عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ مگر که فروخواهى گذاشت بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ چیزى از آنچه بتو فرستاده‏اند از پیغام، وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ و دل تو از آن تنگ مى‏خواهد بود، أَنْ یَقُولُوا که میگویند لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ که چرا برو گنجى فرو نفرستادند، أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ یا که چرا با او فریشته‏اى نیامد إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ نه اى تو مگر آگاه کننده بیم نماى، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ (۱۲)
و اللَّه بر همه چیز گواه است و همه چیز را خداوند.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند که این پیغام این مرد از خود ساخت، قُلْ فَأْتُوا بگو ایشان را که بیارید بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ ده سورت مانند این.
مُفْتَرَیاتٍ فرا ساخته شما، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و آن گه اگر توانید که بیارید هر کرا خواهید و هر چه توانید فرود از اللَّه خداى میخوانید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۳) اگر راست مى‏گویید.
فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اگر چنانست که آنچه گوئید و از ایشان خواهید نکنند و نتوانند فَاعْلَمُوا پس بدانید أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ که آنچه فرو فرستاده آمد بعلم خداى است بدانش او وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و بدانید که نیست خدایى جز او فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۴) گردن نهادن را هستید.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها هر که زندگانى این جهان میخواهد و آرایش آن نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیها بایشان گزاریم تمام مزد کردار ایشان هم درین جهان وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ (۱۵) و مزد کردار ایشان درین جهان چیزى بکاسته نیامد.
أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند، لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ که نیست ایشان را در آن جهان إِلَّا النَّارُ مگر آتش وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها و تباه گشت هر کردار که میکردند در دنیا وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۶) و نیست گشت هر چه میکردند از کردار.
أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کسى که بر درستى و پیدایى است از خداوند خویش، وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه اللَّه است وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً و پیش از قرآن تورات موسى راهى در پیش رونده و از اللَّه مهربانى أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ اینان گرویده‏اند بآن وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ و هر که ب: محمد کافر شود، فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ آتش وعده جاى او، فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ نگر که در گمان نیفتى از این قرآن، إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که آن سخن راست و درست است از خداوند تو، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۱۷) لکن بیشتر مردمان بنه مى‏گروند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ و کیست افزونى جوى‏تر و ستم کارتر مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً از آن کس که دروغ سازد بر خداوند خویش، أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ مفتریان ایشان‏اند که فرداشان عرضه میکنند بر خداوند ایشان، وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ و گویند گوایان اللَّه، هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اینان ایشانند که دروغ گفتند بر خداوند خویش، أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۱۸) آگاه باشید و بدانید که لعنت خدا بر ظالمان است.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که مى‏گردانند از راه خداى، وَ یَبْغُونَها عِوَجاً و در آن عیب بینند و راستى آن را مى‏کژى جویند، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (۱۹) و ایشان برستاخیز ناگرویده.
أُولئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ ایشان آن نیستند که از اللَّه بیش شند در زمین زمین ازو باز گیرند یا خویشتن را در زمین ازو کوشند وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ و نیست ایشان را فرود از اللَّه یاران یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ایشان را بر عذاب دنیا عذاب آخرت افزایند ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ حق شنیدن نمى‏توانستند وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ (۲۰) و حق بنمى‏توانستند دید.
أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏
ایشان آنند که بخویشتن زیان کردند. وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۱)
و گم گشت آنچه بدروغ خدا مى‏خواندند
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۲۲) براستى و سزا ایشان در آن جهان زیان کارتر همه زیان کاران‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ... الآیة. فرمان آمد از درگاه.
احدیّت و جناب صمدیّت بمهتر کائنات، و سیّد سادات، شمس هدایت، و کیمیاى دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهاى اندوهگنان باشى، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشى، این نامه ما بر ایشان خوانى، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوى دیدار ما امروز بر بنشانى، و فردا را وعده وصال و دیدار دهى، پس بدانکه تنى چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطیعت ما، شنیدن آن مى‏نخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصله آن ندارند، و آن گه از تو ترک آن مى‏درخواهند آن را مى‏بگذارى، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان مى‏جویى، مکن اى محمد، مراد ایشان مجوى، و دل در ایشان مبند، که ما ایشان را در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم.
اى سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنى بطعن گویند یا تعنّتى جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیث‏اند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد «ان اللَّه تعالى طیب لا یقبل الا الطیب» هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ سگى بر وفاى دین قدمى برداشت ما جبرئیل را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت برداشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان. پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وى نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش‏
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها... الآیة من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه بإمتاع ایّام، لکن یعقب ارى کمالها شرى زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها. هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وى دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وى هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روى در دنیا دارد پشت بر خداى دارد و پشت بر خداى داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد، و بر اندیشه دنیا خیزد، و اوقات وى بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب و لهو جاى بازیچه نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتى نشسته و دنیا زاد وى، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتى غرق شود و سبب هلاک وى گردد.
آورده‏اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنى داشت، ذو القرنین گفت: این ملک بمن تسلیم کن. گفت: لا و لا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنى جنگ کند، زن گفت: ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوى ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانى دید زرّین نهاده، همه کاسه‏هاى زرین و بجاى طعام مروارید و جواهر در آن کرده. ذو القرنین گفت: چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت: چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا برى شاید که نبود ترا ملکى که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال، ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ الى آخرها. و حیات دنیا کراهیت مرگ است. هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوى مرگ نکند، و زندگانى همین داند، که زندگانى دنیا است شهوتى بر کمال و غفلتى بى‏نهایت، و از آن حَیاةً طَیِّبَةً که دوستان در آن‏اند بى‏خبر، اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هرگز برابر کى بود حیات غافلان و حیات عارفان. حیات غافلان آنست که گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها و حیات عارفان أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ میگوید: عارفان در روشنایى آشنایى‏اند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهاى دوستان خود ریخت چنان که در خبر است: «ثم رش علیهم نورا من نوره»
نهاد ایشان خاکى خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها بر آن تافت، پرورشى تمام بیافت، تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزى و شبى سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وى روان، او خفته و نظر اللَّه وى را کوشوان، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلى کند یا در هواى بشریت پروازى کند از عالم غیب ندا آید که وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ.
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت من است.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ و با خداوند خویش آرمیدند و خویشتن را بفروتنى فرا وى دادند، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۳) ایشان آن بهشتیان‏اند که جاویدى جاویدان در آن‏اند.
مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ مثل و سان این دو گروه، کَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ راست چون نابینا است و کر، وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ و بینا و شنوا هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا در صفت هرگز یکسان باشند؟ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۲۴) در نمى‏یابید
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم خویش، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲۵) که من شما را آگاه کننده‏اى ام بیم نماى آشکارا.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ که مپرستید مگر اللَّه را، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ (۲۶) که من مى‏ترسم بر شما از عذاب روزى که عذاب آن دردنماى است.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ سران و سر افرازان گفتند آن کافران قوم او، ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا نمى‏بینیم ترا مگر مردمى، وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ و نمى‏بینیم ترا که بتو پى‏برد إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا مگر ایشان که رذاله مااند، بادِیَ الرَّأْیِ پیشین دیدار، وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ و نمى‏بینیم شما را بر ما افزونى از مهترى، بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ (۲۷) نه جز از آن که شما را دروغ زنان مى‏پنداریم.
قالَ یا قَوْمِ گفت اى قوم، أَ رَأَیْتُمْ چه بینید إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اگر من بر بیدارى و راستى و درستى‏ام از خداوند خویش، وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و داد مرا بخشایشى از نزدیک خویش، فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ آن بر شما پوشیده ماند، أَ نُلْزِمُکُمُوها در شما بندیم آن بیّنت را، وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ (۲۸) و شما آن را ناخواهان و دشوار دار.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا و اى قوم از شما مالى نمى‏خواهم بر تبلیغ رسالت، إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ نیست مزد من مگر بر اللَّه، وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا و من نه راننده ایشانم که گرویده‏اند باللّه، إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ که ایشان هم دیدار خداوند خویش خواهند بود، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۹) لکن من شما را قومى مى‏بینم که ندانید.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ و اى قوم که یارى دهد از اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ اگر من گرویدگان را رانم، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۳۰) در نمى‏یابید.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ و نمى‏گویم شما را که نزدیک من خزائن اللَّه است، وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ و نمیگویم که من نیامده و پوشیده دانم، وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ و نمیگویم که من فرشته‏ام، وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ و نمى‏گویم ایشان را که بخوارى و سستى و نکوهش فرا مى‏نگرد چشمهاى شما فرا ایشان، لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً که اللَّه ایشان را نیکى نداد، اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ اللَّه داناتر است که در نفسهاى ایشان چیست، إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۳۱) آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا گفتند: اى نوح با ما باز پیچیدى، فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا و این پیچیدن با ما فراوان و دراز کردى، فَأْتِنا بِما تَعِدُنا بیار یک راه‏
آنچه مى‏وعده دهى ما را، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۳۲) اگر مى‏راست گویى.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ نوح گفت: آنکه میخواهید آنست که اللَّه آن را بشما آرد اگر خواهد، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (۳۳) و شما را و پیش نشوید و او را در خود عاجز نیارید.
وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی و سود ندارد نیک خواهى من و پند دادن من، إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ اگر من خواهم که شما را نیک خواهم و پند دهم، إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اگر اللَّه خواهد که شما را تباه و بى‏راه کند، هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۳۴) اوست خداوند شما و با حکم وى میگردید و با مشیّت وى‏
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند که این مرد قصه نهاد از خویشتن، قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ بگوى اگر من نهادم این را، فَعَلَیَّ إِجْرامِی بد کرد من بر من، وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (۳۵) و من هم بیزارم از بد که شما کنید.
وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ و پیغام دادند ب: نوح أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ که نخواهد گروید از قوم تو، إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ مگر آنکه بگروید تا اکنون، فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (۳۶) رنجه مباش و تیمار مدار بآنچه ایشان میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا و کشتى کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، وَ لا تُخاطِبْنِی و با ما سخن مگوى، فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۳۷) که ایشان بآب کشتنى‏اند.
وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ و کشتى میکردید، وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ و هر گاه که بر گذشتید برو، مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهى از قوم او، سَخِرُوا مِنْهُ افسوس میکردند برو قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا گفت: اگر مى افسوس دارید از ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ ما هم افسوس داریم هنگامى از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابى که رسوا کند او را وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۹) و که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابى پاینده جاودانه‏
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا تا آن گه که فرمان ما آمد، وَ فارَ التَّنُّورُ و از تنور تافته آب برجوشید، قُلْنَا احْمِلْ فِیها را گفتیم بر گیر در کشتى، مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ از هر چیز که وى را جفت بود نرینه‏اى و مادینه‏اى وَ أَهْلَکَ و کسان خویش، إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مگر او که سخن حقّ بکفر وى در ازل برفت، وَ مَنْ آمَنَ و هر که گرویده است وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکى.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها گفت: در نشینید در کشتى بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بنام خدا راندن آن و بازداشتن آن، إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۴۰) خداى من براستى که گناه آمرز است مهربان.
وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ و مى‏بردى کشتى روان ایشان را فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ در موج موج چون کوه کوه، وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ و خواند بآواز نوح پسر خویش را، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ و با یک سو شده بود کران گرفته یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا اى پسر بیا و در نشین با ما وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ (۴۱) و با کافران مباش.
قالَ سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ پسر گفت: من با کوهى شوم، یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ که مرا نگاه دارد از آب، قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفت هیچ نگاه دارنده نیست امروز از فرمان خداى، إِلَّا مَنْ رَحِمَ مگر اللَّه که هم او بخشاید، وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ موج میان ایشان در آمد، فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (۴۲) و از غرق کردگان گشت.
وَ قِیلَ و گفتند: یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى زمین فرو بر تو آن آب خویش که بر انداخته‏اى وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی و اى آسمان تو بازگیر آن آب که فرو گذاشته‏اى، وَ غِیضَ الْماءُ و آب زمین در زمین فرو بردند، وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار بر گزاردند، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ و کشتى آرام گرفت بر سر کوه جودى، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۳) و اللَّه گفت: دورى و لعنت باد این گروه ستمکاران را بر خویشتن.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ نوح خداوند خویش را خواند بآواز، فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی گفت خداوند من پسر من از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ و وعده تو راست است، وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ (۴۳) و تو راست حکم‏تر حاکمانى و با دادتر داوران.
قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ گفت: اى نوح آن پسر از کسان تو نبود، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ که او کسى بود که کار نه نیک میکرد، فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ هان نگر که از من چیزى نخواهى که ترا بآن دانش نیست، إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۴۵) من ترا پند مى‏دهم تا از نادانان نباشى.
قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ نوح گفت خداوند من فریاد خواهم بتو، أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ که چیزى خواهم از تو که مرا بآن دانش نیست و ندانم که چه میخواهم، وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی و اگر بنه آمرزى مرا و بنه بخشایى بر من، أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۴۷) از زیان کاران یکى باشم.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ اللَّه گفت اى نوح فرودآى بِسَلامٍ مِنَّا بسلامتى و تحیّتى از ما وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ و برکات از ما بر تو، وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ و بر گروهانى که از پشت این پسران بود نى‏اند که با تواند، وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ و گروهانى خواهند بود که ایشان را برخوردارى این جهان دهیم ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۸) و آن گه بایشان رسد از ما عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا اى اعمل السفینة بِأَعْیُنِنا اى بمرئى منّا و بمنظر منّا. و قیل: على اعیننا کقوله: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی یقال: ما زال فلان بعینى حتى و اراه عنّى الجدار، و درین آیت «اعین» گفت و در جاى دیگر در قرآن بِأَعْیُنِنا و آن بمعنى عینین است، بو موسى اشعرى گوید: که مصطفى (ص) گفت: «الاثنان فما فوقهما جماعة
و این در عربیت سائر است و سائغ وَ وَحْیِنا یعنى على ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انّه لم یدر کیف یصنع فاوحى اللَّه الیه ان اصنعه مثل جوجوء الطائر لیشقّ الماء. و قیل: بوحینا الیک ان اصنعها وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا اى لا تراجعنى فى امهالهم نهى ان یشفع لهم، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ بالطوفان، و قیل: المراد بقوله: فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا زوجته واغلة و ابنه کنعان. ابن عباس گفت: جبرئیل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتى ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یارى گرفت تا آن کشتى بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سى گز ارتفاع آن. و قیل: کان طولها ثلاثمائة ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فى عرضها. بدانکه سه طبقه‏ ساخت: طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطى چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلى وحوش و سباع و هوام را. و از ابتداى درخت کشتن تا پرداختن کشتى صد سال در آن شد، اما کشتى بدو سال بپرداخت.
وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ربّ العزّة میگوید جلّ جلاله: هر گاه که بر گذشتید بدو نفرى از قوم وى چون کشتى میکرد برو افسوس مى کردند و مى‏گفتند: یا نوح صرت نجارا بعد النبوة، پس از آنکه پیغامبر بودى درودگر گشتى؟ و از میان پیغامبران دو کس درودگر بود یکى نوح دیگر زکریا و افسوس کردن ایشان آن بود که مى‏گفتند: اى نوح چیست این که مى کنى؟ گفت: کشتى که بر سر آب رود، گفتند: کیف تجرى السفینة فى البرّ؟ اینجا خشک زمین است بر خشک زمین کشتى چون رود؟ هم چنان افسوس میداشتند و با یکدیگر مى‏خندیدند، نوح گفت: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا الیوم فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ عند نزول العذاب کَما تَسْخَرُونَ الان، قیل: معناه نجازیکم على سخریّتکم، و قیل: نستجهلکم کما تستجهلون. آن گه ایشان را خبر کرد که عاقبت ایشان چه خواهد بود، گفت: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ من، استفهام است بمعنى: اىّ، و موضع آن رفع، و التقدیر فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ فیما بعد ایّنا اولى بالاستهزاء و ایّنا احمد عاقبة و ایّنا یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ یهلکه و یفضحه وَ یَحِلُّ ینزل عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ دایم علیه.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا بعذابهم و بهلاکم وَ فارَ التَّنُّورُ یعنى جعل علامة ل: نوح مبتدأ الغرق فوران تنّور ملاى نارا. حسن گفت: تنورى بود از سنگ ساخته در خانه نوح که اهل وى در آن نان مى‏پخت. ربّ العزّة بر جوشیدن آب از آن تنور تافته بوقت نان پختن علامتى ساخت نزول عذاب را، میگویند: روز شنبه بود که زن نوح رحما نام وى، آن تنور تافته بود تا نان پزد ناگاه آب برآمد و نوح را خبر کرد، نوح در کشتى نشست با اصحاب وى. شعبى گفت: اتّخذ نوح السفینة فى‏ جوف مسجد الکوفة و کان التنور على یمین الداخل ممّا یلى باب کندة، و قیل: کان فى ارض الهند، و قیل: کان ب: الشام فى موضع یدعى عین وردة. و قیل: فارَ التَّنُّورُ کنایة عن اشتداد الامر و صعوبته کما یقال: حمى الوطیس اذا اشتد الحرب، و قیل: التنور وجه الارض. یعنى اذا رأیت الماء قد فار على وجه الارض فارکب انت و اصحابک السفینة، و قیل: فارَ التَّنُّورُ اى طلع الفجر. و الاکثرون على انه تنور الخابزة کما ذکرنا.
قُلْنَا احْمِلْ فِیها اى فى السفینة مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ. قرأ حفص: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ بتنوین لام کلّ، و کذلک فى المؤمنین، و المعنى: من کل شى‏ء فحذف المضاف الیه و نوّن کلا بعد حذف المضاف الیه، و زوجین نصب مفعول احْمِلْ و المراد احمل فى السفینة من کل شى‏ء او من کل صنف من الحیوان زَوْجَیْنِ ذکرا و انثى، ثم قال: اثْنَیْنِ على سبیل التأکید و التحقیق. و قرأ الباقون: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ مضافا غیر منون فى السورتین. و الوجه ان کلا اضیف الى الزوجین و جعل قوله: اثْنَیْنِ مفعول احْمِلْ و المعنى: احمل اثنین من کل زوجین، اى احمل من کل شى‏ء له زوج اثنین ذکرا و انثى، و الزوج فى کلام العرب کل واحد معه قرین، و الاثنان زوجان، یقال: علیه زوجا نعل اذا کان علیه نعلان و کذلک عنده زوجا حمام.
قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ فالذّکر زوج للانثى و الانثى زوج للذّکر. وَ أَهْلَکَ یعنى ولدک و عیالک إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى تقدّم قولى لک «لا تخاطبنى فیه» و هو ابنه کنعان و امرأته واغلة. و قیل: إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى من کان فى علم اللَّه انّه یغرق بکفره. وَ مَنْ آمَنَ اى و احمل من صدّقک من المؤمنین.
وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ مفسران گفتند: این قلیل هشتاد بودند، چهل مرد و چهل زن، و هشتاد در کثرت امّت نوح اندک باشد و درست‏تر آنست که در کشتى کم از ده تن بودند، نوح بود و زن وى و سه پسر: سام و حام و یافث و زنان ایشان. و اصاب حام امرأته فى السّفینة فدعا نوح ان تغیّر نطفته فجاء بالسّودان. هر چه‏ در کشتى بودند از آدمى همه عقیم گشتند بى‏فرزند مگر این سه پسر نوح که عالمیان امروز همه از فرزندان ایشان‏اند یافث پدر ترک است و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، ساکنان حدود مشرق تا بمهبّ شمال ایشان‏اند. و حام پدر سیاهان است. سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان. و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صباست باقى همه فرزندان سام‏اند و سام را پنج پسر بود: ارم مهینه ایشان پدر عاد و ثمود و عالم پدر خراسان و یفر پدر روم و اسود پدر فارس و نزل کل رجل منهم مع ولده فى الارض الّتى سمّیت و نسبت الیه، و گفته‏اند: ششم پسر وى ارفخشد و هو الّذى ینتهى الیه نسب الرسول (ص) و بعد از نوح خلیفه وى بر فرزندان نوح، سام بود و بعد از سام، ارفخشد و الّذى تسمّیه العجم، ایران. و هو الّذى بنى ارض العراق فاختصها لنفسه فسمّى ایران شهر و بعد از ارفخشد، شالخ بود پسر وى و بعد ازو برادرزاده وى جمّ بن و یونجهان بن ارفخشد و هو الّذى ثبت ارکان الملک و بنى معالمه و اتخذ یوم النوروز عیدا و فى زمان جم تبلبلت الالسن ب: بابل و ذلک انّ ولد نوح کثروا بها فشحنت بهم و کان کلام الجمیع السریانیة و هى لغة نوح فاصبحوا ذات یوم و قد تبلبلت السنتهم و تغیّرت الفاظهم و ماج بعضهم فى بعض فتفرّقت کلّ فرقة جهة من جهات العالم باللّسان الّذى علیه اعقابهم الى الیوم. و عن ابن عباس قال: قال الحواریون، ل: عیسى (ع) لو بعثت من شهد السّفینة فحدّثنا عنها، فانطلق بهم حتّى انتهى الى کثیب من تراب فاخذ کفّا من ذلک التّراب بکفّه قال: أ تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال: هذا قبر سام بن نوح فضرب الکثیب بعصاه فقال قم باذن اللَّه فاذا هو قائم ینفض التّراب عن راسه قد شاب. قال له عیسى (ع): هکذا اهلکت؟ قال: لا، متّ و انا شاب و لکنّى ظننت انّها السّاعة فمن ثمّ شبت.
قال: حدّثنا عن سفینة نوح. قال: کان طولها الف ذراع و مائتی ذراع و عرضها ستّمائة ذراع و کانت ثلاث طبقات فطبقة فیها الدّوابّ و الوحش و طبقة فیها الانس و طبقه فیها الطّیر، فلمّا کثرت فیها ارواث الدّوابّ اوحى اللَّه الى نوح ان اغمز ذنب الفیل فغمزه فوقع منه خنزیر و خنزیرة فاقبلا على الرّوث. فلمّا وقع الفار فى السّفینة جعل‏ یقرضها و حبالها و ذلک انّ الفار توالدت فى السّفینة فاوحى اللَّه الى نوح ان اضرب بین عینى الاسد فضرب فخرج من منخره سنّور و سنّورة فاقبلا على الفارة، فقال له: یا عیسى (ع) کیف علم نوح ان البلاد قد غرقت؟ قال: بعث الغراب یاتیه بالخبر فوجد جیفة فوقع علیها فدعا علیه بالخوف، فلذلک لا یالف البیوت ثم بعث الحمامة فجاءت بورق زیتون بمنقارها و طین برجلیها فعلم انّ البلاد قد غرقت قال فطوّقها الحمرة الّتى فى عنقها و دعا لها ان تکون فى انس و امان فمن ثمّ تالف البیوت. قال: فقالوا یا رسول اللَّه: الا ننطلق به الى اهلنا فیجلس معنا و یحدّثنا، قال: کیف یتبعکم من لا رزق له. قال فقال له: عد باذن اللَّه فعاد ترابا.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها اى قال اللَّه ارکبوا فیها. و قیل: قال لهم نوح ارکبوا فى السّفینة. یقال: رکب الدّابّة و رکب فى الفلک. قال ابن عباس: اوّل ما حمل نوح فى الفلک من الدّواب الذّرة، و آخر ما حمل الحمار، فلمّا دخل الحمار و دخل صدره تعلّق ابلیس بذنبه فلم یستقلّ رجلاه فجعل نوح یقول: ویحک ادخل فینهض فلا یستطیع حتّى قال نوح: ویحک ادخل و ان کان الشیطان معک. کلمة سبقت على لسانه.
فلمّا قالها نوح، خلى الشیطان سبیله فدخل و دخل الشیطان معه فقال له نوح: ما ادخلک علىّ یا عدوّ اللَّه؟ فقال: الم تقل ادخل و ان کان الشیطان معک؟ قال: اخرج عنّى یا عدوّ اللَّه قال: لا بد من ان تحملنى معک. فکان فیما یزعمون فى ظهر الفلک.
و قیل: انّ ابلیس و اولاده صاروا ریاحا فطاروا فى الهواء الى ان نضب الماء عن وجه الارض.
و گفته‏اند که مار و کژدم آمدند، گفتند: یا نوح ما را در نشان در کشتى نوح گفت: ننشانم که سبب مضرّت و بلیّت‏اید، ایشان گفتند: ما را در نشان که با تو عهد کردیم که هر که نام تو برد، او را نگزیم و نرنجانیم اکنون هر که از مضرّات ایشان ترسد تا این آیت برخواند: سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، فانّهما لا تضرّانه. وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها نوح گفت: در نشینید در کشتى بنام خداى گوئید: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها قرائت حمزه و کسایى و حفص مَجْراها بفتح میم است، اى جریها بنام خدا است رفتن آن. باقى «مجراها» خوانند، اى اجراؤها و ارساؤها بنام خداى راندن آن و بازداشتن آن و بر ضمّ میم، «مرسیها» همه متفق‏اند و در شواذّ خوانده‏اند مَجْراها وَ مُرْساها بنام خداى که رواننده آنست و بدارنده آن زجاج گفت: باللّه تجرى و به تستقرّ، بنام اللَّه کشتى مى‏رفت و بنام وى قرار مى‏گرفت و هر گه که نوح خواستى تا کشتى روان شود گفتى: بِسْمِ اللَّهِ روان گشتید و چون خواستى که بایستد گفتى بِسْمِ اللَّهِ بایستادید.
إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ لمن آمن منهم رَحِیمٌ حین خلصهم. و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «امان لامتى من الغرق اذا رکبوا السفن فى البحران یقولوا بسم اللَّه الملک و ما قدروا اللَّه حق قدره»، بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ چون نوح در کشتى نشست و اصحاب وى، فرمان دادند تا آسمان آب فرو گذاشت چنان که اللَّه گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ و زمین آب خویش برانداخت از هفتم طبقه زمین و چشمه‏ها روان گشت چنان که گفت: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً چون هر دو آب بهم رسید و درهم شد، باد هاى عواصف فروگشادند تا در میان آب افتاد و آن را موجها کرد همچون کوه‏هاى عظیم، اینست که ربّ العزّة گفت: وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ الموج جمع موجة کتمر و تمرة، و الموج حرکة الماء الکثیر بدخول الرّیاح الشّدیدة فى خلاله.
وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ و اسمه کنعان و قیل یام، و قیل عرویا، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ من السّفینة، و قیل: بمعزل عن دین اللَّه، و العزلة البعد. یا بُنَیَّ قرائت عامّه قرّاء کسر، «یا» است مگر عاصم که بفتح یا خواند، فمن کسر فلانّه حذف یاء المتکلّم فبقیت الکسرة قبلها لیدلّ علیها، کما تقول: یا غلام، و من فتح فلانّه قلب یاء الاضافة الفا لخفّة الفتحة ثمّ حذف الالف کما تحذف الیاء من یاء غلام.
ارْکَبْ مَعَنا باظهار، قرائت نافع است و ابن عامر و حمزه و یعقوب و بزى از ابن کثیر، و ترک الادغام فى مثل هذا اصل لانّ الحرفین من کلمتین و هما متقاربان لا مثلان. باقى بادغام خوانند لأنّهما حرفان متقاربان من مخرج واحد فلمّا کانا من مخرج واحد اشبها المثلین فحسن ادغام احدهما فى الآخر. نوح گفت مر پسر خویش را: ارْکَبْ مَعَنا یعنى اسلم و ارکب، او را بر کشتى میخواند بشرط ایمان. و گفته‏اند: این پسر منافق بود اظهار ایمان مى‏کرد ازین جهت نوح او را میخواند، و اگر نوح آن نفاق از وى شناختید و از ایمان وى نومید بودید او را نخواندید.
قالَ: سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ گفته‏اند: آن پیشین کشتى بود که خلق دیده بودند در جهان، و او مى‏ترسید که در آن نشیند گفت: من در کشتى نیارم آمد، آن گه گفت: سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ اى من الغرق قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفته‏اند: این عاصم بمعنى معصوم است، کماء دافق و عیشة راضیة، میگوید: هیچ نگاه داشته نیست امروز از فرمان خداى و عذاب او إِلَّا مَنْ رَحِمَ استثنا منقطع است یعنى لکن من رحمه اللَّه معصوم، موضع مِنَ نصب است برین قول. و اگر گوئیم استثنا صحیح است موضع مِنَ رفع باشد، یعنى من رحم هو اللَّه عزّ و جلّ، اى لا عاصم الّا اللَّه وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ اى بین نوح و ابنه، و قیل: بین ابنه و الجبل فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ اى صار من المهلکین بالماء. روى انّ ابن نوح بنى من الزّجاج بیتا وقت اتّخاذ ابیه السّفینة فلمّا رکب نوح السّفینة دخل ابنه فى البیت الّذى اتّخذه من من الزّجاج ثمّ انّ اللَّه تعالى سلّط علیه البول فأخذ یبول حتّى امتلأ ذلک البیت الزّجاجىّ من بوله فغرق کلّ فى ماء البحر و غرق ابن نوح فى بوله لیعلم انّه لا مفرّ من القدر. مفسّران گفتند: شش ماه نوح و اصحاب وى در کشتى بودند دهم رجب در کشتى بودند، و روز عاشورا از کشتى فرو آمدند، و درست‏تر آنست که هفت ماه در کشتى بودند و ارتفاع آب در زمین چندان بود که بهمه کوه‏هاى عالم سى گز آب بر گذشته بود و بروایتى پانزده گز، و روى انّه کان لامراة صبىّ صغیر و کانت تحبّه فحملته الى الجبل وقت الغرق فلمّا غشیها الماء، رفعته فوق صدرها ثم فوق منکبها ثمّ شالت به نحو السّماء بیدیها فلمّا ألجمها الماء طرحته فقال اللَّه ل: نوح: لو رحمت احدا لرحمت المرأة و ابنها. و قیل: رکب نوح السّفینة فى اوّل یوم من رجب فمرّت بالبیت و طاف به سبعا و قد رفعه اللَّه من الغرق و جرت السّفینة بهم الى یوم النحر وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ یوم النحر فمکثت علیه شهرا حتى جفّت الارض و خرجوا منها یوم عاشوراء فصام نوح و من معه شکرا للَّه عزّ و جل.
وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی یعنى قال اللَّه للارض بعد تناهى الامر فى هلاک قوم نوح یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى تشرّبیه و تنشفیه، اللَّه تعالى فرمان داد بزمین که آب‏ خویش در اجزاى خویش فرو بر، میگویند: لختى از آن بقاع زمین استعصا نمود و سر وازد ازین فرمان، تا ربّ العالمین آب وى تلخ و شور گردانید و آن زمین شورستان کرد. وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی اى یا سحاب امسکى عن انزال المیاه. وَ غِیضَ الْماءُ اى و نقص الماء فذهب و نضب و مصدره الغیض و الغیوض، یقال: غاض الماء یغیض، اذا غار فى الارض، و غاضه اللَّه اى نقصه، لازم و متعدّ کما یقال: زاد الشی‏ء و زدته. وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى فرغ من محازاة الاعداء، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ یعنى فرغ من محاسبة الاعداء و مجازاتهم وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ یعنى استقرّت السّفینة على جبل الجودى و هو جبل معروف بناحیة الموصل و قیل: فى جزیرة الشام من وراء آمد. وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ بعدا مصدر موضوع موضع الامر میگوید: دورى بادا و لعنت این گروه ظالمان را، این از کلمتهاى نفى ندامت است که اللَّه بآن خویشتن را از پشیمانى تنزیه کرد چنان که جایى دیگر گفت: «أَلا بُعْداً لِعادٍ» «أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» «أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ» «وَ لا یَخافُ عُقْباها» هم از این باب است. آنچه موسى را گفت: فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ و از شعیب باز گفت: فَکَیْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ و لیس ربّنا بجبّار یبدو له ندامة او یخاف عاقبة، اجمع المعاندون على ان طوق البشر قاصر عن الإتیان بمثل هذه الآیة، بعد ان فتشوا جمیع کلام العرب و العجم فلم یجدوا مثلها فى فخامة الفاظها و حسن نظمها و جودة معانیها فى تصویر الحال مع ایجاز من غیر اخلال.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی و قد وعدتنى ان تنجینى و اهلى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَهْلَکَ بار خدایا تو مرا گفته‏اى که ترا و کسان ترا از غرق برهانم و این پسر از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ ربّ العالمین او را جواب داد که: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ اى من اهل دینک. و قیل: لیس من اهلک الّذین وعدتک انجاءهم. روایت کنند از على (ع) که گفت‏ لم یکن ابنه و انّما کان ابن امرأته من زوج آخر، و لهذا قال: من اهلى و لم یقل: منّى.
و قیل: کان لغیر رشده و هذا غیر صحیح لانّ اللَّه تعالى عصم انبیاءه من مثله، و حمل المفسّرون. قوله فَخانَتاهُما على الدّین لا على الفراش یعنى احدیهما کانت تخبر النّاس انّه مجنون و الأخرى کانت تدلّ على الاضیاف. و قال ابن عباس: ما بغت امراة نبىّ قط. یکى از سعید جبیر پرسید که إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی این پسر نوح بود یا نبود. سعید خشم گرفت، گفت: سبحان اللَّه لا اله الّا اللَّه» خداى میگوید جلّ جلاله با رسول خویش که پسر وى بود و تو مى‏گویى که نبود، آن گه گفت: کان ابنه و لکنّه کان مخالفا فى النیّة و العمل و الدّین فمن ثمّ قال: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ بکسر المیم و فتح اللّام و نصب غَیْرُ قرأها الکسایى و یعقوب، و الوجه انّ الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح و المعنى: انّ ابنک عمل غیر صالح، و التقدیر: عمل عملا غیر صالح فحذف الموصوف و اقیم الصّفة مقامه. میگوید: اى نوح او از کسان تو نبود که کار نیک نمیکرد یعنى که در دین و نیّت و عمل مخالف تو بود. و قرأ الباقون عَمَلٌ بفتح المیم و رفع اللّام منوّنة و رفع غَیْرُ و الوجه انه یجوز ان یکون الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح ایضا فیکون على حذف المضاف، و التقدیر انّ ابنک ذو عمل غیر صالح فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و یجوز ان یکون الضّمیر فى إِنَّهُ للسّؤال، و التّقدیر انّ سؤالک، ما لیس لک به علم عمل غیر صالح.
یعنى این گفت که تو مرا گفتى اى نوح کارى نه نیک است و آن گفت وى خلاص خواستن پسر بود پس از آنکه کفر وى شناخته بود و دانسته. و گفته‏اند خلاص وى خواستن بود پس از آنکه گفت: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً فَلا تَسْئَلْنِ درین کلمت سه قرائت است تَسْئَلْنِ بفتح لام و نون و نون مشدّد قرائت ابن کثیر است و بفتح لام و کسر نون و نون مشدد قرائت نافع و ابن عامر است و لکن ورش و اسماعیل از نافع اثبات یاء روایت کرده‏اند در حال وصل نه در حال وقف، و قالون حذف یاء روایت کرده در هر دو حال، و بصریان و کوفیان تَسْئَلْنِ خوانند بسکون لام و کسر نون مخفّف، و از بصریان ابو عمرو یاء اثبات کند در حال وصل دون الوقف، و یعقوب در هر دو حال اثبات کند و کوفیان در هر دو حال حذف کنند و اصل کلمه فَلا تَسْئَلْنِ بجزم لام است بر معنى نهى و دخلته النّون الثقیلة للتّوکید، معنى آنست که مپرس آنچه علم آن بر تو پوشیده کرده‏ام و ندانى که در حکم من‏ جائز است إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ اینجا، لا، مضمر است یعنى ان لا تکون من الجاهلین. و قیل: معناه: ان تکون من الجاهلین فتظنّ انى لا افى بوعد وعدته.
پس نوح بزلّت خویش معترف شد، گفت: رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ اى استجیر بک أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ اى ان اتکلف مسئلتک ما لا اعلم ممّا استاثرت بعلمه وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی ذنبى بسئوالى وَ تَرْحَمْنِی بفضلک و تنقذنى من غضبک أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ الهالکین.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ انزل من السفینة الى الارض بِسَلامٍ مِنَّا اى بسلامة و خلاص من المکاره و الهلاک. قال: عمر بن الخطاب لمّا استقرّت السفینة على الجودى لبثت ما شاء اللَّه ان یلبث ثمّ انه اذن له فهبط على الجبل فدعا الغراب فقال ائتنى بخبر الارض فانحدر الغراب على الارض و فیها الغرقى من قوم نوح فوقع على جیفة من قوم نوح فابطاء علیه فلعنه، و دعا الحمامة فوقعت على کف نوح فقال: اهبطى فأتینى بخبر الارض فانحدرت فلم تلبث الّا قلیلا حتى جاءت. تنفض ریشة فى منقارها.
و روى انها اتته بورق الزیتون فى منقارها و الطّین فى رجلیها، فقالت: اهبط فقد انبتت الارض. قال نوح: بارک اللَّه فیک و فى بیت یؤویک و حبّبک الى النّاس لولا ان یغلبک النّاس على نفسک لدعوت اللَّه ان یجعل رأسک من ذهب. و قیل: بِسَلامٍ اى بتحیّة و بتسلیم مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ یعنى زیادات فى نسلک حتّى صار ابا البشر بعد آدم و ان بنى آدم کلّهم من ذلک الیوم من بنیه الثلاثة، البیض من سام، و الحمر من یافث، و السّود من حام. اینست که رب العالمین گفت: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ ادرکت البرکة کلّهم فتنا سلوا و ادرک السلام بعضهم فاسلموا. ذلک قوله: وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ اى و على قرون من ذریّة من معک من ولدک و هم المؤمنون منهم، ثمّ استأنف الکلام فقال: وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ فى دنیاهم، یعنى الامم الکافرة من ذریّته ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ امّا عاجلا و امّا آجلا، قال: محمد بن کعب القرظى: دخل فى ذلک السلام کل مؤمن و مؤمنة الى یوم القیمة و کذلک فى ذلک العذاب و الامتاع کلّ کافر و کافرة الى یوم القیامة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ این قصّه از خبرهاى پوشیده است نُوحِیها إِلَیْکَ که پیغام دهیم آن را بتو، ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ هرگز ندانستى تو آن را، وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا و نه قوم تو دانستند پیش ازین وقت، فَاصْبِرْ شکیبایى کن إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ (۴۹) که سر انجام خداوندان راستى راست.
وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و فرستادیم به عاد کس ایشان هود، قالَ یا قَوْمِ گفت که اى قوم اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ خداى پرستید نیست شما را خدایى جز از وى إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ (۵۰) نیستید مگر دروغ‏ سازان و دروغ گویان.
یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً اى گروه نمى‏خواهم از شما بر پیغام رسانیدن مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی نیست مزد من مگر برو که بیافرید مرا، أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۵۱) در نمى‏یابید
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و اى قوم آمرزش خواهید از خداوند خویش، ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و بوى بازگردید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً تا فرو گشاید بر شما از آسمان بارانى پیوسته تیزبار، وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ و شما را نیرویى افزاید با نیروى شما، وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ (۵۲) و بر مگردید با این جرمهاى خویش.
قالُوا یا هُودُ گفتند: اى هود ما جِئْتَنا بِبَیِّنَةٍ نیاوردى بما پس کارى روشن و پس پیغامى درست، وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِکَ و ما دست بدارنده خدایان خویش نیستیم از بهر گفت تو، وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (۵۳) و ما ترا استوار گیرندگان نه‏ایم.
إِنْ نَقُولُ نمیگوئیم ما بتو إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ مگر این که بتو رسانید یکى از خدایان ما گزندى قالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا گفت: من اللَّه گواه خواهم و شما گواه باشید أَنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۵۴) مِنْ دُونِهِ که من بیزارم از آنچه شما انباز مى‏خوانید با اللَّه‏
فَکِیدُونِی جَمِیعاً با من کارید و بکوشید همه بهم یار و همدست، ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (۵۵) آن گه مرا هیچ درنک مدهید.
إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ من پشت با اللَّه باز کردم رَبِّی وَ رَبِّکُمْ خداوند من و خداوند شما ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها نیست هیچ جنبده‏اى مگر او ناصیت آن گرفته دارد، إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۶) خداوند من است بر راهى راست.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردید، فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ من بشما رسانیدم، ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ آنچه مرا بآن فرستاده‏اند بشما، وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ و خداوند من از پس شما گروهى جز از شما خلیفت نشاند، وَ لا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً و شما بسر کشیدن از طاعت وى وى را نگزائید، إِنَّ رَبِّی عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ (۵۷) خداوند من بر همه چیز نگهبان است.
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا و آن گه که فرمان ما آمد، نَجَّیْنا هُوداً برهانیدیم هود را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و ایشان که گرویده بودند با او، بِرَحْمَةٍ مِنَّا بمهربانى از ما، وَ نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۸) و برهانیدیم ایشان را از عذابى بزرگ.
وَ تِلْکَ عادٌ و این عاد آنست، جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ که شنیدند و ننیوشیدند، دیدند و ننگریستند، یافتند و نپذیرفتند، آگاه شدند و با راه نیامدند.
وَ عَصَوْا رُسُلَهُ و سر کشیدند در رسولان او، وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (۵۹) و پى بردند فرمان هر گردن کشى ناپاک ستیز کش را.
وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ و بر پى بادا درین جهان لعنت و راندن اللَّه و روز رستاخیز هم چنان، أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ آگاه باشید که عاد کافر شدند بخداوند خویش، أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (۶۰) آگاه باشید که دورى بادا و لعنت فزایا عاد را قوم هود.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى تلک الاقاصیص فى خبر نوح (ع).
من اخبار الغیب عنک ینزل بها جبرئیل علیک معجزة و صحّة لنبوّتک یا محمد، ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ العرب مِنْ قَبْلِ هذا الوقت. و قیل: من قبل القرآن اى لولا انّا اوحینا الیک ما کنت تعرفها فَاصْبِرْ اى على تکذیبهم لک کما صبر نوح. إِنَّ الْعاقِبَةَ، اى حسن العاقبة من الظفر و النّصر لِلْمُتَّقِینَ کما کان لمؤمنى قوم نوح و سایر من آمن بالأنبیاء و الرسل.
وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً ارسال در آن مضمر است، یعنى ارسلنا الى عاد اخاهم هودا و این عاد اوّل است، و هو عاد بن ارم بن سام بن نوح. نژاد این عاد همه جبّاران بودند و طاغیان، و در عصر خویش جهانداران، و در زمین یمن مسکن داشتند و اولاد سام و حام و یافث در آن عصر همه مغلوب و مقهور ایشان گشتند، و مهینه ایشان و ملک ایشان شدید بن عملیق بن عاد بن ارم بود، این ملک برادر زاده خود را ضحاک بن علوان بن عملیق بن عاد که عجم او را بیوراسف گویند بزمین بابل فرستاد تا اولاد سام را مقهور کرد و جم بن ویونجهان بن ارفخشد بن سام که پادشاه ایشان بود بدست وى کشته شد و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بزمین مصر، فرستاد و اولاد حام را مقهور کرد، مصر بن القبط بن حام که پادشاه ایشان بود بدست وى کشته شد و مى‏گویند که الریان بن الولید ملک مصر که صاحب یوسف بود و الولید بن مصعب، فرعون موسى و جالوت الجبّار که داود او را کشت، این هر سه از فرزندان ولید بن الریان بن عاداند و شدید بن عملیق برادر زاده‏اى دیگر داشت، غانم بن علوان بن عملیق، برادر ضحاک او را بزمین ترک فرستاد و اولاد یافث را مقهور کرد و افراسیاب که ملک ایشان بود بدست وى کشته شد، و یقال: ان رستم الشدید من ولد غانم. پس شدید بن عملیق هلاک گشت و برادر وى شداد بن عملیق بن عاد بن ارم بجاى وى نشست هم چنان کافر و طاغى و متمرّد با قوم خویش، تا ربّ العالمین در آن عصر هود پیغامبر بایشان فرستاد و ایشان را بر دین حقّ دعوت کرد، فذلک قوله: وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد. و قیل: هود بن عبد اللَّه بن عوص بن ارم، و هو الاصح. و سمّاه اخاهم لانه کان من نسبهم. قال الزّجاج: هو اخوهم من حیث انّه من ولد آدم و هم اولاده.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه ما لَکُمْ من معبود غَیْرُهُ اللَّه إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ کاذبون فى اشراککم مع اللَّه الاوثان.
یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه من اخلاص العبادة أَجْراً اى ثوابا و رزقا إِنْ أَجْرِیَ اى ما جزائى و ثوابى إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی اى ابتدأ خلقى و لم اک شیئا أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى لا اطلب منکم على ذلک عرض الدنیا و انّما قال هذا لان الامم قالت للرّسل ما تریدون الّا ان تتملّکوا اموالنا.
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ این استغفار در قرآن کفّار را جایها است لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ آن قوم صالح ازین جنس است، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ همه ازین جنس است و قول مصطفى (ص) که عدى حاتم او را گفت: انّ ابى کان یقرى الضّیف و یفعل و یفعل فهل نفعه ذلک و قالت له عائشة ل: عبد اللَّه بن جدعان التیمى کذلک فقال (ص) لهما و ما یغنى ذلک عنهما و لم یستغفر اللَّه قط، فاستغفار الکافر رجوعه الى الاسلام بالتّوحید لانّه اذا شهد بالتّوحید استحقّ المغفرة فتوحیده استغفار.
ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ ثُمَّ در جاى عطف است نه در جاى تعقیب. یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً، هود این سخن از بهر آن میگفت که ایشان اصحاب زروع و ارباب عمارت بودند و خشک سال ایشان را پیش آمد، هفت سال پیوسته قحط بود و باران نمى‏آمد هود ایشان را گفت: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من کفرکم بان تؤمنوا ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ من ذنوبکم یُرْسِلِ السَّماءَ سماء اینجا مطر است. «زید بن خالد الجهنى گفت در صحاح‏
خطب رسول اللَّه (ص): فى اثر سماء کانت من اللّیل یعنى فى اثر مطر.
مِدْراراً یعنى دائما ساکنا و ذلک انفع ما یکون، و اصله من درّ اللبن اذا نزل متتابعا، و مفعال من بناء المبالغة یستوى فیه المذکّر و المؤنّث.
وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ این از بهر آن گفت که ایشان در روزگار قحط و شدّت ضعیف و نزار شده بودند لقلّة غذائهم فى الجدب. و قیل: معناه و یزدکم عزّا الى عزّکم بکثرة عددکم و اموالکم و اولادکم و ذلک انّ اللَّه حبس عنهم القطر و اعقم ارحام نسائهم فوعدهم هود (ع) المطر و الاولاد على الایمان و الاستغفار و التوبة، وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ اى لا تعرضوا عمّا ادعوکم الیه من التّوحید مقیمین على الکفر قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَةٍ اى برهان و حجة، وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا اى لا نترک عبادة آلهتنا عَنْ جهة قَوْلِکَ، وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ مصدقین إِنْ نَقُولُ اى ما نقول فیک «الّا» قولنا «اعتراک» اصابک بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ یعنى بجنون و خبل بسبب سبّک ایّاها فصرت تتکلم بما نسمع، یقال عراه و اعتراه اذا الم به.
قالَ لهم هود: إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ على نفسى وَ اشْهَدُوا یا قوم أَنِّی بَرِی‏ءٌ من آلهتکم الّتى یخوّفوننى بها فسمّونى ما شئتم، فَکِیدُونِی جَمِیعاً هود گفت: من خداى ترا بر گواه میگیرم و شما نیز گواه باشید که از بتان شما بیزارم و ایشان را عیب جویم سخن من اینست، شما هر چه خواهید کنید، و هر کید که توانید سازید، و بهر نام که خواهید مرا نام نهید و گر بتان شما بمن بدى و کیدى توانند ایشان را در کید و حیلت بیارى گیرید، وَ لا تُنْظِرُونِ و مرا زمان مدهید اگر توانید، همانست که از نوح پیغامبر حکایت کرد.
فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ الآیة. و این معنى در قرآن از چند پیغامبر حکایت است بر الفاظ مختلف، و این عظیم‏تر برهانى است پیغامبران را بر صحت نبوّت که ایشان اندک بودند یا یگانه، و دشمنان انبوه بودند یا بى عدد، خاصه نوح و هود.
إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ این آیت حرزى عظیم است مستعیذان را از جبابره. ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها یعنى نواصى الجبابرة بیده و الاخذ بالنّاصیة کنایة عن الاقتدار. و روى فى بعض الدعاء فى الخبر: اللهم انت ربى و انا عبدک ناصیتى بیدک‏ و منه قوله: لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ کلّ ذلک مأخوذ من فعل العرب انّهم اذا ظفر احدهم بمن یبارزه و استولى علیه اخذ بناصیته عنفا و اذا اراد تنکیله جزّ ناصیته. و منه قوله: فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ یعنى تاخذ الرّبانیة بنواصى الکفّار: یقال: اخذت بناصیته، و بناصاته و انشدوا:
فما الدّنیا بباقیة لحىّ
و ما حىّ على الدّنیا بباق.
إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هذا کقوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و قیل معناه: انّ ربّى على طریق الحق یجازى المحسن باحسانه و المسی‏ء باسائته لا یظلم احدا.
و قیل: یحملنّکم عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و هو الاسلام، و قال: ابن عباس یرید انّ الّذى بعثنى اللَّه به دین مستقیم، و المعنى على هذا: انّ دین ربّى على صراط مستقیم فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى ان تتولّوا، اى تعرضوا و لم تؤمنوا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ الزمتکم الحجة بتبلیغ الرّسالة وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ هذا تهدید خفىّ لانّ اللَّه لا یستخلف قوما الّا بعد اهلاک الّذین قبلهم، یعنى ان لم تؤمنوا اقام خلفاء یکونون سکّان الارض بعدکم یعبدونه، وَ لا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً بتولّیکم و اعراضکم انّما تضرّون انفسکم إِنَّ رَبِّی عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ یحفظنى من ان تنالونى بسوء، و قیل: حفیظ على اعمال العباد فیجازیهم علیها.
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى عذابنا. و قیل: امرنا بهلاک عاد نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و هم اربعة آلاف بِرَحْمَةٍ مِنَّا بما اریناهم من البیان، و هدیناهم للایمان، و عصمناهم من الکفر. و قیل: «برحمة منّا» انّه لا ینجو احد و ان اجتهد الّا برحمة اللَّه، وَ نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ و هو الرّیح التی اهلکت عاد بها، و قیل: عذاب یوم القیمة، یعنى کما نجّیناهم فى الدنیا من العذاب، کذلک نجّیناهم فى الآخرة من العذاب.
وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا جحد مه از انکار است، جحد آنست که چیزى بدانى و نپذیرى، میگوید: قبیله عاد و وفد عاد حق نپذیرفتند و سر کشیدند و تمرد نمودند وَ عَصَوْا رُسُلَهُ مراد باین رسل هود است یگانه، چنان که جایى دیگر گفت: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ باین مرسلین مراد هود است و هر پیغامبرى را که این لفظ در قرآن بیاید معنى هم اینست، و گفته‏اند: هر پیغامبرى که بقوم خویش آمد ایشان را گفت گواهى دهید که اللَّه یکى و من و محمد رسولان او، از بهر آنکه همه پیغامبران را گفته بودند که لَتَنْصُرُنَّهُ آن مرسلون و این رسل هود است و محمد، و آنجا که گفت: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ نوح است و محمد و آنجا که گفت: کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ صالح است و محمد. و گفته‏اند: انما جمع لانّ من کذّب رسولا واحدا فقد کفر بجمیع الرسل وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ متکبر کافر قهار یجبر غیره على ما یرید و باب فعّال فعل و قد جاء من افعل اجبر، فهو جبار و ادرک فهو درّاک، و الجبّار فى حقّ اللَّه من الجبر و هو الاصلاح، و یجوز ان یکون من اجبر ایضا عَنِیدٍ اى طاغ باغ، تقول، عند عنودا و عندا، اذا تجبر و طغا، و عند عن الحق. مال، و قیل: هو فعیل من لفظ عندى کان فیه معنى الاعجاب و حسن الظّنّ بنفسه و ما عنده، و المعنى: عصوا من فى طاعته سعادتهم و اطاعوا من فى طاعته شقاوتهم.
وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً اى بعد هلاکهم یلعنهم الملائکة و المؤمنون.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ، یعنى و فى یوم القیمة یلعنون ایضا کما قال: لعنوا فى الدنیا و الآخرة، تمّ الکلام هاهنا ثمّ استانف فقال: أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ نزّه نفسه فى هذه الایة عن النّدم و الظّلم کَفَرُوا رَبَّهُمْ اى نعمة ربهم، و قیل: ربهم کفروا، اى بربّهم، کما تقول: نصحته و نصحت له و شکرته و شکرت له.
أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ انتصاب بُعْداً على انه مصدر اقیم مقام فعل الدعاء کما یقال: سقاه اللَّه و یوضع مکانه سقیا له، اى ابعدهم اللَّه من خیره فبعدوا بعدا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ اشارت است بجلال قدر مصطفى (ص)، و کمال عزّ وى لطف ایزدى است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند، میگوید: ما قصّه پیشینان، و آیین رفتگان، و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم، و مشکلهاى غیبى و نکتهاى علمى خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنى را، یکى اجلال قدر تو خواستیم، و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم، تا جهانیان بدانند که مفتى عالم جبروت و منهى خطّه ملکوت تویى، محلّ کشف اسرار ازل و ابد تویى، آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم، و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم، اى محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتى شیرین و پیکرى نگارین بیرون دادیم، تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهى، و قصّه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دائره حادثات بر ایشان خوانى، تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقى را از غشاوه بیگانگى بنور آشنایى رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفته‏ایم وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. دیگر معنى آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصه‏ها و سرگذشتها آرامى در دل تو آریم، و در آن سکون افزائیم، و تا بدانى که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند، سنت ما با تو همانست فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ صبر کن، هیچ منال، و اندوه مدار، که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند، در قیامت بوى خوش بدماغ تو خوشتر رساند.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مى‏آیى و او را مى‏آرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستاده‏اند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مى‏نگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بنده‏اى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى‏ عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً فرستادیم ب: ثمود کس ایشان صالح، قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم خداى را پرستید، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز او، هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ او آفرید و کرد شما را از خاک زمین، وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و شما را در زمین نشاند، فَاسْتَغْفِرُوهُ آمرزش خواهید ازو، ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و با او گردید، إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ (۶۱) که خداوند من نزدیک است پاسخ کننده.
قالُوا یا صالِحُ گفتند: اى صالح قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا ما از تو جز ازین مى‏بیوسیدیم پیش ازین، أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا باز مى‏زنى ما را که پرستیم آنچه پرستیدند پدران ما، وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ و ما در گمانیم از آنچه ما را با آن میخوانى، مُرِیبٍ (۶۲) دل را و خرد را شورنده‏
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ گفت: اى قوم چه بینید، إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اگر من بر کارى روشن و راهى راست و پیغامى درست‏ام از خداوند خویش وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً و او مرا پیغام داد بمهربانى، فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ که رهاند مرا ازو اگر من درو عاصى شوم و کى یارى دهد؟ فَما تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ (۶۳) نمى‏فزائید مرا در پاسخ مگر زیان کارى.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً و اى قوم این ناقه خدا شما را نشانى است، فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ باز شوید از آن و گذارید آن را تا روزى مى‏خورد در زمین خداى، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى‏ مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ (۶۴) که شما فرا گیرد عذابى نزدیک.
فَعَقَرُوها پى کردند آن ناقه را و بکشتند، فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ صالح گفت: برخورید و فرا گذارید سه روز از جهان، ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (۶۵) آن وعده‏ایست که در آن دروغ نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا چون فرمان ما آمد نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ رهانیدیم صالح را و ایشان که گرویدگان بودند با او، بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما، وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ از رسوایى آن روز، إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (۶۶) خداوند تو اوست آن تاونده با نیروى و کم آورنده سخت‏گیر.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ و فرا گرفت آن ستمکاران را بانگ فریشته که بر ایشان زد، فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ (۶۷) تا در سرایهاى خویش افتاده مرده گشتند.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها چنان که گویى هرگز در آن نبودند، أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ آگاه باشید که ثمود کافر شدند بخداى خویش و ناسپاس آمدند درو، أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (۶۸) آگاه باشید که دورى بادا ثمود را.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ و آمد فرستادگان ما به ابراهیم، بِالْبُشْرى‏ ببشارت دادن، قالُوا سَلاماً گفتند: درود بر تو قالَ سَلامٌ ابراهیم گفت: درود بر شما فَما لَبِثَ هیچ درنگ نکرد، أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (۶۹) که گوساله آورد بریان کرده در سنگ‏
فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ چون ابراهیم دستهاى ایشان دید که فرا گوساله نمى‏شود، نَکِرَهُمْ ایشان را بانکار فراز آمد، وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً و از ایشان مى‏ترسید و ترس در دل مى‏پوشید، قالُوا لا تَخَفْ ایشان گفتند: که مترس، إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ (۷۰) ما فریشتگانیم که ما را فرستادند بقوم لوط.
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ و زن ابراهیم بر پاى بود، فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ آن زن چون بر زبان فریشتگان او را بشارت دادیم به پسر، بخندید از شگفتى، وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ، یَعْقُوبَ (۷۱) و از پس اسحاق، یعقوب.
قالَتْ یا وَیْلَتى‏ گفت آن زن اى ویل بمن، أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ من فرزند زایم و من پیر زن. وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً و این که شوى منست پیر است، إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ (۷۲) اینت چیزى شگفت.
قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفتند: شگفت میدارى از کار خداى، رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ بخشایش خدا و برکات او بر شما اى خاندان، إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (۷۳) او خداوندى است ستوده بزرگوار.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ چون بیم از ابراهیم برفت، وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ و آمد بوى بشارت به فرزند، یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ (۷۴) با ما باز پیچیدن در گرفت در حقّ قوم لوط.
إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ ابراهیم زیرک است بردبار، أَوَّاهٌ آوه کننده از بیم خداى، مُنِیبٌ (۷۵) باز گراینده و دل با خدا آرنده.
یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا ابراهیم را گفتیم روى گردان ازین سخن، إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ که فرمان خداوند تو آمد، وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ و بایشان آمدنى است عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (۷۶) عذابى نه باز بردنى.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً کردگار قدیم جبّار نام دار عظیم خداوند حکیم، جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصه عاد و ثمود اظهار جلال و تعزّز و استغناى ازلى میکند، سیاست جبّارى و عظمت قهارى خود بخلق مینماید، تا بدانند که او بى‏نیاز است از جهان و جهانیان، نه ملک وى بطاعت مطیعان، نه عزّت وى بتوحید موحدان، نه در جلال وى نقص آید از کفر کافران، درگاه عزّت را چه زیان، اگر همه عالم زنّار بر بندند: در باغ جلال گو خلالى کم باش.
فرمان آمد که اى هود تو عاد را بخوان، اى صالح تو ثمود را بخوان، اى ابراهیم تو نمرود را بخوان، شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است.
پیر طریقت گفت: آدمى هر چند کوشید با حکم خدا برنامد، کوشش رهى با ردّ ازلى برنامد، عبادت با داغ خداى برنامد، وایست ما بانوایست حقّ برنامد، جهد ما با مکر نهانى برنامد، مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ اى قوم! اللَّه شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگى روى بدنیا آرید، و طاغى و یاغى شوید. آورده‏اند که جوانى زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وى او را گفتند: چرا از دنیا نصیبى بر ندارى؟ گفت: اگر از شما کسى شنود که ما با عجوزى فرتوت وصلتى کرده‏ایم شما چه گوئید ناچار گوئید دریغا چنین جوانى که سر بچنین عجوزى فرتوت فرو آورد و جوانى خود ضایع کرد، پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدّت یکى تمام بسر نابرده، که با دیگرى در پیوسته، و در حجله جلوه وى آمده، کسى که خرد دارد چگونه با وى عشق بازى کند، و دل در روى بندد؟ آن بیچاره بدبخت که با وى آرام دارد، و او را به عروسى خود مى‏پسندد، از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکرده‏اند، و جمال وى هرگز ندیده.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى؟
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو
بچشم تو همه گلها که در باغ است خارستى.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ ابراهیم پیغامبرى بزرگوار بود شایسته کرامت نبوّت و رسالت بود، سزاى خلّت و محبّت بود، بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود، صاحب فراستى صادق بود، با این همه چون فریشتگان آمدند ایشان را نشناخت، و در فراست برو بسته شد دو معنى را، یکى آنکه تا بداند که عالم الخفیّات بحقیقت خدا است، در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانه یکتاست لا یعزب عنه مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ دیگر معنى آنست که وى جلّ جلاله چون حکمى کند، و قضایى راند بران کس که خواهد، مسالک فراست بربندد، تا حکم براند، و قهر خود بنماید، و خدایى خود آشکارا کند، و او را رسد هر چه کند، و سزد هر چه خواهد، بحجّت خداوندى و کردگارى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و گفته‏اند: رب العزّة فریشتگان را فرستاد کرامت خلیل را تا او را بشارت دهند بدوام خلّت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا آن گه او را بدوام خلّت بشارت داد، و از قطیعت ایمن کرد، گفت: قالُوا سَلاماً و اىّ بشارة اتمّ من سلام الخلیل على الخلیل.
و انّ صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ابراهیم اول پنداشت که مهمانان‏اند شرط میزبانى بجاى آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وى بپسندید و از وى آزادى کرد، گفت: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ جایى دیگر گفت فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و المحبّة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب. مصطفى (ص) گفت: «الجهول السخىّ احبّ الى اللَّه من العابد البخیل»
پیر طریقت جنید گفته: بناى تصوّف بر شش خصلت نهادند، اوّل سخا، دیگر رضا، سیوم صبر، چهارم لبس صوف، پنجم سیاحت، ششم فقر. فالسخاء ل: ابراهیم و الرضا ل: اسماعیل و الصبر ل: ایوب و لبس الصوف ل: موسى و السیاحة ل: عیسى و الفقر ل: محمد (ص) مردى بود او را نوح عیار میگفتند پیر خراسان بود در عصر خویش بجوانمردى و مهمان دارى معروف نفرى از مسافران عراق بوى فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدّم السّفرة، خادم رفت و دیر باز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضى از ایشان انکارى پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان، پس از آن که انتظار دراز گشته بود سفره آورد نوح گفت: لم تانیّت فى تقدیم السفرة؟ فقال: یا سیّدى کانت علیها نملة فلم ار فى الفتوّة ان اوذیها او ذبها و لا فى الادب ان اقدّمها مع النّملة الى الاضیاف فلمّا صعدت النّملة منها الى الجدار، قدّمتها.
فقالوا باجمعهم: احسنت، و قاموا و قبّلوا رأس نوح.
فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ تمام احسان الضّیف تناول الید الى ما یقدّم الیه من الطّعام و الامتناع من اکل ما قدّم الیه معدود فى جملة الجفاء و الاکل فى الدّعوة واجب على احد الوجهین فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ مراجعتى که ابراهیم میکرد در کار لوط و باز پیچیدن که میرفت للَّه و فى اللَّه میرفت از شوب ریا پاک، و از حظّ نفس دور، لا جرم آن جدال او را مسلّم داشتند، و ازو در گذاشتند، و در نواخت و کرامت بیفزودند، که بر وى این ثنا گفتند: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ بر خداى هیچ کس زیان نکند، و هر چه براى خدا بود جز در شرف و کرامت نیفزاید، جوانمردى مهمان دارى کرد جمعى را که رسیده بودند، و در آن ضیافت فرمود تا هزار چراغ بیفروختند، یکى مرو را گفت: که اسراف کردى که این همه چراغ بیفروختى، گفت: در خانه رو و هر آنچه نه از بهر حقّ و نه در طلب رضا برافروخته‏ام آن را بکش که رواست، مرد در خانه گرد آن چراغها برآمد تا یکى فرو کشد نتوانست و نه دستش بآن رسید.
هر آن شمعى که ایزد بر فروزد
گر آن را پف کنى سبلت بسوزد
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً و چون فرستادگان ما بلوط آمدند سِی‏ءَ بِهِمْ اندوهگن شد بایشان وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً و تنگ دل شد بایشان وَ قالَ و گفت: هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ (۷۷) این روزى است سخت بر من گران و صعب.
وَ جاءَهُ قَوْمُهُ و قوم او باو آمدند یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ مى‏شتافتند باو وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ و پیش از آن قوم بدیها میکردند قالَ یا قَوْمِ گفت: اى قوم، هؤُلاءِ بَناتِی آنکه اینان دختران من‏اند، هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ ایشان شما را حلال‏تر باشند فَاتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خداى وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی و مرا خجل مکنید در مهمانان من أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ (۷۸) در میان شما مردى نیست بر راه راست.
قالُوا گفتند لَقَدْ عَلِمْتَ تو دانسته‏اى ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ که ما را فرا دختران تو راه نیست و در ایشان دست نیست وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ (۷۹) و تو دانى که آن چیست که ما میخواهیم.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً گفت: کاشک ما را بشما قوّتى بودى أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ (۸۰) یا کاشک من رکنى محکم و خاندانى روشناس داشتید که با آن گرائیدید.
قالُوا یا لُوطُ گفتند: اى لوط، إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ ما فرستادگان خداوند توایم لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بهیچ بد بتو نرسند آن قوم فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ کسان خویش را بر بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ پس پاسى از شب وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ و مباد که یکى از شما با پس نگرد إِلَّا امْرَأَتَکَ مگر زن تو که باز خواهد نگرست إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ که باو رسیدنى است آنچه بایشان‏ خواهد رسید إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ هنگام عذاب دیدن ایشان هنگام بام است أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (۸۱) هنگام بام نزدیک است؟
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا چون فرمان ما آمد جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها زبر آن شارستانها زیر آن کردیم وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ و فرو بارانیدیم بایشان سنگهاى سخت در دیدار گل و در تا شش سنگ و اندرون آتش آکنده مَنْضُودٍ (۸۲) بر هم نشانده و بر هم داشته پیاپى.
مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ نشان بر کرده نزدیک خداوند تو وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ (۸۳) آن و ماننده آن ازین ستمکاران دور نیست.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم ب: مدین کس ایشان شعیب، قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت: اى قوم خداى را پرستید، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ که نیست شما را خدایى جز او وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ و مکاهید پیمانه و ترازو، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ من بشما نیکو رایم بنیکویى فرا شما مى‏نگرم، وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ (۸۴) و من بر شما مى‏ترسم از عذاب روزى که آن روز عذاب گرد شما در آید.
وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ اى قوم تمام بر پیمایید و بر سنجید براستى و داد وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و هیچ چیز از چیزهاى مردمان بمکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۸۵) و بتباهى در زمین تباه کار مباشید
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ آنچه ماند آن به است شما را و با بابرکت‏تر، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر گرویدگانید وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (۸۶) و من بر شما کوشوان نیستم که من پیغام رسانم.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً الآیة.
اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وى در راه دین، هم تشریف است او را هم بشارت، تشریف است از آن روى که عزّت قرآن او را جلوه میکند، و از اندوه وى عالمیان را بر آتش اندوه مى‏نشاند، و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد، و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وى بود، نخست تیر بى‏مرادى در کام وى نشانند، و بر درد و اندوهش اندوه فزایند، آن گه چون یکبارگى دل خویش باندوه سپرد، و از راه مراد خود برخاست، محبّت حقّ او را در پرده عصمت خویش گیرد که: «ان اللَّه یحب کل قلب حزین» دوست دارد اللَّه دلى که همه غم نادیدن وى خورد، همه بار درد نایافت وى کشد، اندوهش بدان دهد تا روزى گوید، که: لا تَحْزَنْ ترس و بیم در دلش افکند، تا در وقت نزع او را گوید که: لا تَخَفْ آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند، و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند، دوستان متفکّر حال او، خویشان متحیّر انتقال او، دل وى پر از اندوه و بیم گشته، میان نواخت و سیاست درمانده، گوش بر غیب نهاده، تا خود چه خطاب آید و با وى چه کنند، بنده درین سوز و حسرت بود، که فضل الهى در رسد، لطف ایزدى در پیوندد، خطاب آید، بنعمت اکرام و افضال، عبدى ترکوک و عزّتى و جلالى لانشرنّ علیک رحمتى، بنده من دوستان مجازى ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم، و در روضه رضوان جاى تو ساختیم، همانست که ربّ العزّة گفت: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اینست بار درخت اندهان، و غایت درد دوستان، نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت: الهى! نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آن کس که ازین درد فرد است، حقّا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد زان با هر درد صحبت از سر گیرد
دردى دگرش بجاى در برگیرد.
کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ قال ابن عطاء لو انّ لى بکم قوّة من نفسى لمنعتکم من معصیة ربّى و لو انّ المعرفة بیدى لا وصلتها الیکم، آن مهجوران درگاه عزّت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سراى لوط برآمدند بقصد آن عزیزان، بر مخالفت فرمان، و آن کار بر لوط دشخوار شد و رنج دل وى در حق آن مهمانان بغایت رسید، و بى آرام گشت از سر تحیّر گفت: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوى توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد، گفت: اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودى، بر دلهاى ما در معرفت گشادمى، و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتى لکن چه سود که این کار بدست من نیست، و هدایت بخواست من نیست، همانست که مصطفى (ص) را گفتند: «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» یا محمد هدایت و غوایت خلق حقایق تعزّز ماست، و خصایص تفرّد ما، بر تو جز از دعوت نیست، و راه نمودن جز کار الهیّت ما نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها سنّة اللَّه فى عباده قلب الاحوال علیهم، و الانقلاب من سمات الحدوث، و الّذى لا یزول و لا یحول فهو الّذى لم یزل و لا یزال بنعوت الصّمدیّة، گردش احوال و تیرگى روزگار نعت حدثان است، و سرانجام بندگان است، روزى ایشان را نعمت، و روزى غمانست، یکى بى کام و بى‏نوا یکى شادان و نازان است، از آن گه چنین و گه چنان است، که از خاک مختلط آفریده، و بآب تغیّر سرشته، و تا بدانى که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیّر نه، و در نعت او تبدّل نه، و با او هیچ منازع و مشارک نه، آن را که خواهد بفضل خود نوازد، و او را به وى حاجت نه، و آن را که خواهد بعدل خود راند، و از کس بیم نه، آن گه در آخر آیت گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ این چنان است که گفتند:
و من یرنى فلا یغترّ بعدى
فانّ لکلّ معصیة عقابا
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ گفتند: اى شعیب أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ این نمازهاى فراوان تو میفرماید ترا، أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا که ما را فرمایى تا دست بداریم پرستش آنچه پدران ما مى‏پرستیدند، أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا یا در مالهاى خویش آن کنیم که ما خواهیم، إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ (۸۷) تویى تو آن زیرک راست آهنگ.
قالَ یا قَوْمِ گفت: اى قوم: أَ رَأَیْتُمْ چه بینید و چه گوئید إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اگر من بر چیزى راست و کارى درست روشن‏ام از خداوند من وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً و خداوند من مرا از خود روزى داد نیکو وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ و نمى‏خواهم که شوم مخالفت کنم از شما، إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ که شما را مى‏باز زنم از آن إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ نمى‏خواهم مگر باصلاح آوردن و نیک کردن کار شما و کار خویش مَا اسْتَطَعْتُ تا توانم، وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ و مرا توان راست داشتن و موافق کردن گفت و کرد و آهنگ نیست مگر بخداى عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ پشت باو باز کردم و کار باو سپردم، وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (۸۸) و با او گشتم و با او گرائیدم.
وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی اى قوم شما را بر آن مدارد خلاف کردن با من و ستیز جستن با من أَنْ یُصِیبَکُمْ که بشما رسد مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ هم چنان عذاب که بقوم نوح رسید، أَوْ قَوْمَ هُودٍ یا بقوم هود رسید أَوْ قَوْمَ صالِحٍ یا بقوم صالح رسید وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ (۸۹) و قوم لوط از شما نه دور است.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و آمرزش خواهید از خداوند خویش، ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و با او گردید، إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ (۹۰) خداوند من بخشاینده است دوست‏دار.
قالُوا یا شُعَیْبُ گفتند: اى شعیب ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ در نمى‏یابیم ما فراوان ازین که تو میگویى وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً و ترا در میان خویش بیچاره مى‏بینیم وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ و گرنه خاندان تو بودى ما ترا بیرون کردیمى و براندیمى، وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ (۹۱) و تو بر ما گرامى نه‏اى و نه دریغ.
قالَ یا قَوْمِ گفت: اى قوم أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ خاندان من بر شما گرامى‏تراند و بنزدیک شما دریغ‏تر از اللَّه وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا و شما اللَّه را پس پشت گرفته‏اید، إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (۹۲) خداوند من بکرد شما دانا است.
وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ اى قوم هم چنان مى‏باشید و هم چنان مى‏زئید و همه کار مى‏کنید و من هم چنان مى‏باشم و هم چنان مى‏زیم و همه کار مى‏کنم سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى بدانید و آگاه شوید که آن کیست که باو آید عذابى که او را رسوا کند وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ و بدانید که دروغ زن کیست وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ (۹۳) چشم میدارید تا من با شما میدارم.
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا چون عذاب ما آمد بفرمان ما، نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ رهانیدیم شعیب را و ایشان را که گرویده بودند با او بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ و فرا گرفت آن ستمکاران را بانک که فریشته زد بر ایشان فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۴) تا در سرایهاى خویش مرده بیفتادند.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها چنان که گویى هرگز نبودند، أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ دورى بادا و لعنت افزایا مدین را، کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (۹۵) چنان که دورى دید و لعنت شنید ثمود.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا و فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۹۶) و حجّت آشکارا.
إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و کسان وى فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ فرمان فرعون را پى‏بردند وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ (۹۷) و فرمان فرعون بر راه راست نبود.
یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ در پیش قوم خویش مى‏آید روز رستاخیز فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ تا ایشان را بآتش رساند وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (۹۸) و بد رسیدن جاى که بآن رسند.
وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ بر پى ایشان کردند لعنت درین جهان‏ و روز رستاخیز، بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (۹۹) بد چیز دادند آن کس را که لعنت دادند
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ آن از خبرهاى شهرها است نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مى‏گوییم و میخوانیم آن را بر تو مِنْها قائِمٌ هست از آن شهرها که بر پاى هست اینز وَ حَصِیدٌ (۱۰۰) و لختى از آن دروده و کنده و نیست کرده.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ و ستم نکردیم ما ور ایشان وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ لکن ایشان ستم کردند بر خویشتن فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ پس بکار نیامد و سود نداشت ایشان را آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ آن خدایان ایشان که میخواندند فرود از اللَّه بهیچ چیز لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ آن گه که عذاب آمد بفرمان خداوند تو وَ ما زادُوهُمْ و نفزود آن خدایان ایشان ایشان را غَیْرَ تَتْبِیبٍ (۱۰۱) مگر زیان کارى نمودن.
وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ و چنان است گرفتن خداوند تو إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ که شهرهاى دشمنان بعذاب فرا گرفت وَ هِیَ ظالِمَةٌ و ایشان بر خود ستمکار و اللَّه نه بیدادگر، إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ (۱۰۲) گرفتن خداوند تو درد نماى است سخت‏
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ الآیة. شعیب (ص) متعبّد بود، بر اداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید و ازین سخنان که ربّ العزّة از وى حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وى پیداست، و ذلک قوله: إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این بیّنت که نوریست که در دل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مى‏نیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفته‏اند: رزق حسن، دوام نعمت است بى‏مئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مى‏گویى که مکن و در مى‏افکنى، و مى‏گویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بى‏نیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشن‏دار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ» بنام خداوند، «الرَّحْمنِ» فراخ بخشایش «الرَّحِیمِ» مهربان.
«الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» این آیتها نامه ایست، «الْمُبِینِ» (۱) پیدا کننده حق و باطل.
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» ما فرو فرستادیم آن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (۲) تا مگر شما دریابید.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ما بر تو میخوانیم، «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» نیکوتر همه قصّه‏ها، «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» باین پیغام که دادیم بتو، «هذَا الْقُرْآنَ» این قرآن، «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ» و نبودى پیش از فرو آمدن این نامه، «لَمِنَ الْغافِلِینَ» (۳) مگر از ناآگاهان.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ» آن گه که یوسف گفت پدر خویش را، «یا أَبَتِ» اى پدر اى «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» من دیدم در خواب یازده ستاره، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و خورشید و ماه، «رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (۴) ایشان خود را دیدم که سجده کردند.
«قالَ یا بُنَیَّ» یعقوب گفت اى پسر، «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» بمگوى خواب خویش و پیدا مکن آن را بر برادران خویش، «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» که ترا ساز بد سازند، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (۵) که دیو مردم را دشمنى است آشکارا.
«وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» و هم چنان که بتو نمود خداوند تو بگزیند ترا، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در تو آموزد تعبیر خوابها، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» و تمام کند نعمت خویش بر تو «وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ» و بر کسان یعقوب، «کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» چنانک تمام کرد آن را بر پدران تو از پیش هر دو ابراهیم و اسحاق، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۶) خداوند تو دانایى است راست دان، تمام دان، نیکو دان، همه دان.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» در یوسف و برادران او و در قصص ایشان، «آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ» (۷) شگفتها است پرسندگان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» آمد کاروانى، «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» و فرستادند آب جوى و آب ساز خویش، «فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ» و دلو در چاه گذاشت، «قالَ یا بُشْرى‏» گفت اى شادیا مرا، «هذا غُلامٌ» آنک غلامى، «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» و او را پنهان کردند و بضاعتى ساختند، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (۹)» و اللَّه دانا بود بهر چه میکردند.
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» بفروختند او را ببهایى کاسته خست، «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» در مى‏چند بر شمرده، «وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ» (۲۰) وى را از ارزان فروختن دریغ نداشتند.
«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ» او که بخرید وى را در مصر اهل خویش را گفت، «أَکْرِمِی مَثْواهُ» گرامى دار جاى این غلام، «عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا» مگر که روزى بکار آید ما را، «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» و بفرزندى گیریم او را، «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» و هم چنان جاى دادیم یوسف را در زمین، «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و تا او را تعبیر خواب و دانش سرانجام آن آموزیم، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» و اللَّه غلبه کرد و خواست او در کار یوسف، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (۲۱) لکن بیشتر مردمان ندانند.
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» چون بزورمند جوانى رسید، «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» او را حکمت دادیم و علم، «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (۲۲) و چنان کنیم با نیکوکاران.
«وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ» آن زن در جست و جوى تن یوسف نشست و گشتن گرد او و خواستن او خود را، «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» و درها دربست، «وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» و گفت ساخته‏ام ترا، «قالَ مَعاذَ اللَّهِ» یوسف گفت باز داشت خواست و زینهار خواست من بخداى است، «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» سیّد من مرا نیکو جاى داد و گرامى جاى ساخت، «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (۲۳) بدرستى که ستمکاران پیروز نیایند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ» هم المسافرون یسیرون من ارض الى ارض اصل این کلمه سائره است. امّا چون فعل بسیار شود فاعل را فعّال گویند بر طریق مبالغه، «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» من یردّ الماء لیستقى منه و الوارد الذى یتقدّم الرّفقة الى الماء فیهیّئ لهم الارشیة و الدّلاء، «فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ» یقال ادلیت الدّلو اذا ارسلتها لتملاها و دلوتها اذا اخرجتها، و المعنى ادلى دلوه فى البئر ثمّ دلاها فتشبّث بها یوسف، فلمّا رآه «قال یا بشراى» قرأ اهل الکوفة: یا بُشْرى‏ من غیر اضافة و هو فى محلّ الرّفع بالنّداء المفرد و هو اسم صاحب له ناداه یخبره خبر الغلام، و قرأ الباقون: یا بشراى بالف ساکنة بعدها یاء مفتوحة فى معنى النّداء المضاف فکان المدلى بشّر نفسه و قال یا بشارتى تعالى فهذا اوانک و قیل بشّر اصحابه بانّه وجد غلاما مفسّران گفتند این سیّاره کاروانى بود که از مدین مى‏آمد بسوى مصر مى‏شد و سالاران کاروان مردى بود مسلمان از فرزندان ابراهیم، نام وى مالک بن ذعر بن مدیان بن ابراهیم الخلیل، کاروان راه گم کردند، همى رفتند در آن صحرا و زمین شکسته تا بسر آن چاه رسیدند و چهارپایان همه زانو زدند و هر چند نه جاى فرو آمدن کاروان بود که آب آن چاه به تلخى معروف و مشهور بود. امّا بعد از آن که یوسف بوى رسید آب آن خوش گشت، چون چهارپایان آنجا زانو بزمین زدند مالک ذعر مردى زیرک بود، عاقل، مسلمان، بدانست که آنجا سرّى تعبیه است، بفرمود تا کاروانیان بار فرو گذاشتند و آرام گرفتند و در کار آب فرو ماندند.
مالک ذعر گفت من درین جایگه چاهى دیده‏ام هر چند که آب آن تلخ است امّا یک امشب بدان قناعت کنیم، مرد خویش را فرستاد بطلب آب، پیش از کاروانیان رفت و دلو فروهشت چنانک ربّ العزّه گفت: «فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ»، جبرئیل آمد و یوسف را در دلو نشاند او را برمى‏کشید، عظیم گران بود، طاقت بر کشیدن مى‏نداشت تا دیگرى را به یارى خواند، چون یوسف بنزدیکى سر چاه رسید، وارد در نگرست شخصى را دید زیبا چون صد هزار نگار جمالى بر کمال، رویى چون ماه تابان و چون خورشید روان، شعاع نور روى وى با دیوار چاه افتاده و آن چاه روشن چون گلشن گشته، مصطفى (ص) گفت: «اعطى یوسف شطر الحسن و النّصف الآخر لسائر النّاس».
و قال کعب الاحبار: کان یوسف حسن الوجه، جعد الشّعر، ضخم العین، مستوى الخلق ابیض اللّون غلیظ السّاقین و السّاعدین و العضدین خمیص البطن صغیر السّرّة و کان اذا تبسّم رأیت النّور فى ضواحکه، فاذا تکلّم رأیت فى کلامه شعاع النّور یبتهر عن ثنایاه و لا یستطیع احد وصفه و کان حسنه کضوء النّار عند اللّیل و کان یشبه آدم یوم خلقه اللَّه عزّ و جلّ و صوّره و نفخ فیه من روحه ان یصیب المعصیة. و یقال انّه ورث‏ ذلک الجمال من جدّته سارة و کانت اعطیت سدس الحسن.
وارد چون او را بدید بانگ از وى برآمد که: «یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» اى شادیا مرا آنک غلامى! مالک ذعر گفت خاموش باشید و او را پنهان دارید که این چهارپایان ما از بهر آن ایستادند تا ما درست کنیم که وى کیست و سبب بودن وى اینجا چیست! اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» منصوب على الحال یعنى اسرّه مالک بن ذعر و اصحابه، فقالوا للسیّارة هو بضاعة ابضعناها اهل الماء لنبیّعه بمصر لئلّا یستشرکهم فیه النّاس. مالک ذعر و اصحاب وى یوسف را از اهل قافله پنهان کردند که ایشان را عادت بودى که هر سود و زیان که ایشان را بودى در سفر در آن مشترک بودندى، خواستند که تنها این غلام ایشان را باشد.
قال الزجاج: کانّه قال و اسرّوه جاعلیه بضاعة.
ابن عباس گفت: اسرّ اخوة یوسف انّه اخوهم و جعلوه بضاعة و باعوه.
برادران یوسف از سیّاره پنهان کردند که وى برادر ایشان است بلکه او را بضاعتى ساختند و بفروختند، و این چنان بود که یهودا طعام آورد از بهر وى بر عادت خویش و او را در چاه نیافت! برادران خبر کرد از آن حال، همه بیامدند و یوسف را با ایشان دیدند، حریت وى پنهان کردند و به عبرانى با یوسف گفتند که اگر تو به عبودیّت خویش اقرار ندهى ما ترا هلاک کنیم، یوسف گفت انا عبد و اراد انّه عبد اللَّه. پس او را بضاعتى ساختند و فروختند. و روا باشد که اسرار بمعنى اظهار بود، اى اظهروه بضاعة، یعنى اظهروا حال یوسف على هذا الوجه، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَعْمَلُونَ بیوسف.
وَ شَرَوْهُ شاید که فعل سیّاره بود بمعنى خریدن، و شاید که فعل برادران بود بمعنى فروختن، و بخس ناقص بود ناچیز و خسیس، یعنى که او را بفروختند بچیزى اندک خسیس، یعنى که بوى ضنّت ننمودند و گرامى نداشتند تا از ارزان فروختن دریغ داشتندید. و گفته‏اند معنى بخس حرام است یعنى که بفروختند او را به بهایى حرام از بهر آن که وى آزاد بود و بهاى آزاد حرام باشد. و روا باشد که معنى بخس ظلم بود، یعنى که بر وى ظلم کردند که او را بفروختند، «دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» بدرمى چند شمرده: گفتند بیست درم بود هر یکى را دو درم، و یهودا نصیب خود نگرفت بایشان داد، و گفته‏اند بیست و دو درم بود. معدود نامى است چیزى اندک را، هم چون ایام معدوده، و انّما قال معدودة لیعلم انّها کانت اقلّ من اربعین درهما لانّهم کانوا فى ذلک الزّمان لا یزنون ما کان اقلّ من اربعین درهما لانّ اصغر اوزانهم کان الاوقیة و الاوقیة اربعون درهما.
«وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ» اى ما کانوا ضانّین به اذ لم یعلموا کرامته و منزلته عند اللَّه عزّ و جلّ. برادران چون او را بفروختند و به مالک ذعر تسلیم کردند گفتند: استوثقوا منه لا یأبق او را بند بر نهید و گوش دارید که وى گریزنده است نباید که بگریزد و نیز دعوى حریت کند ازو مشنوید و ما از عهده همه بیرون آئیم. و گفته‏اند که روبیل وثیقه نامه‏اى نوشت بخطّ خویش باین مبایعت و این شرط که میان ایشان رفت و بمالک ذعر داد تا حجّت خویش ساخت.
پس مالک او را دست و پاى بسته بر شتر نشاند و سوى مصر رفتند، به گورستانى بر گذشتند براه در و یوسف قبر مادر خویش دید راحیل، خود را از سر اشتر بیفکند و گریستن و زارى در گرفت و گفت یا امّى یا راحیل ارفعى رأسک من الثّرى و انظرى الى ولدک یوسف و ما لقى بعدک من البلایا یا امّاه لو رأیتنى و قد نزّعوا قمیصى و فى الجب القونى و على حرّ وجهى لطمونى و لم یرحمونى و کما یباع العبد باعونى و کما یحمل الاسیر حملونى. کعب احبار گفت آن ساعت که بر سر تربت مادر مى‏زارید از هوا ندایى شنید که: «اصبر و ما صبرک الّا باللّه». غلام مالک ذعر چون وى را چنان دید بر وى جفا کرد و گفت: آمد آنچه مولایان تو گفتند! و لطمه‏اى بر روى وى زد، هم در حال دست وى خشک شد، و ربّ العزّه جبرئیل را فرستاد تا در پیش قافله پرّى بر زمین زد، بادى عظیم سرخ برخاست و غبار بر انگیخت، چندانک اهل قافله همه متحیّر شدند و یکدیگر را نمى‏دیدند و خروشى و زلزله‏اى در قافله افتاد، مالک ذعر گفت گناهى عظیم است که ما را چنین گرفتار کرد و بر جاى بداشت! غلام گفت یا مولاى گناه من کردم که غلام عبرانى را بزدم و اینک دست من خشک گشته، مالک و اهل کاروان بنزدیک یوسف شدند و عذر خواستند و گفتند اگر خواهى ترا قصاص است و اگر نه عفو کن تا ربّ العزّه این صاعقه از ما بگرداند، یوسف عفو کرد و از بهر آن غلام دعا کرد و او را شفا آمد و دست وى نیک شد، مالک پس از آن یوسف را گرامى داشت و جامه نیکو در وى پوشانید و مرکوبى را از بهر وى زین کرد و بر وى نشاند. مالک ذعر گفت: ما نزلت منزلا و لا ارتحلت الّا استبان لى برکة یوسف و کنت اسمع تسلیم الملائکة علیه صباحا و مساء و کنت انظر الى غمامة بیضاء تظلّه. رفتند تا بیک منزلى مصر، مالک ذعر یوسف را غسل فرمود و موى سر وى شانه زد و بر اسپى نشاند و عمامه خزّ بنفش بر سر وى نهاد، و مردم مصر را عادت بود که هر گه که قافله‏اى آمدى مرد و زن جمله باستقبال شدندى، و آن سال خود رود نیل وفا نکرده بود، خشک سال پیش آمد و مردم را بطعام حاجت بود، بامداد خبر در افتاد که قافله در مصر مى‏آید و طعام با ایشان، خلق مصر بیرون آمدند، یوسف را دیدند در میان قافله هم چون گل شکفته در بوستان و ماه درخشنده بر آسمان.
و یوسف آن وقت سیزده ساله بود، چشم خلق بر وى افتاد فتنه اندر دلها پدید آمد و از وى هیبت بر مردم افتاد، چنان که در دل بر وى فتنه شدند و از هیبت وى درو نگرستن نتوانستند، یوسف بدان زیبایى و بدان صفت بشهر اندر آمد تا بقصر مالک ذعر، مالک بفرمود تا از بهر وى خانه‏اى مفرد کردند و فرش افکندند و اهل خویش را گفت: کنیزکى نامزد کن تا خدمت وى کند، اهل وى گفت: این در مروّت نیست که کنیزکى با جوانى در یک خانه بود! مالک گفت تو اندیشه بد مکن که من از وى آن دانم از امانت و ترک خیانت و استعمال صیانت که اگر تو خدمت وى کنى من روا دارم. و گفته‏اند آن شب که یوسف در مصر آرام گرفت، رود نیل عظیم گشت و فراخى طعام پدید آمد و نرخ وى بشکست و در شهر سخن پراکنده شد که مالک ذعر غلامى آورده که گویى از فرزندان ملوک است و از نسل انبیاء و این وفاء نیل و رخص طعام از یمن قدوم و برکت قدم اوست. بامداد همه قصد وى کردند و بدر سراى وى رفتند، مالک گفت شما را حاجت چیست؟ گفتند خواهیم که این غلام را ببینیم و دیدها بدیدن وى روشن کنیم، مالک گفت یک هفته صبر کنید تا رنج راه از وى زائل گردد و رنگ روى وى بجاى خود باز آید، آن گه من او را بر شما عرض کنم که من نیّت فروختن وى دارم، این خبر به زلیخا رسید زن اظفیر، عزیز مصر، زلیخا را آرزوى دیدار وى خاست، چون شش روز گذشته بود از آن وعده کس فرستاد به مالک ذعر که فردا چون این غلام را بر مردم عرض کنى، بر در سراى من عرض کن، مالک جواب داد که من فردا این غلام را پیش تو فرستم که فرمان ترا ممتثل ام و امر ترا منقاد. زلیخا بفرمود تا میدان در سراى وى بیاراستند و کرسى از صندل سپید بنهادند و پرده‏اى از دیباء رومى ببستند و بر طرف بام جماعتى کنیزکان بداشت با طاسهاى گلاب و مشک سوده، و مالک ذعر در شهر ندا کرد که هر که خواهد تا غلام عبرانى را ببیند بدر سراى عزیز مصر آید. و یوسف را بیاراست، پیراهنى سبز در وى پوشید و قبایى سرخ در بست و عمامه سیاه بر سر وى نهاد و او را بر آن کرسى صندل نشاند. و زلیخا بر آن گوشه قصر بر تختى زرین نشسته و کنیزکان بر سر وى ایستاده، و در مصر زنى دیگر بود نام وى فارعه بیامد با هزار دانه مروارید، هر دانه‏اى دو مثقال و هزار پاره یاقوت هر پاره‏اى پنج مثقال و طبقى پیروزه و نمک دانى بدخش، آمد تا یوسف را خرد. و بازرگانان و توانگران شهر سواران و پیادگان همه جمع آمده و قومى دیگر که طمع خریدن نداشتند بنظاره آمدند. مالک ذعر آن ساعت گوشه پرده برداشت و جمال یوسف به ایشان نمود، چندین دختر ناهده حائض گشتند و خلقى بى عدد در فتنه افتادند و ملک ایشان الریّان بن الولید بن ثروان حاضر بود گفت: خرد واجب نکند که این بنده کسى باشد و من از خریدن وى عاجزم نه از آنک مال ندارم لکن محال بود که آدمى‏اى این را خداوند بود، این سخن بگفت و عنان برگردانید و برفت.
اوّل بازرگانى گفت من ده هزار دینار بدهم، دیگرى گفت من بیست هزار بدهم، هم چنین مضاعف همى کردند و زلیخا بحکم ادب هیچیز نمى‏گفت که شوهرش اظفیر حاضر بود مى‏خواست که شوى وى مبدء کند، اظفیر گفت: اى زلیخا من این غلام را بخرم تا ما را فرزند بود که ما را فرزند نیست، زلیخا گفت صواب است خریدن و از خزینه من بهاء وى بدادن، ایشان درین مشاورت بودند که آن زن که نامش فارعه بود دختر طالون آن مال آورد و عرض کرد، مالک خواست که بوى فروشد، زلیخا دلال را بخواند و گفت: جوهر که وى میدهد من بدهم و عقدى زیادتى عدد آن سى دانه هر دانه‏اى شش مثقال و هم سنگ یوسف مشک و هم سنگ وى عنبر و کافور و صد تا جامه ملکى و دویست تا قصب و هزار تا دبیقى، مالک ذعر گفت دادم. آن زن بانگ کرد گفت اى مالک اجابت مکن تا آنچه وى مى‏دهد من بدهم و صد رطل زر بر سر نهم. غلامان زلیخا غلبه کردند و یوسف را در سراى زلیخا بردند و آن کنیزکان که طاسهاى گلاب و مشک سوده داشتند بر سر مردمان مى‏فشاندند، و مالک ذعر را در سراى بردند و آنچه گفتند جمله وفا کردند. و آن زن که نام وى فارعه بود سودایى گشت و جان در سر آن حسرت کرد.
اینست که ربّ العالمین میگوید: «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» این مشترى شوى زلیخا است نام وى اظفیر و قیل قطفیر، مردى بود از قبطیان حاجب و خازن ملک مصر. و در آن زمان بمصر رسم بودى که هر که خزانه ملک داشتى و تصرّف مملکت همه ولایت در دست وى بودى، او را عزیز گفتندى. و این ملک‏ مصر به قول بعضى علما فرعون موسى بود: ولید بن مصعب بن الریّان المغرق، قومى گفتند: فرعون موسى دیگر بود و این ملک دیگر. و هو الریّان بن الولید بن ثروان بن اراشة بن فاران بن عملیق، و قیل انّ هذا الملک لم یمت حتّى آمن و اتّبع یوسف على دینه ثم مات و یوسف بعده حىّ، فملک بعده قابوس بن مصعب بن معویة بن نمیر بن البیلواس بن فاران بن عملیق و کان کافرا، فدعاه یوسف الى الاسلام فابى ان یقبل «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ» یعنى زلیخا و قیل اسمها راعیل.
«أَکْرِمِی مَثْواهُ» اى احسنى الیه فى طول مقامه عندنا، و قیل احسنى الیه فى جمیع حالاته من مأکول و مشروب و ملبوس. قال ابن عیسى: الاکرام اعطاء المراد على وجه الاعظام، «عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا» فى ضیاعنا و اموالنا. «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» نتبنّاه و لم یکن له ولد لانّه کان عنّینا.
قال ابن مسعود: احسن النّاس فراسة ثلاثة: العزیز حین قال فى یوسف «عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» و ابنة شعیب حین قالت لابیه «اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ» و ابو بکر الصدّیق حین استخلف عمر الفاروق. فان قیل کیف اثبت اللَّه الشّرى فى یوسف و معلوم انّه حر لم ینعقد علیه بیع؟
فالجواب انّ الشّرى هو المماثلة فلما ماثله بمال من عنده یجوز ان یقال اشتراه على التّوسع کقوله «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏» قوله: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ» اى کما انقذناه من الجبّ کذلک مهّدنا له فى ارض مصر فجعلناه على خزائنها و لنعلّمه عطف على مضمر یعنى لنوحى الیه، «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» اى تعبیر الرّؤیا و معانى کتب اللَّه، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» اى على امر یوسف یدبّره و یسوسه و یحفظه و لا یکله الى غیره، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ.» ما اللَّه بیوسف صانع و ما الیه من امره صائر حین زهدوا فى یوسف و باعوه بثمن بخس و فعلوا به ما فعلوا. و قیل «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» اى على ما اراد من قضائه لا یغلبه على امره غالب و لا یبطل ارادته منازع، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» انّ العاقبة تکون للمتّقین.
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» الاشدّ جمع شدّة مثل نعمة و انعم و الشدّة قوّة العقل و البدن، اى و لمّا بلغ منتهى اشتداد جسمه و قوّة عقله میگوید آن گه که برسید بزور جوانى و قوّت خرد و آن بیست سال است بقول ضحاک و سى و سه سال بقول مجاهد و گفته‏اند اشدّ را بدایتى است و نهایتى: بدایت حدّ بلوغ است بقولى، و هژده سال بقولى، و بیست و یک سال بقولى، و نهایت آن چهل سال است به قولى، و شصت سال به قولى. «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» حکم اینجا نبوّت است و علم فقه دین است و حکم مه است از علم، و گفته‏اند یوسف را در چاه نبوّت دادند امّا پس از آن که باشد رسید او را اظهار دعوت فرمودند. و قیل آتیناه حکما على النّاس و علما بتأویل الاحادیث، «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى فعلنا به لانّه کان محسنا لا انّه یفعل ذلک بکلّ محسن، کما قال عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» و ختم الآیة، فقال کذلک نجزى المحسنین و لم یؤت کلّ محسن کتابا مستبینا یعنى انّه فعل ذلک بموسى و هارون لانّهما کانا عبدین محسنین.
و قیل «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» المراد به محمد (ص)، یقول کما فعلت هذا بیوسف بعد ان لقى ما لقى و قاسى من البلاء ما قاسى فمکّنت له فى الارض و آتیته الحکم و العلم کذلک افعل بک انجّیک من مشرکى قومک و امکّن لک فى الارض و از یدک الحکم و العلم لانّ ذلک جزاى اهل الاحسان فى امرى و نهیى.
«وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها» المراودة المفاعلة، راد یرود اذا جاء و ذهب و معناه طلب احدهما فعلا و ترکه الآخر اى امتنع الآخر من ذلک الفعل و قیل الرّود مشى المتطلّب او المترقب او المتصیّد مشى قلیل ساکن. و ابتداء این مراودت آن بود که یوسف در خانه زلیخا پیوسته بعبادت و تنسّک مشغول بودى و صحف ابراهیم خواندى به آوازى خوش و هیچ کس نشنیدى که نه در فتنه افتادى! زلیخا کرسى پیش خود بنهاد و یوسف را بخواند و بر آن کرسى نشاند، یوسف صحف میخواند و زلیخا در جمال وى نظاره میکرد و گفت یا یوسف خوش میخوانى لکن چه سود که نمى‏دانم که چه مى‏خوانى! یوسف گفت من خریده توأم و غلام توام و تو مرا سیّدى و ببهایى گران مرا خریده‏اى لا بدّ است که آواز من ترا خوش آید و این اوّل سخن بود که میان ایشان رفت، زلیخا گفت اکنون هر روز باید که بیایى و پیش من این صحف خوانى، یوسف گفت فرمان بردار و طاعت دارم. هر روز بیامدى و پیش وى بنشستى و با وى سخن گفتى و زلیخا را در دل عشق یوسف بر کمال بود، امّا تجلد همى نمود و صبر همى کرد و تسلّى وى در آن بود که ساعتى با وى بنشستى و سخن گفتى و زلیخا که گهى در میان سخن برخاستى ببهانه‏اى و گامى چند برداشتى، تا مگر یوسف در رفتار و قد و بالاى وى تامّل کند که نیکو قد بود و نیکو رفتار و خوش گفتار، و گیسوان داشت چنانک بر پاى خاستى با گوشه مقنعه بر زمین همى کشیدى و حسن و جمال وى چنان بود که نقاشان چین از جمال وى نسخت کردندى و یوسف هر بار که وى برخاستى ادب نفس خود را و حرمت عزیز را سر در پیش افکندى، پس زلیخا در تدبیر آن شد که خلوت خانه‏اى سازد، شوهر خویش را گفت: مرا دستورى ده تا از بهر بت قصرى عظیم سازم، نام برده و گران مایه، چنانک درین دیار مثل آن نبود.
شوهر او را دستورى داد. و زلیخا را مادرى بود نام وى غطریفه و در زمین یمن ملکه بود و پدر زلیخا ملک ثمود بود: جندع بن عمرو و پسران داشت در یمن همه شاهان و شاه زادگان. زلیخا کس فرستاد بمادر و به آن برادران که بت خانه‏اى خواهم کرد مرا به مال مدد دهید، مادر وى صد خروار زر فرستاد و جواهر بسیار و استادان معروف. زلیخا سه قبّه بفرمود به دوازده رکن در هم پیوسته و در هاشان در یکدیگر گشاده، هر یکى بیست گز در بیست گز و چهل گز بالاى آن، از رخام بنا نهاده و روى آن بجواهر مرصّع کرده و بر سر هر قبّه‏اى گاوى زرین نهاده، سروهاش از بیجاده، چشمها از یاقوت سرخ، و زیر قبّه‏ها اندر آب روان و در هر قبّه‏اى تختى نهاده مکلّل به مروارید و یاقوت و پیروزه‏ و مجمرهاى زرّین نهاده مشک سوختن را و در هر قبّه‏اى درى آویخته لایق آن قبّه و زلیخا خویشتن را بیاراست و تاج بر سر نهاد و در آن قبّه بر تخت نشست و کس به طلب یوسف فرستاد، یوسف بیامد و پاى در قبه نخستین نهاد هم چنان بر در بایستاد تا زلیخا گفت: ایدر بیا، نزدیک در آى، یوسف فراتر شد، پیش تخت وى بزانو در آمد، کنیزکان درها ببستند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» اى هلمّ و اقبل فانا لک و هى اسم للفعل و هى مبنیّة کما یبنى الاصوات لانّه لیس منها فعل متصرّف فمن فتح التّاء فلالتقاء السّاکنین کما فتح این و کیف و من ضمّ جعلها غایة بمنزلة قبل و حیث و قرئ هیت بکسر الهاء و ضمّ التّاء بغیر همز و بهمز و هى من قولک هئت اهى‏ء هیئة کجئت اجى‏ء جیئة و معناه تهیّات لک و تزیّنت معنى آنست که زلیخا گفت یوسف را که من ترا ساخته‏ام و آراسته. و قیل معناه تقدّم لنفسک اى لک فى التقدّم حظّ.
یوسف چون دید که در ببستند گفت آه که فتنه آمد! زلیخا از تخت فرو آمد و دست یوسف گرفت گفت یا یوسف ترا سخت دوست دارم و در دوستى تو بیقرارم:
یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز
زانکه هستم روز و شب مدهوش و سرگردان عشق
یوسف بگریست، گفت: پدر من مرا دوست داشت، دوستى وى مرا به چاه و قید و بندگى و غربت افکند، از دوستى پدر این دیدم از دوستى تو ندانم چه خواهم دید؟ لکن اى زلیخا درین باب بر من رنج مبر و اندوه خود میفزاى که من خداى را جلّ جلاله نیازارم و جز رضاء خدا نجویم و حرمت عزیز هرگز برندارم و حقّ وى فرو نگذارم که وى با من نیکویى کرد و مرا گرامى داشت. این است که اللَّه گفت: «قالَ مَعاذَ اللَّهِ» اى اعتصم باللّه و احترز به ان افعل هذا، و هو نصب على المصدر اى اعوذ باللّه معاذا، یقال عذت عیاذا و معاذا و معاذة پارسى کلمه این است که باز داشت خواهم بخداى. «إِنَّهُ رَبِّی» یعنى انّ العزیز سیّدى اشترانى و «أَحْسَنَ مَثْوایَ»حیث قال اکرمى مثواه فلا اخونه فى اهله. و قیل معناه انّه ربّى اى انّ اللَّه خالقى و لا اعصیه انّه آوانى و من بلاء الجبّ عافانى.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ یعنى ان فعلته هذا و خنته بعد ما اکرمنى و احسن مثواى فانا ظالم و لا یفلح الظّالمون، یوسف این سخن میگفت و همى گریست آن گه روى سوى آسمان کرد، گفت: خداوندا چه گناه کردم که بر من خشم گرفتى و مرا درین بلا افکندى؟ و اگر من گنه کارم سزد که حرمت آبا و اجداد من بر ندارى و ایشان را بعار و عیب من شرمسار نکنى. و زلیخا به آستین خویش اشک وى مى‏سترد و میگفت: اى یوسف تو از خداى خود مترس که من ده هزار گوسفند بدهم تا تو از بهر وى قربان کنى و ده هزار دینار و صد هزار درهم بدهم تا به یتیمان و بیوه زنان دهى، یوسف گفت: اگر هر چه دارى بمن دهى و از بهر من خرج کنى من معصیت نکنم. هر چند یوسف سخن میگفت زلیخا بر وى فتنه تر مى‏شد، همى در جست و بازوى وى بگرفت و او را در قبّه درونى برد و درها ببست، گفت: اى یوسف ترا چه دریغ آید که با من بخندى و حدیثى خوش کنى؟ که من شیفته جست و جوى توام و آشفته در کار توام، یوسف سر در پیش افکند، ساعتى خاموش نشست، زلیخا دست بزد و مقنعه از سر فرو افکند و سر و گردن برهنه کرد و در یوسف زارید که اى سنگین دل چرا بر من نبخشایى و با من یاقوت لبت بسخن نگشایى؟ یک بار با وى بزارى و خواهش سخن گفت تا مگر بر وى ببخشاید، یک بار سطوت و صولت نمود تا مگر منقاد شود، یک بار جمال بر وى عرضه کرد و داعیه لذّت و شهوت نفسى پدید کرد تا مگر فریفته شود. و فى ذلک ما روى عن السدى و محمد بن اسحاق و جماعة قالوا لمّا ارادت امرأة العزیز مراودة یوسف عن نفسه جعلت تذکر له محاسن نفسه و تشوّقه الى نفسها، فقالت له یا یوسف ما احسن شعرک! قال هو اوّل ما ینثر من نفسى. قالت یا یوسف ما احسن عینک! قال هى اوّل ما یسیل الى الارض من جسدى. قالت ما احسن وجهک! قال هو للتّراب یأکله فلم تزل تطمعه مرّة و تخیفه اخرى. و تدعوه الى اللّذة و هو شاب مستقبل یجد من شبق الشباب ما یجد الرّجل و هى حسناء جمیلة حتّى لان لها ممّا یرى من کلفها به و لما یتخوّف منها حتّى خلوا فى بعض البیوت و همّ بها.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» و آن زن آهنگ او کرد، «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» و یوسف آهنگ آن زن داشت، اگر نه آن بودى که برهان و حجّت خداوند خویش بر خویشتن بدیدى، «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» چنان بگردانیم ازو بد نامى و زشت کارى، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (۲۴) که او از رهیگان گزیدگان ما بود.
«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» و آن زن آهنگ در کرد، «وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» و فرو شکافت پیراهن یوسف را از پس، «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ» شوى زن را یافتند بر درگه که فرا رسید، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» شوى خود را گفت پاداش آن کس و عقوبت وى چیست که با اهل تو بد سگالد؟ «إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (۲۵) مگر آن که وى را در زندان کنند یا عذابى درد نماى.
«قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» یوسف گفت او تن من خواست و مرا با خود خواند، «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» و گواهى داد گواهى از کسان آن زن، «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» اگر چنان است که پیراهن یوسف از پیش دریده است، «فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۲۶) آن زن راست گفت و یوسف از دروغ زنان است.
«وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» و اگر چنان است که پیراهن یوسف از پس دریده است، «فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۲۷) او دروغ گفت و یوسف از راست گویان است.
«فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» چون شوى پیراهن یوسف شکافته دید از پس، «قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» گفت که این از ساز بد شما است، «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ» (۲۸) به درستى که کید شما بزرگ است.
«یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» اى یوسف از باز گفت این کار روى گردان، «وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» و اى زن گناه خویش را آمرزش خواه، «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ» (۲۹) که گناه از تو بوده است و از بد کارانى‏
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ» زنان گفتند در شارستان مصر، «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» زن عزیز تن غلام خود مى‏جوید خود را، «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» مهر غلام در دل آن زن پر شد و تا پوست دل رسید، «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۳۰) ما آن زن را در گم راهى آشکارا مى‏بینیم.
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ» آن گه که زن عزیز مکر ایشان بشنید، «أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ» به ایشان فرستاد، «وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً» و ایشان را جاى به ناز نشستن ساخت، «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» و هر یکى را کاردى داد در دست، «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ» و یوسف را گفت به نمودن بیرون آى بر ایشان، «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ» چون بدیدند او را، «أَکْبَرْنَهُ» بزرگ آمد ایشان را جمال او، «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» و دستها بپیچیدند، «وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» و گفتند پرغست بادا و معاذ اللَّه، «ما هذا بَشَراً» این نه مردمى است، «إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» (۳۱) نیست این مگر فریشته‏اى نیکو آزاده.
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» زن عزیز گفت پس این غلام است که مرا ملامت کردید در کار او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راست که شما گفتید من نفس او خود را باز خواستم، «فَاسْتَعْصَمَ» و خود را از من نگاه داشت، «وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ» و اگر آن نکند که او را فرمایم، «لَیُسْجَنَنَّ» ناچاره در زندان کنند او را، «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ» (۳۲) و انگه بود از خوارشدگان و بى آبان.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ» گفت خداوند من، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» زندان دوسترست بمن، «مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» از آنچ ایشان مى‏خوانند مرا با آن، «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» و اگر بنگر دانى از من این کوشیدن ایشان ببدى. «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» بایشان گرایم، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» (۳۳) و آن گه کار نادانان را کننده باشم.
«فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» پاسخ کرد او را خداوند او، «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» بگردانید ازو آن کوشش بد ایشان، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (۳۴) که اوست آن شنواى دانا.
«ثُمَّ بَدا لَهُمْ» پس آن گه ایشان را در دل افتاد، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» پس آن نشانها که دیده بودند، «لَیَسْجُنُنَّهُ» که او را در زندان کنند ناچاره، «حَتَّى حِینٍ» (۳۵) تا یک چندى.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ» و با یوسف در زندان شد، «فَتَیانِ» دو غلام، «قالَ أَحَدُهُما» یکى گفت از ایشان یوسف را، «إِنِّی أَرانِی» من خویشتن را در خواب دیدم «أَعْصِرُ خَمْراً» که شیره انگور مى‏گرفتم، «وَ قالَ الْآخَرُ» و غلام دیگر گفت، «إِنِّی أَرانِی» من بخواب دیدم خویشتن را، «أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً» که برداشته بودمى زبر سر خویش نان، «تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ» میخورد مرغ از آن، «نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ» ما را خبر کن بسر انجام آن و تعبیر کن خواب ما را، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۳۶)» که ما ترا از دانایان مى‏بینیم.
«قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ» یوسف گفت ناید بشما هیچ خوردنى، «تُرْزَقانِهِ» که شما را روزى دهند آن را «إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ» مگر که من خبر کنم شما را که سرانجام آن در تعبیر چیست، «قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما» پیش از آنک سرانجام شما را آشکار شود و بشما آید، «ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی» این که شما را مى‏گویم از آنست که به من آموخت خداوند من، «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» من دست بداشته‏ام کیش گروهى، «لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» که بنه مى گروند بخداى، «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (۳۷)» و بروز پسین کافرند.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی» و پى برنده‏ام بکیش پدران خویش، «إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» هرگز نبود ما را که انباز گیریم با خداى تعالى هیچیز، «ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ» آن از فضل و نیکو کارى خداى تعالى است بر ما و بر مردمان، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردم آنند که سپاس دار نه‏اند.
«یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» اى دو غلام زندانى، «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ» چه گوئید خداوندان پراکنده پراکنده راى مختلف فرمان به، «أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (۳۹) یا اللَّه آن خداى یگانه و همه را فرو شکننده و کم آرنده.
«ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ» نمى‏پرستید شما فرود از اللَّه، «إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» مگر نامهایى که شما کردید و پدران شما، «ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» فرو نفرستاد اللَّه تعالى آن پرستیدگان را هیچ حق، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» نیست کار راندن و فرمان گزاردن مگر اللَّه را، «أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» فرمود که مپرستید مگر او را، «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» آنست دین راست و بر جاى، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (۴۰) لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
«یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» اى دو غلام زندانى، «أَمَّا أَحَدُکُما» امّا یکى از شما دو، «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً» تا خواجه خویش را ساقى بود، «وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ» و اما آن دیگر را بردار کنند، «فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ» تا مرغ از سر او بخورد، «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ (۴۱)» حکم راندند کار آن خواب که در آن از من تأویل خواستید
«وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا» یوسف گفت آن غلام را که چنان دانست که او رستنى است از ایشان دو، «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» چون نواخت یابى از خداوند خویش یاد کن مرا بنزدیک او، «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» فراموش کردبر آن غلام دیو، «ذِکْرَ رَبِّهِ» یاد کردن بنزدیک خداوند خویش، «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ» پس بماند یوسف در زندان، «بِضْعَ سِنِینَ» (۴۲) چند سالى.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» قراءت یعقوب بفتح سین است بر معنى مصدر، اى الحبس احبّ الىّ، باقى بکسر سین خوانند و هو اسم المکان، یعنى نزول السّجن احب الىّ. و این آن گه گفت که آن زنان مصر که در دعوت زلیخا بودند روى به یوسف نهادند که چرا سیّده خویش را و خداوند خویش را فرمان نبرى و بصحبت وى تبجّح ننمایى و شادى نیفزایى؟ گهى بلطف مى‏گفتند، گهى بعنف، او را بحبس و زندان تهدید مى‏کردند تا یوسف از آن ضجر گشت و دلتنگ شد و در دفع کید ایشان استعانت باللَّه کرد گفت: ربّ اى یا ربّ لان احبس احبّ الىّ من ان اکون مطلقا اسمعهنّ یدعوننى الى معصیتک «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» اى کید امرأة العزیز و کید النّساء اللاتى رأین یوسف، «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» اى الّا تعصمنى اصب الیهنّ، امل بطبعى الى اجابتهنّ فى المساعدة على امرها و قیل کلّ واحدة منهنّ دعته الى نفسها فلذلک قال اصب الیهنّ. یقال صبا الرّجل الى المرأة مال الیها یصبو صبوا و صبى و صباء اذا کسرت قصرت و اذا فتحت مددت و الصّبى رقة الهوى، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى ممّن جهل حقّک و خالف امرک «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» اى اجاب اللَّه له مى‏گوید اللَّه تعالى دعاء یوسف اجابت کرد و معنى دعا در ضمن این کلمه است که: و الّا تصرف عنى کیدهنّ، یعنى استجاب له، «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» و کفّ عنه احتیالهنّ، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» بحاله و حالهنّ. و قیل السّمیع لدعاء الدّاعى، العلیم باخلاصه. یقال هذه الآیة ردّ على المعتزلة الجهمیّة فیما یزعمون انّ الانسان مالک نفسه لا یحتاج الى عصمة ربّه على المعاصى و هذا نبى اللَّه یوسف یدعو بصرف کیدهنّ عنه علما منه بانّ العصمة هى الّتى تنجیه و تحول بینه و بین المعصیة فاخبر اللَّه عن اجابة دعوته و صرف عنه کیدهنّ کما ترى.
قوله: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» کنایتست از آن زن و شوى وى و کسان ایشان و اهل مشورت ایشان، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» این آیات علامت برائت یوسف است از آنچ زلیخا بر وى دعوى کرد، و هى قدّ القمیص من دبر و شهادة الطّفل و قطع الایدى. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» اى وقع فى عزمهم و نجم فى رأیهم و بدر لهم، یقال فلان ذو بدوات اذا کان متفنّن الآراء و اکثر ما یقال ذلک فى الشر. آن زن چون از یوسف نومید شد، کس فرستاد بشوى خویش که گفت و گوى ما و قصّه ما با این غلام عبرانى در شهر پراکنده شده و ترسم که اگر چنان فرو گذارم زیادت شود این شنعت و این فضیحت، راى آنست که روزگارى او را بزندان برند تا این لائمه منقطع شود و گفت و گوى بیفتد، و مقصود وى آن بود که فرا مردم نماید که گناه از سوى یوسف بود که او را بزندان بردند بعقوبت خیانت خویش، و نیز رنج یوسف میخواست بسبب امتناع که نمود در کار وى. عزیز او را جواب داد که راى آنست که تو بینى و صواب آنست که تو کنى، زلیخا نماز شام زندانبان را بخواند و یوسف را بوى سپرد تا بزندان برد. زندان‏بان گفت یا ملکه زندان دو است: یکى زندان قتل و دیگر زندان عقوبت، بکدام یکى مى فرمایى که برم؟ گفت بزندان عقوبت. و آن زندان عقوبت بجنب سراى زلیخا بود، زندان‏بان دست وى گرفت و بزندان برد، اینست که ربّ العالمین گفت «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» قیل سبع سنین و قیل خمس سنین.
یوسف قدم در زندان نهاد گفت: بسم اللَّه و الحمد للَّه على کلّ حال و اندر صحن زندان درختى خشک بود یوسف گفت مرا دستورى ده تا زیر آن درخت نشینم و آن جا وطن گیرم، زندان‏بان او را بزیر آن درخت خشک فرو آورد، یک شب آنجا عبادت کرد، بامداد آن درخت خشک سبز گشته بود و زیر وى چشمه آب پدید آمده و در آن زندان قومى محبوس بودند چون آن حال دیدند همه پیش وى بتواضع در آمدند و تبرّک را دست بوى فرو آوردند و دیدار وى مبارک داشتند. و یوسف هر روز بامداد برخاستى و بهمه بیغوله‏هاى زندان بگشتى و همه را بدیدى، بیماران را بپرسیدى و دیگران را امیدوار کردى و بصبر فرمودى و وعده ثواب دادى، زندانیان گفتند: یا فتى بارک اللَّه فیک ما احسن وجهک و احسن خلقک و احسن حدیثک. ما در چنین جایگه هرگز چنین سخن نشنیده‏ایم، تو که باشى؟ گفت: انا یوسف بن صفى اللَّه یعقوب بن ذبیح اللَّه اسحاق بن خلیل اللَّه ابراهیم. زندان‏بان گفت و اللَّه لو استطعت لخلّیت سبیلک و لکن ساحسن جوارک فکن کما شئت فى السّجن.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» فى الکلام حذف، تقدیره ادخل یوسف السّجن فدخل و دخل معه فتیان، جائز أن یکونا حدثین او شیخین لانّهم سمّون المملوک فتى.
مى‏گوید دو بنده از آن ملک مصر (الولید بن الریّان) با وى در زندان شدند، و گفته‏اند دو غلام بودند از آن عزیز شوى زلیخا: یکى شراب دار وى نام او نبو، دیگر طبّاخ وى نام او مجلث و گناه ایشان آن بود که بر ساخته بودند تا ملک را زهر دهند اندر طعامى که پیش وى نهند، و جماعتى مصریان ایشان را بر آن داشته بودند و رشوت از ایشان پذیرفته. پس شراب دار پشیمان شد و زهر در شراب نکرد، امّا طبّاخ زهر در طعام کرد و پیش ملک نهاد، شراب دار گفت ایّها الملک لا تأکله فانّه مسموم، طبّاخ گفت: و لا تشرب ایّها الملک فانّ الشراب مسموم، پس ملک گفت بساقى که شراب خود بیاشام، بیاشامید و گزندى نکرد که در آن زهر نبود. و طبّاخ را گفت تو طعام که خود آورده‏اى بخور، نه خورد که در آن زهر بود، دانست که هلاک وى در آنست اگر بخورد. پس ملک‏ خشم گرفت و هر دو بزندان فرستاد، پس ایشان یوسف را دیدند که تعبیر خواب مى‏کرد، گفتند تا بیازمائیم این غلام عبرانى را باین دعوى که مى‏کند! هر یکى خوابى که ندیده بودند بر ساختند. قومى گفتند آن خواب بحقیقت دیده بودند.
و قد روى عن النبى صلى اللَّه علیه و سلّم انّه قال: من ارى عینیه فى المنام ما لم تریا کلّف ان یعقد بین شعیرتین یوم القیامة و من استمع لحدیث قوم و هم له کارهون صبّ فى اذنه الآنک و خواب که بر ساخته بودند آن بود که شراب دار گفت: إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً لم یقل انّى ارى فى النّوم اعصر خمرا لانّ الحال تدل على انّه لیس یرى نفسه فى الیقظة، یعصر خمرا و العصر استخراج المایع، اعصر خمرا اى استخرج العصیر من العنب و سمّى العصیر خمرا بما یؤل الیه، کما تقول انسج لى هذا الثّوب و انّما هو غزل، و اصنع لى هى هذا الخاتم و هو فضّة. و قیل الخمر: العنب، بلغة عمّان ساقى گفت من بخواب دیدم که در بستانى بودم و از درخت انگور سه خوشه گرفتم و شیره از آن بیرون کردم و در دست من جام شراب بود، در آن جام میکردم و بملک میدادم تا میخورد. و طبّاخ گفت من چنان دیدم که سه سله بر سر داشتم و در آن خوردنیهاى رنگارنگ بود و سباع مرغان مى‏آمدند و از آن مى‏خوردند، اکنون ما را تعبیر این خواب بگوى.
«إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» کان احسان یوسف ان یعین المظلوم و ینصر الضّعیف و یعود العلیل فى السّجن و یقوم علیه فان ضاق وسع له و ان احتاج جمع له و سأل له. و قیل من المحسنین انّه ممّن یحسن التّأویل اى یعلمه. کقولهم‏
قیمة کلّ امرئ ما یحسنه اى یعلمه هر کس چندان ارزد که داند و هذا دلیل على انّ امر الرّؤیا صحیح و انّها لم تزل فى الامم الخالیة و من دفع امر الرّؤیا و انّها لا تصحّ فلیس بمسلم لانّه یدفع القرآن و الاثر.
روى عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: الرّؤیا جزء من ستة و اربعین جزء من النبوّة و لا تقصّها الا على ذى رأى، و تأویله انّ الانبیاء یخبرون بما سیکون و الرّؤیا تدلّ على ما سیکون.
و قال النّبی (ص): الرّؤیا لاوّل عابر. و روى انّه قال: الرّؤیا على رجل طائر ما لم تعبر فاذا عبرت وقعت.
و قوله: «قالَ لا یَأْتِیکُما» این نه جواب سؤال ایشان است که ایشان تعبیر خواب از وى طلب کردند، وى عدول کرد از آن، که در تعبیر یکى از آن مکروه مى‏دید، آن سخن بگذاشت و ایشان را به اسلام و ایمان دعوت کرد و ایشان را خبر کرد که من پیغامبرم و تعبیر خواب دانم، اگر یکى از شما در خواب طعامى بیند که مى‏خورد من از عاقبت آن خبر دهم و بیان کنم که سرانجام آن بچه باز آید.
و گفته‏اند معنى آنست که: لا یأتیکما طعام فى الیقظة فیکون المعنى کلام عیسى (ع) فى قوله: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» چون ایشان را به ایمان دعوت کرد معجزتى بر نبوّت خویش فرا ایشان نمود که من شما را خبر دهم از آنچه در خانه خود مى‏خورید و مى‏نهید همچنانک عیسى (ع) گفت قوم خویش را.
چون یوسف چنین گفت ایشان گفتند این فعل کاهنان است و عرّافان، یوسف گفت: ما انا بکاهن و انّما ذلکما ممّا علّمنى ربّى اخبرکم عن علم و وحى لا على طریق الکهانة و العرافة و التنجیم، «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» اى انّما اعطانى اللَّه ذلک لترکى ملّة الکفّار و اتّباعى دین الآباء و هم بالآخرة هم کافرون، اى هم مع کفرهم باللَّه منکرون للبعث. و گفته‏اند که این خطبه ایست که در پیش تعبیر نهاد.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» ذلک اى التوحید و العلم و الاتّباع من فضل اللَّه علینا بالاسلام و النّبوة و على النّاس الّذین عصمهم اللَّه من الکفر و وفّقهم للاسلام و اتّباع الانبیاء و لکنّ اکثر النّاس لا یشکرون نعمة اللَّه فیشرکون به پس روى روا اهل زندان کرد و با آن دو مرد که خواب گفته بودند و ایشان را با سلام دعوت کرد، بعد از آن که بتان را دید در پیش ایشان نهاده و آن را مى‏پرستیدند.
گفت یا صاحبى السّجن اى یا ساکنیه، «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» اى اصنام: شى‏ء مختلفة الذوات و الحقایق و الافعال. و قیل متفرّقون اى اصنام و اوثان و جنّ و ملائکة خیر اى اعظم فى صفة المدح و اولى بالاتّباع، «أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» المتفرّد بالالهیّة، القهّار الّذى یغلب و لا یغلب. این همچنانست که جایى دیگر گفت: «آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ». پس عجز بتان را بیان کرد.
گفت: «ما تَعْبُدُونَ» انتما و من على دینکما من دون اللَّه، «إِلَّا أَسْماءً» لا طائل تحتها و لا معانى فیها، «سَمَّیْتُمُوها» آلهة، «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها» اى بعبادتها، «مِنْ سُلْطانٍ» من حجّة و برهان لا فى کتاب و لا على لسان رسول. و قیل ما انزل لمعبود غیره حقّا و لا جعل لعابد غیره عذرا. این آیت دلیل است که اسم و مسمّى یکى است، نام و نامور. فانّهم کانوا یعبدون الشّخوص المسمّاة و قال فى موضع آخر «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» آن گه گفت: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اى ما القضاء و القدر و الامر و النّهى فى الخلق الّا للَّه و قد امر خلقه ان یعبدوه وحده و لا یعبدوا معه غیره، «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» اى المستقیم القیّم فعیل من قام الشی‏ء اذا استقام، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ما للمطیعین من الثّواب و العاصین من العقاب. و فى الحدیث انّ رسول اللَّه (ص) قال: لا یزال الدین واصبا ما بقى من النّاس اثنان.
و فى حدیث آخر لا تقوم السّاعة و فى الارض احد یقول اللَّه.
آن گه با تعبیر خواب آمد گفت: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» فى رؤیا هما ثلاثة اقوال: احدها انّهما تحالما و ارادا تجربة علمه. و قیل بل کانت رؤیا حقیقة. و قیل رؤیا الساقى حقیقه و رؤیا صاحب الطعام تحالم، «أَمَّا أَحَدُکُما» اى السّاقى، «فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً» اى یصیر صاحب شراب مولاه فیعود الى منزلته کما کان، «وَ أَمَّا الْآخَرُ» اى الطبّاخ، «فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ» اذا مات مصلوبا. ایشان چون تعبیر خواب شنیدند از گفتن آن خواب پشیمان شدند، یوسف (ع) جواب داد که: «قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ» اى قضى اللَّه لکل واحد منکما ما عبّرت رؤیاه صدق فیها ام کذب لانّ هذا من اللَّه لا من تلقاء نفسى «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ» تأویل الرّؤیا یشوبه الظنون و یتعاوره الحلل و لذلک خاف یعقوب على یوسف و على دینه زمان فقده بعد ما کان قال له فى تأویل رؤیاه: یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ.
و رأى رسول اللَّه (ص) فى منامه انّ ابا جهل اسلم فجاء ابنه عکرمة فاسلم، فقال رسول اللَّه: وقعت.
یوسف آن غلام ساقى را گفت که چنان دانست که او رستنى است، «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» اى اخبر سیدک یعنى الملک بحالى و قل له انّ فى السجن غلاما حبس ظلما، «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» این هر دو ضمیر بیک قول با غلام شود یعنى شیطان از یاد آن غلام ببرد و فراموش کرد یاد کردن یوسف بنزدیک سید خویش. و بقول دیگر هر دو ضمیر با یوسف شود: اى انسى الشیطان یوسف ذکر اللَّه حتى استعان بغیر اللَّه.
و روى عن النبى (ص) انّه قال رحم اللَّه اخى یوسف لو لم یقل اذکرنى عند ربّک لما لبث فى السّجن سبعا بعد الخمس، این خبر حسن روایت کرد، آن گه بگریست گفت: نحن ینزل بنا الامر فنشکو الى النّاس: «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» اى سبع سنین.
و قیل‏ سبع سنین بعد الرّؤیا و کان فیه خمس سنین قبل ذلک و هو ما جاء فى الخبر.
و قیل البضع ما بین الثلث الى التسع و اشتقاقه من بضعت الشی‏ء و معناه القطعة من العدد فجعل لما دون العشرة من الثلاث الى التّسع.
قال ابن عباس عثر یوسف ثلث عثرات حین هم بها فسجن و حین قال اذکرنى عند ربّک فلبث فى السجن بضع سنین و انساه الشیطان ذکر ربّه و حین قال لهم انّکم لسارقون فقالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل.