عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۰
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۵
سرسبز بود خاک که آتش یار است
خاصه خاکی که ناطق و بیدار است
این خاک ز مشاطهٔ خود بی‌خبر است
خوش بی‌خبر است از آنکه زو هشیار است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹۷
گویند بیا به باغ کانجا لاغ است
نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است
اندر دل من رنگرز صباغست
کاندر پر هر زاغ از او صد باغ است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۱
هر ذره که در هوا و در کیوانست
بر ما همه گلشن است و هم بستانست
هرچند که زر ز راههای کانست
هر قطره طلسمیست و در او عمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴۲
هر ذره که در هوا و در هامونست
نیکو نگرش که همچو ما مجنونست
هر ذره اگر خوش است اگر محزونست
سرگشته خورشید خوش بیچونست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۹
آن ذره که جز همدم خورشید نشد
بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد
عشقت به کدام سر درافتاد که زود
از باد تو رقصان چو سر بید نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۳
آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند ناله‌های عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۰
آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
زانروی که روییار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۱
امروز خوش است هر که او جان دارد
رو بر کف پای میر خوبان دارد
چون بلبل مست داغ هجران دارد
مسکن شب و روز در گلستان دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۳
امشب چه لطیف و با نوا می‌گردد
لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
اندر گل و سنبلی که ارواح چرد
خیره شده خواب و روبرو مینگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۵
ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد
شد حامله از شادی و صد غنچه بزاد
زین غلغله‌ای فتاد در انجم و چرخ
در غلغله چشم ماه بر نجم فتاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۵
ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند
آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند
جانها ز خوشی بی‌سر و پا رقص کنند
در گوش تو گویم که کجا رقص کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۲
بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد
رختی که نداشتیم سیلاب ببرد
نیک و بد زهد و پارسائیرا
مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۲
خورشید که در خانه بقا می نکند
می‌گردد جابجا و جا می نکند
آن نرو به جز قصد هوا می‌نکند
می‌گوید کاصل ما خطا می نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۸
در باغ آیید و سبز پوشان نگرید
هر گوشه دکان گل فروشان نگرید
میخندد گل به بلبلان می‌گوید
خاموش شوید و در خموشان نگرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۹
در باغ هزار شاهد مهرو بود
گلها و بنفشه‌های مشکین بو بود
وان آب زره زره که اندر جو بود
این جمله بهانه بود و او خود او بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۳
دل جمله حکایت از بهار تو کند
جان جمله حدیث لاله‌زار تو کند
مستی ز دو چشم پرخمار تو کند
تا خدمت لعل آبدار تو کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۵
دلدار ابد گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۲
دوش از قمر تو آسمان مینوشید
وز آب حیات تو جهان مینوشید
زان آب حیاتی که حیاتست مزید
در هرچه حیات بود آن مینوشید