عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۲
آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی
گر هژده هزار عالم افتد در وی
حقّا که از او برون نیاید سمکی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۵۶
در حضرت حق، جمله ادب باید بود
تا جان باقیست، در طلب باید بود
گر در هر دم هزار دریا بکشی
کم باید کرد و خشک لب باید بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۳
گر تو دل خویش بیسیاهی بینی
یک قطره ز دریای الاهی بینی
وان نقطهٔ توحید که در جان داری
چون دایرهٔ نامتناهی بینی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۱
یارب چه نهان چه آشکارا که تویی
نه عقل رسد نه علم آنجا که تویی
آخر بگشای بر دل بسته دری
تا غرقه شوم در آن تماشا که تویی
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۴
در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!
مشرک چه کند یا ثنوی اینت عجب!
آنجا که تویی فناءِ محضاند همه
واینجا که منم همه تویی اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵
تا چشم دلم به نور حق بینا گشت
در دیدهٔ او دو کون ناپیدا گشت
گویی که دلم ز شوق این بحر عظیم
از تن به عرق برون شد و دریا گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۹
آن قطره که آب جمله از دریا خورد
پنهان شد اگرچه عالمی پیدا خورد
جانم که نفس مینزند جز بادوست
در هر نفسی هر دو جهان تنها خورد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۳
در قلزمِ توحید دو عالم کم گیر
هر چیز که هست قطرهای شبنم گیر
گر دامن من بماند در دست تو هم
آنگاه به دست دامنم محکم گیر
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۱۰
هر دل که به توحید ز درویشان است
بیگانهٔ عشق نیست کز خویشان است
تا کی بینی خیال معدود آخر
آن پیشان را نگر که در پیشان است
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۱۹
گه خستهٔ لن ترانیم موسی وار
گه کشتهٔ نامرادیم یحیی وار
هر لحظه به سوزنی دگر مانده باز
در رشته کشم غمی دگر عیسی وار
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۵
بد چند کنی کار نکو کن، بنشین
سجادهٔ تسلیم فرو کن، بنشین
چون شیوهٔ خلق دیدی و دانستی
خط بر همه کش روی بدو کن، بنشین
عطار نیشابوری : باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن
شمارهٔ ۲۰
تا برجایی بجای میباش و خموش!
سر می نه و خاک پای میباش و خموش!
چیزی چه نمایی که ندانی هرگز
نظّارگی خدای میباش و خموش!
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴
گر میخواهی که مرد مقبول شوی
جاوید ز شغل خلق معزول شوی
آخر چو به دوست میتوان شد مشغول
غبنی باشد به هرچه مشغول شوی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۴
گر باز نماید سَرِ یک موی به تو
صد گونه مدد رسد ز هر سوی به تو
ای بیخبر، آن چه بیوفاییست آخر
تو پشت بدو کردهای او روی به تو
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۷
بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید
کو رخت به گور پاک ناکشته کشید
زیرا که برای سوزنی عیسی پاک
هر روز بسی دریغ در رشته کشید
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲۶
گر مرد رهی، روی به فریادرس آر
پشت از سر صدق در هوا و هوس آر
چون نیست به جز یک نفست هر دو جهان
پس هر دوجهان خویش با یک نفس آر
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱۱
چون در ره دین نیامدی در دستم
برخاستم و به کافری بنشستم
و امروز نه کافر نه مسلمانم من
دانی چونم چنانکه هستم هستم
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۲۲
ای در رهِ دین و کارِ کفر آمده سُست
نه مؤمن اصلی و نه کافر بدرست
بر روی و ریا طاعت تو معصیت است
با مفسدِ فاش باش یا زاهدِ رُست
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۲۴
ای دل اگر از کار دگرگون آیی
فردا ز حیا پیش خدا چون آیی
کان دم به در خلد درون خواهی شد
کز عهدهٔ هر چه هست بیرون آیی
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۱۴
کارتو، نکو، او بتواند کردن
یک تو و دو تو او بتواند کردن
صد عالم هست و نیست گر خواهد بود
خود کیست جز او، او بتواند کردن