عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۵
ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند
آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند
جانها ز خوشی بی‌سر و پا رقص کنند
در گوش تو گویم که کجا رقص کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۲
بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد
رختی که نداشتیم سیلاب ببرد
نیک و بد زهد و پارسائیرا
مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۲
خورشید که در خانه بقا می نکند
می‌گردد جابجا و جا می نکند
آن نرو به جز قصد هوا می‌نکند
می‌گوید کاصل ما خطا می نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۸
در باغ آیید و سبز پوشان نگرید
هر گوشه دکان گل فروشان نگرید
میخندد گل به بلبلان می‌گوید
خاموش شوید و در خموشان نگرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۹
در باغ هزار شاهد مهرو بود
گلها و بنفشه‌های مشکین بو بود
وان آب زره زره که اندر جو بود
این جمله بهانه بود و او خود او بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۳
دل جمله حکایت از بهار تو کند
جان جمله حدیث لاله‌زار تو کند
مستی ز دو چشم پرخمار تو کند
تا خدمت لعل آبدار تو کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۵
دلدار ابد گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۲
دوش از قمر تو آسمان مینوشید
وز آب حیات تو جهان مینوشید
زان آب حیاتی که حیاتست مزید
در هرچه حیات بود آن مینوشید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۴
دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد
بر روی شکوفه‌ها علامت میکرد
آن سرو چمن دعوی قامت میکرد
گل خنده‌زنان بر او قیامت میکرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۲
زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد
استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد
بحریست محیط و در وی این خلق مقیم
تا کیست کز این بحر گهر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۲
سرهای درختان گل تر میچینند
و اندر دل خود کان گهر می‌بینند
چون بر سر پایند که با بی‌برگی
نومید نگردند و ز پا می‌شینند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۳
سرهای درختان گل رعنا چیدند
آن یعقوبان یوسف خود را دیدند
ایام زمستان چو سیه پوشیدند
آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۹
صبح آمد و وقت روشنائی آمد
شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب
وقت هوس شکر ربائی آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۰
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد
بوئی بستان که کاروان می‌گذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۹
کو پای که او باغ و چمن را شاید
کو چشم که او سرو و سمن را شاید
پای و چشمی یکی جگر سوخته‌ای
بنمای یکی که سوختن را شاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۱
ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد
غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد
چون بیندم او که من چین گریانم
پنهان پنهان شکر شکر میخندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۲
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۸
من بی‌خبرم خدای خود میداند
کاندر دل من مرا چه میخنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند
کش باد صبا بلطف می‌افشاند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۹
چون از رخ یار دور گشتم به بهار
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۲
گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار
تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار
در ظاهر خار و گل، مخالف دیدار
بر چشم خلاف دید، خندد گلزار