عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة آن مهجور مملکت، و مطرود درگاه عزّت، و زخم خورده عدل ازل، فرعون بى عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در کار ملک خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمکین از وى طلب میکردند تا بر موسى و قوم وى تطاول جویند و قهر کنند همى گفتند: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ؟! آن مدبر را ننگ آمد که قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همى زبان تهدید بگشاد که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ. وى تدبیرى همى ساخت بباطل، و اللَّه تقدیرى همى کرد بباطن. تدبیر وى این بود که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی، نساءهم و تقدیر اللَّه این بود که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ آوردند که روزى جبرئیل آمد بر صورت مردى، و پرسید از وى که: چه گویى بمردى که بندهاى دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آن گه بر خواجه خویش عصیان آرد، و خواهد که بر وى مهتر شود؟ فرعون گفت: جزاء وى آنست که او را بآب کشند. از حضرت عزّت فرمان آمد: اى جبرئیل این فتوى گوش دار تا آن روز که گویى: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ؟! قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا موسى قوم خود را ارشاد کرد که: شما دست در حبل عصمت اللَّه زنید، و از نصرت و نعمت وى نومید مباشید، و بر ضمان وى تکیه کنید، که وى گفته: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ، و در همه حال یارى دهنده اوست یارى از وى خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاء فرعون صبر کنید تا روزى بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وى در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد.
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.
میگوید: از لطف الهى و کرم بىنهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطى المسئولات:
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟
اندر همه عمر من شبى وقت بناز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مر مرا گفت بناز
بارى بنگر که از که ماندستى باز
اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمهاى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل:
اذا ارعوى عاد الى جهله
کذى الضّنا عاد الى نکسه
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا مشرقهاى زمین و مغربهاى آن الَّتِی بارَکْنا فِیها آن زمین که در آن برکت کردیم وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى و تمام شد آن وعده نیکوى خداوند تو عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بر بنى اسرائیل بِما صَبَرُوا بآنکه شکیبایى کردند وَ دَمَّرْنا و تباه کردیم ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ (۱۳۷) و آنکه مىساختند از جفته رزان و سایهوان. وَ جاوَزْنا و فروگذارانیدیم بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ بنى اسرائیل را بدریا فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ برگذشتند بر قومى یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ که بر بتانى از آن خویش مقیم نشسته بودند قالُوا یا مُوسَى گفتند: اى موسى اجْعَلْ لَنا إِلهاً ما را خدایى کن کَما لَهُمْ آلِهَةٌ چنان که ایشان را خدایاناند قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۱۳۸) موسى گفت شما قومىاید که هیچ ندانید.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ اینان هن تباه کردهاند و نفریده ما هُمْ فِیهِ آن کار که ایشان در آناند وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۳۹) و ناکردنى است آنکه میکنند، و کژ است آنچه در آناند. قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً موسى گفت: شما را بجز اللَّه خدایى جویم؟ وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۴۰) و اوست که شما را فزونى داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما. وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ بشما مىرسانیدند عذاب یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ میکشتند پسران شما وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ و زنده میگذاشتند زنان شما وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۱۴۱) و در آن آزمایشى بود از خداوند شما آزمایشى بزرگ. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً و وعده دادیم موسى را سى شب وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ و آن وعده سپرى کردیم بده شب دیگر فَتَمَّ تا سپرى شد مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً آن هنگام نام زد کرده خداوندى چهل شب وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ و موسى گفت برادر خود را هارون اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی خلیفت باش مرا در قوم من وَ أَصْلِحْ و نیک کن وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (۱۴۲) و راه تباه کاران را پى مبر.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى و چون موسى آمد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نام زد کرده بودیم وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ و سخن گفت خداى او با او قالَ رَبِّ موسى گفت: خداوند من! أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ با من نماى تا نگرم قالَ لَنْ تَرانِی خداوند گفت اکنون نه بینى مرا وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ لکن بکوه نگر فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ اگر کوه آرمیده بماند بر جاى خویش فَسَوْفَ تَرانِی پس آن گه مرا بینى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون پیدا شد خداوند او کوه را جَعَلَهُ دَکًّا کوه را خرد کرد وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و موسى بیفتاد بیهوش فَلَمَّا أَفاقَ چون با هوش خود آمد قالَ سُبْحانَکَ گفت: پاکى و بىعیبى ترا تُبْتُ إِلَیْکَ من بتو باز گشتم وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ (۱۴۳) و من نخستین گرویدگانم.
قالَ یا مُوسى اللَّه گفت اى موسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ من برگزیدم ترا بر مردمان بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی بپیغام خویش و سخن گفتن خویش با تو فَخُذْ ما آتَیْتُکَ گیر این که ترا دادم وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و از سپاسداران باش.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ برگزید موسى از قوم خود سَبْعِینَ رَجُلًا هفتاد مرد لِمِیقاتِنا هنگامى را که نامزد کرده بودیم فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ چون زلزله و صیحه جبرئیل ایشان را گرفت و مردند قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من! لَوْ شِئْتَ اگر خواستى تو أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ ایشان را در خانهها هلاک کردى پیش از این، وَ إِیَّایَ و مرا با ایشان أَ تُهْلِکُنا مى هلاک کنى ما را بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا بآنچه نادانى چند کردند از ما إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ نیست این بودنیها که مىبود مگر آزمایش تو تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ گمراه کنى بآن او را که خواهى وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ و راه نمایى بآن او را که خواهى أَنْتَ وَلِیُّنا خداوند مایى مهربان و یار مایى فَاغْفِرْ لَنا بیامرز ما را وَ ارْحَمْنا و ببخشاى بر ما وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ (۱۵۵) و تو بهتر آمرزگارانى.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
وَ اکْتُبْ لَنا و بنویس ما را و واجب کن فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً درین گیتى نیکویى وَ فِی الْآخِرَةِ و در آن گیتى هم إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قالَ خداوند گفت: عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ عذاب من آنست که مىرسانم آن بآنکه خود خواهم وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فَسَأَکْتُبُها فراهم آرم فرداى قیامت آن رحمت و واجب گردانم لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از شرک مىپرهیزند و از خشم و عذاب من مىپرهیزند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة مال مىدهند وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ (۱۵۶) و ایشان که بسخنان میگروند.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ ایشان که پى مىبرند باین فرستاده النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ پیغامبر امّى نادبیر الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً او که مییابند اهل کتابین مَکْتُوباً نبشته صفت نام وى عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ایشان را میفرماید بمعروف وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ مىباز زند ایشان را از منکر وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ و از ایشان فرو مینهد از آن بارهاى گران وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ و آن غلّها و کارهاى سخت که بر بنى اسرائیل بود پیش ازین (۱) فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ ایشان که بگرویدند باو وَ عَزَّرُوهُ و آزرم دارند او را و بزرگ وَ نَصَرُوهُ و یارى دهند او را وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ و پى برند بآن نور که فرو آمد با او أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) پیروز آمدگان ایشانند.
قُلْ بگوى رسول من! یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان! إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً من فرستاده خداام بشما همگان الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فرستاده آن خدایى که او راست پادشاهى آسمان و زمین لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى مگر او یُحیِی وَ یُمِیتُ مرده را زنده میکند و زنده را مىمیراند فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ بگروید بخداى و برسول او النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ پیغامبر امّى الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ او که بگرویده است بخداى وَ کَلِماتِهِ و بسخنان وى وَ اتَّبِعُوهُ و بر پى او ایستید لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) مگر بر راه راست مانید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ الایة فرق است میان امت موسى (ع) و میان امت محمد (ص). امت موسى برگزیده موسى، که میگوید عز جلاله: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ، و امت محمد برگزیده خدا، که میگوید جل جلاله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ. آن گه برگزیده موسى را گفت: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ، اینجا گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ. و برگزیده خود را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. خواست خواست حق است، و اختیار اختیار حق، یقول اللَّه تعالى: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ. موسى بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخى کرد بنعت تحقیق، در حالت انکسار و افتقار، از سر ضجر و حیرت.
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق
این تحاسر نمود که: إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ. آن گه خویشتن را دریافت، و بنعت عجز و شکستگى بازگشت، از در هیبت و اجلال درآمد. حکم بکلیت با حق افکند که: تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ. بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد. تضرع و زارى در آن پیوست که: أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا. نیاز و خوارى خود برو عرضه کرد، و رحمت و مغفرت خواست، گفت: فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
در آثار آوردهاند که: موسى روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید. بهر گامى که برمیگرفت، خداى را ثنائى همى کرد، و دعائى همى گفت، و نیازى مینمود.
پیر طریقت گفت: نیازمند را رد نیست، و در پس دیوار نیاز مگر نیست، و دوست را چون نیاز و سیلتى نیست. موسى چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش ببرآمد، و اشخاص فضل بدر آمد. شب جدایى فرو شد، و روز وصل برآمد، و موسى را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست، ندا آمد از جبار کائنات که: اى موسى! وقت راز است، و هنگام ناز است، و روز بار است. یا موسى! سل تعطه. چه دارى حاجت؟ چه خواهى از عطیّت؟ اى موسى! مىخواه تا مىبخشم. مىگوى تا مىنیوشم.
پیر طریقت گفت: بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر، او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند، و بمهر خلعت پوشانند، و بکرم بنوازند، تا بستاخ گردد. آن گه میان غیرت و مهر میگردانند، گهى غیرت در دربندد، تا زبان رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مىنازد.
إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى: ملنا الى دینک، و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة. میگوید: خداوندا! بهمگى بتو باز گشتیم؟ و از حول و قوة خویش متبرى شدیم، و خویشتن را بتو سپردیم، و بهر چه حکم کردى رضا دادیم. ما را بما باز مگذار، و مایى ما از پیش ما بردار. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا تکلنى الى نفسى طرفة عین و لا اقل من ذلک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: «واقیة کواقیة الولید».
به داود وحى آمد که: اى داود! دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار، اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد. اى داود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانى باشند، غم هیچ نخورند، و دل در دنیا نبندند، و کار و شغل خود بهمگى با من افکنند، و بقضاء من رضا دهند.
رسول خدا گفت: «الرضا بالقضاء باب اللَّه الاعظم».
در بنى اسرائیل عابدى بود، روزگار دراز در عبادت بسر آورده. بخواب نمودند او را که: رفیق تو در بهشت فلان است. وى بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وى چیست؟ از وى نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرائض. گفت: مرا بگوى تا کردار تو چیست؟ گفت: نکردهام عبادتى فراوان، بیرون از آنچه دیدى. امّا یک خصلت است در من، چون در بلا و بیمارى باشم، نخواهم که در عافیت باشم، ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم، و بهر چه اللَّه حکم کند رضا دهم، و برخواست اللَّه خواست خود نیفزایم، عابد گفت: اینست که ترا بدین منزل رسانید.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد، اظهار شرف مصطفى است و بیان خصائص و فضائل وى. رب العزة او را بستود، و بر جهانیان برگزید، و نبوت و رسالت را بپسندید، و خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان کرد، و هر چند که امى بود کتابها نخوانده و ننوشته، علم اولین و آخرین دانست، و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد، و اخبار پیشینیان و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان، از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت، از همه خبر داد، و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد. صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوى آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود، و هرگز نبود، و ندانستند، و عزت قرآن خبر میدهد که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى
آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهرى بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم، وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
یکى از جوانمردان طریقت وصف وى میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفوىّ، کلامه نبوىّ، حکمه علوىّ، عبارته عربى، لا مشرقىّ و لا مغربىّ، حسبه ابوىّ، رفیقه ربوىّ، صاحبه اموىّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فى حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشى شد. هر کجا در عالم دردى و سوزى بود، در مقابل سوز وى ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وى رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبى و زلفى که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى. در وصف وى گفتهاند: قمر تجلى من بین الاقمار، کوکب برجه فى فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فى الوصلة، و الآخر فى النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.
آن روز که از مکّه هجرت کرد و روى سوى مدینه نهاد، بخیمه ام معبد رسید. امّ معبد چون روى مبارک رسول دید در وى متحیر شد. گفت: اى مرد! تو کیستى که اینجا آمدهاى؟ حورى که از خلد بیرون آمدهاى؟ ماهى که از آسمان بزیر آمدهاى؟ رضوانى که از فردوس آمدهاى؟ قندیل عرشى که دنیا افروختهاى؟... توقیع لوحى که عیان گشتهاى؟ شمع طرازى که روان گشتهاى؟ صورت بختى که نقاب برداشتهاى؟
کمند دلهایى که خانه فروش زدهاى؟ بند جانهایى که گوى جمال ربودهاى؟ کیمیاء جمالى که جهان نگاشتهاى؟ نور شمس و قمرى که پدید آمدهاى؟
امروز گذشت بر من آن سرو روان
پوشیده ز من روى فرو بسته لبان
ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان
کى گردد نور روز بر خلق نهان
سیدى که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردى، و دنیا جمله بیک درویش دادى، و منت بر ننهادى. با یتیمى راز کردى، و بر جبرئیل ناز کردى. با غریبى بنشستى، و با بهشت ننگرستى. بمهمان عجوز رفتى، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتى. زن بیوه را ردا بیفکندى، و بساط در سدره منتهى نیفکندى. با مسکینى هم زانو بنشستى. رحیم دلى، خوش سخنى، نیک مردى، نیک عهدى، راست عهدى، تیمار دارى، عزیز قدرى، محمد نامى، ابو القاسم کنیتی، مصطفى لقبى، صد هزاران هزار صلوات و سلام خداى بر روح پاک و روان مقدس او باد:
و أنت لما ولدت اشرقت ال
ارض و ضاءت بنورک الافق
فنحن فى ذلک الضیاء و فى ال
بنور و سبل الرّشاد نحترق
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ از قوم موسى گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که با راستى میخوانند وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۵۹) و بآن راستى میروند.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
وَ قَطَّعْناهُمُ و ایشان را گروه گروه برگسستیم اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً دوازده گروه أُمَماً امّت امّت جوک جوک با پیغامبر پیغامبر وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى و پیغام دادیم بموسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ آن گه که آب خواست ازو قوم او أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ که بعصا این سنگ را میزن فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً بگشاد از آن دوازده چشمه قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر گروهى از ایشان میدانستند که آبشخور ایشان کدام است وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ ایشان را میغ فرستادیم تا سایه کردید بر ایشان وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى و فرو فرستادیم بر ایشان ترنجبین و مرغ سلوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ گفتیم میخورید ازین خوشها که شما را روزى دادیم وَ ما ظَلَمُونا و ستم نه بر ما کردند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰) لکن ایشان ستم بر خویشتن کردند.
