عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام سیم
و دانستی که جمیع رذایل متعلق به این قوه، و منشأ آنها نیز دو صفت خبیثه است، و هر کدام متضمن صفاتی چندند و آن دو، یکی «تهور» است و دیگر «جبن» .
اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد.
و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود.
و ضد این دو جنس، صفت شجاعت است که عبارت است از اطاعت قوه غضبیه از برای قوه عاقله، یعنی نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کند و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات نفسانیه است و کسی که این صفت را نداشته باشد حقیقتا از جمله زنان است و از مردی بی نشان.
از این جهت که خدای تعالی در وصف نیکان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اشداء علی الکفار» یعنی: «سخت و شدیدند بر کفار».
و به این سبب امیر مومنان علیه السلام در وصف مومن فرمودند: «دل مومن از سنگ محکم تر است» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «مومن از کوه محکم تر است، زیرا که سنگ از کوه می ریزد و از دین مومن هیچ فرو نمی ریزد».
و اما انواع صفات رذیله متعلقه به قوه غضبیه بسیار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ترس و اقسام آن
صفت اول خوف است و آن عبارت است از: دل سوختن و متألم بودن به سبب تشویش رسیدن به ناخوشی که تحقق آن محتمل باشد و تألم از تشویش امری که یقین باشد حصولش یا مظنون باشد اگر چه آن را خوف نگویند ولیکن آن نیز از ضعف نفس و موجب هلاکت است در ضمن خوف مذکور می شود.
و فرق بین خوف و جبن آن است که در جبن، الم و دل سوختن ضروری نیست پس کسی که شب در خانه تنها نمی خوابد جبن دارد و خوف ندارد، زیرا که تا در آنجا نخوابیده المی ندارد.
و بدان که خوف بر دو قسم است: یکی خوف ممدوح و مستحسن، و آن خوف از خدای و عظمت او از گناه خود است که ضد امن از مکر خداست، و در بیان صفت دوم مذکور خواهد شد.
دوم: خوف مذموم، و این قسم است که از جمله مهلکات است و مراد در این موضع، این قسم است و این قسم از خوف، نتیجه صفت جبن است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - انواع ترس های ناپسند
بدان که این قسم از خوف بر چند نوع است که همه آنها مذموم و صاحب آنها در نزد عقل معایب و ملوم است: اول آنکه خوف او از امری باشد که البته وقوع خواهد یافت و دفع آن در قوه بشر نیست و شکی نیست که خوف از چنین چیزی از جهل و نادانی است و به غیر از الم عاجلی که دل آدمی را مشغول کند و او را از کار دنیا و آخرت باز دارد فایده ای بر آن مترتب نمی شود و عاقل مثل این را بر دل خود راه نمی دهد و خود را به قضای الهی و مقدرات سبحانی راضی می سازد تا راحت حال و سعادت مآل به جهت او حاصل گردد.
دوم آنکه خوف او از امری باشد که وجود آن احتمالی باشد و ممکن باشد که وقوع نیابد، و شدن و نشدن آن در دست آن شخص نباشد این خوف نیز مانند اول خلاف مقتضای عقل و از نادانی و جهل است، بلکه این از اولی بدتر است زیرا که هر دو شریک اند در اینکه علاج و چاره آن در دست آدمی نیست و مع ذلک در این نوع احتمال می رود که آن امر وقوع نیابد و متحقق نشود.
آری اللیله حبلی «سحر تا چه زاید شب آبستن است» هر لحظه فلک را گردشی است و روزگار را رنگی، و پروردگار مهربان را الطاف خفیه از حد بیرون و از نهایت افزون است.
بلی نبود در این ره ناامیدی
سیاهی را بود روز سفیدی
ز صد در گر امیدت برنیاید
به نومیدی جگر خوردن نشاید
سوم آنکه خوف او از امری باشد که سبب آن در دست آن شخص باشد اما هنوز سبب آن یافت نشده باشد و از این ترسد که مبادا فلان اثر بر آن مترتب شود و علاج آن، آن است که مراقب احوال خود باشد که این امر از او صادر نشود و مرتکب عملی که از عاقبت آن ترسد نگردد و در هر کاری عاقبت آن را ملاحظه نماید، و جانب بد آن را به نظر آورد، و به محض ملاحظه یک طرف اکتفا نکند و اگر بعد از صدور آن فعل، تشویش عاقبت آن را داشته باشد از نوع دوم خواهد بود.
چهارم آنکه خوف او از چیزهائی باشد که طبع از آن بدون سبب و جهت وحشت می کند، مثل جن و میت، خصوصا در شب در حالت تنهائی و منشأ این خوف غلبه قوه واهمه و قصور عقل و مدرک است، و دلالت بر ضعف نفس می کند.
و بر عاقل لازم است که اندکی با خود تأمل کند که امثال این امور به چه سبب باعث تشویش و خوف می شوند کسی که در زندگانی او با قوت و قدرت از او نمی ترسیدی بلکه از حرب و مجادله او احتراز نمی کردی چگونه از بدن میت بی حس و حرکت او خوف می کنی؟ و کجا دیده و یا شنیده ای که مرده بر زنده حمله کرده باشد و بر او غالب شده باشد؟ و جنی که در میان علما در وجود آن خلاف است تو به چه دلیل یقین بر وجود او کردی؟ و بعد از آنکه موجود باشد به چه سبب در مقابل تو در می آید خود را به تو می نماید؟ و اگر هم نمود به چه دشمنی و عداوت در صدد ایذاء تو بر می آید؟ و اگر هم در صدد آن برآید به کدام قوت بر تو غالب می گردد؟ آخر نه انسان اشرف ممکنات و اکثر آنها مطیع و منقاد اویند به چه جهت اشرف کاینات با وجود این همه احتمالات از موجودی ضعیف الوجود و ناقص القوه پست فطرت خوف می کند؟ و صاحب این صفت باید که در شبهای تاریک به تنهائی خصوصا در مواضع موحشه صبر کند و خود را به آنجا بیفکند تا به تدریج این خوف از او زایل گردد و خوف مرگ نیز در این نوع و نوع اول است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اطمینان قلب و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این خوف، اطمینان قلب است در امور مذکوره، که مطلقا از امثال این امور مضطرب نگردد، و ترس و بیم در دل او راه نیابد و شکی نیست که این فضیلتی است مطلوب، و کمالی است به غایت مطلوب صاحب آن در نظرها محترم، و در نزد ارباب بصیرت مکرم، و کسی که از این صفت خالی است، و از چیزهائی که مذکور شد خائف و ترسان است، نام مرد بر آن نهادن ناگوار، و در نظر مردمان بی وقع و بی اعتبار، کودکی است جثه مردان دارد، و مردی است که طبیعت زنان دارد پس کسی که خود را از زمره مردان شمارد، باید تحصیل این صفت نماید، و قوت قلب را کسب کند، و چون شاخه ضعیف از هر بادی نلرزد مانند گیاه خشک هر نسیمی او را به اضطراب نیاورد، بلکه مانند کوه، پای بر جای بوده باشد و بداند که صاحبان قلوب قویه و نفس مطمئنه را در دلهای هیبتی و حشمتی است بلکه آنچه مشاهده می شود از اضطراب و تزلزل بعضی دیگر، در نزد شخص دیگر، به واسطه قوه نفس آن شخص است و غالب آن است که در مقام مخاصمه و منازعه، بلکه مباحثات علمیه، دل هر یک قویتر و نفس هر کدام مطمئن تر آن دیگری را مغلوب و مضمحل می سازد و طریقه تحصیل این صفت تامل کردن است در آنچه مذکور شد و اندک اندک خود را در مواضع خوف و بیم نگاهداشتن و در مخاوف و محل خطر صبر کردن تا به تدریج ملکه حاصل گردد و در دل قوتی و اطمینانی پیدا شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ایمنی از مکر خدا
صفت دوم: از صفات رذیله متعلق به قوه غضبیه، ایمنی از مکر الله است، که آدمی از عذاب الهی و امتحانات او ایمن نشیند و از عظمت و جلال او نیندیشد، و در دل اندیشه مواخذه او را نداشته باشد و در اینجا چند فصل است:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل اول - سبب ایمنی از مکر خدا
بدان که سبب این صفت، غفلت از عظمت رب العزه و جهل به ابتلا و امتحانات آن حضرت، یا عدم اعتقاد به محاسبه روز قیامت و جزا دادن اعمال از نیک و بد، یا اطمینان به سعه رحمت و رأفت او یا اعتماد بر طاعت و عبادت خود است و این صفت از هر یک از این اسباب که ناشی شده باشد از صفات مهلکه و موجب نکال و خسران مآل است، چون باعث آن یا کفر است یا جهل یا غرور یا عجب، و هر یک از آنها راهی است که آدمی را به هلاکت می کشاند.
پس اگر غفلت از عظمت الهی باشد باعث آن جهل و نادانی است و اگر از عدم اعتقاد باشد منشأ آن کفر و بی ایمانی است و اگر از تکیه به رحمت الهی باشد غرور است و اگر از اعتماد بر عمل خود باشد عجب است و اخبار و آیات بر مذمت ایمنی از مکر خدا مستفیض، و در کتاب کریم وارد است که: «فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون» یعنی «از مکر خدا ایمن نمی گردند مگر جماعت زیانکاران» و به تواتر ثابت شده است که طایفه فرشتگان و خیل پیغمبران از مکر الهی خائف و ترسانند همچنان که مروی است که «بعد از آنکه از ابلیس سر زد آنچه سر زد و مردود درگاه احدیت شد، و به آن لعین رسید، آنچه رسید جبرئیل و میکائیل که از مقربان بارگاه رب جلیل اند با هم به گریه و زاری نشستند، خطاب الهی به ایشان رسید که چه شده است شما را و به چه سبب گریه می کنید؟ عرض کردند که: پروردگارا از امتحان تو می ترسیم و از ابتلای تو ایمن نیستیم پس خداوند جلیل فرمود که همیشه چنین باشید و از مکر من ایمن نگردید.
مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل امین از خوف خدا گریستند، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا می گریید و حال آنکه من شما را ایمن گردانیدم؟ عرض کردند: کیست که از آزمایش تو ایمن شود؟ گویا که ایمن نشدن ایشان از این راه بود که ایمن نبودند از اینکه خدا فرمودند که: «من شما را ایمن کردم، از راه امتحان و آزمایش باشد، یا اگر خوف ایشان تسکین یابد معلوم شود که ایشان از مکر ایمن گشته اند و وفا به قول خود ننموده اند».
همچنان که چون إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را در منجنیق گذاردند که به آتش افکنند، گفت: «حسبی الله» یعنی خدا کافی است مرا در هر حال، و هیچ چیز دیگر را اعتنا ندارم و چون این ادعای بزرگی بود پروردگار عالم او را آزمایش فرمود و جبرئیل علیه السلام را فرستاد تا در هوا به او رسیده گفت «ای إبراهیم اگر حاجتی داری بگو تا برآرم» آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو گفت: به آنکه حاجت داری بخواه و طلب کن گفت: «علمه بحالی حسبی عن مقالی» یعنی «با وجود علم او به حال من، احتیاج به گفتن من نیست» زهی بزرگوار شخصی که در چنین حالی به روح القدس التفات نکرد و ذات شریفش از بوته امتحان، تمام عیار برآمد و از این جهت خدای تعالی فرمود: «و ابراهیم الذی وفی» یعنی «و ابراهیمی که به گفته خود وفا کرد و به غیر من التفات و اعتنا نکرد».
