عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ اى پدید آرنده هر موجودى اى پذیرنده هر دودى. اى کرمت بندگان را بروزى ضامن، اى ملک تو از فنا و زوال ایمن.
عزیز کرده تو کس خوار نکند بر کشیده تو کس نگونسار نکند. بداغ گرفته تو کس در او طمع نکند. مؤمنان همه بداغ تواند و در روش خویش با چراغ تواند. بر کشیدگان عطف و نواختگان لطف تواند، از تارات خلقیت و حالات بشریت در دایره عهده قدم بر نقطه رضا دارند. گاه چون سروى در چمن در مقام خلوت‏اند، گاه چون چفته چوگانى بر مقام خدمت‏اند. ایشانند که در ازل رب العالمین ایشان را نواخته و میان ایشان برادرى افکنده که إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ برادرى که هرگز منقطع نشود، قرابتى که بریده نگردد، نسبى که تا ابد بپیوندد، همانست که خبر میآید: کلّ سبب و نسب ینقطع یوم القیمة الّا سببى و نسبى. مراد باین نسب دین و تقوى است نه نسب آب و گل.
اگر نسبت آب و گل بودى بو لهب و بو جهل را در آن نصیب بودى و هو المشار الیه فى قوله: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ اى جوانمرد چون مى‏دانى که مؤمنان همه برادران تواند و در نسب ایمان و تقوى خویشان تواند، حق برادرى بگزار و شرط خویش بجاى آر. زندگانى با ایشان بموافقت کن راه ایثار و فتوت پیش گیر و خدمت بى‏معارضت کن. ایشان گناه کنند تو عذر خواه ایشان بیمار شوند تو عیادت کن حظّ خود یکسر فرو گذار و نصیب ایشان زیادت کن. اینست حق برادرى اگر سر این دارى دراى و رنه هجرت کن. ذو النون مصرى را پرسیدند که صحبت با که داریم و نشست و خاست با که کنیم، گفت: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک و لا یتغیر بتغیرک. فرمود صحبت با کسى کن که وى را ملک نبود یعنى آنچه دارد از مال و ملک نه حق خویش داند حق برادران در آن بیش از حق خویش شناسد.
هر خصومت که در عالم افتاد از تویى و منى خاست چون تویى و منى از راه برداشتى موافقت آمد و خصومت برخاست.
دیگر وصف آنست که صحبت با کسى دار که بهیچ حال بر تو منکر نگردد و اگر در تو عیبى بیند از تو برنگردد.
داند که آدمى از عیب خالى نیست و بى‏عیبى و پاکى جز صفت خداوند قدوس نیست.
مردى را زنى بود و در کار عشق وى نیک رفته بود و آن زن را سپیدیى در چشم بود و مرد از فرط محبت از آن عیب بى‏خبر بود تا روزى که عشق وى روى در نقصان نهاد گفت: این سپیدى در چشم تو کى پدید آمد، زن گفت آن گه که کمال عشق ترا نقصان آمد. مصطفى (ص) فرمود حبّ الشی‏ء یعمى و یصمّ.
دوستى مر مرد را از دیدن عیب محبوب نابینا کند و از ملامت شنیدن کر گرداند تا نه عیب دوست بیند نه ملامت در دوستى وى شنود. سدیگر وصف آنست که لا یتغیر بتغیرک باین کلمت او را از صحبت خلق باز برید گفت صحبت که کنى با حق کن نه با خلق زیرا که خلق بگردند چون تو بگردى و حق جلّ جلاله بجلال احدیت خویش و کمال صمدیت خویش هرگز بنگردد اگر چه خلق بگردند.
پیر طریقت گفت الهى تو مؤمنان را پناهى. قاصدان را بر سر راهى. عزیز کسى که تو او را خواهى. اگر بگریزد او را در راهى. طوبى آن کس را که تو او رایى، آیا که تا از ما خود کرائى.
ذو النون مصرى گفت زنى را دیدم درین سواحل شام، زنى که بصورت زن نمود و بمعنى هزار مرد بیشتر همه عین صفا و ذات وفا بود. ظاهر او همه صفا صفت، باطن او همه بقا معرفت. نه در صورت اسم و جسم آویخته، نه در منزل حال و قال رخت افکنده.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا
بهستى محبوب هستى خود در باخته، بصفات محبوب از صفات خود بیزار شده.
ایها السائل عن قصتنا
لو ترانا لم تفرق بیننا
فاذا ابصرتنى ابصرته
و اذا ابصرته ابصرتنا
اى جوانمرد، محبت سلطانى قاهر است و شرع محبت بر خلاف شرع ظاهر است. در شرع ظاهر همه لطف و رفق و نفع و نواختن است و در شرع محبت همه قهر و عنف و کشتن و خون ریختن است.
در عشق تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست‏
ذو النون مصرى گفت: آن زن را پرسیدم که من این اقبلت و این تریدین؟
اى زن از کجا رفته‏اى و کجا قصد دارى. گفتا اقبلت من عند اقوام تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً الى رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ. از نزدیک قومى بیامدم بیداران بنزدیک قومى روم هشیاران. ایشان را بصفت و سیرت معروف کردند نه بنام و نسبت. هر که او شرفى و کرامتى در جهان یافت از صفت و سیرت یافت نه از نام و نسبت، چه شرف دارد آن نسبت که فردا بریده گردد؟ و الحق جل جلاله یقول: فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ کدام کرامت است بزرگوارتر از این کرامت که رب العزة میفرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ. آن گه صفت آن قوم، بیدارى نهاد و بیخوابى که صفت مشتاقان است و آئین عاشقان، گفت چون شب درآید و آفتاب نهان شود دلهاى ایشان معدن اندوهان شود، گهى نوحه کنند بزارى، گهى بنالند از خوارى، گهى روزنامه عشق باز کنند و سوره شوق آغاز کنند، فریاد درگیرند و سوز بزارى دوست را یاد کنند.
همه شب سر بر زانوى حیرت نهاده یا روى بر خاک حسرت مالیده و بدرد دل و سوز جگر این نوحه میکنند که:
تاریکتر است هر زمانى شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویى‏
اى جوانمرد هر که شبى بیدار نبوده او رنج بیدارى چه داند، هر که شبى بیمار نبوده از درازى شب بیداران چه خبر دارد. اى مسکین هرگز ترا شبى بود که از درد نایافت مونس، مونس تو ماه بود و ستاره با تو همراز بود. اى شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده و روز سپید بمعصیت سیاه کرده. اى مسکین روز عمرت را شب آمد، بهار جوانى درگذشت، گلنارت زرد شد، عقیقت کاه شده چراغت فرو مرد، حساب عمر فذلک شد، روز شمرده بآخر رسید و برید در رسید. امروز ماتم خود بدار و اشک حسرت از دیده فرو بار پیش از آنکه نه چشم ماند نه بینایى، نه تن ماند نه توانایى، نه قوت ماند نه دانایى نه کمال ماند نه زیبایى.
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
و اى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کین جان عذر آور فرو ماند ز نطق
بیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق‏
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ، آورد مستى مرگ کار راست و داد پاک، ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (۱۹) این آن کار و روز است که همه عمر از آن دور باز میشدى.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ، و دردمند در صور، ذلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ (۲۰) آنست آن روز وعید.
وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ و آمد هر تنى فردا مَعَها سائِقٌ، با او راننده، وَ شَهِیدٌ (۲۱) و گواهى بر.
لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا، در بى‏آگاهى و ناساخته بودى ازین کار و ازین روز، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ، باز بردیم و برکشیدیم از تو پرده گمان تو، فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ (۲۲)، چشم تو امروز تیزبین است.
وَ قالَ قَرِینُهُ، فریشته او گوید دبیر و گواه او، هذا ما لَدَیَّ عَتِیدٌ (۲۳) این آن است که بنزدیک من ساخته و کوشیده و نوشته بود.
أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ، که در افکنید در دوزخ، کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ (۲۴) هر ناگرویده گردنکشى شوخ.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ، باز دارنده از گرویدن بخداى، مُعْتَدٍ مُرِیبٍ (۲۵) اندازه در گذارنده بایمان.
الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللَّهِ او که با اللَّه خدایى دیگر مى‏بجوید و میپرستد، فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ (۲۶) در افکنید او را در عذاب سخت.
قالَ قَرِینُهُ، دیو او گوید، رَبَّنا ما أَطْغَیْتُهُ خداوند ما من او را بر نافرمانى و گزافکارى نداشتم، وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (۲۷) لکن او خود در بى‏راهى بود از راه راست دور.
قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ، گوید نزدیک من جنگ مکنید و خصومت مگیرید، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ (۲۸) و پیش از این سخن خویش بشما رسانیده بودم بوعید.
ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ، جز نگردانند سخن من، وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۲۹) و من ستمکار نیستم رهیگان خویش را.
یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ، آن روز که دوزخ را گوئیم، هَلِ امْتَلَأْتِ، پر شدى؟ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ (۳۰) و دوزخ گوید انیز دارى؟
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ، و نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را، غَیْرَ بَعِیدٍ (۳۱) نه دور.
هذا ما تُوعَدُونَ، این آنست که شما را وعده میدادند، لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ (۳۲) هر باز گردیده‏اى را با خداى نگه دارنده.
مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ، او که میترسد از رحمن نادیده او را، وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ (۳۳) و آید و دلى آرد گراینده با او.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ، در روید در آن سراى بدرود و آزادى، ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ (۳۴) آن روز روز جاوید است کان را شب ناید.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها، ایشان را در آن هر چه ایشان خواهند، وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ (۳۵) و نزدیک ما نیز از خواسته و نابیوسیده.
وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ، و چند نیست کردیم پیش از ایشان، مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً، ازینان بزورتر بودند و برکونیده تر، فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ، دور شدند و فراوان رفتند در زمین، هَلْ مِنْ مَحِیصٍ (۳۶) تا هیچ از مرگ رستند؟
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏، درین سخن پند است، لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ، آن کس را که او را دلى زنده است، أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ، و یا گوش فرا دارد، وَ هُوَ شَهِیدٌ (۳۷) و او دریافت را حاضر است بر جاى.
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، بیافریدیم هفت آسمان و هفت زمین وَ ما بَیْنَهُما، و هر چه در میان آنست، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، در شش روز، وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (۳۸) و ماندگى بما نرسید.
فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ، شکیبایى کن بر آنچه میگویند، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ نماز کن بحمد خداوند خویش، قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (۳۹) پیش از برآمد آفتاب و پیش از فروشد آفتاب.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ، و از شب او را نماز کن، وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (۴۰) و پس نماز شب بر وقت دمیدن.
وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (۴۱) گوش بر روزى دار که آواز دهنده آواز دهد از جایى سخت نزدیک.
یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ، آن روز که بانگ شنوند بکار پیش شدنى و فرمان روان، ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ (۴۲) آنست روز بیرون آمد از گورها.
إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ، مائیم که مرده زنده کنیم و زنده میرانیم، وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ (۴۳) و بازگشت با ماست.
یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ، آن روز که پاره‏پاره باز شکافد زمین از ایشان، سِراعاً، زودازود، ذلِکَ حَشْرٌ، آن فراهم آوردى است و انگیختنى، عَلَیْنا یَسِیرٌ (۴۴) بر ما آسان.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ، ما داناتریم از تو بآنچه ایشان میگویند، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ، و تو بر ایشان نه پادشاهى و نه کامران، فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ (۴۵) پند ده بقرآن او را که ترسد از تهدید و وعید من.
رشیدالدین میبدی : ۵۲- سورة الطور
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الطُّورِ (۱) بآن کوه که اللَّه در آن با موسى سخن گفت.
وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ (۲) و بنامه نوشته.
فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (۳) در ورقى گشاده.
وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ (۴) و بآن خانه با فراوانى آمدندگان بآن و گروندگان گرد آن.
وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (۵) و باین کاز برداشته آسمان افراشته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ (۷) که عذاب خداوند تو بودنى است.
وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (۶) و بآن دریا از آب پر کرده.
ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (۸) آن را باز دارنده نیست.
یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (۹) آن روز که در هم شورد و درهم گردد آسمان درهم گشتنى.
وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً (۱۰) و فرا رفتن آید کوه‏ها در هوا رفتنى.
فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۱) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (۱۲) ایشان که در دروغ و نابکارى و باطل مى‏بازى کنند.
یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلى‏ نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (۱۳) آن روز که ایشان را و مى‏رانند راندنى بآتش دوزخ.
هذِهِ النَّارُ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۱۴) این آن آتش است که شما مى‏آن را دروغ خواندید.
أَ فَسِحْرٌ هذا جادوى است این و دروغى أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (۱۵) یا شما نمى‏بینید.
اصْلَوْها مى‏رسید بآن آتش و مى‏سوزید فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا شکیبایى کنید یا نکنید سَواءٌ عَلَیْکُمْ یکسانست بر شما إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۶) شما را پاداش بآن خواهند داد که میکردید.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَعِیمٍ (۱۷) پرهیزگاران در بهشتهااند با ناز وزید.
فاکِهِینَ شادان و نازان، نیک روزان و میوه‏خواران.
بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ بآنچه اللَّه داد ایشان را. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۱۸) و بازداشت از ایشان عذاب آتش.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا: مى‏خورید و مى‏آشامید.
هَنِیئاً گوارنده و نوش، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۹) بآنچه میکردید.
مُتَّکِئِینَ تکیه زدگان و باز خفتگان، عَلى‏ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ بر تختها بر کنار.
وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ (۲۰) و با ایشان جفت کنیم سیاه چشمان فراخ چشمان.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان بودند، و اتبعناهم ذریاتهم ما پس ایشان فرا داشتیم و در ایشان رسانیدیم فرزندان ایشان بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ بآنچه گرویده بودند فرزندان ایشان را در پدران رسانیدیم هر چند که در صلاح و عبادت چون پدران نبود، وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و از کردار بهینان چیزى نکاستیم. کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ (۲۱) هر مردى بآنچه خود کرد گروگانست.
وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ و ایشان را فراهم پیوستیم میوه‏ها، وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۲) و هر گوشتى که ایشان را آرزو بود.
یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً مى‏روانند از یکدیگر در آن سراى پیرایهاى لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ (۲۳) و دشنام و دروغ زن گرفتن یکدیگر نه.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و میگردد بر سر ایشان غِلْمانٌ لَهُمْ غلامان ایشان، کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (۲۴) گویى که ایشان مرواریدند از گرد و آلایش کوشیده.
وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ روى فرا یک دیگر گردانند یَتَساءَلُونَ (۲۵) یک دیگر را از گذشته‏ها مى‏پرسند.
قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ (۲۶) گویند ما هر چند که در میان کسان خویش و جهانیان خویش بودیم پیش باز ترسنده بودیم.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا سپاس نهاد اللَّه بر ما وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (۲۷) و بازداشت از ما عذاب آتش.
إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ ما پیشین باز میخواندیم او را إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ (۲۸) که او آن نوازنده مهربانست.
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (۲۹) که تو بآن نیکویى که خداوند تو با تو کرد نه اختر گویى و نه دیوانه.
أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ مى‏گویند شعر گوى است نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ (۳۰) چشم بروز او نهاده‏ایم و در افتاد جهان.
قُلْ تَرَبَّصُوا گوى چشم بر هم نهید بروز من فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ (۳۱) که من چشم بر هم نهادم بروز شما.
أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا خردهاى ایشان ایشان را باین سخن میفرماید، أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (۳۲) بلکه ایشان قومى‏اند ناپاک شوخ از اندازه بیرون.
أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ میگویند او فرا نهاد این سخن و او فرا ساخت این قرآن بَلْ لا یُؤْمِنُونَ نه ساخت که ایشان بنمى‏گروند.
فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۳۴) گوى تا سخنى آرند همچون این سخن اگر مى‏راست گویند.
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ آفریده گشتند بى‏هیچ آفریدگار أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (۳۵) یا خود را خود آوردند.
أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یا آسمان و زمین ایشان آفریدند بَلْ لا یُوقِنُونَ (۳۶) بلکه ایشان بى‏گمان نمى‏باشند.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ یا نزدیک ایشانست خزانه‏هاى خداوند تو أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ (۳۷) یا ایشان پادشاهان اندو کامکاران بر کام خویش.
أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ یا ایشان را نردوانیست که بآسمان نیوشند بر آن.
فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۳۸) گوى تا نیوشنده ایشان بآسمان حجتى دارد آشکارا.
أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ (۳۹) یا او را دختران و شما را پسران.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا از ایشان مزدى میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۰) که ایشان از تاوان مزد گران‏بارند.
أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ یا نزدیک ایشانست دانش آن چیز که از خلق نهانست، فَهُمْ یَکْتُبُونَ تا ایشان بگویند و از آن خبر دهند.
أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً یا دستانى میسازند و ساز بدنهانى.
فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ (۴۲) ایشان که ناگرویدگان‏اند زیر ساز اللّه‏اند و درمانده ساز نهانى او.
أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یا ایشان را خدائیست جز از اللَّه، سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۴۳) پاکى خداى را از آن انبازان که ایشان میگویند.
وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً و اگر پاره‏اى بینند که از آسمان فرو افتد، یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ (۴۴) گویند این میغى است توى بر توى افکنده.
فَذَرْهُمْ حَتَّى یُلاقُوا گذار ایشان را تا پیش آید ایشان را و بینند، یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ (۴۵) آن روز که در آن روز بر روى بر عذاب افتند.
یَوْمَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ آن روز که سود ندارد ایشان را کَیْدُهُمْ شَیْئاً دستانها که ایدر مى‏سازند هیچ، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (۴۶) و ایشان را یار نرسند و یارى ندهند.
وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذاباً و این ستمکاران بر خویشتن را عذابى است دُونَ ذلِکَ پیش از عذاب دوزخ، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۷) لکن بیشتر ایشان نمى‏دانند.
وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ، شکیبایى کن حکم خداوند خویشتن را و چشم دار کار برگزاردن او را، فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا، که تو بر دیدار دو چشم مایى، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ. و خداوند خویش را بستاى بپاکى، حِینَ تَقُومُ (۴۸)، آن گه که از خواب برخیزى.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ و بشب نماز کن او را و به بى‏عیبى یاد کن، وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (۴۹) و پس روى به ناپیدایى نهادن ستارگان.
رشیدالدین میبدی : ۵۳- سورة النجم‏
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ (۱) بپاره‏اى از قرآن هر گه که فرود آید از آسمان.
ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏ (۲) گم راه نگشت این مرد شما و راه کژ نرفت.
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (۳) و هیچ سخن نگوید بوایست تن خویش.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏ (۴) نیست آن مگر پیغامى که میدهند.
ذُو مِرَّةٍ آن محکم نیروى فَاسْتَوى‏ (۶).
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى‏ (۵) در آموخت در وى آن سخت نیروها.
وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ (۷) بآن سوى برترین.
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (۸) آن گه پس نزدیک شد و فرود آمد.
فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ تا باندازه دو کمان گشت در نزدیکى، أَوْ أَدْنى‏ (۹) یا نزدیک‏تر.
فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏ (۱۰)
آگاهى او کند برهى خویش آنچه او کند.
ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ (۱۱) دروغ ندید دل آنچه دید.
أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏ (۱۲) مى پیکار کنید با او بر آنچه او دید مى‏نااستوار گیرید او را وران.
وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ (۱۳) و دید او را باز بارى دیگر.
عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ (۱۴) بنزدیک درخت سدره آنجا که دانش خلق تا آنجا بیش نرسد، چون آنجا رسد برنگذرد.
عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏ (۱۵) بنزدیک آن درخت است بهشت که ماوى دوستانست و جانها شهیدان.
إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ آن گه که وران درخت مى‏پیچد. ما یَغْشى‏ (۱۶) آنچه مى‏پیچد.
ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ (۱۷) چشم کژ نشد و از راست دیدن در نگذشت.
لَقَدْ رَأى‏ و حقا که دید، مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى‏ (۱۸) از شگفتها و نشانها بزرگ.
أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى (۱۹) وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ (۲۰) چه بینید این بتان شما که مى‏پرستید:
لات و عزى‏ و مناة.
أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ (۲۱) باش شما را پسر و او را دختر.
تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏ (۲۲). اکنون پس بخششى است سخت کژ و ستمکارانه.
إِنْ هِیَ، نیست این بتان که مى‏پرستید، إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ، مگر نامهاى که شما کردید و پدران شما. ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فرو نفرستاد اللَّه بر آن هیچ عذرى و حجتى.
إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ نه مى‏روند مگر به پى پنداشت، وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ‏ و آنچه تن آدمى فراواید وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏ (۲۳) و آمد بایشان از خداوند ایشان، کار راست و پیغام درست و مزد استوار.
أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (۲۴) باش هر چه مردم آرزوى کنند او را آن سزد یا رسد.
فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏ (۲۵) اللَّه راست آن گیتى و این گیتى.
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ و چند فرشته که در آسمانست: لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً هیچ سود ندارد و بکار نیاید شفاعت ایشان و بخواستن ایشان، إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ مگر پس آن که دستورى دهد، لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى‏ (۲۶) که خواهد و که پسندد.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ایشان که برستاخیز مى‏نگروند لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى‏ (۲۷) فرشتگان را مى‏زنان نام کنند وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ و ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ نمى‏روند مگر بر پى پنداشت، وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً (۲۸) و پنداشت بجاى سخن راست و کار راست هیچ بکار نیاید
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا روى گردان و فرا گذار از آن کس که برگشت از پذیرفتن سخن ما و از یاد ما وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا (۲۹) و نخواست مگر همین جهان نزدیک خست.
ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ تا این رسید دانش ایشان و بس، إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ خداوند تو میداند و او داناتر بهر که گم گشت از راه خداى، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ (۲۰) و او داناتر داناست که بر راه راست رفت.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و اللَّه راست هر چه در آسمانها و زمینها چیز است، لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا تا پاداش دهد ایشان را که بد کردند، بِما عَمِلُوا بآنچه کردند. وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (۳۱) و پاداش دهد ایشان را که نیکویى کردند بپاداش نیکو.
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ ایشان که باز مى‏پرهیزند از بزرگیها بزه و زشتیها. إِلَّا اللَّمَمَ مگر آهنگ و پیرامن گشت. إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ خداوند تو فراخ آمرزش است. هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ او داناتر داناى است بشما و بود، إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ آن گه که مى‏آفرید شما را در زمین، وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ و آن گه که شما پوشیده بودید و نازاد، فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ در شکمهاى مادران خویش، فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ خویشتن بى‏گناه مدانید و مخوانید، هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ (۳۲) اللَّه داناتر دانایست باو که مى‏پرهیزد از ناپسند.
أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى (۳۳) دیدى آن مرد که برگشت.
وَ أَعْطى‏ قَلِیلًا و اندک بخشید، وَ أَکْدى‏ (۳۴) و آن گه باز ایستاد.
أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ بنزدیک او است آگاهى از غیب، فَهُوَ یَرى‏ (۳۵) و مى‏داند او.
أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ یا او را آگاه نکردند، بِما فِی صُحُفِ مُوسى‏ (۳۶) که چیست در صحیفهاى موسى.
وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى (۳۷) و در صحیفهاى ابراهیم آن ابراهیم که سپرى کرد و بگزارد آنچه فرمودند و باز ایستاد و باز آمد آن را که پذیرفت.
أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ (۳۸) نکشد هیچ بارکش بار کسى دیگر.
وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ (۳۹) و نیست مردم را از پاداش مگر پاداش آنچه خود کرد.
وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏ (۴۰) و کردار او آرى باز نمایند او را.
ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏ (۴۱) آن گه پاداش دهند او را بان سپرى‏تر پاداش.
وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏ (۴۲) و بازگشت هر کس با اوست و بازگشت‏ هر کار با حکم اوست و بازگشت هر چیز با علم اوست و بازگشت هر بودنى با خواست و مراد او است.
وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏ (۴۳) اوست که بخندانید و بگریانید.
وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا (۴۴) و اوست که میراند و زنده گرداند.
وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ (۴۵) و اوست که بیافرید هر دو جفت: نر جفت ماده و ماده جفت نر.
مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى‏ (۴۶) از نطفه آن گه که آن را باز اندازند چهل روز آب و چهل روز خون و چهل روز گوشت.
وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ (۴۷)، و بر اللَّه است آفرینش پسین‏
وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى‏ (۴۸) و اوست که بى‏نیاز کرد و مال داد.
وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏ (۴۹) و اوست خداوند شعر و آفریدگار او.
وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏ (۵۰) و اوست که تباه کرد و هلاک عاد پیشین را.
وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى‏ (۵۱) و ثمود را هیچ بازمانده نگذاشت.
وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ و قوم نوح را هم هلاک کرد پیش از عاد و ثمود.
إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏ (۵۲) کایشان ستمکارتر بودند و نافرمان‏تر.
وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوى‏ (۵۳) و آن نگونسارانرا در آن زمین نگونسار در شیب او کند.
فَغَشَّاها ما غَشَّى (۵۴) و فراسر ایشان نشاند آنچ نشاند.
فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمارى‏ (۵۵) بکدام از نعمتها خداوند خویش مى‏نگروى یا در گمان مى‏باشى.
هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى‏ (۵۶) این محمد آگاه کننده‏ایست از آگاه کنندگان پیشینیان.
أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (۵۷) نزدیک آمد رستاخیز.
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَةٌ (۵۸) آن روز که پدید آید، نیست آن را باز برنده‏اى جز از اللَّه، نیست هنگام آن را پیدا کننده‏اى جز از اللَّه.
أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ (۵۹) ازین سخن شگفت مى‏دارید و انکار همى کنید.
وَ تَضْحَکُونَ، و مى‏خندید وَ لا تَبْکُونَ (۶۰) نگریید.
وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (۶۱) و شما مى‏بازى و افسوس کنید باین سخن.
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (۶۲) سجود اللَّه را کنید و او را پرستید.
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ نزدیک آمد رستاخیز، وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (۱) و باز شکافت ماه.
وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً و اگر چه نشانى بینند از معجزات و کارها بزرگ، یُعْرِضُوا روى گردانند، وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (۲) و گویند این جادویى است شدنى و تباه گشتنى.
وَ کَذَّبُوا و دروغ‏زن گرفتند. وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ و بر پى هواء خود رفتند. وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (۳) و هر کارى آخر ور جاى خویش آرام گیرد.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ و آمد بایشان از اخبار، ما فِیهِ مُزْدَجَرٌ (۴) آنچ در آن جاى آن هست که بآن وا ایستند.
حِکْمَةٌ بالِغَةٌ سخنى راست بر جاى خویش رسیده که بحاجت خلق سپرى، فَما تُغْنِ النُّذُرُ (۵) و چه بکار آید آگاه‏کنندگان و بیم نمایندگان.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان و فرو گذار. یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ آن روز که باز خواند باز خواننده‏اى، إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ با چیزى دشوار منکر.
خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ فرو شکسته و فرو شده چشمها ایشان، یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ بیرون آیند از گورهاء خود، کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (۷) گویى که ایشان ملخان‏اند که مى‏پراکنند.
مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ بسوى اسرافیل مى‏شتاوند، چشمها دور بمانده، یَقُولُ الْکافِرُونَ و ناگرویدگان مى‏گویند هذا یَوْمٌ عَسِرٌ (۸) اینت روزى دشوار.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ قوم نوح از پیش، فَکَذَّبُوا عَبْدَنا دروغ زن گرفتند رهى ما را، وَ قالُوا مَجْنُونٌ و گفتند که دیوانه است، وَ ازْدُجِرَ (۹) و مى‏ترسانیدند او را و مى‏راندند.
فَدَعا رَبَّهُ خواند خداوند خویش را، أَنِّی مَغْلُوبٌ که مرا کم آوردند و باز شکستند، فَانْتَصِرْ (۱۰) را کین کش.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بازگشادیم در هاء آسمان را. بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (۱۱) بآبى سخت بار بزور.
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ و برگشادیم زمین را. عُیُوناً چشمه چشمه.
فَالْتَقَى الْماءُ بهم آمد و در هم رسید آب، عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (۱۲) بر کارى و فرمانى باز انداخته و ساخته.
وَ حَمَلْناهُ و برداشتیم نوح را عَلى‏ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (۱۳) بر کشتى از تخته و میخ و رسن.
تَجْرِی بِأَعْیُنِنا که مى‏رفت بر آب بر دیدار دو عین ما. جَزاءً لِمَنْ کانَ کُفِرَ (۱۴) پاداش را از بهر آن که بدو کافر شدند و ناسپاس.
وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً گذاشتیم کشتى را تا نشانى بود درین جهان از نخستین کین کشیدن ما، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۱۵) هیچ پندپذیر هست..؟.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۱۶) چون بود گرفتن من و سرانجام ترسانیدن من.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ آسان کردیم قرآن خواندن را و یاد گرفتن را، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۱۷) هست جوینده علم.
کَذَّبَتْ عادٌ دروغ زن گرفتند عاد. فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۱۸) چون بود گرفتن من و سرانجام ترسانیدن من.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فرو گشادیم ور ایشان بادى سخت و سرد، فِی یَوْمِ نَحْسٍ در روزى شوم مُسْتَمِرٍّ (۱۹) شرّ او فراخ و شوم او بر جاى.
تَنْزِعُ النَّاسَ مى‏درکشید مردمان را، کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (۲۰) گویى که ایشان بنهاى خرما بنان‏اند، از زمین برافتاده.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۲۱) چون بود گرفتن من و بترسانیدن من.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ آسان کردیم یاد داشتن را، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۲۲) هیچ پندپذیر هست...؟.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (۲۳) دروغ زن گرفتند ثمود بیم نمایان را.
فَقالُوا گفتند أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ باش یک مرد از میان ما آن بود که ما را بر پس او باید رفت و فرمان او باید برد، إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (۲۴) پس ما اکنون در خطاایم و در بى‏هوشى.
أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا از میان ما همه، راست این پیغام برو او کندند، بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ (۲۵) نه که دروغ‏زنى است بطر گرفته.
سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ (۲۶) آرى آگاه شند فردا که این کیست آن دروغ زن بطر گرفته.
إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ ما فرستنده ماده شتریم. فِتْنَةً لَهُمْ آزمون ایشان را، فَارْتَقِبْهُمْ تو چشم و ریشان دار وَ اصْطَبِرْ (۲۷) و شکیبا باش.
وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ و خبر کن ایشان را که آب بر بخش است میان ایشان و میان شتر. کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (۲۸) هر نصیبى بآن آمدنى‏اند.
فَنادَوْا صاحِبَهُمْ آواز دادند و باز خواندند آن مرد خویش را، فَتَعاطى‏ فَعَقَرَ (۲۹) دست برد ناقه را و پى زد.
فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۰) چون بود گرفتن من و ترسانیدن من.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فرو گشادیم ور ایشان یک بانگ.
فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ (۳۱) همچون برگ ریزیده سایه و ان، که سایه و ان سازنده سازدگشتند.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ آسان کردیم و یادداشت را. فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۳۲) هست هیچ پندپذیر...؟.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (۳۳) دروغ زن گرفتند قوم لوط ترساننده خویش را و آگاه کردن و بیم نمودن را.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً ما فرو گشادیم ور ایشان سنگ باران إِلَّا آلَ لُوطٍ مگر کسان لوط، نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ (۳۴) باز رهانیدیم ایشان را و از میان ایشان بیرون بردیم بآخر شب.
نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا بنیکوکارى از نزدیک ما، کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ (۳۵) همچنین پاداش دهیم سپاس دار را.
وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا و لوط ایشان را ترسانید از بگرفتن ما، فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (۳۶) پیکار کردند بآگاه کنندگان ما.
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ لوط را از مهمانان او مى‏وا آموختند.
فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ ناپیدا کردیم چشمها ایشان را، فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۷) چشید عذاب من و ترسانیدن من.
وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً بامداد کرد وریشان بامدادان، عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (۳۸) عذابى پاینده جاوید.
فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (۳۹) چشید عذاب من و ترسانیدن من.
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۴۰) آسان کردیم این قرآن و یادداشت را، هست هیچ پندپذیرى...؟.
وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (۴۱) آمد بکسان فرعون آگاه کنندگان.
کَذَّبُوا بِآیاتِنا کُلِّها دروغ زن گرفتند بنشانها و سخنان ما همه، فَأَخَذْناهُمْ فرا گرفتیم ایشان را، أَخْذَ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ (۴۲) چنانک سخت گیر فراخ توان گیرد.
أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ باش ناگرویدگان شما به‏اند ازیشان همه، أَمْ لَکُمْ بَراءَةٌ یا شما را براءة نامه‏ایست از عذاب. فِی الزُّبُرِ (۴۳) در نامها.
أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ (۴۴) مى‏گویند ما هام‏پشت‏ایم یک دیگر را کین کش، سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ آرى بر تازند و باز شکنند آن هام پشتان انبوه را، وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ (۴۵) و پشت برگردانند.
بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ بلکه رستاخیز روز وعده ایشان وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ (۴۶) و رستاخیز صعبتر و بى‏سامان‏تر و تلختر از همه.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (۴۷) بدان در بى‏راهى‏اند و در بیهوشى و سبکسارى.
یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ آن روز که ایشان را مى‏کشند در آتش، عَلى‏ وُجُوهِهِمْ بر رویها ایشان، ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (۴۸) چشید زور زخم دوزخ.
إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (۴۹) ما هر چیزى را بیافریدیم باندازه و دانش.
وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ و نیست فرمان ما مگر یکى، یک سخن، یک بار، کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰) چون یکتا دیدن که نگریستن تاود.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا أَشْیاعَکُمْ و هلاک کردیم چون شمایان فراوان، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۵۱) هیچ پندپذیر هست..؟.
وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ و هر کردار که کردند فِی الزُّبُرِ (۵۲) آن همه در نامهاى کردار ایشانست نافراموش و بریشان نوشته.
وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ (۵۳) و هر خرد و بزرگ نوشته.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (۵۴) پرهیزگاران در بهشتهااند و در جویها.
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ در نشستنگاه براستى راست نشینان را، عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ (۵۵) بنزدیک پادشاه فراخ توان.
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الثالثة
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ذابت اشباح الطالبین فى عرصة کبریائه. تفطّرت ارواح المریدین فى عز بقائه احترقت قلوب المشتاقین فى تعزز جلاله و جماله و ببهائه.
طربت اسرار الموحّدین فى ذکر صفاته و اسمائه.
اللَّه است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ.
رحمن است روزى‏گمار و دشمن‏پرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.
یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بى‏خبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.
آنست که رب العزه میفرماید: إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینه‏هاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. یکى میگفت هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ. یکى میگفت مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.
یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصرّ بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مى‏باید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.
اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست، و مؤمنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنه‏کاران سرد گردد چه عجب باشد.
قوله: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند اللَّه تعالى آلت آفرید و قوّت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست اللَّه جل جلاله.
و این مذهب ثنویان است و این سه آیت ردّ ایشان است.
و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست اللَّه است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من اللَّه عز و جل.
و قال تعالى و تقدس: إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مى‏دروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.
یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سؤال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.
یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.
اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.
چنانستى که اللَّه فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعزّ عزّ خود نیفکنم.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
و فى معناه انشدوا شعرا:
و لکن من یحل بها حبیب.
و ما عهدى بحب تراب ارض
مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
کلمه عِنْدَ رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مى‏گفت ابیت عند ربى.
همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
روى صالح بن حیان عن عبد اللَّه بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ان اهل الجنّة یدخلون فى کل یوم مرّتین على الجبّار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقرّ اعینهم بشى‏ء قط کما تقرّ أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.
ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.
رشیدالدین میبدی : ۵۵- سورة الرحمن‏
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.
نعیم باقى و ملک جاودانى و قرب حضرت الهى کسى را بود که در همه حال از اللَّه ترسد و احوال و اهوال رستاخیز همواره پیش چشم خویش دارد.
خوف و خشیت چراغ دل است و زمام نفس و ریاضت روح و تازیانه حق و حصار دین.
تخم خوف صبر است و آب آن ورع و ثمره آن نجات.
یقول اللَّه تعالى وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.
مالک دینار گفته: ولىّ که درو خوف بود علامتش آنست که خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق مهذب گرداند و اطراف بادب دارد.
بو القاسم حکیم گفته که ترس از خالق دیگر است و ترس از مخلوق دیگر.
هر که از مخلوق ترسد از وى بگریزد و هر که از خالق ترسد با وى گریزد.
یقول اللَّه تعالى: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ.
ترس از اللَّه با شهوات دنیا به نسازد هر که اسیر شهوات گشت ترس از دل وى رخت برداشت و در دست دیو افتاد تا بهر درى که خواهد او را میکشد.
در آثار بیارند که یحیى زکریا صلوات اللَّه علیهما بر ابلیس رسید و بر دست ابلیس بندها دید از هر جنس و هر رنگ. گفت اى شقى، این چه بندهاست که در دست تو مى‏بینم، گفت این انواع شهوات فرزند آدم است که ایشان را باین دربندم آرم و بر مراد خویش میدارم. گفت یحیى زکریا را هیچ بند دارى که او را بآن بند در حکم خود آرى..؟ گفت نه که او را از ما معصوم داشته‏اند و دست ما بدو نرسد گفت آخر از وى هیچیز شناسى که بان در وى طمع کنى.؟ گفت نه مگر یک چیز هر گه که طعام سیر خورد گرانى طعام او را ساعتى از نماز و ذکر اللَّه مشغول دارد.
یحیى گفت از خداى عز و جل پذیرفتم و با وى عهد بستم که هرگز طعام سیر نخورم.
در خبر است که هر که اندک خورد و صوف پوشد چنانک بلقمه‏اى و خرقه‏اى از دنیا قناعت کند، تفکر در دل وى پدید آید و از تفکر حکمت زاید و حکمت چون خون در باطن وى روان گردد. و آن کس که طعام بسیار خورد از تفکر بازماند و دل وى سخت گردد. و القلب القاسى بعید من اللَّه بعید من الجنة قریب من النار.
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ ترسندگان را و اندوهگنان را چهار بهشت است: دو بهشت زرین و دو بهشت سیمین مصطفى (ص) از این چهار بهشت خبر داده و گفته
جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما، و ما بینهم و بین ان ینظروا الى ربهم الا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن.
ترسى باید که روزگار مرد همه عین اندوه گرداند. چون اندوه پدید آمد آفتاب محبت حق جز بر دل وى نتابد که ان اللَّه یحبّ کل قلب حزین.
عالمیان قدر اندوه ندانستند، اندوه بگذاشتند و براه نفس بیرون شدند و شادى و طرب اختیار کردند.
اگر بجملگى روى بعالم اندوه نهادندى، بهر میلى که در بادیه اندوه رفتندى جز حدقه کروبیان و روحانیان قدمگاه ایشان نبودى.
چهره ترس و صورت اندوه فردا پیدا آید که قیامت بازار خویش برسازد.
هر نفسى که بترسى بر کشیده باشند نورى گردد. و هر قدمى که باندوهى برداشته باشند مرکبى شود که مسافت سراى رضوان بآن مرکب قطع کنند.
عالمیان همه در عتاب و حساب رستاخیز باشند. و اندوه خوارگان بر بساط انس در خیمه وَ هُوَ مَعَکُمْ با حق در مناجات باشند که یکى از ایشان را نیز از بهشت یاد نیاید.
بزرگى را پرسیدند که خداى عز و جل با اندوهگنان و ترسندگان چه خواهد کرد. گفت اگر اندوه براى او دارند و محمل ترس از بهر او کشند، هنوز نفس ایشان منقطع نشده باشد که جام رحیق وصال بر دستشان نهند بر آن نبشته که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ.
گاه آن آمد که بادى خوش بر جان شما وزد. نیز مترسید و تا ابد الابد طرب کنید و شاد باشید. شعر:
اندوه غریبان بسر آید روزى
در کار غریبان نظر آید روزى‏
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.
خافِضَةٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَةٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوه‏ها بر کندنى.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.
فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.
فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردمان‏اند که مردمان راست دست‏اند و راست سوى.
وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردمان‏اند خداوندان چپ سوى.
وَ السَّابِقُونَ، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان ایشانند آن مقربان و نزدیکان که در بهشتها با نازاند.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.
وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.
عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) بر تختها زربافت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بى‏بیم، پشت باز نهادگان روى در روى.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان میگردد وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.
بِأَکْوابٍ، مى‏گردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بى‏گوشه وَ أَبارِیقَ، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مى‏درنمانند.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.
وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف.
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.
إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بى‏رنج سخنى از جفا آزاد.
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بى‏کنده.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) و میوه‏ها فراوان.
لا مَقْطُوعَةٍ نه بسر آمده و باز بریده. وَ لا مَمْنُوعَةٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته.
وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.
إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.
عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هام‏بالا هام‏آسا یکدیگر.
وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.
فِی سَمُومٍ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردن‏کشان بودند.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مى‏سهیدند پیش از آن روز بر آن بزه‏ى بزرگ.
وَ کانُوا یَقُولُونَ، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنى‏ایم..؟.
أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنى‏اند..؟.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان، لَمَجْمُوعُونَ همه با هم آوردنى‏اند، إِلى‏ مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغ‏زن‏گیران.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.
فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مى‏آشمید.
فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مى‏آشمید آشمیدن ریگ خشک با شتران تشنه.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس چرا استوار نمى‏دارید.
رشیدالدین میبدی : ۵۷- سورة الحدید
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که سزاوار است. در ذات بى‏نظیر و در صفات بى‏یار است. در کامرانى با اختیار و در کارسازى بى‏اختیار است.
فضایح زلّات را غفّار و قبایح علّات را ستّار است. عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است.
آرنده ظلمات و برآورنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرارست.
آن را صنما که با وصالت کار است
با رنگ رخ تو لاله بى‏مقدار است
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست‏
از جان و تن و دیده و دل بیزارست‏
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، آفریدگار جهان و جهانیان، پروردگار انس و جان، خالق زمین و زمان، مبدع مکین و مکان خبر میدهد که هر چه در آسمان و زمین است باد و آتش و خاک و آب و کوه و دریا، آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جمله جانوران و بى‏جان، همه آنند که ما را بپاکى میستایند و به بزرگوارى نام میبرند و بیکتایى گواهى میدهند.
تسبیحى و توحیدى که دل آدمى در آن میشورد و عقل آن را رد میکند اما دین اسلام آن را مى‏پذیرد و خالق خلق بدرستى آن گواهى میدهد.
هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، آن را نادریافته، بجان و دل قبول کند و بتعظیم و تسلیم و اقرار پیش آید تا فردا در انجمن صدّیقان و محافل دوستان در مسند عز جاودان خود را جاى یابد.
زینهار اى جوانمرد، نگر تا یک ذره بدعت بدل خود راه ندهى و آنچه شنوى و عقل تو درمى‏نیابد تهمت جز بر عقل خود ننهى. راه تأویل مرو که راه تأویل رفتن زهر آزموده است و به خار، خار از پاى برون کردن است.
مرد دانا زهر نیازماید داند که آن در هلاک خود شتافتن است. بخار، خار از پاى برون نکند، داند که درد افزودن است.
نیکو گفت آن جوانمردى که گفت:
جز بدست دل محمد نیست
راه توحید را بعقل مجوى
دیده روح را بخار مخار
بخداى ار کسى تواند بود
بى‏خداى از خداى برخوردار
سایق و قاید صراط الدین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
حل و عقد خزینه اسرار
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست، جل جلاله.
داشت آن بعون او، نافذ در آن مشیّت او، روان بر آن حکم او.
خلق همه عاجزاند قادر و قدیر او، ضعیف‏اند قاهر و قوىّ او. همه جاهل‏اند عالم و علیم او.
مصنوعات و مقدورات از قدرت او نشانست کائنات و حادثات از حکمت او بیانست، موجودات و معلومات بر وجود او برهانست. نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست قدیر و قدیم، علیم و حکیم خداى همگانست.
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، اوست اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچ دانست، ظاهر بآنچ ساخت باطن از وهمها پنهان.
اولست پیش از همه آفریده بود و ابتداء. نه آخرست، پس از همه باشد انتها نه. ظاهر است بر هر کس و هر چیز، غالب و مانع نه. باطن است، همه پوشیده‏ها داند و حجاب نه.
اول است بازلیت. آخرست بابدیت. ظاهر باحدیت باطن بصمدیت.
اول بعطا، آخر بجزا، ظاهر بثنا، باطن بوفا.
اول بهیبت، آخر برحمت، ظاهر بحجت، باطن بنعمت.
اول بهدایت، آخر بکفایت، ظاهر بولایت، باطن برعایت.
اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت.
از روى اشارت میگوید اى فرزند آدم خلق عالم در حق تو چهار گروه‏اند: گروهى در ابتدا حال و اول زندگانى ترا بکار آیند ایشان پدرانند.
گروهى در آخر عمر و ضعف پیرى ترا بکار آیند ایشان فرزندان‏اند.
سوم گروه دوستان و برادران و جمله مسلمانان که در ظاهر با تو باشند و شفقت نمایند.
چهارم گروه عیال و زنان‏اند که در باطن و اندرون تو باشند و ترا بکار آیند.
رب العالمین گفت اعتماد و تکیه بر اینان مکن و کارساز و تیماردار از خود ایشان را مپندار که اول و آخر منم، ابتدا و انتهاء کار و حال تو من شایم، ظاهر و باطن منم. ترا به داشت خود من دارم و نهایتهاى تو من راست کنم.
اول منم که دلهاى عاشقان بمواثیق ازل محکم ببستم.
ظاهرم که ظواهر را با خود در قید شریعت آوردم.
آخر منم که جانهاى صادقان بمواعید خود صید کردم.
باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن مى‏آرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایه او بتاراج برمیدهد.
بیچاره آدمى، میان دو صفت مدهوش گشته، میان دو نام بیهوش شده.
حضرتش عز و جلال و بى‏نیازى فرش او
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان‏
منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان‏
وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ او بهمه چیز دانایست کارگزار و راست‏کار و تیماردار، بینا بهر چیز، دانا بهر کار، آگاه بهرگاه.
در آیت دیگر فضل و کرم بیفزود گفت: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ.
بندگان من، رهیگان من، هر جا که باشید من بعنایت و رحمت و عنایت با شماام.
هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى من مولى او ام.
هر جاى که خراب عمریست، مفلس روزگارى من جویاى اوام.
هر جا که سوخته‏ایست، اندوه زده‏اى من شادى جان اوام.
هر جا که زارنده‏ایست از خجلى، سرگذارنده‏اى از بى‏کسى من برهان اوام.
من آن خداوندم که از طریق مکافات دورم و همه افکندگان و رمیدگان را برگیرم از آنکه بر بندگان رئوف و رحیم‏ام: وَ إِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ.
از رأفت و رحمت اوست که بنده در کتم عدم و او جل جلاله سازنده کار او.
بکمال فضل و کرم، بنده در کتم عدم و او وى را برگزیده بر کل عالم.
از رحمت اوست که بنده را توفیق دهد تا از خفا یا شرک و دقائق ریا تحرّز کند.
گفت من رءوف و رحیم‏ام، تا عاصیان نومید نگردند و اومید بفضل و کرم وى قوى دارند.
یحیى معاذ گفت تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک.
عبهر لطف و ریحان فضل در روضه دل دوستان برویانیدى تا بلطف و فضل تو بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند اگر با اعدا دین همین فضل و کرم بودى، دار السلام جاى ایشان بودى.
و لکن قومى بفلک رسیده و قومى بمغاک، فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک.
قومى را از این تاج کرامت بر فرق نهاده که یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ.
قومى را از این داغ حرمان بر نهاده که: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.
سحره فرعون در عین کفر بودند لکن چون باد دولت از مهبّ لطف و کرامت بوزید، نه سحر گذاشت نه ساحرى نه کفر نه کافرى.
شیخ ابو سعید بو الخیر گفت هر که بار از بوستان عنایت برگیرد بمیدان ولایت فرو نهد.
هر کرا چاشت آشنایى دادند، اومید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، و اللَّه الموفّق.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ بپاکى میستاید اللَّه را، هر چه در آسمان و در زمین است. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و او است آن تواننده تاونده به هیچ کس نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست کار راست دانش.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ اللَّه اوست که آن ناگرویدگان، اهل تورات، را بیرون کرد. مِنْ دِیارِهِمْ از سرایهاى خویش و از خان و مانهاى خویش. لِأَوَّلِ الْحَشْرِ نخست فراهم آوردن خلق را،. ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا شما هرگز نپنداشتید که ایشان بیرون شوند.
وَ ظَنُّوا و ایشان پنداشتند. أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ که حصارهاى ایشان، ایشان را نگهدارد از خداى. فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا تا آمد بایشان کار و فرمان خداى از آنجا که نبیوسیدند و نپنداشتند. وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند ترس. یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ خانه‏هاى خویش تهى میکردند و مى‏فرو گذاشتند. بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ بدستهاى خویش و دستهاى گرویدگان. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ (۲) شگفتى را پند گیرید اى زیرکان.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ و رنه آن بودى که اللَّه بر ایشان نوشته بود، بیفتادن از خان و مان. لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا ایشان را درین جهان عذاب کردى وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ (۳) و ایشان را در آن جهان عذاب آتش بجاست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ آن بآن بود که ایشان خلاف کردند از فرمان خداى و رسول او وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ و هر که جدا رود از فرمان خداى. فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴) اللَّه سخت عقوبت است و سخت گیر.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ هر چه بریدند از درختان خرما لینة. أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها یا گذاشتید بر پاى فَبِإِذْنِ اللَّهِ آن بپسند اللَّه بود و دستورى او. وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ (۵) و آن را تا درد زد و رسوا کند آن فاسقان را.
وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ و هر چیز که اللَّه از مال ایشان با رسول خویش گردانید.
فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ و شما در آن نه اسب تاختید و نه اشتر.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ لکن اللَّه مى‏گمارد پیغامبران خویش را بر آن که خواهد وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۶). و اللَّه بر همه چیز تواناست.
ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ هر چه اللَّه با رسول خویش گردانید از جهانیان، فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ آن خدایراست و رسول را، وَ لِذِی الْقُرْبى‏ و خویشاوندان رسول را وَ الْیَتامى‏ و نارسیدان بى‏پدر را وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و درویشان را و راه گذریان را کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ تا نه هر که دست یاود از توانگران در مال فى‏ء، وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ‏ و هر چه شما را دهد رسول آن را میگیرید وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و هر چه شما را از آن باز زند باز شوید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خداى بپرهیزید. إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۷) که اللَّه سخت گیر است.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الحشر هزار و نهصد و سیزده حرفست و چهار صد و چهل و پنج کلمه و بیست و چهار آیه جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران.
روى عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحشر لم یبق جنة و لا نار و لا کرسى و لا حجاب و لا السماوات السمع و الارضون السبع و الهوامّ و الطّیر و الشّجر و الدّواب و الجبال فالشّمس و القمر و الملائکة الّا صلّوا علیه فان مات من یومه و لیلته مات شهیدا».
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ افتتح اللَّه سبحانه هذه السورة بتقدیسه و تمجیده و قدرته على اهل السماوات و الارض و انّ کلّ شى‏ء منها ینقاد و انّ کلّ شى‏ء منها یبرّئه من السوء و هو العزیز المنیع المنتقم من اعدائه، المعزّ لاولیائه، المحکم لافعاله.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مفسّران گفتند: این سوره جمله در شأن بنى النضیر فرو آمد. مردى نزدیک ابن عباس گفت: ما سورة الحشر؟ ابن عباس گفت: هى سورة بنى النضیر این سورة بنى النضیر است که جمله در شان و قصه ایشان فرو آمده و گفته‏اند: قریظه و نضیر دو قبیله بودند از دو سبط بنى اسرائیل و هر دو جهودان بت‏پرست بودند، و کثرت و شوکت بنى النضیر بیشتر بود، و مسکن ایشان در نواحى مدینه بود، در دهى که آن را زهره میخواندند و نیز قلعه‏ها و حصارهاى محکم داشتند در نواحى مدینه، و از مدینه تا بمنازل و مساکن ایشان یک میل بود، و رئیس ایشان کعب اشرف بود و در عداوت رسول (ص) با کفّار عرب هم‏داستان بودند و منافقان ایشان را تربیت و تقویت میدادند و بر محاربت رسول (ص) و مؤمنان تحریض میکردند و شرح قصه ایشان آنست که: رسول خدا (ص) چون در مدینه شد، بنو النضیر از روى مصالحت پیش آمدند و عهد بستند که با یکدیگر قتال نکنند و هر کس بر جاى خود ایمن نشیند رسول خدا (ص) این مصالحت از ایشان بپذیرفت و در آن روزگار غزاى بدر پیش آمد که نصرت مسلمانان بود و ایشان گفتند: و اللَّه انّه النّبی الّذى وجدنا نعته فى التوریة لا تردّ له رایة، و اللَّه که وى آن پیامبر است که مانعت و صفت وى در تورات خوانده‏ایم و نتواند بود که کسى بر وى ظفر یابد یا رایت اقبال وى کسى بیفکند. پس دیگر سال در غزاى احد چون هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد، ایشان در کار رسول (ص) بشک افتادند و از آن کلمات که پیشین سال گفته بودند باز گشتند و عداوت را میان بستند و نیز نامه قریش از مکه بایشان رسید، بتهدید و وعید، که شما محمد را بپذیرفتید و با وى عقد مصالحت بستید اگر شما با وى قتال نکنید، ناچار ما با شما قتال کنیم. پس کعب اشرف با چهل سوار جهود برنشست و روى به مکه نهادند و در مسجد حرام برابر کعبه با قریش عهد کردند و پیمان بستند که در عداوت رسول (ص) و قتال با وى دست یکى دارند و خلاف نکنند. کعب اشرف با قوم خود به مدینه باز آمد و جبرئیل امین (ع) رسول (ص) را خبر داد از آن عهد و پیمان که در مکه میان ایشان رفت و رسول را قتل کعب اشرف فرمود. و رسول محمد مسلمه را فرستاد بخانه کعب اشرف و او را کشت و قصه قتل وى در سورة النساء بشرح رفت. پس از آنکه کعب اشرف کشته شد، رسول (ص) با لشگر اسلام روى نهاد بحرب بنى النضیر و ایشان را دید بر قتل کعب مجمع ساخته و بر نایافت وى جزع نموده و نوحه در گرفته، چون رسول (ص) را دیدند و لشگر اسلام، گفتند: یا محمد واعیة على اثر واعیة و باکیة على اثر باکیة یا محمد درد بر دردى نهى و حسرت بر حسرت مى‏افزایى. بگذار تا نخست برنایافت مهتر خویش بگرییم و آن گه هر چه فرمایى فرمانبردار باشیم رسول (ص) فرمود: «اخرجوا من ارض المدینة»
شما را نیز در زمین مدینه نگذاریم، بیرون شوید ازین دیار و نواحى. گفتند: یا محمد الموت اقرب الینا من ذلک، ما بمرگ زودتر از آن شتابیم که بآنچه فرمایى. پس ایشان با حصار و قلعه‏ها نشستند و ساز قتال و جنگ ساختند و عبد اللَّه ابىّ سلول منافق و اصحاب وى بحصارها پیغام پنهان میفرستادند که حصارها گوش دارید و روى از قتال بمگردانید که در همه احوال ما با شمائیم و نصرت شما کنیم و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ. پس ایشان مکر ساختند و از روى تلبیس کس فرستادند برسول خدا (ص) که از میان قوم بیرون آى با سه کس و خلوت‏ساز تا ما سه کس از احبار و دانشمندان خویش بر تو فرستیم تا با تو سخن گویند و دعوت تو بشنوند اگر ایشان ترا تصدیق کنند و بتو ایمان آرند، ما همه ایمان آریم و تصدیق کنیم. و آن سه کس خنجرها با خود داشتند تا ناگاه بر رسول خدا (ص) ضربت زنند. رسول خدا (ص) بطمع ایمان ایشان فرا راه بود. زنى جهود برادرى مسلمان داشت، در میان مسلمانان، کس فرستاد بوى و او را خبر کرد که جهودان چنین فکرى ساختند و با رسول غدر خواهند کرد. آن مرد چون این خبر بوى رسید، بشتاب رفت و رسول (ص) را خبر کرد رسول (ص) پاره‏اى رفته بود، هم از آنجا بازگشت و با جمع انبوه روى بایشان نهاد و ایشان را در حصارها پیچید. بیست و یک روز ایشان را حصار داد و ایشان از نصرت منافقان نومید گشتند و رب العزّة در دلهاى ایشان رعب افکنده و ذلک فى قوله: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ. ایشان چون بتنگ رسیدند و کار بر ایشان دشخوار گشت، از رسول خدا طلب صلح کردند. رسول (ص) با ایشان بصلح سر در نیاورد و حکم کرد که ایشان را از زمین مدینه بیرون کنند و به اذرعات و اریحاى شام فرستند که ربّ العالمین گفت: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ یعنى بنى النضیر. مِنْ دِیارِهِمْ یعنى المدینة. قال الضحاک: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات‏ على بعیر و سقاء ففعلوا ذلک و خرجوا من المدینة الى الشام الى اذرعات من دمشق و اریحاء فلسطین، الّا اهل بیتین منهم آل ابى الحقیق و آل حیى بن اخطب، فانّهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و قیل: صالحهم على انّ لهم ما اقلّت الإبل من اموالهم الّا الحلقة و هى السلاح، و على أن یخلوا له دیارهم و عقارهم و سائر اموالهم. و فى روایة: الّا السلاح و الذّهب و الفضّة. و قال ابن عباس: صالحهم على ان یحمل کلّ اهل ثلاثة ابیات على بعیر ما شاؤوا من متاعهم. و لنبى اللَّه (ص) ما بقى.
قال ابن اسحاق کان اجلاء بنى النضیر عند مرجع النبى من احد و کان فتح قریظة عند مرجعه من الاحزاب. قوله تعالى: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ هذه اللام لام العلّة و المعنى: اخرجوا، لیکون حشرهم الى الشام اوّل الحشر و اختلفوا فى اوّل الحشر، قال بعضهم: اوّل الحشر حشر الیهود من المدینة الى خیبر و الحشر الثانى من جزیرة العرب الى الشام فى ایّام عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه و قیل: الحشر الاوّل حشرهم الى الشام من المدینة و الحشر الثانى حشر الخلق جمیعهم یوم القیامة الى الشام. قال ابن عباس من شکّ انّ المحشر بالشام فلیقرأ هذه الآیة و ذلک‏
انّ النبى (ص) قال لهم یومئذ: اخرجوا. قالوا: الى این؟ قال: الى ارض المحشر، فانزل اللَّه عزّ و جلّ «لِأَوَّلِ الْحَشْرِ»
و قال حسن البصرى: اظعنوا الى الشام و نحن بالاثر و قال قتادة کان هذا اوّل الحشر و الحشر الثانى اذا کان آخر الزمان جاءت نار من قبل المشرق فحشرت الناس الى ارض الشام تبیت معهم حیث باتوا و تقیل معهم حیث قالوا و تأکل منهم من تخلّف و بها تقوم علیهم القیامة.
و قال الکلبى: معناه انّ بنى النضیر اوّل من حشروا من اهل الکتاب و نفوا عن جزیرة العرب. قال خلیل بن احمد: مبدأها من حفر ابى موسى الى الیمن فى الطّول و من رمل یبرین الى منقطع السماوة فى العرض و سمّیت جزیرة لان بحر الحبش و بحر فارس و دجلة و الفرات قد احاطت بها. قوله: «ما ظَنَنْتُمْ» ایّها المؤمنون «أَنْ یَخْرُجُوا» من المدینة لعزّهم و منعتهم و ذلک انّهم کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیرة. «وَ ظَنُّوا» اى و ظنّ بنو النضیر أنّ حصونهم الّتى کانوا یتحصّنون‏ بها تمنعهم من امر اللَّه و قضائه، المنع: الحفظ و فى اسماء اللَّه عزّ و جلّ المانع و فلان فى منعة من قومه. و الامتناع: الآباء و التحفّظ، و المنیع: الحافظ و المحفوظ ایضا فَأَتاهُمُ اللَّهُ هذا کقوله: «فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ» و التأویل من الآیتین اتى امر اللَّه و عذابه مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا اى من حیث لم یرتقبوا من قتل کعب غیلة و احضار النبى (ص) ایّاهم وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ بقتل سیدهم کعب بن الاشرف. و قال النبى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر»
یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ قرأ ابو عمرو بالتشدید و الآخرون بالتخفیف و معناهما واحد و قیل: الإخراب: التعطیل و الاخلاء و التخریب: الهدم. قال ابو عمرو: انّما اخترت التشدید لانّ الإخراب ترک الشی‏ء خرابا بغیر ساکن و انّ بنى النضیر لم یترکوا منازلهم فیرتحلوا عنها و لکنّهم خربوها بالنقض و الهدم لانّها کانت مزخرفة و حسدوا المسلمین ان یسکنوها فخربوها «بِأَیْدِیهِمْ» من داخل و خربها المسلمون من خارج لیتّسع لهم موضع القتال. قال الزهرى: لمّا صالحهم النبى (ص) على انّ لهم ما اقلّت الإبل، کانوا ینظرون الى الخشب فى منازلهم فیهدمونها و ینزعون منها ما یستحسنونه فیحملونه على ابلهم و یخرب المؤمنون باقیها و قیل: یخرب المؤمنون الجدران لیرتقوا الیها و قیل: اضاف التخریب الى «الْمُؤْمِنِینَ» لانّهم مکّنوهم منه و تسبّبوا له «فَاعْتَبِرُوا» اى اتّعظوا و اعبروا من الشک الى الیقین.
یا أُولِی الْأَبْصارِ: یا ذوى العقول.
وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ کان اللَّه عزّ و جلّ کتب على بنى اسرائیل الجلاء و کانت النضیر سبطا لم یصبهم جلاء اراد اللَّه ان یمضى ما کتب و لو لا ذلک لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بالقتل و السبى کما فعل ببنى قریظة. وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ و هو اشدّ من ذلک.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ اى ذلک الّذى لحقهم بسبب انّهم شاقّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خالفوهما و عصوهما و صاروا فى شقّ آخر وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ اى یخالف امر اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ الآیة، و ذلک انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزل ببنى النضیر و تحصّنوا بحصونهم، امر بقطع نخیلهم و احراقها فجزع اعداء اللَّه عند ذلک و قالوا: یا محمد زعمت انّک ترید الصّلاح! أ فمن الصلاح عقر الشجر و قطع النخل؟ و هل وجدت فیما زعمت انّه انزل علیک: الفساد فى الارض. فشقّ ذلک على النّبی (ص) و وجد المسلمون فى انفسهم من قولهم و خشوا ان یکون ذلک فسادا و اختلفوا فى ذلک.
فقال بعضهم: لا تقطعوا فانّه ممّا «أَفاءَ اللَّهُ» علینا، و قال بعضهم: بل نغیظهم بقطعها، فانزل اللَّه هذه الآیة بتصدیق من نهى عن قطعه و تحلیل من قطعه من الاثم، اخبر أنّ ما قطعوه و ما ترکوه فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ اى و لیذلّ الیهود و یخزیهم و یغیظهم بذلک. اللینة. النخلة و الجمع لین و هى الوان النخل ما لم تکن العجوة و البرنى. و قیل: العجوة تسمّى لینة ایضا، و العجوة کانت قوتهم الّتى یعتمدون علیه و تمرها یغدو ما لا یغدو غیره و اصل اللینة اللونة فقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها و تجمع لیانا کانه قیل: لون من النخل، اى ضرب منه. و قیل: لینة من لان یلین و جمعها الیان و الاوّل اصحّ و قیل: اللینة کرام النخل.
قوله: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ اى و ما ردّ اللَّه على رسوله منهم من اموال بنى النضیر. فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ اى لم تنالوا فیها مشقة و لم تلقوا حربا و لم تبلغوا مؤمنة و انّما کانت بالمدینة فمشوا الیها مشیا و لم یرکبوا خیلا و لا ابلا الّا النّبی (ص) فانّه رکب جملا فافتتحها صلحا و اجلاهم و احرز اموالهم فطلب المسلمون من رسول اللَّه (ص) أن یقسمها بینهم کما فعل بغنائم خیبر، فبیّن اللَّه فى هذه الآیة انّها فى‏ء لم یوجف المسلمون علیها خیلا و لا رکابا و جعلها لرسول اللَّه (ص) خاصة یقسمها حیث یشاء، فقسمها رسول اللَّه بین المهاجرین و لم یعط الانصار منها شیئا الّا ثلاثة نفر کان بهم حاجة و هم: ابو دجّانه، سمّاک بن خرشة، و سهل بن حنیف و الحارث بن الصمة و لم یسلم من بنى النضیر الّا رجلان احدهما سفیان بن عمیر بن وهب و الثانی سعد بن وهب، اسلما على اموالهما فاحرزاها. قال اهل اللغة: الرکاب الإبل‏ و الوجیف السّیر السّریع، اى لم تسیروا الیه فرسا و لا بعیرا و ذلک انّهم اتوا الحصن مشاة على ارجلهم و کان بینهم و بین بنى النضیر من المدینة مسیرة میل فجعل اللَّه اموالهم فیئا و لم یجعلها غنیمة. وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ کما سلّط محمدا على بنى النضیر و على قریظة بعدهم. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ ذو قدرة کاملة.
روى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه قال: انّ اموال بنى النضیر کانت ممّا أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ ممّا لم یوجف المسلمون علیه و کانت لرسول اللَّه (ص) خالصا و کان رسول اللَّه (ص) ینفق على اهله منه نفقة سنة و ما بقى جعله فى الکراع و السّلاح عدّة فى سبیل اللَّه.
قوله: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ الفى‏ء فى اللغة: الرجوع و هو فى الشّرع عبارة عن کلّ مال یرجع من الکفّار الى المسلمین بغیر قتال و لا ایجاف خیل و رکاب کمال یصالحون علیه او ینهزمون عنه، و کالجزیة و عشور تجارتهم و مال من مات منهم فى دار الاسلام لا وارث له. و معنى الآیة: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ من اموال «أَهْلِ الْقُرى‏» یعنى: قریظة و النضیر و فدکا و خیبرا. و قرى عرنیة و ینبع جعلها اللَّه سبحانه لرسوله (ص). وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و اختلف العلماء فى حکم هاتین الآیتین. قال بعضهم: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ هى الغنائم الّتى یاخذها المسلمون من اموال الکفّار عنوة و غلبة. و الفى‏ء و الغنیمة واحد، و کان فى بدو الاسلام تقسیم الغنیمة على هذه الاصناف و لم یکن لمن قاتل علیها شى‏ء الّا ان یکون من هذه الاصناف ثمّ نسخ ذلک بقوله فى سورة الانفال: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ... الآیة فجعل لهؤلاء الخمس و جعل الاربعة اخماس للمقاتلة الغانمین الموجفین علیها و هذا قول قتادة و یزید بن رومان. و قال بعضهم: الآیة الاولى بیان حکم اموال بنى النضیر خاصّة لقوله تعالى: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ و الآیة الثانیة بیان حکم سایر الاموال الّتى اصیبت‏ بغیر قتال و لم یوجف علیها بالخیل و الجمال، و قال بعضهم: هما واحد، و الآیة بیان قسم المال الّذى ذکره اللَّه فى الآیة الاولى.
و اعلم انّ جملة الاموال الّتى للائمة و الولاة فیها تدخل على ثلاثة اضرب، احدها ما اخذ من المسلمین على تطهیر بدنهم کالصدقات. و الثانى الغنائم و هو ما یحصل فى ایدى المسلمین من اموال الکفّار بالحرب و القهر. و الثالث الفى‏ء و هو ما رجع الى المسلمین من اموال الکافرین عفوا وصفوا من غیر قتال و لا ایجاف خیل و لا رکاب.
فامّا صدقات المسلمین فمصرفها اهل السهام على ما قال اللَّه تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الآیة... و اما الغنائم فانها کانت فى بدو الاسلام لرسول اللَّه یصنع بها ما یشاء کما قال اللَّه تعالى: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ. ثمّ نسخ بقوله: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ الآیة. و امّا الفى‏ء فانّه کان یقسم على عهد رسول اللَّه (ص) على خمسة و عشرین سهما اربعة اخماسها و هى عشرون سهما لرسول اللَّه (ص) یفعل بها ما یشاء و یحکم فیها بما اراد، و الخمس الباقى یقسم على ما یقسم علیه خمس الغنیمة. و اختلفوا فى مصرف الفى‏ء بعد رسول اللَّه (ص) فقال قوم: هو للائمة بعده و للشافعى فیه قولان: احدهما للمقاتلة و الثانى لمصالح المسلمین و یبدأ بالمقاتلة ثمّ بالاهمّ فالاهمّ من المصالح و اختلفوا فى تخمیس مال الفى‏ء فذهب بعضهم الى انّه یخمس فخمسه لاهل خمس الغنیمة و اربعة اخماسه للمقاتلة او للمصالح، و ذهب الاکثرون الى انّه لا یخمس بل مصرف جمیعه واحد و لجمیع المسلمین فیه حقّ. قرأ عمر بن الخطّاب رضى اللَّه عنه قال: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ حتى بلغ لِلْفُقَراءِ «وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ» وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ ثمّ قال هذه استوعبت المسلمین عامّة و ما على وجه الارض مسلم الّا له فى هذا الفى‏ء حقّ الّا ما ملکت ایمانهم، قوله: «کَیْ لا یَکُونَ» اى الفى‏ء، «دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ» و الأقویاء فیغلبوا علیه الفقراء و الضعفاء و ذلک انّ اهل الجاهلیّة کانوا اذا غنموا غنیمة اخذ الرئیس ربعها لنفسه و هو المرباع، ثمّ اصطفى بعد المرباع ما یشاء و فیه یقول شاعرهم:
لک المرباع منها و الصّفایا
و حکمک و النشیطة و الفضول‏
فجعل اللَّه تعالى هذا لرسوله (ص) یقسمه فى المواضع الّتى امر بها. «و الدّولة» و الدّولة لغتان عند بعض اهل اللغة و فرّق بینهما قوم فقالوا: الدّولة بفتح الدال: المرّة الواحدة من استیلاء و غلبة. و الدّولة بضمّ الدّال نقلة النّعمة من قوم الى قوم، و قیل: الدّولة بالفتح فى الحرب و الدّوله بالضّم فى المال و قرأ ابو جعفر: کى لا تکون بالتاء «دولة» بالرّفع على اسم کان، فجعل الکینونة بمعنى الوقوع، یعنى: کى لا تقع «دولة» و حینئذ لا تحتاج الى الخبر. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ اى ما اعطاکم من الفى‏ء و الغنیمة فخذوه وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ من الغلول و غیره فَانْتَهُوا و هذا نازل فى اموال الفى‏ء و هو عامّ فى کلّ ما امر به النبى (ص) و نهى عنه. روى عن عبد اللَّه بن مسعود رضى اللَّه عنه قال لعن اللَّه الواشمات و المستوشمات و المشمصات للحسن المغیرات خلق اللَّه. فبلغ ذلک امرأة من بنى اسد یقال لها: امّ یعقوب، فجاءت فقالت: انّه قد بلغنى انّک قلت کیت و کیت. فقال: و مالى لا العن من لعن رسول اللَّه (ص) و من هو فى کتاب اللَّه، فقالت: لقد قرأت ما بین اللوحتین فما وجدت فیه ما تقول، قال: لئن کنت قرأته لقد وجدته. اما قرأت ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا قالت بلى. قال: فانّه قد نهى عنه. قال اهل اللغة: الوشم: ما یوشم به الید من نور او نیل، یقال وشمت الجاریة و استوشمت و المشمّصة هى الّتى تنتف شعرها و کذلک قرأ ابن عباس هذه الآیة للنّهى عن الدّباء و الختم و النّقر و المزفت. و روى عن النبى (ص) قال: انّ القرآن صعب عسر على من کرهه، متیسّر على من تبعه و حدیثى صعب مستصعب و هو الحکمة فمن استمسک بحدیثى و حفظه کان مع القرآن، و من تهاون بالقرآن و بحدیثى خسر الدّنیا و الآخرة و امرتم ان تأخذوا بقولى و تتّبعوا سنّتى، فمن رضى بقولى فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بقولى فقد استهزأ بالقران.
قال اللَّه عزّ و جلّ: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و روى انّ ابن مسعود لقى محرما ثیابه فقال انزع عنک هذا. فقال الرّجل: اتّقوا علىّ بهذه الآیة من کتاب اللَّه، قال: نعم ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى اوامره و نواهیه إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ لمن عصاه و انتهک محارمه.
رشیدالدین میبدی : ۵۹- سورة الحشر- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ درویشان را که از خان و مان خود هجرت کردند.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ که ایشان را بیرون کردند از خان و مانهاى ایشان و از سود و زیانهاى ایشان. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً فضل خداى میجویند و خشنودى او وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یارى میدهند دین خداى را و رسول او را. أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸) ایشانند آن راست گویان،.
وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ و ایشان که جایگاه گرفتند سراى اسلام را.
وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. و دین را و ایمان را پیش از قدوم مهاجران. یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ دوست میدارند هر که بایشان آید. وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا و هیچ وائست و نیاز نیافتند در تن خویش از هر چه اللَّه مهاجران را داد. وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ و بر خود میگزینند.
وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ هر چند که بطعام دلاسا و نیازمندان. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ و هر که باز داشتند ازو نتاوستن با خویشتن در کار مال دنیا فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹). ایشان آنند که بنیک روز بماندند.
وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ و ایشان که از پس مهاجران و انصار در رسند.
یَقُولُونَ رَبَّنَا میگویند: خداوند ما اغْفِرْ لَنا بیامرز ما را. وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ و آن برادران ما را که پیشى کردند بر ما بایمان. وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا و در دلهاى ما کین منه گرویدگان را. رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۰). خداوند ما تو بخشاینده‏اى سخت مهربان.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا نبینى اینان را که دو رویى گزیدند. یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ برادران خویش را میگویند از کافران اهل تورات. لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ اگر شما را بیرون کنند، ما با شما بیرون آئیم. وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً و کسى را در دشمنى شما فرمان نبریم هرگز. وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ و اگر با شما جنگ کنند، ما شما را یارى دهیم. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۱).
و اللَّه گواهى میدهد که ایشان بدرست دروغ زنان‏اند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا براستى که اگر بیرون کنند. لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ این منافقان با ایشان بیرون نشوند. وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ و اگر با ایشان جنگ کنند، منافقان ایشان را یارى ندهند. وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ و اگر گرد یارى دادن ایشان گردند، لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ بهمه حال پشت بهزیمت گردانند.
ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (۱۲) پس ایشان را یارى ندهند،.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ براستى که شما بشکوه‏ترید در دلهاى ایشان و ترسنده‏تر از اللَّه. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۱۳) آن بآنست که ایشان گروهى‏اند که حق در نمى‏یابند.
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً با شما هرگز جنگ نپیوندند. إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَةٍ مگر در برزنهاى دیوار بست. أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ یا از پس دیوارها بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ زور ایشان بر یکدیگر در دشمنى سخت است. تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى. مى‏پندارند که ایشان یک دل‏اند، و نه یک دل‏اند که پراکنده دل‏اند. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۱۴) آن بآنست که ایشان قومى‏اند که فرا صواب هوش نمى‏دارند.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً راست مثل و سان جهودان قریظه همانست که نضیر دیدند از پیش. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ گرانى و ناسازگارى سرانجام خویش آخر بچشیدند. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۵) و ایشان راست در آن گیتى عذابى درد نماى.
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ راست همچون دیو. إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ آن گه که آدمى را گفت: کافر شو! فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ چون کافر شد، گفت: من از تو بیزارم! إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۱۶) من مى‏ترسم از خداوند جهانیان.
فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ سرانجام ایشان هر دو آنست که با هم در آتش‏اند. خالِدَیْنِ فِیها هر دو جاوید در آن. وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۱۷) و پاداش ناگرویدگان آنست.یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! اتَّقُوا اللَّهَ! بترسید از خشم و عذاب خداى وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ و ایدون باد که هر کس مى‏نگرد ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ که چه چیز فرا فرستد فردا خود را وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بترسید از خشم و عذاب خداى إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸) که اللَّه داناست و آگاه برکرد شما.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ و چون ایشان مباشید که اللَّه را فراموش کردند فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تا اللَّه تیمار داشتن تنهاى ایشان بر ایشان فراموش کرد.
أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹) ایشانند که از دین و طاعت اللَّه بیرون‏اند.
لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هرگز دوزخیان چون بهشتیان یکسان نباشند. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰) بهشتیان‏اند که رستگان‏اند و پیروز آمدگان.
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ اگر ما فرو فرستادیمى این قرآن بر کوهى لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً تو آن کوه را دیدى فروشده. مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ پاره پاره شکافته از ترس خداى. وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثلها میزنیم مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) تا مگر در اندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا. هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۲۲) اوست آن فراخ بخشایش مهربان.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خداى جز او. الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ: پادشاه پاک بى‏عیب. الْمُؤْمِنُ: ایمن کننده. الْمُهَیْمِنُ: گواه راست استوار. الْعَزِیزُ: تاونده تواننده بهیچ هست نماننده. الْجَبَّارُ: خلق بر مراد خود دارنده الْمُتَکَبِّرُ: برتر از آنکه ستم کند بر کس. سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳).: پاکى خداى را از انباز که او را میگویند.
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ اوست خداى آفریدگار. الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ آن آفریدگار نیکوکار. لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ او راست نامهاى نیکو. یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بپاکى میستاید او را هر چه در آسمان و زمین چیزست وَ هُوَ الْعَزِیزُ اوست آن سخت توان بیهمتا. الْحَکِیمُ (۲۴): راست دانش راست کار.
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. اى گرویدگان دشمنان من و دشمنان خود را دوستان مگیرید. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ بایشان در نهان دوستى مى‏افکنید وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ. و ایشان کافر شده‏اند بآنچه از خدا بشما آید از پیغام راست. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ بیرون کردند رسول مرا و شما را. أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ از بهر آنکه شما بگرویدید باللّه خداوند خویش. إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی اگر از خان و مان خود که بیرون آمدید کوشیدن را در سبیل من بیرون آمدید: وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی و جستن خشنودى مرا بیرون آمدید. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ در نهان با ایشان مى‏دوستى نمائید وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ و من داناام بآنچه شما نهان میدارید و آنچه آشکارا میکنید. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ و هر که این کند از شما فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ (۱) از راه راست گم گشت.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اگر شما را دریابند جاى. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً شما را دشمنان باشند. وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ و دست و زبان گشایند ببد شما وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (۲) و دوست آن گه شوند که شما کافر شوید.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ سود ندارد و بکار نیاید شما را خویشاوندان شما و نه فرزندان شما. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ روز رستاخیز میان شما داورى برگزارند و خصومت برگسلند. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳) و اللّه بآنچه شما میکنید دانا و بیناست.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ شما را به ابراهیم پى بردنى نیکو است وَ الَّذِینَ مَعَهُ و ایشان که بر ملت او بودند و با او بودند. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ آن گه که قوم خویش را گفتند: إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ ما بیزاریم از شما. وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و از آنچه شما مى‏پرستید فرود از اللَّه. کَفَرْنا بِکُمْ کافریم بشما وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً و پدید آمدن میان ما و میان شما دشمنى و بژومندى همیشه حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ تا بگروید باللّه خداى یگانه. إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ مگر در آن یک سخن که پدر را گفت: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ که ترا آمرزش خواهم. وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ و بدست من ترا از خداى هیچیز نیست، اگر نیامرزد من هیچیز نتوانم. رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا خداوندا ما پشت بتو باز کردیم، وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا و بدل و کردار با تو گشتیم.
وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۴) و بازگشت با تو است.
رَبَّنا. خداوند ما لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا ما را گمان و شک افزودن کافران مکن. وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را. رَبَّنا خداوند ما.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۵) که تویى آن عزیز که با تو کس نتاود و ترا غلط نیفتد.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ شما را در ابراهیم و قوم او که بر ملت او بودند، پى بردنى نیکوست. لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ آن کس را از شما که از خدا ترسد و روز رستاخیز وَ مَنْ یَتَوَلَّ و هر که برگردد. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۶). اللَّه اوست آن بى‏نیاز ستوده.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً. بیگمان اللَّه میان شما و میان ایشان که دشمنى دارید با ایشان از میان کافران دوستى سازد و نهد. وَ اللَّهُ قَدِیرٌ. و اللّه توانا است. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۷) و اللّه آمرزگار و بخشاینده است.
لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ باز نمیزند اللَّه شما را. عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ از آن کسان که با شما تیغ نزدند در کار دین. وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و بیرون نکردند شما را از خان و مان و سرایهاى شما. أَنْ تَبَرُّوهُمْ که نیکویى کنید با ایشان. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ و داد ایشان بایشان رسانید إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۸) که اللَّه دادگران را دوست دارد.
إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ شما را باز میزند اللَّه. عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ ازیشان که با شما کشتن کردند در دین. وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و شما را بیرون کردند از سرایها و خان و مانهاى شما. وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ و دشمنان را یارى دادند بر بیرون کردن شما از مکه. أَنْ تَوَلَّوْهُمْ باز میزند که ایشان را بدوستى گیرید و بیارى. وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹) و هر که ایشان را بدوستى و یارى گیرید، ستم کارانند بر خود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ چون بشما آید زنان گرویدگان. مُهاجِراتٍ بریده از خان و مان فَامْتَحِنُوهُنَّ بر رسید ازیشان. اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ و اللَّه خود به داند ایمان ایشان. فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ اگر ایشان را بدانید که ایشان بر ایمانند، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ.
ایشان را با کافران مفرستید. لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ نه زنان گرویدگان حلال‏اند مردان کافر را. وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ و نه مردان کافر حلال‏اند زنان مسلمان را. وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا و آن کاوین که ایشان کردند آن مهاجرات را با ایشان فرستید. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ بر شما ننگى نیست که آن مهاجرات را بزنى کنید.
إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بآن شرط که ایشان را کاوین دهید. لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ و بمه ایستید نگه داشت زنان کافر، و ایشان را بزنان خویش مشمرید.
وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ کاوین که آن زن را باز داده بودید باز خواهید. وَ لْیَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا و تا ایشان هم کاوین آن زن که از ایشان بشما آید بزنى کنید باز خواهند. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ این حکم اللَّه است و کار بر گزاردن میان شما. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۰) و اللَّه داناست و راست دان.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ اگر زنى از زنان شما بکافران شود. فَعاقَبْتُمْ و بر پى آن غزائى کنید و غنیمت یابید. فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا از مال غنیمت کاوین زنان شده فراشویان ایشان دهید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۱۱) و بترسید از آن خدایى که باو گرویده‏اید.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ چون بتو آیند زنان گرویدگان یُبایِعْنَکَ و بیعت کنند با تو. عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً بر آنکه باللّه انباز نیارند. وَ لا یَسْرِقْنَ و دزدى نکنند وَ لا یَزْنِینَ و زنا نکنند وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ و فرزندان خود نکشند. وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ و فرزندى از حرام نیارند، یا از شوى پیشین و شوى پسین را گویند که این از تو است بدروغ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ و نسبت آن فرزند در دست و پاى افکنند وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ و در تو عاصى نشوند در سخن و فرمان پسندیده نیکو. فَبایِعْهُنَّ بیعت کن با ایشان وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ و آمرزش خواه از اللَّه ایشان را. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲) که اللَّه آمرزگار است و مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بدوستى و یارى مگیرید قومى که اللَّه ورشان بخشم است. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ نومید شدند از آخرت کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ چنان که نومید شدند ناگرویدگان مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (۱۳) از دیدار ایشان که در گورهااند.
رشیدالدین میبدی : ۶۱- سورة الصف- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
سَبَّحَ لِلَّهِ بپاکى بستود اللَّه را ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمینها چیزست. وَ هُوَ الْعَزِیزُ و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست نماننده الْحَکِیمُ (۱) راست دان راست کار.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (۲).
چرا میگویید آنچه نمیکنید؟
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ بزرگ زشتى است بنزدیک اللَّه أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (۳) که مى‏گویید آنچه نکنید.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ دوست دارد اللَّه ایشان را که جنگ میکنند از بهر او. صَفًّا قطار قطار جوق جوق. کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (۴) گویى ایشان دیوارى‏اند درهم رسته.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ موسى (ع) گفت قوم خویش را. یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی اى قوم چرا میرنجانید مرا؟ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ و میدانید که من فرستاده اللّه‏ام بشما فَلَمَّا زاغُوا چون بگشتند از فرمانبردارى أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اللَّه دلهاى ایشان بگردانید. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۵) و اللَّه راه ننماید بیرون شدگان را از اطاعت.
وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ عیسى مریم (ع) گفت: اى فرزندان یعقوب. إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ من فرستاده اللّه‏ام بشما. مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ راست دارنده و پذیرنده آن نامه که پیش من فرو آمد، تورات وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ و مژده دهنده برسولى که از پس من آید نام او احمد فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ چون بایشان آمد عیسى (ع) با معجزه‏هاى روشن قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۶) گفتند که: این سحر است، جادویى آشکار! وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و کیست ستمکارتر از آن کس که دروغ میسازد بر اللَّه. وَ هُوَ یُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ و او را با مسلمانى میخوانند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۷) و اللَّه راه ننماید ستمکاران را.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ میخواهند که بکشند روشنایى اللَّه بپف دهنهاى خویش. وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ و اللَّه تمام کننده نور خویش است.. وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۸) و هر چند که دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ او آنست که فرستاد رسول خویش را براه نمونى وَ دِینِ الْحَقِّ و راه راست و کیش درست. لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ تا بردارد آن را بر همه کیشها وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (۹) و هر چند که دشوار آید انباز گیران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! هَلْ أَدُلُّکُمْ راه نمونى کنم شما را؟
عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ (۱۰) بر بازرگانى که باز رهاند شما را از عذابى درد نماى.
تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ آنچه بگروید بخداى و فرستاده او. وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جنگ کنید با دشمنان خداى. بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۱) شما را آن به است اگر میدانید.
یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ بیامرزد شما را، گناهان شما را. وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد شما را در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویهاى روان. وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً و نشست گاههاى خوش. فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ در بهشتهاى همیشى. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۲) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها و بازرگانى دیگر که دوست میدارید آن را: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ یارى از خداى و دولت گشادنى نزدیک. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۳) و بشارت ده گرویدگان را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ یاران باشید دین خداى را. کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ چنان که عیسى مریم گفت: لِلْحَوارِیِّینَ حواریان را. مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ آن کیست که یاران من‏اند در روى دادن باللّه و آهنگ کردن باو؟. قالَ الْحَوارِیُّونَ حواریان گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ما یاران اللّه‏ایم: فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ بگرویدند گروهى از فرزندان یعقوب.
وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ و بنگرویدند گروهى. فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ گرویدگان را بر دشمنان ایشان دست دادیم و نصرت کردیم. فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ (۱۴) تا بر ایشان برترى یافتند و پیروزى.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یُسَبِّحُ لِلَّهِ بپاکى مى‏ستاید اللَّه را. ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانهاست و در زمین الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ آن پادشاه پاک ستوده بى عیب، الْعَزِیزِ بى‏همتا. الْحَکِیمِ (۱) داناى راست‏کار راست دانش.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ اللَّه اوست که فرستاد در میان ناخوانندگان و نادبیران. رَسُولًا مِنْهُمْ فرستاده‏اى هم از ایشان. یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ مى خواند سخنان خداوند خویش برایشان. وَ یُزَکِّیهِمْ و ایشان را هنرى میکند و پاک وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ و در ایشان میآموزد قرآن وَ الْحِکْمَةَ و علم راست. وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲) و نبودند از این پیش مگر در گمراهى آشکارا.
وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ و دیگران‏اند هم از ایشان. لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ که در نرسیده‏اند نیز با ایشان. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳) و اوست بى‏همتاى دانا.
ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ آن نیکوکارى اللَّه است. یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ او را دهد که خود خواهد. وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۴) و اللَّه با فضل بزرگوار است.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها مثل ایشان، که ایشان را گفتند که تورات بردارید، و برنداشتند. کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً راست سان ایشان چون سان خر است که کراسه‏هایى برگیرد. بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ بد مثل است مثل این قوم. الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ ایشان بدروغ فرا میدارند سخنان اللَّه وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵) اللَّه راه‏نماى و کارساز ستمکاران نیست. قُلْ بگو. یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا اى ایشان که جهود شدند إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ اگر مى‏گویید که شما دوستان اللّه‏اید جز از همه مردمان. فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ پس مرگ آرزو خواهید. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶) اگر راست مى‏گویید.
وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً و هرگز بآرزو نخواهند مرگ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآن که دست ایشان پیش فرا فرستاد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (۷) و اللَّه داناست بآن ستمکاران.
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ: بگو آن مرگ که از آن میگریزید.
فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ آن شما را بر وى آمدنى است. ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ: پس شما را باز برند با آن داناى نهان و آشکار. فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸): تا خبر کند شما را بآنچه میکردید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ: چون بانگ زنند نماز را روز آدینه. فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ در ساز و آهنگ ایستید بیاد خداى وَ ذَرُوا الْبَیْعَ: و خرید و فروخت بگذارید. ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹) این بهشت شما را اگر میدانید.
فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ: چون نماز گزارده آمد. فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ: بپراکنید و بروید در زمین. وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ: از فضل اللَّه طلب کنید. وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً: و خداوند خویش را یاد کنید فراوان. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰): تا مگر بنیک روز بمانید.
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً: و چون بازرگانیى بینند. أَوْ لَهْواً: یا آواز بازى شنوند. انْفَضُّوا إِلَیْها: بسوى آن پراکنند. وَ تَرَکُوکَ قائِماً: و ترا بر پاى ایستاده فروگذارند. قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ: بگو آنچه نزدیک اللَّه است آن به است. مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ: از آن طبل و کاروان و بازرگانى.
وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۱۱) و اللَّه بهتر روزى دهان است.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز ازلى، جبّار صمدى لکنّه للمؤمنین ولىّ، و بالعاصین حفىّ، لیس له فی جماله کفىّ و لا فی جلاله سمىّ و للعصاة من المؤمنین ولىّ. اینست نظم لطیف و آراسته تام، دل را انس است و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام، اللَّه است یگانه یکتا، در ذات و صفات بیهمتا، از هم مانستى جدا، و در حکم بى چرا. شنونده رازست، و نیوشنده دعا، در آزمایش باعطاست و در ضمانها باوفا. سمیع است بسمع و بصیر ببصر، مرید باراده، متکلّم بکلام، باقى ببقا، رحمان است مهربان، که بر بنده بخشاید و جافیان را با همه جفا برّ پیش آید. بنده اگر چه بدکار است و از جرم گرانبار است، رحمان او را آمرزگار و جرم او را در گذار است، خوب نگارست و در گفتار است، عالم را صانع و خلق را نگهدار است، دشمن را دارنده و دوست را یار است، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد، و هر ضمان را بسنده کار است، رحیم است که رحمت خود بر مؤمنان باران کرد و عطاى خود بر ایشان ریزان کرد. هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد، معاصى خلق زیر حلم خود پنهان کرد.
امروز ستر او نقد، و فردا عفو او وعد. هر زبان که بنام او ناطق است پاک است، هر دل که بمهر او ذاکر است آباد است. و یاد کننده او در این جهان و در آن جهان آزادست:
چون یاد تو آرم از غمان آزادم
جز یاد تو هر چه بود رفت از یادم‏
قوله یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ هو الملک و الملیک، مالک الملک و ملک الملوک. پادشاه بحقیقت اوست که ملکش را عزل نیست، و جدّش را هزل نیست، و عزّش را ذلّ نیست، و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست، و ازو بدّ نیست. بنده مؤمن معتقد چون داند که مالک بحقیقت اوست جلّ جلاله لوح دعاوى بشکند، بساط هوس در نوردد، دامن از کونین درکشد، و مالک مطلق را ملک و ملک مسلّم دارد، بر مراد خود مقدّم دارد. ننگش آید که هیچ مخلوق را تذلّل کند، یا از بهر حبّه‏اى و لقمه‏اى گردن برافراشته خود بشکند:
و من قصد البحر استقلّ السواقیا
من عرف اللَّه لم یحتمل دلال الخلق‏
هر که جلال حقّ بدانست، بدلال خلق تن در ندهد، دست صدقش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزّ پادشاه بود، سرش معدن سرّ ذو الجلال بود، در پیشانیش نشان اقبال بود. در دیده یقینش نور اعتبار افعال بود.
در مشامش نفخات روضه وصال بود. خلق با حال و با کام و با نام بود، و او بى حال و بى کام و بى نام بود، چه زیان دارد او را چون فردا در سراى آخرت عندلیب باغ عندیّت بود. و باز راز احدیّت بود.
حسین منصور را از زهد پرسیدند. گفتا: تنعّم دنیا بگذاشتن زهد نفس است. و نعیم آخرت بگذاشتن زهد دلست. و بترک خویش بگفتن درین راه زهد جانست. آنها که در دنیا زاهد شدند، در سراى رضوان فرو آمدند. آنها که در بهشت زاهد شدند، بحظیره قدس فرو آمدند. و آن طایفه که در خودى خود زاهد شدند ایشان را سیلاب وادى لا اله الّا اللَّه در ربود، در این سراى از ایشان خبر نه، در آن سراى ایشان را اثر نه. در سرا پرده غیرت فرو آمدند، در قبّه قرب صمدیّت ایشان را بار دادند.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... البسه لباس عزّ و توجّه بتاج الکرامة و خلع علیه حسن التولّى، آثار البشریّة عنه مندرسة و انوار الحقائق علیه لائحة. صفت آن مهمتر عالم است و سید ولد آدم، درّى یتیم بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، درختى شگرف بود از بوستان دولت برآمده، آسمان و زمین همه بدو آراسته، ربّ العالمین او را بحقائق نبوّت مزیّن کرد، و بخصائص قربت گرامى کرد، و بخلقى فرستاد نادانان و نادبیران و از حقّ بى خبران، همه در عالم حیرت و در ظلمت فکرت سرگردان سید چون قدم در عالم بعثت نهاد، بساط شرع باز گسترد. و چنان که میزبان از بهر مهمان سفره نهد، و صدا و آواز دهد، سید سفره دین اسلام نهاد و صلاء دعوت آواز داد.
جان پاکان گرسنه عدل تو بود از دیر باز
سفره اندر سد ره بنهادى و در دادى صلا
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
و اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا.
سید سفره دعوت بنهاد و صلا آواز داد، خواجگان قریش اجابت نکردند گفتند: ما را عار بود بر سفره گدایان و درویشان نشستن! فرمان آمد که اى سید بایشان چه رنج مى‏برى؟ طینت خبیثه ایشان نه از آن اصل است که هرگز نقش نگین تو پذیرد.
مثلهم کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً مثل ایشان مثل خر است که در بار وى دفتر بود. خر را از آن دفترچه سود؟ که هوش و گوش دریافت ندارد. ایشان را نیز از دعوت تو چه سود؟ که بر گوش و بر دل ایشان مهر بیگانگى است و بر دیده ایشان حجاب غفلت. نه زبان ایشان سزاى ذکر ماست، نه دل ایشان بابت مهر ما.
اگر نقد دین میجویى، و سوز عشق ما مى‏طلبى، از دلهاى درویشان صحابه جوى، عمّار و خباب و سلمان و بو ذر و صهیب و بلال که در دل ایشان سوز عشق ماست و در سر ایشان خمار شراب ذکر ما. دل ایشان حریق مهر و محبّت ما، جان ایشان غریق نظر لطف ما:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکرهاى و هویى دارند
مى نعره زنند کز و چنویى دارند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ. ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مؤمنان را بکارى میخواند از کارهاى دین که تمامى دین ایشان در آنست، و رستن از عقوبت بآنست. و یافتن بهشت جاودان در گزاردن آنست. و آن نماز آدینه است. میگوید: اى شما که گرویدگان و دوستان و آشنایان اید، پیغام پذیرفتید و پیغام رسان براست داشتید و مرا بر غیب استوار گرفتید، و فرمان برداشتید.
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ هم نصیحت است و هم وصیّت و هم فرمان نصیحت است، از نیکوکارى وصیّت است، از دوست دارى فرمانست از نیکخواهى. میگوید: بندگان من نیکوکارم. نصیحت من شنوید، دوست دارم وصیّت من پذیرید، نیک خواهم فرمان من بجاى آرید. ملکا آن چه فرمانست؟
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ چون شما را بخوانند بنماز آدینه، قصد و آهنگ آن کنید که شما را بمن میخوانند، پاسخ کنید، آهسته آئید و بوقار آئید. سعى اینجا بمعنى قصد است و عمل، یکى بغسل دیگر بسواک، سدیگر بوى خوش، چهارم جامه بهتر، پنجم بگاه آمدن، ششم چون حاضر آمدید مسلمانان را نرنجانیدن، هفتم خطبه نیوشیدن. امّا غسل فرمانست و سنّت.
مصطفى (ص) گفت: «اذا اتى احدکم الجمعة فلیغتسل».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «غسل یوم الجمعة واجب على کلّ مسلم».
امّا سواک، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و سلّم: رکعة بسواک خیر من سبعین رکعة بغیر سواک.
امّا طیب، بکار داشتن بوى خوش و جامه بهتر پوشیدن و مسلمانان را نرنجانیدن و خطبه نیوشیدن، مصطفى (ص) بر جمله گفت: «من اغتسل یوم الجمعة و لبس من احسن ثیابه و مسّ من طیب ان کان عنده. ثمّ اتى الجمعة فلم یتخطّ اعناق النّاس. ثمّ صلّى ما کتب اللَّه له. ثمّ انصت اذا خرج امامه حتى یفرغ من صلوته، کانت کفّارة لما بینها و بین جمعته الّتى قبلها»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ما على احدکم ان وجد ان یتّخذ ثوبین لیوم الجمعة سوى ثوبى مهنته».
امّا بگاه آن، خبر درست است که فریشتگان بر درهاى مسجد باشند، با قلمها و ورقها، نامهاى بندگان مینویسند. پنج جوق را نویسند: جوق پیشین را هر یکى شترى قربان نویسند و دعا کنند. جوق دیگر را گاوى نویسند قربان و دعا کنند. جوق سوم را کبشى قربان نویسند و دعا کنند. جوق چهارم را مرغى قربان نویسند و دعا کنند. جوق پنجم را خایه‏اى قربان نویسند و دعا کنند. چون خطیب بر منبر شود، درهاى مسجد فروگذارند و بشنودن خطبه آیند و پس از آن نام کس ننویسند و نه قربان. و در خبر است که فریشتگان یکى را پیوسته معتاد همى‏دیدند. پس یک آدینه او را نه بینند گویند: اللّهم انّ فلانا لم یأت فان کان ضالّا فاهده، و ان کان عائلا فاغنه، او مریضا فاشفه. و گفته‏اند: ربّ العالمین در روز آدینه بنده مؤمن را ده چیز وعده داد: یکى آنست که چون بنماز آید بهر گامى و قدمى که بردارد، وى را نیکى در دیوان نویسد، دیگر بهر قدمى گناهى از دیوان وى بسترد، سدیگر گناه یک هفته از وى درگذارد، چهارم ساعتى است در روز آدینه که در آن ساعت هر چه بنده از اللَّه خواهد بوى بخشد، پنجم اگر سورة الکهف برخواند در آن روز تا دیگر آدینه از همه آفات نگه دارد، ششم اگر بشب آدینه سورة الدّخان برخواند هم در آن شب وى را بیامرزد، هفتم هر نیکى که در شبانروز آدینه کند یکى صد نویسد، هشتم اگر بروز آدینه صد بار بر رسول (ص) درود و تحیّت فرستد فردا او را شفیع وى انگیزد، نهم اگر در شبانروز آدینه وى را اجلّ رسد از عذاب گور ایمن دارد. دهم اگر در جمله آن جمع که در جامع باشند یکى را آزاد کند دیگران را همه بوى بخشند. هم القوم لا یشقى بهم جلیسهم.
فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ گفته‏اند: سعى از فرائض نماز آدینه است که اللَّه میگوید: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ. و دیگر نمازها در خانه گزاردن و در مسجد هاى دیگر آوردن مباح است. و نماز آدینه جز بجامع و جمع گزاردن روا نیست.
واجب آمد بر بنده بمسجد رفتن و رنج بر خود نهادن و خدمت گزاردن. چنانستى که ربّ العزّة گفتى: چون رنج آمدن بخدمت از بهر من بود، یک نیمه خدمت از بنده بر گرفتم، چهار رکعت با دو رکعت آوردم. عبدى امروز یک گام که در راه من بردارى ضایع نمى‏کنم، هفتاد ساله راه توحید رفته و بدست نیاز در امید کوفته عمر تو کى ضایع کنم و رنج خدمت تو کى باطل کنم؟ امروز از خانه بمسجد مى‏آیى، فردا از خانه بگور خواهى آمد. امروز که باختیار مى‏آیى، بمراد و نشاط با جمع دوستان، خدمت خود از تو برگرفتم و رنج تو ضایع نکردم چه گویى فردا که باضطرار آیى، فریدا وحیدا، عفو و مغفرت از تو کى دریغ دارم؟!
رشیدالدین میبدی : ۶۴- سورة التغابن- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که جان را جانست و دل را عیانست، یاد او زینت زبانست و مهر او راحت روانست، وصال او بهر دو عالم ارزانست و هر چه نه او همه عین تاوانست، و هر دل که نه در طلب اوست ویرانست. یک نفس او بدو گیتى ارزانست، یکى نظر از او بصد هزار جان رایگانست.
امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.
اى خداوندى که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،
وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست! در آسمان و زمین جز تو اللَّه نیست:
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظن نبرى که دل گرفتار تو نیست‏
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالى: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... معنى تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که: خداى را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانى پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول. و چونى وى نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستى دیدنى او را ذات و صفات است پذیرفتنى، نه دریافتنى و شنیدنى و کیف او نه دانستنى. میگوید: هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خداى را تسبیح میکند و او را بپاکى و بى‏همتایى مى‏ستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانى که اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد. چون مخلوق را بعقل در نمى‏یابى بعقل محض در ذات و صفات اللَّه چه تصرّف کنى؟ ظاهر مى‏پذیر و باطن مى‏سپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه اللَّه جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک. در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق‏ بى ضدّ و ندّ، بى شبیه و بى نظیر. و صفات مخلوق اینست که: اضداد آن را قرین است با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد تا بدانى که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خداى را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند. خلعت آنست که در ازل داد. قسمتى رفته نه فزوده و نه کاسته یکى را بآب عنایت شسته، و یکى را بمیخ ردّ وابسته. حکمى بى میل و قضایى بى‏جور، یکى را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلى قبول کرد و علل در میانه نه. یکى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه. «قوم طلبوه فخذلهم، قوم هربوا منه فادرکهم»، قومى شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینه ایشان باز نهاده که: «الطّلب ردّ و الطّریق سدّ».
قومى در بتکده معتکف گشته و لات و هبل مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپاى شده که: «انتم لى و انا لکم» که شما آن من اید و من آن شما.
ابراهیم خواص گفت: در بادیه وقتى بتجرید میرفتم، پیرى را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهى بر سرنهاده و بزارى و خوارى میگریست. گفتم: یا هذا؟ تو کیستى؟ گفت: من ابو مرّة ام گفتم: چرا مى‏گریى؟ گفت: کیست بگریستن سزاوارتر از من؟! چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کرده‏ام و در افق اعلى از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهى و حکم غیبى بنگر که مرا بچه روز آورده؟!
یا سائلى کیف کنت بعدى
لقیت ما ساءنی و سرّه‏
ما زلت اختال فی وصال
حتّى امنت الزّمان مکره‏
صال علىّ الصّدور حتّى
لم یبق ممّا شهدت ذرّه
آن گه گفت: اى خواصّ نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشى که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده. بمن یک فرمان آمد که آدم را سجده کن، نکردم و آدم را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد در کار آدم عنایت بود عذرش بنهاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، و در کار من عنایت نبود گفت: «أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ» زلّت او در حساب نیاوردند و طاعت دیرینه ما زلّت شمردند:
من لم یکن للوصال اهلا
فکلّ احسانه ذنوب‏
قوله تعالى: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جاى دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکى ناسخ است، یکى منسوخ. یکى اشارتست بواجب امر، یکى اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهى است، امّا حقّ او متناهى نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سراى تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهى نیست، پس بقاء حقّ متناهى نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وى درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسى را سودایى در سر است که در امر مى‏نگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش مى‏نگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش مى‏نگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش مى‏نگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقى کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعه‏هاى عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ چون زنان را دست بازدارید.
فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ایشان را در پاکى از حیض دست بازدارید، پیش از پاسیدن.
وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ و سه پاکى ایشان مى‏شمارید از حیض عدّت را وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ و بترسید از خشم و عذاب خداوند خویش. لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ بیرون مکنید ایشان را از خانه‏ها. وَ لا یَخْرُجْنَ و بیرون نیایند إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر که فاحشه‏اى بر ایشان درست گردد.
وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ و این اندازه‏هایى است که اللَّه نهاد. وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ هر که اندازه‏هاى اللَّه درگذارد. فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ بر خود ستم کرد لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً (۱) ندانى مگر که اللَّه پس ناساختن کارى نو آرد و مهر.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ چون آن زنان بکران عدّت خویش رسند، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ باز آرید ایشان را و نگه دارید بنیکویى.
أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یا دست باز دارید بنیکویى وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ و گواه کنید دو مرد راست استوار را از میان خویش. وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ و بپاى دارید گواهى دادن از بهر خداى. ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ باین سخن که با شما میگویند و باین حکم پند میدهند. مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ هر کس را که بگرود بخداى و روز رستاخیز. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که بپرهیزد از ناپسند اللَّه. یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲) اللَّه او را بیرون آمد سازد و فرج.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روزى دهد او را از جایى که بنیوسد. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و هر که پشت باللّه باز کند و کار باو بسپارد. فَهُوَ حَسْبُهُ اللَّه بسنده اوست که او را بکس نیازمند نکند. إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ فرمان اللَّه پیش شدنى است. قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً (۳) اللَّه هر چیز را اندازه‏اى و هنگامى نهاد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ آن زنان که از پیرى نومید گشته اند از حیض از زنان شما. إِنِ ارْتَبْتُمْ اگر در گمانید. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ پس بدانید که عدّت ایشان سه ماه است. وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و آن زنان که هنوز حیض ندیدند،، وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ و باروران زنان أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ عدّت ایشان آن گه بگذرد که بار خود بنهند. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که از حرام بپرهیزد و حدّهاى اللَّه نگاه دارد. یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (۴) اللَّه کار او بى رنج او بر آسانى باز سازد.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ این فرمان اللَّه است که بر شما فرو فرستاد وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ و هر که آزرم دارد از خداوند خویش و بترسد از خشم و عذاب او یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ بسترد و ناپیدا کند بدیهاى او وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (۵) و مزد او بزرگ کند.
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ ایشان را فرود آرید بر خور آن که شمااید از توان. وَ لا تُضآرُّوهُنَّ و با ایشان ستیزه مکنید. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ تا کار و جهان و نفقه بر ایشان تنگ کنید و مسکن وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ و اگر باروران باشند فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ نفقه مى‏کنید بر ایشان. حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ تا آن گه که بار خود بنهند. فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ و اگر شیر دهند فرزند خویش و شما را. فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مزد ایشان بدهید وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ و با یکدیگر مشاوره کنید و کار باز سازید بنیکویى بى گزند و ستیز. وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ و اگر با یکدیگر ناهموار کار باشید و ناساخت و دشوار کار، پس از فرزند زادن فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏ (۶) تا دیگرى شیر دهد او را.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ میفرماید که: او که توان را دارد، توانگرانه، از توان خویش نفقه کند. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ و هر که توان ندارد و دنیا بر او فشرده تر است و تنگ تر. فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ گوى ار آنچه اللَّه او را داد نفقه کن.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اللَّه بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که او را داد.
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (۷) اللَّه پس درویشى و دشوارى آسانى دهد و توانگرى.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ اى بسا شهرا. عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها که اهل آن و کسان آن گردن کشیدند از فرمان خداوند خویش وَ رُسُلِهِ و رسول او. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً شمار ایشان بکردیم شمار کردنى صعب سخت وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً (۸) و عذاب کردیم ایشان را عذابى که چنان ندیده بودند و نشناخته.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها بچشیدند گرانى و ناگوارى بد سرانجامى خویش.
وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً (۹) و سرانجام ایشان زیان کارى بود.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً ساخت ایشان را اللَّه عذابى سخت، فَاتَّقُوا اللَّهَ پس بترسید از خشم خداى و عقوبت او. یا أُولِی الْأَلْبابِ (۱۰) اى خردمندان الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً بر شما فرو فرستاد اللَّه از خویش سخنى و یادى.
رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ پیغمبرى تا بر شما میخواند. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ سخنان اللَّه روشن کرده و پیدا فرو فرستاده. لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا بیرون آرد گرویدگان نیک کرداران. مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ از تاریکیها بروشنایى. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و هر که بگرود باللّه وَ یَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند. یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ درآرد او را در بهشتها زیر درختان آن جویها روان. خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن. قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً (۱۱) اللَّه او را زاد و ساخت کرد روزیى نیکو.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ اللَّه اوست که بیافرید هفت آسمان وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و از زمین هم چندان. یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ فرو میآید فرمان‏هاى او میان آسمان‏ها و زمین‏ها. لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ تا بدانید که اللَّه تواناست بر هر چیز. وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً (۱۲) و اللَّه میداند و میرسد بهر چیز چنان که آن چیز.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الطلاق گویند و سورة النساء القصرى، و باجماع مفسّران مدنى است، جمله به مدینه فرو آمده هزار و شصت حرف است و دویست و چهل و نه کلمه و یازده آیت است و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الطّلاق مات فی سنّة رسول اللَّه».
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ افتتح اللَّه تعالى السّورة بخطاب نبیّه (ص) و خصّه بالنداء لانّه السّیّد المقدّم. ثمّ جمع الخطاب و عمّ بالامر فقال: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فیه اربعة اقوال: احدها: انّه خطاب للرّسول (ص) و ذکر بلفظ جمع تعظیما کما یخاطب الملوک بلفظ الجمع. الثّانی: انّه خطاب له، و المراد به امّته. الثّالث: انّ التّقدیر یا أَیُّهَا النَّبِیُّ و المؤمنون اذا طلّقتم، فحذف لانّ الحکم یدلّ علیه. الرّابع معناه: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قل للمؤمنین اذا طلّقتم اى اذا اردتم طلاق النساء کقوله تعالى: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى اذا اردتم ان تقوموا، و کقوله: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ، اى اذا اردت قراءته قوله. فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ اى فی طهر من غیر جماع یعنى لطهرهنّ الّذى یحصینه من عدّتهنّ و لا تطلّقوهنّ لحیضهنّ الّذى لا یعتدون به زمان العدّة وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ اى احصوا الاطهار للعدّة و احفظوها و هنّ ثلاثة اطهار لتعلموا وقت الرّجعة لانّ الرّجعة انّما تجوز فی زمان العدّة. و معنى الطّلاق حلّ عقد النّکاح و العدّة و العدد واحد کقوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ یقال: عدّ کذا و اعتدّ. و قرئ فی الشّواذ طلّقوهنّ لقبل عدّتهنّ و قبل الشّی‏ء ما اقبل منه فیکون المعنى طلّقوهنّ‏ فى اوّل طهرهنّ من قبل ان تجامعوهنّ. و فی سبب نزول هذه الآیة قولان: احدهما ما روى قتادة عن انس قال: طلق رسول اللَّه (ص) حفصة فاتت الى اهلها فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة و قیل له: راجعها فانّها صوامة قوامة و هی احدى ازواجک و نسائک فی الجنّة و قال السّدى: نزلت فی عبد اللَّه بن عمر و ذلک فیما
روى مالک عن نافع عن ابن عمر انّه: طلق امراته و هی حائض فی عهد رسول اللَّه (ص) فسأل عمر بن خطاب رسول اللَّه (ص) عن ذلک فقال: «مره فلیراجعها ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر ثمّ ان شاء امسک بعد و ان شاء طلّق قبل ان یمسّ، فتلک العدّة الّتى امر اللَّه تعالى ان یطلّق لها النّساء»
و رواه سالم عن ابن عمر قال: مره فلیراجعها ثمّ لیطلّقها طاهرا او حاملا. و رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و لم یقولا ثمّ تحیض ثمّ تطهر. و اعلم انّ الطّلاق فی حال الحیض و النّفاس بدعة. و کذلک فی الطّهر الّذى جامعها فیه. و الطّلاق السّنّى ان یطلّقها فی طهر لم یجامعها فیه. و هذا فی حقّ امرأة تلزمها العدّة بالاقراء لما فیه من تطویل العدّة اذ بقیة الحیض لا تحتسب. فأمّا اذا طلّق غیر المدخول بها فی الحال الحیض، او طلّق الصّغیرة الّتى لم تحض قطّ و الآئسة و الحامل بیقین لا بدعة فی طلاقهنّ اصلا. و اذا طلق امرأة فی حال الحیض او فی طهر جامعها فیه قصدا یعصى اللَّه تعالى و لکن یقسع الطّلاق لانّ النّبی (ص) امر ابن عمر بالمراجعة و لولا وقوع الطّلاق لما امره بالمراجعة و اذا راجعها فی حال الحیض یجوز ان یطلّقها فی الطّهر الّذى یعقب تلک الحیضة قبل المسیس کما رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و ما رواه نافع عن ابن عمر ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر فهو محمول على الاستحباب یستحبّ تأخیر الطّلاق الى الطّهر الثّانی حتّى لا تکون مراجعته ایّاها للطّلاق و لا بدعة فی الجمع بین الطّلقات الثّلاث حتّى لو طلق امرأته فی حال الطّهر ثلاثا یکون بدعیا و لکنّ الاولى التّفریق حذرا من النّدم و هو قول الشافعى و احمد و ذهب بعضهم الى انّه بدعة و هو قول مالک و اصحاب الرأى.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ اراد به اذا کان المسکن الّذى طلّقها فیه للزّوج لا یجوز ان یخرجها منه و اضاف البیوت الیهنّ لاستحقاقهنّ السّکنى فیها بعد الطّلاق الى انقضاء العدّة و لانّهنّ کنّ یسکن و لیست باضافة ملک و لا یخرجن باختیار انفسهنّ قبل انقضاء عدّتهنّ فان خرجت المعتدّة لغیر ضرورة او حاجة اثمت. فان وقعت ضرورة بان خافت هدما او غرقا لها ان تخرج الى منزل آخر و کذلک ان کانت لها حاجة من بیع غزل او شرى قطن فیجوز لها الخروج نهارا و لا یجوز لیلا.
و اذا لزمتها العدّة فی السّفر تعتدّ ذاهبة و جائیة. قوله: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ الاستثناء عند الجمهور من الجملة الاولى و التّقدیر: لا تخرجوهنّ الّا ان یأتین بفاحشة مبیّنة و هی الزّنا عند اکثرهم، اى تخرج لاقامة الحدّ علیها ثمّ ترد الى منزلها یروى ذلک عن ابن مسعود و قال ابن عباس: الفاحشة ان تبدو على اهل زوجها فیحلّ.
اخراجها. میگوید: زن معتدّه را از خانه شوهر که در آن خانه عدّه میدارد بیرون مکنید تا عدّه وى بسر آید مگر که زنا بر وى درست شود، او را بیرون کنند تا حدّ شریعت بر وى برانند. آن گه او را با خانه خود فرستند. یا زنى بد زبان باشد که شوهر را و کسان وى را ستوهى نماید، آن گه بیرون کردن وى با خانه دیگر روا باشد. سدى گفت: الفاحشة نفس الخروج و المعنى الا انّ تفحش فتخرج، اى من خرجت فقد اتت بفاحشة. بیرون نیایند از خانه مگر که ببدکرد و زشتى و نافرمانى خود راضى باشند و همداستان و این فاحشه بر خود روا دارند. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما ذکر من سنّة الطّلاق و ما بعدها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ اى استحقّ عقاب اللَّه. لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً یوقع فی قلب الزّوج مراجعتها بعد الطّلقة و الطّلقتین و هذا یدلّ على ان المستحبّ ان یفرّق الطّلاق و لا یوقع الثّلاث دفعة واحدة حتّى اذا ندم امکنته المراجعة.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ اى اشرفن على انقضاء عدّتهنّ. فَأَمْسِکُوهُنَّ اى راجعوهنّ «بِمَعْرُوفٍ» اى بالمهر و النّفقه و الکسوة و حسن الصّحبة و المعاشرة و قیل: فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ هو ان لا یرید بالرّجعة ضرارها. أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یعنى: بایفاء الصّداق و المتعة، و قیل: یترکها حتّى تبیّن بانقضاء العدّة هذا کقوله: «أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ». وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ اى ذوى عدالة. تقول: رجل عدل، و رجل ذو عدل، اى اشهدوا على الرّجعة او الفراق و هو امر ندب و استحباب کقوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ثمّ قال للشّهود: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ کقوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ». ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلکم یعود الى جمیع ما فی الآیة من حکم الطّلاق و العدّة و السّکنى. و قیل: یعود الى اقامة الشّهاده کقوله: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ». وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً تأویله: من یطلق البتّة یجعل اللَّه له سبیلا الى المراجعة، و قیل: هو عامّ، اى وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً من الحرام الى الحلال و من العقاب الى الثّواب و من الجحیم الى النّعیم.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اى یوسّع علیه امر المعیشة من حیث لا یتوقّعه. مفسّران گفتند: این آیت در شأن عوف بن مالک اشجعى فرو آمد، مردى درویش بود و پسرى داشت، مشرکان او را اسیر گرفتند و عوف برخاست پیش مصطفى (ص) آمد و از درد دل بنالید، یکى از غم فرزند و دیگر از بى کامى و درویشى رسول خدا گفت، تسکین دل وى را: «ما امسى عند آل محمّد الّا مدّ در خاندان آل محمّد امشب هیچ برگى و کامى نبود، مگر مدّى طعام، آن گه گفت: یا عوف: «اتّق اللَّه و اصبر و اکثر من «قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه»
عوف بخانه باز شد، اهل خویش را گفت: رسول خدا ما را بتقوى و صبر میفرماید و بگفتار: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه». اهل وى گفت: نیکو مداواتى که درد ما را فرمود، و نیکو مرهمى که اندوه ما را ساخت. پس آنچه رسول فرمود بر کار گرفتند، یک چند، تا ناگاه آن پسر از در ایشان باز آمد با گله‏اى گوسفندان، و قطارى شتران گفت: آن خواجه که مرا اسیر گرفته بود، از من غافل گشت و این گوسفندان و شتران براندم در حال غفلت ایشان پس عوف از رسول خدا (ص) پرسید که ما را این غنیمت که پسر آورد حلال باشد یا نه؟ رسول خدا (ص) گفت: شما را حلال است و ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روى ابو ذر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّى لا علم آیة لو اخذ بها النّاس لکفتهم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ فما زال یقولها و یعید ها».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من اکثر الاستغفار جعل اللَّه له من کلّ همّ فرجا و من کلّ ضیق مخرجا
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اى من یفوّض امره الى اللَّه و یثق به فی اموره فهو حسبه و کافیه.
قال النّبی (ص): «لو انّکم توکّلون على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا ».
و قال الربیع: انّ اللَّه قضى على نفسه ان من توکّل علیه کفاه و من آمن به هداه، و من اقرضه جازاه، و من وثق به انجاه، و من دعاه لبّاه. و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ و مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ».
قوله: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ اى منفّذ امره و ممض فی خلقه قضاه. قرأ حفص عن عاصم: بالِغُ أَمْرِهِ بالاضافة، اى یبلغ ما یرید. قال مسروق: فی هذه الآیة انّ اللَّه بالغ امره توکّل العبد علیه او لم یتوکّل، غیر انّ المتوکّل علیه یکفّر عنه سیّئاته و یعظم له اجرا. قوله: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً اى جعل لکلّ شی‏ء من الشّدّة و الرّخاء اجلا و میقاتا ینتهى الیه لا یتأخّر عنه و لا یتقدّم علیه. هذا کقوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» و فی دعاء عیسى بن مریم: «یا من لم یعجّل شیئا اناه و قدره»
و القدر و القدر فی اللّغة واحد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ المحیض و الحیضة و الحیض قال ابو طالب لرسول اللَّه (ص):
و مبرّا من کلّ غبرّ حیضة
و فساد مرضعة و داء مغیل‏
و اذا نظرت الى اسرّة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل‏
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ یعنى: اللّواتى قعدن عن الحیض فلا یرجون ان یحضن. إِنِ ارْتَبْتُمْ اى شککتم فی حکمهنّ وَ اللَّائِی یَئِسْنَ فلم تدروا ما الحکم فی عدّتهنّ. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ و ذلک انّ معاذ بن جبل سأل النّبی (ص) فقال: قد عرفنا عدّة الّتى تحیض فما عدّة الّتى لا تحیض؟ فبیّن اللَّه تعالى الحکم فی ذلک. فقال رجل: یا رسول اللَّه: فما عدّة الصّغیر الّتى لم تحض؟ فنزل: وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ یعنى: الصّغار، اى حکم عدّة الصّغیرة الّتى لم تحض بعد بمنزلة الکبیرة الّتى قد یئست. فقام آخر، فقال یا رسول اللَّه فالحوامل ما عدّتهنّ؟ فنزل: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اى عدّتهنّ ان یضعن حملهنّ، فاذا وضعت الحامل حملها انقصت عدّتها مطلّقة کانت او متوفّى عنها زوجها، و ان کان وضع الحمل بعد موته فی ساعة واحدة فان جاءت باکثر من ولد فقیل انقضت عدّتها بالاوّل و قیل بالآخر.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى امر الطّلاق یسهّل علیه امره و اتاه الیسر فی جمیع احواله.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ اى ما ذکر من احکام العدّة حکم اللَّه.
أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ من اللّوح المحفوظ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى اجتناب معاصیه. یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً قال بعضهم: امر بالتّقوى فی احکام الطّلاق ثلاث مرّات و وعد فی کلّ مرّة نوعا من الجراء فقال اوّلا: یجعل له مخرجا یخرجه ممّا دخل فیه و هو یکرهه و یتح له محبوبه من حیث لا یحتسب و لا یتأمّل و قال فی الثّانی: یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً اى یسهّل علیه الصّعب من امره و یتیح له خیرا ممّن طلّقها ان کان الطّلاق من جهتها. و الثّالث وعد علیه افضل الجزاء و هو ما یکون فی الآخرة من النّعماء قوله: أَسْکِنُوهُنَّ یعنى: مطلّقات نسائکم. مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ من صلة اى اسکنوهنّ. حَیْثُ سَکَنْتُمْ. مِنْ وُجْدِکُمْ اى سعتکم و طاقتکم، یعنى: على قدر ما یجده احدکم ان کان موسرا یوسّع علیها فی المسکن و النّفقه و ان کان فقیرا فعلى قدر الطّاقة وَ لا تُضآرُّوهُنَّ اى لا تؤذوهنّ. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ مساکنهنّ فیحتجن الى الخروج. وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فیخرجن من عدّتهنّ.
فصل
اعلم ان المعتدّة الرّجعیّة تستحقّ على الزّوج النّفقة و السّکنى ما دامت فی العدّة و نعنى بالسّکنى مؤنة السّکنى فان کانت الدّار الّتى طلّقها فیها ملکا للزّوج یجب على الزّوج ان یخرج و یترک الدّار لها مدّة عدّتها و ان کانت باجارة فعلى الزّوج الاجرة و ان کانت عاریة و رجع المعیر فعلیه ان یکترى لها دارا تسکنها فامّا المعتدّة البائنة بالخلع او بالطّلاق الثلاث او باللّعان فلها السّکنى حاملا کانت او حائلا عند اکثر اهل العلم و روى عن ابن عباس انّه قال لا سکنى الّا ان تکون حاملا و هو قول الحسن و الشّعبى، و اختلفوا فی نفقتها، فذهب قوم الى انّه لا نفقة لها الّا ان تکون حاملا. روى ذلک عن ابن عباس و هو قول الحسن و عطاء و الشّعبى و به قال الشّافعى و احمد و منهم من اوجبها بکلّ حال. روى ذلک عن ابن مسعود و هو قول النّخعى و به قال الثّورى و اصحاب الرّأى و ظاهر القرآن یدلّ على انّها لا تستحقّ الّا ان تکون حاملا لانّ اللَّه تعالى قال: وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ. و امّا المعتدّة عن وطى الشّبهة و المنسوخ نکاحها بعیب او خیار عتق فلا سکنى لها و لا نفقة و ان کانت حاملا، و المعتدّة عن وفاة الزّوج لا نفقة لها حاملا کانت او حائلا، و اختلفوا فی سکناها، و للشّافعى فیه قولان: احدهما: لا سکنى لها بل تعتدّ حیث تشاء و هو قول على و ابن عباس و عایشه و به قال عطاء و الحسن و هو قول ابى حنیفة. و القول الثّانی: لها السّکنى و هو قول عمر و عثمان و ابن مسعود و عبد اللَّه بن عمر و به قال مالک و الثّورى و احمد و اسحاق.
قوله: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ اولادکم منهنّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ على ارضاعهنّ اولادکم. وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ اى و لیقبل بعضکم من بعض اذا امره بمعروف و المعروف هاهنا ان لا یقصّر الرّجل فی نفقة المرأة الّتى ترضع ولده و لا یؤثر علیها غیرها لانّ الوالدة ارأف بولدها من غیرها به و لا تقصّر المرأة فی رضاع ولدها و القیام بشأنه فحقّ کلّ واحد منهما ان یأتمر فی امر الولد بمعروف و لا یقصد الضّرار.
وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فى الرّضاع و الاجرة فابى الزّوج ان یعطى المرأة رضاها و ابت الامّ ان ترضعه فلیس له اکراهها على ارضاعه لکنّه یستأجر للصّبىّ مرضعا غیر امّه و ذلک قوله: فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ على قدر غناه. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ اى ضیّق علیه رزقه فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ من المال لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اى لا یوجب اللَّه على نفس ان تنفق الّا بقدر ما اعطاها من الرّزق و المال. سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً وعدهم بسط الرّزق علیهم بعد ما کانوا فیه من الضّیق و الشدّة فی زمان النّبی (ص) و لقد انجز لهم وعده.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ معناه: و کم من اهل قریة: عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ اى عصت و طغت عمّا امر اللَّه به و ما امر به رسله. قیل: هم قوم عذّبوا بمعصیتهم و تعدّیهم فی الطّلاق. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً اى ناقشناها فی الحساب وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً المعنى: عجلنا لها العذاب فی الدّنیا بالامراض و الاسقام و السّیف و تسلیط الاعداء علیهم. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى عذبناها عذابا شدیدا فی الدّنیا و نحاسبها حسابا شدیدا فی القیامة و جاء بلفظ الماضى للتّحقیق کاکثر الفاظ القیامة.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها اى وخامة عاقبة امرها فی الدّنیا. وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها فی الآخرة «خسرا» اى خسارا و هلاکا. خسروا انفسهم و اهلیهم، ثمّ فسّر فقال: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً یعنى: عذاب النّار. فَاتَّقُوا اللَّهَ و احذروا معاصیه. یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا یا ذوى العقول المؤمنین. لبّ کلّ شی‏ء: خالصه. و قیل: اللّبّ: القلب. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً یعنى القرآن.
«رَسُولًا» منصوب باضمار فعل اى و ارسل رسولا. و قیل «ذکرا» اى ذا ذکر و شرف و هو الرّسول نفسه. و قیل: هو جبرئیل (ع). و انتصب رسولا على البدل من الذّکر یَتْلُوا عَلَیْکُمْ اى الرّسول یقرأ علیکم. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ اللَّه، و قیل: لیخرج الرّسول. الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من الکفر الى الایمان و من الجهل الى العلم و من النّار الى الجنّة و من الضّلال الى الرّشاد و من الباطل الى الحقّ. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً اى ثوابا جمیلا فی الجنّة. و قیل: رزقا من المطاعم و المشارب.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اجمع المفسّرون على انّ السّماء سبع غلظ کلّ سماء مسیرة خمسمائة عام و بین کلّ سماء و سماء مسیرة خمس مائة عام، و فی کلّ سماء نوع من الملائکة یسبّحون اللَّه و یمجّدونه و یقدّسونه و اختلفوا فی الارض على اقوال: احدها انّ الارض واحدة و قوله: «مثلهنّ» اى فی الخلق لا فی العدد، و لیس فی القرآن ما یدلّ على انّها سبع، و الثّانی انّ المراد بها الاقالیم سبعة و الدّعوة شاملة جمیعها. و الثّالث انّها سبع ارضین متّصلة بعضها ببعض و الحائل بین کلّ ارض و ارض بحار لا یمکن قطعها و لا الوصول الى الارض الأخرى و لا تصل الدّعوة الیهم. و الرّابع: انّها سبع ارضین بعضها فوق بعض متّصلة لا فرجة بینها. و الخامس: انّ بین کلّ واحدة منها الى الأخرى مسیرة خمس مائة عام کما جاء فی ذکر السّماء. و فی کلّ ارض منها خلق حتّى قالوا فی کلّ ارض آدم و حوّا و نوح و ابراهیم و هم یشاهدون السّماء من جانب ارضهم و یستهدّون الضّیاء و قیل: جعل اللَّه لهم نور یستضیئون به. و قوله: وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اى و خلق من الارض مثلهنّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ اى بین السّماء و الارض یرید الامر و النّهى و الرّسل و الوحى و قیل: «بینهنّ» اى بین کل سماء و سماء و ارض و ارض. و الامر: القضاء و القدر. و قیل: یرید بالامر الوقائع و الحوادث الّتى تحدث و کلّ واحد منهما امر و شأن من اللَّه یتنزّل بحکمه و قضائه و علمه. و قیل: هو ما یدبّر فیهنّ من عجیب تدبیره فینزل المطر و یخرج النّبات و یأتى باللّیل و النّهار و الشّتاء و الصّیف و یخلق الحیوان على اختلاف هیأتها و انواعها و ینقلهم من حال الى حال. «لِتَعْلَمُوا» ایّها النّاس. أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ لا یعجزه شی‏ء و لا یمتنع علیه ما یرید. و قوله: لِتَعْلَمُوا اللّام متعلّق بالخلق، و قیل: متعلّق بقوله «یتنزّل». وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً الاحاطة: العلم البالغ تجده فی مواضع من القرآن و من اسماء اللَّه المحیط و فی قصّة الهدهد احطت بما لم تحط به، اى علمت ما لم تعلمه. و قال عزّ و جلّ: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً لانّه عزّ و جلّ یعلم و لا یدرک حدّه و لا قدره. و امّا قوله عزّ و جلّ: «أُحِیطَ بِهِمْ وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» فهو الهلاک یأتى مجهولا.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من تحقّق به و صدق فی اقواله ثمّ فی اعماله، ثمّ فی احواله، ثمّ فی انفاسه، فصدقه فی القول الّا یقول الّا عن برهان، و صدقه فی العمل الّا یکون للبدعه علیه سلطان، و صدقه فی احواله ان یکون على کشف و بیان، و صدقه فی انفاسه ان لا یتنفّس الّا عن وجود کعیان. نام خداوندى لطیف نشان، کریم پیمان، قدیم احسان، روشن برهان نام خداوندى داننده هر چیز، سازنده هر کار، دارنده هر کس نام خداوندى که کس را با وى انبازى نه، و کس را از وى بى نیازى نه، و فعل وى بیداد و بازى نه، نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، فهمها فرا حجاب عزّت وى رسید برسید عقلها از دریافت کیف او برمید. اى خداوندى که داناى هر ضمیرى، سرمایه هر فقیرى، چاره رسان هر اسیرى، عاصیان را عذر پذیرى، افتادگان را دستگیرى، در صنع بى نظیرى، در حکم بى مشیرى، در ملک بى وزیرى، علیم و خبیرى، سمیع و بصیرى، قادر و مقتدر و قدیرى:
جمالک فائق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتّى
جرى مجرى السّرائر فی الضّمیر
اى من سگ کوى تو اگر بپذیرى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ الآیة..: بیان حکم طلاقست و هر چند که طلاق در شرع مباحست، اللَّه تعالى دشمن دارد زیرا که سبب فراقست. مصطفى (ص) فرمود: «انّ من ابغض الحلال الى اللَّه الطّلاق»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «تزوّجوا و لا تطلقوا فانّ الطّلاق یهتزّ منه العرش و ایّما امرأة سألت زوجها الطّلاق فحرام علیها رائحة الجنّة».
رسول خدا فرمود، صلّى اللَّه علیه و سلّم: «نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگویید و فراق مجوئید که از طلاق و فراق عرش عظیم بلرزد و هر آن زن که بى گزندى و بى رنجى از شوهر خویش طلاق جوید بوى بهشت بمشام وى نرسد. نکاح سبب وصلت است و اللَّه وصال دوست دارد، و طلاق سبب‏ فرقت است و اللَّه فراق دشمن دارد. عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریاى فراق را آب خونابه حسرت است. روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودى تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه ابلیس، نهادندى از لعنت جامى ساختندى و از قطیعت و فرقت در و شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتى ازو بسر نیامد عبارت این بود که: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ بزرگان دین گفته‏اند که: دو قدح از غیب در آمد یکى این بود که: «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» دیگر «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود. قدح رحمت از کف اقبال با بدرقه فضل بجان مصطفى عربى فرستاد صلوات اللَّه و سلامه علیه. یقول اللَّه تعالى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» رابعه عدوى گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فرداى قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومى را گویند: «فراق لا وصال له». و قومى را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همى‏گویند:
فراق او ز زمانى هزار روز آرد
افروختگان وصال همى‏گویند:
بلاى او ز شبى صد هزار سال کند
سراى پرده وصلت کشید روز نواخت
بطبل رحلت بر زد فراق یار دوال.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ در روزگار خلافت عمر خطاب، رضی اللَّه عنه، مردى بیامد و از عمر تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد. عمر گفت: قرآن دانى؟ گفت: ندانم که نیاموخته‏ام.
عمر گفت: ما عمل بکسى ندهیم که قرآن نداند. مرد بازگشت و جهدى و رنجى عظیم بر خود نهاد در تعلیم قرآن بطمع آنکه عمر او را عمل دهد. چون قرآن بیاموخت و یاد گرفت برکات قرآن خواندن و دانستن آن او را بدان جاى رسانید که در دل وى نه حرص ولایت ماند نه تقاضاى دیدار عمر پس روزى عمر او را دید، گفت: یا هذا هجرتنا؟ اى جوانمرد چه افتاد که یکبارگى هجرت ما اختیار کردى؟ گفت: یا امیر المؤمنین تو از آن مردان نباشى که کسى روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن قرآن بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بى نیاز شدم.
عمر گفت: آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بى نیازى درکشید؟ گفت: آن آیت که در سورة الطّلاق است: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ. آن گه گفت: مخرجا من شبهات الدّنیا و غمرات الموت و من شدائد یوم القیامة، هر که تقوى شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت: یکى شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.
قوله تعالى: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ توکّل آفتابى است که از برج سعادت تابد، بادى است که از سراى قرب وزد، بویى است که بشارت وصل آرد. منزلى شریف است و مقامى بزرگوار، و درجه‏اى است که دست هر بى قدرى بر قدّ او نرسد. و بصر هر مختصر همّتى او را در نیابد. آن جوانمردان که قدم در میدان توکّل نهادند ساکنان عالم قرآن بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستى. عظیم روشى داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وى انس نگرفتند. سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید. دیده‏ها از هر چه نشان حق نداشت باز بستند.
خوى از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند: یکى را خوانیم و یکى را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ این خود خطاب عموم است عامّه خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند. باز مصطفى عربى را صلّى اللَّه علیه و سلّم که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت: «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» اى حاکم عالم قضا و اى ساکن سراى رضا، اى محمد مصطفى، رازى که گویى همه با من گوى که از رازت آگاه منم. با من نشین که ناگزیرت منم. همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم. گفتار بنى آدم از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است. دریغى بود که‏ با ایشان گویى همه با من گوى که قدر تو من دانم. اى مهتر، آفرینش بحرمت و بزرگى قدم تو بپاى است، گر نه وجود تو بودى نه عالم بودى و نه آدم:
گر نه سببش تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب.
ربّ العالمین ببعثت او بر عالمیان منّت نهاد، گفت: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ما این مهتر عالم و سیّد ولد آدم بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگارى باشد، نامه ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گم شدگان را با راه نجات خواند. مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد. سراپرده کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستراند. اى محتشمان عالم و اى محترمان اولاد آدم و اى عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید عزّ و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جویید، دل در شفاعت او بندید.
بندگى او زندگى ابد دانید. مهتر دوده آدم اوست، سالار جمله اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امّت محترم او را مسخ نه، عزّ دولت نبوّت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین»
نیکو سخنى که آن عزیزى در نظم آورده و گفته:
نى تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم؟
دیو را دیوى فروریزد همى در عهد تو
آدمى را خاصه با عشق تو کى ماند جفا؟
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا؟!