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و ایشان را گفتند که در زمین بیت المقدس نشینید و آن را مسکن گیرید وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ و میخورید از آن هر جاى که خواهید وَ قُولُوا حِطَّةٌ و مىگویید چون مىدرشوید: گناهان ما از ما فرو نه وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً و پشت خم داده از در در روید نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ تا بیامرزیم شما را گناهان شما سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) آرى نیکوکاران را بر پیوس بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابى بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲) بآن ستم که کردند.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ و پرس ایشان را از آن شهر الَّتِی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ بنزدیک دریا إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ که بایشان میآمد ماهیان ایشان یَوْمَ سَبْتِهِمْ آن روز که شنبه میکردند شُرَّعاً در آب بر روى آب روان هموار وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ و آن روز که شنبه نکردندى ماهى نیامدى بایشان کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ ایشان را چنان مىآزمودیم بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) بآنکه قومى فاسق بودند و از طاعت دارى بیرون.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ گروهى گفتند از ایشان: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً چرا مىپند دهید قومى را اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ که اللَّه ایشان را هلاک میخواهد که کند أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابى سخت قالُوا جواب دادند و گفتند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴) و تا مگر هم ایشان بپرهیزند.
فَلَمَّا نَسُوا چون بگذاشتند ما ذُکِّرُوا بِهِ پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ رهانیدیم ایشان را که مىباز زدندى از بدى وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بِعَذابٍ بَئِیسٍ بعذابى سخت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) بآن که قومى فاسق بودند.
فَلَمَّا عَتَوْا چون ناپاکى کردند و گردن کشیدند عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ از آنچه ایشان را باز زدند از آن قُلْنا لَهُمْ ایشان را گفتیم کُونُوا قِرَدَةً کپیان گردید خاسِئِینَ (۱۶۶) خوار و بىعذر و بىسخن و نومید.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ و آگاهى بداد خداوند تو لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ که بر جهودان مىانگیزاند إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ تا بروز رستاخیز پیوسته مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ کسى که ایشان را مىرنجاند و عذاب مىچشاند إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) و آمرزگار و بخشاینده است تائب را.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ هست از ایشان که مسلماناند و نیکان وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ و هست از ایشان که فرود از آناند و جز از آن وَ بَلَوْناهُمْ و بیازمودیم ایشان را بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ بنیکیها و بدیها لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸) تا مگر باز آیند بتوبه.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد وَرِثُوا الْکِتابَ تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى عرض این جهان میگیرند بآن علم وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یَأْخُذُوهُ میگیرند آن را. أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفتهاند أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ که بر اللَّه جز راست نگویند وَ دَرَسُوا ما فِیهِ و آنچه در تورات است خواندهاند و دانسته وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى آخرت به لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب من مىپرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) درنمىیاوند؟!. وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ و ایشان که دست در کتاب زدند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى داشتند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰) ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالاى ایشان کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ گویى راست چترى بود وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد کنید آنچه در آن است لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) تا مگر پرهیزیده آئید.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ و هى الفرقة الناجیة من الاحدى و سبعین، و ذلک فیما
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «تفرّقت امّة موسى على احدى و سبعین ملة، سبعون منها فى النّار و واحدة فى الجنة»، و کان على بن ابى طالب (ع) اذا حدّث بهذا الحدیث قرأ: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ.
این همان قوماند که آنجا گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، و آن عبد اللَّه سلام است و ابن صوریا و یاران وى.
قول سدى و ابن جریج و جماعتى مفسران آنست که: این قومىاند که مسکن ایشان سوى مغرب است از اقلیم صین برگذشته. روى بقبله اهل اسلام دارند، و مسلمانان اند، و از قوم موسىاند از بنى اسرائیل. رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته. جبرئیل گفت ایشان را: هل تعرفون من تکلمون؟ هیچ میدانید که با که سخن مىگویید؟ ایشان گفتند: نمیدانیم. جبرئیل گفت: هذا محمد النبى الامّىّ، فآمنوا به. پس ایشان گفتند: یا رسول اللَّه! موسى ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسى برساند. مصطفى (ص) گفت: «على موسى و علیکم السلام».
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند، از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد، و آنکه از احکام و شرائع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود، تا هر دو بپا میدارند، و بر آن باشند. و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنى اسرائیل پیغامبران را میکشتند، و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط، و طاقت دیدن آن نداشتند، و بر فعل ایشان منکر بودند. از ایشان بیزارى کردند، برگشتند و دعا کردند، تا رب العزّة میان این قوم و بنى اسرائیل جدایى افکند. ربّ العالمین در زیر زمین راهى بر ایشان گشاده کرد، تا در آن راه برفتند، و بدیار مغرب بیرون آمدند، و آنجا مسکن گرفتند.
وَ قَطَّعْناهُمُ یعنى: بنى یعقوب من بنى الاثنى عشر. و الاسباط فى بنى اسرائیل کالقبائل فى بنى اسماعیل. و اشتقاق سبط از سبط است، نام درختى که شتران را علف است، و همچنین قبیله نام درختى است، یعنى که اسماعیل و اسحاق چون اصل درختاند، و اولاد چون اغصان. زجاج گفت: معناه قطعناهم اثنتى عشرة فرقة اسباطا، کأنّه قال: فرقناهم اسباطا، فیکون «أَسْباطاً» بدلا من قوله «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ»، و «أُمَماً» من نعت اسباطا.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ فى التیه أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ کان للحجر اربعة اوجه، لکلّ وجه ثلاث اعین، لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنى فضرب موسى بعصاه الحجر فانبجست، اى فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فى فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الى قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنى و شامى و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقى بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بىهمز و بى تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بىالف قراءت شامى است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنى و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکى و کوفى است.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الایة مضى تفسیره فى البقرة.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ میگوید: پرس ازین جهودان. سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد، و «قریه» ایلة است، قریة بین مدین و الطور، و قیل: هى الطبریة، و قیل: اریحا. حاضِرَةَ الْبَحْرِ اى عند البحر، شهریست بقرب دریا. میگوید: سلهم عمّا وقع بأهلها. از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر؟ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اى جاوزوا الحقّ یوم السّبت، إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ جمع حوت است، و هو السّمک، و اضافها الیهم لانّهم ارادوا صیدها، یَوْمَ سَبْتِهِمْ روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوصاند، و یوم سبتهم یعنى یوم یسبتون، که بر عقب گفت: وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ. یقال: سبت یسبت سبتا و سبوتا، اذا اعظّم السّبت، و اسبت اذا دخل فى السبت، و قیل: یَوْمَ سَبْتِهِمْ اى یوم راحتهم بترک اعمالهم. کان الکسب یوم السّبت محرما على بنى اسرائیل، و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة اللَّه. شُرَّعاً اى واردة، و قیل: ظاهرة على الماء، و قیل: رافعة رؤسها، و قیل: متتابعة. وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ الحیتان.
سئل الحسین بن الفضل: هل تجد فى کتاب اللَّه الحلال لا یأتیک الا قوتا، و الحرام یأتیک جرفا جرفا؟ قال: نعم، فى قوله تعالى: إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ. کَذلِکَ قیل متصل بالاوّل، على تقدیر لا تأتیهم شرعا، مثل اتیان یوم السّبت، و قیل: متصل بما بعده، و هو قوله: نَبْلُوهُمْ اى نختبرهم مثل هذا الاختبار، اى نعاملهم معاملة المختبر، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ.
قال ابن زید: کانوا قد قرموا لحم الحیتان، و کان فى غیر یوم السّبت لا یأتیهم حوت واحد، فأخذ رجل منهم حوتا، فربط فى ذنبه خیطا، ثم ربطه الى خشبته فى الساحل، ثمّ ترکه فى الماء الى یوم الاحد، فأخذه و شواه، فوجد جار له ریح الحوت، فقال له: یا فلان! انّى اجد فى بیتک ریح الحوت. قال: لا. فیطلع فى تنوره فاذا هو فیه، فقال: انى ارى اللَّه سیعذبک، فلمّا لم یره عذب، و لم یعجّل علیه العذاب اخذ فى السّبت الآخر حوتین اثنین فلمّا رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم، فقست قلوبهم و تجرّوا على الذنب، و قالوا: ما نرى السّبت الا و قد أحلّ لنا، و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا، فصاروا ثلاث فرق: فرقة صادت و أکلت، و فرقة نهت و زجرت، و فرقة امسکت عن الصید، و هم الذین قال تعالى: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً یعنى: قالوا للفرقة الناهیة لا موهم على موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین. میگوید: جمله آن قوم سه گروه بودند: یک گروه گنهکاران، و یک گروه ناهیان که پند میدادند، و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ؟ فرقه ناهیه جواب دادند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ یعنى معذرة لنا الى ربکم فیه، ابو عمرو گفت: اى هذه معذرة الى ربکم، و معناه: الامر بالمعروف واجب علینا، فعلینا موعظتهم و نصحهم حتى یکون لنا عذرا عند ربّکم ان لم ینتهوا. قراءة حفص از عاصم «معذرة» بنصب است، اى: نعظهم معذرة الى ربّکم، اى من اجل ذلک، کما قال: «حذر الموت» اى من اجله، و قیل: نعتذر معذرة اى اعتذارا الى ربّکم.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ این اعذار همانست که آنجا گفت: فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ. درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفى است که گفت: «ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه فلم یغیروا الا عمّهم اللَّه بعذاب».
و هم مصداق اینست آنجا که گفت: «کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه»، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ الایة.
فَلَمَّا نَسُوا یعنى ترکوا، و النّسیان فى اللغة الترک، «ما ذُکِّرُوا بِهِ» اى: ما وعظوا به من العذاب على صید الحیتان، أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ اى عن العذاب الشدید، فیکون «عن» متّصلا بأنجینا، و یحتمل ان یکون متّصلا ینهون اى عن المعصیة.
وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى صادوا فى السّبت و خالفوا امر اللَّه، بِعَذابٍ بَئِیسٍ: شدید. مدنى و شامى بیس بوزن بیر خوانند. ابن عامر بئیس مهموز خواند. ابو بکر بئیس بر وزن فیعل خواند. باقى بئیس بر وزن فعیل، یقال بؤس یبؤس بأسا، اذا اشتدّ، و البأس الشدة. بِعَذابٍ بَئِیسٍ اى وجیع شدید، و هو أنهم صاروا قردة.
و الفرقة الأخرى مختلف فیها، قال الحسن: نجت فرقتان، و هلکت فرقة، و قال بعضهم: هلکت فرقتان، و قال بعضهم بالتوقف فى امرهم، و الروایات الثلاث عن ابن عباس.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ استکبروا و مردوا على المعصیة، قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ مبعّدین مطرودین. قال بعضهم: خوطبوا بهذا القول، فیکون ابلغ فى النازلة، و قال بعضهم: صیّروا قردة، و هذه القصة ذکرناها مشروحة فى سورة البقرة.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ اى: آذن، و معناه: اعلم. تفعل و أفعل بیک معنى آید، چون توعّده و أوعده. ترضّاه و أرضاه، تیقنه و أیقنه، و قیل: تأذّن امر من الاذن، و قیل: حکم، و قیل اخبر، و قیل: وعد، و قیل: حلف. لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ نظم آیت چنین است: لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الى یوم القیمة. برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسى که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت، و هو محمد (ص) و امته. یقاتلونهم حتى یسلموا او یعطوا الجزیة. سعید بن جبیر گفت: هم اهل الکتاب، بعث اللَّه علیهم العرب، یجبونهم الخراج الى یوم القیامة. إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ لمن استحق تعجیله، وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ للمؤمنین رَحِیمٌ بهم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنى اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنى نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحى مدینه، اکنون پراکندهاند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم على ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنى من آمن منهم بعیسى و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنى الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، اى عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کى یتذکروا و یعودوا الى الطاعة.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ قوم سوء. اشتقاقه من خلف اللّبن اذا طال مکثه فى السقاء، فتغیر، و منه الخلوف. این خلف جهودان ایّام مصطفىاند و هر که پس ایشان آمد، تورات میراث بردند از پیشینان. یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى ادنى تذکیر دنیا است، یعنى: عرض هذه الدّنیا، و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا، او تعرض لک الحاجة الیه، و قیل العرض بفتح الرّاء متاع الدّنیا اجمع، و باسکان الراء ما کان من المال سوى الدراهم و الدّنانیر، میگوید: عرض این جهانى میگیرند بآن علم، یعنى میفروشند و بها مىستانند، و در سورتهاى پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و ان لم نستغفر. این تمنى محال است، چنان که جاى دیگر گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى، و گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ اى: و لو اوتوا عرضا مثل العرض الّذى کفروا من اجله بمحمّد، لیکفروا بموسى لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد، و لو رشوا لیکفروا بموسى لکفروا. و قیل: ان یأت یهود یثرب الّذین کانوا فى عهد رسول اللَّه (ص) عرض من الدّنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم، و قیل: ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه، اى هم مصرون على الذّنب، و لا یشبعهم شىء.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ این همانست که گفت: وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند، و باطل گفتند آنچه گفتند: «سَیُغْفَرُ لَنا»، اذ لیس فى التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار، و گفتهاند: أَ لَمْ یُؤْخَذْ استفهام است بمعنى تقریر، اى: امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال، و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر، و لم یشهد بصحّته برهان و لا نظر. وَ دَرَسُوا ما فِیهِ اى و قرءوا ما فى الکتاب، اى لم یفعلوا عن جهل. وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ الجنة خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک و المعصیة، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّها خیر من العرض الادنى.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ اى التوراة، و یحتمل القرآن. ابو بکر از عاصم یُمَسِّکُونَ بتخفیف خواند. باقى بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد، اى: یتمسّکون به فیعلمون بما فیه، عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند، و شرایع و احکام آن پذیرفتند، و بپاى داشتند. عطا گفت: امّت محمداند.