پس بنده مومن باید در هیچ حال از آزمایش و امتحان خدا غافل ننشیند همچنان که ملائکه و انبیاء، ایمن نبودند و مواخذه و عذاب الهی را فراموش نکند.
ابتلاها می کند آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاهایش اناث
گر تو نقدی یافتی نگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
و از خوف آزمایش و مکر الله بودی که موسی بن عمران علیه السلام چون ملاحظه سحر سحره را نمود اندکی در باطن ترسید، چنانکه خدای تعالی خبر داده که «فاوجس فی نفسه خفیه موسی» و معالجه این صفت علاوه بر آنچه خواهد آمد از معالجه عجب و غرور، آن است که تحصیل صفت خوف از خدا کند که ضد این صفت است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - خوف از خدا و انواع آن
بدان که ضد این صفت مذمومه، خوف از خداست و آن بر سه نوع است:
اول: خوف بنده از عظمت و جلال کبریای خداوند متعال و ارباب قلوب، این نوع را خشیت یا رهبت نامند
دوم: خوف از گناهانی که کرده و تقصیراتی که از او صادر گشته
سوم: خوف از این هر دو با هم
و شبهه ای نیست در اینکه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال آفریدگار و ارتفاع شأن او و علو مکان او بیشتر، و به عیوب و گناهان خود بیناتر، ترس و خوف او زیادتر می شود، زیرا که ادراک قدرت قاهره و عظمت باهره و قوه قویه و عزت شدیده باعث اضطراب، و وحشت می شود شکی نیست در اینکه عظمت آفریدگار و قدرت او و صفات جلال او و اوصاف جمال او درشدت و قوت، غیر متناهی است و از برای احدی احاطه به صفات قدس او و ادراک کنه آنها میسر نیست بلکه بعضی از ادراک عالیه به قدر قابلیت و طاقت خود بر سبیل اجمال، بعضی از صفات او را می فهمند و آن هم فی الحقیقه نه از صفات او بلکه از غایت امری است که عقول قاصره ایشان به آن می رسد و آن را کمال تصور می کند.
خیال نظر غالی از راه او
ز گردندگی دور خرگاه او
و اگر ذره ای از نور خورشید حقیقت بعضی از صفات او بر دلهای ارباب عقول قویه پرتو افکند خار و خس وجود ایشان را در هم سوزد و تار و پود هستیشان را از هم بگسلاند و اگر گوشه ای از پرده جمال ازال از برای صاحبان مدارک عالیه برداشته شود اجزای وجودشان از هم پاشیده و دلهای ایشان پاره پاره گردد و نهایت فهم نفوس قادسیه و عقول عالیه آن است که بفهمند که رسیدن به حقیقت صفات جلال و جمال او محال است، و زبان عقل از ادای شمه ای از اوصاف او حقیقه ابکم و لال.
و همین قدر بدانید که دست اندیشه از دامن جلالش کوتاه، و پای وهم را در ساحت قدسش راه نیست.
کمال حسنش از اندیشه بیرون
ز حد عقل فکرت پیشه بیرون
و فهمیدن این مرتبه نیز به اختلاف عقول و مدارک، مختلف می گردد و هر که را مدرک بیشتر و عقل کامل تر است حیرت و سرگردانی بیشتر و عظمت و جلال او شناساتر و خوف و دهشت او افزون تر است و از این جهت پروردگار عالم می فرماید: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «این است و جز این نیست که خشیت و دهشت از خدا مخصوص بندگانی است که عالم و دانا هستند».
و سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «انا اخوفکم لله» یعنی «ترس من از خدا از همه شما بیشتر است» و البته به گوش تو حکایت خوف طایفه انبیاء و فرقه اولیاء رسیده، و در هر شب غشهای پی در پی امیر مومنان علیه السلام را شنیده ای، و سبب این، کمال معرفت به خدا است، زیرا که معرفت کامله در دل اثر می کند و آن را به سوزش و اضطراب می آورد، و اثر آن از دل به بدن سرایت می نماید و تن را ضعیف و لاغر، و چهره را زرد، و دیده را گریان می سازد، و به جوارح و اعضاء سرایت می کند و آنها را از معصیت باز، و به طاعت و عبادت می دارد و کسی که سعی در ترک معاصی و کسب طاعات نکند دل او از خوف خدا خالی و هیچ مرتبه از خوف از برای او حاصل نیست و از این جهت گفته اند: خائف کسی نیست که چشم خود را بمالد و گریه کند بلکه کسی است که از عاقبت آنچه می ترسد احتراز کند.
و بعضی از عرفا گفته اند که بنده در هنگامی از خدا می ترسد که از گناه پرهیز کند، مانند بیماری که از خوف طول مرض از غذاهای ناسازگار پرهیز می کند و همچنین به صفات و احوال سرایت می کند و آتش شهوات را فرو می نشاند، و لذتهای دنیویه را ناگوار می سازد، و طعم معاصی شیرین در کام طبعش تلخ و مکروه می گردد، همچنان که عسل ناگوار می شود نزد کسی که داند زهر با آن مخلوط است و در این هنگام دل او از دنیا و خاشع می گردد و همت او به کار خود و نظر کردن به عاقبت احوال خود مصروف می شود و شغلی از برای او به جز مجاهده با نفس و شیطان و مراقبه احوال و محاسبه اعمال خود نمی ماند و یک نفس را از برای خود غنیمت می شمارد و آن را به مصرف بی فایده نمی رساند و به اوقات و ساعات خود«ضنت هم می رساند و آن را به عبث خرج نمی کند و به یک کلمه لغو که از او سر زند، یا خیال هرزه که به خاطرش گذرد در مقام مواخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در می آید و ظاهر و باطن خود را به چاره آنچه از آن می ترسد مشغول می سازد و هیچ چیز دیگر را به خاطر خود راه نمی دهد، مانند کسی که به چنگال شیری درنده گرفتار گردد، یا به دریای طوفانی غرق شود که فکری دیگر بجز خلاصی از آن ندارد و خیالی بجز رهائی از آن نمی کند همچنان که از جمعی صحابه و تابعین مشهور، و از سلف صالحین مأثور است.
و اقل مرتبه خوف آن است که اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمی را از محرمات باز دارد و در این وقت مرتبه ورع حاصل می شود و اگر از این مرتبه ترقی کند و خوف او به مرتبه ای رسد که او را از شبهات نیز نگاه دارد صاحب تقوی خواهد شد و اگر از این مرتبه نیز ترقی کند و خود را بالکلیه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنیا اعراض کند و نفسی از انفاس خود را صرف غیر خدا نکند داخل زمره و حزب صدیقین می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - مکروهاتی که سر منشأ خوف و ترس است
بدان که خوف و ترس نمی باشد مگر از تشویش رسیدن مکروهی که آدمی آن را تصویر می کند، و در خاطره خود ممثل می گرداند، و از بیم وصول به آن متألم و خایف می گردد.
و مکروهاتی که بنده باید از آن بترسد بسیار است، زیرا که خوف آدمی یا از در وی از بساط قرب، و حجاب از لذت لقای پروردگار است، و این بالاترین و بهترین مراتب خوف است و این درجه خوف مقربین و صدیقین است و سید اولیاء علیه السلام به این مرتبه اشاره فرموده که: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک» یعنی «ای معبود و آقا و پروردگار و مولای من گرفتم که صبر کردم بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق و دوری تو»
چون از این مرتبه که تنزل کند، خوف عباد و زهاد است، و آن نیز انواع دارد.
پس خوف، یا از سکرات مرگ و شدت آن است، یا از شدت نکیر و منکر و درشتی و خشونت ایشان، یا از عذاب قبر و تنهائی و وحدت آن، یا از هول عرصه قیامت و وحشت آن، یا از تصور ایستادن در نزد پروردگار و هیبت آن و شمردن گناهان و حیا و خجالت آن، یا از رسوائی و شرمساری در محشر و بروز کردن باطن در نزد ملک و بشر، یا در ماندن در محاسبه مستوفیان بازار روز قیامت، یا از الم حسرت و پشیمانی و ندامت، یا از محرومی از دیدار شفعای روز رستاخیز، یا از گذشتن صراط باریک تیز، یا از آتش سوزنده، و مار و کژدم گزنده، و یا از محرومی از نعیم بهشت، و دوری از وصال حوران پاک سرشت، و حرمان از پادشاهی جاودان، و مملکت بی پایان.
و بسا باشد که ترس از چیزی باشد آدمی را به مکروهی برساند، اگر چه خود آن چیز فی ذاته مکروه نباشد مانند مردن پیش از توبه یا شکستن توبه یا از تقصیر در وفا به حقوق پروردگار، یا از غلبه نفس اماره و شیطان مکاره، یا از فریب خوردن از دنیای دنیه و زخارف فانیه، یا از اشتغال ذمه به حقوق مردمان، و کشیدن بار حقوق ایشان، یا از استدراج به تواتر نعمت و ثروت و عزت و صحت، یا از ظهور عدم قبول طاعت و عبادت، یا از سوء خاتمه و بدی عاقبت، یا از آنچه در ازل به جهت او مقدر شده است و نحو اینها.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ترس از سوء عاقبت
و بیشتر خوفی که بر دل نیکان و متقین غالب است خوف سوء خاتمه است که دلهای عارفین از آن پاره پاره است، زیرا که در آن وقت امر، صعب و خطرناک است و بالاترین این اقسام خوف سابقه است، که خوف از روز ازل باشد از این جهت عبدالله انصاری گفته که: مردم از روز آخر می ترسند و من از روز اول.
و روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در منبر دست راستش را بلند کردند و کف مبارک را پیچیده فرمودند: «ای مردم آیا می دانید که در کف دست من چیست؟ عرض کردند که خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای اهل بهشت و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت سپس دست چپش را برداشته و فرمودند که: آیا می دانید در کف دست من چیست؟ باز عرض کردند که: خدا و رسولش داناترند فرمودند که: نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله های ایشان تا روز قیامت پس فرمودند که حکم خداست و حکم خدا عدل است که «فریق فی الجنه و فریق فی السعیر» یعنی طایفه ای در بهشت اند و طایفه ای در دوزخ» و در حدیثی دیگر وارد است که فرمودند که: «باشد که سعید را در راه اشقیا ببرند تا مردم بگویند که مشابه با اهل شقاوت است، بلکه از خود ایشان است، ناگاه سعادت او را دریابد و داخل زمره سعدا گردد و باشد که شقی را در راه اهل سعادت ببرند تا مردمان گویند که این چه مشابه سعد است، بلکه از ایشان است، ناگاه شقاوت او را بگیرد به درستی که کسی را که خدا از اهل شقاوت نوشت اگر در دنیا به قدر فواق شتری که دست کشیدن به پستان اوست باقی بماند که البته خاتمه او به سعادت ختم نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل چهارم - خوف از خدا عالی ترین درجه خوف
بدان که مرتبه خوف از خدا از مراتب رفیعه و درجات منیعه است و صفت خوف افضل فضائل نفسانیه و اشرف اوصاف حسنه است، زیرا که فضیلت هر صفتی به قدر اعانت کردن آن است بر سعادت و هیچ سعادتی بالاتر از ملاقات پروردگار و رسیدن به مرتبه قرب او نیست و آن حاصل نمی شود مگر به تحصیل محبت و انس با خدا، و آن موقوف است به معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمی رسد مگر به فکر و ذکر او، و مواظبت بر فکر و ذکر نیز متحقق نمی شود مگر به ترک دوستی دنیا و لذتها و شهوتهای آن.
و هیچ چیز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنیا را نمی کند و از این جهت است که آیات و اخبار در فضیلت این صفت متواتر و متکاثرند و خدای تعالی از برای اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده: «انما یخشی الله من عباده العلماء» یعنی «خوف و خشیت از خدا برای اهل علم است و بس».
و فرموده: «هدی و رحمه للذین هم لربهم یرهبون» یعنی «هدایت و رحمت از برای کسانی است که ایشان از پروردگار خود خائف و ترسانند» و دیگر فرموده اند: «رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه» یعنی «خدا از ایشان راضی و خشنود و ایشان از خدا راضی و خشنودند» و این مرتبه از برای کسی است که از پروردگار خود بترسد و از بسیاری از آیات مستفاد می شود که خوف از خدا از لوازم ایمان است، و کسی که نترسد از ایمان بی نشان است چناچه که فرموده اند: «انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» یعنی «جز این نیست که مومنان کسانی هستند که چون نام خداوند مذکور شد دلهای ایشان خوفناک گردد» و فرموده اند که «و خافون ان کنتم مومنین» یعنی «اگر از اهل ایمان هستید از من بترسید» و از برای خائفین، بهشت را وعده فرموده اند که «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» یعنی «هرکه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوی و منزل اوست» و می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان» یعنی «هر که از پروردگار خود بترسد از برای او دو بهشت است» و در خبر قدسی وارد شده است که «به عزت خودم قسم، که بر هیچ بنده ای دو ترس را جمع نمی کنم، و از برای هیچ بنده دو امن را قرار نمی دهم پس هر که در دنیا ایمن باشد ازمن در روز قیامت، او را خواهم ترسانید و هر که در دنیا از من بترسد، در روز قیامت او را ایمن خواهم ساخت» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که از خدا بترسد خدا همه چیزها را از او می ترساند و هر که از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند».
روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمودند که «اگر می خواهی در روز قیامت با من ملاقات کنی بعد از من از خدا خائف باش».
از لیث بی أبی سلیم منقول است که گفت: «از مردی از انصار شنیدم که روزی بسیار گرم، در خدمت جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم در سایه درختی نشسته بودیم که مردی آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روی ریگ تفتیده افکند، و بر روی آن می غلطید، گاهی پشت خود را داغ می کرد، و گاهی شکم خود را، و می گفت: ای نفس بچش حرارت این ریگ را، که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شدیدتر است، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او نظر می کرد پس چون جامه خود را پوشید حضرت به دست مبارک اشاره کرد و او را طلبید و فرمود: ای بنده خدا چه تو را بر آن داشت که چنین کردی؟ عرض کرد که: خوف خدا حضرت فرمود که به تحقیق که حق خوف را به جا آوردی، به درستی که خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان پس حضرت روی مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود که: «نزدیک این مرد روید تا دعا کند از برای شما» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هیچ بنده مومنی نیست که از چشم او از خوف خدا اشکی بیرون آید اگر چه به قدر سر مگسی باشد، و بر روی او ریزد مگر اینکه خدا آتش جهنم را بر روی او حرام می کند» و باز فرمودند که «چون دل مومن از خوف خدا بلرزد، گناهان او می ریزد، مانند برگی که از درخت فرو ریزد» و نیز فرمودند که «کسی که از خوف خدا بگرید داخل جهنم نمی شود تا شیری که از پستان دوشد به پستان باز گردد» آری:
در پس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخر بین مبارک بنده ای است
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشنتر شود
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
و نیز از آن حضرت مروی است که «مومن همیشه میان دو ترس است: یکی ترس از گناهی که کرده است و گذشته است و نمی داند که خدا با او در آن چه خواهد کرد و یکی دیگر ترس ازعمری که باقی مانده است و نمی داند که خود در آن چه خواهد کرد پس هیچ روزی را صبح نخواهد کرد مگر خائف و ترسان» و باز از آن حضرت مروی است که «از خدا بترس که گویا تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند پس کافری و اگر چنین می دانی که تو را می بیند و باز معصیت او را می کنی پس او در نظر تو از همه بینندگان پست تر است» زیرا که اگر دیگری بر معصیت تو مطلع شود البته از معصیت احتراز می کنی.
و اخبار در امر به خوف و فضیلت آن بی شمار و ذکر همه آنها باعث اطناب بلکه محتاج به کتاب علیحده ای است
و آنچه از اخبار که در فضیلت علم و تقوی و ورع و گریه و رجاء وارد شده است دلالت بر فضیلت خوف می کند، زیرا که بعضی از آنها سبب خوف و بعضی مسبب و اثر آن اند، و بعضی لازم آن زیرا که علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوی و ورع و بکاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زیرا که تا کسی امید به چیزی نداشته باشد خوف از حرمان آن نمی دارد
و مخفی نماند که آنچه در فضیلت و مدح خوف مذکور شد در وقتی است که از حد تجاوز نکند، و اگر از حد شایسته تجاوز نماید مذموم است و توضیح این، آن است که خوف از خدا حکم تازیانه دارد که بندگان را می راند به سوی مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهی فایز، و لذت محبت و انس به خدا ایشان را حاصل گردد و همچنان که تازیانه ای که به وسیله آن اطفال را تأدیب می کنند، یا مرکب را می رانند حدی دارد معین، که اگر از آن کمتر باشد در تادیب طفل و راندن مرکب نفعی نمی بخشد و اگر از آن تجاوز کند طفل یا مرکب را هلاک می سازد، پس همچنین خوف، که تازیانه خداست حدی دارد، و آن قدری است که آدمی را به مقصدی که مذکور شد برساند.
پس اگر از آن حد کمتر باشد کم فایده بلکه بی اثر است، مانند چوب بسیار باریکی که به مرکب قوی زنند که اصلا متأثر نمی گردد و این خوف، مانند رقت قلبی است که از برای زنان است، که به مجرد شنیدن سخن سوزناکی گریان می شوند و تا سخن قطع شد به حالت اول برمی گردند یا مثل خوف آدمی است که در وقتی که چیز مهیب و هولناکی را مشاهده نماید و به محض اینکه از نظر غایب شد دل از آن غافل می شود و این خوفی است بی فایده، و علامت آن، آن است که گاهی اگر حدیث مرگ و دوزخ را شنید فی الجمله تأثیری در دل او می کند و لیکن اثر در اعضا و جوارح نمی کند و آنها را مقید به طاعت نمی نماید و از معاصی باز نمی دارد و چنین خوفی، خوف نیست بلکه حدیث نفس و حرکت خاطر است و وجود و عدم آن مساوی است و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد که منجر به ناامیدی و یاس از رحمت خدا گردد، و این حد ضلال و کفر است «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» و شکی نیست که چون خوف به این حد رسد آدمی را از عمل و طاعت باز می دارد، زیرا که تا امید نباشد خاطر را نشاطی، و دل را شوقی نیست و چون نشاط و شوق برطرف شد کسالت روی می دهد و آدمی از عمل باز می ماند و چنین خوفی محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است بلکه اصل خوف بالحقیقه چون ناشی از عجز و بیچارگی، و از جهل به عاقبت کار خود حاصل است، عین نقص و قصور است، زیرا که کمال حقیقی، چیزی است که از برای خدا نتوان ثابت کرد، مانند علم و قدرت و امثال اینها و لیکن هرگاه واسطه برطرف شدن نقصی بدتر که ارتکاب معاصی و رسیدن به فضائل دیگر شود به این جهت کمال می شود.
پس هر خوفی که این فواید بر او مترتب نگردد مذموم خواهد بود بلکه بسا باشد که باعث موت یا مرض یا فساد عقل گردد و این مانند آن است که در تأدیب هر طفل او را چنان بزنند که بمیرد یا عضوی از آن را بشکنند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل پنجم - کیفیت تحصیل صفت خوف از خدا
چون فضیلت خوف را دانستی و شرف آن را شناختی باید در صدد تحصیل آن برآئی و خود را به آن صفت بیارائی و به چند طریق تحصیل خوف از خدا باید کرد.
ابتدا این مطلب را با مثالی توضیح می دهیم و آن، این است که هرگاه شیری قوی پنجه در راهی خفته باشد کسی که از بودن شیر در آنجا خبر ندارد بی باک رو به آن راه می رود و همچنین آنکه بودن شیر را می داند و لیکن سبعیت و درندگی شیر را نیافته است از آن احتراز نمی کند و بسا باشد که: اندکی حکایت حمله و درندگی آن را شنیده و لیکن چون مدتی از آن گذشته ملتفت آن نیست، و به این جهت نمی ترسد و گاه است که از همه اینها مطلع، و لیکن به شمشیر، یا قوت خود مغرور است و به این سبب از آن حذر نمی نماید.
پس کسی که از شیر خبر ندارد، یا حمله و قوت شیر را نمی داند بعد از آنکه مطلع بر وجود او یا بر سبعیت او شود و یقین به اینها کرد خایف می گردد و رو از آن را می گرداند و بسا باشد که از درندگی شیر اطلاعی نداشته باشد و لیکن ببیند که ارباب عقول و مدرک چون به آنجا می رسند فرار می کنند او نیز به تقلید از ایشان فرار می کند، مانند طفلی که ماری را ببیند، گاه باشد که دست به جانب او دراز کند که آن را بگیرد و بازی کند، و لیکن هرگاه پدر او حاضر باشد و می ترسد و می گریزد و چون طفل پدر را مشاهده می کند که می لرزد و راه گریز می جوید، خوف بر آن طفل نیز غالب می شود و با پدر فرار می کند.
و کسی که حکایت درندگی شیر را اندکی شنیده و لیکن چون کم شنیده ملتفت نیست هرگاه کسی او را متذکر کند و نقل حمله های شیر و دریدن او را به او تجدید کند خایف می گردد و خود را محافظت می نماید و کسی که به قوت یا شمشیر خود مغرور است اگر متذکر این شود که گاه است شمشیر خطا کند یا کارگر نشود، و قوت او از من زیادتر باشد، یا حادثه ای روی دهد که باعث ضعف من شود، در مقام حذر بر می آید.
و چون این را دانستی معلوم می شود که سبب کمی خوف از خدا یکی از سه چیز می شود:
اول: از بی خبری از عظمت و جلال خدا، و جهل به مواخذه و عقاب روز جزا، و سستی اعتقاد، و ضعف یقین در اینها
دوم: از غفلت و فراموشی از محاسبه روز قیامت، و بی التفاتی به اهوال و عذابهای آن روز پر وحشت
سوم: از اطمینان و خاطر جمعی به رحمت پروردگار، یا مغرور شدن به طاعات و اعمال خود
و معالجه هر یک از اینها از مثالی که گفتیم معلوم می گردد.
و خلاصه آنکه به چهار طریق می توان صفت خوف را تحصیل نمود:
اول آنکه: سعی نماید در تحصیل یقین و قوه ایمان به خدا و روز جزا و بهشت و دوزخ و حساب و عقاب، و چون یقین درست به اینها تحصیل کرد از دوزخ خائف، و به بهشت امیدوار می گردد و این باعث می شود که در دنیا صبر بر مشقت و زحمت کند.
و چون قوه صبر از برای او حاصل شد او را به مجاهده و ذکر خدا و طاعت و عبادت وا می دارد و به سبب ذکر و فکر، انس به پروردگار، و معرفت او حاصل می شود و معرفت و انس، باعث محبت خدا، و رضا به مقدرات او می شود و سایر مقامات مقربین از برای او میسر می شود پس یقین، منشأ همه صفات حسنه، و باعث وصول به جمیع مراتب محموده است
دوم آنکه: پیوسته متفکر أهوال روز حساب، و متذکر انواع عقاب بوده، مرگ را در پیش نظر بدارد، و صعوبت عالم برزخ را تصور نماید، و مواخذه روز قیامت را نصب العین خود سازد، و أهوال عرصه محشر و جزای گناهکاران را استماع نماید، و اخبار و آثاری که در بیان شداید و أهوال روز حساب رسیده ملاحظه کند.
سوم آنکه: مشاهده أهوال خائفین از خدا را نماید، و حکایات خوف انبیاء و اولیاء را گوش کند، و ملاحظه کند خوف ایشان از پروردگار به چه حد بوده و به فکر کار خود افتد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقت جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر اینکه از خوف پروردگار مرتعش و لرزان بود» روزی آن حضرت از جبرئیل سوال کرد که «چرا میکائیل را هرگز خندان نمی بینم؟ عرض کرد که از روزی که آتش جهنم خلق شده میکائیل نخندیده».
و مروی است که إبراهیم خلیل الحرحمن علیه السلام که خلعت خلتش در بر، و افسر کرامتش بر سر بود، چون به نماز ایستادی صدای دل او به قدر یک میل راه رفتی» و «از داود پیغمبر علیه السلام ترک اولائی صادر شد تا زنده بود بر خود نوحه می کرد و پیوسته شغل او گریه و زاری بود روزی متذکر خطای خود شد، بی اختیار فریاد کرد و از جای خود جسته دست بر سر نهاد و سر به کوه و بیابان گذاشت و نوحه و گریه می نمود، به حدی که سباع و درندگان بر دور او جمع شدند گفت: بر گردید من شما را نمی خواهم، من طالب کسانی هستم که بر گناه خود گریانند مردم به او می گفتند که چند می گریی و خود را رنجه می داری؟ می گفت بگذارید که گریه کنم پیش از آنکه روز گریه کردنم سرآید، و پیش از آنکه استخوان هایم را خورد کنند و شعله در احشای من افکنده ملائکه غلاظ و شداد را به گرفتن من امر کنند» «یحیای معصوم علیه السلام چون به نماز ایستادی چنان گریستی که درخت و کلوخ از گریه او به گریه درآمدی، و پدر بزگوارش زکریا علیه السلام بر حال او گریه کردی تا بیهوش شدی و یحیی همیشه از خوف خدا گریان بود تا از اشک چشمش گوشت روی او ریخت و دندانهایش از زیر پوست نمایان شد، مادرش دو قطعه کرباس بر دو گونه او گذاشت تا آب چشمش به جراحت گونه اش نرسد، چون به نماز ایستادی این قدر گریستی که آن کرباس در آب چشمش غرق شدی، مادرش آن را برداشتی و فشردی، چون یحیی می دید که مادرش آنها را می فشارد و آب از دستش جاری است آهی می کشید و می گفت: ای خدا این اشک چشم من است و این مادر من است و من بنده توام و تو ارحم الراحمینی» و خوف خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به مثابه ای بود که قد مبارکش خم شده بود، چنانکه چون راه رفتی مردمان گمان کردندی که به رو در می افتد و حتما شنیده ای که سید اولیاء شبی هفتاد مرتبه از خوف خدا بیهوش می شد و چنانچه فقرات مناجات آن بزرگوار را ملاحظه نمائی و عبارات ادعیه سید الساجدین را بشنوی مرتبه خوف و خشیت ایشان را خواهی دانست پس بعد از آنکه خوف ایشان با وجود مرتبه عصمت به این حد باشد معلوم است که امثال ما چگونه باید باشیم.
چهارم آنکه: تأمل کند که فهمیدن حقایق قضا و قدر الهی و ادراک کنه امور خداوندی در قوه بشر نیست و هیچکس را از آنچه در پس پرده است خبر نیست، پس حکم کردن به آنچه به ظن و تخمین می آید غلط، چه جای قطع و یقین، پس به طاعت و ایمان خود خرسند شدن نیست مگر از بیخردی و بی خبری بلکه اگر کسی همه خیرات از برای او حاصل، و از دنیا بالمره گسیخته و منقطع باشد، و بالکلیه در خدمت خدا مشغول بوده باشد خاتمه خود را چه می داند؟ و از آخر کار خود چه خبر دارد؟ و چگونه مطمئن می شود که دفتر حال او برنگردد، و احوال او متبدل نشود؟ و حال آنکه که گفته اند: گردش دل آدمی شدیدتر است از گردش آب جوشان در دیگ و پروردگار مقلب القلوب می فرماید: «ان عذاب ربهم غیر مأمون» خلاصه معنی آنکه کسی از آدمیان از عذاب خدا ایمن نیست، پس انسان بیچاره کجا و اطمینان خاطر کجا چه جای نشستن و چه جای خاطر جمع شدن است باید بر خود گریه کنیم و بر احوال خویش نوحه نمائیم.
دیده ها بر دیگری چون میگری
مدتی بنشین به خود خون میگری
هر کجا نوحه کنند آن جا نشین
زانکه تو اولی تری اندر حنین
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علت نترسیدن از سوء خاتمه
قبل از این مذکور شد که بالاترین خوفها، خوف سوء خاتمه است و از برای آن اسباب بسیار است، و مرجع همه آنها سه چیز است: اول: که از همه بدتر است آن است که در وقتی که سکرات مرگ ظاهر شود و احوال آن نمایان گردد، در عقاید آدمی خللی هم رسد و شک یا انکاری در بعضی از عقاید در دل او حاصل شود، و این حجابی گردد میان خدا و بنده، که باعث عذاب مخلد، و زیانکاری ابد، و دوری دائمی از درگاه خدا گردد، و به کفراز دنیا رحلت کند.
و می تواند شد که آدمی به امری که خلاف واقع باشد اعتقاد کند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به این سبب تشکیک در سایر عقاید صحیحه خود کند و کافر گردد زیرا که در ابتدا، اعتقاد او به همه یکسان بود، پس چون ملاحظه کند که یکی از آنها خطاست اطمینان او از سایر عقاید خود نیز برطرف می گردد.
چنانکه گویند فخر رازی روزی می گریست از سبب گریه او پرسیدند گفت: حال هفتاد سال است که در مسأله ای بنوعی اعتقاد داشتم امروز دانستم که باطل بوده، از کجا که سایر عقاید من چنین نباشد.
و بالجمله «العیاذ بالله» کسی که به این خطر افتد و پیش از آنکه رفع تشکیک او بشود و ایمان از برای او حاصل بشود از دنیا برود کافر رفته است و بلهائی که ایمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبیل اجمال دارد و این در قلب ایشان رسوخ کرده است از این خطر دورترند.
و از این جهت است که وارد شده است که اکثر اهل بهشت بلها خواهند بود و به این سبب در شریعت مقدسه منع شده است از غور در بحث و نظر در خدا و صفات او و سر دراین، آن است که بلها آنچه را از شرع رسیده است چون اعتقاد کردند و فرا گرفتند، بر آن باقی می مانند و چون ذهن ایشان از فهمیدن شبهات قاصر، و به تشکیک و تردید معتاد نشده اند، در دل ایشان شک و شبهه خلجان نمی کند برخلاف کسانی که در فکر و بحث فرو رفته و عقاید خود را از عقول قاصره خود اخذ کرده اند، و با فکر سست خود عقیده ای را به دست آورده اند، که ایشان را ثبات قدمی در اعتقادی نیست، زیرا که عقول ناقصه، از فهمیدن اکثر عقاید دینیه عاجز، و ادله ای را که ترتیب می دهند مضطرب و متعارضند و از بحث و فکر، درهای شک و شبهه گشوده می شود پس ذهن ایشان همیشه معرکه شکوک و شبهات است، گاهی اعتقادی می کنند و به آن اطمینان بهم می رسانند بعد از آن در دلیلش تشکیک، و اعتقاد ایشان ضعیف می شود و پیوسته در حیرت و اضطراب و تشکیک و اشتباهند.
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
و از نصیرالدین طوسی، که از اعاظم متکلمین است منقول است که گفت هفتاد سال در علوم عقلیه فکر کردم و کتابهای بسیار در آنها تصنیف کردم و بیش از این نیافتم که این مخلوقات را خالقی است، و در این هم یقین عجوزه های قبیله از من بالاتر است.
پس طریق صحیح آن است که همه کس اصل ایمان و عقاید خود را از صاحب وحی اخذ کند و باطن خود را از صفات ذمیمه و اخلاق خبیثه پاک سازد و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد و متعرض تفکر در آنچه از طاقت او بیرون است نگردد، تا الطاف ربانیه او را دریابد.
دوم: از اسباب سوء خاتمه آن است که ایمان آدمی ضعیف باشد و به سبب ضعف ایمان و عقیده، دوستی خدا در دل او کم باشد، و دوستی دنیا و اهل و عیال و منصب و مال بر دوستی خدا غالب باشد پس چنین کسی به تدریج محبت دنیا بر او غلبه می کند تا به جائی می رسد که دوستی خدا در نهایت کمی می شود و از آن، چیزی که اثری در مخالفت نفس اماره و شیطان کند باقی نمی ماند و از این جهت دل او تاریک و سیاه می شود و گرفتگی و افسردگی در آن هم می رسد و قساوت آن را فرا می گیرد و تاریکی گناهان بر آن متراکم میشود و بالکلیه نور ایمان از آن برطرف می شود.
پس چون سکرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود که: حال باید از دنیا مفارقت کند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترک کند، و این فعل را از خدا می داند، لهذا آن قلیل دوستی خدا هم که باقی مانده تمام می شود بلکه مبدل به بغض و انکار می گردد، زیرا که چنان می داند که: خدا میان او و میان مال و فرزند و اهل و عیال و سایر آنچه دوست دارد جدائی افکنده است و دوستی بسیار هم با خدا ندارد که به قضای او راضی باشد پس در دل او انکار و کراهت، بلکه بغض و عداوت داخل می شود چنانکه هرگاه کسی یکی از فرزندان خود را اندک دوستی داشته باشد و مالی داشته باشد، که در نزد او از آن فرزند عزیزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف کند آن قلیل دوستی او به عداوت مبدل می شود.
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.
پس بر هر کسی لازم است که سعی کند که دوستی خدا بر دل او غالب باشد و هیچ چیز را از او دوست تر نداشته باشد تا در وقت مردن از این قسم سوء خاتمه نجات یابد.
و حق سبحانه و تعالی به این قسم سوء خاتمه در کتاب کریم اشاره فرموده اند که: «قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» یعنی «بگو به مردمان که اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خویشان شما و مالهایی که کسب کرده اید، و تجارتی که از کسادی و ناروائی آن می ترسید، و خانه هایی که آنها را پسندیده اید، در نزد شما محبوب تر است از خدا و رسول خدا و جهاد کردن در راه خدا پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی سکرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بیهوشی مرگ شما را فراگیرد در آن وقت ضرر زیادتی دوستی امور دنیویه و کمی دوستی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم معلوم خواهد شد.
سوم: از اسباب سوء خاتمه: کثرت معاصی و پیروی شهوات نفسانیه است، زیرا که سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصی و سیئات، غلبه شهویات، و رسوخ آنها در دل است و سبب آن نیست مگر بسیاری الفت و عادت به آنها و هر چه را که آدمی به آن الفت گرفت و عادت کرد، در وقت مردن همان به خاطر او می رسد و در نزد او متصور می شود.
پس اگر بیشتر میل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنیا دل او متوجه طاعت می شود و اگر اکثر همت او مقصور بر معاصی و گناهان بوده، یاد آنها در وقت مردن حاضر می شود و کسی که بیشتر شغل او مسخرگی و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن می گردد و همچنین در جمیع شغلها و عملهایی که در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس کسی که بیشتر فکر و ذکر او در معصیت و گناه بوده بسا باشد که در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر این حال قبض روح او شود و این حالت، حجابی شود میان او و میان پروردگار و کسانی که دل آنها به شهوات مایل، و معاصی و سیئات بر ایشان غالب است به این خطر نزدیک اند، «اعادنا الله سبحانه منه».
و سر در این، آن است که بی هوشی ای که پیش از مرگ حاصل می شود شبیه به خواب است، پس همچنان که آدمی در خواب احوالی را که به آنها الفت کرده و عادت نموده می بیند، و چیزهایی که شباهتی به آنچه در بیداری دیده، ندارد هرگز در خواب نمی بیند چنانچه کور مادرزاد هرگز روشنائی و رنگهای مختلفه را در خواب مشاهده نمی کند و کسی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمی آید و همچنین در وقت سکرات مرگ و بیهوشی پیش از مرگ، که مشابه خواب است به غیر از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمی آید.
و بسا باشد که به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثل می شود و در آن وقت میل به آن می کند، و به این خیال قبض روح می شود، و به سوء خاتمه از دنیا می رود.
و بدان که همچنان که بسیار می شود که در بیداری چیزهایی به خاطر او می گذرد که سبب آن را نمی داند، همچنین در خواب و وقت مردن چیزهایی به خاطر او می آید که به باعث آن ملتفت نمی گردد و گاه است که سبب آنها را بعد از التفات می توان یافت، مثل اینکه صورت جمیلی را می بیند و به مناسبت آن به فکر صورت خوب دیگر می افتد یا صورت خوبی را می بیند به ضدیت آن، صورت بسیار بدی را متذکر می شود.
یا اسبی را ملاحظه می کند و به واسطه آن، شخصی که وقتی سوار آن بوده به خاطرش می آید.
و بسیار می شود که بعضی چیزها به خاطر می گذرد که هر چند تأمل کند سبب آن را نمی فهمد، و حالت خواب و سکرات مرگ نیز چنین است.
و کسی که خواهد وقت مردن خاطر او از معاصی و شهوات محفوظ، و اصلا به فکر آنها نیفتد باید که در تمامی عمر خود مشغول مجاهده بوده که نفس خود را از معصیت باز دارد و ریشه شهوات را از دل خود بکند و مواظبت بر علم و عمل نماید و باطن خود را از فکر مشاغل دنیویه بپردازد و دل خود را محل محبت خدا و انس به او سازد.
و این را ذخیره هنگام مردن خود کند، زیرا که هر کسی بر حالتی که زندگانی کرد می میرد و بر حالتی که مرد محشور می شود و به تجربه رسیده و مکرر مشاهده شده که هر کسی در وقت مردن، دل او مشغول امری بوده که در زندگانی بیشتر متوجه آن بوده و آثار آن از او به ظهور می رسد.
و به این جهت است که معظم خوف اهل معرفت از این قسم خوف سوء خاتمه است، که می ترسند در وقت مردن افکار ردیه و خواطر مذمومه به خاطر ایشان خطور کند و بر این حال بمیرند، و همین حجاب میان آنها و پروردگار گردد، زیرا که خلجان افکار، بالکلیه داخل در تحت اختیار آدمی نیست، اگر چه بسیای عادت مدخلیتی تمام دارد و از این جهت است که: اگر کسی بخواهد غیر از انبیاء و ائمه علیه السلام را در خواب نبیند، و سوای عبادت و طاعت را در رویا ملاحظه نکند میسر او نمی گردد، اگر چه مواظبت بر صلاح و طاعت در این خصوص بی اثر نیست و از این، معلوم می شود که اگر آدمی در نفس آخر، که روح با آن بیرون می رود سالم نماند همه اعمال حسنه او ضایع و بی فایده است و سالم ماندن در آن نفس، با اینکه دل جولانگاه خواطر باشد و در امواج افکار مضطرب باشد در نهایت اشکال است.
و به این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «مردی پنجاه سال عبادت و عمل اهل بهشت را می کند تا اینکه میان او و بهشت به قدر دوشیدن شتری باقی نمی ماند و خاتمه او به آنچه از برای او مقدر شده می شود».
و معلوم است که در این مقدار وقت، عملی دیگر که باعث شقاوت شود نمی تواند سر زند مگر افکار ردیه که چون برق خاطف درگذرند.
و به این سبب گفته اند که: «تعجب نمی کنم از کسانی که در دنیا هلاک شدند که چگونه هلاک شدند، و لیکن تعجب می کنم از کسانی که نجات یافتند که چگونه نجات یافتند».
و در حدیث رسیده است که: «چون روح بنده مومن را بر خیر و اسلام بالا برند، ملائکه تعجب می کنند و می گویند چگونه نجات یافت از دنیائی که نیکان در آنجا فاسد شدند» و از اینجا سر فرموده حضرت ظاهر می شود که فرمودند «مردم همه اهل هلاکت اند مگر علماء، و علماء همه اهل هلاک اند مگر عمل کنندگان به علم خود، و عمل کنندگان همه اهل هلاکت اند مگر مخلصین، و مخلصین هم بر خطر عظیم و در محل تشویش و بیم اند» و به جهت این خطر عظیم و تشویش و بیم مرتبه شهادت در راه خدا مطلوب، و مرگ «مفاجات»، ناگوار است، زیرا که بسا باشد که مرگ مفاجات، در وقتی اتفاق افتد که خاطر آدمی ملتفت به فکر بدی باشد.
و اما در شهادت در راه خدا، در حالی قبض روح می شود که در دل بجز محبت خدا امری باقی نماند، زیرا که کسی به امر خدا و رسول رو به میدان کارزار می آورد که مرگ را به جهت رضای ایشان بر خود نوشته است و از اینجا معلوم می شود که قتلی که سبب شهادتی که مذکور شد نباشد باعث اطمینان از این خطر نمی گردد، اگر چه به ظلم کشته شده باشد، یا به جهاد رفته باشد و لیکن مقصود او رضای خدا و رسول او نباشد.
پس بر هر کسی لازم است که سعی نماید که از این خطر عظیم نجات یابد و خاتمه او به خیر، و عاقبت او به نیکوئی باشد و آن به این نوع می شود که در وقت مردن، دل او متوجه خدا و مملو از حب و انس او باشد، تا به رستگاری جاوید فایز گردد و این موقوف است بر مجاهده بسیار، تا نفس را از شهوات دنیویه باز دارد و بالمره محبت دنیا را از دل بیرون کند و از ارتکاب معاصی و ملاحظه احوال عاصیان و تصور و فکر در معصیت، غایت اجتناب را بکند و از اهل معصیت، و شنیدن حکایات ایشان، نهایت احتراز را لازم شمارد و بلکه محبت هر چیزی که غیر از خداست از دل بیرون کند و خانه دل را بالمره از ما سوی الله بپردازد، تا یاد خدا ملکه او شود و بدون این، مطمئن از اینکه خاتمه به خیر خواهد بود نمی توان شد.
بلی دانستی که بیهوشی ای که نزدیک مردن هم می رسد حکم خواب را دارد و ملاحظه کن حالت خود را که در اکثر اوقات خوابهائی که می بینی مطلقا در آن حالت در دل خود محبت خدا را نمی بینی و به خاطرت نمی گذرد که تو را خالقی است به صفات کمال آراسته بلکه امور باطله و خیالات فاسده ای که به آنها انس گرفته ای در خواب می بینی و اگر نعوذ بالله در هنگام قبض روح، دل تو مشغول چیزی از امور دنیویه بوده باشد و ملتفت معرفت خدا و در بهجت و سرور از محبت او نباشی بعد از مردن همیشه بر این حال خواهی بود، و زیانکاری ابد، و شقاوت سرمد نصیب تو خواهد شد.
پس ای دوست از خواب غفلت بیدار، و از مستی طبیعت هشیار شو دوستی دنیای دنیه را از دل خود بیرون کن و دل خود را به محبت انس پروردگار آباد ساز از دنیائی که خانه عاریت است به قدر ضرورت قناعت کن و از منزلی که باید رفت، به مقدار حاجت کفایت نما از غذا و طعام تو را این قدر بس است که حفظ حیات کند، و زیاده خوردن آدمی را از قرب پروردگار دور، و از بساط قرب عزت مهجور می سازد و از جامه به قدری که ساتر بدن باشد تو را کافی است، و افزون از آن انسان را از کار آخرت باز می دارد و از مسکن و خانه آن قدر که تو را از باران و آفتاب محافظت کند کفایت می کند، و ازین بیشتر، خانه جاوید را خراب می کند.
و اگر به اینها کسی ساخت، یمکن که به کار آخرت پرداخت و اگر از این تجاوز نماید شغل او در دنیا بسیار، و دل او هر لحظه به فکری گرفتار می گردد و هر دمی غمی، و هر ساعتی محنتی، هر نفسی مشغله ای، و هر زمانی در مرحله ای خواهد بود برکات اوقات او به فکر این و آن تلف می شود، و وقت و فرصت برطرف و بعد از آنکه مشاغل دنیویه را از خود دور کنی متوجه دل خود باش، و لحظه ای از آن غافل مشو تا به هر وادی نیفتد و سعی کن که پیوسته در فکر و ذکر خدا باشد و با او انس گیرد، که به واسطه آن به بهجت ابدیه و سعادت دائمیه فایز گردد.
و چگونه عاقل دست از چنین مرتبه ای برمی دارد به جهت مشغول شدن به فضول دنیا و امور خسیسه این عاریت سرا، که نه آن را بقائی، و نه با کسی وفائی کرده کسی زیاده از نصیب خود نخورده، و از اینجا چیزی با خود همراه نبرده.
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
ملا احمد نراقی : باب چهارم
یأس و ناامیدی از رحمت خدا
صفت سیم یأس از روح الله و این صفت از جمله مهلکات عظیمه بلکه گناهان کبیره است و در کتاب کریم نهی صریح از آن شده، چنانچه می فرماید: «یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله» یعنی «یعنی ای بندگان من که بر خود ستم و اسراف کرده اید از رحمت خدا ناامید نشوید» و باز می فرماید: «و من یقنط من رحمه ربه الا الضالون» یعنی «کیست که ناامید از رحمت خدا شود، مگر گمراهان و اهل ضلالت» بلکه از بعضی آیات معلوم می شود که یأس از رحمت خدا موجب کفر است، چنانکه می فرماید: «لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون» یعنی «مأیوس نمی شود از رحمت خدا مگر کفار» و مروی است که «مردی از بسیاری گناهان، این قدر خائف شده بود که از آمرزش خود ناامید بود حضرت امیرالمومنین علیه السلام به او فرمودند: ای مرد مأیوسی تو از رحمت خدا بدتر است از گناهانی که کرده ای» و روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر بدانید آنچه را من می دانم، کم خواهید خندید و بسیار خواهید گریست و به بیابانها و صحراها بیرون خواهید رفت و بر سینه های خود خواهید زد و پناه به پروردگار خود خواهید برد» پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و گفت: پروردگارت می فرماید که بندگان مرا از من ناامید مکن» و مروی است که «مردی بود در بنی اسرائیل که مردم را از رحمت خدا ناامید می کرد و ایشان را بسیار می ترسانید در روز قیامت خدا به او خواهد فرمود که: امروز من تو را از رحمت خود مأیوس می کنم، همچنان که تو بندگان مرا از من ناامید می ساختی»
و همین قدر بس است در مذمت صفت یأس، که آدمی را از محبت خدا که سر همه فضایل و بالاترین آنهاست باز می دارد، زیرا که تا کسی به دیگری امیدوار نباشد او را دوست نمی دارد و همچنین این صفت باعث بازماندن از طاعت و عبادت می شود، زیرا که باعث بر عمل، نشاط خاطر و امیدواری به مکافات آن است و آنچه رسیده است در مذمت ظن بد به خدا دلالت بر مذمت این صفت نیز می کند پس بر هر کسی لازم است که از این صفت مجتنب باشد و علاج آن به تحصیل ضد آن است، که صفت رجاء و امیدواری به رحمت خداست، چنانکه بیاید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - رجاء و امیدواری به خدا
ضد یأس از رحمت خدا امیدواری به اوست، که آن را صفت رجاء گویند و «رجاء» عبارت است از انبساط سرور در دل، به جهت انتظار امر محبوبی.
و این سرور و انبساط را وقتی رجاء و امیدواری گویند که آدمی بسیاری از اسباب رسیدن به محبوب را تحصیل کرده باشد مثل انتظار گندم از برای کسی که تخم بی عیب را به زمین قابلی که آب به آن نشیند بیندازد، و آن را در وقت خود آب دهد.
اما توقع چیزی که هیچ یک از اسباب آن را مهیا نکرده باشد آن را رجاء نگویند، بلکه غرور و حماقت نامند مانند انتظار گندم از برای کسی که تخم آن را در زمین شوره زاری که بی آب باشد افکنده باشد و اگر کسی بعضی اسباب را تحصیل کرده و بعضی را نکرده، که حصول محبوب مشکوک فیه باشد و آن را آرزو و تمنا گویند، مثل آنکه تخم را به زمین قابلی افکنند اما در آب دادن کوتاهی و تقصیر نمایند و چون این را دانستی بدان که دنیا مزرعه آخرت است و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات، آبی است که زمین را با آن سیراب باید کرد و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن زمین است از خار و خاشاک و سنگ و کلوخ و گیاهی که زرع را فاسد می کند و روز قیامت هنگام درو کردن است.
پس باید امید داشتن بنده به آمرزش را قیاس کرد به امید صاحب زرع، و همچنان که کسی تخم را به زمین پاک افکند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس پاک سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشیند و امید گندم به خانه بردن در وقت درو داشته باشد این امید را رجاء گویند و عقلا از آدمی می پسندند و مدح او را می کنند همچنین هرگاه بنده زمین دل را از خار و خس اخلاق ذمیمه رفت و درو کرد، و تخم ایمان را در آن پاشید، و آب طاعات را بر آن جاری ساخت، پس امید به لطف پروردگار داشته باشد که او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بیامرزد و این امیدواری او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است و همچنان که کسی که از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به کسالت و راحت به سر برد، یا تخم را در زمین شوره که آب به آن نمی نشیند افکند و بنشیند و توقع درو کردن و گندم به انبار کشیدن را داشته باشد این را حمق و غرور گویند و صاحب آن را احمق نامند همچنین کسی که تخم ایمان و یقین را در زمین دل نیفکند، یا بیفکند و لیکن خانه دل او محشون به رذایل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد و آن را به آب طاعتی سیراب ننماید و چشم داشت ایمان و مغفرت را داشته باشد مغرور و احمق خواهد بود و از آنچه گفتیم معلوم شد که امیدواری و رجاء، در وقتی است که آدمی توقع محبوبی را داشته باشد که جمع آوری اسبابی را که در دست او هست کرده باشد، و دیگر چیزی نمانده باشد مگر آنچه را که از قدرت او بیرون است، که فضل و کرم خداست، که از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ایمان او را از شیطان، و دل او را از هوا و هوس محافظت نماید.
پس احادیث و اخباری را که در ترغیب به رجاء و امیدواری به خدا، و وسعت عفو و رحمت او رسیده مخصوص است به کسانی که چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنیا و لذت آن فرو نرفته باشند.
پس جان من با هوش باش تا شیطان تو را فریب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد، و به امید و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام کار از دست تو در رود و نظری به احوال انبیاء و اولیاء و بزرگان بارگاه خدا افکن، و سعی ایشان را در عبادات ملاحظه نمای، و ببین که چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند و روز و شب، بدن خود را در رنج افکندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند و چشم از لذات دنیویه پوشیدند، و شربت محنت و بلا را نوشیدند و با وجود این، از خوف خدا پیوسته در اضطراب، و دیده ایشان غرق آب بود آیا ایشان امید به عفو و رحمت خداوند نداشتند؟ یا از وسعت کرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم که آگاهی آنها از من و تو بیشتر، و امیدواری آنها بالاتر بود و لیکن می دانستند:
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
یافته بودند که امید رحمت بی دست آویزی طاعت و عبادت حمق و سفاهت است .
آری:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آیات و اخبار در فضیلت رجاء
و ما ابتدا بعضی از احادیث و آیاتی که در فضیلت رجاء و امیدواری رسیده بیان می کنیم و بعد از آن بیان اینکه رجای بی طاعت، غرور و حماقت است می نمائیم.
پس می گوئیم: بدان که آیات و اخباری که باعث رجاء و امیدواری می شود و ترغیب به آن می نماید بی نهایت است، و آنها بر چند قسم اند:
اول: آیات و اخباری که در آنها نهی شده است از یأس و نومیدی از رحمت خدا، چنانچه گذشت.
دوم: احادیثی که به خصوص رجاء و امیدواری رسیده، چنانکه مروی است که: مردی در حالت نزع بود و حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر بالین او حاضر بودند، عرض کرد که خود را می یابم که از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار امیدوارم حضرت فرمود که در این وقت این ترس و امید در دل بنده جمع نمی شود مگر اینکه خدا او را به آنچه امید دارد می رساند و از آنچه می ترسد ایمن می کند» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «در روز قیامت خداوند عالم به بنده می فرماید که چه چیز مانع شد تو را از اینکه تو منکر را دیدی و نهی از آن نکردی؟ اگر در این وقت عذر آورد که پروردگار را به تو امیدوار بودم و از مردم می ترسیدم خدا می فرماید که: این گناه تو را آمرزیدم» و باز از آن حضرت منقول است که: «مردی را داخل جهنم کنند، پس در آنجا هزار سال معذب باشد، روزی فریاد کند که یا حنان یا منان خداوند عالم به جبرئیل می فرماید: برو بنده مرا نزد من آور پس جبرئیل علیه السلام او را بیاورد و در موقف پروردگار بدارد پس خطاب الهی رسد که جای خود را چگونه یافتی؟ عرض کند که بد مکانی بود خطاب رسد که او را به جائی که داشت برگردانید آن بنده راه جهنم را پیش گیرد و روانه شود و به عقب خود نگاه کند خدای تعالی فرماید که چرا به عقب نگاه می کنی؟ عرض کند که چنین به تو امید داشتم که چون مرا از جهنم بیرون آوردی دیگر به آنجا برنگردانی خطاب رسد که او را برگردانید و به بهشت برید» و نیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که: «خدای تعالی فرمودند که: مطمئن نشوند عبادت کنندگان به عبادتی که به امید ثواب من می کنند، به درستی که اگر غایت سعی خود را در طاعت بکنند و در مدت العمر نفسهای خود را به زحمت بیندازند در بندگی من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهند آورد در مقابل آنچه از من می خواهند از کرامات و نعیم بهشت من، و از درجات عالیه در جوار من و لیکن باید به رحمت من واثق باشند و به فضل و کرم من امیدوار باشند و مطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، که هرگاه چنین باشند رحمت من ایشان را در می یابد، و خوشنودی و آمرزش خود را به ایشان می رسانم، و خلعت عفو خود را به ایشان می پوشانم به درستی که منم خداوند رحمن و رحیم، و به این نام خود را نامیده ام» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «دیدم در کتاب علی بن ابی طالب صلوات الله علیه که نوشته بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در بالای منبر فرمودند که قسم به آن خدائی که به غیر از او خدائی نیست که به هیچ مومنی خیر دنیا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و امیدواریش به او، و حسن خلق او، و احتراز کردن از غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که خدای تعالی هیچ مومنی را بعد از توبه و استغفار عذاب نمی کند مگر به جهت گمان بدی که به خداوند داشته باشد، و کوتاهی او در امیدواری به خداوند، و بدخلقی و غیبت مومنین و قسم به خدائی که به غیر از او خدائی نیست، که هیچ بنده ای ظن نیکو به خدا نمی دارد مگر اینکه خدا به ظن او با رفتار می کند، زیرا که خدا کریم است و همه خیرات در دست اوست، و شرم دارد که بنده مومن گمان نیک به او داشته باشد و گمان او تخلف کند و امید او برنیاید پس نیکو کنید گمان خود را به سوی او رغبت نمائید».
قسم سوم: از چیزهائی که باعث امیدواری مومنین است آن است: که در آیات قرآنیه و احادیث نبویه تصریح شده که ملائکه مقربین و انبیاء مرسلین صلوات الله علیهم اجمعین از برای طایفه مومنین طلب مغفرت می نمایند و از خدا آمرزش ایشان را می طلبند، و البته دعای ایشان مقبول درگاه پروردگار است خداوند عالم می فرماید: «و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض» خلاصه معنی آنکه «فرشتگان تسبیح پروردگار خود را می نمایند، و از او طلب آمرزش می کنند از برای بندگانی که در زمین هستند» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «حیات و ممات من از برای شما خیر است اما در حیات، از برای شما احکام شریعت را بیان می کنم، و طریقه و آداب را به شما می آموزم و اما بعد از ممات من اعمالی که از شما صادر می شود بر من عرضه می کنند، آنچه را که دیدم نیک است حمد خدا را می کنم، و آنچه را که دیدم بد است طلب آمرزش آن را از خدا می کنم».
قسم چهارم آنکه: رسیده است که چون بنده گناهی کند ملائکه در نوشتن آن تأخیر می کنند که شاید نادم و پشیمان شود و استغفار کند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «چون از بنده گناهی صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تأخیر می اندازند، اگر استغفار نمود نمی نویسند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «هر که گناهی کند هفت ساعت از روز او را مهلت می دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم» آن گناه را ثبت نمی کنند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اموری که باعث نجات مومنان و امید گنهکاران است
قسم پنجم: از اموری که وسیله نجات مومنان، و باعث امیدواری گناهکاران است، شفاعت شافع روز قیامت، و عذر خواه گناهکاران امت، پیغمبر رءوف رحیم، و ائمه طاهرین صلوات الله علیه و علیهم اجمعین است، که چون عرصه قیامت برپا شود خود و اهل بیت مطهر او دامن شفاعت برزنند، و کمر عذر خواهی نامه سیاهان امت را بر میان بندند، و عفو تقصیرات ایشان را از بارگاه احدیت مسئلت نمایند، و از خدا آمرزش ایشان را بطلبند و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزیده جهانیان وعده فرموده شفاعت او را قبول خواهد فرمود «و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «هر آینه زود باشد که پروردگار تو، این قدر به تو بخشش و عطا کند که تو راضی و خشنود شوی» و در تفسیر این آیه رسیده است که «محمد صلی الله علیه و آله و سلم راضی نخواهد شد که یک نفر از امت او در جهنم باشد» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من امتی» یعنی «من شفاعت خود را ذخیره کرده ام از برای صاحبان گناه کبیره از امت خود» و الحق این بشارتی است که چشم مومنان به آن روشن، و دل ایشان به آن شاد و خرم می شود.
ای گروه مومنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آری چرا شادی نکنند و حال آنکه از برای ایشان چنین عذر خواهان هست.
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
قسم ششم: بشارات و مژده هائی است که از برای شیعیان وارد شده است، که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستی پیغمبر و اهل بیت، ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد، هر قدر گناه که داشته باشند، و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم: آیاتی که دلالت می کند بر اینکه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید: «ذلک یخوف الله به عباده» یعنی «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را می ترساند» و نیز می فرماید: «و اتقوا النار التی اعدت للکافرین» یعنی «بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد» و باز می فرماید: «لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی» یعنی «به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی، که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید».
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانی و رحمت او، چنانچه فرموده: «و ان ربک لذو مغفره للناس علی ظلمهم» یعنی «بدرستی که پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانی که کرده اند» و مرویست که «خداوند عالم به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاد که من در روز قیامت محاسبه امت تو را به تو وا می گذارم آن حضرت عرض کرد که تو از برای ایشان بهتری از من، و محاسبه ایشان با تو باشد خطاب رسید که هرگاه چنین باشد من هم تو را در حق ایشان مخذول و منکوب نخواهم کرد» مرویست که «روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت یا کریم العفو، جبرئیل علیه السلام عرض کرد که می دانی معنی کریم العفو را؟ یعنی بدیهای بندگان را به رحمت خود عفو می کند بعد از آن، آنها را به کرم خود مبدل به حسنات می کند» و مرویست که «هرگاه بنده گناهی کند و استغفار نماید، خدای تعالی به ملائکه می فرمایدک ببینید بنده مرا که گناهی از او سر زد، پس دانست که او را پروردگاریست که گناهان را می آمرزد و به گناه، مواخذه می کند، گواه می گیرم شما را که من او را آمرزیدم و در حدیث قدسی وارد است که «من خلق را آفریدم تا از من نفعی ببرند و سودی کنند و نیافریدم ایشان را که من از آنها منتفع گردم» مثنوی:
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
و مروی است که اگر بندگان، گناه نکنند خدا خلق دیگری خواهد آفرید که گناه کنند و ایشان را بیامرزد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «به آن خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که خدا به بندگان مهربان تر است از مادر مهربان به فرزند خود» و در احادیث وارد شده است که در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش و مغفرت کند که به خاطر هیچ کس خطور نکرده باشد، تا اینکه شیطان هم به طمع افتد و آیات و اخباری که در این معنی رسیده از حد و حصر متجاوز است و بیان از شرح و ذکر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخباری که رسیده است که هر بلا و ناخوشی و مرضی که در دنیا به مومن می رسد، حتی پای او که به سنگی برآید کفاره گناه او می شود حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «تب، از بوی آتش جهنم است، و همینقدر نصیب مومنین است از آتش جهنم».
قسم دهم: اخباری که وارد شده است در خصوص اینکه با وجود ایمان، گناهی ضرر نمی رساند، همچنان که با وجود کفر، هیچ عملی نفع نمی بخشد و اینکه گاه است که خدای تعالی به جهت مقدار ذره ای از ایمان، با عمل خوبی از اعمال صالحه، بنده را می آمرزد و داخل بهشت می کند.
قسم یازدهم: اخباری که رسیده است در ترغیب و امر به حسن ظن به خدا، چنانکه شمه ای از آن گذشت و از آن جمله حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی می فرماید که من در پیش گمان بنده خود هستم، پس هر چه می خواهد به من گمان کند» و نیز از آن حضرت مروی است که «باید هیچ یک از شما نمیرد مگر به حسن ظن به خدا»
منقول است که «یکی از علما را در خواب دیدند به او گفتند که حق تعالی با تو چه کرد؟
گفت: چون قبض روح مرا کردند خطاب رسید که یا شیخ السوء «ای شیخ بد کردار» چنین و چنان کردی؟ پس به نحوی خوف و دهشت بر من غلبه کرد که حد و پایان نداشت عرض کردم که به این نحو حدیث از پیغمبر تو به من نرسیده حق تعالی فرمود: به چه نحو رسیده؟ گفتم به من رسیده که پیغمبر تو گفت جبرئیل به من گفت حق سبحانه و تعالی می فرماید من در نزد بنده خودم، به هر نحو که به من گمان برد چنان با او سلوک خواهم کرد و گمان من این بود که: مرا عذاب نخواهی کرد پس حق تعالی فرمود که پیغمبر من راست گفته است، و جبرئیل راست گفته، و تو نیز راست گفتی، ای ملائکه من ببرید این را و داخل بهشت کنید و در میان حور و غلمان داخل نمائید».
قسم دوازدهم: احادیثی که وارد شده است که: در روز قیامت، کفار و دشمنان اهل بیت رسالت، فدای مومنین و شیعیان خواهند شد و گناهان شیعیان را به پای ایشان نوشته آنها را به عوض ایشان به جهنم خواهند برد همچنان که مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: امت من، امت مرحومه اند، و در آخرت از برای ایشان عذابی نیست و آنچه باید از عقاب به ایشان رسید در دنیا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله ها می رسد، و چون روز قیامت شود به هر یک از امت من، مردی از کفار اهل کتاب را بدهند و گویند این فدای تو است از آتش» و در احادیث اهل بیت وارد است که «ناصبین و دشمنان ما را به سبب ظلمی که به شیعیان ما کرده اند و بدی ایشان را گفته اند فدای ایشان خواهند کرد» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «روز قیامت یکی از شیعیان ما را که دوستی ما را محافظت کرده باشد، و در دین خود تقیه نموده باشد، و حقوق برادران مومن خود را به جا آورده باشد و لیکن در طاعت و عبادت کوتاهی کرده باشد می آورند و مقابل او صد نفر یا بیشتر، یا صد هزار از دشمنان ما را می گذارند و می گویند: اینها فدای تو است از آتش جهنم، پس آن مومنان را به بهشت می برند.
و این ناصبین را داخل جهنم می کنند»
ملا احمد نراقی : باب چهارم
رجاء و امیدواری بدون طاعت
و اما آنچه دلالت می کند بر آنچه گفتیم، که رجاء و امیدواری به رحمت و مغفرت باید بعد از طاعت و عبادت باشد، و بدون آن غرور و حماقت است از آیات و اخبار بی حد و نهایت است چنانکه حق سبحانه می فرماید: «ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمه الله» یعنی «به درستی که کسانی که ایمان آوردند و به جهت متابعت رسول، ترک اوطان خود را نمودند و در راه خدا با کفار و نفس اماره جهاد کردند، ایشان اند که امیدوار به رحمت پروردگارند» و در مقام مذمت طایفه ای می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یاخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفر لنا» خلاصه معنی اینکه از عقب گذشتگان، طایفه ای آمدند که کتاب خدا از رفتگان به ایشان رسید، و ایشان گرفتار متاع دنیوی گشتند، و آنها را فرا گرفتند و می گویند که زود باشد که ما آمرزیده شویم و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «احمق کسی است متابعت هوا و هوس نفسانی را کند، و آرزو از خدا داشته باشد» و شخصی به خدمت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد «قومی هستند که گناه می کنند و می گویند ما امید به خدا داریم و همیشه چنین اند تا مرگ ایشان برسد حضرت فرمودند که ایشان کسانی هستند که به آرزو می گذارنند و دروغ می گویند، رجا و امید ندارند و به درستی که کسی که امید به چیزی داشته باشد در صدد طلب آن برمی آید و کسی که از چیزی بترسد از آن می گریزد» و شخصی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که «قومی از دوستان تو معصیت می کنند و می گویند ما امیدواریم حضرت فرمود دروغ می گویند، دوستان ما نیستند اینها قومی هستند که امانی و آمال، ایشان را مضطرب کرده است کسی که امید به چیزی داشته باشد عمل از برای آن می کند» و باز از آن حضرت مروی است که «مومن، مومن نیست تا خوف و امید داشته باشد و خوف و امید نمی دارد مگر در وقتی که عمل کند از برای آنچه می ترسد و به آن امید دارد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خوف اصلح است یا رجاء؟
دانستی که خوف و رجا دو صفت‌اند از صفات محموده و اخلاق فاضله، و فضیلت آنها به اعتبار آن است که آدمی را بر طاعت و عبادت وا می دارند، و باعث مداوای دل رنجور می گردند و این در اشخاص مختلف می شود:
گاه است شخصی است که ترس و خوف، او را از طمع و امید بیشتر به کار وا می دارد، و چنین شخصی صفت خوف از برای او اصلح است از رجاء.
و گاه است شخص دیگر برعکس است، و حکم آن نیز برعکس است و کسی که بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ایمن از مکر الله بوده باشد صلاح او تحصیل صفت خوف است و کسی که یأس از رحمت خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از برای او تحصیل صفت رجا است و شخصی که غریق بحر معاصی و گرفتار دام شهوات دنیویه بوده باشد باید در صدد تحصیل خوف برآید و کسی که معاصی ظاهریه و باطنیه را ترک کرده باشد اصلح از برای او این است که: ترس و امید او مساوی باشند.
و خلاصه اینکه هر کدام که آدمی را بیشتر بر تحصیل مقصود وا می دارد، تحصیل آن اهم است و اگر در این خصوص مساوی باشند اصلح، اعتدال این دو صفت و تساوی آنها است.
همچنان که خدای تعالی در وصف جماعتی می فرماید: «یدعون ربهم خوفا و طمعا» یعنی «پروردگار خود را می خوانند با ترس و امید» حضرت امیرالمومنین علیه السلام به یکی از اولاد خود فرمودند که «ای فرزند چنان از خدا بترس که همچنین دانی که اگر طاعات همه اهل زمین را کرده باشی از تو قبول نخواهد کرد و چنان به خدا امیدوار باش که چنان دانی که اگر گناهان همه اهل زمین را کرده باشی تو را خواهد آمرزید» حارث بن مغیره گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که «در وصیت لقمان چه بود؟ فرمودند که چیزهای عجیبه در آن بود، و عجیب تر از همه آنکه به پسر خود وصیت کرده بود که چنان از خدا بترس که اگر طاعت ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را عذاب خواهد کرد و چنان امیدوار به او باش که اگر گناهان ثقلین را با خود ببری چنان دانی که تو را رحم خواهد نمود و بعد از آن، حضرت فرمودند که: پدرم می گفت که هیچ بنده مومنی نیست مگر آنکه در دل او دو نور است: یکی نور خوف، و یکی نور امید، که هر کدام را وزن کنی از دیگری زیادتر نیست» راز آنچه گفتیم ظاهر شد که: از برای سه کس صفت رجا افضل و اصلح است از صفت خوف: یکی کسی که واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب کند، و لیکن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات کسل باشد و چنین شخصی باید امید وصول به آنچه خدا وعده فرموده از برای مقربین، در درجات علیین داشته باشد، تا نشاطی در خاطر او حاصل شده و او را بر جمیع اعمال صالحه وا بدارد.
دوم: کسی که عمر خود را به معصیت صرف کرده باشد، و صفحه نامه اعمال خود را سیاه کرده باشد، و به این جهت، از خلاصی خود از عذاب الهی مأیوس باشد، و چنانچه توبه و پشیمانی به خاطر او گذرد شیطان او را به ناامیدی بخواند و بگوید: توبه تو کجا قبول می شود؟ چه فایده بر توبه تو مترتب می گردد؟ و به این جهت از توبه و عبادت بازماند چنین شخصی نیز باید صفت رجا را تحصیل کند و فریب ابلیس را نخورد.
و بدان که پروردگار عالم را دریای بی منتهای فیض و رحمت است، و به یک بازگشت، گناه هفتاد ساله را می بخشد.
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفوست از کریم
سوم: شخصی که چندان خوف بر او غلبه کرده باشد که مشرف بر هلاکت باشد، و از کثرت خوف، مظنه ضرر به بدن او باشد.
و غیر این سه طایفه اگر از اهل معصیت نباشد بهتر تساوی خوف و رجای اوست.
اما کسانی که به فریب شیطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، در طاعات و عبادات کسل، و در معاصی و سیئات، شجاع و قوی دل، نه در فکر حرام و حلال، و نه در اندیشه عقاب و نکال، مانند اکثر اهل عصر و مانند ابنای این روزگار.
پس دوای صفت رجا به ایشان دادن سم قاتل است، زیرا که از شنیدن وفور رحمت خدا به غیر از طغیان و جرأت ایشان بر عصیان، چیزی حاصل نمی شود پس واعظ مردم سزاوار است که: مرض هر شخصی را بشناسد و علت آن را بداند و مزاج مردم را بداند و هر کسی را به چیزی که رفع مرض او را کند معالجه کند، نه اینکه دوائی دهد که مرض او زیاد گردد
پس در مثل روزگار ما باید سعی در بیان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را از عذاب الهی ترسانید نه اینکه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشت آفرین و تحسین از ایشان باشد، و از این جهت ذکر اسباب امیدواری را کنند و خود و مردم را به هلاکت افکنند.
و اما در مقامی که از این عائله نباشد و باعث جرأت بر معصیت نگردد شبهه ای نیست که بندگان را به خدا امیدوار نمودن اولی و افضل است، زیرا که طاعت با امید، به مراتب بالاتر و بهتر است از طاعتی که از ترس باشد و مقرب ترین مردم در نزد خدا کسی است که: او را بیشتر دوست داشته باشد و دوستی و امید به هم می رسد، نه ترس.
و از این جهت خدا قومی را سرزنش کرده است به بدگمانی به خدا و در اخبار پیشینیان رسیده است که: «خداوندا عالم به داود علیه السلام وحی فرستاد که دوست دار مرا و هر که مرا دوست دارد، و مردم را دوست من کن عرض کرد پروردگارا چگونه مردم را دوست تو کنم؟ فرمود که: نیکوئیهای مرا به ایشان ذکر کن و نعمتها و احسان مرا بیان نما و به یاد ایشان بیاور» یکی از بزرگان دین همیشه راههای امیدواری به خدا را از برای مردم ذکر می کرد، وقتی از دنیا رفت او را در خواب دیدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگار باز داشتند، خطاب رسید که : چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته مردم را به طمع و امیدواری وا می داشتی؟ عرض کردم که: خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم خدای تعالی فرمود که من تو را آمرزیدم».
بلی چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنکه آبخور صفت رجاء از دریای رحمت است و آبخور صفت خوف از دریای غضب و کسی که ملاحظه صفات مقتضیه لطف و رحمت را نماید بر او غالب می شود و مقامی از مقام محبت الهی بالاتر نیست.
و اما خوف، موقوف است به التفات به صفات مقتضیه غضب، و از آن محبتی چندان حاصل نمی شود بلی چون معاصی و غرور بر خلق غالب است خصوصا به اهل این زمان پس اصلح به حال ایشان غلبه خوف است، به قدری که ایشان را به طاعت وابدارد، و شهوات دنیویه را بر ایشان تلخ کند، و دل ایشان را از این خانه غرور بگسلاند، و خاطر ایشان را از علایق این عالم سرد کند و لیکن تا مادامی که مشرف بر مرگ نشده اند باید چنین باشند، اما در وقت مردن، اصلح به حال هر کسی آن است که صفت رجاء در آن وقت بر او غالب باشد، زیرا که خوف، تازیانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است و زمان طاعت گذشته است و یمکن که خوف در آن وقت باعث کمی دوستی خدا شود.
و باید هر کسی با دوستی خدا از دنیا برود تا شوق لقای او را داشته باشد و کسی که خدا را دوست داشته باشد و شایق لقای او باشد شاد و فرحناک از دنیا می رود، زیرا که شادی بالاتر است از اینکه کسی به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات کند همچنان که هیچ المی بدتر از این نیست که: کسی از محبوب خود مفارقت کند پس مسکین و بیچاره کسی که در آن وقت، دوستی فرزند و عیال و جاه و مال بر دل او غالب باشد و همه محبوبهای او در دنیا بوده باشد و دنیا بهشت او باشد، زیرا که بهشت جائی است که همه آنچه را آدمی دوست دارد در آنجا باشد.
پس با مرگ از بهشت بیرون می رود و این اول المی است که در وقت مرگ به اهل دنیا می رسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسید و کسی که دوستی به دنیا نداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از برای او نباشد، دنیا از برای او حکم قفس و زندان را خواهد داشت و مرگ او رهائی از زندان خواهد بود و این اول بهجتی است که به او می رسد، علاوه بر چیزهائی که از برای او آماده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - طریقه تحصیل رجاء
چون فضیلت صفت رجاء را دانستی و موقع آن را شناختی، بدان که کسی که محتاج به این صفت باشد طریقه تحصیل آن، این است که: ابتدا در آنچه گفتیم از اسباب امیدواری تأمل کند، و آنها را بر دل خود نقش کند و تکرار کند، و پیوسته متذکر آنها بوده باشد.
سپس ملاحظه نماید نعمتهای فراوان و کرامتهای بی پایان را که در دنیا به بندگان خود نموده، حتی اینکه هر چیزی که از برای ایشان ضروری است آماده کرده، اگر چه چیزی باشد که گاهی نادرا به احتیاج شود در امور دنیای ایشان.
پس هرگاه عنایت الهیه در خصوص تهیه اسباب دنیویه و آفریدن آنچه وجود آن ضروری یا بهتر است، کوتاهی نکرده باشد در خانه دنیا، که حقیقه منزل بلا و محنت است نه خانه سرور و راحت و راضی نشده باشد که در آنجا محتاج به چیزی باشند که نباشد، بلکه آنچه مصرف زینت و جمال ایشان می شود نیز خلق کرده باشد چگونه خود را راضی خواهد کرد که در خانه آخرت که محل فیض و نعمت، و خانه احسان و راحت است ایشان را مهمل و معطل گذارد، بلکه گرفتار عذاب ابد و عقاب مخلد سازد.
نار تو اینست نورت چون بود
ماتمت اینست سورت چون بود
با وجود اینکه خود فرموده است: «سبقت رحمتی غضبی» یعنی «رحمت من بر غضبم سبقت گرفته است».
در دنیا با وجود اشتغال به معاصی و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه در آخرت که دست از همه جا کوتاه، و بجز درگاه او پناهی نیست آدمی را وا می گذارد؟ بلی:
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین فضل کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم
و بالاترین چیزی که باعث امیدواری بندگان است، آن است که خداوند عالم خیر محض است و هیچ شری در او نیست، و فیاض علی الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق را آفرید تا بر ایشان جود و احسان کند، و فضل و کرم خود را ظاهر سازد پس البته کسانی که به وحدانیت او قایل و تصدیق پیغمبر او را نموده اند بر ایشان رحم خواهد کرد و ایشان را در عذاب دائمی او نخواهد گذاشت.
از خیر محض جز نکوئی ناید
خوش باش که عاقبت نکو خواهد شد
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - ضعف نفس و سستی آن
و علامت این صفت خبیثه، عجز و زبونی و اضطراب است در وقت حدوث حادثه یا نزول بلیه، و متزلزل شدن به هر چیزی است، اگر چه جزئی باشد.
و این صفتی است خبیث در دل، و صاحب آن در نظرها خوار و بی مقدار، و لازم آن، ذلت و عدم مهابت، و کناره جستن از کارهای بزرگ و امور عالیه، و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر، و اضطراب و تزلزل به اندک چیزی از بلاها و مخاوف است.
و صاحب این صفت، از رسیدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور، و از بزرگی و عزت در هر دو عالم بر کنار و دور است پیوسته قلب او مضطرب و لرزان، و همیشه از حوادث دنیا خائف و ترسان است هر ساعتی در تشویشی و غمی، و هر لحظه در بیمی و المی است طبیعت او طبیعت کودکان، و جبلت او جبلت زنان است.
جامه مردان بر او عار، و از مردی و مردمی برکنار است.
و در اخبار وارد شده است که: «مومن از ذلت نفس بریء است» حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «خداوند عالم، بنده مومن را در هر کاری اختیار داد، و لیکن مرخص نفرموده است او را که خود را ذلیل و بی قدر کند آیا نشنیده ای که خدا می فرماید «و لله العزه و لرسوله و للمومنین» یعنی «عزت از برای خدا و پیغمبر و مومنان است پس بنده مومن باید خود را عزیز بدارد و ذلیل ننماید باید مومن از کوه محکم تر باشد از کوه با تیشه می توان چیزی شکست ولی از دین مومن چیزی شکسته نمی شود» و علاج این صفت خبیثه، چنان است که در جبن و خوف مذموم، و تحصیل کردن ضد آن مذکور گشت.