عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
با عشق تو دل چون محرم راز آمد
با دل در و دیوار در آواز آمد
در اوج تو چون روح به پرواز آمد
آواز آمد که مرغ ما باز آمد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
گفتی غم عشقت همه کس می داند
این راز گشاده ای بدان می ماند
ما راز ترا فاش نکردیم ولی
اشک است که چون آب فرو میخواند
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
در بزم تو هر که ترک هستی نکند
از باده لب های تو مستی نکند
در مذهب عاشقی مسلمان نبود
با روی تو هر که بت پرستی نکند
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
معشوقه به گرمابه شبی با ما بود
ما را ز فروغ چهره خورشید نمود
گل بر سر گل می زد و من می گفتم
خورشید به گل کجا توانی اندود
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
می بی لب تو طرب نمی افزاید
خود بی لبت از شراب کاری ناید
ماییم و شراب و سبزه و آب روان
جز وصل تو آن چیست که در می باید
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
زان عهد قدیم چو مرا یاد آید
لذات جهان سر به سرم باد آید
در انجمنی اگر حدیث تو رود
از سینه دل خسته به فریاد آید
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
باد سحری رقص کنان می آید
با مژده ی یار مهربان می آید
برخیز که تا بر سر ره بنشینیم
کآواز درای کاروان می آید
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
گفتار خوش و لب چو قندم باید
گیسوی دراز چون کمندم باید
گویندکه یار سرو بالا داری
عالی نظرم قد بلندم باید
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گفتا که به ابروم که دارم در سر
کامشب نفسی کنم به پیش تو گذر
سوگند چرا به قامت راست نخورد
سوگند به کج خورده که دارد باور
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
شد دوش میان ما حکایت آغاز
از هر بن موییم برآمد آواز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
در صحبت شانه هست موی تو دریغ
با آینه اتفاق روی تو دریغ
مگذار که باد بگذرد بر زلفت
زیرا که به باد هست بوی تو دریغ
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
با روی تو ننگرند عشاق به گل
گل پیش تو نشمرند عشاق به گل
روزی که وصالت نرسد ایشان را
آن روز به سر برند عشاق به گل
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
دیر است که با غم تو در ساخته ام
پنهان ز تو با تو عشق ها باخته ام
زان با تو نگفته ام که هرگز خود را
شایسته خدمت تو نشناخته ام
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
می آیم و از شرم چنان می افتم
کز زندگی خود به گمان می افتم
بی تو غم دل به صد زبان میگویم
چون روی تو بینم از زبان می افتم
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
همران دیدیم و درد هجران دیدیم
دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم
چون روز وصال قصه کوتاه کنیم
شب های دراز دردمندان دیدیم
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
امشب که رسید دوست در منزل من
شد جان و دل از حضورش آب و گل من
آیینه دل یافت صفا از رویش
ای صبح مکن تیره صفای دل من
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
ای حلقه مشکین تو دام دل من
محتنکده عشق تو نام دل من
مشکن دل من که آخر ای دوست مدام
پر باده عشق توست جام دل من
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
یک جوهر روشن است جان من و تو
آگه نشود کس ز نهان من و تو
ای دوست میان من و تو فرقی نیست
حیفیم من و تو در میان من و تو
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
تلخ است مذاق زندگانی بی تو
باد است حدیث شادمانی بی تو
نتوان به زبان شرح فراق دادن
حالی است مرا چنان که دانی بی تو
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
ترکم چو کمان ابروان کرد به زه
تیر مژه انداخت ازان برکه و مه
چون دید که موی خواهد آن ترک شکافت
هندو بچه زلف تو پوشید زره