عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ما بر تو خوانیم، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» قصّه ایشان و خبر ایشان براستى، «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» ایشان جوانى چند بودند، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» بگرویدند بخداوند خویش، «وَ زِدْناهُمْ هُدىً (۱۳)» و ایشان را راست راهى فزودیم.
«وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» و بر دل ایشان ربطه تعریف و عصمت نهادیم و بالهام ایمان بند بستیم، «إِذْ قامُوا» آن گه که بر خاستند، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و گفتند خداوند ما خداوند آسمان و زمینست، «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً» نخوانیم جز ازو خدایى، «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴)» که اگر خوانیم، کژ و ناسزا و دروغ گفته باشیم.
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» اینان که کسان مااند، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» جز از اللَّه خدایان گرفتند «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» چرا بر خدایى این خدا خواندگان خویش حجّتى و عذرى نیاورند، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۱۵)» کیست ستمکارتر از آن کس که بر اللَّه تعالى دروغ سازد.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» و هر گه که از قوم خویش دورى جستید و جدایى گرفتید «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» و آنچ قوم مى‏پرستند جز از اللَّه تعالى، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» با کهف شوید، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا باز گستراند شما را خداوند شما رحمت خویش، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ» و باز سازد اللَّه تعالى شما را، «مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً (۱۶)» از کار شما برگ کاهى.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» و آفتاب را بینى آن گه که برآید، «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ» که در گردد از تیغ غار ایشان، «ذاتَ الْیَمِینِ» از راست سوى، «وَ إِذا غَرَبَتْ» و آن گه که آفتاب فرو شود، «تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» وا برد از ایشان و در گردد از سوى چپ دست، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» و ایشان در گشادى در غارند، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» آن از شگفتیهاى خداست، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید او را راه یافته اوست، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر کرا بى راه کرد اللَّه تعالى او را، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (۱۷)» نیابى او را یارى دهى راه نماى.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» پندارى ایشان را که بیدارانند «وَ هُمْ رُقُودٌ» و ایشان در خوابند، «وَ نُقَلِّبُهُمْ» و ایشان را مى‏گردانیم، «ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» از چپ بر راست و از راست بر چپ، «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» و سگ ایشان دو دست خویش گسترانیده، «بِالْوَصِیدِ» بر درگاه غار، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» اگر دریشان فرو نگریدى تو، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» پیش باز گریزیدى‏ از ایشان، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (۱۸)» و بر گردیدى تو از بیم ازیشان.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» هم چنان از خواب بینگیزانیدیم ایشان را، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» آن را تا یکدیگر پرسند، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» گوینده‏اى گفت از ایشان، «کَمْ لَبِثْتُمْ» چند بودید، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» بعضى گفتند از ایشان که یک روز یا نیم روز، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» آخر گفتند خداوند شما داند که چند است تا اینجااید، «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» یکى را از آن خویش بشهر فرستید و این درم که دارید، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى‏ طَعاماً» تا بنگرد که کجاست طعامى پاکیزه‏تر و نیکوتر، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» تا شما را خوردنى آرد از آن، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» و تا پنهان رود تا آزار و رفق کند، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (۱۹)» و مبادا که کسى را از حال شما آگاه کناد.
«إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» که ایشان اگر آگاهى یابند از شما و دست یابند بر شما، «یَرْجُمُوکُمْ» شما را ازین غار بیرون آرند، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یا شما را با کیش خود برند، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (۲۰)» و اگر با کیش ایشان شوید هرگز نیکى نیابید.
«وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» و هم چنان آگاهى نمودیم ایشان را، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» تا بدانند که رستاخیز حقّ است، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» و در خاست رستاخیز شک نیست، «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» آن گه که سخن در میان خویش از دهن یکدیگر فرا مى‏ستدند، «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» گفتند اینجا مسجدى کنید زائر و متعبّد را، «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» خداى ایشان داناتر بایشان، «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ» آن قوم گفتند که بر قصّه اصحاب الکهف افتادند و از ایشان آگاه، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (۲۱)» بر غار ایشان مسجد گیریم و جاى پرستش.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» مى‏گویند که ایشان سه تن‏اند چهارم ایشان سگ ایشان، «وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى مى‏گویند که پنج تن‏اند ششم ایشان سگ ایشان، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بپنداشت مى‏گویند از چیزى پوشیده ازیشان، «وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى میگویند که هفت تن‏اند و هشتم ایشان سگ ایشان، «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ» بگوى خداوند من داناتر بچندى ایشان، «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» نداند ایشان را از خلق مگر اندکى، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» پیکار مکن در کار ایشان مگر بآنچ قرآن ترا پیدا کند، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» و فتوى مپرس و دانش مجوى در کار اصحاب کهف، «مِنْهُمْ أَحَداً (۲۲)» از جهودان از هیچکس.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ» مگوى هیچیز را و هیچ کار را، «إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (۲۳)» که خواهم کرد من فردا.
«إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر که گویى که اگر خداى خواهد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» و اگر در چیزى فراموش کنى که گویى اگر خداى خواهد آن گه که یاد آید بگوى، «وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی» و بگوى که مگر خداوند من مرا راه نماید، «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴)» ازینچ از من مى‏پرسید دانش راست و جواب پاک ازینج مى‏پرستید راست‏تر و نیکوتر.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» و بودند در غار خویش سیصد سال، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵)» و بیفزودند نه سال.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» بگوى اللَّه تعالى داناتر دانائیست بآن درنگ که ایشان کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» او راست دانش ناپیداها در آسمان و زمین، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» چه بینایى که اوست و چه شنوایى، «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» نیست ایشان را جز ازو خداوندى و نه یارى، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)» و در کار راندن خود از ایشان هیچ انباز نگیرد.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ» بر خوان آنچ پیغام داده آمد بتو از خداوند تو، «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» بدل کننده نیست سخنان او را، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷)» و نیابى جز ازو پناهى و پشتیوانى.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» شکیبایى کن خویشتن را «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» با ایشان که خداوند خویش را مى‏خوانند بامداد و شبانگاه، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» و خداوند خویش را مى‏خواهند بآنچ مى‏کنند، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایدون بادا که دو چشم تو جز از ایشان ننگراد، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» که زینت این جهانى و آرایش آن خواهى، «وَ لا تُطِعْ» و نگر فرمان‏بردار و سخن نیوش و کار پسند نباشى، «مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا» کسى را که ما دل او غافل کردیم از یاد خویش، «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و او بر پى بایست خویش ایستاد، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)» و کار وى تباه گشت و کوشش او و روزگار او ضایع.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» و بگوى آنک پیغام و سخن راست از خداوند شما، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» هر که خواهد تا گرود، «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و هر که خواهد تا کافر شود و نگرود، «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً» ما ساختیم ستمکاران را آتشى، «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» گرد ایشان فرو گرفته سرا پرده آن، «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ» و اگر آب خواهند ایشان را آبى دهند، «کَالْمُهْلِ» همچون دردى زیت یا مس گداخته، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» رویها مى‏سوزد آن آب که فرا روى برند، «بِئْسَ الشَّرابُ» بد شراب که آنست «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)» و بد فرو آمد جایى است و برگ گاهى آتش.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «إِنَّا لا نُضِیعُ» ما ضایع نکنیم، «أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (۳۰)» کردار آن کس که کار نیکو کرد.
«أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» ایشانند که ایشانراست بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» مى‏رود زیر ایشان جویهاى روان، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مى‏آرایند ایشان را در آن بهشتها، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» از دستینهاى زر، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» و مى‏پوشند جامه‏هاى سبز، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» از سندس و استبرق، «مُتَّکِئِینَ فِیها» تکیه زدگان در آن، «عَلَى الْأَرائِکِ» در حجله‏ها بر تختها، «نِعْمَ الثَّوابُ» نیک پاداش که آنست، «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)» و نیک فرو آمدن جایى و برگ جایى که آنست.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد، «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکى را از ایشان، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور، «وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم، «وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادم‏تر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار، «قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم، «أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» آن گه از آبى، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى، «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى، «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)» اگر مرا مى‏بینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى‏ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد، «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو، «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او، «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مى‏پیچید بنفریغ، «عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مى‏گفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ» و نبود او را یارى دهى «یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را، «وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را، «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب، «فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مال و پسران آن همه آرایش این جهانست، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» اى اذکر اذ قال فان فى ذلک عبرة لمن اعتبر، «قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یعنى لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذى یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسى بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبىّ بنى اسرائیل من بعد موسى و هو الذى وقفت علیه الشّمس حتى صلّى العصر فى مغزاة کان غزاها حتّى ادرک الصّلاة. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب.
امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسى (ع) و بنى اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسى «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان.
تورات و زمین مصر جاى ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسى ایشان را خطبه‏اى بلیغ خواند و لختى از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالى با وى کرده و با بنى اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردى بر پاى خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانسته‏ایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم‏تر هست؟ موسى (ع) گفت لا، یعنى که هیچکس از من عالم‏تر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لى بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک اى موسى ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وى علم آموز. موسى گفت چه نشانست او را و چگونه بوى رسم؟ گفت: ماهیى مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهى باز نیابى، او را آنجا یابى.
بروایتى دیگر از ابن عباس نقل کرده‏اند که موسى گفت بار خدایا: اىّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوست‏تر دارى؟ فقال الذى یذکرنى و لا ینسانى گفت بنده‏اى که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکم‏تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده‏تر؟ گفت آن کس که حکم براستى کند بعدل و انصاف و بر پى هواى خود نرود. موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه‏اى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسى از من داناترست مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت اى موسى مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وى علم بیاموز، و نشان آنست که ماهى مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهى زنده شود او را طلب کن که او را بیابى، پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیى مملّح زاد را برداشتند.
فذلک قوله عزّ و جل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» سمى فتیه لانّه کان یلازمه و یخدمه، «لا أَبْرَحُ» اى لا ازال، و الخبر محذوف یعنى لا ابرح ما شیئا اى لا ازال اسیر اى ادوم علیه و لا افتر. و قیل لا ابرح اى لا ازول یعنى لا ازول عن حالى فى السّیر حتّى اصل، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» حیث یلتقى بحر فارس و بحر الرّوم. قال محمّد بن کعب اسمه طنجه، و قال ابى بن کعب افریقیّة. و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللّذان یحیطان بجمیع الارض. و قیل العذب و الملح. و قیل البحران من العلم و هما موسى و الخضر، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» تقدیره حتّى یکون امّا لقاء الخضر بمجمع البحرین و امّا السّیر حتّى اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة، و قیل ثمانون سنة، و قیل سنة بلغة قیس، و قیل برهة من الدّهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» اى مجمع وصل البحرین، «نَسِیا حُوتَهُما» انّما نسى الحوت احدهما و هو یوشع و انّما دخل موسى فى الکلام للصّحبة کما قال اجیبت دعوتکما و موسى کان یدعو و انّما دخل هارون فى الکلام للصحبة، و کقوله: «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ» و کان القائل موسى و هذا وجه واسع فى العربیّة.
و قیل نسب النّسیان الیهما لانّ موسى نسى تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسى الفتى ان یخبره بما کان من الحوت، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» اى اتّخذ الحوت طریقا له من البرّ الى البحر، «سَرَباً» اى سرب فیها سربا و السّرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق. و قیل تقدیره فاتّخذه سبیله سربا فهما مفعولان، کقوله: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا».
و قیل بقى طریقه کالسّرب و الآیة على التّقدیم و التّأخیر لانّ ذهاب الحوت کان قد تقدّم على النّسیان.
موسى و یوشع بفرمان اللَّه تعالى قصد مجمع البحرین کردند، زاد بر گرفته قرصى چند و ماهیى مملوح خشک شده، و گفته‏اند ماهى تازه بریان کرده، و از آن پاره‏اى خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره، موسى گفت یوشع را که: امکث حتّى آتیک ساعتى درنگ کن تا من بتو باز آیم، موسى (ع) حاجتى که در پیش داشت رفت و ماهى که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد، یوشع گفت: اذ حاء نبىّ اللَّه حدّثته چون موسى (ع) باز آید حدیث ماهى با وى بگویم، فانساه الشّیطان، چون موسى (ع) باز آمد حدیث ماهى فراموش کرد، شیطان از یاد وى ببرد.
و گفته‏اند چشمه‏اى بود آن را ماء الحیاة میگفتند، هیچ قطره‏اى از آن بمرده‏اى نرسیدى که نه در حال زنده گشتى، یوشع دست بدان برد و وضو مى‏کرد، آن گه دست بیفشاند و قطره‏هاى آب بماهى رسید زنده گشت و در آب شد.
و عن ابى بن کعب مرفوعا قال لمّا انتهیا الى الصّخرة وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فى المکتل فخرج منه فسقط فى البحر «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».
«فَلَمَّا» استیقظ موسى نسى صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیّة یومهما و لیلتهما حتّى اذا کان من الغد، «قالَ» موسى، «لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا» ماهى چون در آب شد ربّ العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهى چون طاقى نگه داشت تا در نیامیخت.
روى ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه (ص) قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتئم فدخل موسى الکوة على اثر الحوت فاذا هو بالخضر، و قیل جمد الماء تحته، و قیل صار صخرا. و قال وهب ظهر فى الماء من اثر الحوت شقّ و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الى حیث انتهت.
پس ایشان از آن جایگاه که ماهى در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک اللَّه تعالى خواست و آن رفتن افزونى بود، موسى (ع) در آن رفتن افزونى گرسنه شد و بوى رنج رسید و لم یعى موسى فى سفر قطّ الّا فى ذلک السّفر، یوشع را گفت: «آتِنا غَداءَنا» ما نأکله بالغداة، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» عنآء و تعبا، و ذلک انّه القى على موسى الجوع بعد ما جاوز الصّخرة لیتذکّر الحوت و یرجع الى موضع طلبه.
فقال له فتاه و تذکر: «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» و انّما کان اوى الیها یوشع لحاجته، یوشع گفت دیدى آن گه که من پناه بسنگ بردم حاجتى را که در پیش بود ماهى آنجا فراموش کردم آن گه از تیزى موسى (ع) بترسید گفت: «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ». و قیل اعتذر بانساء الشّیطان لانّه لو ذکر ذلک لموسى (ع) ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النّصب، و المعنى شغل الشّیطان قلبى بوسوسته فنسیت ان اذکره، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» این سخن از یوشع است و فعل از حوت، اى اتّخذ الحوت سبیله فى البحر اتّخاذا عجبا، و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجّب از موسى یعنى که موسى چون قصّه حوت و در شدن وى بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجّب کرد، و روا باشد که فعل موسى نهند: اى اتّخذ موسى سبیل الحوت فى البحر عجبا، اى تعجّب من ذلک. قال عبد الرّحمن بن زید اىّ شى‏ء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثمّ صار حیّا وثب فى البحر و کان شقّ حوت.
چون یوشع حدیث ماهى کرد موسى (ع) گفت: «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» اى نطلب و نرید من العلامة، آن بود علامت و نشان آن که ما مى‏جستیم، «فَارْتَدَّا» اى رجعا، «عَلى‏ آثارِهِما» الّذى جاء منه، «قَصَصاً» یقصّان الاثر اى یتبعان اثر المجی‏ء، یقال قصّ اثره و اقتصّ على اثره قصّا و قصصا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصّه وى هیچ سخن نیست، و موسى (ع) بآن سرب در اثر ماهى میشد تا به خضر رسید، فاذا هو بالخضر نائما مسجّى بثوب علیه الماء کالطّاق او کالقبّة. و قیل کان نائما فوق الماء علیه قطیفة خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه. و قیل رآه على طنفسة خضراء على وجه الماء فسلّم‏ علیه، فقال له من انت؟ فقال انا موسى بنى اسرائیل، فقال له لقد کان لک فى التّوراة علم و فى بنى اسرائیل شغل؟ قال بلى و لکن اللَّه عزّ و جل امرنى ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک. و قیل اسم الخضر: بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له، انّما سمّى خضرا لانّه جلس على فروة بیضاء فاهتزّت تحته خضراء و القروة کلّ نبات مجتمع اذا یبس، و یقال هى الارض المرتفعة الصّلبة. و قیل انّما سمّى خضرا لانّه اذا صلّى اخضرّ ما حوله. قال سعید الخضر امّه رومیّة و ابوه فارسىّ.
و عن عبد اللَّه بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنى اسرائیل یلتقیان فى کلّ عام بالموسم. و روى فى بعض الاخبار انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابى لهیعة انّ الخضر ابن فرعون موسى حکاه النقّاش فى تفسیره و العهدة علیه، و اختلفوا فى نبوّته فمنهم من قال هو نبىّ و منهم من قال هو ولىّ و اختلفوا فى حیاته و الجمهور على انّه حىّ بعد فى زماننا فقالوا الخضر نبىّ و الیاس نبى و هما فى الاحیاء یلتقیان فى کلّ موسم فى عرفات.
و عن عمرو بن دینار قال انّ الخضر و الیاس یحییان فى الارض ما دام القرآن فى الارض فاذا رفع القرآن ماتا. و فى الخبر عن النّبی (ص) قال انّ اخى الخضر لیقضى ثلث ساعات من النّهار بین امم البحر و یشهد الصّلوات کلّها فى المسجد الحرام و یتهجّد بالسّحر عند سدّ یاجوج و ماجوج.
و روى عن محمّد بن اسحاق انّ موسى صاحب الخضر هو موسى بن افرائیم بن یوسف و هذا بعید، فانّ الصّحیح عن البخارى انّ سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس انّ نوفا البکالیّ یزعم انّ موسى صاحب الخضر لیس هو موسى بنى اسرائیل، انّما هو موسى آخر، قال کذب عدوّ اللَّه. و فى بعض القصص انّ الخضر لمّا رأى یوشع بن نون شرب من ماء الحیاة اخذه و جعله فى تابوت و شدّه بالرّصاص و رمى به فى موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسى و ردّه الى بنى اسرائیل و انّما ذهب الى هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» یعنى النّبوّة و العلم و الطّاعة و طول الحیاة، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اى علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره.
«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» اى هل اصحبک على شرط ان تعلّمنى هدى و صوابا، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» قرأ بصرى «رُشْداً» بفتح الرّاء و الشّین و قرأ الباقون «رُشْداً» بضم الرّاء و اسکان الشّین و الرّشد و الرّشد لغتان کالبخل و البخل و انتصاب «رشدا» على انّه مفعول تعلّمنى، و قیل نصب لانّه مفعول له اى هل اتّبعک للرّشد.
«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» لن تصبر على صنیعى لانّى علّمت غیب علم ربّى، ثمّ اعلمه العلّة فى ترک الصّبر و تدارک قلبه به، فقال: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» اى على ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره، و انتصاب «خُبْراً» على المصدر لانّ معنى لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا، یقال خبرت الشی‏ء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره.
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» عن الانکار. و قیل عن السّؤال، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» اى اتابعک على کلّ ما ترید و لا اخالفک فى شى‏ء. و قیل تمّ الکلام على قوله «صابِراً» فصبر لمّا استثنى بقوله «إِنْ شاءَ اللَّهُ» و عصى حیث لم یستثن، فقال له الخضر: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» اى صحبتنى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» ممّا افعله، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» اى حتّى اکون انا الّذى افسّره لک، قرأ نافع و ابن عامر «فَلا تَسْئَلْنِی» بفتح اللّام و تشدید النّون و الوجه انّ الفعل قد الحق النّون الثّقیلة و بنى معها على الفتح، و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنِی» باسکان اللّام و تخفیف النّون و الوجه انّ الفعل مجزوم بلا الّتى للنّهى فسکنت اللّام للجزم «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها» موسى و خضر هر دو در ساحل دریا مى‏رفتند کشتیى بایشان بر گذشت، اصحاب کشتى که ایشان را دیدند بسیماى نیکان و نیک مردان ایشان را بى مزد در کشتى نشاندند، و گفته‏اند که اصحاب کشتى خضر را بشناختند از آن در کشتى نشاندند بى مزد، چون کشتى بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتى را سوراخ کرد چنانک آب بکشتى برآمد، موسى (ع) بجامه خویش آن سوراخ بگرفت، و گفته‏اند بوم کشتى بشکست اما آب برنیامد، موسى (ع) گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؟»، قرأ حمزة و الکسائى «لیغرق اهلها» بالیاى مفتوحة و بفتح الرّاء و رفع الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى الاهل و ارتفاعه به، و قرأ الباقون «لِتُغْرِقَ» بالتّاء مضمومة و بکسر الرّاء و نصب الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنى: لتغرق ایّها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانّه الخطاب و هو قوله: «أَ خَرَقْتَها» و لما بعده و هو قوله: «لَقَدْ جِئْتَ». بر قراءت حمزه و کسایى گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن بآب غرق شوند، و بر قراءت دیگران گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن را بآب غرق کنى. و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتدّ امرهم.
چون موسى (ع) بر فعل وى انکار نمود، خضر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»، ایشان در آن سخن بودند که گنجشکى از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید، خضر گفت: یا موسى انّ علمى و علمک و علم الخلائق کلّهم فى علم اللَّه کهذه النّقرة الّتى اخذها من عرض البحر، موسى چون دید که کشتى شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتى را از آن هیچ زیان نداشت گفت: «لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» اى بما غفلت فانّ النّسیان مرفوع عن الانسان، و قیل هو من النّسیان الّذى هو التّرک یعنى بما ترکت من وصیّتک. و عن ابن عباس‏ انّ موسى لم ینس و لکنّه من معاریض الکلام و اراد شیئا آخر نسیه، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» اى لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک. و قیل «لا تُرْهِقْنِی» اى لا تغشنى من امرى عسرا، یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ» پس از کشتى بیرون آمدند و در شهر شدند، و جماعتى کودکان را دیدند که بازى میکردند، خضر یکى را از ایشان که بر وى نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر. بگرفت و سر وى از تن جدا کرد، قیل اقتلع رأسه، و قیل ذبحه بالسّکین، و قیل دمغ رأسه بالحجر، و قیل رفسه برجله فقتله، و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله. ابن عباس گفت کودکى بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسى گفت: «نَفْساً زَکِیَّةً»، و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب «زاکیة» و هما واحدة اى طاهرة لم تبلغ حدّ التّکلیف فالزّکیّة فعلیة و الزّاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فى المعنى، و قیل الزّاکیة التی لم تذنب قطّ و الزّکیّة الّتى اذنبت ثمّ تابت، قومى گفتند بالغ بود و لهذا قال موسى: «بِغَیْرِ نَفْسٍ» اى بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة:
قال الکلبى کان فتى یقطع الطّریق و یأخذ المتاع و یلخاء الى ابویه فیحلفان دونه و لا یعلمان ذلک. قال الحسن کان رجلا کافرا و العرب قد تقول للرجل البالغ غلام، و قیل کان اسمه حیسون و قیل خشنود و اسم ابیه ملاس و اسم امّه رحمى، و قیل شهوى. و عن ابىّ بن کعب قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» اى منکرا ینکره العقلاء و النّکر اشدّ و اعظم من الامر، قرأ ابن عامر و نافع بروایة ورش و قالون و ابو بکر و یعقوب «نُکْراً» بالتّثقیل و الباقون «نُکْراً» بالتّخفیف و هما لغتان کالعنق و العنق و الطّنب و الطنب و الشّغل و الشّغل و الاصل التّثقیل و قد مضى مثله.
آورده‏اند که خضر چون انکار موسى دید بر قتل غلام دست بشانه غلام زد، شانه چپ وى بیرون آورد و گوشت از وى باز کرد، بر استخوان شانه وى نبشته بود: کافر لا یؤمن باللّه ابدا.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» زاد فى هذه الآیة لک لانّ النّکیر فیه اکثر.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ» یعنى سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» اى بعد هذه المسئلة، و قیل بعد هذه المرّة، و قیل بعد هذه النّفس المقتولة، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومة التّاء قراءة الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنى من المصاحبة و هو ان تکون من کلّ واحد صحبة للآخر لانّه من باب المفاعلة فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبة و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبة المخاطب فاضاف الصّحبة الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینى و بینک فى الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّة و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومة الدّال مشدّدة النّون و هو الاصل الّذى ینبغى ان تکون الکلمة علیه.
و عن ابى بن کعب قال کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمة اللَّه على و على اخى موسى لو لم یحمله الحیاء على اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لراى من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» از آنجا رفتند بشهر انطاکیه، و گفته‏اند شهر ایله و هى ابعد ارض اللَّه من السّماء، و گفته‏اند شهر باجروان بزمین ارمنیة، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» استطعمهم موسى و دخل الخضر فى الکلام للصّحبة، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» یقول ضفته اذا جئته ضیفا و اضفته اذا دعوته الى‏ ضیافتک و کذلک ضیّفته و الضّیف و الضّیفوفة المیل و سمّى الضّیف لانّه عدل من منزله الى منزل غیره، «فَوَجَدا فِیها» اى فى القریة، «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» لفظ الارادة ها هنا مجاز و المراد به یقرب و یکاد و هذا واسع فى العربیّة یقول ترید الشّمس ان تمیل، و قال الشّاعر:
یرید الرّمح صدر بنى براء
و یمسک عن دماء بنى عقیل‏
‏... «أَنْ یَنْقَضَّ» اى ینکسر، قضضت الشّى‏ء کسرته فانقضّ اى انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» اى مسّه الخضر بیده فاستوى الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه. موسى و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانى خواستند و ایشان را مهمانى نکردند و طعام ندادند، مصطفى (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیوارى دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادى، خضر دست بوى باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسى گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اى لو شئت لاتّخذت على اصلاحه اجرة و جعلا. و قیل قرى و ضیافة، قرأ مکّى و بصرى «لتخذت» مخفّفة التّاء مکسورة الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّدة التّاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتّخذ على افتعل و تخذ على فعل کلاهما واحد فى المعنى کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا على فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فى التّاء.
«قالَ هذا فِراقُ» اى هذا وقت فراق، «بَیْنِی وَ بَیْنِکَ». و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انّما کرّرتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن اللَّه الغادر منّى و منک اى الغادر منّا، «سَأُنَبِّئُکَ» اى ساخبرک قبل ان تتفرّق، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» اى بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه، خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن صبر نتوانستى‏کرد و بر من انکار کردى: اما کشتى از آن چند درویش بود یعنى ده برادر، پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنى که در دریا غوّاصى میکنند یا کشتى بکرا میدهند و بغلّه آن زندگانى میکنند، و گفته‏اند که کشتى وقف بود بر ایشان، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» اى اجعلها ذات عیب، یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عائب و ذلک معیب، «وَ کانَ وَراءَهُمْ» اى امامهم، «مَلِکٌ» کافر اسمه جلندى، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ» صالحة، «غَصْباً». و قرأ عثمان «کل سفینة صالحة» قیل و امر عثمان فکتب الى بلاد المسلمین بان یکتب فى المصاحف: «صالحة» و قال قد قامت عندى البیّنة بها و کان ذلک فى آخر عمره فلم ینتشر. و فى الآیة دلیل على انّ المسکین و ان کان یملک شیئا فلا یزول عنه اسم المسکنة اذا کانت به حاجة الى ما هو زیادة على ملکه و یجوز له اخذ الزّکاة و سئل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السّفینة قد تساوى الف دینار، فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا» اى علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما اللَّه لانّهما کانا شدیدى الحبّ له، و معنى «یُرْهِقَهُما» یغشیهما. و قال الزجاج یحملهما على الرّهق و هو الجهل.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» قرأ نافع و ابو عمرو «یُبْدِلَهُما» بالتّشدید و کذلک فى النّور: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» و فى التّحریم: «أَنْ یُبْدِلَهُ» و فى القلم: «أَنْ یُبْدِلَنا» و قرأ الباقون «یُبْدِلَهُما» بالتّخفیف و کذلک فى الجمیع الّا ابن عامر و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم فانّهم قرءوا فى النّور وحده بالتّشدید و فى الباقى بالتّخفیف، و الوجه انّ بدّل مثل ابدل و کلاهما قد جاء فى القرآن و التّبدیل فیه اکثر من الإبدال و المعنى اردنا ان یرزقهما اللَّه ولدا یکون، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» اى اتمّ صلاحا و اطهر دینا، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» قرأ ابن عامر و یعقوب «رُحْماً» بضمّ الحاء و قرأ الباقون «رُحْماً» بسکون الحاء و الوجه انّ رحما و رحما واحد و المضموم عینه اصل و المسکّن مخفّف منه و کالشّغل و الشّغل اى رحمة و عطفا الرّحم و الرّحمة و المرحمة بمعنى واحد.
و قیل هو من الرّحم و القرابة اى ابر بوالدیه و اوصل للرّحم.
کلبى گفت اللَّه تعالى بجاى این پسر ایشان را دخترى داد که پیغامبرى او را بزنى کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد، و گفته‏اند چهار صد پیغامبر از نسل وى بودند، و گفته‏اند این دختر یونس متّى را دریافت و بسبب وى امّتى عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وى بود.
قال قتادة قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقى کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء اللَّه فانّ قضاء اللَّه للمؤمن فیما یکره خیر له من قضائه فیما یحبّ.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» خضر گفت اما آن دیوار که اصلاح آن کردم رایگان «۱» از آن دو یتیم بود در آن شهر نام ایشان اصرم و صریم، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و در زیر آن گنجى نهاده ایشان را.
روى انّ النّبی (ص) قال: کان ذهبا و فضّة، قال ابن عباس و الحسن کان لوحا من ذهب مکتوب فیه عجبا لمن یؤمن بالقدر کیف یحزن، و عجبا لمن یوقن بالرّزق کیف یتعب، و عجبا لمن یؤمن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل، و عجبا لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئنّ الیها، لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه، و فى الشّق الآخر انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى لا شریک لى خلقت الخیر و الشرّ فطوبى لمن خلقته للخیر و اجریته على یدیه و الویل لمن خلقته للشرّ و اجریته على یدیه.
و قال بعضهم الکنز المطلق عند العرب هو المال الّا ان یقیّد باضافة فیقال کنز علم و کنز حکمة و کنز جود، ثمّ قال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» قال ابن عباس ابوهما السّابع و اسمه کاشح و کان سیّاحا میگوید پدر هفتمین ایشان نیک مرد بوده بصلاح، ربّ العزّه برکت صلاح آن پدر هفتمین باین دو یتیم در رسانید و آن گنج ایشان را نگاهداشت.
و فى بعض الآثار انّ اللَّه عزّ و جل لیحفظ بصلاح الرّجل الصّالح ولده و ولد ولده و مشربته الّتى هو فیها و الدّویرات حوله فیما یزالون فى حفظ من اللَّه عزّ و جل و ستر. و عن سعید بن المسیّب انّه کان اذا راى ابنه قال اى بنىّ لازیدن صلاحى من اجلک رجاء ان احفظ فیک و یتلوا هذه الآیة. و یحکى انّ بعض العلویة دخل على هارون الرّشید و قد همّ بقتله فلمّا دخل علیه اکرمه و خلّى سبیله فقیل له بم دعوت حیث نجّاک اللَّه قال قلت یا من حفظ الکنز على الصبیین بصلاح ابیهما احفظنى منه بصلاح آبائى، «فَأَرادَ رَبُّکَ» یا موسى «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» اى الحلم و وفور العقل و تدبیر المعاش، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» اى و یخرجا مالهما، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» قیل هو متّصل باستخراج الکنز، و قیل متصل بفعله یعنى فعلت ما فعلت رحمة من ربّک، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» اى عن رأیى و تدبیرى، «ذلِکَ» اى الاجوبة الثلاثة، «تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» حذف التّاء تخفیفا و لمّا اراد موسى ان یفارقه قال له اوصنى فقال کن نفّاعا و لا تکن ضرّارا ارجع عن اللّجاجة و لا تمش فى غیر حاجة و لا تضحک من غیر عجب و لا تعیرنّ احدا بخطیئة یا بن عمران. و روى انّه لمّا فارق موسى الخضر رجع الى قومه و هم فى التّیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلى است واضح و برهانى صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربى (ص). با آنک مردى بود امّى، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمى را نادیده و کتابى ناخوانده و از کس نشنیده، خبر مى‏داد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بى هیچ زیادت و نقصان و بى تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وى بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وى را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفى (ص) بینا نگشت و دل وى را قفل نومیدى بر زدند تا حق در نیافت، آرى کاریست رفته و بوده و قسمتى نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتى دارى و نمى‏دانى، مبادا که عمر میگذارى زیر مکر نهانى، آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرت جاودانى.
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانى در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهى و تأیید ربّانى اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضى کارهاى غیبى نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم مانده‏ام بارى در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومى خویش باللّه تعالى زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشه‏اى اختیار کردم و با خود مى‏گفتم اى عاجز کى بود که چنان گردى که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهى؟ درین اندیشه بودم که زنى مى‏آمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائى بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کرده‏اى؟
درین ره گرم رو مى باش تا از روى نادانى
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى‏
گفتم اى زن تو از کجا مى‏آیى و منزل‏گاهت کجا خواهد بود؟ گفتا از وطن خود مى‏آیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کى بیرون آمده‏اى؟ گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کرده‏ام و سنّت بلب جیحون گزارده‏ام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم اى خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسى مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت مى‏کند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روى براه نهادند، عبد اللَّه گفت همى رفتم و چنان مى‏پنداشتم که زمین در زیر قدم من مى‏نوردند، گفتا در ساعت چشمه‏اى آب دیدم، گفت غسلى برآر، غسلى برآوردم، ساعتى دیگر بود صحرایى فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتى که دارى از اللَّه تعالى بخواه چنان کردم، ساعتى دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعى دیگر شدم، گفت اینجا بیاساى و لختى نماز کن که مقامى بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهى عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقى عظیم دیدم، گفتم این چه جاى است و این قوم چه قومند؟ گفت نمیدانى اینان حاجیانند که بر مروه ایستاده‏اند و دعا مى‏گویند و تو بر کوه صفایى، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت اى عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردى سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادى زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادى خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بى‏هوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همى‏کردم، گفت اى عبد اللَّه چه تعجّب میکنى بآنک بساعتى چند از مرو به مکّه آمدى؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتى بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف مى‏کنند گرد عرش طواف کنند:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجى‏
اذا ما کعبة الرّحمن حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى‏
آن گه مرا با خود بغارى درآورد، جوانى را دیدم خوب روى لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وى بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روى بر روى مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا مى‏گریى؟ گفت شبى دلم تنگ شد گفتم الهى تا کى در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطه‏ها برهان، هاتفى آواز داد که واسطه تو تویى، از خود بیرون آى اگر ما را میخواهى، اکنون اى مادر من کارک خویش ساخته‏ام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازى و مرا بخاک تسلیم کنى و مرا دعا گویى مگر ببرکت دعاى تو اللَّه تعالى بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روى بر روى مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وى مجاور نشست، گفت اى عبد اللَّه اگر وقتى باز آیى ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینى خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضى آثار نقل کرده‏اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روى نهاد در شهرها همى‏گشت و قوم قوم را دعوت همى‏کرد تا بقومى رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضى شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکى درویش و یکى توانگر یا یکى شریف و یکى وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوى‏ و جلف و جافى نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانه‏هاى خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مى‏نگرند و ساز مرگ مى‏سازند، و سراى هاى ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت اى قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهاى خویش گورهاى خود کنده‏اید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهاى شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسى ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضى نیست؟ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضى بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضى و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکى دلهاى شما بباطن از کجا خاسته است؟ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستى زندگانى کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟ گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خداى را بپشتى نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانى کردند؟ یا خود شما چنین‏اید؟ گفتند آرى پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندى و خستگان را تیمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانیان را عفو کردندى و پاداش بدى نیکى کردندى، امانت گزاردندى و رحم پیوستندى، نماز بوقت خویش گزاردندى و بوفاء عهدها باز آمدندى تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجاى ایشان نشاند.
أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة.. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهى بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وى در کار موسى و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالى را دریافتندى و پیغام را تصدیق کردندى، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا... ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتى به القدر
و سالمتک اللّیالى فاعتبرت بها
و عند صفو اللّیالى یحدث الکدر
گروهى دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روى عنایت و هدایت بر دلهاى ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّلة سرّا بسرّ و جنان مؤجّلة جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینى کسى که مهمان عزیز بوى فرو آید تا آن گه که با وى نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلى فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ الآیة... جاى دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ‏ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ نزلى است این از خدایى آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش اى جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضاى ربوبیّت بى زحمت فنا، حقایق یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر تو کشف کند و بى عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدى کیف کنت لک ربّا بنده من راه بندگى از خاشاک اغیار پاکست بى زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگارى بودم، چگونه خداوندى بودم؟ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خداى که بنده را بر خداى تعالى جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالى کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة. و قیل العمل الصّالح الّذى لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالى طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالى جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنى است دیدارى عیانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى، هر که دیدار اللَّه تعالى طلبد او را میعاد است که روزى بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزى بیوسید و عظیم امیدى داشت و همّت وى بلند جایى رسید که دیدار خداى تعالى جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودى بهشت بدین خوشى چه ارزیدى، و اگر این وعده دیدار نبودى رهى را خدمت از دل کى خیزیدى، هر کس را مرادى پیش و وى بر پى، عارف منتظر است تا دیدار کى، همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ مى‏شتابد باومید دیدار:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«کهیعص» (۱) اللَّه، خداوندى، بسنده کار راه‏نماى، زینهار دار داناى راست گوى، «ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ» این یادگار خداوند توست، بمهربانى خویش. «عَبْدَهُ زَکَرِیَّا.» (۲) بنده خویش را زکریا.
«إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» بر خواند خداوند خویش را، «نِداءً خَفِیًّا.» (۳) خواندنى نرم
«قالَ رَبِّ» گفت اى خداوند من، «إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» من آنم که استخوان من و اندام من سست گشت، «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» و سر من در ایستید بسپیدى پیرى، «وَ لَمْ أَکُنْ» و هرگز نبودم «بِدُعائِکَ رَبِّ» بخواندن تو خداوند من، «شَقِیًّا.» (۴) بدبختى.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ» و من میترسم از نیازادگان، «مِنْ وَرائِی» از پس مرگ خویش، «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده است. «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» (۵) پس ببخش مرا از نزدیک خویش فرزندى.
«یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» فرزندى که میراث برد از من وز همه نژاد و فرزندان یعقوب، «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (۶) و آن فرزند را اى خداوند من پسندیده‏ کن.
«یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ» اى زکریا ما ترا بشارت دهیم بپسرى، «اسْمُهُ یَحْیى‏» نام او یحیى، «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» (۷) که او را پیش ازین هیچ همنام نکردیم.
«قالَ رَبِّ» زکریا گفت خداوند من، «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» چون بود مرا پسرى؟ «وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» و زن من نازاینده «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا.» (۸)
و من از پیرى بتباهى رسیده.
«قالَ» گفت. «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است، «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» و بیافریدیم ترا پیش «وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً.» (۹) و خود هیچ نبودى.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» گفت خداوندا مرا نشانى بنماى، «قالَ آیَتُکَ» گفت نشان ترا آنست. «أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» (۱۰) که سخن مگوى با مردمان سه شبانروز
«فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ» بیرون آمد بر قوم خویش، «مِنَ الْمِحْرابِ» از کوشک خویش «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ» و بایشان مینمود، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۱۱) که نماز کنید بامداد و شبانگاه.
«یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى یحیى پیغام و دین گیر بنیروى «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (۱۲) و را پیغام و حکم دادیم و نیز کودک.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً» و از نزدیک خویش او را نیکى دادیم و پاکى «وَ کانَ تَقِیًّا» (۱۳) و پرهیزکار بود.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و نوازنده بود و نیکوکار با پدر و مادر خویش، «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» (۱۴) و جبارى نابخشاینده نبود و نه عاصى «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ» و سلام بر یحیى «یَوْمَ وُلِدَ» آن روز که زادند «وَ یَوْمَ یَمُوتُ» و آن روز که میرد. «وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا» (۱۵) و آن روز که بر انگیزانند وى را زنده.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ» یاد کن در قرآن مریم را، «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها» آن گه که بیکسو شد دور از کسان خویش، مَکاناً شَرْقِیًّا.
(۱۶) بجایگاهى از سوى برآمدن آفتاب.
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً در پیش خویش از سوى مردمان خویش پرده گرفت. «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا» بوى فرستادیم روح خویش، «فَتَمَثَّلَ لَها» تا بسان مردمى پیش وى بپاى ایستاد، «بَشَراً سَوِیًّا. (۱۷) جوانى تمام نیکو روى.
«قالَتْ‏ مریم» گفت مریم: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ» من در زینهار و پناه رحمن مى‏شوم از تو، «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (۱۸) اگر پرهیزگارى تو
«قالَ»گفت: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ» من فرستاده خداوند توام، «لِأَهَبَ لَکِ»
تا ترا بخشم، «غُلاماً زَکِیًّا» (۱۹) پسرى هنرى پاک.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» گفت مرا چون بود پسرى؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» و هیچ مردم مرا بنساوید، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» (۲۰) و من زانیه نبودم.
«قالَ» گفت: «کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ» چنین گفت خداوند تو. «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» که آن بر من آسان و خوار است. «وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ» و تا او را نشانى کنم مردمان را. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» و بخشایشى از ما بتو، «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» (۲۱) و آن کارى بود از ما خواسته و گزارده و کردنى.
«فَحَمَلَتْهُ» بار گرفت به عیسى، «فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا» (۲۲) دور شد و آن بار خود در شکم، دور برد.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» درد زه خاستن او را باز آورد، «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» که با تنه خرما بن شد. «قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» کاشک من بمردمى پیش ازین، «وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» (۲۳) و من چیزى بودمى گذاشته و فراموش شده.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» آواز داد او را که در زیر وى بود «أَلَّا تَحْزَنِی» که اندوهگن مباش. «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» (۲۴) خداوند تو زیر تو جویى کرد.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ» بجنبان بسوى خویش خرما بن را «تُساقِطْ عَلَیْکِ» تا فرو افتد بر افتد بر تو بر او، «رُطَباً جَنِیًّا» (۲۵) خرماى تر و تازه در هنگام رسیده.
«فَکُلِی وَ اشْرَبِی» مى‏خور و آب مى‏آشام، «وَ قَرِّی عَیْناً» و چشم روش میدار، «فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً» اگر از مردمان کسى بینى. «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» بگوى من پذیرفته‏ام و پیمان کرده‏ام خداى را تعالى خاموشى، «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» (۲۶) امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت.
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» عیسى را بر گرفت و آورد او را بقوم خویش.
«قالُوا یا مَرْیَمُ» گفتند اى مریم! «لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» (۲۷) چیزى آوردى سخت شگفت و منکر.
«یا أُخْتَ هارُونَ» اى خواهر هارون! «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» پدر تو مردى بد نبود، «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» (۲۸) و مادر تو زانیه نبود و پلیدکار.
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اشارت بعیسى نمود. «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ» گفتند چون سخن گوئیم؟ «مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (۲۹) با کسى که در گهواره است کودکى خرد.
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» عیسى گفت من بنده اللَّه تعالى‏ام، «آتانِیَ الْکِتابَ» مرا دین داد و کتاب، «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» (۳۰) و مرا پیغامبر کرد.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» و مرا با برکت کرد هر جا که باشم. «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» و مرا اندرز کرد بنماز و زکاة، «ما دُمْتُ حَیًّا» (۳۱) تا زنده باشم.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» و مهربان بمادر خویش، «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» (۳۲) و مرا نابخشاینده‏اى بدبخت نکرد.
«وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و درود بر من. «یَوْمَ وُلِدْتُ» بآن روز که زیم، «وَ یَوْمَ أَمُوتُ» و آن روز که میرم، «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» (۳۳) و آن روز که مرا انگیزانند زنده.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اینست عیسى مریم، «قَوْلَ الْحَقِّ» سخن خداى.
«الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» (۳۴) آن عیسى که در و به پیکار سخن جدا جد میگویند.
«ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» نیست خداى را که هیچ فرزند گیرد. «سُبْحانَهُ» پاکى و بى عیبى او را «إِذا قَضى‏ أَمْراً» چون کارى خواهد که کند «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ» «کُنْ فَیَکُونُ» (۳۵) جز زان نبود که گوید باش تا مى‏بود.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» اللَّه تعالى خداوند منست و خداوند شما. «فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ» (۳۶) او را بپرستید که راه راست اینست.
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» جوقهاى ترسایان مختلف سخن شدند، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» ویل ایشان را و نفرین و نفریغ ایشان را که کافر شدند، «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» (۳۷) از حاضر شدن در روزى بزرگوار.
«أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» چون شنوا و بینا که ایشان باشند، «یَوْمَ یَأْتُونَنا» آن روز که بما آیند، «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۳۸) لکن آن ستمکاران امروز بارى در گمراهى آشکارند.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
اى و اذکر فى الکتاب یا محمد! المنزل علیک و هو القرآن، و قیل معناه من الکتاب. مریم اسم اعجمى، و قیل عربى و هى بنت عمران بن ماثان، و المعنى اتل یا محمد على امتک خبر مریم و قصتها و صلاحها و تعبّدها لیقتدى النّاس بها. و لم یذکر اللَّه امرأة باسم العلم فى الکتاب دون مریم لانّها لم ترد الرّجال و کانت عذراء بتولا منقطعة، فصارت حرمتها کحرمة الرّجال. «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها»
اى بعدت و اتت نبذة من الارض، بعیدة من قومها. و النبذة الناحیة. و اصل النبذة الطرح، و منه یقال للقیط منبوذ، لانه طرح بمعزل من النّاس، و انتبذ لازم نبذ.
«مَکاناً شَرْقِیًّا»
اى فى مکان یقابل المشرق تستدفئى بالشمس و من ثمّ اتخذت النصارى المشرق قبلة لانّه میلاد عیسى (ع).
روى عن ابى الضّحى قال: ذکر ابن عباس عیسى بن مریم و عنده شاب من النصارى فدمعت عیناه، فقال ابن عباس، لم اتّخذت النصارى المشرق قبلة؟ فقال امروا بذلک، فقال ابن عباس: لا، و لکن لما امرت مریم ان تتخذ «مَکاناً شَرْقِیًّا»
قلتم لا جهة افضل منها فاستقبلتموها. و قیل مکانا شرقیّا، اى شاسعا بعیدا. و قیل انّما دخل الشرقى فى الکلام حفظا لباج الآیات، و ان لم تکن الى ذکر الشرق حاجة. و خلاف است میان علماى تفسیر، که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود؟ قومى گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد، یکبارگى روى بطاعت اللَّه تعالى نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید، تا در آن گوشه مسجد زاویه‏اى ساخت و آنجا معتکف نشست، اینست که رب العزة گفت: «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا»
و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فى الدار وحدک؟ قال: ما احسب ان احدا یستوحش مع اللَّه و هو المشار الیه بقوله تعالى: «وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» اى انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن اللَّه. قومى گفتند سبب اعتزال وى آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته، میخواست که غسل کند، بحکم دیانت و مروت بگوشه‏اى باز شد، در پس پرده‏اى، تا مردم او را نبینند و غسل کند.
فذلک قوله: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً»
این حجاب گفته‏اند دیوارست، یعنى که در پس دیوارى شد تا از چشم مردم غایب شود، و گفته‏اند پرده‏اى بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت مریم پیوسته در مسجد بودى، بعبادت اللَّه تعالى مشغول، ما دام تا در طهر بودى، چون نشان حیض درو پدید آمدى از مسجد با خانه شدى، و آنجا همى بودى تا بوقت طهر، آن گه بعد از غسل بمسجد بازگشتى. گفتا در خانه خاله بود خواست که غسل کند از حیض، و روزگار زمستان بود فى اقصر یوم من السنة. با مشرقه‏اى شد تا غسل کند. جبرئیل آن ساعت برابر وى آمد. و ذلک قوله: «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا». الروح هاهنا جبرئیل (ع) و سمّیت الملائکة ارواحا اذ لیس لهم اجساد یشاهد و انما هم یتلطفون فیدخلون سموم الإبر یملئون الهواء، و قیل سمّى جبرئیل روحا، لانّه خلق من ریح. و اضافه الى نفسه، تعظیما لامره و تفخیما لشأنه. «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
اى تصور لها بشرا تام الخلق حسن الصّورة قائما بین یدیها. قال ابىّ بن کعب: لمّا اخذ اللَّه من آدم ذریته، کانت روح عیسى (ع) بین تلک الارواح التی اخذ میثاقها. فارسلها اللَّه الى مریم فى صورة بشر، فتمثّل لها فحملت الّذى خاطبها و هو روح عیسى.
«قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ». مریم که جبرئیل را دید در آن خلوتگاه جوانى زیبا نیکو روى، ظن برد که وى طالب فسادست. گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
اى ألتجی الى اللَّه و اسأله ان یعیننى ممّا اخاف من جهتک. آن گه گفت: «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
جزاء شرط اینجا محذوف است. یعنى ان کنت مسلما مطیعا للَّه فاخرج عنّى و لا تتعرض بى. و روا باشد که ان بمعنى ماء نفى بود اى «ما کنت تقیا» بدخولک علىّ و نظرک الىّ، تو مردى پرهیزکار خدا ترس نبودى که در پیش من آمدى و بمن نظر کردى. و قیل «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
فستتعظ بتعوذى باللّه منک. این همچنانست که کسى قصد تو کند خواهد که ترا بزند و برنجاند، تو گویى اگر مسلمانى مرا نرنجانى و از من باز گردى، همچنین مریم دانست که تقوى مرد را از بدى باز دارد، گفت اگر تقوى دارى از کلمه استعاذت که من مى‏گویم بترسى و پند پذیرى و باز گردى. و هذا کقول موسى (ع) حین دخل على فرعون: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
جبرئیل او را جواب داد که من آن نیم که تو مى‏پندارى و ازو مى‏ترسى، من فرستاده خداوند توام. «لیهب لک» بیاء قرأت بصرى است و ورش و قالون یعنى لیهب لک ربّک. من فرستاده خداوند توام ببشارت آمده‏ام تا اللَّه تعالى ترا فرزندى بخشد پاک هنرى روز افزون، باقى بهمزه خوانند «لِأَهَبَ لَکِ»
و آن را دو وجه است: یکى آنکه جبرئیل اضافت بخشیدن فرزند با خویشتن کرد لانّه نفخ فیها روح عیسى. از بهر آنکه روح عیسى جبرئیل در وى دمید بفرمان حق، بخشنده فرزند اللَّه بود و سبب جبرئیل.
وجه دوم قول در آن مضمر است، یعنى «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
قال ربّک «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
طاهرا من الذنوب، نامیا على الخیر.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» اى کیف و من این لى غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایة عن الجماع، اى لم یباشرنى زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» اى فاجرة تتعاطى الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا الزوانى و البغاء الزّنا و فى الخبر، البغایا النساء اللاتى ینکحن بغیر ولى.
و فى حذف التاء من البغى قولان: احد هما ان وزنه فعول، و فعول یستوى فیه المذکر و المؤنث، و الثانى انّ لفظ البغى خاص فى النساء، کالحائض و الطالق، و انّما یقال للرجال باغ، و حذف النون من «أَکُ» تخفیفا.
«قالَ کَذلِکِ» اى قال جبرئیل کذلک. اى الامر کما قلت لم یمسسک رجل، لا بالنکاح و لا بالسفاح، و لکن «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ»، اى خلق الولد من غیر أب علىّ سهل، کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک. و قیل معناه قال جبرئیل کذلک قال ربّک اى هکذا «قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». «وَ لِنَجْعَلَهُ» اى الولد من غیر مسیس «آیَةً لِلنَّاسِ» اى دلالة و حجة لهم. و قد جعل اللَّه معجزة عیسى (ع) فى نفسه و معجزة سائر الانبیاء فى غیر انفسهم. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» اى نعمة منا على الخلق لیدعوهم الى الهدى، فیهتدوا به و ینفعهم. «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» اى خلق عیسى على هذه الصفة و جعله رحمة للناس کان امرا کائنا لا محالة محکوما به فى الازل، مقضیا فى اللوح المحفوظ. قوله: «وَ لِنَجْعَلَهُ» عطف على قوله: «لیهب»، و قیل انه للاستیناف، و اللام، لام القسم کسر لما لم یصحبه النون «فَحَمَلَتْهُ» یعنى بعد ما نفخ جبرئیل فیها روح عیسى و در کیفیت نفخ جبرئیل علما مختلفند، قومى گفتند درع نهاده بود، جبرئیل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسى بار گرفت. قومى گفتند مریم درع پوشیده بود جبرئیل فرا نزدیک وى شد و بدست خویش جیب وى بگرفت و نفخه در وى دمید، آن نفخه برحم وى رسید و بعیسى بار گرفت.
سدّى گفت: درع دو شاخ بود از بر سینه، و جبرئیل دو آستین وى بگرفت و در سینه وى دمید، و باد آن نفخه جبرئیل بجوف وى رسید و بار گرفت. قال ابىّ بن کعب: دخل الرّوح فى فیها، فدخل بطنها فولدته. و گفته‏اند که جبرئیل از دور بوى دمید، و باد آن نفخه بوى رسانید و از آن بار گرفت. قال ابن عباس: ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الّا ساعة واحدة، لان اللَّه تعالى لم یذکر بینهما فصلا، فقال تعالى: «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ». و گفته‏اند مریم آن وقت ده‏ساله بود، و بقولى سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل. مقاتل گفت: مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود، حملته فى ساعة و صوّر فى ساعة. و وضعته فى ساعة، حین زالت الشّمس من یومها. و قیل مدة حملها ثمانیة اشهر، و کان ذلک آیة اخرى لانّه لم یعش مولود وضع لثمانیة اشهر غیر عیسى (ع)، و قیل سنة اشهر، و قیل تسعة اشهر کسائر النساء. و گفته‏اند عیسى (ع) پس از آنکه در وجود آمد سى و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند، مادر شش سال دیگر بزیست، فماتت و لها اثنتان و خمسون سنة.
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» یعنى لما تبیّن بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت. «مَکاناً قَصِیًّا» اى بعیدا و القصى و القاصى واحد. چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان، خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روى بزمین مصر نهاد، تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر. اینست تفسیر «مَکاناً قَصِیًّا» بر قول مفسران. وهب گفت: «مَکاناً قَصِیًّا» دهى بود که آن را بیت لحم گویند، شش میل از شهر ایلیا برفته. گفتا ابن عمى بود او را نام وى یوسف النجار صاحب و رفیق وى در خدمت مسجد بود و تیمار بردى در همه حال، او را بر خرى نشاند و از میان قوم. بیرون برد تا بیت اللحم. و گفته‏اند که براه در، شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست، قصد قتل وى کرد تا جبرئیل آمد و یوسف را گفت: انّه من روح القدس فلا تقتلها. مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وى از روح القدس.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» یقال اجاءنى الى کذا اى جاء بى الیه و یقال ألجأنی الیه.
و المخاض تحرّک الجنین و اشتداد وجع الولادة. «إِلى‏ جِذْعِ النَّخْلَةِ» یعنى ساقتها لم یکن على راسه سعف و قیل کان جذعا یابسا قد جى‏ء به لیبتنى به بیت فى بیت لحم. و قیل صارت الى النّخلة لیتفیاء به، و قیل التجأت الى النخلة لتستند البه و تتقوى به على ما هو عادة المرأة الحامل اذا اخذها الطلق فتطلب موضعا تستند الیه، و قیل احتوشتها الملائکة محدقین بها صفوفا. قرئ فى الشواذ «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» اى اصابها الطلق فجأة. گفته‏اند که یوسف، مریم را بگذاشت و خود برفت، مریم تنها و متحیر بماند، همى گریست و درد مى‏افزود، نگاه کرد خرما بنى دید خشک شده از قدیم الدهر باز، مریم نزدیک آن درخت شد و از بى‏طاقتى پشت بآن درخت بازنهاد و فریشتگان گرد وى درآمده صفها برکشیده و شراب از بهشت آورده، از سر دلتنگى و ضجر در آن حالت گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» اى قبل هذا الیوم و هذا الامر این ضجر نمودن، و آرزوى مرگ کردن نه از آن بود که بحکم اللَّه تعالى راضى نبود، لکن از شرم مردم میگفت، که فرزند بى‏پدر آورده بود و دانست که مردم او را طعن کنند و بناشایست نسبت کنند. گفت کاشک من بدین روز نرسیدمى که قومى بسبب من در معصیت افتند. و گفت: «نسیا منسیا» قرأ حمزه و حفص نسیا بفتح النون و الباقون، نسیا بالکسر و هما لغتان: کالرطل و الرطل و الجسر و الجسر و نحوهما قیل النسی‏ء بالکسر، اسم لما ینسى، مثل النقض، اسم لما ینقض، و السقى، اسم لما یسقى، و الفتح المصدر، یقال نسیت الشی‏ء نسیانا نسیا. و قیل انه مشتق من الترک اى و کنت شیئا متروکا لا یعرف و لا یذکر لحقارته و عن مجاهد و الضحاک یعنى حیضة ملقاة و هى خرقة الحیض.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» قرأ نافع و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب: «مِنْ تَحْتِها» بکسر المیم و جر التاء بعد الحاء، و قرأ الباقون بفتح المیم و نصب التاء، فمن قرأ بالفتح و نصب کان ذلک صفة للمنادى، و من قرأ بالکسر و الجر. فمعناه من جهة تحتها، ثم اختلفوا فى المنادى، فقال بعضهم، ناداها جبرئیل من تحتها اى من تحت النخلة و قیل من دون موضعها. یعنى انّ موقفه کان تحت موقفها و اسفل منه. و قیل ناداه عیسى من تحتها، و قیل، من بطنها «أَلَّا تَحْزَنِی» اى لا تتمنى الموت. جبرئیل او را ندا کرد از آن گوشه وادى، یا از زیر آن درخت خرما، که اندوهگین مباش و آرزوى مرگ مکن.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» اى ولدا شریفا کریما صالحا رضیّا. اینک فرزندى شریف کریم پسندیده که اللَّه تعالى ترا داد چرا اندوهگن باشى و آرزوى مرگ کنى، این قول حسن است و جماعتى از اهل تفسیر. اما بیشترین مفسران بر آنند که: السرى النهر الصغیر. جویى خرد باشد آب در آن روان، و این آن بود که مریم بوقت ولادت تشنه گشت و در آن صحرا آب نبود. چون عیسى در وجود آمد پاى بر زمین زد چشمه آب خوش در آن صحرا روان پدید آمد، ندا کرد بمادر «أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى بین یدیک و دونک «سَرِیًّا» و قیل «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى تحت امرک ان امرته ان یجرى جرى، و ان امرته بالامساک امسک کقوله فیها اخبر عن فرعون: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» اى من تحت امرى و قیل ساق اللَّه الیها نهرا من اردن کان قد یبس.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ»، یقال هزّ کذا و هزّ بکذا، کما قال: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ»، یقال اخذه و اخذ به. «تُساقِطْ عَلَیْکِ»، اینجا چهار قرأت است: تساقط بفتح تاء و تشدید سین قرائت ابن کثیر است و نافع و ابن عامر و ابو عمرو و کسایى و ابو بکر، تساقط بفتح تاء و تخفیف سین قرائت حمزه است تنها، تساقط بضم تاء و کسر قاف و تخفیف سین قرائت حفص، یساقط بیاء و فتح و تشدید سین قرائت یعقوب و نصیر.
فمن قرأ تساقط بالتاء و فتحها و تخفیف سین فالفعل مسند الى النخلة و تفاعل بمعنى فعل اى تسقط النخلة «عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» یعنى تسقط النّخلة علیک ثمر النخلة، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. و انتصاب رطبا على التفسیر او على الحال. و من قرأ بالتاء مفتوحة و تشدید السّین فالاصل فیه تتساقط بتائین. الاولى تاء التأنیث لتانیت النخلة. و الثانیة تاء تفاعل، فالتّشدید على الادغام و التخفیف على الحذف. و من قرأ تساقط بالتاء و ضمها و تخفیف السّین و کسر القاف، فالمعنى تسقط النخلة علیک رطبا، على ان فاعل بمعنى افعل کقولهم: ناساتک البیع بمعنى انساتک و الفعل للنخلة، و رطبا نصب مفعول به، و من قرأ بالیاء و فتحها و تشدید السین فکمعنى التاء فى الادغام، الّا ان الفعل للجذع، و اسند الفعل الى الجذع، لانه معظمها. و معنى الایة تتناثر علیک رطبا جنیا اى مجنیا غضا طریا ساعة جنى، یعنى کانّه جنى، اى لم یغیّره السقوط. همان منادى آواز داد: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ» اى حرّکى الى نفسک بجذع النخلة. روزگار زمستان بود نه نه وقت رطب، اما رب العزّة معجزه عیسى را و کرامت مریم را رطب پدید آورد از آن درخت خشک بى‏سر بى‏شاخ. قال عمر بن میمون: ما ادرى للمرأة اذا عسر ولدها خیرا من الرّطب. یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ الایة...»
و قالت عایشه: من السّنة ان یمضغ التمر و یدلّک به فم المولود و کذلک کان رسول اللَّه (ص) یمضغ التّمر و یحنّک به اولاد الصحابة
و عن على (ع) قال رسول اللَّه (ص): «اکرموا عمّتکم النّخله فانّها خلقت من الطین الّذى خلق منه آدم. و لیس من الشجر یلقح غیرها، و اطعموا نساءکم الولد الرّطب. و ان لم یکن رطب فالتمر، و لیس من الشّجر شجرة اکرم على اللَّه من شجرة نزلت تحتها مریم بنت عمران‏ «فَکُلِی» یا مریم من الرطب، «وَ اشْرَبِی» من النّهر، «وَ قَرِّی عَیْناً» بعیسى، و فیه قولان: احدهما من القرّ و هو البرد، و القرور الماء البارد، و دمعة السّرور باردة، و دمعة الحزن حارّة، و لهذا قیل لضدّها سخنة العین، و الفعل منه قررت بالکسر اقرّ بالفتح. و القول الثّانی من لقرار اى صادفت العین ما ترضاه فقرّت و سکنت من النظر الى غیره، و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرّت، و الفعل منه بالکسر و الفتح، و عینا نصب على التمییز. «فَإِمَّا تَرَیِنَّ» اصل الکلام فانّ و ما للصلة، و هى الّتی جلبت النّون المشدّدة کقوله: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» و قوله: «مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی» هاهنا ضمیر اى اذا رأیت آدمیّا یسئلک عن ولدک و قصته، «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» اى صمتا و الصّوم فى اللغة هو الامساک، اى قولى انّى اوجبت على نفسى للَّه سبحانه و تعالى «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» آدمیّا فلن اکلّمه بعد ان اخبرت بنذرى و صومى، بل اشتغل بالعبادة للَّه و الدّعاء. و قیل انّ اللَّه تعالى امرها ان تقول هذا اشارة لا نطقا، و قیل کانت تکلم الملائکة و لا تکلّم الانس. ربّ العزّة او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وى ببراءت خویش سخن گفتى ایشان او را راستگوى نداشتندى که وى به نزدیک ایشان متهم بود، و آن گه عیسى را در حال طفولیّت بسخن آورد تا پاکى مادر و برائت ساحت وى ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسى، که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» اى لمّا فرغت من الولادة، اقبلت نحوهم حاملة ایّاه.
و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النّفاس، و قیل لمّا ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنى اسرائیل انّ مریم قد ولدت. فدعوها، «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود، عیسى را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد، براه در غمگین و متفکّر بود که تا قوم وى چه گویند و ایشان را چه جواب دهد؟ در آن حال عیسى (ع) بآواز آمد و گفت: یا امّاه ابشرى فانّى عبد اللَّه و مسیحه. پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند، بگریستند و زارى کردند گفتند: «یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» اى فظیعا منکرا عظیما چیزى عظیم است منکر، این فرزند که آوردى بى‏پدر. الفرّى العظیم من الامر یستعمل فى الخیر و الشرّ.
قال النبى (ص) فى عمر بن الخّطاب: «فلم ار عبقریا یفرى فریّة.
اى یعمل عمله العجیب.
«یا أُخْتَ هارُونَ» مفسّران اینجا قولها گفته‏اند: یکى آنست که هارون برادر موسى (ع) است و سیاق این سخن چنانست که گویند یا أخا تمیم، اذا کان من نسلهم و صلبهم. یعنى که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسى، از این جهت او را بوى باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت، و یدل علیه ما
روى المغیرة بن شعبة قال: قال لى اهل نجران، قوله: «یا أُخْتَ هارُونَ» و قد کان بین موسى (ع) و عیسى (ع) من السنین ما قد کان، یعنى الف سنة، و قیل ستمائة سنة، قال فذکرت ذلک لرسول اللَّه (ص) فقال. «الا اخبرتهم انّهم کانوا یسمّون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم».
قول دوّم آنست که این هارون مردى بود از نیک مردان و زاهدان بنى اسرائیل، و میگویند آن روز که این هارون از دنیا رفته بود با جنازه وى چهل هزار مرد بیرون شده بودند که نام ایشان همه هارون بوده. باین قول اخت بمعنى شبیه است، کقوله: «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» اى شبیهها و معنى آنست که یا شبیه هارون فى العفاف، اى آنکه ما تو را در پارسایى و پرهیزگارى چون هارون میدانستیم! و قیل انّ هارون کان من افسق بنى اسرائیل و اظهر هم فسادا، فشتموها بانّک مثله، و قیل کان هارون اخا مریم من ابیها لیس من امّها، و کان امثل رجل من بنى اسرائیل. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» اى طالحا تقول رجل سوء اى طالح و ضدّه رجل صدق، اى صالح و هذه اضافة تخصیص «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» فاجرة، البغى طالبة الشّهوة من اىّ رجل کان. معنى آن است که اى خواهر هارون! پدر تو عمران بد مرد و بد فعل نبود. و مادر تو حنّه زانیه و پلید کار نبود، چون است که از تو این فرزند پدید آمد و او را پدر نه؟
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اى الى عیسى، بان تجعلوا الکلام معه. سخن نگفت از بهر آنکه نذر کرده بود که سخن بگوید، امّا اشاره فرا عیسى کرد که جواب شما عیسى دهد، و این از آن گفت که عیسى وى را گفته بود: لا تحزنى و احیلى بالجواب علىّ، و قیل امرها جبرئیل بذلک. چون مریم حوالت جواب بر عیسى کرد، ایشان بتعجب گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» رضیعا فى المهد، المهد سریر الصّبى و قیل المراد بالمهد هاهنا، حجر الامّ و انّما سمّاه مهدا لانّه مؤطأ للولد، و کان هاهنا صلة زائدة، یعنى من هو فى المهد. کقوله: «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى هل انا الا بشر. و قیل من هاهنا فى معنى الشرط و کان بمعنى الاستقبال، اى من یکن فى المهد کیف نکلّم. یعنى هر که در گهواره باشد و در حجر مادر شیر خوردن را، با وى سخن چون گوئیم؟ و هب گفت: آن گه زکریا حاضر شد، چون مناظره با جهودان رفت گفت: یا عیسى، انطق بحجتک ان کنت امرت بها. سخن گوى و حجت خویش آشکارا کن اگر ترا باین فرموده‏اند. عیسى (ع) بر چپ خویش تکیه زد و انگشت سبابه بیرون کرد و بآواز بلند گفت چنان که حاضران همه بشنیدند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» گفته‏اند که عیسى این سخن همان روز گفت که از مادر در وجود آمد بیک قول، و بقولى دیگر چهل روزه بود که این سخن گفت و بعد از آن هیچ سخن نگفت تا بدان حد رسید که کودکان سخن گویند.
قال النّبی (ص): «خمسة تکلّموا قبل ابان الکلام، شاهد یوسف، و ولد ماشطة فرعون، و عیسى، و صاحب جریح، و ولد المرأة الّتى احرقت فى الاخدود».
و روى عن هلال بن یساف، قال: لم یتکلم فى المهد الّا ثلاثة: عیسى بن مریم، و صاحب یوسف، و صاحب جریح.
ابن جریح مردى بود زاهد، در صومعه نشستى و خداى را جلّ جلاله عبادت کردى، مادر او بدر صومعه وى شد و او را بر خواند و وى در نماز بود، مادر را جواب نداد، مادر گفت: اللّهم لا تمته حتّى ینظر الى وجوه المومسات. بار خدایا ممیران او را تا در روى مومسات نگرد یعنى زنان نابکار. پس روزى جماعتى از بنى اسرائیل بهم آمده بودند و تعجب همیکردند از زهد جریح و عبادت وى. زنى بود پلیدکار بغایت حسن و جمال، گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم، بنزدیک وى رفت و خویشتن را بر وى عرضه کرد، جریح بوى ننگریست و تن فرا وى نداد، آن زن از نزدیک وى بیرون آمد، شبانى بود که بصومعه او رفتى، خویشتن را بشبان داد تا از وى بار گرفت، چون از وى فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است، بنو اسرائیل رفتند و آن صومعه وى خراب کردند و او را بخوارى بزیر آوردند و مى‏رنجانیدند، جریح گفت: ما شأنکم؟ چه رسید شما را؟ چه بود که مرا مى‏رنجانید؟ گفتند: زنیت بهذه البغىّ فولدت منک. این فاجره میگوید از تو فرزندى دارم! گفت بیارید آن فرزند را، بیاوردند. جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد، گفت: باللّه یا غلام، من ابوک؟ بخداى که راست بگوى اى غلام که پدر تو کیست؟ گفت: پدر من فلان است، یعنى آن مرد شبان. فاقبلوا على جریح یقبّلونه و یتمسحون به و قالوا: نبنى لک صومعتک من ذهب.
قال لا، اعیدوها من طین کما کانت، ففعلوا.
«آتانِیَ الْکِتابَ» اى علمنى الانجیل و انزله علىّ. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» رسولا.
قول حسن است که عیسى در طفولیّت اللَّه تعالى او را عقل داد و بلوغ داد و کتاب و نبوّت داد و در شکم مادر کتاب انجیل بر خواند همچون آدم که اللَّه تعالى او را بیافرید پیغامبر بود، مکلّف و مبعوث بخلق. عیسى (ع) هم چنان بود. قال بعضهم انّ اللَّه تعالى خلق عیسى على صفة آدم، لا من جهة القامة و الصّورة و لکن من جهة العلم و الحکمة، خلقه عاقلا، عالما لم یحتج الى تلقین و تعلیم. و روى انّ مریم (ع) قالت:کنت اذا خلوت انا و عیسى. حدّثنى و حدّثته و اذا شغلنى عنه انسان، سبّح فى بطنى و انا اسمع.
و قول بیشترین مفسّران آن است که عیسى آنچه گفت: «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» از نبشته لوح محفوظ خبر داد، چنان که پیغامبر را گفتند: متى کنت نبیّا؟ قال:کنت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد.
یعنى که پیغامبر خواهم بود و اللَّه تعالى مرا کتاب خواهد داد، چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت. عکرمه در آیت همین گفت. اى قضى ذلک فیما قضى ان یؤتینى الکتاب.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» اى آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر. معلما للخیر و قیل ثابتا على دین اللَّه. و اصل البرکة الثبات، و قیل برکته انه کان یحیى الموتى و یشفى المرضى حیث کان.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» قال: جعلنى نفاعا این اتجهت».
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» قیل، الزکاة صدقة الفطر و قیل، تطهیر البدن من دنس الذّنوب، اى امرنى بالطّاعة و اجتناب المعاصى مدّة عمرى، و یحتمل، و اوصانى بان آمرکم بالصّلاة و الزّکاة، فانّى نبى.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» معنى برّ در این آیت طاعت است. اى جعلنى مطیعا لامى.
همان است که یحیى را گفت: «بَرًّا بِوالِدَیْهِ»
اى مطیعا بوالدیه جاى دیگر گفت: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏»، اى على الطّاعة و التّقوى. «کِرامٍ بَرَرَةٍ».
اى مطیعین. «إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ»، اى کتاب المطیعین، «لَفِی عِلِّیِّینَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ» اى انّ المطیعین للَّه لفى نعیم، امّا آنجا که گفت: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا» صلت رحم خواهد، چنان که در سورة الامتحان گفت: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» اى تصلوهم و قوله تعالى: «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» جبّار در قران بر چهار وجه آید: یکى بمعنى قهار. چنان که گفت: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ» اى القهّار لخلقه لما اراد.
و قال تعالى: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى بمسیطر فتقهرهم على الاسلام. وجه دوّم جبّار است بمعنى قتّال، کشنده به بى حق چنان که گفت: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» یعنى اذا اخذتم فقتلتم فى غیر حقّ، کفعل الجبابرة. و قال تعالى: إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ، اى قتّالا و کذلک قوله: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» اى قتّال فى غیر حق. وجه سوم جبّار است بمعنى متکبّر، که سر بعبادت حق تعالى فرو نیارد، چنان که در این سوره گفت: وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً اى متکبّرا عن عبادة اللَّه شقیّا. وجه چهارم عبارت است از قامت و قوّت، چنان که در سورة المائدة گفت: إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ یعنى فى الطول و العظم و القوّة قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» اى رزقنى اللَّه السّلامة و الکرامة منه فى هذه الاوقات. و قیل کانّه دعا و سأل السّلامة على احواله من یوم ولادته الى یوم موته ثم بعته، و قیل سلّم على نفسه بامر اللَّه، و قیل یرید سلام جبرئیل علیه یوم الولادة، و سلام عزرائیل علیه یوم الموت، و سلام الملائکة علیه یوم البعث.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اى الّذى تقدّم ذکره بالصفة المذکورة، هو عیسى بن مریم لا کما تصفه النصارى. این است عیسى مریم که گفت: من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او، نه چنان که ترسایان صفت او مى‏کنند. «قَوْلَ الْحَقِّ» قول کلمة است و حق نام اللَّه تعالى، عیسى را سخن خویش خواند هم چنان که گفت: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ» از بهر آنکه وى بسخن خداى تعالى و فرمان او زاده بود از مادر، بى‏پدر.
قول الحق بنصب لام، شامى و عاصم و یعقوب خوانند، و نصب او بفعلى مضمر بود.
اى ذلک عیسى بن مریم الّذى قال: «قَوْلَ الْحَقِّ» یعنى قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، و قیل معناه قال اللَّه قول الحق بما اخبر عن قصة عیسى و امّه. باقى قرّاء «قَوْلَ الْحَقِّ» برفع لام خوانند بر نعت عیسى، اى ذلک عیسى بن مریم کلمة اللَّه. این است عیسى مریم سخن خدا. و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود، اى هو یرد «قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى یشکّون فى امره و فى نبوّته و هم الیهود یقولون: انّه عن غیر رشدة، من قولهم. مریت فى الشّی‏ء و امتریت فیه، اذا شککت فیه، و المریة الشّک و فیل: یمترون یختصمون. فصاروا فیه فرقا و احزابا. روایت کنند از ابن عباس که گفت: ترسایان در عیسى مختلف شدند، پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش، و بر اتّباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند، و این چهار: یکى‏ یعقوب است، دیگر نسطور، سوّم اسرائیل، چهارم ملکا یعقوب را گفتند: تو چه گویى در عیسى؟ گفت: هو اللَّه هبط الى الارض ثمّ صعد الى السّماء. نسطور را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو ابن اللَّه اظهره ما شاء ثمّ رفعه الى عنده. اسرائیل را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو آله و امّه آله و اللَّه آله. ملکا را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: کذبوا و انّما کان عبدا مخلوقا نبیّا. پس آن قوم چهار گروه شدند. هر گروهى اتّباع بیکى کردند، یعقوبیّه، و سطوریه، و اسرائیلیه، و ملکانیه. ربّ العالمین گروه ملکانیه را گفت: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ»، ایشانند که گفتند عیسى روح اللَّه و کلمته و عبده و نبیّه.
آن است که ربّ العالمین گفت: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ». پس ربّ العالمین پاکى و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت: «ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» اى ما کان من صفته اتّخاذ الولد. و قیل اللّام منقولة و تقدیره ما کان اللَّه لیتّخذ ولدا فقدّم اللّام سبحانه «إِذا قَضى‏ أَمْراً» کان فى علمه، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کما قال لعیسى «کُنْ» فکان من غیر اب.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» قراءت حجازى و ابو عمرو و رویس از یعقوب فتح الف است تمامى سخن عیسى، یعنى و وصانى بانّ اللَّه ربّى و ربّکم. و قیل، «و لانّ اللَّه» و قیل، «و قضى وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ». باقى قرّاء، انّ اللَّه بکسر الف خوانند معطوفا على قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» یعنى قال انّى عبد اللَّه، و قال انّ اللَّه ربّى و ربّکم، و المعنى کما انا عبده فانتم عبیده و علىّ و علیکم ان نعبده، «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ».
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» یعنى من بین النّاس، و قیل من بین امم عیسى و قیل، من زیادة، و قیل، هو من البین الّذى معناه البعد، اى اختلفوا فیه لبعدهم عن الحق. «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» فشدّة عذاب لهم. «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» اى من حضور یوم القیامة. و المشهد مصدر مضاف الى ظرف، اى مشهدهم فى یوم عظیم، و هو اعظم یوم على الخلق.
قوله: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» اى ما ابصرهم بالهدى یوم القیامة و اطوعهم للهدى و اعلمهم بانّ عیسى لیس بابن اللَّه و لا ثالث ثلاثة، و لکن لا ینفعهم ذلک مع ضلالتهم فى الدّنیا. و هو قوله: «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» تقدیره، هؤلاء الظالمون، و ان کانوا فى الدنیا صمّا و بکما و عمیا، فما اسمعهم و ابصرهم یوم القیامة اذا کشف الغطاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ بیم نماى ایشان را از روز نفریغ.
«إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» آن گه که کار برگزارند. «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» و ایشان در غفلتند «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» (۳۹) و ایشان نمیگروند.
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ» مائیم که زمین را میراث بریم «وَ مَنْ عَلَیْها» و باز ماندگان را «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» (۴۰) و همه را با ما آرند.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ» و یاد کن در این نامه ابراهیم را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (۴۱) که او راستى بود راست رو، راست کار، راستگوى پیغامبر.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» آن گه که پدر خویش را گفت: «یا أَبَتِ» اى پدر «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ؟» چرا مى‏پرستى چیزى را که نشنود و نه بیند؟ «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً؟»(۴۲) و ترا سود ندارد و بکار نیاید هیچیز؟ «یا أَبَتِ» اى پدر اى «إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ» بمن آمد از دانش آنچه بتو نیامد «فَاتَّبِعْنِی» بر پى من رو «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا». (۴۳) تا راه نمایم ترا براه راست درست.
«یا أَبَتِ» اى پدر اى! «لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» دیو را مپرست، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». (۴۴) که دیو در رحمن عاصى است.
«یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ» اى پدر میترسم من «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» که بتو رسد عذابى از رحمن «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا». (۴۵) تا بکام دیو شوى و از کسان وى.
«قالَ» گفت پدر «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» باز مى‏خواهى ایستاد از خدایان من اى ابراهیم؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» اگر باز نایستى «لَأَرْجُمَنَّکَ» دشنام دهم ترا و سنگسار کنم «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا». (۴۶) فرا بر ازمن یک چندى.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» ابراهیم گفت بریدم، اینک رفتم «سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» آرى هنگامى آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش، «إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا». (۴۷) او بمن مهربانست و مرا نیکخواه.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» جدایى جویم از شما، «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏خداى خوانید فرو از اللَّه تعالى «وَ أَدْعُوا رَبِّی» و خداوند خویش را خوانم «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا». (۴۸) مگر که من با پرستیدن خداوند خویش و خواندن وى بدبخت نمانم.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» چون کران گرفت از ایشان، «وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» و از آنچه مى‏پرستیدند فرود از اللَّه تعالى، «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» بخشیدیم او را اسحاق و یعقوب، «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا». (۴۹) و همه را پیغامبران کردیم‏
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» و ایشان را از رحمت خویش بخشیدیم «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»
(۵۰) و ایشان را سخن نیکو و ستایش و آواء بلند دادیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏» و یاد کن در این نامه موسى را، «إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» که او گزیده‏اى بود پاک کار، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۱) و ما را فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ نادَیْناهُ» خواندیم او را و آواز دادیم، «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» از سوى طور از سوى راست، «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» (۵۲) و نزدیک کردیم او را بهمرازى «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ» و بخشیدیم او را از رحمت خویش برادر او، «هارُونَ نَبِیًّا». (۵۳) هارون پیغامبر.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ» و یاد کن در این نامه اسماعیل را، «إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» که او مردى راست وعده بود، «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا». (۵۴) و فرستاده‏اى بود پیغامبر.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» و کسان خویش را بنماز و زکاة همى فرمود، «وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا». (۵۵) و او نزدیک خداوند خویش پسندیده بود.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ» و یاد کن در این نامه ادریس را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». (۵۶) که او راستى بود راست رو راست گوى، پیغامبر.
«وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا». (۵۷) برداشتیم او را جایگاهى بلند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» ایشان آنند که اللَّه تعالى با ایشان نیکویى کرد و بر ایشان نعمت نهاد، «مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» از پیغامبران از نژاد آدم، «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» و از ایشان که برداشتیم ایشان را با نوح، «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ وَ إِسْرائِیلَ» و از نژاد ابراهیم و اسرائیل، «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» و از ایشان که ما راه نمودیم و برگزیدیم، «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» چون بر ایشان خواندندید سخنان رحمن و پیغامهاى او. «خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». (۵۸) بسجود افتادندى سجود بر آن و گریان.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» و در رسید از پس ایشان پسینها.
«أَضاعُوا الصَّلاةَ» نماز بگذاشتند «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» و بر پى آرزوهاى خویش ایستادند. «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا». (۵۹) آرى بینند کار تباه.
«إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» مگر آن کس که با پس آید و بگرود و نیکى کند، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ» ایشان آنند که ایشان را در بهشت آرند، «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» (۶۰) و از پاداش ایشان چیزى نکاهد.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» الانذار اعلام مع التّخویف، و الحسرة النّدامة على الفائت. معنى حسرت غایت اندوه و کمال غم است، که دل را شکسته و کوفته کند، یعنى یدع القلب حسیرا. روز قیامت روز حسرت خواند لانّه یتحسّر فیه کلّ مفرط فى الطاعة على تفریطه، و کلّ من کب المعصیة على معصیته. معنى آنست که اى محمد! امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت، که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگى و درماندگى باشند، یکى بتقصیر در طاعت، یکى بارتکاب معصیت. قال ابن عباس: قوله «یَوْمَ الْحَسْرَةِ»، هذا من اسماء یوم القیامة عظّمه اللَّه و حذّره عباده. «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، و ذبح الموت.
روى ابو سعید الخدرى رضی اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا استقرّ اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار، جی‏ء بالموت فى صورة کبش املح، فیوقف بین الجنّة و النّار، فینادى یا اهل الجنّة، فیشرئبون و ینظرون، ثم ینادى یا اهل النّار، فیشرئبون و ینظرون، فیقال أ تعرفون هذا؟ هذا الموت. و لیس فیهم الا من یعرفه، فیذبح بین الجنّة و النّار، ثم یقال یا اهل الجنّة خلود لا موت فیه و یا اهل النّار خلود لا موت فیه. ثم قرأ رسول اللَّه (ص) «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ».
و فى روایة ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص). «یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصّراط فیقال یا اهل الجنة! فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، ثم یقال یا اهل النّار! فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، فیذبح على الصّراط، ثم یقال، خلود فلا موت.
فیزداد اهل الجنّة فرحا الى فرحهم و یزداد اهل النّار حزنا الى حزنهم».
و عن ابن مسعود قال: لیس من نفس الّا و هى تنظر الى بیت فى الجنّة و بیت فى النّار، و هو «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» و یرى اهل النّار البیت الّذى فى الجنّة، ثم یقال لو عملتم، فتأخذهم الحسرة. و یرى اهل الجنّة البیت الّذى فى النّار، فیقولون لو لا ان منّ اللَّه علیکم قوله: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» اى هم الیوم فى غفلة. این غفلت بمعنى تغافل است.
میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان مى‏نیارند، فذلک قوله: «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اى لا یصدّقون به».
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» اى نمیتهم فیبقى الرّب سبحانه فیرثهم.
معنى وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وى با وارث نشیند، و وراثت حق تعالى نه باین معنى است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک اللَّه تعالى است، همه آفریده و نو کرده و ساخته او، نه از کسى خریده و یافته یا از دیگرى بوى رسیده، پس معنى آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهى ایشان بمرگ بریده گردانیم، تا دنیا از خلق خالى شود و جر مالک حقیقى و خداى باقى نماند، «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» یردّون فنجازیهم جزاء وفاقا. و قرأ یعقوب «یرجعون» بفتح الیاء و کسر الجیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» اى اذکر یا محمّد لقومک و امتک فى القران الّذى انزل علیک قصّة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا على صحّة نبوّتک. «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً» کثیر الصّدق. نَبِیًّا رسولا ینبئ عن اللَّه بالوحى.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ»
و هو یعبد الصّنم: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ»
الدّعا، «وَ لا یُبْصِرُ»
العبادة و لا یدفع عنک مضرّة و لا مکروها. رب العالمین ابراهیم (ع) را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستى پدر. معنى آنست که: اى محمد (ص) قوم خود را خبر ده از قصّه ابراهیم، آن مرد پیغامبر راستگوى راست رو که پدر خود را گفت، آزر بت پرست: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ»
چرا پرستى بتى که سمع ندارد و بصر ندارد؟
نه سمع دارد که دعاى تو شنود. نه بصر دارد که عبادت تو بیند. این دلیلى ظاهر است که خداوند عالم معبود جهانیان و آفریدگار همگان، او را سمعست و بصر. سمیع بسمعه، بصیر، ببصره. شنوایى است که همه آوازها شنود و بشنوایى خود بهمه رازها رسد.
بینائیست که بهیچ بیننده نماند، پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند. «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستى که فردا عذاب اللَّه تعالى از تو بار نتواند داشت؟
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ» یعنى من الوحى. «ما لَمْ یَأْتِکَ» و قیل اتانى اللَّه من علم التّوحید و معرفة اللَّه، و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب اللَّه.
«ما لَمْ یَأْتِکَ» اى پدر از وحى خداى تعالى بمن آن آمد که بتو نیامد، و من آن دانم که تو ندانى از علم توحید و معرفت خدا، و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو مى‏ندانى. بارى بر پى من رو و اتّباع من کن تا دلائل توحید بر تو روشن کنم، و راه دین پسندیده بتو نمایم. «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» یعنى دینا عدلا و هو الاسلام. معنى سوى در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا» اى عدلا مهتدیا على صراط مستقیم.
اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرئیل «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
آن تسویت خلق است بر صورت بشر، هم چنان که در صفت آدم گفت: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». اى سوّى خلقه.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» عبادة الشّیطان طاعته فى تکفیره و اضلاله، یقول لا تطعه فیما یأمرک، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». العصى و العاصى واحد، العصیّ فى المعنى اکثر و کان اینجا زیادت است آن را معنى نیست، و گفته‏اند کان بمعنى صار است.
«یا أَبَتِ» بفتح در هر چهار حرف، قراءت شامى است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت. «إِنِّی أَخافُ» این خوف بمعنى علم است چنان که آنجا گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» و المعنى انّک اعلم ان متّ على ما أنت علیه، «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ». و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منّى نصیحتى فیعذّبک اللَّه. «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» قرینا فى النّار تلیه و یلیک.
اى پدر مى‏ترسم نصیحت من نپذیرى وانگه للَّه تعالى ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشى. آن گه پدر او را جواب داد: «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» این استفهام بمعنى انکار است، یعنى أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها؟ اى ابراهیم از عبادت بتان مى‏برگردى و مى‏ننگ دارى و طعن کنى و مرا امر و نهى میکنى؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» عن مقالتک و امرى و نهیى، «لَأَرْجُمَنَّکَ» و اگر ازین سخن برنگردى و این امر در باقى نکنى من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل «لَأَرْجُمَنَّکَ» اى لأشتمنّک یقال فلان یرمى فلانا و یرجم اذا شتمه، و منه قوله سبحانه.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ».
رجم در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قتل، چنان که در سورة یس گفت: «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» یعنى لنقتلنّکم، و در سورة الدّخان گفت: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» یعنى تقتلون، و در سورة هود گفت: «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ» اى قتلناک. وجه دون رجم است بمعنى شتم، چنان که درین سورة گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» لاشتمنّک.
وجه سوم رجم است بمعنى رمى، چنان که گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» یرمون بها.
وجه چهارم رجم است بمعنى ظن، چنان که در سورة الکهف گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» یعنى رمیا بالظن وجه پنجم رجم است بمعنى لعن در صفت شیطان «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.»
اى الملعون.
قوله: «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» یعنى زمانا طویلا، یقال تملّ حبیبک اى عش معه دهرا.
و منه قیل اللیل و النّهار ملوان، و قیل «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» اى سلیما صحیحا قبل ان یلحقک مکروه.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» این سلام تودیع است کنایت از بیزارى و جدایى و هجرت، چنان که تو از کسى فرا ببرى و از وى برگردى گویى، سلمت على فلان و کبّرت علیه. و قیل سلام علیک اى سلّمت منى لا لصیبک بمکروه، و هذا جواب الجاهل کقوله: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» یعنى ان تبت و آمنت. معنى آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجاى آورى، یعنى که از شرک توبه کنى و بوحدانیت اللَّه تعالى ایمان آرى، و گفته‏اند ابراهیم (ع) که این سخن میگفت نمى‏دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهى نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت، پس تا پدر زنده بود امید داشت که اللَّه تعالى وى را ایمان دهد، بدان امید از بهر او آمرزش میخواست، پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست.
«إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا» اى بارّا لطیفا محسنا. و قیل الحفى العالم، المستقصى عن الشی‏ء استخبارا. یقال تحفى به اذا کرمه. اى کان یجیبنى اذا دعوته.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» هذا تفسیر السّلام. «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» الدعاء فى هذه الایة بمعنى العبادة. یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم، «وَ أَدْعُوا رَبِّی» اى اتفرد بعبادة ربّى. «عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی» اى بعبادة ربّى. «شَقِیًّا» کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انّه یتقبّل عبادتى و یثیبنى علیها، و الشقاء بالدّعاء ترک اجابة الداعى.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روى بما نهاد او را فرزند بخشیدیم: اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم. ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
تا عالمیان بدانند که بر اللَّه تعالى هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند.
ربّ العالمین در این آیت منّت نهاد بر ابراهیم (ع) که او را فرزند بخشیدیم، دلیلست که فرزند صالح نعمتى باشد از اللَّه تعالى بر بنده، و آنچه گفت: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»
اگر چه مخرج آن عامّست معنى آن خاصّست، که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که اللَّه بر ابراهیم منّت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وى فتنه باشد، و از اینجا گفت پیغامبر (ص): «نعم الولد الصالح للرّجل الصالح».
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» این عزلت ابراهیم هجرت وى است از زمین عراق از کوثى بسوى شام، و اول که بشام فرو آمد بشهر حرّان فرو آمد، و آنجا ساره را بزنى کرد، و ساره دختر ملک حران بود بقول سدّى، و بقول بعضى مفسّران دختر هاران بود عمّ ابراهیم، و ابراهیم مدتى در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وى لوط پیغامبر بود و ساره. و این هجرت آنست که اللَّه تعالى گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» و قال: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی» پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین. «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا» اى جعلنا کلّ واحد منهم نبیّا.
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» اى بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فى کلّ الادیان. این آنست که هر گروهى بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وى اقرار دهند، همانست که جایى دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» اى القول بالحکمة و الخیر، و سمّى القول لسانا لانّه باللسان یکون.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» مسلما موحّدا مطیعا للَّه، خالصا غیر مراء. و قرأ الکوفیّون، مخلصا بفتح اللّام، اى نبیّا مختارا اخلصه اللَّه. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا» مرسلا بالوحى رفیع الشأن.
«وَ نادَیْناهُ» اى دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسى و ذلک حین اقبل موسى من مدین یرید مصر، فنودى من الشجرة و کانت فى جانب الجبل على یمین موسى.
موسى از مدین برفته و روى بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوى راست موسى. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال ابن عباس: ادنى حتى سمع صوت القلم. و فى روایة، حتى سمع صریف القلم الّذى کتب به التّوراة.
و فى روایة، قرّبه الربّ الیه حتى سمع صریر القلم حین کتب التّوراة فى الالواح.
و قال السّدى: ادخل فى السماء فکلّم. و قیل «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» اى رفعناه من سماء الى سماء و من حجاب الى حجاب حتى لم یکن بینه و بین العرش الّا حجاب واحد. و عن مجاهد فى قوله: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال بین السّماء السّابعة و بین العرش سبعون الف حجاب: حجاب نور، و حجاب ظلمة، و حجاب نور، و حجاب ظلمة، فما زال موسى یقرب حتى کان بینه و بینه حجاب. فلمّا رأى مکانه و سمع صریف القلم قال: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، و عن الربیع بن انس قال: مکث على الطّور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فى الالواح، و کانت الالواح من برد. فقرّبه الرّب نجیّا و کلّمه و سمع صریف القلم، و ذکر انّه لم یحدث حدثا فى الاربعین لیلة حتى هبط من الطّور. و النّجى هو الّذى یناجیک و تناجیه، الواحد و الجماعة فیه سواء. قال اللَّه تعالى: «خَلَصُوا نَجِیًّا». یقال ناجیته و نجّیته و انتجیته، قوم نجى و قوم نجوى. یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى‏». و قیل هو مشتق من النجوة و هى الارتفاع. و نجیّا نصب على الحال.
«وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا» این اجابت دعاء موسى است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی» اى «جعلنا اخاه هارون نبیّا نعمة منّا على موسى.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» یعنى یصدق اذا وعد و یفى اذا ضمن، و قیل الصّادق بمعنى المصدوق اى کان مصدوق الوعد، مفسّران گفتند: پیغامبران همه راست وعده بودند، اما تخصیص وى بذکر از آن بود که با کسى وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبى یک سال. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا»بعثه اللَّه الى جرهم.
اسماعیل بن ابراهیم پیغامبرى بود مرسل، فرستاده اللَّه تعالى به جرهم، قبیله‏اى بود از قبائل عرب و قوم وى بودند، و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت. قال عطاء بن ابى رباح: لم یتکلم بالعربیّة من الانبیاء الا خمسة: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلى اللَّه علیهم اجمعین. و عن ابى جعفر قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ الهم اسماعیل العربیّة و ترک اسحاق على لسان ابیه.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» الاهل هاهنا هم القوم الّذین آمنوا به من ذوى القربى و غیرهم، کقوله مخبرا عن لوط: «رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی» یعنى و من آمن بى، و کذلک فى قوله: «قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ». و یقال لاهل مکة اهل اللَّه لانّهم سکّان حرمه و بیته، و یقال لحفظة القران اهل اللَّه. و اهل کلّ شی‏ء هو الّذى یستحقّه، قال اللَّه تعالى: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».
«بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» اى بالصلاة و الزّکاة المفروضة علیهم فى شریعته.
«وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» لانّه قام بطاعته.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». ادریس جدّ پدر نوح است، نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو: اخنوخ بن یارد بن مهلائیل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم. بقولى دیگر چهار پدر است میان ایشان: اخنوخ بن مهلائیل بن انوش بن شیث بن آدم.
و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح. و سمّى ادریس لکثرة درسه الصّحف المنزلة علیه. و قیل ادراسین. رب العزّة سى صحیفه بوى فرو فرستاد و بروایتى پنجاه صحیفه، و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند. اوّل کسى که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود. و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود. و اوّل کسى که خط نبشت بقلم او بود. و اوّل کسى که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود. سدّى گفت: اوّل پیغامبرى که رب العزّة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود. و عمل وى در طاعت اللَّه تعالى هر روز چندانى بود که اعمال همه خلق، و تحمید وى این بود: الحمد للَّه ربّ العالمین کما ینبغى لکرم وجهه، و عزّ جلاله.
و او را بآسمان برد زنده، چنان که عیسى را بآسمان بردند، بقول بعضى مفسّران در آسمان چهارم است زنده، و بقول بعضى در بهشت است. مصطفى (ص) گفت: «لمّا عرج بى الى السّماء اتیت على ادریس فى السّماء الرّابعة».
و گفته‏اند چهار پیغامبر اکنون زنده‏اند، دو در زمین و دو در آسمان: الیاس و خضر در زمین، و عیسى و ادریس در آسمان. و علماء تفسیر را خلافست که: سبب رفع وى بآسمان چه بود؟ ابن عباس گفت و جماعتى مفسّران که: ادریس وقتى بصحرا رفت بوقت هاجره، آفتاب بر وى تافت و از حرارت و تیزى گرما رنجور گشت گفت: من یک ساعت طاقت نمیدارم، آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وى است چون طاقت مى‏دارد، شفقت برد گفت: یا ربّ خفّف عمّن یحملها من حرّها و ثقلها. رب العزّة دعاء وى در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وى سبک شد و تبش آن کم گشت، فریشته گفت: بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردى؟ گفت: بدعاء بنده من ادریس. گفت بار خدایا مرا بنزدیک وى فرود آر و میان ما دوستى پدید کن. فریشته دستورى یافت و بر ادریس آمد، ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانى و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست، و سخن تو بر وى روان، از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگارى مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت اللَّه تعالى بیفزایم. فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست، و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتى است، دوستى از فرزندان آدم نام وى ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وى روزگارى در تأخیر نهى. ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست، اما اگر خواهى او را از مرگ خویش خبر دهم تا بارى بساز کار آن روز مشغول شود. پس ملک الموت در دیوان عمر وى نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسى سخن مى‏گویى که از عمر وى بس چیزى نمانده و وفات وى آنجا رسد که مطلع آفتابست. فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وى آمدم، ملک الموت گفت چون تو باز گردى او را زنده نیابى چون فریشته باز آمد، ادریس (ع) را دید رفته و روح وى باللّه تعالى رسیده. و عن کعب: انّ ادریس کان له صدیق من الملائکة فقال له، کلّم لى ملک الموت حتى یؤخّر قبض روحى، فحمله الملک تحت طرف جناحه فلمّا بلغ السّماء الرابعة لقى ملک الموت فکلّمه فقال: این هو؟ قال: ها هو ذا. فقال من العجب انّى امرت ان اقبض روحه فى السماء الرابعة. فقبض هناک. وهب گفت: ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود، بدنیا التفات نکردى و پیوسته در آرزوى بهشت بودى و یک ساعت از عبادت نیاسودى و هر روز عمل وى بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین، فریشتگان از آن تعجب میکردند، و ملک الموت مشتاق دیدار وى شد از اللَّه تعالى دستورى خواست تا بزیارت وى شود. دستورى یافت بیامد بصورت آدمى و او را زیارت کرد. ادریس صائم الدهر بود، نماز شام که افطار کرد، ملک الموت بر آن صورت آدمى حاضر بود او را بطعام خواند نخورد، ادریس گفت: انّى احبّ ان اعلم من انت؟ من میخواهم بدانم که تو که‏اى؟ گفت: من ملک الموت، از اللَّه تعالى دستورى خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم. ادریس گفت: مرا بتو حاجتى است.
گفت: چه حاجت؟ گفت: آنکه قبض روح من کنى. ملک الموت گفت. این بفرمان اللَّه تعالى توانم کرد، از اللَّه تعالى فرمان آمد که: اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن، ملک الموت قبض روح او کرد، ربّ العالمین همان ساعت او را زنده کرد.
ملک الموت گفت: اى ادریس چون دیدى؟ گفت: صعب دیدم و هائل، کارى دشخوار و عقبه‏اى سخت. گفت: چه فایده را این سؤال کردى؟ گفت: لا ذوق کرب الموت فاکون له اشدّ استعدادا، آن گه ادریس گفت. مرا بتو حاجتى دیگر است، خواهم که مرا بآسمان برى تا بهشت و دوزخ ببینم. ملک الموت بدستورى و فرمان اللَّه تعالى او را بآسمان برد، آن گه گفت از مالک در خواه تا درهاى دوزخ بگشاید و لختى از آن انکال و سلاسل و انواع عقوبات که ربّ العزة بیگانگان را ساخته به بینم. هم چنان کرد.
ادریس (ع) چون آن دید از هول آن و شدّت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش باز آمد گفت: چنان که دوزخ نمودى بهشت نیز بمن نماى. بهشت بوى نمود بفرمان اللَّه تعالى. ادریس ساعتى در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد. ملک الموت گفت: بیرون آى از بهشت تا بمقرّ خود باز گردیم.
ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت: لا اخرج منها. فقال انطلق فلیس هذا باوانها. بیرون آى که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازى. ربّ العزّة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت: ما لک لا تخرج؟ چونست که بیرون نمى‏آیى؟ بچه حجت اینجا قرار گرفته‏اى؟ ادریس گفت. حکم الهى و قضاى ربّانى چنانست که: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». هر تنى که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم. و گفته است: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند، و من رسیدم و دیدم. و گفته است جلّ جلاله: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» کسى که در بهشت شد بیرون نیاید، پس باین حجت من بیرون نیایم. فاوحى اللَّه تعالى الى ملک الموت: باذنى دخل الجنّة و بامرى یخرج هو حىّ هناک، فذلک قوله تعالى: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا».
«أُولئِکَ الَّذِینَ» اى الّذین تقدّم ذکرهم. «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» این کنایت است از بعثت و تنبئت. میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند. آن گه گفت پیغامبران کیستند. «مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» یعنى ادریس، که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیک‏تر از ادریس نبود. «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» یعنى و من ذرّیة من حملنا «مَعَ نُوحٍ» یعنى ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتى بود. «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ» یعنى اسماعیل و اسحاق و یعقوب. «وَ إِسْرائِیلَ» یعنى و من ذرّیة اسرائیل و از فرزندان یعقوب، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى.
«وَ مِمَّنْ هَدَیْنا» الى دیننا «وَ اجْتَبَیْنا» من بین النّاس یعنى المؤمنین. «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ» اینجا ضمیرى است یعنى کانوا «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» اى کتب اللَّه المنزلة.
«خَرُّوا سُجَّداً» اى سقطوا لوجوههم ساجدین، تعظیما للَّه و کلامه. «وَ بُکِیًّا» اى باکین خوفا منه و طمعا، و «سُجَّداً وَ بُکِیًّا» منصوبان على الحال، و بکیّا جمع باک، و اصله بکویا على وزن فعول، کشاهد و شهود و حاضر و حضور.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» اى انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم، و الخلف اذا اضفته سکنت اللّام، تقول خلف صدق و خلف سوء. و اذا لم تضفه، سکنته فى الشرّ و فتحته فى الخیر. و الخلف ایضا اسم للقرن. یقال انقرضت قرون و خلوف. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند، از پس ایشان در رسیدند، یعنى در روزگار فترت قومى بد نابکار یعنى جهودان و ترسایان و گبران. «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى ترکوا الصّلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالى: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ» فدل على کفرهم. مجاهد و قتاده و جماعتى گفتند این خلف قومى‏اند بدان و عاصیان از امت احمد: «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى اخروها عن مواقیتها و صلّوها لغیر وقتها. «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» یعنى اللذات، شرب الخمر و الزّنا و غیر ذلک. نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پى شهوتها روند. خمر خورند و زنا کنند، قال وهب: شرابون للقهوات، لعابون بالکعبات، رکابون للشهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات. خمر خوارانند، نرد بازانند، بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند. مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحى امّة محمد (ص) ینروا بعضهم على بعض فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى امّتى من یقتل على الغضب فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى أمّتی من یقتل على الغضب و یرتشى فى الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشّهوات و لا تردّ له رایة». قیل یا رسول اللَّه: أ مؤمنون هم؟ قال: «بالایمان یقرّون».
و عن انس قال: قال النبى (ص): «انّها ستکون فى بعدى ائمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة.
«فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى هلاکا و شرّا و عذابا طویلا، و قیل «یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى جزاء غیهم.
و قیل الغى واد فی جهنّم بعید القعر منتن الرّیح، فیه بئر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنّم سعّرت منها، فذلک. قوله: «کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً» و قیل هو نهر حمیم فى النّار بعید القعر، خبیث الطعم، یقذف فیه الّذین اتّبعوا الشّهوات. و قال ابن عباس: الغیّ اسم و واد فی جهنّم، و انّ اودیة جهنّم لتستعیذ من حرّه، عدّ ذلک الوادى للزانى المصر علیه، و لشارب الخمر المصر علیه، و لأکل الربوا الّذى لا ینزع عنه، و لاهل العقوق، و لشاهد الزور، و لامرأة ادخلت على زوجها ولدا.
«إِلَّا مَنْ تابَ» من الشّرک و رجع عن ذنبه «وَ آمَنَ» بلسانه و قلبه و صدّق النبیین «وَ عَمِلَ صالِحاً» ادّى الفرائض، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» اى لا ینقصون من ثواب اعمالهم شیئا. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء، و الباقون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. و وجه القرائتین ظاهر لا خفاء به.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة، و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة. روز حسرت روز اول است در عهد ازل، که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزاى وى بود دادند، رانده بى‏جرم و جریمت، نواخته بى وسیلت طاعت. یکى را خلعت رفعت دوختند و میل نه.
یکى را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکى بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکى در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
چشانیده، آرى سابقه‏اى رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیرى ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بى نیازى فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.
قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقى پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بى نیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسى کمال سبوحى را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فى عموم الاوقات على الصّدق کسى را صدّیق گویند که با اللَّه تعالى بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وى زده و دل وى بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالى سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روى از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.
آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وى اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل».
عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على ضربه. در دوستى اللَّه تعالى صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد غلط کردى، لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست.
معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنى خنقک فو عزّتک انّى لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسى بگیرى و مى‏فشارى، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهى بى‏آزرم که ترا دوست دارم. اى جوانمرد دلى که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وى برگرفت، دیده‏اى که مشاهدت حق در آن دیده جاى گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشى گشت. یکى در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّى از پیش خویش برداشت، گهى از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهى بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذى و فى انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‏ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خوانده‏اند و بکسر لام، اگر بکسر خوانى بدایت کار موسى است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانى اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنى کان موسى مخلصا فى سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسى را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وى در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».
باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وى بر زمین خطر باشد چنان که گفته‏اند: «و المخلصون على خطر عظیم»
باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پى کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وى همه ذکر حق بود، غذاى جان وى سماع کلام حق بود، آرام وى همه با صفات و نام حق بود.
وحى آمد بموسى که اى موسى دانى که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ اى موسى اطّلاع کردم بر دلهاى جهانیان، ندیدم دلى مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافى‏تر از دل تو، یا موسى اسمع کلامى و احفظ وصیّتى، و ارع عهدى، فانّى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منى، یا موسى اسمع نعتى، و لا نعت لنعتى الّا ما نعت لک من نعتى، انّ من نعتى انّه لا ینبغى ان ینعت نعتى الّا انا، فانا الّذى اعرف نعتى، فلا اله الّا انا، لیس لى شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنى. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیرى، و لا ینبغى ان یکون کذلک غیرى.
قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختى پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلى رقم دوستى کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تن‏هاى ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهاى ایشان بآسمان پیوسته.
قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومى دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پى شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمى و بباطن شیطان.
اى جوانمرد خاصیّت آدمى نه بتغذّى و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمى بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهى داده‏اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمه‏اى سبعى گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهى بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّارى بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غىّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فى النّعم السّرمدیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«طه» (۱) اى محمّد اى مرد پاک راست راه.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» (۲) قرآن بر تو نه از براى آن فرو فرستادیم تا تو رنجور تن باشى بى‏خواب‏
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏» (۳) مگر در یاد دادنى آن کس را که مرا داند و از من ترسد.
«تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ» فرو فرستاده از آن کس که بیافرید زمین را، «وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» (۴) و آسمانهاى زبرین را.
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» (۵) رحمن بر عرش مستوى شد.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمانهاى و زمینها، «وَ ما بَیْنَهُما» و آنچه میان هر دو، «وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏» (۶) و آنچه در زیر زمین.
«وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ» و اگر بلند گویى سخن، «فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» (۷) او مى‏داند نهان و آنچه نهان تر نهان.
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اوست که نیست جز او خدا، «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» (۸) او راست نامهاى نیکو.
«وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» (۹) آمد بتو سخن از موسى و قصّه او.
«إِذْ رَأى‏ ناراً» آنکه که آتش دید. «فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا» زن خویش را گفت درنگ کنید. «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» که من از دور آتشى دیدم، «لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ» تا مگر من شما را پاره‏اى آتش آورم، «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» (۱۰) یا بر روشنایى آن آتش راه یابم.
«فَلَمَّا أَتاها» چون آمد بآن آتش. «نُودِیَ یا مُوسى‏» (۱۱) آواز دادند او را که یا موسى.
«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» من خداوند توام، «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» نعلین از پاى بیرون کن، «إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (۱۲) تو بوادى مقدسى،.
«وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» و من بگزیدم ترا، «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏» (۱۳) گوش میدار سخنى که با تو گفته آید و بگوش تو رسانیده آید.
«إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ» من که منم اللّه‏ام، «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» نیست خدا مگر من مرا پرست، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (۱۴) و نماز بپاى مى‏دار یاد کرد مرا.
«إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ» رستاخیز آمدنى است، «أَکادُ أُخْفِیها» کامید من که آن پنهان دارید «لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏» (۱۵) تا پاداش دهند هر تنى را بآنچه میکرد.
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها» باز مگرداند ترا از گرویدن برستاخیز، «مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها» آن کس که ناگرویده است بآن، «وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و بر پى دل آورد خویشست «فَتَرْدى‏» (۱۶) که تباه شوى‏
«وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» (۱۷) و آن چه چیز است بدست راست تو اى موسى؟
«قالَ هِیَ عَصایَ» گفت آن عصاى منست، «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» ایستاده بر آن خسبم «وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمِی» و باین عصا برگ درخت بر گله خویش ریزم، «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏» (۱۸) و مرا درین عصا کارها است و بآن نیازها.
«قالَ أَلْقِها یا مُوسى‏» (۱۹) اللَّه تعالى فرمود او را بیفکن «فَأَلْقاها» بیفکند آن را، «فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏» (۲۰) پس چون در نگرست آن را مارى دید نهیب مى‏برد، «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ» گفت بگیر عصاى خویش و مترس، «سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏» (۲۱) باز بریم آن را بسان پیش.
«وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ» دست خویش را با بر خویش آر و بازوى خویش، «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» تا بیرون آید سپید روشن بى‏پیسى، «آیَةً أُخْرى‏» (۲۲) نشان دیگر.
«لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» (۲۳) تا ترا نمائیم و دهیم از نشان‏هاى بزرگ خویش.
«اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (۲۴) بفرعون شوکه او بس شوخ و بى‏راه و ناپاکست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» (۵) گفت خداوند من فراخ بگشاى دل من.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (۲۶) و آسان کن مرا کار من.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» (۲۷) و بگشاى گره از زبان من.
«یَفْقَهُوا قَوْلِی» (۲۸) تا در بیابند سخن من.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» (۲۹) و مرا از کسان من مردى بار کش ده.
«هارُونَ أَخِی» (۳۰) و آن هارون است برادر من.
«اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (۳۱) پشت من و نیروى من باو سخت کن.
«وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» (۳۲) و او را در کار انباز من کن.
«کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» (۳۳) تا بپاکى ترا یاد کنیم.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (۳۴) و ترا در یاد داریم بیاد فراوان.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» (۳۵) تو بما بینایى.
«قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» (۳۶) فرمود آنچه خواستى ترا دادیم اى موسى.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى‏» (۳۷) و بر تو سپاس نهادیم بارى دیگر.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ» آن گه که آگاهى افکندیم بما در تو. «ما یُوحى‏» (۳۸) آن آگاهى که افکنده آمد باو.
«أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ» که موسى را در تابوت کن، «فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» و آن تابوت در دریا افکن. «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» تا دریا او را با کران افکند.
«یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» تا بگیرد او را کسى دشمنست مرا و دشمنست او را.
«وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» و بر تو افکندم دوستى از خویشتن.
«وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی» (۳۹) و مى‏پرورند ترا بر دیدار چشم من.
«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ» میرفت خواهر تو. «فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ» میگفت خواهید شما را نشانى دهم. «عَلى‏ مَنْ یَکْفُلُهُ» بر کسى که او را بدایگى بدارد، «فَرَجَعْناکَ إِلى‏ أُمِّکَ» دادیم ترا با مادر تو، «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها» تا روشن گردد چشم او. «وَ لا تَحْزَنَ» و اندوهگن مبادا «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» و کسى را بکشتى، «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» برهانیدیم ترا از اندوه، «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» و ترا بیازمودیم آزمودنى، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ» سالها درنگ کردى و بودى در مدین. «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ یا مُوسى‏» (۴۰) و آن گه آمدى اى موسى بر هنگامى و اندازه‏اى.
«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» (۴۱) و ترا بگزیدم خویشتن را.
«اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» شو تو و برادر تو بنشانهاى من. «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» (۴۲) و هیچ سست مشوید در یاد من.
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ» بروید هر دو بفرعون «إِنَّهُ طَغى‏» (۴۳) که او بس شوخ شد.
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» گوئید او را سخنى نرم بمدارا.
«لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» (۴۴). تا مگر او پند پذیرد و بترسد.
«قالا رَبَّنا» گفتند خداوند ما، «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» ما مى‏ترسیم که فرعون بر ما بسر در افتد، «أَوْ أَنْ یَطْغى‏» (۴۵) یا گزاف و شوخى در گیرد و بر حال بکشد.
«قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» گفت مترسید که من با شما ام. «أَسْمَعُ وَ أَرى‏» (۴۶) مى‏شنوم و مى‏بینم.
«فَأْتِیاهُ فَقُولا» باو روید و گوئید، «إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ» ما فرستادگان خداى توایم، «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» و بنى اسرائیل را بما ده و عذاب مکن. «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» نشانى آورده‏ایم بتو از خداوند تو، «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» (۴۷) درود و سلام بر آن کس که براه راست پى برد.
«إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا» ما را گفته‏اند و بما رسانیده، «أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (۴۸) که عذاب بر آن کس است که راستى را دروغ شمرد و از پذیرفتن آن بر گردد.
«قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏» (۴۹) گفت کیست خداوند شما اى موسى؟
«قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ» گفت خداوند ما اوست که هر چیزى را آفرینش او بداد. «ثُمَّ هَدى‏» (۵۰) و آن چیز را در دل افکند که قوت از کجا جوید و از دشمن چون پرهیزد و بمادر چون رسد.
«قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» (۵۱) گفت کار و بار گروهان پیش چیست؟
«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» گفت دانش آن بنزدیک خداوند منست در نسختى، «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏» (۵۲) خداوند من فرو نگذارد نه فراموش کند.
«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» او که شما را از زمین آرامگاه و بنگاه کرد، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» و شما را در آن راهها ساخت «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاده از آسمان آبى «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» تا بیرون آوریم بآن آب همتاها، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» (۵۳) از رستها از زمین پراکنده
«کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» مى‏خورید و ستوران خویش را مى‏خورانید، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین کردها نشانهاست «لِأُولِی النُّهى‏» (۵۴) زیر کان و خداوندان خر را.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» از آن آفریدیم شما را «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» و باز شما را بریم، «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ» و باز از آن بیرون آریم شما را، «تارَةً أُخْرى‏» (۵۵) بارى دیگر.
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» نمودیم نشانهاى خویش همه، «فَکَذَّبَ وَ أَبى‏» (۵۶) دروغ زن گرفت او را و سر باز زد.
«قالَ أَ جِئْتَنا» گفت بما آمدى، «لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» تا این زمین ما بگیرى و ما را از آن بیرون کنى. «بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏» (۵۷) بجادویى خویش اى موسى.
«فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ما بتو جادویى آریم هم چنان که تو آوردى، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً» میان ما و میان خویش هنگامى نامزد ساز، «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» که ما آن را خلاف نکنیم و نه تو، «مَکاناً سُوىً» (۵۸) جایى میان ما و تو.
«قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» موسى گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما روز آرایشست، «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (۵۹) آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» برگشت فرعون، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‏» (۶۰) و گرد کرد یار خویش و آن گه آمد.
«قالَ لَهُمْ مُوسى‏» ایشان را گفت موسى: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» ویل بر شما بر خداى تعالى دروغ مسازید، «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که بیخ شما کند بعذاب، «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» (۶۱) و هر که دروغ سازد نومید ماند.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» جاودان در کار خویش با یکدیگر مشورت کردند، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‏» (۶۲) و راز در گرفتند با یکدیگر.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» گفتند این دو مرد دو جادواند، «یُرِیدانِ» میخواهند «أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» که بیرون آرند شما را از زمین شما بجادویى خویش، «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏» (۶۳) و پیران و مهتران شما ببرند
«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» هم سخن و همدل و هم آهنگ باشید در ساز خویش.
«ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» آن گه همه با هم بهامون آئید، بر کنار، «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» (۶۴) و پیروز آمد امروز او که به آمد.
«قالُوا یا مُوسى‏» گفتند اى موسى: «إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» تو عصاى خویش بیفکنى پیش، «وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى‏» (۶۵) یا ما آن خود بیفکنیم پیش.
«قالَ بَلْ أَلْقُوا» گفت نه شما بیفکنید. «فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» آن رسنها و چوبهاى ایشان «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» مى‏نمودند بموسى از جادویى ایشان «أَنَّها تَسْعى‏» (۶۶) که آن همه زنده‏اند نهیب باو مى‏آورند.
«فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏» (۶۷) موسى در دل خویش از جادویى ایشان بیم یافت و نهان داشت.
«قُلْنا لا تَخَفْ» گفتیم، مترس، «إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏» (۶۸) که دست ترا و نصرت و غلبه ترا.
«وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» بیفکن آنچه در دست راست دارى، «تَلْقَفْ ما صَنَعُوا» تا فروبرد آنچه ایشان ساخته‏اند، «إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ» آنچه ایشان کردند ساز پر دیو است «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» (۶۹) و پر دیو کن به نماند هر جا که پدید آید.
«فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً» جادوان را ساجد افکندند و بفرمان آوردند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏» (۷۰) گفتند بگرویدیم بخداى هارون و موسى.
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» گفت بگرویدید باو «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» پیش از آنکه شما را دستورى دادم، «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ» او استاد شما است و مه شما که جادویى آموخت در شما، «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» ببرم ناچاره دستهاى شما و پایهاى شما، «مِنْ خِلافٍ» یکى از راست یکى از چپ، «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» و شما را بر ساق خرمابنان آویزم، «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏» (۷۱) و بدانید که آن کیست از ما که سخت عذاب تر است و پاینده عذاب تر.
«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ» گفتند ترا بر نگزینیم «عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» بر این که بما آمد از نشانهاى راست، «وَ الَّذِی فَطَرَنا» بآن آفریدگار که ما را آفرید. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» میکن هر چه توانى. «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (۷۲) آنچه کنى و توانى درین جهان
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا» ما بگرویدیم بخداوند خویش، «لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» تا بیامرزد کردارهاى بد ما «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» و آنچه بر آن میداشتى ما را از جادویى «وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (۷۳) اللَّه تعالى خدایى را بهتر و پاینده‏تر.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» هر که بخداوند خویش آید و کافر آید، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» او را دوزخست، «لا یَمُوتُ فِیها» نمیرد در ان دوزخ «وَ لا یَحْیى‏» (۷۴) و نه زندگانى خوش زید.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً» و هر که باللّه تعالى آید و گرویده آید «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» نیکیها کرده، «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» (۷۵) ایشان راست او راز هاى بلند
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» مى‏رود زیر آن جویها، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» (۷۶) و آنست پاداش آن کس که پاک آمد.
«وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏» پیغام دادیم بموسى، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» که بشب بر، رهیگان مرا «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ» ایشان را راهى زن در دریا «یَبَساً» خشک، «لا تَخافُ دَرَکاً». نترسى از در رسیدن «وَ لا تَخْشى‏» (۷۷) و نه بیم دارى.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ» فرعون ایشان را جست با سپاه خویش، «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸)» در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» و فرعون قوم خود را در آب برد، «وَ ما هَدى‏» (۷۹) و بیرون نیاورد.
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فرزندان یعقوب! «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ»، رهانیدیم شما را از دشمن، «وَ واعَدْناکُمْ» و شما را وعده دادیم، «جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ»، بآن سوى کوه طور. «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏» (۸۰) و فرو فرستادیم بر شما، ترنجبین و مرغ سلوى.
«کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»، میخورید ازین پاکها که شما را روزى دادیم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» در آنچه دادیم شما را از نعمت ناآزرم و نافرمان و ناپاک مباشید، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» که بر شما گشاده گردد خشم من «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی» و هر که برو گشاده گردد خشم من، «فَقَدْ هَوى‏» (۸۱) فرو شد او.
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» من آمرزگارم، «لِمَنْ تابَ»، آن کس را که باز گردد، «وَ آمَنَ»، و بگرود، «وَ عَمِلَ صالِحاً». و کردار نیک کند، «ثُمَّ اهْتَدى‏» (۸۲)، آن گه براه راست رود.
«وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏» (۸۳). چه شتابانید ترا از قوم تو اى موسى؟
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» گفت ایشان اینک‏اند در پى من، «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ» و من بتو شتابیدم خداوند من، «لِتَرْضى‏» (۸۴) تا بپسندى و خشنود باشى.
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» گفت بیازمودیم و در فتنه افکندیم قوم ترا، «مِنْ بَعْدِکَ» از پس تو، «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» (۸۵) و بى راه کرد سامرى ایشان را.
«فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ» بازگشت موسى بقوم خویش «غَضْبانَ أَسِفاً» خشمگین و غمگین. «قالَ یا قَوْمِ» گفت اى قوم! «أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً» نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو؟ «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» دراز گشت بر شما درنگ آن وعده «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمى از خداوند شما؟ «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (۸۶)، که خلاف کردید وعده من؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش، «وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً» لکن ما بارى داشتیم «مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» لختى بار از آرایش قوم، «فَقَذَفْناها» در آتش انداختیم آن را، «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ» (۸۷) همچنین سامرى در افکند،
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا»، و ایشان را از آن گوساله‏اى بیرون آورد، «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» کالبدى آن را بانگى گاو، «فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏» گفتند این خداى شماست و خداى موسى، «فَنَسِیَ» (۸۸) و ندانست.
«أَ فَلا یَرَوْنَ» نمى‏بینند؟ «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» که هیچ سخن ایشان پاسخ نکند، «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (۸۹) و ایشان را نه گزند تواند و نه سود رساند.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ» و گفته بود ایشان را هارون «مِنْ قَبْلُ» پیش، «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى قوم این آنست که شما را باین بیازمودند، «وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» و خداوند شما رحمن است «فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی» (۹۰) بر پى من روید و فرمان من برید.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» گفتند بنشویم و برین نشسته مى‏باشیم. «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏» (۹۱) تا آن گه که موسى بما باز آید.
«قالَ یا هارُونُ» گفت اى هارون، «ما مَنَعَکَ» چه بازداشت ترا؟ «إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» (۹۲) چون دیدى که ایشان بى‏راه مى‏شوند.
«أَلَّا تَتَّبِعَنِ» که بر پى من رفتى و ایشان را باز نزدى؟ «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» (۹۳) سر کشیدى از فرمان من؟ «لَ یَا بْنَ أُمَّ» گفت اى پسر مادر من، «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» مگیر ریش من و سر من، «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ» من ترسیدم تو گویى، «َّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ» دو گروه کردى بنى اسرائیل را، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (۹۴) و در سخن من نگه نکردى.
«قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» (۹۵) آن گه «موسى (ع) گفت اى سامرى این چیست که کردى؟ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ»، گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» مشتى گرفتم از خاک، «مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» از پى جبرئیل، «فَنَبَذْتُها»، آن را در افکندم، «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (۹۶) چنان بر آراست مرا تن من.
«قالَ فَاذْهَبْ»، گفت که برو «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» ترا تا زنده باشى ان است از مردم دور باشى «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ»، و ترا وعده گاهى که آن با تو خلاف نکنند «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، و درین خداى خود که باو باز نشستى مى‏نگر، «لَنُحَرِّقَنَّهُ»، بسوزیم آن را، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (۹۷)، آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنى.
«إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند شما اللَّه تعالى است، آن خدا که نیست خدا جز او، «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (۹۸) رسیده بهمه چیز دانش او.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» همچنین میخوانیم بر تو، «مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» از خبر هاى آنچه گذشته است، «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» (۹۹) دادیم ترا از نزدیک خویش یادى.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ»، هر که روى گرداند از آن «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» (۱۰۰) او بردارد روز رستاخیز بارى بد.
«خالِدِینَ فِیهِ» جاوید در آن بار بد باشد. «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» (۱۰۱) و آن روز رستاخیز ایشان را بد بارى.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» آن روز که در صور دمند، «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و با هم آریم آن روز بدکاران را، «زُرْقاً» (۱۰۲) سبز چشمان.
«یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» با یکدیگر براز مى‏گویند، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» (۱۰۳) نبودید مگر ده روز.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مى‏گویند، «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» انگه که مى‏گویند ایشان که پاک سیرت و راست سخن‏تراند «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» (۱۰۴) نبودید مگر یک روز.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ» مى‏پرسند ترا از کوه‏ها «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» (۱۰۵) گو مى‏برکند آن را خداوند من از زمین برکندنى.
«فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» (۱۰۶) آن را گذارد هامونى راغ‏ «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً» نه در آن کژى بینى «وَ لا أَمْتاً» (۱۰۷) و نه بالایى.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» آن روز که خلق بر نشان آن باز خواننده مى‏آیند «لا عِوَجَ لَهُ» در آن کژى و غلط نه، «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» و آوازها همه فروشده تا رحمن سخن گوید: «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» (۱۰۸) نشنوى مگر آوازى نرم.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» آن روز سود ندارد پایمردى و خواهش، «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» مگر آن کس را که دستورى دهد او را رحمن «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» (۱۰۹) و او را سخن گفتن بپسندند.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» او مى‏داند آنچه پیش ایشانست «وَ ما خَلْفَهُمْ» و آنچه واپس ایشانست «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» (۱۱۰) و ایشان او را نیک نمى‏دانند.
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ» درماند و اسیر و بسته گشت همه رویها، «لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» آن زنده پاینده را، «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» (۱۱۱) و باز نومیدى کشید آن کس که بار کفر کشید.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» و هر که کار نیک کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و او گرویده است، «فَلا یَخافُ ظُلْماً» نترسد از خداى ستمى، «وَ لا هَضْماً» (۱۱۲) و نه شکستى.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» هم چنان فرو فرستادیم این سخن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» و بیم دادن در آن از گونه گونه گردانیدیم «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» تا مگر بترسند، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» (۱۱۳) یا قرآن ایشان را بیدارى و یاد کردنى و پند پذیرفتنى نو پدید آرد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» پاکست و بى عیب و برتر آن خداى پادشاه براستى «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» مشتاب بقران «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» پیش از آن که بتو گزارده آید پیغام بان، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (۱۱۴) و بگوى خداوند من مرا حفظ افزاى.
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» پیمان کردیم بآدم از پیش، «فَنَسِیَ» پیمان بگذاشت «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (۱۱۵) وى را در دل کردن معصیت نیافتیم.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ» گفتیم فریشتگان را «اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجود کنید آدم را «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس «أَبى‏» (۱۱۶) سر باز زد.
«فَقُلْنا یا آدَمُ» پس گفتیم اى آدم «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ» این ابلیس دشمن است ترا و جفت ترا. «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ» بیرون نکناد هان شما را هر دو از بهشت. «فَتَشْقى‏» (۱۱۷) برنج افتید.
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها» ترا درین بهشت آنست که گرسنه نباشى وَ لا تَعْرى‏ (۱۱۸) و نه برهنه مانى‏ «وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها» و تو تشنه نباشى در آن، «وَ لا تَضْحى‏» (۱۱۹) و نه در آفتاب باشى‏
«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» فرادل وى داشت شیطان «قالَ یا آدَمُ» گفت اى آدم «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ترا نشانى دهم بر درختى که بار آن خورى اینجا جاوید مانى؟ «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» (۱۲۰) و بر پادشاهى که تباه نگردد.
«فَأَکَلا مِنْها» بخورند از آن، «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» پیدا شد.
ایشان را و پدید آمد عورتهاى ایشان «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» در ایستادند و بر هم مى نهادند بر عورت خویش، «مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» ازین برکهاى درخت بهشت، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ» عاصى شد آدم در خداى خویش، «فَغَوى‏» (۱۲۱) و از راه بیفتاد.
«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» پس آن اللَّه تعالى بگزید او را، «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» (۱۲۲) توبه داد او را و راه نمود
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً» گفت فروروید از آسمان همگان، «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آدم و حوا ابلیس را دشمن، و ابلیس ایشان را دشمن، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» اگر بشما آید از من پیغامى براهنمونى، «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» هر که پى برد براهنمونى من، «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏» (۱۲۳) نه گمراه گردد نه بدبخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» هر که روى گرداند از باد و سخن من، «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» او راست زیستى بتنگى و سختى، «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏» (۱۲۴) و بینگیزیم فردا او را چنان که نه حجّت بیند خود را نه عذر.
«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏» گوید خداوند من چرا مرا چنین انگیختى؟
«وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً» (۱۲۵) و من چاره خویش و حجت و دسترس خویش دیدمى.
«قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ» اللَّه گوید او را هم چنان که بتو آمد، «آیاتُنا فَنَسِیتَها» پیغامها و بگذاشتى آن را، «وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏» (۱۲۶) امروز هم چنان ترا بگذاریم.
«وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ» و هم چنان پاداش دهیم آن کس را که بگزاف رود، «وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ» و بنگرود بسخنان خداوند خویش، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏» (۱۲۷) و عذاب آن جهان سخت‏تر پاینده‏تر از عذاب این جهان.
«أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ» باز ننمود بایشان، «کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ» که چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروه گروه، «یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ» مى‏روند در جایگاه هاى گذاشته پس ایشان. «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» (۱۲۸) درین که نمودیم نشانهاست زیرکان را و خردمندان را. «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» گرنه سخنى بودى پیش رفته از خداوند تو «لَکانَ لِزاماً» در پیچیدندى در ایشان و در رسیدندى و فرو گرفتندى، عذاب خداوند تو، «وَ أَجَلٌ مُسَمًّى» (۱۲۹) و اگر نه روزهاى پسین نام زد کرده بودى.
«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» شکیبایى کن بر آنچه ترا میگویند، «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» بپاکى بستاى و بسزاوارى یاد کن و پاک دان خداوند خویش را، «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» پیش از بر آمدن آفتاب و پیش از فرو شدن آن، «وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» و از ساعتهاى شب هم بستاى او را و نماز کن، «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» و بر گوشه‏هاى روز، «لَعَلَّکَ تَرْضى‏» (۱۳۰) تا مگر ترا خشنود کند تا خشنود شوى.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» و مکش نگرستن دو چشم خویش را، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ» بآنچه بر خود دار کردیم و فرا داشتیم بآن، «أَزْواجاً مِنْهُمْ» مردى چند وزنى چند از ایشان، «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» شکوفه این جهانى که بیفروزد و به نپاید، «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» تا ایشان را بآن فنته مى‏کنیم و مى‏آزمائیم، «وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (۱۳۱) و روزى خداوند تو روز بروز به و برکت آن پاینده‏تر.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ» و کسان خویش را بنماز فرماى، «وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» و خود بر نماز کردن شکیبایى کن، «لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً» از تو نمى‏خواهیم که داشت خودساز و خود را روزى ده، «نَحْنُ نَرْزُقُکَ» ما خود ترا داریم و روزى رسانیم، «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» (۱۳۲) و سرانجام پیروزى بپرهیزگارى است.
«وَ قالُوا لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ» میگویند چرا بما نشانى و معجزه‏اى نیارد از خداوند خویش، «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ» نرسید بایشان، «بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏» (۱۳۳) خبر درست من از کتابهاى پیشین،.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» و اگر ما ایشان را هلاک کردیمى بعذابى پیش از پیغام، «لَقالُوا رَبَّنا» ایشان گفتندى خداوند ما، «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا» چرا رسولى نفرستادى بما؟ «فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ» تا ما پذیرفتیمى و متابعت کردیمى سخنان تو، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏» (۱۳۴) پیش از آنکه ما خوار گشتیمى و رسوا؟
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» بگوى ما چشم داریم و شما مى‏دارید «فَسَتَعْلَمُونَ» آرى بدانید، «مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ» که خداوندان راه راست که‏اند، «وَ مَنِ اهْتَدى‏» (۱۳۵) و بدانید که راهبران بصواب که‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» نزدیک آمد مردمان را حساب کردن با ایشان، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (۱) و ایشان در بى آگاهى روى گردانندگانند..
«ما یَأْتِیهِمْ» ناید بایشان، «مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ» هیچ سخن از خداوند ایشان، «مُحْدَثٍ» بنو فرستاده بایشان «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ» مگر میشنوند آن را، «وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» (۲) و ایشان بازى میکنند.
«لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» دلهاى ایشان در کارى دیگر، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى» و با یکدیگر گفتند بر از، «الَّذِینَ ظَلَمُوا» ایشان که ستم کردند، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردى همچون شما، «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ» شما خواهید شد و شما جادویى او خواهید پذیرفت، «وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (۳) و شما چشم دارید که مینگرید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» بگو خداوند من میداند هر گفت که در آسمان و زمین گویند، «وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (۴) و او شنواست و دانا.
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» گفتند جادویى نیست که از خاشاک خوابست که آدمى گوید، «بَلِ افْتَراهُ» که این سخن خود میسازد و خود مینهد، «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده نیست که او شعر گویى است. «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» تا نشانى آرد بما، «کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (۵) چنان که فرستادگان پیشینیان آوردند.
«ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ» بنگرویدند پیش از ایشان، «مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» هیچ اهل شهرى که ایشان را هلاک کردیم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» (۶) بآن نشان که ازو میخواهند بخواهند گروید؟
«وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ» نفرستادیم پیش از تو پیغام را مگر مردانى که بایشان پیغام آمد.
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۷) پرسید از اهل پیغام و سخن و دانش اگر نمیدانید.
«ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و ما فرستادگان پیشینیان را کالبدى ناخورنده نکردیم، «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» (۸) و پیشینیان فرستادگان جاوید نماندند.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» پس ایشان را وعده دادیم راست، «فَأَنْجَیْناهُمْ» و ایشان را برهانیدیم، «وَ مَنْ نَشاءُ» و هر که را بخواهیم رهانیم، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» (۹) و هلاک کردیم گزاف کاران را و گزاف گویان را.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً» فرو فرستادیم بشما نامه‏اى، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» که در آن آواى شما و شرف شماست، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۱۰) این منت از من در نیابید و بآن بننازید؟
«کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ» و چند که پشت بشکستیم از شهر شهر، «کانَتْ ظالِمَةً» از آن مردان که گناه ایشان را بود «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» (۱۱) و گروهى ساختیم از پس ایشان دیگران.
«فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» چون بجا آوردند گرفتن ما و بدیدند عذاب ما، «إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ» (۱۲) تک و گریز در گرفتند از آن و پاى جنبانیدند.
«لا تَرْکُضُوا» مدوید و پاى مجنبانید «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» و باز گردید با ناز و تنعم خویش، «وَ مَساکِنِکُمْ» و با نشستگاههاى خویش، «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» (۱۳) تا مگر پرسند شما را.
«قالُوا یا وَیْلَنا» گفتند اى واى بر ما، «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» (۱۴) گناه ما را بود و ظالم ما بودیم.
«فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» همان ویل میخواندند بر خود، «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ» (۱۵) تا ایشان را ریزیده کردیم چون کاه دروده.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» (۱۶) و چون آسمان و زمین بیافریدیم و آنچه در میان آن است بازیگر نبودیم.
«لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً» اگر ما خواستیمى که باز گردیمى، و جفت و فرزند گیریمى، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» ما آن از نزدیک خود گرفتیمى، «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۷) اگر ما خواستیمى که کنیمى.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» بل بازى کن نیستیم، راستى را بر کژى مى‏افکنیم، «فَیَدْمَغُهُ» تا آن را فرو شکند، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» تا کژى از راستى مى‏رمد، «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» (۱۸) ویل شما را و هلاک ازین صفت که خداوند خویش را میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بى‏گشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بى‏نیاز از یار، خود بى‏یار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى‏
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بى‏اجازت شریعت یک دم نزنند. و بى‏اذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مؤنة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مى‏گوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مى‏آید: یؤتى بالرجل یوم القیامة فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بى‏خبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مى‏آموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش مانده‏اى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفته‏اند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مى‏گوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انّى الیهم لا شد شوقا.
«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفته‏اند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مى‏برند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مى‏نشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.