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ الّتى شرعها محمد (ص). إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ یعنى منهم، کقوله: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اى اجر من احسن منهم عملا. و المصلح المقیم على الایمان المؤدى فرایضه اعتقادا و عملا، لانّ من کان غیر مؤمن و أصلح فأجره ساقط.
و قیل: المصلحون هم الّذین یمسکون، و الخبر فیه محذوف، و معناه: نعطیهم اجورهم إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ النتق فى اللغة یکون قلعا و یکون رفعا، و یکون بسطا، و کل ذلک قد کان من اللَّه عز و جل یومئذ بذلک الجبل، قلعه جبرئیل و رفعه و بسطه فى الهواء فوقهم. میگوید: یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم، یعنى جبرئیل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت، کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ اى سقیفة، و هى کل ما اظلّک، وَ ظَنُّوا ایقنوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ أن خالفوا. «خُذُوا اى، قلنا لهم خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» گفتیم بستانید این کتاب را، یعنى جبرئیل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن، وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ اى اعملوا بما فیه و لا تنسوه، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتّقوا النّار، و سبق شرحه فى سورة البقرة.
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «تفرّقت امّة موسى على احدى و سبعین ملة، سبعون منها فى النّار و واحدة فى الجنة»، و کان على بن ابى طالب (ع) اذا حدّث بهذا الحدیث قرأ: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ.
این همان قوماند که آنجا گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ، و آن عبد اللَّه سلام است و ابن صوریا و یاران وى.
قول سدى و ابن جریج و جماعتى مفسران آنست که: این قومىاند که مسکن ایشان سوى مغرب است از اقلیم صین برگذشته. روى بقبله اهل اسلام دارند، و مسلمانان اند، و از قوم موسىاند از بنى اسرائیل. رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته. جبرئیل گفت ایشان را: هل تعرفون من تکلمون؟ هیچ میدانید که با که سخن مىگویید؟ ایشان گفتند: نمیدانیم. جبرئیل گفت: هذا محمد النبى الامّىّ، فآمنوا به. پس ایشان گفتند: یا رسول اللَّه! موسى ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسى برساند. مصطفى (ص) گفت: «على موسى و علیکم السلام».
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند، از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد، و آنکه از احکام و شرائع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود، تا هر دو بپا میدارند، و بر آن باشند. و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنى اسرائیل پیغامبران را میکشتند، و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط، و طاقت دیدن آن نداشتند، و بر فعل ایشان منکر بودند. از ایشان بیزارى کردند، برگشتند و دعا کردند، تا رب العزّة میان این قوم و بنى اسرائیل جدایى افکند. ربّ العالمین در زیر زمین راهى بر ایشان گشاده کرد، تا در آن راه برفتند، و بدیار مغرب بیرون آمدند، و آنجا مسکن گرفتند.
وَ قَطَّعْناهُمُ یعنى: بنى یعقوب من بنى الاثنى عشر. و الاسباط فى بنى اسرائیل کالقبائل فى بنى اسماعیل. و اشتقاق سبط از سبط است، نام درختى که شتران را علف است، و همچنین قبیله نام درختى است، یعنى که اسماعیل و اسحاق چون اصل درختاند، و اولاد چون اغصان. زجاج گفت: معناه قطعناهم اثنتى عشرة فرقة اسباطا، کأنّه قال: فرقناهم اسباطا، فیکون «أَسْباطاً» بدلا من قوله «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ»، و «أُمَماً» من نعت اسباطا.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ فى التیه أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ کان للحجر اربعة اوجه، لکلّ وجه ثلاث اعین، لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم.
فَانْبَجَسَتْ اینجا در سخن اختصار است، یعنى فضرب موسى بعصاه الحجر فانبجست، اى فانصبّت و انفجرت، الّا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فى فیضان الماء. تفسیر این در سورة البقره رفت، الى قوله: نَغْفِرْ لَکُمْ مدنى و شامى و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند، باقى بنون مفتوحه و کسر فا خوانند. خطایاکم بىهمز و بى تا قراءت ابو عمرو است «خطیئتکم» برفع تا بىالف قراءت شامى است. «خطیئاتکم» بالف و ضمّ تا قراءت مدنى و یعقوب است. خطیئاتکم بالف و کسر تا قراءت مکى و کوفى است.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الایة مضى تفسیره فى البقرة.
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ میگوید: پرس ازین جهودان. سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد، و «قریه» ایلة است، قریة بین مدین و الطور، و قیل: هى الطبریة، و قیل: اریحا. حاضِرَةَ الْبَحْرِ اى عند البحر، شهریست بقرب دریا. میگوید: سلهم عمّا وقع بأهلها. از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر؟ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ اى جاوزوا الحقّ یوم السّبت، إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ جمع حوت است، و هو السّمک، و اضافها الیهم لانّهم ارادوا صیدها، یَوْمَ سَبْتِهِمْ روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوصاند، و یوم سبتهم یعنى یوم یسبتون، که بر عقب گفت: وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ. یقال: سبت یسبت سبتا و سبوتا، اذا اعظّم السّبت، و اسبت اذا دخل فى السبت، و قیل: یَوْمَ سَبْتِهِمْ اى یوم راحتهم بترک اعمالهم. کان الکسب یوم السّبت محرما على بنى اسرائیل، و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة اللَّه. شُرَّعاً اى واردة، و قیل: ظاهرة على الماء، و قیل: رافعة رؤسها، و قیل: متتابعة. وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ الحیتان.
سئل الحسین بن الفضل: هل تجد فى کتاب اللَّه الحلال لا یأتیک الا قوتا، و الحرام یأتیک جرفا جرفا؟ قال: نعم، فى قوله تعالى: إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ. کَذلِکَ قیل متصل بالاوّل، على تقدیر لا تأتیهم شرعا، مثل اتیان یوم السّبت، و قیل: متصل بما بعده، و هو قوله: نَبْلُوهُمْ اى نختبرهم مثل هذا الاختبار، اى نعاملهم معاملة المختبر، بِما کانُوا یَفْسُقُونَ.
قال ابن زید: کانوا قد قرموا لحم الحیتان، و کان فى غیر یوم السّبت لا یأتیهم حوت واحد، فأخذ رجل منهم حوتا، فربط فى ذنبه خیطا، ثم ربطه الى خشبته فى الساحل، ثمّ ترکه فى الماء الى یوم الاحد، فأخذه و شواه، فوجد جار له ریح الحوت، فقال له: یا فلان! انّى اجد فى بیتک ریح الحوت. قال: لا. فیطلع فى تنوره فاذا هو فیه، فقال: انى ارى اللَّه سیعذبک، فلمّا لم یره عذب، و لم یعجّل علیه العذاب اخذ فى السّبت الآخر حوتین اثنین فلمّا رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم، فقست قلوبهم و تجرّوا على الذنب، و قالوا: ما نرى السّبت الا و قد أحلّ لنا، و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا، فصاروا ثلاث فرق: فرقة صادت و أکلت، و فرقة نهت و زجرت، و فرقة امسکت عن الصید، و هم الذین قال تعالى: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً یعنى: قالوا للفرقة الناهیة لا موهم على موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین. میگوید: جمله آن قوم سه گروه بودند: یک گروه گنهکاران، و یک گروه ناهیان که پند میدادند، و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ؟ فرقه ناهیه جواب دادند: مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ یعنى معذرة لنا الى ربکم فیه، ابو عمرو گفت: اى هذه معذرة الى ربکم، و معناه: الامر بالمعروف واجب علینا، فعلینا موعظتهم و نصحهم حتى یکون لنا عذرا عند ربّکم ان لم ینتهوا. قراءة حفص از عاصم «معذرة» بنصب است، اى: نعظهم معذرة الى ربّکم، اى من اجل ذلک، کما قال: «حذر الموت» اى من اجله، و قیل: نعتذر معذرة اى اعتذارا الى ربّکم.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ این اعذار همانست که آنجا گفت: فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ. درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفى است که گفت: «ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه فلم یغیروا الا عمّهم اللَّه بعذاب».
و هم مصداق اینست آنجا که گفت: «کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه»، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ الایة.
فَلَمَّا نَسُوا یعنى ترکوا، و النّسیان فى اللغة الترک، «ما ذُکِّرُوا بِهِ» اى: ما وعظوا به من العذاب على صید الحیتان، أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ اى عن العذاب الشدید، فیکون «عن» متّصلا بأنجینا، و یحتمل ان یکون متّصلا ینهون اى عن المعصیة.
وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى صادوا فى السّبت و خالفوا امر اللَّه، بِعَذابٍ بَئِیسٍ: شدید. مدنى و شامى بیس بوزن بیر خوانند. ابن عامر بئیس مهموز خواند. ابو بکر بئیس بر وزن فیعل خواند. باقى بئیس بر وزن فعیل، یقال بؤس یبؤس بأسا، اذا اشتدّ، و البأس الشدة. بِعَذابٍ بَئِیسٍ اى وجیع شدید، و هو أنهم صاروا قردة.
و الفرقة الأخرى مختلف فیها، قال الحسن: نجت فرقتان، و هلکت فرقة، و قال بعضهم: هلکت فرقتان، و قال بعضهم بالتوقف فى امرهم، و الروایات الثلاث عن ابن عباس.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ استکبروا و مردوا على المعصیة، قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ مبعّدین مطرودین. قال بعضهم: خوطبوا بهذا القول، فیکون ابلغ فى النازلة، و قال بعضهم: صیّروا قردة، و هذه القصة ذکرناها مشروحة فى سورة البقرة.
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ اى: آذن، و معناه: اعلم. تفعل و أفعل بیک معنى آید، چون توعّده و أوعده. ترضّاه و أرضاه، تیقنه و أیقنه، و قیل: تأذّن امر من الاذن، و قیل: حکم، و قیل اخبر، و قیل: وعد، و قیل: حلف. لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ نظم آیت چنین است: لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الى یوم القیمة. برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسى که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت، و هو محمد (ص) و امته. یقاتلونهم حتى یسلموا او یعطوا الجزیة. سعید بن جبیر گفت: هم اهل الکتاب، بعث اللَّه علیهم العرب، یجبونهم الخراج الى یوم القیامة. إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ لمن استحق تعجیله، وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ للمؤمنین رَحِیمٌ بهم.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنى اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنى نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحى مدینه، اکنون پراکندهاند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم على ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنى من آمن منهم بعیسى و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنى الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، اى عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کى یتذکروا و یعودوا الى الطاعة.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ قوم سوء. اشتقاقه من خلف اللّبن اذا طال مکثه فى السقاء، فتغیر، و منه الخلوف. این خلف جهودان ایّام مصطفىاند و هر که پس ایشان آمد، تورات میراث بردند از پیشینان. یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى ادنى تذکیر دنیا است، یعنى: عرض هذه الدّنیا، و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا، او تعرض لک الحاجة الیه، و قیل العرض بفتح الرّاء متاع الدّنیا اجمع، و باسکان الراء ما کان من المال سوى الدراهم و الدّنانیر، میگوید: عرض این جهانى میگیرند بآن علم، یعنى میفروشند و بها مىستانند، و در سورتهاى پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا و ان لم نستغفر. این تمنى محال است، چنان که جاى دیگر گفتند: لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى، و گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ اى: و لو اوتوا عرضا مثل العرض الّذى کفروا من اجله بمحمّد، لیکفروا بموسى لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد، و لو رشوا لیکفروا بموسى لکفروا. و قیل: ان یأت یهود یثرب الّذین کانوا فى عهد رسول اللَّه (ص) عرض من الدّنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم، و قیل: ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه، اى هم مصرون على الذّنب، و لا یشبعهم شىء.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ این همانست که گفت: وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ، پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند، و باطل گفتند آنچه گفتند: «سَیُغْفَرُ لَنا»، اذ لیس فى التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار، و گفتهاند: أَ لَمْ یُؤْخَذْ استفهام است بمعنى تقریر، اى: امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال، و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر، و لم یشهد بصحّته برهان و لا نظر. وَ دَرَسُوا ما فِیهِ اى و قرءوا ما فى الکتاب، اى لم یفعلوا عن جهل. وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ الجنة خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک و المعصیة، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّها خیر من العرض الادنى.
وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ اى التوراة، و یحتمل القرآن. ابو بکر از عاصم یُمَسِّکُونَ بتخفیف خواند. باقى بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد، اى: یتمسّکون به فیعلمون بما فیه، عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند، و شرایع و احکام آن پذیرفتند، و بپاى داشتند. عطا گفت: امّت محمداند.
وَ أَقامُوا الصَّلاةَ الّتى شرعها محمد (ص). إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ یعنى منهم، کقوله: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اى اجر من احسن منهم عملا. و المصلح المقیم على الایمان المؤدى فرایضه اعتقادا و عملا، لانّ من کان غیر مؤمن و أصلح فأجره ساقط.
و قیل: المصلحون هم الّذین یمسکون، و الخبر فیه محذوف، و معناه: نعطیهم اجورهم إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ.
