عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۰
از گردش گردون که فلک گردان است
بس عاقل پر هنر که سرگردان است
گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو
در یک شادی هزار غم پنهان است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۳
گر نیست دلت شاد به تقصیر و قصور
از بهر چرا به هیچ باشی مغرور
چون گویندت که حاصلی نیست تو را
خواهی رنجید از آنچ می رنجی دور
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۵
افسوس که خلق سخت کوته نظرند
وز هرچه فروشند یکی جو نخرند
بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند
قصّه چه کنم که جمله شان درد سرند
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۶
عاقل آن است که سخرهٔ غم نشود
هر دم زغم بیهده درهم نشود
زیرا عرضی است غم که در مدت عمر
هر چند کزو بیش خوری کم نشود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۹
ناکس که به کس شود نمازی نبود
و این سیرت خواجگی به بازی نبود
گر جمله خران دهر مرکب گردند
خر را حرکات اسب تازی نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۵۱
او را طلبی و تو منی اینت غلط
می پنداری که چون منی اینت غلط
خواهی که صلاح نیکنامی ورزی
وآنگه دم عاشقی زنی اینت غلط
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶
گل گفت که من ظریف و شهر آرایم
از دست چرا فتاده اندر پایم
با او به جواب این قدر می گویم
خود بینان را من اینچنین برسایم
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷
می گرچه به هر جای لطیف است، مخور
می خوار کن نفس شریف است، مخور
می آب حیات است و تو در ظلمت جهل
بالله اگر خضر حریف است، مخور
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۹
تا چند زنی تو از خیال مستی
بر طبل وجود خود دوال مستی
مپسند به هیچ حال اگر هشیاری
بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۰
ای خورده شراب از قدح مشتاقی
وقت است که معصیت کنی در باقی
بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر
با خواجه حریف باش و با حق ساقی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۱
رو باده و بنگ را بکن در باقی
تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی
مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد
تا مست شوی و هم بمانی باقی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۳
آبی که خللهای دماغ انگیزد
او را چه خوری که آبرویت ریزد
مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش
کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۴
حالی خواهی چنانک حال مردان
از خود به درآ تا نشوی سرگردان
حالی که به یک کف گیهش بتوان یافت
آن حال خران بود نه حال مردان
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۶
این خوش پسران خوی پلنگ آوردند
روی چو مه و دل چو سنگ آوردند
از بیم پدر باده نمی یارند خورد
ناچار همه روی به بنگ آوردند
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۸
تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است
یا کار فغان و یا سر سرشغبی است
آداب سماع را نگه باید داشت
ور زانک نگه نداری از بی ادبی است
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۲
در راه طلب دیدهٔ خود را خون کن
وآنگاه تو اسرار درون بیرون کن
گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد
ور باخبری پس حرکت موزون کن
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۴
هان تا تو مدام دل به مستی ندهی
وز هستی خویش تا نرستی ندهی
تا هستی و نیستیت یکسان نشود
باید که تو نیستی به هستی ندهی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۵
جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش
هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش
چون هست حضور شاهد و شمع و سماع
گو که امشب ما را به جهان روز مباش
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۶
در راه میان رهروان فرق بود
چرخی که به افراط زنی زرق بود
پیران جهان جمله بر این متفق اند
حالت باشد ولیک چون برق بود
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۸
بدبخت کسی بود که خدمت نکند
بر نفس ضعیف خویش رحمت نکند
هر چند سماع و رقص با دل به در است
رحمت بادا بر آنک زحمت نکند