عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶۶- سورة التحریم- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ چرا حرام میکنى و مىببندى آنچه اللَّه حلال کرد ترا و بگشاد؟. تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ باین که میکنى، خشنودى زنان خود میجویى وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱) اللَّه آمرزگارى مهربانست.
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ اللَّه تقدیر کرد و باز انداخت باز گشادن تنگى سوگندان شما. وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ و اللَّه یار شماست. وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۲) و او داناى است راست دانش.
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ راز کرد پیغامبر. إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً با یکى از زنان خویش سخنى. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ چون آن زن آن سخن بگفت دیگرى را، وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ و اللَّه او را آگاه کرد از آن عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ لختى از قصّه باز گفت در عتاب و بعضى باز نگفت. فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ چون آن زن را خبر کرد بآن قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا؟ گفت: ترا این خبر که کرد؟ قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ (۳) گفت: خبر کرد مرا آن دانا و آگاه
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ اگر باز گردید بتوبه هر دو. فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما هست جاى آنکه دلهاى شما بگشته از طاعت و از رسول. وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ و اگر هم پشت شوید بر او. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ اللَّه از سوى اوست و یار اوست.
وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ و جبرئیل یار اوست و همه نیکان و گرویدگان.
وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ (۴) و فریشتگان پس از آن همه یاران اواند.
عَسى رَبُّهُ سزاست و ناچاره رسول را از خداوند. إِنْ طَلَّقَکُنَّ اگر طلاق دهد شما را. أَنْ یُبْدِلَهُ که او را بدل دهد از شما. أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ زنانى به از شما. «مُسْلِماتٍ» خویشتن را فرمان بردارى دادگان «مُؤْمِناتٍ» گرویدگان «قانِتاتٍ» بفرمان بردارى ایستادگان. «تائِباتٍ» از خطاى خویش بازگردندگان. «عابِداتٍ» خداى پرستندگان. «سائِحاتٍ» روزه داران «ثَیِّباتٍ» شوى اندگان. «وَ أَبْکاراً (۵)» دوشیزندگان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ باز دارید از خود و از کسان خود ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آتشى که هیزم آن مردم است و سنگ. عَلَیْها مَلائِکَةٌ بر آن گماشتگاناند فریشتگانى. غِلاظٌ شِدادٌ ستبر جگران سخت خشمان. لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ سر نکشند از اللَّه در هر چه ایشان را فرماید. یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۶) و میکنند آنچه ایشان را فرمایند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا اى ناگرویدگان. لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ امروز خویشتن را از ملامت باز مپوشید. إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷) شما را امروز پاداش بآن دهند که در آن گیتى میکردید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ناگرویدگان. تُوبُوا إِلَى اللَّهِ توبه کنید و با خداى گردید تَوْبَةً نَصُوحاً باز گشتنى راست که ازو بازگشتن با جرم نبود.
عَسى رَبُّکُمْ اللَّه بر خود واجب کرد تائب را از شما. أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ که بسترد و ناپیدا کند بدیهاى شما. وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد شما را در بهشتهایى زیر درختان آن جویها روان. یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ در آن روز که اللَّه خوار نکند و خجل رسول خویش را وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و نه گرویدگان که با او باشند. نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ روشنایى ایشان بنهیب مىشتابد پیش ایشان و از دست راست ایشان یَقُولُونَ رَبَّنا میگویند: خداوند ما. أَتْمِمْ لَنا نُورَنا تمام کن این روشنایى ما. وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۸) که تو بر همه چیز توانایى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ باز کوش با ناگرویدگان و منافقان. وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و درشت باش بر ایشان. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و باز گشتنگاه ایشان دوزخ است. وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۹) و بد جایگاه که آنست و بد شدنگاه.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا مثل زد اللَّه ناگرویدگان را در نومیدى فردا از خویشاوندان گرویده امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ زن نوح و زن لوط. کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ هر دو در زنى دو بنده بودند از بندگان ما شایستگان نیکان فَخانَتاهُما کژ رفتند هر دو با ایشان و ناراست زیستند فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هر دو پیغامبران دو زن را هیچ بکار نیامدند و از خداى بایشان سودى نرسانیدند.
وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ و ایشان را گفتند: در روید هر دو در آتش. مَعَ الدَّاخِلِینَ (۱۰) با دیگر دوزخیان که مىدر روند.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا مثل زد اللَّه گرویدگان را در ایمنى ایشان از گزند کفر خویشاوندان برستاخیز امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ مثل زد بزن فرعون إِذْ قالَتْ رَبِّ آن گه که گفت: خداوند من ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ مرا بنزدیک خویش خانهاى ساز در بهشت. وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ و باز رهان مرا از فرعون و کردار او. وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۱) و باز رهان مرا از این قوم ستمکاران.
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ و مریم دختر عمران. الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها آن زن که پاک داشت فرج خویش فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا دمیدیم در آن از روح خویش وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ و بپذیرفت و استوار گرفت سخن خداوند خویش را و نامه او. وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ (۱۲) و از فرمانبرداران بود.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ چرا حرام میکنى و مىببندى آنچه اللَّه حلال کرد ترا و بگشاد؟. تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ باین که میکنى، خشنودى زنان خود میجویى وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱) اللَّه آمرزگارى مهربانست.
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ اللَّه تقدیر کرد و باز انداخت باز گشادن تنگى سوگندان شما. وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ و اللَّه یار شماست. وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۲) و او داناى است راست دانش.
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ راز کرد پیغامبر. إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً با یکى از زنان خویش سخنى. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ چون آن زن آن سخن بگفت دیگرى را، وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ و اللَّه او را آگاه کرد از آن عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ لختى از قصّه باز گفت در عتاب و بعضى باز نگفت. فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ چون آن زن را خبر کرد بآن قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا؟ گفت: ترا این خبر که کرد؟ قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ (۳) گفت: خبر کرد مرا آن دانا و آگاه
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ اگر باز گردید بتوبه هر دو. فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما هست جاى آنکه دلهاى شما بگشته از طاعت و از رسول. وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ و اگر هم پشت شوید بر او. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ اللَّه از سوى اوست و یار اوست.
وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ و جبرئیل یار اوست و همه نیکان و گرویدگان.
وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ (۴) و فریشتگان پس از آن همه یاران اواند.
عَسى رَبُّهُ سزاست و ناچاره رسول را از خداوند. إِنْ طَلَّقَکُنَّ اگر طلاق دهد شما را. أَنْ یُبْدِلَهُ که او را بدل دهد از شما. أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ زنانى به از شما. «مُسْلِماتٍ» خویشتن را فرمان بردارى دادگان «مُؤْمِناتٍ» گرویدگان «قانِتاتٍ» بفرمان بردارى ایستادگان. «تائِباتٍ» از خطاى خویش بازگردندگان. «عابِداتٍ» خداى پرستندگان. «سائِحاتٍ» روزه داران «ثَیِّباتٍ» شوى اندگان. «وَ أَبْکاراً (۵)» دوشیزندگان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ باز دارید از خود و از کسان خود ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آتشى که هیزم آن مردم است و سنگ. عَلَیْها مَلائِکَةٌ بر آن گماشتگاناند فریشتگانى. غِلاظٌ شِدادٌ ستبر جگران سخت خشمان. لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ سر نکشند از اللَّه در هر چه ایشان را فرماید. یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۶) و میکنند آنچه ایشان را فرمایند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا اى ناگرویدگان. لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ امروز خویشتن را از ملامت باز مپوشید. إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷) شما را امروز پاداش بآن دهند که در آن گیتى میکردید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ناگرویدگان. تُوبُوا إِلَى اللَّهِ توبه کنید و با خداى گردید تَوْبَةً نَصُوحاً باز گشتنى راست که ازو بازگشتن با جرم نبود.
عَسى رَبُّکُمْ اللَّه بر خود واجب کرد تائب را از شما. أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ که بسترد و ناپیدا کند بدیهاى شما. وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ و در آرد شما را در بهشتهایى زیر درختان آن جویها روان. یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ در آن روز که اللَّه خوار نکند و خجل رسول خویش را وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و نه گرویدگان که با او باشند. نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ روشنایى ایشان بنهیب مىشتابد پیش ایشان و از دست راست ایشان یَقُولُونَ رَبَّنا میگویند: خداوند ما. أَتْمِمْ لَنا نُورَنا تمام کن این روشنایى ما. وَ اغْفِرْ لَنا و بیامرز ما را. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۸) که تو بر همه چیز توانایى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر. جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ باز کوش با ناگرویدگان و منافقان. وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ و درشت باش بر ایشان. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ و باز گشتنگاه ایشان دوزخ است. وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۹) و بد جایگاه که آنست و بد شدنگاه.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا مثل زد اللَّه ناگرویدگان را در نومیدى فردا از خویشاوندان گرویده امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ زن نوح و زن لوط. کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ هر دو در زنى دو بنده بودند از بندگان ما شایستگان نیکان فَخانَتاهُما کژ رفتند هر دو با ایشان و ناراست زیستند فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هر دو پیغامبران دو زن را هیچ بکار نیامدند و از خداى بایشان سودى نرسانیدند.
وَ قِیلَ ادْخُلَا النَّارَ و ایشان را گفتند: در روید هر دو در آتش. مَعَ الدَّاخِلِینَ (۱۰) با دیگر دوزخیان که مىدر روند.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا مثل زد اللَّه گرویدگان را در ایمنى ایشان از گزند کفر خویشاوندان برستاخیز امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ مثل زد بزن فرعون إِذْ قالَتْ رَبِّ آن گه که گفت: خداوند من ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ مرا بنزدیک خویش خانهاى ساز در بهشت. وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ و باز رهان مرا از فرعون و کردار او. وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۱) و باز رهان مرا از این قوم ستمکاران.
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ و مریم دختر عمران. الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها آن زن که پاک داشت فرج خویش فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا دمیدیم در آن از روح خویش وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ و بپذیرفت و استوار گرفت سخن خداوند خویش را و نامه او. وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ (۱۲) و از فرمانبرداران بود.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الباء: برّ اللَّه لاهل السّعادة السّین: سبق الرّحمة لاهل الجهالة. المیم المقام المحمود لاهل الشّفاعة. با اشارتست ببرّ خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را. میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را. برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت. قال اللَّه تعالى فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. سبق رحمت آنست که: در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت. قال اللَّه: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. مقام محمود آنست که: مصطفى عربى (ص) را گفت که: از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پاى کنم در مقامى که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند. قال اللَّه تعالى: عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسندهگارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامهاى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهاى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مىروبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسندهگارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامهاى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهرهاى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مىروبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
سَأَلَ سائِلٌ پرسید پرسندهاى بِعَذابٍ واقِعٍ (۱) از عذابى که بودنى است و افتادنى.
لِلْکافِرینَ ناگرویدگان را لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (۲).
مِنَ اللَّهِ آن را باز دارندهاى و باز پس برندهاى نیست از خداى عزّ و جلّ ذِی الْمَعارِجِ (۳) آن خداوند صفتهاى بلند و عطاهاى بشکوه.
تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ بسوى او بر مىشود فریشتگان و جبرئیل فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (۴) در روزى که اندازه آن پنجاه هزار سال بود.
فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا (۵) تو شکیبایى کن شکیبایى کردن نیکو.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً (۶) ایشان آن روز را نابودنى مىبینند.
وَ نَراهُ قَرِیباً (۷) و ما آن را بودنى مىبینیم، ایشان آن روز را دور مىبینند و دیر و ما آن را نزدیک مىبینیم و زود.
یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (۸) آن روز که آسمان از بیم چون دردى زیت گردد، یا چون مس گداخته.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (۹) و کوهها چون پشم رنگ کرده بود از رنگ رنگ.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً (۱۰) و آن روز هیچکس خویش را و دوست را نپرسد.
یُبَصَّرُونَهُمْ بر دیدار چشم او میدارند مىبیند و نپرسد از بیم. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ دوست دارد و خواهد کافر، لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ که خویشتن را باز خرد از عذاب آن روز بِبَنِیهِ (۱۱).
وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (۱۲) بپسران خویش و برادر خویش.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (۱۳) و خاندان او که او را مىداشتند.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و هر که در زمین کس است همه ثُمَّ یُنْجِیهِ (۱۴) تا آن وقت که آن را خرید او را برهانید.
کَلَّا نیست آن او را و نبود نه إِنَّها لَظى (۱۵) آن آتشى است زبانه زن.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى (۱۶) که پوست از سر درکشد.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (۱۷) میخواهد هر کس را که پشت بر حق گردانید درین جهان و از فرمانبردارى برگشت.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى (۱۸) و مال گرد کرد و ببست و بنهاد.
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (۱۹) مردم را ناشکیبا و تنگ دل آفریدند و حریص.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (۲۰) چون بدو درویشى رسد، بدو زارنده بود ناشکیبا.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (۲۱) و چون نیکى مال بدو رسد. باز دارنده و دریغ دارنده بود.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ (۲۲) الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (۲۳) مگر ایشان
که بر نماز خود پایندگاناند همیشه.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴) و ایشان که در مالهاى خویش حقّى مىبینند.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۲۵) خواهنده را و درمانده را.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۲۶) و ایشان که بروز رستاخیز میگروند و استوار میدارند.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۲۷) و ایشان که از عذاب خداوند خویش مىترسند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (۲۸) که عذاب خداوند ایشان نه آنست که از آن ایمن باشند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۲۹) و ایشان که فرجهاى خویش را گوشواناناند.
إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ مگر از زنان خویش. أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ یا از کنیزکان خویش فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (۳۰) که ایشان بر زنان و کنیزکان خویش بجاى سرزنش نیستند.
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ هر که افزون از آن جوید فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (۳۱) ایشان آنند که اندازه درگذارندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۳۲) و ایشان که امانت خویش را و پیمان خویش را کوشندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (۳۳) و ایشان که گواهى خویش را بپاى دارندگاناند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (۳۴) و ایشان که بر نمازهاى خویش هنگام کوشندگانند.
أُولئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (۳۵) ایشان فردا در بهشتهاىاند نواختگان.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ چه رسیدست این ناگرویدگان را گرد بر گرد تو؟
مُهْطِعِینَ (۳۶) چشمها نهاده در تو.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ (۳۷) از راست و از چپ تو جوق جوق.
أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مىبیوسد هر یکى از ایشان أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (۳۸) که دارند او را در بهشت پر ناز.
کَلَّا نیست ایشان را آن نیاوند إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ ما بیافریدیم ایشان را از آنچه میدانند.
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ سوگند میخورم بخداوند دو سوى
جهان آن سوى که روز برآید و شب و آن سوى که روز فرو شود و شب. إِنَّا لَقادِرُونَ (۴۰) که ما تواناییم.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ که ازیشان بهترى آریم، یا ایشان را به از آن از سر فا بیافرینیم. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۴۱) و ما در هیچ کار درنمانیم و از هیچکس باز پس نمانیم.
فَذَرْهُمْ گذار ایشان را یَخُوضُوا که هم در آن نابکار گفتن مىباشند وَ یَلْعَبُوا و هم آن بازى میکنند حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ تا آن روز که روز خویش بینند الَّذِی یُوعَدُونَ (۴۲) آن روز که ایشان را وعده میدهند.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ آن روز که بیرون مىآیند از گورها سِراعاً زودازود کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (۴۳) گویى که ایشان بعلمى همى شتاوند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده و فرو مانده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ خوارى بر ایشان نشسته. ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۴۴) این آن روز است که درین گیتى ایشان را وعده میدادند.
سَأَلَ سائِلٌ پرسید پرسندهاى بِعَذابٍ واقِعٍ (۱) از عذابى که بودنى است و افتادنى.
لِلْکافِرینَ ناگرویدگان را لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (۲).
مِنَ اللَّهِ آن را باز دارندهاى و باز پس برندهاى نیست از خداى عزّ و جلّ ذِی الْمَعارِجِ (۳) آن خداوند صفتهاى بلند و عطاهاى بشکوه.
تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ بسوى او بر مىشود فریشتگان و جبرئیل فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (۴) در روزى که اندازه آن پنجاه هزار سال بود.
فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا (۵) تو شکیبایى کن شکیبایى کردن نیکو.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً (۶) ایشان آن روز را نابودنى مىبینند.
وَ نَراهُ قَرِیباً (۷) و ما آن را بودنى مىبینیم، ایشان آن روز را دور مىبینند و دیر و ما آن را نزدیک مىبینیم و زود.
یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (۸) آن روز که آسمان از بیم چون دردى زیت گردد، یا چون مس گداخته.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (۹) و کوهها چون پشم رنگ کرده بود از رنگ رنگ.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً (۱۰) و آن روز هیچکس خویش را و دوست را نپرسد.
یُبَصَّرُونَهُمْ بر دیدار چشم او میدارند مىبیند و نپرسد از بیم. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ دوست دارد و خواهد کافر، لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ که خویشتن را باز خرد از عذاب آن روز بِبَنِیهِ (۱۱).
وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (۱۲) بپسران خویش و برادر خویش.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (۱۳) و خاندان او که او را مىداشتند.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و هر که در زمین کس است همه ثُمَّ یُنْجِیهِ (۱۴) تا آن وقت که آن را خرید او را برهانید.
کَلَّا نیست آن او را و نبود نه إِنَّها لَظى (۱۵) آن آتشى است زبانه زن.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى (۱۶) که پوست از سر درکشد.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (۱۷) میخواهد هر کس را که پشت بر حق گردانید درین جهان و از فرمانبردارى برگشت.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى (۱۸) و مال گرد کرد و ببست و بنهاد.
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (۱۹) مردم را ناشکیبا و تنگ دل آفریدند و حریص.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (۲۰) چون بدو درویشى رسد، بدو زارنده بود ناشکیبا.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (۲۱) و چون نیکى مال بدو رسد. باز دارنده و دریغ دارنده بود.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ (۲۲) الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (۲۳) مگر ایشان
که بر نماز خود پایندگاناند همیشه.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴) و ایشان که در مالهاى خویش حقّى مىبینند.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۲۵) خواهنده را و درمانده را.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۲۶) و ایشان که بروز رستاخیز میگروند و استوار میدارند.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۲۷) و ایشان که از عذاب خداوند خویش مىترسند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (۲۸) که عذاب خداوند ایشان نه آنست که از آن ایمن باشند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۲۹) و ایشان که فرجهاى خویش را گوشواناناند.
إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ مگر از زنان خویش. أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ یا از کنیزکان خویش فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (۳۰) که ایشان بر زنان و کنیزکان خویش بجاى سرزنش نیستند.
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ هر که افزون از آن جوید فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (۳۱) ایشان آنند که اندازه درگذارندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۳۲) و ایشان که امانت خویش را و پیمان خویش را کوشندگانند.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (۳۳) و ایشان که گواهى خویش را بپاى دارندگاناند.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (۳۴) و ایشان که بر نمازهاى خویش هنگام کوشندگانند.
أُولئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (۳۵) ایشان فردا در بهشتهاىاند نواختگان.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ چه رسیدست این ناگرویدگان را گرد بر گرد تو؟
مُهْطِعِینَ (۳۶) چشمها نهاده در تو.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ (۳۷) از راست و از چپ تو جوق جوق.
أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مىبیوسد هر یکى از ایشان أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (۳۸) که دارند او را در بهشت پر ناز.
کَلَّا نیست ایشان را آن نیاوند إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ ما بیافریدیم ایشان را از آنچه میدانند.
فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ سوگند میخورم بخداوند دو سوى
جهان آن سوى که روز برآید و شب و آن سوى که روز فرو شود و شب. إِنَّا لَقادِرُونَ (۴۰) که ما تواناییم.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ که ازیشان بهترى آریم، یا ایشان را به از آن از سر فا بیافرینیم. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۴۱) و ما در هیچ کار درنمانیم و از هیچکس باز پس نمانیم.
فَذَرْهُمْ گذار ایشان را یَخُوضُوا که هم در آن نابکار گفتن مىباشند وَ یَلْعَبُوا و هم آن بازى میکنند حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ تا آن روز که روز خویش بینند الَّذِی یُوعَدُونَ (۴۲) آن روز که ایشان را وعده میدهند.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ آن روز که بیرون مىآیند از گورها سِراعاً زودازود کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (۴۳) گویى که ایشان بعلمى همى شتاوند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده و فرو مانده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ خوارى بر ایشان نشسته. ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۴۴) این آن روز است که درین گیتى ایشان را وعده میدادند.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ما فرستادیم نوح را بقوم او أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ که آگاه کن و بترسان قوم خویش را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱) پیش از آنکه بایشان آید عذابى دردنماى.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲) من شما را آگاه کنندهاى ام آشکارا بدرستى.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستى وَ اتَّقُوهُ و از او بپرهیزید وَ أَطِیعُونِ و مرا فرمان برید.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ تا بیامرزد شما را گناهان شما وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى و شما را با اجلهاى با درنگ افکند. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ که آن هنگام نام زد کرده اللَّه چون آید با پس نیفکنند آن را لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴) اگر دانید.
قالَ رَبِّ گفت: خداوند من إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی من قوم خویش را باز خواندم لَیْلًا وَ نَهاراً بشبها در خانهاى ایشان و بروزها در انجمنهاى ایشان.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (۵) نفزود ایشان را خواندن من مگر گریختن
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ و من هر گاه که خواندم ایشان را لِتَغْفِرَ لَهُمْ تا بیامرزى ایشان را جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ انگشتهاى خویش در گوش کردند وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ و جامها در سر کشیدند وَ أَصَرُّوا بستیهدند وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (۶) و گردن کشیدند گردن کشیدنى.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (۷) پس من ایشان را باز خواندم آشکارا
ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ پس من ایشان را آشکارا کردم وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (۸) و پنهان کردم ایشان را پنهان کردنى.
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و گفتم. خویشتن را با آن آرید که سزاى آمرزش او گردید إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۹) که اللَّه آمرزگاریست فراخ آمرز همیشه.
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (۱۰) فروگشاید بر شما باران را هموار و بهنگام.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و شما را فراهم پیوندد مالها و پسران وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ و شما را درختستانها سازد و کند وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (۱۱) و شما را جویها روان سازد و کند.
ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (۱۲) چه رسید شما را که از شکوه اللَّه نمىترسید؟
وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (۱۳) و او بیافرید شما را چند بارها.
أَ لَمْ تَرَوْا نمىدانید و نمىبینید کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ که اللَّه چون بیافرید هفت آسمان را طِباقاً (۱۴) براست آفریدن و برابر داشتن.
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً و ماه را روشنایى کرد در آسمانها وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (۱۵) و آفتاب را چراغى کرد در آن.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (۱۶) و اللَّه شما را رستنى کرد تا از خاک مىروئید رستنى.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها آن گه شما را باز خاک گرداند در آن وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً (۱۷) و باز بیرون آرد شما را از خاک بیرون آوردنى.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (۱۸) و اللَّه شما را زمین بر آب گسترانید.
لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً (۱۹) تا میروید در آن و از آن در شاه راههاى فراخ پیدا.
قالَ نُوحٌ رَبِّ گفت نوح خداوند من إِنَّهُمْ عَصَوْنِی ایشان از من سر کشیدند وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (۲۰) و پى کسى میروند که نیفزاید او را مال او و فرزند او مگر زیان کارى.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (۲۱) و کوششها کوشیدند و سازها ساختند سخت بزرگ.
وَ قالُوا و گفتند یکدیگر را: لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ که پرستش خدایان خویش را بمگذارید وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً (۲۲) وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (۲۳) و فرومگذارید پرستش این پنج خدایان.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً و خلق فراوان را بیراه کردند وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا (۲۴) و مفزاى این ستمکاران را بر خویشتن مگر گمراهى.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا از بدیهاى ایشان بود که ایشان را بآب بکشتند فَأُدْخِلُوا ناراً (۲۵) و آن گه ایشان را در آتش کردند.
فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (۲۶) فرود از اللَّه خود را داورى دار و یار نیافتند.
قالَ نُوحٌ رَبِّ نوح گفت: خداوند من لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً (۲۷) مگذار بر زمین ازین کافران جهان گردى.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اگر ایشان را زنده گذارى این بندگان ترا که گرویدهاند بیراه کنند
وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً (۲۸) و جز بدى ناسپاس را نزایند.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ خداوند من بیامرز مرا و زاینده مرا. وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً و هر که در خانه من آمد گرویده وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و گرویدگان مردان و زنان وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً (۲۹) و مفزاى ستمکاران را بر خود و ناگرویدگان را مگر تباهى و نیستى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ ما فرستادیم نوح را بقوم او أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ که آگاه کن و بترسان قوم خویش را مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱) پیش از آنکه بایشان آید عذابى دردنماى.
قالَ یا قَوْمِ نوح گفت: اى قوم إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲) من شما را آگاه کنندهاى ام آشکارا بدرستى.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ که اللَّه را پرستى وَ اتَّقُوهُ و از او بپرهیزید وَ أَطِیعُونِ و مرا فرمان برید.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ تا بیامرزد شما را گناهان شما وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى و شما را با اجلهاى با درنگ افکند. إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ که آن هنگام نام زد کرده اللَّه چون آید با پس نیفکنند آن را لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴) اگر دانید.
قالَ رَبِّ گفت: خداوند من إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی من قوم خویش را باز خواندم لَیْلًا وَ نَهاراً بشبها در خانهاى ایشان و بروزها در انجمنهاى ایشان.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (۵) نفزود ایشان را خواندن من مگر گریختن
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ و من هر گاه که خواندم ایشان را لِتَغْفِرَ لَهُمْ تا بیامرزى ایشان را جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ انگشتهاى خویش در گوش کردند وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ و جامها در سر کشیدند وَ أَصَرُّوا بستیهدند وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً (۶) و گردن کشیدند گردن کشیدنى.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (۷) پس من ایشان را باز خواندم آشکارا
ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ پس من ایشان را آشکارا کردم وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (۸) و پنهان کردم ایشان را پنهان کردنى.
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ و گفتم. خویشتن را با آن آرید که سزاى آمرزش او گردید إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً (۹) که اللَّه آمرزگاریست فراخ آمرز همیشه.
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (۱۰) فروگشاید بر شما باران را هموار و بهنگام.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و شما را فراهم پیوندد مالها و پسران وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ و شما را درختستانها سازد و کند وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً (۱۱) و شما را جویها روان سازد و کند.
ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً (۱۲) چه رسید شما را که از شکوه اللَّه نمىترسید؟
وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (۱۳) و او بیافرید شما را چند بارها.
أَ لَمْ تَرَوْا نمىدانید و نمىبینید کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ که اللَّه چون بیافرید هفت آسمان را طِباقاً (۱۴) براست آفریدن و برابر داشتن.
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً و ماه را روشنایى کرد در آسمانها وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (۱۵) و آفتاب را چراغى کرد در آن.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (۱۶) و اللَّه شما را رستنى کرد تا از خاک مىروئید رستنى.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها آن گه شما را باز خاک گرداند در آن وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً (۱۷) و باز بیرون آرد شما را از خاک بیرون آوردنى.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً (۱۸) و اللَّه شما را زمین بر آب گسترانید.
لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً (۱۹) تا میروید در آن و از آن در شاه راههاى فراخ پیدا.
قالَ نُوحٌ رَبِّ گفت نوح خداوند من إِنَّهُمْ عَصَوْنِی ایشان از من سر کشیدند وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (۲۰) و پى کسى میروند که نیفزاید او را مال او و فرزند او مگر زیان کارى.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (۲۱) و کوششها کوشیدند و سازها ساختند سخت بزرگ.
وَ قالُوا و گفتند یکدیگر را: لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ که پرستش خدایان خویش را بمگذارید وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً (۲۲) وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (۲۳) و فرومگذارید پرستش این پنج خدایان.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً و خلق فراوان را بیراه کردند وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا (۲۴) و مفزاى این ستمکاران را بر خویشتن مگر گمراهى.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا از بدیهاى ایشان بود که ایشان را بآب بکشتند فَأُدْخِلُوا ناراً (۲۵) و آن گه ایشان را در آتش کردند.
فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً (۲۶) فرود از اللَّه خود را داورى دار و یار نیافتند.
قالَ نُوحٌ رَبِّ نوح گفت: خداوند من لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً (۲۷) مگذار بر زمین ازین کافران جهان گردى.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اگر ایشان را زنده گذارى این بندگان ترا که گرویدهاند بیراه کنند
وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً (۲۸) و جز بدى ناسپاس را نزایند.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ خداوند من بیامرز مرا و زاینده مرا. وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً و هر که در خانه من آمد گرویده وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و گرویدگان مردان و زنان وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً (۲۹) و مفزاى ستمکاران را بر خود و ناگرویدگان را مگر تباهى و نیستى.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من عبده الف سهاده، من طلبه ودّع و ساده، من عرفه انکر احبابه، من صحبه ترک محابّه، من ذکره نسى اسمه، من شهده فقد عقله و لبّه، من عرفه اعترف انّه وراء ما وصفه. بنام او که رستگارى بندگان در رضاى او، دل مشتاقان بسته بند وفاى او، بنام او که سعادت سعدا بفرّ فضل او، شقاوت اشقیا از اثر عدل او، بنام او که بقاى عالمیان بمشیّت او، فناى آدمیان بارادت او، هفت آسمان رفیع ایوان درگاه او، هفت زمین باز گسترده مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آرا بحکمت او، هیکل ماه گهى چون نعل زرین و گهى چون ورقه سیمین بقدرت او. هر کجا عزیزى است آراسته خلعت کرم او. هر کجا ذلیلى است خسته تیر قهر او.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
رشیدالدین میبدی : ۷۲- سورة الجن- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ بگو یا محمد آگاهى دادند مرا أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ که نیوشیدند گروهى از پریان. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱) گفتند که: ما قرآنى شنیدیم شگفت.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ که راه مینماید براستى. فَآمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن. وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲) و انباز نگیریم با خداوند خویش هیچ کسى.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا برتر است و پاک و بزرگوارتر خداوند ما مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳) نه زن گرفت بزنى و نه فرزند.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴) و آن بیخرد نابکار گوى ما بر خداى مى دروغ گفت.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما چنان مىپنداشتیم أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۵) که آدمى و پرى بر خداى دروغ نگوید.
وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ و مردانى بودند از مردمان یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ که فریاد میخواستند بمردانى از پریان از شرّ بدان ایشان. فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶) پریان را غلط افزودند و فریب.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ و پریان چنان پنداشتند که شما پنداشتید.
أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷) که اللَّه هیچکس را بپیغام نخواهد فرستاد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ و ما در آسمان جستیم فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً آسمان را پر کرده یافتیم از گوشوانان بزور وَ شُهُباً (۸) و شاخههاى آتش.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ و ما بروزگار نشستگاهها داشتیم در درهاى آسمان نیوشیدن را فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ هر که اکنون نیوشد. یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹) خویشتن را شاخ آتش دیدبان یابد و گوشوان.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی و ما ندانیم اکنون أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ که باهل زمین بدى خواستهاند. أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰) یا خداوند ایشان بایشان نیکى خواسته.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ و از ما هست گروهى نیکان. وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ و هست از ما جز از آن کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (۱۱) ما جوق جوق بودیم از هم جدا.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما درست بدانستیم و یقین. أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ که از اللَّه پیش نشینیم در زمین. وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (۱۲) و نتوانیم که ازو گریزیم.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى و ما چون پیغام راست شنیدیم آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هر که بگروید بخداوند خویش. فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (۱۳) گوى مترس از کاستن مزد و گرفتارى بگناه کسى یا فرمودن بکارى ناتوان.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ و هست از ما مسلمانان وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و هست از ما کژ راهان بر خویشتن ستمکاران فَمَنْ أَسْلَمَ هر که مسلمان شد و گردن نهاد فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (۱۴) ایشان آنند که بهینه گزیدند و راستى جستند.
أَمَّا الْقاسِطُونَ و امّا کژراهان و ستمکاران بر خودکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (۱۵)
ایشان دوزخ را هیزماند.
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ و اگر ایشان بایستند بر راه کفر لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً (۱۶) ما ایشان را آب دولت و نعمت روانیم و عیش فراخ خوش دهیم. لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ تا ایشان را در آن آزمایش کنیم. وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ و هر که از یاد خداوند خویش و پرستش خداوند خویش روى گرداند یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً (۱۷) او را در عذابى افکند سخت.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ و جاى نماز اللَّه راست.
فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (۱۸) با اللَّه خداى دیگر مخوانید.
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ و چون بر پاى خاست بنده خداى و او را میخواند کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (۱۹) نزدیک بودید که پریان ور افتادندى.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی بگو: من خداوند خویش را خوانم و پرستم وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (۲۰) و با او انباز نگیرم هیچکس.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (۲۱) گوى بدست من نیست، نه پادشاهم و نتوانم شما را نه گزندى و نه کارى راست در خور و بچم.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ (۲۲) گوى مرا از خداى کس نگه ندارد وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۳) و نیابم فرود از او بازگشتنگاهى و زینهار جاى.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ مگر رسانیدن از اللَّه و آورد پیغام او وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از خدا و رسول او فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ او راست آتش دوزخ خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۲۴) جاویدان در آن.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ تا آنچه ایشان را وعده میدادند به بینند فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً آرى آگاه شوند که کیست که سستیارترست وَ أَقَلُّ عَدَداً (۲۵) و اندک سپاهتر.
قُلْ إِنْ أَدْرِی گوى من ندانم أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ که این رستاخیز که شما را وعده میدهند نزدیکست أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً یا اللَّه آن را هنگامى نهاده یا درنگى.
عالِمُ الْغَیْبِ آن داناى نهان فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش هیچکس را.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر آن رسول پسندیده فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اللَّه میراند پیش آن رسول و از پس او رَصَداً (۲۷) گوشوانان.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند از خداوند او رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ و اللَّه خود داناست بآنچه نزدیک فریشتگانست و بآنچه نزدیک شیاطین است وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (۲۸).
و خود دانسته بود هر چیز پیش از آن چیز و چند آن و چون آن.
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ بگو یا محمد آگاهى دادند مرا أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ که نیوشیدند گروهى از پریان. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱) گفتند که: ما قرآنى شنیدیم شگفت.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ که راه مینماید براستى. فَآمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن. وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲) و انباز نگیریم با خداوند خویش هیچ کسى.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا برتر است و پاک و بزرگوارتر خداوند ما مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳) نه زن گرفت بزنى و نه فرزند.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴) و آن بیخرد نابکار گوى ما بر خداى مى دروغ گفت.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما چنان مىپنداشتیم أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۵) که آدمى و پرى بر خداى دروغ نگوید.
وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ و مردانى بودند از مردمان یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ که فریاد میخواستند بمردانى از پریان از شرّ بدان ایشان. فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶) پریان را غلط افزودند و فریب.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ و پریان چنان پنداشتند که شما پنداشتید.
أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷) که اللَّه هیچکس را بپیغام نخواهد فرستاد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ و ما در آسمان جستیم فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً آسمان را پر کرده یافتیم از گوشوانان بزور وَ شُهُباً (۸) و شاخههاى آتش.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ و ما بروزگار نشستگاهها داشتیم در درهاى آسمان نیوشیدن را فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ هر که اکنون نیوشد. یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹) خویشتن را شاخ آتش دیدبان یابد و گوشوان.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی و ما ندانیم اکنون أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ که باهل زمین بدى خواستهاند. أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰) یا خداوند ایشان بایشان نیکى خواسته.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ و از ما هست گروهى نیکان. وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ و هست از ما جز از آن کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (۱۱) ما جوق جوق بودیم از هم جدا.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما درست بدانستیم و یقین. أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ که از اللَّه پیش نشینیم در زمین. وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (۱۲) و نتوانیم که ازو گریزیم.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى و ما چون پیغام راست شنیدیم آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هر که بگروید بخداوند خویش. فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (۱۳) گوى مترس از کاستن مزد و گرفتارى بگناه کسى یا فرمودن بکارى ناتوان.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ و هست از ما مسلمانان وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و هست از ما کژ راهان بر خویشتن ستمکاران فَمَنْ أَسْلَمَ هر که مسلمان شد و گردن نهاد فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (۱۴) ایشان آنند که بهینه گزیدند و راستى جستند.
أَمَّا الْقاسِطُونَ و امّا کژراهان و ستمکاران بر خودکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (۱۵)
ایشان دوزخ را هیزماند.
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ و اگر ایشان بایستند بر راه کفر لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً (۱۶) ما ایشان را آب دولت و نعمت روانیم و عیش فراخ خوش دهیم. لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ تا ایشان را در آن آزمایش کنیم. وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ و هر که از یاد خداوند خویش و پرستش خداوند خویش روى گرداند یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً (۱۷) او را در عذابى افکند سخت.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ و جاى نماز اللَّه راست.
فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (۱۸) با اللَّه خداى دیگر مخوانید.
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ و چون بر پاى خاست بنده خداى و او را میخواند کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (۱۹) نزدیک بودید که پریان ور افتادندى.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی بگو: من خداوند خویش را خوانم و پرستم وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (۲۰) و با او انباز نگیرم هیچکس.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (۲۱) گوى بدست من نیست، نه پادشاهم و نتوانم شما را نه گزندى و نه کارى راست در خور و بچم.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ (۲۲) گوى مرا از خداى کس نگه ندارد وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۳) و نیابم فرود از او بازگشتنگاهى و زینهار جاى.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ مگر رسانیدن از اللَّه و آورد پیغام او وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از خدا و رسول او فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ او راست آتش دوزخ خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۲۴) جاویدان در آن.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ تا آنچه ایشان را وعده میدادند به بینند فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً آرى آگاه شوند که کیست که سستیارترست وَ أَقَلُّ عَدَداً (۲۵) و اندک سپاهتر.
قُلْ إِنْ أَدْرِی گوى من ندانم أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ که این رستاخیز که شما را وعده میدهند نزدیکست أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً یا اللَّه آن را هنگامى نهاده یا درنگى.
عالِمُ الْغَیْبِ آن داناى نهان فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش هیچکس را.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر آن رسول پسندیده فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اللَّه میراند پیش آن رسول و از پس او رَصَداً (۲۷) گوشوانان.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند از خداوند او رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ و اللَّه خود داناست بآنچه نزدیک فریشتگانست و بآنچه نزدیک شیاطین است وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (۲۸).
و خود دانسته بود هر چیز پیش از آن چیز و چند آن و چون آن.
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (۱) اى جامه در خود پیچیده.
قُمِ اللَّیْلَ بشب خیز نماز را إِلَّا قَلِیلًا (۲) مگر اندکى.
نِصْفَهُ نیمى از شب. أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (۳) یا چیزى کاه از نیمى اندک.
أَوْ زِدْ عَلَیْهِ یا چیزى افزاى بر نیمى. وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا (۴) و قرآن را گشاده حروف خوان.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (۵) ما مىافکنیم بر تو سخنى گرانمایه سنگى.
إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ این ساعتهاى شب و این خاستن بشب هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً سازندهتر است. وَ أَقْوَمُ قِیلًا (۶) و موافق ترست و راستر اندیشیدن و خواندن را.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا (۷) ترا در روز خواب را و شغل را پرداختى است دراز.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ خداوند خویش را نام مىبر و یاد مىکن. وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (۸) و باز و گسل باز گسستنى او را.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ خداوند دو نیمه جهان لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خداى جز او. فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا (۹) او را میانجى گیر و کارسازى بسنده.
وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ و شکیبایى کن بر آنچه دشمنان میگویند.
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا (۱۰) و فرا بر ازیشان فرابریدنى نیکو بى مداهنة و بى مداجات.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ و با من گذار این دروغ زن گیران أُولِی النَّعْمَةِ که خداوندان نازند و تن آسانى وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا (۱۱) و فرا گذار ایشان را اندکى از روزگار.
إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا نزدیک ما در غیب ایشان را بندهاست وَ جَحِیماً (۱۲) و آتشى عظیم.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ و خورشى گلوگیر وَ عَذاباً أَلِیماً (۱۳) و عذابى درد نماى
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ آن روز که زمین بجنبد و کوهها از جاى وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (۴۱) و کوهها ریگ شود روان.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا ما فرستادیم بشما رسولى شاهِداً عَلَیْکُمْ تا بر شما گواه بود کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا (۱۵) چنان که فرستادیم به فرعون رسولى.
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ سر کشید فرعون از آن رسول فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا (۱۶) فرا گرفتیم او را فرا گرفتنى گران.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ اگر کافر شوید و بر کفر باز ایستید چون پرهیزید؟
یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً (۱۷) از بد آن روز که نوزادگان را از مادر بر جا پیر کند.
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ آسمان شکافتنى است آن روز بصعبى آن روز کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (۱۸) وعده اللَّه بودنى است و کردنى.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام و سخن پندى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۱۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راه گیرد.
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ میداند خداوند تو أَنَّکَ تَقُومُ که تو مىخیزى أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ کم از دو بهر از شب وَ نِصْفَهُ و کم از نیمى از شب وَ ثُلُثَهُ و کم از سه یکى از شب وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ و گروهى ازینان که با تواند وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و اللَّه شب و روز باندازه میداند و مىدارد. عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ دانست اللَّه که شما این نماز شب نتوانید فَتابَ عَلَیْکُمْ از شما فرو نهاد و عذر شما بعجز شما بپذیرفت فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ میخوانید آنچه از قرآن آسانست بر خوانندگان عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى دانست اللَّه که از شما بیماران بود وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ و دانست که از شما دیگران بود که در زمین میروند یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ و فضل اللَّه میجویند. وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و دیگران بود غازیان که در سبیل اللَّه با دشمنان او کشتن مىکنند فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ چندان که بر شما آسان آید میخوانید از قرآن وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید. وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة میدهید. وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً و کردار نیکو نزدیک اللَّه وام مىنهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه پیش فرا فرستید از نیکى خویشتن را. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ آن را نزدیک او باز یابید هُوَ خَیْراً آن به از آنکه کردید وَ أَعْظَمَ أَجْراً و مزد آن مه از آنکه بیوسیدید وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید از اللَّه إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۰) که اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ (۱) اى جامه در خود پیچیده.
قُمِ اللَّیْلَ بشب خیز نماز را إِلَّا قَلِیلًا (۲) مگر اندکى.
نِصْفَهُ نیمى از شب. أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا (۳) یا چیزى کاه از نیمى اندک.
أَوْ زِدْ عَلَیْهِ یا چیزى افزاى بر نیمى. وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا (۴) و قرآن را گشاده حروف خوان.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (۵) ما مىافکنیم بر تو سخنى گرانمایه سنگى.
إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ این ساعتهاى شب و این خاستن بشب هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً سازندهتر است. وَ أَقْوَمُ قِیلًا (۶) و موافق ترست و راستر اندیشیدن و خواندن را.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا (۷) ترا در روز خواب را و شغل را پرداختى است دراز.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ خداوند خویش را نام مىبر و یاد مىکن. وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (۸) و باز و گسل باز گسستنى او را.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ خداوند دو نیمه جهان لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خداى جز او. فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا (۹) او را میانجى گیر و کارسازى بسنده.
وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ و شکیبایى کن بر آنچه دشمنان میگویند.
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا (۱۰) و فرا بر ازیشان فرابریدنى نیکو بى مداهنة و بى مداجات.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ و با من گذار این دروغ زن گیران أُولِی النَّعْمَةِ که خداوندان نازند و تن آسانى وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا (۱۱) و فرا گذار ایشان را اندکى از روزگار.
إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا نزدیک ما در غیب ایشان را بندهاست وَ جَحِیماً (۱۲) و آتشى عظیم.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ و خورشى گلوگیر وَ عَذاباً أَلِیماً (۱۳) و عذابى درد نماى
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ آن روز که زمین بجنبد و کوهها از جاى وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (۴۱) و کوهها ریگ شود روان.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا ما فرستادیم بشما رسولى شاهِداً عَلَیْکُمْ تا بر شما گواه بود کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا (۱۵) چنان که فرستادیم به فرعون رسولى.
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ سر کشید فرعون از آن رسول فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا (۱۶) فرا گرفتیم او را فرا گرفتنى گران.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ اگر کافر شوید و بر کفر باز ایستید چون پرهیزید؟
یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً (۱۷) از بد آن روز که نوزادگان را از مادر بر جا پیر کند.
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ آسمان شکافتنى است آن روز بصعبى آن روز کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (۱۸) وعده اللَّه بودنى است و کردنى.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام و سخن پندى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۱۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راه گیرد.
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ میداند خداوند تو أَنَّکَ تَقُومُ که تو مىخیزى أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ کم از دو بهر از شب وَ نِصْفَهُ و کم از نیمى از شب وَ ثُلُثَهُ و کم از سه یکى از شب وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ و گروهى ازینان که با تواند وَ اللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و اللَّه شب و روز باندازه میداند و مىدارد. عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ دانست اللَّه که شما این نماز شب نتوانید فَتابَ عَلَیْکُمْ از شما فرو نهاد و عذر شما بعجز شما بپذیرفت فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ میخوانید آنچه از قرآن آسانست بر خوانندگان عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى دانست اللَّه که از شما بیماران بود وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ و دانست که از شما دیگران بود که در زمین میروند یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ و فضل اللَّه میجویند. وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و دیگران بود غازیان که در سبیل اللَّه با دشمنان او کشتن مىکنند فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ چندان که بر شما آسان آید میخوانید از قرآن وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید. وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة میدهید. وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً و کردار نیکو نزدیک اللَّه وام مىنهید وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ و هر چه پیش فرا فرستید از نیکى خویشتن را. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ آن را نزدیک او باز یابید هُوَ خَیْراً آن به از آنکه کردید وَ أَعْظَمَ أَجْراً و مزد آن مه از آنکه بیوسیدید وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهید از اللَّه إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۰) که اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) اى جامه در خویشتن کشیده.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.
قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامى دورى جوى.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندى و آن را فراوان دارى.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایى کن.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزى دشوار است.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بى کس و بى چیز.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهترى دادم و کار ساختم کار ساختنى
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس مى اومید دارد که تا افزایم.
کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آرى فرا سر او نشانم عذابى سهمگین سخت.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست
و روى ترش کرد و ناخوش.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویى که از کسى مى و از گویند و مىآموزند.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آرى سوختن را بسقر رسانیم او را.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانى که سقر چیست؟
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روى و پوست و دست و پاى سیاه مىکند و مىسوزد.
عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آرى چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.
«کَلَّا» براستى که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.
إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکى است.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنى مردمان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پاى فرا پیش نهد یا پاى با پس نهد.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنى بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهاىاند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) مى پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کى بى گمان بما آمد.
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روى گردانیده دارند
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویى خرانند رمانیده و ترسانیده
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.
بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکى از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکى نامهاى بنهند گشاده و مهر برگرفته.
«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمىترسند.
کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستى که این پند دادنى است و در یاد دادنى.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.
وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوى او بجاى آنست و سزاى آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجاى آنست و سزاى آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) اى جامه در خویشتن کشیده.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.
قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامى دورى جوى.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندى و آن را فراوان دارى.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایى کن.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزى دشوار است.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بى کس و بى چیز.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهترى دادم و کار ساختم کار ساختنى
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس مى اومید دارد که تا افزایم.
کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آرى فرا سر او نشانم عذابى سهمگین سخت.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست
و روى ترش کرد و ناخوش.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویى که از کسى مى و از گویند و مىآموزند.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آرى سوختن را بسقر رسانیم او را.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانى که سقر چیست؟
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روى و پوست و دست و پاى سیاه مىکند و مىسوزد.
عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آرى چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.
«کَلَّا» براستى که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.
إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکى است.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنى مردمان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پاى فرا پیش نهد یا پاى با پس نهد.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنى بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهاىاند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) مى پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کى بى گمان بما آمد.
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روى گردانیده دارند
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویى خرانند رمانیده و ترسانیده
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.
بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکى از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکى نامهاى بنهند گشاده و مهر برگرفته.
«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمىترسند.
کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستى که این پند دادنى است و در یاد دادنى.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.
وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوى او بجاى آنست و سزاى آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجاى آنست و سزاى آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله بلا اشکال و جماله لا على احتذاء و مثال، و افعاله لا باغراض و اعتلال، و قدرته لا بجلادة و احتیال و علمه لا بضرورة و استدلال، فهو الّذى لم یزل و لا یزال، و لا یجوز علیه الفناء و الزّوال. عزیز صمدىّ الذّات، قدیم سرمدىّ الصّفات، مرئیّ الذّات بالابصار، نعمة منه و لطفا بالابرار فی دار القرار:
تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا
تعالیت قدّوسا، تعالیت خالقا
تعالیت من ربّ رفیع مکانه
تعالیت رزّاقا وسعت الخلائقا
تعالیت اوسعت البریّة برّها
و فاجرها رزقا تعالیت رازقا
بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدّس و منزّه از بنین و بنات، کاشف الظّلمات، ساتر السیّئات، مجیب الدّعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السّماوات، رازق الوحوش و الحشرات:
اى زهر غم تو در دلم آب حیات
و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات
گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟
جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ربّ العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیّت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبّارى بصحراء قهّارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزّت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا عِلْمَ لَنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعههاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
عارفان و موحّدان مىآیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.
پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ از اقوال مفسّران یکى آنست که: نفس لوّامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسّر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مىترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلّت در خود مىنگرد و میگوید:
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!
اى در راه طلب حقّ باوّل قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبّت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غوّاصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ»:
سوف ترى اذا انجلى الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار
یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان
ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.
بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مىآید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشهاى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مؤمن نفس لوّامه را بریاضت در کشد و حقّ وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوّامه نفس مطمئنّه گردد تا خطاب ربّانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» اى نفس مطمئنّه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ مثل بنده مؤمن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانهاى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حلّه خلّت پوشانند و شراب محبّت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدّتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مؤمن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حقّ نگران. اینست که ربّ العالمین فرمود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویهاى مؤمنان و مطیعان، رویهاى صدّیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مىنگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز برّ و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدّار دارکم و انا جارکم».
پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ»، شراب را گفت: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». دیدار را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ سماع بهره گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبّان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.
سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیدهاى روش.
تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا
تعالیت قدّوسا، تعالیت خالقا
تعالیت من ربّ رفیع مکانه
تعالیت رزّاقا وسعت الخلائقا
تعالیت اوسعت البریّة برّها
و فاجرها رزقا تعالیت رازقا
بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدّس و منزّه از بنین و بنات، کاشف الظّلمات، ساتر السیّئات، مجیب الدّعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السّماوات، رازق الوحوش و الحشرات:
اى زهر غم تو در دلم آب حیات
و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات
گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟
جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ربّ العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیّت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبّارى بصحراء قهّارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزّت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا عِلْمَ لَنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعههاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
عارفان و موحّدان مىآیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.
پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ از اقوال مفسّران یکى آنست که: نفس لوّامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسّر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مىترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلّت در خود مىنگرد و میگوید:
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!
اى در راه طلب حقّ باوّل قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبّت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غوّاصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ»:
سوف ترى اذا انجلى الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار
یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان
ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.
بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مىآید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشهاى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مؤمن نفس لوّامه را بریاضت در کشد و حقّ وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوّامه نفس مطمئنّه گردد تا خطاب ربّانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» اى نفس مطمئنّه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ مثل بنده مؤمن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانهاى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حلّه خلّت پوشانند و شراب محبّت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدّتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مؤمن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حقّ نگران. اینست که ربّ العالمین فرمود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ رویهاى مؤمنان و مطیعان، رویهاى صدّیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مىنگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز برّ و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدّار دارکم و انا جارکم».
پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ»، شراب را گفت: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». دیدار را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ سماع بهره گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبّان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.
سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیدهاى روش.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شدهاند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مىپرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مىپرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوهها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانهها و رستهها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مىآیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوهها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابهاى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمىترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمردهایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاهاند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شدهاند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مىپرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مىپرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوهها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانهها و رستهها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مىآیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوهها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابهاى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمىترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمردهایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاهاند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱) روى ترش کرد و روى برگردانید.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (۲) که آن نابینا بوى آمد.
وَ ما یُدْرِیکَ و چه دانى تو و چه چیز ترا دانا کرد؟ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳) مگر که این نابینا هنرى آید و پاک و حقّ پذیر.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى (۴) و بپذیرد تا پند او را سود دارد.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (۵) امّا آن کس که خود را از اللَّه بى نیاز دید و فرود از او معبود پرستید.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶) تو خویشتن فرا مى او دهى و همه مى او گردى و روى سوى او کنى.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى (۷) و چه آید بر تو، نیست باکى بر تو که پاک نگردد از شرک و هنرى نگردد باسلام.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى (۸) و امّا آن کس که آمد بتو به نهیب و شتاب.
وَ هُوَ یَخْشى (۹) و او میترسد
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰) تو خویشتن را از وى مشغول سازى و ناپرداخته باو «کَلَّا» نشاید و نپسندم إِنَّها تَذْکِرَةٌ (۱۱) این سخن پندى است.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲) هر که خواهد آن را یاد کند و یاد دارد.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (۱۳) در کراسههاى گرامى کرده و نیکو داشته.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ بدستهاى نویسندگان و خوانندگان.
مَرْفُوعَةٍ قدر آن برداشته مُطَهَّرَةٍ (۱۴) از دروغ و باطل پاک داشته.
کِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۵) گرامیان نیکان و پاکان.
قُتِلَ الْإِنْسانُ کشته باد این آدمى و نفریده ما أَکْفَرَهُ (۱۶) چون ناسپاس است او و ناگرویده.
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (۱۷) از چه چیز آفریده آفریدگار او را؟
مِنْ نُطْفَةٍ (۱۸) از یک آب پشت آفرید او را. خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) اندازه نهاد او را که آب چند روز بود و خون چند روز بود و گوشت چند روز بود و کى بزاید!
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰) آن گه زادن او آسان کرد و کردار او درین جهان در دست او داد و آن کردار را آسان کرد و ساخته و بسر برنده.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) آن گه بمیرانید او را و در گور کرد او را.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) پس آن گه که خواهد برانگیزاند او را و زنده بپاى کند.
«کَلَّا» آگاه باشید لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) براستى که مردم هرگز بنگزارد آنچه او را فرمودند چنانک سزد و شاید.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (۲۴) گوى آدمى را تا در نگرد در خورش خویش.
أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ما فرو ریختیم آب باران فرو ریختنى.
وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا (۲۹) و درختهاى زیتون و خرما.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) آن گه پس زمین شکافتیم شکافتنى.
وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) و بوستانهاى بزرگ و درختهاى ستبر.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا (۲۷) رویانیدیم در آن بآن آبدانهاى آرد.
وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) و میوهها و گیازار.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) و انگور و سبزیها.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۲) داشت شما و داشت ستوران شما.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (۳۳) آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ آن روز که گریزد مرد مِنْ أَخِیهِ (۳۴) از برادر خویش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (۳۵) و از مادر و پدر خویش.
وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (۳۶) و از جفت خویش و پسران خویش.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (۳۷) هر مردى را ازیشان آن روزگاریست بسنده.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (۳۸) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (۳۹) رویها است آن روز نازان و روشن
و خندان و شادان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (۴۰) و رویهاى است آن روز گرد آلود.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (۴۱) تاریکى خاک و سیاهى بر آن نشسته.
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (۴۲) ایشانند آن ناگرویدگان بد کردان.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱) روى ترش کرد و روى برگردانید.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (۲) که آن نابینا بوى آمد.
وَ ما یُدْرِیکَ و چه دانى تو و چه چیز ترا دانا کرد؟ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳) مگر که این نابینا هنرى آید و پاک و حقّ پذیر.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى (۴) و بپذیرد تا پند او را سود دارد.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (۵) امّا آن کس که خود را از اللَّه بى نیاز دید و فرود از او معبود پرستید.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶) تو خویشتن فرا مى او دهى و همه مى او گردى و روى سوى او کنى.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى (۷) و چه آید بر تو، نیست باکى بر تو که پاک نگردد از شرک و هنرى نگردد باسلام.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى (۸) و امّا آن کس که آمد بتو به نهیب و شتاب.
وَ هُوَ یَخْشى (۹) و او میترسد
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰) تو خویشتن را از وى مشغول سازى و ناپرداخته باو «کَلَّا» نشاید و نپسندم إِنَّها تَذْکِرَةٌ (۱۱) این سخن پندى است.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲) هر که خواهد آن را یاد کند و یاد دارد.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (۱۳) در کراسههاى گرامى کرده و نیکو داشته.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ بدستهاى نویسندگان و خوانندگان.
مَرْفُوعَةٍ قدر آن برداشته مُطَهَّرَةٍ (۱۴) از دروغ و باطل پاک داشته.
کِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۵) گرامیان نیکان و پاکان.
قُتِلَ الْإِنْسانُ کشته باد این آدمى و نفریده ما أَکْفَرَهُ (۱۶) چون ناسپاس است او و ناگرویده.
مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (۱۷) از چه چیز آفریده آفریدگار او را؟
مِنْ نُطْفَةٍ (۱۸) از یک آب پشت آفرید او را. خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) اندازه نهاد او را که آب چند روز بود و خون چند روز بود و گوشت چند روز بود و کى بزاید!
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰) آن گه زادن او آسان کرد و کردار او درین جهان در دست او داد و آن کردار را آسان کرد و ساخته و بسر برنده.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) آن گه بمیرانید او را و در گور کرد او را.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) پس آن گه که خواهد برانگیزاند او را و زنده بپاى کند.
«کَلَّا» آگاه باشید لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) براستى که مردم هرگز بنگزارد آنچه او را فرمودند چنانک سزد و شاید.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (۲۴) گوى آدمى را تا در نگرد در خورش خویش.
أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ما فرو ریختیم آب باران فرو ریختنى.
وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا (۲۹) و درختهاى زیتون و خرما.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) آن گه پس زمین شکافتیم شکافتنى.
وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) و بوستانهاى بزرگ و درختهاى ستبر.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا (۲۷) رویانیدیم در آن بآن آبدانهاى آرد.
وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) و میوهها و گیازار.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) و انگور و سبزیها.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۲) داشت شما و داشت ستوران شما.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (۳۳) آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ آن روز که گریزد مرد مِنْ أَخِیهِ (۳۴) از برادر خویش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (۳۵) و از مادر و پدر خویش.
وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (۳۶) و از جفت خویش و پسران خویش.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (۳۷) هر مردى را ازیشان آن روزگاریست بسنده.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (۳۸) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (۳۹) رویها است آن روز نازان و روشن
و خندان و شادان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (۴۰) و رویهاى است آن روز گرد آلود.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (۴۱) تاریکى خاک و سیاهى بر آن نشسته.
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (۴۲) ایشانند آن ناگرویدگان بد کردان.
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ (۱) آن گه که خورشید در گردانند و در زمین اندازند.
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ (۲) و آن گه که ستارگان در زمین ریزند.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ (۳) و آن گه که کوهها بروانند.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (۴) و آن گه که ماده شتران نجویند و نکوشند.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (۵) و آن گه که دشتیان و کوهیان از جانوران پس آن که خاک گشتند فراهم آرند.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (۶) و آن گه که دریاها از یکدیگر بر کنند و آن گه که آن را آتش کنند.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (۷) و آن گه که هر کسى را با همکار او جفت کنند.
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (۸) و آن گه که دختر خود زنده در گور کرده بپرسند: بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (۹) که بچه گناه کشتند او را؟!
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (۱۰) و آن گه که نامههاى کردارها باز گشاده آید.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ (۱۱) و آن گه که آسمان از زبر در کشند.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ (۱۲) و آن گه که آتش برافروزند و نیروى دهند.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (۱۳) و آن گه که بهشت را نزدیک آرند.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (۱۴) بداند هر کس که چه آورد از کردار.
فَلا أُقْسِمُ سوگند میخورم بِالْخُنَّسِ (۱۵) بآن ستارگان باز ایستادگان.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ (۱۷) و بشب تاریک که در آید.
الْجَوارِ راست روندگان الْکُنَّسِ (۱۶) در خانههاى خویش شدندگان.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (۱۸) و بامداد که دم برزند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (۱۹) که آن سخن رسانیدن فرستادهاى پاک نیکوى راست استوار است.
ذِی قُوَّةٍ آن با نیروى بزرگ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ (۲۰) بنزدیک خداوند با پایگاه و جایگاه.
مُطاعٍ وى را فرمان بردار ثَمَّ أَمِینٍ (۲۱) بنزدیک اللَّه استوار.
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (۲۲) و این مرد شما نه دیوانه است.
وَ لَقَدْ رَآهُ دید او، او را بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (۲۳) بآن هامون آشکار اى فراخ.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ (۲۴) و او بآن وحى که در نهان باوست بخیل و دریغ دارنده نیست از شما.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۲۵) و این سخن دیو رانده نیست و دیو آورد.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (۲۶) کجا میشوید ؟!
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۲۷) نیست این سخن و این نامه و این پیغام مگر یاد کردى جهانیان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ (۲۸) آن را که خواهد از شما که بر طاعت و راه راست بایستد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۹) و خود نخواهید مگر آنچه خدا خواهد خداوند جهانیان.
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ (۱) آن گه که خورشید در گردانند و در زمین اندازند.
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ (۲) و آن گه که ستارگان در زمین ریزند.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ (۳) و آن گه که کوهها بروانند.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (۴) و آن گه که ماده شتران نجویند و نکوشند.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (۵) و آن گه که دشتیان و کوهیان از جانوران پس آن که خاک گشتند فراهم آرند.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (۶) و آن گه که دریاها از یکدیگر بر کنند و آن گه که آن را آتش کنند.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (۷) و آن گه که هر کسى را با همکار او جفت کنند.
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (۸) و آن گه که دختر خود زنده در گور کرده بپرسند: بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (۹) که بچه گناه کشتند او را؟!
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (۱۰) و آن گه که نامههاى کردارها باز گشاده آید.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ (۱۱) و آن گه که آسمان از زبر در کشند.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ (۱۲) و آن گه که آتش برافروزند و نیروى دهند.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (۱۳) و آن گه که بهشت را نزدیک آرند.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (۱۴) بداند هر کس که چه آورد از کردار.
فَلا أُقْسِمُ سوگند میخورم بِالْخُنَّسِ (۱۵) بآن ستارگان باز ایستادگان.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ (۱۷) و بشب تاریک که در آید.
الْجَوارِ راست روندگان الْکُنَّسِ (۱۶) در خانههاى خویش شدندگان.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (۱۸) و بامداد که دم برزند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (۱۹) که آن سخن رسانیدن فرستادهاى پاک نیکوى راست استوار است.
ذِی قُوَّةٍ آن با نیروى بزرگ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ (۲۰) بنزدیک خداوند با پایگاه و جایگاه.
مُطاعٍ وى را فرمان بردار ثَمَّ أَمِینٍ (۲۱) بنزدیک اللَّه استوار.
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (۲۲) و این مرد شما نه دیوانه است.
وَ لَقَدْ رَآهُ دید او، او را بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (۲۳) بآن هامون آشکار اى فراخ.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ (۲۴) و او بآن وحى که در نهان باوست بخیل و دریغ دارنده نیست از شما.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۲۵) و این سخن دیو رانده نیست و دیو آورد.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (۲۶) کجا میشوید ؟!
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۲۷) نیست این سخن و این نامه و این پیغام مگر یاد کردى جهانیان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ (۲۸) آن را که خواهد از شما که بر طاعت و راه راست بایستد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۹) و خود نخواهید مگر آنچه خدا خواهد خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز اذا اراد اعزاز عبد وفّقه لعرفانه، ثمّ زیّنه باحسانه، ثمّ استخلصه بامتنانه، فعصمه من عصیانه، ثمّ قبضه على ایمانه، ثمّ بوّأه فی جنانه، ثمّ اکرمه برضوانه، ثمّ اکمل نعمته برؤیته و عیانه.
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (۱) ویل و تباهى کاهندگان را.
الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (۲) ایشان که چون از مردمان مىستانند پیمانه بپرى مىستانند ناکاست.
وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (۳) و آن گه که مردمان را مىپیمایند یا مىسنجند، مىکاهند و زیان زد مىکنند.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ هیچ نمیدانند. بى گمانى اینان، أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)
لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (۵) که ایشان انگیختنىاند روزى بزرگ را.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ آن روز که بپاى ایستند مردمان لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۶) خداوند جهانیان را.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (۷) نامه کردار و.
سرانجام بدان در سجّین است.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ (۸) و چه دانى که آن زندان چه چیز است ؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۹) نوشتهاى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۰) ویل آن روز بر دروغزن گیران.
الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۱۱) ایشان که بروز شمار و پاداش دروغ زن گیرند.
وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ و دروغزن نگیرد بآن إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (۱۲) مگر هر اندازه در گذراندهاى ناباک ناپاک.
إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا که برو خوانند سخنان و آیات ما. قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گوید: این افسانه پیشینیان است.
«کَلَّا» نه چنانست. بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۴) بلکه زنگ و بار آنچه میکنند بر دلهاى ایشان نشست و نشاند.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (۱۵) ایشان از خداوند خویش آن روز باز پوشیدهاند.
ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ (۱۶) پس ایشان بآتش رسیدنىاند.
ثُمَّ یُقالُ پس ایشان را گویند: هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۱۷) این آنست که شما آن را دروغ مىشمردید و دروغ مىداشتید.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (۱۸) نامه و کار نیکان در علّیّین است جایگاه زبرین.
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ (۱۹) و چه چیز ترا دانا کرد که علّیّین چیست؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۲۰) نبشتهاى.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ (۲۲) نیکان در ناز و نعیماند.
یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (۲۱) فریشتگان نزدیک کردگان بآن میرسند و آن را مىبینند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۲۳) در حجلهها در تختها مینگرند.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ در رویهاى ایشان میشناسى و مىبینى نَضْرَةَ النَّعِیمِ (۲۴) تازگى ناز و روشنایى شادى.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مىآشامانند ایشان را از رحیق. مَخْتُومٍ (۲۵) جام آن مهر کرده.
خِتامُهُ مِسْکٌ، مهر آن مشک. خِتامُهُ مِسْکٌ که از دهن باز ایستاند، بوى مشک آید مختوم خِتامُهُ مِسْکٌ آمیخته آمیغ آن مشک وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (۲۶) و ایدون بادا که کوشندگان درین کوشند.
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (۲۷) و آمیغ آن از چشمه تسنیم است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (۲۸) چشمهاى که مقرّبان آن را صرف مى آشامند.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا آن بدان که کافر شدند. کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (۲۹) مىخندیدند از گرویدگان.
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ و آن گه که مؤمنان بر ایشان برگذشتند، یَتَغامَزُونَ (۳۰)
ایشان بافسوس بر ایشان در یکدیگر مىنمودند.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ و چون با خانهها و کسان خویش گشتند، انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (۳۱) بناز و رامش و خنده مىزیستند.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ و چون ایشان را دیدند، قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (۳۲) گفتند: اینان گمشدگاناند و در غلط افتادگان و نادانان.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ (۳۳) و کافران را نفرستادهاند بگوشوانى بر گرویدگان و نگهبانان کردار ایشان.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا آن روز قیامت، آن مؤمنان و گرویدگان مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (۳۴) از کافران مىخندند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۳۵) در حجلهها بر تختها مینگرند.
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۳۶) کافران را پاداش بدادند بر آنچه میکردند در آن گیتى؟
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (۱) ویل و تباهى کاهندگان را.
الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (۲) ایشان که چون از مردمان مىستانند پیمانه بپرى مىستانند ناکاست.
وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (۳) و آن گه که مردمان را مىپیمایند یا مىسنجند، مىکاهند و زیان زد مىکنند.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ هیچ نمیدانند. بى گمانى اینان، أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)
لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (۵) که ایشان انگیختنىاند روزى بزرگ را.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ آن روز که بپاى ایستند مردمان لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۶) خداوند جهانیان را.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (۷) نامه کردار و.
سرانجام بدان در سجّین است.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ (۸) و چه دانى که آن زندان چه چیز است ؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۹) نوشتهاى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۰) ویل آن روز بر دروغزن گیران.
الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۱۱) ایشان که بروز شمار و پاداش دروغ زن گیرند.
وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ و دروغزن نگیرد بآن إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (۱۲) مگر هر اندازه در گذراندهاى ناباک ناپاک.
إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا که برو خوانند سخنان و آیات ما. قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گوید: این افسانه پیشینیان است.
«کَلَّا» نه چنانست. بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۴) بلکه زنگ و بار آنچه میکنند بر دلهاى ایشان نشست و نشاند.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (۱۵) ایشان از خداوند خویش آن روز باز پوشیدهاند.
ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ (۱۶) پس ایشان بآتش رسیدنىاند.
ثُمَّ یُقالُ پس ایشان را گویند: هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۱۷) این آنست که شما آن را دروغ مىشمردید و دروغ مىداشتید.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (۱۸) نامه و کار نیکان در علّیّین است جایگاه زبرین.
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ (۱۹) و چه چیز ترا دانا کرد که علّیّین چیست؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۲۰) نبشتهاى.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ (۲۲) نیکان در ناز و نعیماند.
یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (۲۱) فریشتگان نزدیک کردگان بآن میرسند و آن را مىبینند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۲۳) در حجلهها در تختها مینگرند.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ در رویهاى ایشان میشناسى و مىبینى نَضْرَةَ النَّعِیمِ (۲۴) تازگى ناز و روشنایى شادى.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مىآشامانند ایشان را از رحیق. مَخْتُومٍ (۲۵) جام آن مهر کرده.
خِتامُهُ مِسْکٌ، مهر آن مشک. خِتامُهُ مِسْکٌ که از دهن باز ایستاند، بوى مشک آید مختوم خِتامُهُ مِسْکٌ آمیخته آمیغ آن مشک وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (۲۶) و ایدون بادا که کوشندگان درین کوشند.
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (۲۷) و آمیغ آن از چشمه تسنیم است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (۲۸) چشمهاى که مقرّبان آن را صرف مى آشامند.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا آن بدان که کافر شدند. کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (۲۹) مىخندیدند از گرویدگان.
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ و آن گه که مؤمنان بر ایشان برگذشتند، یَتَغامَزُونَ (۳۰)
ایشان بافسوس بر ایشان در یکدیگر مىنمودند.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ و چون با خانهها و کسان خویش گشتند، انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (۳۱) بناز و رامش و خنده مىزیستند.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ و چون ایشان را دیدند، قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (۳۲) گفتند: اینان گمشدگاناند و در غلط افتادگان و نادانان.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ (۳۳) و کافران را نفرستادهاند بگوشوانى بر گرویدگان و نگهبانان کردار ایشان.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا آن روز قیامت، آن مؤمنان و گرویدگان مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (۳۴) از کافران مىخندند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۳۵) در حجلهها بر تختها مینگرند.
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۳۶) کافران را پاداش بدادند بر آنچه میکردند در آن گیتى؟
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ:
مرا تا باشد این درد نهانى
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
و اوقفت لمّا دار رأسى سفینتى
و عینى قد ذابت و سال عروقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
فلاحت قلیلا ثمّ غاب طریقها
الیکم بکم ارجو النّجاة و لا ارى
دلیلا علیکم غیرکم فیسوقها
ترا جویم، که درمانم تو دانى
اى خداوند همه خداوندان، اى بار خداى همه بار خدایان، اى پادشاه بر همه شاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان. خدایا بردبارى، و بندگان را فراگذارى، مى فراگذارى تا فروگذارى، یا مىفراگذارى تا درگذارى، اگر فروگذارى بىنیازى، ور درگذارى بندهنوازى عظیم المنّ و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازى.
بنده را بر ناسزا مىبینى و بعقوبت نشتاوى. از بنده کفر شنوى، و نعمت بازنگیرى ور باز آید وعده عفو و مغفرت دهى که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ کریم و رحیم و لطیف خدایى.
در اخبار داود است علیه السّلام که گفت: بار خدایا! خواهم که بدانم که کرم تو با بنده عاصى تا کجاست؟ گفت: یا داود تا آنجا که بندهاى باشد که گناه کند و من او را از سر گناه فرا دارم بلطف و نعمت نه بقهر و عقوبت. نعمت بر وى بیشتر ریزم و نواخت خود بر وى بیشتر نهم، تا آخر از من شرمى بدارد، و بدرگاه من بازگردد. سزاى بنده ضعیف آنست که بزبان سپاسدارى، بنعت تضرّع و زارى گوید: اى نزدیکتر بما از ما و مهربانتر بر ما از ما. نوازنده ما بکرم خویش نه بسزاى ما. نه کار ما بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما.
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الآیة.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «خمس بخمس». قالوا: یا رسول اللَّه و ما خمس بخمس؟ قال: «ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و ما حکموا بغیر ما انزل اللَّه فیهم الّا فشا فیهم الفقر و ما ظهرت فیهم الفاحشة الّا فشا فیهم الموت و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین و لامنعوا الزّکاة الّا حبس عنهم القطر».
مهتر عالم و سیّد ولد آدم، شمع انور، شمس از هر، رسول خدا، سیّد و سالار بشر (ص)، چنین میفرماید که: در عهد اوّل در سابقه ازل حاکم حکم کرده و قلم بر لوح رفته که پنج چیز به پنج چیز مقابل است و معارض. یاران رسول گفتند: آن مجاوران درگاه نبوّت، و حاضران حضرت رسالت که: یا رسول اللَّه این سخن را چه معنى است؟ و آن پنج خصلت چیست که پنج حکم مقابل آنست؟ گفت: از آدمیان هیچ گروه نیست که ایشان را با خالق یا با خلق عهدى بود و پیمانى و زینهارى آن گه آن عهد بشکنند و پیمان نقض کنند و زنهار بگذارند که نه دشمن بر ایشان مسلّط کنند و جوانب ایشان بنکبات و بلیّات فرو گیرند تا بجزاء آن نقض عهد خویش رسند. دیگر هیچ گروه نیست که بر یکدیگر حکمى کنند بر خلاف آیات منزل و نه بر وفق قول صاحب شرع که نه فقر و فاقت درویشى و بىکامى و بىنوایى بر ایشان ظاهر گردد آن فقرى که رسول خدا (ص) از آن بفریاد آمده و زینهار خواسته که: «اعوذ بک من الفقر و الکفر»
و نگر تا ظنّ نبرى که فقر همه آنست که بىمال و بىکام دنیا باشى. فقر صعب که بکفر نزدیک است فقر دل است که تعظیم شرع از از دل ببرند و بجاى علم و حکمت و اخلاص، آز و حرص و شهوت نهند تا چون عادیان قدم بر مقام عدوان نهند و چون قوم صالح روى از عالم صلاح بگردانند، و چون فرعون طاغى غرق طوفان طغیان شوند و چون قارون قرین هلاک گردند. حرص دنیا راه دین بر ایشان زده، قدم بر خطّ خطا نهاده، جریده خود بجریمه سیاه کرده، آینه دل پر از زنگار گناه شده و هر دل که خراب و سیاه گشت، مستوجب عقوبت و مستحقّ قطیعت پادشاه گشت.
سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهى منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روى بایشان نهند. اى مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار، و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست.
پیر طریقت ازین معنى کلماتى چند نغز گفته بر سبیل موعظه. گفت: اى جوانمرد، سفر قیامت درازست زاد تقوى بر گرفتن باید، و از مقام سؤال اندیشه داشتن باید عقبه صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید، ور بروز حساب ایمان دارى، دست از معصیت بداشتن باید ور میدانى که دیّان اکبر بر ظاهر و باطن تو مطّلع است از نظر او شرم داشتن باید. اى مسکین تا کى ازین غفلت و تا چند ازین غرور؟
امل دراز در پیش گرفته و اجل پس پشت انداخته، معصیت بنقد کرده و توبه در نسیه نهاده خبر ندارى که سپیدى موى تو رسول مرگست. ترا آگاهى مىدهد که مرگ را کار خود بساز و از روز پسین اندیشه دار! دست از آزار حقّ بدار و بیش ازین خود را تخم حسرت و ندامت مکار. انس مالک روایت کند از مصطفى (ص). گفتا: «هیچ دانید شما که زیرکترین مردمان کیست»؟ گفتند: اللَّه و رسوله اعلم.
قال: «اکثر هم للموت ذکرا و احسنهم له استعدادا».
و قیل: لابى الدّرداء: ما لنا نکره الموت؟ قال: لانّکم خرّبتم آخرتکم و عمّرتم دنیاکم، فکرهتم ان تنتقلوا من العمران الى الخراب.
چهارم خصلت: هیچ گروه نیست که در معاملات پیمانه و ترازو کاهند و بر مسلمانان زیان خواهند که نه ربّ العالمین از زمین ایشان نبات باز گیرد و برکات ببرد و روزى بکاهد، و بر ایشان قحط و نیاز و گرسنگى گمارد، تا بعذاب و سختى رسند اینست در دنیا عذاب ایشان و در آخرت اللَّه تعالى ایشان را وعید گفته و بیم داده که: أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ایشان که مسلمانان را بد خواهند و حقوق ایشان بپیمانه و ترازو بکاهند، نمىدانند که ایشان را روزى عظیم است در پیش روز شمار و پاداش، روز تغابن و روز حسرت. دوزخ تافته با انکال و سلاسل آن بهامون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و نامهها پرّان کنند و خصمان حاضر کنند و اسرار خلق جمله آشکارا کنند و منادى هیبت بر پاى کنند.
یکى را نداى بیزارى زنند که: «الا انّ فلانا شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا». دیگرى را نداى بشارت و سعادت زنند که: «الا انّ فلانا سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا».
آن فاجر بد بخت را با قرناء شیاطین به «سجّین» برند، و این جوانمرد نیک بخت را با مقرّبان درگاه به «علّیّین»، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. مقرّبان اهل قرباند، نه قرب مسافت میگویم که قرب ولایت میگویم. امروز نزدیکاناند و فردا نزدیکان، زندگانى ایشان زور عرش است. نه امروز دورند تا فردا نزدیک شوند، نه امروز غایباند تا فردا حاضر شوند امروز هماناند که فردا، و فردا همانند که امروز. مقرّب اوست که نه صور گوش او را مشغول دارد، نه فردوس دیده او. او که او را مىبیند چه آید در دیده او؟ او که ازو مىشنود چه آید در گوش او؟ او که بشارت قرب او نیافت، کى شاد بود بغیر او؟ مقرّب کى بود او که از آواز صور آگاه شود؟ یا هول رستاخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد، یا نعیم بهشت برو آویزد؟ امروز همه جهان پر خلق و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى:
تسبیح رهى، وصف جمال تو بسست
وز هر دو جهان ورا وصال تو بسست
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست.
مرا تا باشد این درد نهانى
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
و اوقفت لمّا دار رأسى سفینتى
و عینى قد ذابت و سال عروقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
فلاحت قلیلا ثمّ غاب طریقها
الیکم بکم ارجو النّجاة و لا ارى
دلیلا علیکم غیرکم فیسوقها
ترا جویم، که درمانم تو دانى
اى خداوند همه خداوندان، اى بار خداى همه بار خدایان، اى پادشاه بر همه شاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان. خدایا بردبارى، و بندگان را فراگذارى، مى فراگذارى تا فروگذارى، یا مىفراگذارى تا درگذارى، اگر فروگذارى بىنیازى، ور درگذارى بندهنوازى عظیم المنّ و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازى.
بنده را بر ناسزا مىبینى و بعقوبت نشتاوى. از بنده کفر شنوى، و نعمت بازنگیرى ور باز آید وعده عفو و مغفرت دهى که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ کریم و رحیم و لطیف خدایى.
در اخبار داود است علیه السّلام که گفت: بار خدایا! خواهم که بدانم که کرم تو با بنده عاصى تا کجاست؟ گفت: یا داود تا آنجا که بندهاى باشد که گناه کند و من او را از سر گناه فرا دارم بلطف و نعمت نه بقهر و عقوبت. نعمت بر وى بیشتر ریزم و نواخت خود بر وى بیشتر نهم، تا آخر از من شرمى بدارد، و بدرگاه من بازگردد. سزاى بنده ضعیف آنست که بزبان سپاسدارى، بنعت تضرّع و زارى گوید: اى نزدیکتر بما از ما و مهربانتر بر ما از ما. نوازنده ما بکرم خویش نه بسزاى ما. نه کار ما بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما.
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الآیة.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «خمس بخمس». قالوا: یا رسول اللَّه و ما خمس بخمس؟ قال: «ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و ما حکموا بغیر ما انزل اللَّه فیهم الّا فشا فیهم الفقر و ما ظهرت فیهم الفاحشة الّا فشا فیهم الموت و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین و لامنعوا الزّکاة الّا حبس عنهم القطر».
مهتر عالم و سیّد ولد آدم، شمع انور، شمس از هر، رسول خدا، سیّد و سالار بشر (ص)، چنین میفرماید که: در عهد اوّل در سابقه ازل حاکم حکم کرده و قلم بر لوح رفته که پنج چیز به پنج چیز مقابل است و معارض. یاران رسول گفتند: آن مجاوران درگاه نبوّت، و حاضران حضرت رسالت که: یا رسول اللَّه این سخن را چه معنى است؟ و آن پنج خصلت چیست که پنج حکم مقابل آنست؟ گفت: از آدمیان هیچ گروه نیست که ایشان را با خالق یا با خلق عهدى بود و پیمانى و زینهارى آن گه آن عهد بشکنند و پیمان نقض کنند و زنهار بگذارند که نه دشمن بر ایشان مسلّط کنند و جوانب ایشان بنکبات و بلیّات فرو گیرند تا بجزاء آن نقض عهد خویش رسند. دیگر هیچ گروه نیست که بر یکدیگر حکمى کنند بر خلاف آیات منزل و نه بر وفق قول صاحب شرع که نه فقر و فاقت درویشى و بىکامى و بىنوایى بر ایشان ظاهر گردد آن فقرى که رسول خدا (ص) از آن بفریاد آمده و زینهار خواسته که: «اعوذ بک من الفقر و الکفر»
و نگر تا ظنّ نبرى که فقر همه آنست که بىمال و بىکام دنیا باشى. فقر صعب که بکفر نزدیک است فقر دل است که تعظیم شرع از از دل ببرند و بجاى علم و حکمت و اخلاص، آز و حرص و شهوت نهند تا چون عادیان قدم بر مقام عدوان نهند و چون قوم صالح روى از عالم صلاح بگردانند، و چون فرعون طاغى غرق طوفان طغیان شوند و چون قارون قرین هلاک گردند. حرص دنیا راه دین بر ایشان زده، قدم بر خطّ خطا نهاده، جریده خود بجریمه سیاه کرده، آینه دل پر از زنگار گناه شده و هر دل که خراب و سیاه گشت، مستوجب عقوبت و مستحقّ قطیعت پادشاه گشت.
سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهى منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روى بایشان نهند. اى مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار، و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست.
پیر طریقت ازین معنى کلماتى چند نغز گفته بر سبیل موعظه. گفت: اى جوانمرد، سفر قیامت درازست زاد تقوى بر گرفتن باید، و از مقام سؤال اندیشه داشتن باید عقبه صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید، ور بروز حساب ایمان دارى، دست از معصیت بداشتن باید ور میدانى که دیّان اکبر بر ظاهر و باطن تو مطّلع است از نظر او شرم داشتن باید. اى مسکین تا کى ازین غفلت و تا چند ازین غرور؟
امل دراز در پیش گرفته و اجل پس پشت انداخته، معصیت بنقد کرده و توبه در نسیه نهاده خبر ندارى که سپیدى موى تو رسول مرگست. ترا آگاهى مىدهد که مرگ را کار خود بساز و از روز پسین اندیشه دار! دست از آزار حقّ بدار و بیش ازین خود را تخم حسرت و ندامت مکار. انس مالک روایت کند از مصطفى (ص). گفتا: «هیچ دانید شما که زیرکترین مردمان کیست»؟ گفتند: اللَّه و رسوله اعلم.
قال: «اکثر هم للموت ذکرا و احسنهم له استعدادا».
و قیل: لابى الدّرداء: ما لنا نکره الموت؟ قال: لانّکم خرّبتم آخرتکم و عمّرتم دنیاکم، فکرهتم ان تنتقلوا من العمران الى الخراب.
چهارم خصلت: هیچ گروه نیست که در معاملات پیمانه و ترازو کاهند و بر مسلمانان زیان خواهند که نه ربّ العالمین از زمین ایشان نبات باز گیرد و برکات ببرد و روزى بکاهد، و بر ایشان قحط و نیاز و گرسنگى گمارد، تا بعذاب و سختى رسند اینست در دنیا عذاب ایشان و در آخرت اللَّه تعالى ایشان را وعید گفته و بیم داده که: أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ایشان که مسلمانان را بد خواهند و حقوق ایشان بپیمانه و ترازو بکاهند، نمىدانند که ایشان را روزى عظیم است در پیش روز شمار و پاداش، روز تغابن و روز حسرت. دوزخ تافته با انکال و سلاسل آن بهامون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و نامهها پرّان کنند و خصمان حاضر کنند و اسرار خلق جمله آشکارا کنند و منادى هیبت بر پاى کنند.
یکى را نداى بیزارى زنند که: «الا انّ فلانا شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا». دیگرى را نداى بشارت و سعادت زنند که: «الا انّ فلانا سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا».
آن فاجر بد بخت را با قرناء شیاطین به «سجّین» برند، و این جوانمرد نیک بخت را با مقرّبان درگاه به «علّیّین»، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. مقرّبان اهل قرباند، نه قرب مسافت میگویم که قرب ولایت میگویم. امروز نزدیکاناند و فردا نزدیکان، زندگانى ایشان زور عرش است. نه امروز دورند تا فردا نزدیک شوند، نه امروز غایباند تا فردا حاضر شوند امروز هماناند که فردا، و فردا همانند که امروز. مقرّب اوست که نه صور گوش او را مشغول دارد، نه فردوس دیده او. او که او را مىبیند چه آید در دیده او؟ او که ازو مىشنود چه آید در گوش او؟ او که بشارت قرب او نیافت، کى شاد بود بغیر او؟ مقرّب کى بود او که از آواز صور آگاه شود؟ یا هول رستاخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد، یا نعیم بهشت برو آویزد؟ امروز همه جهان پر خلق و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى:
تسبیح رهى، وصف جمال تو بسست
وز هر دو جهان ورا وصال تو بسست
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (۱) آن گه که آسمان بشکافد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها و بفرمان خداى نیوشد و فرمان برد وَ حُقَّتْ (۲) و خود آن را چنین سزد.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (۳) و آن گه که زمین پهن باز کشیده آید.
وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ (۴) و هر چه دروست بیرون اندازد و تهى گردد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (۵) و بفرمان اللَّه نیوشد و خود آن را چنین سزد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ اى مردم، إِنَّکَ کادِحٌ تو کار کنى برنج، إِلى رَبِّکَ روى بپاداش خداوند «کدحا» کار کردنى بر دوام، «فَمُلاقِیهِ (۶)» و پس با خداوند خویش هم دیدار خواهى گشت.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ (۷) امّا آن کس که او را نامه او دهند در دست راست.
فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (۸) با او شمار کنند شمارى آسان.
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۹) و باز گردد با کسان خویش شادان.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (۱۰) و امّا آن کس که او را دهند نامه او از پس پشت او.
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (۱۱) بر خود بهلاک آواز دهد بنومیدى.
وَ یَصْلى سَعِیراً (۱۲) و سوختن را بآتش رسد.
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۱۳) و در میان کسان خویش شاد دل مىبود.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (۱۴) او مىپنداشت که او با اللَّه نگردد.
«بلى» گردد، إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً (۱۵) خداوند او باو بینا بود.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (۱۶) نه چنانست که ایشان میگویند، سوگند مىخورم بشعاع روز.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ (۱۷) و بشب تاریک و بهر چه شب آن را فراهم آورد.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (۱۸) و بماه آن گه که پر نور و تمام گردد.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (۱۹) مىزیند و مىنشینند از یک حال بر دیگر حال.
فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) چه رسیده است ایشان را که بآن حال گردان بنمى گروند.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ (۲۱) و چون قرآن بر ایشان خوانند بفرمان سجود کردن اللَّه را سجود نکنند.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (۲۲) نه آن کافران که بنگرویدند پیغام رساننده را دروغ میشمارند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ (۲۳) و اللَّه میداند آنچه ایشان نهان میدارند.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مگر ایشان را که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۲۵) ایشان را مزدى است ناکاست.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (۱) آن گه که آسمان بشکافد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها و بفرمان خداى نیوشد و فرمان برد وَ حُقَّتْ (۲) و خود آن را چنین سزد.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (۳) و آن گه که زمین پهن باز کشیده آید.
وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ (۴) و هر چه دروست بیرون اندازد و تهى گردد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (۵) و بفرمان اللَّه نیوشد و خود آن را چنین سزد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ اى مردم، إِنَّکَ کادِحٌ تو کار کنى برنج، إِلى رَبِّکَ روى بپاداش خداوند «کدحا» کار کردنى بر دوام، «فَمُلاقِیهِ (۶)» و پس با خداوند خویش هم دیدار خواهى گشت.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ (۷) امّا آن کس که او را نامه او دهند در دست راست.
فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (۸) با او شمار کنند شمارى آسان.
وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۹) و باز گردد با کسان خویش شادان.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (۱۰) و امّا آن کس که او را دهند نامه او از پس پشت او.
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (۱۱) بر خود بهلاک آواز دهد بنومیدى.
وَ یَصْلى سَعِیراً (۱۲) و سوختن را بآتش رسد.
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۱۳) و در میان کسان خویش شاد دل مىبود.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (۱۴) او مىپنداشت که او با اللَّه نگردد.
«بلى» گردد، إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً (۱۵) خداوند او باو بینا بود.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (۱۶) نه چنانست که ایشان میگویند، سوگند مىخورم بشعاع روز.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ (۱۷) و بشب تاریک و بهر چه شب آن را فراهم آورد.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (۱۸) و بماه آن گه که پر نور و تمام گردد.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (۱۹) مىزیند و مىنشینند از یک حال بر دیگر حال.
فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) چه رسیده است ایشان را که بآن حال گردان بنمى گروند.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ (۲۱) و چون قرآن بر ایشان خوانند بفرمان سجود کردن اللَّه را سجود نکنند.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (۲۲) نه آن کافران که بنگرویدند پیغام رساننده را دروغ میشمارند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ (۲۳) و اللَّه میداند آنچه ایشان نهان میدارند.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مگر ایشان را که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۲۵) ایشان را مزدى است ناکاست.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.
مؤمنان در گفتار این نام دو قسماند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مىگوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پارهاى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کردهاى درین جهان و رنجها که بردهاى و خیرها و شرها که اندوختهاى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمىدانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سهاند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بىحسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گامزن مردانهوار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفتهاند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بىنفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بىمشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ
مؤمنان در گفتار این نام دو قسماند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مىگوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پارهاى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کردهاى درین جهان و رنجها که بردهاى و خیرها و شرها که اندوختهاى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمىدانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سهاند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بىحسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گامزن مردانهوار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفتهاند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بىنفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بىمشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز، من قصده وجده، و من طلبه عرفه، فاذا عرفه لاطفه، فاذا وجد لطفه الفه، فاذا الفه انف ان یخالفه. نام خداوندى که از جود او هر مفلسى را نصیبى است، و از کرم او هر دردمندى را طبیبى است.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهرهاى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفتهاى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمدهاند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بىواسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان مناید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بىزوالست و جلالش بىانتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاباند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مىرنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همىکردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مىریزد.
و گفتهاند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بىمنّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بىعلّت دشمن را مىگدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهرهاى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفتهاى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمدهاند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بىواسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان مناید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بىزوالست و جلالش بىانتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاباند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مىرنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همىکردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مىریزد.
و گفتهاند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بىمنّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بىعلّت دشمن را مىگدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (۱) بآسمان و بآنچه بشب پیدا مىآید.
وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (۲) چون نیک دانى که آنچه بشب آید چیست؟
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (۳) ستاره درخشان.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (۴) هر کسى و هر تنى آنست که برو گوشوانى است،.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (۵) در نگرا مردم که از چه چیز آفریدند او را.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (۶) بیافریدند او را از آبى افکنده ریخته.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (۷) بیرون میآید از پشت مرد و استخوانهاى سینه زن.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (۸) آفریدگار او بر باز برد او توانا است.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (۹) آن روز که بر رسند و باز نگرند پنهانها.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰) او را نه نیرویى که بان تاود یا کوشد، و نه یارى که او را یارى دهد.
وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (۱۱) بآسمان با باران.
وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (۱۴) نه سست و نه گزاف.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (۱۲) و بزمین با شکاف.
إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (۱۵) ایشان دستانى مىسازند نهانى ساختنى.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (۱۳) که این قرآن سخنى است درست و راست.
وَ أَکِیدُ کَیْداً (۱۶) و من کارى میسازم نهانى.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ این ناگرویدگان را درنگ ده أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (۱۷) فرو گذار ایشان را اندک روزگار.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (۱) بآسمان و بآنچه بشب پیدا مىآید.
وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (۲) چون نیک دانى که آنچه بشب آید چیست؟
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (۳) ستاره درخشان.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (۴) هر کسى و هر تنى آنست که برو گوشوانى است،.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (۵) در نگرا مردم که از چه چیز آفریدند او را.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (۶) بیافریدند او را از آبى افکنده ریخته.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (۷) بیرون میآید از پشت مرد و استخوانهاى سینه زن.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (۸) آفریدگار او بر باز برد او توانا است.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (۹) آن روز که بر رسند و باز نگرند پنهانها.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰) او را نه نیرویى که بان تاود یا کوشد، و نه یارى که او را یارى دهد.
وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (۱۱) بآسمان با باران.
وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (۱۴) نه سست و نه گزاف.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (۱۲) و بزمین با شکاف.
إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (۱۵) ایشان دستانى مىسازند نهانى ساختنى.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (۱۳) که این قرآن سخنى است درست و راست.
وَ أَکِیدُ کَیْداً (۱۶) و من کارى میسازم نهانى.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ این ناگرویدگان را درنگ ده أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (۱۷) فرو گذار ایشان را اندک روزگار.