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ النتق فى اللغة یکون قلعا و یکون رفعا، و یکون بسطا، و کل ذلک قد کان من اللَّه عز و جل یومئذ بذلک الجبل، قلعه جبرئیل و رفعه و بسطه فى الهواء فوقهم. میگوید: یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم، یعنى جبرئیل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت، کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ اى سقیفة، و هى کل ما اظلّک، وَ ظَنُّوا ایقنوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ أن خالفوا. «خُذُوا اى، قلنا لهم خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» گفتیم بستانید این کتاب را، یعنى جبرئیل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن، وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ اى اعملوا بما فیه و لا تنسوه، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتّقوا النّار، و سبق شرحه فى سورة البقرة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
أَوْ تَقُولُوا یا گویند پسینان ایشان إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أَ فَتُهْلِکُنا پس اکنون ما را مىهلاک کنى و عذاب کنى؟ بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) بآنچه کجکاران کردند و نابکاران پیش از ما.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ چنین تفصیل میدهیم و مىباز گشائیم و راست و درست و پیدا مىباز نمائیم گفتها و کردههاى خویش وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴) و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ و بر ایشان خوان نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فَانْسَلَخَ مِنْها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ پس خود فرا کرد او را دیو فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) تا از بیراهان گشت.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر خواستیم لَرَفَعْناهُ بِها برداشتیمى با آن آیات و علم وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرائید وَ اتَّبَعَ هَواهُ و بر پى بایست خویش رفت فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ مثل او راست چون مثل سگ است إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ اگر بروى حمله برى و وى را بر تاختن دارى یَلْهَثْ زبان از دهن بیرون افکند أَوْ تَتْرُکْهُ یا از وى باز شوى یَلْهَثْ هم زبان از دهن بیرون افکند ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فَاقْصُصِ الْقَصَصَ و بر ایشان خوان قصههایى لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) تا مگر ایشان دراندیشند.
ساءَ مَثَلًا بدسان و بد مثلاند الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) و بر خویشتن مىستم کردند.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ هر که راه نمود اللَّه او را فَهُوَ الْمُهْتَدِی بر راه راست اوست وَ مَنْ یُضْلِلْ و هر که بیراه کرد اللَّه وى را فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸) ایشاناند که زیانکاراناند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ و آفریدیم ما دوزخ را کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فراوانى از پریان و آدمیان لَهُمْ قُلُوبٌ ایشان را دلهایى است لا یَفْقَهُونَ بِها که بآن حق درنیابند وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ و ایشان را چشمهایى است لا یُبْصِرُونَ بِها که حق بآن نه بینند وَ لَهُمْ آذانٌ و ایشان را گوشهایى است لا یَسْمَعُونَ بِها که بآن حق بنشنوند أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ ایشان همچون ستوراناند بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه راست چون ستور بلکه گمراهتر از ستور أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) ایشاناند که از حق و راه آن غافلاناند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى خداى را است نامهاى نیکو فَادْعُوهُ بِها خوانید او را بآن وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ و گذارید ایشان را که کژ میروند در نامهاى او سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۸۰) آرى پاداش دهند ایشان را بسزاى آنچه میکردند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ و از آفریده ما گروهى است یَهْدُونَ بِالْحَقِّ که راه نمایند بحق وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) و داد میکنند بآن.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سَنَسْتَدْرِجُهُمْ بر ایشان درآییم ببى راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بىشتاب مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) از آنجایى که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) که ساز من درواخ است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا نیندیشند ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ باین مرد ایشان از دیوانگى هیچ چیز نیست إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) نیست او مگر بیم نمایى آشکارا.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا درننگرند فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آنچه از نشانهاى پادشاهى خداست در آسمانها و زمینها؟ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ و آنچه خداى آفرید از هر چه آفرید وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) بکدام سخن پس سخن خداى مىبخواهند گروید؟!
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ هر کس که اللَّه وى را گمراه کرد فَلا هادِیَ لَهُ راهنمایى نیست وى را وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ و گذاریم ایشان را در گزافکارى ایشان یَعْمَهُونَ (۱۸۶) تا بىسامان مىروند و در ناشناخت مىباشند.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز أَیَّانَ مُرْساها کى است بپاى کردن آن و پدید آوردن آن؟ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی بگوى دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثَقُلَتْ گران شد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بر دانایان آسمان و زمین لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً نیاید بشما مگر ناگاهى یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها گویى که پس دانایى بکئى آن قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانش آن بنزدیک خداى است وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی گوى ندارم من و بدست من نیست و نتوانم خویشتن را نَفْعاً وَ لا ضَرًّا نه سود و نه زیان إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آنچه خداى خواست وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ و اگر من غیب دانستمى و بودنى نابوده انیز لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ پذیره نیکى باز شدى تا بآن رسیدى وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ و از پاى بلا برخاستى تا بمن نرسیدى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ نیستم من مگر بیم نماى شادى رسان لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) گروهى را که بپیغام اللَّه مىگروند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ اللَّه او است که بیافرید شما را از یک تن وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها و آن یک تن را جفت آفرید هم از وى لِیَسْکُنَ إِلَیْها آن را تا آرام گیرد با او فَلَمَّا تَغَشَّاها چون بآن زن رسید آدم حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً برگرفت آن زن بارى سبک فَمَرَّتْ بِهِ برفت آن زن با آن آب فَلَمَّا أَثْقَلَتْ چون آن زن گران شد دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما خواندند خداوند خویش را و گفتند: لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً اگر ما را فرزندى دهى راست لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۸۹) ناچار از سپاسداران باشیم.
فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً چون اللَّه ایشان را آن فرزند بداد پاک صورت راست اندام جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ وى را انباز نهادند فِیما آتاهُما در آن فرزند که اللَّه ایشان را داده بود فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱۹۰) خداى برتر و پاکتر از آن است که آن انباز که ایشان میگویند در وى رسد.
أَ یُشْرِکُونَ انبازان میگیرند با خداى ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً آنکه هیچ چیز نیافریند وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۱۹۱) و آن انبازان خود آفریدگاناند.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً و آن پرستیدگان ایشان نتوانند که ایشان را یارى کنند وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۳) و نتوانند که خویشتن را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى و اگر این انبازگیران را با راه راست خوانید لا یَتَّبِعُوکُمْ از پى شما نیایند سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسان است بر شما أَ دَعَوْتُمُوهُمْ که خوانید ایشان را أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (۱۹۳) یا خاموش باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که میخوانید فرود از اللَّه بخدایى عِبادٌ أَمْثالُکُمْ همه رهیگاناند چون شما فَادْعُوهُمْ خوانید ایشان را فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ تا پاسخ کنند شما را إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۹۴) اگر مىراست گوئید.
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ ایشان را پایها هست یَمْشُونَ بِها که روند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یا ایشان را دستها هست یَبْطِشُونَ بِها که دست زنند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یا ایشان را چشمها است یُبْصِرُونَ بِها که بینند بآن؟ أَمْ لَهُمْ آذانٌ یا ایشان را گوشها است یَسْمَعُونَ بِها که شنوند بآن؟ قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ بگو این انباز گرفتگان خویش را خوانید ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (۱۹۵) آن گه با من کوشید و مرا درنگ ندهید.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ خداى من اللَّه است الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ او که فرو فرستاد نامه وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (۱۹۶) و اوست کارپذیر و کار ساز نیکان.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که خداى میخوانید فرود ازو لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ نتوانند یارى دادن شما و نه روزى دادن شما وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۷) و نتوانند که تنهاى خویش را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى و اگر شما که گرویدگاناید ایشان را که مشرکاناند با راه خوانید لا یَسْمَعُوا نشنوند وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ و ایشان را بینى مىنگرند در تو وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ (۱۹۸) و بنمى بینند.
فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً چون اللَّه ایشان را آن فرزند بداد پاک صورت راست اندام جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ وى را انباز نهادند فِیما آتاهُما در آن فرزند که اللَّه ایشان را داده بود فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱۹۰) خداى برتر و پاکتر از آن است که آن انباز که ایشان میگویند در وى رسد.
أَ یُشْرِکُونَ انبازان میگیرند با خداى ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً آنکه هیچ چیز نیافریند وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۱۹۱) و آن انبازان خود آفریدگاناند.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً و آن پرستیدگان ایشان نتوانند که ایشان را یارى کنند وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۳) و نتوانند که خویشتن را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى و اگر این انبازگیران را با راه راست خوانید لا یَتَّبِعُوکُمْ از پى شما نیایند سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسان است بر شما أَ دَعَوْتُمُوهُمْ که خوانید ایشان را أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (۱۹۳) یا خاموش باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که میخوانید فرود از اللَّه بخدایى عِبادٌ أَمْثالُکُمْ همه رهیگاناند چون شما فَادْعُوهُمْ خوانید ایشان را فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ تا پاسخ کنند شما را إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۹۴) اگر مىراست گوئید.
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ ایشان را پایها هست یَمْشُونَ بِها که روند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یا ایشان را دستها هست یَبْطِشُونَ بِها که دست زنند بآن؟ أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یا ایشان را چشمها است یُبْصِرُونَ بِها که بینند بآن؟ أَمْ لَهُمْ آذانٌ یا ایشان را گوشها است یَسْمَعُونَ بِها که شنوند بآن؟ قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ بگو این انباز گرفتگان خویش را خوانید ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (۱۹۵) آن گه با من کوشید و مرا درنگ ندهید.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ خداى من اللَّه است الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ او که فرو فرستاد نامه وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (۱۹۶) و اوست کارپذیر و کار ساز نیکان.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که خداى میخوانید فرود ازو لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ نتوانند یارى دادن شما و نه روزى دادن شما وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۷) و نتوانند که تنهاى خویش را یارى دهند.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى و اگر شما که گرویدگاناید ایشان را که مشرکاناند با راه خوانید لا یَسْمَعُوا نشنوند وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ و ایشان را بینى مىنگرند در تو وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ (۱۹۸) و بنمى بینند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم (ع)، وَ جَعَلَ اى خلق مِنْها اى من تلک النّفس زَوْجَها حواء، لِیَسْکُنَ إِلَیْها لیستأنس بها.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه آدم را که آفرید از گل آفرید، چنان که گفت تعالى و تقدس: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ. جاى دیگر گفت: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، و خبر درست است که روز آدینه آفرید بعد از نماز دیگر.
قال ابن عبّاس: خلق اللَّه آدم من بعد العصر یوم الجمعة، و خلقه من ادیم الارض، فسجدوا له، ثمّ عهد الیه، فنسى، فسمّى الانسان، فو اللَّه ان غابت الشّمس حتى خرج منها.
پس آدم در بهشت از تنهایى مستوحش شد، ربّ العزّة خواست که مونسى هم از شکل او و هم از جنس او پدید آرد تا با وى آرام گیرد. حوّا را بیافرید از استخوان پهلوى وى، و ذلک فى
قوله (ص): لما خلق اللَّه آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حواء.
گفتهاند: حکمت در آنکه از استخوان آفرید نه از گوشت، نه آنست که تا فرماندار بود و زیردست، و از پهلو آفرید تا پوشیده و نهفته و در ستر بود، و از استخوان کژ آفرید تا در وى طمع راستى نکنى.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها، و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج».
فَلَمَّا تَغَشَّاها واقعها و جامعها. چون آدم بحوّا رسید چنان که مرد بزن رسد، حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً یعنى النطفة، و کانت خفیفة علیها، برداشت حوّا بارى سبک یعنى نطفه، فَمَرَّتْ بِهِ اى استمرت بذلک الحمل الخفیف، قامت و قعدت و لم یثقلها، و لم تکثرت بحمله. آن زن بآن حمل گرانبار نشد، و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند.
قتاده گفت: فَمَرَّتْ بِهِ اى استبان حملها. آن حمل در وى پیدا شد و ظاهر گشت، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ اى صارت ذات ثقل بحملها، کما یقال: اثمر، اذا صار ذا ثمر. چون آن کودک بزرگ شد در شکم وى، و فرا جنبش آمد، دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما یعنى آدم و حوّاء لَئِنْ آتَیْتَنا یا ربّنا! صالحا اى ولدا سویّا یشبه ابویه. حسن گفت: صالحا یعنى غلاما ذکرا، لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لک على نعمتک، و این دعا از آن گفتند که مىترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود. و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردى پیش حوّا رفته بود و گفته: ما یدریک فى بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار؟ و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک؟ گفت: چه دانى تو که در شکم تو چیست؟ سگى یا خوکى یا بهیمهاى از بهائم؟ و چه دانى که در کجا بدر آید؟ از گوش یا از چشم یا از دهن؟
یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وى شکافته شود و تو کشته شوى. پس حوّا از آن حال بترسید، ابلیس گفت: اطیعینى و سمّى ولدک عبد الحارث تلدى شبیهکما مثلکما. و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده، و حوّا وى را نشناخت که ابلیس است. پس حوّا با آدم گفت که: مردى آمد و مرا چنین گفت. آدم گفت: لعله صاحبنا الّذى قد علمت.
مگر آن مرد است که مىدانى یعنى ابلیس، که یک بار ما را فریفته کرد. مصطفى (ص) گفت: «خدعهما مرّتین، خدعهما فى الجنّة و خدعهما فى الارض».
پس ابلیس پیاپى بایشان میآمد، و میفریفت ایشان را، تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند، و این قصّه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت، که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد.
ابن عبّاس گفت: کانت حوّاء تلد لادم فیسمّیه عبید اللَّه و عبد اللَّه و عبد الرّحمن، فیصیبهم الموت، فأتاهما ابلیس، و قال: ان سرّکما ان یعیش لکما ولد فسمّیاه عبد الحارث، فولدت ابنا فسمّیاه عبد الحارث، و قال آدم: لعلّه لا یضرّ التسمیة، و یبقى لنا ولد، نأنس به فى حیاتنا و یخلفنا بعد مماتنا، و قیل سمّیاه عبد الحارث، لا لانّ الحارث ربّهما لکن قصدا الى انّه سبب سلامة الولد، فسمّیاه به کما یسمّى ربّ المنزل نفسه عبد ضیفه على جهة الخضوع له، لا على انّ الضیف ربّه. قال حاتم:
و انّى لعبد الضّیف ما دام ثاویا
و ما فىّ الّا تیک من شیمة العبد
و هذا معنى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما و هو شرک فى التسمیه لا فى العبادة، و شرک فعل لا شرک دین.
