عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۰
غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد
بازو علم صبر نگون باید کرد
هر سر که نه در پای غمش گردد پست
از مملکت دلش برون باید کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۴
هر جا که غم است زنگ آیینهٔ ماست
هر تیر بلا که هست در سینهٔ ماست
شادی زبرم بزود برمی گردد
هم درد که او حریف دیرینهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۵
مسکین دل برخاسته هر جا که نشست
ببرید زعقل و در بلایی پیوست
چون نیست عنان اختیارم در دست
هم ساختنی است چاره هرگونه که هست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۶
عاقل آن است که سخرهٔ غم نشود
هر دم زغم بیهده درهم نشود
زیرا عرضی است غم که در مدت عمر
هر چند کزو بیش خوری کم نشود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۸
ناجنس حلاوت جوانی بُبَرد
عیش خوش و حظّ زندگانی بُبَرد
هم نیک بود آنک میان قومی
داند که گران است گرانی بُبَرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳
شد زنده زمین مرده از لطف بهار
وقت طرب است ساقیا باده بیار
فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار
حیفی باشد عظیم یا رب زنهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۲
بی می همه نوبهار عالم دی تست
در صحبت می همه جهان لاشی تست
از می همه لعل ناب در فهم مکن
هرچه از تو تو را باز ستاند می تست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۴
حالی خواهی چنانک حال مردان
از خود به درآ تا نشوی سرگردان
حالی که به یک کف گیهش بتوان یافت
آن حال خران بود نه حال مردان
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۰
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
بی درد چو گردی زمیان برخیزی
رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی
کز جان وجود خویشتن برخیزی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۳
هر صاحب دل که او بر آلت باشد
از دم زدن خویش ملالت باشد
حالت اثری است از طمأنینهٔ دل
تا ظن نبری که رقص حالت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۴
هان تا تو مدام دل به مستی ندهی
وز هستی خویش تا نرستی ندهی
تا هستی و نیستیت یکسان نشود
باید که تو نیستی به هستی ندهی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۶
این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است
اوصاف ملک بین که به غول افتاده است
افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون
امروز نگر که در کچول افتاده است
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۵
عقّال به جز پیروی دل نکنند
در عشق به کوی طبع منزل نکنند
آنها که سماع را حقیقت دانند
عیش خوش را به هزل باطل نکنند
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۶
در راه میان رهروان فرق بود
چرخی که به افراط زنی زرق بود
پیران جهان جمله بر این متفق اند
حالت باشد ولیک چون برق بود
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۷
در راه حقیقتی مجازی شاید
وین رقص و سماع ما به بازی شاید
چون هر چه جز او هست شریکش باشد
می دان همه ملک خویش سازی شاید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۳
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو
وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو
گوهرطلبی خوش است چون پروانه
رقصی کن و بر آتش وحدت لاشو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۷
بوی دم عشق از نفس نی بشنو
وانگه صفت عالم لاشی بشنو
اسرار وجود خویش در پردهٔ راز
چون دف همه گوش باش و از نی بشنو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۰
سالک چو مدام از خودی خود خیزد
نی چون جهلا در حرکت آویزد
بی قطع مسافت چو سفر باید کرد
آواز نیش ز جا چرا انگیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۴
هر ناله که نی زپرده بیرون آرد
سرّی است که اندر دل محزون آرد
وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست
آواز نیش در حرکت چون آرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۹
شمعا هستی به سوختن ارزانی
تا بی رخ معشوق چرا خندانی
هر چند سرت به گاز برمی دارند
برمی آری سری، زهی پیشانی