عبارات مورد جستجو در ۳۹۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مى‏باز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبه‏اى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشه‏اى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایان‏اند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زنان‏اند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگه‏داران‏اند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگه‏داشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مى‏ترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشه‏اى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ الآیة معنى آنست که اگر از گناهان کبائر بپرهیزید گناهان صغائر از دیوان شما برگیریم، و ناپیدا کنیم بنماز پنجگانه، و ذلک فى‏قوله (ص): «الصّلوات الخمس کفّارة لما بینهنّ، ما اجتنب الکبائر».
و در کبائر علماء سلف مختلف‏اند، هم در اعداد آن، و هم در اعیان آن. از ابن عباس روایت کنند که هر چه در قرآن در آن عقوبتى نامزد است، چنان که ختم آن گناه بلعنت است، یا بغضب، یا بآتش دوزخ، یا بعذاب مطلق، آن همه کبائراند. قومى گفتند: کبائر آنند که در آن حدّى است مسمّى، چنان که زنا، و دزدى، و قتل بناحق، و شرب خمر، و قذف محصنات و قومى بضدّ این گفته‏اند، گفتند: کبائر آن گناهان‏اند که درین جهان از آن تطهیر نیست، چون تضییع نماز، و سوگند بدروغ، و کبر، و عجب، و سخن چینى، و استهزاء بمردم کردن، و قمار باختن، و خیانت کردن، و فضله آب خویش از آشامنده باز گرفتن، و در حکم رشوت ستدن، و عقوق پدر و مادر و امثال آن.
امّا اختلاف اعداد آنست که قومى گفتند: کبائر سیزده‏اند، قومى گفتند: نه‏اند، قومى گفتند: هفت‏اند، قومى گفتند: چهاراند، قومى گفتند: بیست‏اند.
على الجمله متفق‏اند بر زنا، و سوگند بدروغ، و دزدى، و خون ناحق، و شرب خمر، و سحر، و قذف محصنات. قومى گفتند: بزرگتر گناهى پس از شرک نومیدى است از رحمت خدا، و ایمنى از مکر خدا، و طمع بریدن از فرج فرستادن خداى. قال سعید بن جبیر: عن ابن عباس (رض) «کلّ شى‏ء عصى اللَّه عزّ و جلّ فیه، فهو کبیرة، فمن عمل منهما شیئا فلیستغفر، فانّ اللَّه لا یخلّد فى النّار من هذه الامّة الّا راجعا عن الاسلام، او جاحدا فرضه، او مکذّبا بقدره.»، و در تورات است که: «امّهات الخطایا ثلاث و هنّ: الکبر، و هو اوّل ذنب عصى اللَّه به، و کان ذلک لابلیس و الحرص، و کان لآدم (ع)، و الحسد، و کان لقابیل حین قتل هابیل،» مالک بن مغول گفت: کبائر درین آیت گناه اهل بدعت است، و سیّآت گناه اهل سنّت است.
و روایت کنند از ابن عباس که گفت: هر چه اللَّه تعالى از آن نهى کرده است آن کبیره است، و اگر چه یک نظر بود و بهذا قال انس بن مالک: «انّکم تعملون اعمالا هى ادقّ فى انفسکم من الشّعر، کنّا نعدّها على عهد رسول اللَّه من الکبائر.»
وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً مدخلا بفتح میم قراءت مدنى است، و احتمال دو وجه کند: یا مصدر باشد بمعنى دخول، یا مکان دخول باشد، همچون مخرج که بمعنى خروج باشد، یا بمعنى مکان خروج. اگر بر مصدر حمل کنى لا بدّ فعلى اضمار باید کرد که بر آن دلالت کند، و انتصاب او بدان فعل مضمر باشد، و تقدیر چنان بود که: و ندخلکم فتدخلون مدخلا کریما، اى دخولا کریما. میگوید: درآریم شما را تا درشوید درشدنى نیکو و اگر بر مکان حمل کنى، حاجت باضمار فعلى دیگر نباشد، و انتصاب او باین فعل بود که مذکور است، اى و ندخلکم مکان دخول زیرا که چون تو گویى: ادخلتک مکانا، این «مکانا» به «ادخلتک» بنصب کنى، و این بر خلاف حرف جرّ باشد. و التقدیر، ادخلتک فى مکان. میگوید: در آریم شما را بجاى نیکو یعنى بهشت.
باقى قرّاء مدخلا خوانند بضمّ میم، و این نیز همان دو وجه را که گفتیم محتمل باشد: یا مصدر «ادخل» باشد، بمعنى الادخال، اى و ندخلکم ادخالا کریما، در آریم شما را درآوردنى نیکو. یا مفعول «ادخل» باشد بمعنى مکان الادخال، اى و ندخلکم مکان ادخال کریما، درآریم شما را در جایى نیکو و اگر بر مصدر حمل کنى، در هر دو قراءت مفعول به محذوف باشد. تقدیر چنان بود که: و ندخلکم الجنّة ادخالا، او فتدخلونها دخولا. نیکوتر آنست که بر مکان حمل کنند، زیرا که به «کرم» آن را صفت میکند، چنان که در سورة الدخان مکان را بکرم صفت کرد، گفت: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ. ۶۱
روى انّ النّبیّ (ص) قال: «ما من عبد یأتى الصّلوات الخمس، و یصوم رمضان، و یجتنب الکبائر الّا فتحت له ابواب الجنّة یوم القیامة، حتّى انّها لتصطفق ثم تلا: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ، وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً.
کریم ایدر بمعنى شریف است، یعنى بهشت بر دیگر جایها شرف و فضل دارد، همانست که عرش را گفت: رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ، اى الشّریف الفاضل و نامه سلیمان را گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ اى شریف بشرف کاتبه و قیل شریف بالختم، کما جاء فى الحدیث: کرم الکتاب ختمه و در قرآن کریم بمعنى شرف و فضل فراوان است: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، اى أفضلکم و اشرفکم، وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى شرّفناهم و فضّلناهم، أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؟
اى فضّلت، فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ اى فضّله و کریم بمعنى صفوح است، آنجا که گفت: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ، اى صفوح، ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ اى الصّفوح و کریم بمعنى کثیر است آنجا که گفت: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اى کثیر و کریم است بمعنى حسن، آنجا که گفت: کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى حسن، وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً اى حسنا. هر چند که عبارات مختلف است امّا حقیقت کرم در همه بشرف و فضل باز گردد.
وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مجاهد گفت در تفسیر این آیت که: ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست، تا لا جرم زنان را در میراث نیمه مردان است، کاشک ما نیز مردان بودمانى، تا ما را نیز مزد جهاد بودى، و میراث تمام. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که دریغ مدارید، و خویشتن را این آرزو مکنید. لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا من الجهاد، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ من حفظ فروجهنّ، و طاعة ازواجهنّ.
چنان که مردان را ثواب است در جهاد، زنان را ثواب است در پارسایى، و خویشتن دارى، و شوهران را فرمان بردارى. قول سدى آنست که: چون مردان را در میراث دو بهر آمد، و زنان را یک بهر، مردان گفتند: چنان که امروز در میراث ما را بر زنان فضل دادند، امید داریم که فردا قیامت در ثواب اعمال، ما را بر ایشان فضل بود، این بود آرزوى مردان. و زنان نیز آرزو کردند، گفتند: چنان که امروز ما را میراث نیمه مردان است امید داریم که فردا در قیامت گناهان ما نیمه گناه مردان بود. ربّ العالمین این آیت فرستاد، یعنى که این آرزو مکنید که فردا ثواب و عقاب باندازه کردار بود، هم مردان را و هم زنان را. کلبى گفت: این تمنّى که ایشان را از آن نهى کردند شبه حسد بود بر ایشان که مال داشتند، و زن و فرزند بر مراد، و چاکران و چهارپایان نیکو. ایشان مى‏حسد بردند و دریغ میداشتند، و خود را آن میخواستند. ربّ العالمین گفت: این آرزو مکنید، و گر حاجت بمال دارید از فضل خداى خواهید.
اینست که گفت جلّ جلاله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، بفتح سین بى همزه قراءت مکى و کسایى است، و وجه این قراءت آنست که همزه را حذف کردند تخفیف را، و حرکت وى با سین دادند. باقى قرّاء وَ سْئَلُوا اللَّهَ خوانند، با ثبات همزه بر اصل خویش، زیرا که همزه عین فعل است، و کلمه امر مخاطبه است، بمنزلت اقطعوا و فضل اینجا بمعنى رزق است، میگوید: حسد مبرید، و روزى از خدا خواهید.
قال رسول اللَّه (ص): «سلوا اللَّه من فضله، فانّه یحبّ ان یسأل، و انّ من افضل العبادة انتظار الفرج.
و قال: «من لم یسل اللَّه من فضله غضب علیه»
و قالت عائشة: «سلوا ربّکم حتّى الشّسع، فانّه ان لم ییسّره اللَّه عزّ و جلّ لم یتیسّر»، و قال سفیان بن عیینة: «لم یأمر بالمسألة الّا لیعطى».
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ الآیة این آیت را دو تأویل گفته‏اند: یکى آنست که‏هر کس را عصبه ایست که آن عصبه ازو مى‏میراث برند، آن میراث که پدران و مادران و خویشان وى او را گذاشته‏اند. والدان و اقربون برین تأویل موروثان‏اند نه وارثان. تأویل دیگر آنست که: و لکلّ شخص جعلنا موالى ممّن ترکهم، و هم الوالدان و الأقربون، میگوید: هر شخصى را عصبه‏ایست که از وى مى‏بازمانند، و میراث برند، آن عصبه پدران و مادران و خویشاوندان‏اند. برین تأویل «ما» بمعنى «من» است و والدان و اقربون وارثان‏اند.
و الّذین عاقدت و عقدت، هر دو خوانده‏اند: بى الف قراءت کوفى است، و بالف قراءت باقى. و معاقدت و معاهدت هر دو یکسانند، و ایمان جمع یمین است، و قسم را بدان یمین نام کردند که آن عقدى است و عهدى که میان دو کس یا میان جماعتى میرود، و آن ساعت که عهد میدهند دست در دست یکدیگر نهند، و سوگند یاد کنند. مفسّران گفتند: معنى معاقدت درین آیت آنست که در جاهلیّت دو کس فراهم میشدند، و میگفتند: دمى دمک، و حربى حربک، و سلمى سلمک، ترثنى و ارثک، و ایشان را حلیف یکدیگر میگفتند. چون اسلام پدید آمد از یکدیگر میراث میبردند، بحکم این آیت که اللَّه گفته بود: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ، و آن نصیب ایشان سدس بود. روزگارى در بدو اسلام چنین بود. پس این آیت منسوخ گشت، و ناسخ این بود که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. ابو روق گفت: این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که وى سوگند یاد کرد که بر فرزند وى عبد الرحمن هیچ نفقه نکند، و وى را از میراث محروم کند. پس چون عبد الرحمن مسلمان شد، او را فرمودند تا از مال خویش وى را نصیبى داد. اینست که اللَّه گفت: فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم، «شَهِیداً» ان اعطیتموهم أ و لم تعطوهم. الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ الآیة مقاتل گفت: این آیت در شأن سعد بن الربیع بن عمرو الانصارى فرو آمد. زن وى حبیبة بنت زید بن ابى زهیر الانصاریة نافرمانى کرد، و نشوز نمود. سعد لطمه‏اى بر وى زد. حبیبه بخشم برفت، بخانه پدر بار شد. پدرش پیش مصطفى (ص) شد، و شکایت کرد از سعد، و گفت: افرشته کریمتى فلطمها، دختر گرامى خویش را فراش وى ساختم، و او را بزد.
رسول خدا (ص) گفت: او را بر شوهر قصاص است. حبیبه رفت تا قصاص خواهد.
رسول (ص) او را باز خواند و گفت: توقّف کن تا جبرئیل فرود آید، و از آسمان حکم آرد. آن ساعت جبرئیل فرو آمد، و آیت آورد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ.
فقال النّبیّ (ص): «اراد اللَّه امرا و اردنا امرا، و الّذى اراده اللَّه خیر».
معنى آیت آنست که مردان بر زنان مسلّطاند، و بر سر ایشان بداشته، تا ایشان را تأدیب و تعلیم میکنند، و آنچه صلاح ایشانست بایشان مینمایند، و فرا آن میدارند، و میان ایشان قصاص نیست مگر در نفس و در جرح. و مردان را بر زنان فضل است با فزونى عقل، و دین، و یقین، و قوّت عبادت، و کمال شهادت، و استحقاق نبوّت و خلافت، و امارت، و دیت و میراث دو چندان زنان، و طلاق در دست مردان، و زنان را یک شوى، و مردان را چهار زن و زنان را در خانه نشستن آئین، که اللَّه تعالى گفت: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ، و مردان را بیرون شدن و جهاد کردن که اللَّه گفت: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
قال رسول اللَّه (ص): «المرأة مسکینة ما لم یکن لها زوج.» قیل یا رسول اللَّه: و ان کان لها مال؟ قال: «و ان کان لها مال» و قال: «خیر النّساء امرأة ان نظرت الیها سرتک، و ان امرتها اطاعتک، و اذا غبت عنها حفظتک فى مالها و نفسها»، ثمّ تلا (ص): «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
یعنى: و فضّلوا بما ساقوا الیهنّ من المهر و الانفاق علیهنّ.
فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ الغیب هاهنا الفرج، و قیل یحفظن فروجهن اذا غاب ازواجهنّ. میگوید: نیک زنان ایشانند که خداى را فرمان بردارند، و آن گه در غیبت شوى خویشتن، خویش و سرّ خویش نگه دارند. بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه اللَّه نگه داشت، یعنى نکاح حلال، ایشان تن خویش بآن نگه دارند. ابو جعفر در شواذّ خوانده: «بما حفظ اللَّه» بنصب ها، یعنى ایشان خود را نگه میدارند بآنچه اللَّه را نگاه میدارد، یعنى حدود و فرمان وى را، و آن تقوى است. و این هم چنان است که مصطفى (ص) گفت فرا ابن عباس: «احفظ اللَّه یحفظک»، خداى را نگه‏دار تا خدا ترا نگه دارد.
یعنى ازو بترس، و حدود وى را نگه‏دار، تا او ترا نگاه دارد. پس حدود اینجا مقدّر است، اى احفظ حدود اللَّه، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. یدلّ علیه قوله: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ.
وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ اللّاتى جمع الّتى است، و اللّائى و اللّاء و اللّواتى و اللّوات همچنین. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ اى تعلمون نشوزهنّ. نشوز زن آنست که عصیان نماید شوهر خویش را، و طاعت دارى نکند. چون امارات نشوز بر زن ظاهر گشت بر شوهر وى است که نخست او را پند دهد، و بخداى عزّ و جلّ بترساند، و آنچه شرع او را فرموده از طاعت دارى شوهر بر وى خواند، و با وى گوید: اتّقى اللَّه و ارجعى الى فراشى. اگر بوعظ مجرّد از عصیان باطاعت دارى نیاید هجرت باید جست از وى، هم در کلام و هم در جامه خواب. امّا هجرت در کلام بیش از سه روز روا نباشد، که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ لمسلم أن یهجر اخاه فوق ثلاثة ایّام».
و هجرت در فراش آنست که ابن عباس گفت: لا تضاجعها فى فراشک. پس اگر بهجرت کار بر نیاید، زخم کردن رواست، زخمى که نه بر مقتل بود، و نه بر روى، و نه از جاى بخیزانند، و به‏
قال النّبیّ (ص): «اتّقوا اللَّه فى النّساء فانّکم اخذتموهنّ بکتاب اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و انّ لکم علیهن أن لا یوطئن فراشکم احدا تکرهونه، فان فعلن ذلک فاضربوهنّ ضربا غیر مبرح»
، وقال (ص): «علّق السّوط حیث یراه اهل البیت»، و عن اسماء بنت ابى بکر، قالت: کنت رابعة اربع نسوة عند الزبیر بن العوام، فاذا غضب على احدینا ضربها بعود المشجب حتّى یکسره علیها.
فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ طاعت ایدر جماع است، میگوید: اگر طاعت دارند شما را فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه مجوئید. و قیل: لا تکلّفها من الحبّ لک ما لا تطیق.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا اى رفیعا فوق خلقه، «کَبِیراً» لیس شى‏ء اکبر و لا اعظم منه.
قوله تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما الآیة یعنى: و ان علمتم خلاف بینهما، میگوید: اگر دانید که مرد و زن را بهم سازگارى نبود، و بسر نتوانند برد، و هر دو را بر یکدیگر دعواى نشوز کنند، بر حاکم مسلمانان است که دو حکم بر ایشان گمارد، یعنى دو مرد عدل: یکى از قبیله مرد و یکى از قبیله زن، تا در کار ایشان نظر کنند، و با صلح و آشتى خوانند، اگر ممکن شود، و الّا فرقت افکنند میان ایشان، چنان که راى ایشان اقتضا کند در کار ایشان. و قول درست آنست که: رضاء زوجین در جمع و تفریق از جهت حکمین معتبر نیست، بدلیل خبر على (ع)، و هو انّ رجلا و امرأة أتیا علیا (ع)، مع کلّ واحد منهما قیام من النّاس، فقال على (ع): «ما شأن هذین؟» قالوا: وقع بینهما شقاق، قال على (ع): «فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها». فقال على للحکمین: «هل تدریان ما علیکما؟ انّ علیکما ان رأیتما أن تجمعا جمعتما، و ان رأیتما أن تفرقا فرقتما». فقالت المرأة: رضیت بکتاب اللَّه عزّ و جلّ‏بما علىّ فیه. فقال الرّجل: امّا الفرقة فلا. فقال على (ع): «کذبت و اللَّه لا تنقلب منّى حتّى تقرّ بمثل ما اقرّت به».
ثمّ قال عزّ و جلّ: إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یعنى ان اراد الحکمان اصلاحا، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما اى بین المرأة و الزّوج بالصّلاح.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً بما فى قلوب الزّوجین و الحکمین.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً و کیست نیکو دین‏تر، مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ از آنکه روى خود فرا خدا کرد؟، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و آن گه با آن نیکوکار بود، وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و بر پى ملّت ابراهیم ایستاد، حَنِیفاً آن مسلمان پاک دین، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا (۱۲۵) و اللَّه ابراهیم را دوست گرفت.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خداى بهمه چیز دانا است داناى همیشه‏اى.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ مى‏پاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوى که خداى پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَى النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشته‏اند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنى کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو مى‏فتوى پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى‏ بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپاى ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشه‏اى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنى بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوى خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستى، أَوْ إِعْراضاً یا روى گردانیدنى، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیى، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتى سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتى به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کرده‏اند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامى، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویى در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشه‏اى.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ و نتوانید که داد کنید میان زنان، وَ لَوْ حَرَصْتُمْ و هر چند کوشید و خواهید، فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ لکن همه کششى مکنید، فَتَذَرُوها که آن زن را فرو گذارید، کَالْمُعَلَّقَةِ چون آویخته، وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر نیک در آئید و بآشتى گرائید، وَ تَتَّقُوا و از جور پرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹) خداى مهربانست و آمرزگار همیشه‏اى.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا ور پس از هم ببرند، یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ بى نیاز کند خداى هر دو را از یکدیگر از فراخى خویش، وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً و خداى بى‏نیاز است توانگر، فراخ دار فراخ بخش، حَکِیماً (۱۳۰) دانا است همیشه‏اى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا و اندرز کردیم، الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، وَ إِیَّاکُمْ و شما را هم اندرز کردیم، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر کافر شید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱) و خداى بى‏نیاز است توانگرى ستوده همیشه‏اى.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمان و زمین چیز است و کس، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا (۱۳۲) و نیک بسنده و کارساز که اوست.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ اگر خواهد شما را ببرد اى مردمان! وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ و دیگران آرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳) و اللَّه بر آن توانا است همیشه‏اى.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر که پاداش این جهان میخواهد، فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بنزدیک خداى است پاداش این جهانى و پاداش آن جهانى، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴) و اللَّه شنواى است بیناى همیشه‏اى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، کُونُوا قَوَّامِینَ بر استاد دارید، بپاى ایستید، بِالْقِسْطِ براستکارى و داد دهى، شُهَداءَ لِلَّهِ و گواهان بودن خداى را براستى، وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ ور همه بر نفس شما بود، أَوِ الْوالِدَیْنِ یا بر پدر و مادر بود، وَ الْأَقْرَبِینَ یا بر خویشان، إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا اگر توانگر بود، أَوْ فَقِیراً یا درویش بود، فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما که خداى اولیتر بهر دو، فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ بر پى بایست خود مایستید، أَنْ تَعْدِلُوا که داد نکنید، وَ إِنْ تَلْوُوا و اگر در کار شوید، أَوْ تُعْرِضُوا یا روى گردانید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵) خداى بآنچه شما میکنید دانا است و آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً اى: احکم دینا ممّن اخلص عمله للَّه، و فوّض امره الیه، وَ هُوَ مُحْسِنٌ اى: موحّد للَّه، محسن الى خلقه، وَ اتَّبَعَ دین اللَّه الّذى بعث به محمدا. میگوید: کیست دیندار و پسندیده‏تر از آن کس که عمل خود از شرک و ریا پاک کند، و کار خود باللَّه باز گذارد، و اللَّه را کارساز و کار ران خود داند؟ و آن گه با خلق خدا نیکوکار بود و مهربان، بر پى آن دین ایستد که محمد را بآن دین فرستاد، و آن دین ابراهیم است و ملّت وى. ملّت ابراهیم در ملّت محمد داخل است. هر که بملّت محمد اقرار دهد، اتّباع ملّت ابراهیم کرد.
ابن عباس گفت: اقرار دادن به کعبه، و نماز کردن بآن، و طواف کردن گرد آن، و سعى میان صفا و مروه، و رمى جمرات، و حلق رأس، و جمله مناسک از دین ابراهیم است. هر که نماز سوى کعبه کرد، و باین صفات اقرار داد، اتّباع ملّت ابراهیم کرد. و این در شأن ابو بکر فرو آمد بقول بعضى مفسّران.
حَنِیفاً حال عن ابراهیم، او عن الضّمیر فى وَ اتَّبَعَ، و معناه: مائلا عن جمیع الأدیان.
وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا ابن عباس گفت: ابراهیم مهماندار بود، خانه بر سر راه داشتى، تا هر کسى که بر وى گذشتى، وى را مهمان کردى. پس یک سال مردمان را قحط رسید، از ابراهیم طعام طلب کردند، و ابراهیم را عادت بود که هر سال بار از مصر آوردى، از نزدیک دوستى که در مصر داشت. غلامان را و شتران را فرستاد نزدیک وى، بار خواست، و بار نبود آن سال، که ایشان را هم قحط رسیده بود. شتران را تهى باز گردانیدند، تا بهامونى رسیدند که پر از ریگ بود، آن چاکران ابراهیم با خود گفتند: اگر اشترانرا باز گردانیم بى‏بار، نه خوب بود، و دشمن را شماتت بود. درایستادند و غرارها پر از ریگ کردند. چون بر ابراهیم رسیدند قصّه با ابراهیم بگفتند، و ابراهیم دلتنگ شد، که مردم را امیدوار کرده بود، و دل بر آن نهاده که اکنون طعام رسد. و ساره در آن حال خفته بود، و ازین قصّه خبر نداشت. پس ابراهیم در خواب شد از دلتنگى، و ساره بیدار گشت، و پرسید که غلامان ما رسیدند از مصر؟ و بار آوردند؟ گفتند: آرى رسیدند. ساره سر آن بار بگشاد، آرد سفید نیکو دید. خبّازان را بفرمود تا در پختن ایستادند. چون ابراهیم (ع) بیدار گشت، بوى طعام بوى رسید، گفت: یا سارة من این هذا الطّعام؟ از کجا آمد این طعام؟ گفت: این آنست که از نزدیک خلیل تو آن دوست مصرى آوردند. ابراهیم فضل و کرامت خداى بر خود بدانست و گفت: این از نزدیک خلیل من اللَّه است، نه از نزدیک خلیل مصرى. ابن عباس گفت: آن روز ربّ العزّة ابراهیم را دوست خوانده، و او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: آن روز که فریشتگان در پیش ابراهیم شدند، بر صورتهاى غلامان نیکو روى، ابراهیم پنداشت که ایشان مهمانان‏اند، گوساله فربه بریان کرد، و نزدیک ایشان آورد، آن گه گفت: بخورید بدو شرط: یکى آنکه چون دست بطعام برید گوئید: «بسم اللَّه»، و چون از طعام فارغ شوید، گوئید: «الحمد للَّه». جبرئیل گفت: یا ابراهیم! سزاوارى که اللَّه ترا دوست خود گیرد، و خلیل خود خواند.
گفت آن روز ربّ العزّة او را خلیل خود خواند. و گفته‏اند: ملک الموت بصورت جوانى در سراى خلیل شد، و خلیل او را نشناخت، گفت بدستورى که درین سراى آمدى؟
ملک الموت گفت: بدستورى خداوند سراى. پس ابراهیم او را بشناخت، آن گه ملک الموت گفت: یا ابراهیم! خداى بنده‏اى را از بندگان خود بدوست گرفت.
ابراهیم گفت: آن کدام بنده است، تا من او را خدمت کنم تا زنده باشم؟
ملک الموت گفت: آن بنده تویى یا ابراهیم. گفت: بچه خصلت مرا دوست گرفت؟
و خلیل خواند؟ گفت: بأنّک تعطى و لا تأخذ.
روى عبد اللَّه بن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یا جبرئیل لم اتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا؟» قال: «لاطعامه الطّعام یا محمد»، و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا، و موسى نجیّا، و اتّخذنى حبیبا، ثمّ قال: و عزّتى لاؤثرنّ حبیبى على خلیلى و نجیّى»، و قال (ص): «لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا، و انّ صاحبکم خلیل اللَّه»، یعنى نفسه.
امّا خلیل از روى لغت آن دوست است که در دوستى وى هیچ خلل نبود.
ابراهیم خلیل است، یعنى که اللَّه او را برگزیده و دوست داشت، دوستى تمام، که در آن هیچ خلل نه، و روا باشد که معنى خلیل، فقیر بود، زیرا که خلّت حاجت و فاقت باشد. یقال: سدّ خلّته‏اى حاجته. قال زهیر یمدح هزن بن سنان:
و ان اتاه خلیل یوم مسغبة
یقول لا غائب مالى و لا حرم‏
خلیل اى فقیر، و ابراهیم، خلیل اللَّه، لأنّه فقیر الى اللَّه، محتاج الیه، لا حاجة له الى غیره.
ترسایى از شیخ ابو بکر وراق ترمدى سؤال کرد، گفت: چرا جائز است خداى را جلّ جلاله ابراهیم را دوست گیرد؟ و جائز نمیدارید که عیسى را فرزند گیرد؟
ابو بکر وراق جواب داد که: فرزند اقتضاء جنسیّت کند، و خداى را جنس نیست، و دوستى اقتضاء جنسیّت نکند. نه‏بینى که کسى اسبى دوست دارد، یا جوهرى دوست دارد، یا جامه، یا بنائى، وزین هیچ چیز بفرزندى نگیرد، تا بدانى که فرزند اقتضاء تجانس کند، و لا جنس له جلّ جلاله. ترسا چون این سخن بشنید مسلمان گشت، و بدین اسلام در آمد.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ یختار منها ما یشاء و من یشاء، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً احاط علمه بجمیع الأشیاء.
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عرب در زمان جاهلیّت نه زنان را از میراث چیزى میدادند و نه کودکان را، بلکه مردان را میدادند، مهینان ایشان را. ربّ العزّة درین آیت نصیب زنان و نصیب کودکان از میراث بایشان الحاق کرد، و بداد فرمود. و نیز دختران یتیم میبودند با مال و بصورت زشت، که اولیاء ایشان از بهر زشتى صورت نمى‏خواستند که ایشان را بزنى کنند، و ایشان را بکسى نمیدادند، و در خانه میداشتند از بهر مال که داشتند، بامید آنکه مگر بمیرند، و مال ایشان بمیراث بر گیرند.
سدى گفت: این در شأن جابر عبد اللَّه فرو آمد، که دختر عمّى داشت، یتیمه و نابینا بود، و بصورت زشت. جابر گفت: یا رسول اللَّه! بآن صفت که وى است میراث گیرد؟ رسول خدا گفت: نعم، گیرد. پس میراث که وى را بود بوى داد. آن گه او را در خانه میداشت، و بزنى بکس نمیداد، از بیم آنکه شوهر و فرزندان وى مال بمیراث برند، و خود بزنى نمیکرد که جمال نداشت، و گوش بر آن نهاده که تا بمیرد، و آنچه هست از مال وى بمیراث برگیرد. ربّ العالمین این آیت فرستاد: وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ اى یستعرفونک. و الفتیا و الفتوى لغتان، و هو تعریفک الأمر، افتانى اى عرّفنى. میگوید: از تو فتوى میپرسند و فتوى میخواهند در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ‏
موضع «ما» رفع است، المعنى: اللَّه یفتیکم فیهنّ.
وَ ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ ایضا، یفتیکم فیهنّ. میگوید: اللَّه فتوى میکند و قرآن فتوى میکند، و آن آنست که در اوّل سورة گفت: وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ.
ما کُتِبَ لَهُنَّ یعنى فرض لهنّ من المیراث. وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ یعنى: و ترغبون عن أن تنکحوهنّ لدمامتهنّ.
وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ این در موضع خفض است، عطف على قوله فِیهِنَّ، یعنى قل اللَّه یفتیکم فیهنّ، و فى المستضعفین من الولدان. و قیل عطف على قوله: فِی یَتامَى النِّساءِ، المعنى: فى یتامى النّساء و فى المستضعفین من الولدان الّذین لا تورثونهم.
وَ أَنْ تَقُومُوا اى: و یفتیکم ان تقوموا للیتامى، بِالْقِسْطِ اى بالعدل فى میراثهم و مالهم و نکاحهم. قیل: نزّلت فى ام کحة و بناتها على ما سبق شرحه فى صدر السورة.
قال ابن عباس و عائشة: ما کُتِبَ لَهُنَّ، یعنى الصّداق، و المعنى: لا تؤتونهنّ صداقهنّ، و ترغبون فى نکاحهنّ لجمالهنّ و ما لهنّ، و قیل: فى المستضعفین هم العبید و الاماء، اى أحسنوا الیهم، لا تکلّفوهم ما لا یطیقون.
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ ممّا امرتم به من قسمة المواریث، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً فیجزیکم به.
و روایت کنند از براء عازب که آخرتر آیتى که از آسمان فرود آمد این آیت بود، و آخرتر سوره‏اى سورة براءة.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً الآیة سعید جبیر گفت: مردى زنى داشت، و آن زن پیر گشته بود، و از آن مرد فرزندان داشت. مرد خواست که وى را طلاق دهد، و زنى دیگر از آن نیکوتر بخواهد. آن پیر زن گفت: مرا طلاق مده، و با فرزندان بگذار، و قسمت کن مرا اگر خواهى باختیار خویش در کم و بیش، و اگر خواهى قسمت مکن از بهر من، که روا بود اندى که در نکاح تو بمانم. مرد گفت: چنین کنم، پیش رسول خدا شد، و این حال بگفت.
رسول خدا جواب داد که: اللَّه سخن تو شنید، و اگر خواهد اجابت کند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد. گویند این مرد رافع بن خدیج الانصارى بود، و زن وى خویلة بنت محمد بن مسلمة الانصارى.
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ اى علمت و رأت، مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً یعنى: یبغضها و یترک مضاجعتها و مباشرتها، و یعرض بوجهه عنها، و یقلّ مجالستها و محادثتها.
میگوید: اگر زنى از شوهر خویش میشناسد و میداند و مى‏بیند که وى را دشمن میدارد، و مباشرت و صحبت وى مى‏بگذارد، و روى از وى میگرداند، و با وى ننشیند و حدیث نکند، بر ایشان تنگى نباشد که با یکدیگر صلح کنند در قسمت و در نفقه. و این چنان باشد که مرد زن را گوید: تو پیر گشتى و روزگار جوانیت بسر رسید، و من میخواهم که دیگر زنى خواهم، و روزگار قسمت وى بیفزایم، در روز و در شب، تازگى و جوانى وى را. اگر تو بدین خشنودى و رضا میدهى، بر جاى خود و بر حال خود در نکاح من میباش، و اگر نه ترا بخشنودى گسیل کنم. پس اگر زن بدین حال و بدین صفت رضا دهد نیکوکار بود و پسندیده، و وى را بر آن اجبار نکنند، و اگر نه که بدون حق خویش رضا ندهد، واجب آید بر شوهر که حق وى از مقام و نفقه تمام بدهد، یا بنیکویى و احسان وى را روان کند، و وى را برنج‏ و کراهیت ندارد. و مرد اگر وى را دارد، و حقّ وى با کراهیت صحبت تمام بدهد، محسن باشد و ستوده حق، و اللَّه وى را جزا دهد بر فعل خیر. اینست که اللَّه گفت: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً اى یعلمه و یجازیه علیه. امّا بر مباشرت وى را اجبار نکنند، که آن على الخصوص حق مرد است، چون فرو گذارد بر آن اجبار نرود، بخلاف مقام و نفقه که حقّ زنست.
و آنچه ربّ العزّة گفت: وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ، آنست که پیر زن را میدارد بعد از تخییر در نفقه و مقام، بچیزى معلوم صلح کنند. و رسول خدا (ص) با سوده بنت زمعه همین کرد. زنى بود روزگار بوى برآمده و پیر گشته، و رسول خواست که وى را طلاق دهد. سوده گفت: مرا در جمله زنان خود بگذار، تا فردا در قیامت چون مرا حشر کنند، با زنان تو حشر کنند، و من نوبت خویش روز و شب در کار عائشه کردم.
رسول خدا آن از وى بپذیرفت، و چنان کرد.
قرّاء کوفه أَنْ یُصْلِحا خوانند، بضمّ یا و کسر لام بى الف، و هو من الاصلاح.
و در حال تنازع و تشاجر اصلاح استعمال کنند، چنان که تصالح استعمال کنند، تقول: اصلحت بین المنازعین. قال اللَّه تعالى: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ. و «صلحا» روا بود که نصب على المصدر باشد، لأنّ الصّلح اسم للمصدر من اصلحت، کالعطاء من اعطیت، و روا بود که نصب او بر مفعول به حمل کنى، چنان که گویى: اصلحت ثوبا. باقى «ان یصالحا» خوانند، بفتح یا و لام و تشدید صاد، و بألف، و أصل آن «ان یتصالحا» است، «تا» در صاد مدغم کردند، لتقاربهما فى المخرج، و درین باب تصالح معروف‏تر است.
وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ گفته‏اند که شحّ زن آنست که شوى خودش دریغ آید از زنى دیگر از مهر او، و شحّ مرد آنست که خویشتنش دریغ آید از زن خویشتن از پیرى یا از زشتى بمهر زنى دیگر. و قیل: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ یعنى الغالب على نفس المرأة الشّح. غالب آن بود که زن بخیل باشد و بر مال حریص، چون شوهر وى را ببعضى مال خشنود گرداند، وى نصیب خود از شوهر بتواند گذاشت.
پس گفت: وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا یعنى اگر نیکویى کنید و مفارقت نجوئید، و از میل و جور بپرهیزید، اللَّه تعالى آگاهست، از احسان و جور شما خبر دارد، و جزاء آن چنان که خود خواهد، دهد.
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ اى: لن تقدروا ان تسوّوا بینهنّ فى الحبّ، و لو حرصتم على العدل. معنى آنست که شما اگر چه کوشید و حریص باشید، بر آنکه میان زنان خویش عدل و راستى نگه دارید، در دوستى و مهر نتوانید، که در استطاعت شما نبود که دلها در دوستى راست دارید، امّا این یکى توانید که میل نکنید در نفقه و در قسمت. چون دو زن دارید یا بیشتر، همه را در نفقه و در قسمت یکسان دارید، و جوان را بر پیر افزونى منهید، که اگر افزونى نهید، آن دیگر را همچون زندانى محبوس فرو گذارید، آویخته میان دو حال، نه بى‏شوى و نه با شوى.
حسین فضل گفت، عدل بر دو ضربست: یکى آنست که در استطاعت بنده آید، و یکى نه. امّا آنچه در استطاعت آید آنست که: بنده را فرمودند، آنجا که گفت ربّ العزّة: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ. جاى دیگر گفت: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ. و این عدل نقیض جور است که هر دو در توان بنده آید. امّا آنچه در استطاعت و توان بنده نیاید، راست داشتن دل است در مهر و دوستى با همه زنان. و این، بنده را نفرموده‏اند، از آنکه در توان وى نیست. مصطفى (ص) قسمت کرد میان زنان، و عدل و راستى در آن نگه داشت، آن گه گفت: اللهم هذه قسمتى فیما املک فلا تأخذنى فیما لا املک»، و روى انّه قال: «اللهم هذه قسمتى فیما املک و أنت اعلم فیما لا املک».
و از عمر خطاب روایت کنند که گفت: اللّهمّ امّا قلبى فلا املک، و امّا ما سوى ذلک فارجو ان اعدل. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من کانت له امرأتان یمیل الى احدیهما عن الأخرى، جاء یوم القیامة و أحد شقّیه ساقط».
و قال انس بن مالک: اذا تزوّج البکر اقام عندها سبعا، و اذا تزوّج الثّیّب اقام عندها ثلاثا.
کسى که بکرى بزنى کند، وى را رسد که در قسمت وى را هفت شبان روز بر زنان دیگر افزونى نهد، و اگر ثیّب باشد سه شبانروز، آن گه بقسمت و عدل میان ایشان باز شود.
و زنان ذمّیّات و آزادگان مسلمانان در قسمت یکسان‏اند، و آزاد زن را دو شب است و کنیزک را یک شب. وَ إِنْ تُصْلِحُوا یعنى: بالعدل فى القسمة بینهنّ، و تَتَّقُوا الجور، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً لما ملت الى الّتى تحبّها بقلبک، بعد العدل فى القسمة.
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ چون حدیث صلح رفته بود، و ذکر اجتماع بر سبیل جواز، از پس آن در فراق سخن گفت، و رخصت داد، تا اگر آن پیر زن بصلح سر در نیارد، و جز تسویت طلب نکند، از یکدیگر بطلاق جدا شوند، و ربّ العزّة ایشان را وعده داد که از فضل خویش هر دو را بى‏نیاز کند، و روزى دهد: آن زن را از شوى دیگر، و این مرد را از زنى دیگر.
گویند: مردى پیش مصطفى (ص) آمد، و عزب بود، و از تنگى روزى و معیشت شکایت کرد. مصطفى او را گفت که: زنى بخواه تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که اللَّه گفت: إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. دیگرى آمد که زن داشت، و از تنگى معیشت و روزى شکایت کرد. مصطفى (ص) گفت او را که: زن طلاق ده تا روزیت فراخ شود. یعنى بحکم این آیت که اللَّه گفت: وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ.
وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً یعنى: لجمیع خلقه فى الرّزق و الفضل، حَکِیماً فیما حکم و وعظ.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة میگوید: خدایراست هر چه در آسمان‏اند از فریشتگان، و هر چه در زمین‏اند از خلقان. وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ امّتهاى گذشته‏اند، و کتابداران پیشینه از تورات و انجیل، و هر چه بود از کتب. وَ إِیَّاکُمْ خطاب امّت محمد است، یعنى ایشان را که پیش از شما کتاب دادند، ایشان را و شما را اى امّت محمد، اندرز کردیم: ایشان را در کتب ایشان، و شما را در کتاب شما یعنى قرآن، أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ یعنى: وحّدوا اللَّه، که خداى را یگانه دانید، و بمعبودى یگانه شناسید. وَ إِنْ تَکْفُرُوا و اگر نکنید، و توحید بپوشید، و جحود آرید، فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً بحقیقت دانید که هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است، همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده وى است، همه ساخته و صنع وى است، و آن گه از طاعت همه بى‏نیاز است، وز ستایش همه پاک ستوده خود است و بى‏نیاز بجلال خود.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا اى: دافعا و مجیرا حافظا على خلقه شهیدا.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ الآیة این خطاب مشرکان و منافقان است.
میگوید: اگر اللَّه خواهد مرگ بر شما گمارد، و همه را نیست گرداند، و باز قومى دیگر آرد از شما مطیع‏تر و بهتر، یعنى مسلمانان و امّت احمد. و همین کرد ربّ العالمین جلّ جلاله، که در عهد رسول خدا جهان همه کفر و معصیت داشت، پس علم اسلام آشکارا گشت، و کفر با طىّ ادبار خود شد، و جهان همه از نور اسلام روشن گشت.
قال ابو هریرة: لمّا نزلت هذه الآیة ضرب رسول اللَّه (ص) ظهر سلمان، فقال: «هم قوم هذا» یعنى: عجم فارس.
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ میگوید: هر که بفرائض اعمال، دنیا خواهد، اللَّه تعالى آنچه خواهد از دنیا بوى دهد، یا آنچه خواهد از وى دفع کند در دنیا، امّا در آخرت وى را هیچ ثواب نبود. و هر که بفرائض اعمال ثواب آخرت خواهد، ربّ العالمین آنچه وى را بکار آید از دنیا بوى دهد، و آنچه بنده خواهد از جلب منفعت و دفع مضرّت از وى باز نگیرد، و آن گه وى را در آخرت نصیب بود بهشت جاودان و نعمت بیکران، ربّ العالمین بر نیّت آخر، هم دنیا دهد، و هم عقبى، امّا بر نیّت دنیا آخرت ندهد. رسول خدا گفت: «المؤمن نیّته خیر من عمله، و عمل المنافق خیر من نیّته، و کلّ یعمل على نیّته».
قیل: هذه الآیة وعید للمنافقین، و قیل: حضّ على الجهاد، و ثواب الدّنیا هو الغنیمة بالجهاد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ مفسّران گفتند: این آیت در شأن مردى آمد که بنزدیک وى گواهى بود بر پدر وى، و میترسید که اگر آن گواهى بدهد، اجحافى باشد بمال وى، و درویشى وى بیفزاید. و گویند که: در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که کسى را بر پدر وى ابو قحافه حقّى بود، و وى گواه بود. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید! کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ اى: قوّالین بالعدل فى الشّهادة، در گواهى دادن گویندگان بعدل باشید، راستى نگه دارید، گواهى که دهید خداى را دهید، از بهر صاحب حقّ، و باز مگیرید، اگر چه آن گواهى بر نفس شما باشد، یا بر پدر و مادر، یا بر خویش و پیوند، و بدان منگرید که آن کس که بر وى گواهى میدهید، توانگرست یا درویش: توانگر را از بهر توانگرى محابا مکنید، و بر درویش از بهر درویشى نبخشائید، کار هر دو باللّه فرو گذارید، که اللَّه بدیشان از شما سزاوارتر، و آنچه اللَّه ایشان را خواهد نیکوتر.
فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا شما بر پى دل خواست خود مروید، تا جور کنید و از حق بگردید. «و ان تلوا» بیک واو و ضمّ لام قراءت شامى و حمزه است، از ولى یلى ولایة، یقال: و لیت الشی‏ء اذا تولّیته، و اقبلت علیه، فولایة الشّى‏ء اقبال علیه، و هو خلاف الاعراض عنه. و المعنى: ان تقبلوا او تعرضوا. باقى قرّاء إِنْ تَلْوُوا خوانند بدو واو و سکون لام، من لوى یلوى لیّا، و هو من لىّ القاضى و اعراضه لأحد الخصمین على الآخر، او من لىّ الشّهادة، و هو تحریفها، او من لىّ الغریم، و هو مدافعته و مماطلته. یقال: لویته حقّه اى دافعته، چون از مدافعت بود معنى آن باشد که: و ان تدافعوا فى اقامة الشّهادة او تعرضوا عنها فتکتموها.
میگوید: اگر در گواهى دادن مدافعت کنید، و روزگار در پیش افکنید، یا خود انکار کنید، و پنهان دارید، و از آن اعراض کنید. معنى دیگر: «و ان تلوا» و اگر بپیچانید گواهى و سخن، أَوْ تُعْرِضُوا یعنى عن اللَّه، و تقوموا بالشّهادة، یا روگردانید از پیچ و گواهى بدهید، هر چون که کنید اللَّه بدان دانا است و آگاه، یجازى المحسن باحسانه و المسى‏ء باساءته.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قاضیان آمد که پیچ در روى خویش آرند، و از یک خصم اعراض کنند. مصطفى (ص) چون این آیت فرو آمد، گفت: «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیقم شهادته على من کانت، و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجحد حقّا هو علیه، و لیؤدّه عفوا و لا یلجئه الى سلطان و خصومته، لیقتطع بها حقّه، و انّما رجل خاصم الىّ فقضیت له على اخیه بحقّ لیس هو له علیه، فلا یأخذه و انّما أقطع له قطعة من جهنّم».
و قیل لعمار بن یاسر: اىّ النّاس احکم؟ قال: الّذى یحکم للنّاس کما یحکم لنفسه، و قال ابن عباس (رض): انّما ابتلى سلیمان بن داود بما ابتلى به، لأنّه تقدّم الیه خصمان، فهوى أن یکون الحقّ لاحدیهما. و قال عبد اللَّه بن عمر: جاء خصمان الى عمر، فجلسنا الیه، و فى قلبه على احد الخصمین شى‏ء، فأقامهما، ثمّ جلسا مرّة اخرى، فأقامهما، ثمّ جلسا الیه الثّالثة، ففصل بینهما، و قال: انّهما جلسا الىّ و فى قلبى على احد الخصمین شى‏ء، فکرهت ان افضل الحکم على ذلک، فأقمتهما، ثمّ جلسا الثّانیة، و قد ذهب بعض ما فى قلبى، فأقمتهما ثمّ جلسا الثّالثة، و لا ابالى لأىّ الخصمین کان، فقضیت.
وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ اگر کسى گوید: شهادت بر خویشتن چونست؟ جواب آنست که: حق دیگرى بر خود واجب شناسد، و بدان اقرار دهد. ابن عباس گفت: امروا ان یقولوا الحقّ و لو على انفسهم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ پدران خویش و برادران خویش بدوستى مگیرید، إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ اگر ایشان مى‏دوست دارند که کفر بگزینند بر ایمان، وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ و هر که ایشان را بپذیرد بدل و بدوست گیرد از شما که مؤمنان‏اید، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. (۲۳) از بیدادگران است هم چون ایشان.
قُلْ گوى، إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ اگر چنان است که پدران شما و پسران شما، وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ و برادران شما و جفتان شما، وَ عَشِیرَتُکُمْ و خویشاوندان شما، وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها و مالهاى گرد کرده شما، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها و بضاعتى که دارید تجارت را که در آن از کاسدى میترسید، وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و مسکنهاى ساخته که پسندید، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ اگر چنان است که این همه دوست‏تر است بشما، مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ از خدا و رسول وى، وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ و کوشیدن با دشمن وى از بهر وى، فَتَرَبَّصُوا چشم میدارید، حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ تا آن گه که خداى کار خویش آرد و فرمان خویش بسر شما، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. (۲۴) و خداى پیش برنده و راه نماى کار فاسقان نیست.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ نهمار یارى کرد خداى شما را، فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ در جایگاهها فراوان، وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ روز حنین خوش آمد شما را اول انبوهى شما را، فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً آن انبوهى شما را سود نداشت و بکار نیامد، وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ و تنگ گشت بر شما زمین از تنگ‏دلى و تنگ کارى، بِما رَحُبَتْ زمین بدان فراخى، ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ. (۲۵) آن گه برگشتید بهزیمت پشت بداده.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ آن گه فرو فرستاد خداى آرام آشنایى خویش، عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ بر رسول خویش و برگرویدگان، وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و فرو فرستاد سپاهى از فریشتگان شما نمیدیدید، وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا و عذاب کرد کافران را، وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ. (۲۶) و خود آن بود سزاى کافران.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و پس از آن توبه میدهد خداى، عَلى‏ مَنْ یَشاءُ آن را که میخواهد از ایشان، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. (۲۷) و خداى آمرزگاریست مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ مشرکان پلیدند، فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا مبادا که در مسجد حرام آیند بعد ازین سال، وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً و اگر مى‏ترسید از درویشى، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ مگر که خداى شما را بى‏نیاز کند بفضل خویش اگر خواهد، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۲۸) که خداى دانائیست راست‏دان.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ کشتن کنید با ایشان که بنمى‏گروند بیکتایى خداوند و بروز رستاخیز، وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و حرام نمیدارند آنچه حرام کرد خداى و رسول او، وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ و دین اسلام نمیدارند و نمى‏پذیرند، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ از اهل کتاب از جهودان و ترسایان و صابیان، حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ تا آن گه که گزیت دهند از دست خود نقد، وَ هُمْ صاغِرُونَ. (۲۹) و ایشان خوار و کم آمده.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ جهودان گفتند، عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ که عزیز پسر خداست، وَ قالَتِ النَّصارى‏ ترسایان گفتند، الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ که مسیح پسر اوست، ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ این چیز آنست که بزبان میگویند، یُضاهِؤُنَ راست برابر دارند و هم سخن، قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ با کوران که پیش ازیشان بودند، قاتَلَهُمُ اللَّهُ لعنت باد از خداى بر ایشان، أَنَّى یُؤْفَکُونَ. (۳۰)
چون مى‏برگردانند ایشان را جهودان را از حقّ.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ جهودان گرفتند دانشمندان خویش را، وَ رُهْبانَهُمْ و ترسایان راهبان خویش را، أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ایشان را بخدایى گرفتند فرود از خداى، وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و عیسى مریم را هم چنین، وَ ما أُمِرُوا و نه فرمودند ایشان را، إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً مگر که خداى پرستند یگانه یکتا، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ. (۳۱) پاکى وى را از آنچه انباز با وى میخوانند.
یُرِیدُونَ میخواهند، أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ که نور خداى و چراغ او بکشند، بِأَفْواهِهِمْ بباد دهنهاى خویش، یَأْبَى اللَّهُ و ابا میکند خداى، إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ مگر تمام کند نور خود و افروخته دارد چراغ، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ. (۳۲) و هر چند دشوار آید کافران را.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ او آنست که بفرستاد رسول خویش را محمد براه نمونى، وَ دِینِ الْحَقِّ و دین راست، لِیُظْهِرَهُ آن را تا آن را زبر دارد و پیروز آرد، عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ بر همه دینهاى دیگر، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ. (۳۳) و هر چند که دشوار آید مشرکان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ برادران یوسف گفتند براستى که یوسف و هم مادر او، أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا دوست تر است بپدر ما از ما، وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ و ما ایم گروهى ده تن، إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸) پدر ما در مهر این دو برادر در ضلالى است آشکارا.
اقْتُلُوا یُوسُفَ بکشید یوسف را، أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یا او را بیفکنید بزمینى «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» تا پرداخته گردد شما را و خالى روى پدر شما و مهر دل او، «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ (۹)» و پس آن گروهى باشید از نیکان و تائبان.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» از میان آن برادران گوینده‏اى گفت، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» مکشید یوسف را، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بیفکنید او را در کنج قعر چاه، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» تا بر گیرد او را کسى از کاروانیان، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۱۰) اگر خواهید کرد.
«قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ» چیست ترا که ما را استوار نمیدارى بر یوسف «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (۱۱) و ما او را نیک خواهانیم.
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً» بفرست او را با ما فردا، «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» تا ما گلّه چرانیم و او بازى کند، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (۱۲) و ما او را نگه بان باشیم.
«قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی» یعقوب گفت مرا اندوهگن میدارد، «أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» که شما او را ببرید، «وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» و مى‏ترسم که گرگ او را بخورد، «وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» (۱۳) و شما ازو ناآگاه.
«قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» گفتند اگر گرگ او را بخورد و ما ده تن، «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» (۱۴) ما آن گه ضایع گذارندگانیم.
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ» چون ببردند او را، «وَ أَجْمَعُوا» و در دل کردند، «أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» که او را در کنج چاه کنند، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» و پیغام دادیم ما باو، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» ناچار ایشان را خبر کنى بآنچه میکنند امروز، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (۱۵) و ایشان نمى‏دانند.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ» (۱۶) آمدند با پدر خویش شبانگاه و مى گریستند.
«قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» ما رفتیم که تیر اندازیم، «وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا» و یوسف را گذاشتیم بنزدیک رخت و کالاى خویش، «فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ» گرگ او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» و تو ما را باستوار نخواهى داشت، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» (۱۷) و هر چند که ما راست گوئیم.
«وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» و آمدند خون بدروغ آوردند بر پیراهن او، «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» یعقوب گفت نه چنان که تنهاى شما شما را کارى بر آراست، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اکنون کار من شکیبایى است نیکو، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» (۱۸) و یارى خواست من به خداى است بر آنچه شما مى‏گویید و صفت میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا» الآیة... برادران یوسف خواستند که قاعده دولت یوسفى را منهدم کنند، و سپاه عصمت را در حقّ وى منهزم گردانند، و بر کشیده عنایت را بدست مکر خود بر خاک مذلّت افکنند، نتوانستند! و با قضاء رانده و حکم رفته برنیامدند! و قد قیل: اطول النّاس حزنا و کثرهم غیظا من اراد تأخیر من قدّمه اللَّه او تقدیم من اخره اللَّه. حلق یعقوب را در حلقه دام محبّت یوسف آویخته دیدند، هر گاه که نزدیک پدر در آمدند او را دیدند نشسته و آن بهار شکفته و ماه دو هفته را پیش خود نشانده و نطع وصال در خیمه جمال وى گسترده، ایشان چنان همى دیدند و از کینه و عداوت بر خود همى بیچیدند، با یکدیگر گفتند: «لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»، پدر ما باین اختیار که کرده که یکى را بده برگزیده از راه صواب دور است، اکنون تدبیر آنست که او را از چشم پدر غائب گردانیم، که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد، تا یکبارگى دل بر ما نهد و با ما پردازد، و این مایه ندانستند که هر که همه جوید از همه درماند: من طلب الکلّ فانه الکلّ، اقبال یعقوب بخود بکلیت مى‏خواستند بآن نرسیدند و بجاى اقبال اعراض دیدند چنان که ربّ العزّه گفت: «وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ»، آن گه از سر آن کینه و عداوت از روى تلبیس بر پدر باز شدند و از مکر این آواز دادند که «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». هیچ دستورى هست اى پدر که این روشنایى چشم یعقوبى را و واسطه عقد خوبى را فردا با ما بصحرا فرستى تا یک ساعت تماشا کنیم؟ از حضرت پدر اجازت یافتند نه بمراد خویش بل بمراد یوسف، که یوسف کودک بود و حدیث نزهت و تماشا بگوش وى رسیده، از پدر درخواست تا او را با ایشان بفرستد. پدر از بهر دل وى دستورى داد، که محبّ همه مراد محبوب جوید و رنج خود بر حظّ وى بگزیند، چون پدر دستورى داد آن عزیز مکرّم را و آن غزال مدلل از کنار پدر بناز بیرون بردند، چون بصحرا رسیدند دهره زهر از نیام دهر بر کشیدند و آن چهره چون خورشید و ماه را در چاه انداختند و جگر یعقوب را بر فراق آن بدر منیر بسوختند، مرغان عالم بخفتندى و ماهیان دریا بغنودندى و ددان بیابان بشب آرام گرفتندى و آن پیر پیغامبر پس از آن آرام نگرفتى و براحت نغنودى.
همه شب مردمان در خواب، من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار، من بى یار چون باشم‏
صومعه‏اى ساخت و آن را بیت الاحزان نام نهاد، چون خواست که در آن صومعه شود بزارى بگریست چنانک کنعانیان جمله مردان و زنان بر اندوه وى بگریستند، آن گه بزبان حسرت گفت: اى یوسف، در بیت الاحزان باندوه فراق تو میروم تا ترا نه بینم نخندم و شادى نکنم و چشم از گریستن باز ندارم.
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى‏
و این حال از یعقوب عجب نیست که برنا دیدن فرزندان صبورى ممکن نیست. فرزندان بر فراق پدر و مادر صبر توانند، امّا پدر و مادر بر فراق فرزندان صبر نتوانند، و ان اندوه فرزندان کشیدن و غم ایشان خوردن از آدم علیه السّلام میراث است بفرزندان، که آدم همه پدرى کرد هرگز پسرى نکرده بود، پس پدرى کردن گذاشت به میراث نه پسرى کردن، لا جرم فرزند آدم پدرى کردن دانند، پسرى کردن ندانند و ناچار پسر پدر را دوست دارد هم چنان پدر پسر را، لکن دوستى پدر از روى شفقت است و دوستى پسر از روى حشمت، و مردم بوقت ضجر حشمت بگذارند امّا شفقت بنگذارند، اگر پدر از پسر هزار جفا بیند هرگز مر او را دشمن نگیرد و پسر باشد که از پدر جفا بیند مر او را دشمن شود، زیرا که اینجا دوستى از حشمت است و حشمت با ضجر نماند و آنجا دوستى از شفقت است و شفقت بضجر برنخیزد. ابن عطا گفت: یعقوب اعتماد بر کثرت ایشان کرد و قوّت و حفظ ایشان تکیه گاه خویش ساخت که گفته بودند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» لا جرم آن تکیه گاه، کمین محنت وى کردند و از آنجا که امانت گوش داشت، خیانت دید. و آن روز که بنیامین را از بر خویش بفرستاد به اعتماد بر حفظ و رعایت اللَّه جلّ جلاله کرد، گفت: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» لا جرم بزودى بوى باز رسید و یوسف نیز با وى، تا بدانى که اعتماد همه بر حفظ اللَّه است که عالمیان را پناه است و بخود پادشاه است جلّ جلاله و عظم شأنه.
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» الآیة... ان انقطع عن یوسف مناجاة ابیه ایّاه حصل له الوحى من قبل مولاه کذا سنّة اللَّه تعالى، انّه لا یفتح على نفوس اولیائه بابا من البلاء الا فتح على قلوبهم ابواب الصّفاء و فنون الولاء. اگر یک راه بربند آمد بحکم بلا، چه بود؟ صد راه صفا برگشاد بنعت و لا، اگر یک لقمه باز گرفت، چه زیان؟! که صد نواله در پیچید، این چنان است که‏گویند:
گر در مستى حمائلت بگسستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم‏
یوسف اگر به فراق پدر غمگین گشت چرا نالد؟! چون بوصال وحى حقّ رنگین گشت، وحى حقّ او را در آن چاه بى سامان خوشتر از وصال یعقوب در کنعان، آرى نواختها همه در میان رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است.
پیر طریقت گفت: ار نشان آشنایى راست است، هر چه از دوست رسد احسان است. ور بر دوست در قسمت تهمت نیست گله تاوان است. ور این دعوى را معنى است، شادى و غم در آن یکسان است.
جانى دارم به عشق تو کرده رقم
خواهیش به شادى کش خواهیش بغم‏
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ» آمدند برادران یوسف، «فَدَخَلُوا عَلَیْهِ» بر او در شدند، «فَعَرَفَهُمْ» یوسف ایشان را بشناخت، «وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۵۸)» و ایشان او را نشناختند.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را بساخت گسیل کردن را، «قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» گفت آن برادر هم پدر خویش بر من آرید، «أَ لا تَرَوْنَ» نمى‏بینید، «أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» که من بهره حاضر کیل او تمام مى‏سپارم، «وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹)» و نیک میزبانى من نمى‏بینید.
«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ» اگر آن برادر را با خود نیارید به من، «فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی» شما را بنزدیک من بردن را بار نیست، «وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰)» و نزدیک من میائید.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» گفتند آرى بکوشیم با پدر و بخواهیم ازو، «وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)» و چنین کنیم.
«وَ قالَ لِفِتْیانِهِ» یوسف گفت غلامان خویش را، «اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ» آن چیز که ایشان آورده‏اند ببهاى گندم، آن در میان گندم پنهان کنید، «لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها» تا مگر آن را بشناسند، «إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ» چون با خانه و کسان خود شوند، «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۶۲)» مگر باز آیند.
«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِیهِمْ» چون با پدر شدند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ» بار از ما باز گرفتند، «فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» بفرست با ما برادر ما، «نَکْتَلْ» تا بار او بستانیم، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۶۳)» و ما او را نگه بآنانیم.
«قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ» یعقوب گفت استوار دارم شما را برو، «إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» مگر هم چنان که شما را استوار داشتم بر برادر او پیش ازین، «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» اللَّه خود به است بنگهبانى، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۶۴)» و او مهربان تر مهربانانست.
«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ» چون بار خویشتن بگشادند، «وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ» آنچ برده بودند یافتند، «رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» که با ایشان داده بودند، «قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «ما نَبْغِی» ما دروغ نمى‏گوئیم، «هذِهِ بِضاعَتُنا» اینک بضاعت ما، «رُدَّتْ إِلَیْنا» بما باز دادند، «وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» و کسان خویش را طعام آریم، «وَ نَحْفَظُ أَخانا» و برادر خویش را نگه داریم، «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» و شتر وار او بیفزائیم، «ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵)» آن شتر وار فزودن ما را آسان، «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ» گفت بنفرستم با شما، «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» تا مرا پیمان دهید از زبان خویش از اللَّه تعالى، «لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که او را با من آرید، «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر که همه هلاک شوید و ناتوان مانید، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» چون او را از خویشتن پیمان دادند و ببستند، «قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶)» گفت اللَّه تعالى بر اینچ گفتیم یار است و گواه.
«وَ قالَ یا بَنِیَّ» یعقوب گفت اى پسران من، «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» چون آنجا شوید از یک در در مروید، «وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ» از درهاى پراکنده در شوید، «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» و من شما را در آن بکار نیایم و با خواست او چیز نتوانم، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» هیچ نیست خواست و کار مگر خداى را، «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» کار باو سپردم و پشت باو باز کردم، «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)» و کار سپاران کار باو سپارند.
«وَ لَمَّا دَخَلُوا» و آن گه که در شدند، «مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» از آن درهاى پراکنده که پدر فرموده بود ایشان را، «ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» سود نداشت آن حذر ایشان را هیچیز از خواست خدا و بکار نیامد، «إِلَّا حاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها» مگر آنک چیزى در دل یعقوب افتاد خواست تا از دل وى بیرون شود، «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ» و یعقوب با دانش بود، «لِما عَلَّمْناهُ» که ما آموخته بودیم او را «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸)» لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ» برادران یوسف بسبب نیاز و درویشى بمصر آمدند، یوسف بایشان نگاه کرد از راه فراست بدانست که برادران وى‏اند بسته بند آز، خسته تیغ نیاز، بر سبیل امتحان عقیق شکر بیز را بگشاد، گفت: جوانان از کدام جانب مى‏آیند؟ هر چند که یوسف مى‏دانست که ایشان که اندو از کجا مى‏آیند، لکن همى خواست که ذکر کنعان و وصف الحال یعقوب از ایشان بشنود، و آن عهد بر وى تازه شود که حدیث دوست شنیدن و دیار و وطن دوست یاد کردن غذاء جان عاشق بود و خستگى وى را مرهم.
و سنا برق نفى عنّى الکرى
لم یزل یلمع لى من ذى طوى‏
منزل سلمى به نازلة
طیّب السّاحة معمور الفنا
برادران گفتند اى آفتاب خوبان ما از حدود کنعان مى‏آئیم، گفت: بچه کار آمده‏اید؟ گفتند بتظلّم ازین گردش زمانه تلخ بى وفا، همانست که گفت: «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى عزیز ما مردمانى باشیم بذل غربت خونا کرده، باضطرار بولایت تو آمده‏ایم و روزگار نامساعد پرده تجمّل از روى ما فرو کشیده و بارى که آورده‏ایم نه سزاى حضرت تو است، بکرم خود ما را بنواز و ببضاعت ما منگر، ما را خشنود باز گردان که پدرى پیر داریم، تا بنزدیک وى باز شویم. یوسف چون نام پدر شنید بسیار بگریست امّا نقاب بر بسته بود و ایشان ندانستند که وى مى گرید. آن گه غلامان خویش را بفرمود که بارهاى ایشان جز بحضرت ما مگشائید و پیش از آنک ما در آن نگریم در آن منگرید، ایشان همه تعجب کردند که این چه حالست و چه شاید بودن، چندان بارهاى قیمتى از اطراف عالم بیارند، جواهر پر قیمت و زر و سیم نهمار و جامهاى الوان هرگز نگوید که پیش من گشائید و این بار محقّر، بضاعتى مزجاة، خروارکى چند ازین پشم میش و موى گوسفند و کفشهاى کهنه مى‏گوید پیش تخت ما گشائید لا بدّ اینجا سرّى است. سرّش آن بود که هر تاى موى حمّال عشقى بود، حامل دردى از دردهاى یعقوبى، اگر نه درد و عشق یعقوبى بودى یوسف را با آن موى گوسفند چه کار بودى و چرا دلّالى آن خود کردى؟!
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى‏
اى جوانمرد ربّ العزّه هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراء لا ابالى بباد برداد تا آن یک نفس دردناک درویش بحضرت عزّت خود برد که: انین المذنبین احبّ الىّ من زجل المسبّحین، پس بفرمود یوسف که ایشان را هر یکى شتروارى بار بدهید و بضاعتى که دارند هیچ از ایشان مستانید و ایشان را گفت: «ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» شما را باز باید گشت و بنیامین را بیاوردن. و یعقوب، بنیامین را ببوى یوسف مى‏داشت، یوسف او را بخواند تا غمگسارى باشد او را و هواى یعقوب مى‏دارد.
تسلّى باخرى غیرها فاذا التی
تسلّى بها تغرى بلیلى و لا تسلى‏
و گفته‏اند بنیامین را بدان خواند که بگوش وى رسید که همه انس دل یعقوب بمشاهده بنیامین است، او را دوست مى‏دارد و بجاى یوسف مى‏دارد، یوسف را رگ غیرت برخاست گفت دعوى دوستى ما کند و آن گه دیگرى را بجاى ما دارد و با وى آرام گیرد! او را از پیش وى بربائید و نزدیک من آرید تا غبار اغیار بر صفحه دوستى ننشیند که در دوستى شرکت نیست و در دلى جاى دو دوست نیست، ما جعل اللَّه لرجل من قلبین فى جوفه.
آمد بر من کارد کشیده بر من
گفتا که درین شهر تو باشى یا من؟
«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» چون سر بار باز کردند و بضاعت خویش در میان بار دیدند، یعقوب گفت من در آن عزیز مصر جوانمردى تمام و کرمى عظیم مى‏بینم، بضاعتى از شما بستد شفقت را، باز پنهان رد کرد نفى مذلت را که اگر در ظاهر رد کردى، طعام که دادى بر سبیل صدقه بودى و صغار صدقه ستدن شما را نه پسندید. اینت کرم لایح و فضل لامح، نفى مذلّت از بخشنده و رفع خجالت از پذیرنده و باین معنى حکایت بسیار است: مورّق عجلى بخانه درویشان شدى و ایشان را زر و درم بردى، گفتى این نزدیک شما ودیعت مى‏نهم تا آن گه که من طلبم، بعد از سه روز کس فرستادى بر ایشان و خواهش نمودى که از من سوگندى بیامده که آن ودیعت باز نخواهم و بکار من نیاید، اکنون شما اندر خلل معیشت خویش بکار برید تا سوگند من راست شود و من سپاس دارم و منّت پذیرم و صدقه‏ها بدرویشان ازین وجه دادى. و گفته‏اند حسین بن على (ع) چون درویشى را دیدى گفتى ترا که خوانند و پسر که اى؟ درویش گفتى من فلانم پسر فلان، حسین گفتى نیک آمدى که از دیر باز من در طلب توام که در دفتر پدر خویش دیده‏ام که پدر ترا چندین درم بر وى است، اکنون میخواهم تا ذمّت پدر خود از حقّ تو فارغ گردانم و بدین بهانه عطا بدرویش دادى و منّت بر خود نهادى.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ» چون پیش یوسف در شدند، «آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ» برادر خویش را بنیامین با خود آورد و خود او را خالى کرد، «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» گفت من یوسفم هم مادر تو، «فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)» نگر تیمار ندارى و باک از آنچ ایشان کردند با من و از آنچ کنند پس ازین.
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» چون ایشان را گسیل کرد ساخته، «جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ» یوسف فرمود تا آن صواع در جوال بنیامین پنهان کردند، «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» آن گه آواز دهنده‏اى بر در شهر آواز داد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (۷۰)» اى کاروانیان بدارید که در میان شما دزدست.
«قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ» کاروانیان جواب دادند و روى فرا منادى کردند، «ما ذا تَفْقِدُونَ (۷۱)» گفتند آن چیست که باز نمى‏یابید؟
«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ» گفتند که صواع ملک باز نمى‏یابیم، «وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ» و هر کس را که آن صواع باز آرد، «حِمْلُ بَعِیرٍ» او راست شتروارى گندم، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (۷۲)» و من او را میانجى‏ام.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» که شما دانسته‏اید که ما نیامدیم که راه مصر ناایمن کنیم، «وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (۷۳)» و ما دزدان نه‏ایم.
«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» گفتند پاداش این دزد اکنون چیست؟
«إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (۷۴)» اگر شما دروغ مى‏گویید.
«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» گفتند پاداش این دزد آنست که صواع در جوال او باز یابند «فَهُوَ جَزاؤُهُ» که این دزد بعقوبت دزدى بنده ملک است پس ازین، «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۷۵)» چنین پاداش کنیم ما دزدان را.
«فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ» پیشى کرد بجوالهاى دیگر برادران جستن، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ»
پیش از جوال بنیامین، «ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ» آن گه از جوال بنیامین بیرون آوردند، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» آن چنان کید ما ساختیم یوسف را، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وى نبود، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» مگر آنچ خواهد میکند اللَّه، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بر میداریم درجهاى هر کس که خواهیم، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶)» و زبر هر خداوند دانشى دانایى است.
«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» گفتند اگر دزدى کرد او، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» برادرى بود او را ازین پیش او هم دزدى کرده بود، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» یوسف خشم خویش و جواب آن سخن ایشان در دل خویش پنهان داشت، «وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ» و پیدا نکرد ایشان را، «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» یوسف در خویشتن گفت شما بتر از دزداید، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)» و خداى تعالى به داند که آن چیست که شما مى‏گوئید.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» گفتند اى عزیز «إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» این برادر را پدرى است پیرى سخت بزرگ، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکى را از ما برده گیر بجایگاه او، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۷۸)» ما ترا از نیکوکاران مى بینیم.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ» گفت معاذ اللَّه که ما برده گیریم، «إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» مگر آن کس را که کالاى خویش بنزدیک او یافتیم، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)» ما پس آن گه ستمکارانیم.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» چون نومید شدند ازو، «خَلَصُوا نَجِیًّا» با یک سو شدند خود بخود بى بیگانه راز در گرفتند، «قالَ کَبِیرُهُمْ» برادر ایشان شمعون فرا ایشان گفت، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ» دانسته نه‏اید که پدر شما، «قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» بر شما پیمانى گرفت از خداى تعالى، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» و پیش ازین خود هیچیز فرو نگذاشتید در کار یوسف، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» من بارى از زمین مصر بنجنبم، «حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» تا آن گه که پدر دستورى دهد مرا، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» یا خداى مرا حکم نماید، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۰)» و او خداى بهتر کار گزارى و بهتر کاررانى است.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیه‏هاست و در قصّه دوستى در باب دوستان قضیّه‏هاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادى بشارت انّى انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روى نماید بقدر ایمان روى نماید، هر کرا ایمان قوى‏تر، بلاء وى بیشتر موسى کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شده‏اى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گله‏هاى روز هجران نکنم‏
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافى‏تر، ما در ازل حکم کرده‏ایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ» باز گردید با پدر خویش، «فَقُولُوا یا أَبانا» بگوئید اى پدر ما، «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» پسر تو دزدى کرد، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و ما گواهى نمیدهیم مگر بآنچ میدانیم، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ (۸۱)» و ما غیب را نگهبان نبودیم.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها» و از آن شهر پرس که ما در آن بودیم، «وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» و ازین کاروان پرس که ما در آن آمدیم، «وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)» و ما راست مى‏گوییم.
«قالَ» گفت یعقوب، «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» بلکه تنهاى شما شما را کارى بر آراست و بکردید، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اکنون کار من شکیبایى است نیکو، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» مگر که اللَّه تعالى با من آرد ایشان را هر سه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۸۳)» که اللَّه تعالى دانایى است راست دان، راست کار.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» و برگشت یعقوب از فرزندان خویش، «وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ» گفت اى دردا و اندوها بر یوسف، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» و چشمهاى وى سپید گشت از گریستن باندوه، «فَهُوَ کَظِیمٌ (۸۴)» و او در آن اندوه خوار و بى طاقت.
«قالُوا تَاللَّهِ» فرزندان گفتند بخداى، «تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» که هیچ بنخواهى آسود از یاد کرد یوسف، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» تا نیست شوى در غم وى بگداخته، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ (۸۵)» یا تباه شوى از تباه شدگان.
«لَ» گفت یعقوب، «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» من گله با او میگویم و اندوه خود باو بر مى‏دارم، «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)» و از خدا آن دانم که شما ندانید.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» اى پسران من روید، «فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» و جست و جوى کنید از یوسف و برادر او، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» و از فرج اللَّه تعالى و کار گشادن و آسایش رسانیدن او نومید مباشید، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» که نومید نبود از راحت فرستادن اللَّه تعالى، «إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (۸۷)» مگر گروه کافران.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» چون بر یوسف در شدند، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» گفتند اى عزیز، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» رسید بما و کسان ما بیچارگى و تنگ دستى «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» و بضاعتى آوردیم سخت اندک، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» فرماى تا پیمان تمام کیل طعام بما گزارند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» و بر ما صدقه کن، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (۸۸)» که اللَّه تعالى صدقه‏دهان را پاداش دهد.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ» یوسف گفت مى‏دانید که چه کرده‏اید با یوسف و برادر او، «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (۸۹)» آن گه که جوانان بودید و ندانستید.
«قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» ایشان گفتند تو یوسفى، «قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» گفت من یوسفم و بنیامین برادر من، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» اللَّه تعالى بر ما منّت نهاد و سپاس، «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ» هر که بپرهیزد و بشکیبد، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۹۰)» اللَّه تعالى تباه نکند مزد نیکوکاران.
«قالُوا تَاللَّهِ» برادران گفتند بخداى، «لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» که خداى ترا بر ما بگزید، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ (۹۱)» و نیستیم ما مگر گناه کاران.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» یوسف گفت بر شما سرزنش نیست امروز، «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» بیامرزاد خداى شما را، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۹۲)» و او مهربان‏تر مهربانان است.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی» آن را بر روى پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایى آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوى یوسف مى‏یابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوى نخوانید.
«قالُوا تَاللَّهِ» گفتند بخداى، «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵)» که توهم بر آن محنت دیرینه‏اى.
«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ» چون بشارت دهنده آمد، «أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ» پیراهن را بر روى پدر افکند، «فَارْتَدَّ بَصِیراً» و پدر به بوى پیراهن بینا گشت، «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» گفت نه من شما را مى‏گفتم، «إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶)» که من از خداى آن دانم که شما ندانید.
«قالُوا یا أَبانَا» گفتند اى پدر ما، «اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» آمرزش خواه گناهان ما را، «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)» که ما بد کردیم.
«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی» گفت آرى آمرزش خواهم شما را از خداوند خویش، «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)» که اللَّه تعالى عیب پوش است مهربان.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ» چون بر یوسف در شدند، «آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» پدر را و خاله را با خود آورد، «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹)» و گفت در آئید در مصر ایمن ان شاء اللَّه.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» و پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همگان وى را بسجود افتادند، «وَ قالَ یا أَبَتِ» و گفت اى پدر، «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» این سرانجام آن خواب منست که دیده بودم ازین پیش، «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» خداوند من آن را راست کرد، «وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» و نیکویى کرد با من، «إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ» که مرا از زندان بیرون آورد، «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از بادیه بمن آورد، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» پس آن تباهى و آغالش که دیو افکند، «بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» میان من و میان برادران من، «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ» خداوند من باریک دانست و دوربین کارى را که خواهد، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰)» و داناى است راست دان راست کار.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ» خداى تو فرمود و وصیّت کرد، «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» که مپرستید بخدایى مگر او را، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» و نیز بپدر و مادر که نیکویى کنید با ایشان، «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ» اگر چنانست که بپیرى رسند در زندگانى تو، «أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» یکى از ایشان یا هر دو، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» نگر که ایشان را نگویى اف، «وَ لا تَنْهَرْهُما» و بآواز بلند با ایشان سخن نگویى، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً (۲۳)» و با ایشان سخنى آزاده نیکو گوى‏
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» و ایشان را بفروتنى و فروترى بر تواضع و خدمتکارى در پاى آر، «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» و بگوى خداوند من ببخشاى بر ایشان، «کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)» چنانک مرا بپروردند و من خرد بودم.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» خداوند شما داناست بآنچ در تنهاى شماست، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اگر چنانست که از نیکانید، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)» او تائبان را و باز گروندگان را با او آمرزگارست.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» حق خویشاوند از مال خود او را ده، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» و درویش را و راهگذرى را، «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)» و مال خویش بیهوده ضایع مکن ضایع کردنى.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ» ضایع کنندگان مال بیهوده، «کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» برادران و همکاران دیواند، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)» و دیو خداوند خویش را ناسپاس است.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» و اگر روى گردانى هنگامى از خویشاوندان و درویشان و آنچ خواهند ندارى و نتوانى، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» در امید رحمتى از خداوندى خویش که مى‏بیوسى، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً (۲۸)» فرا ایشان سخنى گوى از وعد که دل ایشان را خوش کند.
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» و دست خویش با گردن خویش مبند، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» و بگزاف فرو مگشاى از همه روى، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)» نکوهیده در قسمت، درمانده از نفقه.
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» خداوند تو مى‏گستراند و مى‏گشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و فرو مى‏گیرد باندازه، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)» که اللَّه تعالى از بندگان خویش آگاهست، بایشان دانا و بینا همیشه.
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ» فرزندان خویش را مکشید، «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» از بیم درویشى، «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» ما روزى دهیم هم ایشان را و هم شما را، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)» فرزند کشتن گناهى بزرگست.
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» و گرد زنا مگردید، «إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً» که زنا زشتست، «وَ ساءَ سَبِیلًا (۳۲)» و بد راهى که آنست.
«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» و مکشید آن تن که حرام کرد اللَّه تعالى کشتن آن، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان خداى، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» و هر کسرا بکشتند به بیداد، «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» وارث او را کردیم‏ بفرمان خویش در دین خویش دست رسى، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» تا مردم گزاف نکنند در کشتن، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)» که یارى اللَّه تعالى با آن خونست.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» و گرد مال یتیم مگردید، «إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» مگر بآن روى که آن نیکوتر، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» تا آن گه که یتیم بنگاهداشت مال خود رسد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» و پیمان خویش را باز آئید، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا (۳۴)» که شما را از پیمان بخواهند پرسید.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» و راست پیمایید و تمام که پیمایید، «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» و بترازوى راست سنجید، «ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۳۵)» شما را آن به است و نیکو سرانجام‏تر.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى‏ لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین‏
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک‏ بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مى‏بینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کرده‏اید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى‏ هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مى‏بستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) منم خداوند اللَّه نام داناتر دانا بهر کس و هر چیز و هر هنگام.
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا. پنداشتند مردمان که ایشان را بگذارند، أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا تا میگویند که بگرویدیم، وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (۲) و ایشان را بنه‏آزمایند.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ بیازمودیم ایشان را که پیش ازینان بودند، فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا ناچاره اللَّه آزماید تا ببیند ایشان که راست میگویند، وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ (۳) و ببیند ایشان را که دروغ میگویند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ مى‏پندارند اینان که بدیها میکنند، أَنْ یَسْبِقُونا که از ما پیشند و بر ما بگذرند،، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۴) بد حکمى که میکنند.
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ هر که مى‏ترسد از رستاخیز و رسیدن او بر اللَّه و پاداش دادن او، فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ تا بداند که هنگام داورى داشتن و پاداش‏ دادن او آمدنى است. وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۵) و اوست شنوا و دانا.
وَ مَنْ جاهَدَ و هر که باز کوشد فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ خویشتن را با کوشد إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۶) که اللَّه بى‏نیازست از همه جهانیان،.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ بستریم از ایشان و ناپیدا کنیم بدیهاى ایشان، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ، و پاداش دهیم ایشان را، أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۷) بر نیکوتر کارى که میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ اندرز کردیم مردم را، بِوالِدَیْهِ حُسْناً به پدر و مادر که با ایشان نیکویى کن، وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی و اگر باز کوشند با تو بر آن که انباز گیرند با من، ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ چیزى که تو دانى که مرا نه انباز است، فَلا تُطِعْهُما ایشان را فرمان مبر، إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ بازگشت شما با من است، فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸) تا بخبر کنم شما را به پاداش آنچه میکردید.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ (۹) نامهاى ایشان در نیکان کنیم و ایشان را در عداد شایستگان کنیم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ و از مردمان کس است که میگوید بگرویدیم بخداى، فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ و هر گه که رنج نمایند او را از بهر خداى جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ آن رنج نمودن و عذاب کردن مردمان چون عذاب اللَّه داند وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ و اگر یارى رسد و نصرتى آید از خداوند تو که بسر ایشان رسى و بر ایشان قادر شوى لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ گویند ما با شما بودیم.
أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ (۱۰) اللَّه داناتر دانایى است بآنچه در دل جهانیانست.
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و ناچاره بر خواهد رسید اللَّه و تا بیند که آن کیست که بگروید وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِینَ (۱۱) و بیند که آن که‏اند که دورویان‏اند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا کافران گفتند فرا گرویدگان، اتَّبِعُوا سَبِیلَنا بر راه و بر کیش ما روید وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ و ما گناهان شما همه برداریم وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و ایشان از گناهان ایشان هیچ چیز برندارند، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۲) ایشان دروغ میگویند.
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ ناچاره که بارهاى گناهان خویش برمیدارند وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و بارهاى بیراه کردگان خویش وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳) از دروغها که میگفتند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم او فَلَبِثَ فِیهِمْ درنگ کرد در میان ایشان، أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً هزار سال کم پنجاه سال فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ فرا گرفت ایشان را طوفان وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۴) و ستمکاران ایشان بودند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ برهانیدیم او را و ایشان که در کشتى بودند وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ (۱۵) و نشان گذاشتیم آن را تا جهان بود جهانیان را.
وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ اللَّه را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۶) اگر میدانید.
إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً این چه مى‏پرستید فرود از اللَّه بتان است، وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و کاریست که شما در میگیرید و شما مى‏سازید و مى‏تراشید بدروغ، إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که مى‏پرستید فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً شما را روزى ندادند و بر آن توانا نه‏اند، فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ بنزدیک اللَّه روزى جویید وَ اعْبُدُوهُ و او را پرستید وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را آزادى کنید إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۷) با او خواهند برد شما را.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا و اگر دروغ‏زن گیرید، فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ دروغ‏زن گرفت گروهانى پیش از شما، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۸) و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلقکم فى اصل الانشاء من تراب، لانّکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و اذا کان الاصل ترابا فالفرع کذلک. و قیل تقدیره خلق ایّاکم من تراب فحذف المضاف ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ آدمیّون عقلاء، ناطقون تَنْتَشِرُونَ، تتصرّفون فیما فیه قوام معاشکم، و فیه تقریب ما بین کونه ترابا و بین کونه بشرا على وجه التعجب و لیس ثمّ لتراخى الزمان انّما هو متعلق بالاخبار و فى بعض الآثار: انّ اللَّه سبحانه لمّا اراد ان یخلق آدم بعث جبرئیل لیأخذ من الارض قبضة، فلمّا نزل الى الارض قالت له الارض: اسئلک بالّذى ارسلک الىّ ان لا تأخذ منّى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب، فترکها و رجع. فارسل اللَّه سبحانه میکائیل. فقالت له الارض مثل قولها لجبرئیل فرجع و لم یأخذ منها. و کذلک بعث اسرافیل فقالت له مثل ذلک، فرجع و لم یأخذ منها.
فبعث اللَّه سبحانه عزرائیل و هو ملک الموت فقالت له الارض مثل ذلک، فقال الذى ارسلنى احق ان اطیعه منک، فاخذ من وجه الارض من طیّبها و خبیثها، و سهلها و وعرها، قبضة. فعجّت الارض الى اللَّه سبحانه، فوعدها بان یعید الیها ما اخذ منها اطیب ممّا کان. فمن هاهنا امر بالدفن، مع الطیب و الحنوط. فامر اللَّه سبحانه حتى صبّ علیه من ماء بحر تحت العرش یقال له بحر الاحزان، فلذلک لا یتم لابن آدم سرور یوم و لا یخلو من وحشة. و انشد بعضهم لابى القاسم المغربى:
خلقت من التراب فصرت شخصا
بصیرا بالسّؤال و بالجواب
وعدت الى التّراب فصرت فیهى
کانک ما برحت من التراب
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً، قیل المراد به آدم و حوّا لانّها خلقت من ضلعه، و قیل المراد به النّساء، خلقن من نطف الرجال. و قیل معناه خلق لکم من جنسکم و من مثل خلقتکم ازواجا، و لم یجعلهن من الجنّ لِتَسْکُنُوا إِلَیْها. و انّما قال ذلک لانّ استیناس الجنس بالجنس اکثر من استیناسه بغیر جنسه.
نظیره قوله: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها، و قوله وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها.
... وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً یودّ الرجل زوجته و المرأة زوجها وَ رَحْمَةً یعطف کلّ واحد منهما على صاحبه.
روى انّ رجلا اتى النبىّ (ص) فقال: یا نبىّ اللَّه لقد عجبت من امر و انّه لعجب انّ الرجل لیتزوّج المرأة و ما رآها و ما رأته قط حتى اذا ابتنى بها اصبحا و ما شى‏ء احبّ الى احدهما من الآخر فقال رسول اللَّه (ص): وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.
و قیل مودّة ایّام الشباب و رحمة ایّام المشیب، و فى الخبر المقت من اللَّه و الفرک من الشیطان. قال ابن عباس: المودّة للکبیر و الرحمة للصغیر. و قال مجاهد المودّة الجماع و الرحمة الولد. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلائل و شواهد على وحدانیة اللَّه و قدرته على ما یشاء، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، فیعلمون انّ قوام الدّنیا بوقوع التناسل فیها.
وَ مِنْ آیاتِهِ، الدّالة على وحدانیته و ربوبیّته خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ على الهیئة التی خلقهما علیها رفع السّماء فى الهواء من غیر عمد و بسط الارض على وجه‏ الماء و اثقاله ایّاها بالرواسى من الجبال و کذلک خلقه اللغات المختلفة و الاصوات المتغایرة و قسمته ذلک بین الامم فى الاقطار المتباعدة.
روى عن وهب قال: جمیع الالسنة اثنان و سبعون لسانا منها فى ولد سام تسعة عشر لسانا و فى ولد حام سبعة عشر لسانا و فى ولد یافث ستة و ثلاثون لسانا و کذلک من دلائل وحدانیته و شواهد قدرته خلقه الالوان المختلفة لیقع التعارف و التفاهم و لیتمیّز الاشخاص بعضها من بعض. و قیل فى الالوان المختلفة قولان: احدهما یرید به البیاض و السّواد و الادمة و الشقرة و غیرها، و الثانى انه خلقهم جمیعا على صورة واحدة، و فرق بینهم بامور لطیفة من صنعه حتى لا یلتبس احد على الناس من غیره، مع کثرتهم، بل یعرف کل واحد بما خصّه اللَّه به. و لو جهد الناس ان یقفوا على ما بان به کلّ واحد من الآخر لم یقفوا على کنه ذلک و هم کلّهم بنو اب واحد و امّ واحدة.
... إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى جمیع ما خلقه اللَّه و فصّله من ذلک، لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ من الانس و الجن، و قرأ حفص لِلْعالِمِینَ بکسر اللام، و انّما خصّ اهل العلم لانّهم مخصوصون بمعرفة الدقائق.
وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ، المنام مفعلة من النوم کالمسغبة و المرحمة على وزن المقام، و تأویل الآیة: منامکم باللّیل و ابتغاؤکم من فضله بالنّهار، و قد یقع النوم بالنهار و ابتغاء الرزق باللّیل لکنّه نادر و الحکم للاغلب الاکثر. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ اى ینتفعون بسمعه.
وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ، یعنى ان یریکم البرق، فحذف إِنَّ لدلالة الکلام علیه، خَوْفاً للمسافر من الصواعق وَ طَمَعاً للمقیم فى المطر. و قیل خَوْفاً من السیل و الطوفان و الغرق، وَ طَمَعاً فى المطر النافع، و هما منصوبان لنزع اللّام عنهما، تقدیره للخوف و للطمع، وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب مطرا فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ المیتة فیخرج زروعها بعد جدوبها و دروسها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ عن اللَّه حججه و ادلّته.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ، یعنى ثباتهما قائمتین بلا عمد بامره لهما بالقیام، و قیل بفعله. قال ابن مسعود قامتا على غیر عمد بامره، ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً قیل هذا وقف تام. ثم ابتدأ فقال: مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى اذا انتم تخرجون من الارض. قال ابن عباس تخرجون من القبور. و قیل الوقف عند قوله من الارض یعنى دعاکم و انتم فى الارض، اى فى القبور و الدّعوة فى الآیة هى النفخ فى الصور، کذلک قوله: یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ.
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ من الملائکة و من فى الْأَرْضِ من الانس و الجن کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ، اى مطیعون. و هذه الطاعة لیست بطاعة العبادة، انّما هى طاعة الظهور من العدم اذ قال المکوّن عزّ جلاله کونوا فکانوا. و قیل هى طاعة ارادة لا طاعة عبادة، اى خلقهم على ما ارادوهم منقادون لما یریده بهم من حیاة و موت و بعث و صحّة و سقم و عزّ و ذلّ. و قیل کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى قائمون فى القیامة و قیل قانِتُونَ، اى مصلّون فیکون المراد به المؤمنین.
وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ هم فى الآخرة وَ هُوَ أَهْوَنُ.
فیه قولان: احدهما، و هو هیّن عَلَیْهِ فیکون افعل بمعنى: فعیل، کقوله: اللَّهِ أَکْبَرُ بمعنى الکبیر. و الثانى ان الاعادة اهون علیه فى تقدیرکم و زعمکم. و قیل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ، اى على الخلق یقولون بصیحة واحدة، فیکون اهون علیهم من ان یکونوا نطفا ثم علقا ثم مضغا الى ان یصیروا رجالا و نساء.
... قوله: وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏، مفسران این سخن را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که له الصفة الاعلى، مثل بمعنى صفت است، چنان که: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏. و قال تعالى: مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، اى صفتهم، و پارسى مثل سان است. میگوید: او را است صفت وحدانیّت و فردانیّت یکتایى و یگانگى و بى همتایى او را صفات ذات است، و برترین همه صفات است. کس را با وى در آن انبازى نه و چنو هیچکس و هیچ چیز نه. ابن عباس از اینجا گفت در تفسیر این کلمات: هى انّه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ. و قیل هى انّه: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. و قیل هى الاحیاء و الاماتة لا یشارکه فیها احد. معنى دیگر آنست که این سخن بساط آیت است که بر عقب مى‏آید و بساط آن مثل که زد.
تأویل آنست که: لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ اذ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ او راست مثل برترین و سان بلندترین در آن مثل که زد شما را هم از شما، هَلْ لَکُمْ یا معشر من اشرک باللّه مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ من عبید و اماء مِنْ شُرَکاءَ فِی ما اعطیناکموه حتى تستووا فیه فلا تجعلوا بعض خلقى شریکا لى فى الالهة فانّى اعلى مثلا و اجلّ قدرا تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. و معنى. تَخافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى تخافون ان یقاسمکم عبیدکم المال کما تخافون نظراءکم و امثالکم من الاحرار. حاصل این مثل آنست که چون در میان شما این نیست که بنده را با خداوند خویش در مال و ملک انبازى بود. وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و هو بالتقدیس اولى. پس اللَّه تعالى که در قدر و پاکى خویش از شما برتر است اولى‏تر که از انبازى بندگان خویش پاک بود و منزّه کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبیّن کما بیّنت هذا المثل لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ یتدبّرون فى ضرب الامثال.
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ یعنى لیس لهم فى الاشراک باللّه شبهة لکنّهم بنوا الامر فیه على الجهل و هوى النفس، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ، اى اضلّه اللَّه وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ ما نعین یمنعونهم من عذاب اللَّه الذى ینزله بهم لکفرهم و شرکهم درین آیت اثبات اضلال از خداوند است جلّ جلاله و ببعضى آیات اثبات ضلال از بنده است، و ذلک فى قوله تعالى قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قدریان منکراند مر اضلال را از خداوند عزّ و جلّ و گویند همه از بنده است، و جبریان منکراند مر ضلال را از بنده که ایشان بنده را اختیار نگویند و گویند همه از اللَّه است جلّ جلاله و اهل سنّت هر دو اثبات کنند اضلال از خداوند عزّ و جلّ و اختیار ضلال از بنده. و هر چه در قرآن ذکر اضلال و ضلالست همه برین قاعده است که یاد کردیم.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً، یعنى اقم قصدک، کقول ابرهیم (ع): إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ و کقوله عزّ و جلّ: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و کقوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ. و الحنیف اسم للمسلم الموحد، و الحنفاء المسلمون الموحدون و الحنیفیة ملّة الاسلام و قیل الحنیف المستقیم یقال رجل حنیف و دین حنیف اى مستقیم و انتصب حنیفا على الحال. و معنى الآیة: اقم على الدین المستقیم، فطرة اللَّه، نصب على الاغراء اى الزم فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فطرت را دو معنى است یکى خلقت، کقوله: فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، اى خلق السماوات و الارض، الذى فطرنى. اى خلقنى، فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى خلقکم، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خالقها و مبدءها. و منه سمّى الفطیر من الخمیر، دیگر معنى فطرت ملّت است: کیش و منه‏
قول رسول اللَّه (ص) للبراء بن عازب فى الحدیث الصحیح حین علمه الدعاء عند النوم ان مت مت على الفطرة اى على دین الاسلام و الملّة الحنیفیة.
اگر گوئیم فطرت اینجا بمعنى دین اسلام است پس ناس اینجا مسلمانان‏اند بر خصوص، لقوله عزّ و جلّ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ یعنى للمسلمین، و معنى آنست که دین اسلام را ملازم باش و بر پى آن رو، آن دین که مسلمانان را در ازل بر آن آفرید و بفضل خود ایشان را بآن دین گرامى کرد. آن گه گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا تبدیل لدین اللَّه، بلفظ خبر است و بمعنى نهى، اى الزموا دین اللَّه و اتّبعوا و لا تبدّلوا التوحید بالشرک ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم، و محتمل است که هم برین قول ناس بر عموم مردم نهند، و معنى آنست که الزموا دین اللَّه و ملّته التی خلق الخلق على ان یدعوهم الیها، کقوله: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ یعنى الّا لآمرهم ان یعبدون ثمّ حقّق ذلک بقوله: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اگر گوئیم، فطرت بمعنى خلقت است فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است بر مصدر، اى فطر فطرة اللَّه، اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها، و این فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزند آدم گرفت و گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏. اکنون هر فرزند که درین عالم بوجود آید بر حکم آن اقرار اوّل آید و مقرّ باشد که او را صانعى و مدبّرى است و اگر چه او را بنامى دیگر میخواند یا غیر او را مى‏پرستد در اصل صانع خلاف نیست. و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏.
و فى الخبر ما روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من یولد یولد على الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه کما تنتجون البهیمة هل تجدون فیها من جدعاء حتى تکونوا انتم تجدعونها قالوا یا رسول اللَّه أ فرأیت من یموت و هو صغیر؟ قال: اللَّه اعلم بما کانوا عاملین، ثم قرأ ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال المحقّقون من اهل العلم و السنّة قوله: من یولد یولد على الفطرة یعنى على العهد الذى اخذ اللَّه علیهم بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ و کل مولود فى العالم على ذلک الاقرار. و هو الحنیفیّة التی وقعت الخلقة علیها و ان عبد غیره و لکن لا عبرة بالایمان الفطرى فى احکام الدنیا و انّما یعتبر الایمان الشرعى المأمور به المکتسب بالارادة و الفعل. الا ترى انّه یقول: فابواه یهودانه فهو مع وجود الایمان الفطرىّ فیه محکوم له بحکم ابویه الکافرین. و هذا معنى‏ قوله (ص): یقول اللَّه تعالى انى خلقت عبادى حنفاء فاحتالتهم الشیاطین عن دینهم.
و قال عبد اللَّه بن المبارک: فى‏ قوله (ص) کل مولود یولد على الفطرة قال على الخلقة التی جبل علیها فى علم اللَّه تعالى من سعادة او شقاوة، فکل منهم صائر فى العاقبة الى ما فطر علیها و عامل فى الدّنیا بالعمل المشاکل لها. فمن علم انّه یکون سعیدا اراد سعادته و اخبر عن سعادته و خلقه فى حکمه سعیدا، و من علم شقاوته اراد ان یکون شقیّا و اخبر عن شقاوته و خلقه فى حکمه شقیا. ثم قال: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى ما جبل علیه الانسان من السعادة و الشقاوة لا یتبدّل فلا یصیر السعید شقیّا و لا الشقىّ سعیدا. و قیل لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا یقدر أحد أن یغیّر هذه الخلقة. و قیل هو نهى عن الخصاء و غیره، اى لا تغییر لخلق اللَّه من البهائم، بالخصاء و بتک الآذان و نحوه. ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم الذى لا عوج فیه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و هم الکفار لاعراضهم عن الدلائل الدّالّة علیه و الشواهد الشّاهدة له.
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ منصوب على الحال، اى اقم وجهک انت و امّتک منیبین الیه لانّ مخاطبة النبى (ص) یدخل معه فیها الامّة کما قال: یا ایها النبى اذا طلقتم النساء منیبین الیه، اى راجعین الیه بالتوبة مقبلین الیه بالطاعة، وَ اتَّقُوهُ اى اتقوا مخالفته وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ ادّوها فى اوقاتها على شرائطها و حقوقها وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
مِنَ الَّذِینَ بدل من المشرکین فَرَّقُوا دِینَهُمْ حمزة و کسایى فارقوا خوانند بالف، اى فارقوا دینهم، و هم الیهود و النصارى و طوائف اهل الشرک.
معنى آنست که از مشرکان مباشید ایشان که از دین خویش جدا شدند و با دین بنمانند و اگر: فَرَّقُوا دِینَهُمْ خوانى، بر قراءت باقى، مراد باین اصحاب اهواءاند و اهل بدعت. میگوید از ایشان مباشید که دین خویش پاره پاره کردند بپاره‏اى بگرویدند و بپاره‏اى نگرویدند، پاره‏اى بپذیرفتند و پاره‏اى نپذیرفتند. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ وَ کانُوا شِیَعاً، اى صاروا فرقا. و اصل الشیعة المعاونة، یقال شیّع نارک: اى ، ضع علیها حطبا دقاقا تحت الحطب الغلاظ، کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ راضون بما عندهم. و قیل کما انّ المؤمنین فرحون بتوحید اللَّه فهولاء الذین فرّقوا دینهم فرحون بالدّنیا.
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص) لعائشة: «یا عائشة انّ الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا هم اهل البدع و الضلالة من هذه الامّة، یا عائشة انّ لکلّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء لیست لهم توبة، انا منهم برى و هم منّى براء».
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه حجز التوبة عن کل صاحب بدعة.
قال الاوزاعى: الذنوب اربعة: فذنب یأتیه صاحبه بجهالة، و ذنب یأتیه و هو یعرفه فلیستغفر، و ذنب یصرّ علیه، و ذنب بدین اللَّه به، فهذا اعظمها ثم الذى یصرّ علیه قال ابو حاتم یعنى بالذنب الذى یدین اللَّه به البدعة. و عن ایّوب السختیانى قال ما ازداد صاحب بدعة اجتهادا الّا ازداد من اللَّه بعدا. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین، فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین، و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ یعنى اهل مکة ضُرٌّ سوء من الجوع و القحط و احتباس المطر و غیر ذلک من انواع البلاء دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ تائبین مقبلین بالدعاء الیه و ترکوا الاصنام لعلمهم انّه لا فرج عندها و لا یقدر على کشف ذلک عنهم غیر اللَّه ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ اى من عنده، رحمة عافیة من الضّر النازل بهم إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ یعودون الى الشرک. و قیل الناس عام فى المؤمنین و المشرکین و اذا فریق هم المشرکون.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذه الّلام تسمى لام العاقبة، و قیل لام الامر، و المراد به التقریع و التهدید. کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و کذلک فَتَمَتَّعُوا امر تهدید و وعید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ عاقبة امرکم، أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً السلطان هاهنا الکتاب قوله یَتَکَلَّمُ اى یتکلّم به، کقول القائل هذا الکتاب یشهد على فضل مصنّفه، و یتکلّم بفضله. و منه قوله تعالى: سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ یعنى القرآن. و قیل التکلّم هاهنا مجاز و المراد به البیان کقوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ اى یبیّن لکم ما عملتموه على الحقیقة، و منه قول الشاعر:
وعظتک اجداث صمت
و نعتک ازمنة خفت‏
وارتک قبرک فى القبور
و انت حىّ لا تمت‏
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً، غنى و صحة و غیثا و خصبا، فَرِحُوا بِها فرح البطر وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ جدب و قحط إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ، ییأسون من رحمة اللَّه و هذا خلاف وصف المؤمن، فانّ المؤمن یشکر اللَّه عند النعمة و یرجو ربّه عند الشدّة قرأ بصرى و الکسائى یَقْنَطُونَ بکسر النون و الباقون بفتحها من قنط.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یعنى ا و لم یعلموا انّ اللَّه قسم المعیشة بین الخلائق و هو الفعّال لما یرید یوسع الرزق لمن یشاء من عباده امتحانا الهم بالسّرّاء و الشکر علیها و یضیقه لمن یشاء من خلقه امتحانا لهم بالضّرّاء و الصبر علیها لیستخرج منهم بذلک معلومة من الشکر و الکفران و الصبر و الجزع، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلالات صادقة و شواهد واضحة لمن صدق بحجج اللَّه و اقرّ بها اذا عاینها و رءاها.
رهی معیری : چند قطعه
احترام پدر
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو در زمانه مکن فخر جز به نام پدر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۴۷
شکرک از آن دولبک تو بچنم اگر تویله کنی
پسرک تو کی بزنمت بپدر اگر گله کنی
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۳۰
به فرزند باقیست کام پدر
به فرزند زنده ست نام پدر
نه من کمتر از اندر وسم بمهر
نه هارو و نه نیز عذرا بچهر