و گفتهاند که: ابلیس بحوّا آمد در آن حمل اوّل که داشت، و گفت: انا الّذى اخرجتکما من الجنّة، فاقبلا منّى و الّا قتلت ما فى بطنک. من آنم که شما را از بهشت بیرون کردم اگر سخن من نپذیرید آنچه در شکم دارى بکشم. آن گه گفت: لئن ولدت بشرا سویا و لم تلدى بهیمة لتسمیانه باسمى. اگر آنچه در شکم دارى فرزندى بود راست اندام همچون شما، و نه بهیمه باشد، او را بنام من باز خوانید. گفت: نام تو چیست؟ گفت عبد الحارث. حوّا از بیم آنکه شیطان را بروى و بر فرزند وى دست بود و او را هلاک کند، نام وى عبد الحارث نهاد، اینست شرک ایشان که ربّ العزّة گفت: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما بر قراءة نافع و بو بکر، یقال شرکت الرّجل اشرکه شرکا. باقى قرّاء جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ خوانند بجمع، و این جمع بموضع وحدان نهاده، و آن ابلیس است. هم چنان که گفت: أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الها؟
و منه قول الشّاعر:
أ ربّ یبول الثعلبان برأسه
لقد ذلّ من بالت علیه الثّعالب!
یعنى الثعلب. قال ابو على النحوى: یجوز أن یکون سمّته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم، بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما، فحذف المضاف، و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ و المعنى من احدهما، لأنّ اللّؤلؤ یخرج من الماء الملح، فعلى هذا التفسیر تمّ الکلام عند قوله: فِیما آتاهُما، ثمّ قال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ اخبارا عن مشرکى مکّة، و هو على الانفصال من الاوّل، تقدیره: فتعالى اللَّه عمّا یشرک المشرکون من اهل مکّة، و یحتمل فى قوله: جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ أنّ الهاء تعود الى الولد على تقدیر جعلا للولد الصالح الّذى آتاهما شرکاء، اى حظّا و نصیبا فیما آتاهما اللَّه من الرّزق فى الدّنیا، و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما، ثمّ استأنف، فقال: فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یعنى الکفّار. و من قرأ شرکاء، فالمعنى صارا له اى معه شرکاء فیما آتاهما، و هذا قول حسن، لأنّه تنزیه لادم و حوّاء عن الشّرک و ثناء علیهما، و اللَّه اعلم.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً یعنى أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شیئا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ یعنى الاصنام. و انّما جمع جمع السّلامة لأنّ فیما یعبد، الشّیاطین و الملائکة و المسیح. و محتمل است که: وَ هُمْ یُخْلَقُونَ ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام، و معنى آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند، چرا نه اللَّه را پرستند که قدرت آفرینش دارد، و ایشان همه آفریده اواند، وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ هذه صفة الاصنام. آن گه خطاب با مؤمنان برد: وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى و ان تدعوا المشرکین، إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ لأنّ فى علم اللَّه أنّهم لا یؤمنون. سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ هم چنان است که آنجا گفت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، و اگر خواهى وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ خطاب با مشرکان بر، و ها و میم با معبودان ایشان. و معنى آنست که اگر این خداى خواندگان خویش را خوانید با راه از پى شما بنیایند، از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت، لا تعقل و لا تفهم. آن گه گفت: سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام «عِبادٌ» اى مخلوقة مملوکة مقدّرة مسخّرة. أَمْثالُکُمْ اى اشباهکم فى کونها مخلوقة للَّه. و قال الازهرىّ: اى انّها تعبد اللَّه کما تعبده، و تلک العبادة منها لا یعلمها الّا اللَّه، دلیله وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ الایة، و نظائرها. فَادْعُوهُمْ امر انکار فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فلیجیبوا، امر تعجیز، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أنها آلهة. ثمّ بیّن أنّ من عدم الصّفات لا یستحق الالهیّة، فقال: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها این آیت حجّتى روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جلّ جلاله، که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد، هم چنان که گوساله بنى اسرائیل را بنا گویایى عیب کرد، گفت: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ؟ و ابراهیم خلیل (ع) پدر خود را گفت: لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ، و قوم خود را گفت: فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ، هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ؟! چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت: سزاى خدایى نهاند که این صفات ندارند، بدانستیم که این صفات خداى را عزّ و جلّ بر کمالاند، و او را سزااند، و در وى حقائقاند نامخلوق و نامفعول، از شبه و مثل منزّه، و از عیب و عار مقدّس، و از حدوث و منقصت متعالى. فرعون و نمرود دعوى خدایى کردند، و باین صفات موصوف بودند، امّا همنامى بود همسانى نه، که ایشان مخلوق بودند، و صفات ایشان مخلوق. و مجعول و مصنوع، قرین عیب و عار، و محتاج خورد و خواب، نابودهاى دى، بیچارهاى امروز، و نایافتهاى فردا. این صفات بدان صفات چه ماند! کرده با کردگار کى برابر بود! اینست که ربّ العزّة گفت: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ؟ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ. ثمّ قال تعالى: قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ قل یا محمد! ایّها المشرکون! ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ.
و اضاف الیهم لأنّهم یزعمون انّها شرکاء اللَّه. ثُمَّ کِیدُونِ اى بالغوا انتم و شرکاءکم فى مکروهى سرّا و جهرا. فَلا تُنْظِرُونِ لا تؤخّروا عنّى ما تقدرون علیه من المکروه.
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اصله «ولىّ» على فعیل، کقوله: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.
فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فى قوله: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، ثمّ فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل، کما فتحت فى قوله: «رَبِّیَ اللَّهُ» فاذا وقفت علیها قلت ولیّى بسکون یاء الاضافة کما تقول ربّى. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ اى انّ الّذى یتولّى حفظى و نصرتى اللَّه الّذى أیّدنی بانزال الکتاب علىّ، و هو یتولّى نصرة الصّالحین و یحفظ المؤمنین الّذین لا یشرکون.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ یعنى الاصنام إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ یقابلونک، من قولهم: دارى تنظر الى دارک، اى تقابلها، و قیل تراهم کأنّهم ینظرون الیک، و تحسبهم یرونک، وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ هذا کقوله: وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى
یعنى کأنهم سکارى و تحسبهم سکارى، و قیل فاتحة اعینها فعل النّاظر. وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ لأنّها لا حیاة لها، و انّما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانّها مصوّرة على صورة بنى آدم، مخبرة عنها بأفعالهم.
و قیل: تراهم یعنى الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون، لأنّهم لا یقرّون بنبوّتک، من قوله: وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ بزرگ است و بزرگوار، خداوند مهربان، نیکو نام، رهىدار، آفریننده جهانیان، و دارنده همگان. پاک و بىعیب در نام و نشان. پاک از زاده و خود نزائیده، پاک از انباز و یارى دهنده، پاک از جفت و هم ماننده. خلق که آفرید، جفت آفرید قرین یکدیگر، نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته، و شکل در شکل بسته، و جنس با جنس آرمیده، چنان که گفت: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها. خداست که یکتاست، و در صفات بىهمتاست، و از عیبها جداست. آفریننده و دارنده و پروراننده. چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید، از یک قطره آب مهین صد هزار لطائف و عجائب بیرون آرد. اوّل خاکى، آن گه آبى، آن گه علقهاى، پس مضغهاى، پس استخوانى و پوستى، پس جانورى. چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فى ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکى دماغ، یکى جگر، یکى دل. از دماغ جویهاى اعصاب بر همه تن گشاده، تا قدرت حسّ و حرکت در وى میرود. از جگر رگها آرمیده، بر همه تن گشاده، تا غذا در وى میرود.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
از دل رگها جهنده، بر همه تن گشاده، تا روح در وى میرود. دماغ بر سه طبقه آفریده: در اول فهم نهاده، در دوم عقل نهاده، در سوم حفظ. چشم بر هفت طبقه آفریده. روشنایى و بینایى در آن نهاده. عجبتر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانهاى، و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخى در وى پیدا گشته. طرفهتر پیشانى که سخت آفرید با صلابت، تا موى نرویاند که آن گه جمال ببرد. پوست ابرو میانه آفرید تا موى برآید اندکى، و دراز نگردد.
گوش بیافرید، آبى تلخ در وى نهاده، تا هیچ حیوان بوى فرو نشود، و در وى پیچ و تحریف بسیار آفریده، تا اگر خفته باشى و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وى دراز شود، تا تو آگاه شوى. زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد، و از سخن گفتن باز نمانى. چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد، تا بادرار آب میدهد، و طعام بوىتر میشود، و اگر نه طعام بحلق فرو نشود. بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برى، سر حلقوم بسته شود، تا طعام بمجرى نفس فرو نشود. جگر بیافرید تا طعامهاى رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون، تا غذاى هفت اندام شود.
پاکست و بىعیب خداوندى که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد، و چندین عجائب و بدائع قدرت بنمود، چون اندیشه کنى بگوى: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ! زهى نیکوکار زیبا نگار آفریدگار! تن نگاشت و دل نگاشت. چون تن نگاشت خود را ستود، گفت: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. چون دل نگاشت ترا ستود، گفت: أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ. در علم ازلى و قضاء ابدى و رفته قلم است که رویهایى بخواهد گردانید، چون بنگاشتن روى رسید گفت: نیکو نگارید، نگارگر ستود نه نگار، که اگر نگار ستودى نه روا بودى که بزدودى، که کریم ستوده خویش محو نکند، برداشته خویش رد نکند. چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر، تا بدانى که نگار دل را هرگز نخواهد زدود.
وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ بیک قول مراد باین مشرکاناند که پرستنده اصنام بودند. جاى دیگر گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً، ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ. حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند، و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل، و ازین آیت بىخبراند و بىنصیب که ملک میگوید جلّ جلاله: نه استطاعت دارند و نه قدرت. نه خود را بکار آیند نه دیگران را. نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت، مگر آنچه اللَّه خواهد که توانند. که خواست خواست اللَّه است، و توان توان او. بنده بخود هیچ نتواند، همه بتقدیر اللَّه است. نیکى و بدى، سود و زیان، عطا و منع، غنا و فقر همه بتقدیر و خواست اللَّه است. خیر بتقدیر او و رضاء او، شر بتقدیر او، نه برضاء او. در عالم چیست مگر بخواست او؟ موى نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او. خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او. آدمى از خاک آفریده او، و اسیر در قبضه او. هیچ چیز بر وى نرود مگر بحکم او و بمشیت او. هر چه خواهد کند بر بنده او. اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند، او را رسد، و کس را نیست اعتراض بر او: لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وى بود، و در حکم وى، امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود؟ جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزّت است؟! سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ پاکست و متعالى از آنک دیگرى را با وى حکم و اختیار بود، که خدایى شرکت نپذیرد.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ آن زخم خوردگان عدل ازل، و نابایستگان حضرت عزّت از مصطفى (ص) انسانیت دیدند، نبوت ندیدند. آدمیت دیدند عبودیت ندیدند. لا جرم میگفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ، أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ؟ آن دیدههاى شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود، و سزاى دیدن جمال نبوّت نبود، از آن ندیدند. موسى علیه السلام از خضر بندگى دید آدمیّت ندید، لا جرم میان بخدمت دربست، و بر درگاه شاگردى و مریدى وى مجاور گشت. دیرى بباید تا تو از خلق و آدمى بیرون از تن ظاهر چیزى بینى. تو لیلى مىبینى معشوقى نمى بینى. مجنون میدانى عاشقى نمیدانى. لا جرم از کوى حقائق و راه مردان دور افتادى. اى هفتاد سال در منزل خاک بمانده! و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده! پاى بند صورت گشته، و هرگز عالم صفت ندیده:
تا تو مرد صورتى از خود نبینى راستى
مرد معنى باش و گام از هفت گردون درگذار.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ علماء دین و ائمّة شرع متفقاند که در قرآن آیتى نیست مکارم الاخلاق را جامعتر ازین آیت. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «یا جبرئیل! ما هذا»؟ قال: لا ادرى حتى اسأل. فذهب ثمّ رجع، فقال: یا محمّد! انّ ربّک یأمرک ان تصل من قطعک، و تعطى من حرمک، و تعفو عمّن ظلمک.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ بنام خداوند، الرَّحْمنِ فراخ بخشایش، الرَّحِیمِ مهربان.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
یَسْئَلُونَکَ مىپرسند ترا، عَنِ الْأَنْفالِ از غنیمتها که از دشمن یاوند بجنگ، قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ گوى یا محمد که آن غنیمتها خدایراست و رسول را. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید، وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ و با یکدیگر بآشتى زیید. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول را، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱) اگر گرویدگاناید.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ گرویدگان ایشاناند. إِذا ذُکِرَ اللَّهُ که اللَّه یاد کنند و رایشان، وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ بترسد دلهاى ایشان.
وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ و چون بر ایشان خوانند آیاتُهُ سخنان او، زادَتْهُمْ إِیماناً ایشان را ایمان افزاید، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۲) و بخداى خویش پشتى میدارند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى دارند.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و از آنچه ایشان را دادیم نفقه میکنند.
أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشاناند که ایشان گرویدگاناند براستى، لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان را درجهها است بنزدیک خداوند ایشان، وَ مَغْفِرَةٌ و آمرزش، وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) و روزى نیکو.
کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ که خداوند تو ترا بیرون کرد از خانه خویش براستى. وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکارِهُونَ (۵) و گروهى از مؤمنان آن را کراهیت میداشتند.
یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ با تو پیکار میکردند در چیزى که تو در آن بر حق بودى، بَعْدَ ما تَبَیَّنَ پس آنکه پیدا شد.، کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ گویى که بآن مانست که ایشان را بمرگ میرانند، وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۶) و ایشان مىنگرستند.
وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ خداى شما را وعده داد، إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ که یکى از دو گروه شما را بود. وَ تَوَدُّونَ آن دوست میدارید شما. أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ که از درخت بىخار چینید. وَ یُرِیدُ اللَّهُ و اللَّه میخواهد. أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ که حق پیدا و درست کند بسخنان خویش. وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ (۷) و بیخ کافران ببرد.
لِیُحِقَّ الْحَقَّ تا حق را هست کند. وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و باطل را نیست کند. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (۸) و هر چند که دشخوار آید آن را کافران.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ سیاق و مساق این آیت بیان شرف مصطفى ص است و اجلال قدر او و اظهار عزّ وى. میگوید اى مهتر خافقین و اى سید ثقلین، تا تو در اصلاب ایشان بودى، اسلاف ایشان را عذاب نکردیم و امروز که در میان ایشانى، عذاب از ایشان برداشتهایم، و فردا که از میان ایشان بشوى و خادمان و چاکران تو در میان ایشان باشند و استغفار کنند عذاب نکنیم، تا جهانیان عزّ و جاه و حرمت و پایگاه تو بر درگاه ما بشناسند و بدانند که تویى بر ما بنده عزیز، اذا کان کون الرسول ص فى الکفار یمنع العذاب عنهم فیکون المعرفة فى القلوب اولى ان یدفع العذاب عنهم. آن روز که مصطفى ص را خبر دادند که رفتن بسراى آخرت نزدیک است و مرکب بشریت وى را بحضرت الهیت نقل فرمودند. عزرائیل حاضر بود، رسول خدا وى را گفت: جبرئیل را کجا ماندى، گفت: بآسمان نخستین مقدسان ملاء اعلى او را تعزیت میدهند، عزرائیل بحرمت بایستاد تا خود چه فرماید، جبرئیل در آمد، سید گفت: یا جبرئیل ما حال امتى؟ حال امت من چیست، و کار ایشان گوى بچه رسید، جبرئیل گفت: یا سید چه دل مشغول دارى و چه اندیشهبرى، نه حق میگوید، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، گفت: یا جبرئیل چون من از میان ایشان بیرون شوم گوى حال ایشان چون بود؟ جبرئیل بحضرت عزت باز رفت و آخر آیت آورد، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ، یا سید! ملک جل جلاله میگوید: که تا استغفار کنند در زینهاراند از عذاب، گفت: یا جبرئیل ازان میترسم که اگر در استغفار تقصیر کنند؟ جبرئیل بحضرت عزت باز رفت و باز آمد و گفت: ملک تعالى و تقدس ترا سلام میکند و میگوید، هر که پیش از مرگ بیک سال عذر خواهد عذرش بپذیرم که من پذیرنده عذر خواهانم، نیوشنده آواز سائلانم، پوشنده عیب عیبیانم. سید گفت: یا جبرئیل یک سال در عمر امت من بسیار بود مسامحتى بخواه، جبرئیل رفت و باز آمد گفت، میگوید: عز جلاله که یک سال با یک ماه آوردم، اگر یک ماه پیش از مرک توبه کنند بپذیرم، گفت: یا جبرئیل نیز خواهم که یک ماه بسیار است، جبرئیل آمد و یک ماه با یک هفته آورد و یک هفته با یک ساعت آورد، پس جبرئیل گفت: یا سید، ملک مىگوید: جل جلاله در آن ساعت که جان بنده بغرغره رسد اگر توبه کند بپذیرم و گناهش درگذارم، سید گفت: یا جبرئیل ازان میترسم که آن ساعت که هول مطلع تلخى جان کندن گرد وى در آید زبانش کار نکند و عذر نتواند خواست.
جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الندم توبة، چون پشیمانى در دلش آمد بپذیرم اگر چه زبان کار نکند، گفت: یا جبرئیل آن بیچاره درمانده در آن سکرات مرگ، بعید نباشد اگر پشیمانى نیز فراموش کند و با آن نپردازد، جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الرب یقرئک السلام و یقول ان لم یکن هذا کله فاین رحمتى و این شفاعتک؟ اى مهتر عالم و سید ولد آدم اگر این همه نبودى رحمت من و شفاعت تو چه بودى، آن مهتر صلوات اللَّه و سلامه علیه با آنکه مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، گنج فضل و خزینه رحمت بود، هر چه او را بایست، از براى امت بایست، و هر شربتى که بقهر نوش کرد از بهر غم و تیمار امت کرد، و هر بلائى که کشید از بهر آسایش امت کشید، ازین جهان که رفت در غم امت رفت و فردا که سر از خاک دولت بر آرد در غم و تیمار امت بر آرد، میگوید و احشرنى فى زمرة المساکین
با یاد تو زیر خاک در خواهم شد
با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد
و از حضرت ذو الجلال بنعت منّت این نواخت و اعزاز روان که یا سید، ما عیسى مریم را بآسمان بردیم، تا هیچ کس ازان صنم پرستان موکب دولت او در نیابند، و روضه موسى کلیم در زمین پنهان کردیم تا جهودان روى زینهار نبینند، اما شخص عزیز تو و نهاد کریم تو بخاک مدینه فرو آوردیم و بآسمان نبردیم تا امت تو تا قیامت از عذاب گور ایمن شوند که ما در قرآن مجید خبر چنان دادیم که وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، یا محمد ما مدینه را سراپرده امن امت تو ساختیم، هر که بزیارت تو آید در پرده عنایت تو آمد، و هر که درین خاک فرو شد در حمایت رحمت تو آمد، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، الخبیث ما حکم الشرع بقبحه و فساده، و الطیب ما شهد العلم بحسنه و صلاحه، و قیل: الخبیث عمل الکافر یصوّر له و یعذب بالقائه علیه، و الطیب عمل المؤمن فیصوّر له فى صورة جهله فیحمل المؤمن علیه، و قیل: الخبیث ما لم یخرج منها حقوق اللَّه، و الطیب ما اخرج منها الحقوق، و قیل: الخبیث ما یأخذه المرء ینفقه لحظ نفسه و الطیب ما ینفقه بامر ربه.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ... الایه، درین آیت اظهار کرم خویش میکند جل جلاله، و مهربانى خود به بندگان مىنماید، بنده را بر ناسزاى بیند و بعقوبت مىنشتابد، از بنده کفر مىشنود و نعمت از وى باز نگیرد، و توبه و عفو بر وى عرضه میکند و اگر باز آید مغفرت وعده میدهد، إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، در خبر است که مردى کافر از این متمردى و طاغیى تیغ انکار کشیده از در مسجد مصطفى درآمد گفت: «ما على وجه الارض احد ابغض الىّ منک» بر روى زمین هیچکس را دشمنتر ازین محمد که دعوى پیغامبرى میکند ندارم. سید چون چهره او بدید، دریاى رحمت در صدر مطهر او بموج آمد، کمند دعوت درانداخت، مرد هنوز روى گرفتارى ندیده بود، گفت: بلات و عزى که ایمان نیارم تا این تیغ که در دست دارم بتو ایمان آرد، پیش سید فرو نهاد نگاه کرد، تیغ را دید که در خود مىجنبید و بزبانى فصیح میگفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه» آن مرد سرکش حال بر وى بگشت، کمین عنایت برو گشادند، اسیر کمند توفیق گشت، کلمه شهادت بگفت، سید مهر اسلام بر دل وى نهاد، عشق محمدى از درون دل وى سر بر زد گفت: ما على وجه الارض احد احب الى منک چون در آمدم بر روى زمین کس را از تو دشمنتر نداشتم اکنون که میروم بر روى زمین کس را از تو دوستتر ندارم. آن مرد کافروار در آمد با دلى تاریک و نشان کفر، پس بازگشت همان ساعت دوست با دلى روشن، و رقم دوستى اینست که خدا میگوید عز جلاله: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. اشارت است از درگاه عزت از نعت کرم که بندگان و رهیگان من، اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید! باز آئید، بهیچ درگاهى گناه نیامرزند مگر اینجا، باز گردید چون میدانید که جز من مجیب ندارید، مرا خوانید، از نامهربانان بمهربانان آیید، از درد نومیدى بامید پیوندید، هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، چرا نیائید؟ از گناه آمرزیدن و معیوب پذیرفتن برین درگاه عار نیست! بشتابید! بنده من، گر قصد درست کنى ترا بر سر را هم، گر از من آمرزش خواهى از اندیشه دل تو آگاهم، در دنیا و آخرت چون من ترا آمرزگارم، تو بگو بدل اینک باز آمدم، با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى برین خسته نهى؟! ثم قال تعالى: إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ اى ان عادوا الى التفضّل ابحنا لهم حسن التفضل و ان جنحوا للاعتذار لبسنا علیهم لباس الاغتفار.
اناس اعرضوا عنّا بلا جرم و لا معنى فان کانوا لنا کنّا و ان عادوا لنا عدنا
أساؤا ظنّهم فینا فهل لا احسنوا الظنّا
و ان کانوا قد استغنوا فانّا عنهم اغنى
جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الندم توبة، چون پشیمانى در دلش آمد بپذیرم اگر چه زبان کار نکند، گفت: یا جبرئیل آن بیچاره درمانده در آن سکرات مرگ، بعید نباشد اگر پشیمانى نیز فراموش کند و با آن نپردازد، جبرئیل رفت و باز آمد و گفت: الرب یقرئک السلام و یقول ان لم یکن هذا کله فاین رحمتى و این شفاعتک؟ اى مهتر عالم و سید ولد آدم اگر این همه نبودى رحمت من و شفاعت تو چه بودى، آن مهتر صلوات اللَّه و سلامه علیه با آنکه مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، گنج فضل و خزینه رحمت بود، هر چه او را بایست، از براى امت بایست، و هر شربتى که بقهر نوش کرد از بهر غم و تیمار امت کرد، و هر بلائى که کشید از بهر آسایش امت کشید، ازین جهان که رفت در غم امت رفت و فردا که سر از خاک دولت بر آرد در غم و تیمار امت بر آرد، میگوید و احشرنى فى زمرة المساکین
با یاد تو زیر خاک در خواهم شد
با درد تو سر ز خاک بر خواهم کرد
و از حضرت ذو الجلال بنعت منّت این نواخت و اعزاز روان که یا سید، ما عیسى مریم را بآسمان بردیم، تا هیچ کس ازان صنم پرستان موکب دولت او در نیابند، و روضه موسى کلیم در زمین پنهان کردیم تا جهودان روى زینهار نبینند، اما شخص عزیز تو و نهاد کریم تو بخاک مدینه فرو آوردیم و بآسمان نبردیم تا امت تو تا قیامت از عذاب گور ایمن شوند که ما در قرآن مجید خبر چنان دادیم که وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ، یا محمد ما مدینه را سراپرده امن امت تو ساختیم، هر که بزیارت تو آید در پرده عنایت تو آمد، و هر که درین خاک فرو شد در حمایت رحمت تو آمد، وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ.
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، الخبیث ما حکم الشرع بقبحه و فساده، و الطیب ما شهد العلم بحسنه و صلاحه، و قیل: الخبیث عمل الکافر یصوّر له و یعذب بالقائه علیه، و الطیب عمل المؤمن فیصوّر له فى صورة جهله فیحمل المؤمن علیه، و قیل: الخبیث ما لم یخرج منها حقوق اللَّه، و الطیب ما اخرج منها الحقوق، و قیل: الخبیث ما یأخذه المرء ینفقه لحظ نفسه و الطیب ما ینفقه بامر ربه.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ... الایه، درین آیت اظهار کرم خویش میکند جل جلاله، و مهربانى خود به بندگان مىنماید، بنده را بر ناسزاى بیند و بعقوبت مىنشتابد، از بنده کفر مىشنود و نعمت از وى باز نگیرد، و توبه و عفو بر وى عرضه میکند و اگر باز آید مغفرت وعده میدهد، إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، در خبر است که مردى کافر از این متمردى و طاغیى تیغ انکار کشیده از در مسجد مصطفى درآمد گفت: «ما على وجه الارض احد ابغض الىّ منک» بر روى زمین هیچکس را دشمنتر ازین محمد که دعوى پیغامبرى میکند ندارم. سید چون چهره او بدید، دریاى رحمت در صدر مطهر او بموج آمد، کمند دعوت درانداخت، مرد هنوز روى گرفتارى ندیده بود، گفت: بلات و عزى که ایمان نیارم تا این تیغ که در دست دارم بتو ایمان آرد، پیش سید فرو نهاد نگاه کرد، تیغ را دید که در خود مىجنبید و بزبانى فصیح میگفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه» آن مرد سرکش حال بر وى بگشت، کمین عنایت برو گشادند، اسیر کمند توفیق گشت، کلمه شهادت بگفت، سید مهر اسلام بر دل وى نهاد، عشق محمدى از درون دل وى سر بر زد گفت: ما على وجه الارض احد احب الى منک چون در آمدم بر روى زمین کس را از تو دشمنتر نداشتم اکنون که میروم بر روى زمین کس را از تو دوستتر ندارم. آن مرد کافروار در آمد با دلى تاریک و نشان کفر، پس بازگشت همان ساعت دوست با دلى روشن، و رقم دوستى اینست که خدا میگوید عز جلاله: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. اشارت است از درگاه عزت از نعت کرم که بندگان و رهیگان من، اگر شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید! باز آئید، بهیچ درگاهى گناه نیامرزند مگر اینجا، باز گردید چون میدانید که جز من مجیب ندارید، مرا خوانید، از نامهربانان بمهربانان آیید، از درد نومیدى بامید پیوندید، هیچ جاى بگزاف نیامرزند مگر اینجا، چرا نیائید؟ از گناه آمرزیدن و معیوب پذیرفتن برین درگاه عار نیست! بشتابید! بنده من، گر قصد درست کنى ترا بر سر را هم، گر از من آمرزش خواهى از اندیشه دل تو آگاهم، در دنیا و آخرت چون من ترا آمرزگارم، تو بگو بدل اینک باز آمدم، با دو دست تهى، چه باشد اگر مرهمى برین خسته نهى؟! ثم قال تعالى: إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ اى ان عادوا الى التفضّل ابحنا لهم حسن التفضل و ان جنحوا للاعتذار لبسنا علیهم لباس الاغتفار.
اناس اعرضوا عنّا بلا جرم و لا معنى فان کانوا لنا کنّا و ان عادوا لنا عدنا
أساؤا ظنّهم فینا فهل لا احسنوا الظنّا
و ان کانوا قد استغنوا فانّا عنهم اغنى
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ بدانید که هر چه از دشمن یابید، فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ خداى را است پنج یک آن، وَ لِلرَّسُولِ و رسول را، وَ لِذِی الْقُرْبى و حق خویشان، وَ الْیَتامى و نارسیدگان پدر مردگان، وَ الْمَساکِینِ و درویشان، وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان، إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ اگر ایمان آوردید بخداى، وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا و از آنچه فرو فرستادیم بر بنده خویش، یَوْمَ الْفُرْقانِ روز که جدایى پیدا شد، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز بود که دو گروه روى بر روى آوردند، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۴۱) و خداى بر همه چیز تواناست.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا آن گه که شما بگوشه نزدیکتر بودید از وادى، وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى و ایشان دورتر بگوشه از آن، وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ و دشمنان شما فروتر از شما، وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ و اگر شما آن کار سگالیده بودید با هم، لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ در وعده نهادن ناهموار سخن بودید، وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا لکن خواست خداى بر گزارد کارى که درخواست وى کردنى بود، لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ، تا هر که تباه شود و گمراه ماند از کارى روشن تباه ماند، حجت بر وى درواخ گشته و پیغام بوى رسیده، وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ و هر که زنده ماند نه پندار و گمان، وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (۴۲) و خداى شنوائیست دانا.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا بتو مینمود خداى ایشان را در خواب تو اندکى، وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً و اگر ایشان را بشما فراوان نمودید، لَفَشِلْتُمْ شما بد دل شدید، وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و در جنگ ایشان با یکدیگر ناراست و مختلف بودید، وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ لکن خدا کارى خواست ببرد و بگزارد و مؤمنانرا ازان سلامت داد، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. (۴۳) که خداى دانا است بهرچه در دلها است.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ و ایشان را بشما مینمود، إِذِ الْتَقَیْتُمْ آن گه که هام دیدار گشتید، فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا در دیدار چشمهاى شما اندک نمود، وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و شما را اندک نمود در دیدار چشم ایشان، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً آن را کرد تا خدا بر گزارد کارى، کانَ مَفْعُولًا که درخواست وى کردنى بود، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ. (۴۴) و کارها با خدا میگردد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً هنگامى که هام دیدار شید با لشکر، فَاثْبُتُوا بر جاى بایستید، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً و خداى را یاد کنید فراوان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (۴۵) تا مگر پیروز آیید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را، وَ لا تَنازَعُوا با یکدیگر ناراست مباشید، فَتَفْشَلُوا بد دل شوید، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ و دولت شما و سنگ شما در چشم دشمن نشود، وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۴۶) و شکیبایى کنید که خدا بیارى دادن با شکیبایان است.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و چون ایشان مباشید که از دیار مکه بیرون آمدند، بَطَراً با طغیان نعمت، وَ رِئاءَ النَّاسِ و خویشتن بمردى فرادید مردمان دادن، وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مؤمنانرا از دین خدا بر میگردانند، وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. (۴۷) و خداى با آنچه میکردند داناست.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست بر ایشان آن آمدن ایشان بآنجا، وَ قالَ و گفت، لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ مترسید که امروز کس با شما نتاود از مردمان، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ و من شما را زینهار دادم، فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ چون هم دیدار گشتند دو سپاه، نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ به پس باز گشت، وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ و گفت من از شما بیزارم، إِنِّی أَرى ما لا تَرَوْنَ من آن مىبینم که شما نمىبینید، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ من از خداى میترسم، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴۸) و خداى سخت عقوبت است.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ منافقان در مدینه میگفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ محمد را و یاران وى را دین ایشان ایشان را بفریفت، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت بخدا باز کند، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۴۹) خداى تواناییست دانا.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا آن گه که شما بگوشه نزدیکتر بودید از وادى، وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى و ایشان دورتر بگوشه از آن، وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ و دشمنان شما فروتر از شما، وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ و اگر شما آن کار سگالیده بودید با هم، لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ در وعده نهادن ناهموار سخن بودید، وَ لکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا لکن خواست خداى بر گزارد کارى که درخواست وى کردنى بود، لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ، تا هر که تباه شود و گمراه ماند از کارى روشن تباه ماند، حجت بر وى درواخ گشته و پیغام بوى رسیده، وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ و هر که زنده ماند نه پندار و گمان، وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (۴۲) و خداى شنوائیست دانا.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا بتو مینمود خداى ایشان را در خواب تو اندکى، وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً و اگر ایشان را بشما فراوان نمودید، لَفَشِلْتُمْ شما بد دل شدید، وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و در جنگ ایشان با یکدیگر ناراست و مختلف بودید، وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ لکن خدا کارى خواست ببرد و بگزارد و مؤمنانرا ازان سلامت داد، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. (۴۳) که خداى دانا است بهرچه در دلها است.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ و ایشان را بشما مینمود، إِذِ الْتَقَیْتُمْ آن گه که هام دیدار گشتید، فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا در دیدار چشمهاى شما اندک نمود، وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و شما را اندک نمود در دیدار چشم ایشان، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً آن را کرد تا خدا بر گزارد کارى، کانَ مَفْعُولًا که درخواست وى کردنى بود، وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ. (۴۴) و کارها با خدا میگردد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً هنگامى که هام دیدار شید با لشکر، فَاثْبُتُوا بر جاى بایستید، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً و خداى را یاد کنید فراوان، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. (۴۵) تا مگر پیروز آیید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را، وَ لا تَنازَعُوا با یکدیگر ناراست مباشید، فَتَفْشَلُوا بد دل شوید، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ و دولت شما و سنگ شما در چشم دشمن نشود، وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۴۶) و شکیبایى کنید که خدا بیارى دادن با شکیبایان است.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ و چون ایشان مباشید که از دیار مکه بیرون آمدند، بَطَراً با طغیان نعمت، وَ رِئاءَ النَّاسِ و خویشتن بمردى فرادید مردمان دادن، وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مؤمنانرا از دین خدا بر میگردانند، وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. (۴۷) و خداى با آنچه میکردند داناست.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست بر ایشان آن آمدن ایشان بآنجا، وَ قالَ و گفت، لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ مترسید که امروز کس با شما نتاود از مردمان، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ و من شما را زینهار دادم، فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ چون هم دیدار گشتند دو سپاه، نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ به پس باز گشت، وَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ و گفت من از شما بیزارم، إِنِّی أَرى ما لا تَرَوْنَ من آن مىبینم که شما نمىبینید، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ من از خداى میترسم، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴۸) و خداى سخت عقوبت است.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ منافقان در مدینه میگفتند، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى بود، غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ محمد را و یاران وى را دین ایشان ایشان را بفریفت، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت بخدا باز کند، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۴۹) خداى تواناییست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ... الایة، غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد، و گفتهاند جهاد دو قسم است: جهاد ظاهر، و جهاد باطن، جهاد ظاهر با کافر است به تیغ، و جهاد باطن با نفس است بقهر.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مىتازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیمتر خواند، و بزرگتر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعتدارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مىنیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بىتو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا و اگر تو دیدید آن گه که میرانند کافران را، الْمَلائِکَةُ فریشتگان، یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ میزدند ایشان را بر رویها و پشتها، وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. (۵۰) میچشید عذاب آتش.
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ این بآنست که دست شما پیش فرا فرستاد شما وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ. (۵۱) و خداى ستمکار نیست بندگان را.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ بمشرکان قریش همان بود که بآل فرعون بود وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ کافر شدند به پیغامهاى خداوند و نشانهاى او، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا فرا گرفت خداى ایشان را بگناه ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ که خداى سختگیر است شَدِیدُ الْعِقابِ. (۵۲) سخت سرانجام نمودن ایشان را.
ذلِکَ این بآنست، بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً که خداى نبود آن را که بگرداند و تغییر کند، نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ نیکویى را و نعمتى را که بآن نیکویى کرد بر قومى، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ تا آن گه که ایشان آن را تغییر کردند و بگردانیدند بخویشتن خویش، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۵۳) و خداى شنوایى است دانا.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ هم چنان راست که آل فرعون را رفت وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ دروغ زن گرفتند پیغامها و نشانهاى خداوند خویش، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ تا هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ. (۵۴) و همه که بودند ستمکاران بودند بر خویشتن.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ بترین همه جنبندگان بنزدیک خدا، الَّذِینَ کَفَرُوا ایشانند که کافر شدند بیکتایى خداوند خویش، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. (۵۵) بنمى گروند
الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ایشان که پیمان بستى با ایشان. ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ آن گه پیمان خود مىشکنند در هر بارى، وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ. (۵۶) و از غدر نمىپرهیزند، فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ هر گه که ایشان را دریابى و بر ایشان دستیابى فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ نکالى کن بر ایشان که هر که از پس ایشان در فراز رسد حذر کند و برمد، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۵۷) تا مگر بپذیرند.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً اگر ترسى از قومى که عهد شکنند فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ اگاهى افکن بایشان عَلى سَواءٍ تا ایشان و تو یکسان باشید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ. (۵۸) که خداى کژان را و کژ پیمانان را دوست ندارد.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا و مپندار که کافران از پیش شدند إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (۵۹). که ایشان خداى را در خود عاجز نیارند
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ و میسازید ایشان را مَا اسْتَطَعْتُمْ هر چه توانید، مِنْ قُوَّةٍ از تیر انداختن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ و از این اسبان ساخته و بر آخر بسته در تغرها، تُرْهِبُونَ بِهِ تا مىترسانید بآن، عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ دشمن خداى را و دشمن خویش را، وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ و کسانى را که فرود از ایشاناند، لا تَعْلَمُونَهُمُ که ایشان را ندانید، اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ داند ایشان را خداى، وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر چه نفقه کنید از چیزى از بهر خدا، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ گزارده آید بشما پاداش آن، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ. (۶۰) و از شما چیزى کاسته نیاید.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ و اگر بصلح گرایند دشمنان و صلح جویند، فَاجْنَحْ لَها بآن گراى و صلح جوى، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. (۶۱) که او شنوائیست دانا.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ و اگر خواهند که بفریبند ترا، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ پسنده تو است خداى ترا پسنده، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ او است که ترا نیروى داد بیارى خود، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. (۶۲)
و مؤمنان، وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ و مؤمنانرا و یاران ترا هم دل کرد و نزدیکى داد دلهاى ایشان را با یکدیگر، لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اگر نفقه کردى تو هر چه در زمین است، ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ایشان را هم دل نکردید و در دلهاشان الفت ننهادید، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لکن خداى میان ایشان الفت نهاد، إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۳) که او تواناییست دانا.
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ این بآنست که دست شما پیش فرا فرستاد شما وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ. (۵۱) و خداى ستمکار نیست بندگان را.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ بمشرکان قریش همان بود که بآل فرعون بود وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ کافر شدند به پیغامهاى خداوند و نشانهاى او، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ تا فرا گرفت خداى ایشان را بگناه ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ که خداى سختگیر است شَدِیدُ الْعِقابِ. (۵۲) سخت سرانجام نمودن ایشان را.
ذلِکَ این بآنست، بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً که خداى نبود آن را که بگرداند و تغییر کند، نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ نیکویى را و نعمتى را که بآن نیکویى کرد بر قومى، حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ تا آن گه که ایشان آن را تغییر کردند و بگردانیدند بخویشتن خویش، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (۵۳) و خداى شنوایى است دانا.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ هم چنان راست که آل فرعون را رفت وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از ایشان بودند، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ دروغ زن گرفتند پیغامها و نشانهاى خداوند خویش، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ تا هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان، وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ و بآب بکشتیم کسان فرعون را وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ. (۵۴) و همه که بودند ستمکاران بودند بر خویشتن.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ بترین همه جنبندگان بنزدیک خدا، الَّذِینَ کَفَرُوا ایشانند که کافر شدند بیکتایى خداوند خویش، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. (۵۵) بنمى گروند
الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ایشان که پیمان بستى با ایشان. ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ آن گه پیمان خود مىشکنند در هر بارى، وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ. (۵۶) و از غدر نمىپرهیزند، فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ هر گه که ایشان را دریابى و بر ایشان دستیابى فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ نکالى کن بر ایشان که هر که از پس ایشان در فراز رسد حذر کند و برمد، لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. (۵۷) تا مگر بپذیرند.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً اگر ترسى از قومى که عهد شکنند فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ اگاهى افکن بایشان عَلى سَواءٍ تا ایشان و تو یکسان باشید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ. (۵۸) که خداى کژان را و کژ پیمانان را دوست ندارد.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا و مپندار که کافران از پیش شدند إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (۵۹). که ایشان خداى را در خود عاجز نیارند
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ و میسازید ایشان را مَا اسْتَطَعْتُمْ هر چه توانید، مِنْ قُوَّةٍ از تیر انداختن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ و از این اسبان ساخته و بر آخر بسته در تغرها، تُرْهِبُونَ بِهِ تا مىترسانید بآن، عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ دشمن خداى را و دشمن خویش را، وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ و کسانى را که فرود از ایشاناند، لا تَعْلَمُونَهُمُ که ایشان را ندانید، اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ داند ایشان را خداى، وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و هر چه نفقه کنید از چیزى از بهر خدا، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ گزارده آید بشما پاداش آن، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ. (۶۰) و از شما چیزى کاسته نیاید.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ و اگر بصلح گرایند دشمنان و صلح جویند، فَاجْنَحْ لَها بآن گراى و صلح جوى، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. (۶۱) که او شنوائیست دانا.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ و اگر خواهند که بفریبند ترا، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ پسنده تو است خداى ترا پسنده، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ او است که ترا نیروى داد بیارى خود، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ. (۶۲)
و مؤمنان، وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ و مؤمنانرا و یاران ترا هم دل کرد و نزدیکى داد دلهاى ایشان را با یکدیگر، لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اگر نفقه کردى تو هر چه در زمین است، ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ایشان را هم دل نکردید و در دلهاشان الفت ننهادید، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لکن خداى میان ایشان الفت نهاد، إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۳) که او تواناییست دانا.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ اى پیغامبر بسنده است ترا خداى، وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. (۶۴) و ایشان که پى برانند بتو از گرویدگان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ گرم کن و بر انگیز گروندگان را بر کشتن کردن، إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ اگر از شما بیست تن بود شکیبایان، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز بشکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ و اگر از شما صد تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا باز شکنند هزار تن را از کافران، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۶۵) این بآنست که ایشان و حقّ از باطل باز نشناسند.
الْآنَ اکنون، خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ سبک کرد خدا بار از شما، وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً و بدانست و بدید که در شما سستى و بیچارگى است، فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ و اگر از شما صد تن بود شکیبا، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز شکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ و اگر از شما هزار تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ باز شکنند دو هزار تن را، بِإِذْنِ اللَّهِ بیارى خدا و دستورى وى و فرمان وى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ. (۶۶) و خدا بیارى با شکیبایان است.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى هرگز نبود پیغامبرى که وى را اسیران در دست آمد، حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تا پیش از این خوناب او را افکند در زمین، تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا عرض این جهان میخواهید و آنچه از آن فرا دست آید، وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و خدا شما را آخرت مىپسندد، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۷) و خدا تواناییست دانا.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ اگر نه حکم خدا بودى، سَبَقَ حکمى که رفت، لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ بشما رسید بآنچه ستدید از فداها، عَذابٌ عَظِیمٌ. (۶۸) عذابى بزرگ.
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ اکنون پس میخورید از آنچه غنیمت ستدید، حَلالًا طَیِّباً حلالى گشاده پاک، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و مىپرهیزید از خشم خداى و عذاب او، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۶۹) و میدانید که خدا آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى گوى آن کس را که در دست شمااند از اسیران، إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً اگر خداى از دلهاى شما ایمان و راستى داند، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ شما را به از آن دهد که از شما ستدند، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۷۰) و خدا آمرزگار است مهربان.
وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ و اگر پس خواهند که با تو کژ روند، فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ اوّل هم چنین بودند، با خدا کژ رفتند، فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ خدا ایشان را در دست تو داد و ترا بر ایشان پیروزى داد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۷۱) و خدا دانائیست راستدان.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، وَ هاجَرُوا و ایشان که از جاى خویش و کسان خویش ببریدند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و باز کوشیدند، بتن خویش و مال خویش از بهر خداى، وَ الَّذِینَ آوَوْا و ایشان که رسول خداى را و مؤمنانرا با خان و مانهاى خود آوردند، وَ نَصَرُوا و یارى دادند ایشان را، أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را اولیاء و دوستاناند، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ لَمْ یُهاجِرُوا و از خان و مان و کسان خود نبریدند و بر رسول نیامدند، ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ شما که مؤمناناید مهاجراناید از خویشى ایشان در هیچ چیز نهاید، حَتَّى یُهاجِرُوا تا آن گه که پس ایمان بدار الهجرة آرند، وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ و اگر از شما یارى خواهند بر مشرکان آن گرویدگان که مقیماند در دار الشرک، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ بر شما است که ایشان را یارى دهید، إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ مگر بر قومى که میان شما و میان ایشان مهادنهایست و عهدى، با ایشان غدر مکنید، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. (۷۲) و خدا بآنچه شما کنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و ایشان که کافر شدند یکدیگر را اولیاء و دوستانند، إِلَّا تَفْعَلُوهُ اگر نکنید که یارى دهید چون از شما یارى خواهند، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ فتنهاى بود در زمین و بازگشت از اسلام با کفر، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (۷۳) و تباهى بزرگ.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند و از بهر خداى با دشمن باز کوشیدند، وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا و ایشان که رسول خداى را و یاران را مأوى دادند و در همه حال ایشان را یارى کردند، أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشانند گرویدگان براستى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ. (۷۴) ایشانراست آمرزش و روزى نیکو آزاده بىرنج.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ و ایشان که بگرویدند از پس حدیبیه، وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ و هجرت کردند و جهاد کردند با شما بهم، فَأُولئِکَ مِنْکُمْ ایشان از شمااند، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ و خویشاوندان بیکدیگر ارزانىاند در میراث، فِی کِتابِ اللَّهِ در دین خداى و حکم وى، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۷۵) که خداى به همه چیز داناست.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتالِ گرم کن و بر انگیز گروندگان را بر کشتن کردن، إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ اگر از شما بیست تن بود شکیبایان، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز بشکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ و اگر از شما صد تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا باز شکنند هزار تن را از کافران، بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. (۶۵) این بآنست که ایشان و حقّ از باطل باز نشناسند.
الْآنَ اکنون، خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ سبک کرد خدا بار از شما، وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً و بدانست و بدید که در شما سستى و بیچارگى است، فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ و اگر از شما صد تن بود شکیبا، یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ باز شکنند دویست تن را، وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ و اگر از شما هزار تن بود، یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ باز شکنند دو هزار تن را، بِإِذْنِ اللَّهِ بیارى خدا و دستورى وى و فرمان وى، وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ. (۶۶) و خدا بیارى با شکیبایان است.
ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى هرگز نبود پیغامبرى که وى را اسیران در دست آمد، حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تا پیش از این خوناب او را افکند در زمین، تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا عرض این جهان میخواهید و آنچه از آن فرا دست آید، وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و خدا شما را آخرت مىپسندد، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۶۷) و خدا تواناییست دانا.
لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ اگر نه حکم خدا بودى، سَبَقَ حکمى که رفت، لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ بشما رسید بآنچه ستدید از فداها، عَذابٌ عَظِیمٌ. (۶۸) عذابى بزرگ.
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ اکنون پس میخورید از آنچه غنیمت ستدید، حَلالًا طَیِّباً حلالى گشاده پاک، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و مىپرهیزید از خشم خداى و عذاب او، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۶۹) و میدانید که خدا آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرى گوى آن کس را که در دست شمااند از اسیران، إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً اگر خداى از دلهاى شما ایمان و راستى داند، یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ شما را به از آن دهد که از شما ستدند، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۷۰) و خدا آمرزگار است مهربان.
وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ و اگر پس خواهند که با تو کژ روند، فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ اوّل هم چنین بودند، با خدا کژ رفتند، فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ خدا ایشان را در دست تو داد و ترا بر ایشان پیروزى داد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۷۱) و خدا دانائیست راستدان.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند، وَ هاجَرُوا و ایشان که از جاى خویش و کسان خویش ببریدند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و باز کوشیدند، بتن خویش و مال خویش از بهر خداى، وَ الَّذِینَ آوَوْا و ایشان که رسول خداى را و مؤمنانرا با خان و مانهاى خود آوردند، وَ نَصَرُوا و یارى دادند ایشان را، أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ایشانند که یکدیگر را اولیاء و دوستاناند، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که بگرویدند، وَ لَمْ یُهاجِرُوا و از خان و مان و کسان خود نبریدند و بر رسول نیامدند، ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ شما که مؤمناناید مهاجراناید از خویشى ایشان در هیچ چیز نهاید، حَتَّى یُهاجِرُوا تا آن گه که پس ایمان بدار الهجرة آرند، وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ و اگر از شما یارى خواهند بر مشرکان آن گرویدگان که مقیماند در دار الشرک، فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ بر شما است که ایشان را یارى دهید، إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ مگر بر قومى که میان شما و میان ایشان مهادنهایست و عهدى، با ایشان غدر مکنید، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. (۷۲) و خدا بآنچه شما کنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و ایشان که کافر شدند یکدیگر را اولیاء و دوستانند، إِلَّا تَفْعَلُوهُ اگر نکنید که یارى دهید چون از شما یارى خواهند، تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ فتنهاى بود در زمین و بازگشت از اسلام با کفر، وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (۷۳) و تباهى بزرگ.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند و از بهر خداى با دشمن باز کوشیدند، وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا و ایشان که رسول خداى را و یاران را مأوى دادند و در همه حال ایشان را یارى کردند، أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ایشانند گرویدگان براستى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ. (۷۴) ایشانراست آمرزش و روزى نیکو آزاده بىرنج.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ و ایشان که بگرویدند از پس حدیبیه، وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ و هجرت کردند و جهاد کردند با شما بهم، فَأُولئِکَ مِنْکُمْ ایشان از شمااند، وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ و خویشاوندان بیکدیگر ارزانىاند در میراث، فِی کِتابِ اللَّهِ در دین خداى و حکم وى، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. (۷۵) که خداى به همه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ این بیزارى است از خدا و رسول او، إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱) بایشان که پیمان بستید با ایشان از مشرکان.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ میروید در زمین چهار ماه، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ و بدانید که شما خداى را در خود عاجز نیارید، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲) و بدانید که خداى خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است.
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ و این آگاهى در ایشان است از خدا و از رسول وى بمردمان، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز حج مهین، أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ که خداى بیزار است از مشرکان، وَ رَسُولِهِ و رسول او از ایشان بیزار، فَإِنْ تُبْتُمْ اگر باز گردید از شرک، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را، وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ و اگر برگردید، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خداى را از خویشتن یا از وى پیش شید، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند، بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳) بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزى بنکاستهاند، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً و هیچ دشمن را از آن شما، شما را یارى ندادهاند، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ؟ برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید، إِلى مُدَّتِهِمْ تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کردهاند، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۴) که خداى دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدى.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ که ماههاى حرام بگذرد، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ مشرکان را میکشید از آن گاه، حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جاى که یابید ایشان را، وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ و مىگیرید و مىپناوید، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ و ایشان را مىنشینید بهر دیدهاى و مىجوئید، فَإِنْ تابُوا اگر باز گردند از شرک خویش، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز را بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۵)
که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ و اگر کسى از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید، فَأَجِرْهُ زینهار ده وى را، حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ تا بشنود سخن خداى، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ آن گه او را بجاى بىبیمى وى رسان، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ. (۶) از بهر آنکه ایشان قومىاند که نمیدانند تا بشنوند.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ انباز گیرندگان با خداى چه عهد بود و چه زینهار، عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ بنزدیک خداى و نزدیک رسول او، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مگر ایشان که با ایشان پیمان بستهاید بنزدیک مکه روز حدیبیه، فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ تا شما را بر وفا و شرط مىپایند، فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ شما ایشان را بر زینهار مىپائید، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۷) که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ کى بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندى دارند و نه سوگند و نه زینهار، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ شما را بسخن خویش خشنود کنند، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان مىسرباز زند، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ. (۸) و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقاناند که مسلمانى را هرگز نیستند.
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا بسخنان خداى بهاى اندک میخرند ازین جهان، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ تا از راه وى بر میگردند و میگردانند، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۹) بدکار که ایشان مىکنند.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً در هیچ مؤمن نه آزرم خداى کوشند و نه زینهار و نه پیمان که نهادند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ. (۱۰) و ایشاناند که اندازه درگذارانند و پیمان شکنان.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و اگر باز گردند و نماز بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ آن گه برادران شما اند در دین، وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ و گشاده مىفرستیم و مىرسانیم سخنان خویش، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۱۱)ایشان را که بدانند.
فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ میروید در زمین چهار ماه، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ و بدانید که شما خداى را در خود عاجز نیارید، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲) و بدانید که خداى خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است.
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ و این آگاهى در ایشان است از خدا و از رسول وى بمردمان، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز حج مهین، أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ که خداى بیزار است از مشرکان، وَ رَسُولِهِ و رسول او از ایشان بیزار، فَإِنْ تُبْتُمْ اگر باز گردید از شرک، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را، وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ و اگر برگردید، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خداى را از خویشتن یا از وى پیش شید، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند، بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳) بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزى بنکاستهاند، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً و هیچ دشمن را از آن شما، شما را یارى ندادهاند، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ؟ برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید، إِلى مُدَّتِهِمْ تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کردهاند، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۴) که خداى دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدى.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ که ماههاى حرام بگذرد، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ مشرکان را میکشید از آن گاه، حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ هر جاى که یابید ایشان را، وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ و مىگیرید و مىپناوید، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ و ایشان را مىنشینید بهر دیدهاى و مىجوئید، فَإِنْ تابُوا اگر باز گردند از شرک خویش، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز را بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۵)
که خداى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ و اگر کسى از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید، فَأَجِرْهُ زینهار ده وى را، حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ تا بشنود سخن خداى، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ آن گه او را بجاى بىبیمى وى رسان، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ. (۶) از بهر آنکه ایشان قومىاند که نمیدانند تا بشنوند.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ انباز گیرندگان با خداى چه عهد بود و چه زینهار، عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ بنزدیک خداى و نزدیک رسول او، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مگر ایشان که با ایشان پیمان بستهاید بنزدیک مکه روز حدیبیه، فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ تا شما را بر وفا و شرط مىپایند، فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ شما ایشان را بر زینهار مىپائید، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ. (۷) که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ کى بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندى دارند و نه سوگند و نه زینهار، یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ شما را بسخن خویش خشنود کنند، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان مىسرباز زند، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ. (۸) و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقاناند که مسلمانى را هرگز نیستند.
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا بسخنان خداى بهاى اندک میخرند ازین جهان، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ تا از راه وى بر میگردند و میگردانند، إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (۹) بدکار که ایشان مىکنند.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً در هیچ مؤمن نه آزرم خداى کوشند و نه زینهار و نه پیمان که نهادند، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ. (۱۰) و ایشاناند که اندازه درگذارانند و پیمان شکنان.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و اگر باز گردند و نماز بپاى دارند، وَ آتَوُا الزَّکاةَ و زکاة دهند، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ آن گه برادران شما اند در دین، وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ و گشاده مىفرستیم و مىرسانیم سخنان خویش، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ. (۱۱)ایشان را که بدانند.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مىزید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگاناند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مىآید که شبى باران مىآمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعهاى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همىخورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمینگاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستادهاند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر