عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۳) که تو از فرستادگانى.
یس (۱) اى سید.
عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴) بر راه راست.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (۲) باین قرآن راست درست.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۵) فرو فرستاده خداوند تواناى مهربان.
لِتُنْذِرَ تا آگاه کنى، قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ گروهى که آگاه نکرده‏اند پدران ایشان را، فَهُمْ غافِلُونَ (۶) ایشان ناآگاه‏اند.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ درست شد سخن خداى، عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ بر بیشترین فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۷) تا ایشان به نگرویدند.
إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا ما در گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ تا دستهاى ایشان بزنجیرها بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸) تا سرهاى ایشان برداشته آمد بسرباز زدن و ابا کردن.
وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا و کردیم پیش ایشان دیوارى وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا و از پس ایشان دیوارى، فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ (۹) پرده‏اى بر چشم و دل ایشان افکندیم تا بندیدند.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ و یکسان است بر ایشان، أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ که‏ ایشان را آگاه کنى یا نکنى، لا یُؤْمِنُونَ (۱۰) به نخواهند گروید.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ تو کسى را آگاه توانى کرد که پى میبرد بسخن من، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ و از رحمن میترسد نادیده، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ (۱۱) و شاد کن او را و بشارت ده بآمرزش و مزد نیکو.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ ماایم که زنده کنیم مردگان را، وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا و مینویسیم هر چه پیش میفرستند، وَ آثارَهُمْ و نشانها و رسمها و نهادها که مى‏نهادند، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ و همه چیز را دانسته‏ایم و شمرده، فِی إِمامٍ مُبِینٍ (۱۲) در لوح محفوظ آن پیشواى روشن پیدا.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مى‏گویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاران‏اید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى‏ مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راست‏اند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستاده‏اى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ ارباب معرفت در احیاء موتى معنى دیگر دیده‏اند و فهمى دیگر کرده‏اند گفتند: اشارت است بزنده گردانیدن دلهاى اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهاى اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت، اگر همه جانهاى عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیاة طیّبه ندهد مرده زندانى تویى، و اگر هزار سال در خاک بوده‏اى چون ریحان توحید رحمن در روضه روح تو بود مایه همه زندگانى تویى، عزیز باشد کسى که ناگاه بسر چشمه حیاة رسد. و خضروار درو غسلى بیارد تا حىّ ابد گردد.
پیر طریقت گفت: الهى! زندگانى همه با یاد تو و شادى همه با یافت تو، و جان آنست که در و شناخت تو، الهى! موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى، از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانى، و از دورت مى‏پندارند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا خود جانى نه اینى نه آنى، جان را زندگى مى‏باید تو آنى.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یعنى خطاهم الى المسجد فى ظلم اللیل و وقوفهم على بساط المناجاة معنا. و فى الخبر بشر المشائین فى اللیل الى المساجد بالنور التام یوم القیمة.
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل‏ انا جلیس من ذکرنى‏ روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسى که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روى بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتى که آنست، عزیز ساعتى آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زده‏اى را سؤالى هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبى هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیى هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
خلیلى هل ابصرتما او سمعتما
با کرم من مولى تمشى الى عبد؟
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل، وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى‏ نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم، آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوى در کشید که وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏، آن رانده اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ و این خوانده وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، مطرودان قطیعت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب اللَّه میزند و چون و چرا نه، جبروت و کبریاى او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روى سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطّلاع نه امیر المؤمنین على کرّم اللَّه وجهه گوید: یکى را در خاک مى‏نهادم سه بار روى او بجانب قبله کردم هر بار روى از قبله بگردانید، پس ندایى شنیدم که اى على دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانى کرد. کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فداى دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که: ادْخُلِ الْجَنَّةَ دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، باز ایشان را بشارت دهند که وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. احمد حنبل قدس اللَّه روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه‏اى میگفت عبد اللَّه پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت: لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز، پسر گفت اى پدر این چه حالت است؟ گفت اى عبد اللَّه وقتى با خطرست بدعا مددى ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید: اى احمد جان ببردى از زخم ما، و من میگویم: لا بعد هنوز نه، تا یک نفس مانده جاى خطر است نه جاى امن. در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سراى فانى روى بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که اى مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند: پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وى شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وى بر ظاهر تجلّى میکند. حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند: ادْخُلِ الْجَنَّةَ، اى حبیب در رو درین جاى ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبى بینى هم زلفى هم حسنى، طوبى عیش بى‏عتاب است، زلفى ثواب بى‏حساب است، حسنى دیدار بى‏حجاب است.
حبیب چون آن نواخت و کرامت دید گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی...
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت اللَّه رسیدیم.
آنجاى که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم‏
ما را همه مقصودى بخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم‏
الحمد لولیّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳) و از هم دینان نوح، ابراهیم است.
إِذْ جاءَ رَبَّهُ که خداى خویش را آمد، بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) بدلى رسته از گمان و انبازن.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گه که فرمود پدر خویش را و کسان خویش را:
ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) این چه چیز است که مى‏پرستید؟
أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) بدروغ خدایان فرود از اللَّه میخواهید.
فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷) چه پندارید و ظن چه برید بخداوند جهانیان ؟
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنى در نگرست در شمار نجوم بفریب و دستان.
فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) گفت من بیمار میخواهم شد.
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) برگشتند ازو و برو پشت کردند.
فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ با خدایان ایشان گشت پنهان، فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) گفت چیزى نخورید؟
ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲) چرا سخن نگوئید؟
فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً در گشت بر ایشان پنهان از ان قوم بزخم، بِالْیَمِینِ (۹۳) بآن سوگند که داشت راست کردن آن را.
فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ روى دادند باو، یَزِفُّونَ (۹۴) و دوستند درو.
قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) ابراهیم گفت مى‏پرستید آنچه مى‏تراشید؟
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما مى‏کنید.
قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً گفتند بنائى کنید او را، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷) و در آتش او کنید او را.
فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً دستان ساختنى خواستند ابراهیم را، فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) و ما ایشان را زیر آوردیم و کم.
وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی ابراهیم گفت بخداوند خویش مى‏روم، سَیَهْدِینِ (۹۹) او خود راه نجات و کفایت مرا نماید.
رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰) خداوند من! مرا پسرى ده از نیکان.
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) بشارت دادیم او را بپسرى زیرک.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ چون پسر فرا کار رسید، قالَ یا بُنَیَّ گفت اى پسر من، إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ من مى‏بینم در خواب، أَنِّی أَذْبَحُکَ که میفرمایند مرا که ترا گلو باز برم، فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ در نگر که در دل خویش چه بینى؟
قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ گفت اى پدر بکن آنچه میفرمایند ترا، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) آرى مرا اگر خداى خواهد از شکیبایان یابى، فَلَمَّا أَسْلَما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) و پدر پیشانى او را بر زمین زد.
وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) خواندیم او را که یا ابراهیم: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا راست کردى خواب را که دیده بودى، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) اینست آن آزمایش آشکارا.
وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) باو فروختیم او را بکشتنیى بزرگوار پذیرفته شایسته.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ (۱۰۹) گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند: ابراهیم علیه السلام.
کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰) پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ بشارت دادیم او را به اسحاق، نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) پیغامبرى از نیکان.
وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ و برکت کردیم برو و بر اسحاق، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما و از فرزندان ایشان، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳) هم گرویده نیکوکارست و هم ناگرویده ستمکار بر خویشتن آشکارا.
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۱۴) سپاس نهادیم بر موسى و هارون.
وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) و رهانیدیم ایشان را هر دو و کسان ایشان را از ان اندوه بزرگ.
وَ نَصَرْناهُمْ و دست گرفتیم ایشان را، فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) تا ایشان بیامدند و دشمن شکستند.
وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) و دادیم ایشان را نامه راستى و درستى را سخت پیدا.
وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸) و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۲۰) و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان‏
درود بر موسى و هارون.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) ما پاداش چنین کنیم چنان نکوکاران را
إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲) که ایشان هر دو از بندگان گرویدگان ما بودند.
وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) الیاس از فرستادگان ما بود.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) قوم خویش را گفت از دروغ به نپرهیزید؟
أَ تَدْعُونَ بَعْلًا بعل را خداى میخوانید، وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) و نیکو آفرین‏تر آفریدگان مى‏بگذارید؟!
اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) اللَّه خداوند شماست و خداوند پدران پیشینان شما.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند او را، فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷) اکنون حاضر کردگان‏اند در آتش.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) مگر بندگان خداى که بدل او را راست بودند از قوم او وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ (۱۳۰) گذاشتیم برو در پسینان درود بر الیاس تا جهان بود میگویند: الیاس علیه السلام.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) ما پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) لوط از فرستادگان ما بود.
إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) مگر پیر زنى در بازماندگان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) پس دمار برآوردیم از دیگران.
وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷) وَ بِاللَّیْلِ‏ و شما میروید بر ایشان بروز و شب.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) در نمى‏یاوید ؟
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالى تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافى که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومى است که روى بمنزلى دارند هر یکى براهى میروند و آخر منزل یکى، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفى (ص) و شریعت وى نیست، ازینجاست که شریعت وى ناسخ شرعها آمد و عقد وى فاسخ عقدها آمد، شرعى منزل نه محدث، و عقدى مبرم نه مختل، شرعى مقدّس نه مهوّس، و عقدى مؤیّد نه موقّت، شرعى معلوم نه مجهول، و عقدى مبسوط نه مقصور، شرعى که از روشنى چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفى (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّة بدلى سلیم بى‏هیچ آفت و بى‏هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی اخبارست از قول او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مى‏آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ».
پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمى‏پردازد.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى پدر آنچه فرموده‏اند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‏اند تا ازیشان هر دو کدام سخى‏تر بود، او که فرزند مى‏فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‏تر که فرزند عزیز مى‏فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‏تر که جان عزیز و تن نفیس مى‏فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظه‏اى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزة گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریم‏تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‏ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟
گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‏
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ... الآیة تسبیح کوه‏ها و سنگها با داود هم از ان غیبهاست که نادر یافته پذیرفته است و آن را گردن نهاده اگر چه بر عقلها پوشیده از قدرت اللَّه بدیع نیست و جز برخواست اللَّه حوالت نیست. اعتقاد کن که هر ذره‏اى از ذرائر موجودات که هست بزبان حال همى گوید: ساکنان کوى دوست خود ماایم، خلعت حیاة خود ما پوشیده‏ایم، اشارت قرآن مجید اینست که: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
جوانمردى در صحرایى میگذشت سنگى را دید که بسان قطرات باران پیوسته ازو همى چکید، ساعتى در ان نظر میکرد و در صنع خداى عز و جل اندیشه میکرد، ربّ العالمین کرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت: یا ولى اللَّه هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم قهر او و سیاست خشم او چنین میترسم و اشک حسرت همى‏ریزم، و الیه الاشارة بقوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ. آن ولىّ خدا گفت: بار خدایا این سنگ را ایمن گردان، ولىّ برفت چون باز آمد هم چنان قطره‏ها میریخت، در دل وى افتاد که مگر ایمن نگشت از قهر او، سنگ بآواز آمد که: یا ولى اللَّه مرا ایمن کرد امّا باوّل اشک همى ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اکنون اشک همى ریزم از ناز و رحمت، و ما را برین درگاه جز گریستن کارى دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز.
پیر طریقت گفت: الهى! در سرگریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت کریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود، این قصّه ایست دراز.
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ..» چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وى برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زارى در آمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکى حتّى نبت العشب حول رأسه و هو ینادى ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبة و کان من دعائه فى سجوده: سبحان الملک الاعظم الّذى یبتلى الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهى انت خلقتنى و کان فى سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهى الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطى‏ء، سبحان خالق النّور، الهى باىّ عین انظر الیک یوم القیمة و باىّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهى من این یطلب العبد المغفرة الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهى الویل لداود من الذّنب العظیم الّذى اصاب، سبحان خالق النّور، الهى قد تعلم سرّى و علانیتى فاقبل معذرتى، سبحان خالق النّور، الهى برحمتک اغفر لى ذنبا و لا تباعدنى من رحمتک لهوائى، سبحان خالق النّور، الهى فررت الیک بذنوبى و اعترفت بخطیئتى لا تجعلنى من القانطین و لا تخزنى یوم الدّین، سبحان خالق النور. بعد از چهل روز وحى آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وى حلالى بخواه. داود پلاسى در پوشید با چشمى پر آب و دلى پردرد و جانى پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذى قطع علىّ لذّتى و ایقظنى کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدى یا نبىّ اللَّه؟ گفت: آمده‏ام تا مرا در حل کنى بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم. داود چون آن سخن شنید ارامى و سکونى در وى آمد و بازگشت دیگر با روحى آمد که یا داود نمیدانى که من داورى بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وى بگوى: من زن تو بخواستم و بوى رسیدم از من راضى شو و مرا بحل کن. داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وى خاک بر سر نهاد و بزارى و خوارى نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الى المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب على وجهه مع الخاطئین الى النّار، سبحان خالق النّور. چون تضرّع و زارى داود بغایت رسید، از آسمان عزّت نداى وحى آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: اى داود دعاى تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم. داود گفت: الهى کیف و صاحبى لم یعف عنّى! چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمى وى پر آتش و پر دود! ندا آمد که: یا داود انى استوهبک منه فیهبک لى و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لى هذا و لم یبلغ عملى؟ فاقول هذا عوض من عبدى داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لى، فذلک قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سى سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهى در میان بیابان نوحه کردى بزارى و بنالیدى از خوارى، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندى، گهى در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندى، گهى در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندى، چون بخانه باز آمدى سوگوار پلاس در پوشیدى و بر خاک نشستى و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وى‏
در آمدندى و در مساعدت وى همه بزارى بگریستندى تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتى. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ مثل عینى داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدّت الدموع فى وجهه کخدید الماء فى الارض»
و قال الحسن: کان داود بعد الخطیئة لا یجالس الّا الخاطئین یقول: تعالوا الى داود الخاطى‏ء و لا یشرب شرابا الّا مزجه بدموع عینیه و کان یجعل خبز الشعیر الیابس فى قصعته فلا یزال یبکى علیه حتّى یبتّل بدموع عینیه و کان یذر علیه الملح و الرّماد فیأکل و یقول: هذا کل الخاطئین، قال و کان داود قبل الخطیئة یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا کان من خطیئته ما کان صام الدهر و قام اللیل کلّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ بخشیدیم داود را سلیمان، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بنده‏ایست سلیمان، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰) مرا ستاینده‏اى بود نیکو و بمن گراینده.
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ آن گه که عرضه کردند برو، بِالْعَشِیِّ بعد از نیم روز، الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) آن اسبان تندرست تیز رو، فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ گفت من برگزیدم مهر اسبان و چیز این جهان، عَنْ ذِکْرِ رَبِّی بر یاد خداوند خویش، حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) تا آن گه که آفتاب در پرده مغرب نزدیک آمد که فرو شدى.
رُدُّوها عَلَیَّ باز گردانید آن اسبان را بر من، فَطَفِقَ مَسْحاً در ایستاد در بریدن، بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) پایها و گردنهاى اسبان وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ بیازمودیم سلیمان را، وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً و بر کرسى او کالبدى افکندیم، ثُمَّ أَنابَ (۳۴) آن گه سلیمان با ما گشت.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی گفت خداوند من بیامرز مرا، وَ هَبْ لِی مُلْکاً و مرا پادشاهیى بخس، لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی که نسزد کسى را از پس من، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) که تو خداوند فراخ بخشى.
فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ نرم کردیم او را باد، تَجْرِی بِأَمْرِهِ تا مى‏رود بفرمان او، رُخاءً آهسته نرم باندازه، حَیْثُ أَصابَ (۳۶) هر جا که او خواهد و آهنگ دارد.
وَ الشَّیاطِینَ و فرمان بردار کردیم او را دیوان، کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) ازین هر داورانى و گوهر جویى.
وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) و دیگران در بندها استوار کرده.
هذا عَطاؤُنا این بخشیده ماست بتو، فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹) ببخش یا نگاه دار بى‏شمارى با تو.
وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ و او را بنزدیک ما نزدیکى است فردا، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰) و نیکویى بازگشتن‏گاه.
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ یاد کن قوم خویش را قصّه بنده ما ایوب، إِذْ نادى‏ رَبَّهُ آن گه که بآواز خواند خداوند خویش را، أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱) که دیو بمن رنجورى و عذاب رسانید.
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ پاى بر زمین زن، هذا مُغْتَسَلٌ این یک آب خویشتن شوى تو است، بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲) و این دیگر آشامه تو است آبى سرد.
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ بخشیدیم او را کسان او، وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و هم چندان‏ با ایشان از فرزندان و بردگان، رَحْمَةً مِنَّا بخشایشى از ما، وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (۴۳) و یادگارى زیرکان این امّت را
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً و گفتیم بدست خویش دسته خاشه گیر، فَاضْرِبْ بِهِ و آن زن را بزن بآن، وَ لا تَحْنَثْ و سوگند خویش تباه و دروغ مکن و مشکن، إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً ما او را شکیبا یافتیم، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بنده‏اى که ایوب است، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴) همواره سر و کار او و بازگشت او با من بود.
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ یاد کن رهیکان ما را ابراهیم و اسحاق و یعقوب، أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ (۴۵) کسان با دستگاهها و با باریک بینى و باریک دانیها.
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ما ایشان را صافى کردیم و برگزیده صافى کردنى و برگزیدنى چون، ذِکْرَى الدَّارِ (۴۶) که تا گیتى بود ازیشان آواى نیکو بود.
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (۴۷) و ایشان بنزدیک ما از گزیدگان بهینان‏اند.
وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ یاد کن اسماعیل و یسع و ذو الکفل را، وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (۴۸) و همه از بهینان بودند.
هذا ذِکْرٌ یاد کرد ازیشان اینست و سخن در ایشان چنین، وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (۴۹) و پرهیزگاران را نیکویى بازگشتن گاه است.
جَنَّاتِ عَدْنٍ بهشتهاى همیشه‏اى، مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (۵۰) درها باز گشاده ایشان را.
مُتَّکِئِینَ فِیها آرمیدگان بى بیم در آن سراى، یَدْعُونَ فِیها مى‏فرا خواهند آنجا، بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرابٍ (۵۱) میوه‏هاى فراوان و شرابهاى فراوان.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ بنزدیک ایشان کنیزکان فرو داشته چشمان از جز شویان؟ خویش، أَتْرابٌ (۵۲) هم زادان در دیدار.
هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (۵۳) این آن بهشت است و آن پاداش که شما را بآن وعده میدهند در روز شمار.
إِنَّ هذا لَرِزْقُنا این روزى ماست ایشان را، ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (۵۴) آن را برسیدنى و بسر آمدنى نیست.
هذا اینست جزاى پرهیزگاران و صفت بازگشتن‏گاه ایشان، وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (۵۵) و گردن کشان و ناپاکان و نافرمان برداران را بد بازگشتن گاهى است.
جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها دوزخ که در شوند بآتش آن، فَبِئْسَ الْمِهادُ (۵۶) بد جاى که ایشانراست.
هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ (۵۷) آنک آب جوشیده و خونابه که از گوشت و پوست دوزخیان میرود تا میچشند آن را.
وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ و ایشانراست آنجا دیگرانى ازین سان و ازین گونه، أَزْواجٌ (۵۸) نوعهاى گوناگون.
هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ فریشتگان گویند آنک جوقى است که با شما خویشتن را مى‏درافکنند در دوزخ و بسر و روى مى‏درافتند در آتش با شما بهم، لا مَرْحَباً بِهِمْ فراخ جهان مباشید و نه فراخ حال، إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (۵۹) فراخ جهان کى باشند و ایشان بآتش رسیدند.
قالُوا پس روان گویند فراسالاران: بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ بلکه شما را فراخ جهانى مبادا و نه فراخ حالى، أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا این‏ شما کردید بما و پیش فرا فرستادید ما را، فَبِئْسَ الْقَرارُ (۶۰) بد آرامگاهى که اینست.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا آن کس که این پاداش پیش فرا فرستاد ما را، فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (۶۱) او را تویى از عذاب بیفزاى در آتش.
وَ قالُوا گویند سالاران و پس روان همه: ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا چه رسید ما را که درین سراى نمى‏بینیم مردانى، کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (۶۲) که ما ایشان را در ان جهان از بترینان مى‏شمردیم‏
أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا ما ایشان را زیر دست خویش میداشتیم، أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (۶۳) یا امروز چشمها بر ایشان نمى‏آید.
إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ این چه شما را گفتم راست است، تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴) خصومت کردن اهل دوزخ با یکدیگر.
قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ بگوى اى محمد من آگاه کننده‏یى‏ام، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵) و نیست هیچ خدایى مگر اللَّه آن یکتاى کم آورنده میراننده فرو شکننده.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا خداوند هفت آسمان و هفت زمین و هر چه میان آن، الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۶۶) آن تواننده تاونده آمرزنده پوشنده.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ اى نعم العبد لانه اوّاب الى اللَّه، رجّاع فى جمیع الاحوال فى النعمة بالشکر و فى المحنة بالصبر. نیکو بنده‏اى که سلیمان بود، بازگشت وى در همه حال با اللَّه بود، در نعمت شاکر و در محنت صابر بود، بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همى‏راند و مى‏پرورد، و یعجبنى فقرى الیک و لم اکن لیعجبنى لولا محبّتک الفقر. سلیمان روزى تمنّى کرد گفت: بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردى چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنى تا او را در بند کنم؟ گفت: اى سلیمان این تمنّى مکن که در آن مصلحت نیست، گفت: بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده، گفت دادم. سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود، هر روز زنبیلى ببافتى و بدو قرص بدادى و در مسجد با درویشى بهم بخوردى و گفتى: مسکین جالس مسکینا. آن روز که ابلیس را در بند کرد، زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند، آن روز سلیمان هیچ طعامى نخورد، دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید، سلیمان گرسنه شد باللّه نالید گفت: بار خدایا گرسنه‏ام و کس زنبیل نمى‏خرد، فرمان آمد که اى سلیمان نمیدانى که تو چون مهتر بازاریان در بند کنى در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد، او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد، یقول اللَّه تعالى: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ.
قوله: إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ... این آیت بآیت اول متصل است، یعنى: نعم العبد اذ عرض علیه. سلیمان نیک بنده‏ایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت اللَّه پرداخت، لا جرم ربّ العزّة او را به از ان عوض داد، بجاى اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوى رسید بر فوت عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وى تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وى را معجزه‏اى گشت، و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امّت از بهر امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از روى کرامت پیدا گشت.
در خبر است که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه سر بر کنار على نهاد و بخفت، على (ع) نماز دیگر نکرده بود، نخواست که خواب بر رسول قطع کند، مرد عالم بود گفت: نماز طاعت حقّ و حرمت داشت رسول طاعت حق، هم چنان مى‏بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد. مصطفى (ص) از خواب در آمد، على گفت: یا رسول اللَّه وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم، رسول گفت: اى على چرا نماز نکردى؟ گفت: نخواستم که لذّت خواب بر تو قطع کنم، جبرئیل آمد که یا محمد حق تعالى مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضى یاران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهاى مدینه میتافت.
«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» لم یطلب الملک الظاهر و انّما اراد به ان یملک نفسه فانّ الملک على الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتّبع هواه. سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت: بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردى این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وى نباشم و بر پى هواى وى نروم، طاعت نفس و طاعت حقّ ضد یکدیگراند، و الضّدّان لا یجتمعان. نکو گفت آن جوانمرد:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
مصطفى علیه الصلاة و السلام پیوسته گفتى: «اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک».
یوسف صدیق را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانک از نفس امّاره آمد تا میگفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»، و آنچه گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» از بیم نفس اماره میگفت نه از بیم شیطان که شیطان ار چه خصم است از مؤمن طمع معصیت دارد نه طمع کفر و نفس طمع کفر دارد میکوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بکفر کشد. ربّ العالمین در قرآن دو چیز یاد کرد و نگفت که چیست: نفس را یاد کرد و نفرمود که چیست، دنیا را یاد کرد و نفرمود که چیست. امّا علماى دین دنیا را بسه حرف بیان کرده‏اند گفتند: ما صدّک عن مولاک فهو دنیاک هر چه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه ندارى و بخود معجب باشى، آن عجب تو دنیاست، و اگر ملک شرق و غرب دارى و بخدا مشغول باشى آن نه دنیاست که آن عقبى است. امّا نفس آنست که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت، این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد امّا بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسى را با بنى اسرائیل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد، ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وى نسوخت، همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت. روى انّ عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض على نفسه کلّ یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قائما الى العصر ثمّ ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول: یا نفس انما خلقت للعبادة یا امّارة بالسّوء فو اللَّه لاعملنّ بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا.
قوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی لم یضنّ به على الانبیاء علیهم السلام و لکن قال «لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» من الملوک لا من الانبیاء، و انما سأل الملک لسیاسة النّاس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحقّ اللَّه و لم یسئله لاجل میله الى الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام: «اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ».
قوله: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزى مسافت دو ماهه باز برید، و این کرامتى عظیم است و شرفى تمام. امّا مقام مصطفى (ص) بزرگوارتر و منزلت وى شریف‏تر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امّت وى از چاکران و پس روان وى کس هست که بیک ساعت بادیه‏اى بدان درازى باز برد تا بکعبه رسد، و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ...» الآیة قال ابن مسعود: ایّوب علیه السلام رأس الصّابرین الى یوم القیمة، در هر دورى بار بلا را حمّالى برخاست و هیچ حمّالى چون ایوب پیغامبر برنخاست. از جبّار کائنات وحى آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا، هر یکى بنوعى ممتحن بودند: نوح بدست قوم خویش گرفتار، ابراهیم بآتش نمرود، اسحاق بفتنه ذبح، یعقوب بفراق یوسف، زکریا و یحیى بمحنت قتل، موسى بدست فرعون و قبطیان، و على هذا اولیا و اصفیا یکى را محنت غربت بود و مذلت، یکى را گرسنگى و فاقت، یکى را بیمارى و علّت، یکى را قتل و شهادت. مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ ادّخر البلاء لأولیائه کما ادّخر الشّهادة لاحبّآئه».
ایوب چون جام زهر بلا بر دست وى نهادند، گفت: بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، ایوب گفت: اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که «نِعْمَ الْعَبْدُ» تا امروز بار بلا بتن کشیدیم، از امروز باز بجان و دل کشیم. در خبر آمده که چون ربّ العزّة آن بلاها از ایوب کشف کرد، روزى بخاطر وى بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا، ندا آمد که: انت صبرت ام نحن صبّرناک یا ایّوب لولا انّا وضعنا تحت کلّ شعرة من الباء جبلا من الصّبر لم تصبر؟ جنید گفت: من شهد البلاء بالبلاء ضجّ من البلاء و من شهد البلاء من المبلى حنّ الى البلاء قوله: وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ اى اولى القوّة و البصائر فى مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است و تسکین دل وى در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفّار قریش. اسما دختر ابو بکر روایت کند که: مصطفى (ص) روزى در انجمن قریش بگذشت، یکى ازیشان برخاست گفت: تویى که خدایان ما را بد مى‏گویى و دشنام میدهى؟ رسول خدا گفت: من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بى‏شریک و بى‏انباز، بى‏نظیر و بى‏نیاز و شما در پرستش اصنام بر باطل‏اید. ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند، اسما گفت: آن ساعت یکى آمد بدر سراى بو بکر و گفت: ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است، بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت: ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربى اللَّه و قد جاءکم البیّنات من ربکم. ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بى‏محابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو مى‏آورد و موى بدست وى باز مى‏آمد و میگفت: تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام. ربّ العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد: چشمى گریان و دلى بریان دوست دارد، که بنده میگرید و او را در آن گریه مى‏ستاید که: «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»، و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او مى‏زارد و او را در ان مى‏ستاید که: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
پیر طریقت گفت در مناجات: اى یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم‏آمیز مى‏نازم، الهى! فاپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم.
«هذا ذِکْرٌ...» اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان. آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت: «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ، جَنَّاتِ عَدْنٍ...» متقیان را بر عموم گفت تا دانى که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مؤمنانرا میگوید بر عموم.
«جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اى اذا جاءوها لا یلحقهم ذلّ الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملائکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
روى ابو سعید الخدرىّ قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى بنى جنّة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضّة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزّعفران و حصباءها الیاقوت، ثمّ قال لها: تکلّمى، فقالت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قالت الملائکة: طوبى لک منزل الملوک.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (۶۷) گوى اى محمد آن خبرى بزرگ است.
أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) شما از ان روى گردانیده‏اید.
ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ مرا دانش نبود و آگاهى، بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ بآن جوق برترین از فریشتگان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) که با یکدیگر خصومت مى‏کردند.
إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ بمن پیغام نیست إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰) مگر آنکه نیستم من مگر آگاه کننده باز نماینده‏اى.
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ آن گه که خداوند تو گفت فریشتگان را، إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) من مرد مى‏خواهم آفرید از گل.
فَإِذا سَوَّیْتُهُ چون وى را راست کردم، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و جان خویش درو دمیدم، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) او را بر روى افتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ بر روى افتادند فریشتگان، کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) همگان بهم.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ مگر ابلیس که گردن کشید، وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) و از ناگرویدگان بود.
قالَ یا إِبْلِیسُ اللَّه گفت اى ابلیس، ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ چه بازداشت ترا که سجود کردید تو؟ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ چیزى را که بیافریدم بدو دست خویش، أَسْتَکْبَرْتَ باش گردن کشیدى؟ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵) یا برترى جستى و خویشتن را از برتران دیدى؟
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت: من به از وام، خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا از آتش آفریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) و او را از گل آفریدى.
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از آسمان، فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) که تو نفریده‏اى و رانده.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی ابلیس گفت: خداوند من پس مرا درنگ ده، إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰) اللَّه گفت: تو از درنگ دادگانى.
إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) تا روزى که هنگام آن دانستنى است.
قالَ فَبِعِزَّتِکَ ابلیس گفت بخدایى تو، لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) که ایشان را بیراه کنم همگان.
إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳) مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا شناسندگان‏اند از دل پاک.
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ اللَّه گفت: راست میگویم، راست میگویم، براستى براستى: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ناچار بهر حال پر کنم دوزخ، مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۴) از تو و از هر که در بى تو رود ازیشان همگان.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمیخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۵) و نیستم از ایشان که از خویش چیزى بر سازند.
إِنْ هُوَ نیست این إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۶) مگر یادى و سخنى جهانیان را.
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بدانید خبر این چه با شما میگویند بَعْدَ حِینٍ (۸۷) پس هنگامى.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الاولى
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آن کس که او فرمان بر دارست و ایستاده به بندگى، آناءَ اللَّیْلِ در پاسهاى شب، ساجِداً وَ قائِماً گاه روى بر زمین نهاده و گاه ایستاده بپاى، یَحْذَرُ الْآخِرَةَ و مى‏باز پرهیزد از عذاب آن جهان، وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ و مى بیوسد بخشایش خداوند خویش، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى هرگز همسان باشند؟
الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ایشان که دانند و ایشان که ندانند؟ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) ایشان پند پذیرند و حق دریابند که خرد دارند.
قُلْ بگو اى محمد خداى میگوید: یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اى بندگان من که گرویده‏اید، اتَّقُوا رَبَّکُمْ بپرهیزید از خشم و عذاب خداوند خویش، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشانراست که نیکویى کردند و نیکو در آمدند در اسلام، فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ درین جهان نیکویى، وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ و زمین خداى فراخ است، إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰) جز ازین نیست که بشکیبایان سپارند مزد ایشان بیشمار و بى‏اندازه.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو اى محمد مرا فرمودند، أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ که اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) پاک دارنده او را پرستش خویش.
وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) و فرمودند مرا بآنک اوّل کسى باشم از گردن نهادگان.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو من میترسم، إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر سر کشم از خداوند خویش و نافرمان باشم، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) ترسم از عذاب روزى بزرگ.
قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ بگو اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) پاک دارنده او را پرستش خویش.
فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ مى‏پرستید هر چه خواهید فرود ازو، قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بگو زیانکاران ایشانند که از خویشتن درمانند، وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و از کسان خویش در مانند روز رستاخیز، أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵) آگاه باشید که زیانکارى آشکارا آنست.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ بر زبر ایشان طبقهایى از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ و زیر ایشان طبقهایى از آتش، ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ این آنست که اللَّه میترساند بآن بندگان خویش را، یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) اى بندگان من بپرهیزید از من.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیده‏هاى ناسزا، أَنْ یَعْبُدُوها که آن را پرستند، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ و با اللّه گشتند ببندگى، لَهُمُ الْبُشْرى‏ ایشانراست بشارت، فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) بشارت ده بندگان مرا.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ایشان که سخن مى‏نیوشند از تو، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و پى میبرند بنیکوتر آن، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که راه نمود اللَّه ایشان را، وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) و ایشانند که زیرکانند و خردمندان.
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ کسى که برو درست گشت وعید اللَّه و در علم اللَّه سزاى عذاب گشت، أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) باش توانى که از آتش بیرون آرى آن کس را که او در آتش است؟
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ ایشان بارى که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش، لَهُمْ غُرَفٌ ایشانراست ورکدها، مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ از زبرهاى آن نیز و رکدها، مَبْنِیَّةٌ بخشت زرین و سیمین برآورده، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰) وعده‏ایست که‏ اللَّه داد، نکند اللَّه وعده خویش را جز بنیکویى.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ براند آن را چشمه چشمه در زمین، ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً پس مى‏بیرون آرد بآن کشت زار، مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ جدا جدا رنگهاى آن، ثُمَّ یَهِیجُ آن گه پس خشک شود، فَتَراهُ مُصْفَرًّا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) در آنچه نمودم یاد کردى است و یادگارى خردمندان را.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ یا عِبادِیَ بگو اى رهیکان من، الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ ایشان که گزاف کردند در ستم بر خویشتن. لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ نومید مباشید از بخشایش اللَّه، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً که اوست آن خداوند آمرزگار بخشاینده مهربان که گناهان همه بیامرزد، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۵۳) که اوست آمرزگار مهربان.
وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى‏ بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام داده‏اند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى‏
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِی‏ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى‏ گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاب‏اند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بى‏نیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتش‏اند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مى‏بردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرش‏اند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مى‏ستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مى‏بگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیده‏اى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده داده‏اى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مى‏دهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مى‏کافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مى‏کافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مى‏انباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مى‏گرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مى‏فرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ بردارنده درجه‏ها افزونى زبر یکدیگر بندگان را خداوند عرش است، یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ مى‏افکند پیغام که زندگانى دلهاست از سخن و فرمان خویش، عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ برو که خواهد از بندگان خویش، لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (۱۵) تا آگاه کند مردمان را از روز هم دیدارى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ‏ءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى‏ و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مى‏نهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مى‏خدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْ‏ءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشنده‏اى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مى‏آمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سخت‏گیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویده‏اند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى‏ گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مى‏ترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى‏ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مى‏بکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مى‏دروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مى‏راست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى‏ ننمایم شما را مگر آنچه صواب مى‏بینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مى‏باز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارنده‏اى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بى‏راه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستاده‏اى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بى‏راه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بى‏حجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلى‏کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامه‏اى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مى‏پندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ و آن مرد گرویده گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ اى قوم پى برید بمن، أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ (۳۸) تا راه نمایم شما را براه راستى.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى قوم این زندگانى این جهانى روزى فرا روزى بسر بردن است ناپاینده، وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (۳۹) و آن جهانست سراى آرام و پاینده.
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً هر که بدى کند، فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند. او را مگر هم چنان، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ از نرینه و مادینه، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ و او گرویده بود، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که در آرند در بهشت یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ (۴۰) روزى میدهند ایشان را در ان بهشت بى‏شمار.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ اى قوم این چیست که مرا رسید و این چونست مرا که میخوانم شما را با رهایى، وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (۴۱) و میخوانید شما مرا بآتش.
تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ میخوانید مرا تا کافر شوم به اللَّه وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ و انباز گیرم با او چیزى که من او را انباز ندانم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (۴۲) و من شما را میخوانم با توانایى تاونده، آمرزگارى فراخ آمرز.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان، وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ و باز گردیدن ما با اللَّه است، وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۴۳) و گزاف کاران آتشیان‏اند.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ آرى یاد کنید هنگامى آنچه من میگویم شما را، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و کار خویش با خدا گذارم، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۴۴) که اللَّه بینا و داناست ببندگان.
فَوَقاهُ اللَّهُ بازداشت ایشان اللَّه ازو، سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا بدهاى آنچه ایشان ساختند از ساز بد، وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (۴۵) و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها آن عذاب آتشى است که ایشان را بران عرضه میکنند، غُدُوًّا وَ عَشِیًّا بامداد و شبانگاه پیوسته درین جهان، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (۴۶) گویند درشید اى فرعون و کسان او در سخت‏تر عذاب.
وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ و آن گه که پیکار میکنند در آتش، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا پس روان گویند گردنکشان را: إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا، فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (۴۷) هیچ ما را بکار آئید که از ما بازدارید بهره‏اى از آتش؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان گویند: إِنَّا کُلٌّ فِیها ما همه ایدریم در آتش، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (۴۸) اللَّه بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ ایشان گویند که در آتش‏اند، لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ خازنان دوزخ را: ادْعُوا رَبَّکُمْ خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو، یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ (۴۹) تا از ما عذاب یک روز فرو نهد: قالُوا گویند: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهاى روشن؟ قالُوا بَلى‏ گویند بلى آمد، قالُوا فَادْعُوا خازنان گویند: پس شما خداى را میخوانید، وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۵۰) و دعاى کافران نیست مگر در ضایعى و گمراهى.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ما یارى خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان را که گرویدگان‏اند، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (۵۱) و آن روز که گواهان بپاى ایستند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ آن روز که سود ندارد کافران را، مَعْذِرَتُهُمْ عذر دادن ایشان، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و ایشانراست نفرین و دورى، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) و ایشانراست سراى بد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى‏ و دادیم موسى نامه راه شناختن را، وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ (۵۳) و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت.
هُدىً وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (۵۴) راه نمونى و یادگارى خردمندان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه ترا بنصرت راست است، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و گناه خویش را آمرزش میخواه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و بستایش نیکو خداوند خویش را مى‏ستاى، بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۵۵) بشبانگاه و بامداد.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در سخنان اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بى‏حجتى که بایشان آمد از آسمان، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ نیست در دلهاى ایشان مگر مرادى بزرگ، ما هُمْ بِبالِغِیهِ که هرگز بآن نخواهند رسید، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد میخواه بخداى عز و جل، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) که او خداوندى شنواى بیناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ آفرینش آسمان و زمین مه است از آفرینش مردم، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) و لکن بیشتر مردمان نمى‏دانند.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ هرگز چون هم نبود نابینا از حق و بینا بحق، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِی‏ءُ و هرگز چون هم نبود گرویدگان نیکوکار و بدکار، قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) چون اندک پند پذیرید.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها رستاخیز آمدنى است گمان نیست در ان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۵۹) لکن بیشتر مردم به نمى‏گروند.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ... الآیة تمامى سخن مؤمن آل فرعون است، نزدیک فرعون سخن بحق گفت و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «افضل الجهاد کلمة حقّ عند امیر جائر»، زبان موعظت بگشاد و ایشان را پند بلیغ داد گفت: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ این دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى، مرتع و لافگاه مدّعیان و بى سرمایگان، مجمع و بارگاه بى‏خطران و بى‏حاصلان.
صد هزاران تخت و رخت ملوک بینى بر خاک افکنده، صد هزاران تاج تاجداران بتاراج برداده، در هر زاویه‏اى از خطّ عنبرین جوانان خرمنى نهاده، در هر گوشه‏اى از گیسوى مشکین عروسان خرگاهى زده، و تو مسکین بى‏باک‏وار بر سر این خاکستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقه غلامى دنیا در گوش کرده و آن سراى سرور باین سراى غرور فروخته. اکنون دیده عقل بر گمار و بگوش هوش این نداى تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو دارى.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزه‏هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاک آورد امروز آنک افسر بوددى
تن بدوزخ برد امسال آنک گردون بود پار
مؤمن آل فرعون ایشان را پند نیکو داد و نصیحت تمام کرد، لکن چه سود که نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندیذیر، چنانک رب العزة فرمود: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ. کسى که در وهده نبایست افتاد و حکم ازل در سابقه قسمت بغوایت و ضلالت او برفت پند واعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیک مردان از کجا دل وى گیرد؟
لا جرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وى شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وى کردند، وى بگریخت، از میان قوم با کوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان برانگیخت تا گرد وى در آمدند و دشمن از وى دفع کردند. در تفسیر آورده‏اند که فرعون از خاصگیان خود جمعى را فرستاد تا او را بیارند و سیاست کنند، آن جمع چون بر وى رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وى میداشتند، رعبى عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و بازگشتند فرعون آن جمع را همه سیاست کرد، و رب العزة مؤمن آل فرعون را خلاص داد و ازیشان ایمن کرد، اینست که رب العالمین فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ. هر انکس کار خود بکلیت بحق تفویض کند و حق را جل جلاله وکیل و کار ران خود شناسد، اللَّه تعالى کار وى بسازد و شغل دو جهان او را کفایت کند، اینست مقام مؤمن آل فرعون که رب العزة حکایت از وى میفرماید که فرمود: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ معنى تفویض کار با خداوند کار گذاشتن است در سه چیز: در دین و در قسم و در حساب خلق. امّا تفویض در دین آنست که تکلف خود در هر چه اللَّه ساخت نیامیزى و چنانک ساخته وى میگردد با آن مى‏سازى و تفویض در قسم آنست که ببهانه دعا با حکم او معارضه نکنى و باستقصاء طلب یقین خود را متهم نکنى. و تفویض در حساب خلق آنست که اگر ایشان را بر بدیى بینى آن را شقاوت نشمرى و بترسى و اگر بر نیکیى بینى آن را سعادت نشمرى و امید دارى و بر ظاهر هر کس فروآیى و بصدق ایشان را مطالبت نکنى، و یقرب من هذا
حدیث ابى هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابین احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر کانه یقول مذنب فجعل المجتهد یقول: اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول: خلّنى و ربى، قال حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه فقال: اقصر، فقال: خلّنى و ربى ابعثت علىّ رقیبا، فقال: و اللَّه لا یغفر اللَّه لک ابدا و لا یدخلک الجنة ابدا، قال: فبعث اللَّه الیهما ملکا فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب: ادخل الجنة برحمتى، و قال للآخر: أ تستطیع ان بخطر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا رب، قال: اذهبوا به الى النار»
قال ابو هریرة: و الّذى نفسى بیده لتکلم بکلمة او بقت دنیاه و آخرته.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ... گفته‏اند این مجادلان داعیان بدعت‏اند و منکران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متکلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساخته اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان. در هر عصرى قومى فرا دید آمدند چون غیلان قدرى و بشر مریسى و شیطان الطاق و ابن ابى داود و جهم صفوان و عمر و عبید و امثال ایشان که صفات حق را منکر شدند و دین قدیم بگذاشتند و کتاب و سنت سست دیدند و راى و قیاس محکم داشتند، مقصود ایشان آنست که کتاب و سنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوى بزرگ است که در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوى خویش إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ‏ میگوید که دو امام است و دو طریق شاید که دو سراى است و دو فریق، مذهب سنیان آنست که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، و مذهب مبتدعان آنست که فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى‏. ضامن ایشان راى است و ضامن ما خداى است، مصطفى ما را پیشواى و اللَّه ره نماى است، و فرعون و ابلیس ایشان را پیشواى و دوزخ سراى است، هرگز کى یکسان باشند: نابینا از حق و بینا بحق؟ هرگز کى چون هم باشند: رونده در روشنایى سنت و مانده در تاریکى بدعت؟ اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِی‏ءُ اى ما یستوى المؤمن و الکافر و لا المربوط بشهوته کالمبسوط بصفوته و لا المجذوب بقربته کالمحجوب بعقوبته و لا المجدود بسعادته کالمردود بشقاوته. قال الشاعر:
ایّها المنکح الثریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ خداوند مهربان کریم و لطیف و رحیم ببندگان، مایه رمیدگان و پناه مضطران و پادگار بیدلان، جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگان را مى‏نوازد و نواخت خود بر مؤمنان مى‏نهد و فضل و لطف خود بر ایشان عرضه میکند که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میفرماید: بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ کنم، امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان وفا کنم، کوشش از بهر من کنید تا کوششهاتان جزا دهم.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بى‏غفلت تا شما را پاسخ کنم بى‏مهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذره‏اى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زده‏اى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بى‏نوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم‏
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مى‏نماید و منت بر وى مى‏نهد مى‏فرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگان‏اند و هم دوستان ایشان را مى‏فرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسى‏ام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه‏
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
حم (۱) تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۲) حم‏
فرو فرستاده‏اى است از ان خداوند فراخ رحمت مهربان.
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ نامه‏ایست پیدا کرده و بازگشاده و روشن و درست آیات و سخنان او، قُرْآناً عَرَبِیًّا قرآنى تازى، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳) ایشان را که بدانند گردانیدند بیشتر ایشان، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۴) تا نمى‏شنوند و نمى‏پذیرند.
وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ گفتند دلهاى ما در غلافهاست و پوششها، مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ از آنچه میخوانى ما را با آن، وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ و در گوشهاى ما بارى است، وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ و میان ما و میان تو پرده‏اى است، فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (۵) تو همان که میکنى میکن تا ما همان که میکنیم میکنیم.
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ بگو نیستم من مگر مردمى همچون شما، یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ بمن پیغام مى‏فرستند که خداى شما خدایى است یکتا فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ بتوحید با او گردید و بران بپائید، وَ اسْتَغْفِرُوهُ و ازو آمرزش جویید، وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ (۶) الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ اى واى بر ان انبازگویان اللَّه‏
را که زکاة نمى‏دهند، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (۷) و برستاخیز ناگرویدگان‏اند. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۸) ایشان را مزدى ناکاست.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بگو کافر مى‏شوید شما و نمى‏گروید، بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ بآنکس که بیافرید زمین را در دو روز، وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً و او را در سخن مى‏انبازان کنید، ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ (۹) و او خداوند جهانیان است.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها و در زمین کوه‏ها آفرید بر زبر او، وَ بارَکَ فِیها و برکت کرد در زمین، وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها و باز انداخت در ان روزیها، فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ در تمامى چهار روز، سَواءً لِلسَّائِلِینَ (۱۰) یکسان میرسد آن روزیها آن را که جوید و خواهد
ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ آن گه پس آهنگ آسمان کرد: وَ هِیَ دُخانٌ و آن نیز دود بود، فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ آسمان را گفت و زمین را: ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً با فرمان بردارى آئید و بایستید خوش کامه یا بناکام، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (۱۱) هر دو گفتند آمدیم خوش کامگان.
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ سپرى کرد آن را هفت آسمان، فِی یَوْمَیْنِ در دو روز، وَ أَوْحى‏ فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها و فرمان داد در آسمانها بهر کار که خواست، وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ و بیاراستیم آسمان دنیا را بچراغها، وَ حِفْظاً و نگه داشت کردیم ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۱۲) آن ساخته و باز انداخته آن تواناى داناست.
فَإِنْ أَعْرَضُوا اگر روى برگردانند، فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ گوى آگاه کردم و بیم نمودم شما را، صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (۱۳) بانگى سوزان چون صاعقه که بعاد و ثمود رسید.
إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ آن گه که بایشان آمد هود و صالح، مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ پیشتر هود آمد به عاد و پس صالح به ثمود، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ که مپرستید مگر اللَّه، قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا گفتند اگر خداوند ما پیغام خواستى که فرستد، لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً فریشتگان را فرو فرستادى، فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۱۴) پس ما بآنچه شما را بآن فرستادند ناگرویدگانیم.
فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ اما عاد گردن کشیدند در زمین، بِغَیْرِ الْحَقِّ به ناحق، وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً و گفتند کیست از ما با نیروتر؟ أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ ندانستند که آن خداى که ایشان را آفرید، هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً از ایشان سخت نیروى‏ترست، وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۱۵) و بسخنان ما کافر مى‏شدند و نمى‏گرویدند.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فروگشادیم بر ایشان بادى سرد سخت با بانگ فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ در روزهاى نحس شوم، لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ تا بچشانیم ایشان را عذاب رسوایى، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى‏ و عذاب آن جهان رسوا کننده‏تر، وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ (۱۶) و ایشان را فریاد نرسند و یارى ندهند.
وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و اما ثمود ما ایشان را نشان راه دادیم، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ برگزیدند ایشان نادانى و نادیدن راه بر راست راهى و یافتن راه، فَأَخَذَتْهُمْ فرا گرفت ایشان را، صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بانگ عذاب با خوارى، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۷) بآن کرده که میکردند.
وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا و رهانیدیم ایشان را که بگرویدند، وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۱۸) و مى‏پرهیزیدند.
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ آن روز که با هم آرند و بدوزخ رانند دشمنان اللَّه را، فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۹) پیشینان را مى‏نیاوند تا پسینان در رسند.
حَتَّى إِذا ما جاؤُها تا آن گه که بدوزخ آیند، شَهِدَ عَلَیْهِمْ گواهى دهد بر ایشان، سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ گوشهاى ایشان و چشمهاى ایشان و فرجهاى ایشان، بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۰) بآنچه در دنیا میکردند.
وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ اندامان خویش را گویند: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا چرا گواهى دادید بر ما ؟
قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ گویند اللَّه ما را گویا کرد، الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ او که هر چیز را گویا کرد، وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و اوست که اوّل شما را آفرید، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۱) و با او آورند شما را.
وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ و شما نتوانستید که باز پوشیده آئید، أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ تا گواهى ندهد بر شما گوشها و چشمها و اندامان خویش، وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۲) و خود چنان مى‏پنداشتید که اللَّه نمى‏داند فراوانى از آنچه میکردید.
ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ و آن ظنّ که بخداوند خود مى‏بردید که کردار ما نمى‏داند، أَرْداکُمْ هلاک از شما برآورد و به نیست بداد شما را، فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) تا از زیانکاران گشتید.
فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ اگر شکیبایى کنند جاى ایشان آتش است، وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ (۲۴) و اگر خشنودى جویند، از ایشان خشنود نشوند.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ در ایشان ساختیم و بریشان بستیم هم نشینان و هم سازان، فَزَیَّنُوا لَهُمْ تا مى‏آرایند ایشان را، ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ هر چه پیش‏ ایشان فاست از آخرت تا بآن کافر مى‏شوند وَ ما خَلْفَهُمْ و هر چه پس ایشان فاست از دنیاى ایشان تا گرد میکنند، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ و برایشان سخن خدا بتهدید واجب گشت و راست شد، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ همچون گروهانى که پیش ایشان بودند و گذشتند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۲۵) که ایشان زیان‏کاران بودند و از خویشتن درماندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مى‏کافر شدند و از گرویدن مى‏بازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بى‏راه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مى‏فرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مى‏دادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ‏ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آورده‏ایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهره‏اى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ از نشانهاى توانایى اوست شب و روز و آفتاب و ماه، لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ سجود مبرید آفتاب و ماه را، وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ سجود او را برید که آن همه او آفرید، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۳۷) اگر او را خواهید پرستید که او خداى بسزاست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مى‏پرستند و مى‏ستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى‏ او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مى‏روند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى‏ فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مى‏آید بى‏بیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مى‏کنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامه‏ایست بشکوه و بى‏همتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمى‏گویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامه‏اى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانى‏اى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمى‏گروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مى‏خداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانى‏اى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانى‏ام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏ مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مى‏کردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مى‏شوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بى‏راه‏تر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مى‏نمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى عز و جل: اللَّه لطیف بعباده، اللَّه لطیف است به بندگان، رفیق است و مهربان بر ایشان لطف وى بود که ترا توفیق داد تا او را پرستیدى، توفیق کرد، تا از او خواستى دل معدن نور کرد تا نادیده دوست داشتى و نادریافته بشناختى.
لطف وى بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
لطف وى بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لطف وى بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخر.
لطف وى بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
بوقت تقصیر ضعیف خواند، تا تقصیرت محو کند. وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.
آن درویش گوید، از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز: الهى تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندى و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندى کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا. سزاى بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت، دامن از کونین درچیند، بساط هوس در نوردد، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد، دیده از نظر اغیار بردوزد، خرمن اطماع بخلق بسوزد، با دلى بى‏غبار و سینه‏اى بى‏بار، منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وى میسازد. و دل وى در مهد عهد مینوازد اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ خداى را جل جلاله هم لطف است و هم مهر. بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، بقهر او کلیساها و بت کده‏ها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود، خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود.
مسکین آدمى بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپاى فرو گیرد، زار و خوار.
اى درویش مبادا که لباس عاریتى دارى و نمیدانى، مبادا که عمر میگذارى، زیر مکر نهانى. آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرتى جاودانى.
اى بسا پیر مناجاتى که بر ظاهر اسلام عمرى بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدى در سرانجام کار خویش بسته، بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود، روز امیدش تاریک شود.
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ مؤذنى بود چندین سال بانگ نماز گفته روزى بر مناره برفت، دیده وى بر زنى ترسا افتاد، در کار آن زن برفت، چون از مناره فرود آمد، هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد، بدر سراى آن زن ترسا شد، قصه با وى بگفت، آن زن گفت اگر دعوى راست است و در عشق صادقى، موافقت شرط است. زنار ترسایى بر میان باید بست، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایى بربست،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم‏
گر تو ز پى رهى مسلمان نشوى
من خود ز پى عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد، چون مست گشت، قصد آن زن کرد، زن بگریخت و در خانه‏اى شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتى خویش را در آن خانه افکند، خذلان ازلى تاختن آورد، از بام درافتاد و بر ترسایى هلاک شد.
چندین سال مؤذنى کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایى هلاک شده و بمقصود نارسید وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد، ناله صلحجویان نیوشد، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بنده‏اى صد سال معصیت کند، آنکه گوید تبت، اللَّه گوید قبلت عبدى حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت، تو حرفت خود رها نکنى، من صفت خود کى رها کنم. عبدى تا من توبه ندادم تو توبه نکردى، تا نخواندم، نیامدى، توبه دادن از من، توبه پذیرفتن بر من.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا توبه کردن تو، به ندم، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا، توبه دادن من بعطا، توبه کردن تو بسؤال، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از مصطفى (ص) که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند، بسیارى از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند، تا رب العزّه خلقى نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد، اگر روا باشد از روى کرم که خلقى آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد، اولى‏تر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند. بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد، آمده را کى راند.
در خبر است که روز قیامت بنده‏اى را بدوزخ میبرند، مصطفى (ص) ببیند، فرماید یا رب امتى، امتى، خطاب آید که یا محمد، تو ندانى که وى چه کرد، لختى از جفاهاى آن بنده با وى بگویند، مصطفى (ص) گوید: «سحقا سحقا»
دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک، چنانستى که رب العزه فرمودى: بنده من، او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهاى تو، از تو بیزار گشت تا بدانى که جز حلم من، نکشد بار جفاء ترا، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ این زیادت بقول مفسران اهل سنت، دیدار خداوند است جل جلاله.
هم چنان که جاى دیگر گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ و بنده که بدیدار اللَّه رسد، بفضل اللَّه میرسد نه بطاعت خود، چنان که فرمود وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضاى جمال خود کند نه بتقاضاى بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید. عجب کاریست، از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار، نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلى بر تجلى اقتضا میکند:
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست‏
ابو بکر شبلى وقتى در غلبات وجد خویش گفت: «بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسى نبیند» باز وقتى دیگر گفت: بار خدایا شبلى را نابینا انگیز، دریغ بود که چون من ترا بیند، آن سخن اول غیرت بود بر جمال، از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود. و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش‏
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضاى جمال او بود، خبر صحیح است که: «اذا دخل اهل الجنة، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجزکموه... الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند، ندا آید که اى دوستان حق، شما را بنزدیک خداوند وعده‏ایست، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد، ایشان گویند آن چه وعده‏ایست؟. حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود، فکیف که آن وعده، خود عین صدق باشد و گفته مخلوقى است در حق مخلوقى: امطلینى و سوفى و عدینى و لا تفى، بهشتیان گویند، آن وعده موعود چیست؟ و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانى آورند.
این چنانست که شافعى را گفتند عاقل کیست؟ گفت: الفطن المتغافل دانایى که خود را بنادانى آورد. قال: فیکشف الحجاب فینظرون الیه. حق جل جلاله حجاب از دیده‏ها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریائه و عظم شأنه. وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الاشارة من هذه الایة، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل على سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا:
ان راعنى منک الصدود
فلعل ایامى تعود
و لعل عهدک باللوى
یحیى فقد یحیى العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید
پیر طریقت گفت: چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار. راه بدوست حلقه‏ایست، از او درآید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه، مرد در او خوش بود و تازه و پرروح، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که: در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم، چه سازم جز زآنکه مى‏سوزم، تا از این افتادگى برخیزم آن گه چه بود.
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، ابر جود، باران وجود ریزد، سحاب افضال درّ اقبال فشاند، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید: بر خبر همى رفتم جویان یقین. ترس مایه و امید قرین. مقصود از من نهان و من کوشنده دین. ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان بیند وز دوست چنین.