عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۱
از علم همه حلم و تواضع زاید
وز جهل همه گَند دماغ افزاید
بگذار دماغ اگر که علمت باید
پوسیده دماغ علم را کی شاید
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۲
هر کس که زمام نفس محکم گیرد
باید که شراب وصل آن دم گیرد
آن کس که بزرگ جمع خواهد خود را
باید که زجمله خویش را کم گیرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۳
شادی طلبی برو گدای همه باش
بیگانه خویش و آشنای همه باش
خواهی که تو را چو دیده بر سر دارند
دست همه بوس و خاک پای همه باش
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۵
پاک آمده ای در طلب پاکی باش
رَوشاد بزی بر سرِ غمناکی باش
تو آتش و باد را به خود راه مده
خواهی که تو را آب بود خاکی باش
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۶
از علم اگر دل تو را هست چراغ
هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ
چون علم آمد دماغ لایق نبود
از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۷
در راه تواضع ار سرافکنده شوی
سردار سلاطین شوی اربنده شوی
گر زنده دلی به دستت افتد روزی
در پاش بمیر تا مگر زنده شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳۸
مردم ز فروتنی قرین می‌گردد
در خاتم انبیا نگین می‌گردد
گر آدمی‌ای کبر ز سر بیرون کن
کز کبر فرشته‌ای لعین می‌گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۱
شکرانهٔ آنک خواجهٔ بنده نئی
وندر پی رزق خود پراکنده نئی
چون خواهندت بده که ملکی است عظیم
آخر تو چو او نیز تو خواهنده نئی
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۲
دلداری کن اگر دلی داری تو
هر دل که به تو رسد نگه داری تو
صد سال اگر طواف آن کعبه کنی
زان به نبود دلی به دست آری تو
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۶
ثابت قدمان راه صحبت پیوست
از دوست نشویند به هر گردی دست
از خطّهٔ آب و خاک یک شخص نخاست
تا بر رخ او گرد خطایی ننشست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۸
آن را که دل از راهِ صفا پر نور است
از طبع و هوا و خشم و خشیت دور است
وَر از سبکی کند کسی بی ادبی
او نیز در آن بی ادبی معذور است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱
بدخواه کسی به مقصد خود نرسد
یک ظن نبرد تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو بدخواه منی
تو نیک نبینی و مرا بد نرسد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲
تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز
وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز
بویی ز وصال او نیابی هرگز
خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳
گر کعبه کنی خراب از بدخویی
وز آب جفا نقش شریعت شویی
باشد به از آن که همنشین خود را
در پیش ستایی وز پس بدگویی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۵
آن را که هوای نفس او معبود است
با خلق تو بودنش همه مقصود است
من بندهٔ آن کسم که در چهرهٔ خود
آن رنگ نماید که در او موجود است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷
رازت همه دارای فلک می داند
کز موی به موی و رگ به رگ می داند
گیرم که به زرق خلق را بفریبی
با او چه کنی که یک به یک می داند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
زهری که به جان رسید تریاک چه سود
ای غرّه به ظاهرت که آراسته ای
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۹
دوری ز برادرِ نه صادق بهتر
دوری زبرادر منافق بهتر
خاک قدم یار موافق حقّا
از خون برادر منافق بهتر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۲
تو لایق نکته های باریک نئی
جز درخور طبع تنگ و تاریک نئی
من فاسقم از حضرت او دور نیم
مسکین که تو زاهدی و نزدیک نئی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۳
مادام که بار عقل هستی باقی است
از ظلمت جهل وانرستی باقی است
اندر نظر روح تو تا ما و من است
در نفس تو شرک و بت پرستی باقی است