در خفیه مذاکره همى کنند: قومى گویند در دنیا چند بودید دیگران جواب دهند که ده روز، جایى دیگر گفت: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» روزى یا پارهاى از روزى.
ربّ العزة گفت: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مىگویند: «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» اى اصوبهم جوابا و اعدلهم قولا. «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» و انّما قال ذلک لانّ الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة، لان العشرة و الیوم الواحد اذا قوبلا بمدة القیامة و بایامهم کان الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة. و روا باشد که این مدت اندک بین النفختین خواهد که عذاب گور از ایشان بردارند، و این آنست که کافران و بیگانگان را روزگارى در گور عذاب کنند پس ایشان را بین النفختین از عذاب فرو گذارند و بخسبند. باز بنفخه بعث ایشان را بر انگیزانند و گویند: «یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا». پس از هول و صعوبت رستاخیز، آن مدت که عذاب گور از ایشان برداشتهاند بدانش ایشان یک روز نماید گویند: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً».
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها» ان قیل ما العلّة للفاء التی فى قوله: «فَقُلْ» خلافا لاخواتها فى القرآن؟ فالجواب انّ تلک اسؤلة تقدمت سألوا عنها رسول اللَّه (ص)، فجاء الجواب عقیب السّؤال، و هذا سؤال لم یسألوه بعد و قد علم اللَّه سبحانه انّهم سائلوه عنه فاجاب قبل السّؤال، و مجازه و ان سألوک عن الجبال، فقل ینسفها.
ابن عباس گفت: قومى بودند از قبیله ثقیف منکران بعث، تعجب همى کردند که حدیث فنادینا همى شنیدند، گفتند کیف تکون هذه الجبال الرّاسیات یومئذ؟ در آن روز رستاخیز که تو مىگویى این کوهها بدین عظیمى و بزرگى چون شود و حاصل آن بچه باز آید؟ ربّ العالمین گفت: «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً». جایى دیگر گفت: «تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» جایى دیگر گفت: «وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا» جایى دیگر گفت: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». جایى دیگر گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا». اول گفت: «یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» اى یقلعها عن اماکنها قلعا و یسیرها خداوند آن را از بیخ بر کند و روان گرداند چنان که گفت: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ»، پس آن را ریگ گرداند، چنان که گفت: «کَثِیباً مَهِیلًا». پس باد را فرماید تا آن را در هوا پراکنده کند همچون پشم زده، چنان که گفت: «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»، پس آن را در هوا هبا گرداند همچون آثار آفتاب در روزن، چنان که گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا».
«فَیَذَرُها» اى یدع مکان الجبال من الارض، «قاعاً صَفْصَفاً» ارضا ملساء مستویة لانبات فیها، و القاع ما انبسط من الارض، و الصّفصف الا ملس. «لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» اى انخفاضا و ارتفاعا. قال الحسن: العوج ما انخفض من الارض، و الامت ما نشز من الرّوابى، اى لا ترى فیها وادیا و لا رابیة.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» اى داعى اللَّه الّذى یدعوهم الى الموقف و هو اسرافیل فیسرع المؤمنون و یتثافل المجرمون. فیرسل اللَّه نارا او دخانا علیهم فیسوقهم الى ارض المحشر.
روى حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطّلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى تروا قبلها عشر آیات: فذکر، الدّخان، و الدجال، و الدابة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزیرة العرب، و آخر ذلک نار تخرج من الیمن، تطرد النّاس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن، تسوق الناس الى المحشر، و قیل یدعوهم اسرافیل من صخرة بیت المقدس، و هو قوله: «وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ» یقول: ایتها العظام النخرة و الاوصال المتفرقة، و اللحوم المتمزقة، و الشعور السّاقطة.
قومى الى ربّک لیجزیک باعمالک. قوله: «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا غلط فیه. مىگوید آن نه آوازى است که کسى گوید که ازین سومى آید و کسى گوید از آن سو مىآید، و قیل «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا معدل عنه لا یقدر احد ان یعدل عنه. قوله: «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» اى سکنت اصوات الخلائق لمهابة اللَّه. «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» یعنى صوت وطئى الاقدام الى المحشر. قال ابن عباس: الهمس تحریک الشّفاه من غیر منطق.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» احدا «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» فى آن یشفع له، و هم المسلمون الّذین رضى اللَّه سبحانه قولهم، لانّهم قالوا لا آله الّا اللَّه و هو معنى قوله: «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» و هذا یدلّ على انّه لا یشفع لغیر المؤمنین.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» اى ما بین ایدى الخلق من امر الآخرة. «وَ ما خَلْفَهُمْ» من امر الدّنیا، و قیل ما قدّموا و ما خلّفوا من خیر و شرّ. «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» فیه قولان: احدهما انّ الکنایة راجعة الى ما، اى هو یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و هم لا یعلمونه.
و الثّانی انّها راجعة الى اللَّه تعالى لانّ عباده «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» اى لا یحیط علمهم باللّه عزّ و جل. قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» اى ذلت و خضعت و استأسرت.
و منه قیل للاسیر عان، و فى الحدیث: «انّما النساء عندکم عوان».
ملیک على عرش السّماء مهیمن
و قال امیة بن ابى الصلت:
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد.
المراد بالوجوه، الانفس کقوله عز و جل: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ» اى تریدون اللَّه و قال: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» اى الّا هو. و قال: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ» اى و یبقى ربّک و انت تقسم و تقول بوجه اللَّه ترید باللّه، و من هذا الباب
قول رسول اللَّه لقتلة کعب بن الاشرف: «افلحت الوجوه». و قوله للکفّار یوم بدر: «شاهت الوجوه»
و عن طلق بن حبیب فى قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» قال: هو وضعک جبهتک و کفیک و رکبتیک و اطراف قدمیک فى السّجود. «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» اى خسر من اشرک باللّه، و الظّلم الشّرک، و منه قول الشاعر.
الحمد للَّه لا شریک له
من اباها فنفسه ظلما.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً»، قرأ ابن کثیر وحده «فلا یخف» مجزوما على النهى جوابا للشرط: و هو قوله: «وَ مَنْ یَعْمَلْ» و المراد به الخبر کانه قال: «و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا خوف علیه» و قرأ الآخرون فلا یخاف بالالف و رفع الفاء على تقدیر مبتداء محذوف یراد بعد الفاء، کانه قال فهو لا یخاف ظلما.
قال ابن عباس: «فَلا یَخافُ» ان یزاد على سیآته و لا ان ینقص من حسناته. و اصل الهضم الکسر، و المعنى لا یظلم بحرمان الثواب و لا یهضم بنقصان الجزاء.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا التّوراة على موسى بلغة قومه، انزلنا علیک هذا القران بلغة قومک لیفهموه، و قال النبى (ص): «احبّوا العرب لثلاث: لانّى عربىّ، و القرآن عربىّ، و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» اى کررنا القول فیه من الوعید، و هو ذکر الطوفان و الصیحة و الرّجفة و المسخ. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» ان ینزل بهم مثل ما نزّل بمن تقدّمهم، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» اى یحدث لهم القرآن عبرة وعظة، فیعتبروا و یتعظوا بذکر عقاب اللَّه الامم.
قوله: «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» جل اللَّه عن الحاد الملحدین، و عمّا یقوله المشرکون، و تعالى فوق کلّ شیء و هو الملک حقّا، لا یزول ملکه و هو المالک للاشیاء على الحقیقة.
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» قال الشّافعى: هو القرآن بغیر همز و هو اسم لکتابنا کالتّوریة و الانجیل و الزّبور، لکتب بنى اسرائیل، و لو کان من القراءة لکان یسمّى کلّ مقروء قرآنا و لا یسمّى باسم کتاب اللَّه شیء غیره. «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» کان رسول اللَّه یتعجّل بقراءة القرآن ساعة الوحى قبل ان یفرغ جبرئیل من إلقاء الوحى خشیة النّسیان، فامر بالانصات و حسن الاستماع الى ان یفرغ جبرئیل من البلاغ هر بار که جبرئیل آمدى و وحى گزاردى مصطفى بشتاب خواندن گرفتى با جبرئیل و صبر نکردید تا جبرئیل از تلاوت و ابلاغ آن فارغ شدى از بیم آنکه بر وى فراموش شود، ربّ العزّة او را از آن نهى کرد و فرمود که تا آن ساعت که جبرئیل وحى پاک همى گزارد و قرآن همى خواند وى خاموش میباشد و مىشنود. همانست که جایى دیگر گفت: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ». قوله: «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» یعنى من قبل ان یفرغ جبرئیل من تلاوته علیک. قرأ یعقوب نقضى، بالنون و فتحها و کسر الضّاد و نصب الیاء وحیه منصوبا، و الوجه انّ الفعل للَّه تعالى ذکره بلفظ التعظیم و هذا موافق لما قبله الّذى جاء بلفظ التعظیم و هو قوله: «أَنْزَلْناهُ... وَ صَرَّفْنا»، و لما بعده و هو قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا» فى انّ کلیهما على لفظ التعظیم. و قرأ الباقون یقضى بضم الیاء و فتح الضّاد، وحیه بالرّفع، و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المفعول به و هو الوحى و معلوم انّ اللَّه تعالى هو الموحى فلذلک وقع الاستغناء عن ذکر الفاعل. و قال مجاهد و قتادة لا تقرءه اصحابک و لا تمله علیهم حتّى تبین لک معانیه و قال السدّى لا تسأل انزاله قبل ان یأتیک و قیل معناه لا تلتمس انزال القران جملة فانّا ننزل علیک لوقت الحاجة.
«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» اى زدنى حفظا حتى لا انسى ما اوحى الىّ. و قیل معناه ربّ زدنى علما، بالقران و معانیه، قیل علما الى ما علمت. و کان ابن مسعود اذا قرأ هذه الایة قال: اللّهم زدنى ایمانا و یقینا.
قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ» اى امرناه و اوصینا الیه، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هؤلاء الّذین ترکوا امرى و نقضوا عهدى فى تکذیبک. «فَنَسِیَ» اى ترک ما امر به، معنى آنست که اگر کفره قریش نقض عهد کردند و فرمان ما بگذاشتند، بس عجب نیست که پدر ایشان آدم ازین پیش همین کرد، با وى عهد بستیم و او را فرمودیم که هر چه در بهشت ترا مباحست مگر درخت گندم، و گرد آن مگرد و از آن مخور، آن عهد و آن فرمان بگذاشت و از آن بخورد، «فَنَسِیَ» اى ترک امر ربّه کقوله: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» اى ترکوا امر اللَّه فترکهم فى النّار. گفتهاند نهى بر دو وجه است نهى تنزیه، و نهى تحریم، و فرق میان تحریم و تنزیه آنست که با تحریم وعید باشد، و با تنزیه نه، و نهى آدم از خوردن آن درخت نهى تحریم بود که وعید قرینه آن بود، آدم وعید بگذاشت و نهى تنزیه پنداشت ربّ العزة گفت: «فَنَسِیَ» اى نسى الوعید المقرون بالنهى لا العهد، فحمله على التنزیه لا على التحریم، و قیل نسى العهد و سهى و لم یکن النسیان فى ذلک الوقت مرفوعا عن الانسان، بل کان مؤاخذا به و انّما رفع عنا. «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قیل لم نجد له عزما على الذّنب لانّه اخطأ و لم یتعمّد العصیان، انّما استزله الشّیطان. و قیل لم نجد له قوة استقامة على العهد. قال الحسن: لم نجد له صبرا عمّا نهى عنه. و قال عطیة العوفى. لم نجد له حفظا لما امر به.
قال ابن کیسان: لم نجد له اصرارا على العود الى الذّنب ثانیا. و اصل العزم فى اللّغة توطین النّفس على الفعل و اعتقاد القلب الشیء، و قیل محافظة على امر اللَّه. و روى عن ابى امامة قال لو وزنت احلام بنى آدم بحلم آدم لرجح حلمه. و قد قال اللَّه عزّ و جل: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قوله: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»، سبق شرحه. «أَبى» ان یسجد، «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى» اى تتعب و تنصب و یکون عیشک من کدّ یمینک بعرق جبینک. قال السدى یعنى الحرث و الزرع و الحصد و الطحن. و عن سعید بن جبیر قال: اهبط الى آدم ثورا احمر فکان یحرث علیه و یمسح العرق عن جبینه، فذلک شقاؤه. و عن الحسن قال: عنى به شقاء الدّنیا فلا تلقى ابن آدم الا شقیّا ناصبا. و قیل لما اخرج اللَّه آدم من الجنة اوحى الیه یا آدم اعمل و ازرع و کل من عمل یدیک فعمل، فلما اکل الخبز احتاج الى قضاء الحاجة، فلمّا خرج منه الطعام و شم منه رائحة، حزن حزنا کان اشدّ من حزنه حین اخرج من الجنّة، و کان فى الجنة لا یعرف هذا و ذلک قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى» و لم یقل فتشقیا رجوعا به الى آدم لان تعبه اکثر، فانّ الرّجل هو السّاعى على زوجته و علیه نفقتها، فهو یحتاج الى الاکتساب دونها. و قیل اراد فتشقیا لکنه و حدّ لمشاکلة رؤس الاى.
در قصص آوردهاند که آدم (ع) چون از آسمان بزمین آمد برهنه آمد سرما و گرما در وى اثر کرد، بنالید تا ربّ العزة جبرئیل را بفرستاد و او را فرمود تا نر میشى را قربان کند. آدم نر میشى را قربان کرد و پشم آن بحوا داد تا برشت، و آدم پشمینهاى از آن ببافت، و آدم و حوا هر دو خویشتن را بآن پشمینه بپوشانیدند.
جابر بن عبد اللَّه روایت کرد که مردى آمد بمصطفى (ص) و گفت: یا رسول اللَّه چگویى در حرفت من یعنى جامه بافتن؟ رسول خدا گفت: «حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم، و کان جبرئیل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایّام و انّ اللَّه عز و جل یحب حرفتک و انّ حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم، و من آذاکم فقد اذى آدم، فانّ آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فانّ حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قائدکم الى الجنة».
آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابى و آشفتگى مىدید که عبارت وى بوصف آن راه نمىبرد، که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود، تا جبرئیل بجاى آورد گفت: اى آدم آن رنج گرسنگى است که ترا مضطرب مىدارد، آدم گفت اکنون تدبیر چیست؟ جبرئیل گفت آرى من کار تو را بسازم، رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانههاى گندم، و ارشاد کرد او را بتخم کشتن، گفت با آدم خذ فانّها سبب سدّ جوعک و بها تحیى فى الدّنیا و بها تلقى الفتنة انت و اولادک الى قیام الساعة. چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد. گفت اى جبرئیل بخورم؟ گفت نه صبر کن تا بدروى و پاک کنى؟ چون بدرود و پاک کرد، گفت اکنون خورم؟ گفت نه، تا آرد کنى، جبرئیل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد، آدم گفت اکنون خورم؟ گفت نه تا خمیر کنى و بآتش او را پخته گردانى، گفتهاند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود، جو بررست. پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرئیل ما هذا التعب و النصب؟ فقال جبرئیل هذا وعد اللَّه الّذى وعدک و ذلک فى قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى».
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى» اى لا یلحقک فى الجنّة جوع و لا عرى.
«وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى» اى لا یلحقک فیها عطش و لا حرّ. و قیل لا یلحقک اذى الشمس اذ لیس فى الجنّة شمس کما اخبر اللَّه به فى قوله: «لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً» بل اهلها فى ظلّ ممدود و ماء مسکوب. قرأ نافع و ابو بکر و انّک بکسر الالف على الاستیناف، و قرأ الآخرون بالفتح نسقا على قوله: «أَلَّا تَجُوعَ» یقال ظمئ یظمأ ظمأ فهو ظمآن اى عطشان. و ضحى الرجل یضحى ضحى، و ضحا یضحو ضحوا و ضحوا و ضحى یضحى و ضحاء و ضحیا، اذا برز للشّمس فاصابه حرّها.
قوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» یعنى على شجرة ان اکلت منها بقیت مخلّدا. «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى» لا یبید و لا یفنى. «فَأَکَلا مِنْها» اى من الشجرة. «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» انکشفت لهما عوراتهما، و کانت مستورة عن اعینهما. و قیل عوقبا بازالة السّتر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فى الجنّة. «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» اى اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما. «و عصى آدم ربه باکل الشجرة فغوى» اى فعل ما لم یکن فعله، و قیل اخطأ طریق الحق و ضلّ حیث طلب الخلد باکل ما نهى عن اکله، فخاب و لم ینل مراده، و قال ابن الاعرابى: فسدّ علیه عیشه و صار من العزّ إلى الذلّ، و من الرّاحة الى التعب. قال ابن قتیبة: لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدّم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصى و غوى، کما قال اللَّه، و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه، و لا تقول هو خیّاط حتى یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به. و فى الخبر الصحیح عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «احتج آدم و موسى، فقال موسى یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة فقال آدم انت موسى اصطفاک اللَّه بکلامه و خط لک التّوراة بیده أ تلومنى على امر قدّره اللَّه على قبل ان خلقنى باربعین سنة؟ فحجج آدم موسى، و فى روایة اخرى قال آدم بکم وجدت اللَّه کتب التوریة قبل ان اخلق؟ قال موسى باربعین سنة. قال آدم، فهل وجدت فیها، فعصى آدم ربّه فغوى؟ قال نعم، قال ا فتلومنى على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان اعمله قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ قال: رسول اللَّه (ص) «فحجج آدم موسى».
قوله: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» اى اختاره و اصطفاه، «فَتابَ عَلَیْهِ» بالعفو «وَ هَدى» اى یهدیه الى التوبة حتّى قال رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا.
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» انتما عدوّ ابلیس و هو عدو کما و عدو ذریتکما. «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» یعنى: یأتکم، «مِنِّی هُدىً» اى کتاب و رسول.
«فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» کتابى و رسولى، «فَلا یَضِلُّ» لا یزول عن الحق، «وَ لا یَشْقى» فى الآخرة بالعذاب. روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: من قرأ القران و اتبع ما فیه، هداه اللَّه من الضّلالة و وقاه یوم القیامة سوء الحساب و ذلک بانّ اللَّه یقول: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى». و قال الشّعبى عن ابن عباس: اجار اللَّه تابع القرآن من ان یضلّ فى الدّنیا و یشقى فى الآخرة، و قرأ هذه الایة.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».
و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکهاند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مىگوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفتهاند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.
همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.
«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مىشود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شیء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفتهاند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.
یعنى ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.
«لاهِیَةً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشیء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان کهاند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفتهاند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.
قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مىپذیرید و سحر وى مىپسندید و شما عاقلان چشم دارید که مىنگرید.
: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مىگفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مىداند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.
قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مىکند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مىگویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مىنهد و اضافت باللّه تعالى مىکند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزهاى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مىکنند و اگر آنچه مىخواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکندهایم، و حکمى که در ازل کردهایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».
و گفتهاند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشتهاى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.
این خطاب با قریش است، مىگوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خواندهاند و اخبار پیشینیان دانستهاند و برسل اقرار دادهاند، اگر شما نمىدانید که پیغامبران بشر بودهاند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.
و فى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى المشرکین.
و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.
«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشیء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.
«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» اى من القریة، «یَرْکُضُونَ» اى یسرعون هاربین.
و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بختنصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بختنصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مىگفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بختنصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بختنصر فلا یتعرض للقتل و القتال.
«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.
و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مىخواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.
یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:
اذا الرجال ولدت اولادها
و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها
فهى زروع قد دنا حصادها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسیء و یستدل بهما على وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نهایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.
و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».
و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکهاند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مىگوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفتهاند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.
همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.
«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مىشود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شیء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفتهاند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.
یعنى ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.
«لاهِیَةً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشیء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان کهاند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفتهاند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.
قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مىپذیرید و سحر وى مىپسندید و شما عاقلان چشم دارید که مىنگرید.
: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مىگفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مىداند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.
قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مىکند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مىگویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مىنهد و اضافت باللّه تعالى مىکند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزهاى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مىکنند و اگر آنچه مىخواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکندهایم، و حکمى که در ازل کردهایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».
و گفتهاند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشتهاى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.
این خطاب با قریش است، مىگوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خواندهاند و اخبار پیشینیان دانستهاند و برسل اقرار دادهاند، اگر شما نمىدانید که پیغامبران بشر بودهاند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.
و فى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى المشرکین.
و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.
«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشیء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.
«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» اى من القریة، «یَرْکُضُونَ» اى یسرعون هاربین.
و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بختنصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بختنصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مىگفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بختنصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بختنصر فلا یتعرض للقتل و القتال.
«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.
و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مىخواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.
یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:
اذا الرجال ولدت اولادها
و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها
فهى زروع قد دنا حصادها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسیء و یستدل بهما على وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نهایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، ابن عباس و جماعتى از مفسّران گفتند که سبب نزول این آیت آن بود که صنادید قریش در حطیم حاضر بودند و گرد کعبه مقدّسه سیصد و شصت بت نهاده و آن را میپرستیدند رسول خدا (ص) بر ایشان خواند: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ»، کافران را این سخن دشخوار آمد بانگ برآوردند گفتند: میبینید این محمّد که خدایان ما را زشت گوید و دشنام دهد؟ رسول خدا برفت و ایشان هم چنان در گفت و گوى بودند و در تحیر، عبد اللَّه بن الزبعرى فراز آمد و گفت چه بودست شما را که چنین متحیّر و متغیّر گشتهاید و در گفت و گوى رفتهاید؟ گفتند: محمّد خدایان ما را دشنام داد و ناسزا گفت که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» گفت او را باز خوانید تا من با وى سخن گویم، رسول خدا باز آمد، گفت: یا محمّد هذا شیء لآلهتنا خاصّة او لکلّ من عبد من دون اللَّه؟ این خدایان ما راست على الخصوص یا هر معبودى که فرود از اللَّه تعالى است؟ گفت همه راست بر عموم، ابن الزبعرى گفت: خصمت و ربّ هذه البنیّة یعنى الکعبة. دست بردم و خصم را شکستم، بخداى این کعبه جهودان عزیر را مىپرستند، ترسایان مسیح را مىپرستند، بنو ملیح فرشتگان را مىپرستند، پس ایشان همه بدوزخند؟ رسول خدا گفت: «بل هم یعبدون الشیاطین هى الّتى امرتهم بذلک»، فنزل اللَّه عز و جل، «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، و هم عزیر و المسیح و الملائکة. «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» لانّهم عبدوا من دون اللَّه و هم لذلک کارهون. و انزل فى ابن الزبعرى، «ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ». گفتهاند که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» دلیلست که مراد اصنام است نه فریشتگان و نه مردم، که اگر ایشان مراد بودند من تعبدون گفتى. و قیل اراد بقوله: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» جمیع المؤمنین، و الحسنى السعادة و العدّة الجمیلة بالجنّة.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان هفتاد و هشت آیتست، و بعدد بصریان هفتاد و پنج آیت، و هزار و دویست و نود و یک کلمت و پنج هزار و هفتاد حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که در مدنیّات شمرند، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» الى قوله «إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ»، بعضى مفسّران گفتند سوره همه مدنى است مگر چهار آیت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» الى آخر اربع آیات. و قیل کلّها مکّیّة الّا اربع آیات: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» الى آخر الآیتین، و قوله تعالى: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» الى آخر الآیتین. و در این سوره سه آیت منسوخ است بآیت سیف، اوّل: «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ»، دیگر «وَ إِنْ جادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف، سوّم «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» نسخها اللَّه تعالى بقوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحجّ اعطى من الاجر کحجّة حجّها و عمرة اعتمرها بعدد من حجّ و اعتمر فیما مضى و فیما بقى.
قوله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» خطاب لاهل مکّة، «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اطیعوه و احذروا عقابه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدّة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب السّاعة و انّما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الى السّاعة لانّها من اشراطها. مفسّران اینجا دو قول گفتهاند که: این زلزله کى خواهد بود، قومى گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولى که آن را نفخه فزع گویند، گفتند فریشتهاى از آسمان ندا کند که: یا ایّها النّاس اتى امر اللَّه. آواز وى بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعى عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند، زمین را و کوهها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید، و بقول سدّى و حسن: این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز. و قال ابن عباس: هى الزلزلة الّتى تکون معها السّاعة و هى رجعة الارض لخروج من فیها.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» یعنى الزلزلة، و قیل السّاعة، «تَذْهَلُ» یعنى تغفل، و الذهول الغفلة، و قیل الذهول السّلو، ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه. «کُلُّ مُرْضِعَةٍ» اى کلّ امرأة معها ولد ترضعه، یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصّفة مثل حائض و حامل، فاذا ارادوا الفعل فى الحال ادخلوا الهاء. «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» اى تسقط ولدها من هول ذلک الیوم. قال الحسن: تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام، و تضع الحامل ما فى بطنها لغیر تمام. این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز، زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد، و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع، هذا کقول القائل:اصابنا امر یشیب فیه الولید، یرید شدّته و صعوبته. «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى»
قرأ حمزة و الکسائى «سکرى و ما هم بسکرى» بفتح السین من غیر الف فیهما، و قرأ الباقون «سکارى و ما هم بسکارى» بضمّ السین و بالالف فیهما، و هما لغتان کلاهما جمع سکران، و المعنى اذا نظرت الیهم تحسبهم سکارى من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فى الحقیقة و لکن هول القیامة صیّرهم کذلک. عمران حصین و ابو سعید خدرى گفتند: این دو آیت از اول سوره در غزات بنى المصطلق فرو آمد در میانه شب، جمع یاران در روش بودند که رسول خداى ندا کرد همه را باز خواند، یاران همه راحلها سوى وى راندند و گرد وى در آمدند رسول (ص) این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زارى کردند آن گه جایى که فرو آمدند از دلتنگى و رنجورى زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمهها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکّر نشسته گریان و سوزان، رسول خدا یاران را گفت: «أ تدرون اى یوم ذلک؟» هیچ دانید که آن روز چه روزست؟ گفتند اللَّه و رسوله اعلم، اللَّه تعالى داناتر دانایى است بآن روز و پس رسول وى، رسول گفت آن روز ربّ العزّه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن، گوید بار خدایا چند بیرون کنم؟ گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکى را بگذار که سزاى بهشتست، آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند: فمن ینجو یا رسول اللَّه؟ پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد؟ رسول خدا گفت: «ابشروا و سدّدوا و قاربوا».
بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکى، شما که یاران منید و امّت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار، و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موى سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موى سپید در گاو سیاه. آن گه گفت من چنان امیدوارم که امّت من ثلث اهل بهشت باشند، یاران همه از شادى تکبیر گفتند و خداى تعالى را سپاسدارى کردند، رسول خدا بر آن بیفزود و گفت: چنان دانم که شما اعنى امّت من نیمه اهل بهشت باشید، یاران هم چنان ثناء خداى تعالى گفتند و شادى نمودند، رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید، آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند، هشتاد صف از ایشان امّت منند، ثم
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «و یدخل من امّتى الجنّة سبعون الفا بغیر حساب». فقال عمر سبعون الفا؟ قال نعم و مع کل واحد سبعون الفا، فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم انت منهم، فقال رجل من الانصار فقال ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه سبقک بها عکاشة.
و عن عائشة قالت نام النبىّ (ص) فى حجرتى فقطرت دموعى على خدّه، فاستیقظ فقال ما یبکیک؟ فقلت ذکرت القیامة و هو لها فهل تذکرون اهالیکم یا رسول اللَّه؟ فقال یا عائشة ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد الّا نفسه: عند المیزان حتّى یعلم أ یخف میزانه ام یثقل، و عند الصحف حتّى یعلم ما فى صحیفته، و عند الصراط حتّى یجاوزه.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این آیت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل بود سخت خصومت، ملائکه را بنات اللَّه گفت، و قرآن را اساطیر الاوّلین گفت، و بعث و نشور را منکر بود و مجادلت وى در اللَّه تعالى آن بود که بجهل و کفر خویش میگفت، اللَّه تعالى قادر نیست بر زنده گردانیدن مرده پس از آن که خاک گشت و ذلک فى قوله تعالى: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»، و با رسول خداى باین معنى خصومت میگرفت، ربّ العزّه گفت: «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ».
اى یتّبع فى جداله ذلک کلّ شیطان مرید، متمرد عات خبیث. یقال فى الغایة مرید و هو الّذى لا یبقى من الشرّ شیئا الّا اتاه لا یتحاشى عنه، و قیل للحدث امرد لانّه لا شعر علیه و ارض مرداء لا نبات علیها.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» اى على الشّیطان. «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» اى قضى على الشّیطان انّه یضلّ اتباعه و یدعوهم الى النّار. کرّر «انّ» و هذا ممّا یستحسن فى العربیّة ان نقول انّ فلانا انّه فصیح. قال الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم.
«وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» اى یدعوه الى النّار بما یزیّن له من الباطل. ثمّ الزم الحجّة منکرى البعث فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» یعنى ایّها الشاکّون فى البعث، «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» اى فى شکّ فى قدرة اللَّه على البعث، و فى شکّ من صدق محمّد، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» اى فانظروا فى ابتداء خلقناکم، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» یعنى آدم، «مِنْ تُرابٍ» ثمّ ذریته، «مِنْ نُطْفَةٍ» النطف الصبّ، و النطفة المصبوب، و قیل هى الماء القلیل، قیل و هى الماء الصافى و جمعها نطف. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» و هى الدّم العبیط الجامد و جمعها علق، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» و هى لحمة قلیلة قدر ما یمضغ، و ذلک انّ النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما، «مُخَلَّقَةٍ» یعنى مخلوقة و التّشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر، و الاکف و الفم و غیر ذلک. قال ابن عباس و قتادة: مخلّقة اى تامّة الخلق و الاعضاء، «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» غیر تامّة یعنى ناقصة الخلق و الاعضاء، و قال مجاهد: مصوّرة و غیر مصوّرة، یعنى السّقط و ذلک انّ اللَّه اذا اراد ان یخلق الحیاة فى الولد اظهر فیه خطوطا، ثم یصیر کلّ خط عضوا، و قیل المخلّقة، الولد الّذى تأتى به المرأة لوقت، و غیر المخلّقة السّقط یسقط قبل وقته روى عن علقمة عن عبد اللَّه بن مسعود قال: انّ النطفة اذا استقرّت فى الرّحم اخذها ملک بکفه فقال اىّ ربّ مخلّقة او غیر مخلّقة، فان قال غیر مخلّقه قذفها الرّحمن دما و لم یکن نسمة، و ان قال مخلّقة قال الملک أ ذکر ام انثى؟ أ شقی ام سعید؟ ما الاجل و ما العمل؟ و ما الرّزق؟ و باىّ ارض یموت؟ فیقال له اذهب الى امّ الکتاب فانّک تجد فیها کلّ ذلک، فیذهب فیجد فى الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتّى یأتى على آخر صفته.
و قال رسول اللَّه (ص): «انّ خلق احدکم یجمع فى بطن امّة اربعین یوما، ثمّ یکون علقة مثل ذلک، ثمّ یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا باربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقىّ او سعید، ثمّ ینفخ فیه الرّوح.
و قوله: «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» اللّام متعلقة بترتیب الخلق کانّه قال: فقلناکم فى ابتداء الخلق من حال الى حال مع قدرتنا على انشائکم دفعة واحدة، لنبیّن لکم قدرتنا على ما نشاء. معنى آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیّت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور، روزگارى نطفه و روزگارى علقه و روزگارى مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمى لکن خواستیم که با شما نمائیم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم، و قیل «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» یعنى لنظهر لکم قدرتنا على اعادة الخلق، بیافریدیم شما را تا بآفرینش اوّل دلیل گیرید بر آفرینش ثانى، با شما مىنماییم که هم چنان که بر آفرینش اوّل قادریم بر اعادت و بعث قادریم، و قیل معناه، لنبیّن لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فى العبادة، شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش اللَّه تعالى بکار آید بشناسید و در یابید. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» این ما، خواهى بمعنى من گویى خواهى بمعنى مدّت، اگر بمعنى من گویى، معنى آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید، و اگر گوئیم «ما»، اسم مدّت است معنى آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم، خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است، خواهیم شش ماه که اقلّ المدّت است، خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» یعنى اطفالا، یدلّ علیه ذکر الجماعة، و الطفل یقع على الجمع کقوله: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا»، و قیل معناه نخرج کلّ واحد منکم من بطن امّه طفلا، و قیل انّه مشبّه بالمصدر مثل عدل و زور، و طفلا نصب على الحال، یعنى نخرجکم من بطون امّهاتکم فى حال طفولیّتکم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» هاهنا فعل مضمر تقدیره، ثمّ نربّیکم لتبلغوا اشدّکم، الاشدّ جمع الشدّة مثل نعمة و انعم، و هو من البلوغ الى الاربعین سمّى الاشد لانّها حالة اجتماع الشدّة و القوّة، و کمال العقل و التجارب. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» عند بلوغ الاشدّ او قبله او بعده، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» اى الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسّه عند اهله، لانّه یصیر کلا علیهم و افاد قوله: «یُرَدُّ» الرجوع الى حالة کان علیها قبل، و هى الضعف زمن الطفولیة و قلّة الفهم، «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» لا یستفید علما و ینسى ما کان عالما به، و قیل لا یعقل بعد ما عقل شیئا، و قیل لا یعمل بعد عمله شیئا، و المعنى رددناه الى حالة الاولى فى حیاته لیعلم قدرتنا على ردّه بعد موته، ثمّ بیّن دلالة اخرى للبعث و لنفى الریب، فقال: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» اى یابسة میتة لا نبات فیها، یقال همدت النّار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة، و قیل هامدة اى دارسة. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» اى المطر، «اهْتَزَّتْ» تحرّکت لاخراج النبات منها، «وَ رَبَتْ» زادت و انتفخت و نمت، قال الحسن: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» اى من کل صنف و لون حسن رائق یبهج به، و المعنى حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالّة على قدرتنا على احیاء الموتى منها.
«ذلِکَ» اى ذلک الّذى تقدّم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض، «بِأَنَّ اللَّهَ» اى بسبب انّ اللَّه، «هُوَ الْحَقُّ» الثّابت الدّائم الموجود، و قیل فعل اللَّه ذلک لانّه هو الحق المستحق لکمال الصفات، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» کما احیى الارض، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ذو قدرة تامّة، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» لفظه نفى و معناه نهى، اى لا ترتابوا فیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» فقد قام الدّلیل على ذلک، و فى خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فى امر البعث. قال: فقلت یا رسول اللَّه کیف یجمعنا بعد ما تمزّقنا الرّیاح و البلى و السباع؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الارض اشرقت علیها مدرة بالیة، فقلت انى تحیى ابدا ثم ارسل ربک علیها السّماء فلن تلبث علیها الّا ایاما حتى اشرقت علیها فاذا هى شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر على ان یجمعکم من الماء على ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم، فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم، قال قلت یا رسول اللَّه و کیف و نحن ملء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فى رؤیتهما، قلت یا رسول اللَّه فما یفعل بنا اذا لقیناه؟ قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفى علیه منکم خافیة فیأخذ ربّک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطئ به وجه احد منکم قطرة، فامّا المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و امّا الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى فى صفاته فیصفه بغیر ما هو له، نزلت فى النضر بن الحارث، و قیل فى ابى جهل، و قیل فى المشرکین. «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى حجّة و برهان عقل، «وَ لا هُدىً» اى سنّة متّبعه، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» واضح مبین انزل من عند اللَّه، علمى که حاصل آید بنده را ازین سه وجه حاصل آید: با از کتابى منزل یا از سنّتى متّبع یا از برهان عقل، چون این سه هیچ نباشد جز جهل محض نبود، ربّ العالمین بو جهل را و نضر حارث را و مشترکان را مىگوید: که بجهل محض در خداى تعالى سخن مىگویند و با رسول خصومت مىگیرند.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم. «ثانِیَ عِطْفِهِ» النّصب فى الیاء للحال، یقال ثنى فلان عطفه، و ثنى خدّه و نأى بجانبه. این همه بر یک نسق است و بر یک معنى و جمله کسى را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستى بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرّجل ناحیة من منکبه الى کعبه و هو الجانب، فى قوله: «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و یقال للرّداء، عطاف لانّ الرّجل یلبسه فى جانبیه، و منه قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان الّذى تعطف العزّ» اى ارتدى به کقوله لبس المجد و فى الحدیث: الکبریاء رد آیى و العظمة ازارى فمن نازعنى فیهما القیته فى النّار.
و فى الخبر: من نازع اللَّه رداه قصمه، و قال یهودى لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنّى ابا اسحاق. قال له یهودى یا باسحق ما کسوة ربّ العالمین؟ قال رداؤه العزّ و ازاره العظمة. فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شیء صفته، و فى القرآن «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» هذا زوج الرّجل لانّه یلابسها و تلابسه، قال الشّاعر:
اذا ما الضّجیع ثنى عطفها
ثنت علیه فکانت لباسا
«لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» بفتح الیاء مکّى و ابو عمرو و رویس عن یعقوب، و الوجه انّه من الضّلال و الفعل منه ضلّ یضلّ و هو لازم، و قرأ الباقون، روح عن یعقوب لیضلّ بضم الیاء و الوجه انّه من اضلّ یضلّ اضلالا و هو متعدى ضلّ و اللام متعلقة بالجدال اى یجادل لیضلّ الناس من طاعة اللَّه کما قال: «وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ».
«لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» یعنى القتل ببدر، قتل النبیّ (ص) النضر بن الحارث صبرا امر به فضربت عنقه، و لم یقتل هذه القتلة سواه و سوى عقبة بن ابى معیط، و قیل له فى الدّنیا خزى یعنى الجزیة و الهوان، فقد قال عزّ و جلّ و للَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین یعنى عزّ الاسلام. «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» اى عذاب النّار.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ» القول هاهنا مضمر یعنى یقال له اذا عذّب فى النّار، هذا العذاب بما کسبت «یَداکَ» العرب، تدخل الید فى هذا الباب کثیرا و نزل بکثرتها القرآن «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فیعذّبهم بغیر ذنب و هو جلّ جلاله على اىّ وجه تصرّف فى عبده فحکمه عدل و هو غیر ظالم، و ذکر الظلّام بلفظ المبالغة لما اقترن بالعبید و هو اسم الجمع.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»، ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى آمد از اعراب بنى اسد بن خزیمة. بیابان نشین بودند برخاستند با اهل و عیال و هجرت کردند بمدینه چون ایشان را نعمت و راحت و صحّت تن و افزونى مال پیش آمد گفتند: هذا دین حسن و قد اصبنا فیه خیرا. نیکو دینى که دین اسلام است که ما بخیر و نعمت رسیدیم، باز چون ایشان را بیمارى و رنج و درویشى رسید، شیطان ایشان را بر کفر و ردّت داشت گفتند: بئس الدّین هذا. بد دینى که این دین است که ما درین دین ببدى افتادیم، و نزلت هذا الایة. ابو سعید خدرى گفت: مردى جهود مسلمان شد و بعد از اسلام بینایى وى برفت و مال و فرزند وى هیچ نماند دین اسلام بشوم داشت گفت: اقلنى یا محمّد، مرا اقالت کن. رسول خداى (ص) گفت این اقالت که تو میخواهى در اسلام نیست، جهود گفت من درین دین هیچ خیر نمىبینم، بینایى و مال و فرزند همه برفت، رسول (ص) گفت: «یا یهودى انّ الاسلام لیسبک الرّجال کما تسبک النّار خبث الحدید و الفضّة و الذهب»، اسلام مردان را بگدازد و اخلاص برد چنان که آتش آهن و سیم و زر و اخلاص بر دو خبث از آن بیرون کند، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» اى على شکّ، و اصله من حرف الشیء و هو طرفه، نحو حرف الجبل و الحائط الّذى القائم علیه غیر مستقرّ، فقیل للشاکّ فى الدّین انّه یعبد اللَّه على حرف لانّه على طرف و جانب من الدّین غیر متوغّل و لا متمکّن کالقائم على حرف الجبل فانّه مضطرب غیر مستقرّ. قال الحسن: هو المنافق یعبد اللَّه على حرف، یعنى بلسانه دون قلبه، و المؤمن یعبد اللَّه على حرفین، بلسانه و قلبه.
«فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، صحّة فى جسمه وسعة فى معیشته، «اطْمَأَنَّ بِهِ» رضى و سکن الیه، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» بلاء فى جسده و ضیق فى معیشته، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اى ارتدّ و رجع على عقبه الى الوجه الّذى کان علیه من الکفر. «خَسِرَ الدُّنْیا» حیث لم یعمل فیها خیرا وفاته ما کان یؤمل، «وَ الْآخِرَةَ» حیث لا ینال نعیما و یخلّد فى النّار، و قیل «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، اى قتل فى الدنیا و حرم الجنّة، و قرئ خاسر الدّنیا منصوب على الحال و الآخرة جرّ معطوف على الدّنیا، «ذلِکَ» اى خسران الدّنیا و الآخرة، «هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» الظاهر لا خسران اخسر منه.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» اى یعبد الصّنم الّذى لا نفع فیه و لا ضرّ، و قیل معناه یدعوا ما لا یضرّ ترک عبادته و لا ینفعه عبادته و طاعته. «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ذلک الفعل هو العدول عن الصّواب.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» اى لمن ضرّ دعائه و عبادته اقرب من نفعه لانّه یوجب القتل فى الدّنیا و النّار فى الآخرة. فان قیل لم قال: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» و لا نفع فى عبادة الصّنم اصلا؟ قیل هذا على عادة العرب فانّهم یقولون فما لا یکون اصلا بعید.
کقوله: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» اى لا رجع اصلا. فلمّا کان نفع الصّنم بعیدا على معنى انّه لا نفع فیه اصلا، قیل ضرّه اقرب لانّه کائن، و امّا اللّام فهى لام قسم و من فى موضع النصب، تأویله. یدعوا بعزّتى معبودا ضرّه اقرب من نفعه. «لَبِئْسَ الْمَوْلى» اى لبئس النّاصر الصّنم، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» الصّاحب و الخلیط، و العرب تسمّى الزوج عشیرا لاجل المخالطة.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». اى سیدخل یوم القیامة من آمن به و عمل فى الدّنیا بطاعته، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت قصورها و اشجارها الانهار. «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ». یدخل من شاء الجنّة و یدخل من شاء النّار. «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ»، الهاء راجعة الى الرّسول، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ» اى بحبل، «إِلَى السَّماءِ» اى سقف البیت و السبب الحبل، و السّماء هاهنا سقف البیت، و کلّ ما علاک من شیء فهو سماء، و قوله: «لْیَقْطَعْ» اى لیختنق، تقول العرب قطع فلان اذا اختنق، و قیل «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» اى لیتعلّق بعنقه بالحبل و لیثقله بها حتى ینقطع، «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ»، ما، بمعنى المصدر اى هل یذهبنّ کیده و حیلته غیظ، و المعنى من کان یظنّ ان لن ینصر اللَّه نبیّه فى الدّنیا بالغلبة و الحجّة و الظفر و الغنیمة، و فى الآخرة بالحجّة و الشفاعة و الثواب فلیشدد حبالا فى سقف بیته و لیختنق به حتّى یموت. این آیت در شأن قومى از غطفان و بنى اسد فرو آمد، رسول خداى ایشان را بر اسلام دعوت کرد ایشان سروا زدند گفتند میان ما و جهودان عهد و پیمان و سوگند است و ما ترسیم که محمّد را نصرت نباشد و دین وى قوّت نگیرد و آن گه آن عهد و پیمان ما با جهودان منقطع گردد از آن باز مانیم و باین نرسیم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: هر که مىپندارد که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را نصرت نخواهد داد و در دنیا و آخرت دین وى بالا نخواهد گرفت بگوى رسنى از بالا در آویز و خبه کن و پس بنگر تا آن کید و حیلت غیظ تو با رسول و با اسلام هیچ بخواهد برد یا نه، این چنانست که بعادت مردم گویند: من لم یحبّ هذا فلیختنق، و من لم یرض هذا فرأسه و الجدار، هر که این نپسندد و نخواهد گو سر بر دیوار مىزن یا خویشتن را میکش. خلاصه معنى آنست که هر که گوید و پندارد که اللَّه تعالى رسول خود را نصرت نخواهد داد و این از آن گوید که او را خشم مىآید از آن نصرت دادن، گوى بخشم خود مىمیر که آن نصرت خواهد بود هم در دنیا و هم در آخرت. مجاهد گفت: نصر اینجا بمعنى رزق است، یقال ارض منصورة اى ممطورة، و تقول العرب من نصرنى نصره اللَّه، اى من اعطانى اعطاه اللَّه، و باین قول «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ» این هاء با «من» شود و معنى آنست که هر که پندارد که اللَّه تعالى او را روزى نخواهد داد بگوى خبه کن و خویشتن را بکش و پس بنگر تا این فعل ترس از تو بخواهد برد یا نه، و سبب هم آن بود که قوم غطفان مىگفتند ما را از حلف یهود مال و نعمت و روزى فراوان میرسد و اگر آن عهد و پیمان بشکنیم از آن نعمت و روزى درمانیم، این آیت جواب ایشانست. قرأ ابو عمرو ورش عن نافع، و ابن عامر و رویس عن یعقوب «ثم لیقطع ثم لیقضوا»، بکسر اللّام. و الباقون باسکانها و زاد ابن عامر «و لیوفوا و لیطوفوا» بکسر اللّام فیهما و ذلک لانّ الاصل فى لامات الامر الکسر بدلالة انّک اذا ابتدأتها کسرتها، کقوله: «لیستأذنکم لینفق ذو سعة»، و انّما کسرت للفرق بینها و بین لام التّأکید فى نحو قوله: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ».
و امّا الاسکان فى الجمیع فلطلب الخفة استثقالا لتوالى الحرکات.
قوله: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما بینّا ابتداء الخلق و المعاد انزلناه، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» واضحات، یرید جمیع القرآن، و قیل کما بینّا قدرتنا على الخلق عقلا انزلنا فى القرآن آیات واضحات بصحّة ذلک، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» اى و لانّ اللَّه یهدى الى النبوّة من یرید على ما یوجبه الحکمة لا من تریدون، نظیره قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ»، و قیل یهدى من یرید، اى یوفّق للصّواب من یرید هدایته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»، هم المؤمنون من امّة محمّد (ص)، «وَ الَّذِینَ هادُوا» هم الیهود، «وَ الصَّابِئِینَ»، هم من الیهود، و قیل هم عبدة النجوم، و قرأ نافع الصابین بلا همز و قرأ الباقون الصابئین بالهمز، «وَ النَّصارى» هم الّذین تنصروا، «وَ الْمَجُوسَ» هم عبدة النّیران، و امّا البها فریدیة الّذین یعبدون الشّمس و لا یعبدون النّار فهم زنادقة. الحقوا بالمجوس قوم یدعون ابراهیم، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» هم عبدة الاصنام، قال قتادة: الادیان خمسة، اربعة للشیطان و واحد للرّحمن. «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» اى بین الّذین آمنوا و بین هؤلاء، «یَوْمَ الْقِیامَةِ»، و الفصل ان یدخل المؤمنین الجنّة و یدخل الآخرین النّار، کقول اهل النّار بعد ان یدخلوها، انّ اللَّه قد حکم بین العباد. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» عالم به حافظ له لا یخفى علیه شیء و خبر انّ الاوّل انّ الثانى کما تقول انّ زیدا انّ اباه قائم، و کقول الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم
قوله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» خطاب لاهل مکّة، «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اطیعوه و احذروا عقابه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدّة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب السّاعة و انّما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الى السّاعة لانّها من اشراطها. مفسّران اینجا دو قول گفتهاند که: این زلزله کى خواهد بود، قومى گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولى که آن را نفخه فزع گویند، گفتند فریشتهاى از آسمان ندا کند که: یا ایّها النّاس اتى امر اللَّه. آواز وى بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعى عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند، زمین را و کوهها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید، و بقول سدّى و حسن: این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز. و قال ابن عباس: هى الزلزلة الّتى تکون معها السّاعة و هى رجعة الارض لخروج من فیها.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» یعنى الزلزلة، و قیل السّاعة، «تَذْهَلُ» یعنى تغفل، و الذهول الغفلة، و قیل الذهول السّلو، ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه. «کُلُّ مُرْضِعَةٍ» اى کلّ امرأة معها ولد ترضعه، یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصّفة مثل حائض و حامل، فاذا ارادوا الفعل فى الحال ادخلوا الهاء. «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» اى تسقط ولدها من هول ذلک الیوم. قال الحسن: تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام، و تضع الحامل ما فى بطنها لغیر تمام. این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز، زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد، و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع، هذا کقول القائل:اصابنا امر یشیب فیه الولید، یرید شدّته و صعوبته. «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى»
قرأ حمزة و الکسائى «سکرى و ما هم بسکرى» بفتح السین من غیر الف فیهما، و قرأ الباقون «سکارى و ما هم بسکارى» بضمّ السین و بالالف فیهما، و هما لغتان کلاهما جمع سکران، و المعنى اذا نظرت الیهم تحسبهم سکارى من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فى الحقیقة و لکن هول القیامة صیّرهم کذلک. عمران حصین و ابو سعید خدرى گفتند: این دو آیت از اول سوره در غزات بنى المصطلق فرو آمد در میانه شب، جمع یاران در روش بودند که رسول خداى ندا کرد همه را باز خواند، یاران همه راحلها سوى وى راندند و گرد وى در آمدند رسول (ص) این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زارى کردند آن گه جایى که فرو آمدند از دلتنگى و رنجورى زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمهها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکّر نشسته گریان و سوزان، رسول خدا یاران را گفت: «أ تدرون اى یوم ذلک؟» هیچ دانید که آن روز چه روزست؟ گفتند اللَّه و رسوله اعلم، اللَّه تعالى داناتر دانایى است بآن روز و پس رسول وى، رسول گفت آن روز ربّ العزّه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن، گوید بار خدایا چند بیرون کنم؟ گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکى را بگذار که سزاى بهشتست، آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند: فمن ینجو یا رسول اللَّه؟ پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد؟ رسول خدا گفت: «ابشروا و سدّدوا و قاربوا».
بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکى، شما که یاران منید و امّت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار، و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موى سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موى سپید در گاو سیاه. آن گه گفت من چنان امیدوارم که امّت من ثلث اهل بهشت باشند، یاران همه از شادى تکبیر گفتند و خداى تعالى را سپاسدارى کردند، رسول خدا بر آن بیفزود و گفت: چنان دانم که شما اعنى امّت من نیمه اهل بهشت باشید، یاران هم چنان ثناء خداى تعالى گفتند و شادى نمودند، رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید، آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند، هشتاد صف از ایشان امّت منند، ثم
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «و یدخل من امّتى الجنّة سبعون الفا بغیر حساب». فقال عمر سبعون الفا؟ قال نعم و مع کل واحد سبعون الفا، فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم انت منهم، فقال رجل من الانصار فقال ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه سبقک بها عکاشة.
و عن عائشة قالت نام النبىّ (ص) فى حجرتى فقطرت دموعى على خدّه، فاستیقظ فقال ما یبکیک؟ فقلت ذکرت القیامة و هو لها فهل تذکرون اهالیکم یا رسول اللَّه؟ فقال یا عائشة ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد الّا نفسه: عند المیزان حتّى یعلم أ یخف میزانه ام یثقل، و عند الصحف حتّى یعلم ما فى صحیفته، و عند الصراط حتّى یجاوزه.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این آیت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل بود سخت خصومت، ملائکه را بنات اللَّه گفت، و قرآن را اساطیر الاوّلین گفت، و بعث و نشور را منکر بود و مجادلت وى در اللَّه تعالى آن بود که بجهل و کفر خویش میگفت، اللَّه تعالى قادر نیست بر زنده گردانیدن مرده پس از آن که خاک گشت و ذلک فى قوله تعالى: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»، و با رسول خداى باین معنى خصومت میگرفت، ربّ العزّه گفت: «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ».
اى یتّبع فى جداله ذلک کلّ شیطان مرید، متمرد عات خبیث. یقال فى الغایة مرید و هو الّذى لا یبقى من الشرّ شیئا الّا اتاه لا یتحاشى عنه، و قیل للحدث امرد لانّه لا شعر علیه و ارض مرداء لا نبات علیها.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» اى على الشّیطان. «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» اى قضى على الشّیطان انّه یضلّ اتباعه و یدعوهم الى النّار. کرّر «انّ» و هذا ممّا یستحسن فى العربیّة ان نقول انّ فلانا انّه فصیح. قال الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم.
«وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» اى یدعوه الى النّار بما یزیّن له من الباطل. ثمّ الزم الحجّة منکرى البعث فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» یعنى ایّها الشاکّون فى البعث، «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» اى فى شکّ فى قدرة اللَّه على البعث، و فى شکّ من صدق محمّد، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» اى فانظروا فى ابتداء خلقناکم، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» یعنى آدم، «مِنْ تُرابٍ» ثمّ ذریته، «مِنْ نُطْفَةٍ» النطف الصبّ، و النطفة المصبوب، و قیل هى الماء القلیل، قیل و هى الماء الصافى و جمعها نطف. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» و هى الدّم العبیط الجامد و جمعها علق، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» و هى لحمة قلیلة قدر ما یمضغ، و ذلک انّ النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما، «مُخَلَّقَةٍ» یعنى مخلوقة و التّشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر، و الاکف و الفم و غیر ذلک. قال ابن عباس و قتادة: مخلّقة اى تامّة الخلق و الاعضاء، «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» غیر تامّة یعنى ناقصة الخلق و الاعضاء، و قال مجاهد: مصوّرة و غیر مصوّرة، یعنى السّقط و ذلک انّ اللَّه اذا اراد ان یخلق الحیاة فى الولد اظهر فیه خطوطا، ثم یصیر کلّ خط عضوا، و قیل المخلّقة، الولد الّذى تأتى به المرأة لوقت، و غیر المخلّقة السّقط یسقط قبل وقته روى عن علقمة عن عبد اللَّه بن مسعود قال: انّ النطفة اذا استقرّت فى الرّحم اخذها ملک بکفه فقال اىّ ربّ مخلّقة او غیر مخلّقة، فان قال غیر مخلّقه قذفها الرّحمن دما و لم یکن نسمة، و ان قال مخلّقة قال الملک أ ذکر ام انثى؟ أ شقی ام سعید؟ ما الاجل و ما العمل؟ و ما الرّزق؟ و باىّ ارض یموت؟ فیقال له اذهب الى امّ الکتاب فانّک تجد فیها کلّ ذلک، فیذهب فیجد فى الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتّى یأتى على آخر صفته.
و قال رسول اللَّه (ص): «انّ خلق احدکم یجمع فى بطن امّة اربعین یوما، ثمّ یکون علقة مثل ذلک، ثمّ یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا باربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقىّ او سعید، ثمّ ینفخ فیه الرّوح.
و قوله: «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» اللّام متعلقة بترتیب الخلق کانّه قال: فقلناکم فى ابتداء الخلق من حال الى حال مع قدرتنا على انشائکم دفعة واحدة، لنبیّن لکم قدرتنا على ما نشاء. معنى آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیّت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور، روزگارى نطفه و روزگارى علقه و روزگارى مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمى لکن خواستیم که با شما نمائیم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم، و قیل «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» یعنى لنظهر لکم قدرتنا على اعادة الخلق، بیافریدیم شما را تا بآفرینش اوّل دلیل گیرید بر آفرینش ثانى، با شما مىنماییم که هم چنان که بر آفرینش اوّل قادریم بر اعادت و بعث قادریم، و قیل معناه، لنبیّن لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فى العبادة، شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش اللَّه تعالى بکار آید بشناسید و در یابید. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» این ما، خواهى بمعنى من گویى خواهى بمعنى مدّت، اگر بمعنى من گویى، معنى آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید، و اگر گوئیم «ما»، اسم مدّت است معنى آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم، خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است، خواهیم شش ماه که اقلّ المدّت است، خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» یعنى اطفالا، یدلّ علیه ذکر الجماعة، و الطفل یقع على الجمع کقوله: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا»، و قیل معناه نخرج کلّ واحد منکم من بطن امّه طفلا، و قیل انّه مشبّه بالمصدر مثل عدل و زور، و طفلا نصب على الحال، یعنى نخرجکم من بطون امّهاتکم فى حال طفولیّتکم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» هاهنا فعل مضمر تقدیره، ثمّ نربّیکم لتبلغوا اشدّکم، الاشدّ جمع الشدّة مثل نعمة و انعم، و هو من البلوغ الى الاربعین سمّى الاشد لانّها حالة اجتماع الشدّة و القوّة، و کمال العقل و التجارب. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» عند بلوغ الاشدّ او قبله او بعده، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» اى الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسّه عند اهله، لانّه یصیر کلا علیهم و افاد قوله: «یُرَدُّ» الرجوع الى حالة کان علیها قبل، و هى الضعف زمن الطفولیة و قلّة الفهم، «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» لا یستفید علما و ینسى ما کان عالما به، و قیل لا یعقل بعد ما عقل شیئا، و قیل لا یعمل بعد عمله شیئا، و المعنى رددناه الى حالة الاولى فى حیاته لیعلم قدرتنا على ردّه بعد موته، ثمّ بیّن دلالة اخرى للبعث و لنفى الریب، فقال: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» اى یابسة میتة لا نبات فیها، یقال همدت النّار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة، و قیل هامدة اى دارسة. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» اى المطر، «اهْتَزَّتْ» تحرّکت لاخراج النبات منها، «وَ رَبَتْ» زادت و انتفخت و نمت، قال الحسن: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» اى من کل صنف و لون حسن رائق یبهج به، و المعنى حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالّة على قدرتنا على احیاء الموتى منها.
«ذلِکَ» اى ذلک الّذى تقدّم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض، «بِأَنَّ اللَّهَ» اى بسبب انّ اللَّه، «هُوَ الْحَقُّ» الثّابت الدّائم الموجود، و قیل فعل اللَّه ذلک لانّه هو الحق المستحق لکمال الصفات، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» کما احیى الارض، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ذو قدرة تامّة، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» لفظه نفى و معناه نهى، اى لا ترتابوا فیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» فقد قام الدّلیل على ذلک، و فى خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فى امر البعث. قال: فقلت یا رسول اللَّه کیف یجمعنا بعد ما تمزّقنا الرّیاح و البلى و السباع؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الارض اشرقت علیها مدرة بالیة، فقلت انى تحیى ابدا ثم ارسل ربک علیها السّماء فلن تلبث علیها الّا ایاما حتى اشرقت علیها فاذا هى شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر على ان یجمعکم من الماء على ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم، فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم، قال قلت یا رسول اللَّه و کیف و نحن ملء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فى رؤیتهما، قلت یا رسول اللَّه فما یفعل بنا اذا لقیناه؟ قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفى علیه منکم خافیة فیأخذ ربّک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطئ به وجه احد منکم قطرة، فامّا المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و امّا الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى فى صفاته فیصفه بغیر ما هو له، نزلت فى النضر بن الحارث، و قیل فى ابى جهل، و قیل فى المشرکین. «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى حجّة و برهان عقل، «وَ لا هُدىً» اى سنّة متّبعه، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» واضح مبین انزل من عند اللَّه، علمى که حاصل آید بنده را ازین سه وجه حاصل آید: با از کتابى منزل یا از سنّتى متّبع یا از برهان عقل، چون این سه هیچ نباشد جز جهل محض نبود، ربّ العالمین بو جهل را و نضر حارث را و مشترکان را مىگوید: که بجهل محض در خداى تعالى سخن مىگویند و با رسول خصومت مىگیرند.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم. «ثانِیَ عِطْفِهِ» النّصب فى الیاء للحال، یقال ثنى فلان عطفه، و ثنى خدّه و نأى بجانبه. این همه بر یک نسق است و بر یک معنى و جمله کسى را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستى بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرّجل ناحیة من منکبه الى کعبه و هو الجانب، فى قوله: «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و یقال للرّداء، عطاف لانّ الرّجل یلبسه فى جانبیه، و منه قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان الّذى تعطف العزّ» اى ارتدى به کقوله لبس المجد و فى الحدیث: الکبریاء رد آیى و العظمة ازارى فمن نازعنى فیهما القیته فى النّار.
و فى الخبر: من نازع اللَّه رداه قصمه، و قال یهودى لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنّى ابا اسحاق. قال له یهودى یا باسحق ما کسوة ربّ العالمین؟ قال رداؤه العزّ و ازاره العظمة. فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شیء صفته، و فى القرآن «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» هذا زوج الرّجل لانّه یلابسها و تلابسه، قال الشّاعر:
اذا ما الضّجیع ثنى عطفها
ثنت علیه فکانت لباسا
«لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» بفتح الیاء مکّى و ابو عمرو و رویس عن یعقوب، و الوجه انّه من الضّلال و الفعل منه ضلّ یضلّ و هو لازم، و قرأ الباقون، روح عن یعقوب لیضلّ بضم الیاء و الوجه انّه من اضلّ یضلّ اضلالا و هو متعدى ضلّ و اللام متعلقة بالجدال اى یجادل لیضلّ الناس من طاعة اللَّه کما قال: «وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ».
«لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» یعنى القتل ببدر، قتل النبیّ (ص) النضر بن الحارث صبرا امر به فضربت عنقه، و لم یقتل هذه القتلة سواه و سوى عقبة بن ابى معیط، و قیل له فى الدّنیا خزى یعنى الجزیة و الهوان، فقد قال عزّ و جلّ و للَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین یعنى عزّ الاسلام. «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» اى عذاب النّار.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ» القول هاهنا مضمر یعنى یقال له اذا عذّب فى النّار، هذا العذاب بما کسبت «یَداکَ» العرب، تدخل الید فى هذا الباب کثیرا و نزل بکثرتها القرآن «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فیعذّبهم بغیر ذنب و هو جلّ جلاله على اىّ وجه تصرّف فى عبده فحکمه عدل و هو غیر ظالم، و ذکر الظلّام بلفظ المبالغة لما اقترن بالعبید و هو اسم الجمع.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»، ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى آمد از اعراب بنى اسد بن خزیمة. بیابان نشین بودند برخاستند با اهل و عیال و هجرت کردند بمدینه چون ایشان را نعمت و راحت و صحّت تن و افزونى مال پیش آمد گفتند: هذا دین حسن و قد اصبنا فیه خیرا. نیکو دینى که دین اسلام است که ما بخیر و نعمت رسیدیم، باز چون ایشان را بیمارى و رنج و درویشى رسید، شیطان ایشان را بر کفر و ردّت داشت گفتند: بئس الدّین هذا. بد دینى که این دین است که ما درین دین ببدى افتادیم، و نزلت هذا الایة. ابو سعید خدرى گفت: مردى جهود مسلمان شد و بعد از اسلام بینایى وى برفت و مال و فرزند وى هیچ نماند دین اسلام بشوم داشت گفت: اقلنى یا محمّد، مرا اقالت کن. رسول خداى (ص) گفت این اقالت که تو میخواهى در اسلام نیست، جهود گفت من درین دین هیچ خیر نمىبینم، بینایى و مال و فرزند همه برفت، رسول (ص) گفت: «یا یهودى انّ الاسلام لیسبک الرّجال کما تسبک النّار خبث الحدید و الفضّة و الذهب»، اسلام مردان را بگدازد و اخلاص برد چنان که آتش آهن و سیم و زر و اخلاص بر دو خبث از آن بیرون کند، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» اى على شکّ، و اصله من حرف الشیء و هو طرفه، نحو حرف الجبل و الحائط الّذى القائم علیه غیر مستقرّ، فقیل للشاکّ فى الدّین انّه یعبد اللَّه على حرف لانّه على طرف و جانب من الدّین غیر متوغّل و لا متمکّن کالقائم على حرف الجبل فانّه مضطرب غیر مستقرّ. قال الحسن: هو المنافق یعبد اللَّه على حرف، یعنى بلسانه دون قلبه، و المؤمن یعبد اللَّه على حرفین، بلسانه و قلبه.
«فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، صحّة فى جسمه وسعة فى معیشته، «اطْمَأَنَّ بِهِ» رضى و سکن الیه، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» بلاء فى جسده و ضیق فى معیشته، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اى ارتدّ و رجع على عقبه الى الوجه الّذى کان علیه من الکفر. «خَسِرَ الدُّنْیا» حیث لم یعمل فیها خیرا وفاته ما کان یؤمل، «وَ الْآخِرَةَ» حیث لا ینال نعیما و یخلّد فى النّار، و قیل «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، اى قتل فى الدنیا و حرم الجنّة، و قرئ خاسر الدّنیا منصوب على الحال و الآخرة جرّ معطوف على الدّنیا، «ذلِکَ» اى خسران الدّنیا و الآخرة، «هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» الظاهر لا خسران اخسر منه.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» اى یعبد الصّنم الّذى لا نفع فیه و لا ضرّ، و قیل معناه یدعوا ما لا یضرّ ترک عبادته و لا ینفعه عبادته و طاعته. «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ذلک الفعل هو العدول عن الصّواب.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» اى لمن ضرّ دعائه و عبادته اقرب من نفعه لانّه یوجب القتل فى الدّنیا و النّار فى الآخرة. فان قیل لم قال: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» و لا نفع فى عبادة الصّنم اصلا؟ قیل هذا على عادة العرب فانّهم یقولون فما لا یکون اصلا بعید.
کقوله: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» اى لا رجع اصلا. فلمّا کان نفع الصّنم بعیدا على معنى انّه لا نفع فیه اصلا، قیل ضرّه اقرب لانّه کائن، و امّا اللّام فهى لام قسم و من فى موضع النصب، تأویله. یدعوا بعزّتى معبودا ضرّه اقرب من نفعه. «لَبِئْسَ الْمَوْلى» اى لبئس النّاصر الصّنم، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» الصّاحب و الخلیط، و العرب تسمّى الزوج عشیرا لاجل المخالطة.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». اى سیدخل یوم القیامة من آمن به و عمل فى الدّنیا بطاعته، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت قصورها و اشجارها الانهار. «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ». یدخل من شاء الجنّة و یدخل من شاء النّار. «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ»، الهاء راجعة الى الرّسول، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ» اى بحبل، «إِلَى السَّماءِ» اى سقف البیت و السبب الحبل، و السّماء هاهنا سقف البیت، و کلّ ما علاک من شیء فهو سماء، و قوله: «لْیَقْطَعْ» اى لیختنق، تقول العرب قطع فلان اذا اختنق، و قیل «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» اى لیتعلّق بعنقه بالحبل و لیثقله بها حتى ینقطع، «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ»، ما، بمعنى المصدر اى هل یذهبنّ کیده و حیلته غیظ، و المعنى من کان یظنّ ان لن ینصر اللَّه نبیّه فى الدّنیا بالغلبة و الحجّة و الظفر و الغنیمة، و فى الآخرة بالحجّة و الشفاعة و الثواب فلیشدد حبالا فى سقف بیته و لیختنق به حتّى یموت. این آیت در شأن قومى از غطفان و بنى اسد فرو آمد، رسول خداى ایشان را بر اسلام دعوت کرد ایشان سروا زدند گفتند میان ما و جهودان عهد و پیمان و سوگند است و ما ترسیم که محمّد را نصرت نباشد و دین وى قوّت نگیرد و آن گه آن عهد و پیمان ما با جهودان منقطع گردد از آن باز مانیم و باین نرسیم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: هر که مىپندارد که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را نصرت نخواهد داد و در دنیا و آخرت دین وى بالا نخواهد گرفت بگوى رسنى از بالا در آویز و خبه کن و پس بنگر تا آن کید و حیلت غیظ تو با رسول و با اسلام هیچ بخواهد برد یا نه، این چنانست که بعادت مردم گویند: من لم یحبّ هذا فلیختنق، و من لم یرض هذا فرأسه و الجدار، هر که این نپسندد و نخواهد گو سر بر دیوار مىزن یا خویشتن را میکش. خلاصه معنى آنست که هر که گوید و پندارد که اللَّه تعالى رسول خود را نصرت نخواهد داد و این از آن گوید که او را خشم مىآید از آن نصرت دادن، گوى بخشم خود مىمیر که آن نصرت خواهد بود هم در دنیا و هم در آخرت. مجاهد گفت: نصر اینجا بمعنى رزق است، یقال ارض منصورة اى ممطورة، و تقول العرب من نصرنى نصره اللَّه، اى من اعطانى اعطاه اللَّه، و باین قول «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ» این هاء با «من» شود و معنى آنست که هر که پندارد که اللَّه تعالى او را روزى نخواهد داد بگوى خبه کن و خویشتن را بکش و پس بنگر تا این فعل ترس از تو بخواهد برد یا نه، و سبب هم آن بود که قوم غطفان مىگفتند ما را از حلف یهود مال و نعمت و روزى فراوان میرسد و اگر آن عهد و پیمان بشکنیم از آن نعمت و روزى درمانیم، این آیت جواب ایشانست. قرأ ابو عمرو ورش عن نافع، و ابن عامر و رویس عن یعقوب «ثم لیقطع ثم لیقضوا»، بکسر اللّام. و الباقون باسکانها و زاد ابن عامر «و لیوفوا و لیطوفوا» بکسر اللّام فیهما و ذلک لانّ الاصل فى لامات الامر الکسر بدلالة انّک اذا ابتدأتها کسرتها، کقوله: «لیستأذنکم لینفق ذو سعة»، و انّما کسرت للفرق بینها و بین لام التّأکید فى نحو قوله: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ».
و امّا الاسکان فى الجمیع فلطلب الخفة استثقالا لتوالى الحرکات.
قوله: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما بینّا ابتداء الخلق و المعاد انزلناه، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» واضحات، یرید جمیع القرآن، و قیل کما بینّا قدرتنا على الخلق عقلا انزلنا فى القرآن آیات واضحات بصحّة ذلک، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» اى و لانّ اللَّه یهدى الى النبوّة من یرید على ما یوجبه الحکمة لا من تریدون، نظیره قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ»، و قیل یهدى من یرید، اى یوفّق للصّواب من یرید هدایته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»، هم المؤمنون من امّة محمّد (ص)، «وَ الَّذِینَ هادُوا» هم الیهود، «وَ الصَّابِئِینَ»، هم من الیهود، و قیل هم عبدة النجوم، و قرأ نافع الصابین بلا همز و قرأ الباقون الصابئین بالهمز، «وَ النَّصارى» هم الّذین تنصروا، «وَ الْمَجُوسَ» هم عبدة النّیران، و امّا البها فریدیة الّذین یعبدون الشّمس و لا یعبدون النّار فهم زنادقة. الحقوا بالمجوس قوم یدعون ابراهیم، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» هم عبدة الاصنام، قال قتادة: الادیان خمسة، اربعة للشیطان و واحد للرّحمن. «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» اى بین الّذین آمنوا و بین هؤلاء، «یَوْمَ الْقِیامَةِ»، و الفصل ان یدخل المؤمنین الجنّة و یدخل الآخرین النّار، کقول اهل النّار بعد ان یدخلوها، انّ اللَّه قد حکم بین العباد. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» عالم به حافظ له لا یخفى علیه شیء و خبر انّ الاوّل انّ الثانى کما تقول انّ زیدا انّ اباه قائم، و کقول الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، استنارت الارواح بذکر الحبیب و انشقت الاکباد بشوق الحبیب، فلا راحة للحبیب بدون الحبیب، و لا سکون للحبیب الى غیر الحبیب، حتى یصل الى الحبیب:
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مىشوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مىراند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مىنماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مىدارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ، بسا پردهها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبىاند و لختى شمالى، این ثقبهها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفتهاند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مىکند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفهاى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مىشوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مىراند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مىنماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مىدارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ، بسا پردهها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبىاند و لختى شمالى، این ثقبهها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفتهاند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مىکند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفهاى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».