عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» و دادیم ابراهیم را راه شناسى او و بهى دانستن از پیش، «وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» (۵۱) و دانستیم ما که کى باید داد او را آن.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهى آشکارا بودید.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» (۵۵) گفتند این راستست که بما آوردى یا تو از بازیگرانى.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گفت که خداوند شما خداوند آسمان و زمینست، «الَّذِی فَطَرَهُنَّ» او که بتان شما را او آفرید، «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (۵۶) و من بر آن شما را از گواهى دهانم.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» و بخداى که من سازى سازم برین بتان شما، «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (۵۷) پس هنگامى که شما شوید جایى پشت بر ایشان.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد، «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» مگر آن بزرگتر بتى که ایشان را بود، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (۵۸) مگر با ابراهیم گروند.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» گفتند این با خدایان ما که کرد، «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (۵۹) که او از ستمکارانست.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» گفتند میشنیدیم از جوانى که ایشان را بد میگفت، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)» ابراهیم گویند او را.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ» گفتند او را بر دیدار چشمهاى مردمان آرید و باز نمائید، «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (۶۱) تا گواهى دهند،.
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» (۶۲) گفتند انى تو کردى بخداوندان ما اى ابراهیم؟
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» گفت این بزرگ ایشان کرد آنک، «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (۶۳) بپرسید از ایشان اگر سخن گویند.
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» با یکدیگر گشتند. «فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (۶۴) و یکدیگر را گفتند شمائید که ستمکارید.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند، «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (۶۵) ابراهیم را گفتند دانسته‏اى تو که بتان آن نیستند که سخن گویند.
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ابراهیم گفت مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (۶۶) چیزى که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندى نکند شما را.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اف شما را و آن را که مى‏پرستید جز از اللَّه تعالى، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۶۷) که خوارى و ناتوانى ایشان بدیدند ناسزایى ایشان در نمى‏یابند.
«قالُوا حَرِّقُوهُ» گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را، «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» و خدایان خویش را بکار آیید و یارى دهید، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۶۸) اگر هیچیز خواهید کرد.
«قُلْنا یا نارُ» گفتیم اى آتش، «کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِیمَ» (۶۹) سرد گرد و سلامت بر ابراهیم.
«وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً» و سازى خواستند ابراهیم را، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» (۷۰) و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» رهانیدیم ابراهیم و لوط را، «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» (۷۱) و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را.
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ» و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم، «وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» و یعقوب بافزونى، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» (۷۲) و همه را نیکان کردیم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» و ایشان را پیشوایان کردیم، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تا راه مى‏نمودند خلق را بفرمان و پیغام ما، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» و نماز بپاى داشتن «وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» و زکاة دادن، «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (۷۳) و ما را پرستگاران بودند.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و دادیم لوط را راست دانى و باریک دانى و دانش، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» و برهانیدیم او را از آن شهر، «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» که مردمان آن بدها میکردند، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» که ایشان گروهى بد بودند، «فاسِقِینَ» (۷۴) از فرمان بردارى بیرون.
«وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا» و او را در آوردیم در بخشایش خویش، «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۷۵) «وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ» و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (۷۶) برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و یارى دادیم او را بر آن قوم که دروغ مى‏شمردند سخنان ما را، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» ایشان قومى بد بودند، «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ» (۷۷) بآب بکشتیم ایشان را همه.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
«وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ»، خداوند ان معرفت بزبان اشارت گفته‏اند، در معنى این آیت، رشده ما کاشف به روحه قبل ابداعها قالبه، من تجلى الحقیقة.
ابراهیم خلیل هنوز در کتم عدم بود که خیاط لطف صدره توحید وى دوخته بود، هنوز قدم در دائره وجود ننهاده بود که پیلور فضل شربت نوشاگین وى آمیخته بود، لا جرم چون در وجود آمد هم در بدایت نشو او آفتاب خلّت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حکم در صحن سینه او گشادند، نور هدایت در حال صبى تحفه نقطه وى گردانیدند، کمر کرامت بر میان او بستند او را بمحلى رسانیدند که مقدّسان ملأ اعلى انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفتند: الهنا جانهاى ما در غرقابست از آن الطاف کرم و انواع تخصیص که از جناب جبروت روى بخلیل نهاده، تا از درگاه عزّت ذى الجلال ندا آمد که: اى ملأ اعلى اگر ما آن آتش که در کانون جان خلیل نهان کرده‏ایم بصحرا آریم از شرر آن کونین و عالمین بسوزیم، آن مهجور درگاه عزّت نمرود خاکسار خواست که ملک خلّت خلیل بر هم شکند و سپاه عصمت وى را منهزم کند، آتشى افروخت که تا خلیل را بسوزد و جز جان و دل خود را در آن آتش کباب نکرد، و جز قاعده دولت خویش خراب نکرد، آن ساعت که خلیل را بآتش انداختند و آتش برو بستان گشت او در میان آن ریاض و انوار و ازهار تکیه زده و نظاره صنع الهى میکرد که دخترى از آن نمرود بر بام کوشک آمد اطلاع بگیرد خلیل را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته، روى سوى آسمان کرده گفت یا اله الخیل ما الطفک بخلیلک کن بى لطیفا. اى خداى خلیل در خلیل خود نظر لطف کرده‏اى بلطف خود نواخت بر وى نهاده‏اى یک نظر لطف نیز در کار من بیچاره کن و نعمت خود بر من تمام کن، آن مخدّره را بر دیدار خلیل وقت خوش گشت درد عشق دین ناگاه سر از نقطه جان وى بر زد، در خاک حسرت مى‏غلتید و با وقت خویش ترنّمى مى‏کرد، هرگز کسى از حواشى آن سراى آواز آن مخدّره نشنیده بود خدم و حواشى دویدند و نمرود را خبر کردند گفتند: ایها الملک جنّت الحرّة. اى ملک تعجیل کن که دخترت دیوانه گشته در خاک مى‏غلتد و فریاد مى‏کند و جامه بر خود پاره میکند نمرود پاى تهى از تخت خویش بیامد تا ببالین دختر، چون بر بالین او نشست دختر بگوشه مقنعه روى خویش از پدر بپوشید گفت: اى پدر سر و طلعت تو جنابت کفر دارد و این دیده من طهارت یافته از مشاهده خلیل اللَّه، نباید که دیگر بآن ملوّث شود. گفت اى ماهروى پدر خلیل اللَّه کیست؟ گفت: ابراهیم. نمرود چون این سخن بشنید دو دست بر فرق خویش زد گفت ما آتشى برافروختیم که ابراهیم را در آن بسوزیم، ندانستیم که دل و جان خویش را در آن کباب میکنیم. گفت اى دختر اگر دیوانه گشته‏اى تا بغل و زنجیرت ببندند؟ گفت چون از اغلال و انکال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم، گفت اى دختر اگر جز ز من خدایى دیگر گیرى ترا هلاک کنم. گفت: الّذى خلقنى فهو الهى. خداى من اوست که مرا آفرید، نسب تو و مشتى خاکست اگر خواهى بکش و اگر خواهى بگذار این جان پاک از این مشکاة آلوده بنسب نمرودى بل تا بر آید، او مرغیست تا بر کدام درخت آشیانه مى‏یابد. اى جوانمرد کسى که در حرم عنایت ازلى شد هرگز غوغاى محنت ابدى گرد دولت سرمدى او نگردد. دختر همان نظاره میکرد که پدر کرد، دختر را سبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.
«قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً» اصحاب معارف و ارباب حقایق را درین آیت رمزى دیگر است، گفتند این ندا آتشى است که در کانون جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را در منجنیق نهاد خلیل نیز سرّ خویش در منجنیق مشاهدت نهاد، راست که بنزدیک آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست که آه کند و آتش نمرود را تباه کند، ندا آمد که: «یا نارُ» اى آتش شهودى! «کُونِی بَرْداً» بر آتش نمرودى سرد باش سلطنت خود بر وى مران که ما قضا کرده‏ایم که از میان آتش بستانى پر از هار و انوار بر آریم کرامت خلیل خود را و اظهار معجزه وى را و اگر تو آن را تباه کنى‏ بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد، سرد باش بر آتش نمرودى تا بستان پدید آید، سلامت باش بر ابراهیم تا معجزه پدید آید. لطیفه دیگر شنو ازین عجبتر، نفس تو بر مثال نمرود است و هواء نفس آتش است و آن دل سوخته تو خلیلست.
نفس آتش هوى بر افروخته و دل را با سلاسل مکر و اغلال شهوت در منجنیق معاصى نهاده و بآتش هوى انداخته هنوز یک گام نارفته که عقل چون شیفتگان مى‏آید بچاکرى دل که: هل لک من حاجة؟ دل جواب میدهد: امّا الیک فلا. اى عقل یاد دارى که ترا گفتند بیا بیامدى گفتند برو برفتى گفتند تو کیستى فرو ماندى؟ آن روز راه بخود ندانستى امروز بمن چون دانى راست؟ چون دل بآتش هوى فرو آید فرمان در آید که: «یا نارُ کُونِی بَرْداً» اى آتش هوى سرد باش بر دل که او خود سوخته محنت ماست، ففى فؤاد المحبّ نار هوى.
سوخته را دیگر باره نسوزند. چون آتش هوى را این فرمان آید در ساعت فرو میرد و از میان جان عارف بوستانى عجب پدید آید با صد هزار بدایع و لطائف انواع ازهار و اشجار پر ثمار، بر هواى بوستان سحاب افضال مى‏ریزد باران اقبال، بر نفس باران کفایت تا ازو طاعت و وفا روید، بر دل باران هدایت تا ازو شوق و صفا روید، بر زبان باران لطافت تا ازو حمد و ثنا روید، بر چشم باران کرامت تا ازو رؤیت و لقا روید.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مى‏بریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوه‏ها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مى‏ستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مى‏رفت و مى‏برد بفرمان او، «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسه‏اى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مى‏کوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشاینده‏تر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن ‏ گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردى کوتاه زرد روى باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روى از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه‏اى بى فتح و بى ظفر باز نگشته، و قوّت وى چنان بود که در روزگار شبانى در ابتداء جوانى شیر را و پلنگ را بگرفتى و دهن وى از هم بر دریدى. عمر وى صد سال بود ملک وى چهل سال بود، و ابتداء ملک وى بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند.
روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وى کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانى، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنى اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتى خوش بود و نعمتى دلرباى، هر گه که زبور خواندى بصحرا رفتى و علماء بنى اسرائیل با وى صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتى ایشان همه سماع کردندى و آب روان در جوى بایستادى و باد فرو گشاده ساکن گشتى از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فى القضاء و کان لا یتتعتع فى القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داورى بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وى منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
ابن عباس و قتاده و زهرى گفتند: دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکى برزگر بود صاحب کشتزار، و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان. برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند، داود میان ایشان داورى بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وى تباه کرده بود، آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله، گفت داود شما را چون حکم کرد؟ ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد، سلیمان گفت اگر این حکم من کردمى و ولایت قضا مرا بودى من جز زان حکم کردمى داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنى؟ گفت گوسفندان یک چندى بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وى تباه کرده بودند تا بدرّ و نسل آن منتفع مى‏شود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش، داود گفت: اصبت. صواب اینست که تو گفتى، پس داود همان حکم کرد که وى گفت، آورده‏اند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» یعنى و اذکر داود و سلیمان حین حکما فى الحرث. قال اهل اللغة: الحرث القاء الحبّ فى الارض للزرع. و قال مسروق: الحرث هاهنا، الکرم. و قال ابن مسعود. فى جماعة کان کرما تدلّت عنا قیده. «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» النفش. الرعى باللّیل بلا راع، و الهمل بالنهار بلا راع، و المعنى اذ دخلت غنم القوم فى حرث قوم لیلا فرعته و افسدته. «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»، الضمیر یعود الى داود و سلیمان و الخصمین، و قیل الى داود و سلیمان فجمع کما جمع فى قوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ یرید اخوین»، اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیرى، بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وى ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند، و اصحاب مواشى بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند، و فى ذلک ما روى الزهرى عن حزام بن بحیصة انّ ناقة للبراء بن عازب دخلت حائطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الى رسول اللَّه (ص) فقرأ هذه الآیة ثمّ قضى على البراء بما افسدت الناقة.
و قال: «على اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و على اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار».
و امّا اصحاب الرأى فانّهم ذهبوا الى انّ المالک اذا لم یکن معها فلا ضمان علیه فیما اتلفت ماشیته لیلا کان او نهارا.
قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» اى علّمنا القضیة و الهمناها سلیمان دون داود.
«وَ کُلًّا» یعنى داود و سلیمان، «آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً». قال الحسن: لو لا هذه الآیة لرأیت الحکام قد هلکوا و لکن اللَّه تعالى حمد هذا بصوابه و اثنى على هذا باجتهاده.
خلاف است میان علما که داود و سلیمان حکم که کردند باجتهاد کردند یا بنصّ.
قومى گفتند باجتهاد کردند و پیغامبران را اجتهاد رواست همچون دیگران، و اجتهاد داود اگر چه خطا آمد خطا بر ایشان رود، الّا انّهم لا یقرّون علیه. قومى دیگر گفتند داود و سلیمان حکم که کردند بنص کردند و بوحى نه باجتهاد، ایشان را حکم کردن باجتهاد روا نباشد که ایشان مستغنى‏اند از اجتهاد بوحى منزل، و به قال تعالى: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»، اجتهاد کسى کند که نصّ نیابد و وحى بوى نیاید، و داود اگر چه حکم بنصّ کرد نصّى دیگر بسلیمان فرو آمد که آن را منسوخ کرد و حکم سلیمان ناسخ حکم داود گشت، امّا علماء دین بیرون از پیغامبران روا باشد که اجتهاد کنند در حوادث، چون در حوادث نص کتاب و سنّت نیابند و اگر در اجتهاد ایشان خطا رود آن خطا از ایشان موضوع است و فى ذلک ما روى عمرو بن العاص انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب فله اجران، و اذا حکم فاجتهد فاخطأ فله اجر لم یرد به انّه یؤجر على الخطاء بل یؤجر على اجتهاده فى طلب الحق لانّ اجتهاده عبادة و الاثم فى الخطاء عنه موضوع اذا لم یأل جهده».
روى عبد الرحمن الاعرج عن ابى هریره انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «کانت امرأتان معهما ابناهما، جاء الذئب فذهب بابن احدیهما فقالت صاحبتها انّما ذهب بابنک و قالت الأخرى انّما ذهب بابنک، فتحاکما الى داود فقضى به للکبرى فخرجتا على سلیمان و اخبرتاه فقال ائتونى بالسّکین اشقّه بینهما فقالت الصغرى لا تفعل یرحمک اللَّه هو ابنها، فقضى به للصغرى.
فذلک قوله: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً».
«وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره و سخّر الجبال، «وَ الطَّیْرَ» یسبّحن مع داود کقوله: «یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ» معنى آنست که داود تسبیح کردى و ثناء اللَّه گفتى، کوه با وى هم چنان تسبیح میکردى و ثنا میگفتى، تسبیحى که مردم مى‏شنیدند و بسمع ایشان میرسید، ابن عباس گفت: کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر. داود تسبیح کوه و درخت دانستى و گفته‏اند که داود را فترتى بود در تسبیح ربّ العزّة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستى و بعشق پیش شدى، و قیل تسخیر الجبال له انّها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف، و قیل تسیر اذا شاء، و تقف اذا شاء، و قال الحسن: جمیع ما خلق اللَّه من الجبال و الطیر کانت تسبّح مع داود بالغداة و العشىّ. «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» انّما قال ذلک لانّه ممّا لا یدخل تحت قدرة البشر، قال محمد بن على: جعل اللَّه الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ». قال و الانس الّذى فى الجبال هو انّها خالیة عن صنع الخلائق فیها باقیة على صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش، و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقى من غیر تبدیل و لا تحویل.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» المراد باللبوس هاهنا الدرع، لانّها تلبس، و هو فى اللغة اسم لکلّ ما یلبس و یستعمل فى الاسلحة کلّها درعا کان او سیفا او رمحا، و هو بمعنى الملبوس، کالحلوب بمعنى المحلوب و الرکوب بمعنى المرکوب. قال قتادة: اوّل من صنع الدّرع داود و انّها کانت من قبل صفائح فهو اوّل من سردها و حلّقها فجمعت الخفّة و التحصین.
سبب زره‏گرى داود آن بودى که داود پیغامبر بود و پادشاه، و او را عمال و متصرفان و گماشتگان بودند در اطراف و نواحى خویش، و پیوسته متفکروار بشب طواف کردى و تعرّف احوال عمال و گماشتگان خویش کردى تا بر چه سیرت زندگانى میکنند و با رعیت عدل مى‏کنند یا جور، و نیز هر کسى را پرسیدى، داود چه مردى است و بر خلق خداى پادشاهى چون میراند؟ شبى از شبها جبرئیل او را پیش آمد بصورت بشر، داود از وى پرسید که داود چه مردى است؟ و چون شناسى او را؟
جبرئیل گفت نیک مردى است و پسندیده سیرتى دارد لکن در وى خصلتى است که اگر آن خصلت در وى نبودى به بودى، گفت چیست آن خصلت؟ گفت: یأکل من بیت المال المسلمین. از بیت المال مسلمانان میخورد، داود از آنجا بازگشت و بمحراب خویش باز شد و دعا و تضرع کرد و از اللَّه تعالى حرفت خواست و کسب کردن تا از کسب دست خویش خورد، ربّ العزّه دعاء وى اجابت کرد و او را زره گرى در آموخت.
فذلک قوله: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ»، جاى دیگر گفت: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ» معنى آنست که آهن او را مسخر و نرم کردیم، تا چنان که خواست بى آلت و عدّت آهنگران بدست خویش در آن تصرف میکرد، و از آن زره میساخت. روزى لقمان حکیم پیش وى نشسته بود و او زره میکرد لقمان نمى‏دانست که آن چیست که پیش از داود کس زره نکرده بود و کس ندیده، لقمان صبر همى کرد و نمى‏دانست و نمى‏پرسید تا داود از آن فارغ گشت، برخاست و در پوشید و گفت: نعم القمیص هذا للرجل المحارب. فعلم لقمان ما یراد به، فقال الصّمت حکم و قلیل فاعله.
«لِتُحْصِنَکُمْ» بنون قراءت ابو بکر است از عاصم، اضافت فعل با حق است جلّ جلاله یعنى و علّمناه لنحصنکم اى لنحرزکم و نحفظکم به عند ملاقاة اعدائکم من القتل.
و گفته‏اند من اینجا بمعنى فى است، یعنى لندفع السلاح عنکم فى حالة الحرب. ابن عامر و حفص، «لتحصنکم» بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنى لانّ اللبوس، الدّرع، و الدرع مؤنثة. و روا باشد که فعل صنعة را بود، اى لتحصنکم الصنعة. باقى قرّاء و روح از یعقوب، «لیحصنکم» بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود، اى علّمه اللَّه لیحصنکم. و روا بود که فعل لبوس را بود، و اللبوس فعول بمعنى مفعول اراد الملبوس، اى لیحصنکم الملبوس، فذکر الفعل على اللفظ. و روا بود که فعل داود را بود لانّ الهاء فى قوله: «عَلَّمْناهُ» راجعة الیه. اى علّمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه «مِنْ بَأْسِکُمْ». و روا بود که فعل تعلیم را بود. اى علّمناه لیحصنکم التعلیم. «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» نعمى بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر، معناه اشکروا، کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» اى انتهوا. و کقوله: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» اى اسلموا. و فى الحدیث. هل انتم تارکو لى اصحابى. اى اترکوا لى اذاهم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ» یعنى و سخّرنا لسلیمان الرّیح، الرّیح هواء متحرّک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحسّ بحرکته، یذّکر و یؤنث. «عاصفة» نصب على الحال و العصف شدّة حرکة الریح یقال، عصفت الریح فهى عاصفة و عاصف اذا اشتدت، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» اى بامر سلیمان. «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنى الشام، و ذلک انّها قد کانت تجرى لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثمّ تعود الى منزله بالشام. وهب منبه گفت: سلیمان بن داود پیغامبرى غازى بود پیوسته در غزات بودى تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وى بهمه جهان برسید. مقاتل گفت شیاطین از بهر وى بساطى ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن، زر و ابریشم درهم بافته و تختى زرین ساخته در میان بساط، و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسى زرین و سیمین نهاده. سلیمان بر آن تخت نشستى و انبیاء بر آن کرسیهاى زرین و علما بر کرسیهاى سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وى نتافتى. ابن زید گفت: سلیمان را مرکبى بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنى هزار خانه، جن و انس در آن خانه‏ها نشسته و عدّت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنى هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر مى‏داشتند، سلیمان چون خواستى که بر نشیند با دعا صف را فرمودى تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وى بر دارد و بر هوا برد، چون بر هوار است بیستادى باد رخا را فرمودى تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتى و شبانگاه یک ماهه، چنان که در قرآنست: «غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ».
وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحى دجله در منزلى از منزلها نبشته‏اى یافتند که کسى از اصحاب سلیمان نبشته بود، اما من الجن و اما من الانس. یا جنى نوشته بود یا انسى: نحن نزّلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه فبائتون بالشام ان شاء اللَّه. معنى آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم. و روى انّ سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلّى العصر بمدینة بلخ، تحمله و جنوده الریح و تظلّهم الطیر، ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الى ارض الصین یغدو على مسیرة شهر و یروح على مثل ذلک، ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس على ساحل البحر حتى اتى ارض القندهار و خرج منها الى مکران و کرمان ثم جاوزها حتى ارض فارس فنزلها ایّاما و غدا منها بعسکر ثم راح الى الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الى العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرّخام الأبیض و الاصفر.
وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ اى کنا فى الاوّل بکلّ شی‏ء عالمین، فقدّرناها و دبّرناها على ما توجبه الحکمة، و اعطینا کل نبىّ ما تقوم به الحجّة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الى الایمان و ابلغ فى الانقیاد و الاذعان. و قیل معناه، علّمنا ان ما نعطى سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الى الخضوع لربّه «وَ مِنَ الشَّیاطِینِ» اى و سخّرنا من الشیاطین، «مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثى، یغوصون اى یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر. وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ اى دون الغوص. و هو ما ذکر اللَّه تعالى «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ» الایة. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» حتى لا یخرجوا من امره، و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا. و فى القصة انّ سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله، اشغله بعمل آخر لئلّا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انّهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امّه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افرائیم بن یوسف بن یعقوب. وهب بن منبه گفت: ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحى شام، و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفى و از هر جنسى ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران، و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردى بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش‏نواز، مهمان‏دار. با درویشان نشستى و غریبان را نواختى نعمت اللَّه تعالى تعالى را شکر کردى و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودى. ابلیس مهجور وى را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان مى‏دید، بر وى حسد برد خواست که او را در غرّت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وى دست نمى‏یافت و کار از پیش نمیشد، و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسى از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفى (ص) از آن سه دیگر باز داشتند.
اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او، إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ. اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب مى‏شنید، و فریشتگان از جبرئیل شنیده بودند و جبرئیل از حق جل جلاله شنیده بود. ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنى او را بغفلت و کفران در کشم، فرمان آمد از جبار کاینات: انطلق فقد سلّطک على ماله.
رو که ترا بر مال وى مسلط کردم، ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وى را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضى را بسوختند و بعضى را بصیحه بکشتند و بعضى را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الّذى اعطى و هو الذى اخذ الحمد للَّه حین اعطانى و حین نزع منّى، عریانا خرجت من بطن امّى و عریانا اعود فى التراب، و عریانا احشر الى اللَّه عز و جل. ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت: بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخوردارى است و تو مال بوى باز دهى از آن بفتنه نیفتاد، اگر مرا بر فرزندان وى مسلط کنى او را بفتنه مضله افکنم، گفت: رو که ترا بر فرزندان وى مسلط کردم، هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش، ابلیس و حشم وى آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوى رسید طاقتش برسید و صبر از وى برمید زار بگریست و قبضه‏اى خاک بر سر ریخت، پس همان ساعت پشیمانى بوى در آمد توبه کرد و عذر خواست و اللَّه تعالى او را عفو کرد، ابلیس نومید از وى بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وى مسلط کنى او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد، گفت: رو که ترا بر تن وى مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست، ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادى در بینى وى دمید که بهمه تن او برسید و قرحه‏ها و بثرها در اندام وى پدید آمد حکه و خارش بر وى افتاد همى خارید و مى خراشید تا همه تن وى مجروح گشت و خونابه و صدید از وى روان شد، پس خورنده در وى افتاد و بوى ناخوش از وى دمیدن گرفت مردم از وى نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه‏اى بیفکندند. سه کس بوى ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر، این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وى بتهمت افتادند بشخص از وى برگشتند، اما بر دین وى مى‏بودند و با وى هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وى. و درین بلا هژده سال بماند، و گفته‏اند هفت سال و گفته‏اند سه سال و گفته‏اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز. و گفته‏اند آن سه مرد از اصحاب وى که از وى برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند: تب الى اللَّه سبحانه من الذنب الّذى عوقبت به. یکى دیگر با ایشان بود جوانى حدیث السن، بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده، آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند، گفت: حرمت ایوب را نداشتید و راستى و صواب در سخن بگذاشتید، و راى صائب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجاى خویش، نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست، گزیده و صفوت و پسندیده خداى تعالى است، هرگز کارى بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلائى عظیم روى بوى نهاده و این بلا عیب دین وى نیست، و نشان سخط اللَّه نیست. پیغامبران و صدّیقان و شهیدان که بودند و رفتند بى بلا نبوده‏اند، و آن از اللَّه تعالى کرامتى دانسته‏اند و خیرت در آن دیده‏اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده، ایوب را هم دلیل سخط اللَّه تعالى تعالى نباشد. سزاى شما چنان بودى که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودى که برادرى از برادران مسلمان بودى صحبت شما یافته، واجب کردى درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وى حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وى نمودن و تسکین و تسلیت وى دادن. و این مجازات در حضرت ایوب میرفت، ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیارى تجربت رود یا از روى شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وى بنعت رأفت و رحمت و در دل وى افکند نور هدایت و تخم حکمت، آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند، ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روى بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابى بلیغ کرد، آن گه روى ازیشان بگردانید و در اللَّه زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته‏اى سرگشته و والهى درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت: ربّ لاىّ شى‏ء خلقتنى لیتنى اذ کرهتنى لم تخلقنى یا لیتنى کنت حیضة القتنى امّى یا لیتنى عرفت الذنب الّذى اذنبت و العمل الّذى عملت فصرفت وجهک الکریم عنّى لو کنت امتنى فالحقنى بآبائى، فالموت کان اجمل بى الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیّما. الهى انا عبد ذلیل ان احسنت فالمنّ لک و ان اسأت فبیدک عقوبتى جعلتنى للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع على بلاء لو سلّطت على جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفى، الهى قضاؤک هو الّذى اذلنى و سلطانک هو الذى اسقمنى و انحل جسمى و لو انّ ربى نزع الهیبة التی فى صدرى و اطلق لسانى حتى اتکلّم بملى فمى ثم کان ینبغى للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینى عند ذلک و لکنّه القانى و تعالى عنّى فهو یرانى و لا اراه و یسمعنى و لا اسمعه لا نظر الىّ فرحمنى و لا رثى منّى و لا ادنانى، فادلى بعذرى و اتکلّم ببرائى و اخاصم عن نفسى. فلمّا قال ذلک ایوب و اصحابه عنده، اظله غمام حتى ظن اصحابه انّه عذاب، ثمّ نودى منه یا ایّوب انّ اللَّه تعالى یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادلّ بعذرک و تکلم ببرائک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانّه لا ینبغى ان یخاصمنى الّا جبار مثلى و لا ینبغى ان یخاصمنى الا من یجعل الزیار فى فم الاسد و السحال فى فم العنقاء و اللجام فى فم التنّین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصرّ صرّة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک، یا ایّوب امرا ما تبلغ بمثل قوّتک و لو کنت اذ منتک ذلک، و دعتک الیه تذکرت اىّ مرام رامت لک اردت ان تخاصمنى بغیّک ام اردت ان تحاجنى بخطابک ام اردت آن تکابرنى بضعفک، این انت منّى یوم خلقت الارض فوضعتها على اساسها، هل کنت معى تمدّ باطرافها؟ هل علمت باىّ مقدار قدرتها؟ ام على اىّ شی‏ء وضعت اکنافها؟ أ بطاعتک حمل الارض الماء؟ ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء؟ این انت معى یوم رفعت السماء سقفا فى الهواء لا تعلق بسبب من فوقها، و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجرى نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها؟ این انت منّى یوم صببت الماء على التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدرى على اىّ شی‏ء ارسیتها؟ ام باىّ مثقال وزنتها؟ ام هل لک من ذراع تطیق حملها؟ ام هل تدرى من این الماء الذى انزلت؟ ام هل تدرى من اىّ شى‏ء أنشئ السحاب؟ ام هل تدرى من این خزانة الثلج؟ این خزانة الریح؟ این جبال البرد؟
این خزانة اللیل بالنّهار و خزانة النهار باللّیل؟ و باىّ لغة تتکلم الاشجار؟ من جعل العقول فى اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار؟ و من ذلت الملائکة لملکه، و فهر الجبّارین بجبروته، و قسم الارزاق بحکمته. فقال ایوب صغر شأنى و کلّ لسانى و عقلى ورائى و ضعفت قوّتى عن هذا الامر تعرض علىّ یا الهى قد علمت ان کلّ الّذى ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شئت، علمت لا یعجزک شی‏ء و لا تخفى علیک خافیة، اذ لقتنى البلایا، الهى فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لى فذهبت فیها و لم اتکلّم بشی‏ء یسخط ربى و لیتنى متّ بغمّى فى اشد بلائى قبل ذلک انّما تکلمت لتعذرنى و سکت حین سکت لترحمنى کلمة زلت منى فلن اعود و قد وضعت یدى على فمى و عضضت على لسانى و الصقت بالتراب خدّى، اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنى و استغیث بک من عقابک فاغثنى و استعین بک فاعنّى. و اتوکل علیک فاکفنى، و اعتصم بک فاعصمنى، و استغفرک فاغفر لى، فلن اعود لشی‏ء تکرهه منّى. فقال اللَّه تعالى و تقدس نفذ فیک علمى و سبقت رحمتى غضبى اذ خطئت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین، فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانّهم قد عصونى فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب اللَّه کل ما کان به من البلاء.
قوله: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، حسن گفت: ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وى افتاده و مردم از وى بگریخته مگر زن وى رحمه که با وى مى‏بود و گاه گاه طعام بوى مى‏آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر اللَّه تعالى باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودى و در آن بلا صبر همى کرد و ابلیس از وى در ماند و حیلت وى برسید، بانگى و زعقه از وى رها شد که هر هر جا لشکر وى بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وى آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است؟ ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وى بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وى بردم و هیچ بر وى ظفر نیافتم. گفتند آن چه دام بود از دامهاى مکر که بر راه آدم نهادى تا او را از بهشت بیرون کردى؟ گفت زن وى را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وى براندم، گفتند اینجا تدبیر همانست مکرى بساز با زن وى که او زن خود را فرمان برد، و از راه بیفتد، ابلیس بصورت مردى پیر فرا پیش رحمه شد گفت: یا امة اللَّه شوهرت کجاست؟ گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وى افتاده، گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روى و فرزندان داشت بدان جوانى و زیبایى و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانى و زیبایى وى باز بینى، رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتى متى یعذبک ربّک این المال؟ این الولد؟ این الصدیق؟ این لونک الحسن؟ این جسمک الحسن؟ اذبح هذه السخلة و استرح. ایوب که این سخن از وى بشنید دانست که ابلیس وى را فریفته است و باد در وى دمیده. گفت اى زن مال و فرزند که تو بآن مى‏گویى و بنا یافت آن تحسر میخورى آن بما که داده بود؟ گفت: اللَّه تعالى، گفت چند سال ما را در آن برخوردارى بود؟ گفت هشتاد سال، گفت اکنون چند است که ما در بلاییم؟ گفت هفت سال، گفت ویلک ما انصفت الّا صبرت فى البلاء ثمانین سنة کما کنّا فى الرّخاء ثمانین سنة و اللَّه لئن شفانى اللَّه لاجلدنک مائة جلدة امرتنى ان اذبح لغیر اللَّه. ایوب از سر دلتنگى و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا مى‏فرمایى تا قربان کنم بغیر نام اللَّه. رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آرى نخورم و ترا نه بینم. رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بى‏طعام و بى‏شراب و بى‏یار و بى‏مونس، طاقتش برسید روى بر خاک نهاد گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، فرمان آمد از جبّار عالم آن ساعت که‏ یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک‏، سر بردار اى ایوب و پاى بزمین زن. ایوب پاى بر زمین زد چشمه‏اى آب پدید آمد غسلى بر آورد آن درد و اذى پاک از وى فرو ریخت بحال تندرستى و جوانى و زیبایى خویش باز شد، یک بار دیگر پاى بر زمین زد چشمه‏اى دیگر پیدا شد شربتى خورد از آن و در باطن وى هیچ درد و رنج نماند، برخاست و بر آن بالایى نشست و حلّه‏اى زیبا پوشانیدند او را، آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وى افتاد که کار آن مسکین بیمار گویى بچه رسید، تنها و عاجز است در آن کناسه، و دانم که هیچکس وى را طعامى و شرابى نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگى بمیرد یا دد بیابانى او را هلاک کند، برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست، و ایوب او را میدید که جست و جوى میکرد، و رحمه او را جوانى زیبا دید حلّه‏اى نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وى شود، آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة اللَّه؟
اى زن چه میخواهى و چه میجویى؟ گفت آن بیمار مبتلى که اینجا افتاده بود نمى‏بینم او را و میترسم که هلاک گشت، ایوب گفت او ترا که باشد؟ گفت شوهر منست: گفت اگر او را ببینى باز شناسى؟ پس رحمه نیک در وى تأمل کرد گفت: اما انّه اشبه خلق اللَّه بک اذ کان صحیحا. گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود، گفت پس اندوه مدار که من ایوبم. و گفته‏اند ایوب تبسّمى کرد دندان ضواحک وى پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وى آورد. ابن عباس گفت: و الّذى نفس عبد اللَّه بیده ما فارقته من عناقه حتى مر بهما کلّ مال لهما و ولد. و یروى انّ ابلیس قال لها اسجدى لى سجدة حتى اردّ علیک المال و الاولاد و اعافى زوجک، فرجعت الى ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدوّ اللَّه لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه اللَّه لیضربها مائة جلدة، و قال عند ذلک مسّنى الضّر من طمع ابلیس فى سجود حرمتى له و دعائه ایّاها و ایّاى الى الکفر. و قال وهب: کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجیئه بقوته فلمّا طال علیها البلاء و سئمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شیئا فجزّت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به، فقال لها این قرنک؟ فاخبرته فحینئذ قال مسّنى الضّر. و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر، فقال مسّنى الضّر. و قیل سقطت منه دودة فردّها الى موضعها فقال: کلى قد جعلنى اللَّه طعامک فعضته عضة زاد المها على جمیع ما قاسى من عضّ الدّیدان فقال مسّنى الضّر. فنودى من اختیارک مسّک الضّر لا من اختیارى، و قیل نودى یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلائنا علیک فقال مسّنى الضّر، لا قرار معک و لا فرار منک، و قیل انقطع عنه الوحى ایّاما فقال مسّنى الضّر، و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسّنى الضّر، و قیل الضّر هاهنا الشیطان، لقوله مسّنى الشیطان بنصب و عذاب، فان قیل انّ اللَّه سمّاه صابرا و قد اظهر الشکوى و الجزع بقوله مسّنى الضّر و مسّنى الشیطان بنصب؟ قیل لیس هذا شکایة، انّما هو دعاء بدلیل قوله عزّ و جل: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» على ان الجزع انّما هو فى الشکوى الى الخلق فامّا الشکوى الى اللَّه عزّ و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر، کما قال یعقوب:نَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ‏
. قال سفیان بن عیینة: و کذلک من اظهر الشکوى الى الناس و هو راض بقضاء اللَّه لا یکون ذلک جزعا، کما
روى انّ جبرئیل دخل على النبى (ص) فى مرضه فقال: کیف تجدک؟ قال اجدنى مغموما، اجدنى مکروبا.
و قال لعائشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه.
فَاسْتَجَبْنا لَهُ اى استجبنا دعاه، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ»، ازلنا عنه البلاء الّذى کان فیه، «آتَیْناهُ أَهْلَهُ» اى اولاده و هم عشرة بنین، و قیل سبعة بنین و ثلاث بنات، و قیل سبعة و سبع. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ، قال ابن عباس: احیى اللَّه اولاده باعیانهم و امواله و مواشیه و مثلها و مثلهم معهم، و قیل ردّ اولاده و ابقاهم حتى جعل من نسلهم مثلهم. روى عن ابن عباس انّ اللَّه تعالى ردّ الى المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا.
رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا اى نعمة علیه من عندنا. وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ یقتدون به فى الصبر على البلاء و الشکر على النعماء.
روى عقبة بن عامر عن النبى (ص) قال: اوحى اللَّه تعالى الى ایوب، تدرى ما ذنبک عندى حتّى ابتلیتک؟ قال لا یا رب، قال دخلت على فرعون فادهنت له بکلمتین.
و قیل استعان رجل ایوب على ظلم یدرؤه عنه فلم یعنه فابتلى.
و روى انّه مطر على ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فى ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع؟ فقال و من یشبع من رحمتک.
«وَ إِسْماعِیلَ» یعنى و اذکر اسماعیل، هو ابن ابراهیم. «وَ إِدْرِیسَ» هو اخنوخ.
«وَ ذَا الْکِفْلِ» سمى ذا الکفل لانّه تکفل بامر فوفى به، و ذلک ما روى انّ نبیا من انبیاء بنى اسرائیل اوحى اللَّه الیه انّى ارید قبض روحک. فاعرض ملکک على بنى اسرائیل، فمن تکفل لک انه یصلّى باللّیل لا یفتر و یصوم بالنّهار و لا یفطر و یقضى بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه، ففعل ذلک. فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفى به، فشکر اللَّه له و نبأه، فعلى هذا القول الکفل بمعنى الکفالة.
و قیل سمّى ذا الکفل لعظم حظّه من عبادة اللَّه و من ثوابه، و الکفل الحظّ العظیم. من قوله تعالى: «یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ».
و قیل کان رجلا صالحا عبد اللَّه فى غار جبل، و الکفل الجبل، و اختلفوا فى انّه هل کان نبیّا. و قیل هو الیاس و قیل هو زکریا، و قیل هو یوشع بن نون. و قال الحسن: هو نبیّ اسمه ذو الکفل. و قال ابو موسى الاشعرى: لم یکن نبیّا و لکن کان عبدا صالحا اسمه ذو الکفل. و فى ذلک ما روى ابن عمر قال: سمعت النبى (ص) یحدّث حدیثا لو لم اسمعه الّا مرّة او مرّتین لم احدث به، سمعته منه اکثر من سبع مرّات قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل یقال له ذو الکفل لا ینزع عن ذنب عمله فاتبع امرأة فاعطاها ستین دینارا على ان تعطیه نفسها، فلمّا قعد منها مقعد الرجل من المرأة ارعدت و بکت فقال ما یبکیک؟ قالت من هذا العمل ما عملته قطّ، قال اکرهتک؟ قالت لا و لکن حملتنى علیه الحاجة، فقال اذهبى فهو لک. ثم قال: و اللَّه لا اعصى اللَّه ابدا فمات من لیلته فقیل مات ذو الکفل، فوجدوا على باب داره مکتوبا انّ اللَّه غفر لذى الکفل».
«کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى کل هؤلاء المذکورین موصوفون بالصبر.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» اى غمرتهم الرحمة فیکون هذا ابلغ من رحمناهم، و قیل الرحمة هاهنا النبوّة. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» اى من الانبیاء سمّوا صالحین لانّ صلاحهم لا یشوبه کدر الفساد، و قیل بین الحکم و المعنى الحکم صبرهم و صلاحهم، و المعنى ادخاله ایّاهم فى الرحمة و قد تضمنت الایة تسلیة النبى (ص) و المؤمنین و تقویة قلوبهم على البلیّة و الحثّ على الصبر علیها لینالوا بذلک خیر الدنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ذَا النُّونِ»، النّون الحوت الّذى التقم یونس، قال هاهنا ذو النّون و قال فى موضع آخر: «کَصاحِبِ الْحُوتِ». اى اذکر صاحب الحوت و هو یونس بن متى، گفته‏اند که متى نام مادر وى بوده و هیچکس از پیغامبران نسبت با مادر نکنند مگر عیسى بن مریم را و یونس متى را و گفته‏اند که متى نام پدر وى بوده و مادرش تنخیس نام بوده و این یونس آنست که مصطفى «ص» در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یقول انا خیر من یونس بن متى»، و بروایتى دیگر گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ».
و قال تعالى: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» ثمّ ذکر بعده، «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»
. و گفته‏اند سى ساله بود که اللَّه تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد اللَّه مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه اللَّه تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لمّا لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کلّ احد ان یغاضب من عصى اللَّه. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جلّ جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفته‏اند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت اللَّه تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربّه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جرّبوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السّبب الّذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمّى کذّابا لا کراهیة لحکم اللَّه عزّ و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة الّتى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مُغاضِباً» اى غضبان.
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدّر، یقال قدّر اللَّه الشی‏ء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»، اى قدّرنا فنعم المقدّرون، و قیل معناه فظنّ ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمّها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو اللَّه. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ»، ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سیّد خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بنده‏اى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنه‏کار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصّلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفته‏اند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انّما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفته‏اند هفت روز و گفته‏اند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در اللَّه تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، انّ رسول اللَّه «ص» قال: «اسم اللَّه الّذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النّبی، قال الراوى قلت یا رسول اللَّه له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول اللَّه سبحانه: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و قال النبى (ص): «انّى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الّا فرّج عنه کلمة اخى یونس، «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» الایه، و روى انّ النّبی (ص) قال: انّ یونس لما استقرّ به الحوت فى قرار البحر حرّک رجلیه فلمّا تحرّکتا سجد مکانه و قال: ربّ اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفته‏اند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ ربّ العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربّنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کرده‏ام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یقال انّ الحوت لمّا التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مرّ به على الابلّة، ثم مرّ به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا اللَّه باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجّى المؤمنین بنون واحدة مشدّدة الجیم و الوجه انّ الاصل ننجى بنونین لکنّ النون الثانیة اخفیت مع الجیم لانّ النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلمّا کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنّها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانّه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المؤمنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المؤمنین یدلّان على انّ الکلمة فعل مستقبل و انّ المؤمنین نصب به و المعنى ننجى نحن المؤمنین و من النجاة من صوّب هذا الوجه، و ذکر انّه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المؤمنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المؤمنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوّب هذا الوجه مخطّا لانّ ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسبّ بذلک الجرو الکلابا.
اى لسبّ السبّ، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التّشدید انّما اراد ننجى من التنجیة الّا انّه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النّون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لانّ وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلانّ النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» اى و اذکر لهم قصّة زکریا اذ دعا ربه، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» اى خیر من یرث لانّک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انّما سمّى اللَّه وارثا لقوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها»، و قیل و کل الامر فى سؤال الولد من اللَّه الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانّى اعلم انّک خیر الوارثین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى لدعائه، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انّها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فردّ الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إِنَّهُمْ» یعنى الانبیاء الّذین سمّاهم فى هذه السورة، «کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انّهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «وَ یَدْعُونَنا» اى کانوا یدعوننا. «رَغَباً وَ رَهَباً» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انّهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» اى ساعیات. «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النّظر الى موضع السجود فى الصّلاة.
«وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لمّا قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انّه رسول اللَّه. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیّقته. «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «مِنْ رُوحِنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لانّ معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لانّ الایة کانت فیها واحدة و هى انّها اتت به من غیر اب.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بى‏تفرق امّت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امّت نصب على الحال است، و قیل «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ» اى ملّتکم و دینکم، «أُمَّةً واحِدَةً» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامّة الجماعة الّتى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امّة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امّة على القطع.
«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه انّ دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملّتهم و ربّکم و ربّهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کلّ فریق الحقّ معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من اللَّه عز و جل عن الامم، یعنى تفرّقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النّبی (ص) «ستفترق امّتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» اى کلّ هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصّالحات، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» بمحمّد و القرآن، لانّ البرّ من غیر ایمان باطل. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کقوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» و اللَّه عزّ و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من اللَّه المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها.
«وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حلّ و حلال. قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»
و قال رسول اللَّه (ص) فى زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هى لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدّنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الى الدّنیا. مى‏گوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفته‏اند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانّهم لا یرجعون الى الایمان. مى‏گوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتّحت بتشدید التّاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التّاء. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مرّ شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دکّ عنهم. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» اى من کلّ نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«یَنْسِلُونَ» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: لمّا اسرى بالنبىّ لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا السّاعة، فبدؤا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثمّ بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد اللَّه الىّ فیما دون وجبتها فامّا وجبتها فلا یعلمها الّا اللَّه فذکر خروج الدجّال فقال فاهبط فاقتله و یرجع النّاس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» فلا یمرّون بماء الّا شربوه و لا یمرّون بشی‏ء الّا افسدوه فیجارون الىّ فادعوا اللَّه فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الىّ فادعوا اللَّه فیرسل السّماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثمّ ینسف الجبال و یمدّ الارض مدّ الادیم، فعهد اللَّه الىّ اذا کان ذلک انّ الساعة من النّاس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد اللَّه: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخّان و الدجّال و الدابّة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد النّاس الى محشرهم.
و عن ام سلمه انّ النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم‏، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» اى القیامة و الحقّ الّذى لا خلف فیه، قال الفرّاء و جماعة، الواو فى قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحقّ کما قال تعالى: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو انّ رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا وَیْلَنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا».
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء على هى کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» اى لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى قل لهم یا محمّد انّکم ایّها المشرکون و ما تعبدون من دون اللَّه یعنى الاصنام، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرّمى، قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» اى فیها داخلون. و قیل الّلام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها» اى اوحى الیها.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ» الاصنام، «آلِهَةً» على الحقیقة، «ما وَرَدُوها» اى ما دخل عابدوها النّار. «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اىّ حکمة فى ادخال الاصنام النّار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انّها تحمى بالنّار فتلزق بهم فیعذّبون بها لیکون ذلک اشدّ و اشقّ علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذّبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» انین و تنفّس شدید و بکاء و عویل. «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» حین صاروا صمّا بکما. و قیل لا یسمعون لانّهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النّار من یخلّد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم انّ فى النّار احدا یعذب غیره.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ» نمى‏دانى که خداى را سجود میکند و فرمان مى‏برد. «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» هر که در آسمان و هر که در زمین، «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ» و خورشید و ماه و ستارگان، «وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ» و کوه‏ها و درختان و جنبندگان، «وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» و فراوانى از مردمان، «وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» و فراوانست باز از مردمان که برایشان حکم رفته که ایشان اهل عذابند: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» و هر که اللَّه تعالى او را خوار کرد، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» او را نوازنده‏اى نیست «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (۱۸) که اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«هذانِ خَصْمانِ» این دو گروه جنگ‏کنان، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» که با هم بر آویختند در خدایى خداوند خویش، «فَالَّذِینَ کَفَرُوا» امّا ایشان که کافر شدند، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» جامه‏ها بریده‏اند ایشان را از آتش. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» (۱۹) مى‏ریزند از زبر سرهاى ایشان فرو آب گرم.
«یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ» مى‏گدازند بآن حمیم آنچه در شکمهاى ایشان، «وَ الْجُلُودُ» (۲۰) و مى‏گدازند بآن پوستهاى ایشان.
«لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» (۲۱) و ایشانراست مقمعها از آهن.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» هر گه که خواهند که بیرون آیند از آن از غمى، «أُعِیدُوا فِیها» فرو گذارند ایشان را در آن، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» (۲۲) و ایشان را مى‏گویند بچشید عذاب آتش.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در آرد اللَّه تعالى ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویها، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مى‏آرایند ایشان را در آن، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً» ازین دستینه‏هایى از زر و مروارید، «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» (۲۳) و پوشش ایشان در آن حریر.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» راه نمودند ایشان را بآن سخن پاک، «وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ الْحَمِیدِ» (۲۴) و راه نمودند ایشان را براه خداوند ستوده ستودنى.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ایشان که کافر شدند، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر میگردانند از راه خداى، «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» و از مسجد حرام آنکه مردمان را کردیم آن را و دادیم، «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ» یکسانست در آن شهرى و دشتى، مقیم و غریب، «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» و هر که در آن کژکارى خواهد و جوید ستمکارى، «نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» (۲۵) بچشانیم او را عذاب سخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» الآیة... بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خداى را جلّ جلاله میخوانند و او را سجود میکنند، و به بى عیبى گواهى مى‏دهند، و بپاکى یاد مى‏کنند، امّا بعضى آنست که آدمى بعقل خود فرا دریافت آن مى‏رسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وى پوشیده نه، سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است، ذلک قوله: «یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»، أمّا بعضى آنست که عقل آن را رد مى‏کند و دل در آن مى‏شورد و دین آن را مى‏پذیرد و اللَّه تعالى بدرستى آن گواهى مى‏دهد، سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست، رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، هر که اللَّه تعالى بوى نیکویى خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است اللَّه تعالى بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدّر است و مقتدر، فاطر و مدبّر، نه باوّل عاجز نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. اى جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلّف در دین حیرت بر دهد، نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما، هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن، آنجا که گفت: «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت، و خالق بآنچه گفت راستگوى و استوار است و آنجا که گفت: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». در آتش درخت آتشین رسته مى‏بالد و بر میدهد، در عقل معلوم نگشت، و خالق استوار، «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» از زمین و آسمان بى جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» از آتش بى‏جان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، گویایى رعد و دانایى وى که: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که: «وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار. مسلمانان این جمله را بنور هدى پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند، تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوى خود دیده و اللَّه تعالى را بهمه استوار گرفته.
«وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وى نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، سابقه‏اى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته، و کس را بر آن اطلاع نداده، یکى را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ». یکى را امروز لباس تقوى داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
«یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»، چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سراى بقا هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینه‏هاى زر و مروارید با حور و قصور، و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور، قومى را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند.
و اذا الدّر زاد حسن وجوه
کان للدرّ حسن وجهک زینا.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوى پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» اقتداء بآدم کردن. سهل تسترى گفت: نظرت فى هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الى اللَّه من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدّعوى. گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوى نیافتم، براه ابلیس فرونگر تا همه دعوى بینى، براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینى. اى ابلیس تو چه مى‏گویى: «أَنَا خَیْرٌ»، اى آدم تو چه مى‏گویى: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهى و خلافت نشاندند، و مقرّبان را پیش تخت وى بپاى کردند و از نیاز او ذرّه‏اى کم نشد گفت: خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». آن عزیزى میگوید روزى گناهى کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر مى‏بینم، اى مسکین مردان این راه با نفس خود جنگى کردند، این جنگ را هرگز روى صلح نیست زیرا که نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح کى تواند بود، گاه نفس را بهیمه‏اى صفت گردند، گاه بسگى، گاه بخوکى، هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین،
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى‏
قوله: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، قال محمد بن على الترمذى: هذا اشارة الى الفتوّة، فالفتوّة ان یستوى عندک الطارى و المقیم، و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا ترى اللَّه کیف و صف بیته فقال: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، هر زینهارى و هر خواهنده‏اى را بسراى جوانمردان و پناه کریمان جاى بود، و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند، و باین معنى حکایت کنند که در بغداد مردى بود خداوند کام و نعمت، روزگاریى وفا تجمّل از روى وى فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وى برفت و بد حال گشت، روزى از سر دلتنگى و بى کامى بر شطّ دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحى فراز آمد و زورقى بیاورد، در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وى که کجا خواهى رفت؟ گفت ندانم، ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آن گه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجى پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از کشتى بیرون آمد و بر شط دجله مسجدى بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتى قاضى شهر با جماعتى عدول در آمدند و نشستند خادمى در آمد از سراى خلیفه ایشان را گفت، امیر المؤمنین را اجابت کنید، قاضى و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت، چون در سراى خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقى پیش یکى بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردى مانده است که وى را طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟ گفت بلى ما ده تن را خواندیم یازده آمدند، امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائى لطیف بگفت، امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدى؟
گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم، گفت ترا که خواند؟ گفت ایشان را که خواند؟ گفت ایشان را خدم ما مى‏خواند، گفت مرا کرم تو خواند.
چنان مدان که من اینجایگه خود آمده‏ام
مرا مکارم تو شهریار گفت تعال‏
امیر المؤمنین گفت: مرحبا بداعیک. آن گه امیر المؤمنین دوات و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتى نبشت و بوى داد و خلعتى نیکو فرمود و مرکب خاص بوى داد آن گه گفت که: هر کرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر کرا کرم ما خواند خلعت چنین بیند.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» آن گه که ما جاى ساختیم ابراهیم را جایگاه خانه، «أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» گفتیم با من انباز مگیر هیچ چیز، «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» و خانه من پاک دار «لِلطَّائِفِینَ» حاجیان را که گرد آن طواف کنند، «وَ الْقائِمِینَ» و ایشان را که آنجا مقیمند، «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» (۲۶) و نمازگزاران را.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» و بانگ زن در مردمان و آگاه کن بآهنگ خانه کردن، «یَأْتُوکَ رِجالًا» تا آیند بتو پیادگان، «وَ عَلى‏ کُلِّ ضامِرٍ» و بر هر اشترى نزار باریک گشته‏اى در نشسته پهلوى، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» (۲۷) میایند از هر شاهراهى دور، «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» تا بمنفعتها مى‏رسند که ایشان را روا داشتم آن، «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» و خداى را یاد کنند بتلبیه، «فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» در شبانروزهایى که دانسته جهانیانست «عَلى‏ ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه ایشان را روزى داد اللَّه تعالى از بسته زبانان، «فَکُلُوا مِنْها» مى‏خورید از آن. «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» (۲۸) و خورانید مستمند درویش را.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ» پس تا بگزارند آنچه نشانهاى بیرون آمدنست از احرام، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» و بگزارند کارهاى خویش در حجّ که آن شمردنى‏اند، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۲۹) و تا طواف کنند گرد آن خانه که از دعوى جباران آزاد است.
«ذلِکَ» آنچه گفتیم از اعمال و احکام حجّ دین خداست. «وَ مَنْ یُعَظِّمْ، حُرُماتِ اللَّهِ»
و هر که بزرگ دارد آزرمهاى خداى خود، «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» آن بهست او را بنزدیک خداوند او، «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» و شما را گشاده و حلال کرده آمد خوردن چهار پایان، «إِلَّا ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» مگر آنچه مى‏خوانند بر شما «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» دور شوید و بپرهیزید ازین بتان پلید، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (۳۰) و دور شوید و بپرهیزید از سخن دروغ ساخته و کژ نهاده.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» خداى را مخلصان نه با وى انباز گیرندگان، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ» و هر که انباز گیرد با اللَّه تعالى، «فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» همچنانست که در افتاد از آسمان، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» تا مرغ رباید او را در هوا، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ» (۳۱) یا باد او را ببرد و جایى دور اندازد.
«ذلِکَ» آن پرهیزیدن از رجس و سخن دروغ، «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» و هر که بزرگ دارد نشانهاى خداى، «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (۳۲) آن همه آزرم دارى دلهاست.
«لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» شما را در آن منفعتهاست، «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» تا زمانى نامزد کرده، «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۳۳) آن گه جاى کشتن و خوردن آن آن گه بود که بآن خانه آزاد رسید.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً» و هر گروهى را قربانى دادیم و جاى قربان ساختیم، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» تا یاد کنند نام خداى، «ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه روزى داد اللَّه تعالى ایشان را ازین چهارپایان بسته زبانان «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خداوند شما خدائیست یکتا، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» مسلمان باشید و او را گردن نهید، «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» (۳۴) و شاد کن فروتنان را.
«الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ» ایشان که آن گه که یاد کنند اللَّه تعالى را پیش ایشان، «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» بترسد دلهاى ایشان، «وَ الصَّابِرِینَ عَلى‏ ما أَصابَهُمْ» و شکیبایانند بر آنچه بایشان رسد از ناخوشیها و دشواریها. «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» و بپاى دارندگان نماز، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (۳۵) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
«وَ الْبُدْنَ» آن شتران کشتنى بمنا، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» آن شما را از نشانهاى دین کردیم، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» شما را در آن نیکنامى و پاداش است، «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» نام برید اللَّه تعالى را بر آن که میکشید، «صَوافَّ» و آن شتر ایستاده بر پاى، «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» آن گه که بزمین افتد پهلوهاى آن، «فَکُلُوا مِنْها» میخورید از آن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» و خواهنده را دهید هم آنکه بتصریح خواهد و هم آنکه بتعریض، «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» چنان نرم کردیم شما را و بساختیم، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (۳۶) تا مگر آزادى کنید، «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» نرسد باللّه گوشتهاى آن و خونهاى آن، وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى‏ مِنْکُمْ» لکن باو راستى و پاکى دل رسد از شما، «کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» چنان است شما را نرم کرده و ساخته وزیر دست «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداکُمْ» تا اللَّه تعالى را ببزرگى یاد کنید بر آنچه شما را راه نمود، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» (۳۷) و شاد کن نیکوکاران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» اللَّه باز دارد از گرویدگان، «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» (۳۸) اللَّه دوست ندارد هرکژ کارى ناسپاس، «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» دستورى دادند ایشان را که جنگ کنند با دشمن، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» از بهر آن بیداد که بر ایشان کردند، «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹) و اللَّه بر یارى دادن ایشان براستى که تواناست.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعه‏هاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسه‏هاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح‏ «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى‏» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مى‏شتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مى‏شمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کننده‏ام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستاده‏اى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مى‏خواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و ایشان که هجرت کردند از بهر خداى تعالى، «ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا» و ایشان را بکشتند یا بمردند، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» براستى که اللَّه تعالى ایشان را روزى دهد روزى نیکو، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۵۸) و اللَّه تعالى است که بهتر روزى کنندگان و نزل سازندگانست، «لَیُدْخِلَنَّهُمْ» در آرد ایشان را، «مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» در آوردنى که ایشان را آن خوش آید و پسندیده هر کسى بود، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ» (۵۹) و اللَّه تعالى داناست فرا گذار.
«ذلِکَ» اینست، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» و هر کس که عقوبت کند بهمان که کرده بودند بآن، او را رسد آن، «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» پس افزونى جویند برو براستى که اللَّه تعالى او را یارى دهد، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (۶۰) که اللَّه تعالى فرا گذارنده‏ایست آمرزگار، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» شب در روز مى‏آرد و روز در شب مى‏آرد، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۶۱) و بآن که اللَّه تعالى شنوایست و بینا.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» آن بآن است که اللَّه تعالى اوست هست بسزا، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و آنچه خداى خوانند بجز اللَّه تعالى «هُوَ الْباطِلُ» آن ناچیزست، «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (۶۲) و اللَّه است که برتر و مهترست، «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» نمى‏بینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» تا زمین سبز گشته بینى، «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (۶۳) اللَّه تعالى باریک دانى است دوربین از نهان آگاه.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (۶۴) و اللَّه تعالى اوست که بى‏نیازست و راد و ستوده‏ «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ» نمى‏بینى که اللَّه تعالى نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» و نمى‏بینى کشتى مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ» و نگاه مى‏دارد آسمان را ایستاده، «أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ» که مى‏نخواهد که بر زمین افتد مگر بدستورى او، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۶۵) اللَّه تعالى بمردمان مهربانى است سخت بخشاینده.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» اوست آنکه شما را زنده کرد، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» پس آن گه بمیراند شما را، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» پس زنده گرداند شما را، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» (۶۶) این مردم براستى که ناسپاس است.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ» هر گروهى را دینى ساختیم تا بر ان دین باشند، «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» مبادا که با ایشان پیکار کنى در دین ایشان، «وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ» و با خداوند خویش خوان ایشان را، «إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ» (۶۷) که تو براستى بر راه راستى.
«وَ إِنْ جادَلُوکَ» و اگر پیکار کنند با تو، «فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» (۶۸) پس بگو اللَّه تعالى بکردار شما داناست.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه داورى برد میان شما روز رستاخیز، «فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» (۶۹) در آنچه شما مى‏باشید و مى‏روید و مى‏گویید از خلاف.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» نمى‏دانى که اللَّه میداند هر چه در آسمان و زمین است، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» آن در دانش خداى تعالى است و در نسخت او، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» (۷۰) دانش آن و آگاهى از آن بر اللَّه تعالى آسانست.
«وَ یَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مى‏پرستند جز از خداى، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزى که اللَّه تعالى نه پرستیده را سزاوارى فرستاد نه پرستند را عذر، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» چیزى که ایشان را بآن هیچ دانش نیست، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (۷۱)و کافران را هرگز هیچ یارى دهنده نیست، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ» و چون بر ایشان خوانند سخنان ما پیغامهاى راست پیدا، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» آشکارا مى‏شناسى در روى کافران ناپسند و ناشناختن و ناخواستن، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ» آیاتُنا» خواستندى که فرا ایشان افتندى که سخنان ما بر ایشان میخوانند، «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» بگو شما را خبر کنم به بتر از آن که شما ما را میخواهید و در دل دارید، «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آتش است آن که وعده داد اللَّه تعالى بآن کافران را، «وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (۷۲) و بد جایى که آنست.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» اى اهل مکّه مثلى زده آمد گوش دارید، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» این چیزها که مى‏پرستید و بخدایى میخوانید فرود از اللَّه، «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» مگسى نیافرینند ور همه بهم آیند آفرینش مگس را، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» و اگر مگس چیزى رباید از ایشان، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» باز نستانند آن را ازو، «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (۷۳) سست پرستگار و سست پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سزاى اللَّه تعالى بندانستند چنان که بایست، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۷۴) اللَّه یارى قوى است تاونده هر چیز را کم آورنده.
«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» اللَّه تعالى مى‏گزیند از فریشتگان فرستادگان، «وَ مِنَ النَّاسِ» و از مردمان هم چنان، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۷۵) اللَّه شنوایست و بینا، «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» مى‏داند آنچه پیش و پس خلق است از بوده و بودنى، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (۷۶) و همه کارها با خواست اللَّه گردد.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» و خداى خویش را پرستید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۷۷) و نیکى کنید تا بنیکى افتید.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» و باز کوشید بآن سزا که اللَّه را باز کوشید بآن، «هُوَ اجْتَباکُمْ» او گزید شما را، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» شما را درین دین هیچ تنگى ننهاد، «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ» نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم، «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا» او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن، «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ» تا این رسول گواه بود بر شما فردا، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و شما گواهان باشید فردا بر دیگران، «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» پس شما نماز بپاى دارید و زکاة مال بدهید، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» و دست باللّه تعالى زنید، «هُوَ مَوْلاکُمْ» اوست آن خداوند شما، «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸) نیک خداوندست و نیک یار.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مى‏دیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطره‏هاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشه‏اى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مى‏رود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشه‏اى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانه‏وار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بى‏صفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفته‏اند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مى‏گوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمده‏ایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمده‏ایم‏
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمده‏ایم‏
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مى‏گزید عیب مى‏دید و با عیب مى‏پسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مى‏نهاد و بر تو رقم خصوصیت مى‏کشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مى‏گذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بى‏نیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مى‏شستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مى‏آید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مى‏رفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مى‏رفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شی‏ء یدبّ فى الظّلم‏
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم‏
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بزرگ بخشایش مهربان.
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (۱) جاوید پیروز آمد گرویدگان.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (۲) ایشان که در نماز خویش آرامیدگان و فرو شکستگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (۳) و ایشان که از نابکار روى برگردانند، «وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» (۴) و ایشان که زکاة مال دهند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (۵) و ایشان که فرجهاى خویش نگه دارند.
«إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ» مگر بر جفتان خویش، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» یا بر بردگان خویش، «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» (۶) که ایشان که زنان دارند یا کنیزکان نکوهیده نیستند.
«فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ» هر که بیرون از آن چیزى جوید، «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (۷) ایشان از اندازه پسند در گذشتگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (۸) و ایشان که امانتها و عهدهاى خویش را گوشوانانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» (۹) و ایشان که بر هنگام نمازهاى خویش بر ایستادگانند.
«أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» (۱۰) ایشانند که بهشت را میراث برانند.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» ایشان که بیافتند بهشت، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» (۱۱) ایشان در آن جاویدانند، «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بدرستى که بیافریدیم مردم را، «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» (۱۲) از گلى ساخته کشیده، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» (۱۳) آن گه او را نخست نطفه کردیم در آرامگاهى استوار.
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» پس آن نطفه را خونى بسته کردیم، «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» آن گه آن خون را پاره گوشت کردیم، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» آن گه آن مضغه را استخوانها کردیم، «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» آن گه آن استخوان و اندامها را گوشت پوشانیدیم، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» پس او را آفریدیم آفریدنى دیگر، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (۱۴) با آفرین خداى اللَّه تعالى که نیکونگارتر همه نگارندگانست و نیکو آفریدگارتر همه آفرینندگان است.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» (۱۵) پس آن گه شما پس آن مردگانید.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» (۱۶) پس آن گه شما را روز رستاخیز از خاک بر انگیزانیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» باسم من تفرّد بالقوّة و القدرة و الجلال، باسم من توحّد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذى المنّ و الاکرام و الا حسان، متقدس عن شرکة الاوثان، متعطف بالعزّ فهو ازاره ثم ارتدى بالکبریاء و السّلطان. نام خداوندى که در ذات یکتا و در صفات بى‏همتاست، کریم و مهربان لطیف و رحیم و نیک خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها با وفاست، داعى را پیش از دعا و راجى را پیش از رجاست، آن را که هست مهر نماى و مهر افزاست، کار آن دارد که تا خود کر است، یاد وى دلها را شمع تابانست، و مهر وى زندگانى دوستان است و نام وى عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست. حسین منصور را پرسیدند که معنى نام اللَّه تعالى چیست؟ گفت گدازنده تن، رباینده دل، غارت کننده جان، امّا این معاملت نه با هر خسى و دون همتى رود که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود. و جز حال ایشان نبود که اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فداى درد و غم خویش کنند بزبان حال گویند:
اکنون بارى بعشق دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم‏
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستى قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتى دارد به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى بدیدار مولى. گهى در برّ برّ او سر گشته، گهى در بحر لطف او غرق شده، گهى بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهى در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهرى است نفیس، کیمیایى است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابى است از خلق، حسابى است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» ما یشغل عن اللَّه فهو سهو، و ما لیس للَّه فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از اللَّه تعالى باز دارد آن سهوست، هر چه نه اللَّه تعالى را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنّت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.
الا کلّ شی‏ء ما خلا اللَّه باطل.
پیر طریقت گفت: طرح کلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. اى جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بى‏کرانست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» شادکامند و نازنین و روز افزون در سراى پیروزى نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که اللَّه تعالى گفت: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنى و انگه میراث بردارى، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبىّ (ص): «انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السّماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».
اصحاب علیین مردانى‏اند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستى بر گرفتند، دو گیتى بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنى بحلال پرورده بهشت را شاید، دلى در آرزوى دوست بسوخته مهر را شاید، جانى بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.
پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستى جان از دوست بسر آوردن خطاست.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» الآیة.. بدان که ربّ الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمى بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکى عظام یکى اعصاب یکى عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پاى روا. دماغى که درو تخیّل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلى که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سراى ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه‏هاى روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینى و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سراى فراز کرده چون قوّت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وى موکّل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سراى بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایى درین سراى بکلّیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات اللَّه علیه بوى اشارت کرده که: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هى القلب».
اى جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید امّا از روى معانى و معالى آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراسته‏اند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت مى‏نوردند، همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که مى‏گوید: فهو نور من ربّه.
قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتى دیگرست و خلعتى دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سرّ محبت که در ستر غیرت بود بر وى آشکارا کرد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» بر لوح روح وى بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحىّ ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهى داد، از روح تو عرشى ساخته و از دل تو کرسى نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظى پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهى و از علم تو آفتابى بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلّکم راع کلّکم مسئول عن رعیته».
اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگرى بزبان شکر و ثنا بگو: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فى ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فى الثناء على نفسه، فقال: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» آخر الامر ما ترى القبر و اللحد و الثرى، و لقد انشدوا.
حیاتنا عندنا قروض
و الموت من بعد فى التقاضى‏
لا بد من ردّ ما اقترضنا
کلّ غریم بذاک راض.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبیّن المقبول من المردود و الموصول من المهجور
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» بیافریدیم زبر شما هفت طبق آسمان، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» (۱۷) و از آفریده خویش هرگز ناآگاه نبوده‏ایم.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوه‏هاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مى‏خورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مى‏آرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مى‏خورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مى‏دارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنى‏اند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مى‏آشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مى‏دهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مى‏میزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مى‏سازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندک‏تر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى‏ رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى پیغامبران، پاک خورید و حلال خورید، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» و کار نیکو کنید، «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۵۱) که من بکردار شما دانایم.
«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما «فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید،
«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش، «زُبُراً» قصه قصه جوک جوک، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مى‏دارند.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامى، تا یک چندى.
«أَ یَحْسَبُونَ» مى‏پندارند ایشان، «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مى‏فزاییم ایشان را، «مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.
«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم، «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مى‏گروند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» و دلهاى ایشان ترسان «أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) که آخر با خداوند خویش شوند.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مى‏شتابند، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او، «وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامه‏اى که براستى گواهى دهد، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.
«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مى‏گوئیم، «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند، «لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مى‏خواندند، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده «سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷) نابکار گفتن را بهم باز مى‏نشینید و.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند، «أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است، «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانه‏اى که بایشان آمد و راستى آورد، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد آسمان و زمین و هر چه در آن است، «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامه‏اى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى، «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان جعلى خواهى خواست و مزدى، «فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز، «عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مى‏بگردند.
«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان، «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بى‏سامان مى‏روند.
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مى‏کنید.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.
«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مى‏میراند، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمى‏یابید.
«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.
«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنى‏ایم.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) اگر دانید.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را، «قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان، «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه، «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید،
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن، «قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مى‏کنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى، «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.
«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان آشکار است، «فَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاک‏تر از آن که با او انباز بود،.
«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من، «إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن. «رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.
«وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه‏اى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمة عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى‏ آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مى‏گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل‏ «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مى‏گوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مى‏نهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کرده‏اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقه‏اى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همى‏راند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم‏
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیم‏دلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مى‏آورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مى‏بندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بى‏نیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذره‏اى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من‏
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویده‏اید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوى، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاک‏تر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوى، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» و گوى تا مقنعه‏ها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کارى ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشته‏اند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرماى تا پاى بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خداى همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بى نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بى‏نیاز بحال خلق دانا.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهاى کنیزک ندارند، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بى‏نیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزى دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکى و پرهیزگارى میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزى بدست آرید از چیز این جهانى، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدى داشته را آمرزگارست و بخشاینده‏
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» و فرو فرستادیم بشما، «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» پیغامها و سخنان پیدا کرده حق و صواب درو، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و عبرتى و تنبیهى از حال ایشان که پیش از شما بودند، «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (۳۴) و پندى پرهیزگاران و و آزرم داران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغى، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویى که ستاره‏اى است روشن، «یُوقَدُ» مى‏فروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختى برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقى. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربى «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» روشنایى آتش بآن روشنایى روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مى‏نماید اللَّه بروشنایى خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«فِی بُیُوتٍ» در خانه‏هایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مى‏ستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مى‏ترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیده‏ها در آن مى‏گردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بى‏اندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مى‏بیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمى‏بینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مى‏ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فى الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیرى را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنى که بنفس خود روشنند لکن بآن معنى که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضى ظاهر و بعضى باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزى آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالى: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهاى مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعى است آن را بى‏غروب، کشوفى بى‏کسوف، اشراقى از مقام اشتیاق. وا نشد:
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب‏
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى‏ نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته‏ خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مى‏باید همه صفا و صفوت، لطیفه‏اى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که‏ رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بى‏ما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بنده‏نوازى، بى‏ما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بى‏ما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمى‏گفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمى‏شناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمى‏شناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مى‏نگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مى‏جویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نه‏ام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفه‏اى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجره‏اى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمه‏اى و ذره‏اى و حبه‏اى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مى‏شود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مى‏کشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول‏
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شی‏ء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانه‏شان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مى‏